در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)0%

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16363
دانلود: 2526

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16363 / دانلود: 2526
اندازه اندازه اندازه
در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

نویسنده:
فارسی

سوره توبه از سوره هاى مدنى است، در این سوره سه موضوع عمده مورد توجه بوده که براساس آنها این سوره به نام هاى «توبه»، «برائت» و «فاضحه» خوانده مى شود. بخش عمده اى از آیات آغازین سوره به «برائت» و بیزارى از مشرکان و بت پرستان و نادیده گرفتن پیمان هاى آنان اختصاص یافته است. آیات دیگرى به خیانت هاى گروهى از منافقان و افشاى اسرار شبکه جاسوسى آنها و فضاحت آنان اشاره مى کند و آیاتى نیز به سرگذشت «توبه» گروهى از مهاجر و انصار که از جهاد سرباز زدند و بعد توبه کردند، مى پردازد. البته به موضوعات دیگرى مانند عقاید اهل کتاب و احکام اسلامى درباره آنان و مبارزه با آنها، جهاد، سال و ماه اسلامى و اخلاق رسول خدا نیز توجه شده است.

راه دعوت به اسلام

6. « ( وَإن أَحَدٌ منَ المُشركینَ استَجارَكَ فَأَجرهُ حَتّى یسمَعَ كَلامَ اللَّه ثُمَّ أَبلغهُ مَأمَنَهُ ذلكَ بأَنَّهُم قَومٌ لایعلَمُونَ؛ )

اگر كسى از مشركان امان بخواهد به او امان بده، تا كلام خدا را بشنود سپس او را به مأمن و جایگاه خود برسان. (اجازه شنیدن سخن) براى این است كه آنان، گروهى نادانند (شاید با شنیدن سخن خدا متوجه شوند) »

دفاع از حریم عقیده، امرى فطرى است

هر انسانى طبعاً از عقیده خود دفاع مى كند و در طریق نشر و حفظ آن فداكارى نشان مى دهد؛ زیرا افكار انسان زاییده روح و نیروى فكرى اوست، هم چنان كه فرزندان او مولود قواى جسمانى و فداكارى در راه آن نیز فطرى است. از طرف دیگر، مقدار علاقه انسان به معتقدات خود به اندازه زحمت و رنجى است كه در راه آن ها متحمل گردیده است.

تجربه و آزمایش ثابت كرده است كه فداكارى انسان در حریم عقیده به مراتب بیش از فداكارى او در حفظ مال و مقام و یا تحصیل آن مى باشد و علاقه به مال و ثروت و جاه و مقام، هر چند در انسان روح حماسى و دفاعى مى آفریند، ولى هرگز قدرت آن به پایه انگیزه هاى معنوى، مانند كسب آزادى و حفظ عقیده نیست؛ به عبارت دیگر، انگیزه هاى مادى و معنوى، انسان را به سوى نبرد و جنگ مى كشد و چه بسا در این راه جانبازى و فداكارى نشان دهد، ولى قدرت تحرك انگیزه هاى معنوى، مانند پاسدارى از حریم عقاید بیش از انگیزه مادى است. خصوصاً اگر فرض كنیم كه وى، عقیده خود را مولود وحى بداند به طور مسلم به داورى تاریخ، پایدارى انسان در حفظ چنین عقیده اى شدیدتر و سخت تر خواهد بود.

انگیزه پیامبران براى جهاد در راه خدا، انگیزه اى معنوى و آن، جهاد و پاك سازى محیط از شرك و دوگانه پرستى و اخلاق نكوهیده بوده است.

از این جهت هر موقع مشركى از فرمانده اسلام بخواهد كه به او اجازه دهد تا برهان نبوت و دلایل برانگیختگى پیامبر را از جانب خدا، بررسى كند و از نزدیك سخن خدا را، كه برهان رسالت و اعجاز جاوید اوست، بشنود، باید با درخواست مشروع او فوراً موافقت كند، چه بسا ممكن است، او با شنیدن سخن خدا منقلب گردد و به صفوف مسلمانان بپیوندد. از این رو نه تنها پیامبر باید با درخواست او موافقت كند بلكه باید حفظ جان او را تعهد كند و اگر پس از شنیدن سخن حق به صفوف مسلمان نپیوست او را به جایگاه نخست خود بازگرداند، تا هم به تعهد خود عمل كرده باشد و هم راه را براى دیگران باز بگذارد و این خود نشانه جوانمردى و آزادى و واقع بینى اسلام است كه فردى را، كه گام در طریق كشف حقیقت مى نهد، شایسته دستگیرى مى داند و تمام شرایط هدایت او را فراهم مى سازد.

درست است كه در آیه پنجم به قتل و محاصره مشركان دستور مى دهد، ولى آیه مورد بحث، دنبال كنندگان حقیقت را استثنا نموده وبه همگى آنان امان مى دهد.

نكات آیه

1. الفاظ «استَجارَك» و «أَجر» از ماده «جار» به معناى همسایه گرفته شده است و مقصود از آنها پناه دادن است؛ زیرا رسم عرب این بود كه از همسایه حمایت مى كرد و گاهى به حامى، «جار» مى گفتند. حتى در خود قرآن كلمه «جار» به معناى كمك و حامى استعمال شده است چنان كه مى فرماید:

( "وَإذ زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعمالَهُم وَقالَ لاغالبَ لَكُمُ الیومَ منَ النّاس وَإنّى جارٌ لَكُم؛ (1) )

هنگامى كه شیطان كردارهاى آنان را در نظر آنها خوب جلوه داد و گفت: امروز كسى از مردم بر شما پیروز نیست و من حامى شما هستم»

2. در جمله « ( حَتّى یسمَعَ كَلامَ اللَّه ) ؛ تا كلام خدا را بشنود» دو احتمال وجود دارد:

الف) احتمال دارد كه لفظ یاد شده متمم جمله «استجارك» باشد؛ یعنى اگر مشرك امان بخواهد براى شنیدن كلام خدا به او امان ده، در این موقع تنها در یك صورت، امان خواهى او پذیرفته مى شود و آن وقتى است كه براى شنیدن سخن خدا امان بخواهد، ولى اگر امان خواهى او براى امور دیگر باشد؛ مانند بستن قرارداد صلح و حلّ مشكلات مادى و دنیوى، در این موقع لازم نیست كه امان آنان پذیرفته شود. فقط یك صورت از امان خواهى پذیرفته مى شود كه هدف از آن تحرّى حقیقت باشد و در غیر این صورت، مشمول قانونى هستند كه در آیه پنجم وارد شده است. حتى اگر احتمال دهیم كه برخى از مشركان براثر اقامت در سرزمین مسلمانان - ولو براى داد و ستد و حلّ مشكلات دنیوى و براثر برخوردهاى اتفاقى - اسلام مى آورند، باز پذیرفتن امان آنان لازم نیست.

ب) این جمله متعلق به لفظ «أَجره» باشد. در این صورت امان خواهى مشرك به هر منظورى باشد پذیرفته مى شود و علت این كه امان او بدون قید و شرط پذیرفته مى گردد این است كه همین برخوردها و ملاقات ها، خواهى نخواهى موجب مى شود قرآن را بشنوند و چه بسا موجبات هدایت عده اى را فراهم مى آورد.

با در نظر گرفتن هدف پیامبر، كه هدایت گمراهان است، هرگاه امان خواهى مشرك به خاطر امور دیگر باشد ولى احتمال دهیم كه در این صورت موجبات هدایت عده اى فراهم مى گردد باید امان آنان را پذیرفت؛ زیرا این نوع برخوردها، اسباب هدایت عده اى را - ولو به طور اجمال - فراهم مى آورد، از این لحاظ احتمال دوم با هدف شارع اسلام بهتر تطبیق مى كند.

3. مقصود از «كلام اللَّه» آیات قرآن است كه هر منصفى با شنیدن آیات سراسر اعجاز قرآن، نبوت او را از طرف خدا تصدیق مى كند و هم چنین با شنیدن آیات مربوط به توحید و یكتاپرستى از شرك و بت پرستى بیزار مى شود.

هنگامى كه انسان نداى دلنواز آیه 41 از سوره عنكبوت را مى شنود، انقلابى در روح او پدید مى آید و سرانجام از روش بت پرستى خود پیشمان مى گردد و به دژ محكم توحید پناه مى برد:

« ( مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا من دُون اللَّه أَولیاءَ كَمَثَل العَنكَبُوت اتَّخَذَت بَیتاً وَإنَّ أَوهَنَ البُیوت لَبَیتُ العَنكَبُوت لَو كانُوا یعلَمُونَ؛ (2) )

مثل كسانى كه غیر خدا را تكیه گاه خود قرار داده اند، مانند عنكبوت است كه براى خود خانه اى اختیار كرده است (و فكر مى كند كه لانه آن مى تواند در برابر حوادث، دژى استوار باشد) در حالى كه سست ترین خانه ها، لانه عنكبوت است. اگر آنان بدانند»

4. جمله دوم «أَبلغهُ مَأمَنَهُ؛ او را به جایگاه خود برگردان» تأكید مطلبى است كه از جمله «فَأَجرهَ» استفاده مى شود؛ زیرا معناى امان دادن، محترم شمردن جان و مال اوست؛ هرگاه شخص امان خواه، اسلام آورد مى تواند در میان مسلمانان زندگى كند و از طرفى - در صورت اسلام نیاوردن - چون در حمایت مسلمانان است به ناچار باید او را به جایگاه و مأمن خود باز گرداند و از آن پس وضع به حالت جنگ باز مى گردد.

دلایل برداشتن امان

7. ( "كَیفَ یكُونُ للمُشركینَ عَهدٌ عندَ اللَّه وَعندَ رَسُوله إلّا الَّذینَ عاهَدتُم عندَ المَسجد الحَرام فَما استَقامُوا لَكُم فَاستَقیمُوا لَهُم إنَّ اللَّهَ یحبُّ المُتَّقینَ؛ )

چگونه مشركان مى توانند با خدا و پیامبر، پیمان داشته باشند؟ مگر آن دسته اى كه نزدیك مسجدالحرام با آنها قرار داد بسته اید تا هنگامى كه به پیمان خود استوار مانده اند، شما هم استوار بمانید؛ زیرا خدا پرهیزگاران را دوست مى دارد»

8. ( "كَیفَ وَإن یظهَرُوا عَلَیكُم لایرقُبُوا فیكُم إلّاً وَلا ذمَّةً یرضُونَكُم بأَفواههم وَتَأبى قُلُوبُهُم وَأَكثَرُهُم فاسقُونَ؛ )

چگونه مى توانند پیمان داشته باشند. اگر بر شما دست یابند درباره شما قرابت و پیمان را رعایت نمى كنند. (مشركان) شما را به زبان هاى خود راضى مى كنند، ولى دل هاى آنان (از پذیرفتن گفتارشان) امتناع دارد و بیشتر آنها بد كارانند»

9. « ( اشتَرَوا بآیات اللَّه ثَمَناً قَلیلاً فَصَدُّوا عَن سَبیله إنَّهُم ساءَ ماكانُوا یعمَلُونَ؛ )

(مشركان) آیات خدا را به بهاى كمى فروختند و از راه خدا برگشتند. حقّا كه كار بدى مى كردند»

10. ( «لا یرقُبُونَ فى مُؤمن إلّاً وَلا ذمَّةً وَ أُولئكَ هُمُ المُعتَدُونَ؛ )

درباره هیچ مؤمن خویشاوندى و پیمانى را رعایت نمى كنند و آنانند تجاوزكاران»

11. ( "فَإن تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتَوُا الزَّكوةَ فَإخوانَكُم فى الدّین وَنُفَصّلُ الآیات لقَوم یعلَمُونَ؛ )

اگر مشركان توبه كنند و نماز بخوانند و زكات بدهند، برادران دینى شما هستند و ما (این) آیات را براى گروه دانایان شرح مى دهیم»

12. ( "وَإن نَكَثُوا أَیمانَهُم من بَعد عَهدهم وَطَعَنُوا فى دینكُم فَقاتلُوا أَئمَّةَ الكُفر إنّهُم لا أَیمانَ لَهُم لَعَلَّهُم ینتَهُونَ؛ )

اگر (مشركان) پس از قرارداد پیمان هاى خود را شكستند و بر دین شما طعنه زدند، با آنها كه پیشوایان كفرند نبرد كنید، شاید (از رفتار خود) دست بردارند»

در سال ششم هجرت، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله و یاران او تصمیم گرفتند كه به زیارت خانه خدا بروند. چون سفر آنان در ماه هاى حرام، اتفاق افتاد از این نظر گمان نمى كردند كه قریش از ورود آنان به مكه جلوگیرى كنند؛ زیرا جنگ در ماه هاى حرام در میان اعراب اكیداً ممنوع بود و تمام افراد با كمال آزادى حق داشتند در ماه هاى حرام در مكه و كلیه بازارهاى تجارى شركت نمایند.

در آغاز ماه ذى قعده پیامبر گرامى صلى‌الله‌عليه‌وآله با گروهى از مهاجران و انصار از مدینه بیرون آمدند، در حالى كه شترانى براى قربانى همراه داشتند و براى عمره احرام بسته بودند و هیچ سلاحى جز شمشیر، كه حمل آن در سفر رسم عرب بود، همراه خود نداشتند و هدف این بود كه قریش مطمئن باشند كه پیامبر قصد پیكار ندارد.

با این همه، قریش تصمیم گرفتند كه از ورود مسلمانان به مكه جلوگیرى كنند؛ از این رو، سواران قریش از مكه بیرون آمده و در «ذى طوى» فرود آمدند، تا راه را بر مسلمانان ببندند، در این موقع قافله پیامبر اكرم نیز در «عسفان» (دهكده اى در ده منزلى مكه) به منظور استراحت توقف كرده بود. پیامبر در «عسفان» از تصمیم قریش پرسید مردى از بنى كعب پاسخ داد و گفت: آنان از عزیمت تو سخت عصبانى هستند و به هر قیمتى تمام شود از ورود تو به مكه جلوگیرى خواهند نمود و همین الآن سواران آنان به فرماندهى خالد بن ولید و عكرمة بن ابى جهل در «ذى طوى» فرود آمدند.

با این ترتیب پیامبر تصمیم گرفت روش صلح و مسالمت را، هر طور شده، پیش گیرد. آن گاه به كمك راهنمایى، از راه هاى سختى كه از میان دره هاى صعب العبور مى گذشت عبور كرده و در نزدیكى مكه به حدیبیه رسید. در این موقع شتر رسول خدا همان جا خوابید، پیامبر فرمود: «خداوند این شتر را از ورود به مكه بازداشت، اگر مردم قریش از در مسالمت وارد شوند من خواهم پذیرفت»

متن قرارداد صلح حدیبیه

نمایندگان قریش با پیامبر تماس گرفتند، آگاه شدند كه پیشواى مسلمانان نظر پیكار ندارد، اما قریش گفتار نمایندگان خود را نپذیرفتند و سرانجام به سهیل بن عمرو مأموریت دادند كه پیش محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله برود و از او بخواهد كه امسال از راهى كه آمده است باز گردد؛ زیرا ما نمى خواهیم قبایل عرب بگویند محمد به زور وارد مكه شد. سهیل همان طور كه «قریش» مى خواستند قرارداد صلح را بست و ضمناً مطلب دیگرى را نیز بر مسلمانان تحمیل نمود و آن این كه اگر كسى از قریش به مسلمانان بپیوندد باید محمد او را باز گرداند و اگر كسى از مسلمانان پیش قریش آمد نباید او را باز دهند؛ ولى هر طایفه اى آزاد است كه با محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله یا با قریش پیمان ببندد.

هنوز پیمان به پایان نرسیده بود كه طایفه خزاعه با پیامبر پیمان بست و بنى بكر با قریش هم قسم شد.

وفادارى پیشواى بزرگ مسلمانان

پیش از آن كه پیمان امضا شود جوانى از مكیان اسلام آورد و خواست به مسلمانان بپیوندد، این جوان ابوجندل فرزند سهیل بود. وقتى سهیل او را دید به صورت او سیلى نواخت و جامه او را گرفت و خواست ایشان را پیش قریش ببرد. آن جوان گفت: اى مسلمانان، مرا به مشركان مى سپارید؟ رسول خدا گفت: ابوجندل، بردبار باش، خدا براى تو و بقیه ناتوانان چاره اى فراهم مى سازد، ما با قریش پیمان بسته ایم و هیچ گاه خیانت نخواهیم كرد.

مضمون قرارداد حدیبیه تا حدّى در میان یاران پیامبر ایجاد نارضایتى كرد؛ زیرا بسیارى از ساده لوحان با خود فكر مى كردند كه چرا باید مسلمانان پناهندگان قریش را باز پس دهند؛ ولى قریش فراریان مسلمان را برنگردانند. امّا گروه با ایمان تسلیم قرار داد شدند؛ چون مى دانستند پیامبر، حجت خدا و قلب او مركز اسرار و معارف و علوم الهى است. برخى هم از راز آن آگاهى داشتند و مى دانستند كسى كه از اسلام روى گرداند و به مشركان بپیوندد، شایسته نیست بار دیگر به صفوف مسلمانان بپیوندد و هرگاه موحّدى از چنگال قریش گریخت چون از صمیم دل به یكتاپرستى ایمان آورده است سرانجام هر كجا باشد به نور ایمان، دل او گرم و روشن مى گردد و آفریدگار مهربان براى او، راه چاره اى پدید مى آورد و این نمونه اى عالى از روش آزاد نبىّ اسلام است.

نمونه دیگر از وفاى به پیمان

بنده زر خریدى به نام ابوبصیر اسلام آورد؛ ولى بدون اجازه آقاى خویش از مكه به مدینه فرار كرد. ازهربن عوف نامه اى به پیامبر نوشت و طبق قرارداد حدیبیه درخواست كرد كه پیامبر گرامى او را پس بفرستد و نامه را به وسیله شخصى فرستاد و غلامى نیز همراه او بود. هنگامى كه پیامبر از مضمون نامه آگاه گردید به ابوبصیر گفت: ما با این گروه قراردادى داریم كه تو نیز از آن آگاهى و نمى توانیم خیانت كنیم. ابوبصیر گفت: مرا به مشركان مى سپارى كه از دینم منحرف سازند؟ پیامبر فرمود: خدا براى تو و سایر ناتوانان راه چاره اى پدید مى آورد.

كارهاى ناجوانمردانه قریش

میان قبیله خزاعه، هم پیمان مسلمانان و بنى بكر، هم پیمان قریش كینه دیرینه اى بود. پس از پیمان حدیبیه كینه هاى آنان تا حدّى برطرف شد ولى پس از جنگ «موته» یعنى جنگ مسلمانان با رومیان، قریش گمان كردند كه قدرت مسلمانان كمتر شده است و بنى بكر با خود فكر كردند كه چه بهتر همین الآن انتقام خود را از خزاعه بگیرند لذا گروهى از قریش، كه عكرمةبن ابوجهل از آنان بود، قبیله بنى بكر را یارى كردند و اسلحه دادند و سرانجام بنى بكر در نیمه شب عده اى را از قبیله خزاعه كشتند. عمربن سالم خزاعى به مدینه رفت و پیامبر را از جریان آگاه ساخت و پیامبر مصمم شد كه نقض پیمان را با فتح مكه تلافى كند و همین كار را نیز انجام داد.

از بیان گذشته نتیجه گرفته مى شود، منظور قرآن از كسانى كه دستور مى دهد پیمان آنان محترم شمرده شود قبیله قریش نیست؛ زیرا چنان كه تاریخ گواهى مى دهد قریش پیمان خود را پیش از فتح مكه - كه در سال هشتم هجرت واقع شده - شكسته بودند و پیامبر نیز نقض پیمان آنها را با فتح مكه اعلام نمود. بنابراین باید منظور از این استثنا، گروهى باشند كه تا نزول سوره برائت - كه در سال نهم هجرت نازل گردیده است - پیمان خود را محفوظ داشته بودند. این جاست كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مراد، بعضى از تیره هاى بنى بكر باشد كه پیمان خود را نشكسته بودند؛ زیرا فقط گروه بنى الدئل از قبیله بنى بكر با قریش همدست شده و پیمان خود را نادیده گرفته بودند.

بررسى این بخش از آیات و هم چنین آیات بعدى، ما را به جوانمردى و صداقت و درست كارى پیامبر گرامى، درباره گروهى كه به پیمان خود وفادار بودرهبرى مى نماید و هم چنین ما را به اسرار و راز این بسیج عمومى آشنامى سازد.

چه گروهى به پیمان خود وفادار بودند؟

در آیه هفتم آن گروه از مشركان را، كه در نزد مسجدالحرام با پیامبر پیمان بسته بودند و به پیمان خود وفادار بودند، استثنا مى كند و مى فرماید:

( "إلّا الَّذینَ عاهَدتُم عندَ المَسجد الحَرام فَما استَقامُوا لَكُم فَاستَقیمُوا لَهُم؛ )

مگر آن گروه از معاهدان كه در نزدیكى مسجدالحرام با شما پیمان بستند، تا آنان به پیمان وفادارند؛ پیمان هاى خود را حفظ كنید»

براى آگاهى از مفاد آیه باید صفحات تاریخ را ورق بزنیم تا روشن گردد كه چه گروهى با پیامبر در نزدیكى مسجدالحرام پیمان بستند و تا نزول آیات برائت به پیمان هاى خود وفادار بودند، به طور مسلم این گروه، قبیله قریش و بنى بكر نبودند؛ زیرا آنان پیمان خود را شكسته بودند.

1. قرآن مجید با لحن قاطع وجود هر نوع عهد و پیمانى را میان مسلمانان و مشركان انكار مى كند و در آیه هفتم مى فرماید:

« ( كَیفَ یكُونُ للمُشركینَ عَهدٌ عندَ اللَّه وَعندَ رَسُوله؛ )

چگونه مى تواند براى مشركان نزد خدا و پیامبر او عهد و پیمانى باشد»

با این كه مى دانیم میان دو گروه، مواثیق و پیمان هایى وجود داشته است ولى با وجود این قرآن قاطعانه وجود چنین پیمان هایى را انكار مى كند؛ زیرا واقعیت پیمان این است كه طرفین، تصمیم بگیرند بر مفاد آن عمل كنند، امّا شخصى كه عهدى را در قالب لفظ مى ریزد و یا روى كاغذ مى آورد و دست طرف را به عنوان اداى احترام مى فشرد، ولى در باطن مصمم است كه در فرصت مناسب پیمان خود را نادیده بگیرد و همه را زیر پا بگذارد، چنین پیمانى تنها وجود لفظى و كتبى داشته و جز خدعه و حیله چیز دیگرى نخواهد بود.

گروهى كه با مسلمانان پیمان عدم تعرض بسته بودند همگى از این قماش بودند. مترصّد بودند كه از پشت خنجر بزنند و نه پیمان خود را رعایت كنند و نه پیوند خویشاوندى كه با برخى از مسلمانان داشتند در نظر بگیرند. روى این اساس، قرآن وجود چنین پیمان ها را انكار مى كند و مى فرماید: «میان شما و آنان پیمانى وجود نداشته است»

در آیه هشتم بر این انكار چنین استدلال مى كند و مى فرماید:

( "كَیفَ وَإن یظهَرُوا عَلَیكُم لایرقُبُوا فیكُم إلّاً وَلا ذمَّةً یرضُونَكُم بأَفواههم وَتَأبى قُلُوبُهُم؛ )

چگونه (مى توان آنان را معاهد نامید در صورتى كه) اگر بر شما دست یابند، درباره شما، خویشاوندى و پیمان را رعایت نمى كنند و آنان شما را با زبانشان راضى مى سازند. در حالى كه دل هاى آنان گفته هایشان را تصدیق نمى كند»

قرآن بار دیگر برمى گردد و در آیه دهم این حقیقت را تكرار مى كند و مى فرماید:

( "لا یرقُبُونَ فى مُؤمن إلّاً وَلا ذمَّةً وَ أُولئكَ هُمُ المُعتَدُونَ؛ )

درباره هیچ مؤمن، پیوند خویشاوندى و عهد و پیمان را رعایت نمى كنند. گروهى كه از نخست داراى چنین تصمیمى بوده اند چگونه مى توانند داراى عهد و پیمانى باشند»

و در هر دو آیه (هشتم و دهم) آنان را با جمله هاى ( «وَأَكثَرُهُمُ الفاسقُونَ"، «وَ أُولئكَ هُمُ المُعتَدُونَ" ) خطاب مى كند. معناى لغوى «فسق» همان خروج و بیرون رفتن است. هنگامى كه خرما از غلاف بیرون آید عرب مى گوید: «فسقت التمرة؛ خرما از غلاف خود خارج شد".

در اصطلاح ما، فردى كه از فرمان خدا خارج گردد «فاسق» نامیده مى شود، و مقصود از لفظ «فاسقون» در این آیه همان معناى لغوى آن است؛ یعنى آنان از حدود پیمان گام فراتر نهاده اند. از این جهت در آیه دوم، آنان به لفظ «المعتدون» (تجاوزكاران) توصیف شده اند.

بار سوم قرآن برمى گردد و وجود هر نوع عهد و پیمانى را میان دو گروه، به جهت نفاق درونى مشركان نادیده مى گیرد و مى فرماید:

« ( فَقاتلُوا أَئمَّةَ الكُفر إنّهُم لا أَیمانَ لَهُم؛ )

با سران كفر بجنگید؛ زیرا براى آنان عهد و پیمانى نیست»

2. در لغت عرب لفظ «إلّ» گاهى در معناى خویشاوندى و گاهى در عهد و پیمان به كار مى رود و از باب نمونه به شعر زیر توجه كنید: لعمرك إنّ إلّك من قریش

( كإلّ السقب من إلّ النعام؛ )

به جان تو سوگند، خویشاوندى شما با قریش به سان خویشاوندى بچه شتر است با تخم شترمرغ؛ (یعنى میان شما و آنان پیوند و خویشاوندى وجود ندارد، همان طور كه میان آن دو وجود ندارد)

در این شعر لفظ «إلّ» به معناى خویشاوندى است هم چنان كه در شعر دیگرى به معناى پیمان است، چنان كه مى گوید:

وجدناهم كاذباً إلّهم

و ذوالإلّ و العهد لا یكذب؛

پیمان آنان را دروغ یافتیم و صاحب پیمان دروغ نمى گوید.

در آیات مورد بحث، لفظ «إلّ» با لفظ «ذمّه» همراه هم آمده است؛ چون مقصود از لفظ «ذمّه» همان پیمان است طبعاً مقصود از «الّ» پیوند و خویشاوندى خواهد بود.

3. در آیه «نهم» به یكى دیگر از رازهاى این بسیج عمومى اشاره مى كند و مشركان را به سان جامعه یهودى قلمداد مى نماید كه آیات الهى را به بهاى كمى مى فروختند. قرآن، جامعه یهود را با آیه زیر مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرماید:

« ( وَلا تَشتَرُوا بآیاتى ثَمَناً قَلیلاً وَإیاىَ فَاتَّقُون؛ (3) )

آیات خدا را به بهاى كم معاوضه نكنید و از مخالفت با من بپرهیزید»

در آیه دیگر آنان را چنین معرفى مى كند:

( "أُولئكَ الَّذینَ اشتَرَوُا الحَیوةَ الدُّنیا بالآخرَة؛ (4) )

آنان كسانى هستند كه زندگى اخروى را به بهاى كمى از دست داده اند و دنیا را برگزیده اند»

قرآن جامعه اسلامى را با آیه زیر تشریح مى نماید و مى فرماید:

( "إنَّ اللَّهَ اشتَرى منَ المُؤمنینَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یقاتلُونَ فى سَبیل اللَّه؛ (5) )

خداوند جان و مال افراد با ایمان را در برابر بهشت، خریده است. آنان در راه خدا جهاد مى كنند»

قرآن گروه مشرك را به سان یهود توصیف كرده است و در آیه نهم مى گوید:

( "اشتَرَوا بآیات اللَّه ثَمَناً قَلیلاً فَصَدُّوا عَن سَبیله؛ )

آنان آیات خدا (مواثیق الهى و بسیارى از اصول دین) را به بهاى كمى فروخته اند و از راه خدا برگشته اند»

بت پرستان به سان یهود، پست و فرومایه بودند و در برابر بهاى اندكى، پیمان «حدیبیه» را كه با پیامبر در سال ششم هجرت بسته بودند، زیر پا نهادند تا آن جا كه ابوسفیان، ضیافتى ترتیب داد و از مشركان قول گرفت كه شبانه بر قبیله «خزاعه"، كه با مسلمانان هم پیمان بودند، بتازند و آنان را بكشند و بهاى این پیمان شكنى همان ضیافت فرعون قریش بود.

4. حقیقت «اشتراء» همان تبدیل دو چیز با یكدیگر است، از این جهت در لغت عرب لفظ اشتراء به دو گونه مى آید: یكى بدون «باء» و دومى با «باء". آن چه با حرف «باء» همراه نیست آن را دریافت مى كند (6) و آن چه با آن همراه باشد، از دست مى دهد. در آیات مورد بحث چون لفظ «آیات» همراه با حرف «باء» است، مفاد آیه چنین مى شود كه آنان با از دست دادن آیات الهى، كالاى مختصرى را به دست آوردند.

از این بیان روشن مى گردد كه راه صحیح در ترجمه لفظ «اشتراء» در قرآن این است كه آن را به معناى مبادله و تعویض بگیریم.

5. در آیه یازدهم، عالى ترین روح برادرى تجلّى نموده و بار دیگر سیماى بشردوستانه اسلام، از طریق مفاد آن نمایان گردیده است و راه را براى بازگشت مشركان به آغوش اسلام، بازنهاده است و نداى عفو خود را، كه در آیه «پنجم» نیز یادآور شده بود، در این آیه تكرار مى كند و جنایت هاى گذشته مشركان را، كه به كشت و كشتار گروه بى گناه منجر شده بود، نادیده مى گیرد و مى فرماید:

( "فَإن تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ...؛ )

اگر توبه نمایند و نماز بگزارند و زكات بدهند، در دین با شما برادرانند... »

مقصود از توبه، همان بازگشت به سوى خداست. هرگاه به مشرك خطاب كنند كه توبه نماید، مقصود ترك امورى است كه او را از یكتاپرستى باز مى دارد و به عبارت دیگر، به خدا و صفات او و پیامبر وى ایمان بیاورد، ولى اگر به فرد با ایمان بگویند كه توبه كند مقصود ترك اعمال زشت و ناهنجارى است كه شایسته مقام مؤمن نیست، چنان كه مى فرماید:

( "وَتُوبُوا إلَى اللَّه جَمیعاً أَیها المُؤمنُونَ لَعَلَّكُم تُفلحُونَ؛ (7) )

اى گروه با ایمان، همگى به سوى خدا باز گردید... »

قرآن در این آیه علاوه بر توبه، دستور مى دهد كه مشركان نماز بگزارند چنان كه مى فرماید: « ( وَأَقامُوا الصَّلوةَ؛ ) نماز بگزارند". زیرا نماز، پیوند انسان با خدا و مظهر شناسایى او و یكى از اركان اجتماعى اسلام است. علاوه براین، دستور مى دهد كه زكات بدهند چنان كه مى فرماید: «وَآتُوا الزَّكوةَ؛ زكات مى دهند". زیرا زكات پیوند انسان با اجتماع و ركن مالى و اقتصادى اسلام است.

6. اگر آنان توبه نمودند و این دو «ركن» را به پا دارند نتیجه این مى شود كه آنان برادران دینى شما خواهند بود چنان كه مى فرماید: « ( فَإخوانُكُم فى الدّین. )

اسلام در كتاب و سنّت، روى اخوّت اسلامى تكیه كرده است و مى فرماید:

( "إنَّمَا المُؤمنُونَ إخوَةٌ؛ (8) )

افراد با ایمان برادر یك دیگرند»

پیامبر گرامى مى فرماید:

( "المؤمنون إخوة تسعى بذمّتهم أدناهم و هم ید على من سواهم؛ (9) )

جامعه با ایمان برادران یكدیگرند و تعهدات هر یك براى دیگران لازم الاجراست و همگى یك دست در برابر دشمن هستند»

عوامل ملیت ساز میان جامعه شناسان امورى است مانند خون و زبان و آب و خاك. این عوامل مى تواند، انسان ها را به هم پیوند دهد و همه را به صورت ملت واحدى در آورد. هر چند از نظر عقیده و افكار میان آنان اتّحاد و هماهنگى نباشد.

از نظر قرآن، عامل ملیت ساز، یك چیز است و بس و آن وحدت عقیده است و زیربناى ملیت جز این، چیز دیگرى نیست و تا زیربنایى در میان ملتى وجود نداشته باشد عوامل دیگر نمى تواند در میان بافت هاى متضاد، وحدت و یگانگى پدید آورد و به اصطلاح ملت واحدى بسازد.

درست است كه در جهان امروز روى عناصرى از خون و زبان و آب و خاك تكیه مى كنند و گروه هایى را زیر یكى از این چیزها به هم پیوند مى دهند، آیا این وحدت نوعى وحدت صورى و به سان نوار نازكى نیست كه دور گروهى سركش و عصیانگر كشیده شده باشد كه با یك خیزش آن را پاره مى كنند و چیزى نمى گذرد به علت اختلاف عقیده در دل یك ملت، انشعاب هایى را پدید مى آورد و به صورت گروه هایى از چپ و راست و میانه رو در مى آیند؟

آن چه مى تواند تمام طبقات اجتماعى را به صورت ملت واحدى درآورد همان وحدت عقیده و ایمان است كه به راستى به افراد وحدت و یگانگى مى بخشد و همه آنان را در مسیر واحد و تحقق یك آرمان قرار مى دهد. از این جهت قرآن برخلاف اعلامیه حقوق بشر تنها افراد با ایمان را برادران یكدیگر مى داند نه همه انسان ها را.

7. در آیه یازدهم و هم چنین در آیه پنجم، پس از موضوع توبه، سخن از نماز و زكات به میان آورده است و مى فرماید: مشركان علاوه بر توبه، این دو ركن را باید به پا دارند.

خوارج و معتزله معتقدند عمل جزء ایمان است و شخص مؤمن كسى است كه علاوه بر اظهار شهادتین همراه با ایمان، این دو ركن و مانند آنها را به پا دارد كه در غیر این صورت كافر خواهد بود، از این رو، در نظر این گروه، مرتكب گناه كبیره، مؤمن نیست. دلیل این گروه این آیه و امثال آن است كه علاوه بر ایمان و توحید و توبه، نماز و زكات را نیز شرط كرده است (10) ولى برخلاف این نظر، حق این است كه ایمان درجاتى دارد.

درجه اى از آن، سعادت انسان را پى ریزى مى كند و او را از عذاب دوزخ مى رهاند و این همان ایمان است كه باید با عمل به فرایض و خوددارى از گناه ها همراه باشد؛ نه تنها باید نماز بخواند بلكه باید به تمام وظایف دینى و مذهبى خود عمل نماید.

مرحله دیگر این است كه او را جزء جامعه اسلامى قرار مى دهد و مسلمانان موظف هستند مال و جان او را محترم شمارند و با او روابط زناشویى برقرار نمایند. در این مرحله گفتن كلمه توحید (لا إله إلّا اللَّه) و شهادت بر رسالت كفایت مى نماید و هرگاه چنین فردى به وظایف دینى خود عمل نكرد زمامدار مسلمانان، باید او را حدّ شرعى بزند و مجازات كند و هرگز شخصى با ترك نماز و زكات، از اسلام خارج نمى گردد؛ امّا چرا در این مورد «مشركان پیمان شكن» علاوه بر ایمان باید این دو ركن را به پا دارند؟ چون مشركان پیمان شكن، با دیگران فرق داشتند و روى جهاتى نباید به قول ظاهرى آنان اكتفا كرد؛ آنها كسانى بودند كه با مسلمانان پیمان بستند و در مواقع حسّاس پیمان شكنى كردند، از این لحاظ تا از آنان، كه سوابق بدى در شكستن پیمان دارند، اعمال نیك و كردارهایى صحیح، كه حاكى از ایمان واقعى آنها باشد، دیده نشود، نباید به ایمان ظاهرى آنها اعتماد نمود. به همین جهت درباره چنین گروهى طور دیگر رفتار شده و به تسلیم ظاهرى اكتفا نشده است. اگر چه در سایر جاها تنها اظهار ایمان براى رعایت مقررات ظاهرى اسلام در حقّ اظهار كننده كافى است.

تا این جا توانستیم برخى از نكات آیات یازده گانه را بیان داریم اكنون در مورد دوازدهم به بحث مى پردازیم كه مى فرماید:

( "وَإن نَكَثُوا أَیمانَهُم من بَعد عَهدهم؛ )

اگر پیمان هاى خود را شكستند»

اكنون آیا این آیه پیرامون مشرك معاهد، سخن مى گوید، كه پیمان خود را شكسته است، یا درباره مسلمانى سخن مى گوید كه مشرك بوده و اسلام آورده است؛ آن گاه مى خواهد پیمان شكنى كند؟

نظر نخست، نظر ماست و نظر دوم، نظر زمخشرى مؤلف كشاف است. اكنون توضیح هر دو نظریه:

1. سیاق آیات حاكى است كه این آیه به سان آیات پیش، تكلیف مسلمانان را در برابر مشركان روشن مى سازد و مشركان زمان پیامبر گرامى چند گروه بودند:

الف) گروه پیمان شكن كه تن به اسلام ندادند و به شرك خود باقى ماندند. تكلیف این گروه را در آیه پنجم روشن مى سازد.

ب) گروه مشرك كه در مدت چهار ماه دست از شرك برداشتند و به اسلام گرایش پیدا كردند. تكلیف این گروه را ذیل آیه پنجم و مجموع آیه یازدهم روشن مى نماید.

ج) مشركان معاهد كه تا زمان نزول آیات به عهد و پیمان خود باقى بودند پیمان خود را محترم شمرده بودند. تكلیف این گروه را آیه چهارم روشن مى نماید.

در این جا لازم است قرآن وضع همین گروه سوم را در صورتى كه بخواهند پیمان شكنى كنند روشن سازد و آیه مورد بحث بیانگر وضع همین گروه است كه اگر در آینده پیمان شكنى كردند:

« ( وَإن نَكَثُوا أَیمانَهُم من بَعد عَهدهم...؛ )

اگر گروه وفادار در آینده پیمان شكنى كردند و در دین شما طعن زدند، با سران كفر نبرد كنید كه براى آنان پیمانى نیست»

با توجه به جهاتى كه اكنون یادآورى مى نماییم مى توان نظریه نخست را تأیید كرد: اوّلاً، در آیات پیش وظیفه مسلمانان در برابر همه مشركان بیان شده جز این قسم كه طبعاً باید این آیه ناظر بر این قسم از مشركان باشد. ثانیاً، این آیه نمى تواند مربوط به مسلمانان معاهد باشد؛ زیرا در این آیه چنین مى فرماید: « ( وَطَعَنُوا فى دینكُم فَقاتلُوا أَئمَّةَ الكُفر ) ". این تعبیرها مناسب با مشركان است كه بر شرك و كفر خود باقى مانده اند، نه مشركى كه مسلمان شده، آن گاه راه انحراف را پیش گرفته است.

2. نظریه مؤلف كشاف برخلاف نظرپیش است. وى مى گوید این آیه مربوط به آیه ما قبل (آیه یازدهم) است و بیانگر حال آن گروه از افراد است كه اسلام آورده اند و نماز و زكات بر پا داشته اند، ولى پیمان خود را شكستند و یا تصمیم بر شكستن گرفتند. او مى گوید این آیه پس از آیه یازدهم نازل شده است كه در آن سخن از ایمان مشركان و خواندن نماز و دادن زكات به میان آمده است. طبعاً آیه مورد بحث راجع به همان ها خواهد بود؛ ولى این نظریه از جهاتى دور از حقیقت است:

الف) زیرا مشرك در صورتى پیمان دارد كه برحال شرك و دوگانگى با اسلام باقى بماند ولى وقتى اسلام آورد و نماز و زكات را به پاداشت، جزو جامعه اسلامى است و عنوان معاهد و یا صاحب پیمان با رئیس اسلامى نخواهد داشت. این عناوین از آن گروهى است كه با دولت اسلامى حالت تباین و دوگانگى داشته باشند و در غیر این صورت، نه معاهدند و نه صاحب پیمان.

ب) آیه درباره گروهى بحث مى كند كه در آینده پیمان خود را مى شكنند و در دین ما طعن مى زنند و سران و فرماندهانى دارند. قرآن از آنها بانام «أَ ( ئمَّةَ الكُفر ) » یاد مى كند. این نوع نشانه ها مربوط به مشركان خواهد بود كه وارد حوزه اسلام نشده اند، اگر مقصود مشركانى بود كه پس از اسلام، راه ارتداد پیش گرفته اند شایسته تر بود بفرماید: ( "وَطَعَنُوا فى دینهم ) نه «دینكم". علاوه بر این، «امامان كفر» كسانى هستند كه بر شرك خود اصرار ورزند، نه این كه اسلام بیاورند، سپس كافر شوند.

آیا گروه مرتدّ پس از پیامبر، مصداق این آیه بودند؟

تاریخ گواهى مى دهد كه مضمون این آیه در زمان حیات پیامبر تحقق نپذیرفت؛ زیرا حكومت جوان اسلام، پس از نزول این سوره آن چنان رعب و ترسى در دل دشمنان افكنده بود، كه كسى جرأت مخالفت و پیمان شكنى را نداشت. بله، وقتى پیامبر چشم از این جهان پوشید، صداى ارتداد گروهى از تازه مسلمانان دور از مركز، به گوش مسلمانان رسید. از آن جا كه روح تعالیم پیامبر هنوز زنده بود بلافاصله مسلمانان با تدابیر صحیح به دفع آنان پرداختند؛ گروهى كشته شدند و گروهى بار دیگر به آغوش اسلام بازگشتند.

شاید كسى تصور كند كه نخستین مورد و مصداق آیه، همان گروه مرتدى است كه پیمان ها و عهدهاى خود را شكستند؛ ولى این نظر از دو جهت درست نیست:

اوّلاً، باید دقت كرد و دید كه آیا آنها معاهد بودند یا مسلمان؛ به طور مسلم باید گفت مسلمان بودند و در ردیف خود مسلمانان قرار داشتند، با این حال چطور صحیح است كه بگوییم آنها از مصادیق آیه هستند.

ثانیاً، اگر از این اشكال صرف نظر كنیم، اشكال دیگرى هست و آن این كه آنان كوچك ترین پیمان وعهدى با پیامبر نداشتند و ایمان آوردن آنان ملازم با پیمان بستن نبود.

گمان نشود كه در آغاز اسلام هر كس ایمان مى آورد، ناچار بود با پیامبر عهد و پیمانى نیز ببندد، بلكه قضیه آسان تر از این بود؛ اساس قبول ایمان همان تصدیق لفظى بود و همین قدر كافى بود كه شهادتین را بر زبان جارى كند و امّا موضوع پیمان و عهد و بیعت گیرى از مسلمانان یك مطلب دایمى و همیشگى نبوده است بلكه گاهى پیامبر در كارهاى مهم از گروهى بیعت مى گرفت كه از دو نیروى مهم ایمان و پیمان، براى پیشرفت و حل مشكلات استفاده كند، چنان چه در «حدیبیه» همین كار را انجام داد و از مؤمنان حاضر در واقعه، بیعتى بنام «بیعة الرّضوان» گرفت و آیه زیر اشاره به همان است:

( "لَقَد رَضىَ اللَّهُ عَن المُؤمنینَ إذ یبایعُونَكَ تَحتَ الشَّجَرَة فَعَلمَ ما فى قُلُوبهم فَأَنزَلَ السَّكینَةَ عَلَیهم وَأَثابَهُم فَتحاً قَریباً؛ (11) )

خدا از مؤمنان خوشنود گردید، هنگامى كه با تو زیر درخت بیعت مى كردند. خدا از آن چه در دل آنها بود آگاه شد و به قلوب آنان آرامش بخشید و با پیروزى نزدیكى، آنان را پاداش داد»

كسانى كه در واقعه «بیعة الرّضوان» حضور داشتند گروهى بودند كه سابقه ممتدى در ایمان و اسلام داشتند و این بیعت و پیمان، نه به خاطر تحقّق بخشیدن به ایمان و اسلام آنان بود بلكه به منظور تحكیم علل پیشرفت در جنگ صورت گرفت. گاهى پیامبر از زنان (پس از ایمان آوردن) بیعت مى گرفت كه از جاده توحید بیرون نروند و خود را از آلودگى هاى مادى حفظ كنند، چنان كه مى فرماید:

« ( یا أَیها النَّبىُّ إذا جاءَكَ المُؤمناتُ یبایعنَكَ عَلى أَن لا یشركنَ باللَّه شَیئاً وَلایسرقنَ وَلا یزنینَ؛ (12) )

اى پیامبر، هنگامى كه زنان با ایمان بیایند و با تو بیعت كنند كه شرك نورزند و دزدى نكنند و اعمال منافى عفت انجام ندهند، بیعت آنها را بپذیر»

نتیجه مطلب این خواهد بود كه، به طور حتم روى سخن در این آیه با كسانى است كه با پیامبر، پیمان داشته اند و گروهى كه پس از مرگ رسول اكرم مرتد شدند و پیش از ارتداد مؤمن بودند و عهد و پیمانى با پیامبر اكرم و مسلمانان نداشتند؛ هرگز ایمان آنان به رسالت پیامبر مستلزم بیعت نبود، بلكه بیعت گاهى در مواقع حساس انجام مى گرفت. از این نظر مرتدین را نمى تواند مصداق این آیه شمرد.

آیا اصحاب جمل اوّلین مصداق این آیه بودند؟

البته این آیه درباره مشركان نازل شده است كه پیمان و میثاقى با پیامبر و مسلمانان داشتند؛ ولى با در نظر گرفتن ملاك حكم، مى توان گفت هدف آیه اعم است و منظور كلیه كسانى است كه با رئیس اسلام پیمانى داشته باشند، سپس آن را بشكنند، خواه مشرك باشند، مانند بت پرستان زمان پیامبر و خواه مسلمان و مؤمن. بنابراین هرگاه گروهى از مسلمانان با ولىّ اسلام بیعت نمایند و آن گاه آن را بشكنند باید حكم آیه را درباره آنان اجرا نمود؛ زیرا ملاك حكم، پیمان شكنى است از هر گروهى كه باشند.

خلافت و امامت اگر چه در گرو ملكات نفسانى و شرایط روحى است كه هر كس واجد آن باشد از جانب خدا به آن مقام منصوب مى گردد و این امر، با برگزار شدن مراسم خاصى در غدیرخم در زمان رسول خدا رسمیت پیدا كرد؛ مثلاً روزى كه على عليه‌السلام از جانب خدا در غدیر خم خلیفه و امام مسلمانان معرفى شد. پیامبر گرامى پس از نصب امام، دستور داد كه مردم یكایك بیایند با او بیعت كنند و غرض از بیعت این بود كه انتصاب مزبور كاملاً جنبه رسمى به خود بگیرد.

اتفاقاً همین مراسم درباره امام، هنگامى كه خلیفه سوم كشته شد، انجام گرفت و در پیشاپیش مسلمانان، طلحه و زبیر با حضرت بیعت كردند و او را امیر و رئیس و پیشواى مسلمانان شناختند. روش امام و رعایت عدالت اجتماعى آن حضرت، مورد نظر جاه طلبانى مانند طلحه و زبیر قرار نگرفت و آنان اصرار داشتند على در تقسیم بیت المال و مناصب، تبعیض قائل شود و این كار از شخصى مانند على، ساخته نبود. از این رو نقض بیعت كردند و به بهانه عمره از مدینه بیرون رفتند و با كمك همسر پیامبر و بذل و بخشش هاى فراوان توانستند عده اى را دور خود جمع كنند و پس از كشتن عده اى از شیعیان و دوستان على عليه‌السلام بصره را پایگاه خود قرار دادند. در این موقع على عليه‌السلام با لشكر انبوهى در نزدیك بصره فرود آمد و هنگامى كه دو سپاه با هم روبه رو شدند على عليه‌السلام سپاه دشمن را با جمله هاى زیر مخاطب ساخت:

«آیا بر شما ستم كرده ام و زر و زیور دنیا را به خود و فرزندانم اختصاص داده ام و در اجراى حدود الهى تبعیض قائل شده ام؟ » همگى گفتند: نه. سپس فرمود:

«ما لبیعتی تنكث و بیعة غیری لا تنكث؛

چرا بیعتى را كه با من كرده بودید، شكستید، ولى بیعتى را كه با دیگران داشتید، محترم شمردید؟! »

هنگامى كه سخن به این جا رسید رو به سپاه خود نمود و فرمود:

«إنَّ اللّهَ یقُولُ فى كتابه: وَإن نَكَثُوا أَیمانَهُم من بَعد عَهدهم... » و در آخر اضافه نمود:

«إنّها لأصحاب هذه الآیة وما قوتلوا منذ نزلت؛ (13)

این گروه مصداق این آیه هستند و این فرمان آسمانى تا حال اجرا نشده است؛ یعنى تا روز جمل یا پیمان شكن در كار نبود و یا آن كه با آنان جنگ نشده بود»

نظر ابن عباس در این آیه

بسیارى از مفسّران از ابن عباس نقل كرده اند كه شأن نزول آیه، رؤساى قریش بوده اند، ولى به طور یقین این نقش بى اساس است؛ زیرا سوره برائت در سال نهم هجرت، نازل گردیده و رؤساى قریش در سال هشتم هجرى پس از فتح مكه همگى اسلام اختیار كرده و در ردیف مسلمانان در آمده بودند و شأن نزول آیات، مشركان بودند، نه مسلمانان.

دو نكته قابل توجه در این آیه

1. در این آیه قرآن دستور مى دهد كه مسلمانان با گروهى كه دین آنان را به مسخره مى گیرند، مبارزه كنند چنان چه مى فرماید: « ( وَطَعَنُوا فى دینكُم؛ ) بر آیین شما طعنه بزنند» و نكته آن روشن است؛ زیرا آیین یك فرد مسلمان، از جان و مال او گرامى تر است.

2. در آیه مورد بحث، مسلمانان را به مبارزه با سران كفر و الحاد دعوت مى نماید و مى فرماید: « ( فَقاتلُوا أئمَّةَ الكُفر ) ؛ با سران كفر مبارزه كنید». نكته آن این است كه آنان مایه آلودگى همه افرادند. آنانند كه اگر صالح شوند جامعه اصلاح مى گردد و در غیر این صورت آلودگى همه را فرامى گیرد. پیامبر اكرم مى فرماید:

«صنفان من أمّتی إذا صلحا صلحت الأمّة و إذا فسدا فسدت الأمّة: الأمراء والقرّاء؛ (14)

دو گروه از امّت من اگر اصلاح شود، همگى اصلاح مى شوند، و اگر آلوده گردند، همه آلوده مى شوند. این دو گروه عبارتند از: فرمانروایان و دانشمندان»