حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)0%

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رحمتى شهرضا
گروه: مشاهدات: 24788
دانلود: 2970

توضیحات:

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24788 / دانلود: 2970
اندازه اندازه اندازه
حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

گناه

بعضى از گناهان علاوه بر آنكه از جهت دينى عمل غيرقانونى است از جهت فطرى نيز عملى غيرانسانى و ضد وجدان است ارتكاب اين قبيل گناهان براى مسلمان و غيرمسلمان موجب شكنجه هاى دردناك و ملامت هاى جانكاه وجدان اخلاقى است فشارهاى درونى آنچنان گناهكار را در مضيقه مى گذارد كه آرامش و راحتى از وى سلب مى شود و زندگى بر او تلخ و غيرقابل تحمل مى گردد. مثلا دختربچه زيباى چهار ساله اى را در نظر بگيريد كه نزديك منزلش كنار كوچه ايستاده و زنجير نازك طلايى در گردن دارد. دزدى از آنجا مى گذرد. زنجير طلا را مى بيند، طمع مى كند كه آن را بربايد. نزد دختر مى رود. همانند يكى از بستگان نزديكش او را در آغوش مى گيرد و مى بوسد. يك سيب از جيب خود بيرون مى آورد و به دست بچه مى دهد. در ضمن گردن بند را هم باز مى كند و بچه را مى گذارد و مى رود. در اين جا عملى بر خلاف شرع و قانون واقع شده است چنانچه دزد با ايمان باشد، در باطن از دزدى خود احساس شرمسارى مى كند و اگر بى ايمان باشد، بدون احساس شرمندگى و انفعال ، از كنار قضيه بى تفاوت مى گذرد. اگر

دختربچه متوجه باز كردن گردن بند شود، فرياد كند و با دستهاى كوچك خود آن را نگاه دارد، در صورتى كه آن دزد، انسان جسور و خطرناكى باشد، دست به دهان بچه مى گذارد، اورا به نقطه خلوتى مى برد، گلويش را آنقدر فشار مى دهد تا بچه خفه شود، گردن بند راباز مى كند و بچه مرده را در همان نقطه خلوت مى گذارد و مى رود. در اين جا دو گناه واقع شده است ، يكى دزدى كه عملى غيرقانونى است و آن ديگرى كشتن كودك كه هم غيرقانونى است و هم خلاف فطرت و ضدوجدان است قاتل اگر فرد بى ايمانى باشد و در امر دزدى احساس شرمندگى در پيشگاه الهى ننمايد، نمى تواند خفه كردن دختربچه را ناديده انگارد و نسبت به آن بى اعتنا باشد. چرا كه او از لحظه اى كه مرتكب قتل نفس گرديده ، ضميرش ناآرام و بى قرار شده است شب به

بستر خواب مى رود، ولى خوابش نمى برد، پيوسته به خود مى پيچد و به جنايتى كه مرتكب شده است ، فكر مى كند. وقتى منظره دست و پا زدن طفل بى گناه در ذهنش مجسم مى گردد، به خود مى لرزد، وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامى گيرد. گويى در باطنش قدرت ناشناخته و نيرومندى است كه او را به محاكمه كشيده و لحظه اى او را آرام نمى گذارد.

پيوسته بر سرش فرياد مى زند و با تندى و خشونت به وى مى گويد: ((اى

خائن ! چرا طفل بى گناه را كشتى ؟ چرا به اين جنايت وحشتناك دست زدى ؟!))

در اندرون من خسته دل ندانم كيست

كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست

گاهى اين قبيل گناهكاران بر اثر ملامتهاى درونى و شكنجه هاى وجدان اخلاقى كارشان به جنون مى كشد، جنونى بسيار سخت و شديد و تنها راه علاجشان اين است كه عقده درونى آنان گشوده شود و عمل ضد وجدانى كه مرتكب شده اند، از صفحه خاطرشان زدوده گردد و اين به طور عادى امرى ناشدنى است به نظر روانپزشكان اين قبيل بيماران اگر از عقايد مذهبى بهره اى داشته باشند، ممكن است مشكل روحى اينان با ايمان به خدا و اعتقاد به آمرزش گناهان حل شود و از بدبختى رهايى يابند.

شكنجه هاى وجدان اخلاقى بسيار جانكاه و توانفرساست و گاهى صورت پشيمانى به خود مى گيرد كه آن را جز با جبران خطا يا فديه نمى توان آرام كرد، به همين جهت آمرزش گناهان در اديان ، حائز مقامى مهم مى باشد.(١٠٠)

ممكن است بعضى از افراد با ايمان در اين قبيل مواقع ، بر اثر بى اطلاعى از تعاليم دينى و ناآگاهى از رحمت الهى گناه خود را نابخشودنى و غيرقابل عفو پندارند و تصوركنند با جرمى كه مرتكب شده اند، لايق آمرزش نيستند و رحمت الهى شامل حالشان نمى گردد. از اين رو پيوسته در آتش درونى خود مى سوزند و از شكنجه وجدان اخلاقى رنج مى برند. اگر اينان با مربى لايق و روحانى شايسته اى برخورد نمايند و او آنها را به رحمت نامحدود الهى متوجه نمايد و به آمرزش گناهى كه مرتكب شده اند، اميدوارشان سازد،

خيلى زود عقده هايى كه در باطن دارند، گشوده مى شود و از رنج و عذاب رهايى مى يابند. شاهد اين مطلب قضيه اى است كه ذيلا توضيح داده مى شود.

يكى از فرمانداران مقتدر بنى اميه دستور قتل بى گناهى را داد و ماءمورين او راكشتند. فرماندار پس از قتل شخص بى گناه ، از دستور ناحقى كه داده بود، سخت دچارپريشانى فكرى و ناراحتى روحى گرديد و شب و روز از عمل ظالمانه خود در عذاب بود. كارادارى را ترك گفت و از مردم كناره گرفت ولى شكنجه وجدان اخلاقى او را آرام نمى گذاشت سرانجام ديوانه شد. كسانش او را به مكه آوردند كه شايد از مشاهده مردم ،وضعش بهتر شود. خوشبختانه در آن سال امام سجادعليه‌السلام نيز به مكه مشرف شده بود. جريان امر به عرض آن حضرت رسيد. امامعليه‌السلام چند جمله كوتاه با وى سخن گفت و با كلمات اميدبخش آن حضرت ، مشكل فرماندار حل شد.

كان على بن الحسينعليه‌السلام فى الطواف فنظر فى ناحية

السمجد الى جماعة فقال : ما هذا الجماعة ؟ فقالوا: هذا محمد بن شهاب الزّهرى اختلطعقله فليس يتكلم فاءخرجه اءهله لعلّه اذا راءى الناس اءن يتكلم فلما قضى على بنالحسينعليه‌السلام طوافه خرج حتى دنا منه فلما رآه محمد بن شهاب عرفه فقال له علىبن الحسينعليه‌السلام : ما لك ؟ فقال : ولّيت ولاية فاءصبت دما فقتلت رجلا فدخلنى

ماترى فقال له على بن الحسينعليه‌السلام : لاءنا عليك من ياءسك من رحمة الله اءشدّخوفا منّى عليك ممّا اءتيت ثم قال له : اءعطهم الدّية قال : قد فعلت فاءبوا فقال : اجعلها صررا ثم انظر مواقيت الصّفاة فاءلقها فى دارهم.(١٠١) امام زين العابدينعليه‌السلام در طواف بود متوجه شد كه در گوشه اى از مسجد جمعى

گرد آمده اند. پرسيد: چه خبر است و اينان چرا جمع شده اند؟

عرض كردند: ((محمد بن شهاب زهرى ))

دچار اختلال عقلى شده و حرف نمى زند. خانواده اش او را به مكه آورده اند تا شايد باديدن مردم سخن بگويد. حضرت پس از انجام طواف به طرف او آمد. محمد بن شهاب حضرت سجادعليه‌السلام را شناخت

. امامعليه‌السلام به او فرمود: ((تو را چه مى شود؟))عرض كرد: ((در ولايتى فرماندار بودم دامنم به خون بى گناهى آلوده گرديد و بر اثر نگرانى هاى روحى و ناراحتى هاى درونى به اين وضعى كه مشاهده مى كنيد، دچار شده ام .)) امامعليه‌السلام از كلام او استفاده كرد كه از عفو الهى نااميد گرديده و بر اثر

ياءس و نوميدى به اين روز افتاده است بلافاصله به او فرمود: ((خوف

من بر تو از نااميد بودن از رحمت و عفو الهى بيش از خوفى است كه از ريختن خون بى گناه ، بر تو دارم .)) و با اين جمله كوتاه او را به عفو و آمرزش گناه اميدوار نمود. سپس فرمود: ((ديه مقتول را به وارث بده !))

عرض كرد: ((براى دادن ديه اقدام نمودم و به وراث او مراجعه كردم ، اما از گرفتن آن ابا نمودند.)) امامعليه‌السلام فرمودند: ((ديه مقتول را در كيسه هاى كوچك

جاى ده و درش را ببند. موقعى كه اهل منزل براى نماز جماعت از خانه خارج مى شوند،آنها را به داخل خانه بيفكن .))(١٠٢)

توبه نصوح

التوبة النصوح ما هى فكتبعليه‌السلام اءن يكون

الباطن كالظاهر؛(١٠٣)

امام صادقعليه‌السلام فرموده : ((توبه نصوح آن است كه باطن

و ظاهر توبه كننده يكسان باشد و شخص تائب با دل و زبان به خدا بازگردد و درخواست

آمرزش نمايد، حتى ضميرش بهتر از زبان عذرخواه گناه باشد.))

عن ابى حمزة الثمالى عن على بن الحسينعليه‌السلام قال : ان

رجلا ركب البحر باءهله فكسر بهم فلم ينج ممّن كان فى السفينة الا امراءة الرجل

فانها نجت على لوح من اءلواح السفينة حتى اءلجاءت على جزيرة من جزائر البحر و كان

فى تلك الجزيرة رجل يقطع الطريق و لم يدع لله حرمة الا انتهكها؛

ابوحمزه ثمالى از حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام حديث نموده كه فرموده : مردى باهمسرش به سفر دريا رفت كشتى وسط دريا شكست تمام كسانى كه در كشتى بودند به درياريختند و هيچ يك نجات پيدا نكردند. مگر همسر آن مرد كه تخته پاره اى از كشتى به دستش آمد و به وسيله آن تخته نجات يافت و به يكى از جزاير آن دريا پناهنده شد.

در آن جزيره راهزنى بود. لاابالى گرى و بى باكى او باعث شده بود كه كوچكترين احترامى را به خدا و مقررات او قائل نباشد. زن بالاى سر دزد آمد. مرد سر بلند كرد. او را ديد. پرسيد: ((انسانى يا جن ؟))گفت : ((انسانم !))

مرد راهزن حرف ديگرى نگفت زن به نقطه اى رفت و نشست مرد نزد او آمد و مانندشوهر كه در كنار زنش بنشيند، در كنار او نشست وقتى به وى قصد تجاوز نمود، زن سخت نگران و مضطرب گرديد. مرد به او گفت : ((چرا مضطربى ؟))زن به آسمان اشاره كرد و گفت : ((از او مى ترسم .))

بر اثر نگرانى و اضطراب واقعى آن زن باعفت ، طوفانى در ضمير مرد برپا شد و به شدت تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : ((به خدا قسم كه من از توسزاوارترم كه از خداى خود بترسم .)) سپس از جا برخاست و بدون

آن كه تجاوزى نموده باشد، زن را ترك گفت و راه منزل خود را در پيش گرفت در حاليكه تمام وجودش را انديشه توبه و بازگشت به سوى خدا احاطه كرده بود. راهزن تائب ، بين راه با مرد راهب برخورد نمود كه هر دو يك مسير را طى مى كردند وآفتاب سوزان به شدت بر آنان مى تابيد.

راهب به جوان گفت : ((دعا كن خداوند لكه ابرى بفرستد و بر ما سايه افكند.)) جوان گفت : ((من نزد خدا حسنه اى ندارم تا به خود جراءتدرخواست دهم .)) راهب گفت : ((پس من دعا مى كنم و تو آمين بگو!)) جوان پذيرفت

راهب دعا كرد و جوان آمين گفت در اسرع وقت ابرى بالاى سرشان آمد و بر آن دو سايهافكند.

فمشيا تحتها مليّا من النهار ثم تفرّقت الجادّة جادتين فاءخذ

الشّابّ فى واحدة و اءخذ الراهب فى واحدة فاذا السحابة فقال الراهب : اءنت خير منّى

لك استجيب و لم يستجيب لى فاءخبرنى ما قصّتك فاءخبره بخبر المراءة فقال : غفر لك ما

مضى حيث دخلك الخوف فانظر كيف تكون فيما تستقبل؛(١٠٤)

مدتى از روز را در سايه آن ابر رفتند، تا

سر دوراهى رسيدند. مسير راهب از جوان جدا مى شد. هر يك راه خود را در پيش گرفتند. اما ابر از پى جوان رفت

راهب به او گفت : ((تو از من بهترى ! خداوند خواسته تو رااجابت نمود، نه خواسته مرا. قصه خود را براى من بيان كن !)) جوان قصه زن را شرح داد. راهب گفت : ((براى خوف از خدا وبازگشت به سوى او گناهان گذشته ات بخشيده شد. دقت كن كه در آينده چگونه خواهى بود؟))

جوان آلوده و راهزنى از حالت روحى يك زن با ايمان متنبه شد. در يك لحظه به خود آمد به سوى خدا بازگشت و با دل و زبان توبه كرد. خداوند طبق وعده اى كه داده بود، گناهانش را تكفير نمود و دعايش را به استجابت رساند.(١٠٥)

قلب سليم

يوم لا ينفع مال و بنونَ الا من اءتى الله بقلب سليم

؛(١٠٦)

قيامت روزى است كه نه مال و ثروت براى انسان نفعى دارد و نه فرزندان چيزى كه درآن روز آدمى را منتفع مى سازد، اين است كه هر فردى با قلبى سالم از شرك و نفاق ودلى منزه از فساد اخلاق در پيشگاه الهى حضور به هم رساند. امام صادقعليه‌السلام در تفسير اين آيه

(١٠٧) فرموده اند كه :

((صاحب قلب سليم كسى است كه پروردگار خود را ملاقات نمايد و

در دلش كسى جز او نباشد و قلبى كه در آن شرك و شك وجود دارد، سليم نيست .)) و عنه صاحب النية الصادقة صاحب القلب السليم

(١٠٨)

و نيز فرموده است : آن كس كه نيت صادقانه دارد، صاحب قلب سليم است

انس مى گويد: روزى حضور پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بوديم به

طرفى اشاره كرد و فرمود: ((هم اكنون از اين راه يكى از اهل بهشت بر شما ظاهر خواهدشد.))

طولى نكشيد كه مردى از انصار از آن راه آمد و سلام كرد، در حالى كه آب وضوى ريش خودرا با دست راست خشك مى كرد و بند نعلينش را به دست چپ آويخته بود، فرداى آن روز وهمچنين روز سوم نيز، پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن سخن را تكرار فرمود

و همان شخص از آن راه آمد.

روز سوم پس از آن كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جا حركت كرد و مجلس را

ترك فرمود، عبدالله بن عمرو بن عاص از پى آن مرد انصارى به راه افتاد و به وى گفت : ((بين من و پدرم اختلافى روى داده ، و من قسم ياد كرده ام ،

سه روز نزد او نروم ، اگر موافقت نماييد، مى خواهم اين سه روز را نزد شما بگذرانم .)) آن مرد در كمال صفا و سادگى گفت : مانعى ندارد.

عبدالله بن عمرو بن عاص مى گويد: سه شب نزد وى ماندم و پيوسته مراقب اعمالش بودم در خلال اين سه شب نديدم كه براى عبادت برخيزد. فقط گاه به گاه كه در بستر از اين پهلو به آن پهلو مى شد، ذكر خدا مى گفت و پس از طلوع فجر براى فريضه صبح برمى خواست.

اما در اين مدت من از او سخنى جز خير و خوبى نشنيدم ، سه روز منقضى شد. موقع رفتن خواستم اعمال او را ناچيز وانمود كنم به وى گفتم : بين من و پدرم اختلافى روى نداده بود. ولى من سه روز پى در پى از پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره شما چنين و چنان شنيدم خواستم بدانم در پيشگاه الهى چه اعمالى انجام مى دهى كه به اين مقام رسيده اى ؛ اما در اين مدت از تو عمل فوق العاده اى نديدم پس چه چيز به تو رفعت بخشيده است ؟

مرد پاسخ داد: ((اعمال من چيزى جز آن چه مشاهده كردى نيست .))

از هم جدا شديم فلما وليت دعانى فقال ما هو الا ما راءيت

غير اءنى لا اءجد على اءحد من المسلمين فى نفسى غشا و لا حسدا على خير اءعطاه الله

اياه قال عبدالله هى التى بلغت بك و هى التى لا نطيق؛(١٠٩)

راه خود را در پيش گرفتم بروم ، مرا صدا زد و گفت : ((اعمال

من همان بود كه ديدى ، جز آن كه در دلم نسبت به هيچ يك از مسلمانان كينه و حسدى نمى يابم و بر نعمت و خيرى كه خداوند به ديگران اعطا نموده است ، رشك نمى برم .))

عبدالله گفت : ((اين سلامت دل و پاكى ضمير است كه تو را به اين مقام رسانده و ما قادر نيستيم كه اين چنين باشيم.))(١١٠)

مشورت در همه جا!

پيشواى گرامى اسلام از چهارده قرن قبل به پسران و دختران مسلمان در ازدواج قانونى ، آزادى و اختيار داده و حق برگزيدن همسر را به خودشان تفويض نموده است ولى اعطاى اين آزادى بدان معنى نيست كه جوانان ، خود را از راهنمايى دگران بى نياز بدانند و بدون مشورت در امر ازدواج خويش اقدام كنند. بلكه بر عكس واقع بينى و عاقبت انديشى ، اخلاق و ادب و خير و صلاح ، آنان را ملزم مى كند كه در مسئله زناشويى ازفكر افراد آزموده استفاده كنند. با والدين و ديگر بزرگسالان مشورت نمايند و از

خودسرى بپرهيزند و با احراز مصلحت به تصميم خويش جامه عمل بپوشانند. پسران و دختران جوان بايد همواره به اين نكته توجه داشته باشند كه ازدواج منشاءبسيارى از خوش بختى ها و بدبختى هاست با ازدواج ، زندگى مشترك آدميان آغاز مى شودو جوان در مسير تازه اى قدم مى گذارند. طرفين ازدواج ، به فرمان عقل و دين ، موظفنددر امر زناشويى كه يكى از مهمترين مسائل حياتى است ، دقت كنند و با مشورت و بررسى همه جانبه ، براى خود همسر شايسته اى انتخاب نمايند و ناسنجيده و بى حساب تصميم

نگيرند.

عن علىعليه‌السلام شاور قبل اءن تعزم و فكر قبل اءن تقدم(١١١)

علىعليه‌السلام فرموده است : ((قبل از تصميم ، مشورت نما وپيش از اقدام در كار فكر كن !))

چندى قبل جوانى به منزلم آمد كه سخت ناراحت و مضطرب به نظر مى رسيد. او مى گفت يك

سال پيش با زن بيوه اى آشنا شدم و پس از چندبار ملاقات ، دل به او باختم با آن كه بيست و پنج سال از من بزرگتر بود و دو پسر جوانى از دو شوهر سابق خود داشت ، به فكرافتادم با وى ازدواج كنم من پيشنهاد كردم ، او هم موافقت نمود. مطلب را با مادرم در ميان گذاردم او با نگرانى به پدرم گفت و هر دو با اين ازدواج مخالفت كردند. گفت و گو بسيار شد. پس از چند روز مادرم گريان نزد من آمد و با التماس درخواست نمودكه از اين فكر منصرف شوم پدرم نيز با تندى ملامتم مى كرد و مرا از اين ازدواج منع مى نمود؛ ولى من كه اين وصلت را مايه خوشبختى و سعادت خود تصور مى كردم ، همچنان درعزم خويش راسخ بودم سرانجام پدرم گفت : اگر با اين كار اقدام نمايى ، ديگر مجازنيستى به منزلم رفت و آمد كنى از گفته پدر ناراحت شدم زيرا با نداشتن مسكن ،ازدواج ما به تاءخير مى افتاد. اين موضوع را به اطلاع زن مورد علاقه ام رساندم اوبا گشاده رويى مرا به خانه خود دعوت نمود و گفت : در همين منزل عروسى خواهيم كرد. خيلى خوشحال شدم به منزل پدرم رفتم فرش و اثاثيه را كه با زحمت و كار چندين ساله براى ازدواج خود تهيه كرده بودم ، به منزل زن منتقل نمودم و با مهر سنگينى بااو رسما ازدواج كردم

چندماهى بيشتر نگذشت كه از طرفى علاقه من نسبت به زن كاهش يافت و از طرف ديگر زن ازمن پول زيادترى مطالبه مى كرد و مرا به علت كمى درآمد سرزنش مى نمود. رفته رفته بناى ناسازگارى گذارد و كار ما به اختلاف كشيد.

بر اثر پريشانى فكرى و تشويش خاطر، به موقع ، سر كار خود حاضر نمى شدم و نمى توانستم به درستى انجام وظيفه كنم اولياى موسسه چندبار تذكر دادند، مفيد نيفتاد وبر اثر بى نظمى اخراجم نمودند.

موقعى كه زن متوجه شد كه بيكار شده ام ، مرا به منزل راه نداد. اثاثيه ام را مطالبهكردم ، انكار كرد. مقاومت نمودم ، فرياد زدم ، بچه هاى زن از منزل خارج شدند وتهديدم كردند. اكنون در سخت ترين شرايط به سر مى برم

پدرم ناراحت و خشمگين است و مرا به منزل راه نمى دهد. مادرم رنجيده خاطر و ناراضى است و به من اعتنا نمى كند. از موسسه اخراجم نموده اند و بيكار مانده ام اثاثى كه محصول چندين سال كار و كوششم بود، از دست داده ام زنم مرا طرد نموده و به خانه اش نمى پذيرد. از من شكايت نموده و با مطالبه نفقه و مهريه ، درخواست طلاق كرده است بچه هاى جوان زن ، آبرو و حيات مرا تهديد مى كنند و با اين همه گرفتارى ، نمى دانم آتيه من چه خواهد شد. جوان در حاليكه يك پرده اشك روى چشمش را گرفته بود، مى گفت اين زن مرا به خاك سياه نشانده و زندگى را بر من تلخ و غيرقابل تحمل نموده است قرار و آرام ندارم و شب وروزم با رنج و ناراحتى مى گذرد. نشاطم از دست رفته و در سنين جوانى فرسوده و ناتوان شده ام از سخنان او اين حديث به خاطرم آمد.

عن اءبى عبداللهعليه‌السلام قال : كان من دعاء رسول الله

صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اءعوذ بك من امراءءة تشيّبنى قبل مشيبى.(١١٢)

امام صادقعليه‌السلام مى فرمود: از دعاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين

بود كه : خدايا به تو پناه مى برم از زنى كه مرا پير مى كند قبل از آن كه زمان پيرىام فرارسيده باشد.

خلاصه اين كه جوانان بايد با هوشيارى همسر خود را برگزينند و از آزادى و اختيارات

قانونى خويش سوء استفاده نكنند. بايد در امر ازدواج پيرو عقل و مصلحت باشند و ازخودسرى و لجاجت بپرهيزند. با والدين و ديگر بزرگسالان با تجربه و خيرخواه ، مشورت كنند. مراقب باشند كه احساسات موقت و عشق هاى زودگذر، آنان را كور و كر نكند وخويشتن را اسير ازدواجى نامناسب و خانمان برانداز ننمايند و با دست خود موجبات بدبختى و تيره روزى خويش را فراهم نياورند.

عن ابراهيم الكرخىّ قال : قلت لابى عبدالله عليه‌السلام انّ

صاحبتى هلكت و كانت لى موافقة و قد هممت اءن اءتزوّج فقال لى انظر اءين تضع نفسك و

من تشركه فى مالك و تطلعه على دينك و سرّك(١١٣)

ابراهيم كرخى به امام صادقعليه‌السلام عرض كرد: همسرم كه زنى شايسته و موافق بود،از دنيا رفته است و اينك قصد ازدواج دارم

حضرت فرمود: ((دقت كن كه خود را در كجا قرار مى دهى و با

كدام خانواده پيمان ازدواج مى بندى ! متوجه باش كه چه كسى را شريك ثروت خود مى سازىو او را بر دين و اسرار خويش واقف و مطلع مى نمايى.))(١١٤)

توكل

خداوند در قرآن شريف فرموده است :

و من يتوكل على الله فهو حسبه ؛(١١٥)

((كسى كه به ذات اقدس الهى توكل نمايد، خداوند امر او را

كفايت مى كند.))

عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اءيها الناس توكلوا على

الهل و ثقوا به فانه يكفى ممن سواه؛(١١٦)

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است :

((اى مردم ! به خداوند توكل كنيد و به او اعتماد نماييد كه

شما را از غير خودش بى نياز مى نمايد.))

من توكل على الله ذلت له الصعاب و تسهلت عليه الاسباب و

تبواء الخفض و الكرامة(١١٧)

علىعليه‌السلام فرموده :

((كسى كه به خداوند توكل نمايد، مشكلات بر وى آسان مى گردد وبا سهولت به وسايل و اسباب دست مى يابد.)) لازم است اين نكته مورد توجه باشد كه معناى توكل به خداوند ناديده گرفتن سنن آفرينشو بى اعتنايى به وسايل و اسباب طبيعى و ترك سعى عمل اجتماعى نيست و اين مطلب ضمن

روايات براى افراد ناآگاه بيان شده است : دخل الاعرابى الى مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال: اءعقلت ناقتك قال : لا قد توكلت على الله فقال : اعقلها و توكل على الله(١١٨)

مرد عربى به حضور رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد، عرض كرد:

((يا رسول الله ! شترم را رها و آزاد بگذارم و به خداوندتوكل كنم يا آنكه پايش را ببندم و توكل نمايم ؟))حضرت در جواب فرمودند: ((پايش را ببند و توكل نما.))

عن اميرالمومنينعليه‌السلام اءنّه مرّ يوما على قوم فرآهم

اءصحّاء جالسين فى زاوية المسجد فقالعليه‌السلام : من انتم ؟

قالوا: نحن المتوكلون

قالعليه‌السلام : لا بل اءنتم المتاءكّلة فان كنتم متوكلون فما بلغ بكم توكلكم

قالوا: اذا وجدنا اءكلنا و اذا فقدنا صبرنا.

قالعليه‌السلام : هكذا تفعل الكلاب عندنا.

قالوا: فما تفعل ؟

قالعليه‌السلام : كما تفعل

قالوا: كيف تفعل ؟

قالعليه‌السلام : اذا وجدنا بذلنا و اذا فقدنا شكرنا؛(١١٩)

علىعليه‌السلام روزى بر جمعى گذر كرد. ديد همه صحيح و سالم هستند و در گوشه اى ازمسجد نشسته اند. حضرت فرمودند: ((شماها كيستيد؟))

پاسخ دادند: ((ما متوكلين هستيم .)) حضرت فرمودند: ((چنين نيست كه شما متوكل هستيد. بلكه ((متاكل )) هستيد و از اموال ضعفاارتزاق مى كنيد. اگر شما متوكليد، توكل شما را به كجا رسانده است ؟))گفتند: ((ما اين جا نشسته ايم ، اگر چيزى يافتيم ، مى خوريمو اگر نيافتيم ، صبر مى كنيم .))

حضرت فرمودند: ((سگ هاى شهر ما نيز اين چنين هستند.)) گفتند: ((پس ما چه كنيم ؟))حضرت فرمود: ((همانند ما عمل كنيد.)) گفتند: ((شما چه مى كنيد؟))

حضرت فرمودند: ((وقتى چيزى به دست آورديم ، به مستحق بذل مىكنيم و اگر چيزى به دست نياورديم ، شكر مى كنيم.))(١٢٠)

احسان و بزرگوارى

عبدالله جعفر از افراد كريم النفس و بزرگوار عصر خود بود. او در ايام زندگى

خويش خدمات بزرگى نسبت به افراد تهيدست و آبرومند انجام داد. او به اندازه اى دربذل و بخشش كوشا و بلندنظر بود كه بعضى از افراد، وى را در اين كار ملامت مى كردند و به او مى گفتند كه تو در احسان به ديگران راه افراط در پيش گرفته اى روزى براى سركشى به باغى كه داشت با بعضى از كسان خود راه سفر در پيش گرفت نيمه راه در هواى گرم به نخلستان سرسبز و خرم رسيد. تصميم گرفت چند ساعتى در آن باغ

استراحت نمايد. غلام سياهى باغبان آن باغ بود. با اجازه غلام وارد باغ شد. كسان او وسايل استراحت او را در نقطه مناسبى فراهم آوردند.

ظهر شد غلام بسته اى را در نزديكى جعفر آورد و روى زمين نشست و آن را گشود. جعفرديد سه قرص نان در آن است هنوز غلام لقمه اى نخورده بود كه سگى وارد باغ شد،مقابل غلام آمد. گرسنه بود و از غلام درخواست غذا داشت او يكى از قرص هاى نان را به سويش انداخت و سگ گرسنه با حرص آن را در هوا گرفت و بلعيد و دوباره متوجه غلام و

سفره نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون اينكه خودش غذا خورده باشد، برچيد.

عبدالله كه ناظر جريان بود، از غلام پرسيد: ((جيره غذايى تودر روز چقدر است ؟))

او جواب داد: ((همين سه قرص نان كه ديدى .))

گفت : ((پس چرا اين سگ را بر خود مقدم داشتى و تمام غذاىشبانه روزت را به او خوراندى ؟))غلام در پاسخ گفت : ((آبادى ما سگ ندارد، مى دانستم اين حيوان از راه دور به اين جا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود.))

عبدالله از اين عمل بسيار تعجب كرد و گفت : ((پس به خودت چه خواهى كرد؟))

جواب داد: ((امروز را به گرسنگى مى گذرانم تا فردا سه قرص نان را برايم بياورند.))

جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايه شگفتى عبدالله جعفر شد و با خود مى گفت :

((مردم مرا ملامت مى كنند كه در احسان به ديگران تندروى مى كنى ، در حاليكه اين غلام از من به مراتب در احسان و بزرگوارى پيش تر و مقدم تر است.)) عبدالله سخت تحت تاءثير بزرگوارى غلام سياه قرار گرفت مصمم شد او را در اين راه تشويق نمايد. از غلام پرسيد: ((صاحب باغ كيست ؟))

او پاسخ داد: ((فلانى كه در روستا منزل دارد.)) گفت : ((تو مملوكى يا آزادى ؟))

گفت : ((من مملوك صاحب باغم .)) او را فرستاد كه صاحب باغ را بياورد. وقتى صاحب باغ آمد، عبدالله از او درخواست نمود كه با با تمام لوازمش و همچنين غلام سياه را به او بفروشد.

مرد خواسته عبدالله جعفر را اجابت نمود و باغ و غلام را به عبدالله فروخت و بعدعبدالله ، غلام را در راه خدا آزاد كرد و باغ را هم به او بخشيد. جالب آن كه وقتىباغ را به غلام بخشيد، غلام بلندهمت گفت :

ان كان هذا لى فهو فى سبيل الله؛(١٢١)

((اگر اين باغ متعلق به من شده است ، آن را در راه خدا و

براى رفاه و استفاده مردم قرار دادم .)) بزرگوارى و كرامت نفس ، نشانه تعالى معنوى و تكامل روحانى انسان است در پرتوىمكارم اخلاق ، آدمى از قيود پست و حيوانى رهايى مى يابد و بر غرايز و تمايلات نفسانى خويش مسلط مى شود، دگردوستى و حس فداكارى در نهادش بيدار مى گردد، انسان

بالفعل مى شود و از كمالاتى كه لايق مقام انسان است ، برخوردار خواهد شد.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن كه پيروان خود را به راه مكارم اخلاق

سوق دهد و آنان را با صفات انسانى تربيت نمايد، بر منبر و محضر در سفر و حضر وخلاصه در هر موضع مناسب از فرصت استفاده مى نمود و وظايف آنان را خاطرنشان مى ساخت و بر اثر مساعى پى گير آن حضرت تحول عظيمى در جامعه پديد آمد و عده زيادى از

مسلمانان ، مدارج تعالى و تكامل را پيمودند، به فضايل انسانى نايل آمدند كه بعضى ازآنان مانند عبدالله جعفر در تاريخ اسلام شناخته شده و معروفند و برخى مانند آن غلام سياه ناشناخته و گمنام اند.(١٢٢)