عین الحیات
0%
نویسنده: علامه مجلسى
گروه: اصول دین
نویسنده: علامه مجلسى
گروه: اصول دین
در نگاه نخست
كثرت و حجم عظيم آثار مكتوب ملا محمدباقر مجلسى و تنوع آنها، حضور چشمگير او در عرصههاى پژوهش و تدريس دين و تأليف آثار دينى، فعاليتهاى وعظ، خطابه، قضاوت، سياست و امر به معروف و نهى از منكر، بودن او با مردم و در ميان عموم مردم، تأثير شگرف وى در سدههاى پس از خويش و شمار بسيار شيفتگان، ارادتمندان و ستايشگرانش از يك سو، و از سوى ديگر وجود خردهگيران، مخالفان و منتقدانش در ميان عالمان و جاهلان و صادقان و مغزضان در طى حدود سيصد و پنجاه سال، اين ذهنيت ابتدايى را براى پژوهشگر دينگرا پديد مىآورد كه اولا وى را مىتوان دانشمندى پرتلاش، دقيق، دردمند، خيرخواه، با شهامت و مردمگرا دانست؛ ثانيا از آنجا كه معصوم نيست ممكن است مرتكب خطا يا خطاهايى در كار علمى، اجتماعى يا سياسى خود شده باشد.
پيشفرضها
هر پديده را بايد در بستر زمان، مكان، محيط و شرايط خود بررسى و ارزيابى كرد: تصور كنيم اسلامگرايى را كه حدود ١٥٠ سال پس از تأسيس سلطنت صفوى ـ در زمان شاه عباس دوم ـ در اصفهان به سن آگاهى رسيده و در اوايل سلطنت شاه سلطانحسين ـ حدود ٢٥ سال پيش از انقراض صفويه ـ در همان شهر از دنيا رفته است. او رسالت اصلى و مسئله روز خود را گردآورى منابع و مدارك پراكنده شيعى، استحكامبخشى و پيرايش مبانى عقيدتى شيعه و مبارزه با عارفنمايان، فلسفهمحوران و تحريفگران دين مىداند و در حد وسع خويش، خدمت به خلق و گشودن گرهى هر چند كوچك از كار مؤمنان را وجهه همت خود ساخته است.
اسلامگرايى ديگر در ميانه قرن بيستم ميلادى ـ حدود سيصد سال بعد ـ مىزيد، در اروپا تحصيل كرده، جامعهشناسى خوانده، با ديدگاهها و جنبشهاى ماديگرايانه آشنا بوده، نهضتهاى آزاديبخش و خيزشهاى اسلامى را به مطالعه نشسته و با روشنفكران مذهبى دمخور و با سنتگرايان آشناست. او رسالت اصلى و مسئله روز خود را اين مىداند كه ذهنيت بد جوانان را نسبت به دين از ميان ببرد، پيرايهها را از اسلام بزدايد، شيعه را به عنوان يك حزب پيشرو، آزاديخواه و مبارز مطرح كند، چهرههاى شاخص تشيع را به عنوان رهبران مبارز و سرافراز يك جنبش انقلابى رهايىبخش، و مفاهيم، مبانى عقيدتى و دستورهاى اجرايى آن را به عنوان يك ايدئولوژى چپ مترقى در ميان نسل جوان جا بيندازد و جانهاى مشتاق آنها را از گرايش به مكتبهاى مادى به دنياى اسلام ناب ببرد. در اين راه نيز در صورت لزوم با عالمنمايان تحريفگر و عوامفريب از سويى و غربزدگان ناآگاه و خودباخته از ديگر سو مىستيزد.
بيگمان نبايد توقع داشت كه اين هر دو در همه زمينهها همانند يكديگر بينديشند و عمل كنند، يا دومى اولى را نقد نكند، ضمن اينكه نقاط مشترك بسيارى ميان اين دو مىتوان يافت: هر دو مشتاق اسلام و تشيعاند؛ هر دو دردمندى را تجربه كرده و براى خويش قائل به رسالتى هستند؛ هر دو به بازشناسى و بازپيرايىِ مذهب از عناصر خارجى دست مىزنند و هر دو در نظامى كه متظاهر به اسلام است تحصيل، تدريس، تأليف و تبليغ مىكنند. هيچ يك از آنها نيز در تشخيص اهداف، در قضاوتها، در مخالفتها و موافقتها، در پژرهشها و در عملكردهاى خويش از نقض و خطا برى نيستند.
به همين نحو تصور كنيم عالمى را در نيمه دوم قرن بيستم با دغدغهها و آگاهيهاى يك عالم آگاه به زمان كه به بازانديشى مبانى عقيدتى و بازخوانى كتاب آسمانى و بازگشت به قرآن بهاى ويژه مىدهد و آن را رسالت اصلى خود مىداند. او مىخواهد دين استدلالى و استدلال دينى را فراراه دينداران و متوليان مذهب قرار دهد. از سويى شايد بتوان گفت يكى از بزرگترين مفسران قرآن و داراى ارزشمندترين اثر تفسيرى است، از ديگر سو بيشترين تخصص، دقت و استادى را در فلسفه اسلامى دارد. در كنار اين دو، در حد و قواره يك محدث تمام عيار و حديثشناس خبره، بر احاديث و روايات شيعه و سنى و سنجش و ارزيابى آنها مسلط است. طبيعى است كه چنين شخصى بتواند در مواردى، نقدهايى جدى و اشكالهايى وارد، بر ديدگاههاى عالم بزرگ سيصد و پنجاه سال پيش بگذارد؛ نقدها و اشكالهايى كه نه از جهت فلسفى، نه از نظر قرآنى و نه از نظر روايى نتوان پاسخى براى آن يافت، ضمن اينكه همين شخص نيز وجوه مشترك بسيارى با وى دارد و همو نيز جايزالخطاست.
نگاهى دوبهدو و از بيرون به اين سه پديده نشان مىدهد كه هر دوتاى آنها حلقههايى متوالى، يا متوازى و مكمل از يك زنجيره، يا مراحلى از يك فرايند تكاملى در تشيعاند و اين طبيعى است كه هر حركت تكاملى، عناصرى از مرحله پيشين دستمايه وجود مراحل بعدى قرار گيرد و نفى، حذف، تغيير، نقد، تفسير يا تكميل مرحله قبل، عامل حركت، پيشرفت، تحول يا تكامل مراحل بعد باشد. حتى دو عنصر همزمان نيز با تأثير و تأثر متقابل، يكديگر را به سوى تصحيح و تكميل خواهند برد.
بر مبناى پذيرش اين ديدگاه است كه با هدف درك فضا و شرايط زندگى و آگاهى از ذهنيتها و زمانه ملا محمدباقر مجلسى، به بررسى كوتاه زندگى او مىپردازيم. در اين بررسى، پيشينه، سوابق و نكات برجسته و درخشان زندگى و فعاليتهاى او و تأثيرش بر آيندگان مطرح مىشود؛ براى مهمترين تهمتها و شبهههاى نادرست يا ناوارد پاسخى مىآيد، اگر پاسخ، توجيه يا محمل درستى براى برخى فعاليتهاى مورد نقد اوست، آورده مىشود و اگر نيست، حمل بر سادگى، ضعف، نقص يا خطاى بشرى مجلسى مىگردد.
اين اعتقاد را نيز داريم كه اموات به ويژه ارواح بزرگ، سپاسگزار، دعاگو و پشتيبان كسى خواهند بود كه خطاى آنها را به آيندگان بشناساند و نسلهاى بعد را از پيروى لغزش گذشتگان بازدارد.
اگر اينان خود زنده بودند نيز چنين مىكردند.
٣. خاندان مجلسى خاندان مجلسى چه از طرف اجداد و نياكان پدرى و مادرى و چه از سوى فرزندان و نوادگان پسرى و دخترى از پرشمارترين، مشهورترين و تأثيرگذارترين خاندانهاى ايرانى است. در ميان اين خاندان، به ويژه در چند سده اخير، هرچه مىنگريم با چهرههايى سرشناس از تاريخ دانش و دين ديدار مىكنيم. از اين خاندان مردان و زنانى برخاستهاند كه تاريخِاسلام و تشيع در هيچ يك از دودمانهاى بزرگ مسلمان سراغ ندارد. كسانى كه با تأليفها و آثار ارزنده خويش يا با حركتهايى كه آفريدهاند، تأثير بسيارى در گسترش علوم عقلى، نقلى و ادبى به فارسى و عربى داشتهاند يا منشأ خدماتى سياسى، اجتماعى و فرهنگى به جهان اسلام و نيز مذهب شيعه بودهاند.
مشهورترين جد اعلاى مجلسى، حافظ ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى (٣٣٤ يا ٣٣٦ ـ ٤٠٣ ه.ق) مشهور به حافظ ابونعيم يا حافظ اصفهانى از علماى مشهور قرن چهارم است كه اغلب او را از دانشمندان اهل سنت مىدانند اما تحقيق نشان مىدهد كه شيعه بوده ولى اين را اظهار نمىكرده است.
نام كامل او احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن موسى بن مهران اصفهانى است. مهران نخستين فرد از خاندان مجلسى است كه نامى از وى ديده مىشود. وى پس از آنكه اسير مسلمانان شد، به بردگى عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابىطالب در آمد و اسلام را پذيرفت.(1)
حافظ ابونعيم اصفهانى داراى تأليفاتى است كه مهمترين آنها عبارتاند از: حليه الاولياء، تاريخ اصفهان، دلائل النبوه، ما نزل من القرآن فى اميرالؤمنين و...
لقب حافظ براى او از اين روست كه وى از محدثان بزرگ و حافظان حديث بوده است. او در اصفهان مدفون است.
پدربزرگ اديب و دانشمند مجلسى مولى مقصودعلى نام دارد كه از مروجان مذهب تشيع است. وى شعر مىسرود و به سبب بيان زيبا و خوش مجلس بودن، به مجلسى شهرت داشت. به همين خاطر در شعر نيز مجلسى تخلص مىكرد. از اين پس بود كه مجلسى لقبى براى اين خاندان شد.
مادر پدر مجلسى ـ يعنى همسر مولى مقصودعلى ـ زنى پارسا، عارف و صالح بوده است.
سرگذشتنامههاى مجلسى از وى حكايتى نقل مىكنند حاكى از اينكه وى فرزندان خود را مناعت طبع مىآموخته و بانويى فهيم و دورانديش بوده است.
مادر اين بانو، دخت دانشمند و صالح مولى كمالالدين درويش محمد اصفهانى است.
درويش محمد، استاد گروهى از بزرگترين علماى عصر بوده و آنان از وى اجازه نقل حديث دارند.
وى نخستين كسى است كه در دولت صفويه اقدام به انتشار حديث كرد.
درويش محمد اصفهانى فرزند شيخ حسن نطنزىِ عامِلى است. وى از شاگردان شهيد ثانى و محقق كَرَكى و يكى از چهار دانشمند لبنانى است كه در آغاز دوران صفوى از جبل عامِل لبنان به ايران كوچ كردند. وى در نطنز اقامت گزيد و در همان جا نيز مدفون است. وى را صاحب كراماتى مىدانند و مدفنش مورد توجه مردم است.
تا آنجا كه سرگذشتنامهها نشان مىدهند، همه اجداد پدرى و مادرى مجلسى، چه مرد و چه زن، همگى عالم و عارف و زاهد و روشنبين بودهاند.
در اين ميان، ملا محمدتقى مجلسى و همسرش بيشترين تأثير را در زندگى علمى و اخلاقى فرزندشان محمدباقر مجلسى داشتهاند. از ملا محمدتقى مجلسى جداگانه سخن خواهيم گفت.
از فرزندان دخترى و پسرى ملا محمدتقى و ملا محمدباقر مجلسى نسلى پديد آمدهاند كه تنها به ذكر نام برخى از نامدارترين آنها بسنده مىكنيم: ـ ميرزا محمدرضا مجلسى (پسر ملا محمدباقر مجلسى؛ فقيه، مفسر، محدث، اديب، شاعر، متخلص به رضا و مشهور به رضا اصفهانى، صاحب ديوانى به همين نام).
ـ ميرزا عبدالله مجلسى (پسر ملا محمدباقر مجلسى؛ فاضل، اديب، شاعر، متخلص به ذره و مشهور به ذره اصفهانى؛ صاحب ديوانى به همين نام).
ـ مير عبدالباقى خاتونآبادى (نواده دخترى مجلسى؛ از بزرگترين علماى اصفهان؛ استاد علامه بحرالعلوم؛ متوفا به سال ١٠٢٧ يا ١٢٠٨ ه.ق در اصفهان)
ـ ميرمحمدحسين خاتونآبادى (فرزند ميرعبدالباقى، مشهور به ميرمحمدحسين اصفهانى؛ يك از چهار عالم بزرگ ايرانى در زمان خويش؛ صاحب تأليف؛ متوفا به سال ١٢٣١ يا ١٢٣٢ ه.ق در اصفهان).
ـ ملا محمدتقى الماسى (نوه پسرى ملا محمدباقر مجلسى؛ امام جمعه و جماعت؛ فقيه، عارف، زاهد، اديب، شاعر؛ متوفا به سال ١١٥٩ ه.ق در اصفهان).
ـ ميرزا حيدرعلى مجلسى (نوه پسرى ملا محمدتقى مجلسى؛ متبحر در علوم عقلى و نقلى؛ نويسنده كتاب انساب خاندان مجلسى و داراى آثارى ديگر؛ متوفا به سال ١٢١٤ ه.ق در اصفهان).
ـ آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم (خواهر مجلسى؛ عالم، فاضل، فقيه؛ صاحب شرحى بر الفيه ابن مالك و شرحى بر شواهد سيوطى؛ همسر عالم بزرگ ملا صالح مازندرانى. از نسل او دهها فقيه، محدث، فيلسوف، مفسر و عالم رجال پديد آمدهاند كه برخى در شمار بزرگترين مراجع و فقيهان بودهاند. از وى جداگانه سخن خواهد آمد).
ـ آقا هادى پسر ملا محمدصالح مازندرانى و آمنه خاتون (فقيه، مترجم قرآن، خوشنويس؛ داراى تأليفهايى بسيار در ادبيات، حديث، اصول، منطق، تفسير، فقه و كلام؛ صاحب ترجمهاى بر قرآن به همراه شأن نزول آيات؛ متوفا به سال ١١٢٠ ه.ق در اصفهان).
ـ آقا محمدباقر بن محمداكمل اصفهانى مشهور به آقا، آقاى مطلق، استاد اكبر، استاد كل، استاد الكل فى الكل و وحيد بهبهانى (از خاندان بهبهانى كه همگى از نوادگان ملا صالح مازندرانى و آمنه خاتوناند؛ زنده كننده روش اجتهاد و پرچمدار مبارزه با اخباريان؛ استاد بزرگترين مجتهدان زمان خود همانند علامه بحرالعلوم، ميرزاى قمى، ملا مهدى نراقى، ميرزا مهدى شهيد خراسانى، ميرزا محمدمهدى شهرستانى، شيخ جعفر كاشفالغلطاء، آقا سيد على مشهور به صاحب رياض، حجتالاسلام شفتى، حاج محمدابراهيم كرباسى و شيخ ابوعلى حائرى؛ مرجع مطلق زمان خويش؛ داراى تأليفهاى بسيار در فقه، اصول، كلام، تفسير، حديث، درايه، رجال و غير آنها به فارسى و عربى؛ درگذشته به سال ١٢٠٥ ه.ق در كربلا).
ـ آقا محمدعلى بهبهانى (فرزند وحيد بهبهانى؛ نابغهاى در علوم زمان خود؛ مسلط بر عقايد و فقه اديان و مذاهب اسلامى و غيراسلامى؛ استاد برخى از شاگردان پدرش از جمله علامه بحرالعلوم؛ داراى تأليفهايى ارزشمند؛ پرچمدار مبارزه فكرى و عملى با تصوف و خرافات و بدعتها؛ اجراكننده حدود؛ بىاعتنا به پادشاهان معاصر خويش و مخالف آنها (كريمخان زند، آغامحمدخان قاجار و فتح عليشاه قاجار)؛ متوفا به سال ١٢١٦ ه.ق در كرمانشاه).
ـ سيد محمدمهدى طباطبايى بروجردى مشهور به بحرالعلوم (از خاندان طباطبايى بروجردى كه همه از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسىاند؛ از عالمان پارسا و كمنظير در علوم معقول و منقول به ويژه فقه، اصول، تفسير، حديث، رجال، شعر و ادب؛ سرآمد شاگردان وحيد بهبهانى؛ داراى مرجعيت در زمان حيات استاد خويش و پس از آن؛ داراى تأليفهاى ارزشمند در فقه، اصول، تاريخ و رجال؛ مورد احترام و علاقه شيعيان و غيرشيعيان مسلمان و غيرمسلمان؛ گويند يكى از معدود كسانى است كه در تشرف آنها به خدمت امام عصر (عج) ترديد نيست؛ متوفا به سال ١٢١٣ ه.ق در نجف اشرف).
ـ سيد على طباطبايى مؤلف كتاب مشهور رياض المسائل و معروف به صاحب رياض (از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسى از آمنه بيگم؛ از فقهاى بنام و مجتهدان طراز اول در نيمه نخست قرن سيزدهم ه.ق متوفا به سال ١٢٣١ در كربلا. وى پدر آقا سيد محمد طباطبايى است كه به خاطر فتواى جهاد با روس به آقا سيد محمد مجاهد معروف شد).
ـ آيتالله العظمى حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى مرجع تقليد معاصر (وى يكبار در زمان رضاشاه به خاطر شركت در مجلسى كه در آن سخن از شيوه برخورد با رضاشاه پهلوى و مبارزه با او به ميان مىآيد، دستگير، به تهران تبعيد و سپس زندانى مىشود و پس از آزادى به بروجرد باز مىگردد؛ ١٦ سال تمام مرجع تقليد بلامنازع بود؛ داراى تأليفها و خدمات بسيار در احيا و انتشار كتاب، بناى مساجدى بزرگ در ايران و اروپا، تأسيس مدارس بزرگ علمى در نجف، قم و كرمانشاه؛ درگذشته به سال ١٣٨٠ ه.ق (١٣٤٠ ه.ش) در قم).
ـ سيد هبهالدين شهرستانى (از خاندان بزرگ شهرستانى كه همگى از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسى از آمنه بيگماند؛ متولد ١٣٠١ ه.ش درسامراست. پس از رسيدن به درجه اجتهاد به بررسى علل عقبماندگى ملل مسلمانان و رمز پيشرفت غريبان پرداخت و روزنامهها و مجلات كشورهاى غربى را مطالعه مىكرد، آن هم در زمانى كه آموختن زبان خارجى و مطالعه نشريه، بدعتى در عالم روحانيت شمرده مىشد. در ٢٧ سالگى مجله العلم را تأسيس كرد كه دو سال بعد توقيف شد. سپس به تأسيس مدارس اصلاح و اسلام براى تربيت فرزندان مسلمانان عراق پرداخت. پس از آن به هند، يمن و عربستان سفر كرد و در آنها به تأسيس انجمنهاى دينى همت گماشت. در جنگ جهانى اول، در صف مجاهدان عراق عليه استعمار انگليس قرار گرفت. در زمان فيصل اول با لباس روحانى شيعه وزير فرهنگ عراق شد و خدماتى ارزشمند كرد. رياست ديوان تميز و نمايندگى مجلس شوراى ملى عراق از ديگر فعاليتهاى اجتماعى و سياسى اوست. حدود يكصد اثر ارزشمند به فارسى و عربى دارد كه همه در جهت تطبيق اسلام با علوم و نيازهاى روز و با نگاه به اسلام و دين تأليف يافتهاند. وى به سال ١٣٨٦ ه.ق در كاظمين وفات يافت).
امروزه نيز خاندانهايى با نام خانوادگى مجلسى، آل آقا، آقا بهبهانى، طباطبايى بروجردى، موسوى شهرستانى و نامهايى ديگر در ايران و خارج از ايران، همگى به نحوى با ملا محمدتقى و ملا محمدباقر مجلسى در پيوندند. ٤. پدر مجلسى: ملا محمدتقى مجلسى (مجلسى اول) ملا محمدتقى مجلسى اصفهانى (١٠٠٣ يا ١٠٠٤ ـ ١٠٧٠ ه.ق) پدر مجلسى كه به مجلسى اول شهرت دارد از نامدارترين رجال علمى اواسط دوران صفوى است.
مجلسى از وىگاه با عنوان پدر علامهام و همواره با عناوينى احترام آميز ياد مىكند. به همين خاطر او را علامه مجلسى اول نيز مىنامند.
استادان و معاصران ملا محمدتقى مجلسى با عناوينى ستايشبرانگيز، حاكى از زهد و تقوا و مراتب علمى و فقهى و فضيلتهاى اخلاقى از وى ياد مىكنند.
دو تن از نامدارترين استادان وى عبارتاند از شيخ بهاءالدين محمد عاملى معروف به شيخ بهائى (در گذشته به سال ١٠٣٠ يا ١٠٣١ ه.ق) و ملا عبدالله شوشترى (متوفا به سال ١٠٢١ ه.ق) كه هر دو از درس آموختگان حوزه جبل عامل بودهاند. ملا عبدالله شوشترى كسى است كه هيچ يك از مقامها و منصبهاى دينى را در عهد صفوى نپذيرفت. با اين حال بيشترين نقش را در نشر حديث و فقه داشت، به طورى كه هنگام ورود وى به اصفهان، شمار طالبان علوم دينى به پنجاه نمىرسيد اما چون درگذشت، بيش از هزار نفر از فضلا و طلاب در اصفهان درس مىخواندند. شيخ بهائى نيز مشهورتر از آن است كه نيازى به معرفى وى باشد. از شاگردان شهيد ثانى است. وى پس از ورود از لبنان به ايران به درس و تحقيق و تدريس ادامه داد و سالها شيخالاسلام اصفهان بود. صاحب تأليفاتى بسيار در علوم مختلف دينى، ادبى و غير آنهاست.
ملا محمدتقى مجلسى آثارى ارزشمند از خويش به جا نهاده است. كتاب روضه المتقين او شرح عربى و لوامع صاحبقرانى شرح فارسى من لا يحضرهالفقيه شيخ صدوقاند كه يكى از كتب اربعه شيعه به شمار مىآيد. اين دو كتاب، جوينده را در فهم بسيارى از موارد مبهم من لا يحضره الفقيه يارى مىرسانند. كتابها و رسالههاى ديگرى نيز در فقه از وى به يادگار مانده است.
يكى از جنبههاى مورد توجه در زندگى ملا محمدتقى مجلسى كوشش وى براى رياضت و تهذيب نفس و پرداختن به صفاى باطن و پالايش روح بوده است به گونهاى كه گفتهاند كسى از معاصرانش در اين زمينه به پاى او نمىرسيده است. به همين خاطر كرامات، مكاشفات و رؤياهايى صادق و ديدارى با امام عصر (عج) در زندگى وى رخ داده كه برخى از آنها منشأ خدمتى و تحولى در دانش شيعى است.
وى در سفرى به نجف اشرف داشت سالى را در آنجا به رياضت و خودسازى بپردازد.
شبى اميرمؤمنان على (ع) را در خواب مىبيند و آن حضرت به او مىگويد كه در اينجا توقف مكن و به اصفهان روانه شو كه وجود تو در آنجا سودمندتر است. در اين سال شاه عباس دوم مىميرد و صفى ميرزا (شاه سليمان) به جاى او جلوس مىكند و فتنهها رخ مىنمايد. بايد كه تو در اصفهان باشى و به امور هدايت مردم بپردازى. تو مىخواهى تنها به درگاه خدا بيايى و حق تعالى چنين مقدر كرده است كه به بركت تو هفتادهزار كس به درگاه او بيايند.
چنين نيز مىشود. محمدتقى مجلسى به اصفهان باز مىگردد و در همان سال شاه عباس دوم در سفر مازندران فوت مىكند و شاه سليمان به جاى او مىنشيند.(3)
محمدتقى مجلسى در روضه المتقين، آنجا كه به يادكرد استاد خود شيخ بهائى مىپردازد، انگيزه پرداختن خويش را به بررسى و شرح احاديث من لا يحضره الفقيه چنين توضيح مىدهد: اين شرح نيز از بركت فرموده او {شيخ بهائى است زيرا او را در خواب ديدم كه به من مىگويد: چرا به شرح احاديث اهل بيت ـعليهمالسلام ـ نمىپردازى؟ گفتم: اين در شأن شماست و شما شايستگى اين را داريد. گفت: دوران ما سپرى شد. به آن كار بپرداز و مباحثات خود را سالى كنارگذار تا آن را به اتمام رسانى.
سپس مىافزايد: پس از اين رؤيا به خاطرم رسيد به اين امر بپردازم، و چون كارى بس بزرگ بود جرئتش را نداشتم. تا آنكه بيماريى سخت برايم رخ داد. وصيت كردم و به درگاه الهى نيايش و تضرع نمودم كه مرا ببخشايد و سپس بميراند.
در همين بيمارى حالتى در خواب و بيدارى براى وى پيش مىآيد و در آن امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و امام سجاد (ع) را مىبيند. حضرت زينالعابدين (ع) به او مىفرمايد: از خدا طلب مرگ نكن چراكه زندگانيت سودمندتر است. وى پس از اين مكاشفه به طرز عجيبى بهبود كامل مىيابد و پس از دو رؤياى ديگر، عزم خود را بر شرح احاديث جزم مىكند. خود او مىافزايد: آن هنگام كه محصلان به درس و تحصيل اشتغال داشتند من دغدغه كنار نهادن تحصيل داشتم. اما از جانب منعم بخشنده، توفيق اين كار در تعطيلات نصيبم شد و نگارش آن همانگونه كه استادم شيخ بهائى ـ رحمت خدا بر او ـ گفته بود، در يك سال به انجام رسيد.
وى در پايان روضه المتقين مىنويسد: پس از آنكه كتابهاى متداول در اصول و كلام و فقه را خواندم، و هر آنچه علماى شيعه و غيرشيعه نوشتهاند، جزاندكى از آن را مطالعه كردم، عمرم را در تشخيص درست و نادرست اخبار و روايات سرور پيامبران، و امامان پاكنهاد ـ كه درود خدا بر همه آنها باشد ـ به كار بستم و در اين مدت طولانى كه بيش از پنجاه سال مىگذرد، در آنها به تفكر پرداختم، آنگاه برگزيده و خلاصه آن را بيان كردم.(4)
ملا محمدتقى مجلسى براى شرح زيارت جامعه كبيره انگيزه خود را مكاشفات، كرامتها، رويدادهاى خارقالعاده و رؤياهاى صادقى مىداند كه بر اثر خواندن اين زيارت براى وى پيش آمده است.
ملا محمدتقى مجلسى كسى است كه صحيفه سجاديه را بازيابى، بازشناسى و تصحيح كرده است و رواج و ترويج اين كتاب از عهد صفويه تاكنون مديون تلاش اوست. خود وى ماجراى دستيابى به اين كتاب را چنين شرح مىدهد: من در اوان بلوغ، بسيار در صدد كسب خشنودى و جلب رضايت خداوند بودم و جز به ياد او آرام و قرار نداشتم. تا آنكه در حالتى ميان خواب و بيدارى ديدم كه امام زمان ـعليهالسلام ـ در مسجد جامع قديم اصفهان، در جايى كه اكنون محل تدريس بنده است ايستادهاند.... گفتم: مولاى من! شرفيابى به حضور شما، هرگاه بخواهم برايم ميسر نيست. پس كتابى به من بدهيد تا بر طبق آن انجام وظيفه نمايم. جضرت ـعليهالسلام ـ فرمود: براى تو كتابى به مولانا محمد تاج دادهام. برو كتاب را از او بگير. من در خواب آن كتاب را شناختم. از در مسجدى كه روبهروى ايشان بود به طرف دارالبطيخ (كه محلهاى در اصفهان است) رفتم. وقتى به شخص مزبور رسيدم و او مرا ديد، گفت: آيا امام زمان ـعليهالسلام ـ تو را به جانب من فرستاده است؟ گفتم: آرى. آنگاه از جيبش كتابى قديمى بيرون آورد و برايم روشن شد كه همان كتاب دعاست. آن را بوسيدم و بر ديدهام نهادم و از نزد او به سوى امام زمان ـعليهالسلام ـ رفتم. در اين حال به خود آمدم در حالى كه كتاب همراهم نبود.
وى مىافزايد: من براى نبود آن كتاب به گريه و زارى و استغاثه پرداختم تا آنكه صبح صادق فرا رسيد. هنگامى كه از نماز و تعقيبات آن فارغ گشتم به خاطرم رسيد كه مولانا محمد، همان شيخ بهائى است، و اينكه حضرت او را تاج ناميدند به خاطر شهرت وى در ميان علماست. وقتى به مدرسه وى كه در جوار مسجد جامع است رفتم، ديدم سيد صالح، امير ذوالفقار گلپايگانى در كنار ايشان صحيفه سجاديه را مىخواند و با ايشان مقابله مىكند. ساعتى نزد ايشان نشستم تا كارشان پايان يافت. ظاهرا مقابله آنها در سند صحيفه بود اما به خاطر اندوهى كم داشتم، گفتوگوهاى آنها را نفهميدم. سپس در حالى كه مىگريستم رو به شيخ محمد {شيخ بهائى {كردم و رؤياى خود را براى او گفتم و براى نبود كتاب گريه كردم. شيخ محمد گفت: تو را به علوم الهى و معارف يقينى و همه آنچه همواره در پى آنى، بشارت مىدهم. اما دلم آرام نگرفت.
و اضافه مىكند: در حالى كه مىگريستم و در فكر بودم به ذهنم رسيد به همان سويى كه در خواب رفته بودم بروم. وقتى به دارالبطيخ رسيدم، مردى صالح را ديدم كه نامش آقاحسن و ملقب به تاجا٣ بود. هنگامى كه نزد او رسيدم، بر او سلام كردم. گفت: فلانى! كتابهاى وقفى كه نزد من است، هر طلبهاى كه آن را مىگيرد، به شرايط وقف عمل نمىكند. اما تو به آن عمل مىكنى. بيا و اين كتابها را ببين و هرچه احتياج دارى، بردار. با او به كتابخانهاش رفتم. اولين كتابى كه به من داد، همان كتابى بود كه در خواب ديده بودم. پس شروع به گريه و زارى كردم و گفتم: همين كتاب مرا بس است. و در خاطرم نيست كه حكايت خوابم را برايش بازگو كردم يا نه.
و ادامه مىدهد: سپس نزد شيخ محمد آمدم و شروع به استنساخ، مقابله و تطبيق آن با نسخهاى كردم كه جد پدرش از روى نسخه شهيد استنساخ كرده است. شهيد نيز نسخه خود را از روى نسخه عميدالرؤسا و ابن سكون استنساخ نموده و نيز آن را با نسخهاى كه باواسطه يا بيواسطه از ابن ادريس بود، تطبيق داده است. نسخهاى نيز كه امام زمان ـعليهالسلام ـ به من بخشيدند به خط شهيد بود و كاملا با نسخه شهيد مطابقت داشت. حتى با نسخههايى كه در حاشيه آن نيز نوشته شده بود مطابقت مىنمود.
وى سپس توضيح مىدهد كه صحيفه كامله سجاديه چگونه فراگير شد: پس از آنكه از كار تطبيق و مقابله فراغت يافتم، ديگران در نزد من به مقابله آن پرداختند و به بركت اين كتاب كه امام زمان ـعليهالسلام ـ به من بخشيدند، صحيفه كامله در همه شهرها و همه خانه ها چون خورشيد جهانافروز منتشر گرديد.
اهتمام ملا محمدتقى مجلسى به خودسازى، ريشه در دوران كودكى او و تعليمات پدرش دارد. آقاشيخ عباس قمى در الفوائد الرضويه فى احوال علماء المذهب الجعفريه به نقل از ملا محمدتقى مجلسى در باب نماز ميت كتاب شرح من لا يحضره الفقيه مىنويسد: والحمد لله رب العالمين كه بنده در چهارسالگى همه اينها را مىدانستم ـ يعنى خدا و نماز و بهشت و دوزخ. و نماز شب مىكردم در مسجد صفا. و نماز صبح را به جماعت مىكردم. و اطفال را نصيحت مىكردم به آيت و حديث به تعليم پدرم رحمه الله تعالى.(5)
توجه بسيار ملا محمدتقى مجلسى به تهذيب نفس و رياضت مايه آن شد كه در اوايل سير و سلوك خود به تصوف نيز گرايش يابد، اما پس از چندى به بازنگرى انديشه و رفتار خويش پرداخت و بخشهايى را كه مستندى معتبر از قرآن و حديث نداشتند كنار نهاد ولى ارتباط دوستانه و منتقدانه خود را با اهل تصوف قطع نكرد. فرزندش ملا محمدباقر مجلسى تصريح مىكند كه پدرش از صوفيه نيست اما ارتباط خود را با آنان حفظ كرده است تا در آنها تأثير بگذارد. همچنين با توجه به اينكه براساس برداشتى از برخى آيات و روايات، مداومت چهلروزه بر كارى مايه رسوخ آن كار در فرد مىشود، مجلسى در جايى نوشته است كه خود و پدرش سالهاى متمادى به چلهنشينى پرداختهاند.
در هر حال اگر برخى از معاصران مجلسى و پدرش اين دو را به صوفيگرى متهم ساختهاند به خاطر آن گرايشها و رابطههاست؛ و اگر مجلسى مىكوشد كه در كتابهايش آشكارا با صوفيه درافتد، يك دليل آن زدودن اين تهمت از دامان خود و به ويژه از ساحت پدر خويش است.
ملا محمدتقى مجلسى مدتى نيز عهدهدار منصب امامت جمعه اصفهان شد.
پس از ميرداماد و شيخ بهائى، وضعيت امامت جمعه اصفهان به نابسامانى گراييده بود و گاه امامان موقت جمعه به فرمان سلطان عهدهدار اين مسئوليت بودند تا اينكه اين سمت مهم به ملا محمدتقى مجلسى تفويض شد و پس از آن سامان يافت. پس از مجلسى اول، اين منصب به دامادش مير محمدصالح خاتونآبادى رسيد و پس از آن به دخترزادگان ملا محمدتقى مجلسى (فرزندان مير محمدصالح خاتونآبادى) انتقال يافت. آنگاه نسل به نسل اين وظيفه از سوى سلسلههاى گوناگون به اين خاندان سپرده مىشد و اين سنت تا پايان سلسله پهلوى ادامه داشت.
خانه ملا محمدتقى مجلسى در كنار مسجد جامع بود و شامل محلى براى تدريس، اتاقى براى رفع اختلافها و رسيدگى به دعاوى، كتابخانه، گنجينه كتابهاى موقوفه، و محل نگهدارى كتابهايى مىشد كه بعدها از مآخذ بحارالانوار شدند.
يكى از ويژگيهاى ستودنى ملا محمدتقى مجلسى اهتمام او بر تربيت فرزندانى پارسا و دانشمند اعم از دختر و پسر است. در اين ميان كوچكترين پسر او ملا محمدباقر و بزرگترين دختر او آمنه (آمنه خاتون يا آمنه بيگم) نامدارتر از ديگراناند.
در عنوانى جداگانه به معرفى كوتاه خواهران و برادران مجلسى خواهيم پرداخت.
٥. خواهران و برادران مجلسى فرزندان ملا محمدتقى مجلسى عبارتاند از:
فرزندان پسر
١. ملا عزيزالله مجلسى: بزرگترين پسر ملا محمدتقى مجلسى است. داراى صفات والاى اخلاقى و مشهور به حسن خلق بوده است. از او تأليفهايى در فقه و تاريخ به جا مانده است. زيبا مىنوشته و در نگارش خويش از تعبيراتى دلپسند بهره مىگرفته است.
٢. ملا عبدالله مجلسى: دومين پسر ملا محمدتقى مجلسى است. فقيه، واعظ، دانشمند، صالح، نقدكننده علم رجال، حديثشناس، پرهيزكار و عابد بود. علوم عقلى و نقلى را نزد پدرش و محقق خوانسارى فراگرفته بود. پس از درگذشت پدر به هند سفر كرد و در همان جا درگذشت. از او تأليفهايى به يادگار مانده است.
٣. ملا محمدباقر مجلسى: كوچكترين فرزند ملا محمدتقى مجلسى و نامدارترين فرزند اوست.
فرزندان دختر
١. آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم: بزرگترين دختر دانشمند مجلسى و مشهورترين آنهاست. با عنوانى جداگانه به او خواهيم پرداخت. وى به همسرى عالم بزرگ ملا محمدصالح مازندرانى (شارح اصول كافى) درآمد.
٢. دومين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى همسر عالم پارسا ملا محمدعلى استرآبادى شد.
٣. سومين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى به همسرى ميرزا محمدبن حسن شيروانى (صاحب حواشى معروفى بر معالم و كتابهاى ديگر) درآمد.
٤. چهارمين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى همسر عالم متبحر ميرزا كمالالدين محمد فسايى (شارح كتاب شافيه) شد.
٦. نامدارترين خواهر مجلسى آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم، بزرگترين خواهر مجلسى و دختر ملا محمدتقى مجلسى، در جوانى به علم و فضل شهوت داشت. (همزمان با او دو دختر ملا محمدشريف رويدشتى اصفهانى نيز دانشمند، فاضل و صاحبنظر در مسائل علمى بودند.) او افزون بر دانش و زيبايى ظاهرى، از مراتب تقوا و پارسايى نيز برخوردار بود. داستان ازدواج او با ملا محمدصالح مازندرانى مشهور است و به خلاصهاى از آن اشاره مىكنيم.
پدر ملا محمد صالح مازندرانى در نهايت فقر و تنگدستى مىزيست. به همين خاطر فرزند را در يازده سالگى اجازه داد كه به هر كجا مىخواهد، برود و زندگى خود را خود تأمين كند. ملا صالح به اصفهان مهاجرت كرد و در مدرسهاى علمى سكونت گزيد كه مستمرى آن از سوى سلاطين صفوى تعيين مىشد. به خاطر اينكه در سطوح پايين تحصيل قرار داشت، مستمرى ناچيزى دريافت مىكرد كه خوراكش را تأمين نمىكرد چه رسد به اينكه با آن بتواند نيازهاى اوليه تحصيل خود را فراهم سازد. مدتى بر وى گذشت كه توانايى به دست آوردن چراغى براى مطالعه در شب نداشت. به همين خاطر به روشنايى چراغ طهارتخانه روى مىآورد و گاه از شب تا به صبح بر پاى خود مىايستاد و در پناه نور آن چراغ به مطالعه مىپرداخت.
او پس از مدتى كوتاه شايستگى حضور در مجلس درس ملا محمدتقى مجلسى رايافت و در رديف عالمان بزرگ در محضر وى نشست. پس از اندك مدتى بر همگان پيشى گرفت و توجه استاد را به خويش جلب كرد. ملا محمدتقى مجلسى نيز نسبت به او مهربان بود و به ديدگاهها و نقدهاى وى بها مىداد.
در همين دوران استاد به فراست دريافت كه شاگرد وى تمايل به ازدواج پيدا كرده است. روزى پس از تدريس به وى گفت: اگر به من اجازه دهى، زنى را به همسريت درآورم. او نخست از استاد شرم كرد اما پس از آن اجازه داد.
آنگاه ملا محمدتقى مجلسى به خانه رفت و دختر مجتهد، دانشمند و پارسايش را فراخواند و به او گفت: من شوهرى را برايت پسنديدهام كه در نهايت فقر و تنگدستى و در منتهاى فضل و كمال و شايستگى است اما اين بستگى به اجازه و رضايت تو دارد.
آمنه خاتون پاسخ داد: فقر و تنگدستى عيب مردان نيست.
پس از اينكه پدر رضايت دختر را دريافت، مجلسى بزرگ ترتيب داد و دخترش را به ازدواج ملا محمدصالح مازندرانى درآورد.
داستانهايى منقول است حاكى از اينكه اين بانوى دانشمند برخى مشكلات علمى شوهر خويش را حل كرده است.
از اين زوج شش پسر و يك دختر بر جاى ماند كه همگى چهرههايى شاخص در شعر و ادبيات، هنر، ترجمه، شرح و تأليف كتب دينى و نيز اخلاق و پرهيزكارى بودهاند. ازنسل آنان نيز تا به امروز ـ همانگونه كه پيش از اين گفتيم ـ نامدارترين چهرههاى خاندان مجلسى (نوادگان ملا محمدتقى مجلسى) برخاستهاند.
٧. تولد مجلسى، و جغرافياى عمر او در عصر صفوى ملا محمدباقر مجلسى به سال ١٠٣٧ ه.ق در اصفهان به دنيا آمد. شيخ يوسف بحرانى در كتاب لؤلؤه البحرين پس از نقل اين تاريخ، اشاره كرده است كه در حاشيه يكى از نسخههاى بحارالانوار به خط خود مجلسى آمده است كه: برخى از دوستان من، تاريخ ولادت مرا با عدد ابجدىِ عبارت جامع كتاب بحارالانوار برابر يافتهاند.
محاسبه ابجدىِ اين عبارت به قرار آتى است:
ج +ا+ م + ع + ك + ت +ا+ ب + ب + ح +ا+ ر +ا+ ل +ا+ ن + و +ا+ ر
+٣ + ١ + ٤٠ + ٧٠ + ٢٠ + ٤٠٠ +١+ ٢ + ٢ + ٨ +١+ ٢٠٠ +١+ ٣٠ + ١+ ٥٠ + ٦ +١+ ٢٠٠ = ١٠٣٧
در نمودارى كه خواهد آمد، سالشمار تأسيس تا انقراض سلسله صفويه و نيز جايگاه زمانى حضور مجلسى در دوران اين سلسله تعيين شده است.
بر اساس اين سالشمار، مشخص مىشود كه از دوران ٢٢٨ ساله سلطنت صفوى، مجلسى تنها ٧٣ سال آن را حضور داشته است. آغاز زندگى مجلسى ١٣٠ سال پس از تأسيس دولت صفوى و پايان آن ٢٥ سال پيش از انقراض آن است. بنابراين مجلسى نه در ظهور و درخشش و اوج صفويان حضورى و نقشى داشته است و نه او را مىتوان مسئول انحطاط پادشاهى صفوى در دوران ٢٥ ساله پس از مرگش دانست. او در سال آخر سلطنت شاه عباس اول به دنيا آمد، در سالهاى آغازين سلطنت شاه عباس دوم به نوجوانى پانهاد، در زمان جلوس شاه سليمان بر تخت سلطنت ٤٠ ساله بود، در ٦١ سالگى شيخاالاسلام اصفهان شد و تا پايان عمر به مدت ١٢ سال اين سمت را داشت كه ٥ سال از آغاز سلطنت تقريبا ٣٠ ساله شاه سلطانحسين صفوى را نيز شامل مىشود. در دوران حضور مجلسى، شاه سلطانحسين مردى گرچه ضعيفالنفس اما اهل پرهيزكارى و تقوا بود و با مرگ مجلسى، درباريان بر او مسلط شدند و از وى انسانى شرابخوار و عياش ساختند كه بىكفايتى و هوسرانى او مَثَل است.
اين اطلاعات اوليه، بسيارى از شبههها را درباره ميزان حضور و نقش مجلسى در حكومت صفوى از ميان مىبرد. واقعيت نيز اين است كه اگر قرار باشد قضاوتى درباره عملكرد مجلسى در ارتباط با صفويان داشته باشيم، نخست اين واقعيتهاى زمانى را بايد در نظر بگيريم و سپس در آن محدوده خاص، سالهاى كودكى و تحصيل او را كنار بگذاريم و پس از اين مرحله، از دوران نقش آفرينى و تأثيرگذارى او آغاز كنيم و با بررسى ديدگاههاى عالمان شيعى صفوى و فضا و زمان و موقعيتهاى حاكم، به قضاوت كنشها و واكنشهاى مجلسى بپردازيم.
به همين خاطر، مهمترين اطلاعات موجود را به ترتيب از كودكى تا در گذشت و پس از درگذشت مجلسى بر اساس سير تاريخى كنار يكديگر مىگذاريم و با اين اطلاعات، ميزان دقت نقدها و ستايشها را درباره مجلسى مىسنجيم.
٨. دعاى پدر احمدبن آقا محمدعلى بهبهانى در مرآت الاحوال جهاننما مىنويسد: برخى از افراد موثق، از مولا محمدتقى مجلسى ـ رحمت الله عليه ـ پدر بزرگوار علامه مجلسى برايم نقل كردهاند كه گفت: در شبى از شبها، پس از به پايان رساندن نماز شب و برنامههاى عبادى، حالتى برايم پديد آمد كه از آن حالت دريافتم كه اگر در اين هنگام هر حاجت و درخواستى از خداوند داشته باشم اجابت خواهد كرد. انديشيدم كه چه درخواستى از امور دنيا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمايم كه ناگاه صداى گريه محمدباقر از گهوارهاش بلند شد. بيدرنگ گفتم: پروردگارا! به حق محمد و آل محمد اين كودك را مروج دينت و ناشر احكام پيامبر بزرگت قرار ده و او را به توفيقهايى بىپايان نايل گردان.(6)
٩. مشهورترين استادان مجلسى آنگونه كه از سخن مجلسى و گزارش همعصرانش و نيز تصريح برخى از عالمان معاصر مجلسى برمىآيد، وى شيفته مطالعه و تحصيل بوده و علوم عقلى و نقلى را نزد استادان متعدد فراگرفته و سپس بررسى و پژوهش در علوم حديث را محور كار خود قرار داده است.
وى در مقدمه كتاب مشهور خود بحارالانوار چنين مىنويسد: من در ابتداى جوانى به فراگيرى همه گونههاى دانش عشق مىورزيدم و شيفته به دست آوردن ميوههاى درخت دانش بودم و به فضل خدا به بوستانهاى علم راه يافتم و بر دانشهاى درست و نادرست وقوف پيدا كردم، تا آنكه آستينى پربار از ميوههاى گوناگون و دامنى پر از گلهاى رنگارنگ فراهم ساختم، از هر آبشخورى جرعهاى سيراب كننده نوشيدم و از هر خرمنى خوشهاى بىنياز كننده برگرفتم. آن گاه به نتايج و غايات اين دانشها انديشيدم... و سرانجام به فضل و الهام خدا دانستم كه زلال دانش اگر از چشمهسار پاك وحى به دست نيايد، سيراب نمىكند و حكمتى كه برخاسته از ناموس دين نباشد، گوارا نيست.(7)
ملا محسن فيض كاشانى عالم علوم عقلى و نقلى و شاگرد و داماد ملاصدرا در اجازه حديثىِ خود به مجلسى، او را جامع علوم عقلى و نقلى مىداند و شيخ حر عاملى ـ صاحب كتاب مشهور...وسائل الشيعه... ـ تصريح مىكند كه او انديشههاى خود را در راه فراگيرى همه علوم به ويژه دانش حديث و دانش فقه به كارگرفته است.
مشهورترين و تأثيرگذارترين استاد مجلسى پدر او ـ ملا محمدتقى مجلسى ـ است كه خود علوم گوناگون را از شيخ بهائى و استادان ديگر فراگرفته است.
از استادان علوم عقلى وى آقا حسين خوانسارى فيلسوف بزرگ آن زمان رانام مىبرند. استاد رياضى وى نيز بايد قطبالدين لاهيجى باشد و مجلسى خود تصريح مىكند كه رياضى را نزد استاد خوانده است. به نظر مىرسد كه مجلسى در نزد ملا محمدصالح مازندرانى شوهر خواهر خود نيز آموزشهايى ديده است.
ديگر كسانى كه از آنها به عنوان استادان مجلسى نام مىبرند بيشتر، كسانى هستند كه به وى اجازه نقل حديث دادهاند و دادن اجازه نقل حديث به كسى به معنى شاگردى آن كس نسبت به اجازه دهنده نيست.
از قراين چنين برمىآيد كه آموزش مجلسى نزد استادان گوناگون در حدود بيست و پنج سالگى و در زمان حيات پدر پايان يافته و وى در روزگار پدر (پيش از سى سالگى) نيز از شهرت علمى برخوردار بوده است. اما مسلم اينكه وى اهل مطالعه، بررسى و پژوهش بوده و حتى از آخرين بررسيها و پژوهشهاى روزگار و دستاوردهاى معاصران بهره مىجسته و دانش خود را به روز و به هنگام نگاه مىداشته و از حرفهاى تازه زمان خود آگاهى مىيافته است. همچنين او با عالمان روزگار خود به طور جدى رفت و آمد داشته و از آنان در حل مشكلات علمى يارى مىگرفته است.
مجلسى حتى برخى بخشهاى تورات را به عبرى نزد يكى از پزشكان يهودى يا مسيحى اصفهان خوانده و آن پزشك مورد اعتماد و اطمينان او بوده است.
١٠. نامدارترين شاگردان مجلسى شمار شاگردان صاحبنام مجلسى را از ٢١١ تا ٢٧٤ تن ذكر كردهاند و اين تأييد آن است كه شمار مجموع شاگردان وى بيش از هزار بوده است. اين شاگردان از شهرها و كشورهاى مختلف به انگيزه تحصيل علوم دينى به اصفهان مىآمده و جاذبه درس مجلسى آنها را به حوزه تدريس او مىكشانده است. او در شاخههاى گوناگون ادبيات، تفسير، كلام، فقه و بيش از همه حديث تدريس مىكرده و حوزه درسى او از سال ١٠٧٠ تا پايان عمر مجلسى ـ يعنى به مدت چهل سال ـ پررونقترين و عميقترين حوزه درسى بوده است. رمز موفقيت مجلسى را در زمينه تدريس، علاوه بر مراتب علمى، بايد در رفتار دوستانه، صميمانه و محترمانه با شاگردانش جست. (در برخى فصلهاى آتى كه از فروتنى، طنزپردازى و شوخطبعى مجلسى سخن گفته ايم، بيشتر به اين ويژگيهاى رفتارى او خواهيم پرداخت.) مجلسى شاگردان را در سايه حمايت خويش قرار مىداد و از ميان آنها، كسانى را كه استعداد و آمادگى داشتند، به همكارى در برخى فعاليتهاى تأليفى ـ از جمله نسخهبردارى از روى منابع و گردآورى كتابها ـ دعوت مىكرد. او شاگردان علاقهمند را تشويق مىكرد و تسهيلاتى در جهت آسايش مادى و تحصيلى آنها فراهم مىساخت. در ميان شاگردانى از مجلسى كه نام آنها در كتابها آمده است و خود، استاد نسلهاى بعد بودهاند، حدود ٥٠ تن صاحبنامترند كه در اين ميان از عالمان نامدار زير مىتوان نام برد: ١. سيد نعمتالله جزايرى (متوفاى ١١١٢ ه.ق) محدث، صاحب تأليفهاى بسيار. وى علاوه بر مرتبت شاگردى و همكارى در برخى تأليفها، رابطهاى نزديك ـ مانند فرزند ـ نسبت به مجلسى داشت. از آثار مشهور وى مىتوان الانوار النعمانيه و زهر الربيع را نام برد. آثار وى شامل شرح و تأليف كتب حديث، ادبيات، تفسير، تاريخ اسلام و فقه است.
٢. مير محمدصالح خاتونآبادى (متوفاى ١١٢٦ ه.ق) داماد مجلسى، صاحب آثار بسيار در علم حديث، تفسير، فقه، كلام، اخلاق و فلسفه احكام. ٣. ملا ابوالحسن شريف عامِلى (متوفاى ١١٣٨ ه.ق) (جد مادرى شيخ محمدحسن نجفى مشهور به صاحب جواهر). وى داراى تأليفهايى در كلام، فقه، حديث، اخلاق و تفسير است. مقدمهاى بر تفسير قرآن كريم دارد كه آن را در مقدمه تفسير البرهان سيد هاشم بحرانى قرار دادهاند. ٤. حاج محمد اردبيلى (متوفاى ١١٠١ ه.ق) حديث شناس و رجالى بزرگ. وى حدود بيست و پنج سال از عمر خويش را در تأليف كتاب مشهور و ارزشمندش در علم رجال ـ به نام جامعالروات ـ گذراند.
اين كتاب در زمان تأليف (چنانكه تا به امروز) مورد استقبال عالمان قرار گرفت و شاهسليمان صفوى دستور استنساخ و پاكنويس آن را دارد. در پى آن به دعوت مؤلف، بزرگترين عالمان عصر در حجره وى جمع شدند و هر يك جمله، كلمه يا عبارتى از خطبه مقدمه كتاب را پاكنويس كردند. نخستين كس مجلسى بود كه بسم الله الرحمن الرحيم آغاز كتاب را نوشت و سپس ديگران جزءبهجزء، دو سطر اول خطبه را به پايان بردند. پس از آن كاتب، آغاز به نوشتن نسخه از روى خط مؤلف كرد. ٥. ميرزا عبدالله تبريزى اصفهانى مشهور به اَفَندى و صاحب رياض (متوفاى پيش از ١١٣٥ ه.ق) مؤلف كتاب مشهور رياض العلماء و حياض الفضلاء. اين كتاب سرگذشتنامه عالمان شيعه و سنى تا زمان حيات مؤلف است و از آثار مرجع در علم رجال و زندگينامه دانشمندان اسلام به شمار مىآيد. نصف عمرش در سفر به شهرهاى جهان آن روز گذشت. آثارى ديگر نيز در علوم و فنون مختلف از وى به جا مانده است. وى همواره در محل درس مجلسى حضور داشت و به منزله كتابدار كتابخانه او بود. رياضالعلماء... را نيز در زمان حيات استاد تأليف كرد. ٦. ملا محمدبن عبدالفتاح تنكابنى معروف به سراب (متوفاى ١١٢٤ ه.ق) مؤلف آثارى متعدد در علوم و فنون فقه، اصول، مناظره، كلام و تفسير كه نامش در اغلب اجازههاى نقل حديث و سرگذشتنامهها با احترامى حاكى از مراتب عالى علمى ياد شده است. وى بجز مجلسى، راوى و شاگرد استادان بزرگ ديگرى نيز بوده است. حواشى معروفى بر كتاب مشهور و مرسوم معالم الاصول (معالم الدين و ملاذ المجتهدين) اثر حسن بن زينالدين (فرزند شهيد ثانى) دارد و در حاشيه قوانين الاصول (القوانين المحكمه) نوشته ميرزاى قمى نيز برخى ديدگاههاى وى نقل شده است.
١١. حجم شگفتانگيز آثار مجلسى در ميان عالمان شيعه، علامه حلى (٦٤٨ ـ ٧٢٦ ه.ق) به كثرت تأليف مشهور است. پس از وى مجلسى را با اين ويژگى مىشناسند، اما او را در ترويج تشيع از طريق تأليف، تأثيرگذارتر از علامه حلى مىدانند. علت اين است كه از كتابهاى علامه تنها شمارى انگشتشمار آن هم در ميان اهل تحصيل و تحقيق رايج بوده است كه همگى به زبان عربى است، اما اغلب آثار مجلسى مورد استفاده عالم، دانشجو، دانشآموز و حتى افراد كمسواد بوده است و عربزبان و فارسىدان از آنها بهره مىبرند. حجم مجموع آثار مجلسى را بيش از يك ميليون و چهارصدهزار بيت (هر بيت ٥٠ كلمه) برآورد كردهاند و با تقسيم اين عدد بر همه عمر او، به روزى بيش از ٥٣ بيت (٢٦٥٠ كلمه) رسيدهاند. بيگمان اگر عدد مجموع، بر مقدار عمر مجلسى از سنين بزرگسالى و آغاز نويسندگى تا آخر عمر او تقسيم شود، اين عدد افزايشى چشمگير نشان خواهد داد. با شمارش تقريبى تعداد كلمات يك صفحه كتاب حاضر (شامل اسم، فعل و حرف) مىتوان از حجم متوسط كار مجلسى در هر روز تصورى دقيقتر داشت.
بر اساس برآوردى ديگر، آثار مجلسى با چاپهاى امروز در قطع وزيرى به حدود ٣٠٠ مجلد ٤٠٠ صفحهاى (يعنى حدود ٠٠٠و١٢٠ صفحه) بالغ مىشود. كليه آثار مجلسى به خط خود اوست جز در رونويسى از برخى دعاهاى بلند يا روايات طولانى در بحارالانوار كه مجلسى آنها را به همكارى يا شاگردى سپرده و سپس بازبينى كرده است. در برخى آثار تأليفى مجلسى ـ از جمله در نسخه عينالحيات به خط مؤلف ـ ديده مىشود كه چند صفحه به خط ديگرى است و مجلسى آن را بازبينى و اصلاح كرده است. مورد اخير احتمالا يا به خاطر بيمارى موقت مؤلف بوده كه در اين مدت مىگفته و ديگرى مىنوشته است، يا اينكه نسخه دستنوشت مؤلف با خط خوردگى عمده يا بسيار همراه بوده است و مجلسى از ديگرى خواسته است كه آن را پاكنويس كند. شايد مواردى نيز بوده است كه مؤلف صلاح در اين نمىديده كه آيندگان آن را زير خطوط حذف بخوانند. حجم اين موارد بسيار ناچيزتر از آن است كه در محاسبه حجم دستنوشتهاى مجلسى تأثير بگذارد.
١٢. گستردگى آثار مجلسى بسيارى از آثار مجلسى، چه فارسى و چه عربى، از زمان تأليف تا به امروز يكى از پرمراجعهترين نوشتههاى مذهبى براى عموم مردم و نيز دينشناسان و دينپژوهان بودهاند. اين امر ناشى از اين است كه مجلسى به نيازهاى عقيدتى زمان و زمانه خويش در ميان خاص و عام بسى آگاه بوده و در جهت پاسخگويى به اين نيازها قلم زده است. به همين خاطر اگر نيازى فرازمانى يا متعلق به برخى مقاطع زمانهاى بعد نيز بوده است، اين آثار پياپى نسخهبردارى و منتشر شدهاند و تا زمانى كه اثرى بهتر نتوانسته است پاسخ نيازى خاص را بدهد، كتاب يا رسالهاى از مجلسى ـ حتى با وجود قدمت نثر و شيوه نگارش در آثار فارسى وى ـ همچنان مورد مراجعه بوده است. براى نمونه، تنها با تأليف مفاتيحالجنان مرحوم آقا شيخ عباس قمى بود كه زادالمعاد مجلسى پا از ميدان بيرون نهاد، و با انتشار آثار خوبى در تاريخ انبيا و تاريخ پيامبر اسلام است كه حياتالقلوب مجلسى مىرود كه خود را كنار بكشد. گستردگى و تنوع موضوعى آثار تأليفى مجلسى علتى ديگر براى اين گسترش است. نگاهى به فهرست موضوعى نوشتههاى مجلسى نشان مىدهد كه در كمتر زمينهاى است كه او مكتوبى، كتابى يا رسالهاى كوتاه يا بلند از خويش به جا نگذاشته باشد. به همين خاطر است كه يكى از عالمان گردشگر و سفرنامهنويس قرن سيزدهم هجرى درباره مجلسى مىنويسد: به تحقيق هيچ شهرى از بلاد اسلام و كفر، خالى از نوشتههاى ايشان نيست.(8) كه البته اين ادعا مربوط به سرزمينهاى شرقى (ايران آن زمان تا هند) مىشود.
١٣. دستهبندى نوشتههاى مجلسى در صفحات آتى نخست به ذكر نام و برخى مشخصات رسالهها، كتابها، يا ديگر آثار مكتوب مجلسى، نخست به ترتيب تاريخنگارش خواهيم پرداخت به اين منظور كه سير تأليف و پژوهش در آثار مجلسى مشخص شود. سپس همين مشخصات براى آثار بدون تاريخ، در عنوانى مستقل ارائه خواهد شد. منبع اصلى ما در ارائه اين اطلاعات كتابشناسى مجلسى تأليف آقايان حسين درگاهى و علىاكبر تلافى داريانى، و علامه مجلسى: بزرگمرد علم و دين اثر آقاى على دوانى است كه برخى موارد از منابع ديگر بر آن افزوده يا كاسته شده است. بررسى موضوع و نام دقيق و كامل اين كتابها و رسالهها و نيز بررسى اينكه آيا مواردى تكرارى با دو نام در آنها هست يا نيست و يا اينكه آيا ممكن است برخى از اين آثار از مجلسى نباشند، نيازمند پژوهشهايى مستقل است. در پايان نيز عنوانهايى را به ذكر آثار پراكنده و منسوب و سپس آثارى كه از مجلسى نيستند اختصاص خواهيم داد. تعدد عناوين در برخى آثار به علل گوناگونى است كه تنها يكى از آنها مىتواند اين باشد كه مجلسى عنوانى صريح بر اثر ننهاده است.
١٤. آثار مجلسى كه داراى تاريخ نگارشاند در اينجا فهرستى از آثار مجلسى ارائه مىشود كه به تاريخ تأليف يا ترجمه آنها دست يافتهايم. اين آثار به ترتيب تاريخ تأليف، ترجمه يا نگارش ارائه مىشوند تا سير تطور و تكامل آثار و همچنين تطابق آنها با سالشمار زندگى مجلسى امكانپذير باشد.
١٥. آثار مجلسى كه فاقد تاريخ نگارشاند در فهرست آتى نام و مشخصاتى از آثار مجلسى مىآيد كه در فهرستهاى مأخذ، تاريخى براى نگارش آنها نيافتيم. اين فهرست به ترتيب حروف الفبا مىآيد.
١٦. آثار پراكنده مجلسى يا منسوب به او آثارى كه نام آنها به ترتيب الفبا خواهد آمد، عبارتاند از:
١) آثارى پراكنده كه اطلاعاتى كافى درباره آنها در مآخذ مرجع ما موجود نبود.
٢) آثارى كه به مجلسى منسوباند اما انتساب آنها در برخى موارد ممكن است ثابت نباشد، بىآنكه بتوان دسته ١ و ٢ را از يكديگر جدا كرد. آداب و ادعيه (بر اساس رساله كبيره ملا محمدتقى مجلسى ـ پدر خويش ـ تأليف كرده است.) اثبات حركت شمس اجوِبَه مَسائِل مولا مجدالدين تسترى احكام ضروريه اخبار وعد و وعيد (شايد همان رساله جنت و نار باشد.) اذكار و صلوات استخارات بعضى از آثار فقهى (گردآورى محمدصفى كتابدار)
بعضى سؤالات (بخشى از يك جُنگ) پندى به فارسى تأويل حديثى تذكره الرجال والنساء (شايد همان فرق زنان و مردان در احكام طهارت و صلات باشد.) تذكره المصائب و استماع النوائب ترجمه نامه حضرت صادق (ع) به عبدالله نجاشى و الى اهواز (فارسى) تعليقات من لا يحضره الفقيه و استبصار (شايد همان حاشيه بر اين كتابها باشد.) تعليم الصبيان تعيين ظل الزوال باصفهان جامع المقامات (در مسائل فقهى، شرح حديقه المتقين پدرش ملا محمدتقى مجلسى) جزيره خضراء جوابات المسائل الطوسيه (شايد همان جوابات بعض فضلاء خراسان باشد.) جواب مسائل ميرزا سيد على (فارسى، گردآورى سيد حامد بن سيد محمد البدلاء الحسينى) حسينيه (در فقه) حكايات مذهبى و روايات حل حديث ليس على الامام سهو ولا على من خلف الامام حيات الارواح خطبهاى با قانون رياضت الدرهم بحسب الوزن الجديد... روح الارواح (عربى) سؤال و جواب (پرسشهاى حاج ابوتراب شاگرد مجلسى از او) سؤال و جواب (فارسى، در فقه) سؤال و جواب (فارسى، در فقه، گردآورى محمدكاظم خراسانى در ١١٠٣ و ١١١٣. احتمال دارد اين رساله همان هديهالاخوان يا تحفهالاخوان گردآورى محمدكاظم سبزوارى باشد. در اين صورت تاريخ ١١٠٣ درست است.) سؤال و جواب (درباره وظيفه مردم در زمان غيبت) سؤال و جواب (فارسى) شرح صحيفه (فارسى، تنها شامل شرح موارد مشكل در صحيفه سجاديه) شعرهاى فارسى مجلسى صلواتيه طريق استعلام نصفالليل طريق روايت صحيفه سجاديه طريق الجنه (فارسى) علم فراست عين اليقين فائده من محمدباقر المجلسى على الصحيفه فقه مجلسى (در مطهرات و صلات و مسائل واجبه) رساله يا كتابى درباره قرآن كتاب دعا كتابى در كلام شيعى مبدأ و معاد محاسبه شهور (فارسى، شايد همان مفتتح الشهور باشد.) محرم نامه (فارسى، در احكام نجوم) مناقب اميرالمؤمنينعليهالسلام منجزات المريض نخبه العقائد نصيحتنامه پيامبر به علىعليهالسلام وصيتنامه لقمان وفات سلمان فارسى
١٧. آثارى كه در انتساب آنها به مجلسى ترديد است در زير نام آثارى مىآيد كه در انتساب آنها به مجلسى ترديد است و در فهرستها به اين ترديد تصريح شده است:
اخبار شيعى اخلاق مذهبى اصول دين حاشيه برانوار التنزيل بيضاوى خلق اعمال شرح دعاى صباح فتاوى آخوند ملا محمدباقر
١٨. كتابهاى كه از مجلسى نيستند كتابهايى كه به مجلسى نسبت مىدهند اما از او نيستند عبادتاند از: ١) اختيارات الايام (كبير): اين كتاب از ملا ابراهيم گيلانى است.
٢) تذكره الائمه: به احتمال زياد از ملا محمدباقر بن محمدتقى لاهيجى است. البته برخى به دلايلى، نظرى ديگر دارند كه نيازمند بررسى دستخط مؤلف يا كهنترين نسخههاى موجود است.
٣) صراط النجات: اين كتاب شرح گناهان كبيره و از تأليفات ملا محمدباقر بن محمدتقى لاهيجى است.
٤) تعبير خواب (يا: تعبيرنامه؛ يا: خوابنامه؛ يا: حقيقت رؤيا).
٥) جواهر العقول: مناظره دانشمند (گربه) با صوفى (موش) درباره مسائل عقيدتى است. اين كتاب را به شيخ بهائى و ميرداماد نيز نسبت مىدهند و بيشتر به موش و گربه شيخ بهائى شهرت دارد. نوع نگارش و نثر آن با ديگر نوشتههاى مجلسى فرق دارد. برخى دانشوران، اين كتاب را نوشته جمالالدين محمدبن محمد فراهانى دانستهاند.
١٩. فارسىنويسى مجلسى نثر فارسى مجلسى به دو صورت رخ مىنمايد: اول؛ نثر ساده و روان دوران صفوى: اين نثر را مجلسى تقريبا در متن و بدنه همه نوشتههايش محفوظ نگه داشته است. نثرى است يكنواخت، يكدست، روان، ساده، گيرا و شيرين كه خواننده را به دنبال خويش مىكشد.
اين نثر، خالى از فنون ادبى و الفاظ اضافى است و مجلسى اغلب، آن را در ترجمه آيات و روايات به كار مىگيرد.
دوم؛ نثر مكلف و مسجع دوران صفوى: اين نثر را مجلسى در مقدمه و مؤخره آثار خويش به كار مىبرد و گاه در لابهلاى آثار، آنگاه كه شور عرفان و عشق و احساس و زيبايى، عنان اختيار از وى مىربايد.
نثرى است آكنده از تشبيه، استعاره، تمثيل، واژهها و تعابير مترادف و تا حدى برخوردار از آرايههاى ادبى و سجع و قافيه و اطناب غير ممل و توصيف كه گاه از تخيلآفرينى به شعر پهلو مىزند. با اين حال، نثر مكلف مجلسى روان و خالى از تعقيد است.
در كنار اين ويژگيها، نبايد از خواننده اهل فضل امروزين توقع داشت كه از نثر مكلف مجلسى ملول نشود، يا از خواننده متوسط امروزين، كه همه واژهها را در نثر ساده مجلسى دريابد.
هدف مجلسى از فارسى نويسى در يك كلام، انتقال مفاهيم عقيدتى، علمى و دينى به عامه مردمى است كه اولا، امكان يادگيرى زبان عربى ندارند؛ ثانيا چنين تكليفى از آنها خواسته نشده است؛ ثالثا رسالت عالمان دين ارتباط با مردم است و عالِم شدن آنها به بركت اين مردم و به خاطر آنهاست. البته اين عيب در برخى آثار فارسى مجلسى هست كه او گاه مخاطب خود را دست بالا مىگيرد، روايات متناقض را بدون توضيح در پيش روى او مىگذارد يا رواياتى از برخى راويان غيرقابل اعتماد نقل مىكند و تنها نام راوى را مىبرد بىآنكه به مشكل روايت يا راوى اشاره داشته باشد.
در هر حال، اين فارسى نويسىِ مجلسى بود كه توانست قرنها مردم فارسى زبان را ـ اعم از عالم و غيرعالم ـ به متن و بطن مذهب ببرد و فاصله عالم و عامى را از نظر درك مفاهيم دينى بكاهد.
٢٠. مجلسى مترجم ترجمه مجلسى از آيات، روايات و عبارات عربى، از نظر دقت و امانت، بىعيب و نقص است. تنها در آنجا كه نياز به تفسير است يا متن، غامص يا چند پهلوست، ترجمه او به ترجمه تفسيرى ميل مىكند و به تناسب نياز، با تفسير در هم مىآميزد اما به گونهاى كه تفكيك ترجمه و تفسير از يكديگر دشوار نيست.
ايجاد ارتباطى ساده، منطقى و طبيعى ميان آيات متوالى از ويژگيهاى ترجمه تفسيرى و ترجمه آميخته به تفسير اوست.
از نظر سلاست و روانى ترجمه، كار مجلسى در ترجمه آيات و روايات تا آنجا پيش رفته است كه انسان گاه مىپندارد قرآنى است كه به فارسى فرود آمده يا حديثى است كه به فارسى بيان شده است. پس از خواندن ترجمه يا ترجمه تفسيرى يا ترجمه و تفسير مجلسى از يك آيه يا حديث است كه خواننده آگاه به خود مىآيد كه آيه يا حديثى دشوار يا تعبيرى مشكل و ديرياب از كلام خدا يا معصوم را چون جرعهاى آب زلال سركشيده است.
ترجمههاى مجلسى از آثار معروف شيعى، بسيار است. در واقع ساختار اصلى كار فارسىنويسى مجلسى را ترجمه تشكيل مىدهد از آن روكه مجلسى به طور عمده، راوى آيات قرآن يا روايات يا آمورههاى شيعه است و بازگو كردن اين آيات و روايات و آموزهها به زبان فارسى، چيزى جز ترجمه مقيد يا آزاد آنها نيست.
٢١. چرا مجلسى به حديث گراييد حديث، روايت يا خبر از ديدگاه شيعه زمانى راست، درست، مورد استناد و قابل عمل است كه حاكىِ گفتار، كردار يا سكوت تأييد آميز معصوم باشد. اين، سه شيوه دستيابى به ضمير، عقيده و توصيه يا دستور معصوم است. گفتار، كردار و سكوت تأييدآميز معصوم را به ترتيب، قول، فعل و تقرير معصوم گويند. مجموع قول، فعل و تقرير معصوم، سنت ناميده مىشود.
عقيده شيعه درباره فرد معصوم اين است كه انسانى است با اين ويژگى كه خطا در گفتار، كردار و پندار او راه ندارد. انسان كامل است و از علمى شهودى و بىمنتها و خردى كامل برخودار است. قرآن ناطق و مفسر قرآن است. نماينده و حجت خدا بر مردم است و خداوند به وسيله او با مردم سخن مىگويد و به آنها پيام مىرساند. الگويى براى انسان و انسانيت است.
با ملاحظه اين اعتقاد، انسانها در كنار عقل و قرآن، از حديثى بىنياز نيستند و آگاهى از حديث همانند آگاهى از قرآن و بهرهگيرى از عقل براى همگان ضرورى است زيرا:
١) قرآن در ظرف زمان و مكان و مخاطبانى خاص نازل شده و ممكن است همچون هر متن ديگر، درك همه يا بخشى از معنى آن براى مخاطبان ديگر در زمان، مكان و موقعيتهاى ديگر به آسانى مخاطبان نخستين نباشد يا حتى آنان درك متفاوتى از اين متن داشته باشند.
حديث، اين فاصله را با توضيحاتى كه درباره اين متن آسمانى ارائه مىكند از ميان برمىدارد و مخاطب ديگر زمانها را به فضا و زمان نزول مىبرد و به او درك واقعى از معنى، مفهوم و مقصود كلام خدا مىبخشد.
٢) با وجود اختلاف در قرائات قرآن، حديث مىتواند قرائت صحيح را بازگو كند.
٣) قرآن داراى آيات ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، مجمل و مبين، عام و خاص، مطلق و مقيد، و مستقل و مرتبط است. شناخت همه اين موارد و حل مشكلات آن بىمدد حديث، نا ممكن است.
٤) حديث در صورت لزوم، توضيحات اضافى يا تكميلى درباره مضمون آيات به دست مىدهد.
٥) قرآن در بسيارى موارد نيازمند تفسير است. تفسير عبارت است از استنباط، استنتاج و پژوهش شخص مفسر درباره همه يا بخشى از قرآن. براى اطمينان از صحت استنباط، استنتاج يا پژوهش، بايد پژوهشها، استنتاجها و استنباطهاى پيشينيان را نيز بررسى كرد. حديث، استنباط و استنتاج شخص معصوم از قرآن است با ويژگيهايى كه براى معصوم و خطاناپذيرى او برشمرديم.
بنابراين در صحت و درستى تفسير معصوم از قرآن ترديد نيست، چنانكه در صحت سخن خدا ترديد راه ندارد. مطالعه و تفسير قرآن بدون مراجعه به حديث، از ترديدها و اختلافها مصون نخواهد ماند.
٦) قرآن راهنماى مسلمانان است. حديث، مردم را به قرآن ترغيب مىكند، شناختى عملىتر، پوياتر، عميقتر و گستردهتر، از ظاهر و باطن قرآن به آنان مىبخشد و كليدها و الگوهايى بديع و مناسب براى تفسير در اختيار آنان مىگذارد تا بتوانند قرآن را به همه زمانها، مكانها و شرايط تطبيق دهند.
٧) قرآن مجيد، در صورت كنونى آن، به ترتيب نزول گردآورى نشده است. آگاهى از ترتيب و شأن نزول آيه و سورهها، به آگاهيها و ديدگاههايى درباره سير تكاملى نزول و تدرج در بيان احكام و مفاهيم، و رابطه مفهوم و مصداق و حكم و موضوع خواهد انجاميد. حديث، آگاهيهايى درباره ترتيب نزول و ارتباط آيهها و سورهها در اختيار اسلام پژوهان مىگذارد.
٨) حديث، بازگوى گفتار، كردار و پندار كسى است كه نمونه عينى قرآن و اجراى قرآن در بستر عمل فردى و جمعى است. آگاهى از حديث، آگاهى از قرآنى است كه در هر زمان، بسته به شرايط نوشونده و تغيير يابنده مكان، موقعيت و ويژگيهاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى رهنمودى نو و جلوهاى تازه از خويش بروز مىدهد.
٩) حديث مستند به قرآن است و براى هر مورد خويش شاهدى صريح يا ضمنى از قرآن دارد.
١٠) قرآن، تنها مطالعه خود را كافى نمىداند و در كنار لزوم بررسى جهان و تاريخ، بر ضرورت پذيرش سخن و پيروى از رفتار پيامبر (ص) و جانشينان معصوم او (اولواالامر) تصريح مىكند: و آنچه را پيامبر به شما مىدهد، بگيريد و فراگيريد و از آنچه شما را از آن باز مىدارد، خوددارى كنيد. (سوره حشر (٥٩): آيه ٧)؛ ما بر تو {پيامبر} ذكر را فرود آورديم تا آنچه را براى مردم نازل مىشود تبيين كنى. (سوره نحل (١٦): آيه ٤٤)؛ سوگند به پروردگارت كه {اين مسلمانان} ايمان نمىآورند تا آنگاه كه در اختلافها تو را به داورى برگزينند و سپس به هرچه حكم كردى از جان و دل راضى باشند و به آن سر فرود آرند. (سوره نساء (٤): آيه ٦٥)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبرش اطاعت كنيد و از فرمانروايان {معصوم {تان. (سوره نساء (٤): آيه ٥٩)؛ و پيامبر براى شما الگويى نيك است. (سوره احزاب (٣٣): آيه ٢١)؛...
اطاعت و پيروى معصومان - به ويژه در دوران عدم حضور آنان - در مطالعه و پيروى سخن، رفتار و پندار آنان است كه در حديث نمود مىيابد.
١١) پيامبر گفته است كه من از ميان شما مىروم و دو چيز نفيس و وزين باقى مىگذارم كتاب خدا و عترتم ـ يعنى اهل بيتم ـ و اين دو هرگز از يكديگر جدايى نمىپذيرند (حديث ثقلين).
اين سخن پيامبر بدين معنى است كه پيروى از قرآن بدون آگاهى از حديث، كارى خام است و پيروى از حديث بدون شناخت رابطه آن با قرآن، چيزى نخواهد بود جز عدم شناخت حديث و جايگاه آن در نظام معرفتى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى اسلام.
١٢) حديث از آنجا كه بازتاب قرآن در سرتاسر گستره حيات انسانى است، دامنهاى پهناور را از معارف و آگاهيهاى ضرورى بشر پيش روى او قرار مىدهد كه از مباحث عقلى و نظرى و راهكارهاى عملى در خداشناسى، آفرينش و آغاز و انجام جهان، سرنوشت انسانها و روابط ميان آفريدهها و فعاليتها، حكومت، سياست، قضاوت و تاريخ را تا مسائل خانوادگى و دستورهاى عبادى و بهداشتى در بر مىگيرد. اطلاعات علمى، فلسفى، عرفانى، اقتصادى، حقوقى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى، هنرى، نظامى، انتظامى، پزشكى، بهداشتى و حتى گونهها و شيوههاى مبارزه را مىتوان در جام جهاننماى رفتار و گفتار معصوم ديد؛ اطلاعاتى كه در صحت آنها در جايگاه خويش ترديد نيست و دانستن آنها راه سعادت انسانها را هموارتر مىكند.
آن كس كه به بررسى حديث بپردازد، به ديدگاهى در همه اين امور مورد نياز انسان دست خواهد يافت و به اندازه عمق پژوهش و بررسى خويش، به نگرشى عميقتر و دقيقتر خواهد رسيد به گونهاى كه نه تنها از متخصصان هر يك از علوم و معارف از نظر بينش و نگرش (و نه لزوما اطلاعات فنى) واپس نخواهد افتاد بلكه رهنمودها، ديدگاهها و نظريههايى ارائه خواهد كرد كه مىتواند به عنوان زمينهاى براى پژوهش متخصصان به كار آيد يا فرضيهاى براى اثبات، پيش روى اهل دانش بگذارد.
١٣) پژوهش در حديث، عقل تجربى مسلمان را باور مىسازد، او را از ساده لوحى يا خود خردمندانگارىِ كاذب مىرهاند و وى را به چالشهايى مىكشاند كه نتيجه آن، گاه پذيرش واقعيتهايى است كه زمانى خرافهشان مىدانستند، يا ترديد و نفى آن پندارها كه زمانى عالمانه و خردمندانهشان مىانگاشتند.
١٤) پژوهنده حديث، به اين حقيقت دست مىيابد كه در كوتاهترين جملات و عبارات و در كوتاهترين زمان به آگاهيهايى دست يافته است كه هم به كار سعادت دنيايى و آخرتى او خواهد آمد و هم براى دستيابى احتمالى به آن از طريق منابع غيرقدسى بايد گاه كتابها و رسالهها خواند و زمانهاى بسيارى را به مطالعه و تكاپو گذراند.
اين ويژگى حديث را تنها در منابع و متون قدسى مىتوان يافت.
در نتيجه اين شناختها، ناگفته پيداست كه اگر فردى متعهد، خردمند، عملگرا و دورانديش، از اين جنبهها و ويژگيهاى حديث آگاهى داشته باشد، كاملا طبيعى است كه چيزى را بر مطالعه، بررسى و پژوهش در قرآن و حديث نگزيند و آن را بر تحصيل هر دانش ديگرى ترجيح دهد. براى چنين انسانى، همه فعاليتهاى ديگر و كسب همه دانشهاى ديگر، مقدمه، پيامد يا لازمه بررسى قرآن و حديثاند.
از آنجا كه همه ويژگيهاى بالا درباره حديث، از عصمت و كمال انسان معصوم برمىخيزد، حديثشناسى و حديثپژوهى در شيعه، اولا عبارت است از دانش به اينكه حديث، روايت يا خبر، واقعا در پيوند با معصوم و حاكى از قول، فعل يا تقرير خود اوست يا نه، تا در صورت صحت، بتوان اعتناى لازم به آن داشت. ثانيا پس از اطمينان به وابستگى حديث به معصوم، با بررسيهاى گوناگون مشخص شود كه اين حديث، عام، خاص، محكم، متشابه، ناسخ، منسوخ، مجمل، مبين يا جز آنهاست تا بر اين اساس بتوان دريافت كه رهنمود يا آگاهى نهفته درون آن، داراى حدودى از زمان، مكان يا شرايط گوناگون هست يا خير. ثالثا اگر(٣٩) اطلاعات و آگاهيهاى كافى براى انتساب يك حديث به معصوم در دست نيست، چه دلايل، قراين، شواهد و احتمالهايى براى درستى و چه دلايل، قراين، شواهد و احتمالهايى براى نادرستىِ آن مىتوان يافت.
با اين بررسيها نيز نه تنها آگاهيهايى بسيار نصيب حديثپژوه مىشود بلكه به خاطر اين بررسيها لازم است حديثپژوه، هم برخوردار از دانش روششناسى اين فن باشد و هم از علوم، فنون و معارف مرتبط با هر بخش از روند حديثپژوهى بهره بگيرد.
با اين نگرشها بود كه محمدباقر مجلسى تصميم گرفت خادم اخبار ائمه اطهار باشد. او اين دلايل را به طور صريح يا ضمنى در جاى جاى آثار خويش باز مىگويد.
به همه آنچه گفتيم اين را نيز بيفزاييم كه علاوه بر دلايل بالا، نهضت بازگشت به حديث و آگاهى از ضرورت رويكرد دوباره به سرچشمهها از دو ـ سه نسل پيش از مجلسى آغاز شده بود و نبايد مباحث پيشينيان و اختلافهاى رايج در فضاى علمى زمان و زمانه را در درك اين ضرورت از سوى مجلسى و عزم راسخ او در حديثپژوهى بىتأثير دانست.
٢٢. شيوه مجلسى در بررسى حديث روش مجلسى در بررسى حديث، همان شيوه معمول در روششناسى حديثپژوهى است. اين روش به ترتيب عبارت است از:
١. بررسى سند روايت (سلسله راويان)، نحوه تشكيل سند و ارتباط راويان با يكديگر، شناخت راويان و ميزان اعتمادى كه به نقل آنها مىتوان داشت. در نتيجه دستيابى به اينكه تا چه حد مىتوان از نظر سند، اطمينان داشت كه حديث، روايتگر قول، فعل يا تقرير معصوم است.
٢. بررسى متن حديث، گستره شمول چيزى كه حديث از آن سخن مىگويد، بررسى مشكلات احتمالى حديث در لفظ يا معنى و مفهوم، و شرح و توضيح آنها.
٣. ارائه احتمالاتى كه در سند يا متن حديث براى درستى (صحت انتساب آن به معصوم) يا نادرستى (غيرممكن بودن ارتباط آن با معصوم) مىرود به اين منظور كه حكم نهايى، مبادا به رد چيزى بينجامد كه احتمال صحت آن مىرود يا قبول چيزى كه پذيرش آن از هر حيث با مشكل روبهروست.
در اين بخش، مجلسى با كوشش خود در تبيين، توجيه و برشمارى احتمالهاى گوناگون براى احاديثى كه پذيرش آنها دشوار است، هم آگاهيهاى گسترده و ذهن فعال و پوياى خود را به نمايش گذاشته است و هم توانسته است مجرى خوبى براى اين دستور علمى و عملى ابن سينا باشد كه: هرچه از شگفتيها و عجايب عالم طبيعت شنيدى، آن را در جايگاه امكان بگذار تا آنگاه كه برهان قاطع، رأى تو را از آن بگرداند.
در اينجا نبايد از اين حقيقت غافل بود كه برخى از اين احتمالهاى حديثپژوهان پيشين مىتوانند از نگاه امروزى ما غلط باشند از آن رو كه ـ به ويژه در بخش علوم طبيعى ـ نه تنها دانش امروز ما بيش از دانش پيشينيان است بلكه گاه يافتههاى ما نادرستى سخن دانشمندان پيشين را به اثبات رسانده است.
با همه توضيحاتى كه در اين بند و بند پيشين آورديم، از نظر علمى و روششناختى، اين معقول است كه مجلسى در رد حديث احتياط كند و در ميان پذيرش بىدليل و انكار بىدليل، راه اعتدال در پيش گيرد.
٢٣. بحارالانوار و پندارها بحارالانوار معروفترين، تأثيرگذارترين، شاخصترين و ماندگارترين اثر مجلسى است. اين كتاب دستمايه بسيارى ستايشها و برخى خردهگيريها بر مجلسى شده است. بحارالانوار يكى از بزرگترين كتابهاى مرجع شيعه و اسلام است كه تا پديد آمدن اثرى سترگ، جامع و مبتكرانهتر از آن، همچنان مرجع پژوهشها باقى خواهد ماند.
نام كامل اين اثر بحارالانوار، الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار (به معنى: درياهاى نور، دربرگيرنده گوهرهاى احاديث پيشوايان پاك) است.
از آنجا كه بحارالانوار معرف شخصيت مجلسى و در نوع خود شاخصترين اثر شيعى است، بندهايى را در آينده به معرفى اجمالى اين اثر و برخى پندارها در اينباره اختصاص دادهايم.
٢٤. بحارالانوار در نگاهى گذرا بحارالانوار به زبان عربى و شامل ٢١ كتاب است كه با تقسيم بندى مؤلف ٢٦ مجلد را در برگرفته است. امروزه بحارالانوار با چاپ جديد در ١١٠ جلد به طبع رسيده است. هر كتاب با حجمى متفاوت از ديگرى، شامل بابهايى كوچك يا بزرگ مىشود. از ٣١ باب تا ٢٩٧ باب را در يك كتاب مىتوان ديد. مجموع بابهاى بحارالانوار به ٢٥٤٥ مىرسد.
نام كتابها به ترتيب و با حذف عنوان كتاب و با ذكر شمار بابها (در پرانتز) به قرار آتى است:
١. العقل و العلم والجهل (٤٠)
٢. التوحيد (٣١)
٣. العدل و المعاد (٩٥)
٤. الاحتجاجات و المناظرات و جوامعالعلوم (٨٣)
٥. قصص الانبياء (٨٣)
٦. تاريخ نبينا و احواله (٧٢)
٧. الامامه (١٥٠)
٨. الفتن و ماجرى بعد النبى
٩. تاريخ ائمه (٢٩٧) (از مجلد نهم تا سيزدهم را در بر مىگيرد و مؤلف جلد سيزدهم را كتاب الغيبه ناميده است)
١٠. السماء و العالم (٢١٠)
١١. الايمان و الكفر (١٠٨) (بابهاى مربوط به العشره (آداب زندگى) را مؤلف در كتاب مستقل ديگرى شامل ١٨٠ باب آورده است)
١٢. الآداب و السنن و الاوامر و النواهى و الكبائر و المعاصى (١٣١)
١٣. الروضه (٧٣)
١٤. الطهاره و الصلوه (٢٢١)
١٥. القرآن و الدعاء (٢٦١)
١٦. الزكوه و الصوم (١٢٢)
١٧. الحج (٨٤)
١٨. المزار (زيارت) (٦٤)
١٩. العقودوالايقاعات (١٣٠)
٢٠. الاحكام (٤٨)
٢١. الاجازات
بحارالانوار با يك اصطلاح، از بزرگترين جوامع حديثى است. جوامع حديثى به كتابهايى گفته مىشود كه گردآمده از چند يا چندين كتاب حديثاند. با اصطلاح كتابشناسى، بحارالانوار يك دايرهالمعارف است.
بدنه و ساختار اصلى بحارالانوار را قرآن و كتب و رسائل حديث، تفسير، كلام، تاريخ، فقه، دعا و احاديث شيعه تشكيل مىدهد. اين كتابها و رسالهها اكثر قريب به اتفاق متون معتبر شيعى را در بر مىگيرند. البته مجلسى به دلايلى كه خواهيم گفت قصد نداشته است كه چهار كتاب معتبر و رايج شيعى (شامل كافى، تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه) را نيز به تمامى در بحارالانوار وارد كند.
با صرفنظر از قرآن مجيد، شمار اين كتابها و رسالهها به ٣٦٥ مىرسد. اين كتابها و رسالهها از قرن اول هجرى تا زمان مؤلف (قرن يازدهم) نوشته شدهاند. مؤلف، محتواى اين كتابها و رسالهها را به تناسب موضوع در ابواب مختلف بحارالانوار توزيع كرده است.
در آغاز هر باب، مجلسى آيات مربوط به آن باب را گردآورى كرده و آورده است كه اين كار در نوع خود، گونهاى فهرستنگارىِ موضوعىِ آيات قرآن است. مىگويند اين نخستين كار نگرش فهرست موضوعى در قرآن به حساب مىآيد.
پس از ذكر آيات هر باب، معانى مشكلات آيات و تفسير آنها و براساس كتابهاى لغت و تفسير اهل سنت و شيعه آمده است.
مرحله بعد، ذكر احاديث به صورت دستهبندى شده با ذكر منبع، سلسله سند (يا اختلاف اسناد) و احيانا نسخه بدل آنهاست.
مجلسى پس از ذكر هر يك يا چند حديث، در صورت نياز به شرح، تفسير و رفع نقاط و نكات ابهام يا لغات مشكل، به شرح و توضيح و تفسير پرداخته و عنوان اين گفتارهاى توضيحى خود را بيان (در اكثر موارد)، ايضاح، تنوير، تذنيب، تذييل، تكمله، فَذلكه، غريبه و اقول نهاده است.
شرحها شامل توضيحات لغات و اصطلاحات، تفسير عبارات پيچيده يا مبهم، معرفى مذاهب و فرقههاى كلامى، نقل وقايع تاريخى، بيان ديدگاههاى كلامى و فلسفى، تبيين مباحث اخلاقى، بررسى آراى فقهى، نقل اخبار از منابع حديثى اهل سنت و در تأييد يا توضيح حديث، جمع ميان اخبار به ظاهر متناقض و نكاتى ديگر مىشود.
در اين شرحها مجلسى از مشهورترين و دست اولترين كتابهاى لغت، ادبيات، تفسير، حديث و شرح حديث، تاريخ، رجال و زندگينامهها، فلسفه، كلام، اخلاق، علوم تجربى و پزشكى نوشته مؤلفان شيعه اهل سنت در ميان مسلمانان و همچنين ترجمه عربى تورات و انجيل و نيز بخشهايى از تورات به زبان عبرى بهره بسيار گرفته است. وى از نظر برخى معاصران خويش نيز در شرح برخى احاديث بهره برده و آنها را نقل كرده است.
مجلسى در مقدمه بحارالانوار، انگيزه خود را از تأليف كتاب شرح مىدهد و به ذكر منابع و ميزان اعتبار آنها و روش خود مىپردازد.
٢٥. انگيزه تأليف بحارالانوار انگيزه و هدف كلى مجلسى از تأليف بحارالانوار ـ آنگونه كه خود مىگويد ـ گردآورى و حفظ آن بخش از ميراث شيعى بوده است كه بيم نابودى آن درگذر حوادث زمان و بىاعتنايى عالمان مىرود.
به همين خاطر، كتب اربعه شيعه در دستور كار مجلسى براى گردآورى آن در بحارالانوار نبوده است، زيرا اين چهار كتاب (كافى، تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه) آنقدر مورد مراجعه و اعتناى عالمان شيعىاند كه همواره محفوظ خواهند ماند.
مجلسى در مقدمه خود بر بحارالانوار انگيزه و هدف خود را بازگو مىكند. بخشهايى از اين مقدمه را به ترجمه آقاى على دوانى (با اندكى تصرف) مىخوانيم.
مجلسى در اين مقدمه پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر و اهل بيتش مىنويسد: اما بعد؛ نيازمند رحمت خداوند آمرزگار، فرزند كسى كه به گلزار قدس منتقل شده ـ محمدتقى كه خداوند خاك گور او را پاك گرداند ـ محمدباقر كه خدا از تقصيرات آنها بگذرد و با پيشوايان خود محشور سازد مىگويد: اى پويندگان حق و يقين و گروندگان به ريسمان پيروى خاندان سيدالمرسلين صلواتالله عليهم اجمعين! بدانيد كه من در اوايل جوانى اشتياق زيادى به تحصيل انواع علوم و فنون داشتم، و به فضل الهى وارد آبگيرهاى آن شدم، و قدم در گلزار آن نهادم، و با خوب و بد آن مواجه گشتم، تا اينكه آستينم از ميوههاى رنگارنگ آن پر شد، و گريبانم از بهترين گونه آنها انباشته گرديد. از هر چشمه جرعهاى گوارا نوشيدم، و از هر خرمنى توشهاى برداشتم.
سپس به فوايد و نتايج آن علوم نگريستم، و درباره مقاصد جويندگان دانش و آنچه موجب ترغيب آنها براى نيل به سرانجام تحصيل آن علوم است، انديشيدم. آنگاه در آن بخش كه براى جهان ديگرم سودمند بود، و انسان را به كمالات شايسته مىرساند، دقت تأمل نمودم تا به فضل و الهام بارى تعالى به يقين دانستم كه اگر علم و دانش از منبع زلالى كه از سرچشمههاى وحى و الهام مىجوشد گرفته نشود، عطش انسان را برطرف نمىسازد، همانگونه كه حكمت نيز اگر از آگاهان دين و عقلاى بشريت اخذ نشود، گوارا نخواهد بود.
من در نتيجه مطالعات خود تمام علوم را در كتاب شريف خداوند - كه نه از باطل نتيجه مىشود و نه باطل از آن نتيجه مىگيرد - و در اخبار خاندان پيغمبر - كه خداوند، آنها را خزانهداران علم و ترجمان وحى خود قرار داده است - يافتم و دانستم كه دانش قرآن مجيد، تخيلات بندگان را براى استنباط خود كافى نمىداند، و جز پيغمبر و امامان عاليمقام - كه خداوند آنها را برگزيده و پيك وحى الهى در خانههاى آنان فرود آمده است - كسى به آن احاطه نمىيابد.
چون به اين نتيجه رسيدم، آنچه را كه زمانى در راه آموختنش صرف عمر كرده بودم - با اينكه در زمان ما رواج كامل دارد(9) - ترك گفتم و به سراغ چيزى رفتم كه مىدانستم در سراى ديگر به حالم سودمند است، با اينكه اينها(10) در عصر ما بازارى كم رونق دارد.
از ميان علوم دينى بررسى و جستوجوى اخبار ائمه اطهارعليهمالسلام را براى كار خود برگزيدم و در آنباره به بحث و تحقيق و مطالعه پرداختم و چنانكه مىبايد، با دقت آنها را از نظر گذراندم و به اندازه لازم نيروى تفكر خود را در آن به كار انداختم.
و به جان خودم كه اخبار و آثار خاندان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را همچون كشتى نجاتى يافتم كه آكنده از ذخاير نيكبختيهاست، و مانند آسمانى ديدم كه مزين به ستارگان فروزان و نجات دهنده انسان از ظلمت نادانيهاست. راههاى علوم و اخبار اهل بيت روشن و پرچمهاى هدايت و رستگارى در آنها برافراشته است و صداى دعوتكنندگان آن براى سعادت و نجات از مهالك، در راههاى آن شنيده مىشود. من در طى طريق آن، به گلزارهايى پرگل و بوستانهايى سرسبز رسيدم كه با شكوفههاى هر علم و ميوههاى هر حكمت زينت يافته بود. در طى منازل آن راهى روشن و آبادان ديدم كه آدمى را به هرگونه عزت و مقام عالى نايل مىگرداند. به هيچ حكمتى بر نخوردم جز اينكه گزيده آن را در گفتار و اخبار اهل بيت ديدم؛ و به حقيقتى واقف نشدم مگر اينكه ريشه آن را در آنجا يافتم.
بعد از مطالعه و تحقيق كتب متداول و مشهور و احاطه بر آنها، به تتبع در اصول معتبره گمنام(11) پرداختم؛ اصول و كتابهايى كه در اعصار گذشته و زمانهاى متمادى، يا به دليل سلطه پادشاهان مخالف شيعه و پيشوايان گمراه متروك مانده بود، يا به علت رواج علوم باطله در ميان نادانهاى مدعى فضل و كمال، و يا به لحاظ اينكه گروهى از علماى متأخر كمتر توجه به آن نموده و به كتابهاى مشهور اكتفا كرده بودند زيرا آنها را از هر يك از اين كتابها جامعتر، كافىتر، كاملتر و رساتر تشخيص مىدادند.
پس در شرق و غرب سرزمينها به جستوجوى آن كوشيدم، و نزد هر كس گمان بردم چيزى هست براى دست يافتن به آن اصرار ورزيدم. عدهاى از برادران دينى من در اين راه به من كمك كردند، براى يافتن آنها به شهرها سفر نمودند، و به هر نقطه و ناحيهاى كه امكان داشت سر زدند، تا آنكه به فضل خداوند بسيارى از كتب قديمى و اصول معتبر كه در زمانهاى گذشته مورد استفاده و استناد علما بوده و دانشمندان ما در زمانهاى گذشته به آنها رجوع مىكردند، در نزد من جمع شد.
چون در آنها دقت نمودم، ديدم كه مشتمل بر فوايدى بسيارند كه كتب مشهور و متداول كنونى خالى از آن هستند. در ميان آنها بر بسيارى از مدارك احكام دين آگاه شدم، با اينكه اكثر علما اعتراف نمودهاند كه كتب موجود از وجود مدركى كه بتواند به تنهايى مأخذ حكم قرار گيرد، خالى است. به همين جهت نهايت سعى و كوشش خود را به عمل آوردم تا آن اخبار و اصول معتبر شيعه را رواج دهم و تصحيح كنم و منظم و منقح گردانم.
و چون ديدم كه زمان در منتهاى فساد غوطهور است و بيشتر مردم زمانه هم از آنچه موجب ترقى معنوى آنهاست روگردانند، ترسيدم كه مبادا اين كتابها به زودى به همان سرنوشت و فراموشى و هجران سابق خود بازگردد و به سبب عدم مساعدت روزگار خيانت پيشه، اين آثار ذىقيمت، دستخوش تشتت و پراكندگى شود. افزون بر اين، احاديث و اخبار متعلق به هر مقصدى در بابهاى پراكنده و فصلهاى مختلف آمده بود به طورى كه كمتر اتفاق مىافتد كه يك نفر به تمام اخبار يك مقصد دست يابد. شايد همين پراكندگى و بىنظمى هم يكى از علل كنار نهادن اين كتابها و كمى رغبت مردم به ضبط آن بوده است.
من بعد از طلب خير و استمداد از خداوند متعال عزم خود را جزم كردم كه همه آنها را در يك كتاب بزرگ كه فصول و ابواب آن منظم، و مقاصد و مطالب آن هر كدام در جاى خود باشد جمع كنم و نظم و ترتيب دهم آن هم با نظمى غريب و سبك تأليفى عجيب كه مانند آن در مؤلفات و مصنفات علماى گذشته بيسابقه باشد.
بحمدالله آنچه مىخواستم به بهترين وجه جامه عمل پوشيد و بيش از آنچه اميد داشتم و خود را براى آن آماده كرده بودم، تحقق يافت. هر بابى را با آيات مرتبط با عنوان آن باب شروع نمودم، سپس قسمتى از آنچه مفسران ذكر كردهاند - اگر نياز به تفسير و بيان داشت - آوردم. در هر بابى، يا تمامى خبر متعلق به عنوان باب را نقل كردم و يا قسمتى از آن را كه مربوط بود آوردم و بقيه را در مورد ديگرى كه مناسبتر بود ذكر نمودم و اشاره كردم كه قسمت اول آن در كجا ذكر شده است تا بدين گونه فايده منظور با رعايت كمال ايجاز و اختصار به دست آيد. آن گاه هر حديثى را كه احتياج به شرح و توضيح داشت، باز هم با اختصار توضيح دادم و بيان نمودم كه مبادا به دليل شرح و تفصيل، بابها طولانى و حجم كتاب زياد شود و تحصيل آن براى جويندگان دانش مشكل گردد.
در عين حال در نظر دارم كه اگر مرگ مهلت دهد و تفضل الهى مساعدت نمايد، شرحى كامل حاوى بسيارى از مقاصدى كه در مصنفات ساير علما نباشد، بر آن بنويسم و براى استفاده خردمندان، قلم، را به قدر كافى در اين زمينه به گردش درآورم.
يكى از فوايد نو و نادر كتاب ما اين است كه شامل كتابها و بابهايى پرفايده مىشود كه علماى گذشته آن را سربسته نهاده و يك كتاب و باب مستقل براى آن نگشودهاند؛ مانند كتاب عدل و معاد، و ثبت تاريخ پيغمبران و ائمه اطهارعليهمالسلام ، و كتاب سماء و العالم (آسمان و جهان) كه مشتمل بر چگونگى عناصر و مواليد است، و فوايد ديگر كه بر خوانندگان كتاب پوشيده نيست.
پس اى برادران دينى و اى دوستان ائمه طاهرين (عليهمالسلام )! اگر شما در اظهار دوستى خود صادق هستيد به سوى خوانى كه گستردهام بشتابيد و با دستهاى اعتراف و يقين آن را بگيريد و با وثوق و اطمينان چنگ به آن زنيد، و از آنها نباشيد كه چيزى بر زبان مىرانند كه در دل ندارند، و از آنها نباشيد كه از روى نادانى و گمراهى دلهايشان از بدعتگذارى و هواپرستى سيراب شده است و به وسيله سخنان باطل خود آنچه را اديان حق ترويج كردهاند، با ياوهها يا آميزههاى حق و باطل منكران شريعتها در مىكنند.
برادران من! شما را مژده باد. مژده باد به كتابى كه جامع مقاصد و داراى نكاتى بىنظير است كه روزگار به خوبى و روشنى آنها نياورده است، و به ستارگانى كه از افق غيب درخشيده و چشم بندگان تاكنون به روشنى و درخشندگى آن نديده است، و به رفيق شفيقى كه پيش از اين كسى در صداقت و وفا مانند آن را به ياد ندارد. اى بيچاره كه منكر شاخههاى تناور و ساقههاى فضل و احسان آن هستى! همان حسد و عناد و كوردلى تو براى تو كافى است. و اى كسى كه اعتراف به مقام بلند و شيرينى بيان بحارالانوار نمىكنى! ترديدى كه از جهل و گمراهى و حماقت تو سرچشمه گرفته، برايت بس است.
نظر به اينكه كتاب حاضر مشتمل بر انواع علوم و حكمتها و اسرار است و از مراجعه به تمام كتابها بىنياز مىكند، آن را بحارالانوار... (درياهاى نور، جامع مرواريدهاى اخبار ائمه اطهار) ناميدم.
از خداوند سبحان اميد آن دارم كه از فضل و مرحمت و منتى كه بر اين بنده اميدوارش دارد اين كتاب مرا تا قيام قائم آل محمد - كه درود و سلام و خوشامد و بزرگداشت نثار آنان باد - باقى دارد و آن را مرجع دانشمندان و مأخذ دانشجويان علوم ائمه دينى قرار دهد، و به رغم ملحدان پست و فرومايه پاينده بدارد و چنان كند كه در ظلمتهاى قيامت براى من نور و روشنى باشد، و از بيم و هراس روز بزرگ فرياد و زارى و ترس موجب امن و سرور گردد، و در سرشكستگى روز حساب مايه نعمت و كرامت شود، و در گذر دورانها همواره يادم را زنده نگه دارد؛ زيرا كه همه كس اميد فضل و رحمت از او دارد، و صاحب هر نعمتى و دارنده هر كار نيكى تنها اوست. و سپاس و ستايش خداوند را در آغاز و انجام، و درود خداوند بر محمد و خاندانش - اين برجستگان فرخنده اصيلنژاد گرامى - باد.
٢٦. اعتبار سنجى بحارالانوار و ديدگاه مجلسى در اينباره از مقدمه مجلسى بر بحارالانوار چنين برمىآيد كه وى معتقد به نادرستى و بىاعتبارى برخى روايات موجود در كتابهايى كه به آنها اعتماد داشته، نبوده است. بنابراين نقل و پذيرش آنها را در بحارالانوار بىاشكال مىداند و از اين كار خود پشيمان نيست. او اگر كتابى را نامعتبر مىدانسته از آغاز موضع خود را در برابر آن روشن ساخته و تنها مواردى را از آن نقل كرده است كه از ديدگاه او مورد تأييد عقل و آيات و نيز روايات ديگرند.
بسيارى از كتابهاى مورد استناد مجلسى، از آنها هستند كه وى حداقل با يكى از سلسله اجازات خود آنها را روايت مىكند يا به قراينى انتساب آنها را به مؤلفانش دريافته است. تنها در مواردى كه نسخهاى غلط و مغشوش بوده و مؤلف بهتر از آن را نيافته، به همان نسخه پرداخته است به ايمد اينكه تا نسخه بهترى پيدا نشده، اين تنها نسخه محفوظ بماند.
به هر حال، اصطلاح كتاب معتبر براى مجلسى به اين معنى است كه مؤلف آن عالِمى دقيق و داناست و در آن با روايتى مواجهيم كه يا اشكالى در واقع بر آنها وارد نيست يا مجموعه رواياتى را خواهيم ديد كه يك بار تهذيب و تنقيح شدهاند و اگر مشكلى در آنها ببينيم يا اتفاقى است و از ضعف طبيعت بشرى عالمان مايه مىگيرد، يا اشكال از درك و فهم ماست.
پرسشى كه از مجلسى درباره اعتبار برخى روايات رساله رجعت او شده و پاسخى كه مجلسى به آن نوشته است، اين ادعا ار تأييد مىكند.
سؤال: نسخه رجعت كه به فارسى نوشته شده، بعضى مردم مىگويند كه بعد از انتشار، تأمل فرمودهاند كه احاديث آنها معتمد عليها نيست. اين سخن اصلى دارد يا سخن جاهلان است؟
جواب: باسمه تعالى. در نقل احاديث كه از كتب معتبره علما و محدثين استخراج شده باشد، كسى را ندامتى نمىباشد. اما چون رساله مختصرى است، توضيح و جمع بينالاخبار را حواله به كتاب بحارالانوار كردهام. والله الموفق.(١2)
البته اينگونه يكپارچه و بسيط ديدن امور و چيزهاى مركب، خالى از اشكال و تسامح نيست. اينكه كتابى را عالمى بزرگ، مشهور، انديشمند و دقيق نوشته و در آن رواياتى را گردآورده باشد كه غربال شده و مورد اعتمادند، يا دليلى بر رد آنها نيست و قراينى نيز ممكن است بر صحت آنها گواهى بدهند، به اين معنى نيست كه آن عالم در تشخيص صحت حديثى دچار اشتباه نشده باشد، يا ما براى رد حديثى كه او دليلى بر رد آن نداشت، نتوانيم دليلى اقامه كنيم. تجربه نيز اين را تأييد مىكند.
معتبر دانستن همه احاديث يك كتاب، تنها به اعتبار شخصيت، اعتبار و دقت گردآورنده آن، به گونهاى اعتقاد به عصمت آن عالم است كه با روح نقادى عالمانه و با اصول اعتقادى شيعه سازگار نيست و دستكم نياز به اقامه برهان براى عصمت آن عالم دارد. دقت و وسواس يك دانشمند حديث در كار علمى، تنها منشأ حسن ظن به كار اوست و فزونى اعتماد به نقل او و افزايش احتمال درستى همه رواياتى كه در كتاب خود نقل مىكند؛ اما ميزان اين احتمال كمتر از صددرصد خواهد بود.
در هر حال، مجلسى اين حس ظن را نسبت به همه رواياتى كه از كتب معتبر نقل مىكند، داشته است.
با اين ملاحظات، آنچه درباره مجلسى گفته مىشود كه قصد وى گردآوردى اخبار درست و نادرست بوده است تا عالمان بعدى سره آن را از ناسره جداكنند، نه تنها مأخذى در گفتارهاى او ندارد بلكه با ادعاهاى او درباره نقل از كتب معتبر، نامگذارى او بر بحارالانوار (درياهاى نور، دربرگيرنده گوهرهاى اخبار ائمه اطهار)، مقدمه وى بر اين كتاب، كوششهايش براى رفع تناقض احاديث و توجيههاى او درباره نكات غريب روايات، نقل همان روايات در برخى از كتب فارسى، و عدم نقل بىپشتوانه او از كتابهايى كه معتبرشان نمىدانسته است، سازگارى ندارد.
آرى؛ مجلسى مىتواند در همه اين موارد دچار اشتباه شده باشد. ميزان اين اشتباه، هرچه باشد، بايد آن را در مجموع كار مجلسى سنجيد. حجم كار وى آنقدر زياد است كه اگر به حساب امروز، به طور متوسط در هر جلد بحارالانوار - يعنى مثلا در هر چهارصد صفحه - به يك خطاى واقعى برخورد كنيم، تنها اندكى بيش از صد خطاى روايى خواهيم داشت كه در مجموع آثار مجلسى سيصد خطا خواهد شد.
اما تاكنون هيچ كس كتابى تأليف نكرده است شامل سيصد حديث از بحارالانوار و آثار ديگر مجلسى كه با كمك استدلال، به يقين بتوان گفت كه نمىتوانند از معصوم باشند.
حتى اگر فرض را بر اين بگذاريم كه مجلسى به طور متوسط در هر صد صفحه از نوشتارهاى خود مرتكب يك خطا شده باشد، بايد بگوييم كه فردى ستودنى است. اين ويژگى را در كمتر عالمى مىتوان يافت. كتابهاى او را از اين لحاظ بايد ستود. كدام كتاب را خواهيم يافت كه به دست انسانى جايزالخطا نوشته شده باشد و در هر يكصد صفحه آن تنها يك خطاى محتوايى بتوان ديد؟
در آثار مجلسى و در بحارالانوار خطاهايى مىتوان يافت از جمله اينكه مجلسى رواياتى را نقل مىكند و آنها را معتبر مىپندارد كه مىتوان به دلايل و براهين متعدد آنها را از نظر انتساب به معصوم مردود شمرد. اما براى قضاوت درباره ميزان اعتبار روايات بحارالانوار، بايد نخست به پژوهشى علمى - روايى دست زد و سپس شمار اين روايات به اصطلاح مطروح (يعنى: قطعا مردود) را به دست آورد، آن را بر مجموع روايات تقسيم كرد و به نسبت عددى ميان آنها و مجموع روايات رسيد.
٢٧. طرحهاى تكميلى بحارالانوار مجلسى دو طرح براى تكميل بحارالانوار در نظر داشته است:
١. نگارش شرحى كامل و ابتكارى بر بحارالانوار براى طرح مطالبى كه در نوشتههاى علماى گذشته سابقه نداشته باشد.
٢. نگارش كتابى به نام مستدرك البحار شامل مجموعه رواياتى كه در بحارالانوار نيست و در منابعى است كه پس از تأليف بحارالانوار به آنها يافته ياممكن است در آينده به آنها دست يابد.
از آنجا كه مجلسى، توفيق اجراى اين دو طرح را موكول به مهلت اجل و مدد لطف الهى كرده بود، با سرآمدن مورد نخست، نتوانست به اين دو آرزوى خويش دست يابد.
٢٨. چگونگى گردآمدن بحارالانوار آغاز تأليف بحارالانوار بعد از سال ١٠٧٠ ه.ق و پايان آن در ١١٠٤ ه.ق بوده است. ترتيب تدوين مجلدات آن نيز به ترتيب شماره مجلدات نيست. در خلال اين سى و اندى سال، مجلسى به فعاليتهاى درس و بحث و مسافرت و امور اجتماعى، دينى و قضايى نيز مىپرداخته و حتى آثارى بزرگ يا كوچك را به زبانهاى فارسى و عربى پديد آورده است.
گرچه عمده دستنوشت نخستين بحارالانوار به خط شخص مجلسى است اما شاگردان و بستگانى فاضل نيز او را در گزينش آيات هر باب، پاكنوشت ادعيه و روايتهاى طولانى و نيز گردآورى كتابهاى دور از پايتخت يارى مىرساندهاند. برخى همفكريها و اظهارنظرهاى آنان نيز در نگارش كتاب، مورد توجه مجلسى بوده است.
در اين ميان نقش برخى امكانات و پشتوانههاى دولتى را در گردآورى منابع و نيز تكثير و توزيع اين كار سترگ نبايد ناديده گرفت.
٢٩. حمايتهاى حكومت از تأليف و مؤلف نوه سيد نعمتالله جزايرى از پدرش از پدربزرگش كه از شاگردان مشهور مجلسى است نقل مىكند: هنگامىكه علامه مجلسى آماده نگارش بحارالانوار شد، در به دست آوردن كتابهاى قديمى تلاش مىكرد و به بررسى آنها مىپرداخت. زمانى به او خبر رسيد كه كتاب مدينه العلم شيخ صدوق (ابن بابويه) در يكى از شهرهاى يمن موجود است. وى به پادشاه وقت - ظاهرا شاه سليمان صفوى - خبر داد و او در جهت دستيابى به آن كتاب، وزيرى از هيئت دولت را همراه با هدايا و تحفههاى بسيار به نمايندگى خويش به جانب پادشاه يمن روانه ساخت و بخشى از املاك خاص را نيز براى كتاب بحارالانوار وقف نمود تا از درآمد آن، نسخههاى متعددى نوشته شود و وقف طلاب گردد.(١3)
اين حمايتها و پشتوانههاى حكومت، سبب آن شد كه نسخههاى بحارالانوار در زمان حيات مجلسى تكثير و به سرزمينهاى دور و نزديك فرستاده شود؛ كارى كه با بودجههاى شخصى معمولا امكان آن نيست.
اينگونه بهرهگيرى يك عالِم از حكومتى كه آن را مشروع مىداند يا حتى از حكومتى به اعتقاد شيعه، غيرمشروع، براى پيشبرد اهداف مشروع، از امورى است كه قضاوت درباره آن جز با گردآورى اطلاعت گوناگون امكانپذير نيست؛ اطلاعاتى درباره حكومت، مشروعيت حكومت، روابط و تعاملهاى گوناگون ميان عالمان و حاكمان، رابطه هدفها و وسيلهها، شيوههاى آشكار و پنهان مبارزه، نقش زمان و مكان و شرايط، برنامههاى كوتاهمدت و بلندمدت نهضتهاى دينى و...
٣٠. مذهب، حكومت و رويكردها در بررسى زندگى پيامبر و امامان شيعه مىتوان راهبردها و رويكردهايى متفاوت را در برابر ستم و تجاوز يا در مقابل حكومتهاى نامشروع يافت: هجرت؛ جنگ دفاعى؛ مبارزه آزاديبخش؛ اصلاحگرى و راهنمايى حكومت با حفظ مواضع اختلاف؛ پذيرش صلح تحميلى، تحمل، سازش براى زدودن شبههها، تبليغ، افزايش هواداران، زمينهسازى قيام و حفظ جان نيروهاى مبارز؛ حركت براى تصرف حكومت؛ ايستادن بر اصول تا مرحله شهادت؛ انگيزش احساسات عليه حاكميت؛ بهرهگيرى از ابزار ادبيات و هنر براى گسترش پيام؛ تقيه، مبارزه پنهان و كار فرهنگى، عقيدتى و آموزشى؛ افزودن بنيه مالى براى تقويت توان هواداران و جلوگيرى از سازشهاى ناشى از فقر با حكومت؛ تكثير نسل با هدف ازدياد هواداران و نيروهاى مبارز و حضور نژادى در قبيلهها، قومها و نژادهاى گوناگون و در نتيجه تقويت وابستگى آنها به جريان حق؛ نفوذ در حكومت و هدايت عوامل نفوذى براى كاستن از فشار حكومت بر هواداران؛ حضور مشروط، مخالفانه و ديگرانديشانه در شاخصترين نقطههاى رأس هرم قدرت به منظور ايجاد فضاهاى باز بدون القاى شبهه مشروعيت حكومت؛ زمينهسازى براى تفويض اختيارها، پديد آوردن روح استقلال در هواداران و سپردن كار آنها به آنها؛ هدايت از نهان بدون حضور محسوس؛ و....
در همه اين حالات، ملاك اصلى عبارت است از: حفظ پيام و استمرار آن؛ آگاهى بخشى؛ مراقبت از عزت و كرامت انسانى؛ پرهيز از خودباختگى و گرايش به باطل؛ پشتوانه منطق و استدلال در موضعگيريها و دورى از احساسگرايى بىپشتوانه، فعاليت كور و هياهوى بيحاصل؛ نگاه به آينده با حفظ ارزشها به جاى موفقيتهاى كوتاهمدت و ناجوانمردانه و ترجيح پيشرفتهاى فردا بر پيروزيهايى از امروز كه سد راه تعالى فرداى انساناند.
با اين روشها و ملاكها، سخن گفتن از يك رويكرد، يك راهبرد و يك شيوه واحد به عنوان موضع شيعه و عالم شيعى در برابر حكومت، خالى از دقت و بينش لازم بلكه ايدئولوژى و رفتار حكومت؛ آگاهيها و مناسبات مردم؛ رابطه مردم با حاكميت؛ ميزان رضايت يا نارضايى عمومى؛ زير ساختها، روبناها و ابزارهاى لازم براى تغيير؛ و توانهاى اجرايى و اولويتها در فعاليتهاى كوتاهمدت و بلندمدت است كه در هر زمان، مكان و شرايط تعيين مىكند چه موضعى در برابر حكومت بايد داشت، چه مناسباتى با آن برقرار بايد كرد و چه فعاليتهايى را در دستور كار رابطه با آن قرار بايد داد.
٣١. مشروعيت حكومت، از ديدگاه قرآن و سنت از قرآن كريم و روايات شيعى مىتوان مشروعيت سهگونه حكومت را به وضوح دريافت:
١. حكومت انبيا و جانشينان آنها كه از سوى خداوند تعيين شدهاند و نام آنها مشخص گرديده است. اينان انسان كامل و معصوم از خطا هستند و در تصميمها، فرمانها و دستورهاى خود خطا نمىكنند. به همين خاطر اطاعت آنها واجب است و مردم با اطاعت مطلق از آنها مىتوانند با تضمين الهى مطمئن باشند كه به راه خطا نخواهند رفت. حتى اگر ابهامى داشته باشند مىتوانند از حاكمان بپرسند و پاسخ بگيرند. در شيعه، اين افراد منحصر به پيامبر و ١٢ جانشين تعيين شده هستند. دختر پيامبر، حضرت فاطمه زهرا (س) نيز گرچه داراى حكومت نيست اما معصوم است و مىتوان دستورهاى او را با اصمينان خاطر به كار بست.
بجز اختلاف در شمار جانشينان پيامبر، اين باور، وجه مشترك همه شيعيان و از اصول اعتقادى شيعه به شمار مىآيد و مهمترين وجه تمايز شيعه و اهل سنت است. اين حكومت، دينى است.
٢. حكومت شوراى همه امت. از آنجا كه همه غير معصومان، ناقص و جايزالخطا هستند، عقل، قرآن و روش و دستور پيامبر و امامان حكم مىكند كه دانش، تجربه و خرد همه صاحبنظران و دستاندركاران در هر تصميم كوچك و بزرگ با يكديگر پيوند خورَد تا خطاى آن به حداقل برسد. از آيات و روايات مىتوان دريافت كه خداوند چنين كوششى را بىياور نمىگذارد و راه تصميم درست را نشان مىدهد. به عبارت ديگر شورا با تأييد خداوند معصوم است. پس در نبود معصوم، شوراى همه معتقدان به اسلام و محكمات اسلامى جانشين معصوم است و اطاعت تصميمهايى كه از اين راه ساخته و گرفته مىشوند و به صورت فرمان و دستور صادر مىگردند، واجب است. اين در واقع اطاعت هر فرد عضو جمع، از عقل و دانش جمعى است.
چنين حكومتى طبيعتا دينى است زيرانگرش، عقيده و استنباطهاى اسلامى مسلمانان نيز در آن نقش اساسى دارد.
٣. حكومت غيردينى كارآمد و قدرتمند، عدالتگستر و آزاديبخش. حاكم يا حاكميت در اين نوع حكومت مىتواند كافر يا اهل فسق و فجور باشد اما مؤمنان آزاد باشند كه كار خود را بكنند، كافران بهره خود را ببرند و در تنگنا نباشند، مالياتها و اموال بيتالمال به درستى گردآورى و به عدالت توزيع گردد، با دشمنان پيكار شود، راهها امن باشند، عدالت قضايى برقرار باشد، حق مظلوم از ظالم گرفته شود و كسى نتواند به كسى زور بگويد و ستم كند و همه در امنيت خاطر روز را به شب و شب را به روز رسانند.
اين حكومت، دينى نيست اما مزاحمتى نيز براى دين و دينمداران ايجاد نمىكند. اطاعت چنين حكومتى واجب است.
فلسفه حكومت در اسلام و ملاك حقانيت حكومت از ديدگاه اسلامى، اين نوع حكومت را تأييد مىكنند. در خطبه ٤٠ نهجالبلاغه نيز حضرت على (ع) در پاسخ خوارج كه مىگفتند: حكومت، تنها از آن خداست ويژگيهايى را كه پيش از اين آمد، برمىشمارد و براى چنين حكومتى نيز قائل به مشروعيت مىشود. عالم و پرهيزكار بزرگ شيعى سيدبن طاووس نيز تصريح كرده است كه: سلطان كافر عادل از سلطان مسلمان جابر افضل است.(14)
٣٢. دو نگاه به صفويه پس از يك دوره هرج و مرج و ناامنى و بيسامانى در ايران پس از انقراض تيموريان و دستاندازى خارجيان و اروپاييان به كشور، دوران ٢٣٠ ساله حكومت صفويه از يك نگاه، يكى از درخشانترين دورانهاى بالندگى تمدن و فرهنگ ايرانى - اسلامى است. پيشرفت فنون، هنرها و دانشهاى گوناگون در اين عهد، چشمگير و مايه افتخار نسلهاست. حمايت بيدريغ مادى و معنوى پادشاهان صفوى از عالمان، دانشمندان، فنآوران و هنرمندان، و سازمانيافتگى اين حمايتها در كنار پيشرفت اقتصادى و گسترش جغرافيايى، به ويژه در اوج شكوفايى و قدرت نظامى اين سلسله، انكارناشدنى است. اينها غرور و افتخار و اعتماد به نفس را براى همه ايرانيان به ارمغان آورد و نيروى متراكم و نهفتهاى را كه در عمق انديشه، ايمان، احساس و نوآورى ايرانى حياتى خفته داشت، به جنبش و پويش و رويش واداشت. پيشرفت و توسعه علوم دينى، تنها شاخهاى از اين درخت تناور است.
از ديگر سو در اوج قدرت صفوى به فداييان يا جلادانى برمىخوريم كه با يك اشاره شاه، شخصى را در يك لحظه تكهتكه يا منفجر مىكنند، او را از عضوى محروم مىسازند يا حتى زندهزنده مىخورند. قدرتى را مىبينيم كه به راحتى قتل عام مىكند يا با سعايت فردى و عزت نفس خوشنويسى بزرگ مانند ميرعماد، تنها به تهمتى در مذهب، پيكر قطعهقطعه شده او را بر سر راه مىاندازد. در اين ميان كسى را قدرت و جرئت آن نيست كه اعتراضى كند يا حتى بر سر كشتگان آيد و آنان را به خاك سپارد. در دوران حضيض اين سلسله نيز برخى جلوههاى بيداد، تجاوز، تبعيض، فقر، ضعف قدرت مركزى، بيكفايتى شاه، حكومت خواجگان و خواجهسرايان و درباريانِ رفاهطلب، و بىبندوبارى، بيسامانى و هرجومرج را مىبينيم، اما اغماض و تحسين و تملق همه چيز را آسان مىكند.
در كنار اينها و در همه فراز و نشيب سلسله صفوى، مذهب و تظاهر به مذهب اساس وحدت ملى و لايه زيرين و رويين فعاليتهاى اساسى بوده است بىآنكه در لايههاى ميانى كه شامل اكثر فعاليتها و روح و مغز و جسم آنهاست تأثير بگذارد. به همين خاطر تظاهرات مذهبى را در كنار نمودهاى غيرمذهبى يا مغاير با آموزههاى دينى مىتوانيم ببينيم بىآنكه اغلب مزاحمتى براى يكديگر ايجاد كنند يا پرسشى را علنى سازند. اين حقيقت از اندرون دربار تا مسير كوچه و بازار نمايان است. خطوط قرمز نيز مشخصاند. حكومت، دشمنى به اصطلاح بدمذهب در بيرون مرزها دارد (حكومت عثمانى) و دشمنى با حكومت به معنى همگرايى با بدمذهبى است. و اين يعنى پذيرش مرگ و آوارگى و شكنجه و از دست دادن خانه و زن و فرزند.
در زمانهايى از اين سلسله، شاه را مرشد كامل مىخوانند و اطاعتش را واجب مىدانند.
مردم نيز به شاه علاقه دارند و به سر او سوگند مىخورند. تقريبا در تمام دوران حيات سلسله صفويه، هنرمندان، دانشوران، عالمان و فنآوران از حكومت و پشتيبانيهاى او راضىاند و بىدغدغه به كار خود يا اجراى سفارشهاى حكومت مىپردازند و زندگى را به خوبى و بااحترام مىگذرانند.
ديگر طبقات جامعه نيز اغلب زندگى را كمابيش در امنيت و آسايش نسبى مىگذرانند و كار خود را به پيش مىبرند.
اگر وضعيت شيعيان و ايرانيان شيعى را قبل و بعد از صفويه با يكديگر مقايسه كنيم، درك اين نكته دشوار نخواهد بود كه ايرانيان آن زمان، روى كارآمدن حكومت صفوى را هديهاى خدايى و مائدهاى آسمانى بدانند كه به وسيله نسلى از فرزندان خاندان نبوى در پهنه ايران گسترده است و تا ظهور امام غايب گسترده خواهد ماند.
٣٣. رفتار صفويه با عالمان ترديد نيست در اينكه صفويان شيعى بودند، در گسترش تشيع كوشيدند و پس از قرنها حكومتى شيعى را در ايران به روى كار آوردند كه توانست قدرت خود را در برابر حكومتهاى غيرشيعى تثبيت كند و استمرار بخشد. شيعه پس از قرنها فشار و سكوت، اينك فضايى آزاد و بىبيموهراس براى تظاهرات مذهبى و اظهارنظرهاى عقيدتى خويش مىديد.
براى يك عالِم شيعى، اين چيزى نيست كه بتوان آن را دست كم گرفت. حداقل اينكه در چنين حكومتى، شيعيان از عالم و جاهل آزادند و بىدغدغه به انديشهها و رفتارهاى مذهبى خود مىپردازند. ذهنيت عالم شيعى از حكومتهاى غير شيعى، اغلب با واژهها و نمونههايى از تكفير، قتل و تقيه آميخته بوده است.
در اين ميان حكومت نوپاى شيعى در پى تأسيس نهادهاى دينى براى گسترش فرهنگ تشيع و استحكام عقيدتى مبانى حكومت خويش بود و در اين راه مايه و سرمايه مىگذاشت. به همين خاطر حكومت صفويه را - به ويژه در آغاز كار - مىبينيم كه عالمان را از همه جا دعوت مىكند، آنها را بر روى دست مىبرد و فرمان آنها را بر روى چشم مىگذارد. صفويان به عالمان منصب مىداند و آنها را از وابستگى به دربار معارف مىداشتند. عالمان طراز اول حكومتى كه منصبهاى دينى رسمى از سوى حكومت داشتند مجبور نبودند فرمانبردار حكومتيان و زيردست دولتيان باشند، در مراسم رسمى حضور يابند و به استقبال و سلام روند. آنان در امور قضايى و شرعى مستقل بودند و مستقل عمل مىكردند. حكم رسمى آنان مستقيما از سوى شاه صادر مىشد و او حكم را به گونهاى نمىنوشت كه انگار عالم را تا آن مقام بالا برده و او را به اين منصب مفتخر كرده است بلكه در ظاهر و در حكم، اينگونه اظهار مىكرد كه آن عالم در مرتبه چنين اختياراتى است و شاه اينك با فروتنى تمام از روى تقاضا - يى گاه عاجزانه - كرده است كه او اين اختيارات را بپذيرد و بر او و دولتيان منت نهد و براساس اين اختيارات با دست باز به ترويج مراسم جمعه و جماعات و نشر علوم دينى و تعليم شريعت بپردازد.
طبيعى است اينگونه احترام به عالم به خاطر علمش و علميتش، به معنى احترام به علم است و احترام به علم يعنى احترام به عالم، حتى اگر از عالمان طراز اول نباشد. اين نيز معلوم است كه عالمان رده چندم همگى شاگردان و ياران و حاميان و مورد حمايت عالمان رده اولاند.
در كمترين حد اينكه رفتار صفويان با عالم، به گونهاى نبوده است كه وى احساس خفت كند.
٣٤. صفويان از نگاه عالم دوران صفوى بر اساس رهنمودهاى قرآن و حديث، عوامل زير بر ذهنيت هر عالم بزرگ شيعى دوران صفوى نسبت به صفويان حاكم بوده است:
١. رهبرى حكومت حق از آن معصوم است و بس. جز اين، همه دولتها، كم يا بيش عناصرى از باطل را در خود دارند.
٢. قيام شيعه بايد به رهبرى معصوم باشد. چه، اگر هنگام قيام است كه بايد امام قائم بيايد؛ و اگر نيست، قيام كورِ نارس و شهادت بدون بينش، جز شكست و خوارى چيزى براى شيعه به ارمغان نخواهد آورد. اينجا تنها عالم شيعى، طلاب علوم دينى و مؤمناناند كه ضرر مىبينند.
٣. ديگر حكومتها همه باطلاند و شيعه بايد در اين حكومتها، مواضعى را اتخاذ كند كه امامان معصوم در دولت جور داشتند. آنان مىكوشيدند بيشترين پيام را برسانند، كمترين تلفات را بدهند و بيشترين اصلاحات را به عمل آورند، ضمن اينكه مواضع خود را مستحكمتر مىكردند.
٤. قيام عليه حكومت و براندازى آن وابسته به شرايط، زمينهها و پيشنيازهايى است: آموزش و تبليغ، تربيت نيروهاى شايسته و كاردان و صالح، طرح براى حكومت، نارضايى عمومى، بسيج تودهها، تجهيز امكانات و....
٥. انديشه حكومت اسلامى در غيبت معصوم، يا انديشه حكومت فقيهان در ذهن عالم صفوى نبوده است. اين انديشه در دوران قاجار پديد آمد. پيش از اين، فقيهان، محدوده اختيار خود را تا حدى مىدانستند كه به حكومت مربوط نشود يا از سوى حكومت به آنان تفويض شود.
٦. نسبت به حاكم جور نبايد موضع ستيز داشت. در اين صورت جز بند و زنجير و قتل و كشتار بيفايده به دست نخواهد آمد. بايد موضع اصلاح گرفت و طبق دستور خداوند به موسى و هارون درباره رفتار با فرعون، با حاكم از قول لين (گفتار نرم) بهره برد: باشد كه... به فرموده خداوند... به خويش آيد يا {از كار خود} بيمناك شود(15) بنابراين بايد احترامات متقابل و تعارفات معمول ميان عالمان و حاكمان محفوظ بماند.
٧. امر به معروف و نهى از منكر به شرط احتمال تأثير است. هرچه با حفظ موضع و پرهيز از آلودگى، نزديكى عالمان به حاكمان بيشتر باشد و آنان بر حاكمان بيشتر نفوذ داشته باشند، احتمال تأثير امر به معروف و نهى از منكر بر حاكمان اطرافيان آنها، مقامهاى حكومتى و مردم بيشتر مىشود و در واقع بر قدرت عالمان و ترويج دين مىافزايد.
٨. در بيرون از مرزهاى صفوى، جز خوارى، دربهدرى، فقر، تنهايى و احتمالا كشته شدن به جرم تشيع، خبرى نيست.
٩. در داخل مرزهاى حكومت صفويان، عالمان، دانشمندان، هنرمندان، فن آوران و اديبان شيعى را تكريم مىكنند و به آنها امكانات كار و تدريس و تبليغ و مقررى ثابت مىدهند. رفاه نسبى نيز در ميان عموم حكمفرماست. كسى انگيزه و دليلى براى مخالفت با حكومت نمىبيند. حكومت مزاحم مردم نيست.
١٠. پس از قرنها دشوارى، شيعه داراى حكومتى شده است. دشمن خارجى نيز كه هم چشم طمع به سرزمين دارد و هم تيغ تيز براى شيعيان، در كمين است. تضعيف حكومت صفوى فايدهاى جز گشودن راه دشمن مذهب و ميهن ندارد.
١١. مىتوان با حكومت هيچ كارى نداشت. نزديكى با حكومت هزاران خطر و مسئوليت دارد: توجيه حكومت ستم يا ستم حكومت، احتمال آلودگى به فساد و تملق، چشمپوشى از بسيارى خطاها يا ستمها، خوردن لقمه حرام، همنشينى با اراذل و اوباش دربارى، هتك حرمت عالم در صورت مخالفت در ميان آن همه موافق، توقعاتى كه حكومت در برابر تسهيلات اعطايى دارد، و....
١٢. گرچه مفاسد قرب پادشاهان بسيار است اما فوايدى نيز با خود دارد: دريافت هزينه سنگين نسخهبردارى و تكثير كتاب، پخش كتاب در سرزمينهاى گوناگون، گشودن گرهى از كار مؤمنى، توصيهاى به مقامى براى رعايت حال كسى، پيشگيرى از ستمى، رفع ظلمى، گرفتن اختيار براى فعاليتهاى اصلاحى و تبليغى،.... و اينها در نزد خداوند بسيار ارزشمندند. مگر ائمه به همين دلايل و به خاطر حفظ جان شيعيان، كسانى را رخصت نمىدادند كه در دستگاه حكومت ستم، صاحب مقام و موقعيت و - به اصطلاح - عامل نفوذى باشند؟
١٣. اگرچه حكومت، تنها شايسته آن رهبرانى است كه خطا نكنند، اما اين حكومت، شيعى است. او در واقع مدافع ائمه معصوم و حافظ جان و حامى شيعيان است. در تبليغ مذهب شيعه مىكوشد. از همه عالمان عاجزانه و محترمانه دعوت كرده است كه بيايند و او را در تشكيل حكومتى كه مورد رضاى خدا باشد يارى و راهنمايى كنند. او بسيارى توصيهها را به كار مىبندد.
مگر كار ما تبليغ دين و گسترش مذهب نيست؟ اين موقعيتى است كه خداوند در اختيار ما قرار داده است. در واقع اين حكومت مىتواند ابزار ترويج و گسترش شيعه و بازوى اجرايى روحانيت باشد و خود نيز چون مىخواهد. اگر او را راهنمايى و كمك نكنيم، فردا چه عذرى در پيشگاه پروردگار و پيشوايان دين خواهيم داشت؟
١٤. نزديكى با حكومت و تقرب با پادشاهان كارى دشوار، حساس و اغلب مايه تهمت و بدنامى در ميان عموم مردم و مقدس مآبان است. در مقابل، اغلب مردم كار آسان و بىمسئوليت كنارهگيران و زاهدان را مىستايند. اما آيا بايد مقبوليت عام و خاص را برخدمت به دين و كسب رضاى خدا ترجيح داد؟
١٥. گرچه اين حكومت، مدعى تشيع و ترويج دين است اما با شواهدى مىتوان گفت كه تشيع را ابزار قدرت قرار داده است. پادشاهانش اهل شراب و عيش و عشرتاند. محكومان را به روشهاى غيراسلامى مجازات مىكنند. تصوف را وسيله گردآورى ارادتمند و فدايى براى خود قرار دادهاند. دست به كشتن كسانى مىزنند كه احكام اسلامى آنها كشتن نيست. همان حكومت جور است كه نقاب تشيع بر چهره زده است.
١٦. بايد به آينده انديشيد؛ به گردآورى ميراث تشيع؛ به ترويج دين و مذهب؛ به قدرت شيعه در برابر اهل سنت؛ به گسترش معارف دينى و بازسازى آنها؛ به تأليف، ترجمه، گردآورى، شرح وتفسير؛ به نسخهبردارى، تكثير و توزيع كتاب در جهان تشيع. حكومتها مىروند اما اينها مىمانند.
بايد از امكانات حكومت براى اين مقاصد بزرگ بهره برد.
١٧. ممكن است اين حكومت نيز از ديدگاهى، مانند حكومتهاى غيرشيعى باشد اما از موضعى كه گرفته است مىتوان بهره برد. مىتوان از آن اختيارات گرفت. مىتوان در حد توان براى همكارى با آن شرط گذاشت. مىتوان در حد مقدور و وسع خويش به اصلاحگرى - هرچند ناچيز - پرداخت. مىتوان اگر ممكن نباشد، به اندرون پادشاهان و رفتارها و منشهاى فردى آنها كارى نداشت. مىتوان اگر ممكن شد، به برخى رفتارهاى اجتماعى شاهان اعتراضى هرچند خفيف كرد.
مىتوان بدون پاگذاشتن به روى خطوط قرمز حكومت، در ديگر نقاط تأثير نهاد. اگر در جايى كارى نتوان كرد، آنگاه سكوت مشروع است و تكليفى نيست.
١٨. بايد منتظر ظهور مصلح كل باشيم اما به ما دستور ندادهاند كه بگذاريم همه چيز خراب شود تا امام زمان آن را درست كند. به عكس، امر به تبليغ، ترويج و اصلاح، شامل دوران غيبت نيز مىشود.
١٩. فرض كنيم حكومتى بىاعتنا به دين است. اگر بتواند عدالت و امنيت را برقرار كند، چه دليلى براى مخالفت با آن داريم؟
٢٠. در فقه، بابى است به نام تولى عن الجائر (پذيرش منصب رسمى از سوى حاكم ستمگر). در اين باب بحث در اين مىشود كه پذيرش فرد مؤمن، منصبى را از حاكمى كه مقبول شرع نيست، چه زمان حرام، چه زمان مستحب و چه هنگام واجب است. اين استحباب. يا وجوب، وابسته به امكان امر به معروف و نهى از منكر خواهد بود. بر فرض كه صفويه ستمكار باشند، اگر بتوان امر به معروف و نهى از منكر و گرهى از كار مسلمانان گشود، پذيرش منصب از سوى آنان اگر واجب نباشد مستحب كه هست.
طبيعى است كه با اين ملاحظات، عالمان بزرگ معاصر صفويان، يكى از دو موضع را اتخاذ كنند، همانگونه كه چنين نيز كردند:
١) ارتباط با دستگاه حكومت، بهرهگيرى از امكانات حكومتى براى تبليغ و ترويج دين و مذهب، ارائه رهنمود يا هشدار به حكومت، فعاليتهاى اصلاحى در حد ممكن، سكوت در مواردى كه كارى نمىشد كرد، حفظ احترامات و تعارفات لازم ميان عالمان و حكومت، حفظ و ارتقاى حرمت روحانيان، خدمت به مردم.
٢) دورى از حكومت، نيفكندن خويش در شبهه به خاطر احتمال موازى وجوب و حرمت، بركنار ماندن از خطرات تقرب پادشاهان، بخشيدن عطاى حكومت به لقاى آن.
به خاطر اين دو ديدگاه بود كه حتى برخى عالمان خارج از محدوده حكومت صفوى به ايران آمدند و در مقابل، برخى عالمان ايرانى، كمترين ارتباطى با صفويان برقرار نكردند و كناره گرفتند.
مجلسى، پدرش، استادانش و استادان پدرش از آنها بودند كه گزينه نخست را انتخاب كردند.
به عبارت بهتر، آنها دست حكومت را پس نزدند، دعوتش را رد نكردند، منصبى را كه به آنها پيشنهاد شده بود پذيرفتند و راه خدمت را با همه دشواريها، خردهگيريها و تهمتهايش برگزيدند.
در كنار اين اختلاف نظرها، اين نتيجه مشترك طبيعى است كه اكثر عالمان دوران صفوى - چه نزديكان با حكومت و چه كنارهگيران از آن - توقع حكومت اسلامى از حاكمان صفوى نداشتهاند بلكه تنها راضى به اين بودهاند كه مرزهاى ايران محفوظ بماند، ظواهرى از شرع رعايت شود، عدالت مراعات و رفاه ايجاد گردد و عالمان و مردمان مشكلى نداشته باشند تا در حد مقدور بتوان از ظلمى يا فشارى جلوگيرى كرد، دست افتاده اى را گرفت، به فعاليتهاى علمى پرداخت، مردم را با معارف دين آشنا ساخت و در فتنهها جان خود و مردم را از رنج و قتل بىثمر محفوظ داشت.
به همه دلايلى كه پيش از اين درباره شرايط قيام برشمرديم، عالمان صفوى و بسيارى از علمان سدههاى بعد در پى اصلاح و بهبود بودند نه براندازى و انقلاب. آنها به جاى آنكه بخواهند حكومت را در دست گيرند، به اين مىانديشيدهاند كه چگونه حاكم را - هرچند اندك - به سوى عدالت بكشانند، يا رگ خواب وى را به دست آورند و دستورهاى شرع را از طريق او به جريان بيندازند، يا دستكم كارى كنند كه اگر به خيرش اميد نيست شر نرساند.
البته در اين پندارها و نيز در عرصه اجرا، گاه از خطا در تشخيصها يا در شيوههاى عمل بركنار نبودهاند.
٣٥. مجلسى:شيخالاسلام اصفهان، توابع و لواحق منصب شيخالاسلامى در زمان شاه طهماسب صفوى ايجاد شد. شيخالاسلام را شاه تعيين مىكرد به اينگونه كه پيشنهاد اين منصب را به بالاترين و عالمترين روحانى زمان مىداد و پس از پذيرش وى، طى حكمى، فلسفه تعيين اين حكم و شرح وظايف آن و نيز - به همراه ذكر فضايل شخص منصوب - علت گزينش آن عالم را به اين مقام بيان مىداشت.
پيش از مجلسى بزرگانى اين منصب را پذيرفته بودند كه آنها نيز بالاترين مقام روحانى زمان خويش را داشتند. نامدارانى چون محقق كَرَكى و شيخ بهائى از اين جملهاند.
وظايف و اختيارات شيخالاسلام را مىتوان از بندهاى آتى دريافت: ـ اين مجتهد عصر و اعلم زمان، نايبالامام اطاعتش واجب و مخالفتش در حد شرك است و درباريان و صاحبمنصبان متخلف مجازات خواهند شد.
ـ امر و نهىهاى او در: امور شرعى، عزل و نصب متصديان امور شرعى و كليه امور شرعى ديگر لازمالاجرا و نافذ است.
ـ همه مأموران و واليان حكومت بايد تكريم لازم را در حق اين عالم رعايت كنند و توقع نداشته باشند كه وى به ديدار يا استقبال صاحبمنصبان رود يا در مجلسى آنان حضور يابد.
مجلسى، نخست به سال ١٠٩٠ ه.ق (يعنى ١٨٣ سال پس از آغاز صفويه به سن ٥٣ سالگى، در دوران سلطنت شاه سليمان) سمت قضاوت را پذيرفت. وى پس از پذيرش اين منصب به مسجد رفت، بر منبر نشست، بسيار گريست، حديثى مشهور را درباره دشوارى كار قضاوت و شقاوت فرد ناصالح براى اين منصب خواند و گفت: مردم! من در عاقبت كار خود متحيرم. با اينكه پدرم و خودم ترويج دين و تعليم مسائل اصول و فروع بوده و بيشتر اهالى اطراف و نواحى به تعليم من و پدرم به شرع و مسائل حلال و حرام آگاه شدهاند، پس چگونه شد كه عاقبت كار من به قضاوت ختم شد؟
اين گزارش نشان مىدهد كه مجلسى قلبا راضى به پذيرش منصب قضاوت نبوده است.
٨ سال بعد، در واپسين روزهاى زندگى آقا حسين خوانسارى كه وى بيمار و بسترى بود به سال ١٠٩٨ ه.ق، منصب شيخالاسلامى از سوى شاه سليمان در حالى به ملا محمدباقر مجلسى پيشنهاد شد كه ٦١ سال از عمرش مىگذشت، اعلم زمان خود بود و بيشترين تأليف و خدمت به دين را در ميان ديگر علما داشت.
شواهد و قراين نشان مىدهد كه عالمان بزرگ تمايلى به پذيرش مسئوليت شيخالاسلامى نداشتهاند و شاهان براى برداشتن موانع فكرى و اجرايى از راه آنان و براى اينكه آنان احساس دست نشاندگى حكومت، وابستگى به دربار و فرمانبرى حاكمان، صاحبمنصبان، گماشتگان و مقامات دولتى نكنند، تمهيداتى مىانديشيدند. نخست اينكه خود را شأن اين نمىدانستند كه مجتهد اعلم را به مقامى منصوب كنند بلكه چنين اظهار مىكردند كه وى از پيش گزينش شده و علم و اعلميت وى چيزى نيست كه پادشاه در آن دخالت داشته باشد. بنابراين پادشاه، تنها او را معرفى مىكند. دوم؛ كليه اختيارات شرعى را به عهده او مىنهادند و خاص و عام را ملزم به اطاعت او مىكردند. سوم؛ هرگونه وظيفهاى در برابر شاه، دربار و صاحبمنصبان را پيشاپيش از دوش وى برمىداشتند. چهارم؛ شاه فروتنانه از اعلم زمان درخواست مىكرد كه منت نهد و اين سمت را بپذيرد.
طبيعى است كه در اين حالت، عذرى براى عالم در نپذيرفتن اين فرصت طلايى خدمت به دين و مردم باقى نمىماند.
به همين خاطر شاه سليمان براى كسب رضايت مجلسى در ايفاى وظايف شيخالاسلامى و نشان دادن ميزان احترام خود نسبت به وى و ديگر علما، و اظهار خردى و حقارت در برابر عظمت مقام اين عالم دينى، بارها واژه التماس (درخواست عاجزانه) را بر زبان خويش جارى ساخت.
در حكم شيخالاسلامى مجلسى بر اينكه وى مجتهد عصر و اعلم اهل زمان به كتاب و سنت است تصريح شده و از گزينش وى به منصب جليلالقدر عظيمالشأن شيخالاسلامى دارالسلطنه { پايتخت} اصفهان و توابع و لواحق سخن به ميان آمده است. برخى اختيارات و وظايفى كه در اين حكم براى شيخالاسلام جديد تعيين شده است عبارتاند از: امر به معروف و نهى از منكرات، اجراى احكام شرعى، برپايى سنتهاى اسلامى، جلوگيرى از فعاليت بدعتگذاران و فاسقان، رعايت حال عالمان و فقيهان و رسيدگى به آنها و ديگر امورى كه در حيطه وظايف شيخالاسلامان است. نيز تأكيد شده است كه وى در اجراى وظايف خويش ترديد نكند و رعايت احدى را مانع اجراى احكام دينيه نگرداند. همه مردم از همه اصناف و طبقات بايد مطيع فرمان او باشند و حاكمان و وزيران و كلانتران براى رفع مشكلات قضايى در محضر او حاضر شوند، از او نخواهند كه به مجلس آنان حاضر شود و خلاصه همه لوازم و شرايط احترام را نسبت به وى به عمل آورند(16) .
اين نكته نيز گفتنى است كه در همان زمان و از آغاز دوران صفوى عالمانى بودهاند كه با پذيرش منصب حكومتى از سوى عالمان طراز اول مخالفت داشته و اين مخالفت را در گفتارها و نوشتارهاى خود به صراحت بيان كرده و حتى به طعن و بدگويى اين عالمان صاحباقتدار پرداختهاند. مجلسى نيز از اين بدگوييها و دشمنيها بركنار نمانده است.
٣٦. بتشكنىِ مجلسى در سال ١٠٩٨ ه.ق كه شاه سليمان صفوى مجلسى را به شيخالاسلامى اصفهان و حومه منصوب كرد و به او استقلال كامل در عمل داد، به مجلسى گزارش دادند كه بتى در اصفهان است و هنديان مقيم اصفهان (به تعبير ناقلان: كفار هند) آن را در نهادن پرستش مىكنند. وى افرادى را به آنجا گسيل داشت تا بت را بشكنند. هنديان دارايى بسيارى به شاه بخشيدند به اين اميد كه از شكستن بت جلوگيرى كند و آنها نيز بت را به هند انتقال دهند. شاه نپذيرفت و بت را شكستند. اين بت خدمتكارى داشت كه پس از اين رخداد، از دورى آن بت طاقت نياورد و خود را به دار آويخت و كشت(17) .
اين واقعه را سيد نعمتالله جزايرى شاگرد مجلسى در كتاب مقامات نقل كرده است و ديگران هم اين را منكر نشدهاند. برخى نيز مجلسى را به خاطر اين عمل ستودهاند.
پرسشى كه در اينجا مىتوان به ميان آورد اينكه: هنديان، آن بت را چه مرتبتى مىنهادند؟
اگر آن را خالق خود مىدانستند و وجود خود را وابسته به وجود او، شكستن بت مىتوانست ابطال عقيده آنان باشد زيرا با شكستن آن و زنده ماندن هنديان، خالقيت بت منتفى مىشود؛ كارى كه ابراهيم (ع) كرد و وجدان بتپرستان را برانگيخت. اما اگر چنين نبوده است و هنديان تنها آن را احترامى مىنهادهاند و آن را مجسمه يا مظهر و نماد بودا يا يكى از خدايان خود مىدانستهاند، اين شكستن چه تأثيرى در آنان مىتواند نهاده باشد؟ چه حجتى بىپاسخ براى آنان آورده شده و كدام براهين عقلى براى آنان اقامه شده است تا از آيين و باور خويش دست بردارند؟ كدام عالم و دانشمند ايشان به بحث فراخوانده شده است؟ اين كار چه امتياز و دستاوردى براى اسلام به ارمغان آورده يا چه خطر و آسيبى را از آن دور ساخته است؟ آيا در آن زمان كسى در اصفهان متخصص شناخت اديان هندى و مباحثه كلامى با عالمان آن بوده است؟ و....
١٥٩ سال پيش از آن كه مجلسى شيخالاسلامى پايتخت (اصفهان) را بپذيرد، شاه طهماسب صفوى همين فرمان را براى عالم بزرگ شيعى، على بن حسين بن عبدالعالى كَرَكى (معروف به محقق كركى) صادر كرد. پايتخت صفوى در آن زمان هرات بود. پيش از آنكه محقق كركى به هرات پا بگذارد، شاه مجالس بحث و مناظرهاى ميان علماى شيعه و سنى ترتيب داده بود. در مجلس اول، يكى از علماى متعصب اهل سنت كه سى سال عهدهدار منصب شيخالاسلامى هرات و كل خراسان بود، به خاطر مخالفت شديد با شيعه، به فرمان شاه به قتل رسيد. چند روز بعد كه محقق كركى به هرات رسيد و از اين ماجرا آگاه شد، بر قتل او تأسف خورد، شاه را به خاطر اين كار نكوهش كرد و گفت كه اگر او كشته نمىشد، با حجتها و برهانهاى عقلى و نقلى او را ساكت مىكرديم و از پذيرش او، بيشتر مردم ماوراءالنهر و خراسان به مذهب حقه شيعه اثناعشرى مىگرويدند(18) .
به هر حال، اينكه شخصى عالم دين و مذهب خويش باشد، لزوما به اين معنى نيست كه آيين ديگر را نيز بشناسد و بتواند با علماى آن به بحث و مناظره بپردازد و با استدلال، آنها را ساكت كند. در هر صورت، اين حجتهاى بىپاسخاند كه تعيين مىكنند چه كسى مخالف حق، حق ستيز، معاند، لجباز و در نتيجه كافر است، تا بتوان احكام كفر را بر وى جارى كرد. اگر حجت كامل و تمام و برهان قاطع نباشد، چه فرق است ميان اينكه مسلمانان به فتواى عالم خويش بتكدهاى را خراب كنند با اينكه بتپرستان به دستور روحانى خود مسجدى را ويران سازند.
٣٧. نظريهپردازى مجلسى براى حكومت در جلوس شاه سلطانحسين صفوى بر تخت سلطنت، مجلسى خطابهاى نگاشت كه در آن مراسم خوانده شد. در بخشى از اين خطبه مجلسى ادعا مىكند كه در دوران غيبت خالق بىمنت، از مزيدِ لطف... فرمانروايى... را در كف كفايت و قبضه درايت سلاطين عدالتشعار... سپرده كه عموم مردم در سايه عدالت ايشان به امنيت و آسايش روزگار بگذرانند. مجلسى در همين خطبه معتقد است كه صفويه مصداق اين حديثاند كه: اگر خداوند خير مردمى را خواهد، پادشاهى مهربان بر آنان مىگمارد زيرا مردم ايران سالهاست كه در سايه مهربانى، عدالت و قدرت سلاطين صفوى به فراغ بال و رفاه حال آرميدهاند.
در نقد اين سخن مجلسى بايد گفت: ممكن است صفويه مصداق آن حديث باشند. ممكن است دوران سلطه اين سلسله را يكى از درخشانترين دورانهاى شكوفايى اقتصادى و فرهنگى ايران و نيز مصداقى هرچند ناقص اما بارز براى عدالت و رفاه عمومى در تاريخ اين سرزمين دانست. ميزان دقت اين نظر را پژوهشها تعيين مىكنند. اما اين گزاره كه: خداوند در دوران غيبت، امور فرمانروايى مردم را به فرمانروايان عادل سپرده است، نه مستندى از قرآن و حديث دارد و نه با تجربه دوران غيبت تا به امروز مىخواند. اين حكم به گونهاى است كه اگر تنها يك فرمانرواى غيرعادل در دوران غيبت بتوان يافت، مىتوان آن را ابطال كرد چه رسد به اينكه يافتن حتى يك فرمانرواى عادل در دوران غيبت، همانند يافتن سوزن در انبار كاه باشد.
اثبات چنين حكمى نامستند به كتاب و سنت در حد محال، و ابطال آن در حد اثبات بديهى است.
از حديث مذكور چنين برمىآيد كه خداوند ممكن است از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى براى مردمى، فرمانروايى عادل بر آنها بگمارد؛ نه اين كه در دوران غيبت، خداوند از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى، براى همه مردمان، در همه زمانها و مكانها، فرمانروايانى عادل قرار داده است.
مجلسى نيز همانند ديگر عالمان شيعى معتقد به اين نيست كه اين پادشاهان، معصوم و مصداق اولواالامر در قرآناند و اطاعت مطلق آنان واجب است. نيز عقيده بر اين ندارد كه فرمانرواى عادل در غيرمعصوم يافت نمىشود. عقيده او آن است كه از سلطان عادل بايد تبعيت نمود و براى سلطان ظالم دعا كرد كه خداوند او را به صلاح آرد. به موازات آن بايد به اصلاح خود پرداخت از آن روكه از سويى حكومت آيينه ملت است و از سوى ديگر دعاى مردم ناصالح مستجاب نمىشود. اگر مردم اصلاح يابند، خداوند يا سلطان را عادل مىكند و يا به حكومتش پايان مىدهد.
ميزان دقت نظرى و شيوه اجراى عملى اين ديدگاه را بايد در مجالى ديگر بررسى كرد.
مستنداتى نيز در هر بخش براى اين نظر يافت مىشود. اما هيچ كدام از اينها مجوز اين نيستند كه نظريهپردازى مجلسى براى حكومت در دوران غيبت را از نظر عقلى يا نقلى تأييد كنيم.
٣٨. چرا ستايش پادشاهان؟ بر اساس آنچه در بند مربوط به ديدگاه عالمان نسبت به حكومت صفوى آورديم، در بسيارى موارد مىتوان با توجيهاتى پذيرفت كه:
١) با پادشاهان نبايد تند سخن گفت تا مبادا به ورطه ستيز بيفتند.
٢) حرمت پادشاهان را نگاه بايد داشت و با آنان بايد مهربانانه رفتار كرد تا دل آنان براى پذيرش حق و تغيير رفتار باطل نرم شود.
٣) اگر شاهان به عالم احترام نهادند او نيز بايد احترام لازم را نسبت به آنان معمول دارد و تعارفهاى غيرخلاف شرع را به جا آورد.
٤) مىتوان كتاب را به آنان تقديم كرد يا در ديباچه به نام آنان اشاره داشت تا بتوان از بودجه دولتى كتاب را تكثير و ترويج نمود.
٥) نثر دوران صفوى، نثرى مكلف و آكنده از آرايههاى لفظى و معنوى است. بنابراين طبيعى است كه عالم دوران صفوى در مقدمه كتاب خويش، نام سلطان را با تكلف و تعبيرهاى گوناگون و آرايههاى لفظى و معنوى ببرد.
٦) گاه دستور دادن به شخص را كه چگونه باشد در قالب بيان صفت براى او به كار مىبرند.
يعنى انشاءالله كه چنين هستى و باشى.
اما هيچ كدام اينها به آن معنى نيستند كه يك شيعه - چه رسد به عالمى شيعى به ويژه با آن همه اختيارات و احتراماتى كه حكومت براى او قائل است - نيم، يك، يك و نيم و حتى دو صفحه آغازين كتاب خود را به مدح پادشاهى هرچند عادل اختصاص دهد و عبارات و تعبيرهايى درباره وى به كار برد كه نه تنها حقيقت ندارند بلكه اگر هم حقيقت داشته باشند مصداق بارز تملقاند كه در شرع مذموم است و پيامبر دستور داده است كه: بر چهره متملقان بيفشانيد و امام اول شيعيان، در دوران حكومتش مردم را منع كرده است از اينكه او را بستايند.
شواهدى نشان مىدهد كه اين عمل مجلسى مورد سؤال و نقد برخى از معاصران او - حتى در ميان برخى از نزديكترين شاگردانش - بوده است. حتى در برخى رؤياها كه به وسيله شاگردان و نزديكان ارادتمند اما نقاد مجلسى پس از درگذشت وى نقل مىشود، مىتوان تأييدى بر توجيه پذيرش مقام به خاطر خدمت به مردم يافت. اما همين رؤياها اگر صادق باشند حاكى از ايناند كه ستايش صاحبمنصبان، در جهان ديگر عيب شمرده مىشود، و اگر صادق نباشند بازگوى اين حقيقتاند كه در اين جهان، عالمان دين آن را عيب مىدانند.
٣٩. فعاليتهاى اجتماعى مجلسى معاصران و شاگردان مجلسى درباره وى گفتهاند كه امور زندگى و نيازهاى دنيويش را در نهايت نظم و ترتيب رسيدگى مىكرد. بارها به زيارت خانه خدا و زيارتگاههاى عراق نايل شد. امام جمعه و جماعت بود. خطبههاى نماز جمعه را مىنوشت و مىخواند. مجالس وعظ و نصيحت و مراسم شبهاى احيا را به گونهاى پرشور و تأثيرگذار برپا مىداشت. به امر به معروف و نهى از منكر مىپرداخت. در بخشندگى و سخاوت نسبت به كسانى كه به وى روى مىآوردند، دستِ بازى داشت.
زمانى كه به مقام شيخالاسلامى اصفهان و توابع آن منصوب شد، انتظام امور شرعى، ترويج دين و رسيدگى به امور شيعيان به وى محول گشت. در اين حال به تنهايى همه نزاعها و دعاوى را رسيدگى مىكرد، مسائل شرعى را پاسخ مىگفت، نيازهاى مؤمنان را برمىآورد، به مؤمنان يارى مىرساند، ظلم و ستم ستمگران و اشرار را از آنها برطرف مىساخت و شكايت ستمديدگان را به گوش رؤسا و دستاندركاران مىرساند تا به نجات آنان بينجامد. با همه اين مسئوليتها از نمازگزاردن بر مردگان، رفتن به ميهمانى مردم، عيادت بيماران و اجراى مراسم دينى روى برنمىتافت. از اين رو كه دعوت همگان را مىپذيرفت، شخصى مسئول بود كه اسامى ميزبانان را بنويسد و پس از نماز عشا به وى يادآورى كند كه امشب ميهمان كيست. در ترويج تشيع فعال بود. اشتياقى بسيار به تدريس داشت و از محضر وى فضلايى بسيار بهره بردند. شمار شاگردانش را تا هزار برشمردهاند. گفتهاند كه كشور شاه سلطانحسين به تدبير او انتظام يافت و با مرگ وى از هم پاشيد. شبها را نيز به تأليف كتاب فارسى براى عموم مردم مىپرداخت تا بر آگاهى آنان بيفزايد.
مجلسى ٨ سال از پايان سلطنت ٢٩ ساله شاه سليمان و ٤ سال از آغاز سلطنت ٢٩ ساله شاه سلطانحسين را شيخالاسلام بود. در دوران شيخالاسلامى او صوفيه - كه از اركان تأسيس سلطنت صفوى بودند - تا آن حد از چشم دربار افتادند كه شاه سلطانحسين در مراسم تاجگذارى خود اجازه نداد كسى از صوفيان به رسم معمول، شمشير سلطنت را بر كمر او ببندد و در عوض، انجام آن را از شيخالاسلام - يعنى مجلسى - خواست. سپس از او پرسيد كه در ازاى اين خدمت چه انتظارى دارد.
مجلسى هم از شاه درخواست كرد كه بادهنوشى، جنگ طوايف و دستجات، و نيز كبوتربازى را با صدور فرمانى ممنوع سازد. شاه نيز اين درخواست را پذيرفت و بيدرنگ فرمان لازم را صادر كرد.
در همين جا اشاره كنيم كه شخصيت اين شاه سلطانحسين كه در چهار ساله آخر عمر مجلسى او را به شيخالاسلامى نهاد و خود نيز عبادت و ديندارى پيشه كرد غير از آن شاه سلطانحسين است كه پس از درگذشت مجلسى به فسادش آلودند و تا ٢٥ سال بعد، از او فاسدترين و ضعيفترين سلطان صفوى ساختند.
بارى؛ حكومت اسلام به گناهان فردى و شخصى مردم كارى ندارد و به اين خاطر كسى حق ندارد پا به درون خانه مسلمانان بگذارد و به كشف اينگونه جرايم بپردازد. اما روشن است كه وجود مراكزى علنى براى بادهنوشى و رفتوآمد انسانهاى مست در خيابان تا چه حد مىتواند آزادى و امنيت مردم را به خطر اندازد و جنايتها و فسادهايى را به بار آورد. زيان بادهنوشى شاهان و صاحبمنصبان مجرى يا تصميمگير براى جان و مال مردم نيز بر كسى پوشيده نيست.
جنگ طوايف و دستجات از اوايل دوران صفوى رواج داشت و براى برخى شاهان - مانند شاه عباس صفوى - اين كار نوعى تفريح به حساب مىآمد. شاه يا از اختلافهاى طبيعى و فرقهاى مردم شهرها و نواحى مختلف كشور بهره مىگرفت و يا خود، مردم برخى شهرها را به دو گروه مخالف تقسيم مىكرد. اين اختلافها گاه به طور طبيعى به ستيز و زد و خورد مىانجاميد و گاه نيز شاه براى تفريح و خوشگذرانى دو دسته مخالف را حاضر مىكرد تا در حضور او با سنگ و شمشير و چوب و مشت و لگد به زد و خورد بپردازند. اين كار نه تنها غيرانسانى بلكه به ويژه غيراسلامى است.
مسلمانان بايد حرمت هم را داشته باشند و از هتك حرمت يكديگر خوددارى كنند. در اختلافات نيز بايد تا جايى كه ممكن است ميان ايشان صلح و اصلاح برقرار كرد. بنابراين فتنهانگيزى و جنگ افروزى ميان مسلمانان و تماشاى زد و خورد آنان از گناهان بزرگ است.
اما كبوتربازى، در اسلام از كارهاى ممنوع شمرده مىشود. يكى از علل اجتماعى منع اين سرگرمى بيفايده اين است كه كبوتربازان بر بامها پرسه مىزدند و اين امر آزادىِ رفتوآمد و پوشش انسانها را در درون منزل و حياط خانه با مشكل مواجه مىكرد. به هر حال مسلمانان در درون خانه خود آزادند كه هرگونه مىخواهند زندگى كنند (تا جايى كه مانع آزادى ديگران نشوند) و كسى حق ندارد به هيچ عنوان اين آزادى و آسايش را سلب كند يا از درون خانهها آگاهى يابد يا بدون اجازه كسى به خانه او مشرف شود و سربكشد. حتى شايد مسلمانى در خانه خود گناهى پنهان كند. آگاهى از اين گناه ممكن است مايه هتك حرمت او شود. و ديگر دلايل فردى و اجتماعى كه براى حرمت كبوتربازى بر مىتوان شمرد.
همه اينها نشان مىدهد كه مجلسى تا چه اندازه به جامعه خويش مىانديشيده، براى مردم حرمت قائل بوده، از جريانها و حساسيتهاى زمان خود آگاهى داشته و از فرصت احترام خويش در نزد شاه بهرههاى مذهبى و مردمى مىگرفته است.
٤٠. دردمندى مجلسى مجلسى بيگمان از كسانى است كه درد دين و دغدغه اصلاح و ترويج مذهب و آگاهسازى مردم داشته است. كثرت تأليفهاى وى به زبان فارسى نگارشگر اين است كه او مريدان ناآگاه نمىخواهد؛ به القابى همانند آخوند، ملا و استاد در ميان عالمان دلخوش نيست؛ تنها به كثرت شاگردان و بسيارى تأليف نمىانديشد و در پى آن نيست كه فقط گليم خود را از آب بكشد بلكه سعى بر آن دارد كه غريقى را نجات دهد. او در نوشتههاى خويش گاه با خواننده درد دل مىكند و يا مانند برادرى مهربان و دلسوز به راهنمايى او مىپردازد.
مخاطب مجلسى در آثار فارسى، مردم عادىاند. علاقه وى به اين مردم، بجز در وظايف وعظ و خطابه و منبر، در نوشتههاى فارسى او نمايان است. او از اين رنج مىبرد كه اين مردم از سرچشمه معارف بهدور مانند و دين را با واسطه اين واعظ، آن منبرى، آن روضهخوان، اين نوحه سرا يا آن صوفى و درويش دريافت كنند و به دينى آميخته حق و باطل بگروند.
دغدغه و دردمندى مجلسى آنگاه نمايانتر مىشود كه بدانيم او بيشترين و مهمترين كتابهاى فارسى خود را در زمان كثرت اشتغال علمى و اجتماعى نوشته و از اوقات فراغت خويش در شبهايى پس از روزهاى پركار و پرتلاش مايه گذاشته است.
٤١. فروتنى مجلسى فروتنى مجلسى را نمىتوان انكار كرد. او خود را در بسيارى از آثارش خاك راه اهل ايمان، تراب اقدام مؤمنين، خادم طلبه علوم ائمه طاهرين، حقير، فقير، خاكسار، ذره بيمقدار، تبه روزگار، عديمالاستطاعه، بىبضاعت، داراى استعداد ناقص، غريق بحر خطايا و گناهان و پامال نفس و هوا و شيطان مىنامد و از برادران ايمانى درخواست مىكند كه او را در حيات و ممات از دعاى خير و طلب مغفرت فراموش نكنند.
سلوك او با مردم در رفع مشكلاتشان، عيادت بيمارانشان، نماز بر مردگانشان، شركت در مجالسشان، پذيرش مهمانيشان و نشست و برخاست با آنها در شاديها و غمهايشان نشان مىدهد كه آنچه نوشته است از سر تكلف و تعارف نيست.
مجلسى درباره ميزان دقت خويش در نگارش كتابهايش نيز تواضع به كار برده است با اينكه وى را يكى از شارحان دقيق و اهل تحقيق حديث مىشناسند.
گويند روزى در مجلس وى بحثى درباره كثرت آثار علامه حلى به ميان مىآيد و اهل مجلس را به تعجب وامىدارد. يكى در اين ميان اظهار مىدارد: مصنفات سرور ما {ـ مجلسى ـ} كمتر از تصنيفات علامه حلى نيست. در اين هنگام مجلسى مىگويد: مكتوبات من كه همه از سنخ گردآورى است كجا و مكتوبات علامه حلى كه همه تحقيقات و مطالب علمى و نظرى است كجا!
شاگردان مجلسى از وى با احترام ارادت قلبى ياد مىكنند و از خوشرفتارى او با شاگردان و احترام وى به آنان سخن مىگويند. برخى نيز براى او نسبت به خويش حق پدرى و ترتيب و ارشاد و هدايت قائلاند.
٤٢. طنزپردازى و شوخطبعى مجلسى سيد نعمتالله جزايرى شاگرد مشهور مجلسى مىنويسد: استادم صاحب كتاب بحارالانوار... در وقت تأليف بحارالانوار به خاطر برخى مصالح تصنيف، حضورم را لازم مىدانست. وى با من چندان مزاح مىكرد و لطيفه مىگفت و مىخنديد كه از مطالعه خسته نمىشدم. با اين وصف وقتى مىخواستم بر وى وارد شوم لحظهاى در پشت در مىايستادم و خود را مهياى رفتن به نزد او مىكردم. در آن هنگام قلبم از شدت هيجان ناشى از مهابت، بزرگوارى و بزرگداشت او ضربان داشت.
مدتى صبر مىكردم كه آرامگيرم و آنگاه به نزد او بروم.(19)
نقل كردهاند كه ملا خليل قزوينى از دانشمندان بنام معاصر مجلسى قائل به حرمت دخانيات بود و در اينباره اصرار داشت. وى در اينباره رسالهاى نوشت و سعى كرد كه اين حرمت را به گونهاى به اثبات برساند كه جاى بحث و گفتوگو و اشكال و ايراد براى كسى باقى نماند. سپس نگارش آن را به كاتبى خوشخط سپرد و براى آن جلدى ظريف در نظر گرفت و سپس آن را در پارچهاى مرغوب پيچيد و براى مجلسى به اصفهان فرستاد چون شنيده بود كه وى به قليان علاقهمند است.
مجلسى پس از مطالعه كتاب، به عنوان تشكر از زحمت مؤلف، روكش پارچهاى را پر از تنباكو كرد و براى وى فرستاد.(20)
٤٣. مجلسى عارف مخالفت قلمى مجلسى با عرفان غيراصيل، عارفنمايان و تصوف صفوى مايه آن شده است كه كمتر، از مجلسى به عنوان يك عارف سخن به ميان آيد.
در توصيفهاى ستايشگونه عالمان از مجلسى، گاه به تعبيراتى برمىخوريم حاكى از اينكه معاصران و شاگردان و سپس عالمان بعدى، او را در عرفان صاحب منزلت مىدانستهاند.
معاصران مجلسى به ويژه شاگردانى كه سالها با او بودهاند از كرامت، استجابت دعا، حسننيت، اخلاص و صفاى باطن او سخن گفتهاند.
از نثر عارفانه مجلسى آنگاه كه از مباحث اساسى توحيد، نبوت، انسان كامل و صفات جلال و جمال سخن به ميان مىآيد، عشق و زيبايى و شور و شوق و جذبه مىبارد.
پيش از اين نيز در بخش مربوط به زندگى ملا محمدتقى مجلسى گفتيم كه اين پدر و پسر مدتى نيز به رياضت و چلهنشينى گذرانده و از اين راه خواستهاند تا صفاى باطن بيابند اما پس از زمانى، رياضتها و عبادتهاى نامستند به شرع را وانهادهاند.
به هر حال، اگر نخستين ويژگى يك عارف را در جنبه نظرى، اين بدانيم كه آگاهى لازم و كافى از عقايد حق و رهنمودهاى سفيران الهى براى تقرب به خداوند داشته باشد، مجلسى را از ديدگاه نظرى بايد در زمره آگاهترين عارفان قرار دهيم. در جنبه عملى نيز ويژگيهايى اخلاقى و باطنى كه براى او برشمرديم، پرورش در دامان پدرى عارف و داراى كشف و شهود و كرامات، پا نهادن در راه اجراى مناسك و آيينهاى مذهبى، دست زدن به مهمترين و اصيلترين آثار تأليفى در علوم الهى و فعاليتهاى دينى و اجتماعى در راه خدمت به خلق، خواهوناخواه مىتواند هر انسانى با اين ويژگيها را به مراتبى قابل توجه از كسب صفات خدايى و تخلق به اخلاق الهى و در نتيجه نزديكى به ذات مقدس حق برساند.
٤٤. مجلسى و تصوف(2١) صفويان از نوادگان شيخ صفىالدين اردبيلى بودند كه از مشاهير تصوف است. فرزند او شيخ جنَيد و نوه او شيخ حيدر پدر شاه اسماعيل صفوى نيز رياست صوفيان شيعه اردبيل و آذربايجان را داشتهاند.
صفويان در مقابل صوفيه اهل سنت، مريدان خود را به عنوان صوفيه شيعه سازمان دادند.
اين گروه به صورت يك جبهه واحد و مجهز سياسى مأمور شدند تا زمام امور را از سلاطين و امراى تركمانان آققويونلو - كه بر فارس، آذربايجان و غرب ايران حكومت مىكردند و همه از اهل سنت بودند - باز پس گيرند. اينان از آنجا كه كلاه سرخ به سر مىنهادند به قزلباش (كلاهقرمز) مشهور شدند.
اين گروه شاه را مرشد كامل مىخواندند و اطاعت او را واجب مىدانستند. اين صوفيان در واقع سپاه صفوى و حامى نظامى آن بودند و در همه جا حضور و نفوذ داشتند. اين حضور از اندرون شاه و نگهبانى او تا تصدى مشاغل حساس را شامل مىشد.
اين صوفيان به علاوه ديگر كسانى كه به تصوف تمايل داشتند و از گرايش صفويه به تصوف بهره مىبردند و بدون مزاحمت به تبليغ و ساختن خانقاه مىپرداختند، مجموع عناصر تصوف را در دوران صفوى تشكيل مىدادند.
نفوذ و قدرت در نتيجه برخى مزاحمتهاى صوفيان قزلباش باعث شد كه شاهان صفوى قدرت سياسى را از آنان بگيرند و تنها برخى مراسم تشريفاتى را به اين گروه بسپارند. در اواخر اين دوران ايشان از همين مراسم نيز محروم شدند.
آنچه را به عنوان نمود عينى تصوف در دوران صفويه مىتوان شناخت عبارت است از:
١) وجود شمارى بسيار از خانقاهها، زاويهها و تكيههاى مخصوص صوفيه (تنها در اصفهان بيش از ٢٠ مورد).
٢) گروهى دوره گرد يا اهل سير و گشت كه از صدقه و بخشش مردم، روزگار مىگذراندند.
٣) عدم پايبندى بسيارى از اهل تصوف به آداب و شرايع دينى و امور ممنوع در اخلاق و شرع.
٤) پوشيدن لباس مخصوص، اختيار شكل و هيئتى خاص و ابداع آيينهايى عبادى يا رفتارهايى اجتماعى كه در شريعت از آن خبرى نيست و برخى از آنها برگرفته از صوفيه اهل سنت، مسيحيان، زرتشتيان و آيينهاى هندى و بودايى است.
٥) آراى ناسازگار با تعاليم دينى و اغلب برگرفته از عناصرى خارج از جهان اسلام و آموزههاى تشيع.
٦) مخالفت آشكار و پنهان بسيارى از آنان با ظواهر دين، و ارزش ننهادن به مراسم و مناسك شرع و تحقير صريح يا ضمنى برگزار كنندگان آنها و خودبرتربينى بسيارى از صوفيان.
٧) بزرگداشت برخى كسانى كه به شهادت تاريخ و روشهاى پژوهشگرانه، نه تنها داراى مرتبتى در دانش و دين و عرفان نيستند بلكه بر اساس موازين علمى و دينى، دعويهاى عارفانه آنان هذيانى بيش نبوده است، ضمن اين كه گاه موارد منسوب به آنان برساخته نسلهاى بعد است.
٨) تعلق خاطر آنان به تهذيب نفس، باطنگرايى، شعر، كتب عرفان، ذكر، مردمگريزى و دورى از دنيا در اغلب آنان و در كنار آنها دنياگرايى در برخى ديگر.
٩) دعوى وصول به حق و دستيابى به مراتب عالى عرفان و كشف و شهود از سوى برخى از آنان.
اين بود كه عالمان دوران صفوى از دو - سه نسل پيش از مجلسى به مخالفت با صوفيه پرداختند و موارد مخالفت كار آنان را با ظاهر و باطن شرع برشمردند و اشكالهاى اعتقادى و پژوهشى عقايد و اعمال آنان را بيان كردند. البته اين ادامه سنتى بود كه از زمان اميرمؤمنان على (ع) و سپس امامان شيعه در ميان شيعيان و عالمان شيعى پديد آمده بود و به تناسب ظهور و بروز صوفيه در هر زمان و مكان اغلب در قالب نوشتار و بحثهاى علمى، ظهور و بروز مىيافت.
در ميان عالمان، عارفان، فيلسوفان و محدثان صفوى از دو - سه نسل قبل از مجلسى تا زمان او مىتوان نام مشاهيرى را ديد كه در نوشتههايشان صوفيه آن زمان را مورد انتقاد قرار دادند: شيخ بهائى، ملاصدرا، ملا محسن فيض كاشانى و ملا محمدطاهر قمى (استاد مجلسى).
مجلسى در عينالحيات و برخى آثار ديگر خويش به تفصيل عقايد و رفتارهاى صوفيه را مورد نقد قرار داده و ويژگيهاى عرفان اصيل را برشمرده است.
بر اساس آنچه پيش از اين در زندگى ملا محمدتقى مجلسى (پدر مجلسى) و عرفان، رياضت و كشف و شهودهاى او و نيز درباره گرايشهاى مجلسى به عرفان گفتيم، مىتوان انگيزه ديگر مجلسى را در مخالفت با صوفيه جداكردن خود و پدرش از اين گروه دانست به ويژه اينكه اتهام تصوف به پدر مجلسى و گاه خود او به صراحت از سوى برخى معاصران مخالف آنها ابراز شده است. مجلسى نيز گاه به صراحت، ساحت خود و پدرش را از اين تهمت مبرا مىداند و بر شرعى بودن رياضتها و چلهنشينىهاى خود و پدرش تأكيد مىورزد. نيز اظهار مىدارد كه عدم مخالفت صريح پدرش با آنها و احيانا رفتوآمدهايى كه با صوفيه داشت از باب ارشاد و هدايت آنان و به طريق تسامح و تساهل و مدارا بوده است. لحن نگارش مجلسى در مخالفت با صوفيه زمان خود نيز يا گزارشگرانه است، يا منطقى و استدلالى و يا هدايتگرانه، دلسوزانه و مشفقانه. او آنان را تكفير نمىكند. از زمان تصدى منصب شيخالاسلامى توسط مجلسى نيز گزارشى موثق نرسيده است مبنى بر اينكه او خانقاهى را خراب كرده يا صوفيى را آزار رسانده باشد به ويژه اينكه در آن زمان صوفيان صفوى نيز از چشم شاه افتاده بودند.
٤٥. مجلسى و علوم عقلى علوم عقلى بر اساس دانش پيشينيان، شامل منطق، فلسفه، هيئت، نجوم، هندسه، حساب، رياضى و پزشكى مىشود كه هر يك از اينها نيز علومى را در زير عنوان خود شامل مىشوند. به طور كلى، آنچه در قديم به عنوان حكمت نظرى شناخته مىشد، شامل رياضيات، طبيعيات و الهيات است كه به نحوى كليه علوم و فنون را در بر مىگيرد. حكمت عملى نيز شامل اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن (كشوردارى) مىشود.
كتب اين علوم با اين تقسيمبندى حدود دو قرن پس از ظهور اسلام از طريق ترجمه وارد جهان اسلام و كشورهاى مسلمان شدند و مسلمانان پس از مطالعه و درك آنها به تشريح و تكميل و گاه نقد اين علوم پرداختند و ترويج اين دانشها نيز به نحوى در دستور كار عالمان مسلمان قرار گرفت.
در اواسط دوران صفويه، يعنى حدود دو - سه نسل پيش از مجلسى، اين علوم پابهپاى فنون و دانشهاى ديگر به رشدى چشمگير در ايران رسيد و چهرههايى مانند مير محمدباقر داماد، شيخ بهاءالدين محمد عاملى و مير ابوالقاسم فندِرِسكى پديد آمدند. ثمره مكتب اين عالمان، ظهور نابغهاى چون صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازى معروف به صدرالمتألهين و ملاصدرا بود و عالمانى ديگر، و موج عظيم طلابى كه فلسفه را رشته اصلى تحصيل خود قرار داده بودند. گفتنى است كه در همين روند، از حكمت و علوم عقلى به بخش الهيات آن بيشتر توجه مىشد و بخشهاى رياضيات و طبيعيات كمتر مورد توجه قرار مىگرفت.
طبيعتا مجلسى و ديگر عالمان معاصر او و قبل از او نيز علوم عقلى را خوانده بودند و - به ويژه مجلسى - شاگرد باواسطه يا بيواسطه فيلسوفان بزرگ آن عهد بودند. حتى سلسله اجازات مجلسى در برخى موارد به ملاصدرا و امثال او مىرسد.
اما به موازات رشد فلسفه و علوم عقلى، نه تنها در ميان عالمان دينى بلكه حتى در ميان شاگردان مكتب فلسفى دوران صفوى نيز موجى عليه فلسفه به راه افتاد كه مردم و عالمان را به سوى دانشهاى اصيل دينى فرامىخواند كه در قرآن و حديث تبلور يافتهاند. براى نمونه مىتوان از داماد و بهترين شارح آراى ملاصدرا يعنى ملا محسن فيض كاشانى - نام برد كه چيزى شبيه توبهنامه نوشت، از فلسفه به قرآن و حديث روى آورد و در آنها به بررسى و تأليف پرداخت.
منشأ پديد آمدن اين حساسيت و احساس تضاد در عالمان دينگرا را بايد در اين جست كه دينداران فلسفهگرا در مواردى فلسفه و علوم يونانى را با آموزههاى دين، و در ديگر موارد آموزههاى دين، و در ديگر موارد آموزههاى دين را با فلسفه و علوم يونانى تطبيق مىدادند و در همه اين زمينهها روش چنين بود كه اصالت و صحت اين علوم عقلى بشرى مورد ترديد قرار نگيرد و تضادها همواره به نفع دانش عقلى زمان حل شود.
مجلسى كه در اواخر دوران صفوى مىزيست و در حوزه دينى و فلسفى آن آموزش ديده بود، از اين مشكل آگاه بود و بر اين اساس تصميم گرفت و راه خود را برگزيد. خود مىگويد كه در دورانى به كار قرآن و حديث پرداخت كه طالبان علم كمتر از آن استقبال مىكنند.
توجه به نكات آتى مىتواند ذهنيت مجلسى و همفكران او را درباره نسبت علوم بشرى و فلسفه از يك سو و دين و آموزههاى دينى از سويى ديگر روشن سازد:
١. برخى از علوم بشرى - مانند حساب و هندسه - يقينىاند. بنابراين مىتوانند براى فهم بهتر آموزههاى دينى و در خدمت دين و شريعت به كار گرفته شوند و حتى مبناى تأويل و تفسير بخشهاى غيريقينى دين قرار گيرند.
٢. برخى از دانشهاى بشرى ظنىاند و ممكن است درست نباشند و بعدها رد شوند. در مقابل، بسيارى از آموزههاى دينى يقينىاند. بنابراين نمىتوان اين بخش از دانش بشرى را مبنايى براى فهم و تفسير آن بخش از دين قرار داد يا آن بخش از دين يا دانش بشرى را به گونهاى تفسير كرد كه ميان اين دو سازگارى پديد آيد.
٣. بخشهاى يقينى دين و يقينى علم بشرى هيچگاه با يكديگر مخالفت و تضادى نخواهد يافت.
٤. دانش بشرى و دين الهى داراى حوزههايى مشتركاند و مىتوان در موارد يقينى، هر يك را در خدمت ديگرى به كار گرفت يا در فهم ديگرى از آن بهره برد.
٥. دين الهى خطاناپذير است و در درستى سخن خدا و معصوم شك نيست. شك در اين است كه سخنى آيا سخن خدا يا معصوم هست يا نيست؛ و اينكه مقصود و منظور سخن آنها را دريافتهايم يا نه.
٦. نص و ظاهر آيات و روايات حجت است. برگرداندن معنى و مفهوم از معنى و مفهومى كه در نص و ظاهر نهفته است صحيح نيست مگر اينكه قرينهاى آشكار يا دليلى محكم داشته باشيم.
امور ظنى دانش بشرى قرينه يا دليلى براى تأويل و برگرداندن معانى از ظاهرشان نيستند.
٧. دانشهاى بشرى ناتوانترند از اينكه بتوانند به همه پرسشهاى بشر پاسخ گويند و همه مجهولات را حل كنند. بنابراين گستره آنها محدود است و نمىتواند مبناى سنجش گستره نامحدود دانشهاى الهى قرار گيرد.
٨. فلسفه و علوم يونانى دهها سال بعد و از بيرون وارد جهان اسلام شدند. بنابراين نمىتوان آنها را مبنايى اصلى و اصيل براى فهم اسلام قرار داد. چنين نبوده است كه پيامبران نخست به مردم فلسفه و علوم يونانى بياموزند و بعد دين را به آنان عرضه كنند. البته فراگرفتن هر دانشى ممكن است به كار فهم بهتر دين يا زندگى بهتر دنيا بيايد چنان كه مىتواند به كار نيايد. همانگونه كه هر علمى ممكن است درست باشد، ممكن است نباشد، ضمن اينكه هر انسانى بايد بينديشد كه كدام علم به كار سعادت او مىآيد و كدام تنها و تلف كردن است. بنابراين به هر علمى بايد به اندازه خودش بها داد. علوم يونانى چيزى نيستند كه يكپارچه درست باشند يا با ندانستن همه يا بخشى از آنها دنيا يا آخرت كسى آسيب ببيند. اگر ضرورتى براى سعادت دنيايى يا آخرتى انسانها داشتند، پيامبران بايد به فراگيرى آنها پيش و بيش از هر چيز ديگر توصيه مىكردند.
بنابراين مجلسى ضمن اينكه از علومى مانند رياضيات براى شرح و تفسير روايات بهره مىبرد و مواردى از دانشهاى يونانى را كه با آموزههاى دين سازگارند به خدمت تأييد اين آموزهها مىگيرد، معتقد است كه بسيارى از آراى حكماى قديم يونان و شارحان و مبلغان مسلمان آنها غلط است.
مجلسى همچنين - مانند بسيارى از پيشينيان - به رد پاى انگيزههاى الحادى و نفى دين در ورود و گسترش حكمت يونان اشاره مىكند.
البته از آنجا كه مقوله انگيزه از مقوله حق و باطل جداست، به فرض صحت چنين فرضهايى درباره انگيزهها، نمىتوان آنها را مبنايى براى پذيرش يا رد علوم يونانى دانست.
٤٦. مجلسى و شاه سلطان حسين ديديم كه مجلسى در اواخر سلطنت ٢٩ ساله شاه سليمان صفوى به مدت ٨ سال و در اوايل حكومت ٢٩ ساله شاه سلطانحسين صفوى به مدت ٤ سال شيخالاسلام بود. بنابراين بسيار دور از تحقيق است كه او را روحانى دوران شاه سلطانحسين بدانيم و قصدمان پيوند دادن ميان اين دو در تمام يا بيشتر دوران سلطنت آن شاه باشد.
سلطانحسين ميرزا كه پس از سلطنت به شاه سلطانحسين معروف شد، زمانى به جاى پدر نشست كه مجلسى منصب شيخالاسلامى داشت و او در واقع مجلسى را در اين سمت ابقا كرد. به گزارش برخى متون تاريخى و تأييد ديگر متون، شاه سلطانحسين در آغاز پادشاهى متدين بود و پيش از اين به صفت حلم و حجب و نيز ضعف نفس شناخته مىشد. سلطانحسين ميرزا علماى دين را احترام مىنهاد و آنها را بزرگ مىداشت. وى كمال متابعت در مسائل و موضوعهاى دينى را از مجلسى داشت و او را تأييد مىكرد. مواعظ او سلطانحسين ميرزا را سودمند افتاد و وى از همه اعمال خلاف شرع رايج در دربار صفوى توبه كرد. پس از به سلطنت رسيدن نيز فرمان ممنوعيت شرابخوارى را براى درباريان و ديگر مردم داد.
از جنبه امور سياسى نيز درباريان دنياطلب، اعم از خواجهسرايان و پيرزنان بانفوذ، كوشش مىكردند تا از نقاط ضعف شاه نهايت بهره را ببرند و كارى كنند كه او كشور را به گونهاى اداره كند كه مطابق ميل آنهاست بهويژه اينكه شاه روحيه مبارزه و ستيز نداشت و به لشكر چندان اهميتى نمىداد.
اين بود كه بلافاصله پس از درگذشت مجلسى، فرصتى پيش آمد كه شاه كاملا زير نفوذ درباريان قرار گيرد. آنها با روشهايى توطئهآميز شاه را به شرابخوارى و هوسرانى كشاندند و در مدت زمانى حدود ٢٥ سال پس از درگذشت مجلسى، از وى پادشاهى ساختند كه در بيكفايتى، هوسرانى و لذتجويى شهره است.
بنابراين باز به دور از تحقيق است كه مجلسى را عالم دربار شاه سلطانحسين در ٢٥ سالى از زندگى ننگين آن پادشاه بدانيم كه مجلسى در قيد حيات نبوده است.
تشابه اسمى ميان مير محمدباقر معلم شاه با ملا محمدباقر مجلسى نيز مايه توهماتى براى برخى خاورشناسان و به پيروى آنها برخى معاصران ما شده است كه در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.
٤٧. درگذشت مجلسى تاريخ درگذشت مجلسى شب ٢٧ رمضان ١١١٠ هجرى قمرى است. در مرگ او مادهتاريخهايى چند سرودهاند كه كوتاهترين، گوياترين و زيباترين آنها سروده زير است:
ماه رمضان چو بيستوهفتش كم شد |
تاريخ وفات باقر اعلم شد |
اين بيت داراى دو معنى موازى است كه يكى روز وفات و ديگرى سال وفات مجلسى را مشخص مىكند:
١) چون ٢٧ روز از ماه رمضان كم شد (يعنى روز ٢٧ ماه رمضان) روز و ماه درگذشت مجلسى شد.
٢) تركيب ماه رمضان به حروف ابجد برابر با ١١٣٧ است:
+ م + ا + ه + ر + م + ض + ا + ن
٤٠ + ١ + ٥ + ٢٠٠ + ٤٠ + ٨٠٠ + ١ + ٥٠ = ١١٣٧
چون عدد ٢٧ از آن كم شد (١١١٠ شد) سال درگذشت مجلسى شد.
مجلسى در ٧٣ سالگى پس از مدتى بيمارى درگذشت. او را در كنار آرامگاه پدرش كه امروزه بقعه مجلسى ناميده مىشود و زيارتگاه است به خاك سپردند. اصفهان در سوك مجلسى يك هفته به عزا نشست و مجالس ترحيم او تا مدتها ادامه داشت.
مجلسى حدود چهل سال پيش از آن تاريخ، روز جمعهاى در مسجد جامع اصفهان به منبر رفت، درباره اعتقاد و ايمان و شاخههاى آن به سخن پرداخت و گفت كه اعتقاد من چنين است. سپس كفن خود را حاضر كرد و از مردم خواست بر آن بنويسند كه بر ايمان او شهادت مىدهند.
٤٨. فرزندان مجلسى مجلسى داراى چهار پسر و پنج دختر بود. يكى از فرزندان او - ميرزا محمدصادق - در زمان حيات پدر وفات يافت.
همه اين فرزندان، برخوردار از مراتب علمى و ادبى بودند. افزون بر اين، همسران هر يك از دختران مجلسى نيز داراى نام و آوازهاى در عالم دانش و ادباند. نسل اين فرزندان نيز هريك شخصيتهايى در دوران خويش بودهاند.
براى آگاهى بيشتر درباره فرزندان و نوادگان مجلسى مىتوان به سرگذشتنامههايى در اينباره مراجعه كرد.
٤٩. مجلسى به روايت ستايشگرانش استاد / بزرگ اسلام و مسلمين / پيشوا / مولا / مولانا / علامه محقق تيزبين / جليلالقدر / عظيمالشأن / بلند مرتبه / يگانه دوران و نادره روزگار خويش / شخصيت بسيار موثق / داراى دانش سرشار / داراى تأليفهايى نفيس و ارزشمند كه گواه بزرگى قدر و والايى منزلت او هستند / صاحبنظر و متبحر در دانشهاى عقلى و نقلى / داراى ديدگاه دقيق و درستى رأى / امانتدار / عادل / كسى كه فيض وجود او و پدر بزرگوارش همه را در برگرفته است / علامه / دانشمند / بزرگوار / درياى بيكران / كوه بلند و رفيع / مروج شيعه / احياگر سنتهاى فراموش شده اسلامى / برپاكننده كلمه حق / شكننده صولت بدعتگذاران / نابودكننده اباطيل بيدينان / گسترنده آثار پيشوايان اسلام / ملجأ و پناه محدثان در تمامى دورانها / پناه مجتهدان در همه شهرها / داراى رأى صائب / غواص درياى انوار حقايق / داراى ذهن نافذ / مشكات انوار رازهاى غامض / مايه زندگى دلهاى عارفان / روشنى بخش ديدگان رهپويان / پناه نيكان / آيينه خرد دانشمندان آگاه / استخراج كننده نكات نو از اصول مسائل / استنباط كننده گوهرهاى نفيس از درون دلايل / بيانگر پيچدگيهاى مسائل حلال و حرام / تبيين كننده مشكلات قواعد و احكام دين / رئيس فقها و محدثان / آيت خداوند در ميان جهانيان / نمونه دانشمندان بزرگ اهل تحقيق و دقت / برگزيده مجتهدان و فقهاى گرانقدر متقدم و متأخر / شيخالاسلام / پناه مسلمانان / خدمتگزار اخبار و آثار ائمه معصوم / محقق زبردست / بسيار داناى متكلم / محدث بسيار موثق / جامع نيكيها و فضيلتها / خاتم حديثدانان گرامى / نشردهنده دانشهاى دين و آيين الهى / عالم ربانى / پرتوافشان روشنايى / گشاينده و شكافنده دانشهاى دينى / بيهمتا در فروع و اصول / ترويج دهنده تشيع در سده دوازدهم / استاد استادان / هموار كننده راه علم دين براى خاص و عام / گرانمايه / بزرگوار / داناى با كمال / سرچشمه فضيلتها، رازها و حكمتها / آن كه گوش دوران به مانند او نشنيده و چشم زمانه همانند او نديده / كشفكننده انوار كلام خداوندى و اسرار تفسير و تأويل / گشاينده پيچيدگيهاى احكام و مشكلات علوم به روشنترين روش و بهترين دليل / داراى احسان سرشار، دانش بسيار، نوشتههاى روشنگر و تأليفات درخشان / زينت دهنده مجالس و مدارس و منابر/ بزرگ و شريف فاضلان و مهترانِ دوران، در گذشته و حال / استاد متين / دانش گستر/ جامعترين عالمان و عارفان از گذشتگان تا معاصران / مقرب درگاه خداوند رحمان / استاد استناد / آخوند / ملا /....
اينها توصيفهايى است كه عالمان مشهور معاصر مجلسى يا پس از او در نوشتههاى خويش درباره وى روا دانستهاند. اين توصيفها نشانگر عظمت مجلسى در چشم سردمداران تشيع در سدههاى اخير است با وجود آنكه ممكن است هر يك از آنها نيز برخى ديدگاههاى مجلسى را در برخى زمينههاى فرعى علوم دينى نقد كرده باشند.
٥٠. ناقدان و منتقدان مجلسى مىدانيم كه خردهگيرى بر شخص، شخصيت و عملكرد مجلسى و گاه پدرش در دوران حيات آنها نمونههايى هرچند كوچك دارد. اما فراتر از آن نقدها و انتقادها، خردهگيران بر كار و كارنامه مجلسى و شخصيت او را مىتوان در سه گروه عمده دستهبندى كرد كه نحلههاى ديگر نقد بر مجلسى را نيز پوشش مىدهد.
نخست به خاورشناسان مىپردازيم كه نوشتههاى آنها كهنترين يا حاوى كهنترين نقدهاى سياسى - اجتماعى درباره مجلسى است. سپس به رئوس برخى اشكالها اشاره مىكنيم كه از سوى ناقدان سنتگراى مجلسى مطرح شده است. در آخر نيز ديدگاههاى دكتر على شريعتى را مطرح مىكنيم كه نيمى برگرفته از اطلاعات ارائه شده توسط خاورشناسان، بخشى متأثر از نقد سنتگرايان و بخش ديگر برخاسته از ديدگاههاى جامعهشناسانه و دينگرايانه اوست.
٥١. ديدگاه خاورپژوهان از آنجا كه مقاله پروفسور حامد الگار(22) با عنوان علامه مجلسى از ديدگاه خاورشناسان حاوى گزيدهترين و نوترين اطلاعات درباره نظر و نظرگاه خاورپژوهان درباره مجلسى است، بخشهايى عمده و اصلى از آن را در اين بند نقل مىكنيم، حذفها را با سه نقطه نشان مىدهيم و افزودههاى خود را در داخل قلاب مىآوريم(23) :
اولين تاريخنويس غربى كه درباره مجلسى سخن به ميان آورد سر جان مَلكُم است. او مستشرقى حرفهاى نبود، بلكه ژنرالى در خدمت استعمار انگليس در هند بود كه در سال ١٧٩٩ ميلادى (١٢١٥ هجرى قمرى) براى انجام مأموريت سياسى به ايران سفر كرد. ملكم در جلد اول كتابى كه تحت عنوان (تاريخ ايران) در لندن در سال ١٨١٥ ميلادى (١٢٣٠ هجرى قمرى) به چاپ رسانيد، ادعا كرد كه: شاه سلطانحسين صفوى در تمام موارد از رهنمودهاى يكى از ذىنفوذترين روحانيان مسلمان پيروى مىكرد. براى قضاوت درباره اين روحانى همين بس كه چند روز بعد از جلوس پادشاه مزبور، او را وادار كرد تا فرمانى نه تنها براى دور ريختن تمام شرابهايى كه از پدرت به ارث برده بود، بلكه براى شكستن خمهاى آلوده هم صادر كند.
همين روحانى، شاه سلطانحسين را نيز تشويق كرد تا پيروان فرقههاى مختلف را كه مهمترين آنها صوفيه بودند، مورد زجر و تعقيب قرار دهد(24) .
سر جان ملكم مىافزايد: مشهورترين صوفيى كه در آن زمان به دستور شاه از اصفهان تبعيد شد شيخ محمدعلى (يعنى شيخ محمدعلى، متخلص به حزين {و معروف به حزين لاهيجى، شاعر و معروف}) بود كه در شهر بَنارَس هند وفات يافت(25) .
عدم دقت ملكم در بررسى حوادث، از اين ادعاى او كاملا روشن مىشود كه: شيخ محمدعلى حزين از ترس تعقيب مجلسى از اصفهان خارج شد. در صورتى كه آن شاعر و اديب، تقريبا بيست و سه سال بعد از وفات علامه {هنگام محاصره اصفهان از سوى افغانها} اصفهان را براى هميشه ترك كرد و در خاطرات خود با ستايش فراوان از مجلسى ياد كرد(26) . {او در سال وفات مجلسى ٧ ساله بوده است.}
{اشتباه ديگر اينكه از نظر شرعى، ظرف آلوده به شراب را بايد شست، و شكستن آن اسراف است و حرام، و صدور دستور شكستن ظرف شراب از سوى عالمى دينى امكان ندارد. اتهام زجر و تعقيب صوفيه نيز فاقد مدرك و سند است.}
درست صد سال پس از چاپ اول تاريخ ايران تأليف ملكم، يكى ديگر از خدمتگزاران استعمار انگليس كتاب دو جلدى خود را درباره تاريخ ايران، در لندن به چاپ رسانيد.... سِرپِرسى سايِكس در جنگ بينالمللى اول رياست قواى نظامى را كه انگليسها براى پيشبرد اهداف خود در جنوب ايران تشكيل داده بودند، به عهده داشت. و از همين جا مىتوان تشخيص داد كه او فاقد هرگونه صلاحيت علمى براى تحليل بيطرفانه تاريخ ايران بود. سايكس بدون اينكه اسمى از علامه ببرد، در وصف حوادث دوران سلطنت شاه سلطانحسين چنين مىنويسد: ديندارى و خداپرستى شاه سلطانحسين باعث شد كه ملايان و خواجگان بر سر مسندهايى قرار گرفتند كه بايستى تحت نظر و تصدى اشراف باشند. و بدينسان تمامى ملت به طور خطرناكى دچار ضعف و سستى گرديد(27) .
درست مانند ملكم، سايكس براى اين ادعاى خود، سند يا مأخذ ذكر نمىكند. آنچه مخصوصا به چشم مىخورد،... همرديف كردن علامه مجلسى با خواجهسرايان است؛ حال آنكه خواجهسرايان از معاندترين دشمنان علامه در كوششهاى اصلاح طلبانه او بودند و بالاخره باعث از سرگرفتن ميگسارى و مفاسد ديگر در دربار صفوى شدند.
اولين مستشرق دانشگاهى كه به تحليل كارنامه علامه مجلسى پرداخت ادوارد براون ايرانشناس معروف بود. براون در جلد چهارم (تاريخ ادبيات ايران) كه براى بار اول در سال ١٩٢٤ ميلادى (١٣٤٣ هجرى قمرى) انتشار يافت، علامه را يكى از بزرگترين و مقتدرترين و متعصبترين مجتهدان دوره صفويه معرفى مىنمايد(28) . بسيارى از ايرانشناسانى كه بعد از براون آمدند، همين توصيف را با كمى تعديل، طوطىوار تكرار كردهاند.
براون كه بزرگترين گناه علامه را در مخالفت او با صوفى نمايان اواخر دوره صفويه مىبيند، او را به تعقيب بيرحمانه صوفيان متهم مىكند، ولى نه چگونگى اين تعقيب را بيان مىكند و نه براى اتهام خود سند يا مأخذ نشان مىدهد(29) . از همه غريبتر اينكه براون در صوفى دانستن محمدتقى مجلسى پافشارى مىكند و نفى اين قضيه از طرف علامه را دليل ديگرى براى قشرى و متعصب بودن او مىداند. گويا براون مشرب مجلسى اول را از فرزند او بهتر مىدانست(30) . بىانصافى براون در اين جمله به اوج خود مىرسد كه:
مريدان و معتقدان مجلسى گويند پس از فوتش حوادث و اغتشاشاتى رخ داد كه در سال ١٧٢٢ ميلادى به درجه بالايى از سختى و تيرگى رسيد. و اظهار مىدارند كه فقدان چنان شخص بزرگوارى، ايران را در معرض مخاطرات گذاشت. ولى اشخاصى كه بيشتر دماغ تحقيق و قوه انتقاد دارند، آن پيشامدها را تا درجهاى به سختگيريها و آزادىها كُشيهاى او و همكارانش مربوط خواهند دانست٨
حالا شخصى هرچقدر مقتدر باشد، چگونه مىتواند مسئول حوادثى باشد كه بيست سال بعد از وفات او اتفاق افتاد، سؤالى است كه براون اصلا مطرح نمىكند....
حلقه بعدى اين سلسله تحريف حقايق را يكى از بزرگترين متخصصان غربى تاريخ ايران به نام ولاديمير مينورسكى تشكيل مىدهد. بدون شك مينورسكى محقق برجستهاى بود كه با تسلط خود بر زبانهاى فارسى، تركى، عربى و حتى ارمنى و گرجى، در روشن كردن بسيارى از گوشههاى تاريخ ايران و قفقاز سهم بسزايى داشت. با وجود اين، وى در يكى از آثار خود اشتباه ديگرى بر اشتباهات موجود در ارزيابيهاى غربيان دشمن با مجلسى افزود. در سال ١٩٤٣ ميلادى (١٣٦٢ هجرى قمرى) مينورسكى متن كتابى را به نام تذكره الملوك كه راجع به سازمان ادارى دولت صفوى بود، همراه با ترجمه انگليسى و حواشى و توضيحات مفصل به چاپ رسانيد. مؤلف مجهول تذكره الملوك در فصل اول كتاب خود، بحثى كوتاه راجع به مقام و وظايف ملاباشى بدين قرار مىآورد: در اواخر زمانشاه سلطانحسين، مير محمدباقر نام فاضلى - با آنكه در فضيلت از آقا جمال، همعصر خود كمتر بود - به رتبه ملاباشىگرى سرافراز و مدرسه چهارباغ را بنا گذاشته، خود مدرس مدرسه مذكور گرديد.(31)
مينورسكى مير محمدباقر مذكور در اين جمله را با علامه مجلسى يكى پنداشته و از اينكه نويسنده تذكره الملوك، آقاجمال خوانسارى را از مجلسى فاضلتر مىداند، اظهار تعجب مىكند(32) .
ولى بديهى است كه مير محمدباقر ملاباشى، شخصى غير از علامه مجلسى است؛ آن هم به چندين علت: يكى اين كه عنوان مير ويژه سادات است؛ در صورتى كه مجلسى سيد نبود.
دوم اينكه مير محمدباقر به تصريح مؤلف تذكرهالملوك، در اواخر سلطنت شاه سلطانحسين به منصب ملاباشى رسيد، در صورتى كه علامه مجلسى پنج سال بعد از جلوس شاه مزبور و بيست و پنج سال قبل از پايان دوران سلطنت او جهان فانى را ترك گفت.
و سوم اينكه بناى مدرسه چهارباغ در سال ١١١٦ هجرى قمرى يعنى شش سال بعد از وفات مجلسى {آغاز شد و در ١١١٨} اتمام يافت(33) .
با وجود اين تفاصيل، اكثر خاورشناسانى كه بعد از مينورسكى درباره مجلسى اظهارنظر كردهاند، او را با همين مير محمدباقر مذكور در تذكرهالملوك يكى شمرده و اعطاى عنوان ملاباشى به او را دليل بر نفوذ مطلق او در امور سياسى زمان شاه سلطانحسين دانستهاند.
نويسندهاى كه بيش از همه امثال خود، تبهكاريها و جرمهاى گوناگونى به علامه مجلسى نسبت داده و با نقض تمام روشهاى علمى، پا از دايره انصاف كاملا بيرون گذاشته، يكى از شاگردان براون سابقالذكر به نام لورنس لكهارت است. لكهارت كه مدتى مديه به عنوان كارمند شركت نفت ايران و انگليس در ايران به سر برد، در سال ١٩٥٨ ميلادى (١٣٧٨ هجرى قمرى) كتابى قطور تحت عنوان انقراض سلسله صفويه به چاپ رسانيد. در اين كتاب مكررا حملههاى ناجوانمردانهاى بر علامه مجلسى مىكند و براى رسيدن به هدف خود، از ضدونقيضگويى هم پرهيز نمىكند. سلسله اتهامات لكهارت با شرح مراسم تاجگذارى شاه سلطانحسين آغاز مىگردد: پادشاه، شيخالاسلام را پيش خواند كه تشريفات كمر بستن را به جاى صوفيانى كه قبلا اين وظيفه را به عهده داشتند، انجام دهد. سپس شاه از وى پرسيد كه به پاداش اين عمل چه تقاضايى دارد. محمدباقر در پاسخ گفت: اميدوار است كه شاه فرمانى صادر كند و نوشيدن مسكرات و جنگ ميان فرقهها (منظور، حتما جنگهاى حيدرى و نعمتى بوده) و همچنين كبوتربازى را نهى فرمايد. شاه با طيب خاطر پذيرفت(34) .
لكهارت از ميان منكراتى كه به اين ترتيب ممنوع اعلام گرديد، فقط جنگ حيدرى و نعمتى را مضر مىداند. او در جاى ديگرى از كتاب خود گزارش مىدهد كه شاه بر اثر تلقينات درباريان، منع مسكرات را فسخ كرد، ولى باز پافشارى مىكند كه مجلسى در تمام امور مملكت نفوذ مطلق داشت و شاه به پاداش خدمات برجستهاش حتى منصب ملاباشى را براى او ايجاد كرد(35) . البته لكهارت به خوبى مىبيند كه محال است علامه مجلسى در اواخر سلطنت شاه سلطانحسين به اين منصب رسيده باشد، ولى به جاى اينكه غلط مينورسكى را تصحيح كند، از نويسنده تذكرهالملوك انتقاد مىكند و به اين نتيجه مىرسد كه تعيين علامه به اين مقام بايد زودتر از اواخر سلطنت شاه مزبور صورت گرفته باشد
(34) . معلوم مىشود كه از ديدگاه لكهارت قول مستشرق هميشه حجت و مرجح است.
ادعايى كه لكهارت آن رابارها تكرار مىكند اين است كه علامه مجلسى موجب آزار و تعقيب نه تنها صوفيان، بلكه اهل تسنن ايران و پيروان اديان ديگر گرديده است. به عنوان مثال، پس از نقل اين روايت كه علامه مجلسى باعث گرويدن هفتادهزار نفر از اهل تسنن به آيين تشيع گرديد، اظهارنظر مىكند كه: كاملا احتمال دارد كه بسيارى از اين اشخاص، تحت فشار، دست از آيين خود برداشتند(35)
{وى} براى اثبات اين نظر، كمترين دليل يا مأخذى ذكر نمىكند. البته درست است كه علامه مجلسى در بعضى از آثار خود مطاعن سه خليفه اول را با لحنى بيان مىكند كه شدت آن در ادبيات شيعه كمتر سابقه داشت و مىتوان حدس زد كه اين امر سنيهايى را كه با تأليفات مجلسى آشنايى داشتند رنجيدهخاطر ساخت، ولى اين دليل بر اعمال زور و فشار از طرف علامه در مقابله با اهل تسنن نمىشود.
لكهارت همچنين مجلسى را مسئول و مسبب اصلى مشكلاتى مىداند كه گويا بعضى از ارامنه و كليميها در دوره شاه سلطانحسين با آن روبهرو شدند. به عنوان مثال، براساس گزارشى كه بعضى از راهبان فرنگى تهيه كرده بودند، مىنويسد كه شاه در سال ١٦١٨ ميلادى (١٠٨٩ هجرى قمرى) به تحريك علما، فرمانى براى قتل چند نفر كليمى و ارمنى صادر كرد. سپس مىافزايد: دليلى محكم در دست نيست، ولى محتمل به نظر مىآيد كه همان راهبر متعصب دينى (يعنى محمدباقر مجلسى) مسئول بالا گرفتن ستم و فشار بر اقليتهاى مذهبى بود(36) .
در جاى ديگرى از كتاب انقراض سلسله صفويه، با اشاره به خطرهايى كه گويا كليميهاى ايران در معرض آن قرار گرفته بودند، مىنويسد: ظاهرا جايى ثبت نشده است كه اندازه مسئوليت شخصى محمدباقر مجلسى از آزار و زجر يهوديان چه بوده است(37) .
جالب توجه اينكه از ديدگاه لكهارت، مسئوليت مجلسى امرى است مسلم، ولو سندى در ميان نباشد، و تنها مسئلهاى كه باقى مىماند، اندازه مسئوليت اوست.
غرضورزى اين نويسنده و دورى او از روشهاى تحقيق علمى، مخصوصا از اين جملههاى كتاب او كاملا روشن مىشود: شايد بتوان گفت خداوند خواسته است روح مجتهد بزرگ را مجازات كند، زيرا خانه زيباى او در اصفهان واقع در خيابان شيخ بهائى در غرب چهارباغ فعلا به صورت مدرسه دخترانهاى درآمده است كه تحت نظارت راهبههاى فرانسوى از فرقه St. Vincent de paul (سان ونسان دو پول) اداره مىشود. روضهخانه مجاور كه محمدباقر در آن نماز مىخواند، اكنون به عنوان كليسا مورد استفاده است(38) .
تنها مستشرقى كه براساس نوشتههاى خود مجلسى به تحليل آراى وى درباره اقليتهاى مذهبى پرداخته، خانم ويراباش مورين است. اين خانم، رسالهاى از علامه باعنوان صواعق اليهود همراه با مقدمه و ترجمه انگليسى منتشر ساخته است. اين رساله در واقع، خلاصه احكام مربوط به اهلالذمه است و اختصاص به يهوديان ندارد. چه بسا كه عنوان آن از خود مجلسى نباشد. با اينكه مطالب آن به طور كلى مورد اتفاق همه فقهاى اسلام اعم از خاصه و عامه است، معالوصف بعضى از ملاحظات مجلسى در اين رساله قابل ذكر است، چون خانم مورين را به اين اعتراف وادار مىكند كه علامه كينه خاصى عليه يهوديان نورزيده است. به عنوان مثال چنين مىنويسد: بعضى گفتهاند كه: (ذمى) بايد سر را به زير اندازد در وقت دادن (جزيه)، و چون ادا كند، گيرنده بر ريشش چسبد و تپانچه بر رويش بزند و بر اين مستندى نديدهام(39) . و در پايان رساله توصيه مىكند كه: حاكم مسلمانان، مسلمانان را نيز تأكيد كند كه به عبث اهانت به ايشان (يعنى ذميها) نرسانند(40) .
يكى از علل اينكه مستشرقان بيشتر به جاى آثار علمى، كارنامه سياسى و اجتماعى علامه مجلسى را مورد بررسى قرار دادهاند، البته تعداد و حجم آن آثار و عدم آشنايى اكثريت مستشرقان با علوم اسلامى و اصطلاحات خاص آن علوم است. يگانه خاورشناسى كه در زمينه كارهاى علمى علامه تا حدى تحقيق كرده است كارل هاينتز پامپوس آلمانى است كه در سال ١٩٧٠ ميلادى (١٣٩٠ هجرى قمرى) با تأليف پايان نامهاى تحت عنوان دايرهالمعارف علوم دينى - بحارالانوار محمدباقر مجلسى به اخذ درجه دكترى از دانشگاه بن آلمان نايل آمد. متأسفانه عنوان پاياننامه با محتويات آن چندان مطابقت ندارد، چون پامپوس بيش از
نصف كار خود را وقف شرح حال علامه مجلسى كرده است و تنها در سى و پنج صفحه آخر كتاب، تحليلى از بحارالانوار ارائه مىكند، آن هم تحليلى بسيار سطحى و نارسا. در بخش مربوط به زندگى علامه مجلسى اتهاماتى {را} كه از اوايل قرن نوزده، تقريبا مورد اجماع شرقشناسان بوده، تكرار مىكند، ولى با جلب توجه خواننده به غلط {بودن} و احيانا سستى دلايلى كه مثلا لكهارت براى تأييد ادعاهاى خود مىآورد، دچار تناقض روشنى مىشود(41) .
مينورسكى در شرحى كه بر تذكرهالملوك نوشت، نه تنها در معرفى مير محمدباقر ملاباشى دچار اشتباه مىشود بلكه در شناسايى عالمى كه بعد از او به منصب ملاباشى گرى رسيده - ملا محمدحسين، نامى - اشتباه مىكند. مينورسكى بر آن است كه منظور از اين شخص محمدحسين بن ميرصالح خاتونآبادى است كه مادر او يكى از دختران علامه مجلسى بود و ادعا مىكند كه خاتونآبادى، هم مقام پدربزرگ خود و هم نفوذ او را به ارث برده است(42) .
لكهارت اين خطاى مينورسكى را عين صواب پنداشته، نسبت به ملا محمدحسين ملاباشى نيز زبان درازى كرده، از جمله چيزهايى {را} كه گويا از راه وراثت از مجلسى به وى انتقال يافت، تعصب و زجر و تعقيب اهل تسنن و اقليات غيرمسلمان مىداند(43) . ولى چنانكه از كتاب وقايعالسنين و الاعوام تأليف سيد عبدالحسين خاتونآبادى برمىآيد، ملا محمدحسين مذكور در تذكرهالملوك به عنوان ملاباشى دوم، پسر ملا شاهمحمد تبريزى بوده، نه نوه علامه مجلسى(44) .
كتاب مزبور در سال ١٣٥٢ هجرى خورشيدى به اهتمام آقاى محمدباقر بهبودى انتشار يافت و در اختيار علاقهمندان تاريخ دوره صفويه قرار گرفت، ولى معلوم است كه دو نفر از مشهورترين متخصصان غربى تاريخ دوره صفويه از آن به كلى بيخبر ماندند، چراكه هر دو همان اتهامات پوچ لكهارت را تكرار كردند.
نخستين آنان روجر سِيوُرى از اساتيد دانشگاه تورنتوى كاناداست كه در سال ١٩٨٠ كتابى تحت عنوان Iran Under the safavids (ايران در دوره صفويه) منتشر ساخت، يعنى در زمانى كه از انتشار وقايعالسنين و الاعوام هفت سال گذشته بود. سيورى در كتاب خود ادعا كرد كه مجلسى و نوه او مير محمدحسين خاتونآبادى، شاه سلطانحسين را وادار كردند فرمانهايى عليه مسيحيان صادر كند(45) نُه سال بعد از انتشار كتاب سيورى، هانس روبرت رومر آلمانى، در كتابى تحت عنوان Persien auf dem weg in die Neuzeit (ايران به سوى عصر جديد مىرود)، مير محمدحسين را اول، فرزند مجلسى معرفى مىكند و ده صفحه بعد از آن، او را نوه علامه مىداند(46) !!؟
حالا بكوشيم تا آنجايى كه ميسر است ريشههاى اين تحريفات و حملههاى پىدرپى عليه علامه مجلسى را بيابيم. يكى از نتايجى كه از اين بررسى مختصر به دست مىآيد اين است كه مستشرقان در بسيارى از موارد، قول همديگر را حجت مىدانند، چنانكه اگر يكى از آنان دچار لغزشى شود، ديگران هم به دنبال او به همان ورطه مىافتند. اگر كسى كه صاحب شهرت و اعتبار در محافل خاورشناسى است، درباره موضوعى اظهارنظر كند، همكاران وى لزومى به تحقيق منابع اصلى براى سنجيدن نظر او نمىبينند. به اين ترتيب، مىبينيم كه اول، داورى ناجوانمردانه براون درباره مجلسى براى شاگرد او آقاى لكهارت حجت مىشود، سپس لكهارت به اتهامات غير مستند براون پر و بال بيشترى مىدهد و در نهايت، كتاب او درباره انقراض صفويه حتى براى بزرگترين متخصصان تاريخ دوره صفويه در اروپا و آمريكا حكم سند پيدا مىكند.
سبب مهمتر براى دشمنى مستشرقان با علامه مجلسى، عبارت از مخالفت او با صوفيه بوده است. تعداد زيادى از خاورشناسان براى تصوف و يا به عبارتى صحيحتر آنچه خيال تصوف است ارزش خاصى قائل بودند و هستند و طبعا روى هر كسى كه بوى خصومت با تصوف از او مىآيد، فورا برچسب متعصب مىزنند. مؤلفان غربى اين زحمت را به خود ندادند كه اوضاع صوفيه زمان مجلسى را بررسى و تحليل كنند تا صحت و سقم اتهامات وى را بسنجند و ظاهرا از اين هم غافل بودند كه بسيارى از علماى دوره صفويه و از آن جمله عارف بزرگ ملاصدرا در رد تصوف، كتاب يا رساله نوشتند. مخالفت با تصوف، ويژه مجلسى نبوده و بنابراين به تنهايى محملى براى محكوم كردن وى نمىتواند باشد. {ضمن اينكه هيچ نشانه و سندى به چشم نمىخورد كه وى صوفيى را آزار رسانده يا دستور تعقيب و زجر صوفيى را صادر كرده و يا به ويرانى خانقاهى يا تعطيلى مجلسى صوفيانه فرمان داده باشد.}
ولى آنچه انزجار مستشرقان را بيش از همه برمىانگيزد و رعبى در دل آنان مىاندازد اين است كه... هر كوششى كه براى پياده كردن اسلام در عينيت جامعه صورت مىگيرد، از ديدگاه آنان نوعا چيزى غير از مظهر تعصب و تنگنظرى نمىتواند باشد....
٥٢. ناقدان سنتگراى مجلسى اگر بپذيريم كه مجلسى انسانى خطاناپذير نيست، پذيرش اين نيز بر ما دشوار نخواهد بود كه عالمان پس از مجلسى - يا احيانا معاصران او - برخى ديدگاهها، تفسيرها يا نقلهاى او را درباره برخى آيات و روايات يا نكات علمى و فلسفى نپذيرند و براى رد آنها اقامه دليل كنند.
در ميان عالمان پس از مجلسى كم نيستند آنها كه با اشاره يا به صراحت، به اجمال يا به تفصيل، با همان ابزارها و موازين سنت، به نقد نظر و روش مجلسى پرداختهاند. در اين ميان به مفسران، محدثان، رجالشناسان و فلسفهدانانى چند برمىخوريم كه هر يك از منظر تخصص خويش در اينباره نظرى دادهاند.
اهل حديث، برخى احاديث را كه مجلسى در بحارالانوار يا برخى كتب ديگر نقل كرده است، از نظر متن و سند خالى از اشكال ندانسته و گاه بر مجلسى خرده گرفتهاند كه چرا آنها را نقل كرده است. اينان در واقع نگاه دوبارهاى از منظر سنت به سنت داشته و با همان ابزارهاى مرسوم و كهن اما با دقتنظر بيشتر توانستهاند برخى خطاهاى مجلسى را در كاربرد روشهاى بررسى و نقد حديث بشناسند و بشناسانند؛ كارى كه از ديرباز در سنت علمى جهان اسلام سابقه داشته منشأ پويايى علمى و نقد، تصحيح و ادامه راه گذشتگان بىاطلاع است يا به خلاف نظر شيعه، عالمان گذشته را نيز با همه اختلافهايشان معصوم مىداند. مجلسى خود بر برخى گذشتگان خرده گرفته و ادعاى آن نيز داشته است كه پژوهشهاى وى حرف آخر است و نمىتوان بر آنها خرده گرفت.
براى فقيهان نيز بسيار طبيعى است كه آراى فقهى مجلسى را نيز - همچون آراى ديگر فقيهان معاصر و پيشين - بررسى و نقد كنند، به ويژه اينكه مجلسى نه اصولىِ صرف است نه اخبارىِ صرف. او راهى را ميان اين دو برگزيده است.
عالمان اهل فلسفه نيز، هم بسيارى خردهگيريهاى مجلسى بر فلسفه و فلسفهگرايان را رد كردهاند و هم اشكالهاى فلسفى و كلامى بر پارهاى از ديدگاههاى فلسفى يا كلامى او وارد آوردهاند.
در ميان همه اينها شاخصترين و قويترين چهره معاصر، آيتالله سيد محمدحسين طباطبايى (معروف به علامه طباطبايى) است. او يك محدث، مفسر و فيلسوف به تمام معناست كه اين جنبههاى او آشكار و جنبه فقاهتى وى پنهان است. به همين خاطر پاسخها و نقدهاى وى بر برخى ديدگاههاى كلامى يا فلسفى مجلسى گرچه با استدلال عقلى و فلسفى آميخته است اما گاه نيز با ارئه روايتى است كه راه را، هم بر استدلال عقلى و هم بر استدلال روايى مجلسى مىبندد.
به خاطر همين تسلط بود كه در چاپ جديد بحارالانوار، تعليق و پانوشت برخى توضيحات مجلسى را علامه طباطبايى واگذاردند و وى به شرح يا نقد برخى ديدگاههاى مجلسى پرداخت.
اما اين امر بر برخى سنگين آمد و ادامه آن را به صلاح حرمت و آبروى مجلسى ندانستند. در نتيجه اين تعليقات، تنها تا شش جلد ادامه يافت و سپس متوقف شد زيرا علامه طباطبايى كوتاه آمدن را به صلاح نمىدانست. استدلال وى آن بود كه حفظ آبروى معصومان مهمتر از حفظ آبروى مجلسى است.
٥٣. شريعتى و نقد مجلسى دكتر على شريعتى نظريهپرداز اجتماعى، اصلاحگر و انديشمند اسلامى معاصر، بيش از آن شناخته شده، تأثيرگذار و داراى حضور محسوس در انديشه نسل انقلاب و ادبيات اسلام مترقى است كه نياز يا مجال معرفى وى در اين مختصر باشد. بنابراين بىهيچ مقدمهاى در اينباره، به بررسى ديدگاههاى او درباره ملا محمدباقر مجلسى مىپردازيم.
علت گشودن بابى براى بررسى نقدهاى وى بر مجلسى از آن روست كه مجلسى از ديدگاه شريعتى عنصرى اساسى در نظامى است كه او آن را تشيع صفوى مىنامد. در اين ديدگاه، تشيع صفوى نيز به نوبه خود نماد جريانى است منفى و مستمر در تاريخ شيعه كه در برابر حقيقت تشيع - و به اصطلاح وى: تشيع علوى - قد برمىافرازد و آن را تحريف، مسخ و مخدوش مىكند. و اين هر دو در جهانبينى دينى و در فرايند عينى شدن دين در بستر تاريخ، جلوهاى از حق (تشيع علوى) و جلوهاى از باطل (در پوشش حق) (تشيع صفوى)اند.
افزون بر اين، برخى نقدهاى شريعتى بر مجلسى، همانهاست كه ناقدان خاورپژوه يا سنتگراى مجلسى نيز پيش از اين مطرح كرده بودند و شريعتى آن را با زبانى ديگر و در عصرى ديگر بازگويى يا بازآفرينى مىكند يا آن را مبناى تحليل قرار مىدهد.
از ديدگاه ما انگيزهها از مقولهاى غير از درستى يا نادرستى رفتارها هستند. ممكن است انگيزهاى براى يك گفتار يا كردار، باطل اما گفته يا كرده، حق باشد و يا انگيزهاى حق اما سخن يا كردارى باطل. چه بسا كسانى كه با نيت خير مرتكب كارى خطا شدهاند يا با انگيزهاى باطل، از حقى مايه گرفته يا آن را تقويت كردهاند. به هر حال بايد بپذيريم كه هر انسان خطاپذيرى ممكن است در تشخيص حق دچار اشتباه شود. همچنين آگاهى ما از انگيزهها تنها مىتواند قضاوت ما را درباره حسننيت يا سوءنيت افراد سامان دهد نه اينكه لزوما درستى يا نادرستى سخن يا كار آنها را آشكار كند.
در اين مجال، نخست از چيزهايى سخن مىگوييم كه شريعتى را به مخالفت با مجلسى كشاند و سپس به مبانى معرفى و نقد شريعتى از مجلسى مىپردازيم١. در نقل قولها از شريعتى نيز موارد حذفى خود را با {...} و اضافات خود را با قلاب مشخص مىكنيم. (برخى حذفها به خاطر وجود واژههاى توهين، تحقير يا تمسخرآميز است و برخى به خاطر رعايت اختصار يا پرهيز از نكاتى جنبى كه خارج از حيطه هدف ماست.)
پيش از هرچيز از زبان شريعتى دردها و دغدغههاى دينى او را در ارتباط با نسل جوان معاصرش مىشنويم. وى در پاسخ نامهاى از پدرش مىنويسد: اكنون مسلم است كه فردا، روشنفكران و رهبران فكرى و سازندگان فرهنگ و فكر جامعه ما در آينده، ماترياليستهاى غربزده يا شرقزده، ماركسيستها يا ناسيوناليستها نخواهند بود، بلكه روشنفكرانى خواهند بود كه اسلام علىوار خط مشى حسينوار را به عنوان مكتب فكرى نهضت اجتماعى و ايدئولوژى انقلابى خود انتخاب كردهاند؛ چه، اكنون خوشبختانه {...} هم اسلام از چهارچوب تنگ قرون وسطايى و اسارت در كليساهاى كشيشى و بينش متحجر و طرز فكر منحط و جهانبينى انحرافى و خرافى و جهالت پرور و تقليدسازى كه مردم را عوام كالانعام بار آورده بود و روشنفكر را دشمن مذهب و ترسان و گريزان از اسلام، آزاد شده است و هم اسلام آزاد {... توانسته است} از كنج محرابها و حجرهها و تكيهها و انحصار به مراسم تعزيه و مرگ، به صحنه زندگى و فكر و بيدارى و حركت و زايندگى پاگذارد و {...} با مكتبهاى ماركسيستى و اگزيستانسياليستى و صهيونيسم و استعمار و غربزدگى و ارتجاع و جهل و استثمار و تضاد طبقاتى و هجوم ارزشهاى فرهنگى دنياى امروز و فلسفههاى انحرافى و هنرهاى ضد اجتماعى و همه توطئههاى خطرناك و جديد ضداسلامى و ضدمردمى صفآرايى كند و در اين پايگاه جديد، با آخرين سلاحهاى مدرن و مؤثر زمان از جامعهشناسى و ادب و هنر و انسانشناسى و اقتصاد فلسفه و ايدئولوژى و متد تحقيق و علم و سياست و تجربههاى انقلابى و دستاوردهاى انقلابى در سطح جهان و تاريخ، و با آيندهنگرى وسيع بشرى مجهز باشد و اسلام را اين چنين بفهمد و از اسلام اينچنين دفاع كند و به خصوص قرآن را از قبرستان و دست آخوندهاى قبرستانى، به متن صحنه كشاكشهاى زمان بازآورد و ابتكار هدايت و خلاقيت و ويرانگرى و سازندگى را به دست وى سپارد.
اگر قرآن هدى للمتقين و... {للناس} است، مگر جز به اين معنى است؟ و مگر جز اين است كه ما در قبال آن چنين مسئوليتى داريم؟
و آيا تحقق چنين هدفى و انجام چنين مسئوليتى، با رعايت آنگونه مصلحت انديشيهاى محلى و تقيه پرستيهاى سنتى ممكن است؟
آيا كسانى كه هنوز در قرن بيستم جرئت نكنند از چند آخوند دربارى سيصد سال پيش كه حاشيهنشين شاه سلطانحسين بودهاند، انتقاد علمى كنند و حتى اهانتهاى {...} آنان را به ساحت مقدس خاندان پيغمبر و ائمه اطهار رد نمايند، لياقت آن را دارند كه اسلام را در اين عصر نجات دهند؟ آيا من كه مىخواهم نسل روشنفكر و مبارز اين عصر را - كه به ماركسيسم و اگزيستانسياليسم رو كرده و از فيدل كاسترو و لنين و چه گوارا و ويتكنگ الهام گرفته - دعوت كنم كه به تشيع بازگردند كه مذهب امامت است و عدالت، و ائمه شيعه را به عنوان نمونههاى برتر و الگوهاى جاودان و متعالى آزادى و برابرى و جهاد و شهادت و عصمت بپذيرد و آنان مىبينند كه در دايرهالمعارف امام سيزدهم شيعه(47) ، امام چهارم بنده يزيد است و امام هفتم پانصد نفر عيال! دارد و جيرهخوار، دعاگو و ثناخوان و گداى دربار خليفه هارون است، چه كنم؟ يا بايد {...} تقيه كنم و نوشته مجلسى را توجيه نمايم، و يا بايد بگويم امام از يزيد و هارون تقيه كرده است، و تملق و زبونى و بندگى امام را در برابر خليفه توجيه كنم. در اين هر دو صورت، همين جوان روشنفكر انقلابى، به تصديق هر كسى، هم از من و حتى هم از خود اين چنين امامى باارزشتر نيست كه در راه عقيدهاش كه يك عقيده مادى است و تنها هدفش نجات مردم است، جان مىدهد و ضعف و ذلت و سكوت را تحمل نمىكند و پاداش دنيوى و اخروى هم نمىجويد؟
پس من به اين نسل چه دارم كه بگويم؟ او را به چه چيز بخوانم؟ به پيروى كدام امامى دعوت كنم؟ امامى كه به خليفه قاتل پدرش و قاتل همه آزادمردان و قتل عام كننده مردم مدينه و نابود كننده عقيده او و حتى خاندان او، اعتراف مىكند كه بنده تو هستم و به تصريح علامه مجلسى، از يك مرد گمنام قريش ترسوتر و ذليلتر است {؟} امامى كه براى تأمين مخارج سنگين خانواده عظيم پانصد نفريش، پيش خليفه التماس مىكند كه پول بگيرد و حتى وقتى {خليفه} براى زمينهسازى سياسى و عوامفريبى، به مدينه مىآيد و به رجاله پول مىدهد، امام هفتم هم براى دريافت پول مشرف مىشود! (و اين ديگر تقيه نيست. اعتراف به خلافت جلاد تقيه است. مطالبه پول از جلاد براى عروس كردن دخترانش كه تقيه نيست.) چنين شخصيتهايى را من مىتوانم به روشنفكرى كه چه گوارا را رهبر و نمونه و ميزان الاعمال خود برگزيده است - كه وقتى ملت خودش را در كوبا نجات مىدهد و انقلابش پيروز مىشود، به جاى آنكه حكومت را به دست گيرد، مثل يك سرباز ساده، وطنش را ترك مىكند تا به مردم پرو، در راه آزاديشان كمك كند و در كوهستانهاى دور و غريب، گمنام و تنها جان دهد - به عنوان امام، امام معصوم، صاحب ولايت هم تشريعى و هم تكوينى، امام علىالاطلاق، جاويد، مافوق بشر، از ذات نور خدا و مفترض الطاعه و منشأ فيض الهى و رازق اهل زمين و آسمان و قسيم جنت و نار... معرفى كنم؟
من تعجب مىكنم كه شما در نامهتان نوشتهايد: اگر امثال مجلسى و ديگر ملاهاى دربارى را در عصر صفويه براى عملى كه در ظاهر به نظر ما خلاف مىآيد، بدون در نظر گرفتن شرايط زمان تخطئه كنيم، براى خواجه نصير كه برخلاف دستور صريح قرآن كه:( ان المساجد لله ) (48) {، زمين را به رسم مغول در برابر هلاكو مىبوسيده چه بايد گفت؟ و اگر همه اينها را خطاكار بدانيم براى شيعه چه و كه مىماند؟ و من شك ندارم كه شما اين مطلب را فقط براى اين نوشتهايد تا مرا وادار به تقيه كنيد و در اين تقيه هم بيشتر عاطفه پدرى و محبت نسبت به من و بيم خطرى براى من مؤثر بوده است وگرنه هرگز شما چنين فكر نمىكنيد كه اگر كسى را كه برخلاف دستور صريح قرآن عمل كرد، براى عملى كه در ظاهر به نظر ما خلاف مىآيد تخطئه كنيم، براى شيعه هيچ چيز و هيچ كس نمىماند! واقعا شيعه جز چند آخوند دربارى هيچ كس و هيچ چيز ديگر ندارد؟ اگر چنين است كه معطل چه و كه هستيم؟ هرگز شما به خاطر نعمت وجودى مجلسى و شيخ بهائى و حتى خواجه نصير طوسى نيست كه تشيع را به عنوان تنها مذهب حق در دنيا و در اسلام انتخاب كردهايد. پس على و فاطمه و حسين و زينب و ابوذر و رُشَيد و حجر و توابين و ائمهاى كه بار سنگين دويست و پنجاه سال مبارزه با جور و جهل را به دوش كشيدند و آن همه اصحاب و مجاهدان و شهدا و هزار سال پرشدن زندانها و قتل عامها و شكنجهها و آن همه علما و شعرا و محدثان و فقها كه هر كلمهشان گلولهاى بود بر سينه قدرت حاكم بر زمان و هر قلمشان دستى كه نقاب از چهره زشت فقها و قضات و محدثان جيرهخوار قدرت مىافكند، وهر شاعرشان عمرى دار خود را بر پشتش حمل مىنمود و به قيمت هولناكترين شكنجهها، تشيع را نگاه مىداشت و از امام شيعه سخن مىگفت، و اين صفين و نهروان و جمل و عاشورا و مرجالعذرا و رَبَذه و خراسان و گرگان و سربداريه و... شيخ طوسى و سيد رضى و سيد مرتضى و شهيد اول و ثانى و... كهها و چهها هستند؟
عجبا كه من اين حرفها را كه از خود شما ياد گرفتهام، دارم به خود شما تحويل مىدهم! علتش هم اين است كه شما حرفهايى را كه خود شما هميشه مىكوبيدهايد، داريد به من مىزنيد. چون مسلم مىدانم كه شما هم تشيعى را كه هلاكو و شاه عباس و شاه سلطانحسين، به عنوان صلهاى در قبال عبوديت و سجود خواجه نصير و تملقهاى پستانه مجلسى (نمونهاش مقدمه زادالمعاد) و به عنوان بغضى عليه خليفه بغداد و سلطان باب عالى(49) به ما عطا كردهاند نمىتوانيد به نام يك مسلمان كه شاگرد محمد و على و قرآن و حسين است و معتقد به توحيد و تقوا و عزت و حريت و عدالت، قبول داشته باشيد.{...}
من علت تمام اين بدبختى و اين روح ذلتپذيرى را در دو چيز مىبينم؛ يكى تقيه در برابر حاكم، و ديگرى ريا در برابر عوام! پس مجالى براى ظهور حقيقت كجاست(50) ؟
با نگاهى به اين نوشته و نوشتههاى ديگر شريعتى و نيز آگاهى مختصرى از شرايط اجتماعى، سياسى، تاريخى و دينى اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه خورشيدى به ويژه در ارتباط با شريعتى، درمىيابيم كه در آن مقطع دشوار و حساس:
١. مبارزه مسلحانه عليه نظام شاهنشاهى يك ارزش است. هر كس بتواند شرارهاى عليه نظام حاكم روشن سازد يا گلولهاى نثار آن كند يا آن را با صداى مادهاى منفجره بترساند، گامى به سوى تحكيم مشروعيت آرمان و عقيده خويش برداشته است. گروههاى چريكى كمونيستى با افتخار به زندان شكنجه و تيرباران تن مىدهند و فدايى خلق مىشوند. زمان گفتوگو نيست. نظام، راه گفتوگو را بسته است. هنگام عمل انقلابى است و عمل انقلابى، مشروعيت عقيده و درستى راه را به اثبات مىرساند. تنها گزينه يك جوان آرمانخواه همين است(51) .
٢. شريعتى غرب را از نزديك تجربه كرده است. باطن و ظاهر و زير و روى آن را مىداند. از بحرانها و چالشهايى كه غرب در پشت سرگذاشته و در پيش رو دارد آگاه است و خودباختگى در برابر برخى مظاهر آن را از آفتهاى شرق مىداند.
٣. او در محيطى مذهبى رشد كرده و مطالعاتى مذهبى داشته است. جنبشهايى مليگرايا خيزشهايى اسلامى را در ايران و برخى كشورهاى جهان به مطالعه نشسته است. همچون هر اسلامگراى آگاه، از واپسماندگى مسلمانان رنج مىبرد، علل پيدايش و موانع رفع عقبماندگى جهان اسلام را مىداند و راه حل را در درون اسلام مىداند و از درون آن مىجويد.
٤. او تشيع را يك مكتب مىداند؛ مكتبى كه داراى هدفهاى انسانى و آرمانهاى اجتماعى و طرح زندگى مادى و معنوى و شكل جامعه و طبقات و حكومت و تعليم و تربيت و روابط طبقاتى خاصى بوده است(52) . بر اين اساس آن وقت هر عملى كه به تحقق اين هدفهاى معين در جامعه از نظر فكرى و اجتماعى كمك كند و هر رژيمى كه به اين طرحها نزديكتر باشد به تشيع نزديكتر، و هرچه به آن ربطى نداشته باشد يا در جهت ضد آن باشد و درست با رژيمها و طرحها و شكلها و قاعدههاى موجود و معمول در نظامهاى خلافت سنى و سلطنت مجوسى و امپراتورى مسيحى و جامعههاى مشرك هندى و يونانى و رمى و ساسانى و جاهلى يكى باشد، ضد شيعى است، هرچند پرچم سبز را براى خود انتخاب كرده باشد و هرچند {...} خليفه {...}، خود را كلب آستان على بخواند(53) .
٥. شريعتى از گرايش جوانان به مكتبهاى مادى بسيار نگران است به ويژه اينكه با آنگونه اعتقاد وى به مكتب تشيع و با الگو قرار دادن پيشوايان و مبارزان اين مكتب، انديشه مبارزه، زيربناى دينى و مشروعيت عقيدتى خويش را پيدا مىكند. مبارزه مسلحانه با روح ايثارگر و پرخاشجوى جوان سازگار است و
نقطه قوت مكتبهاى مادى زمان براى جذب جوانان، همين است.
اگر چهره واقعى و منطق نهفته در پس اين چهره اسلام و تشيع به جوان ارائه شود، بيگمان او از ميان دو گزينه خردگرايى اسلام انقلابى و خردگرايى يا خردنمايى مبارزه دينستيزانه يا دينگريزانه، اولى را برخواهد گزيد.
٦. شريعتى وظيفه خود را در اين زمان روشنگرى در جهت شناساندن اسلام اصيل و تشيع راستين مىبيند. او مىخواهد جاذبههايى از تشيع را نشان دهد كه هم فطرت خداجو، هم انديشه منطقگرا و هم روح آزاديخواه و مبارزهطلب جوانان را پاسخگو باشد و مكاتب ديگر را در برابر آن بيرنگ يا كمرنگ سازد.
٧. اما شريعتى اسلام اصيل را آميخته با عناصرى از تحريف، خرافه، تملق، خفت و ذلت مىبيند و بر آن سر است كه به زعم خويش اين لكههاى ننگ را از دامن پاك تشيع راستين بزدايد و آن را از تهمتها برى سازد. از نگاه او اين پيرايههاى دشمنگرا و دوستگزا مىتوانند جاذبههاى مذهب را كمرنگ سازند و براى آن دافعه بيافرينند.
٨. اين است كه شريعتى در اين شرايط به بازخوانى، بازانديشى، بازپيرايى، بازسازى و بازآفرينى سنت مىپردازد و نتيجه كار خود را در قالب كتاب، نامه، سخنرانى و تدريس ارائه مىكند.
در مقابل، شريعتى از برخى نواحى مورد هجوم و فشار قرار مىگيرد كه عمدهترين آنها عبارتاند از:
١) مذهبيانى بيشتر عرفگرا، تقليدمدار و پژوهشگريز كه گاه اطلاعاتى عميق و مطالعاتى دقيق در اسلام ندارند و اغلب، آثار شريعتى را يا نخوانده يا بخش كوچكى از آن رابه طور ناقص و گزينشى مطالعه كردهاند و اكثرا وصف او و آثارش را از زبان ديگران شنيدهاند اما مىترسند كه شريعتى چهره مذهب را مخدوش كند و جوانان را به سوى اسلامى بكشاند كه به زعم آنان التقاطى، غيراصيل، تحريفشده، غلط يا دور از باورهاى بنيادين اسلام و تشيع است.
اينان با سخنرانى، پخش اعلاميه، انگيزش احساسات و شوراندن هواداران خود و گسيل گروههاى ضربت براى برهم زدن درسها و سخنرانيهاى شريعتى، به اقدام عليه او مىپردازند.
٢) روشنفكران چپگراى مذهب ستيز كه هواداران جنبشهاى كمونيستىاند و مذهبگريزى جوانان را به فال نيك مىگيرند اما اينك شاهد گونهاى مذهبگرايى در جوانهاى هوادار شريعتى هستند كه به زعم آنان بازگشت ارتجاع در لباس ترقى و واپسگرايى در جامه نوانديشى دينى است.
اينگونه در نوشتهها و با اصطلاهاى خاص خود، شريعتى را با صراحت تمام به باد انتقاد و توهين و افترا مىگيرند.
٣) نظام سياسى مستبد، سلطهجو و حفقانآفرين حاكم كه تظاهر به پيشرفتگرايى و نوانديشى مىكند، مذهب را ارتجاع مىنامد و حركتهاى كمونيستى و ماديگرايانه را دشمن خود مىداند.
اين نظام در آغاز فعاليتهاى فراگير شريعتى، خشنود است كه او جوانان را از ارتجاع و ماترياليسم دور مىكند اما مىبيند كه همو اسلامى را به جوانان عرضه مىدارد كه هم روح مذهبگراى جوان را سيراب مىسازد و هم پرچم مبارزه را استوارتر از مبارزان ماديگرا به دست او مىدهد.
جوان در اين ميان بدون نگرانى از گناه بيدينى يا خفت واپسگرايى، به اطمينان خاطر و اعتماد به نفسى دست مىيابد كه خود را از دينداران سنتى ديندارتر، از روشنفكران غيردينى انديشمندتر و پيشروتر، و از مبارزان ماديگرا انقلابىتر و ايثارگرتر مىبيند.
در نتيجه، نظام حاكم درسهاى دانشگاهى شريعتى را تعطيل مىكند، در حسينيه ارشاد (مركز تبليغ شريعتى) را مىبندد و شريعتى و پدرش را دستگير و زندانى مىكند. زندگى شريعتى در يك دوران چند ساله نگارش و سخنرانى، با مراقبتها و فشارهاى امنيتى، زندان و آزادى، تعقيب و گريز، زندگى مخفى و سرانجام هجرت به خارج از كشور آميخته است.
به همين خاطر، اغلب آثار گفتارى و نوشتارى شريعتى - به ويژه آنها كه مربوط به اين دوره به شمار مىآيند - داراى لحن خطابه، بيان احساس و انگيزش اراده خودسازى و ديگرسازى و دمنده روح بيدارى و تعهد است. محتواى نوشتههاى او در اين بخش آميزهاى از اطلاعات و آگاهيها و تحليل آنهاست كه سطح بيان و نحوه ارائه آنها گاه تا حد زيباترين، هنرمندانهترين، لطيفترين، شاعرانهترين و ماندگارترين جملهها و عبارتها در ادبيات دينى بالا مىرود و گاه تا حد عصبانيت، ناسزاگويى، توهين، تمسخر، استهزا و شوخى پايين مىآيد. اما شتابزدگى و گاه نوشتن و گفتن از حافظه مانع آن مىشود كه شريعتى بتواند در ميزان دقت يا درستى اطلاعات اوليهاى كه ارائه مىكند و مبناى تحليلهاى اوست به تحقيق بپردازد و يا در صحت تحليلهاى خويش بازانديشى و بازپژوهى كند. او فرصت بازخوانى آثار خود را ندارد و به اين واقعيت بارها اشاره مىكند. گويى مىداند كه فرصتى بسيار براى او نمانده است و حرف دل خود را هرچه زودتر بايد بزند و برود. با اين آگاهى است كه شريعتى وصيت مىكند تا افرادى به ويرايش و پيرايش آثار او همت گمارند؛ كارى بس مهم كه تاكنون رها مانده است.
اطلاعات، آگاهيها و تحليلهايى كه شريعتى از مجلسى و كارهاى او مىكند نيز از آنچه درباره برخى ضعفهاى اطلاعاتى، تحليلى و اخلاقى آثار شريعتى گفتيم به دور نمانده است. البته اين سخن به آن معنا نيست كه هرچه شريعتى درباره مجلسى گفته غلط است.
به طور كلى نقد شريعتى بر مجلسى را مىتوان از يك ديدگاه در سه محور دستهبندى كرد: (الف) نقد شخصيت مجلسى، (ب) نقد بينش مجلسى، و (ج) نقد روش مجلسى.
با اين نگاه است كه به نقد و بررسى ديدگاههاى شريعتى درباره مجلسى مىپردازيم.
الف. نقد شريعتى بر شخصيت مجلسى ١. نام مجلسى: شريعتى در برخى موارد، نام مجلسى را ميرزا محمدتقى(53) يا ملا محمدتقى(54) و نام پدرش را ملا محمدباقر(55) مىداند كه مىدانيم درست نيست. تنها در يك يا دو جا به نقل از ديگران، نام وى را محمدباقر مجلسى ذكر مىكند(56) .
٢. زمان زندگانى مجلسى: شريعتى مجلسى را متعلق به اوايل دوران تشيع صفوى(57) مىداند و او را امام اول تشيع صفوى(58) مىنامد.
با توجه به اينكه شريعتى مفهوم تشيع صفوى را بيشتر باعصر صفويه هماهنگ مىسازد، اين دو سخن وى به اين معنى است كه مجلسى متعلق به اوايل دوران صفوى است. در حالى كه اينك مىدانيم مجلسى متعلق به اواخر اين دوران بوده است.
٣. مقام علمى و منصب دينى مجلسى: يكى از بىپايهترين اطلاعاتى كه مايه يكى از بزرگترين اشتباهات شريعتى درباره مجلسى شده، همان است كه در بخش مربوط به ديدگاه خاورشناسان درباره مجلسى (بند ٥١) مطرح ساختيم؛ همان جا كه مجلسى را ميرزا محمدباقر، سمت او را ملاباشى دربار شاه سلطانحسين، اعلم اهل زمان را ديگرى و تاريخ انتصاب او را به اين سمت، سالها پس از مرگ مجلسى مىدانند. در همانجا خطاهاى اين اطلاعات و خطاى مستشرقان را در اشتباه گرفتن مجلسى با ديگرى ذكر كرديم و بيش از اين به آن نمىپردازيم. اما شريعتى با افتادن در دام اين اطلاعات غلط خاورپژوهان و درست انگاشتن آنها نتيجه مىگيرد كه مجلسى را دربار بر مردم تحميل كرده است(59) .
با توجه به آگاهيهايى كه تاكنون درباره مجلسى آوردهايم، نادرستى آن اطلاعات و در نتيجه نادرستى اين تحليل نيازمند اثبات نيست.
٤. مجلسى و شاه سلطانحسين: پيش از اين در بند مربوط به مجلسى و شاه سلطانحسين صفوى و در برخى بندهاى ديگر با تفصيل لازم گفتيم كه مجلسى تنها ٤ سال از آغاز سلطنت ٢٩ ساله شاه سلطانحسين را زنده بوده است و شاه سلطانحسين زاهد چهار ساله اول، غير از شاه سلطانحسين بادهگسار و لذتجوى ٢٥ ساله آخر است. در بندهاى ديگر نيز گفتيم كه مجلسى پيش از جلوس شاه سلطانحسين، به مدت ٨ سال شيخالاسلام اصفهان بوده و رابطه عالمان طراز اول با دربار صفوى، غير از رابطه يك آخوند دربارى با پادشاه و درباريان بوده است.
با توجه به آنچه آمد، تعبيرهاى شريعتى از مجلسى به عنوان آخوند دربارى(60) ، ملاى دربارى(61) و حاشيهنشين شاه سلطانحسين(62) درست نيست و تعبير آخوند دربارى زمان كثيفترين سلطان - كه شاه سلطانحسين باشد(63) خالى از دقت علمى و تاريخى و حاوى گونهاى شعارپردازى عوامبرانگيز است.
٥. ستايش پادشاه: شريعتى به هيچوجه و باهيچ تحليل، هيچگونه تملق و ستايش از پادشاهان و زورمندان را برنمىتابد و آن را با روح اسلام، آموزههاى دينى و شيوه شيعيان على (ع) و مسلمانان راستين مغاير مىداند. به همين دليل مجلسى را به خاطر برخى ستايشها كه از سلاطين زمان در آغاز برخى كتابهايش آورده سخت نكوهش مىكند(64) ، آن را نمونه ذلتپذيرى مىداند(65) ، تعبير تملقهاى پستانه(66) ، براى آنها به كار مىبرد و تصوير چهار صفحه از مقدمه زادالمعاد (مشهورترين كتاب دعاى مجلسى) را - كه در حجمى حدود دو صفحه آن به ستايش شاه سلطانحسين پرداخته است - مىآورد(67) .
پيش از اين در بند چرا ستايش پادشاهان؟ (بند ٣٨) به اين نكته اشاره كرديم و توجيههايى را كه براى اين كار به ويژه در عصر و با نثر دوره صفوى مىتوان داشت آورديم. دست آخر نيز با توجه به آموزههاى مكتب اسلام نتيجه گرفتيم كه با هيچ يك از آنها نمىتوان ستايش و تملق پادشاه را بهويژه با بيان دروغ، آن هم در اين حجمها و خاصه از سوى يك عالم شيعى، مشروع دانست. با توجه به آنچه آمد، حق را در كليت حكم بايد به شريعتى داد. تنها در برخى موارد، شريعتى توصيفهايى را به مجلسى نسبت مىدهد كه در مستندى كه ارائه مىكند، نيست (نگاه كنيد به تصوير مقدمه زادالمعاد در مأخذى كه ارائه كرديم و سپس گزارشگونهاى از آن، در از جلد ٢٣ مجموعه آثار).
ب. نقد شريعتى بر بينش مجلسى
شريعتى چند نقد اساسى بر بينش دينى - اجتماعى مجلسى و امثال مجلسى دارد، ضمن اينكه در اصول اعتقادات با وى و ديگر سنتگرايان همعقيده است. اما او معتقد است كه اسلام نيز همانند بسيارى از اديان توحيدى به انحراف كشيده شده و روح، روش، پيام و پويايى اصلى خود را از دست داده و متوقف شده است. به همين خاطر است كه بينش بسيارى از عالمان اسلامى، ديگر بينش مسلمانان راستين صدر اسلام نيست. مؤلفهها و مختصات اين بينش ديگرگون را در آثار شريعتى - به ويژه مرتبط با مجلسى - مىتوان در اين زمينهها خلاصه كرد:
١. فلسفهزدگى، كلى بافى و قالبگرايى. به عقيده شريعتى:
در اسلام... از هنگامى كه فلسفه و منطق ذهنى و تجريدى و كلى بافى عقلى بر فكر و بينش اسلامى تسلط يافت، توقف آغاز گرديد. كلام رسمى و اصول فقهى و تفكر فلسفى و تعقل صورى منطقى و تصوف مدرسى، روح انقلابى و بينش واقعگرا و متوجه طبيعت و جامعه، و جزئى بين، و اصل مشاهده و نظر در پديدههاى طبيعى و تحولات مادى و تاريخ و سرنوشت ملل و اجتهاد آزاد را كه اسلام اوليه و قرآن القا مىكرد، در قالبهاى تعيين شده و اصول ثابت تدوين شده و كليات مجرد ابدى و لايتغير ريخت و در عين حال كه تمدن و فرهنگ، غنى مىشد، روح انقلابى و فكر خلاق متحول واقعيتبينِ اجتماعى اسلامى مىمرد و خلاصه اسلام ابوذرى به اسلام ابوعلى، و پارسايى عمار به زهد باباطاهر عريان، و تشيع مالك اشتر به تشيع عضدالدوله و شاه عباس، و تفكر شيعى كُمَيت و ابن سِكيت به مكتب علمى خواجه نصير و شيخبهائى و مجلسى، و عرفان على به تصوف حلاج، و بالاخره توحيد عملى و ساده و بيناكننده و تعهد اجتماعىآور بلال به توحيد عقلى و پيچيده و گيجكننده و فلسفى و ذهنى فوق طبقاتى و دور از زندگى امام فخر رازى و ملاصدرا و... {تبديل شد(68) }.
گرچه مىتوان اين متن را در كليت خويش دور از واقعيتى گزنده و دردى ملموس و محسوس نديد اما در جزئيات مىشود بخشهايى را از نظر تعيين مصداق، مورد ترديد قرار داد. براى نمونه، مكتب علمى خواجه نصير و شيخ بهائى و مجلسى كدام است و اين سه تن چه وجه اشتراك مشخصى با يكديگر دارند؟ مشخصه اصلى خواجه نصير، ديدگاه عقلى و كلامى اوست كه از يك جهت او را به قويترين مدافع بوعلى - در برابر امثال فخر رازى - تبديل مىكند و از ديگر سو به دفاع عقلانى و استدلالى متكلمانه از مذهب مىكشاند. عقلانيت او را - درست يا نادرست - مىتوان مرتبط با روح عقلانى شيعى دانست كه عقل را حجت خدا و پيامبر باطن مىداند. خواجه نصير افزون بر اين، يك ستارهشناس خدمتگزار به عالم علم است. شيخ بهائى نيز به جامعيت در دانشهاى دينى و غيردينى شهرت دارد كه در ضمن، راه ديندارى را جدا از فلسفهبافى، علمزدگى و صوفيگرى مىداند.
مجلسى هم راه بازگشت به سرچشمه دين يعنى قرآن و سنت را مىپيمايد و با هر سه آنچه شيخ بهائى به آن انتقاد مىكرد، مىستيزد و از نيز همچون شريعتى، از انحراف دين به اين سه مجرانگران است. از اتفاق، در اين جنبه، هر دو يا شايد بتوان از جهاتى گفت كه هر سه اين عالمان با شريعتى همداستاناند. متأسفانه شريعتى در اين زمينه، ديدگاه اجتماعى و سياسى آن عالمان را با ديدگاه دينى آنها خلط كرده است.
درباره تفكر شيعى كميت(69) و ابن سكيت(70) نيز مىتوان پرسشهايى را درباره مشخصههاى آن مطرح كرد. اگر مقصود تفكر علمى اين دو اديب است، كدام ويژگيهاى ريشهاى را دارد كه در آثار عالمان بعدى نيست. اگر تفكر اجتماعى و سياسى مقصود است، چرا با تفكر علمى مقايسه شده است و....
ظاهرا شريعتى با ديدگاه عالم در خدمت (يا: در كنار) حاكم - كه از خطاپذيرى آن در برخى مصداقها، از جمله محقق كَرَكى و مجلسى، سخن گفتيم - علم در خدمت حكومت را نتيجه مىگيرد و براى تفكر علمى و تفكر اجتماعى و سياسى يك حكم را صادر مىكند.
نگرانى اصلى شريعتى اين است كه تشيع به جاى اينكه همچون تاريخ گذشته خويش در برابر حكومت به مبارزه برخيزد، با تغيير شكل حكومت و پديد آمدن حكومتى به نام شيعه، در كنار حكومت به خدمت بايستد و حكومت جور را - كه تظاهر به تشيع مىكند - تقويت و تأييد نمايد، با قدرت، مصالحه و آشتى كند، دست از آرمان خويش بشويد و به نوعى مسخ و استحاله دچار شود.
در نتيجه اصل عدالت و عدالتخواهى را فراموش كند، عدالت و امانت را موكول به ظهور مهدى موعود سازد و ماندگارى نظام فعلى را اعلام نمايد (چنانكه شريعتى سخن مجلسى را درباره صفويه ذكر مىكند و مىگويد: به قول علامه مجلسى، تا ظهور حضرت قائم آل محمد، سلطنت در اين خاندان جليل {يعنى صفويه} خواهد بود.(71) .
نگرانى شريعتى بجاست اما اينكه با كدام ساز و كار و در كدام فرايند مىتوان فلسفهگرايى را با مبارزهگريزى پيوند داد يا رسالت گردآورى ميراث شيعى را در پرتو برخى خطاهاى علمى يا سياسى يك عالم تفسير كرد، پرسشى است كه پاسخ آن نيازمند تحليل اين پديدههاست. پيش از اين نيز گفتيم كه پديدهها را بايد در شرايط و موقعيتهاى خود بسنجيم و آنگاه است كه اگر بتوانيم گزينههاى بهتر ارائه كنيم، مىتوانيم تصميم اشخاص را در آن فضا، زمان، مكان و شرايط تخطئه كنيم. گرفتن نتيجهها و احكام كلى براساس برخى اطلاعات جزئى، و يكدستسازى و سادهانگارى رفتارها و تصميمهاى پيچيده و متنوع يك انسان در شرايط متفاوت، خالى از دقت علمى است.
شريعتى با فرض گرفتن خطاى دستنشاندگى مجلسى و تحميلى بودن او از سوى حاكميت سياسى، ميان خطا در سياستگرايى و ميزان ارزش كار علمى پيوند مىدهد و كار علمى مجلسى را در گردآورى احاديث و نشر آنها چنين تعبير مىكند: جمعآورى عناصر پراكنده تشيع كاذب و تدوين آن به صورت يك مذهب و مكتب مشخص و حساب شده و رسميت {بخشيدن} آن در جامعه و تعليم و تبليغ آن در ميان توده(72) .
بيگمان از فرض غلط، نتيجهاى درست نمىتوان گرفت، ضمن اينكه اثبات كاذب بودن همه يا اكثر روايات - مثلا - بحارالانوار نيازمند كار دقيق علمى است. به فرض كه دهها روايت از اين كتاب را بتوان دروغ دانست (مثلا ٥٠ - ١٠٠ صفحه آن را يا بيشتر). حجم آنها حداكثر به يك يا دو جلد از مجموعه بيش از يكصد جلدى بحارالانوار نخواهد رسيد. آيا با حداكثر يك يا دو درصد خطا در گردآورى حديث، مىتوان كسى را متهم به جمعآورى جعليات كرد؟
اشكال شريعتى در اين بخشها اين است كه به جاى مطالعه مستقيم و مشاهده روياروى جزئيات پديدهها و بازآفرينى و نظامدهى آنها در ذهن خويش، با استفاده از پيشفرضهايى گاه خام و گاه نادرست، به فرانگرى و كلىگرايى دست مىزند و از اينجا نتيجه مىگيرد كه جزئيات پديدهها حتما چنين بايد بوده باشند كه با اين كليات بسازند.
٢. تقيه در برابر حاكم. تقيه محفوظ نگه داشتن خويش از ضرر ديگرى است به وسيله موافقت يا عدم مخالفت با او در سخن يا كارى كه خلاف حق باشد. به عبارت ديگر: پنهان كردن مذهب و خوددارى از اظهار عقيده و مرام خويش است در جايى كه ضرر مالى يا جانى يا آبرويى متوجه شخص باشد.
اگر مخالفت يك فرد يا جريان عقيدتى با حاكميت، در كنار خوف ضرر مالى، جانى يا آبرويى قرار گيرد، آن گاه است كه گزينش يكى از دو راه، تصميم حساب شدهاى مىطلبد:
١) حفظ موقعيت خويش و گزينش راه مبارزه مخفى؛
٢) ابراز علنى مخالفت و تن دادن به هرگونه ضرر تا مرز شهادت.
با آنكه اغلب مردم، زندان كشيدگان، شكنجهديدگان، زيانديدگان، جنگجويان و شهادت پذيران راه حق و عدالت را دوست دارند، اما گاه مىشود كه مبارزه علنى جز تلف شدن نيروها و امكانات گوناگون و انسانهاى مفيد و كار آفايدهاى ندارد، مبارزه را به هدف خود نمىرساند و به يأس، سرخوردگى و تأخير در دستيابى به اهداف مىانجامد. اينجاست كه اهل مبارزه، راهى را برمىگزينند كه با كمترين هزينه آنها را به هدف خويش نزديكتر سازد و نيروها و امكانات ذخيره را از تلف شدن بازدارد و براى روز موعود حفظ كند، ضمن اينكه امكانى براى تقويت نيروها و امكانات و گسترش و اشاعه پيام فراهم سازد.
اينكه مرز تقيه و ذلت كجاست، و اينكه در زمان، مكان و موقعيتى خاص، جاى تقيه است يا مبارزه آشكار، نياز به آگاهى از عوامل و شرايطى دارد كه در هر زمان، مكان و موقعيت موجود است و محاسبه بازده كوتاهمدت و بلندمدت هر فعاليت نشان مىدهد. به هرحال، تأثيرگذارى عميق و پيشرفت در درازمدت بر تأثيرات مقطعى، زودگذر و سطحى ترجيح دارد.
پيش از اين، شرايط سياسى، اجتماعى، اقتصادى و دينى عصر صفوى و نگاه مردم و عالمان به حكومت را به اختصار بيان كرديم؛ شرايطى كه در بسيارى جهات متفاوت از شرايطى است كه بر دوران فعاليتهاى فشرده شريعتى حاكم است. بنابراين، نمىتوان با نگاه حاكم بر شريعتى و معاصرانش، از عالم دوران و قبل از او توقع داشت كه گزينهاى جز تقيه را انتخاب كند.
ماندگارى شيعه و عقايدش، حفظ آثارش و تداوم راه پرنشيب و فرازش نشان داده است كه در مجموع و براى درازمدت، موضعگيرى عالمان طراز اول در برابر حاكمان و توجه به حفظ ميراثگذشتگان و انتقال آن به آيندگان، تصميمى درست بوده است گرچه ممكن است در اين موضعگيريها مرتكب خطاها، تملقها يا گونههايى از ذلتپذيرى شده باشند.
بر اساس شواهدى بسيار، نمىتوان گفت كه شريعتى اصل تقيه را منكر است، بلكه او مرز ممنوع تقيه را تملق و ذلت مىداند و با هرگونه تقيهاى كه آلوده به اين دو باشد مىستيزد از آن رو كه ازديدگاه وى ديگر جايى براى بيان حقيقت و ادامه راه حق نمىماند چرا كه حق، باطل را توجيه مىكند و راه آگاهى را مىبندد. براى شريعتى اينكه عالمى بتواند در كتاب خويش حديثى حاكى از ذلت امام در برابر حاكم ستمگر نقل كند پذيرفته نيست. او مىگويد كه: {چرا نتوانيم به مجلسى} فقط اين انتقاد را بكنيم كه چرا امام سجاد - اين زيباترين روح پرستنده، اين لطيفترين و زلالترين روح تاريخ انسان، اين فرزند حسين و زهرا و على و محمد، اين افتخار مذهب و مجسمه فضيلت و حريت - را موجودى معرفى كرده كه از ترس جانش، خود را علنا بنده يزيد مىخواند و مىگويد: اگر بخواهى، مرا بفروش و اگر بخواهى، مرا براى خودت، بندهوار نگهدار! و فقط بگوييم كه او همه ائمه ما را درباريهاى متملق جيرهخوار دعاگو و ترحمخواه... معرفى مىكند، درست نيست و ائمه ما مجسمه جهاد و آزادى و تقوا و علماند. اين همه اهانت، آن هم نه به نام دشمن، بلكه به نام دوست و مبلغ و نماينده و نايب، آن هم نه به نام يك نويسنده، بلكه به نام هادى خلق و مرجع دين و پيشواى فكر و فرهنگ و ايمان مردم، قابل تحمل نيست. انتشار اين پروندهسازيها عليه شخصيتهاى بزرگى كه افتخار انسانيتاند و براى مردم ما، تنها اميدهاى حيات و نجات و كمال و بيدارى و حركت و عزت، امروز، تشيع را رسوا مىكند، اهل بيت پيغمبر را بدنام مىسازد، شيعيان را در اين ذلت و زبونى و عجز و خواب و تسليم و رضاى در برابر هر سرگذشتى و سرنوشتى، بيشتر نگه مىدارد و روشنفكران را از مذهب گريزان و از مذهب على بيزار مىكند! اين همه تقيه، ريا، مصلحت، خوارى، ترس، گريه و زارى، عجز، يأس، خواب، بدنامى، سمپاشى، تخدير، خرافه، اهانت به همه مقدسات به نام تقدس و توهين به همه اهل بيت به نام ولايت، و سگ كردن انسان، و انعام كردن عوام، و ابزار كردن امام، و توجيه كردن سير جبرى فساد و ظلم به نام عترت و ولايت و شفاعت و دعا و توسل و انتظار و عاشورا كه تنها عوامل نجات معنوى و مادى ما و تأمين سعادت دنيوى و اخروى مردم ماست، تحملپذير نيست(73) .
خواننده پس از مطالعه متنهايى بدينگونه، چنين مىپندارد كه همه يا بخش عمدهاى از بحارالانوار مجلسى را رواياتى تشكيل مىدهند با محتواى معرفى ذليلانه همه امامان شيعه، آن هم با نقشهاى از پيش طرحريزى شده و توطئهاى حسابگرانه و نظاميافته. اما واقعيت چيز ديگرى است: اول؛ اگر همه اين روايات نادرست باشند، همه آنچه شريعتى را در اين زمينهها برمىآشوبد، در مورد همه ائمه، در مجموع به ٣٠ صفحه از مجموع تقريبا ٣٣ هزار صفحهاى بحارالانوار (يعنى كمتر از يكهزارم آن) نمىرسد و يكصدم بخش مربوط به زندگانى ائمه را نيز نمىپوشاند.
دوم؛ اگر به همين روايات انگشتشمار از آغاز تا پايان نظرى بيندازيم، گاه نكتههايى خواهيم يافت كه نشان مىدهد چنين رفتارهايى در آن موقعيت و شرايط، نه تنها ذلت و زبونى به حساب نمىآمده، بلكه نوعى زيركى شمرده مىشده است براى حفظ جان خود و هواداران، از كشته شدن بيحاصل و بدون پيام، همانند توبهنامههايى كه زندانيان سياسى براى رهايى خويش و آغاز فعاليت مجدد مىنويسند، ضمن اينكه مطالعه مستقيم متن، چيزى غير از نقل غيرمستقيم و با كاهش و افزايش احساسگرايانه ناقل به ما خواهد بخشيد.
براى نمونه، به بخشى از همين مكالمه ميان امام سجاد (ع) و يزيد يا نماينده او(74) توجه كند:
اگر اقرار {به بندگى تو و اختيار تو در فروش يا نگهدارى خود} نكنم، مرا همانند مردى كه ديروز كشتى نخواهى كشت؟ يزيد لعنتالله عليه گفت: چرا! پس علىبن الحسين (ع) فرمود: به آنچه مىخواهى، اقرار مىكنم. من بندهاى مجبورم؛ اگر خواهى نگاهدار و اگر خواهى بفروش. پس يزيد - كه خدا او را لعنت كند - گفت: آفرين بر تو؛ خون خود را حفظ كردى بىآنكه با اين كار از شرف خويش بكاهى.
سوم؛ اصل اين روايات، در برخى از كتابهاى مرجعى است متعلق به سدههاى سوم و چهارم هجرى كه مجلسى بحارالانوار را از آنها فراهم آورده است. در واقع، مجلسى ناقل آنهاست نه جعل كننده آنها. اثبات جعلى بودن هر يك از اين روايتها مستلزم بررسى رجال نقل كننده و متن آنهاست.
چهارم؛ به فرض جعلى بودن همه اين روايات، اولا امانتدارى يك گردآورنده حكم مىكند كه آنها رانقل كند؛ ثانيا مجلسى احتمالاتى براى صحت آنها در ذهن داشته و آنها را حاوى توهين به ساحت معصومان نمىدانسته است، چنانكه در بالا به يك احتمال اشاره كرديم و از متن گفتوگو نيز نوعى توريه و زيركى استشمام مىشود.
پنجم؛ به فرض اشتباه مجلسى و عالمان پيشين در احتمال صحت حديث، استخراج ١٠ يا حتى ١٠٠ روايت بحثانگيز و قابل تأمل از ميان ١٠٠ هزار روايت و بزرگنمايى آن به عنوان نمونه خدمت يا خيانت يك گردآورنده و مفسر حديث، كاملا دور از روش بررسى، نقد، تحليل و قضاوت علمى است، ضمن اينكه مجلسى گاه روايتهاى معارض آنها را هم نقل مىكند.
ششم؛ براى كسى كه در زندان يا بيرون زندان در معرض فشار، شكنجه يا كشته شدن است و تكليف او اين نيست كه خود را به كشتن بدهد، گفتن يا نوشتن مطالبى مورد نظر حاكم، به گونهاى كه به قتل ديگرى نينجامد، عيب، خفت، ذلت و عدول از اصول دانسته نمىشود. اگر نوشتههايى كه به عنوان سند تأييد شريعتى در زندان يا بازداشت، نسبت به رژيم شاهنشاهى ارائه مىشود واقعا از او باشد، هيچ يك از كسانى كه با اصول مبارزه و دستورهاى اسلام در مورد تقيه و توريه آشنا هستند، نه در حال و نه در آينده، اين را به حساب سازشكارى شريعتى با نظام حاكم نخواهند گذاشت.
ملاحظه مىشود كه ارائه نظر علمى درباره نادرستى يك حديث - حتى اگر ساختگى باشد - كار آسانى نيست.
٣. مافوق انسان دانستن معصومان. شريعتى نقل بسيارى از فضايل خارقالعاده معصومان را حمل بر اين مىكند كه آنها مافوق انسان معرفى مىشوند و بنابراين نمىتوانند اسوه انسانها باشند؛ بلكه تنها كسانى مىتوانند اسوه و الگو قرار گيرند كه انسانهاى مافوق يا - به تعبير ديگر - انسانهاى متعالى و برترين انسانها باشند نه مافوق انسان. بر اين اساس، او بسيارى از اين فضايل خارقالعاده را ساختگى يا دستكم بازگويى و اشاعه آنها را مضر يا حداقل بيفايده مىداند. از ديدگاه شريعتى، معصومان، انسانهاى متعالى و مافوقاند.
اين اختلاف ميان ديدگاه شريعتى و ديدگاه عالمان بزرگ شيعه (به عنوان ناقلان روايات بسيارى كه در فضايل معصومان به آنها رسيده است) و مجلسى (به عنوان يكى از ناقلان بسيارى از اين روايات) را بايد ناشى از يك سوء تفاهم و نقص و كاستى در خوانش متن سنت از سوى شريعتى در زمينه تعريف انسان دانست. بر اساس قرآن و متون مذهبى و روايات سنتى، انسان بالاترين موجود هستى و حتى برتر از فرشتگان است. موجودى است خداگونه كه بايد به سوى خدا برود بىآنكه براى اين رفتن، مرزى جز ذات خدا باشد. انسان مىتواند همه صفات و ويژگيهاى خدا را به كمال كسب كند تا جايى كه تفاوتى ميان او و خدا نباشد جز آنكه خدا خالق است و او مخلوق، خدا كاملا مستقل است و او كاملا وابسته به خدا. با كسب اين صفات، انسان داراى همه علم و همه قدرت خدا مىشود و مىتواند هرچه اراده عالمانه او اجازه مىدهد در عالم هستى تصرف كند و حتى همانند خدا به آفرينش بپردازد. اين استعداد بالقوه در همه انسانها موجود است. معصومان بالفعل به آن دست يافتهاند، ضمن اينكه خداوند بيكار نمىنشيند و هر روز جلوهاى و نيرويى تازه در عالم بروز مىدهد و معصومان، هر روز به علمى تازه و قدرتى تازه دست مىيابند.
بر اساس متون اصيل اسلامى، خداوند نور است، طينت معصومان از نور است و شيعيان و مؤمنان از همان طينتى آفريده شدهاند كه معصومان. در نتيجه طينت مؤمنان و پيروان حق نيز از نور است و همه از يك سنخاند در مراتبى مختلف.
حال اگر انسان را موجودى تعريف كنيم با اين ويژگيهاى بالقوه، آنگاه انسان به هرچه فضايل دست يافته باشد؛ باز انسان است و در اين مراتب، معصومان انسانهاى مافوقاند. مافوق انسان تنها خداست. آنچه به زعم شريعتى مافوق انسان است چيزى نيست جز همين انسان مافوق.
با اين تعريف از انسان، هيچ چيز درباره معصومان و انسانهاى متعالى غلو نيست جز آنچه آنان را مستقل از خدا يا همرتبه او بداند. از اين نظر همه چيز درباره انسان ممكن است جز آنچه به غلو برسد يا وقوع آنها در جهان محدود، به تضادها و تناقضاتى بينجامد.
ج. نقد شريعتى بر روش مجلسى
شريعتى گاه به طور مستقيم به نقل رواياتى از بحارالانوار، توحيد مفضل يا حقاليقين مجلسى مىپردازد و آنها و روش مجلسى در تحليل و تفسير آنها را نقد مىكند و حتى به اينكه مجلسى آنها را نقل كرده است اعتراض روا مىدارد. او بحارالانوار را يك دايرهالمعارف(73) ، يك منبع و يك گنجينه بزرگ٤ مىداند، اما معتقد است كه: اگر جهت باشد، تمام كتاب بحارالانوار به عنوان يك منبع و يك گنجينه بزرگ، به درد متفكرى مىخورد كه جهت دارد و جهت اجتماعى - زمانى - اسلامى را دقيقا كشف كرده است... اما اگر كسى جهت نداشته باشد، اگر فقط و فقط به قرآن هم مراجعه كند و هيچ كتاب ديگر هم مراجعه نكند، نه تنها دو پول ارزش ندارد، بلكه همان قرآن به عنوان عامل انحراف درمىآيد(74) . بنابراين، شريعتى صلاح نمىداند كه بحارالانوار به دست هر منبرى بيفتد(75) .
شريعتى در يك مورد، همانند يك عالم سنتى و ناقد حديث، روايتى را نقل، رجال آن را جرح و متن آن را جزءبهجزء نقد مىكند و بر روش مجلسى در نقد و توجيه حديث خرده مىگيرد و حرفهايى نو را بر آن مىافزايد(76) . اين روايت مربوط به ازدواج شهربانو با امام حسين (ع) است، از ديرباز نيز مورد اختلاف بوده و در بحارالانوار مجلسى به نقل از اصول كافى آمده است(77) .
در ديگر موارد، شريعتى به نقد تفسير مجلسى از يك حديث در بحارالانوار درباره شباهت انسان و خدا و ارائه تفسيرى جديد از آن مىپردازد(78) ، يا گلايه مىكند از اينكه چهره فاطمه (س) آنگونه كه بايد، در آثار مذهبى - مانند برخى آثار فارسى مجلسى - تصوير نشده است(79) . در يك مورد نيز با كتاب توحيد مفضل (ترجمه مجلسى) شوخى مىكند(80) .
جمع بست
در مجموع، چهرهاى كه شريعتى از مجلسى و آثار او ارائه مىكند، به خاطر برخى درونمايههاى اطلاعاتى نادرست كه به آن اشاره كرديم، با واقعيت فاصلهاى بسيار دارد. شريعتى با كنار هم گذاشتن برخى اطلاعات نادرست - كه آنها را درست مىپندارد -، برخى تحليلهاى خود كه براساس آنها ارائه شده است، برخى ديدگاههاى عقيدتى خويش، برخى گزيدههاى نادر از برخى آثار مجلسى، به علاوه برخى خطاهاى علمى و سياسى او و بزرگنمايى هر يك از آنها، نقشى ديگرگون از مجلسى رقم مىزند.
سيماى مجلسى با نقشنگارى شريعتى - جز در برخى خطوط فرعى چهره او - غير از آنى است كه به مدد تحقيق ترسيم مىشود. شايد بتوان گفت شريعتى با مجلسى همان كرده است كه مخالفان پژوهشگريز تقليدمدار اندكمايه عيبجويى هياهوگر شريعتى با شخصيت و آثار شريعتى كردند و بسيارى را از درك پيامهاى ارزشگرا و نكات سودمند و حركت آفرين آثارش بازداشتند.
اين حقايق نيز جاى پرسش و بررسى دارد كه مگر در عصر شريعتى، جوانان عمدتا بحارالانوار مجلسى مىخواندند يا از مضامين آن آگاهى داشتند؛ يا اكثر مبلغان كمسواد، برخى روايات مسئلهدار آن را درباره تقيه ائمه بر منبر مىگفتند؛ يا بيان لزوم بازنگرى و نقد روايات مذهبى و پژوهش نقادانه در آثار و فعاليتهاى عالمان گذشته ايجاب مىكند كه همه شخصيت، همه افكار و همه فعاليتها و آثار مثبت آنها را نفى كنيم؛ يا...؟
با اين همه، از شريعتى بيش از اين انتظار نبايد داشت. محدوديتهايى را كه در آغاز برشمرديم بايد افزود بر اينكه شريعتى، اصولا يك فيلسوف يا فلسفهدان، نظريهپرداز سياسى، اقتصاددان، كارشناس اقتصاد اسلامى، انسانشناس يا روانشناس، دينشناس، جامعهشناس، تاريخدان، مفسر، حديثشناس و فقيه نبود، گرچه در همه اين زمينهها گفتهها و نوشتههايى دارد. شريعتى... يك متفكر و نظريهپرداز اجتماعى بود. نظريهپردازان اجتماعى معمولا از رشتههاى مختلف علوم انسانى مدد مىگيرند تا نظريهاى را در مورد جامعه تدوين كنند(81) .
٥٤. تأثير مجلسى بر آيندگان دوران مجلسى، از يك ديدگاه، دوران تدوين جوامع روايى (يعنى كتابهاى فراهم آمده از مجموع كتابهاى روايى) است. عالم معاصر مجلسى شيخ محمدبن الحسن معروف به شيخ حر عاملى با تأليف كتاب جامع روايى فقهى خود به نام تفصيل وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه - كه به اختصار وسائل الشيعه ناميده مىشود - منبعى يكجا و يكپارچه براى دستيابى به مستندات روايى احكام به آيندگان تقديم كرد و از آن پس هيچ كس به دايره فقاهت پا نمىگذارد جز آنكه نيازمند مطالعه اين كتاب مرجع است.
در بخش اعتقادات نيز مجلسى با گردآورى روايات در بحارالانوار و با شرح كتب اربعه، آثارى مرجع را براى دستيابى به مستندات قرآنى و روايى اعتقادات اصيل در اختيار شيعيان اهل تحقيق نهاد.
از زمان تأليف تا به امروز، بحارالانوار مرجع دستيابى به روايات شيعى است. مراجعه، استناد، گزينش، تلخيص، تكميل، ترجمه، نقد يا اخيرا فعاليتهاى رايانهاى بر روى همه يا بخشى از آن، دغدغه بسيارى از عالمان و پژوهشگران پس از مجلسى بوده و اين اثر همچون هر اثر مرجع ديگر، منشأ بركاتى بسيار گرديده است.
شرح مجلسى بر احاديث چه در اين كتاب و چه در آثار ديگرش، افقهايى گسترده را در درك و فهم روايات براى اهل تحقيق گشوده است.
معروفترين آثار فارسى مجلسى نيز تا به امروز به رونوشتها و چاپهاى متعدد رسيدهاند و مىرسند و بسيارى را در زمينه كسب عقيده و انديشه، دريافت اطلاعات دينى و دستيابى به راههاى اسلامى زيستن يارى مىكنند.
او با شناخت نياز دو گروه - عالمان متخصص و دينمداران غيرمتخصص - توانسته است حضور خود را پس از قرنها همچنان در ميان ايرانيان حفظ كند.
به هر حال، درباره ميزان تأثير مجلسى بر آيندگان بايد به اين نكته توجه داشت كه اين تأثير، به همان اندازه است كه يك گردآورنده و تفسير كننده ميراث پيشينيان مىتواند بر نسلهاى پس از خود بگذارد. تأثيرگذارى مجلسى بر آيندگان را نه در بخشهاى فقه، كه بيشتر در بخش روايات غيرفقهى؛ و نه در بخش تأسيس مفاهيم دينى، كه در بخش گردآورى و ساماندهى بيشتر سرمايههاى پراكنده تشيع بايد سنجيد.