در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)0%

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16359
دانلود: 2526

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16359 / دانلود: 2526
اندازه اندازه اندازه
در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

در سرزمین تبوک (تفسیر سوره ی توبه)

نویسنده:
فارسی

سوره توبه از سوره هاى مدنى است، در این سوره سه موضوع عمده مورد توجه بوده که براساس آنها این سوره به نام هاى «توبه»، «برائت» و «فاضحه» خوانده مى شود. بخش عمده اى از آیات آغازین سوره به «برائت» و بیزارى از مشرکان و بت پرستان و نادیده گرفتن پیمان هاى آنان اختصاص یافته است. آیات دیگرى به خیانت هاى گروهى از منافقان و افشاى اسرار شبکه جاسوسى آنها و فضاحت آنان اشاره مى کند و آیاتى نیز به سرگذشت «توبه» گروهى از مهاجر و انصار که از جهاد سرباز زدند و بعد توبه کردند، مى پردازد. البته به موضوعات دیگرى مانند عقاید اهل کتاب و احکام اسلامى درباره آنان و مبارزه با آنها، جهاد، سال و ماه اسلامى و اخلاق رسول خدا نیز توجه شده است.

همه چیز فداى هدف

23. ( «یا أَیها الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّخذُوا آباءَكُم وَإخوانَكُم أَولیاءَ إن استَحَبُّوا الكُفرَ عَلَى الإیمان وَمَن یتَوَلَّهُم منكُم فَأُولئكَ هُمُ الظّالمُونَ؛ )

اى كسانى كه ایمان آورده اید، هرگاه پدران و برادران شما، كفر را بر ایمان برگزیدند آنان را ولىّ خود نگیرید و كسانى كه آنها را (با این حال) ولىّ خود بگیرند ستمكارانند»

24. ( "قُل إن كانَ آباؤُكُم وَأَبناؤُكُم وَإخوانُكُم وَأَزواجُكُم وَعَشیرَتُكُم وَأَموالٌ اقتَرَفتُمُوها وَتجارَةٌ تَخشَونَ كَسادَها وَمَساكنُ تَرضَونَها أَحَبَّ إلَیكُم منَ اللَّه وَرَسُوله وَجهاد فى سَبیله فَتَرَبَّصُوا حَتّى یأتىَ اللَّهُ بأَمره وَاللَّهُ لایهدى القَومَ الفاسقینَ؛ )

بگو: هرگاه پدران و فرزندان و برادران و همسران و خویشان شما و ثروتى كه اندوخته اید و تجارتى كه از كساد آن مى ترسید و مسكن هایى كه مورد علاقه شماست؛ (هر گاه اینها) از خدا و رسول و جهاد و مبارزه در راه او محبوب تر و پسندیده ترند، پس در انتظار فرمان الهى باشید. خدا فاسقان را هدایت نمى كند»

یك اجتماع كوچك

اساس جامعه هاى بزرگ را همان اجتماع هاى كوچك تشكیل مى دهد. وقتى چند جامعه كوچك، مانند خانواده و غیره به یكدیگر ضمیمه مى شوند، اجتماع بزرگى تشكیل مى گردد و اصلاح جامعه هاى كوچك پایه اصلاح جامعه هاى بزرگ است.

منظور از جامعه هاى كوچك، همان محیطهاى خانواده و... است كه هر كدام به نوبه خود در تشكیل تمدن و زندگى گروهى نقش به سزایى دارند.

اكنون گفتگوى ما در مورد محیط خانواده است كه اسلام در تحكیم و تثبیت آن اوامر مؤكدى صادر نموده است. ما دستورهاى اسلام را در این زمینه در ضمن سه بخش بیان مى كنیم تا روشن شود كه چگونه اسلام در تحكیم محیط خانوادگى كوشیده و اگر در این دو آیه امر مى كند كه پیوند ولایت پدر و مادر و خویشاوندان كافر را بشكنیم روى عللى است كه صلاح جامعه را در آن دیده است و سلب چنین ولایت از پدر و برادر كافر، منافات ندارد كه به آنان در حدّ یك انسان خدمتگذار احترام شود. اكنون دستورهاى اسلام درباره والدین و همسران و خویشاوندان به گونه اى فشرده بیان مى شود:

1. پدر و مادر

بدون تردید این دو شخصیت، ركن مهم اجتماعند. از این لحاظ وقتى قرآن دستور مى دهد كه خدا را ستایش نماییم، بلافاصله دستور مى دهد به پدر و مادر نیكى كنیم:

( "وَقَضى رَبُّكَ أَلّاتَعبُدُوا إلّا إیاهُ وَبالوالدَین إحساناً؛ (1) )

(اى پیامبر،) پروردگار تو دستور داده كه جز او كس دیگر را نپرستید و به پدران و مادران نیكى كنید»

و در جاى دیگر فرموده:

( "أَن اشكُر لى وَلوالدَیكَ إلَىَّ المَصیرُ؛ (2) )

در برابر من و پدر و مادرت، سپاسگزار باش و بازگشت تو به سوى من است»

گر چه قسمتى از احساس علاقه انسان به فرزند و علاقه فرزند به والدین، فطرى و غریزى است، ولى هسته محبّت در صورتى رشد و نموّ مى كند كه فرزندان در آغوش پدران و مادران بزرگ شوند و پیوسته از نگاه هاى پر محبّت یكدیگر بهره مند گردند. اگر فرزندان از دوران كودكى از آغوش والدین به شیرخوارگاه و كودكستان و پانسیون هاى شبانه روزى طرد شوند شعله محبّت به خاموشى مى گراید.

اگر شعله هاى محبّت در كشورهاى غربى، كم فروغ گردیده و رشته هاى خانوادگى بسیار سست شده است، بدین جهت است كه فرزندان از دوران بلوغ بلكه پیش از آن از آغوش مادران و پدران طرد شده و زندگى جداگانه اى پیدا مى كنند. گذشته براین، آنان به همه چیز با مقیاس مادى مى نگرند و فرزندان را از دوران بلوغ به زندگى جداگانه عادت مى دهند كه هر كدام متكفّل خرج خود گردند. به طور مسلّم در چنین محیطهایى، درخت محبّت پرورش نیافته و برومند نمى گردد.

2. همسران

انسان روى غریزه جنسى به همسر خود علاقه مند است و اگر روز نخست از نظر جنسى به او علاقه مند بود، به تدریج، عاطفه انسانى جاى گزین علاقه جنسى مى گردد و این دو موجود در طول عمر به هم عشق مى ورزند. قرآن مجید وجود همسر را مایه سكونت و آرامش انسان مى داند كه بدون آن، براى انسان قرار و آرامش نیست:

( "وَمن آیاته أَن خَلَقَ لَكُم من أَنفُسكُم أَزواجاً لتَسكُنُوا إلَیها؛ (3) )

از نشانه هاى خداست، كه براى شما از جنس شما همسرانى آفرید تا در سایه آن، قرار و آرام بگیرید»

3. خویشاوندان

علاقه به خویشاوندان تا حدّى طبیعى است و حفظ روابط خویشاوندى در اسلام بسیار مستحسن و قطع ارتباط با خویشاوندان حرام است. اسلام كسانى را كه ارتباط خود را با اقوام خود قطع مى كنند نكوهش مى نماید و آنان را در ردیف مفسدان قرار مى دهد:

( "وَیقطَعُونَ ما أمَرَ اللّهُ به أن یوصَلَ وَیفسدُونَ فى الأرض أُولئكَ هُمُ الخاسرُونَ؛ (4) )

كسانى كه ارتباط خود را با اقوام خود، كه خدا دستور داده است با آنها ارتباط برقرار شود، قطع نمایند و در روى زمین افساد كنند آنان زیان كارانند»

علّت آن روشن است؛ زیرا آنان با گسستن روابط خویشاوندى، ضربت شكننده اى بر اتّحاد و یگانگى اجتماع وارد مى سازند.

ولى با توجه به این سفارش ها، حفظ دین و پاكى را، بر ولایت پدر و علاقه به برادر و همسر مقدّم داشته است و هرگز نباید به سبب علاقه به پدر و مادر و همسر یا علاقه به امور دنیوى و مادّى، مانند ثروت و تجارت و خانه، اصول دین را زیر پا نهیم و به آنها بى اعتنا باشیم، بلكه باید ابراز علاقه به این امور، در چارچوبه حفظ اصول و وظایف دینى انجام گیرد.

شأن نزول آیه ها

یكى از بهانه هاى برخى از مسلمانان درباره نبرد با مشركان این بود كه: ساكنان مكّه و حومه آن، خویشاوندان ما هستند و نبرد با خویشاوندان براى ما مشكل است به علاوه، طرد آنان از مسجدالحرام و جلوگیرى از ورود آنها به مكّه، موجب ركود بازار تجارت ما مى گردد و خانه هاى زیادى كه براى زایران مكّه اجاره داده مى شد، براثر جلوگیرى از ورود مشركان خالى مى ماند. برخى از افراد ضعیف الایمان، از این طریق در تضعیف سپاه مسلمانان مى كوشیدند. آیات یاد شده به منظور بیدار كردن مسلمانان و پاسخ به گفتار آنها نازل گردیده است. هدف آیات این است كه: هرگاه علاقه به پدران و فرزندان و زنان و اموال و مساكن، شما را از جهاد و یارى دین خدا باز بدارد، در چنین صورت باید در انتظار یك گرفتارى فوق العاده باشید.

جمله «فَتَرَبَّصُوا حَتّى یأتىَ اللَّهُ بأَمره» ممكن است كنایه از همین معنا باشد. آیه 52 از همین سوره این جمله را روشن تر مى سازد:

( "وَنَحنُ نَتَرَبَّصُ بكُم أَن یصیبَكُمُ اللَّهُ بعَذاب من عنده أَو بأَیدینا؛ )

ما در انتظار آن هستیم كه عذابى از ناحیه خدا یا به وسیله ما به شما برسد»

در جمله پیش احتمال دیگر نیز وجود دارد و آن این كه هرگاه شما در انجام دستورهاى خدا سهل انگارى ورزید، در انتظار آن باشید كه خدا گروهى را كه ثابت و پایدارند برانگیزد چنان كه در آیه دیگر به این مطلب اشاره مى كند و مى فرماید:

( "یا أَیها الَّذینَ آمَنُوا مَن یرتَدَّ منكُم عَن دینه فَسَوفَ یأتى اللَّهُ بقَوم یحبُّهُم وَیحبُّونَهُ أَذلَّة عَلَى المُؤمنینَ أَعزَّة عَلَى الكافرینَ یجاهدُونَ فى سَبیل اللَّه؛ (5) )

اى افراد با ایمان، هرگاه كسى از شما از دین خدا برگردد، به زودى خدا گروهى را برمى انگیزاند كه خدا آنها را دوست مى دارد و هم آنها خدا را دوست مى دارند، در برابر مؤمنان مهربان و خاضع، و در برابر كافران سرسنگین هستند. در راه خدا مبارزه مى نمایند و... »

در پایان به توضیح مطلبى كه قبلاً یادآور شدیم مى پردازیم و آن این كه، هدف آیه ها این نیست كه مردم را در مورد پدر و مادر به سوى بى مهرى سوق دهد و یا از علاقه به كار و كوشش و تجارت و بازرگانى بكاهد، بلكه مقصود این است كه افراد با ایمان نباید در علاقه خود به بستگان و ثروت، افراط ورزند و آنها را بر خدا و دستورات پیامبر و مجاهده در راه خدا مقدّم بدارند؛ زیرا اگر آنان براى خود مقامى دارند، مقام خدا و رسول از آنان برتر و بالاتر است. اسلام، به تشكیل خانواده علاقه فراوانى نشان داده و پیروان خود را مأمور ساخته است كه از هر نوع ابراز علاقه به خویشاوندان و بستگان خوددارى ننمایند، ولى هرگاه مهر به آنان مایه گمراهى شود، اجازه نداده است كه انسان با ایمان از این محبّت فطرى الهام بگیرد و از سخن آنان پیروى نماید:

( "وَإن جاهَداكَ عَلى أَن تُشركَ بى ما لَیسَ لَكَ به علمٌ فَلا تُطعهُما؛ (6) )

هرگاه پدر و مادر، اصرار ورزند كه تو به من (خدا) شرك ورزى و چیزى بگویى كه به آن علم ندارى؛ هیچ گاه از قول آنان پیروى مكن»

عوامل هشت گانه اى كه آیه دوم از آنها نام برده و دستور داده است كه علاقه به آنها نباید، ما را از جهاد در راه خدا باز بدارند عبارتند از: پدران، فرزندان، برادران، همسران، خویشاوندان، ثروت، تجارت و مساكن.

این عوامل در حالى كه مایه سعادت و اساس تمدّن انسانى است؛ ولى چه بسا مایه هلاكت و بدبختى انسان ها مى گردند؛ یعنى گاهى انسان براثر افراط در مهر، دچار اشتباهات بزرگى مى شود.

علل این شكست تاریخى چه بود؟

25. ( "لَقَد نَصَرَكُمُ اللَّهُ فى مَواطنَ كَثیرَة وَیومَ حُنَین إذ أَعجَبَتكُم كَثرَتُكُم فَلَم تُغن عَنكُم شَیئاً وَضاقَت عَلَیكُمُ الأَرضُ بما رَحُبَت ثُمَّ وَلَّیتُم مُدبرینَ؛ )

خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى نمود (خصوصاً) روز «حنین» هنگامى كه فزونى شما، مایه غرور شما شد، ولى فزونى افراد، شما را از چیزى بى نیاز نساخت. سرانجام به تنگ آمدید، پشت به دشمن كردید و برگشتید»

26. ( «ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكینَتَهُ عَلى رَسُوله وَعلَى المُؤمنینَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَم تَرَوها وَعَذَّبَ الَّذینَ كَفَرُوا وَذلكَ جَزاءُ الكافرینَ؛ )

سپس خدا آرامش خود را بر رسول خود و مؤمنان نازل كرد و سپاهى را كه شما ندیدید (فرشتگان) فرو فرستاد، كافران را معذّب نمود و پاداش كافران همین است»

27. ( "ثُمَّ یتُوبُ اللَّهُ من بَعد ذلكَ عَلى مَن یشاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ؛ )

سپس خدا بر هر كس كه بخواهد با رحمت توجه مى كند (توبه كسى را كه بخواهد مى پذیرد) و خدا بخشاینده و مهربان است»

در شوّال سال هشتم هجرت، پیامبر گرامى پس از فتح مكه تصمیم گرفت كه بت پرستان هوازن و ثقیف را به اسلام دعوت كند و اگر آنان شدّت عمل و مقاومت نشان دادند، كار را با جنگ پایان دهد. این دو قبیله در میان طوایف عرب، به سرسختى و مقاومت معروف بودند، از این جهت پیامبر براى گشودن آخرین دژهاى بت پرستان، با ده هزار سرباز كار آزموده و جنگ دیده، راه سرزمین «حنین» را پیش گرفت. سربازان اسلام از سربازان دشمن بیشتر بوده و از هر نظر برترى داشتند، زیادى افراد موجب غرور آنان شد و چنین تصوّر كردند تنها وسیله پیروزى كثرت قواست و با خود مى گفتند با داشتن چنین نیرویى و با سابقه ممتّدى كه در سركوبى دشمنان دارند، گشودن این دژها براى آنان آسان است. سربازان دشمن اگر چه كمتر بودند ولى دو عامل مهم آنان را در طریق مقاومت كمك كرد:

1. همگى افراد آزموده و كار كشته بودند. لذا فرمانده سپاه دشمن، مالك گفت: تا حال كسانى كه با محمّد جنگ كرده و سركوب شده اند، مردمان بى تجربه اى بودند و اطلّاعى از امور جنگى نداشتند.

2. فرمانده سپاه دشمن دستور داده بود كه تمام افراد، زنان و اموال و احشام خود را همراه خود آورند و پشت سر قرار دهند تا جنگجویان، روى علاقه به ناموس و ثروت، راه فرار نداشته باشند.

این تاكتیك جنگى ابتكارى كم سابقه بود و از نبوغ نظامى فرمانده سپاه، كه به اتّفاق آرا از میان سران طوایف هوازن و ثقیف گزیده شده بود، حكایت مى كرد.

مسلمانان پس از اقامه نماز صبح، به سوى حنین كه سرزمین گود و داراى مخفى گاه هاى عجیبى بود، رهسپار شدند. براى تنگى راه، مسلمانان مجبور شدند كه این منطقه را از راه هاى مختلف طى كنند.

عامل پیروزى دشمن این شد كه از تاریكى هوا و متفرق بودن سربازان اسلام استفاده نموده، ناگهان از مخفى گاه ها بیرون ریختند و بر مسلمانان حمله نمودند، در پیشاپیش سربازان اسلام گروه بنى سلیم بود كه خالدبن ولید رهبرى آنان را در اختیار داشت و درپشت سر آنان مشركان قریش قرار داشتند كه تازه اسلام آورده بودند. این دو فوج در این حمله ناگهانى، پا به فرار گذارده و فرارشان سبب شد كه روحیه فوج هاى دیگر، كه پشت سر آنها قرار داشتند، ضعیف شده و آنان نیز فرار را برقرار برگزینند.

راستى حیرت آور است سربازانى كه در شرایط بسیار سخت مانند بدر در برابر دشمن مقاومت كرده بودند، چطور شد كه در این جبهه پیش از آن كه به كارى دست بزنند و زورآزمایى نمایند، راه فرار را پیش بگیرند و كار به جایى برسد كه در جبهه جنگ فقط پیامبر باقى بماند، با نه نفر مستحفظ نیرومند، مانند على و عبّاس و.... افسار مركب رسول خدا در دست عبّاس بود و اشعارى مى خواند كه یكى از آنها شعر زیر است.

نصرنا رسول اللَّه فی الحرب تسعة

و قد فرّ من قد فرّ عنه فاقشعوا (7)

در چنین زمانى پیامبر كه در لحظات حسّاسى به سر مى برد، براى تحریك احساسات مسلمانان كه فرار كرده بودند، به عبّاس دستور داد كه با آواز بلند صدا بزند و بگوید:

«یا معشر المهاجرین و الأنصار، یا أهل بیعة الشّجرة، یا أصحاب سورة البقرة، إلى أین تفرّون؟! هذا رسول اللَّه؛

اى گروه مهاجر و انصار، اى صاحبان بیعت شجره رضوان، (كه زیر درخت مخصوصى با پیامبر بیعت نمودند) و...، كجا فرار مى نمایید این شخص رسول خداست»

صداى رساى عبّاس روحیه سربازى آنان را تحریك نمود. وقتى آنان آگاه شدند كه پیامبر گرامى زنده است همگى برگشتند و پروانه وار دور شمع وجود او گرد آمدند ودرنتیجه ورق برگشت دشمن پیروزو مغرور، مجدّداً مرعوب هجوم مسلمانان گردید و از زنان و ثروت دست برداشت و با دادن تلفاتى راه «طائف» پیش گرفت ودرقلعه «طائف» موضع گرفت و شب و روز در انتظار حمله جدید پیامبر بود. این بود خلاصه نبرد حنین. اكنون به بیان نكات آیات مى پردازیم:

چرا مسلمانان شكست خوردند؟

معمولاً اقلیت هاى مذهبى و سیاسى در برابر هر اكثریتى نوعى اتّحاد و پیوستگى خاصّى از خود نشان مى دهند و نكته آن روشن است؛ زیرا بقا و ادامه زندگى و یا منافع خود را در وحدت و یگانگى تشخیص مى دهند. چه بسا اتّحاد یك اقلیت، اكثریتى را به زانو در مى آورد. قرآن مجید به این حقیقت در آیه اى اشاره مى كند و مى فرماید:

( "كَم من فئَة قَلیلَة غَلَبَت فئَةً كَثیرَةً؛ (8) )

چه بسا گروه كمى، گروه زیادى را شكست داد»

از این جهت هرگز نباید فریب كثرت جمعیت را خورد و احتیاط را از دست داد. در این نبرد، مسلمانان به كثرت خود بالیدند و پیروزى بر دشمن را آسان تلقّى كردند، در صورتى كه نباید بر كثرت تكیه كرد و اقلیت را نادیده گرفت.

پیامبر گرامى صلى‌الله‌عليه‌وآله در بسیارى از غزوه ها، قبلاً جاسوس هاى كار آزموده اى را مى فرستاد تا از تعداد دشمن و تجهیزات آنها گزارش هایى به دست آورد، ولى در این جنگ براثر اصرار بعضى از مسلمانان این كار انجام نگرفت؛ درحالى كه هوا، نیمه روشن بود سربازان اسلام وارد بیابان حنین شدند. دشمن از بى اطلاعى آنان استفاده كرد و از مراكز و مخفى گاه هاى خود، بیرون آمد و بر مسلمانان تاخت.

در آیه مورد بحث، علّت دیگرى براى شكست مسلمانان بیان شده و آن این كه مسلمانان فكر مى كردند علّت پیروزى آنان در برخى از نبردها، كثرت و فزونى تعدادشان بوده است و از این مطلب غافل بودند كه مددهاى الهى بوده كه آنان را كمك مى كرد و در نتیجه بر دشمن چیره مى گردیدند. گواه روشن براین موضوع، شكست روز حنین بود كه با داشتن نیروى زیاد، با چنین شكست عجیبى روبه رو شدند و هرگاه نیروى الهى آنها را یارى نمى كرد احتمال موفقیت آنها كم بود. هدف آیه این است كه بشر متوجّه شود هیچ گاه بى نیاز از خداوند نیست تا بدین ترتیب، پیوسته به یاد آن خداى بزرگ باشند.

مقصود از اعتماد به نفس چیست؟

امروز روان كاوان مى كوشند در انسان روح اعتماد به نفس ایجاد كنند. اگر مقصود از آن این است كه انسان خود را مستقل تصوّر كند و مددهاى الهى را از نظر دور بدارد، به یقین چنین طرز تفكّرى، با اصول توحید سازگار نیست، زیرا از نظر توحید، ذات انسان و قواى جسمانى و فكرى او از جانب خداوند است و خود چیزى را مالك نیست و هر چه را دارد از خدا دارد؛ ولى اگر مقصود این است كه انسان در عین توجّه و استمداد از خدا، قواى خدا دادى را در راه پیروزى خود بر مشكلات بسیج سازد، به طور مسلّم اعتماد به نفس به این معنا نه تنها با اصول خداشناسى مخالف نیست، بلكه تحقّق بخشیدن به یك نوع توحید در «فعل» است.

گفتگویى با مؤلّف المنار

مؤلّف المنار اصرار دارد كه ثابت كند، یاران پیامبر در جنگ حنین پا به فرار نگذاشتند و اگر در برابر سپاه دشمن متفّرق شدند و پشت به آنها كردند روى حمله ناگهانى بود كه از جانب دشمن صورت گرفت و غافلگیرشان نمود و مجبور ساخت تجمّع سربازى خود را از دست بدهند و این، امرى طبیعى است، زیرا هنگامى كه انسان با یك بلاى ناگهانى روبه رو مى گردد، از جاى خود تكان مى خورد و به این سو و آن سو متوجّه مى شود. وى در ادامه مى گوید: شاهد براین كه، پراكندگى شان براى فرار از جنگ نبوده این است كه وقتى نداى عبّاس را شنیدند فوراً جمع شدند و صفوف خود را تنظیم نمودند، آن گاه آیاتى را كه در حقّ اصحاب پیامبر نازل گردیده مؤید گفتار خود قرار مى دهد.

بى تردید گفتار مزبور صحیح نیست؛ زیرا در خود آیه برفرار آنها گواهى روشن وجود دارد؛ چون قرآن مى فرماید:

( "ثُمَّ وَلَّیتُم مُدبرینَ؛ )

شما (اى مؤمنان،) در حالى كه پشت به دشمن كرده بودید برگشتید»

گواه براین كه پشت به دشمن كردن آنها به منظور فرار بود، این است كه قرآن وقتى كه مى خواهد به سربازان اسلام دستور بدهد كه از میدان جنگ فرار نكنند مى فرماید:

( "إذا لَقیتُمُ الَّذینَ كَفَرُوا زَحفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدبارَ؛ (9) )

هرگاه با سربازان كافر روبه رو شدید، پشت به آنها نكنید".

چنان كه ملاحظه مى فرمایید این جمله و امثال آن در قرآن كنایه از فرار است.

مقصود از نزول سكینه چیست؟

برخى از مفسّران آن را به آرامش خاطر و ثبات مجدّد مسلمانان در میدان و اعتماد به نفس تفسیر كرده اند، در صورتى كه هرگاه مقصود این باشد، این حالت قبلاً در مهاجمین و سپاه دشمن نیز وجود داشت در این صورت اختصاص آن به پیامبر و مؤمنان بى وجه خواهد بود، بلكه باید سكینه را به شكل دیگرى تفسیر كرد كه فقط از آن جامعه با ایمان باشد و با توجّه به مطلب زیر حقیقت آن روشن مى گردد:

1. در برخى از آیات علّت نزول آن را اخلاص و ایمان و طهارت قلوب مؤمنان دانسته، چنان كه مى فرماید:

( "فَعَلمَ ما فى قُلُوبهم فَأَنزَلَ السَّكینَةَ عَلَیهم؛ (10) )

خداوند ایمان و خلوص نیتشان را دانست، لذا طمأنینه و ثبات خاطرى براى آنها فرستاد»

2. در جاى دیگر، آن را سبب زیادى ایمان معرفى نموده و مى فرماید:

( "هُوَ الَّذى أَنزَلَ السَّكینَةَ فى قُلُوب المُؤمنینَ لیزدادُوا إیماناً مَعَ إیمانهم؛ (11) )

خدا به این جهت به آنها سكینه و ثبات قلب داد كه بر ایمانشان افزوده شود»

روى این جهات باید گفت مقصود از «سكینه» همان آرامش خاطرى است كه معلول ایمان و پاكى روح و سبب افزایش ایمان است و در پرتو آن هیچ گاه انسان خداى خود را فراموش نمى كند و پیوسته تمام فعل و انفعال خود را به اراده و مشیت او وابسته مى داند و هیچ گاه منظور از «سكینه» ثبات خاطر مطلق و اعتماد به نفس، كه مؤمن و كافر در آن یك سانند، نیست.

روى این بیان روشن مى شود مقصود از «مؤمنان» كه بر ایشان سكینه الهى نازل گردیده همان چند نفرى بودند كه تا آخرین لحظه با پیامبر در مقام دفاع بودند و ابداً فكر فرار در مغز آنان نبود و براثر داشتن نیت پاك و ایمان خالص، شایسته چنین لطف الهى بودند، امّا گروهى كه بزرگ ترین معاصى الهى را مرتكب شده و پشت به دشمن كردند، هیچ گاه شایسته چنین توجّه الهى نیستند، بلكه باید بعداً با كردار صالح و توبه خالصانه، خود را براى نزول چنین حالتى آماده كنند.

مشركان داخل مسجدالحرام نشوند

28. ( "یاأَیها الَّذینَ آمَنُوا إنَّما المُشركُونَ نَجَسٌ فَلایقرَبُوا المَسجدَ الحَرامَ بَعدَ عامهم هذا وَإن خفتُم عَیلَةً فَسَوفَ یغنیكُمُ اللَّهُ من فَضله إن شاءَ إنَّ اللَّهَ عَلیمٌ حَكیمٌ؛ )

اى گروه با ایمان، به راستى مشركان (بت پرستان) پلیدند، (لذا) نباید پس از گذشتن امسال (سال نهم هجرت) به مسجدالحرام نزدیك شوند و هر گاه از نیازمندى خود بترسید (و ممنوع بودن رفت و آمد مشركان موجب كساد كسب و كار شما شود) به زودى خدا شما را، اگر بخواهد، از فضل و كرمش بى نیاز مى سازد، خدا دانا و حكیم است»

معناى نَجَس چیست؟

عرب این واژه را در موارد زیر به كار مى برد:

1. چیزهایى كه یك نوع پلیدى ذاتى دارند كه خردمندان طبعاً از استعمال و تماس با آنها پرهیز مى كنند؛ مانند منى، بول، خون و.... عرب این سنخ موجودات را «نَجَس» و ما آنها را «پلید» مى نامیم.

2. به دردهاى درونى كه دیر درمان مى پذیرد، «نَجَس» مى گویند.

3. اشخاص پست و فرومایه را نیز با این كلمه توصیف مى كنند.

4. پیرى و فرسودگى بدن را نیز «نَجَس» مى نامد، چنان كه شاعر گفته است:

والشّیبُ داء نجیس لادواء له

للمرء كان صحیحاً صائب القُحم؛ (12)

پیرى درد پلیدى است كه براى آن دارویى نیست، براى مردى كه تندرست بوده و در شداید رأى صایب دارد.

مؤلف لسان العرب، بزرگ فرهنگ نویس عرب، موارد دیگرى نیز براى این كلمه شمرده است. از ملاحظه مجموع آنها استفاده مى شود كه معناى حقیقى این كلمه در زبان عرب وسیع تر از آن است كه ما امروز از این كلمه مى فهمیم؛ زیرا آن چه ما امروز از این كلمه مى فهمیم همان معناى اول است كه غالباً با پلیدى طبیعى همراه است؛ یعنى در مكالمات روزمره خود، بیشتر این كلمه را در نجاسات شرعى به كار مى بریم.

ولى معناى لغوى آن، كه قرآن نیز بر طبق آن نازل گردیده معناى جامع و وسیعى است كه با تمام موارد یاد شده سازگار است. اگر كه بخواهیم در زبان فارسى كلمه اى به جاى آن به كار ببریم مى گوییم «آلودگى»، خواه این آلودگى، طبیعى و محسوس باشد، مانند بول و خون و خواه غیر طبیعى و نامحسوس باشند، مانند آلودگیى كه در قمار و افراد شرور هست و در تمام اینها یك نوع آلودگى یى و پلیدى مخصوصى است كه از آثار و حركات آنها كاملاً روشن است.

گواه دیگر بر این كه مقصود از این لفظ در آیه، نجس شرعى نیست این است كه، نجاستى كه آیه براى كافر فرض كرده در برابر طهارتى است كه براى مسجد اثبات نموده است و از این لحاظ مى فرماید: این افراد پلید (مشركان) نباید به این محل پاك نزدیك شوند و از آن جا كه مقصود از طهارت مسجد در این آیه طهارت معنوى است كه در برخى از اشیا، مانند قرآن موجود است، ناچار باید گفت مقصود از نجاست مشركان، پلیدى و آلودگى باطنى است كه نوعاً در افراد ناپاك و شرور وجود دارد.

مقصود از پلیدى كافر چیست؟

از آثار و نحوه كردار هر كسى مى توان به ملكات و صفات درونى او پى برد: شما دزدان مسلّح و غارتگر را «آلوده و نجس» مى خوانید؛ زیرا تا روان شخص، آلوده و دستخوش بى رحمى نباشد، هیچ گاه دست به این چنین كارهاى ضد انسانى نمى زند.

روى این مقیاس، مشرك پلید است؛ به یقین كسانى كه جلو نشر دعوت پیامبران و آموزگاران الهى را مى گیرند و نمى گذارند آن رادمردان الهى، جامعه را از انحطاط اخلاقى و فساد اجتماعى برهانند و انسان را، كه گل سرسبد موجودات است، از سنگ و چوب پرستى، از زنا و فحشا و... نجات دهند، پلیدند.

برنامه پیامبر اسلام روشن بود و همه مى دانستند كه پیامبر اسلام، مانند پیامبران دیگر مى خواهد یك سلسله ارزش هاى اخلاقى را در اجتماع نشر دهد. با وجود این، مشركان بزرگ ترین مانع بر سر راه نفوذ اسلام بودند و هرگز حاضر نبودند یك گام با رسول خدا بردارند، بلكه پیوسته با او به نبرد برخاسته مقدمات كشتن او را آماده مى كردند و پیمان هاى خود را با حضرت مى شكستند، در این صورت این افراد ناپاك بودند.

چرا كافر شرعاً نجس است؟

بحث پیش روشن ساخت كه آیه ناظر به نجاست شرعى كافر نیست، در این صورت نجاست كافر دلیل دیگرى دارد. از این رو مناسب است در این جا به این پرسش پاسخ داده شود و آن این كه، چرا كافر در شرع اسلام نجس است؟ چرا ملاقات دست تر با او، مایه آلودگى مى گردد؟ اگر اسلام، بول و مردارو... را نجس شمرده است براى این است كه: آنها كانون انواع میكرب ها و ریشه بیمارى ها هستند، ولى كافرى كه از نظر ظاهر پاك و تمیز است، چرا نجس است؟ چرا ملاقات با رطوبت با او سبب مى شود كه دست خود را آب بكشیم؟ چرا مسلمان نمى تواند با او هم غذا شود؟ و هم چنین سؤال هاى دیگر.

پاسخ: این كه دین مقدس اسلام، بت پرست و مشرك، بلكه مطلق كافر حتّى اهل كتاب را نجس شمرده است، به دو جهت است: اولاً، بدن و لباس و ظرف آنها غالباً آلوده است؛ زیرا آنان از نجاسات اسلام غالباً پرهیز نمى كنند و گوشت خوك و شراب جزو زندگى آنهاست، از این جهت یك نوع نجاست عَرَضى دارند.

ثانیاً، هرگاه مسلمان با كافر مانند برادران دینى خود معاشرت داشته باشد در این صورت به حكم قانون"محاكات و همرنگى» به رنگ آنان در مى آید و احكام خدا در نظر آنان بى ارزش جلوه مى كند. هرگاه مسلمانان با گروه كافر، به طور آزاد و به سان برادران دینى نشست و برخاست كنند، نتیجه این آمیزش این مى شود كه رفتار و كردار گروه كافر در روحیه مسلمانان اثر بگذارد و به سان آنان، از شراب و قمار و دیگر محرّمات اسلام اجتناب نورزند.

جاى گفتگو نیست كه تأثیر رفتار و كردار یك فرد خارجى كه برنامه زندگى او مطابق درخواست هاى نفسانى و غرایز انسانى است، سریع تر و نافذتر است؛ زیرا در زندگى او، اختلاط زن و مرد، رقص، شراب، قمار، برخى از اعمال منافى عفّت، بى اشكال است و مسلماً تأثیر این عوامل، سریع تر از تأثیر رفتار و كردار مسلمان بر روى كافر است. البته ما منكر آن نیستیم كه گاهى ممكن است معاشرت یك مسلمان، روى افراد كافر اثر بگذارد و تأثیر این نوع معاشرت ها، به مراتب كمتر از تأثیر معاشرت كافر روى مسلمانان است. مى بینیم امروزه معاشرت آزاد مسلمانان با گروه كافر چه آثار منفى و بدى در روحیه مسلمانان نهاده است.

هنوز حادثه جان گذار اندلس از صفحه خاطرها فراموش نشده است. استقلال اندلس براثر سه قرار داد زیر با مسیحیان، در خطر افتاد و از بین رفت كه آن سه قرارداد عبارت بود از: 1. آزادى دین؛ 2. آزادى تجارت؛ 3. آزادى تعلیمات.

آنان به خوبى آگاه بودند كه با به دست آوردن امتیاز اول مى توانند راه را براى كشیشان باز كنند و جهادى كه سرچشمه آن، علاقه به دین است، از بین ببرند و رابطه بازرگانى نیز بهترین وسیله است براى اختلاط و آمیزش و به واسطه آمیزش آنان با مسلمان ها، سرانجام مسلمانان استقامت خود را در راه حفظ شعایر ملى و دینى از دست مى دهند.

آزادى تعلیمات نكته مهم ترى داشت؛ زیرا وقتى فرزندان مسلمانان زیر دست آموزگاران مسیحى تربیت یافتند قطعاً حسّ خضوع در شاگرد سبب مى گردد كه تمام سخنان او را دربست بپذیرد، هر چند با اصول اسلام سازگار نباشد.

مسیحیان، براثر آمیزش با مسلمانان اندلسى، توانستند مسكرات را میانشان رواج داده و آنان را به میخوارگى و میگسارى عادت دهند و كم كم براثر هوس رانى و آلوده شدن به گناهان، عزّت نفس و غرور ملّى را از دست دادند.

یكى از اقدامات مسیحیان در اندلس این بود كه در كنار رودخانه قرطبه، باغى در میان مزارع ترتیب دادند و عمارت زیبایى در آن جا برپا كردند كه گردشگاه جوانان باشد تا علاوه بر گردش، از دیدن دختران مسیحى نیز بهره مند گردند.

بدین ترتیب نیروى ایمان و غرور ملّى مسلمانان این كشور كه تا آن زمان همه جا موجب و مایه پیشرفت و پیروزى آنان در جنگ با مسیحیان بود، تدریجاً براثر میگسارى و تسلّط آموزگاران، به خضوع و فروتنى در برابر دشمن مبدّل گردید. پایتخت اندلس و سایر شهرستانها جولانگاه بیگانگان شد. خلط و آمیزش و آزادى تجارت، نفوذ اقتصادى آنها را مسلّم كرد و مقدمات نفوذ سیاسى پى ریزى شد و سرانجام این كشور پهناور اسلامى براثر همین ارتباطها و آمیزش ها، در اواخر قرن نهم اسلامى به كلّى سقوط كرد.

بى جهت نیست كه بنیانگذار اسلام میان مسلمانان و كافران حصارى كشیده و آنان را از اختلاطهاى فوق العاده باز داشته است، تا آن جا كه آنان را روى سیاست اسلامى «نجس» و لازم الاجتناب خوانده است.

از این بیان روشن مى گردد كه كافر به سان الكل، نجس است؛ منتها نجاست كافر، سیاسى است تا به جهت نجاست، ارتباط مسلمانان با این دو موجود پلید، قطع گردد و ایمان و پاكى آنان براثر عدم آمیزش، دست نخورده بماند؛ به عبارت دیگر هدف از نجس شمردن كافر و الكل، یك نوع مبارزه منفى برضدّ كفر و الكلیسم است، تا از این طریق، این دو نوع پلیدى از جامعه مسلمانان رخت بربندد و محیط اسلامى از آنها پاك گردد.

تشكیل دولت اسلامى و مبارزه با اهل كتاب

29. ( "قاتلُوا الَّذینَ لا یؤمنُونَ باللَّه وَلا بالیوم الآخر وَلا یحَرّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یدینُونَ دینَ الحَقّ من الَّذینَ أُوتُوا الكتابَ حَتّى یعطُوا الجزیةَ عَن ید وَهُم صاغرُونَ؛ )

با كسانى كه به خدا و روز آخرت ایمان نمى آورند، و از آن چه خدا و پیامبر او تحریم كرده، نمى پرهیزند و به آیین حق نمى گروند (یعنى گروه اهل كتاب) ، نبرد كنید، تا با تمكن و خضوع جزیه بپردازند»

اهل كتاب چه كسانى هستند؟

كسانى كه به خداى جهان اعتقاد دارند و از شریعت یكى از پیامبران، مثلاً حضرت موسى و حضرت عیسى پیروى مى كنند، چنین گروه را «اهل كتاب» مى نامند و در مقابل آنها مشركان و بت پرستان هستند كه حدّ مشتركى با اهل كتاب ندارند.

اهل كتاب در دو مسأله اساسى با مسلمانان حدّ مشترك دارند: اعتراف به خداى یگانه و روز رستاخیز. از این لحاظ اسلام حساب آنها را از مشركان جدا كرده و آیین آنان را با یك سلسله شروط به رسمیت شناخته است و با نداى رسا، این گروه را با خطاب زیر، مخاطب ساخته و مى فرماید:

( "لا إكراهَ فى الدّین قَد تَبَینَ الرُّشدُ منَ الغَىّ؛ (13) )

در پذیرفتن دین (اسلام) اكراه و الزامى نیست؛ زیرا طریق هدایت و ضلالت از هم تمیز داده شده است»

ولى اگر پیروان آیین هاى آسمانى بخواهند در كشورهاى اسلامى زندگى كنند، باید جزیه بپردازند؛ چیزى كه از آنها به عنوان «جزیه» دریافت مى گردد، در مصالح آنها خرج مى شود و مسلمانان در برابر این وجه ناچیز، حفاظت جان و مال آنان را بر عهده مى گیرند.

البته این كه مى گوییم تمام آیین هاى آسمانى به خداى یگانه و معاد و رستاخیز اعتراف دارند، مقصود این است كه اساس تمام آیین ها و هدف تمام برگزیدگان این بوده و دین واقعى تمام اهل كتاب، روى اساس توحید و معاد گذارده شده است و این مطلب با آن منافات ندارد كه بعدها گروهى روى اغراض شخصى و یا به واسطه جهالت و نادانى، در اساس آیین خدا، دست برده و توحیدى را، كه بزرگ پیشواى مسیحیت در راه آن فداكارى كرده، با شرك آلوده كرده باشند، چنان كه خود قرآن در آیه هاى 30 و 31 این سوره به آن تصریح كرده است.

تشكیل دولت جهانى اسلام

یكى از طرح ها و آرمان هاى بزرگ پیامبر اسلام این بود كه مجموع جهان بشرى را زیر پرچم و دولت واحدى به نام"اسلام» در آورد و بر مجموع جهان، دولتى كه به نام خدا و رسالت او تأسیس مى گردد، حكومت كند. پیامبرگرامى به گونه اى این طرح را در شبه جزیره عربستان پیاده كرد و دولت اسلامى را، كه مسلمانان و دیگر اقلیت هاى مذهبى در آن زندگى مى كردند، پایه گذارد. وى نه تنها در زمان قدرت و نیرومندى خود، داراى چنین فكر و طرح گردید، بلكه از روز نخست، به جامعه اسلامى چنین نویدى مى داد و در آغاز بعثت مى فرمود:

«تعطونی كلمة واحدة تملكون بها العرب و العجم؛ (14)

اگر به آیین توحید بگروید، برجهان حكومت مى نمایید»

عفیف كندى مى گوید: وارد مسجدالحرام شدم. دیدم سه نفر حساب خود را از جامعه بت پرستان جدا كرده و در كنار كعبه مشغول عبادتند. در مسجدالحرام با عبّاس بن عبدالمطلب ملاقات كردم، از این سه نفر سراغ گرفتم. گفت: آن كس كه جلو ایستاده است، برادرزاده من، محمد است و آن كس كه پشت سر او ایستاده است برادرزاده دیگر من، على است و سومى همسر محمّد است. او مى گوید: اگر از آیین من پیروى كنید، به همین زودى بر گنجینه هاى قیصر و كسرى دست مى یابید. (15)

علل تشكیل دولت اسلامى

تشكیل دولت اسلامى از دو نظر لازم بود:

1. در سایه دولت نیرومند مى توان تمام موانع را از سر راه نفوذ آیین اسلام برداشت. چه بسا توده ها مایلند كه درباره آیین توحید به بررسى بپردازند و یا به آن بگروند، امّا قدرت هاى محلّى مخالف توحید، مانع از نفوذ و یا گرایش مردم به آن دین هستند كه در این موقع دولت قوى و نیرومندى لازم است تا هر نوع موانع را از میان بردارد و راه را براى بندگان خدا، كه به دنبال حق و حقیقت هستند، باز بگذارد.

2. هر نوع برنامه اصلاحى كه مزاحم منافع طاغیان زمان و روزگار است، بدون قدرت كه از وجود و ادامه آن حمایت كند، امكان پذیر نیست و گرنه، دیر یا زود از میان رفته و به دست تاریخ سپرده مى شود.

آداب جهاد با اهل كتاب

یكى از آداب جهاد با اهل كتاب این است كه پیش از جنگ باید اخطار شوند كه پیروان آیین هاى آسمانى، در انتخاب یكى از دو راه آزادند: یا اسلام اختیار كنند و در جرگه مسلمانان در آیند كه در چنین صورتى هیچ تفاوتى با مسلمانان دیگر نخواهند داشت و یا در آیین خود باقى بمانند و عقاید خود را محترم بشمرند، ولى در چنین صورت باید به دولت اسلامى مالیات مختصرى به نام «جزیه» بپردازند.

اسلام هرگز با استقلال دینى و اعتقادى اهل كتاب مخالف نیست؛ اگر شرط مى كند كه در صورت ثبات بر آیین خود، باید «جزیه» بپردازند، بدین منظور است كه استقلال سیاسى و فرمانروایى آنان را از بین ببرد. هدف این است كه تمام مردم جهان زیر یك پرچم و تحت یك نظام و یك خط سیاسى اسلامى درآیند و هرگونه استقلال سیاسى جز اسلام از بین برود.

نكته این مطلب روشن است، زیرا اگر گروه نصارا و یهود و... از نظر دین و سیاست آزاد باشند روزى همین گروه هاى مختلف دست به دست یكدیگر داده، استقلال سیاسى اسلام را از بین مى برند و ضررهاى غیر قابل جبرانى بر پیكر اسلام و مسلمانان وارد مى سازند و در نتیجه، خسارت جبران ناپذیرى به جامعه بشرى وارد مى شود. از این نظر اسلام، آنان را در اختیار دین آزاد گذارده ولى به خاطر حفظ قوانین آسمانى اسلام، هر نوع آزادى سیاسى را از آنان سلب نموده و آنها را از هر نوع تجمّع و دسته بندى سیاسى بازداشته است.

شاید برخى از ساده لوحان تصوّر كنند كه سلب حقوق سیاسى از یك ملت، نوعى ظلم و ستم است. پاسخ این گفتار بسیار روشن است؛ زیرا هرگاه اسلام حقّ استقلال و تشكیل دولت را از اهل كتاب سلب نموده، براى منظور عالى ترى است و آن حفظ برنامه عالى اسلام است كه خدا، پیامبر را مأمور اجرا و گسترش آن نموده است؛ زیرا هرگاه گروه اهل كتاب استقلال سیاسى داشته باشند در روز قدرت، مصمّم مى گردند كه آیین اسلام را، كه بهترین ارمغان الهى است، از بین ببرند و یا لااقل از بسط و گسترش آن جلوگیرى كنند و در نتیجه نه تنها بر جامعه اسلامى ستم مى كنند، بلكه نسل آینده را از این فیض عظیم بى بهره مى سازند.

مصرف جزیه

دولت اسلامى ناچار است از مال و جان گروهى كه در پناه آن به سر مى برند دفاع نماید و ایجاد چنین امنیتى، بدون هزینه امكان پذیر نیست. چون دولت با كمك مالى مى تواند با سرباز و پاسبان، حدود و مرزهاى كشور را از حملات بیگانگان حفظ نماید و دست چپاولگران داخلى را از تاراج مال ملّت كوتاه سازد. از این رو، ملت، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، باید مالیاتى به دولت بپردازند تا او از این طریق قادر به جمع نیرو گردد. چیزى كه هست تفاوت در نحوه اداى مالیات است مسلمانان موظّف هستند صدى بیست منافع كسب خود را در اختیار پیامبر اسلام و یا حاكم عادل بگذارند و هم چنین موظّفند مقدارى از وجوه مالى خود را تحت عنوان زكات و صدقات و... بپردازند. ولى «اهل كتاب» باید طبق صلاحدید حاكم عادل اسلامى مقدارى از اموال خود را به عنوان «جزیه» به دولت اسلامى بپردازند و در نتیجه همه ملت به دولت اسلامى كمك نموده اند.

چند نامه تاریخى درباره مصرف جزیه

یادآور شدیم مالیاتى كه كافران «ذمّى» مى پردازند همگى به جهت حفظ جان و مال آنان است. اكنون به عنوان نمونه چند نامه تاریخى را در این جا ترجمه مى نماییم تا روشن شود كه حتّى در آغاز اسلام پرداخت «جزیه» نیز براى همین عنوان بوده است:

1. نامه اى كه یكى از سرداران اسلام در فتح یكى از كشورهاى مسیحى نشین نوشت و در ذیل آن فلسفه اخذ جزیه را چنین بیان مى كند:

«و ما منعنا كم فلنا الجزیة، و إلّا فلا - كتب سنة اثنتی عشرة فی صفر؛

تا ما از شما حمایت مى نماییم لازم است جزیه بپردازیدو هرگاه قدرت حفاظت شما از ما سلب گشت، در این صورت هیچ گونه الزامى به پرداخت آن ندارید. این نامه در سال دوازدهم هجرى ماه صفر نگارش یافت»

2. هنگامى كه نعمان، رئیس هیأت اعزامى به دربار یزدگرد با نماینده ایران مذاكره نموده وى سخنان خود را چنین پایان داد:

«و إن اتّقیتمونا بالجزاء قبلنا و منعنا كم، وإلّا قاتلنا كم؛

هرگاه براى جلوگیرى از حمله ما جزیه بپردازید، ما مى پذیریم و شما را از هر گونه پیش آمد و تجاوز حفاظت مى نماییم، و در غیر این صورت با شما مبارزه مى كنیم»

3. شاهد دیگر این است كه هنگامى كه حبیب فرمانده برخى از ستون هاى اسلامى از ترس حمله رومیان مجبور شد كه دمشق را تخیله كند، با فرمانده كل قوا ابوعبیده تماس گرفت و به او رسانید كه صلاح این است براى مدتى سپاه را در یك نقطه متمركز سازیم. در چنین هنگام ابوعبیده طى نامه اى تذكر داده:

«اردد على القوم الّذین كنّا صالحناهم من أهل البلد ما كنّا أخذنا منهم؛ فإنّه لاینبغی لنا إذ لانمنعهم أن نأخذ منهم شیئاً؛

آن چه از مردم «دمشق» به عنوان صلح و جزیه گرفته اى برگردان؛ زیرا در صورتى این مالیات را حق داریم بگیریم كه حفاظت جان و مال آنان را برعهده بگیریم و اكنون شایسته نیست ما از آنان دفاع نكرده چیزى دریافت كنیم»

4. هنگامى كه عبادة بن صامت فرمانروایان مصر را به آیین اسلام خواند چنین گفت: شما مخیرید: خواستید آیین اسلام را اختیار كنید و خواستید بر آیین خود باقى بمانید و جزیه بپردازید، جان و دارایى و زمین و خانه شما را حفاظت مى كنیم و هركس از راه تجاوز به اموال شما دست دراز كند، سخت با او مى جنگیم.

باز نامه هاى دیگرى هست كه هر یك به تنهایى نظر اسلام را در گرفتن جزیه روشن مى نماید و تاریخ نویسان در قسمت هاى «فتوحات"، مانند بلاذرى در كتاب فتوح البلدان و غیره جمع آورى نموده اند.

توضیح سه قسمت از آیه مورد بحث

آیه به جهت تهییج و روشن كردن ذهن مسلمانان، درباره «اهل كتاب» سه مطلب را تذكّرمى دهد:

1. ( "لا یؤمنُونَ باللَّه وَلا بالیوم الآخر ) ؛ ایمان به خدا و روز باز پسین ندارند»

صحیح است كه «اهل كتاب» به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، ولى از آن جا كه خداشناسى آنان آلوده با شرك و تثلیث بوده و بسیارى از مسیحیان كشته شدن عیسى عليه‌السلام را كفّاره گناهان خود مى دانند، از این نظر قرآن از آنان سلب ایمان نموده و خداشناسى آمیخته با شرك را بى ارزش شمرده است و هم چنین عقیده آنان را به رستاخیزى كه درآن جا مجازاتى دركار نیست، غلط و بى نتیجه دانسته ولذا به یك باره آنها را از حدود افراد با ایمان به خدا و روز قیامت بیرون رانده است.

2. ( "وَلا یحَرّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ؛ ) از آن چه خدا و پیامبر او تحریم كرده اجتناب نمى ورزند»

مقصود از رسول، پیامبر ماست؛ یعنى به محرّمات و منكرات تظاهر مى نمایند و آشكارا لب به شراب مى زنند و قمار مى كنند و این كار درمحیط اسلامى براى مسلمانان سخت و گران است.

3. ( "وَلا یدینُونَ دینَ الحَقّ؛ ا ) ز دین حق و فطرت (اسلام) پیروى نمى نمایند»

آیا براى خدا فرزندى هست؟

30. ( "وَقالَت الیهُودُ عُزَیرٌ ابنُ اللَّه وَقالَت النَّصارَى المَسیحُ ابنُ اللَّه ذلكَ قَولُهُم بأَفواههم یضاهئُونَ قَولَ الَّذینَ كَفَرُوا من قَبلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّى یؤفَكُونَ؛ )

یهود گفتند: عزیر پسر خداست، نصارا گفتند: مسیح فرزند خداست. این گفتارى است كه آن را بر زبان هاى خود مى رانند. آنها در این اعتقاد، از گفتار كسانى كه قبلاً كفر ورزیده اند پیروى مى كنند. خدا آنها را نابود كند و از رحمت خود دور سازد، چگونه از راه راست به سوى باطل منحرف مى شوند؟ »

زندگانى «بنى اسرائیل» پر از حوادث پرشورى است كه تاریخ آن را ضبط كرده است. آنان فرزندان حضرت یعقوب هستند. نحوه زندگانى آنها در آغاز كار مانند سایر قبایل بدوى بود آن گاه تحت سرپرستى «فراعنه» مصر در آمدند و مردم مصر با آن ها مانند اسیران رفتار مى كردند، تا آن كه به وسیله موسى از چنگال اسارت رهایى جستند. موسى عليه‌السلام آنان را از سرزمین مصر به سرزمین فلسطین آورد و مدتى رهبرى آنها را به عهده داشت. پس از وى امورشان به دست قاضیانى مانند یهود و جدعون اداره مى شد. تا این كه دوره شاهان بنى اسرائیل فرا رسید و از میان آنها ملوكى مانند طالوت و داود و سلیمان و... برخاستند و به دنبال آنها انشعاب كشور و قدرت شروع گردید و كم كم رو به ضعف و انحلال گذاردند، به گونه اى كه فرمانرواى «بابل» بخت النصر در حدود ششصد قبل از میلاد در صدد فتح «بیت المقدس» در آمد و با سپاهى انبوه «اورشلیم» را فتح كرد و ثروت و خزاین آن ها را به تاراج برد، گردنكشان و صنعتگرانشان را همراه خود، به «بابل» منتقل ساخت و پیران و افتادگان آنها را در همان محل گذارد و زمام امورشان را به دست آخرین فرمانرواى «بنى اسرائیل» سپرد و با او شرط كرد كه باید از دولت مركزى «بابل» اطاعت كند.

اتفاقاً قریب ده سال روابط وى با دولت «بابل» بسیار خوب بود، تا این كه صدقیا در خود قدرت و نیرو احساس كرد و پرچم مخالفت را برافراشت و طرح دوستى و اتحاد با «فراعنه» مصر را ریخت. فرمانرواى بابل از این كار سخت عصبانى شد از این رو با سپاهى فراوان براى محاصره قلعه هاى بنى اسرائیل رهسپار مركز آنان گردید كه یك سال تمام محاصره طول كشید. سرانجام بر تمام دژهاى آنان دست یافت و از كشتن افراد دریغ ننمود. خانه خدا و خانه تمام افراد را ویران كرد و آثار دینى را نابود ساخت و در این حادثه، تورات از بین رفت و این وضع اسفناك از سال 586 قبل از میلاد تا پنجاه سال ادامه داشت.

گردش روزگار، كورش را بر سریر سلطنت نشاند، او با قدرت فوق العاده اى «بابل» را فتح نمود و آن را جزء خاك ایران قرار داد و تمام اسیران «بنى اسرائیل» را آزاد ساخت و عزراء را، كه از سران آنها بود، سرپرستشان قرار داد و اجازه داد «تورات» را از نو بنویسند، و آثار دینى را با مهاجرت خود و اتباعش به بیت المقدس مرمّت كنند. او در سال 457 پیش از میلاد به این كار دست زد و تورات را از نو نوشت و نشر داد.

آن چه نگارش یافت مطلبى است كه عموم مورخان جهان بر آن اتفاق دارند و خوانندگان گرامى مى توانند مشروح این قسمت را در كتاب قاموس الكتاب المقدس تألیف مسترهاكس آمریكایى مطالعه بفرمایند.

مسلّماً این تاریخ ضربت محكمى بر سندیت و صحت تورات وارد ساخت؛ زیرا تورات فعلى به وسیله یك نفر مجهول الحالى به نام عزراء به حضرت موسى مى رسد، در صورتى كه حدود معلومات و اطلاعات و مقدار دقت و امانت او براى ما اصلاً معلوم نیست و تازه روشن نیست مدارك اوبراى آن چه نوشته، چه بوده است؟ و نیز مشهور در میان مورخان این است كه تورات اصلى موسى، پیش از سلیمان مفقود شده بود؛ زیرا هنگامى كه او صندوق (تابوت) عهد را باز كرد، جز وصایاى ده گانه موسى چیز دیگرى در آن نیافت و توراتى كه در زمان بخت النصر از بین رفت طبعاً غیر تورات اصلى واقعى بوده است و توراتى كه عزراء آن را نوشت به زبان كلدانى بوده است؛ زیرا یهود براثر اقامت در بابل بیشتر لغات عبرى را فراموش كرده بود و عزراء آن را با لغت كلدانى آمیخته با عبرانى، نوشت. اى كاش آن چه را عزراء نوشته بود، باقى مى ماند، ولى متأسفانه در حمله زتیوكس، شاه «سوریه» در سال 161 پیش از میلاد، تمام نسخه هاى تورات دو مرتبه از بین رفت. چون وى دستور داد، كه هر ماه جاسوسان تحقیق نمایند و در هر خانه اى كه نسخه اى از آن مشاهده كنند صاحب آن را اعدام نمایند، و هر شخصى را كه مراسم مذهبى خود را برطبق مراسم یهود انجام مى دهد نیز نابود سازند. این حكم سه سال تمام با كمال دقت و شدت اجرا شد و براثر آن تمام نسخه هاى آن مفقود و نابود گردید. از این جهت هرگز نباید از وجود عقاید شرك آمیز در تورات مطمئن و ایمن باشیم و حتماً در آن به مطالب و مسائلى برخوردمى كنیم كه با اصول عقلى و اساس تمام شرایع آسمانى ناسازگار است.

عزیر كیست؟

عزیر در اصطلاح قرآن و لغت عرب همین عزراء است كه به قول یهودیان اساس ملیت و درخشندگى تاریخ یهود است و كلمه مزبور، تصغیر عزراء است و علت تصغیر آن علاوه بر این كه رسم عرب این است كه در تمام اسما و اعلام دخیل از زبان بیگانه، دخل و تصرفى نماید، چنان كه به جاى كلمه یسوع، عیسى به كار مى برد، شاید براى تحبیب نیز بوده است؛ زیرا تصغیر یك لفظ در عرب، گاهى به منظور اظهار علاقه انجام مى گیرد.

آیا عزیر پسر خدا بوده است؟

یهودیان امروز كاملاً از این اعتقاد تبرى و بیزارى مى جویند؛ ولى یهود معاصر با پیامبر، قطعاً داراى چنین اعتقادى بوده است و لذا ابداً در مقام انكار آن بر نیامدند در صورتى كه پیوسته دنبال اشكال و بهانه مى گشتند.

جان سخن این جا است كه، آیا آنها به فرزند بودن عزیر واقعاً و حقیقتاً معتقد بودند، هم چنان كه، مسیحیان درباره حضرت عیسى چنین عقیده اى دارند، یا این كلمه «ابن اللَّه» یك لقب تشریفاتى بیش نبوده است، چنان كه تمام آنها خود را به شهادت قرآن، دوستان و فرزندان خدا مى دانند:

« ( وَقالت الیهُودُ وَالنَّصارى نَحنُ أَبناءُ اللَّه وَأَحبّاؤُهُ؛ (16) )

یهود و نصارا گفتند كه ما دوستان و فرزندان خدا هستیم»

یا این كه مقصودشان فرزند حقیقى و واقعى بوده به گواه این كه قرآن پشت سر آن، عقیده نصارا را درباره عیسى نقل مى نماید و مى فرماید: آنها نیز در حقّ عیسى چنین عقیده اى را دارند:

« ( وَقالَت الیهُودُ عُزَیرٌ ابنُ اللَّه وَقالَت النَّصارَى المَسیحُ ابنُ اللَّه؛ (17) )

یهود و نصارا گفتند: عزیر و مسیح فرزند خداست»

جاى هیچ گونه شك نیست كه مسیحیان، عیسى را فرزند حقیقى مى دانند نه تشریفاتى، چنان كه مشروح این قسمت را در تفسیر آیه بعدى خواهید خواند و از این كه در این آیه هر دو عقیده همراه هم آمده است معلوم مى شود، كه آنان درباره عزیر همان عقیده را داشتند كه مسیحیان درباره حضرت عیسى داشته و دارند.

ولى هرگاه نتوانیم به طور یقین به تمام یهود چنین عقیده اى را نسبت دهیم، لااقل مى توان گفت كه غالب یهودیان ساكن مدینه و حوالى آن، بر این عقیده بودند، چنان كه قرآن برخى از عقاید یهود «مدینه» را نقل مى نماید وبه یقین اكثر یهودیان حجاز به آن معتقد بودند:

( "وَقالَت الیهُودُ یدُ اللَّه مَغلُولَةٌ غُلَّت أَیدیهم؛ (18) )

یهود گفتند: دست (كرم) خدا بسته است. دست هایشان بسته باد»

خلاصه، جایى كه بزرگان و سران هر دسته اى سخنى را بگویند و دیگران درباره آن سكوت اختیار نمایند، در چنین صورتى مى توان مطلب مزبور را به تمام آنان نسبت داد.

ریشه این انحراف ها

قرآن ریشه تمام این انحرافات را تقلید از دیگران مى داند و مى فرماید:

( "یضاهئُونَ قَولَ الَّذینَ كَفَرُوا من قَبلُ؛ )

در این باره از كافران پیش، پیروى مى نمایند»

احتمال دارد كه مقصود از كافران پیش، همان یهود و مسیحیان غیر معاصر با رسول خدا باشد، كه پیش از او زندگانى مى كردند، چنان كه احتمال دارد مقصود مشركان عرب باشد؛ زیرا در میان آنها تصور این كه فرشتگان، دختران خدا هستند معروف بوده است و شاید آنان نیز در این عقاید از آنها پیروى نموده اند؛ ولى بهتر این است كه دایره را وسیع تر گرفته و بگوییم مقصود مطلق بت پرستان جهان است؛ زیرا تاریخ به ثبوت مى رساند كه عقیده به وجود پسر براى خدا و اصول تثلیث، كه نصارا از آن به ثالوث و اقانیم ثلاثه لا هوتى: اب و ابن و روح القدس تعبیر مى آورند، میان بت پرستان، در هند و چین و حكماى مصر و یونان و روم و ایران دایر بوده و آنان تمام این سخنان را از مكتب هاى پیش گرفته اند. این آیه خود یكى از نقاط حساس و قابل مطالعه قرآن است؛ زیرا قرآن در آن دنیاى تاریك، كه ابداً اعراب حجاز از این حقایق اطلاعى نداشتند، از آن مطالب پرده برداشته است.

اخیراً گروهى از دانشمندان، در پى به دست آوردن ریشه معارف كتب عهدین برآمدند و پس از فحص زیاد، ریشه بسیارى از این معارف و داستان ها و قصص انجیل را در كیش برهمن ها و بودایى ها پیدا كرده اند، و از این نظر حقیقت گفتار قرآن را «یضاهئُونَ قَولَ الَّذینَ كَفَرُوا» تثبیت و تحكیم نموده اند و لذا جا دارد قرآن چنین افرادى را با این جمله زیر یاد بفرماید:

( "قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنّى یؤفَكُونَ؛ )

خدا آنها را نابود كند، چطور از حق منحرف مى شوند»

تثلیث در ادیان پیشین

موضوع تثلیث از خصایص آیین مسیح نیست بلكه بعدها وارد این آیین شده است، و هم اكنون موضوع سه گانه پرستى در آیین بودا از رسمیت كامل برخوردار است.

در سده ششم پیش از میلاد مسیح، روى عللى، اصلاحاتى در آیین برهمن ها پدید آمد. این اصلاحات سبب شد آیینى به نام هندو پدید آید. در این آیین خداى ازلى و ابدى در سه مظهر و سه خدا تجلى نموده:

1. برهما (پدیدآورنده) ؛ 2. ویشنو (نگه دارنده) ؛ 3. شیوا (كشنده)

هم اكنون «ثالوث قدس هندوها» به صورت سه جمجمه به هم چسبیده در نمایشگاه هند موجود است. آنان در كتاب هاى مذهبى این سه اصل را چنین توضیح مى دهند:

برهمن پدید آورنده آغاز پیدایش است و همیشه آفریدگار لاهوتى است و آن را پدر مى گویند.

ویشنو نگه دارنده اى است كه آن را پسر خدا مى دانند و از سوى خداى پدر، آمده است.

شیوا پدیدآورنده و نابود كننده و برگرداننده جهان است.

مؤلف كتاب العقاید الوثنیة فى الدیانة النصرانیة با بررسى همه جانبه در دیگر خرافات مسیحیت ثابت كرده است كه ثالوث مقدس، صدها سال پیش از میلاد مسیح در آیین برهمن ها و هندوها و دیگر آیین هاى خرافى وجود داشته است و در این باره به كتاب هاى ارزنده و تصاویر زنده اى كه هم اكنون در پرستشگاه ها و معبدها و موزه ها موجودند، استناد جسته كه مى تواند سند زنده اى بر گفتار قرآن باشد.

گوستاولوبون مى نویسد: مسیحیت در پنج قرن اول حیاتش، با جذب عوامل فلسفى و مذهبى و یونانى و شرقى به تطور خود ادامه داد و به همین ترتیب مخلوطى از معتقدات شرقى مخصوصاً معتقدات مصرى و ایرانى شد، كه در حوالى قرن اول میلادى در سرزمین هاى اروپایى انتشار یافته بود و مردم تثلیث تازه اى را به نام پدر، پسر، روح القدس به جاى تثلیث قدیمى نروپى تر، ژنون و نرو پذیرفتند.