الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها0%

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حليمه صفرى
گروه: مشاهدات: 24536
دانلود: 4055

توضیحات:

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 355 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24536 / دانلود: 4055
اندازه اندازه اندازه
الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حكايتى ديگر

روزى حضرت فاطمهعليها‌السلام بيمار شد، علىعليه‌السلام نزد آن حضرت آمد و فرمود: اى فاطمه ، از شيرينى هاى دنيا دلت چه ميل دارد؟

گفت : اى على ، من انارى مى خواهم حضرت قدرى انديشيد، چون چيزى با خود نداشت ، از جا حركت كرد و به بازار رفت ، درهمى قرض كرد و انارى با آن خريد و به سوى منزل شتافت در بين راه ، به مردى بيمار و نا آشنا بر خورد كرد، ايستاد و فرمود: اى پير مرد! دلت چه مى خواهد؟ پاسخ داد: اى على ، هم اكنون پنج روز است كه در اينجا افتاده ام ، مردم از كنارم عبور كرده ، اما توجهى به من نمى كنند، دلم انار مى خواهد. حضرت لحظه اى با خود انديشيد و گفت : يك انار براى فاطمه خريده ام ، اگر آن را به اين مستمند بدهم فاطمه از انار محروم خواهد شد و اگر به او ندهم با فرمايش خداوند كه فرمود:

واما السائل فلال تنهر ؛سائل را از خود مران(١٦٣)))

مخالفت ورزيده ام

پس انار را باز كرد و به آن پيرمرد خورانيد. پيرمرد بى درنگ بهبود يافت و در همان حال فاطمهعليها‌السلام نيز بهبود يافت علىعليه‌السلام در حالى كه از فاطمهعليها‌السلام شرمنده بود وارد منزل شد. حضرت زهراءعليها‌السلام از جا حركت كرد و به طرف حضرت علىعليها‌السلام آمد و گفت : چرا اندوهناكى ؟ سوگند به عزت و شكوه خداوند! همين كه انار را به آن پيرمرد دادى ، ميل به انار از دلم كنار رفت

در همين هنگام شخصى حلقه در را كوبيد. حضرت پرسيد: كيستى ؟ پاسخ داد: من سلمان فارسى هستم ، در را باز كن ! در را باز كرد، ديد كه سلمان فارسى طبقى سرپوشيده آورده ، آن را پيش روى حضرت گذاشت حضرت پرسيد: اين طبق چيست ؟ جواب داد: از خداوند براى پيامبرش و از پيامبرش براى تو رسيده حضرت سرپوش از روى طبق برداشت ، نه عدد انار در آن بود. فرمود: اى سلمان ! اگر اين انارها براى من است مى بايست ده عدد باشد. زيرا خداوند فرموده است :

من جاء بالحسنه فلله عشر امثالها هر كس كار نيك انجام دهد براى او ده برابر پاداش نيك خواهد بود.

سلمان خنديد و يك انار از آستين خود بيرون آورد و آن را در طبق گذاشت و گفت : اى على ! به خدا سوگند ده تا بود، اما خواستم بدين وسيله تو را بيازمايم !(١٦٤)

تحمل كمبودها و مشكلات زندگى

١ - حضرت زهراء روزى در خدمت پدر از مشكلات زندگى و كمبودهاى رفاهى سخن به ميان آورد و عرض كرد:

((اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من و پسر عمويم چيزى از وسايل رفاهى ندايم مگر پوست گوسفندى كه شبها بر روى آن مى خوابيم و روزها بر روى آن شتر خود را علف مى دهيم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دخترم صبر و تحمل داشته باش ، زيرا موسى بن عمران ده سال با همسرش زندگى كرد در حالى كه فروشى جز يك قطعه عباى قطوانى نداشتند.

٢ - روزى ديگر رسول گرامى بر دخترش فاطمهعليها‌السلام وارد شد و از نزديك وضع زندگى آنان را مشاهده نمود، پس فرمود: فاطمه جان ! در چه حالى به سر مى بردى ؟

پاسخ داد: يا رسول الله ! حال و وضع ما همين است كه مى نگريد. با عبايى زندگى مى كنيم كه نصف آن فرش زير ماست كه بر روى آن مى نشينيم و نصفى ديگر، رو انداز ما كه بر روى خود مى كشيم

٣ - زمانى ديگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: فاطمه جان ! چرا رنگ تو پريده است ؟ چرا رنگ فرزندانم حسن و حسين دگرگون شده است ؟ فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: پدرجان ! سه روز است كه غذا نخورده ايم ، حسن و حسينعليه‌السلام از شدت گرسنگى بى تاب شده اند، هم اكنون مانند جوجه هاى پراكنده از شدت گرسنگى به خواب رفته اند.

٤ - روزى فرزندان فاطمهعليها‌السلام جد بزرگوارشان را جلوى درب منزل ديدند، به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتافتند و بر روى دوش رسول خدا جاى گرفتند و گفتند: يا رسول الله ! گرسنه ايم ، به مادرمان بگو قرص نانى به ما بدهد تا رفع گرسنگى نمائيم پيامبر داخل منزل آمد و خطاب به فاطمهعليها‌السلام فرمود: دخترم به دو فرزندم طعام بده ، پاسخ شنيد: پدرجان ! در خانه ما چيزى به جز بركت وجود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود ندارد.(١٦٥)

چادر نورانى فاطمه عليها‌السلام

ابن شهر آشوب و قطب راوندى روايت كرده اند كه :

روزى حضرت علىعليه‌السلام كه به پول احتياج پيدا كرد بود، به ناچار چادر حضرت فاطمهعليها‌السلام را كه از جنس پشم بود نزد مردى يهودى به نام((زيد))رهن گذاشت و قدرى جو قرض گرفت آن مرد يهودى چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت به هنگام شب ، زن مرد يهودى وقتى كه وارد حجره شد نورى از آن چادر مشاهده كرد كه تمام حجره را روشن كره بود. زن وقتى كه آن حالت عجيب را ديد نزد شوهرش ‍ رفت و آنچه ديده بود نقل كرد. شوهرش از شنيدن آن حالت تعجب كرد. (چون فراموش كرده بود كه چادر حضرت فاطمهعليها‌السلام در خانه اوست ) پس به سرعت داخل حجره شد و متوجه شد كه نور از چادر حضرت فاطمهعليها‌السلام آن بانوى عصمت است كه مانند بدر منير خانه را روشن كرده است يهودى از مشاهده اين حالت تعجبش زيادتر شد. پس آن دو به خانه خويشان و دوستان خود رفتند و هشتاد نفر از آنها را به خانه آوردند كه همگى آنها از بركت شعاع (نور) چادر فاطمهعليها‌السلام به نور اسلام منور گرديدند.(١٦٦)

امام چون كعبه است

محمود بن لبيد گويد: پس از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت فاطمهعليها‌السلام بر سر مزار شهيدان مى رفت و آنجا مى گريست در يكى از روزها حضرت را در آنجا ديده ، جلو ، جلو رفته ، سلام كردم و گفتم : اى بانوى زنان جهان ! سؤ الى دارم كه در سينه ام پنهان كردم و مرا مى آزارد. فرمود: بپرس عرض كردم : چرا علىعليه‌السلام نسبت به حق خود ساكت مانده و از آن دست برداشته است ؟

فرمود: اى ابا عمر! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: امام چون كعبه است كه به سوى او مى روند و او به سوى مردم نمى رود. سپس ‍ حضرت ادامه داد: به خدا سوگند، اگر مى گذاشتند كه حق بر محور خود بچرخد و آن را براى اهلش باقى مى گذاشتند و از خاندان پيامبر خدا پيروى مى كردند، هيچ گاه دو نفر درباره خدا يا يكديگر مخالفت نمى كردند و آيندگان از گذشتگان آن را به ارث مى بردند و گذشتگان براى آيندگان خود مى گذاشتند تا اينكه قائم ما كه نهمين فرزند حسينعليه‌السلام است ، بپاخيزد. اما اينان آن كسى را كه خداوند مؤ خر دانسته ، مقدم داشته و آن كسى را كه خداوند پيشوا قرار داده ، كنار زدند. آنها همين كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در قبر نهادند و جسم شريفش را به خاك سپردند، هوى و هوس را برگزيده و به آراء و افكار خود عمل كردند. نفرين بر آنان باد!(١٦٧)

تقسيم كارهاى خانه با كنيز

امام باقرعليه‌السلام از پدر بزرگوارش نقل مى فرمايد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يكى از جنگها و غزوه هاى ساحلى ، اسيرانى نصيبش شد. آنها را تقسيم فرمود و دو زن را كه يكى جوان و ديگرى به سن كمال رسيده بود براى خود نگه داشت به دنبال حضرت زهراءعليها‌السلام فرستاد و دست يكى از آن دو را گرفته در دست فاطمهعليها‌السلام گذاشت و فرمود: اى فاطمهعليها‌السلام ! اين از آن تو باشد، او را كتك نزن ، زيرا من ديدم كه نماز مى خواند و جبرائيل مرا از اينكه نمازگزاران را كتك بزنم نهى كرد. فاطمهعليها‌السلام وقتى ديد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتب سفارش او را مى كند، رو به حضرت كرده و گفت : اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كارهاى خانه يك روز بر عهده من و يك روز بر عهده او باشد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شنيدن سخنان فاطمهعليها‌السلام اشك از ديدگاه مباركش سرازير شد.(١٦٨) و فرمود:((الله اعلم حيث يجعل رسالته)) (١٦٩)

فرشتگان خدمتكار فاطمه

مرحوم راوندى در كتاب خرائج از سلمان فارسى روايت مى كند كه گفت :

فاطمهعليها‌السلام را ديم كه نشسته بود و پيش روى او آسيابى بود كه جو را با آن دستاس مى كرد و بر دسته دستاس خون تازه ديدم كه در اثر سائيده شدن و زخم دست فاطمهعليها‌السلام بود و فرزندش حسينعليه‌السلام را ديدم كه در گوشه اى ديگر گريه مى كرد.

دلم به حال زهراءعليها‌السلام سوخت به او عرض كردم : اى دختر پيغمبر! اين((فضه))است ، چرا كارخانه را به او واگذار نمى كنى ؟ در جواب من فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من سفارش ‍ كرده كه كارهاى خانه را با او به نوبت انجام دهم امروز نوبت من و فردا نوبت اوست

سلمان گفت : من عرض كردم ، پس اجازه دهيد من به شما كمك كنم ، يا جو را دستاس كنم يا حسينعليه‌السلام را آرام نمايم زهراءعليها‌السلام فرمود: من بهتر مى توانم حسين را آرام كنم پس تو جو را دستاس كن من مشغول دستاس كردن جو شدم و در اين حال صداى مؤذن برخاست و وقت نماز شد، من برخاستم و به نماز رفتم چون نماز تمام شد ماجرا را به علىعليه‌السلام گفتم ، علىعليه‌السلام گريان شده ، به خانه رفت ، اما طولى نكشيد كه تبسم كنان بازگشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماجرا را از او پرسيد و او در جواب گفت : به خانه رفتم ، زهراءعليها‌السلام را ديدم كه به پشت خوابيده و حسين روى سينه اش به خواب رفته و دستاس نيز خود به خود مى چرخيد! پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبسم كرد و فرمود: اى على ! مگر نمى دانى كه خدا متعال فرشتگانى دارد و آنها در زمين گردش مى كنند تا خدمتكارى((محمد و آل محمد))را بكنند.(١٧٠)

فاطمه عليها‌السلام يكى از دور ركن

علىعليه‌السلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت على فرمود:

سلام بر تو اى پدر دو ريحانه ! به زودى دو ركن تو از بين مى روند و خداوند خود كمبود مرا براى تو جبران مى نمايد. بعد از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام فرمود: اين يكى از دور كن بود. بعد از آنكه فاطمهعليها‌السلام از دنيا رفت ، فرمود: اين ركن ديگر بود.(١٧١)

مفاخره بين فاطمه عليها‌السلام و على عليه‌السلام

از بن عباس روايت شده كه : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر على و فاطمهعليها‌السلام وارد شدند، در حالى كه آن دو بزرگوار مى خنديدند. وقتى كه چشم آنان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاد ساكت شدند، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان فرمودند: شما را چه شده ، مى خنديديد اما با ديدن من ساكت شديد؟ فاطمهعليها‌السلام زودتر جواب داد: پدر جان ! على مى گويد: پيامبر مرا بيش از تو دوست مى دارد و من مى گويم : پيامبر مرا بيشتر از تو دوست دارد. رسول خدا تبسم نمود و فرمودند: دخترم ! تو شيرينى فرزندى براى من دارى (يعنى نسل من از تو است ) اما على براى من عزيزتر از تو است.(١٧٢)

مفاخره اى ديگر

ابن شاذان قمى روايت مى كند كه يك روز علىعليه‌السلام با همسر گراميش حضرت فاطمهعليها‌السلام در بين خرما خوردن به مفاخره پرداختند.

علىعليه‌السلام فرمود: اى فاطمه ! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا از تو بيشتر دوست مى دارد. حضرت زهراءعليها‌السلام گفت : واعجبا! من دختر اويم ، من نور ديده پيغمبرم ، من يگانه دختر باقى مانده او هستم

علىعليه‌السلام فرمود: اگر سخن مرا باور نمى كنى بيا با هم خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برويم

على و فاطمهعليها‌السلام با هم خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدند. فاطمهعليها‌السلام پيشدستى كرده و گفت : اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كداميك از ما دو نفر نزد شما محبوبتريم ، من يا على ؟

رسول خدا فرمود:

انت احب و على اعز منك

تو به من محبوبترى ، و على از تو براى من عزيزتر است .)).

علىعليه‌السلام فرمود: نگفتم كه پيغمبر مرا بيشتر از تو دوست دارد. من كسى هستم كه در خانه خدا متولد شدم

فاطمه : من دختر خديجه كبرى هستم

على : من كسى هستم كه بلندى پرچم اسلام به دست من بوده

فاطمه : من دختر كسى هستم كه تا مقام((دنى فتدلى))رفت و به مقام قرب((قاب قوسين او ادنى))رسيد.

على : من كسى هستم كه جبرئيل خدمت من كرده

فاطمه : من كسى هستم كه خطبه ام را در آسمان((راحيل))خوانده است و خدمتگزارانم فرشتگان مى باشند.

على : من كسى هستم كه مولدم خانه خداست

فاطمه : من كسى هستم كه عقدم در آسمانها بسته شده

على : من صالحترين بندگان خدا هستم

فاطمه : من دختر خاتم النبيين هستم

على : من آنم كه نامم على از نام خداى على مشتق شده

فاطمه : من آنم كه نامم فاطمه از فاطر مشتق گشته است

على : من سرچشمه علوم و معارف دينم

فاطمه : من محور گردش چرخ نجات راغبين هستم

على : من آنم كه به نام من آدم توبه كرد.

فاطمه : من آنم كه توبه او به واسطه من قبول شد.

على : من تقسيم كننده بهشت و دوزخم

فاطمه : من دختر محمد مختارم

على : من بهترين رهروان جهانم

فاطمه : من بهترين زنانم

آنگاه فاطمهعليها‌السلام به پدر عرض كرد: يا رسول الله ! مرا حمايت نمى كنى ، بر پسر عمت مرا تنها مى گذارى ؟

على فرمود: يا فاطمه من از محمد به منزله نفس او هستم فاطمه گفت : من گوشت و پوست و خون او هستم

در اين موقع رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:((فاطمة قومى ؛ دخترجان برخيز))سر پسر عمت را ببوس كه جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل با چهار هزار ملك ، براى حمايت پسر عمت آمده اند.

فاطمهعليها‌السلام بر خواست سر شوهرش را بوسيد و گفت :

يا ابا الحسن بحق رسول الله معذرة الى الله عز و جل و اليك والى ابن عمك ؛اى ابا الحسن ! به حق رسول خدا از خداوند عزوجل و از تو و پسر عمويت پوزش مى طلبم

و اميرالمؤ منين نيز دست فاطمهعليها‌السلام را بوسيد.(١٧٣)

عشق و علاقه به شوهر

شيخ مفيد در كتاب((الارشاد))نقل مى كند:

هنگامى كه در سال هشتم هجرت ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را در ماجراى جنگ((ذات السلاسل))به سوى بيابان و ريگزار((يابس))براى سركوبى دشمن فرستاد، روايت شده كه : حضرت علىعليه‌السلام ((عصابة))(دستمال ) مخصوصى داشت ، هرگاه به جنگ بسيار سخت مى رفت آن عصابة را به سر مى بست در اين سفر هم به نزد فاطمهعليها‌السلام آمد و آن عصابة را طلبيد.

فاطمهعليها‌السلام گفت : كجا مى روى ؟ مگر پدرم مى خواهد تورا به كجا بفرستد؟ حضرت علىعليه‌السلام فرمود: به سوى بيابان ريگزار مى روم

حضرت فاطمهعليها‌السلام از خطر اين سفر، و مهر و محبتى كه به على داشت گريان شد. در همين هنگام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه فاطمهعليها‌السلام آمد و به فاطمه فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ آيا مى ترسى كه شوهرت كشته شود؟ نه ، انشاء الله كشته نمى شود.

علىعليه‌السلام به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: اى رسول خدا آيا نمى خواهى كشته شوم و به بهشت بروم ؟(١٧٤)

ساده زيستى

سلمان فارسى مى گويد:

روزى حضرت فاطمهعليها‌السلام را ديدم كه چادرى وصله دار بر سر داشت ، در شگفتى ماندم و گفتم : عجبا دختران پادشاهان ايران و روم بر كرسيهاى طلايى مى نشينند و پارچه هاى زر بافت به تن مى كنند و اين دختر رسول خداست نه چادرهاى گران قيمت بر سر دارد و نه لباسهاى زيبا فاطمهعليها‌السلام پاسخ داد: اى سلمان خداوند بزرگ ، لباسهاى زينتى و تختهاى طلايى را براى ما، در روز قيامت ذخيره كرده است

حضرت سپس به خدمت پدر گراميش رفت و شگفتى سلمان را مطرح كرد و گفت : اى رسول خدا، سلمان از سادگى لباس من تعجب نمود، سوگند به خدايى كه تو را مبعوث فرمود: مدت پنج سال است فرش خانه ما پوست گوسفندى است كه روزها بر روى آن شترمان علف مى خورد و شبها بر روى آن مى خوابيم و بالش ما چرمى است كه از ليف خرما پر شده است.(١٧٥)

در خانه فاطمه عليها‌السلام محل دعاى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر سپيده دم ، بر در خانه على و فاطمهعليها‌السلام مى ايستاد و به خداوند عرض مى كرد؛

الحمد لله المحسن المجمل المنعم المفضل الذى بنعمته تتم الصالحات سميع سامع بحمد الله و نعمه و حسن بلاوه عندنا نعوذ بالله من النار نعوذ بالله من صباح النار نعوذ بالله من مساء النار الصلوة

حمد مخصوص آن خداى محسن و نيكوئى است كه فضيلت بخش و به نعمت خود، اعمال صالحه را تمام كرده ، سميع است و سامع ، حمد خدا و نعمت او و حسن آزمايش او بر ما، پناه مى برم به خدا از دوزخ ، پناه مى برم به خدا از بامداد دوزخ ، پناه مى برم به خدا از شام دوزخ ، رحمت بر شما باد، اى اهل بيت ، همانا خداوند خواسته پليدى را از شما ببرد اى اهل بيت ، و به خوبى شما را پاكيزه كند.(١٧٦)

خانه فاطمهعليها‌السلام بهترين خانه ها در حديث است كه رسول خداعليها‌السلام وقتى كه آيه مباركه

فى بيوت اذن الله ترفع و يذكر فيها اسمه

در خانه هايى كه خدا فرمان داده رفعت يابد و نام خدا در آن ها ذكر شود.(١٧٧)

را تلاوت فرمود: مردى از جاى خود بلند شد و عرض كرد:

اى بيوت هذا يا رسول الله ؟؛ اى رسول خدا آن خانه كدامند؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

((بيوت الانيباء؛ خانه هاى پيامبران است .))

ابوبكر از جاى بلند شد عرض كرد: يا رسول الله ، (در حالى كه اشاره به خانه على و فاطمهعليها‌السلام مى كرد):

((هذا البيت منها؟؛ اين خانه از آن خانه هاست ؟)).

پيامبر فرمود:

((نعم من افضلها؛ آرى اين خانه از بهترين آن خانه هاست ؟)).(١٧٨)

مدارا و مهربانى با همسر

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چند روز بعد از عروسى حضرت فاطمهعليها‌السلام به ديدار آنها رفت از علىعليه‌السلام خواست تا چند لحظه از اتاق بيرون رود، پس از فاطمهعليها‌السلام پرسيد: دخترم ! همسرت را چگونه يافتى ؟ عرض كرد: پدرجان ، خدا بهترين مردان را نصيب من كرده ، لكن زنان قريش كه به ديدنم آمدند به جاى تبريك ، عقده اى بر دلم نهادند و گفتند: پدرت تو را به مردى فقير و تهيدست كابين بسته ، با اينكه ثروتمندان و رجال بزرگى خواستگار تو بودند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دخترش را دلدارى داد و فرمود: نور ديده ام ! پدر و شوهر تو فقير نيستند، به خدا سوگند. گنجهاى زمين را بر من عرضه داشتند، ولى من نعمتهاى اخروى را بر ثروت و مال دنيا ترجيح دادم عزيزم ! من براى تو همسرى برگزيدم كه از همه زودتر اسلام آورد او از حيث علم و دانش و عقل بر تمام مردم برترى دارد. خدا در بين بشر، من و شوهرت را برگزيد. تو همسر خوبى دارى ، قدرش را بدان و از فرمانش ‍ سرپيچى نكن

سپس علىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خواند و فرمود: با همسرت مدارا و مهربانى كن بدان كه فاطمهعليها‌السلام پاره تن من است هر كس او را آزار كند مرا اذيت كرده و هر كس او را خشنود كند مرا خشنود كرده است.(١٧٩)

على جان ! خانه ، خانه توست

چون حضرت زهراءعليها‌السلام مريض شد، ابوبكر و عمر براى عيادت آمدند، اما حضرت زهراءعليها‌السلام به آن دو اجازه ملاقات نداد. ابوبكر كه نتوانست با فاطمهعليها‌السلام ملاقات كند و رضايت او را به دست آورد، گفت : به خدا قسم زير سقف ديوار نمى خوابم تا رضايت فاطمهعليها‌السلام را به دست آورم

آن دو نزد علىعليه‌السلام رفتند و گفتند: ما براى عيادت فاطمهعليها‌السلام رفتيم ، اما به ما اجازه عيادت نداد، شما او را راضى كنيد تا به خدمت او برويم و از او دلجوئى كنيم علىعليه‌السلام فرمود: بسيار خوب ، من با فاطمهعليها‌السلام صحبت مى كنم به منزل رفت و از دختر پيغمبر براى ورود آن دو اجازه خواست حضرت زهراءعليها‌السلام گفت : به خدا سوگند كه هرگز با آنها سخن نخواهم گفت تا خدمت پدرم برسم و جريان كار آنها را بازگويم علىعليه‌السلام فرمود: آنها مرا واسطه و شفيع قرار دادند. حضرت فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: على جان ! خانه ، خانه توست زنان تابع مردانند و من مخالفت تو نمى كنم ، هر كه را خواهى اجازه فرماى

آن دو وارد خانه شدند و در برابر بستر فاطمهعليها‌السلام نشستند و سلام كردند. فاطمهعليها‌السلام روى از آنها گردانيد و با آنها سخن نگفت آنها گفتند: ما براى رضاى خاطر تو آمده ايم كه ما را ببخشى و از تقصير ما درگذرى

حضرت فاطمهعليها‌السلام روى به علىعليه‌السلام كرده و فرمود: من از آنها يك سؤالى دارم و خدا را شاهد مى گيرم كه حقيقت را بگويند. فرمود: آيا فراموش كرديد كه رسول خدا فرمود: فاطمه پاره تن من است او از من و من از او هستم هر كس او را آزار دهد مرا آزرده است و هر كس مرابيازارد خدا را آزرده است و كسى كه پس از من او را بيازارد چنان است كه در حضور من او را آزرده باشد و هر كه در زندگى من او را اذيت كند مثل آن است كه در مرگ من او را اذيت كرده است ؟

هر دو حرفهاى حضرت فاطمهعليها‌السلام را تصديق كردند. وقتى حضرت فاطمهعليها‌السلام از آن دو اقرار گرفت ، سربلند كرد و فرمود: پروردگارا! تو شاهد باش، شما هم اى حاضرين شاهد باشيد كه ابوبكر و عمر مرا اذيت كردند. سپس ؛ دوباره از آنان روى گردانيد و فرمود: به حق پدرم با شما ديگر سخن نگويم تا خدا را ملاقات كنم و شكايت شما را به داورى عدل الهى تقديم نمايم ابوبكر از حرفهاى حضرت فاطمهعليها‌السلام به شدت متاءثر شد و گفت : كاش مادرم مرا به دنيا نياورده بود تا دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من ناراضى نباشد. عمر به او گفت : عجب است از مردم كه زمام امور را به دست تو داده اند كه براى خشم زنى جزع مى كنى و به رضاى زنى شاد مى گردى اين را گفت و هر دو برخاستند و رفتند.

نزول مائده آسمانى براى فاطمه عليها‌السلام

در كتاب((كشف الغمه))آمده است :

روزى علىعليه‌السلام مختصرى به عنوان((قيلوله))(١٨٠) خوابيد، چون از خواب بيدار شد، براى رفع گرسنگى خود غذايى از همسرش طلب كرد. زهراءعليها‌السلام گفت : سوگند به آن خدايى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصيت گرامى داشته ، امروز چيزى كه بتوانم تو را سير كنم ندارم ، بلكه دو روز است كه خود چيزى نخورده ام و هر چه در خانه بود براى شما و فرزندانم آوردم ...!

علىعليه‌السلام فرمود: اى فاطمه ! چرا به من خبر ندادى تا براى شما چيزى تهيه كنم ؟

فاطمهعليها‌السلام پاسخ داد: اى ابوالحسن ! از خداى خود شرم كرده كه چيزى از تو بخواهم كه انجام آن برايت دشوار باشد. علىعليه‌السلام بعد از شنيدن سخنان فاطمهعليها‌السلام با دلى پر از اميد و توكل به خدا، از خانه بيرون آمد و يك دينار پول قرض كرد تا براى اهل خانه چيزى بخرد، او همچنان مى رفت كه مقداد بن اسود را ديد كه در هواى گرم مدينه در كوچه نشسته بود. حضرت از او پرسيد: چرا در اين هواى گرم اين چنين پريشان در كوچه نشسته اى ؟

مقداد عرض كرد: اى اباالحسن ! مرا به حال خود واگذار و از وضع من نپرس

علىعليه‌السلام فرمود: الى برادر! من نمى توانم از تو بگذرم ، مگر آنكه از حال تو با خبر گردم

مقداد وقتى كه با اصرار علىعليه‌السلام روبه رو شد گفت :

اى ابوالحسن ! اكنون كه اصرار مى كنى خواهم گفت : سوگند به خدا چيزى جز تنگدستى مرا به اين حال در نياورده ، من در حالى كه خانواده ام گرسنه بودند از خانه بيرون آمدم ، چون صداى گريه آنها را از شدت گرسنگى شنيدم نتوانستم خود دارى كنم و اندوهناك از خانه بيرون آمدم

با شنيدن اين سخنان ديده گان علىعليه‌السلام از اشك پر شد و بر محاسن مباركش جارى گشت رو به مقداد كرد و فرمود: سوگند به همان خدا، كه به او سوگند ياد كردى مرا نيز چنين امرى از خانه بيرون آورده و من اكنون يك دينار قرض كرده ام ، آن را به تو مى دهم و تو را بر خود مقدم مى دارم پول را به او داد و براى اقامه نماز، به مسجد رفت نماز ظهر را با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جا آورد و همچنان در مسجد ماند تا نماز عصر و مغرب را نيز در مسجد با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جاى آورد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از نماز رو به علىعليه‌السلام كرد و فرمود: آيا دوست دارى من مهمان شما باشم ؟ علىعليه‌السلام از شرم ، پاسخى نداد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از طريق وحى از ماجراى گرسنگى خاندان على و قرض دادن يك دينار به مقداد مطلع بود، از طرف خداى تعالى ماءمور شده بود تا آن شب را براى صرف شام به خانه علىعليه‌السلام برود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى ابالحسن ! چرا نمى گويى نه ! تا برگردم و نمى گويى آرى تا به همراهت بيايم ؟

علىعليه‌السلام عرض كرد: با كمال اشتياق مقدم شما را گرامى مى دارم ، بفرمائيد!

پس به اتفاق يكديگر وارد خانه شدند. فاطمهعليها‌السلام در مطلاى خود، مشغول عبادت بود و پشت سرش قدحى پر از غذاى گرم كه بخار از آن بر مى خاست وجود داشت

فاطمهعليها‌السلام چون صداى پدر را شنيد از مصلا بر خاست و به پدر سلام كرد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسخ سلامتى را داده و دست بر سرش كشيد و فرمود: دخترم ! چگونه روز خود را شب كردى ؟ خدايت رحمت كند! فاطمهعليها‌السلام از زندگى خود اظهار رضايت كرد و گفت : به خوبى ! سپس رفت و آن قدح پر از غذا را برداشته و پيش ‍ روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذارد. علىعليه‌السلام بعد از ديدن ظرف غذا كه بوى عطر آن فضاى اتاق را پر كرده بود به صورت همسرش خيره شد، پس به همسرش گفت : مگر تو سوگند نخوردى و نگفتى كه دو روز است غذايى نخورده ام

فاطمهعليها‌السلام سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خداى من داناتر است بدانچه كه در آسمانها و زمين است و مى داند كه من راست گفته ام علىعليه‌السلام پرسيد: پس اين غذا را كه تا كنون مانند آن را نديده و خوشبوتر از آن را استشمام نكرده ام از كجا آورده اى ؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست مبارك خود را بر پشت شانه على گذارد و فشارى داد و فرمود: اين غذا، در مقابل همان دينارى است كه در راه خدا ايثار كردى در حالى كه خود به آن نيازمند بودى

در اين وقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريست و گفت :

الحمد لله الذى اءبى لكما ان تخرجا من الدنيا حتى يجريك يا على مجرى زكريا و يجرى فاطمة مجرى مريم بنت عمران

سپاس خدايى را سزاوار است كه نخواست شما از دنيا برويد تا تو را همانند زكريا و فاطمه را همانند مريم دختر عمران گرداند.(١٨١)

براى دنيا رفتم ولى توشه آخرت آوردم

در كتاب((دعوت راوندى))از((سويد بن غفلة))نقل شده كه :

براى علىعليه‌السلام گرفتارى پيش آمد كرد، لذا فاطمه زهراءعليها‌السلام براى رفع مشكل خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و در زد. پيامبر فرمودند: صداى راه رفتن حبيبه ام ، فاطمهعليها‌السلام را از پشت در مى شنوم اى ام ايمن ! برخيز و ببين كيست ام ايمن برخاست و در را گشود، پس فاطمهعليها‌السلام وارد شد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فاطمه جان ! در ساعتى به سراغ من آمده اى كه هيچگاه در اين ساعت ها سابقه نداشت به ديدن من بيائى صديقه طاهرة عرض كرد: اى رسول خدا! طعام ملائكه در نزد پروردگار چيست ؟ فرمودند: حمد و ستايش كردن ، عرض كرد: طعام ما چيست ؟ رسول اكرم فرمودند: قسم به آن كس كه جانم در قبضه قدرت اوست يك ماه است كه در منزل ما براى طبخ طعام آتشى افروخته نشده است ، ولى فاطمه جان ! به تو پنج كلمه ياد مى دهم كه جبرئيل آن را به من ياد داده فاطمهعليها‌السلام سؤ ال كردند: يا رسول الله ! آن پنج كلمه چيست ؟ فرمود:

يا رب الاولين و الاخرين ، يا ذالقوة المتين ، يا راحم المساكين ، و يا ارحم الراحمين

اى پروردگار اولين و آخرى ، و اى صاحب نيرويى سخت استوار، اى مهربان نسبت به مساكين ، و اى مهربان ترين مهربان

فاطمه زهراءعليها‌السلام با خوشحالى به طرف منزل برگشت علىعليه‌السلام سؤ ال فرمودند: پدر و مادرم فداى تو باد، با خود چه آورده اى ؟ عرض كرد: براى دنيا رفتم ولى توشه آخرت آوردم علىعليه‌السلام فرمودند: خير پيش ، خير پيش ، هر چه آورده اى خير است.(١٨٢)

كمك كردن پيامبر به فاطمه

در روايت آمده است كه :

روزى رسول خدا وارد خانه امير مؤ منان علىعليه‌السلام شد، ديد على و فاطمهعليها‌السلام با هم مشغول آسيا كردن مى باشند، فرمود: كداميك از شما خسته تريد؟ علىعليه‌السلام عرض كرد: فاطمهعليها‌السلام از من خسته است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمهعليها‌السلام فرمود: دختر عزيزم برخيز. فاطمهعليها‌السلام برخاست و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود به جاى فاطمهعليها‌السلام نشست و به علىعليه‌السلام در آسيا كمك كرد.(١٨٣)