عین الحیات
0%
نویسنده: علامه مجلسى
گروه: اصول دین
نویسنده: علامه مجلسى
گروه: اصول دین
در اين گفتار، چكيدهاى از اصول و مبانى تصحيح علمى متون نظم يا نثر كه مبناى تصحيح اين نسخه از كتاب عينالحيات است ارائه مىشود.
١. هدف تصحيح هدف از تصحيح اثر يك مؤلف (اعم از نويسنده يا شاعر) دستيابى به نوشتهها يا سرودههاى اوست.
مصحح، امانتدارى است كه با چشمپوشى از سليقهها، ذهنيات و گرايشهاى خويش نشان مىدهد چه چيز از مؤلف است يا مؤلف چه گفته است؛ نه آنكه چه چيز بهتر است، مؤلف بهتر بود چگونه بگويد، اگر مؤلف مجال اصلاح بيشتر در اثر خويش مىيافت چگونه مىنوشت يا مىسرود، اگر مؤلف امروز زنده بود چگونه مىگفت، اگر من جاى مؤلف بودم چه مىگفتم و....
نقد روشهاى مرسوم
٢. اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح(82) پيشداورى و اعمال گرايشهاى فردى يا جمعى در هر پژوهش، بزرگترين آفت سلامت آن است.
اشكال عمده شيوه تصحيح معاصران و در نتيجه مهمترين مشكل انواع و اقسام نسخههاى تصحيح شده موجود، نوعى پيشداورى درباره نوشته يا سروده مؤلف و مبنا قرار گرفتن اين پيشداورى در تصحيح است.
چناچه مصحح مبناى تصحيح خود را بر گزارهاى مشابه اين گزاره الگو درباره سخن مؤلف قرار مىدهد كه اگر سخنى داراى اين مشخصات زيبايى شناختى باشد از مؤلف است، كار تصحيح وى با اين تناقضها و اشكالها روبهرو خواهد بود:
١) من سخن مؤلف را در دست دارم؛ بر اين اساس سخن مؤلف را مىشناسم؛ پس سخن مؤلف اينگونه است.
٢) من به تصحيح اثر مؤلف مىپردازم؛ يعنى در جستوجوى سخن مؤلف هستم؛ پس سخن مؤلف را در دست ندارم.
به عبارت خلاصهتر، هيچگونه داورى درست درباره سخن يك مؤلف پيش از دسترسى به همه نوشتهها يا سرودههاى او امكان ندارد و داورى درست، مستلزم تصحيح آثار اوست. بنابراين تصحيح اثر بايد بر پايهاى جز داورى درباره سخن مؤلف قرار گيرد تا تناقض، دور و مصادره به مطلوب لازم نيايد.
ممكن است گفته شود: گرچه در ميان نسخههاى مختلف يك اثر اختلاف است اما مشتركاتى نيز در آنها وجود دارد. بنابراين چه اشكالى دارد كه پيشداوريها بر اساس مشتركات باشد و اين، مبناى تصحيح موارد اختلاف قرار گيرد؟
پاسخ چنين است: مقصود از نسخهها كدام نسخههاست؟ نسخههاى كدام دهه؟ كدام نيم قرن؟ كدام قرن؟ كدام قرنها؟ روشن است كه هرچه زمان بيشترى به اين نسخهها اختصاص يابد شمار آنها بيشتر، اختلافها بيشتر و مشتركات كمتر مىشود.
فرض كنيم بنا بر مشخص شدن شماره و محدودهاى زمانى براى نسخهها باشد. مبناى اين تعيين چيست؟ بيگمان اين امر بايد پشتوانهاى قوى از استدلال داشته باشد.
به فرض كه محدودهاى منطق پسند براى اين نسخهها داشته باشيم و مشتركات آنها را استخراج كنيم. چه دليلى است كه ديگر سخنان مؤلف كه مورد اختلافاند از اين مشتركات پيروى كنند؟ به عبارت ديگر چه الزامى براى يك نويسنده يا شاعر وجود دارد كه هموراه به يك سبك سياق بنويسد يا شعر بگويد و از مجموعهاى واژگانى پيروى كند كه همه آيندگان در انتساب آن به وى متفقالقولاند؟!
٣. اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح(83) بيگمان آنها كه در پى تصحيح اثر يك نويسنده يا شاعر براساس روش بهگزينى و انتخاب و ارائه قرائت بهترند بر اين نيستند كه گزينش آنها سخن مؤلف نيست؛ بلكه ميان انتخاب دلپسندتر و مطلوبتر از يك سو و سخن مؤلف از سوى ديگر، ملازمه و ارتباطى منطقى به اين صورت قائلاند:
آ) اين قرائت بهترين است.
ب) اين قرائت از مؤلف است.
براى بررسى اشكالهاى منطقى اين روش، بايد گزارههايى كه به آ منتج مىشوند و گزارههايى ديگر كه آ را به ب مىرسانند بررسى شوند. اين گزارهها عبارتاند از:
١) اين قرائت به نظر من (/ ما) بهترين است.
٢) هر قرائت كه به نظر من (/ ما) بهترين باشد به نظر ديگر معاصران نيز بهترين است.
٣) هر قرائت كه به نظر ما بهترين باشد در عصر مؤلف نيز بهترين است.
٤) هرچه در عصر مؤلف (نيز) بهترين باشد در واقع بهترين است.
آ) اين قرائت بهترين است.
٥) هر يك از قرائتهاى موجود كه بهترين است مؤلف آن را گفته، زيرا مؤلف همواره گوينده بهترينهاست (گزاره ب).
{به جاى گزارههاى ٤ و ٥ مىتواند گزاره ٦ باشد:
٦) هرچه در عصر مؤلف (نيز) بهترين باشد مؤلف آن را گفته است، زيرا مؤلف همواره گوينده بهترينهاى زمان خويش است.}
و اما اشكالهاى اين گزارهها:
١) گزاره ١، با فرض راستگو بودن مدعى (/ مدعيان)، راست است اما ممكن است در آينده نظر مدعى (/ مدعيان) تغيير يابد.
٢) در گزاره ٢ از كجا معلوم كه ديگر معاصران اهل نظر نيز با مدعى (/ مدعيان) همسخن و همعقيده باشند و آن قرائت را بهتر بدانند؟ كه در واقع نيز چنين همنوايى وجود ندارد.
٣) اثبات گزاره ٣ مستلزم اين ادعاست كه (اول): زمان ما و زمان مؤلف از نظر بهترينها يكسان است، يا (دوم) اين ادعا كه: ( بهترينها (و تشخيص آنها) وابسته به زمان و مكان نيستند، يا (سوم) اينكه ما بهترينهاى عصر مؤلف را همواره مىتوانيم تشخيص دهيم.
ادعاى اول و دوم مورد تأييد هيچ يك از اهل فضل و دانش نيست. ادعاى سوم را نيز هر پژوهشگرى با اندك تأمل مىتواند رد كند، زيرا بررسى در متون كهن و مقايسه آن با اطلاعات موجود كه در دسترس ماست نشان مىدهد كه هنوز نقاط و نكات كشف ناشده و ناشناختهاى در آثار مكتوب گذشته ما هست كه براى درك يا تعبير و تفسير آن به آگاهيايى بيشتر نياز داريم.
٤) گزاره ٤ نيز با توجه به اصل تطور و تحول زبان و عناصر زيبايى شناختى آن در هر عصر مردود است. اصولا تعيين معيارهايى همهزمانى براى زيبايى شناسى زبان، اگر غير ممكن نباشد، بسيار دشوار است.
٥) بررسى گزارههاى ٥ و ٦ نياز به پاسخ اين پرسش مهم دارد: آيا هر سخن اين مؤلف بهترين است؟
براى مزيد آگاهى بايد گفت هيچ عالم، دانشمند، فيلسوف، اديب يا شاعر فهيم، مدعى اين نيست كه آنچه از زبان و قلم او تراويده است نياز به اصلاح و بهبود ندارد. رسم نويسندگان و شاعران بزرگ بر اين بوده است كه در صورت مجال، نوشتههاى خود را گاه بارها وارسى و اصلاح مىكردهاند.
حتى همان نسخههاى اصلاح شده مؤلف را نيز به يقين نمىتوان گفت كه حرف آخر و قول فصل است. به هر حال بسيار طبيعى است كه مؤلف يا مجال اصلاح برخى آثار خود را نيافته است و يا اگر يافته باشد ذهن وى، بيش از آنچه از او در دست ماست، بر اين امر يارى نكرده است.
ملاحظه مىشود كه هيچ راهى منطقى از بهگزينى در ميان روايت نسخهها به سوى سخن مؤلف وجود ندارد و هيچ ملازمهاى بين اين دو برقرار نيست و هر گام براى برقرار كردن ارتباطى اين چنين، با اشكالهاى اساسى و كمرشكن روبهروست.
به اشكالى ديگر در بند بعد اشاره شده است.
٤. اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح(84) تصحيحهايى كه براساس شرح و توضيح متن و تناسبات آنها انجام مىپذيرند تا بهتر را برگزينند، داراى اشكال منطقى ديگرى نيز هستند.
توضيح اينكه: شرح در مرحلهاى پس از تصحيح قرار دارد؛ به اين معنى كه نخست بايد متن تصحيح شده وجود داشته باشد با سپس شرح بر اساس آن صورت پذيرد. در حقيقت، تصحيح، مقدمه شرح و توضيح است. اما در اين روش، شرح و توضيح به عنوان مقدمه و وسيله تصحيح مورد استفاده قرار مىگيرد و اين مستلزم دَور است.
٥. ذهنيات و پيشداوريهاى بازدارنده آنچه امروزه به طور عمده مانع دستيابى مصححان به روش علمى تصحيح اثر يك مؤلف مىشود پيشداوريهاى بازدارنده و ذهنيات نامستدل است.
برخى از اين ذهنيات و پيشداوريها از اين قرارند:
هر سخن مؤلف بهترين است.
مؤلف از سهو و خطا بهدور است.
آگاهى ما براى درك نكات و دشواريهاى ادبى سخن مؤلف كافى است.
تنها يك قرائت، از مؤلف است.
نوشتههاى مؤلف يكنواختاند و همه از يك سبك و سياق و اسلوب پيروى مىكنند.
به خاطر همين ذهنيات و پيشداوريهاست كه امروزه تصحيح نوشتهها يا سرودههاى مؤلفان و مصنفان پيشين اغلب براساس سبكشناسى سخن آنان، تناسب نوشتهها يا سرودهها، هماهنگى و همخوانى و صحت انتخاب واژهها و گزينش موارد مطلوبتر، زيباتر و خوشايندتر از ميان نسخهها و منابع صورت مىپذيرد و از اصول و روشهاى تصحيح ذوقى (آزاد)، قياسى، التقاطى، بسامدى (آمارى) و از اين دست پيروى مىكند و داراى همان اشكالهايى است كه در بندهاى پيش به آنها اشاره شد.
اينكه كدام يك از اين پيشداوريها واقعيت دارد پس از تصحيح علمى مشخص خواهد شد و در آينده نشان خواهيم داد كه هيچ يك از آنها درست نيست.
بگذريم از اينكه بسيارى ناشران و مصححان نيز به خود اين اجازه را مىدهند كه در نوشته مؤلف دست ببرند و آن را متناسب با زبان و شيوه نگارش زمان خويش تغيير دهند.
٦. مشكل در گزينش منابع در واقع براى اغلب تصحيحكنندگان متون نظم و نثر، نسخه چيزى تعريفناشده است. آنها گاه نسخههاى نيمه يك قرن، گاه از سراسر يك قرن، گاه علاوه بر اينها نسخهها يا برخى نسخههاى قرون بعد، و حتى تصحيحهاى مشهور قرن اخير و قرن پيش را به عنوان منبع مورد استفاده قرار مىدهند.
گاه نيز نسخههاى جديدتر را بر نسخههاى كهنه ترجيح مىدهند و قرائت را از آنها برمىگزينند. حتى برخى يك نسخه را بدون قدمت يا اعتبار ويژه نسبت به ديگر نسخهها، مبنا قرار مىدهند و يكى - دو نسخه ديگر را هم براى تصحيح به كمك مىگيرند.
اينگونه مصححان براى توجيه اين امر سخنى دارند و مىگويند: ممكن است نسخه الف از نسخه ب جديدتر باشد اما از روى نسخهاى كهنتر از ب نوشته شده باشد؛ در نتيجه تاريخ كتابت لزوما نماينده قدمت نيست.
اين سخن در حيطه نظر و در كليت خويش درست است اما در عمل و در تدوين روش تصحيح يك اثر با چند اشكال عمده روبهروست: اول؛ از كجا معلوم كه نسخه مشخص الف از نسخهاى قديمىتر از ب كتابت شده باشد. اين ادعا براى هر نسخه نياز به اثبات دارد. تصحيحگران مورد بحث معمولا براى هيچ دو نسخه كهن از مآخذ خود چنين چيزى را اثبات نمىكنند و اگر براى هر نسخه آن را به اثبات برسانند تنها براى همان نسخه معتبر است و ديگر نسخهها را شامل نخواهد شد.
پس صرف ترجيح نسخه جديد بر نسخه قديم، ترجيحى بلا مرجح و ادعايى بدون دليل است.
دوم؛ از كجا معلوم كه نسخه الف در نقل خود امين باشد و عين نسخه قديمىتر از ب را نقل كرده باشد؟
سوم؛ احتمال كتابت از نسخه كهنتر را براى ب نيز مىتوان مطرح كرد. ب نيز بيگمان از روى نسخهاى كهنتر از خود نوشته شده اشت؛ حال از كجا معلوم كه نسخه مأخذ ب از نسخه مأخذ الف كهنتر نباشد؟
چهارم؛ بنا بر اين ادعا، تاريخ كتابت نسخه نبايد به هيچ كار بيايد. پس چه معيارى براى قدمت نسخهها وجود خواهد داشت؟ بر اين اساس چه لزومى به استفاده از نسخههاى كهن است؟
تعريف نسخه كهن يا كهنتر چيست؟
هرگونه پاسخ، اگر استدلالى براى اين باشد كه ضبط فلان نسخه يا نسخهها بهتر، زيباتر، مأنوستر و با سبك بيان و سخن و انديشه مؤلف نزديكتر است، حاكى از آن خواهد بود كه اين تصحيحگران قرائتى را بر اساس ذهنيات، پيشداوريها و روشهايى كه پيش از اين بدانها اشاره شد در ذهن خويش برگزيدهاند و اكنون به دنبال نسخهاى براى تأييد آن مىگردند تا تصحيح آنان به اصطلاح مستند باشد. بگذاريم از اينكه علىالقاعده، نسخه، مبناى گزينش قرائت است اما در اين روش، قرائت از پيش گزيده شده، مبناى انتخاب نسخه قرار گرفته است.
٧. نيمسايهاى لرزان از روش علمى در بسيارى از روشهاى مستند تصحيح، تعدد و قدمت نسخههاى حاكى يك ضبط نيز در نظر گرفته مىشود اما كثرت و قدمت ضبط، اصل نيست؛ به اين معنى كه اگر قرائتى براساس تأييدهاى ادبى، شواهدى از متون كهنتر، سخن ديگران، ديگر سخنان مؤلف، تناسب با سبك و سياق و طرز و اسلوب نگارش و انديشه مؤلف، درستى و زيبايى لفظ و معنى و شواهد تاريخى و علمى و فنى و غيره بهتر، درستتر و مناسبتر تشخيص داده شد، به كثرت و قدمت نسخهها مىنگرند. اگر اكثر و اقدم نسخهها حاوى آن بودند، كثرت و قدمت نيز به عنوان پشتوانهاى براى گزينش ذكر مىشود و اگر نه، به بيشترين و كهنترين نسخهها نسبت خطا داده مىشود.
علاوه بر اين، آنها كه مدعى رعايت ضبط اكثر و اقدام نسخهها هستند، هم در انتخاب فاصله زمانى نسخهها با سال درگذشت يا زمان حيات مؤلف با مشكل گزينش منابع - كه در بند ٦ به آن اشاره داشتيم - روبهرو هستند و هم اينكه براى آنها رابطه كثرت و قدمت معين نگرديده است. اگر اكثر نسخهها با نسخههاى اقدام توافق نداشتند چه بايد كرد؟ پاسخ مشخص نيست. حتى گاه قاعده معينى براى ترجيح اكثرها، اقدمها يا مورد موافق با مبانى بهترى، زيباترى، مناسبترى و از اين دست ندارند. تنها زمانى كه اكثر نسخهها كه اقدم آنها نيز باشند با مبانى گفته شده هم نتيجه شوند، تصميم آنها براى گزينش ارائه ضبط اكثر و اقدام نسخهها قطعى و پاسخ مشخص است.
٨. نتيجه ملاحظه مىشود كه روشهاى تصحيح متون نظم يا نثر كه جز با استناد به اكثر و اقدم نسخهها - و لاغير - صورت و انجام مىپذيرند، با همه ظاهر فريبنده و استدلالگونه خود درباره تناسب گزينشها با سبك بيان و انديشه مؤلف و اصول زيبايى شناختى و با تمام تلاشهاى ذهنى مصحح و با همه توجه اديبان و زيباپسندان و عالمان به آنها، لزوما انتساب به مؤلف را - كه هدف تصحيح است - نتيجه نمىدهند؛ نوعى اجتهاد در برابر نصاند كه تطابق موردى آنها با واقع، اتفاقى است؛ نتايج آنها تابع درك افراد بر اساس شرايط زمانى، مكانى و معلومات آنهاست؛ اتخاذ اين روشها ذهن را از درك معانى كشف ناشده و ورود به دنياى ناشناختهها باز مىدارد و شخص به جاى يافتن معانى تازه يا اقرار بر عدم درك معانى نامعلوم، خود را با يافتههاى قبلى خويش راضى مىسازد و حكم شاهد را بر غايب بار مىكند.
روش علمى تصحيح
٩. مقصود از روش علمى منظور از روش علمى تصحيح يا روش تصحيح علمى يك متن كهن، شيوهاى است كه در هر گام، براى خويش استدلالى داشته باشد، بدين نحو كه براى هر گفته خود اقامه دليل و برهان كند و اين دلايل و براهين نهايتا به اصولى بديهى يا موضوعهايى پذيرفتهشده در علوم برسند.
اگر روش تصحيح، علمى باشد، مانند روشهاى علمى ديگر مستقل از پژوهشگر است و محققان مختلف را به نقطهاى واحد مىرساند زيرا وابسته به ذوق، ميل، گرايش و پيشداورى نيست.
چهرهاى از اين روش را در نقد روشهاى مرسوم ديديم و در اثبات روش تصحيح علمى عينالحيات، چهرههايى ديگر از آن را خواهيم ديد.
١٠. اهميت نسخهها و منابع كهن تصحيح اثر يك نويسنده يا شاعر درگذشته، يعنى دستيابى با آنچه وى نوشته يا سروده است. اين كار از مقوله پژوهشهاى تاريخى است. در اينگونه پژوهشها يكى از مهمترين و اساسىترين مراحل، دستيابى به سند و منبع تاريخى است كه در تصحيح اثر مكتوب عبارت است از منابع مكتوب.
هرچه فاصله زمانى اين منابع با مؤلف نزديكتر و تحريف در سند كمتر و تشابه نسخهها بيشتر باشد اعتبار نتايج بيشتر است.
ملاحظه مىشود كه شيوه تصحيح كتاب يك نويسنده يا ديوان يك شاعر، بيش از آنكه كارى ادبى باشد، از روش تحقيق تاريخى پيروى مىكند و از نظر روش تحقيق، فرقى اساسى با دستيابى به فلان سخن شخصيتى تاريخى ندارد.
در هر بخش از يك اثر كه به خط مؤلف در دست نباشد، منابع اصلى تحقيق در كيفيت و كميت نوشته او نسخههاى مكتوب آن اثر خواهد بود. هرچه فاصله كتابت نسخهها از دوران حيات مؤلف بيشتر شود تحريف در آنها بيشتر راه مىيابد و شمار حذفها، اضافات و تغييرات بيشتر مىشود. اينجاست كه بايد مرزى را براى اعلام كفايت نسخهها در نظر گرفت كه هم نسخههاى اطمينانبخشترى در آن باشد و هم تعدد نسخهها به اندازهاى باشد كه بتوان براى انتساب متنى به مؤلف، چند يا چندين پشتوانه و تأييد داشت.
تا آنجا كه بررسيهاى ما نشان داد، تنها كمتر از يك سوم كتاب عينالحيات مجلسى به خط مؤلف آن قابل دسترسى است و دو سوم ابتداى آن اگر موجود باشد، در جايى نامعلوم يا كتابخانهاى خصوصى است. در همين بخش نيز به خاطر گذشت زمان، قسمتهايى ناخواناست يا در برش صحافى حذف شده است. بنابراين ضرورى است كه براى تصحيح ديگر بخشهاى اين كتاب و بخشهاى ناخوانا در دستنوشت مؤلف، از نسخههاى ديگر بهره برد.
به دلايلى كه در بندهاى ١٥ (حساب احتمالات،...) و ٢٣ (كمترين پشتوانه...) خواهد آمد، براى تصحيح هر بخش از متن كه به خط مؤلف موجود نباشد، وجود حداقل ٥ نسخه از كهنترين نسخههاى خطى يا نسخههايى كه از روى دستخط مؤلف نوشته شده باشند، لازم و اغلب كافى است به گونهاى كه ٣ نسخه كهنتر اساس تصحيح بر پايه روش علمى قرار گيرد و در صورت عدم حصولِ نتيجه بر اساس آن ٣ نسخه، نسخه چهارم (از نظر قدمت) و باز هم در صورت عدم حصول نتيجه، نسخه پنجم (از نظر قدمت) به مشورت گرفته شود. بر پايه اين روش كار:
١) اگر از ميان ٣ نسخه اساس، حداقل ٢ نسخه قرائتى را تأييد كردند همان قرائت برگزيده مىشود.
٢) اگر هيچ ٢ نسخه از ٣ نسخه اساس با يكديگر در قرائتى توافق نداشتند، يا يكى از نسخههاى اساس در آن بخش افتادگى داشت يا خوانا نبود، تأييد نسخه چهارم بر هر قرائت، شبيه حالت ١ را پديد مىآورد و قرائتى با پشتوانه ٢ نسخه برگزيده مىشود.
٣) اگر نسخه چهارم نيز اكثريتى را پديد نياورد يا آن هم در آن بخش افتادگى داشت، نسخه پنجم به مشورت گرفته مىشود و با آن همانند نسخه چهارم عمل مىشود.
٤) بسيار به ندرت اتفاق مىافتد كه نسخه پنجم هم نتواند راهگشا در انتخاب قرائتى باشد. به هر حال، در صورت پديد آمدن چنين حالتى نادر، وجود نسخه ششم در آن بخش ضرورت دارد.
ذكر اين دلايل در اينجا از اين رو ضرورى است كه اين آگاهى پديد آيد كه كثرت نسخهها و گستردگى زمان كتابت آنها فراتر از محدودهاى خاص، نه تنها به دقت تصحيح نخواهد افزود بلكه اگر تعداد نسخهها از حد ضرورت افزونتر شود و پاى نسخههاى جديدتر به ميان آيد، خطرى به تهديد تصحيح علمى برخواهد خاست، به اين نحو كه هرچه نسخهها از روى نسخههاى دست دوم و سوم به بعد نوشته شوند، به تدريج غلطها فراوانتر و شمار حذفها، تغييرات و اضافات بيشتر مىشود. در حقيقت، توجه به نسخههايى كه فاصلهاى بيشتر با دستخط مؤلف دارند، آغازى است براى دشواريهاى دست و پاگير، بيحاصل و گاه فريب دهنده كه دستاوردى به پژوهشگر نمىبخشد، وى را به ورطه تحريفهاى بيشتر و كثرت نسخههاى غيراصل مىاندازد و تحقيق در صحت انتساب و در نتيجه اصالت ضبطها را دشوار يا ناممكن مىسازد.
تنها در صورتى كه مؤلف يا شاعر، دو نسخه از نوشته يا سروده خويش را با تفاوتهايى منتشر كرده باشد، تعدد نسخهها تا حد ١٤ نسخه و تناوب و يكسانى تفاوتها در شرايطى، مىتواند نمايانگر تفاوتها در تأليف يا سرودن اثر باشد. در عينالحيات چنين امرى نيست و بنابراين كفايت نسخههاى آن در حد عدد ٥ است.
١١. لزوم پرهيز از بازپژوهى حال كه مشخص گرديد چه نسخههايى از اثر مؤلف در تصحيح علمى مورد استفاده قرار مىگيرند جاى اين نكته نيز هست كه اگر گزارش يا گزارشهايى امين و مورد اعتماد از اين نسخهها تهيه شده باشد نيازى به مراجعه مستقيم به نسخهها، فيشبردارى از آنها و بازنويسى متون نيست؛ چه، كارى است دوباره و بيهوده. كار مهم، آگاهى از ضبط نسخههاست و اين آگاهى مىتواند از راه مراجعه مستقيم به نسخه ياتصوير آن، گماردن فردى براى تهيه گزارش از نسخه، استفاده از گزارش ديگران، يا حتى استفاده از مجموعه رايانهاى اختلاف نسخهها به دست آيد. تنها در صورتى كه به نقل ديگران اعتماد نيست لازم است كه مصحح يا شخص مورد اعتماد او، خود با مراجعه به نسخه يا تصوير آن، از ضبط نسخه آگاهى يابند. در غير اين صورت پرهيز از بازپژوهى و استفاده از منابع نزديكتر و سريعتر اطلاعاتى، يكى از عوامل پيشرفت سريع پژوهش است.
از آنجا كه گزارشهايى مورد اعتماد از اختلاف نسخههاى عينالحيات در دست نيست بنابراين در مراجعه به منابع تصحيح، از روگرفت (كپى) اصل نسخهها بهره گرفتهايم.
١٢. منابع مورد استفاده ما ١) نسخه مجلسى (ناقص). اين نسخه به شمارههاى ٩٨٧٠ و ٣٩٧٠ در دو بخش در كتابخانه عمومى آيتالله العظمى مرعشى نجفى (قم) موجود است و مجموعا حدود يك چهارم كتاب را (در انتها) در بر مىگيرد. نسخه حاضر به خط مؤلف آن ملا محمدباقر مجلسى است و به همين خاطر از اهميتى بسيار برخوردار است. تنها صفحاتى از آن به خط ديگرى است كه مؤلف آن را بازبينى، تصحيح و گاه حاشيهنويسى كرده است. در اين نسخه تنها برخى كلمات آن در صحافى از ميان رفته است كه با مقايسه نسخههاى ديگر مىتوان به آنها پى برد.
آغاز بخش نخست اين نسخه ناقص با يا اباذر الجليس الصالح خير من الوحده... است و بخش دوم در ادامه بخش اول با... اين امير مؤمنان و پادشاه مسلمانان است كه تو را خدمت مىكند.... آغاز مىگردد و به انتهاى كتاب پايان مىپذيرد.
تاريخ اتمام اين كتاب براساس دستخط مؤلف آن اواخر جمادىالثانى ١٠٧٣ ه.ق است.
در همين جا از كسانى كه از بخشهاى ديگر اين كتاب به خط مؤلف خبرى دارند يا آن را در مجموعههاى خصوصى خود نگه مىدارند درخواست مىشود كه با لطف خويش، بر دقت اين اثر براى چاپهاى بعد منت نهند.
٢) نسخه الف (٨ محرم ١٠٨٢ ه.ق). اين نسخه به شماره ١٥٣٤٨ در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخهاى است كامل از عينالحيات به خط محمداسماعيل بن محمدتقى اصفهانى كه كتابت آن را در ٨ محرم ١٠٨٢ ه.ق (حدود ٩ سال پس از تأليف كتاب و در زمان حيات مؤلف) به پايان برده است. اين نسخه پس از دستخط مؤلف، كهنترين نسخه موجود است.
٣) نسخه ب (١٨ ربيعالاول ١٠٨٢ ه.ق). اين نسخه به شماره ١٣٠٢ در كتابخانه جامع گوهرشاد (مشهد) موجود است. نسخهاى است كامل از عينالحيات به خط محمداشرف بن محمدبن شرف طبسى كه كتابت آن را در روز شنبه ١٨ ربيعالاول ١٠٨٢ ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود ٧٠ روز پس از اتمام كتابت نسخه الف) به پايان برده است.
اين نسخه پس از نسخه الف، كهنترين نسخه موجود است.
٤) نسخه ج (١٢ جمادىالثانى ١٠٨٢ ه.ق). اين نسخه به شماره ٢١٨٧ در كتابخانه ملك (تهران) موجود است. نسخهاى است از عينالحيات با صفحاتى افتادگى در آغاز آن به خط محسن بن محمدتقى كه كتابت آن را در شب جمعه ١٢ جمادىالثانى ١٠٨٢ ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود ٨٣ روز پس از اتمام كتابت نسخه ب) به پايان برده است.
اين نسخه پس از نسخه ب، كهنترين نسخه موجود است.
٥) نسخه د (١٠٨٨ ه.ق). اين نسخه به شماره ١٣٠٢٧ در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخهاى است از عينالحيات كه حدود ١٢ - ١٣ برگ از آغاز آن افتاده است. اين نسخه به خط كاظم بن ملانظر است كه كتابت آن را در روز پنجشنبه ٥ ربيعالاول ١٠٨٨ ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود ٦ سال پس از اتمام كتابت نسخه ج) از روى دستخط مؤلف به پايان برده است. برخى از صفحات و سطرهاى اين كتاب به خط دوست يا دستيار كاتب است. خط نازيباى متن و اداى احترامى كه كاتب در پايان كتاب نسبت به مجلسى كرده، نشانگر اين است كه كاتب حرفهاى نيست و بايد از شاگردان مجلسى باشد.
اين نسخه پس از نسخه ج، كهنترين نسخهاى است كه از آن آگاهى يافتيم.
٦) نسخه ه (١١٢٣ ه.ق). اين نسخه به شماره ٢٠٧٧ در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخهاى است كامل از عينالحيات به خط محمدجواد بن محمدحسين دماوندى كه كتابت آن را در ١٠ ذىحجه ١١٢٣ ه.ق (١٣ سال پس از درگذشت مؤلف) به پايان برده است.
اين نسخه از آن رو كه مدعى كتابت از روى دستخط مؤلف است و شواهد و قرائنى در مقايسه دستخط مؤلف با آن، مؤيد اين مدعاست به عنوان نسخه مشورتى (آخرين نسخه) مورد مراجعه ما قرار گرفت. علت اعتنا به آن تنها به عنوان نسخه مشورتى آن است كه اين نسخه حاوى افتادگيهاى عمدى بسيارى (در حد يك يا چند جمله) از سوى كاتب است.
١٣. وظايف اصلى مصحح با توجه به يكى از مهمترين ويژگيهاى روش تصحيح علمى كه قانونمندى و غيرشخصى بودن آن است، نيمى از كار تصحيح نيازمند انديشه، ابتكار، يافتن مبانى و روشها و دستورالعملها و نظارت بر حسن اجراى كار است و نيم ديگر، اجراى كار براساس دستورهاى از پيش تعيين شده. و ظيفه اصلى مصحح همان بخش اول است شامل:
- تعيين مبناى گزينش نسخههاى منبع،
- تعيين علمى اصول، مبانى و روشهاى تصحيح،
- نظارت بر اجراى صحيح كار و رفع مشكلات اجرايى مرتبط با تدوين اصول يا دستورالعملها.
اما بخش اجرايى كار بر عهده ماشين يا نيروهاى اجرايى انسانى است و لزومى ندارد كه ضرورتا توسط مصحح به اجرا درآيد. اين موارد عبارتاند از:
- يافتن نسخهها و منابع از كتابخانهها و آرشيوهاى عمومى يا شخصى، - ثبت موارد اختلاف نسخهها و ضبطهاى گوناگون آنها،
- گزينش ضبط برگزيده بر اساس دستورالعمل علمى مصحح.
پس از تعيين نسخههاى منبع براى تصحيح علمى، اينك به بررسى تفصيلى و استدلالى اصول، مبانى و مراحل گزينش علمى يك قرائت از ميان ضبط نسخهها در مواردى كه دستنوشت مؤلف در دست نيست مىپردازيم.
١٤. اصل استقلال نسخهها تا زمانى كه به خاطر عدم دسترسى به دستخط مؤلف دانش قطعى در دست نيست و دست از واقعيت كوتاه است، براى عمل، به ناچار بايد اصولى را پذيرفت. اين اصول، نسبت به غير خود و موارد مخالف خود، بايد
١) از شمول بيشترى برخوردار باشند،
٢) پذيرش آنها آسانتر باشد،
٣) پذيرش موارد مخالف آنها نيازمند دليل و برهان باشد.
درباره نسخههايى كهن كه به عنوان منبع براى تصحيح برگزيدهايم اصل را مىتوان، و بايد، بر اين نهاد كه هيچ دو نسخه از روى يكديگر يا از روى نسخهاى سوم (بجز دستخط مؤلف) نوشته نشدهاند مگر آنكه خلافش به اثبات برسد. اگر ثابت شد كه نسخهاى از روى ديگرى كتابت شده است هر دو نسخه حكم يك نسخه را خواهند داشت كه همان نسخه مأخذ است.
تاكنون درباره هيچ دو نسخه مأخذ ما از كتاب عينالحيات چنين امرى ثابت نشده است، پس تا اين زمان براى همه نسخهها و منابع مورد نظر قائل به استقلال بايد بود.
بر فرض كه براى نسخههايى نيز عدم استقلال به اثبات رسد، اين امر تنها در مورد همان نسخهها صادق است و اصل براى ديگر نسخهها بر جاى خويش باقى است.
١٥- حساب احتمالات، مبناى تصحيح علمى با توجه به اينكه هدف تصحيح اثر يك مؤلف دستيابى به نوشته مؤلف است، روش گزينش بايد بر مبنايى پايهريزى شود كه از آن، انتساب به مؤلف لازم آيد.
شك نيست كه در نسخههاى متعدد كهن از يك اثر اختلاف وجود دارد و اين همه اختلاف نمىتواند از مؤلف باشد، زيرا تحريف، خطا و سهو در نسخههاى كهن امرى بسيار رايج است.
از تغييرات و اصلاحات ايجاد شده توسط مؤلف كه بگذريم، بيگمان اختلافهاى نسخ خطى ناشى از خطا يا تحريف كاتبان است. هر نسخه از اثر و هر ضبط هر نسخه نيز داراى احتمال خطا و تحريف است. به عبارت ديگر هر نسخه از اثر و هر پاره از آن با شكاكترين ديدگاهها ممكن است حاكى نوشته يا سروده مؤلف باشد، ممكن است نباشد. هيچ يك از اين دو احتمال براى هر نسخه واحد بر ديگرى ترجيح ندارد، زيرا مانند خبر مخبر مجهول الحالى است كه احتمال صدق و كذب را يكسان داراست. در بند پيش (اصل استقلال نسخهها) نيز گفتيم كه براساس اصل، هيچ يك از نسخههاى مأخذ ما از روى ديگرى نوشته نشده است و از اين حيث هيچ نسخهاى بدون دليل بر نسخهاى ديگر ترجيح ندارد. پس احتمال صدق و كذب ضبط همه نسخهها در حد يكديگر است و شباهت نسخهها در يك خطا، اتفاقى است.
با توجه به آنچه گفته شد، احتمال خطاى هر نسخه ٥٠ درصد يا ٢/١ خواهد بود.
هرگاه براى ١ نسخه احتمال خطايى در حد ٢/١ وجود دارد، احتمال خطاى مشابه اما اتفاقى و مستقل از يكديگر براى ٢ نسخه (با توجه به حساب احتمالات) برابر ٢/١ به توان ٢ يا ٤/١ و به عبارت ديگر ٢٥ درصد خواهد شد. به همين نحو احتمال خطاى مشابه ٣ نسخه ٢/١ به توان ٣ يا ٨/١ مىشود كه برابر ٥/١٢ درصد است.
ملاحظه مىشود كه هرچه شباهت نسخهها در زمينهاى بيشتر شود، احتمال خطا بودن روايت آنها كاهش مىيابد تا جايى كه به سرعت به صفر نزديك مىشود.
از سوى ديگر هرچه احتمال خطا كمتر باشد، احتمال انتساب بيشتر است. مثلا اگر احتمال خطا ٥/١٢ درصد باشد، احتمال انتساب ٥/٨٧ درصد خواهد شد.
در جدول آتى رابطه تعداد نسخهها، احتمال خطاى مشابه و احتمال انتساب هر مورد به مؤلف براى ١ تا ٨ نسخه (تا حداكثر دو رقم اعشارى ) نشان داده شده است:
ملاحظه مىشود كه اگر هدف تصحيح، دستيابى به سخن و نوشته نويسنده يا سراينده باشد، پشتوانههاى مكتوب تا چه اندازه مىتوانند رساننده به مطلوب باشند بدون اينكه ذوق، علاقه و گرايشهاى شخصى در آن دخالت كند و بى آنكه نيازى به استفاده از روشهاى ذوقى، قياسى، التقاطى، تك نسخهاى و از اين قبيل در تصحيح باشد.
بر اين اساس نمىتوان تشابهات نسخهها را نيز ناشى از خطا و تحريف كاتبان آنها دانست بلكه نمايانگر مأخذى در زمانها و نسخههاى كهنتر است تا جايى كه به نخستين نسخه مكتوب اثر باز مىگردد و از آن سرچشمه مىگيرد و هر چه يك تشابه، در نسخههاى بيشترى باشد، احتمال انتساب آن به مؤلف بيش از احتمال انتساب قرائتى ديگر در نسخههايى كمتر است.
١٦- پشتوانه و امتياز آن اساس كار در تصحيح علمى، تعيين اهميت هر نسخه و مقدار امتياز عددى است كه هر نسخه به قرائت خويش مىدهد تا براساس اين اعداد، وجوه گوناگون قرائتها امتياز دهى گردد و آنكه واجد تأييد و امتياز بيشتر است ترجيح يابد؛ و اينكه در تساوى امتيازها چه بايد كرد.
بر اين مبناست كه اين تصحيح كاملا مستقل از ذهن، گرايش و پيشداورى محقق، آغاز و انجام خواهد يافت.
با توجه به آنچه در بند ١٥ (حساب احتمالات...) آمد، هر نسخه براى هر قرائت يا ترتيب، ١ امتياز محسوب مىگردد و احتمال انتساب آن را به مؤلف افزايش مىدهد.
١٧- امتياز كهنترين نسخه نسخهها بايد بر اساس تاريخ كتابت مرتب شوند. در محاسبه امتياز دو ضبط رقيب از دو مجموعه از نسخهها، كهنترين نسخه در ميان اين دو دسته از نسخههاى پشتوانه، امتيازى ديگر را علاوه بر امتياز خود داراست، زيرا نسخه كهنتر از احتمال انتساب بيشتر و احتمال تحريف كمترى برخوردار است و حتى در تساوى امتيازهاى دو قرائت يا ترتيب، مىتواند وجهى براى ترجيح يكى بر ديگرى باشد. به عبارت ديگر به كهنترين نسخه در ميان پشتوانههاى يك قرائت و قرائت رقيب ٢ امتياز تعلق مىگيرد.
امتيازدهى ترتيب جملات نيز به همين صورت است.
اما با توجه به آنچه گفته شد اگر قرائتى تنها داراى يك پشتوانه و آن هم اقدم باشد داراى ٢ امتياز نخواهد بود، زيرا گرچه نسخه كهنتر از احتمال انتساب بيشتر و احتمال تحريف كمترى برخوردار است ولى احتمال تحريف آن تنها با پشتوانه نسخههاى ديگر است كه از ميان مىرود.
بنابراين اگر قرائتى داراى ٢ پشتوانه عادى باشد، بر قرائت رقيب خود كه داراى يك پشتوانه اقدم است، ترجيح دارد.
١٨- امتياز توالى نسخههاى اقدم در حالت فوق اگر يك قرائت، علاوه بر كهنترين نسخه در برابر نسخههاى رقيب، داراى پشتوانه از آن نسخه باشد كه پس از نسخه اقدم، كهنترين است، به نسخه اخير نيز امتيازى ديگر علاوه بر امتياز ديگر نسخهها تعلق مىگيرد، زيرا علاوه بر آن ويژگى كه در بند پيش درباره نسخههاى اقدم گفته شد اين نسخه قابليت آن را دارد كه در تساوى امتيازهاى دو قرائت كه با وجود نسخه اقدم ايجاد شده است، وجهى براى ترجيح قرائت خود باشد.
علاوه بر همه اينها توالى نسخههاى اقدم حاكى از قرائتى اصيل است كه مرور زمان آن را در نسخههاى بعد به قرائتى ديگر تغيير داده است.
بنابراين به هر يك از نسخههاى اقدم متوالى كه پشتوانه يك قرائت باشند ٢ امتياز تعلق مىگيرد، حتى اگر اين تعدد توالى، بيش از دو مورد باشد.
آنچه درباره قرائتها گفته شد در مورد ترتيب و جايگاه جملات نيز صادق است.
١٩- نحوه امتيازدهى با توجه به آنچه در سه بند پيش آمد، به كهنترين نسخه در ميان پشتوانههاى يك قرائت و قرائت رقيب، و نسخههاى كهن بعد از وى ٢ امتياز و به ديگر نسخهها ١ امتياز تعلق مىگيرد و امتياز هر قرائت، و در نتيجه احتمال انتساب آن به مؤلف، به اين نحو تعيين مىشود. براى نمونه اگر قرائتى داراى ٣ پشتوانه اقدم متوالى و ٢ پشتوانه عادى، و قرائتى ديگر داراى ٦ پشتوانه عادى باشد، قرائت نخست از ٨ امتياز (١+١+٢+٢+٢) و قرائت ديگر از ٦ امتياز برخوردار است. بنابراين قرائت نخستين گزينش مىشود.
اهميت به كهنترين نسخه و توالى نسخههاى اقدم مىتواند تغييرهاى انجام يافته در طى زمان را مشخص سازد و پشتوانه بيشتر را به قرائتهاى اصيل ببخشد.
آنچه درباره نحوه امتيازدهى قرائت و گزينش آمد در مورد گزينش ترتيب جملات در جزء و كل نيز صادق است.
٢٠- اجزاى مشترك با توجه به اينكه دشوارى و اشتباه در خواندن برخى كلمات يا عدم فهم درست آنها مايه آن است كه كاتب، صورت مشابهى از آن را بنويسد، اشتراك نسخهها در اجزاى كلمات نيز مىتواند پشتوانهاى براى آن اجزا باشد و همچون كلمات، امتيازهايى را به خويش اختصاص دهد.
پس در اختلاف نسخهها در كلمه و اتحاد آنها در اجزاى كلمه نيز مىتوان اجزا را به روشهاى بالا امتيازدهى كرد و سپس مرجحات را با يكديگر تلفيق نمود و از آن كلمه مرجح ساخت.
براى رفع ابهام، به دو مثال در اينباره بسنده مىشود:
٢١- حالت تساوى امتيازها اگر با وجود نسخه يا نسخههاى اقدم در يك قرائت و تعدد نسخههاى ديگر در قرائت رقيب، تساوى امتياز حاصل آمد، ترجيح با اكثر است، زيرا در اين حالت - با توجه به بند ١٥ (حساب احتمالات...) احتمال انتساب در اكثر، بيشتر و احتمال خطا و تحريف در آن كمتر از اقل است.
ليكن در اين مورد بايد اقل را كه در امتياز، مساوى يا اكثر شده است در نسخه بدل قرار داد تا نسخهها و تحقيقات آينده، تساوى را بر هم زنند. به همين نحو اگر دو قرائت رقيب، هر يك داراى تنها يك پشتوانه باشند صحيح آن است كه اقدم در هر متن قرار گيرد و قرائت ديگر به عنوان نسخه بدل ارائه شود، زيرا احتمال انتساب اقدم بيش از ديگرى است.
اين قاعده در مورد ترتيب جملات و جايگاه جملههاى افتاده و يا جابهجا شده نيز به كار مىرود.
در اين حالتها نسخه بدل در حقيقت ناشى از ترديد مصحح در انتخاب، و آگاهى وى از احتمال نقض مورد مقدم است و نوعى احتياط و آيندهنگرى به شمار مىآيد نه اينكه لزوما نسخه بدل مؤلف باشد.
٢٢- حداقل پشتوانه يك جمله حداقل پشتوانه براى انتساب يك جمله به يك كتاب ٣ امتياز تعيين مىشود كه يا از تأييد ٣ نسخه بر مىخيزد يا از تأييد ٢ نسخه كه يكى از آنها كهنترين است. انتخاب اين عدد به دلايل آتى است:
١) با توجه به تعدد نسخههاى يك اثر مانند عينالحيات چه در زمان مؤلف و چه در سالهاى نزديك پس از درگذشت او، پذيرش جملهاى كه تنها در يك نسخه كامل موجود است به دور از احتياط است. اگر جملهاى واقعا در متن اثر موجود بوده است چرا در چند نسخه كامل آن نيست و تنها در يك نسخه به چشم مىخورد. با توجه به آنچه در بند ١٥ آمد، احتمال انتساب يك قرائت، تك نسخهاى به مؤلف ٥٠ درصد است كه با احتمال عدم انتساب آن برابرى مىكند. بنابراين صحبت از ذرهاى انتساب آن به مؤلف بدون دليل خواهد بود.
٢) براى دو نسخه با ٢ امتياز نيز احتمال انتساب ٧٥ درصد است اما از يك سو احتمالى فوقالعاده نيست و از سوى ديگر با اين ضابطه نمىتوان مطمئن بود كه تحريف يك نسخه كهن به يكى از نسخههاى جديدتر راه نيافته باشد. بنابراين بيم آن مىرود كه با ضابطه ٢ امتياز، جملاتى را بپذيريم كه از مؤلف نيستند.
٣) درباره پشتوانه ٣ امتياز، نه تنها احتمالى قابل توجه - برابر ٥/٨٧ درصد - براى انتساب به مؤلف موجود است بلكه وجود ٣ نسخه جديدتر، احتمال نگارش هر ٣ نسخه را از روى يك تحريف كهنتر به نحو چشمگيرى كاهش مىدهد يا وجود يك نسخه كهنتر و يك نسخه جديدتر، اين احتمال را منتفى مىسازد. هر يك از اين دو نسخه (يك نسخه كهنترين و يك نسخه جديدتر) مؤيد عدم تحريف در ديگرى هستند.
٢٣- كمترين پشتوانه يك كلمه در برخى كلمات، بين نسخههاى مختلف عينالحيات اختلاف است. برخى از آنها يك يا چند كلمه را بيشتر و برخى كمتر دارند.
چند پشتوانه براى يك كلمه لازم است تا بتوان آن را جزء جملهاى دانست؟
در بند پيش گفتيم براى انتساب هر جمله به مؤلف ٣ امتياز لازم است. از اين ضابطه برمىآيد كه هر كلمه هر جمله نيز دست كم از ٣ امتياز برخوردار خواهد. اما با توجه به ملاحظات زير، در مورد كلمات غير مشترك در همه نسخههاى واجد يك جمله، مىتوان حداقل پشتوانه ٢ امتياز را براى پذيرش واژهاى اضافى پذيرفت:
١) احتمال انتساب واژهاى با پشتوانه ٢ امتياز برابر ٧٥ درصد است.
٢) احتمال از قلم افتادن واژهاى در كتابت، بسيار بيش از احتمال از قلم افتادن جملهاى است.
٣) برخى كلمات، نسخهبدل، اصلاح شده و يا جايگزين شده كلمه ديگر توسط مؤلفاند.
بسيار پيش مىآيد كه اين واژهها خارج از متن و زايد شناخته مىشوند و توسط كاتبان و مصححان حذف مىگردند؛ در هر حال گرچه نوشته مؤلف هستند اما حذف آنها بسى رايج است.
٤) گاه سياق جمله، شاهدى - گرچه ضعيف - براى انتساب واژهاى به جملهاى است.
٥) مجموع ملاحظات فوق، اين نگرانى را شديدا قوت مىبخشد كه با تعيين ضابطه ٣ امتياز براى واژههاى اضافى، كلماتى از مؤلف - به ويژه آنها كه مشمول بند ٣ مىشوند - كنار گذاشته شوند.
دو مثال در اينباره ارائه مىشود:
فقط در دو مورد است كه تنها تأييد يك نسخه از نسخههاى مأخذ، ملاك گزينش خواهد بود:
١) صلوات الله عليه: از آنجا كه رسم بسيارى از نسخهنويسان چنين است كه عبارتهاى صلوات الله عليه وعليهالسلام و از اين قبيل را به اختصار و هر دو را براى ائمه به صورت (ع) يا (٤) مىنويسند، ضبط حتى يك نسخه به صورت كامل (صلواتالله عليه) يا تركيبى از صاد و لام، بر ضبطهاى ديگر حاوى اختصاريافته آن مقدم است.
همچنين از آنجا كه اختصار (٤) در نگارش كاتبان مرسومتر از اختصار صاد و لام است، وجود تنها يك مورد از اختصار صاد و لام بر اختصار (٤) ترجيح دارد و نشانگر آن است كه دستخط مؤلف حاوى صلوات الله عليه و از اين قبيل بوده است. به عبارت ديگر، از آنجا كه كاتبان، همواره اختصار صلوات الله عليه را به صورت صاد و لام نمىنوشتند بلكه به صورت (٤) مىنگاشتند، بنابراين چنين نيست كه همواره (٤) به معنىعليهالسلام باشد. بنابراين وجود حتى يك مورد از صلوات الله عليه يا صاد و لام بر موارد ديگر ترجيح دارد.
٢) اضافه و اى وحدت: از آنجا كه رسم كاتبان بر حذف s اضافه و اى وحدت است، وجود حتى يك مورد در يك نسخه، مؤيد وجود آن در دستخط مؤلف خواهد بود.
اما اگر هيچ تأييدى از هيچ نسخهاى بر وجود اين دو نباشد، و براساس نثر كهن نيز نبود آنها بىاشكال باشد، نشانگر نبودِ آن در متن نوشته و ذهن مؤلف است.
مثلا هر سه نسخه الف، ب و ج چنين دارند: و چندان كه ايشان را مىراند فايده نمىكرد. كه به همين صورت با رسمالخط زمان ما نيز صحيح است و در اصل فايده بوده است نه فايدهاى.
٢٤- نسخه بدلها، اصلاحات و تغييرات مؤلف گاه پراكندگى دو قرائت با مجموع امتيازهايى مساوى يا نزديك به يكديگر در نسخهها به گونهاى است كه تقريبا هر قرائت، يكى - دو - سه در ميان نسخههاى قديم تا جديدتر را پشتوانه دارد. اين امر جاى ترديدى باقى نمىگذارد كه هر دو قرائت از مؤلف است و او يكى را نسخه بدل، اصلاح شده و يا تغيير يافته ديگرى قرار داده است اما قصد حذف مورد نخست را نداشته است يا آنكه فراموش كرده است كه مورد اول را حذف كند.
در اين صورت هر دو قرائت از مؤلف است و بايد يكى در متن و ديگرى، با ذكر اينكه نسخه بدل مؤلف است، در حاشيه قرار گيرد.
متأسفانه رسم اكثر مصححان بر اين است كه در اين موارد، بالاخره يكى از دو قرائت را گزينش و ديگرى را حذف مىكنند.
در زمينه تشخيص نسخه بدل بودن جمله، واژه يا واژههايى، بايد اين نكته نيز مورد توجه قرار گيرد كه در برخى نسخهها هر دو بدون ذكر نسخه بدل بودن، در متن يا بدون ذكر آن درج گرديدهاند از آن رو كه گاه نسخه بدل نويسى مرسوم نبوده است، اما نسخههاى ديگر گواه عدم درج هر دو در متناند.
يكى از ويژگيهاى تصحيح علمى، ارائه صورتهاى گوناگون نوشته يا سروده مؤلف ناشى از تجديدنظر و بررسى مجدد او در دستنوشت خويش است.
٢٥- اضافات نسخهها گاه در بررسى پشتوانههاى يك قرائت مشاهده مىشود كه تقريبا هيچ يك از نسخهها در ارائه صورتى ثابت از آن، با ديگرى اتفاق ندارد. در اين صورت شك نيست كه در اصل دستنوشت مأخذ كاتبان وجود نداشته است و كاتبان بعد براى رفع اشكالى كه مىپنداشتهاند، آن را افزودهاند. بنابراين وظيفه مصحح حذف آن است.
٢٦- كاستى نسخهها و اضافات مصحح گاه تصحيح براساس ضوابط گفته شده قرائتى را به دست مىدهد كه داراى اشكال است و از سويى انتساب آن را به قلم مؤلف يا نخستين دستنوشت اثر نمىتوان انكار كرد. علاوه بر اين مشاهده مىشود كه برخى نسخهها براى رفع اين اشكال اساسى واژههايى را از خود افزودهاند. بنابراين چارهاى براى محقق باقى نمىماند جز اينكه جاى خالى را با كلمه يا كلماتى پر كند. ليكن بايد اين اضافه مصحح در ميان علامت {} قرار داده شود.
اما بهتر است كه همان اضافه داخل قلاب نيز تا حد امكان از ميان اكثر و اقدم نسخههاى كهن انتخاب شود نه اينكه ذوق مصحح در آن به كار رود.
به چند نمونه بسنده مىشود كه يا در صورت وجود دستخط مجلسى، در دستخط مجلسى نيستند، يا با نبودِ دستخط مجلسى، نسخههاى اكثر و اقدم، آن را روايت نمىكنند: - از جمله موعظههايى كه حضرت لقمان پسرش را فرمود {اين بود} كه...
- پادشاه با آن شدت غضب {و} خشمى كه او را از جا به در آورده بود، ضبط خود مىنمود.
- و {از} زيارتكنندگان خود اطلاع دارند.
- و در روزهاى {داغ} به سبب روزه خود را تشنه مىداشتى.
٢٧- سهو و خطاى مؤلف براساس اصولى كه تا بدينجا براى تصحيح در نظر گرفته شد، گاه تصحيح بر اين پايه، قرائتى را به دست مىدهد كه اولا در صحت انتساب آن به مؤلف ترديد نمىتوان داشت و ثانيا خالى از خطا نيست، در اين حالت باكى نيست كه خطا را از مؤلف بدانيم يا چنين توجيه كنيم كه وى طرحى را ريخته و فرصتى براى اصلاح يا تكميل آن نيافته است.
از سوى ديگر هدف تصحيح ايجاب مىكند كه عين آنچه را از مؤلف باقى مانده است نقل كنيم و به هيچ وجه دست به تغيير و اصلاح آن با نظر خويش نزنيم. تنها مىتوان در حاشيه، اشاره به عدم صحت يا اشكالهاى ديگر آن داشت يا اگر درست را در متن مىآوريم، به خطاى مؤلف در حاشيه اشاره كنيم.
در اين تصحيح، مواردى از اشتباه را كه مجلسى در نقل آيات، ترجمه برخى لغات آيات يا روايات، اعرابگذارى برخى كلمات و نقل اسامى برخى راويان داشته است (با علامت * در متن و حاشيه و با حروف سياه در حاشيه) متذكر شدهايم.
٢٨- خطاى قلم مؤلف گاه تصحيح براساس اصولى كه در بندهاى قبل گفته شد مصحح را به قرائتى مىرساند كه خطا يا بيمعنى است، ليكن از سويى احتمال قوى انتساب آن را نمىتوان انكار كرد و از سوى ديگر نمىتواند خطاى شخص مؤلف باشد يا به هر حال مىتواند خطاى او نباشد. در اين مورد بايد آن را اشتباه قلمى - نه شخصى - مؤلف تلقى نمود، صحيح را در متن وارد كرد و در حاشيه، مورد غلط را مذكور داشت تا امانت در نقل رعايت گردد. حتى اگر غلط نيز در متن و صحيح در حاشيه نوشته شود، از آنرو كه به هر حال منسوب به دستنوشت مؤلف است، كارى بيجا نيست اما بايد به خطا بودن آن و منشأ خطا اشاره داشت.
٢٩- جايگاه تصحيح املايى تصحيح املايى پس از طى مراحل علمى تصحيح مىپذيرد و از اهميت خاصى برخوردار است.
مطالعه نسخههاى خطى قرون گذشته نشان مىدهد كه كاتبان و مؤلفان گذشته، رسمالخطى اغلب متفاوت با رسمالخط امروز ما داشتهاند. مثلا آنان مقيد به گذاشتن همه نقطههاى يك كلمه نبودهاند؛ پ را ب، چ را ج، ژ را ز و برخى از موارد د امروزين را به صورت ذ مىنوشتند؛ زير ى (بزرگ) دو نقطه و زير س سه نقطه قرار مىدادند؛ دو نقطه و يك نقطه را به صورت سه نقطه مىگذاشتند؛ چو را چه و اى را (مثلا در نامهاى) به صورت ء (مثلا نامه) مىنوشتند؛ مد آ و سركج دوم گ را نمىگذاشتند؛ هى غير ملفوظ و هاى جمع را در يكديگر ادغام مىكردند و - مثلا - نامهها، خانهها و شاخهها را به صورت نامها، خانها، و شاخها مىنگاشتند و گاه املاى كلمه را غلط مىنوشتند.
ما امروز بايد همه را براساس رسمالخط خويش بنويسيم. در اين زمينه مواردى وجود دارد كه تغيير آن براى ما يقينى است و در مواردى ديگر با ترديد و ظن و شك روبهرو هستيم.
از موارد يقينى، اغلاط املايى و ديگر صورتهايى را مىتوان نام برد كه وجه ديگر ابدا درست نيست.
به نمونه برخى تغييرات براساس تصحيح املايى اشاره مىشود:
بند بعد به ارائه موردى از تصحيح املايى مىپردازد كه شايان تأمل است.
٣٠- جايگاه بحثهاى ادبى و روشهاى قياسى والتقاطى در تصحيح علمى پس از گذراندن كليه مراحل تصحيح و پس از تصحيح املايى، مواردى است كه به خاطر رسمالخط، حتى تصحيح املايى چارهساز نيست و نمىشود تصميمگيرى كرد. به عبارت ديگر، طرفين انتخاب، از نظر تصحيح املايى علىالسويه هستند. در اينجاست كه تصميم با بحثهاى علمى و ادبى از طريق ارائه استدلالها، شواهد، قراين و غير آنهاست.
نكتهاى در اينجا حايز كمال اهميت است و آن اينكه روش بحث در تصحيح قياسى و التقاطى را كه آن همه در عدم طريقيت آنها براى وصول به سخن مؤلف و به عبارت ديگر در تصحيح نبودن آنها سخن گفتيم چرا در اينجا به كار مىبريم.
پاسخ دشوار نيست: فرق است ميان اينكه مبناى تصحيح، ذوقى، قياسى، التقاطى و از اين قبيل باشد و از آغاز و در مبنا به كار رود تا اينكه مبناى تصحيح، علمى و براساس پشتوانهها باشد و انتخاب بر پايه آن صورت پذيرد ليكن رسمالخط قرائت برگزيده با روشى ديگر و از سر ناچارى انتخاب شود. در حقيقت، تصحيح، مراحل انتخاب خود را براساس پشتوانهها گذرانده است و اينك ترديد در اين است كه متن را چگونه بايد خواند. و اين خواندن در هر دو صورت با رسمالخط كهن يكسان است ولى رسمالخط امروزين و لزوم نقطه گذاريهاى متن، ما را وادار به انتخاب بر اساس معنى مناسب مىكند و يافتن اين معنى مناسب جز از طريق مقايسه با ديگر عناصر جمله، عبارت يا بيت و استفاده از اطلاعات ادبى و علمى و در صورت لزوم مراجعه به ترجمه يا مقايسه با مأخذ متن يا اصل آيات و روايات امكانپذير نيست. در اينجا كار روش قياسى و التقاطى جز اين نيست كه تعداد نقطهها يا سركجها يا اعراب كلمه يا وصل و پيوست كلمات يا جايگاه مكث را در عبارت تعيين كند، آن هم تنها در صورتى كه هيئت كلمه مشخص شده است.
براى نمونه، همه نسخههاى مأخذ ما (جز ب) چنين دارند: اياك أن تدركك الصرعه عند العزهو ب راوى الغزه است.
با توجه به اينكه ترجمه اين كلمه غفلت است، پس العزه نمىتواند درست باشد و صحيح آن الغره است و از كثرت پشتوانه معلوم مىشود كه جابهجايى نقطه در دستخط مؤلف و اشتباه قلمى او اين اشتباه را براى كاتبان پيش آورده است.
اما با تمام قوت استدلالهايى مشابه، درباره ضعف اينگونه مباحث در اثبات انتساب به مؤلف، همين بس كه گاه واقعا نمىتوان به يقين گفت كدام يك از طرفين، سخن مؤلف است و كدام نيست.
بنابراين بهتر است در اين زمينه جانب احتياط را فرو نگذاشت و به ويژه در مواردى كه هر دو يا چند صورت، متحمل معنايى مناسباند، از درج علايمى براى مكث و غيره خوددارى كرد و در موارد مربوط به سركج، نقطه و غيره، مورد ديگر را نيز در حاشيه ذكر نمود. مانند:
صورت مورد ترديد صورت درست ديگر
شاخها شاخهها
شرارها شرارهها
لوحها لوحهها
پيشتر و بيشتر بيشتر و بيشتر
بيش از ديگران پيش از ديگران
٣١- قرائتهاى بيمعنى اگر تحقيق منجر به پذيرش انتساب قرائتى شد كه به بيمعنى بودن آن يقين داريم، بيگمان خطاى قلمى مؤلف يا نخستين دستنوشت اثر اوست، يا دشوارى خواندن و ديگر مشكلات نوشتارى، آن را بدين صورت تغيير داده است.
در اين مورد نيز با استناد به دلايلى قابل قبول - همانگونه كه در انواع ديگر تصحيح (التقاطى، قياسى، املايى) مرسوم است - مورد صحيح و بامعنى كه نزديكترين شباهت صورى را با متن داشته باشد در متن، و وجه بيمعنى در حاشيه نوشته مىشود.
نمونههايى از اين وجوه بيمعنى عينالحيات ناشى از اشكال در دستنوشت مؤلف و درست آن در زير مىآيد:
مورد بي معنى درست عبادات حق بسيار است كه موهم معنى عبارات حق بسيار است كه موهم معنى باطل باشد باطل باشد
بترك تغييرها/ بقيرها/ تعبيرها/ بتعبيرها تبرك به قبرها
جمادات سبك نحو شعور جمادات را يك نحو شعور
احوال بصيرتان احول بصيرتان
أن أجتمع المال أن أجمع المال
آنجاى صفات انحاى صفات
اما اگر به بيمعنى بودن موردى يقين نيست و احتمال معنى براى آن مىرود، دليلى براى تغيير آن وجود ندارد و نمىتوان تأييد نسخهها را ناديده گرفت. حتى اگر نسخهاى قرائت بهترى ارائه كند، امتياز كمتر، دليل تحريف آن نسخه براساس اصول تحريف است كه در بند ٣٣ خواهد آمد.
٣٢- ضعف اطلاعات ما تحقيق براساس اصولى كه مذكور آمد گاه بدينجا مىانجامد كه در انتساب قرائتى به مؤلف ترديد نداريم ليكن معنى آن را نمىيابيم بدون آنكه به بيمعنى بودن آن يقين داشته باشيم. از آنجا كه اذعان به قصور فهم و دانش و اطلاعات خويش لازم است، به هيچ وجه نبايد آن قرائت را از متن خارج نمود يا آن را تغييرداد. صحيح آن است كه به عدم دسترسى خود به اطلاعات كافى اقرار كنيم و زدايش غبار جهل را به آينده و آيندگان بسپاريم.
٣٣- اصول تحريف نبايد پشتوانههاى قوى از ضبط اكثر و اقدم نسخهها براى قرائتهايى نادرست، غريب، بيمعنى، نامأنوس، نازيبا و يا زيبا اما قابل زيباتر شدن، پژوهشگر تصحيح علمى را در صحت راه خود به گمان اندازد يا مايه آن شود كه وجوه درست، سر راست، آشنا، بامعنى، مأنوس، مفهوم، زيبا يا زيباتر را به مؤلف منسوب داند و از پشتوانههاى قوى رويگردان شود. اين نكته و اصل همواره بايد در نظر باشد كه كاتبان تحريفگر - اغلب - بسته به ميزان سواد و ذوق شخصى و سبك نگارش زمان خود، غلط را به صحيح، غريب را به آشنا، بيمعنى را به بامعنى، نامأنوس را به مأنوس، نامفهوم را به مفهوم، نازيبا را به زيبا، زيبا را زيباتر و خاص، جزئى و موردى را به عام، كلى و فراگير تبديل و تحريف مىكنند.
به نمونههايى از اينگونه تحريفها در نسخههاى عينالحيات توجه فرماييد:
نوشته مؤلف تحريف برخى نسخههاى بعد
تحريف غلط به صحيح:
مىخواستند... بخرد مىخواستند... بخرند/ مىخواست... بخرد
رو از... رومىگردانند رواز... مىگردانند / از... رو مىگردانند
تحريف غريب به آشنا:
بِكيبانَد(85) بگرداند / بكشاند
گَو(86) گودى / گودال
نوشته مؤلف تحريف برخى نسخههاى بعد
مد(87) هاى علما / مد قلمهاى علما مداد علما / مدادهاى علما
مَرغى(88) كه بر روى زمين مىرويد مُرغى كه روى زمين مىپرد
صفيحه(89) صحيفه
پيشينى(90) پيشانى
كلاخ كلاغ
اَردهدوشاب١ اَرده و دوشاب
غش و دغل غش و غل
خداوندى كريمى خداوند كريمى
پسرى نيكورويى پسر نيكورويى
متوقع توقع
تحريم نامفهوم به مفهوم:
اعانت فلان مؤمن موجب نقص قدر اهانت فلان مؤمن موجب نقص قدر
ماست.٢ ماست.
ممتع متمتع
وَلَدَهُ و وَلَدَ وَلَدِه٣ وُلدَهُ و وُلدَ وُلدِه
(به معنى: فرزندانش را و فرزندان فرزندانش را)
نوشته مؤلف تحريف برخى نسخههاى بعد
تحريف نازيبا و زيبا:
كه (به تعداد زياد و قابل حذف) حذف كه
حيرتزدگان به وادى بيخبرى و جهالت حيرتزدگان وادى بيخبرى و جهالت
٣٤- دستاوردهاى تصحيح علمى پس از طى مراحل تصحيح علمى متوجه مىشويم كه تا چه اندازه ذهنيات تصحيحگران قياسى، التقاطى، ذوقى و از اين دست كه داورى درباره زيبايى، شيوايى، تناسب و بهتر بودن يك سروده يا قرائت را مبناى تصحيح اثر يك نويسنده يا ديوان يك شاعر قرار مىدهند، نادرست است و خلاف آن به اثبات مىرسد.
به طور خلاصه پس از دستيابى به سخن يك مؤلف يا سرودههاى يك شاعر، نتيجه مىشود:
چنين نيست كه همه نوشتهها يا سرودههاى دانشمندان، نويسندگان و سخنسرايان لزوما بهترين باشند.
سهو و خطا به دانش و انديشه و قلم غيرمعصومان راه دارد.
هنوز معانى و مفاهيمى در متون كهن هست كه دانش ما به آنها دسترسى ندارد.
برخى آثار، داراى نسخه بدل مؤلف يا شاعر، و همه متعلق به اويند.
نه هرچه متناسب با انديشه و بيان يك مؤلف يا شاعر است از اوست و نه هرچه اينگونه نيست از او نيست.
از ويژگيهاى تصحيح علمى يكى اين است كه در دنياى مجهولات تازه را به روى پژوهشگر باز مىكند و او را به تكاپوى بيشتر وا مىدارد و زمينه كشف معلومات تازه را براى او فراهم مىآورد، به خلاف روشهاى ديگر كه اغلب مانع ظهور و بروز حقيقتاند.
مثلا برخى مصححان با اين ذهنيت كه براى هر عنصر زبانى در متون كهن، بايد شاهدى در لغتنامههاى موجود باشد، راه يافتههاى نو را بر خود مىبندند، زحمت جستوجوى معنى به خود نمىدهند و در متون كهن تغيير پديد مىآورند.
براى نمونه، شايد نتوان براى واژه حَصينى، معادلى يا توضيحى در واژه نامهها يافت اما كافى است مراجعهاى شفاهى يا در صورت امكان، كتابخانهاى به گويشهاى محلى كشور داشته باشيم تا بسيارى واژههاى رايج در گذشته، نامكتوب در فرهنگها و مورد استفاده در گويشهاى محلى را بيابيم و مثلا متوجه شويم كه همين واژه، نام ظرفى است استوانهاى شكل و اغلب سفالين و تقريبا به شكل و اندازه تشتهاى كوچك، با كاربردهاى گوناگون.
يا ممكن است واژه پيشينى را با معنى مناسب متن در فرهنگنامه نبينيم اما به قرينه عبارت بتوانيم دريابيم كه تلفظى ديگر براى پيشانى است.
٣٥- پاسخ به يك شبهه ممكن است با آنچه در مورد عدم پيشداورى در بهترين بودن گفتار و نوشتار يك مؤلف گفتيم و با ايرادهايى كه بر تصحيح ذوقى، قياسى، التقاطى و بسامدى وارد آورديم اين شبهه در ذهن پديد آيد كه محصول تصحيح بر اساس پشتوانهها چيزى خشك، بيروح، پرغلط و نازيباست. اين نكته نيز لازم است تذكر داده شود كه تجربه ما حتى در تصحيح برخى متون ادبى مانند ديوان حافظ با تكيه بر پشتوانهها و نيز اكثر و اقدام كهنترين نسخهها خلاف اين را نشان داده است. بسيارى قرائتهاى ارائهشده اگر با تأملى بيشتر، از نتايج تصحيحهاى ذوقى و قياسى و غيره بهطور آشكار يا پنهان زيباتر، دلنشينتر و عميقتر نباشند، دستكم مورد تأييد ذوق سليم و طبع لطيف هستند و تصحيحهاى ديگر نيز آنها را بر صورتهاى تغييريافته ترجيح خواهند داد.
در هر حال اگر هم تصحيح علمى در مواردى حاكى بهترينها و زيباترينها نباشد چه باك؛ نمايانگر سخن صاحب اثر كه هست.
ويژگيهاى طبع حاضر طبع حاضر از عينالحيات مجلسى ويژگيهاى زير را داراست:
١) تصحيح آن براساس روشى علمى كه در گفتار آمده، انجام يافته و از تحريفهاى كاتبان و نسخههاى قرون بعد از مؤلف به دور است.
٢) نسخه بدلها و تغييرات مؤلف هر يك در جاى خويش آمده است.
٣) قرائتهايى ديگر كه داراى احتمال انتسابى تقريبا مساوى با متن است در حاشيه درج شده و احتمال تغيير اين نسخه با تحقيقات آينده را كاهش مىدهد.
٤) عبارات و كلمات غير فارسى اعرابگذارى شدهاند تا به سهولت خوانده شوند.
٥) در مواردى كه خواندن لغات و عبارات فارسى با مشكلى مواجه بوده از اعرابها و علامتگذاريهاى لازم استفاده شده است.
٦) براى موارد غيرقابل فهم خوانندگانى با سطح سواد متوسط، اطلاعات لازم و نكات توضيحى كوتاه در زير هر صفحه آمده است.
٧) پيشگفتار، گفتارها و پانوشتهاى توضيحى كتاب داراى آگاهيهايى نو براى خواننده متخصص است.
سپاس در پديد آمدن اين نسخه جديد از تصحيح و توضيح عينالحيات ملا محمد باقر مجلسى، عزيزان و سرورانى همكارى، هميارى و همدلى داشتهاند كه لازم است در همين جا سپاس خود را تقديمشان دارم: آقاى نادر قديانى پيشنهاد دهنده اين طبع از عينالحيات بودهاند و خانم مريم يعقوبى مسئول روابط عمومى انتشارات قديانى پيگيريهاى اجرايى را بر عهده داشتهاند. زحمت تهيه برخى از نسخههاى خطى بر عهده آقاى مهدى فياضفرد و خانم پروانه مهينى بوده است. مسئولان و همكاران بخشهاى نسخ خطى كتابخانه آستان قدس رضوى، كتابخانه جامع گوهر شاد، كتابخانه ملك و كتابخانه آيتالله العظمى مرعشى نجفى به ويژه آقايان طالبالحق، ناصرى، جغتايى و دكتر محمود مرعشى بر اين اثر منت دارند. تصحيح متن بدون همكاريهاى دوستانى كه نامشان مىآيد، امكان پذير نبود: خانم پرى سيما صدريه، آقاى عليرضا مافى، آقاى سيد مسعود رفيعى، آقاى سيد فريدالدين رفيعى قزوينى، آقاى سعيد عبادى، آقاى محمد مشفقى، آقاى خداداد طوفانيان، آقاى على استادولى، آقاى سيد عليرضا رفيعى و آقاى سياوش اركانى. طراحى و صفحهآرايى اين اثر مرهون زحمات دفتر طرح و اجراى كتاب و مسئول آن آقاى يحيى برابادى و همكاران آن آقاى سيروس صدوقى و خانم لادن سليمى است. حروفنگارى و امور رايانه با خام سوسن خامنهاى و آقاى حميدرضا خدابخش بوده است. فرصت و فراغت پرداختن به اين كار تصحيح و شرح از آنجا فراهم آمد كه همسر ارجمندم خانم شفق پدرام دشواريها و مسئوليتهايى را پذيرفتند كه خداوند بر عهده همسران ننهاده است.
خداى بىنياز را سپاسگزارم و همه خطاها و كاستيهاى اين اثر را از ضعف و نقص خود مىدانم.
و الى الله المنتهى
س.ع.م. رفيعى
فروردين ١٣٨٠ هجرى خورشيدى محرمالحرام ١٤٢٢ هجرى قمرى
پيشگفتار مؤلف بسم الله الرحمن الرحيم٤
لآلى٥ حمد٦، و جواهر٧ ثنا٨، تحفه بارگاه جلال كبرياى٩ حكيمى١٠ كه الواح١١ ارواح قابله١٢ نوع بشر١٣ راكه مظهر١٤ غرايب صنع١٥ قضا و قدر١٦ است به صيقل مواعظ١٧ دلپذير و حكمتهاى١٨ بىنظير جلا داده، عكسپذير صفات كمال١٩ و چهره گشاى نعوت١ خويش گردانيده و چشمههاى حقايق از لسان٢ معجزبيان٣ انبيا و اصفيا٤ بر بساتين٥ قلوب صافيه٦ و مزارع صدور زاكيه٧ ارباب٨ فطنت٩ و ذُكا١٠ جارى ساخته، الوانِ١١ رَياحينِ١٢ محبت و انواع گلهاى معرفت١٣ دمانيد١٤.
و صلواتِ١٥ نامحدود بر زُبده عالم وجود١٦ و صاحب مقام محمود(107) و باعث ايجاد سَبعِ طِباق(108) و متمم صحيفه مكارم اخلاق(109) ، مقدس جنابى(110) كه از خزانه(111) فيض(112) ازلى(113) به تشريف(114) ( شريف انك لعلى خلق عظيم ) (115) سرافراز است، و امت نوازى كه از وفور شفقت(116) و مرحمت، به مَنقَبتِ(117) ( حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم ) (118) ممتاز است. اعنى(119) سيد - المرسَلينَ، و فَخرَ العالمين، و شَفيعَ المُذنِبينَ، و رحمه الله على الأولين و الآخرين، محمد بن عبدالله خاتم النبيين(120) .
و درود نامعدود(121) بر آل اطهار(122) و اهل بيت اخيارِ(123) او كه به نور تولايشان(124) قَناديل(125) دلهاى محبان(126) روشنى بخش زمين و آسمان گرديده، و از شَعشَه(127) خورشيد محبتشان به مقتضاى(128) ( سيماهم فى وجوههم من أثر السجود ) (129) صبح صادق(130) يقين و ايمان از جبين(131) شيعيان دميده. خصوصا سيد اوصيا(132) ، و امام اتقيا(133) و فريادرس روز جزا(134) و مَحرم سُرادِق(135) لو كشف الغطا(136) ، باب مدينه علم(137) ، و لنگر سفينه حلم(138) ، اعنى(139) : ولى الله المرتضى(140) ، و سيف الله المنتضى(141) ، أميرالمؤمنين(142) ( و يعسوب المسلمين ) (143) ، أسدالله الغالب(144) ، و شهاب الله الثاقب(145) ، سيد الوصيين(146) ، على بن أبىطالب،(147) ، صلوات الله عليهم أجمعين و لعنه الله على أعدائهم أبد الأبدين(148) .
اما بعد: مستمد(149) فيوض(150) ازلى(151) ، محمدباقر بن محمدتقى(152) ، عفى الله عن جرائمهما(153) ، به موقف عرض برادران ايمانى و دوستان روحانى(154) مىرساند(155) كه: چون حكيم(156) ، عليم(157) ، نفوس(158) بشرى را بر وفق(159) حكمت(160) كامله و مصلحت شامله(161) به عوايق(162) غفلات(163) و علايق(164) شهوات(165) مبتلا گردانيده(166) ، حيرت زدگان به وادى(167) بيخبرى و جهالت(168) ، و مدهوشان(169) شراب بغى(170) و ضلالت(171) را از مواعظ(172) حسنه(173) و نصايح(174) جميله(175) چاره نيست، كه شايد از خواب غفلت بيدار و از مستى حيرت هشيار گردند، لاجَرَم(176) حكيم على الاطلاق(177) ، كلام معجز نظام(178) خويش را به نصايح شافيه(179) و امثال(180) و حِكَمِ(181) وافيه(182) مشحون(183) گردانيده و پيشوايان راه دين و راهنمايان مسالك(184) يقين را به اين شيمه كريمه(185) امر فرموده كما قالالله تعالى(186) : ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه
( الحسنه و جادلهم بالتى هى أحسن ) .(187)
و در كلام وافى هدايت(188) جناب بارفعت(189) رسالت پناهى(190) ، و اهل بيت(191) كِرام(192) او صلواتالله عليهم أجمعين، خطب(193) و مواعظ(194) و وصايا(195) فوق حد و احصا(196) وارد شده و اكثر طالبان هدايت به اعتبار(197) عدم انس به لغت(198) عرب از فوايد و منافع آنها محروماند.
لهذا اين بىبضاعت(199) را به خاطر فاتر(200) رسيد كه وصيتى(201) كه حضرت سيدالمرسلين(202) صلىاللهعليهوآلهوسلم برگزيده اصحاب(203) و زبده اتباع(204) خود - ابوذر غفارى رضوانالله عليه(205) - را فرمودهاند، چون جامعترين اخبارى است كه در اين باب از ينابيع(206) وحى و الهام مأثور گريده(207) و بر اكثر مكارم اخلاق حسنه(208) و محاسن اوصاف جميله(209) اشتمال دارد(210) ، ترجمه نمايم و مقيد به رنگينى عبارات و حسن(211) استعارات(212) نگرديده، به عبارات قريبه به فهم، مضامين(213) آن را ادا كنم و آنچه محتاج به تفسير و تبيين(214) باشد و اشكال آن منحصر در عدم فهم لغت نباشد، بر وجه ايجاز(215) متوجه حل آن بشوم تا كافه(216) مؤمنان و عامه شيعيان را از اين مايده سبحانى(217) و عايده ربانى(218) بهره فاضل(219) و نصيب كامل بوده باشد.
و چون از فضل(220) شامل(221) سبحانى(222) اميد دارم كه موجب حيات قلوب و ارواح مردهدلان سراى غرور(223) گردد، آن را به عينالحيات(224) مسمى گردانيدم.(225)
مقدمه: در ذکر بعضي از فضايل و احوال ابوذر رضي الله عنه ابوذر (٢٥٧) كُنيَتِ (٢٥٨) اوست، و اسم او بر قول اَصَح (٢٥٩)، جندب بن جناده است. و اصل او عرب بود از قبيه بنى غِفار.
و آنچه از اخبار (٢٦٠) خاصه (٢٦١) و عامه (٢٦٢) مُستَفاد مىشود (٢٦٣) آن است كه بعد از رتبه معصومينعليهمالسلام در ميان صحابه كسى به جلالت قدر (٢٦٤) و رفعت شأن (٢٦٥) سلمان فارسى (٢٦٦) و ابوذر و مقداد بن الاسَود الكِندى (٢٦٧) نبود.
و از بعضى اخبار ظاهر مىشود كه سلمان بر او ترجيح دارد، و او بر مقداد.
و احاديث بسيار از ائمه اطهار صلواتالله عليهم وارد شده است كه جميع صحابه بعد از وفات حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم مرتد شدند و از دين برگشتند مگر سه كس: سلمان و ابوذر و مقداد، كه ايشان را هيچ تزلزلى و شكى در خاطر به هم نرسيد. و قليلى از ساير صحابه برگشتند و با حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه بيعت كردند و باقى بر كفر ماندند. (٢٦٨) و منقول است از حضرت صادق صلواتالله عليه كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به سلمان گفت كه: يا سلمان برو به خانه فاطمه و بگو تحفهاى از تحفههاى بهشت كه از براى او حق سبحانه و تعالى فرستاده به تو عطا فرمايد. سلمان چون پس پرده آمد ديد سه سبد نزد حضرت فاطمهعليهاالسلام گذاشته. گفت: اى دختر رسول! تحفهاى به من كرامت فرما.
حضرت فرمود كه: اين سه سبد را سه حوريه از بهشت از جهت من آوردند. اسم ايشان را پرسيدم. يكى از ايشان گفت كه: من سَلمى نام دارم؛ خدا مرا از جهت سلمان خلق كرده. و ديگرى گفت كه: من ذره نام دارم؛ خدا مرا از جهت ابوذر خلق كرده. و سيم گفت كه: من مقدوده نام دارم؛ خدا مرا براى مقداد خلق كرده. سلمان گفت كه: حضرت فاطمه قدرى از آن تحفه به من كرامت فرمود، و بر هر قومى كه مىگذشتم از بوى خوش آن متعجب مىشدند.
و از حضرت امام موسى كاظمعليهالسلام مروى است (٢٦٩) كه: در روز قيامت منادى از جانب رب العزه (٢٧٠) ندا كند كه: كجايند حوارى (٢٧١) و مخلصان محمدبن عبدالله كه بر طريقه آن حضرت مستقيم بودند و پيمان آن حضرت را نشكستند؟ پس برخيزد سلمان و ابوذر و مقداد.
و مروى است از حضرت صادقعليهالسلام كه: حضرت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود كه: خدا مرا امر كرده است به دوستى چهار كس. صحابه گفتند: يا رسولالله كيستند اين جماعت؟ فرمود كه: على بن ابىطالب و مقداد و سلمان و ابوذر.
و به اسانيدِ (٢٧٢) بسيار در كتب شيعه و سنى مروى است كه: حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود كه: آسمان سايه نكرده بر كسى و زمين برنداشته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد.
و ابن عبدالبر - كه از اعاظِمِ (٢٧٣) علماى اهل سنت است - در كتاب استيعاب از حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم روايت كرده است كه: ابوذر در ميان امت من بر زهد عيسى بن مريم است.
و به روايت ديگر: شبيه عيسى بن مريم است در زهد.
و ايضا روايت نموده كه حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود كه: ابوذر علمى چند ضبط كرد (٢٧٤) كه مردمان از حمل (٢٧٥) او عاجز بودند؛ و گروهى (٢٧٦) بر آن زد كه هيچ از آن بيرون نيامد.
و ابن بابويه (٢٧٧) عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت صادقعليهالسلام روايت كرده كه: روزى ابوذررحمهالله بر حضرت رسالت پناهىصلىاللهعليهوآلهوسلم گذشت، و جبرئيل به صورت دحيه كلبى (٢٧٨) در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته بود و سختى در ميان داشت. ابوذر گمان كرد كه دحيه كلبى است و با حضرت حرف نهانى دارد. بگذشت. جبرئيل گفت كه: يا محمد اينك ابوذر بر ما گذشت و سلام نكرد. اگر سلام مىكرد ما او را جواب سلام مىگفتيم.
به درستى كه او را دعايى هست كه در ميان اهل آسمانها معروف است. چون من عروج نمايم از وى سؤال كن.
چون جبرئيل برفت، ابوذر بيامد. حضرت فرمود كه: اى ابوذر چرا بر ما سلام نكردى؟ ابوذر گفت كه: چنين يافتم كه دحيه كلبى نزد تو بود و براى امرى او را به خلوت طلبيدهاى، نخواستم كه كلام شما را قطع نمايم. حضرت فرمود كه جبرئيل بود و چنين گفت.
ابوذر بسيار نادم (٢٧٩) شد. حضرت فرمود كه: چه دعاست كه خدا را به آن مىخوانى كه جبرئيل خبر داد كه در آسمانها معروف است؟ گفت: اين دعا را مىخوانم كه: اللهم انى أسئلك الايمان بك، و التصديق بنبيك، و العافيه من جميع البلاء، و الشكر على العافيه، و الغنى عن شرار (٢٨٠) الناس. (٢٨١) و روايت كرده از حضرت امام رضاعليهالسلام از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه كه: حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود كه: بهشت مشتاق است به سوى تو يا على، و به سوى عمار و سلمان و ابوذر و مقداد.
و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده كه: حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود كه: ابوذر صديق (٢٨٢) اين امت است.
و به سند معتبر از حضرت صادقعليهالسلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه: ولايت (٢٨٣) و محبت جمعى از مؤمنان كه بعد از حضرت رسالت بر دين حق ماندند و تغير و تبديل (٢٨٤) امام حق و احكام دين نكردند واجب است؛ مثل سلمان فارسى، و ابوذر غِفارى، و مِقداد بن اَسَود كِندى، و عماربن ياسر (٢٨٥)، و جابر بن عبدالله انصارى (٢٨٦)، و حذيفه بناليمان (٢٨٧) و ابوالهَيثَمِ بن التَيِهان (٢٨٨)، و سهل بن حنيف، (٢٨٩)، و ابوايوب انصارى (٢٩٠)، و عبدالله بن الصامت (٢٩١)، و عباده بنالصامت (٢٩٢)، و خُزَيمَه بن ثابت (ذى الشهادتين) (٢٩٣)، و ابو سعيد خُدرى (٢٩٤)، و امثال ايشان. (٢٩٥) و در حديث ديگر، مثل اين از حضرت امام رضاعليهالسلام منقول است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمدباقرعليهالسلام منقول است كه: ابوذر از خوف الهى چنان گريست كه چشم او آزرده شد. به او گفتند كه: دعا كن كه خدا چشم تو را شفا بخشد. گفت: مرا چندان غم آن نيست. گفتند: چه غم است كه تو را از چشم خود بيخبر كرده؟ گفت: دو چيز عظيم كه در پيش دارم كه بهشت و دوزخ است.
و ابن بابويه از عبدالله عباس (٢٩٦) روايت كرده كه: روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در مسجد قُبا (٢٩٧) نشسته بودند و جمعى از صحابه در خدمت آن حضرت بودند. فرمودند كه: اول كسى كه از اين در درآيد در اين ساعت (٢٩٨)، شخصى از اهل بهشت باشد. چون صحابه اين را شنيدند جمعى برخاستند كه شايد مبادرت به دخول (٢٩٩) نمايند (٣٠٠). پس حضرت فرمود كه: جماعتى الحال (٣٠١) داخل شوند كه هر يك بر ديگرى سبقت گيرند. هر كه در ميان ايشان مرا بشارت دهد به بيرون رفتن آذارماه (٣٠٢)، او از اهل بهشت است.
پس ابوذر با آن جماعت داخل شد. حضرت به ايشان گفت كه: ما در كدام ماهيم از ماههاى رومى؟ ابوذر گفت كه: آذار به در رفت يا رسولالله! حضرت فرمود كه: من مىدانستم وليكن مىخواستم كه صحابه بدانند كه تو از اهل بهشتى. و چگونه چنين نباشى و حال آن كه تو را از حرم من (٣٠٣) به سبب محبت اهل بيت من و دوستى ايشان بيرون خواهند كرد. پس تنها در غربت زندگانى خواهى كرد و در تنهايى خواهى مرد و جمعى از اهل عراق سعادت تجهيز (٣٠٤) و دفن تو خواهند يافت. آن جماعت رفيقانِ (٣٠٥) من خواهند بود در بهشتى كه خدا پرهيزكاران را وعده فرموده.
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليهالسلام منقول است كه فرمود كه: ايمان ده پايه (٣٠٦) دارد مانند نردبانى كه بر او بالا روند؛ و سلمان در پايه دهم است، و ابوذر در پايه نهم، و مقداد در پايه هشتم.
و بدان كه در كيفيت اسلام ابوذر در طُرُق عامه (٣٠٧) احاديث مختلفه وارد شده و ذكر آنها موجب تطويل (٣٠٨) مىشود.
و محمد بن يعقوب كُلَينى (٣٠٩)رحمهالله به اسناد معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه آن حضرت به شخصى از اصحاب خود فرمود كه: مىخواهيد شما را خبر دهم كه چگونه بود مسلمان شدن سلمان و ابوذر؟ آن شخص گفت كه: كيفيت (٣١٠) اسلام سلمان را مىدانم، مرا خبر ده به كيفيت اسلام ابوذر. و خطا كرد كه هر دو را از حضرت نپرسيد.
پس فرمود كه: به درستى كه ابوذر در بَطنِ مَر - كه محلى است در يك منزلى (٣١١) مكه معظمه - گوسفندان خود را چرا مىفرمود. گرگى از جانب راست متوجه گوسفندان او شد. به عصاى خود او را براند. پس از جانب چپ متوجه شد. ابوذر عصا بر وى حواله نمود و گفت: من گرگ از تو خبيثتر و بدتر نديدهايم. آن گرگ به اعجاز حضرت رسالت پناهىصلىاللهعليهوآلهوسلم به سخن آمد و گفت كه: والله كه اهل مكه از من بدترند. خداوند عالم به سوى ايشان پيغمبرى فرستاده، او را به دروغ نسبت مىدهند و نسبت به او دشنام و ناسزا مىگويند. (٣١٢) ابوذر چون اين سخن بشنيد به زن خود گفت كه: توشه و مِطَهَره (٣١٣) و عصاى مرا بياور.
پس اينها را برگرفت و به پاى خود به جانب مكه روان شد كه تا خبرى كه از گرگ شنيد معلوم نمايد. و طى مسافت نموده، در ساعتى بسيار گرم داخل مكه شد. و تعبِ بسيار كشيده بود و تشنگى بر او غالب گرديده. نزد چاه زمزم آمد و دلوى از آن آب براى خود كشيد. چون نظر كرد ديد كه آن دلو پر از شير است. در دل او افتاد كه اين گواه آن خبرى است كه گرگ مرا به آن خبر داده. و اين نيز از معجزات آن پيغمبر است.
پس بياشاميد و به كنار مسجد آمد. ديد جماعتى از قريش بر گرد يكديگر نشستهاند.
به نزد ايشان بنشست. ديد كه ايشان ناسزا به حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم مىگويند به نحوى كه گرگ او را خبر داده بود. و پيوسته در اين كار بودند تا آخر روز. ناگاه حضرت ابوطالب (٣١٤) بيامد. چون نظر ايشان بر او افتاد به يكديگر گفتند كه: خاموش شويد كه عمويش آمد. پس زبان از مذمت آن حضرت كوتاه كردند و چون ابوطالب بيامد با او مشغول سخن گفتن شدند تا آخر روز.
ابوذر گفت كه: چون ابوطالب از نزد ايشان برخاست، من از پى او روان شدم. رو به جانب من كرد و گفت: حاجت خود را بگو. گفتم: به طلب پيغمبرى آمدهام كه در ميان شما مبعوث شده است. گفت: با او چه كار دارى؟ گفتم: مىخواهم به او ايمان آورم و آنچه فرمايد به راستى او اقرار نمايم و خود را مُنقادِ (٣١٥) او گردانم و آنچه فرمايد او را اطاعت نمايم.
گفت: البته (٣١٦) چنين خواهى كرد؟ گفتم: بله. گفت: فردا اين وقت نزد من آى كه تو را به او رسانم.
من شب در مسجد به روز آوردم و چون روز شد در مجلس آن كفار بنشستم و ايشان زبان به ناسزا گشودند بر مِنوالِ (٣١٧) روز گذشته. و چون ابوطالب بيامد زبان از آن قول ناشايست برگرفتند و با او مشغول سخن شدند. و چون از نزد ايشان برخاست از پى او روان شدم. و باز سؤال روز گذشته را اعاده فرمود (٣١٨) و من همان جواب گفتم و تأكيد فرمود كه: البته آنچه مىگويى خواهى كرد؟ گفتم: بله.
پس مرا با خود برد به خانهاى كه در آنجا حضرت حمزه (٣١٩) بود. بر او سلام كردم و از حاجت من پرسيد. همان جواب گفتم. گفت: گواهى مىدهى كه خدا يكى است و محمد فرستاده اوست؟ گفتم؟ أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله. (٣٢٠) پس حمزه مرا با خود برد به خانهاى كه حضرت جعفر طيار (٣٢١) در آنجا بود. سلام كردم و نشستم و از مطلب (٣٢٢) من سؤال كرد و همان جواب گفتم و تكليف شهادتين (٣٢٣) كرد، بر زبان راندم.
پس جعفر برد مرا به خانهاى كه حضرت اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب صلواتالله عليه در آنجا بود، و بعد از سؤال و امر به شهادتين، آن حضرت مرا به خانهاى بردند كه حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم تشريف داشتند. سلام كردم و نشستم و از حاجت من سؤال نمودند و كلمه شهاده (٣٢٤) تلقين فرمودند. و چون شهادتين گفتم، فرمودند كه: اى ابوذر به جانب وطن خود برو، و تا رفتن تو، پسر عمى (٣٢٥) از تو فوت شده خواهد بود كه بغير از تو وارثى نداشته باشد. مال او را بگير و نزد اهل و عيال خود باش تا امر نبوت ما ظاهر گردد. (٣٢٦) آخر به نزد ما بيا.
چون ابوذر به وطن خويش باز آمد پسر عمش فوت شده بود. مال او را به تصرف در آورده، مكث نمود تا هنگامى كه حضرت هجرت به مدينه فرمود و امر اسلام رواج گرفت.
و در مدينه به خدمت حضرت مشرف شد.
حضرت صادق فرمود كه: اين بود خبر مسلمان شدن ابوذر؛ و خبر اسلام سلمان را كه شنيدهاى.
آن شخص پشيمان شد از اظهار دانستن اسلام سلمان. استدعا (٣٢٧) كرد كه: آن را نيز بفرماييد. حضرت نفرمود.
وليكن ابن بابويه عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر صلواتالله عليه روايت نموده كه شخصى از آن حضرت سؤال نمود از سبب اسلام سلمان فارسىرحمهالله .
آن حضرت فرمود كه: خبر داد مرا پدرم صلواتالله عليه كه روزى حضرت اميرالمؤمنين و سلمان و ابوذر و جماعتى از قريش نزد قبر رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم جمع بودند. حضرت اميرالمؤمنين از سلمان پرسيد كه: يا اباعبد الله (٣٢٨) ما را از اول كار خود خبر نمىدهى كه اسلام تو چگونه بود؟ سلمان گفت: والله كه اگر ديگرى مىپرسيد نمىگفتم وليكن اطاعت فرمان تو لازم است. من مردى بودم از اهل شيراز، تو از دهقانزادهها (٣٢٩) و بزرگان ايشان بودم. و پدر و مادر، مرا بسيار عزيز و گرامى مىداشتند. روز عيدى با پدرم به عيدگاه (٣٣٠) مىرفتم. به صومعهاى (٣٣١) رسيدم. كسى در آن صومعه به آواز بلند ندا مىكرد كه: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روح الله، و أن محمدا حبيب الله (٣٣٢) پس چون اين ندا شنيدم محبت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم در گوشت و خون من جا كرد و از عشق آن حضرت خوردن و آشاميدن بر من گوارا نبود.
مادرم گفت كه: امروز چرا آفتاب را سجده نكردى و نپرسيدى؟ (٣٣٣) من ابا كردم (٣٣٤) و چندان مُضايقه نمودم (٣٣٥) كه او ساكت شد.
پس چون به خانه برگشتم، نامهاى (٣٣٦) ديدم در سقف خانه آويخته بود. به مادر خود گفتم كه: اين چه نامه است؟ مادر گفت كه: چون از عيدگاه برگشتيم اين نامه را چنين آويخته ديديم. به نزديك اين نامه نروى كه پدر تو را مىكشد. من همچنان در حيرت بودم و انتظار بردم تا شب شد و مادر و پدر در خواب شدند. برخاستم و نامه را برگرفتم و بخواندم. نوشته بود كه: بسم الله الرحمن الرحيم. اين عهد و پيمانى است از خدا به حضرت آدم، كه از نسل او پيغمبرى به هم رسد (٣٣٧) محمد نام كه امر نمايد مردم را به اخلاق كريمه (٣٣٨) و صفات پسنديده، و نهى و منع نمايد مردم را از پرستيدن غير خدا و عبادت بتان. اى روزبه (٣٣٩) تو وصى عيسايى (٣٤٠). پس ايمان بياور و مجوسيت (٣٤١) و گبرى (٣٤٢) را ترك كن. پس چون اين را بخواندم بيهوش شدم و عشق آن حضرت زياده شد.
و چون پدر و مادر بر اين حال مطلع گرديدند مرا گرفتند و در چاه عميقى محبوس ساختند و گفتند: اگر از اين امر برنگردى تو را بكشيم. گفتم به ايشان كه: آنچه خواهيد بكنيد. محبت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم از سينه من هرگز بيرون نخواهد رفت.
سلمان گفت كه: پيش از خواندن آن نامه عربى را نمىدانستم و از آن روز عربى را به الهام الهى آموختم. پس مدتى در آن چاه ماندم و هر روز يك گِرده نان كوچك در آن چاه براى من فرو مىفرستادند. و چون حبس و زندان بسيار به طول انجاميد دست به آسمان بلند كردم و گفتم: تو محمد و وصى او على بن ابىطالب را محبوب من گردانيدى. پس به حق وسيله (٣٤٣) و درجه (٣٤٤) آن حضرت كه فرج (٣٤٥) مرا نزديك گردان و مرا راحت بخش از اين محنت (٣٤٦).
پس شخصى به نزد من آمد جامههاى سفيد در بر، و گفت: برخيز اى روزبه. و دست مرا گرفت و نزد صومعه آورد. من گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روح الله، و أن محمدا حبيب الله. ديرانى (٣٤٧) سر از صومعه بيرون كرد و گفت: تويى روزبه؟ گفتم: بله. مرا برد به نزد خود و دو سال تمام او را خدمت كردم. و چون هنگام وفات او شد گفت: من اين دار فانى را وداع مىكنم. گفتم: مرا به كه مىسپارى؟ گفت: كسى را گمان ندارم كه در مذهب حق با من موافق باشد مگر راهبى كه در انطاكيه (٣٤٨) مىباشد. چون او را دريابى سلام من به او برسان. و لوحى به من داد كه: اين را به او برسان. و به عالم بقا (٣٤٩) ارتحال (٣٥٠) نمود.
من او را غسل دادم و كفن كردم و دفن كردم، و لوح را برگرفتم و به جانب انطاكيه روان شدم. و چون به انطاكيه در آمدم به پاى صومعه آن راهب آمدم و گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روحالله، و أن محمدا حبيب الله. پس راهب از دير خود فرو نگريست و گفت: تويى روزبه؟ گفتم: بله. گفت: به بالا بيا.
به نزد او رفتم و دو سال ديگر او را خدمت كردم و چون هنگام رحلت او شد خبر وفات خود به من گفت. من گفتم: مرا به كه مىگذارى؟ گفت: كسى گمان ندارم كه در مذهب حق با من موافق باشد، مگر راهبى كه در شهر اسكندريه (٣٥١) است. پس چون به او رسى سلام من به او برسان و اين لوح را به او سپار. چون وفات كرد او را تغسيل و تكفين و دفن كردم (٣٥٢) و لوح را برگرفتم و به شهر اسكندريه درآمدم و نزد صومعه راهب آمدم و شهادت (٣٥٣) برخواندم. راهب سؤال نمود كه: تويى روزبه؟ گفتم: بله.
مرا به نزد خود برد و دو سال وى را خدمت كردم تا هنگام وفات او شد. گفتم: مرا به كه مىسپارى؟ گفت: كسى گمان ندارم كه در سخن حق با من موافق باشد. و محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب نزديك شده است كه عالم را به نور وجود خود منور گرداند. برو و آن حضرت را طلب نما و چون به شرف ملازمت (٣٥٤) آن حضرت برسى، سلام من بر او عرض كن و اين لوح را بدو سپار.
چون از غسل و كفن و دفن او فارغ شدم لوح را برگرفتم و بيرون آمدم و با جمعى رفيق (٣٥٥) شدم و با ايشان گفتم كه: شما متكفل (٣٥٦) نان و آب من بشويد و من شما را خدمت كنم در اين سفر. قبول كردند. چون هنگام طعام خوردن ايشان شد به سنت (٣٥٧) كفار قريش گوسفندى بياوردند و چندان چوب بر او زدند كه بمرد. پارهاى كباب كردند و پارهاى بريان كردند و مرا تكليف خوردن نمودند. چون مَيته (٣٥٨) بود من ابا كردم. باز تكليف كردند. گفتم: من مرد ديرانىام، و ديرانيان گوشت تناول نمىكنند (٣٥٩). مرا چندان زدند كه نزديك شد كه مرا بكشند. يكى از ايشان گفت كه: دست از او بداريد تا وقت شراب شود. اگر شراب نخورد وى را بكشيم. چون شراب بياوردند مرا تكليف كردند. گفتم: من راهب و از اهل ديرم و شراب خوردن شيوه ما نيست.
چون اين بگفتم در من آويختند و عزم كشتن من كردند. به ايشان گفتم: اى گروه! مرا مزنيد و مكشيد كه من اقرار به بندگى (٣٦٠) شما مىكنم. و خود را به بندگى يكى از ايشان درآوردم. مرا بياورد و به مرد يهودى به سيصد درهم (٣٦١) بفروخت. و يهودى از قصه (٣٦٢) من سؤال كرد. قصه خود باز گفتم. و گفتم: من گناهى بجز اين ندارم كه دوستدار محمد و وصى (٣٦٣) اويم.
يهودى گفت: من نيز تو را و محمد را - هر دو - دشمن مىدارم. و مرا از خانه بيرون آورد.
و در درِ خانهاش ريگ بسيارى ريخته بود. گفت: والله - اى روزبه - اگر صبح شود و تمام اين ريگها را از اينجا به در نبرده باشى تو را بكُشم.
من تمام شب تعَب (٣٦٤) كشيدم و چون عاجز (٣٦٥) شدم دست به آسمان برداشتم و گفتم: اى پروردگار من! تو محبت محمد و وصى او را در دل من جا دادهاى. پس به حق درجه و منزلت آن حضرت كه فرج مرا نزديك گردان و مرا از اين تعب راحت بخش.
چون اين بگفتم قادر متعال (٣٦٦) بادى برانگيخت كه تمام ريگها را به مكانى كه يهودى گفته بود نقل كرد.
چون صبح يهودى بيامد و آن حال را مشاهده كرد، گفت: تو ساحر و جادوگرى، و من چاره كار تو را نمىدانم. تو را از اين شهر بيرون مىبايد كرد كه مبادا به شئامت (٣٦٧) تو اين شهر خراب شود. پس مرا از آن شهر بيرون آورد و به زن سُلَيميهاى (٣٦٨) بفروخت، و آن زن مرا بسيار دوست داشت و باغى داشت. گفت: اين باغ به تو تعلق دارد؛ خواهى ميوه آن را تناول نما و خواهى ببخش، و خواهى تصدق كن (٣٦٩) پس مدتى در اين حال ماندم. روزى در آن باغ بودم. هفت نفر مشاهده نمودم كه مىآيند و ابر بر سر ايشان سايه انداخته. گفتم: والله كه ايشان همه پيغمبر نيستند وليكن در ميان ايشان پيغمبر هست. پس بيامدند تا به باغ داخل شدند. چون مشاهده كردم، حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم بود با حضرت اميرالمؤمنين و حمزه بن عبدالمطلب و زيد بن حارثه (٣٧٠) و عقيل بن ابىطالب (٣٧١) و ابوذر و مقداد. پس خرماهاى زبون (٣٧٢) را تناول مىفرمودند. و حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم به ايشان مىگفت كه: به خرماى زبون قناعت نماييد و ميوه باغ را ضايع (٣٧٣) مكنيد.
من به نزد مالكه (٣٧٤) خود آمدم و گفتم: يك طبَق از خرماى باغ به من ببخش. گفت: تو را رخصت (٣٧٥) شش طبق دادم. بيامدم و طبقى از رطب (٣٧٦) برگرفتم و در خاطر خود گذرانيدم كه اگر در ميان ايشان پيغبمر هست از خرماى تصدق تناول نمىنمايد و هديه را تناول مىنمايد. پس طبق را نزد ايشان آوردم و گفتم: اين خرماى تصدق است. حضرت رسول و اميرالمؤمنين و حمزه و عقيل چون از بنى هاشم بودند و صدقه بر ايشان حرام است، تناول ننمودند و آن سه نفر ديگر به خوردن مشغول شدند. به خاطر خود گذرانيدم كه اين يك علامت است از علامات پيغمبر آخرالزمان (٣٧٧) كه در كتب خواندهايم.
پس برفتم و رخصت يك طبق ديگر از آن زن طلبيدم. آن رخصت شش طبق داد.
پس يك طبق ديگر رطب نزد ايشان حاضر ساختم و گفتم: اين هديه است. حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم دست دراز فرمود و گفت: بسمالله. همگى تناول نماييد. پس همگى تناول نمودند. در خاطر خود گفتم كه: اين نيز يك علامت ديگر است.
و من مضطرب بر گِرد سر آن جناب مىگشتم و در عقب آن حضرت مىنگريستم.
آن حضرت كه جانب من التفات (٣٧٨) نمودند و فرمودند كه: مُهر نبوت (٣٧٩) را طلب مىكنى؟ گفتم: بلى.
دوش مبارك خود را گشودند. ديدم مُهر نبوت را كه در ميان دو كتف آن حضرت نقش گرفته و موى چند بر آن رسته (٣٨٠). بر زمين افتادم و قدم مباركش را بوسه دادم. فرمود كه: اى روزبه برو به نزد خاتون (٣٨١) خود بگو محمد بن عبدالله مىگويد كه: اين غلام را به ما بفروش.
چون اداى رسالت نمودم (٣٨٢) گفت: بگو او را نفروشم مگر به چهارصد درخت خرما، كه دويست درخت آن خرماى زرد باشد و دويست درخت خرماى سرخ.
چون به حضرت عرض نمودم، فرمود كه: چه بسيار بر ما آسان است آنچه او طلبيده. پس گفت: يا على دانههاى خرما را جمع نما.
پس حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم دانه را در زمين فرو مىبرد و اميرالمؤمنين آب مىداد. و چون دانه دويم را مىكِشتند دانه اول سبز شده بود. و همچنين تا هنگامى كه فارغ شدند، همه درختان كامل شده، به ميوه آمده بود. (٣٨٣) پس حضرت پيغام داد كه: بيا درختان خود را بگير و غلام را به ما سپار.
چون زن درختان را بديد گفت: والله نفروشم تا همه درختان، خرماى زرد نباشد.
در آن حال، جبرئيل نازل شد و بال خود بر درختان ماليد. همه خرماى زرد شد.
پس آن زن به من گفت كه: والله كه يكى از اين درختان نزد من بهتر است از محمد و از تو. من گفتم كه: يك روز خدمت آن سرور نزد من بهتر است از تو واز آنچه دارى.
پس حضرت مرا آزاد فرمود و سلمان (٣٨٤) نام نهاد.
و على بن ابراهيم (٣٨٥) عليهالرحمه روايت كرده كه: در جنگ تبوك ابوذر سه روز در عقب ماند به جهت اينكه شتر او لاغر و ناتوان بود. پس چون دانست كه شتر به قافله نمىرسد، شتر را در راه بگذاشت، و رخت (٣٨٦) خود را بر پشت بست و پياده متوجه شد. پس چون روز بلند شد و آفتاب گرم شد، نظر مسلمانان بر وى افتاد. حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود كه: ابوذر است كه مىآيد و تشنه است. آب زود به وى رسانيد.
آب به او رسانيدند. تناول نمود و به خدمت حضرت شتافت و مِطهَرهاى (٣٨٧) پر از آب در دست وى بود. حضرت فرمود كه: اى ابوذر تو كه آب داشتى؛ چرا تشنه مانده بودى؟ گفت: يا رسولالله به سنگى رسيدم بر او آب باران جمع شده بود. چون چشيدم، شيرين و سرد بود. با خود قرار كردم كه تا حبيب (٣٨٨) من رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از اين آب نخورد من نخورم حضرت فرمود كه: اى ابوذر خدا تو را رحم كند. تو تنها و غريب زندگانى خواهى كرد، و تنها خواهى مرد، و تنها مبعوث خواهى شد، و تنها داخل بهشت خواهى شد، و جمعى از هل عراق به تو سعادتمند خواهند شد كه متوجه غسل و تكفين و دفن تو خواهند شد.
و ارباب سير مُعتَمَده (٣٨٩) نقل كردهاند كه: ابوذر در زمان عمر به ولايت (٣٩٠) شام (٣٩١) رفت و در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان. و چون قبايح (٣٩٢) اعمال عثمان عليه العنه به سمع (٣٩٣) او رسيد، خصوصا قصه (٣٩٤) اهانت و ضرب (٣٩٥) عمار (٣٩٦)، زبان طعن و مذمت بر عثمان بگشاد، و عثمان را آشكارا طعن مىفرمود و قبايح اعمال او را بيان مىنمود. و چون از معاويه لعنه الله اعمال شنيعه (٣٩٧) مشاهده مىنمود، او را توبيخ و سرزنش مىنمود و مردم را به ولايت خليفه به حق حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام ترغيب مىنمود و مناقب آن حضرت را بر اهل شام مىشمرد و بسيارى از ايشان را به تشيع مايل گردانيد. و چنين مشهور است كه شيعيانى كه در شام و جَبَلِ عامل (٣٩٨) اكنون هستند به بركت ابوذر است.
معاويه حقيقت اين حال را به عثمان نوشت و اعلام نمود كه اگر چند روز ديگر در اين ولايت (٣٩٩) بماند مردم اين ولايت را از تو منحرف مىگرداند.
عثمان در جواب نوشت كه: چون نامه من به تو رسد البته (٤٠٠) بايد كه ابوذر را بر مركبى درشت رو (٤٠١) نشانى و دليلى (٤٠٢) عنيف (٤٠٣) با او فرستى كه آن مركب را شب و روز براند تا خواب بر او غالب شود و ذكر (٤٠٤) من و ذكر تو از خاطرش فراموش گردد.
چون نامه به معاويه رسيد ابوذر را بخواند و او را بر كوهان شترى درشترو برهنه (٤٠٥) بنشاند و مردى درشت (٤٠٦) عنيف را با او همراه كرد. ابوذر رحمهالله مردى درازبالا و لاغر بود، و در آن وقت، شيب (٤٠٧) و پيرى اثرى تمام در او كرده بود و موى سر و روى او سفيد گشته و ضعيف و نحيف (٤٠٨) شده. دليل، شتر او را به عُنف (٤٠٩) مىراند و شتر جهاز (٤١٠) نداشت. از غايت (٤١١) سختى و ناخوشى (٤١٢) كه آن شتر مىرفت رانهاى ابوذر مجروح گشت و گوشت آن بيفتاد و كوفته و رنجور به مدينه داخل شد.
چون او به زند عثمان آوردند و آن ملعون در او نگريست، گفت: هيچ چشم به ديدار تو روشن مباداى جُندَب. ابوذر گفت: پدر من مرا جندب نام كرد، و مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم مرا عبدالله نام نهاده. عثمان گفت: تو دعوى مسلمانى مىكنى، و از زبان ما مىگويى كه خداى تعالى درويش (٤١٣) است و ما توانگريم. آخر من كى اين سخن گفتهام؟ ابوذر گفت: اين كلمه بر زبان من نرفته است، وليكن گواهى مىدهم كه از حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم كه او گفت كه: چون پسران ابىالعاص (٤١٤) سى نفر شوند مال خداى تعالى را وسيله دولت (٤١٥) و اقبال (٤١٦) خويش كنند، و بندگان خداى را چاكران و خدمتكاران خود گردانند، و در دين خداى تعالى خيانت كنند. پس از آن، خداى تعالى بندگان خود را از ايشان خلاصى دهد و باز رهانَد.
و على بن ابراهيم عليهالرحمه اين آيات كريمه را در تفسير خود ايراد نموده (٤١٧) كه: و اذ أخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون أنفسكم من دياركم. ثم أقررتم و أنتم تشهدون. ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم أسارى تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض؟ فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الى أشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون. (٤١٨) (٤١٩) كه ترجمهاش موافق قول اكثر مفسرين اين است كه: ياد كنيد وقتى را كه پيمان از شما (با پدران شما) گرفتيم كه نريزند خونهاى خود (يعنى خويشان و همدينان خود) را، و بيرون مكنيد ايشان را به ظلم و ستم از خانهها و شهرهاى خود. و قبول نموديد اين عهد و پيمان را، و حال آنكه مىدانيد اين معنى را، و گواهى مىدهيد بر حقيقت اين. پس شما آن گروهيد كه (پيمان را شكستيد) مىكشيد كسان خود را، و بيرون مىكنيد گروهى {از خود} را از خانهها و شهرهاى خود، و يارى يكديگر مىكنيد در بيرون كردن ايشان به تعدى و ستم.
و اگر آيند نزد شما اسيران (كه در دست دشمن افتادهاند) باز مىخريد اسيران را، و بر شما حرام است بيرون كردن ايشان (و فديه (٤٢٠) كه مىدهيد خوب است). آيا مىگرويد به پارهاى از احكام كتاب خدا (كه فديه اسير دادن است) و كافر مىشويد به بعض ديگر (كه آن حرمت (٤٢١) كشتن و بيرون كردن است)؟ پس نيست مكافات آن كس كه چنين نافرمانى كند از شما مگر خوارى و رسوايى دنيا، و در روز قيامت بازگردند به سختترين عذابها (كه آتش جهنم است). و خدا غافل نيست از آنچه مىكنيد (٤٢٢) (٤٢٣) و على بن ابراهيم ذكر كرده است كه اين آيات در باب ابىذر و عثمان نازل شده (٤٢٤) به اين سبب كه: چون ابوذر به مدينه داخل شد، عليل و بيمار تكيه بر عصايى داده به نزد عثمان آمد. و در آن وقت صد هزار درهم (٤٢٥) از مال مسلمانان از اطراف آورده بودند و نزد آن ملعون جمع بود، و منافقان اصحاب او بر گرد او نشسته نظر بر آن مال داشتند كه بر ايشان قسمت نمايد. ابوذر به عثمان گفت كه: اين چه مال است؟ گفت: صد هزار درهم است كه از بعضى نواحى (٤٢٦) براى من آوردهاند، و انتظار مىبرم كه مثل آن بيارند و با آن ضم نمايم، (٤٢٧) و آنچه خواهم بكنم و به هر كه خواهم بدهم. ابوذر گفت كه: اى عثمان صدهزار درهم بيشتر است يا چهار دينار (٤٢٨)؟ گفت: بلكه صدهزار درهم.
ابوذر گفت كه: به ياد دارى كه من و تو در وقت خفتن (٤٢٩) به نزد حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم رفتيم. دلگير و محزون (٤٣٠) بود و با ما سخن نگفت. و چون بامداد به خدمت آن حضرت رفتيم او را خندان و خوشحال يافتيم. گفتيم: پدران و مادران ما فداى تو باد! سبب چيست كه دوش چنين مغموم (٤٣١) بودى و امروز چنين شادمانى؟ فرمود كه: ديشب چهار دينار از مال مسلمانان نزد من جمع شده بود و هنوز قسمت ننموده بودم. ترسيدم كه مرا مرگ در رسد و آن نزد من مانده باشد. و امروز بر مسلمانان قسمت نمودم و راحت يافته خوشحال شدم.
عثمان به جانب كَعبُالاحبار (٤٣٢) (٤٣٣) نظر كرد و گفت: چه مىگويى در باب كسى كه زكات واجب مال خود را داده باشد؟ آيا بر او ديگرى چيزى لازم است؟ و به روايت ديگر گفت كه: اى كعب چه حرج (٤٣٤) باشد امامى (٤٣٥) را كه بعضى از بيتالمال (٤٣٦) را به مسلمانان دهد و بعض ديگر را حفظ نمايد كه تا به مرور ايام به هر كه مصلحت داند صرف نمايد؟ كعب گفت كه: اگر يك خشت از طلا و يك خشت از نقره بسازد بر او چيزى لازم نيست.
ابوذر عصاى خود را بر سر كعب زد و گفت: اى يهودى زاده تو را چه كار است كه در احكام مسلمانان نظر نمايى (٤٣٧)؟ گفته خدا راستتر است از گفته تو. خداوند عالم مىفرمايد كه: الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم. يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم: هذا ما كنزتم لأنفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون. (٤٣٨) ترجمهاش به قول مفسرين اين است كه: آنان كه جمع مىكنند و گنج مىنهند طلا و نقره را، و در راه خدا نفقه نمىكنند، بشارت ده ايشان را به عذابى دردناك، در روزى كه آنچه به گنج نهادهاند در آتش جهنم سرخ كنند، پس داغ كنند بدان پيشانى ايشان را (كه در وقت ديدن فقرا گره بر آن زدهاند)، و پهلوهاى ايشان را (كه از اهل فقر تهى كردهاند)، و پشتهاى ايشان را (كه بر درويشان (٤٣٩) گردانيدهاند. و گويند به ايشان كه): اين است آن گنج كه نهاده بوديد براى خود (و گمان نفع از آن داشتيد). پس بچشيد وبال (٤٤٠) آنچه ذخيره مىكرديد از براى خود. چون ابوذر اين آيات را بخواند عثمان گفت: تو پير و خَرِف (٤٤١) شدهاى و عقل از تو زايل (٤٤٢) شده است. اگر نه اين بود كه تو صحبت (٤٤٣) رسول راصلىاللهعليهوآلهوسلم دريافتهاى، هر آينه (٤٤٤) تو را مىكشتم.
ابوذر گفت كه: دروغ مىگويى - اى عثمان - و قادر بر قتل من نيستى. حبيب (٤٤٥) من رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مرا خبر داده كه: اى ابوذر تو را از دين بر نمىگردانند، و تو را نمىكشند. و اما عقل من، از او اينقدر مانده است كه يك حديث در شأن تو و خويشان تو از حضرت رسالت پناهصلىاللهعليهوآلهوسلم به خاطر دارم.
گفت: چه حديث است؟ گفت ابوذر كه: شنيدم كه آن حضرت فرمود كه: چون آل ابىالعاص (٤٤٦) به سى تن رسند، مالهاى خدا را به ناحق تصرف نموده، در ميان خود به نوبت بگيرند، و قرآن را به باطل تأويل نمايند، (٤٤٧) و مردمان را به بندگى خود بگيرند، و فاسقان (٤٤٨) و ظالمان را ياور خود گردانند، و با صالحان (٤٤٩) در مُحاربه (٤٥٠) و مُنازعه (٤٥١) باشند.
عثمان گفت: اى گروه صحابه هيچ يك از ما اين حديث را از پيغمبر شنيدهايد؟ همه از براى خوشامد او گفتند: نشنيدهايم. عثمان گفت كه: حضرت على بن ابىطالب را بخوانيد. چون حضرت بيامد عثمان گفت كه: اى ابوالحسن (٤٥٢) ببين كه اين پير دروغگو چه مىگويد. حضرت فرمود كه: بس كن -اى عثمان - و او را به دروغ نسبت مده، كه من شنيدم كه حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم در حق (٤٥٣) او فرمود كه: آسمان سبز سايه نيفكنده بر كسى، و زمين تيره برنداشته سخنگويى را كه راستگوتر از ابوذر باشد.
جميع (٤٥٤) صحابه كه حاضر بودند گفتند كه: والله كه حضرت على راست مىفرمايد. ما اين حديث را از پيغمبر شنيدهايم.
پس ابوذر بگريست و گفت: واى بر شما! كه همه گردن به سوى اين مال دراز كردهايد و مرا به دروغ نسبت مىدهيد و گمان مىبريد كه من بر پيغمبر دروغ مىبندم.
پس ابوذر رو به آن منافقين (٤٥٥) كرد و گفت كه: كى در ميان شما بهتر است؟ عثمان گفت كه: تو را گمان اين است كه تو از ما بهترى. گفت: بلى. از روزى كه از حبيب خود رسول خدا جدا شدهام تا حال همين جُبه (٤٥٦) را پوشيدهام و دين را به دنيا نفروختهام. و شما بدعتها (٤٥٧) در اين پيغمبر احداث كرديد (٤٥٨) و براى دنيا دين را خراب كرديد و در مال يخدا تصرفها به ناحق كرديد، و خدا از شما سؤال خواهد كرد و از من سؤالس نخواهد كرد.
عثمان گفت: به حق رسول تو را سوگند سيشبمىدهم كه از آنچه مىپرسم جواب بگويى.
ابوذر گفت كه: اگر قسم ندهى بگويم. عثمان گفت كه: بگو كه كدام شهر را دوستتر مىدارى! گفت: شهر مكه كه حرم (٤٥٩) خدا و رسول است. مىخواهم كه در آنجا خدا را عبادت كنم تا مرا مرگ در رسد. گفت: تو را به آنجا نفرستم، و تو را نزد من كَرامتى (٤٦٠) نيست. پس ابوذر ساكت شد. عثمان گفت كه: كدام شهر را دشمنتر مىدارى؟ گفت: رَبَذه (٤٦١) كه در حالت كفر در آنجا بوده ام. عثمان گفت كه: تو را در آنجا مىفرستم.
ابوذر گفت كه:اى عثمان تو از من سؤالى كردى و من راست گفتم. اكنون من سؤالى دارم، تو نيز راست بگو. مرا خبر ده كه اگر لشكرى به جانب دشمن فرستى و مرا در ميان آن لشكر، كافران به اسيرى بگيرند و گويند كه او را باز نمىدهيم تا ثلث (٤٦٢) مال خود را ندهى، خواهى داد؟ گفت: بلى گفت: اگر نصف مال تو را خواهند، مىدهى؟ گفت: بله گفت: اگر به فداى من تمام مال تو را طلبند مىدهى؟ گفت: بلى. ابوذر گفت: الله اكبر! (٤٦٣) حبيب من رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم روزى به من گفت كه: اى ابوذر چگونه باشد حال تو روزى كه از تو پرسند بهترين بلاد (٤٦٤) را، و تو مكه را گويى، و قبول سُكناى (٤٦٥) تو در آنجا ننمايند؛ و بدترين شهرها را از تو پرسند و تو گويى ربذه، و تو را به آنجا فرستند. گفتم كه: يا رسولالله چنين زمانى خواهد بود؟ فرمود كه: آرى به حق آن خدا كه جان من در قبضه تصرف اوست كه اين امر خواهد بود گفتم: يا رسولالله در آن روز شمشير بر دوش بگيرم و مردانه از براى خدا با ايشان جهاد كنم؟ حضرت فرمود كه: نه؛ بشنو و خاموش باش و متعرض كسى مشو (٤٦٦) اگرچه غلام حَبَشى (٤٦٧) باشد. و به درستى كه حق تعالى در ماجراى تو و عثمان آيهاى چند فرستاده. و آن آيات را كه گذشت، حضرت بخواند. و انطباق جميع آن آيات بر اين قصه (٤٦٨) بر خبير (٤٦٩) پوشيده نيست، از بيرون كردن ابوذر، و قصه فِدا (٤٧٠) كه ابوذر از او سؤال كرد و جواب گفت، و خوارى دنيا كه به حال سگان كشته شد، و عذاب آخرت كه ابدالآباد (٤٧١) باشد، عذاب معذب (٤٧٢) است.
پس مروان بنالحكم (٤٧٣) عليهاللعنه را حكم كرد كه ابوذر را با عيال (٤٧٤) از مدينه بيرون فرستد به جانب ربذه، و تأكيد كرد كه كسى از صحابه به مشايعت (٤٧٥) او بيرون نرود. وليكن اهل بيت رسالت با جمعى از خواص، امر عثمان را اطاعت نكرده، به مشايعت بيرون رفتند و او را دلدارى نمودند.
چنانچه محمدبن يعقوب كلينى رحمهالله روايت نموده كه: چون ابوذر از مدينه بيرون رفت حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين صلوات الله عليهم و عقيل برادر حضرت اميرالمؤمنين و عمار بن ياسر به مشايعت او بيرون رفتند. و چون هنگام وداع شد حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود كه: اى ابوذر تو از براى خدا غضب كردى. اميد بدار از آنكه از براى او غضب كردهاى. اين گروه ترسيدند كه مبادا تو در دنيايى ايشان تصرف نمايى، و تو ترسيدى بر دين خود، و دين خود را به ايشان نگذاشتى و حفظ كردى. پس تو را از فِناى (٤٧٦) خود براندند و بلاها ممتحَن (٤٧٧) ساختند. والله كه اگر راههاى آسمان و زمين را بر كسى ببندند و او پرهيزكار باشد، البته حق تعالى به در رَوى از براى او مقرر فرمايد. (٤٧٨) مونس تو نيست مگر حقيقت تو، و وحشت (٤٧٩) و تنهايى و دورى تو از باطل است.
پس عقيل گفت كه: اى ابوذر تو مىدانى كه ما اهل بيت، تو را دوست مىداريم، و ما مىدانيم كه تو ما را دوست مىدارى. تو حق و حرمت (٤٨٠) ما را بعد از پيغمبر نگاه داشتى و ديگران ضايع كردند مگر قليلى از اهل حق. پس ثواب تو بر خداست. و به جهت محبت اهل بيت رسالت تو را آواره شهر و ديار مىكنند. خدا مزد تو را دهد. بدان كه از بلا گريختن جَزَع (٤٨١) است و عافيت (٤٨٢) را به زودى طلب نمودن از نااميدى. جزع و نااميدى را بگذار و بر خدا توكل كن و بگو: حسبى الله و نعم الوكيل. (٤٨٣) پس حضرت امام حسن صلواتالله عليه فرمود كه: اى عم (٤٨٤)! اين گروه با تو كردند آنچه مىدانى، و خداوند عالميان بر جميع امور مطلع و شاهد است. ياد دنيا را به ياد مفارقت (٤٨٥) دنيا از خاطر محو نما، و سختيهاى دنيا را به اميد راحتهاى عقبى (٤٨٦) بر خود آسان كن، و بر بلاها صبر نما، تا چون پيغمبر را ملاقات نمايى از تو خشنود و راضى باشد.
پس حضرت امام حسين صلواتالله عليه گفت:اى عم! خداوند عالميان قادر است كه بدل نمايد اين حالت شدت (٤٨٧) را به حالت رَخا (٤٨٨)، و خدا را بر وفق (٤٨٩) حكمت و مصلحت هر روز تقديرى و كارى است. اين گروه دنياى خود را از تو منع كردند، و تو دين خود را از ايشان منع كردى. و تو چه بسيار بىنيازى از آنچه ايشان را از تو منع كردند، و ايشان بسى محتاجاند به آنچه تو از ايشان منع نمودى. بر تو باد به صبر، كه عمده خيرات در شكيبايى است؛ و شكيبايى از صفات كريمه (٤٩٠) است. و جزع را بگذار كه نفعى ندهد.
پس عمار گفت كه: اى ابوذر خدا به وحشت و تنهايى مبتلا كند كسى را كه تو را به وحشت انداخت، و خدا بترساند كسى را كه تو را ترسانيد. والله كه مردم را بازنداشت از گفتن سخن حق مگر ميل به دنيا و محبت آن. والله كه طاعت (٤٩١) الهى با جماعت اهل بيت است و پادشاهى دنيا از آن كسى است كه به زور متصرف شود. اين گروه مردم را به سوى دنيا خواندند، مردم ايشان را اجابت نمودند (٤٩٢) و دين خود را به ايشان بخشيدند. پس زيانكار دنيا و آخرت شدند، و ين است خُسران (٤٩٣) عظيم.
پس ابوذر رضوانالله عليه در جواب ايشان گفت كه: بر شما باد سلام و رحمت و بركتهاى الهى. پدرم و مادرم فداى اين روها باد كه مىبينم! به درستى كه هرگاه كه شما را مىبينم حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم را به خاطر مىآورم. و مرا در مدينه كارى و دلبستگى و انسى به غير شما نيست. و بودن من در مدينه بر عثمان گران آمد، همچنان كه بودن من در شام بر معاويه دشوار بود. عثمان سوگند خورد كه مرا از مدينه به شهرى از شهرها فرستد. از او درخواستم كه مرا به كوفه فرستد. ترسيد كه من مردم كوفه را بر برادرش بشورانم (٤٩٤)، قبول نكرد و قسم ياد كرد كه مرا به جايى فرستد كه در آنجا مرا مونسى نباشد و آواز دوستى به گوش من نرسد. و والله كه من به غير خداوند خود انيسى و مصاحبى نمىخواهم. و چون خدا با من است از تنهايى پروايى ندارم. او مرا در جميع امور كافى است، و خداوندى بجز او نيست، بر او توكل دارم، و اوست خداوند عرش عظيم و بر همه چيز قادر و توانا، و صلوات و درود بر محمد و اهل بيت طاهرين (٤٩٥) و طيبين (٤٩٦) او باد.
و على بن ابراهيم روايت كرده كه: ابوذر را پسرى بود ذر نام، و در ربذه وفات يافت. ابوذر چون او را دفن كرد بر سر قبر وى ايستاد. پس دست بر قبر وى نهاد و گفت: اى ذر خدا تو را رحم (٤٩٧) كند. به درستى كه خوش خلق و نيكو كردار بودى به پدر و مادر. و چون از دنيا رفتى من از تو راضى بودم. بر من از رفتن تو نقصى راه نيافته و مرا به غير حق تعالى حاجتى نيست و از ديگرى اميد نفعى ندارم كه از رفتن او دلگير باشم. و اگر نه اهوال (٤٩٨) بعد از مرگ مىبود آرزو مىداشتم كه به جاى تو باشم. و مرا اندوه بر تو مشغول ساخته از اندوه از براى تو. والله كه گريه از براى تو نكردم بلكه بر تو گريستم. كاشكى مىدانستم كه چه با تو گفتند و تو چه در جواب گفتى. خداوندا حقى چند از براى خود بر او واجب گردانيده بودى، و حقى چند براى من بر او فرض (٤٩٩) گردانيده بودى. الهى من حقوق خود را به او بخشيدم. تو نيز حقوق خود را به او ببخش و از او عفو فرما، كه تو سزاوارترى به جود و كرم از من.
و ابوذر را گوسفندى چند بود كه معاش خود و عيال (٥٠٠) به آنها مىگذرانيد. آفتى در ميان ايشان به هم رسيد و همگى تلف شدند. و زوجهاش نيز در رَبَذه وفات يافته بود. همين ابوذر مانده بود و دخترى كه نزد وى مىبود.
دختر ابوذر گفت كه: سه روز بر من و بر پدرم گذشت كه هيچ به دست ما نيامد كه بخوريم، و گرسنگى بر ما غلبه كرد. پدر به من گفت كه: اى فرزند بيا به اين صحراى ريگستان رويم، شايد گياهى به دست آوريم و بخوريم. چون به صحرا رفتيم چيزى به دست نيامد. پدرم ريگى جمع نمود و سر بر آن گذاشت. نظر كردم، چشمهاى او را ديدم مىگردد و به حال احتضار (٥٠١) افتاده. گريستم و گفتم: اى پدر من! با تو چه كنم در اين بيابان با تنهايى و غربت؟ گفت: اى دختر! مترس، كه چون من بميرم جمعى از اهل عراق بيايند و متوجه امور من شوند. به درستى كه حبيب من رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مرا در غزوه (٥٠٢) تبوك چنين خبر داده. اى دختر! چون من به عالم بقا (٥٠٣) رحلت نمايم عبا را بر روى من بكش و بر سر راه عراق بنشين، و چون قافلهاى پيدا شود نزديك برو و بگو: ابوذر كه از صحابه حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم است، وفات يافته.
دختر گفت كه: در اين حال جمعى از اهل ربذه به عيادت پدرم آمدند و گفتند: اى ابوذر چه آزار (٥٠٤) دارى و از چه شكايت دارى؟ گفت: از گناهان خود، گفتند: چه چيز خواهش دارى؟ گفت: رحمت پروردگار خود را مىخواهم. گفتند: آيا طبيبى مىخواهى كه براى تو بياوريم؟ گفت: طبيب مرا بيمار كرده. طبيب خداوند عالميان است و درد و دوا از اوست.
دختر گفت كه: چون نظر وى بر ملك موت (٥٠٥) افتاد گفت: مرحبا (٥٠٦) به دوستى كه در هنگامى آمده است كه نهايت احتياج به او دارم. رستگار مباد كسى كه از ديدار تو نادم (٥٠٧) و پشيمان گردد. خداوندا مرا زود به جِوارِ (٥٠٨) رحمت خود برسان. به حق تو سوگند كه مىدانى كه هميشه خواهان لقاى (٥٠٩) تو بودهام، و هرگز كاره (٥١٠) مرگ نبودهام.
دختر گفت كه: چون به عالم قدس (٥١١) ارتحال (٥١٢) نمود عبا بر روى او كشيدم و بر سر راه قافله عراق نشستم. جمعى پيدا شدند. به ايشان گفتم كه: اى گروه مسلمانان ابوذر مصاحِبِ (٥١٣) حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم وفات يافته. ايشان فرود آمدند و بگريستند و او را غسل دادند و كفن كردند و بر او نماز گزارده، دفن كردند. و مالك اشتر (٥١٤) در ميان ايشان بود.
و مروى (٥١٥) است كه مالك گفت كه: من او را در حُلهاى (٥١٦) كفن كردم كه با خود داشتم، و قيمت آن حله چهارهزار درهم (٥١٧) بود.
دختر گفت كه: من چنين بر سر او مىبودم و نمازى كه او مىكرد مىكردم و روزهاى كه او مىداشت به جا مىآوردم. شبى نزد قبر او خوابيده بودم. او را به خواب ديدم كه قرآن در نماز شب مىخواند، چنانچه در حال حيات مىخواند. به او گفتم كه: اى پدر! خداوند تو با تو چه كرد؟ گفت: اى دختر نزد پروردگار كريمى (٥١٨) رفتم. او از من خشنود شد و من از وى راضى شدم. كرَمها فرمود و مرا گرامى داشت و عطاها بخشيد. اما اى دختر عمل بكن و مغرور مشو.
و اكثر ارباب تواريخ، به جاى دختر ابوذر، زن او را نقل كردهاند.
و احمد بن اعثم كوفى (٥١٩) نقل كرده است كه: جمعى كه در تجهيز (٥٢٠) ابوذر حاضر بودند، احنَف بن قيس تميمى (٥٢١) و صَعصَعَه بن صوحان العبدى (٥٢٢)، و خارجه الصلت التميمى (٥٢٣)، و عبدالله بن مسلمه التميمى (٥٢٤) و هلال بن مالك المزنى (٥٢٥) و جرير بن عبدالله البجلى (٥٢٦) و اسود ابن يزيد النخعى (٥٢٧) و علقمه بن قيس النخعى (٥٢٨)، و مالك اشتر بودند.
و چون از نماز ابوذر فارغ شدند مالك اشتر بر سر قبر او برپاى خواست و بعد از حمد و ثناى بارى تعالى گفت: بار خدايا ابوذر غفارى از صحابه رسول تو بود و به كتابها و رسولان تو ايمان آورده بود و در راه دين جهاد كرده و بر جاده اسلام ثابت قدم بوده، و تبديل و تغيير به شعاير (٥٢٩) دين راه نداده. چيزى چند ديده بود نه بر طريق سنت (٥٣٠) و جماعت (٥٣١)، بر آنها انكار كرده بود (٥٣٢) به زبان و به دل. بدان سبب او را حقير (٥٣٣) شمردند و محروم گردانيدند و از شهر بيرون كردند و ضايع گذاشتند (٥٣٤) تا در غربت، او را وفات رسيد. بار خدايا آنچه از بهشت، مؤمنان را وعده كردهاى حِظ (٥٣٥) او را از آن مَوفور (٥٣٦) گردان، و جزاى آن كس كه او را از مدينه - كه حرم رسول (٥٣٧) توست - بيرون كرد و ضايع گذاشت، چنانچه مستوجب (٥٣٨) آن است، برسان.
مالك اين دعا بگفت و حاضران آمين (٥٣٩) گفتند.
و ابن عبدالبر (٥٤٠) در كتاب استيعاب ذكر كرده است كه: وفات ابوذر در سال سى و يكم يا سى و دويم هجرت بود و عبدالله مسعود (٥٤١) بر او نماز گزارد. و بعضى گفتهاند كه سال بيست و چهارم هجرت بود، و قول اول اصح است (٥٤٢).
بدان كه تذكر (٥٤٣) احوال دوستان خدا، و ياد مصايب (٥٤٤) و محنتهاى (٥٤٥) ايشان، متضمن (٥٤٦) فوايد بسيار است، و سبب اين است كه بىاعتبارى دنيا و باطل بودن اهل دنيا بر احسن وجوه (٥٤٧) ظاهر گردد و موجب رغبت اين كس است به اطوار (٥٤٨) ايشان، و باعث اين مىشود كه اگر اهل حق در دنيا مغلوب (٥٤٩) و منكوب (٥٥٠) باشند، راضى باشند و بدانند كه بزرگواران دين، در دنيا هميشه ممتحن (٥٥١) بودهاند. لهذا در ذكر احوال اين بزرگوار بعضى از تطويل (٥٥٢) نمود.
اكنون شروع در مقصود مىنماييم.
وصيت پيامبر ص به ابوذر غفاري بدان كه اين وصيت از جمله اخبار مشهوره (٥٥٣) است (٥٥٤) و شيخ ابوعلى طبرسى (٥٥٥)رحمهالله در كتاب مكارمالأخلاق (٥٥٦) مُسنَد (٥٥٧) ايراد نموده (٥٥٨). و ورامبن أبىفراس (٥٥٩) در جامع (٥٦٠) خود مرسل (٥٦١) روايت كرده. و اجزايش را در كتب حديث، متفرق ايراد نمودهاند. و هر مضمونى از مضامين آن در اخبار بسيار وارد است چنانچه در هر فقره اشاره خواهد شد. و ما بناى نقل بر آن مىگذاريم كه شيخ طبرسىرحمهالله روايت كرده: يقول مولاى أبى - طول الله عمره - الفضل بن الحسن: هذه الأوراق من وصيه رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم لأبى ذر الغفارى التى أخبرنى بها الشيخ المفيد أبوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله المقرى الرازى، و الشيخ الأجل الحسن بن الحسين بن الحسن بن بابويه رضىالله عنهما اجازه. قالا: أملى علينا الشيخ الأجل أبو جعفر محمد ابن الحسن الطوسى قدسالله روحه.
و أخبرنى بذلك الشيخ العالم الحسين بن الفتح الواعظ الجرجانى فى مشهد الرضاعليهالسلام : قال: أخبرنا الشيخ الامام أبوعلى الحسن بن محمد الطوسى. قال: حدثنى أبى الشيخ أبو جعفر قدسالله روحه.
قال: أخبرنا جماعه، عن أبىالمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن المطلب الشيبانى. قال: حدثنا أبوالحسين رجاء بن يحيى الكاتب سنه أربع عشره و ثلاثمائه - و فيها مات - قال: حدثنا محمد بن الحسن بن شمون (٥٦٢). قال: حدثنى عبدالله بن عبدالرحمن الأصم، عن الفضيل بن يسار، عن وهب بن عبدالله. قال: حدثنى أبو حرب بن أبى الأسود الدئلى عن أبى الأسود. (٥٦٣) قال: قدمت الربذه. فدخلت على أبىذر جندب بن جناده رضىالله عنه (٥٦٤)، فحدثنى أبوذر؛ قال: دخلت ذات يوم فى صدر نهاره على رسولاللهصلىاللهعليهوآلهوسلم فى مسجده. فلم أر فى المسجد أحدا من الناس الا رسولاللهصلىاللهعليهوآلهوسلم و على الى جانبه. فاغتنمت خلوه المسجد. فقلت: يا رسولالله بأبى أنت و أمى. أوصنى بوصيه ينفعنى الله بها. فقال: نعم و أكرم بك. يا أباذر! انك منا أهل البيت، و انى موصيك بوصيه فاحفظها. فانها جامعه لطرق الخير و سبله، و انك (٥٦٥) ان حفظتها كان لك بها كفل. ابوالاسود دئلى روايت مىكند كه: وارد ربذه شدم - در هنگامى كه ابوذر عليهالرحمه (٥٦٦) در آنجا مُتَوَطِن بود (٥٦٧) - و به خدمت ابوذر رفتم. مرا خبر داد كه در اول روزى، داخل مسجد مدينه شدم. در مسجد كسى را نديدم جز حضرت رسالت پناهصلىاللهعليهوآلهوسلم (٥٦٨) و حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه (٥٦٩) در پهلوى وى نشسته. خلوت مسجد و تنهايى آن حضرت را غنيمت شمرده، گفتم: يا رسولالله پدر و مادرم فداى تو باد! وصيت كن مرا و موعظه بگو به وصيتى كه خدا مرا به آن وصيت نفع دهد (يعنى به توفيق الهى به آن عمل نمايم).
حضرت رسالت فرمود كه: بلى، تو را وصيت مىكنم - و چه بسيار گرامى و پسنديدهاى تو نزد ما اى ابوذر. تو از ما اهل بيتى - و به درستى كه تو را وصيت مىكنم به وصيتى عظيم.
پس حفظ كن آن را، و عمل نما به آن. به درستى كه جامع جميع مسالك (٥٧٠) خيرات (٥٧١) و طُرُق (٥٧٢) نجات است، و اگر به خاطر دارى و عمل نمايى به آن، تو را بهرهاى عظيم (از رحمت الهى) خواهد بود.
يا اباذر اعبدالله کانک تراه... يا أباذر أعبد الله كأنك تراه. فان كنت لا تراه فانه يراك. اى ابوذر خداى را چنان عبادت كن كه گويا او را مىبينى. پس اگر تو او را نبينى او تو را مىبيند.
چنين گويد مترجم اين حديث شريف كه: اين مضمون (٥٧٣) به سندهاى معتبر (٥٧٤) از آن حضرت منقول است چنانچه نقل كردهاند كه پرسيدند از حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم از معنى احسان (٥٧٥) كه خداوند عالميان امر فرموده به آن. (٥٧٦) حضرت اين كلام را در جواب فرمودند.
و بايد دانست كه كلمات معجزآيات (٥٧٧) حضرت رسالتپناهىصلىاللهعليهوآلهوسلم به مقتضاى (٥٧٨) حديث اعطيت جوامع الكلم (٥٧٩) در هر كلمهاى از آنها با نهايت ايجاز لفظ، انواع حِكَم و حقايق ربانى (٥٨٠) مُندَرِج (٥٨١) و مُنطَوى (٥٨٢) است و همه كس در خور قابليت و استعداد خود از آن بهره و نصيبى دارد. و اگر در هر فقرهاى (٥٨٣) آنچه بر اين بىبضاعت ظاهر گرديده استيفا (٥٨٤) كنم، بر هر يك كتابى مىبايد نوشته شود وليكن به مقتضاى ما لا يدرك كله لا يترك كله (٥٨٥) اكتفا به محض ترجمه ننموده، به قدرى از تفصيل (٥٨٦) و تبيين قناعت مىنمايم.
و تبيين اين فقره عليه (٥٨٧) موقوف (٥٨٨) بر چند فصل است: فصل اول: در رؤيت است بدان كه رؤيت را بر ديدن به چشم اطلاق مىكنند (٥٨٩) و بر نهايت انكشاف (٥٩٠) و ظهور نيز اطلاق مىكنند گو به چشم ديده نشود.
و ضرورى مذهب شيعه (٥٩١) است كه خدا را به چشم نتوان ديد، زيرا كه جسم و جسمانى نيست و حصول او در مكان محال است. و چيزى كه چنين باشد محال است كه به چشم ديده شود. و آنچه در آيات و اخبار در شأن بارى تعالى (٥٩٢) به لفظ رؤيت واقع شده مراد از آن، معنى دويم (٥٩٣) است زيرا كه ظهور او نزد عارفان زياده از ظهور امرى (٥٩٤) است كه به چشم ديده شود.
چنانكه به اسانيد معتبره (٥٩٥) از حضرت امام العارفين و يعسوب الدين (٥٩٦) اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه از او پرسيدند كه: يا اميرالمؤمنين خداى خود را ديدهاى؟ فرمود كه: تا خدا را نديدم، هرگز او را عبادت نكردم. سائل (٥٩٧) پرسيد كه: خدا را به چه كيفيت ديدى؟ فرمود كه: خطا كردى. به چشم نديدم، و چشم، او را نتواند ديد وليكن دل او را به حقيقت ايمان و يقين ديده است.
و به روايت ديگر مثل اين سؤال از حضرت مبينالحقائق (٥٩٨) جعفر بن محمد الصادقعليهالسلام نمودند و آن حضرت چنين جواب فرمود.
و جناب نبوى در اين عبارت به اين معنى اشارت فرمودهاند كه: گويا او را مىبينى يعنى: او را نتوان ديد. اما در مقام عبادت از بابت (٥٩٩) كسى باش كه شخصى را بيند و در حضور او خدمت كند، و در مرتبه يقين، خود را به درجه عارفان كه اقوى (٦٠٠) از مشاهده و عيان (٦٠١) است برسان.
و ممكن است كه معنى دويم رؤيت مراد باشد، و مراد غايت (٦٠٢) مرتبه (٦٠٣) انكشاف باشد.
و چون اين قسم از انكشاف مخصوص انبيا و ائمه است و از ابوذر و مثل او متصور (٦٠٤) نيست، فرمود كه: چنان عبادت كن كه گويا به آن مرتبه رسيدهاى. چنانچه رؤيت در تتمه (٦٠٥) سخن به اين معنى است زيرا كه خدا اشيا را به چشم نبيند و او را جارحه (٦٠٦) و عضو نباشد.
و بايد دانست كه عبادت عبارت از نهايت مرتبه خضوع (٦٠٧) و شكستگى (٦٠٨) و فروتنى است و لهذا (٦٠٩) نزد غير معبود حقيقى كه بخشنده وجود و حيات و جميع نعمتها و كمالات است سزاوار نيست. و چون خدمت و عبادت بايد كه درخور معبود باشد، هر چند مخدوم (٦١٠) بزرگوارتر است، خدمت او را با شرايط به جا آوردن دشوارتر است، چنانچه اشرف مُكونات (٦١١) اقرار به عجز نموده مىفرمايد كه: ما عبدناك حق عبادتك. يعنى: (الها) عبادت نكردهايم تو را چنانچه تو سزاوار پرستيدنى.
و اعلاى مراتب عبادت عابدان اقرار ايشان است به عجز از عبادت با نهايت سعى و بذل طاقت (٦١٢). و چون حق سُبحانه و تعالى (٦١٣) مىدانست كه عقول خلايق از ادراك چگونگى عبادت او قاصر (٦١٤) است، تا آداب عبادت تعليم نفرمود، تكليف ننمود. و جمعى را كه به لطف كامل خود از جميع گناهان معصوم گردانيده (٦١٥) محرم ساحت (٦١٦) كبرياى (٦١٧) خود گردانيد و در علم و عمل به درجه قُصوى (٦١٨) رسانيد و زبان مكالمه و مناجات تعليم ايشان نمود، ايشان را به تكميل خلايق فرستاد كه راه بندگى تعليم ايشان نمايند چنانچه بلاتشبيه (٦١٩) اگر بيگانه را كه از طور (٦٢٠) و آداب مجالس ملوك اطلاع نداشته باشد به مجلس پادشاه درآوردند و كسى از مقربان (٦٢١) كه آداب شناس آن درگاه است معلم او نباشد، البته از او حركتى چند بىادبانه صادر خواهد شد كه لايق آن مجلس شريف نباشد و مستحق ملامت بوده باشد.
پس كسى را به خاطر نرسد كه به مجلس قرب ملك الملوك (٦٢٢) بدون پيروى طريق شرع مقدس نبوى مىتواند رسيد، يا به هر عبادت اختراعى كه به خاطر او يا ناقصى مثل او كه به وحى الهى نداند، رسيده باشد، مقرب آن جناب (٦٢٣) مىتواند گرديد. اگر ديده بصيرت تو را به نور ايمان روشن سازند و در دقايق (٦٢٤) آدابى كه در هر عبادتى مقرر ساختهاند تفكر نمايى خواهى دانست كه به سر پنجه سست حواس و اوهام، و كمند نارسايى عقل مستهام (٦٢٥) بر اين قصر رفيع (٦٢٦) برنمىتوان آمد، و بدون متابعت اخيار (٦٢٧) به مراتب كمال فايز نمىتوان شد. (٦٢٨) فصل دويم: در غرض از خلق آسمان و زمين و... است بدان كه از آيات بسيار و احاديث بيشمار مكشوف (٦٢٩) و ظاهر است كه غرض از خلق آسمان و زمين و عرش و كرسى (٦٣٠) و جميع مخلوقات، معرفت (٦٣١) و عبادت است و هر دو بر يكديگر بسته است. نه معرفت كامل و علم نافع (٦٣٢) بدون عبادت حاصل مىشود، و نه عبادت شايسته بدون معرفت و علم ميسر (٦٣٣) مىگردد. چنانچه تمثيل كردهاند علم را به چراغ، و عبادت را به پيمودن راه. اگر چراغ در دست داشته باشى و بر يك مقام (٦٣٤) ايستاده باشى بغير چند ذرع (٦٣٥) مسافت را نبينى، و هر چند بيشتر مىروى بر تو بيشتر ظاهر مىگردد، بلكه عمل، روغن اين چراغ است. اگر چراغ را مدد روغن نرسد، زود منطفى (٦٣٦) مىشود.
و بدان كه هر عمل را روحى و بدنى مىباشد. بدن عمل عبارت از اصل اعمالى است كه نام آن عبادت را بر آن اطلاق مىكنند (٦٣٧)، و روحش عبارت از آداب و شرايط و كيفياتى است كه كمال آن عمل به آنهاست، مانند اخلاص و حضور قلب (٦٣٨)، و ساير شرايطى كه در قبول نماز در كار است. پس نماز بدون اين شرايط از بابت جسد بيروح است؛ چنانچه قالب بيروح از او كارى نمىآيد، همچنين نماز بىشرايط چندان ثمرهاى نمىبخشد. نمىبينى كه خداوند عالميان در وصف نماز مىفرمايد كه:( ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر ) . (٦٣٩) يعنى: نماز نهى و منع مىفرمايد از بديها و اعمال ناشايست. پس نماز من و تو كه ما را از بديها بازنمىدارد از نقصان (٦٤٠) شرايط و آداب است.