الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها0%

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حليمه صفرى
گروه: مشاهدات: 24525
دانلود: 4055

توضیحات:

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 355 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24525 / دانلود: 4055
اندازه اندازه اندازه
الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

وصيت فاطمه عليها‌السلام در مورد املاك حضرت صديقه طاهره عليها‌السلام

داراى هفت بستان بودند كه وقف بنى هاشم و بنى مطلب فرموده و نظاره و سرپرستى بر آنها را به عهده مولا علىعليه‌السلام نهادند تا زمانى كه ايشان در قيد حيات هستند و بعد از ايشان بر عهده فرزندان خود به ترتيب سن آنها گذاشته شد و آن حضرت براى اين امر وقفنامه اى نوشتند كه مضمون آن چنين است :

بسم الله الرحمن الرحيم

اين وصيتى است كه فاطمه دختر محمد نسبت به بستان هاى هفتگانه خويش يعنى((عواف ، ذلال ، برقه ، مبيت يا ميشب ، حسنى ، صافيه ، مشربه و ام ابراهيم))، به على بن ابيطالبعليه‌السلام مى نمايد كه پس از حسن به حسين و پس از حسين ، بزرگترين فرزند من ناظر به آنها خواهد بود و خداى تعالى و((مقداد بن اسود))و((زبير بن عوام))را بر اين وصيت شاهد مى گيرم و علىعليه‌السلام اين وصيت حضرت را مرقوم داشت)).

همچنين در نسخه ديگرى از وصيت حضرت فاطمهعليها‌السلام در مورد لوازم خانه آمده است كه براى دختر جندب ، يعنى دختر ابوذر غفارى ، وصيت كرده است كه چنين است :((آن صندوق كوچكتر است و در اموال ، هر چه هست به او مى دهيد و نيز دو كفش من كه از پوست است و فرش و جبه و تخت و متكاه دو قطيفه ، همه از آن او باشد)).(٣٦٩)

بوى پيراهن پدر

از حضرت علىعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

من حضرت رسول را در پيراهن مباركش غسل دادم روزى فاطمهعليها‌السلام گفت : آن پيراهن را به من نشان بده ! پيراهن را آورد همين كه بوى پيراهن به مشام او رسيد از هوش رفت ، من كه اين حالت را از او مشاهده كردم ، پيراهن را از او پنهان نمودم.(٣٧٠)

دوست دارم صداى اذان بلال را بشنوم با سكوت صوت قرآن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، صداى اذان بلال هم خاموش شد. بلال برده اى دل سوخته بود كه به بركت اسلام و محبت پيامبر، ارجمند و عزيز شده بود. او مؤ ذن نبى مكرم اسلام بود.

روزى دختر پيامبر اسلام فاطمهعليها‌السلام شخصى را نزد بلال فرستاد و فرمود: به او بگوئيد كه دوست دارم صداى اذان تو را بشنوم بلال گفت : بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى هيچ كس جز دخترش ‍ اذان نمى گويم بلال به ماءذنه رفت و صداى خاطره انگيز خويش را به((الله اكبر))،((الله اكبر))بلند كرد. فاطمهعليها‌السلام به ياد پدر افتاد. صداى ضجه زهراءعليها‌السلام بلند شد و بيهوش بر زمين افتاد. مردم پنداشتند كه او جان داده ، شتابان به سوى بلال دويدند و فرياد زدند:((بلال ديگر اذان نگو، كه فاطمه طاقت شنيدن ندارد))، بلال دم فرو بست زهراءعليها‌السلام پس از چند لحظه اى به هوش آمد و فرمود: چرا بلال اذان را به پايان نبرد؟ عرض كردند: بر تو بيمناك شديم كه ناگهان جان به جان آفرين تسليم كنى.(٣٧١)

ياد آورى ماجراى غدير خم

محمود بن لبيد مى گويد:

پس از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمهعليها‌السلام را در كنار قبر حضرت حمزه در احد، در حال عزادارى و گريه مشاهده كردم ، فرصت را غنيمت شمرده سؤ ال كردم : آيا براى امامت علىعليه‌السلام از سخنان رسول گرامى اسلام ، مى توانيد دليلى بياوريد؟ حضرت زهراء پاسخ داد:

شگفتا! آيا روز غدير خم را فراموش كرده ايد؟

شنيدم كه پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: علىعليه‌السلام بهترين كسى است كه او را جانشين خود در ميان شما قرار مى دهم علىعليه‌السلام امام و خليفه بعد از من است و دو فرزندم (حسن و حسينعليه‌السلام ) و نه نفر از فرزندان حسينعليه‌السلام پيشوايان و امامانى پاك و نيكند. اگر از آنها اطاعت كنيد شما را هدايت خواهند نمود و اگر مخالفت ورزيد، تا روز قيامت بلاى تفرقه و اختلاف در ميان شما حاكم خواهد شد.

پرسيدم : بانوى من ! پس چرا امام علىعليه‌السلام سكوت و حق خود را نگرفت ؟

حضرت فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است : مثل امام ، مانند كعبه است ، مردم بايد در اطراف آن طواف كنند، نه آن كه كعبه دور مردم طواف نمايد.(٣٧٢)

بلند شدن پايه هاى مسجد به واسطه خشم فاطمه عليها‌السلام

سلمان در ضمن روايت بردن علىعليه‌السلام به مسجد و تصميم حضرت زهراء براى رفتن كنار قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى نفرين كردن ! مى گويد: من نزديك آن حضرت بودم ، به خدا سوگند، ديدم پايه هاى ديواره مسجد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از زمين كنده شده به طورى كه كسى مى توانست از زير آنها عبور كند.

خودم را به آن حضرت رسانيدم گفتم : اى بانوان من ! اى سرور من ! همانا خداوند تبارك و تعالى پدرت را به عنوان رحمت فرستاد، از نفرين دست بردار و اين مردم را دچار عذاب خداوند قرار مده حضرت برگشت (يا به قولى به دستور علىعليه‌السلام برگشت ) سلمان مى گويد: در اين وقت ديدم كه ديواره هاى مسجد در جاى خود مستقر گرديد، به طورى كه از زير آنها گرد و غبار حركت كرده به بينى هاى ما فرو رفت.(٣٧٣)

شهادت عايشه عليه فاطمه عليها‌السلام

در كتاب((اختصاص شيخ مفيد))از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت فرمود و ابوبكر به جاى او نشست ، براى وكيل فاطمهعليها‌السلام در فدك ، پيامبر فرستاد و او را از فدك بيرون كرد. حرت فاطمهعليها‌السلام نزد ابوبكر آمد و فرمود: اى ابوبكر تو ادعا مى كنى كه جانشين پدرم هستى و به جاى او نشسته اى ، با اينكه مى دانى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدك را به من بخشيد و من براى اين موضوع شهود دارم پس چرا وكيل مرا از فدك بيرون كردى ؟ ابوبكر گفت : پيامبر از خود ارث نمى گذارد.

فاطمهعليها‌السلام فرمود: چرا من از پدرم ارث نمى برم ، با اينكه سليمان از داود ارث برد، و يحيى از زكريا برد؟

ابوبكر گفت : عايشه و عمر گواهى مى دهند كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده اند كه فرمود: پيامبر از خود ارث نمى گذارد. فاطمهعليها‌السلام فرمود:

هذا اول شهادة زور شهدا بها فى السلام

اين نخستين گواهى باطل در اسلام است كه آن دو نفر گواهى داده اند)).(٣٧٤)

فاطمه عليها‌السلام خودش را معرفى مى كند

فاطمه زهراءعليها‌السلام در ضمن خطبه اى كه ؛ مسجد ايراد فرمود، خود را اين چنين معرفى مى كند:

بدانيد! منم فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه اول مى گويم آخر هم همان را مى گويم و آنچه مى گويم غلط نمی گويم ، و آنچه اقدام مى كنم زياده روى نمى كنم براى شما پيامبرى از خودتان آمد تا بر شما دلسوز بود، از ناراحتى شما ناراحت بود، نسبت به مؤ منان مهربان و رئوف و دلسوز بود. اگر خواستيد اصل و نسب او را بجوييد، بدانيد كه او پدر من است ، نه پدر زنان شما و براى پسر عم من است ، نه پسر عم شما، چه نيكو نسبتى است انتساب به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

چرا ابوبكر فدك را به فاطمه عليها‌السلام نداد

اقرار و اعتراف به درستى ادعاى فاطمه زهراءعليها‌السلام در مورد مالكيت فدك موضوعى است كه حتى دانشمندان منصفى از اهل سنت نيز آن را صحيح دانسته اند و اعراف به درستى سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرده اند.

((ابن ابى الحديد معتزلى))در شرح((نهج البلاغه))مى نويسد:

من از استادم((على بن عيسى فارقى))معلم مدرسه غربيه در بغداد پرسيدم : آيا فاطمهعليها‌السلام در ادعاى مالكيت فدك صادق بود؟ جواب داد: آرى

گفتم : سپس چرا خليفه اول فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمهعليها‌السلام در ادعاى خود راستگو بود. او خنده اى بر لب آورده و سپس با كلام لطيف و زيبا و طنز گو در حالى كه كم تر عادت به شوخى داشت چنين گفت :

اگر ابوبكر آن روز((فدك))را به مجرد ادعاى فاطمهعليها‌السلام به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى همسرش مى كرد و وى را از مقامش كنار مى زد و از هيچ گونه عذرى و دفاعى از خود نداشت ، زيرا با دادن((فدك))پذيرفته بود كه فاطمه هر چه را ادعا كند راست مى گويد و نيازى به دليل و شاهد ندارند،

سپس((ابن الحديد))اضافه مى كند: اين يك حقيقت است ، گرچه استادم آن را به عنوان مزاح مطرح كرد.(٣٧٥)

انگيزه هاى مطالبه فدك

نخستين انگيزه مطالبه فدك از جانب فاطمهعليها‌السلام اين بود كه با مطالبه فدك و پس گرفتن آن ، مى توانست خلافت اميرالمؤ منينعليه‌السلام را كه با توطئه((سقيفه بنى ساعده))از دستش خارج نموده بودند و ابوبكر را جانشين وى كرده بودند به شوهرش باز گرداند و از حقوق آن حضرت دفاع كند.

انگيزه دوم اين است كه حق گرفتنى است نه دادنى هر كس موظف است حقوق از دست رفته اش را مطالبه كند و باز ستاند، اگر چه نسبت به آن احساس بى نيازى كند اين كار بازهد و تقواى انسان منافات ندارد، چه سكوت در برابر ظلم ، كمك به ظلم است

سوم : اين كه انسان هر چند به دنيا دلبستگى نداشته باشد، ولى براى حفظ آبرو و امرار معاش و ادامه زندگى به عوامل مادى نيازمند است و از طرفى مى تواند از ثروتش براى كمك به ديگران استفاده نمايد. كما اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آغاز رسالت با ثروت خديجه توانست علاوه بر احياى دين خدا، به يارى بينوايان و تهيدستان بشتابد.

چهارم : انسان به اقتضاى عقل بايد به دفاع از حقش بپردازد. اگر پيروز شد به هدف خود دست مى يابد و اگر نتوانست به حق خود برسد مظلوم واقع خواهد شد و با اين مظلوميت ، غاصب و ستمگر را كه مدعى درستى رسوا خواهد كرد، و بهترين وسيله جلب قلوب مردم است.(٣٧٦)

خطبه حضرت صديقه طاهره در مسجد

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از عايشه نقل مى كنند كه فاطمه زهراءعليها‌السلام چند نفر را نزد ابوبكر فرستاد و از عمال او شكايت كرد و پيغام داد: كه فدك ميراث من است و آنچه از خمس خيبر باقى مانده بهره ما مى باشد و دستور ده فدك را برگردانند.

ابوبكر به فرستادگان دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : من از پدرت شنيدم كه فرمود:

نحن معاشر الانبياء لانورث ؛

ما جماعت پيغمبران ارث نمى گذاريم

براى فاطمهعليها‌السلام خبر آوردند كه ابوبكر چنين مى گويد. حضرت فاطمهعليها‌السلام چادر خواست و با زنان بنى هاشم به مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شدند، پرده اى حايل كشيدند، و حضرت فاطمهعليها‌السلام پشت پرده نشست چنان آهى از دل پر درد در فراق پدر كشيد كه مهاجر و انصار به گريه در آمدند.

بعد از چند لحظه كه حضار آرام شدند، آنگاه روى سخن با ابوبكر كرده و اين چنين خطبه نمود.

((سپاس و ستايش پروردگارى را كه دست بخشنده او از آستين آفرينش ‍ بيرون آمد و به اشباح بى رنگ صحراى عدم رنگ وجود بخشيد و از نيستى و كتم عدم لباس هستى پوشانيد.

سپاس او را كه ما را اين درس آموخت و شكر گذارى را وظيفه ما گردانيد...

چه كسى گفته است فاطمه از ميراث پدر محروم است ؟ آن كيست كه حصار قانونى ارث را شكست و آيات قرآن را به مقتضاى ميل تغيير داده است ؟ اى مهاجر و انصار: ابوبكر با من داستانها گويد و سخنها سرايد، كه سخت شگفت انگيز است من از گفتار اين مرد غرق حيرتم ! او چنين فكر مى كند كه خود مى تواند ميراث ابى قحافه را در اختيار گيرد، اما ميراث محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فاطمه حرام است ! به او تلقين كرده اند كه پيغمبران براى بازماندگان خويش ميراث نمى گذارند و از پدرم روايت آورده اند كه :((نحن معاشرالانياء لا نورث))، اما فراموش كرده اند كه قرآن مجيد اجازه نمى دهد كسى بيهوده از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن گويد. من اكنون قرآن مقدس را پيش چشم شما مى گشايم و آيات آن را بر شما مى خوانم تا بنگريد روايت ابوبكر منطبق با قرآن است يا مخالف آن ؟)).

آنگاه از سوره نمل آيه ١٦ تلاوت نمودند:((و ورث سليمان داود)) .(٣٧٧) و از سوره مريم گفتار زكريا را كه خبر مى دهد....فهب لى من لدنك وليا (٥) يرثنى و يرث من آل يعقوب (٣٧٨) را تلاوت كرد. سپس فرمود:

((اى مهاجر و انصار شما چه مى گوئيد؟ شما چگونه مى خواهيد فاطمه دختر محمد را كه جگر گوشه او و پرورش يافته به آئين اوست از ميراث محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى بهره سازيد؟)).

در اين موقع روى به ابوبكر كرد و فرمود:((من روز رستاخيز گريبان تو را خواهم گرفت و حق پايمال شده امروز را از تو باز ستانم)).

قالت فاطمة الزهراءعليها‌السلام :

الحمد لله على ما انعم ، و له الشكر على ما الهم ، و الثناء بما قدم من عموم نعم ابتداها، و سبوغ آلاء اسداها، و تمام منن والاها، جم عن الاحصاء عددها، و ناءى عن الجزاء امدها، و تفاوت عن الادراك ابدها، و ندبهم لاستيزادتها بالشكر لاتصالها و استحمد الى الخلائق باجزالها، و ثنى بالندب الى امثالها.

و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، كلمة جعل الاخلاص تاءويلها، و ضمن القلوب موصولها و انار فى التفكر معقولها.

الممتنع من الابصار رؤ يته ، و من الالسن صفته و من الاوهام كيفيته

ابتدع الاشياء لا من شى ء كان قبلها، و انشاءها بلا احتذاء امثلة امتثلها، ثم جعل الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصيته ذيادة لعباده عن نقمته و حياشة لهم الى جنته و اشهد ان ابى محمدا عبده و رسوله ، اختاره و انتجبه قبل ان ارسله ، و سماه قبل اءن اجتباه ، و اصطفاه قبل اءن ابتعثه

ثم قالت : ايها الناس اعلموا انى فاطمة و ابى محمد اقول عودا و بدءا و لا اقول ما اقول غلطا، و لا افعل ما افعل شططا.

فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابى دون نسائكم اخاابن عمى دون رجالكم و لنعم المزى اليه فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة مائلا عن مدرجة المشركين

و انى تؤ فكون ؟ و كتاب الله بين اءظهر كم ، اموره ظاهرة و اءحكامه زهراة و اءعلامه باهرة و زواجره لائمة و اءوامره واضحة

ستايش خداوند را، بر نعمتهایى كه به ما بخشيد، و شكر او را بر آنچه الهام فرمود. حمد و ثنا بر خداوند، در برابر نعمتهايى كه از پيش فرستاد و نعمتهائى كه آفريد و نعمتهاى فراوانى كه به انسانها عطا فرمود، و تمام منتها و نعمتهايى كه پياپى فرستاد. نعمتهايى كه شمارش آن از توان اسنان فزونتر، و پاداش آن ناممكن و درك دامنه و گستردگى آن از ادراك و هوش بشر فراتر است

مردم را به شكر گزارى فرا خواند، تا نعمتها را پياپى فرستد و به حمد و سپاس راهنمايى كرد. تا نعمتها را فزونى بخشد و با در خواست بندگان ، نعمتها را چند برابر نمايد.

گواهى مى دهم ، به جز((الله))، خدايى نبوده و شريكى براى او نيست ، تفسير اين گواهى و شهادت اخلاص است و پايبند آن ، قلبهاى آگاه كه در پيشگاه تفكر و انديشه ،، معناى آن را روشن فرمود. خداوندى كه چشمها او را نمى توانند بنگرند، و زبانها از وصف او عاجزند. و هم و خيال از درك ذات او فرو مانده اند.

اشياى عالم را بدون اينكه چيزى موجود باشد آفريد، و بدون مثال و نمونه اى ايجاد كرد. آنگاه پاداش را بر اطاعت و بندگى ، و عذاب را در مخالفت و سرپيچى قرار داد، تا بندگان را از عقوبت برهان و به سوى بهشتت سوق دهد.

سپس فرمود: اى مردم ! بدانيد كه من فاطمهعليها‌السلام هستم ! و پدرم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است آغاز و پايان سخن من بر حق است آنچه مى گويم ناروا نيست و آنچه انجام دهم بر ظلم و ناروا تكيه ندارد.

اگر او را (محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بشناسيد، مى دانيد، كه پدر من است نه پدر زنان شما، و برادر پسر عموى من (علىعليه‌السلام ) است نه مردان شما. چه نيكو بزرگوارى است كه اين نسبت را به او دادم

پيامبر رسالت خود را به گوش مردم رساند و آنان را از عذاب الهى ترساند. راه خود را از پرتگاه سقوط مشركين گردانيد.

چرا بيراهه مى رويد؟ در حالى كه كتاب خدا در ميان شماست ، مطالبش ‍ روشن است و احكام آن درخشان ، و نشانه هاى هدايت آن آشكار و نهى و هشدارهاى آن روشن و او امرش واضح است

داستان فدك ، روستاى آباد و حاصل خيزى است كه در سرزمين حجاز واقع شده و بين اين قريه تا مدينه منوره دو يا سه روز فاصله است بعضى مسافت آن را ١٤٠ كيلومتر نوشته اند.

اين روستا داراى چشمه هاى جوشان و درختان فراوان بوده و بعد از خيبر، بالاترين تكيه گاه اقتصادى يهوديان حجاز به حساب مى آمده است

مشهور بين مورخان اين است كه در سال هفتم هجرت ، بعد از فتح خيبر و قلعه هاى يهودى نشين ، وحشت و ترسى در دل اهل فدك به وجود آمد. رسول خدا((محيصة بن مسعود))را جهت مذاكره با اهل فدك فرستاد. يهوديان پس از مذاكره با فرستاده پيامبر،((نون بن يوشع))و چند تن از رؤ ساى قبايل را، همراه ، محيصه خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند و قرار داد صلح را بر اساس واگذار نمودن نيمى از فدك به آن حضرت امضاء كردند و به اين ترتيب فدك بدون درگيرى و خونريزى فتح گرديد و يهوديان اهل فدك تسلیم شدند و امان گرفتند و خداوند آيات ذيل را بر رسول اكرم نازل فرمود:

و ما افاء على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و الا ركاب ولكن الله ...؛

و آنچه را كه خداوند از آنان (يهود) به رسولش باز گرداند (و بخشيد) چيزى است كه شما براى به دست آوردن آنها زحمتى نكشيده ايد، نه اسبى تاخيد و نه شترى ، ولى خداوند پيامبران خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى نمايد و خداوند بر هر چيزى تواناست آنچه را كه خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش باز گرداند، از آن خدا و رسولش و خويشاوندان او مى باشد.(٣٧٩)

به اين ترتيب فدك ملك خالص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرديد و پس از نزول آيه((و آت ذالقربى حقه)) (٣٨٠) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدك را به دخترش فاطمه زهراء بخشيد و علىعليه‌السلام و ام ايمن را بر اين هديه گواه گرفت

در آمد فدك را چنان كه((ابن طاووس))مى گويد، ساليانه به ٢٤ هزار دينار و به روايتى بالغ بر هفتاد هزار دينار مى شد. گويا اين تفاوت در آمد به اعتبار اختلاف عوايد سنواتى بوده است.(٣٨١)

فدك در طول تاريخ

بودن فدك در دست علىعليه‌السلام و خاندان اهل بيتعليه‌السلام مى توانست پشتوانه اى اقتصادى باشد تا آنان با توان سياسى و امكانات مالى بتوانند در گسترش ولايت گام بردارند. از اين رو خلفاى غاصب بعد از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از تصرف كرسى خلافت سعى كردند فدك را كه روستاى حاصل خيز و پر در آمدى بود، با هر حيله اى از دسترس زهراى اطهر و علىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آورند و آنان را از حق مسلم خود و ارث پدر محروم نمايند.

مراحل غصب فدك و بر گرداندن آن در دوره هاى مختلف به شرح زير است :

١ - ابوبكر پس از نشستن بر كرسى خلافت ، اين آبادى را تصرف و جزء اموال عمومى و ثورت ملى اعلام كرد و ماءموران وى افراد منصوب شده از سوى فاطمه زهراءعليها‌السلام را از فدك بيرون راندند و تلاش هاى دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جهت برگرداندن فدك به جايى نرسيد.

٢ - خليفه دوم : پس از قرار گرفتن بر مسند خلافت ، فدك را به ورثه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نه اولاد فاطمه و علىعليه‌السلام باز گرداند تا برايش كسب آبرويى شود و اعمال گذشته شان در مورد فدك و... و در نامه خود به عثمان بن حنيف نوشت :

((مرا با فدك چه كار؟ در حالى كه فردا بدنمان به خاك سپرده خواهد شد)). جريان فدك تا زمان عمر بن عبدالعزيز همچنان ادامه داشت اما از آنچه كه او نسبت به اهل بيتعليه‌السلام برخورد ملايم و مناسب در پيش گرفته بود، به فرماندار خود در مدينه((عمرو بن حزم))دستور داد تا فدك را به فرزندان فاطمهعليها‌السلام باز گردانم و او چنين كرد.

٥ - يزيد بن عبدالمك از خلفاى بنى اميه پس از چندى مجددا آن را غصب نمود.

٦ - پس از انقراض بنى اميه ، ابوالعباس سفاح ، خليفه معروف عباسى ، فدك را به عبدالله بن حسن بن حسن بن علىعليه‌السلام باز پس داد، چون وى را نماينده بنى فاطمه مى دانستند.

٧ - پس از مدتى كوتاه ، او جعفر عباسى فدك را از بنى الحسن گرفت ، چون آنان قيامى را عليه بنى عباس انجام دادند.

٨ - مهدى عباسى فرزند ابو جعفر عباسى بار ديگر آن را به بنى فاطمه باز گرداند.

٩ - موسى بن الهادى ، خليفه ديگر عباسى باز فدك را غصب كرد و بعد از آن هارون الرشيد راه و رسم او را در اين امر ادامه داد.

١٠ - ماءمون فرزند هارون براى چندمين بار، پس از استقرار بر كرسى خلافت در سال ٢١٠ه ق فدك را با احترامى خاص به بنى فاطمهعليها‌السلام پس داد.

١١ - متوكل عباسى فدك را در خلافت خود بار ديگر غصب كرد.

١٢ - منتصر عباسى دستور داد آن را در سال ٢٤٨ - ق مجددا به فرزندان امام حسن و امام حسينعليه‌السلام باز گردانند و بدين ترتيب فدك هر روز در دست گروهى قرار گرفت و ابزارى جهت اعمال سياست هاى حكام بنى اميه و بنى عباس شد. هر گاه مى خواستند دست بر روى آن مى گذاشتند و يا رهايش مى كردند كه سرانجام ويران شد و درختانش خشك گرديد.(٣٨٢)

ابوبكر شاهدان فاطمه عليها‌السلام را رد كرد

پس از جريان مصادره فدك سرانجام ابوبكر از فاطمهعليها‌السلام گواهه و شاهد برگفتارش مى طلبد، و آن حضرت((ام ايمن))و اميرالؤ منينعليه‌السلام و به روايتى حسينعليه‌السلام را به عنوان شاهد معرفى مى كند.

نخست ام ايمن نزد ابوبكر حاضر مى شود و مى گويد: اى ابوبكر! تو را به خدا سوگند مى دهم كه آيا پيامبر نفرمود كه : ام ايمن از اهل بهشت خواهد بود؟ ابوبكر گفت : شنيدم آنگاه ام ايمن گفت : من گواهى مى دهم كه خداوند متعال به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى فرستاد كه حق ذى القربى را بده ، و پيامبر به دنبال اين وحى ، فدك را به فاطمهعليها‌السلام داد.

سپس علىعليه‌السلام نزد ابوبكر آمد و به همين نحو شهادت داد. ولى ابوبكر شهادت هيچ كدام را نپذيرفت و گفت : چون ام ايمن زن است ، شهادت زن صحيح نيست و گواهى علىعليه‌السلام را هم ، چون وى شوهر فاطمهعليها‌السلام است و به نفع خود گواهى مى دهد و حق را به سوى خود مى كشد. نپذيرفت !

برخى نوشته اند كه بعد از سخنان فاطمهعليها‌السلام و گواه آوردن علىعليه‌السلام وام يمن ، ابوبكر حاضر شد فدك را به فاطمهعليها‌السلام برگرداند و نامه اى هم در اين باره نوشت و به آن حضرت داد، ولى عمر اطلاع يافت و گفت : اين چه نامه اى است ؟ ابوبكر گفت : فاطمه ادعاى مالكيت فدك را كرد و شاهدان بر صدق گفتار او گواهى و شهادت دادند و من اين نامه را نوشتم

عمر، نامه را از دست فاطمهعليها‌السلام گرفته و پاره كرد... دختر رسول خداگريان شد و بيرون رفت

در مورد شاهدان حضرت فاطمهعليها‌السلام گفت : و اما ام ايمن زنى اعجمى است و درست حرف نمى زند و علىعليه‌السلام هم آتش را به طرف نان خود مى كشاند، يعنى به بهانه همسرش ، به نفع خويش تلاش ‍ مى كند.(٣٨٣)

سخنان فاطمه عليها‌السلام در برابر هجوم كنندگان به خانه خود

وقتى كه عمر همراه جماعت بسيارى به در خانه حضرت علىعليه‌السلام آمد و از آن حضرت خواست كه از خانه براى بيعت با ابوبكر بيرون بيايد، حضرت علىعليه‌السلام امتناع ورزيد، بارى عمر پيام فرستاد كه ممكن نيست من از خانه بيرون بيايم ، زيرا من مشغول جمع آورى و تنظيم قرآن هستم كه شما آن را به پشت سر خود افكنده ايد، و دلبستگى به دنيا شما را به خود سرگرم ساخت ، و من سوگند ياد كرده ام كه از خانه ام بيرون نيايم و عبا بر دوش نيفكنم تا قرآن را جمع و تنظيم كنم در اين هنگام فاطمهعليها‌السلام دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه بيرون آمد و كنار در خانه در برابر جمعيت ايستاد و فرمود:

((من قومى را نمى شناسم كه مثل شما بد محضر (بد برخورد) باشند، جنازه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در دست ما رها كرديد، (امر خود را بين خود بريديد. (مساءله رهبرى را نزد خودتان بدون مشورت با ما پايان داديد) پس با ما مشورت نكرديد، حق ما را ناديده گرفتيد، گويا اصلا به جريان((روز غدير))آگاهى نداريد، و سوگند به خدا، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن روز، دوستى و ولايت علىعليه‌السلام را از مردم عهد گرفت ، تا ميان شما را از دستيابى به مقام رهبرى قطع كند، ولى شما رشته هاى پيوند خود با پيامبرتان را بريديد.

و الله حسيب بيننا و بينكم فى الدنيا و الاخرة

خداوند در دنيا و آخرت ، بين ما و شما حكم و داورى كند.(٣٨٤)

محدوده فدك از نظر امام كاظم عليه‌السلام

هارون به امام كاظمعليه‌السلام گفت : يا اباالحسن ! فدك را بگير تا آن را به تو باز گردانم

امام كاظمعليه‌السلام از آن سرپيچى مى كرد، تا اينكه هارون بر اين مطلب پا فشارى كرد، امام فرمود:

من فدك را با حدود آن تحويل مى گيرم

هارون گفت : حدود آن كدام است ؟ امام فرمود: اگر حدود آن را معين كنم ، آن را بر نمى گردانى

هارون گفت : به حق جدت كه بر مى گردانم امامعليه‌السلام فرمود: حد اول ، عدن است چهره هارون تغيير كرد و گفت عجب !

حد دوم : سمرقند رنگ رخسارهارون تيره تر شد.

حد سوم : آفريقا چهره هارون سياه شد و گفت : عجب !

حد چهارم : ساحل دريا در امتداد خزر و ارمنستان هارون گفت :

بنابر اين چيزى براى ما باقى نماند، پس بفرما در جاى من بنشين ! امام كاظمعليه‌السلام فرمود: به تو گفتم كه اگر حدود فدك را تعيين كنم ، آن را بر نمى گردانى.(٣٨٥)

سخنان فاطمه عليها‌السلام در مورد فدك

حضرت فاطمهعليها‌السلام در پاسخ عايشه دختر طلحه فرمود:

تو از من درباره جنايتى پرسش مى كنى كه دل مرغان هوا از شنيدن آن كباب است و قدمهاى انسان را سست مى كند و به لرزه در مى آورد، گرد و غبارش ‍ به آسمان رفته داستان مصيبت بارش در زمين به جاى مانده است

فرزند فرومايه ابى قحافه از قبيله((تيم))و حقه باز قبيله((عدى))خواستند تا با ابوالحسن علىعليه‌السلام رقابت كنند و چون نتوانستند كارى از پيش ببرند، بغض گلويشان را فشرده ، كينه و دشمنى او را در سينه هايشان پنهان كرده و ظاهر آن را در خون فرود بردند، همين كه چراغ ديانت خاموش و پيامبر امين ديده از جهان فرو بست ، كينه هايشان به جوش ، و خشمشان به خروش آمد، شيطان حاكم بر افكار و گفتارشان گشته ، بى درنگ دست روى فدك گذاشته آن را غصب كردند. همان سرزمين كه ملك خاص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عطيه پروردگار به برگزيده با وفايش بود. آن حضرت ملك مخصوص خود را به خاطر كودكان گرسنه ام كه نوادگان پاك او بودند به من بخشيد. خداوند از اين بخشش آگاه ، وامين وحى او بر اين واگذارى گواه بود.

حال كه معونه وارث مخصوصم را از من گرفته و سايبانم را از سرم ربوده اند و نيز از مختصر روزى و قوتى كه داشتم ، مرا باز داشته و حقم را خورده اند، در روز قيامت شكايتشان را به خدا كرده ، خورنده اش شعله هاى جهنم را به همراه آب داغ و گداخته خواهد ديد.(٣٨٦)

طلب يارى از مردم

در روايت آمده است كه حضرت فاطمهعليها‌السلام پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سقيفه بنى ساعده شبها به همراه علىعليه‌السلام و فرزندانش حسن و حسينعليه‌السلام به در خانه مهاجر و انصار مى رفت و آنها را به نصرت و يارى علىعليه‌السلام دعوت مى كرد. آنها در جواب مى گفتند: اى دختر رسول خدا! ما با ابوبكر بيعت كرده ايم و ديگر كار گذشته است اگر قبل از اين پسر عمویت ما را به بيعت خود دعوت مى كرد البته با او بيعت مى كرديم

علىعليه‌السلام در جواب آنها مى فرمود: چگونه مى توانستم پيكر مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بى غسل و كفن بر جاى بگذارم و براى بيعت به نزد شما بيايم ؟ چگونه مى توانستم در امر خلافت با مردم مبارزه كنم در حالى كه هنوز پيكر مطهر پيامبر بر روى زمين بوده ؟ مگر كسى را باور مى شد كه مدعيان خلافت اين گونه حق وصى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را غصب كنند؟

حضرت زهراءعليها‌السلام در جواب آنها مى فرمود: ابوالحسن كارى غير از آنچه كه سزاوار و مناسب او بود، انجام نداد و آنان نيز كارى كردند كه حسابشان با خداست و خداوند از آنان باز خواست خواهد كرد.(٣٨٧)

گريه فاطمه عليها‌السلام بر مظلوميت على عليه‌السلام

از جعفر بن محمد، از پدران بزرگوارش روايت شده كه فرمود:

هنگامى كه موقع رحلت حضرت فاطمهعليها‌السلام رسيد، گريه اش ‍ گرفت اميرالمؤ منينعليه‌السلام از آن حضرت پرسيد: اى بانوى من ! چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: گريه من به خاطر پيشامدهايى است كه پس از وفات من خواهى ديد.

علىعليه‌السلام فرمود: گريه نكن ! به خدا سوگند اين مطالب در راه خدا برايم كوچك است آنگاه حضرت زهراءعليها‌السلام به او وصيت كرد كه ابوبكر و عمر را در تشييع جنازه اش خبر نكند. علىعليه‌السلام نيز به وصيت هاى همسرش عمل نمود.(٣٨٨)