حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)0%

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رحمتى شهرضا
گروه: مشاهدات: 25564
دانلود: 3646

توضیحات:

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25564 / دانلود: 3646
اندازه اندازه اندازه
حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ترك اولى

قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لا تتكل الى غير الله فيكلك الله اليه ؛(٥٣)

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده :

((به غير خداوند اتكا منما كه خداوند تو را به او وامى گذارد.))

حضرت يوسف صديقعليه‌السلام ، آن مرد الهى از دوران طفوليت به علت زيبايى صورت و محبوبيت زياد در نزد پدر مورد حسد برادران خود بود.

آنان همواره در اين فكر بودند كه به گونه اى حسد خود را درباره وى اعمال نمايند. سرانجام به اين فرصت دست يافتند.

در يكى از روزها كه گوسفندان را به صحرا مى بردند، با اجازه پدرشان يوسف را هم با خود آوردند. از آن روز حوادث تلخ و ناگوارى براى يوسف پيش آمد و همه جا خداوند او را مورد حمايت و نصرت خود قرار داد.

شرح قضاياى يوسف به طور اجمالى در قرآن آمده است از جمله رويدادهاى سنگين براى يوسف آن بود كه در مصر بى گناه زندانى شد.

عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : لما اءمر الملك بحبس يوسف فى السجن اءلهمه الله علم تاءويل الرؤ يا، فكان يعبر لاهل السجن رؤ ياهم ؛

امام صادقعليه‌السلام فرموده :

((پس از آن كه پادشاه مصر دستور زندانى شدن يوسف را داد، خداوند تعبير خواب را به يوسف الهام فرمود و او را از اين نعمت گرانقدر برخوردار ساخت و آنچنان شده كه زندانيان تعبير خواب هايى كه مى ديدند، به وى مراجعه مى كردند.

در همان اوقات دو نفر از خدمه دربار را به زندان آوردند. آن دو نيز آگاه شدند كه يوسف زندانى ، علم تعبير رؤ يا دارد. يك روز صبح آن دو نفر نزد يوسف آمدند.))

فقالا له انا راءينا رؤ يا فعبرها لنا، فقال و ما راءيتما فقال احدهما ((انى اءرانى اءحمل فوق راءسى خبرا تاءكل الطير منه )) و قال الآخر انى راءيت اءن اءسقى الملك خمرا ففسر لهما رؤ ياهما على ما فى الكتاب ، ثم قال للذى ظن اءنه ناج منهما اذكرنى عند ربك ، قال و لم يفزع يوسف فى حالة الى الله ، فيدعوه فلذلك قال الله ، فاءنساه الشيطان ذكر ربّه فلبث فى السجن بضع سنين (٥٤)

به يوسف گفتند: ((ما دو نفر خواب ديده ايم ، براى ما تعبير كن !))

يوسف گفت : چه خوابى ديده اى ؟

يكى از آن دو گفت : خواب ديده ام كه بر روى سرم نانى حمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند.

آن ديگرى گفت : خواب ديدم به شاه شراب مى دهم

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

((يوسف خواب آن دو را به آنچه در قرآن شريف آمده ، تعبير نمود.))

سپس يوسفعليه‌السلام به آن فردى كه خوابش را به نجاتش تعبير نموده بود، گفت :

((وقتى نزد شاه رفتى از من ياد كن يعنى بگو: شخص بى گناهى زندانى شده است .))

يوسف در اين موقع به پيشگاه خداوند جزع نكرد و حاجت خود را از ذات مقدس او نخواست از اين رو خداوند فرمود: ((شيطان موجبات فراموشى آن مرد را فراهم آورد و ساقى از يادش رفت كه نام يوسف را نزد شاه ببرد.))

به فرموده امامعليه‌السلام خداوند يوسفعليه‌السلام را مخاطب ساخت و به وى فرمود:

((آيا من نبودم كه تو را محبوب پدرت ساختم ؟ و با چهره زيبا، تو را بر همه مردم برترى دادم ؟ آيا من نبودم كه كاروان را به طرف چاه سوق دادم و تو را از پناهگاه چاه خارج ساختم ؟ آيا من نبودم كه تو را از مكر زنان خلاص نمودم ؟ چه چيز باعث شد كه از مخلوق من نجات خود را طلب نمودى ؟ پس براى اين گفته ، هفت سال ديگر در زندان بمان !))

اگر يك فرد عادى ترك اولى را مرتكب شده بود، شايد با توجه به خطاى خويش و عذر خواستن از پيشگاه الهى بيش از هفت روز استحقاق خذلان و محروم ماندن از نصرت الهى را نمى داشت ، اما اين ترك اولى از فرد بزرگى مانند يوسف صديق موجب شد كه هفت سال مدت زندانش افزايش يابد.(٥٥)

توحيد واقعى

اسلام با اعلام كلمه توحيد لا اله الا الله به پرستش تمام معبودهاى ساختگى خاتمه داد و مسلمين را از قيد همه بندگى ها آزاد كرد. به پيروان خود دستور داد روزى چندبار در نمازهاى يوميه جمله اياك نعبد را تكرار كنند تا اين مطلب در اعماق جانشان نفوذ نمايد و ملكه آنها گردد كه پرستش منحصر به ذات اقدس الهى است و غير خداوند لايق بندگى و عبوديت نيست

نتيجه اين تربيت آسمانى آن شد كه پيروان اسلام به آزادگى و حريت واقعى دست يافتند و هر جا قدم گذاردند، در مقابل هيچ كس و هيچ چيز سر بندگى فرود نياورند و در سخت ترين شرايط هرگز رنگ ذلت و زبونى به خود نگرفتند.

قبل از آن كه پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مكه مهاجرت نمايد، فشار مشركين زندگى را بر مسلمانان تلخ و غيرقابل تحمل ساخت

جمعى از آنان با موافقت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به كشور حبشه پناهنده شدند، تا مگر چند روزى از آن همه سختى و فشار در امان باشند.

مشركين ، عمارة بن وليد و عمرو بن عاص را با هداياى بسيار به حبشه فرستادند تا مهاجرين را دوباره به مكه دعوت كنند و شكنجه هاى خود را نسبت به آنان از سر بگيرند.

آن دو نفر به حبشه وارد شدند. هدايايى را كه براى اطرافيان پادشاه آورده بودند، بين آنان تقسيم كردند و هديه اختصاصى پادشاه را نيز حضورا تقديم نمودند. ضمنا درخواست دعوت مهاجرين را به عرض رساندند.

نجاشى ، پادشاه حبشه ، مرد فهميده و دانايى بود. گفت من هرگز بدون رسيدگى و تحقيق ، مهاجرين را تسليم نمايندگان مشركين مكه نخواهم كرد.

آنها به كشور من آمده اند و مرا بر دگران برگزيده اند. بايد شخصا آنان را ملاقات كنم ، سخنانشان را بشنوم و از طرز تفكرشان آگاه گردم و سپس تصميم بگيرم دستور داد مهاجرين را در وقت معين به حضورش بياورند.

خب من قبل از ادامه مطلب نكته اى را عرض كنم و آن اين كه حتما مى دانيد كه سجده كردن و به خاك افتادن نهايت درجه خضوع و انكسار سجده كننده در مقابل مسجود است مكتب آزادپرور اسلام بر اساس كلمه توحيد به پيروان خود درس عزت نفس و شخصيت داده بود و به آنان فهمانده بود كه سجده تنها در پيشگاه ذات اقدس الهى كه خالق عالم و مالك حقيقى تمام جهان هستى است ، شايسته است انسان مسلمان هيچ وقت و در هيچ شرايطى حق ندارد غير خدا را سجده كند و گوهر ارزنده ايمان و عزت نفس خويش را با چيزى معامله كند.

و عن ابى عبداللهعليه‌السلام فى حديث طويل اءنّ زنديقا قال له : اءفيصلح السجود لغير الله قال : لا، قال : فكيف اءمر الله الملائكة بالسجود لآدم فقال : ان مَن سجد باءمر الله فقد سجد لله فكان سجوده لله اذا كان عن اءمر الله.(٥٦)

از حضرت صادقعليه‌السلام سوال شد كه آيا غير خدا براى سجده شايستگى دارد؟

حضرت پاسخ منفى داد و فرموده : ((نه .))

گفته شد: ((پس چگونه خداوند فرشتگان را به سجده آدم امر فرمود؟))

حضرت جواب داد: ((كسى كه غير خدا را به امر خدا سجده مى كند در واقع ، خدا را سجده كرده است .))

پس در مورد سجده ملائكه بايد گفت فرشتگان با سجده آدم ، خدا را سجده كرده اند. زيرا به امر الهى آدم را سجده نموده اند.

در آن زمان ، معمول چنين بود كه هر كس به حضور نجاشى مى رسيد، بايد حتما او را سجده كند و بدين وسيله مراتب تذلل و بندگى خود را ابراز نمايد.

مهاجرين در وضع بسيار دشوارى قرار گرفتند، سجده كردن نجاشى بر خلاف مكتب آزادى اسلام و منافى با اصل يكتاپرستى و كلمه توحيد است خوددارى از سجده نيز ممكن است نجاشى را خشمگين نمايد و دستور اخراج مهاجرين را بدهد و در آن موقع همه آنها در معرض خطر انتقام جويى و شكنجه هاى طاقت فرساى مشركين قرار خواهند گرفت اكنون بر سر دوراهى قرار دارند و بايد تصميم بگيرند.

ايمان به خدا و اعتقاد به يكتاپرستى آن چنان در عمق وجودشان ريشه دوانده بود كه تصميم گرفتند از سجده نجاشى خوددارى كنند و به هر حادثه سختى كه بر اثر آن پيش آيد، تن در دهند. جعفر طيار كه خود يكى از مهاجرين است گويد: ((وارد مجلس شديم و سجده نكرديم.))(٥٧)

حضار محضر نجاشى لب به اعتراض گشودند و گفتند: ((چه شده است كه شما پادشاه را سجده نكرديد؟ جواب داديم : ما جز خداى يگانه احدى را سجده نمى كنيم .))

براى دحيه كلبى نيز در كشور روم نظير قضيه مهاجرين حبشه اتفاق افتاد. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اواخر عمر شريفش به زمامداران كشورهاى آن روز كه از جمله آنها قيصر، پادشاه روم بود، نامه هايى نوشت و همه آنها را به آيين مقدس اسلام دعوت كرد. هر كدام از نامه ها را براى ابلاغ به يكى از مسلمانان داد.

دحيه كلبى كه از تربيت يافتگان مكتب اسلام و از مومنين به اساس توحيد و يكتاپرستى بود از طرف رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموريت يافت كه نامه آن حضرت را به پادشاه روم برساند. او راه سفر را در پيش گرفت تا وارد پايتخت شد.

كسان قيصر به دحيه كلبى گفتند: مواقعى كه به حضور پادشاه رسيدى ، او را سجده كن و سر از سجده برندار تا شخص پادشاه اجازه دهد.

دحيه كلبى از شنيدن اين سخن ضدتوحيدى ناراحت شد و در كمال صراحت و بدون كمترين ترديد گفت : هرگز به چنين كارى تن نمى دهم و من جز خداى يگانه ، احدى را سجده نخواهم كرد.

اين شهامت و آزادگى كه در مكتب آسمانى نصيب مسلمين گرديد، همه از بركت ايمان به خدا و اتكا به قدرت نامحدود ذات اقدس الهى بود.(٥٨)

اثر بيان نافذ در تربيت

يونس بن عمار از اصحاب امام صادقعليه‌السلام بود. زمانى دچار بيمارى برص شد و لكه هاى سفيدى بر صورتش آشكار گرديد. اين عارضه ، او را به سختى ملول و آزرده ساخت به علاوه بر اثر اين عارضه كسانى درباره اش سخنانى ناروا مى گفتند و آن گفته ها قدر و منزلتش را در جامعه كاهش داد و نمى توانست مانند گذشته در مجامع عمومى حضور يابد و با مردم سخن بگويد.

تصميم گرفت حضور امام صادقعليه‌السلام برود و اوضاع و احوال خود را به عرض آن جناب برساند و چاره جويى كند. شرفياب شد و توضيح داد كه از طرفى گرفتار بيمارى برص هستم و از طرف ديگر سخنان دردناك بعضى از اشخاص به شدت مرا رنج مى دهد و سخت متاءثرم

امامعليه‌السلام براى آن كه روحيه او را تقويت كند و مشكل اجتماعى اش را حل نمايد، به وى فرمود:

لقد كان مومن آل فرعون مكنّع الاءصابع فكان يقول هكذا و يمدّ يديه و يقول يا قوم اتبعوا المرسلين.(٥٩)

دست مومن آل فرعون عيب مادرزادى داشت انگشتانش خميده و به هم چسبيده بود. اما موقع سخن گفتن ، بدون احساس ضعف و انكسار، دست معيوب خود را به سوى مردم دراز مى كرد و مى فرمود:

((اى مردم ! از فرستادگان خدا پيروى كنيد.))

امامعليه‌السلام با اين بيان كوتاه هم جواب سخنان بى اساس مردم را مى داد و هم خاطرنشان مى كرد كه ممكن است يك نفر انسان شريف و پاكدل كه خدمتگزار دين خداست ، به عارضه اى مبتلا باشد، همانطور كه مومن آل فرعون دچار بود و از طرف ديگر هم با نقل قضيه مومن آل فرعون روحيه يونس را تقويت مى كرد و به وى مى فهماند كه به سبب عارضه لكه هاى صورت نبايد از مردم كناره گيرى كنى و اطمينان و شخصيت خويش را از دست بدهى ! و بايد همچنان با شهامت ، به انجام وظايف تبليغى خود مشغول باشى ، چنانكه مومن آل فرعون ، دست معيوب خود را به سوى مردم دراز مى كرد و آنان را به پيروى از انبياى الهى دعوت مى نمود، يعنى همان طورى كه نقص عضو انگشتان دست ، اراده مومن آل فرعون را متزلزل نكرد و نتوانست شخصيت معنوى او را در هم بشكند، لكه هاى صورت نيز نبايد، اراده شما را تضعيف كند و از انجام وظايف اجتماعى بازدارد.

بيان امام صادقعليه‌السلام خاطر پريشان يونس بن عمار را آرام كرد و او را براى تجديد آميزش با مردم و سازش با محيط، تقويت و تشويق نمود و به شخصت تزلزل يافته اش قرار و استقرار بخشيد.

آرى ! بيان نافذ مربيان بزرگ در جبران شكست هاى روحى افراد و تقويت شخصيت و اراده آنان اثر بسيار درخشان دارد.(٦٠)

توحيد و عشق به خدا!

تحسين به موقع يكى از بهترين وسايل مسرور كردن كودك است

اين امر در نظر اسلام ، صرف نظر از فوايد تربيتى ، باعث نيل به اجر اخروى و پاداش الهى است اولياى گرامى اسلام عملا به اين اصل بزرگ تربيتى ، توجه كامل داشته اند و اطفال خود را در مقابل كارهاى پسنديده و سخنان خوب ، مورد تحسين و محبت هاى مخصوص خود قرار مى دادند.

روزى علىعليه‌السلام در منزل نشسته و دو طفل خردسال آن حضرت ، ((عباس بن على و زينبعليه‌السلام )) در طرف راست و چپ آن حضرت نشسته بودند.

علىعليه‌السلام به عباس فرمود: بگو يك !

گفت : يك !

فرمود: بگو دو!

عرض كرد: حيا مى كنم با زبانى كه يك گفته ام ، دو بگويم

علىعليه‌السلام به منظور تشويق و تحسين كودك ، چشم هاى فرزند خود را بوسيد. و اين خود اشاره به يك لطيفه توحيدى است يعنى موحدين و يكتاپرستان هرگز به شرك و دوپرستى نمى گرايند.

سپس علىعليه‌السلام به حضرت زينبعليه‌السلام ، كه در طرف چپ نشسته بود، توجه فرمود. در اين موقع زينبعليه‌السلام عرض كرد:

((پدر جان ! آيا ما را دوست دارى ؟))

حضرت فرمود: ((بلى ! فرزندان ما پاره هاى جگر ما هستند.))

عرض كرد: ((دو محبت در دل مردان با ايمان نمى گنجد؛ حب خدا و حب اولاد، ناچار بايد گفت نسبت به ما شفقت و مهربانى است و محبت خالص ، مخصوص ذات لايزال الهى است .))

اين جمله توحيدى از زبان حضرت زينبعليه‌السلام دختر خردسال آن حضرت نيز شايان تحسين و تمجيد بود. در آن موقع ، علىعليه‌السلام نسبت به اين كودك ، ابراز مهر و محبت بيشترى فرمود و در واقع تشديد محبت و عطوفت خود را پاداش آن دو طفل قرار داد و بدين وسيله آنان را تحسين و تمجيد فرمود.(٦١)

مححيط خانه علىعليه‌السلام مالامال از توحيد و يكتاپرستى است ، مملو از مهر خداوند و عشق الهى است اطفال آن خانواده نيز به همان روش تربيت شده اند و دلهاى كودكانه آنها مانند پدر بزرگوار خود لبريز از عشق به خداى يگانه و حب حضرت احديت است.(٦٢)

با من يكى هست !

حليمه سعديه دايه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد:

((وقتى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه ساله شد، روزى به من گفت : مادر! روزها برادرانم كجا مى روند؟

جواب دادم : گوسفندان را به صحرا مى برند.

گفت : براى چه مرا با خود همراه نمى برند؟

مادر گفت : آيا تمايل دارى تو هم با آنها بروى ؟

حضرت جواب داد: بلى !

فلما اءصبح دهنته و كحلته و علقت فى عنقه خيطا فيه جزع يمانية فنزعها ثم قال لى مهلا يا اءمّاه فاءن معى من يحفظنى؛(٦٣)

((صبح فردا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شست و شو كرد. به موهايش روغن زد، به چشمانش سرمه كشيد و يك مهره يمانى كه در نخ كشيده بود، براى محافظت او به گردنش آويخت

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مهره را از گردن كند و فرمود:

((مادر! خداى من كه همواره با من است ، نگهدار و حافظ من است .))

ايمان به خداوند است كه طفل سه ساله اى را اين چنين آزاد و نيرومند بار مى آورد.(٦٤)

ادعاى فرعون

چه بسا مردان دانا و با تشخيص ، بين ملتى در سخت ترين شرايط محدوديت و محروميت زندگى مى كردند، و زمامداران خودسر مستبدشان ، تنها به حكومت كردن بر آن ملت ، قانع نبودند و ادعاى خدايى داشتند و از مردم خواستند كه آنان را بپرستند و در برابر شان به عبوديت و بندگى سجده كنند. در اين صورت آن گروه دانا هم ، جز اعتراف به الوهيت زمامداران و اطاعت و بندگى آنان چاره اى نداشتند، زيرا با كوچك ترين مخالفت به سخت ترين شكنجه و كيفرهاى طاقت فرسا دچار مى شدند.

يكى از نمونه هاى ننگين اين قبيل افراد مستبد و خودسر كه ادعاى خدايى داشت و مردم را به پرستش و بندگى خويش دعوت مى كرد، فرعون عصر موسى بن عمرانعليه‌السلام است قرآن شريف در ضمن شرح قضاياى موسىعليه‌السلام ، به سخنان غرورآميز و نارواى فرعون اشاره كرده و داعيه خدايى اش را تصريح نموده است

اذهب الى فرعون انه طغىَ فقل هل لك الى اءن تزكّىَ و اهديك الى ربّك فتخشىَ فاءراه الآية الكبرىَ فكذّب و عصىَ ثم اءدبر يسعىَ فحشر فنادىَ فقال انا ربكم الاءعلىَ ؛(٦٥)

خداوند به موسىعليه‌السلام دستور داد به سوى فرعون برو كه سخت طغيان كرده است ، به او بگو:

((آيا ميل دارى كه از اين پليدى پاك شوى و تو را به راه پروردگارت هدايت كنم تا مگر از عظمت او بترسى و در برابرش سر تعظيم فرود آورى ؟))

موسىعليه‌السلام طبق دستور الهى آمد و معجزه بزرگ خود را ارائه كرد، ولى فرعون به جاى آنكه بيدار شود و از اين فرصت سعادت استفاده كند، موسىعليه‌السلام را تكذيب نمود و همچنان به عصيان و طغيان خود ادامه داد و از موسى و خداى موسى روى گردانيد و به كوشش هاى تازه اى دست زد.

رجال بزرگ مملكت را گرد آورد و ديوانه وار سخن سابق خود را تكرار كرد و فرياد كشيد:

((من پروردگار بزرگ شما هستم .))

فرعون به اين قناعت نكرد كه تنها ادعاى خدايى خويش را تكرار كند و داعيه الهيت خود را بازگو نمايد، بلكه صريحا لب به تهديد موسىعليه‌السلام گشود و در كمال صراحت به وى گفت :

((اگر براى خود معبودى غير از من برگزينى ، تو را مانند دگران به زندان خواهم كشيد.))

قال لئن اتّخذت الها غيرى لاءجعلنّك من المسجونين.(٦٦)

اگر موسىعليه‌السلام يك فرد عادى مى بود، بايد از خشم و خشونت فرعون ستمگر بهراسد و از تهديد وى خود را ببازد، ولى موسىعليه‌السلام پيامبر برگزيده خداوند است ، موسىعليه‌السلام مانند ساير پيامبران الهى متكى به نيروى لايزال حضرت حق است او براى آزادى و نجات انسان ها مبعوث شده و موظف است با تمام قدرت در مقابل خودسرى هاى فرعون مقاومت كند و مردم بدبخت را از اسارت و بندگى مستبد مصر رها سازد.

موسىعليه‌السلام در برابر تهديدهاى خشن فرعون نه تنها خود را نباخت و شخصيت خود را گم نكرد، بلكه بر عكس ، با صراحت بيشتر و اطمينان فزونترى با وى سخن گفت و بزرگترين جرم او را، كه برده ساختن مردم بود، به رخش كشيد و فرمود:

و تلك نعمة تمنّها على اءن عبّدت لنى اسرائيل ؛(٦٧)

تو بنى اسرائيل را به زور و فشار، بنده و برده ساخته اى و اين عمل ظالمانه ات را نعمت مى پندارى كه بر من منت مى نهى !

موسىعليه‌السلام به حول و قوه خداوند جهان ، با فرعون مدعى الاهيت در افتاد و سرانجام او را از كرسى غرور به زير آورد و به دست امواج نيل سپرد و به حيات ننگينش خاتمه داد و مردم را از بندگى و پرستش يك فرد مستبد خودپرست آزاد ساخت

نتيجه آن كه اولين گروه منحرف از راه يكتاپرستى و توحيد در عبادت ، كسانى بودند كه بر اثر فشار و تهديد، به خدايى موجودات اعتراف كردند و با اجبار و بى ميلى آنها را پرستش نمودند و در برابرشان به سجده افتادند.

بدبختانه ، در طول قرنهاى متمادى ، مردم بسيارى در روى كره زمين به اين اسارت و سيه روزى گرفتار بودند.(٦٨)

مرگ هاى ناگهانى

در كنار مصائب جمعى و گروهى ، بلاياى فردى و شخصى وجود دارد كه نه قابل پيش بينى است و نه قابل پيش گيرى بى خبر و به طور ناگهانى مى آيد و برق آسا به زندگى خاتمه مى دهد. در روزگار گذشته

اين قبيل وقايع بسيار روى داده كه بعضى از آنها در تاريخ ثبت گرديده و برخى به دست

فراموشى سپرده شده است در اين جا يك مورد از حوادث فردى ذكر مى شود.

يعقوب بن داود، وزير مقتدر و نافذالكلمه مهدى عباسى بود. برادرى داشت به نام عمر بن داود كه او نيز به اعتبار برادرش مورد توجه مردم بود.

روزى عمر تصميم گرفت با جمعى از دوستان و بستگان خود به گردش بروند. وسايل آسايش

فراهم آمد و مقدار لازم ، خوراك و ميوه هاى گوناگون آماده شد. اما در آن روز به طور

ناگهانى عمر درگذشت و همه بستگان به شگفت آمدند.

علت مرگ اين بود كه سبدى از انگور نزد وى بردند، او دو حبه از خوشه اى برگرفت و به

دهان افكند. بدون اين كه بر حبه ها دندان بزند و پوستشان را بشكافد، به پايين فرستاد، اما حبه ها در گلو ماندند، نه فرو رفتند و نه بيرون آمدند تا نفس عمر قطع شد و از دنيا رفت برادرزاده اش داود بن على در عزاى او ضمن اشعارى گفت :

((عمر صبح در كمال سلامتى و خوشى با دوستان و بستگان به سر

برد، اما اكنون ميت خانواده است و در قبرى نزد آرامگاه پدرش كه از توده هاى سنگ وريگ پوشيده شده ، آرميده است.))(٦٩)

فصل دوم : حكايات اخلاقى

راستگويى

به همان نسبتى كه راستگويى موجب افتخار و سربلندى است ، دروغگويى مايه ذلت و

سرافكندگى است

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود:

اياك و الكذب فانه يسود الوجه؛(٧٠)

((از دروغگويى بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهى است .))

به منصور دوانيقى خبر رسيد كه مقدارى از اموال بنى اميه نزد مردى به امانت گذارده شده است به ربيع دستور داد او را احضار كند.

ربيع مى گويد: ((مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم .))

منصور گفت : (( خبر اموالى كه از بنى اميه نزد شما امانت است

، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كنى !))

مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بنى اميه است ؟))

جواب داد: ((نه !))

پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصى بنى اميه است .))

جواب داد: ((نه !))

مرد گفت : ((روى چه حساب ، اموال بنى اميه را از من مطالبه

مى كنيد؟))

منصور قدرى فكر كرد و جواب داد: ((بنى اميه به مسلمين ستم

كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم

اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم .))

مرد گفت : ((بنى اميه اموال بسيارى در اختيار داشته اند كه

متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالى كه از

بنى اميه در دست من است ، از جمله اموالى است كه به زور از مردم گرفته اند.))

منصور قدرى فكر كرد، به ربيع گفت : راست مى گويد، سپس منصور به روى مرد خنديد و با

او به گرمى توجه كرد و گفت : ((آيا حاجتى دارى ؟))

مرد جواب داد: ((بلى ! دو حاجت دارم اول آن كه دستور دهيد

نامه اى را كه اكنون براى خانواده ام مى نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتی و اضطراب خلاص شوند.

دوم آن كه دستور فرماييد كسى را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من

او را ببينم به خدا قسم بنى اميه هيچ امانتى نزد من ندارند.))

موقعى كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور

سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد.

منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند.

موقعى كه حاضر شد، مرد نگاهى كرد و گفت : ((اين غلام من است

. سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است .))

منصور سخت به غلام تندى كرد. غلام در كمال شرمسارى و ناراحتى سخن مولاى خود را

تاءييد نمود و گفت : ((براى اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم

نمودم و اين نسبت دروغ را به وى دادم .))

منصور كه بر بدبختى و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : ((از

شما مى خواهم او را ببخشى !))

مرد گفت : ((بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد.))

منصور از بزرگوارى او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مى آمد، مى گفت :

((من مثل اين مرد نديدم.))(٧١)

قطعا راستگويى ، عزت و دروغگويى ، ذلت دنيا و آخرت است.(٧٢)

ناخوشى دروغ

فى وصية اميرالمومنينعليه‌السلام لولده الحسن عليه

السلام و علة الكذاب اقبح علة؛(٧٣)

از وصاياى امام علىعليه‌السلام به فرزندش امام حسنعليه‌السلام اين بود كه مى

فرمود: ((ناخوشى دروغگويى از تمام ناخوشى ها قبيح تر و

ناپسندتر است .))

دروغگويى امنيت اخلاقى و قضايى و اقتصادى را متزلزل مى كند.

دروغگويى مردم را نسبت به يكديگر بدبين نموده و از آنان سلب اعتماد مى نمايد.

دروغگويى ريشه فضيلت و سجاياى انسانى را مى سوزاند.

عن ابى جعفرعليه‌السلام قال : ان ابى حدّثنى عن ابيه عن جده

قال : قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اقل الناس مروة من كان كاذبا؛(٧٤)

امام باقرعليه‌السلام از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حديث كرده است كه

فرمود:

((كم نصيب ترين مردم از سجاياى مردانگى و فضايل انسانى ،

دروغگويان هستند.))

بعضى گمان مى كنند در پاره اى از مواقع ، تنها وسيله كامروايى و پيروزى در زندگى

دروغ گفتن و از راه مستقيم منحرف شدن است

پيشواى عاليقدر اسلام چنين گمانى را اشتباه و آن پيروزى را شكست مى داند.

قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اجتنبوا الكذب و ان راءيتم

فيه النجاة فان فيه الهلكة ؛

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود:

((از دروغگويى بپرهيزيد! در موردى كه گمان مى كنيد نجات شما

در دروغ گفتن است ، بدانيد كه اشتباه كرده ايد و هلاك شما در دروغ است .))

حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام به هشام فرمود:

يا هشام ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه؛(٧٥)

((انسان عاقل دروغ نمى گويد، اگر چه دروغ وسيله برآمدن

خواهشهاى نفسانى او باشد.))

چه بسيار مردمى كه در پيشامدهاى خطرناك يا مواقع حساس در كمال شهامت و رشادت راست

گفتند و سرانجام پيروز شدند.

خونخوارى و جنايتكارى هاى حجاج بن يوسف بر كسى پوشيده نيست روزى جمعى از طرفداران

عبدالرحمان را به اسيرى به مجلس حجاج آورند. حجاج به قتل همه آنها مصمم بود. مردى

از اسرا به پا خاست و گفت : ((امير! من بر تو حقى دارم ، مرا

به پاس آن حق آزاد كن !))

حجاج پرسيد: ((چه حقى دارى ؟))

جواب داد: ((روزى عبدالرحمان در مجلس خويش تو را دشنام داد و

من از تو دفاع كردم .))

حجاج گفت : ((آيا بر اين كار گواهى دارى ؟))

يكى از اسرا از جاى برخاست و به صحت گفتار او شهادت داد.

حجاج آزادش كرد. سپس به شاهد متوجه شد و گفت : ((تو چرا در

آن مجلس از من دفاع نكردى ؟))

گواه در كمال صراحت و بدون ضعف و زبونى جواب داد: ((از آن

جهت كه با تو دشمن بودم .))

حجاج گفت : ((او را نيز به علت راستگويى آزاد نماييد.))(٧٦)