• شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10201 / دانلود: 2977
اندازه اندازه اندازه
عین الحیات

عین الحیات

نویسنده:
فارسی

گفتار اول: ملا محمدباقر مجلسى

در نگاه نخست

كثرت و حجم عظيم آثار مكتوب ملا محمدباقر مجلسى و تنوع آنها، حضور چشمگير او در عرصه‏هاى پژوهش و تدريس دين و تأليف آثار دينى، فعاليتهاى وعظ، خطابه، قضاوت، سياست و امر به معروف و نهى از منكر، بودن او با مردم و در ميان عموم مردم، تأثير شگرف وى در سده‏هاى پس از خويش و شمار بسيار شيفتگان، ارادتمندان و ستايشگرانش از يك سو، و از سوى ديگر وجود خرده‏گيران، مخالفان و منتقدانش در ميان عالمان و جاهلان و صادقان و مغزضان در طى حدود سيصد و پنجاه سال، اين ذهنيت ابتدايى را براى پژوهشگر دينگرا پديد مى‏آورد كه اولا وى را مى‏توان دانشمندى پرتلاش، دقيق، دردمند، خيرخواه، با شهامت و مردمگرا دانست؛ ثانيا از آنجا كه معصوم نيست ممكن است مرتكب خطا يا خطاهايى در كار علمى، اجتماعى يا سياسى خود شده باشد.

پيشفرضها

هر پديده را بايد در بستر زمان، مكان، محيط و شرايط خود بررسى و ارزيابى كرد: تصور كنيم اسلامگرايى را كه حدود ١٥٠ سال پس از تأسيس سلطنت صفوى ـ در زمان شاه عباس دوم ـ در اصفهان به سن آگاهى رسيده و در اوايل سلطنت شاه سلطانحسين ـ حدود ٢٥ سال پيش از انقراض صفويه ـ در همان شهر از دنيا رفته است. او رسالت اصلى و مسئله روز خود را گردآورى منابع و مدارك پراكنده شيعى، استحكامبخشى و پيرايش مبانى عقيدتى شيعه و مبارزه با عارف‏نمايان، فلسفه‏محوران و تحريفگران دين مى‏داند و در حد وسع خويش، خدمت به خلق و گشودن گرهى هر چند كوچك از كار مؤمنان را وجهه همت خود ساخته است.

اسلامگرايى ديگر در ميانه قرن بيستم ميلادى ـ حدود سيصد سال بعد ـ مى‏زيد، در اروپا تحصيل كرده، جامعه‏شناسى خوانده، با ديدگاهها و جنبشهاى ماديگرايانه آشنا بوده، نهضتهاى آزاديبخش و خيزشهاى اسلامى را به مطالعه نشسته و با روشنفكران مذهبى دمخور و با سنت‏گرايان آشناست. او رسالت اصلى و مسئله روز خود را اين مى‏داند كه ذهنيت بد جوانان را نسبت به دين از ميان ببرد، پيرايه‏ها را از اسلام بزدايد، شيعه را به عنوان يك حزب پيشرو، آزاديخواه و مبارز مطرح كند، چهره‏هاى شاخص تشيع را به عنوان رهبران مبارز و سرافراز يك جنبش انقلابى رهايى‏بخش، و مفاهيم، مبانى عقيدتى و دستورهاى اجرايى آن را به عنوان يك ايدئولوژى چپ مترقى در ميان نسل جوان جا بيندازد و جانهاى مشتاق آنها را از گرايش به مكتبهاى مادى به دنياى اسلام ناب ببرد. در اين راه نيز در صورت لزوم با عالم‏نمايان تحريفگر و عوامفريب از سويى و غربزدگان ناآگاه و خودباخته از ديگر سو مى‏ستيزد.

بيگمان نبايد توقع داشت كه اين هر دو در همه زمينه‏ها همانند يكديگر بينديشند و عمل كنند، يا دومى اولى را نقد نكند، ضمن اين‏كه نقاط مشترك بسيارى ميان اين دو مى‏توان يافت: هر دو مشتاق اسلام و تشيع‏اند؛ هر دو دردمندى را تجربه كرده و براى خويش قائل به رسالتى هستند؛ هر دو به بازشناسى و بازپيرايىِ مذهب از عناصر خارجى دست مى‏زنند و هر دو در نظامى كه متظاهر به اسلام است تحصيل، تدريس، تأليف و تبليغ مى‏كنند. هيچ يك از آنها نيز در تشخيص اهداف، در قضاوتها، در مخالفتها و موافقتها، در پژرهشها و در عملكردهاى خويش از نقض و خطا برى نيستند.

به همين نحو تصور كنيم عالمى را در نيمه دوم قرن بيستم با دغدغه‏ها و آگاهيهاى يك عالم آگاه به زمان كه به بازانديشى مبانى عقيدتى و بازخوانى كتاب آسمانى و بازگشت به قرآن بهاى ويژه مى‏دهد و آن را رسالت اصلى خود مى‏داند. او مى‏خواهد دين استدلالى و استدلال دينى را فراراه دينداران و متوليان مذهب قرار دهد. از سويى شايد بتوان گفت يكى از بزرگترين مفسران قرآن و داراى ارزشمندترين اثر تفسيرى است، از ديگر سو بيشترين تخصص، دقت و استادى را در فلسفه اسلامى دارد. در كنار اين دو، در حد و قواره يك محدث تمام عيار و حديث‏شناس خبره، بر احاديث و روايات شيعه و سنى و سنجش و ارزيابى آنها مسلط است. طبيعى است كه چنين شخصى بتواند در مواردى، نقدهايى جدى و اشكالهايى وارد، بر ديدگاههاى عالم بزرگ سيصد و پنجاه سال پيش بگذارد؛ نقدها و اشكالهايى كه نه از جهت فلسفى، نه از نظر قرآنى و نه از نظر روايى نتوان پاسخى براى آن يافت، ضمن اين‏كه همين شخص نيز وجوه مشترك بسيارى با وى دارد و همو نيز جايزالخطاست.

نگاهى دوبه‏دو و از بيرون به اين سه پديده نشان مى‏دهد كه هر دوتاى آنها حلقه‏هايى متوالى، يا متوازى و مكمل از يك زنجيره، يا مراحلى از يك فرايند تكاملى در تشيع‏اند و اين طبيعى است كه هر حركت تكاملى، عناصرى از مرحله پيشين دستمايه وجود مراحل بعدى قرار گيرد و نفى، حذف، تغيير، نقد، تفسير يا تكميل مرحله قبل، عامل حركت، پيشرفت، تحول يا تكامل مراحل بعد باشد. حتى دو عنصر همزمان نيز با تأثير و تأثر متقابل، يكديگر را به سوى تصحيح و تكميل خواهند برد.

بر مبناى پذيرش اين ديدگاه است كه با هدف درك فضا و شرايط زندگى و آگاهى از ذهنيتها و زمانه ملا محمدباقر مجلسى، به بررسى كوتاه زندگى او مى‏پردازيم. در اين بررسى، پيشينه، سوابق و نكات برجسته و درخشان زندگى و فعاليتهاى او و تأثيرش بر آيندگان مطرح مى‏شود؛ براى مهمترين تهمتها و شبهه‏هاى نادرست يا ناوارد پاسخى مى‏آيد، اگر پاسخ، توجيه يا محمل درستى براى برخى فعاليتهاى مورد نقد اوست، آورده مى‏شود و اگر نيست، حمل بر سادگى، ضعف، نقص يا خطاى بشرى مجلسى مى‏گردد.

اين اعتقاد را نيز داريم كه اموات به ويژه ارواح بزرگ، سپاسگزار، دعاگو و پشتيبان كسى خواهند بود كه خطاى آنها را به آيندگان بشناساند و نسلهاى بعد را از پيروى لغزش گذشتگان بازدارد.

اگر اينان خود زنده بودند نيز چنين مى‏كردند.

٣. خاندان مجلسى خاندان مجلسى چه از طرف اجداد و نياكان پدرى و مادرى و چه از سوى فرزندان و نوادگان پسرى و دخترى از پرشمارترين، مشهورترين و تأثيرگذارترين خاندانهاى ايرانى است. در ميان اين خاندان، به ويژه در چند سده اخير، هرچه مى‏نگريم با چهره‏هايى سرشناس از تاريخ دانش و دين ديدار مى‏كنيم. از اين خاندان مردان و زنانى برخاسته‏اند كه تاريخِ‏اسلام و تشيع در هيچ يك از دودمانهاى بزرگ مسلمان سراغ ندارد. كسانى كه با تأليفها و آثار ارزنده خويش يا با حركتهايى كه آفريده‏اند، تأثير بسيارى در گسترش علوم عقلى، نقلى و ادبى به فارسى و عربى داشته‏اند يا منشأ خدماتى سياسى، اجتماعى و فرهنگى به جهان اسلام و نيز مذهب شيعه بوده‏اند.

مشهورترين جد اعلاى مجلسى، حافظ ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى (٣٣٤ يا ٣٣٦ ـ ٤٠٣ ه.ق) مشهور به حافظ ابونعيم يا حافظ اصفهانى از علماى مشهور قرن چهارم است كه اغلب او را از دانشمندان اهل سنت مى‏دانند اما تحقيق نشان مى‏دهد كه شيعه بوده ولى اين را اظهار نمى‏كرده است.

نام كامل او احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن موسى بن مهران اصفهانى است. مهران نخستين فرد از خاندان مجلسى است كه نامى از وى ديده مى‏شود. وى پس از آن‏كه اسير مسلمانان شد، به بردگى عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى‏طالب در آمد و اسلام را پذيرفت.(1)

حافظ ابونعيم اصفهانى داراى تأليفاتى است كه مهمترين آنها عبارت‏اند از: حليه الاولياء، تاريخ اصفهان، دلائل النبوه، ما نزل من القرآن فى اميرالؤمنين و...

لقب حافظ براى او از اين روست كه وى از محدثان بزرگ و حافظان حديث بوده است. او در اصفهان مدفون است.

پدربزرگ اديب و دانشمند مجلسى مولى مقصودعلى نام دارد كه از مروجان مذهب تشيع است. وى شعر مى‏سرود و به سبب بيان زيبا و خوش مجلس بودن، به مجلسى شهرت داشت. به همين خاطر در شعر نيز مجلسى تخلص مى‏كرد. از اين پس بود كه مجلسى لقبى براى اين خاندان شد.

مادر پدر مجلسى ـ يعنى همسر مولى مقصودعلى ـ زنى پارسا، عارف و صالح بوده است.

سرگذشتنامه‏هاى مجلسى از وى حكايتى نقل مى‏كنند حاكى از اين‏كه وى فرزندان خود را مناعت طبع مى‏آموخته و بانويى فهيم و دورانديش بوده است.

مادر اين بانو، دخت دانشمند و صالح مولى كمال‏الدين درويش محمد اصفهانى است.

درويش محمد، استاد گروهى از بزرگترين علماى عصر بوده و آنان از وى اجازه نقل حديث دارند.

وى نخستين كسى است كه در دولت صفويه اقدام به انتشار حديث كرد.

درويش محمد اصفهانى فرزند شيخ حسن نطنزىِ عامِلى است. وى از شاگردان شهيد ثانى و محقق كَرَكى و يكى از چهار دانشمند لبنانى است كه در آغاز دوران صفوى از جبل عامِل لبنان به ايران كوچ كردند. وى در نطنز اقامت گزيد و در همان جا نيز مدفون است. وى را صاحب كراماتى مى‏دانند و مدفنش مورد توجه مردم است.

تا آنجا كه سرگذشتنامه‏ها نشان مى‏دهند، همه اجداد پدرى و مادرى مجلسى، چه مرد و چه زن، همگى عالم و عارف و زاهد و روشن‏بين بوده‏اند.

در اين ميان، ملا محمدتقى مجلسى و همسرش بيشترين تأثير را در زندگى علمى و اخلاقى فرزندشان محمدباقر مجلسى داشته‏اند. از ملا محمدتقى مجلسى جداگانه سخن خواهيم گفت.

از فرزندان دخترى و پسرى ملا محمدتقى و ملا محمدباقر مجلسى نسلى پديد آمده‏اند كه تنها به ذكر نام برخى از نامدارترين آنها بسنده مى‏كنيم: ـ ميرزا محمدرضا مجلسى (پسر ملا محمدباقر مجلسى؛ فقيه، مفسر، محدث، اديب، شاعر، متخلص به رضا و مشهور به رضا اصفهانى، صاحب ديوانى به همين نام).

ـ ميرزا عبدالله مجلسى (پسر ملا محمدباقر مجلسى؛ فاضل، اديب، شاعر، متخلص به ذره و مشهور به ذره اصفهانى؛ صاحب ديوانى به همين نام).

ـ مير عبدالباقى خاتون‏آبادى (نواده دخترى مجلسى؛ از بزرگترين علماى اصفهان؛ استاد علامه بحرالعلوم؛ متوفا به سال ١٠٢٧ يا ١٢٠٨ ه.ق در اصفهان)

ـ ميرمحمدحسين خاتون‏آبادى (فرزند ميرعبدالباقى، مشهور به ميرمحمدحسين اصفهانى؛ يك از چهار عالم بزرگ ايرانى در زمان خويش؛ صاحب تأليف؛ متوفا به سال ١٢٣١ يا ١٢٣٢ ه.ق در اصفهان).

ـ ملا محمدتقى الماسى (نوه پسرى ملا محمدباقر مجلسى؛ امام جمعه و جماعت؛ فقيه، عارف، زاهد، اديب، شاعر؛ متوفا به سال ١١٥٩ ه.ق در اصفهان).

ـ ميرزا حيدرعلى مجلسى (نوه پسرى ملا محمدتقى مجلسى؛ متبحر در علوم عقلى و نقلى؛ نويسنده كتاب انساب خاندان مجلسى و داراى آثارى ديگر؛ متوفا به سال ١٢١٤ ه.ق در اصفهان).

ـ آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم (خواهر مجلسى؛ عالم، فاضل، فقيه؛ صاحب شرحى بر الفيه ابن مالك و شرحى بر شواهد سيوطى؛ همسر عالم بزرگ ملا صالح مازندرانى. از نسل او دهها فقيه، محدث، فيلسوف، مفسر و عالم رجال پديد آمده‏اند كه برخى در شمار بزرگترين مراجع و فقيهان بوده‏اند. از وى جداگانه سخن خواهد آمد).

ـ آقا هادى پسر ملا محمدصالح مازندرانى و آمنه خاتون (فقيه، مترجم قرآن، خوشنويس؛ داراى تأليفهايى بسيار در ادبيات، حديث، اصول، منطق، تفسير، فقه و كلام؛ صاحب ترجمه‏اى بر قرآن به همراه شأن نزول آيات؛ متوفا به سال ١١٢٠ ه.ق در اصفهان).

ـ آقا محمدباقر بن محمداكمل اصفهانى مشهور به آقا، آقاى مطلق، استاد اكبر، استاد كل، استاد الكل فى الكل و وحيد بهبهانى (از خاندان بهبهانى كه همگى از نوادگان ملا صالح مازندرانى و آمنه خاتون‏اند؛ زنده كننده روش اجتهاد و پرچمدار مبارزه با اخباريان؛ استاد بزرگترين مجتهدان زمان خود همانند علامه بحرالعلوم، ميرزاى قمى، ملا مهدى نراقى، ميرزا مهدى شهيد خراسانى، ميرزا محمدمهدى شهرستانى، شيخ جعفر كاشف‏الغلطاء، آقا سيد على مشهور به صاحب رياض، حجت‏الاسلام شفتى، حاج محمدابراهيم كرباسى و شيخ ابوعلى حائرى؛ مرجع مطلق زمان خويش؛ داراى تأليفهاى بسيار در فقه، اصول، كلام، تفسير، حديث، درايه، رجال و غير آنها به فارسى و عربى؛ درگذشته به سال ١٢٠٥ ه.ق در كربلا).

ـ آقا محمدعلى بهبهانى (فرزند وحيد بهبهانى؛ نابغه‏اى در علوم زمان خود؛ مسلط بر عقايد و فقه اديان و مذاهب اسلامى و غيراسلامى؛ استاد برخى از شاگردان پدرش از جمله علامه بحرالعلوم؛ داراى تأليفهايى ارزشمند؛ پرچمدار مبارزه فكرى و عملى با تصوف و خرافات و بدعتها؛ اجراكننده حدود؛ بى‏اعتنا به پادشاهان معاصر خويش و مخالف آنها (كريمخان زند، آغامحمدخان قاجار و فتح عليشاه قاجار)؛ متوفا به سال ١٢١٦ ه.ق در كرمانشاه).

ـ سيد محمدمهدى طباطبايى بروجردى مشهور به بحرالعلوم (از خاندان طباطبايى بروجردى كه همه از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسى‏اند؛ از عالمان پارسا و كم‏نظير در علوم معقول و منقول به ويژه فقه، اصول، تفسير، حديث، رجال، شعر و ادب؛ سرآمد شاگردان وحيد بهبهانى؛ داراى مرجعيت در زمان حيات استاد خويش و پس از آن؛ داراى تأليفهاى ارزشمند در فقه، اصول، تاريخ و رجال؛ مورد احترام و علاقه شيعيان و غيرشيعيان مسلمان و غيرمسلمان؛ گويند يكى از معدود كسانى است كه در تشرف آنها به خدمت امام عصر (عج) ترديد نيست؛ متوفا به سال ١٢١٣ ه.ق در نجف اشرف).

ـ سيد على طباطبايى مؤلف كتاب مشهور رياض المسائل و معروف به صاحب رياض (از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسى از آمنه بيگم؛ از فقهاى بنام و مجتهدان طراز اول در نيمه نخست قرن سيزدهم ه.ق متوفا به سال ١٢٣١ در كربلا. وى پدر آقا سيد محمد طباطبايى است كه به خاطر فتواى جهاد با روس به آقا سيد محمد مجاهد معروف شد).

ـ آيت‏الله العظمى حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى مرجع تقليد معاصر (وى يك‏بار در زمان رضاشاه به خاطر شركت در مجلسى كه در آن سخن از شيوه برخورد با رضاشاه پهلوى و مبارزه با او به ميان مى‏آيد، دستگير، به تهران تبعيد و سپس زندانى مى‏شود و پس از آزادى به بروجرد باز مى‏گردد؛ ١٦ سال تمام مرجع تقليد بلامنازع بود؛ داراى تأليفها و خدمات بسيار در احيا و انتشار كتاب، بناى مساجدى بزرگ در ايران و اروپا، تأسيس مدارس بزرگ علمى در نجف، قم و كرمانشاه؛ درگذشته به سال ١٣٨٠ ه.ق (١٣٤٠ ه.ش) در قم).

ـ سيد هبه‏الدين شهرستانى (از خاندان بزرگ شهرستانى كه همگى از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسى از آمنه بيگم‏اند؛ متولد ١٣٠١ ه.ش درسامراست. پس از رسيدن به درجه اجتهاد به بررسى علل عقبماندگى ملل مسلمانان و رمز پيشرفت غريبان پرداخت و روزنامه‏ها و مجلات كشورهاى غربى را مطالعه مى‏كرد، آن هم در زمانى كه آموختن زبان خارجى و مطالعه نشريه، بدعتى در عالم روحانيت شمرده مى‏شد. در ٢٧ سالگى مجله العلم را تأسيس كرد كه دو سال بعد توقيف شد. سپس به تأسيس مدارس اصلاح و اسلام براى تربيت فرزندان مسلمانان عراق پرداخت. پس از آن به هند، يمن و عربستان سفر كرد و در آنها به تأسيس انجمنهاى دينى همت گماشت. در جنگ جهانى اول، در صف مجاهدان عراق عليه استعمار انگليس قرار گرفت. در زمان فيصل اول با لباس روحانى شيعه وزير فرهنگ عراق شد و خدماتى ارزشمند كرد. رياست ديوان تميز و نمايندگى مجلس شوراى ملى عراق از ديگر فعاليتهاى اجتماعى و سياسى اوست. حدود يكصد اثر ارزشمند به فارسى و عربى دارد كه همه در جهت تطبيق اسلام با علوم و نيازهاى روز و با نگاه به اسلام و دين تأليف يافته‏اند. وى به سال ١٣٨٦ ه.ق در كاظمين وفات يافت).

امروزه نيز خاندانهايى با نام خانوادگى مجلسى، آل آقا، آقا بهبهانى، طباطبايى بروجردى، موسوى شهرستانى و نامهايى ديگر در ايران و خارج از ايران، همگى به نحوى با ملا محمدتقى و ملا محمدباقر مجلسى در پيوندند. ٤. پدر مجلسى: ملا محمدتقى مجلسى (مجلسى اول) ملا محمدتقى مجلسى اصفهانى (١٠٠٣ يا ١٠٠٤ ـ ١٠٧٠ ه.ق) پدر مجلسى كه به مجلسى اول شهرت دارد از نامدارترين رجال علمى اواسط دوران صفوى است.

مجلسى از وى‏گاه با عنوان پدر علامه‏ام و همواره با عناوينى احترام آميز ياد مى‏كند. به همين خاطر او را علامه مجلسى اول نيز مى‏نامند.

استادان و معاصران ملا محمدتقى مجلسى با عناوينى ستايش‏برانگيز، حاكى از زهد و تقوا و مراتب علمى و فقهى و فضيلتهاى اخلاقى از وى ياد مى‏كنند.

دو تن از نامدارترين استادان وى عبارت‏اند از شيخ بهاءالدين محمد عاملى معروف به شيخ بهائى (در گذشته به سال ١٠٣٠ يا ١٠٣١ ه.ق) و ملا عبدالله شوشترى (متوفا به سال ١٠٢١ ه.ق) كه هر دو از درس آموختگان حوزه جبل عامل بوده‏اند. ملا عبدالله شوشترى كسى است كه هيچ يك از مقامها و منصبهاى دينى را در عهد صفوى نپذيرفت. با اين حال بيشترين نقش را در نشر حديث و فقه داشت، به طورى كه هنگام ورود وى به اصفهان، شمار طالبان علوم دينى به پنجاه نمى‏رسيد اما چون درگذشت، بيش از هزار نفر از فضلا و طلاب در اصفهان درس مى‏خواندند. شيخ بهائى نيز مشهورتر از آن است كه نيازى به معرفى وى باشد. از شاگردان شهيد ثانى است. وى پس از ورود از لبنان به ايران به درس و تحقيق و تدريس ادامه داد و سالها شيخ‏الاسلام اصفهان بود. صاحب تأليفاتى بسيار در علوم مختلف دينى، ادبى و غير آنهاست.

ملا محمدتقى مجلسى آثارى ارزشمند از خويش به جا نهاده است. كتاب روضه المتقين او شرح عربى و لوامع صاحبقرانى شرح فارسى من لا يحضره‏الفقيه شيخ صدوق‏اند كه يكى از كتب اربعه شيعه به شمار مى‏آيد. اين دو كتاب، جوينده را در فهم بسيارى از موارد مبهم من لا يحضره الفقيه يارى مى‏رسانند. كتابها و رساله‏هاى ديگرى نيز در فقه از وى به يادگار مانده است.

يكى از جنبه‏هاى مورد توجه در زندگى ملا محمدتقى مجلسى كوشش وى براى رياضت و تهذيب نفس و پرداختن به صفاى باطن و پالايش روح بوده است به گونه‏اى كه گفته‏اند كسى از معاصرانش در اين زمينه به پاى او نمى‏رسيده است. به همين خاطر كرامات، مكاشفات و رؤياهايى صادق و ديدارى با امام عصر (عج) در زندگى وى رخ داده كه برخى از آنها منشأ خدمتى و تحولى در دانش شيعى است.

وى در سفرى به نجف اشرف داشت سالى را در آنجا به رياضت و خودسازى بپردازد.

شبى اميرمؤمنان على (ع) را در خواب مى‏بيند و آن حضرت به او مى‏گويد كه در اينجا توقف مكن و به اصفهان روانه شو كه وجود تو در آنجا سودمندتر است. در اين سال شاه عباس دوم مى‏ميرد و صفى ميرزا (شاه سليمان) به جاى او جلوس مى‏كند و فتنه‏ها رخ مى‏نمايد. بايد كه تو در اصفهان باشى و به امور هدايت مردم بپردازى. تو مى‏خواهى تنها به درگاه خدا بيايى و حق تعالى چنين مقدر كرده است كه به بركت تو هفتادهزار كس به درگاه او بيايند.

چنين نيز مى‏شود. محمدتقى مجلسى به اصفهان باز مى‏گردد و در همان سال شاه عباس دوم در سفر مازندران فوت مى‏كند و شاه سليمان به جاى او مى‏نشيند.(3)

محمدتقى مجلسى در روضه المتقين، آنجا كه به يادكرد استاد خود شيخ بهائى مى‏پردازد، انگيزه پرداختن خويش را به بررسى و شرح احاديث من لا يحضره الفقيه چنين توضيح مى‏دهد: اين شرح نيز از بركت فرموده او {شيخ بهائى است زيرا او را در خواب ديدم كه به من مى‏گويد: چرا به شرح احاديث اهل بيت ـعليهم‌السلام ـ نمى‏پردازى؟ گفتم: اين در شأن شماست و شما شايستگى اين را داريد. گفت: دوران ما سپرى شد. به آن كار بپرداز و مباحثات خود را سالى كنارگذار تا آن را به اتمام رسانى.

سپس مى‏افزايد: پس از اين رؤيا به خاطرم رسيد به اين امر بپردازم، و چون كارى بس بزرگ بود جرئتش را نداشتم. تا آن‏كه بيماريى سخت برايم رخ داد. وصيت كردم و به درگاه الهى نيايش و تضرع نمودم كه مرا ببخشايد و سپس بميراند.

در همين بيمارى حالتى در خواب و بيدارى براى وى پيش مى‏آيد و در آن امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و امام سجاد (ع) را مى‏بيند. حضرت زين‏العابدين (ع) به او مى‏فرمايد: از خدا طلب مرگ نكن چراكه زندگانيت سودمندتر است. وى پس از اين مكاشفه به طرز عجيبى بهبود كامل مى‏يابد و پس از دو رؤياى ديگر، عزم خود را بر شرح احاديث جزم مى‏كند. خود او مى‏افزايد: آن هنگام كه محصلان به درس و تحصيل اشتغال داشتند من دغدغه كنار نهادن تحصيل داشتم. اما از جانب منعم بخشنده، توفيق اين كار در تعطيلات نصيبم شد و نگارش آن همان‏گونه كه استادم شيخ بهائى ـ رحمت خدا بر او ـ گفته بود، در يك سال به انجام رسيد.

وى در پايان روضه المتقين مى‏نويسد: پس از آن‏كه كتابهاى متداول در اصول و كلام و فقه را خواندم، و هر آنچه علماى شيعه و غيرشيعه نوشته‏اند، جزاندكى از آن را مطالعه كردم، عمرم را در تشخيص درست و نادرست اخبار و روايات سرور پيامبران، و امامان پاكنهاد ـ كه درود خدا بر همه آنها باشد ـ به كار بستم و در اين مدت طولانى كه بيش از پنجاه سال مى‏گذرد، در آنها به تفكر پرداختم، آن‏گاه برگزيده و خلاصه آن را بيان كردم.(4)

ملا محمدتقى مجلسى براى شرح زيارت جامعه كبيره انگيزه خود را مكاشفات، كرامتها، رويدادهاى خارق‏العاده و رؤياهاى صادقى مى‏داند كه بر اثر خواندن اين زيارت براى وى پيش آمده است.

ملا محمدتقى مجلسى كسى است كه صحيفه سجاديه را بازيابى، بازشناسى و تصحيح كرده است و رواج و ترويج اين كتاب از عهد صفويه تاكنون مديون تلاش اوست. خود وى ماجراى دستيابى به اين كتاب را چنين شرح مى‏دهد: من در اوان بلوغ، بسيار در صدد كسب خشنودى و جلب رضايت خداوند بودم و جز به ياد او آرام و قرار نداشتم. تا آن‏كه در حالتى ميان خواب و بيدارى ديدم كه امام زمان ـعليه‌السلام ـ در مسجد جامع قديم اصفهان، در جايى كه اكنون محل تدريس بنده است ايستاده‏اند.... گفتم: مولاى من! شرفيابى به حضور شما، هرگاه بخواهم برايم ميسر نيست. پس كتابى به من بدهيد تا بر طبق آن انجام وظيفه نمايم. جضرت ـعليه‌السلام ـ فرمود: براى تو كتابى به مولانا محمد تاج داده‏ام. برو كتاب را از او بگير. من در خواب آن كتاب را شناختم. از در مسجدى كه روبه‏روى ايشان بود به طرف دارالبطيخ (كه محله‏اى در اصفهان است) رفتم. وقتى به شخص مزبور رسيدم و او مرا ديد، گفت: آيا امام زمان ـعليه‌السلام ـ تو را به جانب من فرستاده است؟ گفتم: آرى. آن‏گاه از جيبش كتابى قديمى بيرون آورد و برايم روشن شد كه همان كتاب دعاست. آن را بوسيدم و بر ديده‏ام نهادم و از نزد او به سوى امام زمان ـعليه‌السلام ـ رفتم. در اين حال به خود آمدم در حالى كه كتاب همراهم نبود.

وى مى‏افزايد: من براى نبود آن كتاب به گريه و زارى و استغاثه پرداختم تا آن‏كه صبح صادق فرا رسيد. هنگامى كه از نماز و تعقيبات آن فارغ گشتم به خاطرم رسيد كه مولانا محمد، همان شيخ بهائى است، و اين‏كه حضرت او را تاج ناميدند به خاطر شهرت وى در ميان علماست. وقتى به مدرسه وى كه در جوار مسجد جامع است رفتم، ديدم سيد صالح، امير ذوالفقار گلپايگانى در كنار ايشان صحيفه سجاديه را مى‏خواند و با ايشان مقابله مى‏كند. ساعتى نزد ايشان نشستم تا كارشان پايان يافت. ظاهرا مقابله آنها در سند صحيفه بود اما به خاطر اندوهى كم داشتم، گفت‏وگوهاى آنها را نفهميدم. سپس در حالى كه مى‏گريستم رو به شيخ محمد {شيخ بهائى {كردم و رؤياى خود را براى او گفتم و براى نبود كتاب گريه كردم. شيخ محمد گفت: تو را به علوم الهى و معارف يقينى و همه آنچه همواره در پى آنى، بشارت مى‏دهم. اما دلم آرام نگرفت.

و اضافه مى‏كند: در حالى كه مى‏گريستم و در فكر بودم به ذهنم رسيد به همان سويى كه در خواب رفته بودم بروم. وقتى به دارالبطيخ رسيدم، مردى صالح را ديدم كه نامش آقاحسن و ملقب به تاجا٣ بود. هنگامى كه نزد او رسيدم، بر او سلام كردم. گفت: فلانى! كتابهاى وقفى كه نزد من است، هر طلبه‏اى كه آن را مى‏گيرد، به شرايط وقف عمل نمى‏كند. اما تو به آن عمل مى‏كنى. بيا و اين كتابها را ببين و هرچه احتياج دارى، بردار. با او به كتابخانه‏اش رفتم. اولين كتابى كه به من داد، همان كتابى بود كه در خواب ديده بودم. پس شروع به گريه و زارى كردم و گفتم: همين كتاب مرا بس است. و در خاطرم نيست كه حكايت خوابم را برايش بازگو كردم يا نه.

و ادامه مى‏دهد: سپس نزد شيخ محمد آمدم و شروع به استنساخ، مقابله و تطبيق آن با نسخه‏اى كردم كه جد پدرش از روى نسخه شهيد استنساخ كرده است. شهيد نيز نسخه خود را از روى نسخه عميدالرؤسا و ابن سكون استنساخ نموده و نيز آن را با نسخه‏اى كه باواسطه يا بيواسطه از ابن ادريس بود، تطبيق داده است. نسخه‏اى نيز كه امام زمان ـعليه‌السلام ـ به من بخشيدند به خط شهيد بود و كاملا با نسخه شهيد مطابقت داشت. حتى با نسخه‏هايى كه در حاشيه آن نيز نوشته شده بود مطابقت مى‏نمود.

وى سپس توضيح مى‏دهد كه صحيفه كامله سجاديه چگونه فراگير شد: پس از آن‏كه از كار تطبيق و مقابله فراغت يافتم، ديگران در نزد من به مقابله آن پرداختند و به بركت اين كتاب كه امام زمان ـعليه‌السلام ـ به من بخشيدند، صحيفه كامله در همه شهرها و همه خانه ها چون خورشيد جهان‏افروز منتشر گرديد.

اهتمام ملا محمدتقى مجلسى به خودسازى، ريشه در دوران كودكى او و تعليمات پدرش دارد. آقاشيخ عباس قمى در الفوائد الرضويه فى احوال علماء المذهب الجعفريه به نقل از ملا محمدتقى مجلسى در باب نماز ميت كتاب شرح من لا يحضره الفقيه مى‏نويسد: والحمد لله رب العالمين كه بنده در چهارسالگى همه اينها را مى‏دانستم ـ يعنى خدا و نماز و بهشت و دوزخ. و نماز شب مى‏كردم در مسجد صفا. و نماز صبح را به جماعت مى‏كردم. و اطفال را نصيحت مى‏كردم به آيت و حديث به تعليم پدرم رحمه الله تعالى.(5)

توجه بسيار ملا محمدتقى مجلسى به تهذيب نفس و رياضت مايه آن شد كه در اوايل سير و سلوك خود به تصوف نيز گرايش يابد، اما پس از چندى به بازنگرى انديشه و رفتار خويش پرداخت و بخشهايى را كه مستندى معتبر از قرآن و حديث نداشتند كنار نهاد ولى ارتباط دوستانه و منتقدانه خود را با اهل تصوف قطع نكرد. فرزندش ملا محمدباقر مجلسى تصريح مى‏كند كه پدرش از صوفيه نيست اما ارتباط خود را با آنان حفظ كرده است تا در آنها تأثير بگذارد. همچنين با توجه به اين‏كه براساس برداشتى از برخى آيات و روايات، مداومت چهلروزه بر كارى مايه رسوخ آن كار در فرد مى‏شود، مجلسى در جايى نوشته است كه خود و پدرش سالهاى متمادى به چله‏نشينى پرداخته‏اند.

در هر حال اگر برخى از معاصران مجلسى و پدرش اين دو را به صوفيگرى متهم ساخته‏اند به خاطر آن گرايشها و رابطه‏هاست؛ و اگر مجلسى مى‏كوشد كه در كتابهايش آشكارا با صوفيه درافتد، يك دليل آن زدودن اين تهمت از دامان خود و به ويژه از ساحت پدر خويش است.

ملا محمدتقى مجلسى مدتى نيز عهده‏دار منصب امامت جمعه اصفهان شد.

پس از ميرداماد و شيخ بهائى، وضعيت امامت جمعه اصفهان به نابسامانى گراييده بود و گاه امامان موقت جمعه به فرمان سلطان عهده‏دار اين مسئوليت بودند تا اين‏كه اين سمت مهم به ملا محمدتقى مجلسى تفويض شد و پس از آن سامان يافت. پس از مجلسى اول، اين منصب به دامادش مير محمدصالح خاتون‏آبادى رسيد و پس از آن به دخترزادگان ملا محمدتقى مجلسى (فرزندان مير محمدصالح خاتون‏آبادى) انتقال يافت. آن‏گاه نسل به نسل اين وظيفه از سوى سلسله‏هاى گوناگون به اين خاندان سپرده مى‏شد و اين سنت تا پايان سلسله پهلوى ادامه داشت.

خانه ملا محمدتقى مجلسى در كنار مسجد جامع بود و شامل محلى براى تدريس، اتاقى براى رفع اختلافها و رسيدگى به دعاوى، كتابخانه، گنجينه كتابهاى موقوفه، و محل نگهدارى كتابهايى مى‏شد كه بعدها از مآخذ بحارالانوار شدند.

يكى از ويژگيهاى ستودنى ملا محمدتقى مجلسى اهتمام او بر تربيت فرزندانى پارسا و دانشمند اعم از دختر و پسر است. در اين ميان كوچكترين پسر او ملا محمدباقر و بزرگترين دختر او آمنه (آمنه خاتون يا آمنه بيگم) نامدارتر از ديگران‏اند.

در عنوانى جداگانه به معرفى كوتاه خواهران و برادران مجلسى خواهيم پرداخت.

٥. خواهران و برادران مجلسى فرزندان ملا محمدتقى مجلسى عبارت‏اند از:

فرزندان پسر

١. ملا عزيزالله مجلسى: بزرگترين پسر ملا محمدتقى مجلسى است. داراى صفات والاى اخلاقى و مشهور به حسن خلق بوده است. از او تأليفهايى در فقه و تاريخ به جا مانده است. زيبا مى‏نوشته و در نگارش خويش از تعبيراتى دلپسند بهره مى‏گرفته است.

٢. ملا عبدالله مجلسى: دومين پسر ملا محمدتقى مجلسى است. فقيه، واعظ، دانشمند، صالح، نقدكننده علم رجال، حديث‏شناس، پرهيزكار و عابد بود. علوم عقلى و نقلى را نزد پدرش و محقق خوانسارى فراگرفته بود. پس از درگذشت پدر به هند سفر كرد و در همان جا درگذشت. از او تأليفهايى به يادگار مانده است.

٣. ملا محمدباقر مجلسى: كوچكترين فرزند ملا محمدتقى مجلسى و نامدارترين فرزند اوست.

فرزندان دختر

١. آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم: بزرگترين دختر دانشمند مجلسى و مشهورترين آنهاست. با عنوانى جداگانه به او خواهيم پرداخت. وى به همسرى عالم بزرگ ملا محمدصالح مازندرانى (شارح اصول كافى) درآمد.

٢. دومين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى همسر عالم پارسا ملا محمدعلى استرآبادى شد.

٣. سومين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى به همسرى ميرزا محمدبن حسن شيروانى (صاحب حواشى معروفى بر معالم و كتابهاى ديگر) درآمد.

٤. چهارمين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى همسر عالم متبحر ميرزا كمال‏الدين محمد فسايى (شارح كتاب شافيه) شد.

٦. نامدارترين خواهر مجلسى آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم، بزرگترين خواهر مجلسى و دختر ملا محمدتقى مجلسى، در جوانى به علم و فضل شهوت داشت. (همزمان با او دو دختر ملا محمدشريف رويدشتى اصفهانى نيز دانشمند، فاضل و صاحبنظر در مسائل علمى بودند.) او افزون بر دانش و زيبايى ظاهرى، از مراتب تقوا و پارسايى نيز برخوردار بود. داستان ازدواج او با ملا محمدصالح مازندرانى مشهور است و به خلاصه‏اى از آن اشاره مى‏كنيم.

پدر ملا محمد صالح مازندرانى در نهايت فقر و تنگدستى مى‏زيست. به همين خاطر فرزند را در يازده سالگى اجازه داد كه به هر كجا مى‏خواهد، برود و زندگى خود را خود تأمين كند. ملا صالح به اصفهان مهاجرت كرد و در مدرسه‏اى علمى سكونت گزيد كه مستمرى آن از سوى سلاطين صفوى تعيين مى‏شد. به خاطر اين‏كه در سطوح پايين تحصيل قرار داشت، مستمرى ناچيزى دريافت مى‏كرد كه خوراكش را تأمين نمى‏كرد چه رسد به اين‏كه با آن بتواند نيازهاى اوليه تحصيل خود را فراهم سازد. مدتى بر وى گذشت كه توانايى به دست آوردن چراغى براى مطالعه در شب نداشت. به همين خاطر به روشنايى چراغ طهارتخانه روى مى‏آورد و گاه از شب تا به صبح بر پاى خود مى‏ايستاد و در پناه نور آن چراغ به مطالعه مى‏پرداخت.

او پس از مدتى كوتاه شايستگى حضور در مجلس درس ملا محمدتقى مجلسى رايافت و در رديف عالمان بزرگ در محضر وى نشست. پس از اندك مدتى بر همگان پيشى گرفت و توجه استاد را به خويش جلب كرد. ملا محمدتقى مجلسى نيز نسبت به او مهربان بود و به ديدگاهها و نقدهاى وى بها مى‏داد.

در همين دوران استاد به فراست دريافت كه شاگرد وى تمايل به ازدواج پيدا كرده است. روزى پس از تدريس به وى گفت: اگر به من اجازه دهى، زنى را به همسريت درآورم. او نخست از استاد شرم كرد اما پس از آن اجازه داد.

آن‏گاه ملا محمدتقى مجلسى به خانه رفت و دختر مجتهد، دانشمند و پارسايش را فراخواند و به او گفت: من شوهرى را برايت پسنديده‏ام كه در نهايت فقر و تنگدستى و در منتهاى فضل و كمال و شايستگى است اما اين بستگى به اجازه و رضايت تو دارد.

آمنه خاتون پاسخ داد: فقر و تنگدستى عيب مردان نيست.

پس از اين‏كه پدر رضايت دختر را دريافت، مجلسى بزرگ ترتيب داد و دخترش را به ازدواج ملا محمدصالح مازندرانى درآورد.

داستانهايى منقول است حاكى از اين‏كه اين بانوى دانشمند برخى مشكلات علمى شوهر خويش را حل كرده است.

از اين زوج شش پسر و يك دختر بر جاى ماند كه همگى چهره‏هايى شاخص در شعر و ادبيات، هنر، ترجمه، شرح و تأليف كتب دينى و نيز اخلاق و پرهيزكارى بوده‏اند. ازنسل آنان نيز تا به امروز ـ همان‏گونه كه پيش از اين گفتيم ـ نامدارترين چهره‏هاى خاندان مجلسى (نوادگان ملا محمدتقى مجلسى) برخاسته‏اند.

٧. تولد مجلسى، و جغرافياى عمر او در عصر صفوى ملا محمدباقر مجلسى به سال ١٠٣٧ ه.ق در اصفهان به دنيا آمد. شيخ يوسف بحرانى در كتاب لؤلؤه البحرين پس از نقل اين تاريخ، اشاره كرده است كه در حاشيه يكى از نسخه‏هاى بحارالانوار به خط خود مجلسى آمده است كه: برخى از دوستان من، تاريخ ولادت مرا با عدد ابجدىِ عبارت جامع كتاب بحارالانوار برابر يافته‏اند.

محاسبه ابجدىِ اين عبارت به قرار آتى است:

ج +ا+ م + ع + ك + ت +ا+ ب + ب + ح +ا+ ر +ا+ ل +ا+ ن + و +ا+ ر

+٣ + ١ + ٤٠ + ٧٠ + ٢٠ + ٤٠٠ +١+ ٢ + ٢ + ٨ +١+ ٢٠٠ +١+ ٣٠ + ١+ ٥٠ + ٦ +١+ ٢٠٠ = ١٠٣٧

در نمودارى كه خواهد آمد، سالشمار تأسيس تا انقراض سلسله صفويه و نيز جايگاه زمانى حضور مجلسى در دوران اين سلسله تعيين شده است.

بر اساس اين سالشمار، مشخص مى‏شود كه از دوران ٢٢٨ ساله سلطنت صفوى، مجلسى تنها ٧٣ سال آن را حضور داشته است. آغاز زندگى مجلسى ١٣٠ سال پس از تأسيس دولت صفوى و پايان آن ٢٥ سال پيش از انقراض آن است. بنابراين مجلسى نه در ظهور و درخشش و اوج صفويان حضورى و نقشى داشته است و نه او را مى‏توان مسئول انحطاط پادشاهى صفوى در دوران ٢٥ ساله پس از مرگش دانست. او در سال آخر سلطنت شاه عباس اول به دنيا آمد، در سالهاى آغازين سلطنت شاه عباس دوم به نوجوانى پانهاد، در زمان جلوس شاه سليمان بر تخت سلطنت ٤٠ ساله بود، در ٦١ سالگى شيخ‏االاسلام اصفهان شد و تا پايان عمر به مدت ١٢ سال اين سمت را داشت كه ٥ سال از آغاز سلطنت تقريبا ٣٠ ساله شاه سلطانحسين صفوى را نيز شامل مى‏شود. در دوران حضور مجلسى، شاه سلطانحسين مردى گرچه ضعيف‏النفس اما اهل پرهيزكارى و تقوا بود و با مرگ مجلسى، درباريان بر او مسلط شدند و از وى انسانى شرابخوار و عياش ساختند كه بى‏كفايتى و هوسرانى او مَثَل است.

اين اطلاعات اوليه، بسيارى از شبهه‏ها را درباره ميزان حضور و نقش مجلسى در حكومت صفوى از ميان مى‏برد. واقعيت نيز اين است كه اگر قرار باشد قضاوتى درباره عملكرد مجلسى در ارتباط با صفويان داشته باشيم، نخست اين واقعيتهاى زمانى را بايد در نظر بگيريم و سپس در آن محدوده خاص، سالهاى كودكى و تحصيل او را كنار بگذاريم و پس از اين مرحله، از دوران نقش آفرينى و تأثيرگذارى او آغاز كنيم و با بررسى ديدگاههاى عالمان شيعى صفوى و فضا و زمان و موقعيتهاى حاكم، به قضاوت كنشها و واكنشهاى مجلسى بپردازيم.

به همين خاطر، مهمترين اطلاعات موجود را به ترتيب از كودكى تا در گذشت و پس از درگذشت مجلسى بر اساس سير تاريخى كنار يكديگر مى‏گذاريم و با اين اطلاعات، ميزان دقت نقدها و ستايشها را درباره مجلسى مى‏سنجيم.

٨. دعاى پدر احمدبن آقا محمدعلى بهبهانى در مرآت الاحوال جهان‏نما مى‏نويسد: برخى از افراد موثق، از مولا محمدتقى مجلسى ـ رحمت الله عليه ـ پدر بزرگوار علامه مجلسى برايم نقل كرده‏اند كه گفت: در شبى از شبها، پس از به پايان رساندن نماز شب و برنامه‏هاى عبادى، حالتى برايم پديد آمد كه از آن حالت دريافتم كه اگر در اين هنگام هر حاجت و درخواستى از خداوند داشته باشم اجابت خواهد كرد. انديشيدم كه چه درخواستى از امور دنيا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمايم كه ناگاه صداى گريه محمدباقر از گهواره‏اش بلند شد. بيدرنگ گفتم: پروردگارا! به حق محمد و آل محمد اين كودك را مروج دينت و ناشر احكام پيامبر بزرگت قرار ده و او را به توفيقهايى بى‏پايان نايل گردان.(6)

٩. مشهورترين استادان مجلسى آن‏گونه كه از سخن مجلسى و گزارش همعصرانش و نيز تصريح برخى از عالمان معاصر مجلسى برمى‏آيد، وى شيفته مطالعه و تحصيل بوده و علوم عقلى و نقلى را نزد استادان متعدد فراگرفته و سپس بررسى و پژوهش در علوم حديث را محور كار خود قرار داده است.

وى در مقدمه كتاب مشهور خود بحارالانوار چنين مى‏نويسد: من در ابتداى جوانى به فراگيرى همه گونه‏هاى دانش عشق مى‏ورزيدم و شيفته به دست آوردن ميوه‏هاى درخت دانش بودم و به فضل خدا به بوستانهاى علم راه يافتم و بر دانشهاى درست و نادرست وقوف پيدا كردم، تا آن‏كه آستينى پربار از ميوه‏هاى گوناگون و دامنى پر از گلهاى رنگارنگ فراهم ساختم، از هر آبشخورى جرعه‏اى سيراب كننده نوشيدم و از هر خرمنى خوشه‏اى بى‏نياز كننده برگرفتم. آن گاه به نتايج و غايات اين دانشها انديشيدم... و سرانجام به فضل و الهام خدا دانستم كه زلال دانش اگر از چشمه‏سار پاك وحى به دست نيايد، سيراب نمى‏كند و حكمتى كه برخاسته از ناموس دين نباشد، گوارا نيست.(7)

ملا محسن فيض كاشانى عالم علوم عقلى و نقلى و شاگرد و داماد ملاصدرا در اجازه حديثىِ خود به مجلسى، او را جامع علوم عقلى و نقلى مى‏داند و شيخ حر عاملى ـ صاحب كتاب مشهور...وسائل الشيعه... ـ تصريح مى‏كند كه او انديشه‏هاى خود را در راه فراگيرى همه علوم به ويژه دانش حديث و دانش فقه به كارگرفته است.

مشهورترين و تأثيرگذارترين استاد مجلسى پدر او ـ ملا محمدتقى مجلسى ـ است كه خود علوم گوناگون را از شيخ بهائى و استادان ديگر فراگرفته است.

از استادان علوم عقلى وى آقا حسين خوانسارى فيلسوف بزرگ آن زمان رانام مى‏برند. استاد رياضى وى نيز بايد قطب‏الدين لاهيجى باشد و مجلسى خود تصريح مى‏كند كه رياضى را نزد استاد خوانده است. به نظر مى‏رسد كه مجلسى در نزد ملا محمدصالح مازندرانى شوهر خواهر خود نيز آموزشهايى ديده است.

ديگر كسانى كه از آنها به عنوان استادان مجلسى نام مى‏برند بيشتر، كسانى هستند كه به وى اجازه نقل حديث داده‏اند و دادن اجازه نقل حديث به كسى به معنى شاگردى آن كس نسبت به اجازه دهنده نيست.

از قراين چنين برمى‏آيد كه آموزش مجلسى نزد استادان گوناگون در حدود بيست و پنج سالگى و در زمان حيات پدر پايان يافته و وى در روزگار پدر (پيش از سى سالگى) نيز از شهرت علمى برخوردار بوده است. اما مسلم اين‏كه وى اهل مطالعه، بررسى و پژوهش بوده و حتى از آخرين بررسيها و پژوهشهاى روزگار و دستاوردهاى معاصران بهره مى‏جسته و دانش خود را به روز و به هنگام نگاه مى‏داشته و از حرفهاى تازه زمان خود آگاهى مى‏يافته است. همچنين او با عالمان روزگار خود به طور جدى رفت و آمد داشته و از آنان در حل مشكلات علمى يارى مى‏گرفته است.

مجلسى حتى برخى بخشهاى تورات را به عبرى نزد يكى از پزشكان يهودى يا مسيحى اصفهان خوانده و آن پزشك مورد اعتماد و اطمينان او بوده است.

١٠. نامدارترين شاگردان مجلسى شمار شاگردان صاحبنام مجلسى را از ٢١١ تا ٢٧٤ تن ذكر كرده‏اند و اين تأييد آن است كه شمار مجموع شاگردان وى بيش از هزار بوده است. اين شاگردان از شهرها و كشورهاى مختلف به انگيزه تحصيل علوم دينى به اصفهان مى‏آمده و جاذبه درس مجلسى آنها را به حوزه تدريس او مى‏كشانده است. او در شاخه‏هاى گوناگون ادبيات، تفسير، كلام، فقه و بيش از همه حديث تدريس مى‏كرده و حوزه درسى او از سال ١٠٧٠ تا پايان عمر مجلسى ـ يعنى به مدت چهل سال ـ پررونق‏ترين و عميقترين حوزه درسى بوده است. رمز موفقيت مجلسى را در زمينه تدريس، علاوه بر مراتب علمى، بايد در رفتار دوستانه، صميمانه و محترمانه با شاگردانش جست. (در برخى فصلهاى آتى كه از فروتنى، طنزپردازى و شوخ‏طبعى مجلسى سخن گفته ايم، بيشتر به اين ويژگيهاى رفتارى او خواهيم پرداخت.) مجلسى شاگردان را در سايه حمايت خويش قرار مى‏داد و از ميان آنها، كسانى را كه استعداد و آمادگى داشتند، به همكارى در برخى فعاليتهاى تأليفى ـ از جمله نسخه‏بردارى از روى منابع و گردآورى كتابها ـ دعوت مى‏كرد. او شاگردان علاقه‏مند را تشويق مى‏كرد و تسهيلاتى در جهت آسايش مادى و تحصيلى آنها فراهم مى‏ساخت. در ميان شاگردانى از مجلسى كه نام آنها در كتابها آمده است و خود، استاد نسلهاى بعد بوده‏اند، حدود ٥٠ تن صاحبنام‏ترند كه در اين ميان از عالمان نامدار زير مى‏توان نام برد: ١. سيد نعمت‏الله جزايرى (متوفاى ١١١٢ ه.ق) محدث، صاحب تأليفهاى بسيار. وى علاوه بر مرتبت شاگردى و همكارى در برخى تأليفها، رابطه‏اى نزديك ـ مانند فرزند ـ نسبت به مجلسى داشت. از آثار مشهور وى مى‏توان الانوار النعمانيه و زهر الربيع را نام برد. آثار وى شامل شرح و تأليف كتب حديث، ادبيات، تفسير، تاريخ اسلام و فقه است.

٢. مير محمدصالح خاتون‏آبادى (متوفاى ١١٢٦ ه.ق) داماد مجلسى، صاحب آثار بسيار در علم حديث، تفسير، فقه، كلام، اخلاق و فلسفه احكام. ٣. ملا ابوالحسن شريف عامِلى (متوفاى ١١٣٨ ه.ق) (جد مادرى شيخ محمدحسن نجفى مشهور به صاحب جواهر). وى داراى تأليفهايى در كلام، فقه، حديث، اخلاق و تفسير است. مقدمه‏اى بر تفسير قرآن كريم دارد كه آن را در مقدمه تفسير البرهان سيد هاشم بحرانى قرار داده‏اند. ٤. حاج محمد اردبيلى (متوفاى ١١٠١ ه.ق) حديث شناس و رجالى بزرگ. وى حدود بيست و پنج سال از عمر خويش را در تأليف كتاب مشهور و ارزشمندش در علم رجال ـ به نام جامع‏الروات ـ گذراند.

اين كتاب در زمان تأليف (چنان‏كه تا به امروز) مورد استقبال عالمان قرار گرفت و شاه‏سليمان صفوى دستور استنساخ و پاكنويس آن را دارد. در پى آن به دعوت مؤلف، بزرگترين عالمان عصر در حجره وى جمع شدند و هر يك جمله، كلمه يا عبارتى از خطبه مقدمه كتاب را پاكنويس كردند. نخستين كس مجلسى بود كه بسم الله الرحمن الرحيم آغاز كتاب را نوشت و سپس ديگران جزءبه‏جزء، دو سطر اول خطبه را به پايان بردند. پس از آن كاتب، آغاز به نوشتن نسخه از روى خط مؤلف كرد. ٥. ميرزا عبدالله تبريزى اصفهانى مشهور به اَفَندى و صاحب رياض (متوفاى پيش از ١١٣٥ ه.ق) مؤلف كتاب مشهور رياض العلماء و حياض الفضلاء. اين كتاب سرگذشتنامه عالمان شيعه و سنى تا زمان حيات مؤلف است و از آثار مرجع در علم رجال و زندگينامه دانشمندان اسلام به شمار مى‏آيد. نصف عمرش در سفر به شهرهاى جهان آن روز گذشت. آثارى ديگر نيز در علوم و فنون مختلف از وى به جا مانده است. وى همواره در محل درس مجلسى حضور داشت و به منزله كتابدار كتابخانه او بود. رياض‏العلماء... را نيز در زمان حيات استاد تأليف كرد. ٦. ملا محمدبن عبدالفتاح تنكابنى معروف به سراب (متوفاى ١١٢٤ ه.ق) مؤلف آثارى متعدد در علوم و فنون فقه، اصول، مناظره، كلام و تفسير كه نامش در اغلب اجازه‏هاى نقل حديث و سرگذشتنامه‏ها با احترامى حاكى از مراتب عالى علمى ياد شده است. وى بجز مجلسى، راوى و شاگرد استادان بزرگ ديگرى نيز بوده است. حواشى معروفى بر كتاب مشهور و مرسوم معالم الاصول (معالم الدين و ملاذ المجتهدين) اثر حسن بن زين‏الدين (فرزند شهيد ثانى) دارد و در حاشيه قوانين الاصول (القوانين المحكمه) نوشته ميرزاى قمى نيز برخى ديدگاههاى وى نقل شده است.

١١. حجم شگفت‏انگيز آثار مجلسى در ميان عالمان شيعه، علامه حلى (٦٤٨ ـ ٧٢٦ ه.ق) به كثرت تأليف مشهور است. پس از وى مجلسى را با اين ويژگى مى‏شناسند، اما او را در ترويج تشيع از طريق تأليف، تأثيرگذارتر از علامه حلى مى‏دانند. علت اين است كه از كتابهاى علامه تنها شمارى انگشت‏شمار آن هم در ميان اهل تحصيل و تحقيق رايج بوده است كه همگى به زبان عربى است، اما اغلب آثار مجلسى مورد استفاده عالم، دانشجو، دانش‏آموز و حتى افراد كم‏سواد بوده است و عرب‏زبان و فارسى‏دان از آنها بهره مى‏برند. حجم مجموع آثار مجلسى را بيش از يك ميليون و چهارصدهزار بيت (هر بيت ٥٠ كلمه) برآورد كرده‏اند و با تقسيم اين عدد بر همه عمر او، به روزى بيش از ٥٣ بيت (٢٦٥٠ كلمه) رسيده‏اند. بيگمان اگر عدد مجموع، بر مقدار عمر مجلسى از سنين بزرگسالى و آغاز نويسندگى تا آخر عمر او تقسيم شود، اين عدد افزايشى چشمگير نشان خواهد داد. با شمارش تقريبى تعداد كلمات يك صفحه كتاب حاضر (شامل اسم، فعل و حرف) مى‏توان از حجم متوسط كار مجلسى در هر روز تصورى دقيقتر داشت.

بر اساس برآوردى ديگر، آثار مجلسى با چاپهاى امروز در قطع وزيرى به حدود ٣٠٠ مجلد ٤٠٠ صفحه‏اى (يعنى حدود ٠٠٠و١٢٠ صفحه) بالغ مى‏شود. كليه آثار مجلسى به خط خود اوست جز در رونويسى از برخى دعاهاى بلند يا روايات طولانى در بحارالانوار كه مجلسى آنها را به همكارى يا شاگردى سپرده و سپس بازبينى كرده است. در برخى آثار تأليفى مجلسى ـ از جمله در نسخه عين‏الحيات به خط مؤلف ـ ديده مى‏شود كه چند صفحه به خط ديگرى است و مجلسى آن را بازبينى و اصلاح كرده است. مورد اخير احتمالا يا به خاطر بيمارى موقت مؤلف بوده كه در اين مدت مى‏گفته و ديگرى مى‏نوشته است، يا اين‏كه نسخه دستنوشت مؤلف با خط خوردگى عمده يا بسيار همراه بوده است و مجلسى از ديگرى خواسته است كه آن را پاكنويس كند. شايد مواردى نيز بوده است كه مؤلف صلاح در اين نمى‏ديده كه آيندگان آن را زير خطوط حذف بخوانند. حجم اين موارد بسيار ناچيزتر از آن است كه در محاسبه حجم دستنوشتهاى مجلسى تأثير بگذارد.

١٢. گستردگى آثار مجلسى بسيارى از آثار مجلسى، چه فارسى و چه عربى، از زمان تأليف تا به امروز يكى از پرمراجعه‏ترين نوشته‏هاى مذهبى براى عموم مردم و نيز دين‏شناسان و دين‏پژوهان بوده‏اند. اين امر ناشى از اين است كه مجلسى به نيازهاى عقيدتى زمان و زمانه خويش در ميان خاص و عام بسى آگاه بوده و در جهت پاسخگويى به اين نيازها قلم زده است. به همين خاطر اگر نيازى فرازمانى يا متعلق به برخى مقاطع زمانهاى بعد نيز بوده است، اين آثار پياپى نسخه‏بردارى و منتشر شده‏اند و تا زمانى كه اثرى بهتر نتوانسته است پاسخ نيازى خاص را بدهد، كتاب يا رساله‏اى از مجلسى ـ حتى با وجود قدمت نثر و شيوه نگارش در آثار فارسى وى ـ همچنان مورد مراجعه بوده است. براى نمونه، تنها با تأليف مفاتيح‏الجنان مرحوم آقا شيخ عباس قمى بود كه زادالمعاد مجلسى پا از ميدان بيرون نهاد، و با انتشار آثار خوبى در تاريخ انبيا و تاريخ پيامبر اسلام است كه حيات‏القلوب مجلسى مى‏رود كه خود را كنار بكشد. گستردگى و تنوع موضوعى آثار تأليفى مجلسى علتى ديگر براى اين گسترش است. نگاهى به فهرست موضوعى نوشته‏هاى مجلسى نشان مى‏دهد كه در كمتر زمينه‏اى است كه او مكتوبى، كتابى يا رساله‏اى كوتاه يا بلند از خويش به جا نگذاشته باشد. به همين خاطر است كه يكى از عالمان گردشگر و سفرنامه‏نويس قرن سيزدهم هجرى درباره مجلسى مى‏نويسد: به تحقيق هيچ شهرى از بلاد اسلام و كفر، خالى از نوشته‏هاى ايشان نيست.(8) كه البته اين ادعا مربوط به سرزمينهاى شرقى (ايران آن زمان تا هند) مى‏شود.

١٣. دسته‏بندى نوشته‏هاى مجلسى در صفحات آتى نخست به ذكر نام و برخى مشخصات رساله‏ها، كتابها، يا ديگر آثار مكتوب مجلسى، نخست به ترتيب تاريخ‏نگارش خواهيم پرداخت به اين منظور كه سير تأليف و پژوهش در آثار مجلسى مشخص شود. سپس همين مشخصات براى آثار بدون تاريخ، در عنوانى مستقل ارائه خواهد شد. منبع اصلى ما در ارائه اين اطلاعات كتابشناسى مجلسى تأليف آقايان حسين درگاهى و على‏اكبر تلافى داريانى، و علامه مجلسى: بزرگمرد علم و دين اثر آقاى على دوانى است كه برخى موارد از منابع ديگر بر آن افزوده يا كاسته شده است. بررسى موضوع و نام دقيق و كامل اين كتابها و رساله‏ها و نيز بررسى اين‏كه آيا مواردى تكرارى با دو نام در آنها هست يا نيست و يا اين‏كه آيا ممكن است برخى از اين آثار از مجلسى نباشند، نيازمند پژوهشهايى مستقل است. در پايان نيز عنوانهايى را به ذكر آثار پراكنده و منسوب و سپس آثارى كه از مجلسى نيستند اختصاص خواهيم داد. تعدد عناوين در برخى آثار به علل گوناگونى است كه تنها يكى از آنها مى‏تواند اين باشد كه مجلسى عنوانى صريح بر اثر ننهاده است.

١٤. آثار مجلسى كه داراى تاريخ نگارش‏اند در اينجا فهرستى از آثار مجلسى ارائه مى‏شود كه به تاريخ تأليف يا ترجمه آنها دست يافته‏ايم. اين آثار به ترتيب تاريخ تأليف، ترجمه يا نگارش ارائه مى‏شوند تا سير تطور و تكامل آثار و همچنين تطابق آنها با سالشمار زندگى مجلسى امكان‏پذير باشد.

١٥. آثار مجلسى كه فاقد تاريخ نگارش‏اند در فهرست آتى نام و مشخصاتى از آثار مجلسى مى‏آيد كه در فهرستهاى مأخذ، تاريخى براى نگارش آنها نيافتيم. اين فهرست به ترتيب حروف الفبا مى‏آيد.

١٦. آثار پراكنده مجلسى يا منسوب به او آثارى كه نام آنها به ترتيب الفبا خواهد آمد، عبارت‏اند از:

١) آثارى پراكنده كه اطلاعاتى كافى درباره آنها در مآخذ مرجع ما موجود نبود.

٢) آثارى كه به مجلسى منسوب‏اند اما انتساب آنها در برخى موارد ممكن است ثابت نباشد، بى‏آن‏كه بتوان دسته ١ و ٢ را از يكديگر جدا كرد. آداب و ادعيه (بر اساس رساله كبيره ملا محمدتقى مجلسى ـ پدر خويش ـ تأليف كرده است.) اثبات حركت شمس اجوِبَه مَسائِل مولا مجدالدين تسترى احكام ضروريه اخبار وعد و وعيد (شايد همان رساله جنت و نار باشد.) اذكار و صلوات استخارات بعضى از آثار فقهى (گردآورى محمدصفى كتابدار)

بعضى سؤالات (بخشى از يك جُنگ) پندى به فارسى تأويل حديثى تذكره الرجال والنساء (شايد همان فرق زنان و مردان در احكام طهارت و صلات باشد.) تذكره المصائب و استماع النوائب ترجمه نامه حضرت صادق (ع) به عبدالله نجاشى و الى اهواز (فارسى) تعليقات من لا يحضره الفقيه و استبصار (شايد همان حاشيه بر اين كتابها باشد.) تعليم الصبيان تعيين ظل الزوال باصفهان جامع المقامات (در مسائل فقهى، شرح حديقه المتقين پدرش ملا محمدتقى مجلسى) جزيره خضراء جوابات المسائل الطوسيه (شايد همان جوابات بعض فضلاء خراسان باشد.) جواب مسائل ميرزا سيد على (فارسى، گردآورى سيد حامد بن سيد محمد البدلاء الحسينى) حسينيه (در فقه) حكايات مذهبى و روايات حل حديث ليس على الامام سهو ولا على من خلف الامام حيات الارواح خطبه‏اى با قانون رياضت الدرهم بحسب الوزن الجديد... روح الارواح (عربى) سؤال و جواب (پرسشهاى حاج ابوتراب شاگرد مجلسى از او) سؤال و جواب (فارسى، در فقه) سؤال و جواب (فارسى، در فقه، گردآورى محمدكاظم خراسانى در ١١٠٣ و ١١١٣. احتمال دارد اين رساله همان هديه‏الاخوان يا تحفه‏الاخوان گردآورى محمدكاظم سبزوارى باشد. در اين صورت تاريخ ١١٠٣ درست است.) سؤال و جواب (درباره وظيفه مردم در زمان غيبت) سؤال و جواب (فارسى) شرح صحيفه (فارسى، تنها شامل شرح موارد مشكل در صحيفه سجاديه) شعرهاى فارسى مجلسى صلواتيه طريق استعلام نصف‏الليل طريق روايت صحيفه سجاديه طريق الجنه (فارسى) علم فراست عين اليقين فائده من محمدباقر المجلسى على الصحيفه فقه مجلسى (در مطهرات و صلات و مسائل واجبه) رساله يا كتابى درباره قرآن كتاب دعا كتابى در كلام شيعى مبدأ و معاد محاسبه شهور (فارسى، شايد همان مفتتح الشهور باشد.) محرم نامه (فارسى، در احكام نجوم) مناقب اميرالمؤمنينعليه‌السلام منجزات المريض نخبه العقائد نصيحتنامه پيامبر به علىعليه‌السلام وصيتنامه لقمان وفات سلمان فارسى

١٧. آثارى كه در انتساب آنها به مجلسى ترديد است در زير نام آثارى مى‏آيد كه در انتساب آنها به مجلسى ترديد است و در فهرستها به اين ترديد تصريح شده است:

اخبار شيعى اخلاق مذهبى اصول دين حاشيه برانوار التنزيل بيضاوى خلق اعمال شرح دعاى صباح فتاوى آخوند ملا محمدباقر

١٨. كتابهاى كه از مجلسى نيستند كتابهايى كه به مجلسى نسبت مى‏دهند اما از او نيستند عبادت‏اند از: ١) اختيارات الايام (كبير): اين كتاب از ملا ابراهيم گيلانى است.

٢) تذكره الائمه: به احتمال زياد از ملا محمدباقر بن محمدتقى لاهيجى است. البته برخى به دلايلى، نظرى ديگر دارند كه نيازمند بررسى دستخط مؤلف يا كهنترين نسخه‏هاى موجود است.

٣) صراط النجات: اين كتاب شرح گناهان كبيره و از تأليفات ملا محمدباقر بن محمدتقى لاهيجى است.

٤) تعبير خواب (يا: تعبيرنامه؛ يا: خوابنامه؛ يا: حقيقت رؤيا).

٥) جواهر العقول: مناظره دانشمند (گربه) با صوفى (موش) درباره مسائل عقيدتى است. اين كتاب را به شيخ بهائى و ميرداماد نيز نسبت مى‏دهند و بيشتر به موش و گربه شيخ بهائى شهرت دارد. نوع نگارش و نثر آن با ديگر نوشته‏هاى مجلسى فرق دارد. برخى دانشوران، اين كتاب را نوشته جمال‏الدين محمدبن محمد فراهانى دانسته‏اند.

١٩. فارسى‏نويسى مجلسى نثر فارسى مجلسى به دو صورت رخ مى‏نمايد: اول؛ نثر ساده و روان دوران صفوى: اين نثر را مجلسى تقريبا در متن و بدنه همه نوشته‏هايش محفوظ نگه داشته است. نثرى است يكنواخت، يكدست، روان، ساده، گيرا و شيرين كه خواننده را به دنبال خويش مى‏كشد.

اين نثر، خالى از فنون ادبى و الفاظ اضافى است و مجلسى اغلب، آن را در ترجمه آيات و روايات به كار مى‏گيرد.

دوم؛ نثر مكلف و مسجع دوران صفوى: اين نثر را مجلسى در مقدمه و مؤخره آثار خويش به كار مى‏برد و گاه در لابه‏لاى آثار، آن‏گاه كه شور عرفان و عشق و احساس و زيبايى، عنان اختيار از وى مى‏ربايد.

نثرى است آكنده از تشبيه، استعاره، تمثيل، واژه‏ها و تعابير مترادف و تا حدى برخوردار از آرايه‏هاى ادبى و سجع و قافيه و اطناب غير ممل و توصيف كه گاه از تخيل‏آفرينى به شعر پهلو مى‏زند. با اين حال، نثر مكلف مجلسى روان و خالى از تعقيد است.

در كنار اين ويژگيها، نبايد از خواننده اهل فضل امروزين توقع داشت كه از نثر مكلف مجلسى ملول نشود، يا از خواننده متوسط امروزين، كه همه واژه‏ها را در نثر ساده مجلسى دريابد.

هدف مجلسى از فارسى نويسى در يك كلام، انتقال مفاهيم عقيدتى، علمى و دينى به عامه مردمى است كه اولا، امكان يادگيرى زبان عربى ندارند؛ ثانيا چنين تكليفى از آنها خواسته نشده است؛ ثالثا رسالت عالمان دين ارتباط با مردم است و عالِم شدن آنها به بركت اين مردم و به خاطر آنهاست. البته اين عيب در برخى آثار فارسى مجلسى هست كه او گاه مخاطب خود را دست بالا مى‏گيرد، روايات متناقض را بدون توضيح در پيش روى او مى‏گذارد يا رواياتى از برخى راويان غيرقابل اعتماد نقل مى‏كند و تنها نام راوى را مى‏برد بى‏آن‏كه به مشكل روايت يا راوى اشاره داشته باشد.

در هر حال، اين فارسى نويسىِ مجلسى بود كه توانست قرنها مردم فارسى زبان را ـ اعم از عالم و غيرعالم ـ به متن و بطن مذهب ببرد و فاصله عالم و عامى را از نظر درك مفاهيم دينى بكاهد.

٢٠. مجلسى مترجم ترجمه مجلسى از آيات، روايات و عبارات عربى، از نظر دقت و امانت، بى‏عيب و نقص است. تنها در آنجا كه نياز به تفسير است يا متن، غامص يا چند پهلوست، ترجمه او به ترجمه تفسيرى ميل مى‏كند و به تناسب نياز، با تفسير در هم مى‏آميزد اما به گونه‏اى كه تفكيك ترجمه و تفسير از يكديگر دشوار نيست.

ايجاد ارتباطى ساده، منطقى و طبيعى ميان آيات متوالى از ويژگيهاى ترجمه تفسيرى و ترجمه آميخته به تفسير اوست.

از نظر سلاست و روانى ترجمه، كار مجلسى در ترجمه آيات و روايات تا آنجا پيش رفته است كه انسان گاه مى‏پندارد قرآنى است كه به فارسى فرود آمده يا حديثى است كه به فارسى بيان شده است. پس از خواندن ترجمه يا ترجمه تفسيرى يا ترجمه و تفسير مجلسى از يك آيه يا حديث است كه خواننده آگاه به خود مى‏آيد كه آيه يا حديثى دشوار يا تعبيرى مشكل و ديرياب از كلام خدا يا معصوم را چون جرعه‏اى آب زلال سركشيده است.

ترجمه‏هاى مجلسى از آثار معروف شيعى، بسيار است. در واقع ساختار اصلى كار فارسى‏نويسى مجلسى را ترجمه تشكيل مى‏دهد از آن روكه مجلسى به طور عمده، راوى آيات قرآن يا روايات يا آموره‏هاى شيعه است و بازگو كردن اين آيات و روايات و آموزه‏ها به زبان فارسى، چيزى جز ترجمه مقيد يا آزاد آنها نيست.

٢١. چرا مجلسى به حديث گراييد حديث، روايت يا خبر از ديدگاه شيعه زمانى راست، درست، مورد استناد و قابل عمل است كه حاكىِ گفتار، كردار يا سكوت تأييد آميز معصوم باشد. اين، سه شيوه دستيابى به ضمير، عقيده و توصيه يا دستور معصوم است. گفتار، كردار و سكوت تأييدآميز معصوم را به ترتيب، قول، فعل و تقرير معصوم گويند. مجموع قول، فعل و تقرير معصوم، سنت ناميده مى‏شود.

عقيده شيعه درباره فرد معصوم اين است كه انسانى است با اين ويژگى كه خطا در گفتار، كردار و پندار او راه ندارد. انسان كامل است و از علمى شهودى و بى‏منتها و خردى كامل برخودار است. قرآن ناطق و مفسر قرآن است. نماينده و حجت خدا بر مردم است و خداوند به وسيله او با مردم سخن مى‏گويد و به آنها پيام مى‏رساند. الگويى براى انسان و انسانيت است.

با ملاحظه اين اعتقاد، انسانها در كنار عقل و قرآن، از حديثى بى‏نياز نيستند و آگاهى از حديث همانند آگاهى از قرآن و بهره‏گيرى از عقل براى همگان ضرورى است زيرا:

١) قرآن در ظرف زمان و مكان و مخاطبانى خاص نازل شده و ممكن است همچون هر متن ديگر، درك همه يا بخشى از معنى آن براى مخاطبان ديگر در زمان، مكان و موقعيتهاى ديگر به آسانى مخاطبان نخستين نباشد يا حتى آنان درك متفاوتى از اين متن داشته باشند.

حديث، اين فاصله را با توضيحاتى كه درباره اين متن آسمانى ارائه مى‏كند از ميان برمى‏دارد و مخاطب ديگر زمانها را به فضا و زمان نزول مى‏برد و به او درك واقعى از معنى، مفهوم و مقصود كلام خدا مى‏بخشد.

٢) با وجود اختلاف در قرائات قرآن، حديث مى‏تواند قرائت صحيح را بازگو كند.

٣) قرآن داراى آيات ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، مجمل و مبين، عام و خاص، مطلق و مقيد، و مستقل و مرتبط است. شناخت همه اين موارد و حل مشكلات آن بى‏مدد حديث، نا ممكن است.

٤) حديث در صورت لزوم، توضيحات اضافى يا تكميلى درباره مضمون آيات به دست مى‏دهد.

٥) قرآن در بسيارى موارد نيازمند تفسير است. تفسير عبارت است از استنباط، استنتاج و پژوهش شخص مفسر درباره همه يا بخشى از قرآن. براى اطمينان از صحت استنباط، استنتاج يا پژوهش، بايد پژوهشها، استنتاجها و استنباطهاى پيشينيان را نيز بررسى كرد. حديث، استنباط و استنتاج شخص معصوم از قرآن است با ويژگيهايى كه براى معصوم و خطاناپذيرى او برشمرديم.

بنابراين در صحت و درستى تفسير معصوم از قرآن ترديد نيست، چنان‏كه در صحت سخن خدا ترديد راه ندارد. مطالعه و تفسير قرآن بدون مراجعه به حديث، از ترديدها و اختلافها مصون نخواهد ماند.

٦) قرآن راهنماى مسلمانان است. حديث، مردم را به قرآن ترغيب مى‏كند، شناختى عملى‏تر، پوياتر، عميقتر و گسترده‏تر، از ظاهر و باطن قرآن به آنان مى‏بخشد و كليدها و الگوهايى بديع و مناسب براى تفسير در اختيار آنان مى‏گذارد تا بتوانند قرآن را به همه زمانها، مكانها و شرايط تطبيق دهند.

٧) قرآن مجيد، در صورت كنونى آن، به ترتيب نزول گردآورى نشده است. آگاهى از ترتيب و شأن نزول آيه و سوره‏ها، به آگاهيها و ديدگاههايى درباره سير تكاملى نزول و تدرج در بيان احكام و مفاهيم، و رابطه مفهوم و مصداق و حكم و موضوع خواهد انجاميد. حديث، آگاهيهايى درباره ترتيب نزول و ارتباط آيه‏ها و سوره‏ها در اختيار اسلام پژوهان مى‏گذارد.

٨) حديث، بازگوى گفتار، كردار و پندار كسى است كه نمونه عينى قرآن و اجراى قرآن در بستر عمل فردى و جمعى است. آگاهى از حديث، آگاهى از قرآنى است كه در هر زمان، بسته به شرايط نوشونده و تغيير يابنده مكان، موقعيت و ويژگيهاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى رهنمودى نو و جلوه‏اى تازه از خويش بروز مى‏دهد.

٩) حديث مستند به قرآن است و براى هر مورد خويش شاهدى صريح يا ضمنى از قرآن دارد.

١٠) قرآن، تنها مطالعه خود را كافى نمى‏داند و در كنار لزوم بررسى جهان و تاريخ، بر ضرورت پذيرش سخن و پيروى از رفتار پيامبر (ص) و جانشينان معصوم او (اولواالامر) تصريح مى‏كند: و آنچه را پيامبر به شما مى‏دهد، بگيريد و فراگيريد و از آنچه شما را از آن باز مى‏دارد، خوددارى كنيد. (سوره حشر (٥٩): آيه ٧)؛ ما بر تو {پيامبر} ذكر را فرود آورديم تا آنچه را براى مردم نازل مى‏شود تبيين كنى. (سوره نحل (١٦): آيه ٤٤)؛ سوگند به پروردگارت كه {اين مسلمانان} ايمان نمى‏آورند تا آن‏گاه كه در اختلافها تو را به داورى برگزينند و سپس به هرچه حكم كردى از جان و دل راضى باشند و به آن سر فرود آرند. (سوره نساء (٤): آيه ٦٥)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبرش اطاعت كنيد و از فرمانروايان {معصوم {تان. (سوره نساء (٤): آيه ٥٩)؛ و پيامبر براى شما الگويى نيك است. (سوره احزاب (٣٣): آيه ٢١)؛...

اطاعت و پيروى معصومان - به ويژه در دوران عدم حضور آنان - در مطالعه و پيروى سخن، رفتار و پندار آنان است كه در حديث نمود مى‏يابد.

١١) پيامبر گفته است كه من از ميان شما مى‏روم و دو چيز نفيس و وزين باقى مى‏گذارم كتاب خدا و عترتم ـ يعنى اهل بيتم ـ و اين دو هرگز از يكديگر جدايى نمى‏پذيرند (حديث ثقلين).

اين سخن پيامبر بدين معنى است كه پيروى از قرآن بدون آگاهى از حديث، كارى خام است و پيروى از حديث بدون شناخت رابطه آن با قرآن، چيزى نخواهد بود جز عدم شناخت حديث و جايگاه آن در نظام معرفتى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى اسلام.

١٢) حديث از آنجا كه بازتاب قرآن در سرتاسر گستره حيات انسانى است، دامنه‏اى پهناور را از معارف و آگاهيهاى ضرورى بشر پيش روى او قرار مى‏دهد كه از مباحث عقلى و نظرى و راهكارهاى عملى در خداشناسى، آفرينش و آغاز و انجام جهان، سرنوشت انسانها و روابط ميان آفريده‏ها و فعاليتها، حكومت، سياست، قضاوت و تاريخ را تا مسائل خانوادگى و دستورهاى عبادى و بهداشتى در بر مى‏گيرد. اطلاعات علمى، فلسفى، عرفانى، اقتصادى، حقوقى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى، هنرى، نظامى، انتظامى، پزشكى، بهداشتى و حتى گونه‏ها و شيوه‏هاى مبارزه را مى‏توان در جام جهان‏نماى رفتار و گفتار معصوم ديد؛ اطلاعاتى كه در صحت آنها در جايگاه خويش ترديد نيست و دانستن آنها راه سعادت انسانها را هموارتر مى‏كند.

آن كس كه به بررسى حديث بپردازد، به ديدگاهى در همه اين امور مورد نياز انسان دست خواهد يافت و به اندازه عمق پژوهش و بررسى خويش، به نگرشى عميقتر و دقيقتر خواهد رسيد به گونه‏اى كه نه تنها از متخصصان هر يك از علوم و معارف از نظر بينش و نگرش (و نه لزوما اطلاعات فنى) واپس نخواهد افتاد بلكه رهنمودها، ديدگاهها و نظريه‏هايى ارائه خواهد كرد كه مى‏تواند به عنوان زمينه‏اى براى پژوهش متخصصان به كار آيد يا فرضيه‏اى براى اثبات، پيش روى اهل دانش بگذارد.

١٣) پژوهش در حديث، عقل تجربى مسلمان را باور مى‏سازد، او را از ساده لوحى يا خود خردمندانگارىِ كاذب مى‏رهاند و وى را به چالشهايى مى‏كشاند كه نتيجه آن، گاه پذيرش واقعيتهايى است كه زمانى خرافه‏شان مى‏دانستند، يا ترديد و نفى آن پندارها كه زمانى عالمانه و خردمندانه‏شان مى‏انگاشتند.

١٤) پژوهنده حديث، به اين حقيقت دست مى‏يابد كه در كوتاهترين جملات و عبارات و در كوتاهترين زمان به آگاهيهايى دست يافته است كه هم به كار سعادت دنيايى و آخرتى او خواهد آمد و هم براى دستيابى احتمالى به آن از طريق منابع غيرقدسى بايد گاه كتابها و رساله‏ها خواند و زمانهاى بسيارى را به مطالعه و تكاپو گذراند.

اين ويژگى حديث را تنها در منابع و متون قدسى مى‏توان يافت.

در نتيجه اين شناختها، ناگفته پيداست كه اگر فردى متعهد، خردمند، عملگرا و دورانديش، از اين جنبه‏ها و ويژگيهاى حديث آگاهى داشته باشد، كاملا طبيعى است كه چيزى را بر مطالعه، بررسى و پژوهش در قرآن و حديث نگزيند و آن را بر تحصيل هر دانش ديگرى ترجيح دهد. براى چنين انسانى، همه فعاليتهاى ديگر و كسب همه دانشهاى ديگر، مقدمه، پيامد يا لازمه بررسى قرآن و حديث‏اند.

از آنجا كه همه ويژگيهاى بالا درباره حديث، از عصمت و كمال انسان معصوم برمى‏خيزد، حديث‏شناسى و حديث‏پژوهى در شيعه، اولا عبارت است از دانش به اين‏كه حديث، روايت يا خبر، واقعا در پيوند با معصوم و حاكى از قول، فعل يا تقرير خود اوست يا نه، تا در صورت صحت، بتوان اعتناى لازم به آن داشت. ثانيا پس از اطمينان به وابستگى حديث به معصوم، با بررسيهاى گوناگون مشخص شود كه اين حديث، عام، خاص، محكم، متشابه، ناسخ، منسوخ، مجمل، مبين يا جز آنهاست تا بر اين اساس بتوان دريافت كه رهنمود يا آگاهى نهفته درون آن، داراى حدودى از زمان، مكان يا شرايط گوناگون هست يا خير. ثالثا اگر(٣٩) اطلاعات و آگاهيهاى كافى براى انتساب يك حديث به معصوم در دست نيست، چه دلايل، قراين، شواهد و احتمالهايى براى درستى و چه دلايل، قراين، شواهد و احتمالهايى براى نادرستىِ آن مى‏توان يافت.

با اين بررسيها نيز نه تنها آگاهيهايى بسيار نصيب حديث‏پژوه مى‏شود بلكه به خاطر اين بررسيها لازم است حديث‏پژوه، هم برخوردار از دانش روش‏شناسى اين فن باشد و هم از علوم، فنون و معارف مرتبط با هر بخش از روند حديث‏پژوهى بهره بگيرد.

با اين نگرشها بود كه محمدباقر مجلسى تصميم گرفت خادم اخبار ائمه اطهار باشد. او اين دلايل را به طور صريح يا ضمنى در جاى جاى آثار خويش باز مى‏گويد.

به همه آنچه گفتيم اين را نيز بيفزاييم كه علاوه بر دلايل بالا، نهضت بازگشت به حديث و آگاهى از ضرورت رويكرد دوباره به سرچشمه‏ها از دو ـ سه نسل پيش از مجلسى آغاز شده بود و نبايد مباحث پيشينيان و اختلافهاى رايج در فضاى علمى زمان و زمانه را در درك اين ضرورت از سوى مجلسى و عزم راسخ او در حديث‏پژوهى بى‏تأثير دانست.

٢٢. شيوه مجلسى در بررسى حديث روش مجلسى در بررسى حديث، همان شيوه معمول در روش‏شناسى حديث‏پژوهى است. اين روش به ترتيب عبارت است از:

١. بررسى سند روايت (سلسله راويان)، نحوه تشكيل سند و ارتباط راويان با يكديگر، شناخت راويان و ميزان اعتمادى كه به نقل آنها مى‏توان داشت. در نتيجه دستيابى به اين‏كه تا چه حد مى‏توان از نظر سند، اطمينان داشت كه حديث، روايتگر قول، فعل يا تقرير معصوم است.

٢. بررسى متن حديث، گستره شمول چيزى كه حديث از آن سخن مى‏گويد، بررسى مشكلات احتمالى حديث در لفظ يا معنى و مفهوم، و شرح و توضيح آنها.

٣. ارائه احتمالاتى كه در سند يا متن حديث براى درستى (صحت انتساب آن به معصوم) يا نادرستى (غيرممكن بودن ارتباط آن با معصوم) مى‏رود به اين منظور كه حكم نهايى، مبادا به رد چيزى بينجامد كه احتمال صحت آن مى‏رود يا قبول چيزى كه پذيرش آن از هر حيث با مشكل روبه‏روست.

در اين بخش، مجلسى با كوشش خود در تبيين، توجيه و برشمارى احتمالهاى گوناگون براى احاديثى كه پذيرش آنها دشوار است، هم آگاهيهاى گسترده و ذهن فعال و پوياى خود را به نمايش گذاشته است و هم توانسته است مجرى خوبى براى اين دستور علمى و عملى ابن سينا باشد كه: هرچه از شگفتيها و عجايب عالم طبيعت شنيدى، آن را در جايگاه امكان بگذار تا آن‏گاه كه برهان قاطع، رأى تو را از آن بگرداند.

در اينجا نبايد از اين حقيقت غافل بود كه برخى از اين احتمالهاى حديث‏پژوهان پيشين مى‏توانند از نگاه امروزى ما غلط باشند از آن رو كه ـ به ويژه در بخش علوم طبيعى ـ نه تنها دانش امروز ما بيش از دانش پيشينيان است بلكه گاه يافته‏هاى ما نادرستى سخن دانشمندان پيشين را به اثبات رسانده است.

با همه توضيحاتى كه در اين بند و بند پيشين آورديم، از نظر علمى و روش‏شناختى، اين معقول است كه مجلسى در رد حديث احتياط كند و در ميان پذيرش بى‏دليل و انكار بى‏دليل، راه اعتدال در پيش گيرد.

٢٣. بحارالانوار و پندارها بحارالانوار معروفترين، تأثيرگذارترين، شاخصترين و ماندگارترين اثر مجلسى است. اين كتاب دستمايه بسيارى ستايشها و برخى خرده‏گيريها بر مجلسى شده است. بحارالانوار يكى از بزرگترين كتابهاى مرجع شيعه و اسلام است كه تا پديد آمدن اثرى سترگ، جامع و مبتكرانه‏تر از آن، همچنان مرجع پژوهشها باقى خواهد ماند.

نام كامل اين اثر بحارالانوار، الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار (به معنى: درياهاى نور، دربرگيرنده گوهرهاى احاديث پيشوايان پاك) است.

از آنجا كه بحارالانوار معرف شخصيت مجلسى و در نوع خود شاخصترين اثر شيعى است، بندهايى را در آينده به معرفى اجمالى اين اثر و برخى پندارها در اين‏باره اختصاص داده‏ايم.

٢٤. بحارالانوار در نگاهى گذرا بحارالانوار به زبان عربى و شامل ٢١ كتاب است كه با تقسيم ‏بندى مؤلف ٢٦ مجلد را در برگرفته است. امروزه بحارالانوار با چاپ جديد در ١١٠ جلد به طبع رسيده است. هر كتاب با حجمى متفاوت از ديگرى، شامل بابهايى كوچك يا بزرگ مى‏شود. از ٣١ باب تا ٢٩٧ باب را در يك كتاب مى‏توان ديد. مجموع بابهاى بحارالانوار به ٢٥٤٥ مى‏رسد.

نام كتابها به ترتيب و با حذف عنوان كتاب و با ذكر شمار بابها (در پرانتز) به قرار آتى است:

١. العقل و العلم والجهل (٤٠)

٢. التوحيد (٣١)

٣. العدل و المعاد (٩٥)

٤. الاحتجاجات و المناظرات و جوامع‏العلوم (٨٣)

٥. قصص الانبياء (٨٣)

٦. تاريخ نبينا و احواله (٧٢)

٧. الامامه (١٥٠)

٨. الفتن و ماجرى بعد النبى

٩. تاريخ ائمه (٢٩٧) (از مجلد نهم تا سيزدهم را در بر مى‏گيرد و مؤلف جلد سيزدهم را كتاب الغيبه ناميده است)

١٠. السماء و العالم (٢١٠)

١١. الايمان و الكفر (١٠٨) (بابهاى مربوط به العشره (آداب زندگى) را مؤلف در كتاب مستقل ديگرى شامل ١٨٠ باب آورده است)

١٢. الآداب و السنن و الاوامر و النواهى و الكبائر و المعاصى (١٣١)

١٣. الروضه (٧٣)

١٤. الطهاره و الصلوه (٢٢١)

١٥. القرآن و الدعاء (٢٦١)

١٦. الزكوه و الصوم (١٢٢)

١٧. الحج (٨٤)

١٨. المزار (زيارت) (٦٤)

١٩. العقودوالايقاعات (١٣٠)

٢٠. الاحكام (٤٨)

٢١. الاجازات

بحارالانوار با يك اصطلاح، از بزرگترين جوامع حديثى است. جوامع حديثى به كتابهايى گفته مى‏شود كه گردآمده از چند يا چندين كتاب حديث‏اند. با اصطلاح كتابشناسى، بحارالانوار يك دايره‏المعارف است.

بدنه و ساختار اصلى بحارالانوار را قرآن و كتب و رسائل حديث، تفسير، كلام، تاريخ، فقه، دعا و احاديث شيعه تشكيل مى‏دهد. اين كتابها و رساله‏ها اكثر قريب به اتفاق متون معتبر شيعى را در بر مى‏گيرند. البته مجلسى به دلايلى كه خواهيم گفت قصد نداشته است كه چهار كتاب معتبر و رايج شيعى (شامل كافى، تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه) را نيز به تمامى در بحارالانوار وارد كند.

با صرف‏نظر از قرآن مجيد، شمار اين كتابها و رساله‏ها به ٣٦٥ مى‏رسد. اين كتابها و رساله‏ها از قرن اول هجرى تا زمان مؤلف (قرن يازدهم) نوشته شده‏اند. مؤلف، محتواى اين كتابها و رساله‏ها را به تناسب موضوع در ابواب مختلف بحارالانوار توزيع كرده است.

در آغاز هر باب، مجلسى آيات مربوط به آن باب را گردآورى كرده و آورده است كه اين كار در نوع خود، گونه‏اى فهرستنگارىِ موضوعىِ آيات قرآن است. مى‏گويند اين نخستين كار نگرش فهرست موضوعى در قرآن به حساب مى‏آيد.

پس از ذكر آيات هر باب، معانى مشكلات آيات و تفسير آنها و براساس كتابهاى لغت و تفسير اهل سنت و شيعه آمده است.

مرحله بعد، ذكر احاديث به صورت دسته‏بندى شده با ذكر منبع، سلسله سند (يا اختلاف اسناد) و احيانا نسخه بدل آنهاست.

مجلسى پس از ذكر هر يك يا چند حديث، در صورت نياز به شرح، تفسير و رفع نقاط و نكات ابهام يا لغات مشكل، به شرح و توضيح و تفسير پرداخته و عنوان اين گفتارهاى توضيحى خود را بيان (در اكثر موارد)، ايضاح، تنوير، تذنيب، تذييل، تكمله، فَذلكه، غريبه و اقول نهاده است.

شرحها شامل توضيحات لغات و اصطلاحات، تفسير عبارات پيچيده يا مبهم، معرفى مذاهب و فرقه‏هاى كلامى، نقل وقايع تاريخى، بيان ديدگاههاى كلامى و فلسفى، تبيين مباحث اخلاقى، بررسى آراى فقهى، نقل اخبار از منابع حديثى اهل سنت و در تأييد يا توضيح حديث، جمع ميان اخبار به ظاهر متناقض و نكاتى ديگر مى‏شود.

در اين شرحها مجلسى از مشهورترين و دست اول‏ترين كتابهاى لغت، ادبيات، تفسير، حديث و شرح حديث، تاريخ، رجال و زندگينامه‏ها، فلسفه، كلام، اخلاق، علوم تجربى و پزشكى نوشته مؤلفان شيعه اهل سنت در ميان مسلمانان و همچنين ترجمه عربى تورات و انجيل و نيز بخشهايى از تورات به زبان عبرى بهره بسيار گرفته است. وى از نظر برخى معاصران خويش نيز در شرح برخى احاديث بهره برده و آنها را نقل كرده است.

مجلسى در مقدمه بحارالانوار، انگيزه خود را از تأليف كتاب شرح مى‏دهد و به ذكر منابع و ميزان اعتبار آنها و روش خود مى‏پردازد.

٢٥. انگيزه تأليف بحارالانوار انگيزه و هدف كلى مجلسى از تأليف بحارالانوار ـ آن‏گونه كه خود مى‏گويد ـ گردآورى و حفظ آن بخش از ميراث شيعى بوده است كه بيم نابودى آن درگذر حوادث زمان و بى‏اعتنايى عالمان مى‏رود.

به همين خاطر، كتب اربعه شيعه در دستور كار مجلسى براى گردآورى آن در بحارالانوار نبوده است، زيرا اين چهار كتاب (كافى، تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه) آن‏قدر مورد مراجعه و اعتناى عالمان شيعى‏اند كه همواره محفوظ خواهند ماند.

مجلسى در مقدمه خود بر بحارالانوار انگيزه و هدف خود را بازگو مى‏كند. بخشهايى از اين مقدمه را به ترجمه آقاى على دوانى (با اندكى تصرف) مى‏خوانيم.

مجلسى در اين مقدمه پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر و اهل بيتش مى‏نويسد: اما بعد؛ نيازمند رحمت خداوند آمرزگار، فرزند كسى كه به گلزار قدس منتقل شده ـ محمدتقى كه خداوند خاك گور او را پاك گرداند ـ محمدباقر كه خدا از تقصيرات آنها بگذرد و با پيشوايان خود محشور سازد مى‏گويد: اى پويندگان حق و يقين و گروندگان به ريسمان پيروى خاندان سيدالمرسلين صلوات‏الله عليهم اجمعين! بدانيد كه من در اوايل جوانى اشتياق زيادى به تحصيل انواع علوم و فنون داشتم، و به فضل الهى وارد آبگيرهاى آن شدم، و قدم در گلزار آن نهادم، و با خوب و بد آن مواجه گشتم، تا اين‏كه آستينم از ميوه‏هاى رنگارنگ آن پر شد، و گريبانم از بهترين گونه آنها انباشته گرديد. از هر چشمه جرعه‏اى گوارا نوشيدم، و از هر خرمنى توشه‏اى برداشتم.

سپس به فوايد و نتايج آن علوم نگريستم، و درباره مقاصد جويندگان دانش و آنچه موجب ترغيب آنها براى نيل به سرانجام تحصيل آن علوم است، انديشيدم. آن‏گاه در آن بخش كه براى جهان ديگرم سودمند بود، و انسان را به كمالات شايسته مى‏رساند، دقت تأمل نمودم تا به فضل و الهام بارى تعالى به يقين دانستم كه اگر علم و دانش از منبع زلالى كه از سرچشمه‏هاى وحى و الهام مى‏جوشد گرفته نشود، عطش انسان را برطرف نمى‏سازد، همان‏گونه كه حكمت نيز اگر از آگاهان دين و عقلاى بشريت اخذ نشود، گوارا نخواهد بود.

من در نتيجه مطالعات خود تمام علوم را در كتاب شريف خداوند - كه نه از باطل نتيجه مى‏شود و نه باطل از آن نتيجه مى‏گيرد - و در اخبار خاندان پيغمبر - كه خداوند، آنها را خزانه‏داران علم و ترجمان وحى خود قرار داده است - يافتم و دانستم كه دانش قرآن مجيد، تخيلات بندگان را براى استنباط خود كافى نمى‏داند، و جز پيغمبر و امامان عاليمقام - كه خداوند آنها را برگزيده و پيك وحى الهى در خانه‏هاى آنان فرود آمده است - كسى به آن احاطه نمى‏يابد.

چون به اين نتيجه رسيدم، آنچه را كه زمانى در راه آموختنش صرف عمر كرده بودم - با اين‏كه در زمان ما رواج كامل دارد(9) - ترك گفتم و به سراغ چيزى رفتم كه مى‏دانستم در سراى ديگر به حالم سودمند است، با اين‏كه اينها(10) در عصر ما بازارى كم رونق دارد.

از ميان علوم دينى بررسى و جست‏وجوى اخبار ائمه اطهارعليهم‌السلام را براى كار خود برگزيدم و در آن‏باره به بحث و تحقيق و مطالعه پرداختم و چنان‏كه مى‏بايد، با دقت آنها را از نظر گذراندم و به اندازه لازم نيروى تفكر خود را در آن به كار انداختم.

و به جان خودم كه اخبار و آثار خاندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را همچون كشتى نجاتى يافتم كه آكنده از ذخاير نيكبختيهاست، و مانند آسمانى ديدم كه مزين به ستارگان فروزان و نجات دهنده انسان از ظلمت نادانيهاست. راههاى علوم و اخبار اهل بيت روشن و پرچمهاى هدايت و رستگارى در آنها برافراشته است و صداى دعوت‏كنندگان آن براى سعادت و نجات از مهالك، در راههاى آن شنيده مى‏شود. من در طى طريق آن، به گلزارهايى پرگل و بوستانهايى سرسبز رسيدم كه با شكوفه‏هاى هر علم و ميوه‏هاى هر حكمت زينت يافته بود. در طى منازل آن راهى روشن و آبادان ديدم كه آدمى را به هرگونه عزت و مقام عالى نايل مى‏گرداند. به هيچ حكمتى بر نخوردم جز اين‏كه گزيده آن را در گفتار و اخبار اهل بيت ديدم؛ و به حقيقتى واقف نشدم مگر اين‏كه ريشه آن را در آنجا يافتم.

بعد از مطالعه و تحقيق كتب متداول و مشهور و احاطه بر آنها، به تتبع در اصول معتبره گمنام(11) پرداختم؛ اصول و كتابهايى كه در اعصار گذشته و زمانهاى متمادى، يا به دليل سلطه پادشاهان مخالف شيعه و پيشوايان گمراه متروك مانده بود، يا به علت رواج علوم باطله در ميان نادانهاى مدعى فضل و كمال، و يا به لحاظ اين‏كه گروهى از علماى متأخر كمتر توجه به آن نموده و به كتابهاى مشهور اكتفا كرده بودند زيرا آنها را از هر يك از اين كتابها جامعتر، كافى‏تر، كاملتر و رساتر تشخيص مى‏دادند.

پس در شرق و غرب سرزمينها به جست‏وجوى آن كوشيدم، و نزد هر كس گمان بردم چيزى هست براى دست يافتن به آن اصرار ورزيدم. عده‏اى از برادران دينى من در اين راه به من كمك كردند، براى يافتن آنها به شهرها سفر نمودند، و به هر نقطه و ناحيه‏اى كه امكان داشت سر زدند، تا آن‏كه به فضل خداوند بسيارى از كتب قديمى و اصول معتبر كه در زمانهاى گذشته مورد استفاده و استناد علما بوده و دانشمندان ما در زمانهاى گذشته به آنها رجوع مى‏كردند، در نزد من جمع شد.

چون در آنها دقت نمودم، ديدم كه مشتمل بر فوايدى بسيارند كه كتب مشهور و متداول كنونى خالى از آن هستند. در ميان آنها بر بسيارى از مدارك احكام دين آگاه شدم، با اين‏كه اكثر علما اعتراف نموده‏اند كه كتب موجود از وجود مدركى كه بتواند به تنهايى مأخذ حكم قرار گيرد، خالى است. به همين جهت نهايت سعى و كوشش خود را به عمل آوردم تا آن اخبار و اصول معتبر شيعه را رواج دهم و تصحيح كنم و منظم و منقح گردانم.

و چون ديدم كه زمان در منتهاى فساد غوطه‏ور است و بيشتر مردم زمانه هم از آنچه موجب ترقى معنوى آنهاست روگردانند، ترسيدم كه مبادا اين كتابها به زودى به همان سرنوشت و فراموشى و هجران سابق خود بازگردد و به سبب عدم مساعدت روزگار خيانت پيشه، اين آثار ذى‏قيمت، دستخوش تشتت و پراكندگى شود. افزون بر اين، احاديث و اخبار متعلق به هر مقصدى در بابهاى پراكنده و فصلهاى مختلف آمده بود به طورى كه كمتر اتفاق مى‏افتد كه يك نفر به تمام اخبار يك مقصد دست يابد. شايد همين پراكندگى و بى‏نظمى هم يكى از علل كنار نهادن اين كتابها و كمى رغبت مردم به ضبط آن بوده است.

من بعد از طلب خير و استمداد از خداوند متعال عزم خود را جزم كردم كه همه آنها را در يك كتاب بزرگ كه فصول و ابواب آن منظم، و مقاصد و مطالب آن هر كدام در جاى خود باشد جمع كنم و نظم و ترتيب دهم آن هم با نظمى غريب و سبك تأليفى عجيب كه مانند آن در مؤلفات و مصنفات علماى گذشته بيسابقه باشد.

بحمدالله آنچه مى‏خواستم به بهترين وجه جامه عمل پوشيد و بيش از آنچه اميد داشتم و خود را براى آن آماده كرده بودم، تحقق يافت. هر بابى را با آيات مرتبط با عنوان آن باب شروع نمودم، سپس قسمتى از آنچه مفسران ذكر كرده‏اند - اگر نياز به تفسير و بيان داشت - آوردم. در هر بابى، يا تمامى خبر متعلق به عنوان باب را نقل كردم و يا قسمتى از آن را كه مربوط بود آوردم و بقيه را در مورد ديگرى كه مناسبتر بود ذكر نمودم و اشاره كردم كه قسمت اول آن در كجا ذكر شده است تا بدين گونه فايده منظور با رعايت كمال ايجاز و اختصار به دست آيد. آن گاه هر حديثى را كه احتياج به شرح و توضيح داشت، باز هم با اختصار توضيح دادم و بيان نمودم كه مبادا به دليل شرح و تفصيل، بابها طولانى و حجم كتاب زياد شود و تحصيل آن براى جويندگان دانش مشكل گردد.

در عين حال در نظر دارم كه اگر مرگ مهلت دهد و تفضل الهى مساعدت نمايد، شرحى كامل حاوى بسيارى از مقاصدى كه در مصنفات ساير علما نباشد، بر آن بنويسم و براى استفاده خردمندان، قلم، را به قدر كافى در اين زمينه به گردش درآورم.

يكى از فوايد نو و نادر كتاب ما اين است كه شامل كتابها و بابهايى پرفايده مى‏شود كه علماى گذشته آن را سربسته نهاده و يك كتاب و باب مستقل براى آن نگشوده‏اند؛ مانند كتاب عدل و معاد، و ثبت تاريخ پيغمبران و ائمه اطهارعليهم‌السلام ، و كتاب سماء و العالم (آسمان و جهان) كه مشتمل بر چگونگى عناصر و مواليد است، و فوايد ديگر كه بر خوانندگان كتاب پوشيده نيست.

پس اى برادران دينى و اى دوستان ائمه طاهرين (عليهم‌السلام )! اگر شما در اظهار دوستى خود صادق هستيد به سوى خوانى كه گسترده‏ام بشتابيد و با دستهاى اعتراف و يقين آن را بگيريد و با وثوق و اطمينان چنگ به آن زنيد، و از آنها نباشيد كه چيزى بر زبان مى‏رانند كه در دل ندارند، و از آنها نباشيد كه از روى نادانى و گمراهى دلهايشان از بدعتگذارى و هواپرستى سيراب شده است و به وسيله سخنان باطل خود آنچه را اديان حق ترويج كرده‏اند، با ياوه‏ها يا آميزه‏هاى حق و باطل منكران شريعتها در مى‏كنند.

برادران من! شما را مژده باد. مژده باد به كتابى كه جامع مقاصد و داراى نكاتى بى‏نظير است كه روزگار به خوبى و روشنى آنها نياورده است، و به ستارگانى كه از افق غيب درخشيده و چشم بندگان تاكنون به روشنى و درخشندگى آن نديده است، و به رفيق شفيقى كه پيش از اين كسى در صداقت و وفا مانند آن را به ياد ندارد. اى بيچاره كه منكر شاخه‏هاى تناور و ساقه‏هاى فضل و احسان آن هستى! همان حسد و عناد و كوردلى تو براى تو كافى است. و اى كسى كه اعتراف به مقام بلند و شيرينى بيان بحارالانوار نمى‏كنى! ترديدى كه از جهل و گمراهى و حماقت تو سرچشمه گرفته، برايت بس است.

نظر به اين‏كه كتاب حاضر مشتمل بر انواع علوم و حكمتها و اسرار است و از مراجعه به تمام كتابها بى‏نياز مى‏كند، آن را بحارالانوار... (درياهاى نور، جامع مرواريدهاى اخبار ائمه اطهار) ناميدم.

از خداوند سبحان اميد آن دارم كه از فضل و مرحمت و منتى كه بر اين بنده اميدوارش دارد اين كتاب مرا تا قيام قائم آل محمد - كه درود و سلام و خوشامد و بزرگداشت نثار آنان باد - باقى دارد و آن را مرجع دانشمندان و مأخذ دانشجويان علوم ائمه دينى قرار دهد، و به رغم ملحدان پست و فرومايه پاينده بدارد و چنان كند كه در ظلمتهاى قيامت براى من نور و روشنى باشد، و از بيم و هراس روز بزرگ فرياد و زارى و ترس موجب امن و سرور گردد، و در سرشكستگى روز حساب مايه نعمت و كرامت شود، و در گذر دورانها همواره يادم را زنده نگه دارد؛ زيرا كه همه كس اميد فضل و رحمت از او دارد، و صاحب هر نعمتى و دارنده هر كار نيكى تنها اوست. و سپاس و ستايش خداوند را در آغاز و انجام، و درود خداوند بر محمد و خاندانش - اين برجستگان فرخنده اصيل‏نژاد گرامى - باد.

٢٦. اعتبار سنجى بحارالانوار و ديدگاه مجلسى در اين‏باره از مقدمه مجلسى بر بحارالانوار چنين برمى‏آيد كه وى معتقد به نادرستى و بى‏اعتبارى برخى روايات موجود در كتابهايى كه به آنها اعتماد داشته، نبوده است. بنابراين نقل و پذيرش آنها را در بحارالانوار بى‏اشكال مى‏داند و از اين كار خود پشيمان نيست. او اگر كتابى را نامعتبر مى‏دانسته از آغاز موضع خود را در برابر آن روشن ساخته و تنها مواردى را از آن نقل كرده است كه از ديدگاه او مورد تأييد عقل و آيات و نيز روايات ديگرند.

بسيارى از كتابهاى مورد استناد مجلسى، از آنها هستند كه وى حداقل با يكى از سلسله اجازات خود آنها را روايت مى‏كند يا به قراينى انتساب آنها را به مؤلفانش دريافته است. تنها در مواردى كه نسخه‏اى غلط و مغشوش بوده و مؤلف بهتر از آن را نيافته، به همان نسخه پرداخته است به ايمد اين‏كه تا نسخه بهترى پيدا نشده، اين تنها نسخه محفوظ بماند.

به هر حال، اصطلاح كتاب معتبر براى مجلسى به اين معنى است كه مؤلف آن عالِمى دقيق و داناست و در آن با روايتى مواجهيم كه يا اشكالى در واقع بر آنها وارد نيست يا مجموعه رواياتى را خواهيم ديد كه يك بار تهذيب و تنقيح شده‏اند و اگر مشكلى در آنها ببينيم يا اتفاقى است و از ضعف طبيعت بشرى عالمان مايه مى‏گيرد، يا اشكال از درك و فهم ماست.

پرسشى كه از مجلسى درباره اعتبار برخى روايات رساله رجعت او شده و پاسخى كه مجلسى به آن نوشته است، اين ادعا ار تأييد مى‏كند.

سؤال: نسخه رجعت كه به فارسى نوشته شده، بعضى مردم مى‏گويند كه بعد از انتشار، تأمل فرموده‏اند كه احاديث آنها معتمد عليها نيست. اين سخن اصلى دارد يا سخن جاهلان است؟

جواب: باسمه تعالى. در نقل احاديث كه از كتب معتبره علما و محدثين استخراج شده باشد، كسى را ندامتى نمى‏باشد. اما چون رساله مختصرى است، توضيح و جمع بين‏الاخبار را حواله به كتاب بحارالانوار كرده‏ام. والله الموفق.(١2)

البته اين‏گونه يكپارچه و بسيط ديدن امور و چيزهاى مركب، خالى از اشكال و تسامح نيست. اين‏كه كتابى را عالمى بزرگ، مشهور، انديشمند و دقيق نوشته و در آن رواياتى را گردآورده باشد كه غربال شده و مورد اعتمادند، يا دليلى بر رد آنها نيست و قراينى نيز ممكن است بر صحت آنها گواهى بدهند، به اين معنى نيست كه آن عالم در تشخيص صحت حديثى دچار اشتباه نشده باشد، يا ما براى رد حديثى كه او دليلى بر رد آن نداشت، نتوانيم دليلى اقامه كنيم. تجربه نيز اين را تأييد مى‏كند.

معتبر دانستن همه احاديث يك كتاب، تنها به اعتبار شخصيت، اعتبار و دقت گردآورنده آن، به گونه‏اى اعتقاد به عصمت آن عالم است كه با روح نقادى عالمانه و با اصول اعتقادى شيعه سازگار نيست و دست‏كم نياز به اقامه برهان براى عصمت آن عالم دارد. دقت و وسواس يك دانشمند حديث در كار علمى، تنها منشأ حسن ظن به كار اوست و فزونى اعتماد به نقل او و افزايش احتمال درستى همه رواياتى كه در كتاب خود نقل مى‏كند؛ اما ميزان اين احتمال كمتر از صددرصد خواهد بود.

در هر حال، مجلسى اين حس ظن را نسبت به همه رواياتى كه از كتب معتبر نقل مى‏كند، داشته است.

با اين ملاحظات، آنچه درباره مجلسى گفته مى‏شود كه قصد وى گردآوردى اخبار درست و نادرست بوده است تا عالمان بعدى سره آن را از ناسره جداكنند، نه تنها مأخذى در گفتارهاى او ندارد بلكه با ادعاهاى او درباره نقل از كتب معتبر، نامگذارى او بر بحارالانوار (درياهاى نور، دربرگيرنده گوهرهاى اخبار ائمه اطهار)، مقدمه وى بر اين كتاب، كوششهايش براى رفع تناقض احاديث و توجيه‏هاى او درباره نكات غريب روايات، نقل همان روايات در برخى از كتب فارسى، و عدم نقل بى‏پشتوانه او از كتابهايى كه معتبرشان نمى‏دانسته است، سازگارى ندارد.

آرى؛ مجلسى مى‏تواند در همه اين موارد دچار اشتباه شده باشد. ميزان اين اشتباه، هرچه باشد، بايد آن را در مجموع كار مجلسى سنجيد. حجم كار وى آن‏قدر زياد است كه اگر به حساب امروز، به طور متوسط در هر جلد بحارالانوار - يعنى مثلا در هر چهارصد صفحه - به يك خطاى واقعى برخورد كنيم، تنها اندكى بيش از صد خطاى روايى خواهيم داشت كه در مجموع آثار مجلسى سيصد خطا خواهد شد.

اما تاكنون هيچ كس كتابى تأليف نكرده است شامل سيصد حديث از بحارالانوار و آثار ديگر مجلسى كه با كمك استدلال، به يقين بتوان گفت كه نمى‏توانند از معصوم باشند.

حتى اگر فرض را بر اين بگذاريم كه مجلسى به طور متوسط در هر صد صفحه از نوشتارهاى خود مرتكب يك خطا شده باشد، بايد بگوييم كه فردى ستودنى است. اين ويژگى را در كمتر عالمى مى‏توان يافت. كتابهاى او را از اين لحاظ بايد ستود. كدام كتاب را خواهيم يافت كه به دست انسانى جايزالخطا نوشته شده باشد و در هر يكصد صفحه آن تنها يك خطاى محتوايى بتوان ديد؟

در آثار مجلسى و در بحارالانوار خطاهايى مى‏توان يافت از جمله اين‏كه مجلسى رواياتى را نقل مى‏كند و آنها را معتبر مى‏پندارد كه مى‏توان به دلايل و براهين متعدد آنها را از نظر انتساب به معصوم مردود شمرد. اما براى قضاوت درباره ميزان اعتبار روايات بحارالانوار، بايد نخست به پژوهشى علمى - روايى دست زد و سپس شمار اين روايات به اصطلاح مطروح (يعنى: قطعا مردود) را به دست آورد، آن را بر مجموع روايات تقسيم كرد و به نسبت عددى ميان آنها و مجموع روايات رسيد.

٢٧. طرحهاى تكميلى بحارالانوار مجلسى دو طرح براى تكميل بحارالانوار در نظر داشته است:

١. نگارش شرحى كامل و ابتكارى بر بحارالانوار براى طرح مطالبى كه در نوشته‏هاى علماى گذشته سابقه نداشته باشد.

٢. نگارش كتابى به نام مستدرك البحار شامل مجموعه رواياتى كه در بحارالانوار نيست و در منابعى است كه پس از تأليف بحارالانوار به آنها يافته ياممكن است در آينده به آنها دست يابد.

از آنجا كه مجلسى، توفيق اجراى اين دو طرح را موكول به مهلت اجل و مدد لطف الهى كرده بود، با سرآمدن مورد نخست، نتوانست به اين دو آرزوى خويش دست يابد.

٢٨. چگونگى گردآمدن بحارالانوار آغاز تأليف بحارالانوار بعد از سال ١٠٧٠ ه.ق و پايان آن در ١١٠٤ ه.ق بوده است. ترتيب تدوين مجلدات آن نيز به ترتيب شماره مجلدات نيست. در خلال اين سى و اندى سال، مجلسى به فعاليتهاى درس و بحث و مسافرت و امور اجتماعى، دينى و قضايى نيز مى‏پرداخته و حتى آثارى بزرگ يا كوچك را به زبانهاى فارسى و عربى پديد آورده است.

گرچه عمده دستنوشت نخستين بحارالانوار به خط شخص مجلسى است اما شاگردان و بستگانى فاضل نيز او را در گزينش آيات هر باب، پاكنوشت ادعيه و روايتهاى طولانى و نيز گردآورى كتابهاى دور از پايتخت يارى مى‏رسانده‏اند. برخى همفكريها و اظهارنظرهاى آنان نيز در نگارش كتاب، مورد توجه مجلسى بوده است.

در اين ميان نقش برخى امكانات و پشتوانه‏هاى دولتى را در گردآورى منابع و نيز تكثير و توزيع اين كار سترگ نبايد ناديده گرفت.

٢٩. حمايتهاى حكومت از تأليف و مؤلف نوه سيد نعمت‏الله جزايرى از پدرش از پدربزرگش كه از شاگردان مشهور مجلسى است نقل مى‏كند: هنگامى‏كه علامه مجلسى آماده نگارش بحارالانوار شد، در به دست آوردن كتابهاى قديمى تلاش مى‏كرد و به بررسى آنها مى‏پرداخت. زمانى به او خبر رسيد كه كتاب مدينه العلم شيخ صدوق (ابن بابويه) در يكى از شهرهاى يمن موجود است. وى به پادشاه وقت - ظاهرا شاه سليمان صفوى - خبر داد و او در جهت دستيابى به آن كتاب، وزيرى از هيئت دولت را همراه با هدايا و تحفه‏هاى بسيار به نمايندگى خويش به جانب پادشاه يمن روانه ساخت و بخشى از املاك خاص را نيز براى كتاب بحارالانوار وقف نمود تا از درآمد آن، نسخه‏هاى متعددى نوشته شود و وقف طلاب گردد.(١3)

اين حمايتها و پشتوانه‏هاى حكومت، سبب آن شد كه نسخه‏هاى بحارالانوار در زمان حيات مجلسى تكثير و به سرزمينهاى دور و نزديك فرستاده شود؛ كارى كه با بودجه‏هاى شخصى معمولا امكان آن نيست.

اين‏گونه بهره‏گيرى يك عالِم از حكومتى كه آن را مشروع مى‏داند يا حتى از حكومتى به اعتقاد شيعه، غيرمشروع، براى پيشبرد اهداف مشروع، از امورى است كه قضاوت درباره آن جز با گردآورى اطلاعت گوناگون امكانپذير نيست؛ اطلاعاتى درباره حكومت، مشروعيت حكومت، روابط و تعاملهاى گوناگون ميان عالمان و حاكمان، رابطه هدفها و وسيله‏ها، شيوه‏هاى آشكار و پنهان مبارزه، نقش زمان و مكان و شرايط، برنامه‏هاى كوتاهمدت و بلندمدت نهضتهاى دينى و...

٣٠. مذهب، حكومت و رويكردها در بررسى زندگى پيامبر و امامان شيعه مى‏توان راهبردها و رويكردهايى متفاوت را در برابر ستم و تجاوز يا در مقابل حكومتهاى نامشروع يافت: هجرت؛ جنگ دفاعى؛ مبارزه آزاديبخش؛ اصلاحگرى و راهنمايى حكومت با حفظ مواضع اختلاف؛ پذيرش صلح تحميلى، تحمل، سازش براى زدودن شبهه‏ها، تبليغ، افزايش هواداران، زمينه‏سازى قيام و حفظ جان نيروهاى مبارز؛ حركت براى تصرف حكومت؛ ايستادن بر اصول تا مرحله شهادت؛ انگيزش احساسات عليه حاكميت؛ بهره‏گيرى از ابزار ادبيات و هنر براى گسترش پيام؛ تقيه، مبارزه پنهان و كار فرهنگى، عقيدتى و آموزشى؛ افزودن بنيه مالى براى تقويت توان هواداران و جلوگيرى از سازشهاى ناشى از فقر با حكومت؛ تكثير نسل با هدف ازدياد هواداران و نيروهاى مبارز و حضور نژادى در قبيله‏ها، قومها و نژادهاى گوناگون و در نتيجه تقويت وابستگى آنها به جريان حق؛ نفوذ در حكومت و هدايت عوامل نفوذى براى كاستن از فشار حكومت بر هواداران؛ حضور مشروط، مخالفانه و ديگرانديشانه در شاخصترين نقطه‏هاى رأس هرم قدرت به منظور ايجاد فضاهاى باز بدون القاى شبهه مشروعيت حكومت؛ زمينه‏سازى براى تفويض اختيارها، پديد آوردن روح استقلال در هواداران و سپردن كار آنها به آنها؛ هدايت از نهان بدون حضور محسوس؛ و....

در همه اين حالات، ملاك اصلى عبارت است از: حفظ پيام و استمرار آن؛ آگاهى بخشى؛ مراقبت از عزت و كرامت انسانى؛ پرهيز از خودباختگى و گرايش به باطل؛ پشتوانه منطق و استدلال در موضعگيريها و دورى از احساسگرايى بى‏پشتوانه، فعاليت كور و هياهوى بيحاصل؛ نگاه به آينده با حفظ ارزشها به جاى موفقيتهاى كوتاهمدت و ناجوانمردانه و ترجيح پيشرفتهاى فردا بر پيروزيهايى از امروز كه سد راه تعالى فرداى انسان‏اند.

با اين روشها و ملاكها، سخن گفتن از يك رويكرد، يك راهبرد و يك شيوه واحد به عنوان موضع شيعه و عالم شيعى در برابر حكومت، خالى از دقت و بينش لازم بلكه ايدئولوژى و رفتار حكومت؛ آگاهيها و مناسبات مردم؛ رابطه مردم با حاكميت؛ ميزان رضايت يا نارضايى عمومى؛ زير ساختها، روبناها و ابزارهاى لازم براى تغيير؛ و توانهاى اجرايى و اولويتها در فعاليتهاى كوتاهمدت و بلندمدت است كه در هر زمان، مكان و شرايط تعيين مى‏كند چه موضعى در برابر حكومت بايد داشت، چه مناسباتى با آن برقرار بايد كرد و چه فعاليتهايى را در دستور كار رابطه با آن قرار بايد داد.

٣١. مشروعيت حكومت، از ديدگاه قرآن و سنت از قرآن كريم و روايات شيعى مى‏توان مشروعيت سه‏گونه حكومت را به وضوح دريافت:

١. حكومت انبيا و جانشينان آنها كه از سوى خداوند تعيين شده‏اند و نام آنها مشخص گرديده است. اينان انسان كامل و معصوم از خطا هستند و در تصميمها، فرمانها و دستورهاى خود خطا نمى‏كنند. به همين خاطر اطاعت آنها واجب است و مردم با اطاعت مطلق از آنها مى‏توانند با تضمين الهى مطمئن باشند كه به راه خطا نخواهند رفت. حتى اگر ابهامى داشته باشند مى‏توانند از حاكمان بپرسند و پاسخ بگيرند. در شيعه، اين افراد منحصر به پيامبر و ١٢ جانشين تعيين شده هستند. دختر پيامبر، حضرت فاطمه زهرا (س) نيز گرچه داراى حكومت نيست اما معصوم است و مى‏توان دستورهاى او را با اصمينان خاطر به كار بست.

بجز اختلاف در شمار جانشينان پيامبر، اين باور، وجه مشترك همه شيعيان و از اصول اعتقادى شيعه به شمار مى‏آيد و مهمترين وجه تمايز شيعه و اهل سنت است. اين حكومت، دينى است.

٢. حكومت شوراى همه امت. از آنجا كه همه غير معصومان، ناقص و جايزالخطا هستند، عقل، قرآن و روش و دستور پيامبر و امامان حكم مى‏كند كه دانش، تجربه و خرد همه صاحبنظران و دست‏اندركاران در هر تصميم كوچك و بزرگ با يكديگر پيوند خورَد تا خطاى آن به حداقل برسد. از آيات و روايات مى‏توان دريافت كه خداوند چنين كوششى را بى‏ياور نمى‏گذارد و راه تصميم درست را نشان مى‏دهد. به عبارت ديگر شورا با تأييد خداوند معصوم است. پس در نبود معصوم، شوراى همه معتقدان به اسلام و محكمات اسلامى جانشين معصوم است و اطاعت تصميمهايى كه از اين راه ساخته و گرفته مى‏شوند و به صورت فرمان و دستور صادر مى‏گردند، واجب است. اين در واقع اطاعت هر فرد عضو جمع، از عقل و دانش جمعى است.

چنين حكومتى طبيعتا دينى است زيرانگرش، عقيده و استنباطهاى اسلامى مسلمانان نيز در آن نقش اساسى دارد.

٣. حكومت غيردينى كارآمد و قدرتمند، عدالت‏گستر و آزاديبخش. حاكم يا حاكميت در اين نوع حكومت مى‏تواند كافر يا اهل فسق و فجور باشد اما مؤمنان آزاد باشند كه كار خود را بكنند، كافران بهره خود را ببرند و در تنگنا نباشند، مالياتها و اموال بيت‏المال به درستى گردآورى و به عدالت توزيع گردد، با دشمنان پيكار شود، راهها امن باشند، عدالت قضايى برقرار باشد، حق مظلوم از ظالم گرفته شود و كسى نتواند به كسى زور بگويد و ستم كند و همه در امنيت خاطر روز را به شب و شب را به روز رسانند.

اين حكومت، دينى نيست اما مزاحمتى نيز براى دين و دينمداران ايجاد نمى‏كند. اطاعت چنين حكومتى واجب است.

فلسفه حكومت در اسلام و ملاك حقانيت حكومت از ديدگاه اسلامى، اين نوع حكومت را تأييد مى‏كنند. در خطبه ٤٠ نهج‏البلاغه نيز حضرت على (ع) در پاسخ خوارج كه مى‏گفتند: حكومت، تنها از آن خداست ويژگيهايى را كه پيش از اين آمد، برمى‏شمارد و براى چنين حكومتى نيز قائل به مشروعيت مى‏شود. عالم و پرهيزكار بزرگ شيعى سيدبن طاووس نيز تصريح كرده است كه: سلطان كافر عادل از سلطان مسلمان جابر افضل است.(14)

٣٢. دو نگاه به صفويه پس از يك دوره هرج و مرج و ناامنى و بيسامانى در ايران پس از انقراض تيموريان و دست‏اندازى خارجيان و اروپاييان به كشور، دوران ٢٣٠ ساله حكومت صفويه از يك نگاه، يكى از درخشانترين دورانهاى بالندگى تمدن و فرهنگ ايرانى - اسلامى است. پيشرفت فنون، هنرها و دانشهاى گوناگون در اين عهد، چشمگير و مايه افتخار نسلهاست. حمايت بيدريغ مادى و معنوى پادشاهان صفوى از عالمان، دانشمندان، فن‏آوران و هنرمندان، و سازمان‏يافتگى اين حمايتها در كنار پيشرفت اقتصادى و گسترش جغرافيايى، به ويژه در اوج شكوفايى و قدرت نظامى اين سلسله، انكارناشدنى است. اينها غرور و افتخار و اعتماد به نفس را براى همه ايرانيان به ارمغان آورد و نيروى متراكم و نهفته‏اى را كه در عمق انديشه، ايمان، احساس و نوآورى ايرانى حياتى خفته داشت، به جنبش و پويش و رويش واداشت. پيشرفت و توسعه علوم دينى، تنها شاخه‏اى از اين درخت تناور است.

از ديگر سو در اوج قدرت صفوى به فداييان يا جلادانى برمى‏خوريم كه با يك اشاره شاه، شخصى را در يك لحظه تكه‏تكه يا منفجر مى‏كنند، او را از عضوى محروم مى‏سازند يا حتى زنده‏زنده مى‏خورند. قدرتى را مى‏بينيم كه به راحتى قتل عام مى‏كند يا با سعايت فردى و عزت نفس خوشنويسى بزرگ مانند ميرعماد، تنها به تهمتى در مذهب، پيكر قطعه‏قطعه شده او را بر سر راه مى‏اندازد. در اين ميان كسى را قدرت و جرئت آن نيست كه اعتراضى كند يا حتى بر سر كشتگان آيد و آنان را به خاك سپارد. در دوران حضيض اين سلسله نيز برخى جلوه‏هاى بيداد، تجاوز، تبعيض، فقر، ضعف قدرت مركزى، بيكفايتى شاه، حكومت خواجگان و خواجه‏سرايان و درباريانِ رفاه‏طلب، و بى‏بندوبارى، بيسامانى و هرج‏ومرج را مى‏بينيم، اما اغماض و تحسين و تملق همه چيز را آسان مى‏كند.

در كنار اينها و در همه فراز و نشيب سلسله صفوى، مذهب و تظاهر به مذهب اساس وحدت ملى و لايه زيرين و رويين فعاليتهاى اساسى بوده است بى‏آن‏كه در لايه‏هاى ميانى كه شامل اكثر فعاليتها و روح و مغز و جسم آنهاست تأثير بگذارد. به همين خاطر تظاهرات مذهبى را در كنار نمودهاى غيرمذهبى يا مغاير با آموزه‏هاى دينى مى‏توانيم ببينيم بى‏آن‏كه اغلب مزاحمتى براى يكديگر ايجاد كنند يا پرسشى را علنى سازند. اين حقيقت از اندرون دربار تا مسير كوچه و بازار نمايان است. خطوط قرمز نيز مشخص‏اند. حكومت، دشمنى به اصطلاح بدمذهب در بيرون مرزها دارد (حكومت عثمانى) و دشمنى با حكومت به معنى همگرايى با بدمذهبى است. و اين يعنى پذيرش مرگ و آوارگى و شكنجه و از دست دادن خانه و زن و فرزند.

در زمانهايى از اين سلسله، شاه را مرشد كامل مى‏خوانند و اطاعتش را واجب مى‏دانند.

مردم نيز به شاه علاقه دارند و به سر او سوگند مى‏خورند. تقريبا در تمام دوران حيات سلسله صفويه، هنرمندان، دانشوران، عالمان و فن‏آوران از حكومت و پشتيبانيهاى او راضى‏اند و بى‏دغدغه به كار خود يا اجراى سفارشهاى حكومت مى‏پردازند و زندگى را به خوبى و بااحترام مى‏گذرانند.

ديگر طبقات جامعه نيز اغلب زندگى را كمابيش در امنيت و آسايش نسبى مى‏گذرانند و كار خود را به پيش مى‏برند.

اگر وضعيت شيعيان و ايرانيان شيعى را قبل و بعد از صفويه با يكديگر مقايسه كنيم، درك اين نكته دشوار نخواهد بود كه ايرانيان آن زمان، روى كارآمدن حكومت صفوى را هديه‏اى خدايى و مائده‏اى آسمانى بدانند كه به وسيله نسلى از فرزندان خاندان نبوى در پهنه ايران گسترده است و تا ظهور امام غايب گسترده خواهد ماند.

٣٣. رفتار صفويه با عالمان ترديد نيست در اين‏كه صفويان شيعى بودند، در گسترش تشيع كوشيدند و پس از قرنها حكومتى شيعى را در ايران به روى كار آوردند كه توانست قدرت خود را در برابر حكومتهاى غيرشيعى تثبيت كند و استمرار بخشد. شيعه پس از قرنها فشار و سكوت، اينك فضايى آزاد و بى‏بيم‏وهراس براى تظاهرات مذهبى و اظهارنظرهاى عقيدتى خويش مى‏ديد.

براى يك عالِم شيعى، اين چيزى نيست كه بتوان آن را دست كم گرفت. حداقل اين‏كه در چنين حكومتى، شيعيان از عالم و جاهل آزادند و بى‏دغدغه به انديشه‏ها و رفتارهاى مذهبى خود مى‏پردازند. ذهنيت عالم شيعى از حكومتهاى غير شيعى، اغلب با واژه‏ها و نمونه‏هايى از تكفير، قتل و تقيه آميخته بوده است.

در اين ميان حكومت نوپاى شيعى در پى تأسيس نهادهاى دينى براى گسترش فرهنگ تشيع و استحكام عقيدتى مبانى حكومت خويش بود و در اين راه مايه و سرمايه مى‏گذاشت. به همين خاطر حكومت صفويه را - به ويژه در آغاز كار - مى‏بينيم كه عالمان را از همه جا دعوت مى‏كند، آنها را بر روى دست مى‏برد و فرمان آنها را بر روى چشم مى‏گذارد. صفويان به عالمان منصب مى‏داند و آنها را از وابستگى به دربار معارف مى‏داشتند. عالمان طراز اول حكومتى كه منصبهاى دينى رسمى از سوى حكومت داشتند مجبور نبودند فرمانبردار حكومتيان و زيردست دولتيان باشند، در مراسم رسمى حضور يابند و به استقبال و سلام روند. آنان در امور قضايى و شرعى مستقل بودند و مستقل عمل مى‏كردند. حكم رسمى آنان مستقيما از سوى شاه صادر مى‏شد و او حكم را به گونه‏اى نمى‏نوشت كه انگار عالم را تا آن مقام بالا برده و او را به اين منصب مفتخر كرده است بلكه در ظاهر و در حكم، اين‏گونه اظهار مى‏كرد كه آن عالم در مرتبه چنين اختياراتى است و شاه اينك با فروتنى تمام از روى تقاضا - يى گاه عاجزانه - كرده است كه او اين اختيارات را بپذيرد و بر او و دولتيان منت نهد و براساس اين اختيارات با دست باز به ترويج مراسم جمعه و جماعات و نشر علوم دينى و تعليم شريعت بپردازد.

طبيعى است اين‏گونه احترام به عالم به خاطر علمش و علميتش، به معنى احترام به علم است و احترام به علم يعنى احترام به عالم، حتى اگر از عالمان طراز اول نباشد. اين نيز معلوم است كه عالمان رده چندم همگى شاگردان و ياران و حاميان و مورد حمايت عالمان رده اول‏اند.

در كمترين حد اين‏كه رفتار صفويان با عالم، به گونه‏اى نبوده است كه وى احساس خفت كند.

٣٤. صفويان از نگاه عالم دوران صفوى بر اساس رهنمودهاى قرآن و حديث، عوامل زير بر ذهنيت هر عالم بزرگ شيعى دوران صفوى نسبت به صفويان حاكم بوده است:

١. رهبرى حكومت حق از آن معصوم است و بس. جز اين، همه دولتها، كم يا بيش عناصرى از باطل را در خود دارند.

٢. قيام شيعه بايد به رهبرى معصوم باشد. چه، اگر هنگام قيام است كه بايد امام قائم بيايد؛ و اگر نيست، قيام كورِ نارس و شهادت بدون بينش، جز شكست و خوارى چيزى براى شيعه به ارمغان نخواهد آورد. اينجا تنها عالم شيعى، طلاب علوم دينى و مؤمنان‏اند كه ضرر مى‏بينند.

٣. ديگر حكومتها همه باطل‏اند و شيعه بايد در اين حكومتها، مواضعى را اتخاذ كند كه امامان معصوم در دولت جور داشتند. آنان مى‏كوشيدند بيشترين پيام را برسانند، كمترين تلفات را بدهند و بيشترين اصلاحات را به عمل آورند، ضمن اين‏كه مواضع خود را مستحكمتر مى‏كردند.

٤. قيام عليه حكومت و براندازى آن وابسته به شرايط، زمينه‏ها و پيشنيازهايى است: آموزش و تبليغ، تربيت نيروهاى شايسته و كاردان و صالح، طرح براى حكومت، نارضايى عمومى، بسيج توده‏ها، تجهيز امكانات و....

٥. انديشه حكومت اسلامى در غيبت معصوم، يا انديشه حكومت فقيهان در ذهن عالم صفوى نبوده است. اين انديشه در دوران قاجار پديد آمد. پيش از اين، فقيهان، محدوده اختيار خود را تا حدى مى‏دانستند كه به حكومت مربوط نشود يا از سوى حكومت به آنان تفويض شود.

٦. نسبت به حاكم جور نبايد موضع ستيز داشت. در اين صورت جز بند و زنجير و قتل و كشتار بيفايده به دست نخواهد آمد. بايد موضع اصلاح گرفت و طبق دستور خداوند به موسى و هارون درباره رفتار با فرعون، با حاكم از قول لين (گفتار نرم) بهره برد: باشد كه... به فرموده خداوند... به خويش آيد يا {از كار خود} بيمناك شود(15) بنابراين بايد احترامات متقابل و تعارفات معمول ميان عالمان و حاكمان محفوظ بماند.

٧. امر به معروف و نهى از منكر به شرط احتمال تأثير است. هرچه با حفظ موضع و پرهيز از آلودگى، نزديكى عالمان به حاكمان بيشتر باشد و آنان بر حاكمان بيشتر نفوذ داشته باشند، احتمال تأثير امر به معروف و نهى از منكر بر حاكمان اطرافيان آنها، مقامهاى حكومتى و مردم بيشتر مى‏شود و در واقع بر قدرت عالمان و ترويج دين مى‏افزايد.

٨. در بيرون از مرزهاى صفوى، جز خوارى، دربه‏درى، فقر، تنهايى و احتمالا كشته شدن به جرم تشيع، خبرى نيست.

٩. در داخل مرزهاى حكومت صفويان، عالمان، دانشمندان، هنرمندان، فن آوران و اديبان شيعى را تكريم مى‏كنند و به آنها امكانات كار و تدريس و تبليغ و مقررى ثابت مى‏دهند. رفاه نسبى نيز در ميان عموم حكمفرماست. كسى انگيزه و دليلى براى مخالفت با حكومت نمى‏بيند. حكومت مزاحم مردم نيست.

١٠. پس از قرنها دشوارى، شيعه داراى حكومتى شده است. دشمن خارجى نيز كه هم چشم طمع به سرزمين دارد و هم تيغ تيز براى شيعيان، در كمين است. تضعيف حكومت صفوى فايده‏اى جز گشودن راه دشمن مذهب و ميهن ندارد.

١١. مى‏توان با حكومت هيچ كارى نداشت. نزديكى با حكومت هزاران خطر و مسئوليت دارد: توجيه حكومت ستم يا ستم حكومت، احتمال آلودگى به فساد و تملق، چشمپوشى از بسيارى خطاها يا ستمها، خوردن لقمه حرام، همنشينى با اراذل و اوباش دربارى، هتك حرمت عالم در صورت مخالفت در ميان آن همه موافق، توقعاتى كه حكومت در برابر تسهيلات اعطايى دارد، و....

١٢. گرچه مفاسد قرب پادشاهان بسيار است اما فوايدى نيز با خود دارد: دريافت هزينه سنگين نسخه‏بردارى و تكثير كتاب، پخش كتاب در سرزمينهاى گوناگون، گشودن گرهى از كار مؤمنى، توصيه‏اى به مقامى براى رعايت حال كسى، پيشگيرى از ستمى، رفع ظلمى، گرفتن اختيار براى فعاليتهاى اصلاحى و تبليغى،.... و اينها در نزد خداوند بسيار ارزشمندند. مگر ائمه به همين دلايل و به خاطر حفظ جان شيعيان، كسانى را رخصت نمى‏دادند كه در دستگاه حكومت ستم، صاحب مقام و موقعيت و - به اصطلاح - عامل نفوذى باشند؟

١٣. اگرچه حكومت، تنها شايسته آن رهبرانى است كه خطا نكنند، اما اين حكومت، شيعى است. او در واقع مدافع ائمه معصوم و حافظ جان و حامى شيعيان است. در تبليغ مذهب شيعه مى‏كوشد. از همه عالمان عاجزانه و محترمانه دعوت كرده است كه بيايند و او را در تشكيل حكومتى كه مورد رضاى خدا باشد يارى و راهنمايى كنند. او بسيارى توصيه‏ها را به كار مى‏بندد.

مگر كار ما تبليغ دين و گسترش مذهب نيست؟ اين موقعيتى است كه خداوند در اختيار ما قرار داده است. در واقع اين حكومت مى‏تواند ابزار ترويج و گسترش شيعه و بازوى اجرايى روحانيت باشد و خود نيز چون مى‏خواهد. اگر او را راهنمايى و كمك نكنيم، فردا چه عذرى در پيشگاه پروردگار و پيشوايان دين خواهيم داشت؟

١٤. نزديكى با حكومت و تقرب با پادشاهان كارى دشوار، حساس و اغلب مايه تهمت و بدنامى در ميان عموم مردم و مقدس مآبان است. در مقابل، اغلب مردم كار آسان و بى‏مسئوليت كناره‏گيران و زاهدان را مى‏ستايند. اما آيا بايد مقبوليت عام و خاص را برخدمت به دين و كسب رضاى خدا ترجيح داد؟

١٥. گرچه اين حكومت، مدعى تشيع و ترويج دين است اما با شواهدى مى‏توان گفت كه تشيع را ابزار قدرت قرار داده است. پادشاهانش اهل شراب و عيش و عشرت‏اند. محكومان را به روشهاى غيراسلامى مجازات مى‏كنند. تصوف را وسيله گردآورى ارادتمند و فدايى براى خود قرار داده‏اند. دست به كشتن كسانى مى‏زنند كه احكام اسلامى آنها كشتن نيست. همان حكومت جور است كه نقاب تشيع بر چهره زده است.

١٦. بايد به آينده انديشيد؛ به گردآورى ميراث تشيع؛ به ترويج دين و مذهب؛ به قدرت شيعه در برابر اهل سنت؛ به گسترش معارف دينى و بازسازى آنها؛ به تأليف، ترجمه، گردآورى، شرح وتفسير؛ به نسخه‏بردارى، تكثير و توزيع كتاب در جهان تشيع. حكومتها مى‏روند اما اينها مى‏مانند.

بايد از امكانات حكومت براى اين مقاصد بزرگ بهره برد.

١٧. ممكن است اين حكومت نيز از ديدگاهى، مانند حكومتهاى غيرشيعى باشد اما از موضعى كه گرفته است مى‏توان بهره برد. مى‏توان از آن اختيارات گرفت. مى‏توان در حد توان براى همكارى با آن شرط گذاشت. مى‏توان در حد مقدور و وسع خويش به اصلاحگرى - هرچند ناچيز - پرداخت. مى‏توان اگر ممكن نباشد، به اندرون پادشاهان و رفتارها و منشهاى فردى آنها كارى نداشت. مى‏توان اگر ممكن شد، به برخى رفتارهاى اجتماعى شاهان اعتراضى هرچند خفيف كرد.

مى‏توان بدون پاگذاشتن به روى خطوط قرمز حكومت، در ديگر نقاط تأثير نهاد. اگر در جايى كارى نتوان كرد، آن‏گاه سكوت مشروع است و تكليفى نيست.

١٨. بايد منتظر ظهور مصلح كل باشيم اما به ما دستور نداده‏اند كه بگذاريم همه چيز خراب شود تا امام زمان آن را درست كند. به عكس، امر به تبليغ، ترويج و اصلاح، شامل دوران غيبت نيز مى‏شود.

١٩. فرض كنيم حكومتى بى‏اعتنا به دين است. اگر بتواند عدالت و امنيت را برقرار كند، چه دليلى براى مخالفت با آن داريم؟

٢٠. در فقه، بابى است به نام تولى عن الجائر (پذيرش منصب رسمى از سوى حاكم ستمگر). در اين باب بحث در اين مى‏شود كه پذيرش فرد مؤمن، منصبى را از حاكمى كه مقبول شرع نيست، چه زمان حرام، چه زمان مستحب و چه هنگام واجب است. اين استحباب. يا وجوب، وابسته به امكان امر به معروف و نهى از منكر خواهد بود. بر فرض كه صفويه ستمكار باشند، اگر بتوان امر به معروف و نهى از منكر و گرهى از كار مسلمانان گشود، پذيرش منصب از سوى آنان اگر واجب نباشد مستحب كه هست.

طبيعى است كه با اين ملاحظات، عالمان بزرگ معاصر صفويان، يكى از دو موضع را اتخاذ كنند، همان‏گونه كه چنين نيز كردند:

١) ارتباط با دستگاه حكومت، بهره‏گيرى از امكانات حكومتى براى تبليغ و ترويج دين و مذهب، ارائه رهنمود يا هشدار به حكومت، فعاليتهاى اصلاحى در حد ممكن، سكوت در مواردى كه كارى نمى‏شد كرد، حفظ احترامات و تعارفات لازم ميان عالمان و حكومت، حفظ و ارتقاى حرمت روحانيان، خدمت به مردم.

٢) دورى از حكومت، نيفكندن خويش در شبهه به خاطر احتمال موازى وجوب و حرمت، بركنار ماندن از خطرات تقرب پادشاهان، بخشيدن عطاى حكومت به لقاى آن.

به خاطر اين دو ديدگاه بود كه حتى برخى عالمان خارج از محدوده حكومت صفوى به ايران آمدند و در مقابل، برخى عالمان ايرانى، كمترين ارتباطى با صفويان برقرار نكردند و كناره گرفتند.

مجلسى، پدرش، استادانش و استادان پدرش از آنها بودند كه گزينه نخست را انتخاب كردند.

به عبارت بهتر، آنها دست حكومت را پس نزدند، دعوتش را رد نكردند، منصبى را كه به آنها پيشنهاد شده بود پذيرفتند و راه خدمت را با همه دشواريها، خرده‏گيريها و تهمتهايش برگزيدند.

در كنار اين اختلاف نظرها، اين نتيجه مشترك طبيعى است كه اكثر عالمان دوران صفوى - چه نزديكان با حكومت و چه كناره‏گيران از آن - توقع حكومت اسلامى از حاكمان صفوى نداشته‏اند بلكه تنها راضى به اين بوده‏اند كه مرزهاى ايران محفوظ بماند، ظواهرى از شرع رعايت شود، عدالت مراعات و رفاه ايجاد گردد و عالمان و مردمان مشكلى نداشته باشند تا در حد مقدور بتوان از ظلمى يا فشارى جلوگيرى كرد، دست افتاده اى را گرفت، به فعاليتهاى علمى پرداخت، مردم را با معارف دين آشنا ساخت و در فتنه‏ها جان خود و مردم را از رنج و قتل بى‏ثمر محفوظ داشت.

به همه دلايلى كه پيش از اين درباره شرايط قيام برشمرديم، عالمان صفوى و بسيارى از علمان سده‏هاى بعد در پى اصلاح و بهبود بودند نه براندازى و انقلاب. آنها به جاى آن‏كه بخواهند حكومت را در دست گيرند، به اين مى‏انديشيده‏اند كه چگونه حاكم را - هرچند اندك - به سوى عدالت بكشانند، يا رگ خواب وى را به دست آورند و دستورهاى شرع را از طريق او به جريان بيندازند، يا دست‏كم كارى كنند كه اگر به خيرش اميد نيست شر نرساند.

البته در اين پندارها و نيز در عرصه اجرا، گاه از خطا در تشخيصها يا در شيوه‏هاى عمل بركنار نبوده‏اند.

٣٥. مجلسى:شيخ‏الاسلام اصفهان، توابع و لواحق منصب شيخ‏الاسلامى در زمان شاه طهماسب صفوى ايجاد شد. شيخ‏الاسلام را شاه تعيين مى‏كرد به اين‏گونه كه پيشنهاد اين منصب را به بالاترين و عالمترين روحانى زمان مى‏داد و پس از پذيرش وى، طى حكمى، فلسفه تعيين اين حكم و شرح وظايف آن و نيز - به همراه ذكر فضايل شخص منصوب - علت گزينش آن عالم را به اين مقام بيان مى‏داشت.

پيش از مجلسى بزرگانى اين منصب را پذيرفته بودند كه آنها نيز بالاترين مقام روحانى زمان خويش را داشتند. نامدارانى چون محقق كَرَكى و شيخ بهائى از اين جمله‏اند.

وظايف و اختيارات شيخ‏الاسلام را مى‏توان از بندهاى آتى دريافت: ـ اين مجتهد عصر و اعلم زمان، نايب‏الامام اطاعتش واجب و مخالفتش در حد شرك است و درباريان و صاحبمنصبان متخلف مجازات خواهند شد.

ـ امر و نهى‏هاى او در: امور شرعى، عزل و نصب متصديان امور شرعى و كليه امور شرعى ديگر لازم‏الاجرا و نافذ است.

ـ همه مأموران و واليان حكومت بايد تكريم لازم را در حق اين عالم رعايت كنند و توقع نداشته باشند كه وى به ديدار يا استقبال صاحبمنصبان رود يا در مجلسى آنان حضور يابد.

مجلسى، نخست به سال ١٠٩٠ ه.ق (يعنى ١٨٣ سال پس از آغاز صفويه به سن ٥٣ سالگى، در دوران سلطنت شاه سليمان) سمت قضاوت را پذيرفت. وى پس از پذيرش اين منصب به مسجد رفت، بر منبر نشست، بسيار گريست، حديثى مشهور را درباره دشوارى كار قضاوت و شقاوت فرد ناصالح براى اين منصب خواند و گفت: مردم! من در عاقبت كار خود متحيرم. با اين‏كه پدرم و خودم ترويج دين و تعليم مسائل اصول و فروع بوده و بيشتر اهالى اطراف و نواحى به تعليم من و پدرم به شرع و مسائل حلال و حرام آگاه شده‏اند، پس چگونه شد كه عاقبت كار من به قضاوت ختم شد؟

اين گزارش نشان مى‏دهد كه مجلسى قلبا راضى به پذيرش منصب قضاوت نبوده است.

٨ سال بعد، در واپسين روزهاى زندگى آقا حسين خوانسارى كه وى بيمار و بسترى بود به سال ١٠٩٨ ه.ق، منصب شيخ‏الاسلامى از سوى شاه سليمان در حالى به ملا محمدباقر مجلسى پيشنهاد شد كه ٦١ سال از عمرش مى‏گذشت، اعلم زمان خود بود و بيشترين تأليف و خدمت به دين را در ميان ديگر علما داشت.

شواهد و قراين نشان مى‏دهد كه عالمان بزرگ تمايلى به پذيرش مسئوليت شيخ‏الاسلامى نداشته‏اند و شاهان براى برداشتن موانع فكرى و اجرايى از راه آنان و براى اين‏كه آنان احساس دست نشاندگى حكومت، وابستگى به دربار و فرمانبرى حاكمان، صاحبمنصبان، گماشتگان و مقامات دولتى نكنند، تمهيداتى مى‏انديشيدند. نخست اين‏كه خود را شأن اين نمى‏دانستند كه مجتهد اعلم را به مقامى منصوب كنند بلكه چنين اظهار مى‏كردند كه وى از پيش گزينش شده و علم و اعلميت وى چيزى نيست كه پادشاه در آن دخالت داشته باشد. بنابراين پادشاه، تنها او را معرفى مى‏كند. دوم؛ كليه اختيارات شرعى را به عهده او مى‏نهادند و خاص و عام را ملزم به اطاعت او مى‏كردند. سوم؛ هرگونه وظيفه‏اى در برابر شاه، دربار و صاحبمنصبان را پيشاپيش از دوش وى برمى‏داشتند. چهارم؛ شاه فروتنانه از اعلم زمان درخواست مى‏كرد كه منت نهد و اين سمت را بپذيرد.

طبيعى است كه در اين حالت، عذرى براى عالم در نپذيرفتن اين فرصت طلايى خدمت به دين و مردم باقى نمى‏ماند.

به همين خاطر شاه سليمان براى كسب رضايت مجلسى در ايفاى وظايف شيخ‏الاسلامى و نشان دادن ميزان احترام خود نسبت به وى و ديگر علما، و اظهار خردى و حقارت در برابر عظمت مقام اين عالم دينى، بارها واژه التماس (درخواست عاجزانه) را بر زبان خويش جارى ساخت.

در حكم شيخ‏الاسلامى مجلسى بر اين‏كه وى مجتهد عصر و اعلم اهل زمان به كتاب و سنت است تصريح شده و از گزينش وى به منصب جليل‏القدر عظيم‏الشأن شيخ‏الاسلامى دارالسلطنه { پايتخت} اصفهان و توابع و لواحق سخن به ميان آمده است. برخى اختيارات و وظايفى كه در اين حكم براى شيخ‏الاسلام جديد تعيين شده است عبارت‏اند از: امر به معروف و نهى از منكرات، اجراى احكام شرعى، برپايى سنتهاى اسلامى، جلوگيرى از فعاليت بدعتگذاران و فاسقان، رعايت حال عالمان و فقيهان و رسيدگى به آنها و ديگر امورى كه در حيطه وظايف شيخ‏الاسلامان است. نيز تأكيد شده است كه وى در اجراى وظايف خويش ترديد نكند و رعايت احدى را مانع اجراى احكام دينيه نگرداند. همه مردم از همه اصناف و طبقات بايد مطيع فرمان او باشند و حاكمان و وزيران و كلانتران براى رفع مشكلات قضايى در محضر او حاضر شوند، از او نخواهند كه به مجلس آنان حاضر شود و خلاصه همه لوازم و شرايط احترام را نسبت به وى به عمل آورند(16) .

اين نكته نيز گفتنى است كه در همان زمان و از آغاز دوران صفوى عالمانى بوده‏اند كه با پذيرش منصب حكومتى از سوى عالمان طراز اول مخالفت داشته و اين مخالفت را در گفتارها و نوشتارهاى خود به صراحت بيان كرده و حتى به طعن و بدگويى اين عالمان صاحب‏اقتدار پرداخته‏اند. مجلسى نيز از اين بدگوييها و دشمنيها بركنار نمانده است.

٣٦. بت‏شكنىِ مجلسى در سال ١٠٩٨ ه.ق كه شاه سليمان صفوى مجلسى را به شيخ‏الاسلامى اصفهان و حومه منصوب كرد و به او استقلال كامل در عمل داد، به مجلسى گزارش دادند كه بتى در اصفهان است و هنديان مقيم اصفهان (به تعبير ناقلان: كفار هند) آن را در نهادن پرستش مى‏كنند. وى افرادى را به آنجا گسيل داشت تا بت را بشكنند. هنديان دارايى بسيارى به شاه بخشيدند به اين اميد كه از شكستن بت جلوگيرى كند و آنها نيز بت را به هند انتقال دهند. شاه نپذيرفت و بت را شكستند. اين بت خدمتكارى داشت كه پس از اين رخداد، از دورى آن بت طاقت نياورد و خود را به دار آويخت و كشت(17) .

اين واقعه را سيد نعمت‏الله جزايرى شاگرد مجلسى در كتاب مقامات نقل كرده است و ديگران هم اين را منكر نشده‏اند. برخى نيز مجلسى را به خاطر اين عمل ستوده‏اند.

پرسشى كه در اينجا مى‏توان به ميان آورد اين‏كه: هنديان، آن بت را چه مرتبتى مى‏نهادند؟

اگر آن را خالق خود مى‏دانستند و وجود خود را وابسته به وجود او، شكستن بت مى‏توانست ابطال عقيده آنان باشد زيرا با شكستن آن و زنده ماندن هنديان، خالقيت بت منتفى مى‏شود؛ كارى كه ابراهيم (ع) كرد و وجدان بت‏پرستان را برانگيخت. اما اگر چنين نبوده است و هنديان تنها آن را احترامى مى‏نهاده‏اند و آن را مجسمه يا مظهر و نماد بودا يا يكى از خدايان خود مى‏دانسته‏اند، اين شكستن چه تأثيرى در آنان مى‏تواند نهاده باشد؟ چه حجتى بى‏پاسخ براى آنان آورده شده و كدام براهين عقلى براى آنان اقامه شده است تا از آيين و باور خويش دست بردارند؟ كدام عالم و دانشمند ايشان به بحث فراخوانده شده است؟ اين كار چه امتياز و دستاوردى براى اسلام به ارمغان آورده يا چه خطر و آسيبى را از آن دور ساخته است؟ آيا در آن زمان كسى در اصفهان متخصص شناخت اديان هندى و مباحثه كلامى با عالمان آن بوده است؟ و....

١٥٩ سال پيش از آن كه مجلسى شيخ‏الاسلامى پايتخت (اصفهان) را بپذيرد، شاه طهماسب صفوى همين فرمان را براى عالم بزرگ شيعى، على بن حسين بن عبدالعالى كَرَكى (معروف به محقق كركى) صادر كرد. پايتخت صفوى در آن زمان هرات بود. پيش از آن‏كه محقق كركى به هرات پا بگذارد، شاه مجالس بحث و مناظره‏اى ميان علماى شيعه و سنى ترتيب داده بود. در مجلس اول، يكى از علماى متعصب اهل سنت كه سى سال عهده‏دار منصب شيخ‏الاسلامى هرات و كل خراسان بود، به خاطر مخالفت شديد با شيعه، به فرمان شاه به قتل رسيد. چند روز بعد كه محقق كركى به هرات رسيد و از اين ماجرا آگاه شد، بر قتل او تأسف خورد، شاه را به خاطر اين كار نكوهش كرد و گفت كه اگر او كشته نمى‏شد، با حجتها و برهانهاى عقلى و نقلى او را ساكت مى‏كرديم و از پذيرش او، بيشتر مردم ماوراءالنهر و خراسان به مذهب حقه شيعه اثناعشرى مى‏گرويدند(18) .

به هر حال، اين‏كه شخصى عالم دين و مذهب خويش باشد، لزوما به اين معنى نيست كه آيين ديگر را نيز بشناسد و بتواند با علماى آن به بحث و مناظره بپردازد و با استدلال، آنها را ساكت كند. در هر صورت، اين حجتهاى بى‏پاسخ‏اند كه تعيين مى‏كنند چه كسى مخالف حق، حق ستيز، معاند، لجباز و در نتيجه كافر است، تا بتوان احكام كفر را بر وى جارى كرد. اگر حجت كامل و تمام و برهان قاطع نباشد، چه فرق است ميان اين‏كه مسلمانان به فتواى عالم خويش بتكده‏اى را خراب كنند با اين‏كه بت‏پرستان به دستور روحانى خود مسجدى را ويران سازند.

٣٧. نظريه‏پردازى مجلسى براى حكومت در جلوس شاه سلطانحسين صفوى بر تخت سلطنت، مجلسى خطابه‏اى نگاشت كه در آن مراسم خوانده شد. در بخشى از اين خطبه مجلسى ادعا مى‏كند كه در دوران غيبت خالق بى‏منت، از مزيدِ لطف... فرمانروايى... را در كف كفايت و قبضه درايت سلاطين عدالت‏شعار... سپرده كه عموم مردم در سايه عدالت ايشان به امنيت و آسايش روزگار بگذرانند. مجلسى در همين خطبه معتقد است كه صفويه مصداق اين حديث‏اند كه: اگر خداوند خير مردمى را خواهد، پادشاهى مهربان بر آنان مى‏گمارد زيرا مردم ايران سالهاست كه در سايه مهربانى، عدالت و قدرت سلاطين صفوى به فراغ بال و رفاه حال آرميده‏اند.

در نقد اين سخن مجلسى بايد گفت: ممكن است صفويه مصداق آن حديث باشند. ممكن است دوران سلطه اين سلسله را يكى از درخشانترين دورانهاى شكوفايى اقتصادى و فرهنگى ايران و نيز مصداقى هرچند ناقص اما بارز براى عدالت و رفاه عمومى در تاريخ اين سرزمين دانست. ميزان دقت اين نظر را پژوهشها تعيين مى‏كنند. اما اين گزاره كه: خداوند در دوران غيبت، امور فرمانروايى مردم را به فرمانروايان عادل سپرده است، نه مستندى از قرآن و حديث دارد و نه با تجربه دوران غيبت تا به امروز مى‏خواند. اين حكم به گونه‏اى است كه اگر تنها يك فرمانرواى غيرعادل در دوران غيبت بتوان يافت، مى‏توان آن را ابطال كرد چه رسد به اين‏كه يافتن حتى يك فرمانرواى عادل در دوران غيبت، همانند يافتن سوزن در انبار كاه باشد.

اثبات چنين حكمى نامستند به كتاب و سنت در حد محال، و ابطال آن در حد اثبات بديهى است.

از حديث مذكور چنين برمى‏آيد كه خداوند ممكن است از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى براى مردمى، فرمانروايى عادل بر آنها بگمارد؛ نه اين كه در دوران غيبت، خداوند از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى، براى همه مردمان، در همه زمانها و مكانها، فرمانروايانى عادل قرار داده است.

مجلسى نيز همانند ديگر عالمان شيعى معتقد به اين نيست كه اين پادشاهان، معصوم و مصداق اولواالامر در قرآن‏اند و اطاعت مطلق آنان واجب است. نيز عقيده بر اين ندارد كه فرمانرواى عادل در غيرمعصوم يافت نمى‏شود. عقيده او آن است كه از سلطان عادل بايد تبعيت نمود و براى سلطان ظالم دعا كرد كه خداوند او را به صلاح آرد. به موازات آن بايد به اصلاح خود پرداخت از آن روكه از سويى حكومت آيينه ملت است و از سوى ديگر دعاى مردم ناصالح مستجاب نمى‏شود. اگر مردم اصلاح يابند، خداوند يا سلطان را عادل مى‏كند و يا به حكومتش پايان مى‏دهد.

ميزان دقت نظرى و شيوه اجراى عملى اين ديدگاه را بايد در مجالى ديگر بررسى كرد.

مستنداتى نيز در هر بخش براى اين نظر يافت مى‏شود. اما هيچ كدام از اينها مجوز اين نيستند كه نظريه‏پردازى مجلسى براى حكومت در دوران غيبت را از نظر عقلى يا نقلى تأييد كنيم.

٣٨. چرا ستايش پادشاهان؟ بر اساس آنچه در بند مربوط به ديدگاه عالمان نسبت به حكومت صفوى آورديم، در بسيارى موارد مى‏توان با توجيهاتى پذيرفت كه:

١) با پادشاهان نبايد تند سخن گفت تا مبادا به ورطه ستيز بيفتند.

٢) حرمت پادشاهان را نگاه بايد داشت و با آنان بايد مهربانانه رفتار كرد تا دل آنان براى پذيرش حق و تغيير رفتار باطل نرم شود.

٣) اگر شاهان به عالم احترام نهادند او نيز بايد احترام لازم را نسبت به آنان معمول دارد و تعارفهاى غيرخلاف شرع را به جا آورد.

٤) مى‏توان كتاب را به آنان تقديم كرد يا در ديباچه به نام آنان اشاره داشت تا بتوان از بودجه دولتى كتاب را تكثير و ترويج نمود.

٥) نثر دوران صفوى، نثرى مكلف و آكنده از آرايه‏هاى لفظى و معنوى است. بنابراين طبيعى است كه عالم دوران صفوى در مقدمه كتاب خويش، نام سلطان را با تكلف و تعبيرهاى گوناگون و آرايه‏هاى لفظى و معنوى ببرد.

٦) گاه دستور دادن به شخص را كه چگونه باشد در قالب بيان صفت براى او به كار مى‏برند.

يعنى ان‏شاءالله كه چنين هستى و باشى.

اما هيچ كدام اينها به آن معنى نيستند كه يك شيعه - چه رسد به عالمى شيعى به ويژه با آن همه اختيارات و احتراماتى كه حكومت براى او قائل است - نيم، يك، يك و نيم و حتى دو صفحه آغازين كتاب خود را به مدح پادشاهى هرچند عادل اختصاص دهد و عبارات و تعبيرهايى درباره وى به كار برد كه نه تنها حقيقت ندارند بلكه اگر هم حقيقت داشته باشند مصداق بارز تملق‏اند كه در شرع مذموم است و پيامبر دستور داده است كه: بر چهره متملقان بيفشانيد و امام اول شيعيان، در دوران حكومتش مردم را منع كرده است از اين‏كه او را بستايند.

شواهدى نشان مى‏دهد كه اين عمل مجلسى مورد سؤال و نقد برخى از معاصران او - حتى در ميان برخى از نزديكترين شاگردانش - بوده است. حتى در برخى رؤياها كه به وسيله شاگردان و نزديكان ارادتمند اما نقاد مجلسى پس از درگذشت وى نقل مى‏شود، مى‏توان تأييدى بر توجيه پذيرش مقام به خاطر خدمت به مردم يافت. اما همين رؤياها اگر صادق باشند حاكى از اين‏اند كه ستايش صاحبمنصبان، در جهان ديگر عيب شمرده مى‏شود، و اگر صادق نباشند بازگوى اين حقيقت‏اند كه در اين جهان، عالمان دين آن را عيب مى‏دانند.

٣٩. فعاليتهاى اجتماعى مجلسى معاصران و شاگردان مجلسى درباره وى گفته‏اند كه امور زندگى و نيازهاى دنيويش را در نهايت نظم و ترتيب رسيدگى مى‏كرد. بارها به زيارت خانه خدا و زيارتگاههاى عراق نايل شد. امام جمعه و جماعت بود. خطبه‏هاى نماز جمعه را مى‏نوشت و مى‏خواند. مجالس وعظ و نصيحت و مراسم شبهاى احيا را به گونه‏اى پرشور و تأثيرگذار برپا مى‏داشت. به امر به معروف و نهى از منكر مى‏پرداخت. در بخشندگى و سخاوت نسبت به كسانى كه به وى روى مى‏آوردند، دستِ بازى داشت.

زمانى كه به مقام شيخ‏الاسلامى اصفهان و توابع آن منصوب شد، انتظام امور شرعى، ترويج دين و رسيدگى به امور شيعيان به وى محول گشت. در اين حال به تنهايى همه نزاعها و دعاوى را رسيدگى مى‏كرد، مسائل شرعى را پاسخ مى‏گفت، نيازهاى مؤمنان را برمى‏آورد، به مؤمنان يارى مى‏رساند، ظلم و ستم ستمگران و اشرار را از آنها برطرف مى‏ساخت و شكايت ستمديدگان را به گوش رؤسا و دست‏اندركاران مى‏رساند تا به نجات آنان بينجامد. با همه اين مسئوليتها از نمازگزاردن بر مردگان، رفتن به ميهمانى مردم، عيادت بيماران و اجراى مراسم دينى روى برنمى‏تافت. از اين رو كه دعوت همگان را مى‏پذيرفت، شخصى مسئول بود كه اسامى ميزبانان را بنويسد و پس از نماز عشا به وى يادآورى كند كه امشب ميهمان كيست. در ترويج تشيع فعال بود. اشتياقى بسيار به تدريس داشت و از محضر وى فضلايى بسيار بهره بردند. شمار شاگردانش را تا هزار برشمرده‏اند. گفته‏اند كه كشور شاه سلطانحسين به تدبير او انتظام يافت و با مرگ وى از هم پاشيد. شبها را نيز به تأليف كتاب فارسى براى عموم مردم مى‏پرداخت تا بر آگاهى آنان بيفزايد.

مجلسى ٨ سال از پايان سلطنت ٢٩ ساله شاه سليمان و ٤ سال از آغاز سلطنت ٢٩ ساله شاه سلطانحسين را شيخ‏الاسلام بود. در دوران شيخ‏الاسلامى او صوفيه - كه از اركان تأسيس سلطنت صفوى بودند - تا آن حد از چشم دربار افتادند كه شاه سلطانحسين در مراسم تاجگذارى خود اجازه نداد كسى از صوفيان به رسم معمول، شمشير سلطنت را بر كمر او ببندد و در عوض، انجام آن را از شيخ‏الاسلام - يعنى مجلسى - خواست. سپس از او پرسيد كه در ازاى اين خدمت چه انتظارى دارد.

مجلسى هم از شاه درخواست كرد كه باده‏نوشى، جنگ طوايف و دستجات، و نيز كبوتربازى را با صدور فرمانى ممنوع سازد. شاه نيز اين درخواست را پذيرفت و بيدرنگ فرمان لازم را صادر كرد.

در همين جا اشاره كنيم كه شخصيت اين شاه سلطانحسين كه در چهار ساله آخر عمر مجلسى او را به شيخ‏الاسلامى نهاد و خود نيز عبادت و ديندارى پيشه كرد غير از آن شاه سلطانحسين است كه پس از درگذشت مجلسى به فسادش آلودند و تا ٢٥ سال بعد، از او فاسدترين و ضعيفترين سلطان صفوى ساختند.

بارى؛ حكومت اسلام به گناهان فردى و شخصى مردم كارى ندارد و به اين خاطر كسى حق ندارد پا به درون خانه مسلمانان بگذارد و به كشف اين‏گونه جرايم بپردازد. اما روشن است كه وجود مراكزى علنى براى باده‏نوشى و رفت‏وآمد انسانهاى مست در خيابان تا چه حد مى‏تواند آزادى و امنيت مردم را به خطر اندازد و جنايتها و فسادهايى را به بار آورد. زيان باده‏نوشى شاهان و صاحبمنصبان مجرى يا تصميم‏گير براى جان و مال مردم نيز بر كسى پوشيده نيست.

جنگ طوايف و دستجات از اوايل دوران صفوى رواج داشت و براى برخى شاهان - مانند شاه عباس صفوى - اين كار نوعى تفريح به حساب مى‏آمد. شاه يا از اختلافهاى طبيعى و فرقه‏اى مردم شهرها و نواحى مختلف كشور بهره مى‏گرفت و يا خود، مردم برخى شهرها را به دو گروه مخالف تقسيم مى‏كرد. اين اختلافها گاه به طور طبيعى به ستيز و زد و خورد مى‏انجاميد و گاه نيز شاه براى تفريح و خوشگذرانى دو دسته مخالف را حاضر مى‏كرد تا در حضور او با سنگ و شمشير و چوب و مشت و لگد به زد و خورد بپردازند. اين كار نه تنها غيرانسانى بلكه به ويژه غيراسلامى است.

مسلمانان بايد حرمت هم را داشته باشند و از هتك حرمت يكديگر خوددارى كنند. در اختلافات نيز بايد تا جايى كه ممكن است ميان ايشان صلح و اصلاح برقرار كرد. بنابراين فتنه‏انگيزى و جنگ افروزى ميان مسلمانان و تماشاى زد و خورد آنان از گناهان بزرگ است.

اما كبوتربازى، در اسلام از كارهاى ممنوع شمرده مى‏شود. يكى از علل اجتماعى منع اين سرگرمى بيفايده اين است كه كبوتربازان بر بامها پرسه مى‏زدند و اين امر آزادىِ رفت‏وآمد و پوشش انسانها را در درون منزل و حياط خانه با مشكل مواجه مى‏كرد. به هر حال مسلمانان در درون خانه خود آزادند كه هرگونه مى‏خواهند زندگى كنند (تا جايى كه مانع آزادى ديگران نشوند) و كسى حق ندارد به هيچ عنوان اين آزادى و آسايش را سلب كند يا از درون خانه‏ها آگاهى يابد يا بدون اجازه كسى به خانه او مشرف شود و سربكشد. حتى شايد مسلمانى در خانه خود گناهى پنهان كند. آگاهى از اين گناه ممكن است مايه هتك حرمت او شود. و ديگر دلايل فردى و اجتماعى كه براى حرمت كبوتربازى بر مى‏توان شمرد.

همه اينها نشان مى‏دهد كه مجلسى تا چه اندازه به جامعه خويش مى‏انديشيده، براى مردم حرمت قائل بوده، از جريانها و حساسيتهاى زمان خود آگاهى داشته و از فرصت احترام خويش در نزد شاه بهره‏هاى مذهبى و مردمى مى‏گرفته است.

٤٠. دردمندى مجلسى مجلسى بيگمان از كسانى است كه درد دين و دغدغه اصلاح و ترويج مذهب و آگاهسازى مردم داشته است. كثرت تأليفهاى وى به زبان فارسى نگارشگر اين است كه او مريدان ناآگاه نمى‏خواهد؛ به القابى همانند آخوند، ملا و استاد در ميان عالمان دلخوش نيست؛ تنها به كثرت شاگردان و بسيارى تأليف نمى‏انديشد و در پى آن نيست كه فقط گليم خود را از آب بكشد بلكه سعى بر آن دارد كه غريقى را نجات دهد. او در نوشته‏هاى خويش گاه با خواننده درد دل مى‏كند و يا مانند برادرى مهربان و دلسوز به راهنمايى او مى‏پردازد.

مخاطب مجلسى در آثار فارسى، مردم عادى‏اند. علاقه وى به اين مردم، بجز در وظايف وعظ و خطابه و منبر، در نوشته‏هاى فارسى او نمايان است. او از اين رنج مى‏برد كه اين مردم از سرچشمه معارف به‏دور مانند و دين را با واسطه اين واعظ، آن منبرى، آن روضه‏خوان، اين نوحه سرا يا آن صوفى و درويش دريافت كنند و به دينى آميخته حق و باطل بگروند.

دغدغه و دردمندى مجلسى آن‏گاه نمايانتر مى‏شود كه بدانيم او بيشترين و مهمترين كتابهاى فارسى خود را در زمان كثرت اشتغال علمى و اجتماعى نوشته و از اوقات فراغت خويش در شبهايى پس از روزهاى پركار و پرتلاش مايه گذاشته است.

٤١. فروتنى مجلسى فروتنى مجلسى را نمى‏توان انكار كرد. او خود را در بسيارى از آثارش خاك راه اهل ايمان، تراب اقدام مؤمنين، خادم طلبه علوم ائمه طاهرين، حقير، فقير، خاكسار، ذره بيمقدار، تبه روزگار، عديم‏الاستطاعه، بى‏بضاعت، داراى استعداد ناقص، غريق بحر خطايا و گناهان و پامال نفس و هوا و شيطان مى‏نامد و از برادران ايمانى درخواست مى‏كند كه او را در حيات و ممات از دعاى خير و طلب مغفرت فراموش نكنند.

سلوك او با مردم در رفع مشكلاتشان، عيادت بيمارانشان، نماز بر مردگانشان، شركت در مجالسشان، پذيرش مهمانيشان و نشست و برخاست با آنها در شاديها و غمهايشان نشان مى‏دهد كه آنچه نوشته است از سر تكلف و تعارف نيست.

مجلسى درباره ميزان دقت خويش در نگارش كتابهايش نيز تواضع به كار برده است با اين‏كه وى را يكى از شارحان دقيق و اهل تحقيق حديث مى‏شناسند.

گويند روزى در مجلس وى بحثى درباره كثرت آثار علامه حلى به ميان مى‏آيد و اهل مجلس را به تعجب وامى‏دارد. يكى در اين ميان اظهار مى‏دارد: مصنفات سرور ما {ـ مجلسى ـ} كمتر از تصنيفات علامه حلى نيست. در اين هنگام مجلسى مى‏گويد: مكتوبات من كه همه از سنخ گردآورى است كجا و مكتوبات علامه حلى كه همه تحقيقات و مطالب علمى و نظرى است كجا!

شاگردان مجلسى از وى با احترام ارادت قلبى ياد مى‏كنند و از خوشرفتارى او با شاگردان و احترام وى به آنان سخن مى‏گويند. برخى نيز براى او نسبت به خويش حق پدرى و ترتيب و ارشاد و هدايت قائل‏اند.

٤٢. طنزپردازى و شوخ‏طبعى مجلسى سيد نعمت‏الله جزايرى شاگرد مشهور مجلسى مى‏نويسد: استادم صاحب كتاب بحارالانوار... در وقت تأليف بحارالانوار به خاطر برخى مصالح تصنيف، حضورم را لازم مى‏دانست. وى با من چندان مزاح مى‏كرد و لطيفه مى‏گفت و مى‏خنديد كه از مطالعه خسته نمى‏شدم. با اين وصف وقتى مى‏خواستم بر وى وارد شوم لحظه‏اى در پشت در مى‏ايستادم و خود را مهياى رفتن به نزد او مى‏كردم. در آن هنگام قلبم از شدت هيجان ناشى از مهابت، بزرگوارى و بزرگداشت او ضربان داشت.

مدتى صبر مى‏كردم كه آرام‏گيرم و آن‏گاه به نزد او بروم.(19)

نقل كرده‏اند كه ملا خليل قزوينى از دانشمندان بنام معاصر مجلسى قائل به حرمت دخانيات بود و در اين‏باره اصرار داشت. وى در اين‏باره رساله‏اى نوشت و سعى كرد كه اين حرمت را به گونه‏اى به اثبات برساند كه جاى بحث و گفت‏وگو و اشكال و ايراد براى كسى باقى نماند. سپس نگارش آن را به كاتبى خوشخط سپرد و براى آن جلدى ظريف در نظر گرفت و سپس آن را در پارچه‏اى مرغوب پيچيد و براى مجلسى به اصفهان فرستاد چون شنيده بود كه وى به قليان علاقه‏مند است.

مجلسى پس از مطالعه كتاب، به عنوان تشكر از زحمت مؤلف، روكش پارچه‏اى را پر از تنباكو كرد و براى وى فرستاد.(20)

٤٣. مجلسى عارف مخالفت قلمى مجلسى با عرفان غيراصيل، عارف‏نمايان و تصوف صفوى مايه آن شده است كه كمتر، از مجلسى به عنوان يك عارف سخن به ميان آيد.

در توصيفهاى ستايشگونه عالمان از مجلسى، گاه به تعبيراتى برمى‏خوريم حاكى از اين‏كه معاصران و شاگردان و سپس عالمان بعدى، او را در عرفان صاحب منزلت مى‏دانسته‏اند.

معاصران مجلسى به ويژه شاگردانى كه سالها با او بوده‏اند از كرامت، استجابت دعا، حسن‏نيت، اخلاص و صفاى باطن او سخن گفته‏اند.

از نثر عارفانه مجلسى آن‏گاه كه از مباحث اساسى توحيد، نبوت، انسان كامل و صفات جلال و جمال سخن به ميان مى‏آيد، عشق و زيبايى و شور و شوق و جذبه مى‏بارد.

پيش از اين نيز در بخش مربوط به زندگى ملا محمدتقى مجلسى گفتيم كه اين پدر و پسر مدتى نيز به رياضت و چله‏نشينى گذرانده و از اين راه خواسته‏اند تا صفاى باطن بيابند اما پس از زمانى، رياضتها و عبادتهاى نامستند به شرع را وانهاده‏اند.

به هر حال، اگر نخستين ويژگى يك عارف را در جنبه نظرى، اين بدانيم كه آگاهى لازم و كافى از عقايد حق و رهنمودهاى سفيران الهى براى تقرب به خداوند داشته باشد، مجلسى را از ديدگاه نظرى بايد در زمره آگاهترين عارفان قرار دهيم. در جنبه عملى نيز ويژگيهايى اخلاقى و باطنى كه براى او برشمرديم، پرورش در دامان پدرى عارف و داراى كشف و شهود و كرامات، پا نهادن در راه اجراى مناسك و آيينهاى مذهبى، دست زدن به مهمترين و اصيلترين آثار تأليفى در علوم الهى و فعاليتهاى دينى و اجتماعى در راه خدمت به خلق، خواه‏وناخواه مى‏تواند هر انسانى با اين ويژگيها را به مراتبى قابل توجه از كسب صفات خدايى و تخلق به اخلاق الهى و در نتيجه نزديكى به ذات مقدس حق برساند.

٤٤. مجلسى و تصوف(2١) صفويان از نوادگان شيخ صفى‏الدين اردبيلى بودند كه از مشاهير تصوف است. فرزند او شيخ جنَيد و نوه او شيخ حيدر پدر شاه اسماعيل صفوى نيز رياست صوفيان شيعه اردبيل و آذربايجان را داشته‏اند.

صفويان در مقابل صوفيه اهل سنت، مريدان خود را به عنوان صوفيه شيعه سازمان دادند.

اين گروه به صورت يك جبهه واحد و مجهز سياسى مأمور شدند تا زمام امور را از سلاطين و امراى تركمانان آق‏قويونلو - كه بر فارس، آذربايجان و غرب ايران حكومت مى‏كردند و همه از اهل سنت بودند - باز پس گيرند. اينان از آنجا كه كلاه سرخ به سر مى‏نهادند به قزلباش (كلاه‏قرمز) مشهور شدند.

اين گروه شاه را مرشد كامل مى‏خواندند و اطاعت او را واجب مى‏دانستند. اين صوفيان در واقع سپاه صفوى و حامى نظامى آن بودند و در همه جا حضور و نفوذ داشتند. اين حضور از اندرون شاه و نگهبانى او تا تصدى مشاغل حساس را شامل مى‏شد.

اين صوفيان به علاوه ديگر كسانى كه به تصوف تمايل داشتند و از گرايش صفويه به تصوف بهره مى‏بردند و بدون مزاحمت به تبليغ و ساختن خانقاه مى‏پرداختند، مجموع عناصر تصوف را در دوران صفوى تشكيل مى‏دادند.

نفوذ و قدرت در نتيجه برخى مزاحمتهاى صوفيان قزلباش باعث شد كه شاهان صفوى قدرت سياسى را از آنان بگيرند و تنها برخى مراسم تشريفاتى را به اين گروه بسپارند. در اواخر اين دوران ايشان از همين مراسم نيز محروم شدند.

آنچه را به عنوان نمود عينى تصوف در دوران صفويه مى‏توان شناخت عبارت است از:

١) وجود شمارى بسيار از خانقاهها، زاويه‏ها و تكيه‏هاى مخصوص صوفيه (تنها در اصفهان بيش از ٢٠ مورد).

٢) گروهى دوره گرد يا اهل سير و گشت كه از صدقه و بخشش مردم، روزگار مى‏گذراندند.

٣) عدم پايبندى بسيارى از اهل تصوف به آداب و شرايع دينى و امور ممنوع در اخلاق و شرع.

٤) پوشيدن لباس مخصوص، اختيار شكل و هيئتى خاص و ابداع آيينهايى عبادى يا رفتارهايى اجتماعى كه در شريعت از آن خبرى نيست و برخى از آنها برگرفته از صوفيه اهل سنت، مسيحيان، زرتشتيان و آيينهاى هندى و بودايى است.

٥) آراى ناسازگار با تعاليم دينى و اغلب برگرفته از عناصرى خارج از جهان اسلام و آموزه‏هاى تشيع.

٦) مخالفت آشكار و پنهان بسيارى از آنان با ظواهر دين، و ارزش ننهادن به مراسم و مناسك شرع و تحقير صريح يا ضمنى برگزار كنندگان آنها و خودبرتربينى بسيارى از صوفيان.

٧) بزرگداشت برخى كسانى كه به شهادت تاريخ و روشهاى پژوهشگرانه، نه تنها داراى مرتبتى در دانش و دين و عرفان نيستند بلكه بر اساس موازين علمى و دينى، دعويهاى عارفانه آنان هذيانى بيش نبوده است، ضمن اين كه گاه موارد منسوب به آنان برساخته نسلهاى بعد است.

٨) تعلق خاطر آنان به تهذيب نفس، باطن‏گرايى، شعر، كتب عرفان، ذكر، مردمگريزى و دورى از دنيا در اغلب آنان و در كنار آنها دنياگرايى در برخى ديگر.

٩) دعوى وصول به حق و دستيابى به مراتب عالى عرفان و كشف و شهود از سوى برخى از آنان.

اين بود كه عالمان دوران صفوى از دو - سه نسل پيش از مجلسى به مخالفت با صوفيه پرداختند و موارد مخالفت كار آنان را با ظاهر و باطن شرع برشمردند و اشكالهاى اعتقادى و پژوهشى عقايد و اعمال آنان را بيان كردند. البته اين ادامه سنتى بود كه از زمان اميرمؤمنان على (ع) و سپس امامان شيعه در ميان شيعيان و عالمان شيعى پديد آمده بود و به تناسب ظهور و بروز صوفيه در هر زمان و مكان اغلب در قالب نوشتار و بحثهاى علمى، ظهور و بروز مى‏يافت.

در ميان عالمان، عارفان، فيلسوفان و محدثان صفوى از دو - سه نسل قبل از مجلسى تا زمان او مى‏توان نام مشاهيرى را ديد كه در نوشته‏هايشان صوفيه آن زمان را مورد انتقاد قرار دادند: شيخ بهائى، ملاصدرا، ملا محسن فيض كاشانى و ملا محمدطاهر قمى (استاد مجلسى).

مجلسى در عين‏الحيات و برخى آثار ديگر خويش به تفصيل عقايد و رفتارهاى صوفيه را مورد نقد قرار داده و ويژگيهاى عرفان اصيل را برشمرده است.

بر اساس آنچه پيش از اين در زندگى ملا محمدتقى مجلسى (پدر مجلسى) و عرفان، رياضت و كشف و شهودهاى او و نيز درباره گرايشهاى مجلسى به عرفان گفتيم، مى‏توان انگيزه ديگر مجلسى را در مخالفت با صوفيه جداكردن خود و پدرش از اين گروه دانست به ويژه اين‏كه اتهام تصوف به پدر مجلسى و گاه خود او به صراحت از سوى برخى معاصران مخالف آنها ابراز شده است. مجلسى نيز گاه به صراحت، ساحت خود و پدرش را از اين تهمت مبرا مى‏داند و بر شرعى بودن رياضتها و چله‏نشينى‏هاى خود و پدرش تأكيد مى‏ورزد. نيز اظهار مى‏دارد كه عدم مخالفت صريح پدرش با آنها و احيانا رفت‏وآمدهايى كه با صوفيه داشت از باب ارشاد و هدايت آنان و به طريق تسامح و تساهل و مدارا بوده است. لحن نگارش مجلسى در مخالفت با صوفيه زمان خود نيز يا گزارشگرانه است، يا منطقى و استدلالى و يا هدايتگرانه، دلسوزانه و مشفقانه. او آنان را تكفير نمى‏كند. از زمان تصدى منصب شيخ‏الاسلامى توسط مجلسى نيز گزارشى موثق نرسيده است مبنى بر اين‏كه او خانقاهى را خراب كرده يا صوفيى را آزار رسانده باشد به ويژه اين‏كه در آن زمان صوفيان صفوى نيز از چشم شاه افتاده بودند.

٤٥. مجلسى و علوم عقلى علوم عقلى بر اساس دانش پيشينيان، شامل منطق، فلسفه، هيئت، نجوم، هندسه، حساب، رياضى و پزشكى مى‏شود كه هر يك از اينها نيز علومى را در زير عنوان خود شامل مى‏شوند. به طور كلى، آنچه در قديم به عنوان حكمت نظرى شناخته مى‏شد، شامل رياضيات، طبيعيات و الهيات است كه به نحوى كليه علوم و فنون را در بر مى‏گيرد. حكمت عملى نيز شامل اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن (كشوردارى) مى‏شود.

كتب اين علوم با اين تقسيمبندى حدود دو قرن پس از ظهور اسلام از طريق ترجمه وارد جهان اسلام و كشورهاى مسلمان شدند و مسلمانان پس از مطالعه و درك آنها به تشريح و تكميل و گاه نقد اين علوم پرداختند و ترويج اين دانشها نيز به نحوى در دستور كار عالمان مسلمان قرار گرفت.

در اواسط دوران صفويه، يعنى حدود دو - سه نسل پيش از مجلسى، اين علوم پابه‏پاى فنون و دانشهاى ديگر به رشدى چشمگير در ايران رسيد و چهره‏هايى مانند مير محمدباقر داماد، شيخ بهاءالدين محمد عاملى و مير ابوالقاسم فندِرِسكى پديد آمدند. ثمره مكتب اين عالمان، ظهور نابغه‏اى چون صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازى معروف به صدرالمتألهين و ملاصدرا بود و عالمانى ديگر، و موج عظيم طلابى كه فلسفه را رشته اصلى تحصيل خود قرار داده بودند. گفتنى است كه در همين روند، از حكمت و علوم عقلى به بخش الهيات آن بيشتر توجه مى‏شد و بخشهاى رياضيات و طبيعيات كمتر مورد توجه قرار مى‏گرفت.

طبيعتا مجلسى و ديگر عالمان معاصر او و قبل از او نيز علوم عقلى را خوانده بودند و - به ويژه مجلسى - شاگرد باواسطه يا بيواسطه فيلسوفان بزرگ آن عهد بودند. حتى سلسله اجازات مجلسى در برخى موارد به ملاصدرا و امثال او مى‏رسد.

اما به موازات رشد فلسفه و علوم عقلى، نه تنها در ميان عالمان دينى بلكه حتى در ميان شاگردان مكتب فلسفى دوران صفوى نيز موجى عليه فلسفه به راه افتاد كه مردم و عالمان را به سوى دانشهاى اصيل دينى فرامى‏خواند كه در قرآن و حديث تبلور يافته‏اند. براى نمونه مى‏توان از داماد و بهترين شارح آراى ملاصدرا يعنى ملا محسن فيض كاشانى - نام برد كه چيزى شبيه توبه‏نامه نوشت، از فلسفه به قرآن و حديث روى آورد و در آنها به بررسى و تأليف پرداخت.

منشأ پديد آمدن اين حساسيت و احساس تضاد در عالمان دينگرا را بايد در اين جست كه دينداران فلسفه‏گرا در مواردى فلسفه و علوم يونانى را با آموزه‏هاى دين، و در ديگر موارد آموزه‏هاى دين، و در ديگر موارد آموزه‏هاى دين را با فلسفه و علوم يونانى تطبيق مى‏دادند و در همه اين زمينه‏ها روش چنين بود كه اصالت و صحت اين علوم عقلى بشرى مورد ترديد قرار نگيرد و تضادها همواره به نفع دانش عقلى زمان حل شود.

مجلسى كه در اواخر دوران صفوى مى‏زيست و در حوزه دينى و فلسفى آن آموزش ديده بود، از اين مشكل آگاه بود و بر اين اساس تصميم گرفت و راه خود را برگزيد. خود مى‏گويد كه در دورانى به كار قرآن و حديث پرداخت كه طالبان علم كمتر از آن استقبال مى‏كنند.

توجه به نكات آتى مى‏تواند ذهنيت مجلسى و همفكران او را درباره نسبت علوم بشرى و فلسفه از يك سو و دين و آموزه‏هاى دينى از سويى ديگر روشن سازد:

١. برخى از علوم بشرى - مانند حساب و هندسه - يقينى‏اند. بنابراين مى‏توانند براى فهم بهتر آموزه‏هاى دينى و در خدمت دين و شريعت به كار گرفته شوند و حتى مبناى تأويل و تفسير بخشهاى غيريقينى دين قرار گيرند.

٢. برخى از دانشهاى بشرى ظنى‏اند و ممكن است درست نباشند و بعدها رد شوند. در مقابل، بسيارى از آموزه‏هاى دينى يقينى‏اند. بنابراين نمى‏توان اين بخش از دانش بشرى را مبنايى براى فهم و تفسير آن بخش از دين قرار داد يا آن بخش از دين يا دانش بشرى را به گونه‏اى تفسير كرد كه ميان اين دو سازگارى پديد آيد.

٣. بخشهاى يقينى دين و يقينى علم بشرى هيچ‏گاه با يكديگر مخالفت و تضادى نخواهد يافت.

٤. دانش بشرى و دين الهى داراى حوزه‏هايى مشترك‏اند و مى‏توان در موارد يقينى، هر يك را در خدمت ديگرى به كار گرفت يا در فهم ديگرى از آن بهره برد.

٥. دين الهى خطاناپذير است و در درستى سخن خدا و معصوم شك نيست. شك در اين است كه سخنى آيا سخن خدا يا معصوم هست يا نيست؛ و اين‏كه مقصود و منظور سخن آنها را دريافته‏ايم يا نه.

٦. نص و ظاهر آيات و روايات حجت است. برگرداندن معنى و مفهوم از معنى و مفهومى كه در نص و ظاهر نهفته است صحيح نيست مگر اين‏كه قرينه‏اى آشكار يا دليلى محكم داشته باشيم.

امور ظنى دانش بشرى قرينه يا دليلى براى تأويل و برگرداندن معانى از ظاهرشان نيستند.

٧. دانشهاى بشرى ناتوانترند از اين‏كه بتوانند به همه پرسشهاى بشر پاسخ گويند و همه مجهولات را حل كنند. بنابراين گستره آنها محدود است و نمى‏تواند مبناى سنجش گستره نامحدود دانشهاى الهى قرار گيرد.

٨. فلسفه و علوم يونانى دهها سال بعد و از بيرون وارد جهان اسلام شدند. بنابراين نمى‏توان آنها را مبنايى اصلى و اصيل براى فهم اسلام قرار داد. چنين نبوده است كه پيامبران نخست به مردم فلسفه و علوم يونانى بياموزند و بعد دين را به آنان عرضه كنند. البته فراگرفتن هر دانشى ممكن است به كار فهم بهتر دين يا زندگى بهتر دنيا بيايد چنان كه مى‏تواند به كار نيايد. همان‏گونه كه هر علمى ممكن است درست باشد، ممكن است نباشد، ضمن اين‏كه هر انسانى بايد بينديشد كه كدام علم به كار سعادت او مى‏آيد و كدام تنها و تلف كردن است. بنابراين به هر علمى بايد به اندازه خودش بها داد. علوم يونانى چيزى نيستند كه يكپارچه درست باشند يا با ندانستن همه يا بخشى از آنها دنيا يا آخرت كسى آسيب ببيند. اگر ضرورتى براى سعادت دنيايى يا آخرتى انسانها داشتند، پيامبران بايد به فراگيرى آنها پيش و بيش از هر چيز ديگر توصيه مى‏كردند.

بنابراين مجلسى ضمن اين‏كه از علومى مانند رياضيات براى شرح و تفسير روايات بهره مى‏برد و مواردى از دانشهاى يونانى را كه با آموزه‏هاى دين سازگارند به خدمت تأييد اين آموزه‏ها مى‏گيرد، معتقد است كه بسيارى از آراى حكماى قديم يونان و شارحان و مبلغان مسلمان آنها غلط است.

مجلسى همچنين - مانند بسيارى از پيشينيان - به رد پاى انگيزه‏هاى الحادى و نفى دين در ورود و گسترش حكمت يونان اشاره مى‏كند.

البته از آنجا كه مقوله انگيزه از مقوله حق و باطل جداست، به فرض صحت چنين فرضهايى درباره انگيزه‏ها، نمى‏توان آنها را مبنايى براى پذيرش يا رد علوم يونانى دانست.

٤٦. مجلسى و شاه سلطان حسين ديديم كه مجلسى در اواخر سلطنت ٢٩ ساله شاه سليمان صفوى به مدت ٨ سال و در اوايل حكومت ٢٩ ساله شاه سلطانحسين صفوى به مدت ٤ سال شيخ‏الاسلام بود. بنابراين بسيار دور از تحقيق است كه او را روحانى دوران شاه سلطانحسين بدانيم و قصدمان پيوند دادن ميان اين دو در تمام يا بيشتر دوران سلطنت آن شاه باشد.

سلطانحسين ميرزا كه پس از سلطنت به شاه سلطانحسين معروف شد، زمانى به جاى پدر نشست كه مجلسى منصب شيخ‏الاسلامى داشت و او در واقع مجلسى را در اين سمت ابقا كرد. به گزارش برخى متون تاريخى و تأييد ديگر متون، شاه سلطانحسين در آغاز پادشاهى متدين بود و پيش از اين به صفت حلم و حجب و نيز ضعف نفس شناخته مى‏شد. سلطانحسين ميرزا علماى دين را احترام مى‏نهاد و آنها را بزرگ مى‏داشت. وى كمال متابعت در مسائل و موضوعهاى دينى را از مجلسى داشت و او را تأييد مى‏كرد. مواعظ او سلطانحسين ميرزا را سودمند افتاد و وى از همه اعمال خلاف شرع رايج در دربار صفوى توبه كرد. پس از به سلطنت رسيدن نيز فرمان ممنوعيت شرابخوارى را براى درباريان و ديگر مردم داد.

از جنبه امور سياسى نيز درباريان دنياطلب، اعم از خواجه‏سرايان و پيرزنان بانفوذ، كوشش مى‏كردند تا از نقاط ضعف شاه نهايت بهره را ببرند و كارى كنند كه او كشور را به گونه‏اى اداره كند كه مطابق ميل آنهاست به‏ويژه اين‏كه شاه روحيه مبارزه و ستيز نداشت و به لشكر چندان اهميتى نمى‏داد.

اين بود كه بلافاصله پس از درگذشت مجلسى، فرصتى پيش آمد كه شاه كاملا زير نفوذ درباريان قرار گيرد. آنها با روشهايى توطئه‏آميز شاه را به شرابخوارى و هوسرانى كشاندند و در مدت زمانى حدود ٢٥ سال پس از درگذشت مجلسى، از وى پادشاهى ساختند كه در بيكفايتى، هوسرانى و لذتجويى شهره است.

بنابراين باز به دور از تحقيق است كه مجلسى را عالم دربار شاه سلطانحسين در ٢٥ سالى از زندگى ننگين آن پادشاه بدانيم كه مجلسى در قيد حيات نبوده است.

تشابه اسمى ميان مير محمدباقر معلم شاه با ملا محمدباقر مجلسى نيز مايه توهماتى براى برخى خاورشناسان و به پيروى آنها برخى معاصران ما شده است كه در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.

٤٧. درگذشت مجلسى تاريخ درگذشت مجلسى شب ٢٧ رمضان ١١١٠ هجرى قمرى است. در مرگ او ماده‏تاريخهايى چند سروده‏اند كه كوتاهترين، گوياترين و زيباترين آنها سروده زير است:

ماه رمضان چو بيست‏وهفتش كم شد

تاريخ وفات باقر اعلم شد

اين بيت داراى دو معنى موازى است كه يكى روز وفات و ديگرى سال وفات مجلسى را مشخص مى‏كند:

١) چون ٢٧ روز از ماه رمضان كم شد (يعنى روز ٢٧ ماه رمضان) روز و ماه درگذشت مجلسى شد.

٢) تركيب ماه رمضان به حروف ابجد برابر با ١١٣٧ است:

+ م + ا + ه + ر + م + ض + ا + ن

٤٠ + ١ + ٥ + ٢٠٠ + ٤٠ + ٨٠٠ + ١ + ٥٠ = ١١٣٧

چون عدد ٢٧ از آن كم شد (١١١٠ شد) سال درگذشت مجلسى شد.

مجلسى در ٧٣ سالگى پس از مدتى بيمارى درگذشت. او را در كنار آرامگاه پدرش كه امروزه بقعه مجلسى ناميده مى‏شود و زيارتگاه است به خاك سپردند. اصفهان در سوك مجلسى يك هفته به عزا نشست و مجالس ترحيم او تا مدتها ادامه داشت.

مجلسى حدود چهل سال پيش از آن تاريخ، روز جمعه‏اى در مسجد جامع اصفهان به منبر رفت، درباره اعتقاد و ايمان و شاخه‏هاى آن به سخن پرداخت و گفت كه اعتقاد من چنين است. سپس كفن خود را حاضر كرد و از مردم خواست بر آن بنويسند كه بر ايمان او شهادت مى‏دهند.

٤٨. فرزندان مجلسى مجلسى داراى چهار پسر و پنج دختر بود. يكى از فرزندان او - ميرزا محمدصادق - در زمان حيات پدر وفات يافت.

همه اين فرزندان، برخوردار از مراتب علمى و ادبى بودند. افزون بر اين، همسران هر يك از دختران مجلسى نيز داراى نام و آوازه‏اى در عالم دانش و ادب‏اند. نسل اين فرزندان نيز هريك شخصيتهايى در دوران خويش بوده‏اند.

براى آگاهى بيشتر درباره فرزندان و نوادگان مجلسى مى‏توان به سرگذشتنامه‏هايى در اين‏باره مراجعه كرد.

٤٩. مجلسى به روايت ستايشگرانش استاد / بزرگ اسلام و مسلمين / پيشوا / مولا / مولانا / علامه محقق تيزبين / جليل‏القدر / عظيم‏الشأن / بلند مرتبه / يگانه دوران و نادره روزگار خويش / شخصيت بسيار موثق / داراى دانش سرشار / داراى تأليفهايى نفيس و ارزشمند كه گواه بزرگى قدر و والايى منزلت او هستند / صاحبنظر و متبحر در دانشهاى عقلى و نقلى / داراى ديدگاه دقيق و درستى رأى / امانتدار / عادل / كسى كه فيض وجود او و پدر بزرگوارش همه را در برگرفته است / علامه / دانشمند / بزرگوار / درياى بيكران / كوه بلند و رفيع / مروج شيعه / احياگر سنتهاى فراموش شده اسلامى / برپاكننده كلمه حق / شكننده صولت بدعتگذاران / نابودكننده اباطيل بيدينان / گسترنده آثار پيشوايان اسلام / ملجأ و پناه محدثان در تمامى دورانها / پناه مجتهدان در همه شهرها / داراى رأى صائب / غواص درياى انوار حقايق / داراى ذهن نافذ / مشكات انوار رازهاى غامض / مايه زندگى دلهاى عارفان / روشنى بخش ديدگان رهپويان / پناه نيكان / آيينه خرد دانشمندان آگاه / استخراج كننده نكات نو از اصول مسائل / استنباط كننده گوهرهاى نفيس از درون دلايل / بيانگر پيچدگيهاى مسائل حلال و حرام / تبيين كننده مشكلات قواعد و احكام دين / رئيس فقها و محدثان / آيت خداوند در ميان جهانيان / نمونه دانشمندان بزرگ اهل تحقيق و دقت / برگزيده مجتهدان و فقهاى گرانقدر متقدم و متأخر / شيخ‏الاسلام / پناه مسلمانان / خدمتگزار اخبار و آثار ائمه معصوم / محقق زبردست / بسيار داناى متكلم / محدث بسيار موثق / جامع نيكيها و فضيلتها / خاتم حديث‏دانان گرامى / نشردهنده دانشهاى دين و آيين الهى / عالم ربانى / پرتوافشان روشنايى / گشاينده و شكافنده دانشهاى دينى / بيهمتا در فروع و اصول / ترويج دهنده تشيع در سده دوازدهم / استاد استادان / هموار كننده راه علم دين براى خاص و عام / گرانمايه / بزرگوار / داناى با كمال / سرچشمه فضيلتها، رازها و حكمتها / آن كه گوش دوران به مانند او نشنيده و چشم زمانه همانند او نديده / كشف‏كننده انوار كلام خداوندى و اسرار تفسير و تأويل / گشاينده پيچيدگيهاى احكام و مشكلات علوم به روشنترين روش و بهترين دليل / داراى احسان سرشار، دانش بسيار، نوشته‏هاى روشنگر و تأليفات درخشان / زينت دهنده مجالس و مدارس و منابر/ بزرگ و شريف فاضلان و مهترانِ دوران، در گذشته و حال / استاد متين / دانش گستر/ جامعترين عالمان و عارفان از گذشتگان تا معاصران / مقرب درگاه خداوند رحمان / استاد استناد / آخوند / ملا /....

اينها توصيفهايى است كه عالمان مشهور معاصر مجلسى يا پس از او در نوشته‏هاى خويش درباره وى روا دانسته‏اند. اين توصيفها نشانگر عظمت مجلسى در چشم سردمداران تشيع در سده‏هاى اخير است با وجود آن‏كه ممكن است هر يك از آنها نيز برخى ديدگاههاى مجلسى را در برخى زمينه‏هاى فرعى علوم دينى نقد كرده باشند.

٥٠. ناقدان و منتقدان مجلسى مى‏دانيم كه خرده‏گيرى بر شخص، شخصيت و عملكرد مجلسى و گاه پدرش در دوران حيات آنها نمونه‏هايى هرچند كوچك دارد. اما فراتر از آن نقدها و انتقادها، خرده‏گيران بر كار و كارنامه مجلسى و شخصيت او را مى‏توان در سه گروه عمده دسته‏بندى كرد كه نحله‏هاى ديگر نقد بر مجلسى را نيز پوشش مى‏دهد.

نخست به خاورشناسان مى‏پردازيم كه نوشته‏هاى آنها كهنترين يا حاوى كهنترين نقدهاى سياسى - اجتماعى درباره مجلسى است. سپس به رئوس برخى اشكالها اشاره مى‏كنيم كه از سوى ناقدان سنت‏گراى مجلسى مطرح شده است. در آخر نيز ديدگاههاى دكتر على شريعتى را مطرح مى‏كنيم كه نيمى برگرفته از اطلاعات ارائه شده توسط خاورشناسان، بخشى متأثر از نقد سنت‏گرايان و بخش ديگر برخاسته از ديدگاههاى جامعه‏شناسانه و دينگرايانه اوست.

٥١. ديدگاه خاورپژوهان از آنجا كه مقاله پروفسور حامد الگار(22) با عنوان علامه مجلسى از ديدگاه خاورشناسان حاوى گزيده‏ترين و نوترين اطلاعات درباره نظر و نظرگاه خاورپژوهان درباره مجلسى است، بخشهايى عمده و اصلى از آن را در اين بند نقل مى‏كنيم، حذفها را با سه نقطه نشان مى‏دهيم و افزوده‏هاى خود را در داخل قلاب مى‏آوريم(23) :

اولين تاريخنويس غربى كه درباره مجلسى سخن به ميان آورد سر جان مَلكُم است. او مستشرقى حرفه‏اى نبود، بلكه ژنرالى در خدمت استعمار انگليس در هند بود كه در سال ١٧٩٩ ميلادى (١٢١٥ هجرى قمرى) براى انجام مأموريت سياسى به ايران سفر كرد. ملكم در جلد اول كتابى كه تحت عنوان (تاريخ ايران) در لندن در سال ١٨١٥ ميلادى (١٢٣٠ هجرى قمرى) به چاپ رسانيد، ادعا كرد كه: شاه سلطانحسين صفوى در تمام موارد از رهنمودهاى يكى از ذى‏نفوذترين روحانيان مسلمان پيروى مى‏كرد. براى قضاوت درباره اين روحانى همين بس كه چند روز بعد از جلوس پادشاه مزبور، او را وادار كرد تا فرمانى نه تنها براى دور ريختن تمام شرابهايى كه از پدرت به ارث برده بود، بلكه براى شكستن خمهاى آلوده هم صادر كند.

همين روحانى، شاه سلطانحسين را نيز تشويق كرد تا پيروان فرقه‏هاى مختلف را كه مهمترين آنها صوفيه بودند، مورد زجر و تعقيب قرار دهد(24) .

سر جان ملكم مى‏افزايد: مشهورترين صوفيى كه در آن زمان به دستور شاه از اصفهان تبعيد شد شيخ محمدعلى (يعنى شيخ محمدعلى، متخلص به حزين {و معروف به حزين لاهيجى، شاعر و معروف}) بود كه در شهر بَنارَس هند وفات يافت(25) .

عدم دقت ملكم در بررسى حوادث، از اين ادعاى او كاملا روشن مى‏شود كه: شيخ محمدعلى حزين از ترس تعقيب مجلسى از اصفهان خارج شد. در صورتى كه آن شاعر و اديب، تقريبا بيست و سه سال بعد از وفات علامه {هنگام محاصره اصفهان از سوى افغانها} اصفهان را براى هميشه ترك كرد و در خاطرات خود با ستايش فراوان از مجلسى ياد كرد(26) . {او در سال وفات مجلسى ٧ ساله بوده است.}

{اشتباه ديگر اين‏كه از نظر شرعى، ظرف آلوده به شراب را بايد شست، و شكستن آن اسراف است و حرام، و صدور دستور شكستن ظرف شراب از سوى عالمى دينى امكان ندارد. اتهام زجر و تعقيب صوفيه نيز فاقد مدرك و سند است.}

درست صد سال پس از چاپ اول تاريخ ايران تأليف ملكم، يكى ديگر از خدمتگزاران استعمار انگليس كتاب دو جلدى خود را درباره تاريخ ايران، در لندن به چاپ رسانيد.... سِرپِرسى سايِكس در جنگ بين‏المللى اول رياست قواى نظامى را كه انگليسها براى پيشبرد اهداف خود در جنوب ايران تشكيل داده بودند، به عهده داشت. و از همين جا مى‏توان تشخيص داد كه او فاقد هرگونه صلاحيت علمى براى تحليل بيطرفانه تاريخ ايران بود. سايكس بدون اين‏كه اسمى از علامه ببرد، در وصف حوادث دوران سلطنت شاه سلطانحسين چنين مى‏نويسد: ديندارى و خداپرستى شاه سلطانحسين باعث شد كه ملايان و خواجگان بر سر مسندهايى قرار گرفتند كه بايستى تحت نظر و تصدى اشراف باشند. و بدين‏سان تمامى ملت به طور خطرناكى دچار ضعف و سستى گرديد(27) .

درست مانند ملكم، سايكس براى اين ادعاى خود، سند يا مأخذ ذكر نمى‏كند. آنچه مخصوصا به چشم مى‏خورد،... همرديف كردن علامه مجلسى با خواجه‏سرايان است؛ حال آن‏كه خواجه‏سرايان از معاندترين دشمنان علامه در كوششهاى اصلاح طلبانه او بودند و بالاخره باعث از سرگرفتن ميگسارى و مفاسد ديگر در دربار صفوى شدند.

اولين مستشرق دانشگاهى كه به تحليل كارنامه علامه مجلسى پرداخت ادوارد براون ايرانشناس معروف بود. براون در جلد چهارم (تاريخ ادبيات ايران) كه براى بار اول در سال ١٩٢٤ ميلادى (١٣٤٣ هجرى قمرى) انتشار يافت، علامه را يكى از بزرگترين و مقتدرترين و متعصب‏ترين مجتهدان دوره صفويه معرفى مى‏نمايد(28) . بسيارى از ايرانشناسانى كه بعد از براون آمدند، همين توصيف را با كمى تعديل، طوطى‏وار تكرار كرده‏اند.

براون كه بزرگترين گناه علامه را در مخالفت او با صوفى نمايان اواخر دوره صفويه مى‏بيند، او را به تعقيب بيرحمانه صوفيان متهم مى‏كند، ولى نه چگونگى اين تعقيب را بيان مى‏كند و نه براى اتهام خود سند يا مأخذ نشان مى‏دهد(29) . از همه غريبتر اين‏كه براون در صوفى دانستن محمدتقى مجلسى پافشارى مى‏كند و نفى اين قضيه از طرف علامه را دليل ديگرى براى قشرى و متعصب بودن او مى‏داند. گويا براون مشرب مجلسى اول را از فرزند او بهتر مى‏دانست(30) . بى‏انصافى براون در اين جمله به اوج خود مى‏رسد كه:

مريدان و معتقدان مجلسى گويند پس از فوتش حوادث و اغتشاشاتى رخ داد كه در سال ١٧٢٢ ميلادى به درجه بالايى از سختى و تيرگى رسيد. و اظهار مى‏دارند كه فقدان چنان شخص بزرگوارى، ايران را در معرض مخاطرات گذاشت. ولى اشخاصى كه بيشتر دماغ تحقيق و قوه انتقاد دارند، آن پيشامدها را تا درجه‏اى به سختگيريها و آزادى‏ها كُشيهاى او و همكارانش مربوط خواهند دانست٨

حالا شخصى هرچقدر مقتدر باشد، چگونه مى‏تواند مسئول حوادثى باشد كه بيست سال بعد از وفات او اتفاق افتاد، سؤالى است كه براون اصلا مطرح نمى‏كند....

حلقه بعدى اين سلسله تحريف حقايق را يكى از بزرگترين متخصصان غربى تاريخ ايران به نام ولاديمير مينورسكى تشكيل مى‏دهد. بدون شك مينورسكى محقق برجسته‏اى بود كه با تسلط خود بر زبانهاى فارسى، تركى، عربى و حتى ارمنى و گرجى، در روشن كردن بسيارى از گوشه‏هاى تاريخ ايران و قفقاز سهم بسزايى داشت. با وجود اين، وى در يكى از آثار خود اشتباه ديگرى بر اشتباهات موجود در ارزيابيهاى غربيان دشمن با مجلسى افزود. در سال ١٩٤٣ ميلادى (١٣٦٢ هجرى قمرى) مينورسكى متن كتابى را به نام تذكره الملوك كه راجع به سازمان ادارى دولت صفوى بود، همراه با ترجمه انگليسى و حواشى و توضيحات مفصل به چاپ رسانيد. مؤلف مجهول تذكره الملوك در فصل اول كتاب خود، بحثى كوتاه راجع به مقام و وظايف ملاباشى بدين قرار مى‏آورد: در اواخر زمان‏شاه سلطانحسين، مير محمدباقر نام فاضلى - با آن‏كه در فضيلت از آقا جمال، همعصر خود كمتر بود - به رتبه ملاباشى‏گرى سرافراز و مدرسه چهارباغ را بنا گذاشته، خود مدرس مدرسه مذكور گرديد.(31)

مينورسكى مير محمدباقر مذكور در اين جمله را با علامه مجلسى يكى پنداشته و از اين‏كه نويسنده تذكره الملوك، آقاجمال خوانسارى را از مجلسى فاضلتر مى‏داند، اظهار تعجب مى‏كند(32) .

ولى بديهى است كه مير محمدباقر ملاباشى، شخصى غير از علامه مجلسى است؛ آن هم به چندين علت: يكى اين كه عنوان مير ويژه سادات است؛ در صورتى كه مجلسى سيد نبود.

دوم اين‏كه مير محمدباقر به تصريح مؤلف تذكره‏الملوك، در اواخر سلطنت شاه سلطانحسين به منصب ملاباشى رسيد، در صورتى كه علامه مجلسى پنج سال بعد از جلوس شاه مزبور و بيست و پنج سال قبل از پايان دوران سلطنت او جهان فانى را ترك گفت.

و سوم اين‏كه بناى مدرسه چهارباغ در سال ١١١٦ هجرى قمرى يعنى شش سال بعد از وفات مجلسى {آغاز شد و در ١١١٨} اتمام يافت(33) .

با وجود اين تفاصيل، اكثر خاورشناسانى كه بعد از مينورسكى درباره مجلسى اظهارنظر كرده‏اند، او را با همين مير محمدباقر مذكور در تذكره‏الملوك يكى شمرده و اعطاى عنوان ملاباشى به او را دليل بر نفوذ مطلق او در امور سياسى زمان شاه سلطانحسين دانسته‏اند.

نويسنده‏اى كه بيش از همه امثال خود، تبهكاريها و جرمهاى گوناگونى به علامه مجلسى نسبت داده و با نقض تمام روشهاى علمى، پا از دايره انصاف كاملا بيرون گذاشته، يكى از شاگردان براون سابق‏الذكر به نام لورنس لكهارت است. لكهارت كه مدتى مديه به عنوان كارمند شركت نفت ايران و انگليس در ايران به سر برد، در سال ١٩٥٨ ميلادى (١٣٧٨ هجرى قمرى) كتابى قطور تحت عنوان انقراض سلسله صفويه به چاپ رسانيد. در اين كتاب مكررا حمله‏هاى ناجوانمردانه‏اى بر علامه مجلسى مى‏كند و براى رسيدن به هدف خود، از ضدونقيض‏گويى هم پرهيز نمى‏كند. سلسله اتهامات لكهارت با شرح مراسم تاجگذارى شاه سلطانحسين آغاز مى‏گردد: پادشاه، شيخ‏الاسلام را پيش خواند كه تشريفات كمر بستن را به جاى صوفيانى كه قبلا اين وظيفه را به عهده داشتند، انجام دهد. سپس شاه از وى پرسيد كه به پاداش اين عمل چه تقاضايى دارد. محمدباقر در پاسخ گفت: اميدوار است كه شاه فرمانى صادر كند و نوشيدن مسكرات و جنگ ميان فرقه‏ها (منظور، حتما جنگهاى حيدرى و نعمتى بوده) و همچنين كبوتربازى را نهى فرمايد. شاه با طيب خاطر پذيرفت(34) .

لكهارت از ميان منكراتى كه به اين ترتيب ممنوع اعلام گرديد، فقط جنگ حيدرى و نعمتى را مضر مى‏داند. او در جاى ديگرى از كتاب خود گزارش مى‏دهد كه شاه بر اثر تلقينات درباريان، منع مسكرات را فسخ كرد، ولى باز پافشارى مى‏كند كه مجلسى در تمام امور مملكت نفوذ مطلق داشت و شاه به پاداش خدمات برجسته‏اش حتى منصب ملاباشى را براى او ايجاد كرد(35) . البته لكهارت به خوبى مى‏بيند كه محال است علامه مجلسى در اواخر سلطنت شاه سلطانحسين به اين منصب رسيده باشد، ولى به جاى اين‏كه غلط مينورسكى را تصحيح كند، از نويسنده تذكره‏الملوك انتقاد مى‏كند و به اين نتيجه مى‏رسد كه تعيين علامه به اين مقام بايد زودتر از اواخر سلطنت شاه مزبور صورت گرفته باشد

(34) . معلوم مى‏شود كه از ديدگاه لكهارت قول مستشرق هميشه حجت و مرجح است.

ادعايى كه لكهارت آن رابارها تكرار مى‏كند اين است كه علامه مجلسى موجب آزار و تعقيب نه تنها صوفيان، بلكه اهل تسنن ايران و پيروان اديان ديگر گرديده است. به عنوان مثال، پس از نقل اين روايت كه علامه مجلسى باعث گرويدن هفتادهزار نفر از اهل تسنن به آيين تشيع گرديد، اظهارنظر مى‏كند كه: كاملا احتمال دارد كه بسيارى از اين اشخاص، تحت فشار، دست از آيين خود برداشتند(35)

{وى} براى اثبات اين نظر، كمترين دليل يا مأخذى ذكر نمى‏كند. البته درست است كه علامه مجلسى در بعضى از آثار خود مطاعن سه خليفه اول را با لحنى بيان مى‏كند كه شدت آن در ادبيات شيعه كمتر سابقه داشت و مى‏توان حدس زد كه اين امر سنيهايى را كه با تأليفات مجلسى آشنايى داشتند رنجيده‏خاطر ساخت، ولى اين دليل بر اعمال زور و فشار از طرف علامه در مقابله با اهل تسنن نمى‏شود.

لكهارت همچنين مجلسى را مسئول و مسبب اصلى مشكلاتى مى‏داند كه گويا بعضى از ارامنه و كليميها در دوره شاه سلطانحسين با آن روبه‏رو شدند. به عنوان مثال، براساس گزارشى كه بعضى از راهبان فرنگى تهيه كرده بودند، مى‏نويسد كه شاه در سال ١٦١٨ ميلادى (١٠٨٩ هجرى قمرى) به تحريك علما، فرمانى براى قتل چند نفر كليمى و ارمنى صادر كرد. سپس مى‏افزايد: دليلى محكم در دست نيست، ولى محتمل به نظر مى‏آيد كه همان راهبر متعصب دينى (يعنى محمدباقر مجلسى) مسئول بالا گرفتن ستم و فشار بر اقليتهاى مذهبى بود(36) .

در جاى ديگرى از كتاب انقراض سلسله صفويه، با اشاره به خطرهايى كه گويا كليميهاى ايران در معرض آن قرار گرفته بودند، مى‏نويسد: ظاهرا جايى ثبت نشده است كه اندازه مسئوليت شخصى محمدباقر مجلسى از آزار و زجر يهوديان چه بوده است(37) .

جالب توجه اين‏كه از ديدگاه لكهارت، مسئوليت مجلسى امرى است مسلم، ولو سندى در ميان نباشد، و تنها مسئله‏اى كه باقى مى‏ماند، اندازه مسئوليت اوست.

غرض‏ورزى اين نويسنده و دورى او از روشهاى تحقيق علمى، مخصوصا از اين جمله‏هاى كتاب او كاملا روشن مى‏شود: شايد بتوان گفت خداوند خواسته است روح مجتهد بزرگ را مجازات كند، زيرا خانه زيباى او در اصفهان واقع در خيابان شيخ بهائى در غرب چهارباغ فعلا به صورت مدرسه دخترانه‏اى درآمده است كه تحت نظارت راهبه‏هاى فرانسوى از فرقه St. Vincent de paul (سان ونسان دو پول) اداره مى‏شود. روضه‏خانه مجاور كه محمدباقر در آن نماز مى‏خواند، اكنون به عنوان كليسا مورد استفاده است(38) .

تنها مستشرقى كه براساس نوشته‏هاى خود مجلسى به تحليل آراى وى درباره اقليتهاى مذهبى پرداخته، خانم ويراباش مورين است. اين خانم، رساله‏اى از علامه باعنوان صواعق اليهود همراه با مقدمه و ترجمه انگليسى منتشر ساخته است. اين رساله در واقع، خلاصه احكام مربوط به اهل‏الذمه است و اختصاص به يهوديان ندارد. چه بسا كه عنوان آن از خود مجلسى نباشد. با اين‏كه مطالب آن به طور كلى مورد اتفاق همه فقهاى اسلام اعم از خاصه و عامه است، مع‏الوصف بعضى از ملاحظات مجلسى در اين رساله قابل ذكر است، چون خانم مورين را به اين اعتراف وادار مى‏كند كه علامه كينه خاصى عليه يهوديان نورزيده است. به عنوان مثال چنين مى‏نويسد: بعضى گفته‏اند كه: (ذمى) بايد سر را به زير اندازد در وقت دادن (جزيه)، و چون ادا كند، گيرنده بر ريشش چسبد و تپانچه بر رويش بزند و بر اين مستندى نديده‏ام(39) . و در پايان رساله توصيه مى‏كند كه: حاكم مسلمانان، مسلمانان را نيز تأكيد كند كه به عبث اهانت به ايشان (يعنى ذميها) نرسانند(40) .

يكى از علل اين‏كه مستشرقان بيشتر به جاى آثار علمى، كارنامه سياسى و اجتماعى علامه مجلسى را مورد بررسى قرار داده‏اند، البته تعداد و حجم آن آثار و عدم آشنايى اكثريت مستشرقان با علوم اسلامى و اصطلاحات خاص آن علوم است. يگانه خاورشناسى كه در زمينه كارهاى علمى علامه تا حدى تحقيق كرده است كارل هاينتز پامپوس آلمانى است كه در سال ١٩٧٠ ميلادى (١٣٩٠ هجرى قمرى) با تأليف پايان نامه‏اى تحت عنوان دايره‏المعارف علوم دينى - بحارالانوار محمدباقر مجلسى به اخذ درجه دكترى از دانشگاه بن آلمان نايل آمد. متأسفانه عنوان پايان‏نامه با محتويات آن چندان مطابقت ندارد، چون پامپوس بيش از

نصف كار خود را وقف شرح حال علامه مجلسى كرده است و تنها در سى و پنج صفحه آخر كتاب، تحليلى از بحارالانوار ارائه مى‏كند، آن هم تحليلى بسيار سطحى و نارسا. در بخش مربوط به زندگى علامه مجلسى اتهاماتى {را} كه از اوايل قرن نوزده، تقريبا مورد اجماع شرقشناسان بوده، تكرار مى‏كند، ولى با جلب توجه خواننده به غلط {بودن} و احيانا سستى دلايلى كه مثلا لكهارت براى تأييد ادعاهاى خود مى‏آورد، دچار تناقض روشنى مى‏شود(41) .

مينورسكى در شرحى كه بر تذكره‏الملوك نوشت، نه تنها در معرفى مير محمدباقر ملاباشى دچار اشتباه مى‏شود بلكه در شناسايى عالمى كه بعد از او به منصب ملاباشى گرى رسيده - ملا محمدحسين، نامى - اشتباه مى‏كند. مينورسكى بر آن است كه منظور از اين شخص محمدحسين بن ميرصالح خاتون‏آبادى است كه مادر او يكى از دختران علامه مجلسى بود و ادعا مى‏كند كه خاتون‏آبادى، هم مقام پدربزرگ خود و هم نفوذ او را به ارث برده است(42) .

لكهارت اين خطاى مينورسكى را عين صواب پنداشته، نسبت به ملا محمدحسين ملاباشى نيز زبان درازى كرده، از جمله چيزهايى {را} كه گويا از راه وراثت از مجلسى به وى انتقال يافت، تعصب و زجر و تعقيب اهل تسنن و اقليات غيرمسلمان مى‏داند(43) . ولى چنان‏كه از كتاب وقايع‏السنين و الاعوام تأليف سيد عبدالحسين خاتون‏آبادى برمى‏آيد، ملا محمدحسين مذكور در تذكره‏الملوك به عنوان ملاباشى دوم، پسر ملا شاه‏محمد تبريزى بوده، نه نوه علامه مجلسى(44) .

كتاب مزبور در سال ١٣٥٢ هجرى خورشيدى به اهتمام آقاى محمدباقر بهبودى انتشار يافت و در اختيار علاقه‏مندان تاريخ دوره صفويه قرار گرفت، ولى معلوم است كه دو نفر از مشهورترين متخصصان غربى تاريخ دوره صفويه از آن به كلى بيخبر ماندند، چراكه هر دو همان اتهامات پوچ لكهارت را تكرار كردند.

نخستين آنان روجر سِيوُرى از اساتيد دانشگاه تورنتوى كاناداست كه در سال ١٩٨٠ كتابى تحت عنوان Iran Under the safavids (ايران در دوره صفويه) منتشر ساخت، يعنى در زمانى كه از انتشار وقايع‏السنين و الاعوام هفت سال گذشته بود. سيورى در كتاب خود ادعا كرد كه مجلسى و نوه او مير محمدحسين خاتون‏آبادى، شاه سلطانحسين را وادار كردند فرمانهايى عليه مسيحيان صادر كند(45) نُه سال بعد از انتشار كتاب سيورى، هانس روبرت رومر آلمانى، در كتابى تحت عنوان Persien auf dem weg in die Neuzeit (ايران به سوى عصر جديد مى‏رود)، مير محمدحسين را اول، فرزند مجلسى معرفى مى‏كند و ده صفحه بعد از آن، او را نوه علامه مى‏داند(46) !!؟

حالا بكوشيم تا آنجايى كه ميسر است ريشه‏هاى اين تحريفات و حمله‏هاى پى‏درپى عليه علامه مجلسى را بيابيم. يكى از نتايجى كه از اين بررسى مختصر به دست مى‏آيد اين است كه مستشرقان در بسيارى از موارد، قول همديگر را حجت مى‏دانند، چنان‏كه اگر يكى از آنان دچار لغزشى شود، ديگران هم به دنبال او به همان ورطه مى‏افتند. اگر كسى كه صاحب شهرت و اعتبار در محافل خاورشناسى است، درباره موضوعى اظهارنظر كند، همكاران وى لزومى به تحقيق منابع اصلى براى سنجيدن نظر او نمى‏بينند. به اين ترتيب، مى‏بينيم كه اول، داورى ناجوانمردانه براون درباره مجلسى براى شاگرد او آقاى لكهارت حجت مى‏شود، سپس لكهارت به اتهامات غير مستند براون پر و بال بيشترى مى‏دهد و در نهايت، كتاب او درباره انقراض صفويه حتى براى بزرگترين متخصصان تاريخ دوره صفويه در اروپا و آمريكا حكم سند پيدا مى‏كند.

سبب مهمتر براى دشمنى مستشرقان با علامه مجلسى، عبارت از مخالفت او با صوفيه بوده است. تعداد زيادى از خاورشناسان براى تصوف و يا به عبارتى صحيحتر آنچه خيال تصوف است ارزش خاصى قائل بودند و هستند و طبعا روى هر كسى كه بوى خصومت با تصوف از او مى‏آيد، فورا برچسب متعصب مى‏زنند. مؤلفان غربى اين زحمت را به خود ندادند كه اوضاع صوفيه زمان مجلسى را بررسى و تحليل كنند تا صحت و سقم اتهامات وى را بسنجند و ظاهرا از اين هم غافل بودند كه بسيارى از علماى دوره صفويه و از آن جمله عارف بزرگ ملاصدرا در رد تصوف، كتاب يا رساله نوشتند. مخالفت با تصوف، ويژه مجلسى نبوده و بنابراين به تنهايى محملى براى محكوم كردن وى نمى‏تواند باشد. {ضمن اين‏كه هيچ نشانه و سندى به چشم نمى‏خورد كه وى صوفيى را آزار رسانده يا دستور تعقيب و زجر صوفيى را صادر كرده و يا به ويرانى خانقاهى يا تعطيلى مجلسى صوفيانه فرمان داده باشد.}

ولى آنچه انزجار مستشرقان را بيش از همه برمى‏انگيزد و رعبى در دل آنان مى‏اندازد اين است كه... هر كوششى كه براى پياده كردن اسلام در عينيت جامعه صورت مى‏گيرد، از ديدگاه آنان نوعا چيزى غير از مظهر تعصب و تنگ‏نظرى نمى‏تواند باشد....

٥٢. ناقدان سنت‏گراى مجلسى اگر بپذيريم كه مجلسى انسانى خطاناپذير نيست، پذيرش اين نيز بر ما دشوار نخواهد بود كه عالمان پس از مجلسى - يا احيانا معاصران او - برخى ديدگاهها، تفسيرها يا نقلهاى او را درباره برخى آيات و روايات يا نكات علمى و فلسفى نپذيرند و براى رد آنها اقامه دليل كنند.

در ميان عالمان پس از مجلسى كم نيستند آنها كه با اشاره يا به صراحت، به اجمال يا به تفصيل، با همان ابزارها و موازين سنت، به نقد نظر و روش مجلسى پرداخته‏اند. در اين ميان به مفسران، محدثان، رجال‏شناسان و فلسفه‏دانانى چند برمى‏خوريم كه هر يك از منظر تخصص خويش در اين‏باره نظرى داده‏اند.

اهل حديث، برخى احاديث را كه مجلسى در بحارالانوار يا برخى كتب ديگر نقل كرده است، از نظر متن و سند خالى از اشكال ندانسته و گاه بر مجلسى خرده گرفته‏اند كه چرا آنها را نقل كرده است. اينان در واقع نگاه دوباره‏اى از منظر سنت به سنت داشته و با همان ابزارهاى مرسوم و كهن اما با دقت‏نظر بيشتر توانسته‏اند برخى خطاهاى مجلسى را در كاربرد روشهاى بررسى و نقد حديث بشناسند و بشناسانند؛ كارى كه از ديرباز در سنت علمى جهان اسلام سابقه داشته منشأ پويايى علمى و نقد، تصحيح و ادامه راه گذشتگان بى‏اطلاع است يا به خلاف نظر شيعه، عالمان گذشته را نيز با همه اختلافهايشان معصوم مى‏داند. مجلسى خود بر برخى گذشتگان خرده گرفته و ادعاى آن نيز داشته است كه پژوهشهاى وى حرف آخر است و نمى‏توان بر آنها خرده گرفت.

براى فقيهان نيز بسيار طبيعى است كه آراى فقهى مجلسى را نيز - همچون آراى ديگر فقيهان معاصر و پيشين - بررسى و نقد كنند، به ويژه اين‏كه مجلسى نه اصولىِ صرف است نه اخبارىِ صرف. او راهى را ميان اين دو برگزيده است.

عالمان اهل فلسفه نيز، هم بسيارى خرده‏گيريهاى مجلسى بر فلسفه و فلسفه‏گرايان را رد كرده‏اند و هم اشكالهاى فلسفى و كلامى بر پاره‏اى از ديدگاههاى فلسفى يا كلامى او وارد آورده‏اند.

در ميان همه اينها شاخصترين و قويترين چهره معاصر، آيت‏الله سيد محمدحسين طباطبايى (معروف به علامه طباطبايى) است. او يك محدث، مفسر و فيلسوف به تمام معناست كه اين جنبه‏هاى او آشكار و جنبه فقاهتى وى پنهان است. به همين خاطر پاسخها و نقدهاى وى بر برخى ديدگاههاى كلامى يا فلسفى مجلسى گرچه با استدلال عقلى و فلسفى آميخته است اما گاه نيز با ارئه روايتى است كه راه را، هم بر استدلال عقلى و هم بر استدلال روايى مجلسى مى‏بندد.

به خاطر همين تسلط بود كه در چاپ جديد بحارالانوار، تعليق و پانوشت برخى توضيحات مجلسى را علامه طباطبايى واگذاردند و وى به شرح يا نقد برخى ديدگاههاى مجلسى پرداخت.

اما اين امر بر برخى سنگين آمد و ادامه آن را به صلاح حرمت و آبروى مجلسى ندانستند. در نتيجه اين تعليقات، تنها تا شش جلد ادامه يافت و سپس متوقف شد زيرا علامه طباطبايى كوتاه آمدن را به صلاح نمى‏دانست. استدلال وى آن بود كه حفظ آبروى معصومان مهمتر از حفظ آبروى مجلسى است.

٥٣. شريعتى و نقد مجلسى دكتر على شريعتى نظريه‏پرداز اجتماعى، اصلاحگر و انديشمند اسلامى معاصر، بيش از آن شناخته شده، تأثيرگذار و داراى حضور محسوس در انديشه نسل انقلاب و ادبيات اسلام مترقى است كه نياز يا مجال معرفى وى در اين مختصر باشد. بنابراين بى‏هيچ مقدمه‏اى در اين‏باره، به بررسى ديدگاههاى او درباره ملا محمدباقر مجلسى مى‏پردازيم.

علت گشودن بابى براى بررسى نقدهاى وى بر مجلسى از آن روست كه مجلسى از ديدگاه شريعتى عنصرى اساسى در نظامى است كه او آن را تشيع صفوى مى‏نامد. در اين ديدگاه، تشيع صفوى نيز به نوبه خود نماد جريانى است منفى و مستمر در تاريخ شيعه كه در برابر حقيقت تشيع - و به اصطلاح وى: تشيع علوى - قد برمى‏افرازد و آن را تحريف، مسخ و مخدوش مى‏كند. و اين هر دو در جهانبينى دينى و در فرايند عينى شدن دين در بستر تاريخ، جلوه‏اى از حق (تشيع علوى) و جلوه‏اى از باطل (در پوشش حق) (تشيع صفوى)اند.

افزون بر اين، برخى نقدهاى شريعتى بر مجلسى، همانهاست كه ناقدان خاورپژوه يا سنت‏گراى مجلسى نيز پيش از اين مطرح كرده بودند و شريعتى آن را با زبانى ديگر و در عصرى ديگر بازگويى يا بازآفرينى مى‏كند يا آن را مبناى تحليل قرار مى‏دهد.

از ديدگاه ما انگيزه‏ها از مقوله‏اى غير از درستى يا نادرستى رفتارها هستند. ممكن است انگيزه‏اى براى يك گفتار يا كردار، باطل اما گفته يا كرده، حق باشد و يا انگيزه‏اى حق اما سخن يا كردارى باطل. چه بسا كسانى كه با نيت خير مرتكب كارى خطا شده‏اند يا با انگيزه‏اى باطل، از حقى مايه گرفته يا آن را تقويت كرده‏اند. به هر حال بايد بپذيريم كه هر انسان خطاپذيرى ممكن است در تشخيص حق دچار اشتباه شود. همچنين آگاهى ما از انگيزه‏ها تنها مى‏تواند قضاوت ما را درباره حسن‏نيت يا سوءنيت افراد سامان دهد نه اين‏كه لزوما درستى يا نادرستى سخن يا كار آنها را آشكار كند.

در اين مجال، نخست از چيزهايى سخن مى‏گوييم كه شريعتى را به مخالفت با مجلسى كشاند و سپس به مبانى معرفى و نقد شريعتى از مجلسى مى‏پردازيم١. در نقل قولها از شريعتى نيز موارد حذفى خود را با {...} و اضافات خود را با قلاب مشخص مى‏كنيم. (برخى حذفها به خاطر وجود واژه‏هاى توهين، تحقير يا تمسخرآميز است و برخى به خاطر رعايت اختصار يا پرهيز از نكاتى جنبى كه خارج از حيطه هدف ماست.)

پيش از هرچيز از زبان شريعتى دردها و دغدغه‏هاى دينى او را در ارتباط با نسل جوان معاصرش مى‏شنويم. وى در پاسخ نامه‏اى از پدرش مى‏نويسد: اكنون مسلم است كه فردا، روشنفكران و رهبران فكرى و سازندگان فرهنگ و فكر جامعه ما در آينده، ماترياليستهاى غربزده يا شرق‏زده، ماركسيستها يا ناسيوناليستها نخواهند بود، بلكه روشنفكرانى خواهند بود كه اسلام على‏وار خط مشى حسين‏وار را به عنوان مكتب فكرى نهضت اجتماعى و ايدئولوژى انقلابى خود انتخاب كرده‏اند؛ چه، اكنون خوشبختانه {...} هم اسلام از چهارچوب تنگ قرون وسطايى و اسارت در كليساهاى كشيشى و بينش متحجر و طرز فكر منحط و جهانبينى انحرافى و خرافى و جهالت پرور و تقليدسازى كه مردم را عوام كالانعام بار آورده بود و روشنفكر را دشمن مذهب و ترسان و گريزان از اسلام، آزاد شده است و هم اسلام آزاد {... توانسته است} از كنج محرابها و حجره‏ها و تكيه‏ها و انحصار به مراسم تعزيه و مرگ، به صحنه زندگى و فكر و بيدارى و حركت و زايندگى پاگذارد و {...} با مكتبهاى ماركسيستى و اگزيستانسياليستى و صهيونيسم و استعمار و غربزدگى و ارتجاع و جهل و استثمار و تضاد طبقاتى و هجوم ارزشهاى فرهنگى دنياى امروز و فلسفه‏هاى انحرافى و هنرهاى ضد اجتماعى و همه توطئه‏هاى خطرناك و جديد ضداسلامى و ضدمردمى صف‏آرايى كند و در اين پايگاه جديد، با آخرين سلاحهاى مدرن و مؤثر زمان از جامعه‏شناسى و ادب و هنر و انسانشناسى و اقتصاد فلسفه و ايدئولوژى و متد تحقيق و علم و سياست و تجربه‏هاى انقلابى و دستاوردهاى انقلابى در سطح جهان و تاريخ، و با آينده‏نگرى وسيع بشرى مجهز باشد و اسلام را اين چنين بفهمد و از اسلام اين‏چنين دفاع كند و به خصوص قرآن را از قبرستان و دست آخوندهاى قبرستانى، به متن صحنه كشاكشهاى زمان بازآورد و ابتكار هدايت و خلاقيت و ويرانگرى و سازندگى را به دست وى سپارد.

اگر قرآن هدى للمتقين و... {للناس} است، مگر جز به اين معنى است؟ و مگر جز اين است كه ما در قبال آن چنين مسئوليتى داريم؟

و آيا تحقق چنين هدفى و انجام چنين مسئوليتى، با رعايت آن‏گونه مصلحت انديشيهاى محلى و تقيه پرستيهاى سنتى ممكن است؟

آيا كسانى كه هنوز در قرن بيستم جرئت نكنند از چند آخوند دربارى سيصد سال پيش كه حاشيه‏نشين شاه سلطانحسين بوده‏اند، انتقاد علمى كنند و حتى اهانتهاى {...} آنان را به ساحت مقدس خاندان پيغمبر و ائمه اطهار رد نمايند، لياقت آن را دارند كه اسلام را در اين عصر نجات دهند؟ آيا من كه مى‏خواهم نسل روشنفكر و مبارز اين عصر را - كه به ماركسيسم و اگزيستانسياليسم رو كرده و از فيدل كاسترو و لنين و چه گوارا و ويت‏كنگ الهام گرفته - دعوت كنم كه به تشيع بازگردند كه مذهب امامت است و عدالت، و ائمه شيعه را به عنوان نمونه‏هاى برتر و الگوهاى جاودان و متعالى آزادى و برابرى و جهاد و شهادت و عصمت بپذيرد و آنان مى‏بينند كه در دايره‏المعارف امام سيزدهم شيعه(47) ، امام چهارم بنده يزيد است و امام هفتم پانصد نفر عيال! دارد و جيره‏خوار، دعاگو و ثناخوان و گداى دربار خليفه هارون است، چه كنم؟ يا بايد {...} تقيه كنم و نوشته مجلسى را توجيه نمايم، و يا بايد بگويم امام از يزيد و هارون تقيه كرده است، و تملق و زبونى و بندگى امام را در برابر خليفه توجيه كنم. در اين هر دو صورت، همين جوان روشنفكر انقلابى، به تصديق هر كسى، هم از من و حتى هم از خود اين چنين امامى باارزشتر نيست كه در راه عقيده‏اش كه يك عقيده مادى است و تنها هدفش نجات مردم است، جان مى‏دهد و ضعف و ذلت و سكوت را تحمل نمى‏كند و پاداش دنيوى و اخروى هم نمى‏جويد؟

پس من به اين نسل چه دارم كه بگويم؟ او را به چه چيز بخوانم؟ به پيروى كدام امامى دعوت كنم؟ امامى كه به خليفه قاتل پدرش و قاتل همه آزادمردان و قتل عام كننده مردم مدينه و نابود كننده عقيده او و حتى خاندان او، اعتراف مى‏كند كه بنده تو هستم و به تصريح علامه مجلسى، از يك مرد گمنام قريش ترسوتر و ذليلتر است {؟} امامى كه براى تأمين مخارج سنگين خانواده عظيم پانصد نفريش، پيش خليفه التماس مى‏كند كه پول بگيرد و حتى وقتى {خليفه} براى زمينه‏سازى سياسى و عوامفريبى، به مدينه مى‏آيد و به رجاله پول مى‏دهد، امام هفتم هم براى دريافت پول مشرف مى‏شود! (و اين ديگر تقيه نيست. اعتراف به خلافت جلاد تقيه است. مطالبه پول از جلاد براى عروس كردن دخترانش كه تقيه نيست.) چنين شخصيتهايى را من مى‏توانم به روشنفكرى كه چه گوارا را رهبر و نمونه و ميزان الاعمال خود برگزيده است - كه وقتى ملت خودش را در كوبا نجات مى‏دهد و انقلابش پيروز مى‏شود، به جاى آن‏كه حكومت را به دست گيرد، مثل يك سرباز ساده، وطنش را ترك مى‏كند تا به مردم پرو، در راه آزاديشان كمك كند و در كوهستانهاى دور و غريب، گمنام و تنها جان دهد - به عنوان امام، امام معصوم، صاحب ولايت هم تشريعى و هم تكوينى، امام على‏الاطلاق، جاويد، مافوق بشر، از ذات نور خدا و مفترض الطاعه و منشأ فيض الهى و رازق اهل زمين و آسمان و قسيم جنت و نار... معرفى كنم؟

من تعجب مى‏كنم كه شما در نامه‏تان نوشته‏ايد: اگر امثال مجلسى و ديگر ملاهاى دربارى را در عصر صفويه براى عملى كه در ظاهر به نظر ما خلاف مى‏آيد، بدون در نظر گرفتن شرايط زمان تخطئه كنيم، براى خواجه نصير كه برخلاف دستور صريح قرآن كه:( ان المساجد لله ) (48) {، زمين را به رسم مغول در برابر هلاكو مى‏بوسيده چه بايد گفت؟ و اگر همه اينها را خطاكار بدانيم براى شيعه چه و كه مى‏ماند؟ و من شك ندارم كه شما اين مطلب را فقط براى اين نوشته‏ايد تا مرا وادار به تقيه كنيد و در اين تقيه هم بيشتر عاطفه پدرى و محبت نسبت به من و بيم خطرى براى من مؤثر بوده است وگرنه هرگز شما چنين فكر نمى‏كنيد كه اگر كسى را كه برخلاف دستور صريح قرآن عمل كرد، براى عملى كه در ظاهر به نظر ما خلاف مى‏آيد تخطئه كنيم، براى شيعه هيچ چيز و هيچ كس نمى‏ماند! واقعا شيعه جز چند آخوند دربارى هيچ كس و هيچ چيز ديگر ندارد؟ اگر چنين است كه معطل چه و كه هستيم؟ هرگز شما به خاطر نعمت وجودى مجلسى و شيخ بهائى و حتى خواجه نصير طوسى نيست كه تشيع را به عنوان تنها مذهب حق در دنيا و در اسلام انتخاب كرده‏ايد. پس على و فاطمه و حسين و زينب و ابوذر و رُشَيد و حجر و توابين و ائمه‏اى كه بار سنگين دويست و پنجاه سال مبارزه با جور و جهل را به دوش كشيدند و آن همه اصحاب و مجاهدان و شهدا و هزار سال پرشدن زندانها و قتل عامها و شكنجه‏ها و آن همه علما و شعرا و محدثان و فقها كه هر كلمه‏شان گلوله‏اى بود بر سينه قدرت حاكم بر زمان و هر قلمشان دستى كه نقاب از چهره زشت فقها و قضات و محدثان جيره‏خوار قدرت مى‏افكند، وهر شاعرشان عمرى دار خود را بر پشتش حمل مى‏نمود و به قيمت هولناكترين شكنجه‏ها، تشيع را نگاه مى‏داشت و از امام شيعه سخن مى‏گفت، و اين صفين و نهروان و جمل و عاشورا و مرج‏العذرا و رَبَذه و خراسان و گرگان و سربداريه و... شيخ طوسى و سيد رضى و سيد مرتضى و شهيد اول و ثانى و... كه‏ها و چه‏ها هستند؟

عجبا كه من اين حرفها را كه از خود شما ياد گرفته‏ام، دارم به خود شما تحويل مى‏دهم! علتش هم اين است كه شما حرفهايى را كه خود شما هميشه مى‏كوبيده‏ايد، داريد به من مى‏زنيد. چون مسلم مى‏دانم كه شما هم تشيعى را كه هلاكو و شاه عباس و شاه سلطانحسين، به عنوان صله‏اى در قبال عبوديت و سجود خواجه نصير و تملقهاى پستانه مجلسى (نمونه‏اش مقدمه زادالمعاد) و به عنوان بغضى عليه خليفه بغداد و سلطان باب عالى(49) به ما عطا كرده‏اند نمى‏توانيد به نام يك مسلمان كه شاگرد محمد و على و قرآن و حسين است و معتقد به توحيد و تقوا و عزت و حريت و عدالت، قبول داشته باشيد.{...}

من علت تمام اين بدبختى و اين روح ذلت‏پذيرى را در دو چيز مى‏بينم؛ يكى تقيه در برابر حاكم، و ديگرى ريا در برابر عوام! پس مجالى براى ظهور حقيقت كجاست(50) ؟

با نگاهى به اين نوشته و نوشته‏هاى ديگر شريعتى و نيز آگاهى مختصرى از شرايط اجتماعى، سياسى، تاريخى و دينى اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه خورشيدى به ويژه در ارتباط با شريعتى، درمى‏يابيم كه در آن مقطع دشوار و حساس:

١. مبارزه مسلحانه عليه نظام شاهنشاهى يك ارزش است. هر كس بتواند شراره‏اى عليه نظام حاكم روشن سازد يا گلوله‏اى نثار آن كند يا آن را با صداى ماده‏اى منفجره بترساند، گامى به سوى تحكيم مشروعيت آرمان و عقيده خويش برداشته است. گروههاى چريكى كمونيستى با افتخار به زندان شكنجه و تيرباران تن مى‏دهند و فدايى خلق مى‏شوند. زمان گفت‏وگو نيست. نظام، راه گفت‏وگو را بسته است. هنگام عمل انقلابى است و عمل انقلابى، مشروعيت عقيده و درستى راه را به اثبات مى‏رساند. تنها گزينه يك جوان آرمانخواه همين است(51) .

٢. شريعتى غرب را از نزديك تجربه كرده است. باطن و ظاهر و زير و روى آن را مى‏داند. از بحرانها و چالشهايى كه غرب در پشت سرگذاشته و در پيش رو دارد آگاه است و خودباختگى در برابر برخى مظاهر آن را از آفتهاى شرق مى‏داند.

٣. او در محيطى مذهبى رشد كرده و مطالعاتى مذهبى داشته است. جنبشهايى مليگرايا خيزشهايى اسلامى را در ايران و برخى كشورهاى جهان به مطالعه نشسته است. همچون هر اسلامگراى آگاه، از واپسماندگى مسلمانان رنج مى‏برد، علل پيدايش و موانع رفع عقبماندگى جهان اسلام را مى‏داند و راه حل را در درون اسلام مى‏داند و از درون آن مى‏جويد.

٤. او تشيع را يك مكتب مى‏داند؛ مكتبى كه داراى هدفهاى انسانى و آرمانهاى اجتماعى و طرح زندگى مادى و معنوى و شكل جامعه و طبقات و حكومت و تعليم و تربيت و روابط طبقاتى خاصى بوده است(52) . بر اين اساس آن وقت هر عملى كه به تحقق اين هدفهاى معين در جامعه از نظر فكرى و اجتماعى كمك كند و هر رژيمى كه به اين طرحها نزديكتر باشد به تشيع نزديكتر، و هرچه به آن ربطى نداشته باشد يا در جهت ضد آن باشد و درست با رژيمها و طرحها و شكلها و قاعده‏هاى موجود و معمول در نظامهاى خلافت سنى و سلطنت مجوسى و امپراتورى مسيحى و جامعه‏هاى مشرك هندى و يونانى و رمى و ساسانى و جاهلى يكى باشد، ضد شيعى است، هرچند پرچم سبز را براى خود انتخاب كرده باشد و هرچند {...} خليفه {...}، خود را كلب آستان على بخواند(53) .

٥. شريعتى از گرايش جوانان به مكتبهاى مادى بسيار نگران است به ويژه اين‏كه با آن‏گونه اعتقاد وى به مكتب تشيع و با الگو قرار دادن پيشوايان و مبارزان اين مكتب، انديشه مبارزه، زيربناى دينى و مشروعيت عقيدتى خويش را پيدا مى‏كند. مبارزه مسلحانه با روح ايثارگر و پرخاشجوى جوان سازگار است و

نقطه قوت مكتبهاى مادى زمان براى جذب جوانان، همين است.

اگر چهره واقعى و منطق نهفته در پس اين چهره اسلام و تشيع به جوان ارائه شود، بيگمان او از ميان دو گزينه خردگرايى اسلام انقلابى و خردگرايى يا خردنمايى مبارزه دين‏ستيزانه يا دين‏گريزانه، اولى را برخواهد گزيد.

٦. شريعتى وظيفه خود را در اين زمان روشنگرى در جهت شناساندن اسلام اصيل و تشيع راستين مى‏بيند. او مى‏خواهد جاذبه‏هايى از تشيع را نشان دهد كه هم فطرت خداجو، هم انديشه منطق‏گرا و هم روح آزاديخواه و مبارزه‏طلب جوانان را پاسخگو باشد و مكاتب ديگر را در برابر آن بيرنگ يا كمرنگ سازد.

٧. اما شريعتى اسلام اصيل را آميخته با عناصرى از تحريف، خرافه، تملق، خفت و ذلت مى‏بيند و بر آن سر است كه به زعم خويش اين لكه‏هاى ننگ را از دامن پاك تشيع راستين بزدايد و آن را از تهمتها برى سازد. از نگاه او اين پيرايه‏هاى دشمن‏گرا و دوست‏گزا مى‏توانند جاذبه‏هاى مذهب را كمرنگ سازند و براى آن دافعه بيافرينند.

٨. اين است كه شريعتى در اين شرايط به بازخوانى، بازانديشى، بازپيرايى، بازسازى و بازآفرينى سنت مى‏پردازد و نتيجه كار خود را در قالب كتاب، نامه، سخنرانى و تدريس ارائه مى‏كند.

در مقابل، شريعتى از برخى نواحى مورد هجوم و فشار قرار مى‏گيرد كه عمده‏ترين آنها عبارت‏اند از:

١) مذهبيانى بيشتر عرفگرا، تقليدمدار و پژوهشگريز كه گاه اطلاعاتى عميق و مطالعاتى دقيق در اسلام ندارند و اغلب، آثار شريعتى را يا نخوانده يا بخش كوچكى از آن رابه طور ناقص و گزينشى مطالعه كرده‏اند و اكثرا وصف او و آثارش را از زبان ديگران شنيده‏اند اما مى‏ترسند كه شريعتى چهره مذهب را مخدوش كند و جوانان را به سوى اسلامى بكشاند كه به زعم آنان التقاطى، غيراصيل، تحريف‏شده، غلط يا دور از باورهاى بنيادين اسلام و تشيع است.

اينان با سخنرانى، پخش اعلاميه، انگيزش احساسات و شوراندن هواداران خود و گسيل گروههاى ضربت براى برهم زدن درسها و سخنرانيهاى شريعتى، به اقدام عليه او مى‏پردازند.

٢) روشنفكران چپگراى مذهب ستيز كه هواداران جنبشهاى كمونيستى‏اند و مذهب‏گريزى جوانان را به فال نيك مى‏گيرند اما اينك شاهد گونه‏اى مذهبگرايى در جوانهاى هوادار شريعتى هستند كه به زعم آنان بازگشت ارتجاع در لباس ترقى و واپسگرايى در جامه نوانديشى دينى است.

اين‏گونه در نوشته‏ها و با اصطلاهاى خاص خود، شريعتى را با صراحت تمام به باد انتقاد و توهين و افترا مى‏گيرند.

٣) نظام سياسى مستبد، سلطه‏جو و حفقان‏آفرين حاكم كه تظاهر به پيشرفتگرايى و نوانديشى مى‏كند، مذهب را ارتجاع مى‏نامد و حركتهاى كمونيستى و ماديگرايانه را دشمن خود مى‏داند.

اين نظام در آغاز فعاليتهاى فراگير شريعتى، خشنود است كه او جوانان را از ارتجاع و ماترياليسم دور مى‏كند اما مى‏بيند كه همو اسلامى را به جوانان عرضه مى‏دارد كه هم روح مذهبگراى جوان را سيراب مى‏سازد و هم پرچم مبارزه را استوارتر از مبارزان ماديگرا به دست او مى‏دهد.

جوان در اين ميان بدون نگرانى از گناه بيدينى يا خفت واپسگرايى، به اطمينان خاطر و اعتماد به نفسى دست مى‏يابد كه خود را از دينداران سنتى ديندارتر، از روشنفكران غيردينى انديشمندتر و پيشروتر، و از مبارزان ماديگرا انقلابى‏تر و ايثارگرتر مى‏بيند.

در نتيجه، نظام حاكم درسهاى دانشگاهى شريعتى را تعطيل مى‏كند، در حسينيه ارشاد (مركز تبليغ شريعتى) را مى‏بندد و شريعتى و پدرش را دستگير و زندانى مى‏كند. زندگى شريعتى در يك دوران چند ساله نگارش و سخنرانى، با مراقبتها و فشارهاى امنيتى، زندان و آزادى، تعقيب و گريز، زندگى مخفى و سرانجام هجرت به خارج از كشور آميخته است.

به همين خاطر، اغلب آثار گفتارى و نوشتارى شريعتى - به ويژه آنها كه مربوط به اين دوره به شمار مى‏آيند - داراى لحن خطابه، بيان احساس و انگيزش اراده خودسازى و ديگرسازى و دمنده روح بيدارى و تعهد است. محتواى نوشته‏هاى او در اين بخش آميزه‏اى از اطلاعات و آگاهيها و تحليل آنهاست كه سطح بيان و نحوه ارائه آنها گاه تا حد زيباترين، هنرمندانه‏ترين، لطيفترين، شاعرانه‏ترين و ماندگارترين جمله‏ها و عبارتها در ادبيات دينى بالا مى‏رود و گاه تا حد عصبانيت، ناسزاگويى، توهين، تمسخر، استهزا و شوخى پايين مى‏آيد. اما شتابزدگى و گاه نوشتن و گفتن از حافظه مانع آن مى‏شود كه شريعتى بتواند در ميزان دقت يا درستى اطلاعات اوليه‏اى كه ارائه مى‏كند و مبناى تحليلهاى اوست به تحقيق بپردازد و يا در صحت تحليلهاى خويش بازانديشى و بازپژوهى كند. او فرصت بازخوانى آثار خود را ندارد و به اين واقعيت بارها اشاره مى‏كند. گويى مى‏داند كه فرصتى بسيار براى او نمانده است و حرف دل خود را هرچه زودتر بايد بزند و برود. با اين آگاهى است كه شريعتى وصيت مى‏كند تا افرادى به ويرايش و پيرايش آثار او همت گمارند؛ كارى بس مهم كه تاكنون رها مانده است.

اطلاعات، آگاهيها و تحليلهايى كه شريعتى از مجلسى و كارهاى او مى‏كند نيز از آنچه درباره برخى ضعفهاى اطلاعاتى، تحليلى و اخلاقى آثار شريعتى گفتيم به دور نمانده است. البته اين سخن به آن معنا نيست كه هرچه شريعتى درباره مجلسى گفته غلط است.

به طور كلى نقد شريعتى بر مجلسى را مى‏توان از يك ديدگاه در سه محور دسته‏بندى كرد: (الف) نقد شخصيت مجلسى، (ب) نقد بينش مجلسى، و (ج) نقد روش مجلسى.

با اين نگاه است كه به نقد و بررسى ديدگاههاى شريعتى درباره مجلسى مى‏پردازيم.

الف. نقد شريعتى بر شخصيت مجلسى ١. نام مجلسى: شريعتى در برخى موارد، نام مجلسى را ميرزا محمدتقى(53) يا ملا محمدتقى(54) و نام پدرش را ملا محمدباقر(55) مى‏داند كه مى‏دانيم درست نيست. تنها در يك يا دو جا به نقل از ديگران، نام وى را محمدباقر مجلسى ذكر مى‏كند(56) .

٢. زمان زندگانى مجلسى: شريعتى مجلسى را متعلق به اوايل دوران تشيع صفوى(57) مى‏داند و او را امام اول تشيع صفوى(58) مى‏نامد.

با توجه به اين‏كه شريعتى مفهوم تشيع صفوى را بيشتر باعصر صفويه هماهنگ مى‏سازد، اين دو سخن وى به اين معنى است كه مجلسى متعلق به اوايل دوران صفوى است. در حالى كه اينك مى‏دانيم مجلسى متعلق به اواخر اين دوران بوده است.

٣. مقام علمى و منصب دينى مجلسى: يكى از بى‏پايه‏ترين اطلاعاتى كه مايه يكى از بزرگترين اشتباهات شريعتى درباره مجلسى شده، همان است كه در بخش مربوط به ديدگاه خاورشناسان درباره مجلسى (بند ٥١) مطرح ساختيم؛ همان جا كه مجلسى را ميرزا محمدباقر، سمت او را ملاباشى دربار شاه سلطانحسين، اعلم اهل زمان را ديگرى و تاريخ انتصاب او را به اين سمت، سالها پس از مرگ مجلسى مى‏دانند. در همان‏جا خطاهاى اين اطلاعات و خطاى مستشرقان را در اشتباه گرفتن مجلسى با ديگرى ذكر كرديم و بيش از اين به آن نمى‏پردازيم. اما شريعتى با افتادن در دام اين اطلاعات غلط خاورپژوهان و درست انگاشتن آنها نتيجه مى‏گيرد كه مجلسى را دربار بر مردم تحميل كرده است(59) .

با توجه به آگاهيهايى كه تاكنون درباره مجلسى آورده‏ايم، نادرستى آن اطلاعات و در نتيجه نادرستى اين تحليل نيازمند اثبات نيست.

٤. مجلسى و شاه سلطانحسين: پيش از اين در بند مربوط به مجلسى و شاه سلطانحسين صفوى و در برخى بندهاى ديگر با تفصيل لازم گفتيم كه مجلسى تنها ٤ سال از آغاز سلطنت ٢٩ ساله شاه سلطانحسين را زنده بوده است و شاه سلطانحسين زاهد چهار ساله اول، غير از شاه سلطانحسين باده‏گسار و لذتجوى ٢٥ ساله آخر است. در بندهاى ديگر نيز گفتيم كه مجلسى پيش از جلوس شاه سلطانحسين، به مدت ٨ سال شيخ‏الاسلام اصفهان بوده و رابطه عالمان طراز اول با دربار صفوى، غير از رابطه يك آخوند دربارى با پادشاه و درباريان بوده است.

با توجه به آنچه آمد، تعبيرهاى شريعتى از مجلسى به عنوان آخوند دربارى(60) ، ملاى دربارى(61) و حاشيه‏نشين شاه سلطانحسين(62) درست نيست و تعبير آخوند دربارى زمان كثيف‏ترين سلطان - كه شاه سلطانحسين باشد(63) خالى از دقت علمى و تاريخى و حاوى گونه‏اى شعارپردازى عوام‏برانگيز است.

٥. ستايش پادشاه: شريعتى به هيچ‏وجه و باهيچ تحليل، هيچ‏گونه تملق و ستايش از پادشاهان و زورمندان را برنمى‏تابد و آن را با روح اسلام، آموزه‏هاى دينى و شيوه شيعيان على (ع) و مسلمانان راستين مغاير مى‏داند. به همين دليل مجلسى را به خاطر برخى ستايشها كه از سلاطين زمان در آغاز برخى كتابهايش آورده سخت نكوهش مى‏كند(64) ، آن را نمونه ذلت‏پذيرى مى‏داند(65) ، تعبير تملقهاى پستانه(66) ، براى آنها به كار مى‏برد و تصوير چهار صفحه از مقدمه زادالمعاد (مشهورترين كتاب دعاى مجلسى) را - كه در حجمى حدود دو صفحه آن به ستايش شاه سلطانحسين پرداخته است - مى‏آورد(67) .

پيش از اين در بند چرا ستايش پادشاهان؟ (بند ٣٨) به اين نكته اشاره كرديم و توجيه‏هايى را كه براى اين كار به ويژه در عصر و با نثر دوره صفوى مى‏توان داشت آورديم. دست آخر نيز با توجه به آموزه‏هاى مكتب اسلام نتيجه گرفتيم كه با هيچ يك از آنها نمى‏توان ستايش و تملق پادشاه را به‏ويژه با بيان دروغ، آن هم در اين حجمها و خاصه از سوى يك عالم شيعى، مشروع دانست. با توجه به آنچه آمد، حق را در كليت حكم بايد به شريعتى داد. تنها در برخى موارد، شريعتى توصيفهايى را به مجلسى نسبت مى‏دهد كه در مستندى كه ارائه مى‏كند، نيست (نگاه كنيد به تصوير مقدمه زادالمعاد در مأخذى كه ارائه كرديم و سپس گزارشگونه‏اى از آن، در از جلد ٢٣ مجموعه آثار).

ب. نقد شريعتى بر بينش مجلسى

شريعتى چند نقد اساسى بر بينش دينى - اجتماعى مجلسى و امثال مجلسى دارد، ضمن اين‏كه در اصول اعتقادات با وى و ديگر سنت‏گرايان همعقيده است. اما او معتقد است كه اسلام نيز همانند بسيارى از اديان توحيدى به انحراف كشيده شده و روح، روش، پيام و پويايى اصلى خود را از دست داده و متوقف شده است. به همين خاطر است كه بينش بسيارى از عالمان اسلامى، ديگر بينش مسلمانان راستين صدر اسلام نيست. مؤلفه‏ها و مختصات اين بينش ديگرگون را در آثار شريعتى - به ويژه مرتبط با مجلسى - مى‏توان در اين زمينه‏ها خلاصه كرد:

١. فلسفه‏زدگى، كلى بافى و قالبگرايى. به عقيده شريعتى:

در اسلام... از هنگامى كه فلسفه و منطق ذهنى و تجريدى و كلى بافى عقلى بر فكر و بينش اسلامى تسلط يافت، توقف آغاز گرديد. كلام رسمى و اصول فقهى و تفكر فلسفى و تعقل صورى منطقى و تصوف مدرسى، روح انقلابى و بينش واقعگرا و متوجه طبيعت و جامعه، و جزئى بين، و اصل مشاهده و نظر در پديده‏هاى طبيعى و تحولات مادى و تاريخ و سرنوشت ملل و اجتهاد آزاد را كه اسلام اوليه و قرآن القا مى‏كرد، در قالبهاى تعيين شده و اصول ثابت تدوين شده و كليات مجرد ابدى و لايتغير ريخت و در عين حال كه تمدن و فرهنگ، غنى مى‏شد، روح انقلابى و فكر خلاق متحول واقعيت‏بينِ اجتماعى اسلامى مى‏مرد و خلاصه اسلام ابوذرى به اسلام ابوعلى، و پارسايى عمار به زهد باباطاهر عريان، و تشيع مالك اشتر به تشيع عضدالدوله و شاه عباس، و تفكر شيعى كُمَيت و ابن سِكيت به مكتب علمى خواجه نصير و شيخ‏بهائى و مجلسى، و عرفان على به تصوف حلاج، و بالاخره توحيد عملى و ساده و بيناكننده و تعهد اجتماعى‏آور بلال به توحيد عقلى و پيچيده و گيج‏كننده و فلسفى و ذهنى فوق طبقاتى و دور از زندگى امام فخر رازى و ملاصدرا و... {تبديل شد(68) }.

گرچه مى‏توان اين متن را در كليت خويش دور از واقعيتى گزنده و دردى ملموس و محسوس نديد اما در جزئيات مى‏شود بخشهايى را از نظر تعيين مصداق، مورد ترديد قرار داد. براى نمونه، مكتب علمى خواجه نصير و شيخ بهائى و مجلسى كدام است و اين سه تن چه وجه اشتراك مشخصى با يكديگر دارند؟ مشخصه اصلى خواجه نصير، ديدگاه عقلى و كلامى اوست كه از يك جهت او را به قويترين مدافع بوعلى - در برابر امثال فخر رازى - تبديل مى‏كند و از ديگر سو به دفاع عقلانى و استدلالى متكلمانه از مذهب مى‏كشاند. عقلانيت او را - درست يا نادرست - مى‏توان مرتبط با روح عقلانى شيعى دانست كه عقل را حجت خدا و پيامبر باطن مى‏داند. خواجه نصير افزون بر اين، يك ستاره‏شناس خدمتگزار به عالم علم است. شيخ بهائى نيز به جامعيت در دانشهاى دينى و غيردينى شهرت دارد كه در ضمن، راه ديندارى را جدا از فلسفه‏بافى، علم‏زدگى و صوفيگرى مى‏داند.

مجلسى هم راه بازگشت به سرچشمه دين يعنى قرآن و سنت را مى‏پيمايد و با هر سه آنچه شيخ بهائى به آن انتقاد مى‏كرد، مى‏ستيزد و از نيز همچون شريعتى، از انحراف دين به اين سه مجرانگران است. از اتفاق، در اين جنبه، هر دو يا شايد بتوان از جهاتى گفت كه هر سه اين عالمان با شريعتى همداستان‏اند. متأسفانه شريعتى در اين زمينه، ديدگاه اجتماعى و سياسى آن عالمان را با ديدگاه دينى آنها خلط كرده است.

درباره تفكر شيعى كميت(69) و ابن سكيت(70) نيز مى‏توان پرسشهايى را درباره مشخصه‏هاى آن مطرح كرد. اگر مقصود تفكر علمى اين دو اديب است، كدام ويژگيهاى ريشه‏اى را دارد كه در آثار عالمان بعدى نيست. اگر تفكر اجتماعى و سياسى مقصود است، چرا با تفكر علمى مقايسه شده است و....

ظاهرا شريعتى با ديدگاه عالم در خدمت (يا: در كنار) حاكم - كه از خطاپذيرى آن در برخى مصداقها، از جمله محقق كَرَكى و مجلسى، سخن گفتيم - علم در خدمت حكومت را نتيجه مى‏گيرد و براى تفكر علمى و تفكر اجتماعى و سياسى يك حكم را صادر مى‏كند.

نگرانى اصلى شريعتى اين است كه تشيع به جاى اين‏كه همچون تاريخ گذشته خويش در برابر حكومت به مبارزه برخيزد، با تغيير شكل حكومت و پديد آمدن حكومتى به نام شيعه، در كنار حكومت به خدمت بايستد و حكومت جور را - كه تظاهر به تشيع مى‏كند - تقويت و تأييد نمايد، با قدرت، مصالحه و آشتى كند، دست از آرمان خويش بشويد و به نوعى مسخ و استحاله دچار شود.

در نتيجه اصل عدالت و عدالتخواهى را فراموش كند، عدالت و امانت را موكول به ظهور مهدى موعود سازد و ماندگارى نظام فعلى را اعلام نمايد (چنان‏كه شريعتى سخن مجلسى را درباره صفويه ذكر مى‏كند و مى‏گويد: به قول علامه مجلسى، تا ظهور حضرت قائم آل محمد، سلطنت در اين خاندان جليل {يعنى صفويه} خواهد بود.(71) .

نگرانى شريعتى بجاست اما اين‏كه با كدام ساز و كار و در كدام فرايند مى‏توان فلسفه‏گرايى را با مبارزه‏گريزى پيوند داد يا رسالت گردآورى ميراث شيعى را در پرتو برخى خطاهاى علمى يا سياسى يك عالم تفسير كرد، پرسشى است كه پاسخ آن نيازمند تحليل اين پديده‏هاست. پيش از اين نيز گفتيم كه پديده‏ها را بايد در شرايط و موقعيتهاى خود بسنجيم و آن‏گاه است كه اگر بتوانيم گزينه‏هاى بهتر ارائه كنيم، مى‏توانيم تصميم اشخاص را در آن فضا، زمان، مكان و شرايط تخطئه كنيم. گرفتن نتيجه‏ها و احكام كلى براساس برخى اطلاعات جزئى، و يكدست‏سازى و ساده‏انگارى رفتارها و تصميمهاى پيچيده و متنوع يك انسان در شرايط متفاوت، خالى از دقت علمى است.

شريعتى با فرض گرفتن خطاى دست‏نشاندگى مجلسى و تحميلى بودن او از سوى حاكميت سياسى، ميان خطا در سياستگرايى و ميزان ارزش كار علمى پيوند مى‏دهد و كار علمى مجلسى را در گردآورى احاديث و نشر آنها چنين تعبير مى‏كند: جمع‏آورى عناصر پراكنده تشيع كاذب و تدوين آن به صورت يك مذهب و مكتب مشخص و حساب شده و رسميت {بخشيدن} آن در جامعه و تعليم و تبليغ آن در ميان توده(72) .

بيگمان از فرض غلط، نتيجه‏اى درست نمى‏توان گرفت، ضمن اين‏كه اثبات كاذب بودن همه يا اكثر روايات - مثلا - بحارالانوار نيازمند كار دقيق علمى است. به فرض كه دهها روايت از اين كتاب را بتوان دروغ دانست (مثلا ٥٠ - ١٠٠ صفحه آن را يا بيشتر). حجم آنها حداكثر به يك يا دو جلد از مجموعه بيش از يكصد جلدى بحارالانوار نخواهد رسيد. آيا با حداكثر يك يا دو درصد خطا در گردآورى حديث، مى‏توان كسى را متهم به جمع‏آورى جعليات كرد؟

اشكال شريعتى در اين بخشها اين است كه به جاى مطالعه مستقيم و مشاهده روياروى جزئيات پديده‏ها و بازآفرينى و نظامدهى آنها در ذهن خويش، با استفاده از پيشفرضهايى گاه خام و گاه نادرست، به فرانگرى و كلى‏گرايى دست مى‏زند و از اينجا نتيجه مى‏گيرد كه جزئيات پديده‏ها حتما چنين بايد بوده باشند كه با اين كليات بسازند.

٢. تقيه در برابر حاكم. تقيه محفوظ نگه داشتن خويش از ضرر ديگرى است به وسيله موافقت يا عدم مخالفت با او در سخن يا كارى كه خلاف حق باشد. به عبارت ديگر: پنهان كردن مذهب و خوددارى از اظهار عقيده و مرام خويش است در جايى كه ضرر مالى يا جانى يا آبرويى متوجه شخص باشد.

اگر مخالفت يك فرد يا جريان عقيدتى با حاكميت، در كنار خوف ضرر مالى، جانى يا آبرويى قرار گيرد، آن گاه است كه گزينش يكى از دو راه، تصميم حساب شده‏اى مى‏طلبد:

١) حفظ موقعيت خويش و گزينش راه مبارزه مخفى؛

٢) ابراز علنى مخالفت و تن دادن به هرگونه ضرر تا مرز شهادت.

با آن‏كه اغلب مردم، زندان كشيدگان، شكنجه‏ديدگان، زيانديدگان، جنگجويان و شهادت پذيران راه حق و عدالت را دوست دارند، اما گاه مى‏شود كه مبارزه علنى جز تلف شدن نيروها و امكانات گوناگون و انسانهاى مفيد و كار آفايده‏اى ندارد، مبارزه را به هدف خود نمى‏رساند و به يأس، سرخوردگى و تأخير در دستيابى به اهداف مى‏انجامد. اينجاست كه اهل مبارزه، راهى را برمى‏گزينند كه با كمترين هزينه آنها را به هدف خويش نزديكتر سازد و نيروها و امكانات ذخيره را از تلف شدن بازدارد و براى روز موعود حفظ كند، ضمن اين‏كه امكانى براى تقويت نيروها و امكانات و گسترش و اشاعه پيام فراهم سازد.

اين‏كه مرز تقيه و ذلت كجاست، و اين‏كه در زمان، مكان و موقعيتى خاص، جاى تقيه است يا مبارزه آشكار، نياز به آگاهى از عوامل و شرايطى دارد كه در هر زمان، مكان و موقعيت موجود است و محاسبه بازده كوتاهمدت و بلندمدت هر فعاليت نشان مى‏دهد. به هرحال، تأثيرگذارى عميق و پيشرفت در درازمدت بر تأثيرات مقطعى، زودگذر و سطحى ترجيح دارد.

پيش از اين، شرايط سياسى، اجتماعى، اقتصادى و دينى عصر صفوى و نگاه مردم و عالمان به حكومت را به اختصار بيان كرديم؛ شرايطى كه در بسيارى جهات متفاوت از شرايطى است كه بر دوران فعاليتهاى فشرده شريعتى حاكم است. بنابراين، نمى‏توان با نگاه حاكم بر شريعتى و معاصرانش، از عالم دوران و قبل از او توقع داشت كه گزينه‏اى جز تقيه را انتخاب كند.

ماندگارى شيعه و عقايدش، حفظ آثارش و تداوم راه پرنشيب و فرازش نشان داده است كه در مجموع و براى درازمدت، موضعگيرى عالمان طراز اول در برابر حاكمان و توجه به حفظ ميراث‏گذشتگان و انتقال آن به آيندگان، تصميمى درست بوده است گرچه ممكن است در اين موضعگيريها مرتكب خطاها، تملقها يا گونه‏هايى از ذلت‏پذيرى شده باشند.

بر اساس شواهدى بسيار، نمى‏توان گفت كه شريعتى اصل تقيه را منكر است، بلكه او مرز ممنوع تقيه را تملق و ذلت مى‏داند و با هرگونه تقيه‏اى كه آلوده به اين دو باشد مى‏ستيزد از آن رو كه ازديدگاه وى ديگر جايى براى بيان حقيقت و ادامه راه حق نمى‏ماند چرا كه حق، باطل را توجيه مى‏كند و راه آگاهى را مى‏بندد. براى شريعتى اين‏كه عالمى بتواند در كتاب خويش حديثى حاكى از ذلت امام در برابر حاكم ستمگر نقل كند پذيرفته نيست. او مى‏گويد كه: {چرا نتوانيم به مجلسى} فقط اين انتقاد را بكنيم كه چرا امام سجاد - اين زيباترين روح پرستنده، اين لطيفترين و زلالترين روح تاريخ انسان، اين فرزند حسين و زهرا و على و محمد، اين افتخار مذهب و مجسمه فضيلت و حريت - را موجودى معرفى كرده كه از ترس جانش، خود را علنا بنده يزيد مى‏خواند و مى‏گويد: اگر بخواهى، مرا بفروش و اگر بخواهى، مرا براى خودت، بنده‏وار نگه‏دار! و فقط بگوييم كه او همه ائمه ما را درباريهاى متملق جيره‏خوار دعاگو و ترحم‏خواه... معرفى مى‏كند، درست نيست و ائمه ما مجسمه جهاد و آزادى و تقوا و علم‏اند. اين همه اهانت، آن هم نه به نام دشمن، بلكه به نام دوست و مبلغ و نماينده و نايب، آن هم نه به نام يك نويسنده، بلكه به نام هادى خلق و مرجع دين و پيشواى فكر و فرهنگ و ايمان مردم، قابل تحمل نيست. انتشار اين پرونده‏سازيها عليه شخصيتهاى بزرگى كه افتخار انسانيت‏اند و براى مردم ما، تنها اميدهاى حيات و نجات و كمال و بيدارى و حركت و عزت، امروز، تشيع را رسوا مى‏كند، اهل بيت پيغمبر را بدنام مى‏سازد، شيعيان را در اين ذلت و زبونى و عجز و خواب و تسليم و رضاى در برابر هر سرگذشتى و سرنوشتى، بيشتر نگه مى‏دارد و روشنفكران را از مذهب گريزان و از مذهب على بيزار مى‏كند! اين همه تقيه، ريا، مصلحت، خوارى، ترس، گريه و زارى، عجز، يأس، خواب، بدنامى، سمپاشى، تخدير، خرافه، اهانت به همه مقدسات به نام تقدس و توهين به همه اهل بيت به نام ولايت، و سگ كردن انسان، و انعام كردن عوام، و ابزار كردن امام، و توجيه كردن سير جبرى فساد و ظلم به نام عترت و ولايت و شفاعت و دعا و توسل و انتظار و عاشورا كه تنها عوامل نجات معنوى و مادى ما و تأمين سعادت دنيوى و اخروى مردم ماست، تحمل‏پذير نيست(73) .

خواننده پس از مطالعه متنهايى بدين‏گونه، چنين مى‏پندارد كه همه يا بخش عمده‏اى از بحارالانوار مجلسى را رواياتى تشكيل مى‏دهند با محتواى معرفى ذليلانه همه امامان شيعه، آن هم با نقشه‏اى از پيش طرحريزى شده و توطئه‏اى حسابگرانه و نظام‏يافته. اما واقعيت چيز ديگرى است: اول؛ اگر همه اين روايات نادرست باشند، همه آنچه شريعتى را در اين زمينه‏ها برمى‏آشوبد، در مورد همه ائمه، در مجموع به ٣٠ صفحه از مجموع تقريبا ٣٣ هزار صفحه‏اى بحارالانوار (يعنى كمتر از يك‏هزارم آن) نمى‏رسد و يك‏صدم بخش مربوط به زندگانى ائمه را نيز نمى‏پوشاند.

دوم؛ اگر به همين روايات انگشت‏شمار از آغاز تا پايان نظرى بيندازيم، گاه نكته‏هايى خواهيم يافت كه نشان مى‏دهد چنين رفتارهايى در آن موقعيت و شرايط، نه تنها ذلت و زبونى به حساب نمى‏آمده، بلكه نوعى زيركى شمرده مى‏شده است براى حفظ جان خود و هواداران، از كشته شدن بيحاصل و بدون پيام، همانند توبه‏نامه‏هايى كه زندانيان سياسى براى رهايى خويش و آغاز فعاليت مجدد مى‏نويسند، ضمن اين‏كه مطالعه مستقيم متن، چيزى غير از نقل غيرمستقيم و با كاهش و افزايش احساسگرايانه ناقل به ما خواهد بخشيد.

براى نمونه، به بخشى از همين مكالمه ميان امام سجاد (ع) و يزيد يا نماينده او(74) توجه كند:

اگر اقرار {به بندگى تو و اختيار تو در فروش يا نگهدارى خود} نكنم، مرا همانند مردى كه ديروز كشتى نخواهى كشت؟ يزيد لعنت‏الله عليه گفت: چرا! پس على‏بن الحسين (ع) فرمود: به آنچه مى‏خواهى، اقرار مى‏كنم. من بنده‏اى مجبورم؛ اگر خواهى نگاه‏دار و اگر خواهى بفروش. پس يزيد - كه خدا او را لعنت كند - گفت: آفرين بر تو؛ خون خود را حفظ كردى بى‏آن‏كه با اين كار از شرف خويش بكاهى.

سوم؛ اصل اين روايات، در برخى از كتابهاى مرجعى است متعلق به سده‏هاى سوم و چهارم هجرى كه مجلسى بحارالانوار را از آنها فراهم آورده است. در واقع، مجلسى ناقل آنهاست نه جعل كننده آنها. اثبات جعلى بودن هر يك از اين روايتها مستلزم بررسى رجال نقل كننده و متن آنهاست.

چهارم؛ به فرض جعلى بودن همه اين روايات، اولا امانتدارى يك گردآورنده حكم مى‏كند كه آنها رانقل كند؛ ثانيا مجلسى احتمالاتى براى صحت آنها در ذهن داشته و آنها را حاوى توهين به ساحت معصومان نمى‏دانسته است، چنان‏كه در بالا به يك احتمال اشاره كرديم و از متن گفت‏وگو نيز نوعى توريه و زيركى استشمام مى‏شود.

پنجم؛ به فرض اشتباه مجلسى و عالمان پيشين در احتمال صحت حديث، استخراج ١٠ يا حتى ١٠٠ روايت بحث‏انگيز و قابل تأمل از ميان ١٠٠ هزار روايت و بزرگنمايى آن به عنوان نمونه خدمت يا خيانت يك گردآورنده و مفسر حديث، كاملا دور از روش بررسى، نقد، تحليل و قضاوت علمى است، ضمن اين‏كه مجلسى گاه روايتهاى معارض آنها را هم نقل مى‏كند.

ششم؛ براى كسى كه در زندان يا بيرون زندان در معرض فشار، شكنجه يا كشته شدن است و تكليف او اين نيست كه خود را به كشتن بدهد، گفتن يا نوشتن مطالبى مورد نظر حاكم، به گونه‏اى كه به قتل ديگرى نينجامد، عيب، خفت، ذلت و عدول از اصول دانسته نمى‏شود. اگر نوشته‏هايى كه به عنوان سند تأييد شريعتى در زندان يا بازداشت، نسبت به رژيم شاهنشاهى ارائه مى‏شود واقعا از او باشد، هيچ يك از كسانى كه با اصول مبارزه و دستورهاى اسلام در مورد تقيه و توريه آشنا هستند، نه در حال و نه در آينده، اين را به حساب سازشكارى شريعتى با نظام حاكم نخواهند گذاشت.

ملاحظه مى‏شود كه ارائه نظر علمى درباره نادرستى يك حديث - حتى اگر ساختگى باشد - كار آسانى نيست.

٣. مافوق انسان دانستن معصومان. شريعتى نقل بسيارى از فضايل خارق‏العاده معصومان را حمل بر اين مى‏كند كه آنها مافوق انسان معرفى مى‏شوند و بنابراين نمى‏توانند اسوه انسانها باشند؛ بلكه تنها كسانى مى‏توانند اسوه و الگو قرار گيرند كه انسانهاى مافوق يا - به تعبير ديگر - انسانهاى متعالى و برترين انسانها باشند نه مافوق انسان. بر اين اساس، او بسيارى از اين فضايل خارق‏العاده را ساختگى يا دست‏كم بازگويى و اشاعه آنها را مضر يا حداقل بيفايده مى‏داند. از ديدگاه شريعتى، معصومان، انسانهاى متعالى و مافوق‏اند.

اين اختلاف ميان ديدگاه شريعتى و ديدگاه عالمان بزرگ شيعه (به عنوان ناقلان روايات بسيارى كه در فضايل معصومان به آنها رسيده است) و مجلسى (به عنوان يكى از ناقلان بسيارى از اين روايات) را بايد ناشى از يك سوء تفاهم و نقص و كاستى در خوانش متن سنت از سوى شريعتى در زمينه تعريف انسان دانست. بر اساس قرآن و متون مذهبى و روايات سنتى، انسان بالاترين موجود هستى و حتى برتر از فرشتگان است. موجودى است خداگونه كه بايد به سوى خدا برود بى‏آن‏كه براى اين رفتن، مرزى جز ذات خدا باشد. انسان مى‏تواند همه صفات و ويژگيهاى خدا را به كمال كسب كند تا جايى كه تفاوتى ميان او و خدا نباشد جز آن‏كه خدا خالق است و او مخلوق، خدا كاملا مستقل است و او كاملا وابسته به خدا. با كسب اين صفات، انسان داراى همه علم و همه قدرت خدا مى‏شود و مى‏تواند هرچه اراده عالمانه او اجازه مى‏دهد در عالم هستى تصرف كند و حتى همانند خدا به آفرينش بپردازد. اين استعداد بالقوه در همه انسانها موجود است. معصومان بالفعل به آن دست يافته‏اند، ضمن اين‏كه خداوند بيكار نمى‏نشيند و هر روز جلوه‏اى و نيرويى تازه در عالم بروز مى‏دهد و معصومان، هر روز به علمى تازه و قدرتى تازه دست مى‏يابند.

بر اساس متون اصيل اسلامى، خداوند نور است، طينت معصومان از نور است و شيعيان و مؤمنان از همان طينتى آفريده شده‏اند كه معصومان. در نتيجه طينت مؤمنان و پيروان حق نيز از نور است و همه از يك سنخ‏اند در مراتبى مختلف.

حال اگر انسان را موجودى تعريف كنيم با اين ويژگيهاى بالقوه، آن‏گاه انسان به هرچه فضايل دست يافته باشد؛ باز انسان است و در اين مراتب، معصومان انسانهاى مافوق‏اند. مافوق انسان تنها خداست. آنچه به زعم شريعتى مافوق انسان است چيزى نيست جز همين انسان مافوق.

با اين تعريف از انسان، هيچ چيز درباره معصومان و انسانهاى متعالى غلو نيست جز آنچه آنان را مستقل از خدا يا همرتبه او بداند. از اين نظر همه چيز درباره انسان ممكن است جز آنچه به غلو برسد يا وقوع آنها در جهان محدود، به تضادها و تناقضاتى بينجامد.

ج. نقد شريعتى بر روش مجلسى

شريعتى گاه به طور مستقيم به نقل رواياتى از بحارالانوار، توحيد مفضل يا حق‏اليقين مجلسى مى‏پردازد و آنها و روش مجلسى در تحليل و تفسير آنها را نقد مى‏كند و حتى به اين‏كه مجلسى آنها را نقل كرده است اعتراض روا مى‏دارد. او بحارالانوار را يك دايره‏المعارف(73) ، يك منبع و يك گنجينه بزرگ٤ مى‏داند، اما معتقد است كه: اگر جهت باشد، تمام كتاب بحارالانوار به عنوان يك منبع و يك گنجينه بزرگ، به درد متفكرى مى‏خورد كه جهت دارد و جهت اجتماعى - زمانى - اسلامى را دقيقا كشف كرده است... اما اگر كسى جهت نداشته باشد، اگر فقط و فقط به قرآن هم مراجعه كند و هيچ كتاب ديگر هم مراجعه نكند، نه تنها دو پول ارزش ندارد، بلكه همان قرآن به عنوان عامل انحراف درمى‏آيد(74) . بنابراين، شريعتى صلاح نمى‏داند كه بحارالانوار به دست هر منبرى بيفتد(75) .

شريعتى در يك مورد، همانند يك عالم سنتى و ناقد حديث، روايتى را نقل، رجال آن را جرح و متن آن را جزءبه‏جزء نقد مى‏كند و بر روش مجلسى در نقد و توجيه حديث خرده مى‏گيرد و حرفهايى نو را بر آن مى‏افزايد(76) . اين روايت مربوط به ازدواج شهربانو با امام حسين (ع) است، از ديرباز نيز مورد اختلاف بوده و در بحارالانوار مجلسى به نقل از اصول كافى آمده است(77) .

در ديگر موارد، شريعتى به نقد تفسير مجلسى از يك حديث در بحارالانوار درباره شباهت انسان و خدا و ارائه تفسيرى جديد از آن مى‏پردازد(78) ، يا گلايه مى‏كند از اين‏كه چهره فاطمه (س) آن‏گونه كه بايد، در آثار مذهبى - مانند برخى آثار فارسى مجلسى - تصوير نشده است(79) . در يك مورد نيز با كتاب توحيد مفضل (ترجمه مجلسى) شوخى مى‏كند(80) .

جمع بست

در مجموع، چهره‏اى كه شريعتى از مجلسى و آثار او ارائه مى‏كند، به خاطر برخى درونمايه‏هاى اطلاعاتى نادرست كه به آن اشاره كرديم، با واقعيت فاصله‏اى بسيار دارد. شريعتى با كنار هم گذاشتن برخى اطلاعات نادرست - كه آنها را درست مى‏پندارد -، برخى تحليلهاى خود كه براساس آنها ارائه شده است، برخى ديدگاههاى عقيدتى خويش، برخى گزيده‏هاى نادر از برخى آثار مجلسى، به علاوه برخى خطاهاى علمى و سياسى او و بزرگنمايى هر يك از آنها، نقشى ديگرگون از مجلسى رقم مى‏زند.

سيماى مجلسى با نقش‏نگارى شريعتى - جز در برخى خطوط فرعى چهره او - غير از آنى است كه به مدد تحقيق ترسيم مى‏شود. شايد بتوان گفت شريعتى با مجلسى همان كرده است كه مخالفان پژوهشگريز تقليدمدار اندك‏مايه عيبجويى هياهوگر شريعتى با شخصيت و آثار شريعتى كردند و بسيارى را از درك پيامهاى ارزشگرا و نكات سودمند و حركت آفرين آثارش بازداشتند.

اين حقايق نيز جاى پرسش و بررسى دارد كه مگر در عصر شريعتى، جوانان عمدتا بحارالانوار مجلسى مى‏خواندند يا از مضامين آن آگاهى داشتند؛ يا اكثر مبلغان كم‏سواد، برخى روايات مسئله‏دار آن را درباره تقيه ائمه بر منبر مى‏گفتند؛ يا بيان لزوم بازنگرى و نقد روايات مذهبى و پژوهش نقادانه در آثار و فعاليتهاى عالمان گذشته ايجاب مى‏كند كه همه شخصيت، همه افكار و همه فعاليتها و آثار مثبت آنها را نفى كنيم؛ يا...؟

با اين همه، از شريعتى بيش از اين انتظار نبايد داشت. محدوديتهايى را كه در آغاز برشمرديم بايد افزود بر اين‏كه شريعتى، اصولا يك فيلسوف يا فلسفه‏دان، نظريه‏پرداز سياسى، اقتصاددان، كارشناس اقتصاد اسلامى، انسانشناس يا روانشناس، دين‏شناس، جامعه‏شناس، تاريخدان، مفسر، حديث‏شناس و فقيه نبود، گرچه در همه اين زمينه‏ها گفته‏ها و نوشته‏هايى دارد. شريعتى... يك متفكر و نظريه‏پرداز اجتماعى بود. نظريه‏پردازان اجتماعى معمولا از رشته‏هاى مختلف علوم انسانى مدد مى‏گيرند تا نظريه‏اى را در مورد جامعه تدوين كنند(81) .

٥٤. تأثير مجلسى بر آيندگان دوران مجلسى، از يك ديدگاه، دوران تدوين جوامع روايى (يعنى كتابهاى فراهم آمده از مجموع كتابهاى روايى) است. عالم معاصر مجلسى شيخ محمدبن الحسن معروف به شيخ حر عاملى با تأليف كتاب جامع روايى فقهى خود به نام تفصيل وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه - كه به اختصار وسائل الشيعه ناميده مى‏شود - منبعى يكجا و يكپارچه براى دستيابى به مستندات روايى احكام به آيندگان تقديم كرد و از آن پس هيچ كس به دايره فقاهت پا نمى‏گذارد جز آن‏كه نيازمند مطالعه اين كتاب مرجع است.

در بخش اعتقادات نيز مجلسى با گردآورى روايات در بحارالانوار و با شرح كتب اربعه، آثارى مرجع را براى دستيابى به مستندات قرآنى و روايى اعتقادات اصيل در اختيار شيعيان اهل تحقيق نهاد.

از زمان تأليف تا به امروز، بحارالانوار مرجع دستيابى به روايات شيعى است. مراجعه، استناد، گزينش، تلخيص، تكميل، ترجمه، نقد يا اخيرا فعاليتهاى رايانه‏اى بر روى همه يا بخشى از آن، دغدغه بسيارى از عالمان و پژوهشگران پس از مجلسى بوده و اين اثر همچون هر اثر مرجع ديگر، منشأ بركاتى بسيار گرديده است.

شرح مجلسى بر احاديث چه در اين كتاب و چه در آثار ديگرش، افقهايى گسترده را در درك و فهم روايات براى اهل تحقيق گشوده است.

معروفترين آثار فارسى مجلسى نيز تا به امروز به رونوشتها و چاپهاى متعدد رسيده‏اند و مى‏رسند و بسيارى را در زمينه كسب عقيده و انديشه، دريافت اطلاعات دينى و دستيابى به راههاى اسلامى زيستن يارى مى‏كنند.

او با شناخت نياز دو گروه - عالمان متخصص و دينمداران غيرمتخصص - توانسته است حضور خود را پس از قرنها همچنان در ميان ايرانيان حفظ كند.

به هر حال، درباره ميزان تأثير مجلسى بر آيندگان بايد به اين نكته توجه داشت كه اين تأثير، به همان اندازه است كه يك گردآورنده و تفسير كننده ميراث پيشينيان مى‏تواند بر نسلهاى پس از خود بگذارد. تأثيرگذارى مجلسى بر آيندگان را نه در بخشهاى فقه، كه بيشتر در بخش روايات غيرفقهى؛ و نه در بخش تأسيس مفاهيم دينى، كه در بخش گردآورى و ساماندهى بيشتر سرمايه‏هاى پراكنده تشيع بايد سنجيد.