قرآن و مفاهيم عقلي (تفسير سوره حديد)

قرآن و مفاهيم عقلي  (تفسير سوره حديد)0%

قرآن و مفاهيم عقلي  (تفسير سوره حديد) نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن
صفحات: 7

قرآن و مفاهيم عقلي  (تفسير سوره حديد)

نویسنده: استاد جعفر سبحاني
گروه:

صفحات: 7
مشاهدات: 3734
دانلود: 333

توضیحات:

قرآن و مفاهيم عقلي (تفسير سوره حديد)
  • مقدمه

  • معارف عقلي قرآن يا زيربناي مسائل ديني

  • حسيون و معطّله

  • صحابه و معارف عقلي قرآن

  • براي متفكران آخرالزمان

  • خصوصيات سوره و هدف آن

  • 1. مدني است

  • 2. هدف سوره

  • همه چيز خدا را تسبيح مي گويد

  • تفاوت حمد و تسبيح

  • 1. همه ذرات جهان در برابرخدا ساجد و خاضعند

  • مقصود از سجود موجودات، چيست

  • حقيقت سجده در موجودات جهان

  • 2. تسبيح سراسري موجودات جهان

  • آراي مفسران در تسبيح موجودات

  • وجود شعور در تمام موجودات جهان

  • اشاعه آگاهي در جمادات

  • دليل عقلي بر اين نظر

  • گسترش شعور و دانش هاي امروز

  • حكومت جهان هستي در دست اوست

  • خدا و تأثير علل مادي

  • تحريف حقايق

  • توضيحاتي در مورد دو مكتب خداپرستي و ماديگري

  • نقاط وحدت مادي و الهي

  • نقطه تمايز

  • قرآن، خدا را چنين معرفي مي كند

  • چرا خداوند به ذات خود عالم است

  • خدا از مخفي گاه آدم و حوا آگاه نيست

  • آفرينش آسمان ها و زمين در شش دوره

  • عرش خداوند چيست

  • منظور از عرش در قرآن چيست

  • نظر ما در تفسير عرش

  • راهنمايي پيشوايان بزرگ ما

  • علم بي پايان

  • كسي كه هميشه با ما و همه جا حاضر است

  • مشعلي فروزان در يك بيابان ظلماني و تاريك

  • عكس العمل معرفي هاي غلط

  • خداي ناظر بر اعمال

  • اختلاف شب و روز

  • كوتاهي و بلندي شب و روز

  • آيا قلب و سينه مركز ادراك است!

  • عالي ترين اصل تربيتي

  • قرآن و خدمت به نوع

  • موجبات ديگر انفاق

  • ارتباط آيه هاي هشتم و نهم با آيات ديگر چگونه است

  • چرا در قرآن ظلمات جمع و نور مفرد آمده است

  • كيفيت را بايد درنظر گرفت نه حجم و كميت

  • متمكني مانند خدا قرض مي طلبد

  • تجسم اعمال در جهان ديگر

  • چگونگي پاداش و كيفر اعمال

  • نظريه تجسم اعمال

  • برخي از دلايل نقلي نظريه تجسم اعمال

  • هوس راني قساوت مي آورد

  • عوامل سنگدلي

  • گواه زنده

  • علاج منحصر از نظر قرآن

  • هيپي گري معلول فقدان معنويت غرب است

  • انسانيت در سراشيبي ماديگري

  • خطرهاي اين انسان شناسي ناقص

  • راه اصلاح

  • مقصود از شهدا و صديقين در قرآن چيست

  • بررسي صديق در قرآن

  • بررسي لفظ (شهداء)

  • ادوار پنج گانه عمر

  • نظر اسلام در باره دنيا

  • وسعت بهشت

  • پناهگاهي دركشاكش حوادث زندگي

  • مذهب بزرگ ترين عامل رفع نگراني و اضطراب

  • مصايب زميني و آسماني قبلاً در كتابي پيش بيني شده است

  • بهانه اي به نام قضا و قدر

  • هدف از اعزام پيامبران چيست

  • رهبانيت از نظر عقل و فطرت

  • رهبانيت در اسلام ممنوع است

  • اميرالمؤمنين(ع)راهبي را اندرز مي دهد

  • آيا رهبانيت در آيين مسيح ريشه صحيحي دارد

  • طرز ساختمان ديرها

  • زندگي يك راهب

  • چگونه رهبانيت در آيين مسيح پديد آمد

  • راهبان پيمان شكن

  • نكته قابل توجه

  • نمونه كوچكي از جنايت مسيحيان جغرافيايي

  • همه پيامبران به سوي هدف دعوت مي كنند

  • مقصود از دو سهم رحمت چيست

  • آثار ايمان

  • منابع

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3734 / دانلود: 333
اندازه اندازه اندازه
قرآن و مفاهيم عقلي  (تفسير سوره حديد)

قرآن و مفاهيم عقلي (تفسير سوره حديد)

نویسنده:
فارسی
قرآن و مفاهيم عقلي نام کتاب : قرآن و مفاهيم عقلي

(تفسير سوره حديد)
نام نويسنده : استاد جعفر سبحاني
مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم

مقدمه معارف عقلي قرآن يا زيربناي مسائل ديني معارف عقلي قرآن آن رشته بحث هايي است كه مربوط به ايدئولوژي مذهبي و زيربناي مسائل ديني باشد؛ مانند بحث از دلايل وجود و صفات ذات و افعال بي مثال او.(١).
از آن جا كه مسائل مربوط به جهان آفرينش‏(٢) و سرنوشت انسان‏(٣) و زندگي پس از مرگ‏(٤) و پيامبران الهي و جانشينان آنان و شرايط و صفات هريك و... فعل خدا شمرده مي شوند، از اين جهت همگي در رديف مسائل كلي و معارف عقلي قرار مي گيرند.
اهميت و عظمت معارف عقلي در صورتي معلوم مي شود كه بدانيم بيان معارف عقلى، يكي از اهداف سه گانه‏(٥) قرآن است و آياتي كه در مورد اصول كلي و معارف ديني نازل شده از نظر تعداد يك سوم قرآن را تشكيل مي دهند.
باز عظمت اين بخش در صورتي روشن مي گردد كه در تحليل آيات مربوط به آن، راه مقايسه و روش تطبيقي را پيش گيريم؛ يعني عقايد و مذاهب ملل مختلف جهان و به خصوص عقايد محيط ظهور قرآن را در باره همين موضوعات در كنار اصول كلي و معارف علمي قرآن قرار دهيم و پس از مقايسه و تطبيق، با كمال بي طرفي و آزادي در باره اصول كلي و معارف قرآن‏(٦)، داوري نموده و ارزيابي كنيم.
بهترين راه درباره ارزيابي معارف قرآن، بررسي عقايد يونانى، بودايي و زرتشتي و عرب جاهلي است كه هر يك بر قسمتي از جهان آن روز حكومت مي كرد و بسياري از اين عقايد، خلاصه افكارگروهي از نقادان فلسفه و استادان علوم الهي بود كه قرن ها در محافل علمي جهان معروفيت به سزايي داشتند و هم اكنون قدرت و عظمت خود را در قلوب گروهي از ملل دور افتاده جهان حفظ كرده اند.
در اين ارزيابى، فرد بي نظر به طور قطع و يقين مي فهمد كه آيات مربوط به عقايد و معارف، همگي در سر حد اعجاز است و محال است يك بشر درس نخوانده و تحصيل نكرده و زاده در محيط جهل و بربريت، قادر به طرح اصول و معارفي باشد كه نوابغ و فلاسفه جهان پس از قرن ها، به درك قسمتي از آن چه او گفته است، موفق گرديده اند.
اگر روزي قرآن با لحن محكم و گويا، تحدي نموده و همه جهانيان را به مبارزه طلبيد و سپس اعلام نمود كه، اگر تمام جهانيان دورهم گردآيند، تا كتابي مانند قرآن بياورند، نمي توانند اگر چه با هم همكاري صميمانه داشته باشند؛(٧) منظور تنها دعوت به مبارزه قلمي و ادبي نبود و ملاك برتري قرآن تنها در شيريني بيان و رسايي عبارت و زيبايي الفاظ كه در كلمه هاي فصاحت و بلاغت خلاصه مي شود، نيست، بلكه دعوت به مبارزه با كتابي است كه از جنبه هاي گوناگون معجزه است.(٨).
و هر يك از اينها، دليل قاطع و استوار بر اعجاز و آسماني بودن اين كتاب است.
حسيون و معطّله دو گروه ياد شده، دستگاه فكري و عقلي بشر را در درك اين مفاهيم و حقايق ناتوان و نارسا مي دانند.
گروه نخست، همواره به دنبال موضوعاتي مي روند كه قابل حس و لمس بوده، و از قلمرو حس بيرون نباشد، اين دسته متعقدند مسائل ما وراي حس از محيط قدرت فكري بشر بيرون است و هيچ كس در مسائل ماوراي حس، حقّ نفي يا اثبات امري را ندارد. ولي با توجه به اين كه علوم و معارف بشر، منحصر به امور لمس شدني نيست، بلكه براي انسان يك رشته معلوماتى، مانند وجدانيات، فطريات و بسياري از محاسبات رياضي و ... است كه هرگز از طريق حس يا از خارج اخذ نمي شوند؛ بي پايگي اين مكتب، كه عكس العمل افراطي مكتب هاي عقلي است، روشن مي شود، و اين كه اصالت و واقعيت، به محسوس منحصر نيست، بلكه دايره اصالت ها و واقعيت ها، وسيع تر از آن است كه حس بر آن احاطه پيدا كند.
گذشته از اين، آن چه را انسان با حس به صورت امور جزئي و محسوس درك مي كند، سرانجام همه را در قالب قانون كلي و عمومي درآورده و مي پذيرد، در صورتي كه آن چه براي ما محسوس است چند امر جزيي است كه از افرادِ آن موضوع كلي شمرده مي شوند و هرگز ما حسي به نام حس (كلي شناسى) نداريم و تنها عقل است كه مي تواند به قوانين كلي دست يابد.
پذيرفتن اصالت حس با توجه به خطا كردن حسّ بشر، مشكلات زيادي را براي (حسيون) به وجود آورده است تا آن جا كه ژان ژاك (١٦٢٢ - ١٧٠٤) انگليسى، سردسته حسيون مي گويد: (منكر موجودات محسوس شدن معقول نيست، البته يقين بر آنها هم مانند يقين برمعلومات وجداني و معلومات تعقلي نيست و از نظر علمي و فلسفي مي توان آنهارا در زمره گمان ها و پندارها به شمار آورد ولي در زندگي دنيوي بايد به حقيقت محسوسات يقين داشت).
گروه دوم، همان طايفه معطله متشرعه هستند كه به بهانه (توقيفي بودن اسماي الهى) فكر و ذهن را از درك هر نوع حقيقت تعطيل نموده و هر موقع، پاي يكي از اين مباحث به ميان آيد، فوراً به عقل فرمان تعطيل بحث و بررسي صادر مي نمايند. افراط برخي از آنان به قدري است كه حتي مي گويند نمي توان هيچ صفتي از اوصاف خدا، حتي توحيد و يگانگي وي را ثابت نمود و در اين موضوعات به سان مسائل فرعي بايد راه سمع و ورود نص از پيامبر و پيشوايان مذهبي را پيمود.
برخي براي اين كه خويش را از رنج بحث و تحقيق راحت سازند به رواياتي مانند (إياكم والتفكر فى اللّه؛ فإنّ التفكر فى اللّه لايزيد إى تيهاً؛(٩) از تفكر در باره ذات و حقيقت خدا دوري گزينيد؛ زيرا تفكر در باره خدا، جز حيرت و سرگرداني نتيجه اي ندارد) تمسك جسته و اين روايت و امثال آن را كه از خوض درمسائل خاصى، نهي مي نمايد(١٠)، سند و گواه مدعاي خود دانسته اند. گويا استدلال كننده ميان بحث از ذات خدا و اين كه حقيقت وي از چه مقوله است و بحث از دلايل وجود و صفات و افعال وى، فرق نگذارده، و همه را به هم خلط كرده است. در صورتي كه هدف روايت و نظاير آن، بحث در كيفيت وجود و حقيقت هستي آن است، به گواه اين كه در ذيل روايت چنين مي فرمايد: (لأن الله تبارك و تعالي لاتدركه الأبصار ولايوصف بمقدار؛ ديدگان او را درك نمي كند، و وجود (نامتناهى) او تقدير و اندازه گيري نمي شود).
گذشته از اين، اين رشته از مسائل، ذوق خاص و شايستگي ويژه و مواهب الهي لازم دارد و هر فردي لايق و شايسته نيست كه اين نوع مسائل را زير و رو كند، و يا گام در اين مباحث بگذارد.
بنابراين ممكن است اين نوع جلوگيري متوجه افراد كم ظرفيت باشد كه نه تنها از توجه به اين مسائل نفعي نمي برند؛ بلكه بر اثر نداشتن استعداد و منطق قوي و نيرومند، دچار شكوك و شبهات مي گردند و سرانجام ايمان صاف و طبيعي خود را از دست مي دهند و اگر امام هشتم در مكاتبه علي بن هلال هر دو گروه - اعم از آشنا به اصول كلام و غير آشنا - را از خوض در اين مسائل نهي مي نمايد، مقصود هر آشنا مانند هشام و امثال او نيست، بلكه آشناي نسبي است كه نسبت به ديگران آشنا هستند، ولي از نظر ملاك، شايستگي غور در مسائل را ندارند.
اين روايت‏(١١) و نظاير آن هرگز نمي تواند گواه برنهي مطلق از ورود در معارف عقلي و اصول كلي فلسفي باشد؛ زيرا خود قرآن در طرح اين مسائل پيشگام بوده و مسائلي را به اتكاي يك رشته دلايل فلسفي تجزيه و تحليل نموده است.
قرآن در طرح معارف، از راه تعبد وارد نشده و از مردم نخواسته است كه نفهميده و نسنجيده مطلبي را تصديق كنند، بلكه چونان متفكري محقق، كه افكار و آراي خود را در قالب استدلال و برهان مي ريزد، سخن گفته و به اتكاي دلايل عقلى، معارف خود را مطرح نموده است.
اگر به راستي بايد دستگاه فكري و دماغي خود را در برابر مسائل و معارف عقلي تعطيل كنيم و هرگز نبايد در باره اين مسائل به بحث بپردازيم، پس چرا اميرمؤمنان (ع)و پيشوايان ديگر ما صدها معارف عقلي را با دليل و برهان بيان كرده و راه استدلال و طرز تحليل اين گونه موضوعات را به ما آموخته اند!.
با مراجعه اي كوتاه به خطبه هاي نهج البلاغه و فصول صحيفه سجاديه و روايات ارزنده اي كه محدث بزرگوار شيعه در كتاب توحيد(١٢) و مجلسي در بحار الانوار (١٣) نقل كرده اند به خوبي روشن مي شود كه كتاب و سنت نه تنها ما را از تفكر و تدبر و بررسي مسائل عقلي و فلسفي نهي ننموده اند؛ بلكه متفكران را به تفكر و تدبر ترغيب و تشويق نموده است.
صحابه و معارف عقلي قرآن جاي بسيار تأسف است كه معارف عقلي اين كتاب آسماني كمتر مورد توجه صحابه و تابعين و مفسران پيشين بوده است، و هيچ نوع تحقيق و تجزيه و تحليلي در اين مقوله از آنان نقل نشده و جز تعبد به ظواهر و تفسير مفردات كاري انجام نداده اند:.
هنگامي كه از سفيان بن عيينه، از تفسير اوصافي كه خداوند در قرآن براي خود ذكر نموده است سؤال شد، گفت: (تفسيرش فقط تلاوت و قرائت آن، آن گاه سكوت مطلق در برابر آن است).
اين طرز تفكر حاكي از يك نوع جمود و ركود فكري است و اگر دانشمندان يك جامعه، دچار چنين طرز تفكري گرديدند براي هميشه از قافله تمدن عقب مي مانند.
هنگامي كه از پيشواي فرقه مالكي سؤال شد: مقصود خداوند از آيه (إنَّ اللّهَ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوى) چيست سخت خشمگين و ناراحت گشت و عرق بر پيشاني وي نشست، سپس سر به زير افكند و پس از لحظاتي گفت: (الكيف غير معقول، والاستواء غير مجهول و الإيمان به واجب والسؤال عنه بدعة؛ سؤال از اين كه خداوند چگونه بر عرش قرار گرفته نامعقول است و حقيقت استوا (استقرار) روشن و ايمان به مضمون آيه واجب وسؤال از حقيقت آن حرام است). در اين لحظه رو به سؤال كننده نمود و گفت: (مي ترسم تو يك فرد گمراه باشى.) سپس دستور داد او را از جلسه اخراج كنند.(١٤).
به عقيده وي سؤال از هر حقيقت ارزنده اى، كه قرآن براي روشن ساختن اذهان ملل جهان آورده است، نشانه بدعت و ضلالت و گمراهي سؤال كننده است.
درميان پيشينيان فقط بزرگان خاندان رسالت و پيشوايان بزرگ شيعه، امير مؤمنان(ع)و فرزندان گرامي وى، يگانه جمعيتي بودند كه اين سد را شكسته و به پيروي از تعاليم عالي قرآن، ياران و دوستان شايسته خود را به غور درمسائل فكري و بررسي حقايق علمي وادار نموده و متفكران ارزنده اي مانند اصبغ بن نباته، قيس الماصر، فضال بن هشام بن سالم، هشام بن الحكم‏(١٥) و... تربيت كرده و در باره معارف عقلي قرآن و جز آن، مطالب مستدل و گسترده اي بيان نموده اند.
يونس بن يعقوب مي گويد: مردي از شام شرفياب محضر امام صادق گرديد و گفت: آمده ام با ياران تو مناظره كنم. امام به من دستور داد كه از خانه بيرون بروم و يكي از شاگردان آن حضرت را، كه در فنّ مناظره و علم كلام استاد و ماهر بود براي مناظره با آن مرد شامي دعوت كنم. من در بيرون خانه با حمران بن اعين‏(١٦) و احول‏(١٧) و هشام بن سالم مصادف شدم و براي مناظره با آن مرد شامي آنان را به خانه حضرت صادق دعوت كردم. حضرت از هر سه نفر احترام كرد و سپس دستور داد كه هر كدام جدا جدا با آن مرد شامي وارد مناظره شوند. امام صادق به مناظره هر يك از آن سه نفر با آن مرد با كمال دقت گوش مي داد، آن گاه در باره هر يك از آن سه تن داوري نمود و نتيجه مناظره آنان اين شد كه مرد شامي ايمان آورد و از طريق اهل بيت پيروي نمود.(١٨).
اصولاً هرگاه فرد بي طرفي در روايات و احاديث كه از پيشوايان معصوم شيعه در مورد اصول عقايد و معارف عقلي وارد شده، دقت و بررسي كند، آشكارا مي بيند پيشوايان شيعه در بسياري از موضوعات عقلى، خواه آن چه در قرآن وارد شده و يا جبر زمان و تكامل علوم و آميزش ملت ها و انتقال معارف به سرزمين هاي اسلامى، موجب رواج و طرح آن شده بود، بياناتي شيوا و مستدل دارند كه از هر نظر شبيه به طرز تفكر فلسفي است.
اين مقدمه كوتاه گنجايش آن را ندارد كه يك صدم‏(١٩) آن چه را از آنان در اين باره به ما رسيده است منعكس كنيم و بهترين و روشن ترين گواه گفتار ما، مطالعه خطبه هاي نهج البلاغه و كتاب توحيد صدوق و بحار الانوار، جلدهاي ٤- ٧ است.
با اين فرض چطور مي توان گفت كه در اصول عقيده اي و فكري فقط بايد راه كتاب و سنت - آن هم به معناي تعبد به ظواهر آن - را پيمود و دستگاه عقلاني را، كه يكي از بزرگ ترين مواهب الهي است، از داوري و قضاوت و غور و بررسي در باره اين مسائل بازداشت.
هرگاه امام هشتم، ياران و شيعيان را از خوض درمسائل كلامي نهي مي نمود، به طور مسلم، مراد مراء و جدال است كه شيوه اصحاب كلام در آن عصر بوده و لذا مرحوم صدوق روايت مزبور و مانند آن را در تحت عنوان (باب النهى عن الكلام و المراء و الجدال فى اللّه عز وجل)(٢٠) آورده است و گرنه غور و بررسى، تفكر و دقت در يك محيط آرام و دور از تعصب و غرض ورزي از مميزات مؤمن و نشانه ايمان است.(٢١).
براي متفكران آخرالزمان حدود بيست سال پيش، در مجلس درس يكي ازاساتيد بزرگ خود، كه هم اكنون از مراجع عالي قدر جهان تشيع هستند، به مناسبتي از بحث در عقايد اسلامي و مسائل ماوراي طبيعت سخن به ميان آمد و اين كه تا چه اندازه بايد در اين مسائل غور نمود و مرجع صالح در اين رشته از مسائل چيست. حضرت استاد پس از بياناتي شيوا و گسترده چنين فرمودند: مرجع صالح در اين مسائل، عقل و برهان است و خود قرآن نيز در القاي مسائل عقلى، به اصل (تعبد) تكيه نمي كند و غالباً بيانات خود را توأم با يك سلسله براهين اجمالي ذكر مي نمايد كه اگر به طرز صحيح توضيح داده شوند به صورت دلايل عقلي و فلسفي جلوه مي كنند.
سپس افزود: قرآن براي زنده كردن روح استدلال و احياي اصل (تفكر)، كه يگانه مميز انسان از غير انسان است، اصول و كلياتي از معارف مطرح كرده تا مسلمانان از طريق انديشه در باره آنها، با استوارترين حربه علمي آشنا شوند و از حضرت سجاد(ع)نقل شده، خداوند آگاه بود در آخرالزمان، گروهي عميق و متفكر درجامعه اسلامي پديد مي آيند، از اين رو سوره توحيد و شش آيه از آيات اول سوره حديد را نازل فرمود، تا آنان از طريق تدبر در مفاد آنها، خدا را بشناسند.
بيانات شيوا و دل پذيراستاد در آن روز شوق شديدي درنگارنده درمورد فهم آيات سوره حديد پديد آورد و همواره علاقه مند بود آن چه را به فكر نارساي خود از استادان عالي قدر عقايد و تفسير، در باره آيات اين سوره استفاده نموده به رشته تحرير در آورد، و در اختيار فرزندان قرآن و پروانگان اين مشعل فروزان بگذارد، شايد از اين طريق خدمت ناچيزي به ساحت مقدس قرآن انجام داده باشد.
محققان و استادان تفسير پس از مطالعات و تحقيقات زيادي به اين نتيجه رسيده اند كه معمولاً هر سوره، هدف مشخصي دارد و نوع آيات يك سوره، همان هدف را تعقيب مي كنند، بنابراين هدف سوره چنان كه فصول اين كتاب به خوبي آن را روشن مي سازد بيان يك سلسله معارف عقلي و مسائل مربوط به ماوراي طبيعت است و اگر در ضمن، به مناسبتي از يك رشته مسائل اجتماعي نيز سخن به ميان آمده است؛ دليل بر آن نخواهد بود كه هدف غير آن است و از آن جا كه اين سوره مبين و حاوي قسمتي از معارف عقلي است كه در قرآن وارد شده است نام كتاب قرآن و معارف عقلي در نظر گرفته شد و مقصود از آن، بيان برخي از معارفي است كه در قرآن آمده است. به اميد روزي كه مجموع آياتي كه در قرآن درمورد اصول كلي و معارف عقلي وارد شده، به صورت جالبي تبويب و تدوين گردد و زير نظر لجنه اي تحقيقى، براهين محكم قرآن و اشارات لطيفي كه در اين موضوعات دارد با نظم و صورت خاصي شرح و تفسير شود.
در پايان لازم به يادآوري است محتويات اين كتاب قبلاً يك بار در مجله درسهائي از مكتب اسلام در بخش تفسير چاپ شده بود و اكنون به صورت كامل تر و دل پذيرتر به خوانندگان گرامي تقديم مي گردد.
٢٨ خرداد ١٣٥٠ شمسى / ٢٤ ربيع الثاني ١٣٩١ قمري قم - جعفر سبحاني --------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. چون منظور شناسايي اجمالي معارف عقلي است، ناچار تعريف ياد شده نظر مزبور را تأمين مي كند.
٢. مانند عرش و كرسي و آسمان ها و زمين و حركت اجرام آسماني و گنجايش جهان طبيعت و انواع خلقت و....
٣. مانند قضاء و قدر، سعادت و شقاوت، جبر و اختيار، طينت وميثاق، هدايت و ضلالت، توفيق و خذلان و....
٤. مانند حالات مرگ، عذاب قبر، برزخ و اعراف، اشراط ساعه، ميزان، تجسم اعمال، تطاير الكتب، سخن گفتن اعضاي انسان، صراط، دوزخ، بهشت، خلود و دلايلي كه قرآن براي امكان معاد و لزوم رستاخيز و تجديد زندگى، و به تعبير بهتر، امتداد زندگى، اقامه نموده است و....
٥. معمولاً قرآن را از نظر محور سخن، به سه بخش تقسيم مي نمايند:.
١. قصص و مواعظ؛ ٢. احكام و فرايض؛ ٣. اصول كلي و عقايد. ملاك در اين تقسيم، تعداد آيات نيست، زيرا آيات مربوط به احكام فرعي از پانصد تجاوز نمي كند، بلكه محور تقسيم، همان اهداف سه گانه اي است كه قرآن آن را تعقيب مي نمايد.
٦. نگارنده تا كنون موفق به شمردن آياتي كه پيرامون اصول و معارف كلي وارد شده، نگرديده است ولي حضرت استاد جناب آقاي طباطبائي دام ظله مي فرمودند كه، در قرآن در باره معارف عقلى، متجاوز از دو هزار آيه موجود است.
٧. (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اهِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذا الْقُرْآنِ لايَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً)- اسراء (١٧) آيه ٨٨.
٨. اعجاز قرآن مخصوص به جذابيت و كشش آن و يا شيريني بيان و رسايي آن نيست، بلكه قرآن از جنبه هاي مختلف بي مانند و معجزه است: از نظر قوانين مدني و اجتماعى، بهره برداري از حوادث آينده، بيان قصص و سرگذشت پيشينيان، دانش هاي گوناگون، فرهنگ و معارف عقلي و.... هريك از اين جنبه ها به تنهايي مي تواند هر نوع شك و ترديد را در انتساب اين كتاب به خداوند بزرگ بر طرف سازد و هر فردي مي تواند مطابق ذوق و رشته تخصص خود، از هريك از اين وجوه گوناگون، بر معجز بودن اين كتاب استدلال نمايد.
٩. توحيد صدوق، چاپ حيدرى، ص‏٤٥٧.
١٠. مرحوم صدوق قسمتي از آنها را در كتاب توحيد، باب ٦٧، ص‏٤٥١ و ٤٦١ آورده و مرحوم مجلسي در بحار الانوار؛ ج‏٣، باب ٩، ص‏٢٥٧ - ٢٦٧ قسمت معظم اين روايات را گردآورده است.
١١. از آن جا كه اين روايت به صورت (مكاتبه) نقل شده است، علاوه بر توجيهي كه بالا گفته شد احتمال تقيه و غيره در آن نيز قوي است.
١٢. كتاب توحيد مرحوم صدوق از آثار ارزنده اسلامي است كه مي تواند مبين و روشنگرگوشه اي از علوم و معارف اهل بيته باشد. مطالعه اين كتاب را به ضميمه شرح مرحوم قاضي محمد سعيد قمي (١٠٤٩ - ١١٠٣) به علاقه مندان توصيه مي كنيم.
١٣. ر. ك: ج ٣و١٠، چاپ جديد.
١٤. الميزان، ج‏٨، ص ١٦٥ - ١٦٦.
١٥. در باره شرح زندگي و نام مؤلفات و نحوه مناظرات آنان با اصحاب آرا و كلام ر.ك: فهرست ابن النديم؛ فهرست نجاشى؛ احتجاج طبرسى؛ تأسيس الشيعة، ص ٣٥٣ - ٣٥٨.
١٦. برادر زرارة بن اعين است.
١٧. مقصود ابو جعفر مؤمن الطاق است.
١٨. اصول كافى، (كتاب حجت)، چاپ سنگى، ص‏٨٢ - ٨٣. متن مناظره آنان را در اين صفحات مطالعه كنيد.
١٩. استاد علامه طباطبائي نمونه هايي از اين احاديث را جمع آوري فرموده و ارتباط هر حديثي را به يكي از مسائل ماوراي طبيعت روشن ساخته است. ر. ك: مكتب تشيع، ش‏٢، ص‏١١٩ و١٥٧.
٢٠. توحيد، باب ٦٧، ص‏٤٥٤.
٢١. امير مؤمنان(ع)مي فرمايد: (لاعلم كالتفكر) - نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره ١١٣.
***** خصوصيات سوره و هدف آن ١. مدني است سوره (حديد) از سوره هاي (مدنى) است و مفاد آيات آن، حاكي است كه اين سوره موقعي نازل شده است كه پيامبر و ياران او در مدينه مستقر شده بودند و جاي آن بود كه پيامبر معارف عقلي اسلام را بيان نمايد. آيه دهم سوره دلالت دارد كه اين سوره پس از فتح مكه‏(١) نازل گرديده است؛ زيرا در اين آيه مي فرمايد: (كساني كه در راه خدا، پيش از فتح مكه انفاق مي كردند، با اشخاصي كه پس از فتح مكه انفاق مي نمايند، يك سان و برابر نيستند و دسته اول بر دسته دوم برتري دارند).
٢. هدف سوره هدف سوره بيان يك سلسله معارف عقلي است كه تا نزول قرآن، فكر هيچ فيلسوف و مرغ انديشه هيچ دانشوري به آنها نرسيده بود، ولي پيامبر درس نخوانده و مكتب نرفته، در آن محيط تاريك اين رشته از معارف را، كه در مكتب وحي آموخته بود، بيان نموده است و اگر قرآن منحصر به همين سوره بود و پيامبر معجزه اي جز اين سوره نداشت، كافي است كه دليل و گواه بر ارتباط او با عالم وحي باشد و نبوت او را ثابت كند.
شما تنها شش آيه آغازين اين سوره را با دقت بيشتر مطالعه نماييد آن گاه قضاوت كنيد كه چگونه فردي درس نخوانده، چنين حقايق و معارف الهي را درك و آن چنان آنها را محكم و استوار بيان نموده كه متفكران جهان و پي افكنان معارف عقلي و فلسفه اسلامى، با گذشت صدها سال به كمك براهين و استدلالات عقلي و همكاري هاي نزديك، فقط توانسته اند شبحي از اين مطالب را درك و بيان كنند.
در عظمت اين سوره از نظر بلندي معانى، همين بس كه مفسر عالي قدر شيعه، علي بن ابراهيم مي گويد: اين كه از پيامبر نقل شده كه آن حضرت فرموده است: (أعطيتُ جوامع الكلم؛ خداوند اصول سخنان حكمت آميز را به من داده است) منظور قسمتي از آيات اين سوره است.
محدث عالي قدر اسلام، شيخ كليني از امام سجاد(ع)نقل نموده است كه، آن حضرت فرمود: (خداوند مي دانست كه در آخر الزمان افراد متفكري در اجتماع انساني پيدا مي شوند، از اين رو سوره توحيد و شش آيه از آغاز اين سوره را نازل نمود، تا آنان با تدبر درمفاد اين آيه ها، خدا را بشناسند و هركس در خداشناسي و يا صفات شناسى، غير اين راه بپيمايد، به طور مسلم گمراه مي شود).(٢) .
پي نوشت ها :
١. فتح مكه در شوال سال هشتم هجرت بوده است.
٢. نور الثقلين، ج‏٥، ص‏٢٣١.

۱
قرآن و اسرار آفرينش همه چيز خدا را تسبيح مي گويد


١- (سَبَّحَ لِلّهِ مافِي السَّمَواتِ وَاهَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛.
آن چه در آسمان ها وزمين است، خدا را تنزيه مي كند و اوست عزيز و حكيم).
تمام ذرات جهان خدا را حمد و تسبيح مي گويند.
يكي از حقايق و معارف بلندقرآن، اين است كه سراسر ذرات جهان، خدا را سجده مي كنند، و به حمد و ثنا و تسبيح و تقديس او اشتغال مي ورزند و اين حقيقت جز از قرآن، از هيچ مكتبي به اين گستردگي شنيده نشده است؛ به عبارت روشن تر، همه ذرات وجود، از دل اتم ها گرفته تا درون كهكشان ها و سحابي ها اين سه وظيفه بزرگ را انجام مي دهند:.
١. همه موجودات جهان، خدا را (سجده) مي كنند؛.
٢. سراسر جهان هستى، خدا را (حمد و ثنا) مي گويند؛.
٣. تمام موجودات، خدا را (تسبيح و تنزيه) مي كنند.
تو گويي سراسر جهان خضوع و فروتنى، گوش و زبان، روح و احساس، درك و مسؤوليت، نور و روشنايى، علم و دانش است.
سجده با حمد و تسبيح تفاوت روشني دارد كه نياز به بيان ندارد؛ زيرا سجده، خضوع و ابراز كوچكي است در حالي كه حمد و تسبيح بيان كمال و جمال خدا و پيراستن اوست از نقص و عيب.
تفاوت حمد و تسبيح هرگاه خدا را از اين نظرستايش كنيم كه او داراي صفات كمال و جمال و مبدأ كارهاي نيك و سودمند است در اين صورت ستايش ما را (حمد) مي گويند؛ ولي اگر ذات او را از هر نوع عيب و نقص پيراسته بدانيم و پيراستگي او را ابراز كنيم، آن را تسبيح مي گويند؛ به عبارت ديگر، حمدِ خدا، توصيف اوست در برابر كمال (صفات ثبوتي و اعمال نيك)، خواه اين كمال جزو ذات او باشد، مانند علم و قدرت، يا از افعال او به شمار رود، مانند رازقيت؛ درحالي كه تسبيح خدا، تنزيه اوست از عيوب و نقايص (صفات سلبى).
اكنون كه تفاوت اين دو روشن شد لازم است به گونه اي در باره هر سه مطلب كه يكي از ابتكارات قرآن است بحث كنيم.
١. همه ذرات جهان در برابرخدا ساجد و خاضعند قرآن، سجده و خضوع موجودات جهان را به گونه هاي مختلفي مطرح كرده است :
الف) در برخي از آيات، تنها از سجود موجودات ذي شعور سخن به ميان آورده است آن جا كه مي فرمايد :
(وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَالأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصالِ...؛(١).
آن چه در آسمان ها و زمين است و هم چنين سايه هاي آنها صبح و شام از روي ميل و اجبار براي خدا سجده مي كنند).
دراين آيه به گواهي لفظ (من) در جمله (وللّه يسجد من في السماوات) تنها خضوع موجودات داراي عقل مطرح مي باشد.(٢).
ب) در برخي از آيات، دايره سجده گسترده ترگرفته شده و از سجود تمام جنبندگان سخن به ميان آمده است آن جا كه مي فرمايد:.
(وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَافِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَيَسْتَكْبِرُونَ؛(٣).
براي خدا آن چه در آسمان ها و زمين است از جنبندگان و فرشتگان، سجده مي كنند و هرگز كبر نمي ورزند).
ج) در برخي ديگر سجده گياهان و درختان را متذكر مي گردد و مي فرمايد :
(وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ؛(٤) بوته ها و درختان او را سجده مي كنند).
بار ديگر با ديد وسيعي از سجود و خضوع سايه هاي اجسام سخن گفته و مي فرمايد:.
(أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَىْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ؛(٥).
مگر نمي نگرند به اجسامي كه خدا آفريده است كه سايه هاي آنها از راست و چپ (صبح و عصر) حركت مي كنند و خدا را سجده مي نمايند، در حالي كه خود اجسام در حال خضوع و اطاعت هستند.).
ه) براي بار پنجم، خداوند از سجده آفتاب و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و چهارپايان، سخن گفته است آن جا كه مي فرمايد:.
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ والدَّوَابُّ وَكَثِير مِنَ النَّاسِ...؛(٦).
مگر نمي بيني كه، آن چه در آسمان ها و زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و چهارپايان و بسياري از مردم خدا را سجده مي كنند...).
بنابراين مسأله سجده موجودات مسأله اي عمومي وفراگير است و اختصاص به موجودي خاص ندارد.
آن چه مهم است فهميدن حقيقت سجده است و اين كه چگونه هر موجودي از ذي شعور و غير آن، در برابر عظمت حق ابراز تذلل و كوچكي مي نمايد.
مقصود از سجود موجودات، چيست سجده انسان معمولاً با گذاردن اعضايى، از جمله پيشاني و احياناً چانه‏(٧) بر زمين انجام مي گيرد، اين هيأت ظاهري سجده است ولي روح آن، همان ابراز تذلل و فروتني در برابر معبود مي باشد.
در اين جا اين مسأله مطرح مي گردد كه آيا در تحقق (سجده) كه هدف از آن كمال خضوع است، لازم است كه هيأت خاصي وجود داشته باشد و بدون تحقق آن، نمي توان اين لفظ را به كار برد يا اين كه ملاك و ميزان آن، ابراز خضوع و فروتني است و در هر كجا اين امر محقق گردد، مي توانيم لفظ سجده را به كار ببريم، هرچند همان هيأت خاص وجود نداشته باشد و اگر هم به آن هيأت خاص، سجده مي گوييم، از اين نظر است كه يك چنين هيأت در نظر مردم حاكي از غايت تواضع و خضوع است و در حقيقت طريقي است براي اظهار كوچكي و فروتنى.
قرآن در اين مسأله راه دوم را انتخاب مي كند و هر نوع تذلل و كوچكي را - كه به هر صورتي تحقق پذيرد - ، سجده مي نامد و روش عرف و عقل نيز در نام گذاري و به كار بردن الفاظ همين است؛ مثلاً روزي لفظ چراغ در چراغ هاي محقري به كار مي رفت كه براي خود شكل و وضع خاصي داشت و از هيچ نظر قابل مقايسه با چراغ هاي پرفروغ امروز نبود، ولي چون خاصيت و اثر همان چراغ هاي ديرينه در چراغ هاي امروز، به صورت كامل تري موجود است، از اين نظر لفظ مزبور، بدون هيچ گونه تغييري به نور افكن هاي قوي و نيرومند نيز اطلاق مي شود.
حقيقت سجده در موجودات جهان سراسر موجودات جهان، به نحو خاصي مراتب فروتني و تذلل خود را به مقام ربوبي ابراز مي نمايند و عالي ترين مظهر براي اظهار كوچكي و تعظيم معبود جهان، اين است كه همه جهان در قبضه قدرت وي بوده و همگي مطيع فرمان و اراده مطلقه او هستند؛ به عبارت ديگر، اراده واحدي بر جهان حكومت مي كند و همه موجودات از آن پيروي كرده و در برابر آن هيچ گونه مقاومتي ابراز نمي نمايند.
بنابر اين، در سجده به اين معنا (اطاعت بي چون و چراي موجودات از اراده نافذ خداوند) كراهتي تصور نخواهد شد؛ زيرا اكراه درموردي به كار مي رود كه موجودي از خود، داراي اراده و اختيار باشد تا در مقابل ديگري ابراز مقاومت كند، در صورتي كه هيچ موجودي بدون استمداد از قدرت خدا داراي وجود نيست تا چه رسد كه از خود اراده مخالفي داشته باشد و سجده در برابرعظمت خدا را مكروه بشمارد. با وجود اين مشاهده مي شود كه جمله (طَوْعاً وَكَرْهَاً...)(٨) براي انسان و هر موجود عاقلي دو نوع سجده را ثابت مي كند: سجده اي از روي ميل و سجده اي از روي كراهت.
در اين صورت ناچاريم براي اين دو نوع سجده، تفسيري برگزينيم و بگوييم منظور از سجده از روي رغبت آن نوع پذيرش هاست كه با طبع انسان و يا هر موجود ديگر موافق مي باشد؛ مانند نمو و رشد و گردش خون و ضربان قلب براي انسان و مقصود از سجده كراهتي پذيرش يك سلسله رويدادهايي است كه با طبع موجود سازگار نباشد؛ مانند مرگ ها و بلاهايي كه انسان را پيش از وصول به پايان عمر، محكوم به فنا و نيستي مي سازد.
در قرآن مجيد در آيه ديگري نيز لفظ هاي (طوعاً) و(كرهاً) درباره آسمان ها و زمين به كار رفته است و طبعاً مقصود همان است كه گفته شد؛ چنان كه مي فرمايد:.
(... فَقَالَ لَهَا وَ لِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَآئِعِينَ؛(٩).
به آسمان و زمين خطاب كرد (بياييد) و فرمان مرا درپذيرش هر نوع تغييرات از روي اراده يا كراهت بپذيريد. گفتند: به رغبت پذيرفتيم).
بنابراين، هم پذيرش وجود وهم قبول هر نوع تصرف، خواه موافق طبيعت موجود باشد يا مخالف آن، خضوع و اظهار كوچكي در برابرخداست. چيزي كه هست به يك معنا، همه اين پذيرش ها از روي ميل و رغبت است و به يك معنا، آن قسم از حوادث كه بر خلاف مسير طبيعي موجود باشد، نوعي كراهت در آن وجود دارد.
نه تنها وجود هر موجودي در قبضه قدرت اوست، بلكه سايه هاي اجسام در گردش و تحولات خود، تابع اراده و خواست او هستند و هنگام صبح و عصر در دو طرف جسم سايه هاي چشمگيري ديده مي شود كه همگي در پرتو اراده نافذ او مي باشند.
آيا شايسته است كه همه اجسام جهان با سايه هاي خود در برابر خدا ابراز كوچكي كنند، اما انسان از سجده تشريعي در برابر خدا امتناع ورزد هرچند پيوسته از نظر تكوين خاضع و خاشع است، به خصوص اين كه خداوند انواع موجودات زمين و آسمان را در برابرانسان خاضع ساخته است؛(١٠) آيا سزاوار است كه او در برابر پروردگارش خضوع نكند.
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري اكنون كه با معناي سجده در موجودات آگاه شديم و روشن شد كه مقصود از سجده موجودات، سجده تكويني آنهاست، لازم است در باره حمد و تسبيح موجودات جهان، به گونه اي گسترده سخن گوييم.
٢. تسبيح سراسري موجودات جهان در گذشته يادآور شديم كه حمد و ثنا، ستايش خدا در برابر صفات كمالي و ثبوتي اوست، هم چنان كه تسبيح او، پيراسته ساختن او از نقايص و معايب است و توصيف خدا، با هر صفات سلبى، تسبيح و تنزيه وي مي باشد؛ چون در برخي از آيات موردبحث، هر دو موضوع باهم وارد شده است، از اين نظر، در يك جا به بررسي هردو بحث، مي پردازيم و در تقسيم بندي آيات از هر قسمي به ذكر يك آيه اكتفا مي كنيم:.
الف) گاهي قرآن تسبيح موجودات را در دايره وسيعي بيان كرده و آن را امري عمومى، كه همه موجودات را در بر مي گيرد، مطرح مي كند و مي فرمايد:.
(سَبَّحَ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَاهَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛(١١).
آن چه در آسمان ها و زمين است، خدا را تنزيه مي كند. اوست عزيز و حكيم).
لفظ (ما) بر خلاف تصور برخى، در عاقل و غير عاقل به كار مي رود و منظور از آن در اين جا، تمام موجوداتي است كه در آسمان ها و زمين قرار دارند.
به همين مضمون است آيه هاي ١ و٢٤ سوره حشر، آيه ١ سوره صف، ١ سوره جمعه، ١ سوره تغابن، و صريح ترين آيه در اين مورد، آيه ٤٤ سوره اسراء است، چنان كه مي فرمايد:.
(تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِن مِن شَىْ‏ءٍ إِى يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَِكِنْ لاَتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً؛.
آسمان هاي هفت گانه و زمين وهرموجود عاقلي كه درآنهاست، خدا را تنزيه مي كند و آن چه در جهان هستي به عنوان (شي‏ء) شناخته شده است، خدا را با ستايش تنزيه مي كند، ولي شما از تسبيح آنها آگاه نيستيد و درك نمي كنيد، او بردبار و بخشنده است).
نكته قابل توجه، كه بعداً سند گفتارما خواهد بود، اين است كه مي گويد: ما از تسبيح آنها آگاه نيستيم و درك نمي كنيم.
ب) گاهي از تسبيح فرشتگان به طور صريح و يا به كنايه سخن مي گويد، آن جا كه مي فرمايد:.
(...وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الأَرْضِ...؛(١٢).
فرشتگان با حمد پروردگار خويش، او را تسبيح مي گويند و آمرزش افرادي را كه در زمين هستند، مي طلبند).
تسبيح فرشتگان در آيات ديگري نيز وارد شده است.(١٣).
ج) گاهي پس از يك بيان عمومى، تسبيح مرغان هوا را متذكر شده و چنين مي فرمايد:.
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَالْطَّيْرُ صافّاتٍ كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ؛(١٤).
آيا نديدى، آن چه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح مي گويند و مرغان گشاده بال نيز تسبيح مي گويند و هر كدام به دعا و تنزيه خود آشناست).
دقت بفرماييد كه در اين آيه به آن گروه كه خدا را تسبيح مي كنند، نسبت (علم) مي دهد و آنها را به تسبيح خود عالم و آگاه معرفي مي كند و به اصطلاح مي فرمايد: (كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ؛ هر كدام به دعا و تسبيح خود آشناست).
تسبيح پرندگان، در آيات ديگري نيز وارد شده است؛ مانند آيه ١٠ سوره سبأ و١٩ سوره ص.
د) در برخي تصريح شده كه كوه ها در اوقات خاصي خدا را تسبيح مي گويند آن جا كه مي فرمايد:.
(إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَالإِشْراقِ؛(١٥).
ما كوه ها را براي داوود رام كرده و آنها شبانگاه و صبحگاه، خدا را تسبيح مي گويند).
تسبيح كوه ها، در آيات ديگري نيز وارد شده است؛ مانند آيه ٧٩ سوره انبياء و٩ سوره سبأ.
ه) براي بار پنجم تسبيح رعد را متذكر مي گردد و مي فرمايد: (يُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمْدهِ).(١٦).
اكنون بايد ديد منظور از تسبيح چيست.
(تسبيح) در لغت به معناي تنزيه از نقايص است. هرگاه موجودي را از نقايص و عيوب، تنزيه و تقديس نماييم، آن را (تسبيح) مي گويند، بنابراين درحقيقتِ تسبيح، تنزيه از نقص و عيب نهفته است و هر تفسيري كه براي تسبيح گفته شود ولي حاكي از تقديس خداوند و تنزيه او از عيب و نقص نباشد نمي توان آن را تفسير صحيح براي تسبيح دانست.
آراي مفسران در تسبيح موجودات برخي از مفسران كه نتوانستند به حقيقت تسبيح تمام موجودات پي برند براي فرار از اشكالي كه در تسبيح همه موجودات در ابتداي كار موجود است گفته اند مراد از (ما) در (مافي السموات) موجودات عاقل است كه دارنده شعورند؛ مانند انسان و فرشته كه خداوند را با كمال ادراك و شعور تقديس مي نمايند؛(١٧) در حالي كه بسياري از مفسران اين نظريه را نپذيرفته اند و گفته اند: مقصود از (ما) اعم از عاقل و غيرعاقل، مدرك و غيرمدرك است و ظاهر آيه با نظر آنها وفق مي دهد؛ زيرا لفظ (ما) معمولاً در مطلق موجودات به كار مي رود، به عكس (من) كه بيشتر در صاحبان عقل و شعور استعمال مي شود.
اين دسته براي تسبيح، معاني گوناگوني ذكر كرده اند، ولي اكثر آنها با اين كه صحيح و پا برجاست، ارتباطي به معناي تسبيح ندارد. اكنون به پاره اي از نظريات ديگر اشاره مي نماييم:.
نظريه نخست: مقصود از تسبيح، همان خضوع تكويني هر موجودي در برابر فرمان و اراده الهي است و سراسر هستي در برابر اراده و مشيت خداوند خاضع بوده و در پذيرش وجود و پيروي از قوانيني كه خداوند براي آنها تعيين نموده است مطيع و تسليمند. بر اين نظريه با آياتي كه در باره تسليم بودن تمام موجودات جهان در برابر اراده نافذ حق وارد شده است، استدلال مي شود؛ مانند:.
(ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَهِىَ دُخان فَقالَ لَها وَلِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ؛(١٨).
سپس به آسمان ها پرداخت؛ در حالي كه به صورت گاز بود و به آن و زمين خطاب كرد كه به رغبت يا كراهت زير فرمان ما قرار گيريد. آنها گفتند: با كمال رغبت به اطاعت (از مشيت تو) گردن نهاديم).
بنابراين، آياتي كه در آنها به تمام آن چه در زمين و آسمان است، نسبت سجود و خضوع داده شده است، مي تواند مؤيد نظر ياد شده باشد.(١٩).
ولي ما تصور مي كنيم كه اين نظر صايب نيست؛ زيرا مسأله خضوع و سجود و تسليم شدن سراسر جهان هستي در برابر اراده خداوند ارتباطي به مسأله تنزيه و تقديس حق از نقص و عيب ندارد و نبايد اين دو مطلب را به هم درآميخت، اگر چه هر كدام از اينها در جاي خود درست و استوار است.
نظريه دوم: بسياري از مفسران، تسبيح موجودات جهان را چنين تفسير مي كنند: نظم و نظام شگفت انگيز هر موجودي با پيچيدگي و اتقاني كه در ساختمان آن به كار رفته است، شاهد و گواه بر قدرت بي نهايت عقل و شعور و حكمت بي پايان سازنده اوست. سازمان دقيق و اسرار پيچيده هر موجودى، همان طور كه به وجود صانع خود گواهي مي دهد، هم چنين به لسان تكويني گواهي مي دهد كه خالق آن دانا و توانا و از هر نوع عجز و جهل مبرا و منزه است؛ مثلاً براي تنزيه حق از شرك چنين گواهي مي دهد: نظام واحدي كه هم بر يك اتم و هم بر منظومه شمسي ما حكومت مي كند گواهي مي دهد كه نظام هستي زير نظريك آفريدگار به وجود آمده است و هيچ كس جز او در پديد آوردن هستي دخالت نداشته و اثر و نظام يگانه، حاكي از وحدت مؤثر و نبودن هر نوع شرك و انباز براي اوست. از اين جهت وحدت نظام، موجب تنزيه و تقديس خدا از هرگونه شركي است.
اين نظريه كه مورد اعتماد بسياري از مفسران است، از جهاتى، قابل دقت و ملاحظه مي باشد:.
١. اگر مقصود خدا از تسبيح تمام موجودات جهان، اين باشد كه در اين نظريه آمده است اين حقيقتي است كه همه آن را درك مي كنند و مي فهمند و ديگر معنا ندارد قرآن بفرمايد: (وَلِكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ؛(٢٠) ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد) زيرا اين نوع تنزيه را هر فردي به فراخور حال خود درك كرده و مي فهمد.
برخي براي اصلاح اين نظريه ناچار شدند كه جمله (لاتفقهون) را به معناي (عدم توجه) بگيرند و بگويند كه اكثر مردم به اين مطلب توجه ندارند و يا اين كه بگويند عظمت دلالت موجودات بر تنزيه خدا به قدري عظيم است كه انسان به اندازه واقعي آن واقف نمي گردد؛ ولي ناگفته پيداست كه توجيه مزبور براي جمله فوق، خلاف ظاهر آن است و اگر منظور خدا اين بود؛ مناسب بود بفرمايد: (وأنتم عنه غافلون) يا جمله اي مانند آن.
٢. اگر تسبيح موجودات جهان به اين معناست كه از تدبر در ساختمان وجودي اشيا، اين نوع تنزيه تكويني را درك مي كنيم؛ چرا قرآن در سوره نور آيه ٤١ مي فرمايد: آسمان ها و زمين و مرغان به دعا و تنزيه خود آشنا هستند و به عبارت ديگر، چطور آشكارا به آنها نسبت علم و دانستن داده و مي گويد: (كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ؛ هركدام به راز و نياز خود آشنا هستند). در صورتي كه روي اين نظر، هيچ كدام از آنها از تسبيح و تنزيه خود اطلاعي ندارند، بلكه فقط ماهستيم كه از روي دقت و امعان نظر، لسان تكويني و زبان حمد و ثناي آنها را درك مي كنيم.
٣. اگر منظور از تسبيح كاينات، اين است كه بيشتر مفسران انتخاب كرده اند اين نوع تسبيح وقت معين ندارد، بلكه حقيقتي است كه بشر هر موقع در سازمان هر موجودي دقت كند آن را درك مي نمايد؛ در صورتي كه قرآن، تسبيح كوه ها را مقيد به شبانگاه و صبحگاه فرموده چنان كه به آن تصريح مي كند و مي فرمايد: (يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَالإِشْراقِ).(٢١).
روي اين ملاحظات با اين كه خود تسبيح تكويني و اين كه هر موجودي با زبان تكويني خود خالق خود را از هر نوع عيب و نقص تنزيه مي نمايد، مطلبي است صحيح؛ ولي نمي توان آيات مربوط به تسبيح گفتن كاينات را ناظر به اين نوع از تسبيح دانست.
نظريه سوم: اين نظريه مربوط به فيلسوف گرامي اسلام مرحوم صدر المتألهين است كه در مسائل مربوط به الهيات و امور مابعد طبيعت، ديدگاه هاي بس شامخ و بلندي دارد و از محققين و مؤسسين بزرگ اصول فلسفه اسلامي است كه چشم روزگار مردي به اين وسعت ذهن و بينش بلند و درك عميق و ژرف، كمتر ديده است.(٢٢).
وي مي گويد: تمام موجودات جهان از روي علم و شعور و درك و آگاهي به حمد و ثنا و تسبيح و تنزيه خداوند بزرگ اشتغال دارند و هر موجودي در هرپايه اي از وجود كه هست و هر اندازه كه از هستي سهمي دارد، به همان اندازه به خالق و آفريدگار خود علم و آگاهي دارد و او را از اين طريق حمد و ثنا مي گويد و از نقايص و عيوب تنزيه مي كند.
ملاصدرا(ره) مي گويد: علم و ادراك در تمام مراحل و مراتب وجود از واجب الوجود گرفته تا جهان نبات و جماد، تحقق دارد و هر موجودي در هر رتبه اي از وجود باشد، سهم و حظي از صفات عمومى، مانند علم و شعور و حيات و... داشته و هيچ موجودي از آن خالي نيست؛ چيزي كه هست گاهي بر اثر ضعيف بودن اين صفات، وجود آنها براي ما مكشوف نيست. موجودات جهان، هرچه از ماده و آثار آن دوري گزينند و به صورت موجودي مجرد در آيند و يا در مسير تجرد قرار گيرند اين صفات در آنها قوي تر و واضح تر مي شود و هر قدر از نظر وجود، به ماده گرايش پيدا كنند اين صفات در آنها به همان اندازه تنزل و كاهش يافته تا آن جا كه به نظر مي رسند فاقد علم و ادراك هستند؛ ولي در حقيقت چنين نيست، بلكه اصل اين صفات را به طور ضعيف واجد و دارا هستند هرچند براي ما انعكاس ندارد.
وي اين مطلب را از طريق برهان فلسفي و مكاشفات نفساني ثابت مي نمايد. او گامي فراتر نهاده مي گويد: گفته قرآن كه شما از تسبيح و تحميد موجودات آگاهي نداريد مربوط به نوع مردم است؛ زيرا اكثريت مردم حقيقت تسبيح آنها را درك نمي كنند، ولي مانعي ندارد كه برخي از بصيران و صاحبدلان، كساني كه روح و روان آنان با حقايق موجودات ارتباطي پيدا كرده است؛ با گوش دل، تسبيح و تنزيه آن را بشنوند و از تسبيح كاينات در برابر فرمان خدا آگاه باشند. قلبي كه از وساوس و علايق مادي خالي گردد و مركز فرود انوار حق و بركات معنوي باشد، از طريق مكاشفه وجدانى، همه اين حقايق را ديده و درك مي كند.
مولوي با بينش خاصّ خود اين حقيقت را دريافته و در اين باره چنين مي گويد :
گر ترا از غيب چشمي باز شد جمله ذرات جهان همراز شد نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل فلسفي كو منكر (حنانه) است از حواس انبيا بيگانه است‏(٢٣) *****
جمله ذرات عالم در نهان با تو مي گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و خوشيم با شما نامحرمان ما خامشيم چون شما سوي جمادي مي رويد محرم جان جمادات كي شويد فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تأويل ها بر بايدت چون ندارد جان تو قنديل ها بهر بينش كرده اي تأويل ها(٢٤) اكنون كه سخن به اين جا انجاميد، لازم است اين حقيقت قرآني را از تدبر در آياتي كه در مورد علم و شعور تمام موجودات وارد شده است به دست آوريم؛ زيرا اگر قرآن همه موجودات جهان را تسبيح گو و ثناخوان معرفي مي كند، از طرف ديگر تمام ذرات جهان را، شاعر و آگاه و گوش و هوش قلمداد مي نمايد. هرگاه آيات اين دو بخش را كنارهم قرار دهيم، قطعاً نظريه صدرالمتألهين به روشن ترين وجه ثابت خواهد شد. اكنون آياتي كه بر وجود شعور ودرك در سراسر جهان از اتم گرفته تا كهكشان گواهي مي دهد ذكر مي كنيم.
وجود شعور در تمام موجودات جهان اين نظريه را مي توان از دو راه ثابت كرد:
١. آياتي كه بر وجود شعور درتمام موجودات جهان اعم از جاندار و غيره گواهي مي دهند؛.
٢. دلايل عقلي كه وجود شعور را در تمام ذرات جهان ثابت مي كند.
اكنون راه نخست: قرآن به روشني گواهي مي دهد كه مورچگان از شعور خاصي برخوردارند؛ زيرا هنگامي كه سليمان با سپاهيان خود از بياباني عبور مي كرد، مورچه اي به مورچگان بيابان، كه بيم آن مي رفت كه همگي زيرپاي سليمان و سپاهيان او از بين بروند، ندا در داد و گفت:(...يَاأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لاَيَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَيَشْعُرُونَ؛(٢٥).
مورچگان، به لانه هاي خود پناه ببريد تا سليمان و سپاهيان او شماها را نابود نكنند؛ آنها متوجه نيستند).
نداي مورچه يك نداي حقيقي و واقعي بود و هرگز نمي توان آن را به معناي مجازي و زبان حال حمل كرد به گواه اين كه طبق نقل قرآن، سليمان از شنيدن سخن او تبسمي بر لبان او نقش بست و از خداوند خواست كه به او توفيق دهد كه در برابر نعمت هايي كه بر او و والدين او ارزاني داشته است سپاسگزار گردد. چنان كه مي فرمايد:.
(فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَي والِدَىَّ...؛(٢٦).
سليمان از شنيدن نداي مورچه تبسمي كرد (و در شگفت ماند) و از خدا خواست كه به او توفيق شكرگزاري نعمتي دهد كه بر او و والدين او ارزاني داشته است.).
قرآن در باره پرنده اي به نام (هدهد) داستاني دارد كه حاكي از شعور خاص اوست به طوري كه موحد را از مشرك تشخيص مي داد و سليمان او را براي انجام مأموريت هايي گسيل مي داشت. روزي او را غايب ديد و گفت اگر براي غيبت خويش عذر موجهي نداشته باشد، او را عذاب خواهد داد و يا سرش را خواهد بريد. چيزي نگذشت كه هدهد آمد و گفت: بر چيزي واقف شدم كه تو بر آن واقف نشدي و از دولت (سبا) خبر شگفت آوري آورده ام: زني بر آنان فرمانروايي مي كند و از هر نوع نعمت برخوردار است و براي او تخت بزرگي است. من ديدم آنان به جاي پرستش خدا، آفتاب را مي پرستند. شيطان كردارهاي آنان را زيبا جلوه داده است و از راه حق بازداشته است و آنان را گمراه ساخته است. چرا آنان خدايي را كه بر هر امر پنهاني وجود بخشيده است، سجده نمي كنند؛ در حالي كه او از كردارهاي پنهان و آشكار آنان آگاه است؛ خدايي كه جز او خدايي نيست، صاحب عرش بزرگ است.
سليمان گفت: بررسي مي كنم ببينم كه در اين گزارش راستگو هستي يا نه. نامه مرا ببر و به آنان برسان و از آنان دوري بجو و مراقب باش و ببين آنان در برابر نامه من چه واكنشي نشان مي دهند.(٢٧).
پرنده اي كه تا اين حد، كارهاي دقيق و مرموزي را درك مي كند و گزارش مي دهد و فرمان مي برد، به طور مسلم از يك شعور بس خاصي آگاه است.
قرآن يكي از مفاخر سليمان را اين مي داند كه او به زبان پرندگان آشنا بود، و مي گويد:.
(وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَقالَ ياأَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ؛(٢٨).
سليمان وارث داود شد و گفت: اي مردم، زبان پرندگان به ما تعليم شده است).
سليمان سپاهي از انسان وجن و پرندگان تشكيل داده بود و همگي تحت فرمان او بودند. چنان كه مي فرمايد:.
(وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّيْرِ؛(٢٩).
سپاهيان سليمان، از سه گروه جن و انسان و پرندگان حاضر شدند).
از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه پرندگان بالأخص و تمام جانداران به طور اعم از آگاهي خاصي برخوردارند و اگر انسان كاملي بر صفحه جهان حكومت كند مي تواند با آنان سخن بگويد و از آنها در تحكيم نظام توحيدي و شكستن مظاهر بت پرستي استفاده كند.
اشاعه آگاهي درجمادات آيات قرآن به گونه اي در اين موضوع سخن گفته است و براي جمادات، افعالي را نسبت داده است كه توأم با درك و آگاهي است. سقوط برخي از سنگ ها را از نقطه اى، معلول خشيت و خداترسي آنها مي داند چنان كه مي فرمايد:.
(...وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ؛(٣٠).
برخي از صخره ها ازترس خدا از نقطه اي مي افتد).
در آيه اي يادآور مي شود كه، (امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنان از تحمل بار امانت اباء ورزيدند و ترسيدند و انسان آن را به دوش گرفت...).
(...إِنَّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً).(٣١).
برخي از مفسران اين آيه و امثال آن را بر معناي مجازي - كه در اصطلاح به آن (زبان حال) مي گويند - حمل كرده اند، در صورتي كه چنين تفسيرى، نوعي پيشداوري است و هرگز دليلي ندارد كه چنين حقيقتي را، كه قرآن از آن گزارش مي دهد، بر غير ظاهر آن حمل كنيم و اين كه مي گويند: علم تا كنون بر چنين شعور و آگاهي دست نيافته است دليل بر نبودن آن در اين موجودات نيست؛ زيرا تنها وظيفه علم، اثبات است و بس و هيچ گاه علم، حقّ نفي و سلب چيزي را كه از وجود وعدم آن آگاه نيست، ندارد.
(لَوْ أَنْزَلْنا هِذا الْقُرْ آنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَتِلْكَ الأَمْثالُ‏(٣٢) نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(٣٣).
اگر اين قرآن را بر كوهي نازل كرده بوديم، آن را از ترس خدا فروتن و شكافته شده مي ديدي اين توصيف را براي مردم مي آوريم تا بينديشند).
ما اگر هر نوع پيشداوري را در باره آيات قرآن كنار بگذاريم، بايد بگوييم كوه داراي چنين شايستگي است كه اگر مورد خطاب خدا قرار گيرد، بر اثر آگاهي از عظمت خطاب، شكافته و پراكنده مي گردد. از برخي از آيات به طور اشاره، وجود چنين آگاهيي استفاده مي شود؛ آن جا كه مي فرمايد:.
(وَإِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولُ مِنْهُ الْجِبالُ؛(٣٤).
نزديك است كه از حيله آنان، كوه ها از جاي خود كنده شوند).
(تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً؛(٣٥).
نزديك است كه آسمان ها از هول آن فرو ريزد و زمين بشكافد و كوه ها درهم كوبيده شود).
اگر به راستي در كوه ها شايستگي آگاهي از اوضاع خارج از خود نبود چنين توصيفي از آنها دور از بلاغت بود آن گاه ناچار خواهيم بود كه براي آيه معناي مجازي از قبيل مبالغه و تمثيل فرض كنيم، هم چنان كه برخي از مفسران در اين مورد مرتكب چنين كاري شده اند.
آيات مربوط به روز رستاخيز، پرده از روي چنين آگاهي بر مي دارد؛ زيرا در چنين روزي دست ها و پاها و پوست ها بر جرايم انسان شهادت و گواهي خواهند داد و به فرمان خدا، بشر مجرم را از خصوصيات زندگي او وكارهايي كه انجام داده است، مطلع خواهند نمود. اكنون آيات اين قسمت:.
(يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛(٣٦).
روزي فرا مي رسد كه زبان ها و دست ها و پاهاي آنان بر ضرر آنان گواهي مي دهد).
(الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَتُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ؛(٣٧).
روزي فرا مي رسد كه بر زبان آنان مهر مي زنيم و دست هاي آنان را به سخن گفتن وادار مي كنيم و پاهاي آنان بركردار بد آنان شهادت و گواهي مي دهد).
(وَقالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ؛(٣٨).
به پوست هاي خود مي گويند چرا بر ضرر ما گواهي داديد، مي گويند: خدايي كه همه را ناطق و گويا كرده است ما را به سخن گفتن واداشت).
قرآن به روشني گواهي مي دهد كه روز رستاخيز، زمين، اخبار خود را بازگو مي كند و از طرف خدا به آن وحي مي رسد چنان كه مي فرمايد:.
(يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ُ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَها؛(٣٩).
در آن روززمين اخبار خود را بازگو مي كند؛ زيرا پروردگار او به او وحي كرده است).
قرآن به روشني از اطاعت و سرسپردگي آسمان و زمين گزارش مي دهد و مي فرمايد:.
(فَقالَ لَها وَلِلأَرْضِ ائتِيا طَوْعاً أَو كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ؛(٤٠).
به آسمان و زمين گفت: ازروي رغبت و يا كراهت تحت فرمان درآيند، گفتند: ما از روي اطاعت زير فرمان درآمديم).
اين آيات و نظاير آنها در نظر گروهي كه بخواهند نزد قرآن شاگردي كنند و در فهم معاني قرآن هر نوع پيشداوري را كنار بگذارند، به روشني از وجود درك و شعور در سراسر جهان، خبر و آگاهي مي دهد، حالا حقيقت اين شعور و آگاهي چگونه است و در چه پايه است، براي ما روشن نيست. در ادعيه اسلامى، به اين مطلب اشاره هايي هست كه از باب نمونه، دو مورد را نقل مي كنيم:.
(تسبح لك الدواب فى مراعيها والسباع فى فلواتها والطير فى وكورها، و تسبح لك البحار بأمواجها والحيتان فى مياهها؛.
چهارپايان در چرا گاه ها، درندگان در بيابان ها، پرندگان در آشيانه ها تو را تسبيح مي گويند. دريا با امواج متلاطم خود، ماهيان در ميان آنها، تو را تنزيه مي نمايند).
در صحيفه سجاديه (دعاي ٤٣) چنين مي خوانيم كه، امام سجاد(ع)موقع رؤيت هلال، آن را با جمله هاي زير مخاطب مي ساخت:.
(أيّها الخلق المطيع الدائب السريع المتردد فى منازل التقدير؛.
اي آفريده فرمان بردار تندرو، كه پيوسته در منازلي كه براي تو اندازه گيري شده است تردد مي كنى).
با وجود اين آيات و روايات، كه شعور و ادراك را در سراسر موجودات جهان حاكم مي داند بايد در تفسير تسبيح موجودات، نظريه مرحوم صدرالمتألهين را برگزيد و گفت: اين تسبيح، تسبيح واقعي و حقيقي است و موجودات جهان به زبان ويژه خود، خدا را تسبيح مي گويند، نه با زبان حال، به گونه اي كه در نظريه هاي پيشين وجود داشت.
دليل عقلي بر اين نظر اين نظر را مي توان با دليل عقلي و اصول حكمت متعاليه‏(٤١) نيز ثابت نمود و خلاصه آن اين است: وجود و هستي در هر مقام و مرتبه اي با علم و شعور و درك و آگاهي ملازم و توأم است و هر چيزي كه سهمي از وجود و هستي دارد به همان اندازه از علم و شعور سهمي خواهد داشت و دلايل فلسفي اين نظر را كاملاً تأييد مي كند و پايه برهان فلسفي آن را دوچيز تشكيل مي دهد:.
١. در جهان هستي آن چه اصيل و سرچشمه آثار و كمالات است (وجود) است و هر نوع فيض معنوي و مادي از آن اوست. اگر در جهان، علم و ادراكى، قدرت و نيرويى، زندگي و حياتي هست همگي در پرتو وجود و هستي اشياست و اگر وجود از ميان برود همه اين جنب و جوش ها، تلاش ها و حركت ها به خاموشي مي گرايد.
٢. براي وجود در تمام مراحل هستي از واجب و ممكن از مجرد و مادى، از عرض و جوهر، يك حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگرچه براي ما روشن نيست؛ ولي ما به آن حقيقت با يك رشته مفاهيم ذهني اشاره مي كنيم و مي گوييم وجود چيزي است كه عدم و نيستي را طرد مي كند و به هرچيزي حقيقت و عينيت مي بخشد.
بنابراين هر كجا از وجود سراغي داشته باشيم اين دو صفت (طرد عدم؛ تشكيل دهنده حقيقت خارجي عينى) را در آن جا مي يابيم. از اين جهت مي گوييم وجود در تمام مراحل يك حقيقت بيش ندارد و آن اين كه در تمام مراحل دو اثر ياد شده را - كه حقيقت آنها نيز يكي است - دارا مي باشد.
روي اين بيان، كه وجود را منبع تمام كمالات بدانيم و براي آن يك حقيقت بيش قائل نشويم بايد چنين نتيجه بگيريم: هرگاه وجود درمرتبه اي از مراتب هستي مانند موجودات جاندار، داراي اثري (علم و ادراك) گرديد، حتماً بايد اين اثر در تمام مراحل وجود نسبت به سهمي كه از وجود دارد، محقق باشد. كه در غير اين صورت، يا بايد وجود، سرچشمه كمالات نباشد، يا اين كه براي وجود حقايق متباين تصور كنيم و حقيقت آن را در مرتبه جاندار، با آن چه در مراتب گياه و معدن است، مغاير و مباين بدانيم؛ زيرا معنا ندارد كه يك حقيقت در مرتبه اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر فاقد آن باشد؛ به عبارت ديگر، هرگاه وجود داراي حقايق مختلف و متباين بود، جا داشت كه در نقطه اي واجد اثري باشد و در نقطه ديگرنشانه اي از آن نباشد، ولي هرگاه براي آن يك حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن روي شدت و ضعف مراتب باشد در اين صورت معنا ندارد كه يك حقيقت در مرحله اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر دارا نباشد.
اين خلاصه برهان فلسفي است كه مرحوم صدرالمتألهين در اسفار(٤٢) در موارد مختلفي در مورد آن بحث و گفتگو نموده و معتقد است ظواهر آيات قرآن اين حقيقت را تأييد مي كند، آن جا كه مي فرمايد:.
(وَإِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ إى يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلِكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ؛(٤٣).
همه موجودات با ستايش خود خدا را تنزيه مي كنند، ولي شما از نحوه تسبيح آنها آگاه نيستيد).
مرحوم صدرالمتألهين اين حقيقت فلسفي و قرآني را از طريق شهود و مكاشفه نيز درك كرده و در رساله سير و سلوك خود اشعاري در اين مضمون دارد :
بَرِ عارف همه ذرات عالم ملك وارند در تسبيح هر دم كف خالي كه در روي زمين است بَرِ عارف كتاب مُسْتَبين است به هر جا، دانه اي در باغ و راغي است درون مغز او روشن چراغي است به فعل آيد ز قوه هر نهاني زهرخاكي يكي عقلي و جامي بود نامحرمان را چشم دل كور و گر نه هيچ ذره نيست بي نور بخوان تو آيه نور السماوات كه چون خورشيد يابي جمله ذرات كه تا داني كه در هر ذره اي خاك يكي نوري است تابان گشت زان پاك
گسترش شعور و دانش هاي امروز خوش بختانه دانش هاي امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آن جا كه دانشمندان روسي معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مي كشند. لابراتوار علايم كشاورزي مسكو فرياد و گريه هاي ريشه گياهي را كه در آب گرم قرار گرفته بود ضبط كرد. خبرگزاري هاي جهان از راديو مسكو نقل مي كنند كه، گياهان اعصاب دارند و فرياد مي كشند.
راديو مسكو گوشه اي از نتايج تحقيقات دانشمندان روسي را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت: دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه به ساقه كدو و به دستگاه هاي اليافي آن فرستنده هايي نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و با انجام بريدگي در ريشه گياه، با عكس العمل گياه مواجه شد.
هم زمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهي در آزمايشگاه فيزيولوژي نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى، نتيجه مشابهي به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهي را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداي فريادگياه بلند شد. البته فرياد گياه آن چنان نبود كه به گوش برسد، ولي گريه ها و فريادهاي نامريي اين گياه را دستگاه هاي دقيق الكترونيكي روي نوار پهني ضبط كردند.(٤٤) .
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. رعد (١٣) آيه ١٥ . سخن از سجود موجودات عاقل و مدرك دراين آيه، در آيه هاي ديگري نيز وارد شده است، مانند آيه ٤٩ از سوره نحل به عنوان سجده ملائكه و آيه ١٨ از سوره حج....
٢. مقصود از سجده در اين آيه كه از سجده تمام موجودات عاقل سخن مي گويد، سجده اختياري نيست؛ زيرا شكي نيست كه بسياري از موجودات عاقل، مانند انسان هاي كافر، تارك سجده اختياري مي باشند و از عبادت خدا سرباز مي زنند و با توجه به اين مطلب بايد گفت مقصود سجده تكويني است و اين كه تمام اينها از قوانين خلقت و سنن آفرينش پيروي مي كنند و در برابر آنها مطيع و فرمان بر مي باشند.
دراين جا ممكن است سؤالي مطرح شود و آن اين است كه، اگر مقصود، سجده تكويني است و اين كه بندگان در برابر فرمان خلقت (كن) خاضع و مطيعند در اين صورت تقسيم اين نوع از سجده، به سجده (طَوْعى) و سجده (كَرْهى) چه معنايي مي تواند داشته باشد. البته اين سؤالي است كه در اثناي بحث به آن پاسخ خواهيم گفت و يادآور خواهيم شد كه پذيرش فرمان خلقت، گاهي با مزاج و طبيعت موجود مادي مطابق است و گاهي بر خلاف آن است؛ مثلاً شكوفايي و تكامل درخت مطابق طبيعت و خشكيدن و نابودي آن به وسيله سرما برخلاف طبيعت آن است از اين جهت پذيرش فرمان نخست را سجده (طوعى) و دومي را سجده (كرهى) مي گويند.
٣. نحل (١٦) آيه ٤٩.
٤. الرحمن (٥٥) آيه ٦.
٥. نحل (١٦) آيه ٤٨.
٦. حج (٢٢) آيه ١٨.
٧. قرآن به اين عضو در اين آيه اشاره مي كند: (... إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقانِ سُجَّداً؛ افراد دانشمند از پيشينيان هر موقع (آيات خدا) بر آنها خوانده شود به روي زمين مي افتند در حالي كه چانه هاي خود را بر زمين مي گذارند) - اسراء (١٧) آيه ١٠٧.
٨. رعد (١٣) آيه ١٥.
٩. فصلت (٤١) آيه ١١.
١٠. ر. ك: آيات مربوط به تسخير آسمان ها و زمين براي انسان.
١١. حديد (٥٧) آيه ١.
١٢. شوري (٤٢) آيه ٥.
١٣. ر. ك: آيه هاي ٢٠٦ سوره اعراف، ١٣ رعد، ٢٠ انبياء، ٧ غافر، ٣٨ فصلت و ٥ زمر.
١٤. نور (٢٤) آيه ٤١.
١٥. ص (٣٨) آيه ١٨.
١٦. رعد (١٣) آيه ١٣.
١٧. اين پاسخ بر فرض صحت در برخي از آيات مي تواند صحيح باشد، مانند آياتي كه در آن جا لفظ (ما) وارد شده است، ولي در آياتي كه صريحاً، از تسبيح مرغ و كوه و رعد سخن مي گويند صحيح نيست.
١٨. فصلت (٤١) آيه ١١.
١٩. مجموع اين آيات در بخش سجود مطرح گرديد و مورد بررسي قرار گرفت.
٢٠. اسراء (١٧) آيه ٤٤.
٢١. (ص)٣٨) آيه ١٨. مگر اين كه صبح و عصر كنايه از مجموع شبانه روز باشد. در اين صورت وقت تسبيح آنها مطلق و نامحدود خواهد بود.
٢٢. اين مرد بزرگ در سال ٩٧٩ ق. در شهر شيراز ديده به جهان گشوده و در سال ١٠٥٠ ق. در راه زيارت خانه خدا در بصره بدرود زندگي گفته است. مرحوم سيد حسين بروجردي در كتاب تحفة المقال در باره ايشان مي گويد :
ثم ابن إبراهيم صدر الأجل
فى سفر الحج (مريضاً) ارتحل
قدوةأهل العلم و الصفاء
يروى عن الدامادو البهائى
و كلمة (مريضاً) - كه به حساب ابجد ١٠٥٠ مي باشد - تاريخ وفات اوست.
٢٣. مثنوى، ج‏١، ص‏٨٦، خط ميرخانى.
٢٤. همان، ج‏٣، ص‏٢٢٧.
٢٥. نمل (٢٧) آيه ١٨.
٢٦. نمل (٢٧) آيه ١٩.
٢٧. نمل (٢٧) آيات ٢٠ - ٢٨.
٢٨. نمل (٢٨) آيه ١٦.
٢٩. نمل (٢٨) آيه ١٧.
٣٠. بقره (٢) آيه ٧٤.
٣١. احزاب (٣٣) آيه ٧٢.
٣٢. لفظ (امثال) در اين آيه و آيات مشابه آن، مانند (أُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثالَ) (اسراء (١٧) آيه ٤٨) به معناي توصيف و بيان است و هرگز مقصود، مَثَل مصطلح نيست.
٣٣. حشر (٥٩) آيه ٢١.
٣٤. ابراهيم (١٤) آيه ٤٦.
٣٥. مريم (١٩) آيه ٩٠.
٣٦. نور (٢٤) آيه ٢٤.
٣٧. يس (٣٦) آيه ٦٥.
٣٨. فصلت (٤١) آيه ٢١.
٣٩. زلزال (٩٩) آيه ٤ و٥.
٤٠. فصلت (٤١) آيه ١١.
٤١. حكمت متعاليه همان فلسفه صدر المتألهين است كه براي خود در فلسفه اسلامى، مكتب ويژه اي دارد.
٤٢. ج‏١، ص‏١١٨ وج‏٦، ص‏١٣٩ - ١٤٠.
٤٣. اسراء (١٧) آيه ٤٤.
٤٤. اطلاعات، ١٦ بهمن ١٣٥٢.

۲
قرآن و مفاهيم عقلي حكومت جهان هستي در دست اوست


٢. (لَهُ مُلْكُ السَّمِواتِ وَالأَرْضِ يُحْيي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلي كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدِير؛.
حكومت آسمان ها و زمين از آن اوست (خداوندي كه) زنده مي كند و مي ميراند و بر همه اشيا قادر و تواناست).
روزگاري بشر بر اثر كوتاهي فكر، هرحادثه اي را به خدايي نسبت مي داد و به شماره انواع حوادث، خداياني معتقد بود، مسأله (ارباب انواع) در فلسفه يونان باستان مدت ها مطرح بود و طرفداران جدي داشت. عقيده به ارباب انواع، تصعيد يافته اين كوته نظري بوده است.
فلسفه ايران باستان فاعل و مصدر خيرات و كارهاي نيك را (يزدان) و مبدأ كارهاي بد و به اصطلاح شرور و آفات را (اهريمن) مي داند و اين عقيده هم قسمي از شرك و دوگانه پرستي است.
عرب جاهليت، ستارگان و اوضاع فلكي را در حوادث زميني مؤثر دانسته، تصور مي كرد هر يك از پديده هاي طبيعى، در دست يكي از ستارگان است.
اساس عقايد اين دسته هاي گوناگون را، يك مطلب تشكيل مي داد و آن اين كه تصور مي كردند ذات واحد يگانه (آفريدگار جهان) به تنهايي نمي تواند جهان هستي را اداره كند از اين نظر، هر قسمتي از اين جهان و هر حادثه اي از حوادث گيتي را، به دست موجود مخصوصي سپرده و خود را از اداره وسيع جهان راحت ساخته است.
روي اين عقايد و امثال آن، كه در كتاب هاي عقايد و مذاهب به تفصيل بيان شده است، اراده واحدي بر آسمان ها و زمين حكومت نمي كند و حكومت جهان طبيعي در دست يك شخص نيست، بلكه هر نوع حادثه اي در اين جهان پهناور، به دست موجود و مقامي داده شده است.
هنوز مسأله شرك و دوگانه پرستى، در همه نقاط جهان - حتي در كشورهاي توسعه يافته مانند هند و ژاپن، تا چه رسد به عقب مانده - به وضع رسوا و مسخره آميزي باقي است و هر فرد عاقل و خردمندي از شنيدن اين گونه خرافات، غرق حيرت و تعجب مي شود.
هنوز دختران ژاپن كه در آستانه ازدواج و خواهان شوهران دل خواه خود هستند در بتكده ها به دور بتي كه به شكل مخصوصي ساخته شده است، گرد آمده با گريه و زاري تمناي ازدواج با جوان مورد ميل و رغبت خود را مي كنند. اكثر ملت بت پرست ژاپن براي هر حادثه و هر نيازمندي اجتماعي و انفرادى، به خدايي معتقد شده و هركس سراغ خدايي مي رود كه بر طرف كردن نيازمندي وي در دست اوست.
در چنين عصري اين گونه خرافات بر مغزها حكومت مي كند، ولي پيامبر دانا و روشن، با استمداد از وحي بر تمام گونه هاي شرك قلم بطلان كشيد، حكومت مطلق بي چون و چراي آسمان ها و زمين را، مخصوص ذات پروردگار دانست و او را بر همه چيز (اداره كردن تمام امور هستى، دادن حيات و زندگى،باز گرفتن مرگ و حيات) قادر و توانا معرفي كرده و چنين مي فرمايد :
حكومت آسمان ها و زمين در دست اوست. اوست كه زنده مي كند و زندگي را باز مي گيرد و او - علي رغم اين گونه افراد كوته نظر، كه ذات او را براي اداره جهان هستي كافي نمي دانند - بر همه چيز قادر و تواناست.
اين مسأله از نظر قرآن به قدري حساس و جالب است كه در بيش از بيست مورد اين مطلب با مختصر تفاوت و در مواردي عين لفظ آيه مورد بحث، تكرار شده است؛ مثلاً در جايي فرموده :
(لِلّهِ مُلْكُ السَّمِواتِ وَالأَرْضِ يَخْلُقُ مَايَشَاءُ؛(١).
حكومت آسمان ها و زمين در دست خداست و هرچه بخواهد خلق مي كند).
و نيز مي فرمايد :
(وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَواتِ وَالأَرْضِ وَمَابَيْنَهُمَا؛(٢).
بزرگ آن خدايي است كه حكومت آسمان ها و زمين و آن چه در ميان اين دو قرار گرفته است به دست اوست).
خدا و تأثير علل مادي اعتقاد به اين كه تمام حوادث از او سرچشمه مي گيرد و او حكومت مطلقه جهان هستي را در دست دارد و فاعل مطلق و علت واقعي براي هرپديده اي اوست، مانع از آن نيست كه ما در جهان آفرينش به علت و معلول طبيعي معتقد شويم و هر حادثه طبيعي را به دنبال يك علت مادي بدانيم.
عالمان الهي به پيروي از تعاليم عالي اسلام و قرآن و ساير اديان آسمانى، در عين اين كه اعتقاد دارند فاعل حقيقي و حاكم واقعي در جهان خداست، ولي سازمان هستي جهان ماده را بر اساس دستگاه علت و معلول طبيعي استوار مي دانند. قرآن در موارد مختلفي به علل و معاليل طبيعي تصريح كرده؛ مثلاً پيدايش پديده هايى، مانند جانداران و نزول برف و باران و پرورش گياهان و... را معلول يك سلسله علل مادي دانسته است‏(٣) و از سوي ديگر، جمله جهان هستي را از آن خدا معرفي كرده است.
اين همان حقيقتي است كه اساس فلسفه الهي را تشكيل مي دهد: الهي همان طور كه ايمان دارد اين جهان، جهان اسباب و مسببات است، و يك جهان پيوسته و به هم متصل و مملو از علت ها و معلول هاي مادي است، هم چنين ايمان دارد سازنده اين نظام، پديد آرنده اين كيان، حافظ و نگهبان دستگاه آفرينش، به وجود آورنده علت و سبب، معطي و دهنده قدرت و توانايي در تمام لحظه ها به آنها، همان آفريدگار جهان است كه حكومت مطلق خلقت دردست اوست.
يك فرد موحد و خداشناس در عين اين كه به تمام قوانين علمى، كه در گياه شناسي و حيوان شناسي و فيزيك و شيمي و كليه علوم به رسميت شناخته شده، اعتقاد راسخ دارد، مي گويد :
اين جهان ماده با اين قوانين و خصوصيات، با اين اسباب و علل، كه در عرض هم قرار گرفته اند، زير نظر آفريدگار توانايي كار مي كند، كه تنظيم كننده اين جهان و معطي و پديد آرنده اين اسباب و مسببات است؛ جهان هستي از اراده او تخلف نمي كند و تمام مظاهر هستي و تمام علت ها و معلول هاي طبيعى، طبق خواست و اراده او مشغول كارند. او هرچه اراده كند با آفريدن علت مادي آن، صورت عمل به خود مي پذيرد و قوام و دوام آنها در گرو سرازير شدن فيض وجود در هرلحظه از جانب خداوند است.
تحريف حقايق با اين اعترافات و تصريحات، مايه خجلت و رسوايي است كه برخي از مادي ها روي غرض ورزي به خداپرستان نسبت مي دهند: (افراد خداپرست، چون معتقد به خدا هستند ديگر به قوانين و سنن طبيعي و روابطي كه در جهان ماده است، ايمان ندارند و همه حوادث را به طور مستقيم به خدا نسبت داده، تأثير اسباب و علل مادي را ناديده مي گيرند).(٤).
اين افترا و دروغ بسيار روشني است كه قرآن و فلسفه الهي آن را به شدت انكار مي كنند: فلسفه الهي به هر دو علت و سبب كه يكي در طول ديگري است، عقيده راسخ دارد.
توضيحاتي در مورد دو مكتب خداپرستي و ماديگري پاسخ تهمتي كه مادي ها به خداپرستان زده اند، در صورتي روشن مي گردد، كه نقطه اتفاق و اختلاف اين دو مكتب را درست بررسي كنيم.
نقاط وحدت مادي و الهي فلسفه الهي و مادي هر دو قانون عليت و معلوليت را، كاملاً محترم شمرده و هيچ حادثه و پديده اي را بدون علت نمي دانند، همگي معترفند كه تمام پديده هاي جهان اثر يك سلسله عللي است كه در دل خود جهان ماده نهفته است؛ مثلاً همگي اعتراف دارند كه تب (مالت) معلول ورود ميكروب آن به خون است و هرگز ربطي به جن و پري و فرشته و خدا ندارد و برف و باران نتيجه برخاست توده هاي بخار درياها و اقيانوس هاست كه به صورت ابرهاي متراكم درآمده و به علل خاص جوى، به شكل دانه هاي برف و قطره هاي باران نازل مي گردد.
مادي و الهي اعتراف مي كنند كه شبانه روز، در سايه گردش وضعي زمين به دور خود تحقق مي پذيرد و فصول چهارگانه در پرتو مايل بودن محور زمين و گردش انتقالي آن به دور خورشيد به وجود مي آيد.
پايه گذاران هر دو مكتب معتقدند كه زمين و سيارات ديگر، در اثرنيروي جاذبه و قوه گريز از مركز، در فضاشناورند و اگر اين دو نيرو نباشد منظومه شمسي متلاشي مي شود.
پيروان هر دو مكتب مي گويند واحد حيات (سلول) درانسان و حيوان، تركيبي است از دو جزء (تخمك و كرمك) كه از نر و ماده جدا مي شوند و سلول زنده در پرتو علل و عواملي به رشد و نمو و تقسيم خود ادامه مي دهد.
نباتات و گياهان جهان در سايه يك سلسله علل و عوامل داخلي و خارجي رشد و نمو مي كنند، آب و مواد غذايي را از زمين گرفته واكسيژن را از هوا دريافت مي كنند.
هيچ دانشمندي - اعم از الهي و مادي - انكار نمي كند كه بارور شدن يك درخت، بر اثر تلقيح صورت مي گيرد و خود تلقيح و آميزش تخم هاي نروماده نيز، به دنبال عواملي است كه در همين جهان ماده وجود دارد.
وزش باد و پيدايش طوفان و زمين لرزه هاي شديد و ضعيف، پيدايش معادن نفت و فلزات، پديد آمدن امواج در سطح آب ها، گرمي و سردي هوا، خلاصه تمام روي دادهاي طبيعي از كوچك ترين جزء جهان (اتم) گرفته تا بزرگ ترين و وسيع ترين جزء آن (كهكشان)، همه و همه معلول عوامل مادي و مقهور علل طبيعي هستند كه در اين جهان وجود دارند.
بزرگ ترين افترا به خداپرستان اين است كه كسي از روي جهل و ناداني و يا غرض ورزي و فريب دادن بگويد، خداپرستان آن چه را در اين جهان از حوادث رخ مي دهد، فعل مستقيم خدا دانسته و هرگز براي آن علت طبيعي معتقد نيستند؛ در صورتي كه اين، نسبت بي اساس و ناجوانمردانه اي به يك مكتب اصيل جهاني است كه پيروان آن در شرق و غرب، پي افكنان علوم طبيعي بودند و هستند.
شما كتاب هاي دانشمندان يونان باستان و نگارش هاي فلاسفه الهي اسلام را مورد بررسي قرار دهيد، آنان غالباً فلسفه الهي را با علوم طبيعي در يك جا تدوين مي كردند و معمولاً بخشي از آن را به فلسفه الهي و بخشي ديگر را به بيان اسرار طبيعي اختصاص مي دادند.
كتاب هاي فلسفي و طبيعي فارابي و شيخ الرئيس‏(٥) و خواجه نصيرالدين طوسي و ساير دانشمندان اسلامي هنوز در حوزه هاي علمي تدريس مي شود و همگي بخش هاي الهي و طبيعي دارند و بيشتر اينها در بسياري از مباحث از نوشته هاي يونان باستان خصوصاً ارسطو و افلاطون استفاده نموده اند و كتاب هاي آنها نيز داراي دو بخش بوده: بخشي در علم طبيعى، كه شامل بسياري از علوم و رشته ها بوده و بخش بعد، راجع به بحث هاي ماوراء الطبيعه از قبيل خدا و صفات صانع، و نفوس بوده است و براي تقويت فكري شاگردان در مرحله نخست، علوم طبيعي و رياضي را تدريس مي كردند و پس از ورزيدگي به مباحث الهي مي پرداختند.
نقطه تمايز مادي مي گويد پس از تجزيه اجسام و ذرات و اجزاي مختلف موجودات گيتى، به اين نتيجه مي رسيم كه جهان كنوني معلول انفجار بزرگي است كه به اين صورت درآمده است و جهان پس از انفجار، به صورت ذرات بي شمار متحرك و سرگردان در فضاي بيكران بوده، سپس پس از يك سلسله حركات و فعل و انفعالات جهان به صورت كنونى، كه از آن جمله منظومه شمسي ماست، در آمده است.
الهي مي گويد درست است كه ريشه موجودات، ذرات بي شمار جهان ماده است ولي حركات نامنظم و هرگونه انفجارات خود سر، بدون مداخله نيروي عظيمي كه عقل و شعوري زائد الوصف داشته باشد، نمي تواند جهان منظم و مرتبي را، كه از درو ديوار آن نظم و ترتيب و مداخله عقلي نامتناهي هويداست، به وجود آورد. اين نظريه، كه جهان كنوني و نظم شگفت انگيز و حيرت آور معلول انفجار ماده اولي است، به سان اين است كه بگوييم معدن فلزي خود به خود انفجار يافت، و بر اثر چنين انفجار، ماشين و حروف منظم و مرتب به وجود آمد، بلكه بالاتر نه تنها ماشين و حروف فلزي پيدا شد، حتي بر اثر اين انفجار، حروف فوق به صورت مرتب و منظم چيده گرديد و يك كتاب صد جلدي و يا شاهنامه فردوسي و لغت نامه دهخدا، بدون اين كه كارگري حروف آن را بچيند و ماشين چى، ماشين آن را به كار اندازد، خود به خود چاپ شد. انفجار يك معدن، قطعات فلز را به اطراف پراكنده مي سازد اما تشكيلات منظم به او نمي دهد.
مادي مي گويد كره زمين و ساير سيارات ديگر كه بر محور خورشيد مي گردند همگي روزي به صورت واحد متصلي بودند و اين مركز با تمام پيوندهاي خود به صورت كره آتشين در حال اشتعال بوده، سپس سيارات به شكل قطعاتي از مركز جدا و با مرور زمان گاز و شعله آنها روبه كاهش گذارده و هركدام به صورت سياره اي در آمده و حتي برخي اقماري نيز پيدا كرده اند.
الهي مي گويد مطالب فوق، كه فشرده فرضيه لاپلاس است مورد پذيرش ماست و هيچ بعيد نيست كه چنين باشد، ولي تا دست مقتدري كه دانش و بينش و علم و شعور قدرت و توانايي او در سطح بالاتري است، در ميان نباشد و با تدبير و قدرت مخصوص خود سياره ها را از هم جدا نسازد و آنها را در كش و قوس دو نيروي جذب و دفع قرار ندهد و دو نيروي مزبور را آن چنان تنظيم نكند كه سياره را از جذب مركز و يا سقوط در يك دره لايتناهي حفظ نمايد، هرگز ممكن نيست بر اثرتصادف كور و كر، چنين نظام شگفت انگيزي در جهان آفرينش رخ دهد.
منطق كساني كه مي گويند اين نظم در منظومه شمسي معلول تصادف و جدايي خود سرِ قطعات مركز منظومه شمسي است و تصادف، خهق اين نظام با حشمت و عظمت است، به سان اين است كه بگوييم پالايشگاه عريض و طويل آبادان و يا كارخانه ذوب آهن اصفهان، معلول زمين لرزه اي است كه در قسمت هايي از زمين به وجود آمده باشد كه داراي منابع فلزي بودند و با تكان و زمين لرزه هاي پياپي و بي شمار، قطعات آهن و ميله و ستون ها و مخازن نفت و تمام ابزار و آلات و پيچ و مهره و انواع ماشين ها و آزمايشگاه ها خود به خود از ماده خام معدن پديد آمدند و كارخانه هاي عظيمي را تشكيل دادند اگر اين فرضيه باور كردني است، اولي نيز مورد قبول است!.
مادي مي گويد اين تنوع و اختلاف كه در جهان گياه و حيوان است امر جديد و نو ظهوري است و گرنه ريشه تمام جانداران به يك حيوان،و گياهان به يك گياه بازگشت مي كند، آن گاه بر اثرتغييرات جزئي به صورت نوع ديگري در آمده و آن نوع نيز تغيير خصوصيت داده و بر اثر عوامل خاصي اشتقاقات پي در پي پديد آمده، انواع بي شمار و بي حد در گياهان و جانداران صورت پذيرفته است وگرنه روز نخست بيشتر از يك نوع جاندار و يك نوع گياه در جهان نبود.
الهي مي گويد آن چه در بالا در باره اشتقاق و تكامل انواع بيان نموديد فرضيه اي علمي و صد در صد مسأله اي طبيعي است كه از طرف دانشمندان طبيعي طرح شده است و شواهد و دلايلي براي آن آورده اند و الهي و مادي در برابر اين فرضيه و هم چنين فرضيه پيش (فرضيه لاپلاس) يك سانند و هيچ كدام حق ندارند. آنها را از آن خود بدانند، و ديگري را از گرايش به آنها بي بهره سازند تا چه رسد به اين كه پايه گذاران اين دو فرضيه، از پيروان مكتب الهي بودند. از اين نظر، ديگر صحيح نيست شما اين فرضيه ها را از خودما بگيريد و چنان وانمود كنيد كه ما با فرضيه ها و يا حقايق علمي مخالفيم.
ولي چيزي كه هست در صورت ثبوت، بايد اين قسم اشتقاق و تنوع، اين تبديل و تكامل، زير نظر يك آفريدگار و تدبير عظيم او صورت پذيرد؛ زيرا اشتقاق و تبدل انواع در طول قرون مبيّن نظم و ترتيب خاصي است كه در مشتق و مشتق منه بوده و اين انواع با يك زنجير علّي و معلولي به هم پيوسته اند و اين پيوستگي آن چنان منظم و نتيجه بخش بوده كه موجود پست و كم لياقت را به موجود كامل تر مبدل ساخته و هر موجود مقدم، وجود متأخر را ايجاب نموده است و در اين صورت، به قول مرحوم فروغى، فرضيه تبدل و تكامل انواع (فرضيه داروين) نه تنها با اصول خداپرستي مخالف نيست بلكه ثابت مي كند كه جريان امور جهان، روي نظام مقرر و مضبوط است و اين بهترين دليل است كه نظام هستي هرج و مرج نيست و به قول معروف، دنيا صاحبي دارد.(٦).
سخن كوتاه اين كه مادي و الهي از نظر جهان بيني و اصول فلسفي در برابر همه فرضيه هاي علمي يك سان و برابرند و هيچ كدام حق ندارند خود را به اين فرضيه هاي علمي بچسباند و ثبوت و قطعي گرديدن هر يك از اين فرضيه، نه تنها با اصول خداپرستي مخالف نخواهد بود، بلكه از آن جا كه حاكي از نظم در پهنه آفرينش است، گواه بر عقل و شعور بزرگي در تحولات جهان نيز خواهد بود.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. شوري (٤٢) آيه ٤٩.
٢. زخرف (٤٣) آيه ٨٥.
٣. آن جا كه مي فرمايد: (وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِ‏ّ الثَّمَراتِ؛ اوست كه بادها را پيشاپيش رحمت خود مي فرستد، هنگامي كه باد بار سنگيني را متحمل گرديد آن را به سرزمين هاي مرده روانه مي سازيم و به وسيله آن باران مي فرستيم و انواع ميوه ها را پرورش مي دهيم) - اعراف (٧) آيه ٥٧.
(وَأَرْسَلْنا الرِّياحَ لَوَاقِحَ؛ بادها را تلقيح كننده آفريديم) - حجر (١٥) آيه ٢٢.
٤. ر. ك:ژرژپوليستر، اصول مقدماتي فلسفه و كتاب عرفان؛ تقي ارانى، عرفان و اصول مادى.
٥. مانند كتاب هاي شفا و نجات و اشارات كه همگي داراي بخش هاي مختلفي از علوم طبيعي و الهي هستند.
٦. سير حكمت در اروپا، ج‏٣، ص‏١٠٠.
***** قرآن، خدا را چنين معرفي مي كند ٣. (هُوَ الأَوَّلُ وَالأَخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيم؛.
اوست ازلي و ابدى، (دلايل وجود او) ظاهر وروشن، (كنه حقيقت او) پنهان، او به تمام چيزها داناست).
جهان پهناور با مناظر مختلف، دربرابر ديدگان كنجكاو ما جلوه گري مي كند. هرروز ميليون ها پديده طبيعي در اين جهان لباس هستي به خود پوشيده و پس از زمانى، به دست نيستي سپرده مي شوند :
در فصل بهار، فصلي كه جهان طبيعت تجديد حيات مي كند، ميلياردها گياه لباس سبز بر تن كرده با مناظر گوناگون زينت بخش صفحه هستي مي گردند. اشعه حيات بخش خورشيد، جوشش چشمه ها و فرود آمدن باران و ده ها عامل ديگر، باعث پيدايش حيات در گياه و نبات مي شوند.
وقتي به جهان جانوران و جانداران مي نگريم در مي يابيم. درطول ساليان دراز، دسته هاي مختلفي از جانداران در اين كره خاك پيدا شده قسمتي از آنها ازبين رفته و دسته اي از آنها به جا مانده اند.
كره خاك ما، پس از تحولات زيادى، از يك توده آتش به صورت سياره اي قابل زيست در آمده است.
بشر در اين چشم انداز وسيع خود، براي هر پديده طبيعي علّتي طبيعي فرض كرده و براي آن علت طبيعى، علت طبيعي ديگري و همين طور.
او در اين راه به قدري موفقيت به دست آورده كه مي تواند حوادث و پديده هاي عصر كنوني را به حوادث و پديده هاي دوران هاي بسيار دور گذشته ارتباط دهد و همه گونه تحولات موجودات زميني و آسماني را در هر دوره اي با يك سلسله علل و امور طبيعي پيش از آن حادثه مدلل سازد.
ولي اين پيشروي او را قانع نمي سازد و در نقطه اي به بن بست مي رسد و آن اين كه با خود مي گويد همه اين نظام هستى، اين مجموعه اي كه از ميلياردها علل و معلول ها تشكيل يافته، چگونه به وجود آمده است، و اينها در طول اين ادوار و قرون كه از خود هستي نداشته و ذاتاً محتاج و نيازمندبوده اند.
او با خود چنين مي گويد ترقيات روزافزون علوم طبيعي جز اين اثبات نكرده كه اين جهان توده اي از پديده هاي مادي است كه به طور علت و معلول به دنبال هم آمده اند، ولي در نهايت اين مجموعه از كجا لباس هستي به خود گرفته و داراي نظم حيرت انگيزي گرديده، و درزير چه قدرتي به اين صورت درآمده است.
خرد در برابر اين سؤال ها گامي پيش نهاده با كمال شهامت و با جزم و يقين مي گويد اين نظام،به قدرتي ازلي مرتبط و پيوسته است، كه او علت است، معلول نيست، غني و بي نياز است فقير و نيازمندنيست، دهنده و صانع است گيرنده و مصنوع نيست.
خلاصه قدرت ما فوقي در اين ميان است كه حساب او از اين سلسله جداست و تمام نظام آفرينش به او متكي است. قرآن اين قدرت مافوق را با صفات زير معرفي مي نمايد:
خداوند ازلي است: (هُوَ الأَوَّلُ).
خداوند ابدي است: (هُوَ الأَخِرُ).
دلايل وجود او روشن است: (هُوَ الظَّاهِرُ).
كنه ذات او بر هيچ كس معلوم نيست: (هُوَ الْباطِنُ).
به همه چيز داناست: (وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيم).
اكنون ما هريك از صفات پنج گانه را بررسي مي كنيم:
هو الاوّل: او نخستين وجود است؛ به عبارت ديگر او وجودي ازلي است؛ و منظور از ازلي بودن اين است كه او سرسلسله تمام موجودات بوده و نظام علت و معلول، كه در جهان آفرينش بر قرار است، در او متوقف مي گردد و ديگر از آن جا تجاوز نمي نمايد؛ يعني ما پديده هاي طبيعي امروز را به پديده هاي ديروز ارتباط داده و پديده هاي ديروزي را اثر مستقيم پديده هاي پريروزي مي دانيم و هم چنان در اين سير به پيشروي خود ادامه مي دهيم ولي به حكم خرد(١) بايد به نقطه اي برسيم كه در آن جا اين نظام و ارتباط پايان يابد و تنها علت باشد و بس، نه معلول؛ هستي او از خود او باشد، تحت تأثير هيچ وضعي قرار نگيرد. و گرنه اگر اين سير علمي و پيشروي فكري ما هم چنان بي وقفه ادامه پيدا كند و اين سلسله به طور مربوط و پيوسته پيش روند و در نقطه اي متوقف نگردند در اين صورت اين سؤال پيش مي آيد :
سلسله اي كه سراسر فاقد كمال و هستي است و به هر نقطه اي از آن بنگريم احتياج و نيازمندي به چشم مي خورد، چگونه اين سلسله از نيستي پا بيرون نهاده و لباس هستي به خود پوشيده اند.
خلاصه اگر علت اين نظام آفرينش و سازنده اين كيان هستى، مانندخود نظام باشد و، هستي از خود نداشته باشد دراين صورت اين سلسله - اعم از خالق و مخلوق - در حدّ ذات، فاقد هرگونه وجود خواهند بود، در اين صورت چگونه آن را به دست آورده اند!.
از اين نظر، عقل فرض ديگري را پيش مي كشد و مي گويد بايد در اين سلسله، يك غني بالذات، كه هستي ذاتي او بوده و به مقامي متكي نباشد، بوده باشد، تا اين سلسله نيازمند، در برابر او سر تسليم فرودآورده و هستي را از او بگيرند و همه اينها معلول باشند او علت؛ او متقدم باشد و ديگران متأخر؛ او از نظر درجه ورتبه در سر سلسله قرار گيرد و ديگران در رتبه هاي بعد و در نتيجه او اول موجودات شمرده شود و باقي در درجه هاي بعد. از اين جهت قرآن، خداوند را ازلي به معناي نخستين وجود (هو الاول) از نظر سلسله وجود شمرده است؛ يعني اگر اين نظام هستي را يكي پس از ديگري ملاحظه نماييم و به طور علت و معلول پيش برويم به نقطه اي مي رسيم كه او اول سلسله و آفريننده اين نظام است و موضوع علت و معلول در آن جا متوقف مي گردد.
اين يكي از تفاسيرازليت است و در سخنان اميرمؤمنان (ع)مي خوانيم كه آن حضرت خداوند را چنين توصيف فرمود :
(الأول لاشي‏ء قبله، والآخر لاغاية له؛(٢).
نخستين موجودي است كه موجودي پيش از او نبوده و آخرين وجودي است كه نهايت براي آن نيست).
و نيز مي فرمايد :
(الحمد للّه الأول فلاشي‏ء قبله والآخر فلاشي‏ء بعده؛.
سپاس خداوندي را كه نخستين وجودي است كه قبل از او موجودي نبوده و آخرين وجودي است كه بعد از آن موجودي نخواهد بود).
تفسير دوم ازليت، كه از تفسير نخست علمي تر و دقيق تر است، اين است كه ذات اقدس الهي وجود نامحدود و نامتناهي است. كوچك ترين حدّ زماني و مكاني نمي توان براي او قائل شد و محدوديتي از ناحيه ذات و صفات نمي توان براي او اثبات نمود. او ذاتي نامتناهي با يك سلسله صفات نامحدود مانند علم و قدرت است. چنين وجود نامتناهي نمي تواند آغاز و انجام داشته باشد؛ يعني آن چنان وسعت وجودي دارد كه هرگز نمي شود براي او اول و آخري معين كرد، او فوق زمان و مكان، بالاتر از جسم و جسمانيت است؛ زيرا او آفريننده زمان و مكان و جسم و صفات آنهاست. ذات و صفات او را نمي توان با مقياس هاي حس و اندازه گيري هاي عقلي تحديد نمود. در اين صورت چنين وجودى، نخستين وجودي است كه ابتدا و آغاز ندارد و آخرين وجودي است كه انتها و پايان ندارد.
اين بيان، با بيان نخست فرق اساسي دارد: بيان اول بر اين اساس بود كه سراسر نظام خلقت را يك سلسله علت ها و معلول ها تشكيل مي داد، ولي روي محاسبات عقلي به نقطه اي رسيديم كه اين سلسله در آن جا متوقف گرديد، او فقط علت بود و معلول نبود.
ولي حقيقت تفسير دوم بر نامحدود بودن ذات و صفات ذات خداوندي متكي است و نتيجه مستقيم نامحدود بودن ذات و صفات اين شد كه خداوند نخستين وجودي است كه آغازي براي او نيست و آخرين وجودي است كه انتهايي براي آن تصور نمي شود. امير مؤمنان(ع)در كلمات خود به اين تفسير اشاره نموده و مي فرمايد :
(الأول قبل كلّ أول، والآخر بعد كلّ آخر؛ بأوليته وجب أن لاأول له وب‏آخريته أن لاآخر له؛(٣).
نخستين وجودي است كه قبل از هر وجودي بوده و آخرين وجودي است كه بعد از هر موجودي خواهد بود، ازليت او ايجاب مي كند كه مبدئي نداشته باشد و ابديت او ايجاب مي نمايد كه نهايتي براي او تصور نشود).
اما برهانِ نا متناهي بودن ذات و صفات خداوند در كتاب هاي فلسفه و كلام به طور مشروح مذكور است.
هو الآخر. خداوند ابدي است. مفاد واضح (هوالآخر) همان ابدي بودن خداوند ذو الجلال است. از آن جا كه ابديت نقطه مقابل ازليت است، از دو تفسيري كه براي ازليت گفته شد مي توان دو تفسير مختلف براي ابديت بيان كرد :
١. خداوند ابدي است؛ يعني همان طور كه در سر سلسله وجودات قرار گرفته است هم چنين در مقام فناي موجودات امكاني و پايان يافتن عمر جهان طبيعت آخرين وجودي است كه پس از فناي همه، وجود او محفوظ خواهد ماند؛ زيرا وجودي كه هستي از خود دارد و به اصطلاح (واجب الوجود) است، هرگز فنا نمي پذيرد.
٢. خداوند ابدي است؛ يعني وجود نامحدودي است كه نمي توان براي او پايان و انجامي تصور كرد؛ زيرا تعيين حدود و داشتن آغاز و پايان از صفات موجودات متناهي است و ذات نامتناهي و نامحدود نمي تواند چنين باشد.
والظاهر: دلايل وجود او روشن است. در اين جهان، از سلول و اتم گرفته تا منظومه هاي شمسي و كهكشان ها و سحابي ها، همگي شاهد ذات او و گواه گوياي صفات او هستند. نظم شگفت انگيز جهان، قوانين مرموز و پيچيده عالم طبيعت و سرانجام نظم و ترتيبي كه در سلول و اتم، در يك برگ گياه، در سازمان يك جاندار حكمفرماست، شاهد جهان غيب و دليل وجود اوست.
والباطن: حقيقت ذات و كنه صفات او بر كسي روشن نيست. او با اين كه از نظر ثبوت روشن و هويداست؛ از نظر حقيقت كاملاً مستور است و در افق انديشه كسي نمي آيد :
او به سرنايد زخود آن جا كه اوست كي رسد عقل وجود آن جا كه اوست (٤) اكنون خواهيد پرسيد چرا خرد نمي تواند حقيقت را درك كند چرا كنه ذات و صفات او بر ما پوشيده است.
پاسخ اين پرسش روشن است؛ زيرا ما محدوديم او نامحدود؛ ما در دل طبيعت پرورش يافته ايم، ولي وجود او فوق ماده و طبيعت است؛ ما همه چيز را با مقياس هاي زماني و مكاني اندازه گيري مي نماييم، او به هيچ وجه تحت مقياس و اندازه نمي آيد؛ ما آن چه ديده ايم يا جسم است و يا خواص اجسام، كه داراي زمان و مكان و تحت شرايطي وجود پذيرفته است، در حالي كه او نه جسم است و نه از خواص اجسام؛ نه زمان دارد و نه مكان؛ تحت هيچ گونه شرايطي نيست و چيزي بر او حكومت نمي كند. از اين رو درك حقيقتي اين چنين، براي بشر محدود محال و ممتنع است.
وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيم: او بر همه چيز آگاه است. زيرا همه موجودات جهان مصنوع و مخلوق او هستند، او همه را از نيستي به دايره هستي وارد ساخته و دقيق ترين نظام به آنها بخشيده است، با اين وضع چگونه مي شود كه از حقيقت مصنوع خود آگاه نباشد!.
به بياني روشن تر، موجودات جهان همان طوري كه گواه بر وجود محدِث و پديد آرنده خودشان هستند، نظم و ترتيب شگفت آور هر موجودي گواه بر عقل و درايت و علم صانع آنها نيز هست؛ زيرا مادي و الهي هردو حوادث و پديده هاي طبيعي را به يك علت اُولي مي رسانند؛ ولي اختلاف در اين است كه آيا علت اُولي همان ماده و اتم هاي بي شمار بي علم و فاقد ادراك است يا موجودي است متصف به علم و درايت.
نظم موجودات نظر اول را باطل كرده و اثبات مي كند كه ماده مجرد از علم و شعور نمي تواند دستگاهي - ولو كوچك - را به وجود آورد كه در آن، همه گونه نظم پيش بيني شده باشد.
خلاصه نظام هر ورقي از اوراق هستى، هر برگي از نباتات، هر اتمي از اتم هاي بي شمار، هر ذره اي از ذرات وجود انسان، هر سلولي از سلول هاي جانداران، هر سياره اي از ستارگان، كه همگي روي قوانين محكمي ساخته شده اند،گواهي مي دهند كه خالق آنها از تمام خصوصيات وجودي آنها آگاه است و بدون اين علم، نمي توان آنها را به اين صورت منظم، كه عوامل بقا و دوام و وسايل دفاع در آن نهفته است، در آورد.
آيا مي توان گفت سازنده يك هواپيما از قسمت هاي علمي و فني آن بي خبر بوده يا نويسنده يك دايرة المعارف به فن نويسندگي آشنايي نداشته است، بنابراين آن چه از بعضي فلاسفه نقل شده كه خداوند علم به جزئيات ندارد و علم او را منحصر به كليات كرده اند، كاملاً مردود است. نظم هر آفريده اي دليل بر علم خالق اوست و اين برهان را قرآن با لطافت خاصي بيان كرده آن جا كه مي فرمايد :
(أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ).(٥).
حضرت رضا(ع)در يكي از سخنان خود دليل علم خدا را بر مصنوعات خود چنين بيان مي كند :
(أتقن ماخلق بحكمته ووضع كل شي‏ء منه موضعه بعلمه؛(٦).
مصنوعات خود را با اراده حكيمانه خود متقن و استوار آفريده و هر موجودي را با علم و دانش خود، در جاي خويش قرار داده است).
چرا خداوند به ذات خود عالم است در مورد اين مطلب از دو راه مي توان بحث كرد :
١. خداوند موجوداتي را آفريده كه از ذات خودآگاه هستند؛ مانند انسان كه ذاتش بر خود او روشن است و علم حضوري به ذات خود دارد و موجِد يك چنين كمال و يك چنين وجود، قطعاً واجد آن نيز هست؛ زيرا دهنده كمالي نمي تواند فاقد آن باشد.
٢. موانع آگاهي از ذات سه چيز است :
الف) مادي بودن؛
ب) زماني بودن؛
ج) مكان داشتن
علم - چنان كه گفته شد - از مقوله حضور است و معناي علم به ذات اين است كه ذات پيش خود به تمام معنا حاضر باشد و اگر شي‏ء موجود مادي باشد از آن جا كه موجود مادى، داراي ابعاض و قسمت هاي مختلف است، نمي تواند همه ذات بر همه ذات مكشوف شود؛ زيرا لازمه داشتن ابعاض، تفرق اجزا و ابعاض است و تفرق با غيبت برخي از برخي همراه است و با اين وضع هرگز حضور تمام ذات بر همه ذات تحقق نمي پذيرد.
زماني بودن يك موجود نيز مانع از آن است كه آن موجود علم به ذات خود پيدا كند؛ زيرا زمان موجودي است غير قارّ الذات، كه اجزاي آن در يك جا جمع نمي شود و اگر موجودي وجود او آميخته با زمان گرديد و زمان در دل وجود او راه يافت، او نيز به سان زمان غير قار الذات خواهد بود و اجزاي ذات او در عمود زمان، پخش و پهن خواهد گرديد؛ مثلاً جسمي از طلوع آفتاب تا غروب، در حال حركت است. از آن جا كه وجود حركت (اشتباه نكنيد، نه متحرك) آميخته با زمان است، هرگز نمي توان گفت، حركت، علم به ذات خود دارد؛ زيرا علم به ذات، حضور تمامِ ذات پيش ذات است و سنخ ذات آن (حركت) حالت سيلان و پخش دارد و نمي تواند حالت جمعي و حضوري به خود بگيرد.
مكان داشتن يك موجود مانع از علم آن موجود به خود است؛زيرا جسمي كه مكاني را اشغال مي نمايد از آن نظر كه هر جزئي از آن جسم، مكان خاص و نقطه اي را اشغال كرده، نمي تواند پيش اجزا حاضر گردد و لازم آن، غيبت اجزا از يكديگر است و غيبت اجزا از يك ديگر نقطه مقابل حضور (علم) است. ولي موجودي كه نه ماده دارد و نه اجزا و پيراسته از زمان و مكان است و كوچك ترين عوامل غيبت ذات از ذات ندارد، بايد ذات، پيش خود حاضر باشد.
شما اين معرف هاي پنجگانه را كه قرآن براي خدا بيان كرده، با مطالبي كه كتب عهدين در باره خداوند دارد بسنجيد، آن گاه قضاوت كنيد كه كدام يك از جانب خداوند است.
ما براي روشن ساختن افكار خوانندگان گرامي يك نمونه از داوري هاي تورات را در باره علم و اطلاع خدا به اختصار ذكر مي كنيم و همين يك نمونه مي تواند روشنگر ارزش واقعي اين كتاب به اصطلاح آسماني باشد.
خدا از مخفي گاه آدم و حوا آگاه نيست (وقتي آدم و حوا از ميوه آن درخت خوردند، ديدگان آنها باز گرديد و ديدند كه هر دو برهنه اند. فوراً براي خود لنگي درست كردند. خداوند آدم و حوا را درحالي كه در بهشت راه مي رفتند ديد. آدم و حوا فوراً پنهان شدند. (خدا آدم را صدا زد: كجايى آدم پاسخ داد: من صداي تو را شنيدم فوراً پنهان شدم؛ زيرا عريان و برهنه ام.خدا گفت: چه كسي تو را آگاه ساخت كه برهنه اى، مگر از ميوه آن درخت خورده اى).(٧).
گذشته از اين كه در اين داستان دروغين‏(٨) نسبت هاي ناروايي از قبيل دروغ، بخل، حسد به خدا داده شده است، همين چند بخش كوتاه، كافي است كه بدانيم خدايي كه تورات معرفي مي كند، خدايي است كه از حوادثي كه در نزديكي او مي گذرد، بي خبر است تا آن جا كه براي پيدا كردن مخفي گاه آدم، مجبور مي شود در پي آنان كه پنهان شده اند، بگردد.
چنين معرفي هاي غلطي سبب شده نسل جوان در غرب، مذهب و خدا را ساخته و پرداخته اوهام بشر دانسته و با دين و مذهب كاملاًوداع نمايد. شما اين معرفي را در كنار يكي از آيات قرآن كه در باره علم خدا سخن مي گويد، قرار دهيد و سپس داوري كنيد كدام يك شايسته نام كتاب آسماني است آن جا كه مي فرمايد :
(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَاتُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ؛(٩).
ما انسان را آفريديم و اسرار و وسوسه هاي درون او را مي دانيم (چرا ندانيم با اين كه) ما به او، از رگ گردن خود او نزديك تريم).
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. منظور از حكم خرد، براهيني است كه امكان تسلسل را در علل و معلول ها باطل مي سازد و ما توضيح يكي از براهين بطلان تسلسل را در كتاب سرچشمه هستي (ص ٣٥ - ٣٨) آورده ايم و در متن نيز به طور اجمال به آن اشاره شده است.
٢. نهج البلاغه، خ‏٨١.
٣. همان، خ‏٩٧.
٤. بيت از فريد الدين عطار است و اين بيت يكي از دو بيتي است كه مرحوم علامه محقق شيخ محمدحسين اصفهانى، در توضيح و تفسير آنها رساله اي نوشته است.
٥. ملك (٦٧) آيه ١٤.
٦. بحار الانوار، ج‏٤، ص‏٨٥.
٧. تورات، كتاب پيدايش، فصل سوم.
٨. مجموع سرگذشت آدم و حوا در كتاب پيدايش، در فصل دوم و سوم بيان گرديده و در اين سرگذشت، چهارده نسبت دروغ و باطل، كه مجالي براي بيان آنها نيست، به خدا داده شده است.
٩. ق (٥٠) آيه ١٦.
***** آفرينش آسمان ها و زمين در شش دوره ٤. (هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمِواتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يَعْلَمُ مايَلِجُ فِي الأَرْضِ وَما يَخْرُجُ مِنْها وَمايَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمايَعْرُجُ فِيها وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير؛.
اوست كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد. سپس بر عرش (قدرت) استيلا يافت، خداوند از آن چه در زمين فرومي رود و يا از آن بيرون آيد، و از آن چه از آسمان نازل شود؛ يا به سوي آن بالا رود، آگاه است. او با شماست هر كجا باشيد. خداوند از آن چه انجام مي دهيد آگاه است).(١).
در قرآن به طور مكرر مي خوانيم‏(٢) خداوند آسمان ها و زمين را در شش روز آفريده است. انسان در نخستين برخورد به اين آيات، با خود فكر مي كند چگونه خداوند آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد مگر شب و روز، معلول حركت زمين به دور خورشيد نيست و قسمتي كه در برابر خورشيد است، روز و قسمت ديگري كه در تاريكي فرو رفته، شب است، بنابراين مقصود از اين شش روز، كه ظرف خلقت و پيدايش زمين و آسمان هاست، چيست در صورتي كه هرگز قبل از پيدايش زمين و آسمان، شب و روز نبوده است.
با رجوع به لغت مي توان مشكل را حل نموده و آن اين كه (ايام) جمع (يوم) است و (يوم) در لغت عرب و هم چنين در بيشتر زبان ها، علاوه بر معناي معروف (روز مقابل شب) گاهي به معناي (دوران) نيز به كار مي رود؛ مثلاً مي گويند روزي كودك بودم و روزي جوان و امروز هم پير شده ام. در اين عبارت شيرين، مجموعه زندگي را به سه قسمت كرده و نام هر قسمت را (روز) نهاده است. اتفاقاً بسياري از مفسرين در آيه زير (ايام) را به معناي اوقات و دوران گرفته اند :
(وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِنْ فَوْقِها وَ بَارَكَ فِيها وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ؛(٣).
درروي زمين لنگرهايي (كوه ها) پديد آورد و چيزهايي بر آن افزود، و مواد غذايي را در چهار روز (چهار دوران و چهار وقت كه به عقيده جمعي همان فصول چهارگانه است) به وجود آورد).
بنابر اين، اساس شبهه همان غفلت از معناي (ايام) است كه در مواقعي به معناي دوره به كار مي رود، چنان كه امام علي(ع)مي فرمايد :
(الدهر يومان: يوم لك و يوم عليك؛.
زمانه دو روز است: روزي است به نفع تو و روز ديگر به ضرر تو).
يعني انسان روزي بر فراز قدرت و ثروت و روزي در حضيض ذلت و بيچارگي است. امير مؤمنان مي فرمايد :
(إنما الدنيا ثلاثة: يوم مضي بمافيه فليس بعائد؛ ويوم أنت فيه فحق عليك اغتنامه؛ و يوم لاتدرى أنت من أهله و لعلك راحل فيه؛(٤).
روزگار سه روز بيش نيست: روزي كه گذشت، بازگشت ندارد؛ روزي كه در آن هستيم و بايد آن را غنيمت بشماريم و روز ديگري در پيش است و معلوم نيست تو اهل آن باشي (زنده باشى».
شاعر سخن پرداز شيرين زباني به نام كليم چنين مي گويد :
بد نامي حيات دو روزي نبود بيش آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت روي اين اساس قرآن مي گويد: ما زمين و آسمان ها را در شش دوره آفريده ايم و اين نظام شگفت انگيز، معلول يك لحظه و دو لحظه و يك سال و دو سال نيست؛ بلكه معلول و اثر دوره هايي است كه بر آسمان ها و زمين گذشته است. حالا اين دوره هاي شش گانه چيست و طول مدت آنها چقدر بوده به طور قطع روشن و واضح نيست.
آري دانشمندان زمين شناس براي زمين دوره هايي قائل شده و مانند آن را براي ساير سيارات و خورشيد شمرده اند و در شماره طبقات و سنّ پيدايش آنها اختلاف دارند، ولي آن چه بديهي و مسلم است و قرآن و علم آن را تأييد مي كند، اين است كه آسمان ها و زمين دوره هايي داشته و پس از طىّ دوره هايي به اين صورت درآمده اند.
اكنون ما نظر دانشمندان زمين شناس را به اجمال در اين جا مي آوريم: به عقيده آنان زمين مدت ها به صورت توده گازي جزو خورشيد بوده آن گاه از خورشيد جدا گرديد و به حركت دور خورشيد و دور خود ادامه داد و بر اثر جدا شدن از خورشيد كم كم سرد شد و قشري از مواد جامد اطراف هسته گداخته آن را پوشانيد كه به آن پوسته جامد، (زمين) گفته مي شود.
زير پوسته زمين، طبقه ضخيم تري ازمواد سنگين وجود دارد، اين طبقه گداخته، سنگين تر از طبقه قشري است و مواد گداخته اي كه از كوه هاي آتش فشان خارج مي شود از جنس همين طبقه است. قسمت دروني زمين بيشتر از فلزات سنگين، مانند آهن و نيكل است، اين قسمت، سنگين ترين قسمت هاي زمين را تشكيل مي دهد.
اين طبقات كه به طور اجمال بيان شد، محصول مرور ساليان درازي است كه از حساب دقيق بشر بيرون است و بديهي است كه هرگز در يك لحظه، يك روز و دو روز صورت نپذيرفته است.
دانشمندان توانسته اند، عمر طبقات رسوبي زمين را كه در آنها آثار موجودات زنده به خوبي محفوظ مانده است با مقياس هاي صحيح معين كنند و آن را به چهار دوران تقسيم مي كنند و هريك از دوران ها را نيز به تقسيمات كوچك تري تقسيم كرده و به اين تقسيمات كوچك تر (دوره) مي گويند و هر دوره نيز به چند (اشكوب) تقسيم مي شود.
براي تعيين سنّ طبقات زمين از روي ضخامت طبقات رسوبي استفاده مي كنند. ضخامت يك طبقه رسوبي را بر ضخامت متوسطي كه امروزه ممكن است در درياها رسوب گذاشته شود، قسمت مي نمايند، خارج قسمت آن، سنّ تقريبي آن طبقه مي باشد. از مجموع كاوش هاي علمى، به دست مي آيد كه منظومه شمسي پس از طىّ دوره هايي به اين صورت در آمده است.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. تفسير كامل اين آيه در سه قسمت انجام گرفته است: قسمت اول مربوط به آفرينش آسمان ها و زمين در شش دوره؛ قسمت دوم در باره تفسير عرش؛ و قسمت سوم مربوط به جمله (وهو معكم أينما كنتم).
٢. اعراف (٧) آيه ٥٣؛ يونس (١٠) آيه ٣؛ هود (١١) آيه ٧؛ فرقان (٢٥) آيه ٥٩؛ سجده (٣٢) آيه ٤؛ ق(٥٠) آيه ٣٨.

۳
قرآن و مفاهيم عقلي عرش خداوند چيست


٤. (... ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يَعْلَمُ مايَلِجُ فِي الأَرْضِ وَمايَخْرُجُ مِنْها وَمايَنْزِلُ مِن السَّماِء وَما يَعْرُجُ فِيها...؛.
... سپس برعرش (قدرت) استيلا يافت. (خداوند) از آن چه در زمين فرو مي رود، يا از آن بيرون آيد و از آن چه از آسمان نازل شود و يا به سوي آن بالا رود، آگاه است...).
نكته قابل بحث در اين قسمت از آيه دو مطلب است :
١. معناي (استوى) چيست.
٢. منظور از (عرش) در اين آيه و آيات ديگر چيست.
با مراجعه به كتاب هاي لغت روشن مي شود كه (استوى) در دو مورد به كار مي رود :
الف) استقرار و قرار گرفتن روي يك چيز، مثلاً هنگامي كه سوار، روي اسب قرار گرفت در لغت عرب مي گويند: (استوي علي ظهر الدابة؛روي اسب قرار گرفت).
ب) استيلا واحاطه و تسلط بر امور. اين معنا بيشتر در مواردي است كه پس از لفظ (استوى) نام كشور و يا تخت و سرير - كه از خصايص قدرتمندان است - قرار بگيرد؛ مثلاً مي گويند: (استوي علي سرير الملك). و منظور همان تسلط و احاطه قدرت است. شاعر مي گويد :
قد استوي بشر علي العراق من غير سيف و دم مهراق بشر بركشور عراق مسلط گرديد، در حالي كه نه شمشيري كشيد و نه خوني ريخت.
روي اين اساس، لفظ (استوى) در آيه به معناي استقرار و نشستن در نقطه اي نيست، بلكه به همان معناي استيلا و غلبه است؛ زيرا پس از آن، لفظ (العرش) - كه در لغت عرب به معناي تخت و سرير مخصوص قدرتمندان است - آمده است.
در اين صورت هرگز از اين جمله استفاده نمي شود كه خداوند جسم است و در نقطه اي حلول مي كند و اگر برخي از كوته نظران از آيه چنين معنايي استفاده كرده اند، علتي جز غفلت از معناي (استوى) نداشته است.
منظور از عرش در قرآن چيست جاي گفتگو نيست كه يكي از معاني عرش در لغت عرب همان تخت و سرير است كه زمامداران بر آن مي نشسته اند و از روي شور و مشورت و يا استبداد به تدبير امور مملكت مي پرداختند و در قرآن عرش در اين معنا زياد به كار رفته است و اينك دو آيه را گواه مي آوريم :
١. (وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ؛(١).
يوسف پدر و مادر خود را بر تختش نشانيد).
٢. (وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَلَهَا عَرْش عَظِيم؛(٢).
از همه چيز برخوردار است و او (بلقيس) صاحب تخت بزرگي است).
اكنون بايد ديد منظور از (عرش خدا) چيست و مقصود از اين جمله (ثم استوي علي العرش) كه در قرآن كريم در هفت سوره‏(٣) به همين كيفيت وارد شده است، چيست.
ما در اين جا نظرهاي مفسران را آورده و در آخر آن چه در نظر محققان صحيح و پابرجاست ذكر مي كنيم :
١. دسته اي كه در آيات دقت نمي كنند و از اين راه خداوند را جسم و جسماني دانسته اند، مي گويند عرش خداوند تختي است به سان تخت ملوك و سلاطين، كه روي آن قرار مي گيرد و به تدبير جهان آفرينش مي پردازد. اين اقليت ناچيزرا (مجسمه) مي گويند و نظرشان از جهات متعددي مردود و بطلان آن آفتابي است.
٢. دسته دوم كه هيأت بطليموس را در كيفيت آفرينش زمين و آسمان ها به سان وحي مُنْزَل مي دانستند و كرات چهارگانه و افلاك نه گانه را از اصول خلل ناپذير مي شمردند، مي گفتند عرش همان فلك نهم است كه (فلك اطلس) نام دارد(٤) و بر تمام افلاك احاطه دارد. اين نظر، پس از روشن شدن اوضاع آسمان ها جزء افسانه ها درآمده به علاوه با اوصافي كه در قرآن و روايات در باره عرش وارد شده است، كوچك ترين انطباقي ندارد.
٣. دسته سوم جمله (ثم استوي علي العرش)را كنايه از احاطه و استيلاي او بر تمام جهان دانسته مي گويند اين جمله كنايه و تشبيهي بيش نيست و عرش مصداق خارجي و حقيقت واقعي ندارد و خداوند براي بيان احاطه قدرت و سلطه و تدبير جهان خلقت خود اين جمله را به كنايه بيان كرده؛ زيرا زمامداران وقتي به تدبير امور مملكت مي پردازند كه روي تخت حكومت قرار بگيرند و به صادر نمودن اوامر و نواهى، امور كشور را سروسامان مي دهند.
از آن جا كه خداوند پس از آفريدن جهان، با پديد آوردن حوادث و بخشيدن نظم و نظام به سراسر جهان هستي به تدبير امور عالم خلقت پرداخته است از اين جهت چنين حالت تكويني و واقعي را با يك جمله - كه تشبيه و كنايه است - بيان كرده است و گرنه موجودي به نام عرش در كار نيست، كه آفريدگار جهان بر آن استيلا جويد.
اين نظر نسبت به نظرهاي پيش، به واقع نزديك تر است؛ زيرا به گواهي آيه هاي زيادي مقصود از آيه (ثم استوي علي العرش) همان استيلا به منظور تدبير جهان آفرينش است.
يكي از گواه هاي اين مطلب اين است كه اين جمله، در هفت مورد پس از بيان خلقت آسمان ها و زمين در شش دوره، وارد شده است، گويا مقصود اين است كه پس از آفرينش آسمان ها و زمين، به تدبير و تنظيم و پديد آوردن اوضاع حوادث در آن پرداخت و اصل خلقت مطلبي است و تدبير و تنظيم مطلبي ديگر.
گواه ديگر اين كه، در قرآن در بسياري از موارد پس از جمله مورد بحث، لفظ تدبير و يا چيزهايي كه در حقيقت از مصاديق واقعي تدبير است مثل تسخير آفتاب و ماه، آمده است. اكنون به عنوان شاهد آياتي را مي آوريم :
١. (ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمرَ؛(٥).
بر عرش استيلا يافت و امور جهان را تدبير و تقدير مي نمايد).
٢. (ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ؛(٦).
بر عرش مستولي شد و ماه و آفتاب را تسخير و رام نمود (و گردش آنها را منظم ساخت».
اين آيه ها و مشابه اينها مي رساند نتيجه استيلا بر عرش تدبير جهان آفرينش و تنظيم امور جهان است.
و ديگر اين كه، نتيجه استيلاي بر عرش، دو چيز است: اول تنظيم امور جاري در جهان خلقت و دوم، تنظيم توأم با علم دقيق به كليه جريان هايي كه در زمين و آسمان ها رخ مي دهد؛ زيرا در آيه مورد بحث پس از جمله (ثم استوي علي العرش) جمله (يعلم مايلج...) آورده شده است؛ يعني مي داند آن چه از آسمان نازل شود و آن چه در زمين فرو مي رود، يا از آن بيرون آيد و يا به سوي آن بالارود. بنابراين نتيجه استيلا بر عرش دو چيز است :
الف) تدبير امور جاري در جهان آفرينش؛.
ب) علم بر كليه امور و حوادثي كه در جهان رخ مي دهد.
نظر ما در تفسير عرش ما با تمام خصوصيات اين نظر موافقيم، جز اين كه گوينده آن عرش و استيلا را معنايي تصويري و كنايي گرفته است و در حقيقت بر طبق اين نظريه، نه عرشي است و نه استيلايي بر آن، آن چه هست فقط تدبير امور جهان است آن هم توأم با بينش كامل به كليه حوادثي كه در صفحه گيتي رخ مي دهد. در حقيقت خداوند براي افهام يك واقعيت مطلق، كه همان تدبير جهان هستي است، مثال عرفي ذكر كرده تا از اين راه مطالب خود را ترسيم و مجسم سازد.
نقطه ضعف اين نظر همان است كه عرش را معناي ذهني و كنايي گرفته، در صورتي كه قرآن عرش را با يك سلسله اوصافي معرفي مي كند، كه هرگز با اعتباري و كنايي بودن آن سازگار نيست؛ زيرا اولاً، قرآن عرش را با لفظ (عظيم) توصيف كرده و مي گويد: (...وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيم).(٧).
ثانياً، براي عرش حاملاني اثبات نموده و گروهي در پيرامون آن خدا را تسبيح مي گويند چنان كه فرمود :
(الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ ربِّهِمْ؛(٨).
كساني كه حاملان عرشند و كساني كه در اطراف آن هستند مشغول تنزيه خدايند).
ثالثاً، قرآن حاملان عرش را در روز قيامت هشت نفر معرفي نموده و مي فرمايد :
(... وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَة؛(٩).
هشت (فرشته) عرش پروردگارت را روز رستاخيز بالاي سر خود حمل مي كنند).
روي اين نشانه هايي كه براي عرش در قرآن گفته شده است، دور از تحقيق است كه ما در تفسير عرش به معنايي تصوري و ذهني پناه ببريم. از آن جا كه عرش مظهر قدرت خداوند است، بايد گفت مقصود از عرش سراسر جهان هستي - اعم ازمادي و مجرد - است‏(١٠) كه نتيجه استيلاي بر آن، موجب تدبير و تنظيم جهان وجود و علم به آن چه در عالم هستي مي گذرد، مي باشد و (ثم استوي علي العرش) يعني بر سراسر هستى، كه ملك خداوند و سرير قدرت اوست، استيلا يافت و قدرت وي بر تمام عوالم محيط گشت. و اگر عرش درمقابل آسمان ها دربرخي از آيات آمده است، بايد گفت از باب عطف عام برخاص است، چنان كه مي فرمايد: (من رب السموات ورب العرش العظيم).
احتمال دارد كه منظور از عرش، عوالم ماوراء الطبيعه باشد؛ يعني آن جهان وسيعي كه از قيد و بند ماده و شرايط زمان و مكان دور است و آسمان ها و زمين ها زير سايه آن عوالم قرار گرفته و از آن جا الهام مي گيرند. در اين صورت، آن جهان مجرد بزرگ و وسيعي است، كه تدابير جهان ماده و پيدايش هرگونه نظام در اين عالم طبيعت، از آن جا سرچشمه گرفته و آن جهان و وجود بسيار وسيع و كاملي است كه استيلاي بر آن، باعث علم به تفصيل حوادثي است كه در اين جهان رخ مي دهد.
گويا آن، وجودي اجمالي و خلاصه اي از اين تفاصيل است؛ به گواه اين كه در آيه مورد بحث پس از جمله (ثم استوى) اطلاع برحوادث جزئي از قبيل باريدن باران و روييدن گياه به ميان آمده است. بنابراين نظر، عرش مقام مجرد از ماده است كه تدبير امور جهان آفرينش از آن جا سرچشمه مي گيرد و هم مقامي از علم الهي است كه استيلاي بر آن موجب مي شود آن چه در جهان آفرينش رخ مي دهد، روشن شود؛ زيرا چنان كه گفته شد، در بسياري از آيات پس از ذكر (استيلاي بر عرش) موضوع (تدبير امور خلقت) و علم به (حوادث جهاني آفرينش) به ميان آمده است و در آيه مورد بحث پس از طرح استيلا، جمله (يعلم مايلج في الأرض ومايخرج منها...) كه حاكي از علم محيط خداوند به حوادث جهان خلقت است، آمده است.
خلاصه، عرش نقطه اي از وجود است كه رشته تدبير امور جهان خلقت به آن جا منتهي مي گردد و آينه اي است كه جزئيات تمام آن چه در عالم آفرينش رخ مي دهد در آن جا منعكس مي باشد و فرشتگان اطراف عرش آنهايي هستند كه در جهان خلقت، وظايف و تصرفاتي دارند و مأمور اجراي دستورهايي هستند كه از اين مقام صادر مي گردد و درحقيقت اين مقام به سان موضوعاتي مانند لوح محفوظ، براي انساني كه در حجاب ماده است، روشن نيست.
راهنمايي پيشوايان بزرگ ما رواياتي كه از پيشوايان ما در تفسير عرش وارد شده مؤيد نظري است كه بيان شد. اميرمؤمنان در پاسخ جاثليق، كه از حقيقت عرش سؤال كرد، چنين فرمود: (وهو حياة كل شي‏ء و نور كل شي‏ء؛(١١) عرش مايه زندگي هرچيز و وسيله انكشاف همه چيز است). گويا جمله اول اشاره به موضوع تدبير و دومي اشاره به مقام علمي عرش است.
امام صادق(ع)در ذيل حديثي در باره عرش چنين مي فرمايد: (والعرش هو الباطن الذى وجد فيه علم الكيف و الكون و القدر والحد والأين).(١٢).
وظاهر حديث، تفسير عرش به مقام علم فعلي است كه بيان مي كند صورت آن چه در جهان هستي مي گذرد، موجود است.
در حديث ديگر فرمود: (العرش هو العلم الذى لايقدرأحد قدره).(١٣).
احتمال ديگر نيز در كار است كه عرش همان كهكشان هاي عظيم جهان است، كه منظومه شمسي ما جزئي از يكي از اين كهكشان هاست، كه عقل و فكر بشر در درك وسعت و تعداد آنها مبهوت و متحير است. در پايان توجه شمارا به اين قسمت از آيه جلب مي كنيم :
(يَعْلَمُ مِا يَلِجُ فِي الأَرْضِ وَمِا يَخْرُجُ مِنْهِا وَمِا يَنْزِلُ مِنَ السَّمِاءِ وَمِا يَعْرُجُ فِيها؛.
آن چه در زمين فرومي رود يا از آن بيرون آيد و از آن چه از آسمان نازل شود و يا به سوي آن بالا رود، آگاه است).
اين جمله ها نشان دهنده احاطه علمي خدا به تمام موجودات ريز و درشت است و ما در گذشته‏(١٤) در باره احاطه علمي خدا به همه موجودات سخن گفتيم.
ولي براي نشان دادن عظمت احاطه و بي پايان بودن علم خدا يكي از بيانات قرآن را در اين جا مي آوريم تا بار ديگر از مقايسه اين بيان با كتاب هاي به اصطلاح آسماني ديگر، عظمت قرآن روشن تر گردد.
علم بي پايان قرآن براي مجسم ساختن علم بي پايان خداوند، بياني دارد كه در نوع خود شاهكار عجيبي است، و هيچ جمله و بياني نمي تواند جاي گزين او گردد چنان كه مي فرمايد :
(وَلَوْ أَنَّمَا فِي الأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلام وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيز حَكِيم؛(١٥).
اگر همه درختان روي زمين قلم شوند و درياهاي روي زمين به كمك هفت درياي ديگر براي نوشتن كلمات خدا مركب گردند، هرگز كلمات خدا به پايان نمي رسد).
مضمون اين آيه بهترين بياني است كه مي تواند حقيقت بي پايان بودن علم او را مجسم سازد و هيچ رقم رياضي - ولو هر اندازه بزرگ تر باشد - نمي تواند جاي اين بيان بنشيند. اگر مي فرمود: شماره معلومات خدا و اسرار جهان آفرينش به اندازه عددي است كه يك ميليون صفر همراه آن باشد هرگز نامتناهي بودن علم و دانش او را نمي رسانيد، در صورتي كه بيان ياد شده بهترين مبين و بازگوكننده علم نهايت ناپذير او مي باشد. و به قول برخي از دانشمندان: قرآن براي مجسم ساختن و تبيين عدد بي نهايت و نزديك كردن معناي علم بي پايان خداوند با افكار ما، شاهكار جالبي به كار برده و از اعداد زنده و جاندار استفاده كرده است. عدد زنده آن است كه فكر ما را همراه خود تا آن جا كه پيش مي رود، ببرد و واقعيت خود را - آن چنان كه هست - به ما نشان دهد و روح، عظمت و زبان داشته باشد و اين عدد، جز آن چه در آيه آمده است چيز ديگري نيست.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. فصلت (٤١) آيه ١٠.
٢. سفينة البحار، ماده (يوم).
٣. يوسف (١٢) آيه ١٠٠.
٤. نمل (٢٧) آيه ٢٣.
٥. ر.ك: اعراف (٧) آيه ٥٤؛ يونس (١٠) آيه ٣؛ رعد (١٣) آيه ٢٠؛ طه (٢٠) آيه ٥؛ فرقان (٢٥) آيه ٥٩؛ سجده (٣٢) آيه ٤؛ حديد (٥٧) آيه ٤.
٦. مرحوم مجلسي در بحار الانوار (ج ٥٨، ص‏٥) اين نظر را به محقق داماد نسبت داده است.
٧. يونس (١٠) آيه ٣.
٨. رعد (١٣) آيه ٢.
٩. مؤمنون (٢٣) آيه ٨٦.
١٠. غافر (٤٠) آيه ٧.
١١. حاقه (٦٩) آيه ١٧.
١٢. اين نظر را مرحوم صدوق در كتاب اعتقادات برگزيده است.
١٣. بحار الانوار، ج‏٥٨.
١٤. همان. در باره اين دو روايت و روايت صفحه قبل، به صفحات ٣٠.٢٩.١٠؛ و هم چنين در باره روايت ديگر، كه پيرامون عرش و كرسي وارد شده است ر.ك: همان، ص ١ - ٣٩.
١٥. همان. در باره اين دو روايت و روايت صفحه قبل، به صفحات ٣٠.٢٩.١٠؛ و هم چنين در باره روايت ديگر، كه پيرامون عرش و كرسي وارد شده است ر.ك: همان، ص ١ - ٣٩.
١٦. بخش چهارم تفسير آيه (هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن وهو بكل شي‏ء عليم) است.
١٧. لقمان (٣١) آيه ٢٧.
***** كسي كه هميشه با ما و همه جا حاضر است ٤. (وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير؛.
او با شماست هر كجا باشيد، خداوند از آن چه انجام مي دهيد آگاه است).
٥. (لَهُ مُلْكُ السَّمِواتِ وَالأَرْضِ وَإِلَي اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ؛.
حكومت آسمان ها و زمين در دست اوست و بازگشت همه امور (موجودات) به سوي اوست).
قرآن بزرگ ترين راز علمي و توحيدي را در يك جمله كوتاه: (وهو معكم أين ما كنتم؛ او در همه جا با شماست) بيان نموده و خط بطلان بر بسياري از خرافات و لاطائلاتي كه بر مغز هاي مردم آن روز حكومت مي كرد كشيده است. خدايي كه قرآن براي بشر معرفي مي نمايد خداي نامحدود و نامتناهي است و چنين موجودي خواه ناخواه در همه جا حاضر و ناظر خواهد بود.
ما هميشه با موجودات متناهي سروكار داريم؛ مانند وجود خويش كه از هر جهت محدود و اندازه گيري شده است و موجود محدود همواره در نقطه خاص و زمان معين قرار مي گيرد و اگر نقطه اي را اشغال كرد، نقطه ديگر از وجود وي خالي خواهد بود و هم چنين است زمان. ولي يك موجود نامتناهي از نظر زمان و مكان و به عبارت روشن تر، بالاتر از زمان و مكان، در همه جا و همه وقت خواهد بود و خاصيت نامحدود و نامتناهي بودن همين است. ما مي توانيم مطلب را به طريق ديگر بيان كنيم :
يك موجود مادى، مثلاً يك انسان از آن نظر كه يك فرد مادي است، همواره قيودي از زمان و مكان وجود وي را احاطه كرده و او را با زنجيرهاي زمان و مكان محدود ساخته است. فرض كنيد عوامل و عللي ايجاب كرده يك انسان در شهر معيني به وجود آيد و يك صد سال، كه آغاز آن اول قرن بيستم است، زندگي كند.
در اين موقع آن شهر معين براي او يك قيد مكاني است، كه او را محدود به نقطه خاصي نموده و امكنه ديگر از وجود او خالي خواهد بود، چنان كه آن يك صد سال، يك قيد زماني است كه وجود او را از نظر توسعه محدود ساخته و در قرون ديگر از چنين پديده مادي خبري نخواهد بود. ولي اگر فرض كنيد كه موجودي باشد كه آلوده به جسم و جسماني نبوده و از ماده و زمان و مكان منزه بوده و سنخ وجود او بالاتر ازماده و لوازم آن باشد در چنين صورتى، زمان و مكان نخواهد توانست وجود او را محدود سازد و به سان قيد و زنجير از سعه وجود او بكاهد.قرآن مي گويد: خداوند - روي براهين قطعي - ماده و جسم نيست، وجود او از لوازم ماده، كه زمان و مكان است، پيراسته و سنخ وجود او مافوق ماده و لوازم آن است، از اين رو بايد در همه جا باشد و نقطه اي از وجود او و لحظه اي از زمان از وي خالي نباشد. به عبارت ديگر، زمان و مكان براي موجوداتي مي توانند مانع و حايل شوند كه در عرض و در دل آنها قرار گيرند. ولي خداوندي كه پيش از آفرينش زمان و مكان وجود داشته و زمان و مكان مصنوع او و در رتبه پست تر و نازل تر از وجود او قرار گرفته است، چگونه مي توان تصور كرد كه به وسيله مخلوق خود، كه در قبضه قدرت او آفريده شده است، محدود و متناهي گردد.
به طور مسلم موجودي كه در دل زمان و مكان باشد، وسعت ديد او كمتر و محدود به حدّ خاصي خواهد بود، ولي موجودي كه خالق و پديد آرنده زمان و مكان است برتر و بالاتر از اين دو قيد خواهد شد و وسعت ديد او محدود و متناهي نخواهد بود.
مشعلي فروزان در يك بيابان ظلماني و تاريك به راستي اين آيه و نظاير آن در عصر تاريك و ظلماني پيش از اسلام، كه خداشناسان آن روز، آفريدگار را برفراز ابرها در نقطه خاصي جستجو مي نمودند، به سان مشعل فروزاني است در ميان بيابان فرو رفته در تاريكى.
پيامبر اكرم اين حقايق علمي را در دوراني بر جامعه بشري عرضه داشت كه پيروان توحيد (يهود)! خدا را از آسمان ها فرود آورده و در باغ (عدن) كه طراوت و صفاي خاصي داشت جاي داده بودند؛ حتي گاه گاهي صبحگاهان خرامان خرامان به گردش و تفريح مي پرداخت و روزي كه آدم وحوا از ميوه شجره منهيه خوردند، صداي خدارا در باغ شنيدند و خود را در لابه لاي درختان پنهان كردند و خداوند به تعقيب آنها پرداخت، سرانجام آنها را پيدا نكرد و صدا زد: كجاييد! آدم گفت: آواز تو را شنيدم خود را پنهان كردم.(١).
پيامبر عالي قدر موقعي اين حقايق را آورد، كه يهود، خدا را تا در خيمه ابراهيم فرود آورده و ابراهيم براي ازبين بردن هرگونه خستگي و كوفتگي كه بر ذات اقدس الهي مستولي شده بود، پاهاي خدا را مي شويد وغذاي چرب و مركب از گوشت گوساله و نان و كره و شير براي آفريدگار زمين و آسمان آماده مي سازد، تا خداوند با صرف غذا نيرو و قوت بگيرد.(٢).
يا خداوند را در سرزمين (فنوئيل) نازل نموده تا با يعقوب كشتي بگيرد و اين زور آزمايي هم چنان ادامه داشت تا خداوند جهان احساس كرد كه بر رقيب خود نمي تواند پيروز شود از اين رو با ضربه فني مخصوصي از دست يعقوب نجات يافت.(٣).
روز نزول آيات سوره حديد، شاگردان ناخلف حضرت مسيح(ع)آن چنان وجود خدا را مادي و محدود مي دانستند كه دستگاه ربوبي را متهم به توالد و تناسل كرده؛ خداوند، با زاد و ولد مخصوص يك شركت سهامي خدايي تأسيس كرده است.
ايران آن روز در آتش جهل و تاريكي و دوگانه پرستي مي سوخت و الهه خير و شر و خدايان نيك و بد و پديد آرندگان نور و ظلمت بر مغزها حكومت مي كرد و هر خالق از مصنوع خالق ديگر بي خبر و ناآگاه بود.
آرى، در چنين دوران سياهي آن آموزگار الهى، به تعليم پروردگار جهان، پرچم توحيد، و معارف عقلي و فلسفي را به دست گرفت و با نداي هرچه نافذتر گفت :
هان اي مردم، (وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير)خداوند شما مادي نيست، زمان و مكان او را مقيد نساخته است و او بر همه تسلط و احاطه دارد.
عكس العمل معرفي هاي غلط نتيجه فرود آوردن خدا تا در خيمه ابراهيم، و سكنا گرفتن خدا در باغ عدن، عكس العمل كشتي گرفتن خدا با يعقوب و يا تشكيل شركت سهامي خدايي از ناحيه خدا و حضرت مسيح و روح القدس، اين شد كه نيمي بيشتر از پيروان تورات و انجيل، دستگاه خدايي را به مسخره گرفته و از زير بار خداپرستى، به ماديگري و الحاد پناهنده شوند. اين گونه معرفي هاي غلط، ضربه هاي محكم بر صفوف خداپرستان واقعي زد و موجب رشد و نمود مكاتب الحادي و ماترياليسم و شيوع افكار ضدّ خداپرستي در ميان مردم گرديد. به علاوه اعتقاد به خدايي كه تورات و انجيل معرفي مي كنند فاقد هر نوع نقش تربيتي خواهد بود؛ خدايي كه از بنده خود، آدم، ناآگاه است، چگونه از گناهان بندگان خود در دل شب ها در نقاط مختلف، آگاه خواهد بود و چگونه بر سراسر جهان تسلطو حكومت خواهد داشت!.
خداي ناظر بر اعمال قرآن با جمله (وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ) خدايي را معرفي مي كند كه در تمام لحظات و اوقات با ما همراه است و آني از مخلوق خود غفلت نورزيده و پرده اي ميان وي و آفريده اش نيست.
اعتقاد به چنين خداي شاهد بر اعمال و حاضر در همه جا، اثر تربيتي عجيب و شگفت انگيزي دارد؛ كمتر شخصي با چنين اعتقاد راسخ، دست به گناه و نافرماني مي زند؛ زيرا مي داند ميان او و خدا فاصله اي وجود ندارد و هر عملي انجام مي دهد، براي او روشن است.
مي گويند فرزند يكي از اصحاب پيامبر، با جمعي در بيابان سفره اي گسترده و مشغول غذا خوردن بود.چوپان جواني با تعدادي گوسفند از كنار آنان گذشت، يك نفر از آن ميان برخاست، و چوپان را براي خوردن غذا دعوت نمود.چوپان جوان پس از اظهار تشكر، پوزش طلبيد كه معذورم زيرا روزه ام. اين جمله را گفت و با جمع آنان وداع نمود.
برخي از آنها احتمال دادند كه چوپان در اين پوزش ظاهر سازي نموده و از در ريا و تزوير وارد گرديده و در واقع روزه نبوده است. فرزند آن صحابي با هوشياري خاصي گفت: من اكنون حقيقت را براي شما روشن مي كنم و براي همين جهت چوپان را صدا زد و از او خواست يكي از گوسفندان خود را در برابر مبلغي در اختيار آنها بگذارد و اگر مالك گله گوسفند خود را مطالبه كرد، وي بگويد، گوسفند طعمه گرگ گرديد و آنها نيز به نفع او گواهي دهند.
جوان پس از شنيدن سخنان وي مقداري تأمل كرد و سپس سربرداشت و با صداي بلند گفت: (فأين اللّه)؛ يعني پاسخ خدا را چگونه بدهم! او كه مي بيند و همه جا حاضر است و عمل من براي وي پنهان نيست.
آنان با اين آزمايش، به اخلاص جوان چوپان پي بردند.
بنابراين اعتقاد به چنين خدايي ضامن سعادت و عامل برقراري نظم در اجتماع است، نه خدايي كه تورات و انجيل معرفي مي نمايند.
آيه پنجم (لَهُ مُلْكُ السَّمِواتِ وَالأَرْضِ ...) مربوط است به حكومت مطلق خدا بر آسمان ها و زمين و در اين باره در فصل سوم به طور مشروح سخن گفتيم.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. ر.ك: تورات، سفر پيدايش، باب ٣، آيه هاي ٨ - ١١ و نيز ص‏٦١.
٢. همان، باب ١٨، آيه هاي ١ - ٩.
٣. همان، باب ٣٢، آيه هاي ٢٤ - ٣٢.
***** اختلاف شب و روز ٦. (يُولِجُ الَّيْلَ فِي النَّهارِ وَيُولِجُ النَّهارَ فِي الَّيْلِ وَهُوَ عَلِيم بِذاتِ الصُّدُورِ؛.
شب را در روز و روز را در شب وارد مي كند از يكي كم مي كند و بر ديگري مي افزايد و او به (مكنونات و) اسرار سينه ها داناست).
كوتاهي و بلندي شب و روز مي دانيم شب و روز در ايام سال يك سان نيست، بلكه پيوسته از يكي كم و به ديگري افزوده مي شود و علت اين موضوع همان تمايل محور زمين نسبت به مدار آن است؛ زيرا محور زمين بر مدار آن عمود نيست و تقريباً در حدود ٢٣/٥ درجه تمايل دارد و همين موضوع سبب مي شود كه زمين در گردش خود بر دور آفتاب، اوضاع مختلف به خود بگيرد.
هنگامي كه در وضعي قرار مي گيرد كه نيم كره شمالي رو به طرف آفتاب متمايل است، طبعاً روزها طولاني تر و شب ها كوتاه تر و تابش آفتاب بيشتر خواهد بود و در اين موقع، فصل تابستان است در حالي كه نيم كره جنوبي در همان زمان فصل زمستان خود را مي گذراند.
هنگامي كه در وضعي قرار گيرد كه نيم كره شمالي تمايل به جهتي برخلاف آفتاب داشته باشد، مقدار بيشتر از آن در تاريكي فرومي رود و طبعاً شب ها طولاني تر و روزها كوتاه تر مي شود و در اين موقع، فصل زمستاني نيم كره شمالي آغاز مي شود؛ درحالي كه نيم كره جنوبي در اين موقع متمايل به آفتاب است و فصل تابستان خود را مي گذراند.
به راستي يكي از نشانه هاي بارز دخالت عقل و شعور در پديد آمدن كره زمين، همين تمايل محور زمين است و اين كه در گردش خود به دور آفتاب در محور خود عمودي پيش نمي رود، بلكه نسبت به سطح مدار خود متمايل است؛ زيرا اگر چنين نبود، قطب شمال و جنوب براي هميشه در روشنايي نيمرنگ شفق مي ماند؛ بخار آب اقيانوس ها دايم از شمال به جنوب درحركت مي آمد و قاره هايي از يخ ايجاد مي كرد، چه بسا مسافات بين خط استوا و نواحي قطبي را به بيابان هاي غير مسكون تبديل مي نمود، با تبخير آب اقيانوس ها، بستر شوره زار آنها نمودار مي شد و رودخانه هاي قطبي همه جاي اراضي را شسته و از ميان دره هاي عميق مي گذشت و مرداب هاي موقتي از نمك مذاب دراين بسترها به وجود مي آمد؛ فشاركو ه هاي عظيم و سنگين يخ به قدري زياد مي شد كه بر سطح هر دو قطب سنگيني كرده و آنها را فرو مي برد و آن وقت خط استوا بر اثر همين فشار تركيده و منطقه جديدي احداث مي كرد؛ اقيانوس ها خشك مي شد و اراضي وسيع جديدي به وجود مي آمد و ميزان بارندگي و رطوبت هم در اطراف جهان تقليل مي يافت و نتايج سهمگين آن دنيا را منقلب مي نمود.(١).
كوتاهي و بلندي شب ها و پيدايش فصول چهارگانه يكي از نتايج تمايل محور زمين است. لذا قرآن اين موضوع را به مناسبت هاي مختلفي در قرآن ياد آور شده‏(٢) و از اين رهگذر بشر را به شعور و عقل كلي كه اين جهان را تدبير مي كند متوجه مي نمايد.
آيا قلب و سينه مركز ادراك است! قرآن مجيد در پاره اي ازموارد، ادراك و احساس انساني را به قلب و سينه نسبت داده و هر دو را مركز ادراك دانسته است چنان كه مي فرمايد :
(ولهم قلوب لايفقهون بها؛.
براي آنان قلوبي است كه هرگز با آن چيزي را درك نمي كنند).
و نيز مي فرمايد.
(وَحُصِّلَ مَافِي الصُّدورِ؛(٣).
و آن چه در سينه هاست مشخص گردد).
در آيه مورد بحث، سينه مركز اسرار و رازها دانسته شده چنان كه مي فرمايد :
(وَهُوَ عَلِيم بِذَاتِ الصُّدُور؛.
بر آن چه در سينه مردم مكنون و پنهان است آگاهي دارد).
در اين موقع سؤالي پيش مي آيد، چگونه قرآن، قلب و سينه را مركز اين پديدهاي رواني دانسته است در صورتي كه بر اساس تحقيقات علمى، قلب صنوبرى، كه در قسمتي از سينه قرار گرفته است، كوچك ترين نقشي در تحقق پديده دانش ندارد چگونه قرآن، برخي از قلوب را بيمار و ترسو معرفي مي كند(٤) در صورتي كه همگي مربوط به روان است چگونه قرآن سينه را تنگ و وسيع‏(٥) معرفي مي نمايد؛ در صورتي كه مركز تمام اين ادراكات، مغز و سلسله اعصاب است، نه قلب و نه سينه.
پاسخ: اولاً، يكي از معاني قلب در لغت عربى، همان عقل و روح است. در فرهنگ هاي عربي مي نويسند: (القلب: العقل). و در استعمالات معمولي در همان معنا نيز به كار مي رود؛ هنگامي كه انسان با ناگواري ها دست به گريبان مي شود مي گويد: (قلبم سياه شد). موقعي كه از دوست ديرينه خود بي مهري مي بيند، مي گويد: (قلبم شكست). ناگفته پيداست منظور از اين جمله ها همان قلب صنوبري شكل كه وظيفه آن رساندن خون به شرايين و وريدهاست، نيست، بلكه مقصود چيزي است كه حقيقت انسان به آن بستگي دارد و اگر از ميان برود، انسانيت نيز ازميان مي رود و بشر به صورت جمادي درمي آيد.
در برخي از آيات قرايني وجود دارد كه منظور از قلب، همان قطعه گوشتي كه در قسمت مايل به چپ سينه قرار گرفته است، نيست؛ زيرا در يكي از آيات چنين مي فرمايد :
(إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيد)؛(٦).
(از ميان سرگذشت اقوام ديرينه آن دسته بهره مند مي گردند كه داراي دل و قلب باشند).
اگر مقصود از (قلب) همان تلمبه خودكار بدن باشد، تعليق بر چنين شرطي بي فايده خواهد بود؛ زيرا اين شرط در تمام افراد موجود است و همه مردم در قفسه سينه، چنين عضوي دارند، در صورتي كه هدف قرآن اين است كه بهره برداري از قرآن را به دسته خاصي كه داراي فكر و عقل سليمي هستند، اختصاص دهد و در حقيقت مي خواهد چنين بفرمايد: (لمن كان له عقل).
نه تنها لفظ (قلب) در اين معنا به كار مي رود، بلكه گاهي لفظ (صدر) (سينه) به طور حقيقت و يا مجاز در روح و روان نيز به كار مي رود آن جا كه مي فرمايد :
(أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ؛(٧).
آيا سينه تو را (براي درك حقايق) باز نكرديم).
و در جاي ديگر مي فرمايد :
(أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِنْ ربِّهِ؛(٨).
كساني كه ما سينه آنهارا براي درك حقيقت اسلام باز نموده ايم در روشني خاصي از جانب خدا، قرار گرفته اند).
جاي ترديد نيست كه مقصود از سينه در اين جا، همان انبان استخوان نيست، بلكه روح انساني و مدارك فكري است كه قابل شرح و ضيق و هدايت و ضلالت است.
در قرآن و استعمالات روزانه، بدين دليل با اين دو لفظ، از روح و روان و عقل و ادراك به طور مجاز تعبير مي آورند كه قلب و سينه بارزترين عضو بدن است كه آثار رواني در آن ظاهر مي گردد. هنگامي كه موجي از سرور و خوشحالي در روان ما پديد مي آيد و يا ترس و لرز آن را فرا مي گيرد، فوراً در قلب و سينه واكنش آنها نمايان مي شود و تغييراتي در ضربان قلب و دستگاه سينه پديد مي آيد. و در حقيقت دل و سينه نزديك ترين و حساس ترين مظهر براي بروز و ظهور امور رواني است. از اين لحاظ، انبساط و انقباض درك و احساس به طور كنايه به اين دو عضو، نسبت داده مي شود تا جايي كه پزشك از نحوه ضربان قلب مي تواند انواع بيماري ها را تشخيص دهد و توقف و ايستادن قلب را نشانه مرگ و پايان يافتن حيات تلقي نمايد.
ثانياً، مركز ادراك نه قلب است و نه مغز و نه اعصاب، بلكه همه آنها وسيله اي بيش براي تحقق درك و احساس نيستند، بلكه به گواهي براهين علمي و فلسفى، مُدرِك واقعي همان روح انساني است كه پيراسته از ماده و خواص آن است و آزمايش ها بيش از اين اثبات نكرده است كه انسان در ادراك و احساس خود به اين ابزار مادي نيازمند است و اما مُدرِك واقعي يا وسيله بودن آنها را نمي توان با آزمايش ثابت كرد و به عبارت ديگر، هرگز آزمايش صلاحيت ندارد يكي از دو طرف قضيه را معين سازد.
فرستنده هاي جهان سخنان گوينده را به صورت امواج راديويي به اطراف جهان مي فرستند و آيا صحيح است ما كه در كنار راديو، كه يك دستگاه الكتريكي است و با نيروي برق كار مي كند، نشسته ايم، فريب ظاهر را خورده و بگوييم در پشت پرده، فرستنده اي و گوينده اي وجود ندارد و معتقد گرديم فرستنده و گوينده - هرچه هست - اين جعبه را ديويي است، به دليل اين كه هر موقع به يكي از دستگاه هاي آن لطمه اي وارد آيد، از كار و فعاليت باز مي ماند.
اين مثل، روشنگر ارزش نظريه كساني است كه تصور كرده اند ستاد ادراكات، همان مغز و سلسله اعصاب است و چنين استدلال مي كنند كه ما آزمايش كرده ايم، ديده ايم هر موقع لطمه اي به مراكز ياد شده وارد مي آيد، درك و احساس لطمه خورده و نقايصي در اين قسمت ايجاد مي شود در صورتي كه نتيجه اين استدلال، بيش از اين نيست كه وجود اين مراكز مادي در تحقق ادراك دخالت كامل دارند، به سان راديو كه در شنيدن صداي گوينده، مؤثر و دخيل است؛ اما شنونده و بيننده و درك كننده واقعي همين مغز مادي و اعصاب بدن است. بنابراين هرگز از دليل ياد شده چنين نتيجه اي به دست نمي آيد.
گذشته از اين، در فلسفه الهي با براهين فلسفي استوار ثابت شده ستاد ادراكات و احساسات - اعم از تصور و تصديق - همان روح مجرد انساني است كه در اين جهان ماده با ابزار و ادوات خاص و اعضاي بدن خود، كارهايي انجام مي دهد و شرح اين دلايل از هدف بحث ما بيرون است.
عالي ترين اصل تربيتي قرآن با جمله (وَهُوَ عَلِيم بِذاتِ الصُّدُورِ؛ او از مكنونات سينه ها آگاه است) به يكي از اصول تربيتي اسلام اشاره مي نمايد؛ زيرا در مكتب هاي مادى، ملاك نيكي و خوبى، عمل انسان است و با معتقدات و منويات مذهبي و انگيزه هاي عمل كاري ندارند؛ هرگاه يك نفر بيمارستاني به هر نيت و نظري بسازد، نوعاً مردم، بنياد گذار آن را مي ستايند و گروه زيادي در افتتاح آن شركت جسته و نمايندگان مطبوعات و راديو و تلويزيون در باره آن سخن گفته و عكس و تفصيلاتي از آن، منتشر مي سازند؛ ولي اسلام در داوري خود، تنها به پرونده عمل شخص نمي نگردد، بلكه پرونده نيت و انگيزه هاي رواني كار را نيز مورد بررسي قرار مي دهد در صورتي كه نيت نيز به سان عمل پاك و پيراسته باشد، عمل شخص را تقديس نموده و براي آن پاداشي قائل مي شود ولي اگر انگيزه عمل ريا و جلب توجه عوام و... باشد، آن را شايسته تقدير و پاداش نمي داند.
قرآن با توجه دادن بشر به اين كه خداوند از همه اسرار دروني و مكنونات سينه ها آگاه است، ما را به يك اصل تربيتي رهبري نموده و هشدار مي دهد كه از بسياري از گناهان انديشه اي و فكرى، مانند گمان بد، رشك، ريا و تزوير بپرهيزيم و در جاي ديگر مي فرمايد :
(إِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ؛(٩).
اگر آن چه را در دل داريد آشكار سازيد و يا پنهان بنماييد خداوند از آن بازخواست مي نمايد).
اسلام همان طور كه به اصلاح ظاهر اهميت داده، به اصلاح باطن و درون نيز عنايت كامل مبذول داشته است؛ تا آن جا كه رضا و خشم باطني را ملاك استحقاق پاداش و كيفر دانسته است. اميرمؤمنان مي فرمايد :
(إنّما يجمع الناس الرضا والغضب، وإنما عقر ناقة ثمود رجل واحد، فعمهم اللّه بالعذاب لما عموه بالرضا؛(١٠).
رضا و خوشنودي از يك عمل و خشم از عمل ديگر، انسان را بامباشر آن عمل در يك جا گرد مي آورد.ناقه صالح را يك نفر پي كرد ولي عذاب الهي همه را فرا گرفت؛ زيرا همگي به فعل او راضي بودند).
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. راز آفرينش انسان، ص‏١٦.
٢. جمله (يولج الّيل في النهار و يولج النهار في الّيل) به مناسبت هايي پنج بار در قرآن تكرار شده. ر. ك: آل عمران (٣) آيه ٢٧؛ حج (٢٢) آيه ٦١؛ لقمان (٣١) آيه ٢٩؛ فاطر (٣٥) آيه ١٣؛ حديد (٥٧) آيه ٦.
٣. عاديات (١٠٠) آيه ١٠.
٤. مانند (في قلوبهم مرض) - بقره (٢) آيه ١٠؛ (وقلوبهم وجلة) - مؤمنون(٢٣) آيه ٦٠.
٥. انعام (٦) آيه ١٢٥.
٦. ق (٥٠) آيه ٣٧.
٧. انشراح (٩٤) آيه ١.
٨. زمر (٣٩) آيه ٢٢.
٩. بقره (٢) آيه ٢٨٤.
١٠. نهج البلاغه عبده، خ‏١٩٦.
***** قرآن و خدمت به نوع ٧. (آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَأَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْر كَبِير؛.
به خدا و پيامبر او ايمان آوريد، و از اموالي كه شما را در باره آنها جانشين (خود يا گذشتگان) قرار داده است، انفاق كنيد؛ هركس از شما ايمان آورد و انفاق كند، پاداش بزرگ دارد).
٨. (وَمالَكُمْ لاتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَقَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛.
چرا به خدا ايمان نمي آوريد، با اين كه پيامبر شما را به سوي ايمان به پروردگار دعوت مي كند، او از شما پيمان (فطري بر خداشناسى) گرفته (و فطرت شما با خداشناسي آميخته است) اگر توجه داشته باشيد).
٩. (هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَي عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الْظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَإِنَّ اللّهَ بِكُمْ لَرَؤُف رَحيم؛.
اوست كه بر بنده خود آيه هاي روشن (قرآن) فرو فرستاده تا شما را از تاريكي هاي (كفر) به روشنايي (ايمان) راهنمايي كند، خداوند به شما مهربان و رحيم است).
١٠. (وَمَالَكُمْ أَى تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلِلّهِ مِيراثُ الْسَّمِوات والأَرْضِ لايَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولِئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا وكُهً وَعَدَ اللّهُ الْحُسْني وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِير؛.
چرا از اموالتان در راه خدا انفاق نمي كنيد با اين كه خداوند وارث زمين و آسمان هاست (و اين اموال خواه ناخواه از دست شما بيرون مي رود). كساني كه قبل از فتح (مكه) انفاق كردند و جهاد نمودند (با ديگران برابر نيستند). رتبه آنان بالاتر از كساني است كه پس از فتح انفاق نموده و جهاد كرده اند. خداوند به همگي وعده نيك داده است. خداوند از كارهاي شمإ؛ ه‏ه آگاه است).
١١. (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْر كَرِيم؛.
كيست به خدا وام نيكو (قرض الحسنه) بدهد تاخدا بر آن بيفزايد و براي او پاداش نيك است).
در جهان آفرينش همه و يا بسياري از موجودات، پاره اي از ذخاير وجودي خود را در راه رشد و نمو و پرورش موجودات ديگر صرف مي كنند: آفتاب مركز حرارت منظومه شمسي ماست و هر روز از اين درياي آتش و كوره درخشان، ٠٠٠.٣٥٠ ميليون تن به حرارت و انرژي تبديل مي شود و قسمتي از اين اشعه حيات بخش به كره ما فرو مي ريزد، تا جانداران و گياهان در پرتو آن زندگي نمايند.
درختان باردار، شيره وجود خود را به صورت ميوه هاي رنگارنگ در اختيار جانداران مي گذارند؛ دام هاي اهلى، كرك و پشم و شير و گاهي تمام هستي خود را در راه موجود شريفي به نام انسان خرج مي نمايند. خلاصه به هر سو و به هر موجودي بنگريم، دست آفرينش آنها را طوري آفريده، كه در طريق خدمت يكديگرند و تا حدود توانايي خود، به طبقه ديگر انفاق مي نمايند.
انسان كه جزئي از اين جهان آفرينش است، نبايد دراين راه عقب بماند و بايد بامطالعه مظاهر هستى، انفاق و خدمت و تعاون را در سرلوحه برنامه زندگي خود قرار دهد.
اين بخش از آيات - كه ترجمه آنها قبلاً گذشت - به اين شيوه بزرگ اجتماعى، كه يكي از پايه هاي بزرگ اجتماع صحيح است، فرا مي خواند و در جامعه هاي صنعتي به اصطلاح پيشرفته، مسأله اي حساس و پر اهميت است؛ آنان مسأله انفاق و كمك به طبقات اجتماع را با خريد قبض هاي تعاون و ساختن بيمارستان و درمانگاه و تأسيس دبستان و دبيرستان و كارخانه و كارگاه براي مستمندان و افتادگان و ده ها نوع ديگر عملي مي نمايند.
قرآن نيز اين خدمات را به عنوان عالي ترين تجلي روح انسان و نوعدوستي پذيرفته و بيش از پنجاه بار مسأله انفاق و تعاون اجتماعي و كمك به طبقات مختلف اجتماع را با بيانات و تشبيهات گوناگون و وعده و پاداش هاي بزرگ، مطرح ساخته و اوامر مؤكدي در اين باره صادر نموده و اين مسأله را در رديف يك سلسله مسائل بزرگ اجتماعي كه روي آن زياد تكيه كرده، قرار داده است ولي نقطه اختلاف اسلام در اجراي اين برنامه حياتي با ملت هاي به اصطلاح متمدن امروز در اين جاست كه قرآن عنايت دارد اين گونه خدمات اجتماعى، با رنگ هاي مختلف خود، از ايمان به خدا و روز رستاخيز سرچشمه گيرد؛ يعني محرك ما براي اين گونه اعمال تحقق بخشيدن به رضايت خدا و عمل به دستورات او باشد، نه ريا و جلب توجه مردم و نه ساير محرك هاي مادى؛ زيرا جاي گفتگو نيست كه اگر محرك ما براي انفاق، ايمان و رضاي خداوند باشد، به طور مسلم مي كوشيم اموال خود را در جايي مصرف كنيم كه واقعاً شايسته و خدمت باشد، ولي به عكس اگر محرك ما امور مادي آلوده با صدها هوا و هوس گردد و ساختن پل و مدرسه، كارگاه و كارخانه براي ريا و شهوت و در نتيجه براي كسب نام و مقام در آينده باشد، در اين صورت، به يقين حق به صاحب حق نمي رسد و تا آن جا در اين راه گام برمي داريم كه به نفع شخصي ما تمام شود و در غير اين صورت، گامي در اين راه برنخواهيم داشت.
از اين نظر در آيه هفتم، انفاق و خدمت به مردم را براساس ايمان به خدا استوار نموده؛ حتي به يك بار اكتفا نكرده و دو باره ياد آور شده و مي گويد: (آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا؛ ايمان به خدا و رسول بياوريد و انفاق كنيد) و نيز اين مضمون را در ذيل متذكر مي شود و مي فرمايد: (فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وأَنْفِقُوا؛ كساني از شما كه ايمان آورده و انفاق كرده اند...). و اين خود يكي از تعاليم برجسته اسلام است، كه اعتقاد دارد بايد سرچشمه اين اعمال، طلب خشنودي خداوند باشد نه ارضاي هوس ها و كسب نام و نشان.
وانگهي ايمان، كه گوهر گرانبهايي است و با روح انسان آميخته مي شود، بايد آثار و مظاهري داشته باشد و از وجود آثار آن، پي به وجود آن برد و يكي از آثار عظيم ايمان، گذشتن از اموال و ثروت است و بدون اين مظاهر، مشكل بتوان گفت روح يك انسان جايگاه اين گوهر عالي است.
موجبات ديگر انفاق علاوه بر مسأله ايمان، كه خود محرك انفاق است، آيه هاي مورد بحث دو نكته ديگر را تذكر مي دهند كه خود موجب روآوري و اقبال به انفاق است :
١. در آيه هفتم موضوع استخلاف و جانشيني انسان را در اموالي كه در اختيار دارد، پيش مي كشد و منظور از جانشينى، يا جانشيني بشر از ناحيه خداست كه در اين عرصه به نمايندگي از آفريننده و مالك اصلي اموال در آن تصرف مي كند و يا جانشيني از امت هاي گذشته است كه دسترنج آنها، به صورت سود خالص در اختيار او قرار گرفته است و در هر صورت بشر بايد متوجه شود مال خود را نمي بخشد و او در اين اموال سمتي جز نمايندگي ندارد و از اين نظر نبايد بخل بورزد. مؤيد احتمال اول (نمايندگي از خداوند) اين است كه در آيه پيش از آن، آسمان ها را ملك خدا دانسته است و قهراً مالكيت انسان مالكيتي ظاهري و صوري و به صورت نمايندگي از مال واقعي خواهد بود.
٢. در آيه دهم خدا را وارث زمين و آسمان ها معرفي نموده و از اين راه متذكر مي شود كه اموال سرانجام از دست شما گرفته خواهد شد، پس چه بهتر از اين فرصت موقت كه در اختيار داريد براي كسب خشنودي خدا انفاق كنيد.
ارتباط آيه هاي هشتم و نهم با آيات ديگر چگونه است با اين كه هدف آيه تحريك به انفاق و نيكوكاري است؛ ولي از آن جا كه بايد سرچشمه انفاق، ايمان به خدا و پيامبر او باشد، در آيه هاي هشتم و نهم به دلايلي كه پايه هاي ايمان به خدا را تحكيم مي نمايد، اشاره نموده است.
براي اثبات صانع و ايمان به خدا، از نداي فطرت استمداد جسته و مي گويد: (وَقَدْ أَخَذَ مِيثَاقَكُمْ) يعني من از شما پيمان براي خداشناسي گرفته ام و فطرت شما را با روح خداشناسي خميره كرده ام. به طور مسلم اين پيمان، پيمان زباني و كتبي نيست بلكه پيمان فطري و تكويني است و بالطبع هر انسانى، بي اختيار متوجه خدا بوده و هست و روح توجه به آفريدگار در طول قرون در انسان تجلياتي داشته است و يك مطلب تا ريشه عميقي مانند فطرت نداشته باشد محال است تا اين اندازه ادامه پيدا كند و اگر خداشناسي از امور عادى‏(١) و اجتماعي بود با تحولات امم دستخوش تحول و تبدل مي گشت.
آيه نهم مي گويد: براي اثبات رسالت پيامبر اسلام كافي است كه به قرآن او توجه كرده و آيات آن را بررسي نماييد. يك بررسي اجمالي كافي است كه اثبات كند اين كتاب، برنامه الهي و آورنده آن يك انسان است بر اين اساس، ارتباط اين دو آيه با ماقبل و مابعد، روشن است.
چرا در قرآن ظلمات جمع و نور مفرد آمده است در دوازده مورد در قرآن ظلمت و نور - كه كنايه از كفر و ايمان است - باهم به كار رفته، ولي ظلمت با لفظ جمع و نور به لفظ مفرد آمده است. شايد نكته آن اين است كه، نور معنوي (ايمان) همواره يك هدف را تعقيب مي كند، و هدف در آن جا خدا و دستورات اوست، ولي ظلمت و كفر، الحاد و نفاق، در عين اين كه همگي انحراف از حق است، انسان را به سوي هدف واحدي سوق نمي دهند؛ هر دسته اي براي خود اهوا و تمايلات و اهداف و اغراضي دارد، هر گروهي براي خويش بتي دارند و خدايى، و هركدام خط سير جداگانه اي دارند. چنان كه مي فرمايد :
(أَرْباب مُتَفَرِّقُونَ خَيْر أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؛(٢).
خدايان مختلف و متفرق خوب است يا خداي يگانه غالب).
كيفيت را بايد درنظر گرفت نه حجم و كميت اسلام بر خلاف نظر مادي به كيفيت عمل مي نگرد، نه به حجم و كميت آن؛ يك عمل ناچيز اگر سرچشمه آن ايمان و اخلاص باشد، به مراتب ارزشش بالاتر از آن كاري است كه حجم بزرگي دارد، ولي سرچشمه آن خودخواهى، و كسب مقام و نام ونشان است.
در جنگ تبوك مسلمان پاكدلي يك روز در نخلستاني در برابر دو من خرما كاركرد؛ نيمي از آن را به خانه خود برد و نيم ديگر را براي كمك به هزينه جنگ به انبار ارتش اسلام تحويل داد و درهمان وقت عبدالرحمان عوف با چهار هزار دينار به حضور رسول خدا وارد شد. گروهي كوتاه فكر كمك عبدالرحمان را ستوده و هديه آن مسلمان فقير را به باد مسخره گرفته و خدمت او را ناچيز شمردند و انفاق بزرگ عبدالرحمان را - كه آلوده به اغراض دنيوي بود - به رخ وي كشيدند. قرآن آنان را چنين توبيخ فرمود :
(الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لاَيَجِدُونَ إى جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَاب أَلِيم؛(٣).
كساني كه به مؤمنان راغب به خير (در باره دادن صدقه) و به كساني كه بيش از مقدور خود ندارند خرده مي گيرند و آنها را مسخره مي كنند خداوند مسخره آنهارا تلافي نموده و براي آنها عذاب دردناك است).
براساس اين مطلب، آيه دهم خدمات و انفاق و جهاد و مبارزه كساني را كه پيش از فتح مكه در اين راه گام برداشته اند برخدمات افرادي كه پس از فتح وارد كار شده اند ترجيح مي دهد؛ زيرا خدمات دسته اول يقيناً آلوده به هوا و هوس نبوده است، ولي گروه دوم، موقعي خدمت كرده اند كه سطوت اسلام سراسر عربستان را فراگرفته بود و مؤمن و منافق به دليل نفوذ اسلام، گرد آن جمع شده بودند.
متمكني مانند خدا قرض مي طلبد معمولاً افراد به كساني كه اعتبار و امكاناتي دارند؛ زودتر و بدون دغدغه قرض مي دهند؛ از اين نظر خدا خود را در اين خدمات اجتماعي طرف معامله قرار داده و مي گويد هرگونه خدمتي كه از شما براي اصلاح بهبود جامعه سرمي زند، تصور نكنيد كه هدر مي رود، بلكه قرضي است كه براي متمكني مانند خدا داده مي شود.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. براي توضيح بيشتر در شناسايي مميزات و خصوصيات امور فطري و عادي ر. ك: جعفر سبحانى، نقش ايمان در اجتماع.
٢. يوسف (١٢) آيه ٣٩.
٣. توبه (٩) آيه ٧٩.

۴
قرآن و مفاهيم عقلي تجسم اعمال در جهان ديگر


١٢. (يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمانِهِمْ بُشْريِكُمُ الْيَوْمَ جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛.
روز رستاخيز مردان و زنان با ايمان را مي بيني كه نور (ايمان) آنها در پيشاپيش و طرف راست آنان در حركت است. به آنها نويد داده مي شود كه (جايگاه) شما بهشت است كه نهرها از زير درختان آن جاري مي شود و شما جاودانه در آن جا هستيد و اين كاميابي بزرگي است).
١٣. (يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرائَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ باب باطِنُهُ فِيهِ الْرَّحْمَةُ وَظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ؛.
در آن روز مردان و زنان منافق به افراد با ايمان مي گويند: (كمى) صبر كنيد تا ما از نور شما بهره گيريم، ولي به آنها گفته مي شود (به دنيا) باز گرديد و تحصيل نور كنيد. (در اين لحظه) ديواري كه داراي در است ميان دو گروه (حايل مي شود) درون آن ديوار، رحمت (بهشت) و برون آن، عذاب است).
١٤. (يُنادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلي وَلِكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتكُمُ الأَمانِىُّ حَتّي جَاءَ أَمْرُ اللّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورِ؛.
در اين هنگام منافقان مؤمنان را ندا مي كنند كه مگر ما با شما در (دنيا) نبوديم؛ (چرا سرانجام كار ما دوتا شد). مؤمنان پاسخ مي دهند: آري چنين است ولي شما خود را (به سبب نفاق) به هلاكت افكنديد و با حالت انتظار و تذبذب به سر برديد و در دين خود ترديد نموديد و آرزوها شما را فريب داد، تا آن جا كه فرمان خدا (مرگ) فرا رسيد و (شيطان) فريبنده اي شما را فريب داد).
١٥. (فَالْيَوْمَ لايُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَة وَلامِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْويِكُمُ النَّارُ هِىَ مَوْليِكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ؛.
امروز ديگر نه از شما و نه از كافران عوض پذيرفته نمي شود، جايگاه شما دوزخ و شايسته شماست و بسيار جايگاه بدي است).
آن چه را آيه هاي فوق بيان مي كند در حقيقت، دورنما و شبحي است از يك سلسله حقايق جهان جاويدان و تا انسان آن حقايق را مشاهده نكند، هرگز به حقيقت اين معاني پي نخواهد برد، بلكه از خود خواهد پرسيد اين صحنه عظيم، چه صحنه بزرگي است كه اولين و آخرين در آن جا گرد مي آيند چگونه وجود افرادِ با ايمان به صورت يك منبع نور درمي آيد! و اين ديوار عظيم كه دو دسته را از هم جدا مي سازد، چه ديواري است و چگونه يك طرف آن عذاب و درون آن رحمت است! و طرز مكالمه اين دو دسته چطور است.
اينها يك سلسله پرسش هايي است كه در موقع مطالعه اين آيات به خاطر ما وارد مي شود، ولي هرچه در باره آنها بحث شود، جز شبحي از حقيقت دستگير نمي شود. البته ما تقصير نداريم، بلكه حقايق آن جهان چنان بالاست كه در قالب الفاظ اين جهان در نمي آيد و آخرين راه براي درك درجات و دركات آخرت، اين است كه از روي مقايسه و تشبيه، دورنمايي از آنها در ذهن خود ترسيم نماييم و در اين صورت، قصور، متوجه قواي ادراكي و زبان و الفاظ ماست.
حال ما در مورد درك حقايق آن جهان، حال جنيني است كه در رحم مادر قرار گرفته باشد؛ او هر اندازه هوش و استعداد داشته باشد نمي تواند وضع موجود بيرون رحم را درك كند.
مولوي اين تمثيل را در ابيات زير به صورت نغز بيان كرده است :
گر جنين را كس بگفتي در رحم هست بيرون عالمي بس منتظم يك زمين خرمي با عرض و طول اندر آن، صد نعمت و چندين اُكُول كوه ها و بحرها و دشت ها بوستان ها باغ ها و كشت ها ***** آسمان بس بلند و پر ضياء آفتاب و ماهتاب و صد سها از شمال و از جنوب و از دَبور باغ ها دارد عروسي ها و سور در صفت نايد عجايب هاي آن تو در اين ظلمت چه اى، در امتحان خون خوري در چار ميخ تنگنا در ميان حبس انجاس و عنا او به حكم حال خود منكر بدي زين رسالت معرض و كافر شدي كاين محال است و فريب است و غرور زان كه تصويري ندارد، وهم كور جنس چيزي چون نديد ادراك او نشنود ادراك منكر ناك او هم چنان كه خلق عام اندر جهان ز آن جهان ابدال مي گويندشان كاين جهان جايي است بس تاريك و تنگ هست بيرون عالمي بي بو ورنگ هيچ در گوش كسي زايشان نرفت كاين طمع آمد حجابي ژرف رفت‏ (١)
چگونگي پاداش و كيفر اعمال دانشمندان در پاداش و كيفر اعمال عقايد گوناگوني دارند: گروهي از آنها معتقدند كه جزاي اعمال، مانند پاداش و كيفرهاي اين جهان روي قرار داد است؛ يعني چنان كه در اين جهان براي هر بزهى، كيفري از طرف قانون گذاران تعيين شده است و كيفر سارق روي قرار و تقنين، غير از كيفر قاتل است، هم چنين خداوند بزرگ براي هر عملى، كيفر و يا پاداش خاصي معين نموده است و هر كسي طبق مقررات الهي به سزاي اعمال خود مي رسد و هرگونه پاداش و كيفر، مخلوق خداوند است و كوچك ترين ربطي به شخص خوش كردار و يا بدكردار ندارد، و خداوند، در اختيار آن شخص مي گذارد و اين نظريه، همان نظريه اجر و مزد و كيفرهاي مقرراتي است.
دسته ديگر معتقد است تمام كيفرها و پاداش ها مخلوق نفس و روح انساني است، كه نفس انسان بي اختيار در آن جهان آن ها را خلق مي كند. اينان مي گويند كردار نيك و بد در اين جهان در نفس انساني ملكات خوب و بد ايجاد مي نمايد و اين ملكات خميره انسان و جزء ذات او محسوب مي شود و هر ملكه اى، مناسب خويش به صورت هايي از نعمت و نقمت مي آفريند هم چنان كه انسان در اين جهان، مناسب ملكات و روحيات خويش، يك سلسله افكار و معاني را در ذهن خويش ترسيم مي نمايد، اشخاص خوش باطن در اين جهان با يك سلسله از افكار و تصورات نيك، سروكار دارند و افراد ناپاك در خواب و بيدارى، خواه ناخواه با افكار باطل و تصورات بد، خويش را مشغول مي سازند.
اين افكار بد و يا خوب، محصول و معلول ملكاتي است كه در اين جهان كسب كرده است و اين ملكات در روز جزا، خهق نعمت ها و نقمت ها و شكنجه ها و دردها و روح و ريحان است و بي اختيار اين حقايق را به وجود خواهد آورد.
نظريه تجسم اعمال گروهي از دانشمندان بزرگ اسلام راه ديگري انتخاب نموده و شواهد زيادي از آيات و احاديث براي آن آورده اند و اجمال آن اين است :
تمام پاداش ها و كيفرها، نعمت ها و نقمت ها، فرح و سرور، درد و شكنجه، حقايق اعمال دنيوي ماست؛ هر كرداري از ما - خواه خوب و خواه بد - يك صورت دنيوي دارد كه ما آن را مشاهده مي نماييم و يك صورت اخروي دارد كه هم اكنون در دل آن عمل نهفته است و روز رستاخيز پس از تحولات و تطوراتي كه در آن رخ مي دهد شكل كنوني و دنيوي خود را از دست داده و با واقعيت اخروي و روز باز پسين خود جلوه مي كند و باعث لذت و فرح عامل و يا آزار او مي گردد.
آنان معتقدند كه اعمال نيك اين زندگي در روز رستاخيز تغيير شكل داده و در صورت باغ و راغ و چمن و سوسن و حوريان زيبا اندام و كاخ هاي مجلل در خواهد آمد. چنان كه اعمال بد، قيافه دنيوي خود را دگرگون كرده و به صورت آتش و زنجير و انواع عذاب جلوه خواهد نمود و جزاي اعمال هر انساني عين اعمال او خواهد بود و در اين جمله ذره اي مجاز نيست و چيزي در محكمه عدل خداوند بهتر از اين نيست كه عين عمل انسان را به خود انسان بازگردانند.(٢).
از ميان آيات قرآن، كه اين گروه استدلال كرده اند يكي آيه زير است :
(وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَيَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً؛(٣).
روز رستاخيز آن چه را عمل كرده بودند در پيشگاه خود حاضر و موجود مي يابند و پروردگار تو به كسي ستم نمي كند).
آيه مزبور حاكي است كه روز رستاخيز، خود عمل در برابر انسان حاضر مي گردد و اين كه گاهي برخي از مفسران، لفظ (جزاء) مقدر كرده و مي گويند منظور (جزاء ماعملوا) است خلاف ظاهر آيه است.
آيه هاي ١٢ و١٣ مورد بحث، گواه بر اين قول است، زيرا آيه ١٢ وجود مؤمنان را در روز رستاخيز منبع نور معرفي نموده است كه با حركت آنها، نورشان نيز درحركت است.
در آيه بعد پاسخ مؤمنان را در باره درخواست منافقان كه مؤمنان مقداري صبر كنند، تا آنها نيز در پرتو نور آنها حركت نمايند چنين نقل مي كند: (قِيْلَ ارْجِعُوا وَرَائَكُمْ فَالْتَمِسُوا نوراً) يعني به دنيا باز گرديد و نور به دست آوريد، ظاهر اين پاسخ، اين است كه ما نور را از دنيا آورده ايم و شما نابخردان نيز مي توانستيد اين نور را همراه خود بياوريد. اكنون بايد دقت كرد اين نور كدام نور است، كه مؤمنان همراه خود آورده اند. آيا جز ايمان و اعمال نيك، چيز ديگري هست كه آنان همراه خود در رستاخيز آورده باشند! پس معلوم مي شود ايمان و اعمال نيك روز رستاخيز به صورت نور جلوه مي كند و صورت واقعي اين اعمال همان نور است، كه در قيامت مشاهده مي گردد.
برخي از دلايل نقلي نظريه تجسم اعمال طرفداران نظريه تجسم اعمال، با بسياري از آيات و روايات بر نظريه خويش استدلال كرده اند كه برخي از آنها اصل تجسم عمل را اثبات مي كند و برخي ديگر متعرض خصوصيات آنها نيز است و ما به اجمال به پاره اي از آنها اشاره مي كنيم :
١. از آياتي استفاده مي شود كه جهان كشتزار سراي ديگر است و عمل انسان به سان دانه اي است كه كشاورز در دل خاك فرو مي برد، آن گاه همان دانه رشد و نمو كرده و كشاورز همان دانه را با مقادير زيادتري برداشت مي كند. اعمال انسان در اين جهان با تبدلات و تغييرات بيشتري كه لازمه آن سرا ست، به خود انسان بازگشته و آن چه را كاشته با مقدارزيادتري درو مي كند، چنان كه مي فرمايد :
(مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ؛(٤).
هركس كشت آخرت را بخواهد، كشت او را مي افزاييم).
اميرمؤمنان فرموده :
(العمل الصالح حرث الآخرة؛(٥).
كار نيك، كشت آخرت است).
٢. صريح آيه مورد بحث - كه در آغاز بحث مشاهده مي كنيد - اين است كه، حسنات اين سرا در جهان ديگر به صورت نور و روشنايي درمي آيند و مؤمنان در پاسخ منافقان چنين مي گويند: (بازگرديد، اين نور را از دنيا طلب كنيد). جاي شك نيست كه اين گونه آيات و روايات را مي توان برمجاز و استعاره حمل كرد و در بسياري از آنها لفظ (جزاء) را در تقدير گرفت ولي آيا مجازيم كه از پيش خود چنين كاري را انجام دهيم!.
اين اجمال نظريه طرفداران تجسم اعمال است كه به طور فشرده بيان داشتيم.
در كلمات پيشوايان اسلام تذكرات زيادي در اين باره داده شده است. اميرمؤمنان مي فرمايد :
(فإنّ الدنيا قد أدبرت و آذنت بوداع، وإنّ الآخرة قد أشرفت باطلاع. ألا وإنّ اليوم المضمار وغداً السباق، والسبقة الجنة والغاية النار؛(٦).
دنيا با تزلزل و پشت كردن اعلام جدايي كرده و آخرت با فرا رسيدن ناگهاني خود نزديك شده است. امروز روز آماده شدن و فردا روز مسابقه است و سرانجام مسابقه، يا بهشت است و يا دوزخ).
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. مثنوى، دفتر سوم، ص‏٢.
٢. اين مضمون در اعراف (٧) آيه ٣٠، لقمان (٣١) آيه ١٦ و تكوير (٨١) آيه هاي ١٣ و١٤ نيز وارد شده است.
٣. كهف (١٨) آيه ٤٩.
٤. شوري (٤٢) آيه ٢٠.
٥. نهج البلاغه، خ ٥٦.
٦. نهج البلاغه عبده، ج‏١، ص‏٢٧.
***** هوس راني قساوت مي آورد ١٦. (أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَمانَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلايَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِير مِنْهُمْ فاسِقُونَ؛.
آيا وقت آن نرسيده كه دل هاي افراد با ايمان در برابر ياد خدا و آيين حقي كه از طرف او نازل شده خاضع گردد و مانند پيشينيان از اهل كتاب نباشند كه يك مدت طولانى، آسوده زندگي كردند (و مغرور شدند) و دل هاي آنها قساوت پيدا كرد و بسياري از آنها گناه كار بودند).١٧. (اِعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛.
بدانيد خداوند زمين ها (و دل هاى) مرده را بعد از مرگشان (در پرتو ايمان) زنده مي كند. ما آيه هاي (خود) را براي شما بيان مي كنيم تا شما در باره آنها فكر كنيد).
١٨. ( إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقاتِ وَأَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْر كَرِيم؛.
مردان و زناني كه در راه خير انفاق مي كنند و كساني كه به خدا قرض نيكو مي دهند، پاداش آنها مضاعف مي شود و برايشان اجر بزرگ است).
عوامل سنگدلي نكته حساس در اين آيات همان موضوع قساوت و سنگدلي است كه دامنگير گروهي از گذشتگان از اهل كتاب بوده است و آن گروه از مردمي كه داراي زندگي مرفه طولاني اند نيز دچار چنين حالت رواني مي گردند. اكنون بايد ديد عوامل سنگدلي و تهي شدن از هر نوع عواطف انساني چيست‏فقر و تهي دستى، محروميت و ناكامى، ريشه عقل و ايمان را مي سوزاند و در برابر آن، تن آسايي و فرورفتن در كام لذايذ و پاسخ مثبت گفتن به خواسته هاي بي شمار دل و به اصطلاح قرآن، در جرگه (مترفين) قرار گرفتن و در اشباع تمايلات نفساني حد و مرز نشناختن، طراوت زندگي را ازبين مي برد و حالت رواني خاصي در انسان به وجود مي آورد كه قرآن آن را (قساوت) و سنگدلي مي نامد و بايد بهتر زيستن را، كه هدف پيامبران و مصلحان حقيقي اجتماع است، درحدّ فاصل (محروميت) و (ترف) (عياشي بي حد و حساب) جستجو كرد.
گاهي تصور مي شود كه راه اساسي براي بهتر زيستن، همان سنگين كردن كفه هاي مادي زندگي و سرگرم ساختن مردم با برنامه هاي متنوع مادي است، غافل از اين كه تا به موازات پيشرفت در مظاهر لذت جسمى، در قسمت هاي معنوي - كه بر اساس اعتقاد به خدا و روز رستاخيز است - پيشرفت حاصل نشود زندگي سعادتمندانه به وجود نمي آيد؛ زيرا به گواه تجارب زندگى، توجه فوق العاده به ظواهر فريبنده زندگي مادى، دل را - كه بايد كشتزار فضايل باشد - مي ميراند و در چنين دلي فضايل انساني و سجاياي اخلاقي چون مهر و محبت، عاطفه و ترحم، فتوت و جوانمردى، عفت و پاكى، صدق و صفا كمتر پيدا مي شود؛ زيرا اين گونه فضايل در مسير زندگى، محدوديت خاصي به وجود مي آورد و كسي كه مي گويد زندگي براي لذت بردن است و بس، چنين محدوديت هايي را بلاي جان خود مي داند.
اسراف در شهوات و مستي نعمت، نه تنها عواطف و فضايل انساني را ازبين مي برد، بلكه باعث ستيزگي با مناديان حق و عدالت، تقوا و پرهيزكارى، عفت و پاكدامني مي شود. از اين رو همواره مترفين با پيامبران در دو جناح مخالف قرار داشته اند و قرآن صفات برجسته مترفين را در ضمن آيه هايي بيان كرده است :
١. مترفين و هواداران لذت بي حد و حساب، همواره رسالت آسماني پيامبران را، كه براي محدود كردن هوس هاي سركش آنها فرستاده شده بودند، انكار مي كردند تا از زير بند قوانين ديني آزاد باشند، چنان كه مي فرمايد :
(وَماأَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إى قالَ مُتْرَفُوها إنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ؛(١).
ما هر موقع به نقطه اي پيامبر مي فرستاديم مترفين آن جا مي گفتند ما رسالت شما را منكريم).
٢. گناه و طغيان اثر مستقيم خوش گذراني و مستي نعمت است و باعث نابودي مي شود. چنان كه مي فرمايد :
(وَإذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيها؛(٢).
هر موقع بخواهيم ملتي را نابود كنيم به متنعمين و برخورداران آنها دستور (اطاعت) مي دهيم، ولي آنها راه طغيان و گناه را پيش مي گيرند).
٣. قساوت و سنگدلي از آثار غرق شدن در لذايذ مادي است و در آيه ١٦ در باره دسته اي از اهل كتاب چنين مي فرمايد :
(فَطَالَ عَلَيْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛.
عمر دراز (و لذت بي شمار) باعث قساوت قلب آنها شد).
نكته حساس بحث ماهمين صفت اخير دنياپرستان است كه درپي آن، فضايل انساني و سجاياي اخلاقي و عواطف از دل دوري مي گزيند؛ دل از هيچ منظره عبرت انگيزي متأثر نمي شود و رهنمايي پيامبران و مناديان عدالت در آن اثر نمي گذارد.
گواه زنده وضع زندگي بسياري از مردم كشورهاي صنعتي كه هر روز به هوس هاي سركش خود رنگ تازه اي مي دهند، بهترين گواه گفتار ماست. شما از زرق وبرق صنعت آنها چشم بپوشيد و پايه عواطف آنها را به دست بياوريد. آيا اين همه تلفات سنگين جنگ هاي جهاني اول و دوم، دل هاي آنها را متأثر ساخت! عواطف درميان آنها به قدري تنزل يافته كه ديگر پيوند خويشاوندي از دايره اقوام درجه اول (پدر و مادر و پسر و دختر) تجاوز نمي كند و ساير خويشاوندان، مانند دايي و عموو... تقريباً با بيگانگان يكسانند و طرز معاشرت والدين با فرزند، روي يك محاسبه دقيق مادي است كه هرگز نمي توان نام آن را عاطفه نهاد؛ از عواطف و سجاياي انساني كه بگذريم، دين و مذهب در ميان آنها پديده اي ملي است و اثر و معنويت خود را از دست داده است و دينداران واقعى، كه به راستي به آن معتقد باشند، در ميان آنان بسيار كم است.
علاج منحصر از نظر قرآن علاج واقعي براي زدودن قساوت و بروز صفا،همان سنگين ساختن كفه معنويات، يعني اعتقاد به وجود خدا و روز جزا، آن گاه بهره برداري صحيح و معتدل از مظاهر زندگي مادي است.
قرآن براي توجه دادن ما، در آيه ١٧ مَثَلي مي زند و مي فرمايد: باران زمين هاي مرده را با قطره هاي خود نرم و زنده مي سازد و در هر نقطه اي گلي و يا گياهي را پرورش مي دهد. هدف از اين مَثَل اين است كه ايمان و معنويات هم دل هارا با پرورش دادن انواع فضايل زنده مي سازد.
قرآن براي احياي عواطف انساني در آيه ١٨ دستور مي دهد كه، در راه خدا انفاق كنيد و قرض نيكو بدهيد و اين كار براي خدا باشد.
روي اين بيان، ارتباط آيات سه گانه نيز باهم روشن گرديد و معلوم شد كه هرسه هدف واحدي را تعقيب مي كنند؛ زيرا در نخستين آيه مورد بحث (آيه ١٦) در باره قساوت و سنگدلي اهل كتاب سخن مي گويد و در آيه پس از آن، با جمله (إِنَّ اللّهَ يُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) (خداوند زمين مرده را زنده مي كند) با كنايه بيان مي دارد كه مايه حيات قلوب، ايمان است و دلي كه از نور ايمان بهره اي ندارد به سان زمين مرده مي باشد و آخرين آيه دستور مي دهد كه به افراد افتاده كمك كنيم، و از اين طريق حيات قلوب و عواطف دروني خود را آشكار سازيم؛ زيرا انفاق و دلسوزي اثر مستقيم روح و روان حساس است و افرادي كه دل هاي آنان را قساوت فراگرفته است هرگز، مبدأ چنين كارهايي نمي شود.
هيپي گري معلول فقدان معنويت غرب است هيپي گري واكنش خستگي و آزردگي از زندگي مادي غرب و يأس و نوميدي از جهان ماشين و صنعت است. جوانان براي رهايي ازتشويش و اضطراب دروني به هيپي گري پناه مي برند.(٣).
طرفداران جدي هيپيسم در غرب، انگيزه پيداش اين مكتب را چنين تشريح مي كنند :
عامل اصلي پيدايش هيپيسم، زندگي مادي جامعه ثروتمند آمريكايي است. در غرب، مذهب مسيحيت به صورت مقررات خشك در آمده است. نسل ما خود را در خلأ معنوي مي بيند و اين خلأ واقعيت دارد و اطراف همه ما را گرفته است. تمدن غربي از لحاظ مادى، توسعه پيدا كرده ولي روح خود را از دست داده است؛ تمدن به توسعه معنوي و به معنويات فراواني نيازمند است؛ همه نسل ما اين خلأ وحشتناك را احساس كرده است.(٤).
اين سفره رنگين، كه غرب براي زندگي مادي خود گسترده و همه چيز را فداي جلب ثروت و غرق شهوت نموده و فضايل انساني و اصول اخلاق و عواطف بشري به دست فراموشي سپرده است، روزي آن چنان منفجر گردد كه اثري از اين تمدن ماشيني باقي نماند و نمونه آن پيدايش گروه هيپي است كه از فقدان معنويت، به بيابان و كوه پناهنده مي شوند.
انسانيت در سراشيبي ماديگري به هم خوردن موازنه ميان پيشرفت هاي مادي و معنوى، فروريختن كاخ نظامات اخلاقي و نا به ساماني ارزش هاي معنوي يكي از عوامل خطرناكي است كه انسانيت و تمدن ماشيني را سخت به فنا و نابودي تهديد مي نمايد و فرهنگ مادي درگسترش ترقيات مادي هرچه كوشش كندو بشر را با سلاح علم و دانش مادي مجهزتر سازد؛ ولي ارزش هاي اخلاقي و مباني مذهبي و معنوي را از صحنه زندگي طرد نمايد، گامي سريع تر در طريق سقوط كاخ خود برداشته و ضدّ خود را در دل خود مي پروراند؛ و به اصطلاح (گور خود را به دست خود مي كند).
اعجوبه آفرينش (انسان) موجود صد در صد مادي نيست كه با تأمين نيازمندي هاي مادي او سعادت و خوشبختي اش فراهم گردد و يا عنصر ساده و بي روحي نيست كه همه غرايز و عواطف و تمايلات دروني او را در آزمايشگاه اندازه گيري نماييم، بلكه معجوني است مركب از ماده و معنا، جسم و روان و هركدام براي خود نيازمندي هاي مخصوصي دارند و ارضاي يكي بدون ارضاي ديگرى، نشاط بخش و سعادت آفرين نيست.
كساني كه انسان را از زاويه علوم مادي مي نگرند و شخصيت انسان را در محدوده علوم مادي جستجو مي نمايند، بدون ترديد انسان شناس كامل نيستند.
پزشكي كه از سازمان داخلي بدن انسان و عوامل بيماري و اصول بهداشت آن، آگاهي دارد نمي تواند ادعا كند كه شخصيت انسان، فقط در مسائل پزشكي خلاصه مي شود و احساسات و عواطف و غرايز رنگارنگ او - كه نيمي از انسانيت او را تشكيل مي دهند - در شخصيت او سهم و نقشي ندارند.
(فرويديسم) كه انسان را از پشت عينك (غريزه جنسى) تجزيه و تحليل مي نمايد و ابعاد مختلف رواني او را ناديده گرفته و اصالت و شخصيت او را در بعد جنسي جستجو مي كند؛ حقيقت انسان را نشناخته، بلكه به شناخت بعضي از ابعاد ظاهري و مادي او نايل آمده است.
رهبران (ماترياليسم) اقتصادي كه همه نوع تحولات اجتماعي و فلسفي و علمي را مولود نحوه ابزار توليد مي دانند و از ميان اصالت ها و واقعيت ها، فقط به يك اصل، آن هم اصل (اقتصاد) معتقد مي باشند و آن را پديد آرنده مكتب هاي فلسفي و اصول مختلف علمي و سازنده شخصيت انساني معرفي مي نمايند، اقتصاد داناني هستند كه از اصول مربوط به زندگي وى، فقط با يك اصل آشنايي دارند و اصول ديگر را به دست فراموشي سپرده اند.
خطرهاي اين انسان شناسي ناقص خطرهاي اين انسان شناسي ناقص، يكي دوتا نيست و نتيجه اي جز فروريختن كاخ انسانيت چيز ديگري نخواهد بود؛ زيرا توجه به يك قسمت از نيازمندي يك موجود و الغاي جنبه هاي ديگر او مثل اين است كه به احتياج غذايي يك جاندار كاملاً رسيدگي كنيم؛ ولي موضوع تنفس او را ناديده بگيريم در صورتي كه او درادامه حيات، به هر دو نيازمند است.
هنگامي كه پيشرفت سريع علم در تأمين نيازمندي هاي مادى، تعادل و موازنه را برهم زد و در اجتماع انسانى، اصلي جز غريزه جنسي و يا تأمين سوخت وسوز بدن، چيز ديگري اصيل نگرديد، وضع اجتماع انساني همان خواهد بود كه جامعه شناس معروف عصر حاضر سوروكين گفته است :
(در زماني كه مذهب، اصول اخلاقي و ارزش هاي ديگر اجتماعى، قدرت حكمراني و كنترل عميق و دروني خود را بر وجدان ها و دل ها از دست مي دهند، انسان ها و سرنوشت آنها به صورت قربانيان و محكومان قدرت هاي عريان و هراس انگيز خارجي در مي آيند. در چنين شرايطى، بشر، به جانوري كه تنها سايق ها و غريزه ها و شهوت ها حاكم بر سرنوشت او و رفتار او هستند، تبديل مي شود؛ خودخواهي نامحدود فردي و گروهى، ميدان براي ظهور و خودنمايي مي يابد. تنازع رقابت انگيز و بي رحمانه براي بقا شدت مي پذيرد. جنگ، خونريزي و ساير قساوت ها و تبهكاري ها برروابط انسان ها، به طور فوق العاده و مستبدانه حكومت مي راند).(٥).
تمدن ماشيني با تمام تلاش هاي طاقت فرساي خود، تصور مي كند تنها در سايه پيشرفت علم مي توان بشر را به قله سعادت رسانيد و به آمال و آرزوهاي ديرينه وي پاسخ مثبت داد؛ اما ديگر توجه ندارد كه دستگاه كنترلي لازم است تا محصول علم را در مسير سعادت بشر مصرف كند و در غير اين صورت به قول رئيس جمهوري فرانسه، پمپيدو، چيزي نخواهد گذشت كه همه چيز دست به دست هم داده تا جامعه را به يك مسابقه سرگيجه آورترقي مادى، ترقي اي كه حدود آن معلوم نيست و هيچ پاسخي به آمال قلبي بشر نمي دهد، بكشاند.(٦).
راه اصلاح اين اعترافات و ده ها اعتراف ديگر حاكي از سرخوردگي غرب از زندگي ماشيني و كوتاهي و نارسايي علم از تفسير و توضيح بسياري از مشكلات انساني و ترميم بيچارگي هاي اوست. اين جاست كه پس از يأس و نوميدي مي توان گفت: براي تجديد زندگي واقعي انساني يك شانس بيش باقي نمانده است و آن، بازگشت به مذهب و ارزش هاي اخلاقي و حفظ موازنه ميان پيشرفت هاي مادي و معنوي است و هر نوع اصلاح و رفورمي كه منهاي (مذهب) و معنويت باشد، سرود تخدير كننده و رؤياي شيريني بيش نيست و نتيجه اي جز پديد آمدن بن بست هاي غير قابل نفوذ در بر نخواهد داشت.(٧).
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. سبأ (٣٤) آيه ٣٤.
٢. اسراء (١٧) آيه ١٦.
٣. گزارش مؤسسه مباسا دور كالج به نقل از: نسل جوان، سال ١، شماره ٦.
٤. همان،سال ١، شماره ٥.
٥. سوروكين، خداوند دو كعبه، ترجمه دكتر صاحب الزمانى، ص‏٥٣ - ٥٤؛ ايدئولوژي الهي و پيشتازان تمدن، ص‏٢٣٢.
٦. اكسپرس، به نقل از: كيهان، شماره ٩٣٤٠.
٧. ر.ك: نبي صادقى، انقلاب ارزشها، مقدمه استاد سبحانى.
***** مقصود از شهدا و صديقين در قرآن چيست ١٩. (وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ أُولِئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ والَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوابِ‏آياتِنا أُولِئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ؛.
كساني كه به خدا و پيامبر او ايمان آوردند در پيشگاه پروردگار خويش راستگويان (صديقين) و گواهان (شهدا) هستند. از پاداش عمل و نورانيت ايمان خود بهره مند مي شوند و كساني كه كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند، اهل دوزخند).
بررسي صديق در قرآن قرآن مجيد گروهي را با صفت (صديق) توصيف نموده است؛ مانند.
١. (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً؛(١).
در اين كتاب (قرآن) از ابراهيم يادي بنما كه او شخصي راستگو و پيامبر بود).
٢. (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً؛(٢).
در قرآن از (ادريس) يادي كن كه راستگو و پيامبر بود).
مردم مصريوسف را (صديق) مي گفتند، چنان كه مي فرمايد: (يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ).(٣).
ازنظر لغت (صديق) صيغه مبالغه است و مقصود از آن كسي است كه در قول و عمل، گفتار و كردار راستگو باشد.
صدق در عمل اين است كه عمل او با گفته اش مطابق باشد و يك چنين مطابقت، كشف از صدق گفتار او نموده و ثابت مي نمايد كه او به آن چه مي گويد معتقد است.
صدق در گفتار ، يعني گفتار او مطابق واقع باشد و لازمه چنين حالت روحي اين است كه صديق هيچ گاه از هواي نفس پيروي ننموده و چيزي را جز حق و حقيقت انجام نمي دهد.(٤).
به طور مسلم وجود چنين حالت رواني و يا ملكه نفساني در افراد عادى، به تدريج پيدا شده، تا آن جا كه گفتار و كردار او به غير حق متمايل نگردد. امام باقر(ع)به ربيع فرمود: كسي كه يك عمر راست بگويد خدا او را (صديق) مي نامد.
از آن جا كه قرآن يوسف‏(٥) را صديق معرفي كرده است مي توان گفت كه (صديقين) علاوه براين كه در گفتار و كردارخود راستگو هستند، در ديدگاه ها و حدسيات و اجتهادات علمي و فكري خود صايب مي باشند، اگر ساقي زمامدار مصر، يوسف را صديق خواند و به او گفت :
(يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْع عِجَاف؛(٦).
اي يوسف راستگو، در باره هفت گاو چاقي كه هفت گاو لاغر آنها را مي خوردند، مرا راهنمايي كن (و تعبير خواب را براي ما بگو».
براي اين است كه قبلاً يوسف خواب سؤال كننده را - كه مدت ها هم بند يوسف بود به طرز صحيح تعبير كرده بود. توضيح اين كه سائل يكي از دو نفر هم زنداني يوسف بود كه هر دو در زندان خواب ديده و از يوسف خواستار تعبير خواب خود بودند. يكي از آنها خواب ديده بود كه ناني به سر مي برد و مرغان هوا از آن مي خورند و ديگري خواب ديده بود كه انگور مي فشارد كه شراب بسازد. يوسف خواب شخص نخستين را تعبير كرد كه به دار آويخته مي شود و مرغان مغز او را مي خورند و خواب دومي را تعبير نمود كه ساقي زمامدار مصر مي گردد و همان طوركه يوسف تعبير كرد يكي به دار آويخته شد و ديگري ساقي ملك گرديد.
چنين نظر صايب و تفسير صحيحي باعث شد هنگامي كه ساقي ملك خواست، تعبير ماجراي خواب ملك را از وي بپرسد او را صديق بنامد و بگويد: (يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ).(٧).
ازاين جا مي توان حدس زد كه مقام صديقي تنها راستگويي در قول و عمل نيست، بلكه بايد با حدس صايب و فكر واقع بين توأم باشد كه در نظريات و حدسيات خود نيز صايب و صادق گردد.
بررسي لفظ (شهداء) شهداء جمع شاهد است و كسي را كه در يك واقعه حاضر بوده و اوضاع را از نزديك مشاهده كند (شاهد) مي گويند. آيات قرآني حاكي است كه در ميان هر امتي شاهدي وجود دارد آن جا كه مي فرمايد :
(وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لاَيُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا...؛(٨).
روزي كه از هر امتي شاهدي را مبعوث مي كنيم در آن وقت به كساني كه كافر بوده اند اجازه داده نمي شود (كه عذر بخواهند».
از آيه ديگراستفاده مي شود كه هر امتي گواهي دارند و پيامبر نيز گواه بر گواه هاست، چنان كه مي فرمايد :
(فَكَيْفَ إِذ ا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنا بِكَ عَلي هِؤُلاءِ شَهيداً؛(٩).
چگونه خواهد بود هنگامي كه از هر امتي گواهي بياوريم و تو را گواه بر همه آنها).
اكنون با ملاحظه مفاد دو آيه ديگر مي توان دريافت كه مراد او از (شهادت) چيست. هنگامي كه خداوند حضرت مسيح را مورد بازجويي قرار داده و از او مي پرسد: آيا تو به مردم گفتي كه خودت و مادرت را به عنوان معبود بپرستند وي در پاسخ خدا مي گويد: من به آنان جز آن چه را مأمور گفتن آن بودم چيز ديگري نگفتم. من به آنان گفتم كه خدا را - كه خداي من و شماست - بپرستيد. در اين موقع مسيح خود را جزء (شهداء) محسوب كرده و مي گويد :
(...وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مادُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وأَنْتَ عَلي كُلِّ شَىْ‏ءٍ شَهِيد؛(١٠).
من تاميان آنها بودم بر آنها گواه بودم؛وقتي مرا برگرفتى، تو مراقب آنها بودي و تو بر هرچيزي گواه هستى).
مقصود از گواه بودن عيسي نظارت او بر اعمال و نحوه پرستش و فرمانبرداري آنها بوده است. از اين كه در آيه ديگر (شهداء) و (كتاب)(١١) در كنار هم آمده اند مي توان اطمينان پيدا كرد كه مقصود از شهداء، گروه با بصيرتي است كه بر اعمال و افعال و اوضاع امت گواهي مي دهند، چنان كه مي فرمايد :
(... وَوُضِعَ الْكِتابُ وَجِى‏ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَداءِ وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ؛(١٢).
نامه اعمال باز مي شود و پيامبران و گواهان آورده مي شوند؛ در اين موقع در باره آنها از روي حق و عدالت بدون اين كه ذره اي اجحاف گردد، داوري مي شود).
مجموع اين آيات مي رساند كه در ميان هر امتي افراد پاك و صالحي هستند كه روز قيامت بر اعمال مجرمان و يا به طور اعم گواهي مي دهند. آنان شهادت را در اين جهان متحمل مي شوند ولي وقت ادا و ابلاغ آن روز رستاخيز است.
اكنون بايد ديد كه شعاع شهادت آنها تا چه اندازه است. ممكن است گفته شود كه آنان به آن چه با يكي از حواس درك كرده اند، گواهي مي دهند؛ مثلاً گواهي مي دهند كه از طرف خدا پيامبران آمدندو مردم را به خداپرستي و... دعوت نمودند(١٣) و شايد هم بر بسياري از اعمال محسوس افراد معاصر خود گواهي دهند، در اين صورت با گواهي دادن اين افراد، به ضميمه پرونده ها و گواهي اعضاي خود شخص، رأي دادگاه الهي صادر مي گردد.
ممكن است گفته شود شعاع شهادت آنها مربوط به محسوسات نيست، بلكه آنان بر حقايق وباطن اعمال و صفات نفساني افراد، از قبيل كفر و ايمان نيز گواهي مي دهند و آنان اين حقايق را با تأييد الهي درك كرده و روز رستاخيز گواهي مي دهند.
ناگفته پيداست كه اين مقام (شهادت بر حقايق اعمال) در خور تمام افراد نيست و مخصوص طبقه ممتاز امت و طبقه متوسط درسعادت است، تا چه رسد طبقه پايين تر كه بهره اي از آن ندارند.(١٤).
در عظمت مقام آنان كافي است كه خداوند به افرادي كه خدا و پيامبر را اطاعت نموده اند نويد مي دهد آنان با صديقين و شهداء خواهند بود، چنان كه مي فرمايد :
(وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولِئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهداءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولِئِكَ رَفِيقاً؛(١٥).
كساني كه خدا و رسول او را اطاعت كنند آنان با كساني خواهند بود كه خدا نعمت خود را در باره آنان ارزاني داشته، از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان، و چه نيك مصاحباني هستند).
ممكن است گفته شود كه آيه مورد بحث، همه افرادي را كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده اند صديق و گواه مي نامد(١٦) با اين وصف چطور مي توان گفت كه گروه صديق افراد خاصي هستند كه در پرتو عنايات خدا و سرپرستي وي به اين مقام مي رسند.
ولي در پاسخ اين سؤال مي توان گفت مقام شهادت درجاتي دارد كه همه افراد با ايمان مي توانند به برخي از درجات آن نايل گردند. اما شهادت بر حقايق و باطن اعمال امت ها، به طور مسلم، مخصوص گروه خاصي است كه از عنايات رباني حظ و بهره بيشتري دارند.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. مريم (١٩) آيه ٤١.
٢. مريم (١٩) آيه ٥٦.
٣. يوسف (١٢) آيه ٤٦.
٤. الميزان ، ج‏٤، ص‏٤٣٤.
٥. نور الثقلين، ج‏١، ص‏٤٢٦.
٦. يوسف(١٢) آيه ٤٦.
٧. يوسف (١٢) آيه ٤٦.
٨. نحل (١٦) آيه ٨٤.
٩. نساء (٤) آيه ٤١.
١٠. مائده (٥) آيه ١١٧.
١١. منظور نامه اعمال است.
١٢. زمر (٣٩) آيه ٦٩.
١٣. كشاف، ج‏١، ص‏٢٤٣.
١٤. الميزان، ج‏١ ص‏١٣٢٦.
١٥. نساء (٤) آيه ٦٩.
١٦. چنان كه مي فرمايد: (وَالَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ أُولِئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ...).
***** ادوار پنج گانه عمر ٢٠. (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيا لَعِب وَلَهْو وَزِينَة وَتَفاخُر بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُر فِي الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَفِي الآخِرَةِ عَذَاب شَدِيد وَمَغْفِرَة مِنَ اللّهِ وَرِضْوان وَمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيا اِى مَتاعُ الْغُرُورِ؛.
بدانيد زندگاني دنيا، بازى، سرگرمى، زيور و آرايش،فخر و مباهات به يكديگر فروختن، مسابقه در زياد كردن ثروت و فرزند مي باشد. (زندگي دنيا) مانند باراني است كه گياهان (انبوهى) از آن مي رويد و باعث شگفتي كشاورزان مي شود، ولي پس از مدتى، خشكيده (پژمرده) و زرد بعد شكسته وريز مي شود (و به اين ترتيب دنياسپري شده) و در آخرت عذاب سخت و آمرزش و خشنودي خواهد بود (و در هر حال) زندگي دنيا جز مايه فريبندگي چيزي نيست).
٢١. (سابِقُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ ربِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَالأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛.
بشتابيد (و بر يكديگر سبقت بگيريد) به سوي آمرزشي كه از خداست و بهشتي كه وسعت آن مانند وسعت آسمان وزمين است و براي كساني كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده اند، آماده شده است. اين فضل و كرم خداوند است وبه هر كس بخواهد مي دهد. خداوند داراي فضل بزرگ است).اسلام در تحليل و تجزيه دنيا مكتب خاصي دارد كه از بيانات و تمثيل هاي زيادي كه در قرآن و احاديث از طرف خداوند و پيشوايان دين رسيده است، به خوبي به دست مي آيد؛ اسلام نه مانند راهب ها و تاركان دنيا و مرتاض ها، مردم را به ترك دنيا و پناه بردن به كوه و غار و بيغوله دعوت مي نمايد و نه مانند ماده پرستان و دنيا خواهان، اساس زندگي را لذت هاي زودگذر دنيا مي داند.
اسلام اگر با كساني كه تمام مزاياي انساني و سجاياي اخلاقي را به دست فراموشي سپرده و محور زندگي را لذت و ماده و اقتصاد مي دانند مخالف است، هم چنين با دسته اي از بدبينان به جهان طبيعت نيز، كه تمايلات فطري خود را سركوب كرده و جهان را شرّ محض و زيان مطلق مي دانند، مخالف است.
در نخستين آيه اين بحث، قرآن نظر واقع بينانه خود را در باره دنيا با تقسيم زندگاني انسان از نظر حالات و روحيات به ادوار پنج گانه بيان كرده، سپس بيان خود را با تمثيلي كه در سوره زمر(١) و غيره نيز وارد شده، توأم ساخته است.
در اين بيان و تقسيم، كوچك ترين مبالغه و مجازگويي نيست، بلكه سلسله حقايقي است كه متن زندگي انسان را تشكيل مي دهد و با سپري شدن اين ادوار پنج گانه، طومار زندگي او نيز درهم پيچيده مي شود. اين دوران هاي پنج گانه عبارتند از :
١. لعب (بازى)؛.
٢. لهو (سرگرمي ها)؛.
٣. عشق به زيور و آرايش؛.
٤. مسابقه در فخر و مباهات؛.
٥. مسابقه در زياد كردن ثروت و فرزند.
شما مي توانيد زندگي انسان را از جهات مختلف مورد بررسي قرار دهيد و در آن تقسيماتي به وجود آوريد؛ مثلاً از نظر رشد و نمو و سن و سال، زندگي انسان به ادوار سه گانه (كودكى، جوانى، پيرى) تقسيم مي شود، ولي محور تقسيم در آيه مورد بحث، همان روحيات و حالات و افكار گوناگوني است كه در انسان، در طول عمر به وجود مي آيد و آثار مختلف و نتايج رنگارنگي را به دنبال دارد.
آن چه براي ما قطعي است اين است كه، اين احوال پنج گانه، مجموع دفتر زندگي اوست و اما مدت دوران هريك از اين حالات چند سال است، درست براي ما روشن نيست. گاهي گفته مي شود كه مدت حكومت و شدت هريك از اين احوال هشت سال است و پس از هشت سال به صورت يك غريزه تعديل يافته در روان انسان تا سالياني باقي مي ماند. بنابراين حالات چهارگانه (لعب و لهو و زينت و تفاخر) بين سال هاي ٣٠ و٤٠ ادامه دارد و مرحله پنجم كه همان مسابقه در زياد كردن ثروت و فرزندان است تا روز مرگ با انسان همراه است.
ممكن است اين حالات نسبت به منطقه ها و محيط ها فرق كند وعوامل ديگري خارج از خود انسان، در تشديد و ادامه اين حالات مؤثر باشد؛ حتي اين اختلاف براي خود ما مشهود است؛ مثلاً مرحله بازي در كودكان مختلف بوده، عشق به سرگرمي ها (لهو) در ميان جوانان از نظر مدت متفاوت مي باشد. در هر حال آن چه لازم است تشريح اين ادوار پنج گانه است كه اساس زندگي ما را تشكيل مي دهد.(٢).
١. دوران لعب و بازى: نخستين مراحل زندگي نوزاد انساني را، بازي هاي گوناگون كه با اندام و قواي بدني او متناسب مي باشد، تشكيل مي دهد. او در اين مرحله از زندگى، لذتي بالاتر از لذت بازي نمي داند، اگر از هر چيز سير شود، از بازي سير و خسته نمي شود. ميل به بازي و جست و خيز، در اين مرحله بيشتر جنبه غريزي دارد و ضامن رشد و نمو و تكامل قواي بدني آنها، همين بازي هاي متنوع است كه در پرتو ميل طبيعي و غريزي كودك انجام مي گيرد. طغيان اين غريزه در دوران كودكي است و هرچه كودك از نظر قواي عقلاني تكامل پيدا كند اين غريزه رو به ضعف گذارده و به صورت غريزه اي كم اثر، در ادوار بعدي محفوظ مي ماند ولذا گاهي در مراحل بعدى،در انسان ميل به بازي احساس مي شود ولي به صورت تعديل يافته و از قدرت و طغيان آن كاسته شده است و هم چنين است ساير حالات وروحيات كه در ذيل به آنها اشاره مي شود.٢. دوران لهو و سرگرمى: در اين مرحله در انسان ميل شديد به سرگرمي هاي مختلف پيدا مي شود و در اين هنگام هر فردي در خود علاقه مفرط به شنيدن نغمه هاي گرم و دلنشين، افسانه ها و داستان ها و تماشاي مناظر مشغول كننده، مسافرت هاي دسته جمعى، راه پيمايي و كوهنوردى، شركت درمسابقات عمومي و... احساس مي كند.
اين مرحله از عمر، كه اساس آن را سرگرمي و خوش گذراني آميخته با كم فكري تشكيل مي دهد، ديري نمي پايد كه جاي خود را از نظر قدرت و طغيان، به حالت ديگري مي دهد و خود به صورت يك حالت كم اثر، در كانون وجود انسان پنهان مي شود.
٣. دوران عشق به زيبايى: سومين مرحله زندگي انسان را ميل شديد به مظاهر زيبايى، از قبيل همسر زيبا، لباس زيبا، خانه زيبا و... تشكيل مي دهد و اين علاقه فطري اساس بقاي زندگي و نسل انساني است و آيين مقدس اسلام با وضع قوانين خاصى، آن را تعديل كرده و از زيان هاي آن، كه معلول شدت و طغيان اين حالت مي باشد جلوگيري به عمل آورده است.
٤. دوران فخر و مباهات: در اين مرحله از زندگى، حسّ مقام خواهي و منصب طلبي و فخر و مباهات به وسيله پول و ثروت، منصب و مقام، فرزند و اولاد و... زنده مي شود و تا مدتي فكر انساني را مشغول خود مي سازد، فكر ترقي و تعالى، حس صدارت طلبي و رياست خواهى، روح انحصار و قبضه كردن، از آثار اين مرحله است، كه انسان در زندگي بيش از همه، به چيزهايي علاقه مند مي گردد كه وسيله فخر و مباهات است.
٥. دوران مسابقه درزياد كردن ثروت و فرزند: در اين مرحله نهايى، ساير علايق، ضعيف و كم رنگ شده زمام زندگي به دست اين حالت مي افتد و هرچه سن بالا رود اين حالت رو به فزوني مي گذارد، روح ثروت اندوزي و تكثير اولاد و مراقبت اوضاع ديگران، كه مبادا در اين قسمت از او پيش افتند، شغل شاغل و محور زندگي مي گردد.
هر يك از اين علايق پنج گانه به نوبت خود اساس بقاي زندگي است، ولي بايد كوشيد كه همواره به صورت وسيله زندگي مورد استفاده قرار گيرد نه به صورت هدف.
نظر اسلام در باره دنيا درباره حقيقت دنيا و پايه ارزش آن، افكار و عقايد مختلفي ابراز شده و مكتب هاي گوناگوني به وجود آمده است. قرآن مجيد در سوره هاي متعددي با بيانات و مثل هاي گوناگون نظر خود را در باره دنيا ابراز نموده است.
از غور و بررسي مجموع آيه ها و روايات اسلامى، به طور روشن اين مطلب به دست مي آيد كه، جهان ماده از نظر اسلام با تمام جلوه ها و مظاهر خود خوب است؛ ولي دلبستگي به آن بسيار بد و مذموم و نكوهيده است. دلبستگي به جهان و مظاهر فريبنده آن، اگر چه تا حدي فطري است، ولي منظور از بد بودن دلبستگي اين است كه در مواقع تصادم، انسان دنيا را فداي فضايل اخلاقي و اصول انساني سازد، نه بر عكس و به عبارت ديگر، اسلام دنيا را چنين تجزيه و تحليل مي كند: دنيا وسيله است نه هدف؛ تمام اين علايق پنج گانه عامل و وسيله بقاي حياتند و هرگز هدف از زندگي و حيات انسانى، مثلاً ثروت اندوزي و مسابقه در تكثير اولاد نيست.
و براي رساندن اين مطلب (كه از دنيا بايد به صورت وسيله، بهره برداري نمود نه هدف) پس از نكوهش زندگي دنيا و تقسيم آن به ادوار پنج گانه، بلافاصله در آيه بعدي (آيه ٢١) تذكر مي دهد كه انسان مي تواند در پرتو اين وسيله، حيات بهشتي را به دست آورد؛ بهشتي كه گنجايش آن به اندازه گنجايش‏(٣) آسمان ها و زمين است و براي كساني آماده شده كه دنيا را از آن نظر بخواهند كه مي تواند وسيله سعادت در اين جهان وجهان ديگر باشد.
وسعت بهشت اطلاعات ما از گنجايش آسمان ها و زمين كه قرآن كريم مي فرمايد وسعت بهشت به اندازه وسعت آنهاست، بسيار ناچيز است، ولي وسعت منظومه شمسي با آن كه نسبت به ساير منظومه ها كوچك و ناچيز است، آن قدر است كه اگر ما بخواهيم با همان وسايلي كه اخيراً يك ايستگاه فرستنده را سالم در ماه فرود آورد (و تقريباً سه شبانه روز در راه بود) به دورترين سياره اين منظومه (سياره پلوتو) سري بزنيم ٢٥٠ سال وقت لازم دارد.
تنها در همين كهكشان ١٥٠ ميليون ستاره بزرگ تر از خورشيد وجود دارد. و با ملاحظات تحقيقاتي كه دانشمندان در باره وسعت آسمان ها انجام داده اند، عظمت اين جمله: (وَجَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَالأَرْضِ؛ بهشتي كه وسعت آن به اندازه گنجايش آسمان ها و زمين است) به دست مي آيد. .
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. آيه ٢١.
٢. نكته قابل توجه اين است كه هيچ يك از اين حالات و علايق در انسان پس از طي دوران شدت خود، به كلي از بين نمي رود، بلكه از شدت آن كاسته شده و روبه ضعف مي گرايد؛ مثلاً در مرحله اي كه در انسان روح فخر و مباهات پيدا مي شود، حالات پيش، مانند علاقه به بازي و يا سرگرمي به طور ضعيف و كم رنگ بر روح انسان حكومت مي كند.
٣. (عرض) در آيه در هر دو مورد به معناي گنجايش وسعت است نه عرض درمقابل طول، چنان كه برخي تصور كرده اند.

۵
قرآن و مفاهيم عقلي پناهگاهي دركشاكش حوادث زندگي


٢٢. (ماأَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الأَرْضِ وَلافِي أَنْفُسِكُمْ إِى فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذ لِكَ عَلَي اللّهِ يَسِير؛.
هيچ مصيبتي در زمين (مانند زلزله، سيل و قحطى) رخ نمي دهد، و يا بلايي متوجه جان شما نمي شود، مگر پيش از آن كه آن را به وجود بياوريم، در كتابي (لوح محفوظ) هست. اين كار براي خدا آسان است).
٢٣. (لِكَيْلا تَأْسَواْ عَلي مافاتَكُمْ وَلاتَفْرَحُوا بِما آتٌِِكُمْ وَاللّهُ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ؛.
(روي اين حساب و دقت) نبايد بر نعمت هاي فوت شده تأسف بخوريد و بر آن چه در دست داريد خوشحال شويد. خداوند متكبران فخر فروش را دوست نمي دارد).
٢٤. (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَمَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ؛.
همان هايي كه بخل مي ورزند و مردم را به بخل دعوت مي كنند، هركس از فرمان خداوند روي گرداند (ضرري به خدا نمي زند) خدا بي نياز و (دستورات و كارهاي او) ستوده است).
اضطراب و نگرانى، تشويش و دلهره از بيماري هاي عصر حاضر است و اين بيماري روانى، مخصوص طبقه اي است كه تاريكي آينده و نگراني از آن، زندگي را در كام آنها تلخ كرده است و گاهي اين حالت، با حسرت برگذشته توأم مي گردد. در اين صورت، اضطراب و هيجان انسان شديد مي شود؛ چه انسان در پرتو تمدن ماشينى، بر بسياري از مشكلات پيروز گرديده و برخي را ريشه كن ساخته است، ولي موضوع دلهره و اضطراب رواني و اختلالات روحي و نگراني از آينده برخلاف ناتواني هاي جسمي و بيماري هاي عفونى، سير تصاعدي پيدا و به موازات پيشرفت فن و تكنيك، آنها نيز پيشرفت كرده است. و اين مطلب دركشورهايي كه از نظر صنعت و تمدن ترقي چشمگيري نموده اند، بيشتر نمايان است؛ مثلاً نيمي از آمريكايي هاي بالغ، لااقل يك بار براي معالجه نگراني و تشويش خود، تحت معالجه طبيب قرار گرفته اند.(١).
تنها در ايالات متحده آمريكا يك ميليون و شش صد هزار تخت خواب در بيمارستان ها و مراكز مخصوص، براي معالجه و درمان بيماران روحي اختصاص داده شده است.
و بيشتر تعجب آور خواهد بود اگر اضافه شود كه اين رقم نمودار مبتلايان به امراض روحي است كه احتياج به مراقبت پزشكي و دارويي دارند و چه بسا افرادي هستند كه خارج از كادر رسمى، سرپايي به مداوا مشغولند.(٢).
آماري كه در باره بيماران رواني كشور ما منتشر شده، گرچه نمي توان گفت دقيق است؛ ولي مي تواند نموداري از موضوع سير تصاعدي بيماري هاي رواني باشد. در حال حاضر ١٤ تيمارستان رواني در ايران وجود دارد و در ظرف ١٢ سال اخير، تعداد بيماران از ١٤٠ تن به ١٨٣٦ نفر رسيده است.(٣).
علت پيدايش اين نوع بيماري ها يكي دوتا نيست؛ زيرا وراثت، ضربه هاي مغزي و اختلال دستگاه ترشحات غددى، از عوامل مهم پيدايش بيماري و يا لااقل اضطراب ها و دلهره هاست، ولي مطلب يقيني اين است كه حوادث بد و ناگوار و روي دادهاي تلخ در پيدايش و يا لااقل بروز و تشديد اين نوع بيماري عامل مؤثر است.
گروهي براي بر طرف ساختن اين نوع نگراني ها، به الكل، ترياك، مرفين، هروئين، كوكائين و... پناه مي برند. برخي ديگر از قرص هاي مسكن و خواب آور، صفحه هاي نشاط آور، فيلم هاي سينما استفاده نموده و احياناً به وسيله خودكشى، به غم و اندوه و اضطراب و دلهره خود پايان مي بخشند.
گروهي از دانشمندان، اين گونه بيماران را با تلقينات روحي مداوا مي نمايند و مي كوشند شخص بيمار باور كند كه سنگيني بار امروز، براي خود امروز كافي است و نمي تواند سنگيني بار گذشته و يا فردا را بكشد، وانگهي راه خردمندانه اين است كه گذشته به دست فراموشي سپرده شود و به جاي فكر در آينده، از امكانات وضع موجود، بهره برداري گردد و درِ آهنيني ميان وضع موجود و گذشته و آينده به وجود آيد و به قول سعدى :
سعديا، دي رفت و فردا هم چنان معلوم نيست در ميان اين و آن، فرصت شمار امروز را آنان معتقدند كه زندگي در دوران هاي سه گانه، مانند طبقات و قطعات مختلف كشتي است كه با فشار دادن دگمه اى، قسمت خراب و سوراخ شده آن، از قسمت ديگر جدا مي گردد و مرد موفق و پيروز كسي است كه با قدرت انديشه و خرد، قطعات مختلف زندگي را از هم جدا سازد و براي هركدام حساب مستقلي باز نمايد. بسيار مايه بدبختي است كه انسان به جاي استفاده از امكانات موجود، عمر و نيروي خود را در تأسف برگذشته و يا نگراني از آينده به كار برد و ارزنده ترين وقت خود را صرف كاري كند كه كوچك ترين سودي ندارد.
مذهب بزرگ ترين عامل رفع نگراني و اضطراب با اين كه راه فوق، كه دانشمندان در معالجه چنين بيماري هاي رواني در پيش گرفته اند، مؤثر است، ولي نقش مذهب و ايمان و اعتقاد به وجود خداوند، كه تمام كارهاي او از روي مصلحت و مقتضاي صلاح شخص است و هم چنين عقيده به سراي ديگر، بيش از هر عاملي در دفع هر گونه هيجانات روحي و افسردگي رواني مؤثر است؛ زيرا عقيده به وجود خداوند و سراي ديگر، نه به آن معناست كه انسان دست از زندگي بشويد و در رديف تاركان دنيا قرارگيرد، بلكه به اين معناست كه دل به دنيا نبندد و آن را نهايت آرزو و گمشده مطلق خود نداند. اگر شخصي با چنين عقيده و ايماني دچار مصيبت و ناكامي گردد، به طور مسلم آثار آن كوبنده نخواهد بود.
مرد مذهبى، دنيا را سراي جاويدان قرار نداده و سراي هميشگي در نظر او پس از مرگ است و مرگ براي او دروازه ابديت به شمار مي رود و بود و نبود و اقبال و ادبار امري موقتي كه صد در صد جنبه مقدمي دارد، باعث غرور و يا افسردگي او نمي شود، خصوصاً كه اساس عقيده او را اين فكر تشكيل مي دهد كه جهان و حوادث آن زير نظر و اراده قاطع حكيم علي الاطلاق قرار گرفته كه كاري را بي جهت انجام نمي دهد.
مرد الهي هرچه هم زير ضربات شكننده مصايب قرار گيرد، باز دل گرم است كه اين شدايد زودگذر است و طومار زندگي ودفترچه حيات با مرگ بسته نمي شود؛ ولي شخص مادي نقطه مقابل مرد خداپرست قرار گرفته و دايره هستي را به زندگي مادي منحصر دانسته و در برابر شدايد و گرفتاري ها مايه دل گرمي ندارد و زير فشار اوضاع مبهم آينده و حسرت برگذشته، پشتش خم مي گردد.
خدا اين شاهكار اخلاقي را با يك جمله كوتاه بيان نموده است: (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي مافاتَكُمْ وَلاتَفْرَحُوا بِماآتاكُمْ) يعني بر گذشته تأسف مخوريد و وضع موجود شما را فريب ندهد و در نتيجه دل به دنيا مبنديد.
گواه ما بر اين كه منظور از جمله مزبور اين است كه دل به دنيا نبندند، نه اين كه دست از زندگي بشويند، دو مطلب است :
١. ذيل آيه كه مي فرمايد: (وَاللّهُ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ؛ خداوند متكبران و مغروران فخرفروش را دوست نمي دارد). يعني كساني كه دنياي ناپايدار آنان را از حدّ اعتدال بيرون آورده و ملاك فضيلت و برتري را مال دنيا دانسته اند، دوست نمي دارد، نه هر فردي كه از مظاهر حيات به قدر مصلحت بهره برداري كند، بدون اين كه كبر ورزد و فخر بفروشد.
٢. آيه ٢٤ اين بحث است كه، فقط افراد بخيل را - كه دل به دنيا بسته اند و دنيا را به جاي اين كه وسيله قرار دهند، هدف قرار داده اند مذمت مي نمايد.
بر خلاف تصور بيشتر مردم كه زاهد را انسان ژنده پوش و كوه نشين و دل از لذايذ و مظاهر دنيا بركنده مي دانند، زاهد كسي است كه دل به جهان و لذايذ آن نبندد، ولو اين كه ثروت بي شمار و مكنت زيادي در اختيار داشته باشد و دنياپرست كسي است كه به آن چه در دست دارد، دل ببندد ولو جامه كهنه و دلق بي ارزش باشد؛ آن مردي كه از دست دادن خرقه پوسيده باعث تأسف او مي شود و يا وضع موجودات - هرچه هم ناچيز باشند - او را مغرور مي كند، صد در صد دنياپرست است؛ ولي آن فرد خداپرست كه از دست دادن ميليون ها ثروت، هيجان و اضطرابي در روح او به وجود نمي آورد و استقبال دنيا، باعث طغيان او نمي شود، صد در صد يك فرد زاهد است.
روي اين اساس امام باقر(ع)در شناساندن زاهد حقيقي و دنياپرست واقعي چنين مي فرمايد :
(إنّ الزهد فى آية من كتاب اللّه) يعني حقيقت زهد در يك جمله كتاب خدا: (لِكَيْلاتَأْسَوْا...) بيان شده است.(٤).
مصايب زميني و آسماني قبلاً در كتابي پيش بيني شده است كليه حوادث از مصايب و شدايد و غيره در كتابي پيش از پيدايش آن ضبط گرديده است، بلكه تمام پديده هاي جهان و آن چه در نظام هستي مي گذرد، هرذره و قطعه اي از آن، پيش از پيدايش، به طور كامل و دقيق پيش بيني شده است و به اصطلاح قرآن روي داده ها پيش از آن كه جامه وجود بپوشند (در لوح محفوظ) ثبت و ضبط گرديده اند.
حقيقت لوح محفوظ براي ما به درستي روشن نيست و حقيقت اين كتاب، كه حوادث جهان در آن قبلاً ضبط گرديده، نيز مثل لوح محفوظ به طور قطع واضح نيست، ولي مي توان گفت اين كتاب كه گزارش دهنده حوادث پيش از وقوع است، از سنخ كتاب هاي بشري نيست، كه كتابي از الواح و اوراق تدوين شده باشد، بلكه منظور از اين كتاب همان علل و موجبات قبلي است كه معلول و حوادث آينده با قلم قضا بر پيشاني آنها نوشته شده است؛ زيرا اوضاع و علل و موجبات قبلي با زبان تكوين مي گويد كه آبستن چه حوادثي است كه در ظرف خود انجام مي گيرد و اگر كسي به رموز و خصوصيات علل - كه پيش از حادثه وجود دارد - واقف گردد، مي تواند خصوصيات پديده هاي آينده را به طور واضح پيش بيني كند.
به عبارت ديگر، بشر در افعال و كارهاي خود مختار و آزاد است؛ ولي در برابر حوادث و پديده هاي مختلف طبيعت، ناتوان و مسلوب الاختيار مي باشد. سيل حوادث و نعمت ها و نقمت ها، به سان رودخانه اي در حال جريان است. كساني كه با سرچشمه اين رودخانه آشنايي دارند، آن را نتيجه قطعي و غير قابل برگشت يك سلسله عوامل و علل و توده اي ازحوادث و اوضاع بي شمار قبلي مي دانند كه وقوع هر حادثه اي را در ظرف خود ايجاب مي كند.
بنابر اين تمناي نبود يكي از حوادث، خيالي بيش نيست؛ زيرا اوضاع جهان آن چنان متصل و به هم پيوسته است كه نبود يك حادثه و عقب زدن صفحه اي از حوادث، مستلزم به هم خوردن بسياري از اوضاع و حوادث است كه علت اين حادثه و وجود خصوصي اين پديده را قطعي و حتمي نموده است.
بنابر اين مقصود از نخستين آيه مورد بحث كه، (هيچ حادثه ناگواري در زمين رخ نمي دهد و يا بلايي متوجه جان شما نمي شود مگر پيش از آن كه آن را به وجود آوريم، در كتابي نوشته شده است) اين است كه، چون هر پديده اي اعم از خير و شر، خوب و بد، مولود قطعي يك سلسله عوامل قطعي گذشته است؛ ديگرتأسف خوردن بر نعمت هاي زايل شده بي جا و بي جهت است. كسي تأسف مي خورد كه از علل و احوال پديده ها بي خبر باشد، مال دنيا و جلوات طبيعت كسي را فريب مي دهد كه از حقيقت جهان ماده - كه در هر لحظه در تبدل و تغير است - آگاه و مطلع نگردد، ولي دل هاي آگاه، برگذشته تأسف نمي خورند؛ زيرا تأسف بر گذشته، معلول جهل به علل و موجبات آنهاست و دلبستگي به جهان، كه در هر لحظه در مسير تحول است، از شؤون كساني است كه به ماهيت دنيا پي نبرده باشند.
بنابر اين مقصود از اين كتاب كه روشنگر حوادث آينده است، همان علل مادي پيشين است كه محقق و مستلزم حوادث آينده مي باشد.
اين نظر كه هر موجودي پيش از آن كه وجود بپذيرد در كتابي قبلاً ضبط گرديده، يكي از انظار علمي و فلسفي اين كتاب آسماني است كه فلاسفه جهان پس از مجاهدت هاي فكري به آن رسيده اند، ولي پيامبر درس نخوانده به وسيله معلم وحى، آن را در چهارده قرن پيش به ما آموخته است.
اين كه منظور از اين كتاب، همان عوامل و علل مادي قبلي است كه آينه تمام نماي حوادث آينده است، احتمالي است كه مي توان در باره اين كتاب ابراز نمود؛ ولي ممكن است اين كتاب، يك نوع كتاب مجرد از ماده باشد كه جز ايمان به اصل آن، راهي براي توضيح و تشريح آن وجود ندارد.
بهانه اي به نام قضا و قدر ماترياليست قرن بيستم كه انديشه خداوند و مسائل مربوط به ماوراي طبيعت را مولود انحطاط اقتصادي و بيچارگي ملت ها مي داند، در باره موضوع (قضا و تقدير) نيز همان نظر را دارد؛ ولي بايد توجه نمود كه قضا و قدر حتمى، مخصوص حوادثي است كه از اختيار بشر بيرون و از قلمرو اراده او خارج باشد؛ مانند سيل و زمين لرزه و خشكسالى. در اين موارد طراح و سازنده سرنوشت خداست، ولي در غير اين مورد، سازنده سرنوشت و تقدير كننده واقعي خود انسان است. اوست كه با اعمال خود، سرنوشت خود را تعيين كرده و كردار امروزه وي به سرنوشت آينده اش گواهي مي دهد.
بنابراين هر نوع حالاتي كه برما حكومت مي كنند و رژيم هايي كه بر ما حكمراني دارند و سيستم هايي از اقتصاد، كه اساس زندگي اقتصادي ما را تشكيل مي دهند، همگي زايده خواست و عمل ماست و قضاي الهي در سرنوشت ملت ها جز اين نيست كه خداوند از روز نخست بر اثر علم بي پاياني كه دارد، مي داند كه هر ملتي از روي اختيار و آزادي چه راهي را انتخاب خواهد نمود و همان را در حقّ وي مقدر مي نمايد؛ به عبارت ديگر از آن جا كه خدا مي داند ما چنين كاري را انجام خواهيم داد آن را در حقّ ما مقدر مي نمايند، نه اين كه چون مقدر نموده، ما آن را انجام مي دهيم.
مذهبي كه بشر را به موضوع قضا و قدر معتقد مي سازد، با نداي دل پذير خود نيز همه امم و ملت ها را به يك اصل اساسي نيز متوجه ساخته و مي فرمايد :
(وَأَنْ لَيْسَ لِلإِنْسِانِ إِى ماسَعى؛(٥).
هر انساني در گرو اعمال خويش است).
خلاصه سخن اين كه، در روي دادهاي جهان، كه از قلمرو اختيار بشر بيرون است، از قضاي حتمي و تخلف ناپذير خداوند در اين قسمت چاره اي نيست و روي مصالحي كه او بر آن واقف است، آنها را تقدير مي نمايد.
اما كارهايي كه مربوط به فرد و يا اجتماع است منظور از اين كه همه آنها قبلاً در كتابي نوشته شده يكي از دو معناي زير است :
١. كتاب يعني افعال پيشين خود ما كه به دنبال آورنده آثار وضعي خود هستند. از آن جا كه ما در انجام مقدمات ومبادى، كمال آزادي را داشتيم، در اين صورت نتايج خوب و بد آنها نيز مربوط به خود ماست.
٢. كتاب (لوح محفوظ) از مراتب علم خداست و ضبط در آن كتاب، به اين معنا نيست كه بشر در برابر تقدير آن آلت بي اراده است، بلكه اطلاع و آگاهي خداوند از آينده هر فردي و يا جمعي كه از روي اختيار كاري را دنبال خواهد كرد و به امري تن خواهد داد، سبب مي شود كه همان كار را در حقّ وي مقدر نمايد. .
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. مجله دانشمند،سال ٤، شماره ٩.
٢. بلاهاي اجتماعي قرن ما، ص‏٧٣.
٣. جوان و غريزه جنسى، ص‏٧١.
٤. سفينة البحار، ج‏١، ص‏٥٦٨، ماده (زهد).
٥. نجم (٥٣) آيه ٣٩.
***** هدف از اعزام پيامبران چيست ٢٥. (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيْهِ بَأْس شَدِيد وَمَنافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِىّ عَزِيْز؛.
ما پيامبران خود را با دلايل روشن (براي هدايت مردم) فرستاديم و همراه آنان ميزان (مقياس سنجش حق و باطل) نازل كرديم تا مردم اصول عدالت را به پا دارند، و آهن را آفريديم، كه در آن قدرت بزرگ و منافعي براي مردم هست و اينها براي اين است كه آنهايي را كه خداوند و پيامبران او را ناديده ياري مي كنند مشخص سازيم. خدا توانا و با قدرت است).
مي دانيد پيامبران و سفراي آسماني براي چه منظوري برانگيخته شده اند آيا هدف از بعثت آنها فقط اين بود كه مردم را به خداپرستي دعوت كنند و بت پرستي را بكوبند يا هدف اين بود كه در هر عصري به بربريت و جاهليت خاتمه دهند و تمدن صحيح انساني به وجود آورند و يا مردم را به يك سلسله اصول اخلاقي و مقررات اجتماعي آشنا سازند، تا مردم روابط زندگي خود را روي آن اصول استوار نمايند.
در پاسخ اين سؤالات بايد گفت پيامبران براي يك هدف جامع تر و كلي تر از آن چه گفته شد برانگيخته شده اند و هركدام از اهداف نامبرده، جزئي از آن هدف وسيع وكلي اند. و اين هدف كلي ووسيع، همان برقراري عدل و تعادل در تمام شؤون فردي و اجتماعي زندگي بشر است و اين هدف به يك معنا زيربناي تمام اهداف ديگر و درخت تناوري است كه بقيه، شاخه هايي از آن هستند و همگي از اين نقطه سرچشمه مي گيرند و به يك معنا، جامع ميان همه آنهاست و انحراف از خداپرستي و يا انحراف از تمدن صحيح انساني و اصول اخلاقي و مقررات اجتماعى، همگي انحراف از اعتدال و اقامه عدل و داد مي باشد.
در آيه مورد بحث، اين هدف وسيع با الفاظ (اقامه قسط) بيان شده است و (قسط) به معناي تقسيم و تقسيط و پخش مي باشد؛ يعني هرچيزي را در جاي خود به كار بردن و هر شي‏ء را در محل شايسته خود قرار دادن، چنان كه از مدت ها پيش عدل را نيز به همين معنا تفسير كرده اند و گفته اند: (العدل يضع الأشياء موضعها؛(١) عدالت اين است كه هر چيزي در جاي خود قرار بگيرد و نظمي كه شايسته هر موجودي است به وجود آيد).
بنابر اين هدف پيامبران تنها عدالت در دستگاه دادگستري و محاكم قضائي نيست، بلكه عدالت در دادگستري و بررسي پرونده هاي حقوقي و جزائي يكي از شاخه هاي عدل اجتماعي است.
هدف پيامبران اين است كه، عدالت در تمام شؤون زندگي مراعات شود: عدالت در محيط تعليم و تربيت، در محيط دادگسترى، در محيط كسب و كار، در روابط زناشويي و در كليه امور فردي و اجتماعى، حتي در امور روحي ورواني و مسائل مربوط به عبادت و پرستش و در آن چه بشر در زندگي خود با آن روبه رو ست؛ مثلاً اين كه پيامبران، به خداپرستي دعوت و با بت پرستي مبارزه نموده اند از اين جهت است كه خداپرستي يكي از شاخه هاي عدالت و بت پرستى، انحراف از جاده عدالت و مصداق ظلم و ستم به ساحت مقدس كبريايي است؛ زيرا پرستش، حقّ مسلم و انحصاري اوست و سلب اين حقّ مسلم از وي و پرستش مصنوعات او، عملاً انحراف از اصل عدالت به شمار مي رود و لذا مي فرمايد :
(... إنَّ الشِّرْكَ لَظُلْم عَظِيم؛(٢).
شرك و دوگانگي ستمي بزرگ است).
براي رسيدن به اين هدف عالي از وسايل زير استفاده مي شود :
پيامبران براي برقرار ساختن اصول عدالت‏(٣) ابزاري را در اختيار دارند كه هركدام از آنها نقش مؤثري در پديد آوردن اين هدف به عهده دارند. اكنون به طور اجمال به اين وسايل - كه در آيه فوق ذكر شده - اشاره مي شود :
١. بينات: بينات، يعني دلايل و شواهد روشن كه برانگيختگي آنهارا از ناحيه خداوند ثابت مي نمايد و طبقه خردمند و منصف را قانع مي سازد، كه آنان در گفتار خود صادق و راستگو هستند. البته يك قسمت از اين دلايل همان معجزات پيامبران است كه دليل علمي بر صدق پيامبران به شمار مي رود، ولي (بينات) در آيه مورد بحث اختصاص به اعجاز ندارد؛ زيرا تصديق نبوت به طريق ديگر نيز امكان پذير است و گاهي يك سلسله شواهد و قراين گواهي قطعي بر صدق گفتار يك پيامبرمي دهد، از اين نظر بايد گفت منظور از بينات، گواه هاي محكم و روشني - اعم از معجزه و جز آن - است كه صدق گفتار و ادعاي آنها را ثابت مي نمايد.
بنابراين، پيامبران آموزگاران الهي هستند كه اين دلايل، صلاحيت آنهارا براي تعليم و تربيت گواهي مي كند و يا اين كه مربياني هستند كه اين اسناد، به روش هاي تربيتي آنها رسميت مي بخشد و يا داد رساني هستند كه اين دلايل، صلاحيت آنان را براي قضاوت ثابت مي نمايد، در اين صورت يكي از پايه هاي عدالت اجتماعي كه همان قوه قضائي است، به وسيله پيامبران و جانشينان آنها به وجود آمده و ركني از آن تأسيس مي شود.
٢. كتاب: كتاب هاي آسماني با قوانين و دستورات محكم و استوار و راهنمايي هاي صحيح خود، بزرگ ترين اساس براي گسترش عدل و داد در اجتماع بوده و هست؛ ولي مشروط بر اين كه دست تحريف به آنها راه نيابد و بر طبق دستور آنها عمل شود.
٣. ميزان: مقصود از آن همان عقل و خرد است كه يكي از مواهب الهي به جامعه انساني مي باشد و بشر درسايه آن حق وباطل را از هم تميز مي دهد(٤) و در عين حال الهام بخش بسياري از مواد قضائي و احكام الهي است كه عالي ترين سند براي دادرسان مي باشد و در حقيقت خرد، رسول باطني است كه از طرف خدا به مردم عطا شده است و از آن جا كه عقل شريف ترين موهبت خدا به بندگان خود است در بيان آفرينش آن، لفظ (أنزلنا) به كاربرده تا حاكي از شرافت و عظمت باشد.
ممكن است مقصود از (ميزان) قوانين و شرايع آسماني باشد كه خود آنها بر اثر استحكام و استواري خاصي كه دارند مي توانند ميزان تشخيص حق و باطل باشند و از آن جا كه (ميزان) درمقابل (كتاب) قرار گرفته است، ناچار بايد گفت مقصود، آن قسمت از شرايع است كه از طريق سخنان حكيمانه پيامبران كه سندي جز وحي ندارند وارد شده است. اين دو معنا در باره (ميزان) در آيه زير نيز جاري است :
(اللّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزانِ وَمايُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيب؛(٥).
خداوندي كه قرآن را از روي حقيقت و صدق و (ميزان) نازل كرد و تو نمي داني شايد رستاخيز نزديك باشد.).
و در هر حال، كتاب و ميزان به هر دو معنا (عقل و قوانين)(٦) دومين ركن عدل هستند كه امروز آن را قوه مقننه مي نامند و قانون گذاري در اديان فقط و فقط درانحصار خداست.
نكته قابل توجه در آيه اين است كه، (كتاب و ميزان) هر دو، در آيه به لفظ مفرد آمده اند، در صورتي كه كتاب ها و شرايع بيش از يكي هستند. دليل اين مطلب اين است كه، بدين وسيله ابلاغ مي كند روح و هدف و مقصد تمام كتب و شرايع يكي است و اگر به صورت ظاهر، كتاب ها و شريعت هاست، در باطن و واقع همگي به يك هدف و به يك حقيقت - كه همان اقامه عدل است - دعوت مي كنند.
٤. آهن يا قوه مجريه: به طور مسلم اگر چه يك طبقه از مردم در برابر منطق و خرد خاضع و خاشعند و به اصول اخلاقي و اجتماعي - كه براساس عدل و عدالت استوار است احترام مي گذارند و گاهي از به هم زدن مرزهاي نظم و انتظام وجداناً ناراحت مي شوند، ولي در برابر آنها دسته اي هستند كه جز منافع شخصي خود به چيز ديگري نمي انديشند و اصول عدالت را موقعي محترم مي شمارند كه منافع آنها را تضمين كند و در غير اين صورت با تمام قوا مي كوشند از زير بار عدل و نظم شانه خالي كنند و همه اصول انساني را زيرپا نهند و در اين راه شيطاني از تمام وسايل استفاده مي كنند.
براي راست كردن يك چنين افكار منحرف و زدن شاخه هاي كج و معوج اجتماع، قوه و قدرت انتظامي لازم است كه با تمام قدرت در برابر اين افراد لجوج بايستد و اصول عدالت را مو به مو اجرا كند. سرچشمه اين قوا و قدرت در دوران نزول قرآن، همان آهن بود؛ زيرا آهن ماده اصلي سلاح هاي جنگي است و قرآن آن را به عنوان رمز قدرت معرفي كرده است.
روي اين اساس، جمله (وَأَنْزَلْنا الْحَدِيدَ...) اشاره به قوه مجريه دارد كه حافظ اصول عدل اجتماعي و مُجري مقررات است و هدف آيه اين است كه پيامبران در درجه اول از دلايل و كتاب و ميزان براي اقامه عدل استفاده مي كنند و اگر اين ابزار در باره گروهي مؤثر نيفتاد، به حكم خرد بايد به قوه قاهره متوسل شوند و زورگويان و گردنكشان را سرجاي خود بنشانند.(٧) آهن نه تنها سرچشمه قواي قاهره است، بلكه امروز كاخ رفيع زندگي بشر، براساس اين فلز سياه بنا شده است و اگر امروز صنايع شگفت انگيز، سينه فضارا مي شكافند، در دل درياها پيش مي روند و فاصله زمان و مكان را درهم پيچيده و جهان را به صورت يك واحد متصل درآورده اند، قسمت مهم آن در سايه آهن است و لذا مي فرمايد :
(فِيهِ بَأْس شَدِيد وَمَنافِعُ لِلنّاس؛.
در آهن قدرت بزرگ و سودهايي براي مردم است).
قرآن در ١٤ قرن پيش، از قدرت شگفت انگيز آهن خبر داده است. شايد اين گزارش براي بيدار كردن جامعه اسلامي بود كه دست به استخراج آهن زنند و اين قوه و نيرو را از دل زمين بيرون آورند و پيش از آن كه ديگران به اين فكر بيفتند، مسلمانان در ميدان صنعت و اختراع و اكتشاف گوي سبقت بربايند، ولي متأسفانه در اين مورد موفقيت شايان تقدير نصيب آنها نگرديده است.
اين جاست كه انسان به ياد يكي از سخنان برجسته اميرمؤمنان(ع)افتاده و به عظمت و بزرگي اين سخن پي مي برد. آن حضرت چنين فرمود :
(اللّه اللّه فى القرآن لايسبقكم فى العمل به غيركم؛(٨).
مسلمانان برحذر باشيد كه ديگران در عمل به قرآن از شما پيشي نگيرند).
خداوند در پايان آيه، مسلمانان را دعوت مي كند كه از قدرت سرشار آهن استفاده كنند و خدا و رسول او را در نشر اصول عدالت و محو ستم ياري نمايند، چنان كه فرموده: (وَلِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ...).
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره ٤٣٧.
٢. لقمان (٣١) آيه ١٣.
٣. در اين آيه به شرحي كه بيان مي شود به اركان سه گانه عدالت اجتماعي - قوه قضائى، تقنيني و اجرائي - اشاره شده است.
٤. ميزان در لغت، به معناي آلت سنجش است و اگر به عقل، ميزان گفته مي شود از اين نظر است كه به وسيله آن حق و باطل سنجيده و تميز داده مي شوند.
٥. شوري (٤٢) آيه ١٧.
٦. در گذشته تذكر داديم كه عقل نيز مي تواند در بسياري از احكام، الهام بخش باشد به طوري كه دادرسان الهي بر آن تكيه كنند.
٧. بنابر اين اصول عدالت اجتماعي به طرز جالبي در آيه بيان شده است؛ زيرا پيامبران، راهنمايان و دادرساني هستند كه قوه قضائي حكومت هاي آسماني را تشكيل مي دهند. (كتاب و بينات) منبع الهام بخشي براي احكام و قوانين آسماني هستند. (حديد) كنايه از قوه مجريه است كه اجراي احكام را ممكن مي سازد.
٨. ؟؟؟

۶
قرآن و مفاهيم عقلي رهبانيت از نظر عقل و فطرت


٢٦. (وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَإِبْراهِيمَ وَجَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا الْنُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَكَثِير مِنْهُمْ فاسِقُونَ؛.
ما نوح و ابراهيم را (براي هدايت مردم) اعزام كرديم و در ميان فرزندان آنها نبوت و كتاب قرار داديم (از آنها پيامبراني كه داراي كتاب بودند برانگيختيم) دسته اي از آنها هدايت يافته و بسياري از آنها گنه كار بودند).
٢٧.(ثُمَّ قَفَّيْنا عَلي آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَقَفَّيْنا بعيسَي ا بْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الإنْجِيلَ وَجَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ماكَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِىَ ابْتِغاءَ(١) رِضْوَانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَ‏آتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَكَثِير مِنْهُمْ فاسِقُونَ؛.
سپس پيامبراني را به دنبال آنها فرستاديم وعيسي بن مريم را پيرو آنها برانگيختيم و انجيل را بر او نازل كرديم و در دل پيروان (واقعى) وي رأفت و رحمت قرار داديم (و براي رضايت خدا) رهبانيتي را كه مقرر نساخته بوديم، پيشه خود قرار دادند، ولي حدود و شرايط آن را مراعات نكردند و به افراد با ايمان از آنها اجر داديم و بسياري از آنها گنه كار بودند).
از دلايل روشن و حقانيت اسلام اين است كه همه دستورات آن براساس فطرت انساني گذارده شده است و در اين آيين پاك وجامع، حكمي بر خلاف فطرت وجود ندارد و بر اين اساس، اسلام اجازه داده است كه انسان به غرايز مختلف خود، مانند غريزه جنسى، مقام و منصب خواهى، مال و ثروت طلبى، تفريح و ورزش و سرگرمى، پاسخ مثبت بگويد.
اسلام همه ميل هاي باطني بشر را با يك سلسله قوانين و شرايط تعديل كرده و از افراط و تفريط جلوگيري نموده است. از آن جا كه انسان در اشباع غرايز خود حد و مرزي را نمي شناسد، نقش پيامبران اين است كه آنهارا به طرز صحيحي رهبري نموده و انسان را از افراط و تفريط بازدارند.
رمز و ضامن بقا و ابديت آيين اسلام، همين هماهنگي دستگاه آفرينش و فطرت با تشريع و قانون گذاري اسلام است. هرآييني كه برخلاف ميل طبيعي و فطرت انساني است، هرگز پايدار نخواهد بود و پيروي از چنين آيين، مانند شنا بر خلاف مسير آب خواهد بود كه شناور پس از اندكي عملاً شكست مي خورد.
رهبانيت در اسلام ممنوع است رهبانيت يك سنت خارجي است كه قرن هاست در ميان مسيحيان به وجود آمده و رهبانان، همان تاركان دنيا بودند كه دست از زندگي كشيده و به كوه ها و غارها پناه برده و جان و جسم را به اصطلاح وقف بر طاعت مي كردند و در تمام عمر از ازدواج ممنوع بودند؛ البته اين سنت از نظر كم و كيف، صورت هاي گوناگوني داشت و فرقه هاي رهبانان از نظر شدت اجتناب از لذايذ به دسته هاي زيادي تقسيم مي شدند :
دسته هاي افراطي كه هر فردي از آنها در حجره اي جداگانه زندگي مي كردند با نان و شير و گاهي گياهان، تغذيه مي نمودند، از موي اسب جامه هايي بر تن مي كردند و تقريباً به طور دايم لب از تكلم فرو مي بستند. اين قبيل رهبانان هفته اي سه بار براي عشاي رباني و ادعيه نيم شب دور هم جمع مي شدند و روزهاي يك شنبه و ايام عيد مهر خاموشي را شكسته و از قيد گوشه نشيني در آمده و به گفتگو و صرف خوراك دسته جمعي مي پرداختند. اين دسته از همه فرقه ها رياضت كش تر بود. روي اين علل بود كه (شواليه) از زندگي رهباني دست كشيد و گفت: من از شپش جامه رهباني مي ترسيدم؛ زيرا جامه هاي پشمين، پناهگاه شپش هاي فراوان بود.(٢).
مسأله رهبانيت به موازات اصلاح كليساها در طىّ قرون، اصلاحاتي پيدا كرد و از شرايط سنگين آن به حدّ قابل ملاحظه اي كاسته شد و ديرها و صومعه ها در برخي از نقاط به صورت مراكز خدمات اجتماعي درآمده، با اين همه ترك ازدواج و چشم پوشي از بعضي لذايذ حلال، ركن مهم آن به شمار مي رود. پيشواي بزرگ اسلام، براي ابطال اين گونه نظام ها صريحاً فرمود :
(لارهبانية في الاسلام؛(٣) در آيين اسلام رهبانيت تشريع نشده است). زيرا رهبانيت جان و جسم را فرسوده و نسل و تمدن را به فنا و نابودي تهديد مي نمايد و تعطيل قواي جنسي و چشم پوشي از لذايذ حلال، مبارزه با فطرت انساني است واگر همه مردم از اين شيوه ناپسنديده پيروي نمايند شيرازه تمدن از هم مي گسلد و اگر اصلاحات اخير درباره دير نشينان مسيحيان به وجود نيامده بود اين وضع رسوا بزرگ ترين حربه در دست مخالفان كليسا و آيين مسيح بود؛ ولي با آن همه اصلاحات، اساس كار آنها همان ترك ازدواج و چشم پوشي از لذايذ مي باشد كه برخلاف فطرت انساني است.
روزي كه آيه (... وَمَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ُوَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ...؛(٤) هركسي از نافرماني خدا بپرهيزد خداوند براي او راه نجات قرار داده، و از آن جا كه هرگز فكر نمي كرد و به حساب نمي آورد روزي مي دهد) نازل گرديد دسته اي از ياران پيامبر درها را به روي خود بسته و از كار و فعاليت دست كشيده و مشغول عبادت شدند و منطق آنها اين بود: (قد كفينا) يعني اين آيه در باره ما كافي است و خدا روزي ما را برعهده گرفته است. پيامبر اكرم ق از اين انحراف آگاه شد و كسي را فرستاد كه بگويد به چه علت دست از كار كشيده اند و جان و جسم را وقف عبادت نموده اند. آنها پاسخ دادند خداوند با آيه فوق، متكفل روزىِ آنها شده و ما فعلاً كاري جز عبادت نداريم. پيامبر جواب داد كه بيراهه رفته ايد و خدا دعاهاي شما را مستجاب نخواهد نمود و او روزىِ شما را درگرو فعاليت قرار داده و از اين راه ضامن شده است.(٥) از كلمات ارزنده اميرمؤمنان اين است كه فرمود :
(للمؤمن ثلاث ساعات: ساعة يناجى فيها ربه؛ وساعة يَرِمّ معاشه؛ وساعة يخلّى بين نفسه وبين لذاتها فيما يَحِل و يجمل؛(٦).
مرد با ايمان بايد زندگاني خود را سه قسم كند: يك قسمت با خداي خود مناجات كند و به عبادت او بپردازد و يك قسمت دنبال زندگي و كسب و كار برود و در قسمت سوم به لذايذ حلال، كه روح و روان را صفا مي بخشد، بپردازد).
سپس مي فرمايد: (مرد خردمند را بايد در يكي از سه حالات ديد: يا در كسب وكار و يا موقعي كه قدمي به سوي آخرت برمي دارد و يا به دنبال لذتي مي رود كه حلال است).
اميرالمؤمنين(ع)راهبي را اندرز مي دهد پس از پايان جنگ جمل، على(ع)در بصره به ديدن يكي از يارانش به نام علاء بن زياد رفت و از خانه مجلل و وسيع او ديدن به عمل آورد و فرمود: (تو در آخرت به اين محتاج ترهستي ولي تو مي تواني با همين خانه در دنيا، خانه وسيعي در آخرت كسب كني و در اين خانه از مهمان، پذيرايي نمايي وصله رحم كني و حقوق مسلمانان را در اين خانه آشكارسازى).
در اين لحظه علاء عرض كرد من از برادرم عاصم شكايت دارم؛ زيرا تارك دنيا شده و جامه كهنه پوشيده و گوشه گير و منزوي شده است. همه چيز و همه كس را ترك كرده است. علي(ع)دستور داد او را حاضر كنند. سپس به او فرمود: (اي دشمن جان خود، شيطان عقل تو را ربوده است؛ چرا به زن و فرزند خود رحم نكردى آيا تو خيال مي كني كه خدايي كه نعمت هاي پاكيزه دنيا را براي تو حلال و روا ساخته، اگر از آنها بهره خود را بگيرى، بر تو خشم مي كند تو در نزد خدا كوچك تر از اين هستى).(٧).
مردي شرفياب محضر پيامبر گرديد، قد رسا و اندام موزون او توجه پيامبر را جلب كرد، فرمود: كار تو چيست عرض كرد: بي كارم. فرمود: در نظرم فوق العاده كوچك شدى.
امير مؤمنان وارد كوفه شد ديد دسته اي در گوشه مسجد نشسته اند. از ملازمان خود پرسيد: اينها كيستند گفته شد: (رجال الحق) هستند.اگر كسي لقمه اي بدهد مي خورند والا صبر مي نمايند. فرمود: سگ هاي بازار كوفه هم همين طورند. اگر كسي استخواني دهد مي خورند والا راه صبر و شكيبايي پيش مي گيرند. سپس دستور داد حلقه را بشكنند و دنبال كار بروند.
خلاصه، رهبانيت به هر صورتي باشد و به هر رنگي در آيد از آن جاكه كه بر خلاف فطرت و مصالح انساني است نمي تواند سنت صحيح عقلي باشد. اكنون براي توضيح بيشتر، داستان زير را از زبان يك مورخ بزرگ مغرب زمين بشنويد :
رهبانان كه هنگام ورود به حلقه دير نشينان متعهد مي شدند مجرد بمانند. قدرت غريزه جنسي را كه بر اثر ديدن زنان و مردان متأهل روحاني كراراً به جنبش در مي آيد دست كم گرفته بودند. روزي رئيس ديري به اتفاق رهبان جواني سوار بر مركب شدند و از دير بيرون رفتند. جوان كه براي نخستين بار زن ها را به چشم مي ديد، پرسيد: اينها چه چيزند رئيس دير پاسخ داد: اينها شياطينند. راهب جوان گفت: اينها زيباترين موجوداتي به نظرم آمد كه هرگز به چشم نديده ام.(٨).
آيا رهبانيت در آيين مسيح ريشه صحيحي دارد آيين فعلي مسيح با رهبانيت آميخته است و در اعصار اخير از شرايط سنگين آن كاسته شده و با يك سلسله خدمات اجتماعي آميخته گرديده است؛ ولي قرآن معتقد است كه مسأله رهبانيت از آن پيرايه هايي است كه بعدها به آيين مسيح بسته شده است و اين مطلب را با جمله (ماكتبناها عليهم؛ چنين دستوري نداده بوديم) بيان مي فرمايد. ضررهاي فردي و اجتماعي آن به قدري روشن و واضح بود كه فرقه (پروتستانت) - كه دسته روشنفكر و پيشرو آيين مسيح است - تجرد را - كه اساس رهبانيت است - الغا نمود و به كشيشان و پدران روحاني اجازه داد ازدواج كنند.
علاوه بر گواه عقلي و محاسبات گذشته، اسناد زنده تاريخي گواهي مي دهد كه رهبانيت ساخته قرون بعدي است و مسيح از چنين راه و رسمي بي خبر است و خدمات اجتماعى، تعليم و تربيت، عيادت و پرستاري در گرو تشكيل دير و صومعه، و تجرد و ترك ازدواج نيست.
دائرة المعارف لاروس از كشيش بزرگ به نام تيرتوليان - كه در قرن سوم ميلادي مي زيسته - چنين نقل مي كند :
آيين مسيح به آيين برهما و گوشه گيران هند ارتباطي ندارد. ما هرگز از مردم جدا نبوده و به جنگل ها پناه نمي بريم. ما وشما در يك نقطه زندگي مي كنيم و در بازار و مجامع به داد وستد اشتغال مي ورزيم. براي به دست آوردن سود مادي و اصلاح جامعه سفرهاي دريايي مي نماييم و در اين راه از هيچ تلاشي شانه خالي نمي كنيم.(٩).
خدمات اجتماعي كه راهبان پس از اصلاح ديرها و صومعه ها دست به آن زده اند مربوط به مسأله رهبانيت نيست؛ زيرا خدمات و كمك به جامعه و بالأخص درماندگان و بيماران بدون تجرد و ترك دنيا نيز ميسر و ممكن است و لازم نيست با رهبانيت توأم باشد، چه بسا مرداني بودند كه در عين اين كه از لذايذ مباح زندگي بهره مي گرفتند، به خدمات بزرگي نيز دست مي زدند.
اين كه برخي از تاريخ نويسان مسيحي خدمات اجتماعي راهبان را به رخ مي كشند و مي گويند: (بي نقص ترين و نافع ترين كارهاي مسيحيت آنهايي بود كه به دست فرقه هاي صومعه نشين صورت گرفت و بهبود اقتصادي عظيمي كه در اروپاي قرون وسطي صورت گرفت به دست راهبان بوده است و...) يك نوع سفسطه و حساب حق و باطل را درهم آميختن است؛ زيرا هرگز لازم نيست اين گونه خدمات با حالت رهبانيت توأم و هماهنگ باشد؛ زيرا مردان خير و شايسته اي بودند كه خدماتي عظيم انجام دادند، ولي هرگز راهب نبودند.
از اين گذشته، اين گونه خدمات پس از گذشت قرن ها از تاريخ پيدايش رهبانيت به وجود آمده است و گر نه، راهبان عصر پيامبر اسلام ريزه خوار نذورات و صدقات بودند. بعدها روي تحولاتى، دست به كشاورزي و صنايع دستي زدند. اولين قدم اصلاحي براي رهبانان اين بود كه درحدود سال ١٠٣٩ ميلادي گولبرتوس فرقه اي را در دره مشجر در ايتاليا به نام (والومبروزا) تأسيس كرد و مقرر داشت كه افراد عادي بتوانند در عين اشتغال به كارهاي دستى، به حلقه رهبانان درآيند و در پرتو اين اصلاح، رهبانان از دريوزگي و تكدي بيرون آمدند.(١٠).
بنابر اين نكوهش قرآن و بيانات پيشوايان اسلام بيشتر ناظر به رهبانيت قرون وسطي است، كه صد در صد با فطرت انساني و حكم صحيح خرد مخالف بود؛ اگرچه پس از اين همه اصلاحات هنوز در فرقه هاي رهبانيت نقاط ضعف فراواني وجود دارد كه خدمات اجتماعى، قيافه بد و ضدّ فطري آن را پوشانيده است. اكنون براي مزيد توضيح به اوضاع راهبان قرون وسطي توجه نماييم :
گروه مهمي از آنها كه فقر و گدايي را برخود ضروري مي دانست؛ از خوردن هرنوع گوشت احتراز بجويند. به فرا گرفتن علم تشويق نمي شدند. سرودن شعر ممنوع بود.آنها مكلف بودند كه از پوشيدن البسه مجلل مذهبى، يا به كار بردن ظروف اعلي و يا اجتماع در اماكن با شكوه خودداري كنند.(١١).
طرز ساختمان ديرها ساختمان ديرها، بنايي بود مشتمل بر يك نمازخانه و محلي براي خوردن غذا، كه زير سقف واحدي قرار داشت و قسمت بالاي آن خوابگاه بود كه به وسيله نردباني به پايين متصل مي شد. جاي خواب هرفرد عبارت از جعبه اي چوبي بود كه كف آن را زمين خاكي تشكيل مي داد. خوراك رهبانان منحصراً از گياهان بود و گاهي از ماهي استفاده مي كردند و در بساط، گندم و ادويه ديده نمي شد.(١٢).
زندگي يك راهب برنارد يكي از راهبان معروف اروپاست. او در نزديكي (ويزون) به سال ١٠٩١ ميلادي پا به عرصه وجود نهاد. در دوران جواني به رهبانيت گرويد و به عالي ترين مرحله رياضت رسيد. آن قدر روزه مي گرفت كه پير ارشدش سيستو مجبور بود به وي امر كند روزه خود را بشكند. مدت ٣٨ سال تمام در حجره كوچك و تنگي زندگي كرد كه داراي بستري از كاه بود و تمام نشيمن او صخره اي در ديوار بود. او دست هاي خود را بر روي چشمان خود مي نهاد تا مبادا ديدگانش از رؤيت درياچه (سويس) زياد از حد به درك لذت نفساني نايل آيد.(١٣).
اينها يك سلسله از تعاليم عاليه! مسيحيتي است كه رهبانيت را از اصول آيين خود مي داند. با اين اوضاع و احوال آيا اين آيين مي تواند، آييني جهاني باشد و به نداي فطرت پاك انساني پاسخ گويد.
چگونه رهبانيت در آيين مسيح پديد آمد با توجه به جمله (إى ابتغاء رضوان اللّه)(١٤) به دست مي آيد كه نظر پايه گذاران رهبانيت در آغاز كار، به دست آوردن رضايت خدا بود؛ زيرا رهبانيت در حقيقت يك نوع عهد و نذر و عقيده و پيماني با خدا بود كه راهب جان و تن را بر عبادت وقف كند، ولي بعدها به شرايط اين پيمان وفادارنبوده تخلف هاي زياد ديده مي شد.
اين معنا (كسب رضايت) را روايات، توضيح بيشتري مي دهند. ابن مسعود از پيامبر اسلام ق نقل مي كند :
روزگاري پس از حضرت مسيح، زمامداران بر مردم مسلط شدند و آتش نبرد ميان آنها و مؤمنان شعله ور گرديد وعده زيادي از مردان با ايمان كشته شدند و اقليت ناچيز احساس كردند كه اگر در برابر آنها بيش از اين مقاومت نمايند، همه آنها نيز كشته شده و در نتيجه آيين مسيح منقرض مي شود. براي جلوگيري از انقراض، به غارها پناهنده شده و در انتظار پيامبري كه مسيح از طلوع آن خبر داده بود به سر بردند.(١٥).
تاريخ از اين ستمگر ديسيوس رومي نام مي برد كه دسته زيادي را كشت و گروهي به كوه ها و صومعه ها پناه بردند؛ ولي بر اثر مرور زمان، فكر رهبانيت پديد آمد.(١٦).
روايتي كه ابن مسعود از پيامبر نقل مي كند اساس كار آنها را تحسين مي كند، آن دسته براي حفظ آيين خدا خانه و كاشانه را ترك نموده و رهسپار كوه ها و غارها شدند و قرآن نيز آغاز و هدف آنهارا در باره انزوا از اجتماع مي ستايد و مي گويد :
نظر آنها از پناهندگي به بيغوله ها كسب رضاي خدا بوده است. چنان كه مي فرمايد: (ابتغاء رضوان اللّه؛ كسب رضاي خداوند). بنابراين رهبانيت به معناي انزوا از اجتماع براي منظور ديگري بوده و آن حفظ آيين مسيح و جلوگيري از انقراض شريعت آن حضرت بوده است؛ زيرا در آن روز حفظ آيين جز در سايه انزوا و گوشه گيري امكان نداشته است ولي اين كار كه در آن روز در شرايط خاصي براي حفظ آيين بوده، كم كم به صورت ديگري در آمد و آن اين كه گروهي از انسان ها در هر شرايط و در تمام امكنه و ازمنه، از اجتماع بيرون رفته و جان و تن را در بيغوله ها وقف بر عبادت سازند!.
راهبان پيمان شكن ورود به دير و صومعه يك نوع عهد و پيمان با خدا بود كه از گناهان بپرهيزند و خود را وقف برطاعت نمايند ولي بيشتر آنها اصولي را كه متعهد شده بودند زير پا مي نهادند و به تعبير قرآن: (فَمارَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها). پيمان شكني و زيرپا نهادن شرايط اين پيمان معناي وسيعي دارد كه روايات و تاريخ به برخي از آن اشاره نموده اند.
ابن مسعود از پيامبر نقل مي كند: از جمله پيمان شكنان كساني هستند كه به من ايمان نياورده و نبوت مرا تصديق نكردند. آنان براي حفظ آيين مسيح به غارها پناه برده و در انتظار آيين من به سر مي بردند و با خدا پيمان بسته بودند كه گرد گناه و سركشي نگردند؛ چه گناهي بالاتر از تكذيب پيامبر آسماني است!(١٧).
مصداق ديگر اين معناي وسيع (زير پا نهادن شرايط نذر) همان بي عفتي هايي است كه در ميان راهب ها و راهبه ها بوده و هست. دسته اي كه حيوانات ماده را به دير راه نمي دادند كه مبادا هوس ازدواج در مغز آنها پديد آيد، ناگهان آن چنان پرده را دريده و مرزها را شكستند كه روپوتر مي نويسد: من تنها درسال ١٥٦٣ به ١٢٠ دير سرزدم در مجموع آنها ٤٢٦ راهب و ١٦٠ راهبه و ١٩٩ كنيز و٥٥ زن شوهر دار و٤٤٣ كودك ديدم (دقت كنيد اين كودكان قانونى! راجع به كساني است كه با خدا پيمان بسته بودند كه تا دم مرگ ازدواج نكنند). سپس مي نويسد: من اگر اوضاع ديرها را بگويم شما تصور خواهيد نمود كه من از اماكن فساد و در باره زنان آلوده سخن مي گويم در صورتي كه من در باره دختران پاكدامن كه براي عبادت خدا به اين نقطه مقدس آمده اند سخن مي گويم؛ ولي متأسفم كه ديرهاي مذهبي امروز به صورت مجامع آلوده در آمده و يك مشت جوان بي بند و بار، كه جز اشباع غريزه جنسي هدفي ندارند، در آن جا گرد مي آيند.
اين وضع اسفناك منحصر به اين قرن نيست، بلكه در تمام قرون، بي عفتي هاي زيادي در ميان راهبه ها و راهب ها وجود داشته است؛ و براي جلوگيري از اين كارها سران ديرها تصويب كرده اندكه مرتكبين را دونيم كنند و يا با هم زنده به خاك بسپارند.(١٨).
غالباً راهبه ها را آن دسته تشكيل مي دادند كه شوهران و پسران، از آنها دلِ خوشي نداشتند و آنها را به يكي از ديرها روانه مي كردند و در ٤٥٨ ميلادي امپراتور ماژوريان از ورود اجباري دوشيزگاني كه درخانه مانده بودند جلوگيري كرد. واكنش اين گونه رهبانيت كه به زور و اجبار بود، همان هرزگي هاي زيادي است كه در طي قرون گذشته از آنها مشاهده مي شده است تا آن جا كه سر اسقف ها، اسقفان و كشيشان و پيران دير را مأمور كرد كه راهبه ها را از اعمال منافي عفت باز دارند و اسقف شارتر (١٠١٥ - ١٠٣٥) اطلاع داد كه راهبه هاي صومعه (سن فارا) به فحشا اشتغال دارند. پاپ اينوسال سوم، صومعه (سن آگاتا) را فاحشه خانه اي توصيف كرد كه تمامي ناحيه اطراف را با بي عصمتي و بدنامي خود ملوث ساخته است و اسقف روان (١٢٤٩ ميلادى) صومعه اي را تعريف مي كند كه درميان ٣٣زن راهبه هشت نفر آلوده به فحشا بوده و رئيسه دير تقريباً هر شب مست بوده است.(١٩).
اين گونه گرايش به فحشا معلول انحراف از سنت فطري انساني است كه اين سنت فطري ايجاب مي كند انسان غريزه جنسي خود را از طريق مشروع اشباع كند و اگر تاركان دنيا فرضاً بتوانند درمحيط ديرخود را پاك نگه دارند، درخارج آن آلودگي فراواني خواهند داشت. علاوه براين، مدت ها صومعه ها مركز ثقل سياست و زد و بندهاي سياسي بود كه شرح آن از حوصله مقاله ما بيرون است.
نكته قابل توجه در آيه مورد بحث پيروان حضرت مسيح را مردان رؤوف و مهربان معرفي كرده است و اين حقيقت را نيز در آيه زير متذكر مي شود :
(...وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصارى...؛(٢٠).
نزديك ترين افراد براي مردان با ايمان، نصارا هستند).
اين مطلب در باره نصاراي حبشه و نجران براي مسلمانان صدر اسلام صادق است و تعاليم عالي مسيح نيز طوري است كه اين مطلب را ايجاب مي كند؛ ولي بايدتوجه داشت اين صفت عالي انساني به پيروان واقعي مسيح تعلق دارد نه مسيحيان جغرافيايي كه به زبان، مسيحي هستند و در باطن به هيچ اساس و مبدئي عقيده ندارند و تحت لواي آيين مسيح، حزبي تشكيل داده اندكه ملت هاي ضعيف را به زنجير بسته و آنها را استثمار كنند... و چنان كه همه مي دانيم، همين سران مسيحي جغرافيايي هستند كه آتش جنگ و نفاق را در كشورهاي اسلامي شعله ور ساخته و بذر نفاق و تخم عداوت را در سرزمين هاي اسلامي پاشيده و شيوه برادركشي را در ميان ملل ضعيف مسلمانان رايج نموده اند و به قول معروف (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل).
نمونه كوچكي از جنايت مسيحيان جغرافيايي تاريخ جنگ هاي صليبي و نبرد مسيحيان با ملت اسلام، از وقايع تلخ و جانگداز جهان بشري است. در اين نبرد، پرده از چهره واقعي اين ملت متظاهر به بشر دوستي برداشته شد و جناياتي را به نام دفاع از دين و مذهب مرتكب گرديدند كه قلم از شرح و بيان آن ناتوان است، تا آن جا كه مورخ معروف فرانسوى، گوستاولوبون در باره آنان مي نويسد: قبايح اعمال و كردار مجاهدين صليب در تمام اين لشكر كشي ها حقيقتاً آنها را در رديف درنده ترين و بي شعورترين وحشي هاي روي زمين قرار داده بود. رفتار آنان باهم پيمانان خود، با دشمن، رعاياي بي گناه، نظاميان، زنان، اطفال، پير و جوان به كلي يك سان و در يك رديف قرار گرفته بود؛ يعني بدون امتياز همه را غارت كرده و به قتل مي رسانيدند.
رفتار آنان با مسلمانان (بيت المقدس) طبق نوشته يك كشيش به قرار زير بوده است :
(وقتي جمعيت ما برج و باروي شهر را گرفت يك منظره غريب و هولناكي در مسلمانان آشكار گرديد؛ يعني ديده مي شد كه برخي سر از بدن جدا شده و اين يك درد كوچكي بود.
برخي چهره و صورت آنها از زخم هاي تير سوراخ و مشبك گرديده ناچار از بالاي ديوار خود را به زمين مي انداختند؛ جمعي تا مدتي به حالت جراحات باقي و بعد آنهارا در آتش انداخته و مي سوزانيدند. در گذرها و ميدان هاي بيت المقدس از سرها و دست ها و پاها، تل هايي تشكيل يافته از روي آنها عبور مي كردند.
ده هزارنفري كه به مسجد عمر پناه برده بودند تمام آنها را طعمه شمشير قرار دادند و در معبد سليمان، خون به قدري جاري بود كه لاشه هاي مقتولين در آن غوطه خورده و حركت مي كردند. اعضاي جدا شده مثل دست و پا و غيره و نيز بدن هاي بدون اعضا آن قدر جمع شده و روي هم ريخته بودند كه هيچ نمي شد آنها را از هم تميز داد....(٢١).
در حقيقت آنان مصداق روشن و بارز اين آيه بودند كه مي فرمايد :
(إِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لايَعْقِلُونَ؛(٢٢)بدترين چهارپايان نزد خدا كران و گنگاني هستند كه تعقل نمي كنند). خدا تعصّب كوركورانه را مرگ دهد.
پي نوشت ها :
١. (إلا ابتغاء...) استثنا از (ابتدعوها) است و تقدير آيه چنين است: (ماابتدعوها إلا ابتغاء رضوان اللّه). براي كسب رضايت خدا، رهبانيتي را به وجود آوردند و در آغاز كارهدف الهي داشتند و برخي آن را استثنا از جمله (ماكتبناها) دانسته اند.
٢. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج‏١١، ص‏٤٠١ - ٤٠٦.
٣. نهايه ابن اثير، ماده (رهب).
٤. طلاق (٦٥) آيه ٢ و٣.
٥. نور الثقلين، ج‏٥، ص‏٣٥٥.
٦. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره ٣٩٠.
٧. همان، خ‏٢٠٤.
٨. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج‏١١، ص‏٤٠٥.
٩. دائرة المعارف وجدى، ماده (رهب).
١٠. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج‏١١، ص‏٤٠٦.
١١. همان، ج‏١، ص‏٤٠٤.
١٢. همان، ج‏١١، ص‏٢٩٠.
١٣. همان، ص‏٤١١ - ٤١٢.
١٤. همان طور كه گفته شد استثنا از جمله (ابتدعوها) است وجمله اي مانند (ماابتدعوها إى) در تقدير است.
١٥. مجمع البيان، ج‏٩، ص‏٢٤٣.
١٦. دائرة المعارف وجدى، ج‏٣، ص‏٢٩٧.
١٧. مجمع البيان، ج‏٩، ص‏٢٤٣.
١٨. دائرة المعارف وجدى، نقل از دائرة المعارف لاروس، ج‏٣، ص‏٨٩٧.
١٩. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج‏١١، ص‏٤٤٣.
٢٠. مائده (٥) آيه ٨٢.
٢١. گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص‏٤٠٧ - ٤١٠.
٢٢. انفال (٨) آيه ٢٢.
***** همه پيامبران به سوي هدف دعوت مي كنند ٢٨. (ياأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وآمِنُوابِرَسُولِهِ يُؤتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُور رَحِيم؛.
اي افراد با ايمان، از (مخالفت فرمان خدا) بپرهيزيد و به پيامبر او ايمان بياوريد . (اگر چنين كنيد) دو سهم از رحمت خود را به شما مي دهد و نوري براي شما قرار مي دهد كه مسير زندگي را در پرتو آن پيدا كنيد، و گناهان شما را مي آمرزد و خداوند آمرزنده و مهربان است).
٢٩. (لِئَه يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَى يَقْدِرُونَ عَلي شَىْ‏ءٍ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ ذو الْفَضْلِ العَظِيمِ؛.
تا اهل كتاب بدانند كه بر چيزي از كرم خدا قادر نيستند (و كرم او را نمي توانند محدود كنند) و فضل و كرم در اختيار اوست؛ به هركس بخواهد مي بخشد و خداوند داراي فضل عظيم است).
پيامبران گرامي كه براي هدايت و راهنمايي مردم با برنامه خاص از جانب خداوند بر انگيخته شده اند، همگي هدف واحدي را تعقيب نموده و در حقيقت در دعوت آنها كوچك ترين اختلافي نبوده است؛ مثلاً ركن مهم در برنامه تمام پيامبران، مسأله توحيد و يگانگي خدا و مبارزه با شرك بود و به يك لحاظ تبليغ يگانگي و وحدت ذات اقدس خداوند، تنها هدف بوده است و اين حقيقت را آيه زير بيان نموده است :
(وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِى نُوحي إلَيْهِ أَنَّهُ لاإِلِهَ إِى أَنَا فَاعْبُدُونِ؛(١).
هيچ پيامبري را قبل از تو برنينگيختيم مگر اين كه به او دستور داديم كه به مردم ابلاغ كند كه خدايي جز من نيست پس مرا عبادت كنيد).
از مسأله توحيد كه بگذريم، موضوع معاد و زندگي جاوداني در سراي ديگر و رسيدگي به اعمال در روز بازپسين، از لوازم اعتقاد به خداي عادل و دادگر و حكيم و قادر است و اين دو مطلب كه با يكديگر متلازمند پايه هاي اساس دعوت راهنمايان آسماني بوده است.
از اين گذشته يك سلسله ادراكات عقلي و ارزش هاي انساني و اخلاقي كه فطرت و وجدان پاك خواهان آن است و عدول از آن در پيشگاه خرد و وجدان جايز و شايسته نيست، مورد توجه تمام رسولان الهي بوده و همواره آنها مردم را به فضايل انساني و خوبي و نيكي و دوري از تعدي و ستم وساير اصول اخلاقي دعوت مي نمودند.
بنابر اين در پايه هاي اساسي دعوت پيامبران و حقيقت دعوت و هدف از بعثت آنها كوچك ترين اختلاف نخواهيم يافت و اگر اختلافي باشد از نظر فروع و قوانين مدني و اصول اجتماعي خواهد بود واين گونه اختلاف و تفاوت قابل اجتناب نيست؛ زيرا تكامل قواي دماغي بشر و اختلاف، از نظر اوضاع زماني و مكاني اين گونه تفاوت را ايجاب مي نمايد.
از اين بيان نتيجه گرفته مي شود كه پيامبران در طول تاريخ فقط يك سلسله اصول مشترك را از ناحيه خدا به مردم عرضه كرده اند و همه پيامبران داراي يك هدف مشخص (دعوت به مبدأ و معاد و اصول اخلاقى) بودند، نه هدف هاي گوناگون و اختلاف و تعدد مذاهب، از ناحيه قوانين عملي و اصول اجتماعي است و اين گونه اختلاف و به اصطلاح ديگر، تكامل اديان از نظر فروع و قوانين عملى، در گرو اختلاف اوضاع زماني و مكاني و تفاوت افهام و قدرت هاي دفاعي است.
اين نتيجه در برخي از آيات قرآن منعكس است، چنان كه مي فرمايد :
(إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَ‏ِِ الإِسْلامُ؛(٢).
آيين و مذهب در پيش خدا فقط آيين اسلام است (و پيامبران گذشته هدفي جز اين نداشتند».
و نيز مي فرمايد :
(وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ؛(٣).
اگر كسي آييني غير از آيين اسلام برگزيند، از او پذيرفته نمي شود).
آيه هاي مذكور و غير آنها، همگي مي رسانند كه اساس دين آسماني در تمام ادوار يكي بوده و همه پيامبران و آموزگاران الهي هدف واحدي داشتند.
روي اين اساس، سلسله پيامبران و دعوت هاي آنان، آن چنان به هم پيوسته اند كه متدين و مذهبي واقعى، نمي تواند ميان آنها تفكيك وجدايي بيفكند و يكي را تصديق و ديگري را تكذيب نمايد و عقيده واقعي هر مسلمان اين است كه بگويد :
(وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلهِ وَلَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولِئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ؛(٤).
كساني كه به خدا و پيامبران او ايمان دارند و ميان پيامبران فرقي نمي گذارند، آنان كساني هستند كه به پاداش خودمي رسند).
مقصود از دو سهم رحمت چيست از ظاهر آيه ٢٨ بر مي آيد كه روي سخن با مسلمانان است نه اهل كتاب و شأن نزولي كه مفسران در اين باره نقل كرده اند مفاد آيه را روشن تر مي سازد و آن اين است كه، وقتي گروهي از اهل كتاب ايمان آوردند، صريح وحي آسماني نازل شد كه آنان داراي دو پاداش خواهند بود، چنان كه مي فرمايد :
(أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ؛(٥).
آنان دو پاداش خواهند داشت(: يكي براي ايمان به پيامبران گذشته؛ ديگري براي ايمان به نبوت پيامبراسلام».
نتيجه نويدتعدد پاداش براي اهل كتابي كه ايمان به نبوت پيامبر اسلام آورده بودند اين شد كه گروهي تصور نمودند مسلماناني كه سابقه شرك داشتند، بيش از يك اجر ندارند، ولي اهل كتاب اگر مؤمن به نبوت پيامبر اسلام باشند روي اعتقاد به نبوت پيامبران گذشته و ايمان به نبوت حضرت ختمي مرتبت، دوپاداش خواهند داشت.
هدف آيه ٢٨، ابطال اين گمان است و چنين مي فرمايد: (يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ) يعني هر فرد مسلماني كه ايمان به خدا و نبوت پيامبر اسلام بياورد دو پاداش خواهد داشت؛ زيرا همان ملاك و علتي كه سبب شد اهل كتاب در صورت اسلام آوردن، داراي دو پاداش باشند، در هر فرد از مسلمانان - ولو سابقه شرك داشته باشد - وجود دارد؛ چون يك مسلمان واقعي نمي تواند ميان نبوت حضرت محمد ق و پيامبري انبياي گذشته فاصله و تفكيك بيندازد و ايمان به نبوت حضرت ختمي مرتبت ق ملازم با ايمان به نبوت پيامبران ديگر است؛ زيرا چنان كه گفته شد، تمام سفراي آسماني داراي يك دين بوده و يك هدف را تعقيب مي كردند و در نتيجه پاداش مكرر، مخصوص به دسته اي از مسلمانان نيست.
و در آيه ٢٩ تأكيد مي كند كه اهل كتاب تصور نكنند كليد كرم خداوند در دست آنهاست، بلكه بايد بدانند تمام چيزها، در سلطه و اختيار خداوند قرار دارد و به هركس بخواهد روي موازين خاصي مي بخشد.
آثارايمان براي ايمان، در قرآن و اخبار آثاري بيان شده و يكي از آثار مهم آن، همان نور و روشن بيني است كه راه زندگي را در جهان براي افراد روشن مي سازد و از اين اثر در آيه مورد بحث ما چنين تعبير شده است: (وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ) يعني ايمان سبب مي شود كه راه زندگي روشن شود و انسان مؤمن از تاريكي شرك و بت پرستى، جور و ستم و رذايل اخلاقى، در آيد و قدم به صحنه اي گذارد كه ايمان به خدا و روز رستاخيز وساير اصول انساني و اخلاقى، كه از ايمان سرچشمه مي گيرند، آن جا را روشن ساخته است؛ به عبارت ديگر افراد با ايمان چون دور از تعصب هاي كوركورانه و حب و بغض هاي بي جا فكر مي كنند و تحت تأثير طغيان شهوات واقع نمي شوند واقعيات را بهتر مي توانند تشخيص دهند و به همين دليل فكر و مسير زندگي آنها روشن تر است.
مؤلف كشاف تصور كرده است كه، مقصود از نور در آيه، همان نور اخروي است كه نتيجه تجسم اعمال در جهان ديگر است، ولي با در نظر گرفتن جمله (تمشون به) اين احتمال سست و ضعيف به نظر مي رسد؛ زيرا ظاهر اين جمله اين است كه ايمان، موجب روشنايي افق زندگي در اين جهان مي باشد نه در آخرت.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. انبياء(٢١) آيه ٢٥.
٢. آل عمران (٣) آيه ١٩.
٣. آل عمران (٣) آيه ٨٥.
٤. نساء (٤) آيه ١٥٦.
٥. قصص (٢٨) آيه ٥٤.
***** منابع در اين كتاب پس از قرآن مجيد و نهج البلاغه از منابع زير استفاده شده است :
١. اسفار اربعه، محمد صدر الدين شيرازي (ملاصدرا).
٢. اصول مقدماتي فلسفه، ژرژپوليستر.
٣. اعتقادات، صدوق.
٤. ايدئولوژي الهى، سيد محمدباقر نجفى.
٥. بحار الانوار،علامه مجلسى.
٦. بلاهاي اجتماعي قرن ما، گروهي از نويسندگان.
٧. تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون.
٨. تاريخ تمدن، ويل دورانت.
٩. تورات، (كتاب آفرينش).
١٠. جوان و غريزه جنسى، جوهري زاده.
١١. خداوند دو كعبه، سوروكين، ترجمه دكتر صاحب الزمانى.
١٢. دائرةالمعارف، فريد وجدى.
١٣. راز آفرينش، كرسي موريس.
١٤. سرچشمه هستى، جعفر سبحانى.
١٥. سفينة البحار، حاج شيخ عبّاس قمى.
١٦. سير حكمت در اروپا،فروغى.
١٧. عرفان و اصول مادى، دكتر تقي ارانى.
١٨. كشاف، زمخشرى.
١٩. مثنوى، مولوي بلخى.
٢٠. الميزان،علامه طباطبائى.
٢١. نور الثقلين، عبد علي حويزى.

۷