در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)0%

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17185
دانلود: 2655

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17185 / دانلود: 2655
اندازه اندازه اندازه
در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

نویسنده:
فارسی

سوره توبه از سوره هاى مدنى است، در این سوره سه موضوع عمده مورد توجه بوده که براساس آنها این سوره به نام هاى «توبه»، «برائت» و «فاضحه» خوانده مى شود. بخش عمده اى از آیات آغازین سوره به «برائت» و بیزارى از مشرکان و بت پرستان و نادیده گرفتن پیمان هاى آنان اختصاص یافته است. آیات دیگرى به خیانت هاى گروهى از منافقان و افشاى اسرار شبکه جاسوسى آنها و فضاحت آنان اشاره مى کند و آیاتى نیز به سرگذشت «توبه» گروهى از مهاجر و انصار که از جهاد سرباز زدند و بعد توبه کردند، مى پردازد. البته به موضوعات دیگرى مانند عقاید اهل کتاب و احکام اسلامى درباره آنان و مبارزه با آنها، جهاد، سال و ماه اسلامى و اخلاق رسول خدا نیز توجه شده است.

بحران هاى سیاسى حقیقت را روشن مى سازد

42. ( «لَو كانَ عَرَضاً قَریباً وَسَفَراً قاصداً لَاتََّبعُوكَ وَلكن بَعُدَت عَلَیهمُ الشُّقَّةُ وَسَیحلفُونَ باللَّه لَو استَطَعنا لَخَرَجنا مَعَكُم یهلكُونَ أَنفُسَهُم وَاللَّهُ یعلَمُ إنَّهُم لَكاذبُونَ؛ )

اگر بهره و غنیمتى نزدیك و سفر كوتاهى بود، تو را پیروى مى كردند. ولى این مسافت (از مدینه تا تبوك) به نظرشان دور آمد و به همین زودى سوگند یاد مى كنند كه اگر توانایى داشتیم با شما در (جهاد) شركت مى نمودیم، خود را (با گفتن دروغ) هلاك مى سازند. خدا مى داند كه آنان دروغگویانند»

43. ( «عَفَا اللَّهُ عَنكَ لمَ أَذنتَ لَهُم حَتّى یتَبَینَ لَكَ الَّذینَ صَدَقُوا وَتَعلَمَ الكاذبینَ؛ )

خدا از تو بگذرد، چرا پیش از آن كه راستگویان بر تو آشكار شوند و دروغگویان را بشناسى؛ اجازه دادى»

44. ( "لا یستَأذنُكَ الَّذینَ یؤمنُونَ باللَّه وَالیوم الآخر أَن یجاهدُوا بأَموالهم وَأَنفُسهم وَاللَّهُ عَلیمٌ بالمُتَّقینَ؛ )

كسانى كه به خدا و روز دیگر ایمان دارند براى این كه با مال ها و جان هاى خویش جهاد كنند، از تو اجازه نمى گیرند و یا براى ترك جهاد اذن نمى طلبند، خدا پرهیزگاران را مى شناسد»

45. ( «إنَّما یستَأذنُكَ الَّذینَ لایؤمنُونَ باللَّه وَالیوم الآخر وَارتابَت قُلُوبُهُم فَهُم فى رَیبهم یتَرَدَّدُونَ؛ )

فقط كسانى كه به خدا و روز دیگر ایمان ندارندو دل هایشان به شك افتاده و در شك خویش سرگردانند، از تو اجازه (براى مجاهده و یا ترك جهاد) مى خواهند»

46. ( "وَلَو أَرادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكن كَرهَ اللَّهُ انبعاثَهُم فَثَبَّطَهُم وَقیلَ اقعُدُوا مَعَ القاعدینَ؛ )

اگر تصمیم جهاد داشتند، لوازم آن را آماده مى كردند، ولى خدا حركتشان را مكروه ساخت و بازشان داشت و گفته شد هم چون از كار افتادگان، به خانه بنشینید»

47. ( «لَو خَرَجُوا فیكُم ما زادُوكُم إلّا خَبالاً وَلأَوضَعُوا خلالَكُم یبغُونَكُم الفتنَةَ وَفیكُم سَمّاعُونَ لَهُم وَاللَّهُ عَلیمٌ بالظّالمینَ؛ )

اگر با شما بیرون مى آمدند، در كارتان جز تباهى نمى افزودند، در صفوف شما به منظور فتنه جویى وارد مى شدند و در میان شما زود باورانى (عرب به افراد دهن بین «سماع» مى گوید) هستند. خدا ستمكاران را مى شناسد»

48. ( «لَقَد ابتَغَوُا الفتنَةَ من قَبلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ حَتّى جاءَ الحَقُّ وَظَهَرَ أَمرُ اللَّه وَهُم كارهُونَ؛ )

از پیش نیز فتنه جویى كرده اند و كارها را بر تو آشفته اند، تا این كه حق پیروز شد و فرمان خدا با این كه كراهت داشتند، آشكار گشت»

انقلابات سیاسى، بحران هاى سخت، پیش آمدهاى ناگوار، سنگ محكى است كه پایدار را از ناپایدار جدا مى سازد، امتحان و آزمایش به سان كوره داغى است كه طلا و خاك را از هم جدا مى كرد و مدعیان و طرفداران واقعى را از جرگه منافقان و دروغ پردازان جدا مى نماید.

در شرایط عادى، كه شانس با حكومت وقت همراه باشد و به تعبیر صحیح، امنیت و ثبات سایه افكن شود، همه دعوى پایدارى و خیرخواهى مى نمایند، غریو سرودهاى نصرت و وفا در تمام محیط طنین انداز مى گردد؛ ولى اگر ورق برگردد، امنیت در خطر افتد و حملات دشمن موقعیت دستگاه انتظامى را تهدید نماید، در چنین موقع، امین و خائن، مؤمن و منافق، راستگو و گزاف گو، از هم جدا شده و شكاف عمیقى در میان افراد پدید مى آید.

روزى كه امیرمؤمنان (پس از شورش مصریان كه منجر به قتل خلیفه سوم گردید) به خلافت انتخابى از طرف مسلمانان منصوب گردید عموم مهاجر و انصار را با پیش آمدهاى ناگوار و امتحان هاى سخت و آزمایش هاى صعب، تهدید نمود و چنین فرمود:

( "والذی بعثه بالحق لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتى یعود أسفلكم أعلا كم، و أعلاكم أسفلكم؛ (1) )

سوگند به آن كسى كه پیامبر را به حق فرستاده، به راستى كه درهم آمیخته مى شوید و در غربال امتحان از هم جدا مى گردید و بر هم زده مى شوید، مانند برهم زدن كف گیر آن چه را در دیگ طعام است در وقت غلیان و جوشش، تا این كه پست ترین شما، به مقام بلندترین شما و بلندترین شما، به مقام پست ترین شما بازگشت نماید»

هدف آیه ها علل تشكیل حزب منافق در مدینه است

علل پیدایش این حزب سرى و غیر رسمى را در مدینه در تفسیر آیه هاى آینده خواهید خواند، مهم این است كه هدف آیات مورد بحث را روشن كنیم.

دقت در مفاد آیات به خوبى مى رساند كه اعضاى این حزب از بى وجدان ترین افراد بودند؛ زیرا در تمام مجامع دینى حضور به هم مى رساندند و در همه جا به دیانت و ایمان تظاهر مى نمودند و به همین جهت در همه جریان هایى كه به نفع آنها تمام مى شد، بهره كافى از غنایم جنگى مى بردند و در نبردهایى شركت مى كردند كه پیروزى مسلمانان در آن نبرد قطعى بود و چندان نیازى به طى مسافت نداشت. در چنین موارد با مسلمانان به منظور منافع مادى همكارى مى نمودند، ولى در نبردهایى كه به پیمودن راه هاى سخت، آن هم در هواى گرم و سوزان، نیاز داشت، هرگز شركت نمى ورزیدند. از آن جا كه كوچك ترین علاقه اى به ایمان و اسلام در كار نبود، از سقوط حكومت جوان اسلام كوچك ترین باكى نداشتند. ولى براى حفظ ظاهر، عذرهایى مى آوردند كه از اعتذارهاى قوم موسى دست كمى نداشت. آیه 42، براى توضیح همین جریان نازل گردید و مى رساند كه علت سرپیچى شان این بود كه راه تبوك دور بوده و منافعى كه آنان به حصول در مدینه یقین داشتند با منافعى كه احتمالاً در جبهه جنگ به دست مى آوردند، اصطكاك داشته از این رو، نشستن در مدینه را بر خروج ترجیح دادند و این كه مى گویند: ما قدرت و نیرو نداریم، دروغ مى گویند؛ زیرا اگر مصمم مى شدند مقدمات مسافرت را آماده مى ساختند، چنان كه در آیه 46 مى فرماید: ( "وَلَو أَرادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ ) ؛ اگر تصمیم شركت در جهاد داشتند براى آن لوازمى تهیه مى كردند"، ولى از اول خیال سرپیچى از فرمان رسول خدا داشتند.

نشانه هاى ایمان و نفاق

آیه هاى 44 و 45 نشانه واضحى براى تشخیص مؤمن از منافق بیان مى كند و آن این كه در چنین لحظات حساس و موقعیت سرنوشت ساز، كه پایگاه مسلمانان از طرف ارتش روم در خطر افتاده، افرادى كه به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند پس از شنیدن فرمان جهاد، دست به قبضه شمشیر مى زنند و بهانه هاى بنى اسرائیلى را كنار گذارده و راه جبهه را پیش مى گیرند، ولى افراد منافق و غیرمؤمن به خدا و روز جزا، با پیش كشیدن بهانه ها و عذرهاى خنده آور به حضور رسول خدا شرفیاب شده، اذن مى طلبند كه در این جهاد شركت نورزند و در مدینه بمانند. ناگفته پیداست در چنین لحظه حساسى كه ایمان و اسلام در خطر افتاده، اذن گرفتن براى تقاعد و شركت نورزیدن، نشانه كاملى است بر این كه ایمان در قلوبشان وجود ندارد.

از بیان گذشته روشن مى شود كه متعلّق «اذن» در دو آیه مزبور، جهاد در راه خدا نیست، به این معنا كه مؤمن براى شركت در جهاد در راه خدا اذن نمى طلبد، ولى منافق پس از اذن شركت مى كند، بلكه متعلق آن، ترك جهاد و تقاعد و شركت نورزیدن است. (2)

گواه ما براین كه متعلق اذن، همان ترك جهاد است، علاوه بر استقامت مطلب (زیرا اذن گرفتن براى ترك جهاد در لحظه حساس بهتر مى تواند نشانه نفاق بشود تا از اذن گرفتن براى جهاد) آیه هاى 86 و 93 همین سوره است كه آشكارا متعلق اذن در آنها بیان شده است، چنان كه مى فرماید:

( "استَأذَنَكَ أُولُوا الطَّول منهُم وَقالُوا ذَرنا نَكُن مَعَ القاعدینَ؛ (3) )

افراد متمكن از تو اذن مى خواهند و مى گویند: بگذار ما، مانند از كار افتادگان به خانه بمانیم»

اذن پیامبر مصلحت بود

گروهى كه به عصمت پیامبران اعتقاد ندارند، با آیات مورد بحث بر گفته خود استدلال نموده و مى گویند: اذن پیامبر در این جریان برخلاف مصلحت بوده؛ یعنى خطا و لغزشى بوده كه خدا آن را بخشیده، به گواه توبیخى كه متوجه او نموده و او را مذمت كرده و فرموده:

« ( عَفَا اللَّهُ عَنكَ لمَ أَذنتَ لَهُم حَتّى یتَبَینَ لَكَ الَّذینَ صَدَقُوا وَتَعلَمَ الكاذبینَ؛ )

خدا از تو بگذرد، چرا پیش از آن كه راستگویان بر تو آشكار شوند، و دروغگویان را بشناسى اجازه دادى»

معلوم مى شود كه پیامبر در اذن دادن به منافقین در مدینه خطاكار بوده، كه خداى او را از آن عفو فرموده است و گرنه عفو معنا نداشت.

از این لحاظ برخى كوشیده اند به منظور حفظ مقام عصمت كه دلایل عقلى و نقلى بر آن گواهى مى دهند، بگویند اذن رسول خدا، «ترك اولى» بوده است و بهتر این بود كه اصلاً اجازه نمى داد و لفظ عفو، همان طورى كه در معصیت به كار مى رود، در انجام دادن كارى كه ترك آن بهتر مى باشد نیز استعمال مى شود.

ما تصور مى كنیم كه اصلاً احتیاجى به این جواب نیست و ظاهر آیات در رفع شبهه كافى است و خود آیات گواه براین است كه اذن رسول خدا، صددرصد صلاح و مقارن با مصلحت بوده است. شما فرض كنید كه، رسول خدا به آنها اذن نمى داد و پیامبر خدا آنان را از توقف در مدینه نهى مى نمود، ولى از دو حال خارج نبود:

1. یا شركت مى كردند و نهى او را اطاعت مى نمودند و در صفوف مسلمانان وارد شده و رو به سوى جبهه مى آوردند.

2. یا با نهى صریح او مخالفت كرده و از فرمان صریح سر پیچى مى نمودند.

هر دو صورت خالى از مفسده نبود، زیرا اگر در جهاد شركت مى كردند، به تصریح آیه 47 جز تباهى در امور و فتنه جویى، كار دیگرى انجام نمى دادند و اختلاف كلمه و دو دستگى میان ارتش پدید مى آوردند و مفسده آن به مراتب بیش از تخلف آنان از جهاد بود.

در صورت دوم، یعنى اگر با نهى پیامبر مخالفت مى نمودند و در مدینه مى ماندند، در این صورت رعب و عظمت رسول اكرم از بین مى رفت و كم كم جرأت و جسارت منافقان از مرحله سرى به مراحل دیگرى كشیده مى شد. بنابراین پیامبر با آن بصیرت خدادادى، صلاح در این دید كه اگر منافقان براى توقف در مدینه اذن بطلبند، به آنان اجازه دهد، تا از شرّ هر دو مفسده آسوده گردد.

منظور از عفو در آیه چیست؟

این تصور ماست كه هر كجا عرب جمله «عَفَا اللَّهُ عَنكَ» را به كار برد ناچار باید طرف خطاب مرتكب جرمى شده باشد، در صورتى كه چنین نیست، بلكه جمله مزبور مانند جمله اى است كه به عنوان تحیت، به خلفا وامرا مى گفتند؛ مانند أصلح اللَّه حال الأمیر، و هرگز معناى آن این نیست كه حال امیر بد است و خدا او را رو به راه كند، بلكه این سنخ گفتارها، تحیت و دعایى بوده كه به یكدیگر مى نمودند.

جمله «لمَ أَذنتَ» اگر چه متضمن توبیخ است، ولى حقیقت توبیخ متوجه منافقین مى باشد نه پیامبر گرامى و مقصود این است كه وضع منافقان و نفاق و دروغ آنان، به قدرى واضح و آشكار است كه آزمایش مختصرى در رفع پرده نفاق آنان كافى است و اگر تو اذن نمى دادى این مطلب براى تو آشكار مى گشت.

چنان كه ملاحظه مى فرمایید لبه تیز اعتراض متوجه آنهاست كه آنان افراد دروغگو و لاف زنى هستند و تو اى رسول خدا، پرده بر دروغ آنها افكندى و اگر اجازه نمى دادى دروغشان آشكار مى گشت.

اذن ندادن اگر چه مایه جدا سازى مؤمن از منافق بود، ولى این صراف سكه بود، صراف دیگر آن، مصلحت مهم تر داشت، همان طور كه بیان گردید.

مقصود از جمله «لَقَد ابتَغَوُا الفتنَةَ» در مورد سرگذشت غزوه است كه تفصیل آن در گذشته بیان شد.

پیروزى واقعى

49. ( "وَمنهُم مَن یقُولُ ائذَن لى وَلا تَفتنّى أَلا فى الفتنَة سَقَطُوا وَإنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بالكافرینَ؛ )

برخى از آنها مى گویند: به من اجازه بده و ما را در فته (بلا و مصیبت جنگ) مینداز. آگاه باش در بلا و محنت افتاده اند، دوزخ فراگیر كافران است»

50. ( «إن تُصبكَ حَسَنَةٌ تَسُؤهُم وَإن تُصبكَ مُصیبَةٌ یقُولُوا قَد أَخَذنا أَمرَنا من قَبلُ وَیتَوَلَّوا وَهُم فَرحُونَ؛ )

اگر حادثه خوش به تو رسد آنها را غمگین مى سازد، و اگر تو را مصیبتى برسد گویند: ما كار خودمان (احتیاط و عدم شركت در جهاد) را قبلاً انجام داده ایم و شادمان بر مى گردند»

51. ( "قُل لَن یصیبَنا إلّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَولانا وَعلَى اللَّه فَلیتَوَكَّل المُؤمنُونَ؛ )

بگو: جز آن چه خدا براى ما مقدر فرموده چیزى به ما نمى رسد و او ولىّ ماست و مؤمنان باید به خدا توكل كنند»

52. ( "قُل هَل تَرَبَّصُونَ بنا إلّا إحدى الحُسنَیین وَنَحنُ نَتَرَبَّصُ بكُم أَن یصیبَكُمُ اللَّهُ بعَذاب من عنده أَو بأَیدینا فَتَرَبَّصُوا إنّا مَعَكُم مُتُرَبّصُونَ؛ )

بگو: درباره ما جز وقوع یكى از دو نیكى، چیز دیگرى را انتظار نمى برید، ولى ما درباره شما انتظار داریم كه عذابى از جانب خدا و یا به دست ما به شما برسد، پس در انتظار (عذاب) باشید، كه ما نیز در انتظار به سر مى بریم»

كسانى كه در نبردها و مبارزه هاى خود، محرك معنوى دارند، و جنگ و ستیز آنها براى خداست و از روى ایمان به هدف، دست به سلاح مى زنند و به منظور جلب رضاى خدا و نیل به درجات بزرگ سراى دیگر مبارزه مى كنند، همواره پیروزند، خواه بكشند و یا كشته شوند و هرگز در قاموس زندگى چنین افرادى، لفظ شكست وجود ندارد؛ زیرا این گروه، معتقدند اگر فتح و پیشروى ظاهرى نصیب ما نگردد زندگى جاویدانى نصیب ما خواهد شد و اگر كشته شویم، فقط زندگى دنیوى و مادى خود را از دست مى دهیم، ولى در برابر آن، نخستین فصل سعادت به روى ما گشوده خواهدشد.

این طرز تفكر را پیامبران آسمانى به آنها تعلیم داده اند و شالوده دعوت تمام معلمان الهى همین است و در آیاتى كه درباره جهاد وارد شده، این مطلب كاملاً محسوس و روشن است. از آن جمله آیه زیر است.

( "إنَّ اللَّهَ اشتَرى منَ المُؤمنینَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یقاتلُونَ فى سَبیل اللَّه فَیقتُلُونَ وَیقتَلُونَ وَعداً عَلَیه حَقّاً فى التَّوراة وَالإنجیل وَالقُرآن وَمَن أَوفى بعَهده منَ اللَّه فَاستَبشرُوا ببَیعكُمُ الَّذى بایعتُم به وَذلكَ هُوَ الفَوزُ العَظیمُ؛ (4) )

خدا از مؤمنان جان ها و مال هایشان را در برابر بهشت خریده است؛ آنان در راه خدا جنگ مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند. بهشت وعده محققى است كه در تورات و انجیل و قرآن به آنها داده شده است، چه كسى است كه از خدا به پیمان خود وفادارتر باشد؟ و این است كامیابى بزرگ»

توضیح آیات مورد بحث

آیه پنجاهم، متضمن گفتار و تصور خام منافقان است و دو آیه بعدى در حقیقت به منزله پاسخ و ابطال گمان آنهاست. از آن جا كه منافقان در باطن، دشمنان اسلام بودند و از ترس به اسلام تظاهر مى نمودند، از این جهت پیروزى مسلمانان در جبهه هاى جنگ، آنان را غمگین مى ساخت و از لطمه و خسارت هایى كه بر مسلمانان وارد مى شد بسیار مسرور مى گشتند. این مطلب از لابه لاى سخنان و نگاه هاى مرموزشان هویدا مى گشت و مقصود از جمله ( "یقُولُوا قَد أَخَذنا أَمرَنا من قَبلُ؛ ) مى گویند ما احتیاط خود را كرده ایم» این است كه ما به وسیله ترك جهاد و ماندن در مدینه احتیاط و پیش بینى خود را كرده ایم؛ احتمال دارد كه منظور این باشد از آن جا كه مشركین عرب مى دانند كه ما با آنها همراز هستیم و اسلام ما جز تظاهر چیز دیگرى نیست از این رو اگر آنها پیروز شوند، حزب منافق از خطرهاى جانى و مالى مصون خواهد ماند و مقصود از جمله «قَد أَخَذنا أَمرَنا؛ ما احتیاط خود را كرده ایم» این است كه ما علاقه خود را به مشركین رسانیده ایم.

پاسخ قرآن در این باره

قرآن در مقابل پندار پوچ منافقان به دو پاسخ اشاره مى نماید: 1. در ابتدا قانونى كلى و ناموسى عمومى و غیر قابل تغییر را به گوش جهانیان و بالأخص حزب منافق مى رساند و آن این كه، تمام حوادث و جریان هاى كوچك و بزرگ، در تمام زمان ها و دوران ها، در میان همه ملت ها به خواست خدا و اراده قطعى و حتمى او انجام مى گیرد؛ نظام موجودات از مظاهر برجسته آن مانند كهكشان گرفته، تا ریزترین مظهر هستى در قبضه اراده و خواست اوست. فتح و پیروزى، مغلوبیت و عقب نشینى جملگى در دست اوست و تا او نخواهد یكى غالب و دیگرى مغلوب نمى گردد و این كه شما منافقان پیوسته سرشكستگى و سقوط ما را مى خواهید كوچك ترین تأثیرى در وضع ما نخواهد داشت، بلكه باید دید، خدا درباره ما چه خواسته و سرنوشت ما در قضاى الهى چیست؟ آیه پنجاه و یكم اشاره به همین مطلب دارد:

( "قُل لَن یصیبَنا إلّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا؛ )

بگو: جز آن چه خدا در حق ما مقدر نموده چیز دیگرى به ما نخواهد رسید»

سپس علت این مطلب را با جمله «هُوَ مَولینا؛ خدا، ولىّ مطلق ماست» و درباره ما به هرگونه تصرف از خود ما، اولى است و ما هم به غیر او اعتماد نداریم؛ بیان مى فرماید:

و در برخى از آیه ها این ناموس كلى را به عبارت دیگر فرموده و آن این كه، تمام حوادث این جهان پیش از آن كه جامه عمل به خود بپوشند، حدّ و حدود آن ها در كتابى معین شده است، چنان كه مى فرماید:

( "ما أَصابَ من مُصیبَة فى الأَرض وَلا فى أَنفُسكُم إلّا فى كتاب من قَبل أَن نَبرَأَها إنَّ ذلكَ عَلَى اللَّه یسیرٌ؛ (5) )

هیچ مصیبتى در زمین و نفوس شما رخ نمى دهد، مگر این كه پیش از آن كه آن را به وجود آریم، در نامه اى (كتاب) مقدّر نموده و این براى خدا آسان است»

و در آیه دیگر مى فرماید:

( "ما أَصابَ من مُصیبَة إلّا بإذن اللَّه؛ (6) )

مصایب به خواست خدا انجام مى گیرد»

روى این اساس مؤمنان نباید براى خوشحالى و بدحالى دشمنان ارزش قائل شوند، زیرا سرچشمه كار جاى دگر است.

2. این پاسخ، مطلبى است كه آیه پنجاه و دوم متضمن آن است و آن همان است كه، به عنوان پیش گفتار به توضیح آن پرداختیم و گفته شد: اساس تمام دعوت پیامبران روى همان است و هرگز در قاموس انبیا، لفظ مغلوبیت در كار نیست و پیوسته در انتظار یكى از دو مطلب، یكى از دو نیكى (إحدَى الحُسنَیین) هستند؛ یا پیروزى ظاهرى و نشر حقایق و اشاعه كلمه توحید و یا پیروزى باطنى و تحصیل رضاى الهى و كسب درجات اخروى و زندگى همیشگى. مسلمانان معتقدند كه پیوسته آنان پیروز و نیك فرجام هستند و همواره یكى از دو نیكى در انتظار آنهاست؛ ولى منافقان و كافران را یكى از دو حادثه بد و ناگوار تهدید مى كند یا در این جهان به دست مؤمنان نابود مى گردند و یا در سراى دگر به سرنوشت سوء كردار خود مى رسند، پس در هر حال فنا و شكست آنها قطعى است.

در پایان به توضیح جمله «وَ لا تَفتنّى» كه در آیه چهل ونهم وارد شده است مى پردازیم. آن چه به نظر مى رسد این است كه مقصود از فتنه در این آیه، همان محنت و بلا و مصیبت است؛ زیرا مسافرت در تابستان، آن هم در نقاط گرمسیر و بى آب، سراسر محنت است و بلا، چنان كه خود منافقان بنا به نقل قرآن مى گفتند: «لا تَنفروا فى الحَرّ؛ در فصل گرما كوچ نكنید». خدا در پاسخ اعتذار آنها مى گوید: «أَلا فى الفتنَة سَقَطُوا؛ سرانجام، بلا دامنگیر آنهاست» و هرگاه از بلاهاى دنیوى فرار كنند؛ به بلاى اخروى و محنت هاى سراى دگر، دچار خواهند شد. بنابراین جمله «وَإنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بالكافرینَ» به منظور توضیح همین بلاها وارد شده است.

احتمال دیگر این كه، جمله «وَ لا تَفتنّى» به معناى «ما را گول نزن و فریب مده و مغرور نساز» باشد؛ زیرا گویا پیامبر در تحریك مردم به جهاد، سخن از غنایم با ارزش رومیان به میان آورده بود و از این راه آنان را تهییج مى نموده است در چنین حالت برخى از منافقان به پیامبر مى گفتند: یا رسول اللَّه، ما را با توصیف غنایم فریب مده. قرآن در پاسخ آنها مى فرماید: «ألا فى الفتنَة سَقَطُوا؛ سرانجام شماگول خورده اید و غرور كفر و ضلالت شما را فرا گرفته است"، ولى احتمال نخستین در نظر ما صحیح تر و استوارتر است.

همه چیز براى خدا

53. ( "قُل أَنفقُوا طَوعاً أَو كَرهاً لَن یتَقَبَّلَ منكُم إنَّكُم كُنتُم قَوماً فاسقینَ؛ )

به آنها بگو: خواه از روى میل و رغبت انفاق كنید یا به كراهت؛ هرگز از شما پذیرفته نخواهد شد؛ زیرا شما گروه فاسقى بودید»

54. « ( وَما مَنَعَهُم أَن تُقبَلَ منهُم نَفَقاتُهُم إلّا أَنَّهُم كَفَرُوا باللَّه وَبرَسُوله وَلایأتُونَ الصَّلوةَ إلّا وَهُم كُسالى وَلا ینفقُونَ إلّا وَهُم كارهُونَ؛ )

جهت این كه انفاق آن ها پذیرفته نشده است، این است كه آن ها به خدا و رسول او كفر ورزیده اند (منكر شداند) و نماز را با حالت كسالت به جا مى آورند و (در راه خدا) به كراهت و بى رغبتى انفاق مى نمایند»

55. ( «فَلا تُعجبكَ أَموالُهُم وَلا أَولادُهُم إنَّما یریدُ اللَّهُ لیعَذّبَهُم بها فى الحَیوة الدُّنیا وَتَزهَقَ أَنفُسُهُم وَهُم كافرُونَ؛ )

اموال و اولاد آنها موجب اعجاب تو نگردد، خدا مى خواهد به وسیله آنها در دنیا عذابشان كند و در حال كفر جان بدهند»

56. ( «وَیحلفُونَ باللَّه إنَّهُم لَمنكُم وَما هُم منكُم وَلكنَّهُم قَومٌ یفرَقُونَ؛ )

به خدا سوگند یاد مى كنند كه آنها از شما هستند؛ ولى (دروغ مى گویند) هرگز از شما نیستند، بلكه آنان گروهى هستند كه (از نیروى شما) مى ترسند»

57. ( "لَو یجدُونَ مَلجَأً أَو مَغارات أَو مُدَّخَلاً لَوَلَّوا إلَیه وَهُم یجمَحُونَ؛ )

هرگاه پناهگاه و مخفى گاهى پیدا كنند و یا گریزگاهى به دست آورند، با كمال سرعت به سوى آن روى آورند»

نقاط قابل دقت در آیات فوق

1. چرا انفاق منافقان پذیرفته نشد؟

2. چرا ثروت و فرزندان براى آنان وسیله سعادت نیست؟

3. دروغ پردازى منافقان براثر ترس از نیروى مسلمانان بود.

جاى شك و تردید نیست كه طبقه متمكن و قدرتمند اجتماع، باید در فكر افراد بیچاره و افتاده باشد و هرگاه بلاى آسمانى و زمینى دامنگیر گوشه اى از آنان شد باید با تمام نیرو به كمك آسیب دیدگان شتافت و خرابى ها را ترمیم نمود.

ولى در این باره باید اندیشید كه محرك انسان بر انجام این كارها، چه چیز باید باشد. دراین جا مى توان یكى از مشخصات اخلاق اسلامى را باز شناخت و آن را از اخلاق مادى كه بر انتفاع و سودجویى استوار است تمیز داد؛ زیرا اسلام هر عمل نیك و هر نیكوكارى را نمى پذیرد و به هر كار خیر و نیك اجر و ثواب نمى دهد و تا كار نیك و عمل سودمند با یك سلسله شرایط، توأم نباشد در مكتب قرآن ارزشى ندارد، با این توضیح كه، گروهى تصور مى كنند رمز زندگى آرام، رسیدگى به طبقه افتاده و رنجدیده است و براى آسوده زندگى كردن باید به وضع طبقه كارگر و بیچاره رسیدگى كرد و تا آن جا كه ممكن است؛ رضایت خاطرشان را به دست آورد؛ زیرا در غیر این صورت، طبقه زحمتكش برضد ثروتمندان شورش مى كنند و زندگى آرام آنها را به هم مى زنند. ثروتمندان براى بقاى رفاه خود، باید مراكزى از قبیل بیمارستان و پرورشگاه و مدارس براى عموم بسازند و یا كارگران را در درآمد مؤسسات بزرگ صنعتى شریك سازند، تا رضایت طبقه رنجبر تأمین شود.

این طرز تفكر، یك نوع طرز فكر مادى و نمایانگر اصول اخلاقى مادى است؛ زیرا فرد نیكوكار از آن جا كه خود را دوست مى دارد و به نفسانیات و ارضاى غرایز جسمانى خود كاملاً علاقه مند است و نیل به آمال و آرزوهاى مادى خود را رهین تعاون و دستگیرى از طبقه منحط اجتماع مى داند، از این لحاظ، دست به انفاق و تعاون و تأسیس مؤسسات خیریه مى زند و اگر ما بخواهیم این مطلب را در جمله كوتاهى بگنجانیم باید بگوییم این طرز تفكر عبارت است از: «خدمت به اجتماع در پرتو حب ذات و بقاى شخصیت". این طرز تفكر دو ضرر اساسى دارد:

الف) هرگاه تمام خدمات ما در پرتو علایق شخصى صورت پذیرد، در حقیقت باید دیگر ملكات فاضله انسانى نادیده گرفته شود و براى رحم و مروّت و شفقت و عواطف و علایق انسانى مفهومى نباشد؛ در این موقع حیوانى شده ایم كه تمام هستى را براى خود خواسته و غیر از حبّ ذات، هدفى دیگر نخواهیم داشت، بلكه مى توان گفت كه در میان چار پایان و پرندگان، مظاهرى براى این خصال حمیده پیدا مى شود، ولى انسان با آن كمالات و آن صفات عالى، خود را به قدرى تنزّل دهد كه كمتر از حیوان مى گردد.

ب) به طور مسلّم كمك ها و تعاون هایى كه ریشه آنها را علایق شخصى تشكیل دهد، دوام پذیر نیست؛ زیرا هرگاه ثروتمندان موقعیت خود را محكم و استوار ببینند دیگر هیچ محّركى براى تأسیس مؤسسات خیریه و شركت هاى تعاونى نخواهند داشت و ناچار باید طبقه افتاده، با وضع رقّت بارى به سر ببرند.

به جهت چنین فكر مادیى است كه امروز، دارندگان اخلاق مادى براى گردآورى اعانه براى مصیبت زدگان مجالس جشن ترتیب مى دهند و درآمد آن را به مصیبت زدگان مختص مى گردانند.

این همان روح مادّیگرى و حبّ ذات و شخص پرستى است؛ كه حاضر نیست دینارى در رفع نیازمندى هاى دردمندان خرج كند، مگر در آن جا كه در برابر آن نفع شخصى و لذت نفسانى داشته باشد، در حالى كه ضرر اخلاقى این موضوع از منافع اقتصادى آن به مراتب بیشتر است.

عالى ترین برنامه هاى انسانى

اسلام كه مكتب عالى انسانى و اخلاقى است، مى گوید تمام كمك ها باید ریشه اى معنوى و محرك خدایى داشته باشد. اسلام علاوه بر رفاه مستمندان به پرورش فضایل اخلاقى و سجایاى انسانى، علاقه تامى دارد و انفاق را در تحت شرایط معینى مى پذیرد. كردار افراد ریاكار را باطل مى داند و اعمال كسانى را كه محرك آنها جلب توجه مردم و تثبیت خوشنامى خود مى باشد، پوچ و بى ارزش مى شمرد.

اسلام معتقد است باید سرچشمه تمام كارهاى نیك، خدا و جلب رضایت او باشد و با این حالت، دیون واجب و مستحب خود را ادا كنند.

در آیه هاى 53 و 54 مى فرماید: انفاق مردان منافق قبول نمى شود؛ زیرا آنان: «كَفَرُوا باللَّه وَ رَسُوله» و محرك خدایى ندارند و تمام كارهاى نیك را از روى كرامت و بى رغبتى و ترس از حكومت اسلام صورت مى دهند.

آیا ثروت و فرزندان منافقان، وسیله عذابند؟

بى شك بایدگفت: ثروت و فرزند از امورى هستند كه سود و ضرر آن با هم توأمند. هرگاه ثروت در طریق عبودیت و تحصیل بندگى و كسب فضایل اخلاقى و رفع نیازمندى هاى خویش و دیگران به كار رود طبعاً عامل سعادت و رفاه خواهدبود. ولى اگر مقصود از جمع ثروت، فقط اندوختن اموال باشد و در طریق تحصیل آن، جهات اخلاقى و وجدانى رعایت نشود، در این صورت نه تنها عامل سعادت نخواهد بود، بلكه مایه بدبختى شمرده مى شود؛ زیرا عمر گرانبها را در تحصیل متاعى صرف كرده كه هرگز دوام ندارد.

هرگاه آدمى دنیا را هدف قرار دهد نه وسیله، پیوسته خود را در كشاكش نیروهاى مختلف قرار خواهد داد، شب و روز آسوده نخواهد نشست، در خواب و بیدارى نقشه زیادى و فزونى آن را خواهد كشید و در یك عذاب روحى حرص و آز، معذب خواهد بود و هر چه ارقام ثروت بالا رود، ولع شدیدى در خود احساس خواهد نمود و در نتیجه چیزى عاید او خواهد شد كه دوام و ثبات ندارد. حقا كه این زندگى همان زندگى «ضنك» است كه قرآن مجید درباره دنیاپرستان فرموده است:

« ( وَمَن أَعرَضَ عَن ذكرى فَإنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنكاً وَنَحشُرُهُ یومَ القیامَة؛ (7) )

اگر كسى از یاد خدا روى گرداند یك زندگانى سخت و تنگ، نصیب وى خواهد شد و در روز رستاخیز نابینا محشور مى شود»

مقصود از زندگى سخت و تنگ، این نیست كه از نظر زندگى، لنگ و بیچاره گردد بلكه منظور، همان عذاب هاى روحى است كه پیوسته با چنین افرادى دست به گریبان است و با داشتن ثروت سرشار، هنوز میدان زندگى را براى خود تنگ دیده در فكر اقلیم دیگر است. به طور مسلم، چشم پوشى از دنیا براى چنین افراد در لحظه مرگ، بسیار ناگوار و صعب خواهد بود. از این نظر قرآن مى فرماید: اى رسول خدا، ثروت و اولاد به حسب ظاهر براى منافقان وسیله نعمت است، ولى در حقیقت نقمت و عوامل بد بختى است: « ( فَلا تُعجبكَ أَموالُهُم وَلا أَولادُهُم إنَّما یریدُ اللَّهُ لیعَذّبَهُم بها فى الحَیوة الدُّنیا... )

آیه هاى 55 و 56 به دروغ پردازى منافقان اشاره مى نماید و تظاهر آنان را به اسلام، صورى مى داند و مى فرماید: علت توقف آنان در مركز اسلام (مدینه) از این نظر است كه گریزگاهى ندارند.

نظام مالى در اسلام

58. ( "وَمنهُم مَن یلمزُكَ فى الصَّدَقات فَإن أُعطُوا منها رَضُوا وَإن لَم یعطَوا منها إذا هُم یسخَطُونَ؛ )

برخى از آنها (در تقسیم زكات) بر تو خرده مى گیرند، هرگاه بهره مند شوند خوشحال مى گردند و اگر بى نصیب شوند آن گاه خشمگین مى شوند»

59. « ( وَلَو أَنَّهُم رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقالُوا حَسبُنَا اللَّهُ سَیؤتینَا اللَّهُ من فَضله وَرَسُولُهُ إنّا إلَى اللَّه راغبُونَ؛ )

هرگاه آنها (منافقان) به آن چه خدا و رسول او داده راضى مى شدند و مى گفتند: خدا ما را كفایت مى كند و خدا و پیامبر او از كرم خویش به ما عطا مى نمایند و ما به سوى او متوجه هستیم (به نفع آنها بود) »

60. ( "إنَّما الصَّدَقاتُ للفُقَراء وَالمَساكین وَالعاملینَ عَلَیها وَالمُؤَلَّفَة قُلُوبُهُم وَفى الرّقاب وَالغارمینَ وَفى سَبیل اللَّه وَابن السَّبیل فَریضَةً منَ اللَّه وَاللَّهُ عَلیمٌ حَكیمٌ؛ )

زكات به فقیران، مساكین، عاملان زكات (كسانى كه مأمور جمع آورى زكاتند) ؛ اشخاصى كه با دادن زكات قلوب آنها متوجه اسلام مى شود، براى آزاد كردن بندگان و (تأمین بدهى) بدهكاران و در راه خدا (كارهاى نیك) واماندگان در راه تعلق دارد؛ این قرارى است از جانب خدا و او دانا و حكیم است»

زكات اسلامى به اصطلاح امروز، همان مالیاتى است كه تحت شرایط مخصوصى برمكلفین واجب مى شود و مصارف آن، همان است كه در آیه شصتم بیان شده است و حكومت اسلامى باید با وسایلى كه در اختیار دارد، آن را جمع آورى كند و نیازمندى هاى جامعه اسلامى را برطرف سازد.

اسلام با وضع قانون زكات توانسته است به قسمتى از نیازمندى هاى اجتماع، پاسخ بگوید. هرگاه دولت هاى اسلامى با برنامه صحیح تحت نظر مجتهدى عادل و بینا به جمع آورى زكات از طبقاتى كه زكات بر آنها واجب مى شود دست مى زدند، امروز دچار این گرفتارى ها نمى شدند و دست گدایى به سوى بیگانگان براى اخذ وام هاى دراز مدت نمى نمودند و چنان كه رسول خدا فرموده است از خود اجتماع مى گرفتند و درباره همان مجتمع به كار مى بردند: ( "تؤخذ من أغنیائهم فتردّ على فقرائهم" ) .

اسلام به گرفتن مقدارى از اموال مردم به عنوان زكات، پاره اى از شؤون اجتماعى را، كه اكنون در زیر به آن ها اشاره مى شود، مرمت نموده است:

1. سطح زندگى طبقات افتاده و تهى دست (فقیران و مساكین) را بالا برده و قدرت خرید و وسایل كسب و تولید جنس را در اختیار این گروه، كه در شرف نابودى بودند، گذارده است.

2. اعتبار حقوق برخى از كارمندان خود را كه در دایره مالى اسلام و جمع آورى زكات و حمل و نقل و تقسیم آن انجام وظیفه مى نمایند؛ تأمین بودجه و اعتبار آن براى دولت اسلامى بى مشقت خواهد بود و در آیه از آنان با عنوان «عاملین زكات» یادشده است.

3. بودجه ارتش و بهدارى و فرهنگ از همین راه تأمین مى گردد و این مطلب در آیه تحت عنوان «فى سَبیل اللَّه» گفته شده است.

علاوه بر این دولت اسلامى، گاهى لازم مى بیند كه به گروهى از بیگانگان كمك هاى بلاعوض كند، تا در مواقع مخصوصى از وجود و عواطف و حسن روابطشان استفاده كند. از این جهت یكى از مصارف زكات، ( "اَلمُؤلّفة قُلُوبهم" ) است كه بعداً به معناى آن اشاره خواهیم نمود.

گذشته از اینها در میان جامعه كسانى پیدا مى شوند با این كه فقیر و مسكین نیستند ولى لازم است از طرف افراد جامعه به آنها كمك شود، مانند بدهكاران كه در اثر پیش آمدهایى سرمایه هاى خود را از دست داده و قدرت به پرداخت قرض خود را ندارند و یا مانند «واماندگان در راه» كه دست آنها از میهن و ثروت كوتاه گشته و دچار مضیقه مالى شده اند و نیازمندى چنین افرادى امروز از ناحیه بودجه شهردارى تأمین مى شود، ولى اسلام تمام آنها را از راه زكات تأمین نموده است. قانون مزبور با درنظر گرفتن شرایطى مى تواند بسیارى از مشكلات را حل كند:

اولاً، باید روح ایمان به خدا و ترس از عواقب بد ترك این فریضه، در پرداخت كنندگان زكات قوى باشد كه با كمال میل و رغبت، زكات مال خود را در اختیار مسؤولان شرعى مالیات بگذارند و دراین باره خلاف و دروغ نگویند.

ثانیاً، روح امانتدارى و حفظ اموال عمومى در كارمندان و كارگران دایره دارایى اسلام، بیش از همه وجود داشته باشد و گرنه راه بسیار آسانى براى دزدى و چپاولگرى خواهد بود.

بالاتر از این دو شرط، این است كه جامعه اسلامى با طبقات مختلفى كه دارد، روش صحیحى براى زندگى خود داشته باشند؛ تجملات و تشریفات بى جا را تا سرحدّ امكان از زندگى حذف و روح اعتدال و صرفه جویى را در خود تقویت نمایند تا هماهنگى صحیحى میان فقیران و مساكین و كارمندان و ارتشیان و فرهنگیان و... به وجود آید و عوامل ثبات فكر و بلندى روح در تمام افراد، مستقر گردد.

شأن نزول آیه هاى مورد بحث

یكى از علل تظاهر به كارهاى دینى حزب منافق، این بود كه از غنایم و زكات اسلامى بهره اى ببرند و چون از مصارف هشت گانه زكات بیرون بودند پیامبر اكرم درخواست آنها را رد مى نمود و آنان ناراحت مى شدند.

روزى پیامبرگرامى زكاتى را تقسیم مى كرد، ثروتمندان منافق در وقت تقسیم حاضر بودند، تصور مى كردند كه سهمى خواهند برد ولى پیامبر تمام آنها را میان فقیران تقسیم نمود و چیزى بدیشان نداد. در این اثنا ذوالخویصره تمیمى، كه بعدها در سلك خوارج درآمد، جلو آمد و عرض كرد: «اعدل یا رسول اللَّه؛ روش عدالت پیش گیر». رسول خدا از سخن بى جا و مغرضانه او كمى ناراحت شد و فرمود: "ویلك من یعدل إذا لم أعدل؛ واى بر تو! هرگاه (من با داشتن مقام رسالت) عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟ » یكى از اصحاب بلند شد و درخواست كرد كه او را براثر این جسارت مجازات كند. حضرتش اجازه نداد و از آینده تاریك معترض گزارش داد و فرمود كه، این مرد به گروهى مى پیوندد كه از دین خدا بیرون مى روند به سان تیرى كه از چله كمان رها مى شود.

آیه پنجاه وششم، پرده از اسرار این گروه برمى دارد كه این حزب مادى از آن جا كه علاقه اى به معنویات اسلام ندارد؛ هر موقع منافع شخصى آنها در خطر افتد دستگاه تخریبى و تبلیغى خود را علیه اسلام راه مى اندازند.

این گونه عمل اختصاصى به منافق ندارد

این حقیقتى است كه اختصاص به منافق ندارد؛ بلكه منافق به عنوان یك مصداق بارز معرفى شده است. بنابراین هر گروهى كه با انگیزه هاى مادى از دستگاهى حمایت مى كنند، تا آن روز حاضرند قلم و بیان و فعالیت هاى خود را به نفع آن دستگاه به كار ببرند كه منافع خود را در ترویج و ثبات دستگاه احساس كنند، ولى اگر روزى از دستگاه رانده شوند و ریشه هاى حیاتى و رگ هاى منافعشان بریده شود، در این صورت فرشته ملكوتى را هیولایى ترسناك معرفى مى كنند و حداكثر كوشش خودرا به كار مى برند كه مردم را به دستگاه بدبین سازند و هر چه زودتر سازمان آن فرو ریزد.

روى این اساس است كه امام صادق عليه‌السلام به اسحاق بن غالب مى فرماید: «یا اسحق! كم ترى أهل هذه الآیة؛ به نظر تو چه افرادى مشمول این آیه (آیه 58) هستند؟». سپس خود حضرت مبادرت به جواب نموده فرمود: «هم أكثر من ثلثی الناس؛ بیش از دوسوم جمعیت جزء این دسته هستند»

سالار شهیدان حضرت حسین بن على عليه‌السلام مى فرماید:

«الناس عبید الدنیا و الدین لعق على ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم. فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیانون؛

مردم بنده دنیا هستند، دین روى زبان آنها قرار گرفته است. به آن در زبان تظاهر مى كنند، تا روزى كه زندگى آنان را اداره مى نماید. وقتى آزموده شدند افراد دیندار بسیار كم است»

پاسخ قرآن به اعتراض منافقان

قرآن به اعتراض آنها دو پاسخ مى دهد:

1. به سان طبیبى روانى، برنامه تربیتى خاصى در اختیار آنها مى گذارد و آن، همان حالت رضا به داده خداست و این بزرگ ترین كمالى است كه انسان در دوره زندگى خود مى تواند به دست آورد و زیر سایه همین صفت كمال، بسیارى از افكار شیطانى را مى تواند از خود دور كند. چنین فردى هرگز چشم به مال دیگرى نمى دوزد، فكر غارت و چپاول و دست برد در مغز او راه نمى یابد؛ زیرا راضى به تقدیر الهى است و جمله ( "وَلَو أَنَّهُم رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ" ) . تا آخر، اشاره به این مطلب است.

2. اعلام مى دارد كه پیامبر از تشریع الهى پیروى مى كند و اختیارى از خود ندارد و در تقنین الهى فقط زكات در هشت مورد مصرف مى شود و حزب ثروتمند منافق، در هیچ كدام داخل نیست.

در پایان چند نكته اى را تذكر مى دهیم:

1. «لمز» در لغت به معناى خرده گیرى است، خواه در حضور و خواه در پشت سر، ولى «همز» خرده گیرى در غیاب را گویند.

2. ماده «رغب» هرگاه با حرف «الى» و یا «فى» و یا بدون آنها به كار رود مقصود از آن میل و توجه و شوق است و هرگاه با حرف «عن» استعمال شود، به معناى اعراض خواهد بود؛ مانند:

( "وَمَن یرغَبُ عَن ملَّة إبراهیمَ إلّا مَن سَفهَ نَفسَهُ؛ )

از طریقه ابراهیم اعراض نمى كند مگر كسى تن به خوارى و ذلت دهد»

و در آیه مورد بحث مقصود از «إلَى اللَّه راغبُون» مقصود همان معناى اولى است.

3. در قرآن فقط در همین آیه، لفظ «مسكین و فقیر» با هم آورده شده است و دانشمندان درباره فرق این دو لفظ، گفتگوهاى فراوانى دارند كه بیشتر آنها متكى به گواه محكمى نیست و روشن تر از همه آن است كه در برخى از روایات وارد شده است كه، «فقیر» كسى است كه تهى دست و قدرت اداره زندگى را نداشته باشد، ولى «مسكین» نوع خاصى از فقیر است كه فقر و فاقه او به سرحدّ پریشانى برسد، بنابراین افراد فقیرى كه براثر شدت فقر آبروى خود را مى ریزند و در خانه هرلئیم و كریمى مى روند و یا علاوه بر فقر با نابینایى و زمینگیرى دست به گریبان هستند، اینان مساكین از فقرا هستند.

4. درباره مصارف هشت گانه دو مورد را با حرف «فى» بیان كرده است؛ مانند ( "فى الرّقاب وَ فى سَبیل اللَّه" ) و باقى مانده با حرف «لام» - كه مفید ملكیت و یا اختصاص است. نكته آن این است كه دو مورد پیش، درباره مصرف زكات است نه مالك زكات و از این نظر نام آنها را جهت مصرف گذارده اند، ولى موارد شش گانه دیگر، مانند فقیران و...، مالك زكاتند و یا زكات از آن آنهاست و لذا با «لام» وارد شده اند. البته حرف «لام» فقط در ظاهر كلمه «فقراء» وارد شده و در باقى اصناف پنج گانه به خاطر عطف بر «فقراء» در تقدیر است.

خوش بینى

61. ( «وَمنهُمُ الَّذینَ یؤذُونَ النَّبىَّ وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُل أُذُنُ خَیر لَكُم یؤمنُ باللَّه وَیؤمنُ للمُؤمنینَ وَرَحمَةٌ للَّذینَ آمَنُوا منكُم وَالَّذینَ یؤذُونَ رَسُولَ اللَّه لَهُم عَذابٌ أَلیمٌ؛ )

برخى از منافقان پیامبر را اذیت مى كنند و مى گویند: او خوش باور است. بگو: این حالت به نفع شماست به خدا ایمان دارد (به سخنان او گوش فرا مى دهد) و مؤمنان را تصدیق مى كند و براى كسانى كه ایمان آورده اند رحمت است، براى اشخاصى كه پیامبر را اذیت مى كنند عذاب دردناك مقرر است»

62. ( «یحلفُونَ باللَّه لَكُم لیرضُوكُم وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یرضُوهُ إن كانُوا مُؤمنینَ؛ )

سوگند به خدا یاد مى كنند كه شما را راضى كنند، اگر ایمان دارند بهتر بود كه خدا و رسول او را راضى كنند»

63. ( «أَلَم یعلَمُوا أَنَّه مَن یحادد اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالداً فیها ذلكَ الخزىُ العَظیمُ؛ )

مگر نمى دانند كه هر كس با خدا و پیامبر او مخالفت كند؛ سزاى او آتش دوزخ است كه همیشه در آن هست و این خود خوارى بزرگى است»

64. ( «یحذَرُ المُنافقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَیهم سُورَةٌ تُنَبّئُهُم بما فى قُلُوبهم قُل استَهزؤُا إنَّ اللَّهَ مُخرجٌ ماتَحذَرُونَ؛ )

منافقان مى ترسند كه درباره آنها سوره اى نازل گردد و از آن چه در دل دارند خبر دهد. بگو: استهزا كنید؛ خدا آن چه را از آشكار شدن آن مى ترسید آشكار خواهد نمود»

65. ( "وَلَئن سَأَلتَهُم لَیقُولُنَّ إنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَنَلعَبُ قُل أباللَّه وَآیاته وَرَسُوله كُنتُم تَستَهزؤنَ؛ )

اگر از آنها بپرسى (كه چرا در عقبه موضع گرفته بودید) مى گویند: تفریح مى كردیم. بگو: آیا خدا و آیات او و پیامبرش را استهزا مى كردید؟! »

66. ( "لا تَعتَذرُوا قَد كَفَرتُم بَعدَ إیمانكُم إن نَعفُ عَن طائفَة منكُم نُعَذّبُ طائفَةً بأَنَّهُم كانُوا مُجرمینَ؛ )

عذر مى آرید؛ زیرا پس از ایمان آوردنتان كافر شده اید. اگر گروهى از شما را ببخشیم (كه توبه واقعى نموده اند) گروه دیگرى را عذاب خواهیم نمود؛ زیرا آنان مجرمند»

یكى از دستورهاى عالى اسلام این است كه مؤمنان باید به یكدیگر حسن ظن داشته و خوش بین باشند و تا آن جا كه امكان دارد، كردار و رفتار هم كیشان خود را به صورت صحیح تفسیر كنند خصوصاً كارهایى كه مى تواند به دو گونه انجام گیرد؛ یعنى تا گواه قطعى و یا اطمینان بخش بر نامشروع بودن عمل نباشد آن را برفساد حمل نكنند.

روى این اساس ناچاریم، كارهاى فردى و اجتماعى مسلمانان را به طرز مشروع تفسیر كنیم و هرگاه در افعال و گفتار آن تردید ورزیدیم؛ آنها را صحیح و پابرجا و مغرضانه تلقى نكنیم، چنان كه درزبان مسلمانان گفته مى شود كه باید فعل مؤمن را حمل برصحت نمود.

این خصیصه اسلامى همان است كه امروز از آن به خوش بینى تعبیر مى آورند؛ یعنى باید كارى كرد كه استاد به شاگرد، شاگرد به استاد، كارفرما به كارگر، كارگر به كارفرما، ملت به دستگاه حاكمه و بالعكس، خوش بین باشند.

البته تصور نشود كه منظور از این صفت این است كه، هر كس هر چه گفت باید آن را صددرصد صحیح و پا بر جا بدانیم و دیگر دنبال تحقیق و جستجو نرویم؛ زیرا این نه تنها خصیصه عالى انسانى نیست، بلكه موجب فساد و تباهى اجتماع، به هم خوردن شیرازه زندگى است؛ بلكه مقصود این است كه هرگاه از یك فرد مسلمان عملى را دیدید و گفتارى را شنیدید، باید كردار و گفتار او را از دریچه فكر او یك عمل صحیح بدانید و معتقد شوید كه محرك و غرض نامشروعى نداشته است. ولى اگر بخواهید برطبق قول و كردار او كارى را انجام دهید و به اصطلاح دانشمندان اثرى مرتب نمایید در چنین حال باید كاوش بیشترى نموده و پس از ثبوت به مورد اجرا بگذارید.

مختصر این كه خوش بینى به افراد یك مطلبى است، دهن بینى و گوش بودن، خوش باورى و پذیرفتن قول هر كس، مطلب دیگرى است. فرد خوش بین، در عین خوش بینى و حسن ظن بدون تحقیق، عملى را انجام نمى دهد، ولى فرد خوش باور و دهن بین به گفته هر شخص ترتیب اثر مى دهد و به اصطلاح مردم، به ساز هر فردى مى رقصد.

خوش بینى صفت عالى انسانى است كه شخص خوش بین زیر سایه آن، به حرف مردم توجه مى كند، ولى در عمل، كمال احتیاط را رعایت مى كند. دهن بینى یك حالت و ضعف نفسانى است كه اثر مستقیم عدم تمالُك نفسانى مى باشد.

بنابراین ما مى توانیم به گفتار دو مسلمانى كه سخنانشان با یكدیگر تضاد دارد، خوش بین باشیم؛ مثلاً هرگاه ما در محفلى نشسته باشیم، ناگهان یكى از دوستان وارد مجلس شده و بگوید فلانى را در خیابان دیدم كه مرتكب یك عمل نامشروعى شده بود، ما موظف هستیم گوینده را تصدیق كنیم، به این معنا كه، بگوییم: در محیط فكر خود دروغى نمى گوید، ولى حق نداریم با این تصدیق، دوست خود را متهم سازیم به طورى كه هرگاه با او تماس بگیریم و او جداً تكذیب كند باید او را نیز تصدیق كنیم و بگوییم: او نیز راستگوست و لابد اولى در گزارش اشتباه كرده است ولى هنگام ترتیب اثر، مثلاً دادن دختر و سپردن مال نمى توانیم فقط به تكذیب خود شخص اكتفا كنیم، چنان كه فقط به صرف گفتار شخص اول نباید به او بدبین شویم.

پیامبر اسلام، كه داراى عالى ترین محاسن اخلاقى بود، نه تنها روش او درباره مسلمانان واقعى چنین بود، بلكه با منافقان نیز به همین طریق رفتار مى نمود. جوانان مسلمان و فرزندان اسلام، به وسایل مخصوصى از دسیسه ها و توطئه هاى منافقان علیه اسلام مطلع مى شدند و نتایج تحقیقات خود را در اختیار رئیس مسلمانان مى گذاردند و مورد تكریم و تصدیق پیامبر واقع مى شدند و پیامبر براى خاموش كردن آشوب و به هم زدن بساط توطئه، متهمین از منافقان را مى خواست و مى فرمود: براى من چنین گزارش داده اند كه مثلاً شما تصمیم گرفته اید روابط اقتصادى خود را با مسلمانان قطع كنید، و گفته اید:

« ( لاتُنفقُوا عَلى مَن عندَ رَسُول اللَّه حَتّى ینفَضُّوا؛ (8) )

افراد منافق موظفند كه با یاران رسول خدا معامله نكنند تا بدین وسیله اجتماع آنها به هم بخورد»

به من گزارش داده اند كه شما مى خواهید مسلمانان را از مدینه بیرون كنید و مى گویید:

« ( لَئن رَجَعنا إلَى المَدینَة لَیخرجَنَّ الأَعَزُّ منها الأَذَلَّ؛ (9) )

هرگاه به «مدینه» برگردیم، عزیزان (منافقان) ذلیلان (مسلمانان) را بیرون خواهند كرد»

در این هنگام منافقان با قسم هاى شدید و غلیظ مطلب را تكذیب مى كردند و پیامبر بزرگ طبق موازین اخلاقى و اسلامى، به حسب ظاهر آنها را تصدیق مى نمود.

حزب منافق چون به حقیقت این خصیصه عالى پى نبرده بودند پیامبر را به دهن بینى و خوش باورى متهم و شروع به انتقاد نموده و مى گفتند:

«هُوَ أُذُنٌ؛

مرد خوش باورى است. به گفته هر فردى گوش فرا مى دهد»

البته ما انتظار نداریم كه دشمن - ولو به حقیقت این خصیصه پى برده باشد از آن انتقاد نكند؛ زیرا دشمن مى كوشد محاسن طرف مقابل را به صورت بدى تفسیر كند؛ مثلاً پیامبر در تقسیم غنایم عدالت مى كند مورد انتقاد آنها واقع گردید، عمل به وظیفه اخلاقى مى نماید، مى گویند خوش باور است.

قرآن مجید در پاسخ انتقاد آنها به سه جمله اكتفا مى نماید:

1. «یؤمن باللَّه؛ به خدا ایمان دارد". یعنى این كه پیامبر گوش شنوایى دارد و حاضر است به سخن هرگوینده اى گوش فرا دهد، صددرصد به نفع اوست؛ زیرا براثر داشتن این حالت به سخنان خدا كه از طریق وحى مى رسد، گوش فرا مى دهد و برنامه الهى نه تنها به نفع اوست بلكه به نفع عموم بشر است.

2. «و یؤمن للمؤمنین؛ و مؤمنان را (اعم از واقعى و منافق به حسب ظاهر) تصدیق مى نماید (و علناً به تكذیب آنها برنمى خیزد) »، در صورتى كه مى داند آنها در برخى از موارد خلاف مى گویند ولى پرده آنها را نمى درد و با تمایلى ظاهرى گفتارشان را صحیح مى شمرد و این طرز رفتار به نفع عموم مؤمنان حتى شما منافقان است و گرنه مى توانست سخن شما را نپذیرد و به تنبیه و مؤاخذه شما بپردازد. (10)

سپس به جهت این كه براى مؤمنان واقعى امتیازى قائل گردد، كه منافقان از آن بى بهره اند جمله سوم را فرموده است.

3. « ( وَ رَحمَةٌ للّذینَ آمَنُوا منكُم؛ ) به افراد با ایمان واقعى رحمت الهى است». این جمله منافات ندارد كه حضرتش براى عموم جهانیان رحمت است؛ چنان كه قرآن مى گوید: ( "وَما أَرسَلناكَ إلّا رَحمَةً للعالَمینَ؛ ) (11) تو را به عموم عالمیان پیامبر رحمت فرستاده ایم، زیرا منظور از رحمت بودن او به عموم جهانیان این است كه تمام بشر استعداد آن را دارند كه از وجود او بهره اى ببرند، ولى فعلیت این بهره بردارى مخصوص به گروه مؤمن واقعى است و منافقان از آن بى بهره اند.

از آیه شصت و چهارم، استفاده مى شود كه منافقان گروهى مردد بودند، نه منكر و در نبوت پیامبر شك و حالت تردید داشتند؛ از این نظر مى فرماید مى ترسند و احتمال مى دهند كه سوره اى نازل گردد و راز آنها را فاش كند.

آیه شصت و پنجم، اشاره به توطئه اى است كه منافقان براى قتل پیامبر هنگام مراجعت از جنگ «تبوك» چیده بودند و مى خواستند كه در «عقبه"، شتر حضرت را رم دهند. از این رو، در آن جا كمین كرده بودند ولى پیامبر گرامى از نقشه آنها آگاه شد و دستور داد قبل از او كسى بالا نرود در حالى كه حذیفه شتر حضرت را مى راند و عمار مهار شتر را مى كشید، دیده حضرت به افرادى افتاد كه صورت ها را پوشیده بودند و بلافاصله بانگى بر آنها زد كه متفرق شدند. آنان با خود گفتگو كرده بودند كه هرگاه پیامبر از وضع و نقشه ما اطلاع یافت، به وى مى گوییم كه غرض ما، بازى بود، لذا قرآن در پاسخ آنها مى گوید:

( "أَباللَّه وَ آیاته وَ رَسُوله كُنتُم تَستَهزؤن؛ )

خدا و رسول و آیات او را استهزا مى كردید؟! »