جلوه هایی از نور قرآن در قصه ها، مناظره ها و نکته ها

جلوه هایی از نور قرآن در قصه ها، مناظره ها و نکته ها0%

جلوه هایی از نور قرآن در قصه ها، مناظره ها و نکته ها نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

جلوه هایی از نور قرآن در قصه ها، مناظره ها و نکته ها

نویسنده: عبدالکریم پاک نیا
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11204
دانلود: 3464

توضیحات:

جلوه هایی از نور قرآن در قصه ها، مناظره ها و نکته ها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 8 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11204 / دانلود: 3464
اندازه اندازه اندازه
جلوه هایی از نور قرآن در قصه ها، مناظره ها و نکته ها

جلوه هایی از نور قرآن در قصه ها، مناظره ها و نکته ها

نویسنده:
فارسی

۱- با اين صوت زيبا قرآن بخوان!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از نكات مهمّى كه در زندگى ائمه اطهارعليهم‌السلام قابل دقت مى باشد، توجّه آن بزرگان، به استعدادِ ذاتى افراد بود و آنان سعى مى كردند، نيروها و قواى انسانها را در راه صحيح تربيت كرده و در راستاى اهداف الهى، شكوفا سازند، به عنوان نمونه به داستانى كه سعد خفاف (يكى از اصحاب راستگوى امام سجاد(۳) عليه‌السلام نقل مى كند، اشاره مى كنيم:

روزى به يكى از اصحاب خاصِّ علىعليه‌السلام (ابوعمر ذازان فارسى) برخورد كردم و ديدم كه با صوتى زيبا و لحنى دلربا، قرآن مى خواند. گفتم: ابو عمر! عجب قرائت نيكوئى دارى! اينگونه قرائت را از كه آموخته اى؟) وى در حالى كه تبسمى بر لب داشت گفت: من در ايّام جوانى با صدائى شيوا شعر مى خواندم؛ آقا اميرالمؤمنينعليه‌السلام مرا ديد و از حُسن صوت من، تعجب كرد، و فرمود: اى ذازان! چرا با اين صداى زيبا قرآن نمى خوانى؟

عرضه داشتم: يا اميرالمؤمنين! من از قرآن بقدر آنچه كه در نماز خوانده مى شود، بيشتر بلد نيستم. فرمود: نزديك من بيا، چون بحضورش شتافتم، چيزهائى در گوشم خواند كه نفهميدم، بعد فرمود: دهانت را بگشا و در آنحال با آب دهان مباركش دهانم را، متبرك گردانيد. بخداوند سوگند اى سعد! بعد از آن لحظه، احساس كردم، تمام قرآن را با اعراب و حمزه و شرائط ديگر، حفظ كرده و مى دانم و بعد از آن، در مورد قرآن، به هيچ كس ‍ محتاج نشده و نيازى به سئوال پيدا نكردم.

سعد خفاف مى گويد: من اين قصه را بر حضرت ابى جعفر امام باقرعليه‌السلام عرضه داشتم، آن بزرگوار فرمود: ذازان راست گفته است؛ همانا اميرالمؤمنينعليه‌السلام از خداوند تبارك و تعالى، براى ذازان، به اسم اعظم درخواستِ عنايت كرده است، و هر كس با اسم اعظم، خداوند را بخواند ردّ نمى شود.(۴)

۲- اسم اعظم الهى 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مرحوم شيخ على اكبر عماد مى نويسد:

اسم اعظم خداوند تبارك و تعالى، آنهائى است كه در اولش، لفظ جلاله( الله ) و در آخرش لفظ( هو ) باشد و همچنين، بدون نقطه باشد و در قرآن شريف، در پنج مورد چنين آمده است.

پس بنابراين، اسم اعظم( الله لااله الاّ هو ) مى باشد. از شيخ مغربى نقل شده كه هر كس اين پنج آيه را، وردِ خود كند و هر روز يازده مرتبه، به هر نيت و در هر مشكلى - كه برايش پيش آيد- بخواند، بزودى نيت او برآورده خواهد شد. انشاءالله.

آن پنج مورد در قرآن چنين است:

۱-( اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لاتَاءْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لانوْمٌ لَهُ ما فى السَّمواتِ وَ ما فى الاَْرْضِ مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لايُحيطُونَ بِشَئىٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِماشاءَ وَسِعَ كُرْسيُّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ لايَؤُدُهُ حِفْظِهُما وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظيمِ. ) (بقره / ۲۵۵)

۲-( اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ اَنْزَلَ التَّوريةَ وَالاِْنْجيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنّاسِ وَ اَنْزَلَ الْفُرْقانَ. ) (آل عمران، ۲، ۳، ۴)

۳-( اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ لارَيْبَ فيهِ وَ مَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثاً. ) (نساء / ۸۷)

۴-( اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسنى .) (طه / ۸)

۵-( اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ .) (تغابن / ۱۳)

شيخ مفيد فرموده است: اسم اعظم در سوره فاتحه است و بر اساس ‍ فرمايشِ امام صادقعليه‌السلام اگر اين سوره را ۷۰ بار، بر مرده بخوانند و روح بر بدن ميت برگردد، شگفت آور نيست.(۵)

۳- بركات مادّى قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حكايت مى كنند كه جوانى، در روزگاران گذشته از اندوختن منافع دنيوى دست شسته و عمر خويش را، در تحصيل علم و ادب و معارف الهى و مسائل اخلاقى، صرف مى نمود و با وضعى ساده و بى آلايش زندگى مى كرد؛ امّا در مقابل همسايه اى داشت كه از ثروت و مكنت برخوردار بود.

روزى همچنان مشغول مطالعه و درس بود كه مادر پيرش، وارد شد و در حالى كه، وضع زندگى پسرش را موردِ سرزنش قرار داده بود؛ خطاب به وى چنين گفت: پسر جان! بعد از عمرى كه در تربيت و پرورش تو كوشيدم؛ آرزو داشتم كه در آخرين روزهاى زندگى، به مادر پيرت كمكى مى كردى و عصاى دستم مى شدى؛ ولى تو همچنان با اين وضع فلاكت بار، مشغول درس و بحث هستى. بعد اضافه كرد: همسايه ثروتمند ما، امروز غذاى خيلى مطبوعى درست كرده و بوى آن به مشامم رسيده و آزارم مى دهد و ما قادر به تهيه آن نيستيم، من تا كى بايد صبر كنم؟

جوانِ دانش دوست با حالتى شرمنده، از جاى برخاسته و با خود عهد كرد، تا مادرش را راضى نكند، ديگر بدنبال تحصيل علم نرود. همينطور كه متفكرانه، طى طريق مى كرد، به مسجد وارد شد و بعد از طهارت، مشغول نماز گرديده و با خداى سبحان، مناجات و درد دل آغاز كرد. اتفاقاً در آن موقع، حاكم عصر، به مشكل دچار شده بود و دنبال چاره مى گشت.

او سوگند ياد كرده بود كه تا معلوم نشود كه بهشت برايش واجب شده يا نه؟ از همسرش كناره جوئى كند و براى همين، جريان عادّى زندگى براى حاكم مشكل شده و هر دو پريشانحال بودند.

در همانروز، مجلسى آراسته و تمام علماى شهر را به آن مجلس دعوت كرده و دستور داده بود: هر جا عالمى باشد او را به مجلس ما دعوت كنيد. از قضا، يكى از ماءموران وى، وارد همين مسجد شده و اين ملاّى جوان را مشاهده كرده و به همراه خودش، به مجلس حكومتى آورد. دانشمندِ جوان، هنگام ورود در پائين مجلس، دم در قرار گرفت. حاكم موضوع جلسه را بيان كرده و علما را براى حل مشكل فرا خواند. آنها در اين خصوص، شروع به بحث و مجادله كرده و هر كس مطلبى را بيان نمود؛ ولى هيچكدام، موجب آرامش خاطر حاكم واقع نشد.

در اين موقع، اين جوان اجازه خواسته و شروع به سخن نموده و خطاب به حاكم گفت: آيا تا بحال پيش آمده است كه امير، از خدا و عذاب الهى ترسيده باشد؟ امير گفت: بلى، جوان اظهار داشت: اى امير! شما يك بهشت خواسته ايد؛ من دو تا بهشت، از طرف خداى سبحان، بشما مژده مى دهم، در اين آيه مباركه خداوند مى فرمايد:( وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ ) (۶) : (و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ در بهشت خواهد بود.) از هر طرف صداى تحسين و تشويق حاضرين بلند شد و خليفه او را محترم شمرده، هدايا و تفضلات زيادى، به او عنايت كرد و جوان با خوشحالى، به منزل آمده؛ مادر خويش را راضى كرده و حمد و ثناء خداوند را بجاى آورد.

۴- مرد بخيل و آيه قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در زمانهاى گذشته، شخصى كه به بخل و خساست معروف بود؛ وارد كارگاه كوزه گرى شده و سفارش ساختن يك كوزه و يك كاسه نفيس را داد و در نقش و نگار و تزئين آن تاءكيد كرده و اضافه نمود: آياتى از قرآن هم، روى آنها بنويسند؛ تا زيباتر شود. كوزه گر پرسيد: بر روى كوزه ات، چه بنويسم؟ بخيل گفت: اين آيه را بنويس:( فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّى ) (۷) (يعنى هر كس از آن بنوشد، از همراهان من نيست.) كوزه گر گفت: بر كاسه ات، چه نويسم. گفت: بنويس:( وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَاِنَّهُ مِنّى ) (۸) (هر كس از آن نخورد، از همران من است.)

۵- كدام سوره، خلاصه قرآن است؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سوره حمد، در اول قرآن، قرار گرفته و ممكن است علت آن فراگير بودن، اين سوره باشد. زيرا اين سوره، با داشتنِ فقط هفت آيه، تمام مطالب قرآن را، در برگرفته است. چونكه، قرآن شامل تحميد، تمجيد، تسبيح، تقديس، تهليل، شكر، ثناء و تكبير است، و همه اينها، در كلمه حمد مندرج است.

همچنين، بيان ارزاق، اِنعام، احسان، تربيتِ بندگان و اكرام و امهال ايشان، در كلمه رحمان گنجانده شده است؛ و تمامى آنچه در قرآن، از وسعت رحمت و عفو گناهان و رحمت بر بندگان، در رحيم، درج شده است و تمام مفاهيم ثُباتِ قدرت الهى، عظمت، بقاء، و سرمديّت حق، تنزيه او از شركاء، در كلمه مالك، نهفته است و تمام مسائل مربوط به قيامت، مواقف و مقامات و نعمتهاى اخروى، كرامات و احوال اهل بهشت و درجات آن، اهوال دوزخ و شدائد و دركات آن، حساب و ميزان و صراط، در كلمه يوم الدين جمع شده است.

آنچه در قرآن از عبادات و كيفيت آن، از نماز و روزه و زكوة و حج و غير آن، در اِيّاكَ نَعْبُدُ مندرج است. همينطور قرآن مشتمعل بر توكل و طلب نصرت و فتح و استعانت، از خدايتعالى و امثال اينها، در ايّاكَ نَسْتَعينْ نهفته است و هكذا مفاهيم قرآن، از قبيل هدايت، توفيق، تفويض، ارشاد، اعتماد، دعا، سئوال، التجاء و ابتهال در اهدنا گرد آمده است و هر چه در قرآن، از ميان حلال و حرام و شرايع و احكام از امر و نهى مى باشد؛ كلمه صِراطَ الْمُسْتَقيم متضمن آن است.

و تمامى احوال و آثارِ انسانهاى خوشبخت و كيفيت طريقه و سيره آنان و علتِ نجات و رفع درجات آنان، كه در قرآن آمده است؛ در جمله اَلّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مندرج است و خلاصه احوالِ اقوام لجوج و خودپرست و بت پرست، قصه ها و اخبار ايشان، از كفران نعمت و تكذيب انبياء و قتل ايشان و اصرارِ بر مناهى و توجّه به ملاهى و عذاب و غضب حق تعالى برايشان، در آيه غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ بيان شده است و بالاخره حالات بقيه جبّاران و فرعون ها و نصارى و ساير مشركين و گمراهان، در كلمه ضالّين، درج مى باشد. و اين يكى از محسّناتِ قرآن شريف، مى باشد كه گفته اند: ذكر الشّى مجملا ثم مفصلاً اوقع فى النفوس.

۶- هشام بن حكم و يك سؤال قرآنى 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى، ابن ابى العوجاء، يكى از دانشمندان مخالف اسلام، پرسشى درباره تعدد زوجات، مطرح كرد و گفت: قرآن از سويى در آيه سومِ سوره نساء، مى فرمايد:( فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباع فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدة ) (يعنى با زنان پاك مسلمان ازدواج كنيد، با دو يا سه و يا چهار زن؛ و اگر مى ترسيد ميان آنها به عدالت رفتار نكنيد، پس به يك همسر اكتفا كنيد.) و از سوئى ديگر در آيه ۱۲۹ همين سوره مى گويد:( وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا اَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ ) يعنى: (هرگز نمى توانيد، ميان زنان به عدالت رفتار كنيد؛ هر چند در اين راه بكوشيد). با ضميمه كردن آيه دوم، به آيه اول در ميابيم كه تعدد زوجات در اسلام ممنوع است؛ زيرا تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممكن نيست. پس تعدد زوجات در اسلام حرام است.

هشام از پاسخ باز ماند و از ابن ابى العوجاء فرصت خواسته و براى گرفتن پاسخ به مدينه شتافت. هشام سخن ابن ابى العوجاء را براى حضرت امام صادقعليه‌السلام باز گفت. امام فرمود: منظور از عدالت در آيه سومِ سوره نساء، عدالت در نفقه و رعايت حقوق همسرى و طرز رفتار و كردار است؛ و مراد از آيه ۱۲۹ همين سوره، عدالت در تمايلات قلبى است. بنابراين تعدد زوجات در اسلام حرام نيست و با شرايطى جايز است.

هشام از سفر برگشت و پاسخ را در اختيار ابن ابى العوجاء قرار داد. او سوگند ياد كرد كه اين پاسخ از تو (هشام) نيست.(۹)

۷- در محضر خداوند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصى، به حضور يكى از بزرگانِ دين آمد و گفت: اى بزرگوار! مرا راهنمائى كرده و موعظه كن. آن عالم فرمود: اى عزيز! اگر در جاى خلوتى، قصدِ معصيت نمائى و به گناه مبادرت ورزى و گمان كنى كه، خداوند ترا مى بيند و مراقب اعمال توست، به امر خيلى مهم و بزرگ جرئت كرده و در حضور مقام با عظمتى، حرمت شكسته اى و اگر فكر كنى كه خدا تو را نمى بيند؛ به سخن خداوند متعال، كافر شده اى كه مى فرمايد:( اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً ) :(۱۰) (خداوند، مراقب اعمال شماست).

۸- پيشنماز و اعرابى 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى اعرابى، (عربِ باديه نشين) وارد مسجدى شد و چون نماز جماعت، شروع شده بود؛ او هم اقتداء كرد. پيشنماز بعد از حمد، سوره نوح را شروع كرد و خواند:( بسم الله الرحمن الرحيم اِنّا اَرْسَلْنا نُوْحاً اِلى قَوْمِهِ ) (۱۱) : ما نوح را بسوى قومش فرستاديم. امّا بقيه آيه را فراموش كرد. چند بار هم تكرار كرد؛ ولى به يادش، نيامد. اعرابى كه، مثل بعضى ها خسته شده بود، گفت: يا شيخ! ارسل غيره وارحنا وارح نفسك. آقا! اگر نوح نمى رود ديگرى را بفرست و ما را خلاص كن.(۱۲)

۹- در كدام آيه قرآن؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصى مغرور و روشنفكر مآب، پيش مولانا عضدالدين آمده و اظهار داشت: اى شيخ! شما مى گوئيد: قرآن وحى الهى است و هيچ نقصانى در آن وجود ندارد؟ پاسخ داد: بله همينطور است. مردِ خودپسند، قيافه انديشمندانه اى به خود گرفته و گفت: در قرآن آمده است:( ما فَرَّطْنا فى الْكِتابِ مِنْ شَىٍ ) (۱۳) : (ما هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرده ايم.) خوب، بفرمائيد بعنوان نمونه، مرا در كجاى قرآن بيان كرده است؟ مولانا عضدالدين، فوراً جواب داد:

قرآن، بعد از بيان علماء شما را ياد كرده و مى فرمايد:( هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذينَ لايَعْلَمُونَ ) (۱۴)

: (آيا كسانى كه مى دانند و عالم هستند با كسانى كه نمى دانند و جاهل هستند يكسانند؟!

۱۰- سلمان فارسى و استدلال به قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت صادقعليه‌السلام مى فرمايد؛ روزى پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله رو به اصحاب خود كرده و فرمود: كدام يك از شما، دوره سال را روزه مى گيريد؟ سلمان عرض كرد: من.

پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله دوباره سؤال كرد: كداميك از شما تمام شب را عبادت مى كنيد؟ سلمان گفت: من، فرمود: كدام يك از شما روزى، يك ختم قرآن مى خوانيد؟ سلمان عرض كرد: من. يكى از منافقين كه در آن مجلس حضور داشت، وقتى اين جوابها را شنيد و در حالى كه خشم خود را نمى توانست پنهان كند، اظهار داشت: يا رسول الله! اين شخص عجمى مى خواهد بر ما فخر كند، والاّ دروغ مى گويد؛ غالبِ روزها من ديده ام كه چيزى مى خورد و روزه نيست و غالِب شبها را مى خوابد و بسيارى از اوقات ساكت است؛ با اين حال چطور ممكن است، روزى يك ختم قرآن بخواند؛ حضرت فرمودند: مَثَل سلمان مَثَل لقمان است در حكمت؛ از خودش ‍ علت اين ادّعا را سئوال كنيد.

سلمان، در توضيح مدّعاى خود گفت: من در هر ماهى، سه روز، روزه مى گيريم و خداوند در قرآنش فرموده:( مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالُها ) :(۱۵) يعنى كسى كه كار خيرى انجام دهد، در برابرش ده اجر، به او داده مى شود. پس، سه روز روزه هر ماه، به منزله آنستكه تمام ماه را روزه گرفته باشم، به علاوه اينكه، من روزه ماه شعبان را هميشه به رمضان متصل مى كنم.

امّا عبادتِ شبهاى من، از پيغمبرِ خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم، كه فرمودند: هر كس با وضو بخوابد، مثل آنست كه، تا صبح به عبادت بسر برده است. و من هر شب با وضو مى خوابم؛ و امّا اينكه گفتم، روزى يك ختم قرآن مى خوانم، آن هم بر اساس فرموده پيامبر عظيم الشان اسلام صلاى اللّه عليه و آله ست، كه فرمودند: هر كس، يك مرتبه( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) را بخواند، مثل آنستكه دو ثلث قرآن را خوانده باشد و هر كس سه مرتبه بخواند مثل آنستكه تمام قرآن را خوانده باشد و از من خواندن روزى، سه مرتبه( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) فوت نمى شود.

و همچنين از پيامبر بزرگوار صلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه به علىعليه‌السلام فرمودند: يا على! مَثَل تو ما بين امت من همانند( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) است، هر كس ترا به زبان دوست دارد، يك ثلث ايمان را داراست و هر كس تو را به زبان و دل، دوست داشته باشد داراى دو ثلث ايمانست و هر كس ترا علاوه بر دل و زبان، در عمل هم موافقت نمايد داراى تمام ايمانست.(۱۶)

۱۱- يك مكالمه قرآنى 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زيد ابن على بن الحسينعليهما‌السلام مى گويد: از پدرم (امام زين العابدينعليه‌السلام پرسيدم: پدر جان! زمانيكه جدّمان رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله را به معراج بردند و خداوند به ۵۰ نماز امر كرد، چرا براى امت از خداوند متعال تخفيف نخواست؟ تا اينكه حضرت موسىعليه‌السلام فرمودب به سوى پروردگارت برگرد و تخفيف بخواه؛ زيرا امت تو طاقت ۵۰ نماز را ندارد.

پدر بزرگوارم در جواب فرمود: فرزندم! رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله دوست نداشت، بعد از صدور اوامر الهى، چون و چرا كند و در مقابل دستور خداوند، چيزى را از خداوند به دلخواه خودش بخواهد؛ امّا آنگاه كه حضرت موسىعليه‌السلام براى امت اسلام، شفاعت كرد، جدّمان، رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله شايسته نديد كه وساطت برادرش موسىعليه‌السلام را، رد كند و بسوى پروردگارش برگشته و درخواست تخفيف نمود و خداوند متعال هم، پنجاه نماز را به پنج نماز، تقليل داد.

به پدر عرض كردم: بابا جان! در حالى كه حضرت موسىعليه‌السلام سفارش ‍ كرده بود، تخفيف بگيرد، چرا دوباره برنگشت، كه از پنج نماز هم تخفيف بگيرد؟ پدرم فرمود: عزيزم! رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله براى امت خويش، تخفيف گرفت؛ امّا مى خواست پاداش آن پنجاه نماز، براى امتش باقى بماند؛ زيرا خداوند فرموده:( مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها ) :(۱۷) (هر كس، يك كار خوب انجام دهد ده برابر پاداش، خواهد داشت. مگر نمى دانى، آنگاه كه آن بزرگوار، از معراج به زمين برگشت حضرت جبرئيل نازل شده و گفت: يا محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: پنج نماز، معادل پنجاه نماز، خواهد بود.( ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَىَّ وَ ما اَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدللّه ) :(۱۸) (قول من، عوض نخواهد شد و من ظلم كننده به بندگانم نيستم.)

عرض كردم: پدر جان! مگر نه اينست كه خداوند متعال، با مكان توصيف نمى شود و براى او مكانى نيست؟ فرمود: بلى، خداوند متعال بزرگتر از اين است كه به مكان توصيف شود. گفتم: پس اينكه حضرت موسى فرمود: بسوى پروردگارت برگرد، چه معنى دارد؟ فرمود: معناى آن مانند، قول حضرت ابراهيمعليه‌السلام است كه فرمود:( اِنّى ذاهِبٌ اِلى رَبّى سَيَهْدينِ ) :(۱۹) من بسوى خداى خود، مى روم كه البته هدايتم خواهد فرمود. و همچنين، مثل سخن موسىعليه‌السلام است كه فرمود:( وَ عَجِلْتُ اِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى ) (۲۰) (من براى خشنودى تو تعجيل كرده و بسويت آمدم.) و همينطور شبيه سخن خود پروردگار است كه فرمود: للّه للّه فَفِرُّوا اِلَى ا للّه(۲۱) (اى بندگان خدا، از هر كفر و شرّى بسوى خدا بگريزيد). يعنى بسوى خانه خدا برويد. پسرم! كعبه خانه خداست، هر كس حجِ بيت خدا را كند، همانا خود خداوند را قصد كرده است و همچنين مساجد، خانه هاى خدا هستند هر كس بسوى آنها برود، همانا قصد خداوند را كرده و بسوى او رفته است و نمازگزار، پيوسته در محضر خداست و در مقابل او قرار گرفته تا از نمازش فارغ شود.(۲۲)

لازم به توضيح است كه انسان، در هر زمان و مكان در محضر خداست؛ ولى خداوند متعال، براى تقرّب بيشتر بندگانش و براى آسايش و آرامش ‍ آنان، زمانها و مكانهائى را معين كرده است كه ويژگى خاصى دارند.

خداوند جل و علا، بقعه ها و مراكزى در آسمانها دارد كه هر كسى به آنها عروج كند، البته كه توسط آن، بسوى خداوند عروج كرده است. آيا اين آيه را نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد:( تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيْهِ ) : (فرشتگان و روح بسوى داوند بالا مى روند.) و همچنين در قصه عيسى بن مريمعليه‌السلام مى فرمايد:( بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيْهِ: (۲۳) بلكه خداوند او را بسوى خود، بالا برد ) و در سوره فاطر مى فرمايد:( اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ؛ ) (۲۴) سخنان پاكيزه به سوى خدا صعود مى كند، و عمل نيك و خالص آن را بالا مى برد.)(۲۵)

۱۲- يك جواب از قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مأمون، در ايّام كودكى در حضور پدرش هارون، بازى مى كرد و حركات بچه گانه انجام مى داد. بالاخره موجب ناراحتى پدرش شد و هارون، خليفه بى ادبِ عباسى، با لحن قهرآلودى به وى عتاب كرده و گفت:( يَا بْنَ الزانيه ) آرام باش. مأمون كه از همان دوران كودكى، به حاضر جوابى معروف بود؛ در جواب اين آيه را خواند:( وَالزّانيةُ لايَنْكِحُها اِلاّز انٍ اَوْ مُشْرِكٌ ) :(۲۶) و زن زانيه ازدواج نخواهد كرد، مگر با مرد زناكار، يا مشرك.

۱۳- بهترين تحيّت 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

انس بن مالك مى گويد: كنيزى از امام حسنعليه‌السلام شاخه گلى را به حضور آن حضرت هديه نمود، امام حسنعليه‌السلام آن شاخه گل را گرفت و به او فرمودب تو را در راه خدا آزاد كردم. من به حضرت عرض كردم: در مقابل اهداء يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كردى؟

امام در پاسخ فرمود: خداوند ما را در قرآنش چنين ادب كرده و فرموده:( اِذا حُيّيتُمْ بِتَحيّهٍ فَحَيُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها ) (۲۷) هرگاه كسى به شما تَحيّت گويد، پاسخ آن را بطور بهتر بدهيد. سپس فرمود: تحيت بهتر، همان آزاد كردن اوست.(۲۸)

۱۴- فاطمهعليها‌السلام و استدلال قرآنى  

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پس از رحلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله وقتى كه ابوبكر بر مسند خلافت نشست؛ منافقين باغ فدك را كه از مِلك پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله بود و به فاطمهعليها‌السلام مى رسيد؛ غصب كرده و عامل آنحضرت را از فدك، بيرون راندند.

علىعليه‌السلام به فاطمهعليها‌السلام فرمود: برو نزد ابوبكر، ارِث خودت را از او بگير.

فاطمهعليها‌السلام نزد ابوبكر آمد و فرمود: ارثى كه از ناحيه پدرم (رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله رسيده، به من برگردانيد. ابوبكر گفت: پيامبرن ارث نمى گذراند فاطمهعليها‌السلام فرمود: آيا سليمان از پدرش داوود ارث نبرد؟ كه خداوند مى فرمايد:( وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داودَ ) (۲۹) ابوبكر خشگمين شد و گفت: پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمهعليها‌السلام فرمود: آيا زكريّاى پيغمبر عرض نكرد:( فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَ يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب ) :(۳۰) خدايا از پيشگاهت به من جانشينى ببخش، كه وارث من و آل يعقوب باشد.)

ابوبكر باز همان سخن قبل را تكرار كرد كه پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمهعليها‌السلام فرمود: آيا خداوند در قرآن نفرموده است كه:( يُوصيكُمُ اللّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَيَيْنِ ) :(۳۱) شما را در مورد فرزندانتان، سفارش مى كنم كه براى فرزند پسر، مطابق نصيب دو دختر بدهيد. ابوبكر باز همان جواب را داد و گفت: پيامبر از خود ارث نمى گذارد. به اين ترتيب، فاطمهعليها‌السلام با استدلال قرآنى، حق ارث خود را ثابت نمود، ولى جواب درستى نشنيد و در برابر چنين منطق الهى او را مظلوم كردند.(۳۲)

۱۵- شأن خداوند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از اُمراء، از وزير خود راجع به معنى و مفهوم اين آيه( كل يوم هو فى شأن ) ؛(۳۳) خداوند در هر روز داراى شأنى است سئوال كرد، وزير اظهار بى اطلاعى كرد و معنى آيه را نتوانست بگويد و از اين جهت اندوهگين و ناراحت به خانه آمد.

غلامى داشت كه آگاه و با معرفت بود، از مولايش پرسيد: چرا اندوهگين هستى؟ وزير جريان را گفت. غلام گفت: من تفسير آيه را مى دانم و براى امير بازگو مى كنم. با هم نزد امير رفتند و غلام اظهار داشت: معنى آيه اين است: شأن خداوند است كه شب و روز را يكى بعد از ديگرى مى آورد و مى برد، از دلِ مرده، زنده خارج مى كند و از زنده، مرده بيرون مى اورد، بيمارى را شفا مى دهد و گرفتارى را نجات مى بخشد، عزيزى را ذليل و ذليلى را عزيز مى كند، ثروتمندى را فقير و فقيرى را ثروتمند مى نمايد. امير از اين پاسخ، خوشحال شده و گفت: مشكلى را برايم گشودى خداوند مشكلت را بگشايد و بعد به او جايزه داد.

۱۶- اينگونه دعا كن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيامبر بزرگوار اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله همواره جوياى حال ياران خويش بود. روزى، شنيد كه يكى از يارانش، بيمار شده به عيادت او رفت و جوياى حالش شد. بيمار گفت: نماز مغرب را به شما به جماعت خواندم، شما سوره قارعه را خواندى، آنچنان تحت تأثیر قرار گرفتم كه به خدا عرض ‍ كردم: خدايا! اگر در نزد تو گنهكارم، طاقت عذاب آخرت را ندارم، در همين دنيا مرا عذاب كن. اكنون مى بينيد كه بيمار شده ام.

پيامبر فرمود: دعاى درستى نكرده اى، مى بايست در دعا، از قرآن سرمشق بگيرى؛ آنجا كه مى فرمايد:( رَبَّنا آتِنا فى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فى الاَّْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ ) :(۳۴) (پروردگارا هم در دنيا و هم در آخرت، به ما پاداش نيك بده و ما را از عذاب دوزخ نگهدار. آنگاه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله براى او دعا كرد و او از بيمارى نجات يافت.)(۳۵)

۱۷- هشدار يك آيه 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى كه اين آيه نازل گرديد:( يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ ناراً وَ قُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَة.. ) (۳۶) اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردمان (كافر و مجرم) و سنگ است، نگهداريد. شخصى از مؤمنان، شديداً تحت تأثیر اين آيه قرار گرفت به گونه اى كه در گوشه اى نشست و گريه مى كرد، و مى گفت: من از نگهدارى خود و كنترل هواى نفسم ناتوانم، در عين حال نگهدارى اهل و بستگانم از انحرافات به من تكليف شده است!

رسول گرامى اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود: همين اندازه براى تو كافى است كه همانگونه كه خود را امر به نيكيها و نهى از بديها مى كنى، آنان را امر به خوبيها و نهى از بديها كنى. يعنى وظيفه واجب تو همين است.(۳۷)

۱۸- مناظره حاكم 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حُرِّه دختر حليمه سعديه، خواهر رضاعى نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله روزى به كاخ حكومتى حجّاج بن يوسف ثقفى، وارد شد: حجاج از طرز برخورد و حركات او - كه خيلى وزين و بى اعتنا بود- فهميد كه يك زن معمولى نيست.

بعد از اينكه او را شناخت، از او سؤال كرد: تو حُرّه، دختر حليمه سعديه اى؟ گفت: بلى. حجاج گفت: مدتى در انتظار ديدار تو بودم، زيرا به من خبر رسيده كه تو على را برتر از صحابه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ى دانى و او را بر ابوبكر، عمر، عثمان، ترجيح مى دهى؟ حرّه گفت: نه تنها از صحابه، بلكه از تمام افرادى كه، از صحابه بهترند، بالاتر و بهتر مى دانم!

حجاج گفت: مقصود خويش را روشن تر بيان كن، كيست كه بالاتر از اصحاب پيغمبر باشد؟ حرّه گفت: بهتر از اصحاب پيغمبر بسيارند، از جمله آدم، نوح، لوط، ابراهيم، موسى، سليمان و... حجّاج ناراحت شده و گفت: واى بر تو، چقدر ادّعاى بزرگى كردى كه على را از بعضى انبياء بالاتر و برتر شمردى. اگر در اين باره دليل و برهانِ قوى، اقامه نكنى، تو را خواهم كشت.

حرّه با كمال شهامت، به قرآن شريف، تمسك كرد و براى هر يك از ادّعاهاى خود، دليل قاطع از كلام خدا، اقامه كرد و چنين گفت: اى حجّاج! قرآن درباره حضرت آدم مى فرمايد:( وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ) :(۳۸) آدم عصيان (ترك اولى) كرد، ولى درباره حضرت علىعليه‌السلام خانواده اشعليهم‌السلام مى فرمايد: للّه للّه وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً(۳۹) : (سعى و كار شما مورد تقدير و ستايش است.) و علاوه، خداوند متعال حضرت آدم را در بهشت آزاد گذاشت و فقط او را از گندم ممنوع كرد و فرمود:( وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَه ) (۴۰) : نزديك اين درخت نرويد. ولى او با همسرش، به نزديك آن درخت رفتند و از آن خوردند. امّا علىعليه‌السلام ر عين حاليكه تمام نعمتها بر او حلال بود از نان گندم نخورد. حجاج با صداى بلند گفت: اَحْسَنْتِ! اَحْسَنْتِ!

بعد از او تقاضا كرد كه برترى على را بر نوح و لوط بيان كند. حرّه گفت: قرآن مى فرمايد:( ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا اِمَرْاءَةَ نُوحِ وَ اِمْرَاءَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحينَ فَخانَتا هُما فَلَمْ يُغْنيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلا اَلنّارَ مَعَ الدّاخِلينَ ) :(۴۱) (خداوند بعنوان مثال براى كافران، زنهاى لوط و نوح پيامبر را نامبرده كه به آن دو بزرگوار، خيانت كردند گرچه همسر دو پيغمبرند، امّا اين باعث رفع عذاب آنها نخواهد شد و در روز قيامت به هر دو خطاب ميشود: داخل شويد، به همراهى آنانكه داخل آتش اند.) امّا حضرت على ابن ابى طالبعليه‌السلام را همسرى است كه خشنودى او خشنودى خداست و خشم او خشم خداست.

حجاج گفت: اَحْسنتِ يا حرّه! قبول كردم امّا دليل برترى علىعليه‌السلام ر ابراهيم را بيان كن، حُرّه گفت: خداوند درباره حضرت ابراهيم در قرآن مى فرمايد:( وَ اِذْقالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمُوْتى قالَ اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى ) :(۴۲) (خدايا به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؛ خطاب رسيد: مگر تو ايمان نياورده اى؟ عرض كرد: بلى ايمان آورده ام ولى مى خواهم كه مطمئن شوم.) خدا هم به او نماياند، امّا علىعليه‌السلام جمله اى را فرمود، كه دوست و دشمن، آن را نقل كرده اند. حضرت در جواب صعصعه ابن صوحان، - كه وقتى پرسيد: يا اميرالمؤمنين تو بالاترى يا حضرت ابراهيم؟ - فرمود: ابراهيمعليه‌السلام براى اطمينان قلبى خودش بخداوند عرضه داشت:( رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمُوتى للّه ) امّا من آنچنان اطمينان دارم كه( لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ يَقيناً: ) (۴۳) (اگر پرده هاى غيبى از مقابل من برداشته شود بر يقين من افزوده نخواهد شد.

حجاج گفت: آفرين بر تو اى حرّه! استدلال بسيار خوبى كردى، حالا بگو، برترى علىعليه‌السلام بر موسى چيست؟ حرّه گفت: حضرت موسى وقتى كه - در دفاع از مظلوم - يكى از ياران فرعون را كشت و به او خبر دادند كه طرفداران فرعون مى خواهند تو را به قتل برسانند.( فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ ) :(۴۴) (او در حالى كه مى ترسيد، از مصر خارج شد و بسوى مدين رفت.) امّا حضرت علىعليه‌السلام در ليلة المبى، (شب هجرت) بجاى پيغمبر خوابيد و جان خود را بدون واهمه، فداى پيامبر كرد، اين در حالى بود كه خطر قتل او، حتمى بود؛ اين عمل آن حضرت، مورد تقدير خداوندى قرار گرفت؛ آنجا كه مى فرمايد:( وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ ) :(۴۵) (بعضى از مردم جان خود را براى رضاى خدا مى فروشند.)

حجاج گفت: احسنتِ! حالا دليل خويش را بر افضلت علىعليه‌السلام سبت به حضرت سليمان، بيان نما. حرّه گفت: حضرت سليمان به خداوند عرضه داشت:( رَبِّ اغْفِرْلى هَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغىِ لاَِحَدٍ مِنْ بَعْدى ) :(۴۶) (پروردگارا! مرا ببخش و ملك و سلطنتى به من كرامت فرما كه سزاوار احدى بعد از من نباشد.) امّا علىعليه‌السلام درباره دنيا و بيزارى از رياست آن فرمود: هَيْهاتَ! غُرّى غَيْرى لاحاجَةَ لى فيكَ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لارَجْعَةَ فيها!(۴۷) (اى دنيا! از من دور شو و غير مرا فريب ده، من نيازى بتو ندارم، من تو را سه طلاقه نموده ام و رجوعى در آن نيست.)(۴۸)

برو اين دام بر مرغ دگر نه

كه عنقا را بلند است آشيانه

۱۹- اقتباس از قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ديوانه اى در شهر بغداد، از دست كودكان فرار مى كرد و بچه ها او را دنبال كرده و به او سنگ مى زدند. ديوانه در حال فرار، به مقابل خانه يكى از بزرگان ثروتمند شهر رسيد؛ و آن شخص نامدار، در سكّوى خانه خويش ‍ نشسته و غلامان و نوكرانش، در اطراف او صف زده بودند.

ديوانه به پيش او دويده و اين آيه را خواند:( يا ذَالْقَرْنَيْنِ اِنَّ يَاءجُوجَ وَ مَاءجُوجَ مُفْسِدُونَ فى الاَْرْضِ ) :(۴۹) (اى ذوالقرنين! ياجوج و ماءجوج در اين سرزمين فساد مى كنند؛( فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجَاً ) : آيا ممكن است ما هزينه اى بتو بدهيم؟( عَلى اَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً ) : كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى؟ آن بزرگ مرد، از اقتباس او به اين آيه، شگفت زده شده و آن ديوانه، در نظر او بزرگ جلوه كرد؛ او را مورد تحسين قرار داده و بچه هاى بى ادب را از او دور ساخت، و با احترام او را به منزل برده و بعد از پذيرائى مقامش را گرامى داشت.

۲۰- عاقل ديوانه نما

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ديوانه اى به جلسه درس ابويوسف آمده و در كنار شاگردان او نشست و خطاب به استاد گفت: سؤالى دارم. گفت: بپرس. ديوانه چنين پرسش ‍ كرد: اى استاد! خداوند مى فرمايد:( وَ اِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ ) :(۵۰) (هر اُمّتى در گذشته، پيامبرى بيم دهنده داشته است.) و سگها نيز يك امت، محسوب مى شوند زيرا خداوند مى فرمايد:( وَ ما مِنْ دابَةٍ فىِ الاَْرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمْثالُكُمْ ) :(۵۱) (هيچ جنبنده اى در روى زمين، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، نيست مگر اينكه اُمّتهايى همانند شما هستند.) حالا بگو كه: بيم دهنده و نذير سگها كيست؟ ابو يوسف، هر چه فكر كرد نتوانست جواب آن ديوانه را بدهد و در نتيجه از پاسخ فرومانده و هيچ چيز نگفت.(۵۲)

۲۱- روز اذان 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى سليمان بن عبدالملك - هفتمين خليفه اموى (۹۶ - ۹۹ ه‍) بر بالاى منبر سخنرانى مى كرد. مردى از ميان مردم فرياد برآورد: اى خليفه! روز اذان را فراموش نكن. سليمان بعد از اتمام سخنرانى، از منبر پائين آمده و آن مرد را خواسته و گفت: اى مرد منظورت از روز اذان چيست؟ پاسخ داد: خداوند مى فرمايد:( فَاَذَّنَ مُؤْذِّنٌ بَيْنَهُمْ اَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ ) (۵۳) : (در روز قيامت مُؤ ذِّنى در بين آنان ندا مى دهد كه لغنتِ خدا بر ستمگران باد!)

خليفه گفت: چه ستمى در حق تو واقع شده است؟ مرد گفت: در فلان منطقه زمينى داشتم كه وكيل تو، آنرا به زور و ستم از من ستانده است. سليمان به وكيل خود نوشت: زمين اين شخص را به او برگردان و يك زمين همانند آن از ملك خودت بر آن بيفزاى.(۵۴)

۲۲- دست خداوند بالاى همه دستهاست 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوالعيناء اهوازى، يكى از فصحاى عرب و بُلَغاى ادبست. وى مى گويد: روزى براى رفع مشكل و گرفتارى خويش، به احمد بن ابى داود، وزير مأمون رجوع كرده و اظهار داشتم: اى وزير! من دشمنان قوى و زيرك دارم و آنها در آزار و اذيت من از هيچ كوششى فروگذارى نمى كنند. وزير پاسخ داد:( يَدُاللّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ ) :(۵۵) (دست قدرت خداوند بالاى همه دستها است.)

گفتم: مكر و حيله آنان خيلى قوى است و من از نقشه آنان در امان نيستم. گفت:( وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ الشَيِئُ اِلاّ بِاَهْلِهِ ) :(۵۶) (و نيرنگهاى بد، تنها دامان صاحبانش را مى گيرد.)

گفتم: آنها بسيارند و من تنها و بى كسم. گفت:( كَمْ مِنْ فِئةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصّابِرينَ ) :(۵۷) چه بسيار گروههاى كوچكى، كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيم و بسيار، پيروز شدند و خداوند با صابران و استقامت كننده گان است.(۵۸)

۲۳- صوت دلرباى حضرت مهدىعليه‌السلام  

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عالم بزرگوار، مرحوم ملا زين العابدين سلماسى مى گويد: روزى علاّمه بحرالعلوم، وارد حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام شد و به اين بيت ترنّم مى كرد:

چه خوشست صوت قرآن، ز تو دلربا شنيدن

به رخت نظاره كردن، سخن خدا شنيدن

از سيّد، سؤال كردم: به چه مناسبت اين بيت را زمزمه مى كنيد؟ فرمود: چون وارد حرم مولايمان اميرالمؤمنينعليه‌السلام شدم، ديدم كه حضرت حجت (روى له الفداء) با آواز شيوا و دلنشين در بالاى سر، قرآن تلاوت مى فرمود، چون صداى آن بزرگوار را شنيدم اين بيت را خواندم؛ امّا وقتى وارد حرم شدم، قرائت را ترك نموده و از حرم بيرون رفتند.(۵۹)

۲۴- جواب سلام 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى شخص خلافكارى را بحضور عبدالملك آوردند. آن شخص به محض ورود، با صداى بلند گفت: السلام عليك يا امير! عبدالملك با عصبانيت گفت: لا سلام الله عليك: سلام خدا بر تو نباشد. آن شخص ‍ گفت: يا امير! خداوند چنين نفرموده: بلكه در سوره نساء فرموده:( وَ اِذا حُيّيتُمْ بِتَحيّةٍ فَحَيُّو بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْ رُدُّوها ) (۶۰) : هرگاه به شما تحيت بگويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد، يا لااقل به همان گونه پاسخ گوئيد. و همچنين در سوره انعام فرموده:( وَ اِذا جاءَكَ الذَّينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ) (۶۱) : (يعنى هرگاه، آنانكه به آيات ما ايمان آورده اند، نزد تو آيند بگو سلام بر شما باد.) عبدالملك از اين جواب خوشنود شده و او را بخشيد.

۲۵- داستان انگشتر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

انس بن مالك مى گويد: روزى سائلى وارد مسجد شد و در حاليكه از مردم درخواست كمك مى كرد، چنين گفت: اى مردم! چه كسى قرض دراز مدت مى دهد كه بطور كامل برايش برگردانده شود. علىعليه‌السلام در گوشه اى از مسجد، در حال ركوع نماز بود، دست خود را بطرف سائل - كه در پشت سر آنحضرت بود- دراز كرده و اشاره فرمود، كه: انگشتر را از دستم در آورده و براى خودت بردار.

پيامبر بزرگوار اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به عمر، كه در كنارش نشسته بود فرمود: بر او واجب شد. عمر گفت: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله! ، چه چيزى واجب شد. فرمود: بخدا سوگند، بهشت بر علىعليه‌السلام واجب شد. با بيرون شدن انگشتر از دست او، تمام پليديها و زشتيها از او دور شد. انس ‍ مى گويد: بعد از اين صحنه تحسين برانگيز، هيچكس از مسجد بيرون نرفته بود كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد:( اِنَّما وَليُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤ تُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُون ) (۶۲) : (سرپرست و ولّى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همانها كه نماز را سرپا مى دارند و در حال ركوع، به فقيران زكات ميدهند.)

حضرت علامه امينى؛ بعد از اينكه شصت و شش نفر، از دانشمندان اهل حديث را كه اكثر آنها اهل تسنن هستند، با اسم كتابهايشان نام مى برد، مى فرمايد: اين حديث در اين كتابها موجود است و آنها تصريح دارند، كه اين آيه شريفه، در مورد خاتم بخشى حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام نازل شده است.(۶۳)

۲۶- دشمن قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ميرزا طاهرِ وحيد، نام يكى از وزراى المقتدر باللّه عباسى، است او مردى شاعر، ثروتمند، صاحب فرزندان زياد و يكى از مقربان دستگاه خلافت بود.

وى با همه اين اوصاف، شخص مغرور، جاه طلب و گستاخ بود او علاوه بر، جسارت در برابر علماء و ائمه اطهارعليهم‌السلام در مقابل قرآن نيز اظهار بى اعتنائى و عناد نموده و در هنگام تلاوت قرآن، بر آيات آن اشكال گرفته و نقض وارد مى كرد. روزى در يك مجلس عمومى، كه جمع كثيرى از طبقات مختلف مردم حضور داشتند؛ از روى تمسخر و استهزاء اظهار داشت: خداوند در قرآن گفته:( وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ اِلاّ فى كِتابٍ مُبينٍ ) (۶۴) : هيچ تر و خشكى نيست، مگر اينكه در كتاب مبين و قرآن كريم بيان شده است؛ و بعد خطاب به حاضران گفت: شما بگوئيد، آيا بعنوان نمونه در قرآن مرا ياد كرده است؟ من در هيچ جاى قرآن، نام خود را نيافتم و از من يادى نشده است. در برابر اين كلام توهين آميز، كسى را ياراى سخن گفتن نبود؛ هيچكس حرفى نزد.

طلبه فاضلى كه به ظاهر فقير و ضعيف مى نمود و در آخر مجلس نشسته بود؛ وقتى اين كلام را شنيد، انديشه اى مثل برق، در ذهنش خطور كرده و با توسل به عنايات خداوند بپا خاسته و گفت: جناب وزير! اگر اجازه بفرمائيد، من پاسخ شما را بگويم. گفت: البته كه بگو! طلبه گفت: بلى نام شما در قرآن هست، بلكه خداوند تبارك و تعالى، بعد از ذكر نام شما چندين آيه هم، در توصيف شما آورده است!

وحيد، با كمال ناباورى و تعجب پرسيد: در كجاى قرآن! ؟

طلبه با شهامت تمام و با لحنى دل انگيز و مناسب، شروع كرد به خواندن آيات قرآن:( ذَرْنى وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيداً# وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً# وَ بَنينَ شُهُوداً# وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيداً# ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ اَزيدَ# كَلاّ اِنَّهُ كانَ لاَِّياتِنا عَنيداً# سَاُرْهِقُهُ صَعُوداً# اِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ# فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ# ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ# ثُمَّ نَظَرَ# ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ# ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ# فَقالَ اِنْ هذا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ# اِنْ هذا اِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ# سَاُصْليهِ سَقَرَ... (۶۵) )

: (اى رسول ما! مرا با كسى كه لقب او وحيد(۶۶) است و او را من آفريده ام، واگذار! - و مال فراوان و پسران آماده به خدمت، براى او قرار دادم - وسائل زندگى را از هر لحاظ براى او فراهم كردم. - باز هم طمع دارد كه بر او بيفزايم. - هرگز، چنين نخواهد شد؛ چرا كه او نسبت به آيات ما، دشمنى مى ورزد. - و بزودى او را مجبور مى كنم كه از قُلّه عذاب، بالا رود. -

او براى مبارزه با قرآن، انديشه كرد و مطلب آماده ساخت. - مرگ بر او باد، چگونه براى مبارزه با حق مطلب را آماده كرد؟! - باز هم مرگ بر او، چگونه مطلب و نقشه شيطانى خود را آماده نمود؟! - سپس نگاهى افكند- بعد چهره درهم كشيد و عجولانه دست بكار شد- سپس پشت به حق كرد و تكبر ورزيد. - و سرانجام گفتم: اين قرآن چيزى، جز افسون و سحرى، همچون سحرهاى پيشينيان، نيست. - اين فقط، سخن انسان است نه گفتار خدا. امّا بزودى، او را وارد دوزخ خواهم كرد.)

وقتى وزير گستاخ، اين آيات نورانى را از زبان آن طلبه پاكدل و متدين شنيد؛ آنچنان متاءثر شد كه كوئى، خداوند متعال اين آيات را همان ساعت، مستقيماً در شأن او نازل كرد و همان ساعت خود را، در برابر عذاب دردناك الهى، احساس كرد. از همان لحظه، خوف و واهمه، بر جانش شرر انداخته و لرزه بر اندامش افتاد و بعد از سه شبانه روز كه در همان حال بسر مى برد؛ در روز چهارم درگذشت.(۶۷)

۲۷- اهلبيت در قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه در ماجراى كربلا، امام سجادعليه‌السلام را به همراه ساير اُسراء، وارد دمشق كردند، پيرمردى از اهالى شام، نزديك امام سجّادعليه‌السلام آمده و گفت: حمد و سپاس خداى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردمِ شهرهاى شمار را از وجود شما آسوده كرد، و اميرمؤمنان يزيد را بر شما مسلّط نمود.

امام سجّادعليه‌السلام وقتى غفلت و نادانى آن مرد را مشاهده كرد، به او فرمود: اى پيرمرد! آيا قرآن خوانده اى؟

پيرمرد: آرى.

امام: آيا معنى اين آيه را به خوبى فهميده اى كه خداوند مى فرمايد:( قُلْ لا اَسْئَلَكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاّ اَلْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى ) : (اى رسول ما! بگو من هيچ پاداشى، از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم، جز دوست داشتن خويشانم.)(۶۸)

پيرمرد: آرى اين آيه را خوانده ام. امام: خويشاوندان پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ر اين آيه، ما هستيم. اى پيرمرد! آيا اين آيه را خوانده اى؟( وَ آتِ ذَالْقُرْبى حَقَّهُللّه ) (۶۹) : (و حق نزديكان را بپرداز.) پيرمرد گفت: آرى خوانده ام. امامعليه‌السلام فرمود: خويشان و نزديكان پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در اين آيه ما هستيم.

اى پيرمرد! آيا اين آيه را خوانده اى؟

( وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَاِنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلَّرسُولِ وَ لِذى الْقُرْبى.. ) (۷۰) و بدانيد هر گونه غنيمتى به شما رسد، خمس آن براى خدا و براى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله و براى خويشاوندان نزديك و... است. پيرمرد: آرى خوانده ام. امام: خويشان پيامبر در اين آيه، ما هستيم. اى پيرمرد! آيا آيه تطهير را خوانده اى؟:

( اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ) (۷۱) : (خداوند فقط مى خواهد هر گونه پليدى را از شما خاندان دور كند، و كاملاً شما را پاك سازد.)

پيرمرد: آرى خوانده ام. امام: ما هستيم آن خاندانى كه خداوند، اين آيه را در خصوص شأن ما، نازل كرد. در اين هنگام پيرمرد، ساكت شد و حقيقت را دريافت و آثار پشيمانى، از آنچه گفته بود در چهره اش آشكار شد، و پس از لحظه اى به امام سجّادعليه‌السلام گفت: تو را به خدا آيا شما همانيد كه گفتى؟ امام: سوگند به خدا، و به حق جدّم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ما همان خاندان هستيم.

پيرمرد، با شنيدن اين جمله، منقلب شد و گريه كرد و دست به آسمان بلند نموده و گفت: خدايا ما از دشمنان جنّى و انسى آل محمد بيزار هستيم آنگاه در محضر امام سجادعليه‌السلام توبه كرد. ماجراى توبه اين پيرمرد، به گوش يزيد رسيد، يزيد وقتى از ايمان او آگاه شد دستور اعدام او را داد، و آن پير راه يافته را به شهادت رساندند.(۷۲)

۲۸- در عبادت شريك نگيريد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حسن بن وشّاء مى گويد: روزى محضر حضرت رضاعليه‌السلام شرف شدم، ديدم در مقابل آنجناب، آفتابه اى هست و مى خواهد، براى نماز آماده شود. جلو رفته و خواستم، آب بر روى دستان آن حضرت بريزم. فرمود: صبر كن حسن!

عرض كردم: چرا اجازه نمى دهيد آب بر دست شما بريزم، آيا مايل نيستيد، من به ثوابى برسم؟ فرمود: تو ثواب مى برى ولى من گناه! پرسيدم: چرا؟ فرمود: مگر اين آيه قرآن را نشنيده اى؟ كه مى فرمايد:( فَمَنْ كانَ يَرْجُو لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لايُشْركْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَداً ) (۷۳)

: هر كس، اميد به ديدار پروردگارش دارد؛ بايد عمل صالح انجام دهد و در عبادت خدا كسى را شريك قرار ندهد.) من اكنون ميخواهم، وضو براى نمازم بگيرم، اين خود عبادتى است، مايل نيستم، كسى در عبادتم شريك شود.(۷۴)

۲۹- يك مسئله اختلافى 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يك نفر شيعه، وضو مى گرفت وقتى به مسح پا رسيد؛ مثل بقيه شيعه ها، پا را مسح كرد ناگهان ديد، كه بالاى سرش، يك مرد حنفى، به او نگاه مى كند. فوراً پاهاى خود را شست.

آن مرد گفت: چرا پاهايت را مسح كشيدى، بعد شستى؟ شيعه گفت: بلى! اين مسئله، از مسائل اختلافى بين خدا و ابوحنيفه است.

زيرا خداوند فرموده:( وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ اَرْجُلِكُمْ اِلَى الْكَعْبَيْن ) (۷۵) : (سر و پاهايتان را تا برآمدگى پشت پا مسح كنيد.)

و ابوحنيفه گفته: واجب است شستن دو پا؛ من مسح كردم، بخاطر خداوند، و شستم براى ترسم از حكومت؛ آن مرد حنفى خنديد و رفت.

۳۰- نامهاى اشخاص در قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

۱ - آدم ۲ - آزر ۳ - ابراهيم ۴ - ابليس ۵ - ابى لهب

۶ - ادريس ۷-احمد ۸ - اسحاق ۹ - اسرائيل ۱۰ - اسماعيل

۱۱ - الله (جل جلاله) ۱۲ - الياس ۱۳- اليسع ۱۴ - ايوب

۱۵ - تبع ۱۶ - جالوت ۱۷ - جبرئيل ۱۸ - داود

۱۹ - ذالنون (يونس) ۲۰ - ذوالقرنين ۲۱ - ذوالكفل

۲۲-زكريا ۲۳ - زيد ۲۴ - سامرى ۲۵ - سليمان

۲۶ - شعيب ۲۷-صالح ۲۸ - طالوت ۲۹ - عزيز ۳۰ - عمران

۳۱ - عيسى ۳۲ - فرعون ۳۳-قارون ۳۴ - لات و عزّى

۳۵ - لقمان ۳۶ - لوط ۳۷ - ماروت ۳۸-مالك (مسئول جهنم)

۳۹ - محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله ۴۰ - مريم ۴۱ - ملك الموت

۴۲ - موسى ۴۳ - ميكال ۴۴ - نوح ۴۵ - هاروت ۴۶ - هارون

۴۷-هامان ۴۸ - هود ۴۹ - ياءجوج و ماءجوج ۵۰ - يحيى

۵۱ - يوسف ۵۲ - يعقوب (اسرائيل) ۵۳ - يونس ۵۴ - يهود

۵۵ - مسيح (عيسى)(۷۶)

از اين نامها، چنانكه ملاحظه مى كنيد، فقط اسم يك زن، در قرآن به صراحت آمده است و بقيه زنها، با اشاره و كنايه نقل شده و آن يك زن هم، حضرت مريمعليها‌السلام مى باشد و علت تصريح خداوند به اسم او، تهمتى بود كه مردم آن زمان به او نسبت دادند و قلب اش شكست. بهمين جهت، خداوند متعال براى رفع هر گونه شبهه، صراحتاً اسم او را سى و چهار مرتبه نقل كرده و به مردم عالم، فهماند كه حضرت مريمعليها‌السلام پاكدامن بوده و عيسى پيامبر خداوند است؛ آن مادر و پسر، يكى از نشانه هاى خداوند، به اهل جهان است. در اين عملِ خداوند نكته اى است كه بر مردان و زنان با ايمان، پنهان نخواهد ماند.

۳۱- استدلال با قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حجّاج ابن يوسف ثقفى، استاندارِ خونخوار عبدالملك در كوفه، بود. او با شيعيان و ياران اميرمؤمنان علىعليه‌السلام بسيار دشمنى مى كرد و حتى ظنّ شيعه بودن و طرفدارى از علىعليه‌السلام در مورد يك نفر، كافى بود كه حجاج، او را بكشد.

عامر شعبى مى گويد: شبى حجاج مرا طلبيد. هراسان شدم؛ و برخاسته و نزدش رفتم. ناگهان در كنار مسند او، سفره چرمى ديدم، پهن شده (رسم بر اين بود كه افراد را روى آن مى كشتند) و شمشير تيز در كنار آن بود، سلام كردم، جواب سلام مرا داده و گفت: نترس به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم. بعد، مرا در كنار خود نشاند، سپس به يكى از دژخيمانش اشاره كرد. او رفت و مردى را كه با طناب و زنجير بسته بودند، آورد و در برابر حجاج قرار داد.

آنگاه به من رو كرد و گفت: اين شيخ مى گويد: حسن و حسين دو پسر پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله هستند، بايد از قرآن در اين باره دليل بياورد وگرنه، هم اكنون سرش را از بدنش جدا مى سازم.

گفتم: لازم است كه او را از زنجير و بند آزاد سازيد كه اگر دليل از قرآن آورد، آزاد شده و مى رود وگرنه با اين شمشير نمى توان كه زنجير را قطع كرده و او را كشت. در هر دو صورت، بايد اين زنجيرها را از بدنش جدا كرد.

حجاج دستور داد: بند و زنجير، از بدن او جدا كردند، خوب به او نگاه كردم، ناگهان ديدم، سعيد بن جبير (مفسر قرآن، يار و شاگرد خاص امام سجادعليه‌السلام است، اندوهگين شدم، با خود گفتم: چگونه در مورد اينكه حسن و حسينعليهما‌السلام پسران پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله هستند، مى توان استدلال كرد؛ ناگهان صداى حجاج بلند شد و به سعيد، گفت: دليل خود را از قرآن، در مورد اينكه حسن و حسينعليهما‌السلام پسران پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله هستند، - چنانكه ادعا مى كنى - بياور، وگرنه گردنت را مى زنم.

سعيد گفت: به من مهلت بده. حجاج چند لحظه سكوت كرد، و دگر بار گفت: دليل خود را بياور! سعيد گفت: اندكى مهلت بده حجاج پس ‍ از لحظاتى، براى سومين بار گفت: به تو مى گويم، دليل خود را از قرآن بياور كه چگونه مى توان گفت: حسن و حسين، دو فرزند پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ستند.

سعيد اندكى فكر كرد و سپس گفت:( اَعُوذُ بِاللّ هِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَجيم، بسم الله الرحمن الرحيم، وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوْحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّيتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ اَيُّوبَ وَ يُوْسُفَ وَ مُوْسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ، وَ زَكَريّا وَ يَحْيى وَ عيسى وَ اِلْياسَ كُلٌ مِنْ الصّالِحينَ ) (۷۷) : (و اسحاق و يعقوب را به او [ابراهيم] بخشيديم و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را نيز قبلاً هدايت نموديم و از فرزندان او [ابراهيم] داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را [هدايت كرديم] و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم، و [همچنين] زكريا و يحيى و عيسى و الياس، هر كدام از صالحان بودند).

پس از خواندن اين آيات، سعيد گفت: نام عيسى در اين آيه به چه عنوان آمده است؟! حجاج گفت: به عنوان اينكه از ذريّه (فرزندان) ابراهيم است. سعيد گفت: با اينكه عيسى پدر نداشت، در عين حال به عنوان ذرّيه (فرزند) ابراهيمعليه‌السلام به شمار آمده است، بخاطر اينكه عيسى، فرزند مريم، دختر ابراهيمعليه‌السلام مى باشد از اين رو عيسى به عنوان فرزند ابراهيم، معرفى شده است و با توجه به اينكه مريم، با چندين واسطه دختر ابراهيم است، عيسى به عنوان فرزند ابراهيم خوانده شده، بنابراين، بطريق اولى، مى توان گفت: حسن و حسين دو پسر پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله هستند، زيرا مادرشان، دخترِ بدون واسطه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله است. حجاج، از اين استدلال دقيق و محكم قانع شد، دستور داد، ده هزار دينار، به سعيد بن جبير دادند و او را آزاد ساخت.

سعيد، آن دينارها را به فقرا صدقه داد. گفتنى است كه سرانجام حجاج، طاقت نياورد كه سعيد بن جبير، آزاد باشد، دستور داد او را دستگير كردند و سر از بدن او جدا نمودند. كه داستان آن بعنوان مناظره ديگرى از سعيد بن جبير، در صفحات آينده از نظر خوانندگان گرامى خواهد گذشت.(۷۸)

۳۲- خلافكارى در پوشش قرآن 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصى از بازار يك جعبه ميوه خريده و به منزل آورده بود. وقتى آنها را بررسى كرد با كمال تعجب مشاهده كرد كه ميوه هاى دشت و قشنگ، روى جعبه چيده شده ولى هر چقدر به پائين مى رفت، ميوه ها كوچكتر مى شدند. وى به عنوان اعتراض، پيش فروشنده آمده و گفت: آقا! مى بخشيد!! ما روى جعبه را ديده و بر اساس آن پسنديده و به اين قيمت خريده ايم امّا متأسفانه! زير آن با رويش يكى نيست، آيا اخلاقاً و شرعاً اين كار درستى است؟

فروشنده حيله گر، در جواب اظهار داشت: آقاى عزيز! شما مگر قرآن نخوانده ايد؟ گفت: چطور؟ فروشنده گفت: شما وقتى قرآن را باز مى كنيد، اول سوره بقره، با ۲۸۶ آيه به چشم مى خورد و هر چقدر به آخر قرآن، نزديك مى شويم سوره ها كوچكتر شده، تا اينكه آخرين سوره ها را، با سه و يا چهار آيه، مشاهده مى كنيد و ما هم طبق نظم قرآن عمل كرده ايم آيا اين كار ايراد دارد؟!

۳۳- استخاره 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخص جاهل و كم فهمى، مى خواست الاغى بخرد. پيشِ يك عارف آشنا رفته و درخواست استخاره كرد، اين آيه شريف آمد:( سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِاَخيكَ ) (۷۹) : (يعنى برادرت را قوت بازوى تو قرار مى دهيم) آقا فرمود: خوبست.

گفتند: به چه مناسبت مى فرمائيد الاغ خريدنِ او خوبست. فرمود: چون اين مرد جاهل است و خداوند در قرآن فرموده:( اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ اَوْ يَعْقِلُونَ اِنْ هُمْ اِلاّ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سِبيلاً ) (۸۰) : (اى رسول ما! آيا گمان مى كنى اكثر اينها مى شنوند يا مى فهمند؟! نه! بلكه آنها در بى عقلى مانند چهارپايان هستند، بلكه از حيوانات هم گمراهترند.)

پس آدم جاهل و نادان، در واقع برادر الاغ است. البته، مقصود از جاهل، بيسواد نيست بلكه آدمِ بى عقل است.

دامن بكش ز صحبت جاهل، كه فى المثل

جهل آتش است و صحبت جاهل، جهنم است

۳۴- شيخ مرتضى انصارى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مرحوم شيخ انصارى، مدتى در كربلاى مُعَلّى، در حضور مرحوم شريف العلماء، شاگردى نمود و بعد به زادگاه خويش (شوشتر) بازگشت و مدتى نيز آنجا مشغول تحصيل بود دوباره اراده كرد كه جهت تكميل مراتب علمى، به عَتَبات مقدسه، مراجعت كند، امّا مادرش راضى نشد.

بعد از اصرار زياد آن بزرگان، مادرش راضى شد كه استخاره كند، اين آيه شريفه آمد:( وَ لا تَخافى وَ لا تَحْزَنى اَنَا رادُّوُه اِلَيْكِ وَ جاعِلُوُه مِنَ الْمُرْسَلين ) (۸۱) :

(هرگز مترس و محزون نباش، كه ما او را بتو باز مى گردانيم و از فرستادگان خودمان قرار مى دهيم.)

وقتى كه اين آيه را به مادرش تفسير كرد، او خيلى خوشحال شد و به شيخ اجازه مسافرت داد.

و شيخ در اين مسافرت، به بالاترين درجه اجتهاد و مرجعيت رسيد تا جائى كه پرچم اسلام بر دوشِ وى گذاشته شد و بزرگترين رهبر شيعه در عصر خود گرديد.

۳۵- مأمون در يك مناظره قرآنى درمانده شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد بن سنان مى گويد: در خراسان، مأمون روزهاى دوشنبه و پنجشنبه ملاقات عمومى داشت. در يكى از اين ملاقاتها، مولايم حضرت رضاعليه‌السلام را هم آورده و در طرف راست خود نشانده بود. همچنانكه به شكايتهاى مردم رسيدگى مى كرد، ماءمورين خبر دادند كه مردى، صوفى را به اتهام دزدى دستگير كرده و آورده اند وقتى كه او در مقابل مأمون قرار گرفت و چشم مأمون، به چهره او افتاد؛ آثار سجده را در پيشانى او مشاهده كرده و اظهار داشت: چقدر زشت است اين كار قبيح، با اين سيماى به ظاهر آراسته، آيا تو دزدى كرده اى؟

گفت: من از روى ناچارى و اضطرار، دست به اين كار زده ام و اين اختيارى نبوده است. زيرا تو، حق مرا از خمس و غنيمت نداده اى؟

مأمون گفت: تو چه حقى در خمس دارى؟

متهم، در جواب مأمون اظهار داشت: خداوند خمس را به شش سهم تقسيم كرده آنجا كه مى فرمايد:( وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَاِنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلّرَسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينَ وَ ابْنِ السَّبيلِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما اَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَىَ الْجَمْعان ) (۸۲) : (بدانيد هر گونه غنيمتى بدست آورديد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى نزديكان و يتيمان و مسكينان و وامانده گان در راه [از آنها] است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود، در روز جدائىِ حق از باطل، روز درگيرى دو گروه، [با ايمان و بى ايمان روز بدر] نازل كرديم؛ ايمان آورده ايد و خداوند بر هر چيزى تواناست.)

و همچنين در سوره حشر فَئْ را به ۶ قسمت تقسيم كرده و فرمود:( ما اَفاءَاللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلَّرَسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَالْيَت امى وَالْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَىْ لايَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الاَْغْنياءِ مِنْكُمْ ) (۸۳) : (آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه مانده گان است، تا اين اموال عظيم در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد.)

اى مأمون! يكى از مستحقين خمس و غنيمت، ابن سبيل و درمانده در راه است و من از آنهايم. مستمندى هستم كه راه بجائى ندارم و دستم از همه جا كوتاه است و ضمناً از قاريان و حافظان قرآن هم هستم.

مأمون گفت: به خيال تو، من با اين ياوه سرائيها حدّى از حدود الهى را ترك كرده، حدّ سرقت را جارى نكنم؟

مرد صوفى جواب داد: اوّل از خودت شروع كن و اول، نفست را پاك كن بعد ديگرى را و اوّل حدّ الهى را بر خودت جارى كن بعد به ديگرى...

ميزنى خود، پشت و پا بر راستى

راستى از ديگران مى خواستى؟

حد به گردن دارى و حدّمى زنى؟

گر يكى بايد زدن صد مى زنى؟

مأمون رو به حضرت رضاعليه‌السلام كرد و گفت: اين مرد چه مى گويد؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود: او مى گويد؛ قبل از من دزدى شده و من هم دزدى كرده ام. خليفه بسيار خشمگين شده و خطاب به مرد صوفى گفت: بخدا قسم دست ترا قطع خواهم كرد. صوفى جواب داد: تو دست مرا قطع مى كنى؟ با اينكه بنده و غلامِ حلقه بگوش منى؟!

مأمون پرسيد: واى بر تو! من از كجا بنده و عبد تو هستم؟

مرد متهم جواب داد: از آنجائى كه مادر تو كنيز بوده و پدرت آنرا، با پول بيت المالِ جميع مسلمانان، خريده است. تو بنده تمام مسلمانان، در شرق و غرب عالم هستى؟ مگر اينكه ترا آزاد كنند؟ و اگر همه مسلمانان ترا آزاد كنند، من يكى آزاد نكرده ام.

با همه اين اوضاع، تو خمس را مى بلعى و حق آل رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله و من و امثال مرا نمى دهى؟ علاوه بر اين، شخصِ ناپاك هرگز نمى تواند، مانند خودش را پاك كند؛ بلكه بايد انسانهاى پاك، حدود الهى را جارى كنند و كسى كه در گردن او حقوق الهى باشد و خودش مستحق حدّ باشد، حدود الهى را نمى تواند اجرا كند، مگر اينكه اوّل بر خود او حدّ اجرا شود. آيا اين آيه را شنيده اى؟( اَتَاْمُرُونَ النّاسَ بِالبِّرِ وَ تَنْسُوْنَ اَنْفُسَكُمْ وَ اَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ اَفَلا تَعْقِلُونَ. ) (۸۴) : (آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد، امّا خودتان را فراموش كرده ايد، با اينكه شما كتاب خدا را مى خوانيد؟ آيا نمى انديشيد؟)

مأمون متوجه حضرت رضاعليه‌السلام شده و گفت: درباره اين شخص چه مى فرمائيد؟ حضرت فرمود: خداوند متعال به حضرت محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:( فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَهُ... ) (۸۵) : (دليل رسا و قاطع براى خداست) دليلى كه براى هيچكس، بهانه اى باقى نمى گذارد؛ چنان دليلى كه جاهل با نادانى اش متوجه آن مى شود، همانطورى كه دانا بوسيله علم خويش، آن دليل را در مى يابد و دنيا و آخرت بوسيله دليل و برهان پايدار مانده است. اين مرد براى تو استدلال نموده و دليل اقامه كرد.

مأمون وقتى اوضاع را چنين ديد؛ ملاقات عمومى را تعطيل كرد و دستور آزادى آن مرد را صادر نمود و از اينجا به فكر از بين بردن حضرت رضاعليه‌السلام فتاد و بالاخره آن حضرت را مسموم نموده و به شهادت رسانيد.(۸۶)