در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)0%

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17175
دانلود: 2655

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17175 / دانلود: 2655
اندازه اندازه اندازه
در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

نویسنده:
فارسی

سوره توبه از سوره هاى مدنى است، در این سوره سه موضوع عمده مورد توجه بوده که براساس آنها این سوره به نام هاى «توبه»، «برائت» و «فاضحه» خوانده مى شود. بخش عمده اى از آیات آغازین سوره به «برائت» و بیزارى از مشرکان و بت پرستان و نادیده گرفتن پیمان هاى آنان اختصاص یافته است. آیات دیگرى به خیانت هاى گروهى از منافقان و افشاى اسرار شبکه جاسوسى آنها و فضاحت آنان اشاره مى کند و آیاتى نیز به سرگذشت «توبه» گروهى از مهاجر و انصار که از جهاد سرباز زدند و بعد توبه کردند، مى پردازد. البته به موضوعات دیگرى مانند عقاید اهل کتاب و احکام اسلامى درباره آنان و مبارزه با آنها، جهاد، سال و ماه اسلامى و اخلاق رسول خدا نیز توجه شده است.

برائت از مشركان

نكات آیات

1. ( "بَرآءَةٌ منَ اللَّه وَرَسُوله إلَى الَّذینَ عاهَدتُم منَ المُشركینَ؛ )

پیام بیزارى است از جانب خدا و پیامبر او به گروه مشركان، آنان كه با آنها پیمان بسته اید»

2. « ( فَسیحُوا فى الأَرض أَربَعَةَ أَشهُر وَاعلَمُوا أَنَّكُم غَیرُ مُعجزى اللَّه وَأَنَّ اللَّهَ مُخزى الكافرینَ؛ )

چهار ماه آزادانه در زمین سیر كنید و بدانید كه شما خدا را ناتوان نخواهید ساخت خدا خوار كننده كافران است»

3. ( "وَأَذانٌ منَ اللَّه وَرَسُوله إلَى النّاس یومَ الحَجّ الأَكبَر أَنَّ اللَّهَ بَرى ءٌ منَ المُشركینَ وَرَسُولُهُ فَإن تُبتُم فَهُوَ خَیرٌ لَكُم وَإن تَوَلَّیتُم فَاعلَمُوا أَنَّكُم غَیرُ مُعجزى اللَّه وَبَشّر الَّذینَ كَفَرُوا بعَذاب أَلیم؛ )

اخطارى است از خدا و پیامبر او، به مردم در روز «حج اكبر» كه خداوند و پیامبر او از مشركان بیزار است. اى مشركان، اگر توبه كنید براى شما بهتر است و اگر از توبه روى گردانید بدانید كه شما خدا را ناتوان نمى سازید، كافران را با عذاب دردناك بشارت بده»

4. ( "إلّا الَّذینَ عاهَدتُم منَ المُشركینَ ثُمَّ لَم ینقُصُوكُم شَیئاً وَلَم یظاهرُوا عَلَیكُم أَحَداً فَأَتمُّوا إلَیهم عَهدَهُم إلى مُدَّتهم إنَّ اللَّهَ یحبُّ المُتَّقینَ؛ )

مگر آن گروه از مشركان كه با آنان پیمان بسته اید و از عمل به پیمان چیزى كم نكرده اند و از كسانى كه بر ضد شما هستند پشتیبانى ننموده اند، با این گروه تا آخر وقت پیمان، وفادار باشید، خداوند پرهیزكاران را دوست مى دارد»

5. ( "فَإذا انسَلَخَ الأَشهُرُ الحُرُمُ فَاقتُلُوا المُشركینَ حَیثُ وَجَدتُمُوهُم وَخُذُوهُم وَاحصُرُوهُم وَاقعُدُوا لَهُم كُلَّ مَرصَد فَإن تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُم انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ؛ )

هر وقت ماه هاى حرام سپرى گردید مشركان را در هر نقطه اى جستید، بكشید و بگیریدو محاصره كنید و در هر كمین گاه براى دستگیرى آنان بنشینید، هرگاه توبه كردندو نماز گزاردند و زكات پرداختند، آنان را رها كنید؛ زیرا خداوند بخشنده و مهربان است»

وقتى دولت جوان اسلام پایه گذارى گردید؛ پیامبر گرامى براى تثبیت موقعیت حكومت جوان خود، با قبایلى پیمان بست. آنها بر دو دسته بودند:

1. گروهى علاقه مند و وفادار به پیمان؛

2. گروهى ناكث و پیمان شكن.

در این قطع نامه از آن گروه رفع امان گردیده و جان و مال آنان بى ارزش شمرده شده، كه به پیمان هاى خود وفادار نبودند و در هر فرصت مناسبى، از پشت خنجر مى زدند. این حقیقت از مجموع آیات شانزده گانه سوره به خوبى روشن مى گردد. اكنون جمله هایى كه گروه وفادار را از گروه ناكث و پیمان شكن جدا مى سازد: ( «إلّا الَّذینَ عاهَدتُم منَ المُشركینَ ثُمَّ لَم ینقُصُوكُم شَیئاً وَلَم یظاهرُوا عَلَیكُم أَحَداً فَأَتمُّوا إلَیهم عَهدَهُم. )

در آیه هفتم - كه بعداً به تفسیر آن خواهیم پرداخت - چنین مى فرماید:

( "إلّا الَّذینَ عاهَدتُم عندَ المَسجد الحَرام فَما استَقامُوا لَكُم فَاستَقیمُوا لَهُم؛ )

مگر افرادى كه با آنان نزد مسجدالحرام پیمان بستید، تا آنان وفادار هستند شما نیز وفادار باشید»

نه تنها با این دو آیه گروه وفادار به پیمان، از این قطع نامه استثنا شده اند، بلكه در آیه هاى هشتم و دهم و یازدهم از همین سوره به این حقیقت تصریح و یا اشاره نموده است و این خود، نشانه پاكى و آسمانى بودن آیین اسلام و صداقت و درست كارى حضرت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله است كه در موقع قدرت و عظمت خود وضعف و بیچارگى دشمن، پیمان هاى خود را یك جانبه لغو نكرده و به آنها وفادار باقى مانده است. در این جا هر چند خاورشناسان گردوخاك زیادى كرده اند و قطع نامه قرآن را درباره گروه مشرك مورد انتقاد قرار داده اند، ولى در حقیقت در مفاد آیات دقت نكرده و تصور كرده اند كه پیامبر گرامى همه را به یك چوب رانده است و به وفادار و پیمان شكن، به یك نحو نگاه كرده است؛ در صورتى كه در این شانزده آیه - كه حضرت على عليه‌السلام مأموریت یافت آنها را بر مشركان در روز منى بخواند - گروه وفادار صریحاً مورد احترام بوده و پیامبر مأمور بود مادامى كه از جانب آنان نقضى رخ ندهد به پیمان وفادار باشد.

چرا مشرك در كشور اسلام رسمیت ندارد؟

بحث ما فعلاً در مورد فلسفه جهاد اسلامى نیست؛ زیرا تجزیه و تحلیل چنین موضوعى در خور كتابى است كه فعلاً از هدف ما بیرون است. هدف در این بحث تشریح گوشه اى از فلسفه این قطع نامه است كه بدون ریخته شدن قطره خونى، شبه جزیرة العرب را از لوث شرك پاك ساخت و سبب شد گروه هاى مشرك دست از بت پرستى برداشته و به تدریج با آیین توحید آشنا گردند.

روشن ترین وجه این قطع نامه این است كه بت پرستى، مبارزه با اساسى ترین قانون و ایده تمام آیین هاى توحیدى است؛ مبارزه با ایده اى كه موجودیت و اساس تمام شرایع آسمانى را تهدید مى كند. در این صورت هیچ حكومت الهى نمى تواند دست چنین حریفان را باز بگذارد و به آنان اجازه فعالیت بدهد و یا آنان را به رسمیت بشناسد. این تنها اسلام نیست كه گروهى را كه با اساس تشكیلات آن مخالفند، به رسمیت نمى شناسد؛ بلكه در تمام جهان جمعیت هایى كه با اساس كشور مخالف باشند به رسمیت شناخته نمى شوند. درست است كه در برخى از كشورهاى سرمایه دارى، حزب كمونیست، كه مخالف رژیم سرمایه دارى است، آزاد است و به طور رسمى فعالیت دارد، ولى این آزادى علت دیگرى دارد و آن را زمامداران وقت مى دانند كه حزب مخالف، نقشى و در افكار عمومى اثر مثبتى نخواهد داشت از این جهت آن را به رسمیت شناخته و اجازه فعالیت مى دهند ولى اگر احساس كنند كه رقیب، اساس رژیم را متزلزل مى سازد و در فكر پیروزى بر نظام حاكم است هرگز دست آنان را در فعالیت باز نمى گذارند.

پیامبر از جانب خدا هدف مشخصى داشت

اصولاً هدف از تشكیل حكومت اسلامى دعوت به یكتاپرستى و اشاعه توحید و بر چیدن هر نوع بت پرستى است. پیامبر از جانب خدا وظیفه دارد كه با روش هاى گوناگون (از استدلال و برهان و پند و نصیحت گرفته تا سرحد جبر و زور) بت و بت گرا را از صفحه روزگار برافكند، در این صورت چگونه مى تواند در محیط حكومت خود چنین افرادى را به رسمیت بشناسد و به آنان آزادى عمل بدهد. هرگاه خاورشناسان منصف باشند و در هدف پیامبران و برگزیده شدن آنان از جانب خدا، براى پاك سازى محیط از لوث شرك بیندیشند و بدانند كه آنان براى توحید عبادت و تثبیت یگانه پرستى مبعوث شده اند قطعاً، حق را مى پذیرند.

پیامبران به سان رؤساى حكومت هاى دموكراسى نیستند كه از طرف اكثریت برگزیده شده باشند تا در تقنین و تشریع، از افكار عمومى الهام بگیرند و اگر آنان روزى بر وجود مشرك صحه گذاردند آنان نیز بپذیرند، بلكه پیامبران از جانب خدا براساس خط و مشى معینى برانگیخته شده اند و هدف از بعثت آنان، دعوت به یكتاپرستى و بازدارى مردم از پرستش غیر اوست. هرگاه بپذیریم كه آنان از جانب خدا برانگیخته شده اند و نیز بپذیریم كه هدف آنان بسیار مقدس و حیاتى است؛ در این صورت این نوع انتقادات، انتقادات كودكانه جلوه مى كند.

به هر حال، شاید در جهان هدفى مقدس تر از مبارزه با شرك و بت پرستى نباشد در این صورت باید دید كه رهبر عالى قدر اسلام، از چه وسایلى براى این هدف استفاده كرد و در وصول به آن، چگونه اصول انسانى را رعایت نموده است.

پیامبر گرامى 13 سال تمام، در مكه با پند و اندرز و تشریح مفاسد شرك و بت پرستى، مشركان را به حق و حقیقت دعوت نمود و این مطلب به قیمت مهاجرت او از مكه به مدینه تمام شد و اگر به چنین هجرتى دست نمى زد، جان خود را از دست مى داد.

پس از ورود به مدینه و گرایش قبیله اوس و خزرج و گروهى از قبایل اطراف مدینه به اسلام، باز هم نیروهاى مشرك دست از او برنداشتند و بارها به مدینه حمله كردند، ولى رشادت و دلاورى سربازان اسلام، حملات آنان را خنثى ساخت. مقاومت پیامبر سبب گردید اسلام و یكتاپرستى در سطح كشور حجاز، گسترش یابد و دولت جوان اسلام تشكیل شود و تمام پایگاه هاى شرك سقوط كند و به تصرف مسلمانان در آید.

آیا تكلیف یك رهبر دل سوز وعلاقه مند به سرنوشت انسان ها، درباره گروهى كه پس از سپرى شدن دوران نرمش و پند و اندرز در ایام اقامت 13 ساله در مكه و پس از 27 بار نبرد با شخص پیامبر گرامى (غزوه) و پس از 55 بار جنگ با گروه هاى اعزامى از جانب پیامبر در اطراف كشور، دست از عادت زشت و روش ضد انسانى خود برنمى داشتند چه بود؟ جز این بود كه با قطع نامه شدیداللحنى آنان را میان ترك یك عمل زشت و یا آمادگى براى نبرد مخیر سازد؟! اگر چنین نمى كرد راه دیگرى براى اصلاح آنان وجود نداشت.

الزام به ترك عمل زشت عیب نیست

گاهى تصور مى شود كه الزام آنان به ترك عادت زشت مانند بت پرستى، با اصول آزادى و دموكراسى مخالف است، در صورتى كه اگر واقع بین باشیم، الزام به ترك عمل ناروا عیب نیست. فرض كنید بیمارى خطرناكى مانند «آلتور» در گوشه و كنار كشور بروز كند وظیفه بهداشت كشور ایران این است كه همه افراد را برضد آن واكسینه كند. حال اگر مأموران بهداشت با گروهى روبه رو شوند كه براثر جهل و نادانى از تزریق واكسن «وبا» خوددارى مى نمایند در این صورت وظیفه مأمورین علاقه مند به بهداشت عمومى چیست؛ جز این است كه با استمداد از قواى انتظامى با جبر و زور، آنان را بر ضد بیمارى وبا واكسینه نمایند؟ آیا ما به خود حق مى دهیم كه بگوییم كار مأموران بهدارى برخلاف اصول آزادى و دموكراسى است و یا این كه چنین جبر و زورى را، كه به صلاح فرد و به قیمت حفظ جان و سلامت تن اوست، عملى انسانى مى خوانیم و كار آنان را مى ستاییم؟

براى آزادى، حدّ و مرزى است

آزادى لفظ زیبا و شورانگیز و در عین حال فریبنده اى است ولى مطلب این است كه، باید در حدود و قیود آزادى كمى بیندیشیم. آیا آزادى فرد و اجتماع در هر حال مستحسن و زیبا است یا این كه براى آزادى حد و مرزى است و تجاوز از آن، مایه بدبختى و ذلت است؟ به عبارت دیگر آن چنان نیست كه آزادى درهر حال و در هر وضعى مطلوب و مستحسن باشد؛ زیرا آزادى بى قید و شرط به سان آزادى كودك است كه مى خواهد همه چیز را بشكند، به همه جا برود و به همه چیز دست بیندازد و چنین آزادى به ضرر انسان ها تمام مى گردد.

فرض كنید گروهى با تشكیل دادن كلوپ ها - در دایر ساختن مراكز تبلیغى بخواهند اخلاق و روحیات مردم را فاسد سازند و اصول انسانى را تحت عنوان «آزادى عقیده و عمل» زیر پا بگذارند آیا جلوگیرى از این گروه با اصل حرّیت و آزادى مخالف است؟!

به یقین نه، چون آزادى تا آن جا محترم است كه به اصول صحیح زندگى و ارزش هاى اخلاقى لطمه اى وارد نسازد و جامعه انسانى را به افكار جاهلانه و اعمال ضد انسانى دعوت ننماید و گرنه چنین افكار و عقاید و اعمال و رفتارى از نظر خرد محكوم است. جلوگیرى از اعمال شرم آور چنین گروهى وظیفه وجدانى هر فرد علاقه مند به شرف انسانى و اصول صحیح زندگى است. از این جهت در برخى از كشورهایى كه به آزادى و دموكراسى معروفند، قوانینى وجود دارد كه از نهضت هاى زیان بخش اقتصادى و اخلاقى و اجتماعى جلوگیرى مى نماید و هیچ خردمندى كارآنان را با اصول حرّیت منافى نمى داند.

اصولاً وظیفه هر انسان علاقه مند به تمدن انسانى، این است كه از گسترش افكار قلدرانه و جاهلانه، از اشاعه رفتارهاى ضد اخلاقى به شدت جلوگیرى نماید، هرچند با خشم و غضب افكار عمومى رو به رو گردد.

آرى در برخى از كشورها، كه از بى بندوبارى بیشترى برخوردارند، گروهى با تشكیل كلوپ هاى زیرزمینى مردم را به برهنگى دعوت مى كنند و یا گروهى خواهان آزادى و قانونى بودن هم جنس بازى اند. حتى نگارنده جمعیت عظیمى از این گروه را مشاهده كرد كه با راه پیمایى خود در خیابان هاى یكى از ایالات آمریكا از دولت خود درخواست مى كردند یك چنین عمل شنیعى را آزاد و قانونى گرداند.

ولى آیا آزادى تا این حد صحیح و به نفع جامعه انسانى است؟ حالا اگر اكثرمردم آمریكا و انگلستان خواهان چنین آزادى هایى شدند، صحیح است كنگره آمریكا و مجلس عوام انگلستان به عنوان آزادى و با حربه افكار عمومى واین كه سرچشمه قانون خواسته هاى اكثر ملت است، بر چنین افكار و عقایدى صحه بگذارد. (1)

این جاست كه عظمت و برترى اسلام در محدود ساختن آزادى روشن مى شود.

در جهان امروز بهره مندى از آزادى یك شرط بیش ندارد و آن این كه، هر فردى از هر نوع آزادى برخوردار است مشروط بر این كه مزاحم آزادى دیگرى نباشد، از این جهت بت پرستى و قمار و شراب و فحشا و خود فروشى آزاد و بلامانع است؛ زیرا یك چنین آزادى فردى مایه سلب آزادى دیگران نیست، ولى در اسلام بهره مندى از آزادى دو شرط دارد:

1. مزاحم دیگرى نباشد؛

2. به سعادت خود لطمه اى نزند.

در غیر این صورت، به شدت از آن جلوگیرى مى گردد هر چند همه مردم و یا اكثر آنان خواهان آن باشند. از این جهت اسلام بسیارى از منكراتى را كه در كشورهاى دموكراسى رایج است، ممنوع مى شمارد و براى مرتكب، كیفرهایى معین مى كند.

از این رو گرایش به شرك و بت پرستى جرم است و مشرك تا حدّ قتل تهدید شده است؛ زیرا شرك بدترین لطمه را بر پیكر انسانیت وارد مى سازد و انسان با آن عظمت را، خوار و زبون ساخته و مقام انسان را به سرحدّ خضوع در مقابل سنگ و گل تنزل مى دهد، تا آن جا كه بسیارى از اعمال ناشایست عرب جاهلى، معلول انحراف از یكتاپرستى بوده است. آیا با این وضع صحیح است رهبر اسلام شرك و مشرك را به رسمیت بشناسد و تماشاگر چنین صحنه اى گردد؟

شرك و بت پرستى هر نوع فضیلت و كمال را از انسان مى ستاند تا آن جا كه خود را زبون حیوانى مانند گاو و یا موجوداتى بى جان مانند ماه و خورشید و سنگ و گل مى سازد.

آیا صحیح است كه جمعیت قریب به یك میلیاردى هند، گرفتار گرسنگى باشند؛ ولى صدوپنجاه میلیون گاو مقدس، آزادانه بگردند و مزارع آنها را ویران سازند و بهترین میوه هاى آنها را بخورند و آن قدر بخورند و بگردند كه سرانجام لاشه مرده آنها در وسط میدان ها و خیابان ها بیفتد و تازه، لاشه آنها دردسر تازه اى ایجاد كند؟ علت زبونى ملت هند و تیره روزى این گروه، كه از این مواهب طبیعى محرومند چیست؟ جز این است كه دست ارادت به سوى حیوان دراز كرده و خود را خوار و ذلیل آن ساخته اند و اگر ریسمان ارادت خود را بگسلند یكى از غنى ترین كشورهاى جهان مى گردند. از همین رو عظمت قرآن در ترسیم شرك به خوبى روشن مى گردد آن جا كه مى فرماید:

« ( وَمَن یشرك باللَّه فَكَأَنَّما خَرَّ منَ السَّماء فَتَخطَفُهُ الطَّیرُ أَو تَهوى به الرّیحُ فى مَكان سَحیق ) ؛ (2)

هر كس براى خدا شریكى قرار دهد، به سان كسى است كه از آسمان در افتد، یا مرغان هوا او را بربایند و یا این كه باد او را به دره عمیق درافكند»

این آیه، درست بیانگر وضع مشركان هند است و اگر دست ما در تأویل آیات قرآن باز بود، مى توانستیم مفاد آیه را به گونه اى بروضع مردم بت پرست این قاره تطبیق نماییم:

این گروه بیچاره، مدت ها در چنگال كمپانى هاى غرب اسیر بودند و مجموع در آمد این كشور را درندگان غرب مى ربودند، اكنون كه به آزادى رسیده اند براثر دورى از یكتاپرستى، گرفتار زبونى و خوارى در برابر گاوها شده و در گرداب و دره بدبختى فرو رفته اند.

آیا بالاتر از این بدبختى مى شود كه اگر گاوى در وسط ریل هاى قطار بنشیند قطار مسافربرى، كه صدها شخصیت مملكتى را در بردارد، باید بایستد و سوت نكشد تا گاو با میل و رغبت خود، هر موقع خواست خوابگاه خود را ترك كند ولو به قیمت سرگردانى صدها مسافر در وسط بیابان باشد.

چندى قبل جراید ایران نوشته بودند: روزى گاوهاى مقدس! باندهاى فرودگاه دهلى را اشغال كرده بودند، از این جهت برج مراقبت به هواپیماهاى داخلى و خارجى اخطار كرد كه فرود آمدن در این فرودگاه ممنوع است تا وقتى كه معبودهاى مقدس ملت هند با كمال میل و رغبت این منطقه را ترك گویند. بدین ترتیب، علت سخت گیرى خدا و پیامبر درباره مردم مشرك و گمراه روشن گردید.

راستى جاى تعجب است گروهى (خاورشناسان مسیحى) كه خود را خداپرست و پیرو كتاب هاى آسمانى مانند تورات و انجیل مى دانند و اعتراف دارند پیامبران براى اشاعه خداپرستى و طرد بت پرستى برانگیخته شده اند، با وجود این، اعلام بیزارى پیامبر را در این آیات با اصول آزادى، منافى دانسته اند و نهضت پیامبر را برضد مشركان پیمان شكن، روشى غیر اصولى تلقى كرده اند در صورتى كه عمل پیامبر دنباله مبارزه هاى پیامبران پیشین است. در پایان باید از این گروه اشكال تراش پرسید: آیا پیامبر با این عمل به جامعه بشرى خدمت كرد و آنان را از زبونى و ذلت آزاد ساخت یا نه؟ به طور مسلم نمى توان دومى را انتخاب نمود؛ زیرا هیچ حق شناسى مبارزه با شرك را كار بى فایده اى نمى داند پس طبعاً باید قسمت اول را برگزید و آن این كه این عمل به نفع جامعه بشرى بود. با این فرض، اعمال زور و قدرت از چنین امورى صحیح و منطقى خواهد بود هر چند طرف آن را كار غیر عادلانه بداند.

نكات آیات

1. جمله « ( فَسیحُوا فى الأَرض أَربَعَةَ أَشهُر ) » به مشركان مهلت مى دهد كه چهار ماه آزادانه در روى زمین بگردند، چنین آزادى موقتى یكى از افتخارات حكومت جوان اسلام است كه به دشمن مهلت مى دهد در این مدت بیندیشند، شاید بإ؛ ه ه ص ح به كار انداختن عقل و خرد، راه سعادت را پیدا كنند و یا به هر كجا كه بخواهند پناه ببرند و اگر براى صف آرایى نیاز به تجهیز دارند، خود را مجهز سازند، و اگر دولت جوان اسلام، اهل صداقت نبود مى توانست با یك شبیخون همه را درهم كوبد و متلاشى سازد.

2. مقصود از جمله «الَّذینَ عاهَدتُم منَ المُشركینَ» كیست؟ پاسخ به این سؤال كمى آشنایى با تاریخ اسلام را مى طلبد و این كه در آیات شانزده گانه قطع نامه دقت نماییم. اكنون تشریح هر دو مطلب به قرار ذیل است:

الف) پیامبر گرامى در سال ششم هجرى در نقطه اى به نام «حدیبیه» (محلى در نزدیكى مكه) با مشركان قریش، پیمان عدم تعرض بست و طرفین با تنظیم صلح نامه اى به شرح زیر، از یكدیگر فاصله گرفتند:

1. مشركان و مسلمانان مدت ده سال متعرض یكدیگر نشوند؛

2. مسلمانان بدون آن كه به مكه وارد شوند، از همان نقطه به مدینه باز گردند؛

3. مسلمانان بتوانند سال آینده به مكه بیایند و پس از سه روز اقامت، مكه را به عزم مدینه ترك گویند.

هنوز پیمان به آخر نرسیده بود كه سران قبیله «خزاعه» با پیامبر و رؤساى «بنى بكر» با قریش هم پیمان شدند.

چیزى نگذشت میان این دو قبیله آتش جنگ برافروخته شد و قریش با ارسال سلاح به هم پیمان هاى خود میثاق خود را عملاً شكست. پیمان شكنى قریش پیامبر را بر آن داشت كه سال هشتم هجرت (دو سال پس از پیمان حدیبیه) مكه را محاصره نماید و سرانجام پایگاه شرك سقوط كرد و به دست مسلمانان افتاد و گروهى از قریش و طوایف دیگر، اسلام آوردند، ولى گروهى در اطراف و اكناف در شرك خود باقى ماندند.

از این بیان روشن مى گردد مقصود از جمله ( «عاهَدتُم منَ المُشركینَ" ) همان قریش پیمان شكن و هم پیمانان آنان است كه بر شرك و دوگانه پرستى خود باقى مانده بودند.

ب) آیه سیزدهم از همین سوره نیز بر این مطلب گواهى مى دهد، كه مقصود از پیمان شكنان، قریش است؛ زیرا كه پیمان شكنان را این چنین معرفى مى كند:

( "أَلَا تُقاتلُونَ قَوماً نَكَثُوا أَیمانَهُم وَهَمُّوا بإخراج الرَّسُول وَهُم بَدَؤُكُم أَوَّلَ مَرَّة؛ )

چرا با گروهى كه پیمان خود را شكسته اند و تصمیم گرفته اند كه پیامبر را از وطن خود بیرون كنند و آنان، دشمنى را با شما آغاز كرده اند، جنگ نمى كنید؟ "

ناگفته پیداست گروهى با این صفت، جز قریش و هم پیمانان آنان گروه دیگرى نیست.

3. مقصود از « ( یومَ الحَجّ الأَكبَر ) » همان روز «منى». روز دهم ذى حجة الحرام است. و در این صورت باید در این جمله لفظ «أكبر» را صفت «یوم» بگیریم و بگوییم مقصود روز حج است، كه آن روز بزرگ است و در حقیقت روز «منى»، همان طور كه روز حج است روز بزرگ نیز هست. علت این كه چنین روز را روز بزرگ مى نامند این است كه آن روز، عید بزرگ اسلامى است. علاوه بر این، بیشتر اعمال حج نیز در آن روز انجام مى گیرد. بنابراین تفسیر، دو نوع حج به نام هاى «حج اكبر» و «حج اصغر» نخواهیم داشت، ولى گروهى كه لفظ «اكبر» را صفت حج گرفته اند ناچار شده اند براى توصیف «حج» با لفظ اكبر دو نوع حج تصویر كنند و چنین توجیهاتى بیاورند:

الف) چون عید قربان در آن سال با عید یهود و نصارا مصادف بود، از این جهت آن روز را در آن سال «حج اكبر» نامیدند.

ب) در آن سال چون مسلمان و مشرك كنار هم حج نمودند و از آن پس این كار تكرار نشد از این جهت چنین حجى را «حج اكبر» نامیدند. شاید تفسیرى كه ما براى این جمله نمودیم از این وجه روشن تر باشد. در هر حال، علت این كه براى خواندن قطع نامه، چنین روزى انتخاب گردید این است كه در روز منى از تمام نقاط حجاز گروه انبوهى حاضر مى شدند و طبعاً با شنیدن قطع نامه، مفاد آن را همراه خود برده و در سرتاسر شبه جزیره منتشر مى ساختند.

از برخى روایات استفاده مى شود كه امام على عليه‌السلام به خواندن آیات در جمره عقبه اكتفا نكرده، بلكه آن را بر در منازل مشركان نیز تلاوت كرد.

4. مفاد و شأن نزول آیات و نحوه ابلاغ آنها به مشركان مى رساند كه پیامبر مى خواهد با این قطع نامه اساس معنوى دولت جوان خود را پى ریزى كند و رسمیت دین و حكومت خود را در سراسر خاك شبه جزیره به سمع همگان برساند و با نداى رسا و عالم گیر - هم چنان كه لفظ «اذان» از آن حاكى است - غیرقانونى بودن هر روشى را، كه براساس یكتاپرستى استوار نباشد، اعلام نماید.

قطع نامه موقعى ابلاغ گردید كه پیامبر از جنگ «تبوك» بازگشته بود، تمام ساكنان «طایف» و «تهامه» و «نجد» و قبایلى كه تا مرز «تبوك» مى زیستند همگى از آیین اسلام پیروى مى نمودند و تقریباً تمام شبه جزیره در قلمرو اسلام قرار گرفته بود، در این موقع مناسب بود براى تحكیم اساس حكومت جوان خود، اعلام كند كه در قلمرو حكومت او، جز یك عقیده، آن هم توحید و جز یك حكومت، آن هم اسلام، عقیده و حكومتى رسمیت ندارد.

5. شیوایى جمله ( "وَبَشّر الَّذینَ كَفَرُوا بعَذاب أَلیم ) بر خواننده گرامى پنهان نیست. مقصود از به كار بردن لفظ «بشارت» در مورد عذاب دردناك، نوعى استهزاست هم چنان كه در زبان فارسى در این مواقع مى گویند: از فلانى با یك دست كتك پذیرایى كردند.

6. مقصود از جمله ( وَلَم یظاهرُوا عَلَیكُم" ) این است كسى را كه بر ضد شماست كمك نكنند هم چنان كه قریش «بنى بكر» را، كه با قبیله مسلمان «خزاعه» در نبرد بودند، كمك كردند، از این جهت پیامبر پیمان خود را با قریش نادیده گرفت و مكه را فتح كرد.

7. میثاق و پیمان، تعهد انسان است در برابر فرد یا اجتماعى كه او نیز متقابلاً چنین تعهدى را دارد. عمل به پیمان نشانه صداقت و جوانمردى و نقض پیمان نشانه فرومایگى است. در آیات و روایات اسلامى روى عمل به پیمان سخت تكیه شده و نقض پیمان یكى از گناهان بزرگ شمرده شده است؛ مانند:

« ( الَّذینَ ینقُضُونَ عَهدَ اللّه من بَعد میثاقه وَیقطَعُونَ ما أمَرَ اللّهُ به أن یوصَلَ وَیفسدُونَ فى الأرض أُولئكَ هُمُ الخاسرُونَ؛ ) (3)

گروهى كه پیمان هایى را كه با خدا بسته اند مى شكنند و آن چه را خدا به وصل آن امر كرده است قطع مى كنند و در روى زمین فساد مى كنند آنان زیان كارانند»

در این آیه، پیمان شكنى در ردیف قطع رحم و افساد در زمین قرار گرفته و سرانجام چنین افراد، زیان كارى در جهان است. در مقابل در آیه دیگر، عمل به پیمان و حفظ امانت از ویژگى هاى مؤمنان است:

« ( وَالَّذینَ هُم لأَماناتهم وَعَهدهم راعُونَ ) ؛ (4)

گروهى كه امانت ها و پیمان هاى خود را حفظ مى كنند»

در نبرد «صفین» كه فرزند ابى سفیان با حیله و نیرنگ سپاهیان على عليه‌السلام را مجبور به ترك نبرد نمود و قرار شد كه طرفین به مدت یك سال از یكدیگر فاصله بگیرند و در این مدت دو داور از طرفین برگزیده شوند تا درباره این دو گروه رأى دهند، وقتى كه قرار داد نوشته شد و موضوع تحكیم دو نفر به امضاى طرفین رسید، همان گروهى كه على را تحت فشار قرار داده بودند كه به موضوع «حكمیت» تن دهد، از كار خود پشیمان شدند و از امام خواستند كه پیمان خود را نادیده بگیرد و جنگ و نبرد را آغاز كند، امام در پاسخ آنان گفت:

« ( ویحكم أبعد الرضاء و العهد نرجع أَوَ لیس اللَّه یقول: «أَوفُوا بالعُقُود وَ قَالَ: «أَوفُوا بعَهداللَّه إذا عاهَدتُم"، «وَ لاتَنقُضُوا الأیمانَ بَعدَ تَوكیدها وَ قَد جَعَلتُم اللَّه عَلَیكُم كَفیلاً إنَّ اللَّهَ یعلَمَ ماتَفعَلُونَ؛ ) (5)

واى بر شما، آیا پس از رضایت و بستن پیمان، سخن خود را پس بگیریم؟ آیا خدا نمى فرماید: به پیمان هاى خود وفا كنید و نیز مى فرماید: به پیمان هاى الهى وفادار باشید، و نیز مى فرماید: سوگندها را پس از محكم كردن نشكنید؛ در حالى كه خدا را كفیل خود قرار دادید خداوند از آن چه انجام مى دهید آگاه است»

روى اهمیت و نقشى كه پیمان در حیات اجتماعى انسان ها دارد، قرآن مجید در آیه چهارم همین سوره دستور مى دهد كه مسلمانان به گروهى كه به پیمان خود وفادار مانده اند و دشمنان شما را یارى نكرده اند وفادار بمانند، ولى در مقابل، گروه پیمان شكن و كسانى را كه از پشت سر، به اسلام خنجر مى زنند و دشمنان اسلام را یارى مى نمایند، بكوبند. این آیه هم چنین آیات بعدى، كه بعداً به تفسیر آنها خواهیم پرداخت، نكته صدور این قطع نامه را روشن كرده و مى رسانند: علت تشدید پیمان شكنى مشركان و یارى آنان به دشمنان مسلمانان بوده است، در این صورت براى فلسفه بافى خاورشناسان مزدور، محلى باقى نمى ماند.

8. پیمان هایى كه میان دو گروه متخاصم منعقد مى گردد، غالباً محدود و موقت مى باشد از این جهت مى توان گفت كه تمام پیمان هایى كه میان پیامبر و گروه مشرك بسته مى شد، همگى محدود بوده است، گروه وفادار از جانب مسلمانان در پوشش امن و امان بوده و گروه پیمان شكن چهار ماه مهلت داشتند كه تكلیف خود را روشن كنند.

گذشته بر این، بسیار بعید است پیامبر كه براى ریشه كن كردن شرك اعزام شده است، با جامعه مشرك پیمان نامحدود ببندد تا در صورت عدم تخلف، مجبور شود آنان را به حال خود باقى بگذارد و به بت پرستى ادامه دهند.

از این بیان نتیجه مى گیریم كه در عهد رسالت هیچ مشركى با پیامبر پیمان مطلق و نامحدود نداشته است، بلكه همه پیمان هاى پیامبر محدود بوده و آنان نیز به دو گروه تقسیم مى شدند: وفادار و پیمان شكن.

سؤال: با آیات مذكور، تكلیف مشركان معاهد روشن مى شود اما تكلیف مشركانى كه با پیامبر اصلاً پیمانى نبسته اند چه مى شود؟

جواب: در محیط آن روز، یا چنین گروهى وجود نداشته و یا اگر وجود داشته آنان نیز باید وضع خود را در مدت چهار ماه روشن مى ساختند.

9. كمى در پیمان هاى پیامبر با مشركان بیندیشیم و هدف مقدس او را با بستن چنین پیمان ها به دست آوریم: در جهان امروز دولت ها با یكدیگر پیمان هاى نظامى و یا اقتصادى و فرهنگى مى بندند و هدف از پیمان نظامى تأسیس یك خط دفاعى در برابر حملات دشمن طرفین است، تا با فرماندهى واحدى نیروى دشمن را سركوب كنند.

هدف از پیمان اقتصادى، گسترش بازرگانى كشور است تا كالاها و تولیدات دو كشور در بازارهاى یكدیگر عرضه شود، هم چنان كه مقصود از پیمان فرهنگى، تبادل معلومات و دانشجو و كسب اطلاعات در زمینه هاى تكنولوژى است. خلاصه هدف از این نوع پیمان ها تكمیل بنیه نظامى و قدرت اقتصادى و توانایى فرهنگ كشور است؛ در حالى كه هدف پیامبر از بستن پیمان، نه استفاده از قدرت نظامى بود و نه كسب بازار عرضه و تقاضا و یا تبادل معلومات و اطلاعات، بلكه هدف او از این مواثیق و عهود، دو چیز بود:

الف) آزادى رفت و آمد در سرزمین هاى یكدیگر؛ تا مشركان براثر تماس با مسلمانان تحت تأثیر افكار و تعالیم دینى آنان قرار بگیرند و عقاید اسلامى به تدریج در دل آنان نفوذ كند و سرانجام به اسلام بگروند.

ب) پیمان، به پیامبر گرامى فراغت مى بخشید كه به تنظیم امور داخلى و تقویت هسته مركزى و تجهیز كافى براى مقابله با هر نوع حمله احتمالى بپردازد و بالاتر از آن، با كمال امنیت مى توانست دین را تبلیغ كند و به تربیت افراد بپردازد و معلمانى براى آموزش قرآن و دین به اطراف بفرستد.

از این جهت پیامبر گرامى در مواردى كه از طرف دشمن، موضوع صلح پیشنهاد مى شد به گران ترین قیمت آن را مى پذیرفت؛ زیرا این گونه پیمان ها برخلاف اندیشه كوتاه فكران به نفع اسلام بود و آینده نیز صحت آن را در پیمان «حدیبیه» به روشنى ثابت نمود.

10. در قرآن كریم آیاتى داریم كه پیامبر را به عفو و گذشت دعوت مى كند؛ مانند:

« ( فَاعفُوا وَاصفَحُوا حَتّى یأتىَ اللَّهُ بأَمره؛ (6) )

از آن عفو و اغماض كنید تا دستور خدا بیاید»

برخى آیات به پیامبر دستور مى دهد كه به گروه كافر و مشرك اعلام كند كه طرفین در روش خود آزاد باشند و كسى متعرض كسى نباشد؛ مانند:

( لَكُم دینُكُم وَلىَ دین ) ؛ (7)

براى شما آیین شما و براى من آیین من»

برخى آیات به روشنى مى رساند، كه در پذیرش آیین اسلام هیچ گونه اكراه و اجبارى نیست، چنان كه مى فرماید:

« ( لا إكراهَ فى الدّین قَد تَبَینَ الرُّشدُ منَ الغَىّ؛ (8) )

در پذیرش دین اجبارى نیست، زیرا نشانه هاى حق از باطل روشن گشته است»

با توجه به این گروه از آیات، اكنون سؤالى مطرح مى گردد و آن این كه، اگر پیامبر و مسلمان ها به عفو و اغماض مأمورند و یا این كه افراد، در دین خود حرّ و آزادند و در پذیرش اسلام اكراه و اجبارى نیست، پس چگونه در آیات مورد بحث مى گویند:

« ( فَإذا انسَلَخَ الأَشهُرُ الحُرُمُ فَاقتُلُوا المُشركینَ حَیثُ وَجَدتُمُوهُم؛ )

وقتى ماه هاى حرام سپرى گردید، مشركان را هرجاى یافتید بكشید»

و نیز مى فرماید:

« ( وَقاتلُوا المُشركینَ كافَّةً كَما یقاتلُونَكُم كافَّةً؛ (9) )

با مشركان، همگى نبرد كنید، هم چنان كه همگى با شما نبرد مى نمایند»

گروهى از مفسران در پاسخ این پرسش به «نسخ» تمسك جسته اند و گفته اند آیات آغاز سوره برائت، ناسخ آیات صبر و اغماض و مانند آنهاست ولى این پاسخ چندان صحیح و استوار نیست؛ زیرا اگر بپذیریم كه در قرآن آیه منسوخ و ناسخ داریم آیات سوره برائت نمى تواند ناسخ آیات پیشین باشد؛ چون اولاً، مضامین این آیات یك رشته احكام شرعى نیست كه از جانب خداوند به عنوان حكمى الهى بر پیامبر فرو فرستاده شده باشد، بلكه یك نوع چاره جویى در برابر دشمن قوى و نیرومند است كه پیش از آن كه وحى الهى بدان فرمان دهد، عقل و خرد، انسان را به آن دعوت مى كند و اگر چنین دستورى نیز از جانب خداوند نیامده بود، جز صبر و بردبارى و این كه بگوید: «شما بر دین خود و ما بر دین خود» چاره اى نبود؛ زیرا انسان با هدف، هر چه قدر هم هدف او مقدس باشد، اگر خود را در برابر دشمن قوى و نیرومندى مشاهده كرد كه مانع از گسترش هدف اوست، جز سیاست اغماض و عفو چاره اى ندارد. به طور مسلّم سیاست عفو و اغماض مخصوص به دوران ضعف و ناتوانى انسان صاحب هدف است، ولى اگر زمینه و شرایط دگرگون گردد و طرف در خود احساس قدرت بنماید دیگر براى سیاست اغماض، موضوعى باقى نمى ماند و عقل و خرد نیز صاحب هدف را به محافظه كارى دعوت نمى نماید.

بنابراین نمى توان آیات سوره برائت را ناسخ عفو و اغماض دانست؛ زیرا مفاد این آیات حكم شرعى نیست، بلكه یك چاره جویى است كه اگر شرع هم نگفته بود، عقل و خرد بر آن حكم مى كرد و منسوخ به آیه اى مى گویند كه مفاد آن حكم الهى و آسمانى باشد.

ثانیاً، شرط منسوخ این است كه حكم منسوخ در ظاهر دوام و استمرار داشته باشد هر چند در باطن موقت باشد، در صورتى كه چنین ظهورى در آیات عفو و اغماض به دو دلیل وجود ندارد:

1. سیاست عفو و اغماض و یا قانون ( "لَكُم دینُكُم وَ لىَ دینٌ ) » مخصوص به دوره ضعف و ناتوانى است و در دوره قدرت چنین سیاستى براى مصلح، كه هدف مقدس دارد، مصلحت نیست. در این صورت آیات عفو و اغماض شامل دوره قدرت، كه آیات سوره برائت ناظر به آن است، نیست تا یكى ناسخ و دیگرى منسوخ گردد.

2. آیه عفو و اغماض از نخستین روز، محدود به آمدن حكم دوم است چنان كه مى فرماید: «. ( .. حَتّى یأتىَ اللَّهُ بأَمره ) ؛ تا فرمان خدا فرا رسد». و چنین حكمى كه از روز نخست محدود و به آمدن حكم ثانوى است در صورت ورود حكم دوم نمى توان منسوخ نامید. اگر پزشكى به بیمارى شربتى بدهد و بگوید هروقت شربتت پایان پذیرفت باید داروى دیگرى بخورید. در این صورت نمى توان تجویز داروى دوم را ناسخ حكم اولى دانست. بله، اگر در روز نخست مى گفت: باید در تمام دوران بیمارى شربت مخصوص را بخورى. سپس در اثنا، دستور قطع شربت و خوردن داروى دیگر را مى داد در این موقع مى توان حكم دومى را ناسخ حكم اولى دانست.

ثالثاً، غالباً مردم در معناى « ( لا إكراهَ فى الدّین ) » دچار اشتباه مى شوند و تصور مى كنند كه هدف آیه این است كه باید مشركان را آزاد گذارد و هرگز نباید شمشیرى كشید و حال آن كه هدف آیه با توجه به ذیل آن: ( "قَد تَبَینَ الرُّشدُ منَ الغَىّ؛ ) (10) هدایت از ضلالت باز شناخته شده است"، این است كه مردم نباید از روى تقلید و كوركورانه اسلام را بپذیرند و بدون مطالعه و تدبیر در نشانه هاى هدایت بگویند خدا هست یا...؛ زیرا اكنون كه بر اثر آزادى محیط، ضلالت و گمراهى از هدایت و رستگارى باز شناخته شده دیگر نیازى به تقلید و پیروى هاى نسنجیده نیست.

11. مفاد آیه ( "فَسیحُوا فى الأَرض أَربَعَةَ أَشهُر" ) این است كه، مشركان باید در ظرف چهار ماه وضع خود را در برابر حكومت اسلامى روشن سازند. این چهار ماه از دهم ذى حجة الحرام شروع مى شود و دهم ربیع الثانى پایان مى پذیرد و امیرمؤمنان این آیات را در روز «منى» خواند و چون چهار ماه جنبه ارفاقى داشت، طبعاً آغاز آن از زمانى خواهدبود كه قطع نامه به گوش آنان رسیده باشد بنابراین، سخت گیرى بر مشركان از دهم ربیع الثانى آغاز مى شود؛ در حالى كه در آیه پنجم، آغاز سخت گیرى را سپرى شدن ماه هاى حرام مى داند:

( "فَإذا انسَلَخَ الأَشهُرُ الحُرُمُ فَاقتُلُوا المُشركینَ؛ )

هر موقع ماه هاى حرام سپرى گردید مشركان را بكشید»

همگى مى دانیم كه ماه هاى حرام عبارتند از: رجب، ذى قعدةالحرام، ذى حجةالحرام، محرم الحرام. مطابق ظاهر این آیه، باید پس از سپرى گردیدن محرم سخت گیرى آغاز گردد و در این صورت باید در مفاد این دو آیه، دقت بیشترى كرد. رفع اختلاف به یكى از سه وجه زیر امكان پذیراست:

الف) از آن جا كه بخشى از ماه هاى چهارگانه را ماه هاى حرام تشكیل مى داد از این جهت همه آنها ماه حرام خوانده شده است هر چند بخشى از آنها (صفر و ربیع) از ماه هاى حرام نیستند. بنابراین مقصود از ماه هاى حرام، ماه هاى ذى حجه و محرم و صفر و ربیع خواهد بود و اگر به همه این ماه ها، ماه حرام گفته شده به جهت تغلیب است.

ب) مقصود از ( "أشهُر حُرُم" ) در آیه پنجم، ماه هاى حرام اصطلاحى نباشد، بلكه مقصود همین چهار ماهى باشد كه از دهم ذى حجه شروع شده و دهم ربیع الثانى پایان مى پذیرد و علت این كه به آنها ماه حرام گفته شده است این است كه، در این چهارماه جنگ از جانب خدا به عنوان ارفاق، حرام شده است.

ج) مقصود از چهار ماه همان ماه هاى حرام است كه با سپرى شدن محرم، آن نیز سپرى و آغاز آن از روزى شروع مى شود كه وحى الهى بر پیامبر نازل گردید و در پایان محرم این مدت سپرى مى گردد هر چند مشركان در اثنا، از آن آگاه گردیدند.

12. آیه پنجم براى متلاشى ساختن سازمان شرك شبه جزیره، چهار دستور مى دهد كه هر كدام در شرایط خاصى اجرا مى شود:

الف) ( "فَاقتُلُوا المُشركینَ حَیثُ وَجَدتُمُوهُم؛ ) هر كجا آنها را یافتید بكشید»

ب) « ( وَخُذُوهُم ) ؛ آنها را به بردگى بگیرید و اسیر كنید»

ج) « ( وَاحصُرُوهُم؛ ) از هر طرف محاصره كنید و ارتباط آنها را با یكدیگر قطع كنید»

د) « ( وَاقعُدُوا لَهُم كُلَّ مَرصَد؛ ) در كمین گاه ها مترصد آنان باشید و راه ها را به روى آنان ببندید»

هر یك از این چهار دستور، انسان را به هدف شارع، كه محو شرك است، آشنا مى سازد. این حكم تا روزى است كه آنان بر شرك خود باقى بمانند؛ ولى اگر ایمان بیاورند و ایمان خود را از طریق خواندن نماز و پرداخت زكات ظاهر سازند باید آنان را آزاد ساخت چنان چه مى فرماید:

« ( فَإن تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُم انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ؛ )

هرگاه روى به سوى خدا آوردند و از كردارهاى زشت خویش پشیمان شدند نماز گزاردند و زكات دادند، دست از آنها بردارید خدا بخشاینده و رحیم است»

و به حكم قانون «الإسلام یجبّ ما قبله؛ اسلام انسان را از گذشته قطع مى كند» پیوند آنان با شرك قطع شده و همگى در جرگه مسلمانان قرار مى گیرند.