تحریك احساسات دینى
13.
(
«أَلَا تُقاتلُونَ قَوماً نَكَثُوا أَیمانَهُم وَهَمُّوا بإخراج الرَّسُول وَهُم بَدَؤُكُم أَوَّلَ مَرَّة أَتَخشَونَهُم فَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخشَوهُ إن كُنتُم مُؤمنینَ؛
)
چرا با كسانى كه پیمان هاى خود را شكستند و در صدد بیرون كردن پیامبر برآمدند و در ابتدا با شما «دشمنى» آغاز كردند جنگ نمى كنید، آیا از آنها بیم دارید، اگر راستى اهل ایمان هستید خداوند سزاوارتر است كه از او بترسید»
14
(
. «قاتلُوهُم یعَذّبهُمُ اللَّهُ بأَیدیكُم وَیخزهم وَینصُركُم عَلَیهم وَیشف صُدُورَ قَوم مُؤمنینَ؛
)
با آنان نبرد كنید (تا) خدا، با دست شما آنها را عذاب كند و خوارشان سازد و شما را بر آنها پیروز گرداند و دل هاى گروهى را كه مؤمنند، بهبودى بخشد»
15.
(
"وَیذهب غَیظَ قُلُوبهم وَیتُوبُ اللَّهُ عَلى مَن یشاءُ وَاللَّهُ عَلیمٌ حَكیمٌ؛
)
(تا خدا) خشم دل هاى افراد با ایمان را ببرد و از آنها كه مى خواهد در گذرد و خدا دانا و حكیم است»
16.
(
"أَم حَسبتُم أَن تُترَكُوا وَلَمّا یعلَم اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا منكُم وَلَم یتَّخذُوا من دُون اللَّه وَلا رَسُوله وَلا المُؤمنینَ وَلیجَةً وَاللَّهُ خَبیرٌ بما تَعمَلُونَ؛
)
مگر فكر مى كنید كه رها مى شوید (و مورد امتحان واقع نمى گردید) و خدا كسانى را كه از شما جهاد كرده اند و جز خدا و پیامبر و افراد با ایمان همرازى اتخاذ نكرده اند، نمى داند (و آشكار نمى سازد) ! خدا از كارهاى شما آگاه است»
این قسمت، آخرین بخش از آیاتى است كه امیر مؤمنان به دستور پیامبر آنها را در سرزمین منى بر مشركان قرائت نمود و با تفسیر این بخش، مجموع آیاتى كه پیامبر به على تعلیم داد، به پایان مى رسد و موضوع سخن در آیات بعدى، دگرگون و بخش تازه اى گشوده مى شود.
در این بخش از آیات كه هم اكنون به تفسیر آن مى پردازیم قرآن مجید با دلایل منطقى، احساسات سربازى یكتاپرستان را برضد بت پرستان تحریك مى كند و از این راه، روح شهامت و فداكارى در طریق هدف را در كالبد آن مى دمد.
امروزه در مراكز نظامى جهان، كوشش مى شود كه تنها از احساسات سربازى افراد برضد دشمن بهره بردارى شود؛ احساساتى كه حدّ و مرز نمى شناسد و مى خواهد هر نوع مانع را ازپیش پاى خود بردارد. به طور مسلّم تحریك غرور ملّى و احساسات سربازى اگر به نفع یك طرف تمام گردد، سرانجام به ضرر جامعه انسانى تمام مى شود كه حفظ وصیانت آن برعهده اسلام است. پیشواى بزرگ اسلام در حالى كه اندیشه توسعه طلبى و كشورگشایى برسر ندارد، در اعزام سربازان به میدان نبرد، در عین استفاده از جنبه هاى روانى و احساسى آنان، در تحریكشان حزم و احتیاط را از دست نمى داد و احساسات و شور سربازى افراد را كاملاً كنترل مى كرد. پیامبر گرامى هر موقع، گروهى را به جهت جنگ مى فرستاد براى تهییج روح سربازان و فداكارى، آنان را به جمله هاى زیر مورد خطاب قرار مى داد ومى فرمود:
«هان اى سربازان، شمشیر مجاهدان كلید درهاى بهشت است، مركب هاى مجاهدان وسیله اى براى پیشروى به سوى بهشت مى باشد. یكى از درهاى بهشت «باب المجاهدین» است. مجاهدان در حالى كه شمشیرهاى خود را حمایل كرده اند از آن در وارد مى شوند و فرشتگان، مقدم آنان را گرامى مى شمارند»
ولى براى كنترل احساسات آنان جمله هاى زیر را مى آورد:
«به نام خدا جنگ كنید. هدف شما خدا باشد؛ خدایى كه خون بشر را محترم شمرده است و در غیر ضرورت، اجازه ریختن خون را نداده است. مبادا بى جهت و یا از روى خشم و غضب خرابى به بار آورید، درختان را ببرید، اعضاى دشمن را قطعه قطعه كنید، بیماران و پیران و زنان و زمین گیران را متعرّض شوید! ».
هرگاه این بخش از سخنان پیامبر به سخنان پیش وى ضمیمه گردد، به احساسات سربازى، رنگ منطقى و سازندگى مى دهد و مجاهد، به جاى ویرانگرى، به فكر آبادى مى افتد.
روش على
عليهالسلام
روش امام نیز همان روش مربّى او بود. وقتى به وى خبر دادند كه سفیان بن عوف به فرمان معاویه به یكى از شهرهاى مرزى عراق به نام «انبار» یورش برده و فرماندار آن جا را كشته و از گرفتن زروزیور زنان خوددارى نكرده است، فوراً بر فراز منبر قرار گرفت و خطابه اى بس مهیج و آتشین ایراد فرمود:
«إنَّ الجهادَ بابٌ من أبواب الجَنّة، فَتَحَهُ اللّهُ لخاصّة أولیائه وَ هُوَ لباسُ التَّقوى وَدرعُ اللّه الحَصینَةُ و جُنَّتهُ الوثیقة...؛
جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است. نبرد در راه خدا، لباس تقوا و زره محكم و سپر قابل اطمینانى است. گروهى كه جهادرا ترك كنند لباس ذلّت و خوارى بر اندامشان پوشانیده مى شود و بلاها آنها رإ؛ ه ه فرامى گیرد»
در جنگ جمل پرچم را به دست فرزند عزیز خود محمد حنفیه داد و او را با جمله هاى زیر خطاب نمود:
«تزول الجبال ولاتزل، عضّ على ناجذك، أعر اللّه جمجمتك، تد فی الأرض بقدمك، إرم ببصرك أقصى القوم، و غضّ بصرك واعلم أنّ النّصر من عنداللّه سبحانه؛
در جبهه جنگ از كوه پا برجاتر باش. دندان روى دندان بگذار و فشار ده. كاسه سرت را در راه خدا عاریت ده. پاى خود را مانند میخ در زمین بكوب. دیده ات را به آخر لشكر بدوز. از نگاه به دشمن و خیره شدن در او بكاه. بدان، كمك از جانب خداست»
ولى در صفحات تاریخ از همین رادمرد بزرگ، مطالب عجیبى درباره ارفاق به دشمن نقل شده است. روح بزرگ على
عليهالسلام
و عواطف انسانى او را لابه لاى دستورهایى كه در مواقع جنگ به سربازان خود مى داد نمایان مى شود و مجموع سخنانش مى رساند كه پیوسته مى خواست پیروان خود را دلیر و فداكار تربیت كند و در عین حال از تمایلات افراطى و احساسات غیر منطقى باز دارد.
بیان نكات آیات
آیه هاى چهاردهم و پانزدهم، از راه هاى گوناگون احساسات سربازى مجاهدان اسلام را به سوى هدف تحریك مى كند و آنان را براى هرنوع فداكارى آماده مى سازد و شاید در تمام آیات قرآن، مانند این آیات، به جهاد و مبارزه تحریك و تشویق نشده است، در حالى كه در آیه سیزدهم، با یك رشته دلایل عقلى به تحریك روحیه آنان مى پردازد و در حقیقت در این آیات، احساسات جنگى را با عواطف انسانى و اندیشه هاى عقلى به هم آمیخته است. اكنون بیان عوامل عقلى جهاد:
1. پیمان شكنى كرده اند
در آیه سیزدهم به این نكته چنین اشاره مى كند:
(
"أَلَا تُقاتلُونَ قَوماً نَكَثُوا أَیمانَهُم؛
)
چرا با گروهى كه پیمان هاى خود را شكسته اند نبرد نمى كنید؟ »
قرارداد صلح حدیبیه كه با شرایط سنگینى به نفع مشركان بسته شد از طرف قریش زیر پا نهاده شد؛ زیرا چیزى نگذشت كه قبیله خزاعه هم پیمان مسلمانان از جانب بنى بكر هم پیمان قریش با پشتیبانى قریش مورد حمله قرار گرفتند. گروهى را كشتند و عده اى را فرارى دادند رئیس قبیله خزاعه راه مدینه را پیش گرفت و مظلومیت قوم خود را به گوش پیامبر رسانید. پیامبر از فرط تأثّر فرمود:
«
(
لانُصرتُ إن لَم أَنصُر؛
)
خدا مرا یارى نكند، اگر شماها را كمك نكنم»
آیا چنین گروهى كه ناجوانمردانه پیمان خود را مى شكستند، شایسته ادب و تنبیه نیستند؟
2. پیامبر را از سرزمین خود بیرون كردند
باز در همان آیه به این نكته عقلى اشاره مى كند و مى فرماید:
(
"وَهَمُّوا بإخراج الرَّسُول.
)
و در تفسیر آیه چهلم از همین سوره، توطئه آنان را مشروحاً بیان مى كند و بیرون كردن پیامبر از زادگاه خود، تصمیم ابتدایى آنان بود و گرنه تصمیم نهایى آنان كشتن بود.
ممكن است گفته شود قریش كه پیامبر را از زادگاه خود بیرون كرد در روز نزول این آیات، اسلام آورده بودند، در این صورت چگونه قرآن مسلمانان را به جهاد با آنان دعوت مى كند؟
ولى پاسخ آن با توجه به تاریخ روشن است؛ زیرا این تنها قریش نبود كه در «دار النّدوه» گرد آمده بودند، بلكه سران قبایل دیگرى در این تصمیم شركت داشتند و هنوز برخى از این قبایل پس از فتح مكه بر شرك خود باقى بودند، حتّى برخى از قریش نیز، پس از فتح مكّه، شرك و بت پرستى خود را ترك نگفته بودند.
3. آغاز جنگ از آنان بود
جرم سوم آنان این بود كه آنان نبرد را آغاز كردند. آنان بودند كه جنگ هاى بدر، احد و احزاب را بر پیامبر تحمیل كردند، چنان كه مى فرماید:
(
"وَهُم بَدَؤُكُم أَوَّلَ مَرَّة.
)
از آن جا كه در میان یاران پیامبر، افراد زبون و ترسو وجود داشت، براى تحریك این گروه مى فرماید:
(
"أَتَخشَونَهُم وَاللَّه أَحَقُّ أَن تَخشَوهُ؛
)
آیا از مشركان مى ترسید؟ خدا شایسته است كه از مخالفت با او بترسید»
تا این جا نكات عقلى كه مایه تحریك و تهییج سربازان اسلام بود، به پایان رسید، اكنون نوبت آن رسیده است كه به جهاد احساساتى كه در آیه هاى چهاردهم و پانزدهم وارد شده است گوش فرا دهیم. اینك بیان نكات مختلف آن:
1. شما مظهر اراده الهى هستید
قرآن در بخش زیر، سربازان اسلام را آن چنان به خدا نزدیك مى داند كه، آنان را مظهر اراده خدا و مجریان مشیت الهى معرفى مى كند و مى گوید:
(
"یعَذّبهُمُ اللَّهُ بأیدیكُم؛
)
خدا مى خواهد مشركان را به دست شما كیفر دهد. (یعنى شما آن چنان به خدا نزدیك هستید كه، خدا مى خواهد كار خود را از طریق شما انجام دهد) »
افرادى كه ذوق و فهم قرآنى ندارند، شاید این آیه را گواه بر مذهب جبر بگیرند و بگویند: بشر آلت بى اراده خداست و انسان مانند ارّه و رنده نجّار است و برطبق مشیت الهى كار مى كند. ولى آنان در این اندیشه سخت در اشتباهند، زیرا اصولاً آیه ناظر به این مسأله بغرنج فلسفى نیست. هدف آیه، تهییج احساسات سربازان اسلام به سوى جهاد است و آنان را آن چنان به خدا نزدیك معرفى مى كند كه، تو گویى مظهر مشیت الهى هستند و علّت این مظهریت این است كه حركات و سكنات مجاهدان، به فرمان خدا و به راهنمایى اوست از این جهت مى توان كار آنان را كار خدا دانست.
2. خدا آنان را خوار و شما را یارى مى كند
قرآن در بخش زیر از تعلق اراده قطعى خدا، بر خوار ساختن مشركان و سرفرازى مؤمنان نوید مى دهد و مى فرماید: «
(
وَیخزهم وَینصُركُم
)
؛ مشركان را خوار و مؤمنان را یارى نماید». و این عبارت از خبرهاى غیبى قرآن است كه پس از چهار ماه به روشنى تحقق پذیرفت.
3. شفاى قلوب مؤمنان
آن چه بیش از همه مجاهدان اسلام را به سوى جهاد تحریك مى كند دو جمله زیر است:
الف)
(
"وَیشف صُدُورَ قَوم مُؤمنینَ؛
)
نبرد كنید تا خدا به وسیله شما سینه مجروح گروهى از افراد با ایمان را شفابخشد»
ب) «
(
وَیذهب غَیظَ قُلُوبهم؛
)
جهاد نمایید تا خدا بدین وسیله، آتش خشم آنان را فرو نشاند»
یعنى هنوز قلوب گروهى از افراد با ایمان جریحه دار است و سینه آنان از خشم و غضب مالامال است. جهاد شما در راه خدا، مرهم سینه مجروح و مایه فرو نشستن خشم آنها خواهد بود. و در پایان آیه پانزدهم، یكى از اصول و معارف اسلامى را یادآور مى گردد كه هنوز درهاى توبه به روى مشركان باز است، چنان كه مى فرماید:
(
وَیتُوبُ اللَّهُ عَلى مَن یشاءُ
)
میان جامعه اسلامى و افراد مشرك قرابت و همبستگى هایى وجود داشت. چه بسا این همبستگى، گروهى از افراد با ایمان را، كه هنوز پیوند خویشاوندى در نظر آنان محترم تر از وظیفه الهى و مذهبى بود، بر آن مى داشت كه، در راه جهاد با آنان سستى ورزند و به جاى این كه با مسلمانان همراز گردند، مشركان را همراز خود برگزینند. از این جهت قرآن به این گروه هشدار مى دهد و مى فرماید:
(
"أَم حَسبتُم أَن تُترَكوُا وَلَمَّا یعلَم اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا منكُم...؛
)
آیا شما تصور مى كنید كه خداوند شماها را به حال خود واگذار خواهد نمود و مجاهد را از غیر مجاهد باز نخواهد شناخت و گروهى را كه جز خدا و پیامبر و مؤمنان، رازدارى دیگر اتّخاذ نكرده اند، از گروهى كه نقطه مقابل آنان هستند، جدا نخواهد نمود»
شكى نیست كه خداوند از ازل از رفتار انسان آگاه است و براى علم و آگاهى او زمان مشخصى وجود ندارد و این كه در این آیه مى فرماید:
(
"وَلَمّا یعلَم اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا"
)
مقصود دانستن نیست، بلكه آشكار كردن ضمایر و اندیشه هاى مجاهدان و غیر مجاهدان است، چنان كه قرآن در آیه دیگر همین مطلب را بیان مى كند، آن جا كه مى فرماید:
«
(
ما كانَ اللَّهُ لیذَرَ المُؤمنینَ عَلى ما أَنتُم عَلَیه حَتّى یمیزَ الخَبیثَ منَ الطَّیب؛
)
خداوند جامعه با ایمان را به نحوى كه هستند ترك نخواهد نمود تا این كه ناپاك را از پاك جدا سازد و معرفى نماید»
عمل پاك از نیت پاك سرچشمه مى گیرد
17. «
(
ما كانَ للمُشركینَ أَن یعمُرُوا مَساجدَ اللَّه شاهدینَ عَلى أَنفُسهم بالكُفر أُولئكَ حَبطَت أَعمالُهُم وَفى النّار هُم خالدُونَ؛
)
مشركان حق ندارند مسجدهاى خدا را تعمیر و آباد كنند در حالى كه بر كفر خویش گواهى مى دهند (و بربت پرستى تظاهر مى نمایند) زیرا اعمال آنان تباه و همیشه در آتشند»
18.
(
"إنَّما یعمُرُ مَساجدَ اللَّه مَن آمَنَ باللَّه وَالیوم الآخر وَأَقامَ الصَّلوةَ وَآتى الزَّكوةَ وَلَم یخشَ إلّا اللَّهَ فَعَسى أُولئكَ أَن یكُونُوا منَ المُهتَدینَ؛
)
این است و جز این نیست، كسى مى تواند مساجد خدا را آباد كند كه به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشد و نماز بگزارد و جز خدا از كسى نترسد در این صورت شاید از هدایت شدگان باشند»
19.
(
"أَجَعَلتُم سقایةَ الحاجّ وَعمارَةَ المَسجد الحَرام كَمَن آمَنَ باللَّه وَالیوم الآخر وَجاهَدَ فى سَبیل اللَّه لا یستَوُونَ عندَ اللَّه وَاللَّهُ لا یهدى القَومَ الظّالمینَ؛
)
آیا آب دادن به زایران خانه خدا و تعمیر مسجدالحرام را مانند كسى كه ایمان به خدا و روز جزا آورده، قرار مى دهید، هرگز یك سان نیستند و خداوند ظالمان را هدایت نمى كند»
20.
(
"الَّذینَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فى سَبیل اللَّه بأَموالهم وَأَنفُسهم أَعظَمُ دَرَجَةً عندَ اللَّه وَأُولئكَ هُمُ الفائزُونَ؛
)
كسانى كه ایمان آوردند و مهاجرت كردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد كردند، مقامشان نزد خداوند بزرگ تر است و آنان رستگارانند»
21.
(
"یبَشّرُهُم رَبُّهُم برَحمَة منهُ وَرضوان وَجَنّات لَهُم فیها نَعیمٌ مُقیمٌ؛
)
پروردگار، آنها را به رحمت و خشنودى خود و بهشت هایى كه نعمت هاى جاویدان دارد، بشارت مى دهد»
22. «
(
خالدینَ فیها أَبَداً إنَّ اللَّهَ عندَهُ أَجرٌ عَظیمٌ؛
)
جاودان در آن جا خواهند بود، در نزد خداوند اجر و مزد بزرگ وجود دارد»
كردار و رفتار هر فردى واكنش ملكات و روحیات خوب و بد اوست، اگر طرز رفتار یك فرد الهى با یك فرد مادى، كاملاً فرق دارد، بدان جهت است كه روحیات و اندیشه هاى این دو نفر كاملاً با هم تفاوت دارد و رفتار و كردار افراد، متجلّى كننده اختلاف عقاید و معتقدات آنان است. فردى بى دریغ خون انسان ها را مى ریزد، در حالى كه دیگرى از كشتن مورى عاجز و ناتوان است و این اختلاف نمودار دوگانگى روحیه هاى آنان است.
از این بیان روشن مى گردد كه، سرچشمه اصلاحات و ریشه تمام دگرگونى ها، اصلاح باطن و درون است. تا دگرگونى عمیقى در بینش درونى فرد پدید نیاید و عقاید و معتقدات او تغییر نكند، هر نوع اندیشه اصلاحى نقش برآب خواهد بود و جز یك دگرگونى سطحى چیزى دیگر نمى تواند باشد. از این جهت در احادیث اسلامى چنین مى خوانیم: «من أَصلح سریرته، أَصلح اللَّه علانیته؛ هر كس درون خود را اصلاح كند، خداوند ظاهر و برون او را اصلاح مى فرماید». یعنى نتیجه قطعى اصلاح درون، خوبى و پاكى برون است.
مكتب اصلاحى و تربیتى پیامبران براساس ایجاد دگرگونى در درون افراد و معتقد ساختن آنان به لزوم اعمال و وظایفى است كه باید انجام دهند؛ به طورى كه اگر تخلّف كنند در سراى دیگر با واكنش شدیدى (كیفر) و یا محرومیت از پاداش روبه رو مى گردند. ناگفته پیداست پس از یك چنین دگرگونى، افراد به طور خود كار وظایف خود را انجام مى دهند، در حالى كه دیگر مكتب هاى تربیتى جهان، از چنین امتیازى برخوردار نیستند.
اسلام، ارزش اصلاح درون را به مقامى رسانیده است كه نیت پاك راجاى گزین عمل ساخته و به نیت تنها، همان پاداش را مى دهد كه بر عمل مى دهد.
مردى در جنگ جمل، پس از فتح و پیروزى حضور على آمد و گفت: من در ركاب شما جنگ كردم، ولى با خود مى گویم: اى كاش برادرم كه در كوفه زندگى مى كند، در این جنگ شركت مى نمود و او نیز از فیض الهى سهمى مى برد.
اما در پاسخ او فرمود: «آیا نیت درونى برادر تو با ماست» (یعنى اگر مى شنید كه امروز گروه هاى حق و باطل در سرزمین بصره در برابر یكدیگر صف آرایى كرده اند، طرفدار جناح ما مى شد؟) وى در پاسخ امام گفت: بله. امام به او فرمود: نه تنها برادر تو از فیض جهاد بهره برد، بلكه گروهى از مردان كه در صلب هاى پدران و رحم هاى مادران هستند، از این فیض بى بهره نمانده اند؛ یعنى هرگاه آنان پس از تولد، به سان برادر تو داراى اندیشه و نیت پاك باشند قطعاً سهمى خواهند داشت.
در خوبى فرد، خوبى عمل به تنهایى كافى نیست
اسلام در داورى خود درباره افراد تنها به عمل نمى نگرد، بلكه علاوه بر عمل، نیت و انگیزه كار را نیز در نظر مى گیرد. هرگاه فردى درمانگاهى بسازد، تنها حسن و زیبایى عمل او در پذیرفتن عمل و دادن پاداش كافى نیست، بلكه در صورتى مقبول است كه محرّك این فرد، براى چنین كار، انگیزه پاك و پیراسته از منافع پیدا و نا پیداى دنیوى باشد؛ هرگاه وى درمانگاه را براى خداوند و یا به انگیزه كمك به انسان ها بسازد، عمل وى پذیرفته مى شود؛ ولى هرگاه این واحد درمانى را براى ریا و شهرت و انگیزه آوردن رأى بیشتر در انتخابات بنا كند، نه تنها پاداشى ندارد، بلكه شخص او نیز شایسته تحسین نیست.
روشن تر بگویم در جهان امروز براى ستودن یك فرد، بررسى یك پرونده، كافى است و آن پرونده عمل است؛ هرگاه عمل یك فرد نیك و مفید بود، كافى است كه بگوییم وى فرد نیكوكار و خدمتگذارى است، در حالى كه در مكتب تربیتى اسلام، بررسى یك پرونده، یعنى پرونده عمل براى این داورى كافى نیست، بلكه باید علاوه بر پرونده عمل، پرونده «نیت» نیز مورد بررسى قرار گیرد و درباره انگیزه هاى این فرد دقّت شود. اگر پرونده نیت با پرونده عمل تطبیق كرد؛ یعنى در كارهاى خود ریا كار و منافق نبود اسلام به چنین فردى امتیاز مى دهد و او را جزو نیكوكاران مى شمارد و در غیر این صورت، او را ریا كار و منافق مى داند. در احادیث اسلامى مى خوانیم «النّیة أساس العمل؛ نیت، اساس و پایه كار است»
درست است كه در روز افتتاح یك واحد درمانى، نمایندگان رادیو و تلویزیون و مطبوعات در آن جا حاضر مى شوند و از قسمت هاى مهم آن عكس بردارى مى كنند و در گزارش خود از بنیانگذار آن تقدیر مى نمایند. در حالى كه اسلام با چنین سطحى نگرى كاملاً مخالف است و مى گوید باید درباره انگیزه هاى این مرد دقّت بیشترى شود.
قرآن عمل ریاكاران را به سان عمل كشاورزى مى داند كه بر روى تخته سنگ هاى صاف مقدارى خاك بریزد و روى آن دانه اى بپاشد، سپس باران درشت بر آن ببارد و خاك ها و دانه ها را بشوید و جز سنگ صاف و خارا چیزى باقى نماند و در نتیجه كشاورز از كار خود نتیجه اى نبرد:
«
(
یا أَیها الَّذینَ آمَنُوا لا تُبطلُوا صَدَقاتكُم بالمَنّ وَالأَذى كَالَّذى ینفقُ مالَهُ رئاءَ النّاس وَلا یؤمنُ باللَّه وَالیوم الآخر فَمَثَلُهُ كَمَثَل صَفوان عَلَیه تُرابٌ فَأَصابَهُ وابلٌ فَتَرَكَهُ صَلداً لا یقدرُونَ عَلى شَى ء ممّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لا یهدى القَومَ الكافرینَ؛
)
اى افراد با ایمان، كارهاى نیك خود را با منّت گذارى تباه نسازید، حال كسى كه از روى ریا انفاق مى كند در حالى كه به خدا و روز باز پسین ایمان ندارد به سان سنگ صافى است كه روى آن خاكى باشد و باران درشتى بر روى آن ببارد، خاك را شسته و سنگ را باقى بگذارد، در حالى كه از كار و كوشش خود بهره اى نمى برند و خداوند كافران را هدایت نمى كند»
بیان نكات آیات
1. مشركان حق تعمیر مسجدالحرام را ندارند
مشركان كه از پرستش خدا سرباز زده و بت ها را مى پرستند و به روز بازپسین، كه روز كیفر و پاداش است، عقیده ندارند، حق ندارند خرابى هاى مسجدالحرام را تعمیر كنند. چنین عملى براى گروهى كه پیوند خود را با خدا قطع كرده بودند و به روز باز پسین ایمان نداشته چه سودى مى توان داشته باشد! در حالى كه هدف از معبدسازى پرستش خداست. از این جهت قرآن حقّ تعمیر مسجد را از مشركان سلب مى كند و مى فرماید:
«
(
ما كانَ للمُشركینَ أَن یعمُرُوا مَساجدَ اللَّه شاهدینَ عَلى أَنفُسهم بالكُفر؛
)
مشركان حق آباد كردن مساجد را، در حالى كه بر كفر خود باقى هستند، ندارند»
2. مقصود از تعمیر چیست؟
مؤلف المنار مى گوید: مقصود از «تعمیر» در آیه، آبادى معنوى مسجد با عبادت و طواف است و در لغت عرب، فعل «عمر» به معناى عبادت كردن نیز به كار رفته است و چون هدف از سوره برائت، بازداشتن مشركان از ورود به مسجدالحرام است تا آن جا كه مشركان پس از نزول این آیات، از طواف كعبه منع شدند، از این لحاظ بسیار مناسب است كه بگوییم منظور آبادى ظاهرى نیست، بلكه مقصود همان عبادت و طواف است كه در حقیقت تعمیر واقعى مسجد مى باشد. ولى به نظرما منظور همان تعمیر ظاهرى است و اسلام خواسته دست آنان را از این عمل پرافتخار كوتاه سازد و گواه ما آیه نوزدهم است كه مى فرماید: «أَجَعَلتُم سقایةَ الحاجّ وَعمارَةَ المَسجد الحَرام... » زیرا مقصود از «عماره» در این آیه همان آباد كردن در و دیوار «مسجدالحرام» است و حفظ ارتباط و تناسب آیات، مى طلبد كه مقصود از تعمیر در دو آیه مورد بحث، همان مرمت كردن مساجد باشد. این كه مى گوید: آبادى واقعى مساجد، با عبادتى است كه در آن انجام مى گیرد، سخنى است بسیار صحیح، ولى مدعا را ثابت نمى كند. به علاوه خود قرآن مشركان را از عبادت در مساجد در آیه دیگر از همین سوره نهى كرده است آن جا كه مى فرماید:
«
(
إنَّما المُشركُونَ نَجَسٌ فَلا یقرَبُوا المَسجدَ الحَرامَ بَعدَ عامهم هذا؛
)
مشركان آلوده اند پس از پایان امسال به مسجدالحرام نزدیك نشوند»
3. شرایط تعمیر كنندگان در آیه 18
قرآن حق تعمیر را از مشركان سلب مى كند و آن را از حق گروهى مى داند كه داراى شرایط زیر هستند:
الف، ب) ایمان به خدا و به روز قیامت. این دو اساس مشترك تمام آیین هاى آسمانى است و همه مربیان الهى براى تحكیم این دو موضوع مبعوث گردیده اند. چنان كه مى فرماید: «مَن آمَنَ باللّه وَالیوم الآخر". و مشركان اگر چه اجمالاً به خدا معتقد بودند ولى، از پرستش او سرباز مى زدند و از طرف دیگر حیات اخروى را كاملاً انكار مى كردند. روى این بیان فقط پیروان ادیان آسمانى حق دارند مساجد را آباد كنند و مشروح این قسمت را در گذشته خواندیم.
ج، د) به پاداشتن دو ركن عملى اسلام، یعنى گزاردن نماز، این مظهر كامل خضوع در پیشگاه خدا و دادن زكات، ركن بزرگ مالى و اقتصادى اسلام. چنان كه فرمود
(
: «وَأَقامَ الصَّلوةَ وَآتَى الزَّكوةَ"
)
. و حقیقت ایمان اگر چه همان دو شرط اولى است، ولى ایمان نافع و سودمند در پرتو عمل به احكام اسلامى است، از این نظر، دو ركن مهم را تذكر داده است.
ه) تنها از خدا بترسد. چنان كه قرآن مى فرماید:
(
"وَلَم یخشَ إلّا اللَّهَ"
)
. البته مقصود خوف طبیعى و غریزى نیست؛ زیرا دایره ترس غریزى وسیع تر است و ترس از حوادث مهیب و حیوانات درنده با منحصر ساختن خوف به خدا منافات ندارد، بلكه مقصود خوف دینى و اعتقادى است و فقط دایره آن به خدا منحصر است، از آن جا كه او سر سلسله همه موجودات است و تمام ممكنات در قبضه قدرت و تحت اراده اوست، از این رو باید فقط از مؤثّر واقعى ترسید. خداوند در قرآن مجید پیامبران را این چنین توصیف مى كند:
«
(
الَّذینَ یبَلّغُونَ رسالات اللَّه وَیخشَونَهُ وَلا یخشَونَ أَحَداً إلّا اللَّهَ؛
)
كسانى كه (انبیا) پیام هاى خدا را مى رسانند و به جز او از كسى نمى ترسند»
برخى گفته اند كه منظور از «خشیة» در آیه همان عبادت است؛ زیرا انگیزه انسان براى عبادت و پرستش خدا همان ترس از عذاب اوست و این كه مى گوید: «از غیر خدا نترسد"، مفاد آن این است كه غیر خدا را نپرستد و به عبارت دیگر، عبادت و خضوع در برابر یك فرد، مظهر اعلاى ترس است، از این نظر مى توان گفت: مقصود از نترسیدن از غیر خدا، پرستش نكردن اوست و در حقیقت از خوف و ترس، یعنى سبب عبادت، مسبّب آن (پرستش) اراده شده است.
جاى دقت است كه در آخرین جمله آیه هجدهم، كه درباره همین افراد كه تمام مراحل ایمان را طى كرده اند، «شاید» مى گوید:
(
"فَعَسى أُولئكَ أَن یكُونُوا منَ المُهتَدینَ؛
)
شاید آنان از هدایت یافتگان باشند» و علت این كه قاطعانه در حق آنان قضاوت نمى كند این است كه امكان دارد همین گروه در آینده براثر ارتكاب اعمال زشت كارهاى گذشته خود را عقیم و بى اثر سازند، از این جهت حزم و احتیاط را از دست نمى دهد و از داورى قطعى خوددارى مى نماید.
آیا اهل كتاب حقّ آباد كردن مساجد را دارند یا نه؟
در آیه مورد بحث، حقّ آباد كردن مسجد از مشركان سلب شده، ولى سخنى از اهل كتاب به میان نیامده است. اكنون این پرستش پیش مى آید كه آیا اهل كتاب چنین حقّى را دارند یا نه؟ در پاسخ مى توان گفت: براى آنان نیز چنین حقى ثابت نیست؛ زیرا بر فرض این كه آنان به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند ولى به یقین دو ركن عظیم اسلامى را، كه در آیه وارد شده است، به پا نمى دارند؛ یعنى نماز نمى خوانند و زكات نمى پردازند. گذشته بر این، قرآن براى ایمان آنان ارزشى قائل نشده است آن جا كه مى فرماید:
«
(
قاتلُوا الَّذینَ لا یؤمنُونَ باللَّه وَلا بالیوم الآخر وَلا یحَرّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یدینُونَ دینَ الحَقّ من الَّذینَ أُوتُوا الكتابَ؛
)
با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز دیگر ایمان ندارند و آن چه را خدا و پیامبر او تحریم كرده است حرام نمى شمارند و از دین حق پیروى نمى كنند، نبرد كنید»
ارزیابى كارها
آیا ارزش هر كارى در گرو مقدار وقتى است كه در انجام آن صرف مى شود، یا این كه ارزش هر كارى در گرو نتیجه اى است كه از آن كار به دست مى آید. از این دو نظر، كدام یك صحیح تر است؟
به طور مسلّم نظر دوم. زیرا چه بسا نتیجه كارى كه در وقت كوتاه ترى انجام مى گیرد قابل مقایسه با كارى كه در وقت بیشترى انجام مى گیرد، نباشد؛ مثلاً جرّاحى در نیم ساعت، بیمار مشرف به مرگ را نجات مى دهد و سبب مى شود وى حیات خود را مجدداً باز یابد و ارزش این عمل، به جهت عظمت نتیجه، بالاتر از كار بنایى است كه در ظرف هشت ساعت چند متر دیوار را بالا مى برد و یا استاد كارى است كه در مدت بیشترى چكش و یا گاو آهن را مى سازد. در صورتى كه دومى رنج بیشتر و زحمت فراوان كشیده است و در برابر كوره آتشین و یا زیر آفتاب، ساعاتى عرق ریخته و كار كرده است، ولى جراح یاد شده در هواى مطبوع در محیط بس آرام كار خود را انجام داده است. منتها تفاوت در این است كه جراح، با صرف وقت كم، انسانى را از مرگ نجات داده، ولى دومى، قطعه آهنى را به صورت چكش یا گاو آهن در آورده است.
از این بیان روشن مى گردد كه اختلاف طبقاتى یك ضرورت اجتناب ناپذیر اجتماعى است؛ زیرا فرض این است كه این دو كار از نظر ارزش، اختلاف دارند و بهاى اجتماعى یكى بیش از دیگرى است. هرگاه به این دو نفر یك نوع مزد بپردازند از عدالت به دور است و اگر دو نوع مزد بپردازند اختلاف طبقاتى پیش مى آید.
گذشته از این، هرگاه به هر دو نفر یك مزد بپردازند و به اصطلاح كمونیست ها از هر فردى به اندازه توانایى كار بكشند و به اندازه نیاز مزد بدهند، دراین صورت ضربت بزرگى بر ابتكارهاى علمى وارد مى آید و كاروان علم و صنعت از تكامل باز مى ایستد؛ زیرا در این موقع دلیلى ندارد كه فردى رنج تحصیل را بر خود هموار كند و در مراكز علمى شب و روز خود را یكى نماید تا از اسرار طبیعت آگاه گردد و قله هاى علم را فتح نماید.
نظر اسلام دراین موضوع
اسلام نظر پیش را تخطئه نمى كند، ولى نظر پیش را با افزودن یك شرط، تكمیل مى نماید و آن شرط، ایمان است.
اسلام معتقد است كارهاى نیك، خدمات اجتماعى، قدم هاى مؤثر در طریق بهبود وضع مردم، در صورتى ارزش الهى دارد كه از روى ایمان به خدا انجام بگیرد نه هوا و هوس و نه ریا و شهرت و نه كسب مقام و اندوختن ثروت و.... اسلام مى گوید كارهاى نیك و كردارهاى ستوده بدون انگیزه هاى پاك، قالب هاى بى روحند و تا روح ایمان در آن ها دمیده نشود و از یك رشته انگیزه هاى پاك سرچشمه نگیرد ارزشى نخواهند داشت.
هرگاه دادرسان، به منظور دریافت حقوق داورى كنند، طبیبان و جراحان براى اندوختن ثروت دست به كار شوند، مخترعان و مكتشفان به قصد هوا و هوس و شهرت و ریا به كاوش هاى علمى خود ادامه دهند، اگر چه كارشان پسندیده و زیباست، ولى ارزش و شخصیت الهى در پیشگاه خدا ندارند؛ مثلاً پیش از اسلام، سیراب كردن حاجیان و تعمیر مسجدالحرام، از مناصب مهم عرب به شمار مى رفت و از زمان قصى (پنجمین جد رسول
صلىاللهعليهوآله
) این مناصب در قبیله قریش دست به دست مى گشت و در زمان پیامبر گرامى، منصب «سقایت» به دست عباس عموى پیامبر و مقام تعمیر مسجد در دست شیبه بود.
آیه نوزدهم، این دو عمل را كه در ظاهر ستوده است در یك طرف، و جهاد در راه خدا را، كه از روى ایمان به خدا و روز رستاخیز انجام مى گیرد، در طرف دیگر گذارده و هرگز این دو عمل را قابل مقایسه نمى داند و مى فرماید:
«
(
أَجَعَلتُم سقایةَ الحاجّ وَعمارَةَ المَسجد الحَرام كَمَن آمَنَ باللَّه وَالیومَ الآخر وَجاهَدَ فى سَبیل اللَّه؛
)
آیا تصور مى نمایند كسى كه در حالت كفر و شرك بدون داشتن ایمان به خدا، حاجیان را سیراب مى كند و مسجدالحرام را تعمیر مى كند و هیچ گونه هدف الهى و انگیزه معنوى ندارد، با مردى كه به خدا و روز واپسین ایمان دارد و براثرهمین ایمان با جان ومال خوددرراه خدا، جهاد مى كند یك سان است؟ »
نه، البته نه، و به تعبیر قرآن:
«
(
لا یستَوُونَ عندَ اللَّه؛
)
در پیشگاه خدا یك سان نیستند»
گروه نخست براثر همین اعمال بى روح، به جهت عدم ایمان به خدا، ستمگرانند چنان چه خداوند مى فرماید:
«
(
وَاللَّهُ لایهدى القَومَ الظّالمینَ؛
)
خداوند ستمگران را هدایت نمى كند»
و ظلم در این مورد همان شرك است كه در سوره لقمان فرمود:
(
"إنَّ الشركَ لَظُلمٌ عَظیمٌ؛
)
بى ایمانى، ستم بزرگى است»
با شأن نزول آیه آشنا شویم
آیه مورد بحث در حقّ حضرت على
عليهالسلام
و عبّاس و شیبه نازل گردیده. عبّاس و شیبه بر یكدیگر افتخار مى كردند: عبّاس مى گفت: من پاسى از عمر خود را در سقایت حجاج صرف كرده ام و شیبه مى گفت: آباد كردن مسجد بر عهده من بوده. على
عليهالسلام
در آن میان فرمود: افتخار من این است كه پیش از شما به خدا ایمان آورده ام و در راه خدا جهاد كرده ام و وسیله ایمان شما را فراهم نموده ام. آنان براى داورى حضور پیامبر آمدند كه این آیات براى بیان نظر كلى اسلام در تمام كارها نازل گردید.
از این كه در آیه در یك طرف، فقط سقایت و عمارت آمده و نامى از ایمان نبرده است و در طرف دیگر ایمان و جهاد با هم وارد شده است، معلوم مى شود كه سقایت و عمارت آنان در حال كفر بوده است و در حقیقت، آیه بیانگر ارزش كارهاى گروه با ایمان و كفر است، نه این كه هر دو طرف مؤمن مى باشد، ولى یكى متصدى سقایت و یا عمارت و طرف دیگر مشغول جهاد است. گواه این گفتار علاوه بر آن چه گفته شد، این است كه در آخر آیه، این گروه را «ظالم» خوانده است. قرآن هیچ گاه مرد مؤمن را «ظالم» نمى خواند و هرگاه تصور شود كه مراد از «ظالم» كسانى هستند كه آن دو عمل را بر جهاد ترجیح داده اند، نیز صحیح نیست؛ زیرا چنین كسانى در نظر اسلام خطا كارند نه این كه ظالم باشند و غالباً این عنوان درباره كافران و مشركان به كار مى رود.
سخنى با مؤلف المنار
مفسّر معروف مصرى مؤلّف المنار روى جهاتى از این شأن نزول سر بر تافته و معتقد است مناسب با ظاهر آیه همان روایت نعمان بن بشیر است كه مى گوید: روز جمعه در مسجد مدینه بودم كه در میان اصحاب رسول گفتگو در گرفت. یكى مى گفت: بهترین كار در پیش من پس از ایمان به خدا، همان سقایت حاجیان است. دومى مى گفت: بهترین كار پس از ایمان به خدا، آباد كردن مسجدالحرام است. دیگرى مى گفت: جهاد بر تمام اعمال مقدم است. عمر در میان آنها مى گفت: باید موضوع را از پیامبر سؤال كنیم. لذا این آیه براى رفع نزاع آنان نازل گردید.
سپس صاحب المنار مى گوید: این روایت بر شأن نزول پیشین كه دارندگان عمارت و سقایت را كافر، و مجاهد را با ایمان معرفى مى كند، مقدم است؛ زیرا علاوه بر این كه سند آن صحیح است، مضمون آن نیز با قرآن توافق دارد.
ما تصور مى كنیم این نویسنده دانشمند در این جا داورى صحیحى نكرده است؛ زیرا روایت اول از نظر سند بسیار محكم و جمعى از محدّثان، مانند حاكم محدّث معروف سنّى و دیگران آن را صحیح دانسته اند؛ علاوه بر آن كه دانشمندان شیعه همگى آن را صحیح شمرده اند: اما از نظر مضمون به طور قطع مضمون و مفاد روایت نعمان با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا ظاهر آیه درباره دو گروه است: گروهى كه كافرند، ولى عهده دار سقایت و عمارت بوده اند و گروه دوم، مؤمن و مجاهدند، به گواه این كه لفظ «آمن» را فقط درباره گروه دوم به كار برده است و بنابر روایت نعمان، متصدیان این كارها همگى مسلمانند و گفتگوى آنان در كارهایى است كه پس از اسلام واقع شد.
در برخى از آیات قرآن، عمل انسان به شخصى كه صاحب عمل است تشبیه مى شود؛ مثلاً در این آیه، سقایت و عمارت، كه به معناى آب دادن و تعمیر كردن است، به شخص تشبیه شده است كه ایمان دارد و جهاد مى كند آن جا كه فرموده: «كمن آمن»، در صورتى كه مناسب این بود كه دو عمل پیش، به خود عمل ایمان و جهاد تشبیه شوند، نه به فرد مؤمن. به عبارت روشن تر، یا باید شخص را به شخص و یا صفت را به صفت تشبیه و مقایسه نمود؛ مثلاً یا باید گفت: این سیاه مانند این سیاه است و یا این كه بگوییم: این سیاهى مانند آن سیاهى است. ولى هرگز صحیح نیست بگوییم: این سیاهى مانند این سیاه است.
از این جهت باید در آیه كلمه اى در تقدیر بگیریم تا یا از قبیل تشبیه صفت به صفت باشد؛ مثلاً بگوییم: «كایمان من آمن باللَّه» و یا از قبیل تشبیه موصوف به موصوف باشد؛ مثلاً لفظ اهل، مقدر باشد «أهل سقایة الحاج»
معناى «سقایت» چیست؟
این واژه در لغت عرب در سه جا به كار برده مى شود:
1. گاهى مقصود از آن معناى مصدرى است؛ یعنى سیراب كردن و در آیه مورد بحث مقصود همین است.
2. گاهى به ظرفى گفته مى شود كه در آن آب مى خورند، چنان كه در آیه هفتاد سوره یوسف، مقصود همین است:
(
"وَ جَعَلَ السّقایةَ فى رَحل أَخیه؛
)
پیمانه را در میان بار برادرش گذارد»
3. بعضى گفته اند: این كلمه گاهى به معناى حوضى كه آب در آن مى ریزند، به كار مى رود، چنان كه «سقایة العبّاس"، یعنى آن محل معروفى كه آب در آن مى ریختند.
چرا در آیه بیستم، از هجرت نام مى برد؟
در آیه بیستم مى فرماید: «كسانى كه ایمان آوردند و مهاجرت نمودند و در راه خدا با جان ها و اموال خود جهاد كردند، مقامشان نزد خداوند بزرگ تر است». در این جا این سؤال پیش مى آید كه مسأله هجرت چه ارتباطى به موضوع آیه قبل دارد؟
در این باره دو وجه مى توان گفت:
1. هجرت در آن روزها مقدمه جهاد بوده و تا كسى به مسلمانان در مدینه نمى پیوست ممكن نبود در راه خدا جهاد نماید.
2. كسانى این دو عمل را مساوى مى دانستند و تصور مى كردند كه كار آنان در حال كفر، با كار فرد مؤمن و با ایمان یك سان است و وقتى هم اسلام مى آوردند به سوى مدینه مهاجرت نمى نمودند، از این نظر در این آیه، مسأله مهاجرت نیز مطرح گردیده است و این آیه خود گواه براین است كه آیه درباره على
عليهالسلام
كه مؤمن و مجاهد بود و عباس و شیبه، كه در دوران كفر، عهده دار منصب هاى سقایت و تعمیر مسجد الحرام بودند و پس از اسلام آوردن، مهاجرت نكردند مگر روزى كه دیگر اسلام به مهاجرت آنان نیاز نداشت، نازل گردیده است.