سال و ماه اسلامى
36.
(
«إنَّ عدَّةَ الشُّهُور عندَ اللَّه اثنى عَشَرَ شَهراً فى كتاب اللَّه یومَ خَلَقَ السَّموات وَالأَرضَ منها أَربَعَةٌ حُرُمٌ ذلكَ الدّینُ القَیمُ فَلا تَظلمُوا فیهنَّ أَنفُسَكُم وَقاتلُوا المُشركینَ كافَّةً كَما یقاتلُونَكُم كافَّةً وَاعلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقینَ؛
)
شماره ماه ها نزد خدا در كتاب او دوازده ماه است. (این نظام) از روزى است كه زمین و آسمان ها را آفریده است، این است آیین محكم. در این ماه ها به خودتان ستم مكنید و با مشركان جملگى بجنگید، چنان كه با شما یك سره مى جنگند بدانید خدا با پرهیزكاران است»
نقش نظم در پیشرفت اجتماع
نظم و حساب در زندگى، وسیله نیل به هدف است. جامعه اى كه كارهاى اجتماعى و انفرادى آنها براساس محاسبه باشد، به طور مسلم در راهى كه گام برمى دارد به مقصد مى رسد. مجتمعى كه كار او روى نظم و نقشه معینى نباشد، آغاز و پایان كارشان واضح و روشن نیست و خواهى نخواهى پیش از وصول به مقصد، در نیمه راه با شكست روبه رو مى گردند. براین گفتار، تجربه و آزمایش و كارهاى روزمره خودمان گواهى مى دهد.
تصور نشود كه این موضوع، از خصایص بشر كنونى است، بلكه از روزى كه خواست خدا بر این تعلق گرفت كه موجودى به نام انسان در این كره زندگى كند، وسیله نظم را در اختیار او گذارد؛ وسیله اى كه شهرى و دهاتى، متمدن و غیرمتمدن مى توانند از آن بهره بگیرند و هیچ گونه احتیاج به محاسبه خود انسان ندارد؛ بلكه به سان یك آلت خود كار، هزاران سال خدمت و فعالیت مى كند و آثار فرسودگى در آن مشاهده نمى شود و نیازى به ترمیم ندارد.
این وسیله طبیعى همان گردش ماه و كره زمین است. ماه درآغاز به صورت هلال خودنمایى مى كند و كم كم به صورت «بدر» در مى آید، بعداً به تدریج باریك تر شده و به حالت نخستین برمى گردد. این تحوّلات وسیله یك محاسبه بسیار طبیعى براى امور زمانى است كه تمام طبقات مى توانند از آن بهره بردارى كرده و مبدأ و آخر تمام كارهاى خود را با آن بسنجند، تا آن جا كه بسیارى از فرایض و واجبات، در اسلام نیز براساس همین گردش ماه است. قرآن مجید در این باره چنین مى فرماید:
(
"یسأَلُونَكَ عَن الأَهلَّة قُل هىَ مَواقیتُ للنّاس وَالحَجّ؛
)
از تو از اختلاف ماه ها سؤال مى كنند، كه چرا پیوسته در اختلاف است، و یك نواخت نیست بگو: این اختلاف، به منظور وقت شناسى است، و براى این است كه مردم اوقات حج را تشخیص دهند و بدانند كه پس از مرور یازده هلال، ماه حج است»
در جاى دیگر مى فرماید:
«
(
وَالقَمَرَ قَدَّرناهُ مَنازلَ حَتّى عادَ كَالعُرجُون القَدیم؛
)
براى ماه منزل هایى قرار دادیم و آن پس از طىّ این منازل به صورت شاخه لاغر خشك (هلال) در مى آید»
از بیان فوق مى توان چند نتیجه گرفت:
1. ماه هاى قمرى، مقیاس محسوس همگانى است كه تمام افراد قدرت بهره بردارى از آن را دارند. و یگانه عامل محاسبه زمانى براى بشر اولى، همان ماه هاى قمرى بوده است و اما ماه هاى شمسى كه اساس آن، گردش زمین بر دور خورشید است، از افق حس و فهم عمومى دور است و احتیاج به محاسبات دقیق نجومى دارد تا آغاز و پایان هر ماه راه روشن كند و مقیاس محاسبه هر چه طبیعى تر، روشن تر و همگانى تر باشد و بهره بردارى از آن بهتر صورت گیرد و به همین دلیل، ماه و سال قمرى از هر نظر در میان بشر جلوتر از سال شمسى بوده؛ زیرا شالوده دومى پس از پیدا شدن علم نجوم ریخته شده است.
2. پایه بسیارى از فرایض و عبادات و اعیاد در اسلام همان ماه هاى قمرى است و حج و عمره، روزه و... برمقیاس این ماه ها شروع و پایان مى پذیرد. نكته قابل ملاحظه در این جا این است كه كارهاى عمومى باید یك مقیاس عمومى داشته باشد، خصوصاً در دوران گذشته، كه امور ریاضى و محاسبات كه اساس ماه هاى شمسى را تشكیل مى داد، دوران تكامل خود را طى نكرده بود و بر فرض تكامل، وسیله پخش و نشر در اختیار نبود تا بدان وسایل، براى عموم آغاز و پایان هر ماهى ابلاغ شود.
مقصود از كتاب اللَّه در آیه چیست؟
لفظ مزبور در قرآن در معانى گوناگونى به كا رفته است:
1. لوح محفوظ. چنان كه مى فرماید:
(
"قالَ علمُها عندَ رَبّى فى كتاب لا یضلُّ رَبّى وَلاینسى ؛
)
علم آن نزد پروردگار من است در كتابى (لوح محفوظ) ، پروردگار من نه خطا مى كند و نه فراموش»
2. كتاب هاى آسمانى. چنان كه در آیه زیر، مقصود همین است:
(
"نَبَذَ فَریقٌ منَ الَّذینَ أُوتُوا الكتابَ كتابَ اللَّه وَراءَ ظُهُورهم؛
)
گروهى از اهل كتاب، كتاب خداى را پشت سر افكندند»
3. نظام تقدیر و تكوینى جهان آفرینش. كه این نظام به سان كتاب تشریعى آن چه در آن با قلم صنع نگارش یافته است، ثابت است؛ به عبارت واضح تر، قوانین ثابت ولایتغیرى كه حكومت مطلقه سازمان جهان طبیعت به دست آنها سپرده شده است.
مقصود از «كتاب اللَّه» در این آیه، معناى سوم است؛ یعنى این كه حقیقت یك سال را دوازده ماه تشكیل مى دهد، یك مطلب قراردادى نیست كه روزى بشر جمع شود و شماره ماه هاى سال خود را كم و زیاد كند؛ زیرا نشانه و واقعیت یك سال، همان گذشتن فصول چهارگانه است و این چهار فصل طبیعى، با مرور و گذشتن دوازده ماه قمرى، تقریباً پایان مى پذیرد؛ به عبارت دیگر، زمین با حركت انتقالى خود به دور خورشید، چهار فصل را به وجود مى آورد و در ظرف 365 روز، یك بار تمام، دور خورشید مى گردد و یك دور حركت انتقالى نیز در ظرف دوازده ماه قمرى (تقریباً) انجام مى گیرد، بنابراین صحیح است بگوییم: شماره ماه هاى یك سال همان دوازده ماه است و این نظام و سنت الهى از آن روزى كه زمین و آسمان ها خلق شده است وجود داشته و خواهد داشت، بنابراین، دوازده ماه قمرى، كه یك سال را تشكیل مى دهد، تركیبى از دو جریان طبیعى محسوس است: یكى گردش ماه به دور زمین و دیگرى گردش به دور خورشید. بنابراین چنین تاریخى، صددرصد طبیعى و محسوس خواهد بود.
«اشهر حرم» كدام است؟
ماه هاى حرام كه در لسان قرآن به آنها «الأَشهُرُ الحُرُمُ» مى گویند، همان چهار ماه معروفى است كه عبارت مى باشد از: رجب؛ ذى قعده؛ ذى حجه؛ محرم. علت این كه نام آنها را ماه هاى حرام گذارده اند، این است كه عرب جاهلى احترام این چهار ماه را حفظ مى نمود و جنگ و قتال و غارتگرى را در این چهار ماه قبیح مى شمرد. گاهى گفته مى شود كه تحریم جنگ در این چهار ماه از سنت هاى حضرت ابراهیم و اسماعیل است و این مطلب گواهى روشنى در خود آیه مورد بحث دارد:
«ذلكَ الدّینُ القَیمُ؛
این است آیین استوار»
این جمله حاكى است كه تحریم نبرد در این چهار ماه مربوط به آیین دیرینه و ثابت الهى بوده است كه در این آیین نیز بر حرمت خود باقى مانده است.
ولى برخى معتقدند كه ریشه این رسم، خود عرب جاهلى است و جهت این كه آنان جنگ در این ماه ها را تحریم مى كردند این بود كه اعراب در ماه هاى رجب و ذى قعده و ذى حجة مجبور بودند به پیروى از روش نیاكان، خانه خدا را زیارت كنند و اعمال حج را انجام دهند و این مطلب در صورتى امكان پذیربود كه راه ها امن گردد، تا گروهى در ماه رجب موفق به انجام دادن اعمال عمره گردند و اكثریت قریب به اتفاق، در ماه هاى ذى قعده و ذى حجه، توفیق اعمال حج را پیدا كنند. براى این كه تمام قبایل دور دست با كمال امنیت به قرارگاه هاى خود برسند، ماه محرم را ضمیمه كردند، كه پس از اتمام اعمال حج، چند صباحى در مكه بمانند و با شتاب زدگى به مقصد نروند و بدانند كه تا آخر ماه محرم امنیت در آن كشور برقرار است.
گاهى گفته مى شود نكته تحریم جنگ در این ماه ها این بود، كه براثر تحریم جنگ، امنیتى برقرار گردد تا بازارى به وجود آید و بتوانند وسایل معیشت سالیانه خود را در این ماه ها تأمین نمایند.
در هر حال، این سنت ابراهیمى یا سنت عربى، از آن جا كه وسیله سعادت و بهبودى وضع مردم بود و با مقاصد عالى اسلام كمال انطباق را داشت، اسلام نیز، این وضع را تثبیت نمود و هرگونه زد و خوردى را در این ماه ها از طرفین ممنوع ساخت و چنین فرمود:
«منها أَربَعَةٌ حُرُمٌ؛
از این دوازده ماه، چهار ماه آن ماه هاى حرام است»
در پایان آیه سه مطلب را تذكر مى دهد: الف) مسلمانان احترام این چهار ماه را لازم بشمرند و بدانند كه این ماه ها مانند برخى از امكنه مكه و مدینه... شرافت دارد. و جمله «
(
فَلا تَظلمُوا فیهنَّ أَنفُسَكُم
)
» اشاره به همین مطلب است.
ب) دستور جهاد عمومى مى دهد كه باید مسلمانان با تمام نیرو با اساس شرك بجنگند و مشركان بدانند كه پس از گذشتن چهار ماه، در كشور اسلامى براى آنها جایگاهى نیست.
ج) نیروهاى غیبى الهى با مردان پرهیزكار هستند، چنان كه فرمود:
(
"وَاعلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقینَ".
)
تحریف قوانین الهى
37.
(
"إنَّما النَّسى ءُ زیادَةٌ فى الكُفر یضَلُّ به الَّذینَ كَفَرُوا یحلُّونَهُ عاماً وَیحَرّمُونَهُ عاماً لیواطئُوا عدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَیحلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُینَ لَهُم سُوءُ أَعمالهم وَاللَّهُ لا یهدى القَومَ الكافرینَ؛
)
تأخیر انداختن ماه هاى حرام افزودن كفر است؛ كسانى كه كافر شده اند به آن گمراه مى شوند؛ یك سال (جنگ در ماه حرام) را حلال مى كنند و سالى را حرام، تا با شماره ماه هایى كه خدا حرام كرده برابر كنند، اما ماهى را كه خدا حرام كرده است حلال مى نمایند. كردارهاى زشت آنها، مورد پسندشان واقع شده است. خدا گروه كافر را هدایت نمى كند»
قانون شكنى
هدف از وضع قوانین این است كه جامعه انسانى در سایه اجراى قانون با كمال رفاه زندگى كند و شكستن مقررات و یا تبدیل و تغییر آن، خواهى نخواهى ستم بر عموم افرادى است كه خود را ملزم مى دانند كه از آن پیروى نمایند و به اندازه سرمویى از آن تخطى نكنند.
افراد خودخواه تا روزى كه قانون حافظ جان و مال و منافع مادى شان باشد به آن احترام مى گذارند، اما روزى كه قانون به ضررشان تمام گردد، فوراً جنجال راه انداخته در صدد تغییر و تفسیر و تحریف آن برمى آیند، در صورتى كه این، همان قوانینى است كه دیروز آنان را از مخاطرات قطعى نجات مى داد و یك عمر از مزایاى آن بهره مند بودند و سالیان درازى آنها و خویشاوندانشان در سایه آن مى آرمیدند. این مخالفت، فقط به جهت در خطر افتادن منافع شخصى آنهاست.
سقراط چگونه به قانون كشور خود احترام مى گذارد؟
كمتر كسى است كه نام دانشمند عالى قدر، سقراط را نشنیده باشد. شهرت علمى او ما را از هرگونه توصیف بى نیاز مى سازد. این استاد عالى قدر، علاوه بر این كه در علوم و فلسفه و طب سرآمد روزگار بوده، از نظر اخلاق و احترام به قانون نیز بى نظیر بوده است، گواه كوچك آن، جریان زیر است:
مقام و شهرت علمى واحترام فوق العاده اى كه جامعه آن روزیونان براى او قائل بود، سبب شد گروهى بر او رشك برند. آنان كارى كردند كه حكومت وقت را به آن استاد عالى مقام بدبین سازند و سرانجام پرونده هاى مجعول و بى اساس، كار خود را كرد و محكمه و دادگسترى یونان او را به چند سال زندان محكوم نمود.
استاد فلسفه و طب كه عمرى در آكادمى یونان باستان تدریس كرده و شاگردان بزرگ و استوانه هایى از علم و دانش براى اجتماع تحویل داده بود، با چهره باز تسلیم رأى ظالمانه دادگاه گردید و با قلبى آرام و بى اضطراب وارد زندان شد؛ مردى كه هر روز در ساعات معینى، پشت میز استادى قرار مى گرفت، حقایق را براى شاگردان خود مى گفت، امروز باید یكه و تنها در اتاق نیمه روشن زندان از این سو به آن سو برود.
شاگردان و هم فكران متنفذ استاد، وسیله فرار او را فراهم آوردند و رئیس زندان را راضى نمودند كه در نیمه هاى شب، در زندان را به روى او باز كند.
ولى آن استاد عالى قدر كه مدت مدیدى از قوانین كشور یونان بهره مند بود در پاسخ پیشنهاد شاگردان و متنفذین كشور یونان چنین گفت: من هفتاد سال در پوشش قانون زندگى كرده ام اكنون وجدانم اجازه نمى دهد قانونى را كه مدت ها حافظ جان و مال من بود، بشكنم. من اگر چه بى گناه زندانى شده ام، ولى احترام قانون فوق آن است كه من براى استراحت چند روزه خودم، آن را زیر پا بگذارم.
این جمله ها را گفت و با دوستان خود وداع نمود و مدت ها در زندان ماند و سرانجام جام زهر را، كه به منظور پایان دادن حیات او ترتیب داده بودند، به دست گرفت و نوشید و در گوشه زندان جان سپرد و مرگ شرافتمندانه را برقانون شكنى ترجیح داد.
قانون شكنى اعراب
از مسلمات تاریخ، كه روایات زیادى نیز آن را تأیید مى كند، این است كه اعراب جاهلى جنگ و ستیزه را در چهار ماه تحریم مى نمودند و آنها را «اشهر حرم» (ماه هاى حرام) مى خواندند. در گذشته یادآور شدیم كه ریشه احترام این ماه ها مربوط به وحى الهى بوده است و شاید از دوران حضرت خلیل الرحمان، این برنامه به مورد اجرا گذارده شده است. گاهى گفته مى شود كه این روش را خود اعراب به وجود آورده بودند و علت آن دو چیز بوده:
1. برقرارى امنیت در تمام شبه جزیره، تا مردم آن، با كمال رفاه از مراكز خود براى اداى عمره در ماه رجب و انجام فریضه حج در ماه هاى ذى قعده، ذى حجه و محرم حركت كنند و به قرارگاه هاى خود باز گردند و بدانند كه در این چهار ماه كوچك ترین گزندى به آنها نخواهد رسید.
2. اعراب جاهلى در تمام دوران سال باهم در جنگ و ستیزه بودند، قتل و یغماگرى، پیشه اساسى آنها بود. هرگاه بنا بود كه در تمام ماه ها بجنگند، به طور مسلم شیرازه زندگى شان از هم مى گسیخت، و براى زندگى روزمره خود معطل مى ماندند و براى تحصیل مواد اولیه زندگى ناچار بودند كه لااقل در هرسال چهار ماه جنگ را تعطیل كنند و به تحصیل ابزار حیات بپردازند و دراین چهار ماه، بازارهاى خود را در مكه و حوالى آن دایر كنند و به دادوستد مشغول شوند.
جاى گفتگو نیست كه، تحریم جنگ در این چهار ماه به هر منظورى بوده قانون مفید و سودمندى بوده، كه عموم طبقات از آن بهره مند مى شدند، ولى گاه عللى پیش مى آمد كه یغماگران و جاه طلبان و سودخواهان به تحریف آن پرداخته و جاى ماه هاى حرام را تبدیل مى كردند.
گروه خونخوارى كه تشنه ریختن خون قبایل هم جوار خود بودند، گاهى تاب نمى آوردند كه سه ماه به طور متوالى دست از خونریزى بردارند و دست روى دست بگذارند و دشمنان خود را كنار خود ببینند لذا با دادن مبلغ مختصرى به متصدیان كعبه، آنها را وادار مى كردند كه جاى ماه هاى حرام را عوض كنند و محرم را به جاى صفر و دومى را به جاى اولى به حساب آورند و گاهى خود اعراب، مباشر این كار مى شدند و در منى اعلام مى كردند كه ماه هاى حرام را تأخیر انداخته و در ماه محرم، امن و امان را از دشمن برمى دارند و به جاى آن در ماه صفر جنگ را تحریم خواهند نمود و نام این عمل را در زبان عرب «نسى ء» (تأخیر انداختن) مى گفتند.
گاهى گفته مى شود كه علل دیگرى نیز براى این تبدیل بوده است؛ مثلاً به منظور این كه فصول تجارت با ماه هاى حرام تطبیق كند و تجارت و رفت و آمد كاروان كه در فصل معینى انجام مى گرفت، مواجه با امنیت گردد، جاى ماه هاى حرام را عوض نموده تا بهره بردارى بیشترى از آن بنمایند.
برخى از مفسران مى گویند: مقصود از «نسى ء» تأخیر انداختن ماه حج بود. از آن جا كه مى خواستند كه در تمام ماه هاى سال حج كنند، یك سال در ماه ذى حجه حج مى نمودند سال دوم در ماه محرم، سال سوم در صفر و هم چنین....
تاریخ نویسان براى «نسى ء» اقسامى ذكركرده اند، كه شناسایى آن براى ما چندان لزومى ندارد.
نظر قرآن در «نسى ء»
قرآن از جهاتى موضوع مزبور را انتقاد مى فرماید:
الف) «
(
زیادَةٌ فى الكُفر
؛
)
افزایش كفر است»
چرا «نسى ء» افزودن كفر است؟ زیرا تشریع و حلالى را حرام و حرامى را حلال نمودن از آن خداست و این جمله حاكى از آن است كه حرمت جنگ در چهار ماه، رنگ دینى داشته و دست به دست از حضرت اسماعیل به آنها رسیده بود، بنابراین تصرف در دستگاه تشریع و تبدیل احكام خدا، منازعه با مقام ربوبى خداست. آنها علاوه بر این كه با اساس توحید مبارزه مى نمودند در برابر سلطنت مطلقه خدا و نفوذ تشریع او اظهار مقاومت نموده و از پیش خود شریعتى مى ساختند.
قرآن معتقد است كه یهود و نصارا، دانشمندان دینى و راهبان خود را پروردگار خود اتخاذ نموده اند، چنان كه فرموده:
(
اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَرُهبانَهُم أَرباباً من دُون اللَّه
)
و ما در گذشته یادآور شدیم كه عوام اهل كتاب هیچ گاه احبار و راهب ها را نمى پرستیدند، ولى از آن جا كه پیوسته سخنانشان را در حلال و حرام الهى كوركورانه مى پذیرفتند، از این جهت مى فرماید نصارا و یهود، به ربوبیت این گروه معتقدند؛ زیرا این گروه دستگاه تشریع و تحلیل و تحریم را، كه از خصایص مقام ربوبى آفریدگار است، به دست گردانندگان كلیساها سپرده اند از این جهت آنها را «رب خود» پنداشته اند. هم چنین جامعه عرب، هنگامى كه در دستگاه تشریع دست بردند و چیزى كه از خصایص آفریدگار جهان است، از آن خود پنداشتند، بدان سبب بر كفر خود، كفر دیگرى افزودند.
ب) «
(
یضَلُّ به الَّذینَ كَفَرُوا؛
)
عمل این گروه وسیله گمراهى گروه دیگرى كه اطلاعات دینى آنها اندك بود، مى گردید»
و واقعاً تصور مى كردند كه ماه هاى حرام جاى ثابتى ندارد و متصدیان كعبه و یا رؤساى قبایل مى توانند آن را هر طورى بخواهند كش بدهند.
ج) «
(
لیواطئُوا عدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ؛
)
تا با عده ماه هایى كه خدا حرام كرده برابر و مساوى كنند»
یعنى عمل اینها نوعى تردستى و حقه بود؛ زیرا با خود مى گفتند كه خدا چهار ماه در هر سال حرام كرده است، ما هم سرانجام با تأخیر ماه هاى حرام، چهار ماه را شهر حرام مى شمریم و در نتیجه چه فرق مى كند، محرم را شهر حرام بدانیم یا ماه صفر را. قرآن براى ردّپندار آنها چنین مى فرماید: «فَیحلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ"، آنان به وسیله تأخیر، مرتكب جنایتى مى شدند و آن این كه، حرام خدا را حلال مى شمردند و با كمال جسارت، احترام قوانین الهى را از بین مى بردند و این جمله نیز مى رساند كه تحریم این چهارماه، جنبه مذهبى داشته و خدا، به وسیله پیامبران خود جنگ و ستیز را در این ماه ها قدغن فرموده بود.
جهاد جان فرسا
38. «
(
یا أَیها الَّذینَ آمَنُوا ما لَكُم إذا قیلَ لَكُمُ انفرُوا فى سَبیل اللَّه اثّاقَلتُم إلَى الأَرض أَرَضیتُم بالحَیوة الدُّنیا منَ الآخرَة فَما مَتاعُ الحَیوة الدُّنیا فى الآخرَة إلّا قَلیلٌ؛
)
اى ایمان آورندگان! چرا هنگامى كه به شمار دستور بسیج در راه خدا (جهاد) داده مى شود، به زمین سنگینى مى كنید (و نمى خواهید از جاى خود حركت كنید) مگر از آخرت به زندگى دنیا راضى شده اید، كالا و بهره دنیا، در برابر آخرت بسیار ناچیز است»
39. «
(
إلّا تَنفرُوا یعَذّبكُم عَذاباً أَلیماً وَیستَبدل قَوماً غَیرَكُم وَلا تَضُرُّوهُ شَیئاً وَاللَّهُ عَلى كُلّ شَى ء قَدیرٌ؛
)
اگر حركت نكنید (و در جهاد با دشمن شركت نورزید) شما را به عذابى دردناك گرفتار مى سازد و گروهى دیگر را جانشین شما مى كند و به او (خدا) ضررى نمى رسانید و خدا به همه چیز تواناست»
ارتباط این دو آیه با آیات قبل
بسیارى از مفسران اصرار دارند كه تمام آیات یك سوره را با هم مربوط سازند تا مجموع آیه هاى یك سوره به سان حلقه هاى زنجیر به هم مرتبط گردند. گاهى گام را فراتر نهاده با زحمت هاى زیادى مى خواهند سوره ها را با یكدیگر ربط دهند؛ مثلاً براى تقدّم سوره بقره بر آل عمران و مقدم شدن آل عمران بر مائده، وجوهى اندیشیده و مرتكب تكلف زیادى شده اند.
كسانى كه از وضع نزول تدریجى قرآن آگاهند، به خوبى مى دانند كه اصرار براین مطلب از قبیل «لزوم مالایلزم» است و هیچ عاملى ما را الزام نمى كند كه روابط سوره ها را با هم حفظ كنیم؛ زیرا علاوه بر این كه نظم فعلى قرآن با نظم نزولى آن كاملاً فرق دارد؛ قرآن مانند كتاب هاى بشرى نیست كه متضمن فصول و ابوابى بوده و مطالب آن به ترتیب مخصوصى چیده شود، بلكه به سان یك گلستان طبیعى است كه نظاره هر نقطه از آن هر چند شبیه نقطه دیگرش نباشد، مایه انبساط روح مى گردد.
اما التزام به ارتباط آیات یك سوره نیز لزومى ندارد؛ زیرا سوره هاى قرآن با هم تفاوت دارند. گاهى سوره اى است كه هدف واحدى را تعقیب مى كند و تمام آیات باهم مربوط هستند و كوچك ترین انفصالى از نظر هدف میان آیات نیست؛ مانند سوره یوسف و بسیارى از سوره هاى كوچك مكى. اما سوره هایى كه بیش از هدف واحدى را تعقیب مى نمایند، آیات هر قسمت مخصوص به یك هدف، كاملاً با هم مربوط است و اما حفظ ارتباط آنها با آیات قسمت دیگر، كه هدف جداگانه اى دارند، لزومى ندارد.
شما به عنوان نمونه در مضمون این دو آیه و آیات قبلى كمى تأمل كنید پس از تأمل خواهید دید كه لحن آیه ها و هدف آنها كاملاً با هم فرق دارد.
آیه هاى گذشته، درصدد بیان پیمان شكنى و تجاوزات آنها بود و روى مناسباتى رشته سخن به توضیح عقاید یهود و نصارا و تعدیات احبار و رهبان كشیده شد و وظیفه مسلمانان با این دو گروه تعیین گردید. در آیه هاى مورد بحث و هم چنین آیات بعدى روى سخن فقط با مسلمانان است و دیگر با مشرك و كتابى كارى ندارد. به آنها دستور مى دهد كه صفوف خود را در طریق مبارزه فشرده سازند و از تهیه هرگونه لوازم و ابزار جنگى كوتاهى نورزند و یادآور مى شود كه در میان شما افرادى هستند كه به نام اسلام و ایمان، تیشه به ریشه اسلام مى زنند و براى برانداختن حكومت جوان اسلام نقشه مى كشند.
با این اختلاف در طرز بیان و هدف، چه لزومى دارد كه ارتباط آنها را حفظ كنیم. علاوه بر این، آیات این سوره در دو نوبت نازل شده اند؛ مثلاً از آیه 38 تا آخر سوره، در ماه رجب سال نهم هجرى نازل گردیده و 37 آیه از آغاز این سوره، در ماه ذى قعده همین سال نازل شده است و با این فاصله زمانى، لزومى ندارد كه ارتباط این دو قسمت را حفظ كنیم و كیفیت تنظیم آیات این سوره به این نحو است كه آن چه دیرتر نازل شده در آغاز سوره و آن چه قبلاً نازل شده در قسمت بعدى قرار گرفته است و گواه، فرق نظم كتبى قرآن با نظم نزولى آن است.
شأن نزول این دو آیه
عموم مفسران معتقدند كه این دو آیه و آیه هاى بعدى درباره غزوه «تبوك» نازل شده است و «تبوك» منطقه اى است میان «شام» و «مدینه» و روى محاسبات دقیق امروز، فاصله مدینه تا تبوك، 610 و تا شام 1302 كیلومتر است.
تاریخ نویسان اسلامى تقریباً همگى چنین نوشته اند: كاروانى از شام وارد مدینه گردید و به پیامبر گزارش داد كه حكومت دست نشانده «روم» در شام، عازم تسخیر و محاصره مدینه است و طلیعه سپاه آنها تا «بلقاء» رسیده است. این خبر در ماه رجب سال نهم هجرت به پیامبر اكرم رسید. بسیج عمومى اعلان شد، ولى شركت دراین جبهه از جهاتى براى مردم مشكلاتى فراوان داشت:
1. هنوز چیزى از غزوه «حنین» و «طائف» نگذشته و خسارت هاى آن دو جنگ هنوز مرمت نشده بود.
2. هنگامى این خبر رسید، كه هوا فوق العاده گرم بود. علاوه بر این طىّ این مسافت در این هواى سوزان، توان فرسا بود. از طرفى فصل رسیدن خرماها و چیدن میوه ها نزدیك بود و مایه زندگى مردم كشاورز مدینه همین دو محصول بود. وانگهى راه به قدرى دور بود، كه براى آنها امید این نبود، كه پس از مراجعت به كارهاى خود برسند.
3. منافقان كه به ظاهر اسلام آورده، ولى پیوسته درصدد برانداختن حكومت جوان اسلام بودند، مردم را از رفتن و شركت در این امر حیاتى و دینى مى ترساندند و گروهى سست ایمان نیز، تحت تأثیر گفتار آنان قرار مى گرفتند.
على رغم تمام این موانع، حكم قطعى صادر گردید و مسلمانان، خواه و ناخواه، دست از باغ و زندگى كشیده و براى حفظ آیین توحید، كه قربانى هاى زیادى در راه رشد و نمو آن داده بودند، آمادگى خود را اعلام نمودند و پیشواى بزرگ اسلام با سى هزار سرباز جنگى، عازم تبوك گردید و گروهى از منافقان از شركت در این جبهه سرباز زدند، كه عذرهاى ناموجه آنها را در تفسیر آیه هاى آینده خواهید خواند.
بنابر نوشته سیره نویسان پیامبر، به منظور حفظ مصالح عالى، در بیشتر جنگ ها، منطقه اى را كه باید ارتش اسلامى درآن جا بجنگند، تحقیقاً و دقیقاً تعیین نمى نمود، ولى این دفعه، آشكارا جریان را گفت و براى آن كه سربازان از جهت مركب و آزوقه و كفش و ابزار سفر در مضیقه قرار نگیرند، از اول، منطقه مبارزه را مطرح ساخت و دستور داد، با آمادگى هرچه بیشترى حركت كنند. كار به جایى رسید كه زنان مسلمانان، زیورهاى خود را حضور رسول خدا مى فرستادند كه در هزینه جنگ تبوك به كار ببرد. ابوعقیل انصارى، كارگر روزمزدى بود كه فقط دو من خرما در اختیار داشت. نصف آن را در اختیار فرزندان خود گذارد و نصف دیگر آن را به مركز تداركاتى ارتش اسلام تقدیم نمود، برخى از منافقان او را مسخره نمودند.
با این كوشش وجد و جهد، مورخان نمونه غذاهاى آنها را چنین مى نویسند: «و كان زادهم الشعیر المسوس، و التمر الزهید، و الإهالة السخنة؛ مواد غذایى آنها عبارت بود از: جوهاى كرم زده، خرماهاى نامرغوب و روغن هاى گداخته شده". و مركب آنها، از سه هزار تجاوز نمى كرد؛ یعنى براى هر ده نفر یك مركب بیش نبود، از این جهت برخى نام این غزوه را «جیش العسرة» نامیده اند؛ یعنى جهادى كه در طریق آن سربازان بیش از حد مشقت و ناراحتى داشتند.
آرى، هر گاه آن فداكارى ها و جان بازى ها نبود، هرگز موفق نمى شدند در اندك مدتى قسمت مهم مناطق آباد آن روز را زیر پرچم اسلام در آورند. فداكارى هاى مسلمانان صدر اسلام در فصول تاریخ ضبط است و مطالعه اوراق و صفحات تاریخ درخشان این گروه فداكار، انسان را متحیر مى سازد و علل پیشرفت گروهى را كه روزى دنباله رو قافله تمدن بودند و بعد قافله سالار كاروان تمدن و سیادت شدند، در همین زمینه ها باید جست.
تعالیم عالى اسلام چنان این افراد برهنه و گرسنه را متفق و متحد و برابر و برادر ساخت كه همه چیز حتى جان خود را فداى هدف مى نمودند و آرزویى جز نشر آیین اسلام و دفاع از مركز توحید نداشتند.
ناگفته پیداست، گروه ترسو و سست و تنبل، علاوه بر این كه نمى تواند یك گام فراتر ننهد، مرور زمان و حوادث روزگار، طومار زندگى و استقلال و سیادت آنها را درهم مى پیچد.
پیامبر اكرم، پیشواى بزرگ اسلام با خود اندیشید كه اگر به استقبال دشمن نرود ممكن است خطر فوق العاده اى متوجه مركز اسلام شود و آن همه زحمات و فداكارى ها، آن همه جان بازى ها و از خود گذشتگى ها از بین برود.
از طرف دیگر، مى بیند كه گروهى در فكر زراعت و محصول باغ خود هستند و سعادت خود را در تحصیل درهم و دینار مى دانند، در صورتى كه هرگاه استقلال سیاسى و دینى را از دست بدهند و چنگال رومیان بربدن آنها فرو رود، براى همیشه، مال و جان و ثروت و اندوخته شان مال بیگانگان خواهد بود.
در چنین صورتى، چاره اى نیست جز این كه از درآمد خود به طور موقت دست بردارند و براى حفظ تمامیت و موجودیت خود، كه سالیان درازى در تحكیم آن فداكارى به خرج داده اند و كشته ها داده و ثروت و مال و جان در طریق آن بذل نموده اند، از محصول خود صرف نظر كنند.
قرآن چنان كه ملاحظه مى فرمایید با لحن بسیار تندى به جهاد تشویقشان كرده و مى گوید:
(
"أَرَضیتُم بالحَیوة الدُّنیا منَ الآخرَة؛
)
آیا زندگى دنیا را به زندگانى آخرت ترجیح داده اید؟ » یعنى دست آخر مرگ است و مرگ براى مردان مجاهد، وسیله سعادت و مقدمه زندگى همیشگى اخروى است و در پایان، آنها را با دو جمله تهدید مى نماید:
الف)
(
"یعَذّبكُم عَذاباً أَلیماً؛
)
شما را به عذاب دردناك گرفتار مى سازد»
و این جمله مسلماً عذاب دنیوى را نیز شامل است؛ زیرا چه عذابى بالاتر از شكنجه استعمار، كه انسان با دست خود، سعادت و استقلال و جان و مال خود را در اختیار دیگران بگذارد.
ب)
(
"وَیستَبدل قَوماً غَیرَكُم؛
)
گروه دیگرى را جانشین شما مى سازد»
و در سوره محمد آیه 38 نیز به این مطلب اشاره اى كرده و مى فرماید:
«
(
وَإن تَتَوَلَّوا یستَبدل قَوماً غَیرَكُم ثُمَّ لا یكُونُوا أَمثالَكُم؛
)
اگر روى گردانید، به جاى شما گروه دیگرى را آورد كه مانند شما نباشند»
و در سوره مائده آیه 54، این گروه جانشین را چنین توصیف مى فرماید:
«
(
فَسَوفَ یأتى اللَّهُ بقَوم یحبُّهُم وَیحبُّونَهُ أَذلَّة عَلَى المُؤمنینَ أَعزَّة عَلَى الكافرینَ یجاهدُونَ فى سَبیل اللَّه...؛
)
گروهى را جانشین شما مى سازد كه خدا آنها را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند، با مؤمنان، افتاده و بر كافران سرفرازند. در راه خدا مبارزه مى كنند... »
از مراجعه به خود قرآن، درست به دست نمى آید كه این گروه جانشین، چه كسانى هستند، ولى از روایات عامه و خاصه كه به ابوهریره و ابو بصیر منتهى مى شود، چنین بر مى آید، كه این گروه همان «موالى» و مسلمانان غیر عربند.
مرحوم طبرسى در كتاب مجمع البیان در تفسیر آیه
(
"وَیستَبدل قَوماً غَیرَكُم"
)
سوره محمد آیه 38، نقل مى كند كه پس از نزول این آیه مسلمانان از پیامبر پرسیدند: این گروه چه كسانى هستند؟ در این موقع سلمان نزد پیامبر نشسته بود، پیامبر فرمود: «هذا وَ قَومُه؛ این فرد و قوم او". سپس افزود:
"لو كان الإیمان منوطاً بالثریا لتناوله رجال من فارس؛
هرگاه ایمان در نقطه دورى باشد، مردانى از «فارس» آن را به دست آورند»
و نیز روایتى از ابو بصیر نقل مى كند كه براى اختصار از نقل آن خوددارى مى كنیم.
پیامبر به غار ثور مى رود
40.
(
"إلّا تَنصُرُوهُ فَقَد نَصَرَهُ اللَّهُ إذ أَخرَجَهُ الَّذینَ كَفَرُوا ثانىَ اثنَین إذ هُما فى الغار إذ یقُولُ لصاحبه لا تَحزَن إنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلَیه وَأَیدَهُ بجُنُود لَم تَرَوها وَجَعَلَ كَلمَةَ الَّذینَ كَفَرُوا السُّفلى وَكَلمَةُ اللَّه هىَ العُلیا وَاللَّهُ عَزیزٌ حَكیمٌ؛
)
اگر او (پیامبر) را یارى نكنید، خدا او را یارى نمود، آن گاه كه كافران اورا (از مكه) بیرون كردند در حالى كه او یكى از دو نفر بود، هنگامى كه درغار بودند و به هم سفر خویش مى گفت: غم مخور خداباماست، آن گاه خدا آرامش به او داد (و او را نجات داد) و باسپاهیانى كه ندیده اید نیرومندش كرد و سخن كافران را پست (و نقشه آنها را بى اثر) كرد و كلمه خدا، والاتر است و خدا عزیز و حكیم است»
41. «
(
انفرُوا خفافاً وَثقالاً وَجاهدُوا بأَموالكُم وَأَنفُسكُم فى سَبیل اللَّه ذلكُم خَیرٌ لَكُم إن كُنتُم تَعلَمُونَ؛
)
سبكبار و سنگین بار به سوى جهاد بشتابید و با مال ها و جان هاى خوددرراه خدا جهاد كنید كه این كار اگر بیندیشید، براى شما نیكوست»
پیامبر اكرم مكه را ترك مى گوید
قریش از نفوذ و انتشار اسلام در میان قبایل و جوانان سخت بیمناك بود، ازاین رو در دارالندوه، جلسه اى تشكیل داد تا درباره محمد تصمیم بگیرند:
گروهى گفتند كه او را در خانه خود بازداشت كنیم؛ عده اى نظر دادند كه او را از مكه بیرون نماییم تا سرانجام كار او به دست عرب هاى بیابانى بیفتد. تصمیم نهایى شان این شد كه چهل تن از جوانان نیرومند قبایل را انتخاب كنند و در شب معینى به زندگى او خاتمه دهند و خون او بدین وسیله در میان اعراب پخش شود تا بنى هاشم را یاراى پیكار با قاتلان او نباشد. موعد حمله فرا رسید، تروریست ها اطراف خانه او را محاصره كردند، جبرئیل از نقشه قریش پیامبر را آگاه ساخت و پیامبر خدا مأمور شد شبانه مكه را به قصد مدینه ترك بگوید و همان شب با عنایات الهى از خانه خود بیرون آمد و به اتفاق ابوبكر به غار ثور، كه در جنوب مكه و نقطه مقابل مدینه بود، پناه برد و سه شبانه روز در آن جا بود كه قریش از تعقیب او خسته شدند و از آن دست كشیدند. روز چهارم او با هم سفر خود، از غار بیرون آمدند و راه مدینه را پیش گرفتند و بدین وسیله خدا، پیامبر خود را از چنگ اشرار خونریز نجات داد، چنان كه مى فرماید:
(
"وَإذ یمكُرُ بكَ الَّذینَ كَفَرُوا لیثبتُوكَ أَو یقتُلُوكَ أَو یخرجُوكَ وَیمكُرُونَ وَیمكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیرُ الماكرینَ؛
)
به یاد آر زمانى را كه كافران درباره تو نیرنگ مى زدند كه تو را بازداشت كنند و یا بكشند و یا تبعید كنند. آنها از راه حیله وارد مى شدند و خدا نقشه آنها را نقش بر آب نمود و خدا از تمام آنها ماهرتر است»
این بود اجمال سرگذشت هجرت.
هدف آیه اول چیست؟
از آن جا كه برخى از مسلمانان به بهانه هاى مختلفى نمى خواستند در جهاد با رومیان، یعنى جنگ تبوك شركت ورزند و گروهى مغرض (منافقان) مسلمانان واقعى را با بیان و توصیف تجهیزات جنگى رومیان مى ترسانیدند و در این اثنا عده اى شكست قطعى ارتش اسلام را پیش بینى مى كردند، آیه مورد بحث، به منظور تحكیم ایمان و عقاید مسلمانان، سرگذشت مهاجرت پیامبر را تذكر مى دهد و منظور این است كه، آن خدایى كه رسول خود را از دست چهل تروریست كه در گرداگرد خانه او موضع گرفته بودند نجات داد و در یك نقطه تاریك (غار ثور) از او محافظت و با یك سپاه نامریى (فرشتگان) تأییدش كرد و اراده خود را در نشر آیین توحید، فوق اراده كافران قرار داد؛ همان خدا نیز در چنین موقع باریك و حساسى، كه مركز اسلامى از طرف ارتش رومیان در معرض خطر قرار گرفته است، یارى اش خواهد كرد.
وظیفه مفسر
پایه تفسیر، این است كه مفسر خود را از هرگونه تعصب جدا سازد؛ عقایدى را كه از خارج به دست آورده است، وسیله فهم آیه قرار ندهد، بلكه باید عقیده را بر قرآن عرضه بدارد، نه قرآن را بر عقاید. اكنون ما مى خواهیم در فهم معانى آیات از هرگونه نظر و اعتقاد پیشین خود را دور كنیم تا بى طرفانه به مراد واقعى خدا پى ببریم.
برخى از دانشمندان اهل تسنّن از فرط علاقه به هم سفر رسول خدا، در تفسیر معناى آیه خواسته اند بگویند: ضمیر «علیه» درجمله «
(
فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلَیه"
)
به مصاحب بر مى گردد، نه به رسول خدا و در این باره به توجیهات عجیبى دست زده اند؛ چون آنان مى دانند اگر مرجع ضمیر، پیامبر باشد، فقط پیامبر مشمول عنایات الهى (نزول سكینه) خواهد بود و مصاحب او حظى در آن نخواهد داشت. از آن جا كه این مطلب با فرط علاقه آنها به خلیفه اول، سازگار نیست ناچار شده اند كه مرجع ضمیر را مصاحب پیامبر قرار دهند و ادعا كنند كه او مشمول عنایات الهى شده و سكینه بر او فرود آمده و نجات او نیز ملازم با نجات پیامبر است.
برخى از آنان به فكر افتادند كه این مطلب را در قالب علمى ریخته و رنگ استدلال كلامى به آن بدهند. از این نظر گفته اند: سكینه و طمانینه خاطر، پیوسته با پیامبر همراه بود و آنى از او جدا نبوده است، بنابراین، نزول سكینه در این موقع گواه بر آن است كه این سكینه بر ابوبكر نازل گردیده است.
پاسخ
این استدلال با خود قرآن مناقض است؛ زیرا قرآن در دو مورد
تصریح مى كند كه در جنگ هاى حنین و حدیبیه بر پیامبر سكینه نازل گردیده است و این طمأنینه خاطر در شرایط مخصوصى بوده، چنان كه مى فرماید: «
(
ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلى رَسُوله وَعَلَى المُؤمنینَ
)
» و در سوره فتح، آیه 26، همین جمله نیز تكرار شده است.
گاهى گفته مى شود، پیامبر اكرم در غار تزلزلى نداشت، ولى در غزوه حنین و صلح حدیبیه مضطرب شد از این جهت نمى توان این دو مورد را به هم قیاس نمود؛ ولى این گفتار، علاوه بر این كه اصل استدلال را از بین مى برد (استدلال سابق این بود كه سكینه پیوسته با پیامبر بوده و لازمه آن این است كه در هیچ مورد معینى، سكینه بر او نازل نگردد در صورتى كه، به تصریح مستدل، در دو مورد سكینه بر حضرتش نازل گردیده است) اساس صحیحى ندارد؛ زیرا در آیات مربوط به سرگذشت حنین و حدیبیه كوچك ترین اشاره اى به اضطراب پیامبر نیست و ما نمى دانیم كه مستدل از كجا چنین مطلبى را به پیامبر نسبت داده است!
نظر ما در تفسیر آیه
مطالعه خود آیه آشكارا مى رساند كه، مركز نزول این رحمت خود پیامبر بوده، حالا آیا هم سفر او سهمى در این باره داشته است یا نه، باید آن را از جاى دیگر به دست آورد و خود آیه از بیان آن ساكت است. اكنون گواه هاى قابل ملاحظه:
1. منظور خدا از بازگو نمودن داستان غار ثور، یادآورى مؤمنان است كه از تجهیزات نظامى رومیان نترسند و تصور نكنند پیامبر براثر ضعف بنیه مالى و نظامى، در این جنگ شكست خواهد خورد. نه، این را بدانید هرگاه او را در این كارزار كمك كنند، چه بهتر و گرنه همان خدایى كه او را در سخت ترین لحظات، یارى كرده است در این لحظه نیز او را یارى خواهدكرد.
چنان كه ملاحظه مى فرمایید موضوع سخن، نصرت و معاونت پیامبر است و بیان لحظات حساس زندگى اوست و گفتگو از حالات ابوبكر مطلبى ضمنى است، بنابراین بسیار دور است كه بگوییم: منظور از جمله
(
"ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلیه"
)
بیان كمك به مصاحب رسول خداست نه خود او، در صورتى كه پایه و اساس آیه و ما قبل و ما بعد آیه، مطلقاً در بیان كمك به پیامبر و نصرت و معاونت اوست.
2. دو جمله بعدى گواه محكمى است براین كه مرجع ضمیر خود پیامبر است؛ زیرا بعداً مى فرماید:
«
(
وَأَیدَهُ بجُنُود لَم تَرَوها وَجَعَلَ كَلمَةَ الَّذینَ كَفَرُوا السُّفلى وَكَلمَةُ اللَّه هىَ العُلیا؛
)
او را با سپاهیانى نامریى نیرومند كرد و سخن كافران را پست و تنها سخن خدا والاتر است»
ناگفته پیداست كه این دو سخن، كیفیت نزول سكینه را بیان مى كند و هر كس داراى این دو قسمت است همان شخص، محل نزول سكینه است و هرگاه جمله اول
(
«وَأَیدَهُ بجُنُود لَم تَرَوها"
)
صلاحیت این را داشته باشد، كه راجع به هم سفر پیامبر باشد، به طور مسلم، جمله دیگر از خصایص پیامبر است؛ زیرا مقصود از كلمه كافران، نقشه سران دارالندوه است و منظور از كلمه خدا، همان وعده قطعى الهى است كه پیامبر خدا را تأیید خواهد نمود و آیین او را بر تمام آیین ها پیروز خواهد گردانید، بنابراین دو جمله خصوصاً دومى از آن رسول خداست، از این نظر، جمله سابق نیز راجع به خود پیامبر خواهد بود.
توضیح معناى سكینه و این كه مقصود چیست و نزول آن ملازم با این نیست كه پیامبر مضطرب باشد، در تفسیر آیه 26 همین سوره گذشت.
«انفرُوا خفافاً وَثقالاً». دو لفظ «خفاف» و «ثقال» جمع خفیف و ثقیل است و منظور این است كه آن كه سبكبار است و موانع از شركت در جهاد، از قبیل زن و فرزند و تجارت كمتر دارد و آن كه سنگین بار است و موانع زیادى دارد و حركت براى او سنگین است، هر دو گروه این بهانه ها را كنار بگذارند و به طور دسته جمعى در جبهه جنگ شركت نمایند.