• شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10203 / دانلود: 2977
اندازه اندازه اندازه
عین الحیات

عین الحیات

نویسنده:
فارسی

گفتار دوم: روش علمى تصحيح

در اين گفتار، چكيده‏اى از اصول و مبانى تصحيح علمى متون نظم يا نثر كه مبناى تصحيح اين نسخه از كتاب عين‏الحيات است ارائه مى‏شود.

١. هدف تصحيح هدف از تصحيح اثر يك مؤلف (اعم از نويسنده يا شاعر) دستيابى به نوشته‏ها يا سروده‏هاى اوست.

مصحح، امانتدارى است كه با چشمپوشى از سليقه‏ها، ذهنيات و گرايشهاى خويش نشان مى‏دهد چه چيز از مؤلف است يا مؤلف چه گفته است؛ نه آن‏كه چه چيز بهتر است، مؤلف بهتر بود چگونه بگويد، اگر مؤلف مجال اصلاح بيشتر در اثر خويش مى‏يافت چگونه مى‏نوشت يا مى‏سرود، اگر مؤلف امروز زنده بود چگونه مى‏گفت، اگر من جاى مؤلف بودم چه مى‏گفتم و....

نقد روشهاى مرسوم

٢. اشكال عمده شيوه‏هاى رايج تصحيح(82) پيشداورى و اعمال گرايشهاى فردى يا جمعى در هر پژوهش، بزرگترين آفت سلامت آن است.

اشكال عمده شيوه تصحيح معاصران و در نتيجه مهمترين مشكل انواع و اقسام نسخه‏هاى تصحيح شده موجود، نوعى پيشداورى درباره نوشته يا سروده مؤلف و مبنا قرار گرفتن اين پيشداورى در تصحيح است.

چناچه مصحح مبناى تصحيح خود را بر گزاره‏اى مشابه اين گزاره الگو درباره سخن مؤلف قرار مى‏دهد كه اگر سخنى داراى اين مشخصات زيبايى شناختى باشد از مؤلف است، كار تصحيح وى با اين تناقضها و اشكالها روبه‏رو خواهد بود:

١) من سخن مؤلف را در دست دارم؛ بر اين اساس سخن مؤلف را مى‏شناسم؛ پس سخن مؤلف اين‏گونه است.

٢) من به تصحيح اثر مؤلف مى‏پردازم؛ يعنى در جست‏وجوى سخن مؤلف هستم؛ پس سخن مؤلف را در دست ندارم.

به عبارت خلاصه‏تر، هيچ‏گونه داورى درست درباره سخن يك مؤلف پيش از دسترسى به همه نوشته‏ها يا سروده‏هاى او امكان ندارد و داورى درست، مستلزم تصحيح آثار اوست. بنابراين تصحيح اثر بايد بر پايه‏اى جز داورى درباره سخن مؤلف قرار گيرد تا تناقض، دور و مصادره به مطلوب لازم نيايد.

ممكن است گفته شود: گرچه در ميان نسخه‏هاى مختلف يك اثر اختلاف است اما مشتركاتى نيز در آنها وجود دارد. بنابراين چه اشكالى دارد كه پيشداوريها بر اساس مشتركات باشد و اين، مبناى تصحيح موارد اختلاف قرار گيرد؟

پاسخ چنين است: مقصود از نسخه‏ها كدام نسخه‏هاست؟ نسخه‏هاى كدام دهه؟ كدام نيم قرن؟ كدام قرن؟ كدام قرنها؟ روشن است كه هرچه زمان بيشترى به اين نسخه‏ها اختصاص يابد شمار آنها بيشتر، اختلافها بيشتر و مشتركات كمتر مى‏شود.

فرض كنيم بنا بر مشخص شدن شماره و محدوده‏اى زمانى براى نسخه‏ها باشد. مبناى اين تعيين چيست؟ بيگمان اين امر بايد پشتوانه‏اى قوى از استدلال داشته باشد.

به فرض كه محدوده‏اى منطق پسند براى اين نسخه‏ها داشته باشيم و مشتركات آنها را استخراج كنيم. چه دليلى است كه ديگر سخنان مؤلف كه مورد اختلاف‏اند از اين مشتركات پيروى كنند؟ به عبارت ديگر چه الزامى براى يك نويسنده يا شاعر وجود دارد كه هموراه به يك سبك سياق بنويسد يا شعر بگويد و از مجموعه‏اى واژگانى پيروى كند كه همه آيندگان در انتساب آن به وى متفق‏القول‏اند؟!

٣. اشكال عمده شيوه‏هاى رايج تصحيح(83) بيگمان آنها كه در پى تصحيح اثر يك نويسنده يا شاعر براساس روش بهگزينى و انتخاب و ارائه قرائت بهترند بر اين نيستند كه گزينش آنها سخن مؤلف نيست؛ بلكه ميان انتخاب دلپسندتر و مطلوبتر از يك سو و سخن مؤلف از سوى ديگر، ملازمه و ارتباطى منطقى به اين صورت قائل‏اند:

آ) اين قرائت بهترين است.

ب) اين قرائت از مؤلف است.

براى بررسى اشكالهاى منطقى اين روش، بايد گزاره‏هايى كه به آ منتج مى‏شوند و گزاره‏هايى ديگر كه آ را به ب مى‏رسانند بررسى شوند. اين گزاره‏ها عبارت‏اند از:

١) اين قرائت به نظر من (/ ما) بهترين است.

٢) هر قرائت كه به نظر من (/ ما) بهترين باشد به نظر ديگر معاصران نيز بهترين است.

٣) هر قرائت كه به نظر ما بهترين باشد در عصر مؤلف نيز بهترين است.

٤) هرچه در عصر مؤلف (نيز) بهترين باشد در واقع بهترين است.

آ) اين قرائت بهترين است.

٥) هر يك از قرائتهاى موجود كه بهترين است مؤلف آن را گفته، زيرا مؤلف همواره گوينده بهترينهاست (گزاره ب).

{به جاى گزاره‏هاى ٤ و ٥ مى‏تواند گزاره ٦ باشد:

٦) هرچه در عصر مؤلف (نيز) بهترين باشد مؤلف آن را گفته است، زيرا مؤلف همواره گوينده بهترينهاى زمان خويش است.}

و اما اشكالهاى اين گزاره‏ها:

١) گزاره ١، با فرض راستگو بودن مدعى (/ مدعيان)، راست است اما ممكن است در آينده نظر مدعى (/ مدعيان) تغيير يابد.

٢) در گزاره ٢ از كجا معلوم كه ديگر معاصران اهل نظر نيز با مدعى (/ مدعيان) همسخن و همعقيده باشند و آن قرائت را بهتر بدانند؟ كه در واقع نيز چنين همنوايى وجود ندارد.

٣) اثبات گزاره ٣ مستلزم اين ادعاست كه (اول): زمان ما و زمان مؤلف از نظر بهترينها يكسان است، يا (دوم) اين ادعا كه: ( بهترينها (و تشخيص آنها) وابسته به زمان و مكان نيستند، يا (سوم) اين‏كه ما بهترينهاى عصر مؤلف را همواره مى‏توانيم تشخيص دهيم.

ادعاى اول و دوم مورد تأييد هيچ يك از اهل فضل و دانش نيست. ادعاى سوم را نيز هر پژوهشگرى با اندك تأمل مى‏تواند رد كند، زيرا بررسى در متون كهن و مقايسه آن با اطلاعات موجود كه در دسترس ماست نشان مى‏دهد كه هنوز نقاط و نكات كشف ناشده و ناشناخته‏اى در آثار مكتوب گذشته ما هست كه براى درك يا تعبير و تفسير آن به آگاهيايى بيشتر نياز داريم.

٤) گزاره ٤ نيز با توجه به اصل تطور و تحول زبان و عناصر زيبايى شناختى آن در هر عصر مردود است. اصولا تعيين معيارهايى همه‏زمانى براى زيبايى شناسى زبان، اگر غير ممكن نباشد، بسيار دشوار است.

٥) بررسى گزاره‏هاى ٥ و ٦ نياز به پاسخ اين پرسش مهم دارد: آيا هر سخن اين مؤلف بهترين است؟

براى مزيد آگاهى بايد گفت هيچ عالم، دانشمند، فيلسوف، اديب يا شاعر فهيم، مدعى اين نيست كه آنچه از زبان و قلم او تراويده است نياز به اصلاح و بهبود ندارد. رسم نويسندگان و شاعران بزرگ بر اين بوده است كه در صورت مجال، نوشته‏هاى خود را گاه بارها وارسى و اصلاح مى‏كرده‏اند.

حتى همان نسخه‏هاى اصلاح شده مؤلف را نيز به يقين نمى‏توان گفت كه حرف آخر و قول فصل است. به هر حال بسيار طبيعى است كه مؤلف يا مجال اصلاح برخى آثار خود را نيافته است و يا اگر يافته باشد ذهن وى، بيش از آنچه از او در دست ماست، بر اين امر يارى نكرده است.

ملاحظه مى‏شود كه هيچ راهى منطقى از بهگزينى در ميان روايت نسخه‏ها به سوى سخن مؤلف وجود ندارد و هيچ ملازمه‏اى بين اين دو برقرار نيست و هر گام براى برقرار كردن ارتباطى اين چنين، با اشكالهاى اساسى و كمرشكن روبه‏روست.

به اشكالى ديگر در بند بعد اشاره شده است.

٤. اشكال عمده شيوه‏هاى رايج تصحيح(84) تصحيحهايى كه براساس شرح و توضيح متن و تناسبات آنها انجام مى‏پذيرند تا بهتر را برگزينند، داراى اشكال منطقى ديگرى نيز هستند.

توضيح اين‏كه: شرح در مرحله‏اى پس از تصحيح قرار دارد؛ به اين معنى كه نخست بايد متن تصحيح شده وجود داشته باشد با سپس شرح بر اساس آن صورت پذيرد. در حقيقت، تصحيح، مقدمه شرح و توضيح است. اما در اين روش، شرح و توضيح به عنوان مقدمه و وسيله تصحيح مورد استفاده قرار مى‏گيرد و اين مستلزم دَور است.

٥. ذهنيات و پيشداوريهاى بازدارنده آنچه امروزه به طور عمده مانع دستيابى مصححان به روش علمى تصحيح اثر يك مؤلف مى‏شود پيشداوريهاى بازدارنده و ذهنيات نامستدل است.

برخى از اين ذهنيات و پيشداوريها از اين قرارند:

هر سخن مؤلف بهترين است.

مؤلف از سهو و خطا به‏دور است.

آگاهى ما براى درك نكات و دشواريهاى ادبى سخن مؤلف كافى است.

تنها يك قرائت، از مؤلف است.

نوشته‏هاى مؤلف يكنواخت‏اند و همه از يك سبك و سياق و اسلوب پيروى مى‏كنند.

به خاطر همين ذهنيات و پيشداوريهاست كه امروزه تصحيح نوشته‏ها يا سروده‏هاى مؤلفان و مصنفان پيشين اغلب براساس سبك‏شناسى سخن آنان، تناسب نوشته‏ها يا سروده‏ها، هماهنگى و همخوانى و صحت انتخاب واژه‏ها و گزينش موارد مطلوبتر، زيباتر و خوشايندتر از ميان نسخه‏ها و منابع صورت مى‏پذيرد و از اصول و روشهاى تصحيح ذوقى (آزاد)، قياسى، التقاطى، بسامدى (آمارى) و از اين دست پيروى مى‏كند و داراى همان اشكالهايى است كه در بندهاى پيش به آنها اشاره شد.

اين‏كه كدام يك از اين پيشداوريها واقعيت دارد پس از تصحيح علمى مشخص خواهد شد و در آينده نشان خواهيم داد كه هيچ يك از آنها درست نيست.

بگذريم از اين‏كه بسيارى ناشران و مصححان نيز به خود اين اجازه را مى‏دهند كه در نوشته مؤلف دست ببرند و آن را متناسب با زبان و شيوه نگارش زمان خويش تغيير دهند.

٦. مشكل در گزينش منابع در واقع براى اغلب تصحيح‏كنندگان متون نظم و نثر، نسخه چيزى تعريف‏ناشده است. آنها گاه نسخه‏هاى نيمه يك قرن، گاه از سراسر يك قرن، گاه علاوه بر اينها نسخه‏ها يا برخى نسخه‏هاى قرون بعد، و حتى تصحيحهاى مشهور قرن اخير و قرن پيش را به عنوان منبع مورد استفاده قرار مى‏دهند.

گاه نيز نسخه‏هاى جديدتر را بر نسخه‏هاى كهنه ترجيح مى‏دهند و قرائت را از آنها برمى‏گزينند. حتى برخى يك نسخه را بدون قدمت يا اعتبار ويژه نسبت به ديگر نسخه‏ها، مبنا قرار مى‏دهند و يكى - دو نسخه ديگر را هم براى تصحيح به كمك مى‏گيرند.

اين‏گونه مصححان براى توجيه اين امر سخنى دارند و مى‏گويند: ممكن است نسخه الف از نسخه ب جديدتر باشد اما از روى نسخه‏اى كهنتر از ب نوشته شده باشد؛ در نتيجه تاريخ كتابت لزوما نماينده قدمت نيست.

اين سخن در حيطه نظر و در كليت خويش درست است اما در عمل و در تدوين روش تصحيح يك اثر با چند اشكال عمده روبه‏روست: اول؛ از كجا معلوم كه نسخه مشخص الف از نسخه‏اى قديمى‏تر از ب كتابت شده باشد. اين ادعا براى هر نسخه نياز به اثبات دارد. تصحيحگران مورد بحث معمولا براى هيچ دو نسخه كهن از مآخذ خود چنين چيزى را اثبات نمى‏كنند و اگر براى هر نسخه آن را به اثبات برسانند تنها براى همان نسخه معتبر است و ديگر نسخه‏ها را شامل نخواهد شد.

پس صرف ترجيح نسخه جديد بر نسخه قديم، ترجيحى بلا مرجح و ادعايى بدون دليل است.

دوم؛ از كجا معلوم كه نسخه الف در نقل خود امين باشد و عين نسخه قديمى‏تر از ب را نقل كرده باشد؟

سوم؛ احتمال كتابت از نسخه كهنتر را براى ب نيز مى‏توان مطرح كرد. ب نيز بيگمان از روى نسخه‏اى كهنتر از خود نوشته شده اشت؛ حال از كجا معلوم كه نسخه مأخذ ب از نسخه مأخذ الف كهنتر نباشد؟

چهارم؛ بنا بر اين ادعا، تاريخ كتابت نسخه نبايد به هيچ كار بيايد. پس چه معيارى براى قدمت نسخه‏ها وجود خواهد داشت؟ بر اين اساس چه لزومى به استفاده از نسخه‏هاى كهن است؟

تعريف نسخه كهن يا كهنتر چيست؟

هرگونه پاسخ، اگر استدلالى براى اين باشد كه ضبط فلان نسخه يا نسخه‏ها بهتر، زيباتر، مأنوستر و با سبك بيان و سخن و انديشه مؤلف نزديكتر است، حاكى از آن خواهد بود كه اين تصحيحگران قرائتى را بر اساس ذهنيات، پيشداوريها و روشهايى كه پيش از اين بدانها اشاره شد در ذهن خويش برگزيده‏اند و اكنون به دنبال نسخه‏اى براى تأييد آن مى‏گردند تا تصحيح آنان به اصطلاح مستند باشد. بگذاريم از اين‏كه على‏القاعده، نسخه، مبناى گزينش قرائت است اما در اين روش، قرائت از پيش گزيده شده، مبناى انتخاب نسخه قرار گرفته است.

٧. نيمسايه‏اى لرزان از روش علمى در بسيارى از روشهاى مستند تصحيح، تعدد و قدمت نسخه‏هاى حاكى يك ضبط نيز در نظر گرفته مى‏شود اما كثرت و قدمت ضبط، اصل نيست؛ به اين معنى كه اگر قرائتى براساس تأييدهاى ادبى، شواهدى از متون كهنتر، سخن ديگران، ديگر سخنان مؤلف، تناسب با سبك و سياق و طرز و اسلوب نگارش و انديشه مؤلف، درستى و زيبايى لفظ و معنى و شواهد تاريخى و علمى و فنى و غيره بهتر، درست‏تر و مناسبتر تشخيص داده شد، به كثرت و قدمت نسخه‏ها مى‏نگرند. اگر اكثر و اقدم نسخه‏ها حاوى آن بودند، كثرت و قدمت نيز به عنوان پشتوانه‏اى براى گزينش ذكر مى‏شود و اگر نه، به بيشترين و كهنترين نسخه‏ها نسبت خطا داده مى‏شود.

علاوه بر اين، آنها كه مدعى رعايت ضبط اكثر و اقدام نسخه‏ها هستند، هم در انتخاب فاصله زمانى نسخه‏ها با سال درگذشت يا زمان حيات مؤلف با مشكل گزينش منابع - كه در بند ٦ به آن اشاره داشتيم - روبه‏رو هستند و هم اين‏كه براى آنها رابطه كثرت و قدمت معين نگرديده است. اگر اكثر نسخه‏ها با نسخه‏هاى اقدام توافق نداشتند چه بايد كرد؟ پاسخ مشخص نيست. حتى گاه قاعده معينى براى ترجيح اكثرها، اقدمها يا مورد موافق با مبانى بهترى، زيباترى، مناسبترى و از اين دست ندارند. تنها زمانى كه اكثر نسخه‏ها كه اقدم آنها نيز باشند با مبانى گفته شده هم نتيجه شوند، تصميم آنها براى گزينش ارائه ضبط اكثر و اقدام نسخه‏ها قطعى و پاسخ مشخص است.

٨. نتيجه ملاحظه مى‏شود كه روشهاى تصحيح متون نظم يا نثر كه جز با استناد به اكثر و اقدم نسخه‏ها - و لاغير - صورت و انجام مى‏پذيرند، با همه ظاهر فريبنده و استدلالگونه خود درباره تناسب گزينشها با سبك بيان و انديشه مؤلف و اصول زيبايى شناختى و با تمام تلاشهاى ذهنى مصحح و با همه توجه اديبان و زيباپسندان و عالمان به آنها، لزوما انتساب به مؤلف را - كه هدف تصحيح است - نتيجه نمى‏دهند؛ نوعى اجتهاد در برابر نص‏اند كه تطابق موردى آنها با واقع، اتفاقى است؛ نتايج آنها تابع درك افراد بر اساس شرايط زمانى، مكانى و معلومات آنهاست؛ اتخاذ اين روشها ذهن را از درك معانى كشف ناشده و ورود به دنياى ناشناخته‏ها باز مى‏دارد و شخص به جاى يافتن معانى تازه يا اقرار بر عدم درك معانى نامعلوم، خود را با يافته‏هاى قبلى خويش راضى مى‏سازد و حكم شاهد را بر غايب بار مى‏كند.

روش علمى تصحيح

٩. مقصود از روش علمى منظور از روش علمى تصحيح يا روش تصحيح علمى يك متن كهن، شيوه‏اى است كه در هر گام، براى خويش استدلالى داشته باشد، بدين نحو كه براى هر گفته خود اقامه دليل و برهان كند و اين دلايل و براهين نهايتا به اصولى بديهى يا موضوعهايى پذيرفته‏شده در علوم برسند.

اگر روش تصحيح، علمى باشد، مانند روشهاى علمى ديگر مستقل از پژوهشگر است و محققان مختلف را به نقطه‏اى واحد مى‏رساند زيرا وابسته به ذوق، ميل، گرايش و پيشداورى نيست.

چهره‏اى از اين روش را در نقد روشهاى مرسوم ديديم و در اثبات روش تصحيح علمى عين‏الحيات، چهره‏هايى ديگر از آن را خواهيم ديد.

١٠. اهميت نسخه‏ها و منابع كهن تصحيح اثر يك نويسنده يا شاعر درگذشته، يعنى دستيابى با آنچه وى نوشته يا سروده است. اين كار از مقوله پژوهشهاى تاريخى است. در اين‏گونه پژوهشها يكى از مهمترين و اساسى‏ترين مراحل، دستيابى به سند و منبع تاريخى است كه در تصحيح اثر مكتوب عبارت است از منابع مكتوب.

هرچه فاصله زمانى اين منابع با مؤلف نزديكتر و تحريف در سند كمتر و تشابه نسخه‏ها بيشتر باشد اعتبار نتايج بيشتر است.

ملاحظه مى‏شود كه شيوه تصحيح كتاب يك نويسنده يا ديوان يك شاعر، بيش از آن‏كه كارى ادبى باشد، از روش تحقيق تاريخى پيروى مى‏كند و از نظر روش تحقيق، فرقى اساسى با دستيابى به فلان سخن شخصيتى تاريخى ندارد.

در هر بخش از يك اثر كه به خط مؤلف در دست نباشد، منابع اصلى تحقيق در كيفيت و كميت نوشته او نسخه‏هاى مكتوب آن اثر خواهد بود. هرچه فاصله كتابت نسخه‏ها از دوران حيات مؤلف بيشتر شود تحريف در آنها بيشتر راه مى‏يابد و شمار حذفها، اضافات و تغييرات بيشتر مى‏شود. اينجاست كه بايد مرزى را براى اعلام كفايت نسخه‏ها در نظر گرفت كه هم نسخه‏هاى اطمينانبخش‏ترى در آن باشد و هم تعدد نسخه‏ها به اندازه‏اى باشد كه بتوان براى انتساب متنى به مؤلف، چند يا چندين پشتوانه و تأييد داشت.

تا آنجا كه بررسيهاى ما نشان داد، تنها كمتر از يك سوم كتاب عين‏الحيات مجلسى به خط مؤلف آن قابل دسترسى است و دو سوم ابتداى آن اگر موجود باشد، در جايى نامعلوم يا كتابخانه‏اى خصوصى است. در همين بخش نيز به خاطر گذشت زمان، قسمتهايى ناخواناست يا در برش صحافى حذف شده است. بنابراين ضرورى است كه براى تصحيح ديگر بخشهاى اين كتاب و بخشهاى ناخوانا در دستنوشت مؤلف، از نسخه‏هاى ديگر بهره برد.

به دلايلى كه در بندهاى ١٥ (حساب احتمالات،...) و ٢٣ (كمترين پشتوانه...) خواهد آمد، براى تصحيح هر بخش از متن كه به خط مؤلف موجود نباشد، وجود حداقل ٥ نسخه از كهنترين نسخه‏هاى خطى يا نسخه‏هايى كه از روى دستخط مؤلف نوشته شده باشند، لازم و اغلب كافى است به گونه‏اى كه ٣ نسخه كهنتر اساس تصحيح بر پايه روش علمى قرار گيرد و در صورت عدم حصولِ نتيجه بر اساس آن ٣ نسخه، نسخه چهارم (از نظر قدمت) و باز هم در صورت عدم حصول نتيجه، نسخه پنجم (از نظر قدمت) به مشورت گرفته شود. بر پايه اين روش كار:

١) اگر از ميان ٣ نسخه اساس، حداقل ٢ نسخه قرائتى را تأييد كردند همان قرائت برگزيده مى‏شود.

٢) اگر هيچ ٢ نسخه از ٣ نسخه اساس با يكديگر در قرائتى توافق نداشتند، يا يكى از نسخه‏هاى اساس در آن بخش افتادگى داشت يا خوانا نبود، تأييد نسخه چهارم بر هر قرائت، شبيه حالت ١ را پديد مى‏آورد و قرائتى با پشتوانه ٢ نسخه برگزيده مى‏شود.

٣) اگر نسخه چهارم نيز اكثريتى را پديد نياورد يا آن هم در آن بخش افتادگى داشت، نسخه پنجم به مشورت گرفته مى‏شود و با آن همانند نسخه چهارم عمل مى‏شود.

٤) بسيار به ندرت اتفاق مى‏افتد كه نسخه پنجم هم نتواند راهگشا در انتخاب قرائتى باشد. به هر حال، در صورت پديد آمدن چنين حالتى نادر، وجود نسخه ششم در آن بخش ضرورت دارد.

ذكر اين دلايل در اينجا از اين رو ضرورى است كه اين آگاهى پديد آيد كه كثرت نسخه‏ها و گستردگى زمان كتابت آنها فراتر از محدوده‏اى خاص، نه تنها به دقت تصحيح نخواهد افزود بلكه اگر تعداد نسخه‏ها از حد ضرورت افزونتر شود و پاى نسخه‏هاى جديدتر به ميان آيد، خطرى به تهديد تصحيح علمى برخواهد خاست، به اين نحو كه هرچه نسخه‏ها از روى نسخه‏هاى دست دوم و سوم به بعد نوشته شوند، به تدريج غلطها فراوانتر و شمار حذفها، تغييرات و اضافات بيشتر مى‏شود. در حقيقت، توجه به نسخه‏هايى كه فاصله‏اى بيشتر با دستخط مؤلف دارند، آغازى است براى دشواريهاى دست و پاگير، بيحاصل و گاه فريب دهنده كه دستاوردى به پژوهشگر نمى‏بخشد، وى را به ورطه تحريفهاى بيشتر و كثرت نسخه‏هاى غيراصل مى‏اندازد و تحقيق در صحت انتساب و در نتيجه اصالت ضبطها را دشوار يا ناممكن مى‏سازد.

تنها در صورتى كه مؤلف يا شاعر، دو نسخه از نوشته يا سروده خويش را با تفاوتهايى منتشر كرده باشد، تعدد نسخه‏ها تا حد ١٤ نسخه و تناوب و يكسانى تفاوتها در شرايطى، مى‏تواند نمايانگر تفاوتها در تأليف يا سرودن اثر باشد. در عين‏الحيات چنين امرى نيست و بنابراين كفايت نسخه‏هاى آن در حد عدد ٥ است.

١١. لزوم پرهيز از بازپژوهى حال كه مشخص گرديد چه نسخه‏هايى از اثر مؤلف در تصحيح علمى مورد استفاده قرار مى‏گيرند جاى اين نكته نيز هست كه اگر گزارش يا گزارشهايى امين و مورد اعتماد از اين نسخه‏ها تهيه شده باشد نيازى به مراجعه مستقيم به نسخه‏ها، فيشبردارى از آنها و بازنويسى متون نيست؛ چه، كارى است دوباره و بيهوده. كار مهم، آگاهى از ضبط نسخه‏هاست و اين آگاهى مى‏تواند از راه مراجعه مستقيم به نسخه ياتصوير آن، گماردن فردى براى تهيه گزارش از نسخه، استفاده از گزارش ديگران، يا حتى استفاده از مجموعه رايانه‏اى اختلاف نسخه‏ها به دست آيد. تنها در صورتى كه به نقل ديگران اعتماد نيست لازم است كه مصحح يا شخص مورد اعتماد او، خود با مراجعه به نسخه يا تصوير آن، از ضبط نسخه آگاهى يابند. در غير اين صورت پرهيز از بازپژوهى و استفاده از منابع نزديكتر و سريعتر اطلاعاتى، يكى از عوامل پيشرفت سريع پژوهش است.

از آنجا كه گزارشهايى مورد اعتماد از اختلاف نسخه‏هاى عين‏الحيات در دست نيست بنابراين در مراجعه به منابع تصحيح، از روگرفت (كپى) اصل نسخه‏ها بهره گرفته‏ايم.

١٢. منابع مورد استفاده ما ١) نسخه مجلسى (ناقص). اين نسخه به شماره‏هاى ٩٨٧٠ و ٣٩٧٠ در دو بخش در كتابخانه عمومى آيت‏الله العظمى مرعشى نجفى (قم) موجود است و مجموعا حدود يك چهارم كتاب را (در انتها) در بر مى‏گيرد. نسخه حاضر به خط مؤلف آن ملا محمدباقر مجلسى است و به همين خاطر از اهميتى بسيار برخوردار است. تنها صفحاتى از آن به خط ديگرى است كه مؤلف آن را بازبينى، تصحيح و گاه حاشيه‏نويسى كرده است. در اين نسخه تنها برخى كلمات آن در صحافى از ميان رفته است كه با مقايسه نسخه‏هاى ديگر مى‏توان به آنها پى برد.

آغاز بخش نخست اين نسخه ناقص با يا اباذر الجليس الصالح خير من الوحده... است و بخش دوم در ادامه بخش اول با... اين امير مؤمنان و پادشاه مسلمانان است كه تو را خدمت مى‏كند.... آغاز مى‏گردد و به انتهاى كتاب پايان مى‏پذيرد.

تاريخ اتمام اين كتاب براساس دستخط مؤلف آن اواخر جمادى‏الثانى ١٠٧٣ ه.ق است.

در همين جا از كسانى كه از بخشهاى ديگر اين كتاب به خط مؤلف خبرى دارند يا آن را در مجموعه‏هاى خصوصى خود نگه مى‏دارند درخواست مى‏شود كه با لطف خويش، بر دقت اين اثر براى چاپهاى بعد منت نهند.

٢) نسخه الف (٨ محرم ١٠٨٢ ه.ق). اين نسخه به شماره ١٥٣٤٨ در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخه‏اى است كامل از عين‏الحيات به خط محمداسماعيل بن محمدتقى اصفهانى كه كتابت آن را در ٨ محرم ١٠٨٢ ه.ق (حدود ٩ سال پس از تأليف كتاب و در زمان حيات مؤلف) به پايان برده است. اين نسخه پس از دستخط مؤلف، كهنترين نسخه موجود است.

٣) نسخه ب (١٨ ربيع‏الاول ١٠٨٢ ه.ق). اين نسخه به شماره ١٣٠٢ در كتابخانه جامع گوهرشاد (مشهد) موجود است. نسخه‏اى است كامل از عين‏الحيات به خط محمداشرف بن محمدبن شرف طبسى كه كتابت آن را در روز شنبه ١٨ ربيع‏الاول ١٠٨٢ ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود ٧٠ روز پس از اتمام كتابت نسخه الف) به پايان برده است.

اين نسخه پس از نسخه الف، كهنترين نسخه موجود است.

٤) نسخه ج (١٢ جمادى‏الثانى ١٠٨٢ ه.ق). اين نسخه به شماره ٢١٨٧ در كتابخانه ملك (تهران) موجود است. نسخه‏اى است از عين‏الحيات با صفحاتى افتادگى در آغاز آن به خط محسن بن محمدتقى كه كتابت آن را در شب جمعه ١٢ جمادى‏الثانى ١٠٨٢ ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود ٨٣ روز پس از اتمام كتابت نسخه ب) به پايان برده است.

اين نسخه پس از نسخه ب، كهنترين نسخه موجود است.

٥) نسخه د (١٠٨٨ ه.ق). اين نسخه به شماره ١٣٠٢٧ در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخه‏اى است از عين‏الحيات كه حدود ١٢ - ١٣ برگ از آغاز آن افتاده است. اين نسخه به خط كاظم بن ملانظر است كه كتابت آن را در روز پنجشنبه ٥ ربيع‏الاول ١٠٨٨ ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود ٦ سال پس از اتمام كتابت نسخه ج) از روى دستخط مؤلف به پايان برده است. برخى از صفحات و سطرهاى اين كتاب به خط دوست يا دستيار كاتب است. خط نازيباى متن و اداى احترامى كه كاتب در پايان كتاب نسبت به مجلسى كرده، نشانگر اين است كه كاتب حرفه‏اى نيست و بايد از شاگردان مجلسى باشد.

اين نسخه پس از نسخه ج، كهنترين نسخه‏اى است كه از آن آگاهى يافتيم.

٦) نسخه ه (١١٢٣ ه.ق). اين نسخه به شماره ٢٠٧٧ در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخه‏اى است كامل از عين‏الحيات به خط محمدجواد بن محمدحسين دماوندى كه كتابت آن را در ١٠ ذى‏حجه ١١٢٣ ه.ق (١٣ سال پس از درگذشت مؤلف) به پايان برده است.

اين نسخه از آن رو كه مدعى كتابت از روى دستخط مؤلف است و شواهد و قرائنى در مقايسه دستخط مؤلف با آن، مؤيد اين مدعاست به عنوان نسخه مشورتى (آخرين نسخه) مورد مراجعه ما قرار گرفت. علت اعتنا به آن تنها به عنوان نسخه مشورتى آن است كه اين نسخه حاوى افتادگيهاى عمدى بسيارى (در حد يك يا چند جمله) از سوى كاتب است.

١٣. وظايف اصلى مصحح با توجه به يكى از مهمترين ويژگيهاى روش تصحيح علمى كه قانونمندى و غيرشخصى بودن آن است، نيمى از كار تصحيح نيازمند انديشه، ابتكار، يافتن مبانى و روشها و دستورالعملها و نظارت بر حسن اجراى كار است و نيم ديگر، اجراى كار براساس دستورهاى از پيش تعيين شده. و ظيفه اصلى مصحح همان بخش اول است شامل:

- تعيين مبناى گزينش نسخه‏هاى منبع،

- تعيين علمى اصول، مبانى و روشهاى تصحيح،

- نظارت بر اجراى صحيح كار و رفع مشكلات اجرايى مرتبط با تدوين اصول يا دستورالعملها.

اما بخش اجرايى كار بر عهده ماشين يا نيروهاى اجرايى انسانى است و لزومى ندارد كه ضرورتا توسط مصحح به اجرا درآيد. اين موارد عبارت‏اند از:

- يافتن نسخه‏ها و منابع از كتابخانه‏ها و آرشيوهاى عمومى يا شخصى، - ثبت موارد اختلاف نسخه‏ها و ضبطهاى گوناگون آنها،

- گزينش ضبط برگزيده بر اساس دستورالعمل علمى مصحح.

پس از تعيين نسخه‏هاى منبع براى تصحيح علمى، اينك به بررسى تفصيلى و استدلالى اصول، مبانى و مراحل گزينش علمى يك قرائت از ميان ضبط نسخه‏ها در مواردى كه دستنوشت مؤلف در دست نيست مى‏پردازيم.

١٤. اصل استقلال نسخه‏ها تا زمانى كه به خاطر عدم دسترسى به دستخط مؤلف دانش قطعى در دست نيست و دست از واقعيت كوتاه است، براى عمل، به ناچار بايد اصولى را پذيرفت. اين اصول، نسبت به غير خود و موارد مخالف خود، بايد

١) از شمول بيشترى برخوردار باشند،

٢) پذيرش آنها آسانتر باشد،

٣) پذيرش موارد مخالف آنها نيازمند دليل و برهان باشد.

درباره نسخه‏هايى كهن كه به عنوان منبع براى تصحيح برگزيده‏ايم اصل را مى‏توان، و بايد، بر اين نهاد كه هيچ دو نسخه از روى يكديگر يا از روى نسخه‏اى سوم (بجز دستخط مؤلف) نوشته نشده‏اند مگر آن‏كه خلافش به اثبات برسد. اگر ثابت شد كه نسخه‏اى از روى ديگرى كتابت شده است هر دو نسخه حكم يك نسخه را خواهند داشت كه همان نسخه مأخذ است.

تاكنون درباره هيچ دو نسخه مأخذ ما از كتاب عين‏الحيات چنين امرى ثابت نشده است، پس تا اين زمان براى همه نسخه‏ها و منابع مورد نظر قائل به استقلال بايد بود.

بر فرض كه براى نسخه‏هايى نيز عدم استقلال به اثبات رسد، اين امر تنها در مورد همان نسخه‏ها صادق است و اصل براى ديگر نسخه‏ها بر جاى خويش باقى است.

١٥- حساب احتمالات، مبناى تصحيح علمى با توجه به اين‏كه هدف تصحيح اثر يك مؤلف دستيابى به نوشته مؤلف است، روش گزينش بايد بر مبنايى پايه‏ريزى شود كه از آن، انتساب به مؤلف لازم آيد.

شك نيست كه در نسخه‏هاى متعدد كهن از يك اثر اختلاف وجود دارد و اين همه اختلاف نمى‏تواند از مؤلف باشد، زيرا تحريف، خطا و سهو در نسخه‏هاى كهن امرى بسيار رايج است.

از تغييرات و اصلاحات ايجاد شده توسط مؤلف كه بگذريم، بيگمان اختلافهاى نسخ خطى ناشى از خطا يا تحريف كاتبان است. هر نسخه از اثر و هر ضبط هر نسخه نيز داراى احتمال خطا و تحريف است. به عبارت ديگر هر نسخه از اثر و هر پاره از آن با شكاكترين ديدگاهها ممكن است حاكى نوشته يا سروده مؤلف باشد، ممكن است نباشد. هيچ يك از اين دو احتمال براى هر نسخه واحد بر ديگرى ترجيح ندارد، زيرا مانند خبر مخبر مجهول الحالى است كه احتمال صدق و كذب را يكسان داراست. در بند پيش (اصل استقلال نسخه‏ها) نيز گفتيم كه براساس اصل، هيچ يك از نسخه‏هاى مأخذ ما از روى ديگرى نوشته نشده است و از اين حيث هيچ نسخه‏اى بدون دليل بر نسخه‏اى ديگر ترجيح ندارد. پس احتمال صدق و كذب ضبط همه نسخه‏ها در حد يكديگر است و شباهت نسخه‏ها در يك خطا، اتفاقى است.

با توجه به آنچه گفته شد، احتمال خطاى هر نسخه ٥٠ درصد يا ٢/١ خواهد بود.

هرگاه براى ١ نسخه احتمال خطايى در حد ٢/١ وجود دارد، احتمال خطاى مشابه اما اتفاقى و مستقل از يكديگر براى ٢ نسخه (با توجه به حساب احتمالات) برابر ٢/١ به توان ٢ يا ٤/١ و به عبارت ديگر ٢٥ درصد خواهد شد. به همين نحو احتمال خطاى مشابه ٣ نسخه ٢/١ به توان ٣ يا ٨/١ مى‏شود كه برابر ٥/١٢ درصد است.

ملاحظه مى‏شود كه هرچه شباهت نسخه‏ها در زمينه‏اى بيشتر شود، احتمال خطا بودن روايت آنها كاهش مى‏يابد تا جايى كه به سرعت به صفر نزديك مى‏شود.

از سوى ديگر هرچه احتمال خطا كمتر باشد، احتمال انتساب بيشتر است. مثلا اگر احتمال خطا ٥/١٢ درصد باشد، احتمال انتساب ٥/٨٧ درصد خواهد شد.

در جدول آتى رابطه تعداد نسخه‏ها، احتمال خطاى مشابه و احتمال انتساب هر مورد به مؤلف براى ١ تا ٨ نسخه (تا حداكثر دو رقم اعشارى ) نشان داده شده است:

ملاحظه مى‏شود كه اگر هدف تصحيح، دستيابى به سخن و نوشته نويسنده يا سراينده باشد، پشتوانه‏هاى مكتوب تا چه اندازه مى‏توانند رساننده به مطلوب باشند بدون اين‏كه ذوق، علاقه و گرايش‏هاى شخصى در آن دخالت كند و بى آن‏كه نيازى به استفاده از روشهاى ذوقى، قياسى، التقاطى، تك نسخه‏اى و از اين قبيل در تصحيح باشد.

بر اين اساس نمى‏توان تشابهات نسخه‏ها را نيز ناشى از خطا و تحريف كاتبان آنها دانست بلكه نمايانگر مأخذى در زمانها و نسخه‏هاى كهنتر است تا جايى كه به نخستين نسخه مكتوب اثر باز مى‏گردد و از آن سرچشمه مى‏گيرد و هر چه يك تشابه، در نسخه‏هاى بيشترى باشد، احتمال انتساب آن به مؤلف بيش از احتمال انتساب قرائتى ديگر در نسخه‏هايى كمتر است.

١٦- پشتوانه و امتياز آن اساس كار در تصحيح علمى، تعيين اهميت هر نسخه و مقدار امتياز عددى است كه هر نسخه به قرائت خويش مى‏دهد تا براساس اين اعداد، وجوه گوناگون قرائتها امتياز دهى گردد و آن‏كه واجد تأييد و امتياز بيشتر است ترجيح يابد؛ و اين‏كه در تساوى امتيازها چه بايد كرد.

بر اين مبناست كه اين تصحيح كاملا مستقل از ذهن، گرايش و پيشداورى محقق، آغاز و انجام خواهد يافت.

با توجه به آنچه در بند ١٥ (حساب احتمالات...) آمد، هر نسخه براى هر قرائت يا ترتيب، ١ امتياز محسوب مى‏گردد و احتمال انتساب آن را به مؤلف افزايش مى‏دهد.

١٧- امتياز كهنترين نسخه نسخه‏ها بايد بر اساس تاريخ كتابت مرتب شوند. در محاسبه امتياز دو ضبط رقيب از دو مجموعه از نسخه‏ها، كهنترين نسخه در ميان اين دو دسته از نسخه‏هاى پشتوانه، امتيازى ديگر را علاوه بر امتياز خود داراست، زيرا نسخه كهنتر از احتمال انتساب بيشتر و احتمال تحريف كمترى برخوردار است و حتى در تساوى امتيازهاى دو قرائت يا ترتيب، مى‏تواند وجهى براى ترجيح يكى بر ديگرى باشد. به عبارت ديگر به كهنترين نسخه در ميان پشتوانه‏هاى يك قرائت و قرائت رقيب ٢ امتياز تعلق مى‏گيرد.

امتيازدهى ترتيب جملات نيز به همين صورت است.

اما با توجه به آنچه گفته شد اگر قرائتى تنها داراى يك پشتوانه و آن هم اقدم باشد داراى ٢ امتياز نخواهد بود، زيرا گرچه نسخه كهنتر از احتمال انتساب بيشتر و احتمال تحريف كمترى برخوردار است ولى احتمال تحريف آن تنها با پشتوانه نسخه‏هاى ديگر است كه از ميان مى‏رود.

بنابراين اگر قرائتى داراى ٢ پشتوانه عادى باشد، بر قرائت رقيب خود كه داراى يك پشتوانه اقدم است، ترجيح دارد.

١٨- امتياز توالى نسخه‏هاى اقدم در حالت فوق اگر يك قرائت، علاوه بر كهنترين نسخه در برابر نسخه‏هاى رقيب، داراى پشتوانه از آن نسخه باشد كه پس از نسخه اقدم، كهنترين است، به نسخه اخير نيز امتيازى ديگر علاوه بر امتياز ديگر نسخه‏ها تعلق مى‏گيرد، زيرا علاوه بر آن ويژگى كه در بند پيش درباره نسخه‏هاى اقدم گفته شد اين نسخه قابليت آن را دارد كه در تساوى امتيازهاى دو قرائت كه با وجود نسخه اقدم ايجاد شده است، وجهى براى ترجيح قرائت خود باشد.

علاوه بر همه اينها توالى نسخه‏هاى اقدم حاكى از قرائتى اصيل است كه مرور زمان آن را در نسخه‏هاى بعد به قرائتى ديگر تغيير داده است.

بنابراين به هر يك از نسخه‏هاى اقدم متوالى كه پشتوانه يك قرائت باشند ٢ امتياز تعلق مى‏گيرد، حتى اگر اين تعدد توالى، بيش از دو مورد باشد.

آنچه درباره قرائتها گفته شد در مورد ترتيب و جايگاه جملات نيز صادق است.

١٩- نحوه امتيازدهى با توجه به آنچه در سه بند پيش آمد، به كهنترين نسخه در ميان پشتوانه‏هاى يك قرائت و قرائت رقيب، و نسخه‏هاى كهن بعد از وى ٢ امتياز و به ديگر نسخه‏ها ١ امتياز تعلق مى‏گيرد و امتياز هر قرائت، و در نتيجه احتمال انتساب آن به مؤلف، به اين نحو تعيين مى‏شود. براى نمونه اگر قرائتى داراى ٣ پشتوانه اقدم متوالى و ٢ پشتوانه عادى، و قرائتى ديگر داراى ٦ پشتوانه عادى باشد، قرائت نخست از ٨ امتياز (١+١+٢+٢+٢) و قرائت ديگر از ٦ امتياز برخوردار است. بنابراين قرائت نخستين گزينش مى‏شود.

اهميت به كهنترين نسخه و توالى نسخه‏هاى اقدم مى‏تواند تغييرهاى انجام يافته در طى زمان را مشخص سازد و پشتوانه بيشتر را به قرائتهاى اصيل ببخشد.

آنچه درباره نحوه امتيازدهى قرائت و گزينش آمد در مورد گزينش ترتيب جملات در جزء و كل نيز صادق است.

٢٠- اجزاى مشترك با توجه به اين‏كه دشوارى و اشتباه در خواندن برخى كلمات يا عدم فهم درست آنها مايه آن است كه كاتب، صورت مشابهى از آن را بنويسد، اشتراك نسخه‏ها در اجزاى كلمات نيز مى‏تواند پشتوانه‏اى براى آن اجزا باشد و همچون كلمات، امتيازهايى را به خويش اختصاص دهد.

پس در اختلاف نسخه‏ها در كلمه و اتحاد آنها در اجزاى كلمه نيز مى‏توان اجزا را به روشهاى بالا امتيازدهى كرد و سپس مرجحات را با يكديگر تلفيق نمود و از آن كلمه مرجح ساخت.

براى رفع ابهام، به دو مثال در اين‏باره بسنده مى‏شود:

٢١- حالت تساوى امتيازها اگر با وجود نسخه يا نسخه‏هاى اقدم در يك قرائت و تعدد نسخه‏هاى ديگر در قرائت رقيب، تساوى امتياز حاصل آمد، ترجيح با اكثر است، زيرا در اين حالت - با توجه به بند ١٥ (حساب احتمالات...) احتمال انتساب در اكثر، بيشتر و احتمال خطا و تحريف در آن كمتر از اقل است.

ليكن در اين مورد بايد اقل را كه در امتياز، مساوى يا اكثر شده است در نسخه بدل قرار داد تا نسخه‏ها و تحقيقات آينده، تساوى را بر هم زنند. به همين نحو اگر دو قرائت رقيب، هر يك داراى تنها يك پشتوانه باشند صحيح آن است كه اقدم در هر متن قرار گيرد و قرائت ديگر به عنوان نسخه بدل ارائه شود، زيرا احتمال انتساب اقدم بيش از ديگرى است.

اين قاعده در مورد ترتيب جملات و جايگاه جمله‏هاى افتاده و يا جابه‏جا شده نيز به كار مى‏رود.

در اين حالتها نسخه بدل در حقيقت ناشى از ترديد مصحح در انتخاب، و آگاهى وى از احتمال نقض مورد مقدم است و نوعى احتياط و آينده‏نگرى به شمار مى‏آيد نه اين‏كه لزوما نسخه بدل مؤلف باشد.

٢٢- حداقل پشتوانه يك جمله حداقل پشتوانه براى انتساب يك جمله به يك كتاب ٣ امتياز تعيين مى‏شود كه يا از تأييد ٣ نسخه بر مى‏خيزد يا از تأييد ٢ نسخه كه يكى از آنها كهنترين است. انتخاب اين عدد به دلايل آتى است:

١) با توجه به تعدد نسخه‏هاى يك اثر مانند عين‏الحيات چه در زمان مؤلف و چه در سالهاى نزديك پس از درگذشت او، پذيرش جمله‏اى كه تنها در يك نسخه كامل موجود است به دور از احتياط است. اگر جمله‏اى واقعا در متن اثر موجود بوده است چرا در چند نسخه كامل آن نيست و تنها در يك نسخه به چشم مى‏خورد. با توجه به آنچه در بند ١٥ آمد، احتمال انتساب يك قرائت، تك نسخه‏اى به مؤلف ٥٠ درصد است كه با احتمال عدم انتساب آن برابرى مى‏كند. بنابراين صحبت از ذره‏اى انتساب آن به مؤلف بدون دليل خواهد بود.

٢) براى دو نسخه با ٢ امتياز نيز احتمال انتساب ٧٥ درصد است اما از يك سو احتمالى فوق‏العاده نيست و از سوى ديگر با اين ضابطه نمى‏توان مطمئن بود كه تحريف يك نسخه كهن به يكى از نسخه‏هاى جديدتر راه نيافته باشد. بنابراين بيم آن مى‏رود كه با ضابطه ٢ امتياز، جملاتى را بپذيريم كه از مؤلف نيستند.

٣) درباره پشتوانه ٣ امتياز، نه تنها احتمالى قابل توجه - برابر ٥/٨٧ درصد - براى انتساب به مؤلف موجود است بلكه وجود ٣ نسخه جديدتر، احتمال نگارش هر ٣ نسخه را از روى يك تحريف كهنتر به نحو چشمگيرى كاهش مى‏دهد يا وجود يك نسخه كهنتر و يك نسخه جديدتر، اين احتمال را منتفى مى‏سازد. هر يك از اين دو نسخه (يك نسخه كهنترين و يك نسخه جديدتر) مؤيد عدم تحريف در ديگرى هستند.

٢٣- كمترين پشتوانه يك كلمه در برخى كلمات، بين نسخه‏هاى مختلف عين‏الحيات اختلاف است. برخى از آنها يك يا چند كلمه را بيشتر و برخى كمتر دارند.

چند پشتوانه براى يك كلمه لازم است تا بتوان آن را جزء جمله‏اى دانست؟

در بند پيش گفتيم براى انتساب هر جمله به مؤلف ٣ امتياز لازم است. از اين ضابطه برمى‏آيد كه هر كلمه هر جمله نيز دست كم از ٣ امتياز برخوردار خواهد. اما با توجه به ملاحظات زير، در مورد كلمات غير مشترك در همه نسخه‏هاى واجد يك جمله، مى‏توان حداقل پشتوانه ٢ امتياز را براى پذيرش واژه‏اى اضافى پذيرفت:

١) احتمال انتساب واژه‏اى با پشتوانه ٢ امتياز برابر ٧٥ درصد است.

٢) احتمال از قلم افتادن واژه‏اى در كتابت، بسيار بيش از احتمال از قلم افتادن جمله‏اى است.

٣) برخى كلمات، نسخه‏بدل، اصلاح شده و يا جايگزين شده كلمه ديگر توسط مؤلف‏اند.

بسيار پيش مى‏آيد كه اين واژه‏ها خارج از متن و زايد شناخته مى‏شوند و توسط كاتبان و مصححان حذف مى‏گردند؛ در هر حال گرچه نوشته مؤلف هستند اما حذف آنها بسى رايج است.

٤) گاه سياق جمله، شاهدى - گرچه ضعيف - براى انتساب واژه‏اى به جمله‏اى است.

٥) مجموع ملاحظات فوق، اين نگرانى را شديدا قوت مى‏بخشد كه با تعيين ضابطه ٣ امتياز براى واژه‏هاى اضافى، كلماتى از مؤلف - به ويژه آنها كه مشمول بند ٣ مى‏شوند - كنار گذاشته شوند.

دو مثال در اين‏باره ارائه مى‏شود:

فقط در دو مورد است كه تنها تأييد يك نسخه از نسخه‏هاى مأخذ، ملاك گزينش خواهد بود:

١) صلوات الله عليه: از آنجا كه رسم بسيارى از نسخه‏نويسان چنين است كه عبارتهاى صلوات الله عليه وعليه‌السلام و از اين قبيل را به اختصار و هر دو را براى ائمه به صورت (ع) يا (٤) مى‏نويسند، ضبط حتى يك نسخه به صورت كامل (صلوات‏الله عليه) يا تركيبى از صاد و لام، بر ضبطهاى ديگر حاوى اختصاريافته آن مقدم است.

همچنين از آنجا كه اختصار (٤) در نگارش كاتبان مرسومتر از اختصار صاد و لام است، وجود تنها يك مورد از اختصار صاد و لام بر اختصار (٤) ترجيح دارد و نشانگر آن است كه دستخط مؤلف حاوى صلوات الله عليه و از اين قبيل بوده است. به عبارت ديگر، از آنجا كه كاتبان، همواره اختصار صلوات الله عليه را به صورت صاد و لام نمى‏نوشتند بلكه به صورت (٤) مى‏نگاشتند، بنابراين چنين نيست كه همواره (٤) به معنىعليه‌السلام باشد. بنابراين وجود حتى يك مورد از صلوات الله عليه يا صاد و لام بر موارد ديگر ترجيح دارد.

٢) اضافه و اى وحدت: از آنجا كه رسم كاتبان بر حذف s اضافه و اى وحدت است، وجود حتى يك مورد در يك نسخه، مؤيد وجود آن در دستخط مؤلف خواهد بود.

اما اگر هيچ تأييدى از هيچ نسخه‏اى بر وجود اين دو نباشد، و براساس نثر كهن نيز نبود آنها بى‏اشكال باشد، نشانگر نبودِ آن در متن نوشته و ذهن مؤلف است.

مثلا هر سه نسخه الف، ب و ج چنين دارند: و چندان كه ايشان را مى‏راند فايده نمى‏كرد. كه به همين صورت با رسم‏الخط زمان ما نيز صحيح است و در اصل فايده بوده است نه فايده‏اى.

٢٤- نسخه بدلها، اصلاحات و تغييرات مؤلف گاه پراكندگى دو قرائت با مجموع امتيازهايى مساوى يا نزديك به يكديگر در نسخه‏ها به گونه‏اى است كه تقريبا هر قرائت، يكى - دو - سه در ميان نسخه‏هاى قديم تا جديدتر را پشتوانه دارد. اين امر جاى ترديدى باقى نمى‏گذارد كه هر دو قرائت از مؤلف است و او يكى را نسخه بدل، اصلاح شده و يا تغيير يافته ديگرى قرار داده است اما قصد حذف مورد نخست را نداشته است يا آن‏كه فراموش كرده است كه مورد اول را حذف كند.

در اين صورت هر دو قرائت از مؤلف است و بايد يكى در متن و ديگرى، با ذكر اين‏كه نسخه بدل مؤلف است، در حاشيه قرار گيرد.

متأسفانه رسم اكثر مصححان بر اين است كه در اين موارد، بالاخره يكى از دو قرائت را گزينش و ديگرى را حذف مى‏كنند.

در زمينه تشخيص نسخه بدل بودن جمله، واژه يا واژه‏هايى، بايد اين نكته نيز مورد توجه قرار گيرد كه در برخى نسخه‏ها هر دو بدون ذكر نسخه بدل بودن، در متن يا بدون ذكر آن درج گرديده‏اند از آن رو كه گاه نسخه بدل نويسى مرسوم نبوده است، اما نسخه‏هاى ديگر گواه عدم درج هر دو در متن‏اند.

يكى از ويژگيهاى تصحيح علمى، ارائه صورتهاى گوناگون نوشته يا سروده مؤلف ناشى از تجديدنظر و بررسى مجدد او در دستنوشت خويش است.

٢٥- اضافات نسخه‏ها گاه در بررسى پشتوانه‏هاى يك قرائت مشاهده مى‏شود كه تقريبا هيچ يك از نسخه‏ها در ارائه صورتى ثابت از آن، با ديگرى اتفاق ندارد. در اين صورت شك نيست كه در اصل دستنوشت مأخذ كاتبان وجود نداشته است و كاتبان بعد براى رفع اشكالى كه مى‏پنداشته‏اند، آن را افزوده‏اند. بنابراين وظيفه مصحح حذف آن است.

٢٦- كاستى نسخه‏ها و اضافات مصحح گاه تصحيح براساس ضوابط گفته شده قرائتى را به دست مى‏دهد كه داراى اشكال است و از سويى انتساب آن را به قلم مؤلف يا نخستين دستنوشت اثر نمى‏توان انكار كرد. علاوه بر اين مشاهده مى‏شود كه برخى نسخه‏ها براى رفع اين اشكال اساسى واژه‏هايى را از خود افزوده‏اند. بنابراين چاره‏اى براى محقق باقى نمى‏ماند جز اين‏كه جاى خالى را با كلمه يا كلماتى پر كند. ليكن بايد اين اضافه مصحح در ميان علامت {} قرار داده شود.

اما بهتر است كه همان اضافه داخل قلاب نيز تا حد امكان از ميان اكثر و اقدم نسخه‏هاى كهن انتخاب شود نه اين‏كه ذوق مصحح در آن به كار رود.

به چند نمونه بسنده مى‏شود كه يا در صورت وجود دستخط مجلسى، در دستخط مجلسى نيستند، يا با نبودِ دستخط مجلسى، نسخه‏هاى اكثر و اقدم، آن را روايت نمى‏كنند: - از جمله موعظه‏هايى كه حضرت لقمان پسرش را فرمود {اين بود} كه...

- پادشاه با آن شدت غضب {و} خشمى كه او را از جا به در آورده بود، ضبط خود مى‏نمود.

- و {از} زيارت‏كنندگان خود اطلاع دارند.

- و در روزهاى {داغ} به سبب روزه خود را تشنه مى‏داشتى.

٢٧- سهو و خطاى مؤلف براساس اصولى كه تا بدينجا براى تصحيح در نظر گرفته شد، گاه تصحيح بر اين پايه، قرائتى را به دست مى‏دهد كه اولا در صحت انتساب آن به مؤلف ترديد نمى‏توان داشت و ثانيا خالى از خطا نيست، در اين حالت باكى نيست كه خطا را از مؤلف بدانيم يا چنين توجيه كنيم كه وى طرحى را ريخته و فرصتى براى اصلاح يا تكميل آن نيافته است.

از سوى ديگر هدف تصحيح ايجاب مى‏كند كه عين آنچه را از مؤلف باقى مانده است نقل كنيم و به هيچ وجه دست به تغيير و اصلاح آن با نظر خويش نزنيم. تنها مى‏توان در حاشيه، اشاره به عدم صحت يا اشكالهاى ديگر آن داشت يا اگر درست را در متن مى‏آوريم، به خطاى مؤلف در حاشيه اشاره كنيم.

در اين تصحيح، مواردى از اشتباه را كه مجلسى در نقل آيات، ترجمه برخى لغات آيات يا روايات، اعرابگذارى برخى كلمات و نقل اسامى برخى راويان داشته است (با علامت * در متن و حاشيه و با حروف سياه در حاشيه) متذكر شده‏ايم.

٢٨- خطاى قلم مؤلف گاه تصحيح براساس اصولى كه در بندهاى قبل گفته شد مصحح را به قرائتى مى‏رساند كه خطا يا بيمعنى است، ليكن از سويى احتمال قوى انتساب آن را نمى‏توان انكار كرد و از سوى ديگر نمى‏تواند خطاى شخص مؤلف باشد يا به هر حال مى‏تواند خطاى او نباشد. در اين مورد بايد آن را اشتباه قلمى - نه شخصى - مؤلف تلقى نمود، صحيح را در متن وارد كرد و در حاشيه، مورد غلط را مذكور داشت تا امانت در نقل رعايت گردد. حتى اگر غلط نيز در متن و صحيح در حاشيه نوشته شود، از آن‏رو كه به هر حال منسوب به دستنوشت مؤلف است، كارى بيجا نيست اما بايد به خطا بودن آن و منشأ خطا اشاره داشت.

٢٩- جايگاه تصحيح املايى تصحيح املايى پس از طى مراحل علمى تصحيح مى‏پذيرد و از اهميت خاصى برخوردار است.

مطالعه نسخه‏هاى خطى قرون گذشته نشان مى‏دهد كه كاتبان و مؤلفان گذشته، رسم‏الخطى اغلب متفاوت با رسم‏الخط امروز ما داشته‏اند. مثلا آنان مقيد به گذاشتن همه نقطه‏هاى يك كلمه نبوده‏اند؛ پ را ب، چ را ج، ژ را ز و برخى از موارد د امروزين را به صورت ذ مى‏نوشتند؛ زير ى (بزرگ) دو نقطه و زير س سه نقطه قرار مى‏دادند؛ دو نقطه و يك نقطه را به صورت سه نقطه مى‏گذاشتند؛ چو را چه و اى را (مثلا در نامه‏اى) به صورت ء (مثلا نامه) مى‏نوشتند؛ مد آ و سركج دوم گ را نمى‏گذاشتند؛ ه‏ى غير ملفوظ و هاى جمع را در يكديگر ادغام مى‏كردند و - مثلا - نامه‏ها، خانه‏ها و شاخه‏ها را به صورت نامها، خانها، و شاخها مى‏نگاشتند و گاه املاى كلمه را غلط مى‏نوشتند.

ما امروز بايد همه را براساس رسم‏الخط خويش بنويسيم. در اين زمينه مواردى وجود دارد كه تغيير آن براى ما يقينى است و در مواردى ديگر با ترديد و ظن و شك روبه‏رو هستيم.

از موارد يقينى، اغلاط املايى و ديگر صورتهايى را مى‏توان نام برد كه وجه ديگر ابدا درست نيست.

به نمونه برخى تغييرات براساس تصحيح املايى اشاره مى‏شود:

بند بعد به ارائه موردى از تصحيح املايى مى‏پردازد كه شايان تأمل است.

٣٠- جايگاه بحثهاى ادبى و روشهاى قياسى والتقاطى در تصحيح علمى پس از گذراندن كليه مراحل تصحيح و پس از تصحيح املايى، مواردى است كه به خاطر رسم‏الخط، حتى تصحيح املايى چاره‏ساز نيست و نمى‏شود تصميم‏گيرى كرد. به عبارت ديگر، طرفين انتخاب، از نظر تصحيح املايى على‏السويه هستند. در اينجاست كه تصميم با بحثهاى علمى و ادبى از طريق ارائه استدلالها، شواهد، قراين و غير آنهاست.

نكته‏اى در اينجا حايز كمال اهميت است و آن اين‏كه روش بحث در تصحيح قياسى و التقاطى را كه آن همه در عدم طريقيت آنها براى وصول به سخن مؤلف و به عبارت ديگر در تصحيح نبودن آنها سخن گفتيم چرا در اينجا به كار مى‏بريم.

پاسخ دشوار نيست: فرق است ميان اين‏كه مبناى تصحيح، ذوقى، قياسى، التقاطى و از اين قبيل باشد و از آغاز و در مبنا به كار رود تا اين‏كه مبناى تصحيح، علمى و براساس پشتوانه‏ها باشد و انتخاب بر پايه آن صورت پذيرد ليكن رسم‏الخط قرائت برگزيده با روشى ديگر و از سر ناچارى انتخاب شود. در حقيقت، تصحيح، مراحل انتخاب خود را براساس پشتوانه‏ها گذرانده است و اينك ترديد در اين است كه متن را چگونه بايد خواند. و اين خواندن در هر دو صورت با رسم‏الخط كهن يكسان است ولى رسم‏الخط امروزين و لزوم نقطه گذاريهاى متن، ما را وادار به انتخاب بر اساس معنى مناسب مى‏كند و يافتن اين معنى مناسب جز از طريق مقايسه با ديگر عناصر جمله، عبارت يا بيت و استفاده از اطلاعات ادبى و علمى و در صورت لزوم مراجعه به ترجمه يا مقايسه با مأخذ متن يا اصل آيات و روايات امكان‏پذير نيست. در اينجا كار روش قياسى و التقاطى جز اين نيست كه تعداد نقطه‏ها يا سركجها يا اعراب كلمه يا وصل و پيوست كلمات يا جايگاه مكث را در عبارت تعيين كند، آن هم تنها در صورتى كه هيئت كلمه مشخص شده است.

براى نمونه، همه نسخه‏هاى مأخذ ما (جز ب) چنين دارند: اياك أن تدركك الصرعه عند العزهو ب راوى الغزه است.

با توجه به اين‏كه ترجمه اين كلمه غفلت است، پس العزه نمى‏تواند درست باشد و صحيح آن الغره است و از كثرت پشتوانه معلوم مى‏شود كه جابه‏جايى نقطه در دستخط مؤلف و اشتباه قلمى او اين اشتباه را براى كاتبان پيش آورده است.

اما با تمام قوت استدلالهايى مشابه، درباره ضعف اين‏گونه مباحث در اثبات انتساب به مؤلف، همين بس كه گاه واقعا نمى‏توان به يقين گفت كدام يك از طرفين، سخن مؤلف است و كدام نيست.

بنابراين بهتر است در اين زمينه جانب احتياط را فرو نگذاشت و به ويژه در مواردى كه هر دو يا چند صورت، متحمل معنايى مناسب‏اند، از درج علايمى براى مكث و غيره خوددارى كرد و در موارد مربوط به سركج، نقطه و غيره، مورد ديگر را نيز در حاشيه ذكر نمود. مانند:

صورت مورد ترديد صورت درست ديگر

شاخها شاخه‏ها

شرارها شراره‏ها

لوحها لوحه‏ها

پيشتر و بيشتر بيشتر و بيشتر

بيش از ديگران پيش از ديگران

٣١- قرائتهاى بيمعنى اگر تحقيق منجر به پذيرش انتساب قرائتى شد كه به بيمعنى بودن آن يقين داريم، بيگمان خطاى قلمى مؤلف يا نخستين دستنوشت اثر اوست، يا دشوارى خواندن و ديگر مشكلات نوشتارى، آن را بدين صورت تغيير داده است.

در اين مورد نيز با استناد به دلايلى قابل قبول - همان‏گونه كه در انواع ديگر تصحيح (التقاطى، قياسى، املايى) مرسوم است - مورد صحيح و بامعنى كه نزديكترين شباهت صورى را با متن داشته باشد در متن، و وجه بيمعنى در حاشيه نوشته مى‏شود.

نمونه‏هايى از اين وجوه بيمعنى عين‏الحيات ناشى از اشكال در دستنوشت مؤلف و درست آن در زير مى‏آيد:

مورد بي معنى درست عبادات حق بسيار است كه موهم معنى عبارات حق بسيار است كه موهم معنى باطل باشد باطل باشد

بترك تغييرها/ بقيرها/ تعبيرها/ بتعبيرها تبرك به قبرها

جمادات سبك نحو شعور جمادات را يك نحو شعور

احوال بصيرتان احول بصيرتان

أن أجتمع المال أن أجمع المال

آنجاى صفات انحاى صفات

اما اگر به بيمعنى بودن موردى يقين نيست و احتمال معنى براى آن مى‏رود، دليلى براى تغيير آن وجود ندارد و نمى‏توان تأييد نسخه‏ها را ناديده گرفت. حتى اگر نسخه‏اى قرائت بهترى ارائه كند، امتياز كمتر، دليل تحريف آن نسخه براساس اصول تحريف است كه در بند ٣٣ خواهد آمد.

٣٢- ضعف اطلاعات ما تحقيق براساس اصولى كه مذكور آمد گاه بدينجا مى‏انجامد كه در انتساب قرائتى به مؤلف ترديد نداريم ليكن معنى آن را نمى‏يابيم بدون آن‏كه به بيمعنى بودن آن يقين داشته باشيم. از آنجا كه اذعان به قصور فهم و دانش و اطلاعات خويش لازم است، به هيچ وجه نبايد آن قرائت را از متن خارج نمود يا آن را تغييرداد. صحيح آن است كه به عدم دسترسى خود به اطلاعات كافى اقرار كنيم و زدايش غبار جهل را به آينده و آيندگان بسپاريم.

٣٣- اصول تحريف نبايد پشتوانه‏هاى قوى از ضبط اكثر و اقدم نسخه‏ها براى قرائتهايى نادرست، غريب، بيمعنى، نامأنوس، نازيبا و يا زيبا اما قابل زيباتر شدن، پژوهشگر تصحيح علمى را در صحت راه خود به گمان اندازد يا مايه آن شود كه وجوه درست، سر راست، آشنا، بامعنى، مأنوس، مفهوم، زيبا يا زيباتر را به مؤلف منسوب داند و از پشتوانه‏هاى قوى رويگردان شود. اين نكته و اصل همواره بايد در نظر باشد كه كاتبان تحريفگر - اغلب - بسته به ميزان سواد و ذوق شخصى و سبك نگارش زمان خود، غلط را به صحيح، غريب را به آشنا، بيمعنى را به بامعنى، نامأنوس را به مأنوس، نامفهوم را به مفهوم، نازيبا را به زيبا، زيبا را زيباتر و خاص، جزئى و موردى را به عام، كلى و فراگير تبديل و تحريف مى‏كنند.

به نمونه‏هايى از اين‏گونه تحريفها در نسخه‏هاى عين‏الحيات توجه فرماييد:

نوشته مؤلف تحريف برخى نسخه‏هاى بعد

تحريف غلط به صحيح:

مى‏خواستند... بخرد مى‏خواستند... بخرند/ مى‏خواست... بخرد

رو از... رومى‏گردانند رواز... مى‏گردانند / از... رو مى‏گردانند

تحريف غريب به آشنا:

بِكيبانَد(85) بگرداند / بكشاند

گَو(86) گودى / گودال

نوشته مؤلف تحريف برخى نسخه‏هاى بعد

مد(87) هاى علما / مد قلمهاى علما مداد علما / مدادهاى علما

مَرغى(88) كه بر روى زمين مى‏رويد مُرغى كه روى زمين مى‏پرد

صفيحه(89) صحيفه

پيشينى(90) پيشانى

كلاخ كلاغ

اَرده‏دوشاب١ اَرده و دوشاب

غش و دغل غش و غل

خداوندى كريمى خداوند كريمى

پسرى نيكورويى پسر نيكورويى

متوقع توقع

تحريم نامفهوم به مفهوم:

اعانت فلان مؤمن موجب نقص قدر اهانت فلان مؤمن موجب نقص قدر

ماست.٢ ماست.

ممتع متمتع

وَلَدَهُ و وَلَدَ وَلَدِه٣ وُلدَهُ و وُلدَ وُلدِه

(به معنى: فرزندانش را و فرزندان فرزندانش را)

نوشته مؤلف تحريف برخى نسخه‏هاى بعد

تحريف نازيبا و زيبا:

كه (به تعداد زياد و قابل حذف) حذف كه

حيرت‏زدگان به وادى بيخبرى و جهالت حيرت‏زدگان وادى بيخبرى و جهالت

٣٤- دستاوردهاى تصحيح علمى پس از طى مراحل تصحيح علمى متوجه مى‏شويم كه تا چه اندازه ذهنيات تصحيحگران قياسى، التقاطى، ذوقى و از اين دست كه داورى درباره زيبايى، شيوايى، تناسب و بهتر بودن يك سروده يا قرائت را مبناى تصحيح اثر يك نويسنده يا ديوان يك شاعر قرار مى‏دهند، نادرست است و خلاف آن به اثبات مى‏رسد.

به طور خلاصه پس از دستيابى به سخن يك مؤلف يا سروده‏هاى يك شاعر، نتيجه مى‏شود:

چنين نيست كه همه نوشته‏ها يا سروده‏هاى دانشمندان، نويسندگان و سخنسرايان لزوما بهترين باشند.

سهو و خطا به دانش و انديشه و قلم غيرمعصومان راه دارد.

هنوز معانى و مفاهيمى در متون كهن هست كه دانش ما به آنها دسترسى ندارد.

برخى آثار، داراى نسخه بدل مؤلف يا شاعر، و همه متعلق به اويند.

نه هرچه متناسب با انديشه و بيان يك مؤلف يا شاعر است از اوست و نه هرچه اين‏گونه نيست از او نيست.

از ويژگيهاى تصحيح علمى يكى اين است كه در دنياى مجهولات تازه را به روى پژوهشگر باز مى‏كند و او را به تكاپوى بيشتر وا مى‏دارد و زمينه كشف معلومات تازه را براى او فراهم مى‏آورد، به خلاف روشهاى ديگر كه اغلب مانع ظهور و بروز حقيقت‏اند.

مثلا برخى مصححان با اين ذهنيت كه براى هر عنصر زبانى در متون كهن، بايد شاهدى در لغتنامه‏هاى موجود باشد، راه يافته‏هاى نو را بر خود مى‏بندند، زحمت جست‏وجوى معنى به خود نمى‏دهند و در متون كهن تغيير پديد مى‏آورند.

براى نمونه، شايد نتوان براى واژه حَصينى، معادلى يا توضيحى در واژه نامه‏ها يافت اما كافى است مراجعه‏اى شفاهى يا در صورت امكان، كتابخانه‏اى به گويشهاى محلى كشور داشته باشيم تا بسيارى واژه‏هاى رايج در گذشته، نامكتوب در فرهنگها و مورد استفاده در گويشهاى محلى را بيابيم و مثلا متوجه شويم كه همين واژه، نام ظرفى است استوانه‏اى شكل و اغلب سفالين و تقريبا به شكل و اندازه تشتهاى كوچك، با كاربردهاى گوناگون.

يا ممكن است واژه پيشينى را با معنى مناسب متن در فرهنگنامه نبينيم اما به قرينه عبارت بتوانيم دريابيم كه تلفظى ديگر براى پيشانى است.

٣٥- پاسخ به يك شبهه ممكن است با آنچه در مورد عدم پيشداورى در بهترين بودن گفتار و نوشتار يك مؤلف گفتيم و با ايرادهايى كه بر تصحيح ذوقى، قياسى، التقاطى و بسامدى وارد آورديم اين شبهه در ذهن پديد آيد كه محصول تصحيح بر اساس پشتوانه‏ها چيزى خشك، بيروح، پرغلط و نازيباست. اين نكته نيز لازم است تذكر داده شود كه تجربه ما حتى در تصحيح برخى متون ادبى مانند ديوان حافظ با تكيه بر پشتوانه‏ها و نيز اكثر و اقدام كهنترين نسخه‏ها خلاف اين را نشان داده است. بسيارى قرائتهاى ارائه‏شده اگر با تأملى بيشتر، از نتايج تصحيحهاى ذوقى و قياسى و غيره به‏طور آشكار يا پنهان زيباتر، دلنشين‏تر و عميقتر نباشند، دست‏كم مورد تأييد ذوق سليم و طبع لطيف هستند و تصحيحهاى ديگر نيز آنها را بر صورتهاى تغييريافته ترجيح خواهند داد.

در هر حال اگر هم تصحيح علمى در مواردى حاكى بهترينها و زيباترينها نباشد چه باك؛ نمايانگر سخن صاحب اثر كه هست.

ويژگيهاى طبع حاضر طبع حاضر از عين‏الحيات مجلسى ويژگيهاى زير را داراست:

١) تصحيح آن براساس روشى علمى كه در گفتار آمده، انجام يافته و از تحريفهاى كاتبان و نسخه‏هاى قرون بعد از مؤلف به دور است.

٢) نسخه بدلها و تغييرات مؤلف هر يك در جاى خويش آمده است.

٣) قرائتهايى ديگر كه داراى احتمال انتسابى تقريبا مساوى با متن است در حاشيه درج شده و احتمال تغيير اين نسخه با تحقيقات آينده را كاهش مى‏دهد.

٤) عبارات و كلمات غير فارسى اعرابگذارى شده‏اند تا به سهولت خوانده شوند.

٥) در مواردى كه خواندن لغات و عبارات فارسى با مشكلى مواجه بوده از اعرابها و علامتگذاريهاى لازم استفاده شده است.

٦) براى موارد غيرقابل فهم خوانندگانى با سطح سواد متوسط، اطلاعات لازم و نكات توضيحى كوتاه در زير هر صفحه آمده است.

٧) پيشگفتار، گفتارها و پانوشتهاى توضيحى كتاب داراى آگاهيهايى نو براى خواننده متخصص است.

سپاس در پديد آمدن اين نسخه جديد از تصحيح و توضيح عين‏الحيات ملا محمد باقر مجلسى، عزيزان و سرورانى همكارى، هميارى و همدلى داشته‏اند كه لازم است در همين جا سپاس خود را تقديمشان دارم: آقاى نادر قديانى پيشنهاد دهنده اين طبع از عين‏الحيات بوده‏اند و خانم مريم يعقوبى مسئول روابط عمومى انتشارات قديانى پيگيريهاى اجرايى را بر عهده داشته‏اند. زحمت تهيه برخى از نسخه‏هاى خطى بر عهده آقاى مهدى فياض‏فرد و خانم پروانه مهينى بوده است. مسئولان و همكاران بخشهاى نسخ خطى كتابخانه آستان قدس رضوى، كتابخانه جامع گوهر شاد، كتابخانه ملك و كتابخانه آيت‏الله العظمى مرعشى نجفى به ويژه آقايان طالب‏الحق، ناصرى، جغتايى و دكتر محمود مرعشى بر اين اثر منت دارند. تصحيح متن بدون همكاريهاى دوستانى كه نامشان مى‏آيد، امكان پذير نبود: خانم پرى سيما صدريه، آقاى عليرضا مافى، آقاى سيد مسعود رفيعى، آقاى سيد فريدالدين رفيعى قزوينى، آقاى سعيد عبادى، آقاى محمد مشفقى، آقاى خداداد طوفانيان، آقاى على استادولى، آقاى سيد عليرضا رفيعى و آقاى سياوش اركانى. طراحى و صفحه‏آرايى اين اثر مرهون زحمات دفتر طرح و اجراى كتاب و مسئول آن آقاى يحيى برابادى و همكاران آن آقاى سيروس صدوقى و خانم لادن سليمى است. حروفنگارى و امور رايانه با خام سوسن خامنه‏اى و آقاى حميدرضا خدابخش بوده است. فرصت و فراغت پرداختن به اين كار تصحيح و شرح از آنجا فراهم آمد كه همسر ارجمندم خانم شفق پدرام دشواريها و مسئوليتهايى را پذيرفتند كه خداوند بر عهده همسران ننهاده است.

خداى بى‏نياز را سپاسگزارم و همه خطاها و كاستيهاى اين اثر را از ضعف و نقص خود مى‏دانم.

و الى الله المنتهى

س.ع.م. رفيعى

فروردين ١٣٨٠ هجرى خورشيدى محرم‏الحرام ١٤٢٢ هجرى قمرى

پيشگفتار مؤلف بسم الله الرحمن الرحيم٤

لآلى٥ حمد٦، و جواهر٧ ثنا٨، تحفه بارگاه جلال كبرياى٩ حكيمى١٠ كه الواح١١ ارواح قابله١٢ نوع بشر١٣ راكه مظهر١٤ غرايب صنع١٥ قضا و قدر١٦ است به صيقل مواعظ١٧ دلپذير و حكمتهاى١٨ بى‏نظير جلا داده، عكسپذير صفات كمال١٩ و چهره گشاى نعوت١ خويش گردانيده و چشمه‏هاى حقايق از لسان٢ معجزبيان٣ انبيا و اصفيا٤ بر بساتين٥ قلوب صافيه٦ و مزارع صدور زاكيه٧ ارباب٨ فطنت٩ و ذُكا١٠ جارى ساخته، الوانِ١١ رَياحينِ١٢ محبت و انواع گلهاى معرفت١٣ دمانيد١٤.

و صلواتِ١٥ نامحدود بر زُبده عالم وجود١٦ و صاحب مقام محمود(107) و باعث ايجاد سَبعِ طِباق(108) و متمم صحيفه مكارم اخلاق(109) ، مقدس جنابى(110) كه از خزانه(111) فيض(112) ازلى(113) به تشريف(114) ( شريف انك لعلى خلق عظيم ) (115) سرافراز است، و امت نوازى كه از وفور شفقت(116) و مرحمت، به مَنقَبتِ(117) ( حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم ) (118) ممتاز است. اعنى(119) سيد - المرسَلينَ، و فَخرَ العالمين، و شَفيعَ المُذنِبينَ، و رحمه الله على الأولين و الآخرين، محمد بن عبدالله خاتم النبيين(120) .

و درود نامعدود(121) بر آل اطهار(122) و اهل بيت اخيارِ(123) او كه به نور تولايشان(124) قَناديل(125) دلهاى محبان(126) روشنى بخش زمين و آسمان گرديده، و از شَعشَه(127) خورشيد محبتشان به مقتضاى(128) ( سيماهم فى وجوههم من أثر السجود ) (129) صبح صادق(130) يقين و ايمان از جبين(131) شيعيان دميده. خصوصا سيد اوصيا(132) ، و امام اتقيا(133) و فريادرس روز جزا(134) و مَحرم سُرادِق(135) لو كشف الغطا(136) ، باب مدينه علم(137) ، و لنگر سفينه حلم(138) ، اعنى(139) : ولى الله المرتضى(140) ، و سيف الله المنتضى(141) ، أميرالمؤمنين(142) ( و يعسوب المسلمين ) (143) ، أسدالله الغالب(144) ، و شهاب الله الثاقب(145) ، سيد الوصيين(146) ، على بن أبى‏طالب،(147) ، صلوات الله عليهم أجمعين و لعنه الله على أعدائهم أبد الأبدين(148) .

اما بعد: مستمد(149) فيوض(150) ازلى(151) ، محمدباقر بن محمدتقى(152) ، عفى الله عن جرائمهما(153) ، به موقف عرض برادران ايمانى و دوستان روحانى(154) مى‏رساند(155) كه: چون حكيم(156) ، عليم(157) ، نفوس(158) بشرى را بر وفق(159) حكمت(160) كامله و مصلحت شامله(161) به عوايق(162) غفلات(163) و علايق(164) شهوات(165) مبتلا گردانيده(166) ، حيرت زدگان به وادى(167) بيخبرى و جهالت(168) ، و مدهوشان(169) شراب بغى(170) و ضلالت(171) را از مواعظ(172) حسنه(173) و نصايح(174) جميله(175) چاره نيست، كه شايد از خواب غفلت بيدار و از مستى حيرت هشيار گردند، لاجَرَم(176) حكيم على الاطلاق(177) ، كلام معجز نظام(178) خويش را به نصايح شافيه(179) و امثال(180) و حِكَمِ(181) وافيه(182) مشحون(183) گردانيده و پيشوايان راه دين و راهنمايان مسالك(184) يقين را به اين شيمه كريمه(185) امر فرموده كما قال‏الله تعالى(186) : ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه

( الحسنه و جادلهم بالتى هى أحسن ) .(187)

و در كلام وافى هدايت(188) جناب بارفعت(189) رسالت پناهى(190) ، و اهل بيت(191) كِرام(192) او صلوات‏الله عليهم أجمعين، خطب(193) و مواعظ(194) و وصايا(195) فوق حد و احصا(196) وارد شده و اكثر طالبان هدايت به اعتبار(197) عدم انس به لغت(198) عرب از فوايد و منافع آنها محروم‏اند.

لهذا اين بى‏بضاعت(199) را به خاطر فاتر(200) رسيد كه وصيتى(201) كه حضرت سيدالمرسلين(202) صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برگزيده اصحاب(203) و زبده اتباع(204) خود - ابوذر غفارى رضوان‏الله عليه(205) - را فرموده‏اند، چون جامعترين اخبارى است كه در اين باب از ينابيع(206) وحى و الهام مأثور گريده(207) و بر اكثر مكارم اخلاق حسنه(208) و محاسن اوصاف جميله(209) اشتمال دارد(210) ، ترجمه نمايم و مقيد به رنگينى عبارات و حسن(211) استعارات(212) نگرديده، به عبارات قريبه به فهم، مضامين(213) آن را ادا كنم و آنچه محتاج به تفسير و تبيين(214) باشد و اشكال آن منحصر در عدم فهم لغت نباشد، بر وجه ايجاز(215) متوجه حل آن بشوم تا كافه(216) مؤمنان و عامه شيعيان را از اين مايده سبحانى(217) و عايده ربانى(218) بهره فاضل(219) و نصيب كامل بوده باشد.

و چون از فضل(220) شامل(221) سبحانى(222) اميد دارم كه موجب حيات قلوب و ارواح مرده‏دلان سراى غرور(223) گردد، آن را به عين‏الحيات(224) مسمى گردانيدم.(225)

مقدمه: در ذکر بعضي از فضايل و احوال ابوذر رضي الله عنه ابوذر (٢٥٧) كُنيَتِ (٢٥٨) اوست، و اسم او بر قول اَصَح (٢٥٩)، جندب بن جناده است. و اصل او عرب بود از قبيه بنى غِفار.

و آنچه از اخبار (٢٦٠) خاصه (٢٦١) و عامه (٢٦٢) مُستَفاد مى‏شود (٢٦٣) آن است كه بعد از رتبه معصومينعليهم‌السلام در ميان صحابه كسى به جلالت قدر (٢٦٤) و رفعت شأن (٢٦٥) سلمان فارسى (٢٦٦) و ابوذر و مقداد بن الاسَود الكِندى (٢٦٧) نبود.

و از بعضى اخبار ظاهر مى‏شود كه سلمان بر او ترجيح دارد، و او بر مقداد.

و احاديث بسيار از ائمه اطهار صلوات‏الله عليهم وارد شده است كه جميع صحابه بعد از وفات حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتد شدند و از دين برگشتند مگر سه كس: سلمان و ابوذر و مقداد، كه ايشان را هيچ تزلزلى و شكى در خاطر به هم نرسيد. و قليلى از ساير صحابه برگشتند و با حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه بيعت كردند و باقى بر كفر ماندند. (٢٦٨) و منقول است از حضرت صادق صلوات‏الله عليه كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به سلمان گفت كه: يا سلمان برو به خانه فاطمه و بگو تحفه‏اى از تحفه‏هاى بهشت كه از براى او حق سبحانه و تعالى فرستاده به تو عطا فرمايد. سلمان چون پس پرده آمد ديد سه سبد نزد حضرت فاطمهعليها‌السلام گذاشته. گفت: اى دختر رسول! تحفه‏اى به من كرامت فرما.

حضرت فرمود كه: اين سه سبد را سه حوريه از بهشت از جهت من آوردند. اسم ايشان را پرسيدم. يكى از ايشان گفت كه: من سَلمى نام دارم؛ خدا مرا از جهت سلمان خلق كرده. و ديگرى گفت كه: من ذره نام دارم؛ خدا مرا از جهت ابوذر خلق كرده. و سيم گفت كه: من مقدوده نام دارم؛ خدا مرا براى مقداد خلق كرده. سلمان گفت كه: حضرت فاطمه قدرى از آن تحفه به من كرامت فرمود، و بر هر قومى كه مى‏گذشتم از بوى خوش آن متعجب مى‏شدند.

و از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام مروى است (٢٦٩) كه: در روز قيامت منادى از جانب رب العزه (٢٧٠) ندا كند كه: كجايند حوارى (٢٧١) و مخلصان محمدبن عبدالله كه بر طريقه آن حضرت مستقيم بودند و پيمان آن حضرت را نشكستند؟ پس برخيزد سلمان و ابوذر و مقداد.

و مروى است از حضرت صادقعليه‌السلام كه: حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: خدا مرا امر كرده است به دوستى چهار كس. صحابه گفتند: يا رسول‏الله كيستند اين جماعت؟ فرمود كه: على بن ابى‏طالب و مقداد و سلمان و ابوذر.

و به اسانيدِ (٢٧٢) بسيار در كتب شيعه و سنى مروى است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: آسمان سايه نكرده بر كسى و زمين برنداشته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد.

و ابن عبدالبر - كه از اعاظِمِ (٢٧٣) علماى اهل سنت است - در كتاب استيعاب از حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه: ابوذر در ميان امت من بر زهد عيسى بن مريم است.

و به روايت ديگر: شبيه عيسى بن مريم است در زهد.

و ايضا روايت نموده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود كه: ابوذر علمى چند ضبط كرد (٢٧٤) كه مردمان از حمل (٢٧٥) او عاجز بودند؛ و گروهى (٢٧٦) بر آن زد كه هيچ از آن بيرون نيامد.

و ابن بابويه (٢٧٧) عليه‏الرحمه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده كه: روزى ابوذررحمه‌الله بر حضرت رسالت پناهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت، و جبرئيل به صورت دحيه كلبى (٢٧٨) در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته بود و سختى در ميان داشت. ابوذر گمان كرد كه دحيه كلبى است و با حضرت حرف نهانى دارد. بگذشت. جبرئيل گفت كه: يا محمد اينك ابوذر بر ما گذشت و سلام نكرد. اگر سلام مى‏كرد ما او را جواب سلام مى‏گفتيم.

به درستى كه او را دعايى هست كه در ميان اهل آسمانها معروف است. چون من عروج نمايم از وى سؤال كن.

چون جبرئيل برفت، ابوذر بيامد. حضرت فرمود كه: اى ابوذر چرا بر ما سلام نكردى؟ ابوذر گفت كه: چنين يافتم كه دحيه كلبى نزد تو بود و براى امرى او را به خلوت طلبيده‏اى، نخواستم كه كلام شما را قطع نمايم. حضرت فرمود كه جبرئيل بود و چنين گفت.

ابوذر بسيار نادم (٢٧٩) شد. حضرت فرمود كه: چه دعاست كه خدا را به آن مى‏خوانى كه جبرئيل خبر داد كه در آسمانها معروف است؟ گفت: اين دعا را مى‏خوانم كه: اللهم انى أسئلك الايمان بك، و التصديق بنبيك، و العافيه من جميع البلاء، و الشكر على العافيه، و الغنى عن شرار (٢٨٠) الناس. (٢٨١) و روايت كرده از حضرت امام رضاعليه‌السلام از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: بهشت مشتاق است به سوى تو يا على، و به سوى عمار و سلمان و ابوذر و مقداد.

و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: ابوذر صديق (٢٨٢) اين امت است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه: ولايت (٢٨٣) و محبت جمعى از مؤمنان كه بعد از حضرت رسالت بر دين حق ماندند و تغير و تبديل (٢٨٤) امام حق و احكام دين نكردند واجب است؛ مثل سلمان فارسى، و ابوذر غِفارى، و مِقداد بن اَسَود كِندى، و عماربن ياسر (٢٨٥)، و جابر بن عبدالله انصارى (٢٨٦)، و حذيفه بن‏اليمان (٢٨٧) و ابوالهَيثَمِ بن التَيِهان (٢٨٨)، و سهل بن حنيف، (٢٨٩)، و ابوايوب انصارى (٢٩٠)، و عبدالله بن الصامت (٢٩١)، و عباده بن‏الصامت (٢٩٢)، و خُزَيمَه بن ثابت (ذى الشهادتين) (٢٩٣)، و ابو سعيد خُدرى (٢٩٤)، و امثال ايشان. (٢٩٥) و در حديث ديگر، مثل اين از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است.

و به سند معتبر از حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام منقول است كه: ابوذر از خوف الهى چنان گريست كه چشم او آزرده شد. به او گفتند كه: دعا كن كه خدا چشم تو را شفا بخشد. گفت: مرا چندان غم آن نيست. گفتند: چه غم است كه تو را از چشم خود بيخبر كرده؟ گفت: دو چيز عظيم كه در پيش دارم كه بهشت و دوزخ است.

و ابن بابويه از عبدالله عباس (٢٩٦) روايت كرده كه: روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد قُبا (٢٩٧) نشسته بودند و جمعى از صحابه در خدمت آن حضرت بودند. فرمودند كه: اول كسى كه از اين در درآيد در اين ساعت (٢٩٨)، شخصى از اهل بهشت باشد. چون صحابه اين را شنيدند جمعى برخاستند كه شايد مبادرت به دخول (٢٩٩) نمايند (٣٠٠). پس حضرت فرمود كه: جماعتى الحال (٣٠١) داخل شوند كه هر يك بر ديگرى سبقت گيرند. هر كه در ميان ايشان مرا بشارت دهد به بيرون رفتن آذارماه (٣٠٢)، او از اهل بهشت است.

پس ابوذر با آن جماعت داخل شد. حضرت به ايشان گفت كه: ما در كدام ماهيم از ماههاى رومى؟ ابوذر گفت كه: آذار به در رفت يا رسول‏الله! حضرت فرمود كه: من مى‏دانستم وليكن مى‏خواستم كه صحابه بدانند كه تو از اهل بهشتى. و چگونه چنين نباشى و حال آن كه تو را از حرم من (٣٠٣) به سبب محبت اهل بيت من و دوستى ايشان بيرون خواهند كرد. پس تنها در غربت زندگانى خواهى كرد و در تنهايى خواهى مرد و جمعى از اهل عراق سعادت تجهيز (٣٠٤) و دفن تو خواهند يافت. آن جماعت رفيقانِ (٣٠٥) من خواهند بود در بهشتى كه خدا پرهيزكاران را وعده فرموده.

و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: ايمان ده پايه (٣٠٦) دارد مانند نردبانى كه بر او بالا روند؛ و سلمان در پايه دهم است، و ابوذر در پايه نهم، و مقداد در پايه هشتم.

و بدان كه در كيفيت اسلام ابوذر در طُرُق عامه (٣٠٧) احاديث مختلفه وارد شده و ذكر آنها موجب تطويل (٣٠٨) مى‏شود.

و محمد بن يعقوب كُلَينى (٣٠٩)رحمه‌الله به اسناد معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه آن حضرت به شخصى از اصحاب خود فرمود كه: مى‏خواهيد شما را خبر دهم كه چگونه بود مسلمان شدن سلمان و ابوذر؟ آن شخص گفت كه: كيفيت (٣١٠) اسلام سلمان را مى‏دانم، مرا خبر ده به كيفيت اسلام ابوذر. و خطا كرد كه هر دو را از حضرت نپرسيد.

پس فرمود كه: به درستى كه ابوذر در بَطنِ مَر - كه محلى است در يك منزلى (٣١١) مكه معظمه - گوسفندان خود را چرا مى‏فرمود. گرگى از جانب راست متوجه گوسفندان او شد. به عصاى خود او را براند. پس از جانب چپ متوجه شد. ابوذر عصا بر وى حواله نمود و گفت: من گرگ از تو خبيث‏تر و بدتر نديده‏ايم. آن گرگ به اعجاز حضرت رسالت پناهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سخن آمد و گفت كه: والله كه اهل مكه از من بدترند. خداوند عالم به سوى ايشان پيغمبرى فرستاده، او را به دروغ نسبت مى‏دهند و نسبت به او دشنام و ناسزا مى‏گويند. (٣١٢) ابوذر چون اين سخن بشنيد به زن خود گفت كه: توشه و مِطَهَره (٣١٣) و عصاى مرا بياور.

پس اينها را برگرفت و به پاى خود به جانب مكه روان شد كه تا خبرى كه از گرگ شنيد معلوم نمايد. و طى مسافت نموده، در ساعتى بسيار گرم داخل مكه شد. و تعبِ بسيار كشيده بود و تشنگى بر او غالب گرديده. نزد چاه زمزم آمد و دلوى از آن آب براى خود كشيد. چون نظر كرد ديد كه آن دلو پر از شير است. در دل او افتاد كه اين گواه آن خبرى است كه گرگ مرا به آن خبر داده. و اين نيز از معجزات آن پيغمبر است.

پس بياشاميد و به كنار مسجد آمد. ديد جماعتى از قريش بر گرد يكديگر نشسته‏اند.

به نزد ايشان بنشست. ديد كه ايشان ناسزا به حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏گويند به نحوى كه گرگ او را خبر داده بود. و پيوسته در اين كار بودند تا آخر روز. ناگاه حضرت ابوطالب (٣١٤) بيامد. چون نظر ايشان بر او افتاد به يكديگر گفتند كه: خاموش شويد كه عمويش آمد. پس زبان از مذمت آن حضرت كوتاه كردند و چون ابوطالب بيامد با او مشغول سخن گفتن شدند تا آخر روز.

ابوذر گفت كه: چون ابوطالب از نزد ايشان برخاست، من از پى او روان شدم. رو به جانب من كرد و گفت: حاجت خود را بگو. گفتم: به طلب پيغمبرى آمده‏ام كه در ميان شما مبعوث شده است. گفت: با او چه كار دارى؟ گفتم: مى‏خواهم به او ايمان آورم و آنچه فرمايد به راستى او اقرار نمايم و خود را مُنقادِ (٣١٥) او گردانم و آنچه فرمايد او را اطاعت نمايم.

گفت: البته (٣١٦) چنين خواهى كرد؟ گفتم: بله. گفت: فردا اين وقت نزد من آى كه تو را به او رسانم.

من شب در مسجد به روز آوردم و چون روز شد در مجلس آن كفار بنشستم و ايشان زبان به ناسزا گشودند بر مِنوالِ (٣١٧) روز گذشته. و چون ابوطالب بيامد زبان از آن قول ناشايست برگرفتند و با او مشغول سخن شدند. و چون از نزد ايشان برخاست از پى او روان شدم. و باز سؤال روز گذشته را اعاده فرمود (٣١٨) و من همان جواب گفتم و تأكيد فرمود كه: البته آنچه مى‏گويى خواهى كرد؟ گفتم: بله.

پس مرا با خود برد به خانه‏اى كه در آنجا حضرت حمزه (٣١٩) بود. بر او سلام كردم و از حاجت من پرسيد. همان جواب گفتم. گفت: گواهى مى‏دهى كه خدا يكى است و محمد فرستاده اوست؟ گفتم؟ أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله. (٣٢٠) پس حمزه مرا با خود برد به خانه‏اى كه حضرت جعفر طيار (٣٢١) در آنجا بود. سلام كردم و نشستم و از مطلب (٣٢٢) من سؤال كرد و همان جواب گفتم و تكليف شهادتين (٣٢٣) كرد، بر زبان راندم.

پس جعفر برد مرا به خانه‏اى كه حضرت اميرالمؤمنين على‏بن ابى‏طالب صلوات‏الله عليه در آنجا بود، و بعد از سؤال و امر به شهادتين، آن حضرت مرا به خانه‏اى بردند كه حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تشريف داشتند. سلام كردم و نشستم و از حاجت من سؤال نمودند و كلمه شهاده (٣٢٤) تلقين فرمودند. و چون شهادتين گفتم، فرمودند كه: اى ابوذر به جانب وطن خود برو، و تا رفتن تو، پسر عمى (٣٢٥) از تو فوت شده خواهد بود كه بغير از تو وارثى نداشته باشد. مال او را بگير و نزد اهل و عيال خود باش تا امر نبوت ما ظاهر گردد. (٣٢٦) آخر به نزد ما بيا.

چون ابوذر به وطن خويش باز آمد پسر عمش فوت شده بود. مال او را به تصرف در آورده، مكث نمود تا هنگامى كه حضرت هجرت به مدينه فرمود و امر اسلام رواج گرفت.

و در مدينه به خدمت حضرت مشرف شد.

حضرت صادق فرمود كه: اين بود خبر مسلمان شدن ابوذر؛ و خبر اسلام سلمان را كه شنيده‏اى.

آن شخص پشيمان شد از اظهار دانستن اسلام سلمان. استدعا (٣٢٧) كرد كه: آن را نيز بفرماييد. حضرت نفرمود.

وليكن ابن بابويه عليه‏الرحمه به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر صلوات‏الله عليه روايت نموده كه شخصى از آن حضرت سؤال نمود از سبب اسلام سلمان فارسىرحمه‌الله .

آن حضرت فرمود كه: خبر داد مرا پدرم صلوات‏الله عليه كه روزى حضرت اميرالمؤمنين و سلمان و ابوذر و جماعتى از قريش نزد قبر رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمع بودند. حضرت اميرالمؤمنين از سلمان پرسيد كه: يا اباعبد الله (٣٢٨) ما را از اول كار خود خبر نمى‏دهى كه اسلام تو چگونه بود؟ سلمان گفت: والله كه اگر ديگرى مى‏پرسيد نمى‏گفتم وليكن اطاعت فرمان تو لازم است. من مردى بودم از اهل شيراز، تو از دهقانزاده‏ها (٣٢٩) و بزرگان ايشان بودم. و پدر و مادر، مرا بسيار عزيز و گرامى مى‏داشتند. روز عيدى با پدرم به عيدگاه (٣٣٠) مى‏رفتم. به صومعه‏اى (٣٣١) رسيدم. كسى در آن صومعه به آواز بلند ندا مى‏كرد كه: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روح الله، و أن محمدا حبيب الله (٣٣٢) پس چون اين ندا شنيدم محبت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در گوشت و خون من جا كرد و از عشق آن حضرت خوردن و آشاميدن بر من گوارا نبود.

مادرم گفت كه: امروز چرا آفتاب را سجده نكردى و نپرسيدى؟ (٣٣٣) من ابا كردم (٣٣٤) و چندان مُضايقه نمودم (٣٣٥) كه او ساكت شد.

پس چون به خانه برگشتم، نامه‏اى (٣٣٦) ديدم در سقف خانه آويخته بود. به مادر خود گفتم كه: اين چه نامه است؟ مادر گفت كه: چون از عيدگاه برگشتيم اين نامه را چنين آويخته ديديم. به نزديك اين نامه نروى كه پدر تو را مى‏كشد. من همچنان در حيرت بودم و انتظار بردم تا شب شد و مادر و پدر در خواب شدند. برخاستم و نامه را برگرفتم و بخواندم. نوشته بود كه: بسم الله الرحمن الرحيم. اين عهد و پيمانى است از خدا به حضرت آدم، كه از نسل او پيغمبرى به هم رسد (٣٣٧) محمد نام كه امر نمايد مردم را به اخلاق كريمه (٣٣٨) و صفات پسنديده، و نهى و منع نمايد مردم را از پرستيدن غير خدا و عبادت بتان. اى روزبه (٣٣٩) تو وصى عيسايى (٣٤٠). پس ايمان بياور و مجوسيت (٣٤١) و گبرى (٣٤٢) را ترك كن. پس چون اين را بخواندم بيهوش شدم و عشق آن حضرت زياده شد.

و چون پدر و مادر بر اين حال مطلع گرديدند مرا گرفتند و در چاه عميقى محبوس ساختند و گفتند: اگر از اين امر برنگردى تو را بكشيم. گفتم به ايشان كه: آنچه خواهيد بكنيد. محبت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سينه من هرگز بيرون نخواهد رفت.

سلمان گفت كه: پيش از خواندن آن نامه عربى را نمى‏دانستم و از آن روز عربى را به الهام الهى آموختم. پس مدتى در آن چاه ماندم و هر روز يك گِرده نان كوچك در آن چاه براى من فرو مى‏فرستادند. و چون حبس و زندان بسيار به طول انجاميد دست به آسمان بلند كردم و گفتم: تو محمد و وصى او على بن ابى‏طالب را محبوب من گردانيدى. پس به حق وسيله (٣٤٣) و درجه (٣٤٤) آن حضرت كه فرج (٣٤٥) مرا نزديك گردان و مرا راحت بخش از اين محنت (٣٤٦).

پس شخصى به نزد من آمد جامه‏هاى سفيد در بر، و گفت: برخيز اى روزبه. و دست مرا گرفت و نزد صومعه آورد. من گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روح الله، و أن محمدا حبيب الله. ديرانى (٣٤٧) سر از صومعه بيرون كرد و گفت: تويى روزبه؟ گفتم: بله. مرا برد به نزد خود و دو سال تمام او را خدمت كردم. و چون هنگام وفات او شد گفت: من اين دار فانى را وداع مى‏كنم. گفتم: مرا به كه مى‏سپارى؟ گفت: كسى را گمان ندارم كه در مذهب حق با من موافق باشد مگر راهبى كه در انطاكيه (٣٤٨) مى‏باشد. چون او را دريابى سلام من به او برسان. و لوحى به من داد كه: اين را به او برسان. و به عالم بقا (٣٤٩) ارتحال (٣٥٠) نمود.

من او را غسل دادم و كفن كردم و دفن كردم، و لوح را برگرفتم و به جانب انطاكيه روان شدم. و چون به انطاكيه در آمدم به پاى صومعه آن راهب آمدم و گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روح‏الله، و أن محمدا حبيب الله. پس راهب از دير خود فرو نگريست و گفت: تويى روزبه؟ گفتم: بله. گفت: به بالا بيا.

به نزد او رفتم و دو سال ديگر او را خدمت كردم و چون هنگام رحلت او شد خبر وفات خود به من گفت. من گفتم: مرا به كه مى‏گذارى؟ گفت: كسى گمان ندارم كه در مذهب حق با من موافق باشد، مگر راهبى كه در شهر اسكندريه (٣٥١) است. پس چون به او رسى سلام من به او برسان و اين لوح را به او سپار. چون وفات كرد او را تغسيل و تكفين و دفن كردم (٣٥٢) و لوح را برگرفتم و به شهر اسكندريه درآمدم و نزد صومعه راهب آمدم و شهادت (٣٥٣) برخواندم. راهب سؤال نمود كه: تويى روزبه؟ گفتم: بله.

مرا به نزد خود برد و دو سال وى را خدمت كردم تا هنگام وفات او شد. گفتم: مرا به كه مى‏سپارى؟ گفت: كسى گمان ندارم كه در سخن حق با من موافق باشد. و محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب نزديك شده است كه عالم را به نور وجود خود منور گرداند. برو و آن حضرت را طلب نما و چون به شرف ملازمت (٣٥٤) آن حضرت برسى، سلام من بر او عرض كن و اين لوح را بدو سپار.

چون از غسل و كفن و دفن او فارغ شدم لوح را برگرفتم و بيرون آمدم و با جمعى رفيق (٣٥٥) شدم و با ايشان گفتم كه: شما متكفل (٣٥٦) نان و آب من بشويد و من شما را خدمت كنم در اين سفر. قبول كردند. چون هنگام طعام خوردن ايشان شد به سنت (٣٥٧) كفار قريش گوسفندى بياوردند و چندان چوب بر او زدند كه بمرد. پاره‏اى كباب كردند و پاره‏اى بريان كردند و مرا تكليف خوردن نمودند. چون مَيته (٣٥٨) بود من ابا كردم. باز تكليف كردند. گفتم: من مرد ديرانى‏ام، و ديرانيان گوشت تناول نمى‏كنند (٣٥٩). مرا چندان زدند كه نزديك شد كه مرا بكشند. يكى از ايشان گفت كه: دست از او بداريد تا وقت شراب شود. اگر شراب نخورد وى را بكشيم. چون شراب بياوردند مرا تكليف كردند. گفتم: من راهب و از اهل ديرم و شراب خوردن شيوه ما نيست.

چون اين بگفتم در من آويختند و عزم كشتن من كردند. به ايشان گفتم: اى گروه! مرا مزنيد و مكشيد كه من اقرار به بندگى (٣٦٠) شما مى‏كنم. و خود را به بندگى يكى از ايشان درآوردم. مرا بياورد و به مرد يهودى به سيصد درهم (٣٦١) بفروخت. و يهودى از قصه (٣٦٢) من سؤال كرد. قصه خود باز گفتم. و گفتم: من گناهى بجز اين ندارم كه دوستدار محمد و وصى (٣٦٣) اويم.

يهودى گفت: من نيز تو را و محمد را - هر دو - دشمن مى‏دارم. و مرا از خانه بيرون آورد.

و در درِ خانه‏اش ريگ بسيارى ريخته بود. گفت: والله - اى روزبه - اگر صبح شود و تمام اين ريگها را از اينجا به در نبرده باشى تو را بكُشم.

من تمام شب تعَب (٣٦٤) كشيدم و چون عاجز (٣٦٥) شدم دست به آسمان برداشتم و گفتم: اى پروردگار من! تو محبت محمد و وصى او را در دل من جا داده‏اى. پس به حق درجه و منزلت آن حضرت كه فرج مرا نزديك گردان و مرا از اين تعب راحت بخش.

چون اين بگفتم قادر متعال (٣٦٦) بادى برانگيخت كه تمام ريگها را به مكانى كه يهودى گفته بود نقل كرد.

چون صبح يهودى بيامد و آن حال را مشاهده كرد، گفت: تو ساحر و جادوگرى، و من چاره كار تو را نمى‏دانم. تو را از اين شهر بيرون مى‏بايد كرد كه مبادا به شئامت (٣٦٧) تو اين شهر خراب شود. پس مرا از آن شهر بيرون آورد و به زن سُلَيميه‏اى (٣٦٨) بفروخت، و آن زن مرا بسيار دوست داشت و باغى داشت. گفت: اين باغ به تو تعلق دارد؛ خواهى ميوه آن را تناول نما و خواهى ببخش، و خواهى تصدق كن (٣٦٩) پس مدتى در اين حال ماندم. روزى در آن باغ بودم. هفت نفر مشاهده نمودم كه مى‏آيند و ابر بر سر ايشان سايه انداخته. گفتم: والله كه ايشان همه پيغمبر نيستند وليكن در ميان ايشان پيغمبر هست. پس بيامدند تا به باغ داخل شدند. چون مشاهده كردم، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود با حضرت اميرالمؤمنين و حمزه بن عبدالمطلب و زيد بن حارثه (٣٧٠) و عقيل بن ابى‏طالب (٣٧١) و ابوذر و مقداد. پس خرماهاى زبون (٣٧٢) را تناول مى‏فرمودند. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ايشان مى‏گفت كه: به خرماى زبون قناعت نماييد و ميوه باغ را ضايع (٣٧٣) مكنيد.

من به نزد مالكه (٣٧٤) خود آمدم و گفتم: يك طبَق از خرماى باغ به من ببخش. گفت: تو را رخصت (٣٧٥) شش طبق دادم. بيامدم و طبقى از رطب (٣٧٦) برگرفتم و در خاطر خود گذرانيدم كه اگر در ميان ايشان پيغبمر هست از خرماى تصدق تناول نمى‏نمايد و هديه را تناول مى‏نمايد. پس طبق را نزد ايشان آوردم و گفتم: اين خرماى تصدق است. حضرت رسول و اميرالمؤمنين و حمزه و عقيل چون از بنى هاشم بودند و صدقه بر ايشان حرام است، تناول ننمودند و آن سه نفر ديگر به خوردن مشغول شدند. به خاطر خود گذرانيدم كه اين يك علامت است از علامات پيغمبر آخرالزمان (٣٧٧) كه در كتب خوانده‏ايم.

پس برفتم و رخصت يك طبق ديگر از آن زن طلبيدم. آن رخصت شش طبق داد.

پس يك طبق ديگر رطب نزد ايشان حاضر ساختم و گفتم: اين هديه است. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست دراز فرمود و گفت: بسم‏الله. همگى تناول نماييد. پس همگى تناول نمودند. در خاطر خود گفتم كه: اين نيز يك علامت ديگر است.

و من مضطرب بر گِرد سر آن جناب مى‏گشتم و در عقب آن حضرت مى‏نگريستم.

آن حضرت كه جانب من التفات (٣٧٨) نمودند و فرمودند كه: مُهر نبوت (٣٧٩) را طلب مى‏كنى؟ گفتم: بلى.

دوش مبارك خود را گشودند. ديدم مُهر نبوت را كه در ميان دو كتف آن حضرت نقش گرفته و موى چند بر آن رسته (٣٨٠). بر زمين افتادم و قدم مباركش را بوسه دادم. فرمود كه: اى روزبه برو به نزد خاتون (٣٨١) خود بگو محمد بن عبدالله مى‏گويد كه: اين غلام را به ما بفروش.

چون اداى رسالت نمودم (٣٨٢) گفت: بگو او را نفروشم مگر به چهارصد درخت خرما، كه دويست درخت آن خرماى زرد باشد و دويست درخت خرماى سرخ.

چون به حضرت عرض نمودم، فرمود كه: چه بسيار بر ما آسان است آنچه او طلبيده. پس گفت: يا على دانه‏هاى خرما را جمع نما.

پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دانه را در زمين فرو مى‏برد و اميرالمؤمنين آب مى‏داد. و چون دانه دويم را مى‏كِشتند دانه اول سبز شده بود. و همچنين تا هنگامى كه فارغ شدند، همه درختان كامل شده، به ميوه آمده بود. (٣٨٣) پس حضرت پيغام داد كه: بيا درختان خود را بگير و غلام را به ما سپار.

چون زن درختان را بديد گفت: والله نفروشم تا همه درختان، خرماى زرد نباشد.

در آن حال، جبرئيل نازل شد و بال خود بر درختان ماليد. همه خرماى زرد شد.

پس آن زن به من گفت كه: والله كه يكى از اين درختان نزد من بهتر است از محمد و از تو. من گفتم كه: يك روز خدمت آن سرور نزد من بهتر است از تو واز آنچه دارى.

پس حضرت مرا آزاد فرمود و سلمان (٣٨٤) نام نهاد.

و على بن ابراهيم (٣٨٥) عليه‏الرحمه روايت كرده كه: در جنگ تبوك ابوذر سه روز در عقب ماند به جهت اين‏كه شتر او لاغر و ناتوان بود. پس چون دانست كه شتر به قافله نمى‏رسد، شتر را در راه بگذاشت، و رخت (٣٨٦) خود را بر پشت بست و پياده متوجه شد. پس چون روز بلند شد و آفتاب گرم شد، نظر مسلمانان بر وى افتاد. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: ابوذر است كه مى‏آيد و تشنه است. آب زود به وى رسانيد.

آب به او رسانيدند. تناول نمود و به خدمت حضرت شتافت و مِطهَره‏اى (٣٨٧) پر از آب در دست وى بود. حضرت فرمود كه: اى ابوذر تو كه آب داشتى؛ چرا تشنه مانده بودى؟ گفت: يا رسول‏الله به سنگى رسيدم بر او آب باران جمع شده بود. چون چشيدم، شيرين و سرد بود. با خود قرار كردم كه تا حبيب (٣٨٨) من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين آب نخورد من نخورم حضرت فرمود كه: اى ابوذر خدا تو را رحم كند. تو تنها و غريب زندگانى خواهى كرد، و تنها خواهى مرد، و تنها مبعوث خواهى شد، و تنها داخل بهشت خواهى شد، و جمعى از هل عراق به تو سعادتمند خواهند شد كه متوجه غسل و تكفين و دفن تو خواهند شد.

و ارباب سير مُعتَمَده (٣٨٩) نقل كرده‏اند كه: ابوذر در زمان عمر به ولايت (٣٩٠) شام (٣٩١) رفت و در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان. و چون قبايح (٣٩٢) اعمال عثمان عليه العنه به سمع (٣٩٣) او رسيد، خصوصا قصه (٣٩٤) اهانت و ضرب (٣٩٥) عمار (٣٩٦)، زبان طعن و مذمت بر عثمان بگشاد، و عثمان را آشكارا طعن مى‏فرمود و قبايح اعمال او را بيان مى‏نمود. و چون از معاويه لعنه الله اعمال شنيعه (٣٩٧) مشاهده مى‏نمود، او را توبيخ و سرزنش مى‏نمود و مردم را به ولايت خليفه به حق حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام ترغيب مى‏نمود و مناقب آن حضرت را بر اهل شام مى‏شمرد و بسيارى از ايشان را به تشيع مايل گردانيد. و چنين مشهور است كه شيعيانى كه در شام و جَبَلِ عامل (٣٩٨) اكنون هستند به بركت ابوذر است.

معاويه حقيقت اين حال را به عثمان نوشت و اعلام نمود كه اگر چند روز ديگر در اين ولايت (٣٩٩) بماند مردم اين ولايت را از تو منحرف مى‏گرداند.

عثمان در جواب نوشت كه: چون نامه من به تو رسد البته (٤٠٠) بايد كه ابوذر را بر مركبى درشت رو (٤٠١) نشانى و دليلى (٤٠٢) عنيف (٤٠٣) با او فرستى كه آن مركب را شب و روز براند تا خواب بر او غالب شود و ذكر (٤٠٤) من و ذكر تو از خاطرش فراموش گردد.

چون نامه به معاويه رسيد ابوذر را بخواند و او را بر كوهان شترى درشت‏رو برهنه (٤٠٥) بنشاند و مردى درشت (٤٠٦) عنيف را با او همراه كرد. ابوذر رحمه‏الله مردى درازبالا و لاغر بود، و در آن وقت، شيب (٤٠٧) و پيرى اثرى تمام در او كرده بود و موى سر و روى او سفيد گشته و ضعيف و نحيف (٤٠٨) شده. دليل، شتر او را به عُنف (٤٠٩) مى‏راند و شتر جهاز (٤١٠) نداشت. از غايت (٤١١) سختى و ناخوشى (٤١٢) كه آن شتر مى‏رفت رانهاى ابوذر مجروح گشت و گوشت آن بيفتاد و كوفته و رنجور به مدينه داخل شد.

چون او به زند عثمان آوردند و آن ملعون در او نگريست، گفت: هيچ چشم به ديدار تو روشن مباداى جُندَب. ابوذر گفت: پدر من مرا جندب نام كرد، و مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا عبدالله نام نهاده. عثمان گفت: تو دعوى مسلمانى مى‏كنى، و از زبان ما مى‏گويى كه خداى تعالى درويش (٤١٣) است و ما توانگريم. آخر من كى اين سخن گفته‏ام؟ ابوذر گفت: اين كلمه بر زبان من نرفته است، وليكن گواهى مى‏دهم كه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه او گفت كه: چون پسران ابى‏العاص (٤١٤) سى نفر شوند مال خداى تعالى را وسيله دولت (٤١٥) و اقبال (٤١٦) خويش كنند، و بندگان خداى را چاكران و خدمتكاران خود گردانند، و در دين خداى تعالى خيانت كنند. پس از آن، خداى تعالى بندگان خود را از ايشان خلاصى دهد و باز رهانَد.

و على بن ابراهيم عليه‏الرحمه اين آيات كريمه را در تفسير خود ايراد نموده (٤١٧) كه: و اذ أخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون أنفسكم من دياركم. ثم أقررتم و أنتم تشهدون. ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم أسارى تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض؟ فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الى أشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون. (٤١٨) (٤١٩) كه ترجمه‏اش موافق قول اكثر مفسرين اين است كه: ياد كنيد وقتى را كه پيمان از شما (با پدران شما) گرفتيم كه نريزند خونهاى خود (يعنى خويشان و همدينان خود) را، و بيرون مكنيد ايشان را به ظلم و ستم از خانه‏ها و شهرهاى خود. و قبول نموديد اين عهد و پيمان را، و حال آنكه مى‏دانيد اين معنى را، و گواهى مى‏دهيد بر حقيقت اين. پس شما آن گروهيد كه (پيمان را شكستيد) مى‏كشيد كسان خود را، و بيرون مى‏كنيد گروهى {از خود} را از خانه‏ها و شهرهاى خود، و يارى يكديگر مى‏كنيد در بيرون كردن ايشان به تعدى و ستم.

و اگر آيند نزد شما اسيران (كه در دست دشمن افتاده‏اند) باز مى‏خريد اسيران را، و بر شما حرام است بيرون كردن ايشان (و فديه (٤٢٠) كه مى‏دهيد خوب است). آيا مى‏گرويد به پاره‏اى از احكام كتاب خدا (كه فديه اسير دادن است) و كافر مى‏شويد به بعض ديگر (كه آن حرمت (٤٢١) كشتن و بيرون كردن است)؟ پس نيست مكافات آن كس كه چنين نافرمانى كند از شما مگر خوارى و رسوايى دنيا، و در روز قيامت بازگردند به سخت‏ترين عذابها (كه آتش جهنم است). و خدا غافل نيست از آنچه مى‏كنيد (٤٢٢) (٤٢٣) و على بن ابراهيم ذكر كرده است كه اين آيات در باب ابى‏ذر و عثمان نازل شده (٤٢٤) به اين سبب كه: چون ابوذر به مدينه داخل شد، عليل و بيمار تكيه بر عصايى داده به نزد عثمان آمد. و در آن وقت صد هزار درهم (٤٢٥) از مال مسلمانان از اطراف آورده بودند و نزد آن ملعون جمع بود، و منافقان اصحاب او بر گرد او نشسته نظر بر آن مال داشتند كه بر ايشان قسمت نمايد. ابوذر به عثمان گفت كه: اين چه مال است؟ گفت: صد هزار درهم است كه از بعضى نواحى (٤٢٦) براى من آورده‏اند، و انتظار مى‏برم كه مثل آن بيارند و با آن ضم نمايم، (٤٢٧) و آنچه خواهم بكنم و به هر كه خواهم بدهم. ابوذر گفت كه: اى عثمان صدهزار درهم بيشتر است يا چهار دينار (٤٢٨)؟ گفت: بلكه صدهزار درهم.

ابوذر گفت كه: به ياد دارى كه من و تو در وقت خفتن (٤٢٩) به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتيم. دلگير و محزون (٤٣٠) بود و با ما سخن نگفت. و چون بامداد به خدمت آن حضرت رفتيم او را خندان و خوشحال يافتيم. گفتيم: پدران و مادران ما فداى تو باد! سبب چيست كه دوش چنين مغموم (٤٣١) بودى و امروز چنين شادمانى؟ فرمود كه: ديشب چهار دينار از مال مسلمانان نزد من جمع شده بود و هنوز قسمت ننموده بودم. ترسيدم كه مرا مرگ در رسد و آن نزد من مانده باشد. و امروز بر مسلمانان قسمت نمودم و راحت يافته خوشحال شدم.

عثمان به جانب كَعبُ‏الاحبار (٤٣٢) (٤٣٣) نظر كرد و گفت: چه مى‏گويى در باب كسى كه زكات واجب مال خود را داده باشد؟ آيا بر او ديگرى چيزى لازم است؟ و به روايت ديگر گفت كه: اى كعب چه حرج (٤٣٤) باشد امامى (٤٣٥) را كه بعضى از بيت‏المال (٤٣٦) را به مسلمانان دهد و بعض ديگر را حفظ نمايد كه تا به مرور ايام به هر كه مصلحت داند صرف نمايد؟ كعب گفت كه: اگر يك خشت از طلا و يك خشت از نقره بسازد بر او چيزى لازم نيست.

ابوذر عصاى خود را بر سر كعب زد و گفت: اى يهودى زاده تو را چه كار است كه در احكام مسلمانان نظر نمايى (٤٣٧)؟ گفته خدا راست‏تر است از گفته تو. خداوند عالم مى‏فرمايد كه: الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم. يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم: هذا ما كنزتم لأنفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون. (٤٣٨) ترجمه‏اش به قول مفسرين اين است كه: آنان كه جمع مى‏كنند و گنج مى‏نهند طلا و نقره را، و در راه خدا نفقه نمى‏كنند، بشارت ده ايشان را به عذابى دردناك، در روزى كه آنچه به گنج نهاده‏اند در آتش جهنم سرخ كنند، پس داغ كنند بدان پيشانى ايشان را (كه در وقت ديدن فقرا گره بر آن زده‏اند)، و پهلوهاى ايشان را (كه از اهل فقر تهى كرده‏اند)، و پشتهاى ايشان را (كه بر درويشان (٤٣٩) گردانيده‏اند. و گويند به ايشان كه): اين است آن گنج كه نهاده بوديد براى خود (و گمان نفع از آن داشتيد). پس بچشيد وبال (٤٤٠) آنچه ذخيره مى‏كرديد از براى خود. چون ابوذر اين آيات را بخواند عثمان گفت: تو پير و خَرِف (٤٤١) شده‏اى و عقل از تو زايل (٤٤٢) شده است. اگر نه اين بود كه تو صحبت (٤٤٣) رسول راصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دريافته‏اى، هر آينه (٤٤٤) تو را مى‏كشتم.

ابوذر گفت كه: دروغ مى‏گويى - اى عثمان - و قادر بر قتل من نيستى. حبيب (٤٤٥) من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا خبر داده كه: اى ابوذر تو را از دين بر نمى‏گردانند، و تو را نمى‏كشند. و اما عقل من، از او اين‏قدر مانده است كه يك حديث در شأن تو و خويشان تو از حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خاطر دارم.

گفت: چه حديث است؟ گفت ابوذر كه: شنيدم كه آن حضرت فرمود كه: چون آل ابى‏العاص (٤٤٦) به سى تن رسند، مالهاى خدا را به ناحق تصرف نموده، در ميان خود به نوبت بگيرند، و قرآن را به باطل تأويل نمايند، (٤٤٧) و مردمان را به بندگى خود بگيرند، و فاسقان (٤٤٨) و ظالمان را ياور خود گردانند، و با صالحان (٤٤٩) در مُحاربه (٤٥٠) و مُنازعه (٤٥١) باشند.

عثمان گفت: اى گروه صحابه هيچ يك از ما اين حديث را از پيغمبر شنيده‏ايد؟ همه از براى خوشامد او گفتند: نشنيده‏ايم. عثمان گفت كه: حضرت على بن ابى‏طالب را بخوانيد. چون حضرت بيامد عثمان گفت كه: اى ابوالحسن (٤٥٢) ببين كه اين پير دروغگو چه مى‏گويد. حضرت فرمود كه: بس كن -اى عثمان - و او را به دروغ نسبت مده، كه من شنيدم كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق (٤٥٣) او فرمود كه: آسمان سبز سايه نيفكنده بر كسى، و زمين تيره برنداشته سخنگويى را كه راستگوتر از ابوذر باشد.

جميع (٤٥٤) صحابه كه حاضر بودند گفتند كه: والله كه حضرت على راست مى‏فرمايد. ما اين حديث را از پيغمبر شنيده‏ايم.

پس ابوذر بگريست و گفت: واى بر شما! كه همه گردن به سوى اين مال دراز كرده‏ايد و مرا به دروغ نسبت مى‏دهيد و گمان مى‏بريد كه من بر پيغمبر دروغ مى‏بندم.

پس ابوذر رو به آن منافقين (٤٥٥) كرد و گفت كه: كى در ميان شما بهتر است؟ عثمان گفت كه: تو را گمان اين است كه تو از ما بهترى. گفت: بلى. از روزى كه از حبيب خود رسول خدا جدا شده‏ام تا حال همين جُبه (٤٥٦) را پوشيده‏ام و دين را به دنيا نفروخته‏ام. و شما بدعتها (٤٥٧) در اين پيغمبر احداث كرديد (٤٥٨) و براى دنيا دين را خراب كرديد و در مال يخدا تصرفها به ناحق كرديد، و خدا از شما سؤال خواهد كرد و از من سؤال‏س نخواهد كرد.

عثمان گفت: به حق رسول تو را سوگند سيشبمى‏دهم كه از آنچه مى‏پرسم جواب بگويى.

ابوذر گفت كه: اگر قسم ندهى بگويم. عثمان گفت كه: بگو كه كدام شهر را دوست‏تر مى‏دارى! گفت: شهر مكه كه حرم (٤٥٩) خدا و رسول است. مى‏خواهم كه در آنجا خدا را عبادت كنم تا مرا مرگ در رسد. گفت: تو را به آنجا نفرستم، و تو را نزد من كَرامتى (٤٦٠) نيست. پس ابوذر ساكت شد. عثمان گفت كه: كدام شهر را دشمنتر مى‏دارى؟ گفت: رَبَذه (٤٦١) كه در حالت كفر در آنجا بوده ام. عثمان گفت كه: تو را در آنجا مى‏فرستم.

ابوذر گفت كه:اى عثمان تو از من سؤالى كردى و من راست گفتم. اكنون من سؤالى دارم، تو نيز راست بگو. مرا خبر ده كه اگر لشكرى به جانب دشمن فرستى و مرا در ميان آن لشكر، كافران به اسيرى بگيرند و گويند كه او را باز نمى‏دهيم تا ثلث (٤٦٢) مال خود را ندهى، خواهى داد؟ گفت: بلى گفت: اگر نصف مال تو را خواهند، مى‏دهى؟ گفت: بله گفت: اگر به فداى من تمام مال تو را طلبند مى‏دهى؟ گفت: بلى. ابوذر گفت: الله اكبر! (٤٦٣) حبيب من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى به من گفت كه: اى ابوذر چگونه باشد حال تو روزى كه از تو پرسند بهترين بلاد (٤٦٤) را، و تو مكه را گويى، و قبول سُكناى (٤٦٥) تو در آنجا ننمايند؛ و بدترين شهرها را از تو پرسند و تو گويى ربذه، و تو را به آنجا فرستند. گفتم كه: يا رسول‏الله چنين زمانى خواهد بود؟ فرمود كه: آرى به حق آن خدا كه جان من در قبضه تصرف اوست كه اين امر خواهد بود گفتم: يا رسول‏الله در آن روز شمشير بر دوش بگيرم و مردانه از براى خدا با ايشان جهاد كنم؟ حضرت فرمود كه: نه؛ بشنو و خاموش باش و متعرض كسى مشو (٤٦٦) اگرچه غلام حَبَشى (٤٦٧) باشد. و به درستى كه حق تعالى در ماجراى تو و عثمان آيه‏اى چند فرستاده. و آن آيات را كه گذشت، حضرت بخواند. و انطباق جميع آن آيات بر اين قصه (٤٦٨) بر خبير (٤٦٩) پوشيده نيست، از بيرون كردن ابوذر، و قصه فِدا (٤٧٠) كه ابوذر از او سؤال كرد و جواب گفت، و خوارى دنيا كه به حال سگان كشته شد، و عذاب آخرت كه ابدالآباد (٤٧١) باشد، عذاب معذب (٤٧٢) است.

پس مروان بن‏الحكم (٤٧٣) عليه‏اللعنه را حكم كرد كه ابوذر را با عيال (٤٧٤) از مدينه بيرون فرستد به جانب ربذه، و تأكيد كرد كه كسى از صحابه به مشايعت (٤٧٥) او بيرون نرود. وليكن اهل بيت رسالت با جمعى از خواص، امر عثمان را اطاعت نكرده، به مشايعت بيرون رفتند و او را دلدارى نمودند.

چنانچه محمدبن يعقوب كلينى رحمه‏الله روايت نموده كه: چون ابوذر از مدينه بيرون رفت حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين صلوات الله عليهم و عقيل برادر حضرت اميرالمؤمنين و عمار بن ياسر به مشايعت او بيرون رفتند. و چون هنگام وداع شد حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود كه: اى ابوذر تو از براى خدا غضب كردى. اميد بدار از آن‏كه از براى او غضب كرده‏اى. اين گروه ترسيدند كه مبادا تو در دنيايى ايشان تصرف نمايى، و تو ترسيدى بر دين خود، و دين خود را به ايشان نگذاشتى و حفظ كردى. پس تو را از فِناى (٤٧٦) خود براندند و بلاها ممتحَن (٤٧٧) ساختند. والله كه اگر راههاى آسمان و زمين را بر كسى ببندند و او پرهيزكار باشد، البته حق تعالى به در رَوى از براى او مقرر فرمايد. (٤٧٨) مونس تو نيست مگر حقيقت تو، و وحشت (٤٧٩) و تنهايى و دورى تو از باطل است.

پس عقيل گفت كه: اى ابوذر تو مى‏دانى كه ما اهل بيت، تو را دوست مى‏داريم، و ما مى‏دانيم كه تو ما را دوست مى‏دارى. تو حق و حرمت (٤٨٠) ما را بعد از پيغمبر نگاه داشتى و ديگران ضايع كردند مگر قليلى از اهل حق. پس ثواب تو بر خداست. و به جهت محبت اهل بيت رسالت تو را آواره شهر و ديار مى‏كنند. خدا مزد تو را دهد. بدان كه از بلا گريختن جَزَع (٤٨١) است و عافيت (٤٨٢) را به زودى طلب نمودن از نااميدى. جزع و نااميدى را بگذار و بر خدا توكل كن و بگو: حسبى الله و نعم الوكيل. (٤٨٣) پس حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى عم (٤٨٤)! اين گروه با تو كردند آنچه مى‏دانى، و خداوند عالميان بر جميع امور مطلع و شاهد است. ياد دنيا را به ياد مفارقت (٤٨٥) دنيا از خاطر محو نما، و سختيهاى دنيا را به اميد راحتهاى عقبى (٤٨٦) بر خود آسان كن، و بر بلاها صبر نما، تا چون پيغمبر را ملاقات نمايى از تو خشنود و راضى باشد.

پس حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه گفت:اى عم! خداوند عالميان قادر است كه بدل نمايد اين حالت شدت (٤٨٧) را به حالت رَخا (٤٨٨)، و خدا را بر وفق (٤٨٩) حكمت و مصلحت هر روز تقديرى و كارى است. اين گروه دنياى خود را از تو منع كردند، و تو دين خود را از ايشان منع كردى. و تو چه بسيار بى‏نيازى از آنچه ايشان را از تو منع كردند، و ايشان بسى محتاج‏اند به آنچه تو از ايشان منع نمودى. بر تو باد به صبر، كه عمده خيرات در شكيبايى است؛ و شكيبايى از صفات كريمه (٤٩٠) است. و جزع را بگذار كه نفعى ندهد.

پس عمار گفت كه: اى ابوذر خدا به وحشت و تنهايى مبتلا كند كسى را كه تو را به وحشت انداخت، و خدا بترساند كسى را كه تو را ترسانيد. والله كه مردم را بازنداشت از گفتن سخن حق مگر ميل به دنيا و محبت آن. والله كه طاعت (٤٩١) الهى با جماعت اهل بيت است و پادشاهى دنيا از آن كسى است كه به زور متصرف شود. اين گروه مردم را به سوى دنيا خواندند، مردم ايشان را اجابت نمودند (٤٩٢) و دين خود را به ايشان بخشيدند. پس زيانكار دنيا و آخرت شدند، و ين است خُسران (٤٩٣) عظيم.

پس ابوذر رضوان‏الله عليه در جواب ايشان گفت كه: بر شما باد سلام و رحمت و بركتهاى الهى. پدرم و مادرم فداى اين روها باد كه مى‏بينم! به درستى كه هرگاه كه شما را مى‏بينم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به خاطر مى‏آورم. و مرا در مدينه كارى و دلبستگى و انسى به غير شما نيست. و بودن من در مدينه بر عثمان گران آمد، همچنان كه بودن من در شام بر معاويه دشوار بود. عثمان سوگند خورد كه مرا از مدينه به شهرى از شهرها فرستد. از او درخواستم كه مرا به كوفه فرستد. ترسيد كه من مردم كوفه را بر برادرش بشورانم (٤٩٤)، قبول نكرد و قسم ياد كرد كه مرا به جايى فرستد كه در آنجا مرا مونسى نباشد و آواز دوستى به گوش من نرسد. و والله كه من به غير خداوند خود انيسى و مصاحبى نمى‏خواهم. و چون خدا با من است از تنهايى پروايى ندارم. او مرا در جميع امور كافى است، و خداوندى بجز او نيست، بر او توكل دارم، و اوست خداوند عرش عظيم و بر همه چيز قادر و توانا، و صلوات و درود بر محمد و اهل بيت طاهرين (٤٩٥) و طيبين (٤٩٦) او باد.

و على بن ابراهيم روايت كرده كه: ابوذر را پسرى بود ذر نام، و در ربذه وفات يافت. ابوذر چون او را دفن كرد بر سر قبر وى ايستاد. پس دست بر قبر وى نهاد و گفت: اى ذر خدا تو را رحم (٤٩٧) كند. به درستى كه خوش خلق و نيكو كردار بودى به پدر و مادر. و چون از دنيا رفتى من از تو راضى بودم. بر من از رفتن تو نقصى راه نيافته و مرا به غير حق تعالى حاجتى نيست و از ديگرى اميد نفعى ندارم كه از رفتن او دلگير باشم. و اگر نه اهوال (٤٩٨) بعد از مرگ مى‏بود آرزو مى‏داشتم كه به جاى تو باشم. و مرا اندوه بر تو مشغول ساخته از اندوه از براى تو. والله كه گريه از براى تو نكردم بلكه بر تو گريستم. كاشكى مى‏دانستم كه چه با تو گفتند و تو چه در جواب گفتى. خداوندا حقى چند از براى خود بر او واجب گردانيده بودى، و حقى چند براى من بر او فرض (٤٩٩) گردانيده بودى. الهى من حقوق خود را به او بخشيدم. تو نيز حقوق خود را به او ببخش و از او عفو فرما، كه تو سزاوارترى به جود و كرم از من.

و ابوذر را گوسفندى چند بود كه معاش خود و عيال (٥٠٠) به آنها مى‏گذرانيد. آفتى در ميان ايشان به هم رسيد و همگى تلف شدند. و زوجه‏اش نيز در رَبَذه وفات يافته بود. همين ابوذر مانده بود و دخترى كه نزد وى مى‏بود.

دختر ابوذر گفت كه: سه روز بر من و بر پدرم گذشت كه هيچ به دست ما نيامد كه بخوريم، و گرسنگى بر ما غلبه كرد. پدر به من گفت كه: اى فرزند بيا به اين صحراى ريگستان رويم، شايد گياهى به دست آوريم و بخوريم. چون به صحرا رفتيم چيزى به دست نيامد. پدرم ريگى جمع نمود و سر بر آن گذاشت. نظر كردم، چشمهاى او را ديدم مى‏گردد و به حال احتضار (٥٠١) افتاده. گريستم و گفتم: اى پدر من! با تو چه كنم در اين بيابان با تنهايى و غربت؟ گفت: اى دختر! مترس، كه چون من بميرم جمعى از اهل عراق بيايند و متوجه امور من شوند. به درستى كه حبيب من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا در غزوه (٥٠٢) تبوك چنين خبر داده. اى دختر! چون من به عالم بقا (٥٠٣) رحلت نمايم عبا را بر روى من بكش و بر سر راه عراق بنشين، و چون قافله‏اى پيدا شود نزديك برو و بگو: ابوذر كه از صحابه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، وفات يافته.

دختر گفت كه: در اين حال جمعى از اهل ربذه به عيادت پدرم آمدند و گفتند: اى ابوذر چه آزار (٥٠٤) دارى و از چه شكايت دارى؟ گفت: از گناهان خود، گفتند: چه چيز خواهش دارى؟ گفت: رحمت پروردگار خود را مى‏خواهم. گفتند: آيا طبيبى مى‏خواهى كه براى تو بياوريم؟ گفت: طبيب مرا بيمار كرده. طبيب خداوند عالميان است و درد و دوا از اوست.

دختر گفت كه: چون نظر وى بر ملك موت (٥٠٥) افتاد گفت: مرحبا (٥٠٦) به دوستى كه در هنگامى آمده است كه نهايت احتياج به او دارم. رستگار مباد كسى كه از ديدار تو نادم (٥٠٧) و پشيمان گردد. خداوندا مرا زود به جِوارِ (٥٠٨) رحمت خود برسان. به حق تو سوگند كه مى‏دانى كه هميشه خواهان لقاى (٥٠٩) تو بوده‏ام، و هرگز كاره (٥١٠) مرگ نبوده‏ام.

دختر گفت كه: چون به عالم قدس (٥١١) ارتحال (٥١٢) نمود عبا بر روى او كشيدم و بر سر راه قافله عراق نشستم. جمعى پيدا شدند. به ايشان گفتم كه: اى گروه مسلمانان ابوذر مصاحِبِ (٥١٣) حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافته. ايشان فرود آمدند و بگريستند و او را غسل دادند و كفن كردند و بر او نماز گزارده، دفن كردند. و مالك اشتر (٥١٤) در ميان ايشان بود.

و مروى (٥١٥) است كه مالك گفت كه: من او را در حُله‏اى (٥١٦) كفن كردم كه با خود داشتم، و قيمت آن حله چهارهزار درهم (٥١٧) بود.

دختر گفت كه: من چنين بر سر او مى‏بودم و نمازى كه او مى‏كرد مى‏كردم و روزه‏اى كه او مى‏داشت به جا مى‏آوردم. شبى نزد قبر او خوابيده بودم. او را به خواب ديدم كه قرآن در نماز شب مى‏خواند، چنانچه در حال حيات مى‏خواند. به او گفتم كه: اى پدر! خداوند تو با تو چه كرد؟ گفت: اى دختر نزد پروردگار كريمى (٥١٨) رفتم. او از من خشنود شد و من از وى راضى شدم. كرَمها فرمود و مرا گرامى داشت و عطاها بخشيد. اما اى دختر عمل بكن و مغرور مشو.

و اكثر ارباب تواريخ، به جاى دختر ابوذر، زن او را نقل كرده‏اند.

و احمد بن اعثم كوفى (٥١٩) نقل كرده است كه: جمعى كه در تجهيز (٥٢٠) ابوذر حاضر بودند، احنَف بن قيس تميمى (٥٢١) و صَعصَعَه بن صوحان العبدى (٥٢٢)، و خارجه الصلت التميمى (٥٢٣)، و عبدالله بن مسلمه التميمى (٥٢٤) و هلال بن مالك المزنى (٥٢٥) و جرير بن عبدالله البجلى (٥٢٦) و اسود ابن يزيد النخعى (٥٢٧) و علقمه بن قيس النخعى (٥٢٨)، و مالك اشتر بودند.

و چون از نماز ابوذر فارغ شدند مالك اشتر بر سر قبر او برپاى خواست و بعد از حمد و ثناى بارى تعالى گفت: بار خدايا ابوذر غفارى از صحابه رسول تو بود و به كتابها و رسولان تو ايمان آورده بود و در راه دين جهاد كرده و بر جاده اسلام ثابت قدم بوده، و تبديل و تغيير به شعاير (٥٢٩) دين راه نداده. چيزى چند ديده بود نه بر طريق سنت (٥٣٠) و جماعت (٥٣١)، بر آنها انكار كرده بود (٥٣٢) به زبان و به دل. بدان سبب او را حقير (٥٣٣) شمردند و محروم گردانيدند و از شهر بيرون كردند و ضايع گذاشتند (٥٣٤) تا در غربت، او را وفات رسيد. بار خدايا آنچه از بهشت، مؤمنان را وعده كرده‏اى حِظ (٥٣٥) او را از آن مَوفور (٥٣٦) گردان، و جزاى آن كس كه او را از مدينه - كه حرم رسول (٥٣٧) توست - بيرون كرد و ضايع گذاشت، چنانچه مستوجب (٥٣٨) آن است، برسان.

مالك اين دعا بگفت و حاضران آمين (٥٣٩) گفتند.

و ابن عبدالبر (٥٤٠) در كتاب استيعاب ذكر كرده است كه: وفات ابوذر در سال سى و يكم يا سى و دويم هجرت بود و عبدالله مسعود (٥٤١) بر او نماز گزارد. و بعضى گفته‏اند كه سال بيست و چهارم هجرت بود، و قول اول اصح است (٥٤٢).

بدان كه تذكر (٥٤٣) احوال دوستان خدا، و ياد مصايب (٥٤٤) و محنتهاى (٥٤٥) ايشان، متضمن (٥٤٦) فوايد بسيار است، و سبب اين است كه بى‏اعتبارى دنيا و باطل بودن اهل دنيا بر احسن وجوه (٥٤٧) ظاهر گردد و موجب رغبت اين كس است به اطوار (٥٤٨) ايشان، و باعث اين مى‏شود كه اگر اهل حق در دنيا مغلوب (٥٤٩) و منكوب (٥٥٠) باشند، راضى باشند و بدانند كه بزرگواران دين، در دنيا هميشه ممتحن (٥٥١) بوده‏اند. لهذا در ذكر احوال اين بزرگوار بعضى از تطويل (٥٥٢) نمود.

اكنون شروع در مقصود مى‏نماييم.

وصيت پيامبر ص به ابوذر غفاري بدان كه اين وصيت از جمله اخبار مشهوره (٥٥٣) است (٥٥٤) و شيخ ابوعلى طبرسى (٥٥٥)رحمه‌الله در كتاب مكارم‏الأخلاق (٥٥٦) مُسنَد (٥٥٧) ايراد نموده (٥٥٨). و ورام‏بن أبى‏فراس (٥٥٩) در جامع (٥٦٠) خود مرسل (٥٦١) روايت كرده. و اجزايش را در كتب حديث، متفرق ايراد نموده‏اند. و هر مضمونى از مضامين آن در اخبار بسيار وارد است چنانچه در هر فقره اشاره خواهد شد. و ما بناى نقل بر آن مى‏گذاريم كه شيخ طبرسىرحمه‌الله روايت كرده: يقول مولاى أبى - طول الله عمره - الفضل بن الحسن: هذه الأوراق من وصيه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لأبى ذر الغفارى التى أخبرنى بها الشيخ المفيد أبوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله المقرى الرازى، و الشيخ الأجل الحسن بن الحسين بن الحسن بن بابويه رضى‏الله عنهما اجازه. قالا: أملى علينا الشيخ الأجل أبو جعفر محمد ابن الحسن الطوسى قدس‏الله روحه.

و أخبرنى بذلك الشيخ العالم الحسين بن الفتح الواعظ الجرجانى فى مشهد الرضاعليه‌السلام : قال: أخبرنا الشيخ الامام أبوعلى الحسن بن محمد الطوسى. قال: حدثنى أبى الشيخ أبو جعفر قدس‏الله روحه.

قال: أخبرنا جماعه، عن أبى‏المفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن المطلب الشيبانى. قال: حدثنا أبوالحسين رجاء بن يحيى الكاتب سنه أربع عشره و ثلاثمائه - و فيها مات - قال: حدثنا محمد بن الحسن بن شمون (٥٦٢). قال: حدثنى عبدالله بن عبدالرحمن الأصم، عن الفضيل بن يسار، عن وهب بن عبدالله. قال: حدثنى أبو حرب بن أبى الأسود الدئلى عن أبى الأسود. (٥٦٣) قال: قدمت الربذه. فدخلت على أبى‏ذر جندب بن جناده رضى‏الله عنه (٥٦٤)، فحدثنى أبوذر؛ قال: دخلت ذات يوم فى صدر نهاره على رسول‏اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى مسجده. فلم أر فى المسجد أحدا من الناس الا رسول‏اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على الى جانبه. فاغتنمت خلوه المسجد. فقلت: يا رسول‏الله بأبى أنت و أمى. أوصنى بوصيه ينفعنى الله بها. فقال: نعم و أكرم بك. يا أباذر! انك منا أهل البيت، و انى موصيك بوصيه فاحفظها. فانها جامعه لطرق الخير و سبله، و انك (٥٦٥) ان حفظتها كان لك بها كفل. ابوالاسود دئلى روايت مى‏كند كه: وارد ربذه شدم - در هنگامى كه ابوذر عليه‏الرحمه (٥٦٦) در آنجا مُتَوَطِن بود (٥٦٧) - و به خدمت ابوذر رفتم. مرا خبر داد كه در اول روزى، داخل مسجد مدينه شدم. در مسجد كسى را نديدم جز حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (٥٦٨) و حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه (٥٦٩) در پهلوى وى نشسته. خلوت مسجد و تنهايى آن حضرت را غنيمت شمرده، گفتم: يا رسول‏الله پدر و مادرم فداى تو باد! وصيت كن مرا و موعظه بگو به وصيتى كه خدا مرا به آن وصيت نفع دهد (يعنى به توفيق الهى به آن عمل نمايم).

حضرت رسالت فرمود كه: بلى، تو را وصيت مى‏كنم - و چه بسيار گرامى و پسنديده‏اى تو نزد ما اى ابوذر. تو از ما اهل بيتى - و به درستى كه تو را وصيت مى‏كنم به وصيتى عظيم.

پس حفظ كن آن را، و عمل نما به آن. به درستى كه جامع جميع مسالك (٥٧٠) خيرات (٥٧١) و طُرُق (٥٧٢) نجات است، و اگر به خاطر دارى و عمل نمايى به آن، تو را بهره‏اى عظيم (از رحمت الهى) خواهد بود.

يا اباذر اعبدالله کانک تراه... يا أباذر أعبد الله كأنك تراه. فان كنت لا تراه فانه يراك. اى ابوذر خداى را چنان عبادت كن كه گويا او را مى‏بينى. پس اگر تو او را نبينى او تو را مى‏بيند.

چنين گويد مترجم اين حديث شريف كه: اين مضمون (٥٧٣) به سندهاى معتبر (٥٧٤) از آن حضرت منقول است چنانچه نقل كرده‏اند كه پرسيدند از حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از معنى احسان (٥٧٥) كه خداوند عالميان امر فرموده به آن. (٥٧٦) حضرت اين كلام را در جواب فرمودند.

و بايد دانست كه كلمات معجزآيات (٥٧٧) حضرت رسالت‏پناهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مقتضاى (٥٧٨) حديث اعطيت جوامع الكلم (٥٧٩) در هر كلمه‏اى از آنها با نهايت ايجاز لفظ، انواع حِكَم و حقايق ربانى (٥٨٠) مُندَرِج (٥٨١) و مُنطَوى (٥٨٢) است و همه كس در خور قابليت و استعداد خود از آن بهره و نصيبى دارد. و اگر در هر فقره‏اى (٥٨٣) آنچه بر اين بى‏بضاعت ظاهر گرديده استيفا (٥٨٤) كنم، بر هر يك كتابى مى‏بايد نوشته شود وليكن به مقتضاى ما لا يدرك كله لا يترك كله (٥٨٥) اكتفا به محض ترجمه ننموده، به قدرى از تفصيل (٥٨٦) و تبيين قناعت مى‏نمايم.

و تبيين اين فقره عليه (٥٨٧) موقوف (٥٨٨) بر چند فصل است: فصل اول: در رؤيت است بدان كه رؤيت را بر ديدن به چشم اطلاق مى‏كنند (٥٨٩) و بر نهايت انكشاف (٥٩٠) و ظهور نيز اطلاق مى‏كنند گو به چشم ديده نشود.

و ضرورى مذهب شيعه (٥٩١) است كه خدا را به چشم نتوان ديد، زيرا كه جسم و جسمانى نيست و حصول او در مكان محال است. و چيزى كه چنين باشد محال است كه به چشم ديده شود. و آنچه در آيات و اخبار در شأن بارى تعالى (٥٩٢) به لفظ رؤيت واقع شده مراد از آن، معنى دويم (٥٩٣) است زيرا كه ظهور او نزد عارفان زياده از ظهور امرى (٥٩٤) است كه به چشم ديده شود.

چنانكه به اسانيد معتبره (٥٩٥) از حضرت امام العارفين و يعسوب الدين (٥٩٦) اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه از او پرسيدند كه: يا اميرالمؤمنين خداى خود را ديده‏اى؟ فرمود كه: تا خدا را نديدم، هرگز او را عبادت نكردم. سائل (٥٩٧) پرسيد كه: خدا را به چه كيفيت ديدى؟ فرمود كه: خطا كردى. به چشم نديدم، و چشم، او را نتواند ديد وليكن دل او را به حقيقت ايمان و يقين ديده است.

و به روايت ديگر مثل اين سؤال از حضرت مبين‏الحقائق (٥٩٨) جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام نمودند و آن حضرت چنين جواب فرمود.

و جناب نبوى در اين عبارت به اين معنى اشارت فرموده‏اند كه: گويا او را مى‏بينى يعنى: او را نتوان ديد. اما در مقام عبادت از بابت (٥٩٩) كسى باش كه شخصى را بيند و در حضور او خدمت كند، و در مرتبه يقين، خود را به درجه عارفان كه اقوى (٦٠٠) از مشاهده و عيان (٦٠١) است برسان.

و ممكن است كه معنى دويم رؤيت مراد باشد، و مراد غايت (٦٠٢) مرتبه (٦٠٣) انكشاف باشد.

و چون اين قسم از انكشاف مخصوص انبيا و ائمه است و از ابوذر و مثل او متصور (٦٠٤) نيست، فرمود كه: چنان عبادت كن كه گويا به آن مرتبه رسيده‏اى. چنانچه رؤيت در تتمه (٦٠٥) سخن به اين معنى است زيرا كه خدا اشيا را به چشم نبيند و او را جارحه (٦٠٦) و عضو نباشد.

و بايد دانست كه عبادت عبارت از نهايت مرتبه خضوع (٦٠٧) و شكستگى (٦٠٨) و فروتنى است و لهذا (٦٠٩) نزد غير معبود حقيقى كه بخشنده وجود و حيات و جميع نعمتها و كمالات است سزاوار نيست. و چون خدمت و عبادت بايد كه درخور معبود باشد، هر چند مخدوم (٦١٠) بزرگوارتر است، خدمت او را با شرايط به جا آوردن دشوارتر است، چنانچه اشرف مُكونات (٦١١) اقرار به عجز نموده مى‏فرمايد كه: ما عبدناك حق عبادتك. يعنى: (الها) عبادت نكرده‏ايم تو را چنانچه تو سزاوار پرستيدنى.

و اعلاى مراتب عبادت عابدان اقرار ايشان است به عجز از عبادت با نهايت سعى و بذل طاقت (٦١٢). و چون حق سُبحانه و تعالى (٦١٣) مى‏دانست كه عقول خلايق از ادراك چگونگى عبادت او قاصر (٦١٤) است، تا آداب عبادت تعليم نفرمود، تكليف ننمود. و جمعى را كه به لطف كامل خود از جميع گناهان معصوم گردانيده (٦١٥) محرم ساحت (٦١٦) كبرياى (٦١٧) خود گردانيد و در علم و عمل به درجه قُصوى (٦١٨) رسانيد و زبان مكالمه و مناجات تعليم ايشان نمود، ايشان را به تكميل خلايق فرستاد كه راه بندگى تعليم ايشان نمايند چنانچه بلاتشبيه (٦١٩) اگر بيگانه را كه از طور (٦٢٠) و آداب مجالس ملوك اطلاع نداشته باشد به مجلس پادشاه درآوردند و كسى از مقربان (٦٢١) كه آداب شناس آن درگاه است معلم او نباشد، البته از او حركتى چند بى‏ادبانه صادر خواهد شد كه لايق آن مجلس شريف نباشد و مستحق ملامت بوده باشد.

پس كسى را به خاطر نرسد كه به مجلس قرب ملك الملوك (٦٢٢) بدون پيروى طريق شرع مقدس نبوى مى‏تواند رسيد، يا به هر عبادت اختراعى كه به خاطر او يا ناقصى مثل او كه به وحى الهى نداند، رسيده باشد، مقرب آن جناب (٦٢٣) مى‏تواند گرديد. اگر ديده بصيرت تو را به نور ايمان روشن سازند و در دقايق (٦٢٤) آدابى كه در هر عبادتى مقرر ساخته‏اند تفكر نمايى خواهى دانست كه به سر پنجه سست حواس و اوهام، و كمند نارسايى عقل مستهام (٦٢٥) بر اين قصر رفيع (٦٢٦) برنمى‏توان آمد، و بدون متابعت اخيار (٦٢٧) به مراتب كمال فايز نمى‏توان شد. (٦٢٨) فصل دويم: در غرض از خلق آسمان و زمين و... است بدان كه از آيات بسيار و احاديث بيشمار مكشوف (٦٢٩) و ظاهر است كه غرض از خلق آسمان و زمين و عرش و كرسى (٦٣٠) و جميع مخلوقات، معرفت (٦٣١) و عبادت است و هر دو بر يكديگر بسته است. نه معرفت كامل و علم نافع (٦٣٢) بدون عبادت حاصل مى‏شود، و نه عبادت شايسته بدون معرفت و علم ميسر (٦٣٣) مى‏گردد. چنانچه تمثيل كرده‏اند علم را به چراغ، و عبادت را به پيمودن راه. اگر چراغ در دست داشته باشى و بر يك مقام (٦٣٤) ايستاده باشى بغير چند ذرع (٦٣٥) مسافت را نبينى، و هر چند بيشتر مى‏روى بر تو بيشتر ظاهر مى‏گردد، بلكه عمل، روغن اين چراغ است. اگر چراغ را مدد روغن نرسد، زود منطفى (٦٣٦) مى‏شود.

و بدان كه هر عمل را روحى و بدنى مى‏باشد. بدن عمل عبارت از اصل اعمالى است كه نام آن عبادت را بر آن اطلاق مى‏كنند (٦٣٧)، و روحش عبارت از آداب و شرايط و كيفياتى است كه كمال آن عمل به آنهاست، مانند اخلاص و حضور قلب (٦٣٨)، و ساير شرايطى كه در قبول نماز در كار است. پس نماز بدون اين شرايط از بابت جسد بيروح است؛ چنانچه قالب بيروح از او كارى نمى‏آيد، همچنين نماز بى‏شرايط چندان ثمره‏اى نمى‏بخشد. نمى‏بينى كه خداوند عالميان در وصف نماز مى‏فرمايد كه:( ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر ) . (٦٣٩) يعنى: نماز نهى و منع مى‏فرمايد از بديها و اعمال ناشايست. پس نماز من و تو كه ما را از بديها بازنمى‏دارد از نقصان (٦٤٠) شرايط و آداب است.