دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏0%

دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏ نویسنده:
گروه: ادعیه و زیارات
صفحات: 5

دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

نویسنده: محمد تقی مدرسی
گروه:

صفحات: 5
مشاهدات: 3262
دانلود: 293

توضیحات:

دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏
  • دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

  • مقدّمه چاپ دوّم‏

  • پيشگفتار مؤلّف‏

  • دعا در قرآن‏

  • خدا را چگونه بخوانيم؟

  • دعا در هر مكان‏

  • تنها خدا را بخوانيم‏

  • حكمت دعا

  • شيوه‏هاى دعا

  • دعاى حضرت نوح‏

  • دعاى حضرت ايّوب‏

  • دعاى حضرت موسى‏

  • دعاى حضرت زكريا

  • دعا و فطرت انسان‏

  • دعا و مستكبران‏

  • دعا و روشن بينى‏

  • دعا و فضل خدا

  • دعا در سنّت‏

  • دعا سلاح مؤمن است‏

  • الف - سلاح مؤمن‏

  • ب - ستون دين‏

  • ج - روشنايى آسمانها و زمين‏

  • دعا قضا را باز مى‏گرداند

  • دعا بلا را رفع مى‏كند

  • دعا و پاكسازى نفس‏

  • چرا سختيها و بلاها پى درپى رو مى‏آورند؟

  • نقش سستى و اسراف‏

  • پناه بردن به خدا

  • دعا ابزار است‏

  • دعا و روزى‏

  • بهترين سخن دعاست‏

  • برترى امّت پيامبر به سبب دعا

  • آنانكه از دعا كردن عاجزند

  • زيانى در دعا نيست‏

  • دعا، تأمين و رفاه‏

  • خداوند دعا را دوست دارد

  • دعا و استغفار

  • دعا و شفا

  • دعا و ناتوانى انسان‏

  • شروط دعا

  • شرطهاى دعا چيست ؟

  • درود فرستادن بر محمد و خاندانش‏

  • حاجت خود را هنگام دعا بيان كن‏

  • آداب دعا

  • تدبّر در دعا

  • محورهاى دعا

  • ج - تزكيه و پاكسازى نفس:

  • د - اخلاق:

  • ه - عمل صالح:

  • گامهاى اساسى در تدبُّر

  • گامهايى كه هنگام تدبّر در قرآن و دعا بر مى‏داريم بطور خلاصه از اين قراراست:

  • تدبّر در ذكر

  • حىّ قيّوم‏

  • تأمّلاتى در دعاى افتتاح‏

  • 1 - ستايش و دعا

  • 2 - توحيد

  • 3 - گنجينه‏هاى خدا، پايانى ندارند

  • 4 - رابطه انسان با خدا

  • 5 - دعا ميانه پيدا و ينهان‏

  • 6 - نياز انسان به خدا

  • 7 - تكيه داشتن بر خدا

  • 8 - شناخت پيامبر

  • 9 - شناخت وصى‏

  • 10 - حجّتهاى خدا بر بندگان‏

  • 11 - نقش امام منتظر )عجّل اللَّه تعالى فرجه(

  • نقش امام حجّت چيست ؟

  • هدفهاى حقيقى انسان‏

  • در اينجا بايد به چند مسئله اشاره كنيم:

  • 12 - پايه‏هاى حكومت اسلامى‏

  • 13 - ايمان به آخرت‏

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3262 / دانلود: 293
اندازه اندازه اندازه
دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

نویسنده:
فارسی
دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏ دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

مقدّمه چاپ دوّم‏ اگر پژوهش دقيق علمى صورت بگيرد، شايد اساسترين عامل شقاوت و سعادت‏جامعه بشرى اعمّ از اينكه در جامعه سنّتى و يا جامعه مدرن و پيشرفته زندگى مى‏كند -در يك جمله خلاصه نماييم - دورى و نزديكى "فاصله" شناخت انسان از دنياى پيرامونى‏و ماوراى خود مى‏باشد.
دعا و نيايش عامل اصلى حذف اين "فاصله" است، زيرا در طول تاريخ تمام انسانها وپيروان اديان الهى به نحوى به دعا و نيايش احتياج داشته‏اند، تنها شيوه نيايش ودعايشان متفاوت بوده است.
پيامبران الهى چون حضرت "نوح، ايوب، موسى، ابراهيم، زكريا و...عليهم السلام" هر يكى براساس شرايط زمانى و مشكلاتشان از شيوه و روشهاى خاص خود در دعا و نيايش‏استفاده مى‏كردند و همينطور پيامبر بزرگوار اسلام حضرت محمّدصلى الله عليه وآله و ائمّه‏معصومين‏عليهم السلام هر كدام متناسب با شرايط زمانى ونيازهايشان از روشهاى متفاوت‏بهره مى‏گرفتند. پس دعا و نياش جزء لاينفكّ حيات انسانهاست.
امّا مهمترين شيوه دعا و نيايش براى تقرّب به خداوند، تزكيه نفس و رفع نيازهاى‏مادى - معنوى، شيوه و روش پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و ائمّه معصومين‏عليهم السلام مى‏باشد.
بنابراين كتاب "دعا، معراج مؤمنين و راه زندگى" اثر تلاش و سعى خستگى‏ناپذير،دانشمند بزرگوار، حضرت آيت اللَّه سيّد محمّدتقى مدرسى مدّ ظلّه العالى نه تنهاشيوه‏هاى درست، صحيح وگوناگون استفاده از دعا ونيايش را و استفاده از آيات قرآن‏كريم و احاديث شريف جمع آورى و تأليف نموده است، بلكه خود شيوه‏ها و روشهاى‏علمى نيايش و دعا را در زندگيش تجربه و آموخته است.
براين اساس استفاده از اين كتاب "دعا معراج مؤمنين و راه زندگى" براى همه‏انسانهاى خداجو و بويژه شيعيان، نه تنها توصيه بلكه ضرورى نيز مى‏باشد.
در پايان از آنجايى كه چاپ اوّل اين كتاب با استقبال گرم خوانندگان و دوست‏داران‏كتاب روبرو گرديد، لذا انتشارات محبّان الحسين‏عليه السلام افتخار مى‏كند كه براى نشر مجدّدآن "چاپ دوّم" اقدام نمايد.
انتشارات محبّان الحسين‏عليه السلام‏
پيشگفتار مؤلّف‏
خداوندا! سپاس تو را همچنانكه خود را سپاس گفته‏اى و برتر از آنچه گويندگان‏گويند.
خداوندا! درود و سلام فرست بر برترين آفريدگان، آنكه او را به حق بر انگيختى‏تا بيم دهنده جهانيان باشد: محمّد بن عبداللَّه، و بر امامان راهنما از خاندان پاك او.
خداوندا! توفيق ده تا برسيم به آنچه كه از خوشنودى تو آرزو داريم و در راههاى‏نزديكى جستن به خويش ياريمان ده و گامهايمان را استوار كن تا پيرو راه ياوران توباشيم.
خواننده گرامى:
اگر دوست داشتى كه خداوند جهانيان با تو سخن گويد، قرآن بخوان واگر خواستى‏با خداوند، سخن گويى نماز بگزار و يا او را بخوان.
چه قرآن بخوانى، چه با خداوند راز و نياز كنى، آن فاصله ايجاد شده ميان تو وخداوند كوتاه مى‏شود و يا كلاً از ميان بر مى‏خيزد.
قرآن، اين كتابى كه خدا فرو فرستاد تا راهنمايى به سوى او و چراغى روشنگر برراه قرب او باشد، مردم را در "هنر سخن گفتن با خداوند" -اگر اين تعبير درست باشد-بدون راهنمايى رها نكرده است.
آيات قرآن به ما گفته‏اند كه چگونه صالحان، خدا را خواندند و خداوند دعاشان‏را مستجاب كرد.
مضامين دعاى قرآنى پُر از آداب سخن گفتن با خداست: اينكه چگونه او را ستايش‏كنيم و يا ثنا گوييم، اينكه از او آمرزش خواهيم و با توبه و انابه به او نزديكى جوييم،چگونه دعا را با طلب برترين حاجات آغاز كنيم بى آنكه خواسته‏هاى ديگر را به‏فراموشى سپاريم و اينكه پدر، مادر، خويشان وبرادران مؤمن را هنگام دعا ياد كنيم‏و... دها رسم و آيين ديگر.
رسول گرامى، با الهام از قرآن نيايشهايى را با مضامين عالى ساخت وخاندانش‏نيز در همان راه رفتند آنچنانكه سراسر جهان را از نيايشهايى شگفت و زيبا -كه حاوى‏مجموعه‏اى از معارف الهى است- پر كردند. دعاهاى آنان با شناخت خدا، شناخت‏نامهاى نيك او )اسماء حسنى(، راههاى توسّل به او و روشهاى توبه آغاز مى‏شود و باصفات پيامبرانش ادامه مى‏يابد و با تثبيت و جايگزين كردن صفات مكتبى در انسان‏مسلمان پايان مى‏گيرد.
آنچه مايه تأسّف است اين مى‏باشد كه ما با همه نيازى كه داريم پيوسته از گنجينه‏دعاهاى به جا مانده از معصومين‏عليهم السلام دور بوده‏ايم و در همين حال، هدايت، حكمت‏ونصيحت را از ميراث يونان، ايران باستان و مرتاضان هند مى‏جوييم، حال آنكه ازميراث پيامبر و خاندانش چيزى نزد ماست كه حاجات ما را بر آورده و نياز ما را پاسخ‏مى‏گويد. اين مسئله به دو چيز باز مى‏گردد:
١ - چه بسيارند دانشمندانى كه سرگرم تحقيق در قسمتهاى گوناگون فقه ومقدّمات آن از قبيل: صرف، نحو، لغت، معانى، بيان و اصول هستند وفقط اندكى ازآنان حقّ دعا را ادا كرده‏اند. شايد بدين سبب باشد كه معتقدند نياز به فقه از نيازى كه به‏دعا وجود دارد بيشتر است.
در حالى كه دعاو پيش از آن قرآن و احاديث اخلاقى و مواعظ، بيشتر سزاواركوشش و تحقيق‏اند، زيرا كه اينها اصول علم و قواعد معرفت و شناخت را به دست‏مى‏دهند، ولى فقه با همه اهمّيّتى كه دارد فقط بخشى از مجموعه رسالتهاى الهى است،امّا مهمترين چيز اصلاح عقايد مردم، شناساندن حقيقت دنيا به آنان، ايّام اللَّه را به يادآنان آوردن، ايشان را از آخرت بيم دادن و به بهشت و پاكسازى نفس ترغيب كردن،منظّم كردن جمله پيوندهاى آنان با آفريدگار، با ديگر مردم و با آفريدگان است. به سبب‏كم شمار بودن كسانى كه در دعا تحقيق و جستجو مى‏كنند، كمبودى بزرگ از جهت تنظيم‏متون و تأليف كتابهاى گوناگونى كه نيازهاى مردم با آنها برآورده شود، به وجود آمده‏است ومى‏دانيم كه مردم از جهت مراتب تعبّد متفاوت‏اند، عدّه‏اى راز و نيازى‏پر سوز وگداز دارند، عدّه‏اى ديگر ميانه رو هستند و عدّه‏اى ديگر -كه اغلب مردم از اين‏گروه‏اند- دعاهايى آسان مى‏جويند؛ دسته اوّل به امثال "اقبال" و"مصابيح" نياز دارند،دسته دوم كتابى چون "مفاتيح الجنان" مى‏خواهند ونياز دسته سوم را متنى همچون"صحيفه سجّاديّه" برآورده مى‏كند. اگر مفاتيح الجنان و امثال آن نبود مكتب اسلام‏گرفتار كمبودى مى‏شد.
من از تعداد چاپها و نسخه‏هاى مفاتيح بيخبرم، امّا بر اين اعتقادم كه شمار اين‏نسخه به صدها هزار مى‏رسد و در جهان اسلام، جز قرآن هيچ كتاب دينى ديگر از اين‏لحاظ به پاى آن نمى‏رسد.
آيا اين دليل نهايت نياز ملّتهاى مسلمان نيست؟
از جهت ديگر اهتمامى را مى‏بينيم كه صرف تأليف كتابهاى ديگر مى‏شود، امّا به‏سختى صد نسخه از هر كدام به فروش مى‏رسد و بقيّه در انبار كتاب‏فروشيها انباشته‏مى‏گردد.
٢ - دليل ديگر نظرى سطحى است كه بعضى بر دعا دارند )با وجود آنكه اين دعاهاحاوى گنجهاى معارف اهل بيت‏عليهم السلام است(. دعا به عقيده آنان ذكرهايى است كه فرد-آگاهانه و يا ناآگاه- ناچار است تكرار كند تا به ثواب دست يابد.
هر كسى كه از سر ميل به ثواب خدا و اميد به رحمت او و يا از سر تسليم به‏فرمانش، دعايى مى‏خواند خداوند بزودى او را اجرى عظيم خواهد داد، امّا آيا همه‏هدف دعا اين است؟
يا اينكه مثلاً دعاى "مكارم الاخلاق" برنامه اخلاقى كاملى است و دعاى"افتتاح" شامل مجموعه‏اى از همه عقايد دينى و دعاى "ابو حمزه ثمالى" نيروى محرّك‏روح و درخششى عرفانى است و پلكان اولويتهاى انسان را تثبيت مى‏كند؟ اگر در واژگان‏محورى دعا بينديشيم در خواهيم يافت كه درسهاى زندگى و لبريز از معانى مناسب بازندگى پيشرفته انسانها هستند.
حتّى فقه اسلامى ناچار است كه ارزشهاى خود را كه با احكام متحقّق مى‏شود ازدعاها بخواهد. مگر نه اين است كه هدف قانون و يا حكم شرعى، تحقّق بخشيدن به‏الگوهايى معيّن همچون برپا داشتن حق، عدل و متحقّق كردن فضيلت، احسان و نيكى درميان مردم است؟ فقه از كجا اين الگوها وحدود، اولويّتها و تداخلات آنها را اخذ وتعيين نمايد؟ آيا نه اين است كه بايد متّكى به متونى كه الهام بخش احكام هستند ودعاهاى اين متون باشد؟
در گذشته هنگامى كه درس و تحقّق در مقدّمات فقه اسلامى را آغاز مى‏كرديم ودر نخستين روز از روزهاى درس و بحث مقدّماتى، به ما اين حديث شريف رامى‏آموختند:
"أَوَّلُ الْعِلْمِ مَعْرِفَةُ الْجَبَّارِ وَآخِرُ الْعِلْمِ تَفْويضُ الْأَمْرِ إِلَيْهِ" )آغاز دانش، شناخت‏خداى جبّار است و پايان دانش، واگذاشتن كار به او(.
ومن امروز مى‏پرسم: وقتى نخستين دانش، خداشناسى است، پس چرا تحقيق دردعا را كه يارى دهنده ما در خداشناسى است رها كرده‏ايم؟ و تا كى ميان ما و غنيترين‏گنجهاى معارف معنوى، فراق و هجران باشد؟
و اكنون كه اين كتاب را تقديم مى‏دارم آرزومندم كه دعاى خير را در حقّ من‏فراموش نكنيد، زيرا دعاى مؤمن در حقّ برادرش مستجاب مى‏شود.
و از خداوند، آمرزش، هدايت و پايدارى مى‏طلبم. إِنَّهُ سَميعُ الدُّعاءِ.
محمّدتقى المدرسى‏
تهران ٢١ / محرّم الحرام /١٤٠٥ه. ق‏
دعا در قرآن‏

خدا را چگونه بخوانيم؟ )وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ‏وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ(. )سوره بقره، آيه ١٨٦)
"و زمانى كه بندگان من از تو درباره من پرسند، من نزديكم، دعاى دعا كننده راهنگامى كه مرا بخواند اجابت مى‏كنم، پس بايد دعوت مرا استجابت كنند و به من ايمان‏آورند تا شايد هدايت شوند."
)قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنْتُمْ‏صَادِقِينَ * بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ * وَلَقَدْأَرْسَلْنَا إِلَى‏ أُمَمٍ مِن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوْلَا إِذْجَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ(.
)سوره انعام، آيات ٤٣ - ٤٠)
"بگو كه اگر عذاب خدا، يا هنگام مرگ شما فرا رسد چه خواهيد كرد؟ آيا در آن‏ساعت، غير خدا را مى‏خوانيد؟ اگر راستگو هستيد، بلكه تنها خدا را مى‏خوانيد تا اگرخواست شما را از سختى برهاند و آنچه را با خدا شريك قرار مى‏دهيد فراموش مى‏كنيد.وما پيامبرانى به سوى امّتهاى پيشين فرستاديم پس آنان را گرفتار بلا و مصيب كرديم تاشايد تضرّع كنند. چرا وقتى سختى ما به آنها رسيد تضرّع نكردند؟ بدين سبب كه‏دلهايشان را قساوت فرا گرفت و شيطان كردار آنها را براى آنها آراست."
)قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن‏هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ(.
)سوره انعام، آيات ٦٤ - ٦٣)
"بگو چه كسى شما را از تاريكى خشكى و دريا نجات مى‏دهد كه او را با تضرّع‏در نهان مى‏خوانيد كه اگر ما را از اين نجات داد هر آينه شكر گزار خواهيم بود؟ بگو:خدا شما را از آن و از هر سختى و اندوه نجات مى‏دهد سپس شما شرك مى‏آوريد."
)وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ‏قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ(.
)سوره اعراف، آيه ٥٦)
"و در زمين بعد از اصلاح آن، فساد نكنيد و خدا را از روى بيم و اميد بخوانيد،همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است."
)قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيَما وَلَاتَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ(.
)سوره يونس، آيه ٨٩)
"گفت: دعاى شما دو تن اجابت شد، پس به راه راست باشيد و راه نادانان راپيروى نكنيد."
دعا چيست؟ انسان چگونه بايد دعا كند؟ اميد چه فايده از دعا مى‏رود؟
پيش از هر سخنى ناچاريم بدانيم كه دعا اهداف و حكمتهايى معيّن دارد كه‏اگر انسان آنها را بداند گنجى را يافته است. گنجى كه چه‏بسا قبلاً از آن هيچ‏نمى‏دانسته است و چاره‏اى براى مشكلات پيچيده‏اى كه در زندگى خود بدانها مبتلااست، راه حلّى براى دشواريهايى كه به او روى مى‏آورد و درمانى براى دردهاوآلودگيهاى دل خود يافته است. آيات كريمه با آنكه در قرآن به شكلى پراكنده، به‏مناسبتهاى گوناگون آمده‏اند، در مجموع از دعا انديشه‏اى كامل به دست مى‏دهند.
دعا در هر مكان‏ انسان هنگام مشكلات در جستجوى راه حلّى است و به فطرت مى‏داند كه‏اين راه حل به دست خداست و اينكه هر امر مشكلى هر چند بزرگ باشد و هر چندانسان را به نااميدى فراخواند، راه حلّى به دست خدا دارد، امّا خدا كجاست؟به كجا روى آوريم تا به خدا نزديك باشيم و رو به سوى او سخن گوييم؟ و از اودرخواست كنيم آيا خدا در مسجد است؟ آيا در دشت يا بر روى كوههاست؟وبالآخره در كجا به خدا نزديكتريم؟ اين پرسش، فرا روى همه مردم است و تنهابراى آنان كه در روزگار پيامبر مى‏زيستند و از او درباره خدا مى‏پرسيدند، نبوده‏است. ما نيز هرگاه با مشكلات مواجه مى‏شويم جايى را مى‏جوييم كه در آن به‏خداوند نزديكتر باشيم تا او را در آنجا بخوانيم. قرآن حكيم اين پرسشها را اينگونه‏پاسخ مى‏دهد:
)وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ... ()سوره بقره، آيه ١٨٦)
"و زمانى كه بندگان من از تو درباره من پرسند، من نزديكم."
پس ديگر انسان به واسطه‏اى و به اينكه راهى را طى كند تا به خدا برسد،نياز ندارد. زيرا كه خداوند نزديك است. در دعاى ابو حمزه مى‏خوانيم:
"وَاَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَريبُ الْمَسافَةِ، وَأَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ‏الْأَعْمالُ دُونَكَ".
"كوچنده به سوى تو راهش كوتاه است و تو از خلق خود پوشيده نيستى جزاينكه كارها، آنها را در پس پرده مى‏نهد."
وقتى از امام على‏عليه السلام درباره خدا و فاصله ميان زمين و آسمان مى‏پرسند،مى‏گويد: "اين فاصله، "دعايى مستجاب شده" است، زيرا دعاى مستجاب‏ميلياردها كيلومتر فاصله ميان زمين و آسمان را در زمانى كمتر از يك چشم به هم‏زدن طى مى‏كند."
در كتابهاى تفسير آمده است كه مردى از پيامبر پرسيد: اى رسول خدا آياخداوند ما نزديك است تا با او آهسته راز و نياز كنيم، يا دور است تا به بانگ بلندبخوانيمش؟ پس پيامبر چشم انتظار وحى شد تا آيه ١٨٦ سوره بقره نازل گشت:
"و زمانى كه بندگان من از تو درباره من پرسند، من نزديكم..."
تنها خدا را بخوانيم‏ خداى تعالى دعاى دعا كنندگان را اجابت مى‏كند، امّا به دو شرط:
اوّل- "وقتى مرا بخوانند"، پس واجب است كه فقط خدا را بخوانيم، نه‏هيچ‏كس ديگر را گويى انسان در ظاهر خدا را مى‏خواند، امّا به راستى خداى‏حقيقيش را نمى‏خواند، بلكه روى دعايش به سوى شركايى است كه براى خدافرض كرده است. او به زبان، "ياربّ" مى‏گويد و دستهايش را به دعا سوى آسمان‏بلند مى‏كند، امّا دلش با خدا پيوند نمى‏گيرد، زبان او در كار نيايش است در حاليكه‏دلش خدا را نمى‏خواند. در تفسير اين آيه كريمه:
)...فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً(. )سوره طه، آيه ١٢)
"كفشهايت را بر كن كه تو در وادى مقدّس طُوى هستى."
آمده است كه منظور از كفش، دوستى زن و فرزند است، يعنى تو تا زمانى كه‏بر من وارد مى‏شوى و مى‏خواهى كه مرا بخوانى بايد دلت پيوندى با دوستى‏فرزندان نداشته باشد، زيرا حضرت موسى‏عليه السلام در آن بيابان و آن شب سرد، آن‏هنگام كه تاريكى و سرما و كم گشتگى او را در خود پيچيده بود، به زنش كه به‏زودى مى‏زاييد مى‏انديشيد و براى او در جستجوى آتش بود.
و تو نيز به مسجد رفتى و نماز گذاردى و در اين ميان، انديشه‏ات مشغول‏فرزندان و مشكلاتت بود، پس تو خدا را نخوانده‏اى.
بنابر اين از اين آيه كريمه در مى‏يابيم كه آنگاه كه خواستى به دعا مشغول‏شوى ناچار بايد از پيوندهاى ديگر دور شوى و در توجّه خود به خدا، اخلاص‏ورزى، خداوند مى‏گويد:
)وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ...(.
"و زمانى كه بندگان من از تو درباره من پرسند، من نزديكم، دعاى دعا كننده راهنگامى كه مرا بخواند اجابت مى‏كنم."
شرط دوّم - اين شرط را در نيمه دوم آيه مى‏يابيم، آنجا كه مى‏فرمايد:
)...فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ(.
"پس بايد دعوت مرا استجابت كنند و به من ايمان آورند تا شايد هدايت شوند."
تا زمانى كه خدا دعاى تو را اجابت مى‏كند، تو نيز به نوبه خود بايد فرمان‏خدا را اجابت كنى و به او ايمان آورى و همه شئون زندگيت را بر طبق خواست خداو بر حسب تعاليم او شكل دهى. آرى! از اين راه است كه انسان به رشد مى‏رسدورشد يافتن يعنى‏رسيدن به‏راه درست، پس هنگامى كه‏انسان، فرمان‏خدا را اجابت‏كند و به‏او ايمان‏آورد، بى شك رشد را در زندگى خويش تضمين كرده است.
حكمت دعا آيه كريمه درباره حكمت دعا چنين مى‏گويد:
)قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنْتُمْ‏صَادِقِينَ * بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِكُونَ * وَلَقَدْأَرْسَلْنَا إِلَى‏ أُمَمٍ مِن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ(.
)سوره انعام، آيات ٤٢ - ٤٠)
"بگو كه اگر عذاب خدا، يا هنگام مرگ شما فرا رسد چه خواهيد كرد؟ آيا در آن‏ساعت غير خدا را مى‏خوانيد؟ اگر راستگو هستيد، بلكه تنها خدا را مى‏خوانيد تا اگرخواست شما را از سختى برهاند و آنچه را با خدا شريك قرار مى‏دهيد فراموش كنيد. و ماپيامبرانى به سوى امّتهاى پيشين فرستاديم پس آنان را گرفتار بلاو مصيبت كرديم تا شايدتضرّع كنند."
اين آيه در آغاز به اين امر مى‏پردازد كه وقتى عذاب خدا يا مرگ فرا مى‏رسدووقتى زندگى سخت مى‏شود، انسان خدا را مى‏خواند و شركايى را كه براى اوفرض كرده فراموش مى‏كند.
قرآن سپس به حكمت دعا اشاره مى‏كند كه خداوند بعد از آنكه عذاب برامّتهاى پيشين نازل كرد، پيامبرانش را به سوى آنان فرستاد و عذاب بر دوگونه بود:يكى به شكل جنگهاى داخلى و عذاب انسان به دست انسان و آن "بأساء" است،وديگرى به شكل عذاب انسان به دست طبيعت و آن "ضرّاء" مى‏باشد.(١)
ولى چرا خداوند بندگانش را به "بأساء" و "ضرّاء" فرو مى‏گيرد؟ چرا آنان رابا مشكلات مى‏آزمايد؟ آيه كريمه، خود پاسخ مى‏دهد:
)...لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ...(.
"... تا شايد تضرّع كنند."
هدف آن است كه خداوند مى‏خواهد تو همچون بنده‏اى از بندگانش به‏سوى او بروند. و در حالت عادى وقتى به سوى او نمى‏روند مشكلات و عذاب برتو نازل مى‏شود تا به سوى خداوندت روى آورى و به او تضرّع كنى.
ولى ما بعضى از مردم را چنين مى‏بينيم كه حتّى در حالت عذاب نيز به خداتضرّع نمى‏كنند.
راست آن است كه جمود اينان را به مرحله‏اى رسانيده كه حتّى فطرت‏ووجدان خويش را نيز از دست داده‏اند، آن وجدانى كه به هنگام بروز مشكلات‏وعذاب، در هر انسانى هست و آن فطرتى كه انسان را به راه بازگشت به خدامى‏كشاند، قرآن كريم درباره اينان مى‏گويد:
)فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوايَعْمَلُونَ(. )سوره انعام، آيه ٤٣)
"چرا وقتى سختى ما به آنها رسيد، "تضرّع" نكردند؟ بدين سبب كه قساوت‏دلهايشان را فرا گرفت و شيطان كارهايشان را براى آنها آراست."
بنابراين، آيات تأكيد مى‏ورزند كه توجّه انسان به "خدا" و "تضرّع" به درگاه‏او، از فوايد مشكلات و مصايب است. در واقع مشكلات به پايان خواهند آمد حال‏آنكه ايمانى كه تضرّع، آن را در دل انسان كاشته است باقى مى‏ماند و ادامه مى‏يابد،همچنانكه كار شايسته‏اى كه ايمان انسان آن را مى‏آفريند باقى مى‏ماند و آثارش حتّى‏پس از نبادوى دنيا و مشكلاتش مستمر خواهد بود.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: مردى پيامبرصلى الله عليه وآله را به طعام خواند، چون پيامبرداخل خانه آن مرد شد نظرش به مرغى افتاد كه بر بالاى ديوار خانه تخم گذاشته‏است. پيامبر از اين امر تعجّب كرد، آن مرد به او گفت: از اين تخم تعجّب كردى؟سوگند به آنكه تو را به حق برانگيخت من تا به حال به هيچ مصيبتى گرفتار نيامده‏ام.پس پيامبر بى آنكه از غذاى او بخورد برخاست و گفت: آنكه به مصيبتى گرفتارنشده باشد، خدا را در او حاجتى نيست.
"قال النبيّ لأصحابه: ملعون كلّ مال لا يزكّى، ملعون كلّ جسد لا يزكّى. ولو في‏كلّ أربعين يوماً فقيل: يا رسول اللَّه، أمّا زكاة المال فقد عرفناها فما زكاة الأجساد؟ فقال‏لهم: إن تصاب بآفة".
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٨٩)
هم‏چنين مى‏فرمايد: پيامبر روزى يارانش را گفت: هر مال زكات داده نشده،ملعون است و هر بدن زكات داده نشده -اگر چه هر چهل روز يكبار- ملعون است.گفتند: اى رسول خدا زكات مال را مى‏دانيم، زكات بدن چيست؟ فرمود: اين است‏كه به آفتى گرفتار آيد، پس چهره آنان كه اين سخن شنيدند دگرگون شد و چون آنان‏را بر اين حال ديد فرمود: آيا منظور مرا دريافتيد؟ گفتند: نه اى رسول خدا. فرمود:تن انسان خراشيده شود، پايش به سنگ آيد، لغزد، بيمار شود، خارى در او خلدوهمانند اينها، تا در پايان حديث فرمود: به چشم پريدگى دچار شود.
"من لم يرزء فما للَّه فيه من حاجة".
)بحار الانوار، ج‏٦٧، ص‏٢١٨)
انسانى كه در زندگيش با هيچ مشكلى يا مصيبتى رو برو نمى‏شود، نبايدخوشحال و مطمئنّ باشد، زيرا اين علامت غرور است. پس انسان وقتى گرفتارمشكلى مى‏شود روحش بلندى مى‏گيرد و به نور خدا روشنى مى‏يابد و دلش متوجّه‏او مى‏شود، فايده اين توجّه بيش از ضررهاى آن گرفتارى است. و در مقابل،انسانى كه حتّى وقتى با عذاب روبرو مى‏شود تضرّع نمى‏كند، دلش سخت و قسى‏شده و ابليس كارهاى بد او را پيش چشمش زينت داده است.
شيوه‏هاى دعا قرآن در اين باره مى‏گويد:
)قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً...(.
)سوره انعام، آيه ٦٣)
"بگو چه كسى شما را از تاريكى، خشكى و دريا نجات مى‏دهد كه او را با تضرّع‏در نهان مى‏خوانيد؟"
بنابراين بايد دعا اوّلاً همراه "تضرّع" و ثانياً در "نهان" باشد، يعنى رازى‏ميان بنده و خداوند باشد. همچنانكه براى دعا كننده شايسته است كه بداند او باخدا، با دعاى خويش عهد مى‏بندد كه اگر او را از گرفتاريش رهانيد انسانى نيكوكارو شكر گزار شود:
)...لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ(. )سوره انعام، آيه ٦٣)
"اگر ما را از اين برهاند هر آينه از شكر گزاران خواهيم بود."
و چه‏بسا انسان با خدا عهد بندد و مشكلش بر طرف شود، امّا او به زندگى‏پيشين خود -بى هيچ دگرگونى را ستينى در رفتار- بازگردد:
)قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ(.
)سوره انعام، آيه ٦٤)
"بگو خدا شما را از آن و از هر سختى واندوه مى‏رهاند سپس شما شرك مى‏آوريد."
در سوره اعراف مى‏خوانيم:
)وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ‏مِنَ الْمُحْسِنِينَ(. )سوره اعراف، آيه ٥٦)
"و در زمين بعد از اصلاح آن فساد نكنيد و خدا را از سر بيم و اميد بخوانيد،همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است."
پس در هنگام دعا، انسان بايد در حالتى ميان "بيم و اميد" باشد و به‏استجابت سريع دعاى خود مطمئنّ نباشد، همچنانكه نبايد از رحمت خدا نااميدباشد. در اينجا اجازه دهيد اندكى درباره پيوند و رابطه ميان "دعاى از سر بيم‏واميد" و "نزديكى رحمت خدا به نيكوكاران" بينديشيم. اين پيوند چنين است كه‏انسان هرگاه گرفتار مصيبتى شود و يا با مشكلى در زندگيش رو برو گردد، بايد خدارا بخواند و در همين هنگام نيز به مردم احسان كند، زيرا احسان، انسان را به دعا برمى‏انگيزد و نيز كليد استجابت خداست، خدايى كه رحمتش به احسان كنندگان‏نزديك است.
در سوره يونس اين آيه را مى‏خوانيم:
)قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيَما وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ(.
)سوره يونس، آيه ٨٩)
"گفت دعاى شما دوتن اجابت شد پس به راه راست باشيد و راه نادان را پيروى‏نكنيد."
خطاب به سوى موسى و هارون است و منظور آن است كه تو آنگاه كه خدا راخواندى و او دعايت را استجابت كرد، به سوى اين و آن نبايد بروى و بايد از خداآرزو خواهى و بر راه راست پايدار مانى و تسليم فشارها و تنگناها نگردى،همچنانكه بر توست كه پيوسته بر راه هدايت باشى و راه نادانان را پيروى نكنى.
مرا بخوانيد تا براى شما استجابت كنم‏
)وَنُوحاً إذْ نادى‏ مِن قَبْلُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ(.
)سوره انبيا، آيه ٧٦)
"و نوح را بياد آور كه از پيش ندا درداد، پس براى او اجابت كرديم و او و اهلش‏را از بلاى عظيم نجات داديم."
)وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ‏فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَى‏ لِلْعَابِدِينَ(.
)سوره انبياء، آيه ٨٤ - ٨٣)
"وايّوب را بياد آور كه خداوندش را ندا درداد كه مرا زيان رسيد و توبخشاينده‏ترين بخشايندگانى. پس براى او اجابت كرديم و زيان را از او برگرفته اهلش وهمانندآن آنان‏را با آنان به او بازگردانيديم از سر رحمت خود و براى يادآورى پرستندگان."
)قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً(.
)سوره فرقان، آيه ٧٧)
"بگو اگر دعاى شما نبود خداوند من چه اعتنايى به شما مى‏كرد، شما تكذيب‏كرديد پس بزودى به كيفر گرفتار خواهيد شد."
)أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلهٌ مَعَ‏اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ(. )سوره انعام، آيه ٦٢)
"آن كيست كه مضطرّ را اجابت مى‏كند چون او را بخواند و بدى را برطرف‏مى‏سازد و شما را جانشينان در زمين قرار مى‏دهد، آيا معبودى جز اللَّه هست، شما اندكى‏متذكّر مى‏شويد."
)وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ‏جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ(. )سوره غافر، آيه ٦٠)
"خداوند شما گفت مرا بخوانيد تا براى شما استجابت كنم، آنانكه از عبادت من‏سر مى‏پيچند به زارى و خوارى به جهنّم خواهند رفت."
)وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ وَالْكَافِرُونَ لَهُمْ‏عَذَابٌ شَدِيدٌ ()سوره شورى، آيه ٢٦)
"و اجابت مى‏كند كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى درست كردند، و از فضل‏خويش به آنان مى‏دهد و كافران را عذابى سخت هست."
دعاى حضرت نوح‏ با تدبّر در اين آيات، نكاتى جديد را درباره دعا از قرآن الهام مى‏گيريم، ازبارزترين اين نكات، آن است كه در سوره انبياء مى‏بينيم، آنجا كه خداوند، داستان‏حضرت نوح را بر ما فرو مى‏خواند. حضرت هنگامى كه خداوندش را خواند، خدادعايش را مستجاب كرد و از آن بلا، آن رنج و اندوه بزرگ نجاتش داد. طوفان همه‏جهان را فراگرفته و همه مردم، بلكه همه زندگان اعم از پرندگان و حيوانات را، غرق‏كرده بود.
طوفان همه را مى‏گيرد و به زندگى پايان مى‏دهد و از اين ميان فقط يك نفرومجموعه كوچكى با اوست زنده مى‏مانند، خداوند دعايشان را مستجاب مى‏كندو آنان را از گرفتارى بزرگ مى‏رهاند. در اين داستان دليلى روشن وجود دارد بر اين‏مطلب كه امور جهان و هستى امورى نيست كه بر اساس سنّتها و قوانينى كه‏عدول‏ناپذير باشند وضع شده باشد، هرگز بلكه سنّت‏هاى هستى بر وفق اراده‏اى‏برتر و والاتر -كه اراده خداوند است- دگرگون مى‏شود.
درست است كه حوادث و تحوّلاتى كه در هستى رخ مى‏دهد بر اساس‏قوانين و نظامهايى ثابت است، امّا اين قوانين را خداوند جارى مى‏كند و اگربخواهد كارى را به فلان قانون، مربوط كند و يا فلان قانون را تغيير دهد، اين كار رابر اساس خواست خود انجام مى‏دهد. در اين مورد فيلسوفان يونان نظريه‏اى‏نادرست دارند. مى‏گويند: اگر آسمان كمانى بود و بلاتيرى، و خدا تيرانداز، به كجامى‏شد گريخت؟ اين نظريه در روزگار پيامبر آوازه يافت، پس آيه نازل شد كه:
)فَفِرُّوْا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ(. )سوره ذاريات، آيه‏٥٠)
"به سوى خدا بگريزيد كه من براى شما از او بيم دهنده‏اى آشكارم."
بنابراين آسمان كمانى است و بلا تيرى و دستِ قَدَر تيرانداز، ولى با اين همه‏اميد خلاصى هست، اينجا عليرغم آسمان و تير بلا درى براى رهايى هست و آن‏بازگشت به سوى خداست.
فرار به سوى خداوند توانا، به سوى آنكه از آسمان عظيمتر و از بلا بزرگتر وازقَدَر نيرومندتر است. خدا را قضا و قدرى است و قضا برتر از قدر است، زيرا براى‏نقض قدر مى‏آيد، گاه مقدّر مى‏شود كه كسى در حادثه‏اى معيّن بميرد، امّا با صدقه واستجابت فرمان خدا دعايش مستجاب مى‏شود و قضاى خدا مى‏آيد و قدر را از اوباز مى‏دارد. خداوند در سوره انبياء مى‏فرمايد:
)وَنُوحاً إذْ نادى‏ مِن قَبْلُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ(.
)سوره انبياء، آيه ٧٦)
"و نوح را بيادآور كه از پيش ندا در داد پس براى او اجابت كرديم و او و اهلش رااز بلاى عظيم نجات داديم."
دعاى حضرت ايّوب‏ خداوند در همان سوره درباره حضرت ايّوب مى‏فرمايد:
)وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ(.
)سوره انبياء، آيه ٨٣)
"و ايّوب را بيادآور كه خداوندش را ندا در داد كه مرا زيان در رسيد و توبخشاينده‏ترين بخشايندگانى."
ما روش دعا را از اين آيه الهام مى‏گريم؛ روش حضرت ايّوب در دعا، انسان‏را مؤدّب بودن در دعا فرا مى‏خواند، زيرا مى‏بينيم كه حضرت ايّوب از خدا چيزى‏را به صراحت نمى‏خواهد، بلكه خدايش را ندا مى‏دهد كه مرا ضرر رسيد... خدايادردم شديد شده است، درد داخل استخوانم شده و بر من به شدّت تأثير كرده‏است "و تو بخشاينده‏ترين بخشايندگانى" و تا هنگامى كه چنين هستى چگونه‏بنده‏ات را اينگونه گرفتار درد شديد، رها مى‏كنى؟ پس ايّوب رحمت خداوندش رابه كنايه‏اى بليغتر از تصريح طلب مى‏كند.
دعاى حضرت موسى‏ حضرت موسى نيز همينگونه خدايش را مى‏خواند:
)...رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ(. )سوره قصص، آيه ٢٤)
"خداوندا من به خيرى كه بر من نازل فرمودى نيازمندم."
خير را از خدا به صراحت نمى‏خواهد، بلكه مى‏گويد: خدايا بر من خيرى‏فراوان فرو فرستادى و تو را بر آن شكر مى‏كنم، امّا من اكنون نيازمند آن خير هستم.موسى خير را از خدا طلبيده، امّا با زبانى غير مستقيم.
بر اساس آنچه در بعضى از احاديث آمده است، پيامبران در دعا به توجّه به‏خدا بسنده مى‏كرده‏اند بى آنكه خواسته‏هاى خود را به صراحت بيان دارند.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: چون ابراهيم در منجنيق نشست و خواستند او رادر آتش افكنند، جبريل نزد او آمد و گفت: سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باداى ابراهيم، آيا حاجتى دارى؟ گفت: به تو، نه! پس چون او را پرتاب كردند خدا راخواند و گفت: اى خداوند يگانه بى نياز كه نزاييده‏اى و نزاده‏اى و تو را همتايى‏نيست. پس آتش بر ابراهيم بى اثر شد و همچنان در جامه خويش در مصاحبت‏جبريل بود و باهم در باغى سبز سخن مى‏گفتند. )بحار الانوار، ج‏١٢، ص‏٢٤)
دعاى حضرت زكريا درباره چگونگى دعاى حضرت زكريا در سوره انبياء مى‏خوانيم:
)فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى‏ وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي‏الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ(. )سوره انبياء، آيه ٩٠)
"براى او اجابت كرديم و يحيى را به او بخشيديم و همسرش را براى او اصلاح‏كرديم، آنها در كارهاى خير مى‏شتافتند و ما را از سر بيم و اميد مى‏خواندند و براى ما خاشع‏بودند."
از صفات مؤمنان آن است كه از سر ترس از عذاب و اميد به رحمت، خدا رامى‏خوانند. پس بايد در حالت دعا از رحمت خدا نااميد نبود و نيز نبايد مطمئنّ بودكه اين رحمت، حتماً و بزودى شامل حال انسان مى‏شود. اگر انسان نااميد باشددعايش مستجاب نمى‏شود و بسيارى از دعاهاى ما همراه با يأس و نااميدى است،پس دعا بايد همراه حالتى اميد وارانه باشد آنچنانكه گويى اجابت در آستانه خانه‏است و نيز در همان وقت نبايد مطمئن بود و اجابت را بر خدا محتوم و واجب‏دانست، زيرا خداى سبحان برتر و عظيمتر از آن است كه انسان چيزى را بر اوواجب كند و انتظار وقوع حتمى آن را از او داشته باشد.
انسان نمى‏تواند مطمئن باشد كه با يكبار دعا كردن، از همه رنجهاومشكلاتش نجات مى‏يابد و هم‏چنين درست نيست كه از نجات، نااميد باشدوتسليم وضع دردناك خود گردد، بلكه انسان مؤمن بايد در ميان بيم و اميد باشدودعاى حضرت زكريا وزنش نيز اين چنين بود، همچنانكه خداوند مى‏فرمايد:
"و ما را از سر بيم و اميد مى‏خواندند و براى ما خاشع بودند."
آنجا كه دعا از سر ميل و بيم، ميان اميد و ترس است احتمال استجابت‏افزايش مى‏يابد و اين است بهترين روشى كه مؤمنان در دعاهاى خويش، پى‏مى‏گيرند.
دعا و فطرت انسان‏ آيه ٦٢ از سوره نمل، از جنبه ديگر دعا، پرده بر مى‏گيرد:
)أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلهٌ مَعَ‏اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ(.
"آن كيست كه مضطرّ را اجابت مى‏كند چون او را بخواند و بدى را بر طرف‏مى‏سازد و شما را جانشينان در زمين قرار مى‏دهد، آيا معبودى جز اللَّه هست؟ شما اندكى‏متذكّر مى‏شويد."
آنگاه كه تو درمانده شده‏اى، كدامين در را بايد بكوبى؟ گره گشاى توكيست؟ و چه كسى دعايت را مستجاب مى‏كند؟ "آن كيست كه مضطرّ را اجابت‏مى‏كند چون او را بخواند؟" كيست آنكه دعاى مضطرّ را استجابت مى‏كند؟
آيه اين چنين فطرت انسان را مورد خطاب قرار مى‏دهد و وجدان او را بيدارمى‏كند و در برابر او پرده از جوهره حقيقت و واقعيّتى كه هيچ شكّى در آن نيست،بر مى‏گيرد و باعث مى‏شود كه او به خود بازگردد و تجربه‏هاى گذشته را بياد آورد،وبياد آورد آن كسى را كه در روزهاى گرفتارى و درماندگى، دعايش را مستجاب‏مى‏كرد و گرفتاريها و رنجها و زيانهايش را بر طرف مى‏ساخت.
امّا انسان در بسيارى از اوقات كارهايى دور از وجدان و فطرت مى‏كند و خدارا از ياد مى‏برد و استجابتهاى او را به فراموشى مى‏سپارد، خدا دعايش را اجابت‏مى‏كند و بدى را از او دفع مى‏سازد و او در لحظه‏هاى درماندگى به خدا پناه مى‏بردولى بعد از آن در كارهايش شرك مى‏ورزد و جز گاهى از اوقات، اين لحظه‏ها را به‏فراموشى مى‏سپارد.
دعا و مستكبران‏ كسى كه از "دعا" و "تضرّع" در پيشگاه خداوند سر مى‏پيچد و در واقعيت‏استكبار مى‏ورزد، چه سرنوشتى خواهد داشت؟ قرآن در جواب مى‏گويد:
)وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ‏جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ(. )سوره غافر، آيه ٦٠)
"خداوند شما گفت مرا بخوانيد تا براى شما استجابت كنم، آنانكه از عبادت من‏سر مى‏پيچند بزودى با زارى و خوارى به جهنّم خواهند رفت."
آنانكه به نيايش بر نمى‏خيزند و در پيشگاه خدا "تضرّع" نمى‏كنند، از دعاسر مى‏پيچند؛ از اينروست كه خوار و زار به "جهنّم" خواهند رفت. بر انسان است‏كه در هر كار كوچك و بزرگ، خدا را بخواند و از دعا سر نپيچد و درست نيست‏كسى بگويد: من كار مى‏كنم و جنبش دارم پس نيازمند نيايش نيستم. سؤال اين‏است: چگونه كار مى‏كنى؟ و در زندگيت چگونه جنبشى دارى؟ آيا به توفيقى ازجانب خدا نياز ندارى؟ و محتاج آن نيستى كه زمينه‏هاى مناسب براى تو آماده‏شود؟ در اين صورت بايد خدا را بخوانى تا برايت استجابت كند و تو را براى كارموفّق بدارد.
خداوند شما گفت مرا بخوانيد تا براى شما استجابت كنم.
آيا شما نياز و توقّع و آرزويى نداريد؟ اگر داريد خدا رابخوانيد تا دعايتان رامستجاب كند. مى‏فرمايد:
همانا كسانى كه از عبادت من سرپيچى كنند...
دعا در اينجا از بارزترين نمونه‏هاى عبادت است، پس كسانى كه از عبادت‏خدا و دعا سر مى‏پيچند و استكبار مى‏ورزند بزودى با خوارى و ذلّت داخل جهنّم‏خواهند شد.
دعا و روشن بينى‏ دعا بر روشن بينى وسعه صدر انسان مى‏افزايد و باعث بلند همّتى اومى‏گردد. دعا باعث مى‏شود كه انسان خود را در چارچوبهاى تنگ، محصور نكند؛دعا انسان را به حقيقت خود باز مى‏گرداند و حقيقت انسان آن است كه وى-على‏رغم آنكه خود را وجودى كوچك مى‏پندارد- جهانى بزرگ است، دعافراروى انسان بر اين حقيقت پرتو مى‏افكند.
رابطه انسان با دعا و استجابت همانند رابطه زمين با باران است، بارانى كه ازآسمان فرو مى‏بارد از آن همه مردم است، امّا هر انسانى به اندازه زمينى كه دارد ازاين باران بهره مى‏گيرد، آنكه يك هكتار زمين دارد از باران به اندازه يك هكتار و آنكه‏ده هكتار دارد به اندازه ده هكتار استفاده مى‏كند، آيا چنين نيست؟ رحمت خدا نيزهم‏چنين است، بدون شك رحمت خدا گسترده است؛ امّا شرط آن، بزرگى وجودو شخصيت و اندازه گنجايش آدمى است. پس اگر ظرف وجود تو تنگ و آرزويت‏محدود و روشن بينى و آگاهيت ضعيف باشد، رحمتى كه به تو تعلّق مى‏گيرد نيزضعيف خواهد بود، نه براى آنكه رحمت خدا اندك است، بلكه بدليل آنكه توگنجايش آن را ندارى.
بنابراين شايسته است كه خدا را در حاليكه سراسر وجودمان آروزى اجابت‏است بخوانيم و از او چيزهاى بسيار بخواهيم و نيازهاى پر شمار خود را به درگاه اوبريم، اگر دعاى ما شروط استجابت را با خود داشت پس آنگاه خدا آنچه رامى‏جوييم به ما عطا مى‏كند و اگر در دنيا به ما ندهد در آخرت خواهد داد.
پس دعا همّت آدمى را بلند مى‏دارد و بر روشن بينى او مى‏افزايد تا آنجا كه‏دنيا و آخرت را در برگيرد. انسان مؤمن از عبادت و نيايش خدا سر نمى‏پيچد، زيراسرپيچى باعث آن مى‏شود كه به خوارى وارد دوزخ شود و تيره بختى اُخروى‏ودنيايى در او فراهم آيد. انسان هنگامى كه با خدا به زارى راز و نياز مى‏كند،خداوند دعايش را در دنيا مستجاب مى‏فرمايد و او را در آخرت پاداش مى‏دهد.
دعا و فضل خدا آيه ٢٦ از سوره شورى اشاره دارد به اينكه؛ نه تنها خداوند دعاى مؤمنان رااجابت مى‏كند، بلكه فضل خود را نيز شامل حالشان مى‏گرداند.
و اجابت مى‏كند كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى درست كردند و از فضل‏خويش بدانان مى‏دهد و كافران را عذابى سخت هست.
پس آنگاه كه خدا را مى‏خوانى و از او همسرى مى‏طلبى خدا به تو همسروفرزندى مى‏دهد و اگر همسر و فرزند بخواهى به‏تو همسر و فرزند مى‏دهد وروزى‏و خانه آنها را نيز عطا مى‏كند و هم‏چنين "از فضل خويش آنان را افزونى مى‏دهد"رحمت خدا بسيار گسترده است، هنگامى كه دعايت را مستجاب مى‏كند آنچه را كه‏مى‏خواهى و نيز چيزى افزون بر آن به تو عطا مى‏فرمايد.
دعا در سنّت‏
دعا سلاح مؤمن است‏ گاهى انسان به كارهاى نيك خود اعتماد مى‏كند و بدانها فريفته مى‏شودوبخطا، خود را به خدا نزديكترين كسى مى‏شمارد و سزاوار پاداشى كامل مى‏بيند،امّا وقتى به اين امر مى‏انديشيم مى‏بينيم كه همه كارهاى نيك ممكن است همسنگ‏و هموزن يك كاربد و يك گناه عمدى نباشد.
ما نبايد به كارهاى خود مغرور شويم و در ارتباطمان با خداوند به آنها تكيه‏كنيم، زيرا آن چيزى كه ما را براى رحمت خدا مى‏پرورد و مى‏گزيند، همانادعاست. خداوند در اين باره مى‏گويد:
)قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ...(.
)سوره فرقان، آيه ٧٧)
"بگو اگر دعاى شما نبود خداى من چه اعتنايى به شما مى‏كرد؟"
اگر توسّل انسان به دعا و تضرّع نبود خداوند به انسان و اعمالش اعتنايى‏نمى‏داشت. از اينروست كه در حديث آمده:
"الدعاء سلاح المؤمن". )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٨٩)
"دعا سلاح مؤمن است."
احاديث، تعبيرى از روح و معنى قرآن و تفسير مضامين آن هستند. احاديث‏نيز بر دعا، اهمّيت و ضرورت آن و اينكه دعا سلاح انسان در برابر امور منفى نفس‏وسختيهاى زندگى، بلكه سلاح و ابزارى است براى انسان كه با كمك آن مى‏تواندبه اهداف بلند خود دست يابد، تأكيد دارند.
در پيشاپيش اين احاديث، حديث از امام رضاعليه السلام روايت شده است و اوسند آن را از طريق پدرانش به رسول گرامى ما محمّدصلى الله عليه وآله مى‏رساند كه فرمود:
قال النبيّ‏صلى الله عليه وآله: "الدعاء سلاح‏المؤمن، وعمادالدين، ونور السموات والأرض".
)بحار الانوار، ج‏٩٠ - باب فضل الدعاء والحثّ عليه(
"دعا سلاح مؤمن، ستون دين و روشنايى آسمانها و زمين است."
اين روايت شامل سه امر است كه شايسته است در هر كدام درنگى و تأمّلى‏كنيم تا از آنها نكاتى تازه درباره دعا استنباط نماييم:
الف - سلاح مؤمن‏ مؤمن در زندگيش با سه خطر روبرو مى‏شود:
١ - با توانى خويش، زيرا انسان از ضعف آفريده شده و وجودش با ناتوانى‏آميخته است، زندگيش محصور محدوديتهاست، عمر، علم، نيرو و جنبشش دردنيا نيز محدود است. سؤال اين است كه: انسان از اين ناتوانى، كه او را فرا گرفته‏است، چگونه رها شود؟ و در برابر آن چگونه مقاومت ورزد؟ و چگونه از زندان‏ناتوانى ذاتى خود آزاد گردد؟ انسان از اين زندان با كمك نيرويى برونى و امدادى‏غيبى، آزاد مى‏شود و آن همانا پيوند و رابطه با خداى سبحان است.
اين حالت را در خويش بيازما: آنگاه كه مى‏خواهى كارى كنى كه بر تو دشوارمى‏نمايد، مثلاً وقتى مى‏خواهى نماز شب بخوانى، ساعت را براى وقتى مشخّص‏كوك مى‏كنى، زنگ به صدا در مى‏آيد و تو بيدار مى‏شوى، امّا غلبه بر ضعف رادشوار مى‏يابى و خواب بر تو چيره مى‏شود، تنت در برابر برخاستن مقاومت‏مى‏كند و عقل و شعورت سست است، در اين حال چگونه به نفس نهيب مى‏زنى‏وتصميم به برخاستن مى‏گيرى؟
در اين هنگام در برابر تو، راهى بيش نيست و آن اين است كه خدا را بيادآورى و بر او توكّل كنى و از او توفيق خواهى، چيزى نخواهد گذشت كه گويى‏روحى تازه در كالبدت دميده شده است و تو را در برخاستن يارى مى‏دهد تا نمازشب را ادا كنى. از اينروست كه دعا سلاح مؤمن است در برابر امور منفى نفس.
٢ - مؤمن در پيرامون خود با نواقص طبيعت روبرو است و طبيعت نيز براى‏انسان هراس‏انگيز است و آدمى فطرتاً از طبيعت مى‏ترسد. كودك را مى‏بينيد كه‏معمولاً از تاريكى، بيابان و صداهاى ناآشنا مى‏ترسد، انسان بالغ نيز از بسيارى ازعرصه‏هاى طبيعت مى‏هراسد، امّا او توانسته است با دانش و خرد خويش بربعضى از امور ترسناك چيرگى يابد، بى آنكه ترس از طبيعت كاملاً از ميان برود.اين ترس، همان عاملى است كه پيش از خطرات طبيعى، آدمى را شكست‏مى‏دهد، زيرا انسان هراسناك توان رويارويى با امور وحشت‏آور را ندارد، خدا همه‏آنچه را كه در آسمان و زمين است، مسخّر انسان گردانيده، پس انسان ناچار است‏به سلاحى مجهّز شود كه با آن در برابر اين ترس ايستادگى كند و سپس در برابرخطرات طبيعى بايستد. اين سلاح، سلاح دعاست.
وقتى در بيابان يا جنگل تنها هستى و ترس از چيزى در تو پديد مى‏آيدوزمانى كه در برابر كوهى بلند يا هر پديده طبيعى ديگر بر ناتوانى خود واقف‏مى‏شوى و احساس ضعف مى‏كنى، خدا را بخوان تا بر ترس و ناتوانى غلبه يابى.
از اينروست كه در احاديث، دعاهايى براى امور گوناگون آمده است، براى‏مقاومت در برابر ترس از بيمارى، جن و تاريكى؛ بعلاوه اينكه توجّه كلّى در نيايشهابه ارتباط انسان و طبيعت با خداست تا انسان براى سيطره بر طبيعت دست بكارگردد. در دعاى "صباح" كه از امام على‏عليه السلام روايت شده مى‏خوانيم:
اللَّهُمَّ يَا مَنْ دَلَعَ لِسَانَ الصَّبَاحِ بِنُطْقِ تَبَلُّجِهِ، وَسَرَّحَ قِطَعَ اللَّيْلِ المُظْلِمِ بِغَيَاهِبِ‏تَلَجْلُجِهِ، وَأَتْقَنَ صُنْعَ الْفَلَكِ الدَّوَّارِ فِى مَقَادِيرِ تَبَرُّجِهِ، وَشَعْشَعَ ضِيَاءَ الشَّمْسِ بِنُورِتَأَجُّجِهِ. يَا مَنْ دَلَّ عَلى‏ ذَاتِهِ بِذَاتِهِ، وَتَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ؟
"بارالها؛ اى آنكه زبان صبح را به بيان گوياييش بر آورد و پاره‏هاى شب تار رابا شدّت تاريكيش بر طرف كرد و آفرينش آسمان گردان در اندازه‏هاى بر جهايش رااستوار ساخت و پرتو خورشيد را با نور فروزانش جلوه داد، اى آنكه به ذاتش خوددلالت مى‏كند و از شباهت با مخلوقاتش دورى جسته است..."
اين دعا -با تلاوت پى درپى و مداوم آن- يادآور مى‏شود كه همه جوانب‏طبيعت در برابر خداوند خاضع است، شكوفايى بامدادى طبيعت، شكست‏تاريكى در برابر پرتو بامداد و افلاك گردان اين جهان، همه در دست خداست‏وتحت تسلّط و شكوه و قدرت اوست، بنابراين دليلى براى ترس از طبيعت وجودندارد، بلكه بر انسان است تا به سلاح ايمان و دانش مجهّز شود تا بر طبيعت‏چيرگى يابد و آن را براى خواسته‏ها و اهداف خود تسخير كند.
٣ - مؤمن با بيم از عذاب و بلاى خدا مواجه است و دعا سلاح مؤمن است‏در برابر عذاب و بلاى خدا، در حديث آمده:
"الدعاء يردّ القضاء وقد اُبِرم إبراماً".
)اصول كافى، ج‏٤، ص‏٢١٦)
"دعا قضا را بر مى‏گرداند حال آنكه سخت پا برجاست."
در روايات مى‏خوانيم كه بر قوم يونس عذاب نازل شد و چنان به آنها نزديك‏گشت كه گويى با آنان به اندازه قامت مردى فاصله دارد )يعنى حدوداً دو متر(،عذاب در شرف وقوع بود و آن را به چشم خويش مى‏ديدند، امّا آنان زارى كردندوخدا را خواندند تا اينكه عذاب از آنان روى گرداند.
دعا سلاح مؤمن است در برابر عذاب خدا، اين عذابى كه خداوند به سبب‏اعمال و گناهان انسان بر وى نازل مى‏كند.
ب - ستون دين‏ دين ظاهر و جوهرى دارد؛ ظاهر دين، نماز، روزه، حجّ، زكات، خمس‏وديگر عبادات است، امّا جوهر و مايه استوارى و برپايى دين چيست؟ اين‏جوهره و ستون همانا دعاست، زيرا جوهر دين، اتّصال انسان به خداست و ستون‏آن عروج انسان به سوى خداوند است "پس نماز معراج مؤمن است" همچنانكه‏در حديث شريف آمده است.
و امّا درباره روزه، آيه كريمه هدف آن را چنين بيان مى‏دارد:
)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ‏تَتَّقُونَ(. )سوره بقره، آيه ١٨٣)
"اى كسانى كه ايمان آورديد روزه بر شما نوشته شده است و همچنان بر كسانى كه‏پيش از شما بودند نوشته شده بود تا شايد تقوى پيشه كنيد."
پس هدف روزه، تقوى است.
)...وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى‏...(. )سوره بقره، آيه ١٩٧)
"توشه برداريد همانا بهترين توشه تقوى است."
هدف عبادتها حالت عروج وتقوى است ، حالت اتّصال غيبى و پيوند نهانى‏انسان با خداى سبحان است و اين با دعا تحقّق مى‏پذيرد.
خداى متعال از طريق قرآن با انسان سخن گفته است، امّا انسان چگونه باخداوند سخن مى‏گويد؟
پاسخ انسان به خدا و سخن گفتنش با معبود، همين دعاست. از اينروست‏كه دعا ستون دين است. در "مناجات شعبانيه" مى‏خوانيم:
"وَاْجْعَلْنى مِمَّنْ ... فَناجَيْتَهُ سِرَّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً".
"مرا از كسانى قرار ده كه با آنان در نهان سخن گفتى و براى تو آشكارا كاركردند."
ظاهر دين عملى است كه انسان براى نزديك شدن خداوند، به انجام آن‏برمى‏خيزد، در حاليكه روح دين مناجات خدا و انسان است.
ج - روشنايى آسمانها و زمين‏ ازاين تعبير در مى‏يابيم كه دعا، سهمى بزرگ در به جنبش درآوردن و دگرگون‏ساختن امور آسمانها و زمين دارد، جوهره هستى آسمانى و زمين به دعاست. درقران مى‏خوانيم:
)اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ...(.
)سوره نور، آيه ٣٥)
"خدا نور آسمانى و زمين است، نور او همانند چراغدانى است."
پس دعا مشكات و مكان تجلّى نور خداست، زيرا از رهگذر دعا و ذكر خداو توسّل به او، امور آسمانها و زمين سامان مى‏گيرد و خداوند آنچه را كه تباهى‏گراييده، اصلاح مى‏كند. اين تباهى و فساد، تنها به سبب اعمال مردم است.
)ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ...(.
)سوره روم، آيه ٤١)
"فساد به سبب آنچه مردم حاصل كردند در خشكى و دريا پديدار شد."
با گرويدن انسان به "دعا" و "تضرع" و استوار كردن پيوند خويش با خداوخضوع در برابر تعاليم او از طريق دعا، فساد آسمانها و زمين از پيشرفت بازمى‏ماند. از اينروست كه دعا روشنايى و نور آسمانها و زمين است، نورى كه عوامل‏فساد را از راه پاكسازى نفس بشرى و بالابردن آن تا افقهاى معنوى و معنويات، برمى‏دارد. اين‏است كه دعا سلاح مؤمن، ستون دين و روشنايى‏آسمانها وزمين است.
دعا قضا را باز مى‏گرداند از امام صادق‏عليه السلام روايت شده است:
"إنّ الدعاء يردّ القضاء، وإنّ المؤمن ليذنب فيحزم بذنبه الرزق".
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٨٨)
"دعا قضا را باز مى‏گرداند و مؤمن هر آينه گناه مى‏كند، با گناهش روزى راحرام مى‏گرداند."
گفته‏اى هست كه: "صدقه دفع بلا مى‏كند" و اين يعنى اينكه صدقه مانع نزول‏بلا بر انسان مى‏شود. در حاليكه دعا، بلا را حتّى بعد از نزول آن و پس از آنكه‏قضاى‏الهى شد رفع مى‏كند. گاهى قضا اين‏است كه بلايى بر تو نازل شود پس خدا رامى‏خوانى و او دعايت را استجابت مى‏كند و قضا را دفع مى‏نمايد. پس دعا، قضا رابازمى‏گرداند. "مؤمن هر آينه گناه مى‏كند با گناهش روزى‏را حرام مى‏گرداند"، چرا؟
زيرا اگر كافر گناه كند خدا او را به سبب گناهانش در روز قيامت مجازات‏مى‏كند به جز بعضى از گناهان بزرگ كه در دنيا نيز مجازات دارد، امّا مؤمن كه پيش‏خدا محبوب است، اگر مرتكب گناهى شود خدا در دنيا مجازاتش مى‏كند تا وقتى‏در روز قيامت بر خدا وارد مى‏شود بارگران گناهان را بر دوش نكشد. اين است كه‏بسيارى از مؤمنان در دنيا با سختيها و مصيبتهاى بسيار به سر مى‏برند تا گناهانشان‏پاك شود.
اين حديث مى‏گويد: كه مؤمن وقتى گناهى مى‏كند، به عنوان مجازات ازرزقش محروم مى‏شود. پس ما چه كنيم تا از رزقمان محروم نگرديم؟ پاسخ اين‏است: بر ماست تا دعا كنيم زيرا "دعا قضا را بازمى‏گرداند".
دعا بلا را رفع مى‏كند امام صادق‏عليه السلام از رسول اكرم روايت مى‏كند كه:
"داووا مرضاكم بالصدقة، وادفعوا أبواب البلاء بالدعاء، وحصّنوا أموالكم‏بالزكاة فإنّه ما يُصاد ما تصيد من الطير إلّا بتضييعهم التسبيح".
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٨٨)
"بيماران خود را با صدقه درمان كنيد و درهاى بلا را با دعا فروبنديدوداراييهاى خود را با زكات در امان داريد كه هيچ پرنده‏اى شكار نمى‏شود، مگر به‏سبب ضايع كردن تسبيح."
چه‏بسا جمله آخر اين حديث به اين معنى باشد كه پرنده‏اى كه در دام صيّادمى‏افتد، اين به دام افتادنش، آنچنانكه ما مى‏پنداريم از سر تصادف نيست و براساس سببى و قَدَرى است و آن اين است كه آن پرنده خدا را تسبيح نكرده است.
پس كارهاى جهان همگى بر اساس تقدير جريان مى‏يابند، در حاليكه انسان‏مى‏پندارد كارها تصادفى و بدون دخالت تقدير است. در حديثى از پيامبر آمده‏است:
"إنّ الرزق لينزل من السماء إلى الأرض على عدد قطر المطر، إلى كلّ نفس بماقدّر لها، ولكن اللَّه فضول فاسألوا اللَّه من فضله". )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٨٨)
"رزق و روزى از آسمان به اندازه قطره‏هاى باران بر زمين فرومى‏آيد و به هركسى به اندازه‏اى كه براى او مقدّر شده مى‏رسد، امّا خدا بسيار داراى فضل است‏پس از فضلش بخواهيد."
پس كارها و روزيها از جانب خداوند معيّن و مقدّر شده است، ولى اگر انسان‏چيز بيشترى بخواهد بر اوست كه دعا كند و دست نياز به سوى فضل خداوند درازكند. در حديثى ديگر از امام على‏عليه السلام مى‏خوانيم:
"ادفعوا أمواج البلاء عنكم بالدعاء قبل ورود البلاء، فوالذي فلق الحبّة وبرأالنسمة، للبلاء أسرعُ إلى المؤمن من انحدار السيل من أعلى التلعة إلى أسفلها ومن‏ركض البراذين". )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٨٩)
"موجهاى بلا را پيش از آنكه بر شما وارد آيد، با دعا دفع كنيد، سوگند به‏آنكه دانه را شكافت و جانداران را آفريد بلا بر مؤمن بسيار شتابنده تراست از سرايزشدن سيل از قلّه و تا ختن اسبان."

۱
دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

دعا و پاكسازى نفس‏ "ما زالت نعمة ولا نضارة عيس إلّا بذنوب اجترحوا، إنّ اللَّه ليس بظلّام للعبيد،ولو أنّهم استقبلوا ذلك بالدعاء والإنابة لم تنزل، ولو أنّهم إذا نزلت بهم النقم وزالت‏عنهم النعم فزعوا إلى اللَّه بصدق من نيّاتهم، ولم يهنوا ولم يسرفوا لأصلح اللَّه لهم كلّ‏فاسد، ولردّ عليهم كلّ صالح". )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٨٩)
"نعمت و شادابى زندگى از ميان نمى‏رود، مگر به سبب گناهانى كه انسانهامرتكب مى‏شوند. خداوند بر بندگانش ستمگر نيست و اگر آنان با دعا و انابت به‏رويارويى بلا روند بلا نازل نمى‏شود و اگر بلا نازل شود و نعمت زايل گردد و آنان ازسر صدق نيّت به خدا پناه برند و نه سستى كنند و نه افراط، خداوند هر امر فاسدى‏را براى آنان اصلاح مى‏كند و هر امر صالحى را به آنها بازمى گرداند."
چرا سختيها و بلاها پى درپى رو مى‏آورند؟ از دشوارترين امورى كه انسان در زندگيش با آن رو برو مى‏شود اين است كه‏پس از بهره‏ورى از نعمتها، بر او سختى و بلا نازل شود؛ همچنانكه زيباترين چيزى‏كه انسان در زندگى با آن مواجه مى‏شود آن است كه بعد از گذراندن دوره‏اى طولانى‏كه گرفتار سختى و مصيبت بوده، نعمتهاى خداوند بر او پى درپى وارد شوند.
اوضاع مردم در اين مورد متفاوت است، برخى گرفتار مشكلى و يا مصيبتى‏مى‏شوند، امّا به سرعت شخصاً و يا از طريق اقدام اجتماعى بر آن غلبه مى‏كنندوباز به زندگى عادى خود ادامه مى‏دهند، بعضى ديگر پيوسته گرفتار اندوه،سختى، مصيبت و مشكل مى‏شوند آنچنانكه با وضعى بسيار دشوار رو برومى‏گردند، اينان از هيچ مصيبتى نجات نمى‏يابند، مگر آنكه گرفتار مصيبتى بزرگترشوند، بهتر است اين دسته از مردم از خود بپرسند كه: چرا؟ به چه علّت مشكلات‏و مصايب فقط گريبانگير اينان مى‏شود؟ پاسخ را در سخن امام على‏عليه السلام مى‏يابيم‏آنجا كه سبب مصيبتهاى پى درپى انسان را، پياپى گناه كردنِ او مى‏داند، انسان‏همچنانكه گناهان را يكى پس از ديگرى مرتكب مى‏شود، مصايب نيز يكى پس ازديگرى به او روى مى‏آورند. اگر در خانه‏اى جاى آلوده‏اى باشد كه حشرات در آنجاجمع مى‏شوند راه حل، آن نيست كه فقط به نابودى كردن حشرات اقدام كنيم، زيراهر قدر از آنها بكشيم باز فوجى ديگر از حشرات در آن نقطه آلوده جمع مى‏شود،پس در اين صورت چه بايد كرد؟ چاره در پاك كردن خانه از آلودگيهاست.
هم‏چنين وقتى مصايب، سختيها و مشكلات، پى درپى بر تو واردمى‏شوند، بايد بدانى كه ناپاكى معنويى كه با آن به سر مى‏برى سبب همه اين‏گرفتاريهاست و بايد به پاكسازى نفس خود از آن آلودگى، اقدام كنى.
نقش سستى و اسراف‏ امام على‏عليه السلام در آن حديث شريف مشخّص مى‏كند كه پاكسازى نفس و درامان ماندن از مشكلات و سختيها فقط با توبه از گناه، توسّل به دعا، ترك سستى‏واسراف و پيش گرفتن راهى ميانه، كامل مى‏شود. پس نه سستى، بى نشاطى‏وكسالت در انجام واجبات درست است و نه زياده روى؛ برخى از گناهان از سستى‏و برخى ديگر از زياده روى ناشى مى‏شوند. هنگامى كه انسان در خوردن و نوشيدن‏و تن پرورى، زياده روى و اسراف مى‏ورزد محتاج آن مى‏شود كه جاى آنچه را كه‏مصرف مى‏كند پُر كند و براى خرج خود دخلى بتراشد، و اين احتياج معمولاًبا دزدى، و غصب و بهره كشى نامشروع بر آورده مى‏شود. و هم‏چنين وقتى انسان‏سستى مى‏كند و تن به كار نمى‏دهد و بى نشاط است، محتاج حيله، مكر، فريب‏ونوع ديگرى از دزدى است. كارگرى كه به سبب سستى و تنبلى به شكل منظّم كارنمى‏كند از كار و زمان كار خود دزيده است. كسى كه در كار امر به معروف و نهى ازمنكر تنبلى و سستى نشان مى‏دهد گناهكار است و اين است كه مى‏بينيم سستى‏وتنبلى و بى نشاطى باعث ارتكاب گناهان مى‏شود. امام على‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"و اگر بلا بر آنان نازل شود و نعمت زايل گردد و آنان از سر صدق نيّت به خداپناه برند و نه سستى كنند و نه اسراف، خداوند هر امر فاسدى را براى آنها اصلاح‏مى‏كند و هر امر صالحى را به آنان باز مى‏گرداند."
پناه بردن به خدا هنگامى كه سختى و نقمت نازل مى‏شود و نعمت رخت بر مى‏بندد، انسان‏بايد به خدا پناه برد و از او كمك بخواهد. پناه بردن به خدا، با يكبار دست به‏آسمان بلند كردن و از خدا دفع سختى را خواستن، صورت نمى‏پذيرد، بلكه بايددر نيايش پا فشارى كرد تا خدا دعا را مستجاب كند، در حديث آمده است:
"من أكثر طرق الباب أوشك أن يسمع الجواب من لجّ ولج".
"هر كه در را بسيار بكوبد بزودى جواب مى‏شنود و هر كه پا فشارى كندداخل مى‏شود."
و هم‏چنين در حديث ديگر آمده است:
"إنّ اللَّه يحبّ الدّعَّاء المُلِحّ".
"خداوند نيايشگر پر اصرار را دوست مى‏دارد."
پس خدا را بخوان و او را به اسماء حُسنى و اولياى راستينش سوگند ده و به‏ناتوانى خود اعتراف كن تا دعايت را مستجاب كند. هم‏چنين واجب است كه پناه‏به خدا بردن "با صدق نيّت" باشد؛ وقتى كه نيّت انسان، صادق باشد خداى‏سبحان از آنجا كه عالم، آگاه و بينا به نيّات انسانها است دعاى او را مستجاب‏مى‏كند، آنگاه شرط ديگر آن است كه انسان اهل اسراف و سستى نباشد و تنبلى‏وكسالت را از زندگى خود دور كند و همچنين اسراف و افراط را فرا راه زندگى‏خود، قرار ندهد.
دعا ابزار است‏ در حديثى از امام على‏عليه السلام آمده است:
دعا قضاى پا برجا را بر طرف مى‏كند، پس آن را ابزارى براى خود قراردهيد. كسى كه دعا دارد ابزار و سپرى دارد كه با آن بلا را وقتى نازل مى‏شود، دفع‏مى‏كند. دعا سلاح و ابزار نبرد توست كه بر آن براى دفع بلا تكيه مى‏كنى، امام‏صادق‏عليه السلام فرمود:
"ثلاثة لا يضرّ معهنّ شي‏ء: الدعاء عند الكربات والاستغفار عند الذنب،والشكر عند النعمة". )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٨٩)
"سه چيز است كه در آنها هيچ ضررى نيست: دعا هنگام گرفتاريها، استغفارهنگام گناه، و شكرگزارى هنگام نعمت."
پس انسانى كه هنگام گرفتارى و مصيبت، خدا را نمى‏خواند و آنگاه كه گناه‏مى‏كند، استغفار نمى‏كند و وقتى نعمتى دارد شكر نمى‏گزارد، خيرى در او نيست،همه چيز مايه ضرر اوست و از چيزى سود نمى‏برد، در حاليكه آن كس كه وقتى‏مصيبتى بر او نازل مى‏شود خدا را مى‏خواند و خداوند مصيبت را از او دفع مى‏كندوكسى كه وقتى گناه مى‏كند از خدا آمرزش مى‏طلبد و خدا گناهش را مى‏آمرزدوبالآخره كسى كه خدا را وقتى به او نعمت عطا مى‏فرمايد شكر مى‏گزارد، نتايج‏منفى نعمت را از خود دفع مى‏كند.
در اينجا نكته مهمّى هست كه سزاوار است بدان اشاره شود و آن اين است كه‏نعمت همانطور كه نتايجى مثبت به بار مى‏آورد براى انسان برخى امور منفى نيزپديد مى‏آورد و بر انسان است كه اين نتايج منفى را با شكرگزارى دفع كند. پس‏مال، فرزند، مقام و قدرت، همه نعمتهايى هستند كه در كنار منافع چندين نتيجه‏منفى‏اش نيز با خود همراه دارند، و كسى كه شكر نعمت نمى‏كند و متوجّه جوانب‏منفى نمى‏شود و فريفته نعمت مى‏گردد... اسراف و تبذير در پيش مى‏گيرد، حقوق‏ديگران را ادا نمى‏كند و سرانجام آثار منفى آن رفتارها را متوجّه خود مى‏سازدونعمت بر او نقمت )عذاب( مى‏گردد. بسيارى از مردم وقتى خداوند نعمتى بدانان‏عطا مى‏فرمايد از آن به نيكى و درستى استفاده نمى‏كنند در نتيجه نعمت وبال آنان‏مى‏شود. امام صادق‏عليه السلام "شكر نعمت" را شرط در امان ماندن انسان از ضرر ونتايج‏منفى نعمت دانسته است.
دعا و روزى‏ امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"إنّ اللَّه عزّ وجلّ جعل أرزاق المؤمنين من حيث لم يحتسبوا، وذلك أنّ العبد إذالم يعرف وجه رزقه كثر دعاؤه". )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٨٩)
"خداى عزّ وجلّ روزيهاى مؤمنان را از جاهايى كه گمان نمى‏كنند مى‏رساندو از اينرو بنده اگر راه روزيش را نداند دعايش افزون مى‏شود."
خداوند دوست دارد كه دعاى انسان مؤمن را بشنود و دوست دارد كه‏پاداش دعاى او را بدهد، زيرا دعا علاوه بر آنكه از استجابت الهى، نتايجى براى‏وى حاصل مى‏كند تأثيرات واقعى ديگرى نيز دارد، دعا دل انسان را خاشع و روح‏او را پاك مى‏دارد، همچنانكه حسنات و ثواب او را چندين برابر مى‏كند. پس ازاينروست كه خداوند روزى مؤمن را در جايى كه خود گمانش را نمى‏كند، قرارمى‏دهد و بدون آنكه بگذارد بر منبع ثابتى براى روزى تكيه كند به او روزى مى‏دهدتا دستش پيوسته به دعا بلند باشد، خداوند از راه دعا اورا روزى مى‏دهد وپاداشى‏عظيم به او عنايت مى‏كند.
بهترين سخن دعاست‏ "مردى شامى از امام على‏عليه السلام پرسيد: كدام سخن بنزد خداوند بهتر و برتراست؟
امام پاسخ داد:
ذكر بسيار، تضرّع به خدا و دعا." )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏١٥٩)
پس خدا دعا را دوست دارد و دعا بهترين چيزى است كه انسان بدان لب بازمى‏كند.
در احاديث آمده است كه خداوند به حضرت موسى‏عليه السلام وحى كرد:
"يا موسى، ادعني لملح طعامك".
"اى موسى براى نمك خوراكت، دعا كن."
زيرا اين نوعى از تضرّع در پيشگاه خداست، نوعى از ارتباط و اتّصال ميان‏بنده و خداوند است و خدا اين پيوند و ارتباط را دوست دارد و پيداست كه وقتى‏خدا كسى را دوست بدارد دعايش را مستجاب مى‏كند و به او پاداشى عظيم‏مى‏دهد، در تفسير اين آيه:
)إِنَّ إِبْراهِيمَ لأَوّاهٌ حَلِيمٌ(، عن أبي جعفرعليه السلام: الأوّاه: المتضرّع إلى اللَّه في‏صلاته، وإذا خلا في قفرة من الأرض وفي الخلوات".
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٠)
"ابراهيم "أوّاه" و بردبار بود.
امام باقرعليه السلام گفته است:
أوّاه يعنى آنكه در نمازش و در خلوت به خدا تضرّع كند."
پس "أوّاه" كسى است كه در نمازش و در تنهايى خود، يا آنگاه كه در بيابان‏است به خدا تضرّع مى‏كند پس از راه تضرّع و نيايش، رابطه و پيوند با خدا راجانشين تنهايى و هراس خويش مى‏سازد.
برترى امّت پيامبر به سبب دعا در حديثى از پيامبر آمده است:
"از آنچه خدا به امّت من عنايت كرده و آنها را بدان سبب بر امّتهاى ديگربرترى داده اين است كه به آنها سه خصلت بخشيده كه فقط به پيامبران عطا فرموده‏است، خداوند هرگاه پيامبرى را بر مى‏انگيخت مى‏فرمود: در دينت بكوش‏وحرجى بر تو نيست و اين را به امّت من داده كه مى‏فرمايد: "در دين بر شماحرجى نگذاشت."
هرگاه پيامبرى را بر مى‏انگيخت مى‏فرمود: هرگاه چيزى كه آن را ناپسندمى‏دارى تو را غمگين كرد مرا بخوان تا براى تو استجابت كنم و اين را به امّت من‏داده كه مى‏فرمايد: "مرا بخوانيد تا براى شما استجابت كنم."
و هرگاه پيامبرى را بر مى‏انگيخت او را گواه قوم خود قرار مى‏داد، خداوندامّت مرا گواهان مردم كرد كه مى‏فرمايد:
"تا پيامبر گواه شما باشد و شما گواهان مردم."
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٠)
در اين حديث مى‏بينيم كه بر اهمّيت دعا تأكيدى بزرگ صورت گرفته است؛دعا در امّتهاى پيشين سهم بارز و بزرگى، آنچنانكه در امّت اسلامى دارد، نداشته‏است.
آنانكه از دعا كردن عاجزند از پيامبر روايت شده است كه:
"إنّ أعجز الناس مَن عجز عن الدعاء، وأنّ أبخل الناس من بخل بالسلام".
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩١)
"عاجزترين مردم كسى است كه از دعا كردن عاجز باشد و بخيلترين مردم آن‏است كه در سلام كردن بخل ورزند."
تضرّع به خدا و ارتباط با او و كوفتن درِ آستانه الهى، هيچيك نيازمند اسباب‏و وسيله نيست، جز اين نيست كه بايد زبان را بجنباتى و دل را به خدا بپيوندى.پس اگر كسى را بيابيم كه گرفتار مصيبتى شده و مبتلاى رنجى گشته. امّا در همين‏حال براى دفع رنج و مصيبت خود خدا را نمى‏خواند، همانا او از عاجزترين مردم‏به شمار مى‏آيد.
هر كدام از ما مقدار زيادى از اين ناتوانى و درماندگى را با خود داريم، زيرا مادر زندگى خود از مشكلات بسيارى رنج مى‏بريم و با كمبودها و نقاط ضعف فراوانى‏روبرو هستيم وكسى هم نيست كه‏ادّعاى كمال كند وبگويد كه‏از هيچ‏مشكلى گله‏مندنيست. پس ناتوانى در ما وجود دارد و از همه طرف بر ما احاطه يافته است امّا بااينهمه مى‏بينيد كه ما خدا را نمى‏خوانيم. پس اگر اخلاق تو بداست خدا را بخوان تاآن را اصلاح كند، اگر عملت كم است از خدا بخواه تا زيادش كند، اگر از سست‏ارادگى رنج مى‏برد خدا را بخوان تا اراده‏ات را قوى سازد و اگر وضع اقتصاديت‏دچار تنگناست يا صاحب فرزند نمى‏شوى خدا را براى رفع مشكلت بخوان.
دعا را بايد از حضرت سليمان بياموزيم كه از خداوند خواست او را آنچنان‏ملك و سلطنتى دهد كه شايسته هيچكس پس از وى نباشد و خدا دعايش رامستجاب كرد و آنچه خواست به او عطا فرمود.
زيانى در دعا نيست‏ امام صادق‏عليه السلام از پدرانش نقل مى‏كند كه امام على‏عليه السلام فرمود:
"أربعة للمرء لا عليه -أي أنّ اُموراً أربعة هي لمصلحة الإنسان وليس في‏مضرّته-: الإيمان والشكر، فإنّ اللَّه تعالى يقول: )مَا يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ‏وَآمَنْتُمْ(، والاستغفار فإنّه قال: )وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ‏وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ(، والدعاء فإنّه قال تعالى: )قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ(".
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩١)
"چهار چيز براى انسان هست كه بر ضدّ او نيست )چهار چيز هست كه براى‏مصلحت انسان است و به ضرر او نيست(: ايمان، شكر، استغفار و دعا، زيرا خدامى‏فرمايد: "اگر شما شكر كنيد و ايمان آوريد خدا چه غرضى دارد كه عذابتان كند.".
خداوند نيازى به عذاب شما ندارد شما خود عذاب را به خود جلب‏مى‏كنيد، پس اگر شكر گزار باشيد و ايمان آوريد خدا عذابتان نمى‏كند...
و استغفار، زيرا مى‏فرمايد: "خداوند آنها را در حاليكه تو در ميان ايشان هستى‏و آنان آمرزش بطلبند، عذاب نمى‏كند."
عذاب فقط وقتى بر انسان نازل مى‏شود كه او مرتكب عصيان و گناه گرددواستغفار نكند.
و دعا، زيرا مى‏فرمايد: "بگو خداوند من، اگر دعاى شما نبود، به شما اعتنانمى‏كرد."
پس شكر، ايمان، استغفار و دعا، چهار امرى هستند كه مصلحتهاى انسان راتثبيت مى‏كنند و به هيچ حال، ضدّ مصالح او نيستند.
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩١)
دعا، تأمين و رفاه‏ روايت كرده‏اند كه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله به گروهى از مسلمانان خطاب فرمود كه:
"ألا أدلّكم على سلاح ينجيكم من عدوّكم ويدرّ رزقكم؟ قالوا: نعم. قال:تدعون بالليل والنهار، فإنّ سلاح المؤمن الدعاء." )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩١)
"آيا شما را به سلاحى كه از دشمن نجاتتان دهد و روزيتان را سرازير كندراهنمايى نكنم؟ گفتند: چرا! گفت: شب و روز دعا كنيد، زيرا سلاح مؤمن‏دعاست."
امنيّت و آسايش مهمترين جنبه‏هايى هستند كه انسان مى‏خواهد در زندگيش‏متحقّق كند. امنيّت فقط از طريق رهايى از دشمنان و شرّ آنان تحقّق مى‏پذيرد و نيزانسان آسايش را فقط زمانى در بر مى‏گيرد كه خداوند روزى فراوان به او عنايت‏فرمايد. دعا -آنچنانكه در حديث آمد- سلاح انسان مؤمن است در مقابل‏دشمنانش، و وسيله آمدن روزى فراوان است.
پيامبر در حديثى مى‏فرمايد:
"هر بنده‏اى كه در بيابانى راه رود و دست به ذكر و دعا بگشايد، خداوند آن‏بيابان را با حسنات پر مى‏كند خواه آن بيابان بزرگ باشد خواه كوچك."
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٢)
وقتى مؤمن وارد بيابانى شود و خدا را ذكر كند و او را بخواند، حسنات‏وبركات، بيابان را خواه بزرگ باشد خواه كوچك، پر مى‏كنند. بنابراين از صفات‏مؤمن است كه هر جا باشد با بركت است، هر جا كه مؤمن فرود آيد بركت واردمى‏شود. از اينروست كه پيامبر اشاره مى‏كند كه مؤمن وقتى در جايى منزل مى‏كندودستهايش را با دعا به سوى خدا بلند مى‏كند، زمين سبز مى‏شود و بركات آسمان‏بر آن فرو مى‏بارد. اين حديث از حقيقتى مهم پرده برمى‏گيرد و آن اين است كه آنچه‏كه ما تصادف مى‏نمايم، در واقع تصادف نيست زيرا همه دگرگونيهايى كه در زمين‏وآسمان رخ مى‏دهد بايد طبق قوانين و سنّتهاى از پيش تعيين شده‏اى باشد. مردم‏در گذشته و در آن زمان كه نظامهاى هستى براى آنان ناشناخته بود همه چيز راحتى‏بيمارى، و مرگ، و قطحى و فراوانى را به تصادف ربط مى‏داند و همه اينها راتصادفى فرض مى‏كردند؛ امّا بعد از آنكه مجموعه نظامهايى را كه در طبيعت‏پيرامون ما جريان دارد كشف كرديم دانستيم كه اين تغيير و تحوّلات در واقع‏مجموعه‏اى از تصادفات نيست، بلكه همانا تابع نظامها و قوانينى است كه انسان آن‏را نمى‏شناخت؛ زيرا مجموعه‏اى از قضاياى ديگرى باقى مانده است كه انسان آن راهنوز به تصادف نسبت مى‏دهد، چرا؟
پاسخ اين است كه رابطه اين قضايا با هم و با عمل انسان، تا امروز براى ماناشناخته است و تا ابد نيز آن روابط را نخواهيم شناخت. وقتى كه يكى ازما براى‏انجام كارى مهم و دشوار از خانه بيرون مى‏آيد و صدقه‏اى به فقيرى مى‏دهد، بى‏آنكه گرفتار بلايى شود كارش را به انجام مى‏رساند و بار ديگر كه پس از ارتكاب گناه‏از خانه خارج مى‏شود، تصادفاً در آن روز با چندين مصيبت و مشكل روبرومى‏گردد آيا به راستى تصادف در اين دو حالت سهمى داشته است؟ به هيچ‏وجه...، بلكه در حالت اوّل صدقه بوده است كه بلا را دفع كرده و در حالت دوم‏گناه سبب نزول مشكلات و مصايب بوده است.
دهها مورد مانند اين امورى كه انسان هر روز با آنها روبرو مى‏شود وجود داردكه ربط آن به تصادف ممكن نيست، زيرا هر قضيّه‏اى قانونى دارد، امّا ما اين قانون‏را نمى‏شناسيم زيرا قانونى است غير مادّى، كه تا به حال آن را كشف نكرده‏ايم، جزاينكه عقل براى ما معلوم مى‏كند كه اينجا رابطه‏اى ميان دعا و نزول خير و بركت،وصدقه و دفع بلا هست.
وهمينطور درباره مؤمنى كه به زمينى مى‏رود و خدا را مى‏خواند و نمازمى‏گزارد و دل را براى خداوند خاشع مى‏كند و به اين سبب، فضل خدا شامل آن‏زمين مى‏شود و آنجا از حسنات، بركات، كشت و ثمر پر مى‏شود و چشمه‏هاى زلال‏در آن مى‏جوشد و خداوند مردانى را براى آن زمين مى‏فرستد تا آن را بكارند وآبادكنند... اينها همه به سبب تقدير الهى و دعاى مؤمن صالح است.
خداوند دعا را دوست دارد در حديثى از امام باقرعليه السلام آمده است:
"ما من شي‏ء أحبُّ إلى اللَّه من أن يُسئل." )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٢)
"چيزى نزد خدا محبوبتر از اين نيست كه از او درخواست كنند."
چرا درخواست محبوبترين چيز در نزد خداست؟ زيرا خداوند آمرزنده‏ومهربان است، بخشنده و كريم است و از برجسته‏ترين صفات جماليّه او عطاورحمت است، رحمتى كه آن را مى‏گستراند تا زندگى انسان را يكپارچه در برگيرد.نزد خدا بهترين لحظه‏هاى انسان همان لحظه‏اى است كه در آن رحمت را از راه دعاو طلب در مى‏يابد، از اينروست كه امام رضاعليه السلام مى‏فرمايد:
"أقرب ما يكون العبد من اللَّه عزّ وجلّ وهو ساجد".
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏١٦٢)
"نزديكترين حالت بنده به خدا، سجده است."
زيرا انسان به هنگام سجود و در حالت عبوديت و درخواست از خدا، درپيشگاه خدا خود را خوار مى‏دارد و اين همان حالت راستين انسان در برابر خداونداست. در واقع انسان مجموعه‏اى است از نيازها و خداى متعال "غنى و حميد"است و رحمتى گسترده دارد و اين نيازها را بر آورده مى‏كند كه اين يك معادله‏حقيقى ميان انسان و خداوندش مى‏باشد. نياز مطلق در انسان و رحمت گسترده‏خدا كه عنايت مى‏فرمايد: از اينجاست كه مى‏فهميم چرا محبوبترين چيزها نزد خداآن است كه بندگان از او چيزى درخواست كنند.
دعا و استغفار "إنّ اللَّه يحب العبد أن يطلب إليه من الجرم العظيم، ويبغض العبد أن يستخفّ‏بالجرم اليسير." )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٢)
"خداوند بنده را اگر از او به سبب گناه بزرگ آمرزش بخواهد، دوست داردوبنده را اگر گناه كوچك را حقير شمارد، دشمن مى‏دارد."
برخى از مردم وقتى مرتكب گناهان صغيره مى‏شوند آن‏را كوچك مى‏شمارندو به خاطر آن استغفار نمى‏كنند، امّا وقتى مرتكب گناهى بزرگ مى‏گردند از خداآمرزش مى‏طلبند. كداميك از اين دو حالت بهتر است؟ شكّى نيست كه حالت‏دوم، زيرا حالت اوّل حالت غرور و خود بينى وگردنكشى است، حالت روياروى‏با خداست؛ در حاليكه حالت دوم حالت خضوع، خشوع و خوارى در پيشگاه‏خداوند است و در بسيارى از اوقات در دل انسان بعد از گناه حالتى از خوارى‏وذلّت پديد مى‏آيد و اين در اثر توبه و طلب آمرزش است. در مضمون برخى ازاحاديث آمده است كه:
گناهكارى كه استغفار و توبه‏اى راستين مى‏كند برتر و بهتر است از كسى كه‏هيچ گناهى نكرده؛ از اينجاست كه خداوند بنده‏اى را كه از او بخشايش بطلبد و ازاو بخواهد كه توبه‏اش را از گناهى بزرگ بپذيرد، دوست مى‏دارد.
دعا و شفا از امام كاظم‏عليه السلام روايت شده است:
"لكلّ داء دعاء، فإذا أُلهم العليل الدعاء، فقد اُذن في شفائه والدعاء أفضل من‏قراءة القرآن لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: ما يعبأ بكم ربّي لولا دعاؤكم فقد كذّبتم فسوف‏يكون لزاماً." )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٢)
"هر دردى دعايى دارد؛ پس اگر دعا به بيمار الهام شد، اجازه شفايش داده‏شده است."
وقتى در بيمار حالت دعا و توجّه به سوى خداى سبحان پديدار مى‏شود،بدين معنى است كه شفاى او نزديك گشته است، ولى بيمارى كه خدا را نخواندشفايش به تأخير مى‏افتد و يا اصلاً بهبود نمى‏يابد. سپس امام مى‏افزايد:
"دعا از قرائت قرآن بهتر است زيرا خداوند مى‏فرمايد: "اگر دعاى شمانبود، خداوند من چه اعتنايى به شما مى‏كرد؟ پس شما تكذيب كرديد و بزودى‏گرفتار خواهيد شد."
آنچه من از اين سخن برداشت مى‏كنم اين است كه دعايى كه از خواندن قرآن‏برتر و بهتر به شمار مى‏آيد به معنى لقلقه زبان و تلاوت بعضى از ذكرها و دعاهانيست، زيرا اينگونه تلاوتى به شك از خواندن قرآن بهتر نيست؛ مقصود، حقيقت‏دعاست؛ يعنى حقيقت اتّصال دل انسان به خداوند. راوى از امام روايت مى‏كند:
"إنّ الدعاء يدفع من البلاء ما قدّر وما لم يقدَّر. قيل: وكيف يدفع ما لا يقدّر؟قال: حتى لا يكون" )بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٢)
"دعا، بلاى مقدّر و غير مقدّر را دفع مى‏كند.
از او مى‏پرسند: چگونه بلاى نامقدّر را دفع مى‏كند؟
مى‏گويد: اينگونه كه آن بلا مقدّر نشود."
يكبار انسان دعا مى‏كند تا بلا از او رفع شود و يكبار دعا مى‏كند تا بلا از او منع‏گردد، زيرا در عالم علوى و در لوح محفوظ، مقدّرات انسان معيّن شده است،بعضى از اين مقدّرات ممكن است بلا و بيمارى باشد، پس وقتى انسان دعا بخواندخداوند اين بيمارى و يا بلاى مقدّر را از او منع مى‏كند و مقدّرات ناگوار را رفع‏مى‏نمايد.
وقتى در شبهاى رمضان مى‏خوانيم:
و اينكه مقرّر فرمائى در قضا و قَدَرت، درازى عمرم را در خير و تندرستى‏وفراوان كنى روزيم را و قرار دهى مرا از كسانى كه يارى كنى باو دينت را و بجاى من‏ديگرى را نگزارى.
پس خداوند دعايت را مستجاب مى‏دارد و طول عمر و عافيت، عنايت‏مى‏فرمايد.
معاوية بن عمّار روايت مى‏كند كه از امام پرسيد:
"دو مرد باهم به مسجد در آمدند، در زمانى واحد نماز آغاز كردند، پس‏يكى از قرآن چيزى خواند و تلاوتش بيش از نيايشش بود و ديگرى نيايش كردونيايشش از تلاوتش بيشتر بود، سپس در زمانى واحد نماز را به پايان بردندوبازگشتند، كداميك برتر و بهترند؟"
امام فرمود:
"در هر دو فضل هست، هر دو نيك‏اند."
راوى گفت:
"من دانستم كه هر دو كارشان نيك و خوب است."
فرمود: دعا بهتر است، آيا سخن خدا را نشنيده‏اى كه: "مرا بخوانيد تا براى‏شما استجابت كنم، آنان كه از عبادت من سر مى‏پيچند بزودى به زارى و خوارى‏داخل جهنّم خواهند شد." و به خدا آن بهتر است )سه بار(، آيا اين عبادت‏نيست؟ آيا سختتر و محكمتر نيست؟ بخدا سختتر و شديدتر است )سه بار(.
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٢)
امام عبادتى را كه اين آيه بدان اشاره مى‏دارد دعا مى‏داند. بنابر اين كسانى كه‏دعا نمى‏خوانند از بندگى خدا سر مى‏پيچند.
در اينجا لازم است بار ديگر به اين مطلب اشاره كنيم كه بهتر و برتر بودن دعااز قرائت قرآن، محدود به دعا خواندن خالى و خشك نيست، بلكه آن دعايى‏است كه بين انسان و خدا ارتباط بر قرار مى‏كند و دلش را از ايمان و خشيت خداوندلبريز مى‏سازد، دعايى است كه آدمى را از درّه هوى، هوس، شهوت و زنجيرهاى‏نفس تا قلّه اوليا و صدّيقين و صالحين بالا مى‏برد.
دعا و ناتوانى انسان‏ پيامبر بزرگ اسلام محمّدصلى الله عليه وآله از جبريل و جبريل از خدا روايت مى‏كند كه‏فرمود:
"يا عبادي، كلّكم ضالّ إلّا من هديته، فاسألوني الهداية أهدكم. وكلّكم فقير إلّامن أغنيته، فاسألوني الغنى أرزقكم، وكلّكم مذنب إلّا من عافيته، فاسألوني المغفرةاغفر لكم، ومن علم‏أنّي ذو قدرة على المغفرة فاستغفرني، بقدرتي غفرت له ولااُبالي،ولو أنّ أوّلكم وآخركم، وحيّكم وميّتكم، ورطبكم ويابسكم، اجتمعوا على اتقاء قلب‏عبد من عبادي لم يزيدوا في ملكي جناح بعوضة، ولو أنّ أوّلكم وآخركم، وحيّكم‏وميّتكم، ورطبكم ويابسكم، اجتمعوا على إشقاء قلب عبد من عبادي لم ينقصوا من‏ملكي جناح بعوضة، ولو أنّ أوّلكم وآخركم، وحيّكم وميّتكم، ورطبكم ويابسكم،اجتمعوا فيتمنّى كلّ واحد ما بلغت اُمنيته، فأعطيته لم يتبيّن ذلك في ملكي، كما لو أنّ‏أحدكم مرّ على شفير البحر فغمس فيه ابرة ثمّ انتزعها، ذلك بأنّي جواد ماجد واجد،عطائي كلام، وعداتي كلام، فإذا أردت شيئاً فإنّما أقول له كن فيكون".
)بحار الانوار، ج‏٩٣، ص‏٢٩٣)
"اى بندگان من همگى گمراه هستيد مگر آن كسى كه راهنماييش كرده باشم‏پس از من هدايت بخواهيد تا هدايتتان كنم و همگى نيازمنديد مگر آن كه بى نيازش‏كرده باشم پس از من بى نيازى بخواهيد تا آن را روزى شما كنم و همگى گناهكاريدمگر آنكه عافيتش داده باشم پس از من آمرزش بخواهيد تا بيامرزمتان و كسى كه‏دانست من بر آمرزش توانايم و از من آمرزش طلبيد او را آمرزيدم و باكى ندارم؛ و اگرنخستين و آخرين شما، مرده. و زنده، خشك و تر شما گرد هم آيند تا دل بنده‏اى رابه شقاوت كشند از ملك من به اندازه پر پشه‏اى نيز نكاسته‏اند و اگر گرد هم آيند تادل بنده‏اى از بندگان مرا اهل تقوى كنند در ملك من به اندازه پر پشه‏اى نيزنيفزوده‏اند، و اگر گردهم آيند و هر كدام نهايت آرزوى خود را تمنّا و آن را جملگى‏برآورد در ملكم هيچ به چشم نمى‏آيد، زيرا همانگونه است كه يكى از شما بر دريابگذرد و در آن سوزنى فرو كند و بر آورد آبى كه بر مى‏گيرد از دريا هيچ نمى‏كاهد؛ ازآن رو كه من بخشنده و شكوهمند و دارا هستم، دِهِش و ابزارم كلامى است پس‏هرگاه چيزى را اراده كنم فقط مى‏گويم: باش! پس خواهد بود.
اين حديث قدسى دعوتنامه‏اى الهى به شمار مى‏آيد تا بشر به استقبال نعمتهاو رحمت خداوند برود. حديث با بيان اينكه انسان از نياز و ناتوانى سرشته شده‏است آغاز مى‏شود.
)...وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً(. )سوره نساء، آيه ٢٨)
"و انسان، ناتوان آفريده شده."
ضعف و ناتوانى از طبيعت انسان سرچشمه مى‏گيرد و انسان نمى‏تواندكمترين مقدار ممكن از نيازهايش را نيز تأمين كند، همه نعمتى هم كه در دست‏اوست همانا از فضل و عنايت خداست. امّا آيا انسان به اين حقيقت، صادقانه و ازدل اعتراف مى‏كند؟ مردم اكثراً اين حقيقت را عميق درك نمى‏كنند و نمى‏فهمند كه‏نعمت وجود، دانش، امنيّت، سلامت و دارايى، همه فضل خداست زيرا انسان‏پيش از آنكه در اين زندگى پديدار شود چيزى نبوده است كه قابل ذكر باشد.
)هَلْ أَتَى‏ عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ‏مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً(. )سوره انسان، آيات ٢ - ١)
"آيا بر انسان روزگارانى نگذشت كه چيزى سزاوار ذكر و هيچ نبود، ما او را ازنطفه مختلط آفريديم و او را بينا و شنوا كرديم."
هيچيك از ما نمى‏توانيم اين حقيقت را انكار كند: كه روزى نطفه‏اى بسياركوچك و بى توان بوده و هيچ بهره‏اى از امورى كه او را در حيات فعليش بر پاى‏مى‏دارد خارج از محدوده صلب و رحم نمى‏برده است، پس چه كسى اين وجود رابه او عطا كرده و همه اين نعمتهاى بيشمار را به او داده است تا نطفه‏اى ناچيز به‏انسانى تبديل شده كه به فضل و رحمت خدا از زندگى، توان، دانش، امنيّت،سلامت و دارايى، بهره وراست. امّا اين انسان كه موجود ناچيز و يادنشدنى بودپس از به دنيا آمدن، يكپارچه خود بينى و غرور و گاه سركش و مستكبر مى‏شود و ازياد مى‏برد كه به زودى باز به خاكى پوسيده و چيزى غير قابل ذكر و ناچيز بَدَل‏خواهد شد.. كه فرزندان و نيز تاريخ، او را در جريده فراموشى و نابودى ثبت‏مى‏كنند.
اين است كه خداوند بر اين حقيقت كه از ياد دل ما رفته و از ما پنهان مانده‏تأكيد مى‏ورزد و در آغاز حديث قدسى مى‏فرمايد:
"اى بندگان من همگى گمراه هستيد مگر آن كسى كه راهنماييش كرده باشم‏پس از من هدايت بخواهيد تا هدايتتان كنم. و همگى نيازمنديد مگر آن كه بى‏نيازش‏كرده باشم پس از من بى نيازى بخواهيد تا آن را روزيتان كنم و همگى گناهكاريدمگر آنكه عافيتش داده باشم پس از من آمرزش بخواهيد تا بيامرزمتان..."
بنابر اين وقتى بنده، سراپا گمراهى، نياز و گناه باشد راهى جز آن ندارد كه‏خدا را بخواند و از او هدايت، بى‏نيازى، آمرزش و سلامت بخواهد. آدمى‏نمى‏تواند ادّعا كند كه هر آنچه از قبيل مال، فرزند، سلامت، امنيّت و دانش دراختيار اوست، براستى از آن او مى‏باشد، از آنرو كه خداى سبحان اين نعمتها را به اوتفضّل فرموده و بنابر اين هم اوست كه اگر بخواهد اين نعمتها را از او بازى مى‏گيرد؛انسان نبايد از آنچه خدا به او داده شاد باشد و بر آنچه از دستش رفته غمگين شود،همچنانكه بر اوست كه از رحمت خدا -وقتى صاحب نعمتى نمى‏شود- مأيوس‏نگردد، زيرا او مى‏تواند با دعا آن را از خدا بخواهد و خدا قادر است ما را به آنچه‏نداريم و به بيش از آنچه تصوّر مى‏كنيم برساند. از اينرو بايد آنچنان باشيم كه امام‏على‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"كن لما لا ترجو أرجى منك لما ترجو." )بحار الانوار، ج‏٧١، ص‏٣٤)
"به آنچه اميد به آن ندارى، اميدوارتر باش تا آنچه اميد به آن دارى."
اگر حقيقت امر اين باشد پس دستهاى ما بايد هميشه به سوى خدا باشد،همچنانكه بايد به آنچه داريم و در واقع مال ما نيست مغرور نشويم، زيرا هر لحظه‏ممكن است خدا آن را از ما بگيرد و آنچه نداريم از آن نااميد نباشيم چرا كه هر لحظه‏ممكن است خدا آن را به ما عنايت كند. بايد وقتى چيزى را از دست مى‏دهيم، بى‏آنكه نااميد شويم شكيبايى ورزيم و وقتى چيزى را بدست مى‏آوريم، بى آنكه‏مغرور و فريفته شويم شكرگزار باشيم.
)لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى‏ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ‏فَخُورٍ(. )سوره حديد، آيه ٢٣)
"تا بر آنچه از دستتان بدر رفت دلتنگ نشويد و از آنچه به شما رسيد شادمان‏نگرديد و خداوند متكبّران خودستا را دوست ندارد."
بلكه حقيقت امر بسيار عميقتر از اين است، زيرا انسان حتّى صاحب‏اعضاى بدن خود نيز نيست، پس چشم، گوش، دست، پا و همه اعضاى ديگر ازآنِ ما نيست بلكه همانا امانتى است از خداوند كه به ما سپرده شده تا در برابر آنهاچگونه صبر مى‏كنيم و چگونه شكر مى‏گزاريم.
وقتى اين حقيقت را دانستيم و به آن ايمان آورديم دلهاى ما پيوسته به سمت‏خدا روى‏خواهدداشت تا فضل و نعمت بيشترى‏از او طلب كند. و در پايان، حديث‏قدسى ما را متذكّر اين حقيقت مى‏كند، آنجا كه خداوند خطاب به انسان مى‏گويد:
اگر نخستين و آخرين )زنده، مرده، و خشك وتر( شما گردهم آيند و هركدام نهايت آرزوى خود را بخواهند و آن را جملگى بر آورم در ملكم هيچ به چشم‏نمى‏آيد... و همانگونه است كه يكى از شما بر دريا بگذرد و در آن سوزنى فروكندوبرآورد...
پس آيا آن مقدار آبى كه اين سوزن بر مى‏گيرد در دريا تأثيرى دارد؟ و آيا از آن‏چيزى كاسته مى‏شود؟ همچنين است بخشش بى پايان خداوند، زيرا او- همچنانكه در دعا آمده است - "كثرت بخشش، بر وجود وكرمش مى‏افزايد". پس‏اگر حقيقت امر اين گونه باشد، بر انسان است كه خود را شايسته استقبال رحمت‏خدا وسيراب شدن از چشم جوشان جود او بگرداند وبر اوست كه دعاى خود رابه‏خواستن حاجتهاى كوچك و بى‏ارزش، منحصر و محدود نكند.
بعضى از مردم با ايمان، خدا را مى‏خوانند ولى دعايشان مستجاب نمى‏شوداز آنرو كه از خدا چيزى بى ارزش خواسته‏اند و اينكه دست را به سوى درياى‏رحمت وبخشش خدا دراز مى‏كنند، امّا از آن فقط بهره‏اى اندك مى‏جويند، اين‏است كه خدا دعايشان را در دنيا اجابت نمى‏كند تا آنها را در آخرت چندين برابرپاداش دهد.
خداوند در پايان حديث مى‏فرمايد:
"از آنرو كه من بخشنده و شكوهمند و دارا هستم، دِهِش و ابزارم به كلامى‏است پس هرگاه چيزى را اراده كنم فقط مى‏گويم: باش !پس خواهد بود."
امّا نه به اين معنى كه ما از خداوند در كارهاى كوچك چيزى نخواهيم، امام‏صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"عليكم‏بالدعاء فإنّكم‏لاتتقرّبون بمثله، ولاتتركوا صغيرةلصغرهاأن‏تسألوها،فإنّ صاحب الصغائر هو صاحب الكبائر." )بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٢٩٣)
"دعا كنيد كه چيزى مانند دعا نيست تا با آن تقّرب جوييد. حاجتى كوچك‏را به دليل كوچكيش رها نكنيد و آن را نيز در خواست كنيد، زيرا آنكه حاجات‏كوچك دارد حاجات بزرگ نيز دارد."
پس نگو كه چگونه رو به خدا آورم و از او نمك غذايم را بخواهم؟
زيرا براى خدا تفاوتى نمى‏كند كه به تو اندكى نمك ببخشد يا كوهى از طلا،لذا عطاى خداوند به يك كلام است و آن اينكه به چيزى بگويد: باش! پس خواهدبود.
خداوند كه چيزهاى بزرگ را عطا مى‏كند چيزهاى كوچك را نيز عطامى‏فرمايد. از پيامبر روايت شده است:
"مسلمانى نيست كه دعايى كند كه در آن قطع رحم و جلب گناه نباشد مگراينكه خدا به سبب اين دعا يكى از اين سه حالت را به او عطا فرمايد: يا در بر آوردن‏نيازش مى‏شتابد، يا آن را ذخير آخرتش قرار مى‏دهد، يا بديى را از او رفع مى‏كند."
پس در دعا شرطهايى است:
اوّل- اينكه منجر به تأثير منفى بر روابط اجتماعى و خانوادگى نشود، پس اگرانسان مثلاً دعا كند كه خدا از كسى از خويشان او انتقام بگيرد دعايش مستجاب‏نمى‏شود، زيرا منجر به گسستن روابط خانوادگى و قطع رحم مى‏گردد.
دوم- اينكه پيآمد دعا، گناهى نباشد، مانند اينكه انسان از خدا بخواهد كه به‏او كوزه‏اى شراب بدهد؛ يا هر دعاى ديگرى كه منجر به ارتكاب گناه و جرم شود،روشن است كه اين دعا مستجاب نمى‏شود. و زمانى انسان دعايى مى‏كند كه در آن‏قطع رحمى نيست و منجر به گناهى نيز نمى‏شود، يكى از سه حالت را خواهدداشت؛ يا خدا دعايش را در دنيا مستجاب مى‏گرداند و آنچه را مى‏خواهد به اومى‏دهد، مانند آنكه انسان خانه‏اى از خدا بخواهد پس خدا اسباب آن را برايش‏مهيّا مى‏كند تا خانه‏اى بدست آورد و در آن ساكن شود؛ يا اينكه خدا استجابت‏دعايش را براى آخرت ذخيره مى‏كند، طورى كه مثلاً خانه‏اى در بهشت برايش‏مى‏نويسد و به دليلى دعايش را در دنيا مستجاب نمى‏كند و يا اينكه در عوض‏خداوند بلايى را كه براى او مقدّر بوده از او دفع مى‏كند.
بنابر اين در هيچ حالتى انسان از دعايش ضرر نمى‏بيند، بلكه هر چه هست‏براى او سود و منفعت است، امّا با اين همه بسيارى از مردم به دعا اعتنايى ندارند وبه دنبال نماز خود دعا نمى‏خوانند، گويى هيچ حاجتى در دنيا ندارند و با هيچ‏مشكلى در زندگيشان مواجه نمى‏شوند. ما بايد هميشه خدا را بخوانيم و هم‏حاجتهاى خود را از او بخواهيم و از او بطلبيم كه بدى و بلا را از ما دفع مى‏كند.
تنها اين نيست، بلكه بايد از برادران مؤمن خود نيز بخواهيم كه براى ما خيرو سلامت و امنيّت بخواهند، اين بدليل آن است كه دعاى مؤمن در حقّ برادرش‏مستجاب است و بر ماست كه هيچ دعايى را كوچك نشماريم، حال، دعا كننده هركسى مى‏خواهد، باشد از امام على‏عليه السلام روايت شده است كه:
"دعاى كسى را كوچك نشماريد، زيرا دعاى يهودى در حقّ شما مستجاب‏مى‏شود و دعاى او در حقّ خودش مستجاب نمى‏گردد."
پس اگر يهودى مسلمان را براى كارى كه برايش انجام داده، دعاى خير كرددعايش مستجاب مى‏شود، على‏رغم اينكه دعاى يهودى براى خودش مستجاب‏نمى‏گردد.
شروط دعا شرطهاى دعا چيست ؟ مى‏توان اين شرطها را از ميان دعاهاى قرآنى و دعاهاى به جامانده ازمعصومين‏عليهم السلام -كه در بحثهاى آينده بدانها خواهيم رسيد- دريافت. اما در اين‏مبحث، از شروط دعا با استفاده از احاديث پيامبر و اهل بيت‏عليهم السلام سخن مى‏گوييم.
درود فرستادن بر محمد و خاندانش‏ امام صادق‏عليه السلام فرموده است:
"لا يزال الدعاء محجوباً عن السماء حتى يصلّى على محمّد وآل محمّد".
)بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٥)
"دعا، پيوسته از آسمان محجوب است، مگر آنكه بر محمّد و آل او درودفرستاده شود."
رابطه انسان با خدا، رابطه برده با ارباب، آفريده با آفريدگار و فقير فانى بازنده پا برجاست، امّا والاترين رابطه، رابطه‏اى است كه ميان پيامبر و خاندان‏معصومش با خداوند بر قرار است، آنان بندگانى بودند كه به قلّه عبوديّت‏و بلندترين مرتبه فرمانبردارى از خدا رسيدند. ما آنگاه كه پيامبر را به ياد مى‏آوريم‏و بر او و خاندانش درود مى‏فرستيم، اين رابطه را در نظر مى‏گيريم تا از آن براى خودالگويى برگيريم و آن اينكه: سزاوار است كه رابطه ما با خدا چگونه باشد و اگر پيوندما بايد عبوديّت و اطاعت تام باشد، رابطه خدا با ما چگونه است؟ و اگر رابطه ما باخدا همچون رابطه پيامبر و امامان با اوست، آيا رابطه خدا با ما نيز همچون‏رابطه‏اى است كه با آنان دارد؟ اين است كه مى‏بينيم ما در همه نمازهاى خود برپيامبر و خاندان او درود مى‏فرستيم، زيرا هر كه در نمازش بر آنان درود نفرستد، به‏عقيده بيشتر مذاهب اسلامى، نمازش باطل است.
درود فرستادن به اين معنى است كه اين رابطه را مورد دقّت قرار دهيم تا از آن‏الهام بگيريم.
زمانى كه بر محمّد و آل او درود مى‏فرستيم از يكسو صفت الوهيّت را به اين‏اعتبار كه درود، بر آنان از بالا، از سوى خدا، فرومى‏آيد نفى مى‏كنيم؛ و از سويى‏ديگر درود بر محمّد و آل او به سه رابطه اشاره مى‏دارد:
١ - رابطه ما با اين برگزيدگان خجسته به اين اعتبار كه بر آنان درودمى‏فرستيم.
٢ - رابطه خدا با آنان به اين اعتبار كه خداوند سبحان دعاى ما را در اينكه به‏آنان فضيلت و مرتبه بلند عطا كند، مستجاب مى‏دارد.
٣ - رابطه آنان با خدا به اين اعتبار كه آنان بنده و مورد اكرام هستند.
امّا در اينجا پرسشى پيش مى‏آيد: رابطه درود فرستادن بر پيغمبر و آلش بادعاها چيست؟ چرا دعا از درگاه خدا محجوب است، مگر زمانى كه انسان برپيامبر و خاندانش درود فرستد؟
پاسخ اين‏است كه: كسى كه براى ديگران دعا مى‏كند، خدا دعايش را اجابت‏مى‏فرمايد و همانند آن را بدو مى‏دهد؛ در حديثى از امام صادق‏عليه السلام آمده است:
"دعاى پنهان مسلمان براى برادرش، رزق را به سوى خود او سوق مى‏دهدو بلا را از او مى‏گرداند و فرشته به او مى‏گويد: دو برابر آن براى تو باد!"
)بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣٨٥)
پس وقتى مى‏گوييم: "خدايا درود و سلام بفرست و مبارك بدار و مهربانى‏فرما و تفضّل كن بر محمّد و آل محمّد همانگونه كه درود فرستادى و مبارك داشتى‏وبخشودى و مهربانى كردى و تفضّل فرمودى بر ابراهيم و آل ابراهيم."، فرشتگان‏مى‏گويند: همانند آن براى تو باد! و درهاى آسمان در برابراين دعا باز مى‏شودووقتى درهاى آسمان براى دعاى خير گشوده شد دعاهاى ديگر نيز با آن بالامى‏رود و مستجاب مى‏گردد. اين است كه وقتى كسى مى‏خواهد دعايش مستجاب‏شود بايد پيش از آن بر محمّد و آلش درود فرستد.
در حديثى از امام على‏عليه السلام، پيوند و رابطه ميان درود فرستادن بر پيامبروآلش و استجابت دعا روشن مى‏شود، مى‏فرمايد:
"هرگاه حاجتى داشتى دعا را با درخواست درود بر پيامبر و آل او آغاز كن‏آنگاه حاجت خود را بخواه، زيرا خدا بزرگوارتر از آن است كه دو چيز از او خواسته‏شود آنگاه يكى را برآورد و ديگرى را باز دارد."
)بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٣)
خداوند بى نياز بزرگوار وقتى دعاى تورا كه در خواست درود بر پيامبر آل‏اوست مستجاب مى‏كند، آن دعا را نيز كه براى نيازهاى خود مى‏خوانى مستجاب‏مى‏كند، زيرا او بزرگوارتر از آن است كه دعايى را مستجاب كند و دعاى ديگر را رهاسازد.
حاجت خود را هنگام دعا بيان كن‏ امام صادق‏عليه السلام فرموده است:
"إنّ اللَّه تبارك وتعالى يعلم ما يريد العبد إذا دعاه ولكن يجب أن يثبت إليه‏الحوائج، فإذا دعوت فسم حاجتك، وما من شي‏ء أحبُّ إلى اللَّه من أن يسئل."
)بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٢)
"خداوند چيزى را كه بنده به هنگام دعا مى‏خواهد مى‏داند، امّا دوست‏مى‏دارد كه حاجتها به سوى او روانه گردد، پس هرگاه دعا كردى از نيّات نام ببر،وهيچ چيز نزد خدا محبوبتر از اين نيست كه از او درخواست كنند."
از اين حديث دو چيز را الهام مى‏گيريم:
١ - اين درست نيست كه انسان بگويد: خدا از آنچه در دلهاست آگاه است‏پس نيازها و مشكلات مرا مى‏داند و علّتى براى دعا و درخواست نيست، هرگز...انسان بايد دعا كند و از خدا درخواست نمايد، زيرا "هيچ چيز نزد خدا محبوبتر ازآن نيست كه از او درخواست كنند".
٢ - درست نيست كه دعاى انسان دعايى عام و كلّى باشد، يعنى نبايد بسنده‏كند به گفتن اينكه: خدايا نيازهاى مرا بر آورده كن، بلكه بايد حوايج خود را يك‏بيك نام ببرد، كه خدا "دوست مى‏دارد كه حاجتها به سوى او روانه گردد" با نام‏وتفصيل.
و امّا حالت روحى انسان در هنگام دعا بايد چگونه باشد؟
پاسخ را در حديثى از امام صادق‏عليه السلام مى‏يابيم:
"دعا كنيد، زيرا دعا درمان هر دردى است، و هرگاه دعا كردى، گمان بر، كه‏نيازت برطرف شده است." )بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣٠٥)
پس انسان بايد خداوند را با حالتى بخواند كه گويى حاجتش بردراست.
آداب دعا دعا آداب بسيار دارد و روايات و احاديث بدان اشاره دارند، ما در اينجامهمترين آنها را ذكر مى‏كنيم:
١ - دعا بايد پنهانى باشد، دعاى آشكار و دعايى كه در نماز جماعت و درپيش ديگران خوانده مى‏شود، بدون شك نيك است؛ امّا اگر دعا در دل شب ميان‏انسان و خدا برقرار شود، از جهت اخلاص و عمق ارتباط با خدا، با دعاى نوع اوّل‏تفاوت دارد، از اينرو پيامبر مى‏فرمايد:
"دعوة السرّ تعدل سبعين دعوة من العلانية." )بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٢)
"دعاى پنهانى برابر است با هفتاد دعاى آشكار."
٢ - انسان نه فقط وقتى كه رنجها و مشكلات او را در ميان گرفته‏اند، بلكه‏هنگام آسايش، رفاه و پر نعمتى نيز بايد دعا كند. پس وقتى انسان گرفتار هيچ‏مرضى، مشكلى و سختى در زندگيش نباشد و دعا كند دعايش مستجاب مى‏شودوبا اين امر، هنگاميكه انسان در رنجها و گرفتاريها دعا مى‏كند، در استجابت دعامؤثّرتر است؛ اين بدين معنى است كه انسان خدايش را در حالت آسايش و راحت‏فراموش نكرده است، از اينرو پيامبر مى‏گويد:
"من سرّه أن يستجيب اللَّه له في الشدائد والكرب فليكثر الدعاء عند الرخاء."
)بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٢)
"كسى كه استجابت خدا براى او در شدايد و رنجها، خوشحالش مى‏كندبايد به هنگام آسايش بسيار دعا كند."
پس بايد در روزگار آسايش نيز روابط خود را با خدا عميق كنى تا خداوند تورا در روزگار سختى بيادآورد و در رنجها و گرفتاريها دعايت را مستجاب كند.
٣ - دعا بايد قرين عمل باشد، انسانى كه دعايش را پوشش تنبلى و مايه‏توجيه سستى مى‏كند، دعايش مستجاب نمى‏شود. پيامبر مى‏فرمايد:
"الداعي بلا عمل كالرامي بلا وتر". )بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٢)
"نيايشگر بى عمل همچون تيراندازى است كه كمانش زه ندارد."
كسى كه بدون تفنگ تيرى را پرتاب كند تيراندازيش بيهوده و بدون نفع‏ونتيجه خواهد بود، زيرا گلوله زمانى اثر خواهد داشت كه از دهانه‏اى ثابت‏شليك شود.
دعا نيز چنين است، اگر همراه عمل نباشد سنّتى خشك و بيهوده خواهدبود. پس عمل، سكّوى پرتاب دعاست وتكيه گاه صعود دعا.
٤ - انسان بايد دعايش را نخست با ثنا، حمد و شكر خدا آغاز كند و بعد برپيامبر و اهل بيتش درود فرستد آنگاه خواسته‏هاى خود را بيان كند، اين روش‏بيشترين تضمين را براى استجابت دارد، امام صادق‏عليه السلام فرموده است:
"إيّاكم أن يسأل أحد منكم ربّه شيئاً من حوائج الدنيا والآخرة حتى يبدأ بالثناءعلى‏اللَّه تعالى والمدحة له، والصلاة على النبي وآله، ثمّ‏الاعتراف بالذنب ثمّ المسألة".
)بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٢)
"زنهار! كسى از شما چيزى از حوائج دنيا و آخرت از خداوند نخواهد مگراينكه دعا را با ثنا و ستايش خدا و درود بر پيامبر و آل او آغاز كند و سپس به گناه‏اعتراف نمايد، آنگاه بر سر حاجت خود رود."
از اينجاست كه مى‏بينيم دعاهاى به جا مانده از پيامبر و اهل بيت چنين‏روشى دارند. امّا گاهى پيش مى‏آيد كه انسان مؤمن در ثنا و حمد خدا غرق مى‏شودو در دعا به حالتى مى‏رسد كه در آن حاجتهاى خود را فراموش مى‏كند. پس در اين‏صورت چه نتيجه و ثمرى در اين حالت هست؟ امام صادق‏عليه السلام مى‏گويد:
"إنّ العبد لتكون له الحاجة إلى اللَّه فليبدأ بالثناء على اللَّه، والصلاة على محمّدوآله حتى ينسى حاجته فيقضيها اللَّه له." )بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣٤٢)
"گاهى بنده حاجتى دارد، پس دعا را با ثنا بر خدا و درود بر پيامبر آغازمى‏كند و نياز خود را فراموش مى‏نمايد، پس خدا آن را براى وى بر آورده‏مى‏سازد."
بنابراين خدا حاجت او را بى آنكه خود درخواست كند برآورده مى‏سازد،زيرا خدا آنچه را كه در سينه‏هاست مى‏داند و بنده ذكر حاجات خود را به سبب‏استغراق در حمد، ثنا و درود، فراموش كرده است. از امام صادق‏عليه السلام روايت شده‏است وقتى كه انسان قبل از دعا به ثنا و ستايش خدا بپردازد دعايش حتماً مستجاب‏مى‏شود و وقتى قبل از ثنا به دعا پردازد اميدى به اجابت هست؛ پيامبر، ما را باگفته خود:
"سلام پيش از سخن." )بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٣)
ادب فرموده، پس هنگامى كه دعا مى‏كنيم بايد قبل از دعا، سلام كنيم؛ امّاسلام كردن بر خدا چگونه است؟
- با حمد و ثنا و تهليل و تمجيد...
٥ - انسان بايد هنگام دعا غرقِ خوارى، و خشوع و خضوع باشد نه اينكه درحالت غرور، تكبّر و بزرگمنشى به دعا پردازد و تا حالت حقيقى خوارى و خشوع‏برايش حاصل نشده، بايد به اين حال تظاهر كند، امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"خدا به موسى وحى كرد: هرگاه در پيشگاه من ايستادى، همانند انسانِ‏خوارِ نيازمند بايست."
بعضى از روايات اشاره دارند به ضرورت اينكه انسان براى حفظ حالت‏خوارى و خشوع، دستهايش را هنگام دعا بلند كند و در برابر خود نگه دارد و به آنهابنگرد و به آسمان نگاه نكند.
٦ - بسنده نكردن به نيازهاى خود، تعميم دعا به ديگران، بلكه مقدّم داشتن‏چهل مؤمن در دعا، سپس بر سر نيازهاى ويژه خود آمدن؛ و اين روش يكى ازعوامل استجابت است، پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد:
"إذا دعا أحد فليعمّ، فإنّه أوجد للدعاء، ومن قدّم ٤٠ رجلاً من اخوانه قبل أن‏يدعو لنفسه، استجيب له فيهم وفي نفسه." )بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٣)
"هرگاه كسى دعا كند بايد آن را عموميّت بخشد، زيرا در دعا واجبتر است‏وهر كه چهل تن از برادرانش را در دعا بر خود مقدّم كند دعايش در حقّ آنان‏وخودش مستجاب مى‏شود."
٧ - اينكه آدمى در روزگار سختى و نياز، روزه بدارد، زيرا روزه به استجابت‏دعا كمك مى‏كند، امام على‏عليه السلام در اين مورد مى‏فرمايد:
"إذا نزل بالرجل الشدّة والنازلة فليصم، فإنّ اللَّه يقول: استعينوا بالصبروالصلاة" والصبر هو الصوم، قال: دعوة الصائم تستجاب عند إفطاره."
)بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣١٣)
"هرگاه سختى و بلايى بر كسى نازل شد بايد روزه بگيرد، زيرا خدامى‏فرمايد: از شكيبايى و نماز يارى گيريد. و شكيبايى همان روزه است و دعاى‏روزه‏دار به هنگام افطار مستجاب مى‏شود."
روزه‏دارى كه در طول روز در برابر شهوات خود مقاومت مى‏كند، در پايان‏روزه از روحى بسيار شفّاف بهره‏مند مى‏شود، از اينروست كه بر عميق ساختن‏ارتباط خود با خدا، تواناتر مى‏گردد. و به اين دليل رحمت خدا بر او نازل مى‏شودودعايش مستجاب مى‏گردد. از اينجاست كه انسان بايد لحظات افطار را درروزهاى ماه مبارك رمضان، براى دعا غنيمت شمارد، آنهم نه فقط براى خود، بلكه‏قبل از دعا براى خود، براى برادران مؤمن، بخصوص آنها كه در زندان طاغوتها بسرمى‏برند و هم‏چنين براى رزمندگان اسلام در همه جبهه‏هاى نبرد ميان حق و باطل‏دعا كند.
٨ - اينكه ميان تو و خدا اعمالى صالح باشد كه بر اساس آن دعا كنى و آن راوسيله تقرّب به خدا قرار دهى، زيرا اعمال صالح باعث ايجاد رابطه خوب و مثبت‏ميان خدا و انسان مى‏شود، پس وقتى بنده اعمال صالح خود را در پيشگاه خدابنهد و از او حاجت خواهد احتمال استجابت چند برابر مى‏شود. در اينجا اشاره‏مى‏كنيم به روايت مفصّلى كه در كتاب "بحار الانوار" آمده است:
سه تن در بيابان به سوى كوهى راه مى‏سپردند، باران گرفت و وادارشان كردكه به غارى كه مى‏شناختند پناه برند، پس به غار درآمدند تا در آن از باران در امان‏باشند، بر بالاى غار تخته سنگى بود كه بر كلوخى سوار بود، پس چون كلوخ نم‏گرفت سنگ غلتيد و بر در غار شد و آن را بست و آنجا را تاريك كرد، آنها به يكديگرگفتند: ردّ پاى ما از بين رفته و خويشان و آشنايانمان از ما بيخبرند و اگر نيز از حال ماباخبر شوند كمكى نمى‏توانند بكنند زيرا آدميان توان گرداندن اين سنگ را از اينجاندارند، بخدا اين گور ماست كه در آن خواهيم مرد و از آن در روز قيامت بيرون‏خواهيم آمد. باز گفتند: آيا موسى بن عمران و پيامبران بعد از او به ما امر نكردند كه‏اگر گرفتار مصيبتى شديد خدا را به محمّد و آل او بخوانيد؟ و مصيبتى از اين بزرگترنيست، پس دعا كنيم و هر كدام از ما يكى از كارهاى نيكش را كه در آن خدا را منظورداشته، ذكر كند تا شايد فرجى حاصل شود.
يكى از آن سه تن گفت: خدايا تو مى‏دانى كه من مردى ثروتمند بودم، كاروبار و روزگار خوبى داشتم و قصرها و خانه‏هايى بَنا مى‏كردم، و اجيرانى داشتم كه‏در ميان آنها مردى بود كه به اندازه دو نفر كار مى‏كرد. چون عصر شد اجرت يك نفررا به او دادم، امتناع كرد و گفت: من به اندازه دو نفر كار كردم و دو برابر اجرت‏مى‏خواهم، به او گفتم: من با تو به اندازه كار يك نفر شرط كردم و اينكه به اندازه‏يك نفر ديگر هم كار كرده‏اى دلخواه خودت بوده و اجرتى ندارى. مرد عصبانى شدو رفت و هيچ اجرتى نگرفت، من هم با آن پول گندم خريدم و كاشتم و محصول آن‏را نيز سال ديگر كاشتم و همينطور تا چند سال، تا اينكه مقدار بسيار زيادى شد كه باآن، آب و ملك و قصر و روستا و خانه و گله‏هاى شتر و گوسفند و گاو و بزوچهارپايان ديگر و وسايل و كالا و بنده و... خريدم و صاحب درهم و دينار بسيارشدم.
بعد از چند سال همان مرد بر من گذشت، ديدم كه حالش بداست و ضعيف‏و فقير شده و چشمش كم بين گشته، به من گفت: اى بنده خدا آيا مرا مى‏شناسى؟من همان اجير توام كه امروز فقير گشته‏ام و اكنون راضى هستم به آن اجرتى كه‏به دليل بى نيازيم از آن، نخواستم، به او گفتم: همه اين دارايى‏هاى من از توست،همه را برگير، بر تو مبارك باد! مرد گريست و گفت: اى بنده خدا حقّ مرا ندادى‏وحال دارى ريشخندم مى‏كنى؟ گفتم: نه، سخن من به جِدّ است، اينها همه ازثمره اجرت توست كه پديد آمده، اصل از آنِ توست و همه اين فروع تابع اصل،پس از آنِ توست. و همه را تسليم او كردم. خدايا تو مى‏دانى كه اين را به اميد ثواب‏تو وترس از عذابت كردم، به حقّ محمّد افضل اكرم، سرور اوّلين و آخرين كه باخاندانش كه برترين خاندانهاى انبياء و اصحابش كه گراميترين اصحاب پيامبران‏وامّتش كه بهترين همه امّتها هستند شرافتش بخشيدى، فرجى حاصل كن.
امام مى‏فرمايد: "يك سوم سنگ كنار رفت و نور داخل غار شد."
دومى گفت: خدايا مى‏دانى كه من ماده گاوى داشتم كه شيرش رامى‏دوشيدم و آن را به مادرم و بعد باقيمانده را به اهل و عيالم مى‏نوشاندم. شبى‏مانعى پيش آمد و دير به خانه آمدم و ديدم كه مادرم خفته است، بر بالين او ايستادم‏تا بيدار شود و خود بيدارش نكردم، در همان حاليكه فرزندانم سخت گرسنه وتشنه‏بودند و من همچنان بر بالين مادرم بودم وپيش آنها نمى‏رفتم تا مادرم بيدار شد و به‏اوشير نوشاندم تا سير شد، سپس باقيمانده را براى زن و فرزندانم آوردم، خدايامى‏دانى كه من اين كار را فقط به اميد ثواب تو و ترس از عذابت كردم، به حقّ محمّدافضل و اكرم، سرور اوّلين و آخرين كه با خاندانش كه برترين خاندانهاى انبياءواصحابش كه گراميترين اصحاب پيامبران و امّتش كه بهترين همه امّتها هستندشرافتش بخشيدى، فرجى حاصل كن.
امام مى‏فرمايد: "يك‏سوم ديگر سنگ كنار رفت و اميدشان به نجات نيروگرفت."
سومى گفت: خدايا مى‏دانى كه من زنى را در بنى‏اسرائيل‏دوست مى‏داشتم،او را خواستم امّا وى خود را تسليم من نمى‏كرد، مگر در ازاى صد دينار، و من هيچ‏چيز نداشتم، پس چهار سال در خشكى و دريا و دشت و كوه راه پيمودم و خطرهاديديم و با مهلكه‏ها برخورد كردم تا آن پول را گردآوردم و به آن زن دادم و او خود رابه من واگذاشت، پس چون پيش او نشستم رگهاى گردنش لرزيد وگفت: اى بنده‏خدا من دوشيزه هستم، پس مهر خدا را جز به فرمان خدا بر مدار، وآنچه باعث‏شد كه من به تو تمكين كنم نياز و سختى بود. پس من از كنار او برخاستم و او را رهاكردم وصد دينار را به او واگذاشتم. خدايا تو مى‏دانى كه اين را فقط به اميد ثواب توو ترس از عذابت كردم، به حقّ محمّد افضل اكرم، سرور اوّلين و آخرين كه باخاندانش كه برترين خاندانهاى انبياء و اصحابش كه گراميترين اصحاب پيامبران‏وامّتش كه بهترين همه امّتها هستند شرافتش بخشيدى، فرجى حاصل كن.
امام گويد: "همه سنگ به كنارى رفت و غلتيد در حاليكه با صدايى فصيح‏وآشكار و مفهوم ندا درداد: به سبب حسن نيّتتان نجات يافتيد و به سبب محمّدافضل اكرم سرور اوّلين و آخرين كه به داشتن خاندانى كه بهترين خاندانهاى انبياءاست و به داشتن بهترين امّت، ويژه است سعادت يافتيد و به بهترين درجات نايل‏شديد." )بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏١٣)
پس خداى متعال، دعاى اين سه مرد را استجابت كرد و آنان را به سبب‏اعمال صالحشان گشايش داد. يكى آن مردى كه مال مردم را خورد سپس آن را به‏صاحبش بازگرداند، دوم آنكه والدين خود را بسيار حرمت نهاد و دوست داشت‏وسوم آنكه به زنا نزديك شد راز بيم خدا آن را رها كرد و اينچنين است كه اعمال‏صالح عنصرى فعّال در استجابت دعا مى‏باشد.
تدبّر در دعا
محورهاى دعا دعاهاى به جا مانده از پيامبر و يا امامان، الهامى است از قرآن حكيم و تعبيرديگرى است از همان انديشه‏ها و مفاهيمى كه در قرآن آمده و در عين حال تعبيروبيانى است از دعايى كه در دورانهاى پيش از اسلام، نازل شده‏اند، اين دعاهايى‏كه از طريق راويان ثقه به ما نتقل شده و در زبانها و دستها نسل در نسل گرديده، درواقع پژواك و انعكاس معارف قرآنى است. پس هنگامى كه قرآن بر آن دلهاى پاك-كه معارف قرآن بودند- نازل شد، اين معارف بر زبانهاى آنان جارى گشت و بادعاهاى خود آن را بيان كردند، بنابراين ممكن نيست كه اين دعاها از قرآن گسسته‏شوند، وحشت‏انگيزترين مسئله اين است كه مسلمانان چگونه به ضرورت تفسيرقرآن با احاديث پى بردند، به اين اعتبار كه حديث براى تفسير قرآن آمده و تعبيرى‏است از آنچه پيامبر و ائمّه از معارف قرآن دريافته‏اند، امّا به اهمّيت تفسير قرآن بادعا پى‏نبردند؟
با آنكه مى‏دانيم بسيارى از آيات قرآن -به تصريح قرآن- ذكر، بصيرت،هدايت و تزكيه نفسهاست و اين محورها -همانگونه كه بيان خواهيم كرد- ستونهاى‏دعاها را تشكيل مى‏دهند. دعاهاى به جامانده از معصومين‏عليهم السلام غالباً بر كلمات‏معيّنى كه از مفاهيم و معارف قرآنى حكايت مى‏كنند، تكيه دارند و شناخت اين‏كلمات يكى از اركان تدبّر در دعاست و ما ابتدا به آنها و سپس به بعضى از روشهاى‏تدبّر در دعا كه به تدبّر در قرآن بسيار شبيه است اشاره خواهيم كرد. دعاها معمولاًدر بردارنده اين محورها هستند:
الف - ذكر:
ذكر خداى متعال امرى است كه قرآن در بسيارى از آيات خود بر آن تأكيدمى‏ورزد:
)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً(. )سوره احزاب، آيه ٤١)
"اى كسانى كه ايمان آورديد، خدا را بسيار ذكر كنيد."
)...وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ...(. )سوره بقره، آيه ١٩٨)
"او را ذكر كنيد همانگونه كه او شما را هدايت كرد."
ذكر در ميان بنده و خداوند متبادل مى‏شود، پس وقتى كه انسان خدا را به يادآوَرَد و ذكر كند، خدا نيز او را ذكر مى‏كند.
)فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ(. )سوره بقره، آيه ١٥٢)
"مرا ذكر كنيد تا شما را ذكر كنم و مرا شكر كنيد و كفران مورزيد."
حكمت ذكر از آنجاست كه ذكر، دانه دوستى خدا را در دل انسان مى‏كاردوبه آن اكتفا نمى‏كند كه انسان فقط خدا را بشناسد، بلكه بايد او را دوست بداردوزمانى كه بنده به مرحله دوستى خدا رسيد و دلش را به محبّت او آباد كرد،طاعات به دو نشان مزيّن مى‏شوند:
١ - طاعات داراى محتوايى حقيقى خواهند شد، پس نماز معراج انسان‏مى‏شود و روزه براى او صبر و ياور در برابر دشواريهاى زندگى و همه طاعات از اين‏حالت كه پوسته‏اى بى محتوا باشند مى‏گذرند و داراى معنى و محتوا مى‏شوند.
٢ - طاعات به شكلى طبيعى از اعضاى انسان جارى مى‏شوند همانگونه كه‏سيل از بلندى؛ در حديث آمده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله پيش از وقت، براى نماز برزمين مى‏نشست و سپس در جستجوى نشانه‏هاى وقت نماز به آسمان مى‏نگريست‏و زمانى كه وقت شرعى فرا مى‏رسيد مى‏گفت: "اى بلال ما را با نماز آرامش ده."
زمانى كه پيامبر با خدايش و عده و قرارى دارد، بى‏صبرانه انتظار آن رامى‏كشد تا آن زمان فرارسد و مى‏فرمود: بلال اذان بگو. عاشق، اينچنين مشتاق‏طاعت خدا مى‏شود و نيز آسايش و خوشبختى خود را در اجابت نداى "رب"مى‏بيند.
هنگاميكه بنده، خداوند را دوست مى‏دارد، خداوند نيز او را دوست‏مى‏دارد و زمانى كه خدا كسى را دوست داشت، فرشتگان و اولياء اللَّه او را دوست‏مى‏دارند و هم‏چنين سنگها در زمين، آبها در دريا، هوا در آسمان و همه طبيعت‏دوستش خواهند داشت و بدين گونه در محفلى از انس و عشق زندگى خواهد كردودر هستى همچون عضوى محبوب از خانواده‏اى يگانه، نه همچون عضوى ناجورو تنها، بسر خواهد برد. دعايى كه شامل ذكر خداست باعث ايجاد چنين دوستى‏وعشقى، در دلها مى‏شود.
ب - عقايد:
دعا عقايد را در قلب انسان تثبيت مى‏كند. هر مسلمانى مؤمن شمرده‏نمى‏شود زيرا ايمان مرحله‏اى از اسلام به حساب مى‏آيد و قرآن شرطهايى براى آن‏قرار داده است:
)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ‏إِيمَاناً وَعَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ(. )سوره انفال، آيه ٢)
"مؤمنان كسانى هستند كه هرگاه خدا ذكر شود دلهاى اينان بيمناك مى‏گرددوهرگاه آيات او بر آنان خوانده شود ايمانش مى‏افزايد و بر خداوندشان توكّل مى‏كنند."
)قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِمُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ(.
)سوره مؤمنون، آيات ٥ - ١)
"مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نمازشان خاشع‏اند و آنان كه از بيهودگى روى‏گردانند و آنان كه زكات مى‏دهند و آنان كه نگهدار فرجهاى خود هستند."
صفات مؤمن اينهاست و در ما چه اندك يافت مى‏شوند، پس ما چگونه بااسلام خود به درجه ايمان برسيم و با ايمان خويش به درجه يقين دست يابيم و بايقين خود به درجه كمال و با كمال خود به عاقبت نيك نايل آييم؟
اين از راه دعا و محتواى دعا كه معمولاً تنزيه، تسبيح و ستايش خداست‏ممكن مى‏باشد. و سپس دعا به درود فرستادن بر پيامبر و ذكر و ثناى او و بيان‏صفات پسنديده و ستوده آن حضرت مى‏رسد، اين كار ايمان تو را به پيامبر عميقتراز قبل مى‏كند پس به سبب آن پيامبر را دوست مى‏دارى و به رسالتش ايمان‏مى‏آورى؛ هم‏چنين بر اهل بيت نيز دعا ثنا و ستايش مى‏رود.
در دعا سخنان بسيارى درباره قرآن، اهمّيت آن، راه تدبّر در آن، تلاوت آن‏وشرح صدر آدمى به سبب قرائت آن، آمده است. و بالآخره در دعاها احاديث‏بسيار پيرامون آخرت و پاداش انسان در روز جزا وجود دارد. و اين چنين است كه‏دعا نقشى اساسى در تثبيت عقايد انسان به خدا، مكتب الهى، پيامبر، قرآن و معاددارد.
ج - تزكيه و پاكسازى نفس: دعا هم‏چنين عامل تزكيه و تكامل آگاهى ونگرش انسان و اصلاح اهداف اودر زندگى نيز مى‏باشد. هر انسانى در زندگى هدفهاى مشخّصى دارد، خواه كوچك‏و خواه بزرگ، چه خوب و چه بد. و دعا در جهت تبديل آنها به بهترين و كاملترين‏اهداف، مى‏كوشد، يا به تعبير ديگر در جهت دگرگون ساختن چارچوب كلّى‏زندگى انسان تلاش مى‏كند؟ از آنرو كه انسان وقتى براى خود هدفى مشخّص تعيين‏مى‏كند، براى رسيدن به آن هدف مى‏كوشد و از اينروست كه زندگى خويش را برطبق همان هدف پيريزى مى‏كند.
بنابراين استراتژى كلّى زندگى انسان را هدف او در زندگى، معلوم ومشخّص‏مى‏كند و اين هدف در انسانها يكسان نيست، بعضى مى‏خواهند به بهشت برسند،حال آنكه بعضى ديگر هدفشان رسيدن به مقام و منصب است و بعضى ديگر دست‏يافتن به ثروت. دعا براى آن است كه نفس انسان را پاك كند و همّت او را بالا بَرَدوكارى كند كه او به اوج بنگرد و بالاترين مراحل را در نظر داشته باشد تا وقتى گرفتارمشكلات زندگى است آتش آگاهى و دور نگرى در دلش نميرد. بسيارى از انسانهادر كودكى و جوانى، چشم انتظار بر آوردن شدن آروزهايى دور و دراز و بزرگ‏اند امّابرخورد با مشكلات زندگى و روبرو شدن با سختيها باعث آن مى‏شود كه آروزهاى‏خود را در دل پنهان كنند و آتش آرزو در دلهاشان خاموش شود، اين است كه آرزوهايكى بعد از ديگرى به اميدهايى دور تبديل مى‏شوند و اين اميدها نيز بر باد مى‏روندو انسان به جسمى بى روح و بدون انتظار و اميد تبديل مى‏شود.
پس مسأله، تغيير آرزوهاى انسان و بالا بردن آن تا سطح آرزوهاى كامل‏انسانى و انسانيّت و كرامت انسان است، و اين از هدفهاى دعاست.
د - اخلاق: دعا به پاكسازى نفس در جهت اصلاح اخلاق و آداب انسان برمى‏خيزد.بناى اخلاق بر اصلاح نفس و آرزوهاى انسان است و زمانى كه آرزوهاى انسان،شريف و والا باشد، اخلاق او نيز از زمينه‏اى نيك نشأت خواهد گرفت.
ه - عمل صالح: دعا به طور خلاصه، دعوت انسان است به اعمال صالح همچون نماز،روزه، حجّ، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح ذات بين، انفاق‏و... مثلاً در دعاهاى ماه رمضان مى‏خوانيم:
خدايا از تو مى‏خواهم كه مرا در زمره حجّاج خانه‏ات كه حجّشان نيك است‏و سعى‏شان مورد سپاس و گناهانشان بخشوده وآمرزيده، بنويسى.
آنچه در اينجا ملاحظه مى‏شود اين است كه دعا به اينكه آرزوهاى انسان رادر جهت حجّ، به اين اعتبار كه حجّ واجب است و جهاد ضعيفان مى‏باشد، قراردهد، بسنده نمى‏كند بلكه بالاتر از اين، دعا هدف و برنامه حجّ را مشخّص‏مى‏كند، به علاوه اينكه در بسيارى از دعاها همچون وظيفه‏اى اساسى از جمله‏وظايف انسان مؤمن ذكر شده است، در دعاهاى ماه رمضان مى‏خوانيم:
و شهادت در راه خود را توفيق فرما.
اين است خلاصه محورهايى كه مى‏توان از دعاها الهام گرفت كه به شكلى،منعكس كننده خلاصه‏اى از معارف قرآنى است.

۲
دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

گامهاى اساسى در تدبُّر پيش از اين گفتيم كه دعاها -معمولاً- داراى چند محور هستند كه عبارتند از:ذكر، تحكيم عقايد اسلامى، توضيح نيّت انسان يا اصلاح اهداف و تزيكه نفس او،آموختن اخلاق و رفتار نيك به انسان و در نهايت برانگيختن او به انجام كارهاى نيك‏و چگونگى انجام آنها؛ اينها محورهاى پنجگانه‏اى هستند كه ساختمان كلّى دعاهارا مى‏سازند، جز اينكه "ذكر" پايه عمومى همه دعاها و همه مراحل دعاست، تاآنجا كه وقتى دعا ما را به اعمال صالح بر مى‏انگيزد، يا نفس ما را پاك مى‏كند، اين‏كار را از راه ذكر انجام مى‏دهد. پس ذكر بعلاوه اينكه محورى است در كنار ديگرمحورهاى دعا، پايه عمومى همه محورهاى ديگر نيز مى‏باشد. شناخت اين‏محورها و جستجوى آنها، گام نخستين و اساسى تدبّر در دعاست. گامهاى ديگربسيار شبيه به گامهايى هستند كه برداشتن آنها در تدبّر در قرآن لازم است، زيرا زبان‏دعاها بسيار شبيه به زبان قرآن است، امّا پايينتر از قرآن و بالاتر از سخنان همه‏انسانها؛ برخى از اين دعاها بر حسب آنچه ما مى‏دانيم احاديثى قدسى هستند كه‏توسّط پيامبر از خدا روايت شده‏اند و برخى از آنها ترجمه‏اى راستين از دعاهاى‏كتب الهى پيشين، همچون زبور حضرت داوودعليه السلام مى‏باشند.
گامهايى كه هنگام تدبّر در قرآن و دعا بر مى‏داريم بطور خلاصه از اين قراراست: ١ - تدبّر در سبك، براى شناخت جزئيّات و ويژگيهاى رابطه كلمات،جملات، آيات، عبارات در قرآن و دعا؛ اين رابطه يا رابطه‏اى واقعى و بيرونى‏است و يا رابطه‏اى درونى، مثلاً مى‏بينيم كه رابطه اين دو عبارت از دعاى افتتاح،رابطه‏اى واقعى است:
خدايا من ثنا را با حمد تو آغاز مى‏كنم و تو، به مَنَّ خود راهنما به راه درست‏هستى.
رابطه ميان "افتتاح" )آغاز كردن( و "حمد خدا" رابطه‏اى واقعى است،زيرا ما بدون نعمتهاى خدا كه واجب است بارها شكر آن گزارده شود، نمى‏توانيم‏سخنى را آغاز كنيم، آيا زبان از خدا نيست؟ عقل، ايمان و توفيق چطور؟ در اين‏عبارت بينديشيم: و تو به منّ خود راهنما به راه درست هستى.
اين عبارات دلالت مى‏كند بر اينكه انسان، سخنش را با آغازى درست،شروع مى‏كند، امّا بزودى به افراط و تفريط مى‏افتد و خدا قادر است كه او را به راه‏راست هدايت كند. بنابراين رابطه ميان دو عبارت آغاز دعاى افتتاح، رابطه‏اى‏است واقعى و بيرونى. گاهى ممكن است رابطه، رابطه‏اى درونى و تربيتى باشد كه‏نفس انسان با آن بسر مى‏برد و در كار تزكيه بدان محتاج است، همچون رابطه ميان‏هر دو جمله از قسمت سوم دعاى مكارم الاخلاق:
خدايا روزيت را بر من گشاده‏دار و مرا از نظر دورندار و عزيزم دار و به كبرمبتلايم نكن و مرا بنده خود ساز و عبادتم را با خود بينى تباه نه نما و براى مردم بردست من خير جارى كن و آن را با منّت از ميان مبر و به من خويهاى والا ببخش و ازفخر فروشى نجاتم بده.
رابطه ميان "و به من خويهاى والا ببخش" و "از فخر فروشى نگه‏ام‏دار"علاوه بر آنكه رابطه‏اى بيرونى و واقعى است، رابطه‏اى درونى نيز هست، لذاانسانى كه داراى خويهاى والا است، بناچار از فخر بر حذر است، زيرا فخر معمولاًانسانى را كه آراسته به خويهاى والا باشد مورد تهديد قرار مى‏دهد، بسان فردى كه‏بسيار عبادت مى‏كند، بايد از عُجُب و خودبينى بر حذر باشد زيرا عُجُب معمولاًبعد از عبادت بسيار به انسان دست مى‏دهد و نيز كسى كه خداوند خير مردم را بردست او جارى مى‏كند بايد از منّت گذارى حذر كند بخاطر اينكه منّت معمولاً پس‏از اين صفت مى‏آيد.
پس رابطه ميان عبارات ذكر شده رابطه‏اى است درونى كه با نفس انسان درارتباط قرار مى‏گيرد، هم‏چنين است در مورد دعاى به جا مانده از پيامبر به مناسبت‏شب نيمه شعبان، در اين دعا مى‏خوانيم:
خدايا از خشيت خود قسمتى به ما بده كه ميان ما و گناه فاصله اندازد و ازطاعتت چيزى عنايت فرما كه ما را به رضوان تو رساند و از يقين بهره‏اى عطا كن كه‏مصيبت‏هاى دنيا با آن سهل آيد. خدايا ما را از گوشها، چشمها و نيرويمان،چندانكه ما را زنده نگه مى‏دارى بهره‏مند ساز و آن را به وارث ما بده و خون ما را برگردن آنكه به ما ستم كرده بگذار و ما را بر كسى كه با ما دشمنى كرده يارى ده‏ومصيبت ما را در دين ما قرار نده و دنيا را بزرگترين هَمّ ما و نهايت دانش ما نكن‏وكسى را كه با ما مهربان نيست بر ما مسلّط نفرما.
با تدبّر در اين دعا در مى‏يابيم كه عبارات سه گانه اوّل، از مراحل كمال‏انسان، از "خشيت" تا "اطاعت" و از "اطاعت" تا "يقين"، سخن مى‏گويد. سپس‏در عبارات بعد مى‏بينيم كه سخن از اهداف مادّى انسان همچون صحّت و سلامت‏به ميان آمده است. بعد از آن، اهداف اجتماعى و سپس بينش و دورنگرى‏هاى‏انسان بيان شده و مى‏بينيم كه اين درجه بندى مربوط به نفس انسان است با اين‏اعتبار كه انسانى كه "خشيتى" در او نباشد "درست" نيست كه از خداوند اطاعت‏بخواهد، زيرا اطاعت بعد از "خشيت" مى‏آيد و كسى كه اطاعت خدا در اونمى‏باشد صحيح نيست يقين بخواهد زيرا "اطاعت" قبل از "يقين" است، و كسى‏كه بناى نفس خود را كامل نكرده و به درجه خشيت، اطاعت و يقين دست نيافته،درست نيست كه به فكر چشم، گوش و دستش باشد براين اساس اهمّيت ونقش‏صحّت جسمى بعد از صحّت درونى و تكامل روحى انسان است و كسى كه داراى‏چشم، گوش، دست و ديگر اعضاى سالم نيست نبايد از خدا نيرو و توان براى‏مبارزه با دشمن بخواهد، زيرا نيرو و توان انسان از طريق داشتن چشم، دست،گوش و.. حاصل مى‏شود و كسى كه بر ستمگر درونى پيروز نشده است نبايد به فكرپيروزى بر ستمگر بيرونى باشد لذا انسان بر ستمگر خارجى بعد از تمام كردن كارستمگر داخلى مى‏تواند پيروز شود، از اينجاست كه در دعا مى‏گويد:
و خون ما را بر گردن آنكه به ما ستم كرده بگذار.
و سپس:
وما را بر كسى كه با ما دشمنى كرده يارى ده.
ملاحظه مى‏كنيم كه "مراحل دعا" يا مربوط به مرحله بندىِ "تربيتى" است‏و يا مربوط به مرحله بندى "بيرونى" و واقعى. در اين صورت گام اوّل، تدبّر درسبك است براى دريافت رابطه واقعى يا درونى ميان عبارات مختلف دعا.
٣ - در پرتو كلمات، زيرا كلمات به علاوه آنكه معانى نزديكى دارند، در پرتوآنها مجموعه‏اى افكار معيّن نيز به ما الهام مى‏شود:
"اللّهمّ اِنِّى أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ."
چرا نگفت: "افتحُ الثناء"؟ زيرا در اينجا از لحاظ پرتو كلمه، فرق بزرگى‏هست ميان "افتتحُ" و "افتحُ" اگر چه اين دو كلمه در معنى به هم نزديكند.وهم‏چنين اين عبارت:
"وَأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ."
چرا نگفت: "وأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلسَّلِيمِ"؟ زيرا "صواب" در فكر است‏و"سلامت" در جسم. بله، اين است كه هر كلمه‏اى به علاوه معناى خود، الهاماتى‏بيرونى را حمل مى‏كند كه ناچار آنها را بايد در ضمن تدبّر خود در نظر بگيريم. درحديث شريف آمده است:
سخن ما را درست و روشن بيان كنيد.
يعنى بكوشيد كه سخن ما را عميق بفهميد و در حديث ديگرى كه از امام‏صادق‏عليه السلام روايت شده است:
داناى كامل، كسى است كه شأن، جا و مقام سخنان ما را بداند.
يعنى افقهاى سخن ما را در يابد. پيامبر و ائمّه كه براى ما مجموعه‏اى از دعابه جاگذاشتند، از برترين درجات بلاغت بهره‏مند بودند، يعنى بكارگيرى كلمه درجاى ويژه خود را به بهترين وجه مى‏دانستند.
گامهاى مشترك ديگر نيز در تدبّر وجود دارند كه اشاره به آنها از اين كتاب‏فراتراست، امّا گامى هست كه به تدبّر در دعا اختصاص دارد و آن:
٣ - تدبّر در اوقات دعا، دعا به مناسبتهاى گوناگون تغيير مى‏كند، يكجادعاى روز، جاى ديگر دعاى شب و در جايى ديگر دعاهاى مناسبتهاى دينى‏ودعاهاى مربوط به رشد جسم انسان و دعاهاى مرتبط به رشد روح انسان؛ بلكه‏بالاتر از اين مى‏بينيم كه هر روز دعاى ويژه‏اى دارد و ويژه كردن دعايى معيّن براى‏زمانى معيّن و حالتى بخصوص، بيهوده نيست.
در اينجا رابطه‏اى محكم در ميان دعاها، مناسبتها و اوقات ويژه آن وجوددارد، آنطور كه اگر وقت يا مناسبت را تغيير بدهيم اين رابطه و نيز لطف و امتياز دعااز دست مى‏رود، مثلاً دعاى افتتاح را در اوّل شب از شبهاى رمضان و دعاى‏ابوحمزه ثمالى و دعاهاى ديگر را كه مخصوص روز است در سحر مى‏خوانيم. پس‏اگر انسان مثلاً دعاى ابو حمزه را در ظهر بخواند از مناجات با خدا، آنچنانكه اگر اين‏دعا را در سحر بخواند، لذّت نمى‏برد و بر عكس اگر دعاهاى روز را در آخر شب‏بخواند. دعاهاى روز مناسب فضايى پر سر و صدا است در حاليكه دعاهاى شب‏مناسب جوّ آرامش و خشوع است و همينطور در مورد اوقات و مناسبتهاى گوناگون‏ديگر است.
بنابراين ما بايد در اين جنبه دعا تدبّر كنيم تا حقيقت رابطه زمان و مناسبتها رابا دعا، كشف كنيم و بتوانيم بر معارف پر شمار و گوناگون قرآن و الهى دست يابيم.
اگر در دعاهاى روز امعان نظر كنيم، مى‏بينيم كه آنها اكثراً با سخن از طبيعت‏وارتباط دادن آن به خالق، آغاز مى‏شوند. در دعاى روز دوشنبه مى‏خوانيم:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِد أَحَداً حِيْنَ فَطَرَ السَّموَاتِ وَالأَرْضَ، وَلَا اتَّخَذَ مُعِيناًحِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ."
"سپاس خدايى را كه وقتى آسمانها، زمين را مى‏آفريد كسى را به حضورنخواست و زمانى كه جانداران را مى‏آفريد ياورى نگرفت."
و در آغاز دعاى روز چهارشنبه:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاساً، والنَّوْمَ سُبَاتاً، وجَعَلَ النّهَارَ نُشُوراً."
"سپاس خدايى را كه شب را پوششى، خواب را آرامشى و روز را تكاپويى‏قرار داد."
و در دعاى روز پنجشنبه:
"الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ اللَّيْلَ مُظْلِماً بِقُدرَتِهِ، وَجَاءَ بِالنّهَارِ مُبْصِراً بِرَحْمَتِهِ،وَكَسَانِي ضِياءَهُ وَأَنَا فِي نِعْمَتِهِ."
"سپاس خدايى را كه شب تاريك را به قدرت خود از ميان برد و روز روشن رابه رحمتش بياورد و پرتو خود را در من پوشانيد و من در نعمت او هستم."
ولى در دعاى روز جمعه چنين مى‏خوانيم:
"الحَمْدُ للَّهِ الأَوَّلِ قَبْلَ الإنْشَاءِ وَالإحْيَاءِ، وَالآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الأَشْيَاءِ."
"سپاس خداى را كه اوّل است پيش از آفرينش و زندگى بخشيدن و آخراست بعد از فناى اشياء."
ملاحظه مى‏شود كه زبان و بيان دعاى روز جمعه با زبان و بيان دعاهاى‏روزهاى ديگر فرق دارد، زيرا با نمودار كردن عقايد اسلامى و بويژه توحيد، آغازمى‏شود و هم‏چنين است در مورد دعاهاى حالات مختلف، زيرا ما در اينجارابطه‏اى محكم ميان يك حالت و دعاى مخصوص آن مى‏بينيم، مثلاً دعاى‏مخصوص حالت غضب، زبان و تعبيراتش مناسب همين حالت است، بر همين‏اساس انسان را به ياد غضب، قدرت و جبروت خدا مى‏اندازد تا قلبش خاشع شودو تندى خشمش فروكش كند.
و دعايى كه انسان وقتى خدا به او فرزندى عطا مى‏كند، مى‏خواند، حاوى‏شكر خداست، سپس دعا به اين موضوع اشاره خواهد داشت كه اين فرزند بزودى‏وارث پدر خواهد شد تا پدر را متوجّه پى درپى آمدن و رفتن نسلها كند و اينكه‏گامهاى نسل جديد بانگ رحيل نسل پيشين است، پس بر اوست كه آماده وداع‏زندگى شود.
مى‏بينيم كه دعا مناسب حالت روحى انسان است و به نقطه‏اى واقعى كه‏روح آدمى با آن سروركار دارد، اشاره مى‏كند. وقتى انسان در اوّل ماه به هلال‏مى‏نگرد اين دعا را مى‏خواند:
اى آفريده فرمانبر پيوسته كار، شتابان گذرنده در فلك تدبير الهى، ايمان‏آورديم به كسى كه تاريكى را با تو روشن كرد و ابهام و گنگى را با تو واضح نمود و تورا آيتى از آيات مالك خود قرار داد.
اينجا نيز رابطه محكم و هماهنگى كامل ميان زبان و بيان دعا و مناسبت راملاحظه مى‏كنيم. پس هر دعايى كه براى مناسبتى مى‏آيد، هدفش دگرگون ساختن‏امرى است در درون انسان و ارتباط دادن آن با امرى در طبيعت و حقايق هستى.بنابر اين از مهمترين برنامه‏هاى اساسى براى تدبّر در دعا، ارتباط دادن دعا به‏مناسبتى كه در آن و براى آن آمده و كشف ارتباطهاى ميان آنها مى‏باشد.
تدبّر در ذكر ذكر در دعا بر دو پايه مهم استوار است:
الف - شناخت خدا )خداشناسى(
ب - شناخت نفس )خودشناسى(
چه رابطه‏اى ميان خداشناسى و خودشناسى بوده؟ و چرا در حديث آمده‏است؟
كه: "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ."
"هر كه خودش را شناخت، به راستى خداوندش را شناخته."
پاسخ اين است كه بنابر جهانبينى اسلامى، در عالَمِ هستى فقط دو چيزوجود دارد، و آن دو چيز كه از هم كاملاً متمايز هستند:
- خداوند آفريننده روزى دهنده پديد آورنده نگارنده كه نامهاى نيك )اَسماءِحُسنى( از آن اوست.
- آفرينش خداى سبحان متعال.
اينكه تعبير "چيز" )شيى‏ء( را بكار مى‏برم، فقط از اينروست كه تعبيرى‏ديگر خدايانى وجود ندارند.
پس هر چيزى جز خدا، آفريده‏اى است كه ذاتاً ضعيف، درمانده و محدوداست و خداوند بر او سرپرستى دارد و او ذاتاً بى نياز از آفريدگان و سرپرست آنان‏است. و درست است كه بر او كلمه "شيى‏ء" را اطلاق مى‏كنيم، امّا به اين مفهوم،نه به اثبات شيئيّت و چيز بودن بر او؛ فقط مى‏توانيم بگوييم: "چيزى نه همچون‏چيزهاى ديگر"، زيرا تعابير وقتى به افق توصيف خدا مى‏رسند از بيان ناتوان‏مى‏مانند، همه الفاظ از اينكه خدا را وصف كنند عاجزند، مگر نه اين است كه‏الفاظ، ساخته ما و در سطح ما انسانها هستند؟ پس چگونه الفاظ كه خود مخلوق‏هستند اين خالق بلند مرتبه را كه عقل از توصيف او باز مى‏ماند و راهى جز تمايل به‏سوى او را ندارد، وصف كنند؟
فقط از جهت تعبير اين امر كه خدا بى وجود و عاجز نيست، به او شيى‏ءوچيز مى‏گوييم و ما را كافى است كه خالى بودن خدا از صفات درماندگى و عجز رابراى او اثبات كنيم، امّا اثبات صفات كمال با صورت، شكل و حالتى كه بوسيله‏آن، اين صفات را تجسّم و تصوّر كنيم، در مورد خدا درست نيست.
ما فقط مى‏توانيم "او را از حدّ تعريف خارج بدانيم." هنگامى كه مى‏گوييم:"خدا موجود است" منطورمان اين است كه "بى وجود" نيست و زمانى كه‏مى‏گوييم: "خدا بى نياز است."، يعنى او ناتوان و درمانده نيست، امّا بى‏نيازى‏و غناى او چيست و چگونه است؟ اينها قضايايى است كه عقل ما به آن نمى‏رسدوچطور ممكن است برسد در حاليكه حتى از شناخت مخلوقات، عاجز است تاچه رسد به شناخت خدا.
بنابراين در عالَم هستى "دو چيز" وجود دارد: "چيزى نه همچون ديگرچيزها" كه خداست و چيزى ديگر كه مخلوق خداست. وما اگر بخواهيم صفتى‏براى خداوند اثبات كنيم پس ناچار بايد صفت آفريدگان را از او نفى نماييم؛ اگرمخلوق را ناتوان ديديم، بگوييم كه خداوند ما برتر از ناتوانى و بى نياز است، اگرمخلوق را محدود به زمان و مكان يافتيم، بگوييم كه خدا بى حدّ و مكان است، مابه هيچ وجه نمى‏توانيم بگوييم: بر چه؟ در چه؟ براى چه؟ و چگونه؟ زيرا اين‏كلمات در برابر عزّت و بى‏نيازى خدا فرو مى‏ريزند.
پس اگر در جهان بيش از دو چيز وجود ندارد و آن خالق و مخلوق است؛وهرگاه انسان، حقيقت مخلوق بودن وضعف و عبوديت خود را شناخت، خداى‏خود را نيز شناخته است، به اين اعتبار كه آفرينش چيزى غير از اوست و او چيزى‏غير از آفرينش و آفريدگان، يعنى صفات آفريدگان در خور او نيست.
از اينجاست كه مى‏فهميم ميان خداشناسى و خودشناسى تا چه حد ارتباطوجود دارد، پس براى آنكه به خداشناسى برسيم بايد از راه خودشناسى برويم:
)سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى‏ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...(.
)سوره فصّلت، آيه ٥٣)
"بزودى نشانه‏هاى خود را در جهان برون و درو نشان بدانان مى‏نماييم تا براى‏آنان پديدار شود كه او حقّ است."
خودشناسى راهى است براى خداشناسى، به خود بازگرد و بپرس: من‏ضعيف هستم يا قوى؟ درمانده هستم يا توانا؟ نيازمندم يا بى نياز؟ و براى جستن‏پاسخ درست به عمق وجود خود رجوع كن؛ از راه فطرت، حقيقت را خواهى‏يافت: من ضعيف و درمانده و نيازمندم پس به كسى قوى، توانا و بى نياز باشدمحتاجم.
از طريق اين معادله كه آن را به روشنى و فراوانى در دعاها مى‏بينيم، به‏شناخت خدا مى‏رسيم. اين معادله خويشتن ما را، براى پس از يك سو اندازه‏ضعف، درماندگى و نياز خود و از سوى ديگر خداوند عزّت را -كه خالق، قوى،توانا و بى نياز است- مى‏شناسيم.
براى توضيح بيشتر، بعضى از قسمتهاى دعاى "عرفه" را مى‏خوانيم، بايداين عبارات را با تدبّر بيشتر و بازگشت به وجدان و فطرت خواند:
خدايا من در بى نيازى خود نيازمندم پس چگونه در نياز خود نيازمندنباشم؟
خدايا من در دانش خود نادانم پس چگونه در نادانى خود نادان نباشم؟
سپس دعا به اينجا مى‏رسد كه:
خدايا مرا از خوارى خويشتن بدر آور و از شكّ و شرك خود پيش از مرگ‏پاكم كن، با تو پيروز مى‏شوم پس ياريم كن، بر تو توكّل مى‏كنم پس رهايم نه ساز و ازتو مى‏خواهم پس نااميدم مگردان و به فضل تو مايلم، پس محرومم نفرما.
و همينطور به بيان و توضيح اين معادله ادامه مى‏دهد كه: جهل حقيقى‏انسان و ضعف و نياز واقعى او، همگى سرپرستى، برترى، بى نيازى و قدرت خدارا آشكار مى‏كنند. در بخش ديگرى از اين دعا مى‏خوانيم:
خدايا چگونه نا اميد شوم در حاليكه اميدم تويى؟ يا چگونه خوار شوم درحاليكه به تو توكّل كرده‏ام؟ خدايا چگونه عزّت خواهم در حاليكه مرا در خوارى‏گرفتار كرده‏اى؟ يا چگونه عزّت نخواهم در حاليكه به تو منسوبم؟ خدايا چگونه‏نيازمند نباشم در حاليكه تو مرا در ميان نيازمندان جاى دادى؟ يا چگونه نيازمندباشم در حاليكه تو با بخشش خود مرا بى نياز كردى؟
و امام حسين‏عليه السلام اين چنين با دعاى خود اين حقيقت را آشكار مى‏كند كه:انسان هرگاه بى نياز باشد بايد از خود بپرسد:
اين بى نيازى از كجاست؟
و كيست كه از آن نگهدارى مى‏كند؟ آيا او خدا نيست؟
بنابراين بى نيازى انسان دليل نياز اوست.
در مورد دانشمندان نيز چنين است، اگر خدا آنان را به نورِ وجود، عقل‏وعلم، يارى ندهد بزودى علمشان را از دست مى‏دهند. پس انسان فقط به يارى‏خداست كه چيزى مى‏داند.
امّا، ما هرگاه به ضعف، نياز و محدوديت زندگى خود پى ببريم از جهتى‏ديگر به بى‏نيازى و قدرت خود پى برده‏ايم، زيرا ما خداوندى بى نياز داريم و برخدايى قوى تكيه كرده‏ايم، از اينروست كه امام حسين‏عليه السلام مى‏فرمايد:
"خدايا چگونه نااميد شوم در حاليكه اميدم تويى؟"
نااميدى از ذات انسان است، امّا هرگاه خداوند اميد او باشد، نااميدنمى‏شود.
يا چگونه خوار شوم در حاليكه به تو توكّل كرده‏ام؟
ذات انسان، داراى سستى و پستى است، امّا هرگاه به خدا توكّل كند سست‏و پست نخواهد بود.
چگونه عزّت خواهم در حاليكه مرا گرفتار ذلّت كرده‏اى؟
انسان مى‏خواهد عزيز باشد، امّا چه كارى مى‏تواند بكند وقتى همه‏مخلوقات خوار و ذليل هستند؟
يا چگونه عزّت نخواهم در حاليكه به تو منسوبم؟
بنابراين، عزّت براى انسانى از طريق انتساب به خدا حاصل مى‏شود، كافى‏است كه انسان بگويد: من "بنده خدا" هستم، تا در زندگى عزيز باشد.
اين معادله را در دعايى ديگر مى‏يابيم:
"اى مولاى من! اى مولاى من!
تو مولا هستى و من بنده و آيا كسى جز مولا به بنده مهربانى مى‏كند؟
اى مولاى من! اى مولاى من!
تو عزيزى و من خوار و آيا كسى جز عزيز به خوار مهربانى مى‏كند؟"
پس اساس ذكر فهميدن اين معادله است: "وقتى خود را شناختى، خدا راشناخته‏اى" و عكس آن نيز درست است: "هرگاه درپى شناخت خدا بودى، خداهم خود را و نيز تو را به تو مى‏شناسد". پيداست كه در اينجا دو نوع شناخت وجوددارد؛ شناخت عقلى كه شناخت خدا از طريق عقل و دليلهاى كلامى است و نيزشناخت وجدانى كه انسان در آن به حالت كشف حقايق، آنگونه كه آنها را با نور دل‏ببنيد، مى‏رسد. خلاصه سخن اينكه: شناخت خدا با شناخت خوصيّات نفس،كامل مى‏شود و اين از طريق تدبّر در دعا و فهميدن نماز است تا بدانيم كه خدامراقب ماست و ما با او مناجات مى‏كنيم و فقط خشيت او در دل ما هست. در دعامى‏گويد:
خدايا مرا چنان كن كه "خشيت" تو را داشته باشم، آنگونه كه گويى تو رامى‏بينيم.
حىّ قيّوم‏ ذكر از جهت ديگر به دو بخش تقسيم مى‏شود:
١ - ذكرى كه صفت "حَىّ" و صفات و اسماء ذات در آن جلوه‏گر مى‏شود.مقصود از اسماء ذات، مجموعه صفات و امور جاويد و ازلى است همچون: علم،حيات و بى نيازى خدا، زيرا انسان مخلوق است و از به تصوّر آوردن خداوندواحاطه به ذات او ناتوان مى‏باشد، پس از اين رو بايد خدا را تسبيح گوييم و مقدّس‏بشماريم و از صفات آفريدگان، منزّه بدانيم و از حدّ تعطيل و تشبيه به درآوريم.
٢ - ذكرى كه صفت "قَيّوم" در آن نمودار مى‏شود و آن، صفتى است كه از آن‏به صفات يا اسماء فعل تعبير مى‏شود، يعنى اسمهاى مجموعه‏اى از صفات كه ازخدا سر مى‏زند مثل خالق، روزى دهنده، كننده آنچه خواهد )فعّال لما يريد، فعّال‏ما يشاء(، پديد آورنده و يارى دهنده. اين اسامى از صفاتى كه تأثير آنها برمخلوقات پديدار مى‏شود، سخن به ميان مى‏آورند.
پس بنابر اين چنين ذكرى، در حمد، ثنا و شكر خدا پديدار مى‏گردد.
بزودى از طريق تدبّر در دعاى افتتاح خواهيم كوشيد كه اين دو نوع ذكر راروشن كنيم.
دعاى افتتاح دعايى معروف است و از ائمّه روايت شده و مخصوص شبهاى‏ماه رمضان مى‏باشد، اين دعا را برگزيديم تا در آن تأمّل و تدبّر كنيم، زيرا دو محوراساسى از محورهاى دعا را در خود دارد:
الف - ذكر.
ب - تحكيم عقايد اسلامى.
تأمّلاتى در دعاى افتتاح‏

١ - ستايش و دعا اللّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ وَأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِّكَ، وَأَيْقَنْتُ‏أَنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ، وَأَشَدُّ المُعاقِبِينَ‏فِي مَوْضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ، وَأَعْظَمُ المُتَجَبِّرِينَ فِي مَوْضِعِ الكِبْرِياءِوَالعَظَمَةِ. اللّهُمَّ أَذِنْتَ لِي فِي دُعائِكَ وَمَسْأَلَتِكَ، فَاسْمَعْ يا سَمِيعُ‏مِدْحَتِي، وَأَجِبْ يا رَحِيمُ دَعْوَتِي، وَأَقِلْ يا غَفُورُ عَثْرَتِي، فَكَمْ ياإِلهِي مِنْ كُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَها، وَهُمُومٍ قَدْ كَشَفْتَها، وَعَثْرَةٍ قَدْ أَقَلْتَها،وَرَحْمَةٍ قَدْ نَشَرْتَها، وَحَلْقَةِ بَلاءٍ قَدْ فَكَكْتَها؟
"خدايا ثنا را با ستايش تو آغاز مى‏كنم و تو به مَنَّ خود راهنما به راه درست‏هستى و يقين كرده‏ام كه در جايگاه گذشت و بخشايش بخشاينده‏ترين بخشايندگانى‏و در مقام عقاب و انتقام سختگيرترين عقاب كنندگانى و در جايگاه كبريا و عظمت‏بزرگترين جبّارانى. خدايا اذن دعا و مسئلتم دادى پس اى شنوا بشنو ستايش مراواى بخشاينده بر آور خواهش مرا و اى درگذرنده در گذر از لغزشم و آن را به‏حساب نياور، اى معبود من چه اندوهها كه بر طرف كردى و چه غمها كه برگرفتى‏وچه لغزشها كه از آن در گذشتى و چه رحمتها كه گستردى و چه حلقه‏هاى بلا كه‏گشادى..".
خدايا ثنا را با ستايش تو آغاز مى‏كنم و تو به منّ خود راهنما به راه‏درست هستى.
شايسته است كه دعا كننده، سخن و دعاى خود را با سپاس و ستايش خداآغاز كند، ستايش خدا، گاهى با شكر و گاه با تسبيح و تقديس اوست. "خدايا ثنا رابا حمد تو آغاز مى‏كنم" يعنى نخستين ثناى من بر تو اين است كه تو را حمدمى‏كنم، اين جمله را ثنا مى‏گويد و آن به سبب چيزى است كه خدا به ما بخشيده‏وبه دليل فضلى است كه عطا كرده كه واجب است به آن سبب او را حمد كنيم.
پس ثناى من بر تو با حمد توست و اگر توبه من قدرت ثنا و توفيق دعانمى‏دادى چگونه مى‏توانستم تو را حمد و ثنا كنم؟
و تو به مَنِّ خود راهنما به راه درست هستى..
حسن افتتاح دليل حسن ختام نيست، چه بسا انسان در آغاز زندگى يا سخن‏خود، خوب، صالح و درست باشد، امّا سپس تحت تأثير عوامل گوناگون دچارانحراف گردد، پس از اين رو از صاحب قدرت مى‏طلبيم كه پايدارى ما را به‏درستكارى و راه درست مستمر بدارد: "و توبه مَنِّ خود راهنما به راه درست‏هستى" تو هستى كه مرا بر راه درست، استوار مى‏دارى.
هنگامى كه انسان تيرى پرتاب مى‏كند و درست به هدف مى‏زند، پرتابى‏درست انجام داده. زيرا تير به هدف خورده است وما هنگامى كه دعا مى‏كنيم، ازخداوند مى‏خواهيم كه نتيجه‏اى درست حاصل دعاى ما كند و آن را اجابت فرمايدو خداوند هم امور را به راه راست هدايت مى‏كند و به نتيجه‏اى درست مى‏رساند،فقط ما بايد از اين امر غافل نشويم كه خدا به ما نعمتهايى داده است و يكى ازنعمتهايش اين است كه ما را بر راه راست و طريق درستكارى، استوار مى‏دارد؛ آرى‏اين نعمتها نتيجه اعمال و كوشش ما نيست، بلكه به منّ الهى به ما رسيده، پس دردعاى خود با خشوع تمام مى‏گوييم: "و تو راهنما به راه درست هستى..."
و يقين كردم كه تو ارحم الراحمين هستى در جايگاه گذشت و رحمت‏وسختگيرترين عقاب كنندگانى در مقام عقاب و انتقام...
شايسته است كه دعا كننده در حالتى ميان نااميدى و اميد يا به تعبير بهتر،ميان بيم و آرزو باشد، "او را از سرميل و ترس مى‏خوانند" از روى بيم و آرزو، اين‏است كه در آغاز دعاى افتتاح مى‏بينيم كه امام، نيايش كنندگان را در حالتى ميان‏ميل و ترس قرار مى‏دهد، "و يقين كردم كه تو ارحم الراحمين هستى در جايگاه‏گذشت و بخشايش"، اگر شايسته گذشت و رحمت باشيم رحمت بيش از گنجايش‏ما بر ما نازل مى‏شود، مثلاً وقتى باران همچون يكى از مظاهر رحمت خدا پى درپى‏مى‏بارد از فراوانى چنان است كه ظرفها را پر از آب مى‏كند و ما نمى‏توانيم همه باران‏را كه به مقدارى عظيم فرو مى‏بارد بگيريم و جمع كنيم؛ يا وقتى خداوند درهاى‏روزى را به روى انسان گشود او را در آن غرق مى‏كند آنسان كه انسان نداند با آنهمه‏نعمت و روزى چه كند، اين وقتى است كه انسان مستحقّ رحمت باشد.
امّا اگر انسان مستحقّ عذاب باشد، عذاب با شدّت و به شكلى كه تصوّرش‏را نمى‏كند بر او فرو مى‏آيد، پس بنابراين انسان ميان دو چيز است: يا رحمتى واسع‏و گسترده كه آن را از خدا مى‏خواهيم، يا عذابى شديد كه از آن به خدا پناه مى‏بريم:"و يقين كردم كه فقط تو" و نه هيچكس جز تو اى خداوند، "ارحم الراحمين هستى‏در جايگاه عفو و رحمت"، پس اگر گناهكار باشيم و خدا را بخوانيم و دستس زارى‏و مسكنت به سوى او دراز كنيم تا گناه ما را ببخشايد، خدا نه فقط از گناه مى‏گذردبلكه رحمت خود را نيز نصيب ما مى‏كند، و اين از اَسماء خداى سبحان است.
انسان گناهكار از خدا مى‏طلبد كه از گناهان او همچون: ترك نماز، آزاررسانيدن به مردم وپايمال كردن حقوق آنان، تهمت و غيبت، گمراه كردن ديگران‏و... بگذرد واو را ببخشايد، پس خدا اگر بخواهد از گناهان او مى‏گذرد و بر اين‏غفران، نعمت را نيز مى‏افزايد چنانكه به او ايمان و تقوى عطا مى‏كند و او را موردرحمت خود قرار مى‏دهد، "و سختگيرترين عقاب كنندگانى در مقام عقاب‏وانتقال"، و زمانى كه خدا خواست كسى را مجازات كند و از او انتقام بگيردعذابش شديد خواهد بود، عذابهايى كه مى‏بينيم در دنيا بر اقوام گوناگون همچون‏قوم لوط يا شهرهاى عاد و ثمود يا اصحاب ايكه، نازل شده است و آنچه ما از غرق‏شدن فرعون و پيروان او مى‏دانيم همه نمونه‏اى ساده از عذاب خداست؛ ولى‏عذاب شديد و "نكال" و "نقمت" او در آخرت است.
و بزرگترين جبّارانى در جايگاه كبريا و عظمت.
غير از معصومين همه بنى آدم گناه مى‏كنند، امّا انسان نبايد با خدا به مقابله‏برخيزد و از سر عمد و اصرار گناه كند، چرا كه بعضى از گناهان را انسان در حالت‏مقابله با خدا مرتكب مى‏شود.
كبريا و عظمت خدا به كسى اجازه نمى‏دهد كه با او به مقابله برخيزد، بنده‏بايد از اينكه با زيادى گناه و اصرار با خدا -كه جبّار زمين و آسمانهاست- مقابله كندبر حذر باشد، چگونه انسان گاهى به درجه‏اى مى‏رسد كه خدا به او خطاب‏مى‏كند:
"عبدي افعل ما شئت فإنّي لن أغفر لك أبداً". )وسائل الشيعه، ج‏٢، ص‏٢٤٨)
"بنده من هر آنچه خواهى كن كه من هرگز از تو در نخواهم گذشت."
امام صادق‏عليه السلام فرموده‏اند:
"من همّ بالسيّئة فلا يعملها فإنّه ربّما عمل عمل العبد السيّئة فيراه الربّ فيقول:وعزّتي وجلالي لا أغفر لك أبداً." )وسائل الشيعه، ج‏٢، ص‏٢٤٨)
"هر كه عزم گناه كرد مبادا به آن اقدام كند، زيرا چه‏بسا بنده گناه مى‏كند وخدااو را مى‏بيند و مى‏گويد: به عزّت و جلالم سوگند كه هرگز تو را نخواهم آمرزيد."
و در دعاى ابو حمزه ثمالى نيز همين مفهوم آمده است، آنجا كه مى‏گويد:
اِلهي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَأَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ، وَلَا بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ، وَلَالِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ، وَلَا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ، لَكِنْ خَطيئَةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لى نَفْسي،وَغَلَبَني هَوايَ، وَاَعانَنِي عَلَيْهَا شِقْوَتِي، وَغَرَّنِي سِتْرُكَ الْمُرْخى‏ عَلَيَّ، فَقَدْ عَصَيْتُكَ‏وَخَالَفْتُكَ بِجُهْدِي، فَالْآنَ مِنْ عَذَابِكَ مَنْ يَسْتَنْقِذُنِي؟ وَمِنْ أَيْدِي الْخُصَمَاءِ غَداً مَنْ‏يُخَلِّصُنِي؟
"خدايا آنگاه كه عصيان مى‏كردم از سر انكار ربوبيّت تو و كوچك شمردن‏فرمان تو و تعرّض به عقوبت تو و خوار شمردن وعيد تو نبود، خطايى بود كه دست‏داد و نفسم فريبم داد و هوس چيره گشت و بدبختى يارى داد و پرده پوشى تومغرورم كرد، پس در عصيان و مخالفات تو كوشيدم و اكنون از عذاب تو چه كسى‏مرا نجات مى‏دهد و فردا از دست دشمنان، كه خلاصم مى‏كند؟"
انسان بايد در توبه كردن شتاب كند و نگذارد گناهان در زندگيش بر روى هم‏انباشته شوند، زيرا دشوارتر مورد مغفرت قرار خواهد گرفت، از اين گذشته انباشته‏شدن گناهان بر دل آدمى آن را مى ميراند و از هدايت دور مى‏دارد، پس لازم است‏كه انسان براى محو گناهان به توبه مبادرت ورزد:
خدايا اذن دعا و مسئلتم دادى پس اى شنوا بشنو ستايشم و اى رحيم‏اجابت كن دعايم و اى غفور بگذر از لغزشم.
از شديدترين عذابها خداوند بر كافران و مشركان در آتش دوزخ، آن است كه‏به آنها اجازه نمى‏دهد از او چيزى بخواهند، پس دوزخيان حق ندارند با خدا سخن‏بگويند. ولى درِ سخن گفتن با خدا و توبه كردن و مغفرت خواستن از او در دنيا برروى گناهكاران بسته نيست، ما بندگان ضعيف نيازمند مسكين -كه مالك چيزى‏براى خود نمى‏باشيم- با خدا به مقابله بر مى‏خيزيم و گناه مى‏كنيم و سپس استغفارمى‏نماييم و از او عفو و پذيرش توبه مى‏طلبيم و او ما را مى‏بخشايد و در پيش روى‏ما در آمرزش را مى‏گشايد و در دنيا اجازه توبه به ما مى‏دهد و ليكن در روز قيامت‏اين در را فرو مى‏بندد، پس بر ماست كه از فرصت استفاده كنيم و به توبه و آمرزش‏خواهى مبادرت نماييم، "خدايا اذن دعاييم دادى"، خدايا تويى آنكه با فضل،آغاز كردى و مرا اجازه دعا و درخواست دادى، "پس شنوا بشنو ستايشم را" من‏دعاى خود را با سپاس و ستايش خدا آغاز مى‏كنم، "و اى رحيم دعايم را اجابت‏كن و اى غفور از لغزشم بگذر" ما از خدا مى‏خواهيم كه لغزشها و گناهان ما راببخشايد و آنها را هيچ بشمارد و از صفحه اعمال ما محو كند: "و اى غفور از لغزشم‏بگذر."
اى معبود من چه اندوهها كه بر طرف كردى و چه غمها كه برگرفتى و چه‏لغزشها كه از آن در گذشتى و چه رحمتها كه گستردى و چه حلقه‏هاى بلا كه‏گشادى...
اى معبود من نخستين بار نيست كه گناهان ما را مى‏بخشايى و لغزشهاى ماراه هيچ مى‏انكارى، چه بسيار است گناهانى كه بخشودى و اندوهايى كه بر طرف‏كردى و لغزشهايى كه هيچ انگاشتى...
نيايشگر بايد غمهايى را كه خدا برايش بر طرف كرده و لغزشهايى را كه به‏حساب نياورده به ياد آورد؛ اين يادآورى، بهترين عامل گشايش درهاى اجابت درپيش روى اوست.
امّا فضل خدا بر انسان منحصر در بر طرف كردن غمها و هيچ انگاشتن‏لغزشها و گشايش مشكلات نيست، بلكه بالاتر از اينهاست: "و رحمتى كه گستردى‏و حلقه بلا كه گشادى"، گاهى انسان احساس مى‏كند كه گويى بلا از هر سو او رامحاصره كرده و راههاى زندگى بر او بسته شده و دنيا با همه بزرگى بر او تنگ گشته‏است و از هر طرف بلا مى‏بيند: يارانش به او خيانت مى‏كنند، خويشانش او را رهامى‏سازند، جامعه‏اش او را طرد مى‏كند و وامى‏نهد و حكومت او را تحت تعقيب‏قرار مى‏دهد و از جهتى ديگر: چشمش ناتوان است و بيمارى بر او هجوم مى‏آورد،گويى بلا از هر جا به او حمله مى‏كند و او هيچ آرزويى ندارد و نمى‏تواند دستش راپيش هيچ انسانى دراز كند، اينجاست كه دلش را رو به سوى خدا مى‏كند و خدا اورا از زندان بلا بيرون مى‏آورد و به راه زندگيش باز مى‏گرداند، همه چيز به حال اوّلش‏بر مى‏گردد و رحمت و لطف الهى كارساز او مى‏شود. امّا مشكل انسان اين است كه‏همه اينها را فراموش مى‏كند.
شكّى نيست كه همه ما در دوره‏هايى از زندگى خود به انواع بلا و مشكلات‏دچار شده‏ايم و فقط خدا بوده كه حلقه بلا را از دست و پاى ما گشوده است، ولى ماآن لحظه‏هاى دشوار را، فراموش كرده‏ايم.
دعا همه اينها را به ياد ما مى‏آورد و دانه آرزو و اميد به رحمت خدا را در دل‏ما مى‏كارد.
٢ - توحيد الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي‏المُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً. الحَمْدُ للَّهِ بِجَمِيعِ‏مَحامِدِهِ كُلِّها، عَلَى جَمِيعِ نِعمِهِ كُلِّها. الحَمْدُ للَّه الَّذِي لا مُضادَّ لَهُ فِي‏مُلْكِهِ، وَلا مُنازِعَ لَهُ فِي أَمْرِهِ، الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لا شَرِيكَ لَهُ فِي خَلْقِهِ،وَلا شَبِيهَ لَهُ فِي عَظَمَتِهِ. الحَمْدُ للَّهِ الفاشِي فِي الخَلْقِ أَمْرُهُ وَحَمْدُهُ،الظَّاهِرِ بِالكَرَمِ مَجْدُهُ، الباسِطِ بِالجُودِ يَدَهُ‏
"... ستايش خداى را كه زن و فرزندى نگرفته و در ملك شريك نداردوخوار نيست كه ياورى گرفته باشد و او را بزرگ دار ستايش خداى را با همه‏ستايشها بر همه نعمتهايش. ستايش خداى را كه مخالفى در ملك و ستيزه‏گرى درفرمان او نيست. ستايش خداى را كه در آفرينش شريكى و در بزرگى همتايى ندارد.ستايش خداى را كه فرمان و ستايش او در آفرينش، فاش و شكوهش از كرم، ظاهرو دستش به جود و بخشش گشاده است..."
امام صادق‏عليه السلام فرموده است: "خداى تبارك و تعالى، اسمى را آفريد كه‏حروفى داشت و وصفى نداشت، لفظ داشت و قابل نطق نبود، هويّت داشت‏وجسد نداشت، تشبيه در آن بود و موصوف نبود، رنگ داشت و بر آن رنگى‏نكشيده بودند، قطر و حدّ از آن نفى شده و دور گشته بود،حسّ هر موجود صاحب‏و همّى از آن محجوب بود، پنهان بود و در پرده نبود، پس آن را كلمه‏اى تام قرار دادكه بر چهار جزء بود، اجزايى باهم بى آنكه يكى پيش از ديگرى باشد، سپس از آنهاسه اسم را آشكار كرد، زيرا مخلوقات به آن محتاج بودند و يكى را نهان داشت و آن‏اسمى است كه در اين سه اسم آشكار، پنهان شده است اسمهاى آشكار "اللَّه"و"تبارك" و "سبحان" هستند. هر كدام از اين نامها چهار ركن دارند، پس كلاًدوازده ركن موجود و سپس براى هر ركنى سى اسم آفريد منسوب بدان؛ آن اسمهارحمان، رحيم، قدّوس، خالق، بارى، مصوّر، حىّ، قيّومى كه او را كسالت وخواب نمى‏گيرد، عليم، خبير، سميع، بصير، حكيم، عزيز، جبّار، متكبّر، علىّ،عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشى، بديع، رفيع، جليل، كريم،رزّاق، محيى، مميت، باعث و وارث مى‏باشد."
اين اسمها و آنچه از اسماء حسنى هست تا سيصد و شصت اسم، همه‏منسوب است به آن اسمهاى سه‏گانه و اسمهاى سه‏گانه اركان و حجابهاى آن اسم‏پنهان است. اين است كه خدا مى‏فرمايد:
"بگو خدا را با نام اللَّه يا رحمان يا به هر نام ديگر بخوانيد كه او را نامهاى نيك‏هست." )بحار الانوار ج‏٤، ص‏١٦٦)
اللَّه، تبارك، سبحان، اينها سه نام اصلى از اسماء حسنى هستند. از اسم اللَّه‏اسمهاى ديگرى مشتقّ مى‏شوند همچون: عليم، خبير، قدير، بصير، سميع‏وحكيم؛ اينها اسمهايى هستند كه به تعبير علماى علم كلام، بر صفات ذاتى‏دلالت مى‏كنند. از اسم تبارك نيز مجموعه‏اى از اسمها كه "اسم فعل" هستند مشتقّ‏مى‏شود. تَبَارَكَ يعنى بركت داد، و هر آنچه خدا به آفريدگانش مى‏دهد بركت‏است. اسم فعلها عبارتند از: خالق، رازق، كننده آنچه مى‏خواهد، مصوّر، بارى ومانند اينها. اينها اسمهايى هستند كه بر افعال خدا دلالت مى‏كنند. اسم سوم‏سبحان است و آن اسمى است كه دلالت مى‏كند بر پاك دانستن و تنزيه خداوند ازاينكه او را به آفريدگان شبيه دانيم و براى او مثل و مانندى قرار دهيم و تجزيه‏اش‏كنيم. صمد، احد و بى همتا اينگونه‏اند. اينها اسمهاى خدا هستند و از آنها حداقل‏سيصد و شصت اسم، مشتقّ مى‏شود؛ از هر اسمى مجموعه‏اى از اسمها مشتقّ‏مى‏گردد و از آنها نيز اسمهايى ديگر.
در اين بخش از دعا برخى از اسمهاى مربوط به تسبيح و تنزيه را مى‏خوانيم‏كه رمز آنها اسم سبحان است. يكى از علما مى‏گويد: عظيم‏ترين نام خدا، سبحان‏است و عظيم‏ترين ذكر او سبحان اللَّه، از اينرو برترين ذكرها در ركوع و سجود،سبحان اللَّه است، كما اينكه تسبيحات اربعه كه در ركعت سوم و چهارم نمازهاى‏واجب خوانده مى‏شود با سبحان اللَّه آغازمى شود، حتى درباره تكبيراتى كه بعدازنمازهاى واجب خوانده مى‏شود و به "تكبيرات حضرت زهرا سلام اللَّه عليها"مشهور است برخى از علما گفته‏اند: بهتر آن است كه اين تكبيرات با سبحان اللَّه‏شروع شود، سپس الحمد للَّه و بعد اللَّه اكبر گويند، يعنى عكس آنچه در ميان مردم‏متعارف شده است.
سؤال اين است: چرا اسم سبحان از عظيم‏ترين اسمهاى خداوند مى‏باشد؟
جواب: زيرا انسان از راه فطرت مى‏داند كه آفريننده‏اى دارد.
)... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ...(.
)سوره روم، آيه ٣٠)
"فطرت خدا كه مردم را بر آن سرشت، آفرينش خدا را تبديلى نيست، اين است‏دين استوار و پا برجا."
در آيه ديگرى مى‏فرمايد:
)وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ‏بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى‏ شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ(.
)سوره اعراف، آيه ١٧٢)
"و زمانى كه خداوند تو ذريّه بنى آدم را از پشت آنها گرفت و آنان را بر خودشان‏شاهد كرد كه: آيا خداند شما نيستم؟ گفتند: آرى هستى شهادت داديم."
بنابراين فطرت عبوديّت در برابر خدا و فطرت اعتراف به وجود خالق درهمه نفسها هست، فقط مشكل حقيقى انسان اين است كه مى‏خواهد خدا را بفهمدو به شناخت او احاطه يابد، مى‏خواهد خدا را لمس و احساس كند از اينرو او را به‏آفريدگان تشبيه مى‏كند و اينجا كمينگاه انحراف در بندگى است، زيرا انسان يكبارقصد بت‏سازى و بت‏پرستى مى‏كند و يكبار گياه يا سنگ يا جانورى را معبود خودمى‏گيرد و عدّه‏اى نيز هستند كه خورشيد و ماه يا ستارگان را مى‏پرستند، اينها همه‏معترفند كه خالقى دارند، امّا اين خالق كيست؟ كمينگاه اشتباه و پايه گمراهى‏وانحراف انسان اينجاست بر اين اساس او مى‏كوشد كه آفريننده را به آفريدگان شبيه‏سازد.
ولى اگر انسان اين حقيقت را بداند كه خداوند برتر از آن است كه علم بدواحاطه يابد و از اينكه به آفريدگان شبيه دانسته شود منزّه، پاك و مقدّس است و اگربداند كه خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف آيد هر آينه به او نزديك شده، امّا دراينجا مشكلى ديگر نيز هست كه حتّى براى مؤمنان نيز پيش مى‏آيد كه هرگاه‏مى‏خواهند به خدا نزديك شوند آفريدگان مى‏آيند و حجابى ميان آنان و خدامى‏گردند، پس انسان به جاى توجّه به خالق، متوجّه مخلوق مى‏شود و "سبحان‏اللَّه" ذكرى است كه ما را به خدا نزديك مى‏گرداند، زيرا باعث دورى ما از تشبيه‏خدا به مخلوقات مى‏شود. اين است كه در قرآن آمده است:
)سَبَّحَ للَّهِ‏ِ مَا فِي السَّموَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(.
)سوره صفّ، آيه ١)
"تسبيح گفت براى خدا آنچه در آسمانها و زمين مى‏باشد و او عزيز و حكيم‏است."
پس آسمانها و زمين از آن رو كه خود محدود و نيازمند و ناتوان و در مانده‏اندو در لحظه‏اى آغاز شده‏اند و بزودى در لحظه و ساعتى معيّن به پايان خواهند آمد،خدا را تسبيح مى‏گويند يعنى او را از صفات خودشان پاك مى‏دانند و مقدّس‏مى‏شمارند، از بارزترين اين صفات، "مخلوق بودن" است در حاليكه صفت خدا"خالق بودن" مى‏باشد، از صفات آسمانها و زمين درماندگى و نيازمندى است،حال آنكه صفات خدا قدرت و بى نيازى است.
چه بسا بتوان برهانى را كه حضرت ابراهيم از طريق آن به اثبات وجود خدارسيد و رو به سوى عبادت و بندگى او كرد از قبيل همين امر به حساب آورد، چراكه حضرت ابراهيم ستاره و ماه و خورشيد را ديد و درباره هر كدام گفت: اين است‏خداوند من، امّا چون افول و غروب آنها را ديد و دانست كه نمى‏توانند معبودباشند، به اين نتيجه رسيد:
)إِنِّي‏وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ(.
)سوره انعام، آيه ٧٩)
"من با ايمان خالص روى به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است‏و من از مشركان نيستم."
پس رو به سوى آفريننده ستاره، ماه و خورشيد كرد..
اين برهان در اين جهت‏گيرى است، آنچنانكه انسان نخست خدا را به‏مخلوقات تشبيه مى‏كند، امّا بعد از دقّت و ژرف نگرى در مى‏يابد كه آفريننده‏نمى‏تواند همچون آفريده و مخلوق باشد، زيرا مخلوق با صفات شناخته شده‏اش‏قادر به مستقل بودن نيست؛ پس موجود محدود، نيازمند كسى است كه حدودش‏را معلوم دارد و ناتوان، محتاج كسى است كه او را توانايى دهد و ضعيف به موجودنيرومند نيازداد، بنابراين خالق بايد نيرومند و با عزّت و توانا باشد.
از اينرو هرگاه خدا را تسبيح گفتيم و او را تقديس و تنزيه كرديم، به او نزديك‏گشته‏ايم. اكنون در اين بخش از دعا تأمّل كنيم:
ستايش خداى را كه همسر و فرزندى نگرفته و شريكى در ملك ندارد و زبون‏نيست كه او را ياورى باشد و او را بزرگ دار.
چرا نمى‏گويد: فرزندى و همسرى نگرفته؟ زيرا انسان در آغاز براى خودزوجى مى‏جويد سپس فرزندانى برايش زاده مى‏شوند و خدا از اين امر منزّه است."شريكى در ملك ندارد" ملكوت از آنِ خداست و در آن شريكى ندارد. "زبون‏نيست كه او را ياورى باشد" صالحان، اولياء اللَّه هستند: اشهد انّ عليّاً ولىّ اللَّه، امّاخدا به سبب خوارى و ذلّت نيست كه ياورى دارد، يعنى به احدى محتاج نيست،از همه جهان و جهانيان بى نياز است، بلكه آنها همگى به او نيازمندند. انسان وقتى‏بخواهد كارى كند ناچار بايد عده اى از ياران و دوستان او را يارى كنند، اما خدا به‏كسى نياز ندارد، فرمان او -اگر چيزى خواهد- اين است كه به آن بگويد: باش! پس‏خواهد، در آفرينش و تدبير امور آسمانها و زمين به كسى كه كمكش كند نياز ندارد"زبون نيست كه او را ياورى باشد و او را بزرگ دار"، خدا بزرگتر از آن است كه‏انسان وصف مى‏كند و خردها گمان مى‏كنند.. كوشش در جهت توهّم خدا انسان رابه بندگى مخلوقات مى‏كشاند.. اين همان چيزى است كه منجر شد "سامرى"وپيروانش ربوبيّت را به غلط در گوساله‏اى تصوّر كردند كه خود آن را پديد آورده‏بودند:
)فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَى‏ فَنَسِىَ(.
)سوره طه، آيه ٨٨)
"آنچاه براى آنان گوساله‏اى بيرون آورد كه صدايى شگفت داشت و گفتند اين‏است معبود شما و موسى كه فراموش كرده است."
"و او را بزرگ دار" يعنى لازم نيست كه توهّمى در مورد خدا در اينجا باشدزيرا خدا بالاتر از همه و همها و خيالهاست، ما هرچه را در ذهن خود توهّم كنيم‏مخلوق است نه خالق، خالق بالاتر از توهّم انسان است و مقصود از شناخت خدااين است كه او را از حدّ تعطيل و تشبيه خارج بدانى كه او از آفرينشى و نابودى‏نيست، او چيزى است نه همچون ديگر چيزها، امّا چگونه؟ او چگونگى ندارد..كجا؟ جايى ندارد، كى؟ زمان درباره او صدق نمى‏كند، نشانه او چيست؟ نشانه‏اى‏ندارد. اين مسائل هيچكدام درباره خدا صادق نيست و همه صفات مخلوقات‏است.
ستايش خداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش. ستايش خداى را كه‏مخالفى در ملك و ستيزه‏گرى در فرمان او نيست. ستايش خداى را كه در آفرينش‏شريكى و در بزرگى همتاى ندارد...
پس از آنكه دعا، برخى از اسماء سبحانى خدا را -كه او را از هر نقص‏وعجزى تقديس و تنزيه مى‏كنند- ذكر كرد، اشاره مى‏كند به اسم فعلهايى كه رمزآنها اسم "تبارك" است: "ستايش خداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش" آياانسان مى‏تواند از هر نعمتى از نعم خدا بى نياز شود؟ و آيا مى‏تواند از طريق غيربراين نعمت دست يابد؟ كدام نعمت است كه خداوند ما را عطا فرموده است و به‏سبب آن مستحقّ حمدى تازه نيست؟ ما به همه نعمتها نيازمنديم و همه نعمتها ازجانب خداست و در همه آنها نياز به ستايش، از اينرو ستايش جملگى نعمت را به‏جاى مى‏آوريم و سپاس همه نعمتها را با جمله‏اى كوچك مى‏گزاريم: "ستايش‏خداى را با همه ستايشها بر همه نعمتهايش" امّا "با همه ستايشها" يعنى چه؟
جواب: ما خدا را با تعبيرهاى گوناگون حمد مى‏كنيم: الحمد للَّه، حمد تو ياربّ، خدايا تو را حمد مى‏كنيم، حمد تو است اى حامد اى حميد؛ امّا در اينجا اورا با همه حمدها بر همه نعمتهايش حمد مى‏كنيم.
"ستايش خداى را كه مخالفى در ملكش ندارد" وقتى خدا مالك باشد،ديگر مالك و فرمانرواى ديگرى نيست كه با او به ضدّيّت برخيزد، اين است‏اعتراف زبان ما؛ دعا مى‏آيد كه اين حقيقت را درون دل ما جاى دهد تا جزئى از دل‏و تركيب درونى آن شود، انسان بسيار مى‏گويد: "ستايش خداى را كه مخالفى درملكش ندارد" امّا هنگام عمل در برابر طاغوت و نظامهاى استكبارى و غير خداخضوع مى‏كند، بايد هر آنچه زبان انسان بدان اقرار مى‏كند تبديل به ايمانى قلبى‏شود و به سهم خود بر موضعگيريها و اعمال انسان در زندگى روزمرّه‏اش تأثير كند."و ستيزه‏گرى در فرمانش نيست" هرگاه خدا فرمانى دهد، همه چيز تمام است،وهيچ چيز حكم او را به تأخير نمى‏اندازد و كسى نمى‏تواند بگويد چرا؟ يا جلوى‏او بايستد، اگر خدا بخواهد انسانى را بالا ببرد همه دنيا نمى‏توانند او را پايين‏بياورند و اگر بخواهد انسانى را پايين بياورد و خوار كند، همه نيروهايجهان هم اگرجمع شوند نمى‏توانند او را گرامى و بزرگوار كنند، منازعى براى فرمان و خواست‏خدا نيست و كسى قادر نيست با آنها به مقابله برخيزد. "ستايش خداى را كه‏شريكى در آفرينش و همانندى در عظمت ندارد" وقتى آسمانها و زمين را آفريدشريكى نگرفت، عظمت خدا آنگونه نيست كه عظمت كسى به آن برسد. "ستايش‏خداى را كه فرمان و ستايش او در آفرينش فاش است" يهوديان معتقد بودند كه‏دست خدا بسته است و بر كارى قادر نيست و اين انديشه پى آمدهايى داشت مانندكفر به "بداى الهى"، بداء يعنى اينكه خدا قادر است در هر لحظه و هر موردتصميمى تازه بگيرد و طرحى نو بريزد و هرگز هيچ چيزى بر او محتوم و مفروض‏نيست، وخدا برتر از همه حتم‏ها و الزام‏ها است، اگر بخواهد همين الآن و در همين‏لحظه همه جهان را نابود كند، هر آينه در كمتر از چشم بهم زدنى چنين كند. پس اوكسى است كه فرمانش در خلق فاش است.
آيا كسى كه براى نخستين بار جهان را آفريد و به آن هستى داد نمى‏تواند دريك لحظه نابودش كند و نعمت وجود و هست بودن را از او بازستاند؟ از مهمترين‏ومترقّيانه‏ترين و متمدّنانه‏ترين و آزادمنشانه‏ترين عقايد ما، عقيده بداء است، به‏اعتقاد ما خدا مى‏تواند قدر را دگرگون كند، بلا نازل كند و سپس در اثر دعاى مردم‏آن را بر طرف سازد، اين بداء است و اين چنين نيست كه هر آنچه در لوح محفوظنگاشته شده باشد حتماً و بدون تغيير حادث گردد، هرگز... بلكه امكان دگرگونى‏هست از اينرو در دعاهاى رمضان مى‏خوانيم "خدايا اگر از اشقياء بودم نام مرا اززمره آنان پاك كن و در ميان سعادتمندان بنويس"، پس اگر نام كسى در لوح محفوظدر زمره اهل شقاوت باشد و او خدا را بخواند و كارهاى صالح انجام دهد و به‏خداى بزرگ و بخشنده التماس كند، خدا دعايش را مستجاب مى‏كند و آن قراروسرنوشت را تغيير مى‏دهد: "ستايش خداى را كه فرمان و ستايشش در آفرينش،فاش است"، فرمان خدا در ميان آفرينش گسترده شده است و او مى‏تواند همه امورو شئون را طبق مشيّت حكيمانه خود تغيير دهد و همينطور است در مورد حمدخدا، يعنى فرمان او نيز ستوده است.
"شكوهش از كرم پديدار است"، شكوه و عظمت خدا با كرم او ظاهرمى‏شود، پس خدا بزرگى و شكوه خود را براى ستم بر مخلوقات و زبون كردن‏ضعيفان و عاجزان بكار نمى‏گيرد، آنگونه كه برخى از آفريدگان وقتى به قدرت‏وعظمت ظاهرى مى‏رسند، مى‏كنند.
خدا در آنِ واحد صاحب مجد و كرم است، "دستش را به جود گشاده‏است"، امّا جود خدا و دست او بر همه خلايق باز و گسترده است و اگر جودونعمت خدا كه با دست خود در ميان مردم مى‏گستراند نبود، هستى نابود مى‏شدوهمه چيز به خاكستر بدل مى‏گشت.
٣ - گنجينه‏هاى خدا، پايانى ندارند الَّذِي لا تَنْقُصُ خَزائِنُهُ، وَلا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ العَطاءِ إِلَّا جُوداً وَكَرَماً إِنَّهُ‏هُوَ العَزِيزُ الوَهَّابُ. اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَلِيلاً مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حاجَةٍ بِي إِلَيْهِ‏عَظِيمَةٍ وَغِناكَ عَنْهُ قَدِيمٌ وَهُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ، وَهُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ.اللّهُمَّ إِنَّ عَفْوَكَ عَنْ ذَنْبِي، وَتَجاوُزَكَ عَنْ خَطِيئَتِي، وَصَفْحَكَ عَنْ‏ظُلْمِي، وَستْرَكَ عَلَى قَبِيحِ عَمَلِي، وَحِلْمَكَ عَنْ كَثِيرِ جُرْمِي عِنْدَماكانَ مِنْ خَطَأي وَعَمْدِي أَطْمَعَنِي فِي أَنْ أَسْأَلَكَ ما لا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَ‏الَّذِي رَزَقْتَنِي مِنْ رَحْمَتِكَ، وَأَرَيْتَنِي مِنْ قُدْرَتِكَ، وَعَرَّفْتَنِي مِنْ‏إِجابَتِكَ فَصِرْتُ أَدْعُوكَ آمِناً، وَأَسْأَلُكَ مُسْتَأْنِساً لا خائِفاً وَلا وَجِلاًمُدِلّاً عَلَيْكَ فِيما قَصَدْتُ فِيهِ إِلَيْكَ فَإِنْ أَبْطأَ عَنِّي عَتبْتُ بِجَهْلِي عَلَيْكَ‏وَلَعَلَّ الَّذِي أَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خَيْرٌ لِي لِعِلْمِكَ بِعاقِبَةِ الاُمُورِ.
"... ستايش خداى را كه امر و حمدش در آفرينش، آشكار و شكوهش ازكرم پيداست واز سر جود دست گسترانيده، آنكه گنجينه‏هايش كاستى نگيرد وبيش‏بخشى جز بر جود و كرمش نيفزايد، همانا اوست عزيز و بخشنده، خدايا از تواندكى را از بسيار مى‏خواهم با آنكه بدان نيازى بزرگ دارم و بى نيازى تو از آن، قديم‏است و در نزد من بسيار و بر تو آسان است، خدايا گذشت از گناه و خطاى من‏بخشايشت بر ستمم و پوششت بركار زشتم و برد باريت برگناه بزرگم، آنگاه كه به‏سهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمع انداخت كه آنچه را مستوجب نيستم از تودرخواست كنم، تويى كه از رحمتت به من دادى و از قدرتت نمودى و از اجابت به‏من شناساندى، پس با اطمينان وايمان تو را خواندم و خوگيرانه از تو درخواست‏كردم، نه آنكه بترسم و بيمناك باشم، بلكه در آنچه مى‏خواستم ناز آورديم آنچانكه‏اگر دير به من رسيد از سرنادانى با تو عتاب كردم و شايد اين دير رسيدن خير من بودزيرا كه تو فرجام كارها را مى‏دانى..."
ستايش خداى را كه امر و حمدش در آفرينش، آشكار و شكوهش از كرم‏پيداست و از سر جود دست گسترانيده، آنكه گنجينه‏هايش كاستى نگيرد و بخشش‏بسيار جز به جود و كرمش نيفزايد، همانا اوست عزيز و بخشنده.
چگونه است كه گنجينه‏هاى او با همه عطايى كه مى‏كند كاستى نمى‏گيردبلكه بر جود و كرمش مى‏افزايد؟ زيرا عطاى خدا از گنجينه‏هايى است بى پايان‏وتهى نشدنى، گنجينه‏هاى او بزرگ و بى پايان است، زيرا اين گنجينه‏ها، رحمت‏ونعمت او از يك كلمه پديد مى‏آيد: "باش!"، پس خواهد بود خداى تبارك‏وتعالى با يك كلمه ميليونها كُره و كهكشان را مى‏آفريند پس چگونه ممكن است‏گنجينه‏هاى كسى كه چنين قدرت گسترده‏اى دارد به پايان آيد؟
مسئله بسيار بالاتر از اينهاست، زيرا بسيار عطا كردن از جانب خدا نه فقط ازخزاين او كم نمى‏كند، بلكه جود و كرم الهى را نيز مى‏افزايد.
خدا به‏انسان عقل مى‏دهد و انسان با عقل خود خداوندش را مى‏شناسد واورا مى‏خواند، پس خدا از فضل خود به او مى‏دهد و به او ايمان عطا مى‏كند، وقتى‏انسان توشه عقل و ايمان بر گرفت در مى‏يابد كه رحمت خدا واسع و گسترده است‏و فضل او همه گير، پس او را مى‏خواند و خدا او را به بهشت در مى‏آورد، سپس اورا مى‏خواند و خداوند او را به مرتبه رضوان رفعت مى‏بخشد، پس نعمتهاى خداپى درپى است و هرگاه نعمتى دهد به دنبال آن نعمتى ديگر مى‏فرستد و اين چنين‏مى‏بينيم كه ازدياد عطا، كرم وجود و عطاى خدا را مى‏افزايد، از اينرو اگر خدا به مايك نعمت بدهد جايز نيست كه نااميد شويم بلكه بايد چشم به راه نعمتهاى ديگرى‏كه به آن ملحق خواهد شد، باشيم.
عطاى بسيار خدا به اين معنى نيست كه خدا از اين كار بخيل شود. بلكه‏عطاى او نامحدود است وجودش حدّ و مرزى ندارد.
خدا به پيامبرش حضرت محمّدصلى الله عليه وآله -كه از شريفترين همه خلايق قرارش‏داده و از همه پيامبران برتريش نهاده و از نعمتها، شرف و نيكنامى به او چيزى عطاكرده بود كه به هيچكس نداده است تا آنجا كه نام او را قرين نام خود كرده و در كناراسم خود ذكر نموده بود- خطاب مى‏كند كه:
)وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى‏ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً(.
)سوره اسراء، آيه ٧٩)
"پاره‏اى از شب را بيدار و متهجّد باش كه نماز شب، خاصّ از آنِ توست، شايدخدا تو را به جايگاه ستوده‏اى برانگيزد."
و نيز مى‏گويد:
)...وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً(. )سوره طه، آيه ١١٤)
"بگو خدايا دانشم بيفزاى."
و اين يعنى: خدا حتّى به پيامبرى كه اين نعمتهاى فراوان را به او عطا كرده‏نمى‏گويد: بس است، بلكه او را بر نيايش و درخواست برمى‏انگيزد تا فضل‏وعطاى افزونترى به او دهد، پس خدا "بسيارى بخشش، جز بر جود و كرمش‏نمى‏افزايد."
آيا مى‏دانيد كه بخيل، عاجز و فقير كيست؟
- ماييم؟ وقتى كسى كنار دريا بايستد، امّا آبى برنگيرد، آيا دريا بخيل است؟وقتى تشنه‏اى بر كناره رودى بايستد امّا دستش را دراز نكند كه مشتى آب برگيردوتشنگى را با آن فرونشاند، در اين ميان بخيل كيست؟ رود جارى يا اين انسان؟وانسانى نيز كه از خدا فضل و نعمت نطلبد، بخيل اوست.
ولى خداوند رحمت، عطاى واسع و گسترده دارد وجود و كرمش بى حدّ ومرز است، مى‏فرمايد: مرا بخوانيد تا براى شما استجابت كنم... امّا انسان از دعاكردن بخل مى‏ورزد و خود را از عطاى خداوند محروم مى‏كند.
بدين گونه هرگاه انسان دورنگرتر و بلند همّتتر باشد بيشتر گنجايش رحمت‏خدا را دارد، و از اينرو بايد از اوقات دعا مانند شبهاى جمعه، ماه رمضان و صبح‏بهره‏گيرد، دستهايش را براى رحمت خدا و به سوى درياى جود او دراز كند و از اوچيزهاى بى ارزش و ساده نخواهد، بلكه بايد خواسته‏هايى بزرگ داشته باشد،آنهم نه فقط براى خود براى برادران مؤمنش نيز دعا كند. از اينجاست كه فقهامى‏گويند مستحب است كه انسان در نماز شب براى چهل مؤمن دعا كند: "كسى كه‏چهل مؤمن را مقدّم شمارد و براى آنان آمرزش خواهد و دعا كند و بعد از آن راى‏خود دعا كند، خداوند دعايش را در حقّ آنان و خودش مستجاب مى‏گرداند..."
)بحار الانوار، ج‏٩٠، ص‏٣٨٣)
پس خداى متعال، كريم است و هنگامى كه انسان او را مى‏خواند و از اوچيزى مى‏طلبد، بر او رحيم و كريم خواهد بود.
"كثرت عطاء جز به جود و كرمش نيفزايد و او عزيز و وهّاباست"، او قوى‏وتوانا و مهيمن است و بخشنده‏اى است كه بخششهاى بى نهايت او از بندگان قطع‏نمى‏شود.
بعد از بر شمردن اين مجموعه صفات فاضله و اسماء حسناى الهى، دعا راپى مى‏گيريم:
خدايا اندكى از بسيار را از تو مسئلت دارم با آنكه بدان بسيار نيازمندم و غناى‏تو از آن، قديم و آن در نزد من بسيار و بر تو آسان و ساده است.
آنچه انسان از خدا مى‏طلبد هر چند به تصوّر خودش بزرگ و مهم باشد، درمقايسه با ملكوت، جبروت و قدرت نامحدود خدا بسيار ناچيز است. مى‏توان اين‏حقيقت را از طريق اين معادله دريافت: هر انسانى يك تن است از ميلياردها بشرى‏كه بر روى زمين زندگى مى‏كنند و قبل از آنها و نيز بعد از ايشان ميليونها نفر بر آن‏زندگى كرده و خواهند كرد و نيز وقتى زمين باكهكشانى كه ما در آنيم مقايسه شود،همانند ذرّه‏اى سرگردان در بيابانى وسيع است و كهكشان ما نيز به نسبت‏كهكشانهاى ديگرى كه مى‏شناسيم به نسبت رحمت خدا از آن ذرّه سرگردان هم‏كوچكتر شموده مى‏شود، بنابراين رحمت، عافيت، رزق، رستگارى و مغفرتى كه‏از خداى بلند مرتبه توانا مى‏طلبيم، چيزى است اندك از درياى بى كران جود الهى،امّا عليرغم ناچيزى و كوچكى خواسته‏هاى ما نسبت به رحمت واسع خدا، نيازشديد به رحمت اوست: "با آنكه بدان بسيار نيازمندم"، نياز ما به رحمت خداعظيم است زيرا كسى جز او را نمى‏يابيم كه از او رحمتش را درخواست كنيم،همچنانكه براى ما ممكن نيست كه عذاب، دورى و غضب او را -اگر بر مانبخشايد- تحمّل كنيم: "غنا و بى نيازى تو از آن قديم است" و هر آنچه انسان بدان‏نيازمند است خدا از آن بى نياز است. پس اى خداوند تو از من و عذابم بى نيازى،پس چرا عذابم مى‏دهى؟ مغفرت چيزى از تو نمى‏كاهد، پس چرا مرانمى‏بخشايى؟
اين است زبان اصرار و الحاح در دعا و انسان عاجز ضعيف بايد همواره با پافشارى و اصرار از خدا درخواست كند زيرا به عطاى او نيازمند است: "و آن در نزدمن بسيار و بر تو ساده و آسان است"، آنچه از خدا مى‏خواهيم پيش ما زياد به نظرمى‏آيد، امّا براى او سهل و آسان است. آيا وقتى خدا با يك كلمه آسمانها و زمين راآفريد دچار سختى و خستگى شد؟ هرگز.. خداوند متعال عزيزتر و برتر از آن است‏كه سختى و خستگى براى او پيش آيد. همينطور است درباره استجابت دعاهاى ماكه بر خدا از هر چيزى سهلتر و ساده‏تر است.
خدايا گذشتت از گناه و خطاى من و بخايشت بر ستمم و پوششت بر كارزشتم و برد باريت بر گناه بزرگم، آنگاه كه به سهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمع‏انداخت كه آنچه را مستوجب نيستم از تو درخواست كنم، تويى كه از رحمتت به‏من دارى و از قدرتت نمودى و از اجابتت به من شناساندى...
مهمترين نياز انسان اين است كه پرده‏ها و موانعى را كه ميان او و خداست ازميان بردارد، مهمترين مانع، گناهان اوست، خدا از آفريدگانش پوشيده نيست‏وفقط گناهان آنان باعث اين پوشيدگى مى‏شود، بنابر اين نخستين خواسته اين‏است كه گناهان ما را عفو كند و از خطاهاى ما بگذرد و ستم ما را ببخشايد و كارهاى‏زشت ما را بپوشاند و در برابر جرمهاى بسيارى كه مى‏كنيم بردبارى نشان دهدوخدا همه اينها را استجابت مى‏كند و ما را غريق رحمت واسع و لطف همه گيرخود مى‏فرمايد و اين رحمت باعث آن مى‏شود كه از خدا بيشتر و بيشتر درخواست‏كنيم و دستهاى خود را به سوى او بلند كنيم. ما گناهان بسيارى مرتكب شده‏ايم امّاخدا ما را مؤاخذه نكرده و با آنكه گناهان را همواره تكرار كرده‏ايم ما را عذاب نداده‏است، بلكه عكس آن صحيح است زيرا پيوسته رحمتش از هر سو شامل حال مامى‏شود و بر نعمت ما مى‏افزايد و مغفرت خود را بر ما آشكار مى‏كند و هرگاه گناه‏وخطايى كنيم ما را به توبه و بازگشت به سوى خود مى‏خواند.
اين رحمت خدا ما را شجاع مى‏كند كه به درگاه او رويم و از او درخواست‏كنيم و با آنكه ما روسياه گناهيم او كريم است و مى‏گذارد كه از او درخواست كنيم.
خدا بندگان را آفريد تا بر آنان رحم كند نه آنكه عذابشان دهد: "منزّه است‏آنكه بر اهل مملكت خويش ستم نمى‏كند، منزّه است كسى كه زمينيان را باعذابهاى گوناگون مؤاخذه نمى‏كند"، "خدايا گذشت از گناه و خطاى من‏وبخشايشت بر ستمم و پوششت بر كار زشتم و بردباريت بر گناه بزرگم، آنگاه كه به‏سهو يا عمد مرتكب شدم، مرا به طمع انداخت..." اين نعمتهاى پى درپى مرا به‏طمع مى‏اندازد: "كه آنچه را مستوجب نيستم از تو درخواست كنم" همه آنچه كه‏باعث شد منِ فقيرى كه مستوجب و سزاوار رحمت تو نيستم، در خانه تو را بكوبم‏و از تو رحمت واسعت را بخواهم، "تويى كه از رحمتت به من دادى و از قدرتت‏نمودى و از اجابتت شناساندى" بارها انسان از زندگى نااميد مى‏شود و از حلّ‏مشكلاتش عاجز مى‏گردد، امّا فقط با پناه بردن به خدا و طلب از او، درهاى‏رحمت بر او باز مى‏شود و خدا قدرت خود را به او نشان مى‏دهد تا ايمان او افزوده‏گردد و اجابت خود را به اومى شناساند تا بعد از اين از چيزى مأيوس نشود و درحلّ مشكلات بر خدا تكيه و اعتماد كند.
"پس با اطمينان و ايمان تو را خواندم و خوگيرانه از تو درخواست كردم، نه‏آنكه بترسم و بيمناك باشم، بلكه در آنچه مى‏خواستم نياز آوردم آنچنان كه اگر دير به‏من رسيد از سرنادانى با تو عتاب كردم و شايد اين دير رسيدن خير من بود زيرا كه توفرجام كارها را مى‏دانى."
وقتى انسان در هر موردى از موارد زندگى در حقّ دوستش يا كسى كه از اوبزرگتر است خطايى مى‏كند و مى‏كوشد كه عذر بخواهد، حالتى از اضطراب برايش‏پيش مى‏آيد كه آيا طرف مقابل عذرش را مى‏پذيرد يا ردّش مى‏كند؟ امّا ما در موردخدا، عليرغم همه گناهان، خطاها و معصيتهايمان، چنين اضطرابى نداريم، بلكه‏با دلى آرام و مطمئنّ او را مى‏خوانيم و با احساس امنيّت از او مغفرت مى‏خواهيم:"پس با اطمينان و ايمان تو را خواندم و خوگيرانه از تو درخواست كردم"، به علاوه‏اطمينان و امنيّت درونى، من "خوگرفته" نيز هستم، زيرا مى‏دانم كه رو به سوى‏آبشخور رحمت خدا و سرچشمه عفو و مغفرت او دارم و بزودى با انس و راحت‏تمام از آن سيراب خواهم شد "نه آنكه بترسم و بيمناك باشم" پيوسته خداوندرحيم را -كه دوستدار بندگان است- مى‏خوانم پس دليلى براى ترس نيست، ولى‏انسان گناهكار مقصّر از اين نيز فراتر مى‏رود: "در آنچه مى‏خواستم نازآوردم" اوبراى خدا ناز مى‏كند، امّا چگونه؟
"اگر دير به من رسيد از سرنادانى با تو عتاب كردم"، گاهى خدا به سببى،استجابت دعاهاى انسان گناهكار عاصى را به تأخير مى‏اندازد و انسان از نادانى‏وغرور خشم مى‏گيرد و عتاب مى‏كند، "و شايد اين دير رسيدن، خير من بود" امّاما نمى‏دانيم كه مصلحت كامل ما در چيست و حكمتى كه در پس استجابت نيافتن‏بعضى دعاهاست چيست، كسى از ما از خدا مى‏خواهد كه مال فراوانى را به اوروزى كند يا به او چيرگى و حكومت اعطا فرمايد، بدون آنكه بداند اين مال فراوان‏و چيرگى و سلطه او را به فساد مى‏كشد و باعث آن مى‏شود كه خود را فراموش كندوبر ديگران طاغى شود و از اينرو مستحقّ عذاب شديد خدا گردد، بنابراين تأخيراستجابت از جهت مصالح ماست كه نمى‏توانيم آنها را بشناسيم:
)وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّموَاتُ وَالْأَرْضُ...(.
)سوره مؤمنون، آيه ٧١)
"اگر حقّ پيرو هوسهاى آنان مى‏گرديد هر آينه آسمانها و زمين تباه مى‏گشت."
زندگى بازيچه نيست، زندگى بر اساس مجموعه‏اى از حكمتها ومصلحتهايى كه فقط خدا به آنها عالم است بنا شده "زيرا تو عاقبت كارها رامى‏دانى..."، پس فقط خداست كه از سرنوشت و عقابت مردم با خبر است و براين اساس استجابت را به تأخير مى‏اندازد و حتّى بعضى از دعاها را كه به صلاح‏انسان نباشد هرگز مستجاب نمى‏كند.

۳
دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

٤ - رابطه انسان با خدا فَلَمْ أَرَ مَوْلىً كَرِيماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِيمٍ مِنْكَ عَلَيَّ، يا رَبِّ إِنَّكَ‏تَدْعُونِي فَأُوَلِّي عَنْكَ، وَتَتَحَبَّبُ إِلَيَّ فَأَتَبَغَّضُ إِلَيْكَ، وَتَتَوَدَّدُ إِلَيَّ فَلَاأَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِي التَّطَوُّلَ عَلَيْكَ فَلَمْ يَمْنَعْكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لِي‏وَالإِحْسانِ إِلَيَّ، وَالتَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الجاهِلَ‏وَجُدْ عَلَيْهِ بِفَضْلِ إِحْسانِكَ إِنَّكَ جَوادٌ كَرِيمٌ. الحَمْدُ للَّهِ مالِكِ المُلْكِ،مُجْرِي الفُلْكِ، مُسَخِّرِ الرِّياحِ، فالِقِ الإِصْباحِ، دَيَّانِ الدِّينِ، رَبِ‏العالَمِينَ. الحَمْدُ للَّهِ عَلَى حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ، وَالحَمْدُ للَّهِ عَلَى عَفْوِهِ بَعْدَقُدْرَتِهِ، وَالحَمْدُ للَّهِ عَلَى طُولِ أَناتِهِ فِي غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلَى ما يُرِيدُ.
".. پس صبورتر از تو بر من، مولايى كريم بر بنده‏اى پست نديدم، تو مرامى‏خوانى پس از تو روى مى‏گردانم، مرا دوست مى‏دارى و دشمنى مى‏ورزم، مهرمى‏ورزى از تو نمى‏پذيرم، گويى برتو قدرتى دارم و اين تو را از رحمت و احسان‏وتفضّل جود و كرمت بر من بازنداشته است، پس بنده نادانت را ببخشاى و بر اواحسان كن كه تو جواد و كريمى. ستايش خداى را مالك ملك است و روان كننده‏كشتيها، تسخير كننده بادهاست و شكافنده صبح، حكم فرماى روز جزاست‏وخداوند جهان و جهانيان، ستايش خداى را بر حلمش بعد از علمش و ستايش‏خداى را بر عفوش بعد از قدرتش و ستايش خداى را بر بردبارى فراوانش هنگام‏غضب، حال آنكه بر هر آنچه خواهد تواناست..."
پس صبورتر از تو بر من مولايى كريم،
بر بنده‏اى پست نديدم،
تو مرا مى‏خوانى پس از تو روى مى‏گردانم،
مرا دوست مى‏دارى و دشمنى مى‏ورزم،
مهر مى‏ورزى از تو نمى‏پذيرم.
رابطه‏اى كه ميان انسان و خدا وجود دارد، رابطه‏اى شگفت‏انگيز است.وقتى انسان محتاج و فقير است و حتماً بايد در جهت خدا تلاش كند و به سوى خدابرود و در جستجوى وسايلى باشد كه او را به خدا نزديك گرداند، در اكثر اوقات‏ديده مى‏شود كه عكس آن رخ مى‏دهد يعنى خدا انسان را مى‏خواند و به او دوستى‏مى‏ورزد، در حاليكه انسان استجابت را رها مى‏كند و به سبب فشار هوسهاوشهوات و لذّتهاى زندگى از خدا دور مى‏شود؛ اين بخش از دعاى افتتاح؛ بر اين‏جدايى عجيب انسان از خدا پرتو افكنده است:
"پس صبورتر از تو بر من مولايى كريم بر بنده‏اى پست نديدم."
عليرغم نياز انسان به خدا و بندگى كردن براى او و عليرغم پستى انسان كه درارتكاب معصيت و اصرار بر گناه جلوه‏گر مى‏شود، خدا بر او، گناهان و خطاهايش‏صبر مى‏كند و صبورتر از او كسى يافت نمى‏شود، دليل آن اين است: "تو مرامى‏خوانى و من از تو روى مى‏گردانم" چقدر پيش مى‏آيد كه مثلاً خدا ما را از طريق‏مؤذن كه وقت نمازهاى واجب فرياد بر مى‏آورد: "حىّ على الصلاة، حىّ على‏الفلاح، حىّ على خير العمل" به نماز مى‏خواند، امّا ما اين دعوت را اجابت‏نمى‏كنيم و به كارهاى بى ارزش مشغول مى‏مانيم. خدا ما را مى‏خواند و ما از او روى‏بر مى‏گردانيم.
"به من دوستى مى‏روزى و من به تو دشمنى مى‏ورزم" خدا ما را دوست‏مى‏دارد و مى‏خواهد كه او را دوست بداريم، مى‏خواهد كه ميان ما و او رابطه‏دوستى متقابل باشد، همه چيز در دست خداوند عزّت است و او نعمتهاى پى‏درپى خود را به ما عنايت مى‏فرمايد تا دوستش بداريم، او مى‏خواهد كه در برابر اوخضوع كنيم و او را بپرستيم و مطيع تعليمات او باشيم تا ما را دوست بدارد، امّا ماعملاً اين را رها مى‏كنيم و از دست مى‏گذاريم: "به من دوستى مى‏ورزى و من به تودشمنى مى‏ورزم"، هر وقت خدا هدايايى نيك به سوى ما مى‏فرستد تا دوستش‏بداريم ما عكس آن را انجام مى‏دهيم و گناهان خود را به سوى او مى‏فرستيم، دردعاى ابوحمزه ثمالى آمده است:
"پيوسته فرشته‏اى بزرگوار، كارهاى زشت ما را به پيشگاه تو مى‏آورد."
"به من مهرى ورزى و من از تو نمى‏پذيرم" خدا نامه دوستى و مِهر به سوى‏انسان مى‏فرستد، امّا انسان بى آنكه نامه را بگشايد آن را نمى‏پذيرد و رد مى‏كند، آن‏نامه قرآن است، و ما مگر چقدر قرآن مى‏خوانيم؟ آيا وقتى در ماه مبارك رمضان،طبق عادت موروثى خود، قرآن مى‏خوانيم در آيات آن تدبّر و انديشه مى‏كنيم؟يا اينكه همه همّ ما مربوط به مقدار كمّيّت آيات و سوره‏هايى است كه هر روزمى‏خوانيم؟
"گويى من بر تو قدرتى دارم و اين تو را از رحمت و احسان و تفضّل جودوكرمت بر من بازنداشته است، پس بنده نادانت را ببخشاى و بر او احسان كن كه توجواد و كريمى."
اين انسان عاجز و ضعيف كه نمى‏تواند بدون نعمتها و الطاف خدا و بدون‏دوستى او لحظه‏اى به زندگى ادامه دهد، دوست داشتن خدا را رها مى‏كند، گويى‏بر آفريدگار جهان برترى و تسلّط دارد: "گويى من بر تو قدرتى دارم"، امّا اين رابطه‏منفى كه انسان ميان خود و خدا بر قرار مى‏كند خدا را از ادامه رحمت و نعمت برانسان، باز نمى‏دارد: "و اين تو را از رحمت، احسان، تفضّل جود و كرمت بر من‏باز نداشته است."
در دعاى ابو حمزه مى‏خوانيم:
"ستايش خدايى را كه او را مى‏خوانم پس اجابتم مى‏كند، گرچه در هنگامى‏كه مرا مى‏خواند كُند و آهسته‏ام، ستايش خدايى را كه از او مسألت مى‏كنم و به من‏عطا مى‏فرمايد، گرچه آنگاه كه از من قرض مى‏خواهد بخيلم... ستايش خدايى راكه جز او را نمى‏خوانم و اگر جز او را خواندم دعايم را اجابت نكرد. ستايش خدايى‏را كه اميد به غير او ندارم و اگر اميد به غير او داشتم اميدم را بر باد داد... پس‏خداوند من ستوده‏ترين است نزد من و سزاوارترين به ستايش من."
اين چنين است كه بنى آدم اين جدايى را استوار مى‏كنند، هرگاه خدا آنها راغريق لطف و رحمت خود مى‏كند آنها لطف و رحمت خدا را با گناه و جفا كارى ردمى‏كنند. البتّه انسان تحت فشار شهوات، گناه مى‏كند و به خطا افتادن بسيار بدتراست، جفا يعنى اينكه انسان از خداوندش در خواست نكند و در هيچ امرى او رانخواند و از او بخاطر گناهانش آمرزش نطلبد، انسان وقتى به خدا جفا مى‏كندورابطه‏اش را با او مى‏گسلد به كجا پناه ببرد؟ و آيا كسى جز خدا هست كه حاجات‏خود را از او بخواهيم و در آرامش و سختى به او پناه ببريم؟
ما با لطف و رحمت او زنده‏ايم و بر روى زمين و زير آسمان او زندگى مى‏كنيم‏و همه حركات و سكنات ما در دست اوست، بنابر اين چگونه است كه به او جفامى‏كنيم و پيوند خود را از او مى‏گسليم؟
روايت شده كه مردى نزد امام حسين‏عليه السلام آمد و گفت: من مردى معصيتكارم‏و بر گناه صبر ندارم پس مرا موعظه‏اى كن. امام فرمود: "پنج كار كن آنگاه هر گناهى‏كه خواستى بكن:
اوّل - روزى خدا را مخور،
دوم - از ولايت خدا بيرون رو،
سوم - جايى را بجوى كه خدا تو را نبيند،
چهارم - آنگاه كه فرشته مرگ آمد تا روح تو را بازگيرد او را از خود دفع كن،
پنجم - هرگاه كه تو را در آتش بردند داخل آن مشو."
)بحار الانوار ج‏٧٨، ص‏١٢٦)
"پس ببخشاى بنده نادانت را و بر او احسان كن."
و بدينگونه انسان در حاليكه طالب رحمت اوست و معترف به نادانى و نيازمبرم خود به فضل و احسان خدا، به خدا تضرّع مى‏كند و با اين زارى و تضرّع بخش‏اول دعاى افتتاح به پايان مى‏آيد. و همانطور كه قبلاً گفتيم دعاهاى به جامانده ازمعصومين معمولاً با حمد و تنزيه و تسبيح خدا شروع مى‏شوند، سپس نوبت به‏تضرّع و زارى در پيشگاه خدا و طلب حاجات از او مى‏رسد، از اينرو بخش اوّل‏دعاى افتتاح با حمد و ثنا و تسبيح شروع شد سپس به طلب و تضرّع كشيدوهمينطور قسمت دوم نيز با گذرى تازه بر حمد و تسبيح و تنزيه آغاز مى‏گردد و بعداز آن به طلب مى‏رسد. در اين بخش، طلب با درود بر پيامبر و خاندان او آغازمى‏شود و در پايان دعا، مجموعه‏اى از خواسته‏هاى استراتژيك مهم كه مربوطاست به سرنوشت انسان در زندگى، وضعيّت سياسى او، و قضايايى كه در رويارويى با دشمنان امّت اسلامى پيش مى‏آيد، ديده مى‏شود.
"ستايش خدايى را كه مالك ملك است و روان كننده كشتيها، تسخير كننده‏بادهاست و شكافنده صبحها، حكم فرماى روز جزاست و خداوند جهان‏وجهانيان."
چه‏بسا در اينجا ميان خداشناسى و ايمان تفاوتى باشد، زيرا حالت شناخت‏بر ايمان تقدّم دارد، چه اين معرفت ديدار نزديك قلبى است و حالت شناخت‏وعرفان حالت پيوند غيبى ميان دل انسان و خداست، اين حالت چگونه پديدمى‏آيد؟ از وسايل رسيدن به عرفان، ايمان تفصيلى يا تفصيلات ايمان است، مابطور مجمل و كلّى معتقديم كه اين جهان گسترده را خدا آفريده و تدبير امور آن‏بدست اوست، اين ايمان است؛ امّا وقتى انسان خواست كه به شناخت خدا و به‏اتّصال قلبى با او و به درجه يقين برسد، بايد اين‏ايمان مجمل را مفصّل كند ومتوجّه‏هر جزئى از مخلوقات خدا در جهان بشود و در آفرينش، خلقت و صنع او تدبّركند، در اينكه خدا اين جهان، اين درخت، اين باغ، اين خورشيد، اين ماه، اين‏ستاره، اين كره و... را آفريده، بينديشد تا نور يقين در قلب او انگيخته شود و سراپاخداشناس شود و برسد به آنچه كه امام على‏عليه السلام به آن رسيد، آنچنانكه از او روايت‏شده است:
"هيچ چيز را نديدم مگر آنكه خدا را در پس و پيش و همراه آن ديدم."
پس در هر چيزى كه انسان مى‏بيند اسمى از اسماى خدا متجلّى است،انسان وقتى درخت را مى‏بيند فقط به ميوه و قيمت آن نمى‏انديشد، بلكه درآفرينش ماهرانه، ظريف و در زيبايى آن و نظام زندگى نيز مى‏انديشد و از راه نگرش‏در آفريده به آفريننده و مدبّر بودن خدا مى‏رسد و از طريق نيرومندى و استوارى‏آفرينش مى‏گويد: منزّه است خداى قوى قدير و از طريق رابطه درخت با جهان‏مى‏گويد: منزّه است خداى مدبّر، خداى مقدّر حكيم. پس بنابر اين هر چيزى‏انسان عارف را به اسمى از اسمهاى خدا رهنمون مى‏شود و وقتى انسان را طريق‏اسماء حسناى الهى، خدا را شناخت، هرگاه اسم جديدى را بشناسد، در آسمان‏ايمان درخششى بيشتر خواهد داشت و در يقين به درجه‏اى بالاتر خواهد رسيد،اين است كه مى‏بينيم قسمت دوم دعاى افتتاح با حمد و ثناى الهى، با اشاره به‏تفصيل ابداع و آفرينش، در كوششى براى سوق دادن انسان مؤمن به بيشتر تدبّركردن و انديشيدن در آفرينش خدا براى كسب يقين و شناخت بيشتر، آغاز مى‏شود:"ستايش خداى را كه مالك ملك است" پس ملك، همه از آنِ خداست، "روان‏كننده كشتيها و گرداننده آسمانها(."
همه چيز در اين جهان در حال گردش و جريان است، زمين به دور خودوخورشيد مى‏گردد، خورشيد خود در گردش است و حركت دارد و همه كرات درحال گردشى مستمر هستند، كيست آنكه اينها را به گردش و جنبش مى‏آورد؟ اوخداى سبحان است. و نيز خداست كه كشتيها را در وسط درياهاى متلاطم،بواسطه قوانين طبيعى كه خود وضع كرده به حركت مى‏آورد: "تسخير كننده‏بادها"، ما مى‏دانيم كه حركت بادها به سبب تحوّلاتى است كه در خورشيد روى‏مى‏دهد، يعنى بادها وقتى پديد مى‏آيند كه انفجارى در عمق خورشيد پديد آيد،ولى مسئله بالاتر و دقيقتر از اينهاست، بادها بر اساس نظمى دقيق كه امور جهان رااداره مى‏كند مى‏وزند، بادها همچون فرستادگان الهى هستند، درختان را بارورمى‏كنند، ابرها را كنار مى‏زنند، هوا را دگرگون مى‏كنند، كشتى‏ها را بر سطح درياهاحركت مى‏دهند و صدها كار ديگر. پس جز خدا كيست، آنكه بادها را نظم‏مى‏دهد؟ هدايت مى‏كند؟ و به حركت در مى‏آورد؟ بعضى از بادها باد عذابند،آنگاه كه بر ديارى گناه آلود مى‏وزند و جمله ساكنان آن را نابود مى‏كنند، در حاليكه‏ديارى نزديك به آن از تأثيرات بادها به دور مى‏ماند. بادها عقل ندارند، پس كيست‏جزخدا كه آنها را براى مصلحتى معيّن جهت و جنبش مى‏دهد؟
"شكافنده صبحها" خدا كسى است كه صبح را مى‏شكافد و باعث مى‏شودكه از دل تاريكى و سياهى گشوده شود تا زندگى دَم برآورد و چرخ زندگى با نشاطوجدّيّت بگردد، "حكم فرماى روز جزا و خداوند جهان و جانيان" خداست آنكه‏پاداش مردم را مى‏دهد و به حساب آنان در هر كار كوچك و بزرگ مى‏رسد، زيراخداوند جهان و جهانيان است.
ستايش خداى را بر حلمش بعد از عملش و ستايش خداى را بر عفوش بعداز قدرتش و ستايش خداى را بر بردبارى فراوانش هنگام غضب و حال آنكه بر هرآنچه خواهد تواناست..
در اين بخش از دعا، مظاهر ديگرى از جدايى ميان انسان و خدا ديده‏مى‏شود، خدا در برابر انسان گناهكار عصيانگر با آنكه از گناه و عصيان او با خبراست، بردبارى مى‏كند؛ انسان غيبت كسى را مى‏كند كه اين غيبت را نمى‏شنود،امّا خدا مى‏بيند و مى‏شنود و هيچ گناهى نيست كه انسان مرتكب شود و او مراقب‏آن نباشد و آن را نبيند، در حديث آمده است كه خدا ملكوت آسمانها و زمين را به‏ابراهيم پيامبرعليه السلام نشان داد و پرده از برابر چشمانش برداشت و او همه گناهانى را كه‏در حال انجام شدن بود مى‏ديد، ديد كه مردى در جايى زنا مى‏كند، مردى ديگر ازخانه‏اى دزدى مى‏كند و ديگرى به حق دوستش تجاوز مى‏كند و او را مى‏كشدوهم‏چنين مجموعه‏اى بزرگ‏از گناهان و عصيانها، پيامبر همه اينها را مى‏ديد ولبريزاز شگفتى و تعجّب مى‏شد در حاليكه او خود پيامبرى معصوم بود و از خداى‏متعال خشيت داشت و خدا را بدرستى مى‏شناخت.
از پيامبر روايت شده است كه فرمود:
"چون ابراهيم خليل را به ملكوت بردند و خداوند مى‏فرمايد: و اينچنين به‏ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و براى آنكه از يقين آوران گردد،خداوند چشم او را وقتى به آسمان بردش نيرو داد تا زمين و ساكنان آشكار و نهان آن‏را ديد، پس مرد وزنى را ديد بر گناه، بر آنان دعا كرد تا هلاك شوند و شدند،ديگران را نيز بر همين حال ديد و همچنان كرد، چند بار چنين كرد و چون بازخواست كه براى هلاك آنان دعا كند، خداوند به او وحى كرد كه: اى ابراهيم‏دعايت را از بندگان من نگه‏دار كه من غفور، رحيم، جبّار وحليم، گناهان بندگانم‏زيانى به من نرساند و اطاعت آنان سودى براى من ندارد. من براى شفاى غيظ آنان‏را سياست نمى‏كنم. آنچنان كه تو كردى، پس دعاى خود را از بندگان من نگه‏دار كه‏تو فقط بنده‏اى بيم دهنده‏اى، نه شريكى در مملكت و نه مهيمن بر من لذا من‏وبندگانم. بندگان من با من يكى از اين سه حال را دارند: يا توبه كرده‏اند و من‏پذيرفته و از گناهانشان گذشته و عيوبشان پوشانده‏ام، يا عذاب خود را از آنان نگه‏داشته‏ام از آنجا كه مى‏دانم بزودى از صلب آنان فرزندانى با ايمان بيرون خواهندآمد، پس با پدران و مادران كافر مدارا مى‏كنم و عذاب خود را از ايشان رفع‏مى‏نمايم تا آن مؤمن از صلب آنان بيرون آيد و اگر از اين حال خارج شوند عذاب من‏بر آنان واجب مى‏شود و بلاى من ايشان را احاطه كند و اگر اين دو حال نباشدعذابى كه براى آنان آماده كرده‏ام عظيم‏تر از آن است كه تو مى‏خواهى، زيرا عذاب‏من بر بندگانم بر حسب جلال و كبرياى من است..
اى ابراهيم از ميان من و بندگانم برخيز كه من از تو بر آنان رحيم‏ترم، برخيز كه‏من جبّار حليم و علّام حكيمم. آنان را با دانشم تدبير مى‏كنم و قضا و قدر خويش رادر ميانشان روان مى‏سازم." )بحار الانوار ج‏١٢، ص‏٦٠)
بدينگونه مى‏بينيم كه خداى تعالى با آنكه همه معاصى بندگان را مى‏داندبردبارى مى‏ورزد، در حاليكه قادر است آنان را بر كارهاشان بگيرد و عقوبت كند،امّا او آنان را عفو مى‏كند، "ستايش خداى را بر عفوش بعد از قدرتش"، خدااينگونه بر بنده خويش صبرى طولانى مى‏ورزد و خشم خود را بر او نازل نمى‏كند،انسانى را گاه دهها سال مهلت مى‏دهد در حاليكه آن انسان در گناه و عصيان‏سرگردان است، تا شايد درآخر، راه يابد و به راه رشد و هدايت بزگردد. "ستايش‏خداى را بر بردبارى طولانيش هنگام غضب در حاليكه بر هر آنچه خواهد،تواناست"، خدا عليرغم قدرت و جبروتش عفو مى‏كند و بردبارى و شكيبايى برگناهكاران نشان مى‏دهد، عفو و بردبارى و صبر از اسماء حسناى او هستند.
٥ - دعا ميانه پيدا و ينهان‏ الحَمْدُ للَّهِ خالِقِ الخَلْقِ، باسِطِ الرِّزْقِ، فالِقِ الإِصْباحِ، ذِي الجَلالِ‏وَالإِكْرامِ وَالفَضْلِ وَالإِنْعامِ الَّذِي بَعُدَ فَلا يُرَى، وَقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى،تَبارَكَ وَتَعالَى. الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنازِعٌ يُعادِلُهُ، وَلا شَبِيهٌ‏يُشاكِلُهُ، وَلا ظَهِيرٌ يُعاضِدُهُ، قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الأَعِزَّاءَ، وَتَواضَعَ لِعَظَمَتِهِ‏العُظَماءُ، فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ ما يَشاءُ.
"... ستايش خداى را كه آفريننده خلق است و گستراننده روزى و شكافنده‏صبحها، صاحب شكوه و بزرگوارى است و داراى فضل و انعام، آنكه آنچنان دوراست كه ديده نمى‏شود و آنچنان نزديك كه نجوا را مى‏شنود و تبارك و تعالى است،ستايش خداى را كه منازعى ندارد تا همتاى او باشد و شبيهى كه همانند اووپشتيبانى كه ياوريش كند، با عزّت خود عزيزان را مقهور كرد و بزرگان در برابربزرگيش تواضع كردند، پس با قدرتش به آنچه مى‏خواست رسيد..."
ستايش خداى را كه آفريننده خلق است و گستراننده روزى و شكافنده‏صبحها، صاحب شكوه و بزرگوارى است و داراى فضل و انعام، آنكه آنچنان دوراست كه ديده نمى‏شود و آنچنان نزديك كه نجوا را مى‏شنود و تبارك و تعالى است.
تأمّل در اين بخش از دعا ما را به انديشه‏هايى مى‏رساند كه بارزترين آنهااز اين قرارند:
الف - در اينجا پيوندى استوار ميان "خالق خلق" و "گستراننده روزى"هست، زيرا بر اساس آنچه از آيات قرآن و تدبّر در طبيعت جهانى كه در آن زندگى‏مى‏كنيم بر ما روشن مى‏شود، آفرينش خدا به اين صورت نبوده است كه اشياء را ازنيستى به هستى آورد، بلكه جوهر و ذات اشياء همواره نيستى است، خدا برقى ازنور هستى بر اشياء فرو پاشيده و آنها با تكيه بر خداست كه موجود شده‏اند و قائم به‏اويند و خداوند است كه بر هر چيزى قيّوم است و اگر لحظه‏اى موجودات را رهاكند، نيست و نابود مى‏شوند و از آنها چيزى بجا نمى‏ماند. اين آسمانهاى عظيم‏واين فضاى نامتناهى با كهكشانهاى كه در آن است، همه قائم به فرمان خداهستند:
)إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن‏بَعْدِهِ...(. )سوره فاطر، آيه ٤١)
"همانا خدا آسمانها و زمين را از اينكه نابود شوند نگه مى‏دارد واگر رو به زوال‏نهند گذشته از او هيچكس آنها را محفوظ نتواند داشت."
مفهوم عطا و فيض مستمر و هميشگى، مفهومى است متناسب با روزى،زيرا آنكه هستى را به اشياء اعطاء كرده، همواره تكامل و استمرار و برآورده شدن‏نيازها را نيز به آنها به شكلى منظّم اعطا مى‏كند.
وجود ما براى ادامه يافتن، به خدا نيازمنداست نمود ظاهرى اين حقيقت،روزى خداست كه اگر آن را از ما باز مى‏داشت، اگر اين اكسيژنى را كه تنفّس مى‏كنيم‏و اين خوراكى را كه تغذيه مى‏كنيم و از طريق آن سلولها و بافتهاى بدن ما رشدمى‏كند، از ما باز مى‏داشت، طبعاً سرنوشت ما مرگ بود و نه فقط مرگ، بلكه از هم‏پاشيدن و به خاك تبديل شدن.
بنابراين اگر خدا روزى مستمر و عطاى پيوسته خود را از خلق باز مى‏داشت‏كار مخلوقات به پايان مى‏رسيد از اينجاست كه اندازه پيوند و ارتباط ميان اين دوچيز را كشف مى‏كنيم: "خالق خلق" و "گستراننده روزى"، آن كسى كه خلق راآفريد هم اوست كه روزى رامى گستراند و پخش مى‏كند، روزى در اين مورد بسيارفراتر از آن است كه انسان در وهله اوّل تصوّر مى‏كند، زيرا شامل همه عواملى است‏كه هستى را بر پا مى‏دارند و زندگى را دوام و استمرار مى‏بخشند، "شكافنده‏صبحها" اين نيز با قضيّه روزى و استمرار آن مرتبط است، زيرا كه صبح براى همه‏بهترين فرصت است براى جنبش و كوشش در جهت كسب روزى، و خداست كه‏صبح براى همه بهترين فرصت است براى جنبش و كوشش در جهت كسب روزى،و خداست كه صبح را مى‏شكافد و مى‏گشايد تا از دل تاريكى دَم برآورد: "شكافنده‏صبحها، صاحب جلال و اكرام."
ب - بينش اسلامى، بينشى است عمومى و كلّى كه موجودات پيدا و پنهان‏وحقايق ساده و پيچيده را با هم مرتبط مى‏كند... اين انديشه در اين بخش از دعامتجلّى شده است، آنجا كه ميان آفرينش نخستين كه از چشم ما پنهان بوده و روزى‏گسترده مستمر كه آن را هر دم مى‏بينيم و لمس مى‏كنيم، ارتباط بر قرار مى‏كند، اين‏روزى پيدا بهترين دليل است بر آن آفرينش نهانى. دعا بدينگونه ميان آن غيب و اين‏شهود، ميان گذشته و اين حال، ميان آنچه نديده‏ايم و آنچه همواره در هر لحظه‏مى‏بينيم، ارتباط ايجاد مى‏كند؛ اين از يك جهت، واز جهت ديگر مى‏بينيم كه اين‏بخش از دعا در ميان آفرينش نخستين و روزى مستمر و شكافتن صبحها و جلال‏واكرام خدا، به مثابه مجموعه‏اى به هم پيوسته از حقايق و اينكه خداوند در آن‏حال كه به ما نزديك است و سخن آرام ما را نيز مى‏شنود و نيز به سبب جلال‏وعظمت خويش از ما دور است، پس از جهتى نزديك و از جهتى دور مى‏باشد،نزديك است، زيرا مهيمن است، احاطه دارد، شنوا و بيناست و دور است، زيراعظيم وجليل است و با خلق شباهتى ندارد و خلق نيز بدو شبيه نيست، ارتباط برقرار مى‏كند. دعا مى‏گويد: "آنكه دوراست، از ديدن به چشم و اوهام خيال دوراست "و نزديك است پس سخن آرام را مى‏شنود" اگر انسان با دوستش به آرامى‏سخن گويد كه كسى صداى او را نشنود،خدا پيش از آن دوست اين صدا رامى‏شنود، پس از اين جهت به انسان نزديك است و بلكه نزديكتر از رگ گردن: "ونزديك است پس نجوا را مى‏شنود، تبارك و تعالى است.."
كلمه "تبارك" رمز سلسله‏اى از اسمهاى خداوند خالق، روزى دهنده،گستراننده بازگيرنده است و اسم "تعالى" رمز سلسله‏اى ديگر از نامهاى خداست:سبّوح، منزّه و همه نامهايى كه منتهى به تقديس خدا مى‏شود.
ستايش خداى را كه منازعى ندارد تا همتاى او باشد و شبيهى كه همانند اووپشتيبانى كه ياوريش كند. با عزّت خود عزيزان را مقهور كرد و بزرگان در برابربرزگيش تواضع كردند پس با قدرتش به آنچه مى‏خواست رسيد.
در حديثى از امام على‏عليه السلام آمده است كه در وصف مؤمنان مى‏فرمايد:
خالق در نفسهاى اينان عظيم آمده پس هرچه جز اوست، در چشم آنان‏كوچك شده است.
اين معادله در دلهاى مؤمنان صادق متجلّى است، در نفس اينان هر اندازه‏خداوند، عظيم است، خلايق به چشمشان كوچك مى‏آيد، آنان هر آنچه جزخداست را بى ارزش و ناچيز و ناتوان يافته‏اند، از اينرو دلهايشان به حطام دنيوى‏تعلّق نمى‏يابد و دوستى مادّيات و بلكه دوستى ما سِوَى اللَّه در آن داخل نمى‏گردد.
در كتابها آمده است كه حضرت عيسى‏عليه السلام با بعضى از حواريّون در گردش‏وسياحت بود، به شهرى رسيدند و چون نزديك آن شدند گنجى بر راه يافتند،گفتند: اى روح اللَّه اجازه ده در اينجا اقامت كنيم و اين گنج را به تصرّف خويش‏آوريم تا تباه نگردد، عيسى گفت: همينجا اقامت كنيد و من به اين شهر در مى‏آيم كه‏گنجى كه در آنجا دارم بجويم پس چون داخل شهر شد و در آن گشت خانه‏اى ويران‏ديد، داخل شد، پيرزنى را ديد، بدو گفت: من امشب بر تو ميهمانم آيا جز تو دراين خانه كسى هست؟ گفت آرى! مرا پسرى است پدر مرده و يتيم كه به بيابان‏مى‏رود و خار جمع مى‏كند و به شهر مى‏آيد و مى‏فروشد و پولش را براى من مى‏آوردو با آن پول زندگى مى‏كنيم. پس خانه‏اى براى عيسى آماده كرد و چون پسرش آمدگفت: امشب خدا ميمهانى صالح براى ما فرستاده است كه از پيشانيش پرتو زهدوصلاح مى‏تابد، پس همنشينى و خدمت او را غنيمت شمار، پسر بر عيسى درآمد و او را خدمت كرد و گرامى داشت، عيسى از كار و بار پسر پرسيد ودر او اَثارعقل و زيركى و استعداد براى ترقّى به مراحل كمال يافت، امّا ديد كه دلش به غمى‏بزرگ مشغول است، پس او را گفت: مى‏بينم كه دلت پيوسته گرفتار غمّى است،مرا از آن خبر ده، شايد دواى دردت بنزد من باشد. عيسى چون در اين سخن پافشارى كرد، پسر گفت: آرى! در دل من غم و دردى است كه جز خدا كسى توان‏مداواى آن ندارد، عيسى گفت: مرا از آن خبر ده، شايد خدا علاج آن را به من الهام‏كند. پسر گفت: روزى خار مى‏كشيدم، بر كاخ دختر شاه گذشتم، به كاخ نگريستم‏ونگاهم به دختر افتاد و عشقش در دلم نشست و هر روز افزونتر مى‏شود وعلاج آن‏را دوايى جز مرگ نمى‏شناسم. عيسى فرمود: اگر او را مى‏خواهى چاره‏اى براى تومى‏انديشم تا با او ازدواج كنى. پسر به نزد مادر آمد و سخن عيسى را براى او گفت،مادر گفت: اى فرزند، من گمان نمى‏كنم اين مرد وعده چيزى دهد كه به آن وفانتواند كرد، پس سخنش گوش دار و در هرچه مى‏گويد فرمانبردارش باش. چون‏صبح شد عيسى به پسر گفت: بر در كاخ شاه رو و چون نزديكان ووزيران شاه آمدندو خواستند كه داخل شوند، آنان را بگو: به شاه برسانيد كه من براى خواستگارى‏دخترش آمده‏ام؛ آنگاه پيش من بيا و از آنچه ميان تو و شاه گذشت خبرم ده. پسرچنان كرد و چون كسان شاه سخنش را شنيدند خنديدند و تعجّب كردند، پس برشاه وارد شدند و در حاليكه پسر را ريشخند مى‏كردند از گفته او پادشاه را خبردادند، پادشاه پسر را به حضور طلبيد، پسر چون در آمد و خواسته را بازگفت‏پادشاه به ريشخند گفت: دخترم را به تو نمى‏دهم مگر آنكه براى من جواهرات‏قيمتى و بزرگ بياورى كه چنين و چنان باشد.. و آنچه را كه در خزانه هيچ پادشاهى‏يافت نمى‏شود براى او وصف كرد.
پسر گفت: من مى‏روم و خواست تو را مى‏آورم، و بنزد عيسى بازگشت‏وماجرا را بازگفت، پس عيسى او را به ويرانه‏اى برد كه در آن سنگها وكلوخهاى‏بزرگ بود، عيسى دست به دعا برداشت و خدا همه آن سنگ و كلوخها را به‏جواهراتى از همان جنس و بهتر از آنچه شاه خواسته بود تبديل كرد، پس عيسى‏گفت: اى پسر از اينها هر چه خواهى برگير و بنزد شاه ببر.
چون سنگها را بنزد شاه برد، شاه و مجلسيانش در اين كار متحيّر شدند، امّاگفتند: اينها كافى نيست، پسر پيش عيسى آمد و قصّه را بازگفت، عيسى فرمود: به‏ويرانه رو و هرچه مى‏خواهى برگير وبنزد آنان ببر. پسر چون چندين برابر بار نخست‏جواهر بنزد آنان برد حيرتشان افزون گشت و شاه گفت: اين موردى عجيب است،پس با پسر خلوت كرد و حال را از او پرسيد، پسر نيز همه ماجرا را بازگفت: پس‏شاه دانست كه مهمان، عيسى است، پس پسر را گفت: مهمانت را بگو بنزد من آيدو عقد دخترم را با تو ببندد. عيسى حاضر شد و عقد دختر را با پسر بست، شاه نيزلباسى گرانبها به پسر پوشانيد و پسر همان شب را با دختر شاه بسر برد.
چون صبح شد شاه پسر را خواست و با او سخن گفت و او را خردمند و فهيم‏و هوشيار يافت، شاه جز آن دخترى فرزندى نداشت پس پسر را جانشين و وارث‏خود كرد و خواص و اعيان كشور را فرمود تا با او بيعت كنند و در اطاعت او باشند.
شب بعد پادشاه ناگهان مرد وپسر را بر تخت شاهى نشانيدند و فرمانبردارش‏شدند و گنجينه‏ها را تسليم او كردند. پس از آن در روز سوم عيسى بنزد پسر آمد تاوداع كند، پسر گفت: اى حكيم تو بر من حقوقى دارى كه اگر تا ابد زنده بمانم‏نمى‏توانم حتى يكى را سپاس بگزارم، امّا ديشب چيزى به دلم آمد كه اگر پاسخم‏ندهى مرا از آنچه برايم حاصل كردى سودى نخواهد بود. عيسى گفت: چيست؟پسر گفت: توكه توانستى مرا طى دو روز از آن حالت نكبتبار به اين پايگاه رفيع‏برسانى چرا اين كار را در حقّ خودت نكردى. و در اين لباس و حالت ديده‏مى‏شوى؟ و چون در سؤال پا فشارى كرد، عيسى فرمود: آنكه به خدا عالم است‏وبه فناى دنيا و پستى آن بينا، به اين پادشاهى نابود شونده و امور فانى رغبتى‏ندارد، ما را از نزديكى خدا و شناخت و دوستى او لذّتهايى روحى هست كه اين‏لذّتهاى فانى را در پيش آن هيچ مى‏شماريم.
پس چون عيسى پسر را از عيوب و آفات دنيا و نعيم و درجات آخرت خبرداد، پسر گرفت: حال كه چنين است پرسشى ديگر دارم: چرا براى خودسزاوارترين و بهترين را برگزيدى و مرا در اين بلاى بزرگ افكندى؟ عيسى فرمود:چنين كردم كه عقل و هوش تو را بيازمايم و نيز تا از ترك چيزها كه دارى بيشتروكاملتر ثواب ببرى و حجّتى بر ديگران باشى، پس پسر پادشاهى را رها كردولباسهاى پوسيده خود را پوشيد و درپى عيسى افتاد، چون عيسى بنزد حواريّون‏بازگشت گفت: اين است گنجى كه مى‏پنداشتم در اين شهر است، او را يافتم‏وستايش خداى را. )بحار الانوار ج‏١٤، ص‏٢٨٠)
هنگامى كه عظمت خدا در نفس انسان تجلّى مى‏يابد و دنيا به چشم اوكوچك مى‏آيد، همه مصيبتها و مشكلات دنيا در برابرش حقير مى‏شود، اين است‏كه مى‏بينيم پيامبران بزرگ بهترين مَثَل صبر و استقامت و پايدارى و مقاومت در برابرفشارها و مشكلات هستند، از آنرو كه خدا در چشم آنان بزرگ و هرچه جز اوست‏كوچك است. حضرت ابراهيم‏عليه السلام نداى رب را اجابت مى‏كند و اقدام به بريدن سرپسرش مى‏نمايد و سپس فرزندانش را در زمينى بى آب و آبادنى رها مى‏كند و دررويارويى با طاغوت در آتش افكنده مى‏شود، امّا حتّى يك كلمه بر زبان نمى‏آوردوهم‏چنين كه نهصد و پنجاه سال در دعوت قوم خود صبر و شكيبايى نشان دادوبدينگونه بقيّه پيامبران، امّا اينها از كجا به اين بلند مرتبگى و تكامل دست يافتند؟چگونه از دنيا و ما فيها فراتر و بالاتر رفتند و چسان استقامت كردند؟ همانا در پس‏آنان سرچشمه‏اى از نور و اراده و قدرت بود، سرچشمه ايمان به خدا، عظمت خدادر درون آنان جلوه‏گر شد و دنيا پيش آنان خوار و ناچيز گشت، و ما به نوبه خودفراخوانده شده‏ايم كه اين ايمان را تا درجه خوار شمردن همه دشواريها ومشكلات‏ژرفا بخشيم. ايمان عميق آن است كه قدرتى ما فوق به انسان مى‏دهد تا در زندان‏طاغوتان ايستادگى كند و مقاومتى بى همتا در برابر همه شكنجه‏ها به انسان‏مى‏بخشد، ايمان است كه باعث مى‏شود مؤمن مجاهد بالبخندى آشكار به پيشوازحكم اعدام برود، زيرا چوبه دار بزودى او را به سوى خدا عروج خواهد داد.
ايمان به خدا و عظمت او باعث مى‏شود كه ما در لحظه‏اى حسّاس رويارويى‏با زندگى، تعادل و پايدارى خود را از دست ندهيم.
بخش ديگر دعا به اين انديشه اشاره مى‏كند: "ستايش خداى را كه منازعى‏ندارد تا همتاى او باشد و شبيهى كه همانند او" در اينجا كسى نيست كه با خدا نزاع‏و كشمكش كند و همتا و همسان او باشد "و نه پيشتيبانى كه ياور او" سپس دعامى‏گويد: "با قدرتش عزيزان را مقهور كرد"، پس همه عزّتمندان در برابر جبّارآسمانها و زمين خوار و شكست خورده‏اند، "و بزرگان در برابر بزرگيش تواضع‏كردند پس با قدرتش به آنچه مى‏خواست رسيد"، قدرت خدا بينهايت است و برهمه چيز و هر آنچه آن عزيز قدرتمند خواهد، احاطه دارد.
٦ - نياز انسان به خدا الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي يُجِيبُنِي حِينَ اُنادِيهِ، وَيَسْتُرُ عَلَيَّ كُلَّ عَوْرَةٍ وَأَنَاأَعْصِيهِ، وَيُعَظِّمُ النِّعْمَةَ عَلَيَّ فَلا اُجازِيهِ، فَكَمْ مِنْ مَوْهِبَةٍ هَنِيئَةٍ قَدْأَعْطانِي، وَعَظِيمَةٍ مَخُوفَةٍ قَدْ كَفانِي، وَبَهْجَةٍ مُونِقَةٍ قَدْ أَرَانِي؟ فَأُثْنِي‏عَلَيْهِ حامِداً، وَأَذْكُرُهُ مُسَبِّحاً. الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لا يُهْتَكُ حِجابُهُ، وَلايُغْلَقُ بابُهُ، وَلا يُرَدُّ سائِلُهُ، وَلا يُخَيَّبُ آمِلُهُ.
".. ستايش خداى را كه وقتى ندايش مى‏دهم اجابتم مى‏كند و همه عيبهاى‏مرا مى‏پوشاند و من نافرمانيش مى‏كنم و نعمتى عظيم به من مى‏دهد و جزاى آن‏نمى‏گزارم، چه موهبتهاى گوارايى كه مرا عطا كرد و بيمارى عظيمى كه كفايت نمودو شادمانيهاى شگفت‏انگيز و نغز كه به من نشان داد، پس از روى ستايش او را ثنامى‏گويم و تسبيح گويانه او را ذكر مى‏كنم. ستايش خداى را كه پرده‏اش ندرد و درش‏نبندد خواهانش رد نگردد و آرزومندش نااميد نشود."
ذكر خداى متعال هنگامى جلوه مى‏گردد كه انسان اسماء حسناى او را يادمى‏كند و همان هنگام به ياد خود مى‏آورد كه به خدا نيازمند و مضطرّ است و درپيش او ناتوان؛ اگر انسان بتواند خود را بشناسد و با خودشناسى به درجه‏اى برسدكه بفهمد هر خيرى به او مى‏رسد از خداست و هر شرى به او مى‏رسد ازخوداوست، و دريابد كه سرشت او در درّه ضعف، عجز، عدم و عجله پا گرفته است،اگر انسان به اين سطح از شناخت برسد به اوج عبوديّت و قلّه اطاعت خدا رسيده‏است.
پس خداى سبحان مى‏خواهد كه هويّت تن ما را از طريق كارهاى نيكمان به‏ما بشناساند و وقتى خود را شناخت، بتحقيق خداوندش را خواهد شناخت.
و روشن است، آنچنانكه بعضى مى‏پندارند كار چندان ساده‏اى نيست، زيرارسيدن به اين سطح از شناخت، نيازمند كارى فراوان، ثابت و مستمر است،چگونه؟
مى‏توان از طريق آنچه در حديث آمده است، پاسخ را مشخّص كرد: روانهادو هزار سال قبل از بدنها آفريده شدند و در جهان اشباح بودند و اين جهان با عالم‏ذرّ تفاوت دارد، سپس به عالم ذرّ و از عالم ذرّ به عالم نسل انتقال يافتند و از عالم‏نسل به برزخ و از برزخ به روز قيامت و از روز قيامت به سرنوشت نهايى: بهشت يادوزخ، منتقل مى‏شوند.
عبداللَّه بن فضل هاشمى مى‏گويد: به امام صادق‏عليه السلام گفتم: خداوند به چه‏علّت روانها را بعد از بودن آنها در ملكوت اعلى در برترين جايگاه، در بدنها نهاد؟امام فرمود:
خداى تبارك و تعالى دانست كه ارواح با شرف و علوى كه دارند اگر به حال‏خود رها شوند اكثراً به دعوى ربوبيّت خواهند گراييد، پس آنها را به قدرت خود دربدنهايى كه از روى نظر و رحمت بر آنها در ابتداى تقدير براى ارواح مقدّر كرده بودقرار داد و آنها را به هم محتاج و متعلّق كرد و يكى را بر ديگرى رفعت داد و ديگرى‏را رفعتى بيشتر و بعضى را با بعضى برابر نهاد و پيامبرانش را به سوى آنها گسيل‏داشت و حجّتهاى بيم و بشارت دهنده‏اش را بر آنان گمارد، حجّتهايى كه به‏عبوديّت و تواضع در برابر معبودشان به گونه‏هايى كه آنان را متعبّد سازد فرمان‏دادند و عقوبتها و ثوابهايى در دنيا و آخرت براى آنان قرار داد تا به خير دعوتشان‏كند واز شر بر كنارشان دارد و براى آنكه تن به طلب معاش، كسب و كار دهندوبدانند كه آنان بندگانى آفريده شده هستند و روى به عبادت او آورند و از اينرواستحقاق نعمت ابد و بهشت جاويد را يابند و از گرايش به سوى آنچه حقّ آنان‏نيست در امان مانند.
سپس فرمود:
"اى ابن فضل خداى تبارك و تعالى بر بندگانش بهتر از آنان بر خودشان نظرمى‏افكند، آيا نمى‏بينى كه همه آنان دوست دارند بر يكديگر برترى يابند، تا آنجا كه‏عدّه‏اى از آنان به دعوى ربوبيّت به ناحقّ به دعوى نبوّت به ناحق به دعوى امامت‏گراييده‏اند، با وجود آنكه در خود نقص، عجز، ضعف، سستى، نياز، فقر و رنج‏وپيش‏آمد و غلبه مرگ را مى‏بينند. اى ابن فضل خداى تبارك و تعالى جزصالح‏ترين كار را با بندگانش نمى‏كند و بر مردم ستمى روا نمى‏دارد و لى مردم خودبر خود ظلم مى‏كنند." )بحار الانوار ج‏٥٨، ص‏١٣٣)
تأكيد بر قرائت دعاهاى به جامانده از معصومين‏عليهم السلام از آن جهت است كه‏روح استقلال و احساس بى نيازى و طغيان، به روح عبوديّت و خوارى و احساس‏نياز به خداى متعال، تحوّل يابد. بدون شك بندگى و خوارى در برابر خدا با بندگى‏و خوارى در برابر مخلوقات تفاوت دارد، بندگى كردن و خوار شدن در برابر خدا،عزّت و افتخار است و از خدا عطا خواستن بى نيازى است. اين است كه در اين‏قطعه از دعاى افتتاح مى‏خوانيم:
"ستايش خداى را كه وقتى ندايش مى‏دهم اجابتم مى‏كند."
من در برابر خدا ناتوانم و در همه چيز به او نيازمندم و هرگاه ندا كنم از اوپاسخ مى‏شنوم، "و همه عيبهاى مرا مى‏پوشاند و من نافرمانيش مى‏كنم" هر انسانى‏را ننگ و عيبى هست و مفتح شدن بعضى در برابر ديگران يعنى عاجز ماندن ازسلوك و معاشرت.
از اينرو انسان نيازمند است كه خدا عيبهاى او را در دنيا و بويژه در آخرت‏بپوشاند.
مفتضح شدن انسان و بر ملا شدن عيبهاى او در دنيا، از دايره تنگ اجتماعى‏كه در آن زندگى مى‏كند و عبارت است از جمع عدّه‏اى‏
محدود از افراد بشر، نمى‏گذرد، در حاليكه در روز قيامت آنجا كه فرد در كنار صدهاميليارد انسان، در برابر خدا مى‏ايستد، افتضاح و بر ملا شدن عيبها او در برابر اين‏شمار عظيم انسانها، امرى بس سخت و دشوار است.
بنابراين ما خدا را سپاس مى‏گزاريم، زيرا كه ننگهاى ما را مى‏پوشاند، واين‏سپاس خدا بايد در شكل خوددارى از معصيت نمايان شود: "همه عيبها مرامى‏پوشاند و من نافرمانيش مى‏كنم"، پوشش خدا بر انسان، بايد به مانعى تبديل‏شود در برابر معصيت و نبايد اين پوشش عاملى شود كه انسان در پناه آن در گناه فرورود. اگر انسان ايمانى راسخ ندارد كه او را از گناه بازدارد، ناچار بايد از خدا كه ننگهاو عيبهاى او را از خلايق مى‏پوشاند، شرم داشته باشد.
"نعمتى عظيم به من مى‏دهد و جزاى آن نمى‏گزارم."
خداى تعالى در زندگى به ما بركت مى‏دهد، بلكه هر جزئى از زندگى مانعمتى عظيم است از خدا، همسر و فرزندان نعمتهاى خدا هستند، عزّت و آزادى‏و قدرت نيز، امّا ما به ازاى همه نعمتهاى عظيم خدا، در جهت خدا كارى نمى‏كنيم‏بلكه زندگى را در غفلت از اين همه نعمت ادامه مى‏دهيم: "نعمتى عظيم به من‏مى‏دهد و جزاى آن نمى‏گزارم... چه موهبتهاى گوارايى كه مرا عطا كرد و بيماى‏عظيمى كه كفايت نمود."
مواهب خدا غالباً چنان است كه انسان آنها را مى‏شناسد و لمس مى‏كندوگاهى نيز بر آنها شكرى مى‏گزارد، امّا لطف خفى خدا آن است كه گرفتاريهاوخطرهاى بزرگ را از انسان دفع مى‏كند، چه انسان هر لحظه در معرض صدهاخطر و گرفتارى است: بيمارى، فقر، شكست و مرگ: خداى متعال كسى است كه‏همه اينها را از انسان دفع مى‏فرمايد.
)لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ...(.
)سوره رعد، آيه ١١)
"براى هر چيز پاسبانها از پيش رو و پشت سر بر گماشته كه به امر خدا او را نگهبانى‏كنند."
هر انسانى تعدادى فرشته دارد كه خدا بر او وكيل فرموده، اين فرشتگان به‏مثابه نگهبانانى هستند كه او را از معرض به خطر افتادن نگهدارى مى‏كنند و اگر هركس به خود رجوع كند دهها مورد از خطرهاى بزرگ را بياد مى‏آورد كه نزديك بوده‏براى او پيش آيد، امّا دستى غيبى او را نجات داده و خطر را از او دفع كرده است.
پزشكىِ نُوين مى‏گويد: دليل آشكار مرض سرطان، وجود سلولى فاسد درهر منطقه از مناطق بدن است، اين سلول به توليد مثل مى‏پردازد و همه سلولهاى‏مجاور خود را نيز فاسد مى‏كند، آنگاه اين قطعه گسترده مى‏شود و بخش بزرگى ازبدن را فرا مى‏گيرد آنگونه كه علاج آن براى پزشكى محال مى‏گردد، اين سلول فاسددر همه بدنها از زمان تولّد وجود دارد، امّا بدلايلى مجهول، بدون فعّاليّت است‏وگاهى در بعضى از بدنها باز به دلايلى مجهول، به فعّاليّت و جنبش در مى‏آيد و به‏بيشترين مقدار ممكن، سلولهاى مجاور خود را يكى پس از ديگرى فاسد مى‏كند.بنابراين همه ما به اين بيمارى بزرگ تهديد مى‏شويم و هر لحظه امكان دارد لحظه‏نهايى و مرگ به سرطان باشد، امّا خداى سبحان همه اين تهديدها و خطرها را ازمادور مى‏كند، امّا آيا ما او را سپاس مى‏گزاريم؟ هرگز..
"چه موهبتهاى گوارايى كه مرا عطا كرد و بيمهاى عظيمى كه كفايت نمودوشادمانيهاى شگفت‏انگيز و نغز كه به من نشان داد"، همه زيباييها و شادابيهايى كه‏در زندگى هست خدا به ما داده و اين دليلى ديگر است بر ناتوانى و نياز ما به‏رحمت و فضل خدا، امّا چگونه؟
وقتى در بيابان گرفتار تاريكى و سرما و وحشت هستى و سپس صبح رامى‏بينى كه با پرتو افشانى و درخشش خود به سوى تو مى‏آيد و توى دلت بازمى‏شود و درونت گشاده مى‏گردد و آرزوهايت زنده مى‏شود، اين همان شادى نغزوشادابى و زيبايى است و گاهى عصر هنگام در هوايى گرم و خفه كننده و آزاردهنده نشسته‏اى و ناگهان آسمان را مى‏بينى كه از ابر پر شد و بارانى خوب باريدوهوا خنك شد، پس به نشاط مى‏آيى و شادمانى تو را در خود مى‏گيرد.
بنابراين در اينجا خدا انسان راغرق لحظه‏هاى شادى و سرور مى‏كند تا بداندكه همواره نيازمند خداوند است: "چه شادمانيهاى شگفت‏انگيز و نغز كه به من‏نشان داد، پس از روى ستايش او را ثنا مى‏گويم و تسبيح گويانه او را ذكر مى‏كنم.."
انسان از يكسو خدا را ثنا مى‏كند يعنى از او به نيكى ياد مى‏كند و او رامى‏ستايد و در همان هنگام ذكر خدا را بر زبان جارى مى‏كند، او را تسبيح مى‏كندواز اينكه به مخلوقات شبيه باشد، پاك مى‏شمارد: "ستايش خداى را كه پرده‏اش‏ندرد" آيا كسى مى‏تواند به خداى متعال برسد؟ حجاب خدا دريده نمى‏شود و اوعزّت و شكوه خويش در سراپرده عرش خود پنهان و پوشيده است، "و درش‏نبندد" درهاى مردمان شبها بسته مى‏شود و حتّى بيشتر دادسراها در بعضى ازساعتهاى روز تعطيل مى‏شوند، امّا درهاى خداوند هميشه باز مى‏ماند و انسان‏مى‏تواند هر لحظه كه محتاج خدا باشد آن را بكويد: "درش نبندد و خواهانش ردنگردد" هنگامى كه انسان در خدا را مى‏كوبد ناچار خداوند او را اجابت مى‏كند،خدا كسى را كه او را بخواند و از او چيزى بخواهد رد نمى‏كند "آرزومندش نااميدنشود" نيازى نيست كه انسان از خدا چيزى بخواهد، بلكه كافى است در دل خودبه خدا بينديشد تا خدا را در دلِ شكسته بيابد، آنگاه محال است كه خدا آرزوى اورا بر باد دهد، امّا به اين شرط كه خود را نفريبد و اميدش فقط به اجابت خدا باشدوكسى را شريك او قرار ندهد.
٧ - تكيه داشتن بر خدا الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي يُؤْمِنُ الخائِفِينَ، وَيُنَجِّي الصَّالِحِينَ، وَيَرْفَعُ‏المُسْتَضْعَفِينَ، وَيَضَعُ المُسْتَكْبِرِينَ، وَيُهْلِكُ مُلُوكاً وَيَسْتَخْلِفُ‏آخَرِينَ؛ وَالحَمْدُ للَّهِ قاصِمِ الجَبَّارِينَ، مُبِيرُ الظَّالِمِينَ، مُدْرِكِ‏الهارِبِينَ، نَكالِ الظَّالِمِينَ، صَرِيخَ المُسْتَصْرِخِينَ، مَوْضِعِ حاجاتِ‏الطَّالِبِينَ، مُعْتَمَدِ المُؤْمِنِينَ. الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي مِنْ خَشْيَتِهِ تَرْعَدُ السَّماءُوَسُكَّانُها، وتَرْجُفُ الأَرْضُ وُعمَّارُها، وَتَمُوجُ البِحارُ وَمَنْ يَسْبَحُ فِي‏غَمَراتِها. الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي هَدانا لِهَذا وَما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدانا اللَّه.الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي يَخْلُقُ وَلَمْ يُخْلَقْ، وَيَرْزُقُ وَلا يُرْزَقُ، وَيُطْعِمُ وَلايُطْعَمُ، وَيُمِيتُ الأَحْياءَ، وَيُحْيِي المَوْتَى، وَهُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ، بِيَدِهِ‏الخَيْرُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ.
"ستايش خداى را كه ترسندگان را ايمن كند و درستكاران را برهاندومستضعفان را بر كشد و مستكبران را پست كند و سلطه‏دارانى را هلاك و ديگران راجانشين آنها سازد و ستايش خداىِ درهم شكننده جبّاران، نابود كننده ستمگران،رديابنده گريزندگان، به كيفر رساننده ستمگران، فرياد رس فرياد خواهان، مرجع‏نيازهاى نيازمندان و تكيه‏گاه مؤمنان را. ستايش خداى را كه از خشيت او آسمان‏وساكنانش و زمين و آباد كنندگانش بر خود مى‏لرزند و دريا و آنچه در اعماقش‏شناور است مى‏جنبند ومى جوشند. ستايش خداى را كه ما را به اين هدايت كردوراه نمى‏يافتيم اگر خدا هدايتمان نمى‏كرد، ستايش خداى را كه مى‏آفريند و آفريده‏نشده، روزى مى‏دهد و كسى روزى دهِ او نيست، اطعام مى‏كند و اطعام نمى‏شود،و زندگان را مى‏ميراند و مردگان را زنده مى‏كند و خود زنده‏اى است كه نمى‏ميرد،خير در دست اوست و او بر هر چيزى تواناست.."
دعاها واقعيت درونيى از آن انسان را كه در رفتارهاى اجتماعى او تأثيرمى‏گذارد درمان و چاره مى‏كنند، وقتى در يكى از بخشهاى دعا مى‏انديشيم، ناچارمى‏پرسيم: اين بخش از دعا چاره كدام امر است و چه كارى را پيش مى‏برد؟ و كدام‏انحراف را تصحيح مى‏كند؟ و در جهت جبران كدام ضعف و عجز مى‏كوشد؟ و به‏تعبير ديگر هدف خاص اين يا آن كلمه دعا چيست؟
هنگامى كه در اين مسائل، عميق مى‏شويم، نخست به شناخت نقطه‏ضعفهايمان مى‏رسيم و سپس چگونگى درمان اين نقطه ضعفها را از طريق دعاواحساساتى كه در درونمان مى‏جوشاند ودرسهايى كه به ما مى‏دهد، مى‏آموزيم.
در حالت تأمل در كلمه‏اى از كلمات دعا، نبايد به فهم اكتفا كنيم، بلكه به آن‏راهى برسيم كه دعا براى درمان نقطه ضعفها و نقصهاى ما در پيش مى‏گيرد، و وقتى‏به آن رسيديم آنگاه مى‏توانيم از آن استفاده كنيم ولو در شكلى غير از شكل دعا.مثلاً بايد پرسيد: كوشش اين بخش دعا از جهت چيست؟ پاسخ اين است كه: اين‏بخش از دعا ضعفى را كه در نفس انسان است جبران مى‏كند، آن ضعف، ضعف‏وترس انسان است در برابر طبيعت، در برابر اجتماع و در برابر قدرتهاى اجتماعى؛اين ضعف ناچار بايد جبران شود تا انسان تكامل يابد، زيرا انسان بيمناكى كه ازطبيعت و اجتماع وسلطه فاسد حاكم مى‏ترسد، انسانى متكامل و مستقلّ نيست،وشايد بتوان گفت انسانى مؤمن نيست، زيرا مؤمن ترسو نيست، مؤمنى كه دين‏خود را از سر ترس از مردم و اجتماع و طبيعت رهامى كند، ايمانش به چه كارش‏مى‏آيد؟ ايمان سلاح انسان در برابر طبيعت است، دژى است كه نگهبان استقلال‏انسان مؤمن است، پس هنگامى كه رخنه‏اى در اين دژ پديد آيد ديگر به چه كارانسان مى‏آيد؟ چه سودى هست در ايمانى كه از استقلال تو پاسدارى نكند؟ اين‏ايمان دوايى را مى‏ماند كه هنگام بيمارى سودى نمى‏رساند و فقط نفعش از آنِ‏زمانى است كه انسان از سلامت كامل بهره‏مند است.. پس فايده اين دارو چيست؟
ايمان دژ و سلاح انسان مؤمن است و انسان و سلاح خود را در برابر دشمن‏وهر آنچه مايه بيم اوست به كار مى‏گيرد؛ انسان به سرشت و فطرت خود ازطبيعت، تاريكى، جانوران و پديدهاى طبيعى همچون رعد و برق و باد مى‏هراسدو از اينجاست كه در طول تاريخ، پرستش پديده‏هاى طبيعى از سوى انسان پديدآمده است، زيرا انسان از اين پديده‏ها مى‏ترسيده و به پرستش آنها روى آورده و ازاينرو هر جامعه‏اى پديده‏اى را كه با آن مى‏زيسته و از آن مى‏ترسيده، پرستيده‏است، عدّه‏اى رعد و برق و ابر را، وعده‏اى ديگر كه در ساحل درياها يا رودهامى‏زيسته‏اند دريا يا رود را؛ اين است كه مى‏بنيم قبطيهاى پيشين در مصر، نيل رامى‏پرستيده‏اند زيرا در ساحل آن مى‏زيسته‏اند و هر سال يكى از زيباترين جوانان‏خود را به كام آن مى‏انداخته‏اند. هم از اين رو جماعتى از مردم، سران قبايل را كه‏سمبل قدرت اجتماعى بوده‏اند، مى‏پرستيده‏اند و بتها معمولاً سمبلهايى براى‏قدرتهاى خاصّ اجتماعى بوده‏اند.
همه اينها از آنجاست كه در طبيعت انسان حالت خوارى و عقب‏نشينى‏وتبعيّت، نهان است كه باعث مى‏شود هر آنچه را كه از آن بيم دارد ومى هراسدبپرستد.
اين بخش از دعا اين ضعف بشرى را جبران مى‏كند، زيرا به انسان مى‏گويدكه تو قوى هستى حتى اگر نيروى مادّى و سلاح نداشته باشى، چون تو صاحب‏توكّل و اعتماد بر خدا هستى، صاحب برنده‏ترين سلاح هستى و آن، سلاح‏دعاست، پس وقتى بر حاكم فاسد زور گويى داخل مى‏شوى اين دعا را بخوان تادلت لبريز از قدرت رويارويى شود، زمانى كه با انحرافى اجتماعى روبرو مى‏شوى‏اين دعا را بخوان تا به تو قدرت مقاومت در برابر آن و تصحيح آن را بدهد.
بنابراين هر دعايى درمان واقعيتى درونى و ضعفى پاگرفته در نفس بشراست، وقتى در دعا تدبّر مى‏كنيم بايد بكوشيم تا هدفهاى خاص هر بخش و هركلمه از دعا را كشف كنيم، بر اين اساس تدبّر خود را در اين بخش از دعاى افتتاح‏ادامه مى‏دهيم:
"ستايش خداى را كه ترسندگان را امان دهد و در امان دارد..."
ترس ريشه حسّاس زندگى انسان است، و امرى است كه اين بخش از دعا درآغاز خود بر آن تأكيد مى‏كند. كسى كه از فرمانرواى ستم پيشه در ترس و لرز است‏چگونه مى‏تواند در برابر او پايدارى و ايستادگى كند؟ و آنكه از طبيعت و پديده‏هاى‏آن مى‏هراسد چگونه ممكن است آن را تسخير كند و از آن سود جويد؟... پس اين‏انسان بيمناك به كدامين ريسمان چنگ زند تا دلش آرام گيرد؟
- به ريسمان خدايى كه بيمناكان را امان مى‏دهد و در امان مى‏دارد "مؤمن")در امان دارنده( از اسماء حسناى خداست. "و در ستكاران را مى‏رهاند"، اگراعمال ما صالح و درست باشد نبايد از هيچكس چيز بترسيم، زيرا خدا هرگاه با هرسختى روبرو شويم، نجاتمان مى‏دهد و ما را از آن مى‏رهاند. "و مستضعفان را برمى‏كشد" و اگر ديگران ما را به ضعف كشند، توان ما را سلب كنند و از جهت‏اقتصادى و فرهنگى از ما بهره كشى كنند و راههاى زندگى و پيشرفت را بر ماببندند، خداوند عزّت، مستضعفان را مى‏كشد و بالا مى‏برد و دست آنها را مى‏گيردتا به ساحل نجات و زندگى آزادانه بزرگوارانه برسند، امّا به يك شرط، كه آتش اميدو آرزو در درون انسان مستضعف فروزان بماند و به نااميدى و تسليم در برابرواقعيّت فاسد نينجامد.
"و مستكبران را پست مى‏كند"، ممكن نيست كه طغيانگران و گردن‏كشان‏همواره بتوانند چيرگى ستمگرانه خود را بر ملّتهاى مستضعف ادامه دهند، اين امربر وفق سنّتهاى الهى در زندگى نيست، پس خدا بى شك همه مستكبران‏وطغيانگران را به زير مى‏كشد و مستضعفان را به جاى آنان بر مى‏كشد و ايشان را به‏رهبرى و پيشوايى مى‏رساند.
"سلطه‏دارانى را هلاك و ديگران را جانشين آنها مى‏سازد" اين پادشاهان‏وطغيانگران وزورگويان كه سرنوشت ملّتها را در دست گرفته‏اند و با مقدّرات‏امّتهاى مستضعف بازى مى‏كنند، نيرويى حقيقى در زندگى نيستند، بلكه خداوندقاهر آنان را نابود مى‏كند و روزگارشان را سپرى مى‏سازد و ديگران را به جاى آنان به‏قدرت مى‏رساند. "ستايش خداىِ درهم شكننده جبّاران را" كسانى كه در زمين‏زورگويى مى‏كنند و خود را نيمه خدا(٢) مى‏پندارند و ترس و اضطراب در دلهاى‏مردم مى‏اندازند و فساد در زمين مى‏پراكنند، خدا بزودى پشت آنان را درهم‏مى‏شكند "درهم شكننده جبّاران و نابود كننده ستمگران" ستمگران را خدا يكسره‏نابود مى‏كند و هلاك مى‏سازد، زندگى در اين مورد بسى عبرتها دارد، كجا هستندآن كسانى كه در اين سرزمين )ايران(، بر مردم ستم مى‏كردند؟ خدا آنان را نابود كردو دستشان را كوتاه ساخت. "دريابنده گريزندگان" آيا ستمگر مى‏تواند بگريزد؟آرى، از دست مظلومان شايد، امّا از خداى قاهر جبّار نمى‏تواند، پس خدا او را هركجا كه روى آورد مى‏گيرد، او "دريابنده گريزندگان و به كيفر رساننده ظالمان"است، وبزودى آنان را بسختى عذاب مى‏كند، "فريادرس فرياد خواهان" كسى كه‏خدا را مى‏خواند كه به فريادش رسد،خدا به فريادش مى‏رسد يعنى در همان حال‏كه استغاثه مى‏كند، اجابتش مى‏فرمايد.
"مرجع نيازهاى خواهندگان" آنانكه از خدا حاجت مى‏خواهند -هر چندحاجات آنان زياد باشد- خدا مرجع نيازهاى آنان است و حاجات آنان را برآورده‏مى‏سازد، پس آرزوهاى بزرگ را فقط خدا برآورده مى‏سازد "تكيه‏گاه مؤمنان"مؤمنان به او اعتماد و تكيه مى‏كنند. اين در مورد طغيانگران و قدرتهاى اجتماعى،و امّا در مورد نيروهاى طبيعى، دعا اين مورد مى‏گويد:
"ستايش خداى را كه آسمان و ساكنان آن از خشيت او بر خود مى‏لرزند"انسان از آسمان و رعد و برقهايش مى‏ترسد و اميد به رحمتهاى آسمانى نيز دارد، امّاحقيقت جز اين است.
كه آسمان خطرى ندارد كه تا باعث ترس شود، زيرا آسمان و ساكنانش خوداز خشيت خدامى لرزند، پس در اين صورت چرا از طبيعت بترسيم؟
"ستايش خداى را كه آسمان و ساكنانش، زمين و آباد كنندگانش از خشيت اوبر خود مى‏لرزند" زمين و اهل آن از بيم و خشيت خدا مى‏لزرند "و دريا و آنچه دراعماقش شناور است مى‏جنبند ومى‏جوشند" اين جانداران بزرگ دريايى كه وزن‏بعضى از آنها به صد تُن و طول بعضى از آنها به سى متر مى‏رسد، همه از ترس‏وخشيت خدا برخود مى‏لرزند.
بنابراين انسان مؤمن نبايد از پديده‏هاى طبيعى و آسمان و زمين و درياهابهراسد، زيرا همه اينها آفريده خدا و مسخّر فرمان او هستند.
اكنون با دريافت اينكه پادشاهان، زورگويان، ستمگران و گردنكشان درمقايسه با خداوند هيچ قدرتى نيستند و بزودى يكسره نابود خواهند شد و اينكه‏آسمان و زمين و درياها و پديده‏هاى طبيعت دشمن انسان نيستند تا از آنها بترسدوبهراسد، بلكه جملگى در برابر ملكوت خدا برخود مى‏لرزند، پس بايد خدا راستايش كنيم كه ما را به اين حقيقت ايمانى هدايت كرد.. پيش از اين، از آفريدگان‏مى‏هراسيديم و آنها را به جاى خدا مى‏پرستيديم، امّا خدا ما را به راه راست هدايت‏فرمود.
"ستايش خداى را كه ما را به اين هدايت كرد و راه نمى‏يافتيم اگر خداهدايتمان نمى‏كرد" خداى تعالى كسى‏است كه خود را از راه‏خود به ما مى‏شناساند،و اگر انسان را هدايت نمى‏كرد بشر در گمراهى خود سرگردان مى‏ماند و انسان‏آفريده‏اى ناتوان و درمانده است كه در هر چيزى به خدا نياز دارد و خدا بى‏نياز وقيّوم است، اوست كه اشياء ر امى‏آفريند و خود آفريده چيزى نيست و انسان راروزى مى‏دهد و خود به روزى نياز ندارد و بشر را مى‏خوراند، به خوراك نيازمندنيست، مرگ و زندگى و از نوزنده شدن در آخرت به دست اوست، بلكه بر هرچيزى قادر است و هيچ چيز او را عاجز نمى‏كند.
٨ - شناخت پيامبر اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَأَمِينِكَ وَصَفِيِّكَ وَحَبِيبِكَ‏وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَحافِظِ سِرِّكَ، وَمُبَلِّغِ رِسالاتِكَ أَفْضَلَ‏وَأَحْسَنَ وَأَجْمَلَ وَأَكْمَلَ وَأَزْكَى وَأَنْمَى وَأَطْيَبَ وَأَطْهَرَ وَأَسْنَى وَأَكْثَرَما صَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ وَتَحَنَّنْتَ وَسَلَّمْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ‏عِبادِكَ وَأَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ وَصفْوَتِكَ وَأَهْلِ الكَرامَةِ عَلَيْكَ مِنْ خَلْقِكَ.
".. خدايا بر محمّد، بنده و فرستاده‏ات، امين و برگزيده‏ات، دوستت‏وبرگزيده‏ات از ميان خلق، نگه‏دار رازت و تبليغگر رسالتهايت، بهترين و نيكترين‏وزيباترين و كاملترين و پاكترين و بالنده‏ترين و پاكيزه‏ترين و طاهرترين و روشنترين‏وبيشترين‏آنچه درود فرستادى و مبارك داشتى و بخشودى و شفقت نمودى وسلام‏كردى به هر بنده‏اى و بر فرستادگان و پيامبران و برگزيدگان و اهل كرامتت، درودفرست..."
بخشهاى پيشين دعاى افتتاح غالباً بر محورهاى دعا يعنى ذكر و ياد خداوخوارى براى او در مقام عبوديّت تمركز داشت، امّا بخشهاى بعدى انسان را به‏استوار كردن عقايد اسلامى فرا مى‏خواند، از بارزترين اين عقايد بعد از ذكروشناخت خدا، شناخت پيامبر و ائمّه است و بالطبع در اين مورد شناخت سطحى‏كه اسلام نام دارد كافى نيست، بلكه بايد اين شناخت به شناختى عميق در قلب‏انسان تبديل شود و در كارها و رفتارهاى او تأثير گذارد، و مسلماً در آنچه به اولياى‏خدا مربوط مى‏شود، بايد شناخت به دوستى و به نوعى انسجام درونى كه باعث‏مى‏شود انسان براحتى و رغبت از آنان پيروى، تبديل يابد؛ دعا مى‏گويد:
اين بخش از دعا شامل شمارى از محورهاى دعاست كه بارزترين آنها درودفرستادن بر پيامبر و سپس به شكلى نهانى و ضمنى بر صدّيقين و انبياء و صالحان وآنان كه پيش از پيامبر بوده‏اند مى‏باشد، و از اينرو صفات پيامبرصلى الله عليه وآله در آن مشخّص‏شده است. اكنون بايد در هر بخش دعا بينديشيم، در آغاز مى‏يرسيم: منظور ازدرود فرستادن بر پيامبر چيست؟ و چرا ما در اين كار جدّيّت و تأكيد مى‏ورزيم و آن‏را بر دعاهاى خود مقدّم مى‏داريم؟
حكمت اين كار از طريق سه نكته‏اى كه خواهيم گفت معلوم مى‏شود:
اوّل - مشخص كردن رابطه ما با پيامبر مى‏باشد، كه رابطه دوستى و بخشش‏است، زيرا پيامبر در راه تبليغ رسالت اسلامى تلاشى بس بزرگ از خود نشان دادومسئوليّتهاى بزرگى را در اين راه بر دوش كشيد و خدا ما را با او هدايت كرد، پس‏عطاى ما به پيامبر چيست؟
ما چيزى نداريم كه به پيامبر دهيم و او هم از ما اجرى نمى‏طلبد، نهايت‏اعتراف به تشكّر از پيامبر و درود فرستادن بر او و در اينكه از خدا بخواهيم به اوبهترين پاداش را دهد، پنهان است.
سپاسگزارى ما در برابر خدمتها و تلاشهاى پيامبر در جهت نجات بخشيدن‏ما و همه بشريّت از تاريكى نادانى و شرك، به اين است كه از خدا بخواهيم به اواجرى نيك دهد.
دوم - مشخّص كردن رابطه خدا با پيامبر است كه آن نيز رابطه عطا و بخشش‏است، پيامبر پسر خدا نيست و از خدا نيز بى نياز نمى‏باشد كاملاً بر عكس، بنده‏خداست و به او محتاج است، اين رابطه پيامبر با خداست؛ از اينروست كه ما ازخدا مى‏خواهيم به پيامبر بخشش و عطا فرمايد و اين فقط به سبب نياز پيامبر به‏رحمت و فضل و عطاى خداى سبحان است.
سوم - همچنان كه گفتيم وقتى انسان با زبان كسى ديگر دعا كند دعايش‏بزودى مستجاب مى‏گردد، دعاى ما در حقّ هم مستجاب است و بدليل آنكه‏گناه‏كاريم، در پيشگاه خدا رو سفيد نيستيم و گناهان ما فاصله‏اى ميان ما و خداانداخته، از اينرو براى پيامبر دعا مى‏كنيم و بر او درود مى‏فرستيم و او براى ما دعامى‏كند و دعاى پيامبر شفاعت اوست:
)...وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ‏لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً(. )سوره نساء، آيه ٦٤)
"و اگر آنان وقتى به خود ستم كردند بنزد تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏طلبيدند وپيامبر براى آنان آمرزش مى‏طلبيد هر آينه خدا را توبه‏پذير و بخشاينده مى‏يافتند."
اگر پيامبرى براى ما دعا كند و شفاعت نمايد، دعايش مستجاب است، اين‏بدين معنى نيست كه استجابت دعاى پيامبر يا طلب آمرزش او براى قوم خود، برخدا حتم و فرض است، بلكه به اين معنى است كه پيامبر در پيشگاه خدا وجيه‏ورو سفيد است و ما اين وجه پيامبر را پيشاپيش حاجات خود مى‏گذاريم و به خدامتوسّل مى‏شويم، آنگاه خدا دعاى ما را مستجاب مى‏كند.
محور ديگر در اين بخش از دعا، بيان صفتهاى پيامبر است كه بارزترين آنهاعبارتند از:
"او بنده خداست" ما معمولاً مى‏گوييم: "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ،اين معنى اينكه ما صفت عبوديّت را بر صفت رسالت مقدّم داشته‏ايم، دليل آن‏است كه ما مى‏خواهيم غبار شرك را از خود دور كنيم، زيرا انسان هنگامى كه كسى‏را پيش خود بزرگ مى‏شمارد، تبديل به شكارى مى‏شود براى وسوسه‏هاى شيطان‏كه او را به دام شرك فرا مى‏خواند، از اينرو ما تأكيد مى‏ورزيم بر اينكه پيامبر با همه‏عظمت و بلند مرتبگى، بنده خداست و اين امرى بس ضرورى است، زيرا بسيارى‏از مردم وقتى كسى را دوست دارند دوستى باعث مى‏شود كه محبوب را تا حدّخدايى بالا ببرند و اين بسيار خطرناك است، زيرا بالا بردن انبيا و اوليا و صالحان تاحدّ خدايى پرده‏اى ميان انسان و پيروى راه آنان قرار مى‏دهد.
"رسول و امين تو" پيامبر رسالت خدا را به سوى ما آورده است و امانتدار اودر رسالت بوده و در آن تغيير و تبديل راه نداده است. ايمان ما به امانتدارى پيامبرباعث مى‏شود، معتقد شويم به اين كه هر مخالفتى، بزرگ يا كوچك، با پيامبر به‏معنى مخالفت با خداى سبحان است:
)... وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا...(. )سوره حشر، آيه ٧)
"و هر آنچه رسول، شما را آورد برگيريد و هر آنچه شما را از آن باز داشت‏واگذاريد."
"برگزيده‏ات" خداوند پيامبر را از ميان مردم برگزيد، يعنى اگر در دوران‏پيامبر كسى بود كه در حمل رسالت الهى شايستگى بيشترى داشت خدا رسالت رابر دوش او مى‏نهاد، بنابراين برگزيدن پيامبر فقط از آن رو بود كه او شخصيّتى كامل‏داشت و اين كار بيهوده و بى حكمت نبود.
"دوست او" پيامبر حبيب و دوست خداست، خدا او را و او خدا را دوست‏مى‏دارد وما پيامبر را دوست مى‏داريم و در محفل دوستى همه شركت دارند و تاسطح هماهنگى و انسجام بالا مى‏روند.
"و برگزيده‏ات از خَلقت" يعنى كسى كه او را از ميان آفريدگان خودبرگزيدى.
"نگه‏دار رازت" خدا رازى دارد كه در پيش پيامبر به وديعت نهاده است‏واين راز در ميان اوليا مى‏گردد و از طريق آنان انتقال مى‏يابد، بنابراين اين چيزهايى‏هست كه ما نمى‏دانيم ولى مورد فهم رهبرى معصوم است، عقلهاى ما هر چند بالارود به سطح عقل رهبرى نمى‏رسد.
"تبليغگر رسالتهايت" تبليغ و رسانيدن رسالت، كارى ساده نيست، زيرابدين معناست كه انسان از همه چيز مجرّد گردد:
)يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ‏يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ...(. )سوره مائده، آيه ٦٧)
"اى پيامبر آنچه را كه از خداوندت بر تو فرود آمده تبليغ كن و اگر نكنى رسالت اورا تبليغ نكرده‏اى و خدا تو را از مردم در امان مى‏دارد."
و امّا محور سوم كه سرشت درود فرستادن بر پيامبر است. دعا درودفرستادن بر پيامبر را با اين صفات مى‏آورد:
"برترين، نيكترين، زيباترين، پاكترين، بالنده‏ترين، پاكيزه‏ترين، طاهرترين وروشنترين..."
منظور از اين كلمات چيست؟
درود يعنى رحمت خدا بر بندگانش، اين امر به يك شكل و يك درجه‏نيست و در يك ظرف و يك زمينه نيز نمى‏آيد. رحمت خدا درجات، زمانهاوشكلهاى گوناگون دارد و ما براى پيامبر برترين، نيكترين، زيباترين، كاملترين،پاكترين و.. آنها را مى‏طلبيم واين تعبيرها دلالت مى‏كند بر نوع رحمتى كه براى‏پيامبر مى‏طلبيم.
هم‏چنين درود فرستادن بر پيامبرصلى الله عليه وآله به معنى ممنوعيّت درود فرستادن بربندگان صالح خدا نيست. رحمت خدا واسع است و شامل پيامبر و جز پيامبرمى‏شود، از اينرو دعا مى‏گويد:
"بيشتر آنچه‏درود فرستادى، مبارك داشتى، بخشودى، شفقت نمودى،سلام‏كردى بر هر بنده‏اى، بر انبياء، برگزيدگان و اهل كرامتت"، اين درود از جانبى نهانى‏است و بشكلى غير ويژه براى پيامبران و صالحان و برگزيدگان وگرامى‏داشتگان‏اوست.
در اينجا لازم است اشاره كنيم به اينكه ما -عليرغم درود فرستادن بر پيامبر-در برابر او مقصّر هستيم، زيرا هدف آن است كه ما سيره، آداب و اخلاق نيك او رابشناسيم و سپس، عملاً در زندگى روزمرّه خود به او اقتدا كنيم، امّا مى‏بينيم كه‏اكثريت قريب به اتّفاق مسلمانان سيرت پيامبر را نمى‏شناسند و در طول زندگى‏خود حتّى يك كتاب هم درباره پيامبر نمى‏خوانند، اينها چگونه مى‏خواهند با پيامبرروبرو شوند؟ از ساده‏ترين حقوق پيامبر بر ما آن است كه سيره او را بخوانيم و درزندگى او عميق شويم سپس همه اينها را بر روش خود كاملاً تطبيق دهيم.
٩ - شناخت وصى‏ اللّهُمَّ وَصَلِّ عَلَى عَلِيٍّ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ، وَوَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ العالَمِينَ،عَبْدِكَ وَوَلِيِّكَ وَأَخِي رَسُولِكَ، وَحُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ، وَآيَتِكَ‏الكُبْرَى، وَالنَّبَأ العَظِيمِ،
"... خدايا بر على امير مؤمنان و وصىّ فرستاده خداوند جهان و جهانيان،بنده و ياورت و برادر رسولت وحجّتت بر خلق و نشانه بزرگت و خبر عظيم، درودفرست..."
دعا بعد از درود فرستادن بر پيامبر، به درود فرستادن بر وصىّ و جانشين اوامام على بن ابيطالب‏عليه السلام منتقل مى‏شود.
در درود و دعاى ما براى امام على‏عليه السلام همان فايده و همان محورهايى كه دردرود پيامبر ذكر كرديم وجود دارد، ما نمى‏توانيم به امام على‏عليه السلام كه مسير تاريخ رادگرگون كرد و نمونه‏اى از حكومت اسلامى را به دست ما داد همان كسيكه هر توان‏و نيرويى داشت در راه خدا بذل كرد، سپاس و پاداشى پيشكش كنيم، ما فقطمى‏توانيم بر او درود فرستيم و از خدا بخواهيم كه به او اجرش را بدهد و از ما به‏آنچه خدا خواست خوشنودش كند. "خدايا درود فرست بر على امير مؤمنان‏ووصىّ رسول خدا، بنده و ولىّ تو و برادر پيامبرت" همانطور كه در باره پيامبرگفتيم درباره امام نيز نبايد بزرگداشت و دوست داشتن او، ما راه به خدا دانستن اووغلو بكشاند، زيرا امام بنده خدا و يارى از ياران و ياوران بنده صالح خدا و برادرپيامبر و حجّت خدا بر خلق است:
"و حجّت تو بر خلقت و نشانه بزرگ تو."
در اين بخش، عبارت "نشانه بزرگ تو" ما را به درنگ وادار مى‏كند، چگونه‏امام على‏عليه السلام آيت بزرگ خداوند است؟
پيش از آنكه به اين پرسش، پاسخ دهيم بايد به اين حقيقت اشاره كنيم كه هرآنچه در جهان است، آيت و نشانه خداست:
وَفِى كُلِّ شَى‏ءٍ لَهُ آيَة
تَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ واحِدٌ
)او را در همه چيز نشانه‏اى است كه دلالت مى‏كند بر اينكه او يگانه است.(
آيات خدا بر هم برتريهايى دارند و تفاوتهايى ميان آنها هست، البتّه نه درنسبت با خدا، زيرا خدا جهان را بى آنكه رنجى ببرد آفريد، او هرگاه بخواهد چيزى‏بيافريند مى‏فرمايد كه: باش، پس خواهد بود. آفرينش ميليونها كهكشان با آفرينش‏پشه‏اى كوچك، براى او تفاوتى ندارد، اين تفاوت آيات خدا از تفاوتهايى است كه‏با هم دارند و بر اساس نيرو و قدرتى است كه خدا به آنها داده است. از آيات خدا كه‏ما مى‏شناسيم و به ما نزديك است، فرشتگانند كه از عظيم‏ترين آيات خدا شمرده‏مى‏شوند، زيرا گماردگان بر جهان هستند، در ميان آنان عدّه‏اى بردارندگان عرش،شمارى فرشتگان آسمان، تعدادى فرشتگان زمين، درياها، بادها و كوهها هستندوهمه اين پديده‏ها از طريق فرشتگانى كه بر آنها گمارده شده‏اند فرمانبر امر خداهستند. وقتى به سوره بقره مى‏نگريم، مى‏بينيم كه خدا همه فرشتگان را فرمود كه‏آدم ابوالبشر را سجده كنند!
چرا؟
زيرا آدم خليفه خداست، امانتدار روح خدا:
پس چون آن را معتدل بيارايم و از روح خويش در او بدمم براى او سجده‏كنيد.
آن روحى كه خداوند در آيه‏اى ديگر درباره آن مى‏گويد:
)وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً(.
)سوره اسراء، آيه ٨٥)
"و از تو درباره روح مى‏پرسند، بگو روح از امر خداوند من است و شما را جزاندكى علم نداده‏اند."
و نيز مى‏فرمايد:
)لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِ‏أَمْرٍ * سَلاَمٌ هِيَ حَتَّى‏ مَطْلَعِ الْفَجْرِ(. )سوره قدر، آيات ٥ - ٣)
"شب قدر نيكتر است از هزار ماه، فرشتگان و روح در آن به اجازه خداوندشان‏از هر فرمان نازل گردانند، اين شب سلامت و رحمت و تهنيت است است تا صبحگاه."
اين روح كه خدا از آن در آدم دميد از مهمترين آفريدگان خداست كه بندگان‏گراميش را با آن يارى مى‏دهد، از اينرو همه فرشتگان را كه حاملان عرش، كرّوبيان،فرشتگان آسمان و زمين و فرشتگان كهكشانهاى گوناگون نيز همگى در ميان آنان‏بودند، فرمود كه به آدم سجده كنند... چرا؟ زيرا آن روح در آدم بود، بنابراين آدم‏كه گنجايش روح را داشت و خدا از روح خود در او دميد، برترين همه آفريدگان شدو چونكه برترين آفريدگان شد پس به نسبت آيات ديگر خدا، آيه‏اى بزرگ است براين اساس آسمان، زمين، كوهها، درياها، رودها و همه آفريدگان ديگر به فرمان‏فرشتگانند و فرشتگان خود، آدم را سجده كردند و وقتى دانستيم كه خاتم پيامبران‏حضرت محمّدصلى الله عليه وآله شريفترين و بزرگترين همه پيامبران و بلكه تكميل كننده‏رسالتهاى آنان است زيرا خاتم آنان مى‏باشد، پس بايد بدانيم كه وصى خاتم‏پيامبران، برادر و خويشاوند او حضرت على‏عليه السلام از آدم برتر است، در اكثرتفسيرهاى قرآن آمده است كه منظور از "ما" در آيه مباهله:
)...وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ...(. )سوره آل عمران، آيه ٦١)
"ما و شما."
امام على‏عليه السلام است.
بنابراين اگر آسمانها به فرمان فرشتگانند و فرشتگان بر آدم سجود كرده‏اندوعلى از آدم برتر است، پس آيه بزرگ خداوند چيست؟ آسمانها يا فرشتگان؟يا آن كس كه فرشتگان براى او و امثال او سجده مى‏كنند؟ يا على بن ابيطالب‏جانشين پيامبر؟
در اينجا بايد اين پرسش را مطرح كنيم كه چرا خدا بنى آدم را بر فرشتگان‏بلكه بر همه آفريدگان برترى نهاد؟ پاسخ آن است كه: زيرا خداوند دانش خود را بردوش بنى‏آدم نهاد و چيزى مهمتر از اين دانش به آنان داد و آن آزادى، اراده‏وانتخاب است، ولى فرشتگان را فقط روح، ايمان، دانش و فضيلت عطا كرد، امّاشهوت به آنان نداد! پس فرشتگان بى آنكه گرفتار خواب، بيخوابى و رنج شوند به‏پرستش خدا مشغولند و اين پرستش از سرشت و صفات آنان است.
اين امر در مورد حيوانات روشنتر است، زيرا خداوند به آنها عقل، علم‏واراده نداد و اين موجودات توده‏اى جزء از غريزه و شهوت هستند، پس جانوران‏بر بنى آدم برترى ندارند، امّا انسان: خدا به او عقل، علم و اراده داد و سپس‏شهوات را با او آميخته، اگر انسان از عقل خود پيروى كند و خداى سبحان رابپرستد و با آزادى كامل اين راه را برگزيند، به خدا نزديك و در نزد او گرامى خواهدبود زيرا او مختار است كه سقوط كند يا بالا رود، ولى با اين عمل خود بالا رفتن راانتخاب كرده است! پس عظمت انسان از آنجا سرچشمه مى‏گيرد. او موجودى‏است كه مى‏خواهد، موجودى تعيين كننده و تصميم گيرنده، ولى فرشتگان اين‏چنين نيستند به اين معنى كه همينگونه آفريده شده‏اند، مى‏خواهند امّا بدون‏دشوارى وپس از پيامبرى، على بن ابيطالب‏عليه السلام قلّه اين عروج و رفعت است.
على‏عليه السلام كسى است كه در غزوه اُحُد هفتاد زخم بر مى‏دارد و محتاج درمان‏است، امّا پيش از آنكه از رنج نبرد بياسايد، منادى پيامبر مى‏آيد و او را از نوبه جنگ‏مى‏خواند و او همه اين آزارها و زخمها را تحمّل مى‏كند و باز روى به ميدان جنگ‏مى‏نهد.
على‏عليه السلام مى‏توانست عسل ناب و مغز گندم را خوراك خود كند و بهترين‏لباسها را بپوشد، زيرا امير مؤمنان بود و خدا اين نعمتها را بر او حرام نكرده بود، امّاچنين نكرد، او داراييها را ميان مردم به مساوات تقسيم مى‏كرد، در حاليكه‏مى‏توانست چنين نكند، مى‏توانست شبها را بخوابد، امّا بر مى‏خواست و در يك‏شب هزار ركعت نمازمى گزارد، على شب از كثرت نماز و عبادت بيهوش مى‏شدودر روز او را بر در خانه يتيمان و مسكينان مى‏ديدى، على از انجام هيچ عبادتى‏فروگزار نكرده است.
تاريخ به ياد مى‏آورد كه امام على‏عليه السلام قبل از فجر به مسجد مى‏آمد و نمازصبح را با مردم مى‏خواند و سپس تا طلوع آفتاب به نافله مشغول مى‏شد، بعد ازمحراب خود به جاى ديگرى از مسجد مى‏رفت تا ميان مردم به قضاوت بنشيندومشكلات آنها را حل كند، سپس از مسجد بيرون مى‏آيد و در بازارهاى كوفه‏مى‏گرديد و ندا مى‏داد: "تقوى داشته باشيد، بازرگان فاسق است تا آنكه به فقه‏رسد، بر شما باد آموختن فقه و سپس اقدام به تجارت" آنگاه در كوچه‏هاى كوفه راه‏مى‏سپرد تا شايد نيازمندى را بيابد كه نتوانسته است به مسجد بيابد، شايد فقير يامسكينى را بيايد و ياريش دهد يا شايد فسادى ببيند و به اصلاح آن بكوشد.
و بعد از نماز ظهر و عصر به خانه‏اش مى‏آمد و از همسرش مى‏پرسيد: آياچيزى داريد؟ پس اگر چيزى مى‏يافت مى‏خورد و اگر در خانه چيزى نبود آن روز راگرسنه سر مى‏كرد و هنگامى كه شب مى‏شد نماز مغرب و عشا را به جماعت‏مى‏گزارد و آنگاه تا صبح به عبادت مى‏پرداخت، پس قرار چيست و خواب كجا؟
آيا اكنون نبايد اين انسان آيده آل، آيه‏اى بزرگ از آيات خدا بشمار آيد؟ امّاعلى‏عليه السلام شاگردى بود كه در دامان پيامبر پرورش يافت و خود مى‏گويد: من بنده‏اى‏هستم از بندگان محمّدصلى الله عليه وآله، بنابراين همه زندگى امام على‏عليه السلام دليلى راستين برحقّانيّت رسالت اسلامى اوست و از اينرو، او "نَبَا عظيم" است.
همانگونه كه امام على‏عليه السلام آيه‏اى بزرگ بود در جهاد، صبر، عبادت و زهد،حضرت فاطمه‏سلام اللَّه عليها دختر پيامبر كه اصول رسالت را در خانه پدرش فراگرفته بود نيز، از اين صفات برخوردار بود.
او آيه‏اى بود همچون على‏عليه السلام امّا به گونه‏اى ديگر؛ زهراسلام اللَّه عليها براى‏آسمانيان، چنانكه ستارگان براى اهل زمين مى‏درخشند، مى‏درخشد؛ او درمحراب عبادت مى‏ايستاد و نور از محراب او به آسمان فرا مى‏تابيد، از آغاز شب تاصبح به پرستش و نماز مى‏پرداخت و براى همسايگان، مردان و زنان مؤمن و براى‏شيعه خود و اهل مكتب در طول تاريخ و براى مجاهدان دعا مى‏كرد و صبح پسرش‏حسن‏عليه السلام به اومى گفت: مادر براى همه مردم دعا كردى پس بهره ما چه شد؟ و اومى‏فرمود: پسرم بدان كه اوّل همسايه آنگاه خانه خود؛ فاطمه همسان و همتاى‏على بود جز اينكه او زن و على مرد بود.

۴
دعا معراج مؤمنين و راه زندگى‏

١٠ - حجّتهاى خدا بر بندگان‏ وَصَلِّ عَلَى الصِّدِّيقَةِ الطَّاهِرَةِ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمِينَ، وَصَلِّ عَلَى‏سِبْطَيِ الرَّحْمَةِ، وَإِمامَي الهُدَى الحَسَنِ وَالحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ‏الجَنَّةِ، وَصَلِّ عَلَى أَئِمَّةِ المُسْلِمِينَ؛ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ، وَمُحَمَّدٍ بْنِ‏عَلَيٍّ، وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، وَعَلِيٍّ بْنِ مُوسَى،وَمُحَمَّدٍ بْنِ عَلَيٍّ، وَعَليٍّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَالحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، وَالخَلَفِ الهادِي‏المَهْدِيِّ، حُجَجِكَ عَلَى عِبادِكَ، وَاُمَنائِكَ فِي بِلادِكَ صَلاةً كَثِيرةًدائِمَةً.
".. و بر صدّيقه فاطمه زهرا سرور زنان جهان، بر نوادگان رحمت و پيشوايان‏هدايت، حسن و حسين، سروران جوانان اهل بهشت، درود فرست؛ و برپيشوايان مسلمان، على بن حسين، محمّد بن على، جعفر بن محمّد، موسى بن‏جعفر، على بن موسى، محمّد بن على، على بن محمّد، حسن بن على و جانشين‏هدايتگر هدايت شده، حجّتهاى تو بر بندگانت و امانتداران تو در شهرهايت، درودفرست درودى فراوان و پيوسته.."
حجّت كيست و براى چيست؟
شناخت انسان درباره خدا، رسالت، پيامبر، و همه اصول عقايد اسلامى به‏يك درجه نيست، بلكه بر اساس راه وروش و اخلاق انسان و بر اساس حدّ پايدارى‏او در برابر فشارهايى كه برايش پديد مى‏آيد، متفاوت است در معارف الهى -يا به‏تعبير مشهور: عقايد اسلامى- تنها ايمان اوّليّه به اينكه اين جهان خدايى دارد كافى‏نيست، همچانكه اعتقاد تنها به وجود پيامبر و پيشوايان كافى نيست، بلكه بايد اين‏امر به شناخت و از شناخت به يقين تبديل شود و اگر در دعاها تدبّر كنيم مى‏بينيم كه‏دعاها مسئوليّت اين تبديل شناخت به يقين را بر عهده دارند، تا آنجا كه اين معارف‏عملاً در راه، روش، شخصيت و مقدار پايدارى ما منعكس مى‏شوند.
امّا فرزندان امّت و بويژه علما و رهبران امّت از اين نقش مهمّ دعا غافل‏مانده‏اند، از اينروست كه دعا مورد كوشش، پژوهشى مطلوب قرار نگرفته است.
اين بخش از دعاى افتتاح نقش امامان را بياد ما مى‏آورد و اين از طريق درودفرستادن بر آنان و جدّشان حضرت محمّدصلى الله عليه وآله است زيرا اين تمركز بر امامان ازطريق درود فرستادن بر آنان، پيوند ميان فرزندان امّت و رهبران و پيشوايانشان راژرفتر مى‏كند.
در اين بخش مى‏بينيم كه امامان به اين اوصاف موصوف مى‏شوند:"حجّتهاى تو بر بندگانت و امينان تو در شهرهايت"، حجّت چيست؟ و چرا خدابراى امّت مورد رحمت خود چهارده حجّت برگزيده است؟ چرا خداوند حكيم به‏پيامبر اسم اكتفا نكرده و پس از او، على و فاطمه و يازده امام از نسل آنان را به عنوان‏حجّتهاى خود بر بندگانش برگزيده؟
چرا؟
پاسخ: "حجّت" يعنى آن كسى كه اگر از او پيروى كنيم، فرمانبردارش باشيم‏و او را مقتدا و هدايتگر خويش قرار دهيم، خداا ز ما مى‏پذيرد و بيش از اين در روزقيامت ازما باز خواست نمى‏كند، پس اگر از امام على پيروى كنيم وبه سيرت اوبدون تحريف اقتدا نماييم، نزد خدا از رستگارانيم، زيرا على نسخه دقيقى است ازقرآن حكيم، بى هيچ افزونى وكاستى، او قرآن ناطق و همزاد قرآن است. پيامبرفرمود:
من دو چيز را به جانشينى خود در ميان شما باقى مى‏گذارم: كتاب خداعترت و اهل بيتم؛ و آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا آنكه بر من در حوض واردشوند.
و فرمود:
على با قرآن است و قرآن با على.
بنابراين پيروى از امام على‏عليه السلام و اقتدا به سيرت او، تبعيّت از قرآن و اقتدا به‏آن است، در اين صورت اگر على‏عليه السلام صورت مجسّم ارزشهاى رسالت الهى باشد،پس "حجّت" است.
و امّا پرسش دوم: در اين صورت چرا به چهارده حجّت نياز داريم؟
پاسخ آن است كه: ما به اين حجّتها و بخصوص ائمّه نيازمنديم، زيرا كه زمان‏در حال تغيير است و اين است حكمت تعدّد ائمّه، اوضاع و احوال هميشه يكسان‏نيست، گاهى اسلام حاكم است، گاهى كفر و گاهى نفاق.
انسان مسلمان گاهى زندانى است و گاهى شهيد، گاهى حاكم است و گاهى‏عالم، پس صفات انسان و جامعه و زمينه‏هاى اجتماعى و تحوّلات جامعه گوناگون‏و متفاوتند، اين از يك سو، از سوى ديگر خداى سبحان اين دين را آخرين دين قرارداد و پيامبر ما حضرت محمّدصلى الله عليه وآله را آخرين پيامبر، بعد از او پيامبرى و بعد از كتاب‏ما كتابى نخواهد آمد، عمر بشريت نيز ممكن است ميليونها سال به درازا انجامدوما نمى‏دانيم كه قيامت كى برپا خواهد شد:
)...قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لَايُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ...(. )سوره اعراف، آيه ١٨٧)
"بگو علم آن نزد خداوند من است، كسى بجز او آن ساعت را ظاهر و روشن نتواندكرد."
بنابراين بشريت در اوضاع و احوال گوناگون، چه به صورت فردى، چه‏اجتماعى، نيازمند حجّتها و ائمّه است، به عنوان مثال ما به پيشوايى نيازمنديم كه‏به ما بياموزد كه چگونه حكومت كنيم، اين راه را با سيرت خود به ما بياموزد نه باسخنش، تا سيرت او براى ما حجّتى باشد تا بدان اقتدا كنيم. ما نيازمند به چهره‏اى‏كامل از حاكم اسلامى ايده آل هستيم، اين چهره را از كجا بيابيم؟
آن را در على بن ابيطالب‏عليه السلام مى‏يابيم، آرى پيامبر نيز حاكم بود، امّانشانه‏هاى حكومت در زمان اوبه اندازه‏اى كه رسالتش جلوه‏گر بود بارز نبود؛ ولى‏على بن ابيطالب‏عليه السلام به تمام معنى كلمه حاكم بود -اگر چه در دورانى كوتاه-.
سيرت امام على‏عليه السلام به عنوان حاكم چه بود؟
توجّه خود را به يك نقطه از اين سيرت معطوف مى‏كنيم آنگاه آن را با وضع‏حاكمان امروزى مسلمانان مقايسه مى‏نماييم:
امام على خليفه رسول اللَّه و حاكم بر كلّ امّت اسلامى و همزمان با اين‏فرمانده قواى مسلّح نيز بود و در حالت جنگ با معاويه كه از امام شرعى تمرّد كرده‏بود بسر مى‏برد، در اين اوضاعى كه خطر از هر سو متوجّه امام است و خطر ترور اووجود دارد، زيرا در صفوف لشكر او متمّرين هستند و حادثه ترور امام نه اوّلين‏حادثه ترور در اسلام بود و نه اوّلين حادثه ترور يك فرمانروا، برغم همه اينهاامام‏على‏عليه السلام جهت اداى نماز صبح به تنهايى از خانه به سوى مسجد براه مى‏افتدونخستين كارى كه در مسجد مى‏كند اذان است، امروز كجا حاكمى اسلامى هست‏كه چنين طريقه و رفتارى داشته باشد؟
على‏عليه السلام حاكم الهى‏است، حاكم الهى دعوت كننده به سوى خداست واذان‏دعوت به سوى خدا، از اينرو مى‏بينيم كه على‏عليه السلام در مسجد كوفه مى‏ايستد واذان‏صبح را ادا مى‏كند و مسلمانان را براى نماز بيدار مى‏نمايد.
در شب امام در جستجوى گرفتاران و مستضعفان و دردمندان به اطراف كوفه‏مى‏رود تا مشكلات آنان را حل كند؛ زندگى شخصى او عبارت از اين است كه به‏بازار مى‏رود و آنچه را مورد احتياج است مى‏خرد و كالايش را خود به خانه حمل‏مى‏كند و هنگامى كه يكى از مؤمنان به او اعتراض مى‏كند و مى‏كوشد كه بار را از اوبگيرد، امام نمى‏پذيرد. چون خود اوست كه بايد بارهاى خويش را در روز قيامت‏حمل كند.
اين است نشانه‏هاى حاكم اسلامى كه امام على‏عليه السلام تجسّم آن است و از اين‏طريق حجّتى است بر ما، زيرا او در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى‏نمى‏هراسد.
تاريخ ذكر مى‏كند كه باده نوشى يكى از سران لشكر امام اثبات شد، پس امام‏او را به مسجد كوفه آورد و حد را بر او جارى كرد )هشتاد تازيانه(، بعد از اتمام‏كار، مرد برخاست و به امام نگريست و گفت: اى امير مؤمنان در مصاحبت تو بودن‏خوارى است ولى دورى جستن از تو نيز كفر است. امام پاسخش داد: اين است‏عزّت.
بنابراين امام على‏عليه السلام نمونه زنده حاكم اسلامى است.
ما به نمونه‏اى يك زنداى مسلمان به او اقتدا كند نيازمنديم، اين امر را در امام‏موسى بن جعفر مى‏يابيم. براى بسيارى از ما پيش مى‏آيد در زندان طاغيان گرفتارآئيم، در آغاز از داخل زندان شدن ناراضى و شاكى هستيم، زيرا از بين رفتن عمراست و قادر بر انجام كارى مفيد نيز نيستيم، وقتى به امام موسى بن جعفرعليه السلام كه‏مدّتى طولانى را در زندان طاغوتها سپرى كرد اقتدا مى‏كنيم، مى‏بينيم كه امام‏عليه السلام‏خدا را بر اينكه فرصت عبادت او را تأمين كرده است شكر مى‏گزارد و اين چنين ازفرصتهاى زندان براى عبادت خدا بهره بر مى‏گيرد و شخصيت ايمانى خود را از اين‏طريق صيقل مى‏دهد.
ما به كسى نيازمنديم كه خون خود را تقديم راه خدا كند، پس در اين امر به‏امام حسين‏عليه السلام اقتدا مى‏كنيم.
به فقيهى نيازمنديم كه دانشمند و متفكّر تربيت كند و امّت را به تفاصيل‏وجزئيات شريعت اسلامى راهنمايى كند، پس به امام باقر و امام صادق‏عليهما السلام اقتدامى‏كنيم.
به كسى نيازمنديم كه نقش شخصيت دوم را در دولت اسلامى بر عهده گيرد،پس به امام على بن موسى الرضاعليه السلام اقتدا مى‏كنيم.
اين چنين مى‏بينيم كه ما در حالات و اوضاع گوناگون زندگى به پيشوايانى‏نيازمنديم كه پيرو راه و روش آنان باشيم و از آنجا كه حالات و زمينه‏ها و نيز اشخاص‏گوناگونند، براى دوره‏ها و اوضاع گوناگون به پيشوايانى نيازمنديم و شكّى نيست كه‏ائمّه فقط از آن ما نيستند، بلكه براى نسلهاى آينده نيز هستند و اسلام در سراسرزمين منتشر و گسترده خواهد شد و امّت با قضايايى جديد و دقيق مواجه خواهدگرديد و مسائل فرهنگى و عميق، به صحنه خواهد آمد، در اينجاست كه بعضى ازنقشهاى ائمّه‏عليهم السلام نمايان مى‏شود.
بنابراين ائمّه حجّتهاى خدا بر بندگانند يعنى پيشوايانى هستند كه واجب‏است امّت بر مسير هدايت آنان برود و روش آنان را بر حسب تغيير زمينه‏ها و زمانهاپيروى كند..
در اينجا بايد اشاره‏اى داشته باشيم به اينكه عنصر زن نيمى از اجتماع بشرى‏را تشكيل مى‏دهد و زنان نيز به حجّتى نياز دارند تا در اوضاع گوناگون به سيرت اواقتدا كنند و با آنكه زن در مسائل مشترك ميان زنان و مردان به سيرت ائمّه اقتدامى‏كند، در مسائل ويژه زنان به پيشوايى از جنس خود نيز محتاج است، از اينروخداوند براى امّت اسلامى حجّتى از جنس زن قرار داده كه در شخصيت حضرت‏فاطمه‏سلام اللَّه عليها پديدار گشته است.
از اينجاست كه نقش حجّت در زندگى امّت و راز تعدّد "حجّتهاى خدا بربندگان" كه عبارتند از پيامبر، دخترش فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها و دوازده امام،نمايان مى‏گردد، از اينرو مى‏بينيم كه اين بخش از دعا بعد از درود فرستادن برپيامبر، قرار گرفته است تا مسلمانان از طريق درود فرستادن بر حجّتها و قدوه‏هاى‏خود بدانان متذكّر شوند.
.. و بر صدّيقه طاهره فاطمه زهرا سرور زنان جهان و بر نوادگان رحمت‏وپيشوايان هدايت، حسن و حسين، سروران جوانان اهل بهشت، درود فرست؛وبر پيشوايان مسلمانان، على بن حسين، محمّد بن على، جعفر بن محمّد، موسى‏بن جعفر، على بن موسى، محمّد بن على، على بن محمّد، حسن بن على‏وجانشين هدايتگر هدايت شده، حجّتهاى تو بر بندگانت و امانتداران تو درشهرهايت، درود فرست درودى فراوان و پيوسته...
١١ - نقش امام منتظر )عجّل اللَّه تعالى فرجه( اللَّهُمَّ وَصَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ القائِمِ المُؤَمَّل، وَالعَدْلِ المُنْتَظَرِ، وَحُفَّهُ‏بِمَلائِكَتِكَ المُقَرَّبِينَ، وَأَيِّدْهُ بِرُوحِ القُدُوسِ يا رَبَّ العالَمِينَ.
اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتابِكَ، وَالقائِمَ بِدِينِكَ، اسْتَخْلفْهُ فِي‏الأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ، مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ‏لَهُ، أَبْدِلهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْناً يُعْبُدُكَ لا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً. اللّهُمَّ أَعِزَّهُ‏وَأَعْزِزْ بِهِ، وَانْصُرْهُ وَانْتَصِرْ بِهِ، وَانْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً، وَافْتَحْ لَهُ فَتْحاًيَسِيراً، وَاجْعَلْ لَهُ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً.
اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَسُنَّةَ نَبِيِّكَ حَتَّى لا يَسْتَخْفِي بِشَيْ‏ءٍ مِنَ‏الحَقِّ مَخافَةَ أَحَدٍ مِنَ الخَلْقِ.
اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمةٍ تُعِزُّ بِها الإِسْلامَ وَأَهْلَهُ،وَتُذِلُّ بِها النِّفاقَ وَأَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إِلَى طاعَتِكَ، وَالقادَةِإِلَى سَبِيلِكَ، وَتَرْزُقُنَا بِها كَرامَةَ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ.
اللَّهُمَّ ما عَرَّفْتَنا مِنَ الحَقِّ فَحَمِّلْناهُ، وَما قَصُرْنا عَنْهُ فَبَلِّغْناهُ.
"خدايا درود فرست بر ولىّ امر خود، قائمى كه آرزوى او دارند و عدالتى كه‏چشم براه اويند و او را با فرشتگان مقربت يارى ده و به روح القدس تأييد كن اى‏خداوند جهان و جهانيان.
خدايا او را دعوتگر به سوى كتاب و قائم به دين خود قرار ده و او را در زمين‏خليفه گردان همچنانكه پيشينيان او را خليفه كردى و براى او دينش را كه موردرضاى توست تمكين ده و بيمش را به امنيّت بدل كن، تا تو را پرستد و شرك نورزد.
خدايا عزيزش كن و با او عزيز دار، ياريش ده و با او يارى كن و پيروزيى عزيزاو را ده، گشايشى آسان او را عطا كن و از نزد خود حجّت و چيرگيى براى او قرار ده.خدايا با او دين خود و سنّت پيامبرت را آشكار كن تا حقّى، از ترس خلق پنهان‏نماند.
خدايا اشتياق دولت با كرمت را به پيشگاه تو مى‏آوريم، دولتى كه اسلام‏واهل آن را بدان عزيز دارى و نفاق و اهل آن را بدان خوار كنى و ما را در آن دولت ازدعوتگران به اطاعت و هدايت كنندگان و پيشوايان به سوى راهت قرار دهى و ما رابه سبب آن دولت، كرامت دنيا و آخرت روزى كنى.
خدايا هرچه از حق به ما شناساندى ما را بر آن وادار هرچه از آن بازمانديم مارا بدان برسان.(
نقش امام حجّت چيست ؟ اينكه انسان پيشوايى الهى داشته باشد كه قلباً، نفساً، عقلاً و عملاً با او درپيوند و ارتباط باشد، وسيله‏اى براى تكامل انسان چه بصورت فردى و چه‏اجتماعى و عامل توجّه همواره او به نمونه‏اى آسمانى كه براى او تعيين گشته‏است، به شمار مى‏آيد و اين بخشى از حكمت ايمان ما به امام مهدى)عج( است‏كه به او بعنوان امامى كه شاهد ماست و نزديك به ما و آگاه از كارها و مراقب اعمال‏ما ايمان داريم، و اين ايمان در شب قدر آنگاه كه فرشتگاه و روح، سرنوشت‏ومقدّرات بندگان را فرود مى‏آورند، متجلّى مى‏گردد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏
)إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ‏شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ * سَلَامٌ هِيَ حَتَّى‏ مَطْلَعِ‏الْفَجْرِ(. )سوره قدر(
بنام خداوند بخشنده مهربان‏
"ما اين قرآن را در شب قدر نازل كرديم، و چه تو را به عظمت اين شب قدر آگاه‏تواند كرد، شب قدر از هزار ماه بهتر و بالاتر است، در اين شب فرشتگان و روح به اذن‏خدا از هر فرمان نازل گردانند، اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه."
در اين شب مبارك فرشتگان مقدّرات حكيمانه را فرود مى‏آورند:
)فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ(. )سوره دخان، آيه ٤)
"در آن شب هر امر با حكمت معيّن و ممتاز مى‏گردد."
همه اين تحوّلاتى كه بايد در يك سال پديد آيد در شب قدر از سوى خداوندمقدّر مى‏گردد، سلامت انسان، فقر و بيمارى و ثروت و بزرگوارى يا خوارى او درميان مردم و هم‏چنين پيشرفت يا عقب ماندگى امّت، تمدّن و فرهنگ يا جاهليّت‏آن... همه اين سرنوشتها در شب قدر مقدّر مى‏گردد:
)فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ * أَمْراً مِنْ عِندِنَا ...(. )سوره دخان، آيات ٥ - ٤)
"در آن‏شب هر امر باحكمت معيّن وممتاز مى‏گردد، تعيين آن‏امر از جانب ماست."
امّا پرستش اين است: فرشتگان مقدّرات زندگى و بندگان را بر چه كسى‏فرود مى‏آورند؟ در پاسخ مى‏گوييم: از تكريم خدا براى بنى آدم، يكى آن است كه‏از خودشان حجّتهايى قرار داده كه فرشتگان بر آنها فرود مى‏آيند، پس در هر عصرى‏از تاريخ، از زمان آدم تا امروز در شب قدر فرشتگان بر شهر فرود مى‏آيند، در عهدآدم بر آدم، پس از او بر شيث، بعد بر ادريس، سپس بر ابراهيم و موسى و عيسى‏ومحمّدصلى الله عليه وآله و سپس بر اوصياى او امامان معصوم، يكى پس از ديگرى و اكنون برامام مهدى منتظر)عج( زيرا او حجّت خدا بر بندگان است و دعا زمانى كه بر امام‏درود مى‏فرستد بر آن است كه پيوند ميان مؤمنان و حجّت خدا را عميقتر كند. "خدايا درود فرست بر ولىّ امر خود، قائمى(٣) كه آرزوى او دارند و عدالتى‏كه چشم براه اويند و او را با فرشتگان مقربت يارى ده و به روح القدس تأييد كن اى‏خداوند جهان و جهانيان."
روح القدس در اينجا يعنى آن روحى كه در شب قدر فرود مى‏آيد و او كسى‏است كه خداوند بندگان مؤمن و انبياء و اوصيا را به وسيله او تأييد كرده است.
و اوست كه خدا درباره‏اش مى‏گويد:
)وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً(.
)سوره اسراء، آيه ٨٥)
"از تو درباره روح مى‏پرسند بگو روح به فرمان خداوند من است."
دعا مى‏گويد: "ولى امر تو، قائمى كه آرزوى او دارند..." پس امام بر امرخدا قيام مى‏كند "در آن شب هر امر با حكمت معيّن و ممتاز مى‏گردد، تعيين آن امراز جانب ماست" امر در اينجا به چه معنى است؟
- خداوند قضا و قدر و امر و سنّتى دارد و سنّتهاى خدا قوانينى است كه براى‏جهان وضع كرده و ثابت و تغيير ناپذيرند.
امّا امر خدا برتر از قوانين جهان است و امام حجّت از سوى خدا و به اجازه‏وتفويض و قدرت و اسم خدا مكلّف است كه امر از آنِ او باشد.(٤)
هدفهاى حقيقى انسان‏ هر انسانى در اين دنيا هدفهايى دارد كه براى رسيدن به آنها نهايت كوشش‏خود رامى كند و چه انسان سالم باشد چه بيمار، چه فرادست باشد و چه‏فرودست، هدف اوست كه مسير زندگى و كوششهايش را تعيين مى‏كند. پس اگرهدف كسى رسيدن به نقطه‏اى معيّن باشد، همه حركت و كوشش او در جهت آن‏نقطه قرار خواهد گرفت.
امّا اگر هدفش رسيدن به نقطه‏اى در جهت مقابل آن نقطه باشد پس حركات،رويكردها و كوششهايش به سوى اين نقطه ديگر قرار خواهد گرفت و حركت به‏سوى شمال يا جنوب، شرق يا غرب يكسان و مساوى نيست. اين چنين است‏هدف انسان كه مسير زندگيش را تعيين مى‏كند، امّا مشكل انسان اين است كه‏بدرستى نمى‏داند هدف سليمى كه كوشش در جهت آن شايسته است، كدام‏است؛ يا به تعبير بهتر مشكل انسان از آنجا سرچشمه مى‏گيرد كه وى قادر نيست تاهدفش را در زندگى مشخّص نمايد!
ديگرانند كه هدفهايى راكه هدفهاى حقيقى او نيستند بر او ديكته مى‏كنندواو بعد از زمانى نه چندان كوتاه، ساختگى بودن اين اهداف را در مى‏يابدومى‏فهمد كه همه تلاشها و حركاتش در جهت نقطه‏اى نادرست بوده است و به‏خودش خدمت نكرده، بلكه به ديگران يا شيطان خدمت كرده است:
)قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ‏يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً(. )سوره كهف، آيات ١٠٤ - ١٠٣)
"بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه كنيم؟ كسانى كه سعيشان در زندگى دنياتباه شد و خود مى‏پندارند كارى نيك مى‏كنند."
بنابراين مشكل نخست انسان آن است كه هدفهاى او غالباً اهدافى حقيقى‏نيستند، امّا مشكل ديگر اين است كه گاه هدفهاى انسان هماهنگ با فطرت و توان‏او نبوده‏اند. بسيارى از ما همه زندگى خود را در قالبهايى تنگ و هدفهايى بسيارمحدود فشرده مى‏كنيم، زيرا نفس خود و مقدار طاقت و توانى را كه خدا به ما داده‏نمى‏شناسيم. خدا انسان را آفريده تا پيشوا وسرور طبيعت و جهان باشد و پادشاهى‏در بهشت كه فرشتگان خدمتش كنند! امّا تنگ نظرى به خود، چنانمى كند كه‏انسان براى خود هدفى محدود برگزيند، هدفى كه با همه تلاش خود در راه رسيدن‏به آن بكوشد و اين نيز باعث خسران اوست. كسانى هستند كه اهداف و آينده‏نگرى عاليى دارند امّا بصورت فردى؛ مثلاً همه هدفشان اين است كه ثروتمندوصاحب مال و املاك شوند يا بلند آوازه گردند يا به تسلّط رسند، امّا ديگر چه؟درباره ديگران چطور؟ هيچ چيز! هرگاه هدف انسان فردى باشد با اهداف ديگران‏در تعارض و تصادم قرار خواهد گرفت! و بالآخره باعث وقوع درگيريهاى اجتماعى‏كه متعلّق به قويتر است مى‏گردد.
و دعاهاى به جامانده از معصومين از طريق معانى ستوده خود مى‏كوشند تاهدف انسان و مسير او در زندگى تصحيح شود و اين از راه تحكيم اين امور در انسان‏است:
الف - براى خود هدفى تعيين كند.
ب - انسان خودش اين هدف را براى خود تعيين كند نه اينكه ديگران به اوديكته كنند.
ج - اين هدف بايد هدفى عالى باشد نه پست.
د - هدفش هدفى باشد مشترك ميان او و ديگران و فردى نباشد. پس به‏جاى آنكه براى رسيدن به سلطنت بر خود سخت‏گيرى، بهتر است كه توومجموعه‏اى كه مى‏شناسى، تو و اجتماعى كه در آن زندگى مى‏كنى با هم براى‏سلطان عادل كار كنيد وقتى سلطان عادلى باشد خير او همه گير و عمومى خواهدشد. به جاى كوشش براى كسب ثروتى كه راه آن مستلزم انتشار فقر و مخالفت باامّت و پيروى امّت از بيگانگان باشد، در ساختن تمدّنى كه همه از خيرات آن‏بهره‏مند شوند كوشش كنيد؛ كار كنيد تا كشورهايى پيشرفته و صنعتى باشد تا همه‏از آن بهره‏ور شوند.
بجاى آنكه بكوشى تا به تنهايى در زندگى مرفهى باشى، بكوش تا اخلاق‏فاضله در جامعه منتشر شود، پس اگر اخلاق فاضله منتشر شد همه بزودى دروضعيّتى خوب در آرامش و اطمينان زندگى خواهند كرد.
بنابراين از اهداف دعا، يكى، تصحيح مسير انسان و اهداف بزرگ اوست.هرگاه انسان اين هدفها را براى خود رسم كند با ديگران هماهنگ خواهد شدوسپس نهايت كوشش خود را براى تحقّق اين اهداف خواهد نمود.
هرگاه هدف انسان شخصى باشد، مثل ثروتمند شدن، بزودى تنبلى از خودنشان مى‏دهد واز كار شانه خالى مى‏كند زيرا از شخصيّت راستين خود آگاه نيست.
ولى وقتى هدف، برپايى حكم خدا در زمين باشد انسان همه تلاش خود رابراى تحقّق آن مبذول مى‏دارد و هر چند راه دراز باشد عزم و پافشارى او افزون‏مى‏گردد. از اينرو همه توانهايش شكوفا مى‏شود، پس به اين سبب انسانى متكامل‏و نامتناهى و نامحدود مى‏شود، زيرا مى‏داند كه حتّى اگر به هشتاد سالگى برسدهدفهايى در پيش رو دارد كه بايد آنها را متحقّق كند پس همواره با نشاط و سرزنده‏خواهد بود حتى اگر پيرى فرتوت باشد، زيرا داراى توان عظيم نفسى است. ازاينرو مردى همچون "سليمان بن صرد خزاعى" را مى‏بينيم كه رهبرى نبردى‏جانبازانه را بعهده مى‏گيرد در حاليكه عمرش از نود سال گذشته، بى آنكه پيرى او رابه زحمت انداخته باشد. و سبب آن است كه او صاحب شعله هدف عالى در ضميرخود است كه او را بسوى شكوفا كردن توانهايش مى‏راند. در پايان دعاى افتتاح‏آنچه را كه توقّعات و اهداف حقيقى ما را در زندگى ترسيم و تعيين مى‏كند،مى‏خوانيم؛ دعا حول محور مولا وامام ما حجّت بن حسن مهدى)عج( و قراردادن ما از ياران و ياوران او، مى‏گردد:
"خدايا او را دعوتگر به سوى كتاب و قائم به دين خود قرار ده و او را در زمين‏خليفه گردان همچنانكه پيشينيان او را خليفه كردى و براى او دينش را كه موردرضاى توست تمكين ده و بيمش را به امنيّت بدل كن، تا تو را پرستد وشرك‏نورزد."
در اينجا بايد به چند مسئله اشاره كنيم: ١ - اگر مؤمنين دعا كنند خدا اجابت مى‏فرمايد، پس ما در مسير اين جهان‏وآينده آن، به اندازه‏اى معيّن، اثرى داريم. پس هر كدام از ما مى‏توانيم براى نزديك‏شدن فرج امام حجّت عمل كنيم و اين از طريق دعا با روح اميد است، نه با روح‏يأس و نااميدى.
٢ - دعا در همين حالت داراى گونه‏اى آينده‏نگرى است، يعنى انسان بايد دربرنامه زندگى خود عمل پيوسته و هميشگى براى رسيدن به اين هدف، از جهت‏فراهم آوردن وسايل و آماده كردن راههاى ظهور امام حجّت)عج( را قرار دهد.پس دعا در حقيقت تعبيرى است از برنامه مؤمن و اهداف او.
٣ - هنگامى كه انسان براى امام منتظر دعا مى‏كند با اين كار بخشى از حق اورا بر خويش ادا مى‏كند، هم‏چنين اين كار منجر به استوار كردن رابطه اقتدا و پيروى‏از امام مى‏شود.
"خدايا او را دعوتگر به سوى كتاب و قائم به دين خود قرار ده و او را در زمين‏خليفه گردان همچنانكه پيشينيان او را خليفه كردى و براى او دينش را كه موردرضاى توست تمكين ده."
اين دين، دين اسلام است، امّا اسلام كامل، اسلام ناب و اصيل، و آنچه‏امام حجّت در نشر آن در همه جاى زمين و جا دادن آن در دلهاى بشريّت مى‏كوشد.
"بيمش را به امنيّت بدل كن، تا تو را پرستد و شرك نورزد."
امام بر سرنوشت اين دين بيمناك است.
او صدها سال است كه منتظر لحظه ظهور است و در حالت آوارگى و هجرت‏دائمى در انتظار لحظه موعود بسر مى‏برد، انسان مؤمن اينچنين بايد سختى‏هاومشكلات را تحمّل كند تا وقتى كه اهداف و توقّعاتش را محقّق نمايد.
"خدايا عزيزش كن و با او عزيز دار، ياريش ده و با او يارى كن و پيروزيى‏عزيز او را ده، گشايشى آسان او را عطا كن و از نزد خود چيرگى براى او قرار ده‏وحجّتى روشن كه يار او باشد "عطا فرما" در قرآن مى‏خوانيم:
)وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ‏سُلْطَاناً نَصِيراً ()سوره اسراء، آيه ٨٠)
"و بگو كه بارالها مرا به قدم صدق داخل و به قدم صدق خارج گردان و به من ازجانب خود بصيرت و حجّت روشنى كه دايم يار و مددكار باشد عطا فرما."
پس ما از خدا مى‏طلبيم كه چيرگى و نيرويى به ما بدهد، نه نيروى خود،بلكه نيروى الهى، دور از شهوات و هوسها و تلنبار شدن عوامل منفى در جامعه‏وهم‏چنين از خدا در اين دعا مى‏طلبيم كه براى امام حجّت)عج( چيرگى‏پيروزمندانه‏اى قرار دهد.
"خدايا با او دين خود و سنّت پيامبرت را آشكار كن تا حقّى از ترس خلق‏پنهان نماند."
ما بسى رنجور مى‏شويم وقتى مى‏بينيم كه سنّتهاى پيامبر ناپديد شده‏ونشانه‏هاى رسالت مندرس گشته و خلاف احكام خدا بطور آشكار در همه‏كشورهاى اسلامى، انجام مى‏گيرد و ما در بسيارى از اوقات ناچاريم از روى تقيّه‏سكوت كنيم، امّا ما در اينجا از خدا مى‏خواهيم كه امام حجّت را ظاهر فرمايد تاديگر تقيّه‏اى نباشد و اسلام حكمفرما و چيره شود.
دعا سپس مى‏پردازد به ترسيم نقشه هدفهاى راستين انسان در زندگى،هدف، صاحب املاك و زن و فرزند شدن و لذّت و بهره‏ورى از اينها نيست، هدف‏اساسى اين است كه انسان نقشى فعّال و سازنده در تصحيح مسير زندگى داشته‏باشد:
"خدايا اشتياق دولت با كرامت را به پيشگاه تو مى‏آوريم، دولتى كه اسلام‏واهل آن را بدان عزيز دارى و نفاق و اهل آن را بدان خوار كنى و ما را در آن دولت ازدعوتگران به اطاعت و هدايت كنندگان وپيشوايان به سوى راهت قرار دهى و ما رابه سبب آن دولت، كرامت دنيا و آخرت روزى كنى."
بنابراين هدف اوّل برپايى حكومت اسلامى راستين است، نه حكومت‏اسلامى منافقانه بر طبق اسلام ساختگى و هماهنگ با اميال غرب يا شرق.
هدف دوم اين است كه انسان در اين حكومت نقش پيشتاز را داشته باشد،پس ما نبايد منتظر باشيم كه ديگران براى ساختن دولت اسلامى اقدام كنند، ماييم‏كه بايد آن را بنا كنيم و ماييم كه براى اجراى نقش پيشتاز بايد بپاخيزيم: "و در آن‏دولت ما را از دعوتگران به طاعتت وراهنمايان و پيشوايان به سوى راهت قراردهى"، ما چه از نظر گفتار و چه ازنظر كردار نقشى پيشتازانه داريم، دعوت به‏فرمانبردارى خدا اجراى اين نقش است از نظر گرفتار و رهبرى به سوى راه او اجراى‏اين نقش است از نظر عمل و به صحنه آمدن. "و به سبب آن دولت، كرامت دنياوآخرت را روزى ما كنى"، اين است هدف دولت اسلامى، كرامت يعنى استقلال‏وخير و فضيلت، بالاترين هدف دولت اسلامى اين نيست كه به پيشرفت مادى،اگر اين پيشرفت به قيمت استقلال و فضيلت و نيكى به مردم تمام شود، برسد؛مثالى مى‏زنيم: امريكاييها از نظر تمدّن پيشرفت كرده‏اند، امّا به قيمت ملّتهاوفضيلت واسرائيل نيز از نظر تمدّن پيشرفته است امّا به قيمت استقلال خود، زيرادولت كوچكى است وابسته و مرتبط به غرب، بلغارستان نيز پيشرفته است، امّا به‏قيمت استقلالش زيرا پيرو شرق است.
امّا دولت اسلامى درپى پيشرفت است، امّا در كنار استقلال و استقلال رامى‏خواهد و در كنار آن فضيلت را.
"خدايا هرچه از حق به ما شناساندى ما را به آن وادار و هرچه از آن بازمانديم‏ما را بدان برسان."
امّا چگونه به اين هدف مقدّس برسيم؟
به وسيله دو چيز:
- "هرچه از حق به ما شناساندى ما را بر آن وادار"، به اندازه شناختمان ازحقايق مسئوليّت بپذيريم، پس اگر دانستيم كه جهاد واجب است مسئوليّت آن رابعهده گيريم.
- "و هرچه از آن بازمانديم ما را بدان برسان"، وقتى به نقص خود دردانسته‏ها و فرهنگ دينيمان پى برديم، بايد بكوشيم كه اين نقص را بر طرف كنيم،پس انسان بايد آن اندازه از دين را كه مورد شناخت اوست بكار بندد و آن مقدار راكه نمى‏شناسد در جستجوى شناخت آن باشد.
١٢ - پايه‏هاى حكومت اسلامى‏ اللَّهُمَّ المُمْ بِهِ شَعَثَنا، وَاشْعَبْ بِهِ صَدْعِنا، وَارْتُقْ بِهِ فَتْقَنا، وَكَثِّرْ بِهِ‏قِلَّتَنا، وَأَعْزِزْ بِهِ ذِلَّتَنا، وَأَغْنِ بِهِ عائِلَنا، وَاقْضِ بِهِ عَنْ مُغْرَمِنا،وَاجْبُرْ بِهِ فَقْرَنا، وَسُدَّ بِهِ خَلَّتَنا، وَيَسِّرْ بِهِ عُسْرَنا، وَبَيِّضْ بِهِ‏وُجُوهَنا، وَفُكَّ بِهِ أَسْرَنا، وَأَنْجِحِ بِهِ طَلِبَتِنا، وَأَنْجِزْ بِهِ مَواعِيدَنا،وَاسْتَجِبْ بِهِ دَعْوَتَنا، وَأَعْطِنا بِهِ سُؤْلَنا، وَبَلِّغْنا بِهِ مِنَ الدُّنْياوَالآخِرَةِ آمالَنا، وَأَعْطِنا بِهِ فَوْقَ رَغْبَتِنَا، يا خَيْرَ المَسْؤُولِينَ، وَأَوْسَعَ‏المُعْطِينَ، اشْفِ بِهِ صُدُورَنا، وَأذْهِبْ بِهِ غَيْظَ قُلُوبِنا، وَاهْدِنا بِهِ لَمَااخْتُلِفَ فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِكَ، إِنَّكَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ إِلَى صِراطٍمُسْتَقِيمٍ، وَانْصُرْنا بِهِ عَلَى عَدُوِّكَ وَعَدُوِّنا إِلهَ الحَقِّ آمِّينَ.
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنا صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَغَيْبَةَ وَلِيِّنا،وَكَثْرَةَ عَدُوِّنا، وَقِلَّةَ عَدَدِنا، وَشِدَّةَ الفِتَنِ بِنا، وَتَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَيْنافَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَأَعِنَّا عَلَى ذلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ، وَبِضُرٍتَكْشِفُهُ، وَنَصْرٍ تُعِزُّهُ، وَسُلْطانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ، وَرَحْمَةٍ مِنْكَ‏تُجَلِّلُناها، وَعافِيَةٍ مِنْكَ تُلْبِسُناها، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
"خدايا با آن امام، پريشانى، پراكندگى ورخنه ما را بر طرف كن و شكاف مارا بپيوند و كمى ما را به افزونى و خوارى ما را به عزّت بدل كن و عائل ما را غنى كن‏و دين ما را ادا كن و فقر ما را جبران كن و خلل ما را مسدود كن و سختى ما را آسان‏كن و روى ما را سفيد كن و اسيران ما را آزاد كن و حاجتهاى ما را روا كن و وعده‏هاى‏ما را برآورده كن و دعاى ما را استجابت كن و خواسته ما را عطا كن و ما را به‏آرزوهاى دنيا و آخرت برسان و برتر از آنچه ميل آن داريم به ما عطا فرما، اى بهترين‏كسانى كه مورد درخواست قرار مى‏گيرند و گسترده عطاترينِ كسان، دلهاى ما را با اواستفاده و خشم قلبهاى ما را ببر و هدايتمان كن به اذن خود به حقّى كه مورداختلاف است كه تويى آنكه هر كه را خواهى به راه راست هدايت مى‏كنى؛ و ما را بااو بر دشمن تو و دشمن ما يارى ده اى معبود راستين آمين.
خدايا ما شكايت نبودن پيامبرمان‏صلى الله عليه وآله و غيبت وليّمان و فراوانى دشمنان‏وكم شمار بودن خود و سختى فتنه‏ها و غلبه روزگار بر ما را به پيشگاه تو مى‏آوريم‏پس بر محمّد و آل او درود فرست و ما را با پيروزيى عاجل و بر طرف كردن زيان‏وياريى كه بدان عزّت مى‏بخشى و چيرگى و دليل حق كه آشكار مى‏گردانى‏ورحمتى كه با آن ما را تجليل مى‏كنى و عافيتى كه در ما مى‏پوشانى، يارى ده‏بِرَحمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ."
دولت اسلامى راستين، دولتى است كه برپايه‏هاى الهى استوار باشد،بارزترين اين پايه‏ها، گشتن دولت به گرد محور رهبرى ربّانى است، از اينروست كه‏نتايجى را كه در پايان دعاى افتتاح ذكر شد حاصل جامعه انسانى مى‏كند، اين‏نتايج، هم‏چنين توقّعاتى هستند كه هر مؤمنى بايد براى تحقّق آنها با همه امكاناتى‏كه در دست دارد، بكوشد.
دعاهاى به جامانده از معصومين، در ضمير انسان كه دعا مى‏كند در شكل‏برنامه‏هاى عملى كه براى تحقّق عينى آنها دست بكار مى‏شود، منعكس مى‏شوند.پس هنگامى كه در ماه رمضان دست خود را بازارى و تضرّع به سوى خدا درازمى‏كنيم و مى‏گوييم: "خدايا شادى نثار مردگان كن، هر فقيرى را بى نياز كن، هرگرسنه‏اى را سير كن، هر برهنه‏اى را بپوشان، هر امر فاسد از امور مسلمانان رااصلاح كن، حال بد ما را به حال نيك خود تغيير ده..." وقتى اين دعاها رامى‏خوانيم به اين معنى نيست كه فقط زبان خود را براى خواندن اين عبارات به‏حركت درآوريم يا محقّق شدن اين امور را تمنّا كنيم بلكه به اين معنى است كه اين رابرنامه زندگى خود قرار دهيم و بكوشيم تا شادى نثار گور مردگان كنيم و اين باطاعت بيشتر كه ثواب آن را نثار آنها مى‏كنيم ميسّر است و با هماهنگى و هميارى‏بيشتر، در آنجا كه شهيد يا متوفّى آنچنانكه اگر پيشوا و امامى باشد چشم به راه‏انسجام و هماهنگى است.
هنگامى كه مى‏گوييم: "خدايا هر گرسنه‏اى را سير كن" براى بر طرف كردن‏گرسنگى مردمان گرسنه مى‏كوشيم و هم‏چنين وقتى مى‏گوييم: "خدايا هر امرفاسدى را از امور مسلمانان اصلاح كن" بايد در جهت اصلاح روابط مردم به شكلى‏منظّم بكوشيم. بنابراين دعاها همچنانكه از بنده مسكين و مخلوق كه ضعيف است‏به سوى خالق نيرومند روان مى‏گردد تا آن را مستجاب كند و بشكل غيبى محقّق‏بدارد، هم‏چنين برنامه‏اى عملى است كه انسان بايد طبق آن عمل كند و در جهت‏تحقّق آن بكوشد.
از جهت ديگر بعضى از جوامع بشرى گرفتار عقب ماندگى و ستم‏واستضعاف هستند تا جايى كه حتى صرف آرزو و اميد و امنيّت و بردبارى را براى‏رسيدن به سطح پيشرفته‏اى از زندگى از دست داده‏اند.
مثلاً جوامع مستضعف در كشورهاى دور افتاده آسيا يا بعضى از مناطق افريقايا امريكاى لاتين، در فكر اين نيستند كه روزى صاحب بمب هسته‏اى شوند يااستقلالى كامل در رويارويى با شرق و غرب بدست آورند.
پس براى بازگردانيدن انسان به انسانيّت خود و به ياد او آوردن اينكه:اى انسان تو مى‏توانى زندگى رفيعى بنا كنى و اين زندگى كه دارى زندگى عقب‏مانده‏اى است، بايد آن را رها كنى و دگرگون سازى، بايد با همه زمينه‏هايى كه‏باعث آن شده كه تو اين چنين زندگى داشته باشى بستيزى، چه به عنوان فرد درمقابل طبيعت وچه به عنوان جامعه‏اى در برابر ساير جوامع، تا به زندگى آزاددست يابى؛ براى تذكّر اين حقيقت به انسان به دعاهايى نيازمنديم كه به مامى‏گويند:
هرگاه زندگى شما سخت شد و اوضاع زندگانى شما درهم پيچيد ووضعيّت‏شما به حالتى استثنايى رسيد و دنيا به شما پشت كرد، به اين معنى نيست كه فعلاًاستحقاق پيشرفت و كرامت را نداريد و بايد به اين حال راضى شويد؛ بلكه برعكس، بر شماست كه پيوسته از خدا بخواهيد كه زندگى بهترى به شما ببخشدواين درخواست و دعا شما را مؤمن مى‏كند به اينكه وضعيتى بهتر از اين كه داريدامكان‏پذير است و مى‏كوشيد تا به آن برسيد و اين چنين آتش آرزو در شما خاموش‏نمى‏شود و روح پيشرفت در درونتان نمى‏ميرد. بخش اخير دعاى افتتاح در همين‏چارچوب است:
"خدايا با او پريشانى ما را بر طرف كن" تا امّت امّتى يگانه شود،"وپراكندگى و رخنه ما را بر طرف فرما" ديوارها و دژهاى كشورهاى ما ويران شده‏است، در آن رخنه‏هايى پديد آمده است كه دشمن از آن به درون مى‏خزد و اين‏رخنه‏ها جز با تضرّع و درخواست از خدا، سد نمى‏گردد. با يك نگاه به جهان اسلام‏به عمق پراكندگى و چند دستگى كه در كشورهاى اسلامى وجود دارد پى مى‏بريم،واينكه چگونه اين كشورها به بهانه‏هاى مختلف قومى و ملّى باهم اختلاف دارندواز هم پراكنده هستند.
"و شكاف ما را بپيوند" شكاف كمتر از رخنه است، امّا به سهم خود چيزى‏است كه ديده مى‏شود، مى‏توان وجود نظامهاى اجرايى در كشورهاى اسلامى رانوعى از شكاف دانست كه بايد امّت براى پيوند آن و پوشانيدنش به جنبش درآيد.
"و كمى ما را به افزونى بدل كن" ما گاهى مردمى پر شمار، امّا پراكنده‏ايم‏ونيازمند يكپارچگى و وحدت هستيم.
و گاهى ممكن است كم شمار باشيم و نيازمند افزايش كَمى؛ اگر مردم‏دلهايشان يك جا باشد و نفسهايشان با هم الفت داشته باشد اين كم شمارى بخودى‏خود امرى منفى نيست، امّا اين مردم كم شمار الفت دار بايد برشمار افرادش‏افزوده و چندين برابر شوند تا شامل همه گروههاى امّت مسلمان گردند، از اينرودعا مى‏كنيم كه: "و كمى ما را به افزونى بدل كن". و "خوارى ما را به عزّت بدل‏كن" مشكل انسان ذليل و خوار اين است كه رفته رفته احساس مى‏كند خوار آفريده‏شده، پس در مقابل ستم و تجاوز و خوار شدن نمى‏ايستد، استكبار جهانى، امروزدر سرزمينهاى گوناگون براى خوار كردن و به بندگى كشيدن مسلمانان مى‏كوشد.
همانگونه كه اسرائيل در جنوب لبنان به هتك حرمت مسلمانان مى‏پردازد،و نظام عراق وحشتناكترين وسايل را براى نابود كردن معنويات ملّت مسلمان عراق‏بكار مى‏گيرد. آيا همه اين اقدامات دشمنانه در حقّ مسلمانان، روشهايى دوزخى‏براى خوار كردن آنان نيست؟ و اگر ما در برابر آن مقاومت نكنيم و اگر به امّتى‏جهادگر براى كسب عزّت و كرامت تبديل نشويم، خوارى و ذلّت در وجود ما ريشه‏خواهد دوانيد: "و ذلّت ما را به عزّت بدل كن."
"و عائل ما را غنى كن" كشورهاى اسلامى عقب مانده‏ترين كشورهاى دنيا به‏شمار مى‏آيند؟ نوشته‏اند كه بنگلادش عقب مانده‏ترين كشور جهان است.
جز ميليونها مسلمان چه كسانى در اين كشور زندگى مى‏كنند؟ همينطوراست در مورد بسيارى از كشورهاى اسلامى و مخصوصاً كشورهاى مسلمان درآفريقا كه ملّتهاى آنها در زندگى مسكينانه و عقب مانده به سر مى‏برند، ما بايد بدانيم‏كه خدا ما را نيافريده تا بدينگونه در فقر و عقب ماندگى بسر بريم، روشها و وسايلى‏هست كه بايد در جستجوى آنها باشيم و آنها را پى گيريم تا زندگى مسكينانه و عقب‏مانده را به پايان بريم: "و عائل ما را غنى كن، قرض ما را ادا كن و فقر ما را جبران‏كن" در اينجا تفاوتى هست بين فقر، و مسكنتى كه از آن در اين دعا به كلمه "عائل"تعبير مى‏كنيم، مسكنت يعنى اينكه انسان حتى قوت روزانه‏اش را نداشته باشد.
در حاليكه فقر يعنى اينكه زندگى انسان در سطح زندگى ديگران نباشد،گاهى فقير كسى است كه خانه و اثاثيه‏اى خوب دارد، امّا در جامعه‏اى زندگى‏مى‏كند كه همه اتومبيل شخصى دارند و او ندارد. كشورهاى ما عموماً فقير به شمارمى‏آيند و وقتى مى‏خواهند ما را گمراه كنند كشورهاى ما را كشورهاى در حال رشدمى‏نامند در حاليكه براستى كشورهاى ما آنچنانكه بايد در حال رشد نيستند، معدّل‏رشد در كشورهاى ما پايينتر از حدّى است كه بايد باشد. رشد جمعيّت بيشتر ازرشد اقتصاد است، بنابراين كشورهاى ما در حال رشد نيستند و دليل آن وجودشكاف گسترده بين شمال و جنوب است و ما بايد اعتراف كنيم كه فقير هستيم تاآنكه براى به پايان آوردن فقر بكوشيم: "و فقر ما را جبران كن و خلل ما را مسدودكن" يعنى مواضع فقر را، "و سختى ما را آسان كن" انسان بايد بيارى خدا براى‏آسان كردن مشكلات زندگى بكوشد و اين دعا انسان را به سمت كنار انداختن‏تسليم در برابر وضعيت دشوار و زندگى سخت خود مى‏راند، بلكه انسان بايد براى‏دگرگون ساختن آن به زندگى بهتر بكوشد: "و روى ما را سفيد كن."
"اسيران ما را آزاد كن و حاجتهاى ما را روا كن" توقّعات ما را از طريق امام‏غايب كه او را براى نجات ما بر مى‏انگيزى تحقّق بخش، "وعده‏هاى ما را برآورده‏كن" خدا ما را وعده داده است كه بر دشمنان پيروزيمان دهد. و ما به "رهبرى نيازداريم كه به دور آن جمع شويم تا خدا به سبب آن ما را رهايى بخشد و به وعده خودبا پيروز كردن‏مان وفا كند، "و دعاى ما را استجابت كن و خواسته ما را عطا كن و مارا به آرزوهاى دنيا وا خرت برسان" همه آرزوهاى ما بزودى برا ورده خواهد شدودرست نيست كه انسان از آن نااميد شود، تحقّق آرزوها احتياج به وسيله‏وواسطه‏اى دارد و آن حجّت غايب و نايبان اوست.
"و برتر از آنچه ميل آن داريم به ما عطا فرما" از خدا مى‏طلبيم كه كوتاهى دراجابت خواسته‏هاى ما نكند زيرا عقل انسان محدود است و خواسته‏هايش نيزمحدود است، خدايى را مى‏خوانيم كه عمق نيازهاى ما را مى‏داند تا بيش از آنچه‏مى‏خواهيم و بالاتر از رغبت ما به ما بدهد: "و برتر از آنچه ميل آن داريم به ما عطافرما اى بهترين كسانى كه مورد درخواست قرار مى‏گيرند" چه كسى بهتر از خداست‏تا انسان از او حاجت بخواهد؟ انسان مى‏تواند در هر وقتى از او هر چيزى رابخواهد و اينگونه نيست كه پرده دارانى او را از بندگانش بپوشانند و در او براى‏داخل شوندگان باز است و تقرّب به او و درخواست از او به شفيع و راهنما وتشريفات نياز ندارد واو برتر از همه اينهاست، به خواهنده چندين برابر آنچه‏بخواهد مى‏دهد، پس او "بهترين كسانى است كه مورد درخواست قرار مى‏گيرندوگسترده عطاترين كسان است."
"خدايا دلهاى ما را با او شفا بخش" اين قُلّه خواسته‏هاست، زيرا ممكن‏است دولتى اسلامى و جامعه‏اى مسلمان وجود داشته، دولتى با قوانين اسلامى‏وجامعه‏اى كه در روابط ظاهرى خود تابع ارزشهاى اسلامى است و حالتى ازحركت، ثروت، پيشرفت، رفاه و عزّت نيز در آن هست، امّا دل همچنان بيمارباشد و انسان از همه اين نعمتها بى بهره ماند، زيرا دل از سلامت و صفا و اطمينان‏بى بهره است؛ كاملاً مانند انسان حسودى كه اگر چه صاحب همه نعمتهاى دنياشود، امّا هرگز آسوده خاطر نيست، زيرا به ديگران به خاطر نعمتهاى كه دارندحسادت مى‏ورزد.
بنابراين ما به چيزى بزرگتر از همه نعمتها محتاج هستيم و آن شفاى دلهاست.
"و خشم دلهاى ما را ببر" شفاى دلها فقط اين نيست كه خدا ما را شكيباوخرسند و خوشنود كنند و فقط اين نيست كه دل ما از حسد و كينه پاك باشد،بلكه اين است كه دل ازهر خشمى تهى باشد از خدا مى‏طلبى كه اين غيظ را از دلت‏ببرد و اين با ساقط كردن دشمنان انسانيّت و شكست حكومتهاى اهريمنى‏وقدرتهاى استكبارى جهان است.
"و هدايتمان كن به اذن خود به حقّى كه مورد اختلاف است" از فوايدحكومت اسلامى و رهبرى مكتبى آن است كه اختلافات را بر اساس هدايت به حق‏و صواب از ميان بر مى‏دارد:
"و هدايتمان كن به اذن خود به حقّى كه مورد اختلاف است تويى آنكه هر كه‏را خواهى به صراط مستقيم هدايت مى‏كند و ما را با او بر دشمن تو و دشمن خوديارى ده، اى معبود راستين آمين" و بالآخره اگر دولت وحكومتى اسلامى وجودداشته باشد مجموعه‏اى از دشمنان باقى خواهند بود كه اميد پيروزى بر آنان راداريم واز خدا مى‏خواهيم كه در اين كار ياريمان دهد.
در پايان دعاى افتتاح از مستكبران، قدرتمندان و چيرگانى كه بر مستضعفان‏عقب مانده و متفرّق ستم مى‏كنند، به خدا شكايت مى‏بريم و مى‏گوييم: "خدايا ماشكايت فقدان پيامبرمان و غيبت وليّمان وفراوانى دشمنانمان و كم شمار بودن‏خود و سختى فتنه‏ها را به پيشگاه تو مى‏آوريم" از فتنه‏هاى بسيار كه از هر ناحيه برامّت هجوم مى‏آورند شكايت مى‏بريم، آيا اسرائيل و نظامهاى طاغوتى و در پشت‏سر آنها استكبار جهانى فتنه‏هاى اين امّت نيستند؟
"و از غلبه روزگار بر ما نزد تو شكايت مى‏كنيم، پس بر محمّد و آل او درودفرست و ما را با پيروزيى عاجل و بر طرف كردن زيان و ياريى كه بدان عزّت‏مى‏بخشى و چيرگى و دليلى حق كه آشكار مى‏گردانى و رحمتى كه با آن ما را تجليل‏مى‏كنى و عافيتى كه در ما مى‏پوشانى يارى ده، برحمتك يا ارحم الراحمين."
١٣ - ايمان به آخرت‏ اللَّهُمَّ بِرَحْمَتِكَ فِي الصَّالِحِينَ فَأَدْخِلْنا، وَفِي عِلِّيِّينَ فَارْفَعْنا، وَبِكأْسٍ‏مِنْ مَعِينٍ مِنْ عَيْنٍ سَلْسَبِيلٍ فَاسْقِنا، وَمِنْ الْحُورِ الْعِينِ بِرَحْمَتِكَ‏فَزَوِّجْنا، وَمِنَ الْوِلَدانِ المُخَلَّدِينَ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ فَأَخْدِمْنا، وَمِنْ‏ثِمارِ الْجَنَّةِ وَلُحُومِ الطَّيْرِ فَأَطْعِمْنا، وَمِنْ ثِيابِ السُّنْدُسِ وَالحَرِيرِوَالاسْتَبْرَقِ فَأَلبِسْنا، وَلَيْلَةِ القَدْرِ، وَحَجَّ بَيْتِكَ الحَرامِ، وَقَتْلاً فِي‏سَبِيلِكَ فَوَفِّقْ لَنا، وَصالِحِ الدُّعاءِ وَالمَسْأَلَةِ فَاسْتَجِبْ لَنا، وَإِذاجَمَعْتَ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ يَوْمَ القِيامَةِ فَارْحَمْنا، وَبَراءَةً مِنَ النَّارِفَاكْتُبْ لَنا، وَفِي جَهَنَّمَ فَلا تَغُلَّنا، وَفِي عَذابِكَ وَهَوانِكَ فَلَا تَبْتَلِنا،وَمِنَ الزَّقُّومِ وَالضَّرِيعِ فَلَا تُطْعِمْنا، وَمَعَ الشَّياطِينَ فَلَا تَجْعَلْنا، وَفِي‏النَّارِ عَلَى وُجُوهِنا فَلَا تَكْبُبْنا، وَمِنْ ثِيابِ النَّارِ وَسَرابِيلِ القَطِرَانِ‏فَلَا تُلْبِسْنا، وَمِنْ كُلِّ سُوءٍ يا لَا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ بِحَقِّ لَا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ‏فَنَجِّنا.
"خدايا به رحمت خود، ما را در صفوف صالحان داخل كن و به علّيّين، بالاببر و جامى از آب گوارا از چشمه سلسبيل به ما بنوشان و حور عين را همسر ما قرارده و پسران جاودان را كه همچون مرواريد پوشيده‏اند به خدمت ما بگمار و ازميوه‏هاى بهشت و گوشت پرندگان، ما را خوراك ده و از پوشش سندس و ابريشم‏واستبرق ما را بپوشان و ليلة القدر و حجّ بيت الحرام و كشته شدن در راه خود راتوفيق فرما و دعا و درخواست صالح را براى ما مستجاب كن و آنگاه كه در قيامت،اوّلين و آخرين را جمع‏آوردى ما را ببخشاى و دورى از آتش براى ما بنويس و درجهنّم زنجيرمان نكن.
و به عذاب و خوارى خود مبتلامان نكن و از زقوم و ضريع ما را خوراك نده‏وهمراه شياطين قرارمان نده و در آتش دوزخ ما را بر روى نيفگن و لباس آتش‏وقطران بر تن‏مان نپوشان و از هر بدى، اى معبودى كه جز تو معبودى نيست به حقّ‏توحيد، ما را نجات ده...((٥)
ايمان به روز قيامت بخشى اساسى از عقايد اسلامى است كه دعاها دربعضى جوانب خود به تثبيت آن در نفس تأكيد مى‏ورزند، لازم به اشاره است كه دراينجا ميان تثبيت عقيده و شرح و بيان آن تفاوتى وجود دارد، شرح عقيده گاهى ازطريق سخنى عقلانى است در حاليكه تثبيت عقيده فقط از طريق سختى كشيدن‏وروابط متقابل ميان انسان و اين عقيده است، مثلاً در اينجا تفاوتى واضح ميان‏آنكه به آخرت ايمانى مبنى بر برهانها و دلايل عقلى داشته باشيم و اينكه با تصوّرصحنه‏هاى آخرت به آن ايمان آوريم وجود دارد، تشييع جنازه خود را به تصوّرمى‏آوريم در حاليكه بر دوش ياران به سوى آخرين جايگاه خود روانه‏ايم، نمى‏دانيم‏سرنوشت ما چه خواهد بود.
و خود را در حاليكه روى مغتسل )ميز غسالخانه( خوابيده‏ايم و دست‏دوستان يا همسايگان درستكار ما را، زير و رو مى‏كند و متلاشى شدن جسد خود رادر قبر و سپس بيرون آمدن از قبر در حاليكه برهنه و ذليليم و نمى‏دانيم به كجا روكنيم، به تصوّر مى‏آوريم، پنجاه هزار سال در صحراى محشر مى‏ايستيم.
صحرايى كه در احاطه خطرها و ترسهاست، اين چنين بهشت و دوزخ را به‏تصوّر مى‏آوريم و مجازات و پاداش را.
همه اين تصوّرات، عقيده را در ذهن ما تثبيت مى‏كند نه صرف اعتقاد ازروى استدلال و برهان، ايمان به آخرت بايد تا درجه‏اى در نفس تثبيت شود كه‏انسان آن را جزئى از انديشه و رويكردهاى خود قرار دهد.
يكى از دانشمندان غرب بنام "براتراتسن" در كتاب خود، با نام "درباره‏تربيت" مى‏گويد: روحانيّون فرزندان خود را بر اساس ايمان به آخرت و عمل درجهت آن تربيت مى‏كنند. سپس مى‏افزايد:
من شخصاً به آخرت ايمان ندارم، امّا آنكه به آخرت ايمان دارد و ايمان داردبه اينكه در آنجا زندگى طولانى و جاويد خواهد داشت، حال يا در آتش و عذاب،يا در بهشت و نعمت، ناچار فرزندش را بر اين اساس تربيت مى‏كند، زيرا دنيانسبت به آن روز هيچ نيست، ارزش هفتاد سال عمر در مقايسه با ميليونها سال‏چيست؟ لحظه‏اى بيش نيست؛ بنابراين كسى كه به آخرت ايمان دارد نمى‏تواندمانند كسى كه به آن ايمان ندارد زندگى كند، پس اختلافى وسيع ميان زندگى اين دووجود دارد.
در حديث آمده است:
در شگفتم كسى كه يقين به مرگ دارد چگونه مى‏خندد؟
تنها تصوّر مرگ و اين پايانى كه از آن نمى‏توان بازگشت، كافى است تا باعث‏شود آدمى هرگز در زندگى نخندد، چه رسد به تصور آنچه پس از مرگ هست؛ مرگ‏از ساده‏ترين مراحل قيامت است، مرگى كه انسان از آن در دنيا مى‏ترسد، دوزخيان‏در قيامت آن را تمنّا مى‏كنند، زيرا بسيار ساده‏تر از ترسها و رنجهاى عذاب و آتش‏است، آيه كريمه مى‏فرمايد:
)وَنَادَوْا يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ(. )سوره زخرف، آيه ٧٧)
"ندا كردند كه‏اى مالك از خداى خود بخواه كه ما را بميراند تا از عذاب برهيم،گفت شما در اين عذاب هميشه خواهيد بود."
در مجمع از اميرالمؤمنين‏عليه السلام در تفسير اين آيه آمده است: اهل دوزخ به‏خاطر ضعفشان به همه نمى‏توانند سخن بگويند، بلكه خيلى كوتاه حرف مى‏زنندومى‏گويند: خداوند تو، بر ما تمام كند، يعنى از خداوندت بخواه تا بر ما تمام كند،ما را بميراند. مى‏فرمايد شما خواهيد ماند و شما را خلاصى با مرگ و جز آن نيست.
بنابراين ايمان تنها به وجود آخرت با تصوّر انسان از مراحل تفصيلى آن‏تفاوت دارد و چه بسا در آيه كريمه، كلمه "ظنّ" به اين امر اشاره دارد:
)وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ * الَّذِينَ يَظُنُّونَ‏أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ(.
)سوره بقره، آيات ٤٦ - ٤٥)
"از خدا با صبر و نماز يارى جوييد كه نماز امرى بسيار بزرگ و دشوار است مگر برخاشعان، آنانكه بر اين ظنّند كه در پيشگاه خدا حاضر خواهند شد وبازگشتشان به سوى‏او خواهد بود."
كلمه "ظنّ" چه بسا دلالت به اين تصوّر كند، يعنى تصوّر اينكه انسان قطعاًبا خدا ديدار خواهد كرد اين تصوّر درون تو را تكان مى‏دهد، تو را از اعماق تكان‏مى‏دهد و دعاهاى معصومين وقتى بر مسئله آخرت و تفصيلات مرگ، حشر،عذاب و نعيم مى‏پردازند، اين تصوّر را براى ما مى‏آفرينند.
دعاى آتى كه در آن تأمّل خواهيم كرد راهى براى اثبات ايمان به آخرت‏است:
"خدايا به رحمت خود ما را داخل ]صفوف‏[ صالحان كن وبه علّيّين، بالاببر"، مهم نيست كه اسم انسان در جرايد و مجلّات نوشته شود يا از راديو پخش‏شود، مهم اين است كه خدا انسان را داخل جبهه صالحان كند و به اعلى علّيّين،بالا برد. پس انسان چقدر نياز دارد به تثبيت ايمان و باورش تا اين صفت را در خودبپروراند، تا نينديشد به اينكه چه كسى از او سخن مى‏گويد، به شهرت فكر نكندوبه نظر مردم درباره خود نينديشد و فقط بينديشد به نظر خدا درباره او و اينكه او راچگونه مى‏بيند و آيا او را به اعلى علّيّين مى‏برد يا نه؟
تاريخ شاهد است كه مردمانى همه جهان را صاحب شدند، امّا تار و مارگشتند و به آخر آمدند، زيرا از صالحان نبودند.
فرعون در عهد خود از امريكا و روسيه امروز و از همه قدرتهاى عالم درروزگار خود قويتر بود، امّا او امروز كجاست؟ از او جز جسد مومياييش درموزه‏هاى قاهره و آنچه خدا براى عبرت ديگران قرار داده، بجا نمانده است.
بنابراين شهرت دنيوى مهم نيست، مهم اين است كه شأن انسان نزد خدا بالارود.
مثال قرآنى ديگر اين است كه آيا اسم يكى از جادوگرانى كه به خداوندموسى ايمان آوردند و سر از فرمان فرعون پيچيدند و بخاطر ايمانشان قربانى شدندشناخته شده است؟ كسى از آنها چيزى نمى‏داند امّا خدا آنها را به اعلى علّيّين برده‏است.
"و جامى از آب گوارا از چشمه سلسبيل به ما بنوشان."
در حديث آمده است كه آنجا حوض آبى وجود دارد كه مؤمنان پيش از ورودبه بهشت از آن مى‏نوشند، اين حوض همان است كه حوض كوثرش مى‏نامند و اين‏آب طبق روايات چند خصوصيّت دارد، از مهمترين آنها اين است:
١ - وقتى انسان مى‏ميرد، جسمش بسيار تغيير مى‏كند، سپس وقتى درصحراى خوفناك محشر كه خدا درباره آن چنين مى‏گويد:
)فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيباً(.
)سوره مزمّل، آيه ١٧)
"پس چگونه در امان خواهيد بود -اگر كافر شويد- از روزى كه كودكان را پيرمى‏كند."
محشور مى‏شود جسمش دچار تغييرات بيشترى مى‏شود و مسخ و تباه‏مى‏گردد، از اينرو كه صحراى محشر با آنكه بسيار بزرگ و گسترده است، امّاميلياردها انسان در آنجا انبوه شده‏اند و در آن تپه‏ها، گودالها، عقربها، آتش، عذاب‏و تاريكى هست و از جهت سوم بيشتر مردم داخل آتش جهنّم مى‏شوند اگر چه‏براى مدّتهايى بسيار كوتاه:
)وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً(. )سوره مريم، آيه ٧١)
"همه شما وارد دوزخ خواهيد شد و اين حكم حتمى خداوند توست."
و اين از جهت پاك كردن مردم از گناهانشان است اگر در دنيا با استغفار پاك‏نشده‏اند و هنگامى كه اين جسم از آتش خارج مى‏شود، بدون شك داراى صورتى‏تباه و ناخوشيهايى رنج آور است و براى آنكه انسان مؤمن‏از دگرگونيهاى قبر ومحشرو از بيماريهاى جهنّم خلاص شود، از اين آب مى‏نوشد.. آبى كه جسم انسان را به‏زيباترين صورت در اوج جوانى باز مى‏گرداند و بعد از آن انسان داخل بهشت‏مى‏شود.
٢ - اين آب، آب حيات است و هر كه از آن بنوشد گرفتار مرگ، رنج،ناخوشى و بيمارى نمى‏شود، از اينجاست كه مؤمن به فضل اين آب جوان، زيباوبهبود يافته و از سوى ديگر در امان از هر عامل منفى و بيمارى جسمى داخل‏بهشت مى‏شود.
دعا مى‏گويد: "و جامى از آب گوارا از چشمه سلسبيل به ما بنوشان."
"و حور عين را همسر ما قرار ده" حور جمع حوراء است به معنى زنى كه‏سياهى چشمش بسيار سياه و سفيدى آن بسيار سفيد است، يعنى عنبيه چشم‏رنگى جز سياهى ندارد، همچنانكه سفيدى چشم نيز به هيچ رنگ ديگرى آميخته‏نيست. و "عين" جمع عيناء است به معنى زنى كه "چشمهاى درشتى" دارد.بنابراين هر دو صفت به چشم باز مى‏گردد به اعتبار اينكه چشم انسان بسيارى ازنشانه‏هاى زيباى، بلكه تجسّم زيباى انسان را با خود دارد، كه روح از چشم جلوه‏گرمى‏گردد: "و حور عين را همسر ما قرار ده و پسران جاودان را كه همچون مرواريدپوشيده‏اند به خدمت ما بگمار" پسران جاودان مجموعه‏هايى بزرگند از جوانان كم‏سال كه خدا به خدمت مؤمنان در بهشت و آماده كردن همه وسايل راحت و رفاه‏براى آنان گمارده است و آنها در خدمت مؤمنان هستند در هر آنچه بخواهند: "وپسران جاودان را كه همچون مرواريد پوشيده‏اند به خدمت ما بگمار"، مرواريدچيزى بسيار زيباست، امّا گاه غبارى روى آن مى‏نشيند، ولى مرواريدى كه درپوشيدگى است و قتى در معرض نور قرار گيرد با سپيدى و زيبايى مى‏درخشد،پسران جاودان نيز اين چنين هستند.
"و از ميوه‏هاى بهشت و گوشت پرندگان ما را خوراك ده" در بهشت ميوه‏هاوگوشتهاى گوناگونى هست كه طبق اشتها و ميل انسان در پيش او نهاده مى‏شود،در مورد پرندگان آنچه از روايات استفاده مى‏شود اين است كه پرندگان بهشت دسته‏دسته در آسمان پرواز مى‏كنند و هرگاه مؤمن به يكى از آنها ميل كند كافى است كه به‏آن اشاره‏اى كند تا فوراً به شكل كباب در برابرش حاضر شود، عجيب‏تر اين است‏كه بعد از آن كه مؤمن از آن خورد، اجزاى پرنده جمع مى‏شود و از نو به پرواز بازمى‏گردد و در حاليكه به ديگر پرندگان فخر مى‏فروشد كه مؤمن او را خورده است.
براستى مؤمن پادشاهى است در بهشت و فرشتگان، حور، ولدان،پرندگان، درختان و جويها و همه چيز به يك اشاره اوست. طبق آنچه در حديث‏آمده است مؤمن در بهشت از زمين، خدمتكار، دشت، خانه، گله‏هاى اسب‏ودرختان آنقدر دارد كه مى‏تواند همه اهل زمين را در يك روز به ميهمانى و خوراك‏دعوت كند.
"و از پوشش سندس و ابريشم و استبرق ما را بپوشان" لباس ابريشم،معروف است، سندس ديباى نازك است، استبرق ديباى ضخيم است يا ابريشم زربافت. اين است چشم داشتهاى مؤمن در آخرت، امّا براى رسيدن به آنها ما در دنيابه توفيقى الهى نياز داريم كه راهى براى رسيدن به بهشت و نعم دائمى آن باشد:
"و ليلة القدر و حجّ بيت الحرام و كشته شدن در راه خود را توفيق فرما" كسى‏كه خدا او را در دگرگون ساختن خود در شب قدر و براى آغاز زندگى نو كه رضاى‏خدا در آن است، موفق مى‏كند و سپس به حجّ مى‏رود و با حجّ اعلان مى‏كند كه‏همه خدايان ساختگى در زمين و طاغوتها را كه از خود همتايان و انبازانى براى خداقرار مى‏دهند، را رها كرده است، سپس در حال جهاد در راه دين و خداوندش به‏شهادت مى‏رسد، بدون شك از اهل بهشت خواهد بود.
انسان را ناچار مرگ مى‏يابد، امّا مرگ چه شيرين است وقتى از طريق‏شهادت باشد و مهمترين فوايد شهادت در راه خدا بخشودگى همه گناهان است،زيرا خدا وعده بهشت به شهيد راه خود داده است.
"و دعا و درخواست صالح را براى ما مستجاب كن" ما بسيار دعا مى‏كنيم،امّا برخى از اين دعاها گاهى به حال ما سودى ندارد، بنابراين از خدا مى‏خواهيم كه‏دعاهاى صالح ما را اجابت فرمايد.
"و آنگاه كه در قيامت، اوّلين و آخرين را جمع آوردى ما را ببخشاى" روايات‏مى‏گويند كه خدا رحمتش را به صد جزء تقسيم كرده، پس رحمت خدا در اين روزواسع است و اگر رحمت او نباشد مردم همگى هلاك مى‏شوند و چه بسا بتوان‏گفت: اگر رحمت خدا نباشد حتى يك نفر داخل بهشت نمى‏شود. در اينجا به‏داستان آن مرد عابد زاهد كه براى عبادت، نماز و ابتهال خود را از هر چيزى فارغ‏كرده بود و پيوسته خدا را مى‏خواند كه او را به سبب عملش داخل بهشت كند، نه‏به سبب رحمت خدا اشاره مى‏كنيم.
آن مرد شبى خواب ديد كه قيامت برپا شده و نوبت حساب رسى او رسيده‏وترازو در برابرش قرار گرفته و اعمالش در يكى از كفّه‏هاى ترازو نهاده شده وديد كه‏عملش بسيار است، اعمالى همچون نمازها، ابتهالات، عبادات و... ولى در كفّه‏دوم گناهان او نهاده نشده، يا براى آنكه گناهانى قابل ذكر نداشته يا اينكه خداگناهانش را بخشيده، فقط انارى كه در زندگيش خورده بود در كفّه تراز و نهاده شدواين انار بالطبع نعمتى است از ميليونها نعمتى كه خدا با او داده و ديد كه كفّه‏اى كه‏انار در آن بود در كفّه اعمال صالح بسيارش چربيد و مرد خطاى تصوّرش را فهميد،زيرا همه اعمالش در دنيا، حتّى مساوى يك انار از ميان همه نعمتهاى خدا نبود.
بنابراين ما هر چند صالح و پاك باشيم در آخرت نيز همچون دنيا به رحمت‏خدا نيازمنديم. "و دوريى از آتش براى ما بنويس" از اين عبارت چنين مى‏فهميم كه‏كسانى كه داخل آتش نمى‏شوند شايسته است كه "برائت" ويژه‏اى نزد آنان باشد كه‏به مثابه ورقه دخول به بهشت باشد و از برخى احاديث بر مى‏آيد كه آتش جهنّم ميان‏صحراى محشر و بهشت فاصله مى‏اندازد و كسى كه داخل بهشت مى‏شود ناچاربايد از طريق جهنّم عبور كند، پس كسى كه داراى برائت از آتش باشد از طريق پلى‏موسوم به صراط از جهنّم عبور مى‏كند؛ كسى كه از امتيازات بزرگ بهره‏مند باشد ازجهنّم در زمانى بسيار كوتاه در يك چشم بهم زدن عبور مى‏كند. امّا كسى كه صاحب‏ورقه برائت نباشد بايد داخل آتش جهنّم شود سپس به سختى از آن راه خود را به‏بهشت بيابد، وقتى داخل جهنّم شود از آن كى خارج مى‏شود؟ اين مربوط است به‏اندازه گناهانش و اعمال صالح و اعمال بدش، روايات مى‏گويند بعضى از مردم‏سيصد هزار سال در جهنّم مى‏مانند تا بدنهاشان پاك شود و نفسهايشان از آثارگناهان پاكيزه گردد، سپس بعد از آن داخل بهشت مى‏گردند؛ بنابراين ما دعامى‏كنيم كه: "و دوريى از آتش براى ما بنويس و در دوزخ زنجيرمان نكن"، در جهنّم‏زنجيرهايى از آتش هست كه پيرامون اهل آتش را گرفته است و زنجيرگاه ممكن‏است هفتاد متر باشد به شكلى كه از سر تا پاى انسان به آن پچيده شود.
"و به عذاب و خوارى خود مبتلامان نساز" با مسلّط كردن عذاب و خوارى‏بر ما، ما را آزمايش مكن، "و از زقوم و ضريع ما را خوراك نده" زقّوم گونه‏اى است‏از "درختان آتش" آنچنانكه اين آيات قرآنى وصف مى‏كنند.
)إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ * طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ * فَإِنَّهُمْ‏لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ(. )سوره صافّات، آيات ٦٦ - ٦٤)
"آن درختى است كه در بُن جهنّم مى‏رويد، ميوه‏اش همچون سرهاى شياطين‏است، پس آنان از آن خواهند خورد و شكمها را پُر خواهند كرد."
زقّوم آنچنانكه گفته‏اند نام درختى است با برگهاى، تلخ و بدبو، داراى‏شيره‏اى كه اگر به تن آدمى بخورد باعث ايجاد ورمهاى عفونى در آن مى‏شود.وضريع گونه‏اى ديگر از غذاهاى اهل آتش است، آيه ششم از سوره غاشيه به آن‏اشاره دارد:
)لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ * لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِي مِن جُوعٍ(.
)سوره غاشيه، آيات ٦ - ٥)
"طعامى جز ضريع ندارند، كه نه فربه مى‏كند و نه رفع گرسنگى."
گفته‏اند كه ضريع خبيثترين و زشتترين گونه‏هاى خاراست.
"و ما را با شياطين قرار مده"، در آتش هر انسانى در كنار خود شيطان خود راكه در دنيا او را وسوسه مى‏كرد مى‏يابد، شيطان جزاى خود را در آتش مى‏بيندوعذاب مى‏شود، امّا در همان زمان انسان را نيز آزار مى‏دهد.
"و در آتش ما را بر رو نيفكن" خداوند اساس آتش جهنّم را در جايى بسيارعميق نهاده است، از اينرو مجرمان را كه بر رو در آتش مى‏افكنند زمان سقوط آنان تارسيدن به قعر جهنّم به هفتاد سال مى‏انجامد، پس از خدا مى‏خواهيم كه ما را بر رودر آتش نيندازد.
"و از پوشش آتش و قطران بر ما نپوشان" قطران ماده‏اى سياه و بد بوست كه‏بدنهاى دوزخيان را با آن مى‏آلايند آنچانكه همچون شلوارى براى آنها مى‏شود.
و آتش پيرامون اهل جهنّم را فرا مى‏گيرد آنچنانكه همچون لباسى مى‏شود كه‏آنها را پوشانيده است.
"و از هر بدى، اى معبودى كه جز تو معبودى نيست، به حقّ توحيد ما رارهايى ده."
خداى تعالى تواناست بر اينكه ما را از هر بدى در دنيا و آخرت نجات دهد،امّا بر ما ست كه از او با جدّيّت و اصرار بخواهيم كه با ما چنين كند.

١) برخى از فضاشناسان پديد آمدن دگرگونيهايى عظيم را، در زمين در اثر انفجارهاى پى در پى‏كه در خورشيد به وجود مى‏آيد پيش‏بينى كرده‏اند. زيرا اين انفجارات، حرارت خورشيد را ازپنج هزار به پانزده هزار درجه بالا خواهد برد و اين بالا رفتن درجه حرارت، بر زمين -كه يكى‏از كراتى است كه به گرد خورشيد مى‏گردد- اثر خواهد گذاشت، امّا چه اثرى؟ نمى‏دانيم.
چه كسى مى‏تواند اين انفجارات خورشيدى را متوقّف كند؟ و اگر اين انفجارها منجرّ به‏دگرگونيهايى عظيم در زمين ما بشود، آيا دانش جديد و ابزارهاى پيشرفته آن مى‏تواند با آن به‏رويارويى برخيزد؟ هرگز... بلكه فقط خدا بر چنين كارى قادر است، و شايد پديد آمده‏اينگونه امور يكى از انواع "ضرّاء" باشد.
٢) انصاف الهه: نيمه خدا، خدايچه.
٣) عادتى است كه وقتى نام "قائم" ذكر مى‏شود مى‏ايستيم، اين به چه معنى است؟
اين ايستادن رمز آمادگى ماست براى جنگى كه بايد حق بر ضدّ باطل، تحت رهبرى امام‏حجّت، درگير آن شود، و نيز به معنى اين است كه ما تمنّاى آن داريم كه از سربازان امام و ازمجاهدان در زير پرچم او باشيم.
٤) در آغاز گفتار اشاره كرديم به اينكه ارتباط ما با امام ارتباطى خطى است و ما بايد در ارتباط باخط مستقيم امام باشيم، به اين معنى كه فقيهى كه اولوالامر است او را پيشواى بالذات‏نمى‏دانيم، بلكه پيشوايى او را برخاسته از نيابت عام امام‏عليه السلام به حساب مى‏آوريم، بنابراين مادر هر قضيّه‏اى درپى نظر و رأى و موضع‏گيرى امام حجّت هستيم، بلكه حتى ولى فقيه نيز درپى‏رأى درست امام است تا فتواى خود و موضع گيريهايش را بر آن اساس بنانهد زيرا كه شرعيّت‏رهبرى او متّكى به اندازه و مقدار التزام به خط امام حجّت است. از اينرو ما تا زمانى ملتزم به‏رهبرى فقيه هستيم كه او ملتزم سير بر صراط مستقيم باشد، امّا اگر خداى نخواسته منحرف‏شد، ارتباط ما با او فوراً قطع مى‏شود زيرا ارتباط حقيقى ما با خط امام حجّت است و تا آن‏اندازه كه فقيه اين خط را پيروى كند و نمونه و تجسّم آن باشد.
٥) بعد از اتمام تأمّل در دعاى افتتاح كه يكى از دعاهاى جامع است، تأمّل در دعاى كوچكى كه‏معمولاً بعد از دعاى افتتاح خوانده مى‏شود آغاز كنيم، زيرا در دعاى افتتاح آنچنانكه بايد برمسأله آخرت تمركز داده نشده است.

۵