سيما و سيره ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله

سيما و سيره ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله 0%

سيما و سيره ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام
صفحات: 26

سيما و سيره ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله

نویسنده: على كرمى فريدنى
گروه:

صفحات: 26
مشاهدات: 3185
دانلود: 336

توضیحات:

سيما و سيره ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله
  • در رواق سخن

  • اما اين كتاب

  • بخش 1: روح حيات در كالبد زمان

  • روح حيات در كالبد زمان

  • بخش 2: ريشه و تبار پرافتخار ريحانه پيامبر

  • عوامل سازنده شخصيت

  • نخستين عامل سازنده شخصيت

  • پدر گرانمايه ريحانه پيامبر

  • مام آزاده و پر فضيلت او

  • 1- روح نوانديشى و ابتكار

  • 2- روح مديريت

  • 3- روح استقلال جويى

  • 4- روح دانش و هنر

  • 5- ايمان خلل ناپذير

  • 6- روح هدفدارى و فداكارى

  • 7- روح حق جويى و حق پذيرى

  • 9- پاكى و نجابت

  • 10- موفق ترين مادر

  • 11- شكوفايى شخصيت او در پرتو اسلام

  • نقش عامل تغذيه

  • تدبيرى شگرف

  • نشان شكوه

  • طلوع شكوهبار ريحانه پيامبر

  • درست بسان مسيح

  • بخش 3: نام هاى بلند آوازه و لقب هاى الهام بخش او

  • نام هاى بلند آوازه او

  • 1- نام مقدس((فاطمه))

  • 2-((زهرا))يا اختر فروزان

  • 3- سومين نام بلند آوازه او

  • 4- چهارمين نام پرشكوه

  • 5- پنجمين نام مقدس او

  • 6- واژه ارجمند((بتول))

  • 7- الهام گيرنده يا همسخن فرشتگان

  • لقب هاى الهام بخش ريحانه پيامبر

  • قطره اى از درياى بى كران

  • شگفت انگيزترين عنوان

  • بخش 4: رشد و شكوفايى در محيط و شرايط آرمانى

  • محيط مساعد و سرشار از عدالت و آزادى

  • و اين گونه بود كه ...

  • بخش 5: سر آغاز زندگى مشترك با امير والايى ها

  • در اوج آسمان ها

  • رازى براى احياى شخصيت و حقوق زن

  • بخش 6: سيماى پرشكوه ريحانه پيامبر در آيينه قرآن

  • در آيينه قرآن

  • 1- موقعيت والاى معنوى

  • 2- برترين سند افتخار

  • 3- تبلور اخلاق و بشردوستى

  • 4- پاداش پرشكوه رسالت

  • 5- مدال مباهاتى ديگر

  • 6- كوثر نورافشان پيامبر

  • 7- جلوه گاه جاودانه ارزش ها

  • 8- نويد آسمانى

  • 9- بانوى هجرت و ايمان

  • 10- چشمه خورشيد

  • 11- اختر فروزان قرآن

  • 12- راز آفرينش

  • بخش 7: سيماى ريحانه پيامبر در آيينه شفاف محمد (صلى الله عليه و آله )

  • در آيينه شفاف محمد (صلى الله عليه و آله )

  • دو نكته پيش از بحث

  • دسته هاى متنوع روايات

  • 1- حوريه اى در سيماى انسان

  • 2- الهام گيرنده و همسخن فرشتگان

  • 3- قلب پيامبر

  • 4- گل بوستان محمد (صلى الله عليه و آله )

  • 5- بهشت پيامبر

  • 6- پاره وجود پيامبر

  • 7- عزيزترين انسان ها

  • 8- محبوب دل او

  • 9- مايه حيات قلب پيامبر

  • 10- او از من است و من از او

  • 11- برترين بانوى بهشت

  • 12- بانوى بانوان گيتى

  • 13- بهترين زنان

  • 14- سالار زنان باايمان

  • 15- برگزيده خدا

  • 16- بانوى بى نظير

  • 17- معيار سنجش حق و باطل

  • 18- قداست و پاكى او

  • 19- پايه و ركن استوار

  • 20- قلب سرشار از ايمان

  • 21- تجسم شاسيتگى و نيكويى

  • 22- وسيله راهيابى و شاهراه هدايت

  • 23- بهترين آفريده آفريدگار

  • 24- شفاعتگر روز رستاخيز

  • 25- تو بسان من هستى

  • 26- پدرت به قربانت !

  • 27- امانت گرانبهاى خدا و پيامبر

  • 28- رمز خلقت

  • 29- پرتوى از هدف آفرينش

  • 30- آفرينش نورى ريحانه پيامبر

  • 31- همشاءن و همتا با پيشوايان معصوم

  • 32- مشعل فروزان

  • 33- تنها همتاى امير والايى ها

  • 34- بسان زيارت پيامبر

  • 35- پيش از همه پيشتازان

  • 36- نويد رستگارى به رهروان راه او

  • 37- دوستى او، همرديف دوستى محمد

  • 38- در بهشت همراه با پيامبر

  • 39- شكوه او در محشر

  • 40- نام بلندآوازه او در بهشت

  • 41- زينت بهشت پرطراوت و زيبا

  • 42- رشته پيوند ميان خدا و خلق

  • راز اين همه گراميداشت و تجليل

  • پيامبر در نظرگاه فاطمه

  • فاطمه در نظرگاه پيامبر

  • انگيزه هاى بزرگداشت

  • انگيزه هاى دوازده گانه اين گراميداشت

  • بخش 8: سيماى ريحانه پيامبر در آيينه امامان نور

  • 1- در آيينه اميرمؤ منان

  • 2- در انديشه و باور دومين امام نور

  • 3- در آيينه دل پيشواى شايستگان

  • 4- در نظرگاه زينت و زيور پرستشگران

  • 5- در آيينه پنجمين امام نور

  • 6- در نظرگاه امام صادق

  • 7- در آيينه هفتمين امام نور

  • 8- در نظرگاه هشتمين امام نور

  • 9- در نظرگاه نهمين امام نور

  • 10- در انديشه دهمين امام نور

  • 11- موقعيت او از ديدگاه يازدهمين امام نور

  • 12- و در نظرگاه جان جهان

  • بخش 9: راز جاودانگى ريحانه پيامبر

  • الف : جهان بينى ريحانه پيامبر

  • 1- هدفدارى جهان

  • 2- هدفمندى انسان

  • 3- جهان شناسى ريحانه پيامبر

  • 4- زر و زيور دنيا از ديدگاه ريحانه پيامبر

  • 5- انسان در بينش مترقى ريحانه پيامبر

  • 6- دريافت ريحانه پيامبر از قانون جهانشمول مرگ

  • 7- دريافت او از سعادت و نيك بختى

  • ب : پيوند با سرچشمه هستى

  • ج : تبلور ارزش هاى انسانى

  • د: انديشه اى فراتر از زمان و مكان

  • براى نمونه :

  • ه : پرچمدار بزرگ مفاهيم هماره زنده و پرجاذبه

  • و: جـامـعـيـت و كـمـال

  • ز: زندگى آموزگارانه

  • ح : تدبيرى شگرف و تحسين برانگيز

  • بخش 10: جايگاه پرفراز علمى و فرهنگى ريحانه پيامبر

  • اقيانوس بى كرانه دانش

  • 1- موقعيت والاى علمى ريحانه پيامبر

  • 2- پرتوى از خورشيد رسالت

  • 3- سيره و سبك علمى و فرهنگى ريحانه پيامبر

  • 4- ريحانه پيامبر و اهميت دانش و بينش

  • 5- ريحانه پيامبر و موضوع نگارش

  • 6- هماره دانشجو و پژوهشگر

  • 7- هماره آموزگار

  • 8- دانش دوستى و عشق به كمال

  • 9- انگيزش زنان به دانش طلبى و كمال جويى

  • قدرت شگرف سخنورى و آفرينش سخن

  • خداوندگار سخن

  • 1- در سوگ خورشيد رسالت

  • 2- از من چه مى پرسى ؟!

  • 3- در برابر يورشگران

  • ريحانه پيامبر و هنر سرايندگى

  • 1- در ستايش ابرمرد عدالت و آزادى

  • 2- در پاسخ سروده امير والايى ها

  • 3- در قلمرو تربيت و سازندگى

  • 4- در سوگ خورشيد

  • 5- در آستانه شهادت

  • پرتوى از نورافشانى هاى ريحانه پيامبر

  • 1- آغازين شب پيوند يا پرستش عاشقانه خدا

  • 2- پاداش اخلاص

  • 3- دو امانت گرانبهاى پيامبر

  • 4- روح روزه دارى

  • 5- پانزده كيفر در برابر بها ندادن به نماز

  • 6- در معيار و ملاك شيعه بودن

  • 7- بهترين انسانها

  • 8- بدترين انسانها

  • 9- زندگى در جهت خشنودى خدا

  • 10- ترغيب به بلندنظرى

  • 11- هشدار از خصلت نكوهيده بخل و تنگ نظرى

  • 12- درس بهداشت و پاكيزگى

  • 13- نزديك ترين حالات زن به خدا

  • 14- حقوق و اخلاق در كانون خانه و خانواده

  • 15- در شيوه شايسته همسرى

  • 16- در خوشرويى و برخورد انسانى با همگان

  • 17- روابط عادلانه و انسانى با زيردستان

  • 18- پيروى واقعى از پيامبر

  • 19- نيك بختى واقعى

  • 20- در رعايت حقوق همسايگان

  • 21- درس بشردوستى

  • 22- مقام والاى مادر

  • 23- پرتوى از فلسفه احكام

  • 24- پاداش پرشكوه آموزگاران راستين

  • 25- راز صعودها و سقوطها

  • شمارى از شاگردان نامدار فاطمه

  • 1-((فضه))شاگرد نامدار ريحانه پيامبر

  • 2-((اسماء))، از دانش آموختگان مكتب فاطمه

  • 3-((ام ايمن))

  • بخش 11: كرامات ريحانه پيامبر

  • 1- همسخن مادر

  • 2- راهنماى مادر در نماز

  • 3- همرزم و همفكر مادر

  • 4- سخن گفتن در گهواره

  • 5- فرود مائده آسمانى

  • 6- معجزه اى ديگر

  • 7- عنايت خدا به ريحانه پيامبر

  • 8- گردش معجزه آساى گاهواره فرزندان او

  • 9- خدا آتش را بر او حرام ساخته است

  • 10- ده پاداش در برابر يك عمل

  • 11- ديدن فرشتگان در آستانه شهادت

  • 12- آگاهى از زمان فراق

  • بخش 12: فروزشگاه ارزش هاى اخلاقى و والايى هاى انسانى

  • سيستم اخلاقى ريحانه پيامبر

  • 1- خردمندترين بانوى گيتى

  • 2- هوشمندى وصف ناپذير و حساسيت روح

  • 1- شناخت سريع و دقيق موقعيت و جايگاه خويشتن

  • 2- در سبك و سيره خانوادگى و اقتصادى

  • 3- در رعايت آداب اجتماعى و سياسى

  • 4- در ايثار و فداكارى

  • 3- انديشيدن و انديشاندن

  • 4- ژرف انديشى و آينده نگرى

  • 5- هدفمندى و هدفدارى ريحانه پيامبر

  • 6- زيباترين روح پرستش

  • 7- لطيف ترين روح دعا و نيايش

  • فلسفه دعا و نيايش

  • شرايط دعا و نيايش

  • جايگاه نيايش در زندگى دوستان حق

  • آموزگار راستين دعا

  • آموزش ارزشها در لابلاى دعا

  • فهرستى از دعاهاى ريحانه پيامبر

  • دسته هاى چندگانه دعاها و نيايش هاى آن حضرت

  • 8- گوهر ايمان آگاهانه و عاشقانه

  • 9- باور عميق سراى آخرت

  • 10- ويژگى اخلاص

  • 11- ريحانه پيامبر و اصل قانون گرايى

  • اصل قانون شناسى

  • 2- قانون گرايى و قانون محورى

  • 3- اسوه و الگوى راستين قانون گرايى

  • 4- آموزش مقررات خدا

  • 5- مرزبان ژرف نگر و شجاع مقررات خدا

  • 12- تجسم ايثار و فداكارى

  • 13- تبلور زهد و پارسايى

  • 14- ريحانه پيامبر در اوج تقوا

  • 15- تجليگاه راستى و درستى

  • 16- بخشايندگى و بلندنظرى

  • 17- دگردوستى و مردم خواهى

  • 18- شجاع ترين بانوى گيتى

  • 19- ساده زيستى و زندگى با روح و صفا

  • 1- سادگى و صفا در ازدواج

  • 2- سادگى و صفا در خريد جهيزيه

  • 3- ساده پوشى

  • 4- ساده زيستى

  • 5- خانه ساده و پرصفا اما بى پيرايه

  • 6- وسايل و لوازم ساده زندگى

  • 7- غذا و خوراك ساده

  • 20- آراستگى و برازندگى وصف ناپذير

  • ابعاد چندگانه روح انسان

  • ريحانه پيامبر و حس زيبا پسندى

  • نمونه آراستگى و برازندگى

  • 21- تجسم حيا و وقار

  • ريحانه پيامبر و ويژگى انسانى حيا و وقار

  • 22- بر بلنداى قله پاكى و عفاف

  • سيره و روش او در اين مورد

  • 23- نمونه حلم و بردبارى قهرمانانه

  • 24- اسطوره شكيبايى و پايدارى

  • 25- سمبل ادب انسانى

  • ادب انسانى در برابر خدا و پيامبر

  • در برابر همسر

  • ادب با فرزندان

  • در برابر شاگردان و زيردستان

  • در برابر بيگانه و دشمن

  • بخش 13: در جامعه كوچك خانه و خانواده

  • 1- شناخت و درك عميق

  • الف : درك عميق شخصيت امير والايى ها

  • ب : حقيقت زندگى مشترك و هدف هاى آن

  • ج : شناخت عميق نقش حساس زن در زندگى

  • 2- رعايت حقوق و حرمت همتاى زندگى

  • گواهى اميرمؤ منان

  • 3- شور و عشق پاك و جاودانه

  • 4- فروتنى و مديريت پذيرى

  • 5- راستى و درستى

  • 6- تجسم وفا و وفادارى

  • 7- امانت و امانتدارى

  • 8- نمونه نظم و برنامه مترقى

  • حقيقت و سرچشمه نظم

  • 9- الگوى سختكوشى و سازندگى

  • 10- سيستم عزت ، قناعت و كم توقعى

  • بخش 14: سبك سياسى و اجتماعى ريحانه پيامبر

  • ريحانه پيامبر و احساس مسئوليت اجتماعى

  • 1- پيشوا و يگانه سياست عادلانه و مردمى

  • مفهوم سياست

  • ريحانه پيامبر و موضوع سياست

  • بينش و سبك سياسى ريحانه پيامبر

  • 2- بزرگ پرچمدار آزادى و آزادگى

  • 3- پرچمدار بزرگ عدالت و عدالت خواهى

  • 4- نداى جاودانه حق طلبى و پيكار با حق كشى

  • آموزگار حق طلبى

  • 5- پرچم برافراشته مقاومت و اعتراض

  • جلوه ها و شيوه هاى اعتراض دليرانه او

  • بخش 15: روشنگرى ها و مبارزات ريحانه پيامبر

  • روشنگرى ها و مبارزات ريحانه پيامبر

  • بر سر سه راهى

  • 1- جهاد روشنگرانه فكرى و عقيدتى

  • 2- پايدارى در دفاع از حق

  • 3- گسيل چهره ها و شخصيت ها

  • 4- حق طلبى از سه راه

  • 5- تبديل مسجد به يك دادگاه تاريخى و ماندگار

  • بخش 16: محورهاى چندگانه سخن انديشاننده و حماسه ساز ريحانه پيامبر

  • محورهاى سخن انديشاننده ريحانه پيامبر

  • 1- اصل توحيد و توحيدگرايى

  • 2- پديده دگرگون ساز وحى و رسالت

  • 3- پرتوى از ويژگى هاى قرآن

  • 4- پرتوى از اسرار و فلسفه احكام

  • 5- بيان موقعيت و موضع خويش

  • 6- مظاهر انحطاط و عقب ماندگى

  • 7- هشدار از دگرگونى ارتجاعى در سيستم سياسى اسلام

  • 8- تنها و بى دفاع نهادن خاندان رسالت در برابر انحصارگران

  • 9- محاكمه نظام بى بنياد سقيفه

  • 10- سخنى ژرف با ياران مدنى پيامبر

  • 11- هشدار پيامبرانه

  • 12- و سرانجام رها ساختن شراره دل

  • سياست بازى و توجيه فريب كارانه رهبر نظام غاصب

  • پاسخ روشنگرانه فاطمه به تحريف حقايق

  • بخش 17: قهر بزرگوارانه و درس آموز

  • پليدترين ظالمان تاريخ

  • موقعيت والاى ريحانه پيامبر در افكار عمومى

  • نقشه استبداد براى فريب افكار عمومى

  • اظهار ندامت شديد رهبر نظام سقيفه

  • هرگز با شما سخن نخواهم گفت

  • اى كاش مرده بودم !

  • بخش 18: سخنى موج انگيز با انبوه زنان عيادت كننده

  • سخنى موج انگيز

  • چگونه شب را به سحر آوردى ؟

  • براى ثبت در تاريخ

  • 1- نكوهش مردم دنباله رو و واپسگرا

  • 2- افشاى انگيزه هاى واقعى اقتدارگرايان سقيفه

  • 3- ترسيمى از ويژگى هاى دولت علوى

  • 4- تصويرى از ماهيت خشن و واپسگرايى جريان سقيفه

  • 5- هشدار پيامبرانه از آينده خونبار!

  • ديگر عذرتان پذيرفته نيست !

  • پوزش خواهى سران مهاجر و انصار

  • اين منطق بهانه جويان است نه آزادمردان !

  • ديگر با من سخن نگوييد

  • بخش 19: ابتكارى شگرف در استمرار و پايندگى مبارزه

  • آگاهى بخشى خانه به خانه

  • درخشش خورشيد در شهر خفاشان

  • فاجعه بزرگ

  • پدر! من نيز با تو سخن نخواهم گفت

  • بخش 20: علل پانزده گانه گريه هاى تفكرانگيز ريحانه پيامبر

  • گريه هاى الهام بخش

  • بيت الاحزان يا كعبه الهام و بيدارى

  • علل آن گريه هاى تفكرانگيز

  • 1- در سوگ خورشيد

  • 2- بر انحراف جامعه از مسير صعود

  • 3- بر جان گرفتن بدعت ها

  • 4- بر كنار زدن پيشگامان و پيشتازان آزادمنش و بشردوست

  • 5- بر پديدار شدن آفت زشت و دورويى و بازيگرى

  • 6- بر شرك پس از ايمان

  • 7- بر ايمان بدون عمل

  • 8- بر آفت بى تفاوتى

  • 9- بر آفت زبونى و ذلت پذيرى

  • 10- بر ميداندارى شيطان

  • 11- بر تبديل سيستم عادلانه و مردمى به استبداد فردى و باندى

  • 12- بر مظلوميت جان سوز اميرمؤ منان

  • 13- بر آينده بشريت

  • 14- بر محروميت جامعه و نسل هاى امت

  • 15- بر فرزندان عدالت خواه و ستم ستيزش

  • بخش 21: آخرين وضو يا وضوى پرواز

  • آخرين وضو

  • بيا كه در شوق ديدار تو هستم

  • على جان ! ديگر بدرود

  • وصيت هاى درس آموز يا گستره دامنه مبارزه تا روز رستاخيز

  • تا آيندگان بپرسند: چرا؟

  • لحظات عجيبى بود!

  • انتقام كريمانه و تدبير هوشمندانه

  • و آن گاه واپسين لحظات

  • و آن گاه خون در رگ ها خشكيد!

  • آخر چگونه كودكانت را تنها نهادى ؟!

  • على جان ! تو را به خدا مى سپارم

  • بخش 22: لحظه فراق است و ديدار تا بهشت خدا

  • تدبيرى ديگر

  • وداع آخرين

  • اى واى بر آن رخساره نيلى !

  • نماز بر آن گوهر گرانمايه

  • رازى انديشاننده و تفكرانگيز

  • مزار گمشده

  • فراق از پيكر پاك او

  • شراره دل بى قرار

  • اى چراغ دل ويرانه من !

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3185 / دانلود: 336
اندازه اندازه اندازه
سيما و سيره ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله

سيما و سيره ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله

نویسنده:
فارسی
سيما و سيره ريحانه پيامبر سيما و سيره ريحانه پيامبر (صلى الله عليه و آله )
على كرمى فريدنى



در رواق سخن بسم الله الرحمن الرحيم
اگر بگوييم ريحانه سرفراز پيامبر محبوب ترين چهره و دوست داشتنى ترين شخصيت و پرجاذبه ترين پيشواى رشد و تعالى و شكوهبارترين نمونه انسانى در آسمان انسانيت است ، نه سخنى به گزاف بر زبان رانده و نه چيزى فراتر از حقيقت به قلم آورده ايم .
آن خورشيد جهان افروز اينك چهارده قرن است كه از افق سراى وحى و رسالت درخشيدن آغاز كرده و از همان پگاه طلوع و ظهور و تجلى شخصيت والا و ارجمندش تاكنون ، هماره در چشم انداز انسانهاى آگاه و كمال جو و ارزش خواه و هر آنكه با راه و رسم و سبك و سيره آزادمنشانه و خداپسندانه و خردگرايانه و پرمعنويت او آشنا شده ، به عنوان يك پيشواى محبوب و مطلوب ،
يك اسوه دلپذير و تحسين برانگيز،
يك نمونه برجسته و نورافشان ،
يك الگوى كامل و جامع و انديشاننده ،
و يك سمبل راستين والايى ها، ارزشها، قداست ها، معنويت ها، سرفرازى ها، ژرف انديشى ها، آينده نگرى ها، خردگرايى ها، انسان دوستى ها، مردم خواهى ها، عدالت طلبى ها، آزادگى ها و وارستگى ها مطرح بوده ، و قافله قافله دلها و جانهاى شيفته و شيداى حق و فضيلت و كمال و كرامت و عزت و شرافت را در گرو مهر و عشق خود داشته و قلبهاى بى شمارى را تسخير نموده و بسيارى را به راه نجات و رستگارى رهنمون گرديده است .
اين در حالى است كه بسيارى از مدعيان دوستى آن حضرت ، با اينكه به نام گرانقدر و در پرتو محبوبيت و جاذبه معنوى و اجتماعى و اخلاقى و انسانى آن حضرت به قدرت رسيدند و نظامها و سلطه ها بنياد كردند و بر اريكه حكومت تكيه كردند، نه به شخصيت جامع و كامل او درست و همه جانبه نگريسته و تصويرى خردمندانه و زيبا از سيماى نورافشانش ترسيم كرده اند و نه با پيروى واقعى از آن پيشواى راديها و با اقتدا به آن قهرمان سرفرازيها و با الهام از آزادگى و آزادمنشى و عدالت خواهى و انسان دوستى آن پرچم هماره برافراشته آزادى و عدالت و حقوق بشر، مايه زينت و آراستگى دعوت او هستند؛ نه با عملكرد شايسته و خردمندانه و دفاع منطقى از فرهنگ و آيين موردنظر آن حضرت ، ديگران را به راه و رسم پرجاذبه و سيره و سبك مترقى و آزادمنشانه او فرا مى خوانند و نه حتى دست فريب كاران و بازيگران را از ابزار سلطه و فريب ساختن نام و ياد مقدس و دين و آيين و خاندان پرافتخار و فرزندان معصوم و بشردوست و آزاده و عدالت پيشه اش ‍ كوتاه مى كنند.
راستى با اين همه كوتاهى ها و تقصيرها، راز اين همه محبوبيت آن پيشواى والاييها و اين همه نفوذ او بر دلها و انديشه ها و عواطف بشرى چيست ؟
و رمز اين همه محبوبيت و ارزشهاى جاودانه و پايدار او در قلبهاى انسانها در كجاست ؟
آيا راز اين محبوبيت در جهان بينى و جهان شناسى مترقى اوست ؟
آيا در هدفمندى و هدفدارى و هدفهاى والاى او در زندگى است ؟
آيا در پيوند خالصانه او با سرچشمه هستى است ؟
آيا در انسان گرايى و انسان دوستى و انسان خواهى او نهفته است ؟
آيا در عبادت و نيايش و راز و نياز و پرستش و اخلاص و شفافيت او با خداست ، و يا در صداقت و راستى او با خلق خدا؟
آيا اين نفوذ عظيم معنوى ريحانه پيامبر در دل ها و قلب هاى انسان هاى مترقى و ارزشخواه و اصلاحگر و كمال طلب را بايد در جامعيت و كمال ،
زندگى آموزگارانه ،
رفتار الهام بخش ،
خردمندى و خردورزى ،
هوشمندى و حساسيت روح ،
ژرفنگرى و نوانديشى ،
ايمان و پرواى راستين ،
ايثار و فداكارى ،
زهد و پارسايى ،
بخشايندگى و بلندنظرى ،
فرهنگ و موقعيت علمى ،
سيره و سبك فرهنگى ،
مرزبانى و مرزشناسى ،
اعتدال و دورى از افراط و تفريط،
آراستگى و برازندگى همه جانبه ،
حريت خواهى و عزت طلبى ،
اخلاق و ادب والاى انسانى ،
شكيبايى و پايدارى ،
حلم و بردبارى ،
سخت كوشى و سازندگى ،
نظم و انضباط،
راستى و درستى ،
قانون شناسى و قانون گرايى ،
حق شناسى و پاى بندى به حق و عدالت ،
و ديگر ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى آن اسوه برازندگى ها و شايستگى ها جستجو كرد؛ يا در پيكار روشنگرانه و تاريخساز و خستگى ناپذير و اساسى و انسان دوستانه اش با آفت هاى قتال استبداد،
خودكامگى ،
خودسرى ،
خشونت ،
زورمدارى ،
فريب كارى ،
حق كشى ،
عوامل اسارت ،
خفت ،
حقارت ،
تزلزل شخصيت ،
واپسگرايى ،
دنباله روى ،
تعصب كور،
خمودى ،
حق ناشناسى ،
ابزار سلطه ساختن دين و دفتر،
و پايمال ساختن كرامت ، حرمت ، آزادى ، امنيت و حقوق انسان ها و آن گاه جهاد همه جانبه و قهرمانانه آن شيرزن و آن بزرگ انسان آزاده و پرشكوه در اوج بخشيدن انسان به جايگاهى كه اين آفت ها حاكم نباشد و با تردستى و فريب و زور عريان و نيمه عريان به عنوان ارزش قالب نشود؟
آيا راز اين محبوبيت را بايد در سيره فردى و خانوادگى آن حضرت جستجو كرد و يا در سبك و سيره اجتماعى اش ؟ كدام يك ؟
بى ترديد هركدام از اين ابعاد و ويژگيها و امتيازات ريحانه پيامبر در اين محبوبيت عظيم مردمى و اين پذيرفتگى ماندگار اجتماعى و اين نفوذ حيرت آور در دلها و گستره جانها كارساز و حياتى است ، اما به نظر مى رسد آنچه او را به صورت اسوه اى محبوب براى عصرها و نسلها ساخته است ، تنها ريشه و تبار پرافتخار يا عنايت ويژه آفريدگار هستى به آن حضرت ، يا معنويت و آفرينش نورى او، يا جهان بينى مترقى و يا عبادت و نيايش ‍ روح بخش و يا زهد و پارسايى و عفاف و وقار و اخلاق فردى آن يگانه راديها و سرفرازيها و برازندگيها نيست ؛ بلكه بيشتر از آنها، سيره و روش ‍ اجتماعى و انسانى و خردمندانه و انسان گرايانه و ستم ستيز و حق طلبانه و عدالتخواهانه و آزادمنشانه آن حضرت و دفاع خالصانه و خداپسندانه و شهامتمندانه اش از حقوق ، حرمت ، كرامت ، آزادى ، امنيت و سعادت انسانهاست ؛ به ويژه كه اين خردمندى و خردورزى و انسان دوستى و پيگيرى از رعايت حقوق و حرمت انسان از سوى آن حضرت و مبارزه با بلاى هستى سوز استبداد و خودكامگى و انحصار و سركوب و خشونت و زورمدارى در روزگارى صورت مى گرفت و تجلى مى يافت كه حاكمان و انحصارگران قدرت و امكانات ملى ، از مردم در بند، تصورى جز برده و تابع و ابزار كار و يا رعيت و موظف به اطاعت و پيروى كوركورانه و بدون چون و چرا و فاقد حقوق و آزادى ، ارائه نمى كردند و خود را حاكم مطلق و غيرمسئول و مالك بر سرنوشت آنان اعلام مى داشتند و اراده گزاف و بافته هاى سست و جاه طلبانه خويش را حق و عدالت ، و تراوشات ذهنى عليل خويش را قانون و فراتر از آن مى شمردند.
آرى ، در چنين شرايط و چنين دنياى تيره و تارى بود كه ريحانه پيامبر دوشادوش پدر و به همراه او از نجات و رستگارى و سعادت و كرامت انسان و حقوق بشر و حرمت و آزادى و برابرى او سخن مى گفت و از حق تصميم گيرى انسان و حاكميت اش بر سرنوشت خويش پرچم مى ساخت و آن را بر پرفرازترين قله ها بر مى افراشت و پس از آن نيز به همراه همتاى گرانقدرش ، و شايد به دلايلى گاه پيش از او و فراتر از او، به لطيف ترين و ظريف ترين شكل در گفتار و عملكرد و سيره و سبك و روش و كردارش ، اين حقيقت پرجاذبه و مترقى و ماندگار تجلى داشت .
آرى ، اين شيوه و سبك خردمندانه و بشردوستانه ريحانه پيامبر و احترام به كرامت و آزادى و حقوق انسان و تلاش خالصانه و دلسوزانه و خداپسندانه در راه تاءمين و تضمين آن است كه بيشتر مايه محبوبيت و راز دلپذيرى و ماندگارى نام و ياد و راه و رسم اوست ؛ و گرنه عبادت و نيايش ، يا زهد و پارسايى ، يا شجاعت و شهامت ، يا ايمان و پروا و خودسازى فردى و حتى برترين دختر يا برترين زن يا والاترين مادر گيتى بودن و حتى تربيت والاترين پسران و دختران ، به تنهايى نمى تواند اين همه دلها را شيفته و شيداى او كند.
راز محبوبيت ريحانه پيامبر در اين است كه سخت خردمند و خردورز و هوشمند و ژرفنگر و نوانديش و آينده نگر و دورانديش و بادرايت و دقيق و به راستى انسان گرا و انسان دوست بود، همرنگ و همراه مردم مى زيست ، شريك درد و رنج آنان در راه رشد و تكامل جامعه بود، نمونه دگردوستى و مردم خواهى در ميدان عمل بود؛ تا آنجايى كه جامه عروسى اش را بدون سر و صدا به زنى بينوا و نيازمند مى بخشيد، شام فرزندانش را به يتيم و اسير و فقير انفاق مى كرد و به كسى نمى گفت و منت نمى گذاشت .
پرده خانه و دستبند فرزندانش را براى كمك به محرومان مى فرستاد،
گردنبند يادگارى مادرش ، هديه دختر عمويش ، حمزه ، زيرانداز كودكانش ، پس انداز زندگى ساده و قانعانه و تنها قرص نان سفره اش و...در همه اينها، محرومان را بر خود مقدم مى داشت و ايثار مى كرد و با خدا معامله مى نمود.
در اين است كه به مردم فكر مى داد، انديشه مى داد، آنان را رشد مى بخشيد، با حقوق و حرمت و آزادى و برابرى و عدالت آشنا مى ساخت و آنان را صاحب حق اعلام مى كرد و به سوى سعادت و نيكبختى و تكامل و حاكميت بر سرنوشت شان برمى انگيخت و آنان را برده صفت و برده منش ، دنباله رو و چاكرمنش ، و چاپلوس و حقير شده نمى پسنديد.
به آنان درس عزت مى داد،
درس استقلال مى داد،
درس ابتكار مى داد،
درس تدبير مى داد،
درس اعتدال مى داد،
درس اعتماد به نفس مى داد،
درس زيستن به صورت موجودى صاحب شعور و خرد مى داد،
درس قانون گرايى مى داد...و در همه اينها نمونه بود و الگوى راستين .
راز محبوبيت فاطمه (عليها السلام ) بيشتر در سيره و سبك خردمندانه و بشردوستانه و عدالت خواهانه و آزادمنشانه اوست .
در اين حقيقت است كه تنها به قالب و شكل و ظاهر عبادت خدا و نماز و روزه و دعا و نيايش و آراستگى ظاهر بسنده نمى كرد، بلكه روح و مغز و محتوا و جان آنها را - كه عدالت و آزادى و رعايت مرزهاى مقررات خدا و حقوق بندگان او و سند درستى ادعاى ايمان و اخلاص و صداقت در كارهاست - براى فرد و خانواده و مردم مى خواست تا جامعه از آفت زشتى و ستم و فريب و دجالگرى و انحصار و اختناق و عوام فريبى و عوام زدگى و تاريك انديشى و خشونت پاك باشد؛ چرا كه اگر جمعه و جماعت و كميل و سمات و دعا و نيايش مردمى از روح و محتوا تهى نشده و به صورت عادت و تشريفات و يا ابزار تاريك انديشى و ترويج خرافات و اوهام و در خدمت زورمدارى و استبداد و بت سازى و بت تراشى از حاكمان در نيامده باشد، هرگز در آن جامعه ميكرب قتال زشتى و خشونت و بيداد و برترى جويى و فاصله هاى هولناك طبقاتى و اقليتى همه كاره و از تمامى امكانات بهره ور و در كنار آنها مردمى از حقوق خويش محروم و به وسيله زور عريان و نيمه عريان محكوم و مجبور و بسان مردگانى متحرك پيدا نمى شود.
ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر(١)
در اين واقعيت است كه او تنها به گواهى دادن به وحى و رسالت به وسيله زبان قانع نبود و هدف هاى بعثت ها را - كه تحقق عدالت اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى ، قضايى و عدالت و دادگرى در ديگر ابعاد و صحنه هاى زندگى است - آن را مى خواست و براى آن مبارزه مى كرد و بر آن بود تا مردم از آن بهره ور گردند؛ مگر قرآن هدف بعثت ها را برپايى عدل و داد اعلام نمى كند.
لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط(٢)
راز محبوبيت ريحانه پيامبر در آزادگى و آزادمنشى اوست .
در اين است كه براى مردم آزادى و آزادگى را مى خواست ؛ آزادى فردى ، فكرى ، عقيدتى ، اجتماعى ، سياسى ، آزادى بيان و قلم ، انتقاد و اظهار نظر، چون و چرا و دليل و برهان خواستن از صاحبان قدرت و پاسخ ‌گو بودن آنان در برابر كارهايشان را مى جست .در اين راستاست كه براى زمامداران قانونگرايى و مرزشناسى و براى توده ها حقوق انسانى مى خواست .
مگر قرآن در وصف پيامبر گرامى ، او را براندازنده كند و زنجيرهاى ستم و بيداد از دست و پاى انسان و زداينده اوهام و خرافات از مغز و ذهن و وجدان و فطرت او وصف نمى كند.
و مگر تنها به مردمى نويد بهشت و رستگارى نمى دهد كه سخنان و ديدگاه هاى گوناگون را بشنوند و خردمندانه ، بهترين آنها را برگزينند.
فبشر عباد الذين يستمعون القول و يتبعون اءحسنه اءولئك الذين هداهم الله (٣)
راز محبوبيت و ماندگارى او اين است كه با نابرابريهاى گوناگون اجتماعى و سياسى و حقوقى و فاصله هاى هولناك طبقاتى و امتيازطلبى ها و برترى طلبى هاى گروهى برترى جو و انحصارطلب و خودخواه كه با دستاويز ساختن پيشگامى در اسلام و يا حضور در جبهه و ميدان جهاد، اينك پس از رحلت پيامبر همه چيز را براى خود مى خواستند و تمامى امكانات رشد و پيشرفت را بدون حساب و كتاب و فراتر از قانون و مقررات در اختيار گروه خود مى نهادند و صاحبان اصلى آن را به جرم آزاديخواهى و عدالت طلبى و مبارزه با قانون شكنى ها و قانون ستيزى ها و نابرابرى ها و برترى جويى ها، با انواع سانسور و تفتيش عقايد، از مشاركت در امور و دخالت در سرنوشت خويش دور مى ساختند و حقوق طبيعى و انسانى آنان را با زشت ترين شيوه ها پايمال مى نمودند، سخت اعلام مخالفت مى كرد و اين كار و اين شيوه آنان را با سيره و سبك پيامبر خدا سخت نا سازگار و با روح دين و آيين بيگانه مى شمرد.
راز محبوبيت آن پيشواى والايى ها در اين حقيقت است كه پس از رحلت جانسوز پيامبر، آن گاه كه گروهى متشكل و تاريك انديش و خشن ، زير ستار دين و به بهانه جلوگيرى از هرج و مرج و بروز فتنه و نا امنى و خطر از هم گسيختگى جامعه و مترسك تراشى از بيگانگان ، به قبضه قدرت ملى و انحصار امكانات عمومى و پايمال ساختن حقوق و حرمت و آزادى و امنيت آگاهان و سلطه ناپذيران و عدالت خواهان و مرزبانان مرزهاى مقررات خدا و حقوق مردم ، دست يازيدند و دهان خيرخواهان را بستند و با مشت آهنين به جاى دليل و منطق و مهر و انسان گرايى ، وارد صحنه شدند، او با شهامت و درايتى تحسين برانگيز و با نهايت دلسوزى و خيرخواهى و بشردوستى در برابر آن جريان زشت و خشونت بار و آن بدعت ناهنجار ايستاد و با همه وجود كوشيد و روشنگرى كرد و از جان مايه گذاشت ، تا همگان را متوجه خطر سازد و با جلوگيرى از آفت انحصار و سركوب از كرامت و عزت انسان و سيره و سنت عادلانه پيامبر پاس ‍ دارد.
آرى ، آن حضرت بود كه پس از باران دليل و برهان بر ظالمانه بودن آن جريان كه در انديشه انحصار قدرت بود، دلسوزانه و دردمندانه فرمود:
اءلا و قد قلت ما قلت على معرفة منى بالخذلة التى خامرتكم والغدرة التى استشعرتها قلوبكم ...فدونكموها فاحتقبوها دبرة الظهر، نقبة الخف ، باقية العار، موسومة بغضب الله و شنار الاءبد
((آگاه باشيد كه آنچه را گفتم و بر كوير دلها باراندم ، با آگاهى كامل از انگيزه سستى و يارى نمودن حق و عدالت از سوى شما و نيرنگ و بازيگرى هايتان بود؛ كه گستره دلهايتان را پوشانده و با روحتان درآميخته است .))
اين سخنان روشنگرانه ، خروشى بود كه از جان سرچشمه گرفت و آهى كه از خشم من در برابر آفت انحصار و زورمدارى برخاسته و از توانفرسايى و ناآرامى من در برابر باطل و بيداد حكايت مى كرد و نيز شكايتم از دلتنگى و روند نامطلوب جامعه بود و اتمام حجت بر همگان !
اينك اين شما و اين هم شتر خلافت و رياست ؛ شما شيفتگان قدرت بر آن سوار شويد و يكه تازى كنيد؛ اما بدانيد كه پشت آن ، زخم دار و پايش لنگان ، و ننگ و رسوايى آن ، ماندگار و جاويدان است ؛ بر پيشانى آن خشم خدا خورده است و ننگ و عار آن پاك شدنى نيست و فرجام اين انحصار قدرت و پايمال ساختن حقوق مردم به آتش دردانگيز خدا - كه لهيب آن بر ژرفاى دلها نفوذ مى كند و مى سوزاند - پيوند دارد.
و نيز پس از روشنگرى تحسين برانگيزى خطاب به رهبر نظام انحصارى سقيفه خروشيد كه :
فدونكها مخطومة مرحولة ، تلقاك يوم حشرك ...
اينك كه با بازى با واژه ها و مفاهيم دين خدا و با دروغ بستن به پيامبر، در انديشه انحصار قدرت و به كف گرفتن امكانات مردم هستيد و از هيچ حق كشى پروا نمى داريد، اين شما و اين هم((فدك))و((خلافت))؛ كه بسان شتر مهار شده و باركرده در انحصار شماست ؛ اما بدان كه روز رستاخيز تو با آنها رو به رو خواهى گشت و بايد حساب پس دهى !
راز نفوذ اجتماعى و معنويت آن حضرت در اين حقيقت است كه در شرايط سخت و خشونت بارى كه كسى توان و جراءت رويارويى با استبداد نوظهور و تازه نفس را نداشت و حقوق ، حرمت ، آزادى ، كرامت و امنيت مردم زير گام هاى حاكمان جديد پايمال مى شد، آن آموزگار والايى ها بود كه پس از دلسوزى و روشنگرى بسيار، زنگ خطر را به صدا درآورد كه :
واءبشروا بسيف صارم و هرج شامل واستبداد من الظالمين ...
اينك كه در برابر انحصارگران قدرت ملى و امكانات عمومى براى دفاع از حقوق و آزادى خويش نمى ايستيد، شما را بشارت باد بر شمشيرهاى آخته و هجوم پياپى تجاوزكاران و هرج و مرج در روابط اجتماعى و سياسى و استبداد و خودكامگى بيدادگران ؛ همان كسانى كه نه حقوق اقتصادى شما را رعايت مى كنند و درست مى پردازند و نه امنيت شما را پاس مى دارند؛ بلكه با شمشيرهاى بيداد، مردم شما را درو خواهند كرد.
راز محبوبيت او در اين حقيقت است كه او ايستادگى در برابر بيعت خواهى زورمدارانه و با سركوب و خشونت و دفاع از حق و آزادى را به انسانها آموخت و به سردار خشونت خروشيد كه : هان اى عمر! آيا از خدا پروا نمى دارى كه بدون رضايت من بر آنى كه زورمدارانه وارد خانه ام شوى و حريم امنيت مرا درهم شكنى ؟!يا عمر! اما تتقى الله تدخل على بيتى ؟ اءبحزبك الشيطان تخوفنى ؟(٤)
و با شهامتى وصف ناپذير فرياد برآورد كه : آيا بر آن هستى كه خانه ما را بسوزانى و آمده اى كه امير والايى ها و فرزندانش را به آتش ‍ بكشى ؟
اءجئت لتحرق دارنا؟! اء تحرق عليا و ولدى ؟(٥)
و بدين وسيله راءى خواستن و بيعت طلبيدن با زورمدارى و شستشوى مغزى و خشونت ، حتى به بهانه حمايت از دين و در ستار مذهب و به نام خدا و پيامبر را نيز براى هميشه زشت و ظالمانه و ضد انسانى اعلام كرد؛ چرا كه در نگرش او، حق و عدالت را تنها بايد با شيوه هاى عادلانه و انسانى پاس داشت و نه با شيوه هاى ظالمانه و فريب كارانه ؛ و قدرت و امكانات ملى را تنها مى توان با راءى آزادانه و آگاهانه و رضايت مردم و برابر مقررات عادلانه و مورد توافق جامعه به كف گرفت و نه با فريب و خشونت .
راز محبوبيت او در اين حقيقت است كه شجاعانه و خيرخواهانه در برابر ستم و بيدادى كه ستار مذهب بر چهره داشت ، ايستاد و درس ستم ستيزى داد و فرمود:
اءصبحت بين كمد و كرب ، فقد النبى و ظلم الوصى ....
((شب را در ميان حزن و اندوهى سخت به سحر آوردم ، در غم و اندوهى كه خورشيد رسالت از ميان امت رخت بر بسته و جانشين راستين او مورد ستمى بى رحمانه و ناجوانمردانه قرار گرفته است ...))
و با تدبيرى شگرف ، به ستمكاران حتى اجازه و فرصت شركت در تشييع جنازه و خواندن نماز بر پيكرش را نداد.
در اين حقيقت است كه در برابر گرايش بى دليل و برهان و دنباله روى از زورمداران ايستاد و روشنگرى كرد كه نبايد تسليم هوچى گرى و جوسازى و بافته هاى يكطرفه استبدادگران شد، بلكه بايد آنان را شجاعانه نقد كرد، از آنان دليل و برهان خواست ، چون و چرا نمود، روشنگرى كرد و آنان را پاسخگوى گفتار و سياست و عملكرد و دستاورد كارشان شناخت و مردم را انديشاند.
ليت شعرى الى اى سناد استندوا؟ وعلى اى عماد اعتمدوا؟ وباى عروة تمسكوا؟
راز محبوبيت آن پيشواى آزادى در اين حقيقت است كه در برابر كنار نهادن شايستگان و دانشوران و خوبان و عدالت پيشگان و پيش انداختن كسانى كه فاقد اين ارزشها بودند، ايستاد و حاكميت روابط به جاى ضوابط را مردود اعلام كرد.
استبدلوا والله الذنابى بالقوادم والعجز بالكاهل ....
در اين حقيقت است كه با ابزار سلطه ساختن مذهب ، و باورهاى مقدس ، به مبارزه برخاست و روشنگرى كرد كه نبايد به فرد يا گروهى اجازه داد تا به نام دين به غصب و حق كشى و ظلم و اختناق و فريب و نيرنگ سياسى و تحميل يافته ها و بافته ها و باورها و سليقه هاى خود بپردازد.
لقد جئت شيئا فريا!افعلى عمد تركتم كتاب الله ونبذتموه وراء ظهوركم ؟
و سرانجام اين كه ، راز محبوبيت او در جامعيت و كمال و توسعه شخصيت و گستردگى ابعاد وجود گران مايه آن حضرت است ؛ در اين واقعيت ظريف است كه او نمونه يك انسان جامع و كامل ، همه سو نگر و ژرف انديش ، سمبل اعتدال و اعتماد و سلامت نفس و علو روح است .
به ويژگى بردبارى و حلم آراسته است و ديدگاه ها را با سعه صدر مى شنود، هر كدام از آنها درست است ، با كرامت و چهره اى گشاده تاءييد مى كند و هر كدام نياز به نقد و روشنگرى دارد، با مهر و انصاف نقد و تصحيح مى نمايد، و بدين وسيله از حق زيستن انسان به صورت موجودى خردمند و خردورز و صاحب شعور و برخوردار از حق مقايسه و انتخاب دفاع مى كند.
كتاب قطور و ارزشمند وجود او بسان كتاب گسترده و پاك و پاكيزه طبيعت ، زيبا و تفكرانگيز است .
اگر در اين طبيعت زيبا، كسى به آسمان نيلگون با خورشيد، ماه ، ستارگان زيبا و تفكرانگيزش نگاه كند و يا به زمين ، اين گاهواره آرام ، با كوه ها، جنگل ها، رودخانه ها، چشمه سارها، جويبارها، شاهراه ها، معادن و منابع و گنجينه ها و هزاران پديده پراكنده در آن نظر افكند و يا به دنياى شگفت انگيز درياها و اقيانوس هاى مواج و مليون ها پديده پراسرار شناخته شده و ناشناخته آن نظاره كند، نبايد چنين پندارد كه كتاب قطور طبيعت را مطالعه كرده و پديده هاى گوناگون و تفكرانگيز آن را شناخته و ارتباط شگرف و نظام آنها را كشف كرده و راز و رمز حيات و تحرك و تلاش و انسجام آن ها را دريافته است ، تا چه رسد به آن كسى كه تنها گوشه اى و يا پديده اى و برگى و يا صفحه اى و فرازى از كتاب طبيعت را بنگرد، آن گاه بخواهد يافته ها و برداشت هايش را به ديگران باز گويد و اصرار ورزد كه طبيعت همان است كه او مى گويد و مى شناسد و همگان بايد شناخت او را بپذيرند.چنين كسى چقدر از حقيقت بيگانه است و تحميل بافته هاى او چه اندازه زيان بار و كمرشكن و انحطاطآور.
در مورد شخصيت پرشكوه و دنياى پيچيده و اسرارآميز و پر راز و رمز وجود گران مايه ريحانه پيامبر نيز كه پرتوى است از خورشيد رسالت ،
و فروغى است از آن چراغ هدايت ،
و شعله اى است از آن مشعل نجات ،
و نسخه اى است از آن كتاب پراسرار،
و كتابى است بسان كتاب قطور و شعورآفرين و تفكرانگيز طبيعت ، موضوع همان گونه است ؛ به همين جهت است كه هر گروه و جريان و نسلى از آن حضرت دريافت و برداشت و باور و پندارى دارد و اين باورها و دريافتها گوناگون ، حتى گاه با هم سخت ناهمساز است و راز آن نيز شايد همين گستردگى كتاب پراسرار وجود فاطمه (عليهاالسلام ) و عدم شناخت شايسته و بايسته آن از سوى شيفتگان و دلدادگان آن حضرت و مردمى است كه دوستدار او و مدعى پيروى از اويند؛ درست بسان اسلام و قرآن و خود پيامبر و اميرمؤمنان .
يكى از راه مى رسد و با برداشت سطحى و ناقص خويش ، ريحانه پيامبر را بزرگ بانويى مى نگرد كه پرده نشينى و پرده گزينى و تقواى گريز را انتخاب كرده و سبك و سيره اش در زندگى ، گويا به گونه اى است كه نه هرگز مردى بايد او را ببيند و صداى او را بشنود، نه او مردى را؛ و نزديكترين لحظه هاى تقرب به خداى براى زن را لحظه اى مى نگرد كه در قلب و قعر خانه خويش ‍ باشد و گسسته از مسئوليت هاى اجتماعى و فرهنگى و سياسى و انسانى اش و برق خورشيد هم بر او نتابد.در نتيجه چنين برداشت و ديدگاه و پندار و جريانى در مورد سمبل و نمونه بى همتاى زن مسلمان ، هنگامى كه به قدرت سياسى و نظامى و مديريت و يا اقتدار مذهبى مى رسد، با زن آن گونه رفتار مى كند كه او را از همه حقوق و آزادى انديشه ، عقيده ، زيستن به صورت موجودى با شعور و خرد، داشتن حق انتخاب ، دخالت در سرنوشت ، حق داورى ، مديريت ، قضاوت ، گواهى ، استقلال ، ابتكار، حاكميت بر سرنوشت ، حق مشورت و تبادل نظر، حق امنيت ، دفاع و كرامت ، محروم مى سازد و او را - كه نيمى از پيكر جامعه و دنياى خويش ‍ است - مى برد و قيچى مى كند و مى گسلد و به جاى ايجاد شرايط انسانى رشد و شكوفايى و توسعه شخصيت و دادن امكانات گوناگون براى اوج و آمادگى هاى لازم براى دفاع از حقوق ، آزادى ، امنيت ، كرامت ، عفاف ، نجابت ، وقار، شكوه ، معنويت ، جسم ، روح ، عاطفه ، جان و نعمتهاى دنياى وجود خويش با قدرت انديشه و ابتكار و ابداع و بيان و قلم و خرد و تدبير و ديگر امكانات ، و به جاى تشويق زن به آراستگى به پرواى ستيز و داشتن نقش مثبت و مترقى و خلاق در جامعه ، به بهانه صيانت از عفاف و نجابت او، وى را در صدف انزوا مى نهد و به پرواى گريز و ناتوانى و عقب ماندگى مى خواند و عاطل و باطل و بى هدفش مى خواهد و او را از هستى ساقط مى كند و به موجودى وابسته ، اسير، آسيب پذير، ابزار و پديده اى تبديل مى سازد و آن گاه كوچه ، خيابان ، مراكز گوناگون زندگى و ادارى اش و اگر بتواند شهر و ديارش را نيز جدا مى سازد و اين كار را خدمت به بشريت و به صلاح زن و مرد و جامعه و تاريخ مى نگرد.
مگر آفتهاى ويرانگر و جريانهاى افراطى و خمود و خشن ، هم اينك در گوشه و كنار دنياى اسلام چنين نمى كنند و چنين نمى خواهند؟
ديگرى از راه مى رسد و به بهانه حضور ريحانه پيامبر در((احد))و پانسمان زخم چهره پدرش ، پيامبر، زن را برون از خانه و در جامعه مى خواهد؛ اما فدايى و سرباز و گوش به فرمان و در چنبر اسارت خويش و در بند و زنجير و حصارى ديگر؛ نه اينكه زن انسان وار بينديشد و بينديشاند، انسان گرايانه بفهمد و بفهماند، داراى ابتكار و شناخت و باورى ژرف و انسانى و مترقى و آزاد از اوهام و خرافات و بافته هاى جاه طلبانه و سلطه جويانه باشد، از حقوق و كرامت و آزادى و امنيت و حق انتخاب و تصميم گيرى خويش ‍ سخن گويد، چون و چرا كند، انتقاد نمايد، دليل و برهان بخواهد و از نابرابريهاى دهشتناك حقوقى اجتماعى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى و هنرى و جهانى و خانوادگى فرياد برآورد و حقوق غصب شده و سلب شده عصر و نسل محروم خويش را مطالبه كند.
و سومى از راه مى رسد و با دستاويز ساختن گوشه اى ديگر از دنياى گسترده و پراسرار وجود فاطمه (عليها السلام ) مدعى مى گردد كه آن حضرت را شناخته است و بايد همگان همان گونه فكر كنند كه او فكر مى كند.
يكى آن بانوى راديها و سرفرازيها را نمونه خشم و قهر انقلابى در برابر انحصار و سركوب و ارتجاع مى نگرد و بس ؛ و ديگرى نمونه مهر و محبت و لطافت و ظرافت انسانى و ديگر هيچ .
يكى او را نمونه تلاش و سخت كوشى و پشتكار و سرفرازى و پيروزى مى نگرد؛ ديگرى او را هماره گريان و نالان و گرفته و غم زده .
يكى او را بانوى كرامت و اعجاز مى نگرد و ديگرى كدبانوى خانه ؛ يكى او را والاترين مادر گيتى مى شناسد و ديگرى برترين همتاى زندگى براى امير والاييها؛ در حالى كه هر كدام از اين جريان ها و ديدگاه ها و گروه ها حتى در صورت صداقت و حسن نيت و به فرض عدم سوء استفاده از باورهاى مقدس دينى و ابزار سلطه ساختن پاكان و خوبان و نام و ياد جان بخش آنان ، دريافت و پندار خود را نمايندگى مى كنند و نه ديدگاه و عملكرد و سيما و سيره انسان ساز و شخصيت كامل و جامع و پرشكوه و پرمعنويت و پرجاذبه و جاودانه و درخشان ريحانه پيامبر را؛ چرا كه هيچ يك از پندارها و چهره هاى تك بعدى و بى رنگ و فاقد روح و جامعيت و جاذبه ، سيما و سيره پرفروغ ، كامل ، جامع ، نورافشان ، انسانى ، آسمانى و زيباى فاطمه نيست .
چرا كه او به راستى تبلور جهان بينى قرآن ،
روح انسان گرايانه اسلام
روح خردمندى و خردورزى ،
روح هوشمندى و حساسيت و بيدارى وجدان ،
روح تفكر و انديشه ،
روح ژرف نگرى و نوانديشى ،
روح فرهنگ و شناخت ،
روح دانش و بينش ،
روح قانون شناسى و قانون گرايى ،
روح پرستش خالصانه ،
روح نيايش عارفانه ،
روح ايمان و باور عميق ،
روح ايثار و فداكارى ،
روح زهد و پارسايى ،
روح عزت و قناعت ،
روح پروا و تقوا،
روح راستى و درستى
روح بخشايندگى و بلندنظرى ،
روح بردبارى و حلم قهرمانانه ،
روح مدارا و تحمل و مردم دارى ،
روح شكيبايى و پايدارى ،
روح حيا و وقار،
روح پاكى و عفاف ،
روح آراستگى و برازندگى ،
روح ادب و رفتار انسانى ،
روح فروتنى و تواضع ،
روح مردم خواهى و دگردوستى ،
روح سختكوشى و تلاش ،
روح نظم و انضباط
روح تربيت و سازندگى ،
روح مديريت و برازندگى ،
روح اعتدال و ميانه روى ،
روح شهامت و شجاعت ،
روح مهر و عشق ،
روح عاطفه و فضيلت ،
روح ساده زيستى و زندگى با روح و صفا،
روح احساس مسئوليت اجتماعى ،
روح سياست و تدبير،
روح دادگرى و عدالتخواهى ،
روح آزادى و آزادگى ،
روح حق طلبى و حقوق بشر،
روح مقاومت و اعتراض در برابر ستم ،
روح پيكار با حق كشى و بيداد،
روح مبارزه با استبداد،
واپسگرايى ،
وابستگى ،
اختناق ،
سانسور،
انحصار،
سركوب ،
فزون خواهى ،
برترى طلبى ،
ابزار سلطه ساختن دين ،
بهره ورى ابزارى از انسان ،
و روح پيكار اصلاح طلبانه و روشنگرانه با همه نارواها و فاصله هاى هولناك طبقاتى و بهره كشى ها و نابرابريها براى تاءمين و تضمين حقوق و آزادى و امنيت انسان و برپايى كاخ شكوهبار عدالت و نجات انسان از ظلمت به سوى نور و در هم شكسته شدن غل و زنجير بيداد و نامردمى بود؛ و سبك و سيره اش تجلى گاه اين ابعاد گوناگون و جامع و پرجاذبه و زندگى ساز، و رمز محبوبيت و جاذبه و راز جاودانگى او نيز همين شخصيت شگفت انگيز و جامع و همه سونگر و معتدل و تماشايى اوست .
براى نمونه ، آن پيشواى بزرگ راديها و سرفرازيها، از سويى سمبل عفاف ، وقار، نجابت ، حيا، پروا و پاكى و تبلور معنويت و ايمان و نيايش و نماز و كارهاى شايسته است ، و از دگر سو در همان حال در ميدان سياست و اجتماع و فرهنگ ، پيشاپيش حركت تاريخ و روند رويدادها، پناهگاه هوشمند و شايسته فكرى ، مذهبى ، عقيدتى ، اجتماعى ، سياسى و انسانى نه تنها براى زنان مترقى و آزاده و كمال طلب و عدالت خواه است كه پناهگاه فكرى و مرجع علمى و دينى و اجتماعى مردان برجسته و بزرگ و نامدار نيز هست ؛ و در جهت حق و عدالت و تاءمين حقوق و آزادى انسان و بسط ارزشها، با آنان ديدار مى كند؛ سخن مى گويد، مشورت مى نمايد، برايشان خيرخواهى مى كند، از آنان انتقاد مى نمايد، گله مى كند، گاه برخى را به باد نكوهش مى گيرد و روشنگرى مى نمايد، گاه به ديدار پاره اى مى رود و گاه برخى را فرا مى خواند.
براى نمونه :
١- روايات بسيارى نشانگر آن است كه آن حضرت بارها و بارها با چهره هاى پرواپيشه و بزرگى چون : سلمان ، ابن مسعود، ابوذر، ابن عباس ، بلال ، عمار، مقداد، جابر، سهل بن سعد، محمود بن لبيد، و...ديدار و مشاوره و گفت و شنود داشته است ؛ به گونه اى كه مى توان گفت آنان از شاگردان آن حضرت به شمار مى روند؛ درست همان گونه كه انبوهى از زنان و دختران روشن بين و نوانديش و ترقى خواه ، از چشمه سار جوشان دانش و كمال فاطمه بهره مى گرفتند.
٢- و نيز نشانگر آن است كه انسانهاى حق طلب و كمال جويى چون : ابو رافع ، ابو درداء، ثوبان ، ابولبابه ، ابن ابى مليكه ، بريده ، معاذ بن جبل ، به حضور پر معنويت آن بانوى دانش و فرهنگ و پروا، بارها شرفياب شده و از او روايت آورده اند.
٣- و نيز نشانگر آن است كه سياستمدارانى چون ابوبكر، عمر و...به ديدار آن يگانه عدالت و سياست عادلانه و انسانى شتافته و با آن حضرت گفتگو كرده اند.
٤- و نيز نشانگر آن است كه آن بزرگ مبارز بى نظير راه آزادى و تقوا، به خانه سران مهاجر و انصار رفته و با هر كدام از آنان به گفتگو نشسته ضمن روشنگرى روند تاريخ و خطر استبداد و واپسگرايى و خشونت و انحصار، و هشدار از ابزار سلطه ساختن دين و دفتر از سوى جريان سقيفه ، آنان را به رويارويى هوشمندانه و اصلاح طلبانه ، به مقاومت منطقى و مسالمت آميز و شجاعانه در برابر انحراف و استبداد برانگيخته و از آنان دادخواهى كرده است .
٥- و نيز نشانگر آن است كه به هنگام يورش گماشتگان ظلمت و اختناق و سردسته هاى آنان به كانون وحى و رسالت ، آن حضرت با شهامت و شكوهى وصف ناپذير در برابر آنان ظاهر شد و با آنان به گفتگو پرداخت و عملكرد زشت و ظالمانه آنان را به باد نكوهش گرفت .
٦- و نيز نشانگر آن است كه آن پيشواى شهامت و آزادگى ، براى دفاع از حق و عدالت و رفع ستم از امير والايى ها به سوى دژخيمانى كه آن حضرت را به بند كشيده و براى گرفتن راءى مثبت براى استبداد به سوى مسجد مى بردند، شتافت و با آنان به بحث و گفتگو پرداخت و خيرخواهانه و بشردوستانه ، آنان را از زورمدارى و خشونت و سياهكارى و شرارت برحذر داشت و به حق و عدالت و قانون گرايى دعوت فرمود و تا رهايى بخشيدن شهسوار بزرگ توحيد، از تلاش و دفاع شجاعانه و گفتگوهاى هوشمندانه و خداپسندانه و كارساز با دوست و دشمن و آشنا و بيگانه در اين راستا فروگذار نكرد.
٧- و نيز روايات رسيده نشانگر آن است كه ريحانه پيامبر در برابر مردم كوچه و بازار و نيز انبوه مردمى كه در مسجد گرد آمده بودند، شجاعانه و با صدايى رسا به ميدان آمد و از دين و دفتر و حق و عدالت و آزادى و حقوق بشر و آينده انسانها دفاع كرد و از خطر استبداد و واپسگرايى و انحصار و سركوب ، پيامبرانه هشدار داد.
با اين بيان ، بايد راز محبوبيت و رمز پذيرفتگى و سر جاودانگى اين شخصيت والا را درست كشف كرد و آن گاه ، هم خود درس گفت و براى زندگى شمعى از آن مشعل پرفروغ افروخت ، و هم او را با آن سيما و آن چهره و آن رازها و رمزها و اسرار پرجاذبه و ماندگارش به زن و دختر روشنفكر و كمال جو و قهرمان طلب نشان داد و آنان را با اين الگوى زنده و پاينده و اين سرمشق زيبنده و آراسته و اين نمونه جامع و والا و اين پيشتاز مترقى و كامل و اين پيشرو در همه ميدانها و عرصه هاى جمال و كمال و ارزشهاى زنده و پوينده و هماره عطرآگين خواست ، و فضا و محيط و دنياى مناسب و شرايط مساعد و مورد نظر او را براى زندگى و رشد پديد آورد، و باور داشت كه رشد و آراستگى و سلامت همه جانبه زن ، بسان مرد، در حضور آگاهانه و انسانى و آراسته به وقار و متانت او در قلب جامعه و در تقواى ستيز اوست ، نه پرده نشينى و پرده گزينى و پايمال ساختن حقوق و كرامت و آزادى او، و يا تحميل تقواى گريز و انزوا بر او؛ چرا كه در اين صورت است كه زن به كالا يا ابزار تبديل مى گردد و از پى آن ، هر روز به رنگى به ابتذال كشيده مى شود و هماره مهجور و نابالغ و محروم و در چنبر اسارت هاى رنگارنگ مى ماند.آخر به نيمى از پيكر جامعه در صورتى كه مجهز به بينش و آگاهى سياسى و اجتماعى و مسلح به رشد فكرى و عقلى و آراسته به ارزش هاى انسانى بود و در جامعه حضورى زنده و بانشاط و كارساز داشت ، چگونه مى توان زور گفت و يا از او به صورت ابزارى بهره برد؟!
آرى ، زمانى مى توان از زن به صورت ابزارى استفاده كرد و او را هماره بسان كودك ببازى گرفت و به دلخواه و در جهت زورمندان و لذت جويان از او بهره برد كه حق دخالت جدى در سرنوشت خويش را از او گرفت و او را با بهانه ها و دستاويزهاى رنگارنگ و يا مقدس مابانه از حضور كارسازش در جامعه منع و در عزلت و انزوا، وابسته و زندانى ساخت .
تجربه طولانى زندگى بشر ثابت كرده است كه هماره اسارت و ابتذال زن با انزوا و پرده گزينى و پرده نشينى او و تبديل شدنش به ابزار و كالا و وابسته و طفيلى شدنش گره خورده است ؛ درست همان گونه كه آزادى و آزادگى شرافتمندانه و رسيدن او به حقوق انسانى اش با حضور آگاهانه و آراسته به پروا و وقار شايستگى او متناسب و همساز است .در اين راستا مى توان به زندگى برترين و شايسته ترين نمونه ها و الگوها، از زنان بزرگ و نامدار تاريخ اديان توحيدى نگريست ، زنان آگاه و پروا پيشه اى چون : آسيه ، آن پيكره ايمان ،
هاجر، مام پراخلاص اسماعيل ،
ساره ، همسر ابراهيم ،
يوكابد، مادر قهرمان موسى ،
صفورا، همسر باوفا و دلير او،
مريم ، خواهر هوشمند او،
بلقيس ، ملكه نوانديش و آزادمنش و حق گراى سباء،
خديجه ، بانوى خردمند و نوگراى حجاز،
مريم ، مام گرانقدر مسيح ، و سرآمد و سالار همه آنان ريحانه متفكر و توحيدگرا و بشردوست و اصلاحگر و ژرف انديش پيامبر و دختران قهرمانش ، زينب و فاطمه و شمارى از شاگردان راستين آنان كه در همان حال كه شايسته ترين دختر و بهترين و پاك ترين زن و آگاه ترين و پرمهرترين مادر بودند، بسان يك انسان آگاه و والا بار سنگين مسئوليت فكرى ، فرهنگى ، تربيتى ، اجتماعى ، سياسى ، اصلاحى ، مذهبى و تاريخى و جهانى خويش را توانمندانه به دوش كشيدند و نشان دادند كه جايگاه زن در جامعه كجاست و ميزان حضور و نقش او در روند تحولات چگونه است و او چگونه بايد به راستى در پرتو درايت و ايمان ، با دستى گاهواره فرزندش را به حركت درآورد و نسلى عدالتخواه و بشردوست و رعايتگر حقوق همنوع بپرورد و با دست ديگر دوشادوش مردان راستين ، براى عصرها و نسلها، آينده اى روشن و زيبا و سرشار از امكانات و فرصت هاى برابر براى رشد و اوج و پيشرفت بسازد.
اما اين كتاب كتابى كه در دست شما خواننده گرامى است ، در حقيقت چكيده مطالعات ، دريافت ها، برداشت ها و يادداشت هاى نويسنده در مورد شخصيت والاى ريحانه ارجمند پيامبر، اين شايسته ترين و آرمانى ترين انسان عصرها و نسل ها، در دورانى فراتر از دو دهه است كه اين بنده ناچيز به لطف بى پايان خدا و مهر بى كران او از راه قلم و سخن و درس و بحث ، توفيق ايستادن در خدمت فرهنگ آزادپرور قرآن و عترت را داشته است .برگ سبز و گام لرزانى است به سوى شناخت سبك و سيره انسان ساز و افتخارآفرين و آزاده پرور برترين دختر، والاترين زن ، پرشكوه ترين مادر و آزاده ترين ، حق گراترين و شايسته ترين و شجاع ترين مبارز راه آزادى و حقوق انسان و جامع ترين ، كامل ترين ، زيباترين و انسانى ترين و پرجاذبه ترين و روشن انديش ترين اسوه و الگو و نمونه زندگى ، نه تنها براى دختران و زنان مترقى و درست انديش كه براى همه انسانهاى كمال جو و ارزشخواه و فضيلت طلب .
نگارنده در اين دوران طولانى براى سخنرانى در مورد شخصيت والا و پرشكوه آن حضرت در شهرهاى مختلف و مراكز و مجامع گوناگون علمى ، فرهنگى ، دانشگاهى ، تربيتى و مذهبى به مطالعه ده ها كتاب ارزشمند قديم و جديد پرداخته و براى نوشتن مقاله هاى متعددى در برخى مجله ها و روزنامه ها به مناسبت هاى گوناگون ، در مورد سيما و سيره شكوهبار مقام ارجمند و پرمعنويت او به پژوهش و تفكر نشسته و به هر آنچه در اين مورد دسترسى پيدا كرده ، همه را با شور و شوق و دقت و تعمق از نظر گذرانده و در آنها بسيار انديشيده و به باور خويش صواب را از ناصواب و مطالب و مفاهيم و معارف ارزنده و زندگى ساز و الهام بحش و پرجاذبه و ماندگار را در اين مورد برگزيده و آن گاه چكيده اين دريافت ها و برداشت ها را در يك سرآغاز و فراتر از بيست بخش به قلم آورده و به گونه اى كه مى نگريد، تنظيم و دسته بندى نموده است .
در اين كتاب ، افزون بر ترسيمى از شخصيت والاى ريحانه ارجمند پيامبر و سيماى پرشكوه و پرفروغ آن حضرت در آيينه وحى و رسالت و نمايش ‍ پرتوى از سيره و سبك انسانى و ارزشهاى والاى اخلاقى و برازندگيهاى وصف ناپذير آن اقيانوس مواج و بى كرانه رادى ها و زيبندگى ها و عزت ها و سرفرازى ها و آن فروزشگاه افتخارات ماندگار و الهام بخش ، با نگرشى نو و نگاهى جديد، مفاهيم و موضوعات جالب و جذاب و نكات جديد و تازه اى نيز در ابعاد گوناگون دنياى گسترده و زيبا و تفكرانگيز كتاب وجود ارجدار و ارجمند و زواياى ناشناخته شخصيت آن بزرگ پيشواى عدالت و آزادى و سرفرازى به سبك دلپذير و نوينى به تابلو رفته است ؛ بدان اميد كه بتواند جرقه اى روشنگر در اين راه به حساب آيد و گام لرزان و تلاش ‍ خالصانه و عاشقانه و مفيدى در راه شناخت اين سمبل والاى انسانى .
و اينك به يارى خدا و با اميد به عنايت آن بانوى برگزيده جهان هستى و لطف و بزرگ منشى و بزرگوارى آخرين فرزند و يادگار معصوم و برگزيده اش ، جان جهان ، آن آخرين اميد و آن تنها نويد، امام مهدى حاصل اين تلاش به صورتى كه پيشاروى شماست ، به همه ترقى خواهان و آزادمنشان و ارزش خواهان ، به ويژه زنان و دختران روشنفكر، خداجو، ارزشخواه ، اصلاح طلب و انديشمندى كه آگاهانه و باالهام از راه و رسم او، در انديشه در هم شكستن كند و زنجيرهاى خرافات و اوهام ، زنگارهاى جاهلى و ظالمانه ، پندارهاى بى اساس و تبعيض آميز، آداب و رسوم ناسازگار با شاءن و منزلت انسان و آن گاه احياى حقوق ، آزادى ، حرمت ، كرامت و امنيت خاطر خويش و همه همنوعانشان در همه ميدان ها و صحنه هاى زندگى هستند، و بر آنند كه در ابعاد گوناگون زندگى فكرى ، فرهنگى ، هنرى ، عقيدتى ، اخلاق فردى ، خانوادگى ، اجتماعى ، سبك سياسى و ديگر عرصه ها و فراز و نشيب هاى حيات ، ريحانه انديشمند و سرفراز پيامبر، اين برترين و شكوهبارترين و افتخارانگيزترين آموزگار و اين پيشواى راستين شرافت و كرامت و آزادى و سرفرازى را اسوه و الگو و سمبل زندگى خويش سازند و آگاهانه و خالصانه و انديشورانه و پر شور و شعور به او اقتدا كنند - به ويژه به فرزندان ارجمندم ، سعيده ، مسعوده و فهيمه عزيز - تقديم مى گردد.
در پايان اين سر آغاز، دست نياز و نيايش به بارگاه آن بى نياز و بنده نواز برمى داريم و پس از سپاس بى شمار و بى كران بر نعمتهاى گران و بنده نوازى اش ، با همه وجود، ذات پاك و بى همتاى او را مى خوانيم و از پيشگاه پرشكوهش مى خواهيم كه به حرمت ريحانه پيامبر در بارگاهش ، از لغزش هاى ما بگذرد و به لطف خويش ما را بيامرزد و اين گام لرزان در خدمت به فرهنگ و معنويت محبوبه خدا،
مايه شادمانى دل پيامبر،
فخر زنان ،
راز آفرينش انسان و مام گران مايه امام مهدى ، آن بزرگ اصلاحگر زمين و زمان را توشه سراى آخرت اين نويسنده ناچيز و پدر و مادرش - كه حقى بزرگ بر او دارند و خود را در اداى آن ، بسى ناتوان احساس مى كند - قرار دهد.
آمين رب العالمين
دفتر فرهنگ و انديشه اسلامى - بهار ١٣٧٧
على كرمى فريدنى بخش ١: روح حيات در كالبد زمان روح حيات در كالبد زمان او اگر خورشيد جهان افروز بود، برتر از اين مشعل پر شكوه آسمانى ، والاتر از اين كانون نور و روشنايى ، برتر از اين ارزانى دارنده زندگى و حركت و حرارت و طراوت و نشاط و آسايش بود!
و اگر ماه بود، زيباتر از اين شمع شب افروز و دلرباتر از اين سمبل و نمونه جمال و زيبايى و روشنى بخش تر از اين چراغ منظم و اسرارآميز، و شكوهمندتر و خيره كننده تر و تحسين برانگيزتر از اين آفريده فرمانبردار و اين رهرو گرم رفتار و اين آيت و نشان اقتدار و عظمت خدا بود!
اگر زمين بود، رنگين تر از اين خوان گسترده ، پربركت تر از اين گنجينه معادن ، پر رازتر از اين دربردارنده عجايب ، شگرف تر از اين آفريده پراسرار، گسترده تر از اين عرصه پهناور و پاك و پاكيزه تر از هر زمين طيب و طاهرى بود كه انواع گلها و گياهان و دانه ها و ميوه ها را به فرمان خدا مى روياند و در دامان خويش مى پرورد!
و اگر كوه ، اين سمبل شكيبايى و پايدارى و مقاومت و رمز استوارى و پايمردى بود، به راستى قله اى پرفراز، سر به آسمان ساييده ، تسخيرناپذير و ثابت و پايدار در برابر طوفانها، گردبادها و امواج بنيان كن حوادث بود.
اگر درياى خروشان و مواج و پر تلاطم ، اين سرچشمه طراوت ، نشاط، خرمى و شادابى زندگى و موجودات زنده بود، انبوه انبوه لؤ لؤ و مرجان ، مرواريد، گوهرهاى رخشان و گرانبها و ناياب را در خود داشت !
و اگر اقيانوس ژرف و بى كرانه بود به راستى كه پراسرارتر از اين گنجينه اسرار، و سرشارتر از اين مخازن عجايب ، و پر رازتر از اين معماى شگفت انگيز آفرينش و پرثمرتر و مفيدتر از اين سفره احسان خدا بود.
اگر آبشار ريزان و شفاف و زلال بود، با همان شفافيت جان و زلالى دل و پاكى قلب و طهارت روح و قداست روان ، هماره دانش و بينش ، درايت و فرزانگى ، آگاهى و آينده نگرى ، ژرف انديشى و هدفدارى ، عشق و اخلاص ، فداكارى و ايثار، گذشت و صفا، شهامت و شجاعت ، عظمت و كرامت ، مهر و محبت ، دگردوستى و مردم خواهى ، حق جويى و حق گويى ، حق طلبى و حق پرستى ، آزادگى و آزادمنشى ، توحيد و تقوا، امانت و راستى ، درخشندگى و روشنگرى ، شگفتى و شگرفى ، پارسايى و پايدارى ، همت و اعتماد به نفس ، ايمان و عرفان و ديگر ارزشهاى والاى انسانى و خداپسندانه ، هماره از شاخسار وجودش بر تشنگان و جويندگان آب حيات ريزش داشت !
و اگر باران بود، باران رحمتى را مى ماند كه دانه هاى بى شمار قطرات جان بخش و زلال و پاك و زندگى ساز و شفابخش و بموقع خود را براى زنده ساختن زمين و زمان ، گل و گياه ، دانه و ميوه ، پرنده و انسان ، سخاوتمندانه مى باراند تا از سويى ميكربهاى كشنده و هستى سوز، بدانديشى ها و بدخواهى ها، كج فهمى ها و كودنى ها، خودخواهى ها و خودپرستى ها، شرارت ها و حماقت ها، تجاوزها و زورگويى ها، هواها و هوسها، نوع پرستى ها و بت تراشى ها، حق كشى ها و شيادى ها، تملق ها و چاپلوسى ها، وابستگى ها و دنباله روى ها، سنگدلى ها و بى رحمى ها و تمامى ضد ارزشها را از كران تا كران زمين پاك خدا بشويد و يكسره با زباله دان تاريخ بريزد و نابود سازد، و از دگر سو گل ها و گل بوته هاى نيكبختى و بهروزى را بروياند و بپرورد و شكوفا سازد و به ميوه بنشاند و زندگى را عطرآگين كند.
اگر رعد بود، فريادش رساتر و غرشش تكان دهنده تر و طنين جاودانه اش ‍ براى بيدار ساختن خواب رفتگان و هشيارى بخشيدن به غفلت زدگان و به هوش آوردن كسانى كه دچار انواع مستى ها و پستى ها هستند، كارسازتر و هشداردهنده تر بود!
و اگر برق بود، نور خيره كننده اش مشعل پرنور فرا راه ، چراغ راه هدايت و روشنى بخش مسير براى راه جويان و راه پويان آرمان خواه و هدفدار بود!
اگر گل ، اين سمبل جمال و كمال و تجسم بارز زيبايى و دلاويزى و دل انگيزى بود، به راستى زيباتر از همه گل ها، جالب تر از همه لاله ها، عطرآگين تر و ظريف تر از همه گلبرگ ها، تفكرانگيزتر از همه شكوفه ها و دل انگيزتر از تمامى دشت هاى پوشيده از گل و سنبل و باغستان هاى پر از لاله ها و شكوفه هاى رنگارنگ بود!
و اگر سرو، اين سرمشق پايدارى و برافراشتگى بود، خداى را سوگند! كه برافراشته تر و پايدارتر و شكيباترين آنها در برابر تندباد حوادث بود!
اگر دختر بود، دخترى بى همتا و بى همانند،
دخترى سرشار از خردمندى و خردورزى ،
ادب و عاطفه ،
پاكى و صفا،
معنويت و فضيلت ،
كمال و جمال ،
خداجويى و خداخواهى ،
خدابينى و خداپرستى ،
ايمان و پروا،
توحيد و توكل ،
شهامت و دليرى ،
عفاف و درستى ،
دانش و آگاهى ،
ژرف نگرى و نوانديشى ،
شهامت و شجاعت ،
زيبندگى و برازندگى ،
حق شناسى و انصاف ،
عدالتخواهى و دادگرى ،
حق طلبى و ستم ستيزى ،
آزادگى و آزادمنشى و به يك كلام راز و رمز خلقت و معماى انسانيت بود كه لقب بلندام ابيهارا از پيامبر گرفت و بارها آن كاروانسالار انسانيت دست او را بوسه باران ساخت و با همه وجود فرمود:((فاطمه جان ! پدرت به قربانت !))
و اگر زن بود، بانويى بى نظير و بى مثال ،
شاخص و نمودار كامل يك بانوى نمونه ،
اسوه راستين و پرشكوه و بالنده زن آزاده و آزادانديش و اسطوره جاودانه جنس زنان و در ميدان جلوه هاى شكوه زن بودن پايدارتر از كوه ها و مقاوم تر از رودبارهاى هميشه جارى و چشمه سارهاى هماره جوشان بود.
اگر مادر بود، در عرصه مادرى لطيف تر از شبنم بهار،
نوازشگرتر از نسيم سحر،
ظريف تر از برگ زيباى گل ،
و عطرآگين تر و دوست داشتنى تر از لاله هاى معطر بود.
اگر همسر بود، در گستره همسرى و در كانون خانه على (عليه السلام) گرمابخش تر از آفتاب جهان تاب ، دلنوازتر از مهتاب ، دل انگيزتر از نسيم بهارى ، و بخشنده تر و پربارتر از ابر باران زا و نزديكتر از پروانه بى قرار و دلسوخته به شمع روشن و پر شهامت تر و فداكارتر از هر همدل و همرزم و هر يار و همراه راستين راه خدا بود!
پاورقي ١- سوره عنكبوت ، آيه ٤٥.
٢- سوره حديد، آيه ٢٥.
٣- سوره زمر، آيه ١٨.
٤- بحار، ج ٥٣، ص ١٨.
٥- الامامة و السياسة ، ج ١، ص ١٤-١٢؛ الغدير، ج ٧، ص ٧٨.

۱
سيما و سيره ريحانه پيامبر
هرچه بود و هركه بد، اعجوبه جهان خلقت ، معماى انسانيت ، راز و رمز هستى ، گوهر گرانبهاى آفرينش ، آيت قدرت بى كران خدا از آفريدن آفريدگان ، خلاصه فضيلت ها، عصاره كرامت ها، مجموعه موهبت ها و فرزانگى ها و نشان توانايى بديع و عجيب آفريدگار فرزانه در آفريدن از جنس((زنان))بود.
شگفت انگيزترين انسان و شگرف ترين بشرى بود كه در پست دخترى ، همراز و همسنگ و همراه و پشتيبان كارآمد و دلسوز و مشاور پدر، و در مقام همسرى يار و مددكار و مشاور و مدافع و گرمابخش زندگى همسر، و محبوب ترين يار و نزديكترين دوست و پرتوان ترين غمخوار او، و در گستره شكوه زن بودن و عضو حساسى از جامعه بشرى به حساب آمدن ، جارى تر از رودخانه هاى هميشه جارى ،
خروشان تر از سيلاب خروشان ،
دل انگيزتر از آبشارهاى هميشه ريزان ،
غرنده تر از رعد،
روشنگرتر از درخشش برق ،
دليرتر از شير ژيان ،
شكيباتر از تك درخت بيابان ،
حماسه سازتر از تمامى حماسه سازان ،
و سرسخت تر و نستوه تر و پرشورتر از پيامبران ، در راه حق و عدالت و آزادى و حقوق بشر بود.
او آدم ،((پدر انسانها))، و برگزيده خدا در سپيده دم آفرينش انسان نبود، اما شگفتا كه((علم اسماء))و دانشى را كه آفريدگار هستى به آدم آموخت و آن گاه او، در امتحان و آزمون از فرشتگان پيشى گرفت ، همه را آموخته بود و مى دانست و از آدم گوياتر و رساتر خبر مى داد!
او به ظاهر مسجود فرشتگان ، به فرمان خدا نبود، اما همسخن و همراه و مورد تكريم و تحسين و اعجاب و احترام آنها بود!
خانه او و پدرش فرودگاه فرشتگان بود.آنان براى زيارت او سر از پا نمى شناختند و افتخار خدمت به آن دردانه جهان آفرينش را به هيچ بهايى معامله نمى كردند؛ چرا كه خوب مى دانستند كه نه تنها سجده در برابر آدم به فرمان خدا، به احترام او و پدر گرانقدر و شوى شهسوار و فرزندان شكوهبارش بود كه آفرينش هستى به خاطر آنان است .
او نوح ، آن بنده سپاسگزار، آن پيامبر برگزيده ، آن سازنده و ناخداى كشتى نجات و آن پيام رسان شكيبا و پراستقامتى كه نهصد و پنجاه سال به فرمان خدا پايدارى كرد و سلام و درود خداى را نصيب خود ساخت ، نبود، اما بانوى بانوان ،
سالار شايستگان ، بنده وارسته و شايسته خدا، دخت گرانمايه پيامبر، پاره تن و رگ حيات و مايه زندگى محمد(صلى الله عليه و آله ) بود، و مادر قهرمان بزرگى است كه ناخداى كشتى نجات و چراغ هدايت است و خود نيز افزون بر اين امتيازات ،محدثهبود و بر او الهام مى شد و مقامى بس ‍ والا و موقعيتى بسيار عظيم در بارگاه خدا داشت ، به گونه اى كه معيار حق و باطل بود و مام پرفضيلت و والا مقام خاندانى كه به بيان پيشواى بزرگ توحيد، داستانشان داستان كشتى نوح است كه هر كس به آن پناه برد، نجات خواهد يافت و هر كس از آن دورى گزيند، غرق خواهد گشت .
او ابراهيم و اسماعيل و يونس و صالح و زكريا و يحيى و ادريس و شعيب و هود و موسى و عيسى و...نبود، اما از همه اين سرفرازان و قافله سالاران دانش و تقوا و ايمان و عمل و شهامت و شجاعت و ايثار و فداكارى و بردبارى و شكيبايى و آزادى و آزادگى و حق محورى و مردم خواهى ، بيشترين نشانه ها را داشت ، و ارزش هاى عقيدتى و اخلاقى و انسانى و معنوى آن برگزيدگان خدا، يكجا در كران تا كران اقيانوس مواج وجودش ‍ موج مى زد.
او محمد (صلى الله عليه و آله )، برترين انسان و آخرين و والاترين برگزيده خدا نبود، و در طلوع جهان افروز نور وجودش ايوان پر زرق و برق استبداد نشكافت و كنگره هاى آن فرو نريخت ، و شعله هاى سركش آتشكده فارس ‍ به خاموشى نگراييد و درياچه ساوه خشك نشد و((كسرى))و درباريانش ‍ دچار خواب هاى آشفته نشدند و بتهاى بتكده ها و بتخانه هاى مكه سرنگون نگرديد، و پس از ولادت ، بى درنگ نداى عظمت خدا را بدين گونه طنين افكن نساخت كه :الله اكبر، والحمد لله كثيرا، سبحان الله بكرة واصيلا، اما همه گواهى داده اند كه با ولادتش نورى درخشان تلؤ لؤ كرد و شعاع آن نه تنها مكه و خانه هاى آن ، كه تا فرسنگ ها فاصله را نورباران ساخت ، و همان لحظات پس از ولادت ، زبان به ستايش خداى بى همتا گشود و نداى شكوه و عظمت خدا و آزادى و آزادگى و كرامت انسان و نفى پرستش هاى چندش آور و ذلت بار، و رسالت پيامبر و امامت پيشوايان راستين نور را سر داد و در قالب آن ، استبداد و خودكامگى و زورمدارى و فريب و حق كشى و قيم مآبى را مردود اعلان كرد:
اشهد ان لا اله الا الله ، وان ابى رسول الله سيد الانبياء، و ان بعلى سيد الاوصياء، وان ولدى سادة الاسباط.(٦)
او فرمان بعثت نيافت و قرآن بر او فرود نيامد و رنج رساندن پيام خدا را به طور مستقيم و در درجه نخست نچشيد، اما او قامت بلند انديشه ،
سرو برافراشته آگاهى و آزادگى ،
آبشار زلال و شفاف دانش و بينش ،
برترين بانوى هستى ،
محبوب ترين انسان ها در پيشگاه پيامبر،
شبيه ترين انسان ها در صورت و سيرت به او،
قرين و همتا و همشاءن امير والايى ها،
مام پرفضيلت پيشوايان نور،
اقيانوس بى كرانه ارزش ها و والايى ها و قداست ها،
موهبت خدا به پيامبر،
تضمين گر جاودانگى دين و دفتر،
كوثر گواراى جويندگان آب حيات ،
الگوى بى بديل رهروان راه كمال ،
ارمغان خدا به پيامبر،
دخت وصف ناپذير بهشت ،
و پرتوى از نور جاودانه پروردگار بود.
او،((حوا))، مادر انسان ها،
((هاجر))، آن بانوى فداكار و پراخلاص ،
((ساره))، آن زن شجاع و پاكباخته ،
((آسيه))، آن شير زن ظلم ستيز و خداجو،
((مريم))، آن سمبل قداست و تقرب به خدا،
و((خديجه))، آن بانوى خردمند و تجسم حق جويى و فداكارى و شهامت و استقلال انديشه و نجابت - كه به بيان پيامبر، زيبنده ترين زنان تاريخ انسانيت اند - نبود، اما خود يك تنه و به تنهايى ، بانوى بانوان بهشت ،
سالار زنان آگاه و با ايمان ،
سرور زنان گيتى ،
برجسته ترين الگو در كران تا كران تاريخ ،
آيينه تمام نماى حقيقت ،
تجسم روشن فضيلت ،
اختر تابناك عصمت و طهارت ،
دردانه خاندان رسالت ،
نمونه كامل يك دختر شايسته و بايسته براى پدر،
ترجمان راستين يك بانوى تمام عيار براى زندگى ،
تفسير درست يك عضو سازنده و تاريخ ‌ساز براى جامعه ايده آل ،
مفهوم حقيقى يك مادر برجسته و والا براى نسل سرفراز،
تبلور درخشان گوهر عفاف و پاكى ،
تجليگاه انديشه هاى والا،
قبله گاه ارزش هاى همه شايستگان و تمامى بندگان وارسته و برگزيده خدا،
و شاهكار بى همانند قدرت آفرينش از جنس زن و يكى از علل آفرينش ‍ جهان هستى بود.
او از جنس زنان بود و سند افتخار و مايه مباهات آنان در همه عصرها و نسل ها، در دنيا و آخرت و در ميان پريان و آدميان و فرشتگان و حوريان بهشت است .
نام و لقب بلند آوازه و شكوهبارش : فاطمه ، هاديه ، مهديه ، ملهمه ، محدثه ، صديقه ، طاهره ، مطهره ، حانيه ، مباركه ، معصومه ، زكيه ، نوريه ، سماويه ، حره ، راضيه ، مرضيه ، سيده ، زهراء، بتول ، عذراء، فهيمه ، جميله ، عالمه ، حكيمه ، عليمه ، صفيه ، عابده ، زاهده ، شفيقه ، رشيده ، كريمه ، منصوره ، شريفه ، سعيده ، عزيزه ، حوريه و...بود، اما تو گويى حوريه اى انسان نما، فرشته اى بهشتى ، لؤ لؤ يى نورانى ، گوهرى گرانبها و ناياب ، الگو و سرمشق و نمونه اى كامل و تمام عيار، و مجموعه فضيلت ها، عصاره موهبت ها، چكيده والايى ها، فشرده ارزش ها و شبيه ترين انسان ها در سيما و صورت ، رفتار و سيرت ، گفتار و سخن ، حركات و سكنات ، روح و جان ، انديشه و روان ، به برترين بنده خدا و سرفرازترين برگزيده او((محمد))بود.
در حقيقت دخت گرانمايه شخصيت بى همانندى كه خداوند، كتاب قطور و شگرف آفرينش را به خاطر او گشود و به خاطر خاندان سرفراز و پرافتخارش كه فاطمه ، آرى ، فاطمه ، اين بانوى بهشت و اين برجسته ترين الگوى زن در همه جهان ها، محور و مركز و مدار و مام راستين اين خانواده بود.
دوران زندگى اش كوتاه بود اما چنان پربركت ، پرمحتوا، كامل و جامع ، كه به راستى كتاب قطور انسان ساز و جامعه پردازى را مى ماند كه از بخش هاى متنوع و گوناگون فكرى ، عقيدتى ، عبادى ، اخلاقى ، خانوادگى ، هنرى ، اجتماعى ، فرهنگى ، مبارزاتى ، سياسى و...تشكيل شده باشد؛ آن هم در سطحى ممتاز و عالى و بى همانند و وصف ناپذير؛ بسان قرآن ، نهج البلاغه ، صحيفه سجاديه و صحيفه فاطميه ....
توحيد گرايى و يكتاپرستى خالص و ناب ، سرآغاز و سرفصل كتاب وجود فاطمه را تشكيل مى دهد و از پى آن ، بخش بندگى خالصانه ، پرستش ‍ عاشقانه ، راز و نيازها و نيايش ها و رنگ خدا گرفتن ها و الهى شدن هاى اوست كه خواندنى است و شنيدنى و حس كردنى و الهام گرفتنى .
بخش سوم كتاب وجود او را معادشناسى و ايمان به آخرت و حساب و كتاب و برنامه و هدفدارى آفرينش و پرواى از خدا ساخته است كه پژوهشگران را بهت زده مى سازد و انگشت حيرت بر دهان مى گيرند.
پس از آن ، ارزش هاى انسانى و اخلاقى و معنويت اوست كه مطالعه كنندگان كتاب وجود دخت گرانمايه پيامبر را واله و شيداى آن عصاره ارزش ها و چكيده شايستگى ها مى كند.
بخش پنجم كتاب وجودش بخش هنرى است .
هنر دختر نمونه بودن در شعاع رسالت ،
هنر همشاءن و همتا و همسر و مشاور و معاونى بى نظير بودن در زندگى مشترك ،
هنر مادر سرفراز شدن و نسل سرفراز پروراندن براى هميشه ،
هنر زن بودن و عضوى كارآمد و سازنده و نمونه براى جامعه ....
و بخش ديگر كتاب وجود فاطمه را نورافشانى هاى علمى و تربيتى و اجتماعى ، مبارزات فكرى ، فرهنگى و عقيدتى و تلاش ها و روشنگرى هاى خالصانه و قهرمانانه و مسالمت آميز او به منظور صيانت از دين و دفتر و قرآن و عترت و مرزبانى از عدالت و آزادگى شكل مى دهد.
روزگارى را كه همه جا دوشادوش پدر بود و شاهد فداكارى ها و مجاهدت ها و رنج هاى گران او در رساندن پيام خدا نجات بشريت از عفريت شوم جهل و بيداد و خرافات و تعصبات ويرانگر و انواع اسارتها و حقارتها، و غمخوار و اميدبخش و پناه فكرى و عاطفى او بودن ، در سخت ترين شرايط و سهمگين ترين بحران ها.
روزگارى را كه قرين امامت راستين بود و همسنگر و همراز و مشاور و معاون بلندمرتبه اميرمؤمنان و مام پرفضيلت فرزندانش ، و روزگارى كه در اوج تركتازى بازيگران قدرت و خداوندگاران ريا و فريب و زهد و تظاهر و زورمدارى و خودكامگى و تاريك انديشى ، كه مردى يافت نمى شد تا از شهسوار حق و محور عدل و جانشين راستين محمد و ميراث معنوى و سياسى و آرمان نبوى دفاع كند، او، آرى ، فاطمه ، قهرمانانه گام به ميدان جهاد فكرى و فرهنگى و عقيدتى نهاد و موج آفريد و حماسه اى جاودانه پديد آورد و در عرصه هاى گوناگون ، جهادى سترگ و پايان ناپذير و روشنگرانه و انسانى را پى ريخت و تا مرز شهادت و دفن شبانه و پنهانى ، تشييع غريبانه و مظلومانه و مزار ناپيدا و تفكرانگيز و درس آموز و سرشار از((چرا؟))پيش رفت و بخش پايان ناپذير كتاب و جود خويش را گشود.
او بر ضد افعى استبدادى كه دگر باره در حال جان گرفتن بود، به پاخاست .
براى خاموش ساختن لهيب سوزان تجاوز و تهاجمى كه در راه بود، حركت كرد.
براى نجات جامعه از شراره طغيانى كه بر ضد آن در حال سازماندهى ارتجاعى ترين نيروها براى سوزانيدن هستى آن بود، بادرايت و شجاعت به خروش آمد.
براى متزلزل ساختن پايگاه هاى چپاول و غارت و ستمى كه به نام عدالت و قسط در حال بنياد بود، فرياد كشيد.
براى شناساندن عجوزه فرتوت و جذامى ظلم و جور كه با هزاران فريب و نيرنگ و كرشمه و ناز خود را فرشته اى فريبا و طناز مى نماياند، به مسجد پيامبر، كه تا پيش از غصب و اشغال به وسيله انحصار و سركوب و تاريك انديشى و خشونت ، سنگر توحيد و تقوا و عدالت و آزادى بود، براى روشنگرى رفت .
براى دريدن ستار فريب و نماياندن چهره كريه جلادان و غداره بندان و آتش افروزانى كه بر هر گذرگاه حساس تاريخ ، با ريا و سالوس و عوام فريبى ، براى به يغما بردن هستى و كرامت و آزادى و شرافت ملت ها كمين مى كنند، آن خطابه شورانگيز و غرور آفرين و عميق و جامع و تاريخ ‌ساز را با آن شهامت وصف ناپذير و ژرف نگرى ويژه خود در رواق تاريخ و در گوش ‍ عصرها و نسل ها طنين افكن ساخت .
براى نشان دادن ماهيت سودجويان ، خودپرستان ، خودكامگان ، بزدلان و ساده انديشانى كه جز منافع آنى و زود گذر خود را نمى بينند و خود را برتر و بالاتر از ديگران مى پندارند و تنها منافع خويش را از ميان همه منافع و حقوق بر باد رفته و پايمال شده مى جويند، شامگاهان كوچه ها و پس ‍ كوچه هاى مدينه را گام سپرد و در خانه مهاجر و انصار را زد و آنان را از خطر سهمگين بيداد و صداى گام هاى وحشت زا و درنده خوى استبداد سياه و ديرپاى اموى و عباسى و ديگر تاريك انديشان و پايمال كنندگان حقوق بشر در ستار دين و به نام خدا و مذهب ، بيدار باش داد.
براى رسوا ساختن ديوسيرتان تاريخ كه در چهره فرشتگان دروغين نجات ، دانش و فرهنگ ، استعدادها و امكانات ، جانها و دارايى ها، احساسات و عواطف ، واژه هاى مقدس و باورهاى مورد احترام توده ها را در انحصار گرفته و با شيادى و دجالگرى مغزهاى پرنبوغ برخاسته از آنان را نيز به اسارت فكرى و عملى خويش مى گيرند، از((امير))ارزشها و والايى ها و قداست ها و عدالت ها و حريت ها و نيايش ها و مردم خواهى ها و بشردوستى ها دفاع كرد.
براى از ميدان بيرون راندن خودكامگانى كه بيدادگرى شان همان گونه كه فاطمه (عليها السلام ) ژرفنگرانه پيش بينى كرده بود، جانكاه و طاقت فرسا و استخوان سوز و ديرپا و انحطاطآفرين و در نهايت درجه ناجوانمردانه و عارى از وجدان و رذيلانه بود، آرى ،((اميره))نور و روشنايى براى زدودن ظلمت ها، ناآگاهى ها،، غفلت ها، ساده انديشى ها، تعصبات كور، درخشيدنى ديگر آغاز كرد تا همگان اگر خواستند با اين مشعل فراراه ، جرثومه تجاوز و فريب را در هر ستار و با هر شعارى كه چهره منحوسش را نهان كند و با هر رنگى خود را بزك نمايد، و در هر برهه اى از تاريخ و در هر جامعه اى ظاهر گردد، آن را بشناسند.از نهيب شبان بيداردل و هوشيار، بيدار گردند و به دامان گرگ هاى درنده روى نياورند.
او در فرارسيدن دوباره شب هاى سرد زمستان ستم و آغاز دوباره يخبندان ارزش ها كه بار ديگر مى رفت تا گل ها و گل بوته هاى عطرآگين عصر درخشان رسالت را كه يادگار پدرش محمد (صلى الله عليه و آله ) بودند، بلرزاند و آن گاه كه كرم ساقه خوار و مخفى جاهليت و استبداد بر آن بود تا دگر باره شيره جان توده ها را بمكد و قامت رساى استقلال و استوارى و آزادى و آگاهى و حقوق انسانى و امنيت و كرامت شان را از درون بپوساند و پوچ و پوك سازد و مردم را در برابر بيدادى كه در حال سركشيدن بود به تعظيم و ذلت و حقارت - آن هم به نام خدا و باورهاى مقدس دينى - وا دارد، آرى ، آن روز، آن روز سرد و سخت كه براى دفاع از حق و عدالت و ارزش ها، كسى به يارى((امير))والايى ها و رادى ها به ميدان نيامد، آنروز، آرى ، آن روز، اين((اميره))ارزش ها و والايى ها بپاخاست و بامنطق پولادين ، امواج دانش و بينش ، حقگويى و حق طلبى ، انگيزش به خردمندى و خردورزى ، روشنگرى و انديشاندن ، با خون دل ، با استخوان هاى سينه ، با بازوان گره خورده ، با نفس گرم ، با فرياد حق طلبانه و هشدارهاى برخاسته از پرده دل و با مردم دوستى و خيرخواهى و خداجويى ، و با خون مقدس ‍((محسن))، آن كودك شهيدش ، قرآن و عترت ، دو يادگار و دو امانت گرانمايه پيامبر، را مرزبانى كرد و شعله اميد و نويد را روشن و برافروخته داشت و خون بر رگهاى تاريخ تزريق كرد، و روح بلندآوازه و تابناكش را كه نه در حصار تن محصور بود و نه در زندان زمان و مكان ، آن را در امتداد زمان تا دامنه رستاخيز جارى ساخت و شاهكارى آفريد و تدابيرى انديشيد كه ديگر سرماى استخوان سوز شام تيره بيداد و فريب و دجالگرى نتواند بى سر و صدا حاكم گردد و جاهليت و بيداد را عدالت ، نفاق و خودكامگى را دين ، و شرك و زندقه را توحيد، و كفر بزك شده را اسلام ، و مذهب سالارى مخوف و هراس انگيز و ترور و وحشت شيفتگان قدرت و تاريك انديشان خشونت كيش را حاكميت دين پاك و بشردوستانه خدا و سبك و سيره آزادمنشانه و قانونگرايانه و پرجاذبه و مردمى پيامبر عنوان دهد.
بخش ٢: ريشه و تبار پرافتخار ريحانه پيامبر عوامل سازنده شخصيت شخصيت فردى ، اجتماعى ، عقيدتى ، اخلاقى ، فرهنگى ، هنرى ، سياسى و...هر انسان شايسته و بايسته اى ساخته و پرداخته عوامل و قالب هايى است كه او را ساخته و آراسته و پرورده اند، عوامل شخصيت ساز و پردازنده اى چون :
عامل وراثت ،
عامل تغذيه جسم و جان ،
عامل خانه و خانواده ،
عامل فرهنگ و آموزش و پرورش ،
عامل محيط به مفهوم گسترده آن ،
و سرانجام عامل اراده تاريخ ساز خود آن انسان .
و نيك مى دانيم كه شرايط خانه و خانواده و شخصيت پدر و مادر و محيط خانوادگى كه نخستين آموزشگاه و محيط تربيت و كلاس آموزش و جايگاه رشد و تكامل هر انسانى است ، چه اثر عميق و سرنوشت سازى در طراحى و پى ريزى و پردازش شخصيت مثبت يا منفى انسان دارد؛ چرا كه شالوده و پايه ها و چارچوب شخصيت جسمى ، فكرى ، روحى ، اخلاقى ، عاطفى ، عقيدتى ، روانى و...كودك در همان كانون پى ريزى مى گردد.و اين عامل حياتى به گونه اى در پردازش شخصيت فرزندان انسان نقش حياتى دارد كه دانشمندان مى گويند: هر انسانى ، نمونه و سمبل و آيينه تمام نماى شخصيت پدر و مادر خويش و طرز تربيت آنان است .
از اين رو براى آشنايى با شخصيت برجسته و باشكوه دخت سرفراز پيامبر بايد پرتوى از وجود گرانمايه پدر و مادر او را شناخت و با خانه و خاندان و تبارى كه اين بانوى بانوان ميوه شيرين و دل انگيز آن شجره مقدس و آن خاستگاه و رويشگاه و بوستان عطرآگين و آن درخت تناور و تربيت يافته آن آموزشگاه فضيلت ها و آن دو مربى نمونه و والاست ، آشنا شد.
نخستين عامل سازنده شخصيت نخستين عامل سازنده شخصيت ، عامل وراثت يا عامل خانه و خانوده است .
در گذشته ، هماره اين پرسش در ذهن انسانها بود كه چه عاملى ، صفات ، و ويژگى ها و خصوصيات ظاهرى و باطنى يك بوته گل را به نسل بعد انتقال مى دهد؛ به گونه اى كه بذر يك گل را وقتى در باغچه خانه مى افشانيم و مى پروريم ، درست نسخه اى از اصل و آيينه اى است تمام نما از گل مادر، در رنگ و رو، عطر و بو، خاصيت و قيافه ، زيبايى و طراوت ، دل انگيزى و درس آموزى ، يادآور همان ريشه و همان گل سال گذشته است ؛ عامل اين خصوصيات چيست ؟همين گونه در جهان حيوان و انسان .
امروز دانش بشرى با سير شتابان خويش ، پاسخ ‌هاى شايسته را يافته است و عامل وراثت را نخستين عامل سازنده شخصيت و انتقال دهنده ويژگى هاى جسمى ، روحى ، ظاهرى و باطنى نسل هاى گذشته به نسل حاضر و نسل حاضر به آيندگان ، اعلان مى كند.
اين عامل و نقش سازنده اش ، در آيات و روايات ، با ظرافتى وصف ناپذير ترسيم شده است كه از نمودهاى اين واقعيت را مى توان در انبوه روايات مربوط به تشكيل خانواده و گزينش همسر، و نيز در موضوع شير و شيرخوارگى كودك و توجه دادن به سلامت فكرى ، عاطفى و روانى مادر نگريست .
و از همين زاويه است كه براى شناخت بانوى بانوان بايد پدر و مادر گرانقدر او را شناخت و ريشه و تبارش را؛ و نيز تدبير شگرف دستگاه آفرينش در خلقت وى را نگريست .
پدر گرانمايه ريحانه پيامبر پدر برترين بانوى گيتى ،((محمد))، كاروانسالار انسانيت و بزرگ پرچمدار آزادى و آزادگى است .
همو كه با همين نام گرانقدر، چهار بار در كتاب ارجمند خدا گرامى داشته شده و سوره اى نيز به همين نام در گراميداشت او فرود آمده است .(٧)
همو كه نام بلند و پرشكوهش آيينه تمام نماى راديها و سرفرازيها،
راستى ها و درستى ها،
ايمان ها و اخلاص ها،
عشق ها و عرفان ها،
حق شناسى ها و حق طلبى ها،
عدالت خواهى ها و دادگرى ها،
آزادگى ها و آزادمنشى ها،
شجاعت ها و شهامت ها،
گذشت ها و ايثارها،
بشردوستى ها و مردم خواهى ها،
وفادارى ها و امانت ها،
پارسايى ها و معنويت ها،
توحيدگرايى ها و تقواپيشگى ها،
روشنگرى ها و سازندگى ها،
زيبندگى ها و برازندگى ها،
و به راستى برترين پيام آوران و سفيران خداست .
همو كه خداى جهان آفرين و جود گرانمايه و دين و آيين و راه و رسم آزادى بخش و انسان سازش را براى نجات بشريت برگزيد و او را نويدبخش ‍ رستگارى و سعادت و هشداردهنده از نگونسارى و تيره بختى قرار داد:
وما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا(٨)
شخصيت پرشكوهى كه آفريدگار هستى و فرشتگانش بر او درود مى فرستند و به توحيدگرايان شايسته كردار و كمال جو نيز فرمان مى رسد كه هماره بر او درود بفرستند:
ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه ...(٩)
انسان برترى كه خدا به او پايگاهى والا و بالا مى بخشد و نويدش مى دهد كه در پرتو اين رابطه خالصانه و عاشقانه اش باخدا و مهر و دلسوزيش نسبت به مردم ، او را به مقامى ستوده ، اوج مى بخشد:
عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا(١٠)
و جان گرانقدر او را به گونه اى گرامى مى دارد كه به آن سوگند ياد مى كند:
لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون (١١)
و آن حضرت را به آسمان جلال و مقام شكوهبار قرب و اوج عرش و ملكوت پرواز مى دهد تا در آن سير آسمانى نشانه هاى قدرت خوش را بر آن بنده برگزيده بارگاهش بنماياند:
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ...(١٢)
و او را الگوى شايستگى ها و برازندگى ها و كمال و جمال عنوان مى سازد و مى فرمايد:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا(١٣)
((و بى گمان براى شما در اقتدا به پيامبر خدا الگو و سرمشقى نيكوست : براى آن كسى كه به خدا و روز بازپسين اميد مى دارد و خدا را فراوان ياد مى كند.))
و روشن مى سازد كه خداى فرزانه آنچه شايسته و بايسته است و آن حضرت پيش از انگيزش خويش ، آنها را نمى دانست ، همه را به او آموخت .
و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم (١٤)
((و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت .))
و در ترسيم شخصيت اجتماعى و مردم دوستى اش مى فرمايد:
فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله))(١٥)
((و در پرتو رحمت گسترده خداست كه تو با اينان اين گونه پرمهر و خوشخو هستى ، و اگر تندخو و سخت دل بودى ، بى گمان از گرد تو پراكنده مى شدند؛ بنابراين از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن و چون بر انجام كارى تصميم گرفتى ، بر خداى توانا اعتماد كن ؛ چرا كه خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.))
و در فداكارى و عشق و ايمانش مى فرمايد:
طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ...(١٦)
((هان اى طاها! قرآن را بر تو فرو نفرستاديم كه در رنج افتى ، جز اينكه براى هر آن كه مى ترسد، مايه پند و اندرزى است .))
و در بشردوستى و خيرخواهى و فداكارى اش براى ساختن و آراستن جامعه و دنيايى آباد و آزاد و زيبا مى فرمايد:
لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤ ف رحيم (١٧)
((بى ترديد پيامبرى از خود شما به سويتان برانگيخته شد؛ هر آنچه شما را رنج و آزار دهد، بر او گران مى آيد.سخت به شمايان دل بسته است و در هدايت و نيكبختى و نجات شما كوشاست و با ايمان آوردگان و حق طلبان و عدالت خواهان ، پرمهر و مهربان است .))
و آن پيشواى رادى و سرفرازى را موهبت عظيم و نعمت گران خدا به انسان ها وصف مى نمايد.
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ...(١٨)
((يقين ، خدا بر توحيدگرايان و شايسته كرداران ، منت نهاد كه پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت ، تا آيات خود را برايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد...))
همو كه قرآن در وصف شخصيت اخلاقى و انسانى اش ، خلق و خوى پرشكوه او را بسان قرآن و عرش خويش عظيم مى شمارد و مى فرمايد:
انك لعلى خلق عظيم (١٩)
((به راستى كه تو، اى محبوب ما، داراى خلق و خوى شكوهبار و تحسين برانگيزى هستى .))
چرا كه او به تنهايى به همه برازندگى ها و ويژگى هاى برجسته پيامبران ، آراسته بود؛ به سپاسگزارى و حق شناسى نوح ، به دوستى ابراهيم ، به اخلاص موسى ، به راستى اسماعيل ، به شكيبايى يعقوب ، به پايدارى ايوب ، به جوانمردى و زيبايى يوسف ، به فروتنى داود، به حشمت و معنويت سليمان ، به شهامت و شجاعت صالح ، به بشردوستى هود، به ستم ستيزى لوط، به مهر و دلسوزى زكريا، به صلح دوستى و آزادگى مسيح و...و به تنهايى نشانگر همه والايى هاى آنان بود؛ چرا كه خلق و خوى انسانى و سبك و سيره آن پيشواى بزرگ ، بسان قرآن بود؛ درست همان گونه كه معارف و مفاهيم زيبا و دلنواز قرآن ، بى كران و جاودانه است ، رفتار و كردار آن حضرت نيز زيبا، پرجاذبه و وصف ناپذير بود.كان خلقه القرآن ، يعنى كما ان معانى القرآن لا تتناهى كذلك اوصافه الجميلة الدالة على خلقه العظيم لاتتناهى .(٢٠)
و بدان دليل كه به خاطر اصلاح خلق و خو و روش و منش انسانها انگيزش ‍ يافت .
بعثت لاتمم مكارم الاخلاق (٢١)
((من براى شكوفايى ارزش هاى اخلاقى و كمال بخشيدن به آنها برانگيخته شده ام .))و بدان جهت كه تربيت يافته بارگاه خدا بود.
ادبنى ربى فاحسن تاءديبى ، اءنا اءديب الله و على اءديبى.
و براى آزادى بشر آمد و به راستى بزرگ پرچمدار آزادى و آزادگى است كه اميرمؤمنان در وصف آن حضرت فرمود:
فبعث الله محمدا بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته (٢٢)
((خداى فرزانه ، محمد را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش ‍ بت هاى رنگارنگ نجات داده و به عبادت خداى يگانه اوج بخشد؛ و آنان را از زير بار گران و ذلت بندگى و فرمانبردارى شيطان و شيطان صفتان خودكامه فريب كار، آزاد ساخته و به اطاعت خداى يكتا مفتخر سازد.))
آرى ، پدر ارجمند و گرانمايه فاطمه چنين بزرگ مرد پرشكوه و بى نظيرى است ، و اين نخستين امتياز آن بانوى فرزانه و بى همتاست .
مام آزاده و پر فضيلت او دومين امتياز دخت فرزانه محمد (صلى الله عليه و آله ) اين است كه مام نوانديش و پرشرافت و آزاده اش نيز از تبار خوبان و شايستگان و بهترين هاى روزگاران است .از خاندان هاى اصيل و نجيب ، شرافتمند و درستكار، شجاع و پر شهامت ، دانشمند و فداكار روزگاران خويش ، و از خدمتگزاران خانه خدا و مدافعان نستوه و شير دل آن بود.
براى نمونه :
١- پدر اين بانوى خردمند، مردى به نام((خويلد))است .
او مردى بود كه سرشت دينى و مذهبى داشت و از اين رهگذر است كه تاريخ ‌نگاران در شهامت و فداكارى او آورده اند كه وقتى فرمانرواى خودكامه((يمن))در آن روزگاران تصميم گرفت تا معبدى بسازد و براى رونق بخشيدن به آن ، نيرويى گسيل داشت تا((حجر الاسود))را از ديوار كعبه برگيرند و به((يمن))انتقال دهند.اين مرد شجاع از كسانى بود كه مردم را به قيام و مقاومت در برابر آن تهاجم و تجاوز برانگيخت و در پرتو پايدارى و شجاعت و دميدن روح غيرت به جان ها، فرمانرواى ديكتاتور((يمن))را از تصميم خويش منصرف ساخت .
٢- نياى بزرگ بانوى خردمند جهان عرب ، مردى شجاع به نام((اسد))بود.
او عنصرى حق جو و حق پو و حق طلب شناخته مى شد.از رنج رنجديدگان و بيدادگرى بيدادگران و پايمال شدن حقوق محرومان ، سخت رنج مى برد و در انديشه تضمين و تاءمين حقوق بشر در آن روزگاران سياه بود.
و در همين انديشه نيز پيمان جوانمردان ياحلف الفضول، و نخستين اعلاميه حقوق بشر را در جهان عرب امضا كرد و با گروهى از عدالت خواهان و غيرتمندان ، هم پيمان گرديد كه از حقوق و آزادى و امنيت انسانها يا حقوق بشر دفاع كند.
و اين همان پيمان مقدسى بود كه پيامبر نيز در دوران جوانى و بهاران زندگى اش در آن عضو شد و هميشه بدان مباهات مى كرد.
٣- از جمله خاندان و عمو زادگان او((ورقه))بود.
مرد خردمند و خوشفكر و انديشورى كه پرستش هاى ذلت بار نمى پسنديد و در پى تحقيق و تفكر در مورد آيين توحيد گرايانه ابراهيم بود.
او همان مرد انديشمندى بود كه در گذرگاه هاى حساس تاريخى ، بانوى خردمند حجاز، او را مشاور خويش مى شناخت و به ديدگاه او اعتماد مى نمود؛ از جمله در ازدواج با پيامبر و به هنگامى كه نخستين بارقه وحى بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد، او بود كه به وسيله بانوى بزرگ حجاز به پيامبر تبريك گفت و او را به پايدارى و استوارى و جديت توصيه كرد.
او دانشورى آشنا به كتابهاى آسمانى پيشين بود و بر ضد شرك و كفر هشدارها مى داد.نمونه اشعار او در توحيد و يكتاپرستى و پيرامون جهان پس از مرگ و زندگى جاويد، جالب است و نشانگر عظمت او.(٢٣)
بانوى خردمند جهان عرب علاوه بر اين ريشه و تبار اصيل و شرافتمند، خود در زندگى ، داراى برجستگى ها و امتيازات تحسين برانگيزى بود كه اين امتيازات و ارزش ها او را از ديگر زنان عصر و نسل خويش ممتاز ساخته و او را در خور همسرى برترين برگزيده و پيام آور خدا و درخور مادرى بانوى بانوان و شايسته ترين الگوى زنان گيتى مى سازد؛ براى نمونه :
١- روح نوانديشى و ابتكار اگر شرايط آن روز جهان عرب و حجاز را بنگريم ، به اين واقعيت پى مى بريم كه او از روح ابتكار بهره ور بود.او داراى ثروتى عظيم بود كه از طريق ارث به او رسيده بود، اما به جاى كسب ظالمانه رايج آن روز كه رباخوارگى و سوددهى و مكيدن خون محرومان و تهيدستان بود - و امروز هم متاءسفانه چين است - او سرمايه خويش را در راه سازندگى و تجارت و سود مشروع و عادلانه به كار مى انداخت .
از اين راه در درجه نخست ، بر مال حلال خويش مى افزود و در درجه دوم ، بر اقتصاد جامعه ، خون مفيد و ثروت سالم تزريق مى كرد و در درجه سوم ، گروهى را به خاطر همراهى با كاروان بزرگ خويش اداره مى كرد و در درجه چهارم ، نيازهاى مردم را برطرف مى ساخت .
اگر شرايط رباخوارگى آن روز عرب و آيات قرآن در اين زمينه را بنگريم كه چگونه و در چند مرحله به جنگ اين بلا و اين آفت بزرگ اجتماعى رفته است ، آن گاه بيشتر به عظمت اين بانوى خوش فكر و روح خلاق و مبتكر او پى مى بريم .
٢- روح مديريت اسناد روايى و تاريخى بيانگر اين واقعيت است كه بانوى خردمند حجاز، زن شريف و ثرتمند و صاحب امكاناتى بود كه به تجارت گسترده اى اشتغال داشت ؛ كارگزاران و كارمندان و عوامل اجرايى را استخدام مى كرد و خود در مركز و خانه و دفتر كارش مى نشست و اين كاروان عظيم تجارتى را با پنجه نيرومند تدبير و قدرت گره گشاى مديريت خويش به حركت مى آورد و به كارهاى اقتصادى خويش سامان مى بخشيد.
با دقت در انتخاب وقت و فرصت ، نوع كالا و مقدار آن ، حركت و بازگشت و توقف كاروان را با آگاهى از زمان و مكان ، به گونه اى تنظيم و تدبير و برنامه ريزى مى كرد كه شگفت همگان را برمى انگيخت و كاروان بزرگ تجارتى اش همواره در راه بود؛ از يمن به حجاز مى رفت و از حجاز به شام و ديگر مراكز مهم اقتصادى و تجارى و مبادلاتى جهان عرب ؛ و سود سرشار و عادلانه و فراوانى با خود به همراه مى آورد.
اگر به شرايط آن روز جهان و نيز دنياى عرب در آن روزگاران آشنا باشيم ، و نيز اگر اسارت و محروميت كامل((زن))از حقوق انسانى و اجتماعى اش را به ياد داشته باشيم ، و اگر زنده به گور شدن دختران را به خاطر بياوريم ، آن گاه اداره چنين شريان مهم اقتصادى به وسيله يك بانو و به مديريت توانمند و ظريف او، ما را به شخصيت برجسته و ابتكار در كارها و روح مديريت و سازنده او رهنمون مى شود و درمى يابيم كه به راستى او در آن روزگاران خردمندترين و مدبرترين و كارآمدترين بانوى جهان خويش بود.
٣- روح استقلال جويى استقلال جويى و استقلال طلبى و استقلال انديشى بانوى بزرگ حجاز از لابه لاى رفتار و عملكردش به شايستگى نمايان است و اين از برجستگى ها و امتيازات بلند اوست ؛ چرا كه انسان از نظر فكر و انديشه مستقل نباشد، نمى تواند در ميدان عمل و تجارت و حساس ترين لحظات تصميم گيرى به طور مستقل بينديشد و عمل كند.
بانوى خردمند((حجاز))، در پرتو اين استقلال انديشه بود كه ده ها خواستگار دارنده زر و زيور و كاروان تجارتى و صاحب امكانات را راند و نپذيرفت و به همه آنها((نه !))گفت ، و به گونه اى گفت و عمل كرد كه همه پنداشتند او هرگز تصميم به ازدواج ندارد.اما همان بانوى بزرگ هنگامى كه با انسانى امين و پاكدل و متفكر و شايسته كردار و روحى بزرگ چون((محمد))آشنا شد، همه آداب و رسوم جاهلى و خرافى را به تمسخر گرفته و خود پيشنهاد پيوند با آن وجود گرانمايه را داد.
و آن گاه كه غوغايى از هياهو و جنجال به راه افتاد كه بانوى ثروتمند و مقتدرى چون شما با جوان تهيدستى چون((محمد))نبايد پيوند زندگى ببندد، با قدرتى شگرف ايستاد و همه ثروت و امكانات خويش را در پاى محمد ريخت و نشان داد كه حسن انتخاب ، حسن عاقبت ، سعادت ، شخصيت ، عظمت و شكوه ، چيزى است كه براى به دست آوردن آن نه تنها از پول ، كاروان تجارتى ، زر و زيور، شهرت و قدرت ، كه بايد در راه آن ، از هستى گذشت .(٢٤)
يكى از انبوه اسناد تاريخى در اين مورد مى گويد:
و كانت خديجة امراءة حازمة نبيلة شريفة ، و هى يومئذ اوسط قريش نسبا، واعظمهم شرفا، واكثرهم مالا، وكل قومها قد كان حريصا على تزويجها، فاءبت و عرضت نفسها على النبى وقالت : يا بن عم ! انى رغبت فيك لقرابتك منى و شرفك من قومك و امانتك عندهم وصدق حديثك و حسن خلقك .
و آن گاه كه ميان او و محمد پيوند زندگى مشترك برقرار شد، گفت : گرامى آموزگارم ، محمد! خانه خانه توست ، امكانات و هستى ام از آن توست و من هم نه مشاور و همفكر و همدل و همراه و همسر، كه خدمتگزار تو خواهم بود.
٤- روح دانش و هنر بانوى خردمند حجاز در آن روزگار تيره و تار، افزون بر تيزهوشى و خردمندى ، از دانش و بينش و هنر سرايندگى نيز بهره ور بود و در زندگى اش ‍ بجا و با خردورزى بسيار از آنها بهره مى گرفت .براى نمونه :
در اين مورد آورده اند كه او پس از گفتگو با چند تن از دانشوران و آگاهان روزگار خويش ، از جمله((راهب نصرانى))و عمويش((ورقه))، در مورد شخصيت والاى پيامبر و شناخت شكوه و عظمت و معنويت او و آينده درخشان و پر اميد و نويدش ، در استقبال از آن حضرت چنين سرود:
جاء الحبيب الذى اءهواه من سفر والشمس قد اءثرت فى وجهه اءثرا عجبت للشمس من تقبيل وجهه والشمس لا ينبغى اءن تدرك القمرا(٢٥) ((شخصيت گرانقدر و محبوبى كه او را بسيار دوست مى دارم ، از سفر مى رسد؛ در حالى كه خورشيد آسمان در چهره نورافشانش اثر گذاشته است .
من از اين خورشيد در شگفتم كه چگونه بر چهره پرمعنويت او بوسه زده است ؛ با اين كه خورشيد را شايسته نيست كه خود را به ماه تابان برساند.))
٥- ايمان خلل ناپذير او نشا داد كه تجسم راستين ايمان بود و قهرمان ميدان عمل و اخلاص ؛ و به جايى اوج گرفت و پر كشيد كه يكى از چند بانوى گرانمايه تاريخ بشر و يكى از نمونه ها و الگوها و سمبل ها شد و مايه مباهات زن و سند افتخار زنان .
پيامبر گرامى فرمود:
افضل نساء اهل الجنة ، خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد و آسية ...و مريم (٢٦)
برترين و پر فضيلت ترين زنان بهشت اينانند: خديجه و فاطمه ، آسيه و مريم .
و نيز فرمود:
ان الله اختار من النساء اربع : مريم و آسية و خديجة و فاطمة (٢٧)
((خداى فرزانه از ميان زنان چهار زن را برگزيد؛ اينان عبارتند از:
مريم ، آسيه ، خديجه و فاطمه .))
٦- روح هدفدارى و فداكارى او امتياز هدفدارى و فداكارى را نيز در كران تا كران جان و رفتار و زندگى اش ‍ به همراه داشت .زندگى پر فراز و نشيب او نشانگر آن است كه در پى هدف پاك و صاف و بلند و درخشانى بود؛ هدفى فراتر از زر و زيور و كاروان تجارتى ،
هدفى برتر و بالاتر از زندگى روزمره و خور و خواب ،
و هدفى ارجمندتر از آسايش و آرامش شخصى و خانوادگى .
موج بى قرارى را مى ماند كه در راه هدف ، آرامش نداشت و آن گاه كه به ساحل وجود((محمد))برخورد و در آن جا ايمان و اخلاص ، پاكى و امانت ، نجابت و شرافت ، غيرت و كرامت ، وجدان و فطرت ، ارزش هاى عربى و انسانى و الهى را نگريست ، خود را در آستانه هدف يافت .
و از اينجا مى توان به راز احترام بسيار پيامبر حق شناس به((خديجه))پى برد.به اين راز كه چقدر پيامبر معنويت ، او را دوست مى داشت و به او احترام مى گذاشت .در فراز و نشيب زندگى ، طوفان ها و كوران هاى اجتماعى ، او را از مشاوران خردمند خويش مى شناخت و به ديدگاه او بها مى داد.(٢٨)
و تا هميشه زندگى ،((خديجه))و نيكى ها و شايستگى هاى او، بر زبانش ‍ بود و حتى هر آنچه و هر آنكه از آن يار ديرين خاطره داشت ، براى او احترام انگيز بود.
و براى بستن دهان برخى حسودان تاءكيد مى كرد كه :
به خداى سوگند! كه او برتر از خديجه به من نداده است .
او هنگامى ايمان آورد كه ديگران كفر ورزيدند؛
آن گاه مرا تصديق كرد كه ديگران دروغگو پنداشتند؛
آن گاه ثروت فراوان خود را زير پايم ريخت كه ديگران محرومم ساختند.
و خدا نسل مرا در فرزندان او قرار داد.(٢٩)
و فرمود:
ما قام ولا استقام الدين الا بسيف على و مال خديجة (٣٠).
((اسلام پس از فرود بر قلب و زبان پيامبر با دو عامل اساسى بسط و گسترش و پايدارى يافت :
١- اقتدار و جهاد و شهامت و فداكارى شهسوار اسلام ، على (عليه السلام).
٢- و ديگر ثروت و امكانات بانوى حجاز.))
٧- روح حق جويى و حق پذيرى بسيارند كسانى كه مستى هاى گوناگون ، آفت جانشان مى شود و نعمت هاى زندگى بلاى وجودشان و رزق و روزى هاى خدا زهر تلخ و مرگبار كامشان .
يكى در اوج زيبايى و تناسب اندام است ، و همان مستى زيبايى و ماهرويى و سيمين تنى ، آفت جانش مى شود.
ديگرى غرق در ثروت و امكانات است و از در و ديوار و آسمان و زمين برايش مى جوشد و مى بارد و مى ريزد، و همان ثروت و دارايى و مستى برخاسته از آن ، او را به تباهى سوق مى دهد.
سومى در اوج اقتدار است و روزگار بر كام او در گردش است ، و همان چرخش مساعد روزگار و همان بدمستى و احساس بى نيازى ، او را از چرخش ناگهانى آن و ورق خوردن دفتر ايام غافل ساخته و به طغيانش ‍ مى كشد.و چهارمى مست جوانى است ، و همان نيروى جوشان و خروشان و شكوفاى جوانى ، قاتل جان و ايمان و خردش مى گردد.
يكى درياى مواج آگاهى ها و دانش هاست و در مستى آن غرق مى گردد و ديگرى در اوج شهرت است و همان آلت قتاله شخصيت او مى شود؛ يكى بر كرسى قدرت و فرمانروايى است و همان رياست و قدرت ، او را به خودكامگى و طغيان مى كشد و دنيا و آخرتش را مى سوزاند؛ و ديگرى بارانى از مدح و ستايش و چاپلوسى و تملق از سوى عناصر بى محتوا و جريان هاى سودجو بر او مى بارد و همان آفت جانش مى شود؛ همين گونه بگير و و برو و بشمار.
اما بانوى خردمند((حجاز))، با اين كه غرق در زر و زيور، جمال و كمال ، شور و شعور، فهم و درك ، شهرت و آوازه نيك و اقتدار و استقلال بود، از آفت ها و مستى هاى آنها نيز خوشتن را مصون و محفوظ داشته و داراى روح حق جو و حق طلب و حق پذير بود.به همين جهت هم نخستين ايمان آورنده به خدا و پيامبر از زنان و پيشتاز در اسلام و پيشگام در نماز و جهاد و هجرت و فداكارى بود و پاداش اين حق پذيرى نيز آن بود كه خداى پرمهر و بنده نواز، فرشته وحى را فرمان داده بود كه هرگاه بر پيامبر فرود مى آمد، درود و سلام او را نيز به وسيله بنده برگزيده اش به خديجه ، مام فضيلتها و فداكارى ها و شايستگى ها، برساند و خاطر نشان سازد كه خدا به پاداش آن ايمان خالص و ژرف و آن عمل شايسته و گذشت و آن اخلاص و فداكارى و پايدارى ، قصر زيبايى در بهشت براى او آماده ساخته است .(٣١)
آرى او، هم نخستين ايمان آورنده به خدا و پيامبر از جهان زنان بود و هم نخستين نمازگزار و طواف كننده .
٨- درايت و خردمندى
خرد و خردمندى و خردورزى راستين ، يعنى نگرش متفكرانه بر پديده هاى آفرينش و شناخت روابط و پيوندهاى آنان ؛ يعنى تعمق در سازمان وجود خويش و شناخت خويشتن ؛ يعنى شناخت طبيعت و استخدام آن ؛ يعنى هدفدارى و هدف شناسى و آراستگى به ارزش ها و پيراستگى از ضدارزش ها؛ يعنى اوج گرفتن به بندگى خدا و ساختن شايسته و بايسته دنيا و آخرت بر اساس حق و عدل و برابرى و ايثار و فداكارى .اءلعقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان .
اگر خرد بدين معناست ، بانوى بزرگ عرب خردمندترين بانوى روزگار بود.
و اين وصف و ويژگى در سراسر زندگى اش نمايان است .
او در پرتو خرد خدادادى و درك بلند خويش به جايى پر كشيد كه نخستين بانوى توحيد گشت و همسنگر و همراز و غمخوار و مشاور پيامبر و مددكار او.
و هستى خويش را خردمندانه براى ساختن دنيا و آخرت خويش پاى حق ريخت .او در راه هدف مقدس و شايسته خويش ، جهاد و فداكارى مى كرد، پيامبر را دلدارى مى داد، به او اميد مى بخشيد، او را دلگرم مى ساخت و در برابر فشار و بى مهرى و خشونت دشمن ، پناهش مى داد و غرق مهرش ‍ مى ساخت و مدير داخلى كانون گرم و نورانى و باصفايى بود كه محمد (صلى الله عليه و آله ) از آن سنگر به تسخير كشور دل ها و جان ها به فرمان خدا كمر همت بسته بود.
و بدين جهت ، مشاور آگاه و خردمند و خيرخواه و شجاع پيامبر بود.
٩- پاكى و نجابت در تاريخ جهان عرب ، زنان گران سنگ و بلند آوازه اى ظهور كرده اند كه بانوى خردمند((حجاز))سرآمد آنان است .
براى نمونه :((بلقيس))، ملكه((يمن))، كه از ويژگى درايت ، خرد، واقع بينى و آينده نگرى و ژرف انديشى بهره اى وافر داشت و نظام و تشكيلاتى شبيه دموكراسى يا مردم سالارى كنونى را اداره مى كرد كه قرآن پرتوى از شخصيت و زندگى او را به تابلو برده است .
اما بانوى خردمند حجاز سرآمد بود؛ چرا كه هم ظاهر را مى ديد و هم باطن را، هم روح و معنا و محتوا و مغز و هدف را و هم پوسته و ظاهر را.اين بانوى بزرگ ، ملكه كمال و جمال ، ثروت و اقتدار، شكوه و عزت در جهان عرب بود.
در درجه نخست از قبيله بزرگ و ريشه دار((هاشم))، در مرحله بعد، خود سرشناس و داراى اقتدار بسيار بود، به علاوه خودش داراى امكانات گسترده و تشكيلات منظم تجارى و اقتصادى بود و زنان و دختران بسيارى در خدمت او.
او يك زن عادى نبود.برجسته بود و سرشناس و صاحب كمال و جمال و امكانات گسترده و زرق و برق ، اما پاك و پاكيزه ، خردمند و شايسته كردار، آينده نگر و ژرف انديش ، حق جو و حق پوى و برخوردار از گوهر گرانبهاى عفاف و نجابت و پاكدامنى ؛ به همين جهت به او((طاهره))مى گفتند.(٣٢)
١٠- موفق ترين مادر بانوى خردمند حجاز افزون بر امتيازات فكرى و اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى و دينى ، موفق ترين مادر در زندگى خويش بود، و اين امتياز بزرگى است كه نصيب هر بانويى نخواهد شد.
او از زندگى مشترك پيشين خويش دو فرزند داشت و آنان را به گونه اى شايسته و درست پروراند و به روحيه حق جويى و حق پويى و حق طلبى كه در وجود خويش بود، مجهز و مسلح ساخت كه پسرش ،((هند))، پس از ظهور اسلام و فرود قرآن كريم به پيامبر مهر و عدالت ، ايمانى خلل ناپذير آورد و در پرتو مفاهيم ژرف و معارف انسان ساز قرآن و انوار تابناك پيامبر به گونه اى رشد يافت كه از شخصيت هاى برجسته و ياران راستين پيامبر به شمار مى آمد و پس از رحلت آن گرامى نيز تا شهادت در راه حق و عدالت ، در ركاب اميرمؤمنان و جنگ جمل از حق و عدالت مرزبانى كرد.
دختر او نيز كه به((هنده))شهرت دارد، از زنان بزرگ صدر اسلام است و در راه قرآن و فرهنگ آن از هيچ تلاش و فداكارى دريغ نورزيد و بانوى درك و شعور و عمل بود.
از اين رو خردمندترين بانوى((حجاز))پيش از زندگى مشترك با پيامبر و افتخار مادرى فاطمه (عليها السلام ) نيز مادر موفقى بود.
١١- شكوفايى شخصيت او در پرتو اسلام اين بانوى دورانديش و حق گرا در پرتو اسلام ، پله هاى ترقى و تكامل را به سرعت پيمود و به موقعيتى رفيع و شگرف نايل آمد.
به جايى اوج گرفت كه در سكوى كامل ترين زنان گيتى قرار گرفت .
قال رسول الله : كمل من الرجال كثير ولم يكمل من النساء الا مريم و آسية و خديجة و فاطمة (٣٣)
به جايى پر كشيد كه بهشت آرزوى او را كرد:
قال رسول الله : اشتاقت الجنة الى اربع من النساء: مريم بنت عمران ، آسية و خديجة و فاطمة (عليها السلام )(٣٤)
و داراى موقعيتى معنوى و انسانى گرديد كه خداى بر او درود فرستاد.
و فرشته وحى در بازگشت پيامبر از معراج از جانب خدا و خويش به او سلام و درود فرستاد.
حاجتى ان تقرء على خديجة من الله و منى السلام (٣٥)
و خدا بر فرشتگانش از ايمان و ايثار و اخلاص و فداكارى او مباهات كرد.
فان الله يباهى بك كرام ملائكته كل يوم مرارا(٣٦)
و به معنويت شگرفى رسيد كه مام برترين خاندان و برترين دخت آفرينش ‍ شد، نور حضور فاطمه را در سازمان وجود خويش يافت ، آواى جان بخش ‍ او در تالار وجودش پيچيد و سخن زلال او در دل تشنه اش جريان يافت و از زبان پيامبر، مژده طلوع كوثر نورافشان جهان هستى را دريافت كرد.
يا خديجة ! هذا جبرئيل يبشرنى انها انثى و انها النسلة الطاهرة و ان الله سيجعل نسلى منها وسيجعل من نسلها ائمة
و پس از مرگ غمبار او هنگامى كه دخت خردسالش ، فاطمه (عليها السلام )، دور پدر گرانمايه اش مى پيچيد و مى پرسيد:
ابه ! اين امى ؟
((پدر جان ! مادرم كجاست ؟))
فرشته وحى فرود آمد كه : اى پيامبر به فاطمه بگو مادرش اينك در بهشت پرطراوت و زيباى خدا در كاخى از در سفيد و لؤ لؤ در كنار بانوانى چون مريم و آسيه است .
جعلت فاطمه تلوذ برسول الله و تدور حوله و تساءله اين امى ؟(٣٧)
و پيامبر در دفاع از شكوه و اخلاص و حق پذيرى او در برابر حسودانى كه تجليل پيامبر از او را خوش نمى داشتند و به پندار خود، خويشتن را به از او مى پنداشتند، فرمود:
و الله ما اخلف لى خيرا منها، قد آمنت بى اذ كفر الناس ، و صدقتنى اذ كذبنى الناس ، و واستنى بمالها اذا حرمنى الناس ، و رزقنى الله اولادها اذا حرمنى اولاد النساء(٣٨)
((به خداى سوگند كه هرگز يار و پشتيبان و همسرى بهتر از((خديجه))به من ارزانى نشد؛ چرا كه او روزگارى كه مردم به من كفر ورزيدند، به راه و رسم من ايمان آورد، و هنگامى كه مردم مرا دروغگو مى شمردند، رسالتم را گواهى كرد، و آن گاه كه مردم مرا در محاصره قرار مى دادند، ثروت و امكانات هنگفت خويش را زير پاى من و در راه هدف هاى توحيدى من ريخت ، و خدا فرزندان مرا از نسل او قرار داد.))
پاورقي ٦- بحار الانوار، ج ١٦ ص ٨١ و ج ٤٣، ص ٣؛ بيت الاحزان ، محدث قمى ، ص ٢٠؛ اختصاص ، ص ٣١؛ دلائل الامامة ، ص ٩؛ عوالم ، ج ١١، ص ٤٤ و ٢٠٢.
٧- سوره آل عمران ، آيه ١٤٣؛ سوره محمد (صلى الله عليه و آله )، آيه ٢؛ سوره فتح ، آيه ٢٩؛ سوره احزاب ، آيه ٤٠.
٨- سوره سباء، آيه ٢٨.
٩- سوره احزاب ، آيه ٥٦.
١٠- سوره اسراء، آيه ٧٩.
١١- سوره حجر، آيه ٧٢.
١٢- سوره اسراء، آيه ١.
١٣- سوره احزاب ، آيه ٢١.
١٤- سوره نساء، آيه ١١٣.
١٥- سوره آل عمران ، آيه ١٥٩.
١٦- سوره طه ، آيه ١.
١٧- سوره توبه ، آيه ١٢٨.
١٨- سوره آل عمران ، آيه ١٥٩.
١٩- سوره قلم ، آيه ٤.
٢٠- سفينه ، ج ١، ص ٤١١.
٢١- مجمع البيان ، ج ١، ص ٣٣؛ سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٢.
٢٢- نهج البلاغه ، خ ١٤٧.
٢٣- فاطمه زهرا، توفيق ابوعلم ، ص ٣٢.
٢٤- معالم العترة ، ص ١٣٠.
٢٥- بحارالانوار، ج ١٦، ص ٤٩.
٢٦- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٩.
٢٧- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩.
٢٨- بحارالانوار، ج ١٦، ص ١٠.
٢٩- تذكرة الخواص ، ص ٣٠٣.
٣٠- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص ٢٦٦.
٣١- تذكرة الخواص ، ص ٣٠٣.
٣٢- سيره حلبى ، ج ١، ص ١٣٢.
٣٣- مسند احمد، ج ١٢، ص ٥١١.
٣٤- احقاق الحق ، ج ١٠، ص ٩٩؛ مناقب الزهراء، ص ٧٢، علامه عسكرى ؛ بحار، ج ١٦، ص ٧٨.
٣٥- بحارالانوار، ج ١٦، ص ٧.
٣٦- بحارالانوار، ج ١٦، ص ٧٨.
٣٧- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٧؛ سيره ابن هشام ، ج ١، ص ١٥٢.
٣٨- سيره اين هشام ، ج ١، ص ٨٠.

۲
سيما و سيره ريحانه پيامبر
و بدين سان پيامبر حق شناس ، به شيوه اى تحسين برانگيز از ايمان و اخلاص و پيشاهنگى او در توحيد و تقوا، از حق گرايى و فداكارى و ايثارش ‍ در راه خدا، از شجاعت ، درايت ، شهامت و سخاوتش در راه حق ، از شكيبايى قهرمانانه و تحمل دليرانه رنج ها و محروميت ها در راه پيشرفت دين خدا از سوى او اينگونه قدردانى كرد و ايثارش را ارج نهاد و اين افتخار بزرگ و بى نظير او را ياد آور گرديد كه خداى عادل و بنده نواز در برابر اين اخلاص و ايمان و ايثار بايسته و شايسته اش ، او را مام بلند آوازه شريف ترين تبار و پوياترين و پاياترين خاندان هاى بشرى قرار داد و آن كعبه عفاف و دخت بهشت را به اين هوشمندترين و فداكارترين زن تاريخ به ارمغان ارزانى داشت .
نقش عامل تغذيه نقش حساس و سرنوشت ساز غذاى جسم و جان و چگونگى تغذيه ، به ويژه در دوران كودكى و پيش از آن ، نقشى است حياتى و بسيار مهم ؛ به گونه اى كه هم سلامت و شادابى و طراوت جسم انسان در گرو آن است و هم توازن و تعادل و سلامت فكر و انديشه و عقيده او.
از اين ديدگاه است كه قرآن موضوع تغذيه را از مسائل حياتى پيامبران مى نگرد، تا چه رسد به انسان هاى عادى .
و ما جعلناهم جسدا لاياءكلون الطعام و ما كانوا خالدين (٣٩)
((و آنان را جسدى كه غذا نخورند و نياز به خوراك نداشته باشند، قرار نداديم و جاودانه هم نبودند.))
و به انسان ها فرمان مى دهد كه به غذاى خويش با دقت و تفكر بسيار بنگرند و در مورد آن بينديشند:
فلينظر الانسان الى طعامه (٤٠)
((بنابراين ، انسان بايد به خوراك خويش و نقش آن ، نيك بنگرد)).
اميرمؤمنان هشدار مى دهد كه ضمن بهره ورى صحيح و شايسته از نعمت هاى پاكيزه خدا و پرهيز از اسراف و تبذير، از غذاهاى پليد و ناپاك و نيز از غذاهاى حرام ، سخت بر حذر باشند.
...فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه .(٤١)
((هان اى استاندار من ! من گمان نمى كردم كه تو ضيافت گروهى را بپذيرى كه نيازمندانشان را از آن ميهمانى رانده و ثروتمندانشان دعوت شده بودند.پس به آنچه مى خورى بنگر كه حلال و پاكيزه است يا حرام و پليد.آن گاه آنچه حلال بودنش براى تو مشتبه بود، آن را از دهان به دور افكن و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى ، آن را بخور)).
چرا كه غذاى حرام و پليد، ويرانگر روح و جان و روان است و مخرب شخصيت و كرامت بشر، وجدان انسان را مى كشد، چراغ فطرت را به خاموشى سوق مى دهد، فكر و انديشه را به خمودى و انحطاط مى كشاند و گوش جان را ناشنوا و چشم حق بين را نابينا مى سازد، انسان را بسان همان هايى مى كند كه پيشواى شهيدان راستين تاريخ ، حضرت حسين (عليه السلام) فرمود:((راستى كه استبدادگران و خودكامگان ، شكم هاى شما را از خوردنى ها و نوشيدنى هاى حرام آكنده ساخته و ديگر گوش شنواى حق برايتان ننهاده اند.))وقد ملئت بطونكم من الحرام ...(٤٢)
تدبيرى شگرف و بر اين اساس است كه در آفرينش برترين بانوى گيتى و راز آفرينش زن ، اين عامل سازنده و حياتى به صورت شگرفى مورد توجه قرار مى گيرد.
و او كه هديه گرانبهاى خدا،
ارمغان جاودانه آسمان ،
نعمت بى كران جهان هستى ،
چشمه سار هماره جوشان ،
كوثر سعادت و نيكبختى ،
و منبع پايان ناپذير خير و بركت است ، نخستين سلول وجود و پايه و اساس ‍ شخصيت آسمانى و ملكوتى اش پس از انجام يك برنامه وصف ناپذير چهل روزه ، از سوى برترين پدر و مادر گيتى ، به صورت ارمغانى از بهشت به وسيله فرشته وحى فرود مى آيد؛ و اين امتياز ديگر آن دخت بهشت است .
خود پيامبر گرامى در اين مورد مى فرمايد: مدتى پيش از طلوع خورشيد جهان افروز وجود((فاطمه))، روزى فرشته وحى فرود آمد و ضمن رساندن درود خدا، فرمان او را ابلاغ كرد كه به دستور آفريدگارم ، بايد چهل شبانه روز از خانه و همسر و پشتيبان شجاع و فداكارم دورى گزيده و به عبادت و راز و نياز با خدا و انجام وظايف خويش بكوشم و اين با شدت عشق و مهرى كه ميان پيامبر و خردمندترين بانوى روزگارش حاكم بود، بر آن حضرت گران مى نمود؛ اما او چنين كرد.
به همسر فداكارش پيام داد كه از اين موضوع نگرانى به خود راه ندهد؛ و او نيز به عبادت و پالايش جان و روشنگرى و صيقل دادن روح و روان خويش ‍ به ياد خدا بپردازد؛ چرا كه دورى گزيدن او به دستور خداست و خداى نيز به وجود بانويى چون خديجه بر فرشتگان مباهات مى كند.
پيامبر آن مدت را در خانه فاطمه((بنت اسد))، مادر اميرمؤمنان ، بود و خديجه نيز دور از پيامبر و در آتش فراق او مى سوخت اما سر بر آستان عبادت و بندگى خدا داشت .پس از چهل شبانه روز، فرشته وحى فرود آمد و پس از ابلاغ درود و سلام خدا بر((محمد))از او خواست تا آماده رسيدن ارمغان و تحفه آسمانى پروردگارش باشد.هنوز گفتگوى پيامبر با جبرئيل ادامه داشت كه ميكائيل شرفياب شد و طبقى پر از غذا و ميوه هاى آسمانى و بهشتى در برابر آن حضرت به زمين نهاد و فرمان خدا را رساند كه اين افطار پيامبر است و ويژه او و ديگر هيچ كس .
پيامبر طبق دستور، به هنگامه افطار، روپوش را بداشت و از آن ميوه هاى بهشتى كه خرماى تازه و انگور بود، افطار كرد و آن گاه جبرئيل آب ريخت و آن حضرت دست خويش را شست و ميكائيل و اسرافيل نيز خشك كردند و بقيه غذا و ميوه و ظرف را هم بردند.
پيامبر براى نماز بپاخاست كه جبرئيل گفت : امشب ديگر نماز بر شما روا نيست بايد به منزل بروى ؛ چرا كه خدا اراده فرموده است فرزندى پاك و پاكيزه و خير كثير بر شما و خديجه ارزانى دارد.فان الله عزوجل حلف على نفسه ان يخلق من صلبك فى هذه الليله ذرية طيبة (٤٣)
پيامبر در شور و شوقى بسيار راه خانه را در پيش گرفت و در زد و خديجه ناگهان پس از چهل شب تنهايى و عبادت و رنج فراق ، با خورشيد وصال رو به رو گرديد.
بدين سان منشاء ظاهرى و معنوى و مادى ريحانه پيامبر، الهى و آسمانى و بهشتى است و عامل تغذيه جسم و جان و نقش حساس آن در ساختمان شخصيت انسان ، و ديگر عوامل ظاهرى و باطنى و آمادگى هاى روحى و جسمى و آرامش و توازن روانى آن برترين پدر و مادر تاريخ براى ارزانى شدن بهترين و سرفرازترين فرزند روزگاران به آنان ، در نهايت اوج ، مورد كمال توجه قرار گرفته است .
آرى ، دخت سرفراز پيامبر نخستين سلول سازمان وجودش با غذاها و ميوه هاى آسمانى و بهشتى پديد مى آيد، و پدر و مادر گرانقدرش با همه آن معنويت و ويژگى ها، چهل روز برنامه پالايش و بندگى و عبادت و صعود را سپرى مى كنند تا در پرفرازترين قله شكوه معنوى و اوج تقرب به حق و شدت پيوند با جهان حقيقت و معنا، خداى جهان آفرين فرزند دلخواه و شاهكار بديع آفرينش و راز آفرينش زن را به آنان ارزانى دارد.
و مى نگريم كه فاطمه (عليها السلام ) نورش از بهشت ،
سلول وجودش از بهشت ،
اصل و اساس آفرينشش از بهشت ،
پايه و بنياد شخصيتش از بهشت ،
تغذيه جسمش از بهشت ،
تغذيه روح و جان و قلبش از بهشت ،
آموزگارش از جهانى ديگر مى رسد،
و محيط زندگى اش نيز يك محيط بهشتى و عطرآگين و تاريخ ‌ساز است .
در زيارتنامه بانوى بانوان به اين حقايق معنوى اشاره رفته است كه مى فرمايد:
و صل على البتول الطاهرة ...فاطمة بنت رسولك ، وبضعة لحمه ، وصميم قلبه ، وفلذة كبده ، والنخبة منك له ، والتحفة خصصت بها وصيه ،...
((بارخدايا بر آن بتول پاك و پاكيزه ، فاطمه ، دخت گران مايه پيامبرت ، آن پاره تن ، آرامش بخش قلب ، بند دل ، و پاره جگر او و برگزيده اى از سوى تو براى او و ارمغانى كه آن را به وصى و جانشين راستين او اختصاص دادى ...، درود فرست .))
نشان شكوه از امتيازات اين كودك شكوهبار اين بود كه پس از آفرينش و حضور نورش ‍ در سازمان وجود مادر، همراز و همسخن و مونس و غمخوار مادر خردمند و فداكار خويش شد و در تنهايى و غربت او، به قدرت خدا گاه و بى گاه با او سخن مى گفت .
((خديجه))نخست اين موضوع شگرف را كتمان مى كرد، اما يكبار اتفاق افتاد كه پيامبر به طور ناگهانى وارد خانه شد و ديد((خديجه))بى آن كه كسى در خانه باشد، سخن مى گويد.از او پرسيد با كه گفتگو مى كند؟
پاسخ داد: با كودكى كه نور حضورش را در تالار وجودم احساس ‍ مى كنم .
پيامبر به او اين مژده را داد كه :((خديجه))! تو را نويد باد كه اين كودك ، دختر است و مام پرفضيلت يازده پيشواى نور كه پس از من و پدرشان يكى پس از ديگرى جهان را به نور وجودشان نورباران خواهند ساخت .و هماره بزرگ پرچمداران راستين شناخت و آگاهى ،
توحيد و تقوا،
عدالت و آزادى ،
برابرى و برادرى ،
صلح و بهروزى ،
سعادت و نيكبختى ،
و پاسدار راستين حريم دين خدا و حقوق و امنيت و حرمت بندگان او خواهند بود.اءبشرى يا خديجه هذه بنت جعلها الله ام احد عشر من خلفايى يخرجون بعدى و بعد ابيهم .))(٤٤)
و آن رويداد پرشكوه به سال پنجم از بعثت روى داد.
آرى ، در آن روزگارى كه پيامبر در سخت ترين شرايط به سر مى برد، اسلام هنوز رهروانى نداشت و مسلمانان نخستين ، زير فشار استبداد بودند، شرك و بيداد و جهل و خرافات و حاكميت زور و تزوير سايه شومش را بر همه جا گسترده بود و بر شبستان تيره و يخ ‌زده انسانها، نه نورى پرتوافكن بود و نه حرارت و گرمايى .
پيامبر به آينده مى انديشد؛ به آينده اميدبخش و درخشان ، از پشت اين ابرهاى تيره و تار؛ به آينده اى كه به ظاهر ناممكن مى نمود، اما درست در همان شرايط، ناگهان برقى در افق پديدار شد و نورى روشنگر درخشيد و فرشته وحى فرود آمد كه :
انا اعطيناك الكوثر فصل لربك وانحر ان شانئك هو الابتر(٤٥)
((ما چشمه جوشان و هماره جارى و نعمت گرانقدر و گرانبها و خير فراوان به تو ارزانى داشتيم ؛ اينك كه چنين است ، براى پروردگارت نمازگزار و قربانى كن و يقين داشته باش كه دشمن بدخواه تو، خود بى نسل و تبار خواهد بود.))
و آن گاه بود كه پس از اين نويد، دخت ارجمند پيامبر با ولادت خويش ‍ جهان را نورباران ساخت و خدا به پدر ارجمندش اين ولادت نور و ارزانى شدن اين موهبت بزرگ و پربركت را مبارك باد گفت .
طلوع شكوهبار ريحانه پيامبر امتياز ديگر بانوى بانوان در ولادتش بود.
كدام نوزادى را بر زير اين آسمان كبود مى شناسيد كه به هنگام ولادت او مادرش فرستاده اى نزد زنان دوست و همسايه بفرستد و آن تعصب ورزان و كينه توزان و بدانديشان در آن شرايط سخت به يارى مادر و نوزاد نشتابند و آن گاه فرشتگان گروه گروه در خانه او فرود آيند و از پى آنان ، برترين زنان تاريخ به كمك او بشتابند و به او بگويند: غم مدار، اندوه به دل راه مده كه ما به دستور خدا به ياريت آمده ايم ؛ ما خواهران تو هستيم : ساره ، همسر فداكار ابراهيم ،((آسيه))بانوى شيردل و توحيدگرا،((مريم))مام قداست و رسالت ،((كلثوم))خواهر و همسنگر و نگهبان كشتى كوچك موسى (عليه السلام)، و ديگر اين انبوه فرشتگان آسمان ها و اين همه حوريان بهشت ، همه به يارى تو آمده اند.فلما اءرادت خديجة ان تضع ، بعثت الى نساء قريش لياءتينها...فلم يفعلن ...فولد فاطمة (٤٦)
درست بسان مسيح امتياز ديگر دخت گرانمايه پيامبر بر ديگر زنان گيتى اين است كه پس از ولادت خويش بى درنگ لب به سخن گشود؛ درست بسان مسيح ، آن پيامبر بزرگ خدا؛ و از غنچه لبانش گلواژه هاى توحيد و توحيدگرايى ، گواهى به وحى و رسالت پيامبر، امامت على (عليه السلام) و يازده فرزند او شكفت .
محدثان آورده اند كه پس از اينكه خانه محمد و خديجه ، اين نخستين كانون توحيد و تقوا، با ولادت فاطمه نورباران شد، نوزاد بر روى دست فرشتگان و بانوان برگزيده گيتى بود كه حوريان بهشتى با آب كوثر و ظرف مخصوص ‍ و حوله ويژه و جامه هاى سفيد و مشك و عنبر رسيدند و نوزاد را با آن آب بهشتى شستشو دادند و او در دم ، لب به سخن گشود و چنين گفت :
و اشهد ان لا اله الا الله ، و ان ابى رسول الله سيد الانبياء، و ان بعلى سيد الاوصياء، و ان ولدى سادة الاسباط.(٤٧)
((گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى بى همتا نيست و پدرم پيام آور خدا و سالار پيامبران است و همسر گرانقدرم در آينده ، سرور اوصياست و فرزندانم ، دو سالار بهشت و دو سرور نوادگانند.))
و آن گاه رو به بانوان كرد و به هر يك با نام و نشان سلام نمود.
بخش ٣: نام هاى بلند آوازه و لقب هاى الهام بخش او نام هاى بلند آوازه او امتياز ديگر دخت گرانمايه پيامبر، نام هاى جاودانه و زيبا و بلندآوازه اى است كه پس از طلوع خورشيد جهان افروز وجودش از آسمان براى پيامبر آمد و فرشتگان ، آنها را با شكوه و احترام بدرقه كردند و هر كدام از اين نام ها بيانگر بعدى از ابعاد وجود آن بانوى فرزانه است .
لفاطمة (عليها السلام ) تسعة اسماء عندالله : فاطمة والصديقة والمباركة والطاهرة والزكية والراضية والمرضية والمحدثة والزهراء.(٤٨)
((براى ريحانه پيامبر، فاطمه (عليها السلام )، در بارگاه خدا نه نام مقدس و باعظمت است ؛ اين نام هاى بلند عبارتند از: فاطمه ، صديقه ، مباركه ، طاهره ، زكيه ، راضيه ، مرضيه ، محدثه و زهرا)).
پاره اى از دانشوران ، افزون بر اين نام هاى باعظمت ، نام هاى ديگرى نيز براى آن حضرت آورده اند كه از جمله آنها عبارتند از: بتول ، سيده ، حوريه ، نوريه ، حانيه ، مريم ، حره و عذرا.
گفتنى است كه هر كدام از اين نام ها و نشان هاى آن حضرت كه در روايات آمده است ، داراى مفهوم و محتوايى ويژه و نشانگر بعدى از ابعاد شخصيت پرشكوه و الهام بخش اوست ، كه براى نمونه به پاره اى از آنها اشاره مى رود.
١- نام مقدس((فاطمه)) واژه مقدس و پر ارج((فاطمه))، نخستين نام بلند آوازه ريحانه پيامبر است .
پنجمين امام نور در اين مورد مى فرمايد:
لما ولدت فاطمة (عليها السلام ) اوحى الله الى ملك فانطق به لسان محمد (صلى الله عليه و آله ) فسماها((فاطمة))ثم قال : انى فطمتك بالعلم .(٤٩)
((هنگامى كه دخت سرفراز پيامبر، جهان را با ولادتش نورباران ساخت ، خداى بى همتا به فرشته اى فرمان داد كه واژه مقدس((فاطمه))را به عنوان نام نوزاد خانه رسالت و نبوت به زبان پيامبرش جارى سازد.
آن گاه خود آفريدگار هستى با خطاب به آن نوزاد شكوهبار و مبارك فرمود: من دانش را براى تو جايگزين غذا ساختم و علم را به تدريج همچون شير مادر بر تو خواهم چشاند.))
و بدين سان نوزاد مبارك بيت رفيع رسالت ، بسان((يحيى))، آن پيامبر پرشورى كه خدا نامش را برگزيد و به((زكريا))فرستاد، نامش از جانب خدا برگزيده مى شود (٥٠) و به خواست آفريدگارش به اين نام بلند و پرشكوه مفتخر مى گردد.
ششمين امام نور، حضرت صادق فرمود:
لفاطمة تسعة اسماء عندالله ...
فاطمه در پيشگاه خدا داراى نام هاى بلند و برگزيده اى است ؛ از جمله اين نام هاى نه گانه ، نام پرشكوه فاطمه است .
پرسيدند، واژه((فاطمه))چه پيامى دارد؟
فرمود:اءى فطمت من الشر.
((منظور اين است كه اين بانوى بانوان از هر بدى و شرارت و نقطه منفى جدا و گسسته است و ذره اى نقطه سياه در قاموس زندگى او راه ندارد.))
هشتمين امام نور از پيامبر آورده است كه فرمود:
يافاطمة اءتدرين لم سميت فاطمة ؟ قال : على (عليه السلام): ولم يا رسول الله ؟ قال : لانها فطمت هى وشيعتها من النار.
((فاطمه جان ! گرامى دخترم ! مى دانى چرا فاطمه نامگذارى شده اى ؟))
((على (عليه السلام) كه آن جا بود، پرسيد:((راستى چرا اى پيامبر خدا؟))
فرمود:((براى اين كه او و رهپويان راستين راه افتخارآفرين اش از آتش ‍ بازداشته شده اند)).
و بدين سان ،((فاطمه))يعنى : بى نظير و بى همانند؛ يعنى : آموزش يافته بارگاه دوست ؛ يعنى : پاك و پاكيزه از نقاط ضعف و منفى : يعنى : نجات يافته از آتش و آفت ؛ و اين همه را خدا برگزيده و خدا تضمين فرموده است .
٢-((زهرا))يا اختر فروزان واژه نورافشان زهرا، از((زهور))، به معناى درخشندگى برگرفته شده است ، و زهرا يعنى : درخشنده ، نورافشان و تابان .
او به راستى زيبا و درخشنده بود؛ زيباى ظاهر و زيباى باطن ؛ سراپا نور بود و كران تا كران وجودش عطرآگين و منور به نور معنويت و دانش و عرفان و توحيد و تقوا و آزادگى و عفاف و شهامت .
ستاره زهره كه سحرگاهان در آسمان مى درخشد، آن را((زهره))نام نهاده اند و فاطمه (عليها السلام ) نيز بدان دليل كه اندامى سپيد و سيمين گون داشت و بدان دليل كه چهره نورانى اش بسان ماه مى درخشيد و در سيما و صورت و رفتار و سيرت ، بسان پيامبر تلاءلؤ داشت و بدان دليل كه در آسمان غمزده و تيره و تار((زن))، به صورت اختر فروزانى به نورپاشى و فروغ افكنى پرداخت و تاريكى ها و ظلمت هاى زندگى را زدود و به نور دانش و كمال و عفاف و تقوا و فرهنگ و معنويت روشن ساخت ، آفريدگارش او را((زهراء))نام نهاد.
از ششمين امام نور پرسيدند:
لم سميت فاطمة (عليها السلام )، الزهراء؟
((چرا دخت سرفراز پيامبر،((زهراء))ناميده شد؟))
فقال (عليه السلام): لاءن الله خلقها من نور عظمته (٥١).
فرمود:((بدان دليل كه خداوند او را از نور شكوه و عظمت خويش ‍ آفريد.))
و نيز از آن گرامى آورده اند كه فرمود:
كانت اذا قامت فى محرابها زهر نورها لاءهل السماء كما يزهر الكواكب لاءهل الاءرض (٥٢).
بانوى شايسته كردار((ام سلمه))در وصف او مى گويد:
كانت فاطمة اءشبه الناس وجها و شبها برسول الله (٥٣).
او در سيماى پرفروغ و شكوهبارش شبيه ترين ها به پيامبر خدا بود؛ همان گونه كه منش و رفتارش .
و بانوى ديگرى از بانوان مسلمان ، او را بسان ماه در شب چهارده وصف مى كند:
كانت كاءنها القمر فى ليلة البدر(٥٤).
٣- سومين نام بلند آوازه او واژه ارجدار((صديقه))، سومين نام بلندآوازه ريحانه پيامبر و نشانگر بعد ديگرى از بوستان عطرآگين وجود و شخصيت والاى اوست .
واژه شناسان ، اين واژه را به مفهوم انسانى بسيار راستگو و درست انديش ‍ تفسير كرده اند؛ انسانى كه به راستى در قلمرو راستى و راستگويى در اوج كمال است ؛ به گونه اى كه راستى با كران تا كران وجود او آميخته شده و اين ارزش والاى الهى و بشرى ، شيوه و روش هماره او گرديده و او در انديشه ، عقيده ، گفتار، نوشتار، اظهارنظر، انتقاد، خيرخواهى و پند و اندرز، جز بر اساس راستى و درستى و صفا سخن نمى گويد و تنها بر اساس حق و عدالت راه مى پويد و عملكردش راستى گفتار و درستى سخنانش را به نمايش ‍ مى نهد.
قرآن اين وصف را تنها در خور پيامبران بزرگ و گرانقدرى چون ابراهيم ، ادريس ، اسماعيل ، موسى ، عيسى ، محمد، و بانوان برجسته و پاكى چون : مريم ، مام ارجمند مسيح ، و توحيدگرايان و فرمانبرداران راستين خدا و اصلاحگران واقعى مى نگرد؛ درخور كسانى كه به راستى در شمار، بسيار اندك هستند و در ميان انسان ها گوهرى ناب اما بسيار كمياب .و دخت فرزانه پيامبر، نمونه والاى آن گوهرهاى كمياب و يا درى يگانه بود.
او بر پرفرازترين مرحله راستى و درستى و ايمان و باور و گواهى و تصديق خدا و پيامبر و مقررات و مفاهيم آسمانى اوج گرفت و به مقام والاى((صديقين))پركشيد و به جايى رسيد كه پيامبر به فرمان خدا نام او را((صديقه))برگزيد.
از پيامبر گرامى آورده اند كه به اميرمؤمنان فرمود:
اءوتيت ثلاثا لم يؤ تهن اءحد ولا اءنا: اءوتيت صهرا مثلى ولم اءوت اءنا مثله .و اءوتيت زوجة صديقة مثل ابنتى ولم اءوت مثلها زوجة .
و اءوتيت الحسن و الحسين من صلبك و لم اءوت من صلبى مثلهما.
و لكنكم منى و اءنا منكم (٥٥).
((على جان ! سه نعمت گرانبها، تنها به تو ارزانى شده است و به هيچ كس ‍ حتى به من نيز ارزانى نشده است .اين سه نعمت عبارتند از:
١- پدر زنى همانند من به تو ارزانى شده در حالى كه من پدر زنى همانند پدر زن تو ندارم .
٢- به تو همسر گرانقدر و پرشكوهى چون دخترم((صديقه))ارزانى شده است و به من چنين موهبتى داده نشده است .
٣- به تو فرزاندانى بسان دو نور ديده ام حسن و حسين داده شده است در حالى كه من تا كنون پسرانى همانند آن دو نداشته ام ؛ اما همگان بدانند كه شما همگى از من هستيد و من از شما.))
از ششمين امام نور در اين مورد آورده اند كه آن بانوى شكوهبار و پرمعنويت به راستى تصديق كننده حق بود و عصرها و نسل هاى پيشين بر محور شناخت و معرفت او چرخيده است :
وهى الصديقة الكبرى ، وعلى معرفتها دارت القرون الاولى (٥٦)
٤- چهارمين نام پرشكوه نام ديگر دخت فرزانه پيامبر، واژه مقدس و ارجدار((طاهره))است و اين نام بلند و پرشكوه نيز نشانگر پاكى و قداست و معنويت وصف ناپذير اوست ؛ نشانگر اين حقيقت است كه آن دخت بهشت در ظاهر و باطن ، انديشه و عقيده ، گفتار و نوشتار، رفتار و كردار، شيوه و سبك ، سكوت و خروش ، اندرز و هشدار و در همه ابعاد زندگى و ميدان هاى حيات ، پاك و پاكيزه بود، و اين پاكيزگى از پليدى ها ناپسندى هاى ظاهرى و باطنى و يا در كردار و رفتار را، هم قرآن گواهى مى كند و هم دريافت دارنده قرآن و هم امامان نور.
قرآن در گواهى خويش بر قداست و پاكيزگى و خاندان وحى و رسالت - كه فاطمه محور و مدار آن كانون نور و روشنايى است - مى فرمايد:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(٥٧)
((هان اى خاندان پيامبر! خداوند مى خواهد هر گونه پليدى را از شما بزدايد و شما را آن گونه كه مى بايد، پاك و پاكيزه سازد))
در داستان فرود اين آيه شريفه آورده كه : پيامبر در خانه بانو((ام سلمه))بود كه اين آيه شريفه بر قلب مصفاى او فرود آمد.آن حضرت بى درنگ دخت ارجمندش فاطمه و دو فرزندش حسن و حسين را به همراه اميرمؤمنان فراخواند و آنان را بر گرد خويش زير كساء نشاند و فرمود:
هؤ لاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا(٥٨)
((هان ! بدانيد كه اينان خاندان من هستند و خدا ناپسندى را از اينان دور ساخته و آن گونه كه شايسته و بايسته است اينان را پاك و پاكيزه گردانيده است .))
در اين هنگام((ام سلمه))پيش رفت و اجازه خواست تا در كنار آنان قرار گيرد اما پيامبر فرمود: نه ! تو در جاى خود باش ! تو انسان شايسته اى هستى اما در شمار اين پاكان و پاكيزگان بارگاه خدا نيستى !انت على مكانك انت فى خير(٥٩)
٥- پنجمين نام مقدس او نام ديگر ريحانه پيامبر، واژه ارجمند((مرضيه))بود كه اين نام نيز از قرآن برگرفته شده و نشانگر اين واقعيت است كه آن بانوى نمونه به گونه اى انديشيد و به سبكى راه زندگى را در پيش گرفت و به دنيا نگريست و به ارزش هاى والاى انسانى ، دنياى وجود خويش را آراست كه خدا از او خشنود و او نيز از خدا خشنود است .
او از نظر انديشه و عقيده ،
بينش و گرايش ،
عبادت و بندگى ،
فرمانبردارى از خدا و اطاعت او،
پارسايى و ساده زيستى ،
از نظر انفاق و مردم نوازى ،
شكيبايى بر ناملايمات و پايدارى در راه حق ،
و از نظر اخلاق فردى ، خانوادگى ، اجتماعى ، سياسى ، هنرى ، فرهنگى و ديگر ابعاد زندگى مورد پسند و خشنودى خدا زيست .
پيامبر گرامى در اين مورد فرمود: فرشته وحى به هنگامه طلوع خورشيد جهان افروز فاطمه ، بر من فرود آمد و ضمن عرض تبريك ، پيام خدا را آورد كه :
اى پيامبر! خداى فرزانه به شما و فرزند گرانمايه و نورسيده ات درود مى فرستد.الله يقرؤ ك السلام و يقراء مولودك السلام (٦٠)
٦- واژه ارجمند((بتول)) واژه مقدس((بتول))از ديگر نام هاى گرامى ريحانه پيامبر است .و آن حضرت بدان جهت به اين نام مقدس نامگذارى گرديد كه :
١- از نظر عفاف و پاكى و آراستگى به فضيلت هاى اخلاقى و ارزش هاى انسانى در پرفرازترين موقعيت قرار داشت .
٢- از نظر شخصيت خانوادگى و ريشه و تبار، از همه زنان عصرهاى و نسل ها برتر و ممتازتر است .
پاورقي ها ٣٩- سوره انبياء، آيه ٨.
٤٠- سوره عبس ، آيه ٢٤.
٤١- نهج البلاغه ، نامه ٤٥.
٤٢- عاشورا غمبارترين روز تاريخ ، ص ١١٠، به همين قلم .
٤٣- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص ٣٤، ميزان الاعتدال ، ج ٢، ص ٢٦، لسان الميزان ، ج ٤، ص ٣٦، مقتل الحسين ، ص ٦٥، با اندك تفاوت در واژه ها.
٤٤- دلائل الامامة ، ص ٨.
٤٥- سوره كوثر، آيه ٣-١.
٤٦- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٠.
٤٧- بحار، ج ١٦، ص ٨١، و ج ٤٣، ص ٣؛ بيت الاحزان ، ص ٢٠؛ اختصاص ، ص ٣١.
٤٨- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٤٦١.
٤٩- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢؛ دلائل الامامه ، ص ٨.
٥٠- سوره آل عمران ، آيه ٣٩.
٥١- عوالم العلوم ، ص ٣١.
٥٢- عوالم العلوم ، ص ٣٣؛ بحار، ج ١٠، ص ١٥.
٥٣- عوالم العلوم ، ص ٢١.
٥٤- عوالم العلوم ، ص ٢٢.
٥٥- الرياض النضرة ، ج ٢، ص ٢٠٢.
٥٦- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٠٥.
٥٧- سوره احزاب ، آيه ٣٣.
٥٨- اسد الغابة ، ج ٢، ص ١٢، تذكرة الائمة ، ص ٢٣٣، تفسير كبير، ج ٢، ص ٧٠٠، تفسير كشاف ، ج ١، ص ١٩٣.
٥٩- اسد الغابة ، ج ٢، ص ١٢؛ تفسير كبير، ج ٢، ص ٧٠٠؛ تفسير كشاف ، ج ١، ص ١٩٣.
٦٠- ميزان الاعتدال ، ج ٢، ص ٢٩.

۳
سيما و سيره ريحانه پيامبر

٣- بدان دليل كه از ارزش هاى مادى و زرق و برق دنيوى دل بريده و به معنويت و كمال دل بسته و شيفته و شيداى حق و عدالت بود، و به مريم ، مام ارجمند مسيح نيز به همين جهت مريم مى گفتند.
٤- بدان دليل كه كران تا كران سازمان وجود و اعضا و اندام هايش زيبا و پرشكوه و كامل و شاهكار آفرينش بود و آفريدگارش در هيچ يك از اعضا و اندام هايش از زيبايى فروگذارى نكرده و به راستى او را نمونه جمال و كمال و شاهكار زيباى آفريش خواسته بود.
٥- بدان جهت كه دل در گرو عشق خدا داشت و اعتماد به او، و از غير او گسسته بود و علاقه او به همه آفريده ها و يا بنده اى از بندگان خدا، در جهت خشنودى خدا براى او مطرح بود.
٦- و سرانجام اين كه بدان دليل به اين نام مبارك ناميده شد كه خدا به او كرامت و فضيلت بخشيده و از پليدى هاى درونى و برونى و عوارض زنانه هماره پاك و پاكيزه بود.
در مورد واژه((بتول))كه يكى از نام هاى بلندآوازه فاطمه است فرمود:
سميت فاطمة بالبتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا.
او بتول ناميده شد بدان دليل كه در فضيلت و كمال و دين باورى و شرافت از همه زنان عصرها و نسل ها ممتاز بود.
و نيز فرمود:
لانقطاعها عن الدنيا الى الله.
((بدان جهت كه دل از زرق و برق دنيا گسسته و به خدا پيوسته داشت .
و بدان جهت كه از عادت ها و عوارض بانوان پاك و پاكيزه بود)).
٧- الهام گيرنده يا همسخن فرشتگان واژه مقدس((محدثه))، نام ديگر ريحانه سرفراز پيامبر است .
آن حضرت بدان دليل به اين نام خوانده شد كه بسان مريم ، مام ارجمند مسيح ، همسخن فرشتگان بود و آنان با او به گفت و شنود مى پرداختند و به او حديث مى گفتند؛ درست همان گونه كه به مريم .
از ششمين امام نور آورده اند كه مى فرمود: فاطمه را بدان جهت((محدثه))ناميده اند كه فرشتگان از آسمان فرود آمده ، با او گفتگو مى كردند؛ همان گونه كه با((مريم))؛ و همان گونه كه او را ندا مى دادند، به فاطمه (عليها السلام ) نيز ندا دادند كه :
((هان اى فاطمه ! خدا تو را برگزيد و پاك و پاكيزه ساخت و تو را بر همه زنان گيتى برترى بخشيد.هان اى فاطمه ! در پيشگاه پروردگارت خضوع كن و سجده بجا آور و با ركوع كنندگان ركوع نما.))
انما سميت فاطمة((محدثه))لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادى مريم بنت عمران فتقول الملائكة : يا فاطمة ! ان الله اصطفاك و طهرك واصطفاك على نساء العالمين ، فتحدثهم و يحدثونها...(٦١).
سخن گفتن فرشتگان با ريحانه پيامبر براى كسانى كه با شخصيت والاى او آشنا هستند، چيز عجيبى نيست ؛ چرا كه به صراحت قرآن شريف ، فرشتگان افزون بر پيام آوران بارگاه خدا، با ديگر شايستگان بارگاه او نيز ممكن است همسخن شوند و براى آنان پيام آورند.
مگر به صراحت قرآن شريف ، فرشتگان با مريم سخن نگفتند؟(٦٢)
مگر نويد برگزيدگى ، پاكى و برترى او را بر زنان روزگار خويش به او ندادند؟
مگر آنان با ساره ، همسر ابراهيم ، پدر توحيدگرايان گفتگو نكرده و نويد ولادت اسحاق و پس از آن ، يعقوب را به او ندادند؟(٦٣)
و مگر پيام خدا را به مام ارجمند موسى ، پس از ولادت و به خطر افتادن جان گرامى اش از سوى دستگاه پليد استبداد را براى او نياوردند كه چه تدبيرى بينديشد؟(٦٤)
آيا اينان پيامبران خدا بودند؟
روشن است كه هرگز!
اينان ، نه پيامبر بودند و نه صاحب رسالت و دعوت ، بلكه اين افتخار را يافتند كه((محدثه))و همسخن فرشتگان شوند؛ همان كسانى كه به بيان قرآن ، نه در شمار پيامبران قرار دارند و نه رسولان ؛(٦٥) بلكه بزرگان و شايستگان و برجستگانى هستند كه به آنان حديث مى شود و به گونه اى الهام مى گيرند و حقايق را دريافت مى دارند.
و ريحانه ارجمند پيامبر سالار و سرور اين چهره هاى پرشكوه و برجسته امت ها بود، فرشتگان با او همسخن مى شدند و رازهاى معنوى و آسمانى به او مى گفتند و سخنان جان بخش او را مى شنيدند.
علامه امينى در اين مورد مى نويسد: دانشوران و دانشمندان امت از شيعه و سنى ، بر اين باورند كه در امت پيامبر نيز بسان امتها و جامعه هاى پيشين ، چهره هاى درخشانى بوده اند كه به آنان الهام مى گشت و حديث گفته مى شد و آنان((محدث))بودند و پيامبر نيز از اين حقيقت خبر داد.تنها چيزى كه هست ، سخن در مصداق چنين كسانى است كه از ديدگاه رهروان راه خاندان وحى و رسالت ، اميرمؤمنان و يازده فرزند آن حضرت كه امامان خاندان پيامبر هستند، دانشوران و دانشمندان و((محدث))مى باشند و ريحانه پيامبر، فاطمه نيز((محدثه))است ، اما پيامبر نيست .(٦٦)
از ششمين امام نور آورده اند كه در اشاره به اين حقيقت فرمود:
منا من ينكت فى قلبه ، و منا من يقذف و منا من يخاطب (٦٧)
برخى از ما كسانى هستند كه به لطف خدا حقايقى كه بر ديگران پوشيده است ، در قلب آنان روشن مى شود و درمى يابند و به برخى الهام مى گردد و حقايق بر گستره جانشان تجلى مى كند و پاره اى ديگر مورد خطاب قرار مى گيرند و با آنان سخن گفته مى شود.
ريحانه ارجمند پيامبر نام هاى بلندآوازه ديگرى نيز دارد كه هر كدام نمايشگر بعدى از ابعاد پرشكوه شخصيت اوست .نام هايى چون :((عذراء))،((راضيه))،((زكيه))،((طيبه))،((مباركه))،((صفيه))،((عابده))،((ساجده))،((مريم كبرى))،((هانيه))و...كه همگى آسمانى هستند و پيامبر با الهام از بارگاه خدا، آن دخت بهشت را به اين نام ها خوانده است .در روايات رسيده ، شمار اين نام ها از بيست نام نيز مى گذرد كه هر كدام بيانگر گوشه اى از عظمت وصف ناپذير و بى همانند آن در يگانه و آن كوثر نورافشان است و ما به دليل پرهيز از گستردگى بحث به همين اندازه بسنده مى كنيم .
لقب هاى الهام بخش ريحانه پيامبر از آن جايى كه شخصيت والاى آن بانوى نمونه و بى نظير، داراى ابعاد گوناگون و جلوه هاى پرشكوهى بود، به تناسب آن ، لقب هاى الهام بخشى نيز - كه هر كدام نمايشگر پرتوى از جمال و كمال و جلوه اى از شكوه و عظمت و بيانگر قطره اى از درياى معنويت و والايى و دانش و بينش ژرف و خردمندى و خردورزى آن حضرت است - در روايات و سخنان دانشمندان براى آن حضرت آمده است .
مهمترين القاب گرانقدر و نورانى آن پيشواى يگانه عبارتند از:
فهيمه : تجسم خرد و شعور و فهم .
حكيمه : آراسته به فرزانگى و حكمت .
عقيله : خردمند و خردورز.
عليمه : نمونه دانايى و آگاهى .
عالمه : بزرگ بانوى دانشمند و دانشور.
جليله : گرانقدر و بزرگوار.
معظمه : گرامى و باعظمت .
محتشمه : دارنده حشمت و حرمت بسيار.
معصومه : آراسته به مقام والاى عصمت .
جميله : زيباى ظاهر و باطن .
مطهره : پاك و پاكيزه از هر نقطه منفى و نازيبا.
صفيه : برگزيده بارگاه خدا.
صابره : شكيبا و پرصلابت در برابر توفان ها.
شريفه : پر شرافت .
رشيده : دارنده شخصيت كامل و جامع .
كريمه : گرانقدر و گرامى .
سيده : بانوى راستين .
عفيفه : سمبل عفاف و پاكى .
رحيمه : پر مهر و بامحبت .
حانيه : دلسوز فرزندان خويش و جامعه .
منصوره : يارى شده بارگاه دوست .
عابده : پرستشگر خدا.
زاهده : پارساى واقعى .
قوامه : نيايشگر و شب زنده دار.
صوامه : بسيار روزه گير.
حنانه : بسيار غمخوار و خيرخواه .
شفيقه : پرمهر و دلسوز.
بره : شايسته كردار.
عطوفه : پرعاطفه و پرمهر.
ممتحنه : آزمايش شده بارگاه حق .
كوثر: سرچشمه خير و بركت .
قانعه : حق شناس و كم توقع .
عذراء: هماره دوشيزه .
مغصوبه : بزرگ پيشوايى كه حقوقش به غارت رفت .
مظلومه : بزرگ عدالتخواهى كه بر او بسيار ستم شد.
بنت الصفوه : دخت برگزيده و شايسته .
ركن الهدى : پايه و اساس هدايت .
موطن الهدى : جايگاه بلند هدايت .
صفوة ربها: برگزيده بارگاه پروردگار خويش .
سيدة النساء: سالار بانوان گيتى .
نور سماوى : نور آسمانى .
درة بيضاء: گوهر نورافشان .
بدر تمام : ماه شب چهاردهم .
جوهرة العزة و الجلال : گوهر تابناك عزت و شكوه .
غرة غراء: سپيدروى درخشنده .
سر العظمة : راز بزرگى و رمز عظمت .
عالية المحل : بلند جايگاه .
شفيعة العصاة : شفاعتگر گناهكاران در روز رستاخيز.
سر الله : راز نهانى عظمت خدا.
ولية الله : دوست خالص خدا.
حبيبة الله : محبوب بارگاه خدا.
عين الله : چشم حق بين خدا.
مشكوة نور الله : جايگاه و چراغدان نور خدا.
آية النبوة : نشان رسالت و نبوت .
دوحة النبى : شاخسار پيامبر.
روح ابيه : روح و روان پدر.
بنت المصطفى : دخت پيامبر برگزيده .
قرة عين الرسول : نور ديده پيامبر.
بضعة المصطفى : پاره وجود پيامبر.
مهجة قلب المصطفى : خون قلب و مايه حيات پيامبر برگزيده .
بقية المصطفى : بازمانده پيامبر.
بقية النبوة : يادگار رسالت .
زوجة الوصى : همتا و همپرواز جانشين راستين پيامبر.
قرار قلب امها: آرام بخش دل مادر.
جمال الاباء: سرمايه جمال و زيبايى پدران روزگار.
شرف الابناء: مايه افتخار و مباهات و شرف فرزندان .
كعبة الامال : كعبه آمال آرزومندان .
مجهولة القدر: بزرگ پيشوايى كه قدرش ناشناخته ماند.
المظلوم زوجها: بزرگ بانويى كه بر همپروازش ناجوانمردانه ستم رفت .
رضيض الصدر: همو كه سينه اش در هم كوبيده شد.
مغصوبة الحق : همو كه حقوقش پايمال شد.
المقتول ولدها: همو كه فرزندش به شهادت رسيد.
خفى القبر: آن بزرگ قهرمان رادى و سرفرازى كه مزارش نهان است (٦٨).
قطره اى از درياى بى كران در جامعه عرب رسم بر اين بود كه افزون بر گزينش نام و نشان براى كودكان ، پس از رشد و كمال به تناسب شخصيت شان ، براى آنان((كنيه))نيز برمى گزيدند؛ كه كنيه مردان با واژه((اءب))آغاز مى شد و از زنان با واژه((اءم)).
دخت ارجمند پيامبر افزون بر اين نام ها و نشانه ها كه هر كدام قطره اى از اقيانوس مواج شكوه و عظمت او را به نمايش مى نهد، داراى كنيه هاى متعددى نيز هست كه مشهورترين آنها اين كنيه هاى شش گانه است :
١- ام الحسن : مام ارجمند حسن (عليه السلام).
٢- ام الحسين : مام ارجمند حسين (عليه السلام).
٣- ام المحسن : مام ارجمند محسن ؛ كه پيامبر اين كنيه را به او داد.
٤- ام السبطين : مادر دو نواده ارجمند پيامبر.
٥- ام الائمة : مام گرانمايه يازده امام راستين ، از حضرت مجتبى تا امام مهدى .
٦- ام الفضائل : مادر فضيلت ها و والايى ها.
٧- ام ابيها: مام پرشكوه پدر.
از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود: مام ارجمندم ، فاطمه (عليها السلام )، با كنيه((ام ابيها))، يا مام پدرش ، خوانده مى شد.كانت تكنى ام ابيها(٦٩).
شگفت انگيزترين عنوان از ميان كنيه هاى آن بانوى فرزانه ، از همه شگفت انگيزتر، آخرين آنهاست .هنگامى كه نام و عنوان يا لقب و كنيه انسان برجسته و بزرگى را شخصيت فرزانه اى چون پيامبر با الهام از بارگاه خدا برمى گزيند، بى هيچ ترديدى اين نام و عنوان ، آيينه شخصيت آن انسان شايسته و وارسته است ، و مى بينيم كه پيامبر ريحانه زندگى اش را((ام ابيها))مى خواند و او را به اين عنوان شگفت انگيز مفتخر مى سازد و اين مدال را بر سينه پر معنويت آن بانوى سرافراز مى نشاند.آيا در اين مورد انديشيده ايد كه چرا؟
به باور ما اين كار پيامبر بسان ديگر گفتار و كردارش حكيمانه است و به دلايلى او را با اين عنوان مى خواند:
١- مادر در حقيقت اصل و منشاء ظاهرى و آيينه تمام نماى وجود فرزند است و از آن جايى كه فاطمه در سيما و چهره پرشكوهش ، جمال دل آراى پدر را مى نماياند، پيامبر او را مام پدرش خواند.
٢- مادر شايسته و لايق از آن جايى كه رويشگاه شخصيت كودك و اصل و ريشه اين نهال است ، در حقيقت نشانگر ويژگى هاى اخلاقى و انسانى فرزند نيز خواهد بود؛ و از آن جايى كه ريحانه پيامبر در گفتار و كردار،
خرد و انديشه ،
شهامت و شجاعت ،
پارسايى و تقوا،
ايمان و اخلاص ،
دانش و بينش ،
خداجويى و بشردوستى ،
جمال و كمال ،
آزادگى و آزادمنشى ،
حق محورى و حق طلبى ،
جهل ستيزى و مبارزه با ستم و استبداد و ديگر ارزش هاى والاى انسانى ، شبيه ترين انسان ها به پدر گرانمايه اش بود و نسخه و ترجمان ديگرى از آن حضرت را مى نمود، پيامبر اين مدال را بر سينه او نشاند و او را مام خويش ‍ خواند.
٣- افزون بر اين ، بدان دليل كه اين دخت وفا به گونه اى همدل ، همفكر، همراه ، همسنگر، دلسوز و يار و ياور پدر در فراز و نشيب هاى سخت زندگى دگرگون ساز پدر بود و به گونه اى به او عشق مى ورزيد و محبت مى كرد كه در راه آرمانهاى والا و هدفهاى بلند پدر، سر از پا نمى شناخت و در اوج فداكارى ، از جان مايه مى گذاشت ؛ به گونه اى كه گويى در همان حال كه دخترى دلسوز و فداكار و رهرويى آگاه و توانمند و يارى آزاده و شيفته براى پدر خويش است ؛ در همان حال نقش مادرى لايق و دانا و بزرگمنش را نيز در حق پدر ايفا مى كند، پيامبر او را مام خويش خواند.
آرى ، او با اين كه دخت ارجمند پدر بود، مهر و عشق و شورى نسبت به پدر نشان مى داد كه تنها از مادرى بسيار گرانمايه در حق فرزندى ارجمند ممكن است ، و پيامبر نيز هر آنچه از دلسوزى و خيرخواهى و عواطف پاك و جوشان مادرى ممكن است ، همه را در وجود شكوهبار او مى ديد.
٤- بدان جهت كه زنان پيامبر، مادر مردم با ايمان خوانده شدند، ريحانه پيامبر نيز كه برترين بانوى جهان هستى است ، مام پرشكوه ترين پيامبر خدا عنوان يافت تا مبادا يكى از آنان دستخوش غرور و پندار گردد و يا كسى آنان را همرديف آن دخت بهشت تصور كند.
٥- و سرانجام اين كه بدان جهت كه آن بانوى سرافراز، اصل درخت امامت راستين و مايه و اساس ادامه راه و رسم عدالت خواهانه و انسان دوستانه و آسمانى پيامبر بود، آن حضرت او را مام ارجمند خويش خواند.
بخش ٤: رشد و شكوفايى در محيط و شرايط آرمانى سرانجام با تدبير شگرف و تفكرانگيز دستگاه حكيمانه آفرينش ، از افق خانه پدر نمونه و پيشواى والا و مربى بى نظير و گرانقدرى چون پيامبر مهر و خرد، و مام حق جو و حق پو و فضيلتخواهى چون بانوى خردمند و روشنفكر حجاز، خورشيد فروزان وجود((فاطمه))طلوع كرد و با آغاز درخشش و نورافشانى خويش ، جهان را به نور خود نورباران ساخت .
اين طلوع مبارك در سال پنجم از بعثت و انگيزش محمد (صلى الله عليه و آله )، در مكه و در كنار كهن ترين معبد توحيد و تقوا روى داد.
ولدت فاطمة بعد ما اءظهر الله نبوة نبيه و انزل عليه الوحى بخمس ‍ سنين (٧٠).
آرى ، اين كودك شكوهبار، با آن تدابير و زمينه سازى هاى همه جانبه ، در كانون وحى و رسالت ديده به جهان گشود؛ در خانه اى كه سرشار از مهر و عواطف انسانى ،
سرشار از ارزش هاى والاى اخلاقى ،
سرشار از درايت و هوشمندى ،
سرشار از تدابير علمى براى رشد و كمال ،
سرشار از ادب و ادب آموزى ،
سرشار از تربيت و امكانات تربيتى ،
سرشار از ظرافت ها،
سرشار از لطافت ها براى رشد و اوج ،
سرشار از ايمان و اخلاص ،
سرشار از كرامت و عظمت ،
سرشار از راستى و پاكى ،
سرشار از ابتكار و خلاقيت ،
سرشار از حق پويى و حق مدارى ،
سرشار از مردم خواهى و بشردوستى ،
سرشار از سعادت و نيكبختى ،
سرشار از عدالت و آزادى ،
سرشار از فضيلت خواهى و فضيلت پرورى ،
سرشار از شكيبايى و بردبارى قهرمانانه ،
سرشار از شجاعت و شهامت ،
سرشار از عفاف و متانت ،
سرشار از ايثار و فداكارى ،
سرشار از پروا و درستى ،
سرشار از بخشندگى و بلندنظرى ،
سرشار از ابداع و ابتكار،
سرشار از الهام و اميد،
سرشار از اطمينان و اعتماد به نفس ،
سرشار از آرمان و افتخار،
سرشار از عشق و شيدايى ،
سرشار از شور و شعور، و سرشار از شيفتگى و دلدادگى به حق و عدالت و احياى حقوق و آزادى انسان بود، ولادت يافت .
آن حضرت در چنين كانون نور و رستگارى و چنين محيط مساعد و عطرآگينى ، مراحل رشد و تربيت و شكوفايى را آغاز كرد و در كنار مربى جامع و كامل و وصف ناپذيرى چون پيامبر - كه خود تربيت يافته دست قدرت حق و ادب آموخته بارگاه خداست - با گام هاى بلند و استوار، راه كمال و جمال را پيش گرفت و در فضاى مقدس و آماده اى كه پدرى چون محمد، نورافشانى مى كرد و مهر و عشق و درايت مام خردمند و لايق و پاكباخته اى چون((خديجه))آنجا را گرمى و حرارت و صفا مى بخشيد، شخصيت او به سرعت رو به شكوفايى نهاد و راه پويايى و پايندگى و جمال و جلال را با سرعتى شگرف تا پرفرازترين مرحله آن ، هدف قرار داد و رفت تا در بلنداى قله شكوه و عظمت جلوه گر شود و نمونه و سمبل والايى ها و برازندگى ها و ارزش ها گردد.
محيط مساعد و سرشار از عدالت و آزادى آرى ، فاطمه (عليها السلام ) در راه رشد و كمال و ظهور توانايى ها و استعدادهاى ستايش برانگيز دنياى پراسرار وجودش ، در يك محيط تربيتى بسيار مطلوب ، شرايط مساعد و در كنار پدر نمونه و مربى بى نظيرى با اين ويژگى هاى اساسى و سرنوشت ساز مى زيست :
١- پدرش كه آموزگار، مربى ، مقتدا، محبوب ، عزيزترين و پرشكوه ترين انسان عصرها در نظر او بود، از سويى چشمه سار دانش و بينش و علوم آسمانى را در بوستان وجود او، با بهترين سبك و دلپذيرترين شيوه مى جوشاند و به جريان مى انداخت و او را از مفاهيم و معارف والا سرشار مى ساخت و شايسته ترين و بايسته ترين درس هاى توحيدگرايى و پرواپيشگى و بشردوستى و زيباترين حقايق و پرجاذبه ترين واقعيت ها را كه از وحى و رسالت سرچشمه مى گرفت ، همه را به ريحانه ارجمندش ، مى آموخت و همه را به كام جان شيفته و عاشق حق او و بوستان زيبا و پر راز و رمز وجودش مى باراند و آن جان پاك و آماده اوج را سيراب مى ساخت .
٢- از دگر سو او را در يك محيط سرشار از عدالت و آزادى ، در آغوش ‍ مادرى خردمند و فضيلت خواه ، با بهترين و شايسته ترين و انسانى ترين شيوه هاى تربيتى ، از آن جمله ، روش ارائه الگو - كه از مؤ ثرترين روشها و وسايل تربيت اخلاقى و روانى و روحى و اجتماعى و سياسى و انسانى در سازندگى و برازندگى كودكان و نوجوانان و جوانان است - مى پروراند، چرا كه آن مربى والا و آن آموزگار بى همتا، دخت نمونه اش را در راه پذيرش اين دانش ها و بينش ها و آراستگى ها و والايى ها و نشانه هاى اوج ، بسيار آماده مى ديد و در كران تا كران جان پاك و قلب نورانى او روشنى و برازندگى وصف ناپذيرى احساس مى كرد و آن وجود گرانمايه را در پيمايش پله هاى صعود و درجات كمال و جمال ، در اوج آمادگى مى يافت .
٣- در كنار اين دو اصل اساسى ، با باران مهر و محبت و تشويق و گراميداشت سنجيده و حساب شده و الهام بخش و حكيمانه ، شخصيت او را، هرچه بيشتر صيقل و جلا مى داد و اراده اش را پولادين تر و اعتماد به نفس وى را پرتوان تر و استوارتر و تزلزل ناپذيرتر مى ساخت ؛ چرا كه سبك و سيره پيامبر در تربيت و مديريت ، در گفتار و عمل اين گونه بود كه :
اكرموا اولادكم و احسنوا آدابكم (٧١)
((فرزندان خود را گرامى بداريد و به آنان احترام كنيد و با آداب و سبكى زيبنده با آنها گفتگو و رفتار نماييد.))
و نيز اين گونه كه :
احبوا الصبيان وارحموهم و اذا وعدتموهم ففوا لهم ...(٧٢)
((كودكانتان را دوست بداريد و با آنان پر مهر و محبت باشيد؛ و هنگامى كه به آنان وعده اى مى دهيد، به آن وفا كنيد.))
و اين سان كه :
رحم الله من اعان ولده على بره ...
((رحمت خدا بر پدر و مادرى كه فرزندش را به نيكوكارى بينگيزد و او را در راه رشد و شكوفايى ، يارى رساند!
پرسيدند: چگونه ؟
قال : يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره ولا يرهقه و لا يخرق به (٧٣)
فرمود: آنچه را كه در توان كودك است و انجام مى دهد، از او بپذيرد؛
و آنچه انجام آن براى كودك طاقت فرساست ، از او نخواهد؛
او را با گفتار و رفتار نسنجيده ، به گناه و سركشى برنينگيزد؛
و ديگر اين كه در برابر او دروغ و ناروا نگويد و به كار ظالمانه و ناپسند دست نيازد و بدآموزى نكند.))
و اين گونه كه :
رحم الله عبدا اعان ولده على بره بالاحسان اليه ، والتاءلف له ، وتعليمه و تاءديبه (٧٤)
((رحمت خداى بر آن مربى و پدر و مادرى كه فرزندش را به نيكى بينگيزد و در اين راه ، او را يارى كند.به او در راه رشد و كمال احسان نمايد و بسان كودكى ، رفيق راه دوران كودكى او شود و او را آموزش دهد و ادب آموزد.))
آرى ، سبك و سيره آن مربى آسمانى ، نه تنها بارش باران مهر و محبت به ريحانه ارجمند خويش و فرزندان او بود، كه به همه كودكان و نوجوانان و جوانان ، سخت محبت مى فرمود و آنان را فرزندان خويش مى نگريست و نگران سرنوشت آنان بود و همه را گرامى مى داشت ؛ تا آنجايى كه آن حضرت را اين گونه وصف نمودند كه :
((مهر و محبت به نسل نو خاسته ، از سيره و سنت پيامبر خداست .))
والتلطف بالصبيان من عادة الرسول (٧٥)
٤- و از اين سه اصل ، سرنوشت سازتر اين بود كه محيط تربيت و پيشرفت و اوج گيرى فاطمه ، خانه عدالت و آزادى و كانون مهر و منطق و مركز دانش و فرهنگ و پايگاه راستين آزادى و آزادگى بود، و به جاى شيوه هاى فشار و تهديد و ارعاب ، عشق به كمال ، و شور به اوج و پيشرفت ، و شعور به سوى ترقى ، و دلگرمى و اميد و نشاط را با بهره ورى درست از سرمايه هاى فطرى و انسانى حب به ذات و ترقى خواهى انسانى ، در آن كودك بى نظير و شكوهبار، شعله ور مى ساخت .
آرى ، آن مربى والا و آسمانى ، براى رشد و اوج هر چه بيشتر، بهتر، و سريع تر ريحانه ارجمندش ، براى او يك محيط مساعد و دلپذير و بسيار مطلوب و محبوب تربيتى كه حال و هوا و فضاى آن سرشار از عدالت و آزادى ، راستى و آزادمنشى ، صداقت و صراحت ، و انگيزش همه جانبه به سوى والايى ها بود، پديد آورده و او را در آن شرايط وصف ناپذير به سوى آسمان فضيلت ها به پرواز در مى آورد، و به ديگر مربيان و اصلاحگران و پدران و مادران و مديران جامعه نيز، رعايت اين اصل اساسى را در تربيت و سازندگى و رشد و بالندگى كودكان و نوجوانان ، سخت سفارش مى كرد، و به همگان اين درس را مى داد كه :
هان اى انسان ها!
مربيان !
پدران !
مادران !
فرهنگيان !
اصلاحگران !
رهبران راستين !
روشنفكران !
هنرمندان !
دست اندركاران تربيت و سازندگى !
جامعه ها و تمدن ها!
الگوها، نمونه ها، سمبل ها!
مديران و دولت هاى برخاسته از اراده و راءى آزادانه و آگاهانه مردم !همان گونه كه يك شاخه گل ، تنها در شرايط مساعد، هواى آزاد، بهره ورى كافى از نور و آب و غذا مى تواند به شكوفه و گل و دانه و بار بنشيند و همه جا را رونق و صفا بخشد و عطرآگين سازد و گلستان كند، استعدادهاى درونى انسان ها نيز تنها در يك محيط مساعد و شرايط مناست و برخوردار از عدل و آزادى و رعايت حرمت و كرامت انسان و احترام به حقوق بشر شكوفا مى شود و تنها در خانه و جامعه بهره ور از دموكراسى واقعى و مشاركت حقيقى مردم در سرنوشت جامعه كوچك يا خانه بزرگ خويش است كه خردها و شعورها و انديشه ها و فطرت ها و كشش هاى عالى و اوج بخش ، گل مى كند و نتايج سودبخش آنها به انسان باز مى گردد.
پاورقي ها ٦١- كافى ، ج ١، ص ١٨٢؛ بحار، ج ٤٣، ص ٧٨.
٦٢- سوره آل عمران ، آيه ٤٣-٤٢.
٦٣- سوره هود، آيه ٧٣-٧١.
٦٤- سوره قصص ، آيه ٧؛ سوره طه ، آيه ٣٨.
٦٥- بحار، ج ٤٣، ص ٧٩؛ عوالم ، ج ١١، ص ١٥٥.
٦٦- الغدير، ج ٥، ص ٤٩-٤٢.
٦٧- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٨٠.
٦٨- براى آگاهى بيشتر به دو كتاب : الجنة العاصمة ، ص ٦٦ و بهجة قلب المصطفى ، مراجعه فرماييد.
٦٩- اسد الغابة ، ج ٥، ص ٥٢٠؛ استيعاب ، ج ٢، ص ٧٥٢.
٧٠- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٧.
٧١- بحار الانوار، ج ٢٣، ص ١١٤.
٧٢- وسائل ، ج ٥، ص ١٢٦.
٧٣- كافى ، ج ٦، ص ٥٠.
٧٤- مستدرك ، ج ٢، ص ٦٢٦.
٧٥- المحجة البيضاء، ج ٣، ص ٣٦٦.

۴
سيما و سيره ريحانه پيامبر
آن حضرت بارها و بارها به همگان دلسوزى مى كرد و اين درس را مى داد كه يكى از اساسى ترين شرايط رشد و تكامل براى همه ، به ويژه براى كودك و جوان ، آزادى عادلانه محيط زندگى است ؛ چرا كه در شرايط زورگويى و خودسرى ، تجاوز و حق كشى ، استبداد و اختناق ، سانسور و قيم مآبى ، ظلم و جور، وحشت و ترور، ميداندارى اوباش و اراذل و دسته هاى چماقدار، ناامنى و عدم اطمينان به آينده و ياءس از رعايت حقوق و احترام به شخصيت ، هرگز نبايد اميد رشد و پيشرفت واقعى فرد و جامعه را داشت ؛ چرا كه در آن محيط تربيتى و اجتماعى كه ياءس به جاى اميد، بى انگيزگى و كسالت به جاى شور، حماقت به جاى شعور، ظلم به جاى عدل ، خودسرى به جاى قانون ، زورمدارى به جاى پاسخ ‌گويى ، عدم تحمل و مدارا به جاى انتقادپذيرى ، خودكامگى به جاى لياقت ، روابط به جاى ضوابط، تملق به جاى حق گويى ، فحاشى و هتاكى و عربده هاى گوش خراش به جاى منطق و مهر، ترس و وحشت به جاى امنيت ، خشونت و شست شوى مغزى و بمباران حرف هاى يكطرفه ، به جاى راستى و روشنگرى و سخنان قانع كننده ، زندان ، شلاق و فلك و داغ و درفش ، به جاى گفتمان و دليل و برهان و آرامش خاطر و آسايش روان باشد، در چنين محيط و شرايطى هرگز توانايى هاى روحى و استعدادها و ذخاير روانى دنياى وجود انسان ، نه كشف مى شود و نه جوانه مى زند و رشد مى كند؛ تا چه رسد كه شكوفا گردد و به گل و لاله بنشيند و فرد و جامعه ، به رشد و تعالى اوج گيرد.
در چنين محيط و خانه اى ، نه از آرامش خبرى است و نه از آسايش ؛ نه از سعادت و نه نيكبختى ، نه رشد معنوى خواهد بود و نه فرهنگى و اجتماعى و انسانى ؛ نه سلامت روانى تاءمين مى شود و نه حتى سلامت جسمى .
از اين ديدگاه است كه آن بزرگ مربى انسان ، خودسرى و زورمدارى را در همه جا منفور و مردود اعلان مى كرد و انديشه ساختن محيطى سرشار از عدالت و آزادى و قانون گرايى و بشردوستى بود و در نكوهش اين شيوه زشت مى فرمود:
شر الناس يوم القيامة الذين يكرمون اتقاء شرهم (٧٦)
((بدترين مردم در روز رستاخيز و در پيشگاه خدا آن مربى و زمامدار و انسانى است كه ديگران به خاطر مصون ماندن از خودكامگى و شرارت او، وى را احترام كنند.))
و مى فرمود:
الا ان شرار امتى الذين يكرمون مخافة شرهم (٧٧)
((به هوش باشيد كه بدترين انسانها در جامعه و امت من ، آن كسى است كه مردم از ترس خودسرى و شرش او را احترام كنند.))
و نيز مى فرمود:
الا و من اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى (٧٨)
((هان اى مردم !بدانيد! كسى كه مردم نه از دل و جان و به خاطر درايت و عدالت و بشردوستى اش ، بلكه از ترس شرارتش ، او را احترام كنند، از من نيست و با من هيچ پيوند معنوى و مكتبى ندارد.))
و هشدار مى داد كه :
ويل لمن تزكيه الناس مخافة شره (٧٩)
((واى بر حاكم و مربى و زورمدارى كه ديگران از ترس شرش ، او را بستايند.))
ويل لمن اءطيع مخافة جوره (٨٠)
((واى بر حال آن كسى كه از ترس ستم و بيدادش ، او را اطاعت كنند.))
اين روشنگرى و هشدار پيامبر، بدان جهت بود كه آن حضرت بقا و پيشرفت خانه و خانواده و ترقى و شكوفايى واقعى جامعه و تمدن را در گرو عدل و داد و آزادى و رعايت حقوق ، مى شناخت و مى فرمود:
العدل جنة واقية و جنة باقية (٨١)
و روشنگرى مى كرد كه :
ما من بيت ليس فيه شى ء من الحكمة الا كان خرابا(٨٢)
((خانه اى كه از برنامه صحيح و عادلانه و حكيمانه تربيتى تهى باشد، ويرانه اى بيش نيست .))
و به پدران و مادران ، هماره يادآورى مى فرمود كه :
اعدلوا بين اولادكم كما تحبون ان يعدلوا بينكم (٨٣)
((ميان فرزندانتان ، در جامعه كوچك خانه و خانواده ، و در تربيت آنها، عدالت و دادگرى را از ياد نبريد؛ درست همان گونه كه دوست مى داريد با شما بر اساس عدل و داد رفتار شود.))
و نيز سفارش مى كرد كه :
اعدلوا بين اولادكم كما تحبون ان يعدلوا بينكم فى البر و اللطف (٨٤)
((در جامعه كوچك خانه و خانواده و در ميان فرزندانتان ، بر اساس عدالت رفتار كنيد؛ درست همان گونه كه دوست مى داريد ديگران در مورد شما به عدالت و مهر رفتار كنند.))
و از هر گونه بى عدالتى و تبعيض ناروا، سخت به دور بود و ديگران را برحذر مى داشت .
نظر رسول الله (صلى الله عليه و آله ) الى رجل له ابنان فقبل احدهما و ترك الاخر.فقال رسول الله فهلا سلاويت بينهما(٨٥)
((پدرى با دو فرزندش به حضور پيامبر شرفياب شد و آنجا، يكى از فرزندانش را بوسه باران ساخت و به ديگرى توجهى نكرد.پيامبر با ديدن اين شيوه ناروا به او فرمود: چرا با فرزندانت به طور عادلانه رفتار نمى كنى ؟!))
بدين سان ، شيوه جالب تربيتى پيامبر و سبك جامع و تفكرانگيز پرورشى آن باغبان ماهر و آگاه ، با سرعت و ظرافت بسيار و لطافت وصف ناپذيرى ، همه چشمه ساران خرد و انديشه و وجدان و عواطف و ابداع و ابتكار و وجدان و فطرت و ديگر كشش هاى معنوى و انسانى و كمال جوى اين دخت بهشت را در همان آغازين مراحل حيات و دوران كودكى و نوجوانى ، در دنياى پر اسرار و زيباى وجود بهشتى اش شكوفا ساخت ؛ و در پرتو مهر و محبت بسيار و بيان لطيف ترين و ظريف ترين درس هاى زندگى و ارائه برترين الگوى عملى در همه عرصه ها و صحنه ها و ميدان ها، همه ذخاير و استعداها و توانايى هاى گسترده روحى و روانى او را بارور ساخت و همه را به گل و لاله و شكوفه و ميوه نشاند.
و نه تنها شيوه آن حضرت در محيط خانه ، عادلانه و بشردوستانه بود، كه در جامعه نيز همان گونه بود؛ به گونه اى كه شهروندان به خود اجازه مى دادند با او بسان يك دوست يكرنگ رفتار كنند، و با او شوخى هاى سنجيده نمايند، و بدون دلهره ، حرف دل خود را بزنند و چون و چرا كنند.
و اگر ابهت او كسى را مى گرفت و نمى توانست آزادانه حرف خود را بزند، با صراحت مى فرمود:هون عليك فلست بملك (٨٦)
((چرا از من مى ترسى و خود را مى بازى ؟ از من نترس و با صراحت و صداقت ، سخن خويش را بگو؛ كه من زورمدار و خودكامه نيستم !))
چرا كه سنت و سيره تربيتى و انسانى و سياسى و اجتماعى او اين بود كه مردم ، بايد فقط از خدا و قانون او حساب برند و نه از خشونت حكومت و مربى و عوامل آن ؛ و از عملكرد ناصواب خود بترسند و نه از دولت و دستگاه هاى دولتى و انتظامى و امنيتى .لايرجون احدكم الا ربه و لا يخاف الا ذنبه (٨٧)
امير مؤمنان كه خود از كودكى در همان كانون تربيت و همان محيط رشد مناسب و در كنار همان مربى والا و همان شرايط مساعد و آرمانى و اوج بخش زيست ، و در پرتو همان برنامه تربيتى و مربى و الگوى شايسته ، همه ويژگى هاى انسانى و ارزش هاى اخلاقى به صورت جامع و كامل و ستايش برانگيزى در وجودش تجلى گرديد، با صراحتى درس آموز و حق شناسانه ، به محيط زيبا و مساعد تربيتى خود و فاطمه تكيه مى كند و از پرورش و شكوفايى عاطفى و عقلى و وجدانى و كشش هاى انسانى خويش ‍ ياد مى كند و به مربى بى نظير خويش - كه مربى فاطمه نيز هست - سخت مباهات مى كند و مى فرمايد:
وقد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القريبة والمنزلة الخصيصة ...يرفع لى فى كل يوم علما من اخلاقه و ياءمرنى بالاقتداء به ...(٨٨)
((شما نزديكى و پيوند خويشاوندى مرا با پيامبر گرامى و موقعيت و منزلت ويژه اى را كه نزد آن پيشواى بزرگ داشتم ، به خوبى مى دانيد.من كودكى خردسال بودم كه آن مربى والا مرا بر دامان مهر خويش مى نشاند و در آغوش پدرانه اش مى فشرد و مرا به سينه پرمهرش مى چسبانيد.گاه مرا در كنار خويش مى خوابانيد و از مهر و محبت پدرانه و آموزگارانه ، پيشانى و چهره ام را مى بوسيد و صورت به صورتم مى نهاد.آن حضرت هر روز از ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى خود، براى من پرچمى برمى افراشت ؛ و مرا رهنمون مى ساخت كه در گفتگو و خلق و خو، از سبك و سيره زيبا و پسنديده او سرمشق گيرم و به او - كه تربيت يافته بارگاه خدا بود - اقتدا كنم .))
و اين گونه بود كه ... و اين گونه بود كه ريحانه پيامبر در كوتاه ترين مدت ، به اوج كمال و شكوه پر كشيد و به عالى ترين مدارج انسانى صعود كرد و براى هميشه به صورت نمونه ايده آل يك دختر،
نمونه پرافتخار يك زن ،
نمونه لياقت و درايت يك مادر،
نمونه يك انسان با ايمان ،
نمونه يك يار و ياور پراخلاص ،
نمونه يك همگام و همراه و همراز پدر در كوران ها و طوفان هاى اجتماعى ،
نمونه يك توحيدگراى شيفته حق ،
نمونه يك ستم ستيز مقاوم ،
نمونه يك دژ تسخيرناپذير، يك روح بزرگ ، يك آرمان بلند، يك پرچمدار خستگى ناپذير، يك پيشواى هدفدار،
يك رهبر آرمان خواه ،
يك اعتمادآفرين نستوه ،
يك الهام بخش بى بديل ،
يك اميدآفرين بى نظير،
يك احياگر دلسوخته ،
يك اصلاحگر خودساخته ،
يك خداجوى شوريده ،
يك گوهر گرانبها در صدف انسانيت ،
يك مبارز آگاه ،
يك شكيباى قهرمان ،
يك پرچمدار شجاع و قهرمان حقوق بشر،
يك دانشور حق گرا،
يك احقاقگر حق ،
يك خدمتگزار راستين خدا و خلق ، و به صورت يك نمونه زيبا و پرجاذبه بردبارى و متانت ،
پايدارى و پايمردى ،
ادب و انسانيت ،
ايثار و دقت ،
عفاف و نجابت ،
پاكى و قداست ،
شجاعت و شهامت ،
صفا و صداقت ،
سخاوت و بخشندگى ،
مردم خواهى و دگردوستى ،
پاكبازى و پارسايى ،
پروا و درستى ،
تلاش و سختكوشى ،
نظم و تدبير،
زيبايى و آراستگى ،
زيبندگى و برازندگى ،
هوشمندى و انديشورى و ديگر ارزش هاى والاى انسانى ، درخشيدن آغاز كرد، فرهنگ پديد آورد،
شاهراه هدايت گرديد،
سمبل والايى ها شد،
قبله گاه آرمان خواهان گرديد،
و قلب پيامبر، روح پيامبر، پاره وجود پيامبر، مام پيامبر، رمز تداوم و ماندگارى راه و رسم پيامبر و رگ حيات او عنوان يافت .
معيار و ميزان شناخت حق و باطل ، و توحيدگرايان راستين از عناصر و جريانهاى عوام فريب و ظاهرساز شد.
و خشنودى و خشم او خشنودى و خشم پيامبر، و دوستى و دشمنى با او دوستى و دشمنى با خدا گرديد.
و راه جاودانگى در پيش گرفت .
و ميهمان هماره دلهاى شيفته حق و عدالت ،
جان هاى آراسته به ايمان و پروا،
و انديشه هاى حق طلب و آزاده گرديد.
و اين گونه شد كه اينك سخن از فاطمه ، ديگر نه سخن از يك بانوى دانشمند، بى نظير، بزرگ و پرمعنويت و بى همتاست ، كه سخن از او در حقيقت سخن از توحيد است و تقوا،
از ايمان است و اخلاص ،
از پارسايى است و راستى ،
از شهامت است و شجاعت ،
از اميد است و نويد،
از درايت است و فرزانگى ،
از رادى است و سرفرازى ،
از هدف است و آرمان ،
از ژرف انديشى است و آينده نگرى ،
از نور است و روشنايى ،
از عدالت است و دادگرى ،
از آزادى است و آزادگى ،
از مساوات است و برابرى ،
از حق امنيت است و حق دفاع ،
از قانونمندى است و قانونمدارى ،
از حق حاكميت انسان بر سرنوشت و زندگى و آينده خويش است و نفى اسارت و بردگى و قيم مآبى ،
از حق طلبى است و حق پرستى ،
از سعادت است و نيكبختى ،
از مهر است و انسان دوستى ،
از حقوق بشر است و حرمت انسان ، و از ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى است ؛ چرا كه گفتار و عملكرد او تجسم بخش اين ارزش هاست و ياد درست او و راه و رسم تحريف نشده و مسخ ‌نگشته اش خروشى است بر ضد استبداد،
فريادى است برضد اختناق ،
عصيانى است بر ضد انحصار و سركوب ،
اعتراضى است بر ضد اسارت و بردگى ،
مقاومتى است در برابر تحريف حقايق و ابزار سلطه ساختن دين ،
خشم مقدسى است بر ضد كيش شخصيت و بت سازى و بت تراشى از خودكامگان و سخن از قهرى است بزرگوارانه بر ضد زورمدارى ها، فريب كارى ها، ظاهرسازى ها، رياكارى ها، عوام بازى ها و عوام فريبى ها...
و فرهنگ زنده و پويا و پر تحرك او، پيامى است بر تارك قرون و اعصار،
مشعلى است پرفروغ ،
بنيانى است استوار،
برنامه اى است تضمين گر زندگى در خور شاءن انسان ،
صحيفه اى است روشنگر قلب ها،
ابرى است باران خيز،
بارانى است بر كوير دل ها،
چشمه سارى است از آسمان ،
زلالى است هماره جارى ،
كوثرى است هماره جوشان ،
نسيمى است هماره جان بخش ،
سايه اى است آرام بخش ،
گلستانى است پوشيده از گل و لاله جمال و كمال ،
بوستانى است هماره سرسبز و پرطراوت ،
باغى است بى كرانه و پوشيده از ميوه هاى شفابخش ،
اقيانوسى است گرمابخش و زندگى ساز،
و آتشفشانى است ستم سوز و زداينده موانع و ميكرب ها و آفت هاى رشد و نيكبختى و آزادگى .
آرى ، سخن از ريحانه پيامبر، سخن از نمونه والاى تربيت يافته و دانش آموخته مكتب قرآن و اسلام و پيامبر است و سخن از سمبل بى نظيرى است كه نه تنها حجت خدا بر مردم است ، كه حجت خدا بر پيشوايان نور است .
نحن حجة الله على الخلق و فاطمة حجة علينا(٨٩)
و الگو و اسوه پرافتخار امام مهدى (عليه السلام)، آن آخرين اميد و آن بزرگ اصلاحگر جهانى است .
وفى ابنة رسول الله لى اسوة حسنة (٩٠)
و اين پديده شگرف و معجزه بزرگ ، تدبير شگرف دستگاه آفرينش در خلقت فاطمه و محيط مساعد و شرايط مناسب و بسيار مطلوب و محبوب تربيتى و مربى والاى آن يگانه عصرها و نسل ها و مهر و عنايت خدا بر اوست .
بخش ٥: سر آغاز زندگى مشترك با امير والايى ها در اوج آسمان ها امتياز ديگر ريحانه پيامبر بر همه دختران و زنان گيتى در ازدواج مبارك و درس آموز اوست ؛ چرا كه ازدواج او نيز به فرمان خدا انجام پذيرفت و در حقيقت خداى فرزانه آن دخت بهشت و شهسوار توحيد و تقوا، امير مؤمنان را به همسرى يكديگر برگزيد و عقد آنان در ملكوت آسمان ها بسته شد.
محدثان و مورخان در اين مورد آورده اند كه : پس از بال گشودن ريحانه پيامبر به بهاران نوجوانى و جوانى ، شرافت خانوادگى اش از يك سو، انتسابش به شخصيت والايى چون پيامبر و مام ارجمندش خديجه از سوى ديگر، زيبايى وصف ناپذير و جمال نورافشانش از طرف سوم ، خرد سرشار و درايت و هوشمندى و دانش و بينش بى همانندش از طرف چهارم ، آراستگى اش به ارزش هاى والاى انسانى و اخلاقى از طرف پنجم ، او را به صورت برترين و آرمانى ترين دختر دنيا جلوه گر ساخت و همين امتيازات بسيار و بى نظير سبب شد كه بسيارى از زرداران و زورداران از هر سو به خواستگارى او بشتابند و از پيامبر، افتخار پيوند با خاندان رسالت را بخواهند؛ اما آن حضرت به همه آنان((نه !))گفت و فرمود:امرها الى ربها(٩١)
((كار ازدواج فاطمه با پروردگار اوست نه پدرش .))
و گاه مى فرمود:
انى انتظر بها القضاء(٩٢)
((من در اين مورد در انتظار فرمان خدا هستم .))
و اين تدبير آسمانى بدان دليل بود كه بايد در خواستگارى و ازدواج فاطمه ، راه و رسم شايسته و بايسته جوانان آرمان خواه ،
معيارها و ملاك ها در گزينش همسر،
سبك پيوند زندگى مشترك دو جوان آگاه و درستكار،
حق انتخاب و آزادى و حاكميت دختران بر سرنوشت خويش ،
رعايت حرمت و حقوق متقابل دو همسر،
چگونگى مراسم خواستگارى ،
تعيين مهريه ،
وضعيت جهيزيه ،
و سبك برگزارى جشن عروسى ، به تابلو رود تا ضمن درهم نورديده شدن شيوه هاى نكوهيده و دست و پاگير جامعه هاى منحط در اين مورد، معيارهاى ارزشى اسلام جلوه گر شود.
درست بر اين باور است كه پيامبر در برابر خواستگارى صاحبان زر و زور از دخترش ، به فرمان خدا به آنان((نه !))گفت ، اما هنگامى كه جوانى انديشمند و پرواپيشه كه از زر و زيور و بوستان و زندگى پر زرق و برق چيزى ندارد، اما از فرق تا قدم آراسته به ارزش هاى والاى انسانى و آكنده از ايمان است و به خواستگارى فاطمه آمد، فرشته وحى فرود آمد كه بايد پيامبر به او((آرى))بگويد و ريحانه اش را به همسرى او برگزيند.
پيامبر در اين فرمود:
اتانى ملك فقال يا محمد ان الله يقراء عليك السلام و يقول لك : انى قد زوجت فاطمة ابنتك من على بن ابيطالب فى الملاء الاعلى ، فزوجها منه فى الارض (٩٣)
((فرشته اى از بارگاه خدا بر من فرود آمد كه : هان اى محمد! خداى فرزانه بر تو درود مى فرستد و مى گويد: من دخت ارجمندت فاطمه را در آسمان ها به همسرى امير مؤمنان على (عليه السلام) درآوردم ؛ تو نيز در زمين او را به ازدواج وى درآور!))
و آن گاه چه قدر آسان و صادقانه و پرمهر و با صفا، خود از سوى امير والايى ها كه چهره اش از شرم گلگون شده بود، سخن گفت و فرمود:
على جان ! گويى به خواستگارى دخترم فاطمه آمده اى ؟
لعلك جئت تخطب فاطمة
و چگونه دخت فرزانه اش را در جريان نهاد و حق انتخاب را براى او قرار داد تا در مورد همتاى زندگى اش آزادانه و خردمندانه تصميم بگيرد و پس از هويدا شدن نشان رضايت و خشنودى او از خواستگارى على (عليه السلام)، فرمود:الله اكبر، سكوتها اقرارها
((خدا بزرگتر و پرشكوه تر است ، سكوت خردمندانه و نجيبانه دخترم ، فاطمه ، در اين مورد، نشان قبول و اقرار اوست .))و آن گاه او را به عقد اميرمؤمنان درآورد.
و چگونه مهريه برترين دختر گيتى را به آسانى و صفا در برابر پانصد درهم يا يك زره مقرر فرمود.
چگونه بدون توجه به آداب و رسوم رايج و رقابت ها و چشم و هم چشمى هاى دست و پاگير،((بلال))و يكى چند نفر ديگر را براى خريد جهيزيه به بازار فرستاد و چگونه جشن عروسى را با دادن يك ميهمانى دوستانه با دعوت همگانىاجيبوا الى وليمة فاطمة- شما را به ميهمانى عروسى فاطمه دعوت مى كنم - برگزار كرد.
و سرانجام با چه شكوه معنوى و انسانى دخت فرزانه اش را تا خانه اميرمؤمنان بدرقه فرمود.
رازى براى احياى شخصيت و حقوق زن از امتيازات ريحانه پيامبر اين بود كه خدا وجود گرانمايه و پربركت او را راز و رمز و وسيله و راه و نمونه اى والا براى برچيدن سنت ها و شيوه هاى زشت و ظالمانه اى برگزيد كه در دنياى آن روز سخت رواج داشت و كند و زنجيرى گران بر دست و پا و مغز و انديشه زن ، افكنده و مردم را به اسارت خرافات و اوهام كشيده بود.
و نيز او را سمبل و نمونه اى برگزيد تا پيامبر گرامى ، همه اصول و ارزش ها و برنامه ها و سنت هاى مترقى دين خدا در مورد((زن))را در وجود گرانمايه او و زندگى و سبك رفتارش با او در چشم انداز عصرها و نسل ها به نمايش ‍ گذارد.براى نمونه :
١- خداى فرزانه در آفرينش ريحانه پيامبر نشان داد كه دختر، نه تنها فرزند است و بايد او را گرامى داشت ، كه مى تواند نعمت بزرگ خدا و مايه بركت و سرمايه سعادت باشد؛ از اين رو فاطمه ، به كوثر نورافشان ، يا چشمه سار هماره جوشان خير و بركت تعبير مى شود و پيامبر دستور مى يابد كه با ارزانى شدن او به خويشتن ، سپاس ارزانى دارنده او را بگزارد و نماز بخواند و قربانى كند و اين گونه قدمش را گرامى بدارد، تا بدين وسيله ، ديگر آن احساس احمقانه جاهلى - به هنگام دختر بودن نوزاد - به پدر و يا اعضاى خانواده اى دست ندهد و با شقاوت و شرارت به كشتن و يا زنده بگور ساختن اين نعمت گران خدا و يا احساس حقارت و تحميل از داشتن او نينديشد.
٢- پيامبر به فرمان خدا و با الهام از بارگاه او بيشترين مهر و محبت را به ريحانه اش نثار مى كند.هنگامى كه او بر پدر وارد مى شد، پيامبر برمى خاست و به او خوش آمد مى گفت و دست او را مى گرفت و بوسه باران مى ساخت و او را در جاى خويش مى نشاند.
ما راءيت احدا اشبه كلاما و حديثا من فاطمة برسول الله و كانت اذا دخلت عليه رحب بها و قام اليها و اءخذ بيدها فقبلها و اءجلسها فى مجلسه (٩٤)
او را پس از ولادت ، نعمت گرانبهاى خدا عنوان مى سازد،
او را در خردسالى در آغوش ، روى سينه و زانوهايش مى نشاند،
چهره نورافشان و گيسوانش را دم به دم - در حضور مردم - بوسه باران مى سازد،
كان كثيرا ما يقبل عرف فاطمة (٩٥)
جلو پاى او بلند مى شود،
او را در كنار خويش و در جايگاه خود مى نشاند و دهان او را مى بوسد،
كان كثيرا مايقبلها فى فمها(٩٦)
به هنگامه آهنگ سفر، آخرين خدانگهدار را به او مى گويد و به هنگام بازگشت از سفر، پيش از هر كس به ديدار او مى شتابد،
كان رسول الله اذا سافر كان آخر عهده بانسان من اهله فاطمة واول من يدخل عليه اذا قدم فاطمة (٩٧)
او را مايه شادمانى دل ،
رگ حيات قلب ،
گل عطرآگين بوستان زندگى ،
پاره روح و جان و وجود خويش ،
و ميزان و معيار حق و باطل مى خواند.
در آشكار و نهان ، او را سخت نوازش مى كند و گرامى مى دارد تا همگان ضمن شناخت مقام والا و پرشكوه و بى نظير او، اين درس را نيز بياموزند كه در نگرش اسلامى و از ديدگاه دريافت دارنده قرآن ،((زن))از چه ارج و قدر و بها و حرمتى برخوردار است و چگونه بايد به او بها داد و كرامت و حرمت بسيار براى او به رسميت شناخت و انسانى و با احترام و حقوق متقابل با او رفتار كرد.
٣- پيامبر در برابر خردمندى ها، خردورزى ها، هوشمندى ها، ايمان ها، عرفان ها، پرواها، دقت نظرها و شاهكارهاى فكرى ، فرهنگى ، عبادى ، اخلاقى و اجتماعى ريحانه زندگى اش او را در برابر مردم ، سخت گرامى مى دارد و به الهام از بارگاه خدا، به او مدال ها مى دهد:
او را مام پرشكوه پدر مى خواند،
به او((پدرش به قربانش))نثار مى كند،
تا بدين وسيله ، ضمن بيان اين حقايق و ترسيم شخصيت ملكوتى و آسمانى دخت بهشت ، عصيان و اعتراض شديد خود، و راه و رسم آسمانى اش را بر ضد ديدگاه منحط و ظالمانه و خرافى آن روز و ديگر روزگاران در مورد زن را نيز طنين افكن سازد.
تا روشن سازد كه دختر، نعمت خداست و زن نيز مى تواند بسان مرد بنده ارجمند او باشد؛ هم دختر فرزند است و هم دخترزاده ؛ تا جامعه به خود آيد و ديگر وجود دختر را مايه عار خانواده نشمارد،(٩٨)
تا او را زنده به گور نسازد،
تا به او اهانت و تحقير روا ندارد،
تا او را كالا نپندارد،
تا او را از فرزندى و ارث محروم نسازد،
تا صاحب دختر را ابتر نشمارد،
تا او را صاحب حقوق ، آزادى ، كرامت و امنيت و احترام بداند و شخصيت زن احيا گردد.
و دريابد كه در نگرش قرآن و دريافت دارنده اش ، هرگز جنسيت ملاك و معيار برترى نيست ، بلكه انسان بودن و آراستگى به ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى است كه ملاك برترى است .
و از سنت هاى خرافى در مورد زن بگذرد و دريابد كه :
مردان مسلمان و زنان مسلمان ،
مردان باايمان و زنان باايمان ،
مردان فرمانبردار حق و زنان فرمانبردار حق ،
مردان راستگو و زنان راستگو،
مردان شكيبا و زنان شكيبا،
مردان فروتن و زنان فروتن ،
مردان انفاقگر در راه خدا و زنان انفاقگر،
مردان روزه دار و زنان روزه دار،
مردان پاكدامن و زنان پاكدامن ،
و مردان هماره به ياد خدا و زنان هماره به ياد خدا هستند كه خدا برايشان آمرزش و پاداشى پرشكوه فراهم ساخته است ، نه مردان تنها.(٩٩)
٤- ريحانه پيامبر را آفريدگار فرزانه هستى سمبل و الگوى زن در حاكميت بر سرنوشت خويش قرار داد و روشن ساخت كه در موضوع سرنوشت ساز ازدواج و تشكيل جامعه كوچك خانه و خانواده و گزينش همتا و همپرواز زندگى ، اين دختر يا زن است كه بايد تصميم نهايى را بگيرد و نه ديگران ؛ به همين جهت مى بينيم كه پيامبر خدا جريان خواستگارى على با دنيايى ادب و اخلاق به آگاهى دخت ارجمندش ، فاطمه مى رساند و از او مى خواهد تا در اين مورد خود بينديشد و خود تصميم بگيرد.
و آن گاه پس از ظهور نشان رضايت قلبى او بر اين پيوند، با سبك و شيوه ازدواج او نيز سنت هاى احمقانه و ذلت بار در هم شكسته مى شود و راه و روشى نو و دلپذير و آسان ارائه مى گردد.
٥- ريحانه پيامبر در چگونگى روابط شايسته و بايسته زن و مرد نيز سنت شكن و نمونه است .او بر اين انديشه است كه بهترين چيز براى زنان آن است كه با مردان بيگانه نشست و برخاست خصوصى نداشته باشند.
و نزديكترين لحظات قرب آنان به بارگاه خدا، هنگامى است كه به تدبير امور خانه و خانواده و تربيت فرزندانشان بينديشند؛ اما همان بزرگ پيشواى تاريخ و بلنداى قله عفاف و تقوا، خود الگو و سرمشقى است كه با رعايت موازين و مقررات عفاف و آراستگى به ارزش هاى والاى انسانى ، رهبر راستين فكرى و علمى و فرهنگى و هنرى و تربيتى و اجتماعى و سياسى و اخلاقى و انسانى و دينى همگان به ويژه زنان و دختران است ؛ آموزگار و مرجع دينى و فكرى بى واسطه شخصيت هاى برجسته و بزرگى چون سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، بلال ، جابر، بريده ، انس و...است و آنان شاگردان او هستند كه از او روايت مى آورند و به ديدار او مى روند؛ كه در روايات آمده است كه بارها و بارها به خانه آن حضرت رفته با او سخن مى گويند و به مشاوره و گفت و شنود مى پردازند.
و نيز آموزگار و پناه فكرى مردان بى شمارى است كه بى واسطه و گاه با واسطه زنان و دختران و خواهران خويش ، پرسش هاى خود را از او مى پرسند و پاسخ مى گيرند.
و نيز پيشتاز و پيشگام روشنگرى و مبارزه بر ضد بدعت هاست ؛ و در اين راه به مسجد مى رود و با تدبيرى تحسين برانگيز، در برابر همگان حماسه مى سازد و موجى عظيم در بستر تاريخ مى آفريند.
و نيز به همراه همتاى زندگى و دو نور ديده اش براى احقاق حق ، به ديدار سران مهاجر و انصار مى رود و با آنان شهامتمندانه سخن مى گويد و اتمام حجت مى كند و نشان مى دهد كه((زن))نه آن است كه گروهى خمود و عقب مانده و تاريك انديش ، او را ضعيفه و متعلقه و در اسارت انبوهى از قيد و بندهاى خرافى و دست و پاگير گرفتار آورده و پرده گزينى و پرده نشينى منفى و ابزار كاميابى و عاطل و باطل شدن را براى او ارزش ‍ ساخته و او را محروم از هرگونه رشد و تعالى و حقوق و آزادى و حرمت انسانى خواسته و برده خويش پنداشته اند، و نه آن است كه برخى روشنفكرنماها مى پندارند.
و عجيب است كه اين هر دو طيف ، تنها جسم و ظاهر و جنسيت و آب و رنگ و اندام زيبا و چهره او را مى خواهند، نه فكر، انديشه ، خرد، آگاهى ، آزادى ، حق انتخاب و انتقاد و دفاع و امنيت و استقلال و برابرى او در برابر قانون و مقررات عادلانه و انسانى را.
آرى ، هر دو گروه از زن ، برده مى خواهند، اما هر كدام با روش و بيان و سبك خويش .
بخش ٦: سيماى پرشكوه ريحانه پيامبر در آيينه قرآن در آيينه قرآن در شكوه و عظمت و والايى دخت گرانمايه پيامبر گفتنى ها بسيار است و شنيدنى هاى درس آموز و انسان ساز بى شمار! اما زيباترين و عالى ترين سخنان در ترسيم شخصيت شكوهبار آن قامت بلند انديشه و آن تبلور ايمان و تقوا و آن تجسم ارزشها و والايى ها را بايد در آيات قرآن و سخنان گهربار دريافت دارنده وحى و پيشوايان راستين اسلام نگريست ؛ چرا كه آنان به دليل عصمت و مصونيت از هر گونه افراط و تفريط و خطا و اشتباه ، و آگاهى وسيع و بينش ژرف و گسترده خويش هر كس و هر چه را همان گونه كه خدايش آفريده و هست مى شناسند و هر شخص و شخصيت و پديده اى را در جايگاه واقعى و سزاوارش مى نگرند و ذره اى افراط و تفريط يا كاناليزه شدن ها - كه آفت جان ديگران در ستايش ها و انتقادهاست - در ساحت مقدس آن چهره هاى خداساخته راه ندارد.
در تابلوى حقيقت نماى قرآن ، سيماى نورافشان سالار زنان گيتى سيمايى دوست داشتنى ، افتخارآفرين ، پرجاذبه ، كامل و بى همتا و بى نظير است و نمونه و اسوه و برجسته ترين الگوى كمال و ترقى و جمال ظاهرى و معنوى .
او در تابلوى كتاب خدا كه جز واقعيت ها را نشان نمى دهد، معنا و مفهوم سوره مباركه((كوثر))است .
از مصاديق بارز و درخشان آيه مباركه((تطهير))، اين سند قداست و پاكى و برازندگى است .
از چهره هاى بزرگ آيه شريفه((مباهله))است .
از شخصيت هاى والاى آيه كريمه((قربى))است .
از بندگان خاص خدا در سوره مباركه((هل اتى))است .
يكى از چند قهرمان بزرگ آيه شريفه((اعطاء))است .
يكى از چند نام مقدس و گرانمايه اى است كه((آدم))خداى را به شكوه و عظمت آنان خواند.
محور واژه((كلمات))در آيه شريفه اى است كه از آزمايش ابراهيم پيامبر خبر مى دهد.
و ديگر اين كه محبت و عشق معنوى به او و پيروى آگاهانه و خالصانه و آزادمنشانه و انسانى از راه و رسم تاريخساز و جامعه پرداز و افتخارآفرين اش ‍ امانتى است كه به آسمانها و زمين عرضه مى گردد، و آنان توان پذيرش آن را در خود نمى نگرند و انسان مى پذيرد.
و سرانجام اين كه از جمله افتخاراتش اين است كه خانه اش كانون طهارت و قداست ، دانش و بينش ، عبادت و بندگى خدا و فرودگاه فرشتگان مقرب اوست و خانه اى كه خدا آن را در كنار كعبه و بيت المقدس ، مساجد و خانه هاى پيامبران قرار داده و فرمان داده است كه در آنها نام خدا به عظمت و شكوه برده شود و براى هميشه حرمتش محفوظ بماند.
١- موقعيت والاى معنوى او جلوه اى از نور خدا بود و پرتوى از اقتدار و عظمت او در آفرينش ، و شاهكارى از جنس زن .
شخصيت گرانمايه اى كه از نور وجودش آسمان ها و زمين نورباران گشت و دفتر زندگى بشريت صاحب سمبل و سرمشق و نمونه اى والا شد.
او دخت گرانمايه پيامبر بود و يادگار گرامى او.لؤ لؤ نورانى رسالت بود و شبيه ترين ها در سيما و سيرت و درايت و فرزانگى و قداست و تقوا و ايمان و يقين و تقرب به حق ، به محمد.به همين دليل هم قرآن شريف او را در ميان چهار شخصيت معصوم و خداساخته در آيه((مباهله))قرار مى دهد.
يكى از حساس ترين لحظات تاريخى كه موج رهايى بخش و زندگى ساز دعوت پيامبر از مدينه و مرزهاى آن عبور نموده و منطقه را مى گرفت و نامه ها و پيامهاى آن حضرت به وسيله سفيران انديشمند و شجاع به سوى پايتخت هاى قطب هاى قدرت آن زمان ارسال مى گشت ، درست در همين شرايط حساس و سرنوشت ساز، گروهى از مسيحيان((نجران))كه از انديشمندان و دانشوارن و نماينده انبوهى از پيروان مسيح (عليه السلام) بودند جستجوگرانه وارد مدينه ، تجليگاه اسلام و فروزشگاه فروغ جاودانه و نورافشان وحى ، شدند تا ضمن ديدار با پيامبر عدالت و توحيد و مطالعه دقيق در محتواى دعوت و هدفها و آرمانهاى او و با ژرف نگرى در شخصيت بى نظير و ويژگى هاى خود آن گرانمايه جهان هستى ، در مورد گرايش به اسلام يا مبارزه با آن تصميم جدى بگيرند و ديدگاه خويش را با صداى رسا به گوش همه مسيحيان جهان برسانند.
آنان پس از ورود به مدينه به محضر پيشواى گرانقدر توحيد شرفياب شدند و سه تن از برجسته ترين و دانشمندترين رهبران فكرى و عقيدتى و فرهنگى و چهره هاى مورد احترام و اعتماد آنان ، از پيامبر در مورد برخى پيامبران پيشين همچون يوسف ، موسى ، ابراهيم ، زكريا، يحيى ...و برخى كتابهاى آسمانى پرسش ها نمودند و پاسخ ‌هاى لازم را آن گونه كه مى بايست دريافت داشتند و در نتيجه هم شيفته پيامبر شدند و هم در لابه لاى سخنانش جلوه هاى روشن صداقت و درستى و ايمان عميق و بشردوستى و راستى در دعوت آسمانى اش را نظاره كردند.اما هنگامى كه از آفرينش ‍((عيسى))و پدر او پرسيدند و پيامبر گرامى اين آيه شريفه را تلاوت فرمود كه :
ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (١٠٠)
((داستان آفرينش عيسى نزد خدا همچون داستان آفرينش آدم است كه خدا او را از خاك آفريد، آن گاه به او گفت : موجود شو! پس او موجود شد.))
اين واقعيت بر آنان گران آمد كه عيسى از خاك آفريده شده باشد.به همين جهت از جاى برخاستند و آتش تعصب در درونشان شعله ور شد.هنوز از محضر پيامبر بيرون نرفته بودند كه بهترين راه حل رسيد و آيه شريفه((مباهله))بر قلب پاك و مصفاى پيامبر خرد و انصاف و قهرمان آزادى و آزادگى فرود آمد.
الحق من ربك فلا تكن من الممترين فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين (١٠١)
((هان اى پيامبر! اين سخن حق از جانب پروردگار توست ؛ پس از ترديدكنندگان مباش ؛ و پس از آنكه در پرتو وحى به آگاهى رسيده اى ، هر كس درباره عيسى با تو به جدل و گفتگو برخاست ، بگو: بياييد تا ما فرزندان خود و شما نيز فرزندان خود، ما زنان خود و شما نيز زنان خود ما جان خويشتن و شما نيز جان خويشتن را حاضر آوريم ؛ آن گاه دست به بارگاه خدا برداشته و دعا و تضرع نماييم و لعنت و نفرين خدا را بر دروغگويان و دروغسازان بفرستيم .))
و بدين سان فرمان خدا براى حل معماى مسيحيان فرود آمد و پس از نزول اين آيات و گفتگوهايى كه پيامبر با هيئت عالى رتبه((نجران))داشت مقرر گرديد كه بامداد فردا آنان بهترين و مقدس ترين و شايسته ترين و پرقداست ترين انسانهاى وارسته و شايسته و مقرب ترين بندگان خدا و عالى ترين انسان هاى مورد نظر آيه شريفه را به همراه خويش براى انجام((مباهله))در حضور مردم به صحرا ببرند تا مراسم دعا و ابتهال انجام گيرد و حقانيت مواضع و موقعيت ها روشن تر گردد.
آن شب هم براى مسلمانان شب به يادماندنى و وصف ناپذيرى بود و هم براى مسيحيان شب سرنوشت ساز و تاريخى .
بامداد فردا از راه رسيد.خورشيد جهان افروز با تابش اشعه طلايى خويش بر چهره كوه و دشت و نخل هاى پير و جوان مدينه بوسه مى زد كه هيئت عالى رتبه((نجران))و در پيشاپيش آنان اسقف اعظم ، براى مباهله از مدينه خارج شد.
همگان در انتظار ديدن خورشيد رسالت و چهره هايى كه به بيان روشن قرآن شريف ، برگزيدگان خدا و برترين هاى روى زمين بودند، لحظه شمارى مى كردند كه ناگاه با چشمان جستجوگر خويش ديدند پيامبر دستى بر دست حسن (عليه السلام) و دست ديگر بر دست حسين (عليه السلام )، دو نور ديده و دو گل عطرآگين زندگى اش دارد؛ پيشاپيش خود((امير))والايى ها على (عليه السلام) را قرار داده ، است و پشت سرش((اميره))شايستگى ها و ارزش ها و سالار بانوان گيتى ، حوريه انسان نما، اختر تابناك عصمت و گوهر نورافشان عفاف و برجسته ترين الگوى عصرها و نسل ها((فاطمه))را.
لحظات حساس و منظره غريبى بود.
چهره مصمم و سيماى درخشان و ملكوتى آن پنج شخصيت والا و آن پنج وجود گرانمايه چنان بود كه طوفانى در دلها پديد آورد و شورى وصف ناپذير ايجاد كرد.
هيئت عالى رتبه((نجران))بهت زده به آنان چشم دوخته بود و در آيينه وجود گرانمايه و جمال جهان افروز آنان حقيقت محض و واقعيت خالص و صداقت ناب را بى هيچ ابهام تماشا كرد و در تصميم خويش متزلزل شد كه آيا در برابر آنان باز هم بايستد يا حق را پذيرا گردد؛ كدام يك را؟
هنوز اين پنج سرچشمه فيض دست نياز به بارگاه آن بى نياز براى دعا و مباهله بلند نكرده بودند كهاسقف اعظم، بلندپايه ترين شخصيت دينى و فكرى آنان به همراهانش هشدار داد و خاطرنشان ساخت كه به خداى مسيح سوگند، اين چهره هاى مقدس و ملكوتى و بزرگى را كه من مى نگرم ، اگر دست به آسمان بردارند، بى درنگ دعايشان به هدف اجابت رسيده و نه ما، كه همه مسيحيان نابود خواهند شد.هذه وجوه لو اقسمت على الله ان يزيل الجبال لازالها ولم يباهلوه ...(١٠٢)
و آن گاه ضمن خضوع در برابر پيامبر مهر و آزادگى از آن گرامى خواستند كه به آنان فرصت دهد و آنان را از مباهله معاف دارد.(١٠٣)
از تعمق در آيه شريفه نكات ذيل دريافت مى گردد:
الف : پديده مباهله يك پديده جديد و نوظهورى بود و تا آن روز در جهان عرب سابقه نداشت كه براى روشن شدن حق ، طرفين بحث ، كار را به خدا واگذارند و اين نشانگر ايمان كامل و صداقت پيامبر در دعوت خود بود؛ چرا كه چگونه ممكن است فردى كه به مفهوم كامل ، ايمان به ارتباط با خدا نداشته باشد، وارد چنين پيكار معنوى گردد و از حق ناپذيران بخواهد كه با هم به بارگاه خدا بروند و كار را به او واگذارند تا او دروغپرداز را رسوا سازد؟
روشن است كه هيچ خردمندى بدون اطمينان كامل به نتيجه مطلوب آن ، گام به اين ميدان سرنوشت نخواهد نهاد؛ و پيامبر گرامى با ايمان عميق و خلل ناپذير به وحى و رسالت خويش ، نه تنها خود، كه عزيزترين هاى زندگى خويش را نيز وارد اين ميدان نمود و آنان نيز در اوج ايمان و يقين بودند كه با اطمينان به پيروزى آمدند.
آيا دليلى نيرومندتر از اين بر شكوه معنوى و منزلت ملكوتى دخت گرانمايه پيامبر لازم است تا روشن سازد كه ، او همتاى چهار شخصيت معصوم و والا در جريان مباهله است ؟
ب : همه محدثان ، مفسران و سيره نويسان شيعه و سنى جريان مباهله را آورده اند و خاطرنشان ساخته اند كه در آن جريان به طور بى سابقه اى يك گروه شصت نفرى از مسيحيان((نجران))وارد مدينه شدند.رياست و زعامت هيئت را سه تن به نام هاى((ايهم))،((عاقب))و((ابو حارثه))به عهده داشتند كه نخستين نفر پيشواى آنان بود و دومين فرد مسئول امور اجتماعى و سياسى و خارجى آنان و سومين شخصيت((اسقف اعظم))و پيشواى مذهبى آنان .
ج : همگان تصريح كرده اند كه در آيه شريفهابنائنااشاره به حسن و حسين (عليهما السلام )، دو گل بوستان پيامبر است .
وانفسنااشاره به اميرمؤمنان ، برادر و وصى و جان پيامبر دارد.
ونسائنابه دخت شكوهبار پيامبر،((فاطمه))اشاره مى كند.و او وجود گرانمايه اى است كه ميان چهار شخصيت معصوم و خداساخته ديگر در آيه شريفه است ، و خدا((مباهله))را كه كارى بس بزرگ و خطير و سرنوشت ساز، به همراه برترين پيامبر خداست ، تنها به او و همتاى گرانقدر و دو نور ديده اش واگذار مى كند و نه به هيچ كس ديگر.
د: همگان تصريح كرده اند كه پيامبر از ميان انبوه مردان مسلمان ، تنها على (عليه السلام) و از ميان همه كودكان ، تنها دو نور ديده خويش حسن و حسين (عليهما السلام ) و از ميان همه زنان و دختران آشنا و بيگانه ، تنها بانوى بانوان و سالار پرواپيشگان ، دخت گرانمايه اش((فاطمه))را به دستور خدا براى مباهله از مدينه بيرون آورد.
ه : و همگان بر آنند كه پيامبر بر آن بود كه مباهله را به وسيله همين شخصيت هاى فرزانه و همين بندگان شايسته خدا انجام دهد.به همين جهت به آنان فرمود: دست ها را به سوى آسمان برند تا پيامبر، خداى را بخواند و دعا كند و فاطمه به شوى گرانقدر و دو فرزند گرانمايه اش - كه درود خدا بر همگى آنان باد- آمين بگويند.(١٠٤)
براى نمونه : ١- از پيامبر گرامى آوره اند كه پس از فرود آيه شريفه مباهله به وسيله فرشته وحى ، على (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) را فراخواند و آنان را به بيابان مدينه براى مباهله آورد و در حالى كه رو به آسمان داشت نيايشگرانه فرمود:
اللهم هؤ لاء اهل بيتى
((بارخدايا! اينان خاندان منند كه به پيشگاهت آورده ام .))
٢- و نيز((سعد ابى وقاص))هنگامى كه دجال اموى ، معاويه از او خواست تا به اميرمؤمنان اهانت كند و آن گرامى را دشنام دهد، گفت : مرا معاف دار چرا كه سه فضيلت بزرگ از على و خاندانش به ياد دارم كه با وجود آنها نمى توانم به او اهانت كنم .
پرسيد: كدامند؟
گفت : يكى از آنها جريان مباهله است كه پيامبر پس از نزول اين آيه شريفه كه مى فرمايد:تعالوا ندع ابنائنا و...، خود ديدم كه دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه و على نيز به همراه او براى مباهله آمدند و آن گاه پيامبر رو به آسمان فرمود:
اللهم هؤ لاء اهلى
((بار خدايا! اينان خاصان نزديك من هستند.))
٣- و هشتمين امام نور حضرت رضا (عليه السلام) نيز در مناظره اى در كاخ ماءمون فرمود: خداوند پاك ترين و شايسته ترين بندگان خويش را در آيه((مباهله))مشخص ساخت و به پيامبر فرمود با آنان براى مباهله بيرون برود و پيامبر نيز به همراه فاطمه ، على ، حسن و حسين براى انجام اين رسالت بزرگ بيرون آمد.
اين امتيازى است كه هيچ كس در آن خاندان پيامبر پيشى نگرفته و شكوهى است كه به كسى جز فاطمه و شوى گرانقدر و دو فرزندش نرسيده است .راستى كه شرافتى برتر از اين نشايد.
و اين پرتوى از شكوه معنوى و جلوه اى از موقعيت والاى بانوى بانوان در آيينه وحى است و نيز سند افتخار فخر زنان عالم و پرتوى از سيماى پرفروغ او در قرآن .
٢- برترين سند افتخار در چشمان نافذ و حق بين اش اقيانوس بى كرانه دانش و بينش به گستره تاريخ فرهنگ ها و بعثت ها موج مى زد و در سراسر سازمان وجودش روح يقين و جان ايمان و اخلاص جارى بود.
ناگوارى ها و مشكلات راه تعالى را با اكسير آگاهى و درايت و با سلاح فرزانگى و خردورزى و دانشورى و انديشه ژرف از سر راه كنار مى زد و يا هضم و نرم و هنجار مى نمود و رفعت دانش و اوج والايى و شكوه همه جانبه را با گستره وجودى و تواضع و فروتنى در سازمان وجود خويشتن و در كنار هم جاى مى داد.
جان شيفته اش تنها با ياد خدا، عبادت و نيايش با او آرام مى گرفت و روح تشنه و شيدايش با زلال وحى كه بر قلب مصفاى پدرش محمد فرود مى آمد سيراب مى گشت ، و بدين سان بود كه آموزگار ارزش ها شد و سند طهارت و قداست و پاكى و شكوه همه جانبه او را فرشته وحى از آسمان فرود آورد و در تابلوى زيباى قرآن در چشم انداز عصرها و نسل ها قرار داد.
مفسران و محدثان و رهروان راه خاندان وحى و رسالت بر اين باورند كه : روزى پيشواى گرانقدر توحيد وارد خانه دخت گرانمايه اش فاطمه (عليها السلام ) شد و مهين بانوى اسلام و شوى گرانقدر و دو نور ديده اش حسن و حسين را نزد خويش گرد آورد، گويى به فرمان خدا بر آن بود كه آنان را نزد خويش فراخوانده و به طور روشن و كامل مشخص سازد كه خاندان او و ادامه دهنده راستين راه او كيانند، تا مبادا فردا و فرداها، ديگران خويشتن را در شمار خاندان او جا زنند و سيره و روش عادلانه و توحيدى او را خدشه دار و يا ابزار قدرت و سلطه سازند.
هنگامى كه آن چهار اختر تابناك عصمت و طهارت و آن چهار منبع نور و سرچشمه فيض و بركت در كنار خورشيد جهان افروز وجود پيامبر، زير((كساء))گرد آمدند، به ناگاه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه شريفه را به ارمغان آورد:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(١٠٥)
((هان اى خاندان رسالت ! خدا مى خواهد پليدى و ناپسندى را از شما دور ساخته و شما را آن گونه كه شايسته و بايسته است ، پاك و پاكيزه سازد.))
و بدين سان با آمدن اين موهبت ويژه بر پيامبر گرامى ، حقيقت نورانى و سيماى ملكوتى آن گوهرهاى ناب و پاك و ناياب ، از جمله مام گرانمايه فضيلت و تقوا فاطمه (عليها السلام )، كه محور و مركز اين خاندان سرفراز و پرافتخار است ، آشكار شد و اشعه تابناك اين اختران فروزان آسمان قرآن درخشيدن گرفت و روشن شد كه شريف ترين و گرانمايه ترين هاى جهان هستى ، اين پنج منبع و سرچشمه نور و روشنايى و كمال و جمالند.اينانند كه در زير آسمان نيلگون برترين هايند و اينان هستند كه معيار حق و باطل ، ميزان درستى و نادرستى و الگوى عدالت و آزادى و ارزش هاى انسانى اند و بس .
در اين مورد دلايل بى شمار است ، از جمله :
الف : پس از فرود آمدن فرشته وحى و آوردن اين ارمغان بزرگ الهى ، پيامبر گرامى كه دريافت دارنده وحى و آموزگار آن است ، بارها و بارها به مناسبتهاى گوناگون به اين واقعيت تصريح فرمود كه آيه تطهير تنها در مورد دخت گرانمايه اش فاطمه و همتاى زندگى اش اميرمؤمنان و دو نور ديده اش ‍ حسن و حسين و خود پيامبر است و بس .براى نمونه :
١- پس از فرود فرشته وحى و نزول آيه شريفه ، پيامبر در حالى كه خاندانش ‍ را گرد آورده بود و دست بر شانه امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين داشت ، رو به آسمان كرد و نيايشگرانه فرمود:
اللهم هؤ لاء اهل بيتى و خاصتى فاءذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا(١٠٦)
((بار خدايا! اينان خاندان من هستند، از اين رو گرد پليدى و ناپاكى را از آنان و آسمان زندگى شان دور ساز و آنان را آن گونه كه خود مى پسندى ، پاك و پاكيزه گردان .))
٢- و نيز از آن گرامى آورده اند كه در همان حال كه دست بر شانه هاى فاطمه و شوى گرانقدر و دو فرزندش نهاده بود، افزود:
اللهم ان هؤ لاء آل محمد، فاجعل صلواتك و بركاتك على محمد و على آل محمد، انك حميد مجيد(١٠٧)
((بار خدايا! به راستى كه اينان خاندان پيامبرت((محمد))هستند، پس ‍ درودها و بركات خويش را بر محمد و بر خاندان او فرو فرست كه تو درخور ستايش و بزرگوارى هستى .))
ب : پيشواى بزرگ توحيد افزون بر مشخص ساختن آن شايسته ترين هاى گيتى به صورت گرد آوردن در زير((كساء))و تصريح به اين حقيقت به مناسبت هاى گوناگون ، باز هم براى روشن ساختن اين واقعيت آشكار دست به كار حكيمانه و جالبى زد و آن اين بود كه پس از فرود آمدن اين آيه شريفه تا پايان عمر ظاهرى اش هر روز به هنگام طلوع فجر و سپيده سحر كه به سوى مسجد حركت مى كرد، در برابر خانه سالار بانوان بهشت مى ايستاد و با صداى رسا ندا مى داد كه :
الصلوة ، الصلوة ، اهل البيت ، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ...(١٠٨)
((نماز! نماز! هان اى خاندان وحى و رسالت !...))
كه اين كار حكيمانه و جالب پيامبر را برخى شش ماه ناظر بوده و گزارش ‍ كرده اند و برخى نه ماه و برخى كه ساكن مدينه بوده و هميشه ناظر بوده اند، تا رحلت آن حضرت نظاره نموده و گزارش كرده اند.(١٠٩)
احمد بن حنبل يكى از پيشوايان اهل سنت در مسند خويش آورده است كه شش ماه پس از فرود آمدن اين آيه شريفه و اين سند افتخار و برترى خاندان پيامبر، آن حضرت هر روز صبح كه به هنگام نماز بامدادى از برابر خانه دخترش عبور مى كرد، مى ايستاد و با صداى رسا و بلند مى فرمود:الصلوة ، الصلوة ، يا اهل البيت !...
((نماز! نماز! هان اى خاندان رسالت !...))و آن گاه آيه شريفه را تلاوت مى فرمود كه :
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ...
و دانشمند ديگر اهل سنت در كتاب خويش آورده است كه پيامبر گرامى هر سپيده سحر و هر طلوع فجر كه براى نماز به مسجد مى رفت ، در برابر خانه دخت ارجمندش مى ايستاد و ضمن تلاوت آيه شريفه((تطهير))مى فرمود:
الصلوة ، الصلوة ، يا اهل البيت !...
((نماز! نماز! اى خاندان رسالت !...))و اين كار فراتر از نه ماه ادامه داشت .
خاطر نشان مى گردد كه اين روايت از سيصد تن از ياران پيامبر گزارش شده است (١١٠) و يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفى گرد آورده است .(١١١)
ج : خود زنان شايسته و پرواپيشه پيامبر بارها تصريح كردند كه آيه شريفه((تطهير))نه در مورد همسران پيامبر، كه درباره دخت ارجمند او و همتاى گرانقدرش ، اميرمؤمنان ، و دو گل بوستان او حسن و حسين (عليهم السلام ) به همراه پيامبر است .از جمله :
١- از((ام سلمه))آن بانوى درست انديش و بااخلاص كه همسر پيامبر و ناظر بر جريان بود و خود فرود آيه شريفه و تلاوت آن به وسيله پيامبر و دعا و نيايش آن حضرت و گرد آمدن آن پنج وجود گرانمايه در زير((كساء))را مى نگريست ، آورده اند كه :
من هم شوق زده گام به پيش نهادم و از پيامبر اجازه خواستم تا در كنار آن اختران تابناك قرار گيرم و از انوار معنوى آنان بهره ور گردم كه پيامبر مهر و رحمت به من اجازه نداد و در حالى كه دامن((كساء))را جمع مى كرد، فرمود:
انك على خير(١١٢)
((تو عنصر نيكورفتارى هستى و بر راه درست گام سپرده اى اما به اين حريم راه ندارى .))
٢- و نيز از((عايشه))آورده اند كه در غروب زندگى اش ضمن تاءسف از مخالفت با خاندان وحى و رسالت و دخالت در جنگ((جمل))گفت : فاطمه محبوب ترين انسانها نزد پيامبر بود و همين گونه همتاى زندگى او اميرمؤمنان ؛ من خود ديدم كه پيامبر آن دو و حسن و حسين (عليهم السلام ) را در زير((كساء))گرد آورد و آن گاه فرمود:
اللهم هؤ لاء اهل بيتى و حامتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.
((بار خدايا! اينان خاندان و حاميان راستين من و راه و رسم من هستند، پس ‍ پليدى و آلودگى ها را از آنان و آسمان زندگى شان دور ساز.))
آن گاه مى افزايد: من نيز پيش رفتم و گفتم :
يارسول الله ، انا من اهلك ؟
من هم از خاندان تو هستم و جزء اينان ؟
كه فرمود:((دور شو، تو بر نيكى هستى اما از اينان نمى باشى .))تنحى فانك الى الخير(١١٣)
د: امير مؤمنان و ديگر پيشوايان نور بدين واقعيت تصريح كرده و به مناسبت هاى گوناگون و بحث و گفتگوها آن را فرود آمده در شاءن همان پنج نور پاك دانسته و خود را از آن خاندان شمرده اند.
براى نمونه :
پاورقي ها ٧٦- كافى ، ج ٢، ص ٣٢٧.
٧٧- سفينة البحار، ص ٦٩٥، واژه((شرر)).
٧٨- سفينة البحار، ص ٦٩٥، واژه((شرر)).
٧٩- مجموعه ورام ، ج ٢، ص ١١٥.
٨٠- مجموعه ورام ، ج ٢، ص ١١٥.
٨١- بحار الانوار، ج ١٧، ص ٤٧.
٨٢- مجمع البيان ، ج ١، ص ٣٨٢.
٨٣- بحارالانوار، ج ٢٣، ص ١١٣.
٨٤- سفينة البحار، ج ٢، ص ٦٨٤.
٨٥- مكارم الاخلاق ، ص ١١٣.
٨٦- بحار الانوار، ج ٦، ص ١٥٢.
٨٧- نهج البلاغه ، قصار ٨٢.
٨٨- نهج البلاغه ، خ ١٩٢.
٨٩- اطيب البيان ، ج ١٣، ص ٢٣٥.
٩٠- غيبت طوسى ، ص ١٧٣.
٩١- تذكره ، ص ٣٠٦.
٩٢- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ١١٤.
٩٣- ذخائر العقبى ، ص ٣١.
٩٤- مستدرك الصحيحين ، ج ٣، ص ١٥٤.
٩٥- كنز العمال ، ج ٧، ص ١١١.
٩٦- فيض الغدير، ج ٥، ص ١٧٦.
٩٧- مسند احمد، ج ٦، ص ٢٨٢.
٩٨- سوره نحل ، آيه ٥٨ و ٥٩.
٩٩- در داستان فرود اين آيه ، روايت جالبى به اين مضمون آمده است كه : اسماء، همسر جعفر طيار، كه سرانجام در شمار شاگردان برجسته ريحانه پيامبر و زنان آزاده و روشنفكر درآمد، پس از بازگشت از حبشه ، به خانه پيامبر رفت و ضمن پرس و جو از فرود آيات ، از همسران پيامبر پرسيد: آيا آيه اى هم در جهت احياى شخصيت در هم شكسته و حقوق پايمال شده زن فرود آمده است ؟
درست در اين گير و دار بود كه اين آيه فرود آمد و موقعيت برابر و همانند زن و مردم را در بارگاه خدا اعلان كرد و شخصيت زن را احيا نمود.
ان المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القنتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصداقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين ...لهم مغفرة و اجرا عظيماسوره احزاب ، آيه ٣٥.
((مردان و زنان مسلمان ، و مردان و زنان با ايمان ، و مردان و زنان عبادت پيشه ، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن ، و مردان و زنان صدقه دهنده ، و مردان و زنان روزه دار، و مردان و زنان پاكدامن ، و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند، خدا براى همه آنان آمرزش و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است .))
١٠٠- سوره آل عمران ، آيه ٥٩.
١٠١- سوره آل عمران ، آيه ٦٠ - ٦١.
١٠٢- كامل اين اثير، ج ٢، ص ٢٩٣.
١٠٣- الميزان ، ج ٣، ص ٢٢٨.
١٠٤- همان گونه كه آمد، مفسران و محدثان شيعه و اهل سنت با توجه به انبوه روايات در اين مورد به روشنى تصريح كرده اند كه اين آيات درباره خاندان رسالت است كه در وجود گرانمايه پيامبر و على (عليه السلام)، فاطمه و دو نور ديده اش تجلى كرده و همه تصريح كرده اند كه پيامبر تنها همين چهره هاى درخشان را به ميعادگاه برد.
روايات شيعه در اين مورد را مى توان در تفسير نورالثقلين ، تفسير برهان ، تفسير الميزان ، تفسير عياشى و بحارالانوار و...نگريست .
در منابع اهل سنت نيز انبوهى از روايات رسيده در اين مورد را مى توان در كتاب هاى معتبر ذيل نگريست :
١- صحيح مسلم ، ج ٧، ص ١٢٠ از كتب ششگانه مورد اعتماد اهل سنت ، چاپ مصر،
٢- مسند احمد، ج ١، ص ١٨٥، چاپ مصر،
٣- تفسير طبرى ، ج ٣، ص ١٩٢، چاپ مصر،
٤- مستدرك حاكم ، ج ٣، ص ١٥٠، چاپ حيدر آباد،
٥- دلائل النبوه ، ص ٢٩٧، حافظ ابونعيم ، چاپ حيدر آباد،
٦- اسباب النزول ، ص ٧٤، واحدى ، چاپ مصر،
٧- تفسير كشاف ، ج ١، ص ١٩٣، واحدى ، چاپ مصر،
٨- جامع الاصول ، ابن اثير، ج ٩، ص ٤٧٠، چاپ مصر،
٩- تذكره ابن جوزى ، ص ١٧، چاپ نجف ،
١٠- تفسير بيضاوى ، ج ٢، ص ٢٢،
١١- تفسير روح المعانى ، ج ٣، ص ١٦٧،
١٢- تفسير طنطاوى ، ج ٢، ص ١٢٠،
١٣- الاصابة ، ج ٢، ص ٥٠٣، چاپ مصر،
١٤- الفصول المهمة ، ابن صباغ ، ص ١٠٨، چاپ نجف ،
١٥- تفسير كبير، ج ٨، ص ٨٥، و....
اين ها شمارى از منابع معتبر، به قلم شخصيت هاى سرشناسى از اهل سنت است كه به صراحت ، آيه مباهله را در مورد خاندان پيامبر شمرده و خاطرنشان ساخته اند كه منظور ازابنائنادر اين آيه ، تنها حسن و حسين هستند؛ همان گونه كه واژهنسائناتنها دخت گران مايه پيامبر است و منظور از واژهانفسناامير مؤمنان مى باشد.در اين مورد به كتاب ارجدار احقاق الحق ، ج ٣، ص ‍ ٤٦، بنگريد.
١٠٥- سوره احزاب ، آيه ٣٣.
١٠٦- شواهد التنزيل ، ج ٢، ص ٣٢.
١٠٧- الدر المنثور، ذيل آيه مورد بحث .
١٠٨- شواهد التنزيل ، ج ٢، ص ١١.
١٠٩- شواهد التنزيل ، ج ٢، ص ٢٩.
١١٠- الاسلام و الشيعة ، محمود شهابى ، ج ١، ص ٢٢٣.
١١١- شواهد التنزيل ، ج ٢، ص ٣٢.
١١٢- مجمع البيان ، ذيل آيه شريفه .
١١٣- مجمع البيان ، ذيل آيه شريفه .

۵
سيما و سيره ريحانه پيامبر
امير مؤمنان در برابر انبوهى از مردم در گفتگو با ابوبكر فرمود:
اءتقرء كتاب الله ؟
((آيا قرآن را آن گونه كه شايسته است مى خوانى ؟))
او پاسخ داد: آرى !
پرسيد:((از سخن آفريدگار خستى و از آيه شريفه((تطهير))سخن بگو و بگو در مورد چه كسانى فرود آمده است ؟ در مورد ما يا ديگران ؟))
اخبرنى عن قول الله ...انما يريد الله ...فيمن نزلت ؟ فينا او فى غيرنا؟
ابوبكر پاسخ داد در مورد شما و نه ديگران .(١١٤)
ه : انبوهى از ياران پيامبر خود اين واقعيت را بارها از پيامبر شنيده و روايت كرده اند.
علامه امينى در اين مورد آورده است كه : تمام صحابه و تابعين در اين مورد همراءى و همسخن هستند كه آيه شريفه تطهير در شاءن پنج نور مقدس است و تنها((عكرمه))است كه داستان سياق آيات از او نقل شده است .
و آن گاه مشخصات سيصد تن از كسانى را كه اين واقعيت را نقل كرده اند برشمرده است .(١١٥)
ز: و ديگر اينكه دانشمندان و محدثان و مفسران پس از تحقيق گسترده در انبوه روايات همگى بر آنند كه آيه شريفه در مورد پيامبر و دخت گرانمايه او و امير مؤمنان و دو ريحانه بوستان اوست و چون در مورد شاءن نزول آيه ، سخن صريح و معتبرى از پيشواى گرانقدر توحيد موجود است ، بايد تابع نص بود.
با اين بيان ،((اهل بيت))در آيه شريفه همان گونه كه تحقيقات گسترده و دامنه دار مفسران ، محدثان ، سيره نويسان و دانشوران علوم اسلامى نشان مى دهد، پنج سرچشمه نور و همان پنج منبع بركت و رحمت و همان پنج اختر تابناكند؛ و آنان عبارتند از:
فاطمه و پدر گرانقدرش ،
فاطمه و شوى پرفضيلتش ،
فاطمه و دو فرزند گرانمايه اش .
و اين نيز پرتوى از شكوه و معنويت فاطمه و سيماى ملكوتى او در قرآن را نشانگر است .
٣- تبلور اخلاق و بشردوستى او تجسم ايمان و يقين ،
گنجينه دانش و اقيانوس بينش ،
مركز هدايت و مهر،
پايه دين و ستون آيين ،
يادگار نورافشان پيامبر،
سرچشمه دليل و حجت ،
برگزيده نجيبان گيتى ،
سرور بانوان امت ،
برترين زن تاريخ بشر،
پرورش يافته فرودگاه وحى ،
تك درخت پاك و بارور بوستان رسالت ،
و آموزگار و سمبل اخلاص و بشردوستى بود.
مفسران و محدثان و سيره نويسان در مورد شاءن نزول سوره مباركه((انسان))به ويژه از آغاز تا آيه هيجدهم آن ، آورده اند كه :
دو فرزند گرانمايه فاطمه ، حسن و حسين (عليهم السلام ) بيمار شدند و پيامبر به همراه گروهى از ياران خويش به عيادت آنان شتافت و آنجا به اميرمؤمنان فرمود: زيبنده تر است كه براى شفاى فرزندانتان نذرى نماييد.على (عليه السلام) به همراه بانوى نمونه اسلام تصميم گرفتند كه اگر خداى پر مهر و توانا، آن دو وجود گرانمايه را شفا عنايت كند، سه روز روزه بگيرند.
و در اين تصميم و نذر((فضه))، آن زن با ايمان و پرورش يافته مكتب اهل بيت نيز كه افتخار خدمت و شاگردى فاطمه (عليها السلام ) را داشت ، از آنان پيروى كرد.
پس از نذر، به لطف خدا آن دو كودك گرانمايه بهبودى كامل خويش را بازيافتند و امير مؤمنان به همراه ريحانه پيامبر تصميم گرفت به نذر خويش ‍ وفا نموده و روزه بگيرد و به اقتداى آنان حسن و حسين و((فضه))نيز روزه را آغاز كردند.
امير مؤمنان به دليل فشار اقتصادى و شرايط خاص جامعه نوبنياد اسلامى و نبودن مواد غذايى در منزل ، مقدارى جو فراهم آورد و دخت گرانقدر پيامبر كه مدير خانه او نيز بود، بخشى از آن را آرد و خمير نموده و از آن براى افطار نان فراهم ساخت ، اما هنگامه افطار بود كه بينوايى از راه رسيد و ضمن درود بر خاندان پيامبر، از رنج خويش سخن گفت و غذا خواست و آنان غذايى را كه براى افطار فراهم شده بود، همه را در راه خشنودى خدا و سير كردن شكم گرسنگان انفاق كردند و ديگرى را بر خود مقدم داشتند و با آب افطار كردند.
روز دوم از راه رسيد و آنان روزه گرفتند و دخت گرانمايه پيامبر نيز بخش ‍ ديگرى از آن جو را تبديل به نان كرد، اما هنگام افطار يتيمى از راه رسيد و ضمن اظهار گرسنگى ، درخواست غذا كرد.روز دوم نيز همه روزه داران بيت رسالت غذاى خويش را انفاق كردند و به همين ترتيب روز سوم نيز غذاى خود را به اسيرى انفاق نمودند.
روز چهارم بود كه پيشواى گرانقدر اسلام ، امير مؤمنان و دو فرزند گرانمايه اش را ديد كه آثار شدت گرسنگى و فشار روزه از چهره هايشان نمايان است .به همراه آنان به خانه آمد و فاطمه را ديد كه در محراب عبادت در حال راز و نياز است و او نيز همانند آنان است .
اين منظره شگفت انگيز و اين فداكارى و ايثار از يك سو پيامبر را سخت متاءثر ساخت و از ديگر سو بسيار شادمان و مسرور.درست در اين هنگام بود كه فرشته وحى فرود آمد و پيام آورد كه :
هان اى پيامبر خدا! هديه خداى را به همراه تبريك و تهنيت اش به داشتن چنين خاندان پرافتخارى پذيرا باش !
و آن گاه آياتى از آغاز سوره((انسان))را بر پيامبر خواند:
هل اءتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا
...انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزآء و لا شكورا...(١١٦)
((آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيزى قابل ذكر نبود؟
ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريديم و او را مى آزماييم ؛ از اين رو، او را شنوا و بينا قرار داديم .
ما راه را به انسان نشان داديم ، خواه راه سپاس در پيش گيرد و پذيراى حق گردد يا راه ناسپاسى و حق ستيزى .
ما براى كفرگرايان و حق ستيزان ، زنجيرها و غل ها و شعله هاى سوزان آتش ، آماده ساخته ايم .
به يقين ، نيكان از جام هايى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است .
چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند و آن را به هر جايى كه مى خواهند روان مى سازند؛ چرا كه آنان همواره در زندگى خويش به نذر خويشتن وفا مى كنند و از روزى كه شر و عذاب آن گسترده و همه جا را گرفته است ، مى ترسند.
آنان غذاى خويش را در حالى كه خود آن را دوست مى دارند، به بينوا و يتيم و اسير مى خورانند و مى گويند: ما شما را تنها براى خشنودى خدا غذا مى خورانيم و از شما نه پاداشى مى خواهيم و نه سپاسى .
و نيز چنين هستند كه مى گويند: ما از پروردگار خويش از آن روزى بيمناك هستيم كه سخت ناراحت كننده است .
و به خاطر همين ارزش هاست كه خداوند آنان را از شر و سختى آن روز نگهدارى مى كند و در حالى كه با طراوت و شادمانند از آنان استقبال مى نمايد.))
و بدين سان در اين آيات ، برترين بانوى عصرها و نسل ها به عنوان محور و مام گرانمايهابراروعبادالله، يعنى نيكان و بندگان شايسته و برگزيده و بى نظير بارگاه خدا به تابلو مى رود و با اين ويژگى هاى افتخارآفرين ستوده مى شود:
١- با ويژگى اهميت دادن به وظايف و مسئوليت هاى گوناگون دينى و اخلاقى و اجتماعى .و يوفون بالنذر
٢- با ويژگى ايمان عميق به جهان ديگر و حسابرسى خدا و پاداش و كيفر انديشه و عملكردها و گفتار سازنده يا ويرانگر.و يخافون يوما كان شره مستطيرا
٣- با ويژگى بشردوستى و مردم خواهى و محروم نوازى و محروميت زدايى و مقدم داشتن توده هاى محروم بر خود و فرزندان گرانمايه اش و اهميت دادن به مستحبات تا چه رسد به واجبات و وظايفو يطعمون الطعام على حبه
٤- با ويژگى اخلاص و توحيد ناب ، اين گوهر ناياب و اين آيينه روح بخش ‍ عملانما نطعمكم لوجه الله
٥- با ويژگى ايمان به معاد و جهان پس از مرگ و پاداش پرشكوه پروردگار كه جهت دهنده و سازنده و پردازنده انسان هاست و به گفتار و انديشه و عملكرد او هدف مى بخشدانا نخاف من ربنا يوما
٦- با ويژگى شكيبايى و پايدارى در راه خدا و ارزش هاى الهىوجزاهم بما صبروا جنة
٧- و آن گاه مقام والا و مدال افتخار و پاداش پرشكوهى را كه در برابر اين ويژگى ها به آنان ارزانى داشته است همه را بر مى شمارد.
ان الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد...يوفون بالنذر...فوقاهم الله شر ذلك اليوم و لقاهم نضرة و سرورا
و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا...ان هذا كان لكم جزآء و كان سعيكم مشكورا...(١١٧)
نيكان از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است ، از چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند...
اين پاداش پرشكوه خدا براى شماست ، و كوشش خالصانه شما اى خاندان پيامبر، پذيرفته شده است .
٧- و سرانجام آن حوريه انسان نما را از مصاديق بارز شايسته ترين و وارسته ترين بندگان خدا و الگويى جاودانه براى عصرها و نسل ها به تابلو مى برد، همان گونه كه همتاى گرانقدر و فرزندان قهرمانش را.
آنچه در شاءن نزول آيات آمد روايتى است كه با اندك تلخيص و تغيير در((الغدير))(١١٨) به عنوان((قدر مشترك))ميان انبوه روايات در اين مورد رسيده است ، و در همان جا نام ٣٤ تن از دانشمندان معروف اهل سنت آمده است كه اين حديث را در كتاب هاى معتبر خويش آورده اند و نام كتاب و صفحه و چاپ آن نيز قيد شده است .
با اين بيان روايت مورد اشاره از روايات معروف و مشهور و متواتر ميان اهل سنت است ، تا چه رسد به دانشمندان شيعه .
٤- پاداش پرشكوه رسالت او در چشم خداجويان آگاه ، محمد (صلى الله عليه و آله ) است و در بيان آزادگان راستين ، اسطوره آزادگى و سرافرازى .
در چشم انداز پارسايان ، سمبل پارسايى و وارستگى است و در زبان حق طلبان ، تبلور حق و ستم ستيزى و حق پرستى .
محمديان تاريخ ، خاطره صلاى محمد (صلى الله عليه و آله ) را در جوهر صداى او مى ديدند و پيروان مسيح ، سيرت او را در آيينه رفتار و كردار او، و طهارت و قداست مريم را در زندگى اين قديس عصرها و نسل ها نظاره مى كردند.
به راستى كه او پرتوى از نور خدا بود خشنودى او خشنودى خدا و ناخشنودى و خشم او، خشم و ناخشنودى خدا.
و به همين دليل هم قرآن پاداش پرشكوه رسالت پدرش((محمد))را محبت و عشق معنوى به او و فرزندان و شوى گرانقدرش عنوان ساخت و پيروى از راه و رسم انسان ساز و آزاده پرور و دين و دفتر عدالت آفرينى اش ‍ قرار داد.
مفسران و محدثان بر اين انديشه اند كه پس از هجرت دگرگون ساز پيامبر به مدينه و استوارى پايه هاى جامعه نوبنياد اسلامى ،((انصار))كه ميزبان پيامبر و مهاجران بودند، به محضر آن حضرت شرفياب شدند و بزرگ منشانه پيشنهاد كردند كه در صورت وجود مشكلات اقتصادى و فشارهاى مالى براى پيامبر و خاندانش ، آنان حاضرند همه دارايى ها و هستى خويش را بى هيچ چشمداشت مادى در طبق اخلاص نهاده و تقديم دارند كه اين آيه شريفه فرود آمد:
قل لا اسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور(١١٩)
((هان اى پيامبر! به امت بگو: من بر ابلاغ رسالت و انجام اين مسئوليت گران از شما هيچ پاداشى جز دوست داشتن نزديكان و خاندانم نمى خواهم ، و هر كس چنين كار نيكى انجام دهد و آنان را آن گونه كه بايد، دوست بدارد و راه و رسم عادلانه و خداپسندانه آنان را راه و رسم خويش قرار دهد، به پاداش نيكويى اش خواهيم افزود؛ چرا كه خداوند بسيار آمرزشگر و سپاسگزار است .))
واژه((قربى))به مفهوم نزديكان و بستگان و خويشاوندان است ، و در اين آيه به دليل انبوه روايات ، منظور نزديكان پيامبر است كه عبارتند از: بانوى نمونه اسلام ، فاطمه و امير مؤمنان و دو فرزند گرانمايه آنان .
علاوه بر روايات كه مراد از((قربى))را بيان مى كند، اصولا نمى توان دايره((قربى))را وسيع تر پنداشت ، زيرا اگر خداى جهان آفرين پاداش ‍ پرشكوهى را براى پيامبر در نظر مى گيرد و او را درخور اين پاداش مى نگرد، بى هيچ ترديدى اين پاداش در برابر ابلاغ شايسته و بايسته رسالت و پاداش ‍ به جان خريدن رنج و محروميت و فشارى است كه آن پيشواى فداكار و بشردوست در راه انجام وظيفه به جان خريد.از اين رو چنين پاداشى كه هموزن و همسنگ پاداش رسالت است ، تنها در خور كسانى خواهد بود كه به راستى تبلور وجود پيامبر و سمبل و نمونه كامل از اسلام و نسخه اى از اصل باشند، و با رفتار و كردار و در پرتو دانش و بينش و سيره و سلوك آزادمنشانه و بشردوستانه و خداپسندانه و پرجاذبه و الهام بخش خويش ‍ همان نقش زندگى ساز و جامعه پرداز پيامبر را ايفا نمايند و همان برنامه ها را بسط و گسترش و عمق و استوارى بخشند.در غير اين صورت ، لازمه اش اين خواهد بود كه چنين پاداش به ابولهب ها و ابوجهل ها و جعفركذاب ها و عناصر جاه طلب و دنياپرستى از اين قماش نيز كه دين و دفتر و قرآن و عترت و خدا و مذهب و باورهاى مقدس مردم را به ابزار سلطه و فريب و انحصار قدرت و امكانات ملى تبديل مى سازند و سايه شوم اختناق و سركوب را بر سر توده هاى در بند مى افكنند نيز برسد، و اين نشايد؛ چرا كه اين يعنى نفى رسالت و به باد دادن زحمات طاقت فرساى پيامبر؛
يعنى زير پا نهادن هدف هاى بلند بعثت ها و نهضت هاى آسمانى ؛
يعنى پايمال ساختن حقوق و حرمت و آزادى انسان و...
بر اين باور،((قربى))نمى تواند همه بستگان پيامبر باشد، بلكه همان شمارى هستند كه خود پيامبر آنان را بارها و بارها به مناسبت هاى گوناگون معرفى فرمود.
همانهايى كه دخت گران مايه پيامبر فاطمه محور و از مصاديق بارز آنان بود.
همانهايى كه انبوه روايات رسيده از خود پيامبر گرامى ، آنان را معرفى مى كند.
براى نمونه :
١- هنگامى كه همين آيه شريفه نازل شد و پيامبر آن را تلاوت فرمود، مردم پرسيدند: اى پيامبر خدا!اين نزديكان شما كه دوست داشتن و مهر ورزيدن به آنان و الگو قرار دادنشان بر ما واجب گرديده است ، كيانند؟
لما نزلت هذه الاية ، قالوا: يا رسول الله ، من قرابتك هؤ لاء الذين وجبت علينا مودتهم ؟
آن حضرت با صداى رسا فرمود: على و فاطمه و دو فرزند فاطمه ، حسن و حسين -كه درود خداى بر همگى آنان باد-.قال (صلى الله عليه و آله ): على و فاطمة و ابناهما و قالها ثلاثا(١٢٠)
٢- و نيز از آن پيشواى بزرگ آورده اند كه فرمود:
...لو ان عبدا عبدالله بين الصفا و المروة اءلف عام ، حتى يصير كالشن البالى ثم لم يدرك محبتنا اكبه الله على منخريه فى النار، ثم تلا: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى .(١٢١)
((خداوند پيام آوران خويش را از درختان گوناگون آفريد اما من و على را از يك درخت ؛ از اين رو من ريشه و پايه آن درخت هستم و على شاخه آن ، و فاطمه موجب بارورى آن ، و حسن و حسين ميوه هاى جان بخش آن شجره مقدس ، و پيروان راستين ما برگ هاى آنند.))
آن گاه افزود:((اگر بنده اى از بندگان خدا در ميان صفا و مروه خدا را هزار سال و باز هزار سال پرستش كند،، تا بسان مشك فرسوده گردد اما مهر و محبت راستين ما را بر دل نداشته باشد، خداوند او را بر چهره در آتش ‍ خواهد افكند، و آن گاه به تلاوت اين آيه شريفه پرداخت كه :
قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ...
جالب اين است كه اين روايت را يكى از بزرگان اهل سنت در كتاب خويش ‍((شواهد التنزيل))آورده است .
٣- و نيز آورده اند كه مردى به محضر پيامبر شرفياب گرديد و گفت : اى پيامبر خدا! اسلام را آن گونه كه دريافت داشته اى برايم بگو.
جاء اعرابى الى النبى (صلى الله عليه و آله ) قال : يا محمد، اعرض على الاسلام .
آن حضرت فرمود: گواهى ده كه خدايى جز يكتا خداى هستى نيست ، و اين كه محمد بنده و پيام آور اوست .فقال : تشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله
آن مرد پرسيد: آيا در برابر رسالت پاداشى هم از من خواهى خواست ؟قال : تساءلنى عليه اجرا؟
پيامبر فرمود: نه ، تنها دوست داشتن خويشاوندان را مى خواهم .قال : لا، الا الموده فى القربى ...(١٢٢)
پرسيد: خويشاوندان خودم يا شما؟
پيامبر فرمود: خويشاوندان من !
گفت : پس دستت را بياور تا با تو بيعت كنم ، و افزود: اينك بر آن كسى كه تو و خويشاوندانت را دوست نداشته باشد، لعنت خدا باد!
پيامبر گرامى فرمود: آمين .
٤- و نيز از آن گرامى است كه فرمود:
ان الله جعل اجرى عليكم المودة فى اهل بيتى و انى سائلكم غدا عنهم .(١٢٣)
((خداوند پاداش مرا مودت نزديكانم قرار داده است و من در روز رستاخيز از شما در اين مورد بازخواست خواهم كرد.))
و بدين سان در اين آيه شريفه نيز خداى جهان آفرين ، سيماى ملكوتى دخت گرانمايه پيامبر را به همراه شوى گرانقدر و دو فرزند گرانمايه اش به تابلو مى برد.
٥- ونيز روى سخن را به امير مؤمنان نمود و روشنگرى فرمود كه :
يا على ! الاسلام عريان و لباسه الحياء، و زينته الوفاء، و مروته العمل الصالح ، و عماده الورع ، و لكل شى ء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت .(١٢٤)
((على جان ! همه بايد بدانند كه اسلام و اسلام گرايى با زبان ، بسان انسانى بدون پوشش است كه پوشش و لباس آن ، ويژگى انسانى حيا،
و زينت و زيور آن ، وفا و وفادارى ،
و جوانمردى و آزادگى آن ، انجام كارهاى شايسته ،
و ستون و اساس آن ، پرواى خدا و دورى جستن از ستم و گناه و رعايت حقوق و حرمت انسانهاست .
و براى هر چيزى اساس و بنيانى است كه محبت ما خاندان رسالت ، اساس ‍ و بنيان اسلام قرار داده شده است .))
٦- و نيز فرمود:
يا على ! ان الاسلام عريان لباسه التقوى ...و اساس الاسلام حبى و حب اهل بيتى .(١٢٥)
((على جان ! به يقين ، اسلام و اسلام گرايى با زبان ، بدون پوشش و لباس ‍ است كه لباس و زيبايى آن ، پرواپيشگى و پرهيزگارى است و اساس و بنيان اسلام ، محبت من و خاندان من و الگو و سرمشق قرار دادن ما مى باشد.))
٧- و از دومين امام نور آورده اند كه ضمن بيانى روشنگر فرمود: من از خاندانى هستم كه خداى بزرگ ، دوستى آنان را واجب ساخته و آن گاه همين آيه شريفه را تلاوت فرمود:
و انا من اهل البيت الذى افترض الله عزوجل مودتهم و موالاتهم ...(١٢٦)
٨- و نيز چهارمين امام نور در شام و پايگاه قدرت پوشالى رژيم اموى ، آن گاه كه پير فريب خورده اى را ديد كه بر اثر سمپاشى گسترده دستگاه تبليغاتى رژيم دروغپرداز اموى ، بر شهادت فرزندان پيامبر شاد است و سپاسگزار خدا، فرمود:
هان ! آيا آيه مودت را نخوانده اى كه دوست داشتن ما خاندان وحى و رسالت را واجب مى سازد و مى فرمايد:قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ؟
و آن گاه او را به راه خداپسندانه رهنمون شد.(١٢٧)
و بدين سان افتخار ديگرى از آن فاطمه مى گردد كه محبت و عشق معنوى به او و راه و رسم جاودانه و افتخارآفرين و تاريخ ‌ساز او و فرزندانش بر همه ترقى خواهان و آزادمنشان واجب مى گردد.و روشن است كه اين مودت و محبت و مهر، همان گونه كه فخر رازى ، يكى از دانشمندان بنام اهل سنت ، بيان مى كند، پيروى از آنان و الگو و سرمشق و سمبل و نمونه قرار دادنشان در صحنه هاى گوناگون زندگى است (١٢٨)؛ چرا كه قرآن مى فرمايد:ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (١٢٩)
اگر به راستى خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.
٥- مدال مباهاتى ديگر سال ها پس از هجرت بود و اسلام موجوديت و اقتدار و صلابت خويش را به دوست و دشمن اثبات نموده و مدينه بسان لؤ لؤ يى درخشان در صدف زمين به نورافشانى برخاسته بود و امواج ظلمت و تباهى شرك و ارتجاع و استبداد را لحظه به لحظه بيشتر مى زدود و فروغ تابناك قرآن و دريافت دارنده وحى به تدريج گستره فراترى را روشن مى ساخت ، اما فشارهاى سهمگين اقتصادى و اجتماعى آن پيكار سترگ و همه جانبه با بيداد و حق كشى و تعصبات و مظاهر جاهليت گاه و بيگاه در((مدينه))و جامعه نوبنياد آن به صورت طاقت فرسايى خود را نشان مى داد، آن هم نه تنها در ميان اصحاب((صفه))كه گاه در خانه محمد (صلى الله عليه و آله ) و دخت گرانمايه اش((فاطمه))، و برادر محبوب و برگزيده اش على (عليه السلام)، و دو نور ديده اش حسن و حسين ؛ چرا كه اين خاندان سرفراز بر اين انديشه و عمل بودند كه نمى توان پيشواى راستين مردم بود اما در فراز و نشيب ها و درد و رنج ها و فشارها و گرسنگى ها همراه و همرنج و همدرد آنان نبود!
اءاءقنع من نفسى باءن يقال : هذا اميرالمؤمنين ، و لا اءشاركهم فى مكاره الدهر، او اءكون اءسوة لهم فى جشوبة العيش ...(١٣٠)
((آيا به همين دل خوش دارم كه مرا پيشواى مردم با ايمان بخوانند، اما در سختى ها و فراز و نشيب هاى روزگار، شريك و همراه آنان نباشم ؟ و در تلخى ها و رنجهاى زندگى و تحمل سختى ها، پيشوا و مقتدايشان نگردم ؟ چنين نخواهد شد!))
بلكه بايد بسان محرومان زيست تا هم درد و فشار آنان را احساس كرد و بهتر و بيشتر و كوشاتر براى نجات و بهروزى و محروميت زدايى از آنان كوشيد و هم بدان جهت كه آنان احساس حقارت نكنند و فشارها و سختى ها و تنگناها آنان را درهم نشكند.
ان الله فرض على اءئمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره .(١٣١)
((خداوند بر پيشوايان راستين اسلام مقرر فرموده است كه در زندگى برخود سخت گيرند و بسان محرومان زندگى كنند تا محروميت محرومان ، آنان را از زندگى ماءيوس نساخته و به هيجان نياورد تا سر از فرمان خدا برتابند.))
داستان ايثار و مردم دوستى و فداكارى ذيل كه نشانگر پرتوى از عظمت و شكوه و معنويت دختر گرامى پيامبر است ، نمونه اى جاودانه از آن مردمى زيستن ها و مردمى بودن ها و اخلاص هاست .
مفسران و محدثان آورده اند كه بامدادى از همان روزها، اميرمؤمنان از فشار گرسنگى پرسيد: فاطمه جان !آيا غذايى در خانه موجود است يا نه ؟
بانوى بانوان به او نزديك شد و فرمود: سوگند به خدايى كه پدرم پيامبر را به رسالت برانگيخت و شما را به جانشينى او، اينك دو روز است كه اندك مواد غذايى موجود در خانه را براى شما و دو گل بوستان زندگى ام آورده ام و خود چيزى نخورده ام .
امير مؤمنان فرمود: فاطمه جان ! چرا به من نگفتى ؟
او در هاله اى از قداست و حيا پاسخ داد:
يا ابا الحسن ! انى لاءستحيى من الهى ان اكلف نفسك ما لا تقدر عليه .(١٣٢)
((على جان ! من با آگاهى از شرايط اقتصادى شما و اوضاع و احوال و روند جامعه ، در خود نديدم كه چيزى از شما بخواهم ؛ مباد كه اينك فراهم آوردنش براى شما مشكل باشد.))
على (عليه السلام) با ايمان و اعتماد به خداى بزرگ كه روزى رسان است و با خوش بينى بسيار به رحمت گسترده او از خانه بيرون رفت و دينارى چند از برخى آشنايان گرفت تا بدان وسيله ، مواد غذايى مورد نياز خانه و خانواده اش را فراهم سازد كه ناگاه در راه بازار چشمش به((مقداد))، يكى از ايمان آوردگان پاكباخته افتاد كه افسرده و اندوه زده است .
هوا گرم بود و با بالا آمدن آفتاب ، قرص خورشيد، باران گرما و خشم خويش ‍ را بر زمين مى باراند و آن را به گونه اى گرم و داغ مى ساخت كه پا بر روى آن مى سوخت .
امير مؤمنان به((مقداد))نزديك شد و پس از سلام ، از او پرسيد: چرا اندوه زده و ناراحت به نظر مى رسد؟
و براى انجام چه كارى در آن ساعت گرم و سوزان روز كه مردم به خانه باز مى گردند، از خانه خويش بيرون آمده است ؟
((مقداد))پاسخ داد: فدايت گردم ، راه خود را در پيش گير و از حالم مپرس !
آن حضرت فرمود: چگونه ممكن است تو را در كام مشكلات گرفتار و اندوه زده بنگرم و آن گاه بدون آگاهى از درد و رنج تو و بى آنكه تلاشى براى نجات تو كرده باشم ، با وجدانى آرام و فكرى آسوده به خانه بروم ؟ آيا چنين كار و چنين سبكى با آزادگى و جوانمردى و مردم دوستى سازگار است ؟! هرگز چنين نخواهد شد!
اما((مقداد))، آن قهرمان عقيده و انسان خودساخته ، همچنان با اصرار از آن حضرت مى خواست كه او را رها كند و برود و از حال و وضعش نپرسد و آن حضرت هم اصرار داشت كه او رنج و گرفتارى خويش را باز گويد.
سرانجام((مقداد))گفت : اينك كه تقاضاى مرا نپذيرفتى ، به خدايى كه محمد (صلى الله عليه و آله ) را به رسالت و تو را به جانشينى او برگزيده است سوگند باد كه فشار گرسنگى و بى غذايى و صداى گريه كودكانم مرا از خانه بيرون آورده است !
آثار تاءثر و اندوه در سيماى پرشكوه على (عليه السلام) نمايان شد و سيلاب اشك به گونه اى از جام ديدگانش باريدن گرفت كه چهره و محاسن آن قهرمان استوار و شكست ناپذير ميدان ها را اشك آلود ساخت .
رو به((مقداد))كرد و فرمود: به خداى سوگند كه على نيز داستانى شبيه تو دارد اما اينك دينارى چند قرض گرفته ام ، برگير كه تو و كودكانت بدان سزاوارتريد.
و بدين سان دينارها را به((مقداد))داد و خود به سوى مسجد پيامبر رفت .
آن روز بدين گونه به سر آمد.نماز مغرب را با پيامبر خواند.هنگامى كه خواست از مسجد خارج شود پيشواى بزرگ توحيد او را صدا زد و پرسيد آيا دوست دارد كه پيامبر شب را ميهمان او باشد؟
او اندكى سكوت كرد و بدين انديشه رفت كه چه پاسخ گويد؛ چرا كه نمى توانست از شرايط اقتصادى خانواده اش سخن گويد.
در حالى كه پيامبر از همه رخدادها و فشارها به بركت ارتباط با دستگاه آفرينش آگاه بود و اينك آن شب را نيز به فرمان خدا به خانه دخت گرانمايه اش فاطمه ، و برادر و يكتا شاگرد و جانشينش مى رفت .(١٣٣)
از اين رو هنگامى كه پيامبر با سكوت انديشمندانه على (عليه السلام) روبه رو شد پرسيد، چرا ساكت است و پاسخ نمى دهد، كه امير مؤمنان غرق در حيا فرمود، آماده خدمتگزارى و پذيرايى از ميهمان گرانقدر خويش ‍ است .
پيامبر دست محبت را گشود و دست او را گرفت و با هم وارد خانه شدند.
دخت گرانمايه اش در محراب عبادت بود و در اوج نيايش و راز و نياز با خدا و كمى آن طرف تر ظرفى پر از غذاى گرم به چشم مى خورد كه بخارى عطرآگين از آن برمى خاست .
با ورود آن دو وجود گرانمايه ، نماز فاطمه (عليها السلام ) نيز به پايان رسيد و به استقبال پدر و شوى گرانقدرش شتافت و ضمن سلام ، به آنان خير مقدم گفت .
پيامبر ضمن پاسخ دخت محبوب خويش حال او را جويا شد كه بانوى بانوان گيتى ، خداى را سپاس گفت و اظهار رضايت از زندگى كرد.
پيام آور خدا از او خواست تا شام بياورد و او را دعا كرد.دخت گرانمايه پيامبر ديگ لبريز از غذا را آورد و در برابر پيامبر و على (عليه السلام) نهاد و امير مؤمنان شگفت زده با غذايى رو به رو شد كه تا آن روز خوشرنگ تر و خوشبوتر و خوشمزه تر از آن نديده و نخورده و بوى آن نيز به مشامش ‍ نرسيده بود.
به همين جهت پرسيد: فاطمه جان ! اين غذاى خوشرنگ و خوشبو و عطرآگين از كجا آمده است ؟يا فاطمة انى لك هذا الطعام الذى لم انظر الى مثل لونه قط، و لم اشم ريحه قط، و ما آكل اءطيب منه ؟
پيامبر دست مباركش را ميان دو شانه على نهاد و فرمود:
يا على ، هذا بدل دينارك ، و هذا جزاء دينارك من عند الله .
على جان ! اين غذا پاداش دنيوى و فورى دينار تو در بارگاه خداست و خداى پرمهر و حق شناس به هر كه بخواهد و آن را شايسته بنگرد بدون حساب و اندازه روزى مى دهد.
و آن گاه در حالى كه سيلاب اشك شوق از ديدگان فرو مى ريخت افزود:
الحمد لله الذى ابى لكم ان تخرجا من الدنيا حتى يجزيكما و يجزيك يا على مجرى زكريا و يجرى فاطمة مجرى مريم بنت عمران .(١٣٤)
((سپاس خداى را كه نخواست شمايان را بدون پاداش دنيوى بگذارد و فرمود:
على جان ! پروردگارت مى خواهد آن موهبتى را كه به پيامبرش زكريا ارزانى داشت ، به شما نيز ارزانى دارد و آنچه را به مريم ارزانى داشت به فاطمه نيز ارزانى دارد.))
و آن گاه به تلاوت آيات قرآن پرداخت كه :
كلما دخل عليه زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ...(١٣٥)
٦- كوثر نورافشان پيامبر او سمبل ايمان و اخلاق ،
ستيغ مقاومت و پايدارى ،
بلنداى معرفت و آگاهى ،
اوج انديشه و عرفان ،
تبلور خرد و فرزانگى ،
مظهر جامعيت و كمال ،
كوه سر به آسمان ساييده شكيبايى و صبر،
سينه سيناى اسرار الهى ،
و كوثر ارجدار و ارزشمند قرآن بود.
مفسران در شاءن نزول سوره مباركه((كوثر))داستانى را آورده اند كه نشانگر مدال افتخار وصف ناپذيرى بر سينه برترين بانوى عصرها و نسل ها و چشمه نورافشان((كوثر))است ؛ چرا كه روشن مى سازد كه بشارت از وجود گرانمايه او و نويد از طلوع خورشيد جهان افروزش به گونه اى به پيامبر گرامى داده شد كه از يك سو ضربه سهمگينى بر پيكر دستگاه تبليغاتى بيداد و جاهليت حاكم فرود آورد و باعث بر باد رفتن اميدها و آرزوهاى شيطانى آنها گرديد و از دگر سو مايه آرامش خاطر پيامبر شد و موجب اميد و نويد توحيدگرايان .
داستان نويد خدا از طلوع خورشيد نورافشان((كوثر))را اين گونه آورده اند:
پيامبر گرامى در راه خارج شدن از كعبه بود كه با يكى از سران ارتجاع رو به رو شد و او اندك زمانى با پيشواى بزرگ توحيد گفت و گو نمود و بعد بر حلقه سران بيداد و شرك وارد شد.
آنان كه اين منظره را تماشا مى كردند از او پرسيدند: با چه كسى گفت و گو مى كردى ؟
پاسخ داد: با اين مرد((ابتر)).
انتخاب اين واژه در حقيقت يك زخم زبان و شگرد زشت و ناجوانمردانه تبليغاتى از سوى دشمن بود.و بدين وسيله مى خواستند پيامبر و رهروان راه توحيدى او را متزلزل سازند؛ چرا كه آنان بر اين پندار شيطانى سرمايه گذارى مى كردند و ساده دلان را مى فريفتند كه پيامبر سرانجام از جهان رخت برخواهد بست و چون فرزند پسرى - كه ادامه دهنده راه پدر باشد - در خانه ندارد، به ناگزير راه و رسم او نيز به همراهش فراموش خواهد گشت و از دگر سو به منظور دميدن روح اميد به نيروهاى ماءيوس و متزلزل شرك و ارتجاع بود كه سنگرهاى فكرى و اجتماعى خويش را يكى پس از ديگرى از دست مى دادند.
و درست در اوج همين شرارت تبليغاتى دشمن بود كه سوره((كوثر))فرود آمد و از درخشش خورشيد نورافشان و هماره جاويد كوثر نويد آورد.
بدين سان آفريدگار هستى ، يادگار نورافشان پيامبر، فاطمه (عليها السلام ) را((كوثر))، يعنى خير فراوان و پايان ناپذير،
سرچشمه هميشه جوشان ،
و نهر هميشه جارى خير و بركت و نيكبختى و سعادت در امتداد تاريخ و سرمايه جاودانه و پايان ناپذير معنوى عنوان داد، و پيش از ولادت او نويد شادى بخش و سرورآفرين و اميدواركننده آمدنش را به پيامبر برگزيده اش ‍ تبريك گفت و به آن حضرت اميد بخشيد و دستور داد تا به شكرانه اين موهبت گران و جاودانه ، پروردگار خويش را سپاس گزارد و نماز بخواند و قربانى كند و اطمينان داشته باشد كه دشمنان كينه توز و بدانديش و بدخواه او، نسلشان قطع و بى آينده خواهند بود نه پيامبر خدا.
انا اعطيناك الكوثر فصل لربك وانحر ان شانئك هو الابتر(١٣٦)
((هان اى محمد! ما چشمه جوشان و پربركت((كوثر))را به تو ارزانى داشتيم .
اكنون كه چنين است ، براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن !
نه تو، كه بى ترديد دشمن بدانديش تو((ابتر))و بدون نسل و آينده خواهد بود.))
آرى ، تاريخ نيز نشانگر همين واقعيت است كه با اوج گرفتن دعوت آسمانى و نجات بخش پيامبر و با نفوذ معارف و مفاهيم ارجدار و دگرگون ساز او در ژرفاى جانها و اعماق قلب ها و گرايش مردم به راه و رسم قرآن ، سران شرك و ارتجاع كه از هيچ اهانت و خشونت و زخم زبان فروگذار نمى كردند، آن حضرت را بى آينده عنوان دادند و همه جا در بوقهاى فريب و دروغ و بافته هاى ظالمانه خويش دميدند كه با رحلت پيامبر، دين و دفتر و راه و رسم او نيز به دست فراموشى سپرده خواهد شد؛ چرا كه جانشين و فرزندى ندارد كه راهش را ادامه دهد.(١٣٧)
اين سخنان قلب مصفاى پيامبر را آزرد، و آن گاه بود كه سوره مبارك كوثر فرود آمد و نويد ولادت فاطمه ، اين سرچشمه جوشان و نهر هميشه جارى خير و بركت به پيامبر و بشريت داده شد.
از اين رو((كوثر))، دخت گران مايه پيامبر است و سوره مباركه كوثر نشانگر پرتوى از شكوه و عظمت او، و به وسيله او و شوى گرانقدر و فرزندان معصوم و گرانمايه و نسل پاك او، خداوند آيين توحيد و راه و رسم آسمانى محمد (صلى الله عليه و آله ) را تداوم بخشيد و همان گونه كه خود بارها و به مناسبت هاى گوناگون نويد داده است ، در واپسين حركت تاريخ نيز جهان را به دست آخرين فرزند پاك و قهرمان او لبريز از عدل و داد و آزادى و آزادگى و خرد و بينش و شناخت و آگاهى و رفاه و آسايش و كرامت و امنيت و غنا و بى نيازى خواهد ساخت و پرچم توحيد و تقوا و امنيت و آزادى و رسالت او را بر بام بلند گيتى در اهتزاز خواهد آورد.
يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت ضمن تفسير واژه((كوثر))مى گويد: اين سوره مباركه در رد بدانديشى هاى كسانى فرود آمده است كه نداشتن فرزند پسر را بر پيامبر خرده مى گرفتند و او را بدون نسل و آينده مى خواندند، كه خداوند نويد داد كه به او نسلى شايسته ارزانى خواهد داشت ؛(١٣٨) نسل سرافرازى كه به راستى پرچم عدالت و آزادى را به اهتزاز در آورده و در همه عصرها و نسل ها حاضر باشند.
و شگفتا كه با همه تحمل فشارها و شهادت ها، باز هم نسل پاك و سرفراز او جهان را از نظر ظاهرى و از نظر معنوى و ارزش هاى انسانى لبريز ساخته است .
و آن گاه مى افزايد كه شما خواننده عزيز بنگر كه چقدر انديشمندان بزرگ و متفكران نام آور از اين كوثر نورافشان سرچشمه گرفته است .شخصيت هاى والايى چون حضرت باقر و صادق و...نفس زكيه ، فرزند حضرت مجتبى .
٧- جلوه گاه جاودانه ارزش ها او ترجمان كامل يك دخت شايسته و سرفراز براى پدرى والا،
تفسير دقيق يك بانوى تمام عيار و آزاده ، و يك همتاى توانمند براى يك زندگى مشترك لبريز از سعادت ،
معناى درست يك مادر برجسته و موفق براى تربيت نسل سرفراز،
نمونه كامل و الگوى بى نظير يك زن و يك عضو زنده و پرتلاش و سرنوشت ساز براى جامعه برين بود.
سخنانش به راستى راز و رمز زندگى بود و كلماتش آيه ها و سوره هاى سرفرازى و كتاب عزت و آزادگى .
در واژه واژه گفتارش موج آگاهى و بينش رخ مى نمود و در لحظه لحظه زندگى اش موج ايمان و صداقت و اخلاص و بزرگى و شكوه .
راستى كه زندگى با وجود او معنا مى يافت و ارزش هاى والاى بشرى از راه و رسم او مى تراويد و برازندگى ها از خانه او پرتوافكن بود، و هيچ شگفتى ندارد كه خداى جهان آفرين اقامتگاه و محل زندگى او را نيز كه آموزشگاه فضيلت ها و فروزشگاه فروغ ارزش ها و تجليگاه خداپرستى و بشردوستى و آينده نگرى است مورد تجليل و تقدير قرار دهد و از حرمت و قداست ويژه اى برخورداش سازد؛ درست بسان كعبه ، بسان مسجد پيامبر، بسان ديگر مساجد و مكانهاى مقدس و پاك و پاكيزه و مورد احترامى كه خدا رخصت فرموده است كه مردم آنها را ارجمند دارند و نام بلند و شكوهبار او را در آن مكانها به عظمت برند و هر بامداد و شامگاه او را خالصانه بپرستند و بستايند.
فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال (١٣٩)
((آن نور در خانه هايى است كه خدا رخصت فرموده است كه قدر و منزلت آنها رفعت يابد و مردم آنها را ارجمند بدارند و نام بلند و باعظمت خدا در آنها برده شود.هر بامداد و شامگاه او را در آن خانه ها ستايش ‍ مى كنند...))
از پيامبر گرامى آورده اند كه آن حضرت اين آيه شريفه را براى مردم تلاوت مى كرد كه :فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه ...كه مردى برخاست و پرسيد: اى پيامبر خدا! خانه هاى مورد نظر اين آيه شريفه كدامند؟
پيامبر فرمود:بيوت الانبياء.خانه هاى پيامبران .
هنوز سخن پيامبر با آن مرد به پايان نرسيده بود كه((ابوبكر))با اشاره به خانه فاطمه پرسيد: آيا اين خانه و اين سرا نيز از همان خانه هاى مورد نظر قرآن است ؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود:نعم من افاضلها(١٤٠)
آرى اين از برترين آن خانه هاست .
و نيز ابن عباس از پيامبر آورده است كه در مسجد پيامبر نشسته بوديم كه فردى اين آيه شريفه را تلاوت كرد:فى بيوت اذن الله ...
من از پيامبر پرسيدم كه اين خانه ها كدامند؟
فرمود: خانه هاى پيامبران .
و آن گاه با دست مبارك به خانه دخت ارجمندش فاطمه اشاره كرد و فرمود: و اين خانه نيز بسان خانه رسالت و نبوت است .(١٤١)
و خود آن گرامى تا جايى حرمت خانه فاطمه را پاس مى داشت كه هر گاه مى خواست به آن جا وارد گردد، نه يك بار كه سه بار مى فرمود:السلام عليكم يا اهل البيت !
و بدين سان با سلام ويژه اى كه سلام اجازه است از دخت ارجدارش ، آن فرزانه عصرها و نسل ها اجازه ورود به آن سراى پرمعنويت را مى گرفت .
به هر حال ، اين واقعيت در معتبرترين اسناد مذهبى پس از قرآن كريم ، موجود است كه پيامبر و ديگر امامان نور حرمت بسيار و ارج بى نظيرى براى حريم و خانه فاطمه مى نهادند.
حال اين ارزش و ارجگذارى به خانه آن كوثر نورافشان ، آيا به دليل احترام عميق به حريم دانش و دانشگاه فضيلت بود؟
آيا احترام به حريم تقوا و ايمان و اخلاص و قداست بود؟
آيا احترام به حريم بندگى و عبادت و راز و نياز با خدا بود؟
آيا احترام به ارزش هاى برخاسته از اين خانه يا پرورش يافتگان آن بود؟
آيا احترام به حريم الگو و سمبل و نمونه تمام عيار برجسته ترين و والاترين زن در قاموس آفرينش بود؟
و يا احترام به مكان مقدس و منورى بود كه فروزشگاه جاودانه ارزش ها، تجليگاه بالنده و هميشه دانش ها،
سرچشمه هميشه جوشان فضيلت ها و قداست ها و عفاف ها و شهامت ها،
درخششگاه ابدى كمال و جمال در تاريخ بشريت ،
و قبله گاه زنان آگاه و انديشمند و فضيلت خواه عصرها و نسل ها خواهد بود؟
احترام به خانه اى كه همه ويژگى هاى مساجد را داشت و به فرمان خدا در كنار مسجد پيامبر ساخته شده بود.پايه ها و ديوارها و اساس و بنيادش بر شالوده توحيد و تقوا و آزادى و رادى و رعايت حقوق خدا و حقوق بشر ريخته شده و از نفوذ شياطين و وسوسه هاى پاك و پاكيزه بود.
مركز پرستش خدا و محور ياد خدا و ستايش و سپاس او و سرچشمه ايمان و هدايت و آزادى و آزادگى بود.و ديگر اينكه در آن خانه ، مرد و زن سرفراز و قهرمانى زندگى مى كردند كه نه تنها بامداد و شامگاه كه لحظه لحظه زندگى شان سرشار از ياد خدا بود و نام خدا؛ و تمام همتشان مرزبانى از راه و رسم آزادمنشانه و خداپسندانه پيامبر او.
و سرانجام اين كه از آن خانه ، نسل سرفرازى قامت برافراشت كه مشعل روشنگر تاريخ بشر و اسوه و قدوه ارزش ها و كرامت ها شد.
٨- نويد آسمانى مفسران و محدثان و مورخان آورده اند كه پيشواى بزرگ توحيد، روزى وارد خانه دخت ارجمندش فاطمه (عليها السلام ) شد و او را نگريست كه با دقت و طبق برنامه روزانه اش كه جزئى از آن ، ايفاى نقش همسرى و مادرى و اداره امور خانه - اين هسته نخستين و پايه اولين جامعه - است توانمند و مسئول و شاداب و چابك ، لباس كار بر تن نموده و در حالى كه فرزند گرانمايه خويش را شير مى دهد، با دست خويش آسيا مى چرخاند و آثار كار و مديريت خانه و اداره زندگى و كودكان ، از سراپاى او نمايان است .منظره غريبى بود.دخت برترين انسان جهان هستى ، همتا و همسنگر و همسر شهسوار بزرگ و بى بديل اسلام ، مام گرانمايه حسن و حسين ، او باشد و در كنار آن همه كارهاى علمى و فرهنگى و فكرى ، عبادى و اجتماعى و انسانى و دينى ، خود كدبانوى خانه على (عليه السلام) باشد و سخت ترين كارهاى خانه را انجام دهد.
اشك در چشمان پيامبر حلقه زد؛ اما گامى به پيش نهاد و به زنان و دختران گيتى درس زندگى داد.به محبوب ترين هاى زندگى اش فرمود تا ديگران فراگيرند.
گرامى دخترم !
يا بنتاه ، تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الاخرة
((سختى و تلخى زندگى دنيا را همين جا و پيشاپيش ، بچش ! تا حلاوت و شيرينى معنوى آخرت را در سراى ديگر بيشتر دريابى .))
او گفت :((پدر جان ! من خداى را بر نعمت هاى بى كران و گرانش ستايش ‍ مى كنم و او را به خاطر مواهب بى شمارش سپاس مى گزارم .))
فقالت : يا رسول الله ! الحمد لله على نعمائه و الشكر لله على آلائه
درست همين جا بود كه فرشته وحى سر رسيد و اين آيه شريفه را بر قلب مصفا و نورانى پيامبر آزادگى و عدالت فرود آورد و اين نويد آسمانى و شكوهبار را براى ريحانه پيامبر كه :
ولسوف يعطيك ربك فترضى (١٤٢)
((و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود گردى .(١٤٣)))
٩- بانوى هجرت و ايمان هنگامى كه دو يار فداكار و با ايمان و دو پشتيبان پراخلاص و اقتدار پيامبر، ابوطالب و خديجه ، در سخت ترين و بحرانى ترين شرايط مكه و در اوج ميداندارى جاهليت و ارتجاع ، جهان را بدرود گفتند، از يك سو همه غم ها بر قلب مصفاى پيامبر توحيد و آزادى هجوم آورد، و از دگر سو موج شادى و شعف ابلهانه دل هاى سخت تر از صخره و سياه تر از شب تار شرك گرايان را فرا گرفت .مسلمانان احساس بى پناهى بيشترى در روى زمين كردند و مشركان احساس قدرت و قوت كاذب و زودگذر بيشترى ؛ چرا كه دو دژ نيرومند و تسخيرناپذير و دو سد پولادين از برابر شرارت و فشار آنان بر پيامبر، برداشته شده بود.آنان بر فشار خود افزودند به همين جهت از جانب خدا دستور هجرت رسيد و پيامبر به فرمان خدا بر آن شد تا مكه را ترك كند.
مگر نه اين است كه جامعه و مردم گمراهى كه به خورشيد با چشم دشمنى و نفرت نگريستند و مذبوحانه به سوى آن سنگ و كلوخ پرتاب كردند، در خور سياهى و ظلمت و تباهى اند؟
پيامبر به دستور خدا برترين و شايسته ترين مرد اسلام را در شرايطى كه ده ها قداره بند خانه او را در حلقه محاصره داشتند، بر جاى خويش نهاد و بى درنگ در راه انجام دستور حق ، مكه را به سوى غار((ثور))نخستين منزلگاه هجرت ، براى حركت به سوى مدينه ترك كرد و با عبور از حلقه محاصره دژخيمان دشمن بى آنكه او را بشناسند و مانع شوند، به غار ثور رسيد.سه شبانه روز در آنجا توقف كرد و آن گاه به سوى مدينه حركت كرد.در نزديكى مدينه در نقطه اى به نام((قبا))استقرار يافت و به امير مؤمنان پيام داد كه ضمن رد امانتهاى مردم و انجام سفارشات پيامبر، دخت گرانمايه او را به همراه((فاطمه بنت اسد))، مادر گرانقدرش و نيز((فاطمه))، نواده عبدالمطلب ، به سوى مدينه حركت دهد.
و خود فرمود: تا رسيدن دو عزيز خويش ، على و فاطمه ، به مدينه وارد نخواهد شد.
على (عليه السلام) پس از تنظيم امور و شئون به همراه سه فاطمه و نيز((ام ايمن))كه به بيان پيامبر از بانوان بهشت است ، به سوى مدينه حركت كرد؛ اما استبداد زخم خورده كه از دسترسى به پيامبر نور و عدالت ماءيوس گشته و پوزه اش به خاك ماليده شده بود، گماشتگان خود را گسيل داشت و راه را بر كاروان مدينه بست .آنان با كاروانسالار كاروان نور درگير شدند؛ اما آن قهرمان بى نظير پس از به خاك افكندن شريرترين آنان((اسود))غلام ابو سفيان ، راه را گشود.
خود ابو سفيان به همراه گروهى از راه رسيدند و با اين بهانه دروغين كه به چه اجازه اى زنان خويشاوند مرا مى برى ؟ راه را بر او بستند.
((حارث بن اميه))، سركرده دژخيمان دشمن ، نعره برآورد كه : هان اى على ! مى پندارى ، مى توانى با اين زنان نجات يابى و آنان را از مكه بيرون برى ؟! باز گرد و آنان را از همان جايى كه آورده اى ، به همان جا بازگردان !اءظننت ناج بالنسوة ؟ ارجع لا ابا لك !
اما آن قهرمان ميدان ها خروشيد كه :
خلوا سبيل الجاهد المجاهد آليت لا اعبد غير الواحد راه را بر مجاهد راه حق و عدالت باز كنيد و از سر راهش كنار رويد به خداى سوگند، همچنان تصميم دارم كه جز يكتا آفريدگار هستى را نپرستم و با مظاهر شرك و بيداد پيكار كنم .
و با اين سخن دليرانه با آنان يورش برد و پس از پيكارى سخت با نيروى تازه نفس دشمن ، آنان نيز در برابر شهسوار اسلام توان ايستادن نديدند و جان پليد خويش را برداشتند و گريختند.
كاروان شب ها را با اندك استراحت و راز و نياز با خدا و نيايش با او مى گذراند و روزها را به پيمايش راه و روزه دارى به سر مى برد، و با اين شور و اخلاص و ايمان و جهاد، فاطمه و امير مؤمنان وارد مدينه شدند.پيامبر به استقبال عزيزترين هاى خويش شتافت .آنان را در آغوش گرفت و ضمن فشردن آنان بر سينه عطرآگين و مصفاى خويش فرمود: فاطمه جان ! على جان ! همين پيش پاى شما فرشته وحى فرود آمد و اين آيات را كه نشانگر شكوه معنوى و عظمت شما در بارگاه خداست برايم آورد؛ و آن گاه به تلاوت اين آيات پرداخت :
الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك ...(١٤٤)
((به راستى كه در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز نشانه هاى روشنى براى خردمندان است .
همانان كه خدا را ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خفته اند، با همه وجود ياد مى كنند و در اسرار آفرينش آسمان و زمين مى انديشند و از ژرفاى جان مى گويند:
پروردگارا! اين جهان را بيهوده نيافريده اى ! تو منزه و پاكى ! ما را از عذاب آتش دوزخ در امان دار!
پروردگارا! هركس را تو به خاطر عملكرد ناشايسته اش به آتش بيفكنى ، به راستى كه او را خوار و رسوا ساخته اى ؛ و براى بيدادگران يار و ياورى نخواهد بود.
پروردگارا! ما نداى نداگرى را كه به توحيد گرايى و يكتاپرستى فرا مى خواند، شنيديم كه : به پروردگارتان ايمان بياوريد! و ما ايمان آورديم .
پس اى پروردگار ما! گناهان ما را بيامرز و بديهاى ما را از بزداى و ما را با نيكان و شايستگان بميران !
اى پروردگار ما! آنچه را كه به زبان پيامبرانت به ما وعده دادى ، به ما عطا كن و ما را در روز رستاخيز رسوا مكن كه تو وعده خويش را خلاف نمى كنى .
پس پروردگارشان خواسته آنان را پذيرفت و فرمود: من عمل هيچ انجام دهنده عملى از شما را - زن باشد يا مرد - ضايع نخواهم كرد؛ شما همنوع هستيد و از جنس يكديگر.پس كسانى كه هجرت كرده و از خانه هاى خود رانده شده و در راه من رنج ديده و به پيكار برخاسته و كشته شده اند، بديهايشان را از آنان مى زداييم و آنان را در بوستانهاى پرطراوت و زيبايى كه از زير درختان آن ، جويبارها روان است در مى آوريم ...))
در مورد آيه شريفه از((عمار))آورده اند كه پيامبر گرامى فرمود:
فالذكر فى هذه الاية على (عليه السلام) و الانثى فاطمه فى وقت الهجره ...(١٤٥)
((منظور از زن و مرد با ايمان و پرواپيشه اى كه خدا در اين آيه به آنها وعده پاداش پرشكوه و بهشت پرطراوت و زيبا مى دهد، على و فاطمه در هنگامه هجرت از مكه به سوى مدينه اند.))
و نيز در روايت ديگرى آمده است كه :
كان رسول الله (صلى الله عليه و آله ) يهتم لعشرة اشياء فاءمنه و بشره بها...
((پيامبر در مورد ده موضوع ، سخت در انديشه بود كه خداى جهان آفرين به او اطمينان و آرامش خاطر بخشيد و در هر ده مورد، مژده يارى و مدد به او داده شد.))
پاورقي ها ١١٤- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص ٧٢.
١١٥- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص ٣٠.
١١٦- سوره انسان ، آيه ٢٦ - ١.
١١٧- سوره انسان ، آيه ٢٦ - ١.
١١٨- الغدير، ج ٣، ص ١٠٧؛ احقاق الحق ، ج ٣، ص ١٥٧.
١١٩- سوره شورى ، آيه ٢٣.
١٢٠- احقاق الحق ، ج ٣، ص ٢؛ تفسير نمونه ، ج ٢٠، ص ٤١٢.
١٢١- تفسير طبرى ، ج ٢٥، ص ١٦؛ مجمع البيان ، ج ٩، ص ٢٨.
١٢٢- احقاق الحق ، ج ٣، ص ٢؛ كفاية الطالب ، ص ٣٠.
١٢٣- فاطمة الزهراء، علامه امينى ، ص ٢٤.
١٢٤- وسائل ، ج ١١، ص ١٤٠؛ بحار، ج ٢٧، ص ٩١.
١٢٥- كنز العمال ، ج ١٢، ص ١٠٥.
١٢٦- الصواعق المحرقة ، ص ١٠١.
١٢٧- الدر المنثور، ج ٦، ص ٧.
١٢٨- تفسير فخر رازى ، ج ٢٧، ص ١٦٥.
١٢٩- سوره آل عمران ، آيه ٣١.
١٣٠- نهج البلاغه ، نامه ٤٥.
١٣١- نهج البلاغه ، خ ٢٠٩.
١٣٢- كشف الغمة ، ج ٢، ص ٢٦؛ ذخائر العقبى ، ص ٤٥، ينابيع المودة ، ص ١٩٩.
١٣٣- ممكن است برخى ساده انديشان و سطحى نگران اين ساده زيستى و محروميت را بر خاندان پيامبر و همرنگى و همدلى آنان را با توده هاى محروم ، با توجه به زرق و برق و دبدبه و كبكبه قدرتمندان و سردمداران كنونى جامعه ها و تمدن ها، مورد چون و چرا قرار دهند اما نبايد فراموش كرد كه :
الف : بيشتر گروندگان به اسلام محرومان بودند نه زرداران و زورداران .
ب : به دليل هجرت از مكه بر اثر فشار استبداد و جاهليت ، بسيارى مهاجر بودند و ثروت و امكانات آنان مصادره شده بود.
ج : اصل دگردوستى و مواسات اسلامى ، محروميت را با توجه به شرايط ساده اقتصادى آن روز، عمومى ساخته بود.
د: فشار همه جانبه كفر و ارتجاع بر اين تنگناى اقتصادى اثر بيشترى گذاشته بود.
ه :همه سرگرم دفاع از موجوديت جامعه و دين و آزادى و امنيت خويش بودند.
و: آيا صحيح و پسنديده است كه پيشوايان و رهبران جامعه ، خود، غرق در امكانات باشند و در گوشه و كنار جامعه ، فقر و بيكارى و فقدان امكانات و فاصله هاى زشت طبقاتى بيداد كند؟
١٣٤- تفسير فزات كوفى ، ذيل آيه شريفه ، به نقل از فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص ٢٠٦.
١٣٥- سوره آل عمران ، آيه ٣٧.
١٣٦- سوره كهف ، آيه ٣ - ١.
١٣٧- مجمع البيان ، ج ١٠، ص ٥٥٠.
١٣٨- در اين مورد، از جمله به : تفسير فخر رازى ، ج ٣٢، ص ١٢٤؛ سيره ابن هشام ، ج ٢، ص ٣٤؛ و تفسير جوامع الجامع ، ذيل سوره مباركه مراجعه فرماييد.
١٣٩- سوره نور، آيه ٣٦.
١٤٠- مجمع البيان ، ذيل آيه شريفه .
١٤١- نور الثقلين ، ج ٣، ص ٦٠٧.
١٤٢- سوره ضحى ، آيه ٥.
١٤٣- تفسير نمونه ، ج ٢٧، ص ١٠٠.
١٤٤- سوره آل عمران ، آيه ١٩٥ - ١٩٠.
١٤٥- نمونه بينات ، در شاءن نزول آيات ، ص ١٧٣؛ كشف الغمة فى معرفة الائمة ، ص ٥٣٩؛ تفسيرنمونه ، ج ٣، ص ٢٢١؛ بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٣١؛ عوالم العلوم ، ص ٣٨.

۶
سيما و سيره ريحانه پيامبر
١- آن حضرت به هنگام هجرت از شهر مكه و كهن ترين معبد توحيد، اندوهى سنگين گستره قلبش را گرفت كه پيك وحى فرا رسيد و آن آيه را بر قلب مصفاى او از جانب خدا فرود آورد كه :
ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد(١٤٦)
((بى ترديد آن خدايى كه قرآن را بر تو فرو فرستاد و رساندن پيام آن و عمل به آن را واجب ساخت ، تو را به جايگاه و زادگاهت باز خواهد گردانيد.))
٢- پيامبر در مورد سرنوشت قرآن شريف و دست هاى خيانت و تحريف نگران بود كه فرشته وحى اين آيه را از جانب خدا بر او خواند:
انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (١٤٧)
((به راستى كه ما قرآن را فرو فرستاديم و بى ترديد ما نگهدار و نگهبان آن هستيم .))
٣- پيامبر در مورد سرنوشت دين و آيينش و فرجام آن مى انديشيد كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه آرامش بخش را به ارمغان آورد:
هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون (١٤٨)
((او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه آيين ها پيروزى و غلبه بخشد؛ هر چند شرك گرايان را ناخوش آيد.))
٤- پيامبر در مورد ايمان آوردگان و توحيدگرايان راستين پس از خويش ‍ نگران بود كه اين نويد به آن حضرت نازل شد:
يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة (١٤٩)
((خداوند ايمان آوردگان را به خاطر گفتار و عقيده پايدارشان ، هم در اين جهان و هم جهان ديگر استوار مى دارد.))
٥- پيامبر بر روند جامعه و آينده امت خويش نگران بود كه فرشته وحى با اين پيام به محضرش شرفياب شد كه :
وما كان الله ليعذبهم وانت فيهم وما كان الله معذبهم وهم يستغفرون (١٥٠)
((اى پيامبر! تا تو در ميان آنان هستى ، خداوند آنان را كيفر نخواهد كرد و نيز تا هنگامى كه استغفار و طلب آمرزش نمايند عذابشان نمى كند.))
٦- و نيز آن پيشواى دورانديش از پيدايش فتنه ها پس از خود در مورد اميرمؤمنان از سورى فتنه انگيزان ، نگران بود كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه را آورد:
فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون ...(١٥١)
((پس اگر ما تو را از ميان آنان ببريم ، بى ترديد از آنان انتقام خواهيم گرفت ؛ يا اگر آنچه را به آنان وعده داده ايم ، به تو نشان دهيم ، بى گمان ما بر آنان قدرت دارم .))
٧- و نيز آن گرانمايه جهان هستى از روز رستاخيز و حسابرسى خدا در انديشه بود كه اين آيه شريفه فرود آمد:
يوم لا يخزى الله النبى و الذين آمنوا معه ...(١٥٢)
((در آن روز خدا پيامبر خود و كسانى را كه با او ايمان آورده اند، رسوا نمى سازد.))
٨- و نيز در مورد شفاعت و عنايت خدا در روز رستاخيز مى انديشيد كه اين آيه باعث آرامش خاطر او گرديد:
و لسوف يعطيك ربك فترضى (١٥٣)
((و به زودى پروردگارت آنقدر به تو عطا نمايد كه خشنود گردى .))
٩- و از فرجام تاريخ بشر و آينده جهان نگران بود كه اين نويد جان بخش از سوى خدا به او وحى شد:
وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم ...(١٥٤)
((خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، وعده داده است كه به يقين ، آنان را در اين سرزمين ، جانشين خود قرار مى دهد؛ همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند، جانشين خود قرار داد.))
١٠- و در هجرت به سوى مدينه و ورود به آن شهر، همواره در انديشه على و فاطمه بود كه پيك امين وحى فرود آمد و اين آيات جان بخش را در مورد آن دو در گران مايه عالم وجود بر آن حضرت فرود آورد و از سلامت و موفقيت و پيروزى و شكوه و عظمت آنان در بارگاه خدا، پيامبر را مطمئن ساخت :
الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض ...فاستجاب لهم ربهم ...(١٥٥)
١٠- چشمه خورشيد او چشمه خورشيد،
گوهر ناب حقيقت ،
سرچشمه رحمت ،
خوان گسترده دانش و حكمت ،
گنجينه خدا و پرتوى از نور او،
مركز دايره امامت ،
دخت گرانمايه نور،
پرورده فرودگاه وحى ،
اختر فروزان فلك رسالت ،
شهاب نورافشان آسمان نبوت ،
آرام جان و مايه شادمانى و سرور دل پيامبر،
والاترين زن جهان آفرينش ،
مام پدر،
و از نزديك ترين نزديكان آن حضرت بود كه قرآن در چند مورد او را به عنوان سمبل((ذى القربى))به تابلو برده است .
مفسران و محدثان در شاءن نزول و تفسير بيست و ششمين آيه از سوره مباركه((اسراء))چنين آورده اند:
هنگامى كه فرشته وحى اين آيه شريفه را بر قلب مصفاى پيامبر فرود آورد كه :
و آت ذاالقربى حقه والمسكين وابن السبيل ولا تبذر تبذيرا(١٥٦)
((و حق خويشاوند را به او بده و بينوا و در راه مانده را دستگيرى كن و ولخرجى و اسراف مكن !))، آن حضرت دخت گرانمايه اش فاطمه را فراخواند و فدك را - كه منطقه اى آباد و سرسبز و خرم ، در فاصله نزديكى از مدينه قرار داشت و در هفتمين سال هجرت بدون جنگ و عمليات نظامى به پيامبر گرامى هديه شده و خدا آن را به عنوان غنيمت به پيامبر بخشيده بود - به بانوى بانوان هديه كرد.و بدين سان يك بار ديگر لطف خدا و پيامبرش بر آن بانوى نمونه ، آشكار گرديد و روشن شد كهذاالقربىدر نگرش قرآنى ، فاطمه است و شوى گرانقدر و دو نور ديده اش ؛ و مهر و محبت آنان است كه پاداش پرشكوه رسالت مى باشد.
مفسران و محدثان در اين مورد روايات بسيارى آورده اند؛ براى نمونه ؛
١- يكى از ياران پيامبر به نام((ابو سعيد خدرى))آورده است كه : هنگامى كه آيه شريفهو آت ذاالقربى حقهفرود آمد، پيامبر دخت ارجمندش ‍ فاطمه را فراخواند و فرمود؛ از اين پس فدك از آن شماست .(١٥٧)
٢- عطيه از ديگر ياران پيامبر است كه در اين مورد مى گويد: هنگامى كه اين آيه شريفه فرود آمد كه :و آت ذاالقربى حقه، پيامبر دخت گرانقدرش ‍ فاطمه را فراخواند و فدك را به او واگذار كرد.(١٥٨)
٣- ششمين امام نور در اين مورد فرمود: هنگامى كه آيهو آت ذاالقربى حقهفرود آمد، پيامبر گرامى به فرشته وحى فرمود: من مسكين و بينوا را مى شناسم و حقوق آنان را مى پردازم اماذاالقربىچه كسانى هستند؟
فرشته وحى گفت : نزديكان شما!
آن گاه پيامبر دخت ارجمندش ، فاطمه ، و در ريحانه بوستانش ، حسن و حسين ، را دعوت كرد و فرمود: خدا به من دستور داده است كه حقوق شما را بپردازم ، به همين دليل ، فدك را به شما وا مى گذارم .(١٥٩)
٤- يكى از زنان پرواپيشه و خردمند عصر پيامبر((ام ايمن))است .او در جريان واگذارى فدك حضور داشت و به همين جهت هنگامى كه نظام استبدادى و انحصارى سقيفه ، فدك را ظالمانه و به ناروا مصادره كرد، در مسجد پيامبر حضور يافت و به رهبر آن نظام گفت : آيا سخن پيامبر در مورد مرا شنيده اى كه فرمود:
((ام ايمن از زنان بهشت است))؟
ابوبكر گفت : آرى !
آن گاه آن بانو گفت :
خداى را!خداى را، من گواهى مى دهم كه خدا به پيامبرش وحى فرمود كهو آت ذاالقربى حقهو پيامبر نيز فاطمه را فراخواند و فدك را به او بخشيد.(١٦٠)
١١- اختر فروزان قرآن او چشمه سار دانش و بينش ،
گوهر گرانبهاى ايمان ،
مرواريد عفاف و نجابت ،
سمبل اخلاص و ايثار،
هنر عملكرد شايسته و بايسته ،
تجليگاه ارزش هاى والاى انسانى ،
و اختر فروزان قرآن است .
((على بن جعفر))در وصف آن بانوى نمونه آورده است كه : به هنگام تلاوت قرآن به اين آيه شريفه رسيدم كه مى فرمايد:
الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكوة ...(١٦١)
((خدا نور آسمانها و زمين است .وصف نور او بسان چراغدانى است كه در آن چراغى است و آن چراغ در شيشه اى است ، آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته و مبارك زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى ، افروخته مى شود.
نزديك است كه روغن آن ، هر چند آتش بدان نرسيده باشد، نور دهد و روشنى بر روى روشنى است .))
پس از تلاوت آيه و تعمق بسيار در آن ، برخاستم و به محضر هفتمين امام نور رفتم و از آن حضرت از تفسير آيه پرسيدم كه فرمود: منظور از واژهمشكوة، دخت ارجمند پيامبر، فاطمه است ومصباح، دو نور ديده اش حسن و حسين .
آن گاه از دو واژهكوكب درىپرسيدم كه فرمود:
فاطمه در ميان زنان گيتى بسان اخترى نورافشان و فروزان است .
سپس ازيكاد زيتهاپرسيدم كه فرمود: او در دانش و بينش چنان است كه چيزى نمانده است كه همه علم و دانش از او سرچشمه بگيرد.(١٦٢)
١٢- راز آفرينش او قامت برافراشته ايمان ،
سمبل زيباى معنويت ،
نمونه جاودانه توحيدگرايى و يكتاپرستى ،
آيينه تمام نماى حقيقت ،
راز و رمز خلقت ،
و سبب آفرينش است .
مفسران و محدثان به هنگام تفسير اين آيه شريفه - كه مى فرمايد:
فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم (١٦٣)
((سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود و خدا بر او ببخشود؛ آرى ، اوست كه توبه پذير و مهربان است .))- آورده اند كه : اميرمؤ منان به هنگام تلاوت اين آيه ، از دريافت دارنده وحى پرسيد: اى پيامبر خدا!منظور از واژهكلماتدر اين آيه مباركه چيست ؟
پيامبر فرمود: هنگامى كه خدا آدم را در سرزمين((هند))و((حوا))را در((جده))فرود آورد، غم و اندوه شديدى بر آنان سايه افكند و قلبشان سخت فشرد و قطرات گرم اشك از جام ديدگانشان باريدن آغاز كرد و مدت ها گريستند، تا خداوند فرشته وحى را به سوى آدم فرو فرستاد و او به آدم گفت :
هان اى مردم ! خدا مى فرمايد: آيا تو را در پرتو قدرت خويش نيافريدم ؟
آيا از روح خود بر تو ندميدم ؟
آيا به فرشتگان فرمان سجده در برابر تو را ندادم ؟
و آيا((حوا))را به ازدواج تو در نياوردم ؟
آدم گفت : چرا! چرا!
خطاب آمد: پس گريه چرا؟
گفت : چرا گريه نكنم كه از جوار رحمت آفريدگارم رانده شده ام !
خطاب آمد: اينك اين كلمات را فراگير و بدان كه بوسيله آنها توبه ات پذيرفته مى شود.
آدم پرسيد: كدام كلمات ؟
پيام آمد: بگو:
اللهم انى اسئلك بحق محمد و آل محمد، سبحانك لا اله الا انت ، عملت سوءا وظلمت نفسى ، فاءغفرلى ...هؤ لاء الكلمات التى تلقى آدم .(١٦٤)
بار خدايا! تو را به حرمت و شكوه محمد و خاندانش ، على و فاطمه و دو ريحانه اش حسن و حسين ، اى آن كه پاك و منزهى و خدايى جز تو نيست ، اينك مرا ببخش ، من بدى كردم و بر خويشتن ستم روا داشتم ، پس بر من ببخشاى كه تو بسيار بخشاينده و مهربانى .
دقت در اين روايت نشانگر آن است كه :
١- خداوند به آدم با واژه هاى مقدس فاطمه و پدرش ، محمد، و شوى گرانقدرش ، على ، و دو ريحانه زندگى اش حسن و حسين ، تسلى مى بخشد و نام بلند آوازه آنان را همسنگ و هموزن جوار رحمان ، كه آدم از دورى آن مى گريد، قرار مى دهد.
٢- ديگر اين كه توبه و بازگشت او را به وسيله اين پنج شخصيت شكوهبار كه سبب آفرينش اند، مى پذيرد.
بخش ٧: سيماى ريحانه پيامبر در آيينه شفاف محمد (صلى الله عليه و آله ) در آيينه شفاف محمد (صلى الله عليه و آله ) سيماى معنوى و سيرت انسانى و پرشكوه برجسته ترين بانوى عصرها و نسل ها در آيينه زلال و صاف و شفاف محمد كه جز حق را نمى نماياند، تماشايى است .
سيماى((فاطمه))در اين آيينه سيمايى است به درخشندگى آفتاب ،
به شفافيت نور،
به بخشندگى باران ،
به پرتوافشانى ماه ،
به زيبايى اختران در آسمان آبى ،
به عظمت كوه ها،
به ژرفى دره ها،
به سرسبزى باغ ها،
به طراوت بوستان ها،
به لطافت شبنم بهارى ،
به تفكر انگيزى جنگل ها،
به گستره زمين ،
به وسعت زمان ،
به موج خيزى دريا،
به شورانگيزى و شعورآفرينى كلام خدا،
به عطرآگينى گل ها و گلبرگ هاى دور از دسترس و باران خورده ،
و به شكوه و عظمت و قداست سيماى پيامبران و خود محمد (صلى الله عليه و آله ).
اين بانوى انديشمند و گرانمايه ، گستره اى از قلب مصفا و پهناور محمد (صلى الله عليه و آله )، برترين سفير خدا را قلمرو و مهر و عشق خويش ‍ ساخته و در سازمان وجود آن انسان بى نظير جهان هستى ، مقام والا و موقعيت ممتاز و شكوهبارى دارد.
او در آيينه محمد (صلى الله عليه و آله )، حوريه اى در سيماى انسان است .
همسخن فرشتگان است ،
گل زيبا و عطرآگين بوستان رسالت است ،
پاره وجود، رگ حيات ، قلب پيامبر، محبوب دل او، عزيزترين انسان ها در نزد او، از شجره مقدس رسالت و از نور وجود خود اوست .
او ركنى از اركان شكوهبار ايمان است ،
و مشعلى از مشعل هاى راستين هدايت ،
و كشتى نجات و معيار شناخت حق و باطل ،
و شبيه ترين انسان ها به پيامبر در انديشه و گفتار، رفتار و عملكرد و سيما و سيرت است .
دوستى او همرديف دوستى پيامبر است و پاداش زيارتش بسان پاداش ‍ زيارت آن حضرت و به رهروان راه توحيدى و آسمانى اش ، نويد نجات و بهروزى داده شده است .
او در آيينه محمد (صلى الله عليه و آله ) تنها بانويى است كه همشاءن و همتاى اميرمؤمنان است .بانويى است كه طهارت و قداست او مورد تاءكيد است .همتا و همشاءن على (عليه السلام) در امامت راستين و هدايت فكرى و دينى انسانهاست و كوثر نورافشانى است كه خدا قلب او را سرشار از يقين ساخته است ،
او برترين بانوى تاريخ بشر،
سالار زنان با ايمان ،
برترين بانوى عصرها و نسل ها،
پرفضيلت ترين بانوى بهشت ،
بانوى بى نظير جهان هستى ،
و دانشمندترين ، انديشورترين و بادرايت ترين بانوى جهان خلقت و راز آفرينش((زن))است .
سرانجام اين كه ريحانه پيامبر در آيينه شفاف و صاف محمد (صلى الله عليه و آله )، بانوى بلند آوازه اى است كه نام مباركش بر در بهشت نوشته شده و بهشت به نور او نورباران گشته است .
او نخستين كسى است كه وارد بهشت مى گردد.در بهشت خدا همرديف پيامبر و در كنار او است و شكوه و عظمت او در روز رستاخيز و جهان ديگر، شكوهى است وصف ناپذير؛ و اين همه امتياز و افتخار ره آورد انديشه تابناك ، علم سرشار، خرد بسيار، ايمان و يقين وصف ناپذير، پارسايى و تقوا و آراستگى او به ارزش هاى والاى انسانى و الهى و موهبت هايى است كه خدا به او ارزانى داشته است .
دو نكته پيش از بحث پيش از طرح بحث و نگرش بر سيماى ملكوتى و سيرت پرشكوه برترين بانوى جهان هستى در آيينه محمد (صلى الله عليه و آله )، يادآورى چند نكته اساسى ، ضرورى است .
١- درست است كه اين بانوى سرفراز، دخت گرانمايه پيامبر گرامى ، شخصيت خداساخته و بى نظيرى است كه گفتار و رفتار او تضمين شده است و معيار حق و باطل و ميزان درستى و نادرستى چهره ها و عملكردها و انديشه هاست .
او به گواهى آفريدگار هستى جز بر اساس حق سخن نمى گويد و جز بر اساس عدالت داورى نمى كند و جز بر پايه واقع نگرى و واقع بينى عمل نمى نمايد و ذره اى افراط و تفريط كه آفت جان قدرتمندان و صاحب نظران است ، در قاموس زندگى او راه ندارد.
از اين رو، نبايد سخنان حكيمانه و بلند پيامبر در مورد بانوى بانوان بهشت و يا رفتار درس آموز و پراسرار و بى نظيرش را با او، برخاسته از عواطف جوشان پدرى و مهر سرشار حاكم ميان او و دخت فرزانه اش پنداشت ؛ چرا كه آن حضرت دختران ديگرى نيز داشت و همه را دوست مى داشت ، اما با آنان چنين رفتار و كردار بى سابقه و لبريز از مهر و احترام و تكريم و تعظيم را نداشت .
و نيز نبايد سخنان آن پيشواى خداساخته در مورد دخت گرانمايه اش فاطمه را بسان تعريف و تمجيدهاى آبكى و مملو از غلو و گزافه دنياطلبان و فريب كاران عصرها و نسل ها تصور كرد، كه گاه براى دلگرم ساختن چاكران خانه زاد و يا دژخيمان بى آبرو و يا جلادان سفاك خويش و گاه براى فريب ساده دلان و گاه به عنوان وام متقابل ، براى يكديگر فضيلت هاى دروغين و پوچ و پوك مى تراشند، و هر كدام ديگرى را نابغه عصر و نجات بخش دهر و انديشمند قرن و متفكر روزگار و مصلح پراقتدار، يا چنين و چنان عنوان مى دهند.
نه ، هرگز! چرا كه پيامبر، پيشواى بزرگى است كه خدا به عدالت و صداقت و راستى و اخلاصش در همه ميدان ها و تمامى صحنه ها گواهى مى دهد:
و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى (١٦٥)
آرى ، با اين باور و اين نگرش ، بايد سرفرازترين و كامل ترين الگوى جاودانه عصرها و نسل ها فاطمه را در آينه حق نماى گفتار و رفتار محمد (صلى الله عليه و آله ) به نظاره نشست و با اين ايمان و باور، او را تماشا كرد.
٢- انبوه رواياتى كه بيانگر شكوه و عظمت دخت ارجمند پيامبر و امتيازات و ويژگى هاى اوست ، هم در منابع مورد اعتماد شيعه موج مى زند و هم در كتاب هاى معروف و مورد اعتماد اهل سنت .و اين نشانگر اين واقعيت بسيار ظريف است كه :
با وجود تحولات منفى و ويرانگر سياسى و اجتماعى و مذهبى در جامعه پس از رحلت پيامبر؛
و با وجود مورد يورش قرار گرفتن خاندان رسالت از سوى خودكامگان جاه طلب ؛ و با وجود اعمال سياست شوم سانسور در مورد اهل بيت و حذف فضايل و مناقب آنان ؛ و با وجود به راه انداختن موج تبليغات فريبكارانه بر ضد آن شايستگان و وارستگان ، و ادامه اين سياست كينه توزانه در طول حكومت سياه اموى و عباسى ، و با وجود سركوب شديد انديشمندان و متفكران دوستدار اين خاندان بزرگ ، باز هم چگونه به صورت معجزه آسايى اين انبوه روايات ، در ترسيم شكوه و عظمت دخت گرانمايه پيامبر حتى به دست دانشمندان اهل سنت نيز نوشته شده و به كتاب هاى مهم و معتبر آنان راه يافته است .
آيا اين جز تحقق بخشى از آن وعده خداست كه به پيامبرش ‍ فرمود:
ورفعنا لك ذكرك (١٦٦)
((ما نام گرامى تو را بلندآوازه خواهيم ساخت .))
و آيا اين جز نشانگر حقانيت آن خورشيد جهان افروز است كه با همه تلاش هاى ارتجاعى خفاش صفتان همچنان به پرتوافكنى خويش ادامه مى دهد؟
٣- روايات ارزنده اى كه از پيامبر گرامى پيرامون شخصيت فرزانه و پرشكوه سالار زنان و يادگار پرارج رسالت رسيده و اينك در معتبرترين منابع اسلامى پس از قرآن شريف موجود است ، از چنان حجم و گستردگى بالايى برخوردار است كه گردآوردى همه آنها در اين فرصت امكان پذير نيست .به همين جهت ما در اين بخش آنها را به دسته هاى مختلفى تقسيم نموده و به نمونه هايى از پيام هر دسته ، نظر مى افكنيم .
دسته هاى متنوع روايات روايات رسيده از پيامبر گرامى در مورد برترين بانوى عصرها و نسل ها به بيش از چهل دسته قابل تقسيم و بررسى است و هر دسته داراى پيام سازنده و درس آموزى است ؛ چرا كه در برخى از روايات ، دخت گرانمايه پيامبر به عنوان حوريه اى بهشتى و همسخن فرشتگان خدا وصف شده است ، و در برخى ديگر به گل زيبا و عطرآگين پيامبر و محبوب دل و عزيزترين انسانها در نزد او و از خود او و پرتوى از نور وجود او، عنوان يافته است ، و گاه در رفتار و كردار و انديشه و گفتار و سيما و سيرت ، شبيه ترين انسان ها به پيامبر خوانده شده است .
در انبوهى از روايات ، آن كوثر نورافشان رسالت ، همچون خود پيامبر، ركنى از اركان هدايت ، مشعل روشنگر راه ، كشتى نجات امت و معيار شناخت حق و عدالت و باطل و بيداد وصف شده است ، و در انبوهى ديگر، دوستى او همرديف دوستى پيامبر و پاداش زيارت او بسان پاداش زيارت آن حضرت شناخته شده و رهروان راه توحيدى و افتخارآفرين اش نويد نجات و نيكبختى دو سرا دريافت داشته اند.
در پاره اى از سخنان پيامبر او تنها همشاءن و همتاى بى نظير اميرمؤمنان شناخته شده ، و در پاره اى ديگر طهارت و قداست و پاكى و عصمت او مورد تاءكيد قرار گرفته و همشاءن و همتاى على در پيشوايى و مقام والاى امامت راستين وصف شده است .
زمانى در كنار برترين بانوى تاريخ بشر همچون مريم پاك مورد تجليل قرار گرفته و زمانى با عناوينى چون :
سالار زنان با ايمان ،
برترين زن عصرها و نسل ها،
پرفضيلت ترين بانوى بهشت ،
بانوى بى نظير جهان هستى ،
و ديگر، راز آفرينش((زن))، وصف شده است .
و سرانجام اين كه در برخى روايات از شكوه و عظمت بى همانند و منزلت والاى او در روز رستاخيز و جهان ديگر سخن رفته است .
و برخى ديگر از نام بلند آوازه او در بهشت و سبقت او بر همگان به سوى بهشت و همرديف بودن او با پيامبر در بهشت و نورباران بودن بهشت به نور او.
اينك از هر دسته اى از اين روايات ، به يكى دو نمونه بسنده مى شود، با اين يادآورى كه اين روايات هم در منابع مهم و معتبر پيروان مذهب اهل بيت آمده است و هم در منابع دست اول اهل سنت پس از قرآن شريف :
١- حوريه اى در سيماى انسان در اين مورد پيامبر گرامى فرمود:
فاطمة حوراء انسية كلما اشتقت الى الجنة قبلتها(١٦٧)
((گرامى دخترم فاطمه ، حوريه اى است در چهره انسان ؛ هر گاه من در خود شور شوق بهشت مى يابم ، او را بوسه باران مى كنم .))
و فرمود:
ابنتى فاطمة حوراء آدمية (١٦٨)
((دخترم فاطمه ، حوريه اى است در سيماى آدميان .))
٢- الهام گيرنده و همسخن فرشتگان دسته اى از روايات در مورد عظمت او بيانگر اين واقعيت است كه آن بانوى گرانمايه((محدثه))و الهام گيرنده است و سخن فرشتگان را مى شنود.
در زيارت آن گرانمايه آمده است كه :
السلام عليك ايتها التقية النقية السلام عليك ايتها المحدثة العلمية
((سلام بر تو اى بانوى پروا پيشه و پاك !
سلام بر تو اى دريافت دارنده الهام و همسخن فرشتگان !))
پيامبر گرامى ضمن تجليل از بانوى بانوان ، از جمله فرمود: دخترم فاطمه ، سرور بانوان دو جهان است .
او پاره تن من ، نور چشم من ، و ميوه دل و روح من است كه در وجودم قرار دارد، اما او پس از رحلت من مورد يورش بيداد قرار مى گيرد.گويى مى نگرم كه به او بى احترامى مى كنند، حقوقش را پايمال مى سازند، پهلويش را مى شكنند و فرزندش را مى كشند و او صدا مى زند:وامحمداه ...و كسى او را يارى نمى كند.او تنهاى تنها مى شود و خدا فرشتگان را همسخن او مى سازد؛ و فرشتگان خطاب به او مى گويند:
يا فاطمة ان الله اصطفاك و طهرك والصطفاك على نساء العالمين .
يا فاطمة اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الراكعين (١٦٩)
((هان اى فاطمه ! دخت گرامى پيامبر! خداى تو را از ميان زنان گيتى به عنوان سمبل و نمونه برگزيد و پاك و پاكيزه آفريد و بر همه زنان گيتى ممتاز ساخت و برترى بخشيد.فاطمه جان ! خداى خويش را بپرست ، او را سجده گزار و با ركوع كنندگان بارگاه او ركوع به جاى آورد.))
٣- قلب پيامبر در اين مورد پيامبر گرامى بارها و به مناسبت هاى مختلف فرمود:
من عرف هذه فقد عرفها، ومن لم يعرفها، فهى بضعة منى ، هى قلبى وروحى التى بين جنبى ، فمن آذاها فقد آذانى (١٧٠)
((هر كس اين بانوى بانوان را شناخت ، كه مى شناسد و هركس او را نشناخته است ، بداند كه او پاره تن من و روح و قلب من است ؛ از اين رو هركس او را بيازارد، مرا آزرده است .))
٤- گل بوستان محمد (صلى الله عليه و آله ) در اين مورد از پيشواى بزرگ توحيد آورده اند كه در تجليل از بانوى بانوان فرمود:
فاطمة هى الزهراء(١٧١)
((دخت گرانمايه ام ، فاطمه ، همان گل عطرآگين بوستان انسانيت است .))
٥- بهشت پيامبر او شاخه اى از درخت مقدس رسالت ، پرتوى از خورشيد هدايت ، شعله اى از آن مشعل پرفروغ و نور ديده و ميوه دل پيامبر و بهشت او بود.در اين مورد مى فرمود:
اذا اشتقت الى الجنة قبلت نحر فاطمة (١٧٢)
((هنگامى كه در شور و شوق بهشت مى شوم ، گلوى ريحانه ام را مى بوسم .))
٦- پاره وجود پيامبر از آن گرامى آورده اند كه بارها و به مناسبتهاى گوناگون در گراميداشت ريحانه ارجمندش فرمود:
فاطمة بضعة منى ، من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله (١٧٣)
((فاطمه پاره اى از وجود من است ؛ از اين رو هر كس او را بيازارد مرا آزرده است و هر كس مرا بيازارد، خدا را آزرده است .))
فاطمة بضعة منى ، فمن اءغضبها فقد اءغضبنى (١٧٤)
((فاطمه پاره اى از وجود من است ؛ از اين رو هر كس او را به خشم آورد، در حقيقت مرا به خشم آورده است .))
٧- عزيزترين انسان ها پيامبر گرامى ضمن تجليل از آن بانوى نمونه ، او را عزيزترين ها در نظر خويش وصف كرد و فرمود:
فاطمة اءعز الناس الى
((فاطمه عزيزترين انسان ها نزد من است .))
و فرمود:
فاطمة اعز البرية على (١٧٥)
((فاطمه عزيزترين آفريدگان نزد من است .))
٨- محبوب دل او و نيز ضمن نثار مهر و باران محبت خويش به ريحانه اش ، او را محبوب دل خويش وصف فرمود:
يا حبيبة ابيها كل مسكر حرام و كل مسكر خمر
((هان اى محبوب دل پدر! هر مست كننده اى حرام است و هر مست كننده اى شراب محسوب مى شود.))
و نيايشگرانه به بارگاه خدا فرمود:
اللهم هذا ابنتى و احب الخلق الى (١٧٦)
((بار خدايا! اين دخترم فاطمه است و محبوب ترين ها در نزد من .))
٩- مايه حيات قلب پيامبر پيامبر در شدت مهر و محبت به فاطمه (عليها السلام ) به گونه اى بود كه صداى دلنواز دخترش را آرام بخش دل و مايه نشاط قلب و روح خويش ‍ مى يافت .
هنگامى كه آيه شريفهلا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا(١٧٧)
((خطاب كردن پيامبر را در ميان خود، مانند خطاب كردن برخى از خودتان به برخى ديگر، قرار مدهيد!))، فرود آمد و خداى جهان آفرين هشدار داد كه پيامبرش را با عنوان و ادب مورد نظر خدا و هماهنگ با رسالت او صدا زنند، نه با اسم تنها، دخت گرانمايه پيامبر نيز كه سمبل ادب و درايت و تبلور و تجسم معرفت و خرد بود و پيشتاز در عمل به قرآن شريف ، ديگر پيامبر را((پدر))صدا نزد بلكه با عنوان رسالت ،((يا رسول الله))صدا مى زد كه پيامبر فرمود:((دخترم ! فاطمه جان ! شما چرا؟))
خودش فرمود: يك بار پدرم را سه مرتبه((يا رسول الله))صدا زدم اما به من نگريست و تبسم كرد و چيزى نفرمود تا بگويم : پدر! پدر جان !
و آن گاه رو به من كرد و فرمود:((دخترم ! فاطمه جان ! اين دستور در مورد تو و خاندان و دودمان پاكت نازل نشده است .تو از من هستى و من از تو.شما مرا همواره((پدر))صدا بزن كه اين گونه نداى تو قلب مرا زنده و شاداب مى سازد و خداى را خشنود.
يا فاطمة انها لم تنزل فيك ولا فى اهلك ولا نسلك ...قولى لى يا ابه ، فانها احى للقلب وارضى للرب (١٧٨)
١٠- او از من است و من از او اين تعبيرى است كه بارها و به مناسبت هاى گوناگون در مورد فاطمه (عليها السلام ) و نيز فرزندش حسين (عليه السلام) داشته است كه :
يا فاطمة انت منى وانا منك (١٧٩)
((فاطمه جان ! شما از من هستى و من از شما.))
و رو به آسمان نيايشگرانه مى فرمود:
اللهم انها منى و انا منها(١٨٠)
((بار خدايا! فاطمه از من است و من از او.))
١١- برترين بانوى بهشت پيامبر گرامى كه به گواهى وحى جز حقيقت نمى گويد در شكوه و عظمت او فرمود:
افضل نساء اهل الجنة خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمد، و آسية بنت مزاحم ومريم بنت عمران (١٨١)
((برترين زنان بهشت پرطراوت و زيباى خدا، چهار نفر هستند؛ خديجه ، آسيه ، مريم و فاطمه .))
و فرمود:
ان الله اختار من النساء اربع : مريم وآسية وخديجة وفاطمة (١٨٢)
((خداوند از بانوان گيتى چهار تن را برگزيد: مريم ، آسيه ، خديجه و فاطمه .))
و در واپسين ساعت هاى زندگى در اين جهان ، هنگامى كه اندوه و بى تابى فاطمه را نگريست فرمود:
يا فاطمة الا ترضين ان تكونى سيدة نساء اهل الجنة وسيدة نساء المؤمنين ؟!(١٨٣)
((آيا خشنود نخواهى شد كه سالار بانوان بهشت و سرور زنان با ايمان باشى ؟!))
١٢- بانوى بانوان گيتى و او را بانوى بانوان گيتى خواند و فرمود:
انك سيدة نساء العالمين ! قالت : يا ابه فاءين مريم ؟ قال : تلك سيدة نساء عالمها وانت سيدة نساء عالمك ، اما والله لقد زوجتك سيدا فى الدنيا والاخرة (١٨٤)
((فاطمه جان ! آيا دوست ندارى سرور زنان گيتى باشى ؟
پرسيد: پدر جان ! مگر((مريم))سرور زنان جهان نيست ؟
فرمود: او سرور زنان عصر خويش و تو سرور زنان عصرها و نسلها هستى .
گرامى دخترم ! به خداى سوگند تو را به همسرى بزرگ مردى در آوردم كه سالار اين جهان و آن جهان است .))
و نيز در گراميداشت ريحانه اش به اميرمؤمنان فرمود:
يا على ، هذه سيدة نساء اهل الجنة من الاولين والاخرين ، هذه والله مريم الكبرى (١٨٥)
((على جان ! به خداى سوگند كه اين بانوى تمامى بانوان بهشت است و به خداى سوگند او از مريم ، بزرگتر و پرشكوه تر است .))
١٣- بهترين زنان از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:
خير رجالكم على بن ابى طالب وخير نسائكم فاطمة بنت محمد(١٨٦)
((بهترين مردان شما((على))فرزند رشيد ابوطالب است و برترين زنانتان فاطمه دخت گرانمايه پيامبر است .))
١٤- سالار زنان باايمان در اين مورد آورده اند كه پيامبر گرامى در مناسبت هاى مختلف فرمود:
يا بنية اما ترضين ان تكونى سيدة نساء المؤمنين ؟(١٨٧)
((گرامى دخترم ! فاطمه جان ! آيا دوست ندارى سالار زنان با ايمان باشى ؟))
١٥- برگزيده خدا و نيز پيشواى بزرگ توحيد او را يكى از برگزيدگان خدا خواند و فرمود:
ان الله اختار من اهل الارض رجلين : احدهما ابوك والاخر زوجك .(١٨٨)
((فاطمه جان ! خدا از زمين و زمان دو مرد برگزيد: يكى پدرت و ديگر همسرت))
و نيز در بزرگداشت او افزود:
ان الله اطلع على اهل الارض فاختار منه الاك فبعثه نبيا، ثم الطلع الثانية فاختار بعلك فاءوحى الى فانكحته و اتخذته وصيا(١٨٩)
((خداى فرزانه به همه زمين و زمان نگريست و از همه عصرها و نسل ها پدرت را برگزيد؛ از اين رو او را به رسالت برانگيخت ؛ و آن گاه بار ديگر نگريست و همسرت را برگزيد؛ سپس به من وحى كرد كه تو را به ازدواج او درآورم و او را جانشين خود سازم .))
١٦- بانوى بى نظير پيامبر گرامى در شكوه وصف ناپذير او فرمود:
لو لم يخلق الله عليا لما كان لفاطمة كفو الى يوم القيامة (١٩٠)
((اگر خداى توانا على را نيافريده بود، براى فاطمه هموزن و همتايى تا روز رستاخيز نبود.))
و نيز امام صادق آورده است كه فرمود:
لو لا ان الله خلق اميرالمؤمنين لفاطمة ما كان لها كفو على الارض (١٩١)
((اگر خدا على را براى فاطمه نيافريده بود، هرگز در گستره زمين همتا و همپروازى براى او پيدا نمى شد.))
و نيز فرمود:
انى زوجتك اقدم امتى سلما واكثرهم علما واعظمهم حلما(١٩٢)
((فاطمه جان ! من تو را به همسرى شهسوارى درآوردم كه پيشتازترين امت به اسلام و پردانش ترين همه در زندگى و بردبارترين همگان در دنياست .))
و نيز فرمود:
زوجتك اقدمهم سلما واحسنهم خلقا(١٩٣)
((گرامى دخترم ! تو را به ازدواج پيشگام ترين انسانها در اسلام و خوش رفتارترين آنان در خلق و خو و سبك و سيره درآوردم .))
١٧- معيار سنجش حق و باطل دسته ديگر از روايات ، رواياتى است كه آن گرانمايه عصرها و نسل ها را معيار حق و باطل و ميزان سنجش درست و نادرست عنوان مى دهد.او را ميزان خشنودى و ناخشنودى خدا مى خواند و بدين وسيله او را از كسانى قرار مى دهد كه در هاله اى از قداست و عصمت و مصونيت است و در ساحت مقدسش خطا و اشتباه نيز راه ندارد؛ چرا كه خشنودى و ناخشنودى خدا همواره بر اساس حق و واقعيت به دست مى آيد.خدا هرگز از كارهاى ناروا و باطل خشنود نمى گردد، گرچه ديگرى خشنود گردد و از كار خوب و شايسته نيز ناخشنود نمى شود، گرچه ديگرى از آن ناخشنود شود.لازمه اين دو نكته ، مصونيت فاطمه (عليها السلام ) از خطا و اشتباه است و معيار بودن آن بانوى بانوان .
اين روايات شگفت انگيز را انبوهى از دانشمندان اهل سنت طى چهارده قرن در كتابهاى خويش آورده اند.
پيامبر گرامى فرمود:
يا فاطمة ان الله يغضب لغضبك و يرضى لرضاك .
((فاطمه جان ! خداوند از ناخشنودى تو از فرد و جامعه و نظام و عملى ناخشنود مى گردد و از خشنودى و رضايت تو خشنود.))
و نيز فرمود:
فاطمة بضعة منى من اغضبها فقد اغضبنى (١٩٤)
((فاطمه پاره تن من است .هر كس او را به خشم آورد، مرا خشمگين ساخته است .))
و فرمود:
فاطمة بضعة منى يؤ ذينى ما اءذاها(١٩٥)
((فاطمه پاره تن من است .هر آنچه او را اذيت و آزار رساند، مرا اذيت و آزار رسانده است .))
و فرمود:
فاطمة بضعة منى يقبضنى ما يقبضها ويبسطنى ما يبسطها(١٩٦)
((فاطمه پاره تن من است .هر چه او را دلگير سازد، مرا دلگير ساخته و آنچه او را شادمان سازد، مرا شادمان ساخته است .))
روشن است كه اين مقام والا با انسانى كه هر لحظه تحت تاءثير عواطف ، احساسات ، تمايلات ، كشش ها، جاذبه ها، دافعه ها و ديگر آفت هاست ، نشايد و اين تنها با مقام عصمت و ولايت راستين و آسمانى سازگار است ؛ درست بسان ولايت پيامبر و امامان نور و نه ديگران .
ذكر اين نكته لازم است كه اين روايات را علامه امينى از ده ها نفر از دانشمندان اهل سنت كه همگى در كتابهاى خويش آورده اند، نقل مى كند.
١٨- قداست و پاكى او دسته اى از روايات و سخنان پيامبر در مورد بانوى بانوان بيانگر طهارت و پاكى و پاكيزگى اوست .
در آيينه محمد، ريحانه پيامبر، هم داراى طهارت جسم است و هم طهارت روح و جان و روان ؛ و از هر عيب و نقص و اشتباه و خطا و افراط و تفريط و خشنودى و خشم نابجا به دور و پاك و پاكيزه است .
درست بسان خود پيامبر كه در آيينه وحى چنين است .به همين جهت پيامبر به دستور خدا عذر همه را از مسجد خواست و دستور داد كه همگان طبق شرايط خاصى وارد مسجد گردند، جز خاندان پاك و پاكيزه على (عليه السلام)؛ و درب همه خانه ها را از جانب مسجد مسدود ساخت ، مگر خانه فاطمه را.
او در اين مورد فرمود:
ان موسى ساءل ربه ان يطهر مسجده لهارون و ذريته وانى سئلت الله ان يطهر لك ولذريتك من بعدك
((موسى از پروردگارش خواست تا عبادتگاه او را براى برادرش((هارون))و نسل پاك او، پاك و پاكيزه سازد؛ و من نيز اين خواسته را براى برادرم ، على ، و دخت ارجمندم فاطمه ، و نسل پاك و سرافراز او كه جانشينان من هستند، خواستم و پذيرفته شد.))
١٩- پايه و ركن استوار پيامبر در برخى از سخنان خويش ، دخت گرانمايه اش را ركنى از اركان ايمان و هدايت خواند؛ درست بسان خودش و هموزن وجود گرانمايه اميرمؤ منان .
((جابر بن عبدالله))از آن گرامى آورده است كه پيامبر سه روز پيش از رحلت خويش خطاب به اميرمؤمنان فرمود:
سلام عليك يا ابا الريحانتين ! اوصيك بريحانتى من الدنيا فعن قليل ينهد ركناك والله خليفتى عليك (١٩٧)
((سلام بر تو باد اى پدر دو گل بوستانم ! سفارش دو ريحانه خويش ، حسن و حسين را به تو مى نمايم .به زودى دو ركن و دو پايه استوار زندگى شان فرو مى ريزد.اما پس از من ، خدا جانشين من در مورد شماست .))
٢٠- قلب سرشار از ايمان دسته هيجدهم از روايات بيانگر ايمان و اخلاص و يقين وصف ناپذير آن بانوى عصرها و نسلهاست .
پيامبر گرامى در اين مورد از جمله فرمود:
ان ابنتى فاطمة ملاء الله قلبها ايمانا ويقينا(١٩٨)
((دخت ارجدارم فاطمه ، كسى است كه خداوند قلب او را از گوهر گرانبهاى ايمان و يقين ، آن گونه كه مى بايد، لبريز ساخته است .))
٢١- تجسم شاسيتگى و نيكويى او در نظر گاه پيامبر، در انديشه و نيت ، رفتار و عملكرد و سبك و سيره ، به راستى تجسم نيكى و شايستگى بود.
آن حضرت در وصف ريحانه اش فرمود:لو كان الحسن شخصا لكان فاطمة ، بل هى اعظم ، ان فاطمة ابنتى خير اهل الارض عنصرا و شرفا وكرما(١٩٩)
((اگر شايستگى و نيكويى بر آن بود تا در سيما و چهره انسانى پرشكوه پديدار گردد، بى گمان در سيماى شكوهبار فاطمه پديدار مى گشت و تجسم مى يافت ؛ چرا كه دخت ارجمندم فاطمه ، در ريشه و تبار، بزرگى و بزرگ منشى ، كرامت و بخشايندگى و انديشه و عملكرد، در خانه و جامعه بهترين و برترين انسان روى زمين است .))
٢٢- وسيله راهيابى و شاهراه هدايت آن حضرت در نظرگاه پيامبر و آيينه او، وسيله هدايت و راهيابى به سوى حق و عدالت و پديدآورنده زيبايى ها و قداست ها و زيبندگى هاست ؛ درست بسان اميرمؤمنان و فرزندان معصوم خويش حسن و حسين .
پيامبر در اين مورد فرمود؛ حقيقت اين است كه خداى فرزانه ، على و فاطمه و دو فرزندش را از حجت هاى خود بر آفريدگانش قرار داد.آنان درياى مواج و بى كرانه دانش هستند؛ از اين رو هر كس به وسيله آنان راه يابد، به راه راست و خداپسندانه راه يافته است .
ان الله جعل عليا و زوجته وابناءه حجج الله على خلقه ...من اهتدى بهم هدى الى صراط مستقيم (٢٠٠)
٢٣- بهترين آفريده آفريدگار او در چشم انداز و آيينه شفاف پيامبر، بهترين آفريده آفريدگار فرزانه هستى است .
آن حضرت ضمن بيانى طولانى در اين مورد فرمود: بر ساق عرش خدا نوشته شده است كه :
لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على وفاطمة والحسن والحسين خير خلق الله (٢٠١)
((خدايى جز خداى يكتا و بى همتا نيست ، محمد پيام آور بزرگ خدا و برگزيده اوست ، و على ، فاطمه و حسن و حسين - كه درود خدا بر همگى آنان باد - بهترين و برترين آفريده آفريدگارند.))
٢٤- شفاعتگر روز رستاخيز او در آيينه محمد، شفاعتگر بزرگ بارگاه خداست و آفريدگارش شفاعت او را در مورد دوستداران و رهروان راه و رسم و سيره اش مى پذيرد و گناهكارانى بسيار به بركت وجود آن حضرت نجات مى يابند.
پيامبر در اين مورد فرمود: هان اى جابر! به خداى سوگند كه در روز رستاخيز، فاطمه بسان پرنده اى كه دانه هاى خوب را از بد جدا سازد، شيعيان و دوستداران راستين خود را برگرفته و از گرفتارى هاى روز قيامت نجات مى بخشد.
هنگامى كه آنان را به بهشت مى رساند، ندا مى رسد كه : هان او دوستان من ! چرا نگران هستيد، با اين كه من در ميان شما فاطمه دخت ارجمند حبيب خود را به شفاعت پذيرفته امفيقول الله : يا احبائى ما التفاتكم و قد شفعت فيكم فاطمة بنت حبيبى ؟(٢٠٢)
و نيز فرمود:
يا فاطمة ابشرى فلك عند الله مقام محمود، تشفعين فيه لمحبيك وشيعتك فتشفعين .(٢٠٣)
هان اى فاطمه ! نويدت باد كه تو در بارگاه خدا مقام پرفرازى دارى و در آن مقام و موقعيت رفيع ، براى دوستداران خويش شفاعت مى كنى .
٢٥- تو بسان من هستى او در انديشه و رفتار، نسخه اى از پدر و آيينه اى از آن وجود گرانمايه بود.
در اين مورد آورده اند كه پيامبر سر مبارك او را بوسه باران مى ساخت و مى فرمود:
فاطمه جان ! پدرت به قربانت ! راستى كه تو همان گونه اى كه من هستم ، و تو در خلق و خو و رفتار و كردار بسان من مى باشى .ان النبى قبل راءس فاطمة و قال : فداك ابوك ...(٢٠٤)
و نيز مى فرمود: پدرت به قربانت ؛ همان گونه كه هستى باش كه بس ‍ زيبنده اى .
فداك ابوك ، كما كنت فكونى .
٢٦- پدرت به قربانت ! مهر و محبت پيامبر به ريحانه اش شگفت انگيز بود؛ همان گونه كه عشق و شور فاطمه به پيامبر و راه و رسم آن حضرت .براى نمونه :
((بامداد شب عروسى فاطمه ، خود پيامبر با ظرفى مملو از شير به خانه دخت ارجمندش شتافت .شير را كه آماده براى خوردن بود، به دست او داد و خود ايستاد و تماشا كرد و فرمود: بنوش ! پدرت به قربانت !))
دخل رسول الله على فاطمة صبيحة عرسها بقدح فيه لبن فقال : اشربى فداك ابوك (٢٠٥)
و نيز هنگامى كه فاطمه (عليها السلام ) پرده خانه اش را به همراه دستبندهاى دو نور ديده اش حسن و حسين ، همه را نزد پيامبر فرستاد تا در راه خدا انفاق كند، آن حضرت فرمود:
فداها ابوها!
((پدرش به قربانش ! آنچه من مى پسندم انجام داد.))
و اميرمؤمنان نيز در تجليل از شكوه معنوى او فرمود:((پدر و مادرم به قربانت !
بابى انت و امى يا فاطمة !
٢٧- امانت گرانبهاى خدا و پيامبر در نظر گاه پيامبر، ريحانه ارجمندش امانت گرانبهاى خدا و پيامبر است ؛ درست بسان قرآن كه امانت ديگر مى باشد؛ و روشن است كه با امانتى اين گونه گرانقدر بايد چگونه رفتار كرد و چگونه حرمت و حقوق آن را پاس ‍ داشت .
آن حضرت در اين مورد فرمود:
يا ابا الحسن ، وديعة الله ووديعة رسوله محمد عندك فاحفظ الله واحفظنى فيها...(٢٠٦)
((هان اى ابالحسن ! اين ريحانه ام امانت گرانبهاى خدا و پيامبر او، محمد است كه در كنار تو مى گذارم ؛ پس حرمت خدا و پيامبرش را در مورد اين امانت پرشكوه - آن گونه كه شايسته است - پاس دار!))
٢٨- رمز خلقت دسته ديگر رواياتى است كه دخت گرانمايه پيامبر را از علل و اسباب آفرينش مى نگرد؛ همان گونه كه پدر و شوى گرانمايه و دو نور ديده اش ، حسن و حسين ، را.
پيامبر در اين مورد فرمود:
آن گاه كه خدا آدم را آفريد و از روح خود به او دميد، آدم به سمت راست عرش نگريست و در آنجا پنج شبح غرق در نور ديد كه در حال ركوع و سجود و عبادند؛ گفت :هل خلقت احدا من طين قبلى ؟
((بار خدايا! آيا پيش از من كسى را از خاك آفريده اى ؟))
خطاب آمد كه :لا يا آدم !
((نه نيافريده ام))پرسيد:فمن هؤ لاء الخمسة الاشباح الذين اراهم فى هيئتى وصورتى ؟
((پس اينان كه با من همشكل و همانندند كيانند؟))
پاسخ آمد:هؤ لاء خمسة من ولدك ، لولاهم ما خلقتك
((اين پنج تن از نسل تو هستند.اگر به خاطر آنان نبود، تو را نمى آفريدم .))
((اگر به خاطر اينان نبود، نه بهشت و دوزخ و عرش و كرسى و آسمان و زمين را مى آفريدم ، و نه جنيان و آدميان را.اين پنج فروغ تابناك كسانى هستند كه برايشان پنج نام مقدس از نام هاى خويش برگرفتم و برگزيدم .
از اين رو، من محمود هستم و اين بنده برگزيده ام محمد،
و من عالى هستم و اين بنده گرانقدرم على ،
و من فاطر و پديد آورنده هستى مى باشم و اين بانوى گرانمايه فاطمه ،
و من احسان و نعمت دهنده هستم و اين بنده شايسته ام حسن ،
و من محسن و نيكوكردار هستم و اين انسان بزرگ حسين .
و من به شكوه و اقتدار خويش سوگند ياد كردم كه هر كس در روز رستاخيز با ذره اى از كينه و دشمنى و بدانديشى نسبت به آنان به صحراى محشر وارد گردد، او را به آتش شعله ور دوزخ در آورم .
هان اى آدم ! اينان برگزيدگان بارگاه من هستند.به وسيله آنان گرفتاران را نجات مى بخشم و به حرمت آنان تبهكاران را نابود مى سازم ؛ از اين رو اگر خواسته اى به بارگاه من داشتى ، به آنان توسل جوى و به وسيله آنان مرا بخوان)).
لولاهم ما خلقت الجنة والنار ولاالعرش ...هؤ لاء خمسة شققت لهم خسمة اسماء من اسمائى ؛ فانا المحمود وهذا((محمد))، و انا العالى و هذا((على))، و انا الفاطر وهذا((فاطمة))، وانا الاحسان وهذا((الحسن))، وانا المحسن وهذا((الحسين))، آليت بعزتى ان لا ياءتينى احد مثقال ذرة من خردل من بغض احدهم الا ادخله نارى .يا آدم ، هؤ لاء صفوتى ، بهم انجيهم و بهم اهلكهم فاذا كان لك الى حاجة فبهؤ لاء توسل (٢٠٧)
٢٩- پرتوى از هدف آفرينش او در پيشگاه خدا و پيامبرش ، موقعيت والا و مقام پرفرازى داشت ؛ به گونه اى كه از آن وجود گرانمايه به پرتوى از آفرينش تعبير شده است .
خدا به پيامبرش در وصف او فرمود:
يا احمد، لولاك لما خلقت الافلاك ، ولولا على لما خلقتك ، ولولا فاطمة لما خلقتكما.(٢٠٨)
((هان اى احمد! اگر به خاطر مقام پرفراز معنوى تو نبود، كران تا كران هستى را پديد نمى آوردم ؛ و اگر به خاطر على نبود، وجود گرانمايه تو را نمى آفريدم ؛ و اگر به خاطر شكوه و عظمت فاطمه نبود؛ شما دو انسان والا را نمى آفريدم .))
٣٠- آفرينش نورى ريحانه پيامبر آفرينش فاطمه در نگرش محمد درست بسان آفرينش خود پيامبر و اميرمؤمنان است و او از همان نورى آفريده شده است كه آنان ؛ از نورى كه پرتوى از نور عظمت خداست ؛ از نورى كه از يك سوم آن پيامبر، از يك سوم آن اميرمؤمنان و از يك سوم آن دخت ارجمندش آفريده شده اند.
((عمار))آورده است كه : روزى شاهد و ناظر بودم كه اميرمؤمنان وارد خانه شد.هنگامى كه فاطمه او را ديد، گفت :
ادن لا حدثك بما كان وبما هو كائن وبما لم يكن الى يوم القيامة حين تقوم الساعة (٢٠٩)
((على جان ! نزديكتر بيا تا از گذشته و آينده و آنچه هرگز رخ نخواهد داد، تا روز رستاخيز با تو سخن بگويم .))
اميرمؤمنان بى آن كه چيزى بگويد به عقب بازگشت و به محضر پيامبر وارد شد اما پيش از آن كه اميرمؤمنان سخن بگويد، پيامبر فرمود:
يا على ، تحدثنى ام اءحدثك ؟
((داستانت را مى گويى يا بگويم ؟))
على (عليه السلام) فرمود:
الحديث منك احسن يا رسول الله !
((شنيدن سخن از شما نيكوتر و دلنشين تر است اى پيامبر خدا!))
آن گاه فرمود: گويى تو به فاطمه وارد شدى و او اين گونه گفت و تو از همان جا نزد من آمدى تا بپرسى ، درست است ؟
گفت : آرى ، اى پيامبر خدا! همين گونه است .اينك پرسش اين است كه آيا نور فاطمه از نور ماست ؟
فقال على : نور فاطمه من نورنا؟
پيامبر فرمود:اولا تعلم ؟
((آيا نمى دانى كه چنين است ؟))
اينجا بود كه على (عليه السلام) سپاس خداى را دگرباره بجا آورد.
((عمار))مى افزايد: همراه امير والايى ها به خانه آمديم و فاطمه ضمن بياناتى فرمود: بگويم كجا رفتيد و پدرم چه گفت ؟
و آن گاه همه را باز گفت و از آفرينش نور وجود خويش سخن گفت .
٣١- همشاءن و همتا با پيشوايان معصوم در آيينه محمد، بانوى بانوان در مقام والاى ولايت راستين همتا و همشاءن و شريك امير والايى هاست و صلح و مهر و يا كينه و جنگ و دشمنى با او بسان صلح و جنگ با امامان نور است .
پيامبر به مناسبت هاى گوناگون خطاب به فاطمه و شوى گرانقدر و دو نور ديده اش فرمود:
انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم (٢١٠)
((من با هر كس كه با شما از در جنگ در آيد، در جنگ هستم و با هر كه از در مهر و صلح وارد شود، در صلح و آشتى خواهم بود.))
و نيز بارها خطاب به مردم روشنگرى كرد كه :
انا سلم لمن سالمهم و حرب لمن حاربهم (٢١١)
((من با كسانى كه با اين خاندان از در صلح و صفا و مهر و محبت وارد گردند، در صلح و صفايم و با كسانى كه از در جنگ و كينه توزى وارد شوند و حقوق و حرمت آنان را پاس ندارند، در ستيز خواهم بود.))
٣٢- مشعل فروزان در آيينه محمد (صلى الله عليه و آله ) فاطمه بسان خود او چراغ روشنگر هدايت و مشعل فراراه و رشته استوار نجات و وسيله تقرب به خداست .
پاورقي ها ١٤٦- سوره قصص ، آيه ٨٥.
١٤٧- سوره حجر، آيه ٩.
١٤٨- سوره توبه ، آيه ٣٣.
١٤٩- سوره ابراهيم ، آيه ٢٧.
١٥٠- سوره انفال ، آيه ٣٣.
١٥١- سوره زخرف ، آيه ٤١.
١٥٢- سوره تحريم ، آيه ٨.
١٥٣- سوره ضحى ، آيه ٥.
١٥٤- سوره نور، آيه ٥٥.
١٥٥- سوره آل عمران ، آيه ١٩٥ - ١٩٠.
١٥٦- سوره اسراء، آيه ٢٦.
١٥٧- درالمنثور، ج ٤، ص ١٧٧؛ كشف الغمه ، ج ٢، ص ١٠٢.
١٥٨- درالمنثور، ج ٤، ص ١٧٧؛ كشف الغمه ، ج ٢، ص ١٠٢.
١٥٩- تفسير عياشى ، ج ٢، ص ٢٨٧.
١٦٠- تفسير عياشى ، ج ٢، ص ٢٨٧.
١٦١- سوره نور، آيه ٣٥.
١٦٢- مناقب ، ابن مغازلى شافعى ، ص ٣١٧.
١٦٣- سوره بقره ، آيه ٣٧.
١٦٤- مجمع البيان ، ج ١، ص ٨٩؛ تفسير برهان ، ج ١، ص ٨٨؛ آيين وهابيت ، ص ١٤٦.
١٦٥- سوره نجم ، آيه ٥ - ٣.
١٦٦- سوره شرح ، آيه ٤.
١٦٧- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٤.
١٦٨- دلائل الامامة ، ص ٥٢.
١٦٩- بحار الانوار، ج ٤٣ ،ص ٢٤.
١٧٠- كشف الغمه ، ج ٢، ص ٩٢؛ فصول المهمة ، ص ١٥٠؛ نور الابصار، ص ٤٥.
١٧١- نزهة المجالس ، ج ٢، ص ٢٢٢.
١٧٢- فضائل الخمسه ، ج ٤٣، ص ١٢٧.
١٧٣- صحيح مسلم ، ج ٧، ص ١٤١.
١٧٤- صحيح بخارى ، ج ٥، ص ٣٦؛ خصائص نسايى ، ص ٣٥.
١٧٥- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٣٩.
١٧٦- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٩٦.
١٧٧- سوره نور، آيه ٦٣.
١٧٨- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٣٣.
١٧٩- بحار الانورا، ج ٤٣، ص ٣٣.
١٨٠- بحار الانوار ج ٤٣، ص ١٢٢.
١٨١- ذخائر العقبى ، ص ٤٦؛ كنز العمال ، ج ٧، ص ١١١؛ مسند احمد، ص ٢٦.
١٨٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩؛ جلاء العيون ، ج ١، ص ١٣١.
١٨٣- مستدرك الصحيحين ، ج ٢، ص ٤٩٧.
١٨٤- ذخائر العقبى ، ص ٤٣؛ حيلة الاولياء، ج ٢، ص ٤٢.
١٨٥- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٦.
١٨٦- تاريخ خطيب بغدادى ، ج ٤، ص ٣٩٢.
١٨٧- مستدرك الصحيحين ، ج ٢، ص ٤٩٧؛ بحار، ج ٣٧، ص ٦٧؛ بحار، ج ٤٣، ٥١ و ١٨١.
١٨٨- مواقف ، ايجى ، ص ٨.
١٨٩- كنز العمال ، ج ٦، ص ١٥٣؛ مجمع الزوائد، ج ٩ ، ص ١٦٥.
١٩٠- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٩٧؛ عوالم ، ج ١، ص ٢٨١.
١٩١- جلاء العيون ، ج ١، ص ١٥٦.
١٩٢- مسند احمد، ج ٥، ص ٢٦؛ الرياض النضرة ، ج ٢، ص ١٩٤.
١٩٣- الرياض النضرة ، محب الدين طبرى ، ج ٢، ص ١٨٢.
١٩٤- خصائص نسايى ، ص ٣٥.
١٩٥- مسند احمد، ج ٤، ص ٣٢٨.
١٩٦- مسند احمد، ج ٤، ص ٣٢٣.
١٩٧- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٧٣.
١٩٨- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٩.
١٩٩- فرائد السمطين ، ج ٢، ص ٦٨.
٢٠٠- عوالم ، ج ١١، ص ٧٨.
٢٠١- بهجة قلب المصطفى ، ص ٤٣.
٢٠٢- بحار، ج ٤٣، ص ٦٥.
٢٠٣- بهجة قلب المصطفى ، ص ٧٤٤.
٢٠٤- احقاق الحق ، ج ١٠، ص ١٨٥.
٢٠٥- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٤٢.
٢٠٦- عوالم ، ج ١١، ص ٣٩٩.
٢٠٧- فاطمة الزهراء، علامه امينى ، ص ٤٠.
٢٠٨- ملتقى البحرين ، ص ١٤؛ مستدرك سفينة البحار، ماده((خلق))و((فطم))؛ كشف اللالى ، صالح بن عرندس ، به نقل از بهجة قلب المصطفى ، ص ٩.
٢٠٩- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٨؛ عوالم ، ج ٦، ص ٧؛ عوالم ، ج ١١، ص ١٢.
٢١٠- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٣٢.
٢١١- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٥.

۷
سيما و سيره ريحانه پيامبر
آن گرانمايه در اين مورد از جمله پس از نماز بامداد رو به مردم كرد و فرمود:
هان اى پيروان اسلام ! هر كس خورشيد را از دست داد بر اوست كه به ماه تمسك جويد و هر كه ماه را از دست داد به زهره ، و هر كه زهره نورافشان را از دست داد به دو ستاره پرنور.
پرسيدند: اى پيامبر خدا! اينها كيانند؟
فقيل : يا رسول الله ما الشمس وما القمر وما الزهرة وماالفرقدان ؟
فرمود: من خورشيد هدايت هستم و على (عليه السلام) ماه و فاطمه زهره فروزان و دو فرزندم حسن و حسين ، دو ستاره نورافشان ،فقال : انا الشمس ‍ وعلى القمر وفاطمة الزهرة ...
و نيز فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ...
((هان اى مردم ! من به ظاهر از ميان شما مى روم و دو امانت گرانبها و روشنگر در ميان جامعه به امانت مى گذارم : يكى كتاب خدا قرآن و ديگرى خاندان من .))
و روشن است كه ريحانه ارجمند پيامبر، محور و هسته مركزى خاندان گرانمايه اوست .
٣٣- تنها همتاى امير والايى ها در نگرش واقع بينانه محمد، فاطمه در چنان اوج و رفعت مقامى است كه اگر خدا امير فضيلت ها و والايى ها را نيافريده بود، براى ازدواج با او، همتا و همشاءنى در همه جهان يافت نمى شد.
پيامبر در اين مورد از جمله فرمود:
لو لم يخلق الله على بن ابى طالب ما كان لفاطمة كفو.
((اگر خداى پرمهر،((على))را نمى آفريد، براى فاطمه همتايى نبود.))
و نيز فرمود:
لولاك يا على لما كان لفاطمة كفو على وجه الارض .
((على جان ! اگر شما نبودى براى فاطمه در روى زمين همتا و همشاءنى نبود.))
٣٤- بسان زيارت پيامبر در نگرش محمد، فاطمه در زندگى ظاهرى و زندگى معنوى و حقيقى و باطنى اش ، داراى مقامى والاست و زيارت او بسان زيارت پيامبر داراى پاداشى عظيم است ؛ درست بسان زيارت اميرمؤمنان ؛ و اين نشانگر اين مقام والاست كه او((ولية الله))است .
پيامبر در اين مورد از جمله فرمود:
من صلى عليك يا فاطمة غفر الله له والحقه حيث كنت من الجنة .
((فاطمه جان ! هر كس تو را عارفانه و خالصانه زيارت كند و بر تو درود فرستد، خدا او را مورد آمرزش قرار مى دهد و او را در بهشت به من مى رساند.))
و فرمود:
من زارنى بعد وفاتى فكاءنما زارنى فى حياتى و من زار فاطمة فكانما زارنى .
((هر كس مرا پس از رحلت زيارت كند، گويى در زندگى ظاهرى زيارت كرده است و هر كس دخترم فاطمه را زيارت كند گويى مرا زيارت كرده است .))
٣٥- پيش از همه پيشتازان در نگرش پيامبر، بانوى بانوان پيشاپيش همه سبقت گيرندگان به سوى سعادت و نيكبختى و بهشت پرطراوت و زيباست .
در اين مورد از جمله فرمود:
اول شخص يدخل الجنة فاطمة بنت محمد
((نخستين شخصيت والايى كه به پاداش انديشه و گفتار و عملكرد شايسته و بايسته اش در زندگى ، پيش از همه وارد بهشت مى گردد، فاطمه ، دخت ارجمند محمد است .))
٣٦- نويد رستگارى به رهروان راه او پيامبر در دسته اى از سخنان خويش به دوستداران و رهروان واقعى راه پرافتخار او نويد رستگارى و نجات مى دهد، همان گونه كه به رهروان راه قرآن ، پيامبر اميرمؤمنان و حسن و حسين (عليهم السلام )، در اين مورد از جمله فرمود:
تدخل فاطمة ابنتى الجنة وذريتها وشيعتها وذلك قوله تعلى : لا يحزنهم الفزع الاكبر و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون ...
((دخت ارجمندم فاطمه با فرزندان و نسل پاك و دوستداران و رهروان راه توحيدى اش وارد بهشت مى گردند؛ و در اين مورد است كه خدا مى فرمايد: هرگز هول و هراس آن روز سهمگين آنان را اندوهگين نمى سازد.))
و اين نشانگر شكوه و عظمت و استقلال شخصيت اوست .
و نيز فرمود:
ان الله عزوجل فطم ابنتى فاطمة وولدها ومن احبهم من النار.
((خداوند دخترم فاطمه و دودمان او و همه دوستداران آنان را از آتش ‍ دوزخ دور ساخته است .))
٣٧- دوستى او، همرديف دوستى محمد مهر و محبت معنوى و انسانى و دوست داشتنى او و پيروى از دستورات او همرديف دوستى محمد (صلى الله عليه و آله ) و اميرمؤمنان و فرزندان پاك و پاكيزه اش قرار گرفته است و اين نيز نشان ديگرى از شكوه اوست .
پيامبر دست حسن و حسين (عليهم السلام ) را گرفت و فرمود:
من احبنى واحب هذين واباهما وامهما كان معى فى درجتى يوم القيامة (٢١٢)
((هر كس مرا و اين دو فرزند ارجمندم و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در روز رستاخيز با من هم درجه و همرديف خواهد بود.))
اين روايات را((احمد))يكى از پيشوايان بزرگ اهل سنت و انبوهى از دانشمندان آنان آورده اند.
و فرمود:
يا سلمان ، حب فاطمة ينفع فى ماءة من المواطن .اءيسر تلك المواطن : الموت والقبر والميزان والمحشر والصراط والمحاسبة .فمن رضيت عنه ابنتى فاطمة رضيت عنه ، ومن رضيت عنه رضى الله عنه ، ومن غضبت عليه ابنتى فاطمة غضبت عنه ، ومن غضبت عليه غضب الله عليه .(٢١٣)
((هان اى سلمان ! دوستى ريحانه ام فاطمه ، در صد مورد سودبخش مى افتد كه آسان ترين آنها عبارت است از: هنگامه مرگ ، در عالم قبر، پاى ميزان روز رستاخيز، صحراى محشر، و به هنگامه حساب و كتاب روز رستاخيز.پس ‍ كسى كه ريحانه ام فاطمه از او خشنود باشد، من از او خشنود خواهم بود و كسى كه من از او خشنود شوم ، خدا خشنود مى گردد و كسى كه دخترم فاطمه از او ناخشنود باشد و بر او خشم گيرد، من نيز بر او خشم خواهم گرفت و از او ناخشنود خواهم بود و كسى كه من از او ناخشنود گردم ، خدا از او ناخشنود خواهد بود.))
٣٨- در بهشت همراه با پيامبر در آيينه محمد، فاطمه بانوى بهشت است و در بهشت به خاطر انديشه ها و نيت ها و عملكرد شايسته اش در زندگى ، مقام و مرتبه اى همرديف پيامبر و اميرمؤمنان دارد و روشن است كه آن جا جايگاه خاصى است كه هر كس را نشايد.
پيامبر به اميرمؤمنان فرمود:
انت يا على معى فى قصرى فى الجنة مع فاطمة ابنتى ، ثم تلا: اخوانا على سرر متقابلين
((على جان ! شما و دخت گرانمايه ام در بهشت ، در قصر من همنشين من خواهيد بود و آن گاه آيه شريفه را تلاوت فرمود كه : بندگان خاص خدا و بهشت نشينان در اوج دوستى و مهر و برادرى بر تخت هاى بهشتى رو به روى هم مى نشينند.))
و نيز فرمود:
انا وفاطمة وعلى والحسن والحسين فى مكان واحد يوم القيامة
((در روز رستاخيز، من و فاطمه و على و حسن و حسين ، در يك جا خواهيم بود.))
٣٩- شكوه او در محشر فاطمه در آيينه محمد با جلال و شكوه خاصى وارد محشر مى گردد.با شكوه و عظمتى بسان پيامبران و در حالى كه همه پياده اند و در اوج سختى ، او بسان پيامبران ، باشكوه و سواره وارد مى گردد.
پيامبر فرمود:
تبعث الانبياء يوم القيامة على الدواب ...يبعث صالح على ناقة ، وابعث على البراق ، و تبعث فاطمة امامى على الغضباء
((پيامبران در روز رستاخيز سواره و باشكوه وارد محشر مى گردند...صالح پيامبر بر ناقه خويش وارد مى شود و من بر براق خود و فاطمه پيشاپيش من بر مركب شكوه و عظمت .))
٤٠- نام بلندآوازه او در بهشت دسته ديگر از روايات در شكوه معنوى فاطمه (عليها السلام ) بيانگر آن است كه نام بلند آوازه آن بانوى نمونه بر ساق عرش و بر در بهشت براى معرفى به فرشتگان نوشته شده است .همان گونه كه نام پيامبر و على و دو فرزندش ، حسن و حسين .ليلة عرج بى الى السماء راءيت على باب الجنة مكتوبا: لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على حبيب الله ، الحسن والحسين صفوة الله ، فاطمة خيرة الله ، على مبغضيهم لعنة الله (٢١٤)
٤١- زينت بهشت پرطراوت و زيبا برخى از روايات بيانگر آن است كه بهشت به نور وجود و تصوير نورافشان و به نور معنويت او نورباران است .همان گونه كه به نور وجود و تصوير پيامبر و اميرمؤمنان و دو نور ديده اش .
پيامبر فرمود:
آدم ، آن گاه كه در بهشت بود، به كران تا كران آن نگريست ، اما چهره اى بسان چهره خود نديد.رو به بارگاه خدا نمود و گفت : بار خدايا! در بهشت پرطراوت و زيبا، چهره اى بسان چهره خود نمى نگرم .
به او پيام رسيد كه به بهشت برين بنگر!
آدم به فردوس برين وارد شد و در آنجا چهره هايى را ديد كه نام هر يك بر كنار آن ، اين گونه نوشته شده بود:
انا المحمود و هذا((احمد))، انا الاعلى و هذا((على))، انا الفاطر و هذه((فاطمة))، انا المحسن و هذا((حسن))انا ذوالاحسان وهذا((حسين)).(٢١٥)
من ستوده شده ام و اين((احمد))است ؛ من برتر و بالاترم و اين((على))است ؛ من آفريدگارم و اين((فاطمه))است ؛ من شايسته كردارم و اين((حسن))است ؛ و من بخشاينده ام و اين((حسين)).
٤٢- رشته پيوند ميان خدا و خلق او رشته استوار و اطمينان آور و نجات بخش است ميان خدا و آفريدگان ، كه هر كس بدان ريسمان محكم چنگ زند نجات مى يابد.
پيامبر گرامى در اين مورد فرمود:
فاطمة بهجة قلبى ، وابناها ثمرة فؤ ادى ، وبعلها نور بصرى ، والائمة من ولدها امناء ربى وحبله الممدود بينه و بين خلقه ، من اعتصم به نجا، ومن تخلف عنه هوى .(٢١٦)
((فاطمه مايه شادمانى قلب من است ، و دو فرزندش حسن و حسين ميوه دل من ، و شوى ارجمندش نور ديدگان من ، و پيشوايان برگزيده بارگاه خدا از فرزندانش حجت هاى پروردگار من ، و رشته پيوند ميان آفريدگار و آفريدگانش مى باشند.هان ! به هوش باشيد كه هر كس به اين رشته پيوند چنگ زند، نجات يافته و هر كس از آن روى برتابد و تخلف ورزد، نابود خواهد شد.))
راز اين همه گراميداشت و تجليل روابط دو نسل يا پدر و مادر و فرزندان ممكن است به يكى از چند صورت جلوه گر شود:
١- سرد و تيره .
٢- گرم و دوستانه و برخاسته از انگيزه هاى طبيعى و عاطفى والدين و فرزندان .
٣- دوستانه و همراه با احترام متقابل و رعايت حقوق .
٤- رابطه عاشقانه و سرشار از مهر و احترام متقابل و برخاسته از شناخت و آگاهى ، علاوه بر علايق و انگيزه هاى پاك طبيعى .
هستند فرزندانى كه رابطه آنان با پدران لايق و باشخصيت شان نيز به سردى گراييده و بر اثر عوامل ناهنجارى چون : عامل محيط، همنشين آلوده ، فرهنگ ناسالم يا ديگر عوامل به تيرگى و حتى بريدگى و جدايى انجاميد كه در قرآن شريف نمونه هايش را مى توان در يكى از فرزندان آدم ، فرزند نوح و برخى از فرزندان يعقوب ، نگريست و خارج از اين خاندان هاى عريق و اصيل نيز بسيار مى توان شاهد اين سردى ها و تيرگى ها بود و ناسازگارى و ناهماهنگى و جدايى و تضاد و درگيرى دو نسل را شاهد بود.
نوع ديگر از روابط ميان دو نسل كه دوستانه و برخاسته از علايق فطرى و طبيعى ميان دو نسل باشد، نمونه هايش بسيار است و ميان انسان و حيوان مشترك مى باشد، كه البته انسان به دليل شعور و معرفت و آگاهى ، آن را به رنگ ديگرى جلوه مى دهد و بدان محتواى ادب و انسانيت و كمال و جمال مى بخشد.
نوع سوم نيز گرچه در ميان جامعه ها و تمدن ها و خانواده ها يافت مى شود اما زياد نيست .
مى ماند نوع چهرم كه بسيار كم نظير است و سخت محبوب و مطلوب اسلام براى دو نسل .و رابطه گرم و عاشقانه و بى نظير ميان پيامبر و دخت گرانمايه اش از اين نوع بود.يك رابطه عميق قلبى ، عاطفى ، انسانى ، ريشه دار، استوار، نفوذ كرده در ژرفاى جان و اعماق وجود و كران تا كران روح و روان ، رابطه ظريف و لطيف و دلپذير و جوشان عقيدتى ، اخلاقى ، ارزشى ، مكتبى و آرمانى ،
رابطه ژرف و متقابل مريد و مراد، استاد و شاگرد، عارف شيفته و شيدا،
رابطه دو جانبه و متقابل عاشق و معشوق معنوى و باز هم بالاتر و والاتر و فراتر و برتر.
پيامبر در نظرگاه فاطمه فاطمه در زندگى خويش از همان آغاز تا واپسين لحظات ، نه تنها پدر گرانمايه را، پدرى انديشمند، لايق ، دانشمند، آموزگار بشريت ، پرواپيشه ، شجاع ، باعظمت ، تبلور درايت و حكمت و فرزانگى ، تجسم مهر و راءفت و جوانمردى و پايدارى و شكيبايى و قهرمان قهرمانان در همه صحنه ها و ميدان ها و سرشار از ارزش هاى والاى توحيدى مى نگريست و محبوب ترين و مطلوب ترين پدر در زندگى مى يافت ، بلكه او را دوستى دلسوز، خيرخواهى شفيق ، سالارى كارا و باكفايت ، پيشوايى لايق و بشردوست ، سمبل و نمونه و سرمشق و الگو و تجليگاه فضيلت ها، و همرزم و همسنگر و همراه خويش در راه عدالت و آزادى و برترين پيام آوران خدا مى نگريست ، و اين ها برداشت ها و ارزيابى ها و باورهايى بود كه از ژرفاى جان او سرچشمه مى گرفت ، جزء گوشت و پوست و خون و ده ميليون ميليارد سلول وجود او بود.
اگر كسى اين واقعيت را نيك بفهمد، آن گاه احترام سرشار و بى نظير فاطمه به پيامبر در حيات پدرش را مى تواند هضم كند و نيز مى تواند ناله هاى جان سوز و شب هاى تار سوگوارى او و اشعار پرمحتوا و درس آموز و غمبار او در فقدان پدر و بى قرارى و ناآرامى او را پس از زندگى ظاهرى پيامبر تحليل و تفسير كند.
فاطمه در نظرگاه پيامبر و پيامبر نيز از سوى ديگر، فاطمه را نه تنها دخت گرانمايه خويش و دخترى سرشار از ادب و ارزش هاى انسانى و اخلاقى و بانويى والا مى نگريست بلكه او را دخترى صاحب كمال و جمال ، اقيانوس ژرف و بى كرانه دانش و بينش ، قله سر به آسمان ساييده عفاف و نجابت ، گوهر تك دانه و ناياب پاكى و قداست و سرو تناور و برافراشته شكيبايى و پايدارى مى ديد.
او شاهد بود كه چشمه ساران ارزش ها و عظمت ها و والايى ها و زيبايى هاى ظاهرى و معنوى دلخواه اش ، كه خود براى شكوفا ساختن و به گل نشاندن و بارور نمودن آنها برانگيخته شده بود، از شاخسار وجود آن بانوى پرشكوه مى جوشد و باران كمال از آسمان زندگى اش بر دلهاى كوير و تشنه آب حيات ، به صورت قطرات بى شمار مى بارد و ريحانه و بوستان عطرآگينى است كه همه جا را معطر مى سازد.و سرانجام ساخته و پرداخته و شاهكار و نمونه و تجسم بارز مكتب الهى و راه و رسم افتخارآفرين و سبك و شيوه انسان ساز و آسمانى اوست و راز آفرينش زن .
آرى ، با اين ديد و با اين بيان است كه رمز آن همه مهر و عشق و محبت و شور و صفا و تجليل و تقدير اين پدر والا از آن دخت گرانمايه هضم مى گردد.
اين جاست كه روشن مى گردد كه چرا پدر والايى چون محمد بارها و بارها خطاب به فاطمه مى گويد:((پدرت به قربانت !))
چرا بارها مى فرمايد:((فاطمه جان ! پدر و مادرم فدايت باد!))
چرا دستان پرمهر دخترش را بوسه باران مى كند!
چرا او را محبوب پدر مى خواند!
چرا او را عزيزترين هايش عنوان مى دهد!
چرا او را پاره وجود قلب و روح خويش مى خواند!
چرا او را معيار حق ، ميزان سنجش ديندار و دين باور مى نگرد!
چرا پيش پاى او با قامت تمام مى ايستد و از او استقبال مى كند!
چرا او را بسان بزرگى والامقام به هنگام رفتن بدرقه مى نمايد!
چرا به هنگام سفر، از خانه او حركت مى كند و در بازگشت ، نخست به ديدار او مى شتابد!
چرا از شادى او شادمان و از اندوه او اندوهگين مى گردد!
چرا صداى ملكوتى او نشاطبخش قلب مصفاى محمد است و مايه حيات دل او!
چرا دورى او براى پدر تحمل پذير نيست ، با اين كه صخره ها و كوه ها و مشكلات در برابر اراده پولادين و شكيب وصف ناپذير او از هم فرو مى پاشيد و متلاشى مى گشت !
چرا خشم او را خشم خدا و كيفر به خشم آورنده اش را وعده آتش ‍ مى داد!
چرا درود بر او و رعايت حرمت و حقوق او را عمل شايسته اى مى ديد كه پاداشش بهشت خداست !
چرا مى فرمود:((بوى بهشت را از فاطمه ام ، ريحانه بوستانم استشمام مى كنم !))
چرا او را((ام ابيها))و((ام النبى))مى خواند و رفتارش در برابر او بسان رفتار فرزندى لايق و سرفراز با مادرى شكوهبار و كامل بود؛ دست او را بوسه باران مى ساخت ، جلوى پاى او با قامت برافراشته مى ايستاد، به استقبال او تا در خانه مى رفت و او را تا سر كوچه بدرقه مى كرد!
چرا پيش از هر سفر، آخرين خداحافظى را از او مى نمود و توشه از چهره او بر مى گرفت و در بازگشت از سفر، پيش از هر كس به ديدار او مى رفت !
چرا همه درهاى خانه هاى ياران و نزديكان به سوى مسجد را بست و مسدود ساخت و تنها اين در خانه فاطمه و على بود كه بسان خانه محمد به مسجد گشوده بود.و سد الابواب الا بابه
و چرا هر بامداد و شامگاه از پنجره اى كه خانه اين دخت فرزانه را به خانه محمد پيوند مى داد، به او سلام و درود مى گفت و آن همه تجليل مى كرد؟
چرا هنگامى كه اين آيه شريفه به وسيله فرشته وحى فرود آمد كه : هان اى ايمان آوردگان ! پيامبر را بسان خويشتن و به همانند صدا كردن برخى از شما ديگرى را صدا نزنيد و بلكه با عنوان رسالت او، وى را با احترام صدا بزنيد، پيامبر به فاطمه فرمود: دخترم ! اين آيه براى ديگران است نه تو.تو مرا پدر صدا بزن كه صداى تو قلب پدر را زنده و شاداب مى سازد!
چرا هنگامى كه فاطمه به خانه على رفت ، پيامبر تاب جدايى او را در خود نديد و با اين كه فاصله ميان و او و محبوب دلش تنها كوچه اى بود، به اشاره خدا كنار مسجد و خانه اش طرح خانه اى ساده و گلين براى او ريخت ؛ خانه اى كه تنها فاصله ميان آن و خانه محمد يك ديوار بود و يك پنجره كه آن هم جز روزهايى كه پيامبر در سفر بود هر بامداد و شامگاه گشوده مى شد و سلام و درود و عشق و مهر و صفا و محبت مبادله مى گشت ؛ چرا!
چرا اين همه در منبر و محراب ، نماز و دعا، مكه و مدينه ، مزرعه و بيابان ، كوچه و خيابان ، در برابر آشنا و بيگانه ، و در هر مجلس و محفلى ، از او اينقدر تجليل مى كرد؟
چرا مى فرمود: فاطمه بهشت من است ، جواز بهشت من است ، كوثر نورافشان من است ، زهره فروزان من است ، نور ديده و نشاطبخش قلب من است ،
ولادت و زندگى و رحلت و شهادتش ، بهشتى است و ملكوتى و آسمانى ؟
و به ويژه كه بارها و بارها پس از اين تعريف ها و تكريم ها مى فرمود:
خشنودى او خشنود خداست و ناخشنودى او موجب ناخشنودى خدا و پيامبر.
و دعا مى كرد كه : خدايا! هر كس او را دوست بدارد، دوستش بدار و هر كس ‍ با او از در عداوت و كينه توزى در آيد، او را دشمن دار! چرا!
اين همه محبت و اين همه مهر و اين همه عشق به فاطمه چرا!
اين همه تجليل و تكريم به او و فرزندانش براى چه !
اين همه شكوه و عظمت براى اين خانواده بر شمردن چرا!
اين قيدها براى چيست !
درست است كه پيامبر با اين شيوه حكيمانه صدها درس مى دهد، از آن جمله : در آن روزگارى كه دختر، فرزند محسوب نمى شود و پسر تنها ادامه دهنده راه پدر است ، به زن پيام مى دهد كه اوج گير، به قله شكوه و عظمت صعود كن ، به حقوق انسانى خويش دست ياب ، به پا خيز!
و صحيح است كه خدا با انتخاب فاطمه مى خواهد زن و يا نيمى از پيكر جامعه را زندگى بخشد، همان گونه كه پيش از آن نيز كار خدا در احياى حقوق پايمال شده اين موجود شريف و نجيب سابقه دارد.روزى مريم را برمى گزيند و روزى((هاجر))را در كنار خانه خودش جاى مى دهد، و اينك هم با فرو فرستادن سوره((كوثر))و ارزانى داشتن كوثر نورافشان به پيامبر، مى خواهد موانع و سدهاى جاهليت در همه عصرها و نسل ها را از سر راه زن بردارد، و او را تا رسيدن به عرش خدا و ديدار خدا به حركت آورد اما در كنار همه اين ها بايد دريافت كه احترام و تجليل شگرف و بى نظيرى از فاطمه بانوى بانوان است و نشانگر شكوه وصف ناپذير او در بارگاه خدا و در آيينه محمد (صلى الله عليه و آله ).
و آيا اين همه شكوه و احترام نشانگر پيوند بى نظير قلب پيامبر با او نيست ؟
آيا اين ها ترسيم كننده هم جهت و هم آرمان و هم هدف و همراه و همراز و همسنگر بودن آن دو در همه زندگى نيست ؟
پس از محمد (صلى الله عليه و آله ) راز و رمز اين((چرا))روشن خواهد شد.
انگيزه هاى بزرگداشت انگيزه هاى دوستى و احترام و تجليل مى تواند يكى از اين ها باشد:
١- انگيزه طبيعى و درونى ، همانند مهر و محبت متقابل والدين و فرزندان و يا عشق و مهر همسران به يكديگر.
٢- انگيزه هاى جاه طلبانه و خودپرستانه ، همچون تعريف و تشويق خودكامگان قرون و اعصار از چاكران و جلادان خويش به منظور دلگرم ساختن آنان و بهره ورى بيشتر از باربرى آنان .
٣- انگيزه هاى منفعت جويانه و هواپرستانه همچون تعريف متقابل ظالمان و فريبكاران از يكديگر و مبادله واژه ها و جملات و تعريف ها و نان قرض ‍ دادن ها به منظور تحميق و فريب مردم ساده دل .
٤- و ديگر انگيزه هاى معنوى و انسانى و الهى و ارزشى كه از شخصيت و شكوه و عظمت چهره ها منشاء مى گيرد.
تجليل و تكريم بى نظير و بى همانند پيشواى بزرگ توحيد از برترين بانوى بانوان گيتى از كدامين نوع است ؟
آيا تنها برخاسته از مهر و عشق پدرى است ؟
اگر چنين بود، چرا پيامبر از ديگر فرزندان و دخترانش بدين صورت ياد نكرد و آنان را اين گونه مهرباران و اين گونه تجليل ننمود؟ با اين كه فرزندانى بزرگ تر از فاطمه داشت و همه آنان هم از همسر ارجمند و فداكارش ‍((خديجه))بودند.
انگيزه هاى دوازده گانه اين گراميداشت واقعيت اين است كه مهر سرشار و محبت بى نظير و احترام عميق پيامبر به فاطمه از اين انگيزه ها سرچشمه مى گرفت :
١- مهر عميق پدرى .
٢- جبران كمبود مهر مادر به خاطر رحلت مادر فاطمه (عليها السلام ).
٣-به فرمان خدا و با اشاره دستگاه آفرينش و انگيزه الهى .
٤-به خاطر اين كه خود فاطمه تجسم ارزش ها و تبلور والايى بود.
٥-به دليل آگاهى از آينده و دفاع قهرمانانه او از راه و رسم دين و دفتر و ارزش هاى دينى و حقوق و آزادى امت .
٦-به انگيزه گراميداشت مقام زن و احياى نيمى از پيكر جامعه و تاءمين حقوق و آزادى و امنيت و شرافت و كرامت زن بود كه در آن روزگاران لگدمال استبداد و ارتجاع و جاهليت و خرافات نژادى ، قومى ، ملى ، خانوادگى و مذهبى مى گشت .
٧-به انگيزه شناساندن او به همگان و اتمام حجت .
٨-بدان جهت كه نسل پاك و شايسته پيامبر از او بود و او مام پرفضيلت امامان نور.
٩-او شبيه ترين انسانها در سيما و سيرت و رفتار و گفتار به خود آن حضرت بود.
١٠-اصل وجود او از بهشت بود و او كوثرى جوشان و نورافشان و ارمغان خدا به پيامبر بود.
١١-و ديگر اين كه نام او، دانش گسترده او، پيمان زندگى مشترك او با على (عليه السلام)، همه و همه از جانب خدا بود.
١٢-و سرانجام اين كه او راز آفرينش زن ، شگرف ترين انسان ، بديع ترين موجود دستگاه آفرينش بود و تجليل او در حقيقت تجليل از زن و در راستاى احياى حقوق و آزادى و شخصيت زن بود.
آرى ، او به ظاهر كوچك ترين فرزند پيامبر بود اما در حقيقت برترين و ارجمندترين آنان به شمار مى رفت و كسى بود كه نه از نظر ولادت ، بلكه از نظر رسالت ، مادر پيامبر بود و پس از اين كه پيامبر دو يار و پشتيبان با ايمان و نستوه خويش ، خديجه و ابوطالب ، را در اوج تنهايى خويش و شرارت دشمن حق ستيز از دست داد، فاطمه بود كه يار و همراه و همراز و مراقب او در خانه و زندگى پدر بود و همه امور و شئون يك مادر خانه را به انجام مى رساند.
او در حقيقت موجى بود كه در طول قرن ها و عصرها، نور پرفروغ محمد را از خود عبور داد و آن نور روشنگر و پربركت را به بشريت رسانيد و نسل پيامبر را او بر جهان باقى نهاد.
اين امتيازات بى نظير آن گرانمايه است كه فرزندانش ، كه در حقيقت شريف ترين و نجيب ترين و عزيزترين خانواده بشرى هستند، از او ريشه دارند و او تنها دامان پاك و پاكيزه و پركفايتى است كه نسل پيامبر از آن است .تنها زمين طيب و طاهرى است كه درخت تناور خاندان وحى و رسالت در آن روييده و پاك ترين و شايسته ترين مادرى است كه حافظه عصرها و نسل ها به خاطر مى آورد.
بخش ٨: سيماى ريحانه پيامبر در آيينه امامان نور خرد و دانش و تجربه ، نشانگر اين واقعيت است كه هر انسانى را چند نفر بهتر و عميق تر و شايسته تر از ديگرى مى توانند بشناسند و ديدگاه آنان در مورد شخصيت او مى تواند دقيق تر و واقع بينانه تر باشد و آيينه صاف و شفاف و بى عيب و نقص آنان ، چهره واقعى او را بهتر مى نماياند:
١- پدر و مادر،
٢- فرزندان آگاه و حق گو،
٣- آموزگار و مربى ژرف انديش ،
٤- دوست و همنشين ،
٥- و شايد بهتر از همه آنها، همسر و شريك زندگى او.
از اين رو بايد بانوى بانوان را در آيينه شفاف و زلال و حق نماى على (عليه السلام) نگريست .
١- در آيينه اميرمؤمنان سيما و سيره ريحانه پيامبر در آيينه شفاف و حقيقت نماى امير والايى ها و راستى ها بسيار جالب ، پرجاذبه ، شكوهبار، پرقداست ، فداكارانه ، پرمعنويت ، وصف ناپذير، درس آموز، الهام بخش و تماشايى است ؛ براى نمونه :
١- بهترين يار: در بامداد آغاز زندگى مشترك امير والايى ها با فاطمه بود كه پيامبر به خانه آنان آمد و دوستانه از هر كدام از دو همسر جوان ، ديدگاهش ‍ را در مورد ديگرى پرسيد.
از دخت گرانمايه اش فاطمه پرسيد كه همسر و شريك زندگى اش را چگونه مى نگرد و ديدگاهش در مورد او چيست ؟
فاطمه (عليها السلام ) كه او را در رفتار و گفتار زندگى و عملكرد، نسخه دوم پيامبر، جانشين راستين و برادر او و عزيزترين انسان ها نسبت به پيامبر مى ديد، او را بهترين و برترين مرد زندگى خواند؛ همان گونه كه پدرش ‍ بى هيچ كم و زياد او را معرفى كرده بود كه :نعم البعل على (عليه السلام).
((او برترين همسر براى زندگى است .))
و نيز فرمود:
خير بعل .(٢١٧)
آن گاه به آرامى دست على (عليه السلام) را گرفت و پرسيد:
يا على كيف وجدت اهلك ؟
((همسرت فاطمه را چگونه ديدى ؟))
او را در فرهنگ و معرفت ، دانش و بينش ، خرد و درايت ، درك و عرفان ، شناخت و شعور، اخلاص و ايمان ، تقوا و پروا، ادب و انسانيت ، ايثار و گذشت ، كرامت و شرافت و ديگر ارزش هاى انسانى و معنوى چگونه يافتى ؟
اميرمؤمنان شگفت پاسخى گفت ، پاسخى به راستى برازنده او.فرمود:
نعم العون فى طاعة الله .
او برترين همسر و همكار و مشاور و معاون و شريك زندگى در راه هدف هاى والا و خداپسندانه و توحيدى است .درست همان گونه كه در آغاز او را يافته بود.
همان گونه كه در نخستين روزهاى خواستگارى او را مى ديد، همان سان كه وقتى پيامبر دست آن دو جوان پاكباخته و خداجو و پرواپيشه را به هم داد و در معرفى آن دو، واقعيت را در ميان نهاد و فرمود: على جان ! اين دخت گرانمايه ام فاطمه است و امانت من در خانه تو، و فاطمه شايسته ترين و برازنده ترين انسان براى زندگى مشترك و خداپسندانه و هدفدار است .
...ياعلى ، نعم الزوج فاطمة ، ويا فاطمه ، نعم الزوج على .(٢١٨)
٢- از نعمت هاى شكوهمند خدا بر من : در گرماگرم زندگى مشترك و اوج ابتلاها و آزمايش هاى بزرگ ، و به هنگامه وزش گردبادهاى سهمگين ، و كوران ها و توفان ها و بحران هاى بنيانكن ، و فراز و نشيب ها، و فقر و فشارها نيز، ديدگاه اميرمؤمنان نسبت به شخصيت پرشكوه او بسان آغاز زندگى مشترك بود.
او در اوج سخن از نعمت هاى گران خدا بر خويشتن فرمود:
وزوجتى خير نساء الامة .(٢١٩)
((از نعمت هاى گران خدا بر من - كه بايد سپاس او را همواره بجاى آورم - اين است كه برترين بانوى هستى را به خانه من روانه ساخته و به همسرى من برگزيده است .))
٣- پدر و مادرم فدايت باد!: براى اميرمؤمنان ، چون ديگر مسلمانان مجاهد و فداكار و پاكباخته ، مشكلى پيش آمد.فاطمه به خانه پدر و پيشواى امت شتافت تا از او كمك بگيرد اما هديه پيامبر، معنوى بود و علمى ، و نه مادى .(٢٢٠) چرا كه زندگى ساده او بسان زندگى مردم جامعه اش بود، آن هم بسان زندگى محروم ترين هاى آنان ؛ و سوگند خورد كه فاطمه جان اينك يك ماه است در خانه محمد آتش براى فراهم آوردن غذاى گرم بر نيفروخته اند.
آن گاه اين هديه معنوى را به او آموخت كه فرشته وحى براى او آورده بود:
بسم الله الرحمن الرحيم ، يا رب الاولين والاخرين ، يا ذالقوة المتين ، يا راحم المساكين ، ويا ارحم الراحمين
فاطمه بازگشت اما مسرور و شادمان و در اوج خشنودى .اميرمؤمنان او را استقبال كرد كه گرامى همسرم ! چه آورده اى ؟
پاسخ داد:ذهبت للدنيا وجئت للاخرة
((براى دنيا رفته بودم اما آخرت را آورده ام .))
على (عليه السلام) فرمود:
بابى انت وامى خير امامك
((پدر و مادرم فدايت باد! خوش آورده اى ، خير پيش ...))
٤- و راستى كه چقدر شكوهبار است !: در فرجام اين زندگى درخشان و به هنگامه فراق و غروب خورشيد وجود فاطمه از اين سراى فانى نيز آن گاه كه همسر جوان و توحيدگرايش او را به شنيدن آخرين سخنانش فراخواند، دگربار شخصيت شكوهمند فاطمه در آيينه گفتار و عملكرد او نشان داده شد و راستى كه چقدر شكوهبار است .
فاطمه در آخرين ساعات ، اميرمؤمنان را فراخواند و با دنيايى ادب و عظمت و مهر و صفاى هماره اش با او چنين گفت : على جان ! گويى لحظات فراق از راه مى رسد، اجازه مى خواهم وصيت كنم .
اميرمؤمنان فرمود:((فاطمه جان ! دخت فرزانه پيامبر! هر آنچه دوست دارى سفارش كن خداى عمرت را به بلنداى خورشيد گرداند!))
و آن گاه كنار بستر او نشست تا بشنود...اوصنى بما احببت يا بنت رسول الله .
فاطمه گفت :
يابن عم ما عهدتنى كاذبة ولا خائنة ولا خلفتك منذ عاشرتنى .
((على جان ! در زندگى ام هرگز زبان به دروغ نگشودم و انديشه ناپسند به مغزم راه ندادم و هرگز با تو مخالفت نكردم و جز به خشنودى خدا و انجام وظايف در برابر خدا و بندگان او و خويشتن و ايفاى نقش خداپسندانه ، نينديشيدم .
على جان ! آيا به راستى اين را گواهى مى كنى و مى پذيرى ؟))
اميرمؤمنان در حالى كه موج غم و اندوه كران تا كران وجودش را در بر گرفته بود و احساس فراق ، قلبش را سخت مى فشرد، فرمود:
معاذ الله ! انت اعلم بالله وابر واتقى واكرم واشد خوفا من الله من ان اوبخك بمخالفتى وقد عز على مفارقتك ، الا انه لا بد منه ، والله لقد جددت على مصيبة رسول الله و قد عظمت وفاتك وفقدك فانا لله ...(٢٢١)
گرامى همسرم ! فاطمه جان ! پناه به خداى مى برم كه تو بانوى خداساخته و پرورش يافته دامان رسالت و برترين بانوى بهشت ، از وظايف خويش تخلف نموده باشى .
فاطمه جان ! راستى كه تو خداشناس ترين ، شايسته كردارترين ، پرواپيشه ترين ، گرامى ترين و خداترس ترين انسان ها هستى ؛ و اين ويژگى هاى والاى تو برتر و بالاتر از آن است كه با من از در مخالفت در آيى و من تو را مورد انتقاد قرار داده و سرزنش كنم .
و بدين سان ، با پنج ويژگى كه ريشه و مادر ارزش ها و فضيلت ها و قداست ها و والايى ها و عظمت هاست ، شكوه و شخصيت ممتاز و بى همانند دخت گرانمايه پيامبر را در چشم انداز حق طلبان قرار داد.
و رمز و راز زندگى موفق و سرشار از پيروزى و سرفرازى را به همه آموخت ؛ همان گونه كه دخت گرانمايه پيامبر و برترين آموزگار شايستگان آموخت .
و آن گاه پس از برشمردن ويژگى ها و ارزش هاى اخلاقى و انسانى فاطمه (عليها السلام )، شراره هاى دل و شعله هاى غم و اندوهش از وداع يار، زبانه كشيد و فرمود:
فاطمه جان ! راستى كه جدايى تو براى من سخت گران است .
به خداى سوگند! بار گران مصيبت و اندوه غروب غمبار رسالت را تجديد مى كند....
٥- در گستره قلب اميرمؤمنان : و پس از غيبت جسمى اش از خانه على (عليه السلام) همچنان در دل او زنده و نورافشان بود و كران تا كران قلب او را جايگاه خود ساخته بود.اميرمؤمنان بارها فرمود:
فو الله مااغضبتها ولا اكرهتها على امر حتى قبضها الله عزوجل ولا اغضبتنى ولا عصت لى امرا، ولقد كنت انظر اليها فتنكشف عنى الهموم والاحزان .(٢٢٢)
((به خداى سوگند من در زندگى خود با ريحانه پيامبر، هرگز او را به خشم نياوردم و او را به كارى كه برايش خوشايند نبود نخواندم ، تا او جهان را بدرود گفت و مرا در فراغ خويش گرفتار ساخت ؛ و آن عزيز سفر كرده نيز مرا هرگز خشمگين نساخت و جز در انجام خواسته هايم نكوشيد و با من هماره هماهنگ بود.او به گونه اى بود كه من هرگاه به او نگاه مى كردم ، شكوه و عظمت و صفايش ، همه غم و اندوه را از دلم مى زدود.))
٦- مباهات به وجود ريحانه پيامبر: آن حضرت بارها به مناسبت هاى گوناگون ، مراتب قدردانى و حق شناسى خويش را از ريحانه پيامبر اعلان مى كرد و به وجود مباهات مى نمود.در اين مورد از جمله اين گونه سرود:
ولى الفخر بفاطم وابيها ثم فخرى برسول الله اذ زوجنيها (٢٢٣)
((و براى من در وجود گرانمايه فاطمه و پدر ارجمندش ، بسى مايه فخر و مباهات است .و باز هم افتخارى است كه پيامبر خدا ريحانه اش را به همسرى من درآورد.))
و نيز در برابر دجال اموى و فريبكاريهاى او كه براى فريب ساده دلان خود را كاتب وحى و از نزديكان پيامبر جا مى زد، براى روشنگرى و گراميداشت مقام والاى فاطمه ، چنين سرود:
محمد النبى اخى وصنوى وحمزة سيد الشهداء عمى !... وبنت محمد سكنى وعرسى منوط لحمها بدمى ولحمى وسبط احمد ولداى منها فاءيكم له سهم كسهمى ... (٢٢٤)
((محمد، برترين پيامبر خدا، برادر و همتاى من است و حمزه ، آن سالار شهيدان راه حق ، عموى من .جعفر طيار، كه بامدادان و شامگاهان با فرشتگان بارگاه خدا پرواز مى كند، برادر قهرمان من است و ريحانه پيامبر خدا فاطمه ، كه خون و گوشت او با خون و گوشت من درآميخته است ، همتا و همپرواز و شريك زندگى من .
و نوادگان شكوهبار پيامبر از فاطمه ، فرزندان دلبند من هستند.اينك بگوييد، كدامين شما از افتخار پيوند و همدلى و همراهى با پيامبر بهره اى بسان من داريد؟!))
٢- در انديشه و باور دومين امام نور ريحانه پيامبر در آيينه شفاف دومين امام نور، حضرت مجتبى (عليه السلام) داراى روحى بزرگ و قلبى خدادوست و مردم خواه است و كيفر دشمنى با او، آتش شعله ور دوزخ .
١- او در اشاره به اين روح توحيدگرايانه و بشردوستانه مام ارجمندش ، از نماز و نيايش شبانه و دعاهاى خيرخواهانه و درس آموز او سخن دارد و روشنگرى مى كند كه آن حضرت هماره درس رعايت حقوق و حرمت ديگران را مى داد و مى فرمود:
پسرم ! بايد نخست در انديشه آسايش و آرامش ديگران بود و آن گاه خويشتن .
الجار ثم الدار...(٢٢٥)
٢- و نيز آورده اند كه آن حضرت به يكى از سركردگان سپاه شوم سقيفه فرمود:
((هان اى مغيره ! تو همان تيره بخت و بيدادپيشه اى هستى كه در يورش ‍ بى رحمانه دژخيمان استبداد به كانون وحى و رسالت شركت داشتى ؛ پس ‍ در انتظار آتش شعله ور دوزخ باش !))
وانت ضربت فاطمة بنت رسول الله حتى ادميتها والقت ما فى بطنها...و قد قال لها رسول الله : انت سيدة نساء اهل الجنة ، والله مصيرك الى النار.(٢٢٦)
افزون بر اين ، امام مجتبى (عليه السلام) در بسيارى از نامه هاى سياسى - اجتماعى و سخنان روشنگر و مناظره هاى خويش با باند پليد اموى ، بارها به شكوه و عظمت چنين مادرى افتخار مى كند و او را برترين مادر گيتى مى شناسد و مى شمارد.
٣- در آيينه دل پيشواى شايستگان ريحانه سرفراز پيامبر از ديدگاه حسين (عليه السلام) و در آيينه دل او، نه تنها افتخارانگيزترين زن و افتخارآفرين ترين مادر گيتى است ، كه آگاه ترين ، مترقى ترين ، شايسته ترين و الهام بخش ترين پيشواى عصرها و نسل ها و بزرگ پرچمدار آزادى و آزادگى و عدالت خواهى و دفاع از حقوق بشر و پرچم هماره برافراشته ستم ستيزى و مبارزه با حق كشى و استبداد است ؛ و درست از اين ديدگاه است كه پيشواى شايستگان حضرت حسين (عليه السلام) را مى نگريم كه :
١- در سوگ جان سوز ستايش انگيزترين مادر تاريخ ، به گونه اى مى سوزد و مى گدازد كه فقدان سهمگين او و غيبتش را از جامعه ، بسان غيبت و رحلت پيامبر ارزيابى مى كند و با دلى پردرد رو به آرامگاه نورافشان نياى گرانقدرش ‍ مى گويد:
هان اين نياى بزرگ ! اى پيامبر خدا! امروز با شهادت جانسوز دخت ارجمندت ، مصيبت غمبار رحلت تو براى ما تازه شده است .(٢٢٧)
و با بوسه بارن ساختن چهره و دست و پاى سرد مادر در بستر شهادت ، ندا مى دهد كه : هان اى مام ارجمند حسين ! با من سخن بگو پيش از آن كه قلبم از غم فراق تو شكافته شود، پاسخ مرا بده !
٢- نام دختران ارجمند و با فضيلت خويش را((فاطمه))بر مى گزيند تا اين واژه مقدس و اين ياد الهام بخش و بلندآوازه ، مشعل فروزان زندگى آنان و همه دختران و زنان ترقى خواه گردد.(٢٢٨)
٣- بر چنين مام گرانقدرى در زندگى و پس از شهادتش هماره عشق مى ورزد و آرامگاه او را زيارتگاه ، مقتدا و محبوب و الهام بخش خويش در سخت ترين لحظات و حساس ترين تصميم گيرى ها مى نگرد.(٢٢٩)
٤- و در سخت ترين شرايط و هنگامه انتخاب و حساس ترين پيچ هاى سرنوشت ساز تاريخ ، بر چنين رويشگاه و خاستگاه و مام بلند جايگاه و الهام بخش و بر آزادگى و كرامت و شجاعت و ستم ستيزى او تكيه مى كند و مى خروشد كه :
الا وان الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين : بين السلة والذلة وهيهات منا الذلة ، ياءبى الله ذلك لنا و رسوله ، والمؤمنون وحجور طابت وطهرت ، واءنوف حمية ونفوس ابية من ان نؤ ثر طاعة اللئام على مصارع الكرام ...(٢٣٠)
((هان اى مردم ! اى عصرها و نسل ها! به هوش ! كه اين فرومايه و فرزند فرومايه ، اينك مرا ميان دو راه و دو انتخاب قرار داده است :
بر سر دو راهى ذلت پذيرى و تسليم خفت بار در برابر فرومايگان بيدادگران حاكم ، و مرگ پرافتخار و باعزت و سرفرازى .
و چه قدر دور است از ما كه ذلت و خوارى را برگزينيم .خدا و پيامبر او و ايمان آوردگان راستين و آگاه و دامان هاى مادران پاك و رگ و ريشه هاى پاكيزه و مغزهاى غيرتمند و جانهاى ستم ستيز و باشرافت ، نمى پذيرند كه ما فرمانبردارى فرومايگان و استبدادگران پست و رذالت پيشه را بر شهادتگاه رادمردان و آزادمنشان ، مقدم بداريم .))
٤- در نظرگاه زينت و زيور پرستشگران او در انديشه و نظرگاه چهارمين امام نور - كه به حق ، زينت و زيور عبادتگران و پرستش كنندگان است - بسيار پرشكوه و تماشايى است ؛ به گونه اى كه آن حضرت در جريان اسارت خاندان پيامبر، پس از شهادت حسن (عليه السلام) و يارانش ، همه جا به ياد نام افتخارآفرين فاطمه مى بالد و از او درس فداكارى و پيكار با آفت انحصار و خودكامگى مى آموزد و درس ‍ شكيبايى قهرمانانه و روشنگرى دليرانه مى گيرد و در برابر بارگاه ستم اموى و زير برق سرنيزه هاى دژخيمان و جلادان بى رحم استبداد، آن گاه كه نداى آزادى و عدالت خواهى و ستم ستيزى را طنين افكن مى سازد، مى خروشد كه : هان اى مردم ! من فرزند فاطمه زهرا، ريحانه ارجمند پيامبر خدا هستم .انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن سيدة النساء...(٢٣١)
٥- در آيينه پنجمين امام نور او در انديشه پنجمين امام نور، حضرت باقر (عليه السلام)، پرشكوه و وصف ناپذير است .
بزرگ بانويى است در اوج دانش و پروا،
ايمان و اخلاص ،
عصمت و قداست ،
پاكى و طهارت ،
سرفرازى و سربلندى ،
برازندگى و زيبندگى ،
آراسته به والايى ها و شايستگى ها، و پيراسته از هر نقطه منفى ؛ به گونه اى كه نه تنها پيشوايى است معصوم و برگزيده براى انسانهاى كمال جو و حق طلب و آزادمنش ، كه فرمانبردارى از آن حضرت بر همه آفريدگان نيز لازم و واجب است .
لقد كانت عليها السلام مفروضة الطاعة على جميع من خلق الله من الجن والانس والطير والوحش والانبياء والملائكة .(٢٣٢)
و نيز((ابو حمزه ثمالى))از آن گرامى آورده است كه : در تفسير و تاءويل اين آيه شريفه مى فرمايد:انها لاحدى الكبر نذيرا للبشر(٢٣٣)، فرمود:
منظور از اين بزرگ بزرگان و بيم رسان به انسانها در آيه شريفه ، ريحانه سرفراز پيامبر است .(٢٣٤)
٦- در نظرگاه امام صادق ريحانه ارجمند پيامبر در نظرگاه ششمين امام نور، جايگاهى پرفراز و موقعيتى وصف ناپذير و بسيار شكوهبار دارد و نام و ياد مقدس و والايش ‍ براى آن حضرت ، دوست داشتنى و بسيار عزيز است .
آن حضرت در تفسير آيه شريفهمرج البحرين يلتقيان ...(٢٣٥)فرمود:
منظور از دو دريا در اين آيه ، اميرمؤمنان و مام گرانمايه ام ، فاطمه ، مى باشد؛ و منظور از مرز و حد فاصل ميان آن ، نياى گرانقدرم پيامبر خداست ؛ و منظور از((لؤ لؤ))و((مرجان))كه از آن در دريا بيرون مى آيد، دو نور ديده فاطمه حسن و حسين مى باشند كه جهان را به نور دانش و كمال و معنويت و آزادگى خويش نورباران ساخته اند.(٢٣٦)
و نيز در بيان ديگرى مى فرمايد:((ريحانه پيامبر، صديقه بزرگ تر و پرشكوه تر است و عصرها و نسل هاى پيشين بر محور شناخت و مهر او چرخيده است .))هى الصديقة الكبرى وعلى معرفتها دارت القرون الاولى (٢٣٧)
و مى فرمايد: مهر و عشق به آن حضرت ، از صفات برين است ؛ و آسياى قرون و اعصار گذشته و آغاز آفرينش بر محور دوستى او در حركت بوده است .
و حبها من الصفات العالية ، عليه دارت القرون الخالية ...(٢٣٨)
و در همه زندگى در سوگ آن حضرت سوگوار بود و در اشاره به ستم ستيزى و حق طلبى او مى فرمود:
و كان سبب وفاتها ان قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بامره فاءسقطت محسنا و مرضت من ذلك مرضا شديدا.(٢٣٩)
((عامل و باعث مرگ نابهنگام و شهادت جانسوز مام ارجمندم فاطمه اين بود كه((قنفذ))، برده عمر، به دستور او با پشت و غلاف شمشير به گونه اى بيرحمانه و وحشيانه او را زد كه آن حضرت فرزندش محسن را سقط نمود و سخت بيمار شد و پس از چندى به شهادت رسيد.))
٧- در آيينه هفتمين امام نور آن بانوى گرانقدر و پرمعنويت در آيينه دل و انديشه هفتمين امام نور، بسى پرشكوه و باعظمت است .
به راستى كه او فانوس نور جاودانه و درخشنده خدا،
قطب دايره هستى ،
محور و مركز حق و عدالت ،
تك نسخه اى از پيامبر خدا،
ستوده ترين بانوى روزگاران ،
زيتونى است كه بركاتش همگان را فراگرفته و نقطه محور و مركزى است كه به خويش بركات و خيرات وصف ناپذيرى را براى پيامبر و امت او آورد و آنگاه بسان خورشيد جهان افروز، سرمشق و الگوى آراستگى و برازندگى و تلاءلؤ در زندگى انسان ها به ويژه حيات و تاريخ دنياى((زن))گرديد.
امام كاظم (عليه السلام) در اشاره به اين مفاهيم بلند فرمود: در خانه و جامعه اى كه به نام گرانقدر محمد، احمد، على ، حسن ، حسين و فاطمه باشد و صاحب آن نامها به معنويت و عظمت آنها آگاه و باورمند باشد و حرمت آنها را پاس دارد، تهيدستى و نگونسارى به آن جا وارد نخواهد شد.لايدخل الفقر بيتا فيه اسم محمد وفاطمة من النساء(٢٤٠)
٨- در نظرگاه هشتمين امام نور هشتمين امام نور، حضرت رضا (عليه السلام)، بسان ديگر پيشوايان نور، فراتر و بالاتر از آنچه تصور گردد، مام ارجمندش ، فاطمه را گرامى مى داشت و به راه و رسم الهام بخش او بها مى داد: درست همان گونه كه پيامبر به او بها مى داد و او را در شرايط گوناگون و موقعيت هاى مختلف در برابر چهره ها و شخصيت هاى متنوع و مردم كوچه و بازار ارج مى نهاد و مقام والايش را به عصرها و نسل ها به عنوان ميزان و معيارى كه حق و باطل و درست و نادرست بر پايه شخصيت او سنجيده مى شود، خاطرنشان مى ساخت .
آرى ، او در نظرگاه آن حضرت ، نهال هماره سرسبز رسالت ،
شكوفه پرطراوت و دل انگيز امامت ،
ابعاد مجسم دين خدا،
بهاران نماز و نيايش ،
زيباترين روح پرستش ،
سمبل ارزش ها و قداست ها،
فروزشگاه تابناك حق طلبى ها و حق شناسى ها،
همتاى بى نظير امير والايى ها،
و مام ارجمند امامان نور است .
و مى توان چشم انداز ژرفى را كه اسلام در حقوق و روابط و وظايف زن مقرر فرموده و ميزان و چگونگى نقش او را در ساختار جامعه و تمدن مشخص ‍ ساخته است ، همه را در رفتار و كردار آن دخت بهشت و حوريه انسانى نگريست و به مردم ارائه كرد.
از آن حضرت آورده اند كه ضمن بيانى طولانى در موقعيت والاى معنوى فاطمه و تدبير شگرف خدا در آفرينش او، از بيان پيامبر فرمود:
ففاطمة حوراء انسية ، فكلما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمة .(٢٤١)
((فاطمه حوريه اى است در سيماى انسان ؛ و من هرگاه در شور و شوق بهشت مى شوم ، دخترم ، فاطمه ، را مى بويم و به خلق و خو و جمال و كمال بهشتى او مى نگرم .))
٩- در نظرگاه نهمين امام نور آن بزرگ پيشواى توحيد و تقوا، در نظرگاه حضرت جواد (عليه السلام) داراى جلال و جمال وصف ناپذيرى است ، چرا كه انديشه اش ‍ والا،
وجودش بابركت ،
كردارش پاك و پاكيزه ،
رفتارش درس آموز و الهام بخش ،
زندگى اش آراسته به عدالت و نورافشانى ،
خلق و خوى اش ، خداساخته و برازنده ،
معنويت و پروايش ، فراتر و والاتر از مريم ،
در پارسايى و زهد، سرور همگان ،
در شكيبايى و بردبارى ، سالار شكيبايان ،
در پرستش و عبادت ، روح نيايش و راز و نياز، و مايه آسايش جان پيامبر است ؛ و درست به همين جهت هم ، ميهمان هماره گستره قلب و انديشه حضرت جواد است .
يكى از دوستداران خاندان رسالت آورده است كه به هنگام تشرف به خانه خدا، به نيابت پيامبر و امامان نور و ريحانه پيامبر، طواف نمودم و پس از بازگشت از حج به محضر حضرت جواد رسيدم و گفتم : سرورم ! روزهايى كه در كنار كهن ترين معبد توحيد و تقوا بودم ، پاره اى از روزها به نيابت هركدام از پيشوايان برگزيده خدا، از پيامبر گرامى گرفته تا شما، طواف مى نمودم و از سوى مام ارجمندتان ، فاطمه ، نيز گاه طواف مى كردم .
حضرت جواد فرمود: از اين پس هرگاه تشرف يافتى ، به نيابت مادرم ، فاطمه ، بيشتر طواف كن و بدان كه اين كار بهترين كار و عبادتى است كه انجام مى دهى .
و نيز آورده اند كه روزى آن حضرت در حالى كه در چهارمين بهار زندگى مى زيست و در كنار پدر گرانقدرش بود، سخت در انديشه فرو رفت و نشان غمى گران در سيماى نورافشانش پديدار گرديد.
حضرت رضا دليل آن را پرسيد كه به عرض رساند: به ياد مام ارجمندم ، فاطمه و ستم هايى كه در راه حق و عدالت بر او رفت ، افتادم .فقال : فيما صنع بامى فاطمة ...(٢٤٢)
١٠- در انديشه دهمين امام نور در انديشه دهمين امام نور حضرت هادى (عليه السلام)، ريحانه ارجمند پيامبر، سمبل دانش و بينش ،
در گران مايه درياى پارسايى و پاكدامنى ،
تجسم پروا و شب زنده دارى ،
رمز نماز و نيايش ،
نمونه تربيت فرزند و ادب در برابر پدر و همسر،
الگوى جهاد و روشنگرى و خيرخواهى و دعوت به حق و عدالت و سرمشق هماره بشردوستى و مردم خواهى و دفاع از دين و دفتر و حقوق و امنيت و آزادى انسانهاست و به همين دليل هم((فاطمه))ناميده شد.و خداى فرزانه ، او و دوستداران راستين و رهروان راه پرافتخارش را از تيره روزى و آتش دوزخ دور نگاه داشت .
آن حضرت در اين مورد از نياى گرانقدرش پيامبر آورده است كه فرمود:
لان الله فطمها و محبيها من النار(٢٤٣)
asaaaa ٢١٢- فاطمة الزهراء، علامه امينى ، ص ٩٠.
٢١٣- مناقب الزهراء، عسكرى ، ص ٩٢؛ فرائد السمطين ، ج ٢، ص ٦٧.
٢١٤- تاريخ بغداد، ج ١، ص ٢٥٩؛ فرائد السمطين ، ج ٢، ص ٧٤.
٢١٥- فاطمة الزهراء، علامه امينى ، ص ٤٥.
٢١٦- فرائد السمطين ، ج ٢، ص ٦٦.
٢١٧- بحار، ج ٤٣، ١١٧ و ١٣٣؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٣، ٣٥٥؛ كوكب الدرى ، ج ١، ص ١٦٦.
٢١٨- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٤٣.
٢١٩- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٤٣.
٢٢٠- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٥٣.
٢٢١- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٩١.
٢٢٢- عوالم العلوم ، ص ١٧٨؛ فاطمه الزهراء من المهد الى اللحد، ص ١٤٢.
٢٢٣- احتجاج طبرسى ، ص ١٧١.
٢٢٤- الغدير، ج ٢، ص ٢٥؛ احتجاج طبرسى ، ص ١٨٠.
٢٢٥- وسائل ، ج ٤، ص ١١٥٠؛ بحار ج ٤٣، ص ٨١؛ المحجة البيضاء، ص ٤، ص ٢٠٨.
٢٢٦- احتجاج طبرسى ، ص ١٣٧.
٢٢٧- جلاء العيون ، ص ٢٧٢.
٢٢٨- جلاء العيون ، ص ٢٧١.
٢٢٩- درست همان گونه كه پيش از حركت از مدينه به سوى مكه و كربلا به سوى تربت الهام بخش او مى شتابد.
٢٣٠- تحف ، ١٧٤؛ مقتل خوارزمى ، ج ٢، ص ٦؛ عاشورا غمبارترين روز تاريخ ، به همين قلم ، ص ١٨.
٢٣١- بحار الانوار، ج ٤٥، ص ١٣٧؛ احتجاج طبرسى ، ج ٢، ص ١٣٢.
٢٣٢- عوالم ، ج ١١، ص ١٩٠؛ دلائل الامامة ، ص ٢٨.
٢٣٣- سوره مدثر، آيه ٣٥.
٢٣٤- تفسير قمى ، ص ٢٣.
٢٣٥- سوره رحمن ، آيه ٢٢-١٩.
٢٣٦- جلاء العيون ، ج ٢، ص ١٤١.
٢٣٧- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٠٥.
٢٣٨- بهجة قلب المصطفى ، ص ٢٨ و ٣٧.
٢٣٩- بحار، ج ٤٢، ص ١٧٠؛ عوالم العلوم ، ج ١١، ص ٥٠٤.
٢٤٠- سفينة البحار، ج ٢، ص ٦٢٢.
٢٤١- فرائد السمطين ، ج ٢، ص ٦١؛ كنز العمال ، ج ١٢، ص ١٠٩، با اندك تفاوت .
٢٤٢- بحار، ج ٥٠، ص ٦٠ و ١١٩.
٢٤٣- عوالم ، ج ١١، ص ٣٠.

۸
سيما و سيره ريحانه پيامبر
((دخت ارجمندم بدان دليل((فاطمه))نامگذارى شد كه خدا او و دوستدارانش را از آتش جدا و دور ساخته است .))
١١- موقعيت او از ديدگاه يازدهمين امام نور ريحانه ارجمند پيامبر در نظرگاه يازدهمين امام نور، حضرت عسكرى (عليه السلام)، عصاره نبوت ،
چكيده رسالت ،
در صدف بزرگ منشى ،
سپيده درخشان خورشيد روز،
تجسم بزرگى و بزرگوارى و كرامت ،
ماه تابان ارزش ها،
مركز دايره افتخارات ،
شرف وجود،
حلقه اتصال و گردن بند هستى ، و نورى است كه ديگر نورها و درخشندگى ها از پرتو آن سرچشمه گرفته اند.
او از ديدگاه حضرت عسكرى ، نه تنها بزرگ پيشواى رادى و سرفرازى و حجت خدا بر بندگان و آفريدگان ، كه حجت خدا بر پيشوايان برگزيده بارگاه اوست .
نحن حجج الله على خلقه و فاطمة حجة علينا(٢٤٤)
((ما حجت ها و برگزيدگان خدا بر آفريدگانش مى باشيم ، و فاطمه ، حجت راستين و پرشكوه خدا بر ما.))
و نيز يكى از دوستداران اهل بيت آورده است كه : از حضرت عسكرى در مورد دليل نامگذارى فاطمه به((زهرا))جويا شدم كه فرمود: بدان دليل ريحانه پيامبر به اين نام ناميده شد، كه به خواست خدا، سيماى نورافشانش ‍ در آغاز روز، بسان خورشيد درخشان و به هنگام نيمروز بسان ماه تابان و به هنگامه غروب همانند ستاره فروزان بر اميرمؤمنان مى درخشيد.(٢٤٥)
١٢- و در نظرگاه جان جهان و امام مهدى (عليه السلام) كه خود، خورشيد آزادى ،
آسمان بلند شكوه و زيبايى ،
پرچم برافراشته عدل و داد،
سمبل رادى و سرفرازى ،
سند حيات دين و دفتر،
قصيده بلند حريت ،
ستون معبد عشق ،
چشمه جوشان اميد و نويد،
سايه آرامش بخش اعتماد و اطمينان ،
شوكت شكوهمند شاخسار رسالت ،
محبوب هماره دل ها و ميهمان هميشه قلب هاى آگاه و حق طلب است ، ريحانه ارجمند پيامبر را اسوه و الگوى خويش مى شمارد و مى فرمايد:
فى ابنة رسول الله (صلى الله عليه و آله ) لى اسوة حسنة (٢٤٦)
((براى من ، دخت والاى پيامبر خدا، سرمشق و الگويى پرشكوه و نيكوست .))
و نيز از آيت الله سيد محمد هندى (متوفاى ١٣٢٩) آورده اند كه در شب عيد غديرى به افتخار ديدار جان جهان حضرت مهدى مفتخر گرديد اما بر خلاف تصور خويش آن آخرين يادگار معصوم پيامبر را افسرده و غمزده ديد.
با نهايت ادب پرسيد: سالار من ! در آستانه عيد غدير هستيم و مردم شاد و شادمانند، اما شما را اندوه زده مى نگرم ؛ چرا؟
فرمود: سيد محمد! من در انديشه مام ارجمندم فاطمه ، و در اندوه بيدادى هستم كه در راه حراست از دين و دفتر و در دفاع از حقوق و آزادى انسانها بر او رفت .
آن گاه فرمود:
لا ترانى اتخذت لا وعلاها بعد بيت الاحزان بيت سرور.
((به شكوه و معنويت مادرم سوگند كه مرا پس از بيت الاحزان او نخواهى ديد كه خانه شادى و شادمانى برگرفته باشم .(٢٤٧)))
بخش ٩: راز جاودانگى ريحانه پيامبر از بامداد تاريخ انسان تا جهان معاصر در جامعه ها و تمدن هاى بشرى ، پيشتازان و پيشگامان ترقى خواه و الهام بخش بسيارى ظهور كرده و هر يك بر اساس بينش خويش درباره جهان ، جهان آفرين ، انسان ، زندگى درخور شاءن انسان ، و هدف هاى زندگى او به تناسب گرايش ها، عملكردها، هدف ها، آرمان ها، آرزوها، ايده آل ها، برنامه ها و دنياى مطلوب و محبوب خويش نقش هاى گوناگونى در ابعاد مختلف زندگى فردى ، خانوادگى ، فرهنگى ، فكرى ، عقيدتى ، اجتماعى ، سياسى ، هنرى ، اقتصادى و دفاعى مردم نهاده و گاه در قلمرو كوچك و يا بزرگى ، مسير تاريخ و روند جامعه را دگرگون ساخته و تمدن ها را به راه دلخواه خود سوق داده اند، و پاره اى از آنان نيز روزگارى درخشيده و عصر و نسلى پاييده و براى مردمى نمونه و سمبل و الگو و منبع الهام و حركت گرديده و حس قهرمان جويى آنان را پاسخ گفته اند.اما اگر نيك بنگريم و ژرف بينديشيم ، همه آنان سرانجام پس ‍ از پشت سر نهادن مراحل گوناگون پيروزى ، رشد، پيشرفت ، پذيرفتگى اجتماعى و جهانى ، به تدريج رو به ضعف و فرسودگى نهاده و پس از پيمايش فراز و نشيب هاى بسيار، سرانجام به پايان خط و غروب و افول اقتدار و شكوه اجتماعى خويش رسيده و خواه و ناخواه ، نه تنها از موقعيت پيشگامى و پيشوايى خويش كنار رفته ، كه از متن زندگى جامعه ها و تمدن ها و مردم نيز به حاشيه اى رانده شده و جاى خويشتن را به چهره ها، شخصيت ها، الگوها، نمونه ها، اسوه ها، سرمشق ها و سمبل هاى نوين و مدرن سپرده و خود به تدريج به موزه ها و بايگانى تاريخ پيوسته اند؛ چرا كه گذشت زمان و سير و رشد جامعه ها و تمدنها بر چهره هر رويداد تازه و پديده جديد و هر پيشواى محبوب و پراقتدارى نيز گرد و بار فرسودگى و پيرى مى افشاند و هر طراوت و شادابى و نشاط را به سوى پژمردگى و خزان مى راند و هر نوجوان و جوان و چهره نوظهورى را به كهنسالى و پايان زندگى هدايت مى كند و قدرت ها، رويدادها، شخصيت ها، چهره ها و قهرمانان را - گر چه از گسترده ترين شبكه هاى تبليغاتى نيز بهره ور باشند - سرانجام همه را به بوته فراموشى مى سپارد و به راه خود مى رود.
اما در اين ميان بايد انديشيد كه اين چه راز و رمزى است كه ياد الهام بخش ‍ ريحانه پيامبر،
نام مقدس و بلندآوازه او،
عنوان و القاب پرافتخار او،
بينش ، گرايش ، هدف ، آرمان و عملكرد او،
دانشگاه انسان ساز و آموزش هاى مترقى او،
آزادگى و آزادمنشى ، حق محورى ، قانونمدارى و ستم ستيزى او،
ارزش هاى اخلاقى و انسانى دل انگيز و دوست داشتنى او،
سيره و سبك و روش زيبا و دلنشين و راه گشاى زندگى فردى ، خانوادگى ، فرهنگى ، فكرى ، هنرى ، عاطفى ، تربيتى ، عبادى ، معنوى ، اجتماعى ، سياسى و جهانى و...او، نه تنها از اين آفت جهانشمول مصون مانده و گردش روزگار نتوانسته است آن وجود گرانمايه را از نورافشانى باز دارد كه با گذشت زمان و رشد فكرى و علمى و اجتماعى و دينى و توسعه جامعه ها و تمدن ها، ياد و نام برازنده و راه و رسم پرافتخار و سبك آزادمنشانه او در ميان نسل مترقى و مردم آگاه و درست انديش زنده تر، شاداب تر، پوياتر، جوشنده تر، شورانگيزتر، الهام بخش تر، زلال تر، جذاب تر و زيباتر نيز جلوه نموده و همچنان راه جاودانگى را مى پيمايد و فروغ دل انگيز خويشتن را بيش از پيش بر دلهاى آگاهان و آرمان خواهان و تشنگان عدالت و آزادى و حقوق و حرمت انسانها مى تاباند و جان هاى شيفته رشد و كمال را نورباران ساخته و قلب هاى ترقى خواه و بشردوست را تسخير نموده و همچنان به صورت يك اسوه دلپذير، يك سمبل بى نظير، يك الگوى مترقى ، يك نمونه برجسته ، يك پيشوا و چهره محبوب و يك منبع الهام حركت ، رشد، پاكى ، قداست ، روشنگرى و روشنفكرى و اوج در چشم انداز عصرها و نسل ها به ويژه زنان و دختران مترقى ، به نورافشانى ادامه مى دهد.
قافله قافله دل ها و انبوه انبوه قلب ها و روان ها را شيفته و شيداى زيبايى هاى معنوى و انسانى و جمال و كمال خود ساخته و دنيا دنيا جانها و انديشه ها را نورانى مى سازد و با خود مى برد.
راستى راز اين زندگى ، پايندگى ، طراوت ، نشاط، درخشندگى و جاذبه ريحانه سرفراز پيامبر در تاريخ پرفراز و نشيب انسان چيست ؟
چرا تا كنون هيچ چهره اى نتوانسته است چهره نورافشان او را تحت الشعاع سازد؟
چرا هيچ پيشوا و پيشتازى نتوانسته است در اوج گرفتن بر بلنداى سكوى والايى ها از او پيشى گيرد؟
چرا كسى نتوانسته است همپاى او در روند تاريخ قافله سالار دل هاى آگاه و ترقى خواه و شرافت دوست گردد؟
چرا داستان ريحانه پيامبر هماره شورانگيزترين داستان ها،
خاطره اش دل انگيزترين خاطره ها،
وصف زندگى اش دلنشين ترين وصف ها و زندگى ها،
راه و رسم مترقى اش انسانى ترين و ظريف ترين و مقدس ترين و قهرمانانه ترين راه و رسم ،
و برنامه زندگى او پرجاذبه ترين برنامه هاست ؟
راستى راز محبوبيت و جاودانگى فاطمه (عليها السلام ) چيست ؟
بى ترديد پايندگى و ماندگارى ياد و نام ريحانه پيامبر و محبوبيت و جاودانگى و نورافشانى هماره او در اين تاريخ طولانى ، رازها و رمزها و اسرارى دارد كه براى همه به ويژه كمال طلبان ، الهام بخش است .
اينك اين شما خواننده گرامى و اين هم مهمترين رازهاى اين ماندگارى و پايندگى در يك نگرش گذرا.
الف : جهان بينى ريحانه پيامبر نخستين راز ماندگارى و نورافشانى هماره ريحانه پيامبر در جهان بينى خردمندانه ، مترقى ، هماهنگ با فطرت و خداپسندانه او نهفته است ؛ چرا كه شخصيت و عملكرد و خلق و خوى هر انسانى به گرايش او برمى گردد و گرايش او نيز به جهان بينى و چگونگى دريافت وى از جهان ، انسان ، جهان آفرين و هدفمندى و هدفدارى هستى .
ريحانه پيامبر با تربيت و پرورش در كانون وحى و رسالت و پيوند هماره فكرى و عاطفى و انسانى با وحى و دريافت دارنده آن ، ديدگاهش درباره هستى و هستى بخش همان ديدگاه واقع بينانه وحى و رسالت است ؛ چرا كه او از آموزگاران راستين و مفسران حقيقى وحى است و يكى از چهره هاى برجسته چهارده فروغ تابناك و معصوم و بى همانند آفرينش .
او شاگرد نمونه پيامبر خداست و همدرس و همكلاس و همراه و همراز اميرمؤمنان و مام پرفضيلت يازده امام راستين .به همين جهت اگر در شناخت او تنها به همان عوامل ظاهرى سازنده شخصيت او نيز بسنده شود و از بعد معنوى و غيبى و الهى آن حضرت نيز سخن به ميان نياورديم ، شخصيت او در سايه چنين شرايط مناسب و موقعيت مساعد و عوامل سازنده بى نظير و والا، چنان شكل مى گيرد و دستگاه بينش و خردش به صورتى رشد مى كند و به گونه اى پخته و شكوفا مى گردد كه درست و كامل و واقع گرايانه و خداپسندانه و بى نظير تجلى مى كند و روشن است كه دارنده چنين جهان بينى و ديدگاهى به گونه اى در زندگى خواهد گراييد و راهى را بر خواهد گزيد و دنياى وجود خود را به زيورهاى معنوى و ارزش هايى آراسته خواهد ساخت كه هماره بدرخشد.
در اين فرصت گذرا نمى توان جهان بينى مترقى و نورافشان و دگرگون ساز ريحانه پيامبر را به طور شايسته بررسى و ترسيم نمود؛ به همين جهت تنها به پاره اى از جلوه ها و فرازهايى از سرخطهاى آن كه در برخى سخنان نورانى و بيشتر از آن در اخلاق انسانى و عملكرد الهام بخش و درس آموز و تاريخ ساز و افتخارآفرين اش جلوه گر است ، مى نگريم و مى گذريم :
١- هدفدارى جهان او آفرينش را بيهوده و بازيچه و((بارى ، به هر جهت !))نمى نگرد؛ درست همان گونه كه زندگى انسان و حركت تاريخ روند جامعه ها و تمدن ها را؛ بلكه هم آفرينش كران تا كران هستى را هدفدار و هدفمند و حكيمانه و خداگرايانه و بر اساس ضابطه و معيار و ملاك و حساب و نظام و برنامه اى بى نهايت دقيق مى نگرد و هم زندگى انسان و سير تاريخ را.
درست بسان قرآن كه پس از توجه دادن به نشانه هاى شگرف قدرت خدا و هدفدارى كران تا كران هستى مى فرمايد:
و كل فى فلك يسبحون (٢٤٨)
((و هر كدام در مدار و سپهرى شناورند.))
و روشنگرى مى كند كه اين هدف و مقصد نيز به سوى خدا و خواست حكيمانه اوست :
الا الى الله تصير الامور(٢٤٩)
((راه همان خدايى كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است ، از آن اوست .به هوش كه همه كارها به سوى خدا باز مى گردد.))
و هشدار مى دهد كه :
افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون (٢٥٠)
((آيا چنين پنداشتيد كه شما را بى هدف و بيهوده آفريده ايم و بر اين پنداريد كه به سوى ما باز گردانده نمى شويد؟ پس والاست خداى فرزانه ، آن فرمانرواى بر حق كه كارى بيهوده و بى هدف انجام نمى دهد.))
او با اين بينش است كه حكيمانه و هدفدار مى انديشد،
جهت دار و خداگرايانه مى گرايد،
شايسته و سازنده رفتار مى كند،
با نظم و برنامه راه زندگى را بر مى گزيند و پى مى گيرد،
بر اساس ملاك و معيار حركت مى كند،
و دقيق و ظريف و حساب شده ، قيام يا سكوت مى كند و يا خروش بر مى آورد و در پرتو اين شيوه واقع گرايانه و سنجيده و الهى و معنوى و انسانى است كه رنگ جاودانگى و ماندگارى به ياد و نام و خاطره الهام بخش و روح بزرگ خويش مى بخشد.
٢- هدفمندى انسان ريحانه انديشمند پيامبر بر اين انديشه رهنمون است كه آفريدگار انسان در آفرينش او شاهكارى بزرگ و وصف ناپذير نمود،
قدرت نمايى شگرفى كرد،
او را به صورت زيباترين و پوياترين پديده هستى آفريد،
به ابزارهاى شگفت انگيز شناخت و رشد و اوج به سوى والايى ها و سرفرازى ها مجهز ساخت و او را زيبا و دلپذير و بسيار نيكو تصوير كرد.
به او ظاهرى آراسته و باطنى پيراسته ، خردى فروزان و عقلى پرتوان ارزانى داشت و از هر آنچه در كران تا كران هستى است ، نمونه هايى را در دنياى وجود او پديد آورد؛ به گونه اى كه اين دنياى به ظاهر كوچك و جود انسان ، چكيده و عصاره دنياى بزرگ است و همانگونه كه انسان جزيى از مجموعه جهان هستى است ، از نظر آفرينش نيز با هدفدار بودن جهان ، هماهنگ است ؛ به گونه اى كه از فروترين مراحل ، حركت خويش را آغاز مى كند و هدفمند و هدفدار به سوى بى نهايت - كه ذات بى پايان حق و قرب به خداى يكتاست - پيش مى رود.(٢٥١)
آرى او آفرينش انسان را بيهوده و بازيچه و يا براى خور و خواب يا لذت جويى و رسيدن به ارزش هاى ناپايدار و فناپذير و يا براى جاه طلبى و قدرت پرستى و زراندوزى نمى نگرد، بلكه انسان را واژه اى بزرگ و درخشان از كتاب قطور و پراسرار آفرينش ،
گل سرسبد پديده هاى گوناگون خلقت ،
در بر دارنده نفخه اى از روح خدا و پرتوى از نور او،
برخوردار از كرامت و عظمت ،
و مجهز به استعدادها و توانمندى ها و كشش هاى اوج بخش و اوج دهنده و با نظام آفرينش هدفمند و هدفدار مى نگرد و بر آن است كه انسان جزيى از آفرينش است و همچون كل نظام هدفدار است و به سوى جمال و كمال و مطلق گام مى سپارد و در تاريخ پرفراز و نشيب خود، همچنان در راه شايستگى ها و والاييها و وصول به عالى ترين مراحل كمال كه برايش مقرر شده است ، به پيش مى تازد.
مبارزه پى گير انسانى با آفت جهل و فقر و بيمارى و رنج و علاقه وصف ناپذيرش به دانايى و توانايى و آسايش و ماندگارى ،
گريزش از نقص و عيب و انحطاط و عشق فطرى اش به اعتلا و اقتدرا،
تنفر انسان از عجز و ضعف و واماندگى و تمايلش به عزت و شكوه ،
نبرد دامنه دار انسان با مظاهر اسارت و استبداد و عشق سوزانش به آزادى و آزادمنشى ،
احساس بيگانگى انسان از مظاهر فناپذير و ناپايدار و زودگذر و عطش او به جذب شدن و پيوستن به يك جايگاه و پايگاه خلل ناپذير و استوار و جاودانه ،
فاصله انسان از انزوا و گرايش او به سوى جامعه و تمدن ،
سرخوردگى انسان از ناهنجارى ها و زشتى ها و پليدى هاى نهان و آشكار و حق كشى هاى عريان و نيمه عريان و دجالگرى هاى رنگارنگ و ضدارزش ها و رغبت عميق و سيرى ناپذير او به سوى كمال و جمال و زيبايى ها و آراستگى به ارزش هاى انسانى ، همه و همه نمونه ها و جلوه هايى از اين حركت هدفدار است .
همان حركتى كه آفريدگارش براى او مقرر فرموده و از او خواسته است تا آگاهانه و آزادانه به سوى آن گام سپارد، همان هدف والايى كه بخشى از انسانها با روشن بينى و خردورزى و بهره ورى شايسته از امكانات روحى و معنوى و فكرى و عاطفى و انسانى خويش به سوى آن پر مى كشند و بخشى نيز بدان پشت كرده و راه نگونسارى و انحطاط را در پيش مى گيرند.
ولقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى الله و منهم من حقت عليه الضلالة ...(٢٥٢)
آرى ، ريحانه انديشمند و خداجوى پيامبر هدف از آفرينش انسان را عبادت و بندگى خدا و در پرتو آن تكامل و رشد و توسعه معنوى و اوج گرفتن انسان به پرفرازترين مرحله كمال و جمال مى نگرد؛ همان بندگى و پرستشى كه رمز و آزادگى و سرفرازى و پيروزى انسان در همه عرصه هاست .
پذيرش رحمت و مهر و لطف بى كران خدا؛ رحمتى آميخته با هدايت و راهيابى و قدرت بر تصميم گيرى انسانها و حق حاكميت بر سرنوشت خويش ارزيابى مى كند.(٢٥٣)و لذلك خلقهم ...(٢٥٤)
براى آزمون و امتحان و شكوفايى توانايى ها و استعدادهاى شگرف و نهفته در دنياى وجود او مى نگرد.
الذى خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا(٢٥٥)
به منظور آگاهى و شناخت دنياى وجود خويشتن ، جهان و جهانيان ، آيات و نشانه هاى قدرت آفريدگار هستى و شناخت ذات پاك و بى همتاى او، مى نگرد.
لتعلموا ان الله على كل شيى ء قدير(٢٥٦)
و سرانجام اين كه فاطمه (عليها السلام ) هدف نهايى آفرينش را پرستش ‍ عاشقانه و خالصانه و لبريز از شور و شعور معبود و محبوب و هستى بخش ‍ خويش مى بيند.
وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ...يعبدوننى لا تشركون بى شيئا(٢٥٧)
ريحانه ارجمند پيامبر الگو و سرمشق انسان هاى راه يافته هدفدارى است كه در انديشه ، عقيده ، گفتار، عملكرد و ديگر عرصه ها و ميدان ها، پرچمدار هدفدارى و هدفمندى است .(٢٥٨)
بر آن است كه آفريدگار انسان او را براى رشد و آگاهى و شناخت و معرفت آفريده استابتداء الاشياء لا من شى ء كان قبلها...ولا فائدة له فى تصويرها الا تثبيتا لحكمته وتنبيها على طاعته واظهارا لقدرته وتعبدا لبريته واعزازا لدعوته .
بر آن است كه او را براى آزمون و ظهور و شكوفايى دنياى شگرف وجودش ‍ پديد آورده است .
بر آن است كه او را براى پرستش و بندگى و در پرتو آن آزادى و آزادگى آفريده است .
بر آن است كه او را براى اوج گرفتن به سوى حق ، تخلق به اخلاق او، آراستگى به شايستگى ها و ارزش ها و پيراستگى از ضعف و جهل و فقر و نياز و ديگر ضدارزش ها خواسته است .
بر آن است كه او را براى رسيدن به مهر و عشق و رحمت خويش پديد آورده است .
آرى اين هاست هدف آفرينش انسان و بايد در اين راه گام سپارد و همه مقررات و رهنمودها و برنامه هاى عبادى ، اخلاقى ، اجتماعى ، سياسى ، تربيتى و...بر آن است كه انسانى را در اين جهت و اين هدف سرعت بخشد.
و درست در پرتو اين بينش انسانى و مترقى در مورد هدفدارى زندگى انسانى است كه فاطمه (عليها السلام ) به بندگى عاشقانه و خالصانه خدا مفتخر مى گردد و هيچ آفت و بند اسارتى بر مغز و دل او نزديك نمى شود.
عمل به دين و مقررات آسمانى آن را، پله هاى نردبان اوج و وسيله نجات و رستگارى مى نگرد و توحيدگرايى و ايمان را، راه نجات از آفت شرك و اسارت و ذلت و بيداد؛
و نماز و نيايش با خدا و پيوند و ارتباط با او را وسيله اى براى پاكى دل از ميكرب خودپرستى و خودكامگى و بت شدن و از ديگران تملق و چاپلوسى و فرمانبردارى و پرستش و ذلت خواستن ؛
روزه رمضان را وسيله آزمون و امتحان و شكوفا شدن توانايى ها و استعدادهاى انسان و حج و طواف بر گرد خانه خدا را باعث تقويت و اقتدار دين و دين باورى و ديندارى واقعى ؛
جهاد و تلاش و كوشش در راه حق و عدالت و آزادى و آزادگى و تاءمين و تضمين حقوق بشر را وسيله عزت و اقتدار اسلام و امر به معروف و دعوت به ارزشها را به صلاح جامعه و توده هاى مردم و هشدار از ستم و بيداد و حق كشى و خودكامگى و گناه را راهى براى كنترل زورمداران و بى خردان .
و آن گاه است كه ريحانه پيامبر از پرستش خدا لذت مى برد و به بارگاه او اخلاص مى ورزد.(٢٥٩)فرض الله الايمان تطهيرا عن الشرك و الصلوة تنزيها عن الكبر...
بشر دوستى راه و رسم او مى شود و حق طلبى و عدالت خواهى و آزادگى و آزامنشى شعار و شعورش ؛ و پيكار با مظاهر كفر و شرك و استبداد و دجالگرى و برچيدن موانع رشد انسانها، برنامه و هدفش .
٣- جهان شناسى ريحانه پيامبر ريحانه انديشمند پيامبر، جهان را با همه شكوه و زيبايى هايش ساخته و آفريده آفريگار فرزانه هستى مى نگرد و پديده هاى گوناگون و شگفت انگيز آن را نمودها، جلوه ها، نظام ها، ظرافت ها، لطافت ها، شاهكارهاى تفكرانگيز و نشان قدرت بى همانند او ارزيابى مى كند و مردم را در اين جهان به تلاش و كوشش و به سازندگى و برازندگى همه جانبه بر مى انگيزد و هرگز آن گونه كه ساده انديشان و دين ناشناسان بيگانه از جهان بينى و جهان شناسى و بينش انسانى فاطمه (عليها السلام )، مى پندارند، آن بانوى انديشمند، نه جهان را زشت و نازيبا و ناپسند و مردود مى نگرد و نه از آن بيزارى مى جويد.براى نمونه :
١/٣- كشتگاه سراى آخرت
او در نگرش مترقى خويش ، اين جهان را مزرعه و كشتزار و كشتگاه جهان ديگر - كه محصول و فرآورده هاى آن ، به طور كامل در جهان ديگر درويده مى شود - مى نگرد و انسانها را كشاورز آگاه و كارا و پرتلاش اين مزرعه بزرگ و تماشايى ؛ كه انديشه ها، نيت ها، گفتارها و نوشتارها، حركتها و عملكردهاى آنان بذر اين مزرعه شگفت انگيز و عبرت آموز است و نعمت و امكانات خدا، باران زندگى سازى را مى ماند كه بر آن مى بارد.(٢٦٠)
و به باور آن حضرت ، اين بذرها بسيار متفاوتند؛ چرا كه ره آورد و محصول پاره اى از انسان ها به خاطر انديشه و عقيده و عملكرد عادلانه و شايسته آنان ، بى كران ، ماندگار، جاودانه و مزرعه و درختانشان هماره سرسبز و خرم و پرسايه و پرطراوت و پرميوه است و فرآورده و محصول پاره اى ديگر، اندك و عمر درختانشان نيز كوتاه و زوگذر و سايه ها و ميوه هاى آنها نيز ناچيز است .
و پاره اى نيز با بدانديشى و ددمنشى و عملكرد زشت و ظالمانه در زندگى ، خارستانى سهمگين با ره آوردى شوم و ميوه هايى تلخ و ناگوار و كشنده براى خود پديد مى آورند.
٢/٣- تجارتخانه بزرگ
ريحانه پيامبر در جهان شناسى و جهان بينى خويش ، جهان را يك بازار بزرگ و يك تجارتخانه پرشكوه و پرزرق و برق مى بيند و انسان ها را سرمايه دارانى كه به اين بازار بزرگ گام مى نهند و سرمايه آنان هوش و خرد، عمر و جوانى ، وجدان و فطرت انسانى ، فرصت ها و نعمت هاى گوناگون ، امكانات و توانايى ها و نيروهاى متنوع و مختلف آنان است .
آن بانوى انديشمند بر اين باور است كه گروهى در اين تجارتخانه بزرگ ، سود مى برند و گروهى دچار زيان و خسران بزرگ مى گردند.
الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون (٢٦١)
چرا كه در اين بازار پرزرق و برق ، گروهى سرمايه هاى ارزشمند عمر، جوانى ، فرصت ها، استعدادها و امكانات مادى و معنوى خود را از كف مى دهند و در برابر آن ، ثروتى بسيار يا كاخى پرزرق و برق به دست مى آورند.
و گروهى با از دست دادن همه چيز، ميداندارى و رياست زودگذر و فناپذير را براى چند روز.
و گروهى نيز كامجويى و عياشى و خوشگذرانى را.و در كنار اينها هركدام كوهى از گناه و حق كشى و بيداد و ثمره شوم آن ، آتش شعله ور دوزخ را.
در نگرش ريحانه پيامبر، تيره بخت تر از همگان آن كسانى هستند كه به جاى به دست آوردن نيك بختى و خشنودى خدا، گوهر وجود را به گناه آلوده مى سازند و با شقاوت و بيداد و حق كشى ، مى بازند و خويشتن را به عذاب ابدى گرفتار مى سازند؛ چرا كه هيچ يك از اين دستاوردهاى مادى و فناپذيز نمى تواند بهاى آن سرمايه هاى عظيم باشد و بهاى آن تنها قرب به بارگاه خدا و آراستگى به اخلاق انسانى و مورد نظر او و زندگى عادلانه و انسان دوستانه و به دست آوردن بهشت پرطراوت و زيباى اوست .انه ليس ‍ لاءنفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها.(٢٦٢)
و انسان هوشمند و توحيدگرا آن كسى است كه در اين تجارتخانه بزرگ ، از سويى سرمايه هاى بزرگى را كه خدا به او ارزانى داشته است ، همه را به پربهاترين صورت و گرانترين قيمت ، به خود او بفروشد و در برابر اين كالاى ناچيز و فناپذير، پرشكوه ترين و ماندگارترين نعمت ها را دريافت دارد و از دگر سو زيان جبران ناپذير و عذاب دردناك را نيز از دامان خود دور سازد.(٢٦٣)
٣/٣- ميدان آزمون
ريحانه ژرفنگر و واقع بين پيامبر اين جهان را سراى آزمون و ميدان امتحان مى نگرد(٢٦٤)؛ ميدانى كه براى شكوفا شدن استعدادها و توانايى ها و مواد خام و امكانات بسيار دنياى وجود انسان است ؛ ميدانى كه بسيارى در آن مى بازند و مردود مى شوند و گروهى نيز با بهره ورى از فرصت ها، امكانات ، نعمت ها، استعدادها، توانايى ها، خردها، انديشه ها، كشش هاى اوج دهنده ، و آراستگى به ارزشهاى والا و خدا پسندانه و رسيدن به قرب خدا و با رعايت حقوق و حرمت بندگان او و امنيت و آزادى و كرامت آنان امتياز مى آورند و پيروز مى گردند.
٤/٣- وسيله رشد و تكامل
ريحانه انديشمند پيامبر، دنيا را مقدمه و وسيله رشد و تكامل و اوج مى نگرد و نه هدف ؛...الا تثبيتا لحكمته ...وتعبدا لبريته .و آن انسان هاى بزرگ و خردمندى را - كه خود را از وابستگى دنيا و از دلبستگى آن رهانيده و اين جهان را مقدمه و وسيله اى براى سعادت ماندگار ساخته اند -، آنان را جستجوگران آخرت مى بيند و نه دنيا.
او بر اين باور است كه دنيا و زندگى دنيوى در برابرى آخرت ، چيزى جز بازى و سرگرمى نيست ؛ نه دوامى دارد و نه بقايى ؛ نه از آن چيزى به دست مى آيد و نه حالى ؛ و آنان كه به آن دل مى بندند و آن را هدف و آرمان و مطلوب و معشوق خود مى پندارند، در حقيقت كودكانى هستند كه عمرى به سرگرمى و بازى پرداخته و از همه چيز بى خبر مانده و از حقيقت ، محتوا و روح و جان زندگى ، دور افتاده اند و زمانى به خود مى آيند كه در مى يابند كه در اين بازى ، هم ، آن كسى كه باخته ، شكست خورده است و هم آن كه پيروز گرديده ؛ چرا كه در پايان بازى همه چيز به جاى خود باز مى گردد.
افزون بر اين ، اگر دنيا هدف شد و انسان به دنيادوستى و دنياخواهى و دنياپرستى گراييد و به مظاهر آن ، از مال پرستى و مقام خواهى ، برترى جويى ، شهرت طلبى ، لذت جويى ، تن آسايى و انتقام كشى گراييد، اين دنياپرستى چنان توفانى در دنياى وجود او پديد مى آورد كه همه معلومات او را مى گيرد و حس تشخيص او را از ميان مى برد و آن گاه است كه او دنيا را مقدم بر آخرت و هدف مى نگرد و در راه آن از هيچ پليدى و شقاوت و جنايتى فروگذار نمى كند.
٥/٣- ميدان بزرگ مسابقه
ريحانه ژرف نگر و واقع بين پيامبر، اين جهان را ميدان بزرگ و شگفت انگيز مسابقه مى نگرد و هدف هاى پرشكوه و جايزه و پاداش بى همانند آن را به دست آوردن خشنودى خدا،
قرب به بارگاه او،
رسيدن به بهشت پرطراوت و زيبا،
و رفاقت و همنشينى با برگزيدگان بارگاه او و ديگر نعمت هاى وصف ناپذير سراى آخرت مى شناسد.
او شركت كنندگان در اين مسابقه بزرگ و پيشتازان و برندگان اين ميدان را آزادزنان و آزادمردان خداجو و پرواپيشه و رعايتگر مقررات عادلانه و انسان ساز خدا و حقوق آزادى و حرمت و امنيت بندگان او مى نگرد و نه لاف زنان شيفته رياست و تشنه قدرت و دلداده به زر و زيور دنيا و مدعيان دروغين اسلام و ايمان كه همه چيز را ابزار سلطه انحصارى خويش بر سرنوست مردم مى نگرند؛ و بر اين انديشه رهنمون است كه پيروزى و سرفرازى در اين راه ، در گرو آن است كه انسان در پرتو تلاش و كوشش ، آگاهى و شناخت ، توكل و اعتماد به حق ، خودسازى و تهذيب گستره جان از زنگارهاى غفلت و غرور، مستى و پستى ، خودكامگى و خودمحورى ، حق كشى و بيداد، فريب و دجالگرى ، كج انديشى و ددمنشى ، و خودخواهى و خودپرستى پاك و پاكيزه سازد و كران تا كران مزرعه دل را به گل ها و گل بوته هاى ارزش هاى والاى انسانى و اخلاقى و فكرى آراسته گرداند.
و خود آن بزرگ بانوى گيتى در زندگى پربارش ، سمبل و نمونه بى همانند اين راه و اين مسابقه بزرگ بود.
او با گفتار و عملكرد شايسته اش بر اين انديشه رهنمون بود كه :
وسارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الارض اءعدت للمتقين ...(٢٦٥)
((و براى رسيدن به آمرزش پروردگار خويش و بهشت پرطراوت و پرنعمت و زيبايى كه وسعت و گستردگى آن ، كران تا كران آسمان ها و زمين است و براى پرواپيشگان آماده شده است ، بر يكديگر سرعت و پيشى جوييد.))
و بر اين راه و رسم پيروزمندانه كه :
سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اءعدت للذين آمنوا بالله و...(٢٦٦)
((براى رسيدن به آمرزشى از پروردگاتان و بهشت پرطراوت و پرنعمتى كه گستره آن بسان آسمان و زمين است و براى كسانى آماده شده است كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند، بر يكديگر سبقت جوييد.))
و خودش الگو و نمونه و سمبل پرشكوه اين راه بود كه پيامبر گرامى او را برترين زن گيتى و سالار بانوان توحيدگرا و شايسته كردار شمرد و وجود ارزشمندش را معيار حق و باطل قرار داد و خشنودى و خشم او را خشم و خشنودى خدا عنوان ساخت و فرمود:
اول شخص يدخل الجنة فاطمة (٢٦٧)
((نخستين كسى كه پيش از همه وارد بهشت مى گردد فاطمه است .))
و فرمود:
اول شخص يدخل الجنة فاطمة بنت محمد و مثلها فى هذه الامة مثل مريم فى بنى اسرائيل (٢٦٨)
((نخستين كسى كه در روز رستاخيز به بهشت پرطراوت و زيباى خدا وارد مى گردد فاطمه دخت فرزانه محمد است .وصف او در ميان اين امت همچون وصف مريم در جامعه بنى اسرائيل است .))
٦/٣- سراى رنج ها
او دنيا را سراى رنج ها و دردها و حرمان ها مى نگرد و بر آن است كه زندگى اين جهان ، در هيچ مرحله اى به دور از رنج ها و حرمان ها و مشكلات نيست و همه زرق و برق ها، موهبت ها و نعمت هاى گوناگون و دلپذير آن ، افزون بر ناپايدارى و فناپذيرى ، با رنج و حرمان و غم و اندوه هم آغوش و همراه است ؛ چرا كه هماره در كنار هر گل و لاله اى ، خارى است و در كنار هر نوشى ، نيشى .
اين رنج ها و مشكلات ، گاه جسمى و ظاهرى است و گاه روحى و فكرى و باطنى ، و زمانى تركيبى از هر دو.
در اين جهان ، آسايش و راحتى براى مردم دنيا وجود ندارد.
الراحة لم تخلق فى الدنيا و لا لاءهل الدنيا، انما خلقت الراحة فى الجنة و لاءهل الجنة ...(٢٦٩)
آسايش و آرامش تنها در بهشت پرطراوت و زيباى خداست و اهل بهشت و آنان كه به راستى توحيدگرا و دوست خدا و خردمند واقعى هستند و در انديشه و هواى او، هرگز به خاطر دنيا رنج نمى كشند و اگر رنج و بلايى نيز به آنان رسد از آن استقبال كنند، براى رسيدن به سراى آخرت و نعمت هاى آن است و نه دنيا و زندگى فناپذير و همدوش درد و رنج آن .
كلا، ماتعب اولياء الله فى الدنيا للدنيا، بل تعبوا فى الدنيا للاءخرة .(٢٧٠)
((هرگز دوستان خدا در دنيا رنج نمى كشند، بلكه رنج و تعب آنها در دنيا براى رسيدن به سراى آخرت و نعمت هاى آن است))
٧/٣- سراى زودگذر و ناپايدار
ريحانه پيامبر دنيا را زودگذر و فناپذير مى نگرد.سرايى كه نه دوامى دارد و نه بقا و پايندگى و ثبات ؛ سرايى كه جلوه ها و نعمت ها و زر و زيور و اقتدار و امكانات و لذت هاى آن نيز ناپايدار و زودگذر است ؛
درست بسان برقى كه مى جهد و به خاموشى مى گرايد؛
همانند شعله اى است در برابر طوفان كه دوام نمى آورد؛
همچون حبابى است بر سطح آب كه از ميان مى رود؛
و به غبارى مى ماند كه در مسير تندباد است و ماندگار نيست .
چه قدرتهايى كه با نسيمى دفتر اقتدارشان بسته مى شود و چه سلسله هايى كه با گردش شب و روز افول مى كنند، چه كاخ ‌هايى پرزرق و برق از خودكامگان بر جاى مى ماند و چه ثروت ها و قدرت هاى بادآورده و بوستان ها و باغ ها و امكانات بى حساب و كتابى كه انحصارگران آنها، همه را مى گذارند و مى روند!
٤- زر و زيور دنيا از ديدگاه ريحانه پيامبر ريحانه حق گرا و واقع بين پيامبر زر و زيور دنيا، نعمت و موهبت زندگى مادى ، زرق و برق و كالا و مسكن و مركب و وسايل و امكانات ظاهرى و شكوه و زيبايى و طراوت آن را ساخته و آفريده پديدآورنده فرزانه هستى مى نگرد و همه را نمودها، جلوه ها، نظام ها، ظرافت ها، لطافت ها، شاهكارها و نعمت هاى او و نشان قدرت بى همانندش ارزيابى مى كند و آنها را ارزشمند و ارجدار و دوست داشتى مى شمارد و مردم را به سازندگى و برازندگى مادى و معنوى و فكرى و اخلاقى و انسانى بر مى انگيزد.
او نه تنها نعمت ها و موهبت ها و زيبايى هاى زندگى و ارزش هاى مادى را به دور نمى افكند و از آنها بيزارى نمى جويد و از زندگى انسانى نمى گسلد، كه بر اين باور است كه آفريدگار فرزانه هستى همه اينها را براى بهره ورى و بهره گيرى شايسته و بايسته انسان و بهزيستى و بهروزى او آفريده و همه را مقدمه و وسيله رشد و تكامل او و پله هاى نردبان اوج گيرى او خواسته است .
به باور آن حضرت ، ارزش هاى مادى و زر و زيور زندگى و زرق و برق و امكانات گوناگون اين جهان ، خير است و فضل ؛
رحمت خداست و اجر و پاداش او به انسان ؛
نعمت است و نيكويى و جمال انسان ؛
و از عوامل رشد و نيك بختى است و از موجبات قوام و دوام جامعه ها و تمدن ها.
از ديدگاه او، انسان بايد در زندگى اين جهان و در چگونگى برخورد با نعمت ها و مواهب آن ، با همه وجود به تلاش و تحرك برخيزد،
سازندگى و برازندگى را راه و رسم خويش سازد،
به ساختن دنيايى آباد و آزاد روى آورد،
اقتصاد سالم و شكوفا پى ريزد،
به رفاه و غنا و بى نيازى بينديشد،
بهره و نصيب خويشتن را از طبيعت برگيرد،
و به بهزيستى و بهروزى و بهره ورى عادلانه و انسانى و خداپسندانه از نعمت ها برسد.
اما با همه اينها، هرگز نبايد فراموش كند كه دنيا با همه جاذبه ها و زيباييها و زرق و برقش وسيله است و نه هدف ، نردبان است و نه اوج مورد نظر؛
مقدمه است و نه آرمان ؛
ابزار است و نه يك هدف والا و نهايى ؛
كشتزار و مزرعه و ميدان مسابقه و دانشگاه رشد و كمال و ميدان آزمون و تجارتخانه است و نه جاى دل بستن و ماندن و رحل اقامت افكندن و بى خيال آرميدن ؛ و امانت است و عاريه و نه از آن انسان .بنا بر اين بايد در تلاش براى رسيدن به سعادت و نيكبختى جاودانه و ماندگار سراى باقى سخت كوشيد و بهره و نصيب خود را از اين وسيله خوب برگرفت و به هوش بود كه به دام آن نيفتاد،
اسير آن نشد،
آن را هدف نينگاشت ،
به آفت حرص و آز و بخل و دنياطلبى گرفتار نگرديد،
به غرور و سرگرمى و بازيچه آن مبتلا نشد،
آن را پايدار و ماندگار نپنداشت ،
زر و زيور آن را در برابر ارزش هاى معنوى و انسانى و نعمت هاى سراى ماندگار قرار نداد و به جاى پديدآورنده آنها، آنان را به خدايى نگرفت و نپرستيد، بنده و برده آن نشد و بندگى دنياداران را نكرد؛ چرا كه در آن صورت ، زر و زيور دنيا مايه غرور و غفلت مى گردد.(٢٧١)
وسيله سرگرمى و بازيچه مى شود.(٢٧٢)
باعث غفلت از خدا و ياد او مى گردد.(٢٧٣)
كالايى فناپذير و بى ارزش و ويرانگر مى شود.(٢٧٤)
و آن گاه است كه دنيادار و دنياپرست ، آخرت را به دنيا مى فروشد،
عدالت را به جاه و مقام ،
و آزادى را به خفت بت شدن ،
و براى رسيدن به آن ، به هر جنايتى دست مى زند؛ چرا كه به بيان قرآن ، دنيا را به جاى آخرت گرفته است .(٢٧٥)
آرى ، از ديدگاه ريحانه پيامبر، بايد به گونه اى زيست و به گونه اى با دنيا و ارزش هاى دنيوى رابطه برقرار ساخت كه براى رسيدن به هدف و به هنگامه انتخاب ، به آسانى بتوان از زرق و برق ها گذشت و از آنها دست شست و هدف را دريافت ؛ چرا كه زرق و برق دنيا و زيور آن از سويى با درد و رنج آميخته است و از دگر سو زود گذر است و ناپايدار؛ اما پاداش پرشكوه خدا و مواهب معنوى او براى مردم آگاه و عدالت پيشه و آزادمنش پايدار است .فما اءوتيتم من شيى ء فمتاع الحياة الدنيا و ما عند الله خير و اءبقى للذين آمنوا و...(٢٧٦)
بر اين باور، چه تجارتى سودبخش تر و موفقيت آميزتر و خردمندانه تر از اين كه انسان بتواند اين كالاى زودگذر و فناپذير و محدود جهان ماده را با سرمايه معنوى و جاودانه سراى ماندگار آخرت مبادله كند؟!
آرى ، اين از شاهكارهاى ريحانه پيامبر در جهان بينى و جهان شناسى و نگرش به زر و زيور و قدرت و امكانات دنيوى است و راز آن همه اوج ، سرفرازى ، سربلندى ، عزت ، شكوه ، آزادگى ، عظمت ، فداكارى ، پارسايى ، قناعت ، غناى روحى ، بى نيازى از غير خدا، مردم دوستى ، مردم خواهى ، محروم نوازى ، دلجويى از محرومان ، انفاق ، دستگيرى ، شجاعت ، شهامت ، حق محورى ، حق طلبى ، جهاد هماره و پايدارى وصف ناپذير او نيز از اين جهان بينى و جهان شناسى مترقى اين برداشت ظريف از زر و زيور و قدرت و امكانات زندگى بر مى خيزد؛ چرا كه او سرچشمه ثروت و غزت و قدرت را خدا مى نگرد و هدف را جلب خشنودى او مى بيند، تلاش را براى تقرب به او و دل را جايگاه عشق و مهر او.
و اين گونه است كه به آسانى خود گرسنه مى ماند تا شكم ها را سير كند،
خود لباس معمولى مى پوشد، تا پيراهن شب عروسى اش را به دخترى بينوا بدهد و دل او را شادمان سازد،
خود به ساده زيستى مباهات مى كند تا وسايل زندگى محرومان را فراهم آورد،
خود از پرده خانه و دستبند كودكان دلبندش چشم مى پوشد، تا ديگران به لباس و زيور برسند،
خود رنج ها را به جان مى خرد تا شادابى و نشاط به خانه هاى غمزدگان برد،
خود تنها و يك تنه قهرمانانه از حق و عدالت دفاع مى كند تا ستم حاكم نگردد،
خود و خاندانش را دليرانه در برابر قانون شكنان و آشوبگران و حق گريزان و خودمحوران و دنياداران قرار مى دهد تا زر و زور و تزوير و استبداد سياه و خشونت بار و بى رحمى به نام خدا و اسلام و مذهب و مقدسات الهى سايه شومش را بر سر مردم نيفكند،
خود با بيان روشنگر حق و عدالت ، در برابر فريب خوردگان سلطه و سركوب مى ايستد و روشنگرى مى كند و در برابر جهالت و شرارت آنان پايدارى مى ورزد تا هرج و مرج طلبى و قانون شكنى و زورمدارى و قبضه قدرت و انحصار امكانات جامعه از راه اوباشگرى را رسوا سازد و خود قربانى مى گردد تا از دين و دفتر،
عدالت و امنيت ،
شرافت و كرامت ،
حقوق و حرمت بشر،
دموكراسى و حق حاكميت انسان بر سرنوشت خويش ،
و آزادى بيان و قلم ،
آزادى دعوت به حق و عدالت و هشدار از اختناق و سركوب ،
آزادى اندرزگويى و خيرخواهى به پيشوايان و رهبران ،
آزادى انتقاد و چون و چرا از صاحبان قدرت و امكانات ،
حسابرسى از حاكمان و از((نه !))گفتن به زورمداران و فريب كاران دفاع كند و بهاى آن را به خاطر خدا بپردازد و پاداش آن را دريافت دارد؛ چرا كه در جهان بينى و جهان شناسى و برداشت او از ثروت و قدرت ، همه زر و زيور اين جهان فانى است و نه باقى ، ناپايدار است و نه ماندگار؛ و هدف ، سعادت واقعى و جاودانه است و نه بازى و سرگرمى و پندارهاى كودكانه ، تا براى آنها تن به حقارت و اسارت سپرد و يا خود را به لجن گناه و عفن خودخواهى و خودكامگى و خودمحورى و فريب كارى و دجالگرى براى رسيدن به مظاهر دنيوى آلوده ساخته و كيش شخصيت را رواج داد و بردگى و بندگى و ذلت ديگران را خواست .
نه ، هرگز! جهان بينى و جهان شناسى و دريافت ريحانه پيامبر از زر و زيور و ثروت و قدرت دنيا، آزاده پرور و انسان ساز است .
هر كس ذره اى از آن انديشه عطرآگين و آن عقيده و باور معطر و آن ايمان و دريافت دگرگون ساز را در كام جان يافت و به آن بزرگ زن تاريخ بشر و باور و راه و رسم او اقتدا كرد و او را الگو و سرمشق گرفت ، رابطه اش با خدا،
خلق خدا،
خويشتن ،
و پديده هاى گوناگون آفرينش و حتى با جنبندگان و حيوانات و حشرات نيز دگرگون مى شود و به راه مطلوب و محبوب - كه راه رشد و كمال و قرب به خداست - گم مى سپارد و همه چيز را وسيله و مقدمه و نردبان اين هدف والا مى نگرد و نه عكس آن .
آن مدعيان ساده انديش و يا آن سينه چاكان فريب كار دوستى فاطمه و راه و رسم او و فرزندانش كه در عمل ، همه چيز حتى نام و ياد بلند او را ابزار سلطه و فريب و رسيدن به جاه و مقام و زر و زيور دنيا مى سازند و حاضرند به هر خفت و ذلت و اسارت نفس تن دهند، تا به دنيا و ظاهر آن برسند و هر جنايت و خشونت و فريب و بى رحمى را با توجيه ناروا، روا جلوه دهند،
و هر ظلمى را عدالت ،
و هر سركوبى را كارى درست ،
و هر اختناق و استبداد و سياست بازى و بى پروايى و حق كشى و تجاوز به حقوق و حرمت انسان ها را، آزادى و دموكراسى و تقوا و رعايت حق و برقرارى عدالت جا مى زنند.در عمل در صف دشمنان جهان بينى و راه و رسم عادلانه و آزادمنشانه و انسانى ريحانه پيامبر هستند؛ گرچه با لاف و گزاف و سالوس و ريا خود را دوستداران او جا زنند.
٥- انسان در بينش مترقى ريحانه پيامبر در جهان بينى مترقى ريحانه انديشمند پيامبر، انسان گل سرسبد آفرينش ‍ است ، پرتوى از نور خداست ، نفحه اى از روح اوست و از كرامت ذاتى و عظمت خدادادى برخوردار و داراى حقوق و آزادى است .
موجودى گرانقدر است كه خدايش او را در زيباترين و شايسته ترين سيما و سيرت آفرينده است و خود نخستين آموزگار اوست و هر آنچه شايسته و بايسته اوست ، همه را از راه هاى گوناگون به او آموخته است .
به او نعمت گران بيان را ارزانى داشته و در كنارش موهبت ارجمند قلم را، به او مشعل فروزان خرد را داده است و در كنارش وجدان اخلاقى و كشش هاى عالى و مترقى ، چون خداجويى ، حق طلبى ، عدالت خواهى ، حريت جويى ، آزادگى ، عشق به پاكى و تقوا و علاقه به بشردوستى و مهر به ديگران را.
او موجودى است كه جهان با همه پديده هايش به خاطر او پديد آمده و براى او رام گشته است و او نيز براى اوج گرفتن به سوى كمال و تقرب به سوى سرچشمه جمال و جلال و آراستگى به ارزش ها و والايى هاى خداپسندانه .
او در مسير پروردگارش در تب و تاب است و به سوى او در تلاش و كوشش ؛ و داراى امكانات عظيم و سرمايه هاى هنگفتى است كه مى تواند با به كار انداختن شايسته و بايسته آنها در مسير كمال و با سرمايه گذارى درست و خردمندانه ، نيك بختى دنيا و آخرت خود را تاءمين كند و به جايى اوج گيرد كه جز خدا نداند و نبيند؛ درست همان گونه كه مى تواند با بهره ورى ناروا و ظالمانه و بى خردانه از امكانات و سرمايه هاى عظيم دنياى شگرف و پيچيده وجود خويش و ريختن همه آنها پاى زراندوزى و زرپرستى ،
مقام جويى و جاه طلبى ،
لذت جويى و خوشگذرانى ،
و بيهودگى و پوچ گرايى و...همه را وسيله اى براى حيات ننگبار ابليسى و حيوانى سازد و زمينه سقوط و نگونسارى خويش و ديگران را در دنيا و آخرت فراهم آورد.در بينش مترقى آن حضرت ، انسان موجودى مسئول ، مكلف و متعهد است ؛
مسئول در برابر آفريدگار و ارزانى دارنده نعمت ها،
مسئول در برابر طبيعت ،
مسئول در برابر خويش ،
مسئول در برابر تاريخ ،
در برابر عصرها و نسل ها،
در برابر همنوعان خويش و...
و در برابر اين احساس تعهد و مسئوليت حكيمانه و عادلانه و انسانى ، داراى حقوق و كرامت است ؛ كرامت و حقوق چون : حق حيات مادى و ظاهرى ،
حق حيات معنوى و وجاهت و آبرو،
حق معيشت و كار بهره ورى از امكانات مادى و اقتصادى ،
حق زيستن به صورت موجودى صاحب شعور و خرد،
حق برابرى ،
حق آزادى فردى ، فكرى ، عقيدتى ، فرهنگى ، اجتماعى ، سياسى و مدنى ،
حق آزادى بيان و قلم ،
انتقاد و چون و چرا،
حق آزادى دعوت به حق و هشدار از باطل و استبداد،
حق مقايسه و انتخاب ،
آزادى تشكيل اجتماعات سالم و مسالمت آميز،
حق حاكميت بر سرنوشت خويش ،
و ديگر، حق دفاع در برابر تهاجم و تجاوز به اين حقوق و مرزهاى آن .
خانواده و جامعه و تمدن و شرايط جهانى بايد اين حقوق و كرامت را براى انسان محترم شمارد و در راه تاءمين و تضمين آن حركت كند و انسان نيز مسئول است كه در برابر خانواده و جامعه و دنياى خويش احساس ‍ مسئوليت كند، خود را رشد دهد، اوج بخشد،
فرصت ها را غنيمت شمارد،
از امكانات درست بهره جويد،
عمر و بهاران جوانى را دريابد،
جهان را دانشگاهى براى تكامل خويش در عرصه ها و ابعاد گوناگون به حساب آورد،
پرورشگاهى براى تهذيب نفس و پالايش جان بنگرد،
تجارتخانه اى براى فراهم آوردن زاد و توشه و درآمدهاى معنوى و انسانى بداند،
سرزمين پربار و پربركتى براى رويش و پرورش انواع محصولات و تجربيات گرانقدر و كارساز زندگى بهتر و شرافتمندانه تر و خداپسندانه تر بيند.
و آزمايشگاهى بزرگ و عبرت انگيز براى آزمون انسانها به وسيله خير و شر، نعمت و بلا، شادمانى و اندوه ، و ديگر وسايل و ابزارها بنگرد و بكوشد، تا راه پيروزى و سرفرازى ، در اين آزمون بزرگ و پرشكوه را بيابد و هماره در مسير رشد و تعالى گام سپارد و هدف را گم نكند.
درست در پرتو اين بينش و از اين ديدگاه است كه انسان والاتر و بالاتر از آن است كه اين سرمايه هاى هنگفت و توانايى ها و استعدادهاى عظيم خود را در خوشگذرانى و عياشى ،
يا بيهودگى و پوچى ،
يا اسارت زر و زيور،
و يا بت قدرت و رياست قربانى كند.
٦- دريافت ريحانه پيامبر از قانون جهانشمول مرگ ريحانه انديشمند پيامبر مرگ را به مفهوم فنا و نيستى نمى نگرد؛ چرا كه در جهان بينى توحيدى و مترقى او حيات و مرگ دو پديده و آفريده آفريدگارند و آفرينش او به پديده وجودى تعلق مى گيرد و نه عدمى .
او مرگ را((حق))و واقعيتى ترديدناپذير مى نگرد و يك قانون جهان شمول و عمومى ؛
از نشانه هاى قدرت خدا در نظام آفرينش مى شمارد و از سنت هاى حكيمانه او در جهان خلقت ؛
از نعمت هاى گران آفريدگار نعمت ها مى بيند و عامل موازنه و تعادل حيات در جهان طبيعت ؛
عبور از اين جهان به جهان ديگر مى داند و خوابى عميق و طولانى ؛
گذرگاهى به سوى سراى ماندگار و پرنعمت مى شمارد و دريافت روح از تن به وسيله فرشتگان ؛
آن را ولادتى جديد و تازه به حساب مى آورد و گام نهادن به جهانى وسيع و پهناور و روشن ؛
و پر گشودن در آسمان بى كران ارزيابى مى كند و دريچه اى به سوى جهانى بزرگ ؛
مرگ را شكسته شدن قفس و آزاد شدن روح انسان مى شمارد و گشوده شدن درهاى زندان تن و رسيدن به آزادى ؛
پايان رنج ها و دردها و محروميت ها و فشارهاى مى نگرد و نويد به نعمت و بهشت و لطف خدا و كفاره آخرين كوتاهى ها و لغزش هاى انسان هاى درست انديش و حق گرا.
درست از اين زاويه است كه او مرگ را نه تنها نازيبا و هراس انگيز و رعب آور ارزيابى نمى كند و نه تنها از مرگ و نام و نشان آن و از آن چه آن را تداعى كند، نمى ترسد كه آن را پس از يك زندگى خداپسندانه و عادلانه و انسانى و با رعايت حقوق و حرمت مردم و اطاعت خدا، دروازه اى به سوى قرب خدا و ديدار پاداش پرشكوه او و پركشيدن به سراى آرامش و آسايش و راحتى جاودانه و ماندگار ارزيابى مى كند.
از همين ديدگاه است كه وقتى به هنگامه رحلت پيامبر و تصور فراق جانسوز آن حضرت ، گستره قلب پاك او لبريز از غم و اندوه مى گردد، پدر گرانمايه اش از ميان همه نزديكان ، به او آرامش خاطر مى دهد و آهسته بر گوشش زمزمه مى كند كه او نخستين كسى است كه به پدرش پيامبر ملحق خواهد شد و ريحانه ارجمند پيامبر از آن نويد و آن خبر نه تنها ناراحت نمى شود كه گل وجودش مى شكفد و آثار شادمانى در چهره نورافشانش ‍ نمايان مى گردد.
...فاءخبرنى انى اول اهله لحوقا به فضحكت لذلك .(٢٧٧)
پاورقي ها ٢٤٤- تفسير اطيب البيان ، ج ١٣، ص ٢٣٦.
٢٤٥- بهجة قلب المصطفى ، ص ٤٢؛ عوالم ، ج ١١، ص ٣١٣.
٢٤٦- بحارالانوار، ج ٥٣، ص ١٨٠؛ غيبت طوسى ، ص ١٧٣.
٢٤٧- ديدار يار، ج ٤، از همين قلم .
٢٤٨- سوره يس ، آيه ٤٠.
٢٤٩- سوره شورى ، آيه ٥٣.
٢٥٠- سوره مؤمنون ، آيه ١١٥.
٢٥١- سوره تغابن ، آيه ٣.
٢٥٢- سوره نحل ، آيه ٣٦.
٢٥٣- سوره ذاريات ، آيه ٥٦.
٢٥٤- سوره هود، آيه ١١٩.
٢٥٥- سوره ملك ، آيه ٢.
٢٥٦- سوره طلاق ، آيه ١٢.
٢٥٧- سوره نور، آيه ٥٤.
٢٥٨- به باور ما، اين خطوط و حلقه ها و هدف هاى چند گانه اى كه از ظاهر آيات دريافت مى گردد، همه و همه به يك هدف والا باز مى گردد و ختم مى شود و آن عبارت از پرورش و هدايت و پيشرفت و تكامل انسان است كه هدف نهايى آفرينش محسوب مى گردد؛ چرا كه امتحان و آزمون مقدمه اى است براى رشد و شكوفايى انسان و شناخت او؛ و شناخت و رشد انسان مقدمه اى است براى شناخت خدا و پرستش خالصانه او؛ پرستش خالصانه خدا مقدمه اى است براى آراستگى به ارزش ها و پيراستگى از ناپسنديها؛ و آن هم مقدمه اى است براى اين كه انسان رنگ خدا گيرد و درخور مهر و لطف و رحمت او گردد؛ درست همان چيزى كه براى او آفريده شده است .
هدفى كه بازگشت آن به خود انسان است نه براى خدا؛ چرا كه او وجودى بى نهايت از تمام جهان است و چنين وجودى ، كمبودى در آن راه ندارد تا بخواهد با آفرينش انسان يا پرستيده شدن خود به وسيله او، كمبود و نيازى را برطرف سازد.
٢٥٩- فرازى از خطبه جاودانه آن حضرت ، به بخش شانزدهم بنگريد.
٢٦٠- اين نگرش مترقى ريحانه پيامبر در ديگر روايات و آيات آمده است ؛ براى نمونه :
قرآن انفاق انفاقگران را به بذرى تشبيه مى كند كه از آن هفت خوشه و از هر خوشه يكصد دانه و بيشتر از آن سر بر مى آورد.سوره بقره ، آيه ٢٦١ و سوره شورى ، آيه ٢٠.
و اميرمؤمنان مى فرمايد:والعمل حرث الاخرةنور الثقلين ، ج ٤، ص ٥٦٩.و پيامبر مى فرمايد:وهل تكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهمالمحجة البيضاء، ج ٥، ص ١٩٣.
٢٦١- تحف العقول ، ص ٣٦١.
٢٦٢- نهج البلاعه ، قصار ٤٥٦.
٢٦٣- نهج البلاغه ، قصار ١٣١.
٢٦٤- سوره ملك ، آيه ٢.
٢٦٥- سوره آل عمران ، آيه ١٣٣.
٢٦٦- سوره حديد، آيه ٢١.
٢٦٧- ميزان الاعتدال ، ج ٣، ص ١٣١.
٢٦٨- كنز العمال ، ج ٦، ص ٢٢٠.
٢٦٩- تفسير نمونه ، ج ٢٦، ص ٣٠٥.
٢٧٠- همان مدرك .
٢٧١- سوره حديد، آيه ٢٠.
٢٧٢- سوره عنكبوت ، آيه ٦٤.
٢٧٣- سوره نور، آيه ٣٧.
٢٧٤- سوره نساء، آيه ٩٤.
٢٧٥- سوره توبه ، آيه ٣٨.
٢٧٦- سوره شورى ، آيه ٤٠-٣٦.
٢٧٧- عوالم ، ج ١١، ص ٩٢، ن ١٨٦؛ بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٥.

۹
سيما و سيره ريحانه پيامبر
و در بهاران جوانى و طراوت زندگى هنگامى كه ستم و دجالگرى را بر سرنوشت جامعه حاكم مى نگرد و افق جامعه را براى تحول مطلوب به سوى عدالت و آزادى تيره و تار مى بيند، نيايشگرانه رحلت و شهادت خويش را آرزو مى كند.يارب انى قد سئمت الحياة و تبرمت باءهل الدنيا فاءلحقنى باءبى ، اللهم عجل وفاتى سريعا.(٢٧٨)
چرا كه او در اوج يقين است كه اين جهان و همه نعمت ها، جلوه ها و زيبايى ها، زرق و برق ها، شادى ها، غم ها، فرازها و نشيب هاى آن ، امانت و ناپايدار است و مرگ ، پل و گذرگاهى را ماند كه انسان از روى آن به سراى ماندگار مى پيوندد و آنجا براى كسانى كه درست زندگى كرده و در مزرعه دنيا و تجارتخانه بزرگ آن تلاشى شايسته كرده اند و بنياد عدالت و آزادگى نهاده اند، پاداش پرشكوه و نعمت و شادى جاودانه خواهد بود؛ درست همان گونه كه براى بدانديشان و تجاوزكاران به حقوق و حرمت انسانها، كيفر سهمگين و ماندگار و عذابى دردناك آماده است .
روشن است كه چنين نگرشى بر قانون جهانشمول مرگ و چنين دريافتى از آن ، چه تحول عميق و چه تاءثير شگرفت و سازنده اى در زندگى انسان مى گذارد.
چگونه او را از بى هدفى به هدفدارى ،
از احساس پوچى به پاسخ يافتن به عشق به بقا،
از بدانديشى به نيك انديشى ،
از ددمنشى به آزادگى ،
از ولنگارى به احساس تعهد،
از در جا زدن و عقب ماندن به تلاش و صعود،
از نگرانى هاى گوناگون به آرامش دل ،
از ناسپاسى و كفرانگرى به سپاسگزارى و رفتار شايسته ،
از آفت زدگى و زنگارگرفتگى به پاك زيستن ،
از حاكميت مطلق غرايز و هواها به مديريت خرد و وجدان ،
از ستم و بيداد به عدالت و دادگرى ،
از برترى جويى به تساوى طلبى ،
از استبداد و خودكامگى به دموكراسى و آزادى ،
از خودسرى و تحميل اختناق به حق محورى و آزادمنشى ،
از فريب كارى و دجالگرى و پشت هم اندازى و داغ و درفش و پايمال ساختن حقوق و امنيت و حرمت انسانها به پرواى از خدا و روز حساب و رعايت حقوق و حدود و آزادى مردم و ايثار و فداكارى و گذشت و اخلاص ‍ و آراستگى به والايى ها و ارزش هاى اخلاقى و انسانى رهنمون مى گردد.(٢٧٩)
٧- دريافت او از سعادت و نيك بختى ريحانه ژرف نگر و هوشمند پيامبر، سعادت و نيك بختى را بسان ديگران نمى بيند و دريافت و برداشت او از آن ، چيزى جز دريافت ديگران است .
او نيك بختى را ذاتى ، موروثى ، زاده جبر طبيعى ، محيطى ، تاريخى ، اقتصادى ، اجتماعى و ديگر جبرها و يا اوهام و خرافات نمى نگرد، بلكه آن را گوهرى اكتسابى ، به دست آوردنى ، يافتنى ، در دسترس واقع نگران و بلندهمتان و آرمان خواهان راستين و در گرو درست انديشى ، آگاهى ژرف نگرى ، انتخاب شايسته و دقيق راه زندگى و اراده تاريخساز و همت بلند و عملكرد عادلانه و انسانى فرد و خانواده و جامعه و تمدن مى نگرد؛ درست همان گونه كه شقاوت و تيره بختى فرد و جامعه نيز در نگرش ‍ واقع بينانه او، ره آورد تلخ و زيان بار بدانديشى ، بدخواهى ، انتخاب نادرست و گفتار و عملكرد زشت و ظالمانه خود انسانهاست ؛ چرا كه نيك بختى و يا تيره بختى چيزى نيست كه در درون سازمان وجود انسان تعبيه شده باشد بلكه پايه و اساس آنها اراده و خواست تاريخ ‌ساز خود فرد و جامعه است كه مى تواند وسايل و امكانات لازم را براى ساختن كاخ نيك بختى خود و همنوعانش فراهم آورد و با عوامل شقاوت و نگونسارى به مبارزه اى دقيق و كارساز برخيزد و تسليم آنها نگردد.
او بر اساس نگرش واقع بينانه خويش زمينه سعادت و نيك بختى را فراهم بودن ابزارها و امكانات و وسايل رشد و تكامل براى فرد و خانواده و جامعه و تمدن مى نگرد و زمينه شقاوت و بدبختى را نامساعد و نامناسب بودن شرايط رشد و تكامل و يا فقدان امكانات پيروزى و پيشرفت .
او بر اين انديشه رهنمون است كه هر فرد و جامعه اى كه از نظر جسمى ، روحى ، خانوادگى ، شرايط محيط و فرهنگ ، آداب و رسوم زندگى و دين و آيين و...امكانات بيشترى براى رسيدن به هدفهاى والاى خود داشته باشد، به سعادت و نيك بختى نزديكتر است و هر كس گرفتار نارسايى ها و كمبودها و يا فقدان امكانات مادى و معنوى باشد، به همان اندازه از سعادت دور و به تيره بختى نزديكتر است .اما نكته بسيار سرنوشت ساز اين است كه اساس اصلى سعادت و يا شقاوت انسان را اراده تاريخساز و خواست او مى سازد؛ اوست كه مى تواند با درايت و هوشمندى و همت و پشتكار تحسين برانگيز خويش وسايل و امكانات رشد و اوج به پرفرازترين قله سعادت و نيك بختى را فراهم آورد و با نارسايى هاى گوناگون وراثت ، محيط، خانواده ، آداب و رسوم خرافى ، سبك و سيستم ظالمانه و خشن و استبداد و استعمار در افتد و همه را در پرتو تلاش و پيكار سترگ فكرى و فرهنگى و عملى خويش دگرگون سازد؛ همان گونه كه عكس آن نيز ممكن است .ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما باءنفسهم (٢٨٠)
با اين بيان ، ريحانه خردمند و ژرفنگر پيامبر، سعادت را در زر و زور، ثروت و قدرت بادآورده ، خانه پرشكوه و وسايل تجملى ، مركب لوكس و لباس ‍ آخرين مد، ويلا و تفريحگاه تابستانى ، زرق و برق زندگى و امكانات مادى ، لوازم آرايش و طلا و جواهر و...نمى نگرد؛ گرچه بر آن است كه اين ها اگر عادلانه و شرافتمندانه و انسانى به دست آيند و همان گونه هم مورد بهره بردارى قرار گيرند و در جهت اداى رسالت و احساس مسئوليت به كار روند، مى توانند از ابزارها و امكانات گام سپردن به نيك بختى و سعادت به حساب آيند و بخشى از نيازهاى انسان را پاسخ گويند و بخشى از آسايش و آرامش انسان را فراهم آورند، اما نيك بختى و سعادت واقعى را نبايد در خود اين ها جست ؛ چرا كه اين ها مقدمه و ابزار و زمينه سعادت هستند و نه خود آن ؛ اين امكانات و ابزراها افزون بر اين كه به تنهايى نمى توانند آرامش ‍ قلبى و روحى و آسايش درونى براى دارنده اش به ارمغان آورند، خود موج هايى زودگذر و ناپايدارند و دستخوش تحولات و فراز و نشيب ها مى گردند و دست به دست مى شوند و حسرت و دريغى جانكاه بر دل شيفتگان خويش بر جاى مى نهند.
از اين رو، ريحانه واقع بين پيامبر اينها را ابزار و مقدمه و وسايل و زمينه نيك بختى مى نگرد و نه خود آن ، و نيك بختى و سعادت را در آگاهى و شناخت ،
ايمان و پروا،
درايت و فكر روشن ،
سازندگى و برازندگى ،
رشد و تكامل ،
عفاف و نجابت ،
پاكى و عدالت ،
آزادى و آزادگى ،
نيايش و راز و نياز،
ايثار و فداكارى ،
كسب خشنودى خدا،
رعايت حقوق و حرمت مردم ،
شادمان ساختن دلهاى اندوه زده و رنجديده ،
ارشاد و هدايت گمشدگان ،
و گام سپردند در راه هدف ها و آرمانها و والايى ها مى نگرد.
و آن لحظه و روزى از زندگى را لحظه و روز نيك بختى خويش مى شمارد كه آن را در اين ميدان آزمون ،
اين مزرعه آخرت ،
اين تجارتخانه بزرگ ،
و اين دانشگاه عظيم ، فرصت ها و امكانات خويش را خداپسندانه به كار گرفته ، اداى رسالت نموده و بر محور حق و عدالت گردش كند و خشنودى خدا را به همراه داشته باشد.ان السعيد كل السعيد حق السعيد من اءحب عليا فى حياته و بعد موته .(٢٨١)
ب : پيوند با سرچشمه هستى دومين راز ماندگارى و پايندگى ريحانه سرفراز پيامبر اين است كه سراپا شور و اخلاص و تلاش و كوشش سازنده و جهاد شايسته و هماره و همه جانبه است تا خود را به سرچشمه حيات و هستى پيوند زند.
او اگر در برابر حق ذره اى ناچيز و يا وجودى شكوهبار و گرانقدر است ،
اگر چشمه اى روان از ارزش ها و والايى ها و يا كوثرى پربركت و جوشان از معنويت و عظمت است (٢٨٢)، با همه وجود در برابر حق ، خضوع و خشوع مى كند و با همه وجود مى كوشد و به جهادى سترگ دست مى زند تا در پرتو عبادت و بندگى ،
پرستش و نيايش ،
دعا و راز و نياز،
ايمان و اخلاص وصف ناپذير،
حالات معنوى و روحانى ،
ايثار و فداكارى ،
انفاق و دستگيرى از محرومان ،
زهد و پارسايى ،
قناعت و سرفرازى ،
عدالت خواهى و ستم ستيزى ،
جهاد و آزادگى ،
تربيت فرزندان تاريخ ‌ساز،
همگامى و همپروازى با على (عليه السلام)،
آراستگى به ارزش ها و والايى ها،
انجام كارهاى شايسته و بايسته ،
رنگ پذيرى و الگوگيرى از حق ،
و تخلق به اخلاق الهى ، خود را به اقيانوس ابديت برساند و قطره وجود را به آن يگانه بى همتا و هستى بخش و پاينده و برپادارنده پيوند زند؛ به آن ذات جاودانه اتصال يابد و رنگ و ويژگى و خاصيت مورد نظر او را بپذيرد و خود را در او محو سازد.
از همين ديدگاه است كه آن حضرت لذت معنوى و روحى ياد خدا و راز و نياز و زمزمه جانانه با او را با هيچ چيز ديگر مبادله نمى كند.(٢٨٣)
شب عروسى و لحظات رسيدن به وصال بهترين يار و بهترين انسان آفرينش ‍ را شب عشق معنوى مى سازد و دست در دست يار به عبادت معشوق و نماز مى ايستد.فاءنشدك الله ان قمت الى الصلاة فنعبد الله تعالى هذه الليلة .(٢٨٤)
در بهاران جوانى به گونه اى معبود و معشوق را مى پرستد و عبادت مى كند كه نور معنويت آن ، روشنى بخش فرشتگان مى گردد و خدا آنان را به نظاره كردن بر عبادت شگفت انگيز و جاندار و خالصانه او دعوت مى كند.
در اين جا به يكى چند نمونه در اين مورد مى نگريم و مى گذريم :
١- محدثان و مورخان و سيره نويسان ، در اين مورد آورده اند كه روزى پيامبر گرامى رو به ريحانه سرفرازش كرد و فرمود: فاطمه جان ! هم اكنون فرشته وحى از سوى پروردگارم آمده و پيام آورده است كه آنچه فاطمه از بارگاه او بخواهد، پذيرفته است ؛ بگو چه خواسته اى دارى ؟
او فرمود:
شغلنى عن مسئلته لذة خدمته ، لا حاجة لى غير النظر الى وجهه الكريم .(٢٨٥)
لذت معنوى و روحانى وصف ناپذيرى كه ايستادن در بارگاه او و از عبادت و بندگى اش احساس مى كنم ، مرا از هر خواسته ديگرى باز مى دارد؛ به همين جهت تقاضايى جز اين ندارم كه هماره ناظر جمال زيبا و والاى معنوى آفريدگار خويش باشم و در خدمت و در محضر او، و پيوند و ارتباط معنوى من با ذات پاك او بيشتر و دوستانه تر و خالصانه تر و عاشقانه تر باشد.
٢- آن انسان والا در شب عروسى و در آغازين لحظات خاطره انگيز زندگى نوين اش با امير والايى ها، در پاسخ همتا و همپرواز زندگى اش كه از حال او مى پرسيد، چنين پاسخ داد:
تفكرت فى حالى و امرى عند ذهاب عمرى و نزولى فى قبرى فشبهت دخولى فى فراشى بمنزلى كدخولى الى لحدى و قبرى فاءنشدك الله ان قمت الى الصلاة فنعبد الله تعالى هذه الليلة .
هم اكنون در مورد حال و روز و سرنوشت و رفتار خويش مى انديشم ،
به ياد پايان زندگى اين سرا و غروب لذت ها و خوشى هاى آن و فرود به فرودگاه قبر؛ بر اين فكر مى كنم كه امروز از خانه پدر به خانه همتاى زندگى مشتركم آمده ام و روزى ديگر از اين خانه به سوى آرامگاهم خواهم رفت ؛ از اين رو تو را اى يار باوفاى راه حق ، به خدا سوگند مى دهم كه بپا خيز تا در بارگاه خدا به نماز ايستيم و اين شب آغازين زندگى مشترك و اين ساعت هاى خاطره انگيز را به پرستش و عبادت او بر خيزيم .
٣- پيامبر در وصف روح و حقيقت اين پيوند و اين پرستش ‍ مى فرمايد:
واما ابنتى فاطمة فانها سيدة نساء العالمين ...متى قامت فى محرابها بين يدى ربها زهر نورها لملائكة السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض و يقول الله عزوجل لملائكته : يا ملائكتى ، انظروا الى امتى فاطمة سيدة امائى قائمة بين يدى ترعد فرائصها من خيفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى اشهدكم انى قد امنت شيعتها من النار...(٢٨٦)
((و اما دخت سرافرازم ، فاطمه ، سالار زنان عصرها و نسل هاست .او پاره اى از وجود من ، نور چشم من ، ميوه دل من و روح و روان من است .فاطمه ام حوريه اى است در سيماى انسان .هنگامى كه او در پرستشگاه خويش براى عبادت و راز و نياز مى ايستد و نام و ياد پرشكوه خدا را زير لب زمزمه مى كند و در پيشگاه او قرار مى گيرد، نور معنويت او بر فرشتگان آسمان ها مى تابد؛ درست همان گونه كه نور ستارگان بر زمينيان .در آن هنگام خدا به فرشتگانش مى فرمايد: هان اى فرشتگان من ! به فاطمه ، سالار زنان بنگريد كه چگونه در برابر من به عبادت ايستاده است و چه سان از احساس ‍ عظمت معنوى پروردگارش بر خود مى لرزد و با چه حضور قلب و خشوع معنوى ، خدايش را مى پرستد!
من شما را به گواهى مى گيرم كه پيروان راستين او را در آتش نسوزانم و به آنان امن و امان بخشم .))
ج : تبلور ارزش هاى انسانى ياد و نام بلند و انسان ساز ريحانه پيامبر، دانشگاه صفات عالى انسانى ،
آموزشگاه درس هاى ماندگار و پرجاذبه ،
و فروزشگاه ارزش هاى والايى است كه با فطرت خداگرايانه بشر پيوند داشته و با وجدان اخلاقى او درآميخته و با خرد و انديشه پويا و كمال جوى او هماهنگ شده و با كشش هاى آسمانى و برتر وى همسو و هم جهت و همراه است .
صفات و ويژگى ها و درس ها و ارزش هايى كه به هر حال در همه فراز و نشيب هاى زندگى انسان و در همه قرون و اعصار و در تمامى جامعه ها و تمدن هاى رشد يافته و درست انديش ، مطلوب و دلپذير و پرجاذبه و محبوب همگانند و همه مردم به نوعى در تلاش و آراستگى دنياى وجود و عصر و نسل خويش به آنها هستند.
آنها را باعث طراوت و شادابى زندگى ،
عامل احياى حقوق انسانى ،
رمز پويايى و پايايى و ماندگارى ،
راز رشد و شكوفايى بوستان بشرى ،
موجب موفقيت و سرفرازى انسانها،
اسرار نجات و نيك بختى و رهايى از انواع ذلت ها و خفت ها و اسارتها و درنده خويى ها و ددمنشى ها و خرافات و اوهام و داغ و درفش و جنگ و تجاوز و فريب و نيرنگ مى نگرد و عامل اوج انسان به سوى آزادى و آزادگى و زندگى در خور شاءن انسان مى شناسند.
درس ها و ارزش هاى والايى چون : خردمندى و خردورزى ،
هدفمندى و هدفدارى ،
ژرف انديشى و آينده نگرى ،
درايت و هوشمندى ،
دانش و بينش ،
شناخت و آگاهى ،
شعور عرفان ،
امان و يقين ،
پرستش و نيايش ،
قوت قلب و علو روح ،
اخلاص و يكدلى ،
صداقت و راستى ،
زهد و پارسايى ،
تواضع و فروتنى ،
پروا و پاكى ،
بلندنظرى و سخاوت ،
مردم خواهى و دگردوستى ،
ساده زيستى و صفا،
نظم و تدبير،
ظرافت و دقت ،
جمال و كمال ،
زيبايى ظاهرى و معنوى ،
نجابت و عفاف ،
پاكى و حيا،
ادب و اخلاق ،
آراستگى و برازندگى ،
شجاعت و شهامت ،
حلم و بردبارى ،
صبر و شكيبايى ،
سخت كوشى و پايدارى ،
عفو و گذشت ،
ايثار و فداكارى ،
دلسوزى و خيرخواهى ،
قسط و انصاف ،
آزادمنشى و كرامت ،
بزرگوارى و عزت نفس ،
توكل و اعتماد،
قداست در هدف و وسيله ،
آزادگى و وارستگى ،
عدالت خواهى و دادگرى ،
حق محورى و ظلم ستيزى ،
رعايت حقوق و حرمت ديگران ،
جهاد و تلاش براى تضمين حقوق انسان ،
قانونگرايى و پايبندى به حق ،
دعوت به ارزش ها و هشدار از تباهى و بيداد و احساس مسئوليت در برابر نوع ، تاريخ ، آيندگان ، جهان ، و جهان آفرين .آرى ، ياد و نام بلند و پرشكوه ريحانه سرفراز پيامبر، تبلور اين ارزشها و نمايشگاه اين والايى هاست و همين راز ديگر محبوبيت و جاودانگى و درخشش هماره اوست .(٢٨٧)
د: انديشه اى فراتر از زمان و مكان راز ديگر پايندگى و ماندگارى ياد و نام ارجمند و شكوهبار ريحانه پيامبر اين نكته ظريف و اين اصل دقيق و لطيف است كه او در زندگى درس آموز و الهام بخش خويش ، هماره به فراتر از زمان و مكان ،
زر و زيور و زينت ،
جاه و مقام و رياست ظاهرى ،
شهرت و ستوده شدن به زبان اين و يا آن ،
و به حقيقتى بسيار فراتر از ارزش هاى ناپايدار مى انديشيد و هدفى برتر و والاتر از چيزهايى داشت كه دنياداران و دنياخواهان و شيفتگان به جاه و مقام بر سر آن خود را به هر آب و آتش مى زنند و زبان و قلم به هر خفت و حقارت و دروغى مى گشايند و دست به هر ستم و بيداد و حق كشى ناجوانمردانه اى مى يازند و به هر بلا و خطرى خويشتن را مى افكنند.
به عبارت ديگر، گاه انگيزه و هدف يك پيشوا و پيشتاز در زندگى و مبارزاتش كسب زر و زيور است و گاه انحصار قدرت و قبضه امكانات ملى ، زمانى به كف آوردن شهرت و بلندآوازگى و خوشنامى و مطرح شدن در تاريخ است و زمانى ديگر انتقام گرفتن از اين و يا از آن شخصيت يا گروه ؛ گاه هدف تاءمين منافع شخصى ، خانوادگى ، نژادى ، گروهى ، حزبى ، منطقه اى ، فرامرزى و جهانى است و گاه تاءمين منافع عصرها و نسل ها، خواه به چيزى از آنها برسد و يا نرسد.اين هدفها و خواسته ها و آرزوها و آرمانها، همه و همه ، چيزهايى است كه با تفاوت درجاتشان فناپذير و ناپايدارند و محكوم به مرگ .
اما ريحانه واقع بين و آينده نگر پيامبر از اين پيشوايان و پيشتازان و قهرمانان نبود و به اين هدف ها نمى انديشيد.او به حقيقتى جاودانه فكر مى كرد، به واقعيتى كه همه خوبى ها، شايستگى ها و موهبت ها در گرو خشنودى اوست .
او به راستى به فراتر از زمان و مكان و طبيعت و ماده مى انديشيد.او از آغاز تا فرجام زندگى پرمحتوا و دگرگون سازش چشم به سوى حق داشت و به انجام وظيفه و به اداى رسالت در برابر او دل سپرده بود و به رضايت و خشنودى آفريدگارش مى انديشيد و بس .
درست به همين دليل است كه تمام ظرافتهاى فردى ، خانوادگى ، ويژگى هاى اخلاقى و عبادى ، ارزش هاى انسانى و شاهكارهاى بشرى و مبارزات و فداكاريهاى گوناگون و انسان سازش ، همه در اين راه بود و در اين جهت سرمايه گذارى مى كرد.
و روشن است كه چنين است كه چنين انسان وارسته و پيشواى راستين و برجسته اى كه خشنودى خدا را به همراه داشت باشد و رنگ سرچشمه هستى را بپذيرد و به اخلاق او تخلق يابد، هم محبوب دل هاى شيفته عدالت و آزادى مى گردد و هم رنگ پايندگى و ماندگارى به خود مى گيرد.آرى ، راز ديگر ماندگارى و جاودانگى فاطمه (عليها السلام ) اين بود كه در همه زندگى با انديشه والايش همان را مى خواست و مى جست و هم مى پسنديد كه جانان مى خواست و مى پسنديد و خريدار آن بود.
يكى درد و يكى درمان پسندد يكى وصل و يكى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد براى نمونه : ١- در بهاران زندگى ريحانه پيامبر و هنگامى كه اميرمؤمنان به خواستگارى او آمد، پدر گرانقدرش بر اساس راه و رسم پسنديده و مترقى خويش ، اصل مشورت و تبادل انديشه و نظر، موضوع را با او در ميان نهاد تا او آگاهانه و آزادانه و با آينده نگرى و ظرافت ، همتا و همراز زندگى خويش را برگزيند.
آن دخت فرزانه بهشت ، ضمن سپاس به بارگاه خدا كه زنان و دختران را در پرتو توحيد و تقوا به سرنوشت خويش حاكم خواسته و آزاد ساخته است ، با دنيايى ادب و وقار و آگاهى و شناخت گفت : پدر جان ! اى پيامبر خدا! شما در تصميم گيرى و اظهارنظر در اين كار خطير از من زيبنده تر و سزاوارتريد.يا رسول الله ، انت اولى بما ترى .(٢٨٨)
٢- و نيز آورده اند كه پيامبر گرامى دخت ارجمندش را در پاسخ ‌گويى به خواستگارى امير والايى ها صاحب حق و تصميم گيرنده اصلى عنوان ساخت و نظر نهايى او را جويا شد تا به آگاهى خواستگارش ‍ برساند.
هنگامى كه كار به اين جا رسيد، او به پدر گفت : نظر شما در اين مورد چيست ؟
پيامبر فرمود:اذن الله فيه فى السماء
خدا اين را خواسته و اجازه آن را در آسمان داده است ، اما شما در تصميم گيرى آزادى .
ريحانه خداجوى پيامبر با آگاهى از خواست خدا و خشنودى او، با دنيايى وقار و شكوه گفت :رضيت بما رضى الله لى و رسوله (٢٨٩)
پدر جان ! به آنچه خدا و پيام آور او برايم پسنديده و خواسته اند، خشنودم .
ه : پرچمدار بزرگ مفاهيم هماره زنده و پرجاذبه راز ديگر جاودانگى و طراوت هماره ياد و نام پرشكوه ريحانه پيامبر اين است كه او در زندگى الهام بخش خويش ، از سويى بزرگ پرچمدار راستين آزادى و آزاديخواهى و دفاع از حقوق بشر بود و قربانى بزرگ اين راه ، و از دگر سو پرچم برافراشته مبارزه سترگ فكرى ، عقيدتى ، فرهنگى ، اجتماعى ، سياسى و روشنگرانه بر ضد آفت هاى هستى سوز انحصار،
استبداد،
اختناق ،
خودكامگى ،
تاريك انديشى ،
سانسور،
خشونت ،
قانون شكنى ،
اوباش گرى ،
بى رحمى ،
قساوت ،
ظاهر سازى ،
عوام فريبى ،
زورمدارى ،
و دجالگرى ، به نام خدا و مذهب و يا مذهب سالارى دروغين و هراس انگيز بود و شهيد سرفراز و عبرت آموز و تاريخ ‌ساز اين راه دشوار.
به بيان روشن تر، او در بينش ، گرايش و ميدان عمل به راستى بزرگ پرچمدار مفاهيم زنده ، پويا، پايا، ماندگار و جان بخشى است كه هماره محبوب و مطلوب و معشوق و آرمان انسانهاى مترقى است .
مفاهيم پرجاذبه اى كه هر كدام با شخصيت ، هويت ، كرامت و حقيقت انسانى انسانها،
رشد و توسعه خردها و انديشه ها،
بالندگى و نشاط توده ها،
ترقى و تكامل جامعه ها،
پيشرفت و شكوفايى تمدن ها،
و زيبندگى و برازندگى فرزندان آدم گره خورده است .
ارزش ها و مفاهيم دلپذير و دوست داشتنى و زيبايى چون آزاديخواهى ،
استقلال طلبى ،
برابرى انسانها،
صلح و بهروزى ،
عدالت و دادگرى ،
احيا و تضمين حقوق انسان ،
امنيت واقعى ،
سعادت همگانى ،
دعوت به ارزش ها و والايى ها،
اصلاحگرى و سازندگى ،
قداست در هدف و وسيله ،
صداقت در ظاهر و باطن ،
راستى در گفتار و كردار،
وفا و امانت ،
عمل راستين به قرآن ،
پايبندى عملى به سيره دل انگيز پيامبر و ارزش هايى از اين نمونه و از اين دست .
درست همان سان كه مبارزه خستگى ناپذير فكرى و فرهنگى و اجتماعى دليرانه و مدبرانه و روشنگرانه و ماندگار و رهايى بخش و درس آموز او بر ضد اختناق و استبداد،
خودكامگى و خودمحورى ،
زورمدارى و خشونت ،
انحصار و سركوب ،
اسارت پذيرى و تحمل خفت و حقارت ،
تحريف حقايق و توجيه ستم ،
فريب كارى و دجالگرى ،
عوام فريبى و ابزار سلطه ساختن واژه ها و باورهاى مقدس و مورد احترام مردم ، از خورشيد روشن تر و نورافشان تر و از باران بهارى ، زندگى سازتر است و همين راز بزرگ ديگر محبوبيت و جاودانگى ياد شورآفرين و نام بلند و پرصلابت فاطمه و شيوه شعورانگيز و مترقى اوست .
و: جامعيت و كمال
راز ديگر هماره زيستى و پايندگى ريحانه پيامبر اين است كه با وجود زندگى كوتاه ظاهريش ، در نقش هاى گوناگونى درخشيدن آغاز كرد و شگفت نورافشانى نمود و براى همگان به صورت سمبل و نمونه اى پرجاذبه و الگويى محبوب و مطلوب و پيشوا و پيشتازى پرشكوه و پرمعنويت و لبريز از راستى و درستى و اخلاص جلوه كرد.
او براى هر انسان مترقى و آرمان خواهى قهرمان برازندگى ها و والايى ها و زيبايى هاى ظاهرى باطنى گرديد و در همه ميدان ها و صحنه ها و نقش ها خوش درخشيد و به صورت انسان كامل و شايسته اى در چشم انداز ژرف نگران و حقيقت جويان و آزادمنشان قرون و اعصار قرار گرفت .
هر كس به زندگى شكوهبار و پرمعنويت او نيك بنگرد، او را نمونه يك دختر پاك و مترقى و يار پدر و مادر،
نمونه يك همسر و همتا و شريك زندگى آگاه و فداكار و مشاور همسر،
نمونه يك مادر دلسوز و يك مربى متفكر و انديشمند فرزندان خويش ،
نمونه يك بانوى بزرگ و بى نظير تاريخ بشر،
نمونه يك توحيدگراى خود ساخته و پاكباخته و پرواپيشه ،
نمونه يك شاگرد برازنده و ممتاز براى وحى و رسالت ،
نمونه يك يار پراخلاص و آگاه و كارآمد و دلير براى پيامبر،
نمونه يك همراز و همسنگر براى على (عليه السلام)،
نمونه يك عبادتگر پرشور و شعور در بندگى خدا،
نمونه يك نيايشگر و يك نمازگزار پرمعنويت ،
نمونه يك مجاهد ضد ستم و بيداد،
نمونه يك پرچمدار حق و عدالت ،
نمونه يك سمبل خدمت به خلق ،
نمونه يك آموزگار ادب و هنر،
نمونه يك معلم اخلاق و رفتار شايسته ،
نمونه يك جلوه گاه والاى ادب و انسانيت ،
نمونه يك بانوى آراسته و برازنده ،
نمونه يك سرمشق بى نظير نجابت و عفاف ،
نمونه يك قهرمان شجاعت و شهامت ،
نمونه يك تجسم پروا و پاكى ،
نمونه يك الگوى حق مدارى و حق طلبى ،
نمونه يك اسوه بردبارى و خويشتن دارى ،
نمونه يك آسمان پرستاره و زيباى ارزش ها و والايى ها،
نمونه يك درياى بى كرانه دانش و بينش ،
نمونه يك پيام آور سخن و منطق ،
نمونه يك فروزشگاه درايت و ژرف نگرى ،
نمونه يك آينده نگر بى نظير و ايمان آورده به جهان پس از مرگ ،
نمونه يك ايثارگر واقعى و يك انفاقگر پراخلاص ،
نمونه يك قدوه شكيبايى و پايدارى ،
نمونه يك خداوندگار پارسايى و تقوا،
نمونه يك مبارز روشنگر و از جان گذشته براى حق ،
نمونه يك پيشواى آرمان خواه و بشردوست براى عصرها و نسل ها،
نمونه زيباى چگونه زيستن ،
راز سربلند و سرفراز چگونه با خدا، خويشتن ، پديده هاى رنگارنگ آفرينش ، و با همنوعان خويش رابطه شايسته و بايسته و خداپسندانه داشتن .
نمونه صلح و جنگ ،
آشتى و قهر،
خشنودى و خشم ،
جاذبه و دافعه ؛
حتى رمز چگونه وصيت كردن ،
چگونه مردن ،
چگونه مراسم نماز، تشييع پيكر پاك ، غسل ، كفن و دفن و قبر گمشده خويستن را به پرچم هماره برافراشته و در اهتزاز، اعتراض و مقاومت در برابر انحصار و سركوب ، خشونت و بيداد، بى رحمى و بى منطقى ، جمود و تاريك انديشى ، دجالگرى و ابزار سلطه ساختن دين و آيين براى عصرها و نسل ها به يادگار نهادن ...
آرى ، هركس به زندگى درس آموز ريحانه پيامبر نيك بنگرد و سطر به سطر كتاب قطور و الهام بخش و افتخارآفرين عمر او را بخواند، او را نمونه اى اين گونه كامل و جامع ، و الگويى با اين ابعاد و ويژگى ها خواهد يافت .
و روشن است كه چنين نمونه جامع ، كامل ، همه سونگر، معتدل ، زنده ، بانشاط، پرطراوت ، زيبا، شورانگيز، شعورآفرين ، دوست داشتنى و جالب و پرجاذبه اى ، خورشيدى است كه هماره بر دل ها و جان ها نورافشانى خواهد كرد و در انديشه ها و افكار خواهد درخشيد و گستره قلب ها را تسخير خواهد كرد و عصرها و نسل ها را به سوى خود جذب خواهد نمود و ياد و نامش مشعل فراراه ترقى خواهان و حريت طلبان خواهد شد.
ز: زندگى آموزگارانه راز شگرف ديگر پايندگى و درخشندگى ياد و نام پرشكوه ريحانه پيامبر و راه و رسم پرجاذبه اش اين است كه اگر نيك به سيره و روش او بنگريم ، خواهيم ديد كه آن حضرت از سويى هماره دانش پژوه و كمال طلب زيست و از بارگاه خدا و پيامبرش هميشه سازنده ترين درس ها را آموخت و اوج گرفت و از دگر سو هميشه و همه جا و همه فرصت هاى زندگى و همه مكان ها را به آموزشگاه ، به كلاس درس ، به دانشگاه و به فروزشگاه ارزش ها و والايى ها تبديل ساخت و با گفتار منطقى و دعوت سنجيده ، با عملكرد زيبا و رفتار پرجاذبه اش با هر سوژه و بهانه و فرصتى درس هاى ماندگار و فراموش نشدنى به ترقى خواهان و سعادت طلبان داد؛ براى نمونه :
١- بانوى پروا پيشه ،((ام سلمه))، به حضور ريحانه پيامبر شرفياب گرديد و حال او را پرسيد.آن آموزگار عصرها و نسل ها همين فرصت و آن مكان را به دانشگاه تبديل ساخت و به بيان حقايق پرداخت و نظام فريب كار سقيفه و سياهكارى هاى آن را ترسيم كرد و درسى ماندگار داد.او فرمود:اصبحت بين كمد و كرب ، فقد النبى و ظلم الوصى ، هتك والله حجابه من اصبحت حجابه من اصبحت امامته مقتصة على غير ما شرع الله فى التنزيل ...(٢٩٠)
هان اى ام سلمه !((از حالم چه مى پرسى كه من در ميان رنج و اندوهى گران به سر مى برم ؛ چرا كه از يك سو بشريت پيشواى گرانقدر توحيد و آزادگى ، پيامبر گرامى ، را از دست داده و از دگر سو با چشم خويش مى نگرم كه به جانشين راستين او ستم و بيدادى سهمگين مى رود و جامعه از حق و عدالت و مسير رشد و بالندگى به انحراف كشيده شده و مقررات خدا و حقوق و آزادى انسانها بازيچه زورمدارى و دجالگرى قرار گرفته است ...))
٢- يكى از زنان دوستدار خاندان وحى و رسالت به حضورش شرفياب گرديد و ضمن بيان ارادت قلبى خود و همسر و خاندانش به اهل بيت ، پرسيد كه آيا آنان مى توانند با آن اوصاف ، از رهروان و شيعيان خاندان پيامبر به حساب آيند؟
ريحانه پيامبر همان پرسش و همان فرصت را به دانشگاهى تبديل ساخت و درسى جاودانه در اين مورد بيان كرد.
آن حضرت فرمود:
ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهى عما زجرناك عنه فاءنت من شيعتنا و الا فلا(٢٩١)
((اگر به آنچه ما به فرمان خدا شما را بدانها رهنمون شده ايم ، به راستى عمل مى كنى و از آنچه شما را هشدار داده ايم دورى مى جويى ، در آن صورت از دوستداران و رهروان راه ما هستى ؛ وگرنه ، نه !))
٣- زنانى نشسته بودند و هر كدام از محبوب و مطلوب و دوست داشتنى هاى خويش مى گفتند.يكى از جواهر و طلا سخن داشت ، يكى از خانه وسيع و مركب تيزرو، و سومى از باغ و بوستان پرميوه و چهارمى از زيبايى ظاهرى و...
ريحانه انديشمند پيامبر در رسيد و همه چشم به او دوختند كه آن بانوى انديشمند از دنيا چه چيزى را دوست مى دارد؟ و او همان جا را به دانشگاه تبديل ساخت و اين درس ماندگار را بيان فرمود كه :
حبب الى من دنياكم ثلاث : تلاوة كتاب الله ، والنظر فى وجه رسول الله ، والانفاق فى سبيل الله .(٢٩٢)
((از دنياى شما سه چيز براى من دوست داشتنى است :
(١) تلاوت متفكرانه كتاب خدا و تعمق در آيات انسان ساز آن .
(٢) نگرش درس آموز بر چهره پرشكوه و پرمعنويت پيامبر، بدان اميد كه لب گشايد و درسى از درس هاى زندگى بگويد.
(٣) انفاق در راه خدا و دستگيرى از محرومان .))
٤- گروهى از زنان مسلمان كه در ميانشان بانوان هاشمى نيز بودند، در حضور آن آموزگار والايى ها و پيش از اين كه آن حضرت با آنان سر سخن را باز كند، برخى از آنان به شمارش افتخارات خانوادگى و نژادى پرداخته ، بدين وسيله كوشيدند تا خود را برتر جازنند.
ريحانه ارجمند پيامبر همين پندار نادرست آنان را موضوع سخن قرار داد و درس انسان سازى در نكوهيدگى تفاخر و باليدن به ارزش هاى موهوم و بى اساس بيان كرد و آن گاه آنان را به آراستگى به ارزش هاى علمى و فرهنگى و عقيدتى و اخلاقى و انسانى و تخلق به اخلاق خداپسندانه رهنمون گرديد و فرمود:
اءتركن التعداد و عليكن بالدعا.(٢٩٣)
بياييد و براى هميشه دست از باليدن به ارزش هاى موهوم و مادى و شمارش افتخارات برداريد و به جاى آن به پرستش خداى يكتا و آراستگى به ارزش هاى الهى و رابطه عاشقانه و خالصانه با او و دعا و راز نياز بپردازيد.
٥-((محمود بن لبيد))يكى از پژوهشگران و حق جويان است ؛ روزى ريحانه پيامبر را در((احد))و در كنار آرامگاه عموى فداكار و آزاده اش ‍((حمزه))نگريست كه سخت داغدار و سوگوار است .
پيش و رفت و پس از سلام ، از دليل امامت راستين اميرمؤمنان پرسيد.
آن حضرت همان جا را به دانشگاهى تبديل ساخت و به روشنگرى پرداخت .
از جمله فرمود:
واعجباه ! انسيتم يوم غدير خم ؟ سمعت رسول الله يقول : على خير من اخلفه فيكم ، و هو الامام و الخليفة بعدى ، و سبطاى و تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار، لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادين مهديين ، و لئن خالفتموهم ليكون الاختلاف فيكم الى يوم القيامة .
شگفتا! آيا شما هم روز ماندگار((غدير خم))را به فراموشى سپرديد؟
خود شنيدم كه پيامبر خدا مى فرمود: على بهترين كسى است كه او را در ميان امت جانشين خويش برمى گزينيم .
على پس از من امام راستين امت و جانشين من است و پس از او دو فرزندم حسن و حسين ؛ و آن گاه نه فروغ تابناك از نسل پاك حسين ، پيشوايان و امامان پاك و پاكيزه و شايسته كردار خواهند بود.
هان ! به هوش باشيد كه اگر آگاهانه و خالصانه از راه و رسم نان پيروى كنيد، شما را به سرچشمه حق و سعادت راه خواهند نمود؛ و اگر با آنان از در مخالفت در آييد، تا روز رستاخيز دستخوش بلاى پراكندگى و آفت تفرقه خواهيد شد.
((محمود))پرسيد:
سرور من ! با اين دليل روشن ، پس چرا اميرمؤمنان از پى گيرى و پافشارى حق خويش كوتاه آمد و سكوت كرد؟
قلت يا سيدتى فما باله قعد عن حقه ؟
ريحانه پيامبر فرمود:((ابا عمر))! پيامبر فرمود:
مثل الامام مثل الكعبة اذ تؤ تى ولا تاءتى .
((وصف امام راستين ، بسان كعبه است كه مردم بايد بر گرد آن بچرخند؛ نه اين كه كعبه بر گرد مردم طواف كند.))
آرى ، مردم بايد به سوى او بشتابند و از نور وجودش بهره گيرند و راه و رسم عادلانه و انسانى او را سرمشق سازند؛ نه اين كه او به سراغ مردم آيد.
و آن گاه دانشمندترين بانوى گيتى به روشنگرى پرداخت و به بيان راز صعود و سقوط جامعه اسلامى توجه داد و فرمود:
ام والله لو تركوا الحق على اهله و اتبعوا عترة نبيه لما اختلف فى الله اثنان ...ولكن قدموا من اخره الله و اخروا من قدمه الله ...
هان به هوش باشيد! به خدا سوگند اگر شيفتگان قدرت و مقام ، پس از رحلت جان سوز پيامبر، حق را به اهل آن وا مى گذاشتند و از خاندان وحى و رسالت پيروى مى كردند، جامع و دنيايى پديد مى آمد كه دو تن هم در مورد دين و آيين با يكديگر دستخوش كشمكش نمى شدند و پيشوايى جامعه ، همان گونه كه پيامبر به فرمان خدا مقرر فرمود، از اميرمؤمنان تا امام مهدى ، نهمين فرزند حسين ، از جانشينى به جانشين راستين ديگر پيامبر مى رسيد.
اما دريغ و درد كه جاه طلبان ، كسى را پيش انداختند كه او را كنار زده بود و كسى را كنار زدند كه خدايش او را پيشوا و پيشتاز مردم ساخته بود.
آنان با اين تحول شوم و انحصار قدرت و امكانات ، در حقيقت ، ره آورد بعثت را نفى و به بدعت ها روى آوردند.
هواپرستى و جاه طلبى را برگزيدند و بر اساس بافته هاى خويش رفتار كردند.نابودى و هلاكت بر آنان باد كه روند تاريخ و سير جامعه را به ريل انحطاط برگرداندند...(٢٩٤)
٦- سردمداران اصلى نظام سقيفه پس از قبضه قدرت ملى و انحصار امكانات عمومى و سركوب خشونت بار حق طلبان به نام خدا و مذهب ، براى فريب ساده دلان و تاريخ ‌نگاران ، به چاره انديشى روى آوردند و به فكر دلجويى از دخت سرفراز پيامبر افتادند اما آن بزرگ هوشمند تاريخ انسان ، به آنان ميدان مانور و دجالگرى نداد.
آنان دست به دامان امير والايى ها زدند و از آن راه اجازه عيادت و فرصت ديدار گرفتند، اما ريحانه ژرف نگر پيامبر نقشه شوم آنان را نقش بر آب نمود و همان فرصت تاريخى را به كلاس درس ماندگار براى بيان حقايق تبديل ساخت و ضمن توجه دادن آن دو به سخنان پيامبر، فرمود:
نشدتكما الله الم تسمعا رسول الله يقول :
فاطمة بضعة منى من آذاها فقد آذانى ؟
رضا فاطمة من رضاى وسخط فاطمة من سخطى ؟
فمن احب فاطمة ابنتى فقد احبنى ...(٢٩٥)
((شما را به خداى سوگند مى دهم ! آيا نشنيده ايد كه پيامبر خدا فرمود:
فاطمه پاره وجود من است ؛ پس هر كس او را بيازارد، مرا آزرده است ؟
و فرمود: خشنودى فاطمه باعث خشنودى من است و خشم و ناراحتى او باعث خشم و رنج من ؟
و فرمود: هر كس فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر كس ‍ او را خشنود سازد، مرا خشنود ساخته است ؟
ابوبكر و عمر گفتند: چرا! از پيامبر خدا همين حقايق را شنيديم .
پس از اعتراف آنان ، ريحانه پيامبر دست ها را به سوى آسمان گشود و فرمود: خدا و فرشتگان او را به گواهى مى گيرم كه شما دو تن با حق ستيزى و بنياد ستم و استبداد و پايمال ساختن حقوق خاندان پيامبر و مردم ، مرا آزرديد و به خشم آورديد؛ از اين رو به هنگام ملاقات با پدر، شكايت شما دو تن را به او خواهم برد.))
٧- يكى از بانوان روشنفكر و پرواپيشه كه از شاگردان ريحانه پيامبر بود، پس ‍ از يورش وحشيانه استبداد به خانه آن حضرت ، به عيادت او آمد و حال او را پرسيد و از سبب اندوه زدگى وصف ناپذيرش جويا شد.
آن بزرگ آموزگار تاريخ ، همان فرصت را به كلاس درست تبديل ساخت و به افشاى شرارت و شقاوت اسلام پناهان فريب كار و بيدادپيشه و تاريك انديش پرداخت ، و از جمله فرمود:
ان قحيف تيم و احيول عدى ، جاريا ابا الحسن فى السباق حتى اذا تفريا بالجناق اسرا له الشنان و طوياه الاعلان ...(٢٩٦)
((هان اى دختر طلحه ! آيا از فاجعه بزرگ و رويداد تلخى مى پرسى كه در همه جا انتشار يافته است ؛ به گونه اى كه گويا بر پر و بال پرندگان نوشته شده و در جهان ، پراكنده شده و پيك هاى چابك سوار با نهايت سرعت آن را به جهانيان رسانده اند؟
رويداد تلخ و جنايت هولناكى كه دل مرغان هوا و ماهيان دريا از شنيدن آن كباب مى شود و گامهاى انسان را سست مى نمايد و به لرزه در مى آورد، گرد و غبار آن تا آسمان بالا رفته و تيرگى و تاريكى فاجعه آن ، زمين و زمان را فراگرفته است ؟ آيا از اين فاجعه مى پرسى ؟
واقعيت اين است كه فرومايه ترين فرزند قبيله((تيم))و فريب كارترين فرزند قبيله((عدى))، بر جانشين راستين پيامبر، ستم و بيدادى ناجوانمردانه روا داشتند.آنان با او به رقابت برخاستند و به هر درى زدند تا بر او پيشى گيرند، از سر بدانديشى و ددمنشى كينه و دشمنى او را به دل گرفتند و تا رحلت پيامبر آن را نهان داشتند و به ظاهر فرو خوردند؛ اما پس ‍ از رحلت غمبار پيامبر با خاموش پنداشتن مشعل ديانت و غروب خورشيد رسالت ، آن را به بدترين شيوه ظاهر ساختند.آرى ، آن گاه بود كه كينه هاى آنان به فوران و خشم كورشان به خروش آمد، شيطان بر پندار و گفتار آنان حاكم گرديد و بى درنگ كوره راه ستم و غصب فدك و خلافت و پايمال ساختن حقوق و آزادى و امنيت مردم و پيش از همه ، غصب حقوق ما را پيشه ساختند...))
ح : تدبيرى شگرف و تحسين برانگيز و آخرين راز پايندگى و نورافشانى ماندگار ريحانه ارجمند پيامبر اين بود كه پس از عمرى سراسر افتخار و عظمت ، سرانجام با تدبيرى شگرف و بهت آور،
با وصيت نامه اى حيرت انگيز و بى سابقه ،
با مراسم غسل و كفن شبانه ،
با تشييع غريبانه ،
با به خاك سپرده شدن شبانه ،
و با آرامگاهى بى نام و نشان و گمشده ، از حق طلبان و آزادى خواهان و صاحبان بينش و آگاهى گرفته تا مردم عادى كوچه و بازار، همه را به تفكر و انديشه و پرسش و چون و چرا برانگيخت .
و با اين تدبير خدايى ، نقش مزار گمشده اش را بر دل ها و جانهاى شيفته عدالت و آزادى رقم زد.
او به همتاى گرانمايه اش ، اميرمؤمنان ، گفت :
اوصيت ان لا تشهد احد جنازتى من هؤ لاء الذين ظلمونى و اخذوا حقى ، فانهم عدوى و عدو رسول الله ولا تترك ان يصلى على احد منهم ولا من اتباعهم وادفنى فى الليل اذا اوهنت العيون و نامت الابصار.(٢٩٧)
((على جان ! تو را سفارش مى كنم كه هيچ يك از آن كسانى كه به من و جامعه ام ستم و بيداد روا داشتند و حق مرا پايمال نمودند و بنياد ستم و انحراف را پس از پيامبر پى ريختند، در تشييع پيكر من شركت نكنند؛ چرا كه آنان دشمنان من و پيامبر خدا هستند.
على جان ! مبادا اجازه دهى كه يكى از آنان و يا دنباله روهايشان بر من نماز گزارند.
مرا شبانه به خاك بسپار، آن ساعتهايى كه چشم ها آرام گرفته و خواب بر آنها سايه افكنده است .))
و بدين سان جاودانگى راه و رسم ستم ستيز و آزادمنشانه و انسانى اش را تضمين كرد و پرچم مبارزه با زورمدارى و فريب كارى به نام دين خدا را برافراشته داشت .
بخش ١٠: جايگاه پرفراز علمى و فرهنگى ريحانه پيامبر يك گل زيبا و خوشبو به هر اندازه ، زيبا و دلپذير و عطرآگين باشد، سرانجام روزى در برابر بادهاى خزان قرار مى گيرد و با پايان يافتن عمرش پرپر مى گردد و برگ هاى زيبا و دل انگيز و تماشايى اش پراكنده مى شود.
سربرآوردن خورشيد جهان افروز از افق مشرق در هر بامداد و درخشش ‍ انوار طلايى اش بر زمين و زمان ، بسيار تماشايى و زيبا و وصف ناپذير است ؛ اما بايد به خاطر داشت كه اين طلوع از پى خود غروبى دارد و غروب آن نيز سخت اندوه بار و غم انگيز است .
طراوت زيبارويان ، شادابى گلرخان ، جمال نوعروسان ، نشاط نوجوانان ، شادى و شادمانى كودكان ، اقتدار و شكوه جوانان ، ثروت و امكانات گسترده و دلفريب ثروتمندان ، پست و مقام انحصارگران قدرت و هستى توده ها، كاخ ‌هاى پرزرق و برق كاخ ‌نشينان و ميداندارى بيدادگران ، و مستى و تاريك انديشى دژخيمان ، هيچ كدام پايدار و ماندگار نيست و بدون ترديد، روزى آن طراوت و زيبايى به فرسودگى ،
و آن شادابى و نشاط به پژمردگى ،
و آن جمال دلپذير جوانى به افسردگى ،
و آن اقتدار و شكوه و فروغ افكنى به پيرى و ناتوانى ،
و آن پست و مقام بادآورده به ناتوانى و ذلت ،
و آن كاخ ‌هاى پرزرق و برق به خرابه ها،
و آن مستى ها و پستى ها به بيدارى و آن زندان ها و دهليزها و دخمه هاى مخفى مرگ و تباهى ، آشكار و به ويرانه و سند آشكار شقاوت و شرارت استبداد و اختناق تبديل شده و رسوايى بيشتر تاريك انديشان را طنين افكن خواهد ساخت .
درست همان گونه ؟ همه آن ولادت ها و پيوندهاى دلپذير، شيرين و پراميد، با همه آرزوهاى طلايى و رؤ ياهاى دل انگيز به ديار خاموشى راه مى جويد و اميدها به نااميدى مى گرايد.
آرى ، در اين ميان ، از انسان تنها يك حقيقت مى تواند بماند؛
يك واقعيت مى تواند راه پويايى و پايايى در پيش گيرد؛
يك چيز مى تواند رنگ ماندگارى و جاودانگى و محبوبيت بيابد؛ آن هم بينش و دانش و آگاهى و اخلاق شايسته و زندگى بايسته و بر اساس ‍ آراستگى به ارزش هاى والاى خدايى وانسانى است .
اين حقيقت كه انسان در زندگى خويش پرچمدار مفاهيم هماره زنده و حياتى و جاودانه گردد، سمبل ارزش هايى شود كه با هويت انسانى مردم گره خورده و گذشت روزگار حتى از كمرنگ ساختن آنها ناتوان است ، تا چه رسد كه آنها را به بوته فراموشى ببرد و نابودشان سازد.
تجسم راستين و نمونه ارزش هاى والايى ، چون خردورزى ها، هوشمندى ها، درايت ها، فضيلتها، آگاهى ها، دانش ها، بينش ها، تفكرها، تدبرها، روشنگرى ها، شعورها، اخلاص ها، توحيدگرايى ها، خداپرستى ها، عدالت ها، پارسايى ها، قداست ها، معنويت ها، ارزش خواهى ها، آزادگى ها، پايمردى ها، گذشت ها، عشق ها، همزيستى ها، صلح ها، محبت ها، فداكارى ها، ايثارها، شجاعت ها، شهامت ها، معنويت ها، آزادمنشى ها، پاكى ها، وفاها، امانت ها و مردم دوستى ها گردد و به راستى اين ارزش ها و والايى ها در سبك و سيره اش تبلور يابد و در زندگى حقوق و حرمت بندگان خدا را پاس دارد.چرا كه اين ارزش ها از آفريدگار پديده ها سرچشمه مى گيرد و از آن جايى كه تنها ذات پاك او ماندگار و جاودانه است و جز او همه و همه فنا پذيرند، اين ارزش ها نيز پايدار و جاودانه اند.
آرى ، گذشت زمان هرگز نمى تواند بشردوستى نوح ،
خيرخواهى صالح ،
ايمان شعيب ،
شكيبايى ايوب ،
پايمردى يعقوب ،
پرواى لوط،
شهامت ابراهيم ،
فداكارى اسماعيل ،
از خودگذشتگى هود،
پاكى و آزادمردى يوسف ،
صلابت موسى ،
مهر و مردم خواهى عيسى ،
خلق و خوى خوش محمد،
اخلاص ، دادگرى ، درخشندگى و محروم نوازى على ،
شهامت و نرمش قهرمانانه ، شجاعت شگفت انگيز و درايت وصف ناپذير امام مجتبى و ايمان و پروا و شكوه ديگر امامان راستين ،
قداست و عصمت مريم ، و سيما و سيره انسان ساز و نورافشان و پرجاذبه دخت فرزانه پيامبر را از ياد ببرد.
آرى ، زمان ناتوان تر از آن است كه اينان را به بايگانى تاريخ سپارد و فراموش ‍ سازد؛ چرا كه ارزش هاى راستين اخلاقى و انسانى در هر زمان و مكان و در هر فرد و جامعه اى راه يافت و آنها خويشتن را بدان ارزش هاى ماندگار و پويا آراسته ساختند، اين ارزش ها آنها را جاودان مى سازد؛ خواه اين ارزش ها در يك تابلوى زيبا و دل انگيز نقاشى جلوه كند يا در يك اثر جذاب و دلپذير هنرى و يا در بينش و گرايش و منش و عملكرد يك انسان برجسته و شكوهبار؛ و دخت فرزانه پيامبر، فاطمه (عليها السلام )، به راستى كه از اين نمونه هاى برجسته و محور و مدار و مركز ارزش ها و آراستگى ها و والايى ها و تجسم حق و عدالت و آزادى و پرچمدار پرشكوه آنهاست .
و درست به همين جهت هم براى هميشه تاريخ ، الگو و سمبل و آموزگار راستين ارزش هاى والاى انسانى است .
و بر سعادتمندان است كه افزون بر نام و نشان و سيما و شخصيت ظاهرى او، سيره و روش زندگى او را نيز حق جويانه مورد مطالعه قرار دهند و ويژگى هاى اخلاقى و انسانى او را در ابعاد گوناگون فردى ، خانوادگى ، عبادى ، اخلاقى ، معنوى ، انسانى ، اجتماعى ، و سياسى بنگرند.
بر اين باور، اينك به پرتوى از موقعيت والاى علمى و فكرى آن بانوى نمونه و شمارى از ويژگى هاى دل انگيز و تماشايى بوستان عطرآگين وجود او و سبك و سيره اش در زندگى پرافتخارش مى نگريم .
اقيانوس بى كرانه دانش او آموزگار ارزش ها،
معلم راستين اخلاق ،
حقوقدان و دين شناس ژرف نگر،
قرآن شناس و مفسر بزرگ قرآن ،
دانشمندترين ، خردمندترين ، متفكرترين و انديشمندترين بانوى عصرها و نسلها بود.
او نزديك ترين انسان ها به مقرب ترين بنده خدا و برترين برگزيده و پيامبر او بود.شدت ارتباط او و پيوند و عشق برترين دختران گيتى و بافضيلت ترين زنان جهان هستى به پيامبر، موجب شد كه آن حضرت چشمه هاى جوشان علوم و دانش ها را در وجود او جارى سازد و معارف و مفاهيم گسترده و ژرف و پايان ناپذير را از قرآن گرفته تا روايات ، دعاها تا نيايش ها، در قالب رازها و رمزها به او بياموزد و او نيز به خاطر كشش وصف ناپذير ذاتى و وسعت شخصيت به گونه اى از آن چشمه هاى گوارا و جان بخش و زندگى ساز و آخرت پرداز نوشيد و جام جام سركشيد كه جان پاكش لبريز از دانش ها و روح تابناكش سرشار از بينش ها و آگاهى ها و شناخت هاى اساسى شد.
و همين موقعيت شكوهبار علمى آن حضرت بود كه يكى از علل مهر و محبت بسيار پيامبر گرامى به او و يكى از عوامل گراميداشت مقام والاى آن بانوى بزرگ است ؛ چرا كه اين همه مهر و گراميداشت از شخصيت ژرفنگر و نكته سنجى چون پيامبر به كسى نمى توند تفكرانگيز نباشد، و بى گمان اينها به خاطر امتيازات علمى و ويژگى هاى معنوى و آراستگى هاى اخلاقى و انسانى كسى است كه مورد محبت قرار مى گيرد.
افزون بر اين ، هنگامى كه آن حضرت مدال پرافتخار برترين زنان گيتى ، يا والاترين بانوان بهشت ، يا سالار زنان توحيدگار و باايمان را بر سينه ريحانه اش مى نشاند، خود اعطاى اين برترين مدال ها و نشانهاى افتخار، نشانگر موقعيت والاى علمى فاطمه است ؛ چرا كه اگر كسى در ميدان دانش ‍ و بينش و خرد و اخلاق و درايت و آگاهى ، سرآمد و نمونه روزگاران نباشد، چگونه مى تواند برترين زن عصرها و نسل ها عنوان يابد؟
راستى اگر كسى در زندگى خويش به پرفرازترين قله دانش و كمال و معنويت اوج نگيرد، چگونه ممكن است انسان خداساخته اى چون پيامبر، او را معيار و ميزان حق و باطل و درست و نادرست ، عنوان دهد و خشنودى و خشم او را خشنودى و خشم و پيامبر و خدا بشمارد.
١- موقعيت والاى علمى ريحانه پيامبر افزون بر آنچه آمد، در روايات بسيارى - كه در منابع مهم اسلامى موجود است - موقعيت شكوهبار علمى و فرهنگى ريحانه پيامبر به روشنى به تابلو رفته است .
براى نمونه :
١- از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:
ان الله جعل عليا و زوجته و ابناءه حجج الله على خلقه و هم ابواب العلم فى امتى ، من اهتدى بهم هدى الى صراط مستقيم .(٢٩٨)
پاورقي ها ٢٧٨- بحار، ج ٤٣، ص ١٧٧؛ عوالم ، ج ١١، ص ٤٨٧؛ رياحين الشريعة ، ج ١، ص ٢٤٩.
٢٧٩- معاد فلسفى ، ج ١، ص ٦٠؛ تفسير نمونه ، ج ٢٢، ص ٢٦١.
٢٨٠- سوره رعد، آيه ١١.
٢٨١- نهج الحياة ، ص ٤٩.
٢٨٢- سوره كوثر، آيه ٣-١.
٢٨٣- رياحين الشريعة ، ج ١، ص ١٠٥.
٢٨٤- ارشاد مفيد، ج ١، ص ٢٧٠؛ احتجاج طبرسى ، ص ١٣٣؛ احقاق الحق ، ج ٤، ص ٤٨١، ح ٤١.
٢٨٥- رياحين الشريعة ، ج ١، ص ١٠٥.
٢٨٦- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٧٢؛ فرائد السمطين ، ج ٢، ص ٣٤.
٢٨٧- در اين مورد به بخش((فروزشگاه ارزش هاى اخلاقى و انسانى))بنگريد.
٢٨٨- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٩٩؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج ١، ص ٢٥٦.
٢٨٩- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٣، ص ٤٧٧؛ احقاق الحق ، ج ٥، ص ٢٧٣.
٢٩٠- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٢، ص ٢٢٥؛ بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٥٧.
٢٩١- بحار الانوار، ج ٦، ص ١٥٥.
٢٩٢- وقايع الايام ، خيابانى ، ج صيام ، ص ٢٩٥.
٢٩٣- وسائل ، ج ٢، ص ٨٩٢؛ خصال ، ج ٢، ص ١٥٩.
٢٩٤- بحار، ج ٣٦، ص ٣٥٣؛ عوالم ، ج ١١، ص ٢٢٨؛ احقاق الحق ، ج ٢١، ص ٢٦.
٢٩٥- بحار الانوار، ج ٢٨، ص ٣٠٣، و ج ٤٣، ص ١٩٩؛ دلائل الامامة ، ج ١، ص ٤٥.
٢٩٦- امالى صدوق ، ج ١، ص ٢٠٧؛ رياحين الشريعة ، ج ٢، ص ٢٤١.
٢٩٧- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٠٩.
٢٩٨- عوالم ، ج ١١، ص ٧٨.

۱۰
سيما و سيره ريحانه پيامبر
((خداى فرزانه ، على و همتاى ارجمند او و فرزندانش را حجت هاى خويش بر مردم برگزيد؛ آنان دروازه هاى دانش و آگاهى در ميان جامعه من هستند؛ از اين رو هر كس به آنان تمسك جويد، به راه راست و رستگارى راه يافته است .))
٢- از پنجمين امام نور است كه فرمود:
لما ولدت فاطمة اوحى الله عزوجل الى ملك فاءنطق به لسان محمد (صلى الله عليه و آله ) فسماها فاطمة ، ثم قال : انى فطمتك بالعلم .(٢٩٩)
((هنگامى كه فاطمه دخت گرانمايه پيامبر جهان را به نور وجودش نورباران ساخت ، خداى جهان آفرين به يكى از فرشتگان دستور داد كه واژه مقدس ‍((فاطمه))را بر زبان محمد (صلى الله عليه و آله ) جارى سازد؛ آن گاه خداوند به او پيام داد كه : من دانش و بينش و غذاى معنوى و روحى و فكرى را جانشين غذاى مادى براى تو ساختم و وجود گرانمايه تو را به وسيله دانش و علم از جهالت و نادانى جدا گردانيدم و امتيازات بخشيدم .))
آن گاه امام باقر (عليه السلام) فرمود:
و الله لقد فطمها الله بالعلم .(٣٠٠)
((به خداى سوگند كه آفريدگارش او را از علم و دانش سرشار ساخت .))
٣- از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود: ام سلمه ، بانوى بزرگ و با ايمان ، بارها گفت : پيامبر گرامى پس از رحلت((خديجه))مادر گرانمايه فاطمه (عليها السلام )، او را به من سپرد تا هم در خدمت او باشم و هم او را يارى كنم و به او ادب بياموزم ، اما سوگند به خدا كه آن دخت ارجمند، از من به آداب و اخلاق انسانى آراسته تر و به همه امور آگاه تر و آشناتر بود.و كانت والله اداءب منى و اعرف بالاشياء كلها.(٣٠١)
٤- اميرمؤمنان در مورد شخصيت علمى و فرهنگى و اخلاقى ريحانه پيامبر خطاب به او فرمود:((گرامى همسرم ، تو دانشمندتر و خداشناس تر و نيكوكارتر و پرواپيشه تر و گرامى تر و خداترس تر از آن هستى كه من تو را به ناهماهنگى با خويش سرزنش كنم .))انت اعلم بالله و ابر واتقى واكرم واشد خوفا من الله ان اوبخك بمخالفتى .(٣٠٢)
٥- خود آن بانوى فرزانه روزى به هنگام گفتگوى دوستانه علمى و معنوى با همتاى انديشمند و بى نظير خويش ، اميرمؤمنان ، گفت :
يا على ، ادن لاحدثك بما كان و بما هو كائن و بما لم يكن الى يوم القيامة .(٣٠٣)
((على جان ! نزديك بيا تا از رخدادهاى گذشته و حال و آينده و آنچه تا روز رستاخيز رخ خواهد داد، به شما خبر دهم .))
٦- و فرار از اينها، او بانوى فرزانه و برگزيده اى است بسان((مسيح))و ديگر برگزيدگان خدا كه پس از ولادت ، بى درنگ نشانه هاى حكمت و دانش و نعمت هايى را كه خدا به او ارزانى داشته بود به نمايش نهاد و از يكتايى خدا، رسالت پدرش محمد (صلى الله عليه و آله )، امامت اميرمؤمنان و ديگر امامان نور و راه و رسم سعادت و نيك بختى انسانها، سخن گفت .
واشهد ان لا اله الا الله ، و ان ابى رسول الله سيد الانبياء، و ان بعلى سيد الاوصياء، و ان ولدى سادة الاسباط.(٣٠٤)
((گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى بى همتا نيست ، و پدرم پيام آور خدا و سالار پيامبران است ، و همسر گرانقدرم در آينده سرور اوصياست ، و فرزندانم دو سالار بهشت و دو سرور نوادگانند.))
٢- پرتوى از خورشيد رسالت افزون بر همه اينها، از روايات رسيده در مورد زندگى پرافتخار ريحانه پيامبر و حيات فكرى و علمى و فرهنگى و تريبتى او چنين دريافت مى گردد كه :
١- او مرجع و پيشواى فكرى و علمى و مذهبى همگان به ويژه زنان و دختران روشنفكر و مترقى بود.هماره آنان را به فراگيرى دانش و كسب بينش و آراستگى به ارزش هاى مترقى تشويق و ترغيب مى كرد و دلسوزانه و آموزگارانه ، در همه ميدان ها مشاور، راهنما، گره گشا و حلال مشكلات آنان بود.
٢- او افزون بر ارشاد و هدايت و رهبرى فكرى و علمى و دينى زنان و دختران مترقى و كمال طلبى چون : اسماء، فضه ، عايشه انصارى ، ام ايمن ، ام سلمه و...، مرجع مذهبى و پناهگاه فكرى و علمى و انسانى مردان شايسته كردارى بود كه با خاندان وحى و رسالت ارتباط داشتند؛ مردان بزرگ و پرواپيشه و وارسته و خودساخته اى نظير: سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، ابن عباس ، بلال ، جابر و...كه اينان از درياى مواج دانش و بينش ‍ ريحانه پيامبر بهره مى گرفتند و درست از همين راه است كه رواياتى ارزشمند نيز از او آورده اند.
٣- او به گونه اى غير مستقيم پناهگاه علمى و فكرى ديگر مسلمانان نيز بود و بسيارى پرسش ها و مفاهيم و معارف مورد نظر خويش را به وسيله دختران و زنان خويش ، نزد آن حضرت طرح و پاسخ شايسته و بايسته را دريافت مى داشتند.
٤- از پاره اى روايات چنين دريافت مى گردد كه اميرمؤمنان - با اين كه به اعتراف دوست و دشمن ، داناترين و تواناترين انسانها پس از پيامبر خدا و باب مدينه علم اوست - گاه از ريحانه پيامبر بهره علمى و كمك فكرى مى گرفت .اين بيان و تعبير را نبايد مبالغه آميز پنداشت ؛ چرا كه اگر على دروازه علم پيامبر است ، فاطمه نيز پرتوى از آن خورشيد رسالت و شعله اى از آن مشعل نورافشان هدايت است و اين بيان تفكرانگيز پيامبر كه بارها پس ‍ از شنيدن شاهكارهايى از ظرافت فكرى و علمى و اخلاقى و دقت نظر دخت فرزانه اش مى فرمايد:انها بضعة منىاو پاره اى از وجود من است ؛ نشانگر موقعيت پرشكوه علمى و معنوى فاطمه است ، و منظور آن حضرت اين است كه فاطمه ، پاره اى از روح و جان ، قلب و مغز، دانش و بينش ، ايمان و عرفان ، اخلاق و معنويت ، پروا و پرستش ، كمال و نيايش ، درايت و فضيلت ، شجاعت و شهامت ، اخلاص و ايثار پيامبر است ، نه پاره اى از جسم و تن و كالبد شريف او.براى نمونه :
١- در اين مورد آورده اند كه روزى پيامبر رو به ياران كرد و پرسيد:
ما خير للنساء؟
((چه چيزى براى زنان از همه چيز بهتر است ؟))
هر كس پاسخى داد، اما پيامبر نپسنديد.
اميرمؤمنان به خانه رفت و موضوع را با ريحانه پيامبر در ميان نهاد.او فرمود: چرا نگفتى :خير لهن ان لا يرين الرجال و لا يرونهن
((از همه چير بهتر، آن است كه نه آنان بى دليل مردان بيگانه را ببينند و با آنان نشست و برخاست كنند و نه مردان بيگانه با آنان نشست و برخاست بى دليل و خصوصى داشته باشند.))
روز بعد اميرمؤمنان اين پاسخ را به پيامبر داد.
آن حضرت پرسيد:من علمك هذا؟
((چه كسى اين پاسخ را به شما آموخت ؟))
گفت : فاطمه (عليها السلام ).
فرمود:انها بضعة منى .
((او پاره وجود من است .))(٣٠٥)
٣- سيره و سبك علمى و فرهنگى ريحانه پيامبر همه انسان ها از آفت نادانى و ناآگاهى و واپسگرايى و دنباله روى و جهل و تعصب گريزانند و سخت شيفته و دوستدار دانش و بينش ؛ چيزى كه آنان را از هم جدا مى سازد و يكى به سوى نور، روشنايى ، رشد، كمال ، آگاهى ، خردورزى ، زندگى ، درخور شاءن انسان و همراه با انديشه و مقايسه و انتخاب و عمل شايسته جامعه و دنياى خداپسندانه و انسانى رهسپار مى گردد و ديگرى با وجود دانش دوستى و شور دانش طلبى و علاقه به علم و كتاب ، به سوى واپسگرايى و نادانى و جهل و تعصب و اختناق و سانسور و تاريك انديشى و خشونت و حق كشى و بيداد و گمراهى و انحراف و استبداد راه مى سپارد، چگونگى نگرش به نعمت والاى دانش و بينش و هدف انسانها از فراگيرى آن است ؛ درست بسان بسيارى از نعمت هاى گران ديگرى كه خدا به انسان ارزانى داشته است .
يكى به دانش و بينش بها مى دهد، آن را گرامى مى دارد، در راه فراگيرى آن خود را به هر آب و آتشى مى زند، اما هدف او از دانش طلبى ، ثروت اندوزى و رسيدن به زر و زيور و زرق و برق و ارزش هاى مادى است .
و ديگرى آن را براى كسب قدرت و رسيدن به جاه و مقام و ميداندارى و زورمدارى مى خواهد و نعمت گرانى را كه بايد وسيله رهايى از آفت نادانى و تعصب ، دنباله روى و واپسگرايى ، توحش و بربريت در مناسبات انسانى كند و زنجير اوهام و خرافات ، اسارت و اختناق ، بيداد و حق كشى و زشتكارى و زشت كردارى و اوج انسان به سوى آزادى و آزادگى و آراستگى به ارزش ها و ساختن جامعه و دنيايى زيبا، دلپذير، شكوهبار، خردمندانه ، آگاهانه و بهره ور و برخوردار و آراسته به رعايت حقوق بشر و حرمت و كرامت انسان باشد، آن را ابزار سلطه و كمند اسارت مى خواهد و هرگز نه به دانش و علم بها مى دهد و نه به استاد و آموزگار و نه به حريم دانشگاه و پژوهشكده و نه حريم دانشور و محقق و دانش پژوه ، مگر اين كه همه ابزار كار او باشند و هيزم گرم ساختن كوره شهوات و جاه طلبى هاى جنون آميز او.
پاره اى نعمت دانش را براى فخرفروشى و خودنمايى و بت شدن و پرستيده شدن مى خواهند، نه فروتنى و توحيدگرايى ؛ و پاره اى ديگر براى جدال و ستيزه و كشمكش و انگيزش تعصب كور و نفرت و دشمنى و بدانديشى و يا ژشت و سرگرمى .
هستند كسانى هم كه نعمت گران دانش و شناخت را به خاطر قداست و ارزش ذاتى آن مى طلبند و به خود اين نعمت گران خدا بها مى دهند و بر آن مى بالند و عشق مى ورزند و آن را در راه درست به كار مى گيرند، اما شمار اينان زياد نيست .
از اينها كمتر در شمار، آن كسانى هستند كه دانش و بينش را دوست مى دارند، براى آن قداست و ارزش قائل اند، آن را چراغ زندگى و راهنماى به سوى والايى ها و عرفان ها و معنويت ها و زيبايى هاى معنوى و الهى و بهشت خدا مى شناسند و براى درست انديشيدن ، درست گام سپردن ، درست زندگى كردن و آراستگى به ارزش ها و رفتار و كردار پسنديده و زيبايى درون و برون مى خواهند؛ و بر آنند تا از آن در راه ساختن دنيايى عادلانه و انسانى ، در راه گسترش نور و روشنايى ، رشد و آگاهى ، عدالت و آزادى ، جمال و كمال ، خردورزى و خردمندى ، مهر و انسان دوستى ، آزادگى و شرف و كرامت و تاءمين حقوق انسانها بهره گيرند، و براى رسيدن به حال و هوا و جامعه و تمدن و فضاى مطلوب و دلپذير و عطرآگينى كه انسان آزادانه بينديشد و بينديشند، مقايسه كند و با آرامش خاطر از همه چماق ها و داغ و درفش ها و ترور شخصيت ها بهترين ها را برگزيند.
آرى ، برخى دانش را اين گونه و براى اين هدف مى خواهند، اينان در شمار، بسيار اندك هستند، اما در شكوه و عظمت و نقش رشد دهنده و سازنده و سرنوشت ساز براى بشريت ، بسى بلندمرتبه و وصف ناپذيرند.
و ريحانه دانش دوست و خردمند و خردورز پيامبر، سالار و سرآمد اين شايستگان و بلندپايگان و انسانهاى شكوهبار گلستان بشرى است و سيره و سبك علمى و فرهنگى او بسيار تماشايى است و درس آموز، و شاهكار و الهام بخش براى نخبگان راستين دانش و بينش و كمال و معنويت و عرفان و اخلاص .
سيره و سبك علمى و فرهنگى آن حضرت اين بود كه دانش دوست بود و شيفته علم و كمال ؛ عاشق فراگيرى علوم و معارف و مفاهيم بلند بود و بى قرار آموزش به ديگران ؛ به دانش سخت بها مى داد تا جايى كه آموزش ‍ يك نيايش از پيامبر را بهتر از همه دنيا و زر و زيور: مى نگريست و براى آن قداست و ارزش قائل بود؛ آن را چراغ زندگى انسانها مى دانست و وسيله رشد و تكامل و اوج گرفتن به سوى والايى ها و سرچشمه والايى ها و زيبايى ها.
او دانش طلبى و آموزش و فراگيرى و انديشيدن و انديشاندن را بر زن و مرد، پير و جوان ، كوچك و بزرگ واجب مى دانست و خود با اين كه خداساخته و مورد عنايت حق بود و داراى دانش و بينشى ژرف و بى كران ، از هيچ تلاش و نشاطى در اين راه فروگذار نمى كرد، اما شاهكار عليم و فرهنگى او در سيره و سبك زندگى اش اين بود كه به دانش سخت بها مى داد و آن را مقدس مى شمرد و هرگز اين نعمت گران را براى فخرفروشى و مباهات يا رياكارى و خودنمايى يا ستيزه جويى و كشمكش يا عوام بازى و و عوام فريبى نمى خواست و بسان پدرش ، پيامبر، و همتاى زندگى اش ، اميرمؤمنان ، بر اين باور بود كه نبايد هدف از كسب دانش و بينش اين باشد كه آن نعمت گران را به ابزار سلطه و انحصار قدرت يا به وسيله زراندوزى و زرپرستى افت داد؛ نه ، هرگز!و اياكم ان تطلبوه لاربع خصال ...(٣٠٦)
بلكه بايد آن را وسيله اى براى رشد انسان ها، تكامل همه جانبه خويشتن ، توسعه شخصيت ، گسترش عدالت و آزادى ، و در خدمت عزت ، كرامت ، امنيت ، استقلال ، شرافت ، درايت و ارزشها و والايى ها و رادى ها و سرفرازى ها قرار داد؛ و خود او در زندگى اش اين گونه بود؛ چرا كه آن نمونه والاى انسانيت بر اين باور بود كه اگر كسى دانش و آگاهى را براى خدا كسب كند و بر اساس شناخت راه و رسم خداپسندانه داشته باشد و بر اساس حق عدالت و رعايت حقوق ديگران زندگى كند و براى خشنودى خدا دانش را به مردم نيز بياموزد، چنين دانشور و دانش پژوه و آموزگارى در ملكوت آسمانها بزرگ و پرشكوه خوانده مى شود.
من تعلم لله ، و عمل لله ، و علم لله دعى فى ملكوت السماوات عظيما(٣٠٧)
٤- ريحانه پيامبر و اهميت دانش و بينش آن حضرت در سبك و سيره اش ، به دانش و بينش بسيار بها مى داد و آن را سخت گرامى مى داشت ؛ چرا كه بر اساس آموزش هاى قرآن و دريافت دارنده آن ، نعمت گران دانش را هديه گرانبهاى خدا به انسان مى نگريست و ذات پاك و بى همتاى او را آموزگار بشر.(٣٠٨)
آموزش و سازندگى و برازندگى را يكى از هدفهاى بزرگ پيامبران مى شناخت (٣٠٩) و دانشور دانشمند را بينا و نادان و فاقد دانش را نابينا مى دانست .(٣١٠)
نعمت دانش و بينش را نور و روشنايى مى ديد و ناآگاهى و فقدان شناخت و تعمق واقعى را تاريكى و ظلمت واقعى .(٣١١)
پربهاترين انسان ها را دانشورترين آنان مى دانست و كم ارزش ترين آنان را نادان ترين و ناآگاه ترين آنان .
اكثر الناس قيمة اكثرهم علما واقل الناس قيمة اقلهم علما.(٣١٢)
آن پيشواى بزرگ دانش و حكمت ، با اين كه آگاه ترين و شايسته ترين و پرمهرترين مادر گيتى بود و فرزندانش برترين انسانها، با اين وصف ، گاه در بيان سنجيده و حساب شده اش يك درس انسان ساز پيامبر را معادل فرزندان دلبندش مى شمرد و تا اين پايه به دانش و كمال بها مى داد.
براى نمونه :
يكى از بندگان دانش طلب و كمال جوى خدا به حضور ريحانه ارجمند پيامبر شرفياب گرديد و به هنگام رفتن ، ارمغانى علمى و معنوى به صورت مكتوب خواست تا آن را به نزديكان و خاندان و دوستانش هديه برد.
آن حضرت رو به يكى از ياران كرد و فرمود: روايت ارزشمند و جامعى را كه بيانگر حقوق همسايه ، ميهمان و مشورت كننده است و آن را در كاغذى نوشته ام بياور!
((فضه))پس از جستجوى بسيار در ميان نوشته هاى بايگانى شده ، آن را نيافت و بازگشت و گفت : بانوى من ! نوشته مورد نظر را نيافتم ؛ گويى گم شده است !
فاطمه (عليها السلام ) كه اسطوره شكيبايى و بردبارى بود، ناراحت شد و فرمود:
ويحك ! اطلبيها فانها تعدل عندى حسنا و حسينا(٣١٣)
((واى بر تو! چه مى گويى ! برو بيشتر جستجو كن و آن را بياور؛ چرا كه ارزش ‍ علمى و فرهنگى و معنوى آن در نظرگاه من برابر نور ديدگانم حسن و حسين است .))
٥- ريحانه پيامبر و موضوع نگارش آن حضرت نخستين انسان از عالم زن بود كه پس از بعثت دگرگون ساز پيامبر نور و روشنايى ، قلم به دست گرفت و راه نگارش و نويسندگى و يادداشت مطالب ارزشمند را گشود و به همگان آموخت كه دانش و بينش را بايد ثبت و ضبط كرد و از آن حراست و نگاهدارى نمود؛ تا هم در مسير زندگى فراموش نشود و مورد بهره ورى قرار گيرد و هم چراغ راه آيندگان باشد.
و امام مجتبى (عليه السلام) - كه فرمود:قيدوا العلم بالكتابة .((دانش و بينش را با نوشتن به بند كشيد و از فرار آن از مغزها جلوگيرى كنيد -))اين نكته ظريف و اصيل و فرهنگ ساز را گويى از سبك و سيره مام ارجمندش ‍ آموخته بود.
آن بانوى رادى ها و سرفرازى ها با اين كه مورد عنايت خدا بود و اقيانوس ‍ بى كرانه دانش و بينش ، با اين وصف ، آيات جان بخش قرآن ، روايات انسان ساز پيامبر، نكات ارزشمند، دعاها و نيايش ها و هديه ها و ارمغان هاى معنوى خدا و پيامبر را ثبت و ضبط و بايگانى مى كرد؛ تا هم در زندگى از آن بهره جويد و هم به ديگران آموزش دهد.نمونه اش داستان روايت ارزشمندى است كه هم اينك از نظر شما خواننده گرامى گذشت .
٦- هماره دانشجو و پژوهشگر از ويژگى هاى سبك و سيره فرهنگى فاطمه (س) اين بود كه هماره دانش پژوه و محقق و دانش طلب زيست و با آن موقعيت والاى علمى و مقام بلند معنوى و انسانى اش ، در طلب دانش و كسب كمال سر از پا نمى شناخت و فراگيرى آن را از دنيا و زر و زيور آن برتر و دلپذيرتر مى نگريست .
روزى پيامبر گرامى به او فرمود: ريحانه ام ! فاطمه جان ! آيا دوست دارى نيايش و دعايى به تو بياموزم كه هيچ انسان خداجو و با اخلاصى آن را نخواهد خواند، مگر اين كه خواسته هايش تحقق خواهد پذيرفت ؟
او از شدت شور و شوق دانش دوستى و عشق به قرب و كمال بيشتر، فرمود: چرا پدر جان ! بياموزيد؛ چرا كه چنين چيزى از دنيا و آنچه در آن است براى من دوست داشتنى تر است .
يا ابة لهذا احب الى من الدنيا و ما فيها.(٣١٤)
٧- هماره آموزگار او در سبك و سيره فرهنگى و علمى اش هماره آموزگار بود، آموزگار ارزش ها،
آموزگار والايى ها،
آموزگار رادى ها،
آموزگار سرفرازى ها،
آموزگار آزادگى ها،
آموزگار پروا و ايمان ،
آموزگار اخلاص و نماز،
آموزگار عفاف و نجابت ،
آموزگار صداقت و شرافت ،
آموزگار شجاعت و ايثار،
آموزگار زهد و پارسايى ،
آموزگار فروتنى و پايدارى ،
آموزگار عدالت و عدالت خواهى ،
آموزگار حق طلبى و رعايت حقوق مردم ،
آموزگار پايدارى در برابر ستم و بيداد،
آموزگار دانش و بينش ،
و عملكرد شايسته و بايسته و خداپسندانه ...
او از هر فرصت و سوژه و امكانى درس مى ساخت و پرچمى بر مى افراشت و مشعلى بر مى افروخت و تابلويى براى هدايت نصب مى كرد و راهى به سوى افتخارات مى گشود و سدى براى جلوگيرى از ستم و تجاوز و خشونت و بيداد و بى رحمى برپا مى ساخت و روشنگرى مى كرد و موج مى آفريد.
او همه جا را دانشگاه مى خواست و همه جا را آموزشگاه ؛ و از هر موضوعى درس مى گفت و همه را مى انديشاند و آگاهى مى بخشيد و اين يكى از ويژگى هاى رهبرى و زندگى فرهنگى و سبك و سيره علمى او بود.
٨- دانش دوستى و عشق به كمال از اخلاق فرهنگى و علمى دخت فرزانه پيامبر، عشق وصف ناپذير او به دانش و بينش و رشد كمال است .
او سخنان گهربار پيامبر را مى نوشت و آن نوشته ها را با نظمى تحسين برانگيز طبقه بندى مى كرد و براى خويش نگاه مى داشت و از هر روايت و بيانى ، بجا و سنجيده در روشنگرى راه مردم بهره مى گرفت و به تك تك آن سخنان انسان ساز و آگاهى بخش ، سخت بها مى داد.
در اين مورد آورده اند كه يكى از دانش طلبان و دوستداران علم ، نزد آن حضرت آمد و روايتى را كه از پيامبر شنيده بود خواست .فاطمه (عليها السلام ) به يكى از ياران خويش فرمود:
هات تلك الحريرة .
((آن بسته را كه در پارچه حريرى قرار داده ام ، بياور!))
دخترك روايت مورد نظر را نيافت كه آن حضرت فرمود:
ويحك اطلبيها فانها تعدل عندى حسنا و حسينا(٣١٥)
((واى بر تو! برو جست جو كن و آن را بياب ؛ چرا كه ارزش اين روايت نزد من بسان ارزش معنوى دو نور ديده ام حسن و حسين است .))
٩- انگيزش زنان به دانش طلبى و كمال جويى ريحانه پيامبر، بزرگ ترين برانگيزاننده انسانها - به ويژه زنان و دختران - به دانش طلبى و پيمايش راه رشد كمال بود و در اين راه سر از پا نمى شناخت و خسته نمى شد.
او افزون بر تدريس و روشنگرى راه ، آنان را سخت تشويق مى كرد و انرژى هاى نهفته و سركوب شده وجود آنان را در اين راه تعالى و تكامل آزاد مى ساخت و آنان را در پرتو ترغيب و بها دادن به دانش و دانشوران ، سخت بر مى انگيخت ؛ براى نمونه :
محدثان آورده اند كه دو تن از زنان و دختران مدينه در موضوعى علمى و فكرى كارشان به مناظره كشيد.يكى از آنان زنى حق جو و درست انديش و دانش دوست و از رهروان راستين راه قرآن و عترت بود اما ديگرى ، عنصرى خودخواه و خودبزرگ بين بود كه نعمت دانش را سرمايه سوداگرى و شهرت مى ساخت .
آن دو براى قانع ساختن يكديگر نزد فاطمه (عليها السلام ) آمدند و آن حضرت پس از شنيدن سخنان آنان ، ديدگاه زن حقجو را درست شناخت و با دليل و برهان روشنگر، درستى آن ديدگاه را روشن ساخت ؛ به گونه اى كه هر دو پذيرفتند.
پس از پايان ماجرا، روزى هنگامى كه آن زن درستكار از پيروزى خود و اثبات ديدگاه درستش احساس شادمانى مى كرد، دخت فرزانه پيامبر در تشويق او و همنوعان دانش دوستش فرمود:
ان فرح الملائكة باستظهارك عليها اشد من فرحك (٣١٦)
((حقيقت اين است كه شادى و شادمانى فرشتگان در پيروزى ديدگاه درست تو بر او و ديدگاه سست و نادرستش ، بيش از شادى توست ؛ درست همان گونه كه اندوه زدگى شيطان و قربانيان وسوسه هاى او در اين شكست ، سخت تر از اندوه آن زن بدانديش و شكست خورده مى باشد.))
قدرت شگرف سخنورى و آفرينش سخن سخنورى و سخنرانى از ديرباز هنرى بزرگ و شاهكارى تحسين برانگيز و كارى سازنده و ارجمند به حساب مى آمد و سخنوران نامدار، رهبران بزرگ فكرى ، فرهنگى ، عقيدتى ، اخلاقى ، اجتماعى و اصلاحى جامعه نيز محسوب مى شدند؛ چرا كه آنان با بارش باران واژه ها و جملات و ريختن مفاهيم و معارف و معانى در زيباترين قالبها، انديشه و آرمان و هدف بزرگ خويش يا مقتدا و سمبل خويش را به مزرعه دل ها و گستره قلب ها و كوير تشنه جانها مى باراندند و به انسان هاى مرده و بى روح و حيات و حركت و نشاط و طراوت و جنبش مى بخشيدند.از اين زاويه است كه قرآن به نعمت گران بيان ، بسيار ارج مى نهد و آن را موهبتى خدايى مى شمارد و در رديف آفرينش انسان و ارزانى شدن نعمت حيات به او، در رديف نعمت وحى و رسالت و پيام خدا به پيامبر و ماه و خورشيد و نظام شگفت انگيز آفرينش بر مى شمارد.(٣١٧)
خداوندگار سخن ريحانه متفكر و نوانديش پيامبر در هنر سخن شناسى ، سخن سنجى ، قدرت ابتكار، توان ابداع و خلاقيت انديشه و آفرينش فرهنگ و سخن ، قهرمان بى نظير ميدان ها، خداوندگار سخن و سخنورى و شاهكار بزرگ انسانيت است .
آن گوهر يگانه درياى دانش و كمال ، هم سخنانش زيبا و دل انگيز و تفكرآفرين و سرشار از روح و محتواست و هم آن زيباترين محتوا و انسانى ترين فرهنگ و آن لطيف ترين مفاهيم و معارف را در زيباترين قالب ها و واژه ها و دلپذيرترين و شورانگيزترين شكل بر مزرعه دلها و جانها مى باراند.
سخنان بلند و انسان ساز او مرحمى است بر دردهاى جانكاه بشريت ،
داروى شفابخشى است براى تلطيف روح انسان و مبارزه با خشونت ها،
جويبارى است از آگاهى و آزادى و ايمان ايثار و پارسايى در سير تاريخ ،
چشمه سارى است از اميد و نويد و رادى و سرفرازى و هدف و آرمان ،
فرهنگى است از نور و روشنايى ژرف انديشى و آينده نگرى ،
پيامى است بر تارك قرون و اعصار،
شاهراهى است بى انحراف به سوى بهشت ،
صحيفه اى است روشنگر دلها و جانها،
برنامه است است انسان ساز و جامعه پرداز،
اقيانوسى است مواج و بيكرانه ،
درختى است تناور و بى خزان و بارور،
و جهاد و فرهنگى است براى تحقق آزادى و كرامت انسان .
سخنان او اثرى است به نورافشانى خورشيد،
به تناورى سرو،
به لطافت گل ،
به پايندگى كوه ،
به طراوت بوستان ،
به قاطعيت صاعقه ،
به غرش توفان ،
به جهش برق ،
به ناآرامى موج ،
به كوبندگى آذرخش ،
و به بلنداى ستارگان دور دست در اوج آسمان ها.
سخنوران بزرگ و نامدار تاريخ بشر سه دسته اند:
١- گروهى از آنان كسانى هستند كه سخن سنج و سخن دان و دانشورند، اما آن گونه كه بايد، قدرت اداى يافته ها و محتواى فكرى خود را ندارند.
٢- گروه دوم سخنورند و زيبا سخن مى گويند و توان آفرينندگى آنان بسيار است ، اما ژرفنگرى و محتواى علمى و آفرينش فكرى شان همتاى سخن آفرينى شان نيست ؛ از اين رو زيبا سخن مى گويند اما سخن زيبا و ماندگار و انسان ساز، اندك مى گويند.
٣- اما گروه سوم كسانى هستند كه هم فرهنگ غنى و انديشه بلند و آفرينش ‍ فكرى شان وصف ناپذير است و هم سخن آفرينى شان ، هم سخن انسان ساز و زيبا و قانع كننده و جان بخش دارند و هم امير بيان و خداوندگار سخن هستند؛ درست همان گونه كه اميرمؤمنان فرمود: ما اميران سخن هستيم و خداوندگاران بيان و كلام ،
ريشه درخت تناور و بارور سخن در خاندان ما ريشه دارد و شاخه هايى از آن بر سر ما سايه افكنده است .(٣١٨)
و ريحانه پيامبر به راستى سالار و سرور اين گروه بود؛ چرا كه سخنان آن حضرت هم ظاهرى زيبا و شگفت انگيز و پرشكوه دارد و هم درونى زيبا و پرمحتوا و عميق و دگرگون ساز.هم پاسخ ‌گوى حس نيك خواهى و كنجكاوى و حق طلبى انسان است و هم پاسخ ‌گوى حس زيبايى و زيباپسندى و جمال دوستى انسان ، رموز و اسرار نهفته و شگفتى هاى فرهنگ و بيان او پايان ناپذير است و نوآورى هايش هرگز به كهنگى و فرسودگى نمى گرايد.
افزون بر اين ، سخنوران بزرگ و دانشوران نامدار تنها در جو آرام و مساعد و در برابر شنوندگان حق جو و حق طلب و خوش بين مى توانند قدرت بيان و توان علمى و نيروى خلاقيت و آفرينش هنرى خويش را در اداى سخن و خلق كلام به نمايش نهند، اما از شگفتى هاى ريحانه پيامبر، اين خداوندگار خرد و سخن اين است كه در بحرانى ترين شرايط و نامساعدترين جو و در زير برق سرنيزه ها و طوفان دجالگرى هاى گروهى پركينه و متعصب و شيفته جاه و مقام و مردمى مرعوب و بهت زده شاهكار پديد مى آورد.
در بستر شهادت رودخانه اى خروشان از دانش و بينش و ژرفنگرى و آگاهى جارى مى سازد.
با داشتن اندوه جانكاه در دل به خاطر رحلت پدر، حماسه مى آفريند، به اشاره و پرسشى از سوى بانويى روشنفكر، چشمه سارى هماره جارى در بستر تاريخ به جريان مى اندازد.
زير ضربات تازيانه و فشار ارعاب و تهديد و در كنار شعله ها و شراره هاى آتش كينه و جاه طلب كه بر در خانه اش افروخته بودند، گلستان مى سازد.
در غوغاى به بند كشيدن سمبل عدالت و آزادى از سوى استبداد، بارانى از فرهنگ آزادى بخش و انسان ساز را بر كوير دلها و جانها فرو مى باراند و پرچم آزادى و آزادگى بر مى افرازد، و همين گونه در كنار روضه پيامبر، آرامگاه حمزه ، بيت الاحزان ، كوچه و بازار، و با هر فرصت و امكانى حماسه ها مى سازد و از همه جا دانشگاه پديد مى آورد و زيباترين و انسانى ترين فرهنگ و سخن را به زيباترين شكل به يادگار مى نهد.
آرى ، قدرت بيان ، قوت قلب ، علو روح ، آگاهى ژرف ، انديشه عميق ، غناى سخن ، دانش بى كران و آفرينش فكرى و شاهكار هنرى و فرهنگى و كلامى ريحانه پيامبر در چنان اوجى است كه تنها با قرآن ، نهج البلاغه ، صحيفه سجاديه ، و خطبه هاى پيامبر و پيشواى شهيدان و سخنان ديگر امامان راستين مى توان آنها را سنجيد؛ چرا كه سخنان او در برابر سخنان سخنوران نامدار تاريخ ، بسان ستارگان نورافشان آسمان در برابر سنگهاى سياه زمين است .سخنان او از كلام آفريدگار سخن و بيان فروتر است اما از كلام آفريدگان فراتر.
در اينجا تنها به يكى دو فراز از چند نمونه از سخنرانى هاى معجزه آساى او كه در شرايطى بسيار نامساعد و تيره و تار نيز ايراد شده است ، مى نگريم :
١- در سوگ خورشيد رسالت آن شاهكار دانش و بيان ، در هفتمين روز از سوگ خورشيد رسالت بود كه موج اندوه خويش را رها ساخت و در كنار تربت پاك او، در ميان انبوهى از زنان ، با روح بزرگ پدر سخن آغاز كرد و توفان ها به راه انداخت .
آن خداوندگار سخن از جمله فرمود:
وا ابتاه ! وا صفياه ! وا محمداه ! وا ابا القاسماه ! وا ربيع الارامل واليتامى ! من للقبلة و المصلى ؟ و من لابنتك الوالهة الثكلى ؟...
آه اى پدر پر مهر!
آه اى برگزيده خدا!
آه اى محمد!
آه اى اباالقاسم !
اى بهار بيوه زنان و يتيمان !
چه كسى پس از شما در مسجد و نمازگاه مقدستان نماز مى گزارد؟
و چه كسى از دخت اندوه زده و داغدارت پشتيبانى مى كند؟
آن گاه در حالى كه دامن لباسش به گامهايش مى پيچيد و به زمين مى افتاد و بر مى خاست و از شدت گريه و باران اشك ، جايى را نمى ديد، تا كنار تربت پدرش پيامبر گام سپرد و خود را به آن تربت پاك و عطرآگين رسانيد.
هنگامى كه رسيد و نگاهى به حجره افكند و چشمش به جايگاه اذان نماز افتاد، توان از دست داد و بى هوش شد.
بانوان دور او را گرفتند و با شتاب و سرعت آب آوردند و بر چهره آن حوريه انسان نما افشاندند، به هوش آمد و برخاست و فرمود:
رفعت قوتى ، وخاننى جلدى ، وشمت بى عدوى ، والكمد قاتلى .
يا ابتاه ! بقيت والهة وحيدة ، وحيرانة فريدة ...
جان پدر! با رفتن تو توانايى و اقتدارم رفت ، تاب و توانم به پايان رسيد، دشمنم شادمان به شماتت من پرداخت و اندوه اينك قاتل جانم شد.
جان پدر! اينك فاطمه ات را بنگر كه تنها، سراسيمه و اندوه زده و سرگردان مانده است .
جان پدر! صدايم فروكش كرده ، پشتم شكسته ، زندگى ام به تلخى گراييده و روزگارم تيره و تار شده است .
جان پدر! پس از تو نه يار و مونسى براى تنهايى خويش مى يابم و نه چيزى كه بتواند جلوى سيلاب اشك ديدگانم را بگيرد و ناتوانى ام را جبران كند.
جان پدر! پس از شما فرود و صعود فرشته وحى و مكان((ميكائيل))و فرشتگان و نزول قرآن شريف به پايان رسيد و ديگر همه چيز از آسمان قطع شد.
جان پدر! پس از شما به راستى اوضاع دگرگون گشت و درهاى اميد و آرزو به رويم مسدود گرديد.
جان پدر! ديگر پس از شما دنيا برايم خوشايند نيست و تا هنگامى كه نفس ‍ مى كشم بر شما و در سوگ سهمگين تان گريه مى كنم .نه شور و شوقم بر شما پايان پذير است و نه اندوهم تمام خواهد شد.
و اين گونه سرود:
ان حزنى عليك حزن جديد و فواءدى والله صب عنيد... جان پدر! اندوه من بر شما، اندوهى جديد و دلم به خداى سوگند، عاشق سرسخت شماست .
جان پدر! هر روز اندوه من در سوگ شما افزونتر مى شود و رنج و درد من براى شما پايان نمى پذيرد.
جان پدر! فاجعه اى كه در سوگ تو بر من فرود آمده بس بزرگ است .شكيبايى ام را گرفته و هر لحظه اى كه مى گذرد گريه ام تجديد مى شود.
جان پدر! راستى كه دلى كه در سوگ تو شكيبا باشد و يا آرامش پذيرد، دلى بسيار سخت است .
آن گاه از ژرفاى جان ناله سر داد و فرمود: هان اى پدر عزيز! با رحلت جان سوز تو نور و روشنى از جهان رخت بر بست .
با سوگ تو گل هاى زندگى و شكوفه هاى دنيا پژمرده و افسرده شد، چرا كه اينها پيش از اين به درخشش و تابش وجود تو شكوفا بود.
پدر گرانمايه ام ! من تا روزى كه شما را ديدار نمايم ، اندوه زده خواهم بود.
جان پدر! از هنگامه اى كه شما از من جدا شده اى ، چشمم به خواب نرفته است .
جان پدر! آخر چه كسى پس از شما پشتيبان بيوه زنان و بينوايان خواهد بود؟
جان پدر! آخر چه كسى تا روز رستاخيز يار و ياور و حمايت كننده امتت خواهد بود؟
جان پدر! پس از تو ما را سخت تضعيف كردند.
جان پدر! پس از تو مردم از ما روى گردانيدند در حالى كه پيش از اين به بركت وجود تو، ما در ميان جامعه بزرگ بوديم .
جان پدر! كدام اشكى است كه در فراق جان سوزت جريان نيابد؟ و كدام اندوهى است كه پس از تو ادامه پيدا نكند؟ و كدام مژه و پلكى است كه از رحلت شما به خواب سرمه شود؟
جان پدر! آخر تو بهاران دين و پرتو روشنى بخش پيام آوران خدايى .
خدايا! چگونه است كه كوه ها (با رحلت جان سوز پيامبرت ) از هم نمى پاشند؟
و چرا آب درياها فرو نمى روند؟ و چگونه زمين به لرزه در نمى آيد؟!
جان پدر! با رحلت تو، من به سوگى عظيم و مصيبتى سهمگين گرفتار شدم به مصيبتى كه راستى كوچك نيست .
جان پدر! من با فاجعه اى عظيم و رويدادى شكننده و سهمگين ، كوبيده شدم .
جان پدر! فرشتگان در سوگ تو گريانند و افلاك از حركت بازمانده اند.
جان پدر! منبرت پس از تو بى كس و تنهاست .و عبادتگاه و محرابت از راز و نياز شبانه ات تهى است .
جان پدر! تربت و آرامگاهت از اين كه تو را در خود جاى داده است شادمان است و بهشت پرطراوت خدا، در شور و شوق نيايش و نماز توست .
جان پدر! چقدر آن مجالس و محافلى كه شما مى نشستى پس از شما ظلمت زده است و من همواره در سوگ شما اندوه زده ام تا به زودى بر شما وارد آيم .
جان پدر!((ابوالحسن))كه سخت مورد اعتماد و اطمينان تو و پدر نور ديدگانت حسن و حسين و برادر و دوست و جانشين توست ، اينك به سوگ تو نشسته و با از دست دادن عزيزى چون تو به فراقت گرفتار آمده است .
همو كه خودت او را از كودكى پروراندى و در بزرگى به برادرى خويش ‍ برگزيدى .
همو كه شيرين ترين دوستان و پرمهرترين ياران و نزديكترين كسانت بود.
همو كه نخستين ايمان آورنده به خدا، نخستين هجرت كننده به سوى او و نخستين يار و ياور دين خدا و پيامبر او بود.آرى ، او عزيزى بس والا مقام را از دست داده و اينك در سوگ تو نشسته است .
و اينك اى پدر گرانمايه ام ! از دست دادن عزيز عزيزان ، ما را داغدار ساخت و اندوه و گريه ، كشنده ما گرديد و غم هاى عالم قرين ما شد.
آن گاه دخت فرزانه پيامبر از ژرفاى جان ضجه زد و ناله اى جان سوز بركشيد.ناله اى كه قلب ها را مى خراشيد و دلها را پاره مى كرد.
و از پى آن اين گونه سرود:
قل صبرى وبان عنى عزائى بعد فقدى لخاتم الانبياء... پس از رحلت تو اى آخرين پيامبر خدا! كشيبايى ام اندك شد و آرامش از من دور گرديد.
چشم ! هان اى چشم ! باران اشك ببار! واى بر تو اگر حتى از فرو باريدن خون بخل ورزى !
هان اى پيامبر خدا! اى بهترين برگزيده او! اى پناه يتيمان و ناتوانان !
كوه ها و حيوانات بيابان و پرندگان آسمان و زمين گسترده ، همه و همه پس ‍ از سوگ تو گريستند، آسمان و كهكشانها در غم تو سوگوار شدند.
سالار من !((ركن))،((مشعر))،((بطحاء))، و((حجون))بر تو گريه كردند.
و محراب نماز و درس قرآن ، بامدادان و شامگاهان با صداى بلند در رحلت تو ناله زدند.
و اسلام نيز همان وقت كه با سوگ جان سوز تو بسان ديگر غريبان و تنهايان ، غريب و تنها گشت ، بر تو گريست .
جان پدر! كاش مى ديدى منبرى را كه بر فراز آن صعود مى كردى و باران حقايق را بر مزرعه جانها مى باراندى ، اينك پس از آن روشنايى و نور خيره كننده وجود تو، ظلمت و تاريكى بر آن سايه افكنده است .
با خدايا! مرگ مرا زودتر برسان .
هان اى سالار من ! آخر ديگر از اين زندگى بيزار شده ام .
آن گاه بانوى بانوان مشتى از تربت پدر برگرفت و بوسيد و بوييد و اين گونه به سوگوارى پرداخت :
ماذا على من شم تربة احمد ان لا يشم مدى الزمان غواليا... بر آن كسى كه تربت پاك پيامبر را بوييده است ، چه باك اگر در همه زندگى خويش عطرى نبويد.
به آن كه در دل زمين نهان است و روح بزرگ او حاضر است ، بگو: آيا صدا ناله و شيون مرا مى شنوى ؟
جان پدر! مصيبت ها به گونه اى بر من باريده است كه اگر بر روزها اين گونه باريدن مى كرد، به شبهاى تار بدل مى شدند.
خدايا! من در زير سايه محمد و در پرتو يارى و حمايت او بودم تا زمانى كه او ياور من بود، از هيچ دشمنى و كينه اى نمى هراسيدم .
اما اينك پس از رحلت او به ناگزير در برابر فرومايگان بايد خضوع كنم .و از اين در انديشه ام كه بر حقوق من تجاوز شود و به يارى خدا، بيداد و بيدادگران را با اين پوشش دفع مى كنم ...
٢- از من چه مى پرسى ؟! يكى از زنان روشنفكر و حق شناس به نام((عايشه انصارى))كه از بوستان عطرآگين دانش و بينش ريحانه پيامبر گل هايى چيده بود، در واپسين روزهاى زندگى آن حضرت به ديدارش شتافت و هنگامى كه او را اندوهگين و اشكبار ديد، پرسيد:
بابى انت و امى ما الذى يبكيك ؟
پدر و مادرم به فدايتان باد! چه چيز شما را اين قدر اندوه زده و گريان ساخته است ؟
ريحانه پيامبر در بستر بيمارى به سخن پرداخت و حماسه آفريد.
او فرمود:
عايشه ! آيا از رويداد تلخ و فاجعه بارى مى پرسى كه گزارش تكان دهنده آن همه جا پراكنده شده و بال هاى پرندگان بر اثر آن فرو ريخته و رهروان ، به خاطر آن از راه باز مانده اند؟! اين رويداد غمبارى بود كه خدا آن را به آسمان بالا برد و من در زمين به اندوه و آزمايش آن گرفتار آمدم .
واقعيت اين است كه((ابوبكر))و((عمر))پاداش پيشتازى و پيشگامى اميرمؤمنان در ميدان هاى دانش و ايمان و عمل و جهاد قهرمانانه را به وى دادند، تا آن جايى كه كينه و دشمنى او را در دل نهان داشتند و از آشكار ساختن آن جلوگيرى نمودند، اما هنگامى كه نورافشانى دين كم سو شد و پيامبر امين ، جهان را بدرود گفت ، آن دو به سرعت آن كينه هاى كور را آشكار ساخته و به شدت در كوره بدانديشى و تجاوز دميدند و فدك را مصادره كردند...اى واى كه چه كسى مالك فدك شد!!
حقيقت اين است كه((فدك))بخشش پروردگار بلندمرتبه به آن شايسته ترين مناجات كننده و نيايشگر با او، پيامبر بود.و آن حضرت آن را به من بخشيد تا تاءمين كننده هزينه زندگى فرزندان او و نسل من باشد.و اين بخشش با علم خدا و به گواهى امين وحى او انجام پذيرفت .
از اين رو اگر آن دو تجاوزكار وسيله تاءمين هزينه زندگى ساده فرزندان مرا بردند و مرا از اين درآمد ناچيز بازداشتند، من آن را در روز رستاخيز مايه تقرب به خدا قرار داده و به حساب او خواهم آورد و خورندگان و برندگان تجاوزكار فدك ، آن را زبانه هاى شعله ور و سوزان آتش سهمگين دوزخ خواهند يافت .
٣- در برابر يورشگران سردمداران سقيفه پس از قبضه قدرت ، براى به انحصار در آوردن آن ، به كانون وحى و رسالت يورش بردند تا با درهم شكستن اعتراض و مقاومت ريحانه پيامبر، همتاى او را به بند كشند و به بيعت مجبور سازند.در اين راه شرارت و شقاوت را تا به آتش كشيدن در خانه آن حضرت پيش بردند.
در اوج شرارت مهاجمان به فرماندهى((عمر))، دخت سرفراز پيامبر بيرون آمد و همان جا را به دانشگاهى تبديل ساخت و باقوت قلب و اقتدار شگرفى بر سر دژخيمان نهيب زد كه :
ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون ؟ واى شى ء تريدون ؟
يا عمر اما تتقى الله تدخل على بيتى ؟ ابحزبك الشيطان تخوفنى ؟...
و يحك ! ما هذه الجراءة على الله و على رسوله ؟
تريد ان تقطع نسله من الدنيا و تفنيه و تطفى ء نور الله ؟...
هان اى گمراهان ! چه مى گوييد و از يورش به خانه من و محاصره آن چه مى خواهيد؟
هان اى عمر! آيا از خدا پروا نمى كنى كه اين گونه مى خواهى زورمدارانه به خانه من درآيى و امنيت آن را در هم شكنى ؟
آيا با دار و دسته ات كه دار و دسته شيطان و گماشتگان انحصار و سركوب است ، مرا مى تراسانى ، با اين كه به بيان قرآن ، دار و دسته شيطان ناتوان است ؟ واى بر تو! اين چه بى پروايى و ددمنشى است كه در برابر خدا و پيامبر او در پيش گرفته اى !
آيا بر اين انديشه زشت و ظالمانه اى كه نسل پاك پيامبر را كه پرچمدار عدالت و آزادگى و سمبل ارزش ها و والايى ها هستند، از زمين برافكنى و با به آتش كشيدن خانه ام ، نور خدا را خاموش سازى ؟
به هوش باش ! كه خدا نور خود را فروزان و جاودانه خواهد ساخت .
هان اى عمر! و شمايان اى نگهبانان استبداد و اختناق ! بدانيد كه من از حضور در كوچه و در برابر بيگانگان پروا مى كنم ، اما تهاجم و طغيان و محاصره خانه ام به وسيله شما، مرا از حريم خانه ام بيرون كشيد.
و بدين صورت حجت را بر شما و ديگر گمراهان و زورمداران كه بر فريب و شمشير تكيه مى كنند، تمام كرد...(٣١٩)(٣٢٠)
ريحانه پيامبر و هنر سرايندگى هنر سرايندگى و پرداختن و سرودن شعر زيبا و دل انگيز و دلنواز، كارى است بزرگ و نعمت و موهبت و ذوقى است سرشار، و از آن بزرگتر و شكوهبارتر آن است كه اين شعر و سروده ، پرمحتوا و داراى هدف و پيام انسان ساز و انديشاننده و برانگيزاننده به سوى والايى ها و آزادگى ها و آزادمنشى ها و رعايت حقوق و حرمت ديگران و در جهت عدالت و تقوا و در مسير رشد و كمال سروده شود.
چنين شعر و سروده اى از دنيايى سرشار از ذوق و لطافت و چشمه جوشانى از ظرافت و دقت و دلى آكنده از شور و شعور و پروا و صفا مى جوشد و مى تراود و سرچشمه مى گيرد.
درست به همين دليل است كه در بيان پرنور پيشواى فرهنگ دوست و هنرپرور اسلام از آن به پرتوى از حكمت و شعله اى از فرزانگى تعبير گرديده و داراى اثرى شگرف خوانده شده است ، به گونه اى كه گاه اثر گذارى يك شعر جالب و نيرومند از چندين بخش نوشته و يا گفتار خوب و يا از شمشير صيقل داده شده نيز بيشتر است ، و ريحانه دانشور و فرهنگ پرور پيامبر همان گونه كه در ميدانهاى دانش و ايمان و عدالت و آزادگى سرآمد روزگاران بود، در هنر سرايندگى و سرودن شعر نيز تماشايى و بى نظير است .
آن حضرت به چشمه هماره جوشان و خروشانى مى ماند كه رودخانه اى عظيم از هنر و ذوق و ظرافت و لطافت را در دنياى تماشايى و زيباى جان خويش در جريان داشت ، به گونه اى كه هر لحظه و در هر شرايطى اراده مى فرمود، در ابعاد گوناگون تربيتى ، اخلاقى ، عقيدتى ، حماسى ، علمى ، فرهنگى ، و در مناسبتهاى مختلف ، در دم ، زيباترين و پرمحتواترين و دل انگيزترين اشعار را مى سرود.
از آن سرآمد هنر و عفاف و دانش و ذوق وصف ناپذير، شعرهاى بسيارى به مناسبتهاى مختلف به يادگار مانده است كه خود نوشته و كتابى ديگر مى طلبد و در اين جا تنها به يكى چند نمونه از آنها مى نگريم و مى گذريم :
١- در ستايش ابرمرد عدالت و آزادى از آن بانوى فرزانه آورده اند كه در آغازين لحظات زندگى مشترك خويش با امير ارزش ها، غنچه لب را به ستايش همتاى نمونه و بى نظيرش گشود و با بهره ورى از هنر سرشار و ذوق بسيار و قريحه خوش خويش چنين سرود:
اضحى الفخار لنا و عز شامخ ولقد سمونا فى بنى عدنان نلت العلا و علوت فى كل الورى و تقاصرت عن مجدك الثقلان اعنى عليا خير من وطاء الثرى ذا المجد والافضال والاحسان فله المكارم والمعالى والحبا ما ناحت الاطيار فى الاغصان (٣٢١)
افتخار و عزت و سرافرازى بسيار از آن ما گرديد و ما در ميان نسل و تبار عدنان ، سربلند و والا شديم .تو به پرفرازترين قله بزرگى و برترى اوج گرفتى و از همه آفريدگان برتر و والاتر شدى و پريان و انسانها از رشد و عظمت تو عقب ماندند.
((على))است بهترين كسى كه گام بر پشت زمين نهاد؛ همو كه آراسته به ويژگى هاى بزرگ منشى و برترى و نيكوكردارى است .والايى هاى انسانى و اخلاقى و بزرگى ها و بزرگوارى ها تا آن گاه كه پرندگان بر شاخسار درختان ترنم مى كنند، همه از آن اوست .
٢- در پاسخ سروده امير والايى ها و نيز آورده اند كه روزى گرسنه اى به در خانه اميرمؤمنان آمد و تقاضاى كمك كرد.آن حضرت در قالب سروده اى زيبا، تقاضاى آن بينوا را به دخت فرزانه پيامبر باز گفت و برايش كمك خواست .
ريحانه پيامبر در پاسخ آن حضرت در دم اين گونه سرود:
امرك سمع يابن عم وطاعة مابى من لؤ م و لا وضاعة اطعمه ولا ابالى الساعة ارجوا اذا اشبعت من مجاعة فرمان تو را اى يادگار عموى گرانقدرم ، بى درنگ به جان خواهم خريد.از ديدگاه من ، تو در اين پيشنهاد، در خور سپاسى و نه نكوهش و سرزنش .
هم اكنون اين گرسنه را غذا خواهم داد و به ياد آينده خويش نخواهم افتاد و آرزو دارم با شكم گرسنه در راه خدا ايثار كنم .
٣- در قلمرو تربيت و سازندگى بانوى نمونه اسلام از هنر سرايندگى و ذوق شعرى خويش در تربيت فرزندانش نيز بهره مى گرفت و انديشمندانه و اديبانه ، ارزشها و والاييها را در قالب سروده هاى زيبا و دلنشين ، به كانالهاى روح و جان آنان وارد مى ساخت .
در اين مورد آورده اند كه آن حضرت در كنار گاهواره فرزندش حسن (عليه السلام) چنين مى سرود:
اشبه اباك يا حسن واخلع عن الحق الرسن واعبد الها ذا المنن و لا توال ذا الاحن حسن جان ! بسان پدر گرانمايه ات((على))باش و كند و زنجير را از گردن حق و صاحبان آن برگير!
تنها، خداى بخشاينده و ارزانى دارنده نعمت ها را بپرست و با انسان نماهاى كينه توز و بدانديش دوستى و رفاقت مكن .
و نيز آورده اند كه مام جاودانه در حالى كه نور ديده اش حسين (عليه السلام) را بر روى دست نوازش مى داد، اين گونه انديشمندانه و هنرمندانه مى سرود:
انت شبيه بابى لست شبيها بعلى (٣٢٢) حسين جان ! تو در چهره و سيماى درخشانت ، به پدرم پيامبر مى مانى و به ظاهر، چندان به پدرت اميرمؤمنان شبيه نيستى .
٤- در سوگ خورشيد آن بانوى انديشمند و فرزانه در سوگ خورشيد رسالت و پدر گرانقدرش ، اشعارى بسيار قوى و اديبانه و شورانگيز سرود كه به يكى دو نمونه مى نگريم :
الف : او پس از به خاك سپارى آن خورشيد جهان افروز، سوز دل اندوه زده را در قالب اين سروده ها رها ساخت و فرمود:
اغبر آفاق السماء و كورت شمس النهار واظلم العصران والارض من بعد النبى كئيبة اسفا عليه كثيرة الرجفان فليبكه شرق البلاد و غربها وليبكه مضر وكل يمان ... كرانه هاى آسمان را گرد و غبار فراگرفت و خورشيد تيره و تار شد و روز و شب هر دو تاريك و يكسان گرديد.
و زمين پس از رحلت پيامبر، اندوهگين گشت و به نشانه تاءسف بر او، بسيار لرزيد.
در سوگ او بايد شرق و غرب گيتى بگريد و همه قبيله ها بر او اشك ببارند.
بايد آن كوه عظيم و خانه خدا با همه پديده ها و اركانش بر او گريه كنند.
هان اى آخرين پيام آور خدا كه پرتو نور وجودت پربركت است ! درود فرو فرستنده قرآن بر تو باد، درود! درود!
ب : و پس از پديدار شدن فتنه هاى ارتجاع و استبداد پس از رحلت پدر چنين سرود:
قد كان بعدك انباء و هنبثة لو كنت شاهدها لم يكبر الخطب انا فقدناك فقد الارض وابلها واختل قومك فاشهدهم فقد نكبوا و كل اهل له قربى و منزلة عند الاله على الادنين مقترب ... و در كنار تربت او اين گونه سرود:
ماذا على من شم تربة احمد ان لايشم مدى الزمان غواليا... صبت على مصائب لو انها صبت على الايام صرن لياليا نفسى على زفراتها محبوسة ياليتها خرجت مع الزفرات ... لا خير بعدك فى الحياة و انما ابكى مخافة ان تطول حياتى اذا اشتد شوقى زرت قبرك باكيا انوح و اشكوا لا اراك مجاوبى ... بر آن كسى كه تربت پاك پيامبر را بوييده است ، چه باك اگر در همه زندگى خويش عطرى نبويد...
به آن كه در دل زمين نهان است و روح بزرگ او حاضر است ، بگو: آيا صداى ناله و شيون مرا مى شنوى ؟
جان پدر! مصيبت ها به گونه اى بر من باريده است كه اگر بر روزها اين گونه باريدن مى كرد، به شبهاى تار بدل مى شدند.
جان پدر! پس از تو هيچ خير و خوشى در زندگى نيست و من از فراق تو مى گريم از بيم آن كه مباد بعد از تو زندگى ام طولانى شود!
پاورقي ها ٢٩٩- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٦٥.
٣٠٠- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٣.
٣٠١- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٠.
٣٠٢- بحارالانورا، ج ٤٣، ص ١٩١.
٣٠٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٨.
٣٠٤- بحار، ج ١٦، ص ٨١ و ج ٤٣، ص ٣؛ بيت الاحزان ، ٢٠؛ اختصاص ، ٣١؛ دلائل الامامة ، ٩؛ عوالم ، ج ١١، ص ٤٤ و ٢٠٢.
٣٠٥- حلية الاولياء، ج ٢، ص ٤٠؛ بحار، ج ٤٣، ص ٥٤؛ وسائل ، ج ١٤، ص ٤٣.
٣٠٦- الحياة ، ج ٢، ص ٨٥.
٣٠٧- امالى طوسى ، ج ١، ص ٤٦.
٣٠٨- سوره علق ، آيه ٥-١.
٣٠٩- سوره بقره ، آيه ٣١و٣٢.
٣١٠- سوره انعام ، آيه ٥٠.
٣١١- سوره رعد، آيه ١٦.
٣١٢- الحياة ، ج ١، ص ١١٢.
٣١٣- سفينة ، ج ١، ص ٢٩٩.
٣١٤- بحار الانوار، ج ٩٢، ص ٤٠٤.
٣١٥- تفسير امام حسن عسكرى ، ص ٣٤٠.
٣١٦- تفسير امام عسكرى ، حديث ٢٢٩؛ بحار، ج ٢، ص ٨، و ج ٨، ص ١٨٠.
٣١٧- سوره قمر، آيه ٨-١.
٣١٨- نهج البلاغه ، خ ٢٣٣.
٣١٩- و نيز در اين مورد مى توان : به خطبه جاودانه آن حضرت در مسجد پيامبر،
به سخن تفكرانگيز او با همتاى گرانمايه اش پس از بازگشت از مسجد،
به سخنان ژرف و روشنگرانه اش با زنان مهاجر و انصار در بستر شهادت ،
و به سخن او در برابر پرسش بانوى آگاه و پروا پيشه ،((ام سلمه))، در بخش هاى آينده همين كتاب ، به دقت نگريست .
٣٢٠- بحار الانوار، ج ٥٣، ص ١٨.
٣٢١- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٨٦.
٣٢٢- فضائل الخمسه ، ج ٣ ص ٢١؛ بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٨٦.

۱۱
سيما و سيره ريحانه پيامبر
هر گاه شور و شوق ديدارت را در دل بسيار احساس مى كنم ، با چشمانى اشكبار به كنار تربت تو مى آيم و در كنار تو ناله مى زنم و شكايت مى كنم و تو، اى پدر پر مهر، بگو چرا جواب مرا نمى دهى ؟!
جان پدر! اى كسى كه در دامان خاك آرميده اى ! تو گريه را به من آموختى و ياد پرشكوه تو همه مصيبت ها و رنجها را از ياد من برد.
جان پدر! گر چه به ظاهر از من نهان شده و در دل خاك تيره خفته اى اما خود مى دانى كه هرگز از گستره دل فاطمه ات نهان نيستى .
و در غربت و تنهايى حق ، اندوه پايدار خود را اين گونه به نمايش نهاد:
قل صبرى وبان عنى عزائى بعد فقدى لخاتم الانبياء عين يا عين اسكبى الدمع سحا ويك لا تبخلى بفيض الدماء يا رسول الاله يا خيرة الله و كهف الايتام والضعفاء قد بكتك الجبال والوحش جمعا والطير والارض بعد بكى السماء و بكاك الجحون والركن و المشعر يا سيدى مع البطحاء و بكاك المحراب والدرس للقر ءان فى الصبح معلنا والمساء... پس از رحلت تو اى آخرين پيامبر خدا! شكيبايى ام اندك شد و آرامش از من دور گرديد.
چشم ! هان اى چشم ! باران اشك ببار! واى بر تو اگر حتى از فرو باريدن خون بخل ورزى !
هان اى پيامبر خدا! اى بهترين برگزيده او! اى پناه يتيمان و ناتوانان !
كوه ها و حيوانات بيابان و پرندگان آسمان و زمين گسترده ، همه و همه پس ‍ از سوگ تو گريستند.آسمان و كهكشان ها در غم تو سوگوار شدند.
سالار من !((ركن))،((مشعر))،((بطحاء))و((حجون))بر تو گريه كردند.
و محراب نماز و درس قرآن ، بامدادان شامگاهان با صداى بلند در رحلت تو ناله زدند.و اسلام نيز همان وقت كه با سوگ جان سوز تو بسان ديگر غريبان و تنهايان ، غريب و تنها گشت ، بر تو گريست .
جان پدر! كاش مى ديدى منبرى را كه بر فراز آن صعود مى كردى و باران حقايق را بر مزرعه جانها مى باراندى ، اينك پس از آن روشنايى و نور خيره كننده وجود تو، ظلمت و تاريكى بر آن سايه افكنده است .
بار خدايا! مرگ مرا زودتر برسان .
هان اى سالار من ! آخر ديگر از اين زندگى بيزار شده ام .
٥- در آستانه شهادت دخت ارجمند پيامبر در آستانه شهادت خويش رو به همتاى گرانمايه اش ‍ نمود و شور و عشق وصف ناپذير خويش به او و نگرانى اش در مورد آينده را اين گونه در قالب سروده اى انديشمندانه بيان كرد:
ابكنى ان بكيت يا خير هاد واسبل الدمع فهو يوم الفراق يا قرين البتول اوصيك بالنسل فقد اصبحا حليفا اشتياق ابكنى و ابكى لليتامى ولا تنسى قتيل العدابطف العراق ...(٣٢٣) على جان ! اگر خواستى گريه كنى ، بر من گريه كن ، هان اى بهترين پيشوا و هدايتگر! و باران اشك ها را از جام ديدگان سرازير كن كه امروز روز جدايى است .
هان اى يار و همتاى فاطمه ! تو را در مورد فرزندانم سفارش مى كنم ؛ چرا كه آنان همدم مهر و محبت شده اند.
بر من و يتيمانى گريه كن كه در سرزمين عراق قتل عام تاريك انديشى ها و دشمنى ها خواهند شد.
پرتوى از نورافشانى هاى ريحانه پيامبر با وجود توقف كوتاه مدت آن حضرت در اين جهان و با آن همه فشارها و سختى ها و مشكلات شكننده بر او از سوى ارتجاع و استبداد و فريب ، باز هم دريايى از معارف و مفاهيم ، دعاها و نيايش ها، درس هاى اخلاقى و انسانى و حقوقى و روانشناسى و جامعه شناسى و راز و رمز صعود و سقوط جامعه ها و تمدن ها تا مسائل فقهى و وظايف فردى و خانوادگى و اجتماعى از آن آموزگار والايى ها به يادگار مانده است .و اگر سخنان بلند و ژرف و پرمحتواى او - كه در راه مهار ستم و بداد و در مبارزه با استبداد و ارتجاع قدرت پرست و خودكامه ، خطاب به عصرها و نسل ها، زير برق سرنيزه ها بيان گرديد - نيز به دقت مورد مطالعه قرار گيرد، آنگاه است كه شكوه و عمق و ژرفايى و گستردگى و بى كرانه بودن اقيانوس دانش او آشكار مى گردد.
يكى از دانشمندان در اين مورد مى نويسد: اگر بانوى بانوان از آن چه در اين جهان زيست ، اندكى بيشتر زندگى مى كرد و فرصت و فراغت ميدان و مجال مى يافت ، و اگر مردمى آماده آموختن و فراگرفتن و بهره ور شدن نيز آن گونه كه مى بايد گرداگرد آن خورشيد جهان افروز مى بودند، از انوار طلايى و حرارت و آثار حيات بخش او بهره گيرند، به راستى كه در توان او بود كه جهان را از دانش و فرهنگ و بينش و عرفان لبريز سازد.
در اين فرصت تنها به نمونه هايى كوتاه از پرتوافكنى و فروغ بخشى آن گرانمايه عصرها و آن آموزگار نسل ها در شمارى از مفاهيم و موضوعات بسنده مى شود:
١- آغازين شب پيوند يا پرستش عاشقانه خدا در آغازين شب زندگى مشترك با امير والايى ها بود كه آن حضرت ، فاطمه را بر خلاف همه زوج هاى جوان نگران و غرق در انديشه ديد.دليل آن را پرسيد كه فرمود:
تفكرت فى حالى و امرى عند ذهاب عمرى و نزولى فى قبرى فشبهت دخولى فى فراشى بمنزلى كدخولى الى لحدى و قبرى فاءنشدك الله ان قمت الى الصلوة فنبعد الله تعالى هذه الليلة ...(٣٢٤)
((در مورد سرنوشت و آينده خويش مى انديشيدم كه به ياد واپسين لحظات عمر و هنگامه فرود به خانه قبر افتادم ، و به اين فكر فرو رفتم كه چگونه عمر انسان به سرعت سپرى مى گردد.امروز از خانه پدر به خانه همتاى گرانقدرم آمدم و فردا نيز از اين جا به منزلگاه ديگرى و به جوار رحمت حق خواهم رفت .
از اين رو، على جان ! به خداى سوگندت مى دهم كه بيا تا در آغازين لحظات زندگى مشترك به نماز بايستيم و هر دو با هم اين شب را به پرستش خدا سپرى كنيم .))
٢- پاداش اخلاص آن بانوى بى همتا، بنده خالص بارگاه خدا بود و در اين راه تا جايى اوج گرفته بود كه به راستى آموزگار و نمونه و سرمشق بندگى و آزادگى و عبادت و نيايش و تلاش خالصانه بود.
در اين مورد مى فرمود:
من اصعد الى الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل اليه افضل مصلحته (٣٢٥)
((آن كس كه عبادت خالصانه خويش را به سوى خدا صعود بخشد و بالا فرستد، خداى بزرگ ، برترين مصلحت و بهترين بهره و سود او را به سويش ‍ فرو مى فرستد.))
٣- دو امانت گرانبهاى پيامبر درباره دو امانت گرانبهاى پيامبر از آن بانوى نمونه آورده اند كه فرمود:
سمعت ابى رسول الله فى مرضه التى قبض فيه يقول ...ايها الناس ...الا انى مخلف فيكم كتاب ربى عزوجل وعترتى اهل بيتى .ثم اخذ بيد على فقال : هذا على مع القرآن ، و القرآن مع على لا يفترقان حتى يردا على الحوض ، فاءسئلكم ما تخلفونى فيهما(٣٢٦)
((از پدر گرانمايه ام پيامبر خدا، در آستانه رحلتش شنيدم - در حالى كه خانه و گرد بسترش لبريز از يارانش بود - فرمود: هان اى مردم ! چيزى نمانده است كه من به آسانى از ميان شما و اين سراى فانى به سراى جاودانه رخت بربندم ، و راستى كه گفتارى ماندگار و روشنگر كه حجت را بر شما تمام و راه عذر و بهانه را بر همگان مى بندد، آن را به شما گفتم و تقديم داشتم .
هان اى مردم ! به هوش باشيد كه من در ميان شما دو امانت گرانبها و گرانسنگ بر جاى مى گذارم : يكى از آن دو، كتاب پروردگارم ، قرآن ، است و ديگرى خاندانم .
آن گاه دست اميرمؤمنان را گرفت و فرمود: هان اى مردم ! اين((على))است كه هماره به همراه قرآن است و قرآن با اوست ؛ اين دو از يكديگر جدايى نمى پذيرند تا هر دو در آستانه حوض كوثر بر من وارد شوند.
مردم ! من در روز رستاخيز از شما از آنچه در مورد اين دو - پس از رحلت من - انجام دهيد، خواهم پرسيد و شما در اين مورد بايد خود را پاسخ ‌گو و مسئول بدانيد.))
٤- روح روزه دارى آن گرانمايه جهان هستى همان گونه كه در توحيدگرايى و اخلاص و نماز و نيايش ، يگانه روزگار بود، در روزه و روزه دارى نيز نمونه والا براى بندگان شايسته خداست .
در مورد روزه واقعى و شرايط روزه شايسته و بايسته از جمله مى فرمود:
ما يصنع الصائم بصيام اذا لم يصن لسانه و سمعه و بصره و جوارحه .(٣٢٧)
((هنگامى كه انسان روزه دار در روزه خويش زبان ، گوش ، چشم و ديگر اعضاى خويش ، چون دست و پا را از نافرمانى خدا باز ندارد، از آن روزه چه كارى ساخته است ؟ و آن را براى چه مى خواهد و مى گيرد؟))
٥- پانزده كيفر در برابر بها ندادن به نماز در اين مورد از دخت ارجمند پيامبر آورده اند كه فرمود:
ساءلت ابى رسول الله لمن تهاون بصلاته من الرجال و النساء.
قال (صلى الله عليه و آله ): من تهاون بصلاته من الرجال و النساء ابتلاه الله بخمس عشرة خصلة :
يرفع الله البركة من عمره ،
و يرفع الله البركة من رزقه ،
و يمحوا الله عزوجل سيماء الصالحين من وجهه ،
و كل عمل يعمله لا يوجر عليه ،
و لا يرتفع دعاؤ ه الى السماء،
و ليس له حظ فى دعاء الصالحين ،
و انه يموت ذليلا،
و يموت جائعا،
و يموت عطشانا، فلو سقى من انهار الدنيا لم يرو عطشه ،
و يوكل الله ملكا يزعجه فى قبره ،
و يضيق عليه قبره و تكون الظلمة فى قبره ،
و يوكل الله به ملكا يسحبه على وجهه و الخلائق ينظرون اليه ،
و يحاسب حسابا شديدا،
و لا ينظر الله اليه و لا يزكيه و له عذاب اليم .(٣٢٨)
((از پدر گرانقدرم پيامبر، در مورد مردان و زنانى كه به نماز و رمز دوستى با خدا بها نمى دهند، پرسيدم ؛ او در پاسخ من فرمود: هر مرد و زنى كه در نماز و رابطه با آفريدگارش سستى ورزد و بدان ، آن گونه كه بايد، بها ندهد، خدا او را به پانزده بلا كيفر خواهد كرد:
١- خدا بركت را از عمر او بر مى گيرد.
٢- خدا بركت را از رزق و روزى اش بر مى دارد.
٣- خدا نشان شايستگان را از چهره اش محو مى كند.
٤- هر كارى كه در زندگى انجام دهد، به پاداش آن نخواهد رسيد.
٥- دعاى چنين كسى پذيرفته نخواهد شد.
٦- او از دعاى بندگان شايسته خدا بهره اى نخواهد برد.
٧- چنين كسى با ذلت و خوارى خواهد مرد.
٨- و نيز گرسنه جان خواهد داد.
٩- و تشنه كام از دنيا خواهد رفت ؛ به گونه اى كه اگر با همه چشمه سارها و جويبارهاى دنيا آبش دهند، تشنگى او برطرف نخواهد شد.
١٠- پس از مرگش ، آفريدگار هستى فرشته اى را بر مى گزيند تا او را در قبرش آشفته و ناآرام سازد.
١١- قبرش بر او تنگ و تيره و تار خواهد شد.
١٢- خداوند فرشته اى را مى گمارد تا او را بر چهره اش به زمين كشد و همگان او را در نهايت خفت و خوارى نظاره كنند.
١٣- در روز رستاخيز به سختى مورد محاسبه قرار مى گيرد.
١٤- و خداوند به او با نظر رحمت نمى نگرد.
١٥- و او را از گناه و پيامدهاى آن پاك و پاكيزه نمى سازد و به عذابى دردناك گرفتار خواهد شد.
٦- در معيار و ملاك شيعه بودن بانويى حق جو از دوستداران خاندان وحى و رسالت به محضر فاطمه شرفياب مى گشت كه همسرش از او خواست تا از دخت فرزانه و انديشمند پيامبر بپرسد كه آيا او با اين انديشه و عملكرد، از پيروان و شيعيان خاندان پيامبر است يا نه ؟
فاطمه (عليها السلام ) به جاى پاسخ شخصى و فردى ، پاسخ كلى داد و معيار و ملاك شيعه بودن را براى عصرها و نسل ها ترسيم كرد.
آن بانوى بى همانند فرمود:
ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهى عما زجرناك عنه فاءنت من شيعتنا حقا والا فلا.(٣٢٩)
((اگر به راستى آنچه ما بر اساس مقررات خدا به شما فرمان مى دهيم و شما را به سوى آنها راه مى نماييم ، همه را به دقت به كار مى بنديد و رعايت مى كنيد و نيز از آنچه هشدارتان مى دهيم دورى مى جوييد و هشدار مى پذيريد، به راستى از شيعيان ما هستيد و به حق از دوستداران و رهروان راه توحيدى و انسانى ما، اما اگر جز اين باشد، نه ؛ در آن صورت شما از راه و رسم و فرهنگ و اخلاق و دين دفتر ما بيگانه ايد.))
٧- بهترين انسانها از آن بانوى فرزانه در مورد بهترين انسانها پرسيدند؛ او در پاسخ با ترسيم معيارى جالب و دقيق در اى مورد فرمود:
خياركم الينكم مناكبه واكرمهم لنسائهم .(٣٣٠)
((بهترين شما كسى است كه در برخورد با مردم به ويژه محرومان نرمخوتر و مهربان تر و در رعايت حقوق و حرمت آنها انسان تر باشد؛ و ارزشمندترين شما كسى است كه بيش از ديگران زنان را گرامى دارد و حقوق و حرمت آنان را به راستى رعايت كند.))
٨- بدترين انسانها از آن آموزگار والايى ها آورده اند كه در هشدار از بيهودگى و بيهوده گويى فرمود:
قال رسول الله : شرار امتى الذين غذوا بالنعيم ، الذين ياءكلون الوان الطعام ، و يلبسون الوان الثياب و يتشدقون فى الكلام .(٣٣١)
((بدترين افراد جامعه من آن كسانى هستند كه از نعمت هاى رنگارنگ خدا تغذيه مى كنند و بهره ور مى شوند و از انواع خوراكى ها مى خورند و لباس هاى گوناگون مى پوشند و بى آن كه سپاس ارزانى دارنده نعمت ها را بگزارند و مسئولانه و هدفدار و بر اساس عدالت زندگى كنند، هر آنچه مى خواهند مى گويند و به هر زشتى و گناهى روى مى آورند.))
٩- زندگى در جهت خشنودى خدا هر كس به تناسب انديشه و عقيده و دريافت خويش از زندگى در دنيا به چيزهايى دل مى بندد و به كارهايى دل خوش مى دارد؛ و دخت ارجمند پيامبر به دليل اوج انديشه و آراستگى به ارزش هاى والاى انسانى و اخلاقى اش در زندگى اين جهان ! به پيوند هماره با خدا، نگرش بر چهره پيام آور او، و به مهر به انسان ها در جهت خشنودى آفريدگارشان دلخوش ‍ است و چيزهاى دوست داشتنى زندگى اش اينهاست .
او در اين مورد مى فرمايد:
حبب الى من دنياكم ثلاث : تلاوة كتاب الله ، والنظر فى وجه رسول الله ، والانفاق فى سبيل الله .(٣٣٢)
((از دنياى شما، مردم ، سه چيز برايم دوست داشتنى گرديده است :
١- تلاوت تفكرانگيز كتاب پرشكوه خدا و تعمق در آيات آن ،
٢- نگرش تفكرانگيز بر چهره پيامبر خدا و الهام راه و رسم زندگى آزادمنشانه و خداپسندانه از او،
٣- و ديگر بشردوستى و مردم خواهى و انفاق در راه خدا.))
١٠- ترغيب به بلندنظرى از آن حضرت آورده اند كه در مورد وصف ارزشمند و ستوده سخاوت و بلندنظرى فرمود:
قال لى رسول الله : و عليك بالسخاء، فان السخاء شجرة من شجر الجنة ، اغصانها متدلية الى الارض ، فمن اخذ منها غصنا قاده ذلك الغصن الى الجنة .(٣٣٣)
((پدر گرانمايه ام پيامبر خدا، به من فرمود: بر تو باد به صفت ارزشمند سخاوت و بلندنظرى و بخشش در راه حق و عدالت ؛ چرا كه اين ويژگى انسان ساز، درختى از درختان بهشت است كه شاخه هاى آن در كران تا كران زمين سايه گسترده است و هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن چنگ زند، آن شاخه از درخت سخاوت او را به بهشت پرطراوت و زيبا راه خواهد نمود.))
١١- هشدار از خصلت نكوهيده بخل و تنگ نظرى در زيان و تباه آفرينى خصلت نكوهيده بخل و تنگ نظرى فرمود:
قال لى رسول الله : اياك و البخل ، فانه عاهة لا تكون فى كريم .اياك و البخل فانه شجرة فى النار، و اغصانها فى الدنيا، فمن تعلق بغصن من اغصانها ادخله النار.(٣٣٤)
((از بخل و تنگ چشمى بپرهيز! چرا كه بخل آفت زيان بارى است كه در خور وجود انسان بزرگوار و بزرگمنش نيست .
آرى ، از اين خصلت نكوهيده سخت بپرهيز؛ چرا كه اين آفت زيان بار بسان درختى است كه ريشه در ژرفاى آتش دوزخ دارد و شاخه هاى آن به دنيا مى رسد و هر آن كس كه به شاخه اى از شاخه هاى آن در آويزد سرانجام او را وارد دوزخ خواهد ساخت .))
١٢- درس بهداشت و پاكيزگى ريحانه ارجمند پيامبر همان گونه كه سمبل قداست و پاكيزگى درون و لاله زار عطرآگين سازمان وجود و اخلاق خويش بود، هماره به بهداشت و نظافت بيرون و طراوت و شادابى و آراستگى ظاهر نيز بها مى داد و همگان را به آن سخت سفارش مى كرد.در اين مورد آورده اند كه مى فرمود: پدرم ، پيامبر خدا، فرمود:
لا يلومن الا نفسه من بات و فى يده غمر.(٣٣٥)
كسى كه شب را با دستانى چرب و آلوده و بدون رعايت بهداشت و نظافت ، به استراحت پردازد و آن گاه به آفت و بيمارى گرفتار آيد، نبايد جز خويشتن كسى را نكوهش كند.
١٣- نزديك ترين حالات زن به خدا پيامبر گرامى در قالب پرسش هايى تفكرانگيز در مورد زن يا نيمى از پيكر جامعه و توجه دادن به مقام انسانى زن و حساسيت نقش او، از ياران پرسيد: زن چيست و جايگاه او كجاست ؟
آنان پاسخ دادند: زن انسانى است بسان ديگران ، اما يادآور حيا و وقار و عفاف و پاكى است .
پيامبر فرمود:
متى تكون ادنى من ربها؟
((چه زمانى زن بيش از هر زمان ديگر به پروردگارش نزديك تر است ؟))
قالت فاطمة (عليها السلام ): ادنى ما تكون من ربها ان تلزم قعر بيتها.(٣٣٦)
فاطمه (عليها السلام ) در پاسخ آن حضرت گفت :((آن لحظاتى كه يك بانوى آگاه و انديشمند و پرواپيشه در خانه خويش به تدبير او جامعه كوچك خانه و تربيت و آموزش فرزندان خويش مى پردازد، از هر زمان و انجام هر كار ديگرى به خدا نزديكتر است .))
پيامبر با شنيدن پاسخ دقيق و ظريف دخت فرزانه اش كه از ميان نقش هاى چندگانه يك زن ، به نقش مادرى و تدبير امور فرزندانش - كه مقدمه و مرحله اى از تدبير شايسته و انسانى امور و شئون يك جامعه مترقى و آزادمنش و پوياست - بيشتر بها مى داد، فرمود:((راستى كه فاطمه پاره اى از سازمان وجود من است .))
فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله ): ان فاطمة بضعة من .(٣٣٧)
١٤- حقوق و اخلاق در كانون خانه و خانواده در مورد زنان شايسته كردار و چگونگى رفتار آنان در كانون خانه و خانواده و در رابطه با آيين همسردارى از آن حضرت آورده اند كه فرمود:
قال رسول الله : ويل لامراءة اغضبت زوجها و طوبى لامراءة رضى عنها زوجها.(٣٣٨)
((نفرين بر آن زنى كه با پايمال ساختن حقوق و حرمت مرد خانه اش ، او را به خشم آورد؛ و خوشا به حال آن زنى كه با رفتارى خداپسندانه و انسانى ، به گونه اى زندگى كند كه همسرش از او خشنود باشد.))
١٥- در شيوه شايسته همسرى او سمبل و نمونه يك همسر شايسته و يك همتاى بايسته و يك شريك زندگى برازنده و يك همراه و همراز آزاده و بزرگ در راه تقرب به خدا و طلب خشنودى او بود و در اين راه از هيچ مهر و ايثار دريغ نمى ورزيد.
ديگران را بر خود مقدم مى داشت و با سختى هاى زندگى دليرانه روبه رو مى گرديد تا گرد و غبار اندوه و رنج زندگى بر دل مصفاى همتاى زندگى اش ‍ اميرمؤمنان و فرزندان ارجمندش ننشيند.
در جواب اميرمؤمنان - كه پرسيد: فاطمه جان ! چرا نگفتى چيزى در خانه نيست تا فراهم آورم ؟ - گفت :
يا ابا الحسن انى لاءستحيى من الهى ان اكلف نفسك مالاتقدر عليه .(٣٣٩)
((على جان ! من از پروردگارم حيا مى كنم كه چيزى را كه تو بر فراهم آوردن آن توان ندارى ، آن را از تو بخواهم و فراهم آوردن آن را از شما درخواست كنم .))
١٦- در خوشرويى و برخورد انسانى با همگان آن بانوى فرزانه در خوشگويى و خوشرويى و برخورد انسانى و شايسته با انسان ها به ويژه محرومان و نيازمندان ، آموزگار عصرها و نمونه نسل ها بود.
در اين مورد ششمين امام نور از مام سرفرازش آورده است كه فرمود:
بشر فى وجه المؤمن يوجب لصاحبه الجنة و بشر فى وجه المعاند المعادى يقى صاحبه عذاب النار.(٣٤٠)
((خوشرويى و ادب در برابر انسان با ايمان ، بهشت را براى انسان خوشرو فراهم مى آورد و برخورد شايسته و خوشرويى با كسى كه با انسانهاى بدخواه و ستيزه جو مبارزه مى كند، انسان را از عذاب آتش سوزان نگاه مى دارد.))
١٧- روابط عادلانه و انسانى با زيردستان ريحانه پيامبر سمبل عدل و انصاف در همه زندگى پرافتخار خويش بود و با آشنا و بيگانه ، دوست و دشمن ، توانمند و ناتوان ، بر اساس عدل و داد رفتار مى كرد؛ درست همان گونه كه قرآن و پيامبر نشانگر آن بودند.
در اين مورد آورده اند كه روزى پيامبر گرامى به خانه دخت ارجمندش وارد شد و او را در حال كار و تلاش ديد، اما شاگرد و خدمتگزار خانه اش را در حال استراحت .
دليل آن را پرسيد، كه فاطمه پاسخ داد:
يا رسول الله على يوم و عليها يوم (٣٤١)
((اى پيامبر خدا! كارهاى منزل را به گونه اى عادلانه تقسيم كرده ام كه بر اساس آن ، يك روز كار خانه را من انجام مى دهم و روز ديگر را او.))
١٨- پيروى واقعى از پيامبر ((سلمان))يكى از ياران ارجمند پيامبر، در اين مورد آورده است كه : ريحانه پيامبر را ديدم كه خود به كمك آسياى دستى براى تهيه نان ، دانه ها را آرد مى كند و اثر تلاش و كار بر دستانش بر جاى مانده است .
پس از نثار درود بر آن حضرت ، گفتم : دخت ارجمند پيامبر! در حالى كه خدمتگزار خانه ات در كنار شماست ، چرا خود را به زحمت مى افكنيد و چرا اين كارها را به او وا نمى گذاريد؟
او در پاسخ ، درس پيروى آگاهانه و خالصانه از پيامبر را به نمايش نهاد و فرمود:
اوصانى رسول الله ان تكون الخدمة لها يوما و لى يوما فكان امس يوم خدمتها واليوم خدمتى .(٣٤٢)
((پيامبر گرامى به من سفارش كرد كه كارهاى خانه را با خدمتگزار خانه تقسيم كنم و بر اساس اين تقسيم كار، يك روز او كارهاى خانه را انجام دهد و روز ديگر من ؛ از اين رو ديروز نوبت او بود و امروز نوبت من است .))
١٩- نيك بختى واقعى ريحانه پيامبر، اميرمؤمنان را تنها همتاى زندگى و پدر گرانقدر فرزندانش ‍ نمى نگريست ، بلكه او را امام راستين و پيشواى حقيقى پس از پيامبر مى نگريست و با همه وجود به او و راه و رسم عادلانه و بشردوستانه و آزادمنشانه او عشق مى ورزيد و دوستى او و پيروى واقعى از وى را مايه نيك بختى دنيا و آخرت مى شمرد.
در اين مورد فرمود:
ان السعيد كل السعيد حق السعيد من احب عليا فى حياته و بعد موته .(٣٤٣)
((بى ترديد سعادتمند واقعى كسى است كه در زندگى اين سرا و سراى ديگر، دوستدار راستين اميرمؤمنان و پيرو راه و رسم عادلانه و انسانى او باشد.))
٢٠- در رعايت حقوق همسايگان او نه تنها آموزگار زنان دانش دوست و طالب علم و آگاهى و رشد و انديشه بود كه آموزگار مردان حق طلب و حق جو نيز بود.
يكى از دانشوران به محضرش شرفياب شد و تقاضا كرد تا پرتوى از آنچه از بارگاه خدا و پيامبرش به او هديه شده است براى مردم ارزانى دارد؛ بانوى بانوان اين روايت جالب و درس آموز را به يادگار نهاد:
بسم الله الرحمن الرحيم ، قال محمد (صلى الله عليه و آله ) من كان يؤ من بالله و اليوم الاخر فلا يؤ ذى جاره و من كان يؤ من بالله واليوم الاخر فليكرم ضيفه
ومن كان يؤ من بالله و اليوم الاخر فليقل خيرا او يسكت ، ان الله يحب الخير الحليم المتعفف و يبغض الفحش من البذاء، و البذاء من النار.(٣٤٤)
((آن كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز بياورد، همسايه اش را نمى آزارد.و آن كسى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان بياورد ميهمان خويش ‍ را گرامى مى دارد.و آن كسى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان بياورد، بايد يا سخن شايسته و سنجيده گويد و يا ساكت باشد و لب فرو بندد.
مردم ! خدا انسان خيرانديش و بردبار و خويشتن دار را دوست مى دارد و عنصر بدزبان و بدانديش و بى شرم را، كه اصرار درخواسته هاى نارواى خويش مى كند، دشمن مى دارد؛ چرا كه حيا از ايمان است و ايمان جايگاهش بهشت خداست ، اما بدى و نارواگويى از بى شرمى سرچشمه مى گيرد و انسان بى شرم در آتش خواهد بود.))
٢١- درس بشردوستى ريحانه ارجمند پيامبر، در زندگى سراسر افتخار و الهام بخش خويش ‍ آموزگار مردم خواهى و مردم نوازى و سمبل واقعى بشردوستى است .
دومين امام نور حضرت مجتبى (عليه السلام) در اين مورد آورده است كه : مام گرانمايه ام فاطمه را شب جمعه اى نگريستم كه در محراب عبادت خويش به پرستش يكتا آفريدگارش ايستاده و تا سپيده سحر و دميدن طلوع فجر در ركوع و سجود بود و با شور و اخلاصى وصف ناپذير در راز و نياز با آن بى نياز.خود به روشنى مى شنيدم كه آن فرشته بشردوست ، زنان و مردان با ايمان و پرواپيشه را دعا مى كرد و نامشان را گاه مى برد و از خدا برايشان خوبى و نيكى مى خواست و طلب خير و بركت مى نمود، اما شگفتا كه هر چه گوش كردم ، ديدم براى خويش دعا نكرد و چيزى نخواست .پس از فراغت او از نيايش و پرستش خدا، گفتم : مادر جان ! چرا فقط ديگران را دعا مى كنى ؟
راءيت عمى فاطمة (عليها السلام ) قامت فى محرابها ليلة جمعتها فلم تزل راكعة ساجدة حتى اتضح عمود الصبح ، وسمعتها تدعوا للمؤمنين والمؤمنان و تسميهم و تكثر الدعاء لهم و لا تدعوا لنفسه بشى ء(٣٤٥)
فرمود: گرامى فرزندم !
حسن جانم !((بايد نخست در انديشه همسايگان و بندگان خدابود، سپس ‍ در انديشه خانه و خاندان خويش .الجار ثم الدار
٢٢- مقام والاى مادر دخت ارجمند پيامبر در گراميداشت مقام مادر و موقعيت والاى نخستين آموزگار زندگى انسان ، به يكى از شاگردانش فرمود:
الزم رجلها، فان الجنة تحت اقدامها.(٣٤٦)
((به احترام مادرت ، بر پاى او بيت و مقام او را گرامى دار و خشنودى خاطر او را به دست آور؛ چرا كه بهشت زير قدم هاى مادران است .))
٢٣- پرتوى از فلسفه احكام دخت انديشمند و دين شناس پيمبر در ترسيم پرتوى از حكمت و فلسفه احكام و مقررات خدا فرمود:
جعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك ،
والصلاة تنزيها لكم من الكبر،
والزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق ،
والصيام تثبيتا للاخلاص ،
و الحج تشييدا للدين ،
والعدل تنسيقا للقلوب ،
و اطاعتنا نظاما للملة ،
وامامتنا امانا للفرقة ،
و الجها عزا للاسلام ،
والصبر معونة على استيجاب الاءجر،
والامر بالمعروف مصلحة للعامة ،
وبر الوالدين وقاية من السخط،
وصلة الارحام منماة للعدد،
والقصاص حقنا للدماء
والوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة ،
و توفية المكاييل والموازين تغييرا للبخس ،
والنهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس ،
واجتناب القذف حجابا عن اللعنة
وترك السرقة ايجابا للعفة
و حرم الله الشرك اخلاصا له بالربوبية .
فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون (٣٤٧)
واطيعوا الله فيما امركم به ونهاكم عنه ، فانه انما يخشى الله من عباده العلماء(٣٤٨).(٣٤٩)
((هان اى مردم ! خداى جهان آفرين ايمان را سبب پاك سازى شما از مظاهر شرك و ارتجاع قرار داد؛ و نماز را وسيله پاك ساختن شما از آفت غرور و خودبزرگ بينى .
زكات را باعث تزكيه جان و افزون شدن روزيتان قرار داد؛ و روزه را عاملى براى استوارى اخلاص شما.
طواف بر گرد خانه خدا را وسيله اقتدار دين و عدالت را مايه هماهنگى و انسجام دل ها.
هماهنگى و فرمانبردارى از ما خاندان رسالت را باعث نظام دين و دولت مقرر فرمود، و امامت و پيشوايى ما را به منظور در امان ماندن از پراكندگى ها و واپسگرايى ها و اسارت در چنگال استبداد.
جهاد را باعث شكست ناپذيرى و عزت اسلام و شكيبايى را وسيله اى براى جلب پاداش پرشكوه سراى آخرت .
امر به معروف و فراخوان به سوى ارزش ها را مايه صلاح و شايستگى توده ها شناخت ، و نيكى به پدر و مادر را سنگر پيشگيرى از خشم خدا.
پيوند با نزديكان را وسيله افزونى شمار و اقتدار جامعه ، و قصاص عادلانه و انسانى را عامل حفظ جان ها.
وفاى به نذرها را براى در معرض آمرزش قرار گرفتن ، و عادلانه و دست دادن كيل ها و وزن ها را وسيله مبارزه با كمبودها.
هشدار از ميخوارگى را سبب پاكيزگى از پليدى ها، و دورى گزيدن از تهمت زدن و نسبت ناروا دادن را مانعى در برابر غلطيدن به وادى لعنت شدگان .
وانهادن سرقت را براى حفظ عفت ، و تحريم شرك را براى اخلاص در بندگى پروردگار.
اينك كه چنين است پرواى خدا را آن گونه كه شايسته است ، پيشه سازيد و بكوشيد كه جز مسلمانى راستين و آزادمنش و رعايت كننده حقوق و امنيت ديگران ، جهان را بدرود نگوييد.
خداى يكتا را در آنچه فراخوانده و هشدار داده است ، فرمانبردارى كنيد و راه دانشوران يكتاپرست و پرواپيشه را در پيش گيريد.چرا كه از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان و آگاهان واقعى از او مى ترسند و در برابر او احساس ‍ مسئوليت مى نمايند.))
٢٤- پاداش پرشكوه آموزگاران راستين بانويى دانش طلب و علم دوست نزد دخت ارجمند پيامبر آمد و گفت : فاطمه جان ! مادرم براى بجا آوردن نماز شايسته و بايسته ، نياز به راهنمايى علمى و فكرى شما دارد، اما به دليل ناتوانى و رنجورى خويش ، مرا به سوى شما، آموزگار دين خدا، فرستاده است تا او را رهنمايى كنيد.
دخت گرانمايه پيامبر سخنان او را به دقت گوش كرد و پاسخ ‌هاى لازم را داد، اما آن زن ، بار دوم و سوم و چهارم شرفياب شد و مسائل جديدى پرسيد و فاطمه با دنيايى شوق و شكيبايى پاسخ او را داد.اين رفت و آمد تا ده بار ادامه يافت و آن زن اظهار شرمسارى كرد كه آن همه براى بانوى بانوان زحمت فراهم كرده است اما فاطمه فرمود هرگز! باز هم بيا و آنچه مى خواهى بپرس كه من در خدمت دانش و بينش و گسترش فرهنگ انسان ساز دين ، سراپا شور و اخلاص و آماده ام .
و آن گاه افزود: تو و بانوانى چون تو كه دانش طلب و علم آموز باشند، هر قدر از من بپرسند، بر پاداش من در بارگاه خدا افزوده اند، نه اين كه براى من زحمت و مشكل فراهم ساخته اند؛ چرا كه پدرم پيامبر فرمود:
ان علماء شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قدر علومهم وجدهم فى ارشاد عباد الله ...
روز رستاخيز، دانشمندان و دانشوران و آموزگاران دلسوز و راستين امتم در حالى برانگيخته مى شوند كه به ميزان دانش و علم و تلاش و كوشش آنان در راه ارشاد بندگان خدا، خلعت هاى گرانبهايى بر اندام آنان مى پوشانند.گاه مى شود، عالم فرزانه و دانشمند دلسوز و خيرخواه و تلاشگرى به دريافت ميليون ها خلعت از نور مفتخر مى گردد، آن هم خلعت ها و هدايايى كه يك تار نخ آنها يك ميليون بار از آنچه خورشيد بر آن مى تابد با ارزش تر و ارجدارتر است .
با اين وصف ، آيا من از پاسخ ‌گويى به پرسش هاى شما و آموزش دانش و آگاهى بخشيدن به تشنگان علم و دانش خسته مى شوم ؟(٣٥٠)
٢٥- راز صعودها و سقوطها دخت فرزانه پيامبر پس از پدر و همتاى گرانقدرش ، نخستين انديشمند و آموزگار راستين دين خداست كه با الهام از قرآن و آورنده اش به تحليل علمى و تاريخ و روند جامعه ها و علل واقعى رشد و شكوفايى تمدنها و يا انحطاط و غروب غمبار آنها پرداخته و راز و رمز صعودها و سقوطها را با سبكى ويژه و انسان ساز و با ظرافتى خاص و درس آموز و قانونمند به تابلو مى برد و روشنگرى مى كند كه راز حقيقى صعود و سقوط و پيشرفت و انحطاط جامعه ها و تمدن ها و حركت هاى اصلاح طلبانه و جنبش هاى ترقى خواه و نهضت هاى مترقى و مردمى و الهى ، نه بر اساس تصادف و اتفاق و شانس و باورهاى خرافى و جاهلى است و نه جبر و جبرگرايى و يا قضا و قدر به مفهوم سياسى و تحريف شده آن مى باشد؛ بلكه صعودها و شكوفايى ها و رشدها و بارورى ها، ميوه ابتكارها و ابداعها،
دانش طلبى ها و درست انديشى ها،
عدالت ها و آزادگى ها،
قانون مدارى ها و قانون محورى ها،
رعايت حقوق انسانها و تاءمين امنيت ها،
شجاعت ها و پايمردى ها،
شكيبايى ها و پايدارى ها،
تلاش ها و كوشش ها،
برنامه ها و هدفدارى ها،
آينده نگرى ها و هوشمندى ها،
ايمانها و اخلاص ها،
يكدلى ها و اتحادها،
وفاها و امانت ها،
صداقت ها و پرواها؛ و به يك كلام ، درست انديشى ، درست گرايى و درست گويى و عملكرد شايسته و انسانى است كه چنين فرد و خانواده و جامعه اى بر اساس سنت هاى الهى رشد مى كند؛ درست همان گونه كه سقوطها و انحطاطها، عقب ماندگى ها و شكست ها، ضعف ها و واماندگى ها در ابعاد گوناگون نيز ثمره شوم آفت هايى نظير: استبداد و خودكامگى ،
اختناق و سركوب ،
انحصارگرى و خودبزرگ بينى ،
دورويى و بازيگرى ،
فقدان برنامه صحيح و هدف درست ،
پراكندگى و كشمكش هاى جاه طلبانه ،
عدم تلاش و كوشش هدفدار،
فقدان كارايى و كفايت در تدبير امور
حاكميت روابط بر ضوابط،
برترى جويى و تبعيض خواهى ،
رواج تملق و چاپلوسى و ظاهرسازى به جاى حق گويى و حق جويى ،
ظهور ترس و بزدلى و زبونى به جاى شجاعت و شهامت ،
پيدايش بى تفاوتى و نفاق به جاى احساس مسئوليت ،
ميداندارى نيروهاى وامانده و منحط و نادان و دنباله رو و به كنار رانده شدن آگاهان و درست انديشان و شايسته كرداران و آزادى خواهان است .
دخت ارجمند پيامبر در چهار سخن ماندگار و ارزشمندش ، دنيايى از معارف و مفاهيم از خود به جا نهاده كه بخشى از آن ، نشانگر راز صعودها و رمز سقوطهاست كه به يكى دو فراز مى نگريم و مى گذريم .او در مورد پرتوى از راز صعودها مى فرمايد:
والله لو تكافوا عن زمام نبذه رسول الله لا عتلقه ولسار بهم سيرا سجحا لا يكلم خشاشه و لا يتعتع راكبه و لاوردهم منهلا صافيا رويا...
((به خداى سوگند! اگر مردان شما شهامت يارى حق را از خود نشان مى دادند و در بربر انحصارگران مى ايستادند و نمى گذاشتند خلافت و زمامدارى عادلانه و انسانى پيامبر از مسير خود انحراف جويد و از دست جانشين راستين او، اميرمؤمنان بيرون رود و تنظيم امور و تدبير شئون را در دست با كفايت او مى سپردند، آن گاه مى ديديد كه هر گاه مردم از راه حق انحراف مى جستند، او آنان را در پرتو نور به راه مى آورد و با مهر پدرى ، به سر منزل مقصود سير مى داد؛ سيرى كه نه آزاد دهنده بود و نه مركب و راكب را آزرده و فرسوده مى ساخت و سرانجام اين كاروان را به سرچشمه زلال و گوارا رهبرى مى كرد و در ساحل چشمه اى كه آب صاف و گوارا از آن مى جوشيد، فرود مى آورد...))
و در ترسيم گوشه اى از رمز سقوطها و غلطيدن به گرداب بحران ها و استبدادها، انحصارها و سيه روزى هايى كه از پى آن بر جامعه سايه افكند، مى فرمايد:
فلما اختار الله لنبيه (صلى الله عليه و آله ) دار انبيائه و ماءوى اصفيائه ، ظهرت فيكم حسكة النفاق ، و سمل جلباب الدين ، ونطق كاظم الغاوين ونبغ خامل الاقلين و هدر فنيق المبطلين ، فخطر فى عرصاتكم ، واطلع الشيطان راءسه من مغرزه ، هاتفا بكم ، فاءلفاكم لدعوته مستجيبين ، و للغرة فيه ملاحظين ، ثم استنهضكم فوجدكم خفافا واحمشكم فالفاكم غضابا، فوسمتم غير ابلكم ، واوردتم غير شربكم ، هذا والعهد قريب ، والكلم رحيب ، والجرح لما يندمل ، والرسول لما يقبر، ابتدارا زعمتم خوف الفتنة .
الا! فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين .
ما آن گاه كه خداى پرمهر سراى پيام آوران و بهشت پرطراوت و معنويت خويش را براى برترين پيامبر خود برگزيد، و جايگاه بندگان برگزيده اش را منزلگاه او ساخت ، به ناگاه خار و خاشاك نفاق و كينه هاى درونى در ميان شما پديدار شد و پرده دين كنار رفت .گمراهان به صدا در آمدند و گمنامان فراموش شده قامت برافراشتند و سربلند كردند.نعره هاى بيدادگران و باطل گرايان در فضا پيچيد و آنان در صحنه جامعه به حركت و جنب و جوش برخاستند.شيطان سرش را از نهانگاه خويش به در آورد و ندايتان داد، و دريغ و درد كه شما را آماده پذيرش دعوت فريبش يافت .
آنگاه شما را دعوت به قيام بر باطل و بيداد نمود، و ديد كه سبك بار به حركت آمده ايد، شعله ها و شراره هاى خشم و انتقام را در سينه هاى شما برافروخت و آثار خشم را در شما نمايان ديد.از اين رو سبب شد كه شما بر غير مركب خويش علامت نهيد و جز بر آبشخور خود در آييد و به چيزى دست دراز كنيد كه از آن شما نيست .
اين دست درازى و غصب خلافت در حالى بود كه هنوز چيزى از رحلت بزرگ پيشواى توحيد نگذشته بود و زخم كارى مصيبت ما گسترده بود و جراحات ما بهبود نيافته و پيكر پاك پيامبر به خاك سپرده نشده بود.
بهانه شما اين بود كه از پديدار شدن فتنه مى ترسيد، اما چه فتنه اى سهمگين تر از آن كه شما در آن درغلطيديد و راستى كه دوزخ بر كافران احاطه دارد.))(٣٥١)
شمارى از شاگردان نامدار فاطمه دخت انديشمند پيامبر، در دانش و بينش همان خير كثير و جاودانه و همان چشمه جوشان و نورافشان كوثر است .
شجره مقدسى است كه يازده امام نور، اين اختران تابناك دانش ، عرفان ، تقوا، اخلاق ، كمال و معنويت ، ميوه هاى پرطراوت و شفابخش آن درخت تناور و بارورند.
و همين گونه زنان تحول آفرين و دانشمندى چون زينب ، كلثوم ، فاطمه و سكينه و حكيمه و جده و نرجس ...كه هر كدام ستاره اى نورافشانند و صدها و هزاران بانوى نامدار ديگر چون : اسماء، فضه ، ام ايمن ، عايشه دختر طلحه ، و...مع شاگردان با استعداد او بودند.
او از استعداد و توانايى وصف ناپذيرى در ميدان دانش و بينش و روشنگرى و باراندن شناخت و معرفت و آگاهى بخشى برخوردار بود، اما دريغ و درد كه ميدان و فرصت و مجال بروز و ظهور نيافت اگر آن آموزگار دانش و بينش ‍ عمرى بيشتر و فرصت و امكانات گسترده و مجال و آزادى داست و در دنيايى فرهنگ دوست و دانش طلب و رعايت كننده حقوق بشر و حرمت انسان ها مى زيست ، به راستى دنيا را از امواج نورانى دانش و فرهنگ و معنويت لبريز مى ساخت .
اين ادعا نيست كه حقيقت است ؛ چرا كه او تنها ساعاتى از عمر خويش را فرصت يافت تا چشمه جوشان دانش و قدرت بيان و ميزان فهم و كمال خويش را در گستره تاريخ جارى سازد؛ ساعتى در مسجد پيامبر و زير برق سرنيزه ها و ساعتى ديگر در بستر بيمارى در پاسخ احوال پرسى زنان ، و دقايقى جسته و گريخته با شاگردان دانش طلب خويش .
دريغ و درد كه جاه طلبان و قدرت پرستان و فريب كاران شب پرست ، ظلمت را دوست مى دارند و هر ستاره درخشان و خورشيد فروزان معرفت و آگاهى و دانش را دشمن سياست شوم خود مى نگرند.
بجاست دو تن از دانش آموختگان مكتب انسان ساز او را بنگريم ؛ چرا كه شاگرد لايق و پرتلاش نشانگر پرتوى از وجود آموزگار خويش است .
١-((فضه))شاگرد نامدار ريحانه پيامبر يكى از شاگردان راستين او بانويى آزاده به نام((فضه))است .
او اين سعادت را داشت كه در كنار فاطمه باشد و در خدمت او.رفتار و عملكرد و گفتار فاطمه ، شخصيت او را زير و رو كرد و او را به سوى ارزشهاى انسانى و اخلاقى رهنمون گشت .ذره اى از آن خورشيد، نور گرفت و قطراتى از آن سرچشمه زلال و گوارا نوشيد و چقدر اوج گرفت و تا كجا پركشيد!
در مورد او از جمله آورده اند كه در سفر حج از كاروان عقب افتاد و در بيابان سرگردان شد.مرد بزرگوارى به نام((عبدالله مبارك))كه شتابان از پى كاروان روان بود، بانويى را در بيابان تنها و سرگردان يافت ؛ مركب خويش را به سوى او راند تا او را كمك كند، اما وقتى نزد او رفت ، هر چه از او پرسيد، او با آيات قرآن پاسخ داد و او را شخصيت وزين ، با وقار و انديشمندى يافت .
از او پرسيد: بانوى بزرگوار! شما كه هستيد؟
او پاسخ داد:وقل سلام فسوف يعلمون (٣٥٢)
عبدالله سلام كرد آن گاه پرسيد كه در اين بيابان چه مى كند؟
پاسخ داد:ومن يهد الله فماله من مضل (٣٥٣)
دريافت كه راه را گم كرده و از كاروان وامانده است .
عبدالله شگفت زده پرسيد: شما از جنس فرشتگان هستيد يا پريان و يا انسانها؛ كدام يك ؟
پاسخ داد:يا بنى آدم خذوا زينتكم (٣٥٤)
دريافت كه او از فرزندان آدم است و زنى است دانشمند و قرآن پژوه و تربيت يافته .
پرسيد: از كجا آمده ايد؟
پاسخ داد:ينادون من مكان بعيد(٣٥٥)
دريافت كه از راه دور آمده و مسافر است و نه از مردم آن منطقه .
از او پرسيد به كجا روان است ؟
پاسخ داد:ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا(٣٥٦)
دريافت كه به سوى خانه خدا مى شتابد و از زائران كهن ترين معبد توحيد و تقواست .
پرسيد چه مدت است كه در راه است ؟
پاسخ داد:ولقد خلقنا السموات والارض و ما بينهما فى ستة ايام (٣٥٧)
دريافت كه شش روز است ، حركت كرده .
پرسيد آيا آب و غذا مى خواهد؟
پاسخ داد:وما جعلناهم جسدا لا ياءكلون الطعام (٣٥٨)
عبدالله دريافت كه او گرسنه و تشنه است .
پرسيد: آيا مى تواند سريع تر راه برود تا به كاروان خود برسد؟
پاسخ داد:لا يكلف الله نفسا الا وسعها(٣٥٩)
دريافت كه خسته است و توان بيشترى برايش نمانده است .
عبدالله گفت : آيا حاضر است در رديف او بر شتر سوار شود؟
پاسخ داد:لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا(٣٦٠)
دريافت كه او عنصر حيا و عفت و نجابت است و درس آموخته مكتب قرآن و عترت ؛ و او هرگز زنى نيست كه : از تو به يك اشاره از من به سر دويدن ...
عبدالله از مركب پياده شد و او سوار شد.پس از اين كه به مركب نشست ، خدا را ستايش كرد و گفت :سبحان الذى سخر لنا هذا(٣٦١)
هنگامى كه به كاروان رسيدند،((عبدالله))پرسيد آيا در كاروان كسى را دارد؟
پاسخ داد:يا داود لنا جعلناك خليفة فى الارض (٣٦٢)
و نيز اين آيه را خواند:
وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل (٣٦٣)
و نيز اين آيه را:يا يحيى خذ الكتاب بقوة (٣٦٤)
و نيز اين آيه را:يا موسى انى انا الله (٣٦٥)
دريافت كه چهار نفر به نام هاى داود، محمد، يحيى و موسى در كاروان دارد.پرسيد: بانوى عزيز! اينها كيانند و چه نسبتى با شما دارند؟
پاسخ داد:المال و البنون زينة الحيوة الدنيا(٣٦٦)
دريافت كه آنان فرزندان اين مادرند.
عبدالله مى افزايد: فرزندانش را ندا دادم و آنان بى درنگ آمدند و پروانه وار برگرد او حلقه زدند.ديدم خطاب به آنان گفت :
يا ابت استاءجره ان خير من استاءجرت القوى الامين (٣٦٧)
دريافتم كه به آنها دستور داد به من پاداش دهند و آنان چنين كردند.
باز گفت :والله يضاغف لمن يشاء(٣٦٨)
و پول بيشترى به من دادند و بسيار سپاسگزارى كردند.
از آنان پرسيدم اين بانوى گرانقدر كيست ؟
گفتند: نمى شناسى ؟
گفتم : نه به خداى سوگند! من تحت تاءثير شخصيت وزين و باوقار و علمى و معنوى او قرار گرفته و بهت زده شده ام ؛ چرا كه آنچه پرسيدم ! از آيات قرآن پاسخ داد.
گفتند: عبدالله ! اين ،((فضه))شاگرد زهرا (عليها السلام )، و ارادتمند و خدمتگزار اوست .اينك ٢٠ است سال است كه پس از شهادت دختر پيامبر، هماره در سوگ اوست و جز با قرآن سخن نمى گويد.
آرى ، او به خانه زهرا بار يافت ، در مكتب او پرورش يافت و به مدارج عالى كمال و معنويت پركشيد و به جايى اوج گرفت كه جزء خاندان رسالت شد و مشمول آيات شريفههل اتى (٣٦٩).(٣٧٠)
٢-((اسماء))، از دانش آموختگان مكتب فاطمه دانش آموخته و كمال پذيرفته ديگر دانشگاه انسان ساز و آزاده پرور((فاطمه))، يكى هم بانوى نوانديش و روشنفكر و مبارز، به نام((اسماء))، دختر((عميس))بود.
اين بانوى با شخصيت به همسرى جعفر طيار مفتخر گشت و سعادت ، او را به خانه پيامبر و فاطمه نزديك ساخت .چهارده سال همسنگر جعفر طيار در حبشه و همراه هجرت پربركت او بود.پس از شهادت جعفر در خدمت ريحانه پيامبر و خانه او بود و در مكتب على (عليه السلام ).
پس از آن با ابوبكر ازدواج كرد و((محمد بن ابى بكر))از اين مادر است كه اميرمؤمنان مى فرمود: محمد فرزند معنوى و اخلاقى من است .
اين پرورش يافته دانشگاه انسان ساز فاطمه تا آخرين لحظات ، پروانه شمع بزم حق بود و شيفته و شيداى فاطمه و رهرو راستين راه اميرمؤمنان و حسن و حسين و دوستدار و غمخوار زينب و كلثوم .
حتى هنگامى كه همسر خليفه بود و او در نقشه جاه طلبى و رياست و فريب خلق آن بانوى آزاده در راه حق و عدالت از هيچ فداكارى دريغ نمى ورزيد.
ششمين امام نور در اين مورد آورده است كه : پس از سخنان آتشين و روشنگرانه دخت ستم ستيز پيامبر بر ضد كودتاى((سقيفه))اميرمؤمنان به دفاع از حق و عدالت به مسجد پيامبر رفت و در برابر انبوه مردم مرعوب و نگران ، رهبر كودتا را استيضاح كرد.
آن حضرت رو به ابوبكر فرمود:
يا ابابكر! اتقراء كتاب الله ؟
هان اى ابوبكر! آيا قرآن را مى خوانى ؟
او پاسخ داد: چرا نه ؟
فرمود:اخبرنى عن قول الله عزوجل : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ‍ اهل البيت و يطهركم تطهيرا(٣٧١) فى من نزلت ؟ فينا، ام فى غيرنا؟
به من بگو، اين آيه شريفه كه مى فرمايد:((خدا تنها مى خواهد آلودگى را از شما خاندان رسالت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند))، درباره چه كسى فرود آمده است ؛ درباره ما خاندان وحى و رسالت ، يا ديگران ؟
ابوبكر گفت : بى ترديد در مورد شما فرود آمده است .قال بل فيكم
پرسيد: با اين بيان اگر گواهانى دروغ پرداز و گمراه بيايند و بر ضد دخت پيامبر گواهى دهند، تو چه خواهى كرد؟
گفت : در اين صورت مقررات خدا را در مورد او پياده خواهم نمود؛ درست همان گونه كه در مورد ديگران انجام مى دهم .كنت اقيم عليها الحد كما اقيمه على نساء المسلمين .
فرمود: مى دانى كه اگر چنين كنى كفر ورزيده اى و در بارگاه خدا از كفرگرايان خواهى بود؟
ابوبكر پرسيد: چرا؟
اميرمؤمنان فرمود: براى اين كه گواهى خدا در مورد پاكى و پاكيزگى خاندان رسالت را وانهاده و دروغ پردازى ديگران را ملاك قرار داده اى ؛ درست همان گونه كه در مورد((فدك))، فرمان خدا و پيامبر را كنار گذاشته و آن را مصادره كرده اى .
سخنان اميرمؤمنان كه به اين جا رسيد، صداى اعتراض گروهى از مردم بر ضد ابوبكر بلند شد و شيوه ظالمانه اش را بر ضد دخت ارجمند پيامبر محكوم كردند.
نشست آن روز به سود حق طلبان و به زيان كودتاگران به پايان رسيد و آنان به اين نتيجه رسيدند كه اگر روشنگرى هاى اميرمؤمنان ادامه يابد، حكومت آنان را متزلزل خواهد ساخت ؛ و بدان دليل كه وجود آن حضرت و حق گويى و ستم ستيزى مسالمت آميز و خيرخواهانه و منطقى او را خطرى بزرگ براى ميداندارى هاى خود مى ديدند، به جاى بازگشت به عدل و داد و رعايت حقوق و آزادى و امنيت حق طلبان و پرچمداران راستين دين ، نقشه ترور و حذف ناجوانمردانه اميرمؤمنان را كشيدند.
آرى ، ابوبكر به همراه وزيرش عمر تصميم گرفت تا آن حضرت را در نماز ترور كنند؛ اما به وسيله كدام دست خيانت و چگونه ؟!
((خالد))كه عنصر سفاك و بى پروا بود و به پاداش سركوب مردم معترض ‍ و آزادى خواه و مخالف استبداد و تاريك انديشى و انحصار، مدال((سيف الله))گرفته بود، احضار گرديد و به او گفتند كه تو را براى انجام كار بزرگى خواسته ايم .
او نقشه آنان را دريافت و گفت :احملونى على ماشئتم ولو على قتل على بن ابى طالب
هر چه مى خواهيد به من دستور دهيد؛ گرچه ترور على را.
ابوبكر و عمر گفتند: نظر ما نيز همين است ؛ اما چگونه و كجا؟!
خالد گفت : هر طور شما نقشه بكشيد.
گفتند: در مسجد و به هنگام نماز؛ وقتى ابوبكر گفت السلام عليكم ، تو كار را يكسره كن .
خالد گفت : آرى ، بهترين فرصت همان لحظه است .
((اسماء))، اين بانوى فداكار كه در آن زمان همسر ابوبكر بود، نقشه تجاوزكارانه آنان را دريافت .فسمعت اسماء بنت عميس و كان تحت ابى بكر
بى درنگ آيه اى از قرآن را نوشت و به خدمتكار خويش داد تا هر چه سريعتر آن را به خانه آموزگارش فاطمه ببرد.
آيه اين بود:ان الملا ياءتمرون بك ليقتلوك فاءخرج انى لك من الناصحين (٣٧٢)
چقدر زيبا! و چه انتخابى شگفت ! يك سو موسى ، آن پيامبر بزرگ خداست و سوى ديگر، فرعونيان جاه طلب و سفاك ؛ و در اين ميان ، مؤمن آل فرعون كه((اسماء بنت عميس))، آن بانوى هوشمند و آزاديخواه و تربيت يافته ، بود.
آرى ، اين ارزيابى آن بانوى خردمند از رويداد تاءسف بار سقيفه و بازيگران آن است .
فرستاده او نامه را به خانه فاطمه برد و او نيز به اميرمؤمنان داد.پاسخ اين بود:
پاورقي ها ٣٢٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٧٤.
٣٢٤- احقاق الحق ، ج ٤، ص ٤٨١.
٣٢٥- بحار، ج ٦٧، ص ٢٤٩؛ مجموعه ورام ، ج ٢، ص ١٠٨.
٣٢٦- ينابيع المودة ، ص ٤٤.
٣٢٧- دلائل الامامة ، ص ٧؛ مستدرك الوسائل ، ج ٧، ص ٣٦٦؛ بهجة قلب المصطفى ، ج ١، ص ٣٠٥.
٣٢٨- مسند فاطمة الزهراء، ص ٢٣٥.
٣٢٩- بحارالانوار، ج ٦٥، ص ١٥٥؛ لئالى الاخبار، ج ٥، ص ١٥٥.
٣٣٠- مسند فاطمه ، ص ٢٢١.
٣٣١- بهجة قلب المصطفى ، ج ١، ص ٢٦٦.
٣٣٢- نهج الحياة ، ص ٢٧١.
٣٣٣- بهجة قلب المصطفى ، ص ٢٦٦.
٣٣٤- بهجة قلب المصطفى ، ص ٢٦٦.
٣٣٥- بحجة قلب الصطفى ، ص ٣٠٢.
٣٣٦- بحارالانوار ج ٤٣، ص ٩٢؛ كوكب الدرى ، ج ١، ص ١٤٩.
٣٣٧- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٩٢؛ كوكب الدرى ، ج ١، ص ١٤٩.
٣٣٨- بحار الانوار، ج ٨، ص ٣١٠.
٣٣٩- بحار، ج ٣٧، ص ١٠٣؛ فضائل الخمسة ، ج ٢، ص ١٤٧؛ احقاق الحق ، ج ١٠، ص ٣٢٣ و ج ١٨، ص ٥٠.
٣٤٠- بحار الانوار، ج ٧٢، ص ٤٠١؛ تفسير امام حسن عسكرى ، ص ٣٥٤.
٣٤١- احقاق الحق ، ج ١٠، ص ٢٧٧.
٣٤٢- بحار، ج ٤٣، ص ٧٦؛ عوالم ، ج ١١، ص ٢٠٥؛ مجموعه ورام ، ج ٢، ص ٢٣٠.
٣٤٣- ينابيع المودة ، ج ١، ص ٣٧٦؛ بحار الانوار ج ٣٩، ص ٢٧٤؛ ذخائر العقبى ، ص ٩٢.
٣٤٤- بيت الاحزان ، محدث قمى ، ص ٥٢.
٣٤٥- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٦.
٣٤٦- مسند فاطمه ، سيوطى ، ص ١١٦.
٣٤٧- سوره آل عمران ، آيه ١٠٢.
٣٤٨- سوره فاطر، آيه ٢٨.
٣٤٩- فرازى از خطبه تاريخى و انديشاننده او در مسجد پيامبر كه خواهد آمد.
٣٥٠- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص ١٨٨.
٣٥١- در سه سخن جاودانه دخت فرزانه پيامبر، راز و رمز صعودها و سقوطها به طور شگرفى آمده است كه پرداختن به سخنان آن حضرت از اين زاويه نياز به يك نگرش محققانه و فرصت و كتاب جداگانه اى دارد كه آنچه آمد، تنها اشاره اى به اين بعد از درياى مواج سخنان جاودانه آن آموزگار رادى ها و سرفرازى هاست .
٣٥٢- سوره زخرف ، آيه ٨٩.
٣٥٣- سوره زمر، آيه ٣٧.
٣٥٤- سوره اعراف ، آيه ٣١.
٣٥٥- سوره فصلت ، آيه ٤٤.
٣٥٦- سوره آل عمران ، آيه ٩٧.
٣٥٧- سوره ق ، آيه ٣٨.
٣٥٨- سوره انبياء، آيه ٨.
٣٥٩- سوره بقره ، آيه ٢٨٦.
٣٦٠- سوره انبياء، آيه ٢٢.
٣٦١- سوره زخرف ، آيه ١٣.
٣٦٢- سوره ص ، آيه ٢٦.
٣٦٣- سوره آل عمران ، آيه ١٤٤.
٣٦٤- سوره مريم ، آيه ١٢.
٣٦٥- سوره قصص ، آيه ٣٠.
٣٦٦- سوره كهف ، آيه ٤٦.
٣٦٧- سوره قصص ، آيه ٢٦.
٣٦٨- سوره بقره ، آيه ٢٦١.
٣٦٩- سوره انسان ، آيه ١ تا ١٢.
٣٧٠- بحارالانوار، ج ٤٣، آيه ٤٦؛ بيت الحزان ، ص ٤٦.
٣٧١- سوره احزاب ، آيه ٣٣.
٣٧٢- سوره قصص ، آيه ٢٠.

۱۲
سيما و سيره ريحانه پيامبر
درود بر تو! نگران نباش !ان الله يحول بينهم و بين ما يريدون .
خداوند آن بدانديشان را به هدفى كه دارند نمى رساند و مانع تحقق خواسته شوم آنان مى شود؛ و بدين سان((اسماء))آرامش قلب يافت .
نماز در روز موعود، كنار قبر پيامبر برپا شد و ابوبكر به امامت ايستاد؛ و نمى دانم چگونه اميرمؤمنان حضور يافت .
((خالد))شمشير ستم را زير لباس بسته بود و عمر كنار خليفه به نماز ايستاده بود.
ابوبكر به((تشهد))رسيد، اما پشيمان شد و به اين فكر افتاد كه اگر((خالد))نتواند چه مى شود؟!
چند بار تشهد را تكرار كرد؛ چه كند؟! به ناچار پيش از((سلام))نماز در برابر بهت و حيرت مردم تيره بخت و استبدادزده گفت :لا تفعلن ما امرتك يا خالد! والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
اميرمؤمنان از خالد پرسيد: مگر چه دستورى داشتى ؟
او با وقاحت گفت : دستور داشتم گردن تو را بزنم .
گفتن : اگر نهى نكرده بود، آرى ! چرا نه ؟!
اميرمؤمنان بينى او را گرفت ، به زمين كوبيد و گلوى خالد را با دو انگشت به گونه اى فشرد كه فريادش بلند شد.عمر و ابوبكر از مردم خواستند او را از دست على نجات دهند؛ و مردم با سوگند دادن على به قبر منور پيامبر، او را رهايى بخشيدند.(٣٧٣)
٣-((ام ايمن)) بانوى ديگرى كه از آن مشعل فروزان ، چراغ زندگى افروخت و گستره قلب و روح را به نور دانش و ايمان در مكتب او روشن ساخت ،((ام ايمن))است .
در منزلت او همين بس كه پيامبر او را از زنان شايسته اى شمرد كه به بهشت خدا راه مى يابند.
او در مسير رشد و تعالى معنوى در پرتو آن مشعل فروزان به جايى رسيد كه پس از رحلت پيامبر در برابر استبداد تازه نفس و خشن قامت برافراشت ؛ نه تنها راءى نداد و بى تفاوت نماند كه با اعتراض شديد، مدينه را ترك كرد.
او بنده مقرب خدا گشت و صاحب كرامت .در روايت است كه در سفر حج در بيابان مكه تشنه ماند و جانش به خطر افتاد.دست به آسمان گشود و گفت : بار خدايا! من كه خدمتگزار و شاگرد دخت فرزانه پيامبرت بودم ، رواست اينك در اين بيابان از تشنگى بميرم ! كه ناگاه آبى سرد و گوارا براى او رسيد و نجات يافت .
و عجيب اين كه از آن پس تا هفت سال زنده بوده و چندان احساس تشنگى نمى كرد.
فنزل اليها دلو من ماء الجنة فشربت .(٣٧٤)
بخش ١١: كرامات ريحانه پيامبر انسان شگفت موجودى است .هنگامى كه مورد عنايت آفريدگارش باشد و در پرتو خودسازى و آراستگى به ارزشهاى والاى انسانى ، راه رشد و كمال را پيش گيرد و بر آن باشد كه رنگ خدا پذيرد و به اخلاق او تخلق يابد، مى تواند روح را چنان توانمند سازد و به مرحله اى از مقام قرب اوج گيرد و به گونه اى پرتوى از صفات حق را در زجاجه جان پرتوافكن سازد، كه اراده اش به خواست خدا و فرمان او در هستى اثر گذارد و آنچه او مى خواهد به اذن خدا تحقق يابد.
اين مرحله از شكوه و عظمت روح ، همان چيزى است كه از آن به ولايت تكوينى تعبير مى گردد كه تنها بندگان خاص خدا و برگزيدگان بارگاه او از آن بهره ورند و اين همان سرچشمه كرامات و كارهاى شگفت انگيز و معجزه هاى پيامبران و امامان نور است .و ريحانه پرمعنويت پيامبر از اين موقعيت پرفراز بهره اى بسيار داشت ؛ كه جلوه هايى از اين معجزه ها و كرامات را از هنگام آفرينش تا هنگامه شهادت و پرواز روح ملكوتى اش ، گاه و بى گاه پرتوافكن مى ساخت .(٣٧٥) كه اين نمونه هاى رسيده در روايات ، گواه اين مدعاست :
١- همسخن مادر بسيارى از محدثان اهل سنت و شيعه آورده اند كه : ريحانه پيامبر پس از آفرينش و حضور نورش در سازمان وجود مادر، همراز و همسخن و مونس ‍ و غمخوار مادر خردمند و فداكار خويش شد و در تنهايى و غربت او - به قدرت خدا - گاه و بى گاه با او سخن مى گفت .(٣٧٦)
((خديجه))نخست اين موضوع شگرف را كتمان مى كرد، اما يكبار اتفاق افتاد كه پيامبر به طور ناگهانى وارد خانه شد و ديد((خديجه))بى آن كه كسى در خانه باشد سخن مى گويد.از او پرسيد با كه گفتگو مى كند؟
پاسخ داد: با كودكى كه نور حضورش را در تالار وجودم احساس ‍ مى كنم .
پيامبر به او اين مژده را داد كه :((خديجه))! تو را نويد باد كه اين كودك ، دختر است و مام پرفضيلت يازده پيشواى نور كه پس از من و پدرشان يكى پس از ديگرى جهان را به نور وجودشان نورباران خواهند ساخت .و هماره بزرگ پرچمداران راستين شناخت و آگاهى ،
توحيد و تقوا،
عدالت و آزادى ،
برابرى و برادرى ،
صلح و بهروزى ،
سعادت و نيك بختى ،
و پاسدار راستين حريم دين خدا و امنيت و حرمت بندگان او خواهند بود.ابشرى يا خديجه هذه بنت جعلها الله ام احد عشر من خلفائى يخرجون بعدى و بعد ابيهم .(٣٧٧)
٢- راهنماى مادر در نماز و نيز آورده اند كه : روزى مام ارجمندش خديجه ، در حال نماز بود كه در مورد ركعت هاى نماز به ترديد افتاد؛ و پس از ركعت سوم تصميم گرفت سلام دهد و نماز را به پايان برد كه با ناگاه ريحانه پيامبر از سازمان وجود مادرش ندا داد كه :
قومى يا اماه فانك فى الثالثة .(٣٧٨)
((هان اى مادر! برخيز كه تو در ركعت سوم نماز مى باشى .))
٣- همرزم و همفكر مادر در روزهاى سخت آغاز دعوت پيامبر كه فشار استبداد و ارتجاع از هر سو بر آن حضرت شدت مى گرفت و سردمداران شرك و دنباله روان كور و كر آن ، كار را از محاصره اقتصادى و جنگ روانى و فشارهاى گوناگون اجتماعى و سياسى ، به خشونت و ترور پرچمدار عدالت و آزادى و پيامبر توحيد و تقوا كشانده بودند، خديجه بانوى خردمند حجاز و همسر فداكار پيامبر هماره نگران حال آن حضرت و در انديشه سلامت و امنيت جان گرانمايه وى بود و لحظه اى در اين رابطه قرار و آرام نداشت .
در آن غوغاى شرك و بيداد، كودك ارجمندش كه هنوز ديده به جهان نگشوده بود، گاه و بى گاه به گونه اى شگفت انگيز به دلدارى مادر مى پرداخت و گويى با صداى دلنواز خويش او را به قدرت بى كران آفريدگار هستى توجه مى داد و بدين وسيله نگرانى و ترس و دلهره اش را برطرف مى ساخت .
محدثان در اين مورد، از جمله آورده اند كه : هنگامى كه كفرگرايان قريش در راه مخالفت با دعوت پيامبر و بهانه جويى هاى پياپى ، از آن حضرت خواستند تا در برابر ديدگان آنان ، ماه را به قدرت پروردگار خويش بشكافد و به دو نيم نمايد، خديجه در حالى كه به فاطمه باردار بود گفت : نوميد و سرافكنده باد كسى كه محمد را - كه برترين پيامبر پروردگار من است - انكار و با راه و رسم او از در ستيز درآيد؛ چرا كه او جز به حق و عدالت و پاكى و رستگارى فرا نمى خواند!
درست در اين هنگام بود كه ريحانه پيامبر از تالار وجود مادر ندا داد كه :
هان اى مادر! نگران نباش و نترس كه خدا با پدرم پيامبر است و او را تا پيروزى و سرافرازى هر چه بيشتر يارى خواهد فرمود.
فنادت فاطمة من بطنها يا اماه ! لا تحزنى و لا ترهبى فان الله مع ابى .(٣٧٩)
٤- سخن گفتن در گهواره آن حضرت پس از طلوع خورشيد جهان افروز وجودش ، بسان مسيح بى درنگ لب به سخن گشود و از غنچه لبانش گلواژه هاى توحيد و توحيدگرايى ، گواهى به وحى و رسالت پيامبر، امامت على (عليه السلام) و يازده فرزند او شكفت .
محدثان آورده اند كه پس از اين كه خانه محمد و خديجه ، اين نخستين كانون توحيد و تقوا، با ولادت فاطمه نورباران شد، نوزاد بر روى دست فرشتگان و بانوان برگزيده گيتى بود كه حوريان بهشتى با آب كوثر و ظرف مخصوص و حوله ويژه و جامه هاى سفيد و مشك و عنبر رسيدند و نوزاد را با آن آب بهشتى شست شو دادند و او در دم ، لب به سخن گشود.
واشهد ان لا اله الا الله ، و ان ابى رسول الله سيد الانبياء، وان بعلى سيد الاوصياء، و ان ولدى سادة الاسباط.(٣٨٠)
((گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى بى همتا نيست و پدرم پيام آور خدا و سالار پيامبران است و همسر گرانقدر در آينده سرور اوصياست و فرزندانم دو سالار، بهشت و دو سرور نوادگانند.))
٥- فرود مائده آسمانى در آغاز پيشرفت اسلام و در يكى از روزهاى سخت زندگى كه فشار اقتصادى در جامعه نوبنياد اسلامى به ويژه خانه پيامبر و خاندانش بيداد مى كرد، ريحانه پيامبر وضو ساخت و پس از دو ركعت نماز عشق به بارگاه دوست ، دست نياز را به بارگاه آن بى نياز برد و چنين زمزمه كرد:
يا الهى و سيدى هذا محمد نبيك و هذا على ابن عم نبيك ،
الهى ، انزل علينا مائدة من السماء كما انزلتها على بنى اسرائيل ...
((خداى من ! سالار من ! اين پيام آور برگزيده ات محمد (صلى الله عليه و آله ) است و اين هم عموزاده ارجمندش على (عليه السلام).
خداوندا! اينك از تو مى خواهم كه مائده اى از آسمان براى ما فرو فرستى ؛ همان گونه كه بر بنى اسرائيل به بركت دعاى عيسى فرو فرستادى و آنان از آن خوردند و ناسپاسى آن كردند.
بار خدايا! آن مائده آسمانى را بر ما فرو فرست كه ما بر آن سپاس مى گزاريم و بر فرو فرستنده اش ايمان داريم .))
پس از دعاى آن حضرت بود كه خواسته او برآورده شد و ظرفى لبريز از غذا فرود آمد؛ غذايى كه بوى عطر آن سراى فاطمه (عليها السلام ) را عطرآگين ساخت .
پيامبر و اميرمؤمنان از راه رسيدند و على (عليه السلام) شگفت زده پرسيد؛ دخت ارجمند پيامبر! اين غذاى عطرآگين از كجا آمده است ؟انى لك هذا؟
او پاسخ داد:((از سوى خدا!))
((هو من عندالله .))
پيامبر فرمود:
الحمد لله الذى ارانى بنتا مثلها كمثل مريم ...(٣٨١)
((ستايش از آن خدايى است كه دخترى پرشكوه و پرمعنويت به من ارزانى داشت كه وصف او در ميان انسانها بسان وصف((مريم))است .))
و آن گاه به تلاوت آيه اى از قرآن پرداخت كه نشانگر فرود مائده بر مريم ، مام ارجمند مسيح است .(٣٨٢)
٦- معجزه اى ديگر بسيارى از مفسران اهل سنت و محدثان آنان به هنگام تفسير آيه ٣٧ از سوره آل عمران آورده اند كه :
در روزگار قحطى و گرسنگى بسيارى از مردم مدينه ، پيامبر و خاندانش نيز سخت در فشار بودند؛ به گونه اى كه خود رنج و گرسنگى را تحمل مى كردند و براى نجات محرومان مى كوشيدند.
در آن روزهاى سخت ، روزى پيامبر به ناگزير به سراى دخت ارجمندش آمد و فرمود: فاطمه جان ! گرسنگى توانم را به پايان برده است ، آيا چيزى براى خوردن هست ؟
آن حضرت با دنيايى مهر و ادب پاسخ داد: نه ، پدر جان ! به خداى سوگند چيزى در خانه نيست .
پيامبر بازگشت اما اين موضوع براى فاطمه (عليها السلام ) بسيار گران بود؛ از اين رو دست به دعا برداشت و از بارگاه خدا غذايى بهشتى و مائده اى آسمانى خواست .
در اين هنگام زنى از همسايگان درب خانه را زد و دو قرص نان و مقدارى گوشت براى دختر پيامبر هديه آورد و آن حضرت آن را گرفت و در ظرفى نهاد و روى آن را پوشاند و گفت :والله لاءوثرن بها رسول الله على نفسى و غيرى .
((به خداى سوگند كه پيامبر او را بر خود و فرزندان مقدم مى دارم .))
و اين در حالى بود كه همه در فشار گرسنگى بودند.
بى درنگ نور ديدگانش را به سوى پيامبر فرستاد و او را به ميهمانى دعوت كرد.هنگامى كه پيامبر آمد، گفت : فدايت گردم ! خداى بنده نواز اندك غذايى براى ما فرستاده است و من آن را براى شما ذخيره نموده ام .
پيامبر فرمود!
او ظرف غذا را آورد، اما هنگامى كه درب آن را گشود، آن را لبريز از غذايى عطرآگين از گوشت و نان ديد و دريافت كه آن غذا، نه اندك گوشت و دو قرص نان همسايه ، كه نعمت گرانى است از سوى خدا و مائده اى است از آسمان ؛ از اين رو به سپاس خدا پرداخت .
پيامبر پرسيد؛ دخترم !((اين غذاى عطرآگين و دلپذير از كجا؟))
من اين لك هذا؟
پاسخ داد: اين نعمت گران از سوى خدا و از فزون بخشى اوست ؛ چرا كه او هر كس را بخواهد و شايسته اش بنگرد، به طور بى شمار روزى مى دهد.
هو من فضل الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب .
پيامبر گرامى سپاس حق را به جا آورد و فرمود:
الحمدلله الذى جعلك شبيهة بسيدة نساء بنى اسرائيل .
دخت فرزانه ام ! فاطمه جان !((ستايش از آن خدايى است كه تو را بسان سالار زنان بنى اسرائيل مريم قرار داد.))(٣٨٣)
آن گاه آن پنج فروغ تابناك ، بر آن خوان آسمانى نشتند و سير شدند، اما چيزى از آن كاسته نشد.همسران پيامبر نيز بر آن غذا دعوت شدند و سير شدند، اما آن ظرف همچنان لبريز از آن غذاى عطرآگين بود كه ريحانه پيامبر براى همه همسايگان غذا فرستاد و خدا در آن خير و بركت بسيارى قرار داد.
٧- عنايت خدا به ريحانه پيامبر در اين مورد از يكى از بانوان كه افتخار همسرى پيامبر را داشت آورده اند كه : پيامبر گرامى با مقدارى گندم به خانه فاطمه فرستاد تا آن را آرد نمايد و پس ‍ از ساعتى براى آوردن آن گسيل داشت .
هنگامى كه نزد ريحانه ارجمند پيامبر رفتم ، ديدم او ايستاده است و آسياب به خودى خود مى چرخد و گندم را آرد مى كند.
شگفت زده شدم و پس از بازگشت ، جريان را به پيامبر گفتم ، آن حضرت فرمود:
ان الله علم ضعف فاطمة فاوحى الى الرحى ان تدور فدرات .(٣٨٤)
((از آن جايى كه خدا به خستگى و ناتوانى فاطمه آگاه بود، به سنگ آسياب دستور داد بچرخد و كار او را انجام دهد و آن سنگ نيز به دستور خدا مى چرخيد.))
و نيز از پنجمين امام نور آورده اند كه : روزى پيامبر گرامى((سلمان))را به خانه اميرمؤمنان فرستاد تا پيامى را به ريحانه ارجمند پيامبر برساند و يا چيزى بياورد.
او به در خانه رسيد و در آستانه در، لحظاتى توقف كرد تا سلام كند و آشنايى دهد و اجازه تشرف بگيرد كه از آن جا تلاوت دلنواز قرآن و نيايش و راز و نياز پرسوز و اخلاص فاطمه را از درون خانه شنيد.
هنوز در اين مورد مى انديشيد، كه جريان شگفتى نظر او را جلب كرد و دريافت كه آسيابى كه ريحانه سخت كوش پيامبر به وسيله آن دانه ها را آسيا مى كند؛ به خودى خود مى چرخد و ريحانه ارجمند پيامبر نيز در درون خانه در حال راز و نياز و تلاوت آيات دلنواز قرآن است .
او پيام خود را رساند و با پاسخ آن به حضور پيامبر باز آمد، اما هنوز غرق در انديشه بود و در مورد نيايش ريحانه پيامبر و چرخش خودكار آسيا مى انديشيد، كه پيامبر تبسم كرد و فرمود:
يا سلمان ! ابنتى فاطمة ملاالله قلبها و جوارحها ايمانا الى مشاشها، تفرغت لطاعة الله فبعث الله ملكا فادار لها الرحى و كفاها الله مؤ ونة الدنيا مع مؤ ونة الاخرة .(٣٨٥)
((هان اى سلمان ! خداى پرمهر گستره دل و كران تا كران سازمان وجود دخت ارجمندم فاطمه را لبريز از ايمان ساخته است .او براى فرمانبردارى خدا و عبادت او گوشه اى خلوت را بر مى گزيند و با خدايش به نيايش ‍ خالصانه و عاشقانه مى پردازد و كتاب او را تلاوت مى كند و خدا نيز فرشته وحى يا فرشته ديگرى را بر مى انگيزد، آسياب او را به حركت آورد و بدين وسيله ، خدا رنج و زحمت اين سرا و سراى آخرت را از او برطرف و كار او را در دو سرا بسنده و كفايت مى كند.
٨- گردش معجزه آساى گاهواره فرزندان او در روايات رسيده در اين مورد آورده اند كه :
گاه اتفاق مى افتاد كه ريحانه پيامبر در حال نماز و نيايش بود و كودك دلبندش در گاهواره از خواب بيدار مى شد و مى گريست و در خانه نيز كسى نبود، آن حضرت به نمازش ادامه مى داد؛ چرا كه دل در گرو عشق و شور خدا داشت و هنگامى كه به نماز و يا به نيايش مى ايستاد و به بارگاه او مى شتافت ، از غير او دل گسسته بود؛ و بارها در آن شرايط ديده مى شد كه گاهواره كودك به خودى خود مى جنبد و او به آرامى به خواب مى رود.و آن گاه روشن مى شد كه فرشته اى گاهواره كودك را مى جنباند و آن را به آرامى مى خواباند تا ريحانه پراخلاص پيامبر، نماز و نيايش خالصانه اش را ناتمام نگذارد.و كان ملك يحركه .(٣٨٦)
٩- خدا آتش را بر او حرام ساخته است در اين مورد از((عايشه))آورده اند كه : روزى به خانه ريحانه پيامبر مى رود و آن حضرت را مى نگرد كه براى دو نور ديده اش حسن و حسين در ديگى كه بر روى آتش نهاده است ، با آرد و شير و روغن غذايى نرم و روان درست مى كند و در حالى كه ديگ بر روى اجاق و آتش شعله ور مى جوشد، با دست برهنه آن را بهم مى زند و جا به جا مى كند و گويى آتش هرگز بر دست نازنين و معجزه آساى او اثر نمى گذارد.
عايشه شگفت زده از آن جا بيرون مى رود و آن رويداد عجيب را با پدرش ‍ ابوبكر در ميان مى گذارد.
ابوبكر مى گويد:يا بينة اكتمى هذا، فانه امر عظيم
((دخترم ! اين راز را پوشيده دار كه كارى بس شگفت آور است .))
جريان از آغاز تا سفارش ابوبكر به گوش پيامبر مى رسد و آن حضرت بر فراز منبر مى رود و ضمن سخنانى در نكوهش سفارش پوشيده داشتن عنايت خدا به فاطمه (عليها السلام ) مى فرمايد:
والذى بعثنى بالنبوة واصطفانى بالرسالة ، لقد حرم الله عزوجل النار على لحم فاطمة و دمها و عصبها و شعرها...
((به خدايى كه مرا به پيامبرى برگزيد و به رساندن پيام خود انتخاب كرد سوگند كه ذات بى همتاى او آتش را برگوشت و خون و مو و رگ و پيوند فاطمه حرام ساخته است .))
١٠- ده پاداش در برابر يك عمل در اين مورد آورده اند كه : روزى ريحانه ارجمند پيامبر بيمار گرديد و در آن حال دلش بهانه انار گرفت .
اميرمؤمنان پس از آگاهى از اين موضوع به بازار شتافت و با درهمى كه فراهم آورد، انارى خريد و بازگشت .
در راه خانه ، چشمش به بيمارى غريب و ناآشنا افتاد كه در كنار كوچه تكيه كرده بود.آن حضرت جلو رفت و پس از پرس و جو از حال او و نيازش ، آن مرد گفت : على جان ! اينك چند روز است كه بيمارم و گرفتار، اما كسى به دادم نمى رسد.
اميرمؤمنان از او پرسيد كه چه كارى برايش مى تواند انجام دهد؟
گفت : اگر مى توانى انارى برايم فراهم آور.
آن بزرگوار در انديشه شد كه آيا انار را به او بدهد يا به خانه برد؟ كه اين آيه شريفه از گستره دلش گذشت كه :و اما السائل فلا تنهر
((هرگز خواهنده كمك و اظهاركننده نياز را از خود مران !))
به هر حال بر بالين آن بيمار نشست و انار را شكست و به او خورانيد.
پيرمرد بيمار جان گرفت و رو به بهبود نهاد و آن حضرت پس از ساعتى بدون انار به خانه بازگشت ، اما ديد ريحانه پيامبر از بستر بيمارى برخاسته است .
او از اميرمؤمنان استقبال كرد و سوگند ياد كرد كه به عزت و شكوه خدا سوگند كه با بخشش خالصانه تو، هم بيمارى و هم هوس انار از وجود من پريد؛ بنابراين جاى شادمانى است و نه نگرانى !
درست در اين هنگام بود كه صداى حلقه در برخاست و سلمان وارد شد و طبقى سرپوشيده را تقديم داشت .
اميرمؤمنان پرسيد:ممن هذا يا سلمان !
((هان اى سلمان ! اين هديه از سوى كيست ؟))
او پاسخ داد:من الله الى الرسول ، و من الرسول اليك
هديه خدا به پيامبر و هديه او به شماست .
هنگامى كه سرپوش را برداشتند، ديدند نه عدد انار در ميان طبق است .
على (عليه السلام) فرمود: اگر اينها براى من بود، مى بايد ده عدد انار باشد؛ چرا كه قرآن مى فرمايد: هر كس كار نيكى انجام دهد براى او ده پاداش ‍ همانند آن خواهد بود.
من جاء بالحسنة فله عشر امثالها(٣٨٧)
سلمان خنديد و يك انار ديگر از آستين خود بيرون آورد و گفت : انارها ده عدد بود و من خواستم بدين وسيله شما را بيازمايم .يا على والله كانت عشرا ولكنى اردت بذلك ان اجربك
١١- ديدن فرشتگان در آستانه شهادت درباره كرامات ريحانه پيامبر و مشاهدات غيبى و همسخنى او با فرشتگان ، از ششمين امام نور آورده اند كه : ريحانه پيامبر در آستانه شهادت ، ديدگان خويش را گشود و پس از نگاهى پرمعنا فرمود:
سلام بر فرشته وحى !
سلام بر پيامبر خدا!
بارخدايا! با پيامبرت هستم .
بارخدايا! در رضوان و جوار رحمت تو و در خانه تو، خانه امن و امان هستم .
آن گاه رو به حاضران فرمود:
ا ترون ما ارى ؟
((آيا آنچه را من مى نگرم ، شما نيز مى نگريد؟))
فقيل : لها ماترين ؟
((پرسيدند: مگر شما چه مى بينيد؟))
فرمود:هذه مواكب اهل السماوات ، و هذا جبرئيل و هذا رسول الله ...(٣٨٨)
((اينان آسمانيان هستند و آن هم فرشته وحى است و اين هم پدرم پيام آور بزرگ خدا.پدرم رو به من دارد و مى فرمايد: هان اى دخترم فاطمه جان ! نزد ما بيا كه آنچه در پيش دارى براى تو از دنيا و تمامى نعمت هاى آن برتر است .))
١٢- آگاهى از زمان فراق از ديگر شگفتى ها و كرامات ريحانه پيامبر اين بود كه به گونه اى سخن مى گفت و رفتار مى نمود كه گويى از شهادت خويش به طور دقيق آگاه است ؛ چرا كه هم از زمان آن خبر داد و هم در حالى كه نشانه هاى فراق و شهادت در او نبود، از لحظه شهادت خويش سخن گفت و هم خويشتن را براى ديدار خدا آماده ساخت .
براى نمونه :
١- يكى از ياران و شاگردان آن حضرت در اين مورد آورده است كه : من ساعتى پيش از شهادت ريحانه پيامبر در كنار او بودم .بانوى من رو به من كرد و فرمود:
ان جبرئيل اتى النبى لما حضرته الوفاة بكافور من الجنة ، فقسمه اثلاثا، ثلثا لنفسه ، و ثلثا لعلى و ثلثا لى ...(٣٨٩)
هان اى اسماء!((به هنگامه رحلت جان سوز پيامبر بود كه فرشته وحى فرود آمد و مقدارى كافور بهشتى براى آن حضرت آورد.پيامبر آن را بر سه بخش ‍ تقسيم نمود.بخشى را براى خويشتن برداشت و بخشى را براى اميرمؤمنان گذاشت و بخش آخر آن را براى من .
اينك آن كافور را بياور و كنار بسترم بگذار كه من اندكى به استراحت مى پردازم .پس از ساعتى مرا صدا بزن ! اگر جواب تو را ندادم ، بدان كه جهان را بدرود گفته و به پدرم پيامبر پيوسته ام .))
٢- و بانوى ديگرى به نام((سلمى))كه از ياران و شاگردان آن حضرت است ، آورده است كه : در واپسين لحظات زندگى دخت ارجمند پيامبر حضور داشتم كه از من آب خواست و غسل شهادت كرد.
آن گاه لباسهاى تازه اش را خواست و پس از پوشيدن آن ها به اطاق استراحت خويش رفت و رو به قبله قرار گرفت و رو به من فرمود:
يا اماه ! انى مقبوضة الآن ، انى قد فرقت من نفسى ...(٣٩٠)
((هان اى مادر! من از زندگى دست شسته و هم اينك جهان را بدرود خواهم گفت ...))
٣- از((ابن عباس))آورده اند كه : ريحانه پيامبر در دقايق واپسين زندگى ظاهرى اش دست دو فرزندش حسن و حسين را گرفت و به زيارت پدر شتافت .
ميان آرامگاه و منبر پدر رو به بارگاه خدا نماز خواند، آنگاه دو نور ديده اش را به سينه فشرد و با آنان وداع كرد و فرمود: پدرتان اميرمؤمنان در اين جا نماز مى خواند، نزد او بمانيد.
پس به خانه بازگشت و به((اسماء))فرمود:
...فان اجبتك فادخلى والا فاعلمى انى الحقت برسول الله .(٣٩١)
هان اى اسماء!((من همين جا هستم ، جايى نمى روم ، بلكه ساعتى در اين حجره به استراحت مى پردازم .پس از گذشت ساعتى اگر بيرون نيامدم ، مرا ندا ده ! اگر پاسخ تو را دادم ، به حجره ام بيا، اما اگر جوابى نشيدى ، بدان كه من جهان را بدرود گفته و به پدرم پيامبر پيوسته ام .))
٤- در آخرين ساعت زندگى دست همتاى زندگى اش على را فشرد و فرمود:
يا ابا الحسن ! رقدت الساعة فراءيت حبيبى رسول الله ...
((على جان ! ساعتى پيش خوابيده بودم كه در عالم رؤ يا محبوب دلم پيامبر خدا را در سرايى پرشكوه از مرواريد سپيد در خواب ديدم .))
هنگامى كه آن حضرت مرا ديد، با مهر هميشگى اش ندايم داد كه :هلمى الى يا بنية فانى اليك مشتاق .
((جان پدر! فاطمه جان ! به سوى من بشتاب كه سخت در شور و شوق تو هستم .))
در پاسخ او گفتم : پدر جان !والله انى لاشد شوقا منك الى لقائك .
((به خداى سوگند! شور و شوق من براى ديدار شما و پيوستن به شما بيشتر است .))
در اين هنگام پدرم فرمود:((فاطمه جان ! آرام باش كه امشب نزد من خواهى بود.))
انت الليلة عندى .(٣٩٢)
از آن جايى كه هيچ كس از لحظات مرگ و شهادت خويش جز به الهام و آگاهى بخشى از سوى خدا آگاه نمى گردد، اين آگاهى ريحانه پيامبر نشانگر آن است كه اين حقيقت از سوى خدا به او الهام مى گرديد.
آرى ، روح او بسان روح مريم با عالم غيب در ارتباط بود و فرشتگان با او نيز بسان مريم ، مام ارجمند مسيح ، سخن مى گفتند؛ چرا كه او مطابق روايات رسيده از مريم برتر و پرشكوه تر بود.(٣٩٣)و(٣٩٤)
بخش ١٢: فروزشگاه ارزش هاى اخلاقى و والايى هاى انسانى واژه((سير))، در فرهنگ واژه شناسان و پژوهشگران به مفهوم :
((روان شدن))،
((حركت كردن))،
((عبور نمودن))،
((راه رفتن در روى زمين))،
و((گردش كردن در آن))آمده است .(٣٩٥)
خواه اين كار در شب تار انجام پذيرد و يا در روز روشن ؛ و واژه((سيره))اسم مصدر از همين ريشه مى باشد كه نشانگر((حالت انسان))،
((نوع ويژه حركت او))،
سبك خاص عملكرد و رفتار اوست ؛ درست بسان دو واژه((جلسه))و((جلسه))كه واژه نخست به مفهوم نشستن آمده اما واژه دوم نشانگر نوع خاصى از نشستن است .
نكته ديگرى كه در واژه((سيره))نهفته است ، موضوع ثبات و تداوم و نهادى بودن آن است كه در برابر گذرا و اتفاقى بودن كارى مى باشد؛ به همين دليل واژه شناسان در تفسير واژه((سيره))آن را به((طريقه))،
هيئت ،
حالت ،
راه و رسم ،
سنت و روش ،
سبك و مذهب ،
اسلوب و شيوه ماندگار و هماره تفسير كرده اند.
((راغب))در اين مورد مى نويسد: واژه((سيره))حالت و سبكى است كه نهاد و وجود انسان يا پديده ديگر بر آن قرار دارد خواه اين سبك ، حالت غريزى و فطرى باشد و يا آموزش و فراگرفتنى .به همين جهت است كه در مورد انسان مى گويند: سيره و روش او نيكو و شايسته ، و يا زشت و ناپسند است .
و در مورد پديده نيز اين آيه شريفه بيانگر همين نكته است كه درباره عصاى موسى پس از نمايش آن به صورت اژدها و به حركت در آوردنش در آن هيئت مى فرمايد:
خذها ولا تخف سنعيدها سيرتها الاولى (٣٩٦)
((آن را بگير و نترس كه به زودى آن را به حالت و نهاد و سبك نخستين آن باز مى گردانيم .))
با اين بيان ، شناخت سيره و يا سبك شناسى و يا مطالعه و تعمق در سيره و سبك و راه و رسم انسان هاى والا و برگزيده اى چون ريحانه سرفراز پيامبر، نه تاريخ ‌نگارى و نقل حوادث و وقايع و رويدادهايى است كه در روزگار آن پيشواى بزرگ و يا در زندگى او روى داده است ، بلكه منظور شناخت روش ‍ خاص ، عملكرد ويژه ، سبك زندگى فردى ، خانوادگى ، اجتماعى ، سياسى ، فرهنگى ، فكرى ، اخلاقى و چگونگى حركت و موضع گيرى آن حضرت در امور گوناگون و ابعاد و صحنه هاى مختلف زندگى است ...
و اين شيوه بحث و سخن از ريحانه پيامبر است كه ارزشمند و ارجمند و دوست داشتنى و شناختنى و كارساز و حساس است و به همه كمال جويان و سعادت طلبان و آزادانديشان به ويژه زن و دختر روشنفكر و ژرف نگر و آزاده مسلمان اين امكان و فرصت را مى دهد تا جست جوگرانه و آزادمنشانه و حق طلبانه و عميق به سبك و سيره زندگى اين بزرگ پيشواى والايى ها و رادى ها و آزادگى ها بنگرد؛
به راز محبوبيت او بينديشد،
رمز جاودانگى او را دريابد،
به جهان بينى اش ،
جهان شناسى اش ،
انسان گرايى و طرز نگرشش به انسان و حقوق و كرامت او،
به ديدگاهش درباره دنيا و ارزش هاى آن ،
به نگرشش درباره اصل سعادت و نيك بختى ،
به تفسيرش از تيره بختى و نگونسارى ،
به پيوندش با سرچشمه هستى ،
به جامعيت و كمالش ،
به زندگى آموزگارانه اش ،
به انديشه فراتر از زمان و مكانش ،
به جايگاه پرفراز علمى و سبك و سيره فرهنگى اش ،
به قدرت شگرف سخنورى ،
هنر سرايندگى و شيوه گفتار و پيام رسانى و روشنگرى اش ،
به خردمندى و خردورزى اش ،
به هوشمندى و حساسيت روح آن حضرت ،
به تفكر و تدبرش در كارها،
به ژرف نگرى و نوانديشى اش ،
به تعمق و آينده نگرى اش ،
به هدفدارى و هدفمندى اش در زندگى ،
به قانون شناسى و قانون گرايى و درايت و شجاعت و احساس مسئوليت اش ‍ در مرزبانى از مرزهاى عدالت و آزادى و حقوق و امنيت انسان ها،
به روح نيايشش ،
به گوهر نورافشان ايمانش ،
به ويژگى اخلاص اش ،
به ايثار وصف ناپذيرش ،
به زهد و پارسايى اش ،
به پرواى ستيز و سازنده اش ،
به تجليگاه راستى و درستى اش ،
به بخشايندگى و بلندنظرى اش ،
به حلم و بردبارى قهرمانانه اش ،
به شكيبايى و پايدارى آزادمنشانه اش ،
به فروتنى اش با مردم ،
به ويژگى انسانى حيا و تقوايش ،
به بلنداى قله پاكى و عفاف و نجابتش ،
به آراستگى و برازندگى ظاهرى و باطنى و يا سيما و سيره اش ،
به ساده زيستى و زندگى با روح و صفايش ،
به شجاعت و شهامت شكوهبارش ،
به سخت كوشى و تلاشش ،
به نظم و انضباط تحسين برانگيزش ،
به ادب انسانى اش در برابر خدا و خلق و آشنا و بيگانه ،
به شيوه بزرگوارانه اش با شاگردان ، زيردستان و محرومان ،
به اسلوب زندگى مشتركش با امير والايى ها و عشق ، وفا، تعهد، امانت ، راستى ، پروا، ارجگذارى به همپرواز زندگى اش ،
به رعايت حقوق و حرمت و كرامت خانوادگى ،
به شيوه مديريت در جامعه كوچك خانه و خانواده و تربيت فرزندانش ،
به دگردوستى و مردم خواهى اش ،
به سبك و شيوه سياسى اش ،
به رفتار اجتماعى اش ،
به آزادى خواهى و آزادگى اش ،
به عدالت طلبى و عدالت خواهى و عادلانه زيستى اش ،
به نداى جاودانه حق طلبانه اش ،
به موضع گيرى انديشاننده و شكوهبارش در برابر باطل و بيداد،
به اعتراض و مقاومت و پايدارى تحسين برانگيزش در برابر استبداد،
اختناق ،
انحصار،
سركوب ،
بيداد،
فريب ،
دجالگرى ،
تاريك انديشى ،
ابزار سلطه ساختن خدا و مذهب ،
به تدابير شگرف و شگفت انگيز و جاودانه اش در راه دفاع از حقوق و آزادى و امنيت انسان ،
به روشنگريهايش ،
به مبارزات قهرمانانه اش در راه دين و دفتر،
به حماسه اش در مسجد پيامبر براى جلوگيرى از به انحراف كشيدن جامعه از راه رشد و تكامل ،
به دفاع دليرانه و هوشمندانه اش از پيشواى آزادى ،
و به يك كلمه به چگونه زيستن و چگونه جان را در راه حق و عدالت بر طبق اخلاص نهادن و به جان آفرين تسليم كردن و مشعل فراراه شدنش در زمستان سرد و يخبندان و شبستان تيره و تارى كه شب پرستان سو سو كردن و فروغ افكندن و گرما بخشيدن ستاره اى را نيز در آسمان انسانيت نمى پسنديدند و آن را به زير مى كشيدند تا زشت ترين بيداد را با فريب و دجالگرى و اوهام و خرافات و ابزار سلطه ساختن دين بر انسان روا دارند و او را از طبيعى ترين حقوق خويش كه تازه طعم شيرين و جان بخش آن را به بركت وحى و رسالت و سيره و سبك آزادمنشانه و عادلانه پدر و آموزگار فاطمه و همتاى ارجمندش مى چشيد محروم سازند و آن گاه پس از اين نگرش آزادمنشانه و انسانى و حق طلبانه است كه زن و مرد حق طلب اين بزرگ پيشوا والايى ها را برترين الگو و قهرمان مى يابد و به ابعاد شكوهبار شخصيت بى همتاى او پى مى برد و با آن پرچم هماره برافراشته ارزش ها و والايى ها و مفاهيم هماره زنده و پرجاذبه همسو مى گردد...و افتخار مى كند كه او را سرمشق خويش ،
الگوى خويش ،
آموزگار خويش ،
اسوه خويش ،
مقتداى خويش ،
نمونه و سمبل سرفراز و محبوب خويش سازد.
در سبك تفكر و تدبر و انديشه ، در خردورزى و خردمندى ، در انسان دوستى و انسان گرايى ، در عواطف و احساسات ، در شيوه عمل و سبك زندگى فردى ، خانوادگى و اجتماعى و سياسى از او رنگ پذيرد و به عطر جان بخش معنوى و انسانى او، خود را عطرآگين سازد و مزرعه جان و گستره دل را با الهام از ارزش ها و والايى هاى سبك و سيره او بيارايد و آن گونه كه آن انسان برتر مى پسندد و دوست مى دارد، كران تا كران وجود و رفتار و كردار خويش را بپالايد و بپيرايد و پاكيزه سازد و به راستى به او اقتدا كند و بر داشتن نام و نشان از او ببالد و مبادرت كند و بدين وسيله از سويى به راز عظمت و رمز شكوه و كرامت او پى برد و از دگر سو حس ‍ قهرمانجويى و قهرمانخواهى خويشتن را با شناخت اين والاترين قهرمان والايى ها و سرفرازى ها و معنويت ها پاسخ گويد.و آن گاه به چنين الگو و سرمشق و آموزگارى جاودانه و پرشكوه مباهات كند و فخر بفروشد.و در راه او گام گذارد و افتخار بيافريند.
و اين همه در گام نخست در گرو انديشيدن درست در سبك و سيره افتخار آفرين و انسانى و خردمندانه((فاطمه))و شناخت درست و شايسته آن است و در گام دوم انديشاندن انسانها در اين مورد و ترسيم زيبايى ها و جاذبه ها و والايى هاى اين سبك و سيره در ابعاد فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى ، هنرى ، علمى و حقوقى به دور از جمودها، تعصب ها، واپسگرايى ها، خمودى ها، عقب ماندگى ها، خرافه ها، افسانه ها، برترى جويى ها و استفاده ابزارى از واژه ها، چهره ها و ارزش هاى مقدس و در گام سوم به راستى گام سپردن در شاهراه افتخارآفرين سبك و سيره ريحانه پيامبر و جلوه گر ساختن والايى هاى مورد نظر او در ابعاد گوناگون در چشم انداز نسل نوخاسته و جست جوگر و نوانديش مى باشد.اميد كه چنين باد.
سيستم اخلاقى ريحانه پيامبر انسانها در زندگى فردى و اجتماعى خويش از نظر داشتن سبك و سيره و يا نداشتن آن يكسان نيستند و مى توان آنان را به چند دسته تقسيم كرد:
١- بسيارى در زندگى خويش سبك و سيره و اسلوب و روشى ويژه و ثابت ندارند، به گونه اى كه اگر از آنان پرسيده شود كه شما در راه تاءمين يك زندگى در خور شاءن انسان براى خود و در رويارويى با مشكلات و رفع نابسامانى ها و ساماندهى فرصت ها و امكانات براى رسيدن به هدف ها و آرمان هاى خويش چه راه و رسم و چه سبك و شيوه اى داريد، مى مانند و پاسخى ندارند، چرا كه نه در زندگى فردى خويش سبك و سيره اى مشخص دارند و نه در زندگى اجتماعى و سياسى خويش ...
و اين فقدان سيره و سبك درست بدان دليل است كه هدف شايسته و آرمان مترقى و بايسته و مشخص نيز ندارند تا سبك و روشى شناخته شده و اصولى براى رسيدن به آن هدف در پيش گيرند.اينان واپسگرايان و دنباله روها هستند، بسان كف ها و خار و خاشاك روى آب و علف هرزه هايى بى ثمر و بى ريشه اند كه با موج و جو و تندباد به هر سو مى روند و سرانجام از چاله به چاه يا زباله دان تيره بختى و اسارت و ذلت و حقارت سر در مى آورند.
بسيارى از حكومت ها، جامعه ها، تمدن ها، نظام ها، دولت ها و مدعيان رهبرى و دانش و علم نيز همين گونه اند و در زندگى سبك و سيره و راه و رسم مترقى و انسانى و هدف و آرمان درخور شاءن انسان ندارند.
٢- بسيارى در زندگى سبك و سيره و راه و روش دارند، اما نه خردمندانه و خردورزانه و بر اساس انديشيدن و انديشاندن و جلب نظر آگاهانه و آزادانه انسانها و بر اساس حق گرايى و حق طلبى و درست انديشى و عدالت و آزادى و راستى و درخور شاءن انسان و كرامت او، نه ، بلكه سبك و اسلوب آنان دجالگرى و فريب ، عوامبازى و عوام فريبى ، ظاهرسازى و رياكارى ، زورمدارى و خشونت ، باج دهى و تطميع ، براى باج خواهى بزرگ تر و رسواتر از ديگران .اينان راز موفقيت و كليد حل مشكلات را در زندگى فريب و نيرنگ مى نگرند، فريب با واژه هاى زيبا،
با قالب هاى جذاب ،
مفاهيم مقدس ،
توجيه ،
تحريف حقايق ،
قلب واقعيت ها،
تكرار دروغ ،
بافته هاى يكطرفه ،
سانسور و كتمان حقيقت ،
سرهم بندى اوهام و خرافات ،
ترويج دنباله روى بره منشانه ،
بت سازى از زورمداران ،
بت پرستى ،
رواج كيش شخصيت در چهره هاى گوناگون ،
فريب به نام خدا و در ستار دين او،
و حتى با بر پا ساختن مذهب سالارى دروغين و هراس انگيز و خشونت بار.
سبك و سيره اينان ، زورمدارى و خشونت و ارعاب است و راه خويش را به سوى موفقيت واهى و پوچ خويش ، با به راه انداختن سيلاب خون ، حذف حق طلبان و دگرانديشان و بر پا ساختن دخمه ها و سياه چال هاى مرگ و تكيه بر كند و زنجير و ترور و وحشت و داغ و درفش مى گشايند.
معاويه ها، يزيدها، عمرعاص ها...سلطه جويان اموى و عباسى ، و همه اسلام پناهان دروغين كه در طول تاريخ بدون تحقق عملى روح اسلام و هدف والاى آن - كه عدالت و آزادى و برابرى و حريت و تاءمين حقوق و تضمين امنيت انسان هاست - تنها با نام آن و برخى ظواهر و قالبها بازى مى كنند، و خود را برتر از قانون مى پندارند و در برابر جامعه و شهروندان ، پاسخ ‌گوى گفتار و عملكرد خويش نيستند، در اين رديف قرار دارند.
٣- در برابر اين دو گروه كه يا سبك و سيره اى در زندگى ندارند و يا داراى شيوه اى ظالمانه و واپسگرايانه و فريب كارانه و تاريك انديشانه اند، چهره هايى هستند كه هم در زندگى فردى ، خانوادگى ، فرهنگى ، هنرى ، سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى و...داراى سبك و سيره اى مشخص ، روشن انديشانه ، اصولى و ماندگارند، و هم سبك و سيره آنان مترقى ، عادلانه ، انسانى ، خردمندانه ، خردورزانه و شايسته و بايسته است ؛ و به همين دليل هم ماندگار و جاودانه و پرجاذبه و در خور نمونه شدن و سرمشق قرار گرفتن از سوى حق طلبان و آزاديخواهان ؛ و ريحانه سرفراز پيامبر از برجسته ترين اين چهره هاست .
و اين از بزرگ ترين امتيازات آن حضرت است كه افزون بر موقعيت والاى علمى و فكرى و فرهنگى و ارائه ديدگاهى مترقى و انسان ساز از دين و دفتر و مفاهيم معارف قرآن و راه و رسم پيامبر، خود در ابعاد گوناگون زندگى ، در چهره اى پرشكوه به صورت نمونه اى والا براى عمل پديدار مى گردد؛ به گونه اى كه امام مهدى او را سرمشق و الگوى خود عنوان مى سازد و همين واقعيت نشانگر اين نكته بسيار ظريف است كه آن حضرت سبك و سيره اى مشخص و اصولى و جاودانه و پرجاذبه در ابعاد گوناگون دارد؛ وگرنه ، چگونه مى تواند الگو و نمونه و سمبل ، آن هم براى بزرگ اصلاحگر زمين و زمان باشد؟!
افزون بر اين ، از ديدگاه آن حضرت ، ميان ايمان راستين و عمل ، پيوندى است تنگاتنگ و گسست ناپذير؛ چرا كه ايمان آگاهانه و آزادانه در نگرش ‍ ريحانه پيامبر تنها باور عميق قلبى و يا آگاهى ژرف و اعلان آن ، بدون ضوابط و اصول و عملكرد مشخص نيست - تا انسان بتواند بدون سبك و سيره زندگى كند - بلكه ميان آن باور عميق و عاشقانه قلبى و شيوه زندگى ، پيوندى اجتناب ناپذير وجود دارد كه همان پيوند، انسان را موظف مى سازد تا در رفتار و كردار و گفتار و نوشتار و داورى و حكومت خويش در همه ابعاد زندگى ، خود را با قوانين و مقررات مترقى و شايسته هماهنگ سازد و داراى سبك و سيره اى متناسب با آن باور و ايمان آگاهانه و آزادمنشانه باشد و در شرايط و موقعيت هاى متفاوت ، تابع احساسات و تمايلات و هواها و جاه طلبى ها و دوستى و دشمنى ها نگردد و قدرت و ضعف ، برخوردارى و محروميت ، داشتن پست و امكانات يا فقدان آنها، در سبك و سيره او اثر نگذارد و تغيير جايگاه ، او را تغيير ندهد و از موضوع مترقى و عدالت خواهانه و حريت طلبانه و مردمى ، به خودكامگى و غرور و بيداد و موضع ضد مردمى نكشاند و به فريب و دجالگرى و دروغ و حق كشى آلوده نسازد.
و از اينجا راز هماره مترقى و ماندگار و نمونه و انسانى و عادلانه بودن سبك و سيره ريحانه پيامبر و اميرمؤمنان نيز دريافت مى گردد؛ چرا كه امتياز بزرگ آنان بر ديگر مدعيان رهبرى اين است كه داراى سبك و سيره و اصول و قواعد مشخص بودند كه بر اساس آنها هماره ، توحيدگرا و پرواپيشه ،
حق طلب و ارجگذار حق ،
قانونگرا و قانون مدار،
عدالت خواه و دادگر،
آزادى خواه و آزادمنش ،
انسان دوست و مردم خواه ،
راستگو درستكار،
پارسا و ايثارگر،
آراسته به وفا و امانت ،
پاكى و شرافت ،
وقار و متانت ،
فروتنى و بردبارى ،
شكيبايى و پايدارى ،
حق شناسى و قدرشناسى ،
شجاعت و شهامت ،
حرمت گذار و رعايت گر حقوق و امنيت و آزادى انسان ها و پرچمدار راستين اين ارزش ها بودند و هماره پرچم برافراشته اعتراض و مقاومت در برابر ستم و دجالگرى و فريب و مرزشكنى و قانون گريزى و خودكامگى و زورمدارى .
هرگز اين اصول در زندگى آنان تابع احساسات نشد و با فراز و نشيبها و روى آوردن زر و زور و موقعيت هاى ظاهرى و گذرا، دستخوش آفت نگرديد.
و راز ماندگار و پرجاذبه و مترقى و جاودانگى راه و رسم و سبك و سيره ريحانه پيامبر نيز در اينجاست .
اينك اين شما خواننده عزيز و اين هم پرتوى نورافشان از ارزش هاى اخلاقى و والايى هاى انسانى ، يا سبك و سيره ريحانه پيامبر در زندگى فردى و خانوادگى و سياسى و اجتماعى و...
١- خردمندترين بانوى گيتى برخى از انسان ها در زندگى خويش از موهبت بزرگ تيزهوشى و نبوغ فكرى و خلاقيت و زايايى انديشه و ابتكار برخوردارند و به همين جهت هم در مسير زندگى ، با درايت و فرزانگى بر راه درست و راهى كه فرجامى خوش و شادى بخش داشته باشد، گام نهاده و خود را بر فراز مركب راهوارى مى يابند كه مطمئن هستند به سوى مقصد گام مى سپارد و آنان را به هر حال به هدف مورد نظرشان مى رساند؛ از اين رو با مغرور شدن به اين موهبت خدا، از مايه گذاردن جان و تن ، تلاش و كوشش خستگى ناپذير، جهاد و فداكارى تحسين برانگيز، دريغ مى ورزند و برخى ديگر سراپا تلاش و كوشش ، پايدارى و جديت ، سرمايه گذارى و قدرت ، اراده و اعتماد به خود و اتكاى به خويشتن هستند، اما از آن موهبت ، كم بهره و كم نصيبند.
در ميان انسان ها كسانى كه هم موهبت نبوغ سرشار و درايت و برجستگى فكرى و عقلى را داشته باشند و هم سرمايه همت و اراده بلند و تلاش و قدرت تحرك و شور و شوق كار و سازندگى و برازندگى را، و بكوشند تا به هر دو مجهز شوند و با كمك هر دو مسير زندگى را پيروزمندانه و سرشار از افتخار و موفقيت بپيمايند، چنين كسانى نادرند و بسيار اندك .
كم نيستند آن كسانى كه موهبت نبوغ و توانايى و برجستگى و زيبايى و ابتكار و قدرت خلاقيت ، آنان را زمين گير مى كند و آن سكوى پرش و بلنداى پرواز و نردبان اوج گرفتن به سوى ارزش ها و والايى ها، آفت جانشان مى شود؛ چرا؟ اين بحث ديگرى است .
اما بانوى بانوان گيتى از سويى شاهكارى صنع آفرينش بود و از دگر سو پديده بديع جهاد و تلاش و فداكارى و ايثار و خلاقيت در صحنه هاى فكرى ، فرهنگى ، عبادى ، خانوادگى ، تربيتى ، سازندگى و برازندگى و....
از سويى برق درخشنده تقوا و توحيدگرايى در پيشانى بلند و جمال بى مثال و چهره شكوهبار و سيماى جهان افروزش هويدا بود، و از دگر سو آثار ذكاوت و درايت و نبوغ و خلاقيت و ابتكار در سازمان وجودش ، و اين همه موهبت خدا بر او، از برق ديدگانش مى درخشيد و از آبشار ريزان و زلال سخن و بيان درس آموز و حكيمانه اش نمايان بود.
كدامين قهرمان دگرگون سازى را سراغ داريد كه از يك سو در سوگ بزرگ بزرگان نشسته باشد و از دگر سو در حلقه محاصره ارتجاع و استبداد عنان گسيخته و چموش قرار گرفته و بر در خانه اش شعله ها و شراره هاى آتش ‍ كينه و حقد و حسادت و حقارت و بيداد زبانه كشد و عربده كشان و اوباش ‍ حكومت كودتا، با كنار نهادن همه چيز و همه ارزش ها و انسانيت ها عربده كشند كه مى خواهند دودمان رسالت را بسوزانند و روند جامعه و تاريخ را به ريل استبداد و كوره راه جاهليت بيندازند و شجره پاك و تناور و پربار و ميوه امامت راستين را قطعه قطعه و از ريشه برافكنند و انبوه رجاله ها با يورش به فرودگاه وحى و مكان آمد و شد فرشتگان ، او را در ميان در و ديوار فشرده و استخوانهاى سينه پرمهر و مصفايش را در هم شكنند و كودك گرانمايه اش را به شهادت رسانند و امام راستين و پيشواى حق و عدالت و شوى گرانقدرش را - كه فرمان شكيبايى قهرمانانه داشت - چون شيرى به زنجير كشند و دست توانمندش را در برابر حاكم غاصب نگاه دارند تا به عنوان بيعت دست بر دست او نهد؛ و در همه اين مراحل غمبار سير قهقرايى ، و اين فراز و نشيب هاى رنج آور، يك مرد، آرى حتى يك مرد در برابر اختناق و سركوب بى رحمانه و مرزنشناس ، جراءت و جسارت آن را نيابد كه شهامتمندانه از دين خدا و خاندان پيامبر و حقوق و آزادى پايمال شده جامعه خويش دفاع كند و همه ، ماست ها را؛ كيسه كنند، زه ها را در نيام و شمشيرها را در غلاف نهند و تماشاگر صحنه هاى شرارت و شقاوت باشند.اما يك بانو، آرى تنها يك بانوى شيردل و قهرمان و خدابين ، در آن شرايط وحشتناك ، به گونه اى با تدبير و انديشه و كياست و درايت و نبوغ فكرى و عقلى و ابتكار و خلاقيت ، تصميم گيرى كند و به صورتى خردمندانه مبارزه فكرى و فرهنگى و عقيدتى و اجتماعى و سياسى و حقوقى و انسانى جامعه ضربه خورده و غافل گير شده خود را پى ريزى كند و پيش ببرد كه تا هميشه تاريخ آنهايى كه وجدانى بيدار و مغزى هوشمند و انديشه اى حقجو و حق پو و حق پرست و جانى آزاد از تعصبات كور دارند، دريابند كه حق كجاست و تجليگاه آن ، خانه گلين و پرصفا و پراخلاص و با روح ريحانه انديشمند پيامبر است يا كاخ ‌هاى پوشالى قدرت هاى بيدادگر؟ كداميك ؟ و در كجاست ؟
به گونه اى بذر بيدارى و هشيارى و تحرك و شور بيفكند كه نخست همان سردمدار ارتجاع ، ناگزير گردد او را تحسين و ديدگاهش را تصديق كند و او را خردمندترين و فرزانه ترين و انديشمندترين بانوى عصرها و نسل ها بخواند و بعد هم آيندگان ، از صف دوست و آشنا گرفته تا بيگانه .براى نمونه :
١- ابوبكر در برابر انبوه جمعيت در پاسخ خطبه جاودانه و تاريخساز ريحانه پيامبر گفت :
يا بنة رسول الله ! لقد كان ابوك بالمؤمنين عطوفا كريما...لا يحبكم الا كل سعيد و لا يبغضكم الا كل شقى ...و انت يا خيرة النساء...صادقة فى قولك ، سابقة فى وفور عقلك ...
((هان اى دخت گرانمايه پيامبر، به راستى كه پدرت بر ايمان آوردگان پرمهر و پركرامت بود و بر كافران و حق ستيزان ، عقاب و عذابى سهمگين ...
شما را هر سعادتمند و نيك بختى دوست مى دارد، و با شما جز بدكار و نگونبخت دشمنى نمى ورزد...
و تو اى فاطمه ! به ويژه ، اى برگزيده بانوان گيتى ! و اى دخت برترين پيامبران ! در گفتارت راستگويى و در عقل و انديشه فراوان و فروزانت ، بر همگان پيشقدم و پيشتاز...))
٢- دگرباره در برابر شكوه انديشه و خرد او گفت :
صدق الله وصدق رسوله و صدقت ابنته ، انت معدن الحكمة ، و موطن الهدى و الرحمة ، و ركن الدين ، و عين الحجة ...
((خداى و پيام آورش و دخت گرانمايه پيامبر، همه راست گفتند.هان اى برترين زنان ! تو به راستى گنجينه حكمت و معدن فرزانگى هايى ،
تو مركز هدايت و كانون تزلزل ناپذير مهر و رحمتى ،
تو پايه و اساس دين و دفترى و سرچشمه جوشان و زلال و شفاف و حيات بخش دليل و حجت و نشانه حق ...))
٢- هوشمندى وصف ناپذير و حساسيت روح انسان ها در گزينش راه رشد و كمال و چگونگى پيمايش آن و رسيدن به هدف ، به گروه هاى چندگانه اى قابل تقسيم اند:
پاورقي ها ٣٧٣- بيت الاحزان ، ص ٧٧.
٣٧٤- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٤٦.
٣٧٥- گفتنى است كه پس از شهادت آن حضرت نيز كرامات بسيارى از او آورده اند كه خود فرصت و نوشته ديگرى را مى طلبد.
٣٧٦- نزهة المجالس ، ج ٢، ص ٢٢٧.
٣٧٧- دلائل الامامة ، ص ٨.
٣٧٨- بهجة قلب المصطفى ، ص ٤٣٩.
٣٧٩- الروض الفائق ، ص ٢١٤؛ فاطمه من المهد الى اللحد، ص ٤٠.
٣٨٠- بحارالانوار، ج ١٦، ص ٨١ و ج ٤٣، ص ٣؛ بيت الاحزان محدث قمى ، ص ٢٠؛ اختصاص ، ص ٣١؛ دلائل الامامة ، ص ٩؛ عوالم ، ج ١١، ص ٤٤ و ٢٠٢.
٣٨١- بحار، ج ٣٥، ص ٢٥١، تفسير عياشى ، ج ١، ص ١٧١؛ تفسير فرات كوفى ، ص ١٩٩.
٣٨٢- سوره آل عمران ، آيه ٣٧.
٣٨٣- تفسير كشاف ، ذيل آيه ٣٧ از سوره آل عمران ؛ بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٧؛ تفسير ثعلبى ، ج ٢، ص ٢٠؛ تفسير عياشى ، ج ١، ص ‍ ٧١.
٣٨٤- لسان الميزان ، ج ٥، ص ٦٥.
٣٨٥- مناقب ، ج ٣، ص ٣٣٧.
٣٨٦- مناقب ، ج ٣، ص ٣٣٧؛ بحار، ج ٤٣، ص ٤٥.
٣٨٧- سوره انعام ، آيه ١٦٠.
٣٨٨- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٠٠.
٣٨٩- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٨٦؛ بيت الاحزان ، ص ٢٤٨.
٣٩٠- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٨٨.
٣٩١- عوالم ، ج ١١، ص ٥٠٨؛ وسائل ، ج ٢، ص ٣١.
٣٩٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٧٩.
٣٩٣- سوره مريم ، آيه ١؛ سوره آل عمران ، آيات ٣٧ و ٤٢ و ٤٣ و ٧٥.
٣٩٤- ذخائر العقبى ، ص ٤٤؛ در المنثور، ذيل آيه ٤٣ از سوره آل عمران ؛ مستدرك الصحيحين ، ج ٢، ص ٤٩٧.
٣٩٥- مفردات راغب ، ص ٢٤٧؛ مقاييس اللغة ، ج ٣، ص ١٢٠.
٣٩٦- سوره طه ، آيه ٢١.

۱۳
سيما و سيره ريحانه پيامبر
١- گروهى در زندگى به گونه اى در ژرفاى باتلاق مستى و غرور و غفلت و پستى و زرپرستى و جاه طلبى و پايمال ساختن حقوق و حدود و حرمت ديگران غرق مى شوند كه نه پند و اندرزى انسان ساز و خيرخواهانه در آنان اثر مى گذارد و نه رسالت و دعوتى دگرگون ساز و آسمانى و انسانى .
و سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون (٣٩٧)
٢- گروهى ديگر كسانى هستند كه دعوت هاى آسمانى و پند و اندرزهاى حكيمانه برايشان كارساز است ، اما در پيمايش راه كمال و خودسازى ، بايد بسيار بكوشند و به طبيب روح و جان و ارشاد و هدايت او بسيار نياز دارند.
بايد اصل تدريج و ترتيب در آموزش و خودسازى ، در مورد آنان رعايت گردد و تحت مراقبت باشند؛ چرا كه به مجرد دور افتادن از مربى و برنامه تربيتى ، در خطر انحراف و سقوط قرار مى گيرند.
٣- برخى به دليل تيزهوشى و آمادگى هاى روحى و سلامت روانى ، هنگامى كه در مسير رشد و بستر كمال به راه افتند، نيازشان به پند و اندرز طبيبانه و رهنمود و هشدارهاى پياپى و پيامبرانه كمتر است ؛ چرا كه با دريافت برنامه و شناخت ، گزينش سرمشق و الگوى شايسته ، در پرتو لطافت روح و سرعت درك و دريافت ، راه را مى جويند و به سوى هدف گام مى سپارند؛ اما به هر حال باز هم نياز به يادآورى و هشدار و نويد و انذار دارند تا دستخوش غفلت نگردند.
٤- اما در ميان انسان ها، گاه چهرهاى برجسته و نمونه هاى والا و بى نظيرى پديدار مى گردند كه از هوشمندى ، درايت ، علو روح ، سرعت درك ، سلامت روان و قدرت شگرفى در گزينش و پيمايش راه كمال و جمال برخوردارند و راه طولانى را با سرعت و دقت و ظرافت وصف ناپذيرى پشت سر مى گذارند و به پرفرازترين قله شكوه و معنويت و قداست پر مى كشند.
اينان از چنان حساسيت روح و سرعت دريافت و جان روشن و وجدان و فطرت شكوفا و درايت و هوشمندى شگفتى بهره ورند كه با يك درس ، يك نمونه ، يك اشاره ، يك سرمشق ، يك اثر، يك تبسم ، مخابره يك نشان ناخشنودى و حتى يك نگاه پيامبرانه ، راه والايى و سرفرازى و رستگارى و پايندگى و درخشندگى را مى جويند و مى پويند و به پرواز در مى آيند و تا اوج آسمان معنويت و كمال و تا آنجا كه بجز خدا نداند و نبيند، پر مى كشند.
خود به شاهراه هدايت و سمبل والايى ها تبديل مى گردند و دنيا را نورباران مى سازند و هماره مى پايند.
خود چشمه جوشانى مى شوند و در بستر زمان جارى مى گردند.
خود به درياى مواج و اقيانوس بى كرانه تبديل مى شوند و تشنگان را سيراب مى سازند.
خود اختر تابناك ، ماه پراسرار و خورشيد جهان افروز مى گردند و براى همگان راهنما، سمبل زيبايى و سرچشمه نور و روشنايى و سرمايه حيات و نشاط و طراوت مى شوند.و ريحانه سرفراز پيامبر، سالار اين چهرهاى برجسته و جان اين جان هاى شيفته حق و عدالت و قهرمان اين قهرمانان بارگاه خداست .
او نه تنها در خردمندى و خردورزى و دانش و بينش و ژرفنگرى و درست انديشى ، نمونه روزگاران است ، كه در حساسيت روح و سرعت درك و هوشمندى نيز يگانه عصرها و نسل ها به شمار مى رود.درست از اين زاويه است كه از سويى روح و رسالت به پدرش مى رسد، همه را چون خود او فرا مى گيرد و از دگر سو در ميدان عمل و انجام كارهاى شايسته و بايسته و آراستگى هاى انسانى و اخلاقى ، به گونه اى تيزهوش و ظريف و سريع و دقيق و لطيف است كه نيازى به گفتار و يادآورى آموزگار آسمانى اش محمد ندارد تا حقايق را به او يادآورى كند و موقعيت و جايگاه پرفراز حضرتش را به او خاطرنشان سازد، بلكه خود با حساسيت وصف ناپذير روح و سرعت درك ، هم جايگاه والا و پرشكوه خويش را به عنوان نور چشم پيامبر،
ميوه دل ،
رگ حيات ،
قلب نورانى ،
جان روشن ،
گل عطرآگين بوستان ،
ريحانه زندگى ،
دخت فرزانه ،
مام گرانمايه ،
رهرو پراخلاص ،
يار فداكار،
همسنگر و همرزم شجاع آن حضرت ،
و سرانجام هم به عنوان نمونه ، الگو، سرمشق و سمبل راه و رسم انسان پرور او مى شناسد و هم حقايق را مى گيرد و نيك در مى يابد كه بايد چگونه بينديشد و چه سان عمل كند و چگونه نورافشانى نمايد و بسان خورشيد ماندگار گردد.
جلوه هاى اين حساسيت روح و درك و دريافت سريع و هوشمندى وصف ناپذير در ابعاد گوناگون زندگى الهام بخش فاطمه بسيار است ؛ براى نمونه :
١- شناخت سريع و دقيق موقعيت و جايگاه خويشتن ١- همسران پيامبر همگى در قلمرو عفاف و نجابت و پاكدامنى و درستكارى ، شاسيته و پسنديده بودند و همه آنان مادران امت شمرده مى شدند، اما اين رشد و بالندگى در پرتو آموزش وحى و رسالت و ارشاد و دعوتهاى پيامبر و نويد و هشدار قرآن و تلاش و كوشش بسيار خود آنان بود؛ نه با يك اشاره و يك يادآورى و يا يك هشدار و نويد.
قرآن براى توجه دادن آنان به جايگاه رفيع و موقعيت حساس و شرايط خطيرشان ، به عنوان همسران پيامبر، كه بايد براى ديگران سرمشق شايسته و بايسته باشند، با آنان سخت اتمام حجت كرد و هشدارشان داد كه از آنان فراتر از عفاف و نجابت ، وقار و متانت و پارسايى و ساده زيستى انتظار مى رود:
يا نساء النبى لستن كاءحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن فى بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى و اقمن الصلوة وءاتين الزكوة ...(٣٩٨)
((هان اى همسران پيامبر! شما مانند هيچ يك از زنان ديگر نيستيد؛ اگر در انديشه پروا هستيد، پس به ناز سخن مگوييد تا آن كس كه در دلش بيمارى است ، طمع ورزد؛ و گفتارى شايسته گوييد.
و در خانه هايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم ، زينت هاى خود را آشكار مكنيد و نماز برپا داريد و زكات بدهيد و خدا و فرستاده اش را فرمان بريد...))
و اين در حالى است كه ريحانه هوشمند پيامبر در پركشيدن به پرفرازترين قله پارسايى و كمال و وقار و متانت و عفاف و قداست و دل نهادن در گرو عشق خدا و آراستگى به ارزش هاى اخلاقى و انسانى ، حتى به يكى از اين هشدار و اتمام حجت ها نيز نياز نداشت ؛ بلكه خود در پرتو هوشمندى و حساسيت روح و در همسايگى خورشيد رسالت ، نه تنها موقعيت والاى خود را شناخت و در شرايط و بايستگى هاى آن تعمق نمود، بلكه به سرعت در چهره آموزگار عصرها و نمونه نورافشان نسل ها درخشيدن آغاز كرد و بارها در اين مورد، حتى تحسين و شگفتى پيامبر را نيز برانگيخت و نشان و مدال مباهات و افتخار را از آن خود ساخت .
٢- در سبك و سيره خانوادگى و اقتصادى در گراميداشت فاطمه از سوى پيامبر، از جمله آورده اند كه حضرت هرگاه آهنگ سفر مى كرد، آخرين نفر، ريحانه اش بود كه پيامبر از او خداحافظى مى كرد و به هنگامه بازگشت از سفر، پيش از هر كس به ديدار دخت سرفرازش مى رفت .
در بازگشت از سفرى ، به ديدار دخترش شتافت و پس از ورود به خانه اش ‍ پرده اى زيبا و جديد را ديد كه ريحانه اش با سليقه بسيار دوخته و به اطاق خويش نصب كرده است ؛ و هنگامى كه دو نور ديده اش حسن و حسين آمدند، آنان را بسان هميشه آراسته و مرتب ديد و نگريست كه مادرشان براى هر كدام دستبند نقره اى خريده است .
پيامبر پس از ديدارى كوتاه از خانه فاطمه بى آنكه در مورد آن تغيير و تحول ، اندك چيزى بگويد، بازگشت اما دخت هوشمند پيامبر در پرتو حساسيت روح و درك سريع از همان نگاه حكيمانه پدر، نيت او را دريافت .
بى درنگ فرزندانش را فراخواند و با قانع ساختن آنان ، دستبندشان را گرفت و پرده را نيز پايين كشيد و آن ها را در بسته اى به سوى پدر فرستاد و تقاضا كرد تا در راه خدا هزينه بينوايان و محرومان سازد.
پيامبر با دريافت پيام ريحانه اش ، بر او درود فرستاد و سه بار فرمود:
((پدرش به قربانش كه چنين كرد!))فداها ابوهاآن گاه افزود:
ما لآل محمد و للدنيا فانهم خلقوا للاخرة و خلقت الدنيا لهم .(٣٩٩)
((خاندان محمد را با دنيا و زر و زيور فناپذير آن چه كار؟ چرا كه آنان براى سرايى جاودانه آفريده شده اند و دنيا و جلوه هاى آن براى آنان و به خاطر آنان پديد آمده است تا وسيله اى باشد براى اوج گرفتن به سوى هدف .
٣- در رعايت آداب اجتماعى و سياسى او در پرتو همين حساسيت روح و سرعت درك و درايت شگرف خويش ، در رعايت قانون و آداب اجتماعى و سياسى نيز سرآمد بود.
محدثان و مفسران آورده اند كه پس از آن كه اين آيه شريفه :
لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا(٤٠٠)
((خطاب كردن پيامبر را در ميان خود، مانند خطاب كردن برخى از خودتان به برخى ديگر، قرار مدهيد!))، فرود آمد و خداى جهان آفرين هشدار داد كه پيامبرش را با عنوان و ادب مورد نظر خدا و هماهنگ با رسالت او صدا زنند، نه با اسم تنها، دخت گرانمايه پيامبر نيز كه سمبل ادب و درايت و تبلور و تجسم معرفت و خرد بود و پيشتاز در عمل به قرآن شريف ، ديگر پيامبر را،((پدر))صدا نزد بلكه با عنوان رسالت ،((يا رسول الله))صدا مى زد كه پيامبر فرمود:
((دخترم ! فاطمه جان ! شما چرا؟))
خودش فرمود: يك بار پدرم را سه مرتبه((يارسول الله))صدا زدم اما به من نگريست و تبسم كرد و چيزى نفرمود تا بگويم : پدر! پدر جان !
و آن گاه رو به من كرد و فرمود:((دخترم ، فاطمه جان ! اين دستور در مورد تو و خاندان و دودمان پاكت نازل نشده است .تو از من هستى و من از تو، شما مرا همواره((پدر))صدا بزن كه اين گونه نداى تو قلب مرا زنده و شاداب مى سازد و خداى را خشنود.))
يا فاطمه انها لم تنزل فيك ولا فى اهلك و لا نسلك ...قولى لى يا ابه ! فانها احيى للقلب و ارضى للرب .(٤٠١)
٤- در ايثار و فداكارى ريحانه پيامبر در اين ميدان نيز در پرتو هوشمندى وصف ناپذيرش ، بدون دريافت دستور و يا ارشاد و اشاره اى از سوى خدا و پيامبرش ، جايگاه والاى خويش و راه افتخارآفرين و ستايش برانگيزش را يافت و نمونه روزگاران گرديد.
براى نمونه :
يكى از دانش آموختگان و پرورش يافتگان مكتب فرهنگ او اسماء، آورده است كه : روزى در حضور بانوى بانوان ، فاطمه ، بودم كه پيامبر گرامى از راه رسيد و پس از استقبال از سوى دخت ارجمندش در كنار او نشست .
بانوى من بسان هميشه با وقار، مرتب ، پرشكوه عطرآگين و آراسته بود، به ويژه كه آن روزها اميرمؤمنان از راه قناعت در هزينه و درآمد شخصى و زندگى ساده خويش ، گردنبندى از طلا نيز به او هديه كرده بود و آن حضرت نيز آن را بر سينه داشت .
پيامبر گرامى كه با عنايت بسيار به حال و روز اقتصادى و اجتماعى جامعه نوبنياد اسلامى و تنگناها و مشكلات معيشتى مردم ، تازه دوران سخت دفاع را پشت سر نهاده بود و مى رفت تا دوران سازندگى و شكوفايى همه جانبه را آغاز كند، از ديدن گردنبند اهدايى على بر گردن فاطمه شادمان شد، اما ضمن گفتارى جان بخش فرمود: فاطمه جان ! مباد سخنان مردم كه با بيانى گرم و پرشور، شما را به عنوان((دختر پيامبر))و يا خاندان او مى ستايند، آفت غرور را به سوى شما بياورد و آن گاه با از ياد بردن موقعيت والاى معنوى و جايگاه رفيع خويش ، فارغ از درد و رنج مردم ، زرق و برق و پوشش خودكامگان در نظرتان پسنديده جلوه نمايد!
آرى ، پيامبر همين يك اشاره و همين يك جمله را، آن هم به صورت كلى و عمومى بيان فرمود و هشدار داد و پس از ساعتى خداحافظى كرد و رفت .
پس از رفتن پيامبر بود كه ديدم فاطمه آن گردنبند زيبا را كه به خاطر هديه دهنده اش بسيار دوست مى داشت ، از گردنش درآورد و پس از چندى آن را به بهترين شيوه و در بهترين راه انفاق كرد و برده اى را در راه خدا آزاد ساخت .
جريان به گوش پيامبر رسيد و آن حضرت شادمان گرديد و پس از دعاى بسيار در حق ريحانه اش فرمود: پدرش فدايش باد كه در انديشه و عملكرد آن گونه است كه خدا مى خواهد و مى پسندد.(٤٠٢)
٣- انديشيدن و انديشاندن اصل تفكر و تدبر يا انديشيدن و انديشاندن انسان ها در زندگى ، از امتيازات شكوهبار ريحانه سرفراز و ژرف نگر پيامبر بود.
پاره اى از دانشمندان او را به بانويى هماره در تفكر و انديشه و تدبر و آينده نگرى تعبير كرده اند كه اين بيان و تعبير به باور نگارنده بيانگر پرتوى از انديشورى و ژرف نگرى و خردورزى آن انسان والاست ؛ چرا كه تفكر و تدبر از اصول اساسى زندگى درخشان و نورافشان او بود و در راه و رسم و سبك و سيره آن حضرت مفهوم و معنا يافته بود.
او درباره پديده هاى رنگارنگ هستى مى انديشيد،
در شكوه آسمان ها و زمين ،
ماه و ستاران ،
كهكشان ها و كرات ،
درياها و اقيانوس ها،
گل ها و گياهان ،
جنگل ها و خشكى ها،
درباره ناچيزترين ذرات تا عظيم ترين موجودات و آفريده ها،
جنبندگان و جانداران ، پديده هاى متنوع و بى شمار كه هر كدام انسان خردمند و خردورز را به تفكر و تعمق و شناخت وا مى دارد و او را در برابر ده ها پرسش تفكرانگيز و ده ها راز و رمز قرار مى دهد.
آن حضرت در مورد پديدآورنده فرزانه و تواناى هستى ، يكتايى و بى همتايى ذات پاك او، قدرت و عظمت وصف ناپذير او، حكمت و هدفدارى او از آفرينش ، صفات و ويژگى ها و حقوق او،
پرستش خالصانه و صادقانه و خاضعانه او،
راز و نياز و نيايش با سرچشمه هستى ،
تقرب به بارگاه او،
كسب خشنودى و رضايت او،
و تخلق و آراستگى به اخلاق او مى انديشيد.
او در مورد هدفدارى جهان و انسان ،
حقيقت زندگى شايسته و بايسته ،
راز حيات ،
واقعيت مرگ ،
فرجام زندگى انسان ،
جهان ديگر،
بهشت پرطراوت و زيبا،
و كيفر و عذاب و آتش دوزخ مى انديشيد و مى انديشاند.
او در مورد زندگى فردى ، خانوادگى ، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، اخلاقى ، هنرى ، معنوى ، انسانى ، زندگى لبريز از عزت ، آزادگى ، كرامت ، شرافت ، امنيت ، آزادى ، پروا، مهر، عشق ، عفاف ، حيا، پاكى ، عدالت ، انصاف ، راستى ، درستى ، درايت ، استقلال ، اعتدال ، برازندگى ، آراستگى ، ايثار، پارسايى ، شكيبايى ، بردبارى ، فروتنى ، قانونگرايى ، آينده نگرى ، ژرف انديشى ، نظم و انضباط، سخت كوشى و تلاش ، موفقيت و سرفرازى و يك زندگى سرشار از زيبايى و قداست و معنويت مى انديشيد؛ چرا كه آن آموزگار انديشه و والايى به تفكر و تدبر و انديشيدن و انديشاندن سخت بها مى داد.
او در مورد انسان مى انديشيد،
در آفرينش انسان ،
سازمان پراسرار وجود او،
دنياى شگفت انگيز و پيچيده جسم و جان او،
درباره فطرت حق گرايانه او،
وجدان اخلاقى او،
كشش ها و تمايلات گوناگون او،
در خودشناسى و خداشناسى او،
در نعمت هاى گران و بى شمارى كه به او ارزانى شده است .
در زيبندگى ها و برازندگى هاى او،
در خلق و خو و سبك و سيره درخور شاءن انسان ،
در دين باورى و ديندارى آگاهانه و ژرفنگرانه او،
در قانونگرايى و قانون شناسى او،
در مورد حقوق ، آزادى ، برابرى ، امنيت ، حق تفكر و زيستن به صورت موجودى صاحب خرد و شعور،
درباره آرمان ها و اميدها و آرزوهاى او،
در مورد زندگى درخور شاءن انسان ،
مديريت درخور شاءن انسان ،
جامعه و تمدن و آينده درخور شاءن انسان ،
رهبرى و پيشوايى و الگو و سرمشق درخور شاءن انسان ،
و در نفى آفت ها و تباهى ها و شرارت ها و شقاوت ها و خشونت ها و بيدادها و سركوبها و خودكامگى ها و زورمدارى ها و واپسگرايى ها و تعصب ها و ددمنشى ها از زندگى انسان مى انديشيد و نگران سرنوشت عصر و نسل خويش و آينده و آيندگان بود.
او به انسان و انديشيدن و انديشاندن سخت بها مى داد، براى آن اصالت مى بخشيد، انديشوران و متفكران را گرامى مى داشت ،
حق زيستن به صورت موجودى خردمند و خردورز و با شعور و انديشه را حق طبيعى انسانها مى شناخت و همگى را بدان تشويق مى كرد و آن را بهترين وسيله شناخت معرفت و ارزشمندترين عبادت مى نگريست و نينديشيدن و نينديشاندن و مسدود ساختن راه آزادى انديشه و فكر را زشت ترين گناه در حق انسانيت مى ديد.
انديشيدن و انديشاندن در فرهنگ و راه و رسم او از جايگاه رفيع و موقعيت والايى بهره ور بود؛ چرا كه آن را كليد رشد و روشنايى ها،الفكر رشد
صيقل دهنده خردها،الفكر جلاء العقول (٤٠٣)
فروغ بخش دنياى وجود انسان ،الفكر ينير اللب (٤٠٤)
هدايتگر و راهنماى بشر،الفكر يهدى (٤٠٥)
سبك و سيره پرواپيشگان ،الفكر نزهة المتقين
سرچشمه شناخت و بصيرت ،
سرآغاز دانش و بينش ،
وسيله كسب معارف و علوم ،
باعث پيدايش فرهنگ و تمدن ،
و مهمترين امتياز انسان بر ديگر جانداران و پديده ها و آفريدگان مى نگريست .
در فرهنگ و راه و رسم ريحانه انديشمند پيامبر، يك ساعت تفكر و انديشه (٤٠٦) از يك سال پرستش خدا برتر شناخته شده است .
دو ركعت نماز تواءم با انديشه و ژرف نگرى بهتر از شب زنده دارى بدون تعمق ارزيابى شده است .
تفكر و انديشه ، آيينه صاف و شفاف و پرداخت شده اى است كه نمايشگر و انعكاس دهنده واقعيت ها گرديده است .الفكر مرآة صافية
دليل و ملاك خرد و خردمند، انديشيدن درباره كران تا كران هستى عنوان يافته است .
عبادت خدا، نه در بسيارى نماز و روزه ، كه در بسيارى تفكر و تدبر قلمداد شده است .
عبادت بدون تفكر و تعمق ، كارى بدون محتوا و مغز شناخته شده است .
پيش از تصميم و آغاز هر كارى به تفكر و تدبر درباره آن سفارش شده است .
در برنامه روزانه انسان توحيدگرا، همان گونه كه به نماز و نيايش و ارتباط با خدا، به كار و تلاش و ساماندهى امور اقتصادى ، به مديريت خانه و خانواده ، به احساس مسئوليت اجتماعى بها داده شده و وقت و فرصت در نظر گرفته شده ، براى تفكر و تدبر و انديشيدن و انديشاندن نيز فرصتى جداگانه قرار داده شده است .
آرى ، ريحانه پيامبر سرآمد متفكران و انديشمندان بود و تفكر و تدبر و ژرف نگرى و انديشيدن و انديشاندن در سبك و سيره او از جايگاه والايى برخوردار بود.
روايات رسيده از آن حضرت ، سخنان تفكرانگيز، مناظره ها و گفت و شنودها و دعاها و نيايش هاى عاشقانه و عميق او، تنها پرتوى از آن راه و رسم انديشمندانه و برانگيزاننده است كه در اينجا به يكى دو مورد مى نگريم :
١- محدثان در اين مورد از جمله آورده اند كه : آغازين شب زندگى مشترك او با امير والايى ها بود كه آن حضرت او را غرق در انديشه و تفكر يافت .
دليل آن را جويا شد، كه ريحانه پيامبر از جمله فرمود:
تفكرت فى حالى و امرى عند ذهاب عمرى و نزولى فى قبرى فشبهت دخولى فى فراشى بمنزلى كدخولى الى لحدى و قبرى فاءنشدك الله ان قمت الى الصلوة فنعبد الله تعالى هذه الليلة ...(٤٠٧)
((در مورد سرنوشت و آينده خويش مى انديشيدم كه به ياد واپسين لحظات عمر و هنگامه فرود به خانه قبر افتادم .
و به اين فكر فرو رفتم كه چگونه عمر انسان به سرعت سپرى مى گردد، امروز از خانه پدر به خانه همتاى گرانقدرم آمدم و فردا نيز از اينجا به منزلگاه ديگرى و به جوار رحمت حق خواهم رفت .
از اين رو، على جان ! به خداى سوگندت مى دهم كه بيا تا در آغازين لحظات زندگى مشترك به نماز بايستيم و هر دو با هم اين شب جاودانه را به پرستش ‍ خدا سپرى كنيم و عهد بنديم كه زندگى را هماره با ياد دلنواز او رونق و صفا بخشيم .))
٢- و نيز آورده اند كه پس از فرود آياتى از قرآن در مورد رستاخيز و زنده شدن و برخاستن انسان ها از دل خاك و پاداش و كيفر آن روز، پيامبر گرامى دخت ارجمندش را سخت در انديشه و تفكر نگريست ؛ انديشه و تعمق و تفكرى كه با نگرانى همراه بود.
دليل آن را از او پرسيد:
فاطمه در پاسخ پدر گفت :
يا ابة ذكرت المحشر و وقوف الناس عراة يوم القيامة .
((جان پدر! درباره روز رستاخيز كه روز حسابرسى و روز پاداش و كيفر است ، مى انديشم و آن شرايط را به ياد مى آوردم كه مردم از رحم خاك بر مى خيزند و گناهكاران و ظالمان ، بدون داشتن پوشش و كرامت و آبرو، با زشتى و رسوايى در پيشگاه خدا مى ايستند تا در مورد سرنوشت آنان داورى گردد.))
و آن گاه در هشدارى به انسان ها افزود:
وا سواءتاه يومئد من الله عزوجل (٤٠٨)
((راستى كه واى از زشتى هاى گناهان و تباهى هاى بيداد و ستم كه آن روز در پيشگاه خدا بدان صورت آشكار مى گردد.))
٣- و نيز آورده اند كه روزى پس از رحلت پدرش پيامبر، سلمان را فرا خواند و خطاب به او فرمود:
اجلس واعقل ما اقول لك (٤٠٩)
((هان اى سلمان ! اينك بنشين و نيك بينديش و خردمندانه در آنچه مى گويم ، گوش كن))
٤- ژرف انديشى و آينده نگرى بيشتر افراد و جامعه ها، فرزندان حال هستند و در زمان حال زندگى مى كنند؛ به آنچه هم اكنون دارند دلخوش اند، و به آينده نگرى و دورانديشى چندان شور و شوقى نشان نمى دهند.
كسانى هم كه در زمان گذشته مى انديشند و در زمان گذشته زندگى مى كنند بسيارند.آنان همواره اسكلت متلاشى شده رخدادهاى خوشايند يا ناخوشايند گذشته و خاطره هاى شادى بخش و غمبار آن را از گور تاريخ بيرون كشيده و به تشريح آنها مى پردازند و بدون عبرت آموختن از آنها و انديشه در راز و رمز پيدايش آنها، فرصت و امكانات خويش را به نبش قبر گذشته ها مى گذرانند و بر آن حوادث پوسيده يا اشك حسرت مى ريزند و يا بيهوده مى نازند و مى بالند، و در اين ميان آنانى كه به آينده ، آن هم آينده دور بينديشند بسيار اندك اند.
و بانوى بانوان از اين شمار اندك و يا سالار و پيشواى چنين انسان هايى است .او از شخصيت والايى بهره ور بود كه از ويژگى هاى اش دورانديشى و آينده نگرى را مى توان نام برد.
او پس از به انحراف كشاندن جامعه و روند تاريخ به وسيله بازيگران((سقيفه))، از سر خيرخواهى و بشردوستى و نگرانى براى دين و دنياى جامعه هشدارها داد و روشنگرى ها كرد و سخت كوشى ها و مجاهدت هايى شهامتمندانه نمود؛ از جمله خطاب به زنان مهاجر و انصار، آينده خطرناكى را كه ارتجاع و استبداد براى جامعه رقم مى زد، اين گونه پيش بينى فرمود:
اما لعمرى ! لقد لقحت ، فنظرة ريثما تنتج ، ثم احتلبوا مل ء القعب دما عبيطا و ذعافا مبيدا، هناك يخسر المبطلون ، و يعرف التالون غب ما اسس ‍ الاولون .
هم طيبوا عن دنياكم انفسا، واطماءنوا للفتنة جاءشا، وابشروا بسيف صارم ، وسطوة معتد غاشم ، و هرج شامل ، واستبداد من الظالمين ، يدع فيئكم زهيدا، و جمعكم حصيدا، فيا حسرة لكم ، و انى بكم ؟ وقد عميت عليكم ؟ انلزمكموها و انتم لها كارهون (٤١٠)
((اما به جان خودم سوگند باد كه نطفه اين تبهكارى و فساد بسته شد؛ اينك شمايان انتظار بكشيد تا اين بيمارى مرگبار تباهى و فساد و قانون شكنى و قانون ستيزى در كران تا كران پيكر جامعه و امت ريشه بدواند و همه جا منتشر شود.هشدارتان باد كه از اين پس از پستان شتر خلافت و حكومت خون خواهيد دوشيد و زهرى مرگبار كه به سرعت خورنده آن را نابود مى كند.و در اينجاست كه باطل گرايان زيان خواهند كرد و نسل هاى آينده در خواهند يافت كه ثمره كار زشت و فرجام عملكرد مسلمانان صدر اسلام پس از رحلت پيامبرشان چه بود، و آن گاه قلب هاى شما با فتنه ها الفت خواهد گرفت و آرام خواهد شد.
هان اى مادران نسل هاى فردا! با انحراف عظيمى كه در برابر ديدگان شما واقع شد، اينك شما را به شمشيرهاى برهنه و برنده بشارت مى دهم و به ميداندارى و يورش تجاوزكاران ستم پيشه ، و به هرج و مرج و به هم ريختگى اوضاع و احوال جامعه ، و به خودكامگى و ديكتاتورى و استبداد سياه از سوى ستمكاران .
به روزگارى كه حقوق اقتصادى و اجتماعى شما را سخت اندك خواهند ساخت و حق طلبان آگاهان و آزاديخواهان شما را به وسيله شمشيرهاى ستم درو خواهند كرد.
پس دريغ و حسرت بر شما باد!
كارتان به كجا خواهد انجاميد؟ و فرجام زندگى تان چگونه خواهد شد؟
در حالى كه حقايق و واقعيات بر شما پنهان و مخفى گشته و نمى دانيد چه فاجعه سهمگينى را رقم زده ايد؟
من از سر خيرخواهى حقايق را گفتم ، دورانديشى و آينده نگرى ها كردم ، از خطرها و آفت ها شما را هشدار دادم اما دريغ و درد كه گوش شنوا نيست .آيا من مى توانم شما را در حالى كه نمى خواهيد به كارى مجبور سازم ؟!))
بدين سان بانوى بانوان و آموزگار بزرگ عصرها و نسل ها حقايق را گفت و تاريخ و گذشت زمان و رخدادهاى غمبار آن ، درستى آينده نگرى و صحت پيش بينى هاى دقيق او را به اثبات رساند.
گذشت روزگار نشان داد كه آن انديشمند بزرگ و آن جامعه شناس متفكر، نيك آينده نگرى مى كرد و به حق نگران روند جامعه و تاريخ بود.
او فجايع بزرگى چون كشتار((مالك بن نويره))و يارانش به وسيله كودتاگران ، قتل عام ها و شكنجه هاى امويان به نام دين ،
پستى ها و رذالت ها و دين فروشى هاى عباسيان به نام خدا و مذهب ،
تحميل مذهب سالارى مخوف و هراس انگيز به مردم تشنه عدالت و آزادى ،
بت سازى ها و بت تراشى ها از زورمداران و خودكامگان ،
حادثه جان سوز كربلا،
ماجراى حره و قتل عام مدينه ،
شقاوت هاى تكان دهنده در گوشه و كنار دنياى اسلام ،
تكه تكه شدن قدرت و شوكت مسلمانان ،
پايمال شدن حقوق و آزادى هاى اساسى و انسانى مردم به وسيله انحصارگران و در نتيجه ، انحطاط و عقب ماندگى امت پدرش را در روند تاريخ ، همه و همه را مى ديد و از سر خيرخواهى هشدار مى داد.
اى كاش سخنان او جدى گرفته مى شد و به آينده نگرى او بها مى دادند تا روزگارى جز آنچه امروز مسلمانان دارند، داشتند و سرنوشت بشريت نيز امروز سرنوشت ديگرى بود.اما دريغ و درد كه جاه طلبى ها، مقام پرستى ها، خودكامگى ها و خودپرستى ها آفت جان و هستى و آينده توده هاست و اين بيمارى مرگبار در تاريخ اسلام ، نخست از سقيفه برخاست و سرطان وار پيكر جامعه را فرا گرفت .(٤١١)
٥- هدفمندى و هدفدارى ريحانه پيامبر در جهان بينى ريحانه پيامبر مجموعه نظام آفرينش هدفمند و هدفدار است و سير و حركت جهان به سوى جهت معين و هدف مشخصى جريان دارد(٤١٢) و انسان نيز كه پرتوى از روح خدا را در بر دارد و بر اساس اراده حكيمانه آفريدگارش به توانمندى ها و امكانات و استعدادهاى شگرف درونى و برونى مجهز است ، جزيى از اين نظام خلقت مى باشد و بايد بسان كل نظام ، هدفمند و هدفدار باشد و به سوى جمال و كمال گام مى سپارد.
بايد باور كند كه زندگى نه بازى و بازيچه است و نه بدون هدف و مقصد و نه عبث و بيهوده ،
بايد باور كند كه حركت تاريخ نه به سوى انحطاط است و نه ارتجاع و نه باطل و بيداد؛ بلكه هدفدار و قانونمند است و به سوى هدفى معين ره مى نوردد.
اين هدف مقرر از نظرگاه ريحانه پيامبر، رسيدن به كمال و جمال است .
پرستش عاشقانه و عبادت خالصانه خداست ، رنگ خدا پذيرفتن است و به نور او روشن شدن و به عطر او عطرآگين گشتن و به ارزش هاى مورد نظر او آراسته شدن ؛ ساختن و آراستن دنياى نو و تمدن نمونه و شرايط مساعد و وضعيت مناسبى است كه به راستى در آن : عدالت ها، انديشه ها، بينش ها، صداقت ها، پاكدامنى ها، فضيلت ها، امنيت ها، آرامش ها، انديشه ها، اخلاص ها، كرامت ها، صفاها، محبت ها، معيارها و ارزش هاى توحيدى و انسانى حاكم باشد.از شگردها و رياكاريها و سياست بازى ها و قدرت پرستى ها اثرى نباشد، همه شرايط رشد و تعالى براى همگان فراهم ، و همه موانع كمال از سر راه همگان رفع گردد و به راستى جهان ميدان مسابقه براى اوج گرفتن و پركشيدن به سوى مغفرت و بندگى و سعادت و بهشت برين خدا باشد.
آرى ، ريحانه پيامبر بانويى است هدفمند و هدفدار، و درست به خاطر همين هدفدارى است كه نه در آغازين سالهاى زندگى خويش در محيط شرك و استبداد، رنگ محيط را به خود مى گيرد و با نامردمى ها مى سازد و نه در دوران جوانى و بهاران زندگى ؛ نه حال و هواى جوانى و شور و هيجان ها و خواسته ها و بحران هاى آن ، او را ذره اى از هدف بلند و والايش منحرف مى سازد و نه زرق و برق و جاذبه هاى زندگى ؛
نه دجال گرى سردمداران سقيفه پس از رحلت پيامبر او را دچار ياءس و سرخوردگى و بى هدفى مى كند و نه خشونت و شرارت بيداد و نه آفت بى تفاوتى و مغرور و مرعوب شدن مردم ؛
او پيش پاى خود و راه كمال را مى نگرد و در راه حق گام مى سپارد؛ گرچه در آن راه كسى نباشد.
تلاش مى كند تا دچار شكست و بى هدفى نشود و از اين ديد و فلسفه حيات دور نشود.
زندگى او سراسر هدفمند و هدفدار است ؛ عبادت او،
تقواى او،
پارسايى او،
شجاعت او،
آرمانگرايى او،
ارزش خواهى او،
ايثار او،
نجابت و عفاف او،
سخاوت و بلندنظرى او،
دانش دوستى او،
مردم خواهى و نوع دوستى او،
ازدواجش ،
تربيت فرزندانش ،
تقسيم كارش در خانه با همكارش((فضه)).
و در سايه اين هدفدارى است كه مالك وجود خود مى گردد و آزاد از همه اسارت ها،
محبوب خدا مى گردد و محبوب پيامبر خدا،
پرتوى از قدرت و سلطه او مى شود و آراسته به ارزش هاى مورد نظر او، و گرد و غبار ناپسندى و پليدى به ساحت او راه نمى يابد.
٦- زيباترين روح پرستش ريحانه پيامبر شخصيت فرزانه و كاملى است كه داراى ابعاد گوناگون و چهره هاى متنوع و تماشايى است .هر كس او را در كرسى درس مى نگريست و سخنان حكمت آميز و انسان ساز او را مى شنيد، او را سخنورترين و دانشورترين و گوياترين بانوان گيتى مى ديد و مى پنداشت نبوغ او در اين بعد است ؛ و هر كس او را در زهد و پارسايى مورد مطالعه قرار مى داد، او را قهرمان پارسايى و زهد مى يافت و مى پنداشت كه مهم ترين بعد شخصيت او را پارسايى مى سازد.
هر كس به انفاق و ايثار و بخشايش و محروم نوازى او مى نگريست ، او را محروم نوازترين ها مى ديد و هر كس عبادت و راز و نياز و نيايش او را تماشا مى كرد، او را زينت و زيور پرستشگران عنوان مى داد و زيباترين روح پرستش مى ديد.
راستى خداى را مى سزد كه همه ارزشها را در وجود بانويى ، اين گونه متبلور و مجسم سازد و او را الگو و سرمشق و نمونه كامل و شاهكار آفرينش در جهان((زن))قرار دهد.
او در همه ابعاد پيشتاز و نمونه بود، اما به نظر نگارنده مهمترين ويژگى او يكتاپرستى و توحيدگرايى و عبادت و اخلاص بانوى بانوان است .
او عبادت عاشقانه و خالصانه خدا را سيماى اسلام ،
ستون و عمود دين خدا،
كليد بهشت پرطراوت و زيبا،
وسيله سپاس و ستايش آفريدگار،
آرام بخش قلب ها از اضطراب ،
تكيه گاه تزلزل ناپذير،
شفابخش دل ها و جانها،
كوبنده شيطان و اهريمن ،
داروى بيمارى مرگبار خودكامگى و خودپرستى ،
و نردبان صعود و عروج به سوى كمال مى نگريست .
١- پيامبر گرامى در مورد اين بعد از شخصيت فاطمه و اين ويژگى اخلاقى و انسانى اش فرمود:
واما ابنتى فاطمه ...متى قامت فى محرابها بين يدى ربها زهر نورها لملائكة السموات كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض .(٤١٣)
((دخت ارجمندم فاطمه (عليها السلام ) سالار بانوان عصرها و نسل ها، از آغاز تا فرجام جهان است .او پاره تن و نور ديده و ميوه دل و روح من است .او حوريه اى است به صورت انسان ، آن گاه كه در عبادتگاه خويش در برابر پروردگارش مى ايستد، نور پر تلاءلؤ وجودش بر فرشتگان آسمان ها مى تابد؛ درست بسان نور اختران آسمان بر زمينيان .به هنگامه عبادت خالصانه و عاشقانه و عارفانه فاطمه ، خدا به فرشتگانش مى فرمايد:
و يقول الله لملائكته : يا ملائكتى ، انظروا الى امتى فاطمه سيدة امايى قائمة بين يدى ترتعد فرائصها من خيفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى ، اشهدكم انى قد امنت شيعتها من النار.
((هان اى فرشتگان من ! به بنده وارسته و شايسته ام فاطمه بنگريد!
به او، به سالار زنان ، به الگوى شايستگان كه در بارگاهم به پرستش و عبادت ايستاده و از شكوه و عظمت پروردگارش همه سلول ها و اعضا و جوارح او به لرزه درآمده است و با گستره قلب و ژرفاى جان به پرستش من روى آورده است ، نظاره كنيد.
هان اى فرشتگان ! تمامى شما را به گواهى مى گيرم ، شمايان گواه باشيد كه من دوستداران واقعى و رهروان راه توحيدى و افتخارآفرين و بشردوستانه او را از آتش امان خواهم داد.))
٢- در قرآن شريف ، از ميان بانوان پيشين ، مريم مادر مسيح است كه سخت مورد ستايش و بزرگداشت خداست و پروردگارش در قرآن او را به پاكى ياد مى كند.او را خدمتگزار خانه و آرمان خويش در ميان مردم مى نگرد.به او رزق و روزى مادى و بهره هاى معنوى مى فرستد و او را عابده و ساجده و پرستشگر و نيايشگر بارگاه دوست مى بيند، اما او با همه آن عظمت و قداست و شكوهش((مريم))است و سالار زنان عصر خويش ، و فاطمه مريم والا و بزرگتر است و سالار زنان عصرها و نسل ها.او مام پيامبر گرانقدرى چون مسيح است و اين ، مام يازده تن از پيشوايان برگزيده خدا و همسر و همراز و همسنگر قهرمان اميرمؤمنان .
در روزگار سختى و فشار اقتصادى بود كه روزى پيامبر در مسجد پس از نماز رو به اميرمؤمنان كرد كه : هان اى شيرمرد! آيا در خانه چيزى دارى كه امشب ميهمان شما شوم ؟ او كه هيچ در خانه نداشت و آخرين دينار را نيز ايثارگرانه به خانواده گرسنه اى انفاق كرده بود، به سختى انديشيد، اما نتوانست بگويد((نه !))و با اينكه مى دانست چيزى در خانه نيست .
و آن گاه پس از گفتگو دست در دست هم وارد خانه فاطمه شدند و ديدند فاطمه (عليها السلام ) در محراب خويش است و دست نياز و بندگى به سوى آن بى نياز برده ، در حال پرستش و عبادت است و در كنار محراب او ديگى جوشان از غذاى عطرآگين كه بوى بهشت از آن بر مى خيزد.
على (عليه السلام) شگفت زده شد و پرسيد:
انى لك هذا؟ الذى لم انظر الى مثل لونه قط و لم اشم ريحه قط، و ما آكل اطيب منه ؟
((فاطمه جان ! از كجا؟ به راستى كه شگفت غذايى فراهم آورده اى ! تا كنون غذايى به اين طعم و به اين عطر و به اين رنگ خوش نديده ام ؛ ما كه در خانه چيزى نداشتيم !))
پيامبر در حالى كه باران اشك شوق از جام ديدگان مى باراند به تلاوت اين آيه شريف پرداخت كه :
كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا
و آن گاه رو به اميرمؤمنان كرد و فرمود:
يا على هذه سيدة نساء اهل الجنة من الاولين و الاخرين هذه و الله مريم الكبرى
((على جان ! به خداى سوگند كه اين ، بانوى تمامى بانوان بهشت است .به خداى سوگند او مريم والاست .))
٣- و نيز پيشواى بزرگ توحيد در شكوه معنوى و عبادت و نيايش او فرمود:
و انها لتقوم فى محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من الملائكة المقربين و ينادونها بما نادت به الملائكة مريم فيقولون : يا فاطمه ! ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين .(٤١٤)
((دخت ارجمندم ، فاطمه ، سالار زنان عصرها و نسل هاست .او هنگامى كه در پرستشگاه خويش به نماز مى ايستد، هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب در گرد محراب او حلقه مى زنند و بر او درود و سلام نثار مى كنند و همان گونه كه مريم را به فرمان خدا ندا مى كردند، مى گويند: هان اى فاطمه به راستى كه خداوند تو را برگزيده و پاك و پاكيزه ساخته و تو را بر همه زنان علم برگزيده است .))(٤١٥)
٤- دومين امام نور حضرت مجتبى (عليه السلام) در اين مورد آورده است كه :
راءيت امى فاطمه (عليها السلام ) قامت فى محرابها ليلة جمعتها فلم تزل راكعة ساجدة حتى اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعوا للمؤمنين والمؤ منات و تسميهم و تكثر الدعاء لهم و لا تدعوا لنفسه بشى ء.(٤١٦)
((مام گرانمايه ام فاطمه را شب جمعه اى نگريستم كه در محراب عبادت خويش به پرستش يكتا آفريدگارش ايستاده و تا سپيده سحر و دميدن طلوع فجر در ركوع و سجود بود.خود مى شنيدم كه آن فرشته بشردوست ، زنان و مردان باايمان و پرواپيشه را دعا مى كرد و نامشان را گاه مى برد و از خدا برايشان خوبى و نيكى مى خواست و طلب خير و بركت مى نمود، اما شگفتا كه هر چه گوش كردم ، ديدم براى خويش دعا نكرد و چيزى نخواست .پس ‍ از فراغت او از نيايش و پرستش خدا، گفتم : مادر جان ! چرا فقط ديگران را دعا مى كنى ؟
فرمود:الجار ثم الدار
((گرامى فرزندم ، حسن جان ! نخست در انديشه همسايگان و بندگان خدا بودن ، سپس در انديشه خانه خويش .))
٥- و نيز همان گرانمايه در مورد عبادت مادرش فاطمه فرمود:
ما كان فى الدنيا اعبد من فاطمة (عليها السلام ) كانت تقوم حتى تتورم قدماها.(٤١٧)
((در همه جهان ، پرستشگر و عبادت كننده تر از مادرم فاطمه (عليها السلام ) نبود.آن قامت بلند عبادت به گونه اى شيفته عبادت و پرستش و راز و نياز با خدا بود كه از ايستادن در برابر بارگاه دوست ، لذت معنوى مى برد و آن قدر به عبادت هاى شبانه برخاست كه اثر قيام و ركوع و سجود در پاهايش ‍ نمايان شد.))
٦- ونيز فرمود:
راءيت امى فاطمة قامت فى محرابها...فلم تزل راكعة و ساجدة حتى انفجر عمود الصبح .(٤١٨)
((مام گرانمايه ام فاطمه را در محراب خويش در حال ركوع و سجود و نيايش ‍ با خدا ديدم .او تا سپيده دم همچنان با خدايش عاشقانه در حال راز و نياز بود.))
٧-((حسن بصرى))يكى از دانشوران و عارفان در مورد اخلاص و سختكوشى فاطمه در عبادت گفت :
در اين امت ، پرستشگرتر و عابدتر و پراخلاص تر از دخت والاگهر پيامبر، پيدا نمى شود.او آنقدر براى عبادت و راز و نياز سرپا ايستاد كه پاهايش بر اثر عبادت ايستاده ورم كرد.(٤١٩)
٨- پيامبر گرامى در وصف عبادت خالصانه فاطمه فرمود:
انها لتقوم فى محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من الملائكة المقربين .(٤٢٠)
((او هنگامى كه در پرستشگاه خويش به پرستش خدا مى ايستد، هفتاد هزار فرشته بر او درود و سلام نثار مى كنند.))
آرى ، او سمبل عبادت كنندگان و پرستشگران آگاه و عاشق بود و خداى را از روى شور و شوق و عشق و شناخت عميق مى پرستيد و از پرستش خويش ‍ لذت مى برد؛ چرا كه پرستش او نه بسان پرستش تجارت پيشگان بود تا خدا را براى بهشت عبادت كند و نه بسان كسانى كه از ترس او مى پرستند، بلكه پرستش او پرستش احرار واقعى بود و او سرآمد و آموزگار راستين آزادمنشان گيتى است .
آخر او نسخه اى از((پدر))بود و پدرش چنان پرستشگرى عارف و پراخلاص بود و به گونه اى سجده هاى طولانى شبانه و راز و نيازهاى وصف ناپذير داشت و تا سپيده دمان غرق در مناجات با خدا كه پيام آمد اين قدر شامگاهان را تا سپيده سحر و طلوع فجر بر خود زحمت مده و خود را به رنج و سختى ميفكن !
طه ، ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ...
و فاطمه آن بانوى عابده و ساجده ، آن فرشته آسمانى و آن حوريه بهشتى ، بسان پدر بود؛ آن هم در اوج جوانى و شكوه و جمال آن .
آرى ، او از آغازين لحظه ولادت ، در راه عبادت و بندگى خدا گام نهاد و اين راه را تا بستر شهادت و حتى پس از آن تا هماره تاريخ با تدبير شگرفش ‍ ادامه داد.
يكى از دانشوران مسلمان در اين مورد آورده است كه :
فولدت فاطمة (عليها السلام ) فوقعت حين وقعت على الارض ‍ ساجدة (٤٢١)
٧- لطيف ترين روح دعا و نيايش دعا، يا خواندن عاشقانه و خالصانه و آگاهانه و پرشور و شعور آفريدگار هستى و نيايش و راز و نياز با آن سرچشمه حيات ، زيبايى ، قدرت ، عزت ، شكوه ، معنويت ، جمال ، كمال ، مهر، رحمت ، نعمت ، عدالت ، آزادگى ، وارستگى ، شايستگى ، برازندگى و والايى ، نوعى عبادت و پرستش خدا و برترين نوع توحيدگرايى و يكتاپرستى است .
روح و جان و مفهوم حقيقى چنين دعا و نيايشى نه تنها عبادت خدا كه بزرگترين عبادت ،
برتر از تلاوت قرآن ،
كليد نجات و رستگارى ،
رمز رشد و شكوفايى ،
سر ترقى و تكامل ،
راز رهايى از آتش دنيا و آخرت ،
از عوامل نجات از نگونسارى و تيره بختى ،
از وسايل اوج به سعادت و خوشبختى ،
مايه حركت به سوى خودسازى و ساختن خانه و خانواده و نزديكان و بيگانگان ، موجب گسترش ارزشهاى اخلاقى و والايى هاى انسانى در مزرعه جامعه ، و عامل زدوده شدن ضدارزش ها از كران تا كران دل ها و جامعه ها و تمدن هاست ؛ چرا كه در پرتو چنين دعا و نيايشى ، انسان از سويى به شناخت آفريدگار هستى كه برترين سرمايه هر انسان است ، پر مى گشايد و از دگر سو با احساس نياز در برابر او از آفت هاى ويرانگرى چون غرور، خودكامگى و تكبر كه ريشه نگونسارى هاست پاك مى گردد و دست نياز به بارگاه آن بى نياز مى برد.
از سويى در مى يابد كه سرچشمه نعمت ها و ارزانى دارنده موهبت ها، تنها اوست و در نتيجه به او عشق مى ورزد و با او پيوند عاطفى برقرار مى سازد كه يكى از راه هاى رشد و كمال و سازندگى است و از سوى ديگر با همين احساس نياز، فرمانبردارى او را گردن مى گذارد و به سعادت دنيا و آخرت پر مى گشايد.
از طرف ديگر دعا و نيايش به او اميد و نويد مى دهد و اعتماد به نفس ‍ مى بخشد و از آفت هاى روحى و روانى چون ياءس و نوميدى مصونش ‍ مى دارد و او را به تلاش قهرمانانه بر مى انگيزد و چون مى داند كه برآمدن دعاها و پذيرفته شدن نيايش او در گرو شرايطى چون خودسازى و اصلاح جان و عملكرد است ، از اين راه موفق به توبه و خودسازى و انجام كارهاى شايسته و درست مى گردد و در پرتو جهاد با نفس مى كوشد تا به ارزش هاى اخلاقى ، عقيدتى ، فرهنگى ، فكرى ، علمى ، اجتماعى و انسانى آراسته و از ضدارزش ها در همه ميدان ها خود را پيراسته سازد.
از سويى از آنجايى كه مى داند و درمى يابد كه هنگامه دعا و شرط آن اين است كه همه تلاش ها را در راه برآمدن خواسته ها انجام دهد و همه عوامل و شرايط و علل ظاهرى و طبيعى موفقيت را فراهم آورد و آن گاه فراتر از آن دعا كند، در نتيجه به تكامل و پيشرفت موفق مى گردد و از طرفى از آنجايى كه مى داند زشتكارى و گناه و ستم و بيداد و استبداد و انحصارگرى و حق كشى موانع برآمدن خواسته ها و به اجابت رسيدن دعاهاست ، از اين زشتى ها دورى مى جويد.
با اين بيان ، در نگرش ريحانه پيامبر، دعا و نيايش در قلمرو ناتوانى ها و نارسايى هاى ماست ، نه در قلمرو آنچه در پرتو فراهم آوردن علل و اسباب ظاهرى و تلاش و كوشش ميسر است .دعا به هنگام واماندگى و عقيم ماندن همه تلاش هاست و نه جايگزين شدن به جاى آنها.
و از اين نكته اين حقيقت دريافت مى گردد كه دعا نبايد از زبان و قلم برخيزد، بلكه بايد از كران تا كران وجود و از ژرفاى جان و اعماق دل ، زبانه كشد و به همراه سوز و گداز و عشق و عقيده باشد و زبان و قلم تنها ترجمان وجود و بيانگر خواست ده ميليون ميليارد سلول سازمان وجود او باشند.
بايد در پرتو دعا، قلب و روح به سرچشمه قدرت ها، عزت ها، نعمت ها و موهبت ها پيوند بخورد و دريابد كه هستى او و هستى همه موجودات به لطف و عنايت اوست و در همه شرايط و حالات ، از حال نياز گرفته تا بى نيازى ، از توانمندى گرفته تا ناتوانى ، از جوانى تا پيرى و كهنسالى ، از برخوردارى تا محروميت ، و هميشه و همه جا به او توجه يابد و بداند كه هر آنچه هست از اوست و اثرگذارى علل طبيعى نيز بر اساس خواست و سنتهاى اوست ، تنها در اين صورت است كه دعا مفهوم پيدا مى كند و آنگاه اثرات انسان سازش در ابعاد فردى ، روحى ، قلبى و اجتماعى جلوه گر مى شود.
اين جاست كه انسان در صورت اقتضاى مصلحت و حكمت و شايستگى از سوى او، به خواسته هاى خويش مى رسد و از آثار انسان ساز دعا نيز بهره ور مى گردد و در صورت مصلحت نبودن رسيدن به خواسته اش باز هم از آثار انسان ساز آن محروم نمى ماند.
فلسفه دعا و نيايش پاره اى از مردم كه به حقيقت دعا و نيايش پى نبرده و در نتيجه از اثرات تربيتى ، انسانى ، روانى و انسان ساز آن آگاهى ندارند، مفهوم حقيقى راز و نياز با آفريدگار و گرداننده فرزانه هستى را نمى شناسد، دعا را زير سؤ ال مى برند و از جهات گوناگونى بر آن اشكال مى تراشند و چون و چرا مى كنند.براى نمونه : گاه دعا و نيايش را عامل تخدير عنوان مى دهند و مى گويند:((چرا مردم را به جاى سوق دادن به تلاش و كوشش و بهره ورى از وسايل و امكانات مدرن و پيشرفته زندگى براى پركشيدن بر قله هاى كمال و سرفرازى و رسيدن به آرزوهايشان به سوى دعا گسيل داريم ؟ و چرا اين راه علمى و طبيعى پيشرفت و ترقى را به آنان نياموزيم ؟))
آنان گاهى دعا و نيايش را دخالت بيجا در كار خدا قلمداد مى كنند و مى گويند: آفريدگار هستى هر آنچه شايسته بداند و مصلحت بنگرد، همان را انجام مى دهد و از آنجايى كه ذات پاكى و بى همتاى او بر بندگانش پرمهر است و به مصالح و منافع حقيقى آنان از همه آگاهتر است ، پس چرا ما هر لحظه و هر ساعت دست به دعا برداريم و خواسته هاى خود را به او مخابره كنيم ؟
و گاهى هم دعا را با مقام خشنودى ، رضا و تسليم در برابر خواست خدا و اراده او ناسازگار اعلان مى كنند و بدين سان در مورد دعا چون و چرا مى نمايند.اما واقعيت اين است كه اين چون و چراها، بى پايه و بى اساس و پوچ است و نشانگر اين واقعيت است كه چون و چراكنندگان از روح دعا و فلسفه نيايش و آثار گوناگون تربيتى ، روانى ، اجتماعى ، عقيدتى ، اخلاقى ، هنرى ، معنوى و اخلاقى آن بى خبرند؛ چرا كه انسان در زندگى خويش براى استوار ساختن اراده خويش و به منظور پرتوان نمودن آن و مصون ماندن از نگرانى ها، تزلزل ها، رنج ها و پندارها به تكيه گاهى فراتر از تكيه گاه هاى مادى و طبيعى نياز دارد و نيايش و دعا همان چيزى است كه ما را متوجه آن نقطه اميد، آن سرچشمه هستى و آن هستى بخش مى سازد و چراغ اميد را هماره روشن و پرفروغ مى سازد.
فرد و جامعه اى كه دعا و نيايش را از زندگى خويش حذف كند، با بازتاب هاى نامطلوب روانى ، اخلاقى و اجتماعى رو به رو مى گردد و زيانهاى سنگين و جبران ناپذيرى را به جان مى خرد.
يكى از روانشناسان دانشمند در اين مورد مى گويد: فقدان نيايش در ميان يك جامعه ، برابر با سقوط و انحطاط آن است .اجتماعى كه احتياج به نيايش را در خود كشته است ، به طور طبيعى از زوال و تباهى در امان نخواهد ماند.البته اين نكته را نبايد از ياد برد كه تنها بامداد به دعا و نيايش ‍ پرداختن و ديگر ساعات روز بسان يك جانور وحشى بسر بردن ، بيهوده است ، بلكه بايد نيايش يك برنامه همواره انسان باشد و آنگاه در همه شرايط توجه داشته باشد تا اثر عميق دعا در انسان بماند و با بدانديشى و بدرفتارى و بدمستى از ميان نرود.(٤٢٢)
با اين بيان ، كسانى كه دعا را عامل تخدير مى دانند، به مفهوم دعا و روح آن پى نبرده اند؛ چرا كه دعاى واقعى آن نيست كه انسان ، وسايل و علل طبيعى را وانهد و به جاى آن دست به نيايش و راز و نياز بگشايد، بلكه منظور اين است كه پس از تلاش و كوشش و به كار گرفتن ابزارهاى موفقيت و پيروزى ، اگر به بن بست رسيد، نبايد نااميد و ماءيوس گردد و آنجا بايد دست به دعا بگشايد و از سرچشمه قدرت ها و عزت ها مدد بگيرد.پس دعا مخصوص ‍ بن بست ها و نارسايى هاست نه عاملى به جاى عوامل طبيعى .
افزون بر آن ، دعا آن گونه كه پاره اى مى پندارند با مقام((رضا و خشنودى))نيز ناسازگار نيست ؛ چرا كه دعا در حقيقت نوعى كسب قابليت براى درخور بهره و سهم افزون تر شدن از فيض و نعمت هاى خداست و كسب شايستگى بيشتر نه تنها برخلاف مقام رضا و خشنودى نيست كه هماهنگى با نظام شگفت انگيز هستى است كه بسوى كمال روان است .
پاورقي ها ٣٩٧- سوره يس ، آيه ١٠
٣٩٨- سوره سجده ، آيه ٣٠.
٣٩٩- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٣٠ و ٨٦.
٤٠٠- سوره نور، آيه ٦٣.
٤٠١- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٣٣.
٤٠٢- جلاء العيون ، ج ١، ص ١٣٥.
٤٠٣- ارشاد، ص ٢٣٥.
٤٠٤- ارشاد، ص ٢٣٥.
٤٠٥- نهج البلاغه ، قصار ٤٥٦.
٤٠٦- واژه هاى((تفكر))،((تدبر))و((تعقل))در ده ها آيه از قرآن شريف به كار رفته كه در آن ها انسان به تفكر و تدبر و خردورزى و خردمندى و شناخت خود و دنياى خود و آفريدگار خود و زندگى درخور شاءن خود فرا خوانده شده و ضمن تشويق و تحريص به زندگى انديشمندانه ، از بى فكرى و نينديشيدن ، سخت نكوهش شده است ؛ براى نمونه به آيات : ١٩٠، از سوره آل عمران ، ١٢، از سوره نحل ، ٤، از سوره رعد، ٢٩، از سوره ص ، ٢٠، از سوره زمر، ١٧٩، از سوره اعراف ، ٤٤، از سوره فرقان و...بنگريد.
٤٠٧- احقاق الحق ، ج ٤، ص ٤٨١.
٤٠٨- بحار، ج ٨، ص ٥٣.
٤٠٩- بحار، ج ٤٣، ص ٦٦.
٤١٠- سوره هود، آيه ٢٨.
٤١١- فرازهايى از خطابه فاطمه (عليها السلام ) به هنگامه عيادت زنان مدينه از او در بستر شهادت ؛ كشف الغمه ، ص ١٤٧؛ اعلام النساء، ج ٤، ص ١٢٣؛ بحارالانوار، ج ٤٣.
٤١٢- سوره شورى ، آيه ٥٣؛ سوره انشقاق ، آيه ٦.
٤١٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٧٢.
٤١٤- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٤.
٤١٥- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٤.
٤١٦- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٦.
٤١٧- كشف الغمة ، ج ٢، ص ٩٤، بحارا الانوار، ج ٤٣، ص ٧٦.
٤١٨- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٨١.
٤١٩- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٧٦.
٤٢٠- عوالم ، ج ١١، ص ٩٩.
٤٢١- ذخائر العقبى ، ص ٤٤.
٤٢٢- نيايش ، الكسيس كارل .

۱۴
سيما و سيره ريحانه پيامبر
يكى از دانشمندان در اين مورد مى نويسد:((نيايش ، در همان حال كه آرامش را پديد مى آورد، در فعاليت هاى مغزى انسانى نيز نوعى شكوفايى و شادمانى باطنى پديد مى آورد و گاه روح قهرمانى و دلاورى را بر مى انگيزد.))(٤٢٣)
نيايش ، ويژگى ها و اوصاف خود را با نشانه هاى بسيار مشخص و منحصر به فرد نشان مى دهد: صفا، متانت رفتار، شادى درونى ، چهره و اراده لبريز از يقين ، استعداد هدايت و نيز استقبال از حوادث را در انسان مى پرورد و اينهاست كه از وجود يك گنجينه پنهان در عمق روح و ژرفاى جان ما حكايت مى كند و تحت اين قدرت ، حتى مردم عقب مانده و كم استعداد نيز مى توانند نيروى عقلى و اخلاق خود را بهتر بكار اندازند و بيشتر بهره گيرند، اما متاءسفانه در دنياى ما كسانى كه نيايش را در چهره حقيقى آن بشناسند، بسيار اندكند.
اما اين بافته بى اساس كه دعا، دخالت در كار خداست و خدا هر آنچه را مصلحت بداند و شايسته بنگرد، عمل مى كند، نيز اشكالى بى مورد و پوچ است ؛ چرا كه مواهب و نعمت هاى خدا براساس استعدادها و لياقت ها و كشش ها ارزانى مى گردد و هر اندازه ، استعداد و شايستگى انسانى فراتر و بيشتر باشد، بهره او از موهبت ها بيشتر و از نعمت ها سهم بيشترى نصيب او مى گردد.
ششمين امام نور (عليه السلام) در اين مورد مى فرمايد:
ان عندالله عزوجل منزلة لا تنال الا بمساءلة .(٤٢٤)
((در بارگاه خدا براى انسان ، مقامات و منزلت هايى است كه بدون نيايش ‍ نمى توان آنها را بدست آورد.))
دانشمندى مى گويد: هنگامى كه ما به نيايش روى مى آوريم ، خود را به نيرو و قدرتى پايان ناپذير و بيكران - كه همه كائنات را به هم پيوسته است - پيوند مى دهيم .(٤٢٥)
و مى افزايد: امروز جديدترين دانش روانپزشكى همان چيزهايى را آموزش ‍ مى دهد كه پيامبران آموزش مى دادند؛ چرا كه روان شناسان اين نكته اساسى را دريافته اند كه دعا و نماز و داشتن يك ايمان استوار مذهبى ، نگرانى و تشويش و هيجان و ترس را كه موجب فراتر از پنجاه درصد ناراحتى ها و نگرانى هاى ما در زندگى است ، برطرف مى سازد.(٤٢٦)
شرايط دعا و نيايش افزون بر آنچه آمد، دعا و نيايش با خدا، يك نوع پرستش و يك نوع عبادت ، خضوع و بندگى و شايد لطيف ترين و ظريف ترين و بهترين انواع آن است .و انسان به وسيله دعا توجه تازه اى به ذات پاك و بى همتاى آفريدگار هستى پيدا مى كند و همان گونه كه همه عبادت ها و پرستش ها اثرات سازنده تربيتى دارند، دعا و نيايش با خدا نيز داراى بار تربيتى و اثرات سازنده اى در انديشه ، عقيده و اخلاق و عملكرد انسان است .
روايات رسيده درباره شرايط و ويژگى هاى يك دعا و نيايش شايسته و موفق ، از اثر سازنده تربيتى و اخلاق و انسانى آن پرده بر مى دارد؛ براى نمونه :
١- حضرت صادق فرمود:
اياكم ان يسئل احدكم ربه شيئا من حوائج الدنيا و الاخرة حتى يبدء بالثناء على الله والمدحة له و الصلاة على النبى و آله ثم الاعتراف بالذنب ثم المساءلة .(٤٢٧)
((مباد كسى از شما به نيايش و دعا بنشيند و چيزى از خداى توانا بخواهد، مگر اين كه نخست : ستايش شايسته و بايسته او را بجا آورد، از پى آن بر پيامبر مهر و خاندان گرانقدرش درود و سلام نثار نمايد، در مرحله سوم به گناهان خويش اعتراف نمايد و صادقانه توبه كند، و در مرحله چهارم به دعا و نيايش بپردازد و خواسته هاى خويش را بخواهد.))
با اين بيان ، براى برآمدن خواسته ها و پذيرفته شدن دعاها بايد به خودسازى پرداخت و از شايسته ترين انسانها كه پيامبر و خاندانش باشند، الهام و الگو گرفت .
٢- پيامبر گرامى مى فرمايد:
لتاءمرون بالمعروف ولتنهن عن المنكر، او ليسلطن الله شراركم على خياركم و يدعوا خياركم فلا يستجاب لهم .(٤٢٨)
((بايد به ارزش ها و والايى ها فراخوانيد و از گناهان و ضدارزش ها باز داريد وگرنه خدا، استبدادگران و بدكاران شما را بر نيكانتان چيره مى سازد و آن گاه هرچه نيكانتان دعا كنند و خدا را بخوانند، دعايشان پذيرفته نخواهد شد.))
با اين بيان ، شرط برآمدن خواسته ها و پذيرفته شدن دعاها در اين روايت ، ساختن جامعه است چرا كه وانهادن مسئوليت اجتماعى و كار بزرگ((نظارت ملى))ميدان جامعه را براى تباهى ها و تبهكاران هموار مى سازد و براساس سنت خدا، استبداد و ارتجاع را بر پيشرفت و ترقى ، و ظالمان و خودكامگان را بر ترقى خواهان و عدالت جويان و آزادى خواهان چيره مى سازد.
٣- و نيز در اين مورد مى فرمايد:
من احب ان يستجاب دعائه فليطيب مطعمه .(٤٢٩)
((كسى كه دوست مى دارد دعا و خواسته هايش پذيرفته شود، بر اوست كه كسب و كار و راه هاى درآمد و سبك اقتصادى و معيشتى خود را اصلاح كند و از حرامخوارگى بپرهيزد.))
با اين بيان ، اثر ديگر دعا و نيايش ، اصلاح كسب و كار و جلوگيرى از ستم و بيداد اقتصادى و غصب و تجاوز و يا پايمال ساختن حقوق ديگران است .
٤- اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد:
الداعى بلا عمل كالرامى بلاوتر.(٤٣٠)
((دعاكننده بدون تلاش سازنده و عمل ، بسان تيرانداز بدون زه مى باشد.))
و چون((زه))عامل حركت و وسيله راندن تير به سوى هدف است ، نقش ‍ عمل نيز در((دعا))روشن مى گردد.
٤- اميرمؤمنان در پاسخ كسى كه با يادآورى آيه شريفهادعونى استجب لكم (٤٣١)، از پذيرفته نشدن دعاها و خواسته هاى خويش در بارگاه خدا گلايه و شكوه داشت ، فرمود:
ان قلوبكم خانت بثمان خصال :
اولها: انكم عرفتم الله فلم تؤ دوا حقه كما اوجب عليكم فما اغنت عنكم معرفتكم شيئا.
والثانية : انكم امنتم برسوله ، ثم خالفتم سنته وامتم شريعته فاين ثمرة ايمانكم ؟
والثالثة : انكم قراءتم كتابه ، فلم تعلموا به وقلتم سمعنا واطعنا ثم خالفتم ،
والرابعة : انكم قلتم انكم تخافون من النار وانتم فى كل وقت تقدمون اليها بمعاصيكم فاين خوفكم ؟
والخامسة : انكم قلتم انكم ترغبون فى الجنة وانتم فى كل وقت تفعلون ما يباعدكم منها فاين رغبتكم فيها؟
والسادسة : انكم اكلتم نعمة المولى ولم تشكروا عليها!
والثامنة : انكم جعلتم عيوب الناس نصب عيونكم و عيوبكم و راء ظهوركم تلومون من انتم احق باللوم منه ، فاى دعاء يستجاب لكم مع هذا و قد سددتم ابوابه و طرقه ؟ فاتقوا الله واصلحوا اعمالكم واخلصوا سرائركم وامروا بالمعروف وانهوا عن المنكر فيستجيب الله لكم دعائكم .(٤٣٢)
((علل پذيرفته نشدن دعاها خواسته هاى شما اين نكته عميق است كه قلب و دل شما در هشت مورد خيانت ورزيده است ، از اين رو خواسته هايتان برآورده نخواهد شد تا به خود آييد و جبران كنيد:
١- شما خداى يكتا را شناختيد، اما حق او را ادا ننموديد، از اين رو شناخت بدون عمل به شما سودى نخواهد بخشيد.
٢- شما به پيامبرش ايمان آورديد، سپس به سنت و سيره و روش او مخالفت نموديد، پس ثمره ايمان شما كجاست ؟
٣- شما قرآن پرشكوه و كتاب آسمانى او را خوانديد، اما به مفاهيم و مقرراتش عمل نكرديد و گفتيد كه :((بار خدايا! شنيديم و فرمانبردارى نموديم .))اما در ميدان زندگى به مخالفت برخاستيد.
٤- شما با زبان مى گويى از كيفر رستاخيز بيمناك هستيد، اما هماره به كارهايى دست مى يازيد كه شما را به دوزخ و كيفر نزديك مى سازد و.
٥- شما مدعى هستيد كه عاشق و شيفته پاداش پرشكوه خدا و بهشت پرطراوت و زيباى او هستيد، اما هماره كارهايى انجام مى دهيد كه شما را از آن دور مى سازد.
٦- شما نعمت هاى گوناگون خدا را مى خوريد و سپاس او را به جا نمى آوريد.
٧- به شما فرمان رسيده است كه دشمن شيطان باشيد، اما شما با او طرح دوستى مى افكنيد و در حالى كه بوسيله زبان با او دشمنى مى ورزيد در ميدان عمل ، با او دوستى مى كنيد.
٨- شما عيب ها و لغزش هاى ديگران را در برابر چشمان خود قرار مى دهيد و به آنان اعتراض مى كنيد، اما عيب هاى خود را پشت سر مى افكنيد و با اين عملكرد مسدود ساخته ايد، چگونه چنين چيزى را انتظار مى بريد؟
هان اى مردم ! پرواى خدا پيشه سازيد و كارهايتان را اصلاح كنيد و به ارزشها دعوت نماييد و از ستم و بيداد، نهى كنيد تا دعايتان شنيده شود.))
دقت در اين روايات نشانگر آن است كه پذيرفته شدن دعا در گرو خودسازى ، ايمان ، تقوا، عدالت خواهى ، آزادى خواهى ، رعايت حقوق انسانها و تلاش در اصلاح فرد، خانواده ، جامعه است ، نه بدون اينها.و اين نشانگر آثار پرشكوه و دگرگون ساز دعا در ابعاد گوناگون به ويژه بعد تربيتى است .(٤٣٣)
جايگاه نيايش در زندگى دوستان حق با نكاتى كه در مورد دعا و نيايش از نظر شما خواننده گرامى گذشت ، روشن مى شود كه چرا دعاى خالصانه و نيايش عارفانه - با شرايط و ويژگى هايش ‍ - در زندگى دوستان خدا و شيفتگان به بارگاه او جايگاه رفيع و پرفرازى دارد!
چرا آنان به دعا خو مى گيرند!
به نيايش عاشقانه روى مى آورند!
با آن بال مى گيرند و تا عرش خدا راه مى يابند!
با آن به اوج آرامش پرمى كشند!
و گمشده دل ناآرام و بى قرار خويش را در آن مى يابند،
و آن را دانشگاه والايى ها، آزادگى ها و غناها و بى نيازى ها و استقلال ها و برازندگى ها و شايستگى ها و خودسازى ها مى نگرند!
...و ريحانه خداجو، توحيدگرا، پراخلاص ، پرمعنويت ، شيفته و شيداى حق پيامبر، سرآمد نيايشگران عارف و عاشق و آموزگار ژرف نگر و نوانديش و واقع گرا و با حقيقت آنان بود و به راستى روح دعا و جان نيايش و قلب راز و نياز.
در سبك و سيره ريحانه پيامبر، همان گونه كه نماز جايگاه رفيعى داشت ، دعا و نيايش نيز از جايگاه والايى بهره ور بود.
او به راستى روح دعا و نيايش بود و در سيره و سبك زندگى اش بدان بسيار بها مى داد؛ چرا كه آن انسان والا، دعا و نيايش خالصانه و با روح و محتوا را، همان عبادت و پرستش عارفانه خدا مى دانست .الدعا هو العبادة (٤٣٤)
آن را سلاح انسان توحيدگرا و با ايمان و ستون دين و آيين و نور و روشنايى آسمان ها و زمين ارزيابى مى كرد.الدعا سلاح المؤمن و عمود الدين و نور السموات والارض .(٤٣٥)
بر اين باور بود كه دعا و نيايش با شرايط و روح ، كليد پيروزى و رستگارى ، و راز و رمز سرفرازى و نيكبختى است و بهترين دعاها، دعايى است كه از سينه پاك و قلب پرواپيشه و درون ساخته شده و وارسته و پاكيزه برخيزد.الدعا مفاتيح النجاح و مقاليد الصلاح ، و خير الدعاء ما صدرعن صدر نقى و قلب تقى .(٤٣٦)
و در اثرگذارى ، آن را برتر و نافذتر از نوك نيزه و سنان مى شناخت .ان الدعاء انفذ من السنان .(٤٣٧)
او دعاى باسوز و آگاهى و شور و اخلاص و هدفمند و انسان گرايانه را برتر از تلاوت قرآن مى شمرد.الدعاء افضل من قرائة القرآن .(٤٣٨)
و بر اين انديشه رهنمون بود كه در بارگاه خدا، براى بندگان شايسته كردارش ‍ مقام و منزلت پرفرازى است كه رسيدن به آن در گرو دعاست و جز در پرتو نيايش نمى توان به آن نايل آمد.ان عندالله منزلة لا تنال الا بمساءلة (٤٣٩)
و اين پيام خدا به وسيله پيامبر را آويزه گوش داشت كه :((اگر دعاهاى شما نباشد، پروردگارم براى شما ارج و بهايى نمى نهد.))
قل ما يعبوء بكم ربى لولا دعائكم (٤٤٠)
و پاسخ ‌گوى شوريده و بى قرار دعوت آفريدگار پرمهرش بود كه فرمود:((مرا بخوانيد تا دعاهاى شما را به اجابت برسانم .))
ادعونى استجب لكم (٤٤١)
آن حضرت تا آن جايى به دعاى با روح و محتوا و شرايط بها مى داد كه آن را از دنياى ناپايدار و آنچه در آن است ، دوست داشتنى تر مى شمرد؛ به گونه اى كه وقتى پدرش پيامبر از او پرسيد:((دخترم مى خواهم نيايش و دعايى به تو بياموزم كه از بارگاه خدا آموخته ام و هيچ انسانى آن را با شور و اخلاص نخواهد خواند مگر اين كه به خواسته هايش خواهد رسيد.))
آن حضرت فرمود:((آرى پدر جان ! آرى ، بياموز!))
و آن گاه افزود:((پدر جان ! چنين دعا و نيايشى از دنيا و هر آنچه در آن است براى من محبوب تر است .))
يا ابة ! لهذا احب الى من الدنيا و ما فيها.(٤٤٢)
آموزگار راستين دعا او نه تنها خود روح دعا و نيايش بود بلكه آموزگار بزرگ دعا و راز و نياز به شمار مى رفت و زنان و مردان فضيلت خواه و كمال جو و درست انديش را به سوى خودسازى و اوج در پرتو دعا برمى انگيخت و در فرصت هاى گوناگون بدين وسيله آنان را به سوى خدا توجه مى داد.
در روايت است كه پس از رحلت پيامبر گرامى ، زنان بنى هاشم در كانون وحى و رسالت گرد آمده و شيون مى كردند و با شعر و نثر، از افتخارات خود مى گفتند.
آن حضرت با اينكه در سوگ خورشيد رسالت لبريز از غم و اندوه بود، رو به آنان كرد و فرمود:
اتركن التعداد و عليكن بالدعا.(٤٤٣)
((دست از شمارش افتخارات برداريد و به دعا و نيايش و پرستش خداى يكتا و فرمانبردارى از او مباهات كنيد و بر شايسته كردارى و عدالت خواهى و آزادگى افتخار نماييد.))
آموزش ارزشها در لابلاى دعا هدف بلند آن انسان والا در نيايش و راز و نياز خويش ، پرستش عاشقانه خدا و چشيدن مهر و عشق او و سيراب ساختن روح و گستره جان از جام محبت و معرفت حق بود، اما در كنار آن ، درس هاى انسان ساز ديگرى نيز مى آموخت و براى ديگران دعا مى كرد و درس بشردوستى و مردم خواهى مى داد.
حضرت مجتبى آورده است كه مام ارجمندم را ديدم كه از نيمه هاى شب تا سپيده دم نماز مى گزارد و با خداى فرزانه نيايش مى كند و براى همسايگان از بارگاه او طلب خير و رستگارى مى نمايد.
به او نزديك شدم و گفتم : مادر جان ! چرا نخست براى ديگران دعا مى كنى و پس از آن براى خودمان ؟
فرمود:بنى ! الجار ثم الدار
و نيز يكى از شاگردان آن حضرت آورده است كه در واپسين دقيقه هاى حيات ظاهرى ريحانه پيامبر بود كه او نخست غسل كرد و آن گاه لباس ‍ جديدى بر تن نمود و در محراب عبادت نشست و دست نياز به بارگاه آن بى نياز برد و با شور و عشق و اخلاصى وصف ناپذير به راز و نياز پرداخت .
آهسته آهسته به او نزديك شدم ، ديدم در فرازى از دعاى خويش چنين زمزمه مى كند:الهى و سيدى بالذين اصطفيتهم و ببكاء ولدى فى مفارقتى ، ان تغفر لعصاة شيعتى و شيعة ذريتى .(٤٤٤)
((خداى من ! سالار من !
تو را به شكوه و حرمت پيامبرانى كه آنان را برگزيده اى ،
و به گريه هاى جانسوز فرزندانم در جدايى ام ، از بارگاهت مى خواهم كه به لغزشكاران رهروان راه من و فرزندانم ببخشايى و آنان را بيامرزى و از سر مهر و رحمت بى كرانت ، آنان را به سوى نجات و رستگارى رهنمون گردى !))
فهرستى از دعاهاى ريحانه پيامبر دعاها و نيايش هاى رسيده از آن روح دعا و نيايش - با همه سانسوز و اختناق و ستم تاريخ بر آن آموزگار والاييها - بسيار و از نظر شمار و تنوع و محتوا، فرهنگ غنى و انسان سازى را مى سازد كه در خور تعمق و مطالعه بسيار است .
براى آگاهى از آنها بايد به كتابهايى نظير((مهج الدعوات))،((فلاح السائل))،((بلد الامين))،((مصباح المتجهد))،((بحار الانوار))، مفاتيح و حاشيه آن ،((مفتاح النجاة))،((سند فاطمة الزهراء))،((صحيفه فاطميه))، و ديگر كتاب ها(٤٤٥) مراجعه كرد؛ اما در اينجا تنها به ترسيم فهرست كوتاهى از آنها بسنده مى كنيم و مى گذريم .
دسته هاى چندگانه دعاها و نيايش هاى آن حضرت مجموعه دعاها و راز و نيازها و نيايش هاى انسان ساز و آزاده پرور ريحانه سرفراز پيامبر را مى توان در چند بخش كلى دسته بندى كرد:
١- تسبيحات
٢- نمازها
٣- دعاها
٤- توسل به آن حضرت
١- تسبيحات ريحانه پيامبر
در مورد چگونگى آموزش اين برنامه عبادى و اين ارمغان معنوى از سوى والاترين پدر به برترين دخت گيتى ، روايات متعددى رسيده است كه در يكى از آنها اميرمؤمنان مى فرمايد:
يكى از فرمانروايان عجم خدمتگزارانى به پيامبر گرامى هديه نمود.من به فاطمه پيشنهاد كردم كه نزد پدر برود و يكى از آن ها را براى انجام كارهاى خانه بخواهد.
بانوى بانوان به محضر پيامبر شرفياب شد و سخن خويش را بيان كرد.پيامبر فرمود: فاطمه جان ! مى خواهم هديه اى به تو بدهم كه نه تنها از هر خدمتگزارى بهتر، بلكه از دنيا و آنچه در آن است نيز ارزشمندتر است .فقال يا فاطمه ! اعطيك ما هو خير لك من خادم و من الدنيا بما فيها؟
فاطمه (عليها السلام ) شادمان شد و پيامبر فرمود: دخت ارجمندم ! پس از هر نماز ٣٤ بار با همه وجود و اخلاص بگو((الله اكبر))، و ٣٣ بار بگو((الحمدلله))، و ٣٣ بار بگو((سبحان الله))و آن گاه اين برنامه معنوى را با((لا اله الا الله))به پايان ببر كه بى ترديد اين برنامه معنوى و عبادى نه تنها از آنچه مى خواستى بهتر و سودمندتر است كه از دنيا و همه ارزش هاى آن نيز بهتر است .
به همين جهت((فاطمه))پس از آن روز، بعد از هر نمازى اين برنامه معنوى را با شور و شعورى ژرف و وصف ناپذير انجام مى داد.از اين رو اين برنامه عبادى و روحى را تسبيحات فاطمه ناميده اند.فلزمت هذا التسبيح بعد كل صلوة ، و نسب اليها.(٤٤٦)
از ششمين امام راستين آورده اند كه در وصف اين ارمغان معنوى و برنامه عبادى فاطمه (عليها السلام ) به يكى از ياران فرمود: ما همان گونه كه كودكان خويش را به انجام نماز فرمان مى دهيم ، به تسبيحات فاطمه نيز راه مى نماييم ؛ از اين رو شما نيز اين برنامه معنوى را داشته باش و هماره بر آن مداومت كن ؛ چرا كه هر بنده اى بر آن مداومت ورزد و بدين وسيله خداى را بپرستد، هرگز دچار نگون بختى نخواهد شد.يا ابا هارون ! انا ناءمر صبياننا بتسبيح فاطمة ، كما ناءمرهم بالصلوة ، فالزمه ، فانه لم يلزمه عبد فتشقى .
و پنجمين امام نور فرمود: خدا با چيزى برتر از تسبيحات فاطمه (عليها السلام ) پرستش نگرديده است ؛ چرا كه اگر براى ستايش و پرستش خدا چيزى بهترى بود، پيامبر آن را به ريحانه اش ارمغان مى داد.
ما عبدالله بشى ء من التمجيد افضل من تسبيح فاطمة ، ولو كان شى ء افضل لنحله رسول الله فاطمة .
٢- نمازهاى ويژه آن حضرت
محدثان براى آن بانوى انديشمند و پرمعنويت ، نمازهاى ويژه اى آورده اند كه به بيان اين روايات با خواندن آنها و راز و نياز پس از آنها، به نيايش خدا مى نشست و تا ملكوت خدا پر مى كشيد و اوج مى گرفت و غرق در عظمت و مهر او مى شد.
اين نمازها متعدد است ؛ پاره اى به هنگام خوف و خطر خوانده مى شود و پاره اى براى برآمدن خواسته ها؛ برخى به عنوان بهترين شيوه عبادت و برترين راز و نياز بجا آورده مى شود و برخى به عنوان استغاثه به بارگاه خدا و يارى خواهى از آن سرچشمه قدرت و عزت ، كه در اينجا تنها به دو نمونه مى نگريم :
١- نماز ريحانه پيامبر:مرحوم شيخ طوسى بر اين باور است كه نماز حضرت فاطمه دو ركعت است ؛ در ركعت نخست ، سوره حمد و آن گاه صد بار سوره((قدر))خوانده مى شود؛ و در ركعت دوم ، سوره((حمد))و از پى آن يكصد مرتبه سوره((اخلاص))و آن گاه سلام مى دهيم و پس از سلام ، با تسبيحات آن حضرت با خدا راز و نياز مى كنيم و سرانجام هم با اين دعا:
سبحان ذى العز الشامخ المنيف ، سبحان ذى الجلال الباذخ العظيم ،
سبحان ذى الملك الفاخر القديم ، سبحان من لبس البهجة و الجمال ،
سبحان من تردى بالنور و الوقار، سبحان من يرى اثر النمل على الصفا،
سبحان من يرى وقع الطير فى الهواء، سبحان من هو هكذا لا هكذا غيره .(٤٤٧)
((منزه و پاك است خداى شكست ناپذير و بلندمرتبه ،
منزه و پاك است خداى صاحب شكوه والايى و عظمت ،
منزه است خداى دارنده فرمانروايى ارزشمند و ديرين ،
منزه است آن خدايى كه به لباس جمال و زيبايى معنوى آراسته است ،
منزه است آن خدايى كه پوشش نور و وقار در بر دارد،
منزه است آن خدايى كه اثر پاى مورچه را در صخره هاى سخت و سياه مى بيند،
منزه است آن خدايى كه اثر فرود و پرواز پرنده را در هوا مى نگرد،
منزه است آن كه تنها او صاحب اين كمال و جمال و ويژگى هاست و نه جز او.))
٢- نماز استغاثه به ريحانه پيامبر:چگونگى اين نماز پرمعنويت و پربركت كه براى رفع گرفتارى ها و برآمدن خواسته ها و خواندن خدا به حرمت و شكوه دخت سرفراز پيامبر گزارده مى شود، اين گونه است :
پس از آغاز نماز، نخست دو ركعت نماز خوانده مى شود، آن گاه پس از سلام ، سر را به سجده مى نهيم ؛ در همان حال يكصد بار مى گوييم :يا فاطمة !
آن گاه سمت راست چهره را بر زمين مى گذاريم و صد بار با همه اخلاص و ايمان به خدا مى گويى :يا فاطمة !
سپس سمت چپ چهره را و باز يكصد بار مى گوييم :يا فاطمة !
و باز سجده مى كنيم و يكصد و ده مرتبه مى گوييم :يا فاطمة !
و سرانجام اين دعا را مى خوانيم :
يا آمنا من كل شى ء و كل شى ء منك خائف حذر، اسئلك باءمنك من كل شى ء و خوف كل شى ء منك ان تصلى على محمد و ال محمد و ان تعطينى امانا لنفسى و اهلى و مالى و ولدى حتى لااخاف احدا ولا احذر من شى ء ابدا، انك على كل شى ء قدير.(٤٤٨)
٣- دعاهاى روزانه آن حضرت
منظور از دعاها، نيايش هاى روزانه آن روح دعاست كه برخى از آنها عبارتند از:
دعاى روز شنبه ،
دعاى روز يكشنبه ،
دعاى روز دوشنبه ،
دعاى روز سه شنبه ،
دعاى روز چهارشنبه ،
دعاى روز پنجشنبه ،
دعاى روز جمعه .(٤٤٩)
دعاى پس از نماز:ريحانه ارجمند پيامبر پس از هر نمازى از نمازهاى شبانه روزى ، دعاهايى جان بخش مى خواند كه پاره اى از آنها عبارتند از:
دعاى پس از نماز بامدادى ،
پس از نماز ظهر،
پس از نماز عصر،
پس از نماز مغرب ،
پس از نماز عشا.(٤٥٠)
دعاهاى ديگر آن حضرت :از ريحانه پيامبر دعاهاى ديگر نيز به مناسبت هاى گوناگون رسيده است كه هر كدام از آنها درخور تعمق و از ابعاد گوناگون ، شايسته بهره ورى است .پاره اى از آنها عبارتند از:
١- دعاى آن حضرت براى بهبودى بيمارى فرزندش حسن (عليه السلام)
٢- دعا براى اداى دين
٣- دعا جهت برطرف شدن التهاب و تب
٤- دعا براى نجات از گرفتارى ها
٥- دعا براى برآمدن خواسته هاى مهم
٦- دعا براى نجات از زندان
٧- دعا براى رهايى از تنگناها
٨- دعا براى مصون ماندن از حريق
٩- دعاى آن حضرت براى ورود و خروج از مسجد(٤٥١)
١٠- حرز آن حضرت
٤- دعاى توسل به آن حضرت :
مؤلف كتاب((بهجة قلب المصطفى))از استاد خويش ، آيت الله مرحوم آخوند همدانى ، آورده است كه به هنگام توسل به ريحانه پيامبر، بايد با اخلاص كامل رو به بارگاه خدا آورد و ٥٣٠ بار اين دعا را خواند:
اللهم صل على فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها بعدد ما احاط به علمك
بارخدايا! بر فاطمه و پدر گرانقدرش ، بر فاطمه و همتاى بزرگوارش ، بر فاطمه و پسران ارجمندش به شمار آنچه كه دانش بى كرانت آن را فراگرفته است درود فرست .
و نيز از همان مرد دانش و دعا آورده است كه مى گفت : به هنگام توسل به ريحانه پيامبر اين دعا به همان شمار، با شور و اخلاص و ايمان و عرفان خوانده شود.
الهى بحق فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها.(٤٥٢)
٨- گوهر ايمان آگاهانه و عاشقانه واژه آشنا و دلپذير ايمان در فرهنگ واژه شناسان به مفهوم دل بستن ، اطمينان يافتن ، باورداشتن دل و قلب و جان آدمى به چيزى است و در فرهنگ قرآن و روايات به مفهوم باور فكرى و اطمينان عميق قلبى به مبداء و معاد و رسالت برترين پيام آور خدا و مقررات آسمانى اوست .
اين باور درونى و گرايش قلبى ، قدرت و توانايى انسان را بالا مى برد، روح اميد و آينده نگرى و آينده سازى به انسان مى دمد، انسان را به ايثار و اخلاص وا مى دارد و فداكارى و گذشت و بشردوستى و تلاش قهرمانانه در راه هدفهاى والاى الهى را سيره و شيوه او مى سازد.
ايمان سخت ترين مشكلات را براى انسان سهل و آسان جلوه مى دهد؛ زندگى را براى او شاداب و با نشاط، و پرطراوت و پرمحتوا مى سازد؛ براى انسان موهبت شجاعت ، شهامت ، دريادلى ، قدرت تحمل ، شكيبايى در راه هدف ، صداقت و وفا، گرما و حرارت و حيات پديد مى آورد و دل و جان و ديدگان او را نورباران مى سازد و به گواهى خدا و پيامبر و امامان نور و حقايق تاريخى ،((فاطمه))سمبل درخشان و مشعل فروزان دانش و ايمان بود و ايمان ژرف و عميقى بسان ماده حياتى خون در كران تا كران وجود و در همه رگ ها و مويرگ هاى سازمان وجود او حضور داشت و همه اعضا و جوارح او را وقف اطاعت و بندگى خدا و مهر و محبت به بندگان او ساخته بود.
پيامبر گرامى در مورد ايمان بى همانند او مى فرمود:
ان ابنتى فاطمة ملاء الله قلبها و جوارحها ايمانا و يقينا.(٤٥٣)
((خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه ، را از گوهر گرانبهاى ايمان و يقين - آن گونه كه مى بايد - لبريز ساخته است .))
و نيز مى فرمود:
ان ابنتى فاطمة ملاء الله قلبها و جوارحها ايمانا الى مشاشها.(٤٥٤)
((خداوند قلب و جوارح و اعماق وجود دخترم فاطمه را به گونه اى از ايمان لبريز ساخته است كه گوهر گرانبهاى ايمان و يقين تا مغز استخوان هاى او نفوذ كرده است .))
٩- باور عميق سراى آخرت او در ميان برترين زنان ، بانويى بى همتا و بى نظير بود.يكى از نام هاى بلندآوازه و پرمعناى او((بتول))و گسسته از دنيا و ارزش هاى زودگذر آن و زرق و برق هاى سراب گونه اش بود.
آن گرانمايه هستى ، دختر آخرت بود؛ فرزند معاد و سراى ماندگار و جاودانه بود؛ دخت بهشت پرنعمت و پرطراوت و زيباى خدا بود و راز و رمز آفرينش آن .
از ويژگى هاى عقيدتى اش ، ايمان عميق و ژرف به معاد و جهان پس از مرگ و زندگى جاودانه اخروى بود.او بر اين باور و انديشه آسمانى پاى مى فشرد كه انسان در برابر گفتار و رفتار و انديشه هاى خويش مسئول است .تمامى نيت ها و نقشه ها و سياست ها و برنامه ها و عملكردهاى انسان ، در همه ابعاد و ميدان هاى زندگى ، رنگ ابديت به خود مى گيرد و سرانجام در دادگاهى كه جز به حق و عدلت داورى نمى كند، بررسى مى گردد و همواره مايه مباهات و افتخار يا سرافكندگى و عذاب او مى گردد.
او به راستى از بندگان وارسته و شايسته اى بود كه بهشت را با همه مواهب و نعمت هايش به چشم دل مى نگريست و آتش شعله ور و فروزان دوزخ را با انواع عذاب هاى مرگبارش براى ستمگران و آلودگان ، تماشا مى كرد و چنين باور ژرف و آينده نگرى دقيق و عميقى روشن است كه چگونه او را به ايمان و عمل ،
به عشق و اخلاق ،
به پايدارى و شكيبايى ،
به عدالت و هدفدارى ،
به جهاد و تلاش ،
به آزادى خواهى و حريت طلبى ،
به حق محورى و ستم ستيزى ،
به بشردوستى و مردم خواهى ،
به گذشت و ايثار،
به آراستگى به ارزش ها و والايى ها،
و زهد و پارسايى وصف ناپذريرى بر مى انگيزد.
و او اين گونه مى شود:
١- روزى پيامبر گرامى بر آن فرزانه عصرها و نسل ها وارد شد و ديد كه دخت ارجمندش سخت اندوهگين است .از او سبب اندوهش را پرسيد:
دخل رسول الله ذات يوم على فاطمة وهى حزينة فقال لها ما حزنك يا بنيه ؟
پاسخ داد:((پدر جان ! واقعيت اين است كه با تعمق در آيات قرآن به ياد رستاخيز و به پا خاستن انسان ها از دل خاك به صورت عريان و برهنه افتادم ...))
يا ابة ذكرت المحشر ووقوف الناس عراة يوم القيامة ...(٤٥٥)
پيامبر فرمود: گرامى دخترم ! آرى روز رستاخيز به راستى روز بزرگى است ، اما فاطمه جان ! فرشته وحى از جانب خدا براى من پيام آورده است كه در روز رستاخيز و به هنگامه شكافتن زمين براى گرد آمدن انسانها به سوى محشر، نخست من از رحم خاك بر مى خيزم و آن گاه شوى گران قدرت على (عليه السلام)، سپس خداى پرمهر فرشته وحى را با هفتاد هزار فرشته به سوى تو گسيل مى دارد و آنان با نهايت احترام و مهر تو را ندا مى دهند و با شكوه و عظمت وصف ناپذيرى وارد محشر مى گردى .
از اين رو براى تو با آن انديشه و نيت هاى پاك ، با آن ايمان و عملكرد شايسته ، با آن آراستگى به ارزشها و پيراستگى از نقاط منفى جاى نگرانى نيست .
٢- مفسران و محدثان آورده اند كه هنگامى كه دو آيه ٤٣ و ٤٤ از پانزدهمين سوره قرآن بر پيامبر فرود آمد و بدين گونه از اوضاع سهمگين دوزخ سخن گفت ، آن بزرگوار سخت گريست و همه ياران آن حضرت نيز به گريه افتادند.هيچ كس دليل حزن عميق پيامبر را نمى دانست و او به گونه اى آيات را زمزمه مى كرد و اشك مى ريخت كه كسى ياراى پرس و جو نداشت .
همه مى دانستند كه پيامبر در سخت ترين شرايط غمبار، در روى زمين به سوى فاطمه مى رود و با ديدن او شادمان مى گردد.از اين رو برخى((سلمان))را به خانه ريحانه پيامبر فرستادند تا او را بياورد و او سبب حزن و اندوه پيامبر را بپرسد و غم او را به شادمانى و شور و شعف تبديل سازد.هنگامى كه((سلمان))وارد خانه دخت گرامى پيامبر شد، ديد بانوى بانوان ، خود آسيا مى كند و زير لب اين آيه را زمزمه دارد كه :
((وما اوتيتم من شيى ء فمتاع الحيوة الدنيا و زينتها وما عندالله خير وابقى افلا تعقلون))(٤٥٦)
((آنچه به شما داده شده است بهره هاى زندگى زودگذر دنيا و زينت و زيور فناپذير آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است ؛ آيا نمى انديشيد؟))
سلمان سلام كرد و ناراحتى و اندوه پيامبر را به عرض رسانيد.فاطمه (عليها السلام ) پوشش خويش را برداشت و به سرعت به سوى مسجد و نزد پدر حركت كرد.
سلمان وقتى چادر ساده و ارزان قيمت ، اما آكنده از صفاى فاطمه و خانه و آشپزخانه و غذاى ساده خاندان او را ديد، گفت : اى خدا! قيصرهاى روم و كسراهاى ايران ، بهترين غذاها را فراهم مى كنند و زنان و دختران آنان حرير و ديبا مى پوشند اما برترين بانوان اين گونه ساده و پارسا زندگى مى كند!
پيامبر فرمود: سلمان !ان ابنتى لفى الخيل السوابق .(٤٥٧)
((دخترم در پيشاپيش صفوف سبقت گيرندگان به بهشت است .))
آن گاه فاطمه گفت : پدر جان ! گريه و اندوه چرا؟
فرمود: دو آيه نازل شده كه پدرت را گريانده است .
پرسيد: كدامين آيات ؟
پيامبر اين گونه تلاوت فرمود:
وان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم ...
هنگامى آيات را براى فاطمه خواند، او از ژرفاى دل فرياد كشيد كه :
الويل ! ثم الويل لمن دخل النار!و آن گاه به زمين افتاد و بى هوش نقش ‍ بر زمين گشت .
سلمان با ديدن اين منظره گفت : اى كاش گوسفندى بودم كه مرا مى كشتند و پوستم را مى دريدند و به دوزخ نمى رفتم .
ابوذر گفت : اى كاش مادر مرا نزاييده بود و نام دوزخ را نشنيده بودم .
مقداد گفت : اى كاش پرنده بودم و حساب و كتاب نداشتم .
و اميرمؤمنان فرمود: اى كاش درندگان گوشت بدنم را دريده و بودند يا مادر مرا به دنيا نياورده بود و نام دوزخ را با وصف سهمگين آن نمى شنيدم .و آن گاه دست بر سر نهاد و فرياد كشيد كه :
وا بعد سفراه ، وا قلة زاداه فى سفر القيامة ، يذهبون فى النار و يتخطفون ...مرضى لا يعاد سقيمهم ، و جرحى لا يداوى جريحهم واسرى لا يكف اسيرهم ، من النار ياءكلون ، و منها يشربون ...(٤٥٨)
((آه از دورى راه !
آه از اندك بودن زاد و توشه در سفر رستاخيز!
آه از آن لحظاتى كه گناهكاران و مجرمان در آتش وارد مى گردند و به وسيله آتش ربوده مى شوند!
آه بر آن بيمارانى كه در بيماريشان كسى از آنان عيادت نمى كند!
آه بر زخمى ها و مجروحانى كه جراحتهايشان مداوا نمى گردد!
...و اسيرانشان آزاد نخواهند شد و در ميان شعله هاى سوزان آتش زير و رو مى شوند!...))
٣- و نيز آورده اند كه روزى از روزهاى پربار زندگى فاطمه ، پيامبر گرامى نزد او آمد و از حال و روز او پرسيد.
بانوى بانوان در پاسخ پدر فرمود:
و الله لقد اشتد حزنى واشتد فاقتى وطال اسفى .(٤٥٩)
((پدر جان ! به خداى سوگند كه اندوهم فزونى گرفته و تهيدستى و بينوايى ام شدت يافته و حسرت و افسوسم طولانى است ؛ چرا كه براى سفر آخرت زاد و توشه اى شايسته و درخور آن روز سهمگين فراهم نياورده ام .))
٤- و به دليل ايمان عميق به سراى آخرت و زندگى پس از مرگ ، مشكلات و سختى هاى دنيا براى او آسان مى نمود و به هنگامه انتخاب ، آخرت و زاد و توشه آن را برمى گزيد.
محدثان آورده اند كه در اوج فشار اقتصادى بر مسلمانان ، روزى فاطمه (عليها السلام ) با جلب نظر اميرمؤمنان به سوى پيامبر شتافت تا شايد بتواند از آن حضرت كمكى دريافت دارد.هنگامى كه فاطمه به در خانه پيامبر رسيد، هنوز دست به كوبه در نبرده بود كه پيامبر را درون خانه ، خبر از آمدن بانوى بانوان داد و به يكى از زنان خويش فرمود:اسمع حس ‍ حبيبتى بالباب .
((صداى پاى محبوبم را مى شنوم كه به سوى ما مى آيد.))
گفت : اى پيامبر خدا! هنوز در نزده و در را نگشوده ايم ؟
فرمود: آرى .وقتى در را گشودند، ديدند فاطمه است .
سلام كرد و نشست .
پيامبر فرمود: دخترم ! در اين ساعت ها اين جا نمى آمدى ؟
گفت : پدر جان !
ما طعام الملائكة عند ربنا؟
((غذاى فرشتگان در بارگاه پروردگارمان چيست ؟))
فرمود:التحميدستايش نمودن خدا.
گفت : غذاى ما انسانها چيست ؟
پيامبر نكته مورد نظر ريحانه انديشمندش را دريافت ؛ فرمود:
والذى نفسى بيده مااقتبس فى آل محمد شهرا نارا.
((به خدايى كه جانم در كف قدرت اوست ، اينك يك ماه است كه در خانه ما، آتش براى فراهم آمدن غذا روشن نشده است .))
اما اينك پنج سخن به تو مى آموزم كه فرشته وحى برايم ارمغان آورده است .
فاطمه سراپاگوش شد.پيامبر فرمود:
يا رب الاولين والاخرين ، ياذا القوة المتين و يا راحم المساكين و يا ارحم الراحمين .
دخت گرانمايه پيامبر، شادمان و مسرور به خانه بازگشت .اميرمؤمنان در را برايش گشود.فاطمه جان چه آوردى ؟
گفت :ذهبت للدنيا و جئت للاءخرة
((براى دنيا رفتم ، اما اينك با زاد و توشه براى آخرت بازگشتم .))
اميرمؤمنان فرمود: خوش آمدى ، خير پيش ، آفرين .(٤٦٠)
١٠- ويژگى اخلاص از ويژگى هاى دخت گران مايه پيامبر اخلاص بود.
او سراسر زندگى اش رنگ و عطر و حال و هواى الهى داشت و همه امكانات و استعدادها و رفتار و كردارش براى خدا بود؛ همان گونه كه گفتار و انديشه ها و نيت هايش .
از آموزش هاى انسان ساز او در اين مورد است كه مى فرمود:
من اصعد الى الله خالص عبادته اهبط الله اليه افضل مصلحته .(٤٦١)
((هر كس خالص ترين عبادت هاى خويش را به سوى خدا صعود دهد، خداوند برترين مصلحت و صلاح انديشى او را به سويش فرو مى فرستد.))
و مى فرمود:
اجل ما يصعد الى السماء الاخلاص و اجل ما ينزل الى الارض ‍ التوفيق .
((پرشكوه ترين چيزى كه به سوى آسمان بالا مى رود، اخلاص است و پرشكوه ترين چيزى كه از آسمان به زمين فرود مى آيد، توفيق براى انسان اخلاص پيشه است .))
در ميدان عمل ، نمونه هايى بسيار از اخلاص او را در نفاق و دستگيرى و محروم نوازى و بشردوستى مى نگريم كه خدا و پيامبرش آنها را مى ستايند و برخى را نيز قرآن به عنوان نمونه و سمبل انفاق خالصانه به تابلو برده است .
١١- ريحانه پيامبر و اصل قانون گرايى داشتن يك سيستم حقوقى و قانونى مترقى و فرهنگ و معارف سنجيده و عادلانه و جامع و كامل ، گام بسيار بلندى به سوى سعادت و سلامت فرد و تضمين حقوق و كرامت انسان و از اساسى ترين عوامل رشد و توسعه و پيشرفت و شكوفايى تمدن هاست ، اما نه تنهايى و يا بر روى كاغذ؛ بلكه اين قانون عادلانه و انسانى زمانى كارساز و معجزه آسا خواهد بود كه مردمى قانون شناس و رشد يافته ، پيشوايان و پيشتازان و كارگزارانى قانون گرا و توسعه يافته و آزادمنش و احساس مسئوليت همگانى و نظارت و مرزبانى ملى و برخاسته از آگاهى و آزادى و مشاركت در تعيين سرنوشت براى تحقق آرزوها، اميدها، آرمان ها و هدف ها بر اساس آن سيستم حقوقى و قانون انسانى و عادلانه دست در دست هم دهند و همدل و همدستان ، آن را در ميدان عمل تحقق بخشند و پاس دارند و از تعطيل و توجيه خودسرانه و سلطه جويانه آن جلوگيرى كنند؛ در غير اين صورت آن قانون در كتاب و بر روى نوشته مى ماند و عناصر و جريان هاى شيفته جاه و مقام با توجيه و تفسير و تاءويل دلخواه آن ، از آن هم چماقى براى سركوب و انحصار و ابزارى براى راندن آرمان خواهان و حق طلبان و آزادمنشان خواهند ساخت و حقوق و آزادى را پايمال خواهند نمود.
آرى ، قانون شناسى و آگاهى عميق از مبانى ، ماهيت ، مرزها و هدف هاى مقررات انسان ساز و عدالت آفرين خدا و قانون گرايى و قانون محورى و نيز نظارت و مشاركت ملى در پاسدارى و مرزبانى از قانون و تحقق عملى آن در صحنه هاى گوناگون زندگى ، هم سعادت و آزادى و امنيت فرد را تضمين مى كند و هم نيكبختى و رشد و شكوفايى جامعه را؛ هم از انحطاط و نگونسارى انسان جلوگيرى كند و هم سيما و چهره دين باورى و ديندارى آگاهانه و آزادمنشانه را پرجاذبه و دلپذير مى سازد؛ اما دين ناشناسى و نشناختن قانون عادلانه و انسانى دين و مرزهاى آن و يا توجيه و تفسير سلطه جويانه و دلخواه آن و يا عدم قانون گرايى و قانون محورى و فراتر از قانون پنداشتن صاحبان قدرت و امكانات و مطلقه و غير مسئول خواستن آنان در برابر كارهايشان از آفت هاى رشد و تكامل و تحقق عدل و داد و از موانع اساسى آزادى و تضمين حقوق و امنيت انسان هاست .چنين برداشت و برخوردى با دين و مقررات بر خاسته از آن ، افزون بر اينكه فرد و جامعه را به انحطاط و تباهى و واپسگرايى سوق مى دهد، چهره دين را نيز زشت و ناهنجار مى سازد و باعث گريز مردم خردمند و خردورز از دين مى شود و آن دين و سيستم را سيستم و دين عوام فريبان و عوام زدگان مى سازد.
درست از اين ديدگاه است كه در نگرش اسلامى و در سيره و روش مترقى و انسان پرور پيشوايان راستين دين همچون پيامبر، اميرمؤمنان و ريحانه سرفراز پيامبر در اين مورد به چندين اصل اساسى بها داده شده است :
١- قانون شناسى
٢- قانون گرايى
٣- آموزش همگانى قانون
٤- ارائه الگو سمبل عملى از قانون گرايى
٥- مرزبانى شايسته و بايسته از قانون
اصل قانون شناسى ريحانه سرفراز پيامبر در سبك و سيره فردى ، خانوادگى و اجتماعى و سياسى خويش به اصل قانون شناسى و شناخت مبانى ، ماهيت ، هدف ها، اسرار و فلسفه و مرزهاى مقررات عادلانه و سعادت آفرين خدا سخت بها مى داد و در اين قلمرو حساس و تعالى بخش بسيار مى انديشيد و مى انديشاند؛ پا به پاى وحى و رسالت آنچه را بر قلب مصفاى پيامبر مهر فرود مى آمد دريافت مى داشت و آگاهانه و عاشقانه در آنها مى انديشيد و آنها را مشعل فراراه قرار مى داد و نردبان عروج و صعود به سوى كمال و جمال مى ساخت و در گفتار و عملكردش از آنها پرچمى برافراشته براى درست انديشان و كمال جويان بر مى افراشت .
او در اين راه به جايى پركشيد كه به بيان پيامبر، پاره اى از وجود پيامبر عنوان يافت و شعله اى از آن مشعل و پرتوى تابناك از آن خورشيد جهان افروز.
اين اصل انسان ساز در همه زندگى الهام بخش ريحانه پيامبر به روشنى هويداست .
آن حضرت در آن مورد از جمله در سخنان تاريخى و حماسه سازش در برابر ابوبكر و انبوه مردم فرمود:
و معنا كتاب الله الناطق و القرآن الصادق و النور الساطع و الضياء اللامع ...
و كتاب گوياى خدا، قران پرشكوه نزد ماست ؛ همان قرآن راستگو و راستين ، همان نور درخشنده و چراغ تابناك كه ديدگاه هايش مستدل و استدلال هاى آن روشن است ؛ باطن و اسرارش در نزد خاندان رسالت آشكار و ظاهر آن نورافشان و جلوه گر و پيروان آن زبانزد جهانيان و مورد غبطه ديگرانند؛ همان كتاب شكوهبارى كه پيروى از آن و زندگى بر اساس مقررات و قوانين و معارف و فرهنگ آن ، انسان را به سوى بهشت پرطراوت و زيبا راه مى نمايد و تلاوت و گوش جان سپردن به پيام آن ، به نجات و رستگارى و سعادت مى انجامد؛ همان كتابى كه به وسيله آن مى توان به حجت هاى روشن خدا و مقررات او واجبات و دستورات و ارزش ها و محرمات و ضدارزش هايى كه از آن هشدار داده شده ايد، و نيز به دليل هاى روشن ، برهان هاى كامل و هدايتگر به فضيلت هاى پسنديده و اوج بخش و كارهاى روا و اخلاقى كه موهبتى است از سوى خدا بر شما، مردم ؛ و نيز به قوانين و مقررات و برنامه هاى نوشته شده واجب و بايسته خدا دست يافت و مرزهاى مقررات او را شناخت و قانون شناس ، حق شناس و مرزشناس ‍ زيست .
٢- قانون گرايى و قانون محورى آن حضرت در سراسر زندگى درس آموز و الهام بخش خود نمونه قانون گرايى و قانون مدارى و خضوع در برابر مقررات خدا بود و در زندگى فردى ، خانوادگى و اجتماعى و سياسى اش با همگان ، از دوست و آشنا گرفته تا بيگانه و دشمن ، از زورمند تا ناتوان و زيردست ، عادلانه و انسانى و بر اساس حق و عدالت رفتار مى كرد و هرگز از مرزهاى مقررات و قانون بيرون نمى رفت ؛ درست بسان پدرش پيامبر؛ چرا كه او در سيما و سيره و سبك و شيوه زندگى شبيه ترين انسان ها به پيامبر بود و نسخه اى يگانه از آن كتاب پراسرار آفرينش و پرتوى از آن خورشيد فروزان و شعله اى از آن مشعل هدايت را مى نمود.
ما راءيت احدا اشبه حديثا و كلاما برسول الله من فاطمة .(٤٦٢)
فاطمه (عليها السلام ) اين درس قانونمدارى را از پدرش پيامبر آموخته بود كه هماره به اين اصل اساسى پاى مى فشرد و در گفتار و سكوت ، رفتار و عملكرد و اشاره و حركت و قيام و فريادش ، قانون گرايى به روشنى جلوه گر بود و روشنگرى مى كرد كه من نيز بسان شما انسان هستم و در برابر وحى و پيام خدا سراپاگوش و شور و خضوع .
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد.(٤٦٣)
و بارها به همگان يادآورى مى كرد كه هماره در قلمرو قانون عمل مى كند و به قانون گرايى خويش مباهات مى نمايد و هرگز بسان حاكمان خودكامه خود را فراتر و برتر از قانون نمى نگرد.
ان اتبع الا ما يوحى الى (٤٦٤)
و با دوست و دشمن ، آشنا و بيگانه ، زورمند و ناتوان ، بهره ور و برخوردار از امكانات تا محروم و فاقد امكانات ، با همگان قانون گرايانه و براساس قانون خدا رفتار مى كند و ذره اى از مرزهاى مقررات تجاوز نمى كند.
يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط ولا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى (٤٦٥)
و در روزگارانى كه حكومتها نه تنها به قوانين و مقررات خودساخته و تاءمين كننده منافع و موقعيت خويش نيز بها نمى دادند و خود را فراتر از مرزهاى قانون اعلام مى داشتند، كه به طور آشكار بافته هاى ذهن عليل و ناتوان و اراده گزاف خود را قانون عنوان مى ساختند و مردم را به دنباله روى بى چون و چرا وا مى داشتند.آن پيشواى والا به اين اصل افتخار مى كرد كه در گفتار و ميدان عمل ، پرواپيشه ترين و مرزشناس ترين و قانون گراترين انسانها باشد.
انا اتقاكم و اعلمكم لحدود الله .(٤٦٦)
و در اوج پيروزى و اقتدار در انگيزش نزديكان و كارگزاران و يارانش به قانون گرايى و گفتار و رفتار عادلانه و انسانى هشدار مى داد كه :
يا بنى هاشم ! يا بنى عبدالمطلب ! انى رسول الله اليكم و انى شفيق عليكم و ان لى عملى و لكل رجل منكم عمله ، لا تقولوا ان محمدا منا وسندخل مدخله ، فلا والله ما اوليائى منكم ولا من غيركم الا المتقون .(٤٦٧)
هان اى بنى هاشم ! اى فرزندان عبدالمطلب ! به هوش كه من پيام آور خدا به سوى شما هستم و دوستدار و دلسوز و خيرخواه همه شما؛ بدانيد كه عملكرد شايسته و عادلانه من از آن خودم مى باشد و كارهاى شما از آن خودتان .مباد كسى از شما به ناروا چنين پندارد و چنين گويد كه : محمد از ماست ؛ از اين رو ما در اين سرا و سراى آخرت با بهره ورى از نام و موقعيت و عملكرد او، به جاه و مقام و پاداشى پرافتخار مى رسيم و در كنار او خواهيم بود! نه ، هرگز، به خداى سوگند كه من هرگز از آشنا و بيگانه ، جز پرواپيشگان و قانونگرايان را به دوستى بر نخواهم گزيد و نخواهم پذيرفت !
به هوش باشيد كه اگر در روز رستاخيز، شما نزديكان من با بار گناه قانون شكنى و بيداد و تجاوز از مرزهاى مقررات خدا بياييد و ديگران با عملكردهاى عادلانه و براساس قانون ، من هرگز شما را نخواهم شناخت .
ياران ! نزديكان ! كارگزاران من ! من بدين وسيله با شما اتمام حجت كردم و گفتنى ها را گفتم .بر اين باور بدانيد كه نجات و رستگارى من در گرو عملكرد قانونمند و قانونگريانه ام مى باشد و نجات شما نيز در گرو عملكرد شايسته و قانون گرايانه شماست .
و ريحانه ارجمند پيامبر بسان پدر، قانون گرا و قانون مند زيست و هرگز در زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى اش از مرزهاى مقررات و قوانين خدا به اندازه سر سوزنى تجاوز نكرد و واژه اى خارج از قانون بر زبان نراند.
آن حضرت در زندگى قانون گرايانه خويش مى فرمايد:
ايها الناس اعلموا انى فاطمة و ابى محمد اقول عودا و بدءا و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل ما افعل شططا.
هان اى مردم ! بدانيد كه من فاطمه هستم و پدرم گرانقدرم محمد، پيام آور خداست .
من هماره گفتارم حساب شده و بر اساس حق و عدالت است و سخنانى كه بر زبان مى رانم ، از آغاز تا انجام ، هدفدار است .نه بافته هايى بيهوده مى بافم و نه سخنانى ناروا و بى اساس مى گويم .گفتارم پيوسته بر اساس حق است و كارهايى كه انجام مى دهم درست و روا و خداپسندانه و برابر مقررات الهى است .
و رهبرى نظام سقيفه در گواهى بر اين حقيقت به ناگزير زبان به اعتراف گشود و گفت :
هان اى دخت پيامبر خدا!...شما را تنها سعادت خواهان و نيك بختان دوست مى دارند و جز عناصر و جريان هاى تيره بخت با شما دشمنى نمى ورزند.
شما راهنماى ما مردم ، به سوى نيكى ها و شايستگى ها و راهبر راستين ما به سوى بهشت خدا هستيد؛ و تو اى برترين بانوان گيتى و دختر برترين پيام آوران ، بى هيچ ترديد در گفتارت راستگو و صادق و در تيزهوشى و خردمندى و خردورزى از همگان گوى سبقت را برده اى ...
اميرمؤمنان در ترسيم قانونگرايى و قانونمدارى ريحانه پيامبر مى فرمود:
فوالله ما اغضبتها و لا اكرهتها على امر حتى قبضها الله ،
و لا اغضبتنى ولا عصت لى امرا و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عنى الهموم والاحزان .(٤٦٨)
به خداى سوگند كه من هرگز ريحانه پيامبر را خشمگين نساختم و او را به كارى كه خوش نمى داشت ، وا نداشتم تا اين كه خدا مرا به فراق او گرفتار ساخت ؛ و او نيز در زندگى نه مرا به خشم آورد و نه نافرمانى كرد.او به گونه اى بود كه با ديدار جمال تابناكش غم و اندوه از گستره دلم زدوده مى شد و به وجود او آرامش خاطر مى يافتم .
و نيز در پاسخ خود آن حضرت مى فرمود:
معاذ الله انت اعلم بالله و ابر واتقى واكرم و اشد خوفا من الله ...
به خداى يكتا پناه مى برم ، چرا كه تو ريحانه پيامبر آگاه تر و دين شناس تر و شايسته كردارتر و پرواپيشه تر و گرامى تر و خداترس تر از آن هستى كه بتوان تو را وصف كرد...
پاورقي ها ٤٢٣- همان مدرك .
٤٢٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٣٨.
٤٢٥- آيين زندگى ، ص ١٥٦.
٤٢٦- آيين زندگى ، ص ١٥٢.
٤٢٧- بحار الانوار، ج ٩٣، ص ٣١٢.
٤٢٨- سفينة البحار، ج ١، ص ٤٤٩.
٤٢٩- سفينة البحار، ج ١، ص ٤٤٨.
٤٣٠- نهج البلاغه ، حكمت ٣٣٧، بحارالانوار، ج ٧٨، ص ٩٠.
٤٣١- سوره غافر، آيه ٦٠.
٤٣٢- سفينة البحار، ج ١، ص ٤٤٩؛ بحار الانوار، ج ٩٣، ص ٣٧٦، ح ١٧.
٤٣٣- آخرين نكته ارزشمند در اين مورد، شناخت موانع برآمدن خواسته هاست .
از آيات و روايات رسيده ، اين نكته سازنده و عميق دريافت مى گردد كه در راه دعا و برآمدن خواسته ها، موانعى است كه بايد بشناسيم تا موفق گرديم .مهمترين اين موانع عبارتند از:
١- جايگزين ساختن دعا و نيايش به جاى تلاش و كوشش و عوامل اسباب طبيعى و عادى ، براى نمونه : ششمين امام نور در اين مورد مى فرمايد:
اربعة لا تستجاب لهم دعوة : رجل جالس فى بيته يقول : اللهم ارزقنى ، فيقال له : الم آمرك بالطلب ؟ و رجل كانت له امراءة ، فدعا عليها فيقال له : الم اجعل امرها اليك ؟ و رجل كان له مال ، فافسده ، فيقول : اللهم ارزقنى ، فيقال له : الم آمرك بالاقتصاد؟ الم آمرك بالاصلاح ؟ و رجل كان له مال فادانه بغير بينة ، فيقال له : الم امرك بالشهادة ؟اصول كافى ، ج ٢، ص ١١.
((چهار گروه هستند كه دعايشان برآورده نمى شود:
الف : كسى كه در خانه بنشيند و تن به كسالت و تنبلى سپارد و به جاى تلاش و كوشش ثمربخش ، دعا كند كه :((با خدايا! مرا روزى بخش .))، ندا مى رسد كه :((آيا به تو دستور تلاش و جهاد اقتصادى داده نشد؟))
ب : كسى كه همسرى ناشايسته و ناسازگار و غيرقابل اصلاح دارد و دعا مى كند كه خدا وى را از دست او نجات دهد كه به اين مرد ندا داده مى شود كه :((مگر حق طلاق را به تو نداده ام ؟))
ج : و كسى كه ثروت خود را بيهوده از ميان ببرد و بگويد:((خدا! مددى ديگر.))پيام مى رسد كه :((مگر به تو دستور ميانه روى و قناعت و دورى گزيدن از اسرافكارى داده نشده ؟ و مگر فرمان نيافتى كه به اصلاح و سامان بخشيدن به اقتصادت اقدام كنى ؟))
د: و كسى كه مال خود را بدون گواه تضمين درست به ديگرى وام دهد و بدهكار، انكار كند، به او نيز گفته مى شود:((مگر فرمان نداشتى كه به هنگام دادن وام گواه و تضمين درست بگيرى ؟))
٢- از ديگر علل عدم استجابت دعا، عدم شناخت مصالح و مفاسد خويش و جامعه خويش است ، درست بسان كودك بيمارى كه غذاهاى رنگارنگ و گوناگونى را به اصرار مى خواهد و گريه مى كند كه براى او مرگبار است ، گاه فرد و يا گروهى چيزى را به اصرار مى خواهند، اما خداى پرمهر و فرزانه ، آن را براى آنان نمى پسندد و در برابر دعايشان ، پاداش معنوى و اخروى برايشان در نظر مى گيرد.
٣- و شايد مهمتر از همه گناهان ، زشتكارى هايى هستند كه راه برآمدن و رسيدن دعا به هدف اجابت را مسدود مى سازند كه اهم آنها عبارتند از بيدادگرى و حق كشى ، بدانديشى و سوء نيت ، دورويى ، رياكارى و نفاق ، عدم دقت به هنگام خواندن نمازها، بدزبانى و زشت گويى ، غذاهاى حرام ، پايمال ساختن حقوق خدا و خلق ، عدم سپاس نعمت ها، دوستى با شيطان و شيطان صفتان ظالم ، عيب جويى ، عدم صداقت و راستى با پيامبران و امامان نور.
شخصى از امام باقر پرسيد كه :
اليس يقول الله : ادعونى استجب لكم ؟ و قد نرى المضطر يدعوه فلا يستجاب له و المظلوم يستنصره على عدوه فلا ينصره .
((چگونه خدا، مردم را به دعا و نيايش فرا مى خواند و وعده اجابت به آنان مى دهد، اما ما، واماندگان و گرفتارانى را مى نگريم كه دعايشان شنيده نمى شود و مى بينيم كه از خدا، پيروزى بر دشمن استبدادگر را مى جويند، اما يارى نمى شوند؟))
آن حضرت در روشنگرى خويش فرمود:
ويحك ! ما يدعوه احد الا استجاب له ، اما الظالم فدعاؤ ه مردود الى ان يتوب اليه ، واما المحق فاذا دعا استجاب له و صرف عنه البلاء من حيث لا يعلمه وادخر له ثوابا جزيلا ليوم حاجته اليه ، وان لم يكن الامر الذى ساءل العبد خيرا له ان اعطاه امسك عنه .بحار، ج ١٠، ص ١٧٤.((واى بر تو! هيچ انسانى او را با شور و اخلاص نمى خواند مگر اينكه دعاى او را مى شنود و اجابت مى نمايد.اما بيدادگر و ستمكار از كسانى است كه دعايش مردود است و خدا دعاى او را نمى پذيرد تا از شيوه ظالمانه خويش توبه كند.هنگامى كه صاحب حق و عدالت خواه دعا كند، خدا دعاى او را مى پذيرد و گرفتارى و رنج او را برطرف مى سازد؛ به گونه اى كه گاه خود او نيز از آن غافل مى شود و يا به صورت پاداش فراوانى براى روز رستاخيز و روز نيازش ذخيره مى سازد و اگر چيزى را كه بنده شايسته كردارى خواسته است به صلاح او نيست و خود از آن غفلت ورزيده و مصرانه مى خواهد، خداى فرزانه و پرمهر، از اجابت دعايش خوددارى مى كند.))براى آگاهى بيشتر به اين كتاب ها مراجعه شود:
نورالثقلين ، ج ٤، ص ٥٣٥؛ اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٣٨ و ٣٤٠؛ سفينة ، ج ١، ص ٤٤٩؛ مجمع البيان ، ج ٨، ص ٥٢٢؛ الميزان ، ذيل آيه ٧٥ از سوره فرقان و آيه ٦٠ از سوره غافر؛ نمونه ، ج ٢٠، ص ١٥٠ و ج ١، ص ٦٢٠؛ و نهج البلاغه ، قصار ٣٣٧.
٤٣٤- مجمع البيان ، ج ٨، ص ٥٣٨.
٤٣٥- كافى ، ج ٢، ص ٤٦٨.
٤٣٦- كافى ، ج ٢، ص ٤٦٨.
٤٣٧- كافى ، ج ٢، ص ٤٦٩.
٤٣٨- كافى ، ج ٢، ص ٣٣٨.
٤٣٩- كافى ، ج ٢، ص ٣٣٨.
٤٤٠- سوره فرقان ، آيه ٧٧.
٤٤١- سوره غافر، آيه ٦٠.
٤٤٢- بحار، ج ٩٢، ص ٤٠٥.
٤٤٣- بحار، ج ٢، ص ٥٢٢.
٤٤٤- ذخائر العقبى ، ص ٥٣.
٤٤٥- دعاهاى آن حضرت را برخى از دانشوارن گرد آورى و در كتاب هايى مستقل چاپ كرده اند كه يك نمونه آن كتاب ارزنده((مفتاح النجاة))مى باشد كه به وسيله جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى شيخ الاسلامى گردآورى و با اين قلم تدوين و ترجمه گرديده است كه اميد است به زودى در دسترس دوستدارن آن حضرت قرار گيرد.
٤٤٦- بحار، ج ٥٨، ص ٣٣٦.
٤٤٧- بحارالانوار، ج ٩٨؛ مصباح المتجهد، ص ٢٦٥.
٤٤٨- مكارم الاخلاق ، ص ٣٣٠.
٤٤٩- بهجة ، ص ٢٥٠، مفتاح النجاة ، بخش ٣.
٤٥٠- به فلاح السائل ، ص ١٧٣، ٢٠٣، ٢٣٨ و ٢٥١ بنگريد.
٤٥١- مهج الدعوات ، سيد بن طاووس ، باب گزيده هايى از دعاهاى سالار و مادرمان ، فاطمه ؛ فاطمه از ولادت تا شهادت ، ص ٣٤٠ - ٢٩٠ بهمين قلم .
٤٥٢- بهجة ، ص ٢٥٢.
٤٥٣- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٩.
٤٥٤- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٤٦.
٤٥٥- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص ٤٥٧.
٤٥٦- سوره قصص ، آيه ٦٠.
٤٥٧- جلوه نور، ص ١٨١.
٤٥٨- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٨٧.
٤٥٩- رياحين الشريعه ، ج ١، ص ١٤٨.
٤٦٠- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٥٢.
٤٦١- بحار، ج ٦٧، ص ٢٤٩؛ عوالم ، ج ١١، ص ٦٢٣.
٤٦٢- عوالم ، ج ١١، ص ١٣٠؛ بحار، ج ٤٣، ص ٤٠.
٤٦٣- سوره كهف ، آيه ١١٠.
٤٦٤- سوره احقاف ، آيه ٩.
٤٦٥- سوره مائده ، آيه ٨.
٤٦٦- كنز العمال ، ج ١١، ص ٤١٩.
٤٦٧- سفينة البحار، ج ٢ ص ٦٧٠.
٤٦٨- بحار، ج ٤٣، ص ١٣٤.

۱۵
سيما و سيره ريحانه پيامبر
و نيز در بارگاه خدا به اين قانون گرايى و قانون محورى ريحانه ارجمند پيامبر، اين گونه گواهى مى دهد:((بار خدايا! من از رفتار و گفتار و سبك و سيره و قانون گرايى و قانون مدارى دخت سرفراز پيامبرت خشنود هستم ...))اللهم انى راض عن ابنته نبيك ...(٤٦٩)
٣- اسوه و الگوى راستين قانون گرايى ريحانه ارجمند پيامبر در مرزشناسى و حق شناسى و قانون گرايى و زندگى سراپا الهام بخش و انسان ساز خويش به گونه اى اوج گرفت و به موقعيت پرفرازى پركشيد و به چنان مقام قربى نايل آمد كه سمبل و نمونه والاى قانونمدارى گرديد.
او نه تنها الگوى مردم حق طلب و توحيدگرا و آزادمنش ، كه اسوه و الگوى امامان راستين گرديد؛ به گونه اى كه بزرگ اصلاحگر زمين و زمان ، امام مهدى (عليه السلام)، در وصف او چنين مرقوم داشت :
...وفى ابنة رسول الله لى اسوة حسنة ...(٤٧٠)
((و در سبك و سيره دخت گران مايه پيامبر خدا براى من الگو و سرمشق زيبا و نيكويى است .))
و يازدهمين امام نور در اين مورد فرمود:
نحن حجة الله على خلقه و فاطمة حجة علينا(٤٧١)
((ما در گفتار و رفتار و سيره و سبك عادلانه و خداپسندانه و قانون گرايانه ، حجت خدا بر مردم هستيم و دخت سرفراز پيامبر و سبك و سيره اش ‍ حجت و نمونه براى ما.
پيامبر گرامى در گواهى بر اين حقيقت فرمود:
لو كان الحسن شخصا لكان فاطمة ، بل هى اعظم ...(٤٧٢)
((اگر شايستگى و برازندگى و نيكويى بر آن بود كه در چهره و سيماى انسانى پديدار گردد و در چشم انداز مردم قرار گيرد، بى گمان در وجود فاطمه و در سبك و سيره و زندگى قانونگرايانه و خداپسندانه و زيباى او جلوه گر مى شد.))
و از اين ديدگاه است كه آن پيشواى راستين زنان و مردان توحيدگرا و درست انديش و شايسته كردار، در سخن پيامبر خدا - كه به صراحت قرآن بر اساس حق و عدالت چيزى نمى گويد و جز به حق از كسى ستايش و نكوهش نمى نمايد - خشنودى و ناخشنودى فاطمه ، خشم و خشنودى پيامبر و خداى او اعلان مى گردد.
٤- آموزش مقررات خدا از آن جايى كه زندگى عادلانه و انسانى در گرو شناخت قوانين و آگاهى از مرزهاى مقررات عادلانه خداست ، ريحانه ارجمند پيامبر افزون بر قانون شناسى و قانون گرايى و ارائه نمونه و الگوى عملى از زندگى قانونمدارانه ، در سراسر زندگى كوتاه اما پربار و الهام بخشش ، آموزگار دين و آموزش دهنده مقررات و قوانين خدا و زندگى قانونگرايانه بود؛ درست بسان پدرش ، پيامبر و همانند همپرواز و همتاى زندگى اش ‍ اميروالايى ها.
او از قرآن ، كتاب پرشكوه خدا، آموزش مقررات و مرزهاى دين به مردم را الهام مى گرفت .مگر قرآن پس از بيان قوانين خدا نمى فرمايد: اينها مرزهاى دين و مقررات خداست ، پس از آنها فراتر نرويد و نگذريد...؟تلك حدود الله فلا تعتدوها...(٤٧٣)
و مگر هشدار نمى دهد كه : هركس از مرزهاى قوانين خدا درگذرد و فراتر رود، از بيدادپيشگان روزگار خواهد بود؟ومن يتعد حدود الله فاءولئك هم الظالمون (٤٧٤)
و مگر روشنگرى نمى كند كه : اينها مرزهاى قانون خداست ، پس مباد كه به آنها نزديك شويد؟
تلك حدود الله فلا تقربوها(٤٧٥)
مگر بهشتيان سعادتمند را رعايت كنندگان حرمت مرزهاى مقررات خدا وصف نمى كند و مى فرمايد اينها مرزهاى دين خداست ؟
تلك حدود الله و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار...(٤٧٦)
و مگر دوزخيان تيره بخت را همان تجاوزكاران به مرزهاى قانون خدا اعلان نمى كند؟
ومن يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا...(٤٧٧)
آرى ، ريحانه پيامبر، آموزگار مقررات خدا و آموزش دهنده مفاهيم و معارف دين و بيانگر مرزهاى قوانين او براى اوج بخشيدن مردم به زندگى قانون گرايانه بود.او باران حقايق را در اين مورد بر مزرعه دلها و جانها مى باراند و روشنگرى مى كرد و هشدار مى داد؛ براى نمونه :
١- آن حضرت در سخنان جاودانه اش در برابر نظام سقيفه و انبوه مردم و دعوت آنان به قانون گرايى و قانون مدارى و عمل به قانون ، از جمله فرمود:
جعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك والصلاة تنزيها لكم من الكبر
و الزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق والصيام تثبيتا للاخلاص والحج تشييدا للدين و العدل تنسيقا للقلوب و اطاعتنا نظاما للملة وامامتنا امانا للفرقة والجهاد عزا للاسلام والصبر معونة على استيجاب الاجر، والامر بالمعروف مصلحة للعامة ، و بر الوالدين وقاية من السخط...
((هان اى مردم ! خداى جهان آفرين ايمان را سبب پاك سازى شما از مظاهر شرك و ارتجاع قرار داد؛ و نماز را وسيله پاك ساختن شما از آفت غرور و خودبزرگ بينى .
زكات را باعث تزكيه جان و افزون شدن روزيتان قرار داد؛ و روزه را عاملى براى استوارى اخلاص شما.
طواف بر گرد خانه خدا را وسيله اقتدار دين ، و عدالت را مايه هماهنگى و انسجام دلها.
فرمانبردارى از ما خاندان رسالت را باعث نظام دين و دولت مقرر فرمود، و امامت و پيشوايى ما را به منظور در امان ماندن از پراكندگى ها و واپسگرايى ها و اسارت در چنگال استبداد.
جهاد را باعث شكست ناپذيرى و عزت اسلام ، و شكيبايى را وسيله اى براى جلب پاداش پرشكوه سراى آخرت .
امر به معروف و فراخوان به سوى ارزش ها را مايه صلاح و شايستگى توده ها شناخت ، و نيكى به پدر و مادر را سنگر پيشگيرى از خشم خدا.
پيوند با نزديكان را وسيله افزونى شمار و اقتدار جامعه ، و قصاص عادلانه و انسانى را عامل حفظ جانها.
وفاى به نذرها را براى در معرض آمرزش قرار گرفتن ، و عادلانه و درست دادن كيل ها و وزن ها را وسيله مبارزه با كمبودها.
هشدار از ميخوارگى را سبب پاكيزگى از پليدى ها، و دورى گزيدن از تهمت زدن و نسبت ناروا دادن را، مانعى در برابر غلطيدن به وادى لعنت شدگان .
وانهادن سقت را براى حفظ عفت ، و تحريم شرك را براى اخلاص در بندگى و فرمانبردارى از پروردگار.
اينك كه چنين است پرواى خدا را آن گونه كه شايسته است پيشه سازيد و بكوشيد كه جز مسلمانى راستين و آزادمنش و رعايت كننده حقوق و امنيت ديگران ، جهان را بدرود نگوييد.
خداى يكتا را در آنچه فراخوانده و هشدار داده است فرمانبردارى كنيد و راه دانشوران يكتاپرست و پرواپيشه را در پيش گيريد؛ چرا كه از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان و آگاهان واقعى از او مى ترسند و در برابر او احساس ‍ مسئوليت مى نمايند.))
٢- و نيز خطاب به رهبرى نظام سقيفه ، پس از ترسيم مقررات ارث و حدود و مرزهاى آن از ديدگاه قرآن ، فرمود:
و زعمتم ان لا حظوة لى ولا ارث من ابى ولا رحم بيننا؟
راستى شما بر اثر بيگانگى و يا بى توجهى به مقررات كتاب خدا و مرزهاى دين و آيين او چنين مى پنداريد كه من از پدرم ارث نمى برم و رابطه و پيوندى ميان من و او نيست .آيا خداى فرزانه مقررات ارث را در آيه اى تنها براى شما قرار داد و پدرم را از آن مقررات استثنا كرد؟
يا اين كه بر آن هستى كه اهل دو ملت و پيروان دو دين از يكديگر ارث نمى برند و من پدرم پيامبر از يك ملت و آيين نيستيم ؟
٣- و پس از باران حقايق و مفاهيم و معارف قرآن و ترسيم مرزهاى حق و باطل در خطبه حماسه ساز و شعورآفرين اش ، سرانجام فرمود:
وانا ابنة نذير لكم بين يدى عذاب شديد.
و بدانيد كه من دخت پيامبر هشداردهنده شمايم و اينك آموزگارانه و خيرخواهانه ، شما را به خطر تجاوز به مرزهاى دين و آيين و مقررات خدا از عذاب سهمگينى كه پيشاروى شماست ، هشدار مى دهم .
٥- مرزبان ژرف نگر و شجاع مقررات خدا ريحانه ژرف نگر پيامبر در سبك و سيره اش مرزبان آگاه و شجاع و پرواپيشه دين و آيين خدا و حقوق و حرمت بندگان او بود.
آن حضرت آموزگار كتابى بود كه در وصف توحيدگرايان راستين ، آنان را بازگشت كنندگان به بارگاه خدا،
پرستندگان ذات بى همتاى او،
ستايشگران آگاه و پراخلاص خدا،
گردشگران و كاوشگران زمين و زمان براى كسب خشنودى خدا،
ركوع گران در پيشگاه او،
سجده كنندگان در برابر حق ،
دعوتگران به ارزش ها و رعايت كنندگان مرزهاى مقررات خدا،
بازدارندگان از گناه و زشتى و تجاوز و ضدارزش ها، و حافظان و مرزبانان مرزهاى دين و مقررات خدا اعلان مى كند؟!
التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف والناهون عن المنكر والحافظون لحدود الله ...
...و به اين قانون گرايان و مرزبانان ژرف نگر و پراخلاص مقررات خدا و حقوق و آزادى و حرمت مردم نويد رستگارى و مژده سرفرازى و بهشت پرشكوه خدا را مى دهد؟
و بشر المؤمنين (٤٧٨)
و برجسته ترين شاگرد بزرگ پيشوا و پيامبرى بود كه سبك و سيره اش افزون بر قانون گرايى ، مرزبانى از دين و مرزهاى آيين و حقوق بندگان خدا بود و به عنوان بزرگترين انسان شناس و جامعه شناس و آگاه از راز صعود جامعه ها و سقوط و انحطاط ملت ها مى دانست كه يكى از اساسى ترين رازهاى سقوط اين است كه در جامعه اى مردم به حاكمان اجازه دهند كه خود را فراتر از قانون بنگرند و يا در اجراى قانون ، تبعيض روا دارند و برابرى انسانها در برابر قانون را ناديده انگارند و با قانون و مرزهاى آن ، خطى و جناحى و فصلى ، برخورد كنند.
انما هلك من كان قبلكم انهم كانوا يقيمون الحد على الوضيع و يتركون الشريف .(٤٧٩)
از اين ديدگاه است كه حضرت را همه جا و در سراسر زندگى اش مرزبان دين و آيين و حقوق و حرمت انسان ها مى نگريم ؛ براى نمونه :
١- آن حضرت در خطبه تاريخى اش در اين مورد خروشيد كه :
يابن ابى قحافة ، افى كتاب الله ان ترث اباك ولا ارث ابى ؟!
آيا اين قانون شكنى و تجاوز به مرزهاى دين بر اساس حق و عدالت است ؟ آيا اين در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟
راستى كه سخن ناروا و نادرستى مى گويى !
آيا آگاهانه و به طور دلخواه مقررات كتاب خدا را كنار نهاده و قانون را پشت سر افكنده و خودسرانه حكم مى رانيد يا به مقررات آن ناآگاهيد؟
٢- و در انگيزش((انصار))به دفاع از حق و مرزهاى قانون خدا روى سخن را به آنان كرد و فرمود:
يا معشر الفتية واعضاد الملة و حضنة الاسلام ! ما هذه الغميزة فى حقى ...
هان اى گروه جوانمردان !
اى بازوان دين خدا!
و اى ياران اسلام و مقررات آن !
اين سستى و چشم پوشى از حقيقت كه در حق من روا مى داريد، چيست ؟ و اين نظاره بر شكستن حرمت قانون و تجاوز از مرزهاى دين و عدم تحرك چيست ؟
٣- و در برابر توجيه گرى نارواى خليفه و دروغ بستن به پيامبر فرمود:
سبحان الله ما كان رسول الله عن الكتاب صادفا و لا لاءحكامه مخالفا...
خدا پاك و منزه است ؛ هرگز پيام آور او از كتاب خدا رويگردان نيست و با مقررات آن مخالفت نمى ورزد و از مرزهاى احكام آن نمى گذرد؛ بلكه او پيرو قرآن و قانون خدا و سوره ها و آيه هاى آن بود.
آيا شما بر نيرنگ و فريب هم دست و هم داستان شده ايد تا بر او دروغ بنديد؟...
٤- و رو به پيروان و پرستگران بارگاه ستم فرمود:
معاشر الناس المسرعة الى قيل الباطل ...
هان اى مردم !
اى كسانى كه با شتاب و بدون تفكر و تدبر به بافته هاى بيهوده و بى اساس ‍ زورمداران روى آورده و عملكرد زشت و ظالمانه و سياست زيان بار و قانون شكنى آنان را با ديده اغماض مى نگريد و مى پذيريد! راستى مى دانيد چه مى كنيد؟...
٥- آن حضرت در سخنان روشنگرانه اش در برابر زنان مهاجر و انصار كه به عيادتش آمده بودند، به دفاع از مرزهاى دين و مقررات خدا پرداخت و در نكوهش قانون ستيزان فرمود:
الا هلم فاستمع وما عشت اراك الدهر عجبا...
اينك بياييد و بشنويد! شگفتا! كه روزگار چه شگفتى ها در پس پرده دارد و چه بازيچه ها به طور پياپى به نمايش مى گذارد...
راستى چرا مردان شما چنين كردند؟
چرا حرمت قانون خدا را نگاه نداشتند؟
چرا مقررات او را ناديده انگاشتند؟
اى كاش مى دانستم به كدامين پناهگاه استوار تكيه زده اند و كدامين ستون محكم را برگزيده اند و به كدامين ريسمان گسست ناپذير چنگ انداخته اند و بر كدامين مقررات و خاندان و فرزندانى پيشى جسته و چيره شده اند!
١٢- تجسم ايثار و فداكارى عكس العمل انسان ها در برابر برخوردارى و بهره ورى ديگران از مواهب و نعمت ها يكسان نيست بلكه به تناسب انديشه ها و عقيده ها و تربيت ها و شخصيت ها متفاوت است .
١- برخى از افراد يا جامعه ها با ديدن برخوردارى و بهره ورى ديگران از نعمت ها و تماشاى مواهب گوناگون مادى و معنوى در دسترس همنوعان ، دچار آفت ويرانگر و هستى سوز((حسد))مى گردند؛ آرزو مى كنند كه كاش ‍ اين نعمت ، اينك كه براى او نيست ، براى هيچ كس نباشد و از ديگران نيز سلب گردد.فاجعه اين جاست كه به جاى تلاش و كوشش سازنده براى رسيدن بدان ها به تلاش هاى تخريبى دست مى يازند و مى كوشند تا به هر صورت ممكن نعمت ها را از ديگران نيز سلب نمايند.
و اين گروهند كه بدين آفت گرفتار آمده اند:آفة الدين الحسد...(٤٨٠)
٢- برخى با ديدن نعمت مشروع و عادلانه در دست ديگران به گونه اى ديگر واكنش منفى و زيان بار بروز مى دهند؛ آرزو مى كنند كه اى كاش همه مواهب و نعمت ها از آن ايشان گردد و در انحصار آنان درآيد و ديگران محروم شوند و براى رسيدن به آرزوى خويش از سويى دست به هر تلاش و كوشش ناجوانمردانه اى مى زنند و از دگر سو ديگران را تخريب مى كنند؛ چنين فرد و جامعه هاى به بيمارى((بخل))و انحصارگرى گرفتار است ؛ از محروميت ديگران و رنج همنوعان و انحصار نعمت ها لذت مى برد و جاه طلبان و استبدادگران اين گونه اند و آفت و ميكرب انحصارگرى و خودپرستى و بيداد و خشونت و تاريك انديشى و محروميت را در جامعه مى پراكنند و همه جا را به تباهى مى كشند.
٣- برخى با تماشاى مواهب مادى و معنوى در دسترس ديگران لذت مى برند و آرزو مى كنند كه اى كاش خدا به آنان نيز ارزانى مى داشت ؛ و از پى آن دست به تلاش و كوشش سازنده و خلاق مى زنند.اينان هم بهره ورى ديگران را مى جويند و مى پسندند و هم برخوردارى خويشتن را، و به ويژگى((غبطه))آراسته اند.
ششمين امام نور فرمود:
ان المؤمن يغبط ولا يحسد و المنافق يحسد و لايغبط...(٤٨١)
٤- و والاترين ويژگى كه انگشت شمارى از فرزندان انسان بدان آراسته اند، ويژگى((ايثار))است كه فرد آراسته به آن مى كوشد تا ديگران بهره ور گردند چه به قيمت محروميت خويشتن .
او از منافع خويش مى گذرد، از امكانات خويش مايه مى گذارد، حقوق خويش را مى بخشد، فداكارى مى كند تا ديگران برخوردار گردند.
و دخت سرفراز پيامبر، فاطمه ، سمبل ايثار و تبلور اين ويژگى انسان ساز و جامعه پرداز بود.
او بسان مظاهر زيباى طبيعت كه جلوه گاه و صحنه جالب ايثار و بخشش اند، درس مى داد، عمل مى كرد و شاهكار مى آفريد.
او بسان گل ها و گياهان بود كه با مايه نهادن از خود، همه جا را عطرآگين مى كنند.
بسان باغ ها و بوستان ها و درختان پر از ميوه هاى رنگارنگ بود كه ديگران را بهره ور مى سازند.
بسان نسيم هايى بود كه مى وزند و امواج زندگى را در همه جا مى گسترانند.
بسان ابرهايى بود كه مى بارند تا كويرها را سيراب سازند.
بسان خورشيد بود كه ايثارگرانه ، لحظه به لحظه ، امواج نور و حرارت زندگى ساز خويش را به زمين و زمان ارزانى مى دارد تا همه را حيات بخشد.
بسان ماه ، ستارگان ، فرشتگان و پيامبران بود.آرى ، فاطمه بى نظيرترين درس هاى ايثار و فداكارى را مى داد و با انحصارگرى ها، خودمحورى ها، خودكامگى و آفت حسادت و بيمارى بخل با همه توان مبارزه كرد.
براى نمونه به يكى دو مورد از ايثار و فداكارى او در زندگى اش مى نگريم و مى گذريم :
١- گويى در جنگ خندق و اوج فشار اقتصادى و محاصره جامعه نوبنياد اسلامى بود كه پيشواى محبوب امت پس از روزها بدون چشيدن مزه غذا باز هم در خانه خود چيزى براى كاستن از فشار گرسنگى نيافت .به خانه فاطمه رفت و آنجا نيز خانه برادر شهسوار و جانشين راستين اوست و شرايط بسان خانه پيامبر بود.اما فاطمه (عليها السلام ) اندك مواد غذايى را به آن حضرت داد و در برابر نپذيرفتن پيامبر، سوگند ياد كرد كه جان گرمى و نفس نفيس پيامبر را بر خود و خاندانش مقدم مى دارد.
و الله لاءثرون بها رسول الله على نفسى و غيرى و كانوا محتاجين الى شبعة طعام .(٤٨٢)
٢- و نيز آورده اند كه به هنگام محاصره مدينه از سوى سپاه احزاب در جنگ خندق ، كار به سختى گراييد؛ به گونه اى كه مواد غذايى بسيار كمياب شد و مردم مدينه و نيز مدافعان در فشار گرسنگى قرار گرفتند.
در يكى از همان روزها بود كه دخت فرزانه پيامبر نان و غذايى تازه آماده ساخت ، اما گويى نتوانست بدون حضور پدر گرانمايه اش از آن بهره برد؛ به ناگزير آن را برداشت و نزد پدر آمد و گفت :
قرصا خبزته ولم تطب نفسى حتى اتيتك بهذه الكسرة .(٤٨٣)
((جان پدر! نانى را كه مى نگريد براى فرزندانم آماده ساخته ام اما دلم قرار نگرفت كه بدون شما از آنها بهره بريم ؛ بر اين باور آنها را به حضورتان آورده ام .))
پيامبر او را ستود و فرمود: فاطمه جان ! پدرت سه روز است كه غذايى نخورده است .و اينك از دست تو غذا مى خورم .
٣- مردى گرسنه و نيازمند وارد مسجد مدينه شد و گفت : هان اى مردم ! از فشار گرسنگى به تنگ آمده ام ، مرا كمك كنيد!
پيامبر فرمود: چه كسى اين مرد را ميهمان مى كند؟
كسى جز اميرمؤمنان بپانخاست .
او را به خانه برد و گفت : هان اى دخت پيامبر! آيا غذايى داريم ، كه من ميهمان گرسنه اى آورده ام ؟
فاطمه ، ايثارگرانه فرمود:ماعندنا الا قوت الصبية ولكنا نؤ ثر به ضيفنا.(٤٨٤)
((على جان ! در خانه غذايى جز به اندازه اى كه كودكى را سير كند، يافت نمى شود اما بجاست كه آن را ايثار كنيم و به گرسنه اى كه آورده اى بدهيم .))
و چنين كردند!
٤- فرد تازه مسلمانى از پيامبر كمك خواست و آن گرامى به ياران نگريست تا برخيزند و در صورت امكان ، نياز او را برطرف سازند؛ چرا كه خود در آن شرايط چيزى نداشت .
سلمان به پا خواست و آن مرد را از مسجد با خود برد اما به هر جا رفت ، در آن شرايط سخت اقتصادى و اجتماعى نتوانست براى او كارى انجام دهد؛ به ناگزير در خانه على و فاطمه را به صدا درآورد و جريان را گفت .فاطمه (عليها السلام ) فرمود:
يا سلمان والذى بعث محمدا بالحق نبيا ان لنا ثلاثا ما طعمنا...ولكن لا ارد الخير اذا نزل الخير بنا.(٤٨٥)
((سلمان ! به خداى بزرگى كه پدرم را فرمان بعثت داد، ما سه روز است كه غذايى نخورده ايم و فرزندانم از فشار گرسنگى بى قرارند، اما من نيكوكارى و بشردوستى و ايثار را كه به درب خانه ما آمده است ، رد نمى كنم .))
و آن گاه با تدبيرى ايثارگرانه نياز آن بنده خدا را به وسيله مقدارى مواد غذايى و خرما برطرف ساخت .
٥- او نه تنها در برابر نزديكان اين گونه ايثار مى كرد كه با محرومان نيز به خاطر خشنودى خدا به گونه اى ايثارگرانه رفتار مى نمود كه دنيايى را بهت زده مى ساخت .
چند نمونه از اين شيوه انسانى و الهى را در همين كتاب مى توان نگريست و درس آموخت :
الف : بخشيدن پيراهن شب عروسى اش به آن زن بينوايى كه سر راهش قرار گرفت و از برترين عروس دنيا كمك خواست .
ب : انفاق و احسان گردنبند يادگارى عروسى و هديه دوست و دختر عمويش حمزه ، به آن مرد فقير.
ج : و ديگر داستان درس آموز و افتخارآفرين ايثار او به يتيم و بينوا و اسير، كه هر كدام داستان جالب و تفكرانگيزى دارد.
١٣- تبلور زهد و پارسايى از ويژگى هاى اخلاقى آن در گرانمايه در زندگى اش ، زهد و پارسايى بى نظير اوست ؛ چرا كه :
١- او به راستى همان گونه كه يكى از نام هاى مقدس و گرانمايه اش ، آزاده ،((حر))بود به راستى آزادمنش و آزادانديش و آزاد از قيد و بندها و وابستگى هاى دست و پاگير و بازدارند بود.زر و زيور، كالا و متاع ، زرق و برق دنيا و گوهر و جواهرات آن را تنها وسيله مى نگريست و از اين وسيله ، هر آنچه مى آمد و به دست او مى رسيد، از آن براى پرواز به پرفرازترين قله شكوه و عظمت معنوى بهره مى جست .
دنيا را با همه زرق و برق هاى خيره كننده و زيبايى هاى زمين گيركننده اش كه انبوه انبوه از فرزندان انسان را به بند اسارت و كمند پرستش و زندان ذلت و زبونى خويش كشيده است ، تنها و تنها بهايى براى هدف و مركب و وسيله اى براى كسب ارزش هاى جاودانه ارزيابى مى كرد و ضرورتهاى آن را مقدمه آراستگى به والايى ها و قداست ها و دانايى ها و كمال و جمال حقيقى مى نگريست .
او باطن دنيا را آن گونه كه شايسته و بايسته است نيك و روشن مى ديد و مى شناخت ؛ به همين دليل آن را وسيله سير كردن شكم هاى گرسنه ،
پاسخ ‌گويى به ناله دردمندان ،
وسيله فريادرس به فرياد دادخواهان ،
و رفع و دفع موانع و مشكلات از سر راه صعودها مى ديد.
٢- افزون بر آن ، او به راستى به حيات واقعى كه حيات اخروى و زندگى جهان ديگر است ايمانى عميق و تزلزل ناپذير داشت و در اوج يقين بود.به همين دليل ارزش ها مادى و زرق و برق دنيا براى او اصل و اساس و هدف نبود، بلكه وسيله ساختن آخرت ؛ چرا كه در نگرش او، دنيا مزرعه آخرت و تجارتخانه جهان باقى بود.
٣- از سوى ديگر او دخت گرانمايه پارساترين پيشواى جهان نور و معنويت و كمال بود و باورهاى مقدس و انسان ساز او به انديشه ها و مفاهيم و معارف فرود آمده بر قلب مصفاى پدرش پيامبر ايجاب مى كرد كه او و فرزندانش در ميدان عمل از همگان پيشگام تر و پيشتازتر باشند و خط و مشى پدر پيشوا و مشعل دار و نجات بخش خويش را گام سپارند و تبلور و تجسم زنده و بالنده قرآن و مكتب انسان ساز و جامعه پرداز او باشند.مگر نه اينكه او بارها و بارها مى فرمود كه براى هدايت و رهپويى درست شما مردم ، دو يادگار گران و پرشكوه بر جاى مى نهم : يكى قرآن و ديگر خاندانم .
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ، لن يفترقا حتى يردا على الحوض .
٤- او همسر گرانمايه و تنها همشاءن و همسنخ و هموزن زاهدترين و پارساترين پيشواى عصرها و نسلها بود.
همسر بزرگ پارسايى كه تبلور ارزش ها و والايى ها و قداست هاى مكتب شخصيت ساز((محمد))و معيار حق و عدالت بود.
معاون و مشاور و همراز و همسنگر بزرگ قهرمانى كه مى فرمود:
ءاقنع من نفسى باءن يقال هذا اميرالمؤمنين ولااشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوة لهم اسوة لهم فى جشوبة العيش ...
((آيا به همين بسنده نموده و دل خوش دارم كه مرا امير و پيشواى مؤمنان بخوانند اما با پارسايى و زهد و ساده زيستى و مردمى زيستن ، با جامعه و مردم خويش همگام نباشم و در فراز و نشيب ها و رنج ها و مشكلات روزگار همراه و همدرد و غمخوار آنان نگردم ؟))
آرى ، فاطمه زاهدترين و پارساترين ها در ميان همه بزرگ مردان و بزرگ زنان شايسته و برجسته تاريخ و آموزگار همه آنان بود.
او با همه وجود، دنياپرستى و دنياخواهى را بر اساس آموزش هاى آسمانى پدرش پيامبر سرچشمه همه گناهان و لغزش ها و پستى ها مى نگريست .حب الدنيا راءس كل خطيئة .
و نيك مى دانست كه تجربه زندگى انسان و نگرش و مطالعات او نيز نمايشگر اين واقعيت است كه همه بيدادگرى ها، تجاوزكارى ها، جنايتها، شرارتها، شقاوت ها، حق كشى ها، حق ستيزى ها، درنده خويى ها، ذلت پذيرى ها، تحمل خفت ها، اسارت ها، تملق بافى ها و كيش ‍ شخصيت ها، به خاطر همين دلبستگى سخت يا عشق به زر و مقام و شهوت است .
و تنها راه مصون ماندن از اين آفت هاى هستى سوز و شخصيت كش ، زهد و پارسايى و وارستگى و آراستگى به ايمان و تقوا و پاكى و قداست است .
و خوب مى دانست كه زهد و پارسايى واقعى است كه سرچشمه آزادگى و عدم اسارت در چنگال خفت ها و ذلت ها و پستى هاى دنيوى است و فاطمه آموزگار و سالار پارسايان بود.
اين ويژگى اخلاقى و انسانى است كه از سويى انسان را به تلاش و ترقى به سوى هدف به حركت مى آورد و از دگر سو به او چنان آزادگى و روح تمسخرناپذير مى بخشد كه در صورت لزوم ، همه ارزش هاى مادى را وا مى نهد به راستى با دنيايى آگاهى و شعور و اخلاق و خروش بر مى دارد كه :هيهات مناالذلة !
و مى فرمايد:
و ما اصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها فى غد جدث تنقطع فى ظلمته آثارها و تغيب اخبارها...(٤٨٦)
مرا با فدك و غير فدك چه كار؟! در حالى كه جايگاه فرداى هر كسى آرامگاه اوست كه در تاريكى آن آثارش نابود و اخبارش ناپديد مى شود...
اينك نمونه هايى چند از پارسايى اش را كه پرتو آن ، تاريخ را فروغ بخشيده است مى نگريم :
١- زراره ، آن دانشمند تربيت يافته در مكتب اهل بيت ، از پنجمين امام نور آورده است كه : پيامبر از شدت عشق و شيفتگى به دخت پرفضيلتش ، فاطمه ، هرگاه آماده سفر مى گشت ، پس از خدانگهدار با همه ، به خداحافظى آن برترين بانوى بهشت مى رفت و مسافرتش هميشه از خانه فاطمه شروع مى شد و به هنگام بازگشت از سفر نيز پيش از هر خانه اى به خانه سالار زنان وارد مى شد و فاطمه اش را بوسه باران مى ساخت .
يك بار به هنگام بازگشت از سفر، طبق معمول به خانه دخت ارجمندش ‍ رفت اما پس از رسيدن به درب خانه ، ديد پرده اى تزيينى از طرف درون به درب خانه نصب شده و دو كودك گرانمايه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حسن و حسين سر رسيدند و آنان را ديد كه هر كدام دستبندى نقره اى بر دست دارند.پيامبر همان جا و در كنار درب خانه نشست ، ديدار كرد و آن گاه بدون ورود به خانه ، از همان جا به مسجد بازگشت بى آنكه چيزى بر زبان آورد؛ چرا كه كارى خارج از مرز مقررات الهى صورت نگرفته بود، اما بانوى بانوان و هوشمندترين هوشمندان ، يكباره دگرگون شد.از چهره پدر دريافت كه او در آن شرايط اجتماعى ، نصب پرده تزيينى بر در خانه دخت گرانمايه اش فاطمه و برادرش على را خوش ندارد.گرچه ناروا نيست اما نمى پسندد.سيلاب اشك از ديدگان فاطمه فرو ريخت ؛ اندوه ، گستره قلب او را گرفت ؛ پرده را برداشت و دستبندهاى نقره را از دست نور ديدگانش ‍ گرفت و آنها را در بسته اى نهاد و به سوى پيشواى پارسايان و محروميت زداى راستين محرومان فرستاد و به كودكانش گفت : اينها را به نياى گرانقدرتان برسانيد و پس از ابلاغ سلام فاطمه بگويى مادرمان اينها را براى انفاق در راه خدا فرستاده است .
آنان بسته را همراه با سلام مادر رساندند.پيامبر آنان را روى پاهاى خويش ‍ نشاند و بوسه باران كرد و آن گاه پرده و دستبندها را ميان محرومان تقسيم كرد و سه بار فرمود:
فداها ابوها ليست الدنيا من محمد و لا من ال محمد(٤٨٧)
پدرش به قربانش !...خاندان محمد را با زينت هاى دنيا چه كار؟! آنان براى آخرت آفريده شده اند و دنيا و ارزش هايش به خاطر آنان پديد آمده ؛ آنان را با دنياى زودگذر و ارزشهاى سراب گونه و ناپايدار آن چه كار؟
فان هؤ لاء اهل بيتى و لا احب ان ياءكلوا طيباتهم فى حياتهم الدنيا.(٤٨٨)
بدين سان آموزگار شايستگى و پارسايى را مى نگريم كه حق قطعى و مسلم خويش را ايثارگرانه به محرومان انفاق مى كند و از زرق و برق دنيا، براى رسيدن به جمال معنوى و انسانى مى گذرد.
٢- پيامبر از شدت عشق به او، رضايت نمى داد كه بهره هاى معنوى دخت گرانمايه اش با زرق و برق دنيا كمرنگ شود و فاطمه (عليها السلام ) نيز در پرتو درايت و يقين وايمان عميق خويش به اين آموزش هاى انسان ساز سخت باور داشت كه پارسايى در دنيا، بهره هاى بزرگ و پرشكوه اخروى را پرشكوه تر و ارجدارتر مى سازد.به همين جهت پيشگام بود و از سختى ها براى رسيدن به ارزش هاى معنوى استقبال مى كرد و خداى را هم سپاس ‍ مى گفت .
در روايتى آمده است كه پيامبر روزى وارد خانه دخت ارجمندش فاطمه شد؛ او را در حالى نگريست كه لباس كار پوشيده و در اوج توانايى و كارايى ، با دستى آسيا مى كند و با دست ديگر كودك گرانمايه اش را در آغوش فشرده و شير مى دهد.
منظره اى تماشايى بود.باران اشك شوق از جام ديدگان محمد (صلى الله عليه و آله ) فرو باريد، اما چه كرد؟
شما فكر مى كنيد براى بانوى بانوان و انديشمندترين زنان جهان آفرينش ‍ كنيز و خدمتكار گرفت ؟ و يا زرق و برق از بيت المال برايش فرستاد؟
نه ! هرگز! بلكه او را به سختكوشى و اداره بهتر و بيشتر زندگى و خانه و فرزندانش تشويق كرد و فرمود: فاطمه جان ! گرامى دخترم !
تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الاخرة .
((تو پيشاپيش همه ، سختى ها و تلخى هاى زندگى را بچش تا الگو و سرمشق تلاش و كوشش و سازندگى و برازندگى خانه و خاندانت براى همه ترقى خواهان و تعالى جويان باشى و تا حلاوت و شيرينى و معنويت آخرت را بيشتر و بهتر دريابى .))
شما فكر مى كنيد بانوى بانوان چه گفت ؟
آيا اظهار نارضايت و ناخشنودى كرد و از تلاش و كوشش در خانه پاكى و قداست و عدالت و مساوات و جهاد و اخلاص و محور ارزش هاى معنوى ، اظهار خستگى كرد؟ هرگز! بلكه شاد و بانشاط و پرشور و مصمم ، از اعماق جان سرود كه :
((پدر جان ! خداى را بر نعمتهاى گران و بى كرانه ظاهرى اش ستايش مى كنم و بر مواهب و بخشش هاى باطنى پرشكوهش سپاس ‍ مى گزارم .))
فقالت : يا رسول الله ! الحمد لله على نعمائه و الشكر لله على آلائه .(٤٨٩)
درست اينجا بود كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه مباركه را بر قلب مصفاى پيامبر خواند كه :
ولسوف يعطيك ربك فترضى (٤٩٠)
((به زودى پروردگارت چنان بخششى بر تو بنمايد كه خود شادمان و خشنود گردى .))
١٤- ريحانه پيامبر در اوج تقوا واژه ارجدار تقوا در اصل از ريشه((وقايه))به مفهوم خويشتن دارى ،
قرار دادن روح در پوشش حفاظتى در برابر آفت هاى گناه و بيدادگرى ،
نيروى كنترل كننده درونى و در نقش ترمز نيرومندى است كه ماشين پيچيده وجود انسان را در لغزشگاه ها و سرپيچ هاى خطرناك ، حفظ و از تندروى هاى مرگبار و رسوايى برانگيز باز مى دارد.
شايد از همين ديدگاه است كه در نگرش اسلامى ، از آن به عنوان يك دژ تسخيرناپذير در برابر سپاه زشتى و گناه ياد مى شود.
ان التقوى دار حصن عزيز.(٤٩١)
و يا به مركب راهوارى تشبيه مى گردد كه زمام آن بر دست سوار و صاحب آن است و او را تا بهشت پرطراوت خدا مى رساند.
الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها...فاءوردتهم الجنة .(٤٩٢)
و يا به كليد هر در بسته ،
توشه پرشكوه روز رستاخيز،
سرمايه آزادى و آزادگى انسان از اسارت انواع بردگى ها،
سبب نجات از هر هلاكت ،
پايه و اساس هر كار خير و شايسته ،
سرچشمه بركات معنوى و مادى ،
روشن ترين اثر ايمان به مبداء و معاد:
نخستين شرط رهروان راه حق ،
معيار شخصيت انسان ،
سبب پيدايش نور يقين در قلب ،
از وسايل فزونى دانش و بينش انسان ،
ثمره و ميوه پرستش و عبادت خالصانه و عارفانه خدا،
بزرگ ترين ارزش انسان ،
سرلوحه دعوت پيامبران ،
كليد بهشت پرطراوت و زيبا،
و وسيله رسيدن امدادهاى خدا عنوان مى يابد.
فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد...(٤٩٣)
و همه معارف و مفاهيم و برنامه هاى دينى ، كلاس ها و وسايلى مى گردند تا انسان بپرورند و تا ملكه احساس مسئوليت در برابر خدا، خويشتن ، انسانها و طبيعت و تاريخ را در او زنده و پويا و شكوفا سازند.
و راستى كه ريحانه پيامبر در اوج اين تقوا و عفاف و پروا بود و گستره جان و كران تا كران وجودش آراسته به اين حقيقت .
او نه تنها آراسته به پروا به مفهوم خويشتن دارى از لغزش و گناه ، كه بر اوج تقوا و كمال پركشيده بود؛ چرا كه از امور مشتبه نيز خويشتن را سخت پاك و دور نگاه مى داشت و در همه ابعاد زندگى ، از انديشه تا گفتار، از قلمرو خانه و خانواده و نزديكان تا ديگران ، از سياست تا مذهب ، از اقتصاد تا اجتماع ، از هنر تا فرهنگ ، از زندگى خصوصى ، تربيت فرزندان ، برخورد با زيردستان ، دعوت به ارزش ها و هشدار از ضدارزش ها سخت مراقب خويش بود و همه جا در اوج پروا عمل مى كرد و تقوا راه و رسم هماره او بود.براى نمونه :
١- او در پروا و عفت و اخلاق در اوجى مى انديشد كه با وجود جهاد علمى ، فرهنگى ، هنرى ، تربيتى ، اجتماعى ، سياسى ، حقوقى ، فكرى و تلاش خستگى ناپذير در ديگر ميدان هاى زندگى تاريخ ‌ساز و پرفراز و نشيب خويش با ابر مرد تاريخ ، از نابينا نيز خويشتن را مى پوشاند و مى فرمايد: اگر او مرا نمى بيند، من وى را مى بينم .اگر او از نعمت بينايى محروم است ، مى تواند بوى خوش استشمام كند، پس چه بهتر كه در برابر او نيز وقار و متانت و كرامت انسانى رعايت گردد.
ان لم يكن يرانى اراه و هو يشم الريح .فقال رسول الله : اشهد انك بضعة منى (٤٩٤)
٢- و با الهام از قرآن در گفتارش ، هماره با لحن و سبكى سنجيده سخن مى گويد و با وقار و متانت رفتار مى كند تا مبادا دل هاى بيمار به تزلزل بيفتد.
فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض (٤٩٥)
٣- بر اثر پروا و عفاف ، از((اسماء))يكى از شاگردان برجسته اش ‍ مى خواهد تا تربيتى اتخاذ كند كه پيكر زنان به هنگام تشييع در پوششى قرار گيرد كه با وقار و عفاف و احترام همراه باشد و فراز و نشيب بدنشان بر روى تخته - كه تا آن روز مرسوم بود - هويدا نباشد.
٤- در اوج پروا و تقوا و عفاف ، به مسئوليت هاى اجتماعى خويش ‍ مى انديشد و به پيكار با ستم و فريب بر مى خيزد و با دنيايى وقار و معنويت ، با پوشش مناسب در حلقه بانوان به مسجد مى آيد و در جايگاهى مناسب قرار مى گيرد تا باران حقايق را بر كوير دل ها و مزرعه تاريخ بباراند و از آغاز تا انجام حماسه بزرگش به راستى در گفتار و كردارش تقواى الهى هويداست .
همتاى بى نظيرش در وصف تقواى وصف ناپذير او مى فرمايد:
انت ابر واتقى واكرم واشد خوفا من الله ...
((بانوى من ! تو نيكوكردارتر و پرواپيشه تر و پرشكوه تر و خداترس تر از آن هستى كه من بتوانم عظمت و پرواى تو را وصف كنم ...))
١٥- تجليگاه راستى و درستى از جامع ترين و عطرآگين ترين ارزش هاى اخلاقى و انسانى ، راستى در گفتار و عملكرد است .مى توان اين ويژگى را ريشه و بنياد همه ويژگى هاى انسانى و ارزشهاى والاى اخلاقى شمرد؛ چرا كه در جهان هستى ، هيچ ويژگى انسانى و اخلاقى را نمى توان يافت كه بسان راستى در گفتار و كردار، تضمين گر ثبات و آرامش فردى و اجتماعى و باعث ايجاد اعتماد و اطمينان در ميان مردم و موجب نزديكى دل ها و پيوند قلب هاى گردد و فقدان آن در جامعه ، فاجعه اى به بار مى آورد كه جايگزينى براى آن نشايد.
و درود خداى بر دخت فرزانه پيامبر كه سمبل راستى و درستى ،
تبلور صداقت و صفا،
و تجسم حق گويى و حق جويى و درست انديشى در همه ميدان ها و همه صحنه هاى فردى ، خانوادگى و اجتماعى بود.
هنگامى كه لب مى گشود، گويى محمد (صلى الله عليه و آله ) است كه درس ‍ درستى مى دهد و تلاوت آيات خدا مى كند كه :يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقين (٤٩٦)
و هنگامى كه به رفتار و زندگى اش مى نگريستند، با عمل ، درس راستى و درستى مى داد.
از((عايشه))در مورد شخصيت فاطمه پرسيدند كه گفت :
ما راءيت احدا قط اصدق من فاطمه غير ابيها.
((به خداى سوگند در دنيا هيچ كس را جز پدرش پيامبر در راستى گفتار و كردار بسان فاطمه نديدم .))(٤٩٧)
و نيز بر اثر حسادت هاى او در مورد بانوى بانوان و تجليل و احترام وصف ناپذير پيامبر از او و مادرش خديجه ، روزى حرفى ميان او و فاطمه پيش آمد كه پيامبر براى رسيدن به موضوع و حل آن ، حقيقت و ريشه جريان را پرسيد.
عايشه گفت : اى پيامبر خدا! از خود فاطمه بپرسيد كه او جز بر اساس ‍ صداقت و راستى سخن نمى گويد.سلها فانها لا تكذب .(٤٩٨)
١٦- بخشايندگى و بلندنظرى سخاوت و بلندنظرى از ويژگى هاى بارز او بود.
او در انفاق و بخشش و رسيدگى به محرومان بسان آسمان بلند بود كه دانه هاى بى شمار و زلال باران حيات بخش از آن بر زمين مى بارد.
بسان آبشار هميشه ريزان بود كه شفاف و زلال ، طراوت و شادابى مى بخشيد.او هم در ارزش هاى علمى و معنوى و فكرى و فرهنگى آبشار انفاق و بخشش بود و هم در ارزش هاى مادى به محرومان ؛ براى نمونه :
١- شب عروسى آن حوريه بهشتى بود كه به دستور پدر گرانمايه اش ، پيراهن تازه اى برايش دوختند و آن را براى رفتن به خانه على (عليه السلام ) بر اندامش پوشاندند. هر كس در پى كارى بود كه بينوايى با جامه دريده و كهنه و پر وصله به در خانه پيامبر آمد و جامه اى وصله دار براى پوشاندن بدن و حفظ تن از سرما و گرما خواست .فاطمه (عليها السلام ) جامه عروسى بر تن داشت ؛ به همين جهت جامه ديگرش را آورد تا در راه خدا ببخشد و برهنه اى را بپوشاند، اما در همان هنگام به ياد اين آيه شريفه افتاد كهلن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون (٤٩٩)
آيه قرآن را زمزمه كرد و در همان حال ، پيراهن شب عروسى خويش را از تن در آورد و دور از چشم همگان در پارچه اى بست و به بينواى برهنه داد و خود، بار ديگر همان لباس پيش از عروسى را پوشيد.
((فرشته وحى فرود آمد كه : هان اى پيامبر خدا! پروردگارت درودت مى فرستد و به من فرمان داده است كه بر دخت گرانقدرت فاطمه اين گل سرسبد هستى و افتخار زنان گيتى ، سلام و درود او را ابلاغ كنم و آن گاه اين جامه بى نظير را كه از ديباى سبز بهشت است ، به پاس انفاق خالصانه و سخاوت و بلندنظرى اش در راه حق ، به او تقديم دارم .))فنزل جبرئيل قال : يا محمد ان الله يقراءك السلام و امرنى ان اسلم على فاطمة و قد ارسل لها معى هدية من ثياب الجنة ...(٥٠٠)
٢- از ديگر جلوه هاى سخاوت و بلندنظرى بانوى بانوان را مى توان در داستان گردنبند مخصوص او نگريست كه آن را سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى كند.
در روايت است كه پيامبر گرامى در مسجد نشسته بود و گروهى از ياران در كنار او، كه سالخورده اى بينوا سر رسيد و گفت : اى پيامبر خدا! گرسنه ام ؛ مرا سير كنيد.
برهنه ام و بى لباس ؛ مرا بپوشانيد.
فقيرى در راه مانده ام ، توشه و هزينه سفرم مرحمت كنيد.
پيامبر مهر بر او نظر افكند، ديد مرد سالخورده و در شدت فقر و ضعف و ناتوانى است ، اما آن حضرت در شرايطى است كه پس اندازى براى كمك به آن مرد ندارد.به همين جهت فرمود: هان اى سالخورده بينوا! امروز قدرت كمك ندارم ، اما از آن جايى كه راهنماى به كار نيك همچون انجام دهنده آن است ، اينك تو را به خانه دخترم فاطمه رهنمون مى گردم ، اميد كه او بتواند به تو كمك كند و تو را از فقر و پريشانى رهايى بخشد.
و آن گاه به خانه ريحانه اش اشاره كرد و فرمود: برو آن جا، به خانه فاطمه .او بانويى است كه خداى و پيامبرش را دوست مى دارد و خدا و پيامبرش نيز او را؛ او همواره در پى خشنودى خداست و رضاى او را بر خواسته خويش ‍ مقدم مى دارد، و به بلال دستور داد تا او را به خانه دخت گرانمايه اش كه به ديوار مسجد چسبيده بود راهنمايى كند.
آن مرد به خانه دختر پيامبر رسيد.در زد و با صدايى رسا گفت :
سلام بر شما، اى خاندان رسالت !
و اى ساكنان فرودگاه فرشته وحى !
و اى كسانى كه قرآن در خانه شما فرود آمد!
دختر پيامبر پاسخ او را داد و از پشت در پرسيد: شما كه هستيد؟
گفت : بانوى گرانمايه ! سالار زنان ! بينوايى گرسنه و گرفتارم ؛ نزد پدر گرانقدرت سالار انسانيت رفتم و از او كمك خواستم ؛ او خانه شما را نشان داد.مرا يارى كنيد.خداى يارتان باد و پاداش نيكويتان ارزانى دارد.
آن روز، سومين روزى بود كه در خانه اميرمؤمنان و فاطمه (عليها السلام ) غذا يا مواد خوراكى يافت نمى شد، به همين جهت دخت گرانمايه پيامبر پوستى را كه دو كودك عزيزش حسن و حسين بر روى آن مى خوابيدند و فرش خانه بود برداشت و به سالخورده بينوا داد تا آن را بفروشد و نيازهاى خويش را با بهاى آن تاءمين كند؛ اما مرد فقير نپذيرفت و گفت : فاطمه جان ! من گرسنه ام و بدون لباس و فاقد و زاد و توشه ؛ از اين پوست كارى ساخته نيست كه با بهاى آن بتوانم اينها را تاءمين كنم .
اين جا بود كه قلب بشردوست و يكتاپرست فاطمه به ياد آيه شريفه اى از قرآن افتاد كه :
لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون (٥٠١)
((هرگز به نيكى و نيكوكارى نخواهيد رسيد، تا از آنچه دوست مى داريد، در راه خدا انفاق كنيد.))
و درست همين جا بود كه دست برد و گردنبند ارزشمندى را كه از عروسى خويش داشت و يادگار دختر عموى گرانقدرش حمزه آن قهرمان بزرگ اسلام بود، آن را از گردن خويش در آورد و فرمود:
خذه وبعه فعسى الله ان يعوضك به ما هو خير منه
((هان اى بنده خدا اين گردنبند را بگير و بفروش ؛ اميد كه خداوند گره از كارت بگشايد و مشكل اقتصادى و مالى ات را حل كند و به از آن به تو عنايت فرمايد.))
سالخورده بينوا سپاسگزارى كرد و پس از دريافت گردنبند و دعاى بسيار به فاطمه و فرزندانش ، درب خانه على (عليه السلام) را ترك كرد و به سوى مسجد پيامبر حركت نمود، اما همان جا گردنبند را در معرض فروش نهاد و به پيامبر گرامى جريان عطاى بزرگ دخترش را گزارش كرد.
عمار پرسيد كه گردن بند را چند مى فروشد؟
مرد سالخورده گفت : به غذايى كه مرا سير كند و به لباسى كه مرا از سرما و گرما بپوشاند و به هزينه سفرى كه مرا تا شهر و ديارم برساند.
عمار بى درنگ دويد و حدود بيست دينار پس انداز زندگى خويش را به همراه جامه اى نيكو و زاد و توشه اى كه سالخورده بينوا را به شهر و ديارش ‍ برساند، فراهم آورد و به فروشنده تقديم داشت تا گردنبند را خريدارى كند.
فروشنده با اظهار شگفتى از سخاوت و بلندنظرى عمار، گردنبند را به او واگذار كرد، و عمار آن را عطرآگين ساخت و به صورت جالبى به همراه يك برد يمانى بسته بندى نمود و به دست غلام خويش ،((سهم))داد و گفت : خودت و بسته و گردنبند، همه را به پيامبر گرامى تقديم مى دارم .
پيش از رسيدن هديه عمار به پيامبر، مرد بينوا به حضور آن حضرت شرفياب شد و ضمن سپاس خدا، از پيامبر به خاطر راهنمايى اش به خانه فاطمه تشكر كرد.
پيامبر پرسيد: آيا به خواسته ات دست يافتى ؟
پاسخ داد: آرى به لطف خدا هم سير شدم و هم به لباس خوبى رسيدم و هم زاد و توشه براى حركت به سوى شهر و ديارم فراهم آمد.
پيامبر فرمود: پس فاطمه (عليها السلام ) را دعا كن .
مرد سالخورده دست به سوى آسمان برداشت و گفت : بارخدايا! اى آفريدگار و اى روزى دهنده ما! به فاطمه (عليها السلام ) دخت گرانمايه پيامبرت پاداشى ارزانى دار كه نه چشم ها آن را ديده باشند و نه گوش ها شنيده باشند.
هنوز گفتگوى آن مرد به پيامبر به پايان نرسيده بود كه هديه عمار به محضر پيامبر رسيد و غلام او((سهم))جريان را باز گفت .پيامبر پذيرفت و همه را به سوى خانه فاطمه فرستاد.غلام در حالى كه بسته گردنبند را روى دست داشت در خانه على (عليه السلام) را زد و دخت گرانمايه پيامبر را از جريان آگاه ساخت .
((سهم))كه انسان با ايمان و مؤ دبى بود، شگفت زده خنديد.
فاطمه (عليها السلام ) علت خنده و شگفت زدگى او را پرسيد.
پاسخ داد: راستى كه من انفاقى به بركت انفاق شما نديده ام و بلندنظرى و سخاوتى بسان آن چه از شما ديدم ، به گوش هم نشنيده ام ، و از آن عجيب تر بركت گردنبند شماست .
پرسيدند: چرا؟ و چگونه ؟
گفت : عظمت اين گردنبند را بنگريد!
بينوايى را به نوا مى رساند،
برهنه اى را مى پوشاند،
گرسنه اى را سير مى نمايد،
در راه مانده اى را زاد و توشه سفر ارزانى مى دارد،
برده اى را آزاد مى كند،
دل پيامبر را شادمان مى سازد،
و آن گاه پس از همه اينها، باز هم سرانجام به دست انفاقگر و سخاوتمند صاحبش باز مى گردد.
اى درود خدا بر دست انفاقگر و بخشاينده و پراخلاصت ، فاطمه جان !(٥٠٢)
فقالت : ما يضحكك يا غلام ؟
فقال : اضحكنى عظم بركة هذا العقد، اشبع جائعا، وكسى عريانا، واغنى فقيرا، و اعتق عبدا، ورجع الى ربه
٣- جلوه اى از بلندنظرى و سخاوت و گذشت او را مى توان در ضمن وصيت نامه اش نگريست و با همه وجود بر آن عظمت روح و كرامت روان و بلندى نظر درود فرستاد.
از جمله سفارش هاى او به اميرمؤمنان كه در شمار وصيت هاى بانوى بانوان آمده ، اين است :
بسم الله الرحمن الرحيم ، هذا ما اوصت به فاطمة ، بنت محمد (صلى الله عليه و آله ) رسول الله ، بحوائطها السبعة ...الى على بن ابى طالب ، فان مضى فالى الحسن فان مضى فاى الحسين فان مضى فاى الاكبر من ولدى ...
((اين وصيت نامه اى است كه فاطمه ، دخت گرانمايه پيامبر، در مورد بوستان هاى هفتگانه خويش مى نمايد و آن گاه محصول و فراورده آنها را وقف كارهاى شايسته و انسان دوستانه و خداپسندانه مى كند و مقرر مى دارد كه زير نظر اميرمؤمنان و پس از او، ديگر فرزندان معصوم و پاكش مصرف شود.آن گاه پس از خدا، مقداد و زبير و اميرمؤمنان را - كه نويسنده وصيتنامه نيز هست - به گواهى مى گيرد.))
٤- و شايد جالب ترين نمونه بخشندگى و سخاوت را مى توان در اينجا نگريست كه آن اسوه كرامت و گذشت ، از اموال شخصى خويش به هر كدام از همسران پيامبر پانصد درهم انفاق و هديه مقرر مى سازد و همين مقدار به برخى از بانوان بنى هاشم .
با اين يادآورى كه برخى از همين زنان بسان((عايشه))و((حفصه))دل پرمهر و قلب نورانى او را آزردند و برخى تا آنجا با او به حسادت و كينه توزى و دشمنى برخاستند كه بر ضد او و در راه پايمال ساختن حق او گواهى دروغ دادند تا((فدك))مصادره شود؛ اما بانوى بانوان به همانها نيز نيكى و محبت كرد و بدى را با مهر و احسان پاسخ داد.
و اوصت لازواج النبى لكل واحدة منهن اثنتا عشرة اوقية ولنساء بنى هاشم مثل ذلك .(٥٠٣)
و برخى او را در اوج بيداد دستگاه حق ستيز خلافت ، تنها گذاشتند و حتى براى دلدارى و تسلى خاطر او نيز نرفتند.
١٧- دگردوستى و مردم خواهى خوددوستى و دگردوستى ، دو كشش فطرى و طبيعى هستند كه آفريدگار فرزانه هستى آن دو را در نهاد انسان آفريده و هر كدام را شاخه اى از درخت تناور نيك بختى او قرار داده ، كه هر كدام نقش سرنوشت سازى در سعادت و سلامت فرد و جامعه دارند و درست به همين دليل هم هر كدام بايد رهبرى ، تربيت و در جاى مناسب ارضا گردند.
پاورقي ها ٤٦٩- عوالم ، ج ١١، ص ٥٢١.
٤٧٠- بحار، ج ٥٣، ص ١٨٠؛ غيبت طوسى ، ص ١٧٥.
٤٧١- اطيب البيان ، ج ١٣، ص ٢٣٥.
٤٧٢- فرائد السمطين ، ج ٢، ص ٦٨.
٤٧٣- سوره بقره ، آيه ٢٢٩.
٤٧٤- سوره بقره ، آيه ٢٢٩.
٤٧٥- سوره بقره ، آيه ١٨٧.
٤٧٦- سوره نساء، آيه ١٣.
٤٧٧- سوره نساء، آيه ١٤.
٤٧٨- سوره توبه ، آيه ١١٢.
٤٧٩- كنز العمال ، ج ٣، ص ٧٣٥؛ صحيح مسلم ، ج ١١، ص ١٨٦.
٤٨٠- اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٠٧.
٤٨١- كافى ، ج ٣، ص ٣٠٧.
٤٨٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٧.
٤٨٣- ينابيع المودة ، ص ٢٣٥؛ بحار، ج ٢٠، ص ٢٤٥؛ اخلاق النبى ، ص ٢٩٨؛ ذخائر العقبى ، ص ٤٧.
٤٨٤- تفسير برهان ، ج ٤، ص ٣١٧؛ بحار، ج ٣٦، ص ٥٩؛ امالى طوسى ، ج ١، ص ١٩٠.
٤٨٥- بحار، ج ٤٣، ص ٧٣؛ احقاق الحق ، ج ١٠، ص ٣٢١.
٤٨٦- نهج البلاغه ، نامه ٤٥.
٤٨٧- الصواعق المحرقه ، ص ١٠٩.
٤٨٨- بيت الاحزان ، محدث قمى ، ص ٥٢، اشاره به آيه شريفه ٢٠، سوره احقاف .
٤٨٩- بحار، ج ٤٣، ص ٨٥.
٤٩٠- سوره ضحى ، آيه ٥.
٤٩١- نهج البلاغه ، خ ١٥٧.
٤٩٢- نهج البلاغه ، خ ١٦.
٤٩٣- نهج البلاغه ، خ ٢٣٠.
٤٩٤- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٩١.
٤٩٥- سوره احزاب ، آيه ٣٢.
٤٩٦- سوره توبه ، آيه ١١٩.
٤٩٧- عوالم العلوم ، ص ١٢٨.
٤٩٨- عوالم العلوم ، ص ١٢٨.
٤٩٩- سوره آل عمران ، آيه ١٩٢.
٥٠٠- نزهة المجالس ، صفورى شافعى ، ج ٢، ص ٢٢٦.
٥٠١- سوره آل عمران ، آيه ٩٢.
٥٠٢- بحار الانوار، ج ٦، ص ٢١٥.
٥٠٣- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص ٤٥١.

۱۶
سيما و سيره ريحانه پيامبر
تمايل به خويشتن يا خوددوستى از كشش هاى مشترك ميان انسان و حيوان است و بسان ديگر تمايلات حيوانى ، به خودى خود رشد مى كند، به تدريج شكوفا مى گردد و نيازى به حمايت از آن نيست ، بلكه بايد رهبرى و تعديل گردد.و نقش آن اين است كه باعث صيانت و حراست انسان و تضمين گر حقوق و شئون فرد است .او را به خود توجه مى دهد تا با خردورزى و هوشمندى هر آنچه برايش مفيد است ، جلب و زيانها را از خود دور سازد.اما دگردوستى از كشش هاى عالى و ويژه انسانهاست و بسان ديگر تمايلات عالى كم فروغ است و بدون تربيت و حمايت و تدبيرسازنده ، نيرومند و شكوفا نمى گردد و اين رسالت پدران و مادران ، آموزگاران و مربيان ، رهبران راستين و روشنفكران ، نويسندگان و گويندگان و رسانه هاى گروهى است كه اين كشش اوج بخش را با تدابير شايسته و ارائه الگو رشد دهند و آن را به تدريج شكوفا و به گل و ميوه و بنشانند تا در پرتو شكوفايى آن ، نسيم مهر و محبت ، دگردوستى و مردم خواهى ، آزادى و برابرى ، امنيت و سلامت ، حق گويى و عدالت ، صلح و مسالمت در جامعه جريان يابد و آفت هاى مرگبار خودكامگى ، خودپرستى ، استبداد، انحصار، سركوب و پايمال شدن حقوق و آزادى انسانها قوس نزولى بپيمايد چرا كه اين كشش ‍ دگردوستى است كه باعث مهر و محبت به ديگران مى شود و با توجه دادن انسان به مردم ، او را از كمند خوددوستى و خودكامگى نجات بخشيده و زندگى را مهر و صفا مى بخشد.
احياى اين كشش انسانى است كه روح مهر را در كالبد جامعه مى دمد،
نسيم جان بخش دگردوستى را به جريان مى اندازد،
تعاون و همكارى در قلمرو حق و عدالت را تعميق مى بخشد،
و مردم را بسان اعضا و اندام هاى يك پيكر سالم و زنده ، در غم و شادى و درد و آسايش ، با يكديگر شريك مى سازد.
درست از اين زاويه است كه در هر جامعه اى خوددوستى و شخص پرستى مورد تشويق و حمايت قرار گيرد، آن جامعه به آفت خودپرستى ، خودكامگى ، استبداد، خشونت ، بى رحمى ، پايمال ساختن حقوق و آزادى ديگران سقوط مى كند و در هر تمدن و دنيايى كه دگردوستى مورد تشويق و پرورش جدى قرار گيرد، درنده خويى خودكامگى تضعيف و انسان به آزادى و امنيت و رعايت حقوق و آزادى ديگران اوج مى گيرد و رشته هاى صلح و دوستى تقويت مى شود.
و ريحانه ارجمند پيامبر، بزرگ پرچمدار اين راه و رسم و سمبل اين دگردوستى و نمونه اين مردم خواهى و معمار چنين جامعه و دنيايى بود؛ همان گونه كه خردمندترين بانوى جهان هستى و پيشتازترين آنان در كرامت و كمال و داناترين شان در ابعاد گوناگون علمى و عقيدتى و فرهنگى ، و شجاع ترين انسانها در برابر هجوم حوادث و كوشاترين آنان ؛ بندگى خدا بود و در زندگى پرافتخار خويش ، مردم دوست ترين و مردم خواه ترين بانوى گيتى نيز بود و به انسان و انسانيت بها مى داد و مهر مى ورزيد و ارزشى فراوان قائل بود.
او به راستى دخت پيام آور رحمت و مهر و محبت بود و در دگردوستى و مردم خواهى و مهر به انسانها پرتوى از مهر خدا و نسخه اى از وجود پيامبرش بود.از وجود همو كه خدا درباره اش فرمود:
فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك (٥٠٤)
((از پرتو رحمت خدا در برابر مردم نرمخو و پرمهر شدى ، و اگر خشن و سنگدل بودى ، مردم از گردت پراكنده مى شدند؛ از اين رو آنان را مورد عفو قرار ده و برايشان از بارگاه خدا آمرزش بخواه و در اداره امور جامعه با آنان مشورت كن .))
آرى ، او هديه اى آسمانى ،
روحى بزرگ ،
الهام بخشى دلسوخته ،
توحيدگرايى شوريده ،
اميدآفرينى نستوه ،
و نمونه صفا و صداقت و بشردوستى بود،
رنج ها و دردهاى مردم را حس مى كرد،
از مشكلاتشان آگاه بود، و خود را شريك غم و اندوه آنان مى دانست .
جز به سود مردم سخن نمى گفت و جز براى تقرب به خداى آنان گام نمى سپرد و جز در راه نيكى و نجاتشان تلاش نمى كرد.
هر زيانى به مردم مى رسيد، براى او دردناك بود و هر آفتى كه حقوق و آزادى آنان را تهديد مى كرد، براى او تحمل ناپذير، و بر هدايت و نجات همگان ، سخت كوشا و بى قرار و ناآرام و خستگى ناپذير بود.
او درست گويى نسخه اى از پدرش پيامبر بود و شعله اى از آن مشعل و فروغى از آن خورشيد.
يكى از دانشمندان مى گويد: او بسان پدر، آموزگار و مربى والاى خويش ، رنج مردم او را رنج مى داد و درد آنان او را دردمند مى ساخت .گرفتارى مردم بر او سخت مى نمود و فشار روزگار بر آنان ، گويى فاطمه را مى فشرد.او از گرسنگى آنان احساس گرسنگى مى كرد.در فراز و نشيب ها، يار و مددكار و غمخوار زنان و دختران و همه مردم رنجديده بود و بر مشكلات آنان حساس بود و گره گشايى مى كرد و آنجا كه رفع گرفتارى و مشكلات مردم در توانش نبود، برايشان از ژرفاى جان دعا مى كرد و از بارگاه خدا براى آنان مدد مى خواست و درس مردم دوستى و مردم خواهى را در قالب دعا و نيايش به ديگران مى آموخت .
پرتوى از مردم دوستى و مهر او در مورد گرسنگان ، بينوايان ، درماندگان ، يتيمان ، اسيران و احترام به همسايگان را كه چگونه از همه امكانات خويش ‍ براى آنان مايه مى گذارد، همه را مى توان از دعاى نيمه شب او به همسايگان نگريست ؛
و نيز از انفاق گردنبند اهدايى فاطمه ، دوست و دخت عموى شهيدش ، حمزه ، به سالمندى گرسنه و محروم ؛
و نيز از انفاق پيراهن شب عروسى اش به زنى بينوا؛
و از انفاق افطار خود و فرزندانش در راه خدا كه سوره((انسان))نشانگر آن است ؛
و نيز از خطبه اش در برابر بيداد و فريب ، و نيز سخنانش با زنان مدينه كه بسان پيامبر نگران آينده جامعه بود، نگريست .
ريحانه پيامبر، دگردوستى و مردم خواهى را يكى از رازهاى صعود جامعه ها و يكى از عوامل رشد و نيكبختى مردم مى نگريست و خودخواهى و خوددوستى و خودپرستى را از آفت هاى تعالى و تكامل و از عوامل انحطاط مى دانست ؛ درست همانگونه كه فرزندش امام كاظم (عليه السلام) فرمود:
ان اهل الارض لمرحومون ما تحابوا و ادوا الامانة و عملوا الحق .(٥٠٥)
((مردم روى زمين تا زمانى كه دوستدار يكديگر باشند و امانت ها را گرامى شمارند و بر اساس حق و عدالت رفتار كنند، در مهر و رحمت خواهند زيست .))او دگردوستى و مردم خواهى را يك وظيفه اسلامى مى شمرد؛ درست همان گونه كه پدر گرانمايه اش فرمود: كسى كه شب را به بامداد آورد و در انديشه اصلاح امور و تدبير شئون جامعه و مردم نباشد، از اسلام بيگانه است .
او دگردوستى را نشانه ايمان و توحيدگرايى مى دانست ؛ درست همان گونه كه پدر و آموزگارش فرمود:
ليس بمؤمن من بات شبعانا و جاره طاويا.
((كسى كه خود، شب را سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد، از ايمان آوردگان و ايمان داران نيست .))
و به همين دليل بود كه سه روز را بدون افطار روزه مى گرفت و غذاى خويش را به بينوا و پدر مرده و اسير انفاق مى كرد و پرده خانه اش را به منظور تهيه پوشش و لباس براى محرومان به سوى پدر مى فرستاد و دستبند فرزندانش را براى هزينه زندگى آنان .
او دگردوستى را از نشانه هاى مردم پرواپيشه مى نگريست ؛ درست همان گونه كه همتا و همپروازش ، اميرمؤمنان ، در وصف مردم پرواپيشه مى فرمود:
نفسه منه عى عناء والناس منه فى راحة (٥٠٦)
((از ويژگى هاى انسان باتقوا اين است كه نفس او از تدبير او در رنج و زحمت مى افتد تا مردم از سوى او در آسايش و راحتى باشند.))
و بر اين باور بود كه در زندگى مشترك با همسر و فرزندانش در قناعت سرفرازانه مى زيست تا امكان انفاق و رسيدگى به محرومان را براى على (عليه السلام) فراهم آورد.
او دگردوستى را يك رسالت انسانى وصف مى كرد؛ درست بسان پدرش ‍ پيامبر كه مى فرمود:
من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم
((اگر كسى بشنود كه ستمديده اى از هر دين و آيين ، مسلمانان را به يارى مى طلبد و نداى او را پاسخ ندهد مسلمان نيست .))
او با بيان و عملكردش به همگان از جمله فرزندانش درس نوع پرورى و انسان دوستى و مردم خواهى مى داد.
چه بسيار كه خود گرسنه مى ماند و ديگران را سير مى كرد،
خود لباس ساده مى پوشيد و پيراهن عروسى اش را به بينوا مى داد،
خود به پروا و ايمان و اخلاص و ارزش ها و زيبايى هاى فناناپذير و ماندگار پاى مى فشرد و زينت و زيور و گردنبندش را در راه خدا هزينه مى كرد.
خود قناعت سرفرازانه مى نمود و بخشى از هزينه زندگى خود و فرزندانش ‍ را به محرومان هديه مى كرد.
او ديگران را به ايثار و مردم خواهى تشويق مى نمود و هماره ، خواهان آسايش و نجات و نيكبختى ديگران بود و در راه خشنودى خدا، مردم را بر خود مقدم مى داشت ؛ حتى در دعا و طلب خير براى آنان .
در اين مورد دومين امام نور آورده است كه : مام گرانمايه ام فاطمه را در يكى از عبادت ها و راز و نيازهاى شبانه اش ديدم كه پس از نماز و نيايش ، به زنان و مردان توحيدگرا و با ايمان با نمام و نشانشان دعا مى كند و براى آنان از خدا خير و سعادت و حسن عاقبت و ديگر نعمت هاى خدا را مى طلبد، اما نيك گوش كردم ، ديدم گويى تنها در انديشه ديگران است و از بارگاه خدا براى آنان نعمت هاى دنيا و آخرت را مى خواهد و براى خود، گويى چيزى نمى خواهد.به آن حضرت نزديك شدم و گفتم : مادر جان ! چرا همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ، در حق خود دعا نمى كنى و چرا آنچه را براى ديگران مى خواهى ، نخست براى خويشتن نمى خواهى ؟
فقلت لها: يا اماه ! لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك ؟
او با بيانى الهام بخش درس آموز فرمود: گرامى فرزندم ! حسن جان ! در مسايل مادى و ارزش هاى دنيوى ، نخست بايد به فكر رفاه و آسايش ‍ همسايگان و همنوعان بود و آن گاه به فكر خويشتن .فقالت : يا بنى الجار ثم الدار(٥٠٧)
و بدين سان ريحانه بشردوست پيامبر درس دگردوستى و مردم خواهى و رسيدگى به حال و روز توده هاى محروم جامعه را به عصرها و نسل ها آموخت .
١٨- شجاع ترين بانوى گيتى او فرزند شجاعت بود و دخت صلابت .
بانوى پايمردى و پايدارى بود و يكه تاز ميدان دفاع از حقيقت .
در استوارى بسان كوه سر به آسمان ساييده و استوار بود و در شكوه ، همچون صخره .
در تزلزل ناپذيرى چون ستون نامرئى و استوار آسمان بود.
و در توفندگى چون اقيانويس مواج و بى كرانه .در روشنگرى بسان برق و درخشش برق بود و در غرش بر ضد ستم بسان رعد.
درست نسخه اى چون پدر و نسخه اى چون شوى گرانقدرش على .
اگر محمد (صلى الله عليه و آله ) در برابر ارتجاع و استبداد و اشرافيت جاهلى ايستاد و مسير نكبت بار تاريخ را تغيير داد و در برابر تهديد و ارعاب و تطميع و شگردهاى رنگارنگ آنان استوار و پرشهامت خروشيد كه : به خداى سوگند اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ قرار دهند تا از ابلاغ پيام و تحقق عدل و داد دست كشم ، چنين نخواهد شد.
و اگر على (عليه السلام) جان بر كف و پرشهامت ، همه جا از((يوم الدار))تا هجرت ، از خفتن بر جاى پيامبر تا((بدر))،((احد))و((خندق))همه جا سايه به سايه پيامبر عدالت ، نستوه و قهرمانانه از حق دفاع كرد و نترسيد و نهراسيد و بيم به دل راه نداد.آن روز كه پس از رحلت پيامبر، آن باغبان و معمار آسمانى كه او ماءمور به سكوت و شكيبايى قهرمانانه بود و به همان خاطر هم دشمن بزدل وحشى آنقدر جراءت و جسارت يافته بود، آرى ، آن روز اين بانوى پرشهامت و شيردل و سرشار از ايمان و توكل بود كه با شجاعت و درايتى وصف ناپذير از حق دفاع كرد و نه تنها حقايق را مى گفت كه حرف دل على را نيز مى زد و پرده هاى فريب و دجالگرى سردمداران((سقيفه))را مى دريد و ماهيت كريه آنان را به همه نشان مى داد.
او در برابر تبديل خلافت و امانتدارى پيامبر به نظام استبداد، نه تنها مثل همه زنان نهراسيد و به گوشه اى پناه نبرد بلكه سخت و قهرمانانه با استبداد در افتاد با شهامتى وصف ناپذير در ميدان عمل به همگان هشدار داد.
او در برابر غصب((فدك))و ملك شخصى اش - كه به منظور فشار آوردن بر خاندان على (عليه السلام) مصادره شد - تا روشن ساختن حقايق و معرفى غاصبان و تجاوزكاران از پاى ننشست و لحظه اى از برق شمشيرها نهراسيد و با همه وجود نشان داد كه در راه حق و عدالت خالصانه و روشنگرانه و شهامتمندانه در برابر انحرافگران مى ايستد و از سرزنش هيچ سرزنش كننده فريبكار و ستم پيشه اى نمى هراسد.يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم (٥٠٨)
در يورش به خانه اش و در برابر شعله هاى آتش كينه و قساوتى كه براى سوزاندن او و فرزندانش برافروخته شده بود، پرصلابت و آهنين اراده ، تا توان سرپا ايستادن داشت ، ايستاد و از حق دفاع كرد.
در برابر بيعت خواهى نظام((سقيفه))براى رهبر تحميلى اش ، مبارزه اى سترگ كرد و نه تنها على را نيز حمايت كرد و نجات داد بلكه تا زنده بود نتوانستند بيعت بگيرند؛ چرا كه او در برابر ستم قامت خم نساخت و پرچم آزادگى و آزادى خواهى و استقلال طلبى و عزت و شرف بشريت را براى همه عصرها و نسل ها در اهتزاز نگاه داشت .
او زير برق سرنيزه هاى كودتا به مسجد رفت و با باران دليل و برهان ، كشتى فريب و دجالگرى ظالمان را به گل نشاند و براى هميشه طنين افكن ساخت كه :
يابن ابى قحافة ! افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى ؟ لقد جئت شيئا فريا! افعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم ؟ اذ يقول :
وورث سليمان داود(٥٠٩)
...و زعمتم ان لا حظوة لى ولا ارث من ابى ولا رحم بيننا؟
افخصكم الله بآية اخرج منها ابى ؟ ام تقولون : اهل ملتين لا يتوارثان ؟
اولست انا و ابى من اهل ملة واحدة ؟
هان اى پسر ابى قحافه ! آيا اين در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى و من نبرم و حقوقم را مصادره كنيد؟ عجب زشت بدعتى آورده ايد؟
آيا دانسته و به عمد به كتاب خدا پشت كرده ايد يا نمى فهميد؟
و عجيب ژرف انديشانه و آينده نگرانه از فاجعه ها خبر داد و خروشيد كه : هان ! شما را چه شده است ؟
چگونه داورى مى كنيد؟
هشدار! هشدار! به جان خودم سوگند كه بذر فتنه ها پاشيده شد و فشار و تباهى ريشه دوانيد.انتظار بريد تا اين بذر شوم به ثمر نشيند و نتايج تباهى آشكار گردد.
از اين پس از پستان شتر خلافت و اسلام ، بجاى شير گوارا و شفابخش ، خون خواهد جوشيد و زهرى كشنده فوران خواهد كرد.و اين جاست كه باطل گرايان زيان خواهند كرد و آيندگان ثمره شوم كار پيشينيان را خواهند ديد و بر آنان لعن و نفرين خواهند فرستاد.
١٩- ساده زيستى و زندگى با روح و صفا ساده زيستى و ساده پوشى و زندگى باروح و صفا سبك و سيره ريحانه پيامبر بوده و بر دورى گزينى از اسرافكارى و زندگى اسارت بار تجملى و اشرافى بسيار پا مى فشرد؛ چرا كه زندگى پرزرق و برق و تجملى و دست و پاگير، به جاى اينكه انسان را به نيك بختى و آزادى و آزادگى و آرامش خاطر و صفا برساند، او را به انواع كند و زنجيرهاى خرافى ، قيد و بندهاى بيهوده ، اسارت آداب و رسوم ابلهانه و احمقانه و به كمند آز و حرص براى رسيدن به تجملات مى كشاند.و او بانويى آزادانديش و آزادى خواه و آزادمنش و به راستى آزاد از دلبستگى هاى مادى و اسارت آور بود.
از سوى ديگر او موقعيت والا و جايگاه رفيع و پرشكوه و معنويت خود را مى شناخت و مى دانست كه وى دخت فرزانه پيامبر، همتا و همراز اميرمؤمنان ، مام گرانقدر امامان راستين ، و خودش يكى از رهبران و سمبل هاى واقعى انسانهاى مترقى و كمال جو و آزادمنش است ؛ از اين رو، اسارت در قيد و بندهاى مادى و ماديگرايى و زرق و برق براى او بسيار حقير است .
مگر نه اينكه خدا به پيامبرش پيام مى دهد كه همسران خويش را در انتخاب زر و زيور زندگى زودگذر و يا پارسايى ، ساده انديشى و آزادگى و ايمان به خدا و همراهى و همدلى با پيامبر آزاد گذارد تا هر كدام را خواستند برگزينند؟
و ريحانه پيامبر كه سالار و سرور زنان گيتى است ، خود با الهام از قرآن و پيامبر، راه خداپسندانه را بهتر و پيشتر از همگان بر مى گزيند، از همان آغازين سالهاى زندگى و از خانه پدر.
افزون بر اين ، او رمز آفرينش و راز خلقت زن و نمونه كامل انسانيت و الگو و سرمشق انسانهاى برتر و والاتر و آزاده تر، در همه ميدانهاى زندگى ، از آن جمله در قلمرو جامعه كوچك خانه و خانواده است .و درست در همين جهت در اين راه نيز پرچمدار ارزشهاست و پيشتازتر.
با اين بيان ، ريحانه پيامبر را نبايد تنها از ديد يك دختر و يا يك بانوى عادى نگريست كه دسترسى به زر و زيور و زندگى اشرافى و پرتجمل ندارد و يا از روى ناچارى و نادارى ساده زيستى و زندگى باروح و با صفا را بر مى گزيند؛ نه ، هرگز، بلكه بايد دانست كه او بدان دليل كه دخت شريف ترين ها و همراز و همتاى پارساترين ها و مام گرانمايه ارجمندترين سمبل هاى بشرى و خود نيز الگو و اسوه انسانهاست ، زندگى ساده و با صفا و با معنويت را در همه مراحل زندگى بر مى گزيند و بدين وسيله ، به همگان در همه ميدان ها درس ‍ مى دهد؛ براى نمونه :
١- سادگى و صفا در ازدواج پيامبر نور هر چه در پذيرش خواستگاران سرشناس و نامدار دخت فرزانه اش سخت گرفت و به هر كدام از آنان بر اساس معيارهاى آسمانى خويش ، به تناسب خرد و سبك كارشان ، به گونه اى((نه !))گفت و حتى به سوى پاره اى كه بر اثر زنگارهاى جاهلى ، دارايى و امكانات گسترده را دليل شخصيت و ملاك لياقت مى پنداشتند، مشتى سنگريزه پاشيد(٥١٠)، همان پيشواى فرزانه هنگامى كه اميروالايى ها به خواستگارى دخترش آمد، ساده و با صفا خود به جاى او - كه چهره اش از شرم گلگون شده بود - سخن گفت و از سوى او فاطمه (عليها السلام ) خواستگارى كرد و آن گاه با شور و شادمانى بسيار رضايت ريحانه اش را به على (عليه السلام) نويد داد.
پس از اين مرحله نيز مراسم چندگانه تعيين ميزان مهريه ،
خريد بازار،
سبك تهيه جهيزيه ،
تشريفات مراسم و ميهمانى عروسى ،
- كه هنوز چند مشكل بزرگ و چند خوان رستم بر سر راه خانواده ها در موضوع ازدواج است - با رضايت قلبى فاطمه (عليها السلام ) به همان سادگى و صفا برگزار شد تا با اين گام عملى ، ازدواج برترين دختر گيتى با والاترين جوان از نسل آدم ، سرآغاز تحول مطلوب و مترقى و انسانى در سرنوشت زن گردد.
سنتهاى زشت و ظالمانه جاهلى در مورد زن را در هم شكند،
معيارهاى ارزشى اسلام را در چشم انداز عصرها و نسل ها قرار دهد،
و روح سادگى و صفا و معنويت و راستى حاكم بر اين پيوند، براى همگان سرمشق و الگو گردد، و نسل جوان دريابند كه ازدواج در نگرش پيامبر و خاندانش ، امضاى آگاهانه و آزادانه و عاشقانه پيمان زندگى مشترك از سوى دو انسان ، با حقوق و حرمت و مسئوليت متقابل است ، نه خريد و فروش ‍ كالا و يا به بند كشيدن يكديگر.
٢- سادگى و صفا در خريد جهيزيه شايد از همه عجيب تر و تفكرانگيزتر در اين مورد، سادگى و صفايى است كه در خريد عروسى و تهيه وسايل و لوازم زندگى براى دخت بهشت موج مى زند؛ چرا كه همه آنچه او با آن موقعيت رفيع و معنوى و اجتماعى و سياسى خود و خانواده اش به عنوان جهيزيه با خود مى برد، عبارت بود از:
يك پيراهن ،
يك روسرى بلند،
يك سرانداز،
يك تخت چوبى ،
يك پرده پشمى ،
يك فرش حصيرى ،
يك طشت مسى ،
يك كاسه بزرگ ،
يك آفتابه براى وضو،
يك سبوى سبز رنگ ،
يك بشقاب گلين ،
يك ظرف مخصوص آب ،
يك مشك چرمى ،
يك آسياى دستى ،
دو عدد تشك از كتان و ليف خرما،
چهار عدد بالش ،
چند كوزه سفالين ،
دو دستبند نقره اى ،
و ديگر هيچ .آرى ، اين وسايل و لوازم آغاز زندگى مشترك و بهاران شور و جوانى ريحانه پيامبر يا والاترين دختر گيتى است ؛ و به گونه اى كه محدثان و مورخان آورده اند، تا هنگامه شهادت نيز نه تنها چيزى بر آنها نيفزود، كه پاره اى را نيز در راه خدا انفاق كرد؛ در حالى كه او از سوى مادر، دختر ثروتمندترين بانوى حجاز بود و پدرش در شرايط و موقعيت پرشكوهى بود كه تنها با يك سخن يا يك اشاره ، برايش آسان بود كه براى دخترش گران قيمت ترين وسايل زندگى و پرشكوهترين امكانات را فراهم آورد، اما در آن صورت ديگر خانه گلين و باصفا و زندگى پرمعنويت و با روح فاطمه (عليها السلام )، كعبه دلها نبود و نمى توانست نمونه و سرمشق ساده زيستى و صفا براى همگان باشد.
٣- ساده پوشى پوشش و لباس ريحانه پيامبر نيز آراسته و شايسته و نشاطانگيز و روح پرور بود، اما ساده و بسيار با وقار و پرمتانت .او تا آنجايى كه به كارهاى بزرگ علمى و فكرى و فرهنگى و عبادى و اجتماعى و سازندگى اخلاقى و معنوى و اداره زندگى بها مى داد و در مراحل و مراتبى از شكوه و معنويت سير مى كرد كه جز اين سبك متفكرانه و آزادمنشانه را براى زن هدفمند و هدفدار، حقير مى نگريست .
شيوه اش در طرز پوشاك و لباس ، دقيق و ظريف و داراى آراستگى و برازندگى و طراوت بود، اما همراه با وقار و معنويت و با باطنى آراسته تر.
از آن حضرت آورده اند كه روزى شگفتى برخى از ياران پاكباخته پدرش ، از جمله((سلمان))را - بر ساده پوشى و ساده زيستى خويش - اين گونه به عرض پيامبر رساند:
هان اى پيامبر! پاره اى از ياران شما از ساده پوشى و ساده زيستى من شگفت زده شده اند؛ به خدايى كه تو را به حق برانگيخت سوگند باد كه اينك پنج سال است كه فرش خانه ما پوست گوسفندى است كه با آن مى گذرانيم و رسالت انسانى خويش را به دوش مى كشيم .يا رسول الله ! ان سلمان تعجب من لباسى ...(٥١١)
و نيز از خود سلمان آورده اند كه مى گفت : روزى دخت فرزانه پيامبر را ديدم كه پوششى ساده و بزرگوارانه بر سر دارد؛ شگفت زده شدم كه بار خدايا! دختران سران و رهبران ايران و روم بر تخت هاى طلا تكيه مى زنند و بر روى فرشهاى زربفت پا مى گذارند و لباس هاى حرير و زربفت مى پوشند، اما دخت بهشت و فرزند سالار پيامبران به اين سادگى و صفا زندگى مى كند و اين گونه با متانت و وقار لباس مى پوشد!
آن بانوى هوشمند انديشه ام را خواند و فرمود:يا سلمان ! ان الله ذخر لنا الثياب و الكراسى ليوم آخر.(٥١٢)
و بدين سان بر آن سيره آزادمنشانه و آن سبك انسانى پاى فشرد و به همگان اين درس نجات را داد كه آزادى و آزادگى از اسارت ماده پرستى و مادى گرايى و دنيازدگى و قدرت پرستى و زراندوزى در گرو پارسايى و ساده زيستى و ساده پوشى و دل نبستن به آنهاست ؛ چرا كه دنيادوستى و دلبستگى به ارزشهاى مادى ، سرچشمه همه لغزش ها و بيدادها و غفلت ها و مستى ها و پستى هاست .حب الدنيا راءس كل خطئة .
٤- ساده زيستى او شعار و شيوه اش ساده زيستى و بزرگ منشى بود.
محدثان و مورخان در مورد ساده زيستى آن بانوى نمونه ، از جمله آورده اند كه :
روزى پيامبر به خانه دخت ارجمندش آمد و او را نگريست كه بر زمين نشسته و با دستى فرزندش را در آغوش فشرده و به او شير شرافت و پارسايى و معنويت مى دهد و با دست ديگر با آسياى دستى ، دانه ها را آرد و خانه و امور آن را تدبير مى كند.
برترين پدر دنيا بر اين ساده زيستى و احساس مسئوليت والاترين دختر گيتى در برابر خانه و خانواده ، آفرين گفت و اشك شوق از جام ديدگان باراند و فرمود:
دخت ارجمندم به ياد بهشت پرطراوت و زيبا و نعمت هاى وصف ناپذير آن ، اينك تلخى ها و سختى هاى زندگى زودگذر را بچش !
تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الاخرة .(٥١٣)
آن بانوى فرزانه در پاسخ گفت : پدر جان ! خداى را در برابر نعمت هاى بى كرانش ستايش مى كنم و در هر حال سپاس او را مى گزارم .
٥- خانه ساده و پرصفا اما بى پيرايه او در كنار پدر گرانمايه اش ، در خانه اى ساده و گلين و بى پيرايه ، مى زيست .خانه اى كه به دليل همين سادگى و صفا و معنويت و قداست و مردمى بودن و الهى بودن ، قبله گاه دلها شد و كعبه آمال و آرزوها.
و پس از امضاى پيمان زندگى مشترك با همتاى گرانقدرش على (عليه السلام) نيز به خانه اى رفت كه فرش آن شن هاى نرم و روان و حصيرى ساده و در و ديوار آن از چوب خشت بود، اما صفا و صداقت و ايمان و تقوا و سعادت و اميد در آن موج مى زد.خانه اى كه راستى به سايبانى مى ماند كه براى جلوگيرى از تابش خورشيد و ريزش باران و حفظ ساكنانش از سرما و گرما ساخته شده بود! خانه اى كه به خانه هاى توده هاى محروم جامعه مى ماند و جز اين امتياز كه نمودار نظم و دقت و سليقه و انضباط و بهداشت و نظافت دخت بهشت را باشد، شبيه ديگر خانه ها بود.
اما اين خانه گلين و بى پيرايه به نور خدا روشن و به عنايت او پايدار و پويا مى نمود.بركت و لطف خدا بر سر ساكنانش فرو مى باريد و دلها به عشق آن خانه و ساكنانش مى تپيد و ياد و نام بلند و با عظمت خدا در آن برده مى شد.
آن خانه ، خانه اسلام ، سراى ايمان ، كانون انديشه ، مركز تقوا، محور پارسايى ، مدار حق ، جلوه گاه ارزش ها، و كعبه دل ها و جان ها بود و با همه سادگى اش ، با شكوه و عظمت و قداست وصف ناپذيرى آراسته بود.
٦- وسايل و لوازم ساده زندگى زندگى ريحانه پيامبر، يك زندگى عادى و طبيعى بود و در همان حال ، روح پرور و جان بخش و پرصفا.
خانه او از آنچه وسايل و لوازم پرزرق و برق و زينت و زيور رايج آن روزگار بود، تهى است ؛ نه وسايل لوكس و تجملى در آن به چشم مى خورد و نه امكانات و لوازم گران قيمت و خيره كننده .همه اثاثيه آن خانه از چند قطعه حصير، يك بوريا، يك ملافه ، چند بالش ، چند تشك و شمارى كاسه و بشقاب فراتر نمى رود؛ اما با اين سادگى وسايل و لوازم ، چقدر دل انگيز و روح پرور و پاياست ! چرا كه بر اساس توحيد و تقوا، قداست و معنويت ، خرد و كمال ، شور و شعور و آگاهى و تعهد بنياد شده است از آن عشق و صفا، ايمان و اخلاص ، شرافت و آزادگى و عدالت خواهى و حق طلبى مى جوشد و نسيم ارزش هاى والاى انسانى مى وزد و عطر پاكى و راستى مى تراود.
خود در مورد اين بعد از سادگى زندگى اش مى فرمود:
ما لنا فراش الا جلد كبش ننام عليه (٥١٤)
من و همتاى زندگى ام ، از وسايل زندگى و رفاهى جز پوست گوسفندى كه شب ها بر روى آن استراحت كنيم ، فرشى نداريم .
٧- غذا و خوراك ساده ريحانه پيامبر به راستى پرچمدار فكرى و اخلاقى و انسانى مردم به ويژه زنان و دختران جامعه خويش است .با اين كه به بيان همتاى زندگى اش ، امير والايى ها برايش آسان بود تا بهترين غذاها و لذت بخش ترين خوراك ها و گواراترين نوشيدنى ها را بر سفره خويش گذارد و خوان خويش را رنگين و رنگين تر سازد، اما او نه تنها خود چنين نكرد و آن سبك را زيبنده خود ندانست كه آن را براى دوستداران و رهروان راستين راه خويش نيز حقارت بار نگريست تا چه رسد به خود و خاندانش .
او كه قلب پرمهرش براى تقرب به خدا در خدمت مردم مى تپد،
او كه رنج و درد مردم را با مغز استخوان هايش حس مى كند،
او كه تجربه((شعب ابى طالب))و محاصره تمام عيار استبداد مكه را با خود دارد، او كه در غربت و تنهايى و محروميت و رنج پيامبر، براى او نقش ‍ مادرى پرمهر را ايفا مى كند،
او كه در شب عروسى اش جامعه نو و زيباى خود را به زن بينوا مى بخشد،
او كه افطار ساده خود و هر دو فرزندش را به مدت سه شب به بينوا و يتيم و اسير هديه مى كند،
او كه در بحران ها و فشارگاه روزها و شب ها بسان پدر و همتاى خويش ، گرسنه سر بر بالش مى گذارد، و تنها انديشه اش نجات و رفاه و آسايش و استقلال و مصون ماندن جامعه از شرارت كفر و ارتجاع و تاريك انديشى و بيداد است ،
او كه پرده خانه و دستبند نور ديدگانش را به محرومان هديه مى فرستد،
او كه بخشى از دسترنج خود و شوى ارجمندش را با قناعت و پس انداز به گرسنگان انفاق مى كند،
او كه از درآمد فدك براى خود چيزى پس انداز نمى نمايد،
آرى ، چنين بانوى بزرگ و نامدارى كه بسان پيامبران در انديشه انسانها و نجات و سعادت و تاءمين حقوق و امنيت و رفاه و آزادى جامعه آنهاست ، او چگونه مى تواند فارغ از ياد مردمش سفره رنگين بكشد؟!
چگونه مى تواند اين اصل رهبرى راستين و مردمى و اسلامى و پاسخ ‌گوى به مردم را از ياد ببرد كه امير والايى ها فرمود:
فان الله فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره .(٥١٥)
خداى فرزانه بر پيشوايان راستين حق و عدالت واجب شمرده است ؟ در زندگى ، بر خود سخت گيرند و بسان محرومان جامعه باشند تا هم به ياد نجات آنان باشند و هم احساس محروميت و فقر، محرومان را به هيجان نياورد تا سر از فرمان خدا بر تابند.
آرى ، او در آن شرايط سخت و بحرانى آغاز پيشرفت اسلام ، ساده زيستى و ساده پوشى ، خانه ساده و گلين ، وسايل زندگى ساده و غذاى ساده و زندگى ساده و پرمعنويت و باروح و باصفا را بر مى گزيند.
خودش اين راه را انتخاب مى كند.مگر مادرش((خديجه))كه ثروتمندترين بانوى حجاز بود، همه ثروت خود را وقف پيشرفت حق نكرد و خود، زندگى ساده و همرنگ با محرومان را برنگزيد تا جامعه به بركت اسلام و پيامبر اوج گيرد و از بدبختى و تيره روزى و فقر مادى و معنوى نجات يابد؟
آرى ، ريحانه پيامبر، غذا و سفره اش نيز ساده و انسانى بود.از نانى كه دانه و گندم آن را خود آرد مى كرد و نان فراهم مى آورد،
از شيرى كه در شرايط عادى در دسترس توده مردم بود،
و از خرمايى كه مردم نيز فراهم مى كردند، گاه از غذاى گوشتى نيز بهره مى گرفت ، و گاه نيز شرايط بحرانى مى شد و گرسنگى و محروميت را در راه خدا و هدف و آرمان بلندش به جان مى خريد.اما هرگز ساده زيستى را از ياد نبرد؛ درست همان گونه كه همراز زندگى اش اميرمؤ منان تا آخرين شب توقف در اين خراب آباد، ساده و با صفا و همرنگ و همراه مردم زيست .
و آخرين سفره و آخرين غذايش را قطعه نانى جوين و اندكى نمك آراسته بود!
٢٠- آراستگى و برازندگى وصف ناپذير ريحانه ارجمند پيامبر نمونه بى مثال جمال و كمال بود و شاهكارى از آفرينش آفريدگار زيبايى ها و ظرافت ها و لطافت ها.
او در نورافشانى سيما و سيرت ، زيبايى ظاهر و باطن و شكوه چهره و شايستگى گفتار و رفتار و آراستگى به ارزش هاى اخلاقى و انسانى بى نظير بود؛ به گونه اى كه خدا او را در همه چيز و همه صحنه ها و ميدان ها نمونه و نسخه تك و بى مثال آفريده و در چشم انداز عصرها و نسلها به ويژه زنان و دختران خردورز و مترقى و با وقار قرار داده است .
او برترين دخت بهشت ،
برترين زن توحيدگرا و با ايمان ،
برترين و والاترين زن گيتى ،
و حوريه اى در سيماى انسان بود و اين برترى و والاترى ، هم در جمال پرشكوه و سيماى نورافشان ، زيبايى ، ظرافت ، دقت ، سليقه ، لطافت گفتار، رفتار و انديشه اش تلاءلؤ داشت و هم در دانش و بينش و ارزش هاى اخلاقى و انسانى درس آموز و تاريخ ‌سازش .
او در كنار آراستگى به نعمت گران زيبايى و جمال وصف ناپذير طبيعى اش ، به آراستگى و برازندگى ظاهرى و تجمل و زينت ، به همراه وقار و عفاف ، سخت بها مى داد و در محيط خانه و خانواده و در قلمرو شرف و نجابت و به هنگام عبادت خدا و نيايش با او از عطرها و بوهاى خوش نيز بهره مى گرفت .
شايد اين سخن براى پاره اى كه سيماى تحريف شده آن زيباترين انسان را به دست دوستان ناآگاه و يا بدخواهان ديده اند، گران آيد اما چنين كسانى كه خوبى و تعهد و تقوا و عفاف را در سر و صورت نامرتب و لباس هاى نامنظم و مو و روى به هم ريخته و لباس هاى ژنده و پاره و زندگى از هم گسيخته جستجو مى كنند و از زيبايى و ظرافت و لطافت و آراستگى و هنر مترقى و انسانى و بهره ورى از نعمت دارايى و امكانات ، بيگانه اند و آن را ناسازگار با دين و آيين ساخته و پرداخته فكر خمود و انديشه تيره و تار خود مى پندارند، بايد بدانند كه ريحانه پيامبر را شناخته اند و نه دين و آيين آسمانى و راه و رسم هماهنگ با فطرت انسانى او و پدر و همتاى بزرگوار و خاندان و فرزندان معصوم او را.
چرا كه تمايل به زيبايى و زيباپسندى از خواسته هاى طبيعى و فطرى انسان است و احساس لذت از مناظر زيبا و جمال دلپذير و آراسته ، با سرشت انسان درآميخته و خدا او را اين گونه آفريده و خواسته و پسنديده است و درست به همين دليل است كه همه جامعه ها و تمدن ها، حتى عقب مانده ترين آنها از چنين احساس مقدس و تحول آفرينى بهره ورند؛ گرچه ممكن است ميزان و ملاك جمال و دلبرى و يا مراتب شكوفايى اين حس انسانى به خاطر عدم رهبرى و پرورش درست آن تفاوت كند؛ چرا كه براى شناخت زيبايى ها و درك جمال طبيعى و هنرى ، تنها حسن فطرى جمال دوستى كافى نيست بلكه اين حس بسان استعداد تفكر و انديشه ورى و سخن گفتن و خط نوشتن است ، كه بايد رهبرى و تربيت و شكوفا گردد تا انسان زيبايى پديده هاى گوناگون را درك و از اين راه روزنه اى به سوى پديدآورنده زيبايى ها و ظرافت ها و لطافت ها بگشايد و به او نزديك شود.
ابعاد چندگانه روح انسان روانشناسان بر اين انديشه اند كه((حس زيبايى))و زيباپسندى و كشش به سوى جمال و زيبايى از ابعاد چندگانه روح انسانى است كه در كنار((حس ‍ نيكى))،((حس دانايى))و((حس مذهبى))، ابعاد اصلى روان انسان را شكل مى دهند و بر اين باورند كه همه زيبايى هاى شعر و ادب ، صنايع ظريف و تماشايى ، هنر مترقى و تحول آفرين ، عشق به جمال و تجمل ، علاقه به زينت و آراستگى ، تمايل به برازندگى و شكوه ، احساس لذت از تماشاى منظره هاى دل انگيز طبيعى و مصنوعى و تابلوهاى هنرى ، تلاش ‍ براى زيباسازى شهر، خانه ، فروشگاه و محيط زندگى ، كوشش براى آراستگى مو و رو و چهره و لباس ، اتاق پذيرايى و ميز غذا،
مبل و صندلى ،
مدرسه و دانشگاه ،
بيمارستان و داروخانه ها،
بسته بندى پرزرق و برق مواد غذايى و دارويى و آرايشى ،
پديد آوردن باغ ها و بوستان هاى پرگل و لاله ، ساختن كاخ ‌ها و ويلاهاى مدرن ، زيباسازى و زيباپسندى و زيباخواهى همه چيز و همه جا و همگان از اين كشش طبيعى و اين حس دل انگيز و مقدس و تاريخ ‌ساز سرچشمه مى گيرد.
با اين بيان ، چگونه مى توان پذيرفت كه يك رهبر و نمونه و الگوى راستين جامعه يا يك برنامه مترقى و آسمانى براى زندگى انسانها مى تواند اين حس ‍ اصيل انسانى را در روح خويش ناديده انگاشته و بدون توجه به پيامدهاى عدم ظهور و تربيت و شكوفايى درست آن ، به جاى رهبرى و پرورش و به گل و ميوه و خلاقيت و ابتكار نشاندنش ، در نابودى آن بكوشد؟!
به راستى آيا اين شيوه با شخصيت والا و فطرى بودن راه و رسم ريحانه پيامبر سازگار و درخور تداوم و الگوگيرى است ؟
ريحانه پيامبر و حس زيبا پسندى در بينش انديشمندانه و سيره انسانى و مترقى ريحانه پيامبر، حس زيبايى و زيبا پسندى بسان ديگر كشش هاى طبيعى و انسانى به رسميت شناخته شده و همان گونه كه براى حمايت از تمايلات انسانى و تربيت و تعديل و رهبرى شايسته آنها تدابيرى دقيق و انسانى انديشيده شده ، براى پاسخ به ارضاى حس زيباپسندى و جمال خواهى و رهبرى و پرورش درست آن نيز بهترين برنامه ارائه گرديده است ، و اگر اين بانوى متفكر و ديگر پيشوايان راستين اسلام را آموزگاران و پرچمداران زيباپسندى و زيبايى خواهى و هنر مترقى عنوان دهيم ، چيزى جز حقيقت نگفته ايم ؛
چرا كه آنان با شناخت عميق زيبايى هاى گوناگون و منظره هاى دل انگيز كران تا كران هستى و احساس ژرف آنها، همه انسانها، به ويژه نويسندگان توانا و خوش ذوق ،
گويندگان با سليقه و سنجيده گو،
هنرمندان هدفدار و نيك انديش ،
فرهنگيان نكته سنج و نكته پرداز،
نقاشان چيره دست و خلاق ،
سرايندگان پرشور و شعور،
رسانه هاى دانشور و با فرهنگ ،
و تمامى روشنفكران و صاحبان ذوق ،
قريحه و عواطف لطيف و ظريف بشرى را به سوى اين زيبايى ها و ظرافت ها و سرچشمه و آفريدگار آنها توجه داده و در قالب دل انگيزترين سخنان و زيباترين شعر و نثر، حس زيبايى و زيباپسندى و جمال دوستى و كمال خواهى آنان را برانگيخته و به سوى هدف هاى والا رهبرى نموده و به آنها پاسخ داده و آنها را پرورده و شكوفا ساخته اند.
آيا مى توان اين آيه شريفه را جز در توجه دادن به زيبايى هاى آسمان و جز در راه شكوفا ساختن و به گل نشاندن اين حس تاريخ ‌ساز و شناخت آفريدگار زيبايى ها، ارزيابى كرد كه مى فرمايد:
افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها(٥١٦)
((پس آيا به آسمان بالاى سرشان ننگريسته اند كه چگونه آن را ساخته و زينتش داده ايم ؟))
و نيز اين آيه را كه مى فرمايد:
ولقد زينا السماء الدنيا بمصابيح (٥١٧)
((و به يقين ، ما آسمان دنيا را با چراغ هايى زيبا زينت داديم .))
و اين آيه را كه مى فرمايد:
ولقد جعلنا فى السماء بروجا و زيناها للناظرين (٥١٨)
((و به يقين ، ما در آسمان برج هايى قرار داديم و آن را براى تماشاگران جست جوگر و متفكر آراستيم .))
و اين بيان برانگيزاننده پيامبر را كه فرمود:
عليكم بالوجوه الملاح و الحدق السود(٥١٩)
بر شما باد كه با خوبرويان نمكين سيما و مشكين چشم معاشرت نماييد.
و فرمود:
اطلبوا الخير عند حسان الوجوه (٥٢٠)
((خوبى و نيكى را نزد زيبارويان و نيكوسيرتان بجوييد.))
و فرمود:
افضل نساء امتى اصبحهن وجها و...(٥٢١)
((برترين زنان امت من آنانى هستند كه سيما و رفتارشان زيباتر و مهريه آنان كمتر است .))
و اين سخن اميرمؤمنان را كه فرمود:
حسن وجه المؤمن عناية الله به ...
((زيبايى چهره و سيماى انسان با ايمان نشانگر عنايت خدا به اوست .))
و اين بيان يازدهمين امام نور را كه فرمود:
حسن الصورة جمال ظاهر و حسن العقل جمال باطن .(٥٢٢)
زيبايى چهره انسان ، جمال و شكوه ظاهرى اوست و جمال و نيكويى خرد و انديشه ، سرمايه آراستگى باطنى و درونى او.
نمونه آراستگى و برازندگى افزون بر توجه دادن به منظره هاى دلپذير طبيعت ، زيبايى هاى مصنوعى و تجمل و خودآرايى نيز بسان زيبادوستى و زيباپسندى ، مورد توجه قرآن و اسلام است و خود پيشوايان راستين دين ، از آن جمله ريحانه پرشكوه و پرواپيشه پيامبر، خود نمونه آراستگى و برازندگى بود و در زندگى سرشار از ظرافت و لطافت و قداست خويش به پيروانشان نشان داد كه در پاسخ به ارضاى اين حس تاريخ ‌ساز و رهبرى درست و معتدل و بدون افراط و تفريط آن ، بايد موهبت زيبايى را گرامى داشت و آن را با آراستگى اخلاقى و انسانى و نجابت و عفاف ، زيباتر ساخت .
بايد به بهداشت و پاكيزگى بدن ، مسواك دندان و بهداشت دهان ، آراسته ساختن مو و رو و پوشيدن لباس مرتب ، بهره ورى از مركب خوب ، روغن زدن مو، رنگ كردن آن ، عطرآگين ساختن خويشتن و به زيباسازى خانه و محيط زندگى و شهر و ديار بها داد؛ چرا كه اينها از نشانه هاى ايمان و پروا و بندگى آگاهانه و عاشقانه آفريدگار زيبايى ها و از راه تقرب به بارگاه او و تخلق به اخلاق انسانى و الهى است .
مگر نه اينكه قرآن به تجمل و خودآرايى فرمان مى دهد و مى فرمايد:
يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد(٥٢٣)
((هان اى فرزندان آدم ! جامه و زينت خود را در هر نماز و عبادتى برگيريد!))
و در نكوهش عناصر و جريان هاى خمود و گريزان از زيبايى و برازندگى مى فرمايد:
قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده ...(٥٢٤)
((هان اى پيامبر! بگو: زينت ها و زيبايى هايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده است ، و نيز رزق و روزيهاى پاكيزه را، چه كسى بر آنها حرام گردانيده است ؟))
مگر نه اينكه پيامبر گرامى به يكى از همسران خويش كه از آراستگى و برازندگى و بها دادن آن حضرت به اين موضوع شگفت زده شده بود فرمود:((خداوند دوست مى دارد، هنگامى كه بنده با ايمانش به سوى برادران دينى و همنوعان خويش مى رود، آراسته و برازنده بر آنها وارد مى شود.))ان الله يحب اذا خرج عبده المؤمن الى اخيه ...(٥٢٥)
و مگر دومين امام نور نبود كه وقتى براى نماز و نيايش با خدا آماده مى شد، بهترين و باشكوهترين لباس خويش را مى پوشيد و خود را از هميشه آراسته تر مى ساخت .
كان الحسن (عليه السلام) اذا قام الى الصلوة لبس اجود يثابه و يقول : ان الله جميل يحب الجمال فاتجمل لربى و هو يقول : خذوا زينتكم عند كل مسجد.(٥٢٦)
((خداى فرزانه ، زيباست و زيبايى را دوست مى دارد به همين جهت من براى راز و نياز با پروردگارم لباس زيباى خويش را مى پوشم چرا كه او دستور داده است كه : به هنگام رفتن به مسجد و پرستشگاه ، زينت و زيور خود را برگيريد و آراسته و پاكيزه باشيد!))
و مگر ششمين امام نور در انگيزش به تجمل و خودآرايى و برانگيختن همگان براى زيباسازى درون و برون نفرمود:
ان الله جميل و يحب الجمال و يحب ان يرى اثر النعمة على عبده .(٥٢٧)
((به يقين ، خداى فرزانه زيباست و زيبايى را دوست مى دارد و نيز دوست مى دارد كه نعمت زيبايى را كه بر بنده اش ارزانى داشته است ، در او بنگرد.))
و مگر در تشويق به خودآرايى و تجمل نفرمود:
اختضبوا فانه يزيد فى شبابكم و جمالكم .
((خضاب كنيد كه بر جوانى و زيبايى شما مى افزايد.))(٥٢٨)
اگر چنين است ، پس چرا برخى از مدعيان اسلام و ايمان با اين كه دل هايشان آكنده از عشق به پيشوايان نور، از جمله ريحانه پيامبر است ، او را نمى شناسند و با سيماى نورافشان و برازنده و سيره مترقى و زيبا و شايسته اش بيگانه اند و ساده انديشانه آن سمبل زيبايى ها و برازندگى ها و والايى ها را به گونه اى وصف مى نمايند و جمال بى مثال او را به سبكى به تصوير مى كشند كه گويى هماره سيمايى گرفته و نگران ،
چهره اى خشن و سخت ،
چشمانى گريان و اشكبار،
زبانى گله مند و گله گزار،
لباس پاره و بى ارزش ،
موهايى پريشان و نامنظم ،
و حال و روزى نالان داشته و از خوشرويى و خوشخويى ، شادابى و طراوت ، زيبايى و آراستگى هاى پرشكوه آن دخت بهشت و آن بانوى نمونه بيگانه اند؛ در حالى كه اين تصوير تار و گريزاننده ، هيچ نشانى از سيما و تصوير ملكوتى و زيباى او ندارد و اين را دست خيانت دشمن و ساده انديشى و خمودى و تاريك انديشى دوست ساخته است و هيچ ربطى به سيماى ريحانه پيامبر ندارد؛ چرا كه او در سيما و سيره ، ظاهر و باطن ، سبك و روش ، جمال و كمال ، زينت و تجمل ، گفتار و عملكرد و فرهنگ و اخلاق ، شبيه ترين ها به پدرش پيامبر بود و تجسم والايى ها و آراستگى ها و زيبايى هاى او، و ترجمان راه و رسم زيبا، زيباپسند و زيباخواه و زيبادوست قرآن .
سبك و سيره آن نمونه زيبايى ها و پاكى ها اين بود كه هم به خودسازى معنوى و انسانى سخت بها مى داد و هم به آراستگى و برازندگى و ظرافت و زيبايى ، اين موهبت بزرگ خدا به انسان ، هم به خوشرويى آراسته بود و هم به خوشخويى .
او به آراستگى ظاهرى ، نه تنها بها مى داد كه آن را نوعى عبادت خدا مى شمرد و اين درس را به پيروانش مى داد كه خودآرايى و نظافت و بهداشت و آراستگى و برازندگى و بهره ورى از عطر و بوى خوش در قلمرو مقررات ، بر خلاف پندار عناصر و جريانهاى خمود، نه تنها ناپسند نيست كه بسيار هم پسنديده است .اين كار هم عبادت خدا و مايه تقرب و گرمى زندگى و هم پاسخى است طبيعى و انسانى و خردمندانه به حس زيبايى و زيباپسندى و جمال دوستى و كمال طلبى انسان .
براى نمونه :
١- در زندگى آن بانوى بهشت آورده اند كه آن حضرت با اين كه در پروا و پاكى به گونه اى بود كه از رسيدن بوى خوش عطرش به نابينايى بيگانه پروا مى فرمود: با اين وصف ، در كانون خانه و خانواده هماره عطرآگين و آراسته و باوقار و پرشكوه مى زيست و موهبت زيبايى و جمال بى مثال را كه خدا به او ارزانى داشته بود، با تجمل و آراستگى و جلوه گر ساختن آن در مرز مقررات سپاس مى گزارد.
يكى از شاگردانش آورده است كه : آن بانوى انديشمند هماره آراسته و عطرآگين بود و اين كار را نوعى عبادت و مايه تقرب به خدا مى شمرد؛ به گونه اى كه حتى در واپسين لحظات زندگى اش وضو ساخت و جمال پرفروغ و نورافشانش را آراسته تر نمود و به من فرمود:
هان اى اسماء! عطر مرا كه هميشه با آن خويشتن را عطرآگين مى سازم ، بياور و پيراهنى را كه هماره با آن نماز مى گزارم ، حاضر ساز و بر بالين من بنشين تا لختى بياسايم و.به هنگام فرارسيدن وقت نماز، به بيدار كردن من اقدام كند؛ اگر بيدار شدم كه به عبادت و نيايش مى پردازم و اگر بيدار نشدم ، كسى را از پى اميرمؤمنان بفرست و جريان را به او گزارش كن .هاتى طيبى الذى اتطيب به ...(٥٢٩)
٢- بانوى شايسته كردار،((ام سلمه))آورده است كه : از ريحانه پيامبر عطر خواستم و گفتم : سرورم آيا عطر و بوى خوشى نزد خويش داريد؟
فرمود: آرى ! و بى درنگ شيشه عطرى آورد و اندكى از آن را بر كف دستم ريخت .بوى خوشى از آن برخاست كه هرگز به مشامم نرسيده بود؛ تو گويى از عطرهاى بهشت است .(٥٣٠)
٣- يكى از ياران درست كردار پيامبر آورده است كه : در آستانه عروسى دخت بهشت ، پدرش پيامبر مرا به بازار فرستاد تا عطر خوبى تهيه كنم و هنگامى كه آوردم ، فرمود آن را به((فاطمه))بدهم .آن را نزد دخت ارجمند پيامبر بردم كه پرسيد: عمار! اين عطر چيست و آن را از كجا آورده اى ؟يا ابا اليقظان ! ما هذا الطيب ؟(٥٣١)
گفتم : اين را به دستور پدرتان براى شما فراهم آورده ام .
٤- اميرمؤمنان در اشاره به آراستگى و جمال و كمال وصف ناپذير آن حضرت مى فرمايد:
...ولقد كنت انظر اليها فتنكشف عنى الهموم و الاحزان .(٥٣٢)
((به خداى سوگند، زندگى زيبا و با صفاى من با ريحانه پيامبر به گونه اى بود كه نه من او را به خشم آوردم و نه او مرا آزرده ساخت .به گونه اى كه تماشاى جمال و كمال او و حضورش در زندگى ام ، همه غم و اندوه و آثار مشكلات و تنگناها را از زندگى ام مى زدود.))
٢١- تجسم حيا و وقار واژه دلپذير و ارزشمند((حيا))، در فرهنگ و زبان فارسى به((آزرم))و يا شرم و احساس خجالت تعبير مى گردد، در فرهنگ و قاموس قرآن و عترت به مفهوم احساس انفعال و انكسار روانى يا احساس شرم و حيا در برابر ترس از نكوهش و سرزنش ديگران در برابر قانون ستيزى و قانون شكنى و خودكامگى و خودسرى و گناه و زشتكارى و پايمال ساختن حقوق بشر آمده است .
اين حالت پسنديده روحى و روانى و اين خلق و خوى مترقى و متمدنانه ، از ويژگى هاى انسان خردمند و خردورز،
از نشانه هاى علو روح و اعتماد به خويشتن ،
از نشانه هاى سلامت نفس و قوت ضمير،
از نشانه هاى بيدارى فطرت و شكوفايى وجدان ،
از صفات شايسته و بايسته انسان ،
از علايم رشد فكرى و فرهنگى و اجتماعى و معنوى ،
از رازهاى سعادت و نيك بختى ،
از سجاياى اخلاقى و انسانى ،
از نشانه هاى ايمان و پرواى از خدا،
از ارزش هاى والاى الهى ،
از نشانه هاى بها دادن به افكار عمومى و حقوق اجتماعى ،
از ضمانت هاى بزرگ رعايت مقررات و قوانين ،
از عوامل مهم و مؤ ثر روانى و مردمى در جلوگيرى از قانون گريزى و مرزشكنى و خودكامگى و خودسرى ،
از راهكارها و ابزارهاى لازم براى ساختن جامعه و تمدن و محيط و شرايط و فضاى اجتماعى و سياسى و قضايى و اقتصادى مطلوب براى تاءمين حقوق و حرمت و آزادى و امنيت انسانها، و باعث وجاهت و زيبايى و كرامت و آبرومندى فرد و جامعه و خانواده و نظام در برابر خدا، خويشتن ، افكار عمومى ، و تاريخ است .
از اين ديدگاه است كه ششمين امام نور در گراميداشت((حيا))، به يكى از شاگردانش فرمود:
انظر الان يا مفضل الى ما خص به الانسان دون جميع الحيوان من هذا الخلق الجليل قدره ...اعنى الحياء(٥٣٣)
((هان اى مفضل ! اينك به اين ويژگى((حيا))، كه خداى فرزانه آن را تنها از آن انسان ساخته و به او ارزانى داشته و حيوانات از آن بى بهره اند، نيك بنگر و در ره آورد آن ژرف بينديش ! اگر اين ويژگى انسان نبود، نه حرمت ميهمان در جامعه رعايت مى شد و نه احترام عهد و پيمانها؛ نه كسى به امانت ها بها مى داد و نه به وفا و وفادارى و آزادگى و بشردوستى ؛ نه كسى در انجام خواسته هاى عادلانه و انسانى ديگران تلاش مى كرد و نه در جلب نيكى ها و ارزش ها؛ نه كسى به عمل به قانون و رعايت مقررات افتخار مى نمود و نه تلاش در راه آزادى و تاءمين حقوق انسانها؛ نه كسى از ستم و بيداد دورى مى جست و نه از گناه و زشتى اعلان بيزارى مى كرد.
پاورقي ها ٥٠٤- سوره آل عمران ، آيه ١٥٩.
٥٠٥- مجموعه ورام ، ج ١، ص ١٢.
٥٠٦- نهج البلاغه ، خ ١٩٤.
٥٠٧- بحار، ج ٤٣، ص ٨١.
٥٠٨- سوره مائده ، آيه ٥٤.
٥٠٩- سوره نمل ، آيه ١٦.
٥١٠- در ميان خواستگاران ، از همه عجيب تر كار((عبدالرحمن بن عوف))، قارون مكه بود كه با وعده مهريه سنگين و زندگى پرزرق و برق ، تقاضاى ازدواج با ريحانه پيامبر را داشت و پيشنهاد مى كرد كه يكصد شتر اصيل ، كه بار آنها پارچه هاى گران قيمت مصرى باشد، به همراه ده هزار دينار به عنوان مهريه تقديم دارد! پيامبر از اين خواستگارى ناپسند و نامناسب به گونه اى خشمگين گرديد كه مشتى سنگريزه به سوى او پاشيد و فرمود: تو مى پندارى كه من شيفته مال و ثروت هستم كه مى خواهى بر من فخر بفروشى و مرا با پول فريب دهى ؟فغضب النبى من مقالته و قال : انك تهول على بما لك ؟! عوالم ، ج ١١، ص ٢٩٣.
٥١١- بحار، ج ٨، ص ٣٠٣؛ تفسير برهان ، ج ٢، ص ٣٤٦.
٥١٢- بحار، ج ٨، ص ٣٠٣.
٥١٣- بحار، ج ٤٣، ص ٨٦.
٥١٤- سنن ابن ماجه ، ج ٢، ص ٥٣٨؛ عوالم ، ج ١١، ص ٣٦٥؛ ذخائر العقبى ، ج ٣٤.
٥١٥- نهج البلاغه ، خ ٢٠٩.
٥١٦- سوره ق ، آيه ٦.
٥١٧- سوره ملك ، آيه ٥.
٥١٨- سوره حجر، آيه ١٦.
٥١٩- سفينه ، واژه((ملح))ص ٥٤٦.
٥٢٠- وسائل ، ج ١٤، ص ٣٧.
٥٢١- كافى ، ج ٥، ص ٣٢٤.
٥٢٢- بحار، ج ١، ص ٣٢.
٥٢٣- سوره اعراف ، آيه ٣١.
٥٢٤- سوره اعراف ، آيه ٣٢.
٥٢٥- مكارم الاخلاق ، ص ٥١.
٥٢٦- وسائل ، ج ٣، ابواب احكام الملابس .
٥٢٧- كافى ، ج ٦، ص ٤٣٨.
٥٢٨- آيا اين تعابير زيبا و انسانى از زيبايى و زيباپسندى و ترغيب به تجمل و آراستگى ظاهرى و باطنى ، نشان اين نكته ظريف نيست كه بهره ورى از انواع زينت ها و زيورها و هنرها اگر بر اساس اعتدال و خردورزى و به دور از افراط و تفريط باشد، نه تنها ناپسند نيست كه سخت پسنديده هم مى باشد؛ چرا كه اگر جز اين بود، خدا نه زيبايى ها را پديد مى آورد و نه حس زيباپسندى را؛ و آفرينش اين ها نشانگر اين واقعيت است كه آفريدگار زيبايى ها آن را دوست مى دارد و به همين دليل هم آيات و روايات ، مردمى را به شناخت زيبايى ها توجه داده و آنان را به تجمل و آراستگى ظاهرى و باطنى فرمان مى دهد، گرچه گروهى خمود و كوته بين با برداشت هاى جاه طلبانه و نارواى خويش همه اين آيات و روايات را ناديده گيرند و با اين حس طبيعى و انسانى در افتند و به نام دين و پيشوايان راستين آن ، با هر گونه آراستگى و برازندگى و مظاهر زيبايى و زيباپسندى به مبارزه و مخالفت برخيزند و نسل جوان و روشنفكر را از دين و دين باورى و ديندارى گريزان سازند.
٥٢٩- كشف الغمة ، ج ٢، ص ٦٢؛ عوالم ، ج ١١، ص ٥٠٧.
٥٣٠- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٩٥؛ امالى طوسى ، ص ٤٢.
٥٣١- عوالم ، ج ١١، ص ٣٣٤؛ دلائل الامامة ، ص ٢٦.
٥٣٢- بحار الانوار ج ٤٣، ص ١٣٤.
٥٣٣- بحارالانوار، ج ٢، ص ٢٥.

۱۷
سيما و سيره ريحانه پيامبر
آرى ، ويژگى((حيا))از سويى انسان را به كسب ارزش ها و انجام نيكى ها و رعايت مقررات اجتماعى بر مى انگيزد و از دگر سو مانع مهم روانى براى قانون شكنى و قانون گريزى و قانون ستيزى است .
پيامبر گرامى درباره بازدارندگى روانى((حيا))از ستم و گناه و خودكامگى فرمود:
الحياء يصد عن فعل القبيح (٥٣٤)
((شرم و حيا، انسان خردمند و خردورز را از كارهاى زشت باز مى دارد.))
و فرمود:
((اذا لم تستح فافعل ماشئت .))(٥٣٥)
((هنگامى كه ويژگى انسانى شرم و حيا را كنار نهادى ، ديگر هر آنچه مى خواهى انجام ده ؛ چرا كه ديگر از هيچ زشتى و بيدادى باك نخواهى داشت .))
اميرمؤمنان فرمود:
من قل حياءه قل ورعه (٥٣٦)
((آن كس كه شرم و حيايش در زندگى اندك باشد، پرواى او از گناه و ستم نيز همان گونه خواهد بود.))
و نيز فرمود كه :
من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس عيبه .(٥٣٧)
((آن انسان خردمندى كه جامه رويين زندگى اش حيا باشد، عيب ها و لغزش هاى او نهان مى ماند.))
يازدهمين امام نور فرمود:
من لم يتق وجوه الناس لم يتق الله .(٥٣٨)
((آن كسى كه شرم و حيا نداشته باشد و از افكار عمومى پروا نكند، ايمان و پروا نيز نخواهد داشت و از خدا نيز حيا نخواهد كرد.))
و فرمود:
احسن الحياء استحياؤ ك من نفسك (٥٣٩)
((بهترين و نيكوترين حيا آن است كه تو انسان از كرامت و شخصيت خويش ‍ حيا كنى و با گناه و خودكامگى به خود اهانت روا ندارى و خود را درخور نكوهش و كيفر نسازى .))
ريحانه پيامبر و ويژگى انسانى حيا و وقار ...و ريحانه پرشكوه پيامبر، در زندگى انسان ساز و درس آموز و الهام بخش ‍ خويش ، تجسم حيا و وقار و متانت خداپسندانه ، اين ويژگى اخلاقى و انسانى ،
اين نشان كمال و معنويت ،
اين علامت خردمندى و خردورزى ،
اين سرمايه سعادت و نيكبختى ،
اين كرامت و شرافت ،
و اين خلق و خوى ماندگار، جاودانه پرجاذبه و خدايى بود.
آن حضرت در زندگى الهام بخشش ، از آفريدگارش حيا و پروا مى كرد كه در بندگى و عبادت ،
اخلاص و امانت ،
نماز و نيايش ،
خداپرستى و مردم خواهى ،
پروا و تقوا،
عدالت و حق طلبى ،
عفاف و اخلاق ،
وقار و متانت ،
آراستگى به ارزش ها و پيراستگى از نقاط منفى ،
دقت در واجبات و رعايت مستحبات و مقررات اجتماعى و تخلق به اخلاق الهى ، در اوج قرار نگيرد.
او از پدرش پيامبر احساس شرمسارى مى كرد كه دختر او باشد اما در همه ميدانهاى افتخار و معنويت ، پيشتازترين نباشد و با عملكرد شفاف و پرجاذبه و روشن و نورافشانش ، به صورت سند صداقت دعوت ، درستى رسالت ، كارايى دين و دفتر و نمونه تمام عيار پرورش يافته راه و رسم قرآن و پيامبر تجلى نكند.
او در زندگى مشترك با اميروالايى ها نمى پسنديد و پروا مى كرد و خجالت مى كشيد كه چيزى فراتر از امكانات اقتصادى آن حضرت از او بخواهد.
او از افكار عمومى و تاريخ و نسل هاى آينده احساس مسئوليت مى نمود و خجالت مى كشيد كه مسئوليت اجتماعى خويش را واگذارد و بر ضد ستم و بيداد و خودكامگى و قانون شكنى ، خروش برندارد و روشنگرى نكند و اجازه دهد تا آفت تاريك انديشى ، جمود، خشونت ، سركوب ، اختناق ، حق كشى ، ناامنى ، آفت مرگبار انحصار و ميكرب قتال استبداد، بى سر و صدا، همه جا را جولانگاه خويش سازد و در پيكر جامعه لانه كند و بر خرمن هستى آنان بتازد.
خودش به همتا و همپرواز زندگى اش فرمود:
يا ابا الحسن انى لاستحيى من الهى ان اكلفك بما لا تقدر عليه .(٥٤٠)
ريحانه سرفراز و سربلند پيامبر، در اوج پروا و حيا و وقار بود و تجسم آراستگى به اين ويژگى انسانى و اين خلق و خوى الهى و خردمندانه ، اما از خجالتهاى نابجا، كم روييهاى ناپسند، انزوا و گسستن و بريدن از مردم ، يگانگى از سير تاريخ و روند جامعه خويش سخت بيگانه بود؛ چرا كه در نگرش آن بانوى متفكر، آن حيا و پروا و احساس شرم و آراستگى به آزرمى - كه انسان را از قانون شكنى و گناه و بيداد باز مى دارد و ضامن رعايت مقررات و حقوق و آزادى و حرمت ديگران گردد - پسنديده و زيبنده است و در خور شاءن انسانهاى آزاده و خداجو و حق پو؛ نه كم رويى ها و خجالت هاى بى مورد و ناپسند.
از ديدگاه فاطمه ، اينها از خصلت هاى نكوهيده مى باشد و از ضعف نفس ، عدم احساس كرامت و شخصيت و از عقده حقارت سرچشمه مى گيرد؛ كه ممكن است بر اثر تربيت نادرست ، عيوب طبيعى ، تزلزل خانوادگى و از انواع ناهنجارى هاى اجتماعى و اقتصادى و سياسى و فرهنگى ، گريبانگير انسان گردد و راه رشد و تعالى را بر او ببندد.
در فرهنگ آزاده پرور فاطمه و خاندان سرفراز او، اين گونه كم روييها و خجالت ها و اين گونه انزواها و يا پرواهاى گريز، نوعى بيمارى و نشان عدم سلامت روانى است و از اين گونه خجالت ها و گوشه گيرى ها و مردم گريزيها، در روايات به((حيا))ى بى خردانه و احمقانه تعبير گرديده و سخت مورد نكوهش قرار گرفته است .
الحياء حياءان : حياء عقل و حياء حمق .(٥٤١)
((حيا بر دو قسم است : حياى خردمندانه و حياى احمقانه و بى خردانه .))
ريحانه ارجمند پيامبر به دليل ريشه و تبار پرافتخار، تربيت آسمانى و الهى ، آموزگاران شايسته و بى نظير، خاندان سرفراز و بى بديل ، شكوه و زيبايى وصف ناپذير سيما و سيرت ، معنويت و عظمت سيرت و استحكام و استوارى خانوادگى و محيط مساعد آن و ديگر عوامل شايسته و شخصيت ساز شناخته شده و ناشناخته ، در اوجى از قوت قلب و علو روح و غناى نفس و خرد و هوشمندى سرشار و آراستگى و برازندگى و كمال و جمالى قرار داشت كه در كران تا كران وجودش ، جايى براى احساس ضعف و حقارت نفس و يا كم رويى و حياى نكوهيده و منفى و يا پرده نشينى و انزواگزينى و گريز از جامعه و وانهادن مسئوليت هاى فرهنگى و اجتماعى و سياسى و انسانى يافت نمى شد.
از اين رو، آن افتخار جهان انسانيت را اين گونه مى نگريم كه :
١- با تخلق به اخلاق الهى ، از بيان حق و حقيقت و روشنگرى و خيرخواهى و دلسوزى و خروش و فرياد بجا از حق كشى و بيداد، نه مى هراسد و نه احساس شرم و مى كند بلكه با همه سانسور و اختناق و جو سازى حكومت نيز نداى حق طلبى خويش را در گستره تاريخ طنين افكن مى سازد.
چرا كه او بر اين باور است كه :
والله لا يستحيى من الحق (٥٤٢)
خدا از بيان حقيقت ، حيا و پروا نمى كند؛ از اين رو بندگان راستين او نيز نبايد از بيان حق و فرياد از ستم و حق كشى ، احساس خجالت و كم رويى كنند بلكه بايد از گفتار باطل و بيهوده و ظالمانه و ناروا پروا دارند.
٢- در زندگى درس آموز و شكوهبارش ، هرگز از تلاش و روشنگرى و پيكار با آفت جهل و خرافات و ستم و مظاهر انحطاط باز نمى ايستد و در راه انجام وظيفه و اداى رسالت انسانى خويش از سرزنش بى خردان و ناآگاهان و سم پاشى شيطان استبداد و ارتجاع ، نه دستخوش كم رويى و خجالت و احساس شرم مى گردد و نه دچار ترس و دلهره ؛ چرا كه او پيشواى راستينى است كه در راه حق از سرزنش و نكوهش نكوهشگران نمى ترسد؛ تا آنجايى كه در اين راه به همراه همتاى گرانقدرش در خانه تك تك سران مهاجر و انصار مى رود و آنان را به رويارويى با ستم فرامى خواند.
يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومة لائم (٥٤٣)
((و با آنان گفتگو و مناظره مى كند و روشنگرى مى نمايد و دين خود را بهتر از هر پيشواى انسان دوست و نگران سرنوشت جامعه اش ادا مى كند.))
٣- او هرگز از بهره ورى علمى و معنوى از وحى و رسالت و امامت راستين و فرشتگان بارگاه خدا و حتى تجربه زندگى برخى شاگردان و دوستانش ‍ كوتاهى نمى كند و دستخوش حيا و كم رويى و خجالت نابجا نمى گردد؛ چرا كه بسان همتا و همسنگر زندگى اش بر اين باور است و اين درس را مى دهد كه : هيچ انسان توحيدگرا و سعادتخواهى نبايد از فرا گرفتن دانش و تجربه و يا آموختن و پرسيدن چيزى كه نمى داند احساس شرم كند.
و لا يستحين احد اذا لم يعلم الشى ء ان يتعلمه .(٥٤٤)
٤- و اين درس رشد و تعالى را به رهروان راه خويش مى داد كه : هيچ كس ‍ هنگامى كه از او چيزى مى پرسند و مى خواهند و او آن را نمى داند، نبايد از اين كه به ندانستن خويش اعتراف كند و بگويد:((نمى دانم !))، دستخوش ‍ كم رويى و خجالت گردد؛ چرا كه چنين صراحت صادقانه و شهامتمندانه اى ، از قوت قلب و سلامت نفس و توسعه شخصيت خبر مى دهد و نه از ضعف آن .
و لا يستحين احد منكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم .(٥٤٥)
با اين بيان ، سيره و روش ريحانه پيامبر، بايد الهام بخش زنان و دختران كمال جو و روشنفكر و آزاده عصرها و نسل ها قرار گيرد تا بدين وسيله ، هم خويشتن را به گوهر عفاف و پاكى و دانش و بينش ژرف و پروا و صداقت و شهامت و ديگر ارزش هاى انسانى آراسته سازند و خود را در عرصه هاى گوناگون زندگى به عنوان يك انسان آراسته مطرح كنند و به پشتوانه معنويت و دانش و كارايى و ايفاى نقش هاى حساس در مديريت و فرهنگ و ديگر ابعاد، جايگاه و موقعيت و حقوق و آزادى خويش را بخواهند و با ستم تاريخى در مورد خويش به پيكار برخيزند و هم بكوشند تا به كم رويى ها و خجالت هاى منفى و حياى نكوهيده و بازدارنده و تباهى هاى آن گرفتار نگردند؛ بايد سخت به هوش باشند تا هم به بهانه عفاف و خجالت و پوشش و قداست زن ، به عضوى بريده و گسسته و بيگانه از جامعه و دنياى خويش و عاطل و باطل و پادو و ابزار جمود و تعصب و مروج تاريك انديشى و اسارت تبديل نشوند و هم با وا نهادن عفاف و حيا و پرواى واقعى كه باعث سلامت نفس و قوت قلب و پيروزى و سرافرازى و پاكى و پيشتازى انسان مى گردد، از دگر سو از آنان عروسك نسازند و بدانند كه عروسك ، عروسك است ؛ خواه به بهانه روشنفكرى و مدپرستى و نوجويى دروغين و خواه به بهانه دروغين حيا و عفاف و نجابت و پرده نشينى و انزواگرى .
آرى ، سيره و سبك ريحانه پيامبر، نه كم رويى و خجالت بيجا و انزوا و گوشه گيرى و پرده نشينى و پرده گزينى و ضعف و ناتوانى از رويارويى با مشكلات بود و نه پرواى گريز و تقواى منفى ؛ نه وانهادن مسئوليت هاى اجتماعى ، سياسى ، حقوقى ، فرهنگى ، هنرى فكرى و رهبرى مترقى جامعه بود و نه رها ساختن مديريت خانه و آموزش و پرورش نسل نوخاسته و اداره شايسته و بايسته و عادلانه آزادمنشانه اين جامعه كوچك ، اما مهم و سرنوشت ساز.
آن حضرت در قلب جامعه حضور داشت و در پيشاپيش روند تاريخ و رويدادها؛ همان گونه كه محور كانون خانه و مدار خانواده بود.
آن پيشواى والاييها در اوج آراستگى به پروا و حياى واقعى و در اوج رعايت مقررات و حقوق و حرمت انسانها و تلاش در تاءمين و تحقق و گسترش و توسعه حقوق بشر، از ترس و كم رويى و حياى نكوهيده و گريز از رسالت اجتماعى و سياسى و رهبرى و انسانى ، پاك و پيراسته بود و بر خلاف پندار بسيارى از مدعيان دوستى و پيروى از آن انسان نمونه ، كه او را بريده و گسسته و بيگانه از درد و رنج مردم و روند جامعه و مسئوليت هاى سياسى و اجتماعى و رهبرى خويش ، به صورت منزوى و در صندوقخانه و در پرده گزينى مى پندارند و با كج انديشى ، همه جاذبه هاى علمى ، فرهنگى ، هنرى ، معنوى ، اجتماعى ، سياسى و مردمى او را از زندگى الهام بخش و پرافتخارش نفى نموده و با ناديده انگاشتن نا آگاهانه و تعصب آميز و موهوم راز ماندگارى و محبوبيت و جاودانگى اش ، از آن سيماى پرفروغ و زيبا و پرمعنويت ، چهره و الگويى بى رنگ و منفى ارائه مى كنند، آن نمونه شايستگى ها و يگانه والايى ها و رادى ها چنين نبود؛ بلكه سبك و سيره اى مترقى ، انسانى ، ماندگار، زنده ، پرنشاط و الهام بخش داشت و همين شيوه و روش پرجاذبه نيز راز محبوبيت و رمز جاودانگى آن حضرت است .
با اين بيان ، چگونه مى توان به نام او و به بهانه پيروى از راه و رسم انسانى و مترقى و آزادمنشانه او، زن را از حقوق طبيعى انسانى و اجتماعى خويش ‍ محروم كرد و با بازى با واژه ها و مفاهيم مقدس و در ستار مذهب ، در عمل او را به انسان درجه دوم و يا سوم تبديل ساخت ؟
درست است كه برابر بيانى كه از آن حضرت آورده اند، نزديكترين حالت زن به خدا، هنگامى است كه آموزگار و مربى آگاه و با كفايت خانه اش باشد و نسل شايسته بپرورد؛ و يا برابر بيانى ديگر از او، بهترين چيز براى زنان ، آن است كه با مردان بيگانه نشست و برخاست خصوصى نداشته باشند و آنان را نبينند و آنان نيز اينان را.
و درست است كه آن حضرت خود را از مردان بيگانه مى پوشانيد؛ اما كسانى كه با نگرش سطحى به اين چند روايت و عدم دريافت صحيح پيام آنها و با قشرى گرى و جمود و تعصب بى جا و شيوه عقب مانده و خشونت بار و بيمار گونه ، يا سلطه جويانه در دنياى اسلام در اين انديشه اند كه زن ، يا نيمى از پيكر جامعه را به انزوا كشند و اگر بتوانند كوچه و خيابان و شهر آنان را نيز جدا سازند و پياده شدن اسلام را در گرو اين كار مى پندارند، نه در گرو رعايت حقوق بشر،
به رسميت شناختن حق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش ،
جا به جايى خردمندانه و متمدنانه و مسالمت آميز قدرت با انتخاب آزاد،
بها دادن به راى و نظر و حقوق شهروندان ،
تحقق دمكراسى و مردم سالارى ،
حاكميت عدل و داد،
برابرى قدرتمند و ناتوان در مقابل قانون ،
آزادى بيان و قلم ،
وجود نظارت ملى با مطبوعات آزاد و مستقل و متنوع ،
آزادى احزاب و اجتماعات ،
آزادى انتقاد و چون و چرا،
رعايت امانتدارى از سوى صاحبان قدرت و امكانات ،
پاسخ ‌گو بودن در برابر وعده ها و گفتار و عملكرد و...
آيا اينان به راستى به سبك و سيره ريحانه پيامبر و عملكرد الهام بخش او در زندگى انديشيده اند؟
آيا به ياد دارند كه سبك و سيره آن حضرت اين گونه بود:
١- به ياد دارند كه ريحانه پيامبر از مكه تا مدينه و از بعثت تا هجرت و از هجرت تا رحلت پدر گرانقدر و آزادى بخش خويش ، هماره در اوج پروا و حيا و عفاف و معنويت ، دوشادوش او و همسنگر و همراز و رهرو راستين او و در قلب جامعه بود و براى تحقق عدالت و آزادى ، با اهريمن جهل و خرافه و شرك و استبداد و انحصار و سركوب و اختناق و سانسور در مبارزه بود؟!
٢- آيا مى دانند كه آن بانوى الهام بخش از آغاز زندگى مشترك با امير والايى ها مشاور و معاون و همتا و همپرواز و همسنگر او در زندگى بود و در عرصه هاى گوناگون و سرنوشت ساز به راستى حضور داشت نه ابزارى ؟!
٣- آيا به ياد دارند كه آن حضرت در ميدان آموزش و روشنگرى و در عرصه تلاش و كوشش ، مديريت و تربيت نسل ، سياست و اجتماع ، و هنر و ادب ، به راستى پيشتاز و پيشاهنگ بود و نه نمايشى و تشريفاتى و براى بستن دهان ها؟!
٤- اگر به راستى فاطمه بريده و گسسته از جامعه و مردم و دنياى اطراف خويش بود، آن خطابه حماسه سازش در مسجد پيامبر و در برابر قداره بندان خلافت چه مفهومى دارد؟!
٥- آن رفتن به در خانه هاى انصار و مناظره انديشاننده با آنان يعنى چه ؟!
٦- حضور در مسجد و مناظره هاى روشنگر و شجاعانه با ابوبكر يعنى چه ؟!
٧- گفتگوهاى متعدد با عمر و باران دليل و برهان بر حقانيت موضع خويش ‍ يعنى چه ؟!
٨- عيادت رهبر نظام سقيفه و وزيرش با او چرا؟!
٩- عيادت سلمان ، ابوذر و جابر از او چه پيامى دارد؟
١٠- عيادت انبوه نمازگزاران از آن حضرت يعنى چه ؟!
١١- روشنگرى آن حضرت به((محمود بن لبيد))در مورد حقانيت موضع خويش و امامت اميرمؤمنان يعنى چه ؟!
١٢- اگر منظور آن حضرت جداساختن شهر زنان و مردان از هم بود و نه پاكى و عفاف اخلاقى و انسانى و رعايت متمدنانه مرز مقررات ، پس ‍ نشست و برخاست فاطمه با مردان شايسته كردار و پرواپيشه اى چون سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار جابر، بلال ، ابن مسعود و مشورت با آنان در امور گوناگون ؛ يا تشرف آنان به محضر پرمعنويت فاطمه براى فراگرفتن دانش و بينش و اخلاق و ايمان و پروا و معنويت ؛ يا دعوت از اين چهره ها و اين گونه شخصيت هاى درست كردار و امانت پيشه و مؤ ثر و توحيدگرا به وسيله اميرمؤمنان براى گفت گو با حضور جدى فاطمه ؛ يا گسيل آنان به خانه فاطمه از سوى پيامبر براى رساندن پيام يا آوردن چيزى يا تقديم امانتى به شخص آن حضرت چرا؟!
مگر نه اين است كه به پندار اين دريافت بسته و سنگواره اى از اسلام و سيره ريحانه پيامبر، او بانويى است كه نه مردى او را ديده است و نه او مردى را؟
آيا به پندار اين جريان ، اين چهره هاى بزرگ و برجسته ، فرشته اند كه ريحانه پيامبر برابر مقررات و موازين انسانى و سبك و سيره خردمندانه و عفاف و پوشش بايسته و خداپسندانه و منطقى خويش با آنان گفتگو مى كرد يا اين كه اينها بيگانه نبودند و همگى برادر و پدر و فرزند او بودند؟
آيا اين انبوه روايات ، ساختگى و بى اساس است يا پيام و مفهوم آن دو روايت ، به آن گونه نيست كه گروهى مى پندارند و دانسته و يا ندانسته ، روى غرض ها و هواها و منافع گروهى و فردى و خطى و يا مرض و غرض آن گونه تفسير مى كنند و آن گاه در عمل دچار بن بست و ضد و نقيض ‍ مى گردند و در عمل از همان چيزى كه به ظاهر هشدار مى دهند و ديگران را به استفاده ابزارى از حضور زن در جامعه متهم مى كنند، خود به شدت بدان آلوده مى گردند؟
چرا كه استفاده ابزارى از زن و جاذبه جنسى او، هم براى پيشبرد اهداف تبليغاتى و اقتصادى و اجتماعى و...ناجوانمردانه و شيوه اى پليد است و چه براى پيشبرد هدف هاى سياسى و حتى مذهبى ؛ كه شايد اين يكى زشت تر و ناجوانمردانه تر هم باشد!
و يا اين كه مى توان همان دو روايت را نيز در كنار اين انبوه روايات قرار داد و از همه آنها تفسير و برداشتى انسان گرايانه و خردمندانه و مترقى ارائه كرد؟ كدام يك ؟
به باور نگارنده ، ديدگاه سوم درست به نظر مى رسد؛ چرا كه روح و جان پيام آيات و روايات حجاب و عفاف و حيا و وقار، گسستن و بريدن و منزوى ساختن زن از جامعه و بيگانه ساختن او از رشد و روند و توسعه و شكوفايى آن نيست ؛ همچنان كه نبايد آن را بهانه پايمال ساختن حقوق ، آزادى ، استقلال ، برابرى انسانى ، كرامت و پيشرفت او ساخت و با دستاويز ساختن آن ،! ساختن شهر زنان پرداخت ...؛ بلكه روح و جان پيام اين مفاهيم زنده و زيبا و دلپذير اين است كه :
١- زن مترقى و شايسته بايد در انديشه و باور و گستره دل ، در اوج عفاف و پاكى و پروا و معنويت باشد.
٢- بايد در گفتار و حركات و سكنات و اشارات و نشست و برخاست ، آراسته به وقار و متانت و حيا و پروا و آگاهى باشد.
٣- بايد با پوشش انسانى و منطقى و برابر با مقررات خردپسند دينى ظاهر گردد.
٤- بايد از نشست و برخاست خصوصى با مردان بيگانه اجتناب كند.
٥- بايد از رويارويى با مردنمايان زشت كردار و پليد، در همه جا دورى جويد؛ به گونه اى كه اگر ممكن باشد، نه او آنان را ببيند و نه آن ديو سيرتان ، قامت و چهره او را حتى از روى پوشش بنگرند.
اما گفتگو و مشاوره ، نشست و برخاست و فراگيرى و آموزش ، برخورد و رويارويى انسانى و عادى و خردمندانه زن در جامعه با مردان درست انديش ‍ و يا عادى ، با رعايت مقررات خردورزانه و خداپسندانه ، نه تنها ناپسند نيست كه اين كار و اين سبك و سيره در حقيقت به دوش كشيدن قهرمانانه و دليرانه بار مسئوليت اجتماعى و رسالت انسانى است و وانهادن آن ، نه بر مرد رواست و نه بر زن .
بر اين باور، زن آگاه و روشنفكر و با شخصيت بايد از سبك و سيره ريحانه انديشمند و آزاده پيامبر درس استقلال انديشه ، عقيده ، روش و خط مشى فردى ، خانوادگى ، اجتماعى و سياسى و دينى و عبادى و اخلاقى و انسانى بگيرد؛ نه بازيچه زور و زورمداران و نه زر و زرداران گردد و نه بازيچه تزوير و عوام فريبى و مقدس بازى و عوام زادگى و عوام زدگى و نه عناصر لذت جو و ولنگار؛ بلكه با الهام از آن سمبل والايى ها به وقار و حيا و آگاهى و ژرفنگرى و خردمندى و خردورزى و نوانديشى و پروا و پاكى آراسته گردد و توانمندانه در جامعه حضور يابد و نه تنها حقوق و كرامت و آزادى و امنيت و حق دفاع و استقلال و عزت و سربلندى را براى خويش - كه فراتر از نيمى از جامعه را مى سازد - بخواهد و به چيزى جز آن حقوق انسانى رضايت ندهد، بلكه براى برادران و فرزندان جامعه خويش نيز اينها را بخواهد و نيك بداند كه هر دعوت و پيام و سيستم و روشى در گفتار و كردار به راستى طرفدار روح دين يا هدفهاى والاى آن كه عدالت و آزادى و حق حاكميت بر سرنوشت و توسعه و بهروزى و بهزيستى و رفاه و صلح و دوستى و مردم خواهى و بشردوستى و خردمندى و خردورزى و دموكراسى و حقوق بشر مى باشد، و از خشونت و جمود و تعصب و انحصار و سركوب و گردن زدن و زبان بريدن و داغ و درفش و بازيچه ساختن حقوق ، كرامت و باورهاى مقدس مردم به راستى به دور است ، از آن انديشه و دعوت و دريافت از دين ، سخت جانبدارى كند و به آن راءى دهد و به سوى آن راه گشايد.
آرى در اين صورت است كه زن مسلمان و مترقى مى تواند مباهات كند كه از سبك و سيره ريحانه پيامبر الهام گرفته و از آن قهرمان راستين عدالت خواهى و حق طلبى و بزرگ پرچمدار مفاهيم هماره زنده و آن سمبل مقاومت و اعتراض در برابر ددمنشى و دجالگرى و بيداد درست آموخته است ؛ چرا كه سبك و سيره ريحانه پيامبر ميزان و ملاك حضور زن و نقش ‍ سازنده آن در ساختار جامعه است .
٢٢- بر بلنداى قله پاكى و عفاف از آموزش هاى اصيل و سازنده اى كه دخت فرزانه پيامبر در بينش و سيره و عمل خود به آن بسيار بها مى داد، رعايت شرف و كرامت زن و پاسدارى از هويت و حرمت و پاكى و قداست او، از راه وقار و متانت و پوشش شايسته و معتدل در پرتو عفاف و پاكدامنى و آراستگى درونى و اخلاقى و انسانى بود؛ چرا كه آن انسان انديشمند و اصلاحگر بر اين انديشه والا و سيره مترقى رهنمون بود كه مردان و زنان جامعه بايد از نعمت آرامش روح و اعصاب سالم و چشم و گوش پاك و ظاهر و باطنى آراسته و به دور از هيجانها و جنگ اعصابها برخوردار باشند و محيط جامعه بايد از هر گونه خودآرايى و خودنمايى بدانديشانه و جلوه گر ساختن جاذبه هاى جنسى و ايجاد هيجان و دامن زدن به هواها و هوس ها و به نمايش نهادن روابط دو همسر به دور باشد.
بايد زندگى خانوادگى از قداست و استحكام و شكوه و عشق پاك و پايا آكنده گردد و كانون خانواده بسان تار عنكبوتى به آسانى و سرعت از هم نپاشد و با فرو ريختن آن در برابر بادها و توفانهاى زندگى ، كودكان معصوم به درد بى سرپرستى گرفتار نشوند.
بايد زن ، انسان درجه اول و داراى حقوق و آزادى و امنيت و حق انتخاب و حاكميت بر سرنوشت فردى ، خانوادگى و اجتماعى خويش و صاحب امكانات رشد و ترقى باشد و به راستى در همه ابعاد و ميدانها و صحنه ها و عرصه هاى زندگى ، نيمى از جامعه را بسازد و اداره كند و از نظر فكرى ، عقيدتى ، فرهنگى ، هنرى ، سياسى و اجتماعى و اقتصادى و مديريت و تشكيلات به راستى وزنه اى سنگين به حساب آيد و به موجودى مصرف كننده ، منزوى ، گوشه گير، رانده شده به حاشيه زندگى ، سربار و طفيلى خانواده و يا وسيله كامرانى و كامروايى و تجمل و تشريفات تبديل نگردد.
بايد شرايط خانواده و جامعه و تمدن بشرى به گونه اى باشد كه زن به ويژگى هاى علمى و اخلاقى و انسانى خويش مباهات كند و به وفا، امانت ، راستى ، نجابت ، عفاف ، شرافت ، كرامت ، پاكدامنى ، درايت ، كارآيى ، كفايت ، هوشمندى ، قداست و ديگر ارزش هاى انسانى خود ببالد و در پرتو دانش و بينش ، آگاهى و ژرف نگرى ، و ابتكار و خلاقيت و هنرمندى و ابداع ، پله هاى رشد و كمال را بپيمايد؛ نه اينكه تنها افتخار او بسان پاره اى ، جوانى و طراوت ظاهرى و عشوه گرى و خودنمايى و خودآرايى جلف و زننده باشد.
بايد در ميدان آزادى بيان و قلم ،
آزادى سياسى و اجتماعى ،
دعوت به حق و پيكار با ستم و استبداد،
در ميدان اصلاحگرى عصرها و نسل ها،
در ميدان آموزش و پرورش نسل آزاده ،
و در جهت تضمين و تاءمين حقوق و شخصيت و كرامت انسان جلوه كند و نه اين كه با جاذبه جنسى اش وسيله رساندن پيام هاى بازرگانى و تجارى ،
دكور دفترها و اطاق هاى پرزرق و برق انتظار،
عاملى براى جلب جهانگردان و توريست ها،
موجودى مطيع و دنباله رو و ابزار سلطه و سركوب ،
و يا وسيله اى براى گرم كردن كوره شهوات انسان نماهاى ديو صفت گردد.
و يا تا سر حد يك عروسك يا كالاى مصرفى سقوط كند و يا به صورت ضعيفه ، متعلقه ، سربار خانواده و جامعه ، وابسته به ديگرى ، در اسارت و در چنبر قدرت اين و آن و موجودى عاطل و باطل درآيد.
و آن رشد و شكوه و صعود عظمت زن و نجات و رهايى اش از اين آفت هاى هستى سوز و عوامل انحطاط در گرو آن است كه حقوق و حرمت و آزادى و امنيت و كرامت زن به راستى به دور از بازيهاى سياسى و مذهبى تاءمين گردد و جوانى و زيبايى و طراوت جسم فرزانه پيامبر بر اين انديشه و بر اين سيره بود.
او اين پيام را آموزش مى داد كه : مردان با ايمان بايد ديدگان خويش را از زنان بيگانه فرو بندند و پاكى و پاكدامنى پيشه سازند كه اين براى آنان پاكيزه تر و شايسته تر است ؛ چرا كه خدا به آنچه انجام مى دهند آگاه است .
وقل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ان الله خبير بما يصنعون (٥٤٦)
و اين پيام را كه : زنان آگاه و توحيدگرا بايد ديدگان خود را از هر بيگانه اى فروبندند و عفاف و پاكدامنى پيشه سازند و زيورها و زينتهاى خود را در چشم هاى بيگانه آشكار نسازند...
وقل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر...و توبوا الى الله جميعا(٥٤٧)
و اين درس را كه : هان اى زنان شايسته كردار و توحيدگرا! اگر به راستى پرواپيشه ساخته ايد، به هنگام رويارويى با بيگانگان با نرمش و ناز سخن مگوييد تا آن كسانى كه در دل هايشان بيمارى است به شما طمع ورزند، بلكه شايسته و برازنده سخن بگوييد و بسان روزگار جاهليت پيشين ، زينت ها و زيورهاى خود را در برابر چشم هاى بيگانه آشكار مسازيد! و آنچه از آيات خدا و سخنان حكمت آميز و حكمت آموز در سراهاى شما خوانده مى شود، به ياد آوريد و درس گيريد و بدانيد كه خدا هماره دقيق و آگاه است ....فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن فى بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى ...(٥٤٨)
سيره و روش او در اين مورد سيره و سبك خود آن حضرت در زندگى اين گونه بود كه در اوج آگاهى و رشد فكرى و علمى اش ، به عفاف و نجابت و پاكى سخت بها مى داد و پرواى خدا را فراتر از آنچه به ديگران سفارش مى كرد رعايت مى نمود و هماره در اوج قداست و پاكيزگى مى زيست .
او در ميدان هاى گوناگون زندگى و اجتماع و سياست حضور داشت ، اما پوشش و وقار و متانت او براى همگان الهام بخش معنويت بود و از رويارويى بدون ضرورت و دليل با بيگانه خوددارى مى ورزيد و بهترين چيز را براى زن بى نيازى و استقلال از بيگانه و نامحرم و اداره شايسته و بايسته امور خويش و تنظيم شئون همنوعان خويش مى نگريست .
او در پرواى خدا و در عفاف و پاكى و قداست به گونه اى احتياط مى كرد كه زينت و زيور خويشتن را از بيگانه نابينايى نيز مى پوشانيد و روا نمى دانست كه بوى خوش و عطرآگين اش به مشام چنين فردى نيز برسد؛ و از جمله خواسته ها و سفارش هاى واپسين روزهاى زندگى اش به اميرمؤ منان و نيز به يكى از شاگردان برجسته اش((اسماء))اين بود كه پيكر پاك او را پس از شهادت ، آن گونه كه رايج بود بر روى چوبها و تخته ها به سوى آرامگاهش ‍ نبرند، بلكه طرح وسيله و تابوتى را براى اين كار بريزند كه حجم بدن ، در ميان آن از ديد تشييع كنندگان محفوظ باشد.
بجاست كه سيره و روش شايسته و الهام بخش آن بانوى نمونه را در اين چند روايت ارزشمند كه از آن حضرت آورده اند، بنگريم :
١- پيامبر در خانه اميرمؤمنان بود كه مرد نابينايى اجازه خواست تا به حضور پيامبر شرفياب گردد كه فاطمه بى درنگ خود را پوشانيد و آن گاه به او اجازه ورود داد.
پيامبر فرمود: دخترم اين مرد نابيناست و نمى تواند شما را ببيند.
او پاسخ داد: پدر جان ! اگر او مرا نمى بيند، من او را مى بينم .افزون بر آن او حس بويايى دارد و بوى خوش را استشمام مى كند و من اين را بر خود نمى پسندم .
ان لم يكن يرانى فانى اراه و هو يشم الريح
پيامبر گرامى در تحسين از پروا و پاكى او فرمود:((گواهى مى دهم كه پاره اى از وجود من هستى .))اشهد انك بضعة منى .(٥٤٩)
٢- و نيز آورده اند كه پيامبر درب خانه على (عليه السلام) را زد و فرمود:((درود بر شما! آيا اجازه ورود مى دهيد؟السلام عليكم اء ادخل ؟
فاطمه (عليها السلام ) پاسخ داد:((درود بر شما اى پيامبر خدا! بفرماييد))
پيامبر پرسيد:((آيا با كسى كه همراه من است ، وارد شوم ؟))
ا ادخل و من معى ؟
ريحانه اش با شنيدن اين سخن ، اجازه خواست تا پوشش خود را برگيرد، و آن گاه آنان وارد شدند.(٥٥٠)
٣- و نيز آورده اند كه روزى پيامبر خدا براى ترغيب جامعه به پوشش و رعايت مرز پروا و پاكى ، در برابر انبوهى اين پرسش را طرح كرد كه به نظر آنان بهترين و شايسته ترين چيز براى بانوان چيست ؟
ما خير للنساء؟
هركس پاسخى داد، اما پذيرفته نشد.
اميرمؤمنان به خانه رفت و جريان را با ريحانه پيامبر در ميان نهاد كه آن حضرت فرمود: به باور من ، بهترين چيز براى زنان شايسته و باشخصيت اين است كه بدون دليل و ضرورت ، مردان بيگانه را نبينند و هرگز با آنان نشست و برخاست خصوصى و سر و كارى نداشته باشند و مردان بيگانه نيز آنان را ننگرند و با آنها نشست و برخاست بى مورد نداشته باشند.
على (عليه السلام) فرداى آن روز اين پاسخ را به پيامبر داد كه آن حضرت فرمود: چه كسى اين را به تو آموخت ؟من علمك هذا؟
پاسخ داد: ريحانه پيامبر.
آن حضرت فرمود: سخن فاطمه زيبا پاسخى است ؛ راستى كه او پاره اى از وجود من است .انها بضعة منى .(٥٥١)
٤- و نيز يكى از شاگردان آن حضرت آورده است كه در واپسين هفته هاى زندگى سالار بانوان ، شاهد نگرانى اش از چگونگى تشييع پيكر زنان بودم و ديدم مى فرمود:
چرا پيكر بى جان زنان را بر روى تخته اى مى گذارند و بر روى دست مردان و زنان به سوى گورستان مى برند؟
من بسيار زشت و ناپسند مى دانم كه پيكر زنان را پس از مرگ بر روى تخته اى سرباز و بدون حفاظ مى نهند و پوششى بر روى آن نمى افكنند تا حجم بدن را از ديد بينندگان بپوشاند.
سپس رو به اميرمؤمنان كرد و فرمود: على جان ! يكى از سفارش هايم اين است كه براى من پس از شهادتم تابوتى ، آن سان كه فرشتگان شكل آن را به من نشان دادند، بسازيد.
من با ديدن نگرانى آن حضرت ، شكل تابوتى را كه در حبشه ديده بودم ، برايش ترسيم كردم كه آن را پسنديد و فرمود:
اصنعى لى مثله استرينى سترك الله من النار(٥٥٢)
((براى من تابوتى همانند آن بسازيد و پيكر مرا با آن بپوشانيد كه خدا شما را از آتش دوزخ نگاه دارد.))
بدين سان مى نگرم كه سالار بانوان به چنان پروا و عفاف و وقار و متانتى آراسته است كه نه تنها خود را در اوج پاكى و قداست مى خواهد و نگاه مى دارد، كه از كمترين شبهه نيز پروا مى كند و در گفتار و طرز رفتار و عملكردش در عرصه هاى گوناگون سخت مراقب است تا صاحبان دلهاى بيمار به او ننگرند.
بهترين چيز را براى زن تاءمين كرامت و شرافت و آبروى او مى نگرد و خدشه وارد آمدن به آن را جبران ناپذير اعلان مى كند، و جالب است كه اين پيشواى متفكر و پرواپيشه ، با اين عفاف و تقوا و وقار و متانت و دقت و با اين رعايت مرزهاى كرامت و قداست زن در اين اوج ، در همان حال خود پرچمدار آگاهى و روشنگرى و رشد و پويايى انسانهاست و با اوهام و خرافات مذهبى و سياسى و نژادى و اجتماعى سخت در ستيز است و با منزوى ساختن زن از جامعه و مسئوليت هاى او سخت مبارزه مى كند و عفاف و پاكى زن را در گرو توانمندى هاى فكرى و فرهنگى و اجتماعى و آزادى و آزادگى و امنيت و علو روح و تقواى مثبت او مى نگرد؛ و نه در گرو پرده گزينى و پرده نشينى و انزوا و گسستن او از جامعه و مسئوليت هاى اجتماعى و تقواى گريز او.
خود سمبل دعوت به حق و عدالت است و هشداردهنده از ستم و باطل .
خود تجسم آزادى و آزادى خواهى است و با استبداد و اختناق و زورمدارى در پيكارى آشتى ناپذير است .
خود قهرمان حق طلبى و مساوات خواهى است و با برترى طلبى و خودكامگى در نبرد است .
خود سرمشق برازنده و پرشكوهى در به انجام رساندن مسئوليت هاى گوناگون انسانى خويش است و همه اينها را با حفظ ضوابط و شرايط و رعايت موقعيت حساس خويش به انجام مى رساند و نسبت به روند تاريخ و سير جامعه خويش و سرنوشت نسل هاى آينده ، سخت حساس است و نقش سازنده خويش را به بهترين شكل ممكن ايفا مى كند.
٢٣- نمونه حلم و بردبارى قهرمانانه واژه((حلم))در فرهنگ واژه شناسان به مفهوم بردبارى و خويشتن دارى به هنگام هيجان و شعله ور شدن آتش خشم آمده است .
اين حالت و اين ويژگى از خردمندى و خردورزى سرچشمه مى گيرد و انسان آراسته به اين ويژگى داراى چنان توسعه شخصيت و عظمت روح و قوت قلب است كه به هنگام برانگيخته شدن غضب ، با وجود اقتدار و توانمندى بر انجام كار و داشتن موضع بر حق و عادلانه ، نه شتاب مى روزد، نه به كارى ناسنجيده و ناصواب دست مى يازد و نه در كيفر عناصر نادان و مجرم عجله مى كند؛ چرا كه او داراى روحى بزرگ است و با به كف داشتن زمام احساسات خويش بر آنها مسلط و در حقيقت فرمانده خردمند و خردورز سازمان وجود خويش است و به همين دليل هم واكنش احساسى و ناروا بروز نمى دهد.
اين ويژگى اخلاقى و انسانى از نشانه هاى بندگان شايسته و وارسته و تربيت يافته خدا(٥٥٣) و از ويژگى هاى پيام آوران و برگزيدگان بارگاه اوست (٥٥٤) و در قرآن و روايات و سيره و سنت امامان راستين ، دولت ها و ملت ها به آراستگى به اين وصف زيبا و تحسين برانگيز تشويق و ترغيب شده اند.
پيامبر گرامى كه خود سمبل علم و بردبارى بود، در اين مورد مى فرمود:
من حلم ساد و من تفهم ازداد.(٥٥٥)
((كسى كه بردبارى پيشه سازد، به سرورى و بزرگى مى رسد و آن كسى كه در انديشه فهم و شناخت باشد، به دانش و بينش خويش ‍ مى افزايد.))
اميرمؤمنان مى فرمود:
اول عوض الحليم عن حلمه ان الناس انصاره على الجاهل .(٥٥٦)
((نخستين ثمره شيرين بردبارى انسان خويشتن دار و بردبار اين است كه مردم آگاه و هوشمند يار و ياور او در برابر مردم نادان و افراط كار مى شوند.))
هشتمين اما نور (عليه السلام) در اين مورد فرمود:
لا يكون الرجل عابدا حتى يكون حليما(٥٥٧)
((هيچ انسانى ، عبادت پيشه و توحيدگراى واقعى نمى گردد، مگر زمانى كه زيور جان را به ويژگى بردبارى آراسته سازد.))
در داستانى جالب و درس آموز آورده اند كه : اميرمؤمنان مردى را ديد كه به((قنبر))، شاگرد فداكار و انديشمندش ناسزا مى گويد و او نيز خود را آماده مى سازد تا روشن كند كه : كلوخ ‌انداز را پاداش سنگ است .درست در اين هنگام بود كه نداى انسانى اميرمؤمنان برخاست كه : هان اى قنبر! آرام باش ‍ و بردبارى و خويشتن داريت را از كف مده ! او را واگذار تا با خفت و خوارى تو را دشنام دهد كه در اين صورت خداى پرمهر را از خود خشنود ساخته و شيطان را خشمگين مى سازى و دشمن نادان را نيز بدين وسيله كيفر مى كنى ؛ چرا كه جواب ابلهان خاموشى است و بندگان خداى مهربان آنانى هستند كه در برابر عتاب و خطاب بى مايه مردم جاهل و نادان به آنان سلام مى گويند.
قد سمع اميرالمؤمنين رجلا يشتم قنبرا و قد رام قنبر ان يرده عليه فناداه (عليه السلام) مهلا يا قنبر! دع شاتمك مهانا، ترضى الرحمن و تسخط الشيطان و تعاقب عدوك .
آن گاه افزود:
فوالذى خلق الجنة و برء النسمة ما ارضى المؤمن ربه بمثل الحلم .(٥٥٨)
هان اى قنبر! به خدايى كه انسان را آفريد و دانه را شكافت ، سوگند باد كه هيچ انسان با ايمانى پروردگارش را به چيزى همانند بردبارى خشنود نساخت و شيطان را به چيزى بسان حلم ورزيدن به خشم نياورد و انسان كودن و احمق را به وسيله چيزى بسان سكوت و پاسخ نگفتن كيفر نكرده است .
و راستى كه ريحانه آزاده سرفراز پيامبر سمبل بردبارى ،
نمونه حلم ،
سرمشق خويشتن دارى ،
و تبلور و تجسم وقار و متانت بود.
او در برابر شيوه تجاوزكارانه و حقيقت كش سياست روزگار خويش با وجود دفاع منطقى و مسالمت آميز و آزادمنشانه و بسيار قوى از حقوق خود و جامعه و مردمش ، و با وجود مبارزه روشنگرانه فكرى و فرهنگى و عقيدتى با آفت ارتجاع و استبداد و ميكرب قتال انحصار و سركوب و حق كشى و غصب ، در بحرانى ترين لحظات ، با سلاح كارا و قاطع بردبارى و خويشتن دارى ، نقشه هاى شوم دشمن دغلباز و كينه توز را نقش بر آب كرد و با همه فشارهاى اقتصادى ، سياسى ، اجتماعى ، مذهبى ، بمباران دروغ و فريب و دشوارى هاى گوناگونى كه بر سر راه او و همتاى گرانقدر و فرزندان ارجمند و دوستداران خاندان وحى و رسالت پديد آوردند، رسالت تاريخى خود را به خردمندانه ترين و شجاعانه ترين صورت ممكن به انجام رساند.
از سوى انحصارگران تلاش بسيارى براى چيره شدن بر بردبارى دليرانه و شكيبايى قهرمانانه ريحانه پيامبر و خشمگين ساختن و از كوره در آوردنش ‍ انجام مى گرفت تا او و همتاى گرانقدرش را به رويارويى مسلحانه با خشونت و بى رحمى استبداد بكشانند و با اين بهانه ، نقشه هاى شوم خويش را در كوبيدن كانون وحى و رسالت و خاموش ساختن مشعل امامت و هدايت و از ميان برداشتن نام مقدس محمد (صلى الله عليه و آله )، پياده كنند؛ اما آن سمبل فرزانگى و درايت ، با ويژگى بردبارى و حلم قهرمانانه اش ‍ نقشه هاى ابليسى را نقش بر آب ساخت و همچنان با روشنگرى و مبارزه مسالمت آميز فكرى ، عقيدتى ، فرهنگى ، سياسى و اجتماعى ، حقانيت خاندان وحى و رسالت و بيدادپيشگى و واپسگرايى انحصار و سركوب برخاسته از سقيفه را به نمايش نهاد و رسالت بزرگ خويش را كه نگهبانى از كيان دين و دفتر و راه و رسم قرآن و عترت بود، به انجام رساند.
براى نمونه :
١- پس از مصادره فدك و مبارزه حق طلبانه و دليرانه ريحانه پيامبر و روشنگرى هاى هوشمندانه اش ، هنگامى كه استبداد بر آن شد تا با بهانه جويى ، به خشونت و كشتارى بى رحمانه دست يازد و قلب تپنده اسلام و كانون امامت راستين را از هم بپاشد، و آن گاه كه دشمن ، آخرين تير تركش خود را كشيد تا نهال نوپاى دين را در هم شكند، امير والايى ها با بيانى حكيمانه اين خطر مهيب را به ريحانه پيامبر يادآور گرديد و آن حضرت با اينكه از حق ستيزى و بازيگرى سردمداران سقيفه و بى تفاوتى و مرعوب شدن گروهى ديگر سخت خشمگين و اندوه زده بود، با اين وصف پس از اشاره على (عليه السلام) با آن خشم و اندوه بزرگى كه در دل داشت ، با اعتماد به خدا به حلم و بردبارى دليرانه و شكيبايى و صبر قهرمانانه روى آورد و دل طوفان زده را به ساحل آرامش راه نمود و فرمود:حسبى الله وامسكت .
على جان ! اينك كه چنين است خدا را به دادخواهى مى خوانم كه خدا بر دادخواهى من بسنده است و من در همه كارها به او توكل و اعتماد مى كنم .
و آن گاه مهر سكوت بر لب نهاد و خويشتن را آرامش بخشيد و هر گونه بهانه جويى را براى خشونت و كشتار از دست دشمن گرفت .
٢- پس از ماجراى تلخ و زيان بار سقيفه و رويداد زشت و ظالمانه پس از آن كه كار به تسلط استبداد و ارتجاع بر سرنوشت جامعه و دين انجاميد و خاندان وحى و رسالت مورد ستم و فشارى ناجوانمردانه قرار گرفتند، و آن گاه كه خطبه هاى روشنگرانه و دفاعيات حماسه ساز ريحانه پيامبر در مراحل گوناگون مبارزه در افكار عمومى اثر عميق خود را نهاد و خط انحرافى و استبدادى غاصب را معرفى كرد، سردمداران سقيفه براى رفع و رجوع فريب و بيداد خويش به چاره انديشى افتادند و چاره كار را بر آن ديدند كه به گونه اى از ريحانه پيامبر كه در حال اعتصاب بر ضد آنان و در بستر بيمارى بود، عيادت كنند و آن گاه با تظاهر به جبران انحرافات و اشتباهات ، در افكار عمومى چنان وانمود نمايند كه سوء تفاهمى پيش آمده و اشتباهاتى از سوى حكومت رخ داده بود كه با ملاقات سران آن با دخت فرزانه و يادگار گرانمايه پيامبر برطرف شد و او كه خشنودى اش خشنودى خدا و قهر و خشمش ، قهر و خشم حكيمانه پيامبر و خداى اوست ، ديگر از سبك و سياست نادرست و ظالمانه حكومت راضى است و از گناه سركردگان استبداد گذشته است !
آرى ، آنان با اين نقشه به خانه على و فاطمه شتافتند، اما ريحانه هوشمند و ستم ستيز پيامبر كه در مبارزه منفى و قهر حكيمانه با استبداد بود، آنان را به حضور نپذيرفت و بدين وسيله بيزارى و بيگانگى و ناخشنودى خويشتن را از سياست ظالمانه جارى اعلان كرد.
آنان به ناگزير دست به دامان اميرمؤمنان شدند و با اصرار از او خواستند تا از ريحانه پيامبر براى آنان اجازه ديدار بگيرد و آن گاه به همراه او تا درب خانه پيش رفتند.
امير والايى ها وارد خانه شد و اصرار و پافشارى آنان و شرايط و موقعيت خود را كه آنان به همراهش تا درب خانه آمده بودند، بيان فرمود.
آن كوه سر به آسمان ساييده شكيبايى و قهرمان بردبارى و حلم ، با آگاهى كامل از بازيگرى آنان خشم مقدس خويش را فرو خورد و ضمن تدبيرى شگرف براى ادامه روشنگرى و مبارزه ، حرمت على (عليه السلام) را پاس ‍ داشت و در پاسخ او گفت :
على جان ! من از آنان و عملكرد ظالمانه و شيوه ارتجاعى و انحرافى شان بيزارم و شكايت آنان را به خدا و پيامبرش مى برم ، اما اينك كه به همراه تو به درب خانه ات آمده اند، خانه ، خانه توست و من همتا و همدل زندگى تو؛ هر آنچه مى خواهى و به صلاح مى نگرى ، آن را انجام بده .
البيت بيتك و الحرة زوجتك فافعل ما تشاء.(٥٥٩)
٢٤- اسطوره شكيبايى و پايدارى انسانها در برابر رويدادهاى سخت و ناگوار، يكسان نيستند بلكه به چند دسته قابل تقسيم اند:
١- گروهى در برابر رويدادهاى ناخوشايند و ناگوار و يا حوادث تلخ و مرگبار، خود را مى بازند و مرعوب مى شوند و تنها واكنشى كه از آنان بروز مى كند، جزع و فزع و بى قرارى و بى تابى و واماندگى است .
قرآن در مورد اين گروه ساخته نشده و تربيت نيافته مى فرمايد:ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا...(٥٦٠)
((به راستى كه انسان سخت آزمند و بى تاب آفريده شده است .هنگامى كه رويداد زيانبارى به او رسد، به عجز و لابه مى افتد.))
٢- گروه دوم مردمى هستند كه در برابر رخدادهاى تلخ و زيان بار، خود را نمى بازند بلكه مى ايستند و واكنش آنان شكيبايى و پايدارى و تحمل است و بس ؛ تا يا با شكيبايى و بدون اظهار ذلت و جزع و فزع بميرند و يا به خودى خود نجات يابند.
٣- گروه سوم مردمى هستند كه افزون بر نباختن و گم نكردن خويش و افزون بر شكيبايى در برابر رويدادهاى ناگوار، سپاسگزارى هم مى كنند؛ چرا كه رويدادها گاه جنبه آزمون دارد.
٤- و گروه چهارم كه سمبل ها و نمونه ها و اسطورهاى شكيبايى اند و بسيار كم نظير، كسانى هستند كه نه تنها در برابر رويدادهاى ناگوار خود را نمى بازند و نه تنها شكيبايى مى ورزند و به هر حال سپاس خداى را مى گزارند بلكه دليرانه به پا مى خيزند، با درايت و هوشمندى برنامه ريزى مى كنند، با خردمندى و حكمت به چاره انديشى مى پردازند و در پرتو جهاد، تلاش ، كوشش ، مبارزه خستگى ناپذير تا پيروزى و برانداختن مشكلات و موانع و يا بى اثر و كم اثر ساختن زيانهاى آن و بيدار ساختن مردم مرعوب و غفلت زده و دميدن روح آگاهى و مقاومت بر كالبد جامعه ، از پاى نمى نشينند.
تاريخ بشر هر افتخار و سربلندى و عزت و پيشرفتى داشته باشد، مرهون اين چهره هاى كم نظير و تحول آفرين است .
قرآن به اينان رهنمون مى دهد كه در پيكار با موانع سربلندى و سرفرازى و در راه پيروزى بر دشمنان آزادى و عدالت ، از ياد خدا و ويژگى شكيبايى و پايدارى مدد گيرند؛ چرا كه نماز حركت مى آفريند و شكيبايى و مقاومت .و هنگامى كه اين دو، دست در دست هم مى دهند، پيروزى پديد مى آورند.(٥٦١)
و نيز قرآن به اينان وعده پيروزى و سرفرازى دنيا و آخرت و نويد پاداش ‍ پرشكوه مى دهد.
و ريحانه پيامبر، سالار و پرچمدار چهارمين گروه از انسانها و اسطوره شكيبايى و پايدارى بود.
او با الهام از قرآن و پيامبر اصل شكيبايى و پايدارى را راه پيروزى بر مشكلات ، رمز پيروزى در آزمون هاى دشوار زندگى ،
راز سرافرازى و سربلندى ،
همزاد ايمان و تقوا و بندگى شايسته خدا،
از اصول نيكى ها و از برجسته ترين ارزش ها،
از ويژگى هاى زندگى ، فقرها و ناكامى ها، شكيبا بود.سالها در برابر شرك گرايان قريش و دشمنى هاى بى رحمانه آنان پايدارى ورزيد و يار و ياور پدر گرانمايه و نجات بخشش ، پيامبر بود، اما نه لب به شكايت گشود و نه به بى تابى .
سالها در خانه پدر و در كنار همسر آزادمردش ، در برابر تنگ نظرى هاى شرك گرايان ، سرزنش ها و نكوهش هاى احمقانه زنان اشرافى و تجمل پرست و زراندوز پايدارى ورزيد و سرفرازانه راه زندگى را به سوى والايى پيمود و در برابر فخر فروشى هاى آنان احساس خستگى نكرد.
تاريخ گواهى مى دهد كه فاطمه در زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى سمبل شكيبايى بود.
در برابر سيل بنيان كن هواها و هوس هايى كه بسيارى را با خود مى برد، از كوه هاى سر به آسمان ساييده ، استوارتر بود.
در پيمايش راه دشوار كمال و آراستگى به ارزش ها، قهرمان صبر و پايدارى بود.
در برابر جنبش ارتجاعى سقيفه و گروه واپسگرايان و استبدادگران خشن و بى رحم ، نه تنها بسان مردم مرعوب نگشت و فريب ظاهرسازى ها را نخورد و تسليم نشد كه دوشادوش امير والايى ها به مقاومتى دليرانه و عادلانه و قهرمانانه برخاست و خيرخواهى ها كرد و دلسوزى ها نمود و روشنگرى ها كرد و در برابر شرارت و خشونت و بيداد استبداد نوپا و تازه نفس سخت شكيبايى كرد و راه آنان را به سوى جاهليت مسدود ساخت و راه آزادى و عدالت و سرفرازى و امنيت و ترقى و تكامل را ترسيم فرمود.
خدا كارنامه او را به عنوان اسطوره شكيبايى دليرانه مهر مى زند:
يا ممتحنة امتحنك الله فوجدك لما امتحنك صابرة .(٥٦٢)
هان اى بزرگ بانوى آزمون شده ! خداى فرزانه تو را در ميدان هاى گوناگون زندگى آزمود و در همه آن ها تو را قهرمان شكيبايى و استوارى يافت .
پيامبر در درسى انسان ساز به او فرمود: دخترم ! در زندگى شكيبايى پيشه ساز؛ چرا كه شكيبايى ، رمز سرافرازى پيام آوران است .
موسى ، ده سال با همسرش در تنگناى اقتصادى مى زيست ؛ به گونه اى كه فرش و رواندازى جز يك قطعه عبا نداشت اما هرگز از انديشه نجات و آزادى انسانها غفلت نورزيد:يا بنية اصبرى ...(٥٦٣)
و نيز فرمود:
يا بنية انه ليس احد من نساء المسلمين اعظم رزية منك فلا تكونى من ادنى امراءة صبرا انك سيدة نساء اهل الجنة (٥٦٤)
((دخت ارجمندم ! هيچ يك از زنان مسلمان ، شكوه و مقام تو را نخواهند داشت ؛ بنابراين ، در شكيبايى و پايدارى بايد سرآمد و سمبل همگان باشى ! چرا كه تو سالار بانوان بهشتى .))
٢٥- سمبل ادب انسانى از ويژگى هاى بانوى بانوان ، آراستگى به ادب انسانى و اسلامى بود.
پاورقي ها ٥٣٤- غرر الحكم ، ص ٥٠.
٥٣٥- مستدرك ، ج ٢، ص ٨٦.
٥٣٦- نهج البلاغه ، قصار.
٥٣٧- وسائل ، ج ٣، ص ٢٢٠.
٥٣٨- بحارالانوار، ج ١٧، ص ٢١٨.
٥٣٩- غرر الحكم ، ص ١٩١.
٥٤٠- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٣٤.
٥٤١- بحارالانوار، ج ١٥، ص ١٩٧.
٥٤٢- سوره احزاب ، آيه ٥٣.
٥٤٣- سوره مائده ، آيه ٥٤.
٥٤٤- نهج البلاغه ، قصار ٨٢.
٥٤٥- همان مدرك ،
٥٤٦- سوره نور، آيه ٣٠.
٥٤٧- سوره نور، آيه ٣١.
٥٤٨- سوره احزاب ، آيه ٣٢ - ٣٤.
٥٤٩- بحار، ج ٤٣، ص ٦٣.
٥٥٠- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٦٢؛ فروغ كافى ، ج ٥، ص ٥٢٨.
٥٥١- حلية الاولياء، ج ٢، ص ٤٠.
٥٥٢- ذخائر العقبى ، ص ٥٣؛ حلية الاولياء، ج ٢، ص ٤٣؛ انساب الاشراف ، ص ٤٠٥.
٥٥٣- سوره فرقان ، آيه ٦٣.
٥٥٤- سوره يس ، آيه ١٠١.
٥٥٥- بحارالانوار، ج ٧٤، ص ٢٠٨.
٥٥٦- بحارالانوار، ج ٦٨، ص ٤٢٧.
٥٥٧- اصول كافى ، ج ٣، ص ٢٧٢.
٥٥٨- بحار الانوار، ج ٦٨، ص ٤٢٤.
٥٥٩- بحار، ج ٢٨، ص ٣٠٣؛ ج ٤٣، ص ١٩٩؛ ج ٣٦، ص ٣٠٨؛ الامامة و السياسة ، ج ٣، ص ١٢١٤؛ تاريخ طبرى ، ج ٣، ص ٢٠٢؛ الغدير، ج ٧، ص ٢٢٩ و ٢٣٢.
٥٦٠- سوره معارج ، آيه ٢٠ - ١٩.
٥٦١- سوره بقره ، آيه ٤٥.
٥٦٢- فرازى از زيارتنامه آن حضرت .
٥٦٣- السيرة النبوية ، ج ٢، ص ١٠؛ ذخائر العقبى ، ص ٣٤.
٥٦٤- ذخائر العقبى ، ص ٣٩؛ عوالم ، ج ١١، ص ٩٢.

۱۸
سيما و سيره ريحانه پيامبر
گل عطرآگين و زيباى وجود او به گونه اى در بستر بعثت روييد و به طورى در زير اشعه نورافشان وحى رشد نمود و از آن آموزگار آسمانى ادب و اخلاق ، چنان حقايق و واقعيات را دريافت داشت ، كه تمام روابط و مناسبات او بر اساس ادب و كرامت بود.
ادب در برابر خدا،
ادب در برابر پيامبر،
ادب در برابر مقررات الهى ،
ادب در برابر خويشتن ،
ادب در برابر نوع ،
ادب در برابر پديده هاى هستى ،
ادب در برابر گفتار و نوشتار،
ادب در برخوردها،
و ادب فردى ، خانوادگى ، اجتماعى و دينى ،
و بايد هم چنين مى بود؛ چرا كه او خورشيد نورافشان كوثر،
جلوه زلال عفاف و پاكدامنى ،
يادگار درخشان پيامبر،
پرورش يافته دامان وحى ،
اختر فروزان فلك رسالت ،
مركز دايره امامت ،
كانون علم و حكمت ،
گنجينه شرافت و كرمت ،
گوهر حقايق و واقعيت ها،
چشمه خورشيد،
مام پدر،
والاترين زن جهان هستى ،
و جلوه اى از نور خدا و آيينه تمام نماى پيام آور ادب و ارزش هاى انسانى بود.
يكى از همسران پيامبر كه خود بانويى شايسته كردار و با ايمان است ، در اين مورد مى گويد:و كانت والله اداب منى واعرف بالاشياء كلها.(٥٦٥)
پس از ازدواج پيامبر با من ، آن حضرت دخت گرانمايه اش ، فاطمه را به من سپرد تا در غياب او، از آن دردانه اش پرستارى و نگاهدارى كنم و به پندار خويش ، راه و رسم زندگى را بر او كه سايه مادر را بر سر نداشت ، بياموزم ، اما به خداى سوگند كه وقتى بيشتر با او آشنا شدم ، ديدم او از من و ديگر زنان و مردان ، بسيار مؤ دب تر و به همه چيز آشناتر و آگاه تر است .او آموزگار ادب و اخلاق و ارزش هاى والاى انسانى است و همه انديشمندان و متفكران ، خودساختگان و تربيت يافتگان ، ادب آموختگان و به رشد رسيدگان ، كمال جويان و ترقى خواهان ، هوشمندان و فرزانگان روزگاران ، بايد بيايند از او ادب انسانى بياموزند.
ادب انسانى در برابر خدا و پيامبر در عصر رسالت و نزول قرآن شريف ، به دليل آزادگى و آزادمنشى پيامبر و شيوه مردمى او با همه ، به ويژه توده هاى محروم ، با اينكه او پيشوا و سررشته دار امور دين و دنياى مردم بود، بسيارى به خود اجازه مى دادند كه با آن حضرت بسان يك فرد از دوستان خويش برخورد كنند.صداى خويش ‍ را گاه از صداى دلنواز او بلندتر مى كردند و گاه در گفتار و رفتار بر او پيشى مى گرفتند، يا او را بسان دوست و همسايه خويش به نام((محمد))صدا مى زدند و ادب شايسته و بايسته ، قربانى صفا و مهر شده بود.
به همين جهت فرشته وحى فرود آمد و هشدار داد كه :
يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى الله و رسوله ...
يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم بعضا.(٥٦٦)
((هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر خدا و پيامبر او پيشى نگيريد و از خدا پروا كنيد...
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خويش را از صداى پيامبر بلندتر مكنيد و همچنان كه با همديگر بلند سخن مى گوييد، با او به آواز بلند سخن مگوييد كه اعمالتان ناچيز مى گردد، در حالى كه خود نمى يابيد.))
و نيز هشدار آورد كه :
لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا(٥٦٧)
((هان ! آن گونه كه يكديگر را صدا مى زنيد، پيامبر را صدا نزنيد، بلكه ادب شايسته و بايسته را رعايت كنيد.))
فاطمه (عليها السلام ) با اين كه در برابر ديگران به ويژه پدر، سمبل ادب بود و بدان گرانمايه ، سراپا مهر و محبت ، پس از شنيدن آيه شريفه ، ديگر پدر را،((پدر))صدا نزد و با ادب مورد نظر خدا صدا مى زد، كه پيامبر فرمود:
دخت فرزانه ام ! پدرت به قربانت ! اين هشدار براى مردم است نه تو عزيزتر از جانم كه سراپا ادب و ارزش هاى اخلاقى هستى .تو مرا((پدر))صدا بزن كه((پدر))صدا زدن تو، قلب مرا زنده تر و شاداب ، مى سازد.
٢- پيشواى بزرگ توحيد در راستاى در هم نورديدن ادب و رسوم جاهلى و احياى ارزش هاى انسانى و حقوق و شخصيت زن به اين اصل پاى مى فشرد كه در ازدواج دختران بايد ديدگاه خود آنان مورد توجه قرار گيرد و با آنان در اين مسئله سرنوشت ساز با نهايت ادب و احترام مشورت شود و هرگز بدون رضايت آنان نبايد پيمان زندگى مشترك امضا كرد.
از اين رو خود به عنوان الگوى عملى ، با دخت سرفرازش در اين مورد مشورت مى كرد و ديدگاه او را سخت احترام مى نمود.
هنگامى كه امير والايى ها به خواستگارى فاطمه رفت ، پيامبر فرمود: على جان ! همين جا باش تا با فاطمه در اين مورد گفتگو كنم .
به سوى دخت فرزانه اش آمد و گفت : فاطمه جان ! فرزند رشيد عمويت ، على از تو خواستگارى مى كند، در اين مورد چه مى انديشى ؟
آن گرانمايه جهان هستى با دنياى ادب و شكوه رو به پدر آورد كه : پدر جان نظر شما چيست ؟
پيامبر فرمود:
اذن الله فيه من السماء
((خداى در اين مورد از آسمانها اجازه داده است))
آن گاه بانوى نمونه اسلام با ادب بى نظيرش گفت :
رضيت بما رضى الله لى و رسوله .(٥٦٨)
((به آنچه خداى پرمهر و پيام آورش در مورد من خشنود باشد، خشنود خواهم بود و رضايت مى دهم .))
و در روايت ديگرى در اين مورد آمده است كه با نهايت ادب و احترام به پدر گفت :
يا رسول الله انت اولى بما ترى (٥٦٩)
((هان اى پيامبر خدا، تو در اين مورد از همگان سزاوارتر و زيبنده ترى كه تصميم بگيرى .))
در برابر همسر او در برابر شوى گرانقدرش براى خويش متقابل مى نگريست ، اما يكپارچه ادب و صفا بود.
١- پيامبر، ديدگاه او را در مورد همسرش پرسيد و فرمود:
كيف راءيت زوجك ؟
((دخترم ! همتا و همدل زندگى ات را چگونه مى بينى ؟))
آن حضرت فرمود:((او بهترين همتا و شريك زندگى است و والاترين پدر خانواده .))
يا ابة خير بعل ، يا ابة خير زوج
٢- و نيز اين فراز سرشار از ادب و بزرگوارى از اوست كه گفت :
يا اباالحسن ، انى لاءستحيى من الهى ان اكلف نفسك ما لا تقدر عليه
((من از خداى خويش شرمسار خواهم گشت كه از شما چيزى بخواهم ، مباد كه امكان فراهم آوردن آن را در آن شرايط نداشته باشى .))
٣- اميرمؤمنان در مدينه باغى را كه به دست تواناى خويش سرسبز و پرطراوت پديد آورده بود، به دوازده هزار درهم فروخت و تمامى پول آن را ميان محرومان انفاق كرد و با سرفرازى به خانه بازگشت .
دخت گرانمايه پيامبر از پول آن پرسيد كه امير والايى ها فرمود در راه خدا انفاق نموده است .
آن بانوى گرانمايه ، نه به طور جدى بلكه دوستانه و شايد به شوخى پرسيد:((پس سهم ما كجاست ؟))همين و ديگر هيچ .اما پس از لحظاتى فرمود:
فانى استغفر الله ولا اعود ابدا(٥٧٠)
((من به خاطر اين سخن از بارگاه خدا آمرزش مى خواهم و ديگر حتى چنين سخنى نيز در برابر همتاى گرانمايه ام و كارهاى خداپسندانه او بر زبان نخواهم آورد.))
٤- هنگامى كه آن بانوى دورانديش ، مبارزه منفى خود را با سردمداران آن تحول شوم پى گرفت و همگان دريافتند كه دخت پيامبر از روند اوضاع سخت ناخشنود است ، سران((سقيفه))تصميم گرفتند به ديدار آن حضرت بشتابند و چنين وانمود كنند كه اشتباهات را جبران كرده اند؛ اما آن آزاد زن با درايتى وصف ناپذير آنان را نپذيرفت و نقشه آنان را نقش بر آب كرد.ناگزير نزد اميرمؤمنان رفتند و او را سفير خويش ساختند تا اجازه ديدار گيرد.
هنگامى كه امير فضيلتها جريان را طرح كرد، آن حضرت با آن موضع روشن و خردمندانه اش با دنيايى ادب فرمود:
البيت بيتك و الحرة زوجتك افعل ما تشاء(٥٧١)
((سالار من ! خانه ، خانه توست و من همسر تو؛ هر آنچه به مصلحت مى نگرى انجام ده .))
٥- در يورش واپسگرايان به خانه اميرمؤمنان و دستگير ساختن آن حضرت و اجبار او به بيعت با سردمدار((سقيفه))دخت انديشمند و فداكار پيامبر، پنج مرحله با شهامت از موضع بر حق امير والايى ها دفاع كرد و سرانجام در برابر دستور او به سكوت و بازگشت به خانه ، با نهايت ادب سر فرود آورد؛ بدين صورت :
الف : نخست در برابر مهاجمان ، با شهامت ايستاد و فرمود:
ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون ؟ واى شى ء تريدون ؟
((هان اى گمراهان و دروغگويان و گماشتگان ستم و استبداد! چه مى گوييد؟ و چه مى خواهيد؟))
ب : در مرحله دوم با سركرده نيروى ارتجاع و انحصار و سركوب رو به رو شد و با شهامت فرمود:
يا عمر! اما تتقى الله ؟ تدخل على بيتى ؟
((هان اى عمر! آيا از خدا پروا نمى كنى كه اين گونه زورمدارانه و ظالمانه مى خواهى بر خانه من وارد شوى ؟))
ج : در سومين مرحله ، پس از دستگيرى اميرمؤمنان ، با اين كه خود سخت صدمه خورده بود، به يارى حق شتافت و گفت :
والله لاادعكم تجرون ابن عمى ظلما...
((به خداى سوگند! نمى گذارم فرزند رشيد عمويم را اين گونه ظالمانه به سوى مسجد بكشانيد.))
د: در چهارمين مرحله از دفاع خويش ، با ابوبكر سردمدار كودتا به گفتگو پرداخت و پس از روشنگرى بسيار و آن گاه حق ناپذيرى او، وى را به نفرين تهديد كرد.
ه : و آن گاه رو به مرقد مطهر پيامبر آورد تا آنان را نفرين كند.اما هنگامى كه اميرمؤمنان از او خواست تا بازگردد و شكيبايى پيشه سازد، با دنيايى ادب و بزرگوارى گفت :
اذا ارجع واصبر واسمع له واطيع (٥٧٢)
((اينك كه همتاى زندگى ام على (عليه السلام) فرمان مى دهد، به خانه بر مى گردم و شكيبايى پيشه مى سازم و سخن او را با جان و دل مى شنوم و فرمانش را به جان مى خرم .))
ادب با فرزندان در ادب انسانى اش در برابر فرزندان گرانمايه اش همين بس كه در سخت ترين شرايط و در بستر شهادت ، نثار درود و سلام بر آنان را فراموش ‍ نمى كند و ضمن سپاس به بارگاه خدا و تواضع در برابر پيامبر و اميرمؤمنان و توصيه هاى مهم و تكان دهنده خويش مى نويسد:
واقرء على ولدى السلام الى يوم القيامة (٥٧٣)
((هان اى امير رادى ها! تو را به خداى مى سپارم ! سلام گرم مرا به فرزندانم تا روز رستاخيز برسان !))
او افتخار مادران گيتى است .افتخار مادران خودساخته و شايسته كردار و ادب آموزى كه با ايمان و اخلاص و عملكرد شايسته ، به فرزند خويش ‍ درس ادب و انسان دوستى مى دهند.
او در نقش مادرى اش نيز سراپا ادب بود.هرگز به فرزندانش پرخاش نكرد و و واژه اى فراتر از گل و برگ نثار آن گلواژه هاى آفرينش ننمود و عالى ترين و شايسته ترين درس هاى آزادمنشانه و خداپسندانه و انسانى را با بيانى گرم و سرشار از مهر و صفا به آنان داد و برترين دختران و والاترين پسران تاريخ بشر را به جامعه انسانى هديه كرد.
و راستى كه او پرمهرترين و آگاه ترين و مسئول ترين و موفق ترين و افتخارآميزترين مادر گيتى بود.
در برابر شاگردان و زيردستان او در برابر شاگردان و زيردستان خويش نيز تبلور ادب و كرامت بود.
در اين مورد آورده اند كه بانوى بانوان ، فرزند گرانمايه اش حسين را بر روى يك دست در آغوش مى فشرد و شير مى داد و در همان حال با دست ديگرش آسيا مى كرد و كارهاى منزل را رديف مى كرد و آثار اين كار بر دست هايش پيدا بود.
يكى از خوبان پرسيد كه چرا با وجود خدمتگزارى چون((فضه))او اين قدر به خود زحمت مى دهد؟ او در پاسخ با يك دنيا مهر و ادب فرمود:
اوصانى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ان تكون الخدمة لها يوما، فكان امس يوم خدمتها.(٥٧٤)
((پيامبر به من توصيه فرموده است كه يك روز انجام اين امور با او باشد و يك روز با من ؛ و ديروز نوبت او بوده است .))
در برابر بيگانه و دشمن ريحانه پيامبر با الهام از قرآن (٥٧٥) در برابر خيانت سران و سردمداران انحصارطلب و بيدادپيشه روزگار خويش نداى عدالت خواهى سرداد، بر چهره ستم نهيب زد، از تهاجم به مقررات خدا و پايمال شدن دين فريادى رسا برآورد؛ بدان اميد كه همه را از خواب بيدار سازد.
او در برابر ارتجاع نوظهور خروشيد و موج آفريد و جوشيد.
در برابر به انحراف كشيدن روند جامعه و تاريخ و امت پدرش با منطق و استدلال و دليل و برهان ، اعتراض كرد و روشنگرى فرمود و جامع ترين و جالب ترين و شگفت انگيزترين خطابه ها را در برابر سران كودتا و مردم مرعوب ايراد كرد، اما در همه اينها، ادب و اخلاق ظريف و انسانى ريحانه پيامبر جلوه گر بود و هرگز از مرز مقررات فراتر نرفت و اهانت نكرد و دشنام نداد و تهمت نبست و تكفير و تفسيق ننمود و به آنها مارك نزد؛ چرا كه زبان و بيان او نيز بسان عملكردش ، معصوم است و گفتار او براى همگان سند.هم گفتار او سند است و هم رفتارش ، هم مهرش و هم قهرش ، هم دعايش و هم نفرينش ، هم خشنودى اش و هم ناخشنودى اش .
افزون بر اين ، فاطمه تك تك ده ميليون ميليارد سلول دنياى وجود خويش ‍ را با زندگى و روح و روان و هستى اش ، همه را امانت خدا و ملك او مى داند و به راستى بر آن است كه در امانت خدا و ملك او هرگز نمى توان و نبايد به ناحق و ناروا تصرف كرد.
ابوبكر در اعتراف به اين ادب آسمانى و شكوه انسانى ريحانه پيامبر است كه در واكنش خويش در برابر باران زندگى ساز سخنان روشنگرانه و شجاعانه و ادب آموزى اش در مسجد پيامبر گفت :
وانت يا خيرة النساء و ابنة خير الانبياء صادقة فى قولك ...
((و تو به ويژه ، اى برگزيده و بهترين بانوان عصرها و نسل ها و اى دخت فرزانه برترين پيام آوران ! بى هيچ ترديدى در گفتارت راستگو هستى و در نبوغ و انديشه و خرد و ادب بسيارت بر همگان پيشگام و پيشتازى))
و نيز گفت :
و انت سيدة امة ابيك ...
((و تو سالار امت پدرت هستى و درخت باور و تناور و پاك و پاكيزه براى فرزندانت .))
بخش ١٣: در جامعه كوچك خانه و خانواده ريحانه ارجمند پيامبر در زندگى مشترك و پيمان جاودانه اش با امير والايى ها نيز بسان زندگى افتخارآفرين فردى اش ، داراى سبك و سيره اى خداپسندانه ، انسانى ، دلپذير، دوست داشتنى و نمونه بود و در راه هدفهاى والا و آرمان هاى بلند خويش در اين بعد از زندگى الهام بخشش نيز به گونه اى اساسى و اصولى و خردمندانه و شايسته و بايسته و سرشار از آگاهى و عشق راستين گام مى سپرد.
براى نمونه :
١- شناخت و درك عميق با نگرش به زندگى مشترك اميره والايى ها با همتاى گرانقدرش ، پيش از هرچيز به شناخت عميق و درك درست و سرشار از حقيقت او از شخصيت اميرمؤمنان و گراميداشت آن منش و شخصيت و همكارى و هميارى و همراهى براى تجلى بيشتر آن بر مى خوريم و در كنار آن به شناخت عميق و درك ژرف آن حضرت از تشكيل خانواده و پيمان زندگى مشترك و انگيزه و هدفهاى انسانى و مقدس آن و نقش حساس و سرنوشت ساز زن و مرد و حقوق متقابل آنان .
الف : درك عميق شخصيت امير والايى ها آن انسان والا، فراتر از واژه ها و قالب ها و ظواهر، به راستى همتاى زندگى اش((على))را بهترين و داناترين و برترين امت مى شناخت .و به راستى بر اين باور بود كه با پيشگام ترين انسان در راه حق و عدالت و پردانش ترين و پرشكوه ترين جوان عصرها و نسلها پيمان زندگى مشترك بسته است .
انى زوجتك اقدم امتى سلما و اكثرهم علما واعظمهم حلما.(٥٧٦)
و در اوج يقين بود كه با محبوب ترين خلق خدا، برگزيده بارگاه حق ، برترين جوانمرد تاريخ ، بهترين انسهانها، والاترين جوانان ، و شبيه ترين مرد روزگاران به پدرش پيامبر، در شهامت ، جوانمردى ، ايمان ، اخلاق ، معنويت و آزادگى و ديگر ارزش هاى انسانى دست صفا داده است .
اين شناخت عميق و درك ژرف شخصيت على و والايى هاى او بود كه خمير مايه نيكبختى و اساس سعادت زندگى مشترك او و بنياد فداكارى ، ايثار، پارسايى ، قناعت ، همدلى ، همراهى ، هماهنگى ، تواضع ، و عشق پاك و ماندگار او را با همپرواز زندگى اش مى ساخت .
ب : حقيقت زندگى مشترك و هدف هاى آن او ازدواج و تشكيل جامعه كوچك خانه و خانواده را از نيازهاى طبيعى و انسانى انسانها مى نگريست و از آرزوهاى بزرگ نسل جوان ؛ و بر اين انديشه رهنمون بود كه جوانان با امضاى پيمان زندگى مشترك در پرتو درايت و خردمندى و خردورزى و بر اساس مقررات و اخلاق انسانى ، هم مى توانند به آزادى و استقلال بيشترى پر كشند و همه به يار وفادار و پرمهر و صفايى در پيمايش راه زندگى برسند و هم معاون و مشاور و همدل و همداستان و ياورى براى هدفهاى والا بيابند.
نعم العون على طاعة الله ...(٥٧٧)
هم از تنهايى و سرگردانى و خطرات آن نجات مى يابند و پناهگاه و آشيانه و مدافعى دلسوز مى يابند و هم بخشى از نيازهاى طبيعى و روحى و روانى و عاطفى خويش را در كنار همتا و همپرواز زندگى خويش تاءمين و كاخ سعادت را پى مى نهند و به آرامش لازم پر مى كشند.ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ...(٥٧٨)
و نيز در پرتو ازدواج و زندگى مشترك ، نسل و تبار آنان امتداد مى يابد و فرزندان شايسته اى مى پرورند.
ج : شناخت عميق نقش حساس زن در زندگى آن بانوى والايى ها نه تنها در سبك و سيره اش به نقش حساس و سرنوشت ساز زن به عنوان ناخداى كشتى نظام خانواده ، سخت آگاه و دانا بود كه در اين قلمرو حساس نيز آموزگار و نمونه بى نظير براى زن ترقى خواه و مادر آگاه و شايسته جامعه بود.
آن حضرت بر اين انديشه رهنمون بود كه زن شايسته و لايق بودن در زندگى مشترك ، كار ساده و آسانى نيست ، بلكه كارى بزرگ ، حساس ، حياتى ، سرنوشت ساز و به راستى يك هنر واقعى است ، درست همان گونه كه مرد لايق و شايسته بودن .
اين كار بزرگ و اين موقعيت والا افزون بر عشق و ايمان و آراستگى به ارزش هاى انسانى و اخلاقى و پيراستگى از ضد ارزش ها، كارشناسى و تخصص مى طلبد،
كارآيى و هنر مى خواهد، شناخت و آگاهى و درايت و هوشمندى لازم دارد،
امانت و پروا، صداقت و راستى ، صفا و وفا، اخلاق شايسته و حق شناسى و قدرشناسى ، گذشت و توسعه شخصيت ، بردبارى و شكيبايى ، قناعت و خوشزبانى ، خوشفكرى و ادب انسانى ، حيا و وقار و رازدارى ، نظم و مديريت ، پشتكار و حوصله ، سختكوشى و همت ، ايثار و فداكارى ، كم توقعى و
سيستم قناعت ، مدارا و مردم دارى ، شناخت حقوق و مرزهاى خويشتن و شريك زندگى خويش ، شناخت طرز تفكر و سبك و سيره و فرهنگ و ارزش ها و هدفها و آرزوها و آرمان ها و انتظارات او را از زندگى ، شناخت سعادت و نيكبختى و موانع و مشكلات آن ، شناخت راهكارهاى زندگى لبريز از عشق و مهر و شناخت علل نابسامانى ها و كشمكش ها ناسازگارى ها و چگونگى جلوگيرى از بروز آن ها در زندگى مشترك را مى طلبد و درست به همين دليل است كه در نگرش انسانى اسلام از كار و نقش زن در همسردارى شايسته و عادلانه و انسانى ، به جهاد در راه حق و عدالت ، يعنى در رديف بزرگترين كار اجتماعى و سياسى ممكن تعبير شده است .جهاد المراءة حسن التبعل (٥٧٩)
٢- رعايت حقوق و حرمت همتاى زندگى سبك و سيره ريحانه پيامبر در زندگى مشترك ، رعايت دقيق و ظريف حقوق و حرمت همتاى زندگى اش بود.
او الهام بخش و آموزگار اين اصل اساسى بود كه حقوق و وظايف در همه جا به ويژه در زندگى خانوادگى و اجتماعى و سياسى دوشادوش يكديگر و در كنار هم قرار دارند؛ از اين رو كسى كه انتظار دارد حقوق و آزادى و امنيت و حرمت او از سوى ديگران رعايت گردد و شخصيت و كرامت او گرامى داشته شود، خود بايد حقوق و آزادى و امنيت و حرمت ديگران را پاس ‍ دارد.
زن با شوهرى كه حقوق و حرمت همتاى زندگى خويش را گرامى ندارد و يا حكومت و نظام و پيشوايى كه عدالت و آزادى ، رفاه و آسايش و امنيت و مشاركت در امور و حق حاكميت بر سرنوشت و آزادى بيان و قلم و انتقاد و چون و چرا را براى مردم تضمين نكند و به راستى در اين جهت گام برندارد، چگونه مى تواند انتظار همكارى و هميارى و هماهنگى و قانونگرايى و حق شناسى داشته باشد؟
اميرمؤمنان در مورد حقوق متقابل دولت و ملت مى فرمايد:
ان لى عليكم حقا ولكم على حق ...(٥٨٠)
هان اى مردم ! من بر گردن شما حقوقى دارم و شما نيز در برابر آن بر عهده من حقوقى داريد؛ چرا كه حقوق ، همه جا متقابل است و نه يكطرفه و يك سويه .
و مى فرمايد:
اما بعد فقد جعل الله لى عليكم حقا بولاية امركم ولكم على من الحق مثل الذى لى عليكم ...(٥٨١)
هان اى بندگان خدا! پروردگارتان براى من به خاطر به كف گرفتن زمام امور جامعه شما حقوقى قرار داده است و براى شما نيز بر عهده من همان گونه حقوقى برابر مقرر داشته است .
گواهى اميرمؤمنان همان گونه كه اشاره رفت ، ريحانه سرفراز پيامبر، آموزگار رعايت حقوق و حرمت انسان ها در ابعاد گوناگون زندگى ، از آن جمله در كانون خانه و نظام خانواده بود.
اميرمؤمنان در گواهى بر اين حقيقت و در ترسيم اين پاسدارى از حقوق و حرمت متقابل مى فرمايد:
فوالله ما اغضبتها ولا اغضبتنى و لا عصت لى امرا...(٥٨٢)
به خداى سوگند نه من در زندگى مشترك هرگز او را ناراحت ساختم و نه او مرا؛ و هرگز در كارى با من از در مخالفت وارد نشد.
٣- شور و عشق پاك و جاودانه طبيعى است كه از چنين شناخت و شعور و دريافتى از همتاى والاى زندگى مشترك ، چيزى جز شور و عشق پاك ، آسمانى ، ماندگار و وصف ناپذير بر نمى خيزد.
اگر كسى بتواند پرتوى از عظمت على و فاطمه را در نظرگاه يكديگر درك كند، آن گاه به راز عشق آسمانى و مقدس و وصف ناپذير آن دو انسانى والا و بى مثال در زندگى مشترك شان پى خواهد برد.
آن گاه در مى يابد كه چرا امير والايى ها با آن شكوه و عظمت ، آن هم در آن روزگار تيره و تار زندگى زن كه برايش حقوق و حرمت و كرامت و بهايى نبود، يار سرفراز زندگى خويش را سالار و سرور خويش مى خواند.يا سيدتى ما يبكيك ؟
و چگونه اندوه زدگى و ناراحتى او برايش رنج آور و دردناك و طاقت فرساست ؟
چگونه او را مايه شادى و شادمانى قلب ، روشنى بخش زندگى و خورشيد گرمابخش و صفابخش هماره دل خويش عنوان مى دهد و باصفا و صراحت مى فرمايد: او به گونه اى بود كه هرگاه به جمال نورافشان و سيره و سبك درخشانش نگاه مى كردم ، غم و اندوه از گستره دلم زدوده مى شد.
ولقد كنت انظر اليها فتنكشف عنى الهموم و الاحزان .
چگونه در برابر گفتار و عملكرد بى نظير و شكوهبار و پرمعنويت آن يار آزاده ، امواج شور و عشق خويش را نثار مى كند و با قدردانى و حق شناسى ويژه اش ، با همه وجود مى فرمايد: جان على به قربانت فاطمه جان !
و يا مى فرمايد: پدر و مادرم فدايت باد!
و چگونه آن بلنداى قله شكيب و پايدارى به هنگامه احساس جدايى يار شكوهبار، عنان قرار از كف مى دهد و جدايى همپرواز سرفراز و بى مثال زندگى اش را سخت سهمگين و گران وصف مى كند و به خدا پناه مى برد.
قد عز على مفارقتك ...
و چگونه آن قهرمان همه ميدانها و شهسوار تيزتك همه عرصه هاى والايى و رادى و پايمردى ، به شنيدن خبر شهادت يار بى نظير زندگى اش ، چنان توان ايستادن از كف مى دهد كه نقش بر زمين مى گردد و زمزمه مى كند كه : پس از اين سوگ بزرگ و فاجعه جبران ناپذير، اين دل بى قرار را به وجود چه كسى آرامش بخشم اى دخت سرفراز محمد!فوقع على (عليه السلام) على وجهه يقول : بمن العزاء يا بنت محمد!
و چنان مى شود كه به حالت غش مى افتد.
فغشى عليه حتى رش الماء ثم افاق .
و بى تاب مى گردد و آن گاه با پاشيدن آب سرد بر چهره اش ، ديده مى گشايد.
و چگونه در سوگ آن يار پرمهر و آزاده مى سوزد و مى گذارد كه :
هان اى پيامبر خدا! از اين پس اين آسمان نيلگون و اين زمين گسترده در برابر ديدگانم چقدر زشت و تيره و تار جلوه مى كند!
ديگر اندوهم پايان ناپذير و هماره است و شب هايم در بى خوابى و بى قرارى ؛ و هرگز درد و اندوه جانكاه فراق فاطمه از گستره قلبم بيرون نخواهد رفت .
راستى كه از جدايى يار هماره و ميهمان جاويد قلبم ، اندوهى جانكاه دارم كه دل را خون مى كند.
و غمى گران در آسمان زندگى ام سايه افكنده است كه هر لحظه در جوشش ‍ و هيجان است .اما حزنى فسرمد و ليلى فمسهد...
و نيز در مى يابد كه راز آن همه مهر و صفا و عشق و شور عميق و پاك و آسمانى فاطمه به امير والايى ها از كجا سرچشمه مى گيرد.
در مى يابد كه چرا او در پاسخ پرسش پدر كه از شخصيت والاى على مى پرسد، او را بهترين همتا عنوان مى دهد.كيف راءيت زوجك ؟ قالت : يا ابة خير زوج .
و چرا در سخت ترين فراز و نشيب زندگى و بحرانى ترين شرايط، دنيايى از عشق و وفا، و مهر و صفا، و يگانگى و گسست ناپذيرى پيوندش را با او اعلان مى كند و مى فرمايد:
روحى لروحك الفداء...
على جان ! جان فاطمه فداى جانت ! و روحم بلاگردان روح پاك و باعظمتت و همه وجودم سپر وجود گرانمايه ات باد!
هان اى يار پراقتدار! اى اباالحسن ! پيوند من با تو پيوندى آسمانى ، آگاهانه و عاشقانه و خالصانه است ؛ پيوند دو آرمان والا و دو هدف بلند و خدايى و گسست ناپذير است ؛ از اين رو اگر تو در شادى و شادمانى و نيكى و رفاه و آسايش باشى ، فاطمه با تو خواهد بود و اگر هم در كام سختى ها و رنجها گرفتار گردى ، باز هم يار وفادار زندگى ات خواهم بود.
و چرا در آخرين لحظات غمبار زندگى و در آستانه فراق و جدايى از يار و ديار، هنگامى كه دست در دست اميرمؤمنان دارد و گريه مى كند، آن حضرت از او دليل گريه اش را مى پرسد كه مى فرمايد:
ابكى لما تلقى بعدى ...
((على جان ! گريه ام به خاطر گرفتارى ها و رنج هايى است كه پس از من بر تو خواهد رسيد.))
و چگونه به هنگام احساس خطر در مورد جان گرامى على از سوى نظام سقيفه ، بسان شيرى مى خروشد كه : هان اى سلمان ! اين دژخيمان ، قصد جان على را كرده اند و اين براى من غيرقابل تحمل است !
و دليرانه در برابر برق سرنيزه هاى استبداد مى خروشد كه :
...فوالله لا اخلى عن باب المسجد حتى ارى ابن عمى سالما بعينى ...
واى بر اين بيدادپيشگان و پايمال كنندگان حقوق و آزادى و امنيت انسان ها! اينان در اين انديشه شيطانى هستند كه براى تحكيم پايه هاى پوشالى قدرت استبدادى و ضدمردمى خويش ، پيشواى عدالت و آزادى و امام راستين امت را بكشند و حسن و حسين را از نعمت وجود پدر محروم سازند!
به خداى سوگند كه من پا از درب مسجد بيرون نخواهم گذاشت تا اينكه امير والايى ها را با چشم خود از بند استبداد رها و آزاد و به سلامت بنگرم !
٤- فروتنى و مديريت پذيرى سبك و سيره ريحانه پيامبر در زندگى ، هماهنگى و همدلى و همراهى با همتاى گرانقدر خويش ، فروتنى و تواضع و ادب انسانى در برابر آن حضرت و حرف شنوى و مديريت پذيرى و شايسته سالارى بود؛ چرا كه بر اين باور بود كه زنان خردمند و شايسته كردار، راه هماهنگى و فروتنى و مديريت پذيرى از همتا و همسر شايسته و حق شناس خويش را بر مى گزينند و يار و غمخوار و همراه و همدل او مى گردند و بسان پروانه برگرد شمع وجود آزادمرد زندگى خويش در راه حق و عدالت و آزادگى مى چرخند، درست همان گونه كه مردان راستين در زندگى بسان شمعى مى سوزند تا روشنى بخش زندگى در نظام خانواده و هدف ها و آرمان هاى والاى انسانى و باورهاى مقدس و عادلانه خويش و همتا و شريك و همپرواز زندگى خويش گردند.
آن حضرت با اينكه از سويى در ابعاد گوناگون زندگى فردى ، خانوادگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، فرهنگى ، هنرى ، اخلاقى ، سياسى ، حقوقى ، پيشوا و پيشتاز و ممتاز و همسنگ اميرمؤمنان بود، و از دگر سو از موقعيت والاى معنوى و جايگاه رفيع اجتماعى و پايگاه پرفراز خانوادگى بهره اى بى نظير داشت ، با اين وصف ، نه تنها در قلمرو زندگى ، بويژه نظام خانه و خانواده ، خويشتن را با همتاى خويش هماهنگ و همراه مى خواست ، بلكه در شرايط حساس و سرنوشت ساز، از ديدگاه و موضع خويش به احترام آن حضرت مى گذشت و در برابر او فروتنى پيشه مى ساخت و با عنايت به شرايط و وضعيت خاص آزادمرد روزگارش ، حرف او را مى شنيد و به ديدگاه او بها مى داد و نظر او را بر خويش مقدم مى داشت .
براى نمونه :
١- دو مرد زورمند نظام سقيفه پس از انحصار قدرت و امكانات و سركوب و ايجاد اختناق ، براى رفع و رجوع عملكرد خويش ، با نقشه اى به ديدار ريحانه پيامبر شتافتند، اما آن خداوندگار درايت و ژرفنگرى ، آنان را نپذيرفت و از در خانه باز گردانيد و اعلان فرمود كه با شيوه استبدادى آنان سخت مخالف است و از حق كشى و زورمدارى آنان به خدا شكايت خواهد برد؛ مگر اينكه راه خويش را تغيير دهند و حقوق و آزادى و امنيت مردم را به رسميت شناسند و حق را به حق دار بسپارند.
آنان شكست خورده بازگشتند و به اميرمؤمنان پناه بردند و از او تقاضاى ديدار با ريحانه پيامبر را نمودند و به همراه او به در خانه آمدند.
فاطمه (س) با اينكه سياست خردمندانه و موضع شهامتمندانه اش را اعلان فرموده بود، با تعمق در شرايط و موقعيت همتاى گرانقدر خويش ، با كمال فروتنى در برابر طرح موضوع از سوى اميرمؤمنان فرمود:((على جان ! خانه خانه توست و آزاد زن خانه ات ، همسر و همتاى تو؛ پس هر آنچه به مصلحت مى دانى انجام ده .))
البيت بيتك و الحرة زوجتك ...
٢- به هنگامه يورش دژخيمان استبداد به كانون وحى و رسالت و جلب اميرمؤمنان به مسجد براى بيعت اجبارى ، ريحانه قهرمان پيامبر دليرانه از حق و عدالت دفاع كرد و هرگز از دبدبه و مانور استبداد نهراسيد و به خانه بازنگشت ؛ اما هنگامى كه پيام اميرمؤمنان به وسيله سلمان رسيد كه به خانه برگردد، فرمود:اذا ارجع و اصبر و اسمع واطيع .
٣- خود آن حضرت به اميرمؤمنان مى فرمايد:
يابن عم ، ما عهدتنى كاذبة و لا خائنة ولا خالفتك منذ عاشرتنى .
((على جان ! به يقين مرا در زندگى هماره راستگو و درست كردار و امانت پيشه يافتى و هرگز تو را مخالفت و نافرمانى نكردم ؛ آيا سبك و سيره ام جز اين بوده است ؟!
و همتاى گرانقدرش اين سبك و سيره را گواهى مى كند و مى فرمايد: فاطمه جان ! تو داناتر، پرواپيشه تر، گرامى تر و خداترس تر از آن هستى كه من تو را جز آنچه گفتى بنگرم .
٤- اميرمؤمنان در اين مورد از جمله مى فرمود:
فوالله ما اغضبتها...ولا اغضبتنى ولا عصت لى امرا...
((به خداى سوگند كه در زندگى مشترك من و ريحانه پيامبر، عشق و صفايى حاكم بود كه نه هرگز من او را به خشم آوردم و يا به كارى كه نمى پسنديد، وادار كردم و نه او مرا هيچ گاه خشمگين ساخت و يا نافرمانى كرد؛ نه ، هرگز! او به گونه اى بود كه با نظاره بر او، غم و اندوه از گستره دلم زدوده مى شد و نسيم آرامش وزيدن مى گرفت .
٥- راستى و درستى ريحانه ارجمند پيامبر تجسم راستى و سمبل درستى بود؛ به گونه اى كه اگر خدا مى خواست راستى و درستى در گفتار، انديشه ، عقيده ، خلق و خو، رفتار و كردار را در سيماى انسانى پديد آورد، آن را در سيماى نورافشان فاطمه پديد مى آورد.
آن حضرت به راستى در گفتار و درستى در عمل و صداقت و صراحت و صفا شهره آفاق بود؛ دوست و دشمن به اين حقيقت گواهى مى كرد(٥٨٣) و برترين و والاترين گواه در اين مورد، همتاى پرافتخارش على بود كه راستى و درستى و شفافيت و اخلاص يار باوفاى خويش را گواهى مى كرد و سبك و سيره او را در زندگى مشترك سرشار از راستى و درستى مى شمرد.
آن حضرت در آخرين روزهاى زندگى ، دست على را گرفت و چنين گفت :
يابن عم ، ما عهدتنى كاذبة و لا خائنة ...
((على جان ! بى ترديد مرا در زندگى مشترك ، راستگو و درست كردار و امانت پيشه يافته اى ، آيا نه اين گونه است ؟))و آن حضرت گواهى مى كرد كه همين گونه است .
٦- تجسم وفا و وفادارى در زندگى ريحانه پيامبر اصل و وفادارى از موقعيت والايى بهره ور بود و آن حضرت هماره در زندگى فردى ، خانوادگى ، اجتماعى و سياسى ، همگان را به اين اصل انسان ساز و حياتى دعوت مى كرد و خود به راستى سمبل وفاى به عهد خويش با خدا، با خويشتن و با بندگان خدا بود و آن را مايه جلب عنايت و مهر و آمرزش خدا مى نگريست .و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة ...
او با الهام از قرآن و پيامبر، وفا و وفادارى به عهدها و پيمان ها را در كران تا كران زندگى ، حياتى مى شناخت و بر اين باور بود كه از همه آن ها پرسش ‍ خواهد شد.
و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسؤ ولا(٥٨٤)
و آن را از نشانه هاى توحيدگرايى و يكتاپرستى مى دانست .
و الذين هم لاءماناتهم و عهدهم راعون .(٥٨٥)
و بر اين باور بود كه انسان بى وفا و عهد شكن و فاقد وفا و وفادارى ، دين و ايمان درستى نيز نخواهد داشت .لا دين لمن لا عهد له .(٥٨٦)
و بر اين انديشه بود كه هر كس به خدا و روز پاداش و كيفر ايمان داشته باشد، بايد در زندگى وفادار باشد.
من كان يؤ من بالله واليوم الاخر فليف اذا وعد.(٥٨٧)
و نزديك ترين ها را به پيامبر در خلق و خو و در روز رستاخيز، وفادارترين ها، راستگوترين ها و امانت پيشه ترين ها مى دانست .
اقربكم منى غدا فى الموقف ...واوفاكم بالعهد.(٥٨٨)
به همين جهت آن بانوى سرفراز در همه ابعاد زندگى الهام بخش خويش به ويژه در زندگى مشترك و در رابطه با حقوق ديگران سبك و سيره اش وفا و وفادارى و صفا بود؛ چرا كه آن آموزگار شايسته كردار، رهروان راه خويش را بر اين انديشه رهنمون بود كه وقتى ميان دو جوان پيمان زندگى مشترك بسته مى شود، زندگى انفرادى آنان به يك زندگى اجتماعى تبديل مى گردد و امضاى اين پيمان مقدس و انسانى بدان مفهوم است كه آن دو انسان ، با هم پيمان مى بندند كه تا پايان زندگى يار و ياور وفادار و فداكار يكديگر و رفيق راه هم باشند.
پيمان مى بندند كه در اداره زندگى هماهنگ و همدل و همداستان باشند.
پيمان مى بندند كه در راه رفاه و آسايش و آرامش خاطر يكديگر بكوشند.
پيمان مى بندند كه يار و غمخوار راستين و آگاه و دلسوز هم باشند.
پيمان مى بندند كه حقوق و امنيت و آزادى و حرمت و شكوه و عظمت يكديگر را پاس دارند.
پيمان مى بندند كه در گراميداشت معنوى و اخلاقى و انسانى و اجتماعى از هيچ فداكارى كوتاهى نكنند.
پيمان مى بندند تا در جوانى و پيرى ، سلامت و بيمارى ، غم و شادى ، توانمندى و ناتوانى ، خوشى و ناخوشى ، بى نيازى و نياز، آسايش و آرامش ، شادكامى و ناكامى ، راحتى و گرفتارى ، برخوردارى و محروميت و ديگر فراز و نشيب هاى زندگى ، با هم و به راستى يار وفادار هم باشند.
پيمان مى بندند كه حدود و مرزهاى خدا را در مورد يكديگر رعايت كنند.
پيمان مى بندند كه قانون شناس و قانون گرا و حق طلب باشند.
پيمان مى بندند كه در قلمرو مقررات و اخلاق و ارزش هاى انسانى زندگى كنند.
آيينه يكديگر باشند،
مايه پوشش و آبروى هم باشند،
آنچه را براى خود مى خواهند و مى پسندند و مى جويند، براى شريك و همتاى زندگى خويش نيز بجويند و بخواهند.
پيمان مى بندند كه اين راه دشوار زندگى را بر اساس مهر و عشق ،
راستى و درستى ،
امانت و امانتدارى ،
صداقت و صراحت ،
هماهنگى و همدلى ،
نيكوكارى ، شايسته كردارى ،
آگاهى و هوشيارى ،
نظم و انضباط،
تلاش و سختكوشى ،
دقت و ظرافت ،
خردمندى و خردورزى ،
هوشمندى و درايت ،
ژرف انديشى و آينده نگرى ،
اخلاص و يكدلى ،
صفا و دگردوستى ،
ايمان و عمل شايسته ،
حق جويى و قانونگرايى ،
ايثار و فداكارى ،
زهد و پارسايى ،
گذشت و بخشايندگى ،
حلم و بردبارى ،
شكيبايى و پايدارى ،
پاكى و عفاف ،
وقار و متانت ،
ساده زيستى و قناعت ،
ادب و انسانيت ،
شهامت و كرامت ،
سازش با كمبودها و رعايت حال يكديگر بپيمايند.
و راستى كه ريحانه پيامبر در زندگى مشترك خويش ، سبك و سيره اش اين گونه بود.
اين پرتوى از وفاى اوست كه بحرانى ترين شرايط زندگى خويش با امير والايى ها، ضمن دفاع شهامتمندانه و قهرمانانه از حق و عدالت و فداكارى تا مرز شهادت ، براى رفع خطر دژخيمان استبداد از جان گرامى و نفس نفيس ‍ اميرمؤمنان فرمود:روحى لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء يا اباالحسن ...
٧- امانت و امانتدارى او آموزگار امانت و امانتدارى بود و در سبك و سيره اش اين اصل حياتى جايگاه ويژه اى داشت ؛ چرا كه آن را از نشانه هاى اصل ايمان به خدا مى نگريست و دين باورى و ديندارى بدون امانت و رعايت امانت ها و اداى امانت ها را ديندارى و دين باورى و دين شناسى درست نمى دانست .
آن حضرت در تاءكيد بر اين ويژگى والاى انسانى در سبك و سيره اش ‍ مى فرمايد:
يابن عم ، ما عهدتنى كاذبة و لا خائنة ...
((على جان ! بى گمان در زندگى و سبك و سيره ام با دروغ و پندار خيانت ، سخت بيگانه و هماره راستگو و درست كردار و امانتدار و امانت پيشه يافته اى ؛ آيا چنين بوده است ؟))
و امير والايى ها در پاسخ تو، راستى و امانتدارى او را ستود و او را تجسم پرواپيشگى و ارزش هاى والاى انسانى و توحيدگرايى و تقواپيشگى وصف فرمود.
٨- نمونه نظم و برنامه مترقى ريحانه ارجمند پيامبر سمبل نظم و انضباط و نمونه برنامه و ظرافت و دقت و تدبير بود و در زندگى فردى ، خانوادگى ، اقتصادى و اجتماعى و سياسى و مادى و معنوى ، با اين اصل حياتى و مترقى و اين راز و رمز پيشرفت فرد و جامعه بسيار بها مى داد و بدان سخت توجه داشت و از همه شئون و رفتار و گفتارش ، نظم و حساب جلوه گر بود و انضباط و تدبير نمايان ؛ چرا كه آن حضرت واژه((دين))را با همه مفاهيم گوناگون و معنى مختلف آن در فرهنگ عرب ، روشن ترين مفهومش را((حساب))مى نگريست و بر اين باور بود كه در ديندارى و دين باورى راستين ، پاى بست بودن به حساب و كتاب و قانون و مقررات در گفتار و نوشتار و عملكرد و داشتن نظم و برنامه زندگى ، اصلى حياتى و ضرورى است ؛ درست همان گونه كه پاى بند بودن به عبادت خدا و فرمانبردارى او و اخلاص به بارگاه آن يگانه و بى همتا.
در نگرش ريحانه پيامبر كتاب قطور و پرشكوه هستى ، كتاب نظم و ظرافت و حساب و دقت و اندازه گيرى است و اين اصل اساسى از ناچيزترين ذرات تا عظيم ترين كهكشانها، خود را در چشم انداز پژوهشگران و ترقى خواهان قرار مى دهد و همه علوم و دانش هاى گوناگون بشرى ، چيزى جز كشف همين نظم و نظام شگرف نيست .
در نظرگاه آن حضرت ، قرآن نيز - كه آخرين و كامل ترين و دلنشين ترين پيام خدا به انسان است - كتاب نظم و انضباط و برنامه و حساب و راه و رسم زندگى سامان يافته و موزون و معتدل و آراسته است .
در انديشه آن انسان والا پدرش پيامبر نمونه نظم و انضباط دقيق و عميق و مترقى است و نظم و حساب و برنامه در زندگى فردى ، خانوادگى ، اجتماعى ، سياسى و كران تا كران زندگى اش موج مى زند؛ با اين بينش و نگرش و دريافت ريحانه پيامبر از كتاب آفرينش ، كتاب وجود انسان ، كتاب آسمانى ، نمونه كامل و جامع انسانيت ، پدرش پيامبر، و اصل نظم و انضباط، روشن است كه سبك و سيره او چيزى جز نظم و انضباط و برنامه و دقت و سامان يافتگى و ظرافت و لطافت و زيبايى و برازندگى نخواهد بود و همين اصل حياتى ، يكى از رازهاى سرفرازى و موفقيت و پيروزى و نورافشانى فاطمه در ابعاد زندگى مادى و معنوى اوست .
حقيقت و سرچشمه نظم در بينش مترقى و دقيق آن انسان ژرف نگر، ريشه نظم و انضباط، از همسويى نيروهاى نهفته در دنياى وجود انسانى سرچشمه مى گيرد؛ از اين رو تا آنگاه كه انسانى در درون جان نتواند نظم و حساب و برنامه و هدفى پديد آورد و آن نيروها را در جهت آرمانهاى خويش سازماندهى كند، در زندگى خويش ‍ به نظم و انضباط نخواهد رسيد.
و تا زمانى كه انسان در زندگى خويش به نظم و هماهنگى و تدبير و برنامه ريزى در جهت نظمى انسان گرايانه و خدايى و عادلانه نايل نيايد، هرگز به نظم درست خانوادگى و اقتصادى و اجتماعى و سياسى نخواهد رسيد.
او به راستى اين درس را از پيامبر آموخته بود كه مى فرمود:
على العاقل ما لم يكن مغلوبا على عقله ان يكون له ثلاث ساعة :
ساعة يناجى فيها ربه ، و ساعة يحاسب فيها نفسه ، وساعة يتفكر فيما صنع الله اليه ، و ساعة يخلو فيها بحظ نفسه من الحلال ...(٥٨٩)
بر هر انسان خردمند و خردورزى كه زمام خرد از كف او بيرون نرفته باشد، سزاوار است كه در شبانه روز خويش برنامه اى داشته باشد كه افزون بر كار و تلاش عادى و روزمره و استراحت ، اين بندها را در آن منظور دارد:
ساعتى براى پيوند با خدا،
ساعتى براى محاسبه گفتار و رفتار خويشتن ،
ساعتى براى انديشيدن در نعمت هايى كه خدا به او ارزانى داشته و ظرافت و تدابير و شاهكارهايى كه در مورد او انديشيده است .
و ساعتى نيز براى بهره ورى از لذت هاى روا و تفريح سالم و آسودگى خاطر و آرامش دل .
و خود در زندگى جلوه گاه اين نظم و تدبير مترقى و برنامه انسانى و خداپسندانه بود.
آن حضرت ، هم براى پيوند عاشقانه با خدا و نماز و نيايش و راز و نياز برنامه اى تحسين برانگيز داشت و هم براى تدبير امور خانه و نظام خانواده و هم محور و مدار و همراز و همسنگ و همدم و يار و غمخوار قهرمان و سرفراز همتاى شهسوارش بود و هم آموزگار، پرستار، مربى ، الگو، نمونه و طبيب دلسوز و آگاه و خردورز و خردمند فرزندانش كه جسم و جان ، روح و روان ، عاطفه و هوش ، و دستگاه خرد و انديشه آنان را سرشار و سيراب مى ساخت و نشاط مى بخشيد.
هم براى فراگيرى و نوآورى هاى وحى و رسالت برنامه داشت و هم براى آموزش و سازندگى و برازندگى انسانها و ارشاد و هدايت آنان به سوى كمال .هم براى زندگى فردى خويش مى انديشيد و هم براى جامعه و نسل هاى آينده آن .
براى نمونه :
١- در قلمرو خانه و نظام آن انسان والا را مى نگريم كه با رهنمود و داورى پدر آموزگارش ، پيامبر، كارهاى درون خانه و امور مربوط به نگاهدارى و پرستارى و تربيت فرزندانش را با آغوش باز مى پذيرد و ساماندهى كار آن جامعه كوچك را در امور داخلى به عهده مى گيرد و امور خارج از قلمرو خانه را به همتاى ارجمندش وا مى گذارد و در اين مورد مى فرمايد:
فلا يعلم ما داخلنى من السرور الا الله باكفايى رسول الله تحمل رقاب الرجال .(٥٩٠)
((جز خداى پرمهر كسى نمى داند كه از اين برنامه و تقسيم كار و نظام بخشيدن به امور خانواده ، چقدر شادمان گرديدم ؛ چرا كه پيامبر مرا به تدبير امور درون خانه برگزيد و كارهاى برون را به همتاى گرانقدرم على سپرد و مرا معاف داشت .
٢- و نيز مى نگريم كه انجام بخشى از كارهاى خدماتى و تداركاتى خانه را ميان خود و خدمتكار خانه و شاگرد خويش ، بر اساس نظم و برنامه اى عادلانه و انسانى ، تقسيم مى كند و مى فرمايد:اوصانى رسول الله ان تكون الخدمة لها يوما و لى يوما.
٩- الگوى سختكوشى و سازندگى او قهرمان ميدان عبادت و تقوا، پارسايى و بندگى خدا، نظم و مديريت ، اعتماد به نفس و همكارى و هميارى صميمانه با همتاى خويش اميرمؤمنان در اداره امور و پرورش شايسته ترين گل ها و شكوفه ها بود؛ چرا كه او در بيت رفيع نبوت ديده به جهان گشود و در امان رسالت رشد كرد و در فرودگاه وحى تربيت شد و در دانشگاه انسان ساز امامت به اوج كمال رسيد.
او افزون بر امتيازات علمى و خدمات فرهنگى و فكرى و دينى و عملى خويش كه او را در ميدان هاى گوناگون زندگى به صورت گنجينه ادب و اخلاق و توانايى ها و ارزش هاى والاى انسانى و آموزگار دانش و عفاف درآورده بود، در همان حال به همه آگاهى ها و مهارت ها و دانستنى هاى بايسته و شايسته يك دختر آگاه و مترقى و يك بانوى برازنده و مسئول مجهز بود؛ به همين جهت او را در((احد))مى نگريم كه زخم پدر قهرمان خويش ‍ را پانسمان مى كند و در پيكار سرنوشت ساز خندق جراحات همتاى گرانقدر و شهسوار خويش را شستشو مى دهد و با همه مسئوليت هاى گوناگون و موقعيت رفيع و والاى خويش در ميدان علمى و عملى ، در تدبير امور و شئون خانه و فرزندانش و نيز همكارى با اميرمؤمنان ، بى نظير و بى همانند است ، و در حقيقت اوست كه با ساده زيستى و ساده پوشى بزرگوارانه ، ايثار قهرمانانه ، با در پيش گرفتن سيستم قناعت ، اداره شايسته امور خانه و به دوش كشيدن بار سنگين تربيت و مسئوليت فرزندان و هماهنگى و همدلى با ابرمرد زندگى اش على (عليه السلام)، از سويى به امير فضيلت ها امكان آن تجلى شخصيت و جهاد سترگ و آزادى و عدالت را فراهم مى آورد، و از دگر سو به همه زنان آزاده و مادران شايسته ، راه و رسم زندگى خانوادگى ، تربيت فرزندان و مديريت خانه ، اين ركن اساسى جامعه و تمدن را مى آموزد.
براى نمونه :
١- اميرمؤمنان در مورد تدبير شايسته و بايسته امور خانه به وسيله بانوى بانوان مى فرمايد: آن عزيز عزيزان در پيشگاه خدا و پيامبر در خانه من بود و با آن شكوه و عظمت و ويژگى هاى علمى و اخلاقى و انسانى و رفعت مقام ، به تربيت فرزندان و تدبير شئون خانه اهميتى وصف ناپذير مى داد.او آن قدر از چاه آب كشيد كه اثر آن بر سينه اش آشكار بود و آن قدر با آسيا، دانه آرد كرد كه دست هاى مباركش اثر كار و تلاش را همراه داشت و به اندازه اى خانه را به منظور تاءمين بهداشت خانواده نظافت و گردگيرى نمود و آتش ‍ براى تهيه غذا برافروخت كه لباس هايش گردآلود گشت :انها كانت عندى و كانت من احب اهله اليه ، وانها استقت بالقربة حتى اثر فى صدرها...
٢- پيامبر گرامى او را ديد كه در آن مقام و منزلت علمى و اجتماعى ، خود لباس كار در خانه پوشيده و به تدبير امور و تنظيم شئون خانه و فرزندانش ‍ پرداخته است ؛ با دستى دانه ها را آسيا مى كند و با دست ديگر كودك ارجمند خويش را شير مى دهد و چابك و بانشاط زندگى را اداره مى كند.
پيامبر باران اشك از ديدگان باريد و او را مورد تحسين و تشويق قرار داد و فرمود: دخت سرفرازم ! سختى و تلخى كار جسمى را در دنيا بچش تا شيرينى پاداش سختكوشى را در سراى ديگر دريابى .تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الاخرة ...
و آن بانوى فرزانه سپاس خداى را به جا آورد.
٣- سلمان ، آن مرد وارسته ، وارد خانه اميرمؤمنان شد و خود نگريست كه دخت گرانمايه پيامبر با آن مقام والاى فرهنگى و دينى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى و با آن همه مشكلات روزمره ، خودش مشغول آسيا كردن دانه به منظور فراهم آوردن نان و غذاست .شگفت زده شد؛ چرا كه نظاره مى كرد و مى انديشيد كه چگونه دختران سران و رهبران كشورها غرق در زندگى پرزرق و برق و آكنده از ناز و نعمت و لبريز از رفاه و آسايش و در كمند غفلت و بى خبرى از حقايق جارى و روند امور و شئون و فارغ از درد و رنج و محروميت جامعه خويش هستند و تنها به آسايش و آرامش و رفاه و رسيدن به خواسته ها و هدف هاى خود مى انديشند و در برابر آنان ، انبوه خدمتگزاران ايستاده اند، اما دخت سرفراز پيامبر اين گونه دليرانه و هوشمندانه ، افزون بر نقش دگرگون ساز فكرى و فرهنگى و اجتماعى و دينى در جامعه و دنياى خويش ، امور و شئون خانه و زندگى و فرزندانش را نيز تدبير مى كند.
همين طور غرق در فكر بود كه گويى فاطمه (عليها السلام ) از نهانگاه دل او آگاه است و با اين آيه قرآن پاسخ داد كه :وما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا...(٥٩١)
٤- سيره و روش ريحانه پيامبر در زندگى مشترك با امير والايى ها را مى توان در اين سخن تفكرانگيز و آكنده از عشق و وفايش نگريست .
پاورقي ها ٥٦٥- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٠.
٥٦٦- سوره حجرات ، آيه ١ - ٢.
٥٦٧- سوره نور، آيه ٦٣.
٥٦٨- احقاق الحق ، ج ٥، ص ٢٧٣؛ نهج الحياة ، ص ٢٩.
٥٦٩- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٩٩.
٥٧٠- امالى صدوق ، ص ٢٨٠؛ بحار الانوار، ج ٤١، ص ٤٦.
٥٧١- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢١٤.
٥٧٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٤٧؛ اختصاص ، ص ١٨١؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٣، ص ١١٨.
٥٧٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢١٤.
٥٧٤- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٨.
٥٧٥- سوره نساء، آيه ١٤٨.
٥٧٦- مسند احمد، ج ٥، ص ٢٦.
٥٧٧- بحار، ج ٤٣، ص ١٣٣.
٥٧٨- سوره آل عمران ، آيه ٢١.
٥٧٩- بحار، ج ١٠، ص ٢٥٢.
٥٨٠- نهج البلاغه ، خ ٣٤.
٥٨١- نهج البلاغه ، خ ٢١٦.
٥٨٢- عوالم ، ص ١٧٨.
٥٨٣- ابوبكر در اين مورد مى گفت :وانت يا خيرة النساء! صادقة فى قولك ...و عايشه نيز مى گفت : پس از پيامبر، راستگوتر از فاطمه نديده است .
٥٨٤- سوره اسراء، آيه ٣٤.
٥٨٥- سوره مؤمنون ، آيه ٨.
٥٨٦- بحار، ج ١٦، ص ١٤٤.
٥٨٧- كافى ، ج ٢، ص ٣٦٣.
٥٨٨- تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ٦٠.
٥٨٩- خصائل ، ج ٢، ص ٥٢٥، بحار، ج ٧١، ص ٣٢٣؛ در نهج البلاغه از اميرمؤمنان و در((تحف))، ص ٣٠٥؛ از امام كاظم نيز نظير اين روايت آمده است .
٥٩٠- بحار، ج ٤٣، ص ٤٨.
٥٩١- سوره قصص ، آيه ٦٠.

۱۹
سيما و سيره ريحانه پيامبر
پس از هجوم گماشتگان استبداد به خانه او و به بند كشيدن پيشواى آزادى و آزادگى ، آن حضرت به يارى حق و عدالت شتافت و مرحله به مرحله با خودكامگان در پرتو منطق آتشين و تدبير شگرفش پيش رفت تا آنان را به عقب نشينى واداشت .
آنان از اميرمؤمنان دست برداشتند و او راه خانه را در پيش گرفت .در اين هنگام ريحانه پيامبر به استقبال همتاى زندگى اش شتافت و با دنيايى شور و معنويت و شهامت و ايثار فرياد برآورد كه :
روحى لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء يا اباالحسن ، ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شر كنت معك .(٥٩٢)
على جان ! جان فاطمه به قربانت و روح او سپر بلاهايت .
هان اى اباالحسن ! من هماره با تو خواهم بود و پيمان عشق ميان من و تو گسست ناپذير است .اگر تو در خير و آرامش خاطر و در امنيت و آسايش ‍ باشى ، من با تو خواهم زيست و همكار و همدل و همراه و شريك زندگى تو خواهم بود؛ و اگر در راه حق و عدالت در سختى و فشار گرفتار گردى ، باز هم لحظه اى تو را تنها نخواهم گذاشت .
١٠- سيستم عزت ، قناعت و كم توقعى سبك و سيره ريحانه پيامبر در زندگى ، قدرشناسى و حق شناسى و سپاس ‍ نعمت ها بود؛ به همين دليل هم هرگز نه در فراز و نشيب زندگى و تنگناها و كمبودها و مشكلات اقتصادى لب به گلايه و شكايت از زندگى خويش ‍ مى گشود و نه پرتوقع بود؛ بلكه زندگى خانوادگى را با عزت نفس و سعه صدر و بلندنظرى و ويژگى انسانى و عزت آفرين قناعت آغاز كرد و به همان سبك و سيره وفادار ماند و يار غمخوار همتاى خويش گرديد و به او و ديگر اعضاى خانواده امكان رشد و تكامل و تعالى افزون تر در ابعاد معنوى داد.
آن انسان والا در اين راستا به گونه اى دقيق و ظريف ، هم شرايط اقتصادى و اجتماعى جامعه را مى شناخت و هم امكانات مالى همتاى گرانقدرش را، هم موقعيت ممتاز خود و خاندانش را به عنوان سمبل و نمونه و پيشواى راستين مردم نيك مى نگريست و هم مى دانست كه بايد همرنگ و همدرد توده باشند و در درد و رنج زودگذر آنان ، براى رسيدن به رشد و تعالى و نجات و آزادى شريك گردند.
به همين جهت در زندگى ، سبك و سيره اش عزت نفس و قناعت و كم توقعى و بزرگ منشى بود.
او آينده نگرى مى كرد، عاقبت انديشى مى نمود، در هزينه زندگى صرفه جويى و سيستم قناعت داشت و هرگز همتاى گرانقدرش را به كارى فراتر از امكان مادى و مالى اش وا نمى داشت و براى حفظ كرامت و آزادگى و حريت او، تنگناها و سختى ها را در راه خدا به جان مى خريد و چيزى نمى گفت .
براى نمونه :
١- محدثان آورده اند كه روزى در اوج فشار اقتصادى جامعه نوبنياد اسلامى ، اميرمؤمنان از راه رسيد و غذا خواست ، اما به زودى دريافت كه چيزى در خانه نيست ؛ رو به دخت سرفراز پيامبر كرد كه : فاطمه جان ! چرا در اين مورد چيزى نگفتى تا فراهم آورم ؟
او به همتاى گرانقدرش نزديكتر شد و با دنياى مهر و صفا گفت : على جان ! من از خداى خويش حيا مى كنم كه تو را به كارى كه امكان انجام آن را ندارى ، وادارم .
آن گاه افزود:
كان رسول الله نهانى ان اسئلك شيئا...(٥٩٣)
((پدرم ، پيامبر، به من سفارش فرمود كه در زندگى مشترك ، راه عزت و قناعت پيش گيرم و هشدار داد كه مباد خريد و تهيه چيزى را از شما بخواهم ...))
٢- و نيز آورده اند كه در همان شرايط سخت اجتماعى و اقتصادى روزى پيامبر وارد خانه ريحانه اش گرديد و اثر گرسنگى را در سيماى نورافشان آن حضرت و دو فرزند دلبندش نگريست .رو به فاطمه كرد كه : به فرزندانم غذا بده ، چرا آنان را اين گونه مى نگرم ؟!
آن بانوى والايى هاى به پدر نزديك تر شد و با تبسم و آرامش خاطرى شگفت گفت :
ما فى بيتى شى ء الا بركة رسول الله (٥٩٤)
((پدر جان ! در خانه ما اينك جز بركت پيامبر خدا چيزى ديگر نيست .))
٣- و نيز آورده اند كه در همان روزگار سخت تنگناى اقتصادى جامعه ، روزى مردى وارد مسجد گرديد و از شدت گرسنگى غذا خواست ، اما كسى به تقاضاى او پاسخ مثبت نداد.
اميرمؤمنان او را به خانه خويش دعوت كرد.هنگامى كه با ميهمانش وارد گرديد، گفت : فاطمه جان ! چه غذايى در منزل داريم ؟ما عندك يا بنت رسول الله ؟
ريحانه پيامبر با چهره اى گشاده رو به همتاى خويش كرد كه : على جان ! خداى را سپاس كه اندكى غذا به اندازه خوراك يك كودك موجود است ؛ اينك كه تو ميهمان آورده اى ، خود نمى خوريم و آن را به ميهمان تو مى دهيم .
٤- اميرمؤمنان در اشاره به اين عزت نفس و زندگى قانعانه و بزرگ منشانه فاطمه - كه يكى از رازهاى موفقيت و سرفرازى خود و خاندانش بود - مى فرمايد: من با ريحانه پيامبر در حالى پيمان زندگى مشترك را امضا كردم كه زيرانداز و فرشى هم نداشتم ، اما اينك بخشش و انفاق خاندان من به نيازمندان به اندازه اى است كه اگر ميان بنى هاشم توزيع گردد، همه را بى نياز مى سازد.
بخش ١٤: سبك سياسى و اجتماعى ريحانه پيامبر ريحانه پيامبر و احساس مسئوليت اجتماعى با همه آنچه درباره شخصيت والاى ريحانه پيامبر گفته يا نوشته اند، باز هم تا ترسيم سيما و سيره شكوهبار او، راهى دور و دراز پيش است ؛ چرا كه زواياى شخصيت و گستره انديشه و كرانه هاى وجود او، دريايى پرگهر،
اكسيرى ناشناخته ،
آفتابى بلند،
خورشيدى جهان افروز،
و اقيانوسى مواج و بى كرانه است .
او چهره اى بى نظير،
رمز روزگاران ،
معماى انسانيت ،
و پيشواى خردمندى و آزادگى است كه در تاريك ترين روزهاى حيات بشر - به ويژه زندگى زن - درخشيدن آغاز كرد و پنجره هاى اميد را بر روى انسانها به ويژه نيمى از آنان گشود، نقاب از چهره شرك و بيداد و استبداد و زورمدارى و تبعيض خواهى و برترى طلبى هاى ظالمانه برگرفت ، و از شنيده شدن گامهاى مهيب مذهب سالارى دروغين و مخوف و خشونت بارى كه در حال سر بر آوردن بود،
روشن بينانه و شجاعانه و دلسوزانه هشدار داد،
و انسان ها را از ياءس به نجات ،
از خفت به عزت ،
از اسارت به آزادى ،
از وابستگى به استقلال ،
از ولنگارى و گناه به پاكى و تقوا،
و از بى تفاوتى و بى تعهدى به احساس مسئوليت اجتماعى و انسانى رهنمون گرديد و راهى نو گشود.
او بر اين انديشه رهنمود گرديد كه نه مى توان تنها براى خود زيست و شاهد اجتماعى بود، و نه زيبنده است كه ابزار سلطه و بزك كننده چهره كريه سردمداران ظالم و تبهكار روزگار خويش و پشتيبان حق كشى آنان بود و آن گاه خود را رهبر فكرى زنان جامعه جا زد.
از اين رو، آن انسان فرزانه با الهام از قرآن ، پرچمدار احساس مسئوليت اجتماعى و سياسى و فرهنگى بود و هماره در راه خدمت به نوع ، دعوت به ارزش هاى راستين مى نمود و از ستم و گناه در همه ابعاد، طبيبانه و آموزگارانه هشدار مى داد و بر آن بود كه اين كار، وظيفه انسانى و اسلامى هر انسان مترقى و نوع دوست و آزادمنشى است ؛ از اين رو نه انسانى مى تواند اين مسئوليت را وانهد و فارغ از درد و رنج مردم و روند حكومت و نظام خداپسندانه و مردمى را سزد كه مردم را از اين كار باز دارد و اين حق اساسى آنان را پايمال سازد.
براى نمونه :
١- او از كودكى پرچمدار دعوت به حق و سمبل احساس مسئوليت اجتماعى است .درست از اين زاويه است كه او را از همان بهاران زندگى در سنگر حق و يار و همدل و همفكر مام ارجمندش ، همان بانويى مى نگريم كه در اوج فداكارى و خردمندى ، بر ضد سنت هاى ستم بار جاهليت عصيان مى كند.
٢- پس از آن ، او را با همه احساس انسانى ، همفكر و همرزم و يار پدر تاريخسازش پيامبر مى يابيم ، كه با رحلت ابوطالب و خديجه دو يار دلسوز و دو پناهگاه استوارش را از دست داده است .
اسناد تاريخى از جمله نشانگر آن است كه گروهى از اشرار كه براى از ميدان به در كردن پيامبر از هيچ شرارتى رويگردان نبودند، روزى به هنگام نماز و سجده پيامبر، شكمبه شترى را بر سر آن آموزگار رهايى افكندند.در اين ميان ريحانه اش كه در بهاران پنج سالگى و همراه پدر بود، پيش آمد و در راه دفاع از حق و دلدارى به پيامبر، در حالى كه بر تنهايى حق مى گريست ، با دستان كوچكش چهره نورافشان و سر و لباس پيشواى آزادى و آزادگى را پاك كرد و با شهامت و شجاعت تجاوزكاران را سرزنش نمود و از ستم نهى كرد.
٣- ريحانه پيامير پس از پدر گرانمايه اش نيز به اين مسئوليت تاريخى ، با شهامت و درايتى وصف ناپذير عمل كرد و در اين راه فداكارى وصف ناپذيرى نمود كه خطبه روشنگرانه اش پس از رويداد تاريك انديشانه سقيفه ،
سخنان انسان سازش با زنان مدينه و دعوت آنان به احساس مسئوليت اجتماعى و سياسى و در پيش گرفتن ابتكار و تدبير عادلانه و فراتر از خط بازى ها و دنيادارى ها و مجذوب و مرعوب قدرت شدن ها و بى وفايى ها و كوته بينى هاى مردنمايان ،
سخنان كوتاه و هشداردهنده اش به سران مهاجر و انصار،
بيانات شجاعانه اش در برابر مهاجمان و گماشتگان مسخ شده استبداد،
دفاعش از مظلوميت پيشواى راستين امت تا مرحله نجات او از دست اشرارى كه او را به بند كشيده و به بيعت اجبار مى نمودند،
و نيز به بيت الاحزان ،
شهادت جان سوز،
وصيت تفكرانگيز، و چگونگى مراسم خاكسپارى و قبر گمشده اش ، هر كدام برگ زرين و نمونه اى از اين احساس مسئوليت اجتماعى است كه در اين مورد به پرتوى از سبك و سيره اجتماعى و سياسى آن حضرت مى نگريم .
١- پيشوا و يگانه سياست عادلانه و مردمى از واژه هاى جالب و دلپذير در زندگى انسانها واژه سياست است .
اين واژه مقدس يا نامقدس در كران تا كران زندگى بشر اذهان و افكار بيداردلان و آگاهان را به خود جلب نموده و در مورد آن بسيار سخن رفته است و درست به همين دليل هم نگرشى بر شيوه سياسى و اجتماعى ريحانه پيامبر - كه پيشوا و يگانه سياست خداپسندانه و مردمى بود - براى همگان ديدنى و درس آموز است .
مفهوم سياست واژه سياست از ديدگاه اهل ادب از ماده((ساس ، يسوس و سياسة))برگرفته شده و در فرهنگ واژه شناسان به مفهوم نگرشى واقع گرايانه و شايسته بر امكانات ،
شناخت درست موانع ،
تدبير شايسته امور،
تنظيم بايسته شئون ،
سامان بخشيدن به كارها،
حل مشكلات و نابسامانى مردم ، و رهبرى و ارشاد آگاهانه و هوشمندانه و آزادمنشانه و قانونمدارانه توده هاى انسانى در شاهراه رشد و تكامل همه جانبه و واكنش و موضعگيرى درست ، شجاعانه ، عادلانه ، مترقى ، انسانى ، ابتكارى و سنجيده در برابر جريان ها و رويدادهاى گوناگون درون مرزى و فرامرزى براى اداره شايسته و بايسته يك جامعه است .
در منابع دينى نيز اين واژه در همين قلمرو به كار رفته است ؛ براى نمونه :
در زيارت جامعه ، امامان راستين و دوازده گانه ، سياستمداران واقعى و بشردوست((عباد))و((بلاد))وصف مى گردند:و ساسة العباد عصمكم الله من الزلل وآمنكم ...
و اميرمؤمنان در نفى سياست بازى ابليسى باند فريب كار اموى مى فرمايد:
متى كنتم يا معاوية ساسة الرعية ...(٥٩٥)
((هان اى معاويه ! چه زمانى شما پيشواى مردم و رهبر و راهنماى آنان بوده ايد، آن هم بدون سبقت در اسلام و ايمان و بدون شرافت و معنويت و آراستگى به ارزش هاى انسانى .))
ريحانه پيامبر و موضوع سياست ريحانه سرفراز و عدالت خواه پيامبر در همه زندگى كوتاه اما پرمحتوا و الهام بخش خود به سياست و تدبير خداپسندانه امور جامعه به عنوان وسيله و راهى براى تحقق عدل و داد و مبارزه با استبداد و انحراف و سنگرى براى دفاع از حقوق و آزادى و سلامت فرد و جامعه سخت بها مى دهد و در اين ميدان نيز نمونه و يگانه روزگاران و به راستى الگويى براى همه سياستمداران و كارگزاران پرواپيشه و به ويژه زنان روشنفكر و شايسته كردار و آزاده است ؛ براى نمونه :
١- ريحانه ارجمند پيامبر پيش از هر چيز و هر كارى شاگرد برازنده قرآن و پيامبر است و از آن دو آموزگار رادى و سرفرازى است كه درس ‍ درست انديشى و واقع گرايى ،
درس صفا و وفا،
درس صداقت و امانت ،
درس اخلاق و فضيلت ،
درس تلاش و همت ،
درس بشردوستى و خدمت به خلق ،
درس فداكارى و مردم خواهى ،
درس آزادگى و آزادمنشى ،
درس رعايت حقوق ديگران و تاءمين حرمت آنان ، و درس احساس ‍ مسئوليت در برابر رويدادها و حساسيت هوشمندانه و متفكرانه در برابر روند جامعه و سير تاريخ را مى گيرد، و درست بر اين اساس است كه آن حضرت به سياست ، به مفهوم درست و صادقانه و خداپسندانه و آگاهانه و دلسوزانه و مردمى آن سخت توجه دارد و چنين سياستى را مقدس و بسيار مفيد و بخشى از زندگى زن و مرد توحيدگرا مى نگرد.
٢- از همين ديدگاه است كه اين دخت نمونه و بى نظير را در نخستين مرحله از زندگى درس آموزش همراه و همفكر با شهامت و ترقى خواه مام بلند انديشه و سنت شكنش((خديجه))مى نگريم ، همدل و همپاى بانوى خردمند و درست انديشى كه در آن دنياى تيره و تار((زن))، بر ضد آداب و رسوم خرافى و ظالمانه جاهليت عصيان مى كند و با نفى و انكار آگاهانه بافته هاى ذلت بار و اسارت آور رايج ، آزادى و حق حاكميت بر سرنوشت و رعايت حقوق و حرمت انسانها، به ويژه حقوق به تاراج رفته زن و شخصيت لگدمال شده آن را مى جويد.
٣- از آن پس آن حضرت را همفكر و همرزم شجاع و توحيدگراى پيام آور عدالت و آزادى مى نگريم كه در جهاد سترگ فكرى و فرهنگى و عقيدتى اش براى زدودن اوهام و خرافات و آفت هاى شرك و بيداد و ايجاد تحول مطلوب و مترقى در جامعه و تاريخ ، سخت در تلاش و كوشش است و در اين راه مبارك و خداپسندانه تا آنجايى پيش مى رود كه بارها جان گرامى خويش را به خطر مى افكند و به گرفتن مدال تفكرانگيز((ام ابيها))، يا مام پدر مفتخر مى گردد.
او از كودكى پا به پاى پيامبر، راه بزرگ مبارزه با كج انديشى و ناآگاهى و پيكار روشنگرانه با مظاهر شرك و بيداد را براى ساختن جامعه و دنيايى زيبا و آراسته به عدل و داد و آزادى و آبادانى و مهر و صلح و بهروزى و بشردوستى آغاز مى كند و همه جا همراه پيشواى بزرگ آزادى است .
او را در دعوتش يارى مى كند، پا به پاى او به مسجد الحرام مى رود، از پدر حمايت مى كند، خارهاى كينه و تعصب كور را از سر راه او بر مى دارد، گرد و غبار و خاك و خاكسترى را كه دست هاى ستم بر سر و روى پيامبر مى پاشند، با دست هاى كوچك و پرمهرش مى زدايد،
در برابر رجالگان استبداد، يار و ياور تنهايى پيامبر مى شود و بدين سان با سن و سال اندك و چهره كودكانه ، اما قلب بزرگ و روح پرشكوهش به آن حضرت قوت قلب ، آرامش دل ، علو روح ، شهامت و شجاعت ، دلگرمى و شور و اميد و نويد افزون تر مى بخشد.
در ادامه راه نيز ريحانه ارجمند پيامبر در همه رويدادهاى سرنوشت ساز و همه شرايط حساس حضور دارد و همه جا همراه پدر و همسنگر اوست .
در شعب ابى طالب و محاصره اقتصادى مسلمانان ،
در مرگ سهمگين دو پناه سياسى - اجتماعى پيامبر، ابوطالب و خديجه ،
در شب پرمخاطره هجرت پيامبر و يورش دژخيمان استبداد به خانه او،
در هجرت سازنده و پرخطرش از پى پدر،
در زندگى نمونه و افتخارآفرين اش در مدينه به عنوان دختر نمونه ،
در شيوه ازدواج تحول آفرين اش با على (عليه السلام)،
در ياد پرشكوه و پرمعنويتش در فرود آيه هاى تطهير، قربى ، كوثر، انفاق ،
و در جهاد روشنگرانه اش در راه احياى حقوق ، آزادى ، كرامت انسان و رشد و آگاهى و درايت و اوج بخشيدن به زن براى قرار گرفتن در جايگاه حقيقى خويش و نجات از حصار خرافات و كند و زنجيرهاى اوهام كه بر دست و پا و مغز او افكنده شده و او را از تكامل و رشد باز مى داشت .
آرى ، آن بانوى نمونه در هيچ ميدان بزرگ فكرى ، عقيدتى ، تربيتى ، فرهنگى ، اخلاقى ، انسانى ، هنرى ، اجتماعى ، سياست ، داخلى و خارجى مربوط به سرنوشت اسلام و جامعه انسانى ، حتى جريان مباهله كه يك موضوع مربوط به سياست خارجى است ، حضورى سرنوشت ساز دارد.
٤- در سومين مرحله از زندگى آن يگانه سياست و درايت ، او را در زندگى مشترك با اميروالايى ها مى نگريم كه ضمن تدبير امور جامعه كوچك خانه و خانواده و تنظيم شئون شايسته و بايسته فرزندان ارجمندش ، در اوج عفاف و اخلاق باز هم به سرنوشت جامعه و روند تاريخ مى انديشد و در ميدان سياست و تدبير امور، مشاركت جدى دارد و يار و مشاور اميرمؤمنان و تشويق كننده او در عرصه هاى اجتماعى و سياسى و فرهنگى و دفاعى است .
٥- و پس از رحلت جان سوز پيشواى توحيد نيز هنگامى كه گروهى با بازيگرى و كج انديشى ، روند جامعه و تاريخ را به انحراف مى كشند و به انحصار قدرت و قبضه امكانات ملى و ابزار سلطه و فريب ساختن دين خدا دست مى يازند، اين ريحانه ارجمند پيامبر است كه مهم ترين قطب سياست و اجتماعى و بزرگترين محور مخالفت و مقاومت در برابر اين جريان انحرافى و ارتجاعى است .
اوست كه پرچم اعتراض دليرانه و روشنگرانه را به اهتزاز در مى آورد و دستبرد زدن به دين و دفتر را به گوش همگان مى رساند و از حق و عدالت دفاع مى كند.
آرى ، آن حضرت است كه نخست با سردمداران جريان استبدادى سقيفه به طور مستقيم وارد بحث و مناظره مى شود و به آن تحول ارتجاعى ، اعتراضى علمى و فكرى و دينى مى نمايد و آن گاه كه استبدادگران براى به سكوت كشاندن آن زبان گوياى حق و آن منطق ستم سوز و روشنگر، خاندانش را زير فشار اقتصادى ، سياسى ، نظامى ، امنيتى و بمباران تبليغاتى قرار مى دهند و آنان را سانسور مى كنند، آن بانوى نمونه است كه با درايت و قوت قلب به مسجد مى رود و در برابر عوام فريبى و زورمدارى مدعيان دروغين اسلام ، آن حماسه بزرگ و ماندگار را مى آفريند.
اوست كه به خانه سران مهاجر و انصار مى رود و با تك تك آنان گفتگو مى كند و ضمن ترسيم خطرات و آفت ها، آنان را به ياد عهد و پيمانشان با پيامبر در رابطه با حمايت از خاندان و از دين و دفترش مى اندازد و از آنان براى متوقف ساختن سير قهقرايى سقيفه يارى مى طلبد.
اوست كه در عيادت زنان مدينه از او در بستر بيماريش ، به جاى ناله از درد و رنج بازو و پهلو، و به جاى گريه بر فرزند شهيدش((محسن))، و شكوه از هجوم دژخيمان به حريم خانه و پايمال ساختن حقوق و آزادى و امنيت شخصى و خانوادگى اش ، بسان يك پيشواى عقيدتى و سياسى از حقوق و آزادى مردم و حاكميت آنان بر سرنوشت خويش دفاع مى كند، گفتنى ها را مى گويد و خيرخواهى ها و دلسوزى ها را مى كند و پس از روشنگرى و نورافشانى تحسين برانگيز، از آينده تيره و تار حاكميت استبداد و اختناق هشدار مى دهد.
اوست كه در بازيگرى سردمداران سقيفه براى عيادت از آن حضرت ، خيرخواهانه و شهامتمندانه ، اتمام حجت مى كند و با آن قهر حكيمانه و بزرگوارانه اش از سركردگان انحراف ، سوگند ياد مى كند كه اگر آنان از حق كشى و سياست بازى و خشونت و استبداد دست بر ندارند و به حق باز نگردند، تا زنده است با آنان سخن نخواهد گفت و در دادگاه رستاخيز نيز آنان را به محاكمه خواهد كشيد.
اوست كه با وصيت سياسى و تدبير شگفت انگيز،
شهادت پرافتخار و مظلومانه ،
مراسم غسل و كفن شبانه ،
تشييع پيكر پاك خويش در تاريكى شب ،
نماز غريبانه ،
به خاكسپارى دور از چشم مردم ، و قبر نهانش را نيز براى هميشه به يك موضوع تفكرانگيز سياسى و مذهبى تبديل مى سازد و به صورت پرچم هماره برافراشته آزادگى و عدالت خواهى و پيكار با اختناق و استبداد مذهبى در مى آورد.
اوست كه مبتكر يك ادبيات شورانگيز و شعورآفرين و حماسى و معترضانه است و در سوگ غمبار پيامبر، با سرودن اشعار پرمحتوا و هدفدار به جانهاى حق طلب و هوشمند شور و شعور مى بخشد و پيام سياسى - دينى خويش را در قالب شعر و نثر زيبا و بسيار قوى به عصرها و نسل ها انتقال مى دهد.
اوست كه در پاسخ پرسش ها،
در قالب شكوه از بى وفايى ها،
در گلايه از عهدشكنى ها،
در بيان هشدارها و خيرخواهى ها،
در سخنان اندرزگونه و پندآموز،
در انديشه آينده نگرى ها و بيان خطرات ،
به زبان بيان خاطرات ،
در دفاع از امير والايى ها،
در دغدغه سرنوشت فرزندان خويش و نسل هاى آينده ، و در افكندن طرح((بيت الاحزان))خويش ، دنياى از اعتراض و مقاومت در برابر ستم و انحراف و فريادهايى به بلنداى تاريخ بر ضد حق كشى و فريب و جريانى پويا و پايا در راه آزادى خواهى و اختناق ستيزى و استبداد مخوف مذهبى پديد مى آورد.
با اين بيان ، ريحانه پيامبر سياسى ترين بانوى عصرها و نسلهاست ، درست همان گونه كه پرواپيشه ترين ، پاك ترين ، هوشمندترين ، والاترين و آراسته ترين آنها به ارزش هاى اخلاقى و انسانى است .
بينش و سبك سياسى ريحانه پيامبر ريحانه پيامبر نه تنها به سياست و تدبير شايسته امور و آگاهى از جريان هاى روز و احساس مسئوليت نسبت به روند جامعه و سير تاريخ و آينده انسانها حساس است كه پيشواى يگانه و نمونه سياست خداپسندانه و اسلامى است .او داراى ديدگاه بسيار مترقى و سبك و شيوه پرافتخارى در سياست و تدبير امور و ساماندهى شئون جامعه است كه اگر پيروانش بدان ديدگاه و سبك درست بنگرند و آن را درست بشناسند و صادقانه تفسير كنند و درس ‍ گيرند، مى توانند در پرتو آن طرح ، دنياى پر از اميد و نويد و سرشار از عدالت و دادگرى و آزاد و آباد و برخوردار از مهر و صفا و آكنده از غنا و بى نيازى و بوستانى از گل ها و گل بوته ها و لاله هاى نيكبختى و سعادت و آراسته به ارزش هاى انسانى و بهره ور از صلح و بهروزى و پيراسته از فقر و جهل و خشونت و خودكامگى را پى افكنند و پديد آورند.
او با الهام از قرآن و شيوه سياسى پدرش پيامبر و همتا و همپرواز زندگى اش ، اميرمؤمنان ، انگيزه دخالت در سياست را نه بيهوده كارى و تفنن ، نه تبديل شدن به ابزار سلطه و فريب و نه به بنجل و وابسته گرديدن به قطب هاى انحصارگر و ستمكار، بلكه احساس مسئوليت انسانى مى نگرد؛ درست همان احساس كه طبيب دلسوز و انسان دوست در برابر بيمار رو به مرگ خويش دارد و يا بسان احساس پيام آورى در برابر جامعه آفت زده ، و يا بينايى كه نابينا و چاه را مى نگرد و مى داند اگر خموشى برگزيند چه فاجعه اى رخ خواهد داد.
لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر وما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها...(٥٩٦)
او سياست و تدبير امور و قدرت ملى و امكانات عمومى را امانت خدا و بندگانش مى نگرد و زمامداران و سياستمداران واقعى را برگزيده و امانتدار مردم و پدر مهربان و دلسوز آنان مى شناسد، و نه قيم ، مالك ، همه كاره و حاكم مطلق و فرمانرواى بى چون و چرا بر سرنوشت مردم و هستى آنان .
ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها و اذا...(٥٩٧)
او مردم را ملك زر خريد، برده و بنده ، دنباله رو و فرمانبردار سر به زير و آرام حكومت نمى نگرد و دولت و حكومت را نيز دامدار و برده دار بزرگ نمى شناسد كه بى حضور جدى و آگاهانه و بدون مشاركت و معاونت و همراهى و همدلى آنان به اداره امورشان بپردازد و بدون مشورت جدى با آنان ، برايشان تصميم بگيرد و هر چه را خواست و دريافت ، خوب و زيبا و بايسته و ارزش اعلان كند و هر كه و هرچه را نپسنديد، از سر راه بردارد و ضد ارزش عنوان سازد.نه ، هرگز! بلكه در سيستم سياسى و بينش انسانى او مردم همه انسانند؛ درست بسان دولت و حكومت خويش ، قدرت و امكانات و كشور و هر آنچه هست ، از خود آنان است و بايد از اراده و خواست آگاهانه و آزادانه آنان سرچشمه گيرد.آنان بايد بر سرنوشت خويش ‍ به راستى حاكم باشند و بتوانند به آسانى برگزيدگان و نمايندگان و امانتداران واقعى و با كفايت و آزادمنش خود را به خدمت گمارند و هر لحظه اى كه خواستند، از او حساب بكشند، او را مورد انتقاد و چون و چرا و حسابرسى قرار دهند و او با نهايت ادب و تواضع پاسخ ‌گوى گفتار و نوشتار و مسئول رفتار و كردار خويش در همه عرصه ها باشد؛ چرا كه در فلسفه سياسى ريحانه پيامبر، دولت و حكومت براى خدمت و تاءمين سعادت مردم است و نه مردم و قدرت و امكاناتشان براى زمامداران و در جهت تاءمين منافع آنان .
وان عملك ليس لك بطعمة ولكنه فى عنقك امانة و انت مسترعى لمن فوقك ، ليس لك ان تفتات فى رعية ، ولا تخاطر الا بوثيقة ، وفى يديك مال من مال الله عزوجل ، وانت من خزانه حتى تسلمه الى ...(٥٩٨)
او مردم را بسان پيشوا و دولت و حكومتشان داراى حقوق متقابل مى شناسد.
ايها الناس ان لى عليكم حقا و لكم على حق ...(٥٩٩)
و از ديدگاه او همه انسان ها صاحب حق حيات ،
حق زيستن به صورت انسانى با شعور و انديشه ،
حق برابرى ،
حق حاكميت بر سرنوشت سياسى و اجتماعى ،
حق تصميم گيرى در روند امور،
حق امنيت جان ، مال ، شغل ، آبرو، مسكن و محل زندگى و...،
حق آزادى فردى ،
آزادى انديشه ،
آزادى عقيده ،
آزادى بيان و قلم ،
حق انتقاد و چون و چرا،
حق دليل خواهى و حسابرسى ،
حق اعتراض و اجتماع مسالمت آميز،
حق اظهار نظر و بيان راءى و ديدگاه ،
حق اندرزدهى و خيرخواهى و هشدار،
حق دفاع ،
حق مقايسه و انتخاب بهترين ها،
و حق داشتن ابزارها و امكانات پيشرفته و سالم پيام رسانى بسان : مطبوعات و رسانه ها، جمعه و جماعت و مسجد و منبر آزاد از سلطه قدرت ها براى رساندن پيام خويش مى نگرد؛ درست بسان همتا و همسنگر گرانمايه اش ‍ اميرمؤمنان .و بر اين باور است كه دولت ها و قدرت ها جز با نظارت آگاهانه و هشيارانه و جدى مردم و پايمردى و پايدارى آنان در طلب حقوق و آزادى خويش و پاى فشردن بر آن ، و جز راه صلاح و سداد نخواهند رفت و حقوق آنان را رعايت نخواهند نمود و هر كه باشند، در معرض آفت خودكامگى و خودمحورى و فساد بوده و بدون نظارت جدى مردم ، به قعر دوزخ حق كشى و استبداد در خواهند غلتيد و ره آورد كارشان جز انحطاط و تيره بختى نخواهد بود؛ چرا كه افزون بر دين و دانش و تجربه بشرى ، تاريخ سياسى نيز گواه است كه قدرت و امكانات باد آورده و بدون حساب و كتاب و سازمان و تشكيلات و ادارات نهانى و غير شفاف و دور از بررسى و نظارت و چشم تيزبين مردم ، به ويژه روشنفكران و نويسندگان و روزنامه نگاران شجاع و تاريكى ستيز جامعه ره آوردى جز تباهى بى حساب و كتاب نخواهد داشت .
فليست تصلح الرعية الا بصلاح الولاة ولا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية ...(٦٠٠)
و با سردمداران سقيفه نيز به خاطر غصب همين حق حاكميت مردم و جانشينى به حق پيامبر و در پيش گرفتن شيوه منحط حق ستيزى و حق كشى و پايمال ساختن حقوق و آزادى و امنيت و حق دفاع مردم و استبدادگرى و خودكامگى شان به مبارزه روشنگرانه و آشتى ناپذير بر مى خيزد.
اما لعمرى لقد لقحت فنظرة ريثما تنتج ثم احتلبوا مل ء القعب دما عبيطا و ذعافا مبيدا...وابشروا بسيف صارم و سطوة معتد غاشم وهرج شامل واستبداد من الظالمين ...
او ابزارها و راهكارها و وسايل سياست و تدبير امور و دخالت در مديريت و تصدى امانت ها را، لياقت و كفايت ، آگاهى و امانت ، صراحت و صداقت ، مهر و محبت ، پرواى واقعى از خدا و قانونمدارى و عمل شايسته و سعه صدر و توسعه شخصيت و بينش ژرف مى نگرد و نه فريب و بازيگرى ، خشونت و بيداد، قساوت و خودكامگى ، جمود و تعصب ، تحميل و تفسيق ، مارك زدن و اتهام بستن و حذف نمودن آزادى خواهان و سلطه ناپذيران و روشنفكران و دلسوزان ؛ چرا كه در بينش سياسى او به هدف مقدس و خداپسندانه و عادلانه ، تنها با شيوه و ابزارها و روش هاى انسانى و مقدس مى توان رسيد و بس و هرگز در بينش و شيوه سياسى آن حضرت هدف وسيله را توجيه نمى كند؛ درست بسان شيوه خداپسندانه و انسانى پدر و همپرواز گرانقدرش .
اء تاءمرون ان اطلب النصر بالجور والله لا اطور به ما سمر سمير وما ام نجم فى السماء نجما.
او همان گونه كه در انديشه و عقيده ، يكتاپرست و توحيدگراست و جز ذات پاك و بى همتاى خدا را نمى پرستد و در خور پرستش نمى نگرد و بر آن است كه ستايش ها و پرستش ها و كرنش ها و خضوع ها و خشوع ها تنها درخور اوست ، در ميدان سياست نيز توحيدگراست و از بت سازى ، شخص ‍ پرستى و كيش شخصيت بيزار است و ساز و افزارهاى آن را نيز از تملق بافى و چاپلوسى گرفته تا دروغگويى و دجالگرى و بت سازى و بت تراشى از قدرتمداران و همشاءن و همطراز يا فراتر از قانون پنداشتن آنان را سخت نفى مى كند و اين سبك منحط و شرك آلود را با دين خدا و خرد سالم سياسى و انسانى ناسازگار مى نگرد.
او هدف از سياست دانى و سياست دارى و دخالت در امور جامعه و مشاركت در تنظيم شئون مردم را نه به هدف رسيدن به ثروت و قدرت بادآورده و تصفيه حسابهاى گوناگون ، بلكه تحقق عدل و داد در ابعاد سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، قضايى ، حقوقى و تاءمين آزادى و امنيت و حقوق مادى و معنوى جامعه و تك تك انسانها مى نگرد.
اين بينش مترقى سياسى و اين شيوه و سبك انسانى ريحانه پيامبر را در خطبه هاى حماسه ساز، سخنان ارزنده و الهام بخش و شيوه مبارزاتى او مى توان به روشنى دريافت كه ما به دليل پرهيز از گستردگى بحث از طرح آنها مى گذريم و شما را در اين مورد به مطالعه بخش هاى آخر اين كتاب دعوت مى كنيم .
٢- بزرگ پرچمدار آزادى و آزادگى اسلام به مفهوم واقعى اش دين آزادى و آزادگى و آزادمنشى است و قرآن كتابى است كه فرد و جامعه و تمدن و خانواده بشرى را به سوى توحيد و توحيدگرايى و آزادگى از انواع سلطه ها و بندها و كند و زنجيرهاى مرئى و نامرئى و نفى همه تيرگى ها و تاريكى ها و تاريك انديشى ها و استبداد و اختناق و بت سازى و كيش شخصيت فرا مى خواند(٦٠١) و پيشوايان راستين و فروغ هاى چهارده گانه دين نيز در سراسر زندگى الهام بخش و درس آموزشان به راستى نشان داده اند كه پيشوايان آزادگى و حقوق انسانند.
اما سوگمندانه ، پس از رحلت جان سوز پيامبر و ظهور جنبش ارتجاعى سقيفه و انحصار قدرت و امكانات و غصب دين و دفتر به وسيله تارك انديشان و پس از آن ، هماره دو برداشت و دو دريافت از دين در مورد آزادى و حقوق بشر در فراز و نشيب تاريخ خود را نشان داده است .
١- نگرش سلطه جويانه و تاريك انديش و خمودى كه آزادى و حقوق انسان را، از اسلام نمى شناسد و بر اين باور است كه اگر در اسلام آزادى و حقوق بشرى هم باشد براى مردم توحيدگرا و مسلمان و فرمانبردار بى چون و چراى حكومت است ؛ نه براى همه انسانها.
٢- اما در برابر بينش و دريافت ، نگرش و برداشت انديشمندانه و مترقى و انسانى از اسلام است كه آزادى انديشه ، عقيده ، بيان ، قلم ، انتقاد، چون و چرا، دلسوزى و خيرخواهى و اظهار نظر، مقايسه و انتخاب ، حق دفاع ، امنيت ، برابرى و حقوق بشر را از اساسى ترين و طبيعى ترين حقوق همه انسانها مى نگرد.
اين دريافت و بينش مترقى و انسانى از اسلام بر اين باور است كه : پدر نخستين انسانها، آدم ، يكى را آزاد و سالار و ديگرى را برده و اسير به دنيا نياورد بلكه همگى انسانها آزادند و آزاد ولادت يافته اند.
ان آدم لم يلد سيدا ولا امة وان الناس كلهم احرار...
چرا كه هيچ فرد و جامعه اى نبايد بندگى و بردگى ديگران را بپذيرد.
لا تكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا.(٦٠٢)
چرا كه خداى فرزانه اختيار همه كارها را به انسان با ايمان سپرده است ، جز اختيار به ذلت و خوارى و به بردگى كشيدن خويشتن را.ان الله فوض الى المؤمن كل شى ء الا اذلال نفسه .(٦٠٣)
چرا كه همه انسانها آزاد ولادت مى يابند و مى توانند آزادمنش و بهره ور از نعمت آزادى زندگى كنند.
الناس كلهم احرار...(٦٠٤)
چرا كه بزرگ پيشوا و پرچمدار حقوق انسان ، اميرمؤمنان ، در منشور جاودانه اش آزادى و حقوق بشر را از آن همه انسان ها و طبيعى ترين و ابتدايى ترين حق همه شهروندان - مخالف و موافق مسالمت جو - مى شناسد و آنان را، يا در دين برادر مى نگرد و يا در آفرينش برابر...اما اخ لك فى الدين ، او نظير لك فى الخلق ...
و ريحانه سرفراز پيامبر در زندگى الهام بخشش ، آزاده و آزادمنش و آزاديخواه بود و از استبداد و خودكامگى و زورمدارى بيزار و در گفتار و كردارش بر اين انديشه رهنمون بود و پاى مى فشرد.
او در زندگى پرافتخارش از ناپسندى و گناه آزاد بود.
از بندگى غير خدا آزاد بود.
از كژى و اشتباه مصون بود.
از ناخالصى و لغزش پاك بود.
از بندهاى خرافه و اوهام رها بود.
از اسارت تعصب و دنباله روى ، آداب و رسوم دست و پاگير، گرايش هاى ناآگاهانه ، احساسات ناسنجيده و واكنش هاى سطحى آزاد بود.
از اسارت نفس سركش و هوا و هوس انسانى آزاد بود.
از دلبستگى به غير خدا و ارزش هاى غير خدايى آزاد بود.
از بيگانه رسته و به دوست پيوسته بود.
از اسارت جاذبه هاى قدرت ، شهرت ، ثروت ، زرق و برق ، تجملات ، ماده پرستى و زراندوزى ، فخرفروشى و خود بزرگ بينى و غرور، تملق و چاپلوسى و ستايش و كرنش ، آزاد بود و هيچ رسم و سنت بى عمق و بى محتوا نمى توانست او را به سوى خود جلب كند و هيچ كشش و زيبايى مادى نمى توانست او را بفريبد و سرگرم سازد و هيچ سعادت بدلى و ظاهرى توان آن را نداشت كه راه او را به سوى نيكبختى حقيقى و هماره و ماندگار مسدود سازد.
او بعثت ها را در جهت آزادگى انسانها ارزيابى مى كرد و بر اين عقيده بود كه خداى فرزانه پيامبران را در جامعه ها برانگيخته است تا انسان را به پرستش ‍ خداى يكتا دعوت كنند و از كمند اسارت زورمداران و فريب كاران و خودكامگان هشدار دهند و نجات بخشند.
ولقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت (٦٠٥)
و رسالت و دعوت برترين پيام آور خدا را در جهت گسستن بندهاى خفت و خوارى از دست و پاى انسانها و در هم نورديدن كند و زنجيرهاى اوهام و خرافات از خرد و انديشه آنان و آزاد ساختن شان از همه ذلت ها و حقارتها عنوان مى ساخت .
ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم ...(٦٠٦)
((و بر اين انديشه بود كه پيامبر گرامى اسلام براى آزادگى انسانها از آفت اسارت و استبداد و دوزخ دنيا و آخرت آمد.))
فجاء رسول الله بعتق الرقاب من النار واعتقها من الرق ...(٦٠٧)
((پيامبر خدا براى آزادى انسانها از آتش آمد و آنان را از بندگى غير خدا آزاد ساخت ...))
و بر اين باور بود كه :
خمس خصال من لم تكن فيه خصلة منها فليس فيه كثير مستمتع
اولها الوفاء، والثانية التدبير، والثالثة الحياء، والرابعة حسن الخلق ،
والخامسة وهى تجمع هذه الخصال الحرية .(٦٠٨)
((هر انسانى كه يكى از اين پنج ويژگى ارزشمند انسانى را نداشته باشد براى خود و خانواده و جامعه و دنياى خويش چندان بهره و سودى نخواهد داشت :
نخست ويژگى وفا و وفادارى ،
دوم تدبير درست ،
سوم حيا از خدا و افكار عمومى و وجدان خويشتن ،
چهارم خلق و خوى خوش و شايسته ،
و پنجم كه محور و دربر گيرنده همه اين ويژگى هاست ، آزادگى و آزادمنشى است .))
و خود آن بانوى رادى ها و سرفرازى ها به راستى آزاده بود.
آن حضرت روح پرستش و نيايش و عبادت خدا بود، اما همان يكتاگرايى و يكتاپرستى را نيز آزادمنشانه مى خواست ؛ به همين جهت بسان همتاى گرانقدرش خدا را نه چوپان سوداگران به اميد بخشش مى پرستيد و نه همانند بردگان از سر ترس ؛
بلكه ذات پاك و زيباى او را در خور پرستش و ستايش مى شناخت و آزادمنشانه او را مى پرستيد.
...و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.(٦٠٩)
و زبان حالش هماره اين بود كه : بار خدايا! ذات بى همتايت را نه به خاطر بيم از كيفرت مى پرستم و نه به طمع بهشت پرطراوت و زيبايت ، بلكه بدان جهت كه در خور پرستش هستى خالصانه تو را مى پرستم .
الهى ما عبدتك خوفا من نارك ولا طمعا فى جنتك ، بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك .(٦١٠)
او از اسارت و بندگى نوع خودكامه و استبدادپيشه آزاد بود و حق كشى و بيداد و اختناق را نه لحظه اى پذيرفت و نه در برابر آن مرعوب شد.
او آزادى و آزادگى را نه تنها براى خود مى پسنديد و مى خواست ، كه براى همگان مى جست و پاس مى داشت و جان عطرآگين ، روح پاك و شخصيت آزادپرور، جوانى و بهاران زندگى خويش را با همه شكوه و اقتدار و قداست و موقعيت والايش همه را در اين راه نهاد و از همين زاويه در برابر جنبش ‍ ارتجاعى سقيفه كه آزادى انديشه ،
عقيده ،
راءى ،
اظهار نظر،
دگرانديشى ،
مقايسه و انتخاب ،
آزادى بيان و قلم ،
انتقاد و خيرخواهى و دلسوزى ،
آزادى دعوت به حق و هشدار از ستم و اختناق ،
آزادى سياسى و اجتماعى و دينى و فرهنگى و هنرى و...انسان را هدف گرفته بود، تا شهادت پرافتخار و تكان دهنده خويش ايستاد و با تدبيرى شگرف و تفكرانگيز پرچم آزادى خواهى و آزادگى و پيكار شورانگيز و شعورآفرين با اختناق و استبداد و سانسور و حق كشى را براى هميشه تاريخ برافراشته داشت .
آرى ، او آزاده اى راستين و آزاديخواهى بشردوست و حق گرا بود و از استبداد و خودكامگى بيزار؛ درست از اين زاويه و خاستگاه است كه در زندگى اش هماره با استبداد و زورمدارى در ستيز است و اسوه و الگو و پيشواى واقعى آزادى .
آن حضرت در سخنان روشنگرانه و ستم ستيزش در برابر زنان مهاجر و انصار مى فرمايد:
وابشروا بسيف صارم و سطوة معتد غاشم و هرج شامل واستبداد من الظالمين ...
اينك كه در برابر انحصارگران و زورمداران براى دفاع از حق و عدالت و آزادى و امنيت خويش نمى ايستيد، شما را به شمشيرهاى آخته و هجوم و تجاوز پياپى تجاوزكاران و به هم ريختن ضوابط و روابط اجتماعى و ظهور استبداد و خودكامگى بيدادگران بشارت مى دهم .استبدادى كه با تسلط همه جانبه خويش حقوق و غنايم شما را پايمال خواهد ساخت و در حد بخور و نمير خواهد پرداخت و مردم شما را با شمشيرهاى بيداد خويش ‍ درو خواهد كرد و تاريكى و تاريك انديشى و خشونت و انحطاط را بر شما تحميل خواهد نمود.
و نيز در برابر سپاه استبداد و نگهبانان اختناق فرمود:
ما راءيت كاليوم قط حضروا اسوء محضرا تركوا نبيهم جنازة بين اظهرانا و استبدوا بالامر دوننا.(٦١١)
من هرگز روزى تيره و تار بسان امروز نديدم ؛ روزى كه شيفتگان قدرت و مدعيان رهبرى مردم مسلمان پيكر پاك پيامبر را در برابر ما نهادند و خودسرانه و مستبدانه به قبضه قدرت و انحصار امكانات جامعه دست يازيدند و حقوق ما را پايمال ساختند.
٣- پرچمدار بزرگ عدالت و عدالت خواهى با نگرش به بينش و گرايش و عملكرد ريحانه پيامبر و مبارزات گسترده فكرى ، فرهنگى ، سياسى و اجتماعى آن بزرگ پرچمدار عدالت و عدالت خواهى ، به كمتر موضوعى مى توان برخورد كه از نظر اهميت در نظرگاه او به پايه اصل سرنوشت ساز عدالت برسد؛ چرا كه مسئله عدل و داد در نگرش آسمانى و لطيف آن انسان والا، بسان توحيد و توحيدگرايى در تمام اصول و فروع دين ريشه دارد و همان گونه كه هيچ كدام از مسائل عقيدتى ، عبادى ، اخلاقى ، فردى و خانوادگى ، اجتماعى و سياسى ، حقوقى و كيفرى از روح توحيد و توحيدگرايى جدايى ناپذيرند، درست همان گونه از روح عدالت نيز نمى توانند به دور و بيگانه باشند.
درنگرش فاطمه (عليها السلام ) همه حقايق و مفاهيم و معارف از توحيد گرفته تا معاد،
از رسالت تا امامت راستين ،
از معيارهاى كمال و جمال فرد گرفته تا مقياس سلامت و نشاط و طراوت و پويايى و پايايى جامعه ، همه و همه بر محور عدل و بر اساس قسط و دادگرى استوار گرديده است .
عدالت همدوش پروا و پرواپيشگى است ،
ركن اصيل معاد و ايمان به جهان ديگر است ،
هدف وحى و كتاب هاى آسمانى است ،
فلسفه بعثت ها و نهضت هاى توحيدى است ،
آرمان بلند پيامبران خداست ،
شرايط تصدى پست ها در يك جامعه به راستى اسلامى و انسانى و مترقى است ، و از سرمايه ها و بايسته هاى فردى ، اخلاقى ، اجتماعى و آرمانى يك انسان خودساخته و ايمان دار و يك جامعه و تمدن توحيدگرا و آرمان خواه و پيشرفته است .
در نظرگاه ريحانه پيامبر، عدالت اساس و پايه اى است كه قوام عالم بر آن قرار دارد.
عدالت سپرى است نفوذناپذير، دژى است تسخيرناپذير و بهشتى است جاودانه براى زندگى .
العدل جنة واقية و جنة باقية .
عدالت سپر و نگهبان پراقتدار دولت ها و نظام هاى به راستى انسانى و مردمى است .
العدل جنة الدول .
عدالت مايه ثبات و پايدارى ملك و ملت و سرمايه ، جمال و زيبايى رهبران و دولت مردان برخاسته از آگاهى و اعتماد مردم است .
العدل قوام الرعية و جمال الولاة .
عدالت باعث چندين و چند برابر شدن بركات خدا در زندگى است .
بالعدل تتضاعف البركات .
هيچ عامل سازنده اى از نظر سازندگى و برازندگى و تضمين و پويايى و پايايى كشورها، به پايه اصل افتخارآفرين عدالت نمى رسد.
ما عمرت البلاد بمثل العدل .
عدالت شيرين تر از شهد، گواراتر از كره و دل انگيزتر از بوى خوش مشك است .
العدل احلى من الشهد
عدالت مايه حيات و زندگى شرافتمندانه و بقاى جامعه ها و تمدن هاست .
العدل حياة الاحكام
عدالت سبب حيات و طراوت احكام و مقررات انسانى و الهى است .
عدالت سرآمد ايمان به خدا، عصاره همه شايستگى ها، بالاترين مرحله تقوا و توحيدگرايى است .العدل راءس الايمان .
عدالت رمز ماندگارى و پايايى است .
و يك ساعت عدالت ورزيدن و دادگرى را به راستى پيشه ساختن و برقرار نمودن ، بهتر از هفتاد سال عبادت و نيايش و روزه دارى فردى است ؛ درست همان گونه كه يك ساعت بر اساس ستم و اختناق بر مردمى حكم راندن ، بدتر و زشت تر از هفتاد سال گناه فردى است .عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة ...(٦١٢)
بر اين اساس است كه دخت فرزانه پيامبر، تجسم عدالت است در اين روند و در اين راه ثابت و پابرجاست .
اگر در اخلاق و زندگى فردى او بنگريم ، عدالت پيشگى و رفتار و عملكرد عادلانه و فراتر از آن ، هماره جلوه گر است ، و اگر در زندگى خانوادگى او نيك نظاره كنيم ، فراتر از عدل و داد، ايثار و احسان و فداكارى موج مى زند.
تقسيم كارش در خانه با همتاى زندگى اش على (عليه السلام) بر اساس ‍ عدالت و تناسب و عملكردش بر پايه مساوات و مواسات است و رفتارش ‍ با همكار و خدمتگزار و شاگردش((فضه))در محيط خانه ، دل انگيز و تماشايى است .
ريحانه پيامبر افزون بر عدالت پيشه بودن ، عدالت خواه است .
در زندگى الهام بخش خويش در پرتو منطق دل انگيز و دلنشين ، همگان را به عدالت و دادگرى فرا مى خواند و روشنگرى مى كند كه :
خدا ايمان را مايه پاكيزگى و پاكسازى از آفت هاى شرك و بيداد قرار داد و نماز را وسيله پيراستگى از آفت خود بزرگ بينى و غرور.
زكات را باعث تزكيه نفس و گسترش رزق و روزى و روزه را عامل استوارى اخلاص .
حج را وسيله اقتدار اسلام و عدالت و دادگرى در ابعاد گوناگون زندگى فردى ، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، حقوقى و جهانى را مايه هماهنگى دل ها و اتحاد شما انسانها.العدل تنسيقا للقلوب .
و درست از اين زاويه است كه دخت عدالت خواه پيامبر به غارتگران انديشه و افكار، سخت و شجاعانه مى تازد، به آنان كه مردم را از تفكر بازداشته و به تخدير آنان پرداخته و راه درست فكر كردن را بر آنان بسته و عدالت و آزادى و امنيت و حق حاكميت بر سرنوشت و انتخاب راه را از آنان سلب كرده و خودسرى و جاه طلبى و انحصار قدرت و امكانات امت را، خدمت به دين و دفتر جا مى زدند و با اين نام فريبنده ، به جلوه گاه وحى و رسالت يورش برده و تجسم عدالت را به زنجير كشيده و فرودگاه فرشتگان را به آتش بيداد سوزانده و با زور عريان و فريب شرم آور از خاندان عدالت مى خواهند تا به ستم و بيداد راءى دهند.
فلما اختار الله لنبيه (صلى الله عليه و آله ) دار انبيائه و ماءوى اصفيائه ، ظهر فيكم حسكة النفاق ...فهيهات منكم ! وكيف بكم ؟ وانى تؤ فكون ؟...
او تا آنجايى عدالت خواهى و ستم ستيزى را برنامه ريزى مى كند كه با تدبير شگفت انگيزش ، سردمداران ستم را از نزديك شدن به پاى تابوت خويش ‍ محروم مى سازد، از نمازگزاران بر پيكر پاكش دور مى دارد و از سوگوارى بر آن چهره حق گو و عدالت خواه بيگانه مى شمارد.
و از شهادت جان سوز و مراسم غريبانه غسل و خاك سپارى شبانه و آرامگاه ناشناخته اش ، پرچمى هماره برافراشته بر ضد استبداد و ارتجاع و ظلم و جور مى سازد و مشعل فروزانى براى عدالت و عدالت خواهى .
٤- نداى جاودانه حق طلبى و پيكار با حق كشى برخى بر آنند كه حماسه فاطمه را بر ضد استبداد و انحصار و سركوب و قانون شكنى و قانون گريزى به عنوان مبارزه اى براى بازگرداندن((فدك))و حقوق شخصى و خانوادگى عنوان سازند و به همين جهت هم حتى سخنرانى جامع و كامل و پرشور و شعورآفرين ريحانه پيامبر را((فدكيه))نام مى نهند و پاره اى ديگر به عكس مى انديشند؛ از اين رو مى كوشند تا در صورت امكان يا چندان نامى از((فدك))و طلب حقوق شخصى و مبارزه با غصب و حق كشى نبرند و يا با تاءويل آن را نيز به طلب خلافت و امامت اميرمؤمنان تفسير مى كنند و مبارزه شجاعانه و حق طلبانه و ستم ستيز و الهام بخش فاطمه (عليها السلام ) را از آغاز تا انجام رنگ سياسى مى دهند و در اين مورد دليل مى آورند كه هفتمين امام نور در برابر سخن ديكتاتور روزگار خويش - كه فريب كارانه و رياكارانه از باز گردانيدن((فدك))سخن مى گفت و مرزهاى آن را جويا مى شد تا حكم ظالمانه مصادره را لغو كند - حدود و مرزهاى آن را سراسر جهان اسلام و واگذارى رهبرى و مديريت جامعه به شايستگان و برگزيدگان واقعى ملت و حق تعيين سرنوشت مردم به خود آنان اعلان مى كرد.به باور ما تلاش هر دو گروه تلاشى بيهوده و بى فايده است ؛ چرا كه اگر ما درست بينديشيم ، خود پيكار شجاعانه و مبارزه شهامتمندانه با حق كشى و قانون شكنى و مصادره حقوق و پايمال ساختن حدود و مرزها با انگيزه هاى حق طلبى ، مقدس و يك ارزش والا و انسانى و اسلامى و جاودانه و الهام بخش و درس آموز و تاريخ ‌ساز است و نه شكل و جهت و يا رنگ آن ، خودايستادگى و مقاومت در برابر غصب و فزون خواهى و مصادره و انحصار، اعلان حيات و رشد و موجوديت و شعور و شورانسانى ، ابتكار و استقلال انديشه و احساس مسئوليت است و به تنهايى يك ارزش و كرامت والا در زندگى است و از عظمت روح و توسعه شخصيت و ستم ناپذيرى و عدم تحمل ذلت و روح آزادگى فرد و يا خانواده و جامعه حق طلب نشان دارد؛ درست همان گونه كه تحمل ستم و پذيرش ذلت و دنباله روى و تبعيت هاى ناآگاهانه در برابر زورمدارى و حق كشى و غصب و مصادره و شرارت و شقاوت استبداد و ارتجاع و فزون خواهى و بيداد، يك ضدارزش است و از زبونى و حقارت و عدم توسعه شخصيت و علو روح و فقدان عزت و عزت خواهى و استقلال انديشه و عمل گزارش دارد و بازتاب عدم سلامت روانى و اجتماعى است .
پاورقي ها ٥٩٢- كوكب الدرى ، ج ١، ص ١٩٦؛ بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٨٧.
٥٩٣- تفسير عياشى ، ج ١، ص ١٧١؛ بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩٧.
٥٩٤- بحار، ج ٣٥، ص ٢٥٢؛ تفسير فرات كوفى ، ص ٥٢٧.
٥٩٥- نهج البلاغه ، نامه ١٠.
٥٩٦- نهج البلاغه ، خ ٣.
٥٩٧- سوره نساء، آيه ٥٨.
٥٩٨- نهج البلاغه ، نامه ٥.
٥٩٩- نهج البلاغه ، خ ٣٠.
٦٠٠- نهج البلاغه ، خ ٢١٦.
٦٠١- سوره بقره ، آيه ٢٥٧.
٦٠٢- نهج البلاغه ، ص ٩٢٠.
٦٠٣- وسائل ، ج ٦، ص ٤٢٤.
٦٠٤- وسائل ، ج ٣، ص ٢٤٣.
٦٠٥- سوره نحل ، آيه ٣٦.
٦٠٦- سوره اعراف ، آيه ١٥٧.
٦٠٧- نهج السعادة ، ص ٢١٣.
٦٠٨- خصال ، ج ١، ص ٢٨٤.
٦٠٩- نهج البلاغه ، قصار ٢٣٧.
٦١٠- بحار، ج ٧٠، ص ١٩٧.
٦١١- امالى ، ص ٩٥؛ نهج ، الحياة ، ص ٢٩١.
٦١٢- ظهور و سقوط تمدنها از ديدگاه قرآن ، به همين قلم ، ص ٤٠٣.

۲۰