نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان0%

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شكيبا سادات جوهرى
گروه: مشاهدات: 9700
دانلود: 2283

توضیحات:

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 98 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9700 / دانلود: 2283
اندازه اندازه اندازه
نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اعتماد نكردن به خبرچين

روزى(مصعب بن زبير)،(احنف)را به دليل چيزى كه به او خبر داده بودند، سرزنش كرد. احنف ، از آن موضوع اظهار بى اطلاعى كرد. مصعب گفت : ولى شخص مورد اعتمادى مرا از اين امر آگاه ساخته است احنف گفت : اى امير! اين درست نيست ؛ زيرا اگر او مورد اطمينان بود، هرگز سخن چينى نمى كرد(٢٠٠) .

سگ هاى دوزخ

روزى مردى به حضور امام زين العابدينعليه‌السلام شرف ياب شد و گفت : فلان شخص درباره شما چنين و چنان مى گويند و شما را فردى بدعت گذار و گمراه مى داند. حضرت به او فرمود: اول اين كه حق هم نشينى و برادرى را با برادر مسلمانت به جا نياوردى ؛ زيرا او تو را امين و محرم خود مى دانست ، ولى تو درباره او خيانت و خبر چينى كردى دوم اين كه حق هم نشينى ما را هم رعايت نكردى ؛ زيرا از تو سخنى شنيديم كه به شنيدن آن نياز نبود و از قول برادرم به من خبرى رساندى كه از آن آگاهى نداشتم آيا نمى دانى النميمه هم كلاب النار(٢٠١) ؛ سخن چينان ، سگ هاى دوزخند.

تصديق نكردن خبر چين

روزى شخصى به حضور(اسكندر)رفت و خواست نزد او از شخص ‍ ديگرى بد گويى كند. همين كه زبان به سخن باز كرد، پيش از اين كه سخنان خود را تمام كند، اسكندر مانع از ادامه سخنان او شد و گفت : آيا دوست دارى همين گونه كه سخنان تو را درباره .ى آن شخص مى شنوم و مى پذيرم ، بد گويى آن مرد را درباره تو بشنوم و قبول كنم ؛ يعنى همين گونه كه تو نزد من مى آيى و از ديگرى بدگويى مى كنى ، بدان به يقين ديگرى هم نزد من مى آید و از تو بد گوى مى كند. من اگر سخنان تو را درباره ديگرى بپذيرم ، بايد سخنان ديگرى را هم درباره تو قبول كنم حال آيا مايلى درباره سخنان شما در مورد هم ديگر اين طور رفتار كنم ؟ آن شخص با شنيدن اين پاسخ ، از بدگويى خود پشيمان شد و گفت : نه اسكندر به او گفت : پس تو دست از بدى بردار تا فساد و زشتى دست از سر تو بر دارد(٢٠٢) .

ستار العيوب

در روايتى آمده است : روز قيامت ، بنده اى را مى آورند، در حالى كه گريان است خداى سبحان به او خطاب مى كند و مى فرمايد: بنده من ! چرا گريه مى كنى ؟ وى در پاسخ مى گويد: سبب گريه من اين است كه امروز آنچه عيب و بدى هاى من نزد آدميان و فرشتگان پنهان بوده است ، آشكار خواهد شد. خداوند به او مى فرمايد: بنده من ! تو را در دنيا با داشتن زشتى هاى بسيار، رسوا نكردم ، حال آن كه گناه مى كردى و مى خنديدى پس چگونه امروز تو را رسوا كنم ، در حالى كه گناه نمى كنى و گريانى(٢٠٣) !

آتش افروز

(حماد بن سلمه)نقل مى كند: روزى شخصى به بازار برده فروشان رفت و برده اى خريد كه به انواع هنرها آراسته و تنها عيب او سخن چينى بود. مدتى گذشت روزى غلام به همسر ارباب خود گفت : تو به من فراوان نيكى كرده اى از اين رو رعايت حق تو بر من لازم است من اخيرا متوجه مطلبى شده ام كه لازم مى دانم آن را به شما عرض كنم و آن اين است كه ارباب عاشق شده است و تصميم گرفته تو را طلاق دهد و با معشوق خود ازدواج كند. زن پرسيد: راه چاره چيست ؟ غلام گفت : چاره اش اين است كه وقتى ارباب خوابيده مقدارى از موى زير گلويش را باتيغ بتراشى و نزد ساحر ببرى تا او افسونى بخواند و دل او را مسخر تو گرداند. زن پذيرفت

غلام نزد ارباب هم رفت و گفت : اين اكرامى كه تو به من مى كنى ، هيچ كس ‍ در حق فرزند خويش نمى كند. از اين رو، بر من لازم است آنچه را برايم معلوم گرديده ، برايت نقل كنم و آن اين كه همسرت تو را دوست ندارد و با مرد ديگرى طرح دوستى ريخته و رابطه برقرار كرده است و نقشه كشيده است تو را در حال خواب بكشد. ارباب پرسيد: چگونه سخن تو را باور كنم ؟ غلام گفت : خود را به خواب بزن تا به درستى گفتارم پى ببرى

ارباب پذيرفت و به خانه رفت و چنين وانمود كرد كه از شدت خستگى خوابيده است ناگهان زن را بالاى سر خود ديد كه تيغى به دست دارد. به درستى گفتار غلام يقين كرد و بى درنگ از جاى بر خاست و زن را كشت غلام سخن چين ، بى درنگ خود را به قبيله زن رسانيد و آنان را از قتل زن به دست شوهر آگاه ساخت آنها آمدند و شوهر راكشتند و بعد هم قبيله شوهر خبر دار شدند و در نتيجه شمشيرها كشيده شد و دو قبيله زن و شوهر به جان هم افتادند و خون عده اى تنها به واسطه سخن نادرست يك نفر، به نا حق بر زمين ريخت(٢٠٤) .

گريه بر گناهان خود

خداوند روزى به حضرت داوودعليه‌السلام وحى فرستاد و فرمود: اى داوود! براى گناهانت مانند مادرى كه فرزندش مرده و در ماتم او عزادار و سوگوار است ، ناله و گريه كن اگر حال و روز كسانى را كه با زبانشان ، گوشت مردم را مى خورند، بدانى و ببينى ، از اين گونه گناهان دورى مى كن ؛ چون من در روز قيامت آنها را مانند سفره اى بسيار پهن ، باز مى كنم آن گاه اطراف زبان آنان را با سر پوش هاى آتشين مى پوشانم و گرزهاى آتشين مى كوبم سپس ملامتگران و توبيخ كننده اى بر ايشان مسلط مى كنم كه درباره آنها به دوزخيان مى گويد: اى اهل دوزخ ! ايشان را به خوبى بشناسيد. اينها كسانى هستند كه زبان بد گو و زشتشان بر آنها مسلط بوده است(٢٠٥)

شرط هم نشينى

روزى مردى اديب و دانشمند به دربار پادشاه وقت رفت و از او اجازه خواست سخن بگويد. پادشاه گفت : به سه شرط مى توان سخن بگويى مرد اديب پرسيد: آن شرطها چيست ؟ پادشاه گفت :

١ - اين كه پيش روى من ، مرا نستايى ؛ زيرا من ، خودم را بهتر از تو مى شناسم پس اگر راست و درست بگويى ، در حقيقت ، مرا مسخره كرده اى

٢ - ديگر اين كه در درون خود بر خلاف بيرونت مخالف من نباشى و در دل مراتكذيب نكنى ؛ زيرا آدم دروغ گو، راءى و فكر درستى از خود ندارد.

٣ - موضوع ديگر اين كه نزد من از كسى غيبت نكنى ؛ زيرا غيبت كردن را كسى به خود نمى پسندد و دوست نمى دارد، مگر اين كه ضعف و كاستى در او باشد.

وقتى سخنان پادشاه تمام شد، آن مرد اديب گفت : آيا مى توانم از حضور شما مرخص شوم و باز گردم ؟ پادشاه گفت : آرى آن مرد بدون آن كه يك كلمه حرفى بزند، از حضور پادشاه مرخص(٢٠٦).

زياده گويى

.روزى مرد عربى نزد رسول خداعليه‌السلام آمد و به چاپلوسى و پر حرفى پرداخت حضرت مانع چاپلوسى و زياده گويى او شد و به او فرمود:(اى اعرابى ! جلو زبانت چند پرده دارد؟)او گفت : دو پرده ، لب ها و دندان ها. پيامبر فرمود:(آيا اين دو پرده نمى تواند مانع از زياده گويى تو شود؟ توجه داشته باش كه به كسى در دنيا چيزى داده نشده است كه براى آخرتش ، زيان بارتر از زبانش باشد. زبان رها شده ، پر حرف و ياوه گو است(٢٠٧) ).

روايتى از نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه مى فرمايد:من فقه الرجل قله كلامه(٢٠٨).

از نشانه هاى دانايى مرد، كم حرفى اوست نيز از ايشان است كه :ياءتى على الناس زمان يتخللون فى الكلام باءلسنتهم(٢٠٩) ؛ روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه هنگام سخن گفتن ، زبان را براى چرب گويى (چاپلوسى ) مى گرداند.

نوشتن اعمال

روزى حضرت(سليمان بن داوود)عفريتى(٢١٠) را به نامزدى عفريتى ديگر در آورد. سپس عده اى را مخفيانه ماءمور و مراقبت ايشان كرد تا رفتار و كردار آنها را زير نظر بگيرد و گفتارشان را بشنوند و براى او خبر بياورند. روزى عفريت و نامزدش براى خريد به بازار رفتند. وقتى وارد بازار شدند، عفريت ديد مردم سخت به امور دنيا مشغول شده اند و سرگرم داد و ستد و گفت گو هستند. با مشاهده اين صحنه بانگرانى و شگفتى سر خود را تكان داد و روبه سوى آسمان بلند كرد. ماءموران آنچه را ديده بودند، به حضرت سليمان خبر دادند. حضرت ، عفريت را به حضور طلبيد و علت آن كار را پرسيد. عفريت گفت : وقتى وارد بازار شدم ، ديدم بر سر هر يك از مردم فرشته اى نشسته است كه همه سخنان آنان را يادداشت می كند(٢١١)

امام صادقعليه‌السلام در همين باره مى فرمايد:

ما من اءحد الا و معه ملكان يكتبان ما يلفظه ثم يرفعال ذلك الى ملكين فوقهما فيبتان ماكان من خير و شر و يلقيان ما سوى ذلك(٢١٢)

هيچ كس نيست جز آن كه با او دو فرشته است كه آنچه را مى گويد، مى نويسد. پس آن نوشته را به دو فرشته ديگر که بالاتر از آنان هستند، مى دهند. آن دو فرشته ، خير و شر آن را ثبت میكنند و غير آن را دور مى افكنند.

زخم زبان عده اى از ياران پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن حضرت عرض ‍ كردند: يكى از زنان (در محله ما) روزها روزه مى گيرند و شب ها نماز مى خواند، ولى بداخلاق است ؛ به همسايگان زخم زبان مى زند و آنها را با زبان آزار مى دهد. حضرت فرمود:(خيرى در او نيست ؛ او از اهل دوزخ است(٢١٣) )هم چنين رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

هر كس به خدا و روز واپسين ايمان دارد، بگو همسايه را مر نجان هر كس به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد، بگو مهمان را گرامى دار و هر كس به خداو روز قيامت ايمان دارد، بگو يا نيك سخن گوى يا ساكت و خاموش ‍ باش(٢١٤)

نشانه جوان مردى

شبى گروهى در مجلس(اوزاعى)گرد هم جمع شده بودند و با هم سخن مى گفتند در اين ميان ، مرد عربى از قبيله(بنى عليم)ميان ايشان بود، ولى ساكت و خاموش در گوشه اى نشسته بود و هيچ سخن نمى گفت حاضران در مجلس وقتى او را خاموش ديدند، گفتند: به حق ، شمارا گنگان عرب گفته اند؛ زيرا مردمانى لال و بى زبان هستند. مرد عرب در پاسخ گفت :(حكيمان گفته اند لذت و خوشى مرد در گوش او و لذت و خوشى نامرد در زبان اوست شما از آن كسانى هستيد كه لذت و خوشى تان در گفتار باطل و حرف هاى بيهوده است پس جوان مردكسى است كه ساكت و خاموش ‍ مى نشيند و سخن باطل نمى گويد و حرف بى جانمى زند، ولى ناجوان مرد كسى است كه هر چه بر زبانش بيايد، مى گويد و حرف بى جا مى زند(٢١٥)

دو گوش و يك زبان

درباره(سقراط)نقل شده است كه او در محافل و مجالس كمتر سخن مى گفت : به همين علت بر او عيب گرفتند و گفتند: چرا كم حرف مى زنى ؟ گفت :(خداوند به من دو گوش و يك زبان داده است تا دو برابر آنچه به زبان مى گويم ، با گوش هاى خود سخن بشنوم ، ولى بر عكس ، شما بيشتر از آنچه با گوش خود مى شنويد، با زبان ، سخن مى گوييد(٢١٦) )

يكى از حكيمان نيز گفته است :(خداوند تعالى ، انسان را با يك زبان و دو گوش و دو چشم آفريده است تا شنيدن و ديدنش بيشتر از سخن گفتنش ‍ باشد(٢١٧) )

درمان تند زبانى

(حذيفه بن يمان)گفت : من مرد بد زبانى بودم و با خانواده ام تندى مى كردم به همين دليل به حضور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدم و عرض كردم : اى رسول خدا!مى ترسم سرانجام به كيفر زشت زبانى گرفتار شوم و اهل آتش دوزخ گردم حضرت فرمود:(اى حذيفه !از استغفار غفلت مكن ؛ زيرا با پشيمانى و استغفار گفتار تند و زشت خود، مى توانى بد زبانى را ترك كنى و از شربد زبانى در امان باشى خود من نيز هر روز صد بار استغفار مى كنم(٢١٨) )در روايتى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است :

ان رسول الله كان يتوب الى الله و يستغفره فى كل يوم و ليله ماءه مره من غير ذنب(٢١٩) )

همانا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هر شب و روز صد بار به درگاه الهى توبه و استغفار مى كرد، در حالى كه هيچ گناهى نداشت و خطايى مرتكب نشده بود.

شكنجه مخصوص زبان

امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در روز قيامت ، خداوند، زبان را از همه اعضاى. بدن ، شديدتر عذاب و شكنجه مى كند. در اين هنگام ، زبان به سخن مى آيد و مى گويد: پروردگارا! چرا مرا به گونه اى سخت شكنجه و مجازات كردى كه هيچ يك از اعضاى بدن را چنين عذابى نبود؟ در پاسخ زبان گفته مى شود: اى زبان ! از طرف تو كلمه ، سخن و جمله اى گفته شد كه به شرق و غرب زمين رسيد و اين امر سبب قتل و خون ريزى افراد بى گناه و غارت مال و اموال مردم و هتك عفت و ناموس و شرف اشخاص از راه حرام شد. پس به عزت و جلالم سوگند، تو را چنان عذاب مى كنم كه هيچ يك از اعضاى ديگر بدن را آن گونه مجازات و شكنجه نكرده باشم(٢٢٠)

(بلال بن حارث مزنى)نقل مى كند كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:(گاه شخص سخنى مى گويد، ولى نمى داند اثر گفتارش به كجا مى رسد و به چه كسى بر مى خورد و چه مى شود. در نتيجه ، خداوند هم به وسيله همان سخن ، تا روز قيامت ، او را مشمول خشم و غضب خود قرار مى دهد). يكى از بزرگان مى گفت : هر وقت .مى خواستم حرفى بزنم ، نقل قول و سخن بلال ، مانع از حرف زدنم مى شد(٢٢١).

خواهش اعضاى بدن از زبان

سحر گاهان انسان از بستر خواب بر مى خيزد و براى تلاش روزانه آماده مى گردد. تمام اعضاى بدن متوجه زبان مى شوند، در مقابل او تعظيم مى كنند و مى گويند:(اى زبان !در حق ما تقواى الهى را پيشه كن و از خدا بترس ؛ زيرا اگر تو راست و درست باشى و به نيكى سخن بگويى و حرف هاى زشت و بيهوده نگويى ، ما هم به خوبى و درستى عمل مى كنيم اصلاح كار ما به عمل تو وابسته است ، ولى اگر كج روى كنى و هر نوع سخن زشتى از تو صادر شود، ما نيز به واسطه عملكرد تو كج روى مى كنيم و هر كار زشتى را انجام مى دهيم(٢٢٢) ).

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

هيچ روزى نيست ، مگر اين كه عضوى از اعضاى بدن ، از زبان خواهش ‍ مى كند و مى گويد، تو را به خدا سوگند، مبادا مرا به خاطر تو در عذاب افكنند(٢٢٣)

امام سجادعليه‌السلام درباره همين موضوع مى فرمايد:

هر روز صبح ، زبان انسان به تمام اعضاى بدن متوجه مى شود و مى گويد: امروز چگونه هستيد؟ مى گويند: اگر تو ما را به حال خود رها كنى ، خوب خواهيم بود. آن وقت خدا را شاهد مى گيرند و سوگندش مى دهند و مى گويند: ما به سبب اعمال توست كه ثواب و عقاب مى بينيم(٢٢٤) .

حفظ زبان ، راهى به بهشت

شخصى حضور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد. حضرت فرمود:(آيا تو را به امرى راهنمايى كنم تا خداوند به وسيله آن ، تو را به بهشت ببرد). آن شخص گفت : آرى يا رسول الله !حضرت فرمود:(از آنچه خداوند به تو نعمت داده ، به ديگران عطا كن). عرض كرد: اگر خودم نياز مندتر باشم ، چه كنم ؟ حضرت فرمود:(شخص مظلومى را يارى كن). گفت : اگر خودم مظلوم تر و ناتوان تر بودم ، چه كنم ؟ فرمود: شخص نادان و ناآگاهى را راهنمايى كن گفت : اگر خودم از او نادان تر و ناآگاه تر بودم ، چه كنم ؟ حضرت فرمود:(از زبانت مراقبت كن و جز در موارد نيك آن استفاده نكن). سپس حضرت فرمود:(آيا خوش حال نمى شوى كه يكى از اين ويژگى ها را انجام دهى تا به واسطه آن به بهشت بروى(٢٢٥) ).

حساب رسى از زبان

روايت است كه(ربيع بن خثيم)هر روز قلم و كاغذى آماده مى كرد و سخنان و گفتار خود را در آن مى نوشت سپس هنگام غروب آفتاب تمام كلماتى را كه يادداشت كرده بود، بررسى مى كرد تا ببيند در طول روز چه حرف هايى به سود يا زيان خود گفته است پس از رسيدگى به سخنان خود، آهى از ته دل مى كشيد و مى گفت : همانا كسانى كه ساكت و خاموش بودند و از زبان خود به خوبى مراقبت كردند، نجات يافتند، ولى ما با اين حرف هاى بيهوده و سخنان فتنه انگيز، در سنگينى گناه و غذاب و مجازات زبان خويش گرفتار شديم(٢٢٦). امام علىعليه‌السلام نيز مى فرمايد:كل مومن ملجم(٢٢٧) هر انسان با ايمانى ، لجام و دهنه اى بر دهان دارد).

حفظ زبان ، مايه نجات

(عقبه بن عامر)گفت : روزى به حضور مبارك نبى مكرم اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدم و به آن حضرت گفتم : اى رسول خدا! درود خداوند بر شما باد! به من بفرماييد نجات و راحتى انسان در چيست ؟ حضرت در پاسخ فرمود:

اءمسك عليك لسانك و ليسعك بيتك و ابك على خطيئتك(٢٢٨)؛

زبانت را در اختيار خود بگير و در گوشه خانه ات بيشين و برگناه و خطايى كه مرتكب شده اى ، [اندوهگين باش ] و گريه كن

(ابو على جوانى)گفت : روزى امام صادقعليه‌السلام را ديدم كه انگشت خود را بر روى لب هاى مباركش گذاشته بود و به غلامش ، سالم مى فرمود:يا سالم احفظ لسانك تسلم(٢٢٩) اى سالم ! زبانت را حفظ كن تا سالم بمانى).

زبان و دل ، بهترين يا بدترين

(لقمان حكيم)مردى سياه چهره بود. شخصى او را به غلامى خريد. وقتى لقمان به خدمت گرفته شد، پس از مدتى صاحبش فهميد او فردى حكيم و دانشمند است روزى براى امتحان .به لقمان گوسفندى را كشت و دل و زبانش را نزد صاحبش حاضر كرد. روز ديگر صاحبش به او گفت : دليل اين كار چيست ؟ چرا دل و زبان پاك باشند، هيچ چيز بهتر از اين دو عضو نيست و اگر نا پاك باشند، هيچ چيز بدتر از آنها نيست(٢٣٠) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه و لا يستقيم قبله حتى يستقيم لسانه(٢٣١) ؛

هيچ گاه ايمان بنده اى كامل و استوار نمى شود، مگر اين كه قلب او درست باشد و قلب او راست و درست نمى شود، مگر اين كه زبانش سالم باشد.

تفاوت مجسمه ها

يكى از پادشاهان ، سه مجسمه طلايى براى پادشاه كشور همسايه ، هديه فرستاد كه از نظر ظاهر و وزن كاملا شبيه هم بودند و هيچ كس نمى توانست فرقى ميان آنها قائل شود. وى پيغام داد اين مجسمه ها از نظر ارزش و قيمت يكى نيستند و با هم فرق زيادى دارند. او از اين راه مى خواست از ميزان هوش درباريان و مردم كشور همسايه خودش با خبر شود. پادشاه همسايه از دريافت اين هديه عجيب در شگفت ماند و به درباريان دستور داد هر چه زودتر تفاوت ميان مجسمه ها را بيابند و قيمت هر يك از آنها را تعيين كنند. درباريان پس از مدت ها كوشش ، به عرض پادشاه رساندند كه مجسمه ها كوچك ترين تفاوتى با هم ندارند. چيزى نگذشت كه صحبت درباره مجسمه ها ورد زبان همه اهل شهر شد و مردم از پير و جوان تمايل داشتند از فرق ميان آنها آگاه شوند. در يكى از زندان هاى شهر، جوانى بود. او خواهش كرد به عرض سلطان برسانند كه حاضر است مجسمه ها را ببيند و تفاوت ميان آنها را بگويد. پادشاه فرمان داد جوان را به قصر آورند. او با ديدن مجسمه ها، كه در گوش هر يك از آنها سوراخ بسيار كوچكى وجود دارد وقتى كه چوب جارويى را داخل سوراخ كرد، چوب از دهان مجسمه اول بيرون آمد. به گوش دومى فرو برد، نوك چوب از گوش او بيرون آمد. چوب را به گوش مجسمه سوم فرو برد، نوك چوب به داخل شكم مجسمه فرو رفت

آن گاه جوان به حضور پادشاها!همان گونه كه هر يك از افراد بشر .تفاوت دارند، اين مجسمه ها هم ويژگى هايى دارند. تفاوت اينها در گوش و دل و زبانشان است مجسمه اولى به مردمى شباهت دارد كه به محض اين كه صحبتى از كسى مى شوند، بى درنگ آن را براى همه كس حكايت مى كنند. آنها خبر چينند و يك كلاغ ، چهل كلاغ مى كنند. هرگز نمى توان به اين دسته از مردم اعتماد و اطمينان كرد. مجسمه دوم ، به مردمى شبيه است كه وقتى حرفى را شنيدند، هيچ گاه درباره آن نمى انديشند و به اصطلاح ، از اين گوش. مى گيرند و از آن گوش در مى كنند؛ يعنى يك گوش ايشان در است و يك گوششان دروازه اين دسته هم مردمانى بى فكر و بى فايده اند. مجسمه سوم ، به كسانى شباهت دارد كه هر حرفى را كه مى شنوند، در دل خود جاى مى دهند و به قول معروف ، محرم اسرارند. به يقين ، ارزش اين دسته از مردم از همه بيشتر است

پادشاه از شنيدن اين سخنان بسيار خوش حال شد و دستور داد تفاوت و قيمت هر يك از مجسمه ها را روى آن بنويسند و به دربار پادشاه كشور همسايه بفرستند. آن گاه جوان باهوش را از زندان بيرون آورد و محبت كرد و پادش هوش و دقت شگفت او را داد(٢٣٢) .

بيهوده سخن نگفتن

يكى از خلفاى عباسى خواب وحشتناكى ديد. خواب گزارى را احضار كرد و خواب خود را براى او باز گفت تا آن را تعبير كند. گفت : تعبير اين خواب اين است كه پيش از فرار.سيدن زمان مرگ خليفه ، همه خويشاوندان او خواهند مرد و مرگ خليفه بعد از مرگ آنان روى مى دهد. خليفه از اين سخن بر آشفت ، و او را از نزد خود راند و خواب گزار ديگری احضار كرد. او پس از شنيدن خواب خليفه گفت : تعبير خواب شما اين است كه خداوند به شما عمرى طولانى عطا مى كند، به گونه اى كه عمر شما از همه خويشاوندانتان طولانى تر مى شود. خليفه او را نوازش كرد و جايزه اى بدو بخشيد(٢٣٣) .

(محمد بن كعب)گفت : روزى با جمعى از ياران پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اتفاق آن حضرت در مسجد نشسته بوديم در اين زمان حضرت فرمود:(اكنون مردى از اين در داخل مى شود كه اهل بهشت است). پس(عبد الله بن سلام)وارد شد. بعضى از ياران حضرت نزد او رفتند و گفتند: اى عبدالله ! ما را از كارهاى خود اميد و اعتماد دارى تا به وسيله آن وارد بهشت شوى ، آگاه كن گفت من مردى ناتوان و كم عمل هستم ، ولى بهترين چيزى كه به واسطه آن به خداوند اميد دارم تا مرا مورد آمرزش قرار دهد، دو چيز است : اول آن كه سلامت و پاكى نفس دارم و هرگز بد خواه كسى نيستم ؛ دوم آن كه گفتار بيهوده را ترك كرده ام و از چيزهايى كه برايم ضرورى نيست ، سخن نمى گويم(٢٣٤).

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

طوبى لمن اءمسك الفضل من لسانه و اءنفق الفضل من ماله(٢٣٥)

خوشا به حال كسى كه زيادى زبانش را نگه دارد و زيادى مالش را انفاق كند.

خوراك غيبت كنندگان در شب معراج ، هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه جبرئيلعليه‌السلام به آسمان ها عروج كرد، صحنه هاى بسيار دردناكى را در مورد مردم مشاهده كرد. يكى از آن صحنه ها اين است كه فرمود:

در شب معراج از كنار عده اى از مردم مى گذشتم كه ديدم با ناخن هاى خود پوست و گوشت گوشت صورت خويش را چنگ مى زدند و مى خراشيدند. از جبرئل پرسيم : اين افراد نگون بخت چه كسانى اند؟ جبرئيل گفت : اينها غيبت كنندگانند كه در دنيابا حيثيت و آبروى مردم بازى مى كردند(٢٣٦) .

در روايت ديگرى هم آمده است كه حضرت فرمود:

در شب معراج به آتش دوزخ نگاه كردم عده اى از مردم را ديدم كه از لاشه گنديده مردارى مى خورند. از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى اند؟ گفت : اينها كسانى اند كه به وسيله غيبت كردن ، گوشت بدن مردم را مى خوردند(٢٣٧)

عذاب قبر براى غيبت كنندگان

(جابر ابن عبدالله انصارى)مى گويد: در سفرى همراه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم به قبرستانى رسيديم كه در آن ، صاحبان دو قبر در عذاب و شكنجه بودند.

حضرت درباره عذاب و كيفر آن دو فرمود:

اينها به دليل ارتكاب گناهان كبيره اى كه شما گمان مى كنيد، در عذاب نيستند، بلكه عذابشان به سبب گناه بزرگى است كه نزد بيشتر شما كوچك به حساب مى آيد و آن گناه ، اين است كه يكى غيبت مردم را مى كرد و ديگرى از ترشح نجاسات ، پرهيز نمى كرد و طهارت را رعايت نمى كرد(٢٣٨)

در روايتى از ابن عباس نقل شده است :

عذاب القبر ثلاثه اءثلاث ، ثلث للغيبه و ثلث للنميمه و ثلث للبول(٢٣٩)

عذاب قبر سه بخش دارد: بخشى از آن براى غيبت كردن ، بخشى براى سخن چينى و بخشى از آن براى پرهيز نكردن از ترشح نجاست است

خوراك سگ هاى دوزخ

روزى امام حسينعليه‌السلام در مجلسى با عده اى از ياران و دوستان خود نشسته و سرگرم گفت و گو بودند. در اين هنگام ، شخصى وارد مجلس ‍ شد و در جمع حاضران نشست در ميان گفت گوى افراد، ناگهان آن شخص ‍ از كسى غيبت كرد. امام حسينعليه‌السلام تا شنيد. او بد گويى و غيبت مى كند، وى را از اين كار زشت نهى كرد و خطاب به او فرمود:يا هذا كف عن الغيبه فانها اذام كلات النار(٢٤٠) ؛اى فلان ! زبان خود را از غيبت كردن ، خوراك سگ هاى دوزخ اين باشد كه غيبت كننده ، مثل سگ محشور مى شود و لقمه لقمه از گوشت مردار مى خورد يا اين كه خود بايد تكه تكه خوراك سگ هاى دوزخ شود؛ يعنى به دندان هاى سگ هاى دوزخ پاره پاره مى گردد، بعد مى ميرد دوباره زنده مى شود و همين گونه ادامه مى يابد.

هم نشينى و غيبت

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: روزى به اتفاق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جايى مى رفتيم در ميانه راه ناگهان بوى متعفنى به مشاممان رسيد. حضرت با تنفر و انز جار فرمود:(علت وزش اين بوى بد اين بود كه عده اى از منافقان پشت سر بعضى از مؤمنان غيبت مى كردند(٢٤١) ).

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

ان الله يبغض اءهل بيت يا كلون فى بيوتهم لحم الناس(٢٤٢)

به درستى كه خداوند از اهل خانه اى كه در منزلشان با غيبت كردن ، گوشت بدن مردم را مى خورند، بيزارى مى جويد.

روزى عده اى كنار پيامبر نشسته بودند و صحبت مى كردند. در ميان سخنانشان ، از شخصى نام بردند و گفتند: فلانى چه قدر ناتوان است حضرت شنيدن اين سخن به آنها فرمود:(هم اكنون از برادر خود غيبت كرديد). گفتند: يا رسول الله ! آنچه گفتيم ، حقيقت است و در او هست حضرت فرمود:(اگر آنچه در او نيست ، مى گفتيد، به او تهمت زده بوديد).(٢٤٣)

خوردن گوشت رفيق دو تن از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد آن حضرت داشتند. يكى از آن دو به ديگرى گفت : فلان شخص چقدر پر خواب است ؟ سپس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقدارى نان خواستند تا بخورند. حضرت به آنها فرمود:(شما نان و خوراك خود را خورديد). گفتيد يا رسول الله !يادمان نميايد چيزى خورده باشيم حضرت فرمود:(همين حالا گوشت بدن رفيقتان را با غيبت كردن خورديد).(٢٤٤)

نيش زبان

(شيخ ابوالحسن نورى)گفت : روزى نزد(اياس بن معاويه)نشسته بودم خواستم از كسى غيبت كنم كه اياس مانع اين كار شد و گفت : آيا تو امسال به سرزمين روم و تركستان و جنگ با ايشان رفته بودى ؟ گفتم : نه گفت : تعجب مى كنم از اين كه كافران روم و ترك از دست و زبان تو آسوده و در امان هستند، ولى برادر مسلمانت از نيش زبانت آسوده و در امان نيست.(٢٤٥)

صاعقه غيبت

امام باقرعليه‌السلام فرمود:

هنگامى كه روز قيامت فرا مى رسد، گروهى در پيش گاه خداوند حاضر مى شوند و مى بينند هيچ كار نيكى در نامه عمل خود ندارند. پس به اعتراض عرض مى كنند: پروردگارا!اعمال نيك ما چه شد؟ خطاب به آنان گفته مى شود: اعمال نيك شما را غيبت از بين برد؛ زيرا غيبت ، نيكى ها را مى خورد، همان گونه كه آتش ، هيزم را مى خورد:فان الغيبه لتا كل الحسنات كما تا كل النار الحطب.(٢٤٦)

(شيخ بهايى)هم مى گويد:

بدان كه غيبت چون صاعقه اى هلاكت بار است و حال آن كسى كه از مردم بد گويى مى كند، مانند كسى است كه منجنيقى بسازد و نيكى هايش را با آن به سمت شرق و غرب پرتاب كند.(٢٤٧)

دفتر اعمال در قيامت

روز قيامت ، براى رسيدگى به حساب و كتاب مردمان ، شخصى را در پيش ‍ گاه خداوند حاضر مى كنند، نامه اعمالش را به دستش مى دهند و به اومى گويند:اقراء كتابك؛ نامه اعمالت را بخوان هنگامى كه نامه اعمالش را مى خواند، مى بيند از كارهاى خيرى كه در دنيا انجام داده ، چيزى در آن نوشته نشده است از اين رو مى گويد: خدايا! اين نامه اعمال من نيست ؛ زيرا كارهاى نيك خود را در آن نمى بينم در پاسخ به او گفته مى شود: آرى ، تو در دنيا نيكى هاى بسيارى انجام دادى خداى تو اشتباه نمى كند و كردار تو را فراموش نكرده است ولى كارهاى نيك تو به سبب غيبت كردن از مردم از ميان رفت و نابود شد. آرى ، نيكى كردى ، ولى غيبت هم داشتى آنچه از طاعات مى كردى ، مى ديديم و آنچه از غيبت مى گفتى ، مى شنيديم پس نيكى هاى تو را به آن كسانى داديم كه از آنها غيبت مى كردى حال ، تو به سبب غيبت كردن از ايشان به دوزخ مى روى و ايشان به سبب نيكى هاى تو به بهشت مى روند.

سپس شخصى ديگرى را در پيش گاه خداوند حاضر مى كنند و نامه اعمالش را به دستش مى دهند و مى گويند: بخوان وقتى نامه عملش را مى خواند، در آن نيكى هاى بسيار مى بيند كه خودش انجام نداده است پس ‍ مى گويد: پروردگارا! اين نامه عمل من نيست ؛ زيرانيكى هایى را كه در آن نوشته شده است من به جا نياورده ام در پاسخ به او مى گويند: اينها كارهاى نيك فلان شخص است كه در دنيا از تو غيبت كرده و حالا در عوض ، نيكى هايش به تو داده شده است(٢٤٨).

غيبت ، مانع قبولى اعمال

در روايتى مشهور از(معاذ)نقل شده است كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فرشتگانى از سوى خداوند بر انسان ماءمور شده اند و مسئول دريافت اعمال نيك و بد آدمى اند. هنگامى كه عملى از اعمال نيك انسان را بالا مى برند، نور آن عمل آن قدر فروزان است كه مانند اشعه خورشيد در درخشش و فروزندگى چشم را خيره مى كند. فرشتگان با دريافت آن عمل ، بسيار خرسند و خوش حال مى شوند و آن را عملى بزرگ و شايسته تصور مى كنند تا اين كه آن عمل از آسمان بالا مى رود و مى گذرد و آماده مى شود كه به پيش گاه الهى عرضه شود. در اين زمان ، فرشته اى در آن جا حضور دارد كه مانع از عرضه شدن عمل و مقبول واقع شدن آن مى گردد و مى گويد: من فرشته اى هستم كه پروردگار مرا ماءمور ساخته است نگذرم عمل هيچ شخص غيبت كننده اى از اين مقام و مرتبه بالا برود و به پيش گاه الهى عرضه شود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

ما النار فى اليبس باء سرع من الغيبه فى حسنات العبد(٢٤٩) ؛

شتاب و تاءثير غيبت كردن براى نابودى اعمال نيك بنده مسلمان ، بيشتر از سرعت و تاءثير آتش در (سوزاندن ) اجسام خشك است

هديه به غيبت كننده

به دانشمندى خبر دادند، فلان شخص غيبت تو را كرده است آن مرد حكيم طبقى از خرماى تازه براى آن شخص غيبت كننده فرستاد و پيغام داد: به من خبر رسيده است كه بخشى از نيكى هاى خود را به من اهدا كرده اى خواستم به تلافى هديه اى به شما داده باشم پس طبقى خرما تازه برايت فرستادم تا دهانت را شيرين كنى اميدوارم مرا ببخشايى از اين كه نتوانستم محبت را به صورت كامل جبران كنم(٢٥٠)

روزى عده اى در حضور(عبدالله مبارك)نشسته بودند و با يك ديگر گفت وگو مى كردند. ميان صحبتشان ، بحث غيبت مطرح شد. عبد الله مبارك همچنان ساكت و خاموش نشسته بود و هيچ سخنى نمى گفت ، ولى وقتى مسئله غيبت مطرح شد، در مقام پند و حكمت گفت :(اگر من مى خواستم از كسى غيبت كنم ، از پدر و مادرم غيبت مى كردم ؛ زيرا ايشان بيش از هركس ، سزاوارتر و شايسته تر بودند به اين كه صاحب نيكى هاى من بشوند(٢٥١)) .