نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان0%

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شكيبا سادات جوهرى
گروه: مشاهدات: 9702
دانلود: 2283

توضیحات:

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 98 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9702 / دانلود: 2283
اندازه اندازه اندازه
نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

صداى خوش اذان

اذا: تشعار اسلام است كه قرن هاست از گل دسته مسجدها در همه جهان طنين افكن شده است رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

يحشر المؤ ذنون من امتى مع النبيين و الصديقين و الشهداء(٥٩) ؛

گويندگان اذان: از امت من ، با سه گروه انبياء الهى و راست گويان و شهيدان محشور مى شوند.

هم چنين آمده است :

ان الموذن فى سبيل الله مادام فى اذانه كشهيد يتقلب فى دممه و شهد له بذلك كل رطب و يا بس بلغ صوته و اذا مات ما تعرضته هو ام الارض فى قبره(٦٠) ؛

به درستى كه اذان گو در راه خدا، تا زمانى كه در حال اذان گفتن است ، مانند شهيدى است كه در خون خودش مى غلتد و هر تر و خشكى كه صداى او را مى شنود، گواه و شاهدى براى اوست زمانى كه مرد و او را در قبر قرار دادند، جانوران زمين در قبر آزارش نمى دهند.

امام زين العابدينعليه‌السلام مى فرمايد:

حق الموذن ان تعلم انه مذكر لك ربك عزوجل و داع لك الى حظك و عونك على قضاء فرض الله عليك فاشكره على ذلك شكرا للمحسنين اليك(٦١) ؛

حق اذان گو اين است كه بدانى او ياد آور پروردگار توست و دعوت كننده تو به سوى بهره ورى و ياورت بر انجام دادن آنچه خداوند بر تو واجب كرده است پس از او تشكر كن ؛ شكرى كه نيكوكاران به محضر تو دارند.

اذان ، نور الهى است كه بر قلب آدمى مى تابد و موجب فرود آمدن فرشتگان مى شود. زبانى كه اذان مى گويد، ارزشمند است و بدن اذان گو در برزخ سالم مى ماند.

يك زبانى و يك دلى

زبان بايد از دورويى و دو گونه بودن به دور باشد و در ظاهر و پنهان ، يك سان سخن بگويد. انديشه مؤمن بايد سخن و رفتارش هم آهنگ باشد تا از راست گويان به شمار آيد. امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

من لقى المسلمين بو جهين و لسانين جاء يوم القيامه و له لسانان من نار(٦٢) ؛

كسى كه با مسلمانان با دو چهره و دو زبان بر خورد كند، روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه براى او دو زبان از آتش است

در روايتى ديگر آمده است :

قال الله تبرك و تعالى لعيسى بن مريم يا عيسى ! ليكن لسانك فى السر و العلاييه لسنا و احدا و كذلك قلبك انى احذرك نفسك و كفى بى خبيرا لايصلح لسانان فى فم واحد و لاسيفان غمد واحد و لاقلبان فى صدر واحد و كذلك الاذهان(٦٣) ؛

خداوند سبحان خطاب به حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود: اى عيسى ! زبان تو بايد در پنهان و آشكار، زبانى واحد و دل تو نيز واحد باشد. به درستى كه من تو را از خودت مى ترسانم و براى آگاه كردنت كافى هستم مصلحت نيست دو زبان در يك دهان و دو شمشير در يك غلاف و دو دل در يك سينه و دو ذهن در وجود يك انسان باشد.

امام باقرعليه‌السلام نيز مى فرمايد:

بئسن العبد يكوان ذاوجهين و ذالسانين يطرى اءخاه شاهدا يا كله غائبا ان اعطى حسده و ان ابتلى خذله(٦٤) ؛

بنده اى كه دو چهره و دو زبان دارد، بد بنده اى است ، در حضور برادرش از او ستايش مى كند و در غياب ، او را مى خورد. اگر به او عطا شود، حسادت مى كند و اگر مبتلا شود، او را خوار مى كند.

غيبت ، تهمت ، دروغ و اهانت ، عامل دو چهره شدن هستند. اگر همه وجود انسان رنگ الهى مى گرفت ، آدمى به كمال خويش نزديك مى گشت

صبغه الله و من اءحسن من الله صبغه(٦٥) ؛

نگارگرى الهى ، و خوش نگارتر از خدا كيست ؟

در روز قيامت ، شخص منافق و دورو را در عرصه محشر حاضر مى كنند، در حالى كه يك زبان از پس سر او و زبانى ديگر از پيش روى او آويخته شده است ، هر دو زبان ، مثل آتش افروخته ، شعله ور است ، به گونه اى كه هر لحظه ممكن است اين دو زبان آتشين ، همه پيكرش را در كام خود فرو برند و بسوزانند. در اين هنگام ، با اشاره به او، به مردمان گفته مى شود:(اين شخص همان كسى است كه در دنيا، دو رو و دو زبان بود، ولى حالا به مكافات و مجازات آن صفت زشت ، به اين صورت در عرصه قيامت محشور شده است و انگشت نما و شناخته مى شود(٦٦ )

رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

و اءما علامه المنافق فاءربعه : فاجر دخله ، يخالف لسانه قبله و قوله فعله و سر يرته علانيته فويل للمنافق من النار(٦٧) ؛ نشانه هاى منافق چهار چيز است : نهادش پليد است ؛ زبان و دلش دو تاست ؛ گفتارش غير از رفتار و باطنش جز ظاهر او است پس واى بر منافق از آتش دوزخ

هم چنين مى فرمايد:

من كان ذالسانين فى الدنيا جعل الله له لسانين من نار يوم القيامه(٦٨) ؛

هر كس در دنيا دو رو و دو زبان باشد، خداوند در روز قيامت براى او در زبان از آتش قرار خواهد داد.

ويژگى هاى زبان حضرت علىعليه‌السلام فرمود:

اءيها الناس فى الانسان عشر حضال يظهرها لسانه : شاهد يخبر عن الضمير و خاكم يفصل بين الخطاب و ناطق يرد به الجواب و شافع تدرك به الخاجه و واصف تعرف به الاءشياء و اءمير ياءمر بالحسن و واعظ يهنى عن القبيح و معز تسكن به الاءحزان و حامد تجلى به الضغائن و مونق و يلهى الاءسماع(٦٩) ؛

همانا در انسان ، ده صفت است كه زبان آن را اظهار مى كند:

١ - زبان ، شاهدى است كه از باطن انسان خبر مى دهد و وجود او را معرفى مى كند؛

٢ - زبان ، حاكمى است كه حكم كردن ميان افراد و دشمنان : مسائل و اختلافات را حل مى كند؛

٣ - زبان ، گوينده اى است كه به وسيله آن پاسخ ‌ها داده مى شود؛

٤ - زبان ، شفاعت كننده اى است كه نياز انسان از راه آن برآورده مى شود؛

٥ - زبان ، وصف كننده اى است كه هر چيزى با آن شناخته و از ابهام خارج مى شود؛

٦ - زبان ، فرمانده اى است كه به نيكى ها دستور مى دهد؛

٧ - زبان ، موعظه كننده اى است كه انسان را از زشتى ها باز دارد؛

٨ - زبان ، تسليت گوينده اى است كه غم و غصه ها به وسيله آن تسكين مى يابد؛

٩ - زبان ، ستايشگرى است كه كينه به وسيله آن آشكار مى شود؛

١٠ - زبان شادكننده اى است كه گوش ها از آن لذت مى برند.

زبان ، عضوى است كه در گستره زندگى آدمى ، در جنگ و صلح ، حكومت دارى ، امور خانواده ، آموزش و تربيت دخالت دارد. خداوند در بدترين كدورت ها و دشمنى ها با گفت وگو به دوستى و هم دلى تبديل مى شود و غم و غصه انسان ها با واژگانى كه از زبان جارى مى گردد، جاى خود را به شادى مى دهد. بنابراين ، كاركردها زبان فراوان است پس پاسداشت آن نيز دقت و اهميت زيادى مى طلبد.

احترام با گفتار شايسته است فرد مسلمان هنگام سخن گفتن با ديگران ، سخنان نيك و سنجيده بگويد و با زبانى خوش ، آنان را بخواند. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:( وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا ) (٧٠) ؛ با مردم به خوبى سخن بگوييد. از سوى ديگر بر گفتار كريمانه تاءكيد فراوان دارد، چنان كه درباره احترام گفتارى به پدر و مادر مى فرمايد:( وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا ) (٧١) ؛ با لحنى لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو. درباره اى برخورد با نيازمندان آمده است اگر نمى توانى نيازشان را بر طرف كنى ،( فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُورًا ) (٧٢) ؛ با آنان همراه با احترام ، نيك سخن بگو. امام سجادعليه‌السلام نيز درباره اى در گفتار با آموزگار مى فرمايد:

صدايت را از صداى او بلندتر نكن و هر گاه كسى از او چيزى پرسيد، تو در پاسخ پيش دستى نكن و در محضرش با كسى سخن نگو(٧٣).

از جمله نعمت هاى ارزشمندى كه خداوند به انسان ها بخشيده ، قدرت بيان است نعمت سخن گفتن ، عامل مهمى در تكامل انسان ها به شمار مى آيد. در پرتو اين نعمت ، علوم نظرى و تجربه هاى علمى انسان ها به يك ديگر منتقل مى شود. خداى حكيم هم بعد از آفرينش ، از آن ياد كرده است( الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ ) (٧٤) .

انسان با قدرت بيان و از راه سخن گفتن ، نهفته هاى درونى خود را آشكار و به ديگران منتقل مى كند. از اين رو، مى توان گفت : سخن ، همانند پلى است كه ديدگاه هاى جدا از هم را به يك ديگر پيوند مى زند و كالاى ارزشمند دانش را مى آورد و ديگران را نيز آگاه مى كند.

از امام سجادعليه‌السلام پرسيدند: از سخن و سكوت ، كدام يك بر ديگرى برترى دارد؟ حضرت در پاسخ فرمود:

براى هر يك از اين دو، آفت هايى است ، ولى اگر از آفت ، در امان باشند، سخن ، برتر است ؛ زيرا خداوند هيچ يك از پيامبرانش را به سكوت مبعوث نكرده است ، بلكه آنها ماءموريت داشتند با مردم سخن بگويند و با بيان خود، آنان را به صلاح و رستگارى دعوت كنند. هم چنين هيچ كس با سكوت سزاوار راه يابى به بهشت و شايسته ولايت الهى نمى شود و از عذاب دوزخ در امان نمى ماند. دست يابى به رحمت الهى و نجات از عذاب او در پرتو سخن گفتن است من هرگز ماه را نظير آفتاب قرار نمى دهم(٧٥) .

فصل دوم : آسيب شناسى زبان

روشن است كه نعمت بيان ، به همان ميزان كه در رشد آدمى مؤ ثر است ، در صورت كنترل نشدن ، موجب تباهى او مى شود. از امام علىعليه‌السلام پرسيدند: زيباترين مخلوقات خدا كدام است ؟ فرمود: سخن گفتن: زشت ترين آن كدام است ؟ باز هم فرمود: سخن سپس فرمود:بالكلام ابيضت الوجوه و بالكلام اسودت الوجوه(٧٦) ؛ چهره ها با سخن ، سفيد مى شوند و با سخن سياه مى گردند.

اين سخن ، بيانگر آن است كه عده اى به دليل سخن سنجيده و وزين خود، رو سفيد مى شوند و گروهى به دليل بيهوده گويى ، پر گويى ، غيبت ، دروغ و مانند آن ، روسياه و سرافكنده مى گردند. پس بايد توجه داشت كه قدرت بيان با آن كه از نعمت هاى گران قدر خداوند و از ويژگى هاى انسان است و فوايد بسيارى در راه رشد آدمى از نظر نشر معاونت دينى ، گسترش علوم ، اندرزهاى حكيمانه ، تذكرهاى دوستانه و برآوردن نيازهاى زندگى دارد: ولى مى تواند سرچشمه بسيارى از زيان هاى مادى و معنوى نيز باشد و بدبختى هاى جبران ناپذيرى به بار آورد. شخصى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست وى را نصيحت كند، حضرت فرمود: زبانت را حفظ كن و تا سه بار همان نصيحت را تكرار كرد(٧٧).

آفت ها و آسيب هاى زبان ، از مسائل مهمى است كه بايد به طور جدى به آن توجه كرد. بد زبانى ، يكى از مهمترين آسيب هاى زبان و نشانه پستى و انحطاط اخلاقى است در سخنان اولياى دين بر آثار روانى ، اجتماعى و عقوبت اخروى اين صفت نكوهيده تصريح شده است حضرت علىعليه‌السلام در اين باره فرمود:

اياك و مايستهجن من الكلام فانه يجلس عليك اللئام و ينفر عنك الكرام(٧٨)؛

از سخن زشت و ركيك بپرهيز؛ زيرا زشت گويى ، فرومايگان را در اطرافت نگاه مى دارد و عناصر شريف و بزرگوار را از گردت مى پراكند. بدبختانه بعضى افراد بر اثر هم نشينى با اشخاص بد زبان ، چنان به بدزبانى و دشنام گويى خو مى گيرند كه حتى در ديدارهاى عادى و احوال پرسى نيز واژگان ناپسندى بر زبان مى آورند. به اينان بايد توجه داد كه تمام اين سخنان در نامه اعمالشان ثبت مى شود و در قيامت باز خواست مى شوند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

من لم يحسب كلامه من علمه كثرت خطاياه و حضر عذابه(٧٩) ؛

كسى كه سخن خود را جزو اعمالش به حساب نياورد (و بى پروا حرف بزند)، لغزش هايش بسيار و عذابش نزديك شده است

اكنون هشت مورد از آسيب هاى زبان را بر مى شماريم :

١ - عيب جويى

عيب جويى ، يكى از آفت هاى زبان است به راستى نازيباست كه فردى زبان به طعنه و عيب جويى بگشايد. نام گذارى يكى از سوره هاى قرآن به نام همزه (بسيار عيب جو) ولحن آيه( وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ ) (٨٠) ؛

آز بسيار سوگند خورنده پست و بسيار عيب جويى كه فراوان در پى سخن چينى است ، اطاعت مكن ؛ نشان دهنده نفرت و بيزارى خداوند متعال از اين خلق بد است بنابراين هشدار مى دهد:( وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ) (٨١)؛ واى بر حال هر شخصى بسيار عيب جو و طعنه زن !

عيب گويى چه درحضور شخص يا در غياب او، چه صريح و چه با اشاره چشم و سر، چه كم و چه زياد، پسنديده نيست ، به ويژه اين كه اگر ميان جمع باشد، اثر منفى آن بيشتر مى شود. هم چنين آدمى نبايد از عيب هاى خود غافل شود و تنها درباره عيب ديگران كنجكاو بينا باشد.

عيب خود نايافتن ، بالاترين عيب ها ست

جاهلان منفعل از جهل را جاهل مخوان(٨٢)

امام علىعليه‌السلام مى فرمايد:

شر الناس من كان متتبعا لعيوب الناس عيما عن معايبه(٨٣) ؛

بدترين مردم كسى است كه عيب هاى مردم را بررسى و جست وجو كند در حالى كه از عيب هاى خويش غافل و نابيناست

در جايى ديگر امام مى فرمايد:اءكبر بالعيب اءن تعيب مافيك مثله(٨٤)

بزرگترين عيب اين است كه بر ديگرى عيب جويى كنى و به آنچه همانند آن در خودت هست

عيب جويان هيچ گاه ويژگى هاى مثبت اطرافيان را نمى بينند؛ چون به دنبال نقاط ضعف ديگرانند، عيب و نقصى بيابند.

همه عيب خلق ديدن ، به مروت است و مردى

نگهى به خويشتن كن كه همه گناه دارى(٨٥)

شايسته است آدمى به جاى پى جويى عيوب ديگران ، به دنبال ضعف هاى خود و اصلاح آنها باشد. چگونه انسان ، خود را كه نقص هاى فراوان دارد از ياد مى برد و نمى ترسد از اين كه خداوند نيز به كيفر و مكافات عمل زشتش ، او را در دنيا و آخرت نزد خلايق ، رسوا و بد نام كند.

ديده بدبين بپوشان اى كريم عيب پوش

زين دليرى ها كه من در كنج خلوت مى كنم

در حديث معراج نقل شده است كه نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

وقتى به امر پروردگار به آسمان ها عروج كردم ، گروهى از مردم راديدم كه گوشت بدنشان را از پهلويشان قطع مى كنند و به آنها مى خورانند و به ايشان گفته مى شود: بخوريد به دليل آنچه از گوشت برادر مسلمان خود [در دنيا] مى خورديد! وقتى اين صحنه را ديدم ، از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى اند؟ جبرئيل در پاسخ من گفت :هؤ لاء الهمازون من اءمتك اللمازون(٨٦) ؛ اينها سخن چينان و عيب جويانند.

حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام در تفسير آيه( وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ) فرمود:

الهمزه الذى يطعن فى الوجه بالعيب و اللمزه التى يعتاب عند الغيبه(٨٧) ؛

همزه ، كسى است كه رويارو، عيب را بگويد و طعنه زند و لمزه كسى است كه عيب را پشت سر بگويد (در غيب انسان بدگويى و عيب جويى و غيبت كند).

الف ) تفاوت ميان عيب جويى و باز گويى عيب براى اصلاح

عيب جويى ، غير از اصلاح است در پاره اى موارد، لازم است برخى از عيب ها براى اصلاح گفته شود. البته بايد در تمجيد و سرزنش افراد، اعتدال را رعايت كرد. مؤمنان بايد آيينه يك ديگر باشند و عيب ها را به هم ديگر بنمايانند. ميان عيب جويى و بيان عيب ها براى اصلاح ، تفاوت وجود دارد. عيب جو، فقط عيب رامى بيند و با هدف لكه دار كردن شخصيت ديگران وارد ميدان مى شود، ولى اصلاح ، با هدف خير خواهانه صورت مى گيرد. اين براى صعود و تعالى است ، ولى آن براى سقوط و تنزل اصلاح كننده همچون آيينه است هم زيبايى ها را مى بيند و هم زشتى ها را و بدون زياده روى ، آن را به صاحبش مى نماياند، ولى عيب جو از ديدن زيبايى ها، ناتوان است و تنها عيب را مى بيند يا به قصد تحقير، عيب تراشى مى كند. زبانى كه به قصد عيب گويى مى كوشد، نتيجه اى جز كينه جويى و نااميدى نمى گيرد، ولى كسى كه براى هدايت و اصلاح سخن مى گويد، مودت و محبت را تحكيم مى بخشد.

حضرت علىعليه‌السلام درباره عيب نمايى براى اصلاح مى فرمايد:شر اخوانك من ذاهنك فى نفسك و ساترك عيبك(٨٨) ؛

بدترين برادرانت كسى است كه در خواهش نفس با تو مدار كند و عيبت را بر تو بپوشاند.

دل سوز واقعى كسى است كه عيب ها را براى اصلاح مى گويد و در بيان آن ، با نرمى و ظرافت خاصى عمل مى كند، تا شنونده از در لجاجت در نيايد و آثار اصلاح را زودتر از انتظار مشاهده كند.

ب ) عوامل گرايش به عيب جويى

يك ) از ياد بردن خطاپوشى خداوند

امام علىعليه‌السلام در حديثى مى فرمايد:

فكيف بالعائب الذى عاب اءخاه و عيره ببلواه اءما ذكر موضع ستر الله عليه من ذنوبه مما هو اعظم من الذانب الذى عابه به ؟ و كيف يذمه بذنب قدر كب مثله(٨٩) ؛

چگونه شخص عيب جو بر برادرش عيب مى گيرد و او را به مشكلى كه دچار گشته است ، ملامت و نكوهش مى كند! آيا پرده پوشى خداوند بر گناهان خود را فراموش كرده است ؛ گناهانى بزرگتر از گناهى كه بر ديگرى عيب مى گیرد؟ چگونه او را بر گناهى كه خود همانند آن را مرتكب شده است ، سرزنش مى كند.

حال كه خالق خطا بين خطاپوش ، عيوب بندگان را ناديده مى انگارد، چه بهتر كه آدمى هم خدا گونه شود و مانند او حتى در صورت آگاهى از عيب ديگران ، پرده پوشى كند. بنابراين ، سزاوار نيست آدمى در پى عيب يابى و تجسس از عيب ديگران باشد.

پير دردى كش ما گرچه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خداى دارد(٩٠)

دو) سود شخصى

در بسيارى از موارد، عامل اساسى عيب جويى ، نفع شخصى است انسان بى ايمان اگر نسبت به موقيعت خود احساس خطر كند، مى كوشد با تخريب ديگران ، ره تثبيت جايگاه خود بپردازد. اين در حالى است كه همه چيز را بر اساس منافع خود مى سنجد. در اين حال ، ناسپاسى و شكايات او از آنچه ندارد، بيشتر از سپاس و رضايتى است كه از داشته هايش دارد، چنان كه خداوند در قرآن مجيد به اين حقيقت اشاره مى كند:

( وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ ) (٩١) ؛

برخى از ايشان در تقسيم صدقات يا غنايم بر تو عيب مى گيرند. پس اگر از صدقات به آنان داده شود، راضى و خشنود مى شوند و اگر از آن به ايشان داده نشود، خشم مى گيرند.

البته اين اشخاص تنها در دوران پيامبر نيستند، بلكه در هر عصرى ، چنين افرادى يافت مى شوند كه اعمال ديگران را با محك سود و زيان خود مى سنجند و بر اين اساس ، كار ديگران را عيب مى شمارند و بر عدالت ديگران خرده مى گيرند.

سه ) خود فراموشى

يكى از عوامل عيب جويى ، فراموش كردن خويشتن و غفلت از عيوب خود است امام علىعليه‌السلام مى فرمايد:

شر الناس من كان متتبا لعيوب الناس عيما عن معايبه(٩٢) ؛

بدترين مردم كسى است كه به دنبال عيب هاى مردم است ، ولى عيب هاى خود را نمى بيند و در مورد عيب هاى خود كور و نابيناست داستان زير از دفتر دوم مثنوى معنوى ، گوياى اين امر است :

چار هندو در يكى مسجد شدند

بهر طاعت ، راكع و ساجد شدند

هر يكى با نيتى تكبير كرد

در نماز آمد به مسكينى و درد

مؤ ذن آمد، زان يكى لفظى بجست

كاى مؤ ذن بانگ كردى وقت هست

گفت آن هندوى ديگراز نياز

هى سخن گفتى و باطل شد نماز

آن سوم گفت آن دوم را اى عمو

چه زنى طعنه ، برو خود را بگو

آن چهارم گفت حمدلله كه من

در نيفتادم به چه چون آن سه تن

پس نماز هر چهاران شد تباه

عيب گويان بيشتر گم كرده راه

اى خنك جانى كه عيب خويش ديد

هر كه عيبى گفت آن بر خود خريد(٩٣)

نماز گزاران دوم و سوم و چهارم ، دقيقا مرتكب همان عيبى شدن كه اولى را به دليل ارتكاب آن سرزنش كردند. نماز او را باطل مى دانستند و نماز خويش را قبول ؛ غافل از اين كه از هيچ يك پذيرفته نيست پس انسان پيش ‍ از ديگران ، عيب بين خود باشد.

_______________________________________

چهار) نا آگاهى

آگاهى نداشتن از نتايج رفتار ديگران و ناشكيبايى اعمال آنان ، موجب جويى مى شود. نمونه بارز آن در قرآن ، داستان برخورد موسىعليه‌السلام با خضرعليه‌السلام مى باشد كه در سوره كهف آمده است حضرت موسىعليه‌السلام از خدا مى خواهد او را به ملاقات بنده اى دانشمندتر از خود موفق كند. خداوند مى پذيرد و موسى ماءمور مى شود در ساحل دريا با آن بنده خدا ديدار كند. او همان حضرت خضرعليه‌السلام است ؛ پير فرزانه اى كه صاحب علم لدنى است وقتى موسى به ايشان رسيد؛ پرسيد: آيا مى توانم با تو باشم تا از آنچه آموخته اى ، به من نيز ياد بدهى ؟ خضر گفت : تو نمى توانى خويشتن دار باشى و هم پاى من بيايى و صبر پيشه كنى ؛ به ويژه چگونه بر چيزى كه آگاهى ندارى ، صبر خواهى كرد و بر من عيب نخواهى گرفت ؟ موسى در پاسخ گفت : به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و از تو نافرمانى نمى كنم حضرت خضرعليه‌السلام در خواست موسىعليه‌السلام را به اين شرايط قبول كرد كه در مورد هيچ چيز مپرس تا من خود از آن به تو خبر دهم و تو را از سر آن آگاه سازم

آنها با هم به راه افتادند تا اين كه سوار كشتى شدند. خضر كشتى را سوراخ كرد. موسى چون از علت اصلى اين كار و هدف آن فرزانه آگاهى نداشت ، عيب گرفت كه تو كار زشت و شگفتى كرده اى خضر گفت : مگر نگفتم نمى توانى صبر كنى ؟ موسى گفت : مرا به علت آنچه فراموش كردم ، سرزنش ‍ مكن و بر من سخت نگير. خضر عذر او را پذيرفت باز به راه افتادند. در راه به پسر بچه اى برخوردند. خضر او را كشت موسى تاب نياورد و زبان به اعتراض گشود. خضر دوباره ، عهدشان را ياد آورى كرد. موسى عذر خواست باز به راه افتادند و به شهرى رسيدند. از مردم آنجا طعام خواستند، ولى آنها از پذيرفتن اين دو خود دارى كردند. آن گاه ديوارى ديدند كه در حال ريزش بود. خضر آن را برپاداشت و ساخت موسى با تعجب گفت : مى توانستى اجرت و مزدى از صاحبش براى ساخت ديوار بگيرى حضرت خضرعليه‌السلام در اين جا گفت : اكنون زمان جدايى ميان من و تو فرارسيده است و تو را از آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى و بر من عيب گرفتى ، آگاه خواهيم كرد(٩٤) .

روشن است كه اگر موسىعليه‌السلام از علت كار خضرعليه‌السلام به اندازه خود او آگاهى داشت ، هرگز زبان به اعتراض و عيب جويى نمى گشود و به يارى او مى شتافت پس شايسته است بر آنچه نمى دانيم ، خرده نگيريم و به كار مردم و به ويژه فرزانگان نسبت عيب ندهيم

ج ) راهكارهاى مبارزه با عيب جويى

يك ) ياد خدا

همان گونه كه غفلت از خدا، به ويژه فراموشى صفت عيب پوشى او، موجب جرئت انسان بر عيب گويى است ، ياد خداوند و به ويژه يادآورى صفت خطاپوشى او، سبب خود دارى انسان از عيب جويى مردمان مى شود. امام علىعليه‌السلام مى فرمايد:

اءما ذكر موضع ستر الله عليه من ذنوبه مما هو اءعظم من الذنب الذى غابه به(٩٥) ؛

آيا(عيب جو) پرده پوشى خداوند را بر گناهان خود فراموش كرده است گناهانى بزرگتر از گناهى كه او بر ديگرى عيب مى گيرد؟

خداوند عيب هاى بزرگ و بزرگتر را مى بيند و مى پوشاند. پس شايسته است ما كه برخى از عيب هاى هم ديگر و چه بسا عيب هاى كوچكتر را مى بينيم ، به جاى عيب گويى ، عيب پوش باشيم(٩٦).

دو) عيب بينى خود

تيزبينى و كنجكاوى انسان ، عيب ها را بر او آشكار مى كند. چه بهتر كه اين توجه ، از شناخت خود آغاز شود و آدمى پيش از ديدن عيب ديگران ، به شناخت عيب هاى خود بپردازد. اين شناخت ، آثار مثبتى دارد؛ از جمله اين كه او را از غرور و خود خواهى باز مى دارد. هم چنين مى كوشد خود را اصلاح كند و در اين حال ، فرصت عيب يابى و عيب گويى ديگران را نخواهد يافت

عجب كه فرصت ديدن به عيب خلق رسد به عيب خويش اگر آدمى نظاره كند(٩٧) امام علىعليه‌السلام مى فرمايد:

يا اءيها الناس طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس(٩٨) ؛

اى مردم ! خوشا به حال كسى كه عيب هايش ، او را از عيب جويى از مردم باز دارد.

نتيجه طبيعى چنين رويكردى ، توجه به عيب خود و دورى جستن از عيب ديگران است ؛ زيرا در اين حال ، انسان متوجه عيب هاى خويش مى شود و مردم نيز از دست و زبان او در امان مى مانند. باز امام علىعليه‌السلام مى فرمايد:

من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره(٩٩) ؛

هر كس در عيب خويش نگرد، از عيب ديگرى باز مى ماند.

در مقابل ، اگر كسى همواره در پى عيب جويى از ديگران باشد، از خود غافل مى ماند. در نتيجه ، نمى تواند به برطرف كردن نقص هاى خود بپردازد.

آگاه ز عيب و هنر خويش نگردد

تا چشم نپوشد كسى از عيب خلايق(١٠٠)

ديده بينا، ديده اى است كه عيب هاى صاحبش را ببيند؛ و گرنه ، نابينايى بيش نيست