حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)0%

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رحمتى شهرضا
گروه: مشاهدات: 24789
دانلود: 2970

توضیحات:

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24789 / دانلود: 2970
اندازه اندازه اندازه
حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تكريم پيران سالخورده

براى آن كه پيران سالخورده بر اثر عقده حقارت به كارهاى ناروا دست نزنند وموجبات بدبختى خود و ديگران را فراهم نياورند، اولياى گرامى اسلام پيروان خود راموظف ساخته اند كه در خانواده و اجتماع آنان را مورد كمال تكريم قرار دهند وشخصيتشان را گرامى و محترم شمارند تا بدين وسيله حقارت آنها جبران گردد. فرزندان و فرزندزادگان موظفند در محيط خانواده نسبت به پدر و بزرگ ترها حداكثرتكريم و احترام را مراعات نمايند و به فرموده قرآن شريف حق ندارند با گفتن حتى كلمه ((اف )) آنان را رنجيده خاطر كنند و

كوچك ترين آزردگى و ملامت در خاطرشان به وجود آورند.

درباره تجليل و توقير كهنسالان جامعه نيز روايات بسيارى از رسول اكرم و ائمه طاهرينعليهم‌السلام رسيده كه علماى حديث آنها را در باب مخصوصى جمع آورى نموده اند. مجموعآن احاديث ، روشنگر اين حقيقت است كه تكريم و توقير كهنسالان در مكتب تربيتى اسلاممورد كمال توجه است به طور نمونه به بعضى از آن روايات اشاره مى شود:

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : من وقّر شيبة فى الاسلام آمنه الله عز و جل من فزع يوم القيامة؛(٧٧) رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده :

((كسى كه پير مسلمانى را توقير و تجليل نمايد، خداوند او را

از ترس روز قيامت ايمن مى دارد.))

جاء شيخ الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى حاجةفابطئوا عن الشيخ اءن يوسعوا له فقالعليه‌السلام : ليس منا من لم يرحم صغيرنا و لم

يوقّر كبيرنا؛(٧٨)

پيرمردى حضور رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد. كسانى كه در محضر آن

حضرت نشسته بودند، مراعات احترامش را ننمودند و در جا دادن به او كندى و تسامح كردند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين رفتار بر خلاف ادب ، ناراحت شد. به

آنان فرمود: ((كسى كه به خردسالان ما تفضل و ترحم نكند و پيران ما را

مورد تكريم و احترام قرار ندهد، از ما نيست و با ما نسبت و بستگى و پيوستگى ندارد.))

تذكرات بجا

يكى از خدمات بزرگ آزادمردان و مربيان بشر، تذكرات به جايى است كه در موقع

خود، به خودپرستان و ستمگران متكبر داده اند و با نصايح و اندرزهاى حكيمانه خويش

آنان را ولو به قدر چند ساعت از مركب خودپرستى و غرور پياده نموده اند.اين مطلب در

تاريخ اسلام سوابق بسيار دارد. ((منصور)) از خلفاى جبار و ستمگر

سلسله عباسى است روزى يك مگس ناتوانى صفحه صورت آن زمامدار مقتدر را ميدان فعاليت

خود قرار داد. آنقدر به لب و چشم و بينى او نشست و برخاست كه عرصه را بر وى تنگ كرد

و منصور را سخت ناراحت نمود. به خدمتگزاران گفت : ((ببينيد

در اطاق انتظار كيست ؟))گفتند: ((مقاتل بن سليمان .))

مقاتل از محدثين و مفسرين بزرگ آن زمان بود. دستور داد به حضور بيايد. به محض اينكه مقاتل وارد تالار مخصوص شده ، منصور به او گفت :((آيا مى

دانى خداوند براى چه مگس را آفريده است ؟))٠

جواب داد: ((بلى ! براى اين كه جباران و ستمگران متكبر راذليل و خوار نمايد.))(٧٩)

منصور از شنيدن اين جواب سكوت كرد و نسبت به مقاتل اظهار خشم و جباريت نمود. گويی سخن مقاتل در او حسن اثر داشت

((مهلب بن ابى صفره )) از طرف عبدالملك مروان والى خراسان بود. روزى جامه خزى در بر كرده و در كمال تكبر و تبختر

از رهگذر عبور مى كرد. آزادمردى او را ديد، نزديك رفت و گفت : اى بنده خدا اين طورراه رفتن متكبرانه مورد بدبينى و بغض خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

و راءى بعضهم المهلل و هو يتبختر فى جبة خز فقال : يا

عبدالله هذه مشية يبغضها الله و رسوله

فقال له المهلب : اءما تعرفنى

قال : بلى اءعرفك اولك نطفة قذرة و آخرك جيفة و انت بين ذلك تحمل عذرة مفضى المهلب

و ترك مشيته تلك

(٨٠)

والى گفت : آيا مرا نمى شناسى ؟

آزادمرد فورا در جواب گفت : آرى مى شناسم اولت نطفه نجسى بوده و آخرت ، مردار

خبيثى خواهد شد و بين اين دو زمان ، حامل مقدارى كثافت هستى ؟

مهلب رفت و اين گفتار صريح و نافذ، او را از رفتار متكبرانه اش بازداشت

در اسلام تكبر يكى از بزرگترين صفات ذميمه و ملكات ناپسند است و در مذمت آن آيات واخبار بسيارى رسيده است كه نقل همه آن ها وقت وسيعى لازم دارد. تنها يك حديث را به عرض مى رسانم :

عن حكيم قال : ساءلت اباعبداللهعليه‌السلام عن اءدنى

الالحاد فقال : ان الكبر اءدناه؛(٨١)

راوى حديث مى گويد: از حضرت امام صادقعليه‌السلام كمترين مرتبه الحاد و كفر راپرسيديم امام در جواب فرمود:

((كبر نازلترين درجات كفر است .))

ملاحظه مى كند كه امام صادقعليه‌السلام كبر را فقط به عنوان يك خلق ناپسند به حساب

نياورده است ، بلكه آن را يكى از مراتب كفر شناخته و در واقع ، خاطرنشان كرده است

كه متكبر با خوى ناپسند، به اولين درجه الحاد قدم گذارده است

لازم است پدران و مادران در تربيت فرزندان ، كمال دقت را مبذول دارند و در تشويق

فرزندان و اعمال مهر و محبت ، اندازه گيرى صحيح نمايند و از زياده روى پرهيز كنند و

آنان را خودخواه بار نياورند كه بر اثر شكست هاى زندگى و عقده هاى تحقير، دچاربيمارى تكبر شوند و مردم را با ديده پستى و حقارت نگاه كنند.

لازم است پدران و مادران مردم را احترام نمايند و بدينوسيله درس ادب و فروتنى را به فرزندان خويش بياموزند و آنان را از تكبر و تبختر كه بزرگترين سقوط اخلاقى است ،محافظت نمايند. لقمان حكيم به فرزند خود نصيحت كرد:

و لا تصعّر خدّك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا

يحب كل مختال فخور؛(٨٢) ((فرزند عزيز! هرگز به تكبر و خودپسندى از مردم روى مگردان وبر روى زمين با غرور و نخوت قدم برندار كه خداوند خودستايان متكبر را دوست ندارد.)) چه قدر خوب است پدران و مادران علاوه بر اعمال روشهاى صحيح تربيتى به فرزندان خويش

نصيحت كنند و مانند لقمان حكيم قبح تكبر و تحقير مردم را گوشزد آنان نمايند. از اينراه دين خود را در تربيت فرزندان به خوبى و به طور كامل ادا كنند.

و لله العزة و لرسوله و اللمومنين

(٨٣)

شكسته نفسى و فروتنى ، چاپلوسى و تملق يكى ديگر از عكس العمل هايى است كه مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند.

بعضى از كسانى كه در باطن ، گرفتار ضعف نارسايى و شرمسارى ، پستى ، ترس و خلاصه به نوعى حقارت هستند، براى جبران نقايص و پنهان نگه داشتن حقارت خويش به تواضع ذلت آميز و چاپلوسى متوسل مى شوند.

اين اظهار زبونى و ذلت ، از نظر دينى و علمى يكى از صفات ناپسنديده است و متاسفانه مردم بسيارى به اين بيمارى اخلاقى و انحطاط روحى گرفتارند. يكى از صفات حميده و سجاياى پسنديده در علم اخلاق ، ((تواضع

)) است هر مسلمانى در طرز معاشرت با ديگران نه تنها مكلف

است ، كه از نخوت و تكبر اجتناب نمايد و دامن خويش را از آن پليدى محفوظ دارد، بلكه

علاوه بر آن موظف است نسبت به عموم مردم فروتنى نمايد و به شخصيت آنان از هر طبقه ودر هر مقامى كه هستند، احترام كند.

درباره تواضع و ارزش اخلاقى و اجتماعى آن روايات بسيارى رسيده و علماى حديث در كتب اخبار آورده اند.

اولياى گرامى اسلام ، خودشان داراى اين خوى پسنديده بودند و عملا با تمام طبقات مردم از فقير و غنى ، سياه و سفيد، با فروتنى و احترام برخورد مى كردند. روى عن موسى بن جعفرعليه‌السلام انه مرّ برجل من اهل السواد

دميم المنظر فسلم عليه و نزل عنده و حادثه طويلا ثم عرضعليه‌السلام عليه نفسه فى القيام بحاجة ان عرضت له فقيل له : يابن رسول الله ! اء تنزل الى هذا ثم تساءله عن

حوائجك و هو اليك اءحوج فقالعليه‌السلام : عبد من عبيد الله و اءخ فى كتاب الله و

جار فى بلاد الله يجمعنا و اياه خير الآباء و افضل الاديان الاسلام؛(٨٤)

حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام بر مرد سياه چهره و بدمنظرى گذر كرد، بر وى سلام نمود و كنارش نشست مدتى با او سخن گفت و سپس آمادگى خود را در قضاى حوايجش اعلام فرمود. بعضى كه ناظر جريان بودند، عرض كردند: يابن رسول الله ! آيا با چنين شخصى مى نشينى

و از حوايج او سوال مى كنى ؟حضرت در جواب فرمود: ((اين مرد سياه چهره ، بنده اى ازبندگان خدا است و برادرى است به حكم كتاب خدا، همسايه اى است با ما در بلاد خدا،حضرت آدم بهترين پدران و آيين اسلام بهترين اديان ما و او را به به هم ربط داده است.))

عن رجل من اءهل بلخ قال : كنت مع الرضاعليه‌السلام فى سفره

الى خراسان فدعا يوما بمائدة له فجمع عليها مواليه من السودان و غيرهم فقلت : جعلت فداك لو عزلت لهؤ لاء مائدة ؟

قال : مه ! ان الرب تبارك و تعالى واحد و الاءمّ واحدة و الاءب واحد و الجزاء

بالاعمال؛(٨٥)

((مردى از اهل بلخ مى گويد: در سفرى كه على بن موسى الرضا

عليه‌السلام به خراسان مى رفت ، من با آن حضرت بودم روزى در كنار سفره خود، تمام نوكرها و غلامان سياه و سفيد را براى صرف غذا جمع كرد.

عرض كردم : بهتر بود براى غلامان و نوكرها سفره جداگانه اى مى گستردند.

فرمود: ساكت باش ! خداى همه يكى است مادر و پدر همه يكى ، پاداش و كيفر هر كس بسته به طور عمل اوست .))

روايات بسيارى نظير اين دو حديث به اخبار مذهبى رسيده و عموما حاكى از كمال تواضع رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه طاهرينعليهم‌السلام نسبت به تمام

طبقات مردم است پيشوايان اسلامعليهم‌السلام علاوه بر آن چه درباره فروتنى به پيروان خود گفته اند،

عملا نيز اين درس اخلاق را به مردم آموخته اند.(٨٦) امتحان با وسعت مال

در دعاى مكارم الاخلاق ، حضرت سجادعليه‌السلام مى فرمايد:

و لا تفتنّى بالسّعة ؛

((بار الها! با گشايش و سعه مالى ، مرا مورد آزمايش قرار مده.)) امتحان خداوند هنگام وسعت مالى ، حتمى و اجتناب ناپذير است

امامعليه‌السلام براى آن كه در معرض امتحانات سنگين قرار نگيرد، از خداوند مى خواهد كه به او سعه مالى و ثروت زياد ندهند تا با آزمايش هاى سخت بارى تعالى مواجه نگردد.

اين جمله دعا براى عموم مردم بسيار آموزنده است آن حضرت با آن كه معصوم است و از

خطايا منزه است ، براى آن كه در مضيقه امتحان واقع نشود، از خداوند مى خواهد كه به او سعه مالى ندهد. اما بعضى از افراد عادى در حال تهيدستى مى گويند: اگر خداوند به ما ثروت عنايت كند، چنين و چنان مى نماييم و به خوبى انجام وظيفه مى كنيم ممكن است در آن موقع از روى خلوص و پاكى سخن بگويند، اما نمى دانند كه ثروت ،افكارشان را عوض مى كند و آنان را دگرگون مى سازد و ممكن است بر اثر امتحان مالى سقوط كنند و هميشه دچار بدبختى و سيه روزى گردند. به شرحى كه توضيح داده مى شود، ثعلبة بن خاطب كه از انصار بود، به اين آزمايش سخت مبتلا گرديد و از عهده امتحان برنيامد، زيرا بر اثر حب مالى از پرداخت زكات واجب ،سر باز زد و خداوند درباره تخلف وى آيه نازل فرمود. او در ايام تهيدستى شرفياب محضر

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد. به حضرت عرض كرد: از خداوند بخواهيد كه به من ثروت بدهد.

حضرت فرمود: اى ثعلبه ! مال قليلى كه بتوانى شكرش را ادا كنى ، بهتر از مال زياداست كه طاقت و تحملش را نداشته باشى

دفعه ديگر باز شرفياب محضر آن حضرت شد و درخواست خويش را تكرار نمود و عرض كرد:

((به خدايى كه شما را به رسالت مبعوث نموده است ، من قسم ياد مى كنم كه اگر خداوند به من مالى بدهد، حق هر صاحب حقى را عطا خواهم نمود.))

در آن موقع پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيشگاه الهى او را دعا

كرد و براى او درخواست مال نمود. خداوند دعاى حضرت را مستجاب كرد. ثعلبه گوسفنددارى را آغاز نمود. خداوند به مالش

بركت بسيار داد و با سرعت گوسفندان افزايش يافتند. تا جايى كه ديگر نمى توانست درشهر بماند. از مدينه دور شد و در يكى از وادى هاى اطراف مدينه مسكن گزيد و گوسفندانرا نگهدارى مى كرد. طولى نكشيد كه در آنجا نيز دچار مضيقه شد. ناچار به نقطه دوردستى رفت تا در آن جابتواند گوسفندان را نگهدارى كند. از طرف خداوند، امر به گرفتن زكات ، صادر شد. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءمورينى را به اطراف فرستاد. از جمله ماءمور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد ثعلبه آمد، اما او از دادن زكات ابا كرد و بخل نمود.

گفت : ((زكات چيزى جز جزيه نيست و من جزيه نمى دهم .))

وقتى خبر اين كلام به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، فرمود:

((واى بر ثعلبه !))

سپس وحى آسمانى آمد: ((كسانى از مسلمانان با خداوند عهد و

پيمان مى بندند كه اگر باريتعالى از فضل خود به ما عطا نمود، صدقه مى دهيم و ازبندگان صالح خواهيم بود و چون فضل الهى به آنان رسيد، بخل نمودند و از اداى وظيفهروى گردان شدند.)) پس از نزول آيه ، بعضى از دوستان ثعلبه نزد وى رفتند و او را مورد ملامت و سرزنش

قرار دادند كه چرا زكات واجب را كه امر الهى بود، پرداخت ننمودى ؟ درباره تو و عملناروايت آيه نازل گرديد ثعلبه سخت مضطرب شد، مقدارى از گوسفندان را با خود برداشت و به مدينه آمد و حضوررسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد. حضرت تا او را ديد فرمود:

يا ويل ثعلبة ؛ ((واى بر تو!))

ثعلبه با شرمسارى گفت : ((يا رسول الله ! زكات آورده ام ،بفرماييد از من تحويل بگيريد.)) حضرت فرمود: درباره ات آيه آمده است آيه را كه نمى توان از قرآن شريف حذف نمود. به اين جهت زكات تو پذيرفته نمى شود و او را رد كرد. بعد از آن كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيارفت ، زكات را نزد ابى بكر برد و بعد نزد عمر و هيچ يك از آن دو، صدقه را قبول نكردند. و سرانجام با همان وزر و وبال و آلودگى به گناه از دار دنيا رفت.(٨٧)

پي نوشتها

٤٧- وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ٢١٧؛ مشكوة الانوار، ص ١١٨.

٤٨- الكافى ، ج ٢، ص ٢٧٨.

٤٩- معاد از نظر روح و جسم ، ج ٢، ص ٢٨٥.

٥٠- سوره مبارك قيامت ، آيه ٣٦.

٥١- تتمة المنتهى ، ص ٣٢٩.

٥٢- آية الكرسى ، پيام آسمانى توحيد، ص ١٨٧.

٥٣- مستدرك الوسايل ، ج ١١، ص ٢١٨.

٥٤- تفسير العياشى ، ج ٢، ص ١٧٧.

٥٥- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٣٣٧.

٥٦- وسائل الشيعه ، ج ٦، ص ٣٨٨.

٥٧- سيره حلبى ، ج اول ، ص ٣٧٨.

٥٨- آية الكرسى ، پيام آسمانى توحيد، ص ٢٩.

٥٩- الكافى ، ج ٢، ص ٢٦٠.

٦٠- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٢١٦.

٦١- مستدرك الوسايل ، ج ٢، ص ٦٣٥.

٦٢- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٣٢٠.

٦٣- بحارالانوار، ج ١٥، ص ٣٩٢.

٦٤- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ١٧٨.

٦٥- سوره مباركه نازعات ، آيه ١٧ تا ٢٤.

٦٦- سوره مباركه شعرا، آيه ٢٩.

٦٧- سوره مباركه شعرا، آيه ٢٢.

٦٨- آية الكرسى ، پيام آسمانى توحيد، ص ٧.

٦٩- كتاب الوزرا، ترجمه طباطبايى ، ص ٢٠٢. شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٣، ص ١٣٢.

٧٠- مستدرك الوسايل ، ج ٢ ص ١٠٠.

٧١- ثمرات الاوراق ، ص ٢٣٣.

٧٢- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٥٩.

٧٣- مستدرك الوسايل ، ج ٢، ص ١٠٠.

٧٤- مستدرك الوسايل ، ج ٢، ص ١٠٠..

٧٥- مستدرك الوسايل ، ج ٢، ص ١٠٠.

٧٦- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٥٩.

٧٧- الكافى ، ج ٢، ص ٦٥٨، لئالى الاخبار،ص ١٨٠.

٧٨- مجموعه ورام ، ج ١، ص ٣٤.

٧٩- حيوة الحيوان ، ج ١، ص ٢٥٥.

٨٠- مجموعه ورام ، ج ١، ص ١٩٩.

٨١- الكافى ، ج ٢، ص ٣٠٩.

٨٢- سوره مباركه لقمان ، آيه ١٨.

٨٣- سوره مباركه تغابن ، آيه ٨.

٨٤- تحف العقول ، ص ٤١٣.

٨٥- سفينة البحار، ص ٦٦٧.

٨٦- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٤١٩.

٨٧- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج

٣، ص ٢٢٤، محجة البيضاء، ج ٦، ص ١٠٢.

كرامت نفس

عن علىعليه‌السلام قال : ان من مكارم الاخلاق اءن

تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمن ظلمك؛(٨٨)

حضرت علىعليه‌السلام فرموده :

((از جمله مكارم اخلاق برقرار نمودن رابطه دوستى با آن كس

است كه از تو بريده و عطا نمودن به كسى است كه تو را محروم ساخته و عفو و اغماض ازكسى كه به تو ستم كرده است .)) غريزه حيوانى و حس تلافى جويى مى گويد كسى كه تو را ترك گفته بايد به بى اعتنايى ،او را ترك كنى ، كسى كه تو را محروم نموده ، اگر فرصت به دست آوردى ، محرومش نمايى

، و از كسى كه به تو ستم كرده ، انتقام بگيرى و مجازاتش نمايى بنابراين آن كسى كه مى خواهد به مكارم اخلاق متخلق گردد، بايد خواهش هاى غريزى و

تمايلات نفسانى را واپس زند و به كرامت نفس و بزرگوارى گرايش يابد و اين كارى بس مشكل است ولى در پيشگاه الهى بسيار ارزنده و مهم است و در پاره اى از موارد، صاحب اين خلق را در دنيا از نفع و بهره بزرگى برخوردار مى سازد. ((اسماعيل بن احمد سامانى )) درماوراء النهر حكومت مى كرد. عمر بن ليث صفارى تصميم گرفت با او بجنگد و ماوراءالنهر را حوزه حكومت و قلمرو فرمانروايى خويش درآورد. لذا لشكر نيرومندى مجهز ساخت

و عازم بلخ گرديد. اسماعيل بن احمد براى او پيامى فرستاد كه هم اكنون تو بر منطقه بسيار وسيعى حكومت مى كنى و در دست من جز محيط كوچك ماوراءالنهر نيست از وى خواسته بود كه به آنچه در دست دارد قانع باشد و مزاحم او نشود. ولى عمر بن ليث به پيام اسماعيل اعتنا نكرد، هيچ راه را پيمود. از جيحون گذشت ، منازل را طى كرد و به

بلخ رسيد. سرزمين را براى لشكرگاه برگزيد، خندق حفر نمود، نقاط مرتفعى را براى ديده بانى مهيا كرد و ظرف چندين روز تمام مقدمات جنگ را آماده نمود. در خلال اين مدت لشكريانش تدريجا از راه مى رسيدند. هر گروهى در نقطه پيش بينى شده مستقر مى شدند.(٨٩) جمعى از افسران و خواص اسماعيل بن احمد كه آوازه جراءت و شهامت عمرو بن ليث راشنيده بودند، از مشاهده آن همه سرباز مسلح و مجهز تكان خوردند و با يكديگر مشورت نمودند و گفتند: اگر بخواهيم با عمر و سپاه نيرومندش پيكار كنيم يا بايد همگى اززندگى چشم بپوشيم و كشته شويم ، يا آن كه در گرماگرم نبرد، به دشمن پشت كنيم و

ميدان جنگ را ترك گوييم و به ذلت فرار تن در دهيم و هيچ يك از اين دو بر وفق عقل ومصلحت نيست بهتر است كه از فرصت استفاده كنيم و پيش از شكست قطعى به وى تقرب جوييم و امان بخواهيم ، چرا كه او مردى دانا و توانا است و هرگز دامن خويش را با كشتن اين و آن كه عمل عاجزان و ابلهان است ، لكه دار نمى كند. يكى از حضار گفت : اين سخنى عاقلانه است و نصيحتى مشفقانه است و بايد طبق آن تصميم گرفت قرار شد در شب معين گرد هم آيند و به اين نظريه جامه عمل بپوشانند. شب موعود فرارسيد، با هم نشستند و هر يك نامه جداگانه اى به عمر نوشتند و مراتب وفادارى خود را نسبت به او اعلام نمودند و از وى امان خواستند. نامه هاى افسران وخواص اسماعيل به عرض رسيد، آنها را خواند، از مضامين آنها آگاه شد و همه آنها را در

خرجينى جاى داد و در آن را بست و مهر نمود.

در خواست پناهندگى شان را اجابت كرد، جنگ آغاز شد. برخلاف تصور افسران موجباتى فراهم آمد كه اسماعيل بن احمد غلبه كند. سپاهيان عمرو در محاصره واقع شدند و خيلى زود شكست خوردند. عده اى كشته ، گروهى دستگير شده ، و جمعى گريختند. سپاهيان عمرو در محاصره واقع شدند و خيلى زود شكست خوردند. عمرو بن ليث نيز فراركرد ولى دستگير شد، ساز و برگ نظاميان عمرو غنيمت رفت ، اموال اختصاصى او و همچنين

خرجين نامه افسران به دست اسماعيل افتاد از مشاهده خرجين و مهر عمرو بن ليث ويادداشتى كه روى آن بود، به مطلب پى برد و دانست محتواى خرجين ، نامه هايى است كه افسرانش به عمرو نوشته اند. خواست آن را بگشايد و نامه ها را بخواند تا بداند نويسندگان آنها چه كسانى هستند؛ولى فكر صائب و عقل دورانديشش او را از اين كار بازداشت با خود گفت : اگر نامه را بخوانم و نويسندگانش را بشناسم ، به همه آنها بدبين مى شوم و آنان نيز اگر بدانند كه رازشان فاش شده است ، از عهدشكنى و خيانتى كه به من كرده اند، دچار خوف و هراس مى شوند و ممكن است از ترس جان خود پيش دستى كنند و اين

پيروزى را به شكست مبدل سازند و مفاسد بزرگ و غيرقابل جبرانى به بار آورند.

خرجين را نگشود و تمام خواص و افسران خود را احضار نمود. خرجين بسته را كه مهر عمروبر آن بود به ايشان ارائه داد و گفت :

((اين ها نامه هايى است كه جمعى از افسران و خواص من ، به عمرو نوشته اند و به وى تقرب جسته اند و از او امان خواسته اند. ده بار حج خانه خدا

به ذمه من باد اگر بدانم در اين نامه ها چيست و نويسندگان آنها چه كسانى هستند و درصورتى كه امان خواهى نويسندگان راست باشد، آنان را عفو نمودم و اگر دروغ باشد ازگفته خود استغفار مى كنم و سپس دستور داد آتش افروختند و در حضور تمام افسران و

خواص ، خرجين سربسته را با همه محتوياتش در آتش افكندند و سوزاندند و اثرى از نوشته ها باقى نگذاشت .))

نويسندگان نامه از اين كرامت نفس و گذشت اخلاقى به حسرت آمدند از اين كه نوشته ها خاكستر شد و سوءنيتشان براى هميشه مستور ماند و آسوده خاطر گشتند. آنها هم از عمل خودشان پشيمان شدند و مجذوب فرمانده بزرگوار خويش گرديدند و ازروى صداقت و راستى تصميم گرفتند، نسبت به او همواره وفادار باشند.(٩٠) كرامت نفس اسماعيل بن احمد مدلول كلام امام علىعليه‌السلام است كه فرموده :

العفو زكاة الظّفر و السُّلوُّ عوضك ممّن غدر؛(٩١)

((عفو و بخشش ، زكات پيروزى و ظفر است ، از ياد بردن و به دست فراموشى سپردن و تلافى نمودن ، مكر و غدر است .)) از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه خلق خوب و حسن معاشرت با مردم در اسلام مورد كمال

توجه است و در قيامت ، صاحبان اخلاق حميده ، مشمول رحمت و عنايت خاص حضرت باريتعالىهستند.(٩٢)

گفتار نرم

عن علىعليه‌السلام قال : عود لسانك لين الكلام؛(٩٣)

امام علىعليه‌السلام فرموده :

((زبانت را عادت ده كه گفتارش هميشه نرم و ملايم باشد.))

مردى به نام ((اسحاق كندى )) كه در

زمان خود فيلسوف عراق بود به نوشتن كتابى دست زد كه حاوى تناقض هاى قرآن باشد. دراين كار همت گمارد و براى انجام آن تنها در منزل نشست و مشغول به نوشتن گرديد.

روزى يكى از شاگردان او بر حضرت امام حسن عسگرىعليه‌السلام وارد شد. حضرت به وى فرمود: ((آيا در بين شما يك مرد رشيد نيست كه استادتان را از كارى كه درباره قرآن شروع كرده ، باز دارد؟))عرض كرد: ((ما از شاگردان او هستيم ، چطور ممكن است در اين مورد يا ديگر موارد به او اعتراض نماييم ؟))

امامعليه‌السلام فرمود: ((آيا حاضرى آن را كه به تو مى آموزم ، در محضر استادت انجام دهى ؟))

عرض كرد: ((بلى !))

فرمود: ((نزد او برو، با وى به لطف و گرمى انس بگير و دركارى كه مى خواهد انجام دهد يارى اش نما و چون با او ماءنوس گشتى ، بگو براى من

سوال پيش آمده است ، اجازه مى خواهم بگويم كه از مثل شما توقع اين اجازه هست سپس بگو: اگر تكلم كننده به اين قرآن نزد شما بيايد و اين سوال مطرح گردد، كه آيا جايزاست مراد گوينده قرآن از گفته هاى خودش غير آن باشد كه شما گمان برده ايد و آن رابرداشت نموده ايد؟او در پاسخ خواهد گفت : اين احتمال هست آنوقت به او بگو شما از كجا مقصد متكلم قرآن را درك نموده ايد؟ شايد منظور او غير از آن چيزى باشد كه شما گمان برده ايد.

فصار الرجل الى الكندى و تلطّف الى اءن اءلقى عليه هذه

المساءلة فقال له اءعد على فاءعاد عليه فتفكر فى نفسه و راءى ذلك محتملا فى اللغة و

سائغا فى النظر؛(٩٤)

آن مرد نزد فيلسوف كندى رفت و طبق دستور امام پس از تلطف و مهر، مطلب را با وى در

ميان گذارد، آنقدر اين كلام موثر افتاد كه به او گفت : دوباره بگو! دوباره گفت

فيلسوف ، پس از انديشه و تفكر ابراز داشت اين كه گفتى به اعتبار لغت ، محتمل است واز جهت دقت نظر، جايز است اين احتمال صحيح و اساسى طبق دستور امام عسكرىعليه‌السلام به نرمى و ملايمت و باحفظ شخصيت فيلسوف تحصيل كرده القا گرديد، از اين رو در وى اثر مفيد گذارده و او رادر نوشتن كتاب ، دودل و مردد ساخت حال اگر همين مطلب با تندى و خشونت ادا مى

گرديد، وى را در عقيده خود مقاوم مى نمود و به گفته هايش پافشارى نشان مى داد.(٩٥)

رفيق صالح

عن الصادقعليه‌السلام : الاخوان ثلاثة فواحد كالغذاء الذى يحتاج كل وقت فهو

العاقل و الثانى فى معنى الداء و هو الاءحمق و الثالث فى معنى الدواء فهو اللبيب؛(٩٦)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ((رفقاى صميمى كه به آدمى

وابسته و نزديك هستند سه قسمند: اول كسى است كه مانند غذا از لوازم ضرورى زندگى به حساب مى آيد و در همه حالات ، آدمى به وى نياز دارد. او رفيق عاقل است دوم كسى است كه وجود او براى انسان ، به منزله يك بيمارى مزاحم و رنج آور است و اورفيق احمق است

سوم رفيقى است كه وجود نافعش به منزله داروى شفابخش و ضد بيمارى است و او ((رفيق لبيب )) يعنى ((روشنفكر بسيار عاقل )) است

بعضى از افراد به قدرى خردمند و عاقل و تيزبين و عاقبت انديش هستند كه كلمه عاقل براى شناساندن آنان نارسا و كوتاه است در اين حديث امام صادقعليه‌السلام آن مردان شايسته و ممتاز را با كلمه ((لبيب )) معرفى كرده است

مى توان گفت كسى كه رفيق لبيب دارد، از نعمت بسيار بزرگى در زندگى برخوردار است بايد قدر آن نعمت گرانبها را بداند و از وجود چنين دوست پرارج و لايق به شايستگى

استفاده كند. رفيق لبيب داروى دردهاى زندگى و حلال مشكلات اجتماعى است او مى تواند در مواقع حساس و خطرناك ، بزرگترين خدمت را نسبت به دوست خود بنمايد و با عقل روشن خويش وى را از سقوط و بدبختى برهاند.

فضل مروان از وزراى معتصم عباسى بود. او بر اثر لياقت و كاردانى بر تمام اقران خودتقدم يافت و مورد عنايت مخصوص خليفه قرار گرفت وزير براى آن كه مردم از قرب معنوىخود نزد معتصم آگاه سازد و مراتب محبوبيت خويش را به ديگران بفهماند، از خليفه درخواست نمود كه به وى افتخار دهد و روزى به عنوان صرف عصرانه منزلش را به قدوم خود مزين سازد. خليفه دعوت او را براى روز مقرر اجابت نمود.

وزير براى پذيرايى هرچه بهتر و عالى تر خانه مجلل خود را با فرشهاى گرانبها و پارچه هاى قيمتى و گل هاى رنگارنگ به وضع بسيار جالب و خيره كننده اى تزيين نمود. ظروف طلا و نقره بسيار تهيه كرد. بهترين ميوه ها و شيرينى ها را مهيا نمود و خلاصه مجلس بى نظيرى را تشكيل داد.

موقعى كه خليفه وارد مجلس شد، از ديدن آن همه تجمل و ثروت به شگفتى آمد و از اين كه وزيرش چنين زندگى باشكوه و مجللى تهيه كرده ، رشك برد. چند لحظه با ناراحتى نشست وسپس با بهانه درد شكم از جاى خود حركت كرد و از مجلس بيرون رفت وزير از اين پيشامد سخت نگران شد. در خاطرش گذشت كه اين مجلس شوم و بدفرجام نه

تنها مقامش را بالا نبرد، بلكه زمينه تنزل و سقوطش را آماده ساخت بايد فورا چاره جويى كند ولى از شدت اضطراب و خودباختگى قدرت فكر كردن نداشت در آن موقع حساس تصميم گرفت ، حقيقت امر را به اطلاع رفيق لبيب و هوشمند خود،ابراهيم موصلى كه در مجلس مهمانى حضور داشت ، برساند و از عقل تيزبين او استفاده كند. جريان را با وى در ميان گذارد. ابراهيم لحظه اى فكر كرد. به وزير گفت : تو ازخليفه جدا نشو و به عنوان بدرقه و مراقبت حال مزاجى اش به دربار برو و در محضرخليفه بمان و منتظر نامه من باش وقتى نامه ام به دستت رسيد، از تو مى پرسد نامه چيست ؟ تو هم مدلول آن را به عرض برسان ! وزير طبق دستور رفيق داناى خود عمل كرد و نامه به موقع رسيد. ابراهيم در نامه نوشته بود كه صاحبان فرش ها و ظروف طلا و نقره آماده اند و مى گويند، مجلس پذيرايى خليفه تمام شد. اجازه دهيد اموال خود را ببريم همان طور كه ابراهيم پيش بينى كرده بود،معتصم از نامه سوال كرد. وزير هم مفاد نامه را به عرض رساند. خليفه بى اختيار خنديدو عقده درونى اش گشوده شد، زيرا دانست آن همه اموال ، ملك شخصى وزير نبوده ، بلكه از ديگران به عاريت گرفته است به همين جهت با گشاده رويى و مسرت از زحمات وزير

قدردانى كرد. رفيق لبيب با اين تدبير عاقلانه توانست ، دوست خود را از يك خطر قطعىبرهاند.(٩٧) مسئله عقل و درايت رفيق ، در مكتب تربيتى اسلام به قدرى مهم و پرارزش است كه اگر

به فرض ، كسى با دارا بودن عقل تيزبين و فكر روشن ، فاقد پاره اى از مكارم اخلاق باشد، رفاقت با وى ، روا و مجاز شناخته شده است

عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال قال اميرالمومنينعليه‌السلام لا عليك اءن تصحب ذالعقل و ان لم تحمد كرمه و لكن انتفع بعقله؛(٩٨)

علىعليه‌السلام فرموده است :

((مانعى ندارد كه با فرد عاقل و خردمندى كه داراى طبع بلند و

كرامت اخلاق نيست رفاقت نمايى ولى مراقب باش كه در برخوردهاى دوستانه تنها از فكرروشنش استفاده كنى و به دنائت و پستى اخلاقش متخلق نگردى.))(٩٩)