حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)0%

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رحمتى شهرضا
گروه: مشاهدات: 24790
دانلود: 2970

توضیحات:

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24790 / دانلود: 2970
اندازه اندازه اندازه
حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ايثار

عن علىعليه‌السلام قال : خير المكارم الايثار(١٦٣)

حضرت علىعليه‌السلام فرموده :

((ايثار، بهترين كرامت اخلاقى براى انسان هاست .))

بى گمان در صدر اسلام يكى از عوامل نشر دين حق و گسترش آيين الهى ايثار و تفضل

مسلمانان بود كه با خلوص نيت و به انگيزه ايمان نسبت به يكديگر انجام مى دادند و

براى اين مطلب شواهدى در آيات و روايات و تاريخ وجود دارد كه در اين جا براى شاهد،

پاره اى از آنها ذكر مى شود.

كعبه مكرمه معبد مقدس و مطاف بسيارى بود كه همه ساله از دور و نزديك براى حج و عمره به مكه مى آمدند. رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن كه دعوت خودرا به گوش اقوام مختلف برساند و آنان را از ماءموريت خويش آگاه سازد در آن شهر توقف نمود و ناملايمات گوناگون و آزارهاى مختلفى را كه از مشركين مى ديد تحمل مى كرد وبه تبليغ خود ادامه مى داد.

موقعى كه دشمنان با هم متحد شدند و به قتل آن حضرت همت گماردند، ماندن در مكه معظمه براى پيشواى اسلام به مصلحت نبود، لذا حضرتش بر آن شد كه از مكه خارج شود و به مدينه مهاجرت نمايد. پس از اين حضرت تصميم خود را عملى نمود و به مدينه حركت كرد.

پيش از آن كه نبى معظم به مدينه برود، مبلغى از طرف حضرت به مدينه رفته بود، اسلام را تبليغ نموده بود و مردم مدينه از دعوت آن حضرت آگاهى داشتند و عده قابل ملاحظه اى به اسلام ايمان آورده بودند. از اين رو پيشواى معظم اسلام هنگام ورود به مدينه مورد استقبال واقع شد و اهالى مقدم مباركش را مورد احترام و تكريم قرار دادند. مسلمانان كه در مكه ايمان آورده بودند، پس از هجرت آن حضرت در مضيقه بيشتر قرارگرفته و مورد تحقير و اهانت زيادى واقع شدند و به آنان اجازه توقف در مكه و انجام فرايض دينى داده نمى شد. ناچار به فكر افتادند كه تدريجا مكه را ترك گويند و خويشتن را از آن محيط فاسد و شرك آلود برهانند و براى تحقق بخشيدن به اين هدف لازم بود از

خانه و زندگى و از اموال و اثاث خود چشم بپوشند، زيرا مشركين اجازه نمى دادند كه آنان اموال خويش را از مكه خارج كنند.

اين تهيدستان از وطن رانده شده ، سرمايه اى با خود جز ايمان به خداوند و اميد به فضل باريتعالى ، نداشتند و هدف آنان اعلاى حق و يارى پيشواى اسلام بود. قرآن شريف درباره اينان فرموده است :

للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون

فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون؛(١٦٤

)

((فقراى مهاجرين كه از ديار و اموالشان اخراج گشته اند، درطلب فضل و خشنودى باريتعالى بوده اند. اينان با خلوص و صداقت در انديشه يارى خدا و

پيامبرش هستند و اين فكر مقدس را در سر مى پرورند.))

ايامى كه مهاجرين به مدينه آمده بودند و در فقر و تنگدستى به سر مى بردند، مقدارقابل ملاحظه اى از اموال يهودى هاى بنى نضير بدون جنگ و جدل به دست مسلمانان افتاد.

چون اين اموال غنيمت جنگى نداشت و مشترك بين همه نبود، به امر باريتعالى در اختيار

شخص رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت

خداوند اموال بنى نضير را اختصاص به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داد تا هر

طور كه بخواهد عمل كند. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را بين مهاجرين تقسيم نمود و به انصار چيزى از آن نداد جز سه نفر كه نياز داشتند و آنان ابودجانه و

سهل بن حنيف و حارث بن صمه بودند. جمعيت انصار از اختصاص اموال بنى نضير به مهاجرين نه تنها از پيشواى اسلام آزرده خاطر نگشتند بلكه داوطلب ايثار گرديدند و روى بزرگوارى و تفضل حاضر شدند از جهت

مسلكن و لباس و غذا آنان را يارى دهند، حتى بعضى از انصار كه خودشان از جهتى نيازمند بودند مهيا گشتند مهاجرين را بر خود مقدم دارند و اين مطلب در قرآن شريف

آمده است :

و الذين تبوّءوا الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجراليهم و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهمخصاصة؛(١٦٥)

انصار كه پيش از آمدن مهاجرين مدينه را جايگاه ايمان ساخته بودند با ورودشان نسبت به آنان ابراز علاقه كردند، علاوه بر آنكه در دل احساس احتياجى به اموال بنى نضيرداشتند، حاضر شدند از روى تفضل به مهاجرين ايثار نمايند، هر چند بعضى از انصار خوددر مضيقه بودند ولى مهاجرين را بر خويشتن مقدم داشتند. ايثار و تفضل از ناحيه انصار نسبت به مهاجرين بى بضاعت در صدر اسلام و نزول آيه :

و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة يكى ازبزرگترين كرامات اخلاقى را پايه گذارى نمود.

اولياى گرامى اسلام ضمن روايات بسيارى با تعبيرهاى مختلف همواره قدر و منزلت اين كرامت اخلاقى را خاطرنشان مى ساختند و در بعضى از روايات در پايان حديث آن آيه شريفه را نيز قرائت مى نمودند.

امام صادقعليه‌السلام در وصف مومنين كامل چنين فرموده است :

هم البررة بالاخوان فى حال اليسر و العسر و المؤ ثرون علىانفسهم فى حال العسر كذلك وصفهم الله فقال ((و يؤ ثرون علىانفسهم))؛(١٦٦)

آنان نسبت به برادران در حال تنگدستى و در حال گشايش نيكوكارانند. اينان در حال مضيقه ، ديگران را بر خود مقدم مى دارند و خداوند اين گروه بزرگوار را اين چنين توصيف نموده و فرموده است :و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة

شاگردان تربيت يافته مكتب ايثار كوشا بوده اند كه اين كرامت نفس را در ضمير خودزنده نگه دارند و در فرصت هايى كه به دست مى آورند ديگران را بر خويشتن مقدم مى داشتند.

عن اءَنَس قال : انه اءهدى لرجل من اصحاب النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راءس شاة مشوىّ فقال : ان اءخى فلانا و عياله اءحوج الى هذا حقافبعث (به ) اليه فلم يزل يبعث به واحد بعد واحد حتى تداولوا بها سبعة اءبيات حتى

رجعت الى الاول؛(١٦٧)

انس بن مالك مى گويد: به يكى از اصحاب پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌

كله گوسفند بريان شده اى اهدا گرديد.

مرد صحابى با خود گفت : فلان برادرم و عيالش به اين غذا از من محتاجتر است ؛ پس براى وى فرستاد. او نيز به تصور احتياج بيشتر برادر ديگرى براى آن برادر اهدا نمود. و خلاصه كله بريان شده هفت دور چرخيد و سرانجام به منزل مرد صحابى يعنى آن كسى كه به وى اهدا شده بود برگشت

البته اين چند نفر مسلمان نياز فورى به آن غذا نداشتند ولى با اين عمل مراتب ايثارو تفضل آنان نسبت به يكديگر روشن گرديد.(١٦٨)

پي نوشتها

١٢٩- وسايل الشيعة ، ج ١، ص ١٠٢؛ جامع السعادات ، ج ١، ص ٣٢٥.

١٣٠- قرب الاسناد، ص ١٦٧.

١٣١- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ١٧٢.

١٣٢- بحارالانوار، ج ١، ص ٥٥.

١٣٣- اسدالغابة ، ج ٤، ((معاذ)) ص ٣٧٥.

١٣٤- سيره حلبى ، ج ٣، ص ١٢٠.

١٣٥- جوان از نظر عقل و احساسات ، ج ١، ص ١٩٢.

١٣٦- نهج البلاغه ، ص ٨٣.

١٣٧- آداب النفس ، ج ١، ص ٣٠٢.

١٣٨- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٤٠١.

١٣٩- الكافى ، ج ٢، ص ٣٠٩.

١٤٠- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٤٠١.

١٤١- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٣٧٩.

١٤٢- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٢٢٦.

١٤٣- كامل ابن اثير، ج ٤، ص ٨٧.

١٤٤- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٢٢٣.

١٤٥- الكافى ، ج ٢، ص ٤٠٣.

١٤٦- ميزان الحكمه ، ج ٢، ص ٦٧.

١٤٧- الكافى ، ج ١، ص ٤٠٤؛ تنقيح المقال ، ج ٢، ص ٣٧.

١٤٨- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٢٢٣.

١٤٩- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٢٢٣.

١٥٠- الكافى ، ج ٢، ص ٢٨٨.

١٥١- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٢١٠.

١٥٢- بحارالانوار ج ٤١، ص ٥٢، المناقب ، ج ٢، ص ١١٥. ابونعيم الفضل بن دكين باسناده عن حريث قال ان عليا عليه‌السلام لم يقم مرة على المنبر الا قال فى آخر كلامه قبل ان ينزل ما زلت مظلوما منذ قبض الله نبيه و كانعليه‌السلام بشره دائم و ثغره باسم غيث لمن رغب و غياث لمن ذهب آل الآمال و ثمال الاءرمال يتعطف على رعيته و يتصرف على مشيته و يكفه بحجته و يكفيه بمهجته و نظر علىعليه‌السلام الى امراءة على كتفها قربة ماء فاءخذ منها القربة فحملها الى موضعها و ساءلها عن حالها فقالت بعث على بن ابى طالب صاحبى الى بعض الثغور فقتل و ترك على صبيانا يتامى و ليس عندى شى ء فقد اءلجاءتنى الضرورة الى خدمة الناس فانصرف و بات ليلته قلقا فلما اءصبح حمل زنبيلا فيه طعام فقال بعضهم اءعطنى اءحمله عنك فقال : من يحمل وزرى عنى يوم القيامة فاءتى و قرع الباب فقالت من هذا قال اءنا ذلك العبد الذى حمل معك القربة فافتحى فان معى شيئا للصبيان فقالت رضى الله عنك و حكم بينى و بين على بن ابى طالب فدخل و قال انى اءحببت اكتساب الثواب فاختارى بين اءن تعجنين و تخبزين و بين اءن تعللين الصبيان لاءخبز اءنا فقالت اءنا بالخبز اءبصر و عليه اءقدر و لكن شاءنك والصبيان فعللهم حتى اءفرغ من الخبز قال فعمدت الى الدقيق فعجنته و عمد على الى اللحم فطبخه و جعل يلقم الصبيان من اللحم و التمر و غيره فكلما ناول الصبيان من ذلك شيئا قال له يا بنى اجعل على بن اءبى طالب فى حل مما اءمر فى اءمرك فلما اختمر العجين قالت يا عبدالله اسجر التنور فبادر لسجره فلما اءشعله و لفح فى وجهه جعل يقول ذق يا على هذا جزاء من ضيع الارامل و اليتامى فراءته امراءة تعرفه فقالت ويحك هذا اءميرالمومنين قال فبادرت المراءة و هى تقول و احيائى منك يا اميرالمومنين فقال بل و احيائى منك يا اءمة الله فيما قصرت فى اءمرك

١٥٣- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ١٢٧.

١٥٤- بحارالانوار، ج ٢، ص ١٢.

١٥٥- بحارالانوار، ج ٢، ص ١٣.

١٥٦- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ١٨٦.

١٥٧- الكافى ، ج ٨، ص ٩٤.

١٥٨- سوره مباركه يوسف ، آيه ٩٨.

١٥٩- سوره مباركه يوسف ، آيه ٩٧.

١٦٠- سفينة البحار، واژه ((قلب ))، ص ٤٤٢.

١٦١- جوان از نظر عقل و احساسات ، ج ١، ص ٤٨.

١٦٢- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ١٦٨.

١٦٣- غررالحكم ، ص ٣٨٧.

١٦٤- سوره مباركه حشر، آيه ٨.

١٦٥- سوره مباركه حشر، آيه ٨.

١٦٦- ميزان الحكمه ، ج ١، ص ٦.

١٦٧- مستدرك الوسايل ، ج ٧، ص ٢١٣.

١٦٨- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ١٦٥.

١٦٩- وسائل الشيعه ، ج ١١، ص ٤٣٠.

١٧٠- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ١٢٠.

فروتنى پيامبر

من التواضع اءن ترضى بالمجلس دون المجلس و اءن تسلّم على من تلقى و اءن تترك المراء و ان كنت محقّا و اءن لا تحب اءن تحمد على التقوى؛(١٧١)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: از جلمه كارهايى كه حاكى از تواضع است ، اين است كه راضى باشى در مجلس جايى بنشينى كه از جايگاه شايسته تو پست تر باشد.

ديگر آن كه با هر كس كه برخورد مى نمايى ، سلام كنى و اين كه بحث خصومت انگير را - اگر چه حق با تو باشد - ترك گويى و اين كه نخواهى براى تقوى ، مورد تحسين و تمجيدت قرار دهند.

براى آنكه بدانيم اولياى گرامى اسلام به موازات توصيه هايى كه به پيروان خود در امر تواضع مى نمودند، خودشان عملا متواضع بودند و اين خلق پسنديده را نسبت به ديگران رعايت مى كردند. در اين جا به طور نمونه به چند مورد اشاره مى شود.

در اخلاق و رفتار رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است :

و كان يكرم من يدخل عليه حتى ربما بسط ثوبه و يؤ ثر الداخل بالوسادة التى تحته...؛(١٧٢) روش رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بود كه هر كس بر وى وارد مى شد، او را اكرام مى نمود. گاهى عباى خود را به جاى فرش زير قدمش مى گسترانيد و تشك كوچكى را كه روى آن نشسته بود، به شخص تازه وارد ايثار مى نمود.

دخل عليهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رجل المسجد و هو جالس وحده فتزحزح لهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال الرجل فى المكان سعة يا رسول الله ! فقال صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمان حق المسلم على المسلم اذا رآه يريد الجلوس اليه اءن يتزحزح له؛(١٧٣)

مردى وارد مسجد شد و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ت نها نشسته بود. به سوى پيامبر آمد. با نزديك شدن او حضرت جا به جا شد و تغيير محل داد.

مرد عرض كرد: مسجد وسيع است ، چرا حركت كرديد و مكان خود را ترك گفتيد؟حضرت در پاسخ فرمود: ((حق مسلمان بر مسلمان اين است كه وقتى ببيند او قصد نشستن دارد، به احترام وى جا به جا شود و كنار برود.)) در واقع معناى كلام حضرت اين است كه براى تازه وارد حريم بگيرد و او را مورد تواضع و تكريم خود قرار دهد.(١٧٤)

امام جوادعليه‌السلام در كودكى

پس از وفات حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام ماءمون ، خليفه وقت به بغداد آمد. روزى به عزم شكار حركت كرد. بين راه در نقطه اى چند كودك بازى مى كردند.

و محمد واقف معهم و كان عمره يومئذ احدى عشرة سنة فما حولها؛(١٧٥)

حضرت محمد بن على امام جوادعليه‌السلام فرزند ارجمند على بن موسى الرضاعليه‌السلام كه در آن موقع سنش در حدود يازده سال بود، بين كودكان ايستاده بود.

موقعى كه مركب ماءمون به آن نقطه نزديك شد، كودكان فرار كردند ولى امام جوادعليه‌السلام همچنان در جاى خود ايستاد. وقتى خليفه نزديك آن حضرت شد به آن حضرت نگاهى كرد. قيافه جذاب كودك وى را مجذوب كرد، توقف كرد و پرسيد: ((چه چيز باعث شد كه با ساير كودكان از اين جا نرفتى ؟))

فقال له محمد مسرعا يا اميرالمومنين لم يكن بالطريق ضيق لاءوسعه عليك بذهابى و لم يكن لى جريمة فاءخشاها و ظنى بك حسن اءنك لا تضر من لا ذنب له فوقفت ؛

امام جوادعليه‌السلام فورا جواب داد: اى خليفه مسلمين ! راه تنگ نبود كه من با رفتن خود آن را براى عبور خليفه وسعت داده باشم

مرتكب گناهى نشده ام كه از ترس مجازات فرار كنم و من نسبت به خليفه مسلمين حسن ظن دارم گمانم اين است كه بى گناهان را آسيب نمى رساند. به اين جهت در جاى خود ماندم و فرار نكردم

ماءمون از سخنان محكم و منطقى كودك و همچنين قيافه جذاب و گيرنده او به عجب آمد، پرسيد: ((اسم تو چيست ؟)) جواب داد: ((محمد!)) گفت : ((پسر كيستى !)) فرمود: انا ابن على الرضا؛ ((من فرزند حضرت رضاعليه‌السلام هستم .))

ماءمون نسبت به پدر آن حضرت از خداوند طلب رحمت كرد و راه خود را در پيش گرفت

امام جوادعليه‌السلام در دامن پدر بزرگوارش حضرت رضاعليه‌السلام پرورش يافته ، شخصيت و استقلال و تمام مراتب فضل و فضيلت را از مربى عالى مقام خود فراگرفته است.(١٧٦)

تربيت صحيح

پيشوايان گرامى اسلام علاوه بر اين كه در بيانات خود راه پرورش صحيح كودك را به مردم آموخته اند، عملا نيز آن برنامه ها را در مورد تربيت فرزندان خود به كار برده و آنان را با بهترين صفات پسنديده پرورش داده اند.

براى مزيد توجه آقايان محترم و تتميم بحث امروز قسمتى از روش هاى عملى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليهم‌السلام را در احياى شخصيت كودكان به عرض شما مى رسانم :

((على بن ابى طالبعليه‌السلام در كودكى در دامن پر مهر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تربيت شده و تمام صفات عاليه انسانى را از رهبر عاليقدر اسلام فراگرفته است .))

زندگى درخشان و سراسر افتخار آن حضرت بهترين گواه حسن تربيت او در دوران كودكى است

يكى از صفات بارز علىعليه‌السلام شخصيت و استقلال اراده بود كه با پرورش حكيمانه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از طفوليت در آن حضرت آشكار شد. گرچه علىعليه‌السلام از نظر جسم و جان يك كودك عادى نبود و در وجود ممتاز آن حضرت ، استعداد و شايستگى هاى مخصوص وجود داشت ، ولى مراقبت هاى مستقيم رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آشكار نمودن قابليت هاى درون آن حضرت داراى نتايج فوق العاده مهم بود.

روزى كه آن حضرت به نبوت مبعوث شد، علىعليه‌السلام كودك ده ساله اى بود، ولى شخصيت يك انسان كامل را داشت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اسلام را به وى عرضه كرد و او را به پذيرش اين آيين آسمانى دعوت نمود و با اين عمل شايستگى و شخصيت بزرگ آن حضرت را تاييد فرمود.

علىعليه‌السلام با واقع بينى و درايت كامل به دعوت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توجه كرد و در كمال آزادگى و استقلال ، به نداى آن حضرت جواب مثبت داد.

اغلب حوادث سهمگين و شكست هاى سخت زندگى ، روحيه مردان با شخصيت را در هم مى شكند، خود را مى بازند و دچار زبونى و حقارت مى شوند، ولى در ايام قبل از هجرت با آن كه بزرگترين طوفان وحشت در سر راه اسلام و مسلمين پديد آمد و امواج شكننده آن ، همه چيز و همه كس را تهديد مى كرد، على بن ابى طالبعليه‌السلام ، - جوان نيرومند اسلام - هرگز خود را نباخت و به شخصيت آهنين او كمترين آسيبى نرسيد.

اين اثبات و استقامت ، صرف نظر از شايستگى فطرى علىعليه‌السلام معلول تربيت هاى عميق و نافذ مربى ارجمندش حضرت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمبود كه او را اين چنين نيرومند و با شخصيت بار آورده است

حسن و حسينعليه‌السلام نيز از مزاياى بهترين تربيت برخوردار شدند و در كودكى از جد گرامى و پدر و مادر ارجمند خود تمام كمالات را فراگرفتند.

ماءمون عباسى در حضور رجال بزرگ كشور درباره شخصيت پر از ارزش آنان گفت :

و بايع الحسن و الحسينعليه‌السلام و هما ابنا دون الست سنين و لم يبايع صبيا غيرهما؛(١٧٧)

((رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حسن و حسينعليه‌السلام بيعت كرد. با آن كه سن آن دو از شش سال كمتر بود و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با هيچ كودكى جز آن دو نفر بيعت نكرد!))

استعداد فطرى و پرورش صحيح به قدرى آن دو كودك را پرارج و باشخصيت نموده كه در سن كمتر از شش سال لايق بيعت شده اند!

روز جمعه اى خليفه دوم مسلمين روى منبر بود. حسينعليه‌السلام كه كودك خردسالى بود، وارد مسجد شد و گفت : ((از منبر پدرم پايين بيا!))

عمر گريه كرد و گفت : ((راست گفتى ، اين منبر پدر توست ، نه منبر پدر من !))

ممكن بود كسانى تصور كنند حضرت حسينعليه‌السلام در مجلس عمومى به دستور پدرش على بن ابى طالبعليه‌السلام چنين سخنى گفته است و براى آن حضرت مشكلاتى پيش آيد، لذا اميرالمومنينعليه‌السلام از وسط مجلس به پا خواست و به صداى بلند فرمود: ((به خدا قسم ، گفته حسينعليه‌السلام از ناحيه من نيست .))

عمر نيز قسم ياد كرد و گفت : ((يا اباالحسن ! راست مى گويى ، من هرگز شما را در گفته فرزندت متهم نمى كنم يعنى حسينعليه‌السلام را مى شناسم ، او با اين كه كودك است ، شخصيت ممتاز و اراده مستقلى دارد و اين گفتار از فكر خود او سرچشمه گرفته است !))

علىعليه‌السلام مكرر در حضور مردم از فرزندان خود پرسشهاى علمى مى كرد. گاهى جواب سؤ الات مردم را به آنان محول مى فرمود. يكى از نتايج درخشان اين عمل ، احترام به كودكان و احياى شخصيت آنان بود.

روزى علىعليه‌السلام از فرزندان خود، حضرت امام حسن و حسينعليه‌السلام در چند موضوع سؤ الاتى كرد و هر يك از آنان با عباراتى كوتاه جواب هاى حكيمانه دادند.

ثم التفت الى الحارث الاءعور فقال : يا حارث علموا هذه الحكم اءولادكم فانها زيادة فى العقل و الحزم و الراءى؛(١٧٨)

سپس حضرت علىعليه‌السلام متوجه ((حارث اعور)) كه در مجلس حاضر بود گرديد و فرمود: ((اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خودتان بياموزيد، زيرا موجب تقويت عقل و انديشه آنان مى گردد.))

پدرى كه با فرزندان خود چنين رفتار كند و سخنان آنها را سرمشق فرزندان جامعه قرار دهد، با اين عمل از آنان به بهترين وضعى احترام كرده و بزرگترين شخصيت و استقلال را در ضميرشان ايجاد نموده است.(١٧٩)

دروغ سازان زبردست !

گاهى با تلقين به شخص دروغگو در كارش به او كمك مى كنيم

برادران يوسف صديق ، دروغگويان و دروغ سازان زبردستى بودند. موقعى كه يوسف را در چاه افكنده و نزد پدر آمدند گريه مى كردند، اشك مى ريختند، پيراهن خون آلوده آوردند و خلاصه با نقشه منظم صحنه اى ايجاد كردند كه بيننده باور مى كرد يوسف را گرگ دزديده است اين قبيل دروغگويى هاست كه بسيار خطرناك و گمراه كننده است

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كلمه ((كذاب))(١٨٠) را در مورد آنان به كار برده است :

لا تلقنوا الكذب فتكذبوا فان بنى يعقوب لم يعلموا اءن الذئب ياءكل الانسان حتى لقنهم اءبوهم؛(١٨١)

((به مردم كذاب راه دروغگويى را تلقين نكنيد و دروغ سازى را به آنان نياموزيد. بچه هاى يعقوب نمى دانستند گرگ انسان را نيز مى درد، از تذكر و تلقين پدر استفاده كردند.))(١٨٢)

از عوامل دروغ !

يكى از علل دروغگويى فرزندان ، تحميل تكاليف سنگين بر آنها و توقع بيش از طاقت از آنان داشتن است

سخت گيرى هاى اولياى طفل و توقعات نادرستى كه فوق طاقت كودكان است آنان را به راه دروغگويى مى كشاند و اين خلق ناپسند را در وجود آنان بيدار مى كند.

((ريموند بيچ )) مى گويد: دختر جوانى را مى شناسم كه اكنون يك دروغگوى درمان ناپذير است او هنگامى كه هفت سال داشت هر روز به كلاس درس مى رفت كه در آن بيست و پنج نفر از بچه ها تحصيل مى كردند.

پرستارى هر روز او را به مدرسه مى برد و در پايان درس نيز خودش عقب او مى رفت اين پرستار وظيفه كه دخترك را مراقبت كند تا تكاليفش را انجام دهد و درسهايش را بياموزد و خلاصه اين زن مسئول تربيت اين كودك بود.

در آن زمان بر حسب روش مرسومى كه آموزش و پرورش امروز آن را بكلى بى مصرف و بى حاصل مى داند، شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمره هاى امتحانات كتبى طبقه بندى مى شدند و شاگرد اول و دوم و... معين مى شد.

دخترك هر روز همين كه كيف به دست از كلاس خارج مى شد، با پرسش يكنواخت و حريصانه پرستارش كه مى گفت : ((چند شدى ؟)) رو به رو مى شد. هرگاه او مى توانست بگويد: ((اول يا دوم )) كار درست بود. اما يكبار اتفاق افتاد كه سه نوبت پى در پى ، اين بچه ، شاگرد سوم شد و بايد گفت كه رتبه سوم ميان بيست و پنج نوآموز به راستى جاى تحسين دارد. اما با اين وجود پرستار او از آن كسانى نبود كه اين حقيقت را درك كند. او دو بار اول بردبارى كرد، اما بار سوم ديگر نتوانست خوددارى كند. در حاليكه بچه از وحشت دچار بهت شده بود، فرياد زد: ((پس اين شاگرد سومى تو پايان ندارد؟ فردا بايد اول شوى ! مى شنوى ؟! اول ! بايد شاگر اول بشوى !))

اين امر سخت و جدى در تمام آن روز فكر دخترك را به خود مشغول كرد و فردا هم در مدرسه دچار همين غم و وحشت بود. تمام دقت و توجهش را آن روز در انجام تكاليف و دروسش به كار برد.

تمام تفريق هايش درست بود. جواب تمام جمع هايش صحيح بود. هه درسها را به خوبى پس داد و تا نزديكى ظهر كه نوبت به ديكته رسيد، همه كارها رضايت بخش و رو به راه بود. اما در امتحان ديكته او چهار غلط داشت و سرانجام آن روز بار ديگر شاگرد سوم شناخته شد و امروز ديگر اين مصيبت و بلاى عظيمى بود!

هنگامى كه زنگ آخر را زدند، پرستار دم در كلاس در كمين اين طفلك ايستاده بود. همين كه چشمش به او افتاد فرياد زد: ((چه خبر؟)) دخترك كه دل گفتن حقيقت را در خودش نديد، پاسخ داد: ((اول شدم !)) و به اين گونه دروغگويى او آغاز شد!

چقدر از پدرها و مادرها كه به همين گونه رفتار مى كنند و به اين ترتيب بار سنگين گناهكارى و مسووليت دروغگويى فرزندان را به دوش مى گيرند!(١٨٣)