پاداش مجاهدان راه خدا
120.
(
"ما كانَ لأَهل المَدینَة وَمَن حَولَهُم منَ الأَعراب أَن یتَخَلَّفُوا عَن رَسُول اللَّه وَلا یرغَبُوا بأَنفُسهم عَن نَفسه ذلكَ بأَنَّهُم لایصیبُهُم ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلامَخمَصَةٌ فى سَبیل اللَّه وَلایطَُونَ مَوطئَاً یغیظُ الكُفّارَ وَلا ینالُونَ من عَدُوّ نَیلاً إلّا كُتبَ لَهُم به عَمَلٌ صالحٌ إنَّ اللَّهَ لا یضیعُ أَجرَ المُحسنینَ؛
)
شایسته اهل مدینه و كسانى كه در اطراف آن زندگى مى كنند، این نیست كه از پیامبر خدا تخلف كنند (و در سفرهاى جهادى شركت نكنند. بدانند) كه هیچ تشنگى و خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنان دست نمى دهد و هیچ گامى كه موجب خشم كافران باشد، برنمى دارند و ضربه اى به دشمن نمى زنند مگر این كه همگى به عنوان عمل صالح در دفتر اعمال آنان نوشته مى شود و خدا پاداش نیكوكاران را ضایع نمى كند»
121.
(
"وَلا ینفقُونَ نَفَقَةً صَغیرَةً وَلا كَبیرَةً وَلایقطَعُونَ وادیاً إلّا كُتبَ لَهُم لیجزیهُمُ اللَّهُ أَحسَنَ ما كانُوا یعمَلُونَ؛
)
هیچ مال كوچك و بزرگى را (در راه خدا) انفاق نمى كنند و هیچ سرزمینى را نمى پیمایند، مگر این كه براى آنها نوشته مى شود و سرانجام، خداوند اعمال نیكشان را پاداش مى دهد»
در جنگ تبوك - همان طورى كه در گذشته به صورت گسترده یادآور شدیم - گروهى در مدینه توقف كردند و رسول خدا را همراهى ننمودند و در حقیقت جان و اموال خود را بر حفظ جان رسول خدا مقدم داشتند و سرانجام رسول گرامى آنان را توبیخ كرد و با محاصره اقتصادى آنان را كیفر داد و بعداً توبه شان را پذیرفت.
اكنون وقت آن رسیده است كه قرآن به همه مسلمانان پیام بدهد و ضررهاى این نوع كناره گیرى را یادآور شود. در این مورد از دو راه استفاده كرده است: یكى بیان عاطفى و به یك معنا بیان عقلى و منطقى و دیگرى راه تشویق و تقدیر.
بیان نخست را چنین آغاز مى كند:
(
"ما كانَ لأَهل المَدینَة وَمَن حَولَهُم منَ الأَعراب أَن یتَخَلَّفُوا عَن رَسُول اللَّه وَلا یرغَبُوا بأَنفُسهم عَن نَفسه... "
)
؛ یعنى شأن جامعه با ایمان نیست كه رهبر خود را ترك كند و او را در لحظات حساس همراهى ننماید و جان خود را بر جان او مقدم دارد. جمله «ما كانَ... » در مواردى به كار مى رود كه كار، دون شأن فرد و جامعه باشد؛ یعنى مقام رفیع مؤمن ایجاب مى كند كه به یك چنین كار ذلت بارى تن ندهد؛ پس چگونه گروه با ایمان، جان خود را بر جان پیامبر
صلىاللهعليهوآله
مقدم مى دارد؟ در حالى كه تعالیم دین آنان مى گوید: «
(
النَّبىُّ أَولى بالمُؤمنینَ من أَنفُسهم...
)
؛ پیامبر براى مؤمنان، از جانشان برتر است»
راه دیگر، راه تشویق و تقدیر است:
در برابر هر نوع تشنگى
(
لایصیبُهُم ظَمَأٌ... ؛
)
رنج و خستگى
(
وَلا نَصَبٌ
)
؛ گرسنگى
(
وَلامَخمَصَةٌ فى سَبیل اللَّه
)
؛ و پیمودن راه هاى خطرناك كه مایه خشم آمدن كافران مى شود
(
وَلایطَُونَ مَوطئَاً یغیظُ الكُفّارَ
)
و در برابر هر نوع ضربه اى كه بر دشمن وارد مى كنند
(
وَلا ینالُونَ من عَدُوّ نَیلاً
)
، در برابر همه اینها خدا پاداشى مرحمت فرموده و كارهاى آنان را به عنوان عمل صالح در دفتر اعمالشان ضبط مى كند.
(
إلّا كُتبَ لَهُم به عَمَلٌ صالحٌ
)
و
این وعده اى قطعى است؛ زیرا تخلف از وعده، بر خدا قبیح است و ساحت خدا از هر قبیحى پیراسته است.
(
إنَّ اللَّهَ لا یضیعُ أَجرَ المُحسنینَ
)
این تشویق ها و تقدیرها به ضمیمه بیان عاطفى و منطقى، در آیه نخست، مطرح شده است (آیه 120) در حالى كه در آیه بعد (آیه 121) به صورت ضابطه اى كلى دو مطلب را یادآور مى شود:
الف) مجاهدان راه خدا بدانند هر نوع خدمت مالى كه از آنان سربزند، در دفتر اعمالشان نوشته مى شود:
(
وَلا ینفقُونَ نَفَقَةً صَغیرَةً وَلا كَبیرَةً.
)
ب) مجاهدان راه خدا بدانند هر نوع خدمت جانى كه از آنان سربزند، بى پاداش نخواهد بود:
(
"وَلایقطَعُونَ وادیاً إلّا كُتبَ لَهُم.
)
سرانجام، در آیه دوم با جمع بندى خاصى یادآور مى شود این نوع اعمال به عنوان بهترین عمل در دفتر اعمال آنان ضبط خواهد شد. مسلماً مجاهدان در راه خدا اعمال دیگرى نیز دارند كه مایه خشنودى خداست، ولى هیچ عملى از نظر زیبایى به پایه این اعمال نمى رسد و این اعمال گل سرسبد كارهاى آنان خواهد بود چنان كه مى فرماید:
(
لیجزیهُمُ اللَّهُ أَحسَنَ ماكانُوا یعمَلُونَ.
)
بنابراین تفسیر «أَحسَنَ» صفت كار آنهاست. تو گویى خدا چنین مى گوید:
(
"لیجزیهُمُ اللَّهُ أَحسَنَ أَعمالهم
)
یعنى خداوند به اعمال شایسته و زیباى آنان پاداش مى دهد.
برخى احتمال مى دهند كه «أحسن» قید فعل متقدم
(
لیجزیهُم
)
باشد در این صورت معناى آیه، این مى شود كه اعمال آنان را به بهترین وجه پاداش مى دهد.
تعلیمات اجبارى در اسلام
122.
(
"وَما كانَ المُؤمنُونَ لینفرُوا كافَّةً فَلَولا نَفَرَ من كُلّ فرقَة منهُم طائفَةٌ لیتَفَقَّهُوا فى الدّین وَلینذرُوا قَومَهُم إذا رَجَعُوا إلَیهم لَعَلَّهُم یحذَرُونَ؛
)
همه كسانى كه ایمان آورده اند، نمى توانند (براى تحصیل علم یا جهاد در راه خدا) سفر كنند. چرا از هر قبیله اى گروهى سفر نكنند، تا حقیقت دین را بفهمند و پس از مراجعت، قوم خود را راهنمایى كنند و بترسانند، امید است آنها نیز هدایت شوند و بترسند»
تعلیمات اجبارى یكى از برنامه هاى مفید و سودمند اجتماع است كه، مى تواند چراغ دانش را در تمام دل ها روشن سازد، بلكه نشانه فرهنگ قوى و حیات بخشى است كه مى تواند در سراسر نقاط كشور با عفریت جهل و نادانى مبارزه كرده و دشمن شماره یك تمدن و انسانیت را از اجتماع براند.
بسیارى از جوانان و درس خوانده هاى ما تصور مى كنند تعلیمات اجبارى یكى از ارمغان هاى مغرب زمین است كه به وسیله مستشاران خارجى وارد مشرق زمین گردیده و مسلمانان در تصویب و اجراى این برنامه، رهین تفكر دانشمندان غربى هستند؛ در صورتى كه بى اطلاعى ما از تعالیم عالى اسلام ما را به این اشتباه افكنده است. بزرگ پیشواى اسلام به وسیله همین آیه مورد بحث، تعلیمات اجبارى را در سر لوحه برنامه هاى خود قرارداده است و در همین آیه
به فرمان پروردگار جهان، مأمور شده است به مسلمانان ابلاغ كند كه در هر زمان و هر مكان، باید از هر جمعیتى، عده اى كوچ و در مراكز علمى تحصیل كنند و آن گاه بعد از بازگشت، به ارشاد و هدایت و تعلیم و تربیت ملّت خود بپردازند و در این مطلب به قدرى پافشارى فرموده كه سخن خود را با لفظ «لولا» كه دلالت بر ترغیب و تحریص و ارعاب دارد، آغاز فرموده است.
از بدبختى هایى كه دامنگیر بعضى از جوانان ما گردیده، این است كه در طرز تفكر خود، دنباله رو دیگرانند و استقلال فكرى ندارند و به سان مجسمه هاى بى اراده و بى فكر، به مغرب زمین چشم دوخته اند و معتقدند: هرچه از آن سو بیاید باید دربست قبول كرد و به مرحله اجرا گذارد، اگر چه كامل تر از آن، در قوانین و برنامه هاى ما باشد و دیگر، به خود این زحمت را نمى دهند كه تحقیق كنند كه آیا این برنامه تا چه اندازه به صلاح ماست و در صورت صلاح، آیا در قوانین و برنامه هاى مذهبى ما بهتر از آن و كامل تر از آن هست یا نه؟
امروز در كشورهاى متمدن «مؤسسات حمایت از حیوانات» در حال رشد است و این طرز تفكر كم و بیش در میان ما پدید آمده است. جوانان فریب خورده پیدایش این فكر را از دانشمندان غرب مى دانند در صورتى كه اسلام قوانین زیادى را براى حفظ حیوانات و تربیت و مراقبت و حدود انتفاع مالك از حیوان و... بیان نموده است،
ولى متأسفانه با داشتن چنین میراث گرانبهایى، گروهى دست گدایى به سوى بیگانگان دراز مى نمایند و در واقع مى خواهند برسانند كه اجتماع ما اجتماعى دنباله رو و چشم و گوش بسته است، و ما از همه چیز، حتى از میراثى كه نیاكان ما به رایگان در اختیار ما قرار داده اند، بى اطلاعیم. اكنون براى تكمیل مطلب چند جمله كوتاه درباره تعلیمات اجبارى از پیشوایان دین نقل مى كنیم:
1. «طلبُ العلم فریضةٌ على كل مُسلم و مُسلمة؛
دانش اندوزى وظیفه هر مرد و زن مسلمانى است»
2. «اُطلبوا العلمَ منَ المَهد إلى اللحد؛ ز گهواره تا گور دانش بجوى»
3. "اُطلبوا العلمَ وَلو بالصین؛ هرگاه دانش در نقاط دور دست، مانند چین باشد لازم است سفر كنید و علم آموزید»
4. «الحمكةُ ضالّةُ المؤمن یأخُذُها أَینَ وَجَدها؛ دانش گمشده مسلمان است هر كجا پیدا كند آن را فرا مى گیرد (از هر كس و در هر كشور) »
5. «لَو عَلمَ الناسُ ما فی طلب العلم لَطلبُوه وَلَو بسفك المُهَج و خَوض اللُجج؛ اگر مردم مى دانستند كه در تحصیل دانش چه نتایجى هست، به دنبال آن مى رفتند ولو به قیمت از دست دادن جان و یا فرو رفتن در دریاها باشد»
مردى محضر امام سجاد
عليهالسلام
شرفیاب گردید، در حالى كه دست مردى را در دست داشت و عرض كرد: این مرد پدرم را كشته است، تكلیف من چیست؟ حضرت در پاسخ وى فرمود: اسلام دو راه در پیش پاى تو گذارده است: یا خونبهابگیر و از او درگذر و یا او را براى قصاص و دادن درس عبرت به دیگران اعدام كن. سپس افزود: بهتر است كه از تقصیر او درگذرى و از او خونبهابگیرى.
آن مرد عرض كرد: چگونه بگذرم در صورتى كه دلم، ملتهب و وجودم، كانون خشم گردیده است. امام فرمود: آیا قاتل حقى برگردن تو دارد؟ در پاسخ گفت: بله، ولى جزئى است. قاتل حق تعلیم دارد. مدت ها معلم من بوده و من در مكتب او درس آموخته ام. امام سجاد
عليهالسلام
در حالى كه از گفتار آن مرد ناراحت شده بود، فرمود: حقى كه این قاتل بر گردن تو دارد، بالاتر از حقى است كه تو بر او دارى. امام پس ازگفتگوهایى حاضر شد كه آن حق را از قاتل بخرد و آن مرد را با دادن خونبها راضى سازد.
رازى كه هنوز علت آن روشن نیست
جاى تعجب و تأسف است با این كه قرن ها مسلمانان، پى افكنان علوم و پایه گذاران دانش هاى بشرى بودند و در بسیارى از رشته هاى علوم، دانشكده ها تأسیس و استادان و متخصصینى تربیت كردند و اروپاییان را رهین علوم خود ساختند و در پیدایش تمدن كنونى سهم به سزایى داشتند و با این كه اسلام، سفارش هاى مؤكدى در بسط علوم و باسواد كردن افراد كرده، امروزه هنوز در كشورهاى اسلامى، بیمارى جهل و بیسوادى ریشه كن نشده و درصد بالایى از مردم از نعمت خواندن و نوشتن محرومند و در حقیقت این معمایى است كه چه شد با آن سوابق درخشان، با آن همه سفارشات و تأكیدات، مسلمانان این اندازه عقب مانده اند؟! و این ركود و سستى براثر چه عاملى است؟ كار به جایى رسیده است كه مؤسسه یونسكو، از ماوراى بحار بلند شده و آمده است تا براى رضاى خدا - ان شاء اللَّه براى رضاى خدا! - مسلمانان، جوانان و اطفال كشورهاى اسلامى را باسواد كند.
سابقاً در عراق مجله اى به نام مجلة العلم منتشر مى گردید؛ روى جلد مجله به مناسبت نام آن و مقالات ارزنده علمى اش چهار حدیث اول را، كه از نظر خوانندگان گذشت، با وضع جالبى قرار داده بود. یك نفر از خارجیان با كنجكاوى غریبى، احادیث چهارگانه روى جلد را بررسى مى كرد و با لحن تعجب آمیزى از گردانندگان مجله سؤال كرد: اگر پیامبر شما چنین دستورهایى در دانش اندوزى داده است، چرا علم و دانش در میان شما توسعه نیافته است؟
پاسخ این سؤال
جاى گفتگو نیست كه كشمكش هاى سیاسى و اختلافات داخلى بر اثر هوس رانى خلفاى اموى و عباسى، فاصله طبقاتى عجیبى در میان مسلمانان به وجود آورد و نتایج شوم آن پس از قرونى ظاهر گردید. از این نظر برنامه هاى نجات بخش اسلام درباره بسط علم و دانش، درست و به طور دقیق به مرحله اجرا در نیامد و توانایى درس خواندن براثر انحراف از مقررات اسلام از گروهى سلب گردید. گروهى به هوس رانى و عیاشى مشغول و عده اى به نان شب محتاج بودند. به دلیل عدم لیاقت دستگاه ها و هیأت هاى حاكمه در قرن هاى گذشته با آن همه ترقیات و پیشرفت هایى كه نصیب مسلمانان گردیده بود، برنامه تعلیمات اجبارى به طور كامل اجرا نگردید و اكنون كه بساط خلافت از كشورهاى اسلامى برچیده شده هنوز فقر و بدبختى دامنگیر عده زیادى است. به همین دلیل ودلایل دیگر كه این جا جاى گفتن آنها نیست، بسیارى از مردم مشرق زمین با داشتن برنامه هاى صحیح و قوانین تابناك اصلاحى، از موهبت بزرگ خواندن و نوشتن محروم هستند.
علاوه براین، بسیارى از مسلمانان تصور كردند كه منظور پیشوایان اسلام از این سفارشات، تجلیل از مقام عالم و دانشمنداست، از این جهت به تكریم عالم و دانشمند پرداختند، ولى دیگر غفلت از این كردند كه هدف نهایى گویندگان آنها سوق دادن اجتماع به تحصیل دانش است و منظور، تحریك به علم آموزى و مبارزه همگانى با بیمارى جهل و نادانى است.
بارى، علت در گذشته هر چه بود فعلاً كارى با آن نداریم اكنون برماست با تأسیس دبستان و دبیرستان و دارالعلوم و دانشگاه، چراغ دانش را در قلوب توده مردم روشن سازیم و با جنبشى علمى، چراغ علم و دانش را فرا راه هم میهنان و هم كیشان خود قرار دهیم و عزت و عظمت را در سایه علم و دانش بطلبیم.
تفسیر آیه
اكنون كه با این بحث مقدماتى آشنا شدید، یادآور مى شویم آیه مورد بحث به صورت هاى مختلف تفسیر شده است كه اجمالاً یادآور مى شویم:
1. مقصود این است كه همه مؤمنان نمى توانند به جهاد بروند، پس لازم است از هر قبیله اى گروهى به میدان جهاد بروند و در آن جا آیات الهى را با چشم خود مشاهده كنند كه چگونه افراد با ایمان بر مشركان پیروز مى شوند و چگونه خدا دین خود را كمك مى كند، آن گاه به سوى قوم خود برگردند و آنچه را دیده اند، به قوم خود گزارش كنند و از این طریق آنان را بیم دهند تا از همراهى با پیامبرشان دست برندارند.
این تفسیر با ظاهر آیه، كمال مطابقت را دارد؛ زیرا ظاهر آیه این است كه كوچ كنندگان همان متفقهان در دین و نیز همان ها هستند كه قوم خود را بیم مى دهند. در این تفسیر ضمایر سه گانه در جمله هاى «لیتَفقَّهُوا» و «لینذرُوا"و «إذا رَجَعُوا» مرجع واحدى پیدا كرده و همگى به یك گروه باز مى گردند.
اما این كه در میدان نبرد، چگونه انسان به حقیقت دین آگاه مى شود كه قرآن از آن به تفقه یاد مى كند، همان است كه در بیان سابق اجمالاً گذشت و آن این كه انسان مجاهد لمس مى كند ایمان به خدا و سراى دیگر و پاداش هاى اخروى به مجاهد آن چنان قدرت و توان مى بخشد كه او را به صورت دژى تسخیرناپذیر در مى آورد؛ در حالى كه شرك و اعتماد به غیر خدا، لانه عنكبوتى بیش نیست كه با نسیمى فرو مى ریزد.
این تفسیر، هر چند با ظاهر آیه كاملاً موافق است، بالأخص كه آیه در ردیف آیات جهاد واقع شده است و طبعاً باید مقصود از مهاجرت، همان مهاجرت به سوى میدان نبرد باشد و تفقه نیز در آن جا انجام گیرد، ولى مانع از آن نیست كه آیه، بعد دیگرى نیز داشته باشد كه با قطع نظر از سیاق بتوان آن را تفسیر كرد.
2. مقصود این است كه همه مؤمنان نمى توانند در جهاد شركت كنند؛ زیرا شركت همه مردم در جهاد هر چند از یك نظر مایه پشت گرمى مجاهدان راه خداست، ولى از نظر دیگر، ضررهایى در بردارد و نتیجه آن این مى شود كه پیامبر خدا در مدینه تنها بماند و از فراغت رسول خدا استفاده نشود پس چه بهتر كه گروهى به سوى جهاد روند و گروهى دیگر در مدینه بمانند تا گروه دوم از فراغت پیامبراكرم
صلىاللهعليهوآله
بهره بگیرند و احكام و تعالیم الهى را بیاموزند، آن گاه كه مجاهدان به سوى مدینه برگشتند، آنان را در امور دینى یارى دهند و واجبات و محرمات را براى آنان بیان كنند.
صحت این تفسیر بستگى به آن دارد كه جمله اى در آیه تقدیر بگیریم و بگوییم مقصود این است: «فَلَولا نَفَرَ من كُلّ فرقَة منهُم طائفَةٌ [و تبقى مع النبی جماعة] لیتَفَقَّهُوا فى الدّین وَلینذرُوا قَومَهُم إذا رَجَعُوا إلَیهم».
در این تفسیر، گروه كوچ كننده باید غیر گروهى باشند كه آموزش مى بینند و در نتیجه در مرجع هاى ضمیر، باید تفكیكى پدید آید و آن این كه ضمایر «لیتفقّهوا» و «ولینذروا" از آن گروهى خواهد بود كه در محضر پیامبر
صلىاللهعليهوآله
مى مانند، ولى ضمیر «رجعوا» از آن كسانى خواهد بود كه به میدان جهاد رفته و از جهاد برمى گردند.
یك چنین تفكیك، هر چند برخلاف سیاق آیه است، ولى اگر قرینه اى گواهى دهد كه مقصود، رفتن گروهى به میدان نبرد و باقى ماندن گروهى نزد پیامبر
صلىاللهعليهوآله
است، در این صورت تفكیك، چندان مشكلى نخواهد داشت. در روایتى امام صادق
عليهالسلام
چنین مى فرماید: «این آیه موقعى فرود آمد كه آمار مسلمانان فزونى پیدا كرد و خدا فرمان داد كه گروهى به سوى جهاد روند و گروهى دیگر براى تفقه در مدینه بمانند و این وظایف به صورت متناوب در میان مسلمانان انجام گیرد»
3. گاهى گفته مى شود: مقصود این است كه مسلمانان اطراف مدینه نمى توانند همگى به حضور پیامبر برسند و چرا گروهى از آنان به مدینه نمى آیند تا معارف و احكام الهى را از طریق قرآن و سنّت بیاموزند و به هنگام بازگشت به میان قوم خود، آنان را تعلیم دهند؟
در این تفسیر، باید از ارتباط آیه با آیات پیشین، صرف نظر كرد و برخى از روایات این تفسیر را تأیید مى كند.
كلینى از امام صادق
عليهالسلام
نقل فرموده است كه، یعقوب بن شبیب، از آن حضرت پرسید: هرگاه امام فوت كند، تكلیف كسانى كه دور از مركز امامت زندگى مى كنند براى شناخت امام بعدى چیست؟
آن حضرت در پاسخ وى، آیه مورد بحث را تلاوت فرمود و آن گاه افزود: «افراد دور از مركز امامت، گروهى را اعزام مى كنند تا حقیقت امر را به دست آورده و به آنها پس از مراجعت ابلاغ كنند و تا مراجعتشان این چنین افراد در نشناختن امام جدید معذورند»
چیزى كه مى تواند این احتمال را تصحیح كند، این است كه، آیه دو بار نازل شده باشد: یك بار به صورت متصل به آیات پیشین و در این صورت، طبعاً مربوط به جهاد خواهد بود كه با این ترتیب بیش از دو احتمال نخست را نخواهد داشت، ولى اگر احتمال بدهیم كه آیه، بار دیگر به صورت مستقل فرود آمده است، در آن موقع، احتمال سوم متعین است بالأخص كه در طول قرون اسلامى، فقهاى اسلام، با این آیه بر لزوم آموزش تعالیم دینى استدلال كرده اند و گفته اند باید گروهى از لانه و كاشانه خود به سوى مراكز علمى حركت كنند و علم دین را بیاموزند و در بازگشت، اقوام خود را آموزش دهند.
نبرد با دشمنان نزدیك
123.
(
«یا أَیها الَّذینَ آمَنُوا قاتلُوا الَّذینَ یلُونَكُم منَ الكُفّار وَلیجدُوا فیكُم غلظَةً وَاعلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقینَ؛
)
اى افراد با ایمان، با كافرانى كه به شما نزدیك هستند، نبرد كنید و از شما شدت احساس كنند. بدانید كه خدا با پرهیزگاران است»
دشمن یك نظام، خواه نزدیك باشد، خواه دوردست، در هر دو حالت دشمن است كه نباید از او غفلت كرد و باید درباره هر دو اندیشید، ولى اگر از نظر خطر، هر دو یك سان باشند باید حل مشكل دشمن نزدیك را، بر دور دست مقدم شمرد؛ زیرا او به خاطر قرب مكان، با حركت و خیزش كوتاهى مى تواند ضربه بزند و نادیده گرفتن این و پرداختن به آن، سبب مى شود كه وى از پشت خنجر بزند و فاجعه بیافریند. از این جهت در آیه مورد بحث، فرمان مى دهد:
(
"قاتلُوا الَّذینَ یلُونَكُم منَ الكُفّار؛
)
با كافرانى كه به شما نزدیك هستند نبرد كنید، آن هم نه نبرد ملایم، بلكه نبرد سخت و سنگین، به گونه اى كه قدرت و كوبندگى خود را به نمایش بگذارید، تا رعب بر او مستولى گردد و از عداوت و كارشكنى و اندیشه تهاجم دست بردارد، چنان كه مى فرماید: «وَلیجدُوا فیكُم غلظَةً؛ شدت و شجاعت شما را لمس كنند
چنین اصلى (پرداختن به دشمن نزدیك) اصلى كلى است، ولى در عین حال، مانند دیگر اصول، خالى از استثنا نیست؛ یعنى حاكم اسلامى، احیاناً باید نبرد با دشمن دور دست را مقدم بدارد و آن در صورتى است كه دشمن دور دست، خطرناك تر از دشمن مجاور باشد.
بنابراین، اصل كلى در برنامه هاى دفاعى و یا تهاجمى، پرداختن به دشمن مجاور است مگر این كه دشمن دور دست حالت استثنایى به خود بگیرد. این نه تنها قرآن است كه به نبرد با دشمن نزدیك، اولویت خاصى قائل است، بلكه سیره پیامبر نیز همین مطلب را تأیید مى كند: او نخست، با قبایل یهود ساكن مدینه به نبرد پرداخت و پس از پاك سازى سرزمین مدینه از لوث طوایف بنى قینقاع و بنى النضیر و بنى قریظه، به دشمنان دور دست مانند روم و غیره پرداخت و اگر در سرزمین بدر با قریش قبل از قبایل یهود، نبرد كرد به خاطر این بود كه قریش از جایگاه خود حركت كرده و به سوى مدینه آمده بودند.
سیره پیامبر، نه تنها در زمینه دفاع و تهاجم براساس «اولویت تهاجم به دشمن نزدیك» استوار بود، بلكه در هدایت مردم نیز از این روش استفاده كرده و تا نزدیكان خود را دعوت نكرد، به دعوت دیگران نپرداخت و این وحى الهى بود كه او را براین روش فرمان داد و فرمود: «
(
وَأَنذر عَشیرَتَكَ الأَقرَبینَ؛
)
بستگان خود را از عذاب خدابترسان»
در پایان، آیه یادآور مى شود: باید كافران نزدیك، قدرت و شدت شما را احساس كنند، ولى این اصل نباید سبب شود كه تقوا و پرهیزگارى را در حال جنگ از دست بدهید، بلكه باید با حفظ این اصل، شدت عمل به خرج دهید، چنان كه مى فرماید:
(
"وَاعلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقینَ.
)
در این جا مى توان از آیه، مطلب دیگرى را نیز استفاده كرد و آن این كه، نه تنها در نبرد نظامى، باید نخست به سركوبى دشمن نزدیك پرداخت و آن گاه سراغ دشمن دور دست رفت، بلكه در نبرد فرهنگى نیز باید از این اصل بهره گرفت. مسلمانان باید با اندیشه هاى باطل و زیانبخش نبرد كنند و در عین حال اولویت ها را نباید نادیده بگیرند؛ اندیشه هایى كه كیان و نظام اسلامى را امروزه تهدید مى كند، در مقام دفاع، از اولویت خاصى برخوردارند تا اندیشه باطل دیگرى كه حایز این ویژگى نیست؛ مثلاً دیروز در این كشور، مسأله ماركسیسم، مكتب خطرناكى بود كه خشك وتر را مى سوزانید و مستقیماً با هویت الهى و اسلامى ما در نبرد و معارضه بود، در حالى كه دیگر مكتب هاى باطل تا این حد خطرناك نبودند، از این جهت، فشار دفاع در گذشته متوجه این ماجراجویان بود كه در لباس دفاع از محروم و كارگر به استثمار او مى پرداختند، ولى اكنون كه عمر ماركسیسم به پایان رسیده و این مكتب پس از 80 سال آزمون، در قلمروهاى فلسفى و اقتصادى و اجتماعى، با شكست فاحشى روبه رو شده به گونه اى كه گریز از ماركسیسم، شعار نجات از اسارت معرفى شده است، باید در فكر نبرد با دیگر انحرافات فكرى بود كه پس از ماركسیسم كانون خطر و عداوت هستند.
نشانه هاى نفاق
124.
(
"وَإذا ما اُنزلَت سُورَةٌ فَمنهُم مَن یقُولُ أَیكُم زادَتهُ هذه إیماناً فَأمّا الَّذینَ آمَنُوا فَزادَتهُم إیماناً وَهُم یستَبشرُونَ؛
)
هر موقع سوره اى فرود آید، برخى از منافقان (به عنوان استهزا) به یكدیگر مى گویند: این سوره، ایمان كدام یك از شماها را افزود (ولى) آنان كه ایمان آورده اند، بر ایمان آنها افزوده، در حالى كه خوشحالند»
125
(
. "وَأَمّا الَّذینَ فى قُلُوبهم مَرَضٌ فَزادَتهُم رجساً إلى رجسهم وَماتُوا وَهُم كافرُونَ؛
)
آنان كه در قلوبشان بیمارى (نفاق) است، بر پلیدى آنان افزوده و در حالى كه كافر بودند، در گذشتند»
126.
(
"أَوَلا یرَونَ أَنَّهُم یفتَنُونَ فى كُلّ عام مَرَّةً أَو مَرَّتَین ثُمَّ لایتُوبُونَ وَلاهُم یذَّكَّرُونَ؛
)
آیا نمى بیند كه در هر سال، یك بار یا دو بار آزمایش مى شوند، باز توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند»
127.
(
«وَإذا ما أُنزلَت سُورَةٌ نَظَرَ بَعضُهُم إلى بَعض هَل یراكُم من أَحَد ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُم بأَنَّهُم قَومٌ لا یفقَهُونَ؛
)
هر موقع سوره اى فرود آید به یكدیگر نگاه مى كنند و مى گویند: آیا كسى، شما را مى بیند (و از وضع ما آگاه است) ؟! آن گاه مجلس پیامبر را ترك مى كنند و خدا نیز قلوب آنان را از گرایش به حق منصرف ساخته است؛ زیرا آنان گروهى هستند كه نمى فهمند»
در این آیات، دو نشانه براى منافقان بیان شده است كه به ترتیب تفسیر مى كنیم:
1. افزایش بیمارى به هنگام شنیدن آیات قرآنى
آیات قرآنى، به سان دانه هاى حیات بخش باران رحمت است كه با ریزش خود، رستاخیز در سطح زمین بر پا مى كند و در پرتو آن روى زمین را گل و گیاه و سبزه و میوه مى پوشاند، ولى این ویژگى در صورتى است كه زمین مستعد و شایسته بوده و مرده و شوره زار نباشد و گرنه، جز خار و خس، چیزى در آن نمى روید و به قول سعدى:
اگر در پرورش یك پدیده، علت فاعلى لازم است، قابلیت محل نیز، شرط لازم به شمار مى رود. قرآن یكى از نشانه هاى افراد با ایمان را این مى داند كه استماع آیات الهى، مایه فزونى ایمان آنان مى گردد، چنان كه مى فرماید:
«
(
إنَّما المُؤمنُونَ الَّذینَ إذا ذُكرَ اللَّهُ وَجلَت قُلُوبُهُم وَإذا تُلیت عَلَیهم آیاتُهُ زادَتهُم إیماناً وَعلى رَبّهم یتَوَكَّلُونَ؛
)
افراد با ایمان كسانى هستند كه هر موقع خدا یادآورى شود، قلوبشان ترسان مى شود. وقتى كه آیاتش بر آنان تلاوت گردد، بر ایمانشان افزوده مى شود و بر پروردگارشان توكل مى كنند»
این آیه براى افراد با ایمان، سه نشانه متذكر مى شود و هر سه، به ترتیب در روح انسان پدید مى آیند:
الف) یاد خدا، مایه خشیت و خوف مى شود؛ زیرا به عظمت وجود او پى برده و خود را در برابر او بسیار كوچك مى بیند. از این جهت یك نوع ترس و لرز بر اندام او حاكم مى گردد، هم چنان كه این حالت، براى نوع افراد، به هنگام روبه رو شدن با بزرگان رخ مى دهد، تا آن جا كه در حرف زدن، لكنت زبان پیدا مى كنند.
ب) افزایش ایمان به هنگام شنیدن آیات الهى؛ زیرا خوف و خشیت تفكر مى آفریند و در سایه تفكر، كیفیت ایمان بالا مى رود و درجه یقین افزایش مى یابد.
ج) در پرتو افزایش یقین و بالا رفتن درجه ایمان، سرچشمه هستى را به خوبى مى شناسند و مطمئن مى گردند اسباب و علل ظاهرى، نمایى بیش نیستند و كارها در دست اوست و او خداى سبب ساز و خداى سبب سوز است از این جهت به او توكل مى كنند و امور خود را به او مى سپارند.
در آیه دیگر یادآور مى شود كه بندگان حقیقى خدا از كنار آیات الهى به سادگى نمى گذرند آن جا كه مى فرماید:
«
(
وَالَّذینَ إذا ذُكّرُوا بآیات رَبّهم لَم یخرُّوا عَلَیها صُمّاً وَعُمیاناً؛
)
كسانى كه وقتى، آیات الهى به آنان گوشزد شود، كور و كر بر آن نمى افتند»
آن چه بیان گردید همگى از آثار ایمان است كه به انسان حیات معنوى مى بخشد، آن گاه او را به تكامل مى كشد و سرانجام در برابر هستى بخش، پیشانى عبودیت مى ساید؛ ولى قلب فاقد ایمان، فاقد روح است و طبعاً استماع آیات قرآن به حكم این كه مرده است در او اثر نمى گذارد. از این جهت به هنگام نزول آیات قرآنى منافقان از باب تمسخر به یكدیگر مى گفتند، این سوره، ایمان كدام یك از شماها را بالا برد: «أَیكُم زادَتهُ هذه إیماناً»
قرآن در پاسخ این گفتار یادآور مى شود افزایش، از آن انسان هاى زنده دل است و ایمان این گروه خواه ناخواه بالا مى رود و در روح و روان، حتى اعضاى آنان مانند چهره اثر مى گذارد، به گواه این كه یك نوع انبساط و نشاط بر آنها حكومت مى كند، چنان كه مى فرماید:
(
"فَأمّا الَّذینَ آمَنُوا فَزادَتهُم إیماناً وَهُم یستَبشرُونَ.
)
ولى افراد منافق كه دلى بیمار و چشمى كور و گوشى ناشنوا دارند، از این آیات بهره نمى گیرند؛ زیرا بیمارى نفاق، منافذ فهم و درك آنان را بسته و نمى خواهند چیزى را بفهمند و از آیه بهره ببرند و به سایقه نفاق، تمام آیات الهى را مسخره كرده و بر جرایم اعمال خود مى افزایند و بیمارى خود را دو چندان مى سازند و براى تكرار این عمل به پایه اى مى رسند كه اصلاح آنان امكان پذیر نمى گردد و به حال كفر مى میرند، چنان كه مى فرماید:
(
"وَأَمّا الَّذینَ فى قُلُوبهم مَرَضٌ فَزادَتهُم رجساً إلى رجسهم وَماتُوا وَهُم كافرُونَ".
)
2. ترس از كشف راز
آیه مورد بحث، نخست یادآور مى شود كه چرا منافقان بیدار نمى شوند، در حالى كه در سال یكى دوبار آزمایش مى شوند و به تدریج پرده نفاق كنار رفته و چهره واقعى شان نمایان مى گردد؟ آیا وقت آن نرسیده است، كه این ماسك را كنار بگذارند و بدانند دیگر «حناى آنان رنگ ندارد» و جامعه اسلامى آنان را به خوبى شناخته است؟ پس چه بهتر خود را اصلاح كنند، در غیر این صورت، گرفتار عذاب دردناك الهى خواهند بود: «
(
أَوَلا یرَونَ أَنَّهُم یفتَنُونَ فى كُلّ عام مَرَّةً أَو مَرَّتَین ثُمَّ لایتُوبُونَ وَلاهُم یذَّكَّرُونَ.
)
حالا این امتحان چه بود كه سالى یكى دوبار دامنگیر منافقان مى شد؟ ظاهراً براثر فرار از جبهه جنگ و فتنه انگیزى، پرده از راز آنان مى افتاد و كاملاً رسوا مى شدند.
تنها سرمایه منافقان براى زندگى در جامعه اسلامى، ماسك نفاقشان است و اگر ماسك كنار رود و چهره كریه آنان نمایان گردد، زندگى براى چنین دشمنانى، كار مشكلى خواهد بود. از این رو هر موقع آیاتى فرود مى آمد و پیامبر آن را بر مردم تلاوت مى كرد، آنان به یكدیگر مى نگریستند؛ زیرا پیوسته فكر مى كردند كه آیه در حق آنها نازل گشته و آنان را رسوا خواهد ساخت. قرآن به این نكته چنین اشاره مى كند:
(
"وَإذا ما أُنزلَت سُورَةٌ نَظَرَ بَعضُهُم إلى بَعض.
)
در هر حال آنان در مجلس نزول و تلاوت قرآن، سخت ناراحت بودند و براى كتمان چنین حالتى و ترك مجلس و نجات از عذاب روحى از یكدیگر مى پرسیدند: آیا كسى ما را نمى بیند؟! سرانجام مجلس را ترك مى گفتند، ولى در حقیقت از سعادت روى گردان مى شدند، چنان كه مى فرماید:
(
"نَظَرَ بَعضُهُم إلى بَعض هَل یراكُم من أَحَد ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُم".
)
پیامبر علاقه مند و رؤوف و مهربان
128. «
(
لَقَد جاءَكُم رَسُولٌ من أَنفُسكُم عَزیزٌ عَلَیه ما عَنتُّم حَریصٌ عَلَیكُم بالمُؤمنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ؛
)
پیامبرى از خودتان به سوى شما آمد. رنج هاى شما براى او سخت است، به هدایت شما حریص و به مؤمنان رؤوف و رحیم است»
129.
(
«فَإن تَوَلَّوا فَقُل حَسبىَ اللَّهُ لا إلهَ إلّا هُوَ عَلَیه تَوَكَّلتُ وَهُوَ رَبُّ العَرش العَظیم؛
)
اگر روى گردانیدند، بگو: خدا براى من كافى است، جز او خدایى نیست، براو توكل كردم و اوست صاحب عرش بزرگ»
این دو آیه از نظر برخى از مفسران، آخرین آیاتى است كه بر پیامبر گرامى نازل شده و به فرمان او در پایان سوره برائت قرار گرفته است. آیه نخست، براى پیامبر چهار ویژگى یادآور مى شود:
1.
(
"رَسُولٌ من أَنفُسكُم؛
)
پیامبرى از خودتان
2.
(
"عَزیزٌ عَلَیه ما عَنتُّم؛
)
رنج هاى شما بر او گران است
3.
(
«حَریصٌ عَلَیكُم؛
)
به شما علاقه مند است
4.
(
«بالمُؤمنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ؛
)
به افراد با ایمان رؤوف و مهربان است
اكنون بیان ویژگى هاى چهارگانه:
1. مقصود از «من أَنفُسكُم» چیست؟
نخستین ویژگى پیامبر این است كه از خود شماست. آیا مقصود این است كه از جنس بشر است و لازمه الگو بودن پیامبر این است كه با كسانى براى هدایت آنان مبعوث شده است، هم نوع باشد. یا این كه مقصود این است فردى را از گروه خود مؤمنان برانگیخت؟ چنان كه مى فرماید: «
(
لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلى المُومنینَ إذ بَعَثَ فیهم رَسُولاً؛
)
خدا بر مؤمنان منت نهاد آن گاه كه در میان آنان از خودشان پیامبرى را برانگیخت» در این جا وجه مشابهت همان مؤمن بودن هر دو طرف معرفى شده است.
در برخى از آیات، وجه مشابهت «اُمّى بودن» هر دو معرفى شده است، چنان كه مى فرماید: «
(
هُوَ الَّذى بَعَثَ فى الأُمّیینَ رَسُولاً منهُم؛
)
اوست كه در میان درس نخوانده ها پیامبرى از خودشان برانگیخت»
در هر حال، وجه مشابهت، چنین امورى است كه یادآورى شد نه عربیت؛ زیرا قرآن هیچ گاه، روى نژاد تكیه نكرده و پیوسته پیام هاى خود را با الفاظ
(
"یا أَیهَا النّاسُ"، "یا أَیهَا المُؤمنُونَ"
)
آغازمى نماید.
2. رنج هاى شما بر او گران است
ظرف نزول آیات سوره برائت، سال هاى نهم و دهم بوده كه جهاد با قیصر در سرزمین تبوك، با رنج و مشقت همراه بود. از این رو تذكر مى دهد رنج هاى جهاد و غیره كه افراد با ایمان متحمل شدند براى پیامبر سخت و گران است، ولى چه مى توان كرد، هدایت مردم و ابلاغ رسالت در گرو تلاش و جهاد است، چنان كه مى فرماید:
(
عَزیزٌ عَلَیه ما عَنتُّم.
)
احتمال دارد كه دایره رنج، وسیع تر از رنج هاى مربوط به جهاد باشد. سرانجام نشر اسلام در مدت ده سال كه پیامبر در مدینه به سر مى برد، با رنج و درد و غربت و شهادت و مجروح شدن همراه بود. خدا یادآور مى شود كه پیامبر در برابر این زحمات و رنج ها، نه تنها بى تفاوت نیست، بلكه كاملاً آگاه است، اما چاره چیست؟ در راه هدف باید تحمل كرد.
3. به افراد علاقه مند است
او به همه افراد اعم از مؤمن و كافر علاقه دارد. نه تنها به هدایت همه علاقه دارد، بلكه سعادت و خوشبختى همه را در دو جهان از صمیم دل مى خواهد و اگر با منافقان به شدت برخورد مى كند، صلاح آنان در همین است و اگر از مشركان تبرى مى جوید و بیشتر از چهارماه مهلت نمى دهد، روى محبت و علاقه است و لذا چهار ماه نگذشته بود كه، همگى راه اسلام پیش گرفتند و دست از سنگ پرستى برداشتند.
4. به افراد با ایمان مهربان است
او اگر چه به همه افراد علاقه مند است، ولى به افراد با ایمان، مهر بیشترى دارد؛ زیرا علاوه برجنبه انسانیت، رابطه معنوى خاص، میان او و جامعه با ایمان حكمفرماست. و درآخرین آیه، یادآور مى شود كه ایمان افراد به سود خود آنان است و روى گردانى گروه مخالف نیز به ضرر خودشان تمام مى شود و تكیه گاه پیامبر، خداى یگانه است كه حافظ و نگهبان اوست و بر او توكل مى جوید:
(
"فَإن تَوَلَّوا فَقُل حَسبىَ اللَّهُ لا إلهَ إلّا هُوَ عَلَیه تَوَكَّلتُ
)
خدایى كه صاحب عرش بزرگ است و قدرت دارد كه بنده صاحب رسالت خود را از شرّ كافران و منافقان حفظ بفرماید:
(
وَهُوَ رَبُّ العَرش العَظیم
)