بشر پرستى یا انحراف از جاده توحید؟
31.
(
اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَرُهبانَهُم أَرباباً من دُون اللَّه وَالمَسیحَ ابنَ مَریمَ وَماأُمرُوا إلّا لیعبُدُوا إلهاً واحداً لا إلهَ إلّا هُوَ سُبحانَهُ عَمَّا یشركُونَ
؛
)
(یهود) ، احبار و راهبان را و (نصارا) مسیح فرزند مریم را، خداى گرفتند با این كه آنها جز پرستیدن خداى یگانه دستورى نداشتند؛ خدایى كه جز او خدایى نیست و از آن چه شریك او مى پندارند منّزه است»
آیه سى ام و این آیه درباره بشرپرستى گروه یهود و نصارا گفتگو مى كند. نتیجه اى كه از مجموع دو آیه به دست مى آید به قرار زیر است:
1. یهود، «عزیر» و «احبار»
و «راهبان» خود را، خدا اتخاذ نموده اند؛
2. مسیحیان معتقد به الوهیت مسیح گشته، و او را فرزند خدا (و گاهى خدا) دانسته اند؛
3. برنامه تمام اهل كتاب از روزى كه پیامبرانى براى آنان فرستاده شد، این بود كه خدا یكى و جز او خدایى نیست و از آن چه براى او شریك تصور مى نمایند منزّه و مبرّاست.
یهود و بشرپرستى
انحراف یهود از راه توحید به دو صورت بود:
الف) این كه مى گفتند: «عزیر» فرزند خداست. این قسمت را در بحث پیش شرح دادیم.
ب) این كه از گفتار و رفتار پیشوایان دین و راهبان (راهب كسى را گویند كه به لباس زهد درآمده و تارك دنیا بوده باشد) بدون قید و شرط اطاعت مى كردند، در صورتى كه مُطاع مطلق، پروردگار عالم است. جاى شك نیست كه افراد بى اطلاع باید در امور دین به كسانى كه در این قسمت اطلاع كامل دارند مراجعه نمایند، ولى شرط اساسى در مرجع دینى علاوه بر آگاهى، تقوا و عدالت است، گروه یهود با این كه در مراجع دینى خود، كه قرآن از آنها به «احبار» تعبیر آورده است، انواع خلاف ها و مال پرستى و تحریم حلال و تحلیل حرام و... مى دیدند، از پیروى كوركورانه و غیر منطقى دست برنمى داشتند و این اطاعت بى قید و شرط عملاً حاكى از آن بود كه این گروه احبار و راهبان، خود را به تمام معنا اختیاردار جهان تشریع و احكام خدا مى دانستند كه هر روز به عللى، حلالى را حرام و حرامى را حلال نمایند و با احكام خدا طبق منافع خود بازى كنند،
در صورتى كه چنین اختیارى به كسى داده نشده است، بلكه تمام پیامبران خدا مأمورند اوامر و فرمان خدا را برسانند و مقام تشریع فقط مخصوص خداست و هر كس فردى را مطاع مطلق، تشریع كننده احكام، آن هم بى قید و شرط بداند،
در واقع او را «رب» (صاحب) خود دانسته است و چون یهود، با گروه گذشته چنین رفتار مى كردند از این نظر خدا درباره آنها چنین فرمود:
(
اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَرُهبانَهُم أَرباباً من دُون اللَّه وَالمَسیحَ ابنَ مَریمَ...
)
از آن جا كه نحوه عبادت و پرستش یهود، احبار و رهبان را، با نصارا كه واقعاً مسیح را پسر خدا و خود خدا مى دانستند فرق داشته است، لفظ مسیح بن مریم، را به طور عطف بیان نمود و از اول نفرمود:
(
اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَرُهبانَهُم وَالمَسیحَ ابنَ مَریمَ أَرباباً...
)
. زیرا چنان كه گفته شد یهود، پیشوایان خود را خداى واقعى نمى دانستند و هیچ گاه آنان را پرستش نمى نمودند و چون عملاً از آنان بى قید و شرط اطاعت مى كردند، از این جهت گویا آنها را ارباب و صاحبان خود اتّخاذ نموده بودند، ولى نصارا برخلاف یهود، حضرت مسیح را خود خدا و فرزند خدا و متّحد با او مى دانستند و براى همین اختلاف، كلمه «وَ المسیحَ ابنَ مَریم» را از ما قبل خود جدا نموده و پس از تمام شدن جمله، به طور عطف بیان نموده است، تا بدین وسیله اشاره كند كه نحوه شرك یهود با مسیحیان فرق دارد.
انحراف مسیحیان
اصول انحرافاتشان را مى توان در سه مطلب خلاصه نمود:
الف) شرك و بشر پرستى. اعتقاد به این كه مسیح خود خدا یا فرزند خداست و یا متّحد با اوست.
ب) تحریف كتاب آسمانى. باید در فرصت مناسب ترى از آن بحث نمود.
ج) قتل مسیح را فداى معاصى بندگان دانستن. بدین بهانه، فكر مى كردند و مى كنند كه آنان پس از قتل عیسى در به هم زدن مرزهاى الهى آزادند، ولى در میان این انحرافات قرآن به انحراف اول اهمیت بیشتر داده است و با تغییرات گوناگون عقیده آنها را درباره عیسى بیان نموده است:
1. «
(
وَقالَت النَّصارَى المَسیحُ ابنُ اللَّه
)
؛
نصارا گفتند: مسیح فرزند خداست»
2. «
(
لَقَد كَفَرَ الَّذینَ قالُوا إنَّ اللَّهَ هُوَ المَسیحُ ابنُ مَریمَ
)
؛
به راستى كسانى كه معتقد شدند كه خدا همان مسیح بن مریم است كافر شدند»
3. «
(
لَقَد كَفَرَ الَّذینَ قالُوا إنَّ اللَّهَ ثالثُ ثَلاثَة
)
؛
محقّقاً كسانى كه معتقد گشتند كه خدا سومین (پدر، پسر، روح القدس) نفر است كفرورزیدند»
جاى شك نیست كه مفاد این سه آیه در برخورد اول با هم مختلف است؛ زیرا در آیه نخستین چنین مى گوید: آنان معتقدند مسیح فرزند خداست و در آیه دوم مسیح را خود خدا معرفى مى نمایند و در آیه سوم فردى از سه نفر است، كه مجموع آنها خداست. لذا برخى از مفسّران منشأ این اختلاف را، ناشى از اختلاف خود مسیحیان درباره عیسى دانسته اند. مانند «ملكانى» ها كه قائل شده اند: عیسى فرزند واقعى خداست، چنان كه آیه نخستین بیان كرد و «نسطورى» ها مى گویند: عیسى از مقام الوهیت نزول نمود و به سان نورى كه بر جسم شفاف بتابد، منفصل شده است و «یعقوبى»ها معتقدند: واقعاً خدا از حقیقت واقعى خود منقلب شده و به صورت گوشت و خون درآمده است و هم چنین...، كه اگر دقت شود، مى توان اختلاف آنها را به بیش از هفتاد رساند. ازاین رو، مسأله تثلیث یكى از مشكل ترین و پیچیده ترین مسائل دینى آنان است كه افراد ماهر در آن وارد مى شوند، اگر چه مجموع بیاناتشان سرانجام به یك مطلب قابل تعقل، بازگشت نمى كند.
اختلاف اناجیل درباره فرزند بودن مسیح
پاره اى از موارد، اناجیل فعلى (با آن همه تحریفات) گواهى مى دهند كه لقب فرزندى عیسى نسبت به خدا، یك لقب تشریفاتى بوده و منظور، بیان كمال قرب و نزدیكى بوده است و باز استفاده مى شود كه این «پسر بودن» از خصایص حضرت مسیح نبوده، بلكه تمام نوع بشر از این مطلب سهم وافرى دارند. دانشمندان و خوانندگان گرامى مى توانند براى به دست آوردن نمونه هاى آن، به فصل پنجم و ششم از انجیل متى و فصل بیستم از انجیل یوحنا مراجعه بفرمایند.
با وجود این پاره اى از موارد، اناجیل دلالت بر فرزندى واقعى مى نمایند و آشكارا مى رسانند این توالد و تناسل، نوعى استكمال است كه بازگشت آن به اتحاد است، چنان كه در فصل هفدهم از انجیل یوحنا نقل مى كند: عیسى پس از آن كه گروهى از شاگردان خود را دعا كرد، سخن خود را چنین آغاز كرد: «ولست أسأل فی هؤلاء فقط، بل و فی الّذین یؤمنون بی بقولهم لیكونوا بأجمعهم واحداً كما أنّك یا أبت ثابت فی و أنا أیضاً فیك لیكونوا أیضاً فینا واحداً... أنا فیهم و أنت فی و یكونوا كاملین لواحد»
بر ارباب دانش و بینش و كسانى كه تا حدى به زبان عربى آشنا هستند دلالت این جمله ها بر آن چه گفته شد، پوشیده نیست و روشن تر از جمله فوق بر مدعا، جمله هاى زیر است.
1. فیلبس از عیسى درخواست نمود كه خدا را نشان دهد، وى در پاسخ گفت: «أما تؤمن أنّی فی أبی و أبی فی و هذا الكلام الّذی أقوله لكم لیس هو فی ذاتی وحدی بل من أبی الحال فی... أنا فی أبی و أبی فی».
2. «لكن خرجت من اللَّه وجئت».
3. «به مردم دستور مى دهد كه غسل تعمید خود را به نام پدر و پسر و روح القدس انجام دهند».
این كلمات و امثال آنها مبدأ و اساس عقاید تثلیث و فرزندى عیسى ودستگاه حلول را تشكیل مى دهد و پیشوایان دینى دستگاه مسیحیت در تفسیر و تشریح و تطبیق آن با مباحث عقلى، اختلاف فراوانى دارند.
نظر قرآن درباره تثلیث
قرآن از دو راه به این افسانه خرافى پاسخ مى دهد:
1. زندگى حضرت عیسى را از انعقاد نطفه وى تا آخرین دقایق زندگى او شرح مى دهد و آشكارا مى رساند كه او نیز مانند باقى بشر پس از گذراندن دوران جنینى، در آغوش مادر خود تربیت یافت، سپس فصول مختلفى از عمر خود را گذراند و در تمام ادوار زندگى خود، مانند انسان هاى دیگر، سیر و گرسنه، شاد و غمگین، بیمار و تندرست مى شد و به سان دیگران، كه قطعاً مخلوق خدا هستند، مى خورد و مى نوشید، مى خوابید و بیدار مى گشت و مى آسود و...، و فردى كه وضع زندگى او را آلام و حوادث طبیعى تشكیل دهد به طور مسلم فردى است از انسان هاى طبیعى، و ارتباطى به دستگاه الوهیت ندارد.
و این كه گاهى روى مقتضیاتى، كوران را شفا مى داد و گروهى را از بیمارى هاى خطرناك بهبودى مى بخشید، مردگان را زنده مى كرد، هیچ گاه دلیل بر خدا بودن او نمى شود؛ زیرا انبیایى پیش از وى بودند كه كارهاى فوق العاده اى از آنان سرمى زد.
تصور این كه او داراى پدر نبوده پس ناچار پدر او همان خداى جهان است، بسیار بى اساس است؛ زیرا تمام كتاب هاى آسمانى گواهى مى دهند كه خدا، آدم و حوا را بدون پدر و مادر آفرید، در صورتى كه تمام ملل آنها را بندگان خدا مى دانند.
استدلال فوق را بسیارى از آیات قرآن متعرّض است كه ما به برخى از آنها اشاره مى نماییم:
«
(
ما المَسیحُ ابنُ مَریمَ إلّا رَسُولٌ قَد خَلَت من قَبله الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صدّیقَةٌ كانا یأكُلان الطَّعامَ أُنظُر كَیفَ نُبَینُ لَهُمُ الآیات ثُمَّ انظُر أَنّى یؤفَكُونَ
؛
)
مسیح فرزند مریم فقط پیامبرى مانند پیامبران پیش از او بود، مادر او زنى بسیار راست پیشه بود، هر دوى آنها غذا مى خوردند. بنگر چگونه آیه ها را بیان مى نماییم، سپس بنگر چگونه در (ضلالت) سرگردان مى شوند»
علّت این كه از میان كارهاى عیسى و مادرش، غذا خوردنشان را مورد بحث قرار داده است، این است كه این كار، ده ها عارضه مادى و حوادث طبیعى را در بردارد كه با الوهیت عیسى ابداً سازگار نیست. آیات دیگرى در این زمینه وارد شده است كه ما براى اختصار از نقل آنها خوددارى مى نماییم.
2. از طریق برهان عقلى و فلسفى، كه گواهى مى دهند محال است خدا پسرى داشته باشد و از میان آن همه آیه، فقط آیه 117 سوره بقره متضمّن سه دلیل عقلى است كه عقلاً محال است خدا داراى فرزند باشد و شرح این براهین و تفصیل آنها را باید از تفاسیر مربوط به سوره بقره جستجو نمود.
آفتاب حق همیشه مى درخشد
32. «
(
یریدُونَ أَن یطفئُوا نُورَ اللَّه بأَفواههم وَیأبَى اللَّهُ إلّا أَن یتمَّ نُورَهُ وَلَو كَرهَ الكافرُونَ
)
؛
مى خواهند نور خدا را با دمیدن خاموش كنند و خداوند حتماً نور خود را كامل مى گرداند اگر چه كافران ناخوش شمارند»
33. «
(
هُوَ الَّذى أَرسَلَ رَسُولَهُ بالهُدى وَدین الحَقّ لیظهرَهُ عَلَى الدّین كُلّه وَلَو كَرهَ المَشركُونَ؛
)
اوست كه پیامبر خویش را با هدایت و آیین حق فرستاده تا آن آیین را بر تمام ادیان غالب و پیروز گرداند گر چه مشركان ناخوش دارند»
لطیف ترین موجود جهان طبیعت، نور است. نور زیباترین و پربركت ترین چیزى است كه در صفحه گیتى به چشم مى خورد و تقریباً زندگى تمام موجودات بستگى به آن دارد و كمتر موجودى از نظر منافع به پایه آن مى رسد و خواص مهم آن به قرار زیر است.
1. پرورش گیاهان، درختان و جانداران؛
2. سرعت در حركت، زیرا سریع ترین حركات، حركت نور است كه در هر ثانیه سى صدهزار كیلومتر راه مى پیماید؛
3. نور وسیله شناسایى موجودات است، و موجودات به كمك حسن بینایى از هم تمییز داده مى شوند و این حس، مهم ترین حس ظاهرى انسان محسوب مى شود. به همین دلیل بدان و دزدان پیوسته از ظلمت و تاریكى استفاده مى كنند. راهزنان، وقتى چشم انداز میدان فعالیت بشر را تاریك و بى نور دیدند، دست به تاراج مى زنند و حیوانات درنده از غارها بیرون آمده به دنبال شكار مى روند.
مشابه همین آثار و خواص در نور معنوى نیز موجود است. نور معنوى عبارت است از: ایمان به خداى یگانه و روز رستاخیز و مظهر آن، به كار بستن برنامه هایى است كه ازطرف خداى جهان به وسیله فرستادگان او براى بشر ابلاغ گردیده است.
مقایسه اى میان نور حسى و نور معنوى
1. در پرتو نور ایمان، فكر پرورش مى یابد و شعاع فكر از نمودهاى طبیعت تجاوز مى كند و به سیر و تفكّر در عالم دیگر ادامه مى دهد و از نظر عمل، گل هاى فضایل اخلاقى در گلزار وجود انسان مى روید و با تابش نور معرفت و عقیده، این فضایل روحى به صورت ملكات عالیه انسانى در مى آید.
2. انسان در پرتو نور ایمان به سریع ترین ترقى دست مى یابد و ایمان، به هدف تحرّك مى بخشد و نحوه پیشرفت مردان با ایمان به هدف، با افراد غیر مؤمن كاملاً محسوس است. نور ایمان به سرعت برق آسا، حاملان آن را به هدف مى رساند.
3. حق و باطل در سایه نور ایمان از هم تشخیص داده مى شود. دزدان اجتماع، پیوسته از تاریكى كفر و ظلمت بى ایمانى استفاده كرده و به منظورهاى سیاسى، جامعه را براى برهنگى از فضایل آماده مى سازند. روى همین جهت، قرآن تمام كتاب هاى آسمانى را نور خوانده است و ما به پاره اى از موارد استعمال واژه «نور» در قرآن اشاره مى نماییم.
در پاره اى از موارد، نور به معناى اسلام و ایمان به كار رفته است؛ مانند این آیه و مشابه آن:
(
اللَّهُ وَلىُّ الَّذینَ آمَنُوا یخرجُهُم منَ الظُّلُمات إلَى النُّور
)
.
و نیز به معناى ظلمت در مقابل ایمان، (یعنى كفر) به كار رفته است و در مواردى، مقصود از این لفظ خود قرآن است؛ مانند آیات زیر:
1. «
(
فَالَّذینَ آمَنُوا به وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذى أُنزلَ مَعَهُ أُولئكَ هُمُ المُفلحُونَ
)
؛
كسانى كه به او (پیامبر) ایمان آورده اند و او را گرامى داشته و یارى نموده اند و از نورى كه (قرآن) به او نازل گردیده پیروى نموده اند، آنان رستگارند»
2. «
(
فَآمنُوا باللَّه وَرَسُوله وَالنُّور الَّذى أَنزَلنا
)
؛
به خدا و پیامبر او و نورى كه (قرآن) بر وى نازل گردیده است ایمان بیاورید»
3. «
(
یا أَیها النّاسُ قَد جاءَكُم بُرهانٌ من رَبّكُم وَأَنزَلنا إلَیكُم نُوراً مُبیناً
)
؛
اى مردم، حجت قطعى به سوى شما آمده است و نورى براى شما فرو فرستاده ایم»
و در برخى از موارد احتمال دارد كه مقصود خود پیامبر اكرم، یا محتویات رسالت او باشد، مانند این آیه:
«
(
قَد جاءَكُم منَ اللَّه نُورٌ وَكتابٌ مُبینٌ
؛
)
به سوى شما از جانب خدا نور؛ و كتاب روشن آمده است»
مؤلف المنار مدعى است كه مقصود از «نور» در آیه مورد بحث (وَاللَّهُ مُتمُّ نُوره) همان اسلام و آیین خداست و مقصود از اتمامش تكمیل آن است و خداوند به موجب آیه «الیومَ أَكمَلتُ لَكُم» به وعده خود وفا نمود، ولى با وجود این مى توان گفت كه مقصود از «نور» همان پیامبر اكرم و یا كتاب آسمانى اوست و منظور از اتمام، نفوذ قدرت و غلبه جهانى او، و هرگاه مقصود قرآن باشد، منظور از اتمام آن، نشر و رساندن و گسترش آن است.
بزرگ ترین مانع براى پیشرفت اسلام
شدّت عمل مشركان در آغاز اسلام بیش از اهل كتاب بود؛ ولى چون از نظر استدلال ناتوان بودند در برابر منطق قوى و نیرومند اسلام به زانو در آمدند و بسیارى از آنها پیرو آیین حق گردیدند و گروهى متوارى و یا در صحنه هاى نبرد كشته شدند؛ از این جهت طلیعه اسلام مقارن با زوال و سقوط دولت شرك شد ولى پیروان آیین هاى آسمانى پیشین با داشتن تورات و انجیل كه قرآن درباره آنها مى فرماید:
(
إنّا أَنزَلنا التَّوراةَ فیها هُدىً وَنُورٌ
)
؛
(
وَآتَیناهُ الإنجیلَ فیه هُدَىً وَنُورٌ
)
و در هر دو كتاب نشانه هاى ظهور پیامبر اسلام وارد شده است، شایسته بود كه در پذیرفتن آیین محمّد
صلىاللهعليهوآله
پیشگام باشند، اما از روزى كه ستاره اسلام طلوع نمود تا به امروز، كه چهارده قرن از آن مى گذرد، پیوسته این آیین پاك از طرف این گروه مورد حمله قرار گرفته است.
در آغاز بعثت، با مشركان قریش و بت پرستان جزیرةالعرب همدست شده و با دادن كمك هاى مالى و نظامى، نیروى مركزى اسلام را تضعیف نمودند. هنگامى كه نیروهاى اسلام تمام قدرت ها را تحت الشعاع خود قرار دادند، گروهى از آنها ایمان آوردند و عده اى با پرداخت جزیه برآیین خود باقى ماندند، ولى در باطن مى كوشیدند كه به هر وسیله ممكن، كاخ رفیع اسلام را ویران سازند و حكومت آن را واژگون نمایند. تلاش هاى مداوم مسیحیان در مدت چند قرن، سبب شد كه جنگ هاى صلیبى پیش آید و سرانجام حكومت مركزى اسلام و حوزه هاى تابعه آن مدت دویست سال سرگرم شوند و از نفوذ و پیشرفت آن جلوگیرى به عمل آید. در مدت این دویست سال لطمه هاى بسیارى بر پیكر اسلام وارد آمد، خون ها ریخته شد كه تاریخ تمام آنها را ثبت كرده است و چون سرانجام مسلمانان پیروز گشتند، سران مسیحیان با ریختن نقشه اى، مغول را براى تسخیر ممالك اسلامى تحریك نمودند و با وسایلى روابط مسلمانان و مغول را تیره ساختند و كار به جایى رسید كه جمعیت بى شمارى براى قتل و غارت، كشتن و تاراج از مغولستان به راه افتاده و از هرگونه خسارت خوددارى ننمودند؛
ولى مشیت خداى بزرگ كه مى گوید:
(
وَیأبَى اللَّهُ إلّا أَن یتمَّ نُورَهُ...
)
؛ بر این تعلق گرفته بود كه بار دیگر پرچم توحید در نقاط جهان به اهتزاز درآید. روى همین اصل، تمدن و قیافه واقعى اسلام، سران سیاسى مغول را تحت تأثیر خود قرار داد و كار به جایى رسید كه سران و فرزندان مغول، اسلام را پذیرفتند و مروّج آن گردند.
البته هنوز كینه توزى هاى مسیحیان پایان نپذیرفته است و هر روز به نیرنگى متوسّل مى شوند. یكى از رجال سیاسى معروف انگلستان، هشتاد سال پیش در ضمن نطق خود چنین گفت «... تا كتاب آسمانى مسلمانان در میان آنها حكمفرماست، مادامى كه بزرگ ترین پایگاه مسلمین، مكه بر پا مى باشد و تا در این مناره ها و مأذنه ها نام پیامبر اسلام طنین انداز است، جهان نصرانیت براثر این عامل در سراشیبى سقوط است، از این جهت باید براى نابود ساختن این سه نیرو، تلاش كرد: قرآن را از میان برداشت؛ كعبه را ویران ساخت و نام پیامبرشان را از بین برد»
خداى بزرگ تمام این جنب وجوش ها را مبارزه با نور الهى مى داند:
(
یریدُونَ لیطفئُوا نُورَ اللَّه
)
. یعنى تمام این تلاش ها به سان تلاش كسى است كه بخواهد یك خورشید فروزان رابا دمیدن خاموش گرداند و خدا نور خود را على رغم تمام این تلاش ها، كامل خواهد نمود.
آیین اسلام بر تمام آیین ها پیروز است
آیه 33 به حكم جمله «لیظهرَهُ عَلَى الدّین كُلّه» به پیامبر گرامى و عموم مسلمانان نوید مى دهد كه پیروزى نور خدا (اسلام) بر تمام ادیان قطعى و خلل ناپذیر است.
ولى مقصود از این پیروزى چیست؟ گاهى تصور مى شود كه منظور پیروزى اسلام از نظر منطق و استدلال است به طورى كه تمام ادیان و ملل جهان در برابر منطق قوى قرآن به زانو در مى آیند؛ ولى بیشتر مفسّران مى گویند: مقصود همان انتشار و نفوذ اسلام در تمام اقطار جهان است به طورى كه پیروزى آن بر ملل واضح و آشكار مى گردد، هر چند در ظرف تحقق این خبر قطعى، اختلاف دارند و هدف از این خبر پیروزى قطعى، تحریك افراد با ایمان است كه در راه نفوذ اسلام بكوشند و بدانند اراده خلل ناپذیر خدا براین تعلق گرفته است كه آیین حق خود را به دست شما مؤمنان در روى زمین انتشار دهد.
ظرف تحقق این خبر چه هنگامى است؟
این آیه از یك پیروزى قطعى گزارش مى دهد، ولى مفسّران در ظرف تحقّق آن اختلاف نظر دارند. برخى گمان كرده اند منظور از پیروزى اسلام، همان غلبه برهانى و استدلالى آن است كه بر هر مطلبى از اصول و فروع، گواه محكم از خرد و فطرت دارد و هیچ آیینى از نظر ثروت علمى و فكرى به پاى اسلام نمى رسد و حتى هنگامى كه پاى تمدن غرب و علوم و حقوق و رسوم و آداب و اخلاق آن به مشرق زمین كشیده شد، علم و صنعت آن دیده ها را خیره نمود؛ اخلاق و حقوق و فلسفه الهى آن كوچك ترین جلوه اى نداشت؛ زیرا مسلمانان كامل تر از آن را از قرن ها پیش از پیشوایان خود فراگرفته بودند.
ولى بهتر این است كه دایره این پیروزى را وسیع تر بدانیم و بگوییم مقصود، همان اعتلا و عظمت همه جانبه اسلام است كه علاوه بر پیروزى از نظر علم و استدلال و تفكّر، كه نصیب آن گردید، در مدت دو قرن شعاع قدرت آن به بسیارى از نقاط رُبع مسكون كشیده شد.
بعضى از روایات شیعه و سنّى دلالت دارند كه این پیروزى در دوران حكومت مهدى موعود صورت خواهد پذیرفت و پیروزى همه جانبه اسلام كه نمونه اى از آن در دو قرن دیده شد؛ پس از قیام ولى عصر -عجّل اللَّه تعالى فرجه- به وجود خواهدآمد.
مؤلّف المنار به عادت دیرینه خود، مطلب فوق را صحیح ندانسته است و شروع به انتقاد نموده و مى گوید: اعتقاد به ظهور مهدى و این كه او، دو مرتبه قدرت اسلامى را تجدید مى نماید، یكى از وسایل عقب افتادگى مسلمانان است و امید به چنین قدرتى، آنان را افرادى كم كار و تنبل بار آورده است و به بهانه این كه فرج وى نزدیك است و او چنین و چنان خواهد نمود، طومار فعالیت ها را درهم پیچیده و قدمى براى اعتلاى اسلام برنمى دارند.
انتظار فرج، برنامه اى تربیتى است
ولى باید مؤلف المنار متوجه شود كه برنامه انتظار فرج و قیام مهدى برنامه اى تربیتى است. حالا اگر گروهى از مسلمانان از این برنامه تربیتى، مانند ده ها قوانین اصلاحى سوءاستفاده مى نمایند، ارتباطى به اصل قانون ندارد؛ زیرا امیدوارى، اساس زندگى و یأس و نومیدى، مقدمه مرگ و انحطاط است: هرگاه ریشه امید از دل مادران كنده شود، هرگز تن به كارهاى توان فرسا نمى دهند، باغبان به امید میوه، در سرما و گرما دست به كار مى شود. اصولاً، ملّت زنده ملتى است كه به آینده خود امیدوار باشد از این رو زمامداران مى كوشند كه ملت ها را به آینده خود خوشبین سازند؛ زیرا مى بینند كه نومیدى، شالوده انحطاط و نابودى است.
ولى نباید از این برنامه تربیتى سوءاستفاده نمود و دست روى دست گذارد، بلكه باید به سان سربازى بود كه در انتظار صدور فرمان جنگ است و از هر نظر آماده بود و یا به سان كسى كه در انتظار ورود مهمان است كه از هر جهت در خود آمادگى پذیرایى ایجاد مى نماید. مردانى كه در انتظار دولت حق و گسترش داد و عدالت و برچیده شدن بساط ستم و بیدادگرى و انتشار آیین خدایند؛ باید (نقطه مقابل تنبلان) از هر جهت در خود آمادگى ایجاد نمایند، تا در روز قیام و نهضت در ركاب او بجنگند و او را یارى نمایند.
با وجود این چطور مى توان گفت كه انتظار دولت مهدى، از وسایل عقب ماندگى و تنبلى است و این كه گاهى از این برنامه سوءاستفاده مى نمایند؛ ضررى به خود برنامه نمى زند؛ زیرا این مطلب نظایر زیادى دارد.
پیشوایان منحرف یهود و نصارا
34. «
(
یا أَیها الَّذینَ آمَنُوا إنَّ كَثیراً منَ الأَحبار وَالرُّهبان لَیأكُلُونَ أَموالَ النّاس بالباطل وَیصُدُّونَ عَن سَبیل اللَّه وَالَّذینَ یكنزُونَ الذَّهَبَ وَالفضَّةَ وَلا ینفقُونَها فى سَبیل اللَّه فَبَشّرهُم بعَذاب أَلیم
؛
)
بسیارى از احبار (دانشمندان یهود) و راهبان، مال هاى مردم را به ناحق مى خورند و مردم را از راه خدا باز مى دارند. و كسانى را كه طلا و نقره را گنج مى كنند و آن را در راه خدا خرج نمى كنند به عذابى دردناك نوید بده»
35. «
(
یومَ یحمى عَلَیها فى نار جَهَنَّمَ فَتُكوى بها جباهُهُم وَجُنُوبُهُم وَظُهُورُهُم هذا ما كَنَزتُم لأَنفُسكُم فَذُوقُوا ما كُنتُم تَكنزُونَ
؛
)
(به یاد آرند) روزى را كه طلا و نقره هاى گنج شده، در آتش جهنم سرخ مى گردد و پیشانى و پهلو و پشت هاى آنها را داغ كنند؛ این همان است كه آنها را گنج كرده بودید؛ در این صورت رنج و سزاى آن گنج را بچشید».
دقت در تعبیر
یكى از نقاط قابل توجه قرآن این است كه وقتى جرایم و رذایل اخلاقى گروهى را بیان مى نماید، دقت مى كند، كوچك ترین اغراق و مبالغه در آن نباشد و جریان را آن چنان كه هست بیان كند، لذا در آیه مورد بحث مى فرماید:
«
(
إنَّ كَثیراً منَ الأَحبار وَالرُّهبان لَیأكُلُونَ أَموالَ النّاس بالباطل
؛
)
بسیارى از احبار و راهبان، مال مردم را به ناحق مى خورند»
این مطلب را به همه آنها نسبت نمى دهد و این نشانه حق گویى و دقت در منعكس ساختن واقعیات است، چنان كه در جاى دیگر نیز از همین روش پیروى نموده مى فرماید:
«
(
وَتَرى كَثیراً منهُم یسارعُونَ فى الإثم وَالعُدوان
؛
)
بسیارى از یهود را مى بینى كه به گناه و ستمگرى مى شتابند»
در این باره نمونه هاى دیگرى نیز در قرآن موجود است.
خطر استقلال سیاسى اهل كتاب
در گذشته بیان گردید كه اسلام، آیین یهود و نصارا را به رسمیت شناخته و آنان را در این كار آزاد گذارده است؛ ولى حیات سیاسى و استقلالى ملى شان را محدود نموده است. این آیه تلویحاً اسرار آن را روشن مى سازد؛ زیرا زمامدارى گروهى كه اموال مردم را به ناحق مى خورند به هیچ وجه صلاح جامعه انسانى نیست.
زمامداران یهود و نصارا، كه در پیشاپیش آنها علما و راهبان آن ها قرار گرفته بودند، ثروت ملت را به عنوان هاى گوناگون غارت مى كردند و از این طریق ثروت جامعه را به صورت گنج هاى پنهان و مدفون در زیر زمین ها در مى آوردند. جامعه اى كه چنین افراد طمعكار و آزمند بر آنها حكومت نماید، به طور حتم در سراشیبى سقوط قرار خواهند گرفت. از این جهت و جهات دیگر، استقلالشان محدود و مقرر شد تحت الحمایه جامعه اسلامى درآیند.
قرآن در سوره هاى بقره، نساء و مائده جرایم زیادى براى اهل كتاب قائل شده است، ولى در این جا بیشتر روى «مرزنشناسى» آنان تكیه كرده است و علت آن روشن است؛ زیرا به طور حتم شیرازه جامعه اى كه گروهى در آن بر روى گنج ها بیارامند، به زودى از هم گسسته خواهد شد.
وظیفه سنگین علما و دانشمندان
هر موجودى در جهان وظیفه اى دارد كه دست آفرینش مسؤولیت آن را بر دوش آن نهاده است: جمادات و نباتات، زمین و آسمان، هر كدام وظیفه مخصوصى دارند كه به خوبى از عهده آن برمى آیند؛ ولى وظیفه موجودى كه دست آفرینش، عقل و خرد در نهاد او گذارده باشد، سنگین تر خواهد بود. در میان این طبقه، گروه مخصوصى، وظیفه بس خطیرترى دارند و آن گروه، علما و دانشمندان هستند؛ جمعیتى كه با قلم و بیان (احبار) و یا عمل و كردار (رهبان) ، مردم را به سوى خدا مى كشانند و گفتار و كردارشان راهنماى طبقات دیگر است و فساد و صلاح جامعه كاملاً، به صلاح و فساد آنان بستگى دارد. رهبر بزرگ مسلمانان در این باره مى فرماید:
«صنفان من أمّتی إذا صلحا صلحت أمّتی و إذا فسدا فسدت: الأمراء و القّراء؛
صلاح و فساد امّت من، به دو گروه وابستگى كامل دارد: زمامداران و دانشمندان»
از این نظر قرآن از جرایم اعمال علماى یهود و رهبان نصارا پرده برمى دارد و دو كار آنها را یادآور مى شود: اول، اختلاس اموال مردم؛ دوم، جلوگیرى از پیشرفت آیین حق.
چگونه اموال مردم اختلاس مى گردد؟
اختلاس آنها از طرقى بود كه ذیلاً به آن اشاره مى شود:
1. فروختن اوراق مغفرت. این دو گروه چنان در دل پیروان زبون خود جاى كرده بودند كه مردم عوام چنین فكر مى كردند كه كلید بهشت و دوزخ در دست آنهاست و با گرفتن مبلغى، مى توانند خانه هاى بهشتى را در اختیار آنها بگذارند و دوزخ عاصیان و طاغیان را بخرند و این گونه استعمار و استحمار تاكنون در برخى از كلیساها و كنیسه ها رواج دارد.
2. بازیچه قراردادن احكام خدا. گاهى براى تقرّب به دربار ملوك و امرا، حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مى كردند. اساساً یكى از تعالیم سرى رهبانیت، مسامحه با شاهان و مقتدران است كه خطاهاى آنها را درباره ازدواج هاى نامشروع نادیده بگیرند و گاهى گام را فراتر نهاده، بسیارى از محرمات را براى امرا و پیشخدمتانشان حلال مى نمودند و به همین منظور مبالغى پول مى گرفتند و به عقیده مفسران، آیه زیر ناظر به همین مطلب است:
«
(
قُل مَن أَنزَلَ الكتابَ الَّذى جاءَ به مُوسى نُوراً وَهُدىً للنّاس تَجعَلُونَهُ قَراطیسَ تُبدُونَها وَتُخفُونَ كَثیراً
؛
)
بگو: كتابى را كه نور و هدایت بود و موسى آن را آورد، چه كسى نازل كرد؟ شما آن كتاب را، جزوه ها نموده، برخى را نشان مى دهید و بسیارى را پنهان مى دارید»
3. رشوه گیرى براى ابطال حقوق. این مطلب یكى دیگر از جرایم مسلّم كنیسه هاست و به قدرى دامنه آن وسیع بود، كه گاهى برخى از منافقان صدر اسلام كه با یهودیان نزاعى پیدا مى كردند، نزاع و دعوا را به محاكم قضایى یهود مى بردند؛ زیرا مى دانستند كه آنان، به وسیله رشوه گرفتن به همه گونه مساعدت حاضرند. از این نظر در قرآن، نهى صریح وارد شد كه، مسلمانان حق ندارند با وجود محاكم عدل، در محاكم جور و طاغوت طرح دعوا كنند.
اكنون شما ملاحظه كنید، گروهى كه بزرگان و زمامداران آنان در این پایه از صلاح و فلاح باشند سرانجام آنها به كجا مى انجامد.
یكى دیگر از راه هاى جمع آورى ثروت، رباخوارى بود. البته این خصیصه مال تمام ملت یهود بود و اختصاصى به «احبار» آنها نداشته است، چنان كه آیات قرآن بر این مطلب گواهى مى دهد.
جرم دیگر احبار و رهبان
خیانت و جنایت دیگرى كه قرآن از آن یاد مى نماید، همان جلوگیرى از انتشار دین حق (اسلام) است و این مطلب در هر عصرى به صورت هاى گوناگونى تحقّق مى پذیرفت و امروز وسیله بهترى براى اشاعه نصرانیت و منحرف ساختن جوانان مسلمان از جاده مستقیم اسلام، ایجاد شده است. آنان با تأسیس بیمارستان، مدارس، كالج و نشریه هاى روزانه و هفتگى و ماهیانه، به تبلیغ مسیحیت مى پردازند و با نیرنگ هاى مختلف و صورت هاى گوناگون براى خود در دل مردم مسلمان جا باز مى كنند و رجال سیاسى اسلام را براى حفظ موقعیت و شخصیت خود مجبور مى نمایند كه دست آنها را در تمام كارها باز بگذارند.
گنج نمودن نقدینه كشور
جاى شك نیست كه بهترین وسیله براى گرداندن چرخ هاى اقتصاد، همان نقدینه كشور است. از آن جا كه سابقاً مؤسساتى مانند بانك در كار نبود، سرمایه داران، براى نگاه دارى اموال و ثروت مجبور مى شدند كه طلا و نقره را در زیر خاك ها و كوه ها و شكاف دیوارها پنهان سازند و عرب به آن «كنز» مى گوید، ولى امروز وسایل حفظ پول زیاد شده و گنج كردن طلا و نقره صورت هاى دیگرى به خود گرفته است. از این نظر بعضى از دانشمندان معتقدند كه گنج نمودن طلا و نقره در زیر خاك ها خصوصیتى ندارد، بلكه حبس نقود رایج كشور و جلوگیرى از جریان آن در جامعه، كه در نتیجه به فلج كردن اقتصاد مى انجامد حرام و قدغن است و این كه در قرآن تعبیر به «كنز» شده از این نظر است كه معمول آن روز، همان «گنج كردن» بود.
آیا آیه اختصاص به اهل كتاب دارد؟
گروهى از پول پرستان و دنیاطلبان كه براثر آز و طمع، گنج هایى اندوخته بودند؛ هنگامى كه نداى مردانى مانند ابوذر در گوش آنها طنین انداز مى شد و او با صدایى هرچه رساتر در برابر كاخ هاى ستمگران بدین جمله تكلم مى نمود: «بشّر أهل الكنوز بكی فی الحیاة، و كی فی الجنوب و كی فی الظّهور»
(مضمون این جمله با مفاد آیه مطابق است) غارتگران فوراً به دست و پا افتاده، براى حفظ موقعیت خود در جوامع اسلامى دست به تأویل مى زدند و مى گفتند: این آیه درباره اهل كتاب است؛ یعنى ما مسلمانان در فلج كردن اقتصاد اجتماع، با گنج كردن طلا و نقره آزادیم؛ در صورتى كه كوچك ترین دلیلى بر اختصاص این آیه به اهل كتاب نیست و مجرد این كه این جمله در سیاق مذمت از جرایم اهل كتاب وارد شده است دلیل آن نمى شود كه حرمت آن مخصوص به اهل كتاب باشد. به علاوه هرگاه قرآن، محاسن و یا معایب گروهى را براى ما نقل مى نماید، منظور، قصه گویى و داستان سرایى نیست، بلكه منظور، تذكر و بیداركردن ماست، تا مسلمانان از آن چه موجب خشم و غضب الهى است، بپرهیزند و بدانند علت این كه روز رستاخیز، بدنشان را داغ مى كنند، همان كنز نمودن و حبس ثروت ملت است و هرگاه آنها نیز این راه را بروند، سرانجام زندگى آنها با اهل كتاب یكى است.
گواه دیگر گفتار ما جمله اى است كه تحریم كنز را اعلان مى نماید و آن جمله، بر «واو» عاطفه مشتمل است: «وَالَّذینَ یكنزُونَ» و این خود استقلال این جمله را مى رساند و هر گاه منظور تنها اهل كتاب بود، بسیار لازم بود كه بدون واو عاطفه مطلب بفرماید و در حقیقت جمله را صفت «احبار» و «رهبان» قرار دهد و معرف سومى براى آنها باشد.
سیوطى (متوفاى سال 909) در درّالمنثور از علباء بن احمر نقل مى كند: هنگام جمع كردن آیات قرآن در زمان خلیفه سوم، بعضى اصرار داشتند كه این «واو» از سر جمله «وَالَّذینَ یكنزُونَ... » برداشته شود، ولى در آن میان ابى، كه خود عضویت هیأت جمع آورى قرآن را داشت، برخاست و گفت: به خدا سوگند! این كار هرگز عملى نیست، دست به شمشیر مى زنم و روى زمین را از خون مخالفان رنگین مى سازم.
رفع یك اشتباه
برخى چنین تصور كرده اند كه ذخیره نمودن طلا و نقره، به طور مطلق در اسلام حرام است و باید هر فردى پس از تأمین زندگى، مازاد آن را در راه خدا خرج كند و گاهى گام را فراتر نهاده، اساس این عقیده را به ابوذر غفارى نسبت داده اند؛ روى این جهت لازم دیدیم كه این مطلب را تعقیب كنیم.
ما شك نداریم كه پیروان این عقیده به منظور تأمین مرام سیاسى خود عمداً و یا سهواً آیه را به چنین معنایى حمل نموده اند و شخصیت و مقام علمى ابوذر بالاتر از آن است كه كلام خدا را به این نحو تفسیر كند.
جاى گفتگو نیست كه در تمام قرون اسلامى، بنیانگذاران تمام فرقه ها، كه خود را متمسك به اسلام مى دانند، با ظواهر قرآن براى مدعاى خود استدلال نموده و مى نمایند، ولى مسلمان روشن ضمیر نباید به هر گفته اى گوش دهد، بلكه اگر خود توانایى استنباط مقاصد الهى را ندارد، باید به علماى واقعى دین مراجعه نموده و حقیقت را دریابد.
گروهى كه چنین تمایلاتى دارند، از علاقه مردم به دین و مذهب به نفع مسلك خود استفاده مى كنند و احیاناً سنگ دین به سینه زده و از ظواهر برخى از آیات به نفع خود بهره مى گیرند.
در انقلاب 1324 شمسى در آذربایجان، یكى از روحانیون آن جا به كمیته مركزى حزب دموكرات دعوت شد و از او خواستند كه در پایه گذارى این نهضت ملى! با آنان همكارى كند و چنین وانمود كرده بودند كه آنها براى تحكیم اصول و مبانى آیین اسلام و به منظور پیش بردن هدف اسلام كه صریحاً مى گوید: «وَالأَرضَ وَضَعَها للأَنام؛ تمام زمین براى عموم مردم آفریده شده است» (یعنى كسى حق ندارد قطعه اى از زمین را به عنوان مالكیت به خود اختصاص دهد) اسلحه به دست گرفته و جان بركف نهاده اند.
یكى از سخنان آن روحانى با شهامت در كمیته این بود: چطور شد شما آقایان! حامیان اسلام! از میان هزارها احكام و قوانین و صدها برنامه، فقط به یاد مسائل مربوط به زمین افتاده اید در صورتى كه آدم كشى، كه كار روزمره شماست و نوكرى اجانب، كه شیوه عملى هر فرد وابسته به این حزب است، یكى از محرمات قطعى و واقعى اسلام است، با وجود این، كوچك ترین واهمه اى از آن ندارید.
سخنان گرم و آتشین آن دانشمند به قدرى مؤثر و نافذ بود كه گروهى را تحت تأثیر قرار داده و خشم عده اى را علیه خود برانگیخته بود و هرگاه عنایات برخى از افراد صالح خیراندیش نبود، ممكن نبود كه جان به سلامت به در برد.
نظر قرآن در انفاق اموال
قرآن در موارد متعددى تصریح مى كند كه انفاق تمام اموال لازم نیست و در برخى از موارد از زیاده روى جلوگیرى نموده است. اكنون به نمونه اى از آنها اشاره مى كنیم:
1. «
(
خُذ من أَموالهم صَدَقَةً تُطَهّرُهُم وَتُزَكّیهم بها
)
؛
از اموال آنها زكات بگیر، تا قلوبشان را پاك كنى»
صریح آیه گواهى مى دهد كه پیامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله
مأموریت دارد كه برخى از اموال مردم را به عنوان صدقه بگیرد و باقى مانده را به خود آنها واگذارد. هرگاه انفاق تمام مازاد لازم بود، گفتن چنین جمله اى «خُذ من أَموالهم؛ قسمتى از اموال آنها را بگیر» صحیح نبود و به كار بردن «من» كه در لسان دانشمندان «من تبعیضى» نامیده مى شود بى جا و لغو مى گردید.
2. «
(
وَالَّذینَ إذا أَنفَقُوالَم یسرفُواوَلَم یقتُرُوا وَكانَ بَینَ ذلكَ قَواماً
؛
)
بندگان خدا كسانى هستند كه، هنگام بذل و بخشش زیاده روى نمى كنند و در عین حال بخل نمى ورزند و میان این دو معتدلند»
هرگاه انفاق مازاد اموال یا فقط مازاد طلا و نقره لازم بود و هیچ كس حق نداشت بیش از مورد لزوم خود، چیزى را تملك كند در این صورت دستور میانه روى بى جهت مى گردید.
3. «
(
وَلاتَجعَل یدَكَ مَغلُولَةً إلى عُنُقكَ وَلاتَبسُطها كُلَّ البَسط فَتَقعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً؛
)
دست خود را بسته به گردن مگذار (كنایه از این كه بخل مورز) و از حد اعتدال در انفاق خارج مشو، زیرا پایان این كار حسرت است و ملامت»
4. «
(
الَّذینَ... وَیقیمونَ الصَّلوةَ وَممّا رَزَقناهُم ینفقُونَ
؛
)
كسانى كه... نماز مى گزارند و از آن چه روزیشان كرده ایم انفاق مى كنند»
صریح آیه به حكم كلمه «ممّا» این است كه برخى از اموال خود را انفاق مى كنند.
بنابراین هرگاه در قرآن به آیاتى برخوردیم كه به حسب ظاهر، از انفاق ثروت تعریف مى نماید، روى جهاتى است كه اكنون تذكر مى دهیم؛ مثلاً این كه مى فرماید: «
(
الَّذینَ ینفقُونَ أَموالَهُم باللَّیل وَالنَّهار سرّاً وَعَلانیةً
؛
)
كسانى كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند» و یا آیات دیگر كه به همین مضمون وارد شده است؛ بدین منظور است كه این گونه آیات، انفاق ثروت معتنابهى است كه عرفاً در چنین موارد گفته مى شود كه فلانى تمام ثروت خود را در راه خدا داد؛ در صورتى كه قسمتى از ثروت خود را انفاق كرده است، ولى از آن جا كه این انسان، بیش از وظیفه لازم انفاق نموده و آن چه را داده بیش از آن بوده كه براى خود نگاه داشته است؛ از این لحاظ گفته مى شود كه تمام اموال خود را در راه خدا انفاق مى نماید.
نكته دیگر این كه، این گروه از آیات كه به حسب ظاهر دلالت دارند بر این كه افراد متقى و یا مؤمن كسانى هستند كه تمام اموال خود را انفاق مى كنند، متكفل بیان برنامه اى استحبابى است، ولى هرگز حكم اجبارى و وجوبى نیست و از هر نظر، با آیه هایى كه دستور مى دهد قسمتى از اموال را در اختیار سائل و بینوا بگذارید، مخالف نخواهد بود.
اسلام نظر خود را درباره مقدار انفاق و خرج كردن، در ضمن جمله كوتاهى چنین بیان مى فرماید:
«وَالَّذینَ فى أَموالهم حَقٌّ مَعلُومٌ للسّائل وَالمَحرُوم؛
كسانى كه در ثروت آنها سائل و محروم سهمى دارند»
بنابراین هرگاه بنا بود كه تمام مازاد را سائل و محروم ببرند، گفتن این كه سائل و محروم سهمى دارند، صحیح نبود.
تفسیر آیه مورد بحث
ظاهر آیه مى رساند كسانى كه طلا و نقره را حبس مى نمایند و آن را در راه خدا خرج نمى كنند، در انتظار عذاب الهى باشند. ولى باید دید، كه مقصود از «سبیل اللَّه» چیست؟ آیا مقصود تمام مصارف خیریه اى است كه حدّ و حدودى ندارد و تحت شماره در نمى آید، یا مقصود از «سبیل اللَّه» موارد معینى است، چنان كه در برخى از آیه ها نیز همین لفظ در مورد معینى به كار رفته است؟
هرگاه مقصود، مطلق مصارف خیریه و كارهاى نیك باشد در چنین صورت، با آیات دیگر كه براى انفاق حدى معین كرده است مناقض خواهد بود، ولى اگر منظور، موارد معینى باشد، نه با آیه هاى دیگر متناقض مى شود و نه بر مدعاى قائل دلالت خواهد نمود.
مفسران به اتفاق كلمه مى گویند كه مقصود از «سبیل اللَّه» در آیه زیر، جهاد است:
«وَأَنفقُوا فى سَبیل اللَّه وَلا تُلقُوا بأَیدیكُم إلَى التَّهلُكَة؛
در راه خدا (جهاد) انفاق كنید و خود را به مهلكه نیفكنید»
گواه مفسّران بر این مطلب، همان ما قبل و ما بعد آیه است كه صریحاً درباره جهاد است. بنابراین هیچ اشكالى ندارد كه بگوییم مقصود از آن لفظ در آیه مورد بحث، این است كه كسانى كه اموال خود را كنز مى كنند و آن را در راه خدا (مانند جهاد و امثال آن كه انفاق در آن موارد لازم و واجب است) خرج نمى كنند، در انتظار عقاب الهى باشند.
تصور نشود كه مى خواهیم بگوییم: كلمه «سبیل اللَّه» در هر دو مورد در یك معنا (جهاد) استعمال شده است، تا گفته شود: در آیه اى كه در سوره بقره است، سیاق و روابط آیات، قرینه بر این است كه مقصود از آن جهاد است و چنین قرینه اى در آیه مورد بحث وجود ندارد؛ بلكه مى خواهیم بگوییم: مراد از «سبیل اللَّه» در آیه مورد بحث مواردى است كه به حكم شرع و فقه اسلامى، لزوم انفاق در آن موارد واجب و لازم است؛ مانند جهاد، زكات و خمس، امر به معروف و نهى از منكر، و گنج كردن ثروت در چنین مواقعى حرام است و مقصود از استدلال با آیه سوره بقره، تقریب به ذهن بود كه روشن شود گاهى این كلمه در مورد به خصوصى (جهاد) به كار رفته است، بنابراین اشكال ندارد، كه همین كلمه در یك معناى دیگرى كه از آن مورد، وسیع تر و از معناى مطلق خود، كمى محدودتر باشد، به كار رود و آن همان مواردى است كه خدا در آن راه انفاق را واجب نموده است.
اتفاقاً روایاتى كه از خاندان وحى و رسالت، به دست ما رسیده است همین مطلب را تأیید مى نماید و دانشمندان چنین نقل مى كنند كه، پیامبراكرم پس از نزول آیه فرمود، مالى كه زكات آن داده شود، آن در عداد كنز حرام نیست و این كه رسول اكرم فقط از زكات اسم برده، از باب بیان مصداق روشنى بوده است و گرنه منظور مطلق انفاق هاى لازم است.
یكى از دانشمندان براى آن كه بگوید مقصود از «سبیل اللَّه» اعم از انفاق واجب و مستحب است، آیه را چنین تفسیر نموده است: مراد مدت كنز نمودن اموال است به طورى كه باب عمل به انفاق هاى مستحب بسته شود و خیرات و مبرات به طور كلى از بین برود و دستورهاى انفاقى، اگر چه طبعاً مستحب و غیرلازم است، از بین برود. كنز ثروت به طور مطلق، كه مستلزم اضمحلال این سنخ دستورها باشد نیز حرام است. سپس گفتار خود را با سخنى كه ابوذر در مجلس عثمان با حضور كعب الاحبار گفته است تأیید مى نماید و مى فرماید: كعب معتقد بود، كسى كه بدهى لازم خود را بدهد، كنز كردن اموال بر او حرام نیست، ولى ابوذر با كمال خشم و غضب رو به خلیفه كرد، و گفت:
«لا ترضوا من النّاس بكفّ الأذىّ یبذلوا المعروف و قد ینبغی لمؤدّی الزّكاة أن لایقتصر علیها حتّى یحسن إلى الجیران و الإخوان و یصل القرابات؛
مجرد این كه مردم به یكدیگر ضرر نرسانند كافى نیست، بلكه شایسته است در مقام انفاق به دادن زكات اكتفا نكنند و لازم است به همسایگان، برادران و خویشاوندان نیكى كنند»
در تأیید نظر فوق مى توان گفت همان طورى كه باید واجبات شرع عملى گردد، هم چنین باید مستحبات شرع مقدس به كلى متروك نگردد و صحیح نیست كه تمام افراد تصمیم بگیرند وظایف استحبابى را به طور كلى ترك نمایند و اثرى از آن به چشم نخورد هر چند هر فردى با قطع نظر از دیگران مى تواند ترك كند.
انفاق در راه خدا در غیر موارد لزوم، اگر چه امر مستحب مؤكدى است و انسان مى تواند پس از اخراج حقوق لازم، باقى مانده را به خود اختصاص دهد؛ ولى جامعه اسلامى حق ندارد به طور كلى این وظایف مستحبى را ترك بگوید و در صورت وجود چنین تصمیمى، حاكم شرع باید مداخله نموده و همگى در رواج آن بكوشند.