• شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9913 / دانلود: 2825
اندازه اندازه اندازه
عین الحیات

عین الحیات

نویسنده:
فارسی

تنوير پنجم: در بيان آن كه صحت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت ائمه اثناعشر صلوات‏الله عليهم، و بدون آن عبادت ثمره‏اى نمى‏بخشد بلكه باعث عقاب مى‏شود و اين معنى اجماعى علماى شيعه است. و احاديث در اين باب متواتر است.چنانچه ابن‏بابويه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: چون بنده را در مقام حساب نزد خداوند عالميان مى‏دارند اول چيزى كه از او سؤال مى‏كنند از نماز و زكات و روزه و حج و ولايت ما اهل بيت است. پس اگر اقرار به ولايت كرد و بر آن حال مُرد، نماز و روزه و زكات و حجش را قبول مى‏كنند، و اگر اقرار به ولايت ما نكرد هيچ عمل از اعمال او را قبول نمى‏كنند. و به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: جبرئيل بر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و گفت: خداوند عالم سلامت مى‏رساند كه: من آسمانهاى هفتگانه را و زمينهاى هفتگانه را و آنچه بر روى آنهاست خلق كرده‏ام، و هيچ محلى بهتر از ميان ركن و مقام ابراهيم(641) خلق نكرده‏ام. اگر بنده‏اى مرا در آنجا بخواند از آن روزى كه آسمانها و زمينها را خلق كرده‏ام تا انقراض عالم، و اقرار به ولايت على نداشته باشد، او را سرنگون در جهنم اندازم.و در حديث ديگر وارد شده كه: خدا وحى فرمود به حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: يا محمد اگر بنده‏اى مرا عبادت كند تا از هم بپاشد و مانند مشك پوسيده شود و منكر ولايت اهل بيت باشد، او را در بهشت جا ندهم و در سايه عرش خود در نياورم. و منقول است از حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام كه حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: به حق خداوندى كه جان محمد در دست قدرت اوست، كه اگر بنده‏اى در روز قيامت با عمل هفتاد پيغمبر بيايد، خدا از او قبول نكند تا ولايت من و اهل بيت مرا نداشته باشد. و از ابوحمزه ثمالى منقول است كه: حضرت على بن الحسينعليه‌السلام پرسيد از ما كه: كدام بقعه از جاهاى زمين بهتر است؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مى‏دانند. فرمود كه: بهترين بقعه‏هاى زمين ميانه ركن حجر و مقام ابراهيم است. و اگر كسى به قدر آنچه نوح در ميان قوم خود ماند - هزار، كم پنجاه سال - عمر كند و در آن موضع عبادت كند كه روزها را به روزه و شبها را به عبادت گذراند، و خدا را بدون ولايت ما ملاقات كند، آن عبادت هيچ نفع ندهد او را. و اين حديث از طرق شيعه و سنى متواتر است كه: هركه بميرد و امام خود را نشناسد كافر مرده است و به مرگ جاهليت و كفر مرده است.

تنوير ششم: در بيان بعضى از صفات و علامات امام و شرايط امامت بايد دانست كه چون احكام دين و دنياى امت منوط به حكم امام است بايد كه عالم باشد به احكام دين، و واقف باشد بر خصوصيات آيات قرآنى از محكم و متشابه، و مجمل و مفصل، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و همچنين بر اخبار نبوى. و بالجمله بايد عالم به جميع علوم باشد. و بايد كمال رأى و شجاعت داشته باشد، تا از عهده مجاهده با اعداى دين برتواند آمد. و بايد كه اعلم امت باشد زيرا كه تقديم مفضول بر فاضل(642) ، و تقديم متعلم بر معلم، و تفضيل جاهل بر دانا قبيح است عقلا. چنانچه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مى‏فرمايد كه:( أفمن يهدى الى الحق أحق أن يتبع أم من لا يهدى الا أن يهدى ) ؟(643) يعنى: آيا كسى كه هدايت مى‏كند (مردم را) به سوى حق سزاوارتر است به اين‏كه او را متابعت كنند، يا آن كس كه هدايت نمى‏يابد مگر وقتى كه او را هدايت كنند، و ديگران او را راه بنمايند؟ و چگونه جايز باشد و حال آن كه علم سرمايه فضيلت و كمال است، و لهذا حق تعالى بيان افضليت حضرت آدم را بر ملائكه به علم فرمود، و به اين سبب او را مَسجود(644) ملائكه گردانيد. و همچنين طالوت(645) را از حيثيت زيادتى در علم و قوت بدن از قوم خود، برگزيد، چنانچه ظاهر است از آيه كريمه كه:( ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم ) .(646) و ايضا در بيان تقديم رتبه علما فرموده است كه:( هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ) ؟(647) كه: آيا مساوى‏اند آن جماعتى كه عالم‏اند و آن جماعتى كه عالم نيستند؟ و اگر كسى اندكى تأملى نمايد مى‏داند كه امام در جميع صفات كمال مى‏بايد كه از امت افضل باشد؛ چه، غرض اصلى از وضع شرايع دين و تكاليف، تكميل افراد انسانى است و نجات ايشان از نقايص و فايض گردانيدن به سعادات و كمالات. و چون امام به نيابت پيغمبر، مرشد طريقه استكمال است بايد كه مثل نبى در جميع كمالات علمى و عملى از همه در پيش باشد تا اين فايده مترتب شود. و به اتفاق، ائمه ما صلوات‏الله عليهم در علم و كمالات بر جميع اهل عصر خود زيادتى داشته‏اند. و ابن‏بابويه رحمه‏الله به سند قوى از حضرت على بن موسى‏الرضا عليه التحيه و الثناء روايت كرده است كه: امام را چند علامت است: داناترين مردم است؛ و از جميع اهل عصر پرهيزكارتر و بردبارتر است؛ و در شجاعت و سخاوت از همه در پيش است؛ و عبادتش از همه بيشتر است؛ و ختنه كرده متولد مى‏شود؛ و در هنگام ولادت خون و كثافت با او نمى‏باشد؛ و از پى سر مى‏بيند چنانچه از پيش رو مى‏بيند؛ و او را سايه نمى‏باشد(648) ؛ و چون متولد مى‏شود دست بر زمين مى‏گذارد و آواز به شهادتين بلند مى‏كند؛ و محتلم نمى‏شود؛ و ديده‏اش به خواب مى‏رود و دلش به خواب نمى‏رود؛ و از آنچه واقع مى‏شود؛ در خواب مطلع مى‏باشد؛ و ملك با او سخن مى‏گويد؛ و زره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر قامتش درست مى‏آيد؛ و هرگز بول و غايطش را كسى نديده، زيرا كه خدا زمين را موكل ساخته كه فرو برد كه كسى نبيند؛ و بدن او از مشك خوشبوتر مى‏باشد؛ و اولى است به مردم از جان ايشان، يعنى مى‏بايد كه جان خود را فداى جان او كنند؛ و بر مردم مهربانتر است از پدر و مادر ايشان؛ و تواضع و فروتنى او از براى خدا از همه بيشتر است؛ و آنچه از امور خير كه مردم را امر مى‏فرمايد خود پيش از ديگران به آن عمل مى‏نمايد؛ و هرچه مردم را از آن منع مى‏فرمايد خود زياده از ديگران اجتناب مى‏فرمايد؛ و دعاى او مستجاب مى‏باشد حتى آن كه اگر بر سنگى دعا كند دو نيم مى‏شود؛ و سلاح و حربه رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد او مى‏باشد؛ و ذوالفقار نزد او مى‏باشد؛ و نزد او صحيفه‏اى هست كه نامهاى شيعيان ايشان كه تا قيامت به هم خواهند رسيد در آن صحيفه هست؛ و صحيفه‏اى ديگر دارد كه نام دشمنان ايشان كه تا روز قيامت به هم خواهند رسيد در آن نوشته است؛ و جامعه(649) نزد او هست، و آن نامه‏اى است كه طولش هفتاد ذرع(650) است كه جميع آنچه بنى‏آدم به آن محتاج‏اند از احكام الهى در آن هست؛ و جفر اكبر و اصغر(651) را دارد، كه يكى از پوست بز است و ديگرى از پوست گوسفند، و در آنها جميع علوم هست، حتى ارش(652) خدشه‏اى(653) كه كسى در بدن كسى بكند، و حتى يك تازيانه و نيم تازيانه و ثلث تازيانه؛ و مصحف(654) فاطمه نزد او هست. و كلينى روايت كرده است از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام كه: امام را ده علامت است: متولد مى‏شود پاكيزه و ختنه كرده؛ و چون به زمين مى‏آيد كف را بر زمين مى‏گذارد و آواز به شهادتين بلند مى‏كند؛ و محتلم نمى‏شود؛ و دلش به خواب نمى‏رود؛ و خميازه و كمان‏كش(655) نمى‏كند؛ و از عقب مى‏بيند چنانچه

از پيش رو مى‏بيند؛ و مدفوع او از مشك خوشبوتر است و زمين موكل است كه بپوشاند و فرو برد آن را؛ و چون زره حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى‏پوشد موافق قامتش مى‏باشد، و اگر ديگرى پوشد، خواه بلند باشد و خواه كوتاه، يك شِبر(656) از او بلندتر مى‏باشد؛ و پيوسته ملك با او سخن مى‏گويد تا از دنيا برود. و حِميرى در كتاب قرب‏الاسناد و به سند قوى(657) از ابوبصير(658) روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت امام موسىعليه‌السلام رفتم و گفتم: فداى تو شوم! امام را به چه چيز مى‏توان شناخت؟ فرمود كه: به چند خصلت: اما اول آن كه پدر او مردم رابه امامت او خبر دهد و نصب كند او را براى امامت، كه حجت بر مردم تمام شود، همچنانچه پيغمبر حضرت اميرالمؤمنين را نصب فرمود؛ ديگر آن كه از هرچه پرسند عاجز نشود و جواب بگويد، و اگر نپرسند خود بيان كند؛ و مردم را خبر دهد به آنچه در آينده واقع خواهد شد؛ و به همه زبانى با مردم حرف گويد. بعد از آن فرمود كه: بنشين تا به تو علامتى براى امامت خود بنمايم كه خاطرت مطمئن شود. در اين حال مرد خراسانى از در درآمد و به عربى از آن حضرت سؤال كرد. حضرت به فارسى جوابش فرمود. خراسانى گفت كه: من به زبان خود سخن نگفتم به گمان اين‏كه نمى‏دانى. فرمود كه: سبحان‏الله! اگر من تو را به زبان تو جواب نتوانم گفت پس بر تو چه زيادتى خواهم داشت؟ پس با من گفت كه: اى ابومحمد امام بر او مخفى نيست زبان هيچ يك از مردم، و سخن مرغان و حيوانات و هر ذى روحى را مى‏داند. و به اين علامتها امام را مى‏توان شناخت. پس اگر اينها در او نباشد امام نيست. و از ابن ابى‏نصر(659) منقول است كه: از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدم كه: به چه چيز امام را مى‏توان دانست؟ فرمود كه: به چند علامت: اين‏كه بزرگتر فرزندان باشد؛ و فضل و علم داشته باشد؛ و هركه به مدينه آيد و پرسد كه: پدرش كى را وصى كرد؟ گويند كه: او را. فرمود كه: سلاح و شمشير در ميان ما از بابت تابوت(660) است در بنى‏اسرائيل. در هر جا كه سلاح هست، امامت در آنجاست چنانچه تابوت بنى‏اسرائيل در هر خانه كه بود پيغمبرى در آنجا بوده.

و منقول است از عبدالله بن ابان(661) كه: عرض كردم به خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام كه: از براى من و اهل بيت من دعا كن. فرمود كه: مگر نمى‏كنم؟ والله كه اعمال شما هر روز و شب بر من عرض مى‏شود. راوى مى‏گويد كه: اين بر من بسيار عظيم نمود. فرمود كه: مگر نخوانده‏اى اين آيه را كه: بگو (اى محمد) كه بكنيد آنچه مى‏كنيد كه عن قريب خدا و رسول و مؤمنان عمل شما را مى‏بينند.(662) والله كه مؤمنان على بن ابى‏طالب و ائمه فرزندان اويند.

و كلينى از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رفتم. فرمود كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت اميرالمؤمنين هزار باب از علم تعليم فرمود كه از هر بابى هزار باب گشوده مى‏شد.

گفتم: اين است والله علم! پس ساعتى سر به زير افكند و فرمود كه: اين علم عظيم است اما همين نيست. اى ابومحمد جامعه نزد ماست. گفتم: فداى تو گردم! جامعه كدام است؟ فرمود كه: نامه‏اى است كه طولش هفتاد ذراع(663) است به ذراع رسول‏اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

و آن حضرت فرموده و حضرت اميرالمؤمنين به دست خود نوشته و در آن هر حلال و حرامى و هرچه امت به آن احتياج دارند هست، حتى ارش خراشيدن بدن. و دست بر من گذاشت و فرمود كه: رخصت مى‏دهى؟ گفتم: من بنده توام، آنچه خواهى بكن. پس بدن مرا فشرد و فرمود كه: حتى ارش اين در آنجا هست.

گفتم: والله كه علم اين است. فرمود كه: همين نيست. بعد از ساعتى فرمود كه: جفر نزد ماست. و مردم چه مى‏دانند كه جفر چيست. گفتم: جفر كدام است؟ فرمود كه: ظرفى است از پوست كه علم جميع پيغمبران و اوصياى ايشان و علم جميع علماى گذشته در آن هست. گفتم: والله كه اين است علم. فرمود كه: همين نيست. بعد از ساعتى فرمود كه: نزد ماست مصحف فاطمه. و مردم چه مى‏دانند كه چه چيز است مصحف فاطمه. گفتم: بيان فرما. فرمود كه: مصحفى است سه برابر اين قرآنى كه شما داريد، و يك حرف از قرآن شما در آن نيست. گفتم: والله كه اين علم است. فرمود كه: همين نيست. بعد از زمانى فرمود كه: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست.

گفتم: فداى تو گردم! اين است علم. فرمود كه: همين نيست. گفتم: پس ديگر علم چه چيز است؟ فرمود كه: عمده علم آن است كه روز به روز و ساعت به ساعت حادث مى‏شود(664) تا روز قيامت. و به سند ديگر از حماد بن عثمان(665) روايت كرده است كه: شنيدم از حضرت صادقعليه‌السلام كه: زنادقه(666) در سال صدوبيست و هشت ظاهر خواهند شد. در مصحف فاطمه چنين ديدم. پرسيدم كه: مصحف فاطمه كدام است؟ فرمود كه: چون حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رحلت فرمود حضرت فاطمه را اندوهى رو نمود كه خدا داند قدر آن را. آن‏گاه خدا ملكى را فرستاد كه تسلى آن حضرت بفرمايد و قصه‏اى(667) براى او بخواند. پس آن ملك مى‏گفت و حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى‏نوشت، تا آن كه كتابى جمع شد. پس فرمود كه: در آن كتاب چيزى از حلال و حرام نيست؛ علوم آينده است تا روز قيامت. و به سند معتبر روايت كرده است از ابى‏يحيى صنعانى(668) كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: ما را در شبهاى جمعه شأن و رتبه عظيم هست. گفتم: فداى تو گردم! چه شأن است؟ فرمود كه: رخصت مى‏فرمايند روح پيغمبران و اوصياى گذشته را و روح امامى را كه در ميان شماست، كه ايشان عروج نمايند به آسمان تا به عرش مى‏رسد ارواح ايشان. پس هفت مرتبه طواف عرش مى‏كنند، و نزد هر قائمه(669) از قوايم(670) عرش دو ركعت نماز مى‏گزارند. پس به بدنهاى خود برمى‏گردند، و پر مى‏شوند انبيا و اوصيا از سرور و خوشحالى، و علوم بسيار بر علوم امام شما مى‏افزايد. و از سيف تمار(671) مروى است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: اگر من در ميان موسى و خضر مى‏بودم(672) ايشان را خبر مى‏دادم كه از هر دو داناترم، و علمى چند به ايشان مى‏گفتم كه ايشان خبر نداشتند. زيرا كه ايشان علم گذشته را مى‏دانستند و علم آينده را نمى‏دانستند. و ما مى‏دانيم علم گذشته و آينده را تا روز قيامت، و از پيغمبر به ما ميراث رسيده. و در حديث ديگر فرمود كه: خدا از آن كريمتر است كه بر بندگان خود اطاعت بنده‏اى را واجب گرداند، و خبرهاى آسمان را از او باز دارد، بلكه هر صبح و شام خبرهاى آسمان به ما مى‏رسد. و ايضا از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: جبرئيل دو انار به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد. حضرت يكى را تمام تناول فرمودند و يكى را دو نيم كردند و نصفى خود تناول فرمودند و نصفى را به على‏بن ابى‏طالب صلوات‏الله عليه دادند. پس فرمودند كه: اى برادر دانستى كه اين دو انار چه بود؟ انار اول پيغمبرى بود؛ تو را در آن بهره‏اى نيست. و انار دويم علم بود؛ تو شريك منى در علم. راوى گفت كه: چگونه شريك آن حضرت بود در علم؟ فرمود كه: خدا هيچ علمى را تعليم پيغمبر نفرمود مگر اين‏كه او را امر فرمود كه به على ياد دهد. و اين علوم همه به ما منتهى شده است.

و منقول است از ابوبصير كه: از حضرت صادقعليه‌السلام سؤال كردم از روح كه خدا مى‏فرمايد كه:( و يسئلونك عن الروح. قل الروح من أمر ربى ) .(673) فرمود كه: روح خلقى است عظيمتر از جبرئيل و ميكائيل، و با هيچ يك از پيغمبران گذشته نبوده است بغير از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با او بود. و با ائمه مى‏باشد و خبرها به ايشان مى‏گويد و تسديد ايشان مى‏نمايد.(674) و در بعضى روايات وارد شده است كه: چون حضرت موسى و خضر بر كنار دريا مى‏خواستند از يكديگر جدا شوند مرغى پيدا شد و قطره‏اى از آب برداشت و به جانب مشرق انداخت، و قطره‏اى ديگر به جانب مغرب انداخت، و يك قطره به جانب آسمان انداخت و يكى به سوى زمين، و قطره پنجم را به دريا افكند. هر دو حيران ماندند. در اين حال صيادى در ميان دريا پيدا شد و گفت: در امر مرغ تفكر مى‏نماييد؟ شما دو پيغمبر تأويل(675) كار آن را نمى‏دانيد و من كه مرد صيادى‏ام مى‏دانم. گفتند: ما نمى‏دانيم مگر چيزى را كه خدا تعليم ما نمايد. صياد گفت كه: اين مرغى است در دريا مى‏باشد و مسلم نام دارد و اين كار او اشاره به اين بود كه پيغمبرى در آخرالزمان خواهد آمد كه علم اهل مشرق و مغرب و اهل آسمان و زمين نزد علم او مثل اين قطره باشد نزد اين دريا، و پسر عم و وصى او وارث علم او خواهد بود. پس آن صياد غايب شد. دانستند كه ملكى بود از جانب خدا، ايشان را متنبه ساخت.

و كلينى از عبدالأعلى(676) روايت كرده كه: حضرت جعفر بن محمدعليه‌السلام فرمود كه: من كتاب الهى را مى‏دانم از اول تا آخر، چنانچه گويا همه در كف من است. و در قرآن است خبر آسمان و زمين و خبرهاى گذشته و خبرهاى آينده، چنانچه فرموده است كه( فيه تبيان كلى شى‏ء ) .(677) و ايضا به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: خدا به حضرت عيسى دو اسم اعظم٦ تعليم فرموده بود كه آن آثار از او به ظهور مى‏آمد. و موسى چهار اسم داشت، و حضرت ابراهيم هشت اسم داشت، و نوح پانزده اسم داشت، و آدم بيست و پنج اسم داشت؛ و خدا جميع آنها را تعليم پيغمبر آخرالزمان فرمود. و به درستى كه اسماى اعظم الهى هفتاد و سه اسم است؛ هفتاد و دو اسم را تعليم آن حضرت فرمود و يك اسم را به هيچ كس تعليم نكرد. و از امام على نقىعليه‌السلام منقول است كه: خدا را هفتاد و سه اسم اعظم است. يك اسم از آنها را آصف(678) مى‏دانست كه تخت بلقيس(679) را در يك چشم زدن نزد سليمان حاضر ساخت.(680) و ما هفتاد و دو اسم را مى‏دانيم و يك اسم، مخصوص خداست كه ديگرى نمى‏داند. و به سند موثوق به(681) از امام محمد باقر روايت كرده است كه: عصاى موسى از آدم بود و به شعيب(682) رسيد و از شعيب به حضرت موسى منتقل شد و آن عصا نزد ماست، و در اين زودى او را مشاهده كردم و هنوز سبز است به هيئت آن روزى كه از درخت جدا كرده‏اند. و چون با آن سخن مى‏گويى جواب مى‏گويد. و از براى قائم ما مهياست كه چون خروج كند آنچه موسى به آن مى‏كرد آن حضرت نيز خواهد كرد. و چون آن را امر كنند كه چيزى را بربايد، دو شعبه مى‏شود كه يك كامش در زمين است و يكى در سقف به قدر چهل ذراع(683) ، و چيزها را به زبان خود مى‏ربايد و در حديث ديگر حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: الواح موسى و عصاى موسى نزد ماست، و ماييم وارث پيغمبران. و در حديث ديگر حضرت باقرعليه‌السلام فرمود كه: چون قائم آل محمد از مكه ظاهر شود و اراده كوفه نمايد منادى آن حضرت ندا كند كه: كسى با خود توشه و آب برندارد. پس سنگ موسى(684) را بردارند كه بار يك شتر است، و در هر منزلى كه فرود آيند چشمه‏اى از آن جارى شود كه هر گرسنه‏اى كه از آن بخورد سير شود و هر تشنه‏اى كه بخورد سيراب شود. و توشه ايشان همين باشد تا به صحراى نجف فرود آيند. و ايضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه شبى از خانه بيرون آمدند بعد از خفتن(685) . و آهسته مى‏فرمودند كه: در اين شب تاريك امام شما بيرون آمده است پيراهن آدم در بر و عصاى موسى و انگشترى سليمان در دست. و به سند ديگر از مفضل روايت كرده كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه پرسيد كه: مى‏دانى كه چه چيز بود پيراهن يوسف(686) ؟ گفتم: نه. فرمود كه: چون آتش از براى حضرت ابراهيم افروختند جبرئيل جامه‏اى از جامه‏هاى بهشت آورد و بر آن حضرت پوشانيد كه سرما و گرما در او تأثير نكند. و حضرت ابراهيم در وقت وفات، آن پيراهن را تعويذى كرد(687) و بر حضرت اسحاق(688) آويخت، و همچنين اسحاق به يعقوب(690) داد. و چون حضرت يوسف متولد شد يعقوب آن پيراهن را تعويذ او كرد، و با او بود در همه احوال. و در مصر آن را گشود كه از براى پدر بفرستد، بويش به مشام يعقوب رسيد، چنانچه گفت كه:( انى لأجد ريح يوسف لو لا أن تفندون ) .(691) بوى همان پيراهن بود كه خدا از بهشت فرستاده بود. گفتم: فداى تو شوم! آخر آن پيراهن به كه منتقل شد؟ فرمود كه: به اهلش رسيد. بعد از آن فرمود كه: هر پيغمبرى كه علمى يا غير علم چيزى از او به ميراث ماند به آل محمد منتهى شد. و الحال نزد ايشان است. و از سعيد سَمان(692) روايت كرده است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: نزد من است شمشير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علمهاى آن حضرت، و زرهها(693) و خود آن حضرت، و نزد من است الواح و عصاى موسى و انگشتر سليمان، و نزد من است آن تشتى كه موسى در آن قربانى مى‏كشت، و نزد من است آن نامى كه چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميان مسلمانان و كفار مى‏گذاشت تير لشكر كفار به مسلمانان نمى‏رسيد. و مثل سلاح حضرت رسول در ميان ما مثَل تابوت است در ميان بنى‏اسرائيل كه در هر خانه‏اى كه تابوت در آن خانه بود پيغمبرى در آنجا بود. هركه از اهل بيت سلاح نزد اوست، امامت با اوست. و محمد بن الحسن الصفار به اسناد خود از مسمع(694) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه عرض نمودم كه: كوفتى(695) مرا عارض شده و هرگاه طعام ديگران مى‏خورم آزار مى‏كشم، و چون طعام شما را مى‏خورم آزار نمى‏كشم. فرمود كه: تو طعام جمعى را مى‏خورى كه ملائكه با ايشان مصاحفه مى‏كنند(696) در فراشهاى(697) ايشان. عرض كردم كه: ملائكه بر شما ظاهر مى‏شوند؟ فرمود كه: به اطفال ما مهربانترند از ما.

و به سند معتبر از حسين بن ابى‏العلا(698) روايت كرده است كه فرمود كه: يا حسين خانه‏هاى ما محل نزول ملائكه است، و محل وحى الهى است. بعد از آن دست زدند بر پشتيى كه در آن خانه بود و فرمودند كه: پشتيهاست كه والله كه بسيار تكيه بر آنها كرده‏اند ملائكه، و بسيار است كه ما از پر ايشان برمى‏چينيم.(699) و از ابوحمزه ثمالى نقل كرده است كه: روزى به خدمت حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام رفتم و ساعتى در بيرون ماندم تا مرخص شدم(700) . چون داخل شدم ديدم كه حضرت چيزى از زمين برمى‏چيند. بعد از آن دست دراز كردند و شخصى در عقب پرده بود، به او دادند. گفتم: فداى تو گردم! اين چه چيز بود كه برچيديد؟ فرمودند كه: پرهاى ملائكه بود. چون ايشان به نزد ما مى‏آيند ما پرهاى ايشان را جمع مى‏كنيم و تعويذ براى اولاد خود مى‏كنيم. پرسيدم كه: ملائكه نزد شما مى‏آيند؟ فرمود كه: پيوسته بر تكيه‏گاه ما تكيه مى‏كنند. و به سند ديگر از مفضل بن عمر روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رفتم و چون بنشستم حضرت امام موسىعليه‌السلام آمدند، و در گردن آن حضرت قلاده‏اى(701) بود كه در آن پرهاى كنده بود. حضرت را بوسيدم و در برگرفتم و از حضرت صادق پرسيدم كه: اين پرها چيست كه در گردن حضرت امام موسىعليه‌السلام است؟ فرمود كه: اينها از بال ملائكه است. گفتم: ملائكه به خدمت شما مى‏آيند؟ فرمود كه: مى‏آيند و رو بر فِراش ما مى‏مالند، و آنچه در گردن امام موسى است از بال ايشان است. و ايضا روايت نموده كه آن حضرت فرمود كه: ملائكه در خانه‏هاى ما نازل مى‏شوند و بر فراش ما مى‏گردند و بر خوان ما حاضر مى‏شوند، و هر گياهى و ميوه‏اى را - تر و خشك - از براى ما مى‏آورند، و بال خود بر ما و فرزندان مى‏مالند، و جانوران را از ما و فرزندان ما دور مى‏گردانند، و در وقت هر نماز حاضر مى‏شوند كه با ما نماز كنند، و خبرهاى اهل زمين را هر روز و هر شب به ما مى‏رسانند، و هر پادشاهى كه بميرد و ديگرى به جايش منصوب گردد خبرش را به ما مى‏رسانند و سيرت و طريقه او را به ما مى‏گويند. و به سند معتبر از سَدير صيرفى روايت كرده است كه: در مدينه حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام خدمتى چند به من رجوع فرمود، و چون به فج‏الروحاء(702) رسيدم شخصى را از دور ديدم كه جامه خود را حركت مى‏دهد. به جانب او رفتم و گمان كردم كه تشنه است. مَطهَره(703) خود را به او دادم. گفت: نمى‏خواهم. و نامه‏اى به من داد كه مهرى از گِل بر او بود، و هنوز گل تر بود. چون ملاحظه كردم مهر حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام بود. گفتم: در چه وقت از حضرت جدا شدى؟ گفت: در همين ساعت. چون گشودم، خدمتى چند رجوع فرموده بودند، و چون ملاحظه كردم كسى را نديدم. به خدمت حضرت كه رسيدم عرض كردم كه: نامه تو در فلان موضع به من رسيد و گل هنوز تر بود. فرمود كه: ما چون امرى را خواهيم به تعجيل صورت يابد خدمتكاران از جن داريم، به ايشان مى‏فرماييم.

و به سند صحيح از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: در خدمت حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام بودم در مابين مكه و مدينه. ناگاه سگ سياهى پيدا شد. حضرت فرمود كه: خوش زود آمدى. پس چون نظر كردم به صورت مرغى شد. گفتم: اين چه چيز است فداى تو شوم؟ فرمود كه: اين پيكى است از جن. هِشام(704) در اين ساعت مرده است. اين پرواز مى‏كند و در هر شهر خبر مرگ او را مى‏رساند. و كلينى عليه‏الرحمه از سعد اسكاف(705) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام رفتم و رخصت طلبيدم. فرمود كه: باش. آن‏قدر ماندم كه آفتاب گرم شد. پس جماعتى بيرون آمدند با روهاى زرد، و عبادت ايشان را نحيف كرده، و كلاههاى خز در سر. چون داخل شدم فرمود كه: ايشان برادران شمايند از جن. پرسيدم كه: به خدمت شما مى‏آيند؟ فرمود كه: بلى؛ مى‏آيند و از مسائل دين و حلال و حرام خود سؤال مى‏نمايند.

و از حضرت باقر صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بر منبر مسجد كوفه نشسته بودند. ناگاه اژده‏هايى(706) از در مسجد داخل شد. مردم خواستند آن را بكشند، حضرت فرمود كه: متعرض او مشويد. و آمد تا نزديك منبر و بلند شد و بر حضرت سلام كرد. حضرت اشاره فرمودند كه: باش تا از خطبه فارغ شوم. چون فارغ شدند پرسيدند كه: تو كيستى؟ گفت: منم عمرو بن عثمان كه پدرم را بر جن خليفه كرده بودى. و پدرم مرد و مرا وصيت كرد كه به خدمت تو آيم و آنچه رأى تو اقتضا نمايد به آن عمل كنم، و آمده‏ام كه آنچه فرمايى اطاعت كنم. حضرت فرمود كه: تو را وصيت مى‏كنم به تقوا و پرهيزكارى، و امر مى‏كنم كه برگردى و جانشين پدر خود باشى، كه من تو را از جانب خود بر ايشان خليفه كردم. راوى به خدمت حضرت باقرعليه‌السلام عرض نمود كه: اكنون عمرو به خدمت تو مى‏آيد و اطاعت تو بر او واجب هست؟ فرمود كه: بلى. و به سند معتبر از نُعمان بن بَشير(707) روايت كرده است كه گفت: من با جابر بن يزيد جعفى همكجاوه شدم. و چون از مدينه بيرون مى‏آمديم به خدمت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام رفت و وداع كرد و خوشحال بيرون آمد و به جانب كوفه روان شديم. در روز جمعه در بعضى از منازل نماز ظهر كرديم و چون به راه افتاديم مرد بلند گندمگونى پيدا شد و نامه‏اى در دست داشت و نامه را به جابر داد. جابر بوسيد و بر ديده نهاد. و آن نامه را حضرت به جابر نوشته بودند و مهر گلى بر آن زده بودند، هنوز تر بود. گفت: در اين ساعت از خدمت آن حضرت جدا شدم. پرسيد جابر كه: پيش از نماز پيشين(708) يا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز. چون جابر نامه را خواند بسيار مغموم شد(709) و ديگر او را خوشحال نديدم تا به كوفه داخل شديم در شبى. و چون روز شد رفتم كه جابر را ببينم، ديدم كه از خانه بيرون آمد قابى(710) چند برگردن آويخته و بر نى سوار شده و مى‏گويد كه: مى‏يابم منصور بن جمهور(711) را كه در كوفه بر سر خود امير خواهد شد. و بيتى چند از اين باب مى‏خواند. و چون نظر به من كرد با من هيچ سخن نگفت. و من از حال او گريان شدم، و اطفال و مردمان گرد او برآمدند و بيامد تا رَحبه(712) كوفه و با اطفال مى‏گرديد، و در كوفه شهرت كرد كه جابر ديوانه شده است. بعد از چند روز نامه هشام بن عبدالملك رسيد به والى كوفه كه: گردن جابر جعفى را بزن و سرش را بفرست. والى از اهل مجلس پرسيد كه: جابر بن يزيد كيست؟ گفتند: مردى بود عالم و فاضل و راوى حديث و حج بسيار كرده بود. و در اين اوقات ديوانه شده است و بر نى سوار شده و در رحبه كوفه با اطفال بازى مى‏كند. والى گفت كه: الحمدلله كه ما از كشتن چنين مردى نجات يافتيم. و بعد از اندك وقتى منصور بن جمهور داخل كوفه شد و آنچه جابر مى‏گفت به ظهور آمد.

و محمد بن الحسن الصفار به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه روايت كرده است در تفسير اين آيه كريمه كه:( و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين ) (713) كه گشودند و ظاهر گردانيدند براى ابراهيم آسمانهاى هفتگانه را تا به بالاى عرش نظر كرد، و زمين را گشودند تا آنچه در هوا و زير زمين بود ديد، و از براى رسول خدا و اميرالمؤمنين و امامان بعد از او صلوات‏الله عليهم همه چنين كردند.

و به اسانيد معتبره بسيار از آن حضرت روايت كرده است كه: خداى را دو علم هست: يك علم مخصوص اوست كه به احدى تعليم نفرموده است، و يك علم هست كه تعليم پيغمبران و ملائكه فرموده. پس آنچه را تعليم ايشان فرموده ما مى‏دانيم.

و ايضا به اسانيد معتبره از ائمهعليهم‌السلام مروى است كه: علمى كه به آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به ميراث مى‏رسد، و هر عالمى كه مى‏ميرد، البته عالم ديگر مثل علم او را يا زياده، مى‏داند. و جميع علوم انبيا به ما رسيده است. و به اسانيد صحيحه منقول است از ائمه صلوات‏الله عليهم كه: تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داوود و صحف ابراهيم و كتب جميع پيغمبران نزد ماست و به نحوى كه ايشان مى‏خوانده‏اند ما مى‏خوانيم و تفسير آنها را مى‏دانيم. و به اسانيد مختلفه از جُوَيريه بن مُسَهر(714) منقول است كه: با حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از جنگ خوارج برمى‏گشتيم، چون به زمين بابل(715) داخل شديم وقت نماز عصر داخل شد. پس حضرت فرود آمد و لشكرى فرود آمدند. و حضرت فرمود كه: اى گروه مردم! اين زمين ملعون است و سه مربته اهل اين زمين معذب شده‏اند، و اين اول زمينى است كه عبادت بت در اينجا شده است، و پيغمبر و وصى پيغمبر را جايز نيست كه در اين زمين نماز كنند. شما نماز كنيد. مردم به جانب راست و چپ راه ميل كردند و متوجه نماز شدند و حضرت بر استر(716) حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوار شدند و روانه شدند. من گفتم كه: والله من از پى اميرالمؤمنين مى‏روم و امروز نماز خود را تابع نماز او مى‏گردانم. و از عقب حضرت مى‏رفتم. هنوز از جِسر حِله(717) نگذشته بوديم كه آفتاب غروب نمود. مرا وسوسه‏ها در خاطر به هم رسيد. چون گذشتيم فرمود كه: اى جويريه اذن بگو. و خود متوجه وضو شدند. بعد از آن به سخنى متكلم شدند كه نمى‏فهميدم، و گمان من اين بود كه عِبرانى است. پس اقامه فرمودند. پس نگاه كردم والله به آفتاب كه از ميان دو كوه بيرون آمد و صدايى از آن ظاهر مى‏شد تا رسيد به جايى كه وقت فضيلت نماز عصر بود. پس آن حضرت نماز عصر را كردند و من اقتدا به آن حضرت كردم و چون از نماز فارغ شديم آفتاب غروب كرد و ستاره‏ها ظاهر شد. پس حضرت متوجه من شدند و فرمودند كه: اى جويريه خدا مى‏فرمايد كه:( فسبح باسم ربك العظيم ) .(718) من خدا را به نام عظيمش خواندم، آفتاب را براى من برگردانيد.

و صفار به سند معتبر از حارث اعور(719) روايت كرده است كه: روزى با اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به منزلى(720) رسيديم كه آن را عاقول مى‏گويند. در آنجا به درخت خشكى رسيديم كه پوستهايش ريخته بود و ساقش مانده بود. حضرت دست بر آن زد و فرمود كه: برگرد به اذن الهى. در حال، شاخه‏هايش روييد و ميوه داد و ميوه‏اش اَمرود(721) بود. و چون صبح آمديم باز سبز بود و ميوه داشت. و از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه با شخصى از اولاد زُبَير(721) به عمره مى‏رفتند. براى حضرت در زير درخت خرمايى فراش انداختند و براى آن زبيرى در زير درخت ديگر. و آن درختان خشك بود. آن شخص گفت كه: اگر اين درخت رطب مى‏داشت مى‏خورديم. حضرت فرمود كه: ميل رطب دارى؟ گفت: بله. حضرت دست به آسمان بلند كرد و دعايى خواند به زبانى كه آن شخص نفهميد. در همان ساعت درخت سبز شد و بار برداشت. شتردارى كه همراه ايشان بود گفت: والله كه سحر كرد. حضرت فرمود كه: سحر نيست؛ دعاى فرزند پيغمبر مستجاب شد. و ايضا از سليمان بن خالد(722) روايت كرده است كه: {ابو}عبدالله بلخى(723) در خدمت حضرت صادقعليه‌السلام به درخت خرمايى بى‏ميوه رسيدند. حضرت فرمودند كه: اى نخله(724) شنونده اطاعت كننده خدا! ما را طعام ده از آنچه خدا در تو مقرر ساخته. در ساعت(725) رطبهاى رنگارنگ از درخت فرو ريخت

و خوردند تا سير شدند. پس بلخى گفت كه: در باب شمابه عمل آمد آنچه در باب مريم شده بود.(726) و در حديث ديگر روايت كرده است كه: حسن بن عبدالله(727) از حضرت امام موسىعليه‌السلام معجزه‏اى طلبيد، و درخت ام ‏غيلان(728) در برابر بود. حضرت فرمود كه: برو نزد اين درخت و بگو كه: موسى بن جعفر مى‏فرمايد كه: بيا. چون بيامد و گفت آنچه فرموده بود، درخت زمين را همه جا قطع كرد و آمد به خدمت حضرت ايستاد. باز اشاره فرمود، به مكان خود برگشت.

و به سند حسن(729) از ابوبصير روايت كرده كه: روزى به خدمت حضرت باقر صلوات‏الله عليه رفتم و حضرت صادقعليه‌السلام نيز حاضر بودند. گفتم: نه شما هر دو وارث پيغمبر آخرالزمان هستيد؟ حضرت باقرعليه‌السلام فرمود كه: بله. گفتم: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارث جميع پيغمبران بود و آنچه ايشان مى‏دانستند آن حضرت مى‏دانست؟ فرمود كه: بله. گفتم: شما مى‏توانيد مرده را زنده كنيد و كور و پيس را شفا دهيد؟ فرمود كه: بله؛ به اذن الهى. آن‏گاه فرمودند كه: نزديك من بيا. پس دست بر چشم و روى من كشيد، من آفتاب و زمين و آسمان و آنچه در خانه بود همه را ديدم. فرمود كه: مى‏خواهى كه روشن(730) باشى و ثواب و عِقابت مانند ديگران باشد، يا به حال اول برگردى و بهشت از براى تو واجب باشد؟ گفتم: حال اول را مى‏خواهم. بار ديگر دست بر چشم من كشيدند، به حال اول برگشتم. و به سند ديگر از ابوبصير روايت كرده است كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه بار ديگر مرا روشن كرد و فرمود كه: اگر نه از ترس شهوت مى‏بود تو را چنين مى‏گذاشتم. پس مرا به حال اول برگردانيدند. و به سند معتبر از على بن المُغيره(731) منقول است كه حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام در مِنى(732) بر زنى گذشتند كه او و فرزندانش مى‏گريستند براى گاوى كه داشتند و مرده بود. ضرت نزد آن زن رفتند و از سبب گريه سؤال فرمودند. آن زن گفت كه: اين فرزندان من يتيم‏اند و معيشت من و ايشان از اين گاو بود و الحال راه حيله(733) بر من بسته شده است. حضرت فرمود كه: مى‏خواهى براى تو زنده كنم؟ گفت(734) : بله. حضرت دو ركعت نماز گزاردند و دست به دعا برداشتند و بعد از آن برخاستند و پابر گاو زدند. برخاست و ايستاد. چون زن اين حال را ديد فرياد زد كه: به حق صاحب كعبه كه عيسى بن مريم است. حضرت در ميان ازدحام مردم خود را از آن زن مخفى گردانيد. و از داوود بن كثير(735) روايت كرده كه: شخصى از اصحاب ما(736) به حج رفت و چون به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه رسيد عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد! زنى داشتم، فوت شد و تنها مانده‏ام. حضرت فرمود كه: بسيار او را دوست مى‏داشتى؟ گفتم: آرى فداى تو شوم. فرمود كه: چون به خانه خواهى رفت خواهى ديد او را در خانه كه چيزى مى‏خورد. راوى گفت كه: چون به خانه برگشتم او را چنان ديدم نشسته و چيزى تناول مى‏نمايد. و به سند صحيح از حسن بن على وَشاء(737) روايت كرده كه: حضرت امام رضاعليه‌السلام در خراسان فرمود كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در اينجا ديدم و او را در بر گرفتم. و از حضرت جعفر بن محمدعليهما‌السلام روايت كرده است به اسانيد بسيار كه: چون ابوبكر غصب خلافت نمود حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه او را ديد و حجتها بر او تمام كرد و در آخر گفت: نمى‏خواهى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان ما و تو حَكَم باشد؟ گفت: چگونه آن حضرت حكم مى‏شود؟ حضرت دست آن ملعون را گرفت و آورد به مسجد قبا. ديد كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد نشسته و به او گفت كه: برو و ترك كن ظلم حضرت اميرالمؤمنين را. و به روايت ديگر فرمود كه: نگفتم كه حق را به على تسليم كن و متابعت او بكن؟ چون اين را شنيد ترسان برگشت و به عمر رسيد و حقيقت حال را گفت. عمر گفت: تو هنوز سحر بنى‏هاشم را ندانسته‏اى(738) ؟ و منقول است از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام كه: روزى رديف پدرم بودم(739) و به جانب عُريض(740) مى‏رفت. در اثناى راه مردى پيدا شد موى سر و ريشش سفيد شده. پدرم فرود آمد و ميان دو چشمش را و دستش را بوسيد و مى‏گفت: فداى تو گردم. و آن مرد او را موعظه و نصيحت مى‏فرمود. پس چون آن پير برفت، پدرم سوار شد. گفتم كه: آنچه با اين مرد كردى از شكستگى و احترام، نسبت به هيچ كس نكردى. فرمود كه: پدرم امام محمد باقرعليه‌السلام بود. و از سَماعه(741) منقول است كه: روزى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رفتم بعد از وفات امام محمد باقرعليه‌السلام . فرمود كه: مى‏خواهى پدرم را ببينى؟ گفتم: بله. فرمود كه:داخل اين خانه شو. چون رفتم، حضرت را ديدم در آنجا نشسته. پس فرمود كه: جمعى از شيعه بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به خدمت حضرت امام حسنعليه‌السلام آمدند و سؤالى چند از آن حضرت فرمودند. بعد از آن، حضرت فرمود كه: اگر اميرالمؤمنين را ببينيد مى‏شناسيد؟ گفتند: بله. فرمود كه: پرده را برداريد. چون برداشتند و نظر كردند حضرت را ديدند كه نشسته است. و از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: چون حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را به مسجد آوردند از براى بيعت ابوبكر لعنه‏الله، حضرت رو به قبر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايستاد و فرمود كه:( يابن أم ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى ) (742) : اى برادر! اين گروه مرا ضعيف كردند و نزديك شد كه مرا بكشند. پس دستى از قبر بلند شد به جانب ابوبكر كه شناختند كه دست حضرت است، و صدايى از قبر برآمد كه شناختند كه صداى آن حضرت است، و اين آيه را شنيدند كه:( أكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفه ثم سواك رجلا ) (743) : آيا كافر شدى به آن خدايى كه تو را از خاك آفريد؛ پس، از نطفه‏اى آفريد؛ پس تو را به حد رجوليت(744) رسانيد و مردى كرد؟ و در حديث ديگر وارد شده است كه: چون دست ظاهر شد اين آيه بر آن دست نوشته بود.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه به سند معتبر روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به جانب صفين(745) متوجه شدند. چون از فرات عبور فرمودند و نزديك به كوهى رسيدند در صفين، وقت نماز شام(746) داخل شد. از مردم دور شدند و وضو ساختند و اذان گفتند. چون از اذان فارغ شدند كوه شكافته شد و سرى بيرون آمد موى سر و ريش سفيد گرديده، و به سخن آمد و گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاته. مرحبا به وصى خاتم پيغمبران و قائد روسفيدان و دست و پا سفيدان به بهشت و فايز گرديده به ثواب صديقان و بهترين اوصيا. حضرت فرمود كه: و عليك السلام اى برادر من، شمعون بن حمون وصى حضرت عيسى بن مريم. چه حال دارى؟ گفت: به خير است؛ رحمت الهى بر تو باد! منتظر حضرت عيسايم كه فرود آيد براى نصرت فرزندت. و نمى‏دانم(747) كسى را كه در راه خدا زياده از تو مبتلا گرديده باشد، و در قيامت كسى از تو ثوابش نيكوتر و رتبه‏اش بلندتر نخواهد بود. صبر كن - اى برادر - تا آن كه خدا را ملاقات نمايى. به درستى كه ديروز بود كه ديدم جمعى را كه از بنى‏اسرائيل آزارها كشيدند و به اره ايشان را بريدند و بر چوبها حلق كشيدند(748) . اگر اين جماعت كه با تو جنگ مى‏كنند بدانند كه چه عذابها براى ايشان مقرر گرديده، دست كوتاه خواهند كرد. و اين روهاى نورانى كه تو را يارى مى‏نمايند اگر بدانند كه چه ثواب از براى ايشان مهيا گرديده، هر آينه(749) آرزو كنند كه به مِقراض(750) بدن ايشان پاره‏پاره شود. والسلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاته. پس كوه به هم آمد و حضرت متوجه نماز شدند. پس عمار بن ياسر، و ابن عباس، و مالك اشتر، و هاشم بن عُتبه(751) ، و ابوايوب انصارى، و قيس بن سعد(752) ، و عمرو بن الحمق(753) ، و عباده بن الصامت، و ابوالهيثم بن التيهان پرسيدند كه: اين مرد كه بود؟ فرمود كه: شمعون وصى حضرت عيسى بود. پس عباده بن الصامت و ابوايوب گفتند: پدر و مادر خود را فداى تو مى‏كنم و تو را يارى مى‏كنم چنانچه برادرت حضرت رسول را يارى كرديم، و تخلف نمى‏كند كسى از مهاجرين و انصار از تو مگر شقى. پس حضرت ايشان را دعاى خير فرمود. و ايضا از عَبايه اسدى(754) روايت نموده كه: روزى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه رفتم، ديدم شخصى نزد حضرت نشسته و حضرت متوجه اوست و با او سخن مى‏گويد. و چون برفت پرسيدم كه: اين مرد كه بود كه شما را از ما مشغول ساخته بود؟ فرمود كه: وصى حضرت موسى بود. و در اخبار مُستَفيضه(755) از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون من بميرم مرا غسل بده و كفن كن و مرا بنشان و آنچه خواهى از من بپرس كه جواب خواهى شنيد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: روزى با پدرم در وادى ضبحنان كه در ميان مدينه و مكه است مى‏رفتيم. ناگاه استر پدرم رم كرد. نظر كردم، مرد پيرى را ديدم كه در گردنش زنجيرى بود و سر زنجير در دست مردى بود مى‏كشيد. گفت: مرا آب ده. آن شخص كه زنجير را داشت گفت: آبش مده، خدا او را آب ندهد. از پدرم پرسيدم كه: كى بود؟ فرمود كه: معاويه بود.

و به طرق كثيره از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: با پدرم به راه مكه مى‏رفتيم و هر دو بر شتر سوار بوديم. چون به وادى ضجنان رسيديم شخصى بيرون آمد و در گردنش زنجيرى بود بر زمين مى‏كشيد. گفت: يا اباجعفر(756) مرا آب ده، خدا تو را آب دهد. شخصى ديگر از عقبش آمد و زنجيرش را كشيد و گفت: يابن رسول الله آبش مده، خدا او را آب ندهد. آن‏گاه پدرم رو به من كرد و فرمود كه: اين مرد را شناختى؟ معاويه بود. و از يحيى بن ام‏الطويل(757) نيز منقول است كه: در خدمت حضرت على بن الحسين به راه مكه مى‏رفتيم و چون به وادى ضجنان رسيديم چنين واقع شد و حضرت فرمود كه: معاويه بود. و از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: در خانه حضرت على بن الحسين بودم، و در آنجا گنجشكى چند فرياد مى‏كردند. فرمود كه: مى‏دانى چه مى‏گويند؟ گفتم: نه. فرمود كه: تسبيح پروردگار خود مى‏كنند و طلب روزى از او مى‏نمايند. بعد از آن فرمود كه: اى ابوحمزه! زبان مرغان را تعليم ما كرده‏اند و همه چيز به ما داده‏اند. و از فضيل بن يسار(758) روايت كرده است كه: در خدمت حضرت صادقعليه‌السلام بودم. ديدى كه يك جفت كبوتر بيامدند و نر با ماده حرفى گفت. فرمود كه: مى‏دانى چه گفت؟ گفتم: نه. فرمود كه: مى‏گفت كه: اى انيس من و اى جفت من! هيچ خلقى نزد من از تو محبوبتر نيست مگر مولاى من جعفر بن محمد. و به اسانيد معتبره از محمد بن مسلم(759) روايت كرده كه: روزى در خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه بودم. ناگاه يك جفت كبوتر به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدايى كردند و حضرت جوابى چند ايشان را فرمودند، و بعد از ساعتى پرواز كردند و بر سر ديوار نشستند و در آنجا نيز نر با ماده حرفى چند گفتند و برفتند. از حقيقت ماجراى ايشان سؤال كردم، فرمود كه: يابن مسلم هر چيز كه خدا خلق كرده است از مرغان و حيوانات و هر صاحب روحى، اطاعت ما زياده از بنى‏آدم مى‏كنند. اين كبوتر نر گمان بدى به جفت خود برده بود و او سوگند ياد مى‏كرد كه من برى‏ام از گمانى كه به من مى‏برى، و او قبول نمى‏كرد. پس گفت كه: راضى مى‏شوى به محاكمه(760) محمد بن على؟ گفت: بله. چون به نزد من آمدند من حكم كردم كه كبوتر ماده راست مى‏گويد و بيگناه است. قبول كرد و رفتند.

و از سليمان جعفرى(761) روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام بودم در باغى از باغهاى آن حضرت. ناگاه گنجشكى بيامد و در پيش آن حضرت بر زمين افتاد و فرياد مى‏كرد و اضطراب مى‏نمود. حضرت فرمود كه: مى‏دانى چه مى‏گويد؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مى‏دانند. فرمود كه: مى‏گويد كه: مارى آمده است كه جوجه مرا بخورد در اين خانه. اين عصا را بردار و به اين خانه برو و مار را بكش. چون به خانه داخل شدم مارى ديدم به گرد خانه مى‏گردد. آن را كشتم. و از احمد بن هارون(762) روايت كرده كه: روزى حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه به خيمه من درآمدند و لجام اسب خود را بر روى طنابى از طنابهاى خيمه انداختند و نشستند.

بعد از ساعتى اسب صدايى كرد. حضرت تبسم فرمودند و گفتند به فارسى كه: برو و بول كن. آن اسب رفت و بسيار دور شد و در صحرا بول كرد و برگشت. پس حضرت فرمود كه:

خدا به داوود و آل داوود كرامتى نكرده مگر آن كه به محمد و آل محمد زياده از آن كرامت فرموده.

و به سند معتبر از محمد بن مسلم روايت كرده است كه: در خدمت امام محمد باقرعليه‌السلام بودم در مابين مكه و مدينه. و من بر الاغى سوار بودم و حضرت بر استرى. ناگاه گرگى از سر كوه دويد و به نزديك استر آن حضرت آمد و دست را بر قَرپوس زين(763) گذاشت و گردن كشيد. حضرت سر را نزديك دهان آن گرگ آوردند و بعد از ساعتى فرمودند كه: برو. چنين كردم. آن گرگ شادى كنان برگشت. گفتم: فداى تو گردم! عجب چيزى ديدم. فرمود كه: مى‏دانى چه گفت؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مى‏دانند. فرمود كه: مى‏گفت: يابن رسول الله زن من در اين كوه درد زاييدن بر او دشوار شده است. دعا كن كه خدا بر او آسان گرداند، و دعا كن كه خدا هيچ يك از فرزندان مرا بر احدى از شيعيان شما مسلط نگرداند. من چنين دعا كردم و مستجاب شد. و به اسانيد معتبره روايت كرده كه: حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه روزى با جماعتى از اصحاب خود نشسته بودند كه آهويى نزد آن حضرت آمد و دست بر زمين مى‏زد و صدايى مى‏كرد. فرمود كه مى‏دانيد چه مى‏گويد؟ گفتند: نه. فرمود كه مى‏گويد كه فلان شخص از قريش فرزند مرا امروز شكار كرده است، و از من التماس مى‏كند كه از آن قرشى سؤال كنم كه فرزند را به آن دهد كه شيرش بدهد و باز به او سپارد و برود. پس حضرت با اصحاب فرمود كه: برخيزيد تا به خانه آن شخص رويم و حاجت اين آهو را برآوريم. چون به خانه آن مرد آمدند و بيرون آمد، حضرت فرمود كه: آن آهوبچه را كه امروز شكار كرده‏اى بياور كه مادرش آن را شير بدهد. چون بياورد، مادر آن را شير داد و گذاشت. حضرت از آن شخص التماس فرمود كه اين آهوبره را به ما ببخش. او به حضرت بخشيد و حضرت آن را با مادرش رخصت فرمود. آهو. برفت و دم را حركت مى‏داد و به زبان خود سخنى مى‏گفت. فرمود كه: مى‏دانيد كه چه مى‏گويد؟ گفتند: نه. فرمود كه: مى‏گويد: خدا غايبان شما را به شما برساند، و على بن الحسين را بيامرزد، چنانچه فرزند مرا به من رسانيد. و به سند معتبر از يونس بن ظبيان(764) و جمعى از اصحاب(765) مروى است كه: روزى در خدمت حضرت صادقعليه‌السلام بوديم، فرمود كه: خزاين زمين در دست ماست. اگر به پاى خود اشاره كنم گنجهاى خود را ظاهر مى‏گرداند. پس يك پاى خود را دراز كردند و بر زمين كشيدند و دست دراز كردند و شمشى از طلا بيرون آوردند به قدر يك شبر(766) و فرمودند كه: نگاه كنيد. چون نظر كرديم شمشهاى بسيار ديديم بر روى يكديگر ريخته مى‏درخشد. يكى از ما گفت كه: فداى تو گردم! اينها همه را داريد شما و شيعيان شما اين‏قدر محتاج‏اند؟ فرمود كه: خدا بهشت را براى شيعيان ما خلق كرده است.(767) و ايضا منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام با اصحاب خود در مسجد كوفه نشسته بودند. شخصى گفت كه: پدر و مادرم فداى تو باد! من تعجب دارم از اين دنيايى كه در دست دشمنان شماست و در دست شما نيست. فرمود كه: گمان دارى كه ما دنيا را مى‏خواهيم و خدا به ما نمى‏دهد؟ آن‏گاه دست زدند و مشتى از ريگ برگرفتند تمام جواهر قيمتى شد. پرسيدند كه: اين چيست؟ گفت كه: از بهترين جواهر است. فرمود كه: اگر خواهيم، همه زمين را چنين مى‏توانيم كرد اما نمى‏خواهيم. پس بر زمين انداختند، باز ريگ شد. و ايضا صفار با اسانيد معتبره از حضرت صادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه:

آن حضرت فرمود كه: شخصى از ما نماز خفتن(768) را در مدينه كرد و به شهر جابُلقا و جابُرسا(769) كه قوم موسى در آنجا ساكن‏اند رفت و منازعه‏اى(770) در ميان ايشان بود، فصل كرد(771) و در همان شب برگشت و نماز صبح را در مدينه كرد. حضرت خود را مى‏فرمود. و از جابر جعفى روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام محجمد باقرعليه‌السلام نشسته بودم، فرمود كه: اى جابر الاغى دارى كه در يك شب از مشرق به مغرب برود؟ گفتم: نه فداى تو شوم. فرمود كه: من شخصى را مى‏شناسم در مدينه كه الاغى دارد كه سوار مى‏شود و يك شب به مشرق و مغرب مى‏رود. خود را مى‏فرمود. و به سند معتبر از سدير صيرفى روايت كرده است كه: امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: من مى‏شناسم شخصى از اهل مدينه را كه رفت به سوى آن جماعتى كه خدا فرموده است كه: و من قوم موسى أمه يهدون بالحق و به يعدلون(772) كه در مشرق و مغرب مى‏باشند، و منازعه‏اى در ميان ايشان بود، اصلاح نمود و برگشت و بر نهر فرات گذشت و از آب فرات تناول نمود، و از در خانه تو گذشت و در زد و نايستاد كه بگشايند از ترس شهرت. و به شخصى گذشت كه او را در بند كشيده بودند و ده كس بر او موكل بودند كه در تابستان او را در برابر چشمه آفتاب مى‏داشتند و آتش در دور او مى‏افروختند، و در زمستان آب سرد بر او مى‏ريختند و او را برهنه مى‏داشتند، و او قابيل فرزند آدم بود.

و محمد بن مسلم گفت كه: مراد حضرت از آن شخص كه در مدينه است خودش بود. و از عبدالصمد بن على(773) روايت كرده است كه: شخصى نزد حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه آمد. حضرت از او پرسيدند كه: تو كيستى؟ گفت: من منجمم. فرمود كه: مى‏خواهى تو را خبر دهم به يك كسى كه از آن وقت كه تو آمده‏اى نزد ما تا حال چهارده عالم را سير كرده است كه هر عالمى سه برابر اين دنياست، و از جاى خود حركت نكرده است؟ آن شخص گفت كه: آن مرد كيست؟ فرمود كه: منم. و اگر خواهى تو را خبر دهم به آنچه خورده‏اى و در خانه پنهان كرده‏اى. و به سند معبر از ابان بن تَغلب(774) روايت كرده است كه: منجمى از اهل يمن به خدمت حضرت جعفر بن محمدعليه‌السلام رسيد. حضرت پرسيدند كه: علماى يمن علم ايشان در چه مرتبه است؟ گفت: از علم نجوم بر دو ماهه راه حكم مى‏كنند در يك شب. حضرت فرمود كه: عالم مدينه اعلم است از عالم شما. در يك ساعت از روز به قدر آنچه يك سال آفتاب طى كند قطع مى‏نمايد(775) ، و سير مى‏كند دوازده هزار عالم را كه هر يك از آن عالمها مثل اين عالم است كه ايشان نمى‏دانند كه آدم و شيطان خلق شده‏اند. پرسيد كه: اهل آن عالمها شما را مى‏شناسند؟ فرمود كه: بله. خدا واجب نگردانيده است بر ايشان مگر ولايت ما و بيزارى از دشمنان ما را و از على بن حَسان(776) روايت كرده است كه: من در سُر من رأى بودم. شنيدم كه شخصى را محبوس كرده‏اند كه دعوى پيغمبرى كرده و او را از شام آورده‏اند. رفتم و التماس از دربانان كردم و خود را به آن مرد رسانيدم و از قصه او سؤال نمودم. گفت: من در شام مى‏بودم و در موضعى كه محل سر مبارك حضرت امام حسين است عبادت الهى مى‏كردم. ناگاه شخصى پيدا شد و گفت: برخيز. برخاستم و با او روان شدم. چون اندك زمانى برآمد خود را در مسجد كوفه ديدم. پرسيد كه: اين مسجد را مى‏شناسى؟ گفتم: بله؛ مسجد كوفه است. پس متوجه نماز شد و من نيز نماز كردم. بعد از زمانى خود را در مسجد مدينه ديدم.

او نماز كرد و من نماز كردم و زيارت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرديم. پس آن‏گاه خود را در مكه ديدم و با او افعال حج را همه به جا آوردم و چون از افعال حج فارغ شديم خود را در شام ديدم و آن شخص ناپيدا شد. و چون سال ديگر موسم حج شد باز همان شخص پيدا شد و مرا با خود به همان مواطن(777) برد. و چون از افعال حج فارغ شديم و مرا به شام برگردانيد خواست از من جدا شود گفتم: به حق آن خدايى كه تو را چنين قدرتى كرامت فرموده است بگو كه تو كيستى. اعتى(778) سر به زير افكند، آن‏گاه نظر به من كرد و فرمود كه: محمد بن على بن موسايم(779) . پس اين خبر شهرت كرد و خبر به عبدالملك رسيد و مرا در زنجير كرد و به اينجا فرستاد. گفتم: تو نامه‏اى بنويس و احوال خود را به محمد بن عبدالملك بنويس، شايد تو را رها كند. و دوات و قلمى براى او حاضر كردم و او قصه خود را نوشت. او در جواب نوشت كه: آن كسى كه تو را يك شب از شام به آن اماكن برد بگو كه تو را از زندان نجات دهد. راوى مى‏گويد كه: من چون جواب را خواندم گريستم و پاره‏اى او را تسلى دادم و بيرون آمدم و صبح روز ديگر رفتم كه احوال او بگيرم. ديدم كه زندانبانان و لشكرى(780) در تفحص(781) آن مردند. از حقيقت حال پرسيدم، گفتند: ديشب آن مرد كه دعوى پيغمبرى مى‏كرد ناپيدا شده است و درها بسته بود. نمى‏دانيم به زمين فرو رفته است يا به آسمان بالا رفته است. و از حَفص تمار(782) روايت كرده است كه: در آن ايام كه مُعلى بن خنيس(783) را به دار كشيده بودند به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رفتم. فرمود كه: من معلى را به امرى امر فرمودم و مخالفت من كرد و خود را به كشتن داد. و به درستى كه من روزى به او نظر كردم، او را مغموم يافتم. گفتم كه: اى معلى اهل و عيال خود را به خاطر آورده‏اى و از مفارقت ايشان محزونى؟ گفت: بله. گفتم: نزديك من بيا. پس دست بر روى او كشيدم و از او پرسيدم كه: اكنون در كجايى؟ گفت: خود را در خانه خود مى‏بينم و اينك زن من است و اينها فرزندان من‏اند. من از خانه بيرون آمدم تا ايشان را سير ديد و با زن خود مقاربت كرد. بعد از آن او را طلبيدم و دست بر روى او ماليدم و پرسيدم كه: خود را كجا مى‏بينى؟ گفت: با شما در مدينه‏ام و اينك منزل شماست. گفتم: اى معلى هركه حديث ما را حفظ كند و مخفى دارد خدا دين و دنياى او را حفظ مى‏كند. اى معلى اسرار ما را نقل مكنيد كه خود را اسير مردم كنيد. اى معلى هركه احاديث صعب(784) ما را كتمان كند(785) خدا نورى در ميان دو چشم او ساطع(786) گرداند و او را عزيز گرداند در ميان مردم، و هركه افشا كند نميرد مگر اين‏كه الم(787) حربه و سلاح به او برسد، يا در زنجير و بند بميرد. اى معلى تو كشته خواهى شد؛ مستعد(788) باش. و از عبدالله بن سنان(789) روايت كرده است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: ما را حوضى است از مابين بُصرى(790) تا صنعاى(791) يمن. مى‏خواهى ببينى؟ گفتم: بله؛ فداى تو شوم!

پس دست مرا گرفتند و مرا به بيرون مدينه آوردند و پا بر زمين زدند. نگاه كردم. نهرى ديدم كه ساحلش پيدا نيست مگر آنجايى كه ما بر آن ايستاده‏ايم كه مانند جزيره‏اى است در ميان اين نهر. پس در اين جزيره نهرى ديدم كه در يك طرفش آب جارى است از برف سفيدتر، و در طرف ديگرش شيرى جارى است از برف سفيدتر، و در ميانش شرابى جارى است از ياقوت رنگين‏تر، و هيچ‏يك به ديگرى ممزوج نمى‏شود، و آن سرخى در ميان اين دو سفيدى به مثابه‏اى خوشنماست كه هرگز چنين چيزى نديده بودم. گفتم: فداى تو گردم! اين نهر از كجا بيرون مى‏آيد؟ فرمود كه: اين چشمه‏هايى است كه خدا در قرآن وصف فرموده است در بهشت. و در دو كنار اين نهر درختان ديدم حوريان بر اين درختان نشسته، موهاى ايشان به حسنى كه هرگز نديده بودم، و در دست ايشان ظرفها در نهايت لطافت، كه هرگز چنين ظرفى تعقل نكرده بودم و شباهت به ظرفهاى دنيا نداشت. پس حضرت نزديك يك از ايشان رفتند و اشاره فرمودند كه: آب بده. ديدم خم شد و درخت نيز خم شد تا ظرف را پر كرد و به حضرت داد و باز درخت راست شد. پس حضرت به من عطا فرمودند و من بخوردم. و هرگز به آن لذت و لطافت چيزى نخورده بودم، و بويش به مثابه بوى مشك بود. و چون در كاسه نظر كردم سه گونه از شربت در آن بود. عرض كردم كه: فداى تو گردم! هرگز چنين حال مشاهده نكرده بودم و نمى‏دانستم كه اين قسم غرايب در عالم مى‏باشد. حضرت فرمود كه: اين كمتر چيزى است كه خدا براى شيعيان ما مهيا كرده است. و چون مؤمن از دنيا مى‏رود، روحش را به اينجا مى‏آورند، و در اين باغها سير مى‏كند و از اين شرابها مى‏خورد. و دشمن ما كه مى‏ميرد، روحش را به وادى برهوت مى‏برند كه صحرايى است در حوالى يمن، و هميشه در عذاب مى‏باشد و از زقوم(792) و حَميم(793) مى‏خورد. پس پناه گيريد به خدا از شر آن وادى. و از جابر جعفى روايت كرده است كه از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه سؤال نمودم از فرموده خدا كه: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض(794) ، چگونه ملكوت آسمان و زمين را به حضرت ابراهيم نمود؟ - و من سرم در زير بود. - حضرت به دست مبارك به جانب بالا اشاره نمود و فرمود كه: به جانب بالا نظر كن. چون سر بالا كردم ديدم كه سقف خانه شكافته و حجابها برخاسته. نورى عظيم ديدم كه ديده‏ام حيران شد. پس حضرت فرمود كه: حضرت ابراهيم مُلك آسمان و زمين چنين مشاهده نمود. آن گاه فرمود كه: به زير نگاه كن. پس فرمود كه: به بالا نظر كن. چون نظر كردم سقف را به حال خود يافتم. پس دست مرا گرفتند و به خانه ديگر بردند و جامه‏هايى كه پوشيده بودند كندند و جامه‏هاى ديگر پوشيدند و فرمودند كه: چشم بر هم گذار و باز مكن. بعد از ساعتى فرمودند كه: مى‏دانى در كجايى؟ گفتم: نه؛ فداى تو شوم. فرمود كه: الحال در ظلماتى كه ذوالقرنين به آنجا رسيده بود. گفتم: فداى تو گردم! رخصت مى‏دهى كه ديده بگشايم؟ فرمود كه: بگشا اما چيزى را نخواهى ديد. چون چشم گشودم از ظلمت جاى پاى خود را نديدم. باز اندكى راه رفتند و فرمودند كه: مى‏دانى در كجايى؟ گفتم: نه. فرمود كه: بر كنار آب زندگانى ايستاده‏اى كه خضر از اين آب خورده است.

پس، از اين زمين و از اين عالم بيرون رفتيم و به عالم ديگر درآمديم. و چون پاره‏اى راه رفتيم، مثل اين عالم خانه‏ها و بناها و مردمان ديديم و از آن عالم به در رفتيم و به عالم سيم داخل شديم شبيه به آن دو عالم، تا بر پنج عالم گذشتيم. آن‏گاه فرمود كه: اين ملكوت زمين بود و ابراهيم همه اينها را نديده بود، همين ملكوت آسمان را ديده بود. و ملكوت زمين دوازده عالم است، هر عالمى مثل آن عالم اول، و هر امامى از ما كه از دنيا مى‏رود در يكى از آن عالمها ساكن مى‏شود، تا امام آخر - كه صاحب‏الامر است - در عالم اول ساكن شود.

آن‏گاه فرمود كه: چشم بر هم گذار. چشم بر هم گذاشتم و دست مرا گرفتند. ناگاه خود را در همان خانه‏اى ديدم كه بيرون رفته بوديم. پس آن جامه‏ها را كندند و جامه‏هاى اول را پوشيدند و به جاى خود نشستند. پرسيدم كه: فداى تو گردم! چند ساعت از روز گذشته است؟ فرمود كه: سه ساعت.

و به سند معتبر از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام بودم. پا را بر زمين زدند. پس دريايى عظيم ظاهر شد و كشتيها از نقره در كنار آن دريا ايستاده. به يكى از آن كشتيها سوار شدند و مرا سوار كردند و رفتيم تا به محلى رسيديم كه در آنجا خيمه‏ها از نقره زده بودند. و آن حضرت داخل هر يك از آن خيمه‏ها شدند و بيرون آمدند و فرمودند كه: آن خيمه كه اول داخل شدم خيمه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و دويم از حضرت اميرالمؤمنين، و سيم از حضرت فاطمه، و چهارم از خديجه، و پنجم از حضرت امام حسن، و ششم از حضرت امام حسين، هفتم از حضرت على بن الحسين، و هشتم از پدرم، و نهم به من تعلق داشت. و هر يكى از ما كه از دنيا مى‏رود خيمه‏اى دارد كه در آنجا ساكن مى‏شود.

و از صالح بن سعيد(795) روايت نموده كه: حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه را در كاروانسراى فقرا جا داده بودند. به خدمت حضرت رفتم و گفتم: ايشان چندان سعى در تضييع تو و هتك حرمت تو كردند تا آن كه در چنين جايى تو را ساكن گردانيدند. فرمود كه: يابن سعيد تو هنوز در اين مرتبه‏اى از معرفت ما؟ پس دست به جانبى حركت دادند. چون نظر كردم باغهاى سبز و حوريان خوشروى خوشبو و غلامان پاكيزه، مانند مرواريد و طبقهاى رطب و انواع ميوه‏ها مشاهده نمودم كه ديده‏ام حيران شد. فرمود كه: ما هر جا كه هستيم اينها از براى ما مهياست. و به اسانيد معتبره از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: تمام دنيا در دست امام از بابت پاره گردكانى(796) است كه هيچ چيز از امور دنيا بر او مخفى نيست و آنچه خواهد در آن مى‏تواند كرد. و به چند سند معتبر از حضرت باقر صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: ذوالقرنين را مخير گردانيدند ميان سحاب ذلول(797) و سحاب صَعب(798) . پس سحاب ذلول و نرم را كه پست‏تر بود براى خود اختيار كرد و سحاب صعب را كه تندروتر و شديدتر است براى ائمه آل‏محمد گذاشت. گفتم كه: صعب كدام است؟ فرمود كه: آن است كه رعد و برق و صاعقه دارد و حضرت صاحب‏الامر بر آن سوار خواهد شد و به آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه كه پنج زمينش معمو است و دو تا خراب، خواهد گرديد. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام مالك شدند آنچه در زمين است و آنچه در زير زمين است، و دو ابر را بر حضرت عرض(800) كردند، صعب را اختيار فرمود و بر آن سوار شد و بر هفت زمين گذشت. پنج را معمور ديد و دو را خراب. و به اسانيد صحيحه از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حق تعالى اراده مى‏فرمايد كه امامى را خلق كند، قطره‏اى از آب مُزن(801) فرو مى‏فرستد كه بر گياهى يا ميوه‏اى بنشيند، و والد او آن را تناول مى‏كند و جماع مى‏كند. پس آن نطفه در رحم قرار مى‏گيرد و خدا امام را از آن خلق مى‏فرمايد. پس در شكم مادر صدا مى‏شنود و مى‏فهمد. و چون به زمين مى‏آيد بر بازوى راستش مى‏نويسند كه:( و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم ) .(802) پس چون به سخن و رفتار آمد، عمودى(803) از نور براى او نصب مى‏كنند كه اعمال جميع خلايق را مى‏داند و مى‏بيند. و كلينى و غيره به اسانيد معتبره روايت كرده‏اند از حضرت صادقعليه‌السلام كه: چون خداوند عالميان مى‏خواهد كه امام را خلق نمايد ملكى را مى‏فرستد كه شربتى از آب تحت عرش برمى‏دارد و به امام مى‏دهد كه تناول مى‏فرمايد، و از آن آب نطفه منعقد مى‏شود. و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمى‏شنود و بعد از چهل روز آنچه گويند مى‏شنود. پس چون متولد شد خدا همان ملك را مى‏فرستد كه آيه را بر بازويش نقش مى‏نمايد. پس چون به منصب امامت فايز گرديد از براى او منارى از نور بلند مى‏كنند كه به آن اعمال خلايق را مى‏داند. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون مادران اوصياى پيغمبران به ايشان حامله مى‏شوند مادر را سستى به هم مى‏رسد مانند غش، و تمام آن روز تا شب چنين مى‏باشد. پس به حال خود مى‏آيد و از جانب راست خود از يك طرف خانه آوازى مى‏شنود كه كسى مى‏گويد كه: حامله شدى به خير و خوبى، و عاقبت تو به خير خواهد بود. بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانا. بعد از آن ديگر هيچ سنگينى و المى و اثر حمل در خود نمى‏يابد. تا چون ماه نهم مى‏شود آوازها از خانه كه مى‏باشد، مى‏شنود. و چون شب ولادت مى‏رسد نورى در آن خانه ساطع مى‏شود كه بغير او و پدر امام نمى‏بيند. و چون متولد مى‏شود چهار زانو نشسته از پا به زير مى‏آيد. و چون به زمين مى‏رسد رو به قبله مى‏كند و سه مرتبه عطسه مى‏كند و به انگشت، اشاره مى‏نمايد و الحمدلله مى‏گويد، و ناف بريده و ختنه كرده متولد مى‏شود و دندانهاى پيش دهانش همه روييده مى‏باشد. و از پيش رويش نورى مى‏باشد مانند سَبيكه طلا(804) ، و در تمام آن شب و روز از دستهايش نور ساطع است. و همچنين پيغمبران نيز چنين متولد مى‏شوند. و صفار از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت مغرب كه آن را جابُلقا مى‏گويند، و در آن شهر هفتادهزار امت هستند كه هر امتى از ايشان مثل اين امت‏اند. و هرگز معصيت خدا نكرده‏اند و هيچ كار نمى‏كنند و هيچ چيز نمى‏گويند مگر لعنت بر ابوبكر و عمر و بيزارى از ايشان، و ولايت اهل بيت رسول خدا صلوات‏الله عليهم. و از هشام بن سالم(805) روايت كرده است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت دريا كه وسعت آن به قدر سير چهل روز آفتاب است. و در آن شهر جمعى هستند كه هرگز معصيت الهى نكرده‏اند و شيطان را نمى‏شناسند و نمى‏دانند كه شيطان خلق شده است. و در هر چند گاه ما ايشان را مى‏بينيم و آنچه احتياج دارند از ما سؤال مى‏نمايند. و از ما سؤال مى‏نمايند كيفيت دعا را، و ما تعليم ايشان مى‏نماييم و مى‏پرسند كه:قائم آل محمد كى ظهور مى‏كند؟ و در عبادت و بندگى سعى بسيار مى‏كنند و شهر ايشان دروازه‏هاى بسيار دارد. از هر دروازه‏اى تا دروازه‏اى صد فرسخ مسافت است. و ايشان را تقديس و تنزيه و عبادت بسيار هست كه اگر ايشان را ببينيد، عبادت خود را سهل خواهيد شمرد. و در ميان ايشان كسى هست كه يك ماه سر از سجود برنمى‏دارد، و خوراك ايشان تسبيح الهى است و پوشش ايشان برگ درختان است. و روهاى ايشان از نور روشن است. و چون يكى از ما را مى‏بينند بر گرد او مى‏آيند و از خاك قدمش برمى‏گيرند براى بركت. و چون وقت نماز ايشان مى‏شود صداهاى ايشان بلند مى‏شود مانند باد تند. و در ميانشان جمعى هستند كه هرگز حربه(806) از خود نينداخته‏اند براى انتظار قائم آل محمد. و از خدا مى‏طلبند كه به خدمت او مشرف شوند. و عمر هر يك از ايشان هزار سال است. اگر ايشان را ببينى آثار خشوع و شكستگى و فروتنى از ايشان ظاهر است و پيوسته طلب مى‏كنند امرى را كه موجب قرب به خدا باشد. و چون ما دير به نزد ايشان رفتيم به خدا تقرب مى‏جويند كه مبادا از غضب الهى باشد. و پيوسته منتظر آن وقت هستند كه وعده ملاقات ما و ايشان است. و هرگز از عبادت سست نمى‏شوند و به تنگ نمى‏آيند. و به نحوى كه ما قرآن را تعليم ايشان كرده‏ايم تلاوت مى‏نمايند. و در ميان آن قرآن چيزى چند هست كه اگر بر اين مردم بخوانيم كافر مى‏شوند. و اگر چيزى از قرآن بر ايشان مشكل شود از ما مى‏پرسند، و چون بيان مى‏كنيم سينه‏هاى ايشان گشاده و منور مى‏شود و از خدا مى‏طلبند كه ما را براى ايشان باقى دارد. و مى‏دانند كه خدا به وجود ما بر ايشان چه نعمتها دارد؛ و قدر ما را مى‏شناسند. و ايشان با قائم آل محمدعليهم‌السلام خروج خواهند كرد و جنگيان ايشان بر ديگران سبقت خواهند گرفت، و هميشه از خدا همين را مى‏طلبند. و در ميان ايشان پيران و جوانان هستند. چون جوانى پيرى را مى‏بيند نزد او به مثابه بندگان مى‏نشيند و تا رخصت نفرمايد برنمى‏خيزد.

ايشان بهتر از جميع خلق اطاعت امام مى‏كنند و به هر امرى كه امام ايشان را به آن داشت ترك نمى‏كنند تا امر ديگر بفرمايد. و اگر ايشان را بر خلق مابين مشرق و مغرب بگمارند، در يك ساعت همه را فانى مى‏كنند. و حربه در ايشان كار نمى‏كند و خود شمشيرها از آهن دارند غير اين آهن، كه اگر بر كوه بزنند دونيم مى‏كنند. و امام به اين لشكر با هند و روم و ترك و ديلم و بربر و هر كه در مابين جابلقا و جابرساست جنگ خواهد كرد. و جابلقا و جابرسا دو شهر است يكى در مشرق و ديگرى در مغرب. و بر هر يك از اهل اديان كه وارد شوند، اول ايشان را به خدا و رسول و دين اسلام بخوانند، و هر كه مسلمان نشود او را بكشند تا آن كه در ميان مشرق و مغرب كسى نماند كه مسلمان نباشد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: خدا را شهرى هست در مشرق، و شهرى هست در مغرب، و بر هر يك از اين دو شهر حصارى هست از آهن كه در هر حصارى هفتادهزار در است و از هر درى هفتادهزار طايفه داخل مى‏شوند كه هريك به لغتى(807) سخن مى‏گويند كه ديگرى نمى‏داند. و من جميع آن لغتها را مى‏دانم. و در آن شهرها و در مابين آن شهرها خدا را حجتى و امامى نيست بغير از من و برادرم. و ماها حجت خداييم بر ايشان.

در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند و اعلم يا أباذر أن الله عز و جل جعل أهل بيتى فى أمتى كسفينه نوح: من ركبها نجا، و من رغب عنها غرق؛ و مثل باب حطه فى بنى اسرائيل: من دخله كان ءامنا.

و بدان اى ابوذر كه خداوند عالميان اهل بيت مرا در ميان امت من از باب كشتى نوح گردانيده، كه هر كه سوار آن كشتى شد نجات يافت، و هركه نخواست آن را و داخل آن كشتى نشد غرق شد. همچنين اهل بيت من هر كه در كشتى ولايت و محبت و متابعت ايشان مى‏نشيند از گرداب فتنه و كفر و ضلالت نجات مى‏يابد، و هركه از جانب ايشان به سوى ديگر ميل مى‏كند در(808) درياى شقاوت غرق مى‏شود. و اهل بيت من در اين امت مانند در حطه‏اند(809) كه در بنى‏اسرائيل بود كه خدا امر فرمود كه داخل آن در شوند، و هر كه داخل آن در شد از عذاب خدا در دنيا و عقبى ايمن شد. هم‏چنين در اين امت هركه چنگ در دامان متابعت ايشان مى‏زند و از درگاه پيروى و متابعت ايشان خدا را طلب مى‏كند، از جمله ايمنان است، والا طعمه شيطان و مستحق عذاب و خِذلان(810) است. بدان كه خداوند عالميان امر فرمود بنى‏اسرائيل را كه:( أدخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لكم خطاياكم ) .(811) و جمعى از مفسرين گفته‏اند كه: مراد از در در قريه بيت‏المقدس است، يعنى: درآييد به درى از درهاى قريه بيت‏المقدس(812) از روى خضوع و شكستگى. يا: چون در كوچك است خم شويد و به ركوع داخل شويد. يا: بعد از داخل شدن، سجده كنيد و استغفار كنيد و بگوييد: خداوندا از گناهان ما بگذر، تا بيامرزيم گناهان شما را. و بعضى گفته‏اند كه: در قريه اريحا(813) مراد است. و جمعى از محققين را اعتقاد اين است كه: مراد در آن قبه‏اى است كه در تيه(814) براى قبله ايشان مقرر كرده بودند و رو به آن نماز مى‏كردند. پس بعضى ابا كردند و از درهاى ديگر داخل شدند يا داخل نشدند. و بعضى كه از آن در داخل شدند آن عبارت كه استغفار ايشان بود تغيير دادند و به جاى حطه، حنطه(815) گفتند و گندم طلبيدند. پس خدا طاعون بر ايشان گماشت كه در يك ساعت بيست و چهارهزار يا هفتادهزار كس ايشان بمرد. و بدان كه مضمون اين دو تشبيه بليغ كه در اين حديث وارد شده است، در احاديث سنى و شيعه متواتر است و دلالت بر اين مى‏كند كه در هر باب تسليم و انقياد ايشان بايد نمود و پا از جاده متابعت ايشان به در نبايد گذاشت، و به همين اكتفا نبايد كرد كه نام شيعه بر خود گذارند و در اعمال و اعتقادات از طريقه ايشان به در روند. بلكه ايشان‏اند وسيله ميان خلق و خدا، و هدايت از غير ايشان حاصل نمى‏شود.

چنانچه ابن بابويه عليه‏الرحمه و شيخ طبرسى به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده‏اند كه: حضرت فرمود كه: بليه مردم براى ما عظيم شده است. اگر ايشان را مى‏خوانيم اجابت ما نمى‏كنند، و اگر ايشان را واگذاريم، به غير ما هدايت نمى‏يابند. و شيخ طوسى به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: ماييم سبب و وسيله ميان شما و خدا. و شيخ طبرسى در احتجاجات روايت كرده است از عبدالله بن سليمان(816) كه: من در خدمت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام بودم. شخصى از اهل بصره آمد و گفت: حسن بصرى(817) مى‏گويد كه: آن جماعتى كه علم خود را كتمان مى‏كنند، گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را متأذى(818) خواهد كرد. حضرت فرمود كه: اگر حسن راست مى‏گويد پس هلاك شده است مؤمن آل فرعون، و خدا او را به كتمان ايمان و علم مدح كرده است.(819) و هميشه علم مكتوم(820) بود از آن روز كه خدا را به پيغمبرى مبعوث گردانيد. حسن بصرى اگر مى‏خواهد به جانب راست برود، و اگر مى‏خواهد به جانب چپ رود، كه علم يافت نمى‏شود مگر نزد ما. و ابن بابويه رحمه الله به سند معتبر از اسحاق بن اسماعيل(821) روايت كرده كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه به او نوشت كه: به‏درستى كه خداوند عالميان به رحمت و احسان خود بر شما فرايض را واجب گردانيد نه از براى آن كه خود محتاج بود به عبادت شما، بلكه از براى احسان و تفضل بر شما، تا آن كه ممتاز گرداند بد را از نيك، و بدكردار را از فرمانبردار، و تا ظاهر گرداند آنچه در سينه‏ها مخفى است، و دلها را پاكيزه گرداند از بديها، و از براى آن كه سبقت جوييد به رحمتهاى او، و منزلتها و رتبه‏هاى شما در بهشت رفيع(822) گردد. پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره و نماز و روزه و زكات و ولايت اهل بيت رسول صلى‏الله عليهم را، و از براى شما درى مقرر ساخت كه به آن در درهاى فرايض بر شما گشوده مى‏شود، كه آن ولايت و متابعت اهل بيت است. و از براى شما كليدى از براى گشودن درهاى قرب و راههاى معرفت قرار داده است پيروى ايشان است. اگر نه محمد و اوصياى او صلوات‏الله عليهم مى‏بودند، شما حيران مى‏بوديد از باب بهايم و حيوانات، كه هيچ فريضه‏اى از فرايض خدا را نمى‏دانستيد. و آيا داخل شهر مى‏توان شد از غير راهش؟ پس چون خدا بر شما منت گذاشت به نصب امامان بعد از پيغمبر شما، فرمود كه: امروز دين شما را كامل گردانيد و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.(823) و از طرق سنى و شيعه متواتر است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود كه: من شهرستان علمم و تو در آن شهرستانى. و داخل شهر نمى‏توان شد مگر از درش. و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است. و چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود ايشان نه همين سفينه(824) نجات اين امت‏اند، بلكه جميع ملائكه و پيغمبران به بركت ولايت ايشان به سعادات فايز گرديده‏اند و در جميع شدايد به انوار ايشان پناه برده‏اند. و ايشان‏اند علت غايى(825) ايجاد جميع آسمانها و زمين، و عرش و كرسى، و ملك و جن و انس، چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است كه خطاب به محمد و على فرمودند كه: لولا كما لما خلقت الأفلاك: اگر نه شما مى‏بوديد من افلاك را خلق نمى‏كردم. و بيان سر اين اخبار موقوف بر تبيين رمزى است كه موجب انكشاف اين معنى مى‏شود: بدان كه خداوند عالميان فياض مطلق است و ذات مقدسش مقتضى(826) فيض وجود است. اما قابليت ماده از جانب ممكنات شرط است تا افاضه(827) آن فيض(828) عقلا قبيح نباشد. و كسى كه قابل آن باشد كه چنين بنايى مثل عالم امكان را براى او بنا كنند و چنين مهمانخانه‏اى را براى او مرتب سازند و در ميدان وسيع عرصه ايجاد، چنين سقفهاى رفيع و بناهاى منيع(829) برپا كنند و چندين هزار سُرادق رفعت(830) و حُجُب جلال(831) را به اوتاد(832) قدرت و اطناب(833) عزت استوار گردانند، و اين عرصه ظلمانى را به چراغهاى نورانى از آفتاب و ماه و ستارگان روشن سازند، و صفايح(834) افلاك و لوح خاك را به انواع زينتها و الوان نقشها بيارايند، و مايده(835) احسانى كه تمام عالم فراگرفته براى او بكشند، و الوان نعمتها و ميوه‏ها و گلها و رياحين(836) براى او حاضر سازند، و نشئه دنيا نمونه حقيرى است از آن، يعنى بهشت اعلا را به انواع حور و قصور(837) بيارايند، و غير متناهى از ملائكه مقربين و جن و طيور و وحوش و بهايم(838) را خادم او گردانند، بزرگوارى مى‏بايد باشد كه اين كرامتها را سزاوار باشد و اين نوازشها(839) را لايق باشد.

پس اگر ديگران به طفيل او(840) از اين خوان بهره‏اى برند، نزد عقلا پسنديده است، و اگر نه، امثال ماها لايق اين كرامتها نيستيم، و براى ما به تنهايى اين قسم تشريفات(841) نزد عقلا قيبح است. چنانچه اگر بالفرض لرى يا كردى يا روستايى ناقص جاهلى نزد پادشاه عظيم‏الشأنى بيايد و پادشاه بفرمايد كه ميدان را چراغان كنند و انواع فرشها گسترده الوان نعمتهاى پادشاهانه براى او حاضر گردانند و جميع امراى خود را به خدمت او باز دارد، جميع عقلا او را مذمت مى‏كنند كه اين ادا(842) پادشاهانه نبود، و اين مرد قابل اين كرامت نبود. نهايت اكرام اين مرد اين بود كه ده تومان زر يا كمتر به او بدهند و او را در مجلس حضور(843) هم راه ندهند. و اگر مرد كامل قابل بزرگ عظيم‏الشأنى بيايد و اين تهيه‏ها براى او بكنند و به طفيل او چندين هزار كرد و روستايى سير(844) كنند و بخورند، بدنما نيست و جميع عقلا مدح مى‏كنند. و همچنين در اين ماده(845) چون جناب مقدس نبوى و اهل بيت او صلوات‏الله عليهم اشرف مُكَونات(846) و زبده ممكنات‏اند، و نهايت آنچه رتبه امكانى از كمالات و استعدادات گنجايش داشته باشد در ايشان مجمتع است، ايشان ماده قابله(847) جميع فيوض و رحمتهايند و هر فيضى و رحمتى اول بر ايشان فايض مى‏گردد و به طفيل ايشان به مواد قابله ديگر سرايت مى‏كند در خور استعدادات ايشان. چنانچه نعمت ايجاد كه اول نعمتهاست اول بر آن حضرت فايض گرديد و بعد از آن بر ديگران. چنانچه فرمود كه: أول ما خلق الله نورى.(848) و همچنين معنى نبوت، اول از براى آن جناب حاصل شد و به بركت او به ديگران رسيد، چنانچه فرمود كه: كنت نبيا و أدم بين الماء و الطين: من پيغمبر بودم و آدم در ميان آب و گل بود. و فرمود كه: ماييم آخران سابقان كه بعد از همه ظاهر شديم و پيش از همه جميع كمالات را داشتيم. و اين است معنى شفاعت كبرى(849) كه از روز اول تا ابد آباد(850) ، جميع خيرات و كمالات به وسيله ايشان به جميع خلق فايض گرديده و مى‏گردد. و اين است سر صلوات بر ايشان كه در جميع مطالب(851) بايد اول بر ايشان صلوات فرستاد و بعد از آن حاجت خود را طلبيد تا برآورده شود. زيرا كه يك علت ناروايى حاجت، عدم قابليت توست. پس چون صلوات فرستادى و براى آن ماده‏هاى قابله، رحمت طلبيدى، مانعى نيست در حق آن حضرت و اهل بيتش؛ البته مستجاب مى‏شود. و همين كه آب به سرچشمه آمد، هر كس در خور قابليت او از سرچشمه به او بهره‏اى مى‏رسد در خور راهى كه به آن سرچشمه دارد. كسى باشد كه نهرى عظيم از راه ولايت و اخلاص و توسل از آن منبع خيرات و سعادت به سوى خود كنده باشد، از هر رحمتى كه به آنجا مى‏رسد در خور آن نهر و گنجايش آن بهره‏اى مى‏برد؛ و كسى كه جوى ضعيفى داشته باشد همان قدر حصه(852) مى‏يابد. پس معلوم شد كه انتفاع(853) انبيا و مقربان از انوار مقدسه ايشان زياده از ديگران است و منت نعمت ايشان بر پيغمبران و اوصيا و دوستان خدا زياده بر عوام ناس است. چون سخن به اينجا كشيدن اين مطلب را از اين نازكتر بيان مى‏توان كرد. بدان كه اين معلوم است كه چندان كه مناسبت ميان فاعل و قابل(854) ، و مُفيض و مُستفيض(855) بيشتر است افاضه(856) بيشتر مى‏شود. بلكه جمعى را اعتقاد اين است كه تا يك قدر مناسبتى نباشد افاضه نمى‏تواند شد. پس اين ناقصان كه در نهايت مرتبه نقص‏اند، در استفاضه(857) ايشان از كامل من جميع‏الوجوه ناچار است از واسطه‏اى كه از جهات كمال با جناب ذى‏الجلال(858) يك نوع ارتباطى داشته باشد، و از جهت امكان و عوارض آن، مناسبتى با ممكنات ناقصه داشته باشد كه افاضه و استفاضه به اين دو جهت به عمل آيد. چنانچه در هدايت و ايصال احكام و حكم و حقايق به خلق، اين دو جهت ضرور است. و اشاره مجملى به اين معنى در ابواب نبوت شد، و در بيان معنى قرب نيز اشاره شد.

و بدان كه چون ايشان مظهر صفات كماليه الهى‏اند، و به نمونه‏اى از صفات جلال و جمال او متصف گرديده‏اند، ايشان را كلمات‏الله و اسماءالله مى‏گويند. و احاديث در اين باب بسيار است. و چنانچه اسماى الهى دلالت بر كمالات او مى‏كنند، ايشان نيز از اين حيثيت كه به پرتوى از صفات او متصف گرديده‏اند دلالت بر صفات او مى‏كنند، مثل اسم رحمان كه دلالت بر اتصاف الهى به صفت رحمت مى‏كند. چون رحمت و شفقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مشاهده مى‏كنى تو را دلالت مى‏كند بر كمال رحمت خداوندى كه اين رحمت با اين بسيارى، قطره‏اى از درياى رحمت اوست؛ و همچنين در جميع كمالات. بلكه دلالت(859) ايشان بر آن كمالات زياده از دلالت اسماست. و اسماى مقدس الهى از اين جهت تأثيرات بر ايشان مترتب است كه دلالت بر آن مُسَمى(860) مى‏كند. لهذا بر ايشان نيز آثار عجيبه در عالم ظاهر مى‏گردد كه اسماى مقدس الهى‏اند و مظهر قدرت و كمالات اويند. و چنانچه پيش دانستى، كُنه ذات و صفات را دانستن محال است، وليكن در انحاى(861) وجوهات صفات و تعبيرات از آن، عارفان را درجات مختلفه مى‏باشد، و در هر اسمى صاحب هر معرفتى در خور معرفت خود از آن اسم بهره‏اى مى‏يابد. مثلا بلاتشبيه مراتب مردم در معرفت پادشاه مختلف مى‏باشد. يك مرد كردى مى‏باشد كه از عظمت پادشاه همين تصور كرده است كه هر وقت كه خواهد ارده‏دوشاب(862) ، او را ميسر است، و اگر خواهد هزار دينار بى‏زحمت به كسى مى‏تواند داد. اين مرد پادشاه را به صفات استاد حلوايى و استاد بزاز شناخته. اگر پادشاه به او احسانى كند، در خور شناخت او احسان خواهد كرد. و همچنين تا به مرتبه آن شخصى كه از عظمت پادشاه آن قدر دانسته كه او قادر بر عطاى حكومتهاى عظيم هست و منصبى مى‏تواند بخشيد كه در سالى آلاف الوف(863) تحصيل مى‏تواند كرد. پادشاه به چنين شخصى در خور معرفت او مى‏دهد. و همچنين عارفان را در مراتب معرفت، بلاتشبيه اين تفاوت هست. يك لفظ رحمان را هر عارفى به معنيى مى‏فهمد و در خور آن معنى فايده مى‏برد، تا آن عارف كامل كه نهايت وجوه ممكنه را يافته، به رحمان، فيض ازل و ابد را براى ممكنات مى‏طلبد و مى‏رساند. و همچنين در مراتب معرفت رسول خدا و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم كه اسماى مقدس الهى‏اند، در خور شناخت و معرفت ايشان، از توسل به ايشان منتفع(864) مى‏تواند شد.

يك شخص على را مردى شناخته است كه هر مسئله كه مى‏پرسى مى‏داند. او على را در مرتبه علامه شناخته، بلكه على را وسليه نكرده؛ علامه را وسيله كرده. و ديگرى على را چنين شناخته كه شبى پانصد كس را مى‏تواند كشت. او على را نشناخته؛ مالك اشتر را شناخته. و يكى على را چنين شناخته كه اگر شفاعت كند خدا هزار تومان به او مى‏دهد. تا به مرتبه آن بزرگى كه على را در مرتبه كمال شناخته؛ اگر نام على را بر آسمان بخواند از يكديگر مى‏پاشد، و اگر بر زمين بخواند مى‏گدازد. چنانچه در احاديث بسيار هست كه نامهاى ايشان را بر عرش نوشتند، عرش قرار گرفت؛ و بر كرسى نوشتند، برپا ايستاد؛ و بر آسمانها نوشتند، بلند شدند؛ و بر زمين نوشتند، قرار گرفت؛ و بر كوهها نوشتند، ثابت گرديدند و دوستان ايشان را به تجربه معلوم است كه در وقت دعا در خور آن ربط و معرفت و توسلى كه به ايشان حاصل مى‏شود همان قدر استشفاع(865) به ايشان نفع مى‏كند. و اگر اين معنى را از اين نازكتر ذكر كنيم سخن دقيق مى‏شود و مطلب مخفى‏تر مى‏شود.

بعضى تمثيلى ذكر كرده‏اند از براى وضوح اين معنى كه: يك فيلى را بردند به شهر كوران. چون شنيدند كه چنين خلق عظيم به شهر ايشان آمده، همگى به سير آن جمع شدند و دست بر آن مى‏ماليدند. يكى از ايشان دست بر گوش آن ماليد، و يكى دست بر خرطوم آن ماليد، و يكى دندانش را لمس كرد و يكى بدنش را و يكى دُمش را. و چون فيل را بردند اينها با يكديگر نشستند و به وصف آن شروع كردند و در ميان ايشان نزاع شد. آن كه گوشش را لمس كرده بود گفت: فيل يك چيز پهنى است از باب گليم. ديگرى كه خرطومش را يافته بود گفت: غلط كردى؛ از بابت ناو(866) ، دراز است و ميان تهى. و هريك به آنچه از آن يافته بودند تعبير كردند و نزاع ايشان به طول انجاميد. مرد بينايى كه فيل را درست ديده بود در ميان ايشان حكم شد و گفت: هيچ يك آن را نشناخته‏ايد اما هر يك راهى به آن برده‏ايد بلاتشبيه كوران عالم امكان و جهالت را در معرفت واجب‏الوجود و دوستان او كه مُتَخَلِق(867) به اخلاق او شده‏اند چنين حالتى هست. و در اين مقام گنجايش زياده از اين سخن نيست. و اين مضامين در اخبار بسيار ظاهر مى‏شود. چنانچه ابن بابويه به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: خدا خلق نكرده است خلقى را كه از من بهتر و گراميتر باشد نزد او. گفتم: يا رسول الله تو افضلى يا جبرئيل؟ فرمود كه: يا على خدا انبياى مرسل را افضل گردانيده است از ملائكه مقرب، و مرا بر جميع پيغمبران تفضيل داده است. و بعد از من تو را و ائمه بعد از تو را بر همه تفضيل و زيادتى داده و ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران دوستان مايند. يا على آنهايى كه حاملان عرش‏اند و بر دور عرش مى‏باشند، تسبيح(868) و تحميد(869) خداوند خود مى‏كنند و استغفار مى‏كنند براى آن جماعتى كه ايمان به ولايت ما آورده‏اند. يا على اگرنه ماها بوديم، خدا نه آدم را خلق مى‏كرد و نه حوا را، و نه بهشت را و نه دوزخ را، و نه آسمان را و نه زمين را. و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه ما پيش از ايشان خدا را شناختيم و تسبيح و تقديس و تنزيه(870) خدا كرديم. زيرا كه اول چيزى را كه خدا خلق كرد ارواح ما بود. پس ما را گويا گردانيد به توحيد و تحميد خود كه او را به يگانگى ياد كنيم و حمد او بكنيم؛ بعد از آن ملائكه را خلق كرد. و ارواح ما يك نور بود. چون ارواح ما را ملائكه ديدند، بسيار عظيم نمود در نظر ايشان. پس گفتيم: سبحان‏الله(871) تا آن كه بدانند كه ما خلق آفريده خداييم و خدا منزه(872) است از اين كه به ما شباهتى داشته باشد يا آن كه صفات ممكنات در او باشد. پس چون ملائكه تسبيح ما را شنيدند خدا را تسبيح كردند و خدا را منزه از صفات ما دانستند. و چون بزرگوارى شأن ما را مشاهده نمودند لا اله الا الله گفتيم تا بدانند ملائكه كه خدا شريك در بزرگوارى و عظمت ندارد و ما بندگان خداييم و در عظمت و خداوندى او شريك نيستيم. پس ايشان گفتند: لا اله الا الله. پس چون رفعت(873) محل و درجه ما را ديدند ما گفتيم: الله أكبر(874) تا بدانند ملائكه كه خداى از آن عظيمتر است كه كسى بدون توفيق و تأييد او نزد او رتبه و منزلت تواند به هم رسانيد. آن‏گاه گفتند: الله أكبر. پس چون قوت و قدرت و غلبه ما را مشاهده كردند گفتيم: لا حول و لا قوه الا بالله(875) تا بدانند كه قوت و قدرت و توانايى ما از خداوند ماست. پس چون دانستند كه خدا چه نعمتها به ما كرامت فرموده و اطاعت ما را بر جميع خلق لازم گردانيده، ما گفتيم: الحمدلله(876) تا بدانند ملائكه كه خدا از جانب ما مستحق حمد و ثناست بر اين نعمتهاى عظيم كه به ما انعام فرموده. پس ملائكه گفتند: الحمدلله. پس به بركت ما هدايت يافتند ملائكه به تسبيح و تهليل(877) و تحميد و توحيد(878) و تمجيد(879) خدا. پس حق تعالى حضرت آدم را خلق فرمود و ما را در صُلب(880) او به وديعه(881) سپرده و امر فرمود ملائكه را كه حضرت آدم را سجده كنند از براى تعظيم و تكريم ما كه در صلب آدم بوديم. و سجود ايشان سجده بندگى خدا بود، و سجده تكريم و اطاعت آدم بود چون ما در صلب وى بوديم. پس چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه جميع ملائكه سجده آدم از براى تكريم ما كردند. و به درستى كه چون مرا به آسمانها عروج فرمودند جبرئيل اذان و اقامه گفت و گفت: يا محمد پيش بايست تا با تو نماز كنيم. من گفتم كه: يا جبرئيل من بر تو تقديم بجويم(882) ؟

گفت: آرى؛ زيرا كه خدا پيغمبرانش را بر جميع ملائكه تفضيل(883) داده است و تو را به خصوص بر جميع خلق تفضيل داده است. پس من مقدم شدم و با من نماز گزاردند و فخر نمى‏كنم. پس چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل گفت كه: پيش برو يا محمد كه من در اينجا مى‏مانم. گفتم: در چنين جايى مرا تنها مى‏گذارى؟ جبرئيل گفت كه: يا محمد اين نهايت اندازه‏اى است كه خدا براى من مقرر ساخته است و اگر از اين حد درگذرم بالهاى من مى‏سوزد. پس فرو رفتم در درياهاى نور و رسيدم به آنجايى كه خدا مى‏خواست از اعلاى درجات ملكوت و مُلك. پس ندا به من رسيد كه: يا محمد. گفتم: لبيك ربى و سعديك. تباركت و تعاليت.(884) پس ندا رسيد كه: اى محمد تو بنده منى و من پروردگار توام. مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن در جميع امور. به درستى كه نور منى در ميان بندگان من، و فرستاده منى به سوى خلق، و حجت منى بر جميع خلايق. از براى تو و متابعان تو بهشت را خلق كرده‏ام، و از براى مخالفان تو جهنم را خلق كرده‏ام، و از براى اوصياى تو كرامت خود را واجب گردانيده‏ام، و از براى شيعيان ايشان ثواب خود را لازم ساخته‏ام. گفتم: خداوندا اوصياى من كيستند؟ ندا رسيد كه: اى محمد اوصياى تو آنهايند كه بر ساق عرش(885) نام ايشان نوشته است. چون نظر به ساق عرش كردم دوازده نور ديدم، بر هر نورى سطرى سبز بود كه بر او نام وصيى از اوصياى من نوشته بود؛ اول ايشان على بن ابى‏طالب و آخر ايشان مهدى امت من. گفتم: خداوندا اينها اوصياى من‏اند بعد از من؟ ندا رسيد كه: يا محمد اينها اوليا و دوستان و اوصيا و برگزيدگان من‏اند، و حجتهاى من‏اند بعد از تو بر جميع خلايق. و ايشان اوصيا و خليفه‏هاى تواند و بهترين خلق من‏اند بعد از تو. به عزت و جلال خودم سوگند كه به ايشان دين خود را ظاهر گردانم، و كلمه حق را به ايشان بلند گردانم، و به آخرين ايشان زمين را از دشمنان خود پاك گردانم، و او را بر مشرق و مغرب زمين مسلط گردانم، و بادها را مسخر او كنم، و ابرهاى صعب را ذليل او گردانم، و او را بر آسمانها بالا برم، و او را به لشكرهاى خود يارى كنم، و ملائكه را مددكار او گردانم، تا آن كه دين حق بلند شود و جميع خلق به يگانگى من اقرار كنند. پس ملك و پادشاهى او را دايم گردانم و دولت حق تا روز قيامت از دوستان من به در نرود. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: چون جبرئيل به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏آمد در خدمت آن حضرت مانند بندگان مى‏نشست و تا رخصت نمى‏فرمود آن حضرت، او داخل نمى‏شد. و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: از حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند كه: على بن ابى‏طالب افضل است يا ملائكه؟ حضرت فرمود كه: ملائكه شرف نيافتند مگر به محبت محمد و على و قبول ولايت ايشان. و هر كس از محبان على كه دل خود را از غش(886) و دغل(887) و كينه و حسد و گناهان پاك كند او افضل است از ملائكه و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: يهوديى به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: تو افضلى يا موسى بن عمران؟ حضرت فرمود كه: خوب نيست كه آدمى تعريف خود كند. وليكن مرا ضرور است، مى‏گويم: چون حضرت آدم خطيئه‏اى(888) از او صادر شد توبه‏اش اين بود كه: خداوندا از تو سؤال(889) مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا بيامرزى. پس خدا توبه‏اش را قبول فرمود. و نوح چون به كشتى نشست و از غرق ترسيد گفت: خداوندا از تو سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از غرق نجات دهى. پس خدا او را نجات داد. و ابراهيم را چون به آتش افكندند گفت: خداوندا از تو سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از آتش نجات دهى. پس خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد. و موسى چون عصايش را انداخت و ترسيد گفت: خداوندا سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا ايمن گردانى. پس خدا فرمود كه: مترس كه تو بر ايشان غالبى.

اى يهودى اگر موسى مرا درمى‏يافت و ايمان به پيغمبرى من نمى‏آورد، ايمان او هيچ نفع نمى‏داد او را، و پيغمبرى، او را فايده نمى‏كرد. اى يهودى يكى از فرزندان من مهدى است كه چون بيرون آيد، عيسى بن مريم از آسمان براى يارى او فرود آيد و او را مقدم دارد و در پى او نماز گزارد. و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام گفت كه: يا على حق تعالى مرا از ميان جميع مردان عالميان برگزيد و بعد از من تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد(890) ، پس ائمه فرزندان تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد، پس فاطمه را از جميع زنان عالم اختيار كرد. و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در روزى كه از ذريت(891) آدم پيمان مى‏گرفتند(892) ، از جميع ملائكه و پيغمبران و ساير خلق به اين نحو پيمان گرفتند كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و محمد پيغمبر شما نيست؟ و على امام شما نيست؟ و امامان هاديان از فرزندان او امامان شما نيستند؟ همه گفتند: بلى. و هر كه سبقت گرفت به اين اقرار، و عزم بر نگاه داشتن اين پيمان بيشتر داشت، از پيغمبران اولوالعزم شدند و هر ملكى كه قبول ولايت بيشتر كرد مقرب شد.

يا أباذر احفظ(893) ما اوصيك به تكن سعيدا فى الدنيا و الأخره. يا أباذر نعمتان مغبون فيهما كثير من الناس: الصحه، و الفراغ. يا أباذر اغتنم خمسا قبل خمس: شبابك قبل هرمك، و صحتك قبل سقمك، و غناك قبل فقرك، و فراغك قبل شغلك، و حياتك قبل موتك. يا أباذر اياك و التسويف بأملك. فانك بيومك و لست بما بعده. فان يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم، و ان لم يكن غد لك، لم تندم على ما فرطت فى اليوم. يا أباذر كم مستقبل يوما لا يستكمله، و منتظر غدا لا يبلغه. يا أباذر لو نظرت الى الأجل و مسيره، لأبغضت الأمل و غروره. يا أباذر كن كأنك فى الدنيا غريب، أو كعابر سبيل، و عد نفسك من أصحاب القبور. يا أباذر اذا أصبحت، فلا تحدث نفسك بالمساء، و اذا أمسيت فلا تحدث نفسك بالصباح. و خذ من صحتك قبل سقمك، و من حياتك قبل موتك، فانك لا تدرى ما اسمك غدا. يا أباذر اياك أن تدركك الصرعه عند الغره(894) ، فلا تمكن من الرجعه، و لا يحمدك من خلفت بما تركت، و لا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به. يا أباذر ما رأيت كالنار نام هاربها، و لا مثل الجنه نام طالبها. يا أباذر كن على عمرك أشح منك على درهمك و دينارك. يا أباذر هل ينتظر أحدكم الا غنى مطغيا، أو فقرا منسيا، أو مرضا مفسدا، أو هرما مفنيا، أو موتا مجهزا، أو الدجال فانه شر غائب ينتظر، أو الساعه و الساعه أدهى و أمر(895) .

اى ابوذر حفظ كن آنچه من تو را به آن وصيت مى‏كنم، و عمل نما تا سعادتمند گردى در دنيا و آخرت.

اى ابوذر دو نعمت است كه غبن دارند(896) در آن دو نعمت بسيارى از مردم: يكى صحت بدن و اعضا و جوارح، و يكى فراغ(897) و فرصت و مجال. (يعنى در اين دو نعمت فريب مى‏خورند و غنيمت نمى‏شمارند و مى‏گذارند كه از دستشان مى‏رود و بعد از آن حسرت مى‏خورند و فايده ندارد.) (و در احاديث ديگر مفتون - به فا - وارد شده است، يعنى:

(باعث فتنه ايشان است و ايشان را از خدا غافل مى‏گرداند.)

اى ابوذر غنيمت شمار و قدر بدان پنج چيز را پيش از پنج چيز: جوانى را پيش از پيرى (كه چون پير شدى بندگى نمى‏توانى كرد و حسرت خواهى خورد)؛ و غنيمت دان صحت و تندرستى را پيش از بيمارى (كه چون بيمار شوى عبادت نمى‏توان كرد چنانچه در صحت مى‏توانى كرد)؛ و قدر بدان توانگرى را پيش از آن كه فقير شوى (و آنچه خواهى در راه خدا نتوانى داد و حسرت توانگرى را برى، يا به علت فقر از عبادت بازمانى)؛ و غنيمت دان فارغ بودن را پيش از آن كه مشغول شوى (به چيزى چند كه به سبب آن فرصت عبادت نداشته باشى)؛ و مغتنم دان زندگى را پيش از مرگ (كه بعد از مرگ هيچ چاره‏اى نتوانى كرد).

اى ابوذر زينهار كه تأخير كارهاى خير مكن به طول امل و آرزوها، كه: بعد از اين خواهم كرد. به درستى كه اين روز كه در دست توست همين را دارى و بعد از اين را نمى‏دانى كه خواهى داشت. پس امروز را صرف كار خود كن، كه اگر فردا زنده باشى در فردا هم چنان باشى كه امروز بودى. و اگر فردا از عمر تو نباشد نادم و پشيمان نباشى كه چرا امروز را ضايع كردى و حال آن كه آخر عمر تو بود.

اى ابوذر چه بسيار كسى كه روزى در پيش داشته باشد و آن روز را تمام نكرده بميرد. و چه بسيار كسى كه انتظار فردا برد و به آن نرسد.

اى ابوذر اگر ببينى اجل خود و تندى رفتار او را كه چه زود مى‏آيد، و عمر چه به سرعت مى‏گذرد، هر آينه دشمن خواهى داشت آرزوهاى دور و دراز خود را و فريب آن نخواهى خورد. اى ابوذر در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد، و آن را وطن خود نشمارد، يا مسافرى كه به منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد. و خود را از اصحاب قبور بشمار (و قبر را منزل خود دان و در تعمير و آبادانى آن همت بگمار).

اى ابوذر چون صبح كنى در خاطر خود فكر شام را راه مده و شام را از عمر خود حساب مكن. و چون شام كنى خيال صبح و انديشه آن را در خاطر مگذران. و از صحت خود توشه بگير پيش از بيمارى، و از زندگى بهره بردار پيش از مردن كه نمى‏دانى كه فردا چه نام خواهى داشت (نام زندگان خواهى داشت يا نام مردگان، يا آن كه در روز قيامت نمى‏دانى كه نام سُعدا(898) خواهى داشت يا نام اشقيا(899) .

اى ابوذر بينديش كه مبادا پا درآيى و بميرى در هنگام غفلت (در جمع دنيا). پس تو را رخصت برگشتن نباشد كه كار خود درست كنى. و وارث تو تو را مدح نكند به آنچه از براى او گذاشته‏اى، و آن (خداوندى) كه به نزد او رفته‏اى تو را معذور ندارد در آن چيزهايى كه مشغول آنها شده‏اى (و بندگى او را براى آنها ترك كرده‏اى).

اى ابوذر نديدم چون آتش جهنم چيزى را كه گريزنده از آن خواب كند و غافل باشد (زيرا كه كسى كه از امر سهلى خايف و گريزان است از خوف آن خواب نمى‏كند. و آتش جهنم با اين عظمت جمعى كه دعواى خوف از آن مى‏كنند به خواب مى‏روند، بلكه هميشه در خواب‏اند). و نديدم مثل بهشت چيزى را كه طلب‏كننده و خواهان آن به خواب كند (زيرا كه مردم از براى لذتهاى سهل(900) دنياى فانى خواب را بر خود حرام مى‏كنند و سعى در تحصيل آن مى‏نمايند، و طالبان بهشت ابدى و نعيم(901) نامتناهى پيوسته در خواب‏اند).

اى ابوذر قدر عمر را بدان و بر عمر خود بخيلتر باش (كه ضايع نشود) از دينار و درهم. اى ابوذر هر يك از شما يكى از چند چيز را انتظار مى‏بريد و در پيش داريد: يا توانگرى كه به هم رسانيد و طاغى شويد (و به سبب آن از سعادت ابد محروم شويد)؛ يا فقر و بيچيزى كه به سبب آن خدا را فراموش كنيد؛ يا بيمارى كه شما را فاسد گرداند و از صلاح بازدارد؛ يا پيرى كه شما را از كار بيندازد؛ يا مرگى كه به سرعت در رسد و مهلت ندهد؛ يا فتنه دجال كه شرى است غايب و مى‏رسد؛ يا قيامت برپاى شود، و قيامت از همه چيز عظيمتر و تلختر است.

توضيح اين كلمات طريفه(902) و مواعظ شريفه در ضمن سه مقصد مى‏نمايد.

مقصد اول: اهتمام در عمل و احتراز از طول اَمل بدان كه مفاد اين نصايح شافيه(903) ، اهتمام در عمل و احتراز(904) از طول امل(905) است. و طول امل از امهات(906) صفات ذميمه(907) است، و مورث(908) چهار خصلت است: اول: كسل(909) و ترك طاعت(910) . زيرا كه شيطان او را از اين راه فريب مى‏دهد كه: فرصت بسيار است و عمر دراز است؛ در هنگام پيرى عبادت مى‏توان كرد. ايام جوانى را صرف عيش و طرب مى‏بايد كرد.

دويم آن كه: باعث ترك توبه مى‏شود و تأخير مى‏كند توبه را، به گمان اين‏كه مهلت خواد يافت. تا مرگ به ناگاه او را بگيرد و مهلت ندهد.

سيم آن كه: باعث حرص بر جمع(911) مال و تحصيل امور لازمه آن مى‏شود براى آن كه چون گمان عمر بسيار به خود دارد به اندازه آن تحصيل مايحتاج خود مى‏كند؛ چون اعتماد بر خداوند خود ندارد و نمى‏داند كه اگر خدا خواهد، او را زود فقير مى‏كند و آنچه تحصيل كرده است به كار او نمى‏آيد، و اگر خدا مصلحت داند، اگر به كار خدا باشد خدا او را توانگر مى‏كند.

چهارم آن كه: باعث قساوت قلب و فراموشى آخرت مى‏گردد. و اين صفات ذميمه مايه شقاوت ابدى است.

چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: خصلتى كه از آن بيشتر بر شما مى‏ترسم دو خصلت است: يكى متابعت خواهشهاى نفس كردن، و يكى طول امل. اما متابعت هواهاى نفسانى، پس آدمى را از قبول حق و متابعت آن منع مى‏كند و باز مى‏دارد. و اما طول امل، پس موجب فراموشى آخرت مى‏گردد. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: هركه املش دراز است عملش نيكو نيست. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: صلاح اول(912) اين امت به زهد و يقين است، و فساد آخر(913) ايشان به بُخل(914) و طول امل است. ايضا از آن حضرت منقول است كه: به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: يا على چهار خصلت است كه از شقاوت ناشى مى‏شود: خشكى ديده(915) ، و سنگينى دل، و درازى امل، و محبت بقاى بسيار در دنيا و در حديث ديگر فرمود كه: پير مى‏شود فرزند آدم، و جوان مى‏شود در او دو خصلت: حرص، و طول امل و بدان كه معالجه اين درد مزمن(916) به بسيارى ياد مرگ و شدايد(917) بعد از مرگ، و تفكر در عدم اعتبار عمر و سرعت انقضاى(918) آن مى‏شود. چه، ظاهر است كه مرگ را به پير و جوان يك نسبت است، بلكه به جوانان نزديكتر است، و هر روز يك شخص از همسنان اين كس مى‏ميرد. در حال او تفكر نمايد كه ممكن بود كه من به جاى او مرده باشم و اكنون حسرتهاى عظيم داشته باشم. و در بدن خود تفكر نمايد كه هر ساعت در خرابى و انهدام است، و در هر روز يك قوتى از قوا و عضوى از اعضاى او ضعيف و باطل مى‏شود، و هر لحظه چندين پيك مرگ به او مى‏رسد و مطالعه نمايد در مواعظ و نصايحى كه از رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم رسيده و به ديده ايمان نظر نمايد و به سمع يقين قبول كند؛ زيرا كه ايشان طبيب نفوس خلايق‏اند و مواعظ و حكمى كه از ايشان رسيده نسخه‏هاى معالجه دردهاى نفوس خلايق است. و به مقابر(919) ( برود و از احوال ايشان پند بگيرد.

چنانچه منقول است از عُبايه بن ربعى(920) كه: جوانى بود از انصار. بسيار مى‏آمد به مجلس عبدالله بن عباس، و عبدالله او را گرامى مى‏داشت و نزديك خود مى‏نشانيد. روزى به عبدالله گفتند كه: تو اين جوان را اين قدر اكرام مى‏نمايى، و اين مرد بدى است و شبها مى‏رود و قبرها را مى‏شكافد و كفن مرده‏ها را مى‏دزدد. عبدالله شبى براى استعلام(921) اين حال به قبرستان رفت و پنهان شد. ديد كه اين جوان آمد و به يك قبر كنده داخل شد و در لحد(922) خوابيد و آواز بلند كرد كه: واى بر من در روزى كه تنها داخل اين لحد شودم و زمين از زير من گويد كه: تو را وسعت مباد، و خوش مباد منزل تو. تو كه بر روى من راه مى‏رفتى، من تو را دشمن مى‏داشتم. پس چون(923) تو را خواهم كه در ميان من درآمده‏اى؟ واى بر من در روزى كه از قبر بيرون آيم و پيغمبران و ملائكه در صفها ايستاده باشند. در آن روز مرا از عدالت تو كه نجات خواهد داد، و از دست جماعتى كه بر ايشان ظلم كرده‏ام مرا كه رها خواهد كرد، و از آتش جهنم كه مرا امان خواهد بخشيد؟ معصيت كرده‏ام خداوندى را كه سزاوار آن نبود كه او را معصيت كنم. و مكرر با او عهد كردم كه گناه نكنم و از من راستى و وفا نديد. و امثال اين سخنان را مكرر مى‏گفت و مى‏گريست. چون از قبر بيرون آمد عبدالله او را در بر گرفت و دست در گردنش كرد و گفت كه: نيكو نباشى(924) تو، و چه خوب گناهان و خطاها را نبش مى‏كنى و مى‏شكافى! و از هم جدا شدند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بسيار ياد كنيد مرگ را، و بيرون آمدن از قبرها را، و ايستادن نزد خداوند خود را در مقام حساب، تا مصيبتهاى دنيا بر شما آسان شود و فرمود كه: هر كه فردا را از اجل(925) خود حساب كند، مصاحبت مرگ را نيكو نكرده است و او را نشناخته است و در وصيتى كه در هنگام وفات فرمود گفت: اى فرزند! امل و آرزوهاى خود را كوتاه كن، و مرگ را ياد كن، و دنيا را ترك كن. به درستى كه تو در گرو مرگى، و نشانه بلاهاى دنيايى، و مغلوب دردها و محنتهايى.

و به اهل مصر نوشتند كه: اى بندگان خدا كسى از مرگ نجات نمى‏يابد. پس حذر كنيد از آن پيش از آن كه به شما رسد. و تهيه آن را درست كنيد. به درستى كه بر همه احاطه كرده است. اگر مى‏ايستيد شما را مى‏گيرد، و اگر مى‏گريزيد در مى‏يابد. و او از سايه به شما نزديكتر است. و مرگ بر پيشانى همه بسته است. و دنيا را از پى شما برهم مى‏پيچند. و عن‏قريب تمام شده است. پس هرگاه كه شهوات نفسانى با شما منازعه كند بسيار ياد كنيد مرگ را. و مرگ از براى موعظه و پند كافى است. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسيار وصيت مى‏فرمود اصحابش را به ياد مرگ، و مى‏گفت كه: بسيار به خاطر آوريد مرگ را، به درستى كه آن، شكننده لذات است و حايل است ميان شما و خواهشهاى نفسانى. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: اگر حيوانات از مرگ آن قدر كه شما مى‏دانيد مى‏دانستند، يك گوشت فربه از ايشان نمى‏خورديد و از ياد مرگ لاغر مى‏شدند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: فرزند آدم را چون آخر روز دنيا و اول روز آخرت مى‏رسد، مثال اهل و فرزندان و مال و عمل او را در نظر او مى‏آورند. پس آن‏گاه رو به مال مى‏كند و مى‏گويد كه: والله كه من بسيار حريص بودم در جمع تو، و بخيل بودم در صرف كردن تو. الحال چه مدد مى‏كنى مرا؟ جواب گويد كه: كفن خود را از من بگير. پس به جانب فرزندان التفات نمايد و گويد كه: والله كه شما را بسيار دوست مى‏داشتم و حمايت شما مى‏كردم. امروز براى من چه چيز داريد؟ گويند: تو را به قبر مى‏رسانيم و در خاك پنهان مى‏كنيم.

پس رو به عمل خود كند و گويد كه: والله كه خواهان تو نبودم و بر من گران و دشوار بودى. امروز مرا چه مدد مى‏نمايى؟ گويد كه: قرين توام در قبر تو، و چون محشور مى‏شوى با توام، تا من و تو را بر خدا عرض(926) كنند. پس اگر دوست خدا باشد، شخصى به نزد او مى‏آيد از همه كس خوشبوتر و خوشروتر و جامه‏هاى فاخر پوشيده، و مى‏گويد كه: بشارت باد تو را به نسيم و گلهاى بهشت و نعمت ابدى. خوش آمده‏اى. مى‏پرسد كه: تو كيستى؟ مى‏گويد كه: من عمل صالح توام و چون از دنيا به در مى‏روى جاى تو بهشت است.

و چون مُرد، غسل دهنده‏اش را مى‏شناسد، و قسم مى‏دهد آنها را كه جنازه‏اش را برداشته‏اند كه: مرا زود ببريد. پس چون او را داخل قبر مى‏كنند، دو ملك مى‏آيند كه مويهايشان را بر زمين مى‏كشند و به پاى خود زمين را مى‏شكافند. صداى ايشان مانند رعد بلندآواز، و چشمهاى ايشان مثل برق بسيار روشن. و مى‏گويند: كيست خداى تو؟ و چيست دين تو؟ و كيست پيغمبر تو؟ و كيست امام تو؟ پس چون جواب گفت، مى‏گويند: خدا تو را ثابت بدارد در آنچه دوست مى‏دارى و پسنديده توست. پس قبر(927) او را فراخ مى‏كنند آن قدر كه چشم كار كند. و درى از بهشت به قبر او مى‏گشايند و مى‏گويند كه: خواب كن با فرح و شادى و راحت و اگر دشمن خدا باشد، شخصى به نزد او مى‏آيد در نهايت زشتى و بدبويى، و مى‏گويد: بشارت باد تو را به حَميم(928) و آتش جحيم(929) . و غسل دهنده خود را مى‏شناسد. و قسم مى‏دهد حاملانش را كه او را نگاه دارند و نبرند. پس چون داخل قبر مى‏شود دو ملك به نزد او مى‏آيند و كفن را از او دور مى‏كنند و از خدا و پيغمبر و دين و امام او مى‏پرسند. مى‏گويد كه: نمى‏دانم. مى‏گويند كه: هرگز ندانى و هدايت نيابى. پس گرزى بر او مى‏زنند كه هيچ جانورى نيست كه صداى آن را نشنود و نترسد مگر جن و انس. و درى از جهنم به قبر او مى‏گشايند و مى‏گويند: بخواب به بدترين حالى. و چنان قبر بر او تنگ مى‏شود و او را فشارى مى‏دهد كه مغز سرش از ناخنهاى پايش به در مى‏رود. و بر او مسلط مى‏گرداند حق تعالى مارها و عقربها و جانوران زمين را كه او را گزند تا روزى كه مبعوث شود. و از بس كه در شدت است آرزو مى‏كند كه قيامت قائم شود.

و حضرت باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏فرمود كه:

من قبل از نبوت، گوسفندان مى‏چرانيدم، و هيچ پيغمبرى نيست مگر اين‏كه گوسفند چرانيده. پس من گاهى مى‏ديدم كه جميع گوسفندان بى‏سببى خايف مى‏شدند و از چرا مى‏ايستادند. چون جبرئيل نازل شد از سبب آن پرسيدم. فرمود كه: كافر را در قبر ضربتى مى‏زنند كه بغير جن و انس جميع مخلوقات صداى آن را مى‏شنوند و ترسان مى‏شوند و به سند معتبر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: چون دشمن خدا را برمى‏دارند و به جانب قبر مى‏برند، ندا مى‏كند حاملان خود را كه: اى برادران نمى‏شنويد؟ شكايت مى‏كند به شما برادر شقى شما. دشمن خدا شيطان جن و انس مرا فريب داد و به بلا انداخت و الحال به فرياد من نمى‏رسد و قسم مى‏خورد كه خيرخواه من است و مرا فريب داد. شكايت مى‏كنم به شما دنيا را كه مرا مغرور كرد، و چون بر او اعتماد كردم و دل بر او بستم مرا بر زمين انداخت. و شكايت مى‏كنم به شما دوستانى را كه به خواهش نفس يار خود كرده بودم. مرا اميدها دادند، امروز از من بيزار شدند و تنها گذاشتند. و شكايت مى‏كنم به شما فرزندان خود را كه حمايت ايشان كردم، و ايشان را بر جان خود اختيار كردم، و مالم را خوردند و مرا واگذاشتند. و شكايت مى‏كنم به شما مالى را كه حق خدا را از آن ندادم، و وبال(930) و عذابش بر من است و نفعش را ديگران مى‏برند. و شكايت مى‏كنم به شما خانه‏اى را كه مايه خود را صرف تعمير آن كردم و ديگران در آن ساكن شدند. و شكايت مى‏كنم به شما بسيار ماندن در قبرى را كه ندا مى‏كند كه: منم خانه‏اى كه بدنها در آن كرم مى‏شود؛ منم خانه تاريكى و وحشت و تنگى.

اى برادران تا مى‏توانيد مرا نگاه داريد و دير ببريد، و شما حذر كنيد از آنچه من به آن مبتلا شده‏ام. به درستى كه مرا بشارت داده‏اند به آتش جهنم و خوارى و مذلت ابدى و غضب خداوند جبار. واحسرتاه بر آنچه تقصير(931) كردم در فرمان خدا و دوستان او. پس ناله‏ها و گريه‏هاى دراز كه در پيش دارم. نه شفاعت كننده‏اى دارم كه سخنش را شنوند، و نه دوستى كه مرا رحم كند. كاشكى مرا برمى‏گردانيدند تا داخل مؤمنان مى‏شدم و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: قبر هر روز مردم را ندا مى‏كند كه: منم خانه غربت. و منم خانه تنهايى و وحشت. منم خانه كرم و جانوران. منم قبر كه باغى‏ام از باغهاى بهشت، يا گوى(932) از گوى‏هاى جهنم. و از حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام مروى است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: زينهار، زينهار! مرگ را ياد كنيد كه چاره‏اى از مرگ نيست. اينك مرگ رسيد با روح(933) و راحت و نعمت ابدى براى آنان كه از براى بهشت سعى كردند، و با شقاوت و ندامت و عذاب ابد براى آنان كه فريب خوردند و براى او سعى كردند. كسى كه دوستى خدا و سعادت ابد براى او لازم شده است، اجل او در ميان دو چشم اوست و امل او در پس پشت او. و كسى كه دوستى شيطان و شقاوت ابد براى او واجب گرديده، آرزوهاى او در ميان دو چشم اوست و اجل او در پس پشت او. و از آن حضرت پرسيدند كه: كدام يك از مؤمنان زيركترند؟ فرمود كه: آن كس كه ياد مرگ بيشتر كند و تهيه آن را بيشتر گيرد. و از ابى‏صالح(934) منقول است كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى ابوصالح هر وقت كه جنازه را بردارى چنان باش كه گويا تو در ميان آن جنازه‏اى و از خدا مى‏طلبى كه تو را به دنيا برگرداند كه تدارك گذشته‏ها بكنى، و خدا طلب تو را قبول كرد و برگردانيد. در آن حال چه خواهى كرد، اكنون چنين گمان كن و تدارك خود بكن(935) . بعد از آن فرمود كه: عجب دارم از جماعتى كه جمعى از ايشان را بردند و برنگردانيدند، و بقيه را نداى رحيل(936) در ميان ايشان زدند كه: روانه مى‏بايد شد و باز مشغول لعب و بازى‏اند. و منقول است از جابر جعفى كه: از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام پرسيدم از نظر كردن ملك موت به بنى‏آدم. فرمود كه: نمى‏بينى كه جماعتى در مجلسى نشسته‏اند و همه يكمرتبه خاموش مى‏شوند؟ آن وقتى است كه ملك موت به ايشان نظر مى‏كند. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر سر قبر حضرت يحيى آمد و دعا كرد كه خدا او را زنده كند. چون زنده شد و از قبر بيرون آمد به عيسى گفت كه: از من چه مى‏خواهى؟ گفت: مى‏خواهم كه در دنيا مونس من باشى چنانچه پيشتر بودى. گفت: يا عيسى هنوز حرارت و شدت مرگ از من برطرف نشده است، مى‏خواهى مرا بار ديگر به دنيا آورى كه مرتبه ديگر سختى جان كندن را بكشم؟ پس او را گذاشت كه به قبر برگشت. و از امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: جوانى چند از پادشاهزاده‏هاى بنى‏اسرائيل متوجه عبادت شده بودند، و عبادت ايشان اين بود كه در زمين سر مى‏كردند و عبرت مى‏گرفتند. روزى به قبرى رسيدند بر سر راهى كه مندرس(937) شده بود و خاك بر روى آن نشسته بود و بغير از علامتى از آن نمانده بود. گفتند: بياييد دعا كنيم شايد خدا اين ميت را زنده گرداند و از او بپرسيم كه به چه نحو چشيده است مزه مرگ را. پس دعا كردند. و دعاى ايشان اين بود كه: تو اله مايى اى پروردگار ما، و ما را بجز تو خالقى و معبودى نيست. تو پديدآورنده چيزهايى، و هميشه هستى، وهرگز غافل نمى‏شوى، و زنده‏اى و هرگز تو را مرگ نمى‏باشد، و هر روز تو را شأنى و كارى است غريب، و همه چيز را مى‏دانى و محتاج به تعليم نيستى. زنده كن اين ميت را به قدرت خود. پس، از آن قبر ميتى سر بيرون كرد موى سر و ريشش سفيد، و خاك از سرش فرو مى‏ريخت ترسان. و ديده به سوى آسمان باز كرد. به ايشان گفت كه: براى چه بر سر قبر من ايستاده‏ايد؟ گفتند: دعا كرديم كه خدا تو را زنده كند كه از تو سؤال كنيم كه چون يافته‏اى مزه مرگ را. به ايشان گفت: نود و نه سال است كه در اين قبر ساكنم و هنوز الم و محنت و كَرب(938) مرگ از من برطرف نشده است و هنوز تلخى جان كندن از گلوى من بيرون نرفته است. از او پرسيدند كه: روزى كه مردى، موهاى تو چنين سفيد بود؟ گفت: نه. اما چون الحال صدا شنيدم كه بيرون بيا، و خاكها و ريزه‏هاى بدنم جمع شد و روح در آن داخل شد و ترسان با اين سرعت بيرون آمدم، از هول قيامت موى سر و ريشم سفيد شد. و از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه كفن او در خانه‏اش مهيا باشد او را از غافلان نمى‏نويسند، و هر وقت كه نظر به آن مى‏كند او را ثواب مى‏دهند. و از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: منادى هر روز فرزند آدم را ندا مى‏كند كه: متولد شو براى مردن، و جمع كن براى فانى شدن، و بنا كن براى خراب شدن. و از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: بنده مؤمن را وسعتى در امر او هست(939) تا چهل سال. و چون سن او به چهل رسيد، حق تعالى وحى مى‏فرمايد به آن دو ملك كه بر او موكل‏اند كه: من اين بنده را براى عبرت مدتى عمر دادم. اكنون كار را بر او سخت گيريد، و نيكو اعمالش را ضبط كنيد، و اندك بسيار و خُرد و بزرگ اعمالش را بنويسيد. و از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون چهل سال بر بنده گذشت به او مى‏گويند كه: با خبر باش و تهيه خود را درست كن كه ديگر تو معذور نيستى. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر روز كه داخل مى‏شود، فرزند آدم را ندا مى‏كند كه: اى فرزند آدم! من روز تازه‏ام و بر تو گواهم. پس در من خير بگو و عمل خير بكن كه براى تو گواهى دهم در روز قيامت. به درستى كه مرا بعد از اين نخواهى ديد. و منقول است كه قيس بن عاصم(940) به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: يا رسول الله ما را موعظه بگو كه در بيابانها مى‏باشيم و احتياج به موعظه بسيار داريم. فرمود كه: يا قيس به درستى كه با هر عزتى در دنيا مذلتى هست، و با هر زندگانى مردنى هست، و با دنيا آخرت هست، و بر هر چيز حساب كننده‏اى و گواهى هست، و هر حسنه را ثوابى هست، و هر گناهى را عقابى هست، و هر اجلى را اندازه‏اى هست.اى قيس بدان كه البته با تو قرينى(941) خواهد بود كه با تو مدفون شود و زنده باشد، و تو با او مدفون شوى و مرده باشى. و آن عمل توست. پس آن قرين تو اگر كريم(942) است و نيكوست تو را گرامى خواهد داشت، و اگر لئيم(943) است و بد است تو را واخواهد گذاشت. و بدان كه آن قرين با تو محشور خواهد شد و از تو نخواهند پرسيد مگر از آن قرين. پس قرين خود را عمل صالح گردان تا انس با او داشته باشى و اگر غير صالح باشد از غير آن وحشت نخواهى داشت. و حضرت صادقعليه‌السلام به جابر جعفى گفت كه: سلام مرا به شيعيان من برسان و به ايشان بگو كه ميان ما و خدا خويشى نيست، و تقرب به خدا نمى‏توان جست مگر به طاعت.

اى جابر هر كه اطاعت خدا كند و محبت ما داشته باشد از شيعه ماست، و كسى كه معصيت خدا كند محبت ما به او نفع نمى‏دهد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه خواهد كه بدون عشيره(944) و قوم عزيز باشد، و بى‏سلطنت و حكم صاحب مهابت(945) باشد، و بى‏مال غنى و بى‏نياز باشد، و مردم اطاعتش كنند بدون آن كه مالى به ايشان دهد، پس بايد كه از ذلت معصيت خدا بيرون آيد و به عزت اطاعت و فرمانبردارى خدا داخل شود، كه آنها همه براى او حاصل است. و به سندهاى معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: قدمهاى هيچ بنده در روز قيامت از جاى خود حركت نمى‏كند تا سؤال نكنند از او از چهار چيز: از عمرش كه در چه چيز فانى كرده است؛ و از حوانيش كه در چه چيز كهنه كرده است؛ و از مالش كه از كجا به هم رسانيده و در چه چيز صرف كرده است؛ و از محبت ما اهل بيت.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم خود را براى عبادت من فارغ ساز تا دل تو را پر كنم از غنا و بى‏نيازى از خلق، و تو را به سعى و طلب تو وانگذارم، و بر من است كه رفع احتياج تو بكنم و خوف خود را در دل تو جا دهم. و اگر خود را براى عبادت من فارغ نسازى دل تو را پر كنم از شغل دنيا، و رفع احتياج تو نكنم، و تو را به سعى خود بگذارم.

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه دنيا بار كرده است و پشت كرده است و مى‏رود، و آخرت بار كرده است و رو كرده است و مى‏آيد. و هر يك از دنيا و آخرت را فرزندان و اصحاب هست. پس شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان و كاركنان دنيا. اى گروه! از زاهدان در دنيا باشيد و به سوى آخرت رغبت نماييد. به درستى كه زاهدان در دنيا زمين را بساط(946) خود مى‏دانند، و خاك را فرش خود قرار داده‏اند، و آب را بوى خوش خود مى‏دانند و به آن خود را مى‏شويند و خوشبو مى‏سازند، و خود را جدا كرده‏اند و بريده‏اند از دنيا بريدنى. به درستى كه كسى كه مشتاق بهشت است شهوتهاى دنيا را فراموش مى‏كند، و كسى كه از آتش جهنم مى‏ترسد البته مرتكب محرمات نمى‏شود، و كسى كه ترك دنيا كرد مصيبتهاى دنيا بر او سهل مى‏شود.

به درستى كه خد را بندگان هست كه در مرتبه يقين چنان‏اند كه گويا اهل بهشت را در بهشت ديده‏اند كه مخلدند(947) و گويا اهل جهنم را در جهنم ديده‏اند كه معذب‏اند. مردم از شر ايشان ايمن‏اند و دلهاى ايشان پيوسته از غم آخرت محزون است. نفسهاى ايشان عفيف(948) است از محرمات و شبهات. و كارهاى ايشان سبك است و بر خود دشوار نكرده‏اند. چند روزى اندك صبر كردند، پس در آخرت راحتهاى دور و دراز غيرمتناهى براى خود مهيا كردند. چون شب مى‏شود نزد خداوند خود برپا ايستند و آب ديده ايشان بر رويشان جارى مى‏گردد، و تضرع و زارى و استغاثه به پروردگار خود مى‏كنند و سعى مى‏كنند كه بدنهاى خود را از عذاب الهى آزاد كنند. و چون روز شد بردباران‏اند، حكيمان‏اند، دانايان‏اند، نيكوكاران‏اند. از بابت تير باريك شده‏اند. خوف الهى به عبادت، ايشان را چنين تراشيده و نحيف گردانيده. چون اهل دنيا به ايشان نظر مى‏كنند گمان مى‏كنند كه ايشان بيمارند؛ و ايشان را بيمارى بدنى نيست بلكه بيمار خوف و عشق و محبت‏اند. و بعصى گمان مى‏برند كه عقل ايشان به ديوانگى مخلوط شده است؛ و نه چنين است بلكه بيم آتش جهنم در دل ايشان جا كرده. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر قريه{اى} گذشت كه اهلش و مرغان و حيواناتش همه مرده بودند. فرمود كه: اينها نمرده‏اند مگر به عذاب الهى. اگر متفرق بودند يكديگر را دفن مى‏كردند. حواريان گفتند كه: يا روح‏الله خدا را بخوان كه اينها را زنده گرداند كه از اعمال خود ما را خبر دهند، كه ما آن اعمال را بدانيم و ترك كنيم كه مستحق عذاب الهى نشويم. پس عيسى دعا كرد، ندا رسيد كه: ايشان را ندا كن، جواب خواهند داد. چون شب شد حضرت عيسى بر بلندى ايستاد و گفت: اى اهل قريه. يكى از ايشان جواب گفت كه: لبيك يا روح‏الله(949) . حضرت فرمود كه: بگوييد كه چه بود اعمال شما كه چنين هلاك شديد؟ گفتند كه: طاغوت(950) و باطل و گمراهان را اطاعت مى‏كرديم، و دنيا را بسيار دوست مى‏داشتيم، و از خدا كم مى‏ترسيديم، و املها و آرزوهاى دراز داشتيم، و غافل بوديم، و پيوسته مشغول لهو لعب بوديم. فرمود كه: چگونه بود محبت شما دنيا را؟ گفت: مانند محبت طفل، مادر خود را؛ هرگاه كه رو به ما مى‏كرد خوشحال مى‏شديم، و اگر پشت مى‏كرد مى‏گريستيم و محزون مى‏شديم. فرمود كه: اطاعت طاغوت چون مى‏كرديد؟ گفت: اطاعت گناهكاران مى‏كرديم. فرمود كه: چگونه بود عاقبت كار شما؟ گفت: شبى در عافيت و رفاهيت خوابيديم و صبح خود را در هاويه ديديم. فرمود كه: هاويه چيست؟ گفت كه: سجين است. فرمود كه: سجين كدام است؟ گفت: كوههاست از آتش كه بر ما مى‏افروزند تا روز قيامت. فرمود كه:

شما چه گفتيد و ايشان به شما چه گفتند؟ گفت كه: ما گفتيم كه: ما را برگردانيد به دنيا تا ترك دنيا بكنيم و بندگى كنيم. به ما گفتند كه: دروغ مى‏گوييد. فرمود كه: در ميان اينها چرا همين تو با من سخن مى‏گفتى و غير تو سخن نگفت؟ گفت: يا روح‏الله لجامهاى(951) آتش در سر ايشان است و در دست ملائكه غلاظ شداد(952) است لجامهاى ايشان. و من در ميان ايشان بودم اما از ايشان نبودم. چون عذاب الهى نازل شد مرا هم با ايشان فراگرفت. من به يك مو آويخته‏ام در كنار جهنم؛ نمى‏دانم كه در آتش خواهم افتاد يا نجات خواهم يافت.

حضرت عيسى رو به حواريين كرد و فرمود كه: اى دوستان خدا! نان خشك را با نمك درشت خوردن و بر روى مزبله‏ها(953) خوابيدن خير بسيار دارد و موجب عافيت دنيا و آخرت است.(954) و منقول است از حضرت صادقعليه‌السلام كه: چون حضرت داوود ترك اولى(955) از او صادر شد چهل روز در سجده ماند كه در شب و روز مى‏گريست، و سر از سجده برنمى‏داشت مگر وقت نماز، تا آن كه پيشانيش شكافته شد و خون از چشمهايش جارى گرديد. و بعد از چهل روز ندا به او رسيد كه: اى داوود چه مى‏خواهى؟ آيا گرسنه‏اى تو را سير گردانم؟ يا تشنه‏اى تو را آب دهم؟ يا عريانى تو را بپوشانم؟ يا ترسانى تو را ايمن گردانم؟ گفت: پروردگارا چگونه ترسان نباشم و حال آن كه مى‏دانم كه تو كه خداوند عادلى و ظلم ظالمان از تو نمى‏گذرد. خدا به او وحى فرمود كه: اى داوود توبه كن.

پس روزى داوود بيرون رفت به جانب صحرا، و زبور(956) مى‏خواند. و هرگاه كه آن حضرت زبور مى‏خواند هيچ سنگى و درختى و كوهى و مرغى و درنده‏اى نمى‏ماند مگر آن كه با او موافقت مى‏كردند در فغان و گريه. تا آن كه به كوهى رسيد، و بر آن كوه غارى بود كه در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حِزقيل(957) مى‏گفتند. چون صداى كوهها و حيوانات را شنيد دانست كه حضرت داوود است. داوود گفت: اى حزقيل رخصت مى‏دهى كه من به بالا بيايم؟ گفت: نه؛ تو گناهكارى. داوود گريست. به حزقيل وحى آمد كه: سرزنش مكن داوود را بر ترك اولى، و از من عافيت را طلب كن كه هر كه را من به خود واگذارم البته به خطايى مبتلا مى‏شود. پس حزقيل دست داوود را گرفت و به نزد خود برد. داوود گفت: اى حزقيل هرگز اراده گناهى به خاطر گذرانيده‏اى؟ گفت: نه. گفت: هرگز عُجب به هم رسانيده‏اى از اين حالى كه دارى از عبادت خدا؟ گفت: نه. گفت: هرگز ميل به دنيا و شهوات آن در خاطرت خطور كرده است؟ گفت: بله؛ گاه هست كه اين خيال در دل من درمى‏آيد. پرسيد كه: آن را چه علاج مى‏كنى؟ گفت: به اندرون اين شكاف كوه داخل مى‏شوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مى‏گيرم.

داوود با او داخل شِعب(958) شدند، ديد كه تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت استخوانهاى پوسيده ريخته است و لوحى از آهن نزد آن تخت گذاشته است. داوود لوح را خواند، نوشته بود كه: منم اروى بن شلم. هزار سال پادشاهت كردم، و هزار شهر بنا كردم، و هزار دختر را بكارت بردم. و آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد، و سنگ بالش و تكيه‏گاه من شد، و مار و كژدم همسايگان و مصاحبان من شدند. پس كسى كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد.

مقصد دويم: در بيان دجال بدان كه يكى از فتنه‏هاى آخرالزمان خروج دجال(959) است كه قبل از ظهور حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه خروج خواهد كرد.

و چنانچه در احاديث عامه وارد شده است: او در زمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شد، و حضرت به نزد او رفتند، و با حضرت سخن گفت، و حضرت به او تكليف اسلام كرد، و قبول نكرد و گفت: تو به پيغمبرى از من سزاوارتر نيستى. و هرزه‏ها گفت و دعواهاى(960) بزرگ كرد. حضرت به او فرمود كه: دور شو كه از اجل خود تجاوز نخواهى كرد و به آرزوى خود نخواهى رسيد و غير آنچه از براى تو مقدر شده است نخواهى يافت. پس حضرت به اصحابش فرمود كه: هيچ پيغمبرى مبعوث نشده است مگر اين‏كه قوم خود را از فتنه دجال حذر فرموده است. و خدا او را تأخير فرمود و در اين امت ظاهر گردانيد. پس اگر دعواى خدايى كند و در نظر شما امر او مشتبه شود يقين بدانيد كه خداوند شما اعور(961) و يكچشم نيست. و بيرون خواهد آمد و بر خرى سوار خواهد شد كه مابين دو گوش الاغ او يك ميل باشد (يعنى ثلث فرسخ). و با او بهشتى و دوزخى و كوهى از نان و نهرى از آب خواهد بود، و اكثر اتباع او يهوديان و زنان و باديه‏نشينان خواهند بود. و گرد عالم خواهد گشت و داخل آفاق زمين خواهد شد بغير از مكه و مدينه و دو سنگستان مدينه كه داخل آنها نمى‏تواند شد و ابن بابويه عليه‏الرحمه از نزال بن سبره(962) روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در خطبه فرمود سه مرتبه كه: اى گروه مردم آنچه خواهيد از من سؤال نماييد پيش از آن كه مرا نيابيد. پس صَعصَعه بن صَوحان برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چه وقت دجال خروج مى‏كند؟ حضرت فرمود كه: خروج او را علامتى و صفتى چند هست كه از پى يكديگر ظاهر مى‏گردد. علامتش آن است كه مردم نماز را ضايع كنند، و امانتها را خيانت كنند، و دروغ را حلال دانند، و ربا خورند، و رشوه گيرند، و بناهاى عالى سازند، و دين را به دنيا فروشند، و كارها را به سفيهان فرمايند، و به مشورت زنان عمل نمايند(963) ، و قطع رحم كنند، و از پى خواهشهاى نفس روند، و خون مردم را سهل شمارند، و حلم و بردبارى را از ضعف و ناتوانى دانند، و ظلم كردن را فخر خود شمارند، و اميران ايشان فاجر و بدكردار باشند، و وزيران امرا ظالم باشند، و رؤساى ايشان خائن باشند، و قاريان قرآن فاسقان باشند، و گواهى ناحق در ميان ايشان فاش باشد، و زنا و بهتان و گناه و طغيان را علانيه(964) به جا آورند، و مصحفها(965) را زيور كنند، و مسجدها را به طلا زينت دهند، و مناره‏هاى بلند سازند، و بدان را گرامى دارند، و صفهاى ايشان پر باشد اما رأيهايشان مختلف باشد، و پيمانها را شكنند، و زنان با شوهرها شريك شوند در تجارت براى حرص دنيا، و صداى فاسقان بلند باشد و سخن ايشان را شنوند، و بزرگ هر قومى پست‏ترين ايشان باشد، و از فاجران تقيه كنند از ترس ضرر ايشان، و دروغگو را تصديق نمايند، و خائنان را امير گردانند، و كنيزان خواننده و سازها براى خود نگاه دارند(966) ، و گذشته‏ها را لعنت كنند، و زنان بر زين سوار شوند(967)

زنان به مردان شبيه باشند، و مردان در زى(968) زنان درآيند، و گواهان گواه نشده گواهى دهند، و گواهى به قرض دهند، و علوم غير علم دين را ياد گيرند، و كار دنيا را بر آخرت ترجيح دهند، و پوست ميش را بر دلهاى مانند گرگ كشند، و دلهاى ايشان از مردار گنديده‏تر باشد و از صبر(969) تلختر باشد. و در اين هنگام قيامت بسيار نزديك باشد. پس برخاست اصبغ بن نباته(970) ، و گفت: يا اميرالمؤمنين دجال كيست؟ فرمود: صايد بن الصيد(971) است. و شقى آن كسى است كه او را تصديق نمايد. سعادتمند كسى است كه تكذيب او كند.

از شهرى خروج كند كه آن را اصبهان(972) گويند از دهى كه مشهور به يهوديه(973) باشد.

چشم راستش كور باشد و چشم چپش در پيشانى او باشد و مانند ستاره صبح درخشد، و ميان چشمش مانند پاره خونى(974) باشد. و در ميان دو چشمش نوشته باشد: كافر به خطى كه همه كس تواند خواند. بر روى درياها رود و در پيش رويش كوهى از دود باشد، و در پس پشتش كوهى باشد كه مردم گمان كنند كه خوردنى است. و در سالى خروج كند كه قحط عظيم در ميان مردم باشد. و بر خر سفيدى سوار باشد كه هر گامش يك ميل(975) باشد. و زمين از زير پايش پيچيده شود. به هر آبى كه بگذرد آن آب فرو رود. و به آواز بلند فرياد كند كه همه كس شنوند كه: دوستان من! به نزد آييد.

منم آن خداوندى كه شما را خلق كرده‏ام و اعضاى شما را درست كرده‏ام و تقدير امور شما كرده‏ام و شما را به آنها راه نموده‏ام. منم پروردگار بزرگوار شما. و دروغ مى‏گويد. آن دشمن خداست. او يكچشم است، و طعام مى‏خورد، و جسم است، و راه مى‏رود. و خداوند شما از اين صفات منزه است. و اكثر متابعان او در آن زمان فرزندان زنا و صاحبان كلاههاى سبز خواهند بود.

خدا او را در شام خواهد كشت بر گردنگاهى(976) كه آن را عقبه افيق(977) مى‏گويند، بعد از سه ساعت از روز جمعه، بر دست آن كسى كه عيسى در عقب او نماز خواهد كرد(978) . بعد از آن بليه عظيم خواهد بود.

گفتند: چه چيز خواهد بود يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: بيرون خواهد آمد دابه‏الارض(979) از پيش كوه صفا، و با خود خواهد داشت انگشترى سليمان و عصاى موسى را. انگشتر را بر پيشانى مؤمن مى‏گذارد؛ نقش مى‏گيرد كه: هذا مؤمن حقا.(980) و عصا را بر پيشانى كافر مى‏نهد؛ و نقش مى‏گيرد كه: هذا كافر حقا.(981) حتى آن كه مؤمن مى‏گويد كه: واى بر تو اى كافر! و كافر مى‏گويد كه: خوشا حال تو اى مؤمن! كاش من امروز مثل تو بودم و به سعادت عظيم فايز مى‏شدم. پس در آن هنگام دابه(982) سر خود را بلند مى‏كند كه همه كس او را مى‏بينند به امر الهى. و اين بعد از آن است كه آفتاب از مغرب طلوع نمايد، و در اين هنگام توبه نفع نمى‏دهد و هيچ عمل قبول نمى‏شود، و كسى كه پيشتر ايمان نياورده باشد ايمان او فايده نمى‏كند. پس آن حضرت فرمود كه: از حال بعد از اين مپرسيد كه حضرت پيغمبر فرموده كه به غير اهل بيت خود به ديگرى نگويم.

نزال مى‏گويد كه: من از صعصعه پرسيدم كه: آن كه در عقب او عيسى نماز خواهد كرد كيست؟ گفت: نهم از فرزندان حضرت امام حسين است و امام دوازدهم است. و او آفتابى است كه از مغربش طالع مى‏گردد، و از ميان ركن حجر و مقام ابراهيم ظاهر خواهد شد، و زمين را از كافران پاك خواهد كرد، و ترازوى عدالت او برپا خواهد كرد كه هيچ كس به ديگرى ظلم نكند. و بدان كه از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود كه دابه‏الارض حضرت اميرالمؤمنين است و بعد از انقضاى ملك حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه ظاهر شد و متصل به قيام قيامت خواهد بود.

مقصد سيم: در بيان مجملى از معاد و ذكر بعضى از احوال آن كه اين حديث اشاره بدان دارد بدان كه معاد عبادت است از: زنده گردانيدن حق تعالى خلايق را در روز قيامت از براى مكافات. و اين معاد ضرورى دين جميع پيغمبران است. و از راه آيات صريحه قرآنى و اخبار متكثره نبوى و اجماع امت به نحوى به ظهور رسيده كه قابل شك نيست و شبهه در آن راه ندارد، و انكار كردن او يا تأويل كردن كه روح، لذتها مى‏دارد اما اين بدن برنمى‏گردد موجب كفر و زندقه(983) است و بر هر مكلف واجب است كه اعتقاد كند و به يقين بداند كه آخر، تزلزل در بناى آسمان و زمين راه خواهد يافت، و آسمانها به امر الهى در نورديده خواهد شد، و كوهها از يكديگر خواهد پاشيد، و حق تعالى بدنهاى همه از اجزاى خودشان چنانچه بود خواهد ساخت، و اجزاى پوسيده متفرق شده از هم پاشيده را جمع خواهد كرد به قدرت كامله خود، و حيات خواهد بخشيد، و ارواح خلايق را به آن بدنها آميزش خواهد داد و محشور خواهد گردانيد. زيرا كه اين امور ممكن است و آيات متكثره و احاديث متواتره از وقوعش خبر داده به نحوى كه اصلا قابل تأويل نيست.

و ايضا بايد دانست كه خصوصيات قيامت از صراط و ميزان و سنجيدن نامه‏هاى اعمال و امثال اينها متحقق خواهد گشت، و بعد از آن حق تعالى به مقتضاى وعده و وعيد خود، بهشتى را بهشت جاودان ارزانى خواهد داشت با حور(984) و قصور(985) و بساتين(986) و غِلمان(987) و غير اينها از آنچه آدمى به آن لذت مى‏برد، و دوزخى رابه عذاب اليم(988) دوزخ كه مشتمل است بر آتش و مار و عقرب و زقوم(989) و حميم(990) و امثال اينها از موذيات و مؤلمات(991) ، گرفتار خواهد كرد. و جميع اينها از آيات و احاديث محقق و ثابت گرديده و قابل تأويل نيست.

و ديگر بايد دانست كه به مقتضاى آيات و احاديث، خصوصيات بعد از موت، از عذاب قبر و سؤال منكر و نكير(992) و امثال اينها حق است و نفوس(993) در زمان بعد از موت و پيش از ظهور قيامت كه آن را برزخ گويند موجودند، و در ساعت اول به همين بدن تعلق مى‏گيرند، و منكر و نكير از ايشان در همين بدن سؤال مى‏كنند، و ضُغطه(994) و فشار قبر كه اكثر موتى(995) را مى‏باشد در همين بدن است.

و بعد از آن ارواح مؤمنان در بدنهاى مثالى در ميان هوا طيران مى‏كنند، و در بهشت دنيا مى‏باشند، و از نعمتهاى آن متنعم مى‏باشند، و گاهى در وادى‏السلام - كه صحراى نجف اشرف است - حاضر مى‏شوند بر قبر خود، و {از} زيارت كنندگان خود اطلاع دارند. و روح كافران در بدنهاى مثالى(996) معذب مى‏باشند، و در وادى برهوت(997) يا غير آن، ايشان را عذاب مى‏كنند تا هنگامى كه محشور شوند.

و شبهه‏هاى مَلاحده(998) را در اين باب گوش نمى‏بايد كرد بعد از خبر دادن مخبر صادق(999) ، كه موجب كفر و ضلالت است، و راه تأويل را در هر باب مى‏بايد بست كه به زودى اين كس را به الحاد(1000) مى‏رساند.

چنانچه منقول است از حَبه عُرنى(1001) به سند معتبر كه: شبى در خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به صحراى نجف رفتم كه آن را وادى‏السلام مى‏گويند. حضرت در آنجا ايستادند چنانچه گويا با جماعتى سخن مى‏گويند. من هم ايستادم آن قدر كه مانده شدم. پس نشستم آن قدر كه دلگير شدم. پس برخاستم و ايستادم آن قدر كه دلتنگ شدم.

پس برخاستم و رداى خود را جمع كردم و گفتم: يا اميرالمؤمنين مى‏ترسم كه از بسيارى ايستادن آزار بكشى. اندك استراختى بفرما. فرمود كه: با مؤمنان صحبت مى‏دارم و به ايشان انس مى‏گيرم. گفتم: يا اميرالمؤمنين ايشان بعد از مرگ چنين هستند كه با ايشان گفت‏وگو توان كرد؟ حضرت فرمود كه: بله؛ و اگر براى تو ظاهر شوند خواهى ديد ايشان را كه حلقه حلقه نشسته‏اند و با يكديگر سخن مى‏گويند. گفتم: بدنهاى ايشان در اينجا حاضر است يا روح ايشان؟ فرمود كه: روحهاى ايشان. و هيچ مؤمنى نيست كه بميرد در بقعه‏اى(1002) از بقعه‏هاى زمين مگر اين كه روحش را مى‏گويند كه ملحق شود به وادى‏السلام. و اين وادى بقعه‏اى است از جنت عدن(1003) .

و منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض كرد كه: برادر من در بغداد است و مى‏ترسم كه در آنجا بميرد. حضرت فرمود كه: چه باك دارى؟ هر جا كه خواهد، بميرد. و به درستى كه هيچ مؤمنى در مشرق و مغرب زمين نمى‏ماند مگر اين كه خدا روح آن را به وادى‏ السلام مى‏رساند. رواى گفت: وادى ‏السلام كجاست؟ فرمود كه: پشت كوفه.

گويا مى‏بينم ايشان را كه در آن صحرا حلقه حلقه نشسته‏اند و با يكديگر صحبت مى‏دارند.

و به سند معتبر از ابى‏ولاد(1004) منقول است كه: به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه عرض كردم كه: چنين روايت مى‏كنند كه ارواح مؤمنان در حوصله مرغان سبز است كه دور عرش مى‏باشند. فرمود كه: نه؛ مؤمن از آن عزيزتر و كريمتر است نزد خدا كه روحش را در حوصله(1005) مرغ كند. وليكن روح ايشان در بدنى است مثل همين بدن كه داشتند.

و از ابوبصير منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: ارواح به صفت بدنهاى خود در درخت بهشت‏اند؛ با يكديگر سخن مى‏گويند و آشنايى مى‏كنند. پس روحى كه تازه بر ايشان وارد شد مى‏گويند كه: ساعتى او را مهلت دهيد كه از هولهاى عظيم رها شده است. پس، از احوال ياران و آشنايان از او سؤال مى‏كنند. هر كه را مى‏گويد كه: زنده گذاشتم اميدوار مى‏شوند كه: شايد چون بميرد، به نزد ما آيد، و هر كه را مى‏گويد كه:

مرد مى‏دانند كه حالش بد بوده كه به نزد ايشان نيامده. مى‏گويند: هوى! هوى! يعنى: به زير رفت و به جهنم واصل شد.

و به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه: از حضرت صادقعليه‌السلام سؤال كردم از ارواح مؤمنان. فرمود كه: در حجره‏هاى بهشت‏اند و از طعام و شراب بهشت مى‏خورند و مى‏گويند: خداوندا قيامت را براى ما برپا كن، و آنچه وعده فرموده‏اى به ما كرامت فرما، و مؤمنانى كه بعد از ما مانده‏اند به ما ملحق ساز.

و به سند معتبر از ضُريس كُناسى(1006) منقول است كه: از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه پرسيدم كه: مردم مى‏گويند كه: فرات ما از بهشت بيرون مى‏آيد. اين چگونه است؟ فرمود كه: خدا را بهشتى هست كه در مغرب خلق كرده است و آب فرات از آنجا بيرون مى‏آيد و هر شام ارواح مؤمنان از قبرهاى خود به آنجا مى‏روند و از ميوه‏هاى آن مى‏خورند و تنعم مى‏كنند و در آنجا با يكديگر ملاقات مى‏كنند و يكديگر را مى‏شناسد، و چون صبح مى‏شود در ميان زمين و آسمان پرواز مى‏كنند و مى‏آيند و مى‏روند و از قبر خود خبر مى‏گيرند. و خدا را آتشى هست در مشرق. كه ارواح كفار را در آنجا معذب مى‏گرداند و از زقوم آن مى‏خورند و از حميم آن مى‏آشامند در شب، و چون صبح شد ايشان را به وادى برهوت كه در يمن است مى‏برند و در آنجا حرارت بيش از آن آتش به ايشان مى‏رسد، و باز شب ايشان را به آتش مى‏برند. و در آن حال هستند تا روز قيامت.

و على بن ابراهيم به سند معتبر از ثُوير بن ابى‏فاخته(1007) روايت كرده است كه: از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه سؤال كردند از كيفيت نفخ صور(1008) . فرمود كه: اما نفخه اولى(1009) : پس خدا امر مى‏فرمايد اسرافيل را كه بر زمين مى‏آيد و صور را با خود دارد. و صور را دو شعبه و دو طرف است و دورى هر طرف از طرف ديگر مثل مابين آسمان و زمين است. پس چون ملائكه مى‏بينند كه اسرافيل به زير مى‏آيد با صور، مى‏گويند كه: فرمان الهى شده است كه اهل آسمان و زمين همگى بميرند. پس فرود مى‏آيد اسرافيل در حظيره بيت‏المقدس(1010) و رو به كعبه مى‏كند. چون اهل زمين او را مى‏بينند مى‏گويند كه: خدا رخصت فرموده است به هلاك اهل زمين. پس يك مرتبه مى‏دمد، صدا از طرفى كه به جانب اهل زمين است بيرون مى‏آيد. هيچ صاحب روحى در زمين نيست مگر اين كه بميرد. و صدا از طرفى كه به جانب آسمان است بيرون مى‏رود. پس هر صاحب جانى كه در آسمانهاست مى‏ميرند. پس خداوند عالم به اسرافيل مى‏فرمايد كه: بمير. او نيز مى‏ميرد. و به اين حال مى‏ماند آن قدر كه خدا خواهد. پس امر مى‏فرمايد آسمانها را كه مضطرب(1011) شوند و از يكديگر بپاشند. و امر مى‏فرمايد كوهها را كه روان شوند و ريزه شوند و بر هوا روند مانند غبار. و زمين را بدل مى‏كند بر زمين ديگر كه بر روى آن گناه نشده باشد، و گشاد باشد و كوهى و عمارتى و حايلى و گياهى بر روى آن نباشد چنانچه در روز اول پهن كرده بود. و عرش را بر روى آب قرار مى‏دهد چنانچه اول كرده بود. و بى‏حايلى به قدرت خود، او را نگاه مى‏دارد.

و در اين هنگام ندا مى‏فرمايد خداوند جبار(1012) در اطراف آسمان و زمين كه: از كيست امروز ملك و پادشاهى؟(1013) پس هيچ كس نباشد كه جواب بگويد. پس خود مى‏فرمايد كه پادشاهى از خداوند يگانه قهار است.(1014) منم كه همه خلايق را قهر كردم(1015) و به عدم بردم و ميراندم. منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست، و شريك و وزير ندارم. و به دست قدرت خود جميع خلايق را خلق كردم، و به مشيت و اراده خود همه را ميراندم، و به قدرت خود همه را زنده مى‏گردانم.

پس خداوند عالميان به قدرت خود چنان مى‏كند كه صدايى از صور بيرون مى‏آيد كه اهل آسمان زنده مى‏شوند، و ميكائيل مى‏دمد و همه اهل زمين زنده مى‏شوند حاملان عرش، عرش را برمى‏دارند و ملائكه، بهشت و دوزخ را حاضر مى‏گردانند و خلايق از براى حساب محشور مى‏شوند.

اين را فرمود و مشغول گريه شد.

و در حديث ديگر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: چون روز قيامت شود خداوند عالميان به ملك موت فرمايد كه: اى ملك موت به عزت و جلال خودم سوگند كه مزه مرگ را به تو بچشانم چنانچه به همه بندگان من چشانيدى.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون خداوند عالميان خواهد كه مبعوث گرداند خلق را، فرمايد كه آسمان چهل روز بر زمين ببارد. پس بندها را بپيوندد و گوشت بروياند.(1016)

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است به سند معتبر كه فرمود در تفسير اين آيه كه:( هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم ) (1017) كه چون روز قيامت مى‏شود و مردم را براى حساب محشور مى‏گردانند، مى‏گذرند بر اهوال(1018) قيامت تا به عرصه حساب مى‏رسند. و در اين مقام از كثرت و ازدحام و شدت و مشقت عظيم مى‏كشند. پس اول ندا مى‏كنند به ندايى كه جميع خلايق بشنوند، و مى‏طلبند محمد بن عبدالله پيغمبر قُرَشى عربى را. و چون مى‏آيد، او را به جانب راست عرش مى‏دارند. پس حضرت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم را مى‏طلبند در دست چپ حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏دارند. پس امت آن حضرت را مى‏طلبند و در دست چپ ايشان مى‏دارند. و بعد از آن هر پيغمبرى را با امتش مى‏طلبند و در جانب چپ عرش باز مى‏دارند. پس اول مرتبه قلم را به صورت شخصى مى‏آورند و در برابر عرش به مقام حساب مى‏دارند. پس ندا مى‏فرمايد حق تعالى كه: اى قلم آنچه ما گفتيم و تو را الهام كرديم و به سوى تو وحى كرديم، در لوح نوشتى؟ قلم گويد كه: بله؛ خداوندا! تو مى‏دانى كه آنچه فرمودى در لوح نوشتم. پس فرمايد: كه براى تو گواهى مى‏دهد؟ گويد كه: پروردگارا تو مى‏دانى و گواهى، و بر راز مخفى تو ديگرى مطلع نبود. فرمايد كه: حجت خود را تمام كردى. پس لوح را طلبد، و بيايد به صورت آدميان به نزد عرش، و از او پرسيد حق تعالى كه: آيا قلم در تو ثبت كرد آنچه ما به الهام كرديم و وحى نموديم؟ گويد كه: بلى پروردگارا، و آنچه او در من نقش كرد من به اسرافيل رسانيدم. پس اسرافيل آيد به صورت آدميان، و با ايشان بايستد. و از او سؤال نمايد كه: لوح به تو رسانيد آنچه قلم به او رسانيده بود از وحى من؟ گويد: بلى خداوندا، و من به جبرئيل رسانيدم همه را.

پس جبرئيل را طلبند و بيايد و در پهلوى اسرافيل بايستد، و خداوند عالميان از او پرسد كه: اسرافيل تمام وحيهاى مرا به تو رسانيد؟ گويد كه: بله اى پروردگار من، و آنچه به من رسيد به جميع پيغمبرانت رسانيد، و آنچه از فرمان تو به من رسيد به ايشان تبليغ كردم و اداى رسالت تو به هر پيغمبرى كردم و تمام كتابها و وحيها و حكمتهاى تو را به يك يك از ايشان خواندم، و آخر كسى كه بر او وحى رسالت و حكمت و علم و كتاب و كلام تو را خواندم محمد بن عبدالله بود حبيب(1019) تو.

پس اول كسى كه از فرزندان آدم را به سؤال طلبند محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، و خدا او را در آن روز در مرتبه قرب و كرامت از همه كس بالاتر بدارد و از او سؤال نمايد كه: يا محمد جبرئيل به تو رسانيد آنچه من وحى به سوى تو كرده بودم و بر تو فرستاده بودم از كتاب و حكمت و علم خود؟ حضرت فرمايد كه: بله خداوندا، جميع را به من رسانيد. فرمايد كه: همه را به امت خود رسانيدى؟ حضرت فرمايد كه: همه را به ايشان رسانيدم و در راه دين تو جهاد كردم و زحمت كشيدم. پس خطاب رسد كه: كى از براى تو گواهى مى‏دهد؟ حضرت فرمايد كه: پروردگارا تو گواهى كه من تبليغ رسالات تو را كردم، و ملائكه تو گواه‏اند، و نيكوكاران امتم گواه‏اند، و گواهى تو مرا كافى است. پس ملائكه را طلبند و گواهى بر تبليغ رسالت آن حضرت بدهند. پس امت آن حضرت را طلبند و سؤال كنند كه: آيا محمد رسالتهاى مرابه شما رسانيد و كتاب و حكمت و علم مرا بر شما خواند؟ پس همه گواهى دهند. آن‏گاه ندا به حضرت رسول رسد كه: چون از ميان ايشان رفتى خليفه‏اى(1020) در ميان ايشان گذاشتى كه حكمت و علم و كتاب مرا براى ايشان بيان كند و هرچه در آن اختلاف كنند براى ايشان ظاهر سازد و حجت من باشد بعد از تو؟ حضرت فرمايد كه: بله؛ على‏بن ابى‏طالب را در ميان ايشان گذاشتم كه برادر من بود و وزير(1021) من بود و وصى و بهترين امت من بود، و در حيات خود او را براى ايشان نصب كردم، و مردم را به اطاعت او خواندم، و خليفه خود كردم او را در ميان امت خود كه پيروى او نمايند.

پس على بن ابى‏طالب را بطلبند و ندا فرمايد كه: آيا محمد تو را وصى خود گردانيد و خليفه خود كرد و در حيات خود تو را نصب كرد و تو بعد از او در ميان امت به امر امامت قائم شدى؟ على گويد كه: خداوندا محمد مرا وصى و خليفه خود گردانيد و در حيات خود مرا نصب كرد. پس چون آن حضرت را به جوار رحمت خود بردى امت او انكار امامت من كردند، و با من مكر كردند، و مرا ضعيف گردانيدند، و نزديك شد كه مرا بكشند، و جمعى را كه سزاوار تقديم(1022) نبودند بر من مقدم داشتند، و سخن مرا نشنيدند، و اطاعت من نكردند.

پس من شمشير كشيدم و در راه تو جهاد كردم تا كشته شدم. پس ندا فرمايد كه: يا على خليفه‏اى براى خود نصب كردى در ميان امت محمد كه بندگان را به دين من بخواند و به راه من هدايت نمايد؟ گويد كه: بله خداوندا، امام حسن را كه فرزند من بود و فرزند دختر پيغمبرت بود نصب كردم. و همچنين هر امامى را طلبند و اهل عالمش(1023) را و جميع پيغمبران را، تا حجت همه بر امتشان تمام شود. بعد از آن حق تعالى فرمايد كه: امروز نفع مى‏كند راستگويان را راستى ايشان.(1024) و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حق سبحانه و تعالى خلايق را براى حساب جمع كند، نوح را طلبند و پرسند كه: آيا تبليغ رسالات ما كردى؟ گويد: بله. گويند كه: براى تو كه گواهى مى‏دهد؟ گويد كه: محمد بن عبدالله گواه من است. پس نوح آيد به نزد حضرت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - و آن حضرت بر بلندى با حضرت اميرالمؤمنين ايستاده باشند - و گويد كه: يا محمد خداوند عالميان از من گواه بر تبليغ رسالت طلبيده. حضرت فرمايد كه: اى جعفر(1025) و اى حمزه(1026) برويد و از براى نوح گواهى بدهيد كه او تبليغ رسالت كرد. پس در آن روز جعفر و حمزه گواه پيغمبران خواهند بود. راوى عرض كرد كه: فداى تو گردم! على در كجاست كه ايشان گواهى مى‏دهند؟

فرمود كه: رتبه او از اين عظيمتر است كه تكليف اين شهادت به او بكنند.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: حساب نفس خود را بكنيد پيش از آن كه شما را حساب كنند. به درستى كه در قيامت پنجاه موقف(1027) است، و در هر موقفى هزار سال جمعى را مى‏دارند، چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: در روزى كه مقدار او پنجاه هزار سال است.(1028)

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: چون اين آيه نازل شد كه:( وجى‏ء يومئذ بجهنم ) (1029) ، از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تفسير آن را پرسيدند، فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه چون خداوند عالميان اولين و آخرين را در محشر جمع نمايد، بفرمايد كه جهنم را به محشر درآورند و آن را كشند به هزار مهار(1030) ، و هر مهارى را صدهزار ملك داشته باشند از ملائكه غلاظ شداد(1031) . و جهنم فرياد كند از خشم بر گناهكاران و حمله كند.

پس چون به آن صحرا درآيد، زفيرى(1032) كند كه اگر نه خدا حفظ نمايد، همگى از شدت آن صدا هلاك شوند. پس، گردنى بكشد كه جميع محشر را فراگيرد. در آن حال هيچ بنده‏اى از بندگان خدا نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل(1033) نباشد مگر اين كه فرياد برآورد كه: نفسى، نفسى يعنى: خداوندا به فرياد من برس و جان مرا از عذاب آزاد كن. و تو - يا محمد - فرياد برآورى كه: امتى، امتى! يعنى: امت مرا نجات ده، و امت مرا از عذاب آزاد كن. پس صراط(1034) را بر روى جهنم گذارند، از دم شمشير نازكتر و برنده‏تر. و در آن سه قنطره(1035) باشد: يكى صله رحم و امانت، و دويم نماز، و سيم عدالت خدا در مظالم بندگان(1036) .

پس مردم را تكليف كنند كه از صراط بگذرند. پاره‏اى را رحم(1037) و امانت نگاه دارد كه اگر قطع رحم كرده باشند يا امانتهاى الهى و پيمانهاى او را شكسته باشند، در اينجا بمانند. و آنچه از اينجا نجات يابند نماز ايشان را نگاه دارد، و هر كه در نماز تقصير نكرده باشد و از آنجا بگذرد، به مقام مظالم عباد بدارندش چنانچه مى‏فرمايد كه:( ان ربك لبالمرصاد ) (1038) :

پروردگار تو در كمينگاه صراط است. و ايشان را در آنجا باز مى‏دارد و سؤال مى‏كند. و مردمان بر صراط مى‏روند. و بعضى چسبيده‏اند و بعضى قدمهايشان مى‏لغزد و بعضى يك قدم مى‏لغزد، و يكى بند مى‏شود. و ملائكه در دور ايشان فرياد مى‏كنند كه: اى خداوند حليم و بردبار بيامرز ايشان را، و از گناه ايشان درگذر و به فضل خود با ايشان سر كن و ايشان را به سلامت بگذران. و مردم ريزند از صراط به جهنم مانند پروانه. پس چون كسى به رحمت الهى نجات يابد و بگذرد از صراط، گويد كه: الحمدلله كه خدا مرا نجات داد بعد از آن كه مأيوس شده بودم، به فضل و احسان خود. به درستى كه پروردگار ما آمرزنده و مزددهنده است. و حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود كه: گذشتن مردم بر صراط مختلف است. و صراط از مو باريكتر و از شمشير تندتر(1039) است. پس بعضى هستند كه مانند برق مى‏گذرند، و بعضى مانند اسب تندرو، و بعضى مانند پياده كه راه رود، و بعضى به دست و پا مانند طفلى كه خود را بر زمين كشد، و بعضى آويخته باشند كه پاره‏اى از ايشان را آتش گيرد و پاره‏اى را نگيرد.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون بنده را به مقام حساب بازدارند، خداوند عالم فرمايد كه: بسنجيد نعمتهاى مرا با عمل او. پس نعمتها عمل را فراگيرد. فرمايد كه: نعمتها را به او بخشيدم. نيك و بدش را با هم بسنجيد. پس اگر مساوى باشند فرمايد كه به بهشتش برند. و اگر خيرش زياده باشد خدا فضلها و احسانها نسبت به او فرمايد. و اگر بديش زياده باشد، اگر از اهل ايمان باشد و شرك نياورده باشد، او محل مغفرت و رحمت الهى است؛ اگر خواهد تفضل مى‏فرمايد و مى‏بخشد. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه پرسيدند از تفسير اين آيه كه ترجمه‏اش اين است كه: اين گروه را خدا بدل مى‏كند سيئات ايشان را به حسنات، و خدا آمرزنده و مهربان است(1040) ، فرمود كه: روز قيامت مؤمن گناهكار را به مقام حساب بياورند. پس خداوند عالميان خود متكفل حساب او شود كه ديگرى بر بديهاى او مطلع نشود. پس چون به گناهان خود اقرار كند، حق تعالى به كاتبان اعمالش فرمايد كه: به عوض بديهاى او نيكى بنويسيد و بر مردم ظاهر گردانيد. پس چون مردم نامه اعمال او ببينند گويند كه: اين بنده هيچ گناه نداشته. پس خدا امر فرمايد كه او را به بهشت برند. و همين است تأويل(1041) اين آيه. و فرمود كه: اين مخصوص گناهكاران شيعيان ماست. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون روز قيامت شود و بنده مؤمن را به نزد حساب بدارند كه هر دو از اهل بهشت باشند و يكى در دنيا فقير باشد و ديگرى توانگر. پس فقير گويد كه: خداوندا مرا براى چه بازمى‏دارى؟ به عزت تو قسم كه مى‏دانى كه مرا ولايت(1042) و حكومت نداده بودى كه عدل يا جور كرده باشم، و مالى نداده بودى كه حقى در آن مال واجب شده باشد و عطا يا منع كرده باشم، و روزى مرا هميشه به قدر كفاف مى‏دادى. حق تعالى فرمايد كه: راست مى‏گويد بنده من. بگذاريد كه به بهشت رود. و آن توانگر را آن قدر مى‏دارند كه از او آن قدر عرق بريزد كه اگر چهل شتر بخورند سيراب شوند. پس او را به بهشت برند. پس فقير به او گويد كه: چرا اين قدر ماندى؟ گويد كه:

درازى حساب و بسيارى آن مرا اين قدر مكث فرمود. در هر ساعت يك چيزى پيش مى‏آمد كه مستحق عذاب بودم و خدا مى‏بخشيد. ديگر از چيز ديگر مى‏پرسيدند، همچنين. تا خدا مرا به رحمت خود فرا گرفت و به توبه كاران ملحق گردانيد و آمرزيد. پس پرسد كه: تو كيستى؟ گويد كه: منم آن فقيرى كه با تو همراه در مقام حساب ايستاديم. گويد كه: نعيم(1043) بهشت، تو را تغيير كرده است كه من تو را نشناختم. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون خداوند عالميان خلايق را جمع كند در روز قيامت، نامه عمل هر كس را به دست او دهند. پس جمعى از اشقيا(1044) انكار كنند كه ما اين اعمال را نكرده‏ايم. پس ملائكه كه كاتبان عمل‏اند گواهى دهند. ايشان گويند: خداوندا اينها ملائكه تواند و براى تو گواهى مى‏دهند. و قسم خورند كه ما اين كارها را نكرده‏ايم. چنانچه مى‏فرمايد كه:( يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم ) .(1045) يعنى: روزى كه خدا همه ايشان را مبعوث گرداند، پس سوگند خورند براى او چنانچه سوگند دروغ براى شما مى‏خورند. و حضرت فرمود كه: اينها جماعتى‏اند كه حق حضرت اميرالمؤمنين را غصب كرده‏اند. پس در اين هنگام خدا مُهر بر زبان ايشان نهد و اعضا و جوارح ايشان را گويا كند. پس گوش گواهى دهد به آنچه از چيزهاى حرام شنيده است، و چشم گواهى دهد به آنچه به حرام ديده است، و دستها گواهى دهند به آنچه گرفته‏اند، و پاها گواهى دهند به آنچه به حرام سعى كرده‏اند، و فرج گواهى دهد به آنچه مرتكب شده است. پس خدا زبان ايشان را گويا كند؛ به اعضاى خود گويند كه: چرا بر ما گواهى داديد؟ آنها گويند كه: گويا كرد ما را خداوندى كه همه چيز را گويا كرده است، و شما را اول مرتبه خلق كرده است، و بازگشت شما به سوى اوست.(1046) و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون قيامت برپا شود خداوند عالم جميع خلايق اولين و آخرين را در يك زمين جمع كند عريان و پابرهنه. و بر راه محشر ايشان را آن قدر بدارند كه عرق از ايشان ريزد و نفسهاى ايشان تنگ شود. و مدتى چنين بمانند. پس منادى از جانب رب‏العزه از پيش

عرش نداكند كه: كجاست پيغمبر امى(1047) ؟

پس بار ديگر ندا كند كه: كجاست پيغمبر رحمت محمد بن عبدالله؟ آن‏گاه آن حضرت برخيزد و در پيش جميع مردم روان شود تا بيايد به حوض كوثر كه طولش از ميان ايله - كه موضعى است در حوالى شام - و صنعاى يمن باشد، و بر سر آن حوض بايستد. پس حضرت اميرالمؤمنين بيايد و در پهلوى آن حضرت بايستد و مردم را بعضى آب دهند، و بعضى را ملائكه ربايند(1048) و دور كنند. پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيند كه جمعى از دوستان ما اهل بيت را نيز دور مى‏كنند به خطاهاى ايشان. حضرت به گريه درآيد و گويد: خداوندا ايشان شيعيان على‏اند. پس حق تعالى ملكى رابفرستد و گويد: يا محمد چرا گريه مى‏كنى؟ فرمايد كه: چگونه گريه نكنم كه مى‏بينم جمعى از شيعيان برادرم على بن ابى‏طالب را از حوض كوثر منع مى‏كنند و به سوى جهنم مى‏برند. پس ندا رسد كه: يا محمد من ايشان را براى تو بخشيدم و از گناهان ايشان درگذشتم، و ايشان را به تو و به آن جمعى از فرزندان تو كه ايشان ولايت آنها را داشتند ملحق ساختم، و ايشان را در زمره شما داخل گردانيدم و رخصت حوض كوثر دادم، و شفاعت تو را در حق ايشان قبول كردم. پس حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: در آن وقت چه بسيار مرد و زنى كه گريان شوند. پس جميع دوستان و شيعيان ما را به ما بخشند و از ابوايوب انصارى منقول است كه: از حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند از حوض كوثر. فرمود كه: آن حوضى است كه خدا به من اكرام فرموده و مرا به آن زيادتى بخشيده است بر جميع پيغمبران گذشته، و آن حوض از مابين ايله و صنعاست و در كنار آن، ظرفها به عدد ستاره‏هاى آسمان مهياست، و دو نهر عظيم از پاى عرش در او مى‏ريزد، و آبش از شير سفيدتر و از عسل شيرين‏تر است، و سنگريزه‏اش از زمرد و ياقوت است، و زمينش از مشك خوشبوست، و گياهش زعفران است. و خدا با من شرط كرده است كه وارد آن حوض نشوند مگر آنان كه دلهاى ايشان از شرك و نفاق پاك باشد، و نيتهاى ايشان صحيح باشد، و انقياد(1049) و متابعت وصى من على بن ابى‏طالب كرده باشند. و دور خواهد كرد غير شيعيانش را از حوض همچنانچه شتر صاحب جَرب(1050) را از ميان شتران به در مى‏كنند. و هر كه از آن بخورد ديگر هرگز تشنه نمى‏شود و در اخبار متواتره از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: هر كه ايمان به حوض كوثر نداشته باشد خدا او را به آن حوض نرساند، و هر كه ايمان به شفاعت من نداشته باشد خدا او را به شفاعت من فايز نگرداند و فرمود كه: شفاعت من براى اصحاب گناهان كبيره است از امت من. و اما نيكوكاران، پس بر ايشان اعتراضى نيست و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: مردم را در شدت قيامت چنان كار تنگ شود كه عرق به دهان ايشان برسد. پس گويند كه: بياييد به نزد حضرت آدم رويم، شايد ما را شفاعت كند. چون بيايند گويد كه: من هم گناهكارم. برويد به نزد نوح. و همچنين نزد هر پيغمبرى كه آيند ايشان را به نزد ديگرى فرستد، تا به نزد حضرت عيسى آيند. گويد كه: به خدمت حضرت پيغمبر آخرالزمان رويد. چون به خدمت آن حضرت آيند فرمايد كه: با من بياييد. و بياورد ايشان را به در بهشت و رو به درگاه رحمت به سجده درآيد. پس ندا رسد كه: سر بردار و شفاعت كن كه شفاعت تو مقبول است و اين است تفسير اين آيه كه فرموده است كه:( عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا ) .(1051) و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت باقر صلوات‏الله عليه آمد و گفت كه: شما حرف شفاعت بسيار مى‏گوييد و مردم را مغرور مى‏كنيد. فرمود كه: گمان تو اين است كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشته‏اى به شفاعت محمد احتياج ندارى؟(1052) روز قيامت را ببينى محتاج به شفاعت خواهى شد. و شفاعت از براى جماعتى است كه مستحق آتش شده باشند. و هيچ كس از اولين و آخرين نيست مگر اين كه به شفاعت آن حضرت محتاج است در روز قيامت.

پس فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى امت خود شفاعت خواهد كرد، و ما براى شيعيان خود شفاعت خواهيم كرد، و شيعيان ما براى اهالى(1053) و دوستان خود شفاعت خواهند كرد. و گاه باشد كه مؤمنى شفاعت كند مثل عدد ربيعه و مُضر را - كه دو قبيله عظيم‏اند -. و مؤمن شفاعت مى‏كند حتى از براى خدمتكارش. مى‏گويد: خداوندا حق خدمت بر من دارد و مرا از سرما و گرما نگاه مى‏داشت.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد از تفسير اين آيه كه:( يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا ) (1054) كه ترجمه‏اش اين است كه: روزى كه محشور گردانيم(1055) پرهيزكاران را به سوى خداوند بسيار بخشنده ايشان، حالِكونى كه(1056) واردشوندگان باشند بر خداوند خود (يا: سواران باشند). حضرت فرمود كه: يا على اين گروه نيستند مگر سواره ايشان جماعتى‏اند كه پرهيزكارى از معاصى الهى كرده‏اند. پس خدا ايشان را دوست داشته و مخصوص خود گردانيده و اعمال ايشان را پسنديده و ايشان را متقيان نام كرده. يا على به حق آن خدايى كه حبه(1057) را شكافته و گياه از آن بيرون آورده و خلايق را خلق كرده، كه ايشان از قبرها بيرون خواهند آمد و روهاى ايشان مانند برف سفيد و نورانى خواهد بود، و جامه‏هاى سفيد پوشيده باشند از شير سفيدتر، و نعلهاى(1058) طلا در پا داشته باشند و بند آن نعلها از مرواريد درخشان باشد، و ملائكه به استقبال ايشان آورند ناقه‏هاى(1059) بهشتى را كه جهاز(1060) آنها از طلا باشد و به مرواريد و ياقوت، مرصع(1061) كرده باشند، جُلهاى(1062) آن شتران از استَبرق(1063) و سُندُس(1064) بهشت باشد و مهارشان از زَبرجَد(1065) باشد، و اين شتران ايشان را برگرفته در صحراى محشر پرواز كنند.

و با هر يك از ايشان هزار ملك همراه باشد از پيش رو و جانب راست و چپ، و ايشان را در نهايت حرمت و اكرام بياورند تا درگاه بزرگ بهشت. و بر آن درگاه درختى باشد كه هر برگى از آن صدهزار كس را سايه كند. و از جانب راست درخت چشمه‏اى باشد مطهر و پاكيزه. از آن چشمه شربتى به ايشان دهند كه خدا دلهاى ايشان را از حسد و كينه پاك گرداند و از بدنهاى ايشان موهاى ناخوش بريزد چنانچه خدا مى‏فرمايد كه:( و سقاهم ربهم شرابا طهروا ) .(1066) آن شراب پاك كننده را از اين چشمه مى‏آشامند كه ظاهر و باطن ايشان را از بديها مصفا مى‏گرداند. پس مى‏آيند بر سر چشمه ديگر از دست چپ آن درخت، و در آن چشمه غسل مى‏كنند و اين چشمه زندگانى است كه چون در آن غسل كردند، هرگز نمى‏ميرند. پس ايشان را نزديك عرش مى‏آورند و حال آن كه از جمع دردها و بلاها و گرما و سرما ايمن شده‏اند. پس حق تعالى به ملائكه ندا مى‏فرمايد كه: دوستان مرا به بهشت بريد و ايشان را با ساير خلايق بازمداريد كه من هميشه از ايشان خشنود بودم و رحمت من براى ايشان لازم گرديده. پس ايشان را ملائكه به بهشت آورند. پس چون به در بهشت رسند ملائكه حلقه بر در زنند. آوازى از آن بلند شود كه جميع حوريان كه خدا براى ايشان خلق كرده است بشنوند. آن‏گاه حوريان شادى كنند و يكديگر را بشارت دهند كه دوستان خدا آمدند. پس چون در را بگشايند و ايشان داخل بهشت شوند زنان ايشان از حوريان و آدميان از قصرها مشرف شوند و گويند: مرحبا و خوش آمده‏ايد. و چه بسيار مشتاق شما بوده‏ايم. پس دوستان خدا نيز مثل اين سخن جواب گويند. پس حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: يا رسول الله ايشان چه جماعت‏اند؟ فرمود كه:

شيعيان خالص تواند، و تو امام و پيشواى ايشانى. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: در روز قيامت منادى از جانب رب‏العزه ندا كند كه جميع اهل محشر بشنوند كه: كجايند اهل صبر؟ گروهى از مردم برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چگونه بود صبر شما؟ جواب گويند كه: نفس خود را بر مشقت طاعت و ترك معصيت صبر فرموديم. پس منادى ندا كند كه: راست مى‏گويند. بگذاريد كه بى‏حساب به بهشت روند.

پس منادى ديگر ندا كند كه: كجايند اهل فضل؟ پس گروهى برخيزند. ملائكه ايشان را استقبال كنند و پرسند كه: چه فضيلت است كه شما را به آن كرامت رسانيد؟ گويند: بر ما سفاهت و بيخردى مى‏كردند(1067) و ما حلم(1068) مى‏كرديم، و بدى نسبت به ما مى‏كردند و براى خدا عفو مى‏كرديم. ندا رسد كه: راست مى‏گويند. بگذاريد كه بى‏حساب به بهشت روند.

ديگر منادى ندا كند كه: كجايند همسايگان خدا؟ پس گروهى برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چه بود عمل شما كه امروز خدا شما را به جوار رحمت خود نسبت داد؟ گويند كه: ما براى خدا به برادران و مؤمنان دوستى مى‏كرديم و خالصا لوجه‏الله(1069) به ايشان عطاها مى‏كرديم و مدد و اعانت ايشان مى‏كرديم. ندا رسد كه. راست مى‏گويند. بگذاريد كه به جوار رحمت و قرب من درآيند بى‏حساب. پس حضرت فرمود كه: ايشان همسايگان انبيا و اوصيا و مقربان خدايند. مردم مى‏ترسند از اهوال(1070) قيامت و ايشان نمى‏ترسند، و مردم را حساب مى‏كنند و ايشان را حساب نمى‏كنند و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: خداوند عالميان در روز قيامت چنان رحمت خود را پهن كند كه شيطان هم طمع كند در آن رحمت و به اسانيد معتبره از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: يا على تويى اول كسى كه داخل بهشت مى‏شود. و در دست تو خواهد بود علم و لواى حمد. و آن هفتاد شقه است كه هر شقه از آفتاب و ماه بزرگتر است و در حديث ديگر وارد شده است كه: آن حضرت فرمود كه: اول مرتبه - يا على - تو را مى‏طلبند در روز قيامت، و به تو مى‏دهند علم مرا كه آن لواى حمد است. و دو صف مى‏ايستند اهل محشر، و تو از ميان ايشان مى‏روى. و آدم جميع خلايق در زير علم من خواهند بود. و طولش هزار ساله راه است. سرش از ياقوت سرخ است، و چوبش از نقره سفيد است، و تهش از در سبز است، و سه ذؤابه(1071) دارد: يكى در مشرق، و يكى در مغرب، و يكى در ميان دنيا. و بر آن سه سطر نوشته است. سطر اول: بسم‏الله الرحمن الرحيم، سطر دويم: الحمدلله رب العالمين، سطر سيم: لا اله الا الله؛ محمد رسول الله. و طول هر سطرى هزار سال و عرضش هزار سال. پس تو - يا على - علم برمى‏دارى و روان مى‏شوى. و حضرت امام حسن از دست راست تو، و امام حسين از دست چپ تواند. و مى‏آيى نزد من و ابراهيم در سايه عرش الهى. پس حُله(1072) سبزى از حله‏هاى بهشت در تو مى‏پوشانند. پس منادى از جانب رب‏العزه ندا مى‏كند كه: نيكو پدرى است براى تو ابراهيم، و نيكو برادرى است برادر تو على بن ابى‏طالب و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏فرمود كه: هرگاه كه از براى من چيزى از خدا طلب نماييد، وسيله را براى من بطلبيد. پس حضرت سؤال كردند از وسيله كه: چه چيز است؟ فرمود كه: آن درجه من است در بهشت. و آن هزار پايه دارد و از هر پايه‏اى تا پايه‏اى هزار سال راه به دويدن اسب تند، و پايه‏ها يكى از زبرجد(1073) ، و يكى از ياقوت، و يكى از مرواريد، و يكى از طلا، و يكى از نقره. پس بياورند در روز قيامت و با درجه پيغمبران نصب كنند. و آن در ميان درجه ساير پيغمبران از بابت ماه باشد در ميان ستارگان. پس جميع پيغمبران و شهيدان و صديقان گويند: خوشا حال آن بنده كه اين درجه او باشد. پس منادى از جانب رب‏العزه ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كه: اين درجه محمد است. پس بيايم من جامه‏اى از نور را ازار(1074) خود گردانيده، و تاج ملك و پادشاهى و اكليل(1075) كرامت و بزرگوارى بر سر داشته باشم. و على بن ابى‏طالب در پيش من رود، و علم من لواى حمد در دست او باشد، و بر آن علم نوشته باشند: لا اله الا الله. محمد رسول الله. المفلحون هم الفائزون بالله.(1076)

پس بيايم تا بر آن درجه بالا رويم، و من بر پايه بالا بايستم و على يك پايه بعد از من. پس جميع پيغمبران و صديقان و شهيدان گويند كه: خوشا حال اين دو بنده. چه بسيار گرامى‏اند نزد خدا. پس ندا رسد كه: اينك حبيب من است محمد، و اين ولى و دوست من است على. خوشا حال كسى كه او را دوست دارد، و واى بر حال كسى كه دشمن او باشد و دروغ بر او ببندد.

آن‏گاه حضرت رسول فرمود كه: هيچ مؤمنى نماند كه تو را دوست دارد مگر اين‏كه از اين ندا راحت يابد و روى او سفيد شود و دل او شاد گردد. و نماند كسى كه دشمن تو باشد يا با تو حرب(1077) كرده باشد يا انكار حق تو كرده باشد مگر اين كه روى او سياه شود و پاهاى او به لرزه درآيد. پس در اين حال دو ملك بيايند؛ يكى رضوان خازن(1078) بهشت، و ديگرى مالك خازن جهنم. پس رضوان بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار خوشرو و خوشبويى! گويد: منم رضوان خازن بهشت. و اين است كليدهاى بهشت. جناب رب‏العزه براى تو فرستاده. بگير اى احمد. من گويم كه: قبول كردم از پروردگار خود. او راست حمد بر اين كه مرا بر همه خلق زيادتى و فضيلت داد به اين كرامت. بده به برادرم على بن ابى‏طالب. پس رضوان برگردد. و مالك بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار مهيب(1079) و عجيبى! گويد: منم مالك خازن جهنم. و اين است كليدهاى جهنم. جناب رب‏العزه براى تو فرستاده. بگير. گويم: قبول كردم. و او را حمد مى‏كنم بر اين كرامت. بده به برادرم على‏بن ابى‏طالب. پس مالك برمى‏گردد و على متوجه مى‏شود و با كليدهاى بهشت و كليدهاى جهنم مى‏آيد بر كنار جهنم مى‏ايستد در حالتى كه شررهاى آن در پرواز است و فرياد مى‏كند و مى‏خروشد و زبانه‏اش بلند گرديده. على مهارش را به دست مى‏گيرد. جهنم مى‏گويد كه: بگذر - يا على - كه نور تو آتش مرا خاموش كرد. على مى‏گويد كه: قرار بگير اى جهنم، و آنچه مى‏گويم بشنو. اين را بگير كه دشمن من است، و اين را بگذار كه دوست من است.

پس حضرت رسول فرمود كه: والله كه جهنم در آن روز اطاعت على زياده مى‏كند از غلامان شما نسبت به شما. اگر خواهد جهنم را به جانب راست مى‏فرستد. و اگر خواهد به جانب چپ مى‏فرستد. و جهنم اطاعت و فرمانبردارى او زياده از جميع خلق خواهد كرد در آنچه او را فرمايد.

يا أباذر ان شر الناس منزله عندالله يوم القيامه عالم لا ينتفع بعلمه. و من طلب علما ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريح الجنه. يا أباذر من ابتغى العلم ليخدع به الناس، لم يجد ريح الجنه. يا أباذر اذا سئلت عن علم لا تعلمه، فقل: لا أعلمه، تنج من تبعته، و لا تفت الناس بما لا علم لك به، تنج من عذاب الله يوم القيامه. يا أباذر يطلع قوم من أهل الجنه الى قوم من أهل النار، فيقولون: ما أدخلكم النار و قد دخلنا الجنه بفضل تأديبكم و تعليمكم؟ فيقولون: انا كنا نأمر بالخير و لا نفعله.

اى ابوذر بدترين مردم و پست‏ترين مردم نزد خداوند عالميان در قيامت، عالمى است كه مردم از علم او منتفع(1080) نشوند؛ يا خود از علم خود منتفع نشود. و كسى كه طلب علم كند براى اين كه روى مردم را به سوى خود بگرداند و مرجع ايشان باشد، بوى بهشت را نشنود. اى ابوذر كسى كه طلب علم كند براى اين كه مردم را فريب دهد، نيابد بوى بهشت را.

اى ابوذر اگر از تو پرسند از علمى كه ندانى، بگو كه: نمى‏دانم تا نجات يابى از گناه آن كه برخلاف واقع چيزى را بيان كنى. و فتوا مده مردم را به چيزى كه علم به آن نداشته باشى، تا نجات يابى از عذاب الهى در روز قيامت.

اى ابوذر مشرف مى‏شوند و نظر مى‏كنند جماعتى از اهل بهشت به سوى گروهى از اهل جهنم. پس، از ايشان مى‏پرسند كه: چه چيز باعث اين شد كه شما به جهنم رفتيد و حال آن كه ما به بركت تعليم و تأديب شما داخل بهشت شده‏ايم. گويند كه: ما مردم را امر به خوبيها مى‏كرديم و خود به جا نمى‏آورديم.

توضيح اين فصل مبتنى بر چند قاعده است:

قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست بدان كه علم از اشرف(1081) سعادات و افضل كمالات است. و آيات و اخبار در فضيلت آن بسيار است. و قدرى از آن در اصول و فروع دين واجب عينى است. و فضيلت انسان بر جميع مخلوقات به علم است. و سرمايه جميع كمالات ديگر است. چنانچه به اسانيد معتبره از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. به درستى كه خداوند عالميان دوست مى‏دارد طالبان علم را. و از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام پرسيدند كه: آيا جايز است مردم را كه سؤال نكنند از چيزهايى كه به آنها محتاج‏اند؟ فرمود كه: نه. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: ايهاالناس بدانيد كه كمال دين در طلب علم است و عمل كردن به آن. به درستى كه طلب علم بر شما لازمتر است از طلب مال؛ زيرا كه روزى در ميان شما قسمت شده است و ضامن شده‏اند آن را از براى شما، و خداوند عادلى قسمت كرده است و ضامن شده است و البته وفا مى‏كند به ضمان(1082) خود. و علم را نزد اهلش سپرده و شما را امر كرده‏اند كه از ايشان طلب كنيد. پس طلب نماييد تا بيابيد. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: كسى كه علوم دين را ياد نگيرد خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوى او نفرمايد و اعمال او را قبول نكند. و فرمود كه: چون خدا خير بنده را خواهد او را دانا مى‏گرداند در دين خود. و فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: خيرى نيست در زندگانى مگر دو كس را: عالمى كه اطاعت او كنند، يا شنونده‏اى كه حفظ كند و عمل نمايد. و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: عالمى كه مردم به علم او منتفع شوند بهتر است از هفتادهزار عابد و از معاويه بن عمار(1083) منقول است كه: به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كردم كه: يك شخصى هست كه روايت كننده حديث شماست كه در ميان مردم احاديث شما را پهن مى‏كند و دلهاى شيعيان را به آن محكوم مى‏سازد؛ و عابدى هست كه اين روايت و علم را ندارد. كدام بهترند؟ فرمود كه: آن بسيار روايت كننده حديث ما كه دلهاى شيعيان ما را به آن محكم و ثابت سازد بهتر است از هزار عابد و فرمود كه: يا عالم باش، يا طلب كننده علم باش، يا دوست اهل علم باش؛ و قسم ديگر مباش كه به دشمنى ايشان هلاك مى‏شوى و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه در راهى رود به طلب علم، خدا راهى براى او به سوى بهشت بگشايد. و به درستى كه ملائكه بالهاى خود را بر زمين مى‏گذارند براى طالب علم از روى رضا و خشنودى. و استغفار مى‏كنند براى طلب كننده علم، هر كه در آسمانهاست و هر كه در زمين است، حتى ماهيان دريا. و فضل عالم بر عابد مانند زيادتى ماه است بر ساير ستارگان در شب چهارده. به درستى كه علما وارثان پيغمبران‏اند، و پيغمبران ميرات طلا و نقره نگذاشتند، بلكه علم ميراث ايشان است. پس هر كه بهره‏اى از آن گيرد، بهره‏اى تمام بگيرد.

و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه منقول است كه: بدحالترين يتيمان، شيعه‏اى است كه از امام خود دور مانده باشد و دستش به او نرسد و در شرايع(1084) دين حيران باشد. پس كسى كه از شيعيان ما عالم به علوم ما باشد، آن جاهل شريعت ما كه از ما دور مانده است، مانند يتيمى است در دامن او. اگر او را هدايت و ارشاد كند و شريعت ما را تعليم او نمايد، با ما خواهد بود در رفيق اعلى(1085) . چنين خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كس كه از شيعيان ما باشد و ضعيفان شيعيان مرا را از ظلمت جهل به نور علمى كه از ما به او رسيده است برساند، بيايد در روز قيامت و تاجى بر سر او باشد كه روشنى دهد جميع اهل عَرصات(1086) را، و حله‏اى(1087) پوشيده باشد كه برابرى نكند با يك تار آن تمام دنيا. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: اى بندگان خدا اين عالمى است از شاگردان آل محمد. پس هر كس كه اين عالم در دنيا او را از حيرت جهل بيرون آورده باشد، در اين روز به نور او چنگ زند تا او را از حيرت و ظلمت عرصات به نُزهتگاه(1088) جنات(1089) رساند. پس هر كه از او هدايتى يافته باشد همراه او به بهشت درآيد. و فرمود كه: حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها(1090) فرمود كه: از پدرم شنيدم كه فرمود كه: علماى شيعيان ما چون محشور مى‏شوند، به قدر بسيارى علوم و ارشاد ايشان خلايق را، حله‏هاى كرامت بر ايشان مى‏پوشانند، حتى اين كه گاه باشد كه بر يكى از ايشان هزار هزار حله از نور بپوشانند و منادى از جانب خداوند ما ندا كند كه: اى جماعتى كه تكفل كرديد يتيمان آل محمد را و ايشان را برداشتيد و رعايت و هدايت كرديد در وقتى كه از پدران حقيقى كه امامان ايشان‏اند جدا مانده بودند! آن يتيمان را كه شاگردان شما بودند، به قدر آنچه علم از شما فراگرفته‏اند بر ايشان خلعت(1090) بپوشانيد. پس به قدر تعليم ايشان بر ايشان خلعت پوشانند تا آن كه يكى را هزار خلعت دهند. و همچنين ايشان خلعت پوشانند جمعى ديگر را كه از ايشان ياد گرفته‏اند. پس ندا رسد كه: خلعتها كه بخشيده‏اند به ايشان، عوض بدهيد و مضاعف گردانيد. پس حضرت فاطمهعليها‌السلام (1091) فرمود كه: هر تارى از آن خلعتها بهتر است از آنچه آفتاب بر او مى‏تابد هزار هزار مرتبه. و حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه فرمود كه: فضيلت كسى كه تكفل جاهلان شيعيان كند و امور مشتبه(1092) را بر ايشان واضح گرداند، بر كسى كه يتيمان ديگر را آب و طعام دهد، مثل فضيلت ماه است بر سُها(1093) كه مخفى‏ترين ستاره‏هاست. و فرمود كه: هر كه متكفل يكى از شيعيان ما شود در غيبت ما، و از علومى كه به او رسيده است او را هدايت كند، و در علوم ما با او مواسات(1094) كند، خداوند عالميان او را ندا كند كه: اى بنده كريم كه مواسات كردى! من اولايم به كرم كردن، از تو. اى ملائكه در بهشت به عدد هر حرفى كه تعليم كرده است هزار هزار قصر به او بدهيد، و در آن قصرها آنچه مناسب آنهاست از نعمتها براى او مقرر سازيد. و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسىعليه‌السلام كه: اى موسى مردمان را دوست من گردان و مرا دوست ايشان كن. گفت: خداوندا چون كنم كه ايشان چنين شوند؟ فرمود كه: به ياد ايشان آور نعمتهاى مرا تا مرا دوست دارند. به درستى كه اگر يك كس را كه از درگاه من گريخته باشد و از ساحت عزت من گم شده باشد به سوى من برگردانى، بهتر است از براى تو از صد ساله عبادت كه روزها به روزه باشى و شبها برپا ايستاده باشى. موسى گفت كه: آن بنده گريخته كدام است؟ فرمود كه: گناهكاران و آنها كه فرمان من نمى‏برند. پرسيد كه: گمشده كيست؟ فرمود كه: آن جاهلى كه شريعت را نمى‏داند و طريق عبادت و بندگى و راه خشنودى مرا نمى‏داند. و حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود كه: بشارت دهيد علماى شيعيان ما را به ثواب عظيم و جزاى كامل. و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: عالم از باب كسى است كه شمعى در تاريكى داشته باشد كه مردم از آن روشنى يابند. هر كه به روشنى شمع او بينا مى‏شود براى او دعاى خير مى‏كند. همچنين عالم با او شمعى هست كه تاريكى جهل و ظلمت و حيرت را برطرف مى‏كند. پس هر كه از او نور مى‏يابد از آزادكرده‏هاى اوست از آتش جهنم، و خدا مى‏دهد به او ثواب صدهزار ركعت نماز كه در پيش كعبه كرده باشد. و حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه فرمود كه: علماى شيعه ما مرابطان(1095) و نگهبانان‏اند. در سرحدى كه در جانب شيطان و اتباع و لشكر اوست، كه منع مى‏كنند شيطان و اتباع او از جن و انس را كه بر شيعيان مسلط شوند و ايشان را گمراه گردانند. به درستى كه هركه از شيعيان ما خود را براى اين كار نصب كند(1096) و متوجه اين امر شود او بهتر است از كسى كه جهاد كند با ترك(1097) و روم(1098) و خزر(1099) هزار هزار مرتبه. زيرا كه آن عالم دفع ضرر از دين محبان و شيعيان ما مى‏كند، و اين جهاد كننده دفع ضرر از بدنهاى ايشان مى‏كند.

و حضرت موسى بن جعفر صلوات‏الله عليه فرمود كه: يك فقيه و عالم كه جهال شيعيان ما را از حيرت نجات بخشد بر شيطان گرانتر است از هزار عابد؛ زيرا كه عابد همتش آن است كه خود را خلاص كند، و عالم همتش مصروف است بر خلاصى خود و بندگان خدا از دست شيطان و گمراه كنندگان اتباع او. و در روز قيامت آن فقيه را ندا كنند كه: اى آن كسى كه كفايت يتيمان آل محمد مى‏كردى و ضعيفان شيعيان را هدايت مى‏نمودى! باش تا شفاعت كنى آنهايى را كه از تو علمى اخذ كرده‏اند. پس بايستد و به شفاعت او داخل بهشت شوند فئامى(1100) و فئامى تا ده فئام، كه هر فئامى صدهزار كس باشد كه بعضى از او كسب علم كرده باشند و بعضى از شاگردان او و بعضى از شاگردان شاگردان او، و همچنين تا روز قيامت. و امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: اگر بعد از غيبت قائم ما علما نمى‏بودند كه مردم را بر امام دلالت كنند و به سوى او خوانند و نجات دهند ضعفاى شيعه را از دامهاى مكر شيطان و نواصب(1101) هر آينه كسى از شيعيان نمى‏ماند مگر اين كه مرتد مى‏شدند. وليكن ايشان مهار دلهاى ضعيفان شيعه را دارند، چنانچه كشتيبان لنگر كشتى را نگاه مى‏دارد. ايشان بهترين مردمان‏اند نزد خدا. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: كسى كه از خانه خود به طلب علم بيرون آيد هفتادهزار ملك او را مشايعت نمايند و از براى او استغفار كنند. و حضرت امام رضاعليه‌السلام از آباى كرامشعليهم‌السلام روايت نموده كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. پس طلب نماييد علم را از محلش، و اقتباس نماييد(1102) آن را از اهلش. به درستى كه از براى خدا علم را ياد دادن، حسنه(1103) است، و طلب نمودنش عبادت است، و مذاكره(1104) نمودن آن ثواب تسبيح دارد، و تعليم نمودنش به كسى كه نداند صدقه است، و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست. زيرا كه به علم دانسته مى‏شود حلال و حرام الهى، و موجب وضوح و روشنى راه بهشت است، و مونس است در وحشت، و مصاحب است در غربت و وحدت(1105) ، و همزبان است در تنهايى و خلوت، و راهنماست در شادى و غم، و حربه است براى دفع دشمنان، و زينت است نزد دوستان خدا.

خدا به علم جماعتى را بلند خواهد كرد كه ايشان پيشوايان بوده باشند در خير، و مردم پيروى ايشان نمايند و به افعال ايشان هدايت يابند و براى ايشان عمل كنند، و ملائكه رغبت نمايند در دوستى ايشان و بال خود را بر ايشان مالند و در هنگام نماز بر ايشان بركت فرستند، و براى ايشان استغفار نمايند هر تر و خشكى حتى ماهيان و حيوانات درياها و درندگان و حيوانات صحراها. و به درستى كه علم زندگانى دلهاست از جهالت، و نور ديده‏هاست از ظلمت، و قوت بدنهاست از ضعف. بنده را مى‏رساند به منازل برگزيدگان، و درمى‏آورد در مجلس نيكوكاران و در درجات عاليه دنيا و آخرت، تذكر و تفكر در آن برابر است با روزه داشتن، و مُدارسه(1106) و مباحثه‏اش ثواب نماز گزاردن دارد. به علم، اطاعت و بندگى خدا مى‏توان كردن، و به آن صله رحم كرده مى‏شود و حلال و حرام دانسته مى‏شود.

علم پيشواى عمل است و عمل تابع اوست. علم را الهام مى‏نمايند و به سعادتمندان و محروم مى‏گردد از آن، اشقيا(1107) . پس خوشا حال كسى كه از آن بهره خود را گرفته باشد و محروم نشده باشد. و فرمود كه: عالم در ميان جهال مانند زنده است در ميان مردگان. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون روز قيامت مى‏شود و خداوند عالميان جميع خلق را در يك صحرا جمع مى‏نمايد، و ترازوى اعمال را برپا مى‏كنند، مى‏سنجند مدهاى(1108) علما را با خونهاى شهيدان. پس مد قلمهاى علما بر خون شهيدان زيادتى مى‏كند.

قاعده دويم: در بيان اصناف علم و آنچه از آن نافع است بدان كه طالب علم را بعد اخلاص در نيت - كه بعد از اين مذكور خواهد شد - ضرور است كه علمى را براى تحصيل كردن اختيار نمايد كه داند رضاى الهى در تحصيل آن هست و موجب سعادت ابدى مى‏گردد. چه، ظاهر است كه هر علمى موجب نجات نيست، چنانچه اگر كسى علم سحر يا علم كهانت(1109) از براى عمل ياد گيرد، موجب ضلالت اوست، و اصل ياد گرفتنشان حرام است. و از مقدمات سابقه كه در مباحث توحيد و امامت بيان كرديم ظاهر شد كه علم نافعى كه موجب نجات است علومى است كه از اهل بيت رسالتعليهم‌السلام به ما رسيده. زيرا كه محكمات قرآنى(1110) همه در احاديث مفسر(1111) شده است و اكثر متشابهات(1112) نيز تفسيرش به ما رسيده؛ و بعضى كه نرسيده، تفكر در آنها خوب نيست. و از ساير علوم آنچه فهم كلام ايشان بر آنها موقوف(1113) است لازم است، و غير آنها يا لغو و بيفايده است و موجب تضييع عمر است يا باعث احداث شبهات است در نفس، كه غالب اوقات موجب كفر و ضلالت است و احتمال نجات بسيار نادر است. و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه به در نمى‏آورد كه نداند كه نجات خواهد يافت يا نه، قطع نظر از آن كه عمر را ضايع مى‏كند و در هر لحظه سعادتهاى ابدى تحصيل مى‏توان نمود.(1114)

چنانچه از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام منقول است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى داخل مسجد شدند، جماعتى را ديدند كه بر گرد شخصى برآمده‏اند. فرمود كه: اين شخص كيست؟ گفتند: علامه است (يعنى بسيار داناست). فرمود كه: چه علم را مى‏داند؟

گفتند كه: داناترين مردم است به نسبهاى عرب و وقايعى كه در ميان عرب واقع شده است و روزهايى كه در جاهليت مشهور بوده است؛ و اشعار و عربيت را خوب مى‏داند. حضرت فرمود كه: اين علمى است كه ضرر نمى‏رساند كسى را كه نداند، و نفع نمى‏بخشد كسى را كه داند. بعد از آن فرمود كه: علم همين سه علم است؛ يا آيه واضحه‏الدلاله(1115) محكمه را بدانند، يا فريضه و واجبى را كه خدا به عدالت مقرر فرموده، يا سنتى را كه باقى است تا روز قيامت. و آنچه غير اينهاست زيادى است و به كار نمى‏آيد. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: لقمان به پسرش گفت كه: عالم را سه علامت است؛ اول اين كه خداى خود را شناسد؛ دويم آن كه بداند كه خدا چه چيز را مى‏خواهد و دوست مى‏دارد كه به عمل آورد؛ سيم آن كه بداند كه خدا چه چيز را كراهت دارد و نمى‏خواهد تا ترك نمايد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: علومى كه مردم را به كار ايشان مى‏آيد منحصر در چهار چيز يافتم: اول آن كه خداوند خود را بشناسى؛ دويم آن كه بدانى كه چه نعمتها به تو كرامت فرموده؛ سيم آن كه بدانى كه خدا از تو چه خواسته و طلبيده؛ چهارم آن كه بدانى كه چه چيز را از دين بيرون مى‏برد. و به سند صحيح از زراره(1116) و محمد بن مسلم و بُريد(1117) منقول است كه: شخصى به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كرد كه: من پسرى دارم و مى‏خواهد سؤال كند از شما از حلال و حرام، و از چيزى كه فايده براى او ندارد سؤال نكند. فرمود كه: آيا مردم از چيزى سؤال مى‏كنند كه از حلال و حرام بهتر باشد؟

قاعده سيم: در شرايط و آداب علم و عمل نمودن به آن و بيان اصناف علما بدان كه چون علم اشرف(1118) عبادات است بايد كه شرايط عبادت را در او بر وجه اكمل(1119) رعايت نمايند تا مثمر(1120) كمالات و سعادات گردد. و سابقا مذكور شد كه عمده شرايط قبول عمل، اخلاص نيت است. پس بايد كه سعى كند كه غرض او از تحصيل علم تحصيل رضاى حق تعالى باشد، و نفس را از اغراض فاسده و نيات دنيه(1121) خالى گرداند، و پيوسته به جناب اقدس الهى متوسل باشد و از او طلب توفيق نمايد، تا علوم حق از جانب فياض مطلق بر او فايض(1122) گردد و خيالات شيطانى با آن ممزوج(1123) نباشد. و چون هرچند عمل نفيس‏تر است شيطان را در تضييع آن سعى بيشتر است، لهذا اخلاص در طلب علم دشوارتر است از اخلاص در ساير اعمال، و در اكثر اوقات مشوب(1124) به اغرالض باطله مى‏باشد. زيرا كه در ساير عبادات چندان اثرى در اين كس نمى‏ماند كه به حسب دنيا موجب فخر باشد؛ و علم به حسب دنيا نيز كمالى است و در بعضى امور موجب ترجيح مى‏گردد و ثمره آن ظاهر مى‏باشد. و از اين جهت شيطان را وساوس بسيار در اين باب مى‏باشد.

چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه طلب حديث از براى منفعت دنيا بكند او را در آخرت بهره و نصيبى نباشد، و كسى كه مطلبش خير آخرت باشد خدا او را خير دنيا وآخرت كرامت فرمايد.

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه طلب علم كند براى اين كه با علما مباهات(1125) و مفاخرت(1126) نمايد، يا براى اين كه با سفيهان و بيخردان مباحثه و مجادله نمايد، يا براى اين كه روى مردم را به جانب خود بگرداند، پس جاى خود را در جهنم مهيا داند.

ديگر از شرايط علم آن است كه: نفس خود را از صفات ذميمه و اخلاق دنيه پاك گرداند و ريشه حسد و كبر و ريا را و بغض و محبت دنيا و امثال اينها را از دل بركند تا نفس او قابل فيضان(1127) حقايق گردد.

چنانچه علم و حكمت را تشبيه كرده‏اند به دانه‏اى كه بر زمين پاشند. بعضى از آن بر روى سنگ مى‏افتد و از آن هيچ حاصل برنمى‏آيد؛ و بعضى از آن بر خاك مى‏افتد اما در زيرش سنگ هست، زود ريشه‏اش به سنگ مى‏رسد و خشك مى‏شود؛ و بعضى در زمين شوره مى‏افتد و زمين ناقابل است، حاصل نمى‏دهد؛ و بعضى بر زمينى مى‏افتد كه خارها و گياههاى بى‏نفع در آن ريشه كرده، ريشه اين دانه با ريشه آنها ضم مى‏شود(1128) و چنانچه بايد حاصل نمى‏دهد. و اين است سبب كه در مجلسى كه هزار كس نشسته‏اند حرف حكمتى كه مذكور مى‏شود، در بعضى كه دل ايشان از سنگ سخت‏تر است هيچ تأثير نمى‏كند؛ و در بعضى كه اندكى دل ايشان به مواعظ و نصايح و عبادات نرم شده است اندك تأثيرى مى‏كند، و چون ريشه‏اش به سنگ رسيد خشك مى‏شود و برطرف مى‏شود و اثرى از آنچه شنيديد در نفس ايشان نمى‏ماند؛ در بعضى ثمره‏اش بيشتر مى‏ماند، اما چون حقد(1129) و حسد و محبت دنيا در نفس ايشان ريشه دارد، مانع مى‏شود از اين كه ريشه آن محكم شود و آثار خوب از آن به ظهور آيد؛ و جمعى كه دل خود را از آن موانع پاك و مصفا كرده‏اند، همين كه كلمه حكمت و موعظه را شنيدند، در دل ايشان ريشه مى‏كند و آثارش بر اعضا و جوارح ايشان ظاهر مى‏شود و يوما فيوما(1130) آثار خير از ايشان بيشتر ظاهر مى‏شود.

چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: به درستى كه دلهاى مؤمنان پيچيده شده است به ايمان پيچيدنى. پس چون خداوند عالميان خواهد كه آن دل را روشن گرداند، مى‏گشايد آن را به وحيهاى خود. پس مى‏كارد در آن دل حكمت را و خود درو مى‏كند. و تشبيه ديگر كرده‏اند علم و حكمت را به غذاهاى مقوى بدن. زيرا كه چنانچه بدن به غذاهاى موافق، قوت مى‏يابد و حيات آن به اين غذاهاست، همچنين روح به حكم و معارف قوت مى‏يابد، و حيات روح به آنهاست. چنانچه حق تعالى در بسيار جايى از قرآن كافران و نادانان را به مردن وصف كرده، چنانچه فرموده كه:( أموات غير أحياء و ما يشعرون ) .(1131) كه ترجمه‏اش اين است كه: كافران مردگان‏اند نه زندگان وليكن نمى‏دانند.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: راحت دهيد نفسهاى خود را به حكمتهاى تازه. به درستى كه آنها را كَلال(1132) و واماندگى حاصل مى‏شود چنانچه بدنها را سستى و كلال به هم مى‏رسد. و در اخبار بسيار وارد شده است كه: علم، حيات و زندگى دلهاست.

و در بدن وقتى كه ماده فاسدى هست غذاهاى صالح(1133) مقوى باعث طغيان مرض و قوت آن ماده فاسد مى‏شود، چنانچه بيمار را تا ماده مرض باقى است از گوشت و چربيها و شيرينيها كه باعث قوت صحيح است منع مى‏كنند، و اول علاج آن ماده فاسد مى‏كنند و بعد از آن غذاهاى مقوى مى‏دهند.

همچنين طبيبان نفوس و ارواح، اول امراض نفسانيه را از نفس زايل مى‏گردانند و بعد از آن، آن را تقويت به علم و حكمت مى‏كنند. چنانچه مى‏بينى كه جمعى كه به اين امراض مبتلايند، علم باعث زيادتى فساد ايشان مى‏شود. و شيطان به آن علم مرتبه شقاوت را به كمال رسانيده. و تشبيه ديگر كرده‏اند علم را به نور چراغ و آفتاب، كه در ديده اعمى(1134) هيچ اثر از آن ظاهر نمى‏شود و ديده‏هاى ديگر در خور نور ديده از آن منتفع مى‏شوند. پس اول علاج چشم دل مى‏بايد كرد تا علم نفع دهد، چنانچه حق تعالى وصف حال جماعتى از اشقيا فرموده كه: ديده‏هاى سر ايشان كور نيست وليكن ديده‏هاى دلهايى كه در سينه‏هاى ايشان است كور است.(1135)

چون سخن به اينجا كشيد، اگر مجملى از احوال قلب و صلاح و فساد آن و معنى نور و ظلمت آن و زيادتى و نقصان ايمان مذكور شود مناسب است. بدان كه قلب را بر دو معنى اطلاق مى‏كنند: يكى بر ايشان شكل صنوبرى(1136) كه در پهلوى چپ است، و ديگرى بر نفس ناطقه انسانى(1137) . و بدان كه حيات بدن آدمى به روح حيوانى(1138) است. و روح حيوانى بخار لطيفى است كه حاملش خون است، و منبعش قلب است، و از قلب به دماغ(1139) متصاعد مى‏شود(1140) ، و از آنجا به واسطه عروق(1141) به جميع اعضا و جوارح سرايت مى‏كند. و نفس ناطقه چون كمالات و استعدادات و ترقيات آن موقوف بر بدن است، و اين بدن آلت آن است، به اين بدن تعلقى دارد و اولا به چيزى كه باعث حيات بدن است تعلق دارد. چون حيات بدن به كار او مى‏آيد. پس به روح حيوانى، اول تعلق مى‏گيرد. و چون منبع آن قلب است به قلب زياده از جوارح ديگر تعلق دارد. لهذا تعبير از نفس در اكثر آيات و اخبار به قلب واقع شده است، و مدار صلاح و فساد بدن بر قلب به اين معنى است. و هر صفتى كه در نفس حاصل مى‏شود از علوم و ساير كمالات، به اين بدن و جميع اعضا و جوارحش سرايت مى‏كند. و چندان كه آن صفت در نفس كاملتر مى‏شود اثرش در بدن بيشتر ظاهر مى‏شود، چنانچه روح ظاهرى و روح بدنى هر چند ماده‏اش در قلب صنوبرى بيشتر به هم مى‏رسد، قوت آن در اعضا و جوارح بيشتر ظاهر مى‏شود، مانند سرچشمه‏اى كه نهرها از آن جدا كرده باشند؛ هرچند آب در سرچشمه بيشتر به هم مى‏رسد نهرها معمورتر(1142) مى‏باشد. چندين نهر از دل صنوبرى مى‏آيد به جميع بدن، و چندين نهر از دل روحانى مى‏رسد كه از آن نهرها حياتهاى معنوى از ايمان و يقين و معارف بر اعضا به يك نسبت قسمت مى‏شود. و اين هر دو سرچشمه از درياهاى فيض نامتناهى حق تعالى جارى مى‏گردد. اما به توفيق الهى، بنده را در كار است كه حفر اين نهرها بكند و خس و خاشاك شبهه‏هاى باطل و گناهان مواد فاسده بدنى را بكند تا صاف و بى‏كدورت جارى گردد. چنانچه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: در آدمى پاره گوشتى هست كه هرگاه آن سالم و صحيح باشد ساير بدن صحيح است، و هرگاه آن بيمار و فاسد باشد ساير بدن بيمار و فاسد است، و آن دل آدمى است. و به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: هرگاه دل پاكيزه است تمام بدن پاكيزه است، و هرگاه دل خبيث است تمام بدن خبيث است.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به حضرت امام حسنعليه‌السلام وصيت فرمود كه: از جمله بلاها فاقه و فقر است، و از آن بدتر بيمارى بدن است، و از آن بدتر بيمارى دل است. و از جمله نعمتها وسعت در مال است، و از آن بهتر صحت بدن است، و از آن بهتر پرهيزكارى دل است. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: دلها بر سه قسم‏اند: يك دل سرنگون است كه هيچ چيزى در آن جا نمى‏كند، و آن دل كافر است؛ و يك دل آن است كه خير و شر هر دو در آن درمى‏آيد، هر يك كه قويتر است بر آن غالب مى‏شود؛ و يك دل هست كه گشاده است و در آن چراغى از انوار الهى هست كه پيوسته نور مى‏دهد و تا قيامت نورش برطرف نمى‏شود، و آن دل مؤمن است. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: منزله قلب از بدن آدمى منزله امام است نسبت به ساير خلق. نمى‏بينى كه جميع جوارح بدن لشكرهاى قلب‏اند، و همه از جانب آن متحرك‏اند، و مردم را خبر مى‏دهند از احوال آن، و هرچه دل اراده مى‏كند فرمان آن را قبول مى‏كنند. همچنين امام را در عالم چنين مى‏بايد اطاعت كنند و تابع او باشند. و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: دل مؤمن در ميان دو انگشت قدرت خداست؛ به هر طرف كه مى‏خواهد مى‏گرداند. و حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام (1143) فرمود كه: بنده را چهار چشم مى‏باشد: دو چشم در سر اوست كه امور دنياى خود را به آنها مى‏بيند، و دو چشم در دل اوست كه امور آخرت را به آنها مى‏بيند. پس بنده‏اى را كه خدا خير او خواهد دو چشم دل او را بينا مى‏گرداند. پس امور غيب را به آنها مى‏بيند و عيبهاى خود را به آنها مى‏داند. و اگر كسى شقى باشد آن دو چشم دلش كور مى‏مانند. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: دل را دو گوش است. روح ايمان در يك گوشش خيرات و طاعات را مى‏گويد، و شيطان در گوش ديگرش بديها و شرور(1144) را تلقين مى‏نمايد. پس هر يك كه بر ديگرى غالب شد، ميل به آن مى‏كند. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: هيچ چيز دل را فاسد نمى‏گرداند مانند گناه. به درستى كه دل مرتكب گناه مى‏شود تا وقتى كه گناه بر آن غالب مى‏شود و آن را سرنگون مى‏كند كه خيرى در آن، جا نكند. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: ذكر مرا در هيچ حالى فراموش مكن، كه ترك ياد من موجب قساوت و سنگينى دل است. و حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود كه: آب ديده خشك نمى‏شود مگر به سبب سنگينى و قساوت قلب؛ و قساوت قلب نمى‏باشد مگر به بسيارى گناهان.

اى عزيز چون فى‏الجمله(1145) اطلاعى بر معنى قلب و بعضى از احوال آن به هم رسانيدى، بدان كه از آيات و احاديث بسيار ظاهر مى‏شود كه ايمان قابل زيادتى و نقصان مى‏باشد. و از بسيارى از احاديث ظاهر مى‏شود كه اعمال، جزو ايمان است؛ هر عضوى از اعضا را حصه‏اى(1146) و بهره‏اى از ايمان هست، و اعتقادات، ايمان دل است. و هر عضوى از اعضا ايمانش آن است كه فرمانبردارى الهى بكند در آنچه متعلق به آن است از تكاليف الهى. و احاديث بسيار هست كه مؤمنى كه مرتكب كبيره مى‏شود روح ايمان از او مفارقت(1147) مى‏نمايد. و تصحيح(1148) اين آيات و اخبار به يكى از دو وجه مى‏توان نمود: {وجه} اول آن كه: قايل شويم به اين‏كه ايمان در اصطلاح شرع معانى مختلفه مى‏دارد، و آنچه از اكثر اخبار ظاهر مى‏شود آن است كه ايمان را اطلاق مى‏كنند بر اعتقادات حق با ترك كباير و فعل(1149) فرايضى كه ترك آنها كبيره است، مثل نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امثال اينها. و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات است با فعل جميع واجبات و ترك جميع محرمات، چنانچه از بعضى اخبار ظاهر مى‏شود.

و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات كامله يقينيه است با فعل واجبات و سنتيها(1150) و ترك محرمات و مكروهات. و يك معنى ايمان مُرادف(1151) اسلام است، كه همين محض عقايد ضروريه باشد با عدم انكار آنها، يا اقرار به آنها ظاهرا. و اسلام را بر اعم از اين هم اطلاق مى‏كنند كه همين تكلم به كِلمَتين(1152) نمايد گو منافق باشد و به دل اعتقاد نداشته باشد. و از اكثر احاديث همان معنى اول ظاهر مى‏شود.

چنانچه از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: اصحاب كباير(1153) نه مؤمن‏اند و نه كافر، بلكه محل شفاعت‏اند و مسلمان‏اند. و به اسانيد مستفيضه از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه و ائمه ديگرعليهم‌السلام منقول است كه: ايمان اقرار به زبان است و معرفت به دل است و عمل كردن به اعضا و جوارح است. و بر هر يك از معانى اسلام و ايمان ثمره‏اى مترتب مى‏شود.

اسلام به معنى گفتن كلمتين كه اعتقاد نداشته باشد، در آخرت فايده نمى‏دهد و در دنيا فايده مى‏دهد كه خون ايشان محفوظ مى‏باشد، و نكاح ايشان جايز است، و ميراث از مسلمانان مى‏برند، و پاك‏اند. اما عذاب ايشان در آخرت ابدى است مثل كفار و بدتر، و سنيان. و ساير فرقه‏هاى اسلام غير شيعه داوزده امامى داخل اين فرقه‏اند. و ايمان به معنى مجموع اعتقادات حق داشتن و اظهار آنها كردن، در آخرت اين فايده مى‏كند كه هميشه در جهنم نباشد، و مستحق مغفرت الهى و شفاعت باشد، و اعمالش صحيح باشد، و عباداتش باطل نباشد. و آنچه در اخبار و آيات دلالت بر اين مى‏كند كه مؤمن مرتكب گناهان كبيره مى‏باشد، و مؤمن در جهنم معذب مى‏باشد و به اين معنى است. و بعضى احاديث كه واقع شده است كه به ارتكاب كبيره از ايمان به در مى‏رود محمول بر معنى اول است. و بعضى كه دلالت بر اين مى‏كند كه به ارتكاب جميع گناهان از ايمان به در مى‏رود محمول بر معنى دويم است. و آنچه واقع شده است در احاديث از صفات مؤمن كه در غير انبيا و اوصيا جمع نمى‏شود آنها محمول بر معنى سيم است.

تحقيقش آن است كه: فعل جميع عبادات، و تحصيل جميع كمالات، و ترك جميع مَنهيات(1154) و ازاله(1155) جميع صفات ذميمه و نقايص، اجزاى ايمان‏اند. اما اجزاى شى‏ء مختلف مى‏باشند. بعضى از اجزا به انتفاى(1156) آنها كل منتفى(76) مى‏شود، و بعضى نه چنين است؛ مثل اعضاى آدمى كه سر از جمله اعضايى است كه به زوال آن شخص زايل مى‏شود، و همچنين قلب و بعضى از اعضاى رئيسه و بعضى چنين است كه به زوال آن، عمده انتفاعات(1158) آن برطرف مى‏شود. و بعضى هست كه موجب حسن و كمال شخص است و از فوت(1159) آن، انتفاع بسيارى فوت نمى‏شود.

همچنين اجزاى ايمان مثلا اعتقادات حق نسبت به ايمان از بابت آن اعضايى است كه به زوال آنها شخص فانى مى‏شود. و همچنين ايمان به زوال آنها مطلقا برطرف مى‏شود. و فعل فرايض و ترك كباير از بابت آن است كه شخصى را دستش ببرند، باز زنده است و انسان است، اما انسان ناقصى است و حياتش به سبب اين در معرض زوال است، اما به محض اين زايل نمى‏شود. و همچنين اگر چشمش را بكنند يا زبانش را ببرند، پس كسى كه جميع فرايض را ترك كند و جميع كباير و مناهى را به جا آورد، از بابت شخصى است كه دست و زبان و گوش و چشم و پايش را بريده باشند و زنده باشد. چنين زنده در حكم مرده است، و ايمان او از بابت حيات آن شخص است. همچنانچه حيات او چندان به كارش نمى‏آيد، اين ايمان هم چندان ثمره‏اى ندارد، و چنانچه حيات چنين كسى زود برطرف مى‏شود، اصل ايمان اين شخص هم به اندك چيزى زايل مى‏گردد؛ زيرا كه هر يك از اين اعمال حصارى‏اند براى دفع شياطين و بلاهايى كه مورث زوال ايمان است.

چنانچه در حديث وارد است كه: شيطان از آدمى خايف و ترسان است مادام كه مواظبت بر نمازهاى پنجگانه مى‏نمايد. پس چون ترك آنها كرد، يا سبك شمرد، بر او مسلط مى‏شود و او را در بلاها و گناهان عظيم مى‏اندازد زيرا كه كسى كه اين لشكرها و اعوان را از عبادات و توفيقات الهى كه لازم عبادات است از خود دور كرد، شيطان زود او را به مهالك مى‏اندازد. و اين بعينه از بابت آن است كه كسى دزدى را در به رويش بگشايد و به خانه درآورد و بگويد كه: چيزهاى سهل(1160) را ببر و چيزهاى نفيس را براى ما بگذار و خود غافل بخوابد. دزد اول آنچه نفيس‏تر است مى‏برد. اين است كه ارباب معاصى زود فريب گمراه كنندگان را مى‏خورند و به نادانى كافر مى‏شوند و به جهنم مى‏روند. و آن مستحبات و صفات حسنه از بابت زينتهاى صورت آدمى و غذاهاى مقوى است كه باعث قوت روح ايمان مى‏شود. همچنانچه روح بدنى از گوشت قوت مى‏يابد روح ايمانى از نماز شب مثلا قوت مى‏يابد و حفظ ايمان بيشتر مى‏تواند كرد. وجه دويم آن كه گوييم كه: ايمان همان اصل اعتقاد است، و ايمان در تزايُد(1161) مى‏باشد، و به اعمال و طاعات كامل مى‏گردد تا به مرتبه يقين مى‏رسد. و يقين را نيز مراتب بسيار است و هر مرتبه از مراتب ايمان و يقين لازمى چند و گواهى چند از اعمال و عبادات دارد. مثل آن كه يك شخصى در خانه نشسته باشد، طفلى بيايد و بگويد كه: مارى متوجه است و به اين خانه مى‏آيد. يك خوفى در نفس او حاصل مى‏شود اما چندان اعتنا نمى‏كند. پس اگر بعد از او ديگرى بيايد و همين حرف را بگويد اعتقادش بيشتر مى‏شود و حذر بيشتر مى‏كند، تا به حدى كه مى‏گريزد و از جاهاى بلند خود را مى‏اندازد از ترس آن مار. همچنين در مراتب ايمان به ثواب و عقاب هرچند ايمانش كاملتر مى‏شود شوقش به امورى كه موجب ثواب است، و حذرش از امورى كه موجب عقاب است زياده مى‏گردد. پس اعمال، آثار و شواهد ايمان‏اند. چنانچه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: ايمان به آراستن خود و به آرزوها درست نمى‏شود. ايمان آن است كه خالص و صاف شود در دل، و اعمال تصديق آن كنند، و گواهى بر حصول آن در دل بدهند.

پس به همان تحقيق كه در باب قلب مذكور شد، هر صفتى و كمالى از علم و ايمان و ساير كمالات كه در نفس حاصل مى‏شود، منبعش در قلب است و به اعضا و جوارح جارى مى‏شود و آثارش از آنها ظاهر مى‏گردد. پس چندان كه علم او به خدا و عظمت و جلال او، و به بهشت و دوزخ و نماز و روزه و عبادات وحسن آنها، و بدى گناهان و قبح آنها، و خوبى صفات حسنه و بدى صفات ذميمه بيشتر مى‏شود و يقينش كاملتر مى‏شود، شعبه‏هايى(1162) كه از آن چشمه به اعضا و جوارح مى‏رسد بيشتر مى‏شود، و چندان كه در اعضا و جوارح آنها بيشتر صرف مى‏شود، و چشمه زاينده‏تر مى‏شود، آبش صافتر و گواراتر مى‏شود. پس عمل باعث كمال علم و ايمان مى‏گردد و كمال ايمان نيز موجب كمال و زيادتى اعمال مى‏شود. چنانچه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد نماز صبح گزاردند. پس نظر كردند به سوى جوانى كه او را حارثه بن مالك مى‏گفتند. ديدند كه سرش از بسيارى بيخوابى به زير مى‏آيد و رنگ و رويش زرد شده و بدنش نحيف گشته و چشمهايش در سرش فرو رفته. حضرت از او پرسيدند كه: بر چه حال صبح كردى و چه حال دارى اى حارثه؟ گفت: صبح كرده‏ام - يا رسول‏الله - با يقين. حضرت فرمود كه: بر هر چيز كه دعوى كنند حقيقتى و علامتى و گواهى هست. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: حقيقت يقين من - يا رسول‏الله - اين است كه پيوسته مرا محزون و غمگين دارد، و شبها مرا بيدار دارد، و روزهاى گرم مرا به روزه مى‏دارد، و دل من از دنيا رو گردانيده و آنچه در دنياست مكروه دل من گرديده، و يقين به مرتبه‏اى رسيده كه گويا مى‏بينم عرش خداوندم را كه براى حساب در محشر نصب كرده‏اند و خلايق همه محشور شده‏اند، و گويا من در ميان ايشانم. و گويا مى‏بينم اهل بهشت را كه تنعم مى‏نمايند در بهشت، و در كرسيها نشسته با يكديگر آشنايى مى‏كنند و صحبت مى‏دارند و تكيه كرده‏اند. و گويا مى‏بينم اهل جهنم را كه در جهنم معذب‏اند، و استغاثه و فرياد مى‏كنند، و گويا زفير(1163) و آواز جهنم در گوش من است.

پس حضرت به اصحاب فرمود كه: اين بنده‏اى است كه خدا دل او را به نور ايمان منور گردانيده است. پس فرمود كه: بر اين حال كه دارى ثابت باش. آن جوان گفت كه: يا رسول‏الله دعا كن كه خدا شهادت را روزى من گرداند. حضرت دعا فرمود: چند روزى كه شد، حضرت او را با جعفر(1164) به جهاد فرستاد، و بعد از نه نفر او شهيد شد. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: علم مقرون(1165) است با عمل. پس هركه دانست عمل مى‏كند، و هركه عمل مى‏كند عالم است. و علم آواز مى‏كند عمل را. اگر اجابت او كرد و جانب آن آمد علم مى‏ماند. و اگر عمل نمايد علم مى‏رود و نمى‏ماند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: اى طلب كننده علم! به درستى كه علم را فضايل بسيار است. پس سر علم تواضع و فروتنى است، و چشم آن بيزارى از حسد است، و گوش آن فهميدن است، و زبانش راستگويى است، و حافظه‏اش تفحص كردن(1166) است، و دلش نيكى نيت است، و عقلش دانستن اشياست، و دستش رحمت بر خلايق است، و پايش زيارت كردن علماست، و همتش سلامى مردم است از ضرر او، و حكمتش ورع(1167) و پرهيزكارى است، و مَستَقر(1168) و قرارگاهش نجات است، و قايد(1169) وكشاننده‏اش عافيت از بديهاست، و مركبش وفا به عهود خدا و خلق است، و حربه‏اش نرمى سخن است، و شمشيرش راضى بودن از خلق است، و كمانش مدارا كردن با دشمنان است، و لشكرش صحبت داشتن با علماست، و مالش ادب است، و ذخيره‏اش اجتناب از گناهان است، و توشه‏اش نيكى است و مأوا و محل آرامش مصالحه با خلق است، و راهنمايش هدايت است، و رفيقش دوستى نيكان است.

قاعده چهارم: در بيان اصناف علماست و صفات عالمى كه متابعت او مى‏توان نمود از حضرت صادقعليه‌السلام است كه: هرگاه ببينيد عالمى را كه دنيا را دوست مى‏دارد او را متهم دانيد بر دين خود، و دين خود را به او مگذاريد. به درستى كه هر كه چيزى را دوست مى‏دارد، آن چيز را جمع مى‏كند و طلب مى‏نمايد كه محبوب اوست؛ گاه باشد كه دين شما را به دنياى خود ضايع كند. به درستى كه خداوند عالميان وحى فرمود به حضرت داوود كه: ميان من و خود واسطه مكن عالمى را كه فريب دنيا خورده باشد، كه تو را از راه محبت من برمى‏گرداند. به درستى كه ايشان راهزنان بندگان من‏اند كه رو به من دارند. كمتر چيزى كه نسبت به ايشان مى‏كنم آن است كه شيرينى و لذت مناجات خود را از دل ايشان برمى‏دارم. و حضرت صادقعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت نمود كه: دو صنف‏اند از امت من كه اگر ايشان صالح‏اند جميع امت صالح‏اند، و اگر ايشان فاسدند جميع امت فاسدند. پرسيدند صحابه كه: كيستند يا رسول‏الله؟ فرمود كه: فقيهان و پادشاهان(1170) . و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: مى‏خواهيد خبر دهم شما را به كسى كه سزاوار فقيه بودن(1171) است؟ گفتند: بلى يا اميرالمؤمنين. فرمود: آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى نا اميد نگرداند، و از عذاب الهى ايمن نگرداند، و به معصيت خدا مردم را رخصت ندهد، و قرآن را ترك نكند براى رغبت به چيزهاى ديگر. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: طالبان علم بر سه قسم‏اند. پس بشناس ايشان را به صفات و علامات ايشان: يك صنف آن است كه علم را طلب مى‏كند از براى بيخردى و جدل كردن؛ و يك صنف علم را طلب مى‏كند براى زيادتى و تكبر و فريب دادن مردم؛ و يك صنف طلب علم مى‏كند براى دانستن و عمل كردن.

پس آن صنف اول موذى مردم است و مجادله مى‏كند و متعرض گفت‏وگو مى‏شود در مجالس، و دانش و علم خود را بسيار ياد مى‏كند، و خشوع را بر خود مى‏بندد(1172) ، و خالى است از ورع و پرهيزكارى. پس خدا براى اين عمل، بينى او را بكوبد و پشتش را بشكند.

و آن كه براى تكبر و مكر طلب مى‏كند، صاحب مكر و فريب و حيله است و چون به امثال خود از علما مى‏رسد استطاله(1173) و گردنكشى و زيادتى مى‏كند، و چون به اغنيا مى‏رسد شكستگى و فروتنى مى‏كند، و چرب و شيرين ايشان را مى‏خورد، و دين خود را براى ايشان ضايع مى‏كند. پس خدا بينايى او را كور گرداند، و اثر او را از ميان علما برطرف كند. و آن صنف ديگر پيوسته با اندوه و حزن است، و شبها به عبادت بيدار است، و تحت‏الحَنَك(1174) مى‏بندد بر كلاهكى(1175) كه بر سر دارد، و در تاريكى شب به عبادت مى‏ايستد، و عبادت بسيار مى‏كند، و پيوسته ترسان است كه مبادا عبادتش مقبول نباشد. و از عقوبت الهى خايف است و پيوسته مشغول دعا و تضرع است، و رو به كار خود كرده، متوجه اصلاح احوال خود است، و اهل زمانه خود را مى‏شناسد، و از معتمدترين برادران و دوستانش در حذر است كه مبادا دينش را ضايع كنند. پس خدا اركان(1176) او را محكم گرداند و از خوفهاى قيامت او را امان دهد.

قاعده پنجم: در مذمت عمل بى‏علم از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: كسى كه بى‏بصيرت و علم عمل مى‏كند مانند كسى است كه بيراهه مى‏رود و هرچند بيشتر مى‏رود از راه دورتر مى‏شود. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حق تعالى قبول نمى‏فرمايد عملى را مگر با معرفت، و قبول نمى‏فرمايد معرفتى را مگر با عمل. پس كسى كه عارف شد، او را راهنمايى مى‏كند به عمل، و كسى كه عمل نكند او را معرفت نخواهد بود. با عمل، علم از او مسلوب(1177) مى‏شود. به درستى كه اجزاى ايمان بعضى از بعضى حاصل مى‏شود و به يكديگر مربوط‏اند. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هركه عمل نمايد بغير علم، افساد(1178) او بيش از اصلاح او خواهد بود. و اين معنى ظاهر است كه عقل آدمى مستقل نيست در ادراك خصوصيات عباداتى كه موجب نجات است، و اگرنه ارسال پيغمبران بيفايده خواهد بود. و هر عبادتى را شرايط بسيار هست كه به فوت(1179) هريك از آنها، آن عبادت باطل است. پس بدون علم، ظاهر است كه خدا را به نحوى كه فرموده است عبادت نمى‏توان نمود. و هرگاه راههاى دنيا را بدون قايدى و رهنمايى نتوان طى نمود، راه بندگى خدا را كه خطيرترين راههاست و در هر گامى چندين چاه و چندين كمينگاه هست و در هر كمينگاهى چندين هزار شياطين جن و انس در كمين‏اند، چون بدون دليل و رهنمايى توان رفتن؟ و دليل و راهنماى اين راه، شرع و اهالى آن است از انبيا و ائمهعليهم‌السلام و علمايى كه از علوم ايشان به خير و شر بينا شده باشند و طرق نجات و هلاك را دانند.

قاعده ششم: در مذمت فتوا دادن كسى كه اهليت آن نداشته باشد بدان كه چنانچه از آيات و اخبار ظاهر مى‏شود كه بدترين گناهان كبيره افترا بر خدا و رسول بستن است، به آن كه حكمى از احكام الهى را كسى كه اهليت فهم آن حكم از آيات و اخبار نداشته باشد بيان كند، بدون آن كه نسبت دهد به كسى كه او اهليت اين امر داشته باشد. پس اگر كسى خود اهليت اين فهم نداشته باشد اما از عالمى كه او را اين مرتبه باشد شنيده باشد و از او روايت كند كه از او چنين شنيده‏ام، جايز است. و بغير اين دو صورت هرچند موافق واقع گفته باشد خطا گفته است و گناهكار است. و حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: كيست ظالمتر از كسى كه افترا بر خدا بندد به دروغ.(1180) و مى‏فرمايد كه: آن جماعتى كه افترا بر خدا مى‏بندند روهاى ايشان سياه خواهد بود در روز قيامت.(1181) و آن جماعتى را كه حكم به غير ما انزل‏الله(1182) مى‏كنند در يك جا كافر فرمود، و در يك جا ظالم و در يك جا فاسق فرمود.

و به سند صحيح از عبدالرحمن بن الحجاج(1183) منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: تو را حذر مى‏نمايم از دو خصلت كه در اين دو خصلت هلاك شده است هر كه هلاك شده است: زينهار كه فتوا ندهى مردم را به رأى خود؛ و زنهار كه عبادت نكنى خدا را به چيزى كه ندانى رضاى خدا را در آن، يا به دينى كه حقيقت آن را ندانى. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه فتوا دهد مردم را به غير علم و هدايتى كه خدا او را كرده باشد، لعنت كنند او را ملائكه رحمت و ملائكه عذاب، و به او ملحق شود گناه آن كسى كه به فتواى او عمل نمايد. و فرمود كه: حق الهى بر مردم آن است كه آنچه را دانند بگويند، و آنچه را ندانند توقف نمايند و ساكت شوند. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هركه عمل به قياس(1184) نمايد خود را و ديگران را هلاك مى‏كند. و هركه فتوا دهد و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را نداند خود هلاك شده است و ديگران را هلاك كرده است.

يا أباذر ان حقوق الله جل ثناؤه أعظم من أن يقوم بها العباد. و ان نعم الله أكثر من أن تحصيها العباد، و لكن أمسوا تائبين و أصبحوا تائبين.

اى ابوذر حقوق الهى بر بندگان و آنچه از بندگى او بر ايشان لازم است از آن عظيمتر است كه بندگان قيام به آن توانند نمود، و بندگى او را چنانچه سزاوار آن است به جا توانند آورد. به درستى كه نعمتهاى خداى تعالى از آن بيشتر است كه بندگان احصاى(1185) آنها توانند نمود. پس چون در بندگى و احصاى نعمت و شكر آن، آدمى عاجز است، پس هر صبح و شام توبه كنيد، تا خداوند عالميان از تقصيرات شما بگذرد. بدان كه اين فقرات شريفه مشتمل است بر چند خصلت از مكارم خصال(1186) .

خصلت اول: عدم اغترار(1187) به عبادت و اعتراف به عجز است بدان كه بدترين صفات ذميمه عجب(1188) است و عمل خود را خوب دانستن و خود را مقصر ندانستن. و اين از جهل ناشى مى‏شود، زيرا كه اگر كسى در شرايط قبول و كمال عبادت - چنانچه اشاره مجملى در اول كتاب به بعضى از آنها شد - تفكر بكند و در عيوب خود و پستيها و عجز و نقص خود به ديده بصيرت نظر نمايد و عظمت معبود خود را قدرى بداند، مى‏داند كه هيچ عبادت نكرده، و اعتماد بر غير لطف معبود خود كه اكرم‏الاكرمين(1189) است نمى‏توان نمود. چنانچه منقول است كه: حضرت امام موسىعليه‌السلام به يكى از فرزندان خود فرمود كه: اى فرزند بر تو باد به جد و اهتمام در عبادت. و بيرون مبر هرگز نفس خود را از حد تقصير(1190) در عبادت و طاعت الهى، و هميشه خود را در آن درگاه صاحب تقصير بدان. به درستى كه خدا را عبادت نمى‏توان كرد به نحوى كه او سزاوار عبادت است. و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه به جابر فرمود كه: اى جابر خدا هرگز تو را از نقص و تقصير بيرون نبرد (يعنى چنين كند كه هميشه دانى كه مقصر و ناقصى). و از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: عابدى در بنى‏اسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد و بعد از آن قربانى كرد و قربانى او مقبول نشد زيرا كه علامت قبول قربانى ايشان آن بود كه آتشى مى‏آمد و آن را مى‏سوخت. چون ديد كه قربانيش مقبول نشد، با نفس خود خطاب كرد كه: تقصير همه از توست و ناقص بودن عمل از تقصير و گناه توست. پس خدا وحى به سوى او فرستاد كه: مذمتى كه نفس خود را كردى در درگاه ما، بهتر بود از عبادت چهلساله تو.

و حضرت امام موسىعليه‌السلام فرمود كه: هر كه عبادتى از براى خدا كند، در آن عبادت در پيش نفس خود صاحب تقصير باشد. به درستى كه بندگان همه در عملهايى كه مى‏كنند در ميان خود و خدا مقصرند مگر كسى كه خدا او را معصوم گردانيده باشد. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: خدا مى‏دانست كه گناه از براى مؤمن از عجب بهتر است، و اگر نه اين بود، نمى‏گذاشت كه هيچ مؤمنى به گناه مبتلا شود. و از آن حضرت منقول است كه: گاه هست آدمى گناه مى‏كند و از آن نادم و پشيمان مى‏باشد، و بعد از آن عمل خيرى مى‏كند و مسرور و خوشحال مى‏شود و از آن ندامت و پشيمانى باز مى‏ماند. پس اگر بر آن حال اول مى‏ماند براى او بهتر بود از حالى كه آخر به هم رسانيد. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: عالمى به نزد عابدى آمد و پرسيد كه: نماز تو چون است؟ گفت: كسى از نماز من پرسيده است و حال آن كه من سالهاست كه عبادت مى‏كنم. پرسيد كه: گريه تو چون است؟ گفت: آن قدر مى‏گريم كه از روى من جارى مى‏شود. آن عالم گفت كه: اگر خنده كرده بودى و الحال ترسان بودى بهتر بود از گريه‏اى كه باعث اعتماد و اعتقاد تو به عبادتت شده است. به درستى كه عبادت كسى كه بر عبادت خود اعتماد داشته باشد بالا نمى‏رود. و از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: دو كس داخل مسجد شدند، يكى عابد و ديگرى فاسق(1191) . چون بيرون آمدند عابد فاسق بود و فاسق صديق(1192) و نيكوكار شده بود زيرا كه عابد اعتماد بر عبادت خود كرده بود و خود را از نيكان مى‏دانست و اين عجب در خاطر او بود، و فاسق در فكر گناه خود بود و نادم و پشيمان بود و استغفار مى‏كرد از گناهان خود. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: شيطان روزى به نزد حضرت موسى آمد و كلاهى به رنگهاى مختلف در سر داشت. چون نزديك رسيد كلاه از سر برداشت و در برابر ايستاد و سلام كرد. موسى گفت: تو كيستى؟ گفت: منم ابليس. فرمود كه: خدا خانه تو را از همه كس دورتر گرداند. گفت: آمده‏ام تو را سلام كنم براى قرب و منزلتى كه نزد خدا دارى. موسى پرسيد كه: اين كلاه چيست كه بر سر دارى؟ گفت: به اين مى‏ربايم دلهاى بنى آدم را. فرمود كه: بگو كه كدام گناه است كه چون فرزند آدم مرتكب آن مى‏شود، تو بر او مسلط و غالب مى‏شوى؟ گفت: وقتى كه از خود راضى باشد و عملهاى خير خود را بسيار داند و گناهانش در چشم او اندك نمايد.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خداوند عالميان به داوود خطاب نمود كه: اى داوود بشارت ده گناهكاران را، و بترسان صديقان را. بشارت ده گناهكاران را كه توبه ايشان را قبول مى‏نمايم، و گناه ايشان را عفو مى‏فرمايم؛ و بترسان صديقان را كه عجب نورزند به عملهاى خود، كه هر بنده را كه من او را به مقام حساب درآورم و به عدالت حساب او كنم هلاك مى‏شود.

خصلت دويم: شكر نعمت است و شكر از امهات صفات حميده است، و ضدش كه كفران است از اصول صفات ذميمه است. و شكر هر نعمتى موجب مزيد(1193) آن نعمت است، و كفرانش موجب حرمان(1194) است چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: اگر شكر نعمت كنيد نعمت را زياده مى‏گردانم، و اگر كفران نماييد عذاب من شديد و عظيم است.(1195) و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: هر كه را چهار چيز دادند از چهار چيز محروم نگردانيدند: كسى را كه راه دعا دادند او را از اجابت محروم نكردند؛ و كسى را كه راه استغفار دادند توبه او را قبول كردند؛ و كسى را كه شكر دادند او را از زيادتى نعمت محروم نكردند؛ و كسى را كه صبر كرامت كردند او را از اجر و ثواب محروم نمى‏گردانند. و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه به آنها هيچ ضرر نمى‏رساند: دعا كردن در هنگام شدايد و المها؛ و استغفار نزد گناه؛ و شكر در وقت نعمت.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: طعام خورنده شكر كننده، ثوابش مثل ثواب روزه‏دارى است كه از براى خدا روزه داشته باشد. و صاحب عافيتى كه بر عافيت شكر كند ثوابش مثل كسى است كه به بلا مبتلا باشد و صبر كند. و مالدارى كه شكر كند در ثواب، مثل محرومى است كه قانع باشد. و بدان كه شكر هر نعمتى مشتمل بر چند چيز است: اول آن كه: مُنعم(1196) خود را بشناسد و چيزى كه لايق او نباشد در ذات و صفات به او نسبت ندهد و انكار وجود او ننمايد. و هرچه مقابل اين معنى است كفران است، چنانچه حق تعالى در بسيارى از آيات، كافران را به كفران نعمت فرموده است، كه انكار وجود منعم خود كرده‏اند و شريك از براى او قرار داده‏اند. دويم آن كه: بداند كه اين نعمت از جانب كيست؛ و نعمتهاى خدا را از جانب ديگران نداند. چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه خدا به او نعمتى كرامت فرمايد و آن نعمت را به دل خود بشناسد و بداند كه از خدا به او رسيده، پس شكر آن نعمت را ادا كرده. سيم آن كه: اظهار آن نعمت بكند و ثناى(1197) منعم به زبان به جا آورد. چنانچه به اسانيد معتبره منقول است از حضرت صادقعليه‌السلام كه: هر نعمتى كه خدا انعام فرمايد(1198) خواه خرد باشد و خواه بزرگ، و بنده بگويد: الحمدلله شكر آن نعمت را ادا كرده است. چهارم آن كه: آن نعمت را در چيزى صرف كند كه رضاى منعم در آن است و حقى كه خدا در آن نعمت بر او واجب گردانيده ادا كند، مثل آن كه نعمت زبان شكرش آن است كه چيزهايى را كه گفتن آن را بر او واجب يا مستحب گردانيده بگويد، و آن را از چيزهايى كه خدا نهى فرموده يا مكروه ساخته باز دارد. و همچنين است شكر چشم و گوش و دست و پا و ساير اعضا و جوارح و قوا. و شكر مال آن است كه آن را در مصرفى صرف كند كه منعم به آن راضى باشد، و حقوقى كه خدا در مال واجب گردانيده ادا كند. و شكر علم آن است كه بذل كند به طالبانش، و عمل به آن بكند، و وسيله باطل نگرداند. و در هر يك از اينها هرچند كه صرف مى‏كنند حق تعالى بر وفق وعده خود عوض را زياده كرامت مى‏فرمايد. و بدان كه در هر معصيتى كفران نعمتهاى نامتناهى از نعمتهاى الهى به عمل مى‏آيد، خواه در اصول دين و خواه در فروع دين. مثلا وجود پيغمبر آخرالزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعثت آن حضرت اعظم نعمتهاى الهى است بر بندگان، كه آن حضرت را وسيله سعادت ابدى و واسطه نعمتهاى دنيوى و اخروى گردانيده، و همچنين اوصياى آن حضرت. و شكر اين نعمت آن است كه اقرار به بزرگوارى ايشان بكنند و اطاعت ايشان در اوامر و نواهى بكنند. پس انكار ايشان بدترين افراد(1199) كفران نعمت ايشان است. و بعد از اقرار در هر گناهى كفران اين نعمت عظيم كرده است. و آن گناه البته به عضوى از اعضا مى‏شود. پس كفران نعمت آن عضو نيز كرده است و عقل و نفس و مشاع و قوا و عضلات و رباطات(1200) و ساير ادواتى كه در تحريك آن عضو دخل دارند، هر يك نعمتى از نعمتهاى الهى‏اند و در غير مصرف، ايشان را صرف كرده و كفران هر يك از اين نعمتها كرده. و آن غذايى كه خورده باعث اين قوت شده كه به سبب آن، اين فعل از او صادر شده، با آن امور غيرمتناهى از عرش و كرسى و سماوات و ارض و ملائكه و چندين هزار از بنى‏آدم كه مدخليت در تحصيل آن غذا داشته‏اند، همه نعمتهاى الهى است، و كفران همه كرده است. و آن علمى كه خدا به او كرامت فرموده به قبح اين عمل، آن را نيز كفران كرده است. پس در هر معصيتى اگر تفكر نمايى كفران نعمتهاى غيرمتناهى از خدا به عمل مى‏آيد. چنانچه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: شكر نعمت اجتناب از محارم و ترك گناهان است، و تمام شكر آن است كه بگويد: الحمدلله رب العالمين. و بدان كه از جمله شكر منعم، تفكر در نعمتهاى منعم است و اقرار به اين كه احصاى آنها نمى‏توان نمود. و اگر كسى تفكر نمايد در خوردن يك لقمه نان كه خدا را چه نعمتها بر او هست از امورى كه سبب ساخته از براى حصول اين لقمه كه به اين حد رسيده است كه مى‏توان خورد، و بعد از خوردن چه نعمتها دارد بر او از اسبابى كه در بدن برانگيخته تا جزو بدن آن شود و از دست و دهان و دندانها و زبان و معده و قوت هاضمه و ماسكه(1201) و دافعه و جاذبه، و تدبيراتى كه در هر حالتى از حالات غذا مى‏فرمايد، و قسمتهايى كه به اخلاط اربعه(1202) منقسم مى‏گرداند، و هر يك را از راه عروق(1203) و شرايين(1204) به محل خود مى‏فرستد و جزو آن عضو مى‏گرداند، اعتراف مى‏كند كه عده(1205) نعمتهاى الهى كردن محال است. بلكه اگر نيكو تفكر نمايى مى‏دانى كه هر نعمتى كه خدا بر هر فرد از افراد خلق دارد بر تو نيز آنها نعمت است، زيرا كه آدمى مدنى بالطبع(1206) است و همه را به يكديگر احتياج است.

پس هر نعمتى كه خدا بر آن جولاه(1207) هندى دارد از اعضا و جوارح و تغذيه و تنميه(1208) و ساير نعم، همه بر تو نعمت است زيرا كه اگر اين نعمتها نسبت به او نمى‏شد، آن پارچه را نمى‏بافت كه تو با جماعتى كه تو به ايشان محتاجى منتفع شويد. و هر نعمتى كه بر پدران آن جولاه كرده‏اند، همه در وجود آن جولاه دخيل است. پس آنها نيز بر تو نعمت است و از اين راه كه ملاحظه مى‏كنى، هر نعمتى كه بر احدى از خلق از زمان آدم تا زمان تو شده است، همه در وجود و بقا و كمالات تو مدخليت دارد. و كسى كه در گلستان مُنعميت و رحمانيت الهى تفكر نمايد، الوان گلهاى حقايق به فضل الهى بر روى عقل او شكفته مى‏شود و از اين درياى بى‏پايان بهره مى‏برد. و اين تفكر است كه ممدوح است، و امر كرده‏اند ائمهعليهم‌السلام كه تفكر در نعماى(1209) الهى بكنيد. و اين تفكر فوايد بينهايت دارد زيرا كه موجب مزيد معرفت منعم و معرفت عجز و ناتوانى و احتياج خود مى‏گردد، و محرك بر عبادات و صارف(1210) از محرمات مى‏شود، و موجب رضا به قضاى الهى و عدم كفران نعمتهاى او مى‏شود.

چنانچه از حضرت امام محمدتقى صلوات‏الله عليه منقول است كه: سلمان روزى ابوذر را به خانه خود طلبيد و دو گرده نان نزد او حاضر گردانيد. ابوذر نانها را به دست گرفت و مى‏گردانيد و نظر مى‏كرد. سلمان گفت: اى ابوذر براى چه ملاحظه آن نانها مى‏كنى؟ گفت: مى‏خواستم كه ملاحظه كنم كه خوب پخته است. سلمان بسيار در غضب شد و گفت: بسيار جرئت مى‏نمايى كه نعمت الهى را سبك مى‏شمارى. والله كه در اين نان عمل كرده است آبى كه در زير عرش است، و ملائكه عمل كرده‏اند تا آن آب را به باد داده‏اند، و باد آن را در ابر ريخته، و ابر در آن كار كرده تا آن را بر زمين باريده، و رعد و ملائكه در آن عمل كرده‏اند تا به جاهاى خود قطره‏هاى باران را گذاشته‏اند. و در اين نان زمين و چوب و آهن و حيوانات و آتش و هيزم و نمك به كار رفته و در آن عمل كرده. و آنچه در آن داخل دارد احصا(1211) نمى‏توان نمود. پس چگونه تو اين شكر را مى‏توانى كرد؟ ابوذر گفت: از سخن خود توبه كردم و استغفار مى‏نمايم و عذر تو را نيز مى‏خواهم. و فرمود كه: مرتبه ديگر سلمان ابوذر را به ضيافت طلبيد و پاره نان خشكى چند از انبان خود به در آورد و در حَسينى(1212) آب فرو برد و تر كرد و نزد ابوذر گذاشت. ابوذر گفت: چه نيكونانى است. كاشكى با آن نمكى مى‏بود. سلمان رفت و حسينى خود را گرو كرد و نمكى گرفت و حاضر ساخت. ابوذر نمك بر آن نان مى‏پاشيد و مى‏خورد و مى‏گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه ما را اين قناعت روزى كرده است. سلمان گفت كه: اگر قناعت مى‏داشتى حسينى من به گرو نمى‏رفت. و بدان كه چون كمال هر صفت كمالى در ممكن، به آن مى‏شود كه اقرار به عجز و ادراك آن كمال بكند، همچنين در مراتب شكر، هرچند آدمى بيشتر شكر مى‏كند، چون تفكر مى‏نمايد در نعمتهايى كه خدا در وقت شكر بر او دارد، و در اين كه ادوات و آلات و آنچه موقوف عليه اين شكر است(1213) همه از خداست، و توفيق شكر هم از اوست، مى‏داند كه در هر شكرى چندين هزار شكر ديگر بر او لازم مى‏شود، و اقرار مى‏نمايد كه از عهده شكر آن بيرون نمى‏توان آمد. چنانچه منقول است كه حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه: اى موسى مرا شكر كن چنانچه حق شكر من است. موسى گفت: خداوندا چگونه تو را شكر كنم چنانچه حق شكر توست و حال آن كه هر شكرى كه تو را كنم آن شكر هم نعمتى است از نعمتهاى تو؟ خطاب رسيد كه: اى موسى الحال شكر مرا كردى كه دانستى كه شكر هم از من است و از شكر عاجزى.

خصلت سيم: توبه است بدان كه توبه از جمله نعمتهاى عظيم است كه حق تعالى به اين امت كرامت فرموده است و به بركت پيغمبر آخرالزمان و اهل بيت او صلوات‏الله عليهم بر اين امت آسان كرده است زيرا كه در امم سابقه توبه‏هاى دشوار بود، چنانچه در توبه گوساله پرستى امر شد كه شمشير بكشند و يكديگر را بكشند تا توبه ايشان مقبول شود. و بر اين امت در پوشانيدن گناهان و توسعه در توبه ايشان نعمتهاى عظيم فرموده است.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون بنده اراده حسنه مى‏كند اگر آن حسنه را نكرد، به محض آن نيت خير، خدا يك حسنه در نامه اعمال او مى‏نويسد، و اگر به جا آورد خدا ده حسنه در نامه عملش مى‏نويسد. و چون اراده گناهى مى‏كند اگر به جا نياورد بر او چيزى نمى‏نويسند، و اگر به جا آورد تا هفت ساعت او را مهلت مى‏دهند؛ و ملك دست راست كه كاتب حسنات است به ملك دست چپ كه كاتب سيئات است مى‏گويد كه: تعجيل مكن و زود منويس، شايد كه حسنه‏اى بكند كه اين گناه را محو كند زيرا كه خدا مى‏فرمايد كه: به درستى كه حسنات، گناهان و سيئات را برطرف مى‏كند(1214) ، شايد كه استغفارى بكند كه گناهش آمرزيده شود.

پس اگر گفت كه: أستغفر الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذاالجلال و الاكرام و أتوب اليه(1215) ، بر او چيزى نمى‏نويسد. و اگر هفت ساعت گذشت و حسنه و استغفار هيچ يك نكرد ملك دست راست به ديگرى مى‏گويد كه: بنويس بر اين شقى محروم. و از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است كه: چون بنده توبه نصوح(1216) مى‏كند كه عزم داشته باشد كه ديگر آن گناه را نكند و تدارك مافات(1217) بكند خدا او را دوست مى‏دارد، و در دنيا و آخرت بر او ستر مى‏نمايد(1218) . راوى گفت كه: چگونه بر او ستر مى‏نمايد؟ فرمود كه: فراموش مى‏كند از خاطر ملكين(1219) آنچه را بر او نوشته‏اند از گناه؛ و وحى مى‏فرمايد به اعضا و جوارحش كه: گناهان او را كتمان نماييد؛ و وحى مى‏فرمايد به بقعه‏هاى(1220) زمين كه: آن گناهانى كه بر روى شما كرده است كتمان نماييد. پس چون به مقام حساب مى‏آيد هيچ چيز بر او به گناه گواهى نمى‏دهد. و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: شادى و فرح و خشنودى خدا از توبه بنده‏اش زياده است از فرح شخصى كه در شب تارى راحله(1221) و توشه‏اش را گم كرده باشد و بعد از آن بيابد. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خدا دوست مى‏دارد بنده‏اى را كه فريب خورد و گناه كند، و هرچند كه گناه كند توبه كند. و كسى كه در اصل گناه نكند بهتر است وليكن خدا آن گناه كننده توبه كننده را نيز دوست مى‏دارد. و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: خدا وحى نمود به حضرت داوود كه: برو به نزد بنده‏ام دانيال(1222) ، و بگو به او كه مرا معصيت كردى و تو را آمرزيدم، و باز معصيت كردى و تو را آمرزيدم، و ديگر معصيت كردى و تو را آمرزيدم. اگر مرتبه چهارم معصيت مى‏كنى تو را نمى‏آمرزم. چون داوود آمد و تبليغ رسالت نمود دانيال گفت: اى پيغمبر خدا پيغام خدا را رسانيدى. پس چون سحر شد دانيال با خداوند خود مناجات كرد كه: اى پروردگار من! داوود پيغمبر تو رسالتى به سوى من آورد. به عزت و جلالت قسم كه اگر تو مرا نگاه ندارى و حفظ نكنى هرآينه(1223) معصيت خواهم كرد، و ديگر معصيت خواهم كرد، و ديگر معصيت خواهم كرد. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: هركه توبه كند پيش از مرگش به يك سال، توبه او مقبول است. پس فرمود كه: يك سال بسيار است. هركه توبه كند قبل از مردنش به يك ماه، توبه او مقبول است. پس فرمود كه: يك ماه بسيار است. هركه توبه كند پيش از مردنش به يك هفته، خدا توبه‏اش را قبول مى‏فرمايد. پس فرمود كه: هفته بسيار است. هركه توبه كند پيش از مردنش به يك روز، توبه‏اش را قبول مى‏فرمايد. پس فرمود كه: يك روز بسيار است. هركه توبه كند پيش از آن كه معاينه امور آخرت بكند(1224) ، توبه‏اش مقبول است.

و منقول است كه: هر دردى را دارويى است، و دواى درد گناهان، استغفار و توبه است. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: گاه هست كه مؤمن گناهى مى‏كند و بعد از بيست سال به خاطر مى‏آورد و توبه مى‏كند، و آمرزيده مى‏شود، و كافر گناهى كه مى‏كند، همان ساعت فراموش مى‏كند. و فرمود كه: هركه در هر روز صد مرتبه أستغفر الله بگويد خدا هفتصد گناه او را مى‏آمرزد، و خيرى نيست در بنده‏اى كه هر روز هفتصد گناه كند. و فرمود كه: حضرت عيسى بر جماعتى گذشت كه مى‏گريستند. پرسيد كه: اين جماعت بر چه چيز مى‏گريند؟ گفتند: بر گناهان خود. فرمود كه: ترك كنند تا خدا ايشان را بيامرزد. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هيچ كس نزد خدا محبوبتر نيست از مرد و زنى كه توبه كرده باشند. و حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود كه: عجب دارم از كسى كه نااميد مى‏شود از رحمت خدا، و محوكننده گناهان با اوست. پرسيدند كه: كدام است محوكننده گناهان؟ فرمود كه: استغفار است. و فرمود كه: خود را معطر و خوشبو كنيد به استغفار تا بوهاى بد گناهان، شما را رسوا كند. و منقول است كه: روزى مُعاذ بن جبل(1225) گريان به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و سلام كرد. حضرت جواب فرمود و گفت: يا مُعاذ سبب گريه تو چيست؟ گفت: يا رسول‏الله در اين در جوان پاكيزه خوش صورتى ايستاده و بر جوانى خود گريه مى‏كند مانند زنى كه فرزندش مرده باشد، و مى‏خواهد به خدمت تو بيايد. حضرت فرمود كه: بياورش. چون بيامد سلام كرد. حضرت جواب فرمود و پرسيد كه: اى جوان چرا گريه مى‏كنى؟ گفت: چون نگريم كه گناهان كرده‏ام كه اگر خدا به بعضى از آنها مرا مؤاخذه نمايد مرا به جهنم خواهد برد. و گمان من اين است كه مرا مؤاخذه خواهد كرد و نخواهد آمرزيد. حضرت فرمود كه: به خدا شرك آورده‏اى؟ گفت: پناه مى‏گيرم به خدا از اين كه به او مشرك شده باشم. فرمود كه: كسى را به ناحق كشته‏اى؟ گفت: نه. حضرت فرمود كه: خدا گناهانت را مى‏بخشد اگرچه مانند كوهها باشد در عظمت. گفت: گناهان من از كوهها عظيمتر است. فرمود كه: خدا گناهانت را مى‏آمرزد اگرچه مثل زمينهاى هفتگانه و درياها و درختان و آنچه در زمين است از مخلوقات خدا بوده باشد. گفت: از آنها نيز بزرگتر است. فرمود كه: خدا گناهت را مى‏آمرزد اگرچه مثل آسمانها و ستارگان و مثل عرش و كرسى باشد. گفت: از آنها نيز بزرگتر است. حضرت غضبناك به سوى او نظر فرمود و گفت: اى جوان گناهان تو عظيمتر است يا پروردگار تو؟ پس آن جوان بر روى درافتاد و گفت: منزه است پروردگار من، و هيچ چيز از پروردگار من اعظم نيست، و او از همه چيز بزرگوارتر است. حضرت فرمود كه: مگر مى‏آمرزد گناهان عظيم را بغير از پروردگار عظيم؟ جوان گفت نه والله يا رسول‏الله. و ساكت شد. حضرت فرمود كه: اى جوان يكى از گناهان خود را نمى‏گويى؟ گفت: هفت سال بود كه قبرها را مى‏شكافتم و كفن مرده‏ها را مى‏دزديدم. پس دخترى از انصار(1226) مُرد و او را دفن كردند. چون شب درآمد، رفتم و قبر او را شكافتم و او را بيرون آوردم و كفنش را برداشتم و او را عريان در كنار قبر گذاشتم و برگشتم. در اين حال شيطان مرا وسوسه كرد و او را در نظر من زينت مى‏داد و مى‏گفت: آيا سفيدى بدنش را نديدى؟ فربهى رانش را نديدى؟ و مرا چنين وسوسه مى‏كرد تا برگشتم و با او وطى كردم و او را با آن حال واگذاشتم. ناگاه صدايى از پى سر خود شنيدم كه مى‏گفت: اى جوان واى بر تو از حاكم روز قيامت! روزى كه من و تو به مخاصمه(1227) نزد او بايستيم كه مرا چنين عريان در ميان مردگان گذاشتى و از قبرم به در آوردى و كفنم را دزديدى و مرا گذاشتى كه با جنابت محشور شوم. پس واى بر جوانى تو از آتش جهنم! پس جوان گفت كه: من با اين اعمال گمان ندارم كه بوى بهشت را بشنوم هرگز. حضرت فرمود كه: دور شو اى فاسق! مى‏ترسم كه به آتش تو بسوزم. چه بسيار نزديكى تو به جهنم. حضرت مكرر اين را مى‏فرمودند تا آن جوان بيرون رفت. پس به بازار مدينه آمد و توشه گرفت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و پلاسى(1228) پوشيد و مشغول عبادت شد و دستهايش را در گردن غل كرد و فرياد مى‏كرد: پروردگارا اينك بنده توست بهلول(1229) در خدمت تو ايستاده و دستش را در گردن خود غل كرده. پروردگارا تو مرا مى‏شناسى و گناه مرا مى‏دانى. خداوندا، پروردگارا پشيمان شده‏ام. به نزد پيغمبرت رفتم و اظهار توبه كردم، مرا دور كرد و خوف مرا زياده كرد. پس سؤال مى‏كنم از تو به حق نامهاى بزرگوارت، و به جلال و عظمت پادشاهيت كه مرا از اميد خود نااميد نگردانى از خداوند من، و دعاى مرا باطل نگردانى و مرا از رحمت خود مأيوس نكنى. تا چهل شبانه‏روز اين را مى‏گفت و مى‏گريست و درندگان و حيوانات بر او مى‏گريستند. چون چهل روز تمام شد دست به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا حاجت مرا چه كردى؟ اگر دعاى مرا مستجاب گردانيده‏اى و گناه مرا آمرزيده‏اى به پيغمبرت وحى فرما كه من بدانم. و اگر دعاى من مستجاب نشده و آمرزيده نشده‏ام و مى‏خواهى مرا عقاب كنى پس آتشى بفرست كه مرا بسوزد، يا به عقوبتى مرا در دنيا مبتلا كن، و از فضيحت روز قيامت مرا خلاص كن. پس خداوند عالميان اين آيه را فرستاد كه: آن جماعتى كه فاحشه مى‏كنند (يعنى زنا و ظلم بر خود مى‏كنند به مرتكب شدن گناهان بزرگتر از زنا از شكافتن قبر و كفن دزديدن) و خدا را به ياد مى‏آورند، پس استغفار مى‏كنند از گناهان خود (يعنى از خدا مى‏ترسند و به زودى توبه مى‏كنند) و كه مى‏آمرزد گناهان را بغير از خدا.(1230) خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: يا محمد بنده من به نزد تو آمد تايب(1231) و پشيمان. او را راندى و دور كردى. پس به كجا رود و رو به كه آورد و از كه سؤال(1232) كند غير از من كه گناهش را بيامرزد؟ بعد از آن در آيه فرمود كه: و بعد از گناهان مُصر(1233) نيستند بر كرده‏هاى خود، و مى‏دانند (بدى اعمال خود را ايشان)، جزاى ايشان آمرزش پروردگار ايشان است و بهشتها كه جارى مى‏شود از زير آنها نهرها، حالكونى(1234) كه خالدند(1235) در آن بهشتها (و هرگز از ايشان برطرف نمى‏شود) و بسيار نيكوست مزد عمل كنندگان (از براى خدا). چون اين آيه نازل شد حضرت بيرون آمدند و مى‏خواندند و تبسم مى‏فرمودند و احوال بهلول را مى‏پرسيدند. معاذ گفت كه: يا رسول الله شنيدم كه در فلان موضع است. حضرت با صحابه متوجه آن كوه شدند و بر آن كوه بالا رفتند. ديدند كه آن جوان در ميان دو سنگ ايستاده و دستها را در گردن بسته و رويش از حرارت آفتاب سياه شده و مژه‏هاى چشمش از بسيارى گريه ريخته، و مى‏گويد: اى خداوند من! خلق مرا نيكو ساختى و مرا به صورت نيكو خلق كردى. كاش مى‏دانستم كه نسبت به من چه اراده دارى. آيا مرا در آتش خواهى سوزاندن، يا در جوار خود در بهشت مرا ساكن خواهى گردانيدن؟ الهى احسان نسبت به من بسيار كرده{اى}، و نعمت بسيار بر من دارى. دريغا كه مى‏دانستم كه آخر امر من چه خواهد بود. آيا مرا به عزت به بهشت خواهى برد، يا به مذلت به جهنم خواهى فرستاد؟ الهى گناه من از آسمانها و زمين و كرسى واسع(1236) و عرش عظيم بزرگتر است. چه بودى اگر مى‏دانستم كه گناه مرا خواهى آمرزيد يا در قيامت مرا رسوا خواهى كرد. از اين باب سخنان مى‏گفت و مى‏گريست و خاك بر سر مى‏ريخت، و حيوانات و درندگان بر دورش حلقه زده بودند و مرغان بر سرش صف زده بودند و در گريه با او موافقت مى‏كردند. پس حضرت به نزديك او رفتند و دستش را از گردنش گشودند و خاك را به دست مبارك از سرش پاك كردند و فرمودند كه: اى بهلول بشارت باد كه تو آزاد كرده خدايى از آتش جهنم. پس به صحابه گفتند كه: همچنين تدارك گناهان بكنيد(1237) چنانچه بهلول كرد. و آيه را بر او خواندند و او را به بهشت بشارت فرمودند. و بايد دانست كه توبه را شرايط و بَواعث(1238) هست.

اول، باعث توبه - كه آدمى را بر توبه مى‏دارد - آن است كه تفكر نمايد در عظمت خداوندى كه معصيت او كرده است، و در عظمت گناهانى كه مرتكب آنها شده است، و در عقوبات گناهان، و نتيجه‏هاى دنيا و آخرت، آنها كه در آيات و اخبار وارد شده است و شمه‏اى از آنها بعد از اين بيان خواهد شد. و تفكر نمايد كه چه منفعتها و فوايد عظيمه‏اى به سبب گناهان از او فوت شده است(1239) . تا يا تفكرات باعث اين شود كه او را تألم و تأسف حاصل شود از فوت آن محبوبات و تحصيل آن عقوبات. و اين ندامت او را باعث مى‏شود بر سه چيز كه توبه مركب از اينهاست: اول از آنها، تعلق به حال دارد، كه الحال ترك آن گناهان كه مرتكب آنها بوده است بكند. دويم متعلق است به آينده، كه عزم جزم بكند كه بعد از اين عود به اين گناهان نكند تا آخر عمر. سيم متعلق است به گذشته، كه پشيمان باشد از گذشته‏ها، و تدارك گذشته‏ها بكند اگر تدارك داشته باشد.

و بدان كه گناهانى كه از آن توبه واقع مى‏شود بر چند قسم است: اول، آن كه گناهى باشد كه مستلزم حكمى ديگر بغير از عقوبت آخرت نباشد، مانند پوشيدن حرير(1240) . و در توبه اين گناه همين ندامت و عزم بر نكردن كافى است براى برطرف شدن عقاب اخروى. دويم آن است كه مستلزم حكم ديگر هست، و آن بر چند قسم است: يا حق خداست، يا حق خلق. و اگر حق خداست، يا حق مالى است، مثل آن كه گناهى كرده است كه مى‏بايد بنده آزاد كند؛ پس اگر قادر بر آن باشد، تا به عمل نياورد، به محض ندامت رفع عقاب از او نمى‏شود، و واجب است كه آن كفاره را ادا كند. يا حق غيرمالى است، مثل آن كه نماز يا روزه از او فوت شده است؛ مى‏بايد قضاى آنها را به جا آورد. و اگر كارى كرده است كه حدى خدا بر او مقرر ساخته است - مثل آن كه شراب خورده است - پس اگر پيش حاكم شرع ثابت نشده است، اختيار دارد: مى‏خواهد توبه مى‏كند ميان خود و خدا، اظهار آن نمى‏كند؛ و مى‏خواهد نزد حاكم اقرار مى‏كند كه او را حد بزند. و اظهار نكردن بهتر است. و اگر حق‏الناس(1241) باشد، اگر حق مالى است واجب است كه به صاحب مال يا وارث او برساند. و اگر حق غيرمالى باشد، اگر كسى را گمراه كرده است، مى‏بايد او را ارشاد نمايد. و اگر قصاص باشد، مشهور ميان علما آن است كه مى‏بايد كه به مستحق قصاص اعلام بكند كه من چنين كارى كرده‏ام كه از تو مستحق كشتن يا قصاص شده‏ام، و تمكين خود بكند(1242) كه اگر صاحب حق خواهد، او را قصاص كند. و اگر حدى باشد - مثل اين‏كه فحش گفته است - پس اگر آن شخص عالم باشد به اين كه اين اهانت نسبت به او واقع شده است، مى‏بايد تمكين خود بكند از براى حد. و اگر نداند، خلاف است ميان علما. و اكثر را اعتقاد اين است كه گفتن به او باعث آزار و اهانت اوست و در كار نيست. و همچنين اگر غيبت كسى كرده باشد. و در باب غيبت مذكور خواهد شد. و اكثر علما را اعتقاد اين است كه اينها واجبى چندند بر سر خود، و شرط توبه نيستند، و اصل توبه بدون اينها متحقق مى‏شود، و به ترك اينها عقاب خواهد داشت. و ظاهر بعضى احاديث اين است كه اينها شرط قبول توبه‏اند. و توبه كامل آن است كه تدارك مافات(1243) مهما امكن(1244) بكند، و آنچه از ثمرات گناهان در نفس او حاصل شده را ازاله(1245) نمايد. چنانچه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديث گذشته اشاره به آن فرمود كه اول به يك سال تحديد فرمود(1246) كه در توبه كامل شرط است كه يك سال بعد از اين به رياضات و مجاهدات تدارك مافات بكند، و بعد از آن توبه از آن ناقص‏تر يك ماه است، و همچنين تا يك روز. و اقل مرتبه اجزاى(1247) توبه آن است كه معاينه(1248) امور آخرت نشده باشد، كه بعد از آن كه معاينه امور آخرت شد ديگر توبه مقبول نيست و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه شخصى در حضور آن حضرت گفت: استغفر الله. حضرت فرمود كه: مى‏دانى كه استغفار چيست؟ استغفار درجه عليين(1249) است، و آن اسمى است كه بر شش چيز اطلاق مى‏كنند، و شش جزو دارد: اول پشيمانى بر گذشته؛ دويم عزم بر اين‏كه ديگر عود(1250) نكنى هرگز؛ سيم آن كه حق مخلوقين را به ايشان برسانى، كه چون خدا را ملاقات نمايى پاك باشى و هيچ حقى از مردم در ذمه(1251) تو نباشد؛ چهارم آن كه هر واجب كه از تو فوت شده باشد به جا آورى؛ پنجم آن كه آن گوشتى كه به حرام در بدن تو روييده آن را به اندوه و حزن و مشقت بگدازى تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه در ميان پوست و استخوان برويد؛ ششم آن كه به بدن خود الم طاعت بچشانى آن قدر كه لذت معصيت را به آن چشانيده‏اى.

در گذر عمر يا أباذر انك فى ممر الليل و النهار فى ءاجال منقوصه و أعمال محفوظه. و الموت يأتى بغته. و من يزرع خيرا يوشك أن يحصد خيرا، و من يزرع شرا يوشك أن يحصد ندامه، و لكل زارع ما زرع.

اى ابوذر تو در گذرگاه شب و روزى، و شب و روز بر تو مى‏گذرند، و از اجل و عمر تو كم مى‏كنند، و خدا و ملائكه عملهاى تو را حفظ مى‏نمايند و ثبت مى‏كنند. و مرگ، بيخبر و ناگاه مى‏رسد. و هركه تخم خير و نيكى مى‏كارد در دنيا، به زودى در آخرت حاصل نيكى و سعادت درو مى‏كند؛ و هر كه تخم بدى در اين دنيا مى‏پاشد، عن قريب حاصل ندامت و پشيمانى درو مى‏كند. و هر زراعت‏كننده‏اى مثل آنچه زراعت مى‏كند، مى‏يابد.

در اين كه روزى به دست خداست يا أباذر لا يسبق بطى‏ء بحظه، و لا يدرك حريص ما لم يقدر له، و من أعطى خيرا فالله أعطاه، و من وقى شرا فالله وقاه.

اى ابوذر كسى كه سستى ورزد در طلب روزى، ديگرى بهره او را نمى‏برد. و كسى كه حريص باشد و بسيار سعى كند در طلب رزق، زياده از آنچه خدا مقدر كرده است به او نمى‏رسد. و هركه چيزى به او مى‏رسد خدا به او عطا فرموده است و بايد كه از جانب خدا داند. و كسى كه شرى و بدى از او دور مى‏شود خدا از او دور گردانيده و او را حفظ كرده؛ بايد كه خدا را شكر كند.

خيرى صحيحتر است. ظاهرا اشتباه قلمى مؤلف باعث شده است كه كاتبان چيزى بخوانند. اما به هر حال چيزى غلط نيست و مى‏تواند ترجمه مجلسى نيز چنين باشد. بدان كه به مقتضاى آيات و احاديث بسيار، روزى كه عبارت از چيزى چند است كه صاحب حيات به آن منتفع شود، خواه خوردنى باشد و خواه پوشيدنى و خواه غير آنها، مقدر(1252) است از جانب حق سبحانه و تعالى از براى هر كس يك قدرى بر وفق حكمت و مصلحت. و خلاف است كه آيا حرام، روزى مقدر است يا نه. و حق است است كه خدا از براى هر كس از مصارف حلال روزى مقدر ساخته كه اگر متوجه حرام نشوند به ايشان برسد، و به قدر آنچه از حرام متصرف مى‏شوند از روزى حلال ايشان باز مى‏گيرد و به ايشان نمى‏رسد. چنانچه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجه‏الوداع(1253) فرمود كه: به درستى كه روح‏الامين(1254) در دل من دميد كه: هيچ نفسى نمى‏ميرد تا روزى مقدر خود را تمام صرف نكند. پس، از خدا بترسيد و تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود كنيد، و اجمال كنيد(1255) در طلب روزى، و بسيار سعى مكنيد. و اگر چيزى از روزى دير به شما برسد شما را باعث نشود كه از راه حلال قسمت كرده است و حرام قسمت نكرده است. پس كسى كه تقوا ورزد و گناهان را ترك نمايد و بر تنگى روزى صبر كند، روزى او از حلال به او مى‏رسد؛ و كسى كه پرده سَتر(1256) الهى را بدرد و از غير حلال معاش خود را اخذ كند، تقاص مى‏كند(1257) خدا از روزى حلال او، و در روز قيامت حساب از او مى‏طلبد. و بدان كه احاديث در طلب رزق بسيار است، و احاديث در دعا كردن براى روزى بسيار است. و كسى گمان نكند كه چون روزى مقدر است سعى و دعا بيفايده است. زيرا كه بعضى از روزى چنان مقدر شده است كه بى‏سعى حاصل شود، و بعضى چنان مقدر شده است كه با سعى حاصل شود، و بعضى مقدر شده است كه با دعا به دست آيد. پس آدمى مى‏بايد كه موافق فرموده خدا سعى بكند، و مبالغه(1258) بسيار در سعى نكند، و سعى را مانع عبادت و بندگى خدا نكند، و با وجود سعى، توكل بر خدا داشته باشد. و بداند كه از سعى بدون مشيت الهى چيزى حاصل نمى‏شود، و به زيادتى حرص و سعى كردن و ترك عبادت الهى نمودن، چيزى بر مقدر نمى‏افزايد. و دعا نيز بكند. و بداند كه دعا دخيل(1259) است و از جمله اسباب تقدير روزى است، و اگر نه ترك تجارت و سعى كردن، مذموم(1260) است و احاديث متواتره بر اين مضمون وارد است. و ايضا بايد كه روزى را كه جانب خدا داند، و جميع خيرات و دفع جميع شرور را كه از او داند، باعث اين نشود كه اگر كسى را خدا واسطه كند و احسانى به او بكند شكر(1261) احسان او نكند، بلكه مى‏بايد كه هر كه از خلق به او نيكى و احسانى كند، حق نعمت او را بشناسد و شكر او را بكند، اما اعتماد بر او نكند و او را رازق خود نداند و براى خشنودى او مخالفت پروردگار خود نكند. و بداند كه خدا او را واسطه كرده است كه اين روزى به او رسيده است و اگر خدا نمى‏خواست، او قادر بر ايصال(1262) اين نعمت نبود. چنانچه از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى روز قيامت به بنده‏اى از بندگانش فرمايد كه: آيا شكر كردى فلان شخص را؟ گويد كه: نه؛ بلكه تو را شكر كردم. فرمايد كه: چون او را شكر نكردى مرا نيز شكر نكردى. پس حضرت فرمود كه: شكر كننده‏ترين شما براى خدا كسى است كه شكر مردم را بيشتر كند. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: از درستى يقين مرد مسلمان آن است كه راضى نگرداند مردم را به غضب الهى، و ملامت نكند مردم را بر چيزى كه خدا به او نداده. به درستى كه روزى را حرص حريصى نمى‏كشاند، و نخواستن و كَراهيت(1263) كسى دور نمى‏گرداند. و اگر كسى از روزى خود بگريزد چنانچه از مرگ مى‏گريزد هرآينه روزى، او را دريابد چنانچه مرگ او را درمى‏يابد. و به سند معتبر از حسين بن عُلوان(1264) منقول است كه گفت: در مجلسى بوديم كه طالبان علم در آنجا حاضر بودند در بعضى از سفرها، و نفقه‏ام(1265) منتهى شده بود(1266) . بعضى(1267) از اصحاب(1268) به من گفت كه: از براى رفع اين پريشانى، كه را گمان دارى و اميد به كه دارى؟

من گفتم: به فلان شخص. گفت: پس والله كه حاجتت برآورده نمى‏شود و به اميد خود نمى‏رسى. گفتم: چه مى‏دانى كه چنين خواهد بود؟ گفت كه: حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود كه: در بعضى از كتب سماوى(1269) خواندم كه: خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال و مجد(1270) و بزرگوارى و رفعت خودم سوگند مى‏خورم كه قطع مى‏كنم امل و اميد هر كسى را كه از غير من اميدى داشته باشد، و به يأس و نااميدى مى‏دارم و بر او مى‏پوشانم جامه مذلت و خوارى نزد مردم، و از ساحت(1271) قرب خود او را دور مى‏گردانم و از فضل خود او را محروم مى‏گردانم. آيا در سختيها و شدتها اميد از غير من مى‏دارد، و حال آن كه شدايد و بلاها به دست من است و اميد از غير من دارد؛ و به فكر خود در ديگران را مى‏كوبد، و حال آن كه كليد همه درها به دست من است. و درها همه بسته است، و درگاه من براى دعاكنندگان باز است. كى اميد به من كرد در بلاها و رو به من آورد كه او را محروم كردم؟ و كى از براى مطلب عظيمى به درگاه من آمد كه اميد او را قطع كردم؟ آرزوها و مطلبهاى بندگان خود را نزد خود حفظ كردم كه در روز احتياج به ايشان برسانم. به حفظ من راضى نيستند؟ و پر كرده‏ام آسمانها را از جماعتى كه هرگز از تسبيح من ملال و سستى به هم نمى‏رسانند. و امر كرده‏ام ايشان را كه درهاى فيض و رحمت را ميان من و بندگان من نبندند. پس اعتماد به قول من نمى‏كنند؟ آيا نمى‏داند كسى كه بلايى از بلاها بر او نازل شود كه كسى غير از من رفع آن نمى‏تواند كرد مگر به اذن(1272) من؟ چرا اين بنده از من چنين غافل است؟ عطا كردم به او به جود و رحمت خود چيزى چند را كه از من نطلبيده بود. چون از او بازگرفتم از من نمى‏طلبد كه او رد كنم، و از ديگران سؤال(1273) مى‏كند؟ آيا گمانش اين است كه من نطلبيده مى‏دهم، بعد از طلبيدن و سؤال كردن نخواهم داد؟ آيا من بخيلم كه بنده مرا بخيل مى‏داند؟ آيا جود و كرم از من نيست؟ آيا عفو و رحمت به دست من نيست؟ مگر من نيستم محل آرزوهاى خلايق و اميدگاه بندگان؟ پس كى اميد ايشان را از من قطع مى‏تواند كرد؟ آيا از من نمى‏ترسند آنهايى كه از غير من اميد دارند و طلب مى‏نمايند؟ اگر اهل آسمانها و اهل زمين همه از من آرزو بخواهند و حاجت بطلبند و به هريك از ايشان آنچه همه طلبيده‏اند بدهم، از ملك و پادشاهى من مثل يك عضو مورچه كم نمى‏شود. و چگونه كم شود ملكى كه من پادشاه آن ملك باشم؟ پس بدا حال كسى كه از رحمت من نااميد شود، و بدا حال كسى كه معصيت چون من خداوندى كند و از من نترسد. در تقوا و پرهيز از گناهان يا أباذر المتقون ساده. و الفقهاء قاده. و مجالستهم زياده. ان المؤمن ليرى ذنبه كأنه تحت صخره يخاف أن تقع عليه. و ان الكافر ليرى ذنبه كأنه ذباب مر على أنفه. يا أباذر ان الله تبارك و تعالى اذا أراد بعبد خيرا جعل الذنوب بين عينيه ممثله، و الاثم عليه ثقيلا وبيلا؛ و اذا أراد بعبد شرا أنساه ذنوبه. يا أباذر لا تنظر الى صغر الخطيئه، و لكن انظر الى من عصيت.يا أباذر ان نفس المؤمن أشد ارتكاضا من الخطيئه من العصفور حين يقذف به فى شركه. يا أباذر من وافق قوله فعله، فذاك الذى أصاب حظه. و من خالف قوله فعله فانما يوبخ نفسه. يا أباذر ان الرجل ليحرم رزقه بالذنب يصيبه.

اى ابوذر متقيان و پرهيزكاران بزرگواران‏اند. و فقها و علما قائد و راهنماى مردمان‏اند. و همنشينى علما كردن موجب زيادتى علم و كمالات است. و به درستى كه مؤمن گناه خود را چنان عظيم مى‏بيند و از آن در حذر است كه گويا در زير سنگى است كه مى‏ترسد كه بر سرش فرود آيد. و به تحقيق كه كافر گناه خود را چنان سهل مى‏داند كه گويا مگسى بر بينى او نشست و گذشت. اى ابوذر به درستى كه هرگاه حق تعالى خير و سعادت بنده را خواهد گناهان او را پيوسته در ميان دو چشم او ممثل(1274) مى‏گرداند كه منظور نظر(1275) او باشد، و گناه را بر او گران و دشوار مى‏گرداند. و اگر سعادت بنده را نخواهد و او شقى باشد گناه او را از خاطر او فراموش مى‏سازد. اى ابوذر نظر مكن به كوچكى و خرد بودن گناه، وليكن نظر كن به بزرگوارى و عظمت خداوندى كه معصيت او كرده‏اى. اى ابوذر نفس مؤمن اضطرابش از گناهان بيشتر است از اضطراب گنجشكى كه در دام افتاده باشد. اى ابوذر هركه گفتارش با كردارش موافق بوده باشد، پس او بهره خود را از سعادت يافته است. و اگرنه چنين باشد، كه قولش نيكو و كردارش بد باشد، در قيامت خود راسرزنش و ملامت خواهد كرد. اى ابوذر بسيار است كه كسى از روزى خود محروم مى‏گردد به سبب گناهى كه از او صادر مى‏شود. بدان كه تقوا درجه‏اى رفيع است از درجات مقربان. و بعد از اين مجملى از احوال متقيان ان‏شاءالله مذكور خواهد شد. و مجالست و همنشينى علماى ربانى كه به شرايط علم عمل كرده باشند و به آثار آنچه دانسته‏اند متصف شده باشند(1276) ، موجب سعادت دنيا و آخرت است. چنانچه از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: با عالم گفت‏وگو كردن و صحبت داشتن بر روى مزبله‏ها بهتر است از سخن گفتن و مصاحبت كردن با جاهل بر روى فرشها و تكيه‏گاههاى زيبا. و به سند معتبر منقول است از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: حواريان(1277) به حضرت عيسى گفتند كه: با چه جماعت همنشينى كنيم؟ فرمود كه: با كسى بنشينيد كه خدا را به ياد شما آورد ديدن او، و علم شما را بيفزايد سخن گفتن او، و ديدن عمل او شما را به آخرت راغب(1278) گرداند. و منقول است كه: لقمان به فرزند خود گفت كه: به ديده بصيرت نظر كن و از روى بينايى مجالس را براى خود اختيار كن. پس اگر بينى جماعتى را كه خدا را ياد مى‏كنند با ايشان بنشين. پس اگر تو عالم باشى علم براى تو نفع خواهد كرد در اين مجلس، و اگر جاهل باشى آن جماعت تو را تعليم خواهند كرد. و گاه باشد كه رحمتى از خدا بر ايشان نازل گردد و تو را با ايشان فراگيرد. و اگر جماعتى را بينى كه در ياد خدا نيستند با ايشان منشين، كه اگر عالم باشى چون با ايشان نشينى علم تو به تو نفع نمى‏دهد، و اگر جاهل باشى جهل تو را زياده مى‏گردانند. و شايد كه عقوبتى بر ايشان نازل گردد و تو را فراگيرد. و بدان كه مفاسد گناهان هرچند صغيره باشند عظيم است و موجب جرئت شيطان و سلب توفيق خداوند عالميان مى‏گردد و باعث قساوت قلب و سياهى دل و دورى از رحمت الهى مى‏شود. بلكه مكروهات را سهل نمى‏بايد شمرد، كه ارتكاب مكروهات موجب دخول در محرمات و گناهان صغيره مى‏شود، و بر گناهان صغيره كه مُصِر(1179) شدند و از آنها توبه نكردند خود كبيره مى‏شوند. زيرا كه اصرار بر صغيره كبيره است و باعث جرئت بر گناهان كبيره نيز مى‏گردند. و ارتكاب كباير آدمى را به كفر و شرك مى‏رساند نعوذبالله منه(1180) . پس بايد كه گناهان را خرد نشمارند و نظر به عظمت پروردگار كنند كه معصيت عظيم سهل(1181) نمى‏باشد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: صغير و خرد نمى‏باشد چيزى كه در روز قيامت نفع دهد، و صغير نمى‏باشد چيزى كه در روز قيامت ضرر كند. و از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: گناهان صغيره راههايند به گناهان كبيره. و كسى كه در اندك از خدا نترسد در بسيار هم نمى‏ترسد. و اگر خدا مردم را به بهشت و دوزخ نمى‏ترسانيد واجب بود بر مردم كه او را اطاعت كنند و معصيت او نكنند براى تفضلهايى(1182) كه به ايشان فرموده و احسانهايى كه نسبت به ايشان كرده و نعمتهايى كه بدون استحقاق بر ايشان فرستاده. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حقير مشماريد چيزى از بدن را هرچند خُرد نمايد در نظر شما، و اعمال خير خود را بسيار مدانيد هرچند بسيار نمايد در نظر شما. به درستى كه كبيره باقى نماند با استغفار، و صغيره صغير نيست با اصرار.

و امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: از جمله گناهانى كه آمرزيده نمى‏شود آن است كه كسى بگويد كه: كاشكى مرا مؤاخذه نمى‏كردند مگر به همين گناه. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ بنده‏اى نيست مگر اين كه بر او چهل پرده پوشيده است تا هنگامى كه چهل گناه كبيره بكند. پس تمام آن پرده‏ها از او دريده مى‏شود. پس ملائكه حافظان اعمال مى‏گويند كه: خداوندا اين بنده تو پرده‏ها و سَتر(1283) تو همه از او گشوده شد. خدا به ايشان وحى مى‏فرمايد كه: او را به بالهاى خود بپوشانيد. پس هيچ قبيحى را نمى‏گذارد مگر اين كه مرتكب مى‏شود، و خود را به افعال قبيحه خود در ميان مردم مى‏ستايد. پس ملائكه مى‏گويند كه: خداوندا اين بنده هيچ گناهى را ترك نمى‏كند و ما را شرم مى‏آيد از كارهاى او. پس خدا وحى مى‏فرمايد كه: بالهاى خود را از او برداريد. پس بعد از آن اظهار عداوت ما اهل بيت مى‏نمايد، و در اين هنگام خدا او را در آسمان و زمين رسوا مى‏كند. پس ملائكه مى‏گويند كه: خداوندا اين بنده تو چنين پرده‏دريده و رسوا ماند. مى‏فرمايد كه: اگر من خيرى در او مى‏دانستم نمى‏گفتم كه شما بال خود را از او برداريد. و ايضا منقول است كه آن حضرت فرمود كه: ترك گناه كردن آسانتر است از طلب توبه كردن. و چه بسيار شهوت يك ساعت كه باعث اندوه دور و دراز مى‏شود. و مرگ، دنيا را رسوا كرده است و از براى عاقل در دنيا جاى فرح و شادى نگذاشته است. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: اگر خدا خير بنده‏اى را مى‏خواهد و او گناهى مى‏كند، او را به بلايى مبتلا مى‏گرداند كه استغفار را به ياد آورد و توبه كند. و كسى را كه خيرى در او نمى‏بيند، چون گناهى كرد، استغفار را از خاطر او محو مى‏نمايد و او را در نعمت مى‏دارد چنانچه مى‏فرمايد كه: ما استدراج(1284) و آزمايش مى‏كنيم ايشان را از جهتى كه نمى‏دانند.(1285) يعنى در هنگام معاصى به ايشان نعمت مى‏دهيم. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خدا دوست مى‏دارد بنده‏اى را كه در گناهان عظيم رو به درگاه او آورد و از او طلب آمرزش نمايد؛ و دشمن مى‏دارد بنده‏اى را كه اندك گناهى كرده باشد و آن را حقير و خفيف شمارد.و ايضا فرمود كه: بپرهيزيد از گناهان حقير شمرده‏شده، كه آنها آمرزيده نمى‏شود. پرسيدند كه: كدام گناهان است؟ فرمود كه: اين كه كسى گناهى كند و گويد: خوشا حال من اگر غير اين گناه نداشته باشم. و فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به صحراى خشك ساده‏اى(1286) رسيدند و به صحابه فرمودند كه: هيزم جمع نماييد. صحابه گفتند كه: يا رسول‏الله در اين زمين هيزم نيست. فرمود كه: هرچه به دست آيد بياوريد. پس آوردند تا بسيار جمع شد. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: گناهان به اين نحو جمع مى‏شود. پس فرمود كه: زينهار كه سهل مشماريد گناهان را، كه هر گناهى را طلب كننده‏اى هست و جميع گناهان را نوشته است و در نامه عمل ثبت كرده است. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: آدمى كه گناهى مى‏كند در دل او نشان سياهى پيدا مى‏شود. پس اگر توبه كرد برطرف مى‏شود، و اگر ديگر گناه كرد زياد مى‏شود تا دلش را تمام فرامى‏گيرد. ديگر هرگز رستگار نمى‏شود. و حضرت باقرعليه‌السلام فرمود كه: گاه هست كه بنده از خدا سؤالى مى‏نمايد و نزديك مى‏شود كه حاجتش برآورده شود. پس گناهى مى‏كند و خدا وحى مى‏فرمايد به ملك كه: حاجت او را برمياور كه او متعرض غضب من شد(1287) و مستوجب حرمان(1288) گرديد. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ سالى باران از سال ديگر كمتر نمى‏آيد، وليكن خدا هر جا كه مى‏خواهد مى‏فرستد. به درستى كه هرگاه جماعتى معصيتها كردند، آن قدرى از باران كه براى ايشان مقدر شده است حق تعالى از ايشان بازمى‏گيرد و در بيابانها و درياها و كوهها مى‏بارد. و گاه هست كه جُعل(1289) را خدا عذاب مى‏فرمايد در سوراخش به سبب نيامدن باران، براى گناهان آن جماعتى كه در حوالى ايشان جا كرده است. و خدا او را راه داده است كه به محله ديگر جا بگيرد. بعد از آن حضرت فرمود كه: عبرت بگيريد اى صاحبان بصيرتها.(1290)

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: گاه هست كه شخصى گناهى مى‏كند و به سبب آن از نماز شب محروم مى‏گردد. و به درستى كه عمل بد تأثيرش در صاحبش تندتر است از فرو رفتن كارد در گوشت. و فرمود كه: كسى كه گناهى را اراده كند، به عمل نياورد كه بسيار است كه گناهى مى‏كند، پس خدا مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را نيامرزم هرگز. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت فرمود كه: گاه باشد كه بنده‏اى را بر گناهى از گناهانش صد سال در محشر محبوس بدارند و او نظر كند به زنانش كه در بهشت متنعم‏اند(1291) . و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى قضاى حتم فرموده كه نعمتى كه بنده را كرامت فرمايد از او سلب ننمايد تا گناهى از او صادر نشود كه مستحق غضب الهى و زوال نعمت گردد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ دردى براى دلها دردناكتر از گناهان نيست، و هيچ خوفى بدتر از مرگ نيست. و از براى تفكر، احوال گذشتگان كافى است. و مرگ از براى موعظه بس است. و حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود كه: گناهى كه تغيير نعمت مى‏دهد بَغى(1292) و تكبر و فساد است. و گناهى كه مورث(1293) ندامت مى‏شود قتل نفس است. و گناهى كه موجب نزول عذاب الهى است ظلم است. و گناهى كه موجب رسوايى و دريدن پرده‏هاست شراب خوردن است. و گناهى كه باعث منع روزى است زناست. و گناهى كه باعث زود فنا شدن است قطع رحم است. و گناهى كه دعا را مردود مى‏گرداند و هوا را تاريك مى‏كند عُقوق پدر و مادر(1294) است.

در نگاه داشتن زبان يا أباذر دع ما لست منه فى شى‏ء، و لا تنطق فى ما لا يعنيك، و اخزن لسانك كما تخزن ورقك. يا أباذر ان الله جل ثناؤه ليدخل قوما الجنه، فيعطيهم حتى يملوا، و فوقهم قوم فى الدرجات العلى. فاذا نظروا اليهم عرفوهم. فيقولون: ربنا اخواننا كنا معهم فى الدنيا. فلم فضلتهم علينا؟ فيقال: هيهات هيهات انهم كانوا يجوعون حين تشبعون، و يظمؤون حين تروون، و يقومون حين تنامون، و يشخصون حين تحفظون.

اى ابوذر ترك كن كارى را كه از او فايده‏اى به تو عايد نمى‏گردد. و سخن مگو در امرى كه از آن منتفع نمى‏شوى. و زبان خود را حفظ كن چنان كه زر خود را ضبط مى‏نمايى. اى ابوذر حق سبحانه و تعالى جمعى را داخل بهشت خواهد كرد و آن قدر از نعمت به ايشان كرامت خواهد فرمود كه نزديك شود كه ايشان را از بسيارى نعمت ملال حاصل گردد. و بالاتر از ايشان جماعتى باشند در درجات عاليه بهشت. پس چون ايشان نظر به آن جماعت كنند بشناسند ايشان را، و چون حال ايشان را از حال خود بهتر يابند گويند كه: پروردگارا ايشان برادران ما بودند و ما در دنيا با ايشان مى‏بوديم، به چه سبب ايشان را بر ما زيادتى داده‏اى؟ ندا در جواب ايشان رسد كه: هيهات، هيهات! (مرتبه شما كجا و مرتبه ايشان كجا!) ايشان گرسنه مى‏بودند در هنگامى كه شما سير بوديد، و تشنه مى‏بودند در وقتى كه شما سيراب بوديد، و به عبادت ايستاده بودند در اوقاتى كه شما در خواب بوديد، و مسافر مى‏شدند و از خانه‏ها بيرون مى‏رفتند (از براى خدا در راههاى خير) در هنگامى كه شما در رفاهيت و عيش ساكن بوديد. بدان كه از زبان به سخن گفتن سعادتها تحصيل مى‏توان نمود، و ممكن است به يك كلمه شقاوت ابدى براى اين كس حاصل شود، يا به حسب دنيا مفاسد شود مترتب شود كه اصلاحپذير نباشد. چنانچه اگر به رده‏اى(1295) متكلم شود، كافر مى‏شود و بر او خلود در جهنم واجب مى‏شود. و ممكن است كه در مجلسى، حرف شرى بگويد كه باعث قتل چندين هزار نفس بشود، و ممكن است كه كلمه خيرى بگويد كه باعث خلاصى چندين هزار كس از كشتن بشود. پس چون مفاسد سخن گفتن بسيار است و غالب اوقات، آدمى بى‏تفكر سخن مى‏گويد و مفاسد دنيا و آخرت بسيار بر سخن گفتن مترتب مى‏شود، لهذا فضيلت خاموشى بسيار وارد شده است اما مراد، خاموشى از سخنى است كه خيريت آن را نداند. پس اگر زبانش به اذكار و ادعيه و تلاوت قرآن جارى باشد يقين كه بهتر از خاموشى است و مورث سعادت ابدى است. و اگر سخنان ديگر گويد، بايد كه اول تفكر نمايد و رعايت فوايد و مفاسد آن بكند و بعد از آن كه بداند كه فايده اخروى يا صلاح دنيوى در آن هست بگويد، و الا ساكت باشد كه سلامتى و نجات در اين است.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت لقمان به فرزند خود وصيت فرمود كه: اى فرزند اگر گمان كنى كه سخن گفتن از نقره است، پس بدان كه ساكت بودن از طلاست. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: نجات مرد مسلمان در نگاه داشتن زبان خود است. و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: ابوذر مى‏گفت كه: اى طلب كننده علم! اين زبان، هم كليد خير است و هم كليد شر است. پس به زبان خود مهر بزن چنانچه بر طلا و نقره مُهر مى‏زنى. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: حضرت عيسى مى‏فرمود كه: بسيار سخن مگوييد در غير ياد خدا. به درستى كه آن جماعتى كه بسيار سخن مى‏گويند، دلهاى ايشان قساوت دارد و نمى‏دانند. و حضرت على بن الحسينعليه‌السلام فرمود كه: زبان فرزند آدم هر صبح مُشرف مى‏شود(1296) بر ساير اعضا و جوارح او و مى‏پرسد كه: بر چه حال صبح كرده‏ايد؟ مى‏گويند كه: حال ما خير است اگر تو ما را به حال خود بگذارى و به بلايى مبتلا نگردانى. و او را قسم به خدا مى‏دهند و مبالغه مى‏كنند كه ما را به بلايى مبتلا مكن. و مى‏گويند كه: ما به سبب تو ثواب مى‏بريم و به سبب تو مُعاقب مى‏شويم(1297) . و روايت كرده‏اند كه: شخصى به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما. فرمود كه: زبان خود را حفظ كن. باز گفت كه: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما. فرمود كه: زبان خود را نگاه دار. باز گفت كه: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما.

فرمود كه: زبان خود را حفظ كن. و فرمود كه: مگر مردمان را بر رو در آتش مى‏افكند بغير از دروكرده‏هاى(1298) زبان ايشان. و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه كلام خود را از عملش حساب نكند گناهان او بسيار و عذابش مهياست. و حضرت جعفر بن محمدعليه‌السلام از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت فرمود كه: خدا زبان را در جهنم عذابى خواهد فرمود كه هيچ عضوى را آن چنان عذاب نكند. پس زبان خواهد گفت كه: خداوندا چرا مرا زياده از ساير اعضا عذاب كردى؟ خطاب رسد كه: يك كلمه از تو صادر شد و به مشرق و مغرب عالم رسيد و خونهاى حرام به سبب آن ريخته شد و مالها به سبب آن به حرام غارت شد. به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را عذابى بكنم كه هيچ يك از جوارح را آن عذاب نكنم. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ چيز سزاوارتر نيست به بسيار حبس كردن از زبان. و فرمود كه: خوشا حال كسى كه زيادتيهاى مال خود را در راه خدا انفاق نمايد، و زيادتى سخنش را امساك كند(1299) و نگاه دارد.

و از حضرت امام زين‏العابدينعليه‌السلام پرسيدند از سخن گفتن و خاموشى كه كدام يك بهترند. حضرت فرمودند كه: هريك را آفتها هست. پس اگر هر دو از آفت سالم باشند سخن گفتن بهتر از خاموشى است، زيرا كه خداوند عالميان پيغمبران و اوصياى ايشان را به خاموشى نفرستاد بلكه به سخن امر فرمود. و مستحق بهشت نمى‏توان شد به خاموشى، و مستوجب محبت الهى نمى‏توان شد به سكوت، و از آتش جهنم خلاصى نمى‏توان يافت به سكوت. جميع اينها به سخن گفتن مى‏شود. هرگز من ماه را به آفتاب برابر نمى‏كنم. تو فضل خاموشى را به سخن بيان مى‏كنى، و فضل سخن را به خاموشى بيان نمى‏توانى كرد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: جميع خوبيها در سه چيز شده‏اند: در نظر كردن، و ساكت بودن، و سخن گفتن. پس هر نظرى كه در آن عبرت گرفتن نباشد به كار نمى‏آيد، و هر خاموشى كه در آن تفكرى نباشد آن غفلت است، و هر سخنى كه در آن ياد خدا نباشد آن لغو(1300) است. پس خوشا حال كسى كه نظرهاى او همه عبرت باشد، و خاموشى او همه تفكر در امرى باشد كه به كار او آيد، و سخن او همه ياد خدا باشد، و بر گناهان خود بگريد، و مردم از شر او ايمن باشند. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خواب، راحت بدن است، و سخن گفتن راحت روح است، و خاموشى راحت عقل است.

يا أباذر جعل الله جل ثناؤه قره عينى فى الصلوه، و حبب الى الصلوه كما حبب الى الجائع الطعام، و الى الظمآن الماء. و ان الجائع اذا أكل شبع، و ان الظمآن اذا شرب روى، و أنا لا أشبع من الصلوه.

يا أباذر ان الله عز و جل بعث عيسى بن مريم بالرهبانيه، و بعثت بالحنيفيه السمحه، و حبب الى النساء و الطيب، و جعل فى الصلوه قره عينى. يا أباذر أيما رجل تطوع فى كل يوم و ليله اثنتى عشره ركعه سوى المكتوبه، كان له حقا واجبا بيت فى الجنه. يا أباذر انك ما دمت فى الصلوه فانك تقرع باب الملك الجبار. و من يكثر قرع باب الملك يفتح له. يا أباذر ما من مؤمن يقوم مصليا الا تناثر عليه البر ما بينه و بين العرش، و وكل به ملك ينادى يا بن ءادم لو تعلم ملك فى الصلوه من تناجى ما انفتلت.

اى ابوذر الله تعالى روشنى چشم مرا در نماز مقرر فرموده، و نماز را محبوب من ساخته است چنانچه گرسنه را دوستدار طعام و تشنه را خواهان آب گردانيده است. و به درستى كه گرسنه چون طعام مى‏خورد سير مى‏شود (و ميلش از آن برطرف مى‏شود)، و تشنه چون آب مى‏خورد، سيراب مى‏شود (و رغبتش زايل مى‏گردد). و من هرگز از نماز سير نمى‏شوم (و هميشه خواهان آنم). اى ابوذر خدا عيسى بن مريم را به رهبانيت مبعوث گردانيده بود (و در شريعت او بود ترك معاشرت خلق، و دورى از زنان، و ترك لذتها). و مرا مبعوث گردانيده است با دينى پاكيزه، و مايل(1301) از اعوجاج(1302) و انحراف به جانب استقامت، و در نهايت آسانى (كه تكليفهاى شاق(1303) در آن نيست). و مرا محبت زنان و بوى خوش داده‏اند، وليكن فرح و شادى و روشنى ديده من در نماز است. اى ابوذر هركه شبانه‏روز دوازده ركعت نماز بغير از نمازهاى واجب بگزارد بر خدا لازم و واجب است كه خانه‏اى در بهشت او را كرامت فرمايد. اى ابوذر مادام كه در نمازى، درگاه فيض و فضل و رحمت خداوند و پادشاه جبار را مى‏كوبى. و هر كه بسيار درگاه پادشاه را مى‏كوبد البته براى او مى‏گشايند. اى ابوذر هيچ مؤمنى به نماز نمى‏ايستد مگر آن كه بر او فرو مى‏ريزد رحمت از ميانه او تا عرش. و ملكى را بر او موكل مى‏گردانند كه او را ندا مى‏كند كه: اى فرزند آدم اگر بدانى كه تو را در نماز چه ثوابها و رحمتها هست و با چه خداوندى مناجات مى‏كنى، هرگز از نماز فارغ نشوى و ترك نماز ننمايى. توضيح اين مضامين قدسيه در ضمن چند لمعه(1304) به ظهور مى‏آيد:

لمعه اول: در بيان فضيلت صلات است بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مى‏گردد، بعد از عقايد ايمانى، از افعال بدنى، هيچ فعلى به فضيلت نماز نيست. و نماز از جميع افضل است چنانچه حى على خير العمل كه در اذان متواتر(1305) است بر اين معنى دلالت دارد. و كسى اين را استبعاد نكند كه چون مى‏شود كه نماز از عملهاى بسيار دشوار افضل باشد، چنانچه عمر عليه‏العنه به عقل شوم خود انكار اين معنى كرد، و نهى كرد مردم را از گفتن حى على خير العمل در اذان. زيرا كه كمال و نقص عبادات را ما به عقول ناقصه خود نمى‏توانيم دانست، و حكيم على‏الاطلاق(1306) مى‏داند كه كدام عمل براى صلاح حال ما و قرب ما به جناب اقدس او بيشتر

دخيل(1307) است. و بسيارى و كمى مشقت را چندان دخلى(1308) در فاضل و مفضول(1309) بودن عمل نيست. چه ظاهر است كه اگر كسى به كوه بسيار صعبى بالا رود، يا پاهاى خود را ببندد و خود را يك روز بياويزد، از نماز دشوارتر است و هيچ فضيلت ندارد. و اگر به قصد ثواب كند معاقب(1310) خواهد بود، مثل آن كه طبيبى گاه باشد كه به دوايى سهل‏المئونه(1311) كه به فلسى(1312) تحصيل توان نمود، بيمارى را معالجه نمايد كه به دوايى كه به صد تومان(1313) در مدت ده سال به عمل آورده باشند معالجه نتوان نمود؛ و تغذيه و تقويتى كه از چند لقمه گوشت و برنج حاصل مى‏شود، از هيچ معجونى حاصل نمى‏شود هرچند مبلغها جواهر در آن به كار رفته باشد.

همچنين حكيم على‏الاطلاق و طبيب نفوس و ارواح و عقول خلايق، هر عملى را در تكميل عقول و نفوس و تقويت ايمان و يقين تأثيرى داده و از براى هريك مرتبه‏اى از فضل بيان فرموده كه هيچ يك از ديگرى مُغنى(1314) نيستند، و هر يك را تأثيرى خاص هست كه از ديگرى متصور نيست. پس كسى گمان نكند كه چون نماز بهترين اعمال است پس كار ديگر نبايد كرد. از بابت اين است كه كسى گويد كه: چون گوشت تقويتش بيشتر است، پس آب نبايد خورد. بلكه هر فعلى را يك مدخليتى در كمال ايمان هست كه ديگرى را نيست، و همه در كارند. اما نماز فايده‏اش زياده از ساير اعمال است و بيشتر موجب قرب است، معراج مؤمن است. و آن حديث مشهور كه: بهترين اعمال آن است كه دشوارتر باشد ممكن است كه مراد از آن اين باشد كه در هر نوعى از عمل، دشوارترش بهتر از آسانتر آن است، مثل آن كه نمازى كه در فعل آن مشقت بيشتر است بهتر باشد از نمازى كه آسانتر ميسر شود. و روزه‏اى كه در تابستان گرم دارند چون دشوارتر است افضل باشد از روزه زمستان كه آسانتر است، نه از اعمال ديگر. و به سند صحيح از معاويه بن وهب(1315) منقول است كه: از حضرت صادق صلوات‏الله عليه سؤال كردم كه: كدام عمل است كه بيشتر باعث قرب بنده به خدا مى‏شود و نزد خدا محبوبتر است؟ فرمود كه: عملى را بعد از معرفت اصول دين بهتر از نماز نمى‏دانم. نمى‏بينى كه بنده صالح - عيسى بن مريم - گفت كه: خدا مرا وصيت كرده است به نماز و زكات مادام كه زنده باشم.(1316) و در حديث ديگر فرمود كه: محبوبترين عملها نزد حق تعالى نماز است. و نماز آخر وصيتهاى پيغمبران است. پس چه بسيار نيكوست كه كسى غسل كند يا وضو بسازد و وضو را كامل به جا آورد و به كنارى رود كه كسى او را نبيند. پس خدا او را ببيند كه گاه در ركوع است و گاه در سجود است. به درستى كه بنده هرگاه كه سجده مى‏كند و سجده را طول مى‏دهد، شيطان فرياد مى‏كند كه: واويلا! فرزندان آدم اطاعت خدا كردند و من معصيت كردم، و ايشان سجده كردند و من ابا كردم. و حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: نماز باعث قرب هر پرهيزكارى است.

و حضرت صادقعليه‌السلام از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت فرمود كه: مثل نماز نسبت به ايمان از بابت عمود خيمه(1317) است. اگر عمود برپاست نفع مى‏كند طنابها و ميخها و پرده خيمه؛ و چون عمد شكست آنها هيچ نفع نمى‏دهد. همچنين در ايمان، اگر نماز هست، اعمال ديگر نفع مى‏دهد و اگر نماز نيست عملهاى ديگر چندان فايده نمى‏بخشد. و حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام فرمود كه: پدرم در هنگام وفات فرمود كه: اى فرزند! شفاعت ما نمى‏رسد به كسى كه نماز را سبك شمارد وسبك به جا آورد.

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: مرد پيرى را در روز قيامت بياورند و نامه اعمالش را به دست او دهند. چون نظر كند بغير از بدى چيزى در آن نامه نبيند. بر او بسيار دشوار آيد. پس گويد كه: خداوندا مرا امر خواهى كرده به جهنم برند؟ خطاب رسد كه: اى شيخ(1318) ! من شرم مى‏كنم كه تو را عذاب كنم و حال آن كه تو را در دار دنيا نماز مى‏كردى. ببريد بنده مرا به بهشت. و امام محمد باقرعليه‌السلام ‏فرمود كه: هركه از شيعيان ما به نماز مى‏ايستد، احاطه مى‏كنند او را از ملائكه به عدد آن جماعتى كه در مذهب مخالف اويند، و در عقب او نماز مى‏گزارند و براى او دعا مى‏كنند تا از نماز فارغ شود. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: در روز قيامت كه بنده را به مقام حساب مى‏دارند اول چيزى كه از او سؤال مى‏نمايند نماز است. پس اگر تمام به جا آورده است نجات مى‏يابد، و الا او را در آتش فرو مى‏برند. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: اگر نماز گزارنده بداند كه از جلال و عظمت الهى چه مقدار به او احاطه نموده، نخواهد كه هرگز سر از سجود بردارد.

لمعه دويم: در بيان اختلاف شرايع(1319) و مذمت بدععت در دين است بدان كه جق سبحانه و تعالى هر پيغمبرى از پيغمبران اولواالعزم را كه مبعوث گردانيد شريعتى براى او مقرر فرمود موافق مصلحت آن زمان و احوال اهل آن عصر. و چون پيغمبر ديگر از پيغمبران اولواالعزم بعد از او مبعوث مى‏شد، و مناسب حكمت و مصلحت اهل آن زمان حكمى چند بود مخالف حكم امت پيغمبر سابق، اين شريعت آن احكام را مُتَبدل(1320) مى‏ساخت و حكمى چند مخالف آنها براى ايشان مقرر مى‏شد. و اين و العياذبالله نه از باب جهل و نادانى است، كه يك چيزى را به نوعى داند و بعد از آن رأيش متغير شود و برخلاف آن علم به هم رساند، چنانچه ملاعين يهود به اين سبب منكر نسخ(1321) شده‏اند، بلكه به اعتبار اختلاف احوال امت و تَبَدل(1322) حكمت ايشان است، چنانچه طبيب در اول بيمارى، مصلحت بيمار را در دوايى و غذايى مى‏داند، و در وسط بيمارى غذاى ديگر و دواى ديگر صلاح مى‏داند، و در آخر بيمارى غذا و دواى ديگر. و گاه باشد كه در اول بيمارى تبريد(1323) كند، و در آخر تسخين(1324) كند. چنانچه مثلا قوم حضرت موسى چون بسيار لجوج و عنود(1325) و سركش و شرير بودند، براى اصلاح ايشان تكاليف شاقه مقرر فرمود، مثل آن كه بول اگر به جايى از بدن ايشان مى‏ريخت مى‏بايست آن موضع را مقراض(1326) كنند تا پاك شود(1327) ، و در قصاص بر ايشان مقرر فرموده بودند كه اگر كسى ديگرى را بكشد البته(1328) قصاص كنند تا پاك شود، و عفو جايز نبود. و امت حضرت عيسى چون مردم بسيار ملايم و هموار بودند، جهاد را از ايشان ساقط فرمود، و فرمود كه ايشان را به موعظه و نصيحت به راه حق هدايت كنند، و ايشان را امر به رهبانيت و گوشه‏گيرى و سياحت در زمين فرمود(1329) ، و در كشتن نفس، ديه و عفو براى ايشان مقرر فرمود، و امت پيغمبر آخرالزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون وسط(1330) بودند، احكام ايشان را وسط مقرر فرمود، چنانچه در قتل نفس ايشان را مخير فرمود و در ميان قصاص كردن و ديه گرفتن و عفو كردن، و همچنين در ساير احكام. و سابقا در ابواب نبوت بيان كرديم كه عقول خلايق عاجز است از احاطه كردن به حسن و قبح خصوصيات شريعت. پس در هر شرعى آنچه صاحب آن شرع خبر داده به جا مى‏بايد آورد و به عقل ناقص خود اختراع عبادتها و بدعتها نمى‏بايد كرد كه آن موجب ضلالت و گمراهى است، و گول شيطان را نمى‏بايد خورد كه: اين عبادت مرا خوشتر مى‏آيد، و اين روش عمل كردن مرا بيشتر به خدا نزديك مى‏كند. زيرا كه قرب و بُعد به خدا معنيى نيست كه امثال ما مردم كه عقلهاى معيوب به هزار نقص و مخلوط با صدهزار شهوت داريم توانيم فهميد، بلكه عقول انبيا و اوصيا به اينها مى‏توانند رسيد، چنانچه كشيش نصرانى را گمان اين است كه به آن عبادت و رياضتى كه مى‏كشد او را قرب حاصل مى‏شود، و حال آن كه هرچند عبادت به آن طريقه مى‏كند كفر و عنادش بيشتر مى‏شود و از خدا دورتر مى‏گردد. و بدان كه بدعت عبارت از آن است كه يك امرى در دين حرام كنند كه خدا حرام نكرده باشد، يا امرى را كه خدا حرام كرده باشد حلال كنند، يا امرى را مكروه كننند كه خدا مكروه نكرده باشد، يا امرى را واجب گردانند كه خدا واجب نكرده باشد، يا امرى را مستحب قرار دهند كه خدا مستحب قرار نداده باشد، اگرچه به اعتبار يك خصوصيتى باشد. مثل آن كه خدا فرموده است كه: نماز در همه وقت مستحب است. اگر كسى به اين عنوان نماز كند كه چون همه وقت سنت است و اين يك وقتى است از آن وقتها، پس من در اين وقت نماز مى‏كنم ثواب دارد، و اگر دو ركعت نماز در وقت غروب آفتاب به جا آورد به عنوان اين كه در خصوص اين وقت خدا اين نماز را از من طلبيده است، بدعت مى‏شود و حرام است، چنانچه عمر عليه‏اللعنه در خصوص چاشت(1331) شش ركعت مقرر ساخت كه در اين وقت مى‏بايد كرد به عنوان سنت، و به اين جهت بدعت و حرام شد و ائمه صلوات‏الله عليهم از آن نهى فرمودند. و همچنين اگر كسى نماز سنتى را سه ركعت به يك سلام بكند، چون اين هيئت(1332) در نماز سنت از پيغمبر به ما نرسيده بدعت و حرام است. يا اگر كسى در هر ركعتى دو ركوع به جا آورد حرام است. و همچنين كلمه لا اله الا الله را همه وقت گفتن سنت است و بهترين اذكار است. اگر كسى چنين قرار دهد كه بعد از نماز صبح و پانصد مرتبه سنت است، و خصوص اين عدد را در خصوص اين وقت از جانب شارع مقرر داند، يا خود قرار دهد و اين خصوصيت را عبادت داند، بدعت است. و بدعت در دين بدترين معاصى است. و امتياز شيعه از سنى هميشه اين بوده است كه شيعه به فرموده ائمه خود عمل مى‏نموده‏اند، و سنيان چون دست از متابعت ايشان برداشته بودند به عقلهاى سخيف خود بدعتها در دين مى‏كردند و به آن عمل مى‏نمودند، و ائمه ما صلوات‏الله عليهم ايشان را به اين مذمت مى‏فرمودند. چنانچه كلينى و غير او به سندهاى متواتر از حضرت رسول و ائمه هدى(1333) صلوات‏الله عليهم روايت كرده‏اند كه: هر بدعتى ضلالت و گمراهى است، و هر ضلالتى راهش به سوى آتش است.و كلينى به سند معتبر از يونس(1334) روايت كرده است كه از حضرت امام موسىعليه‌السلام پرسيد كه: به چه چيز خدا را به يگانگى بپرستم؟ فرمود كه: اى يونس بدعت در دين مكن، و صاحب بدعت مباش، كه هر كه به رأى خود در دين نظر كند(1335) هلاك مى‏شود، و هر كه كه اهل بيت پيغمبر را و فرموده ايشان را ترك كند گمراه مى‏شود، و هر كه كتاب خدا و گفته پيغمبر را ترك كند كافر است.

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: هر كه فتوا دهد مردم را به رأى خود، پس خدا را عبادت كرده است به چيزى كه نمى‏داند، و دين خدا را مقرر ساخته است(1336) به رأى خود به نادانى. و هر كه چنين كند، با خداى خود مضاده(1337) كرده است و ضد و معارض خدا شده است كه حلال و حرام را از پيش خود قرار داده است. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: هر كس بدعتى مى‏كند البته سنتى از سنتهاى پيغمبر را ترك كرده است. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه فرمود كه: هرگاه بدعتها در امت من ظاهر شود بايد كه عالم علم خود را ظاهر كند و بيان كند كه آن بدعت است و اگر نه او ملعون است به لعنت الهى.

فرمود كه: هر كه برود به نزد صاحب بدعتى و او را تعظيم نمايد(1338) ، سعى كرده است در خرابى اسلام. و فرمود كه: خدا توبه صاحب بدعت را قبول نمى‏كند. گفتند: يا رسول الله چرا توبه او قبول نيست؟ فرمود كه: زيرا كه در دل او محبت آن بدعت جا كرده است و از دلش به در نمى‏رود. و ابن بابويه عليه‏الرحمه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: شخصى بود در زمان سابق طلب دنيا از حلال كرد، به دستش نيامد، و از حرام نيز طلب كرد، او را ميسر نشد. پس شيطان به نزد او آمد و او را وسوسه كرد كه: مى‏خواهى تو را به يك چيزى دلالت كنم كه اگر آن را بكنى دنياى تو بسيار شود و جمعى كثير تابع تو شوند؟ گفت: آرى. شيطان گفت كه: دنى اختراع كن و مردم را به سوى آن دين بخوان. پس او چنين كرد. خلق بسيار او را متابعت كردند و مال بسيار به هم رسانيد. بعد از مدتى به فكر خود افتاد كه: چه كار بود كه كردم! دينى اختراع كردم و مردم را گمراه كردم. توبه من قبول نخواهد شد تا آنها را كه گمراه كرده‏ام برنگردانم. به نزد هريك كه مى‏آمد و مى‏گفت كه: دين من بدعت بود و باطل بود، برگرديد در جواب گفتند كه: دروغ مى‏گويى. دين تو حق بود و الحال شك به هم رسانيده‏اى در دين. و هيچ يك برنگشتند.

چون ديد كه ايشان بر نمى‏گردند، رفت و زنجيرى در گردن خود بست و سرش را بر ميخى بست، و با خود قرار داد كه اين را نگشايد تا خدا توبه‏اش را قبول كند. پس خدا وحى فرمود به پيغمبرى كه در آن زمان بود كه: بگو به آن صاحب بدعت كه به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر آن قدر مرا بخوانى كه بندهايت از هم بپاشد دعاى تو را مستجاب نكنم و توبه تو را قبول نكنم، تا زنده كنى آنهايى را كه بر دين تو مرده‏اند و از آن دين برگردانى.

و به سند صحيح از حلبى(1339) روايت كرده است: از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم كه: چه چيز است كمتر چيزى كه آدمى به آن كافر مى‏شود؟ فرمود كه: اين كه بدعتى در دين پيدا كند و هر كه با او در آن بدعت همراهى كند دوست دارد، هركه مخالفت او كند، از او بيزارى جويد. و به سند معتبر ديگر از ابى‏الربيع شامى(1340) روايت كرده است كه: از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم كه: ادنى(1341) چيزى كه بنده را از ايمان به در مى‏برد كدام است؟ فرمود كه: آن كه به رأيى برخلاف حق قايل شود و بر آن بماند. و به سند صحيح ديگر از بُريد عِجلى روايت كرده است كه: از آن حضرت پرسيدم كه: چه چيز است كمتر چيزى كه آدمى به آن كافر مى‏شود؟ حضرت سنگريزه‏اى از زمين برداشتند و فرمودند كه: آن است كه اين سنگريزه را بگويد كه هسته خرماست (يعنى هر امر خلاف حقى را كه قرار دهد حتى اين امر سهل(1342) ، و بيزارى جويد از كسى كه مخالفت او نمايد در اين امر. و دشمنى با مخالفان خود در دين باطل بكند. پس او ناصبى(1343) است و با ما دشمنى كرده است، و به خدا مشرك شده است، و كافر شده است به نادانى. و به سند ديگر روايت كرده است كه: از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام پرسيدند از معنى سنت و بدعت و جماعت و فرقت(1344) . فرمود كه: سنت آن چيزى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جارى فرموده و بيان كرده است. و بدعت آن چيزى است كه بعد از آن حضرت پيدا كرده‏اند. و جماعت كه پيغمبر فرموده است كه با ايشان مى‏بايد بود، اهل حق‏اند اگرچه اندكى باشند. و فرقت كه پيغمبر نهى از متابعت آن فرموده، اهل باطل‏اند اگرچه بسيار باشند. و كلينى عليه‏الرحمه از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: خدا هيچ امرى را كه امت به آن محتاج باشند نگذاشته است مگر اين كه در قرآن فرستاده و از براى پيغمبرش بيان فرموده، و از براى هر چيز اندازه‏اى مقرر فرموده و بر آن دليلى مقرر فرموده، و از براى هر كس كه از آن اندازه به در رود حدى مقرر ساخته است. و به سند صحيح از حضرت على بن‏الحسينعليه‌السلام روايت كرده است كه: بهترين اعمال نزد حق تعالى آن است كه در آن عمل به سنت پيغمبر عمل كنند و اگرچه اندكى باشد.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت كرده است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: گفتار به كار نمى‏آيد مگر اين كه با كردار نيك باشد. و گفتن و كردن هر دو بيفايده است تا با نيت درست نباشد. و گفتن و كردن و نيت، هر سه بيفايده است اگر موافق سنت و طريقه پيغمبر نباشد. و منقول است كه: چون شيطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و محل عتاب(1345) شد، گفت: خداوندا مرا از سجده آدم معاف دار و من تو را عبادتى بكنم كه هيچ ملك مقربى و پيغمبر مرسلى نكرده باشد. حق تعالى فرمود كه: مرا احتياج به عبادت تو نيست. از آن راهى كه من مى‏خواهم و مى‏فرمايم مرا عبادت مى‏بايد كرد. و شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: بر شما باد به متابعت سنت من، كه عمل قليلى كه موافق سنت باشد بهتر است از عمل بسيارى كه در بدعت كنند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: اگر بر شما چيزى از امور دين مشتبه شود، توقف كنيد و به ما عرض(1346) نماييد تا براى شما شرح نماييم و بيان كنيم. و در اين باب، احاديث بسيار است و در اين كتاب همه را احصا نمى‏توان نمود، و بعضى احاديث كه در اين مطلب دخيل است در باب عمل بى‏علم ذكر كرديم. و بر اصحاب بصيرت بعد از ملاحظه آنچه ذكر كرديم پوشيده نمى‏ماند كه هر عملى، هرچند دشوار و مشكل باشد، چنين نيست كه باعث نجات باشد تا موافق سنت نباشد. و عمل بدعت موجب ضلالت است. و كسى كه رجوع به اخبار اهل بيتعليهم‌السلام تواند نمود، و معانى كلام ايشان را تواند فهميد بايد كه نيت خود را خالص گرداند، و رجوع به كلام ايشان كند، البته به مقتضاى آيه كريمه( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ) (1347) خدا او را به راه حق هدايت مى‏فرمايد. و جمعى كه اين رتبه را ندارند خدا براى ايشان راهى مقرر فرموده كه رجوع كنند به جماعتى كه راويان اخبار ائمه معصومينعليه‌السلام ‏اند و علوم ايشان را مى‏دانند و تابع دنيا و باطل نيستند. چنانچه كلينى عليه‏الرحمه روايت كرده است كه اسحاق بن يعقوب(1348) عريضه‏اى به خدمت حضرت صاحب‏الامرعليه‌السلام نوشت كه: امورى كه بر ما مشتبه شود چه كنيم؟ حضرت فرمان همايون نوشتند كه: در حادثه‏هايى كه بر شما وارد شود، و چيزهايى كه بر شما مشتبه شود، رجوع كنيد و به روايت كنندگان حديث ما، كه ايشان حجت من‏اند بر شما، و من حجت خدايم بر همه.

و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در امرى كه در ميان شما منازعه بشود نظر كنيد به سوى كسى كه حديث ما را روايت كرده باشد، و در حلال و حرام ما نظر كرده باشد، و احكام ما را دانسته باشد. راضى شويد و او را حكم سازيد در ميان خود كه ما او را بر شما حاكم كرده‏ايم. پس اگر او حكمى بكند و شما قبول نكنيد حكم خدا را خفيف كرده‏ايد و سبك شمرده‏ايد، و حكم ما را بر ما رد كرده‏ايد. و هر كه بر ما رد كند بر خدا رد كرده است، و رد حكم خدا كردن در مرتبه شرك به خداست. و بايد دانست كه خدا تو را در روز قيامت در متابعت همه كس معذور نمى‏دارد تا آن كه بدانى كه او عالم است به علوم اهل بيت، و از گفته ايشان خبر مى‏دهد، و بدانى كه درد دينى دارد كه كلام ايشان را براى دنيا تأويل نمى‏كند(1349) . چنانچه از حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام منقول است كه: حضرت على بن‏الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هرگاه مردى را بينيد كه نيكو مى‏نمايد علامات و طريقه او، و هيئت او به هيئت اهل خبر مى‏نمايد، و در سخن گفتن ملاحظه بسيار مى‏كند و به احتياط سخن مى‏گويد، خضوع و شكستگى در حركات خود اظهار مى‏نمايد، پس زود فريب او را مخوريد، كه بسيار است كه كسى عاجز مى‏شود از طلب دنيا و مرتكب شدن محرمات، براى سستى نيت و پستى نفس و ترسى كه در دل او هست. پس دين را دام تله تحصيل دنيا و حرام مى‏گرداند و مردم را پيوسته به ظاهر نيك خود مى‏فريبد. پس چون مال حرامى او را ميسر شد، خود را در آن مى‏افكند. و اگر بينيد كه به مال حرام هم كه مى‏رسد، عفت مى‏ورزد و ضبط(1350) خود مى‏كند، باز فريب او را مخوريد زيرا كه شهوات و خواهشهاى خلق مختلف مى‏باشد. و چه بسيار است كه كسى از مال حرام هرچند كه بسيار باشد مى‏گذرد و اما اگر به حرام ديگر از مشتهيات نفس مى‏رسد مرتكب مى‏شود. و اگر بينيد كه از آنها نيز عفت مى‏ورزد باز زود فريب او مخوريد تا ملاحظه عقل و علمش بكنيد. زيرا كه بسيار است كه ترك اينها همه مى‏كند اما عقل متينى(1351) ندارد و آنچه را به نادانى فاسد مى‏گرداند زياده از آن چيزهايى است كه به عقل خود اصلاح مى‏نمايد. و اگر عقلش را هم متين يابيد، باز زود فريبش را مخوريد تا آن كه ملاحظه كنيد كه در هنگامى كه هواهاى نفس بر او غالب مى‏شود تابع آنها مى‏باشد يا تابع عقل، و ببينيد كه چون است محبت و خواهش او از براى رياستهاى باطل، و مُطاع مردم(1352) بودن، و زهد او در ترك رياستهاى باطل در چه مرتبه است. زيرا كه در ميان مردم جمعى هستند كه زيانكار دنيا و آخرت‏اند و دنيا را از براى دنيا ترك مى‏كنند، و لذت رياست و معتبر بودن نزد او بيشتر است از لذت اموال و نعمتهاى حلال. پس جميع لذتهاى حلال را ترك مى‏كند براى رياست و بزرگى و اعتبار. بعد از آن، حضرت آيه‏اى خواندند كه مضمونش اين است كه: چون به او مى‏گويند كه بترس از خداى، بگيرد او را غيرت و حميت جاهليت (به اين كه مرتكب شود گناهى را كه او را از آن ترسانيده‏اند، و به جهت لجاج(1353) و عناد(1354) ، بيشتر به آن مشغول شود). پس بس است او را جهنم براى مكافات او، و بد فراشى(1355) است آتش جهنم (براى او).(1356) پس او از روى جهل و فساد و تعصب و عناد، خبطها(1357) مى‏كند، و خطا از او صادر مى‏گردد مانند خبط شتر كورى كه به راهى رود. و اول باطلى كه مرتكب مى‏شود او را به نهايت مرتبه زيانكارى و خسارت مى‏رساند. پس پروردگار او به سبب بدى كردار او منع لطف خود از او مى‏نمايد و او را در طغيان او مى‏گذارد. پس او حلال مى‏كند چيزى چند را كه خدا حرام كرده است، و حرام مى‏كند چيزهايى را كه خدا حلال گردانيده است. و پروا نمى‏كند هر چقدر از دين او كه فوت شود هرگاه سالم باشد براى او رياست دنيايى كه تقوا و ترس الهى را براى تحصيل آن به مردم ظاهر مى‏گردانيد. پس اين گروه جماعتى‏اند كه خدا بر ايشان غضب كرده است و ايشان را لعنت كرده است و براى ايشان عذاب خوار كننده‏اى مهيا گردانيده است.

وليكن مرد و تمام مرد و بهترين مردان كسى كه هوا و خواهشهاى خود را تابع فرموده خدا گرداند و قواى خود را در رضاى الهى صرف نمايد و بداند كه با حق و راستى اگر خوار و خفيف باشد باعث عزت ابدى آخرت است، و عزتى كه به سبب باطل به هم مى‏رسد زود منقضى مى‏شود. و بداند كه اندك مشقتى كه در دنيا به او مى‏رسد براى تابع حق بودن، او را به نعيم ابدى عقبى مى‏رساند در بهشتى كه هرگز كهنگى و زوال ندارد. و بداند كه خوشحالى و سرور بسيارى كه براى متابعت هواها و خواهشهاى نفس به او مى‏رسد زود او را مى‏كشاند به عذابى كه انقطاع و انتها ندارد. و اين چنين كسى مرد است و تمام مردى است. پس به او متمسك شويد و پيروى طريقه او بكنيد و به بركت او به خدا توسل جوييد كه دعاى او از درگاه خدا رد نمى‏شود و حاجات او برآورده است. و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: پشت مرا شكستند دو كس در اين دنيا: مرد داناى زبان‏آور فاسق، و مرد نادان كوردلى كه عبادت بسيار مى‏كند. آن اول به زبانى كه دارد مردم را به سبب فسق و فجور از راه حق برمى‏گرداند، و ديوم به سبب جهل از راه عبادتى كه مى‏كند مردم را از حق بازمى‏دارد. پس بپرهيزيد از علماى فاسق و از جاهلان مُتَعبد(1358) ، كه ايشان موجب فتنه و ضلالت هر گمراهى‏اند. به درستى كه من از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود كه: هلاك امت من بر دست هر منافق زباندانى است. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه به ابوحمزه ثمالى فرمود كه: زنهار كه بپرهيز از رياست و متبوع بودن(1359) و سركرده بودن. و زنهار كه از پى مردم مرو. گفت كه: فداى تو گردم! رياست را كه مى‏دانم، اما دو ثلث آنچه مى‏دانم آن است كه از پى مردم رفته‏ام و احاديث شما را از ايشان اخذ كرده‏ام. فرمود كه: آن مراد نيست كه تو فهميدى، بلكه پيروى آن است كه شخصى غير امام را از پيش خود نصب كنى و هرچه گويد تصديقش كنى.

پس چون دانستى كه به متابعت گفته هر كس نجات حاصل نمى‏شود، و به هر عملى آدمى مستحق ثواب نمى‏گردد، و به هر مشقتى قرب خدا به دست نمى‏آيد، و نيك و بد اشيا را به گفته خدا و رسول و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم مى‏توان دانست و پيروى طريقه ايشان باعث نجات است، و در چند لمعه بعد از اين بعضى از بدعتها كه مخالف شرع است، و بعضى از سنن و طريقه اهل بيتعليهم‌السلام را بيان مى‏كنم و از احاديث ايشان براى تو واضح مى‏سازم و حجت خدا را بر تو تمام مى‏كنم و خود را از لعنت الهى خلاص مى‏كنم.

اگر عمل كنى شايد خدا به فضل خود مرا نيز ثوابى كرامت فرمايد كه باعث اين خبر شده‏ام، و اگر عمل نكنى گناه تو را بر من نخواهند نوشت چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( قل يا أيها الناس قد جائكم الحق من ربكم فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و ما أنا عليكم بوكيل ) (1360) : بگو (اى محمد) كه: اى گروه مردم به درستى كه حق از جانب خدا به سوى شما آمد و بر شما ظاهر شد. پس هر كه هدايت يابد و راه حق را بشناسد و متابعت آن نمايد، پس بجز اين نيست كه هدايت براى خود يافته است و نفعش به او عايد مى‏گردد؛ و هر كه گمراه شود و متابعت حق نكند، پس گمراه شده است بر نفس خود، و ضرر آن به خودش مى‏رسد. و من وكيل شما نيستم (كه اعمال شما را از من سؤال نمايند، يا بايد كه من شما را به جبر به راه حق بدارم.)

لمعه سيم: در بيان آن كه رهبانيت در اين امت نمى‏باشد و رهبانيت اختيار نمودن در اين امت بدعت است بدان كه رهبانيت امرى است مركب از ترك زنان، و عزلت اختيار نمودن از مردمان، و ترك مطعومات(1361) و مشروبات(1362) لذيذه و ملبوسات(1363) فاخره(1364) . و در امت حضرت عيسى اكثر اينها ممدوح بوده است و خود را خصى(1365) مى‏كرده‏اند و در غارها و كوهها جا مى‏گرفته‏اند و رختهاى خشن و گنده(1366) مى‏پوشيده‏اند. و سنت پيغمبر ما برخلاف اينها جارى گرديده و رهبانيت مذموم است و نكاح كردن و زنان و كنيزان داشتن سنت مؤكد است.

چنانچه ابن بابويه در كتاب خصال به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه: در امت من رهبانيت نيست، و دنياگردى و سياحت(1367) و عبادت خاموشى(1368) در امت من نيست. و در حديث ديگر فرمود كه: رهبانيت امت من جهاد در راه خداست، و خصى كردن امت من در روزه داشتن است. و كلينى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: زن عثمان بن مظعون(1369) به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: يا رسول‏الله عثمان شوهرم روزها روزه مى‏دارد و شبها همه شب عبادت مى‏كند. حضرت نعلين خود را برداشتند و غضبناك به خانه عثمان بن مظعون آمدند ديدند كه او نماز مى‏كند. چون فارغ شد حضرت فرمود كه: اى عثمان خدا مرا به رهبانيت نفرستاده است و به دين مستقيم آسان فرستاده است. من روزه مى‏دارم، و نماز مى‏كنم، و با زنان نزديكى مى‏كنم. پس هر كه خواهد بر فطرت اسلام باشد بايد كه به سنت من عمل نمايد، و از جمله سنتهاى من نكاح زنان است. و به سند معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه ام سلمه درآمدند، بوى خوشى شنيدند. فرمودند كه: مگر زن احول(1370) آمده است؟ ام سلمه گفت: بله؛ شكايت از شوهر خود دارد. پس آن زن بيرون آمد گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! شوهرم از من دورى مى‏كند. حضرت فرمود كه: ديگر(1371) بوى خوش كردن و زينت كردن را زياده كن، شايد به تو رغبت كند. گفت: به هر بوى خوشى خود را خوشبو كردم فايده نكرد. حضرت فرمود كه: اگر مى‏دانست كه به نزديكى تو چه قدر ثواب دارد هرگز از تو دورى نمى‏كرد. پرسيد كه: چه ثواب در آن هست؟ فرمود كه: چون رو به تو مى‏كند دو ملك او را فرا مى‏گيرند و به منزله كسى است كه شمشير كشيده باشد و در راه خدا جهاد كند، و چون مشغول جماع مى‏شود گناهان از او مى‏ريزد چنان كه برگ از درختان مى‏ريزد، و چون غسل مى‏كند از جميع گناهان بيرون مى‏آيد. و به سند معتبر ديگر از جعفر بن محمدالصادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: سه زن به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و يكى از ايشان گفت كه: شوهر من گوشت نمى‏خورد. و ديگرى گفت كه: شوهر من بوى خوش نمى‏كند. و ديگرى گفت كه: شوهرم با زنان نزديكى نمى‏كند. پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه بيرون آمدند و رداى(1372) مبارك را از غضب بر زمين مى‏كشيدند تا آن كه بر منبر رفتند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند كه: چه چيز باعث شده است كه جمعى از اصحاب من گوشت نمى‏خورند و بوى خوش نمى‏بويند و به نزد زنان خود نمى‏آيند؟ به درستى كه من گوشت مى‏خورم و بوى خوش مى‏بويم و به نزد زنان مى‏روم. پس هر كه سنت مرا نخواهد و ترك كند او از من نيست. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: از اخلاق پيغمبران است محبت زنان. و فرمود كه: گمان ندارم كسى را كه در ايمان خير او زياده گردد مگر آن كه محبت او به زنان بيشتر مى‏شود. و به سند صحيح از ابراهيم بن عبدالحميد(1373) منقول است كه: سكين بن اسحاق نخعى(1374) متعبد(1375) شد، و متوجه رياضت شد، و ترك زنان و بوى خوش و طعامهاى لذيذ كرد و در اين باب عريضه‏اى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام نوشت كه معلوم كند كه اين كار او خوب است يا نه. حضرت در جواب نوشتند كه: اما ترك زنان؛ پس مى‏دانى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه عدد از زنان داشت و با ايشان معاشرت مى‏فرمود. و اما ترك طعام لذيذ؛ پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوشت و عسل تناول مى‏فرمود.

و حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: سه چيز است كه سنت پيغمبران است: خود را خوشبو كردن، و موهاى زياد را از بدن ازاله كردن، و بسيار جماع كردن.

و به اسانيد معتبره از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: دو ركعت نماز كه كدخدا(1376) بكند برابر است با هفتاد ركعت نماز كه عزب(1377) بكند. و فرمود كه: هر كه زن مى‏كند(1378) نصف دين خود را حفظ مى‏كند. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت فرمود كه: بدترين مرده‏هاى شما عزبان‏اند. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: شخصى به نزد پدرم آمد، پدرم از او پرسيد كه: آيا زن دارى؟ گفت: نه. پدرم فرمود كه: دوست نمى‏دارم كه دنيا و مافيها(1379) از من باشد و من يك شب بى‏زن بخوابم. پس فرمود كه: دو ركعت نماز كه كدخدا مى‏كند بهتر است از عبادت عزبى كه شبها به عبادت بايستد و روزها روزه دارد. پس پدرم هفت درهم به او داد كه: به اين زر زنى بخواه. و فرمود كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: زن به هم رسانيد كه باعث زيادتى روزى شماست. و على بن ابراهيم به سند صحيح روايت كرده است در تفسير اين آيه كه:( يا أيها الذين ءامنوا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم ) (1380) : اى گروه مؤمنان حرام مگردانيد بر خود چيزهاى پاكيزه را كه خدا بر شما حلال گردانيده است كه اين آيه در باب حضرت اميرالمؤمنين و بلال و عثمان ب ن مظعون نازل شد كه حضرت اميرالمؤمنين قسم خورده بودند كه شبها هرگز خواب نكنند، و بلال قسم خورده بود كه هميشه روزها روزه باشد، و عثمان قسم خورده بود كه هرگز وطى نكند.

پس زن عثمان به نزد عايشه آمد، و در نهايت جمال و حُسن بود. عايشه به او گفت كه: چرا زينت نكرده‏اى؟ گفت: از براى كه زينت كنم؟ مدتهاست كه شوهرم نزديك من نيامده است و رهبانيت اختيار كرده است و پلاس پوشيده است و ترك دنيا كرده است. پس چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل خانه شدند، عايشه حقيقت حال عثمان را عرض كرد. حضرت چون اين را شنيدند به مسجد آمدند و فرمودند كه مردم را ندا كنند كه جمع شوند. و بر منبر برآمدند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند كه: چرا جمعى از امت من چيزهاى طيب و پاكيزه و حلال را بر خود حرام كرده‏اند؟ به درستى كه من در شب خواب مى‏كنم، و جماع مى‏كنم، و در روز افطار مى‏كنم، و همه روز روزه نمى‏باشم. پس هر كه بعد از اين ترك سنت من كند و از طريقه من كراهت داشته باشد از من نيست.

پس آن جماعت برخاستند و گفتند: يا رسول‏الله ما سوگند خود را چه كنيم؟ فرمود: خدا فرستاد كه: شما را مؤاخذه نمى‏كند خدا در سوگندهاى لغو كه بى‏اختيار از شما صادر شود (و در آن كفاره نيست) وليكن مؤاخذه مى‏كند به آنچه به عمد و قصد سوگند خوريد (كه در آن كفاره‏اى هست).(1381) و بعد از آن كفاره قسم را بيان فرمود. و ابن بابويه روايت كرده است كه: پسرى از عثمان بن مظعون فوت شد و بسيار محزون و غمگين شد، حتى آن كه در خانه مسجدى براى خود قرار داد كه در آنجا عبادت كند. پس چون اين خبر به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد او را طلبيد و فرمود كه: اى عثمان خدا بر ما رهبانيت ننوشته است، و رهبانيت امت من جهاد در راه خداست.

لمعه چهارم: در بيان اعتزال از خلق است بدان كه چنانچه از احاديث متواتره ظاهر مى‏شود، اعتزال از عامه خلق در اين امت ممدوح(1382) نيست چنانچه احاديث بسيار در فضيلت ديدن برادران مؤمن و ملاقات ايشان و عيادت بيماران ايشان و اعانت محتاجان ايشان و حاضر شدن به جنازه مرده‏هاى ايشان و قضاى حوايج ايشان واقع شده است. و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نمى‏شود. و ايضا به اجماع و احاديث متواتره، جاهل را تحصيل مسائل ضروريه واجب است، و بر عالم هدايت خلق و امر به معروف و نهى از منكر واجب است. و هيچ يك از اينها با عزلت حاصل نمى‏گردد. چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: شخصى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض كرد كه: شخصى هست كه مذهب تشيع را دانسته است، و اعتقاد خود را درست كرده است، و در خانه خود نشسته است و بيرون نمى‏آيد، و با برادران خود آشنايى نمى‏كند. حضرت فرمود كه: اين مرد چگونه مسائل دين خود را ياد مى‏گيرد؟ و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: بر شما باد به نماز كردن در مساجد، و با مردم نيكو مجاورت كردن، و گواهى براى ايشان دادن، و به جنازه ايشان حاضر شدن. به درستى كه ناچار است شما را از معاشرت مردم. و تا آدمى زنده است از مردم مستغنى نيست، و مردم همگى به يكديگر محتاج‏اند. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: كسى كه صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد او مسلمان نيست، و كسى كه بشنود كه كسى استغاثه مى‏كند و از مسلمانان اعانت مى‏طلبد و اجابت او نكند مسلمان نيست. و از آن حضرت پرسيدند كه: محبوبترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود كه: كسى كه نفعش به مسلمانان بيشتر رسد. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: مسلمان را بر مسلمان هفت حق واجب است كه هريك از آنها را كه ترك كند از دوستى خدا و اطاعت او به در مى‏رود، و خدا را در او نصيبى و بهره‏اى نيست. بعد از آن فرمود كه: كمتر حقى كه او را بر تو هست آن است كه از براى برادر مؤمن بخواهى آنچه از براى خود مى‏خواهى، و از براى او نخواهى آنچه از براى خود نمى‏خواهى. و حق دويم آن است كه از آزردگى و خشم او احتراز(1383) نمايى و پيروى خشنودى او بكنى و اطاعت امر او بكنى. حق سيم آن است كه او را اعانت كنى و به نفس و مال و زبان و دست و پاى خود. حق چهارم آن است كه ديده او و راهنماى او و آيينه او باشى. حق پنجم آن است كه تو سير نباشى و حال آن كه او گرسنه باشد؛ و تو سيراب نباشى و او تشنه باشد؛ و تو پوشيده نباشى و او عريان باشد. حق ششم آن كه اگر تو خادمى داشته باشى و او خادم نداشته باشد خادم خود را بفرستى كه جامه او را بشويد و طعام او را مهيا گرداند و رختخواب از براى او بگستراند. حق هفتم آن است كه قسمش را اجابت كنى(1384) ، و دعوتش را قبول كنى، و بيمارش را عيادت كنى، و به جنازه‏اش حاضر شوى؛ و اگر بدانى كه حاجتى دارد، پيش از آن كه از تو سؤال(1385) كند، حاجتش را برآورى. پس اگر اينها همه را بكنى ولايت(1386) و دوستى ايمانى در ميان تو و او استوار خواهد بود.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه زيارت برادر مؤمن خود از براى خدا بكند، خداوند عالميان هفتادهزار ملك را موكل گرداند كه او را ندا كنند كه: خوشا حال تو و گوارا باد بهشت از براى تو. و به سند معتبر از خيثمه(1387) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام رفتم كه آن حضرت را وداع كنم. فرمود كه: اى خيثمه هر كس از شيعيان و دوستان ما را كه ببينى سلام من به ايشان برسان، و ايشان را از جانب من وصيت كن به پرهيزكارى خداوند عظيم، و اين كه نفع رسانند اغنياى شيعيان به فقراى ايشان، و اعانت نمايند اقوياى(1388) ايشان ضعفا را، و حاضر شوند زندگان ايشان به جنازه مردگان، و در خانه‏ها يكديگر را ملاقات كنند. به درستى كه ملاقات ايشان و صحبت داشتن ايشان باعث احياى امر تشيع مى‏شود. خدا رحم كند بنده‏اى را كه مذهب ما را زنده دارد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود به اصحاب خود كه: با يكديگر برادران باشيد و نيكوكاران باشيد و با يكديگر از براى خدا دوستى و مهربانى كنيد، و بر يكديگر رحم كنيد، و يكديگر را ملاقات نماييد، و در امر دين مذاكره كنيد، و احياى مذهب حق بكنيد. و در حديث ديگر فرمود كه: سعى كردن در حاجت برادر مؤمن نزد من بهتر است از اين كه هزار بنده آزاد كنم، و هزار كس را بر اسبان زين و لجام كرده سوار كنم و به جهاد فى سبيل‏الله(1389) فرستم. و بدان كه در هر يك از اين امور احاديث متواتره وارد شده است كه ان‏شاءالله بعضى از آنها در اين رساله در مواضعشان مذكور شود. و ظاهر است كه عزلت موجب محرومى از اين فضايل است. و در بعضى از اخبار كه در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عزلت از بدان خلق است در صورتى كه معاشرت ايشان موجب هدايت ايشان نگردد و ضرر دينى به اين كس رسانند، و اگرنه معاشرت با نيكان و هدايت گمراهان شيوه پيغمبران است و از افضل عبادات است، بلكه آن عزلتى كه ممدوح است در ميان مردم نيز ميسر است، و آن معاشرتى كه مذموم است در خلوت نيز مى‏باشد، زيرا كه مفسده معاشرت خلق، ميل به دنيا و تخلق به اخلاق ايشان، و تضييع عمر به معاشرت اهل باطل و مصاخبت ايشان است. و بسيار است كه كسى معتزل(1390) از خلق است، و شيطان در آن عزلت جميع حواس او را متوجه تحصيل جاه و اعتبار دنيا گردانيده است، و هرچند از ايشان دور است اما به حسب قلب با ايشان معاشرت دارد و اخلاق ايشان را در نفس خود تقويت مى‏كند. و چه بسيار كسى كه در ميان مجلس اهل دنيا باشد و از اطوار(1391) ايشان بسيار مكدر(1392) باشد، و آن معاشرت باعث زيادتى آگاهى و تنبُه او و نفرت او از دنيا گردد و در ضمن آن معاشرت چون غرض او خداست از هدايت ايشان يا غير آن از اغراض صحيحه، ثوابهاى عظيم حاصل كند. چنانچه به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: خوشا حال بنده خاموش گمنامى كه مردم زمانه خود را شناسد و به بدن، با ايشان مصاحبت كند و با ايشان در اعمال ايشان، به دل مصاحبت ننمايد. پس او را به ظاهر شناسند، و او ايشان را در باطن شناسد.

پس آنچه مطلوب است از عزلت، آن است كه دل معتزل باشد از اطوار ناشايسته خلق، و بر ايشان در امور اعتماد نداشته باشد، و پيوسته توكل به خداوند خود داشته باشد، و از فوايد ايشان منتفع گردد، و از مفاسد ايشان مُحترز(1393) باشد. و اگرنه، پنهانى از خلق چاره كار آدمى نمى‏كند، بلكه اكثر صفات ذميمه را قويتر مى‏كند مانند عُجب. زيرا كه آن گوشه‏گير چون به ميان مردم نمى‏آيد گمان او اين است كه اكثر صفات ذميمه را از خود برطرف كرده است، اما اگر به ميان مردم بيايد و در مجلسى اندكى او را حرمت ندارند، همان ساعت جميع اهل آن مجلس را به باطن مى‏زند، و تهديد قتل مى‏كند ايشان را، و تا قيامت از ايشان راضى نمى‏شود. و شيطان اين را براى مردم توجيه مى‏كند كه اين عالم، جلال درويشان است(1394) و باعث نقص ايشان نيست. و آن بيچاره كه در ميان مردم است چون بسيار به اين قسم مهالك(1395) افتاده است نفس خود را شناخته است و آن عجب را ندارد، و از تكرار اين خفت كه به او رسيده است، نفسش ملايم شده است و تكبرش كمتر است و از اين قسم اهانتى آن قدر از جا به در نمى‏آيد. و همچنين ريا در نفس آن گوشه‏گير مخفى است، و چون كسى را نمى‏بيند كه عبادت خود را به او بفروشد، گمانش اين است كه عبادتش خالص شده است، و از خيالهاى مخفى نفس خود خبر ندارد و از آن زمزمه‏ها غافل است كه شيطان بر گوش دلش مى‏خواند در شبهاى تار كه: مردم مى‏دانند كه تو كه به اين گوشه آمده‏اى و ترك خلق كرده‏اى، البته عبادت مى‏كنى، و خوش شهرتى در آفاق كردى، و تو را در همه عالم به نيكى ياد مى‏كنند، و عن قريب خاك پايت را به تبرك برخواهند داشت. و آن بيچاره كه در ميان معركه است، چون بسيار از نفس خود اينها را ديده است پاره‏اى نفس خود را شناخته است، و چون در ميان مى‏باشد، مردم بسيار عمل او را هم مدح نمى‏كنند، بلكه مذمتش مى‏كنند و مُرائى(1396) و سالوسش(1397) مى‏گويند، و از اين جهت از ريا فارغتر است. و همچنين در باب توكل و عدم توكل، معاشرت مردم اين فايده دارد كه به معاشرت مردم و تفكر در احوال ايشان بيحاصلى مردم بر او بيشتر ظاهر مى‏گردد، و يأس از ايشان بيشتر حاصل مى‏شود. و همچنين در جميع صفات اگر كسى تأمل كند و به عين بصيرت نظر كند مى‏داند كه كسى كه در مقام اصلاح نفس باشد و به خدا توسل نمايد به فضل الهى، در ضمن معاشرت خلق نفس او به كمالات بيشتر متصف مى‏تواند شد. مگر نمى‏دانى كه معاشرت نيكان و ديدن اطوار ايشان و شنيدن پندهاى پسنديده ايشان، چه دوايى است براى دردهاى نفس، قطع نظر از آن كه بنده را با اينها كار نيست و مطيع خداوند خود مى‏بايد شد، و آنچه فرموده‏اند مى‏بايد عمل كند و به تصرف خود كار نداشته باشد. و بعضى از تحقيق اين مقام ان‏شاءالله در باب تحقيق معنى دنيا بيان خواهد شد.

لمعه پنجم: در بيان طلب مال از حلال نمودن و قدر انفاق كردن است بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود طلب مال از مصرف حلال كردن خوب است، بلكه واجب و لازم است. اما آن طلب را مانع عمل به سنتهاى پيغمبر كردن، يا اعتماد بر طلب خود كردن خوب نيست، بلكه مى‏بايد عمل به فرايض و سنن الهى بكند و چنانچه فرموده‏اند قدرى از سعى بكند و بداند كه با وجود سعى، معطى(1398) خداست، و از او طلب نمايد، و به سبب اين سعى از ياد او غافل نشود. چنانچه حق تعالى مدح كرده است ايشان را كه: مردانى كه غافل نمى‏گرداند ايشان را تجارت و بيع از ياد خدا و از اقامت(1399) صلات و دادن زكات.(1400) و بعد از تحصيل(1401) به آنچه به هم رسد، بايد قناعت كرد و اگر از حلال، كه به هم رسد بر خود مشقت مى‏بايد گذاشت. و در اين صورت ترك لذتها كردن و جامه‏هاى درشت(1402) و كهنه پوشيدن خوب است، كه متوجه حرام نبايدش شد. و اگر خدا وسعت و فراخى در روزى دهد، بعد از اداى حقوق واجبه الهى، توسعه(1403) بر خود و عيال(1404) و مؤمنان و اعانت فقرا و مساكين بايد كرد. و در همه باب وسط را رعايت مى‏بايد كرد كه آن قدر به فقرا ندهد كه خود محتاج شود، و زياده از قدر ضرورت و احتياج خود هم نگاه ندارد، و آنچه را نگاه دارد هم تعلق به آن نداشته باشد و روزى خود را منحصر در آن نداند. و آنچه از براى خود صرف كند بر عيال تنگ نگيرد. و طعامهاى لذيذ بخورد و بخوراند به مؤمنان. و جامه‏هاى نفيس بپوشد و بپوشاند اما به قدرى كه به حد اسراف نرسد. اما اگر قدرى از مال داشته باشد كه به آن طعام لذيذى تواند خريد و فقيرى را محتاج داند و خود به قليلى قناعت كند و زيادتى را به او دهد، ايثار كرده است، و ايثار درجه مقربان است.

و حاصل آن است كه اصل ترك لذتها را فى‏نفسه(1405) كمال دانستن خوب نيست، كه در مجلسى وارند شوند و به طعام لذيذى ايشان را دعوت نمايند، نخورند كه ما رياضت مى‏كشيم و اينها را نمى‏خوريم. اين مذموم است. اما اگر براى فقر و بيچيزى يا اعانت مؤمنى بر خود تنگ گيرد خوب است، و همچنين در مركب(1406) و خانه و غير اينها از مايحتاج اين كس. چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: سفيان ثورى به خدمت حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام آمد، ديد كه آن حضرت جامه‏اى در نهايت سفيدى و نزاكت(1407) پوشيده‏اند، مانند پرده‏اى كه در زير پوست تخم(1408) مى‏باشد. سفيان گفت كه: اين جامه جامه تو نيست كه پوشيده‏اى، و جامه‏اى به اين نفاست نمى‏بايد بپوشى.

حضرت فرمودند كه: بشنو از من، و آنچه مى‏گويم حفظ كن كه در دنيا و آخرت از براى تو خوب است اگر بر سنت پيغمبر بميرى و ترك بدعتها بكنى. بدان كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمان خشكى بودند كه در ميان مسلمانان تنگى بسيار بود. اين بود كه به آن نحو كه شنيده‏اى سلوك مى‏كردند. اما وقتى كه دنيا رو كند و فراخى در روزى به هم رسد سزاوارترين مردم به صرف كردن نعمتها ابرار(1409) و نيكوكاران‏اند نه فُجار(4110) و بدان، و مؤمنان‏اند نه منافقان، و مسلمانان‏اند نه كافران. پس چرا جامه مرا انكار و مذمت كردى اى ثورى؟ والله كه به اين لباس و اين حال كه از من مى‏بينى از روزى كه خود را شناخته‏ام هيچ صبح و شامى بر من نگذشته است كه خدا را در مال من حقى مانده باشد كه نداده باشم و به مصرفش صرف نكرده باشم.

چون سفيان رفت، جمعى ديگر از صوفيه آن زمان كه اظهار زهد مى‏كردند و مردم را به ترك دنيا و درشت‏پوشى مى‏خواندند، چون شنيدند كه سفيان از جواب حضرت عاجز شده است، به خدمت حضرت آمدند و گفتند كه: سفيان جواب تو را در خاطر نداشت كه بگويد و عاجز شد. حضرت فرمود كه: شما حجتهاى خود را بيان كنيد. ايشان گفتند كه: حجت ما از كتاب خداست. حضرت فرمود كه: بگوييد، كه كتاب خدا سزاوارتر است به عمل كردن. گفتند كه: خدا جماعتى از اصحاب پيغمبر را مدح فرموده است كه: و يؤثرون على أنفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون(1411) . (كه ترجمه‏اش اين است كه: اختيار مى‏كنند و ترجيح مى‏دهند ديگران را بر نفس خود، و از خود باز مى‏گيرند و به ايشان مى‏دهند هرچند كه ايشان را نهايت فقر و احتياج هست به آن چيزى كه ايثار مى‏كنند. و هر كه نگاه داشته شود از بخل نفس خود و خود را منع نمايد از بخل، پس ايشان رستگاران‏اند.) پس خدا مدح كرده است فعل ايشان را. و در جاى ديگر مى‏فرمايد كه:( و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أسيرا ) (1412) . (كه ترجمه‏اش اين است كه: مى‏خورانند طعام را به دوستى خدا (يا با دوستى طعام و احتياج به آن) به مسكين بيچيز و يتيم بى‏پدر، و كسى كه در جنگ اسير كرده‏اند.) و گفتند كه: ما در حجت بر توب به همين اكتفا مى‏كنيم.

حضرت فرمود كه: اى گروه آيا شما علم داريد به ناسخ و منسوخ قرآن، و محكم و متشابه قرآن؟ كه هر كه گمراه و هلاك شده است از اين امت، به سبب اين جهالت شده است. گفتند: بعضى را مى‏دانيم اما همه را نمى‏دانيم. حضرت فرمود كه: به اين سبب گمراه شده‏ايد. و همچنين است احاديث حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه دارد و شما نمى‏دانيد. پس آنچه گفتيد كه خدا جمعى را به ايثار، مدح كرده است، اول جايز و حلال بود و هنوز ايشان را نهى نكرده بودند، و به كرده خود مثاب(1413) شدند. و در آخر، خدا ايشان را نهى از آن فرمود براى ترحم بر ايشان و رعايت مصلحت ايشان، تا ضرر به خود و عيال خود نرسانند. و در ميان عيال، طفلان خرد و مردان پير و زنان پير هستند كه بر گرسنگى صبر نمى‏توانند كرد. پس اگر من يك گرده نان خود را ايثار كنم و ديگر چيزى نداشته باشم ايشان تلف خواهند شد و از گرسنگى خواهند مرد. لهذا حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: پنج خرما يا پنج قرص نان، يا پنج درهم يا دينار كه آدمى داشته باشد بهترين آنها آن است كه صرف پدر و مادر مى‏شود، و دويم را صرف خود و عيال مى‏بايد بكند، و سيم را صرف خويشان فقير خود بكند، و چهارم را صرف همسايگان فقير خود كند، و پنجم را در راه خدا صرف كند، و اين پنجم ثوابش از آنها كمتر است. و يكى از انصار فوت شد و در وقت مردنش پنج غلام يا شش غلام كه داشته است آزاد كرده بود و بغير ايشان چيزى را مالك نبود. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: اگر مرا خبر مى‏كرديد نمى‏گذاشتم او را در ميان مسلمانان دفن كنيد، كه اطفال صغير خود را محتاج به گدايى كرده است. و پدرم فرمود كه: حضرت رسول مى‏فرمود كه: در نفقه(1414) ابتدا به عيال خود كن، بعد از آن هر كه نزديكتر باشد. و آنچه خدا در قرآن برخلاف آن آيات فرموده است كه نسخ آنها كرده آن است كه:( و الذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما ) (1415) . (كه ترجمه‏اش اين است كه:

و آن جماعتى كه چون نفقه مى‏دهند و مال را صرف مى‏كنند اسراف نمى‏كنند (كه در زيادتى از حد اعتدال به در روند) و تنگ نمى‏گيرند و در ميان اين دو حالت، وسط و اعتدال را مرعى مى‏دارند(1416) . پس نمى‏بينيد كه خدا در اين آيه به خلاف آنچه شما مردم را امر مى‏فرماييد مدح فرموده است، و آنچه شما مى‏گوييد اسراف شمرده است؟ و در بسيار جايى از قرآن فرموده است كه خدا اسراف‏كنندگان را دوست نمى‏دارد.(1417) پس خدا مردم را از اسراف و تقتير(1418) - هر دو - نهى فرموده است و به ميانه‏روى امر فرموده است.

پس نبايد كه جميع آنچه دارد بدهد و بعد از آن دعا كند كه خدا او را روزى دهد. و خدا دعايش را مستجاب نكند موافق آن حديثى كه از پيغمبر رسيده است كه: چند صنف از امت من هستند كه دعاى ايشان مستجاب نمى‏شود: شخصى كه بر پدر و مادر خود نفرين كند؛ و شخصى كه مالى به كسى به قرض بدهد و بر او گواهى نگيرد و مالش را ببرد، و بر او نفرين كند، و شخصى كه بر زن خود نفرين كند، و خدا طلاق را به دست او گذاشته است؛ و شخصى كه در خانه خود نشسته باشد و دعا كند كه: خداوندا مرا روزى بده و بيرون نيايد كه طلب روزى كند، پس خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: اى بنده من! تو را راه داده‏ام به طلب روزى و حركت كردن در زمين، و اعضا و جوارح صحيح به تو داده‏ام. بايست كه براى متابعت فرموده من طلب مى‏كردى، كه اگر مصلحت مى‏دانستم در روزى تو وسعت مى‏دادم، و اگر صلاح مى‏دانستم روزى بر تو تنگ مى‏كردم، و تو نزد من معذور بودى؛ و شخصى كه خدا او را مال بسيارى روزى كند، و او همه را صرف نمايد و دعا كند كه: پروردگارا مرا روزى بده. حق تعالى در جواب او مى‏فرمايد كه: من روزى فراخ به تو دادم؛ چرا ميانه‏روى نكردى و اسراف كردى و حال آن كه تو را از اسراف نهى كرده بودم؛ و شخصى كه نفرين بر خويشان خود كند. پس خدا پيغمبر خود را تعليم فرمود كه چگونه انفاق نمايد، به اين سبب كه روزى نزد آن حضرت يك اوقيه(1419) طلا (كه چهل مثقال(1420) باشد) به هم رسيد، و پيش از شب همه را تصدق فرمودند و چون صبح شد هيچ چيز نزد آن حضرت حاضر نبود. و سائلى آمد و سؤال كرد، و چون حضرت چيزى نداشتند كه به او بدهند، ملامت كرد حضرت را، و حضرت از اين حال آزرده و مغموم شدند كه چيزى به آن سائل نتوانستند داد چون بسيار رحيم و مهربان بودند. پس حق تعالى آن حضرت را تعليم و تأديب(1421) فرمود كه:( و لا تجعل يدك مغلوله الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا ) (1422) . (كه ترجمه ظاهرش اين است كه: دست خود را در گردن خود مبند (كه هيچ صرف ننمايى)، و مگشاى دست خود را تمام گشودن (كه اسراف كنى و همه را صرف نمايى)، پس بنشينى ملامت كرده شده و درمانده و محتاج - يعنى مردمان از تو سؤال مى‏نمايند و تو را معذور نمى‏دارند. پس اگر تمام مال خود را دادى ديگر انفاق نمى‏توانى كرد.) پس آن احاديث حضرت پيغمبر را كه شنيدى قرآن تصديق آنها مى‏كند و اهل قرآن كه عالم به علوم قرآن‏اند تصديق قرآن مى‏نمايند. و ابوبكر كه شما به او اعتقاد داريد در وقت مردن گفت كه: به خمس مال وصيت مى‏كنم، و خمس هم بسيار است. و سلمان فارسى و ابوذر كه فضل و زهد ايشان را مى‏دانيد. اما سلمان، پس چون وظيفه مقرر او به او مى‏رسيد، قوت سال خود را برمى‏داشت و زيادتى را در راه خدا مى‏داد. به او مى‏گفتند كه: تو با اين زهد چنين مى‏كنى؟ گاه باشد كه امروز يا فردا بميرى. جواب مى‏گفت كه: چنانچه احتمال مردن هست احتمال زيستن هم هست. اى جاهلان مگر نمى‏دانيد كه آدمى اگر قوت خود را نداشته باشد نفس با او معارضه(1423) مى‏نمايد و اضطراب مى‏كند(1424) ، و چون قوت را ضبط(1425) كرد، اطمينان به هم مى‏رساند. و اما ابوذر، پس او شتران و گوسفندان داشت و شير ايشان را مى‏دوشيد و معاش مى‏كرد و در هنگامى كه مردمش گوشت مى‏خواستند يا مهمانى بر او وارد مى‏شد، يكى از آنها را مى‏كشت. و اگر مى‏ديد كه جماعتى كه با او در سر يك آب مى‏بودند فقيرند، از شتر و گوسفند آن قدر مى‏كشت كه آن جماعت را كافى باشد و از براى خود مثل حصه(1426) يكى از ايشان برمى‏داشت. و از اين دو بزرگ كى زاهدتر است؟ و حال آن كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شأن ايشان فرمود آنچه فرمود. و با آن زهد، چنين نكردند كه همه چيز را بدهند و فقير بمانند.

و بدانيد اى گروه كه من از پدرم شنيدم كه از پدران خود روايت مى‏كرد كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روزى فرمود كه: از هيچ چيز آن قدر تعجب نمى‏كنم كه از حال مؤمن تعجب دارم، كه اگر در دار دنيا بدنش را به مقراضها(1427) 0 ببُرند از براى او خير است، و اگر پادشاه مشرق و مغرب عالم شود كه از براى او خير است، و هرچه خدا نسبت به او مى‏كند از براى او خير است. پس حضرت صادقعليه‌السلام بعد از چند حجت ديگر فرمودند كه: پس بدانيد كه بدمذهبى اختيار كرده‏ايد و مردم را به آن مى‏خوانيد به سبب نادانى كتاب خدا و سنت پيغمبر و احاديث آن حضرت كه كتاب خدا تصديق آنها مى‏كند، و آن احاديث را رد مى‏كنيد به جهالت، و نظر(1428) در غرايب قرآن نمى‏توانيد كرد، و ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه، و امر و نهى قرآن را نمى‏دانيد.

اى گروه چرا نظر در حال حضرت سليمان نمى‏كنيد كه پادشاهيى طلبيد كه از براى كسى بعد از او سزاوار نباشد، و خدا به او كرامت فرمود، و حق مى‏گفت و عمل به حق مى‏كرد، و خدا و هيچ يك از مؤمنان او را بر اين امر عيب نكرده‏اند. و پيش از او داوود پيغمبر آن پادشاهى و سلطنت داشت. و يوسف پادشاهى مصر تا يمن داشت، و عمل به حق مى‏كرد، و هيچ كس او را مذمت نكرد. و ذوالقرنين بنده‏اى بود كه خدا را دوست مى‏داشت، و خدا او را دوست مى‏داشت و اسباب را براى او ميسر گردانيد و پادشاهى مشرق و مغرب را به او داد. و حق مى‏گفت و به حق عمل مى‏كرد، و هيچ كس او را بر اين پادشاهى عيب نكرد. پس اى گروه عمل نماييد به آداب الهى كه براى مؤمنان مقرر فرموده است، و اكتفا به امر و نهى خدا بكنيد و آنچه بر شما مشتبه است كه علم به آن نداريد بگذاريد و علم را به اهلش رد كنيد و به نادانى اعتراف نماييد تا آن كه مأجور گرديد و نزد خدا معذور باشيد. و طلب كنيد علم ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه قرآن را، و حلال و حرام الهى را ياد گيريد كه شما را اين علم به خدا نزديك مى‏گرداند و از جهل دور مى‏گرداند. و جهالت را به اهلش واگذاريد كه اهلش بسيارند و اهل علم كم‏اند. و خدا فرموده است كه: بالاتر از هر صاحب علمى دانايى هست.

و در حديث ديگر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه: چه نيكوياورى است بر پرهيزكارى خدا توانگرى و غنا. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خيرى نيست در كسى كه نخواهد كه مال از حلال جمع نمايد، كه روى خود را از مذلت سؤال نگاه دارد و قرض خود را ادا نمايد و رحم(1429) و خويشان را اعانت كند. و فرمود كه: چه نيكو ياورى است دنيا بر تحصيل آخرت. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: محمد بن المُنكدر(1430) روزى به پدرم برخورد در بعضى از اطراف مدينه در ساعت بسيار گرمى. و آن حضرت مرطوب(1431) و سنگين بودند و تكيه بر دو غلام سياه كرده بودند. و در خاطر گذرانيد كه: سبحان‏الله! مرد پيرى از پيران قريش در اين ساعت با اين حال و مشقت طلب دنيا مى‏كند! مى‏روم كه او را موعظه كنم. پس گفت: نزديك آمدم و سلام كردم. جواب فرمود. و عرق از آن حضرت مى‏ريخت. گفتم: تو پيرى از پيران قريش، و در چنين وقتى با چنين حالى به طلب دنيا بيرون آمده‏اى. اگر اجل تو در اين حال برسد چه خواهى كرد؟ حضرت فرمود كه: اگر اجل در اين حال برسد، در حالى رسيده خواهد بود كه به طاعتى از طاعتهاى الهى مشغولم، و كارى مى‏كنم كه خود و عيال خود را از تو و از ديگران مستغنى مى‏كنم. من در وقتى بايد از مرگ بترسم كه در معصيت الهى باشم. پس گفت: راست مى‏فرمايى. من خواستم تو را موعظه كنم، تو مرا موعظه كردى.

و در حديث ديگر حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به بيل كار مى‏كرد و زمينها آبادان مى‏كرد. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هسته خرما را به دهان مى‏برد و تر مى‏كرد و در زمين مى‏كشت، همان ساعت سبز مى‏شد. و اميرالمؤمنينعليه‌السلام هزار بنده از كدِ يد(1432) خود آزاد فرمود.

و به سند معتبر از اسباط بن سالم(1433) منقول است كه: به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رفتم. از احوال عمر بن مسلم(1434) سؤال فرمود. گفتم: صالح(1435) است و خوب است اما ترك تجارت كرده است. حضرت سه مرتبه فرمودند كه: كار شيطان است. مگر نمى‏داند كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تجارت فرمود. قافله‏اى از شام آمده بود، متاع ايشان را خريد و آن قدر نفع به هم رسيد كه قرض خود را ادا فرمود و بر خويشان قسمت نمود. خدا مى‏فرمايد كه: مردانى كه غافل نمى‏گرداند ايشان را تجارت و بيع از ياد خدا و اقامت صلات و دادن زكات.(1436) و علماى اهل سنت كه قصه خوانان‏اند(1437) مى‏گويند كه: اصحاب پيغمبر تجارت نمى‏كردند. دروغ مى‏گويند كه اصحاب پيغمبر تجارت نمى‏كردند. دروغ مى‏گويند. تجارت مى‏كردند اما نماز را ترك نمى‏كردند در وقت فضيلت. و چنين كسى افضل است از كسى كه به نماز حاضر شود و تجارت نكند. و به سند معتبر منقول است كه عمر بن يزيد(1438) به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض كرد كه: شخصى هست مى‏گويد كه: در خانه خود مى‏نشينم و نماز مى‏كنم و روزه مى‏دارم و عبادت پروردگار خود مى‏كنم و روزى البته به من مى‏رسد. حضرت فرمود كه: اين يكى از آن سه نفرى است كه دعاى ايشان مستجاب نيست. و به سند معتبر از مُعَلى بن خُنَيس مروى است كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه از احوال شخصى سؤال فرمود، گفتند: پريشان است. فرمود كه: در چه كار مشغول است؟ گفتند كه: در خانه مشغول عبادت است. فرمود كه: قوتش از كجاست؟ گفتند كه: برادران مؤمنش به او مى‏رسانند. فرمود كه: آنهايى كه او را قوت مى‏دهند عبادتشان بيشتر و بهتر است از او كه در خانه عبادت مى‏كند.

و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: هر كه طلب دنيا مى‏كند براى اين كه محتاج به سؤال نباشد، و بر اهل خود توسعه نمايد، و مهربانى به همسايگان بكند، در روز قيامت كه مبعوث شود روى او مانند ماه شب چهارده باشد. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: عبادت هفتاد جزو است، و بهترين جزوهايش طلب حلال است. و منقول است كه: سدير صراف به حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: بر آدمى در طلب روزى چه چيز لازم است؟ فرمود كه: چون در دكان را گشودى و متاع خود را پهن كردى، آنچه بر تو لازم است به جا آورده‏اى.

لَمعه ششم: در بيان تجمل و زينت و ملبوسات فاخره(1439) و اسباب و خانه‏هاى نفيس و امثال اينهاست كلينى به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: خداوند عالميان جميل(1440) و نيكوست و جمال و زينت را دوست مى‏دارد، و دوست مى‏دارد كه اثر نعمت او بر بنده‏اش ظاهر باشد. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هرگاه خدا نعمتى كرامت فرمايد به بنده‏اى، پس آن نعمت را ظاهر گرداند و خود را به آن بيارايد، ملائكه مى‏گويند كه: دوست خداست و بيان نعمت خدا كرده است. و اگر بر خود ظاهر نكند مى‏گويند: دشمن خداست و تكذيب نعمت خدا كرده است.(1441) و حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه دو جامه مى‏پوشيدند در تابستان كه پانصد درهم(1442) قيمت آنها بود. و به سند معتبر از يوسف بن ابراهيم(1443) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رفتم، و جبه(1444) خزى(1445) پوشيده بودم و كلاه خزى بر سر داشتم. پس گفتم: فداى تو گردم! جبه و كلاه من از خز است، چه مى‏فرماييد؟ فرمود كه: قصور(1446) ندارد. گفتم: اگر تارش ابريشم باشد چون است؟

فرمود كه: قصور ندارد. و فرمود كه: چون حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه شهيد شدند جبه خزى پوشيده بودند.

آن‏گاه فرمود كه: عبدالله عباس را چون حضرت اميرالمؤمنين به نزد خوارج فرستادند كه بر ايشان حجت تمام كند، عبدالله بهترين جامه‏هاى خود را پوشيد و به بهترين بوهاى خوش خود را خوشبو كرد و بر بهترين اسبان سوار شد و رفت و در برابر ايشان ايستاد. آن خارجيان گفتند كه: يابن عباس تو بهترين ماها بودى. حالا رخت جباران(1447) را پوشيده‏اى و بر اسب ايشان سوار شده‏اى. عبدالله بر ايشان اين آيه را خواند كه:( قل من حرم زينه الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق ) (1448) : بگو (اى محمد) كه كى حرام كرده است زينت خدا را كه براى بندگان بيرون آورده است و خلق فرموده است، و چيزهاى پاكيزه و حلال از روزى را؟ پس حضرت فرمود كه: بپوش و زينت كن كه خدا جميل و نيكوست و جمال و زينت را دوست مى‏دارد، اما بايد كه از حلال باشد.

و به سند معتبر روايت كرده است كه: سفيان ثورى در مسجدالحرام مى‏گذشت، حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام را ديد كه جامه‏هاى نفيس باقيمت پوشيده‏اند. گفت كه: والله كه مى‏روم و او را بر پوشيدن اين جامه‏ها سرزنش مى‏كنم. پس به نزديك حضرت آمد و گفت: والله - يابن رسول‏الله - كه پيغمبر مثل اين جامه‏ها نپوشيد و على بن ابى‏طالب و هيچ يك از پدرانت چنين لباسى نپوشيدند. حضرت فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمانى بودند كه در ميان مسلمانان تنگى بود، لهذا بر خود تنگ مى‏گرفتند. و بعد از آن وسعت به هم رسيد. پس سزاوارترين اهل دنيا به صرف كردن نعمتهاى خدا نيكوكاران‏اند. پس آن آيه را خواندند كه: قل من حرم زينه الله... پس، ما سزاوارتريم از ديگران به اينها. بعد از آن فرمود كه: اى ثورى اين جامه‏ها كه مى‏بينى از براى لذت نفس نپوشيده‏ام؛ از براى مردم پوشيده‏ام. بعد از آن دست سفيان را گرفتند و به نزد خود كشيدند و جامه‏اى كه بر بالاى آن پوشيده بودند دور كردند و به او نمودند جامه‏اى را كه مُلاصق(1449) بدن ايشان بود، جامه‏اى بسيار گُنده(1450) بود. فرمودند كه: اين جامه گنده را از براى خود پوشيده‏ام و آن جامه نفيس را از براى زينت نزد مردم. پس دست انداختند و جامه‏اى گنده كه سفيان بر بالاى جامه‏ها پوشيده بود دور كردند. جامه ملاصق بدنش جامه بسيار نرمى بود. فرمود كه: اين جامه بالا را تو براى رياى مردم پوشيده‏اى، و جامه نفيس را براى لذت نفس در زير پوشيده‏اى.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمودند كه: روزى من در طواف بودم، ناگاه ديدم كه كسى جامه مرا مى‏كشد. چون نظر كردم عباد بن كثير بصرى(1451) بود. گفت: اى جعفر تو مثل اين جامه‏ها را مى‏پوشى در چنين مكانى با آن ربطى كه به على بن ابى‏طالب دارى؟ گفتم: اين جامه فُرقُبى(1452) است (يعنى جامه كتانى كه از مصر مى‏آورده‏اند) و به يك دينار خرديده‏ام. و حضرت اميرالمؤمنين در زمانى بودند كه چيزى چند در آن زمان مى‏توانست كرد كه در اين زمان نمى‏توان كرد. اگر در اين زمان من مثل آن جامه‏ها بپوشم مى‏گويند كه: مرائى(1453) است مثل عباد. و منقول است از عبدالله بن القداح(1454) كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه تكيه بر من يا بر پدرم فرموده بودند و در آن حال عباد بن كثير رسيد، و حضرت دو جامه نيكو از جامه‏هاى مرو پوشيده بودند. عباد گفت كه: تو از اهل بيت نبوتى و پدران تو سلوكى داشتند. اين جامه‏هاى بازينت چيست كه پوشيده‏اى؟

اين پست‏تر جامه‏ها بپوشى بهتر است حضرت فرمود كه: واى بر تو اى عباد! كه حرام كرده است زينتها را كه خدا براى بندگانش خلق فرموده است، و روزيهاى پاكيزه را؟(1455) خدا چون نعمتى به بنده كرامت مى‏فرمايد دوست مى‏دارد كه آن نعمت را بر آن شخص ببيند، و هيچ قُصورى(1456) ندارد اين زينت. واى بر تو اى عباد! من پاره تن پيغمبرم. مرا آزار و ايذا چرا مى‏كنى؟ و عباد دو عبادى گنده پوشيده بود. و منقول است از حماد بن عثمان(1457) كه: نزد حضرت صادقعليه‌السلام بودم. شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: شما فرموديد كه على بن ابى‏طالب جامه‏هاى درشت مى‏پوشيدند و پيراهنى به چهار درهم مى‏خريدند. و مى‏بينم شما جامه‏هاى نيكو مى‏پوشيد. حضرت فرمود كه: على بن ابى‏طالب در زمانى بودند كه آن جامه بد نمى‏نمود. اگر در چنين زمانى مى‏پوشيدند به آن جامه مشهور مى‏شدند. پس بهترين لباس هر زمانى لباس اهل آن زمان است. اما چون حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه ظهور خواهد كرد، جامه را به روش حضرت اميرالمؤمنين خواهد پوشيد و به سيرت آن حضرت عمل خواهد كرد. و حِميرى در كتاب قرب‏الاسناد به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه از من پرسيدند كه: چه مى‏گويى در پوشيدن رختهاى خشن و درشت؟ گفتم: چنين شنيده‏ام كه پيشتر مى‏پوشيده‏اند. و شنيده‏ام كه حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام جامه نو را در آب فرو مى‏برده‏اند و مى‏پوشيده‏اند. فرمود كه: بپوش و زينت كن كه حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليهما جبه خزى به پانصد درهم مى‏خريدند و مى‏پوشيدند، و رداى خز به پنجاه دينار(1458) مى‏خريدند و زمستان را در اينها مى‏گذرانيدند. و چون زمستان مى‏گذشت مى‏فروختند و قيمتش را تصدق مى‏فرمودند. و بعد از آن اين آيه را خواندند كه: قل من حرم زينه الله تا آخر آيه. و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: سه چيز است كه خدا مؤمن را بر آنها حساب نمى‏كند: طعامى كه مى‏خورد؛ و جامه‏اى كه مى‏پوشد؛ و زن صالحه‏اى كه او را اعانت مى‏نمايد و فرج او را از حرام نگاه مى‏دارد.

و در حديث ديگر فرمود كه: خدا زينت و اظهار زينت را دوست مى‏دارد و از بدحالى و اظهار فقر كراهت دارد، و دوست مى‏دارد كه اثر نعمت خود را بر بنده ببيند. كسى پرسيد كه: چگونه نعمت را ظاهر گرداند؟ فرمود كه: جامه خود را پاكيزه دارد، و بوى خوش بر خود بريزد، و خانه خود را نيكو كند، و ساحت خانه را جاروب كند، حتى آن كه چراغ پيش از غروب آفتاب برافروزد كه فقر را برطرف مى‏كند و روزى را زياده مى‏كند. و كلينى و غير او به سندهاى مختلف روايت كرده‏اند كه: در بصر ربيع بن زياد شكايت نمود به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه حال برادرش عاصم بن زياد را، كه عبا پوشيده و جامه‏هاى نرم و ملايم را ترك كرده و ترك دنيا نموده و اهل و فرزندانش به سبب اين بسيار مغموم و محزون‏اند. حضرت او را طلبيدند. چون بيامد رو ترش كردند و فرمودند كه: اى دشمن نفس خود! شيطان خبيث تو را حيران كرده است. آيا حيا از اهل خود نكردى؟ آيا رحم بر فرزندان خود نكردى؟ تو چنين گمان مى‏كنى كه خدا چيزهاى طيب را بر تو حرام(1459) كرده است و كراهت دارد كه تو از آنها بردارى و منتفع شوى؟ تو نزد خدا از آن پست‏ترى كه چنين تكليفى نسبت به تو بكند. مگر خدا نفرموده است كه:( و الأرض وضعها للأنام. فيها فاكهه و النخل ذات الأكمام ) (1460) ؟ (كه ترجمه‏اش اين است كه: زمين را خلق فرمود و مقرر گردانيد از براى (انتفاع) مردمان، و در زمين انواع ميوه‏هاست، و خرماها كه شكوفه ايشان در ميان غلافها حاصل مى‏شود.) آيا نفرموده است كه:( مرج البحرين يلتقيان. بينهما برزخ لا يبغيان ) (1461) ؟ و فرموده است كه:( يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان ) (1462) . پس در اول به ميوه‏ها و خلق آنها بر خلايق منت نهاده، و در ثانى به دريا و مرواريد و جواهر كه از دريا بيرون مى‏آيد منت نهاده. پس حضرت فرمود كه: به خدا سوگند كه نعمت خدا را به فعل اظهار كردن و صرف نمودن نزد خدا محبوبتر است از بيان كردن به قول، و حال آن كه امر فرموده است كه:( و أما بنعمه ربك فحدث ) (1463) : حديث كن به نعمتهاى پروردگارت، و بيان كن آنها را. پس عاصم گفت كه: يا اميرالمؤمنين پس تو چرا در خورشها اكتفا كرده‏اى بر طعامهاى ناگوار و در پوشش بر جامه‏هاى گنده؟ حضرت فرمودند كه: من مثل تو نيستم. خدا واجب گردانيده است بر امامان حق كه خود را به ضعيفان و فقيران مردم بسنجند و به روش ايشان سلوك نمايند، تا بر فقيران فقر زور نيارد، و چون امام خود را به مثل حال خود ببينند به حال خود راضى شوند. پس عاصم عبا را انداخت و جامه‏هاى نرم پوشيد. و كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه معلى بن خنيس به حضرت صادقعليه‌السلام گفت كه: اگر خلافت با شما باشد به رفاهيت تعيش خواهيم كرد. حضرت فرمود كه: هيهات هيهات اى معلى! اگر با ما باشد، مدار بر سياست و تدبير در شب يا عبادت در شب و سياحت و حركت در روز به جهاد خواهد بود، و پوشش ما جامه‏هاى درشت، و خورش ما طعامهاى غيرلذيذ خواهد بود. پس خلافت ظاهرى ما را غصب كرده‏اند، و گمانشان اين است كه بر ما ستم كرده‏اند. و ما را به رفاهيت انداخته‏اند.

اى عزيز بدان كه احاديث در اين ابواب بسيار است. و احاديث بسيار نيز در فضيلت سوارى اسبان نفيس، و نگاه داشتن غلامان و زينت ايشان واقع شده است. و احاديث نيز در مدح فقر و فقرا، و جامه‏هاى كهنه پوشيدن، و بر روى فرشهاى سهل(1464) نشستن وارد شده است. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اولاغ(1465) سوار مى‏شدند و جامه‏هاى زبون مى‏پوشيدند. و اگر بصيرتى دارى، از اين اخبارى كه نقل شد، و از معارضات و گفت‏وگوها كه در ميان ائمهعليهم‌السلام و صوفيه آن زمانها شده است، حق را مى‏يابى و مى‏دانى كه اصل اينها را كمال دانستن و مقيد به اينها بودن خوب نيست، و همچنين مقيد به زينتها و رفاهيتها بودن خوب نيست، بلكه اگر خدا توسعه دهد، توسعه بر خود و مؤمنان خوب است، و اگر فقير باشد بايد به فقر بسازد و زياده نخواهد و از كهنه‏پوشى پروا نداشته باشد و هر لباسى كه ميسر شود بپوشد، و آنچه حاضر باشد بخورد، و همه را از جانب خداوند خود داند. و اگر خواهد تكبر را علاج كند و گاهى براى آن رختهاى زبون(1466) بپوشد خوب است، اما در صورتى كه آن رخت زبون باعث زيادتى تكبر او نشود. مثلا در زمانى كه اعتبار در شال‏پوشى(1467) باشد، علاج تكبر به ترك شال‏پوشى است. و در صدر اسلام كه نخوت(1468) و عصبيت(1469) باب بود و اين چيزها را اعتبار نمى‏كردند(1470) ، تواضع و فروتنى در شال‏پوشى و كهنه‏پوشى بود. چنانچه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخر اين وصيت به اين معنى اشعار فرموده است(1471) كه: اى ابوذر در آخرالزمان جماعتى به هم خواهند رسيد كه در زمستان و تابستان پشم پوشند، و به اين سبب خود را افضل از ديگران دانند. پس ايشان را لعنت مى‏كنند ملائكه آسمانها و ملائكه زمين. و عقل نيز حكم مى‏كند كه بنده مى‏بايد كه فرمانبردار باشد. اگر خز و پرنيان، آقا برايش بفرستد بپوشد، و اگر شال بفرستد بپوشد و در هر دو حال از آقا راضى باشد.و بيان خوبى و بدى پشم پوشيدن در ضمن بيان آن فقره(1472) شريفه كه در آخر حديث مى‏آيد خواهد شد ان‏شاءالله تعالى.

لَمعه هفتم: در بيان فضيلت پاكيزه كردن بدن و بوى خوش كردن است به سند معتبر از حديث اميرالمؤمنينعليه‌السلام منقول است كه: شستن سر دفع كثافت و چرك مى‏كند، و درد چشم را دور مى‏گرداند. و شستن جامه غم و حزن را برطرف مى‏كند، و پاكيزگى است براى نماز. و فرمود كه: خود را به آب پاكيزه كنيد از بويهاى بدى كه مردم به آنها متأذى(1473) مى‏شوند. و در مقام اصلاح و پاكيزه كردن بدن خود باشيد و به احوال خود بپردازيد.

به درستى كه خدا دشمن مى‏دارد از بندگانش آن قاذوره(1474) كثيف بدبوى را كه در پهلوى هر كس كه بنشيند از او متأذى شود. و حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: سزاوار اين است كه آدمى هر روز بوى خوش بكند. و اگر قادر نباشد، يك روز بكند و يك روز ترك كند. و اگر قادر نباشد، در هر جمعه يك بار بكند، و اين را البته(1475) ترك نكند. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خدا را حق لازمى هست بر هر بالغى كه در هر جمعه شارب(1476) و ناخن بگيرد و به قدرى از بوى خوش خود را خوشبو كند. و حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: بوى خوش از اخلاق پيغمبران است. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: بوى خوش باعث قوت دل است. و فرمود كه: يك نماز با بوى خوش بهتر است از هفتاد نماز بى‏بوى خوش. و فرمود كه: هر چيز كه در بوى خوش صرف مى‏نمايى اسراف نيست. و فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بوى خوش زياده از طعام مال صرف مى‏كردند. و احاديث در فضيلت طيب(1477) و انواع آن و فضل روغنهاى خوشبو بر خود ماليدن بسيار است. و در اين رساله به همين اكتفا مى‏نماييم.

لَمعه هشتم: در مدح مطعومات لذيده و مذمت ترك گوشت و حيوانى نمودن است بعضى از احاديث در اين باب سبق ذكر يافت(1478) . و كلينى و غير او به سندهاى معتبر از حضرت رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم روايت كرده‏اند كه: سيد(1479) و بهتر طعامهاى دنيا و آخرت گوشت است. و به سند معتبر از عَبدالاعلى منقول است كه به حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: روايت به ما رسيده است از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: حق تعالى دشمن مى‏دارد خانه پرگوشت را. حضرت فرمود كه: دروغ مى‏گويند: حضرت مذمت گوشت نفرمود. مذمت خانه‏اى كرد كه در آن خانه گوشت مردم را به غيبت خورند. و پدرم گوشت را دوست مى‏داشت و بسيار تناول مى‏فرمود و روزى كه فوت شد در آستين(1480) ام ولدش(1481) سى درهم بود كه براى گوشت خريدن به او داده بود.

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: گوشت خوردن، در بدن گوشت مى‏روياند. و كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند كج خُلق مى‏شود و هر كه كج خلق شود، اذان در گوشش بگوييد. و در حديث ديگر فرمود كه: اذان در گوش راستش بگوييد. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: ما گروه انبيا گوشت را دوست مى‏داريم و بسيار مى‏خوريم. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه چهل روز او را گوشت ميسر نشود، قرض كند و بخورد كه خدا قرضش را ادا مى‏نمايد. و منقول است كه: پيغمبرى از پيغمبران به خدا از ضعف شكايت كرد؛ وحى آمد كه: گوشت با شير بخور يا با ماست. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در نامه‏اى كه به اهل مصر نوشته‏اند، در هنگامى كه محمد بن ابى‏بكر(1482) را به سوى ايشان مى‏فرستادند، بعد از ذكر فضايل بسيار براى متقيان و پرهيزكاران، و استدلال به آيات بسيار بر اين كه خدا به سبب تقوا در دنيا به ايشان نعمتها كرامت مى‏فرمايد و در آخرت، ايشان را حساب نمى‏كند بر آنها، فرموده‏اند كه: اى بندگان خدا بدانيد كه متقيان جمع كرده‏اند خير دنيا و آخرت را. شريك‏اند با اهل دنيا در دنياى ايشان، و اهل دنيا با ايشان در آخرت شريك نيستند. خدا براى متقيان حلال گردانيده است آنچه ايشان را كافى باشد، و غنى گرداند ايشان را از ديگران چنانچه فرموده است كه: بگو (اى محمد) كه كيست كه حرام گردانيده است زينت و آرايشى را كه خدا بيرون آورده است براى بندگان خود؟ و كيست كه حرام كرده است روزيهاى پاكيزه را؟ بگو: اين زينت و روزيهاى طيب براى آن جماعتى است كه ايمان آورده‏اند در زندگانى دنيا (و كفار و فجار به تبعيت شريك ايشان‏اند) و جميع آنها خالص است براى مؤمنان در روز قيامت، و مخصوص ايشان است (و در آن نشئه غير ايشان با ايشان شريك نيستند). چنين تفصيل مى‏كنيم و بيان مى‏نماييم(1483) آيات خود را براى كسانى كه عالم‏اند و مى‏فهمند.(1484)

بعد از ذكر اين آيه حضرت فرمود كه: متقيان ساكن شدند در دنيا به بهترين سكنا، و خوردند بهترين خوردنيها را، و شريك شدند با اهل دنيا در دنياى ايشان. پس خوردند با ايشان نعمتهاى پاكيزه را كه ايشان مى‏خوردند، و آشاميدند شربتهاى پاكيزه را كه ايشان مى‏آشامند، و پوشيدند بهترين جامه‏ها كه ايشان مى‏پوشند، و ساكن شدند در بهترين مسكنها كه ايشان ساكن مى‏شدند، و تزويج كردند بهترين زنان را، و سوار شدند بهترين مركوبات را و اسبان را، و تمام لذتهاى دنيا را با اهل دنيا بردند، و در قيامت ايشان همسايگان رحمت الهى خواهند بود، و آنچه از خدا طلبند به ايشان كرامت خواهد فرمود و هيچ مطلب(1485) ايشان را رد نخواهد نمود، و لذتهاى دنيا هيچ لذت ايشان را در آنجا كم نخواهد كرد. پس - اى بندگان خدا - به سوى چنين امرى مشتاق باشيد و آن را طلب نماييد كه آن تقوا و پرهيزكارى از منهيات(1486) خداست و موجب اين سعادتهاست.

و بدان كه در مدح شيرينيها و انواع ميوه‏ها و اصناف گوشتها و ساير مأكولات و مشروبات و نعمتها احاديث بسيار وارد شده است. اما كم خوردن بسيار ممدوح است و اخبار در مذمت بسيار خوردن كه آدمى سنگين شود و از عبادت بازماند، و آن كه با سيرى طعام خوردن، وارد شده است، و حريص در اينها بودن، و پيوسته طالب اينها بودن، و عمر شريف خود را همه صرف تحصيل اينها نمودن بد است. اما مقيد به ترك اينها بودن هم خوب نيست، و ترك طعامهاى مقوى نمودن كه بدن و عقل ضعيف شود خوب نيست؛ زيرا كه بدن آلت و مَطيه(1487) نفس است در جميع اعمال و در تحصيل هر كمال. و بدن كه ضعيف شد نفس معطل(1488) مى‏شود. بلكه در عبادات هم بر بدن بسيار زور نمى‏بايد آورد كه بسيار ضعيف شود. مثل آن كه شخصى در سفر اسبى داشته باشد، اگر روزى پنج فرسخ او را به راه برد، و در بعضى منازل هم توقفى براى قوت آن بكند و جيزهاى مقوى به آن بخوراند، او را به منزل مى‏رساند، و اگر در يك روز او را سى فرسخ يا چهل فرسخ براند، در همان روز از كار مى‏ماند و به منزل نمى‏رسد. چنانچه به سند معتبر از حضرت باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: اين دين متين(1489) و محكم است. پس سير كنيد و قطع مساف آن نماييد به رفق و مدارا و هموارى. و بسيار بار عبادت را بر مردم سنگين مكنيد كه عبادت خدا را مكروه(1490) طبع بندگان خدا كنيد، پس، از بابت كسى باشيد كه مركوب(1491) خود را آن قدر براند كه بازماند و نه سفر را قطع كرده باشد(1492) و نه مركوب را باقى گذاشته باشد. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: عبادت خدا را مكروه نفس خود مكنيد.

و در حديث ديگر فرمود كه: پدرم روزى بر من گذشت در اوايل سن. و من در طواف بودم و بسيار جهد و مشقت در عبادت مى‏كشيدم و عرق از من مى‏ريخت. فرمود كه:اى فرزند! خدا بنده‏اى را كه دوست مى‏دارد او را داخل بهشت مى‏كند و به اندك عملى از او راضى مى‏شود. و در اين باب احاديث بسيار است.

و ايضا بايد عقل را ضعيف و سخيف(1493) نكنند به ترك حيوانى(1494) و مثل آنها. زيرا كه مدار تميز امور بر عقل است، و عقل كه ضعيف شد زود فريب اهل باطل را مى‏خورند، چنانچه در احاديث ترك گوشت اشعار به اين بود. و ظاهرا كه شيطان اين عبارت ترك گوشت و حيوانى را كه مخالف طريقه شرع است از براى همين براى بعضى از مبتدعين(1495) صوفيه مقرر ساخته است، كه چون چهل روز در سوراخى نشستند و عقل قوى را ضعيف كردند، اوهام و خيالات بر عقل ايشان مستولى مى‏شود، و از راه وهم چيزها در خيال ايشان به هم مى‏رسد، از بابت كسى كه به مرض سرسام(1496) مبتلا باشد، و به اعتبار ضعف عقل گمان مى‏كنند كه كمالى است، و آنچه پير به ايشان گفته است چون پيوسته در آن سوراخ تاريك همين معنى در نظرشان هست، به تدريج به ازدياد قوت و همى و ضعف عقل، حالى ايشان مى‏شود(1497) و بيرون كه آمدند اگر پير مى‏گويد كه: ديشب پنج مرتبه به عرش رفتم، تصديقش كنند بدون بينه(1498) و برهان. و اينها همه از ضعف عقل است.

و بدان كه حديثى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه در چهل صباح عمل خود را براى خدا خالص گرداند، خدا چشمه‏هاى حكمت را از دلش بر زبانش جارى گرداند. و در حديث ديگر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه ايمان را از براى خدا چهل روز خالص گرداند (يا چنين فرمود كه: هر كه نيكو خدا را ياد كند در چهل روز) خدا او را زاهد گرداند در دنيا، و او را به درد و دواى دنيا بينا گرداند، و حكمت را در دل او جا دهد، و زبان او را به حكمت گويا گرداند. بعد از آن، حضرت آيه‏اى خواندند كه ترجمه‏اش اين است كه: آنان كه گوساله را خداى خود كردند، عن‏قريب به ايشان خواهد رسيد غضبى از جانب پروردگار ايشان و خوارى در زندگانى دنيا. و چنين جزا مى‏دهيم جماعتى را كه افترا بر خدا مى‏بندند.(1499) پس فرمود كه: هر صاحب بدعتى را كه مى‏بينى البته ذليل و خوار است. و هر كس كه افترا بر خدا و رسول و اهل بيت مى‏بندد البته ذليل و بيمقدار است.

و صاحبان بدعت از روزى جهالت اين دو حديث را حجت خود كرده‏اند در برابر اهل حق، و نمى‏دانند كه اين هيچ دخلى(1500) به مطلب ايشان ندارد. زيرا كه چنانچه در اول كتاب دانستى، اخلاص عمل آن است كه از شوايب(1501) ريا عمل را پاك گرداند و سعى كند كه آنچه از او صادر شود از عمال و افعال و اقوال او، همه موافق رضاى الهى باشد، و نيت او در آن عملها مشوب(1502) به غرضهاى فاسد نباشد، بلكه عملهاى مُباحش را همه به نيت عبادت كند. مثل آن كه اگر به بيت‏الخلا رود، با خود نيت را خالص كند و براى اين برود كه در وقت عبادت پاكيزه باشد و عبادت را با حضور قلب كند؛ و به اين نيت آن عمل عبادت مى‏شود اگر در نيت صادق باشد. و اگر به بازار رود براى اين رود كه خدا فرموده است كه به بازار روم و طلب روزى بكنم؛ براى فرموده خدا مى‏روم. و همچنين در جميع كارها.

و اخلاص از براى خدا وقتى مى‏شود كه كارى را كه خدا فرموده باشد، از براى خدا بكند. و اگرنه، اگر كسى بدعتى را از براى خدا بكند خدا از او و از كار او بيزار است. پس اول بايد دانست كه كدام كار را خدا مى‏خواهد، و آخر، آن كار را از براى خدا كرد. و در فصلهاى پيش اين معنى را واضح ساختيم.

پس لفظ چهل روز به چه كار آن صاحب بدعت مى‏آيد؟ چه، ظاهر است كه اگر كسى چهل روز ورزش كشتى بكند داخل اين حديث نخواهد بود. و حضرت در آخر حديث دويم كه مذمت بدعت فرموده‏اند اشعار به اين معنى نموده‏اند.

و بعد از آن معنى كه از اخلاص براى تو بيان كرديم مى‏دانى كه چهل روز با آن حال بودن چه بسيار دشوار است، و ظاهر است كه كسى كه به آن سعادت فايز شود(1503) كه از روى علم و دانايى عملش را براى خدا خالص گرداند و بدعت در اعمالش نباشد، چشمه‏هاى حكمت بر زبانش جارى مى‏شود. و اگر بر وفق بدعت عمل كند چشمه‏هاى ضلالت بر زبانش جارى مى‏شود از جانب شيطان كه عالم را گمراه كند.

و اگرنه، در ميان اهل حق هميشه عُباد و زُهاد بوده‏اند و ايشان را داخل صوفيه نمى‏شمرده‏اند، چون بر طريقه حق مستقيم بوده‏اند و راه قرب و عبادت و مناجات و بندگى خدا را داشته‏اند، مانند سلطان‏العلماء و المحققين و برهان‏الاصفياء و الكاملين(1504) ، شيخ صفى‏الدين(1505) ، و سيدالافاضل(1506) ابن طاووس(1507) ، و زبده‏المتعبدين(1508) ابن فهد حلى(1509) ، و شهيد سعادتمند شيخ زين‏الدين(1510) رضوان‏الله عليهم اجمعين(1511) و غير ايشان از زهاد كه طريقه رياضت و عبادت و بندگى به قانون شريعت مقدس نبوى داشته‏اند و بعد از كمال در علوم دين، متوجه عبادت و رياضت و هدايت خلق بوده‏اند حق را درس مى‏گفته‏اند و بدعتى از ايشان نقل نكرده‏اند.

لهذا ملا جامى(1512) در نَفَحات(1513) هيچ يك از ايشان را ذكر نكرده است و داخل صوفيه ندانسته با اين كه از آفتاب مشهورتر بوده‏اند و از آثار اولاد امجاد(1514) و تصانيف(1515) ايشان عالم منور گرديد، و تا قيام قيامت از بركات ايشان عالم ظاهر و باطن معمور(1516) است و در ترويج دين ائمه اثنا عشر صلوات‏الله عليهم سعيها كردند و جان خود را در راه دين بذل كردند. و آن جماعت ديگر از صوفيه باطل برخلاف ايشان در خرابى دين سعيها كردند، و شنيدى كه سفيان ثَورى و عَباد بصرى و غير ايشان از صوفيه با ائمه چه معارضات(1417) كردند و بعد از عصر ائمه پيوسته با علماى دين اثنا عشر معارضه‏ها و مجادلات مى‏كرده‏اند و اكنون هم مى‏كنند. اميد كه خداى تعالى جميع طالبان حق را به راه حق هدايت نمايد بمحمد و آله الطاهرين.

لَمعه نهم: در بيان حرمت غناست بدان كه در حرمت غنا(1418) ميان علماى شيعه خلافى نيست. و شيخ طوسى و علامه و ابن‏ادريس(1419) رحمهم‏الله(1420) همه نقل اجماع كرده‏اند بر حرمتش. و هميشه از مذهب شيعه معلوم بوده است حرمت غنا. و در ميان سنيان خلاف است. بعضى از ايشان بلكه اكثر ايشان هم حرام مى‏دانند و بعضى از صوفيه ايشان و بعضى از علماى ايشان حلال دانسته‏اند.

و احاديث در باب حرمت آن بسيار است، وظاهر بعضى احاديث آن است كه از گناهان كبيره است.

چنانچه كلينى به سند صحيح و سند حسَن از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است در تفسير آن آيه كه حق تعالى مدح مى‏فرمايد جمعى را كه حاضر نمى‏شوند نزد قول زور - يعنى گفتار باطل - فرمود كه: مراد غناست.

و به سند حسن از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: غنا از جمله گناهانى است كه خدا بر آنها وعيد(1421) آتش فرموده است. و بعد از آن اين آيه را خواندند كه:( و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا أولئك لهم عذاب مهين ) (1422) . كه ترجمه‏اش اين است كه: از مردمان كسى هست كه مى‏خرد سخن لهو و باطل و غافل كننده از خدا را تا گمراه سازد مردم را از راه خدا به نادانى، و استهزا مى‏كند به راه خدا و دين حق.

براى آن گروه مهيا شده است عذابى خواركننده.

و در احاديث ديگر وارد شده است كه: گناه كبيره آن است كه خدا وعيد آتش بر آن كرده باشد.

پس معلوم مى‏شود كه غنا از گناهان كبيره است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت فرمود كه: غنا داخل است در آنچه خدا فرموده است كه: و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله.

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: خانه‏اى كه در آن غنا مى‏كنند ايمن نيست آن خانه از نزول بلاهاى دردناك، و دعا در آنجا مستجاب نمى‏شود و ملك داخل آن خانه نمى‏گردد.

و به سند صحيح مروى است كه ريان بن الصلت(1423) از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيد كه: هشام بن ابراهيم(1424) از شما نقل مى‏كند كه شما رخصت فرموده‏ايد در شنيدن غنا.

حضرت فرمود كه: دروغ مى‏گويد آن زنديق. او از من پرسيد، من به او گفتم كه: شخصى از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام سؤال نمود از غنا، حضرت فرمود كه: اگر حق و باطل از هم متميز شوند، غنا در كدام طرف خواهد بود؟ آن شخص گفت كه: در طرف باطل. فرمود كه: درست حكم كردى. و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: مجلس غنا مجلسى است كه خدا نظر رحمت به سوى اهل آن مجلس نمى‏كند، و غنا داخل است در آن آيه كه: و من الناس من يشترى لهو الحديث.

و به سند صحيح از مِسعَده بن زياد(1425) منقول است كه: در خدمت حضرت صادقعليه‌السلام بودم، شخصى عرض نمود كه: پدرم و مادرم فداى تو باد! من داخل بيت‏الخلا مى‏شوم و همسايگان دارم كه ايشان كنيزان دارند كه غنا مى‏كنند و عود مى‏نوازند، و بسيار من طول مى‏دهم نشستن را از براى استماع آواز ايشان. حضرت فرمود كه: چنين مكن. آن شخص گفت كه: من به پاى خود براى اين نمى‏روم؛ همين شنيدنى است كه به گوش خود مى‏شنوم. حضرت فرمود كه: توبه كن. مگر نشنيده‏اى كه خدا مى‏فرمايد كه: گوش و چشم و دل از همه ايشان سؤال خواهند كرد.(1426) گفت: والله كه گويا هرگز اين آيه را نه از عربى شنيده بودم و نه از عجمى. و بعد از اين ديگر به آن عمل عَود(1427) نخواهم كرد. و الحال استغفار و توبه مى‏كنم. حضرت فرمود كه: برخيز و غسل بكن و نمازى بكن كه بر كار عظيمى مقيم بودى. چه بسيار بد بود حال تو اگر بر آن حال مى‏مردى. و خدا را شكر كن و از خدا بطلب كه توبه‏ات را قبول كند. و توبه كن از جميع بديها و از هرچه خدا آنها را نمى‏خواهد، كه خدا چيزى را كه قبيح است نمى‏خواهد و نهى فرموده است. و قبيح را به اهلش بگذار كه هر فعل را اهلى است كه آن فعل مناسب ايشان است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است در تفسير اين آيه كه: فاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور: اجتناب نماييد از رجس و پليدى (كه آن بتان است) و اجتناب كنيد از قول زور و گفته باطل، فرمود كه: مراد از قول زور غناست.

و در حديث ديگر فرمود كه: غنا آشيانه نفاق است.

و در حديث ديگر وارد است كه: از آن حضرت پرسيدند از غنا، حضرت فرمود كه: داخل خانه‏اى چند مشويد كه خدا از اهل آنها اعراض فرموده و روى رحمت را از ايشان گردانيده است.

و در حديث ديگر فرمود كه: شنيدن لهو و غنا در دل مى‏روياند نفاق را، چنانچه آب گياه را مى‏روياند.و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: بخوانيد قرآن را به لحن(1528) عرب و صوت(1529) ايشان، و احتراز نماييد از لحنهاى اهل فسق و فُجور(1530) و صاحبان گناهان كبيره. به درستى كه بعد از من جماعتى خواهند آمد كه ترجيع كنند(1531) آواز خود را به قرآن، مانند ترجيع نوحه و غنا و رهبانيت. قرآن ايشان از گردن ايشان بالاتر نخواهد رفت، و دلهاى ايشان برگشته و سرنگون است، و دلهاى جماعتى كه كار ايشان خوششان مى‏آيد نيز سرنگون است.

و على بن ابراهيم در حديث طولانى روايت كرده است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى سلمان بيان مى‏فرمود چيزهاى بدى را كه در آخرالزمان به هم خواهد رسيد و از علامات قيامت است، از آن جمله فرمود كه: تغنى(1532) به قرآن خواهند كرد و به عنوان غنا خواهند خواند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند از خريدن كنيزان غنا كننده، فرمود كه: خريدن ايشان و فروختن ايشان حرام است، و تعليم كردن ايشان كفر است، و گوش كردن خوانندگى ايشان نفاق است.

و در حديث ديگر فرمود كه: زن غناكننده ملعون است، و هر كس كه كسبش را مى‏خورد ملعون است.

و در كتاب عيون اخبار الرضاعليه‌السلام (1533) روايت كرده است كه: از حضرت رضاعليه‌السلام پرسيدند از شنيدن غنا. حضرت فرمود كه: اهل حجاز(1534) جايز مى‏دانند، و آن باطل است و لهو است. نشنيده‏اى كه خدا مى‏فرمايد در مدح جماعتى كه: چون به لغو مى‏گذرند، كريمانه و بزرگانه مى‏گذرند (و گوش نمى‏دهند).(1535)

و از حضرت امام رضاعليه‌السلام به سند معتبر منقول است كه: هركه نفس خود را منزه گرداند از غنا و نشنود آن را، پس به درستى كه در بهشت درختى هست كه خدا بادها را امر مى‏فرمايد كه آن درخت را حركت دهند. پس، از آن صداى خوشى خواهد شنيد كه هرگز نشنيده باشد. و كسى كه غنا شنيده باشد آن را نخواهد شنيد.

و على بن ابراهيم به سند صحيح از عاصم بن حميد(1536) روايت كرده است كه: به حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمودم كه: سؤالى مى‏خواهم بكنم و حيا مانع مى‏شود. آيا در بهشت غنا خواهد بود؟ فرمود كه: در بهشت درختى هست كه خدا بادهاى بهشت را امر مى‏فرمايد كه مى‏وزند، و آن درخت را به نغمه‏اى چند مترنم(1537) مى‏سازند، كه خلايق به خوبى آن نغمه‏ها هرگز صدايى نشنيده باشند. بعد از آن فرمود كه: آن عوض و ثواب كسى است كه ترك شنيدن غنا در دنيا از ترس خدا كرده باشد. و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: غنا مورث نفاق است و باعث فقر مى‏شود.

و به سند ديگر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بسيار گوش دادن به غنا باعث فقر و پريشانى است.

و به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت صادقعليه‌السلام سؤال كردند از معنى قول زور كه خدا از آن نهى فرموده است. فرمود كه: از جمله قول زور است آن كه شخصى به كسى كه غنا كند گويد كه: احسنت! خوب خواندى.

و احاديث ديگر در حرمت غنا وارد است و از براى ارباب انصاف و بصيرت كمتر از آنچه مذكور شد هم كافى است.

و بدان كه اكثر علما و لغويين غنا را تفسير كرده‏اند به: ترجيع آوازى كه شنونده را به طرب آورد. و ترجيع را تفسير كرده‏اند به تكرير و حركت دادن آواز در گلو. و طرب را گفته‏اند كه: آن حالتى است كه آدمى را از خوشحالى و اندوه حاصل مى‏شود. و بعضى از لغويين و علما به محض ترجيع اكتفا كرده‏اند و به طرب آوردن را در آن اخذ نكرده‏اند(1538) . و غنا در فارسى سرود(1539) را مى‏گويند و جميع خوانندگيها را در فارسى سرود مى‏گويند. و در ميان عرب الحال هم مى‏شنويم كه كسى را كه مى‏خواهند بگويند: خوانندگى كن، مى‏گويند: تَغَن يعنى: غنا بكن.

پس ظاهر شد از آنچه گذشت كه هر خوانندگى كه در او تحرير(1540) آواز باشد و اين كس را به حزن يا فرح آورد حرام است مگر آنچه استثنا خواهد شد. و اگر به طرب هم نياورد به مذهب جمع كثيرى حرام است و چنين فردى ظاهرا نمى‏باشد(1541) ؛ زيرا كه مطربى كه گفته‏اند، مراد اين است كه آن نوع از آواز از شأنش اين باشد(1542) كه به طرب آورد، و اگرنه، گاه باشد كه كسى به هم رسد كه از هيچ آوازى به طرب نيايد چنانچه اگر عسل را تعريف كنند كه چيز شيرينى است كه آدمى از او محظوظ(1543) و مُلتذ(1544) مى‏شود، و اگر به ندرت كسى را عسل بد آيد، خلل در آن تعريف ندارد.

بله؛ يك قسم از آواز هست كه اصل جوهر آواز، خوشى دارد.(1545) پس اگر قرآن را راسته بخوانند و تحزينى در صوت بكنند كه در صدا حزنى به هم رسد اما تكرير(1546) آواز و تحرير در آن نباشد، آن ظاهرا غنا نيست. و اين كه در بعضى احاديث وارد شده است كه: قرآن را به حزن بخوانيد، بر اين معنى محمول است. و همچنين احاديثى كه دلالت دارد بر اين كه ائمهعليهم‌السلام به حزن تلاوت مى‏فرموده‏اند و در بعضى احاديث وارد شده است كه: ترجيع آواز بكن به قرآن، با آن احاديث معارض(1547) مقاومت نمى‏تواند كرد و محمول بر تقيه است و كسى از علما را نديده‏ايم كه قرآن را در باب غنا استثنا كرده باشد.

و بدان كه اكثر علما حُدى(1548) خواندن را براى راندن شتر استثنا كرده‏اند، و چون در مستندش(1549) ضعفى هست، بعضى از علماى ما آن را نيز حرام مى‏دانند. و همچنين خلاف است در صداى زنى كه غنا كند در عروسيها براى زنان، و مردان در ميان ايشان داخل نشوند. و جمعى از علما اين را حلال دانسته، و ابن ادريس و علامه - در تذكره(1550) - اين را نيز حرام دانسته‏اند وليكن حليتش حديث معتبر دارد. و همچنين نوحه زنان در ماتمها اگر دروغ نگويند(1551) ، تجويز كرده‏اند اكثر علما، و احاديث دارد. و شيخ على(1552) عليه‏الرحمه ذكر كرده است كه: بعضى از علما مرثيه حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه را جايز دانسته به تحرير خواندن.

و احتياط در دين آن است كه از همه اينها اجتناب نمايند به مقتضاى عموم(1553) احاديث بسيارى كه گذشت.(1554)

الف. شناخت موسيقى: موسيقى علم، فن و هنر تركيب صداست به نحوى كه به گوش خوشايند باشد. به محصول اين علم، فن و هنر نيز موسيقى مى‏گويند.

آنچه در طول تاريخ تا به امروز به عنوان موسيقى شناخته شده و مى‏شود، انواع گوناگونى است كه از موسيقى سنتى و رسمى كشورها، شهرها و مناطق، يا موسيقى ملل، اقوام و موسيقى محلى؛ موسيقى كلاسيك اروپايى، موسيقى جاز، موسيقى پاپ تا موسيقيهاى كوچه‏بازارى و مطربى را در بر مى‏گيرد.

موسيقى گاه تنها با يك ساز يا سازهاى متعدد، گاه با يك صداى انسانى يا صداهاى انسانى متعدد، و گاه با تركيبى از آن دو به اجرا درمى‏آيد.

حالاتى كه از شنيدن موسيقيهاى گوناگون بدون در نظر گرفتن سخنى كه بر روى آن هست يا نيست در انسان پديد مى‏آيد مجموعه‏اى است بسيار متنوع از احساسهاى انسانى كه تنها بخشى از آن عبارت است از: شادى، غم، شكوه و جلال، حماسه، سربلندى و افتخار، تعهد، ميهندوستى، تحرك، قيام، انقلاب، مظلوميت، عشق، نفرت، ترس و وحشت، بيقيدى و بى‏بندوبارى، شهوت، روحانيت، توجه به ملكوت و... كه هر يك مى‏توانند تأثيرى خفيف تا شديد داشته باشند.

كلامى كه ممكن است بر روى نغمه يا آهنگ خوانده شود نيز بسته به محتوا و پيام شعر مى‏تواند بيانگر هر يك از معارف و پيامهاى بشرى باشد، كه از ارزشمندترين و مقدسترين سخنان را در بر مى‏گيرد تا پست‏ترين كلامهايى كه مى‏تواند بر زبان انسان جارى گردد.

ب. چه را نبايد شنيد: در قرآن مجيد براساس همين آياتى كه در متن نيز آمده است و نيز آياتى مشابه آنها، از شنيدن سه چيز نهى شده است: (١) لغو، (٢) لهوالحديث، (٣) قول زور.

(١) لغو: چيز و سخن بيفايده يا سخنى كه از روى عدم تفكر باشد. هر سخن يا كار بيهوده و بيفايده.

(٢) لهوالحديث: لهو چيزى است كه شخص را مشغول مى‏كند و براى انسان غفلت پديد مى‏آورد نسبت به آنچه مهم است و به كار وى مى‏آيد. مصداق لهو هر چيز مى‏تواند باشد از جمله سخن لهو كه به آن لهوالحديث مى‏گويند. در روايات، به عنوان برخى مصداقهاى لهوالحديث، از افسانه‏سرايى و غنا نام برده شده است.

(٣) قول زور: زور به معنى دروغ است. قول زور يعنى سخنى كه باطل است و حقيقت ندارد.

در روايات آمده است كه از مصداقهاى اين سه مورد، غناست.

ج. غنا چيست؟ غنا در لغت آوازى است كه شادى يا غم برانگيزد در حدى كه باعث جنبش و حركت بدنى شود (در تعريف غنا واژه طرب، و در تعريف طرب واژه‏هاى اضطراب و اهتزاز بر اثر غم يا شادى آمده است كه در هر دو معنى جنبش و حركت بدنى نهفته است).

د. رابطه غنا با موسيقى: بر اساس آنچه گفته شد، غنا (١) بخشى از موسيقى آوازى يا آواز است كه (٢) غم يا شادى برانگيزد (٣) داراى ضرباهنگ (ضرب يا ريتم) تند و نسبتا تند است به نحوى كه ايجاد حركت و جنبش بدنى در انسان مى‏كند و (٤) مضمون كلام را سخنانى بيهوده يا بيفايده يا غفلت‏آميز يا غفلت‏انگيز تشكيل مى‏دهد؛ غفلتى كه شخص را از انديشيدن و نهادن فرصت درباره چيزهاى مهم باز مى‏دارد.

اين هر چهار، شرايط تعريف غنا هستند و فقدان يكى از آنها، موسيقى را از غنا بودن خارج مى‏كند.

اگر موسيقى بدون كلامى نيز بستر و زمينه غنا قرار گيرد، به تبعيت غنا مشمول احكام آن مى‏شود و حكم خريد و فروش سازهايى كه براى غنا خريد و فروش مى‏شوند و نيز بردگان و بندگان و كنيزانى كه براى اجراى غنا خريد و فروش مى‏شوند تابع حكم غناست.

بنابراين ملاحظه مى‏شود كه آنچه غنا ناميده مى‏شود، بخش بسيار كوچكى از يك بخش از بخشهاى مختلف و متنوع موسيقى است و به عبارت ديگر هر غنايى موسيقى است اما هر موسيقيى غنا نيست.

ه. ملاكها: شرط اصلى حرمت غنا مورد چهارم آن است. اين شرط در هر چيز از جمله اشعار و افسانه‏هاى بيفايده و سخنان بيهوده مى‏تواند وجود داشته باشد و اختصاصى به غنا ندارد. حكم همه اينها حرمت و اجراى آنها و دل سپردن به آنها گناه است، چنان كه هر چيز كه انسان را از حقيقت‏گرايى، حقجويى، شناخت حق و حقيقت و مسائل مهم زندگى دنيا و آخرت بازدارد و مايه استهزا به آيات الهى و درافتادن با پيامهاى آسمانى شود، مانع خوشبختى و سعادت انسانهاست و از گناهان كبيره به شمار مى‏رود چنان كه در دوران رسالت با ابزار شعر هجوآميز چنين مى‏كردند.

با توجه به اين امر مشخص مى‏شود كه هر نوع موسيقى در اسلام فى نفسه (به خودى خود و بدون توجه به چيزى ديگر) حرام نيست بلكه حرمت آن لغيره (به خاطر چيزى ديگر) است از آميخته شدن آن به لغو، لهوالحديث و قول زور كه همه مرتبط با كلام‏اند. كلامهايى داراى مضامينى مانند مدح حاكمان و زورمداران، تملق و چاپلوسى، غمها و شاديهاى بى‏ارزش، عشقهاى پست، دعوت به بيخيالى و دنياگريزى، هجو، ناسزا، دروغ، توهين، سخنان ركيك و....

با آنچه تاكنون گفته شد ملاحظه مى‏شود كه به خلاف نظر مؤلف: اولا، كاركردهاى نوازندگى و خوانندگى، تنها شامل ايجاد شادى و اندوه نمى‏شود بلكه شادى و اندوه تنها جزء بسيار كوچكى از كاركردهاى موسيقى‏اند.

ثانيا، با وجود اطلاق در لفظ روايات، آنها اطلاق زمانى و مكانى و مصداقى ندارند بلكه ناظر به آن چيزى مى‏شوند كه آن زمان در دربارهاى حاكمان عرب و سلاطين ايرانى و خانه‏هاى اعراب جاهلى و مالداران اهل عيش و عشرت يا محلهاى خوشگذرانى و باده‏گسارى يا در مجالس نوحه‏خوانيهاى دروغ براى درگذشتگان به اجرا درمى‏آمده‏اند. اينها همان چيزهايى هستند كه امروزه به ترانه‏هاى كوچه‏بازارى، مبتذل و موسيقى مطربى شهرت دارند و اهل موسيقى براى آنها اهميتى قائل نيستند و گوش دل به آنها نمى‏سپارند.

علاوه بر اين، روايات، مستند به آيات‏اند و در واقع حاوى ملاك براى حكم حرمت‏اند و آنچه اطلاق دارد اين حكم است براساس آن ملاكها.

ثالثا، حكم حرمت شامل كسى مى‏شود كه بخواهد به غنا دل بسپارد و از آن تأثير بپذيرد و نه در مورد كسى كه مثلا قصد پژوهش در اين‏گونه موسيقى دارد. همان‏گونه كه وجوب سجده براى قارى آيات سجده در قرآن وقتى است كه وى قصد تلاوت قرآن را به عنوان تلاوت و كارى عبادى داشته باشد نه وقتى كه مثلا قصد وى پژوهش در آياتى است كه درباره سجده آمده‏اند.

رابعا، با توجه به آنچه گفته شد، قدر متيقن آنچه مى‏توان حكم حرمت براى آن صادر كرد، همان غناست با تعريف و شناختى كه از آن حاصل شد. بنابراين انواع ديگر موسيقى حكم كلى اباحه را دارند و احتياط در دين آن است كه پا از ادله ظاهره پيشتر نگذاريم و در هر مورد كه يقين به حرمت نداريم و حرمت چيزى محل اشكال است، حكم كلى و عام حليت و اباحه را حفظ كنيم.

از اين روست كه مى‏بينيم فقهاى امروز را كه به دشوارى مى‏توانند تصور كنند كه شنيدن اصواتى مانند سرودهاى ملى، ميهنى و انقلابى، مارشهاى نظامى، موسيقى فيلمهاى مذهبى و حماسى و آثارى مانند سنفونيهاى پنجم و نهم بتهوون (به ويژه موومانهاى اول و آخر آنها) حرام باشد.

و. اجراى موسيقايى قرآن: حكم خواندن قرآن به طرز ترانه و تصنيف يا به هر نحو كه مرتبط با موسيقى آوازى شود مستلزم توجه به نكاتى چند است كه در اينجا مجال آن نيست. تنها به نكته‏اى اشاره مى‏شود و آن اين كه قرآن مجموعه‏اى است از داستان و مثل؛ حكم عبادى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى؛ الهيات و حكمت نظرى و فلسفه؛ موعظه و پند و اخلاق؛ دعا و نيايش؛ وعده و تهديد و هشدار؛ اطلاعات علمى و تاريخى و از اين دست نيازهاى متنوع زندگى بشر. حال اگر قصد موسيقيدان به موسيقى درآوردن آيات و سوره‏هاى قرآن باشد، متوجه مى‏شود كه هر مقوله از مقوله‏هايى كه برشمرده شد، قالبى كاملا متمايز با ديگرى مى‏طلبد تا محتواى كلام با موسيقى سازگار باشد، ضمن اين كه موسيقى بايد تأثير پيام را بيشتر كند نه اين كه پيام تحت تأثير موسيقى قرار گيرد.

آنچه درباره به حزن خواندن قرآن در روايات آمده، بيان احكامى است كه درباره برخى آيات قرآن مصداق دارند كه مشتمل بر موعظه و پند، احوال قيامت، بيان مسائل احساسى و رابطه دوستانه ميان خدا و انسان، رحمت و بخشايش خداوند، ضعف انسان و از اين قبيل‏اند و گرنه به حزن خواندن آيات جهاد و قتال يا زكات يا تهديد يا نقل قول كفار و از اين دست با طبع سليم سازگار نيست.

لَمعه دهم: در بيان ذكر است بدان كه ذكر در لغت ياد كردن است، و ياد كردن خدا انواع دارد: يكى: ياد خداست در هنگام معصيتى كه خواهد مرتكب آن شود و خدا را به ياد آورد و براى خدا ترك آن نمايد.

دويم: ياد خداست در وقت طاعات، كه خدا را به ياد آورد و به سبب آن، مشقت طاعت بر او آسان شود و به جا آورد.

سيم: ياد خداست در هنگام رفاهيت و نعمت، كه وفور نعمت، او را از ياد خدا فراموش نكند و شكر آن نعمت را به جا آورد.

چهارم: ياد خداست در هنگام بلا و محنت، كه در آن حالت به خدا تضرع نمايد و بر آن بلا صبر كند.

پنجم: ذكر الهى است به دل كه تفكر در صفات كماليه الهى و در آلا(1555) و نَعماى(1556) او بكند. و تفكر در دين حق و معانى قرآن و احاديث رسول و اهل بيتعليهم‌السلام ، و تفكر در امور آخرت و مكارم اخلاق و عيوب نفس و ساير امورى كه خدا فرموده است اينها همه ذكر الهى است.

ششم: ذكر به زبان است. و آن انواع دارد مثل مذاكره علوم حق و آيات و اخبار و درس گفتن آنها، و ذكر آنچه سابقا مذكور شد، و فضايل اهل بيت را را بيان كردن، و قرآن خواندن، و دعا خواندن، و اسماى الهى كه از شارع مُتَلقى(1557) شده است مداومت نمودن. اما بايد كه به آدابى باشد كه پسنديده شارع است، و به عنوان بدعت نباشد، و دل، آگاه باشد از آنچه بر زبان جارى مى‏گردد.

و بر اين مضامين احاديث متواتره وارد شده است.

چنانچه به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هركه اطاعت خدا مى‏كند ياد خدا بسيار كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش كم باشد؛ و هركه معصيت خدا مى‏كند خدا را فراموش كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش بسيار باشد.

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: دشوارترين اعمال سه چيز است: انصاف دادن براى مردم از نفس خود، كه از براى مردم از نفس خود نپسندى مگر چيزى را كه براى نفس خود از مردم مى‏پسندى؛ و با برادران مؤمن مواسات نمودن(1558) در مال، و برادرانه در ميان خود و ايشان قسمت نمودن؛ و ذكر خدا بر همه حال كردن، نه سبحان‏الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر گفتن و بس. بلكه وقتى كه چيزى بر تو وارد شود كه خدا فرموده باشد، به جا آورى، و اگر چيزى بر تو وارد شود كه خدا نهى فرموده باشد، ترك نمايى.

و در حديث ديگر فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم مرا در هنگام غضب خود ياد كن تا تو را ياد كنم در هنگام غضب خود.

و حضرت امام موسىعليه‌السلام فرمود كه: هيچ چيز شيطان را و لشكر او را مجروح و خسته نمى‏كند مثل زيارت برادران مؤمن از براى خدا. و به درستى كه دو مؤمن كه با يكديگر ملاقات مى‏كنند و خدا را ياد مى‏نمايند و بعد از آن فضايل ما اهل بيت را ياد مى‏كنند، گوشتهاى روى شيطان تمام مى‏ريزد، و از بسيارى المى كه به او مى‏رسد به فرياد مى‏آيد، كه ملائكه آسمانها و خازنان بهشت حال او را مى‏يابند و بر او لعنت مى‏كنند، و هيچ ملك مقربى نمى‏ماند مگر آن كه او را لعنت مى‏كند. پس بر زمين مى‏افتد وامانده و رانده.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: صبر دو صبر است: يكى در هنگام مصيبت، و آن نيكو و جميل است؛ و بهتر از آن صبر بر ترك چيزهايى است كه خدا حرام گردانيده است. و ذكر خدا دو ذكر است: يكى ذكر در هنگام مصيبت؛ و بهتر از آن ياد خداست در وقتى كه حرامى رو دهد كه مانع از آن گردد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: هر قومى كه در مجلسى مجتمع شوند و خدا را ياد نكنند آن مجلس در قيامت با عث حسرت ايشان خواهد بود. پس فرمود كه: ياد ما از جمله ذكر خداست، و ياد دشمنان ما از جمله ياد شيطان است.

و در حديث ديگر فرمود كه: صاعقه نمى‏رسد به كسى كه ذكر خدا كند. پرسيدند كه:

ذاكر كيست؟ فرمود كه: كسى كه صد آيه از قرآن بخواند.

پس چون حقيقت ذكر معلوم شد، بدان كه دو نوع ذكر در ميان صوفيه شايع گرديده كه هر دو بدعت است، و بهترين عبادات مى‏دانند و خلاصه اوقات عمر خود را در آنها ضايع مى‏كنند و مردم را گمراه مى‏گردانند.

اول: ذكر جَلى(1559) . و آن مشتمل بر چند چيز است:

اول آن كه: اين نحو عبادت از شارع مُتَلقى(1560) نشده است و در آيات و اخبار كيفيت ذكر برخلاف اين وارد شده است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه:( أدعوا ربكم تضرعا و خفيه انه لا يحب المعتدين ) (1561) . يعنى: بخوانيد پروردگار خود را از روى زارى و پنهانى، به درستى كه حق تعالى دوست نمى‏دارد آنان را كه از حد اعتدال بيرون مى‏روند. و جاى ديگر مى‏فرمايد كه:( و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال، و لا تكن من الغافلين ) (1562) . كه ترجمه‏اش اين است كه: ياد كن پروردگار خود را در خاطر خود از روى زارى و ترس، و پست‏تر از بلند گفتن، در اول روز و آخر روز، و مباش از جمله غافلان.

و نقل كرده‏اند كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه جمعى فرياد برآورده‏اند به تكبير و تهليل(1563) . ايشان را منع بليغ(1564) نمود و فرمود كه: به درستى كه ندا نمى‏كنيد كسى را كه نشنود يا دور باشد.

و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام كه: حضرت موسى از خداوند خود سؤال نمود كه: اى پروردگار من! تو نزديكى به من به روش نزديكان با تو راز بگويم، يا دورى كه چون تو را خوانم بلند بخوانم؟ خطاب رسيد كه: من همنشين آن كسى‏ام كه مرا ياد مى‏كند. يعنى فرياد در كار نيست.

و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: شيعه ما جماعتى‏اند كه در خلوت و پنهان خدا را بسيار ياد مى‏كنند.

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: هركه مرا آهسته و پنهان ياد نمايد من او را علانيه(1565) ياد كنم.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه خدا را در پنهانى ياد كند، پس خدا را زياد ياد كرده است. به درستى كه منافقان خدا را آشكارا ذكر مى‏كردند و در پنهان ذكر نمى‏كردند. خدا در وصف ايشان فرمود كه: به رياى مردم كار مى‏كنند، و ياد خدا نمى‏كنند مگر اندكى.(1566) و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: ذكرى كه آدمى در خاطر خود بكند ثواب آن را بغير از خدا كسى نمى‏داند از بزرگوارى آن ذكر.

پس، از اين آيات و احاديث معلوم شد كه به اين نحو فرياد كردن و خدا را ذكر كردن، در شرع پسنديده نيست. و در تعريف بدعت دانستى كه اين قسم امور كه از شارع وارد نشده است خوب دانستن و به عنوان عبادت كردن بدعت است.

دويم آن كه: تحريرها و غنا مى‏كنند و ذكر را به تصنيفها(1567) برمى‏گردانند و در ميان آن، اشعار عاشقانه و ملحدانه به نغمه و ترانه مى‏خوانند. و اين به اجماع علماى ما حرام است چنانچه دانستى در باب غنا. قطع نظر از اعمال شنيعه كه در ضمن آن مى‏كنند از دست بر دست زدن به نغمه و اصول(1568) . و خدا كفار را در قرآن به آن مذمت فرموده است.(1569) و رقص كردن كه شرعا مذموم است و عقل همه كس حكم به قباحت آن مى‏كند.(1570)

سيم آن كه: اين اعمال را در مساجد مى‏كنند، و شعر خواندن در مسجد مذموم است.

چنانچه به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: اگر بشنويد كه كسى در مسجد شعر مى‏خواند، بگوييد به او كه: خدا دهنت را بشكند. مسجد را براى قرآن خواندن ساخته‏اند. و ايضا نهى كرده‏اند از آواز بلند كردن در مسجد. و اكثر ايشان اين اعمال را در شب و روز جمعه واقع مى‏سازند. و شعر خواندن در شب جمعه مطلقا مكروه است، و در روز جمعه نيز مكروه است. چنانچه در حديث صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه در روز جمعه يك بيت شعر بخواند، نصيب و بهره او از ثواب آن روز همان بيت خواهد بود.

و چون به ايشان مى‏گويى كه اين اعمال بدعت و تشريع(1571) است، جواب مى‏گويند كه: ما را از اين، قرب ديگر حاصل مى‏شود. و فريادها مى‏كنند و مانند حيوانات كف مى‏كنند. و اين را در نظر عوام‏كالانعام(1572) از كمالات خود مى‏نمايند.

و در باب قرب، پيشتر معلوم شد كه اين چيزهايى است كه ما به وهم خود يابيم. و راه قرب منحصر است در راه متابعت شرع.

و آن حركاتى كه از ايشان صادر مى‏شود و حال(1573) اش نام مى‏كنند بر چند قسم است:

يك قسم آن است كه خيالات باطله در نفس ايشان از عشق مَجاز(1574) هست. اين صداهاى خوش را كه شنيدند، آ ن معنى طغيان مى‏كند و باعث اضطراب ايشان مى‏شود. و آن خصوصيتى به ايشان ندارد؛ در مجلس شراب و ساز و تنبك هم آن شور و وجد و رقص مى‏باشد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه از آباى طاهرين خود صلوات‏الله عليهم روايت فرمود كه: شيطان به نزد انبيا مى‏آمد از زمان آدم تا هنگامى كه حضرت عيسى مبعوث شدند، و با ايشان سخن مى‏گفت و سؤالها از ايشان مى‏كرد. و به حضرت يحيى زياده از پيغمبران ديگر انس داشت. روزى حضرت يحيى به او فرمود كه: اى ابومره(1575) مرا به تو حاجتى است. گفت كه: قدر تو از آن عظيمتر است كه حاجت تو را رد توان نمود. آنچه خواهى سؤال نما كه به آنچه فرمايى مخالفت نخواهم كرد. حضرت فرمود كه: مى‏خواهم كه دامها و تله‏هاى خود را كه بنى‏آدم را به آن صيد مى‏نمايى به من نمايى.

آن ملعون قبول كرد و به روز ديگر وعده كرد. چون صبح روز ديگر شد حضرت يحيى در خانه نشست و منتظر او بود. ناگاه ديد كه صورتى در برابرش ظاهر شد؛ رويش مانند روى ميمون و بدنش مثل بدن خوك، و طول چشمهايش در طول رويش، و همچنين دهانش در طول رويش، و ذَقَن(1576) ندارد و ريش ندارد و چهار دست دارد، دو دست در سينه و دو دست در دوش او رُسته، پى‏پايش(1577) در پيش و انگشتان پايش در عقب، و قبايى(1578) پوشيده و كمربندى بر روى آن بسته، و بر آن كمربند رشته‏هايى به الوان مختلف آويخته بعضى سرخ و بعضى زرد و بعضى سبز، و به هر رنگى رشته‏اى در آن ميان هست. و زنگ بزرگى در دست دارد، و خوُدى(1579) بر سر نهاده، و بر آن خوُد قلابى آويخته.

چون حضرت او را با اين هيئت مشاهده فرمودند، پرسيدند كه: اين كمربند چيست كه در ميان دارى؟ گفت: اين گبرى و مجوسيت(1580) است كه من پيدا كرده‏ام و براى مردم زينت داده‏ام. فرمود كه: اين رشته‏هاى الوان چيست؟ گفت: اين اصناف زنان است كه مردان را به الوان مختلفه و رنگ‏آميزيهاى خود مى‏ربايند.

فرمود كه: اين زنگ چيست كه در دست دارى؟ گفت: اين مجموعه‏اى است كه همه لذتها در اينجاست، از طنبور(1581) و بربط(1582) و طبل و نى و سُرنا(1583) و غير اينها. و چون جمعى به شراب خوردن مشغول شدند و لذتى نمى‏يابند از آن، من اين جَرس(1584) را به حركت درمى‏آورم و مشغول خوانندگى و ساز مى‏شوند. پس چون صداى آن را شنيدند، از طرب و شوق از جا به در مى‏آيند و يكى رقص مى‏كند و ديگرى به انگشتان صدا مى‏كند و ديگرى جامه بر تن مى‏درد.

پس حضرت فرمود كه: چه چيز بيشتر موجب سرور و روشنى چشم تو مى‏گردد؟

گفت: زنان؛ كه ايشان تله‏ها و دامهاى من‏اند، و چون نفرينها و لعنتهاى صالحان بر من جمع مى‏شود به نزد زنان مى‏روم و از ايشان دلخوش مى‏شوم. حضرت فرمود كه: اين خود چيست كه بر سر توست؟ گفت: به اين، خود را از نفرينهاى صالحان حفظ مى‏كنم. فرمود كه: اين قلاب چيست كه بر آن آويخته است؟ گفت: به اين دلهاى صالحان را مى‏گردانم و به سوى خود مى‏كشم.

فرمود كه: هرگز به من يك ساعت ظفر(1585) يافته‏اى؟ گفت: نه؛ وليكن در تو يك خصلت مى‏بينم كه مرا خوش مى‏آيد. فرمود كه: كدام است؟ گفت: اندكى بيشتر چيزى مى‏خورى در هنگام افطار، و اين موجب سنگينى تو مى‏شود و ديرتر به عبادت برمى‏خيزى.

حضرت يحيى فرمود كه: با خدا عهد كردم كه هرگز از طعام سير نشوم تا خدا را ملاقات نمايم. شيطان گفت: من نيز عهد كردم كه هيچ مسلمانى(1586) را ديگر نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم.

پس بيرون رفت و ديگر به خدمت حضرت نيامد.

و يك قسم ديگر آن است كه: از باب مكر و فريب و ساختگى است چنانچه بسيار ديده‏ايم كه اگر در آن حالت بر كنار بامى باشند در هنگام اضطراب و شور، خود را به طرف ديگر مى‏اندازند و آثار اختيار در افعال ايشان ظاهر است.

و يك قسم ديگر: مرضى است كه به اعتبار ترك حيوانى(1587) و ضبط نفس(1588) در ذكر خفى و ساير بدعتهاى ايشان كه موجب ضعف قلب و دِماغ(1589) و مولد مواد سَوداويه(1590) است حاصل مى‏شود كه به اندك صداى خوشى، يا صداى موحشى(1591) ، يا زيادتى فرحى، يا زيادتى حزنى مدهوش مى‏شوند و بيتابانه حركات از ايشان صادر مى‏شود، و آن به اعتبار مرضى است كه در بدن ايشان حاصل مى‏شود، و آن را به تنقيه و جُلاب(1592) و ترك آن بدعتها و خوردن دواهاى مقوى علاج مى‏بايد كرد. و در زنان، جمعى كه به اعتبار بيماريها مزاجشان ضعيف مى‏شود اين حالات مى‏باشد. اما فرقى كه هست آن است كه آنها كمال نمى‏دانند و معالجه مى‏كنند، و اينها كمال مى‏دانند و سعى در زيادتيش مى‏كنند.

و يك قسم ديگر آن است كه: مبدأش(1593) اختيارى ايشان است و آخر بى‏اختيار مى‏شوند. به سبب آن كه گريه را در آدمى براى اين مقرر كرده‏اند كه اگر حزنى يا شوقى در آدمى زيادتى كند به آن دفع كنند، چنانچه عباد(1594) در مقام مناجات و راز گفتن با قاضى‏الحاجات(1595) اين طريقه دارند، و گاه هست كه شورى و شوقى دارند كه از اول شب تا صباح زارى مى‏كنند و هيچ اين حالات ايشان را رو نمى‏دهد زيرا چون به راه بندگى درست رفته‏اند شيطان بر ايشان دست ندارد. و از ائمه ما صلوات‏الله عليهم اين طريقه را نقل كرده‏اند. و اما اين جماعت مى‏گويند كه: گريه كار پيرزنان است و كمال نيست و خود را از گريه منع مى‏كنند و خود را به دست شوق و خيالات مى‏دهند تا بيهوش مى‏شوند و حركات از ايشان صادر مى‏شود. و آخر علاجش را به گريه مى‏كنند و اگر اول خود را به گريه دهند به آنجا منتهى نمى‏شود.

چنانچه كلينى و ابن بابويه به سند معتبر از جابر(1596) روايت كرده‏اند كه: به خدمت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام عرض نمودم كه: جمعى هستند كه هرگاه چيزى از قرآن را ياد كردند يا كسى بر ايشان خواندند بيهوش مى‏شوند، و چنين مى‏نمايد كه اگر كسى دست و پاى ايشان را ببُرد با خبر نمى‏شوند. حضرت فرمود كه: سبحان‏الله! اين از شيطان است. خدا ايشان را به اين امر نفرموده است. چيزى كه به آن مأمور شده‏اند و به كار ايشان مى‏آيد نرمى و رقت(1597) و گريه و ترس است.

اى عزيز! شاهدى براى بدعت بودن اين اطوار(1598) از اين بهتر نيست كه يك كس از شيعه و سنى و صوفى و غير صوفى نقل نكرده است كه حضرت رسالت پناه و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم و اصحاب كرام ايشان و راويان اخبار ايشان و علماى ملت(1599) ايشان هرگز مطربى داشته‏اند و براى ايشان زمزمه مى‏كرده است، يا حلقه ذكرى منعقد مى‏ساخته‏اند، يا اصحاب خود را به آن امر مى‏كرده‏اند. و اگر اين عبادت چنين اهتمام در شأن آن مى‏بود، چرا ايشان به اصحاب خود نمى‏فرمودند؟ بله؛ بدعتها شيرين مى‏باشد و عبادتها بر نفس گران.

نمى‏بينى كه اگر پنجاه فاضل عادل بگويند كه: متواتر است كه حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام فرموده است كه: هركه در شب جمعه نماز جعفر بگزارد گناهانش آمرزيده مى‏شود و فضايل نامتناهى دارد، از ده‏هزار كس يك كس به آن رغبت نمى‏كند. و اگر به بقعه‏اى(1600) بگذرند كه چند جِلف(1601) فرياد كنند كه: يا رب من! يا رب من! در حلقه ايشان داخل مى‏شوند و به رغبت تمام، و تا صباح برمى‏جهند. تو خود با نفس خود انديشه نمى‏كنى كه كدام روز نفس تو چنين راغب به خيرات بود، و چرا در يك امر خير ديگر اين اهتمام را ندارد؟

از انصاف مگذر. هرگاه از اهل بيت رسالت صلوات‏الله عليهم قريب به هزار حديث در دعاها و اعمال شب جمعه و روز جمعه وارد شده باشد - چنانچه ابن طاووس عليه‏الرحمه كتابى در خصوص اين مطلب نوشته است - و در آن دعاها و اعمال، چندين هزار راه قرب و بندگى تعليم تو كرده باشد و تو به هيچ يك نظر نكنى و تمام آن شب و روز را در چيزى صرف نمايى كه تمام علماى عصر گويند كه حرام است، و خود اعتراف داشته باشى كه خدا نفرموده است، در روز قيامت چه عذر خواهى گفت و به چه حجت اميد ثواب خواهى داشت؟ و در هنگامى كه مى‏روى تعقيب نماز بخوانى، چون اصل تعقيب، سنت است چند بدعت به آن ضم(1602) مى‏كنى كه مبادا از تو سنت خالص به عمل آيد، و نعوذبالله مستحق ثواب شوى. زيرا كه با آن كه به بركت اهل بيت رسالت صلوات‏الله عليهم قريب به صدهزار بيت(1603) از مناجات و دعا و تعقيب و اذكار و اوراد منقول است، همه را ترك مى‏كنى و اوراد فَتحيه(1604) كه چند سنى جمع كرده‏اند مى‏خوانى، كه به حسب معنى رتبه ندارد، و به حسب عربيت و اعراب، اكثرش غلط است. آخر اين چند جاهل سنى مناجات و ذكر را به از پيشوايان دين و برگزيدگان رب‏العالمين و افصح فصحاى(1605) روى زمين مى‏دانند؟ پيغمبران آرزو مى‏كردند كه تابع ايشان باشند و داخل شيعه ايشان باشند؛ تو را ننگ مى‏آيد كه پيروى ايشان كنى، و باز آن اوراد را در اين نغمه و آهنگ مى‏خوانى كه شايد غنا به عمل آيد، و از گناه خالى نباشد.

و منقول است كه شخصى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام آمد و گفت: دعايى اختراع(1606) كرده‏ام. حضرت فرمود كه: اختراع خود را بگذار؛ آنچه مى‏گوييم بخوان.

دويم ذكر خفى(1607) است.

و ذكر خفى به آن معانى كه سابقا مذكور شد خوب است و بهترين عبادتهاست كه دل آدمى پيوسته به ياد خدا باشد به تفصيلى كه گذشت. اما آن نحو خاصى كه ايشان اختراع كرده‏اند هيئت مخصوصى است و چنين هيئتى را تا به سند معتبرى از شارع نرسيده باشد به عنوان عبادت كردن، بدعت است چنانچه در تعريف بدعت دانستى. و در هيچ حديثى از احاديث شيعه آن هيئت وارد نشده است و در كتب حديث سنيان نيز نديده‏ايم. و ايشان نقل مى‏كنند كه اين را معروف كرخى(1608) از حضرت امام رضاعليه‌السلام روايت كرده است. و اين به چندين وجه باطل است:

اول آن كه: معروف كرخى معلوم نيست كه به خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام رسيده باشد. و اين كه مى‏گويند دربان حضرت بوده است البته غلط مى‏بايد باشد زيرا كه جميع خدمتكاران و ملازمان آن حضرت را از سنى و شيعه در كتابهاى رجال ما ضبط كرده‏اند و سنيان متعصبى كه به خدمت آن حضرت تردد

داشته‏اند و روايت حديث مى‏كرده‏اند، نامشان را ذكر كرده‏اند. اگر اين مرد دربان آن حضرت مى‏بود، البته نقل مى‏كردند.

دويم آن كه: پير طريقت(1609) او را در تذكره‏ها(1610) داوود طائى(1611) نقل كرده‏اند، و احوال او معلوم است كه از متعصبين اهل سنت بوده است و هرگز توسلى به خدمت ائمه نداشته است.

سيم آن كه: سندى كه به اعتماد ايشان به او منتهى مى‏شود در اين باب، جمعى در آن سند هستند كه اگر قبايح اعتقادات و اعمال آنها را ذكر كنيم مناسب نيست. مانند سيد محمد نوربخش كه معلوم است از كتب صوفيه كه دعوى كرد كه من مهدى صاحب‏الزمانم. و گفت:

اتفاق اهل دل بر اين شده است. و غير او از جماعتى كه هميشه به تعصبات و بدعتها معروف‏اند.

چهارم آن كه: آنچه از مشايخ ايشان شنيده‏ايم انواع مختلفه دارد ذكر خفى، كه هر طايفه به يك نحوى آن را از پيران خود اخذ كرده‏اند، و اگر منقول باشد يكى از آنها منقول خواهد بود.

پنجم آن كه: اين چنين عبادتى را كه شما بهترين اعمال مى‏دانيد و مى‏گوييد بيش از نماز از آن قرب حاصل مى‏شود، ائمهعليهم‌السلام چرا ضِنت(1612) مى‏كردند و به همين معروف كرخى مى‏گفتند و به يك كس ديگر از اصحاب نمى‏گفتند؟ و اگر مى‏گوييد كه ديگران قابل نبودند، هرگاه در ميان صدهزار كس از اصحاب حضرت امام رضاعليه‌السلام همين يك معروف قابل بود و بزرگان اصحاب قابل نبودند، پس شما چرا به هر لرى تعليم مى‏نماييد؟

ششم آن كه: هرگاه چنين سرى را معروف قابل بود و سلمان و ابوذر قابل نبودند، پس، از ايشان بهتر خواهد بود. پس بايست كه به ازاى پانصد حديث - بلكه هزار حديث - كه در شأن سلمان وارد شده است، دو حديث هم در شأن معروف وارد مى‏شد و يك كس، او را از خواص آن حضرت مى‏شمرد.

هفتم آن كه: بر تقديرى كه اين وارد شده باشد، به يك حديث مجهولى(1613) خواهد بود؛ و شرط ديندارى نيست كه عملى چند كه متواتر باشد از ائمه، ترك كنند و مرتكب عملى شوند كه مجهولى چند روايت كرده باشند.

و ما در اين باب به همين اكتفا مى‏كنيم كه تطويل سخن موجب ملال است.

و اگر كسى خود را از غرضهاى نفسانى و وسوسه‏هاى شيطانى و محبت جاه و اعتبار اين دنياى فانى مصفا گرداند و به ديده انصاف نظر نمايد، آنچه در اين ده لمعه بر وجه اختصار بيان شد، براى هدايت او كافى است. و اگر پاى تعصب و عناد و لجاجت به ميان آيد، زياده از اين هم فايده نمى‏دهد. چه، ظاهر است كه اين مطلب را واضحتر از حقيت مذهب تشيع نمى‏توان كرد، و اكثر مسلمانان به سبب عناد و تعصب از ديدن حقيت آن كورند و از راه تسنن به جهنم مى‏روند، و چندين برابر مسلمانان، ارباب مذاهب باطله هستند كه به جهنم مى‏روند به كفر و عناد. و اگر شيطان تو را فريب دهد كه اكثر عالم به اين راه مى‏روند و رفته‏اند اين دليل بطلان است نه حقيت.

چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه مى‏فرمايد كه: وحشت مگيريد از راه هدايت به سبب كمى اهلش كه پيوسته اهل باطل بسيار بوده‏اند و اهل حق اندكى بوده‏اند.

و حق تعالى در اكثر قرآن، قليل را مدح فرموده است و كثير را مذمت فرموده است.

و حق تعالى شاهد است -( و كفى بالله شهيدا ) (1614) - كه اين ذره حقير را با هيچ يك از سالكان آن طريق عداوت دنيوى نبوده و نيست، و از راه اعتبارات فانى(1615) مشاركتى در ميان ما و ايشان نيست، و در نوشتن اين امور و بيان اين معانى بغير رضاى جناب سبحانى غرضى نيست. و چون(1616) غرض دنيوى منظور تواند بود در مخالفت اكثر خواص و عوام؟

از فضل كريم لايزال چنين اميدوارم كه به اين مواعظ وافيه(1617) و نصايح شافيه(1618) ، بسيارى از سالكان مسالك جهالت را هدايت فرمايد و ما و ايشان و جميع مؤمنين را به درجات سعادات و كمالات فايز گرداند.( انه على كل شى‏ء قدير ) (1619) .

در فضيلت مسجد و تصدق و انواع آن يا أباذر طوبى لأصحاب الألويه يوم القيامه، يحملونها فيسبقون الناس. ألا و هم السابقون الى المساجد بالأسحار و غير الأسحار.

يا أباذر الصلوه عماد الدين؛ و اللسان أكبر. و الصدقه تمحوا الخطيئه؛ و اللسان أكبر.

اى ابوذر خوشا حال صاحبان لواها و علمها در روز قيامت، كه آن علمها را برخواهند داشت و بر مردمان پيشى خواهند گرفت. به درستى كه ايشان جماعتى‏اند كه سبقت مى‏گيرند در دنيا به رفتن مسجدها در سحرها و غير سحرها.

اى ابوذر نماز ستون دين است، و زبان بزرگتر است (يعنى آنچه از زبان صادر مى‏شود از عقايد حق و شهادتين و ذكر خدا، بزرگتر است از نماز، و اين اشاره است به آنچه حق تعالى فرموده است كه:( اين الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله أكبر ) (1620) - كه به تفسير بعضى از مفسرين مراد اين است كه: نماز نهى و منع مى‏نمايد از گناهان و بديها، و ياد خدا بزرگتر از نماز است) و تصدق كردن محو مى‏نمايد گناهان را، و زبان بزرگتر است (يعنى آنچه به زبان صادر مى‏شود از امر به خيرات و مَبَرات(1621) و بيان علوم و حقايق، بزرگتر از تصدق است و فوايدش بيشتر است).

بدان كه مساجد را حق تعالى خانه خود خوانده است و چون خداوند عالميان را مكان نمى‏باشد جاهايى را كه محل قرب و رحمت و خانه خود مقرر فرموده، آنها را خانه خود فرموده است. چنانچه اگر كسى از مخلوق توقع احسانى دارد به خانه او مى‏رود، پس در مساجد، رحمت و فيض سبحانى زياده از جاهاى ديگر مى‏باشد. و در نمازهاى واجب چون از ريا دورتر است مبالغه در واقع ساختن آنها در مساجد بيشتر است چنانچه در زكات واجب به علانيه دادن آن بهتر است زيرا كه در حق واجب و دين لازم را ادا نمودن ريا نمى‏باشد، و در نماز سنت(1622) و تصدق سنت ظاهر اكثر احاديث آن است كه مخفى كردن بهتر باشد. چنانچه از بعضى احاديث ظاهر مى‏شود كه نماز نافله را در خانه كردن بهتر است.

و از اين حديث و از بعضى احاديث ديگر ظاهر مى‏شود كه نافله شب، بلكه جميع نوافل را در مسجد كردن بهتر باشد. و ممكن است كه خصوص نماز شب را در مسجد كردن بهتر باشد چون بسيار كسى مطلع بر آن نمى‏شود، يا آن كه نسبت به كسى كه از ريا ايمن باشد تمام نوافل را در مسجد كردن بهتر باشد، و اگر از ريا ايمن نباشد در خانه كردن بهتر باشد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جبرئيل پرسيدند كه: كدام يك از بقعه‏هاى زمين محبوبتر است نزد خداوند عالميان؟ فرمود كه: مسجدها. و محبوبترين اهل مسجدها به سوى خدا آن كسى است كه پيش از ديگران داخل شود و بعد از ديگران بيرون رود.

و منقول است كه در تورات نوشته است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: به درستى كه خانه‏هاى من در زمين مسجدهاست. پس خوشا حال بنده‏اى كه در خانه خود طهارت(1623) بگيرد و مرا در خانه من زيارت كند. به درستى كه بر زيارت كرده شده البته لازم است كه گرامى دارد زيارت كننده خود را. البته بشارت ده كسانى را كه در تاريكى شب به سوى مسجدها مى‏آيند، كه در روز قيامت ايشان را نور ساطع(1624) خواهد بود.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: بر شما باد به درآمدن در مسجدها. به درستى كه آنها خانه‏هاى حق تعالى است در زمين، و كسى كه با طهارت به مسجدها درآيد خدا او را از گناهان پاك گرداند و او را از زيارت كنندگان خود بنويسد. پس بسيار در مساجد نماز و دعا بكنيد، و در مسجدها در جاهاى مختلف نماز كنيد كه هر بقعه در روز قيامت براى نماز گزارنده شهادت مى‏دهد.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه قرآن سخن او، و مسجد خانه او باشد خدا در بهشت براى او خانه‏اى بنا كند.

و فرمود كه: چون حق تعالى جماعتى را مى‏بيند كه گناهان بسيار مى‏كنند، و سه نفر از مؤمنان در ميان ايشان هست، ايشان را ندا مى‏كند كه: اى گروهى كه معصيت من بسيار مى‏كنيد! اگر نه در ميان شما جمعى از مؤمنان بودند كه به مال حلال من با يگديگر مهربانى مى‏كنند، و زمين من و مسجدهاى مرا به نماز خود معمور مى‏گردانند، و در سحرها استغفار مى‏كنند از ترس من، هرآينه عذاب خود را به سوى شما مى‏فرستادم و پروا نمى‏كردم.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: سه چيز در روز قيامت به خدا شكايت خواهند كرد: مسجد خرابى كه اهل آن مسجد در آن نماز نكنند؛ و عالمى كه در ميان جاهلان باشد و حرمت او ندارند؛ و مُصحَفى(1625) كه غبار بر آن نشيند و آن را تلاوت نكنند.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: نشستن در مسجد عبادت است مادامى كه غيبت مسلمانى نكنند.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: همسايه مسجد نمازش مقبول نيست تا براى نماز واجب در مسجد حاضر نشود، در صورتى كه شغل(1626) نداشته باشد و صحيح(1627) باشد.

و به سند معتبر منقول است از فضل بَقباق(1628) كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: اى فضل نمى‏آيد به مسجد از هر قبيله مگر پيشرو آن قبيله، و از هر اهل بيتى مگر بزرگ و نجيب(1629) ايشان. اى فضل برنمى‏گردد كسى كه به مسجد مى‏رود به كمتر از يكى از سه چيز: يا دعايى كه بكند و خدا به آن سبب او را داخل بهشت گرداند؛ يا دعايى بكند و به سبب آن بلايى از بلاهاى دنيا از او دفع شود؛ يا برادرى از براى خدا بگيرد.

و فرمود كه: هر كه برود به سوى مسجدى از مساجد، پاى خود را بر هر تر و خشكى كه بگذارد براى او تسبيح گويند تا زمين هفتم.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: نماز در بيت‏المقدس با هزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد جامع و بزرگ شهر با صد نماز برابر است؛ و نماز در مسجد قبيله و محله با بيست و پنج نماز برابر است؛ و نماز در مسجد بازار با دوازده نماز برابر است. و نماز در خانه به يك نماز محسوب است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نماز در مسجدالحرام با صدهزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد پيغمبر در مدينه با ده‏هزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد كوفه با هزار نماز برابر است.

و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: هر كه مسجدى بنا كند خدا خانه‏اى در بهشت براى او بنا كند.

و حضرت صادقعليه‌السلام از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت فرمود كه: هركه مسجدى را جاروب كند حق تعالى ثوابت يك بنده آزاد كردن براى او بنويسد، و كسى كه از خاكروبه به در برد به قدر دارويى كه به چشم مى‏پاشند خدا دو بهره عظيم از رحمت به او كرامت فرمايد.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مسجدى را در روز پنجشنبه و شب جمعه جاروب كند و به قدر دارويى كه در چشم كشند خاكروبه به در برد حق تعالى گناهانش را بيامرزد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: مسجدهاى خود را اجتناب فرماييد از خريدن و فروختن، و از داخل شدن ديوانگان و خردسالان، و فرياد زدن براى گمشده، و احكام جارى كردن و حد زدن، و صدا بلند كردن.

و فرمود كه: هركه آب دماغ از براى حرمت مسجد فرو برد و به مسجد نيندازد موجب دفع دردهاى او گردد.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هركه در مسجدى از مساجد خدا چراغى برافروزد، پيوسته ملائكه و حاملان عرش براى او استغفار كنند تا روشنيى از آن چراغ در آن مسجد باشد.

و بدان كه احاديث بسيار در فضيلت تصدق كردن و انواع آن وارد شده است. در اين كتاب به ايراد چند حديث اكتفا مى‏نماييم:

حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: نيكى به پدر و مادر و خويشان، و تصدق نمودن بر فقيران، فقر را برطرف مى‏كند و عمر را زياده مى‏گرداند و هفتاد نوع از مرگ بد را دفع مى‏كند.

و در حديث ديگر فرمود كه: يك حج بكنم دوست‏تر مى‏دارم از اين كه هفتاد بنده آزاد كنم. و اگر اهل يك خانه از مسلمانان را گرسنه ايشان را سير گردانم و عريان ايشان را بپوشانم و روى ايشان را از سؤال خلق٦ نگاه دارم دوست‏تر مى‏دارم از اين كه هفتاد حج بكنم.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: دوا كنيد بيماران خود را به تصدق، و دفع نماييد بلاها را از خود به دعا، و روزى را به جانب خود فروآوريد و به تصدق. و به درستى كه تصدق از كام هفتصد شيطان بيرون مى‏آيد كه هر يك مانع آن مى‏شوند. و هيچ چيز بر شيطان گرانتر نيست از تصدق كردن بر مؤمن، و اول به دست خدا درمى‏آيد (يعنى قبول مى‏فرمايد) پيش از آن كه به دست سائل(1630) درآيد.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: زمين قيامت همه آتش است غير از سايه مؤمن، كه تصدق او بر سر او سايه مى‏افكند.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: مستحب است كه بيمار به دست خود به سائل چيزى بدهد و از او دعا طلب نمايد.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: بامداد تصدق نماييد كه بلا از آن درنمى‏گذرد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: يهودى بر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت و گفت: السام عليك يعنى: مرگ بر تو باد. حضرت در جواب فرمود كه: بر تو باد.(1631) صحابه گفتند كه: بر تو سلام به مرگ كرد و مرگ از براى تو طلبيد. فرمود كه: من نيز همان را بر او رد كردم، و امروز مارى پشت سرش را خواهد گزيد و خواهد مرد. و آن يهودى هيزم‏كش بود. پس رفت به صحرا و پشته هيزمى جمع كرد و بر پشت بست و برگشت. چون بيامد، حضرت فرمود كه: اين پشته هيزم را بر زمين گذار. چون بگذاشت مارى در آن ميان ظاهر شد كه چوبى‏تر به دندان داشت. حضرت پرسيد كه: اى يهودى امروز چه كار كردى؟ گفت: بغير از اين كارى نكردم كه دو گرده نان داشتم، يكى را به سائل دادم و يكى را خوردم. حضرت فرمود كه: به همان تصدق، خدا آن بلا را از او دفع كرد كه چوب، دهان آن مار را گرفت. پس فرمود كه: صدقه دفع مى‏نمايد مرگهاى بد را از آدمى.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هركه خواهد از او دفع نمايد خداى نحوست روزى را، بايد كه در ابتداى آن روز افتتاح(1632) نمايد به تصدقى. و هر كه خواهد نحوست شب از او زايل گردد، بايد كه در اول شب افتتاح نمايد به تصدق.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: تصدق پنهان آتش غضب خداوند عالميان را فرو مى‏نشاند.

و در حديث ديگر به عمار ساباطى(1633) فرمود كه: اى عمار تصدق پنهان به از تصدق آشكار است، و همچنين عبادت پنهان بهتر از عبادت آشكار است.

و منقول است كه حضرت صادق صلوات‏الله عليه چون نماز خفتن(1634) مى‏گزاشتند(1635) و پاره‏اى از شب مى‏گذشت، انبانى(1636) پر از نان و گوشت و زر(1637) به دوش خود برمى‏گرفتند و به خانه‏هاى فقراى مدينه مى‏گشتند و بر ايشان قسمت مى‏نمودند، و كسى آن حضرت را نمى‏شناخت. و چون حضرت از دنيا رحلت فرمود و آن خير از ايشان منقطع شد دانستند كه از آن حضرت بوده است.

و به سند معتبر منقول است از مُعلى بن خنيس كه شب تارى بارشى شده بود و حضرت صادقعليه‌السلام از خانه بيرون آمدند و متوجه ظله بنى‏ساعده(1638) شدند و من آهسته از عقب حضرت روان شدم. و در اثناى راه چيزى از آن حضرت افتاد. فرمود كه: بسم‏الله!

خداوندا بر من برگردان. در اين حال من به نزديك آمدم و سلام كرد. فرمود كه: تويى معلى؟ گفتم: بلى فداى تو شوم! فرمود كه: به دست، تفحص نما و آنچه بيابى به من ده. چون دست ماليدم، ديدم كه نان بسيارى پراكنده شده است. آنچه مى‏يافتم به حضرت مى‏دادم.

ديدم كه انبان بزرگى پر از نان با آن حضرت هست كه من نمى‏توانم برداشت. گفتم: فداى تو گردم! بده كه من بر سر گيرم. فرمود كه: من سزاوارترم به برداشتن از تو، وليكن با من بيا.

پس چون به ظله بنى‏ساعده رسيديم، ديدم جماعتى خوابيده‏اند و حضرت آهسته در زير بالين هر يك يك گرده يا دو گرده نان مى‏گذاشتند تا به همه رسانيدند و برگشتيم. پس عرض كردم كه: فداى تو گردم! اينها حق را مى‏شناسند و شيعه‏اند؟ فرمود كه: اگر شيعه بودند با ايشان مواسات مى‏كردم(1639) در مال، كه مال خود را مساوى ميان خود و ايشان قسمت مى‏كردم حتى در نمك. و بدان كه خدا هيچ چيز را خلق نكرده است مگر آن كه خزينه‏دارى و حافظى براى آن مقرر فرموده است بغير از تصدق كه خدا خود آن را حفظ مى‏فرمايد. و پدرم هرگاه تصدق مى‏فرمود چيزى را، آن را در كف سائل مى‏گذاشت، پس برمى‏داشت و مى‏بوسيد و مى‏بوييد و باز در دست او مى‏گذاشت. به درستى كه تصدق شب فرو مى‏نشاند غضب پروردگار را و محو مى‏كند گناهان عظيم را و آسان مى‏گرداند حساب قيامت را، و تصدق روز مال و عمر را زياد مى‏كند. و به درستى كه حضرت عيسى بر كنار دريا گذشت و يك گرده نان از قوت خود را به آب انداخت. بعضى از حواريان گفتند: يا روح‏الله چرا چنين كردى؟ اين قوت تو بود. فرمود كه: چنين كردم كه جانوران دريا بخورند، و ثوابش نزد خدا عظيم است.

و در حديث ديگر فرمود كه: تصدق باعث اداى دين و زيادتى بركت مى‏شود.

و فرمود كه: از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال نمودند كه: كدام تصدق بهتر است؟ فرمود كه: تصدق بر خويشى كه دشمنى كند.

و حضرت رسول فرمود كه: تصدق را ده برابر ثواب مى‏دهند، و قرض را هيجده برابر، و صله و احسان به برادران مؤمن را بيست برابر، و صله رحم و اعانت خويشان را بيست و چهار برابر.

و به سندهاى معتبر روايت كرده‏اند كه: حضرت على بن‏الحسين صلوات‏الله عليه انبان نان بر دوش مى‏گرفتند در شب، و به خانه‏هاى فقرا مى‏رسانيدند، و در هنگام عطا فرمودن رو را مى‏پوشيدند كه آن حضرت را نشناسند.

و در بعضى روايات آن است كه صد خانه در مدينه بود كه در هر خانه جماعتى بسيار بودند كه معاش ايشان به تصدق شبهاى حضرت على بن‏الحسين مى‏گذشت و نمى‏دانستند.

چون حضرت به دار بقا رحلت فرمود آنها قطع شد. دانستند كه آن حضرت مى‏آورده‏اند. و بسيار بود كه بر در خانه‏ها مى‏ايستادند و انتظار مى‏بردند و چون حضرت پيدا مى‏شدند، شادى مى‏كردند كه صاحب انبان آمد.

و در كتب سنى و شيعه روايت كرده‏اند كه: چون آن حضرت را غسل مى‏دادند بر كتف مبارك آن حضرت پينه‏ها بود مانند پينه‏اى كه بر زانوى شتر مى‏باشد، از بسيارى بارهاى گران كه بر دوش خود به خانه فقرا مى‏بردند، و از براى فقرا و همسايگان در شبها آب مى‏كشيدند.

و منقول است كه: آن حضرت روزى كه روزه مى‏داشتند، مى‏فرمودند كه گوسفندى را مى‏كشتند و پاره‏پاره مى‏كردند و مى‏پختند. پس چون شام مى‏شد رو را بر آن ديگ مى‏داشتند و از بوى آن مَرَق(1640) قوت مى‏يافتند. پس مى‏فرمودند كه: كاسه‏ها بياوريد. و آن را بر فقرا و همسايگان قسمت مى‏نمودند و خود بر نان و خرما افطار مى‏فرمودند.

درجات مؤمنان يا أباذر الدرجه فى الجنه فوق الدرجه كما بين السماء و الأرض. و ان العبد ليرفع بصره، فيلمع له نور يكاد يخطف بصره، فيفزع لذلك فيقول: ما هذا؟ فيقال: هذا نور أخيك. فيقول: أخى فلان كنا نعمل جميعا فى الدنيا و قد فضل على هكذا؟ فيقال له: انه كان أفضل منك عملا. ثم يجعل فى قلبه الرضا حتى يرضى.

اى ابوذر بلندى درجه بهشت از درجه ديگر مانند بلندى آسمان است از زمين. و به درستى كه بنده نظر به جانب بالا مى‏كند، نورى از براى او لامع مى‏گردد كه از بسيارى روشنى نزديك است كه ديده او را بربايد و كور كند. پس ترسان مى‏شود و مى‏گويد كه: اين چيست؟ مى‏گويند كه: اين نور فلان برادر مؤمن توست. مى‏گويد كه: ما و او در دنيا با يكديگر عبادت مى‏كرديم؛ چرا در اينجا اين قدر بر من زيادتى دارد؟ مى‏گويند كه: او از تو عملش بهتر بود. پس در دل او خشنودى مى‏گذارند كه به مرتبه خود راضى باشد و الم نداشته باشد.

در مشكلات، مصيبتها و اندوه مؤمنان يا أباذر الدنيا سجن المؤمن و جنه الكافر. و ما أصبح فيها مؤمن الا حزينا، فكيف لا يحزن و قد أوعده الله جل ثناؤه وارد جهنم، و لم يعده أنه صادر عنها. و ليلقين أمراضا و مصيبات و أمورا تغيظه، و ليظلمن فلا ينتصر بيتغى ثوابا من الله تعالى. فما يزال فيها حزينا حتى يفارقها. فاذا فارقها أفضى الى الراحه و الكرامه.

يا أباذر ما عبدالله عز و جل على مثل طول الحزن.

اى ابوذر دنيا زندان مؤمنان است و بهشت كافران است. و هيچ مؤمنى صبح نمى‏كند در دنيا مگر محزون و مغموم. و چگونه محزون نباشد و حال آن كه خدا او را وعيد فرموده است كه وارد جهنم خواهد شد(1641) ، و وعده نفرموده است كه از آن بيرون خواهد آمد و نجات خواهد يافت. و در دنيا ملاقات مى‏نمايد و به او مى‏رسد مرضها و دردها و مصيبتها و امرى چند كه او را به خشم مى‏آورد. و ظلم بر او مى‏كنند و كسى نصرت و يارى او نمى‏كند.

و در آن مظلوم بودن، اميد ثواب از خدا دارد. پس مؤمن به اين جهتها در دنيا حزين است تا از دنيا مفارقت نمايد. پس چون از دنيا بيرون رفت مى‏رسد به راحت و كرامت و نعمت.

اى ابوذر هيچ عبادتى از عبادتهاى خدا ثواب ندارد مثل درازى و بسيارى اندوه.

بدان كه حق سبحانه و تعالى دنيا را براى راحت مؤمن خلق نكرده است، و درخور مراتب ايمان بلاها و احزان(1642) به ايشان مى‏رسد. و براى دانستن حقيقت اين مقال(1643) نظر در احوال انبيا و اوصيا و محنتهاى اهل بيت رسول خدا صلوات‏الله عليهم كافى است. و به حسب تجربه معلوم است كه هيچ چيز نفس آدمى را اصلاح نمى‏كند و هموار و ملايم نمى‏گرداند مانند بلاها و مصايب، و موجب زهد در دنيا و توجه به جناب اقدس ايزدى مى‏گردد.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: بر بلاهاى عظيم اجر عظيم كرامت مى‏فرمايند. و چون خدا بنده را دوست دارد او را به بلاى عظيم مبتلا مى‏گرداند. پس اگر راضى باشد او را نزد خدا رضا و خشنودى خواهد بود، و اگر به سَخَط(1644) آيد براى او سخط الهى خواهد بود.

و عبدالله بن بُكَير(1645) از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيد كه: آيا مؤمن مبتلا مى‏شود به خوره(1646) و پيسى(1647) و مثل اين مرضها؟ فرمود كه: مگر مقرر كرده‏اند بلا را مگر از براى مؤمن؟

و در حديث ديگر فرمود كه: خدا پيمان مؤمن را گرفته است بر اين كه قولش را قبول نكنند، و سخنش را تصديق ننمايند، و از دشمن انتقام نتواند كشيد، و خشم خود را فرو نتواند نشانيد مگر به فضيحت(1648) خود؛ زيرا كه در دنيا او ممنوع است از انتقام.(1649)

و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن از چهار خصلت خالى نمى‏باشد: همسايه‏اى كه او را آزار كند؛ و شيطانى كه در مقام گمراه كردن او باشد؛ و منافقى كه پيروى او نمايد؛ و مؤمنى كه حسد او را برد. و اين آخر از همه بر او دشوارتر است زيرا كه افترا بر او مى‏بندد و مردم قبول مى‏كنند.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: اگر نه اين بود كه من شرم مى‏دارم از بنده مؤمن خود، بر او كهنه‏اى نمى‏گذاشتم كه عورت خود را به آن ستر نمايد. و بنده‏اى كه ايمانش كامل شد او را مبتلا مى‏گردانم به ضعف قوت و كمى روزى. پس اگر بسيار دلتنگ شد به او برمى‏گردانم، و اگر صبر نمود به او مباهات مى‏نمايم با ملائكه خود.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: در كتاب حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه نوشته است كه: مبتلاترين مردم به بلاها پيغمبران‏اند، و بعد از ايشان اوصياى ايشان. پس هر كس كه بعد از ايشان بهتر باشد مبتلاتر است. و مبتلا مى‏شود مؤمن به قدر اعمال نيكوى خود. پس هر كه ايمانش درست است و عملش صحيح است بلايش شديد و صعب است، زيرا كه حق تعالى دنيا را ثواب مؤمن قرار نداده است و عقوبت كافر را در دنيا مقرر نفرموده است. و هر كه دينش سست است و عملش ضعيف است بلايش كم است. و بلا نزديكتر است به مؤمن پرهيزكار از باران به زمينهاى پست.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: اگر مؤمن در قله كوهى باشد البته(1650) حق تعالى كسى را به سوى او برمى‏انگيزاند كه او را آزار كند تا او را ثواب بدهد.

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى دو ملك را به سوى زمين مى‏فرستاد. در هوا يكديگر را ملاقات كردند. يكى به ديگرى گفت كه: به چه مطلب مى‏روى؟ گفت: حق تعالى مرا فرستاده است به درياى ايل(1651) كه يك جبارى(1652) از جباران، ماهى آرزو كرده است، آن ماهى را برانم و به دام صياد آن جبار درآورم كه براى او شكار كنند تا آن كافر در دنيا به منتهاى آرزوهاى خود برسد. پس او از ديگرى پرسيد كه:

تو را به چه كار فرستاده است؟ گفت: مرا به كارى عجيبتر فرستاده است. يك بنده مؤمنى كه روزها روزه مى‏دارد و شبها عبادت مى‏كند و دعاى او و صداى او در آسمانها معروف است، ديگى براى افطار خود بر بار گذاشته است. مى‏روم كه ديگ او را سرنگون كنم تا آن مؤمن به سبب ايمانش به نهايت مرتبه ابتلا و امتحان برسد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: حق تعالى دوستش را در دنيا نشانه تير بلاى دشمنش گردانيده است.

و از سماعه(1653) منقول است كه: در خدمت حضرت صادقعليه‌السلام بودم. شخصى آمد و از پريشانى به آن حضرت شكايت كرد. حضرت فرمود كه: صبر كن كه عن قريب خدا فرجى مى‏دهد. پس بعد از ساعتى از آن شخص پرسيدند كه: زندان كوفه چگونه است؟ گفت:

بسيار تنگ و بدبوست و اهلش به بدترين حالى گرفتارند. فرمود كه: تو در زندانى و مى‏خواهى كه در راحت و نعمت باشى؟ مگر نمى‏دانى كه دنيا زندان مؤمن است؟

و در حديث ديگر فرمود كه: خدا را در زمين بندگان خالص هست كه هيچ تحفه‏اى به زمين نمى‏فرستد مگر آن كه از ايشان باز مى‏دارد، و هيچ بلايى نمى‏فرستد مگر آن كه به سوى ايشان مى‏فرستد.

و فرمود كه: خدا بنده‏اى را كه دوست مى‏دارد، او را فرو مى‏برد (در بلا )فروبردنى. و ما و شما و شيعيان صبح و شام در بلاييم.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: هرگاه خدا بنده‏اى را دوست دارد، غوطه مى‏دهد او را در بلا غوطه‏دادنى، و بر او فرو مى‏ريزد بلا را ريختنى. پس چون دعا مى‏كند حق تعالى مى‏فرمايد كه: لبيك اى بنده من! من قادرم كه آنچه مى‏طلبى زود به سوى تو بفرستم، اما اگر از براى تو ذخيره كنم بهتر است از براى تو.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: بر مؤمن چهل شب نمى‏گذرد مگر آن كه او را امرى عارض شود كه باعث اندوه او شود و به سبب آن متذكر و آگاه شود.

و در حديث ديگر فرمود كه: شخصى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به طعامى دعوت نمود. چون به خانه او درآمدند مشاهده فرمودند كه مرغى بر بالاى ديوارى تخم كرد و آن تخم افتاد و در ميان راه بر ميخى بند شد و بر زمين نيفتاد و نشكست. پس حضرت از اين حال تعجب نمودند. آن شخص گفت كه: از اين تخم تعجب مى‏فرماييد؟ به حق آن خدايى كه تو را به راستى فرستاده است كه هرگز نقصانى به من نرسيده است. حضرت چون اين را شنيدند برخاستند و از طعام او تناول نفرمودند و فرمودند كه: هركه نقصى به او نمى‏رسد خدا را در او حاجتى نيست، و در او خيرى نيست.

و بدان كه قطع نظر از اين بلاها اگر مؤمن در رفاهيت و نعمت باشد هم، كه(1654) دنيا سجن(1655) اوست، زيرا كه نسبت به نعمتها و منازلى كه حق تعالى در آخرت براى او مقرر فرموده اگر تمام دنيا را به او دهند كه(1656) براى او زندان است. و اگر كافر به جميع بلاهاى دنيا مبتلا باشد، نسبت به آن عذابها كه در آخرت براى او مهيا شده است بهشت او خواهد بود.

چنانچه منقول است كه: حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه با جمعى از خويشان و اصحاب با جامه‏هاى فاخر بر اسبان سوار شده به راهى مى‏رفتند. در عرض راه پير يهودى خاركشى برخورد و گفت: اى فرزند رسول! پيغمبر شما گفته است كه: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. پس چرا تو به اين رفاهيت سوارى و من به اين محنت گرفتارم؟ فرمود كه: اگر جاى مرا در آخرت مشاهده كنى مى‏دانى كه اين براى من زندان است، و اگر جاى خود را ببينى مى‏دانى كه اين حال كه دارى بهشت توست.

و اما آنچه جناب نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده‏اند كه: وعيد نموده‏اند كه وارد جهنم خواهد شد، اشاره است به آن كه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا. ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا ) (١657). كه ترجمه‏اش به قول اكثر مفسران آن است كه: نيست از شما آدميان مگر كه وارد جهنم مى‏شود، و اين ورود مردمان بر جهنم بر پروردگار تو جزم و لازم است. و حكم كرده شده است بر آن (يعنى وعده‏اى است كه البته واقع خواهد شد). پس نجات مى‏دهيم پرهيزكاران را، و مى‏گذاريم ستمكاران را در آتش در حالتى كه به زانو در آمدگان باشند از شدت و هول آن.

و بدان كه خلاف است كه ورود در اينجا به معنى دخول است كه يا آن كه نزد جهنم حاضر شوند، يا برروى آن گذرند. بعضى را اعتقاد اين است كه ورود به معنى دخول است و همه كس از مؤمن و كافر داخل جهنم خواهند شد وليكن بر مؤمنان بَرد و سلام خواهد شد و به ايشان ضرر نخواهد رسانيد.

چنانچه مفسران از جابر بن عبدالله(1658) روايت كرده‏اند كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: ورود به معنى دخول است، و هيچ بر(1659) و فاجر(1660) نماند مگر آن كه در دوزخ درآيد، وليكن دوزخ بر مؤمنان سرد و سلامت باشد چنانچه بر ابراهيمعليه‌السلام بود. و بعد از آن مؤمنان را بيرون آورند و كافران را در آن بگذارند.

و بعضى گفته‏اند كه: مراد از ورود آن است كه بر كنار جهنم حاضر شوند. و اين مضمون به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است. و حضرت فرمود كه:

نمى‏شنوى از عرب كه مى‏گويد كه: وارد آب بنى‏فلان شديم؟ يعنى بركنار آن رسيديم، نه كه داخل آن شديم.

و بعضى گفته‏اند كه: مراد از ورود گذشتن بر صراط است كه بر روى جهنم است.

و آنچه حضرت فرموده‏اند كه: وعده بيرون رفتن آن را نكرده است، بنا بر اين است كه در اين آيه متقيان را وعده نجات فرموده است، و هر مؤمنى جزم(1661) نمى‏تواند كرد كه از جمله متقيان است. و اكثر مفسران، متقى(1662) را تفسير كرده‏اند به متقى از شرك و كفر.

والله يعلم.

در رقت قلب و تضرع و گريستن يا أباذر من اوتى من العلم ما لا يبكيه، لحقيق أن يكون اوتى علم ما لا ينفعه. لأن الله عز و جل نعت العلماء فقال: ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للأذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للأذقان يبكون و يزيدهم خشوعا.

يا أباذر من استطاع أن يبكى فليبك، و من لم يستطع فليشعر قلبه الحزن وليتباك. ان القلب القاسى بعيد من الله و لكن يشعرون.

اى ابوذر هر كه را علمى بدهند كه باعث خوف و گريه او نشود او سزاوار است به اين كه علمى يافته باشد كه از آن منتفع نگردد. زيرا كه خداى عزوجل وصف نموده است علما را به اين كه فرموده است كه: آنان كه علم به ايشان داده بودند و متصف به علم گرديده بودند پيش از نزول قرآن (يعنى ايمان داشتند به كتابهاى پيغمبران سابق و عالم بودند به آنها، مانند نجاشى و اصحاب او و غير ايشان مثل سلمان و ابوذر) چون خوانده مى‏شود قرآن بر ايشان، مى‏افتند به زنخهاى(1663) خود به سجده براى تعظيم امر الهى (يا به جهت شكر بر انجاز(1664) وعده الهى كه در كتب خود خوانده بودند، از ارسال محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انزال(1665) قرآن. و سجده بر زنخ، يا سجده ايشان بوده است(1666) پيش از نزول قرآن، يا مراد سجده بر روست. و به اين عنوان تعبير نمودن براى اين است كه ابتداى زنخ از ساير اعضاى رو به زمين نزديك مى‏گردد.) و مى‏گويند: منزه است پروردگار ما (از آن كه مشركان به او نسبت مى‏دهند يا: از خلف وعده‏اى كه در كتب سابقه كرده است(1667) . به درستى كه وعده پروردگار ما واقع است و تخلف نمى‏دارد. و مى‏افتند به ذقنهاى خود در سجده و مى‏گريند در حالت سجود، و زياده مى‏گرداند شنيدن قرآن خضوع و فروتنى و تضرع ايشان را.

اى ابوذر كسى كه قادر بر گريه باشد، بايد كه از خوف الهى بگريد. و كسى كه قادر نباشد، حزن و اندوه را شعار دل خود گرداند و خود را به جهد به گريه بدارد. به درستى كه دل سخت و باقساوت دور است از خدا وليكن سنگدلان نمى‏دانند.

بدان كه از جمله صفات حميده و خصال پسنديده، رقت قلب(1668) و تضرع و گريه است. و آن به كثرت ياد مرگ و عذابهاى الهى و اهوال(1669) قيامت و احتراز(1670) نمودن از امورى كه در اخبار وارد شده است كه موجب قساوت قلب است حاصل مى‏شود. و عمده اسباب قساوت قلب ارتكاب گناهان و معاشرت و مصاحبت اهل دنيا و بدان است چنانچه احاديث در اين باب گذشت. و اقرب(1671) راههاى قرب به سوى خداوند عالميان راه تضرع و استغاثه(1672) و مناجات است. و گريه موجب حصول حاجات و خلاصى از عقوبات است.

چنانچه به سند معتبر از حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت موسى در هنگام مناجات از حق تعالى سؤال كرد كه: الهى چيست جزاى كه چشمان او از ترس تو گريان شود؟ وحى رسيد كه: اى موسى روى او را از گرمى آتش نگاه مى‏دارم و از خوف و فزع(1673) روز قيامت او را ايمن مى‏گردانم.

و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه چشمان او پر اشك شود از خوف الهى، خدا به ازاى هر قطره‏اى كه از ديده او مى‏ريزد قصرى در بهشت به او كرامت فرمايد كه مزين باشد به مرواريد و جواهر، و در آن قصر از نعمتهاى الهى بوده باشد آنچه چشم نديده و گوش نشنيده و بر خاطر كسى خطور نكرده باشد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: بسيار است كه ميان آدمى و بهشت زياده از مابين تحت‏الثرى(1674) تا عرش، دورى هست از بسيارى گناهان. پس گريه مى‏كند از ترس الهى از روى پشيمانى از گناهان، تا آن كه نزديكتر مى‏شود به بهشت از پلك چشم به چشم.

و در حديث ديگر فرمود كه: چه بسيار كسى كه به لهو و لعب، خنده او در دنيا بسيار باشد، و در روز قيامت گريه او بسيار باشد. و چه بسيار كسى كه در دنيا بسيار بر گناهان خود گريد و ترسان باشد، و در روز قيامت در بهشت شادى و خنده او بسيار باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ چيز نيست مگر آن كه آن را كَيلى(1675) و وزنى هست، مگر قطرات اشك كه قطره‏اى از آن درياهاى آتش را فرو مى‏نشاند. و چون چشم كسى پر از آب شود بر روى او هرگز غبار مذلت و خوارى ننشيند، و چون بر رو جارى گردد خدا آن رو را بر آتش جهنم حرام گرداند، و اگر گرينده‏اى در ميان امتى گريه كند خدا آن امت را به بركت آن گرينده رحم نمايد.

و حضرت باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ قطره‏اى محبوبتر نيست نزد خداى تعالى از قطره اشكى كه در تاريكى شب از ترس عذاب الهى بيرون آيد و غرض از آن غير خدا نباشد.

و به اسانيد معتبره از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر ديده گريان است در روز قيامت مگر سه چشم: ديده‏اى كه پوشيده باشد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است؛ و ديده‏اى كه بيدارى كشيده باشد در طاعت الهى؛ و ديده‏اى كه گريسته باشد در دل شب از ترس حق تعالى.

و به سند معتبر از اسحاق بن عمار(1676) منقول است كه: به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كردم كه: مى‏خواهم بگريم و نمى‏آيد، و بسيار است كه بعضى از مردگان خود را ياد مى‏كنم كره مرا رقت حاصل شود و گريه بيايد. آيا جايز است اين؟ فرمود كه: بلى؛ ايشان را ياد كن و چون به گريه درآمدى خدا را بخوان.

و در حديث ديگر فرمود كه: اگر تو را گريه نيايد خود را به گريه بدار. پس اگر اشكى بيرون آيد مثل سر مگس، پَه‏پَه(1677) بسيار خوب است.

و در حديث ديگر فرمود كه: اگر از امرى خوف داشته باشى يا حاجتى به خدا داشته باشى، پس اول تعظيم و حمد و ثناى الهى چنانچه سزاوار است بگو و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و حاجت خود را بطلب و خود را به گريه بدار اگرچه به قدر سر مگسى باشد.

به درستى كه پدرم مى‏گفت كه: اقرب احوال بنده به خداى عزوجل وقتى است كه در سجده باشد و گريان باشد.

و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ قطره‏اى نزد خدا محبوبتر نيست از دو قطره: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود؛ و قطره اشكى كه در تاريكى شب براى خدا جارى گردد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هفت كس‏اند كه در سايه عرش الهى خواهند بود در روزى كه سايه‏اى بغير از آن نباشد؛ امام عادل؛ و جوانى كه در عبادت شود و نماز كند؛ و شخصى كه به دست راست تصدق كند و از دست چپ مخفى دارد؛ و شخصى كه خدا را در خلوت ياد كند و آب ديده‏اش از خوف الهى جارى گردد؛ و شخصى كه برادر مؤمن خود را ببيند و بگويد كه: تو را از براى خدا دوست مى‏دارم؛ و شخصى كه از مسجد بيرون آيد و در نيت او باشد كه باز به سوى مسجد برگردد؛ و شخصى كه زن صاحب جمالى او را به نزديكى خود بخواند و او بگويد كه: من از پروردگار عالميان مى‏ترسم.

ثمره اول: خوف و رجاست يا أباذر يقول الله تبارك و تعالى: لا أجمع على عبد خوفين، و لا أجمع له أمنين. فاذا أمننى فى الدنيا أخفته يوم القيامه. و اذا خافنى فى الدنيا ءامنته يوم القيامه.

يا أباذر لو أن رجلا كان له كعمل سبعين نبيا لا حتقره و خشى أن لا ينجو من شر يوم القيامه.

يا أباذر ان العبد ليعرض عليه ذنوبه يوم القيامه. فيقول: أما انى كنت مشفقا. فيغفر له.

يا أباذر ان الرجل ليعمل الحسنه، فيتكل عليها و يعمل المحقرات حتى يأتى الله و هو عليه غضبان. و ان الرجل ليعمل السيئه، فيفزع منها، فيأتى الله عزوجل ءامنا يوم القيامه.

يا أباذر ان العبد ليذنب فيدخل به الجنه. فقلت: و كيف ذلك - بأبى أنت و أمى - يا رسول الله؟ قال: يكون ذلك الذنب نصب عينيه تائبا منه فارا الى الله عز و جل حتى يدخل الجنه.

يا أباذر الكيس من أدب نفسه و عمل لما بعد الموت. و العاجز من اتبع نفسه و هواها، و تمنى على الله عز و جل الأمانى.

اى ابوذر خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: من جمع نمى‏كنم بر بنده خود دو خوف را، و جمع نمى‏كنم براى او دو ايمنى را. پس اگر در دنيا از من ايمن است و خايف نيست، در روز قيامت او را مى‏ترسانم؛ و اگر از من ترسان است در دنيا، او را در روز قيامت ايمن مى‏گردانم.

اى ابوذر اگر كسى مثل عمل هفتاد پيغمبر داشته باشد مى‏بايد آن را حقير شمارد و ترسان باشد از اين كه مبادا نجات نيابد از شر روز قيامت.

اى ابوذر به درستى كه بنده را عرض(1678) مى‏كنند بر او گناهانش را در روز قيامت. پس او مى‏گويد كه: پيوسته ترسان بودم از اين گناهان. پس به سبب اين، خدا او را مى‏آمرزد.

اى ابوذر به درستى كه بنده حسنه مى‏كند و اعتماد بر آن مى‏كند، و گناهان مى‏كند و حقير و سهل مى‏شمارد، تا آن كه چون در قيامت به نزد خدا مى‏آيد خدا بر او خشمناك است. و به درستى كه شخصى گناهى مى‏كند و از آن مى‏ترسد و در حذر است، پس در قيامت ايمن نزد خدا مى‏آيد و باك ندارد.

اى ابوذر به درستى كه هرگاه بنده‏اى گناهى مى‏كند و به سبب آن داخل بهشت مى‏شود.

ابوذر گفت كه: چگونه چنين مى‏شود - پدرم و مادرم فداى تو باد - يا رسول الله؟ فرمود كه:

آن گناه پيوسته در برابر چشمان اوست و از آن توبه مى‏كند و از عذاب آن به خدا مى‏گريزد و پناه مى‏برد، تا به سبب آن داخل بهشت مى‏شود.

اى ابوذر زيرك آن كسى است كه نفس خود را به تعب(1679) دارد و كار كند از براى اهوال بعد از مرگ؛ و عاجز آن كسى است كه متابعت نفس و خواهشهاى آن كند و بر خدا آرزوها كند و با متابعت هوا، آرزوى بهشت و مراتب عاليه داشته باشد.

از اين كلمات قدسيه كه از شجره طيبه رسالت صادر گرديده چند ثمره عارفان را حاصل مى‏شود.

بدان كه مؤمن را از اتصاف به اين دو خصلت چاره‏اى نيست، و مى‏بايد كه در دل مؤمن خوف و رجا(1680) هر دو بر وجه كمال بوده باشد و هر يك مساوى ديگرى باشد. و نااميد بودن از رحمت الهى و ايمن بودن از عذاب الهى از جمله گناهان كبيره است. و بايد فرق كرد ميان رجا و مغرور شدن، و خوف و مأيوس بودن.

بدان كه رجا عبارت است از: اميد داشتن به رحمت الهى و طالب آن بودن.

و آثار صدق رجا در اعمال ظاهر مى‏شود. پس كسى كه دعواى رجا كند و ترك اعمال خير نمايد، او كاذب است در آن دعوى. بلكه اين غِره(1681) است و از بدترين صفات ذميمه است، مثل آن كه اگر زارعى زراعت نكند و شخم نكند و تخم نپاشد، و گويد كه: من اميد دارم كه اين زراعت برآيد، اين عين سفاهت است نه رجا و اميد. و اگر آنچه در زراعت ضرور است به عمل آورد و تخم بپاشد و آب بدهد و هر روز بر سر زراعت خود برود و گويد كه: اميدوارم كه حق تعالى كرامت فرمايد، اميد او بجاست و در دعواى خود صادق است.

همچنين در زراعتهاى معنوى، كسى كه اعمال صالحه را با شرايط به جا آورد و بر عمل خود اعتماد نكند و به فضل الهى اميدوار باشد، او صاحب رجاست. و همچنين در خوف: اگر خوف او را باعث يأس از خدا شود و ترك عمل كند، اين نااميدى از رحمت الهى است و در مرتبه شرك است؛ و اگر خوف او را باعث شود كه ترك محرمات كند و در عبادات اهتمام(1682) نمايد، اين خوف صادق است زيرا كه هر كه از چيزى خايف و ترسان است، البته از آن گريزان است.

و آن شق(1683) اول به مثل، از بابت آن است كه شخصى نزد شيرى ايستاده باشد و دست در دهان او كند و گويد: من از او مى‏ترسم. پس كسى كه راست گويد كه از عذاب الهى مى‏ترسد چرا مرتكب امرى چند مى‏شود كه موجب عذاب است.

و آدمى مى‏بايد طبيب نفس خود باشد، و اگر رجا و اميد را بر خود غالب داند و ترسد كه موجب سستى در عمل گردد، به تفكر(1684) در عقوبات الهى، و تذكر آيات و احاديث خوف، خود را متذكر گرداند. و اگر خوف بر او غالب شود و ترسد كه به اين سبب ترك عمل نمايد، به آيات و اخبار و تفكر در فضل نامتناهى خدا خود را اميدوار گرداند.

و كسى توهم نكند كه نهايت خوف با نهايت رجا منافات دارد؛ زيرا كه محل خوف و رجا يك چيز نيست كه به زيادتى هر يك، ديگرى كم گردد. بلكه محل رجا جناب ايزدى است، و او محض فضل و رحمت است و از او هيچ گونه خوف نمى‏باشد. و محل خوف، نفس آدمى و شهوات و خواهشها و گناهان و بديهاى اوست. پس آدمى از خود مى‏ترسد، و از خداوند خود اميد مى‏دارد. و چندان كه در بديها و عيوب خود تفكر مى‏نمايد خوفش زياده مى‏گردد، و چندان كه در فضل الهى و نعمتهاى او تفكر مى‏نمايد اميدش زياده مى‏گردد.

چنانچه حضرت سيدالساجدين صلوات‏الله عليه در دعاها در بسيار جايى اشاره به اين معنى فرموده‏اند كه: اى مولاى من هرگاه گناهان خود را مى‏بينم ترسان مى‏شوم، و چون در عفو تو مى‏نگرم اميدوار مى‏شوم.

و بر اين مضامين احاديث و آيات بسيار وارد شده است.

چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: لقمان فرزند خود را وصيت فرمود كه: اى فرزند از خدا چنان بترس كه اگر ثواب جن و انس را داشته باشى تو را عذاب خواهد كرد. و از او چنان اميد بدار كه اگر با گناه جن و انس به درگاه او روى آورى تو را رحم خواهد كرد. بعد از آن، حضرت فرمود كه: پدرم مى‏گفت كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه در دل او دو نور هست: يكى نور خوف، و ديگرى نور رجا، كه هر يك را كه با ديگرى بسنجند بر آن زيادتى نمى‏كند.

و به سند معتبر از اسحاق بن عمار منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه:

اى اسحاق چنان از خدا بترس كه گويا او را مى‏بينى. پس اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند. پس اگر گمان مى‏كنى كه او تو را نمى‏بيند كافر مى‏شوى؛ و اگر مى‏دانى كه در همه حال تو را مى‏بيند و احوال تو را مى‏داند و در حضور او معصيت او مى‏كنى، پس او را از جميع نظركنندگان سهلتر(1685) شمرده‏اى.

و در حديث ديگر فرمود كه: هركه از خدا ترسد خدا همه چيز را از او مى‏ترساند، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى‏ترساند.

و در حديث ديگر فرمود كه: هركه خدا را شناخت از او خايف و ترسان مى‏باشد، و هر كه از خدا مى‏ترسد نفس او به دنيا رغبت نمى‏كند.

و شخصى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: جمعى از شيعيان شما هستند كه گناهان مى‏كنند و مى‏گويند: ما اميد به رحمت خدا داريم. حضرت فرمود كه:

دروغ مى‏گويند. ايشان شيعه ما نيستند. به آرزوهاى نفس خود مايل شده‏اند و گمان مى‏كنند كه اميدوارند. هركه اميد چيزى مى‏دارد از براى تحصيل آن كار مى‏كند، و هر كه از چيزى مى‏ترسد از آن گريزان مى‏باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن در ميان دو خوف مى‏باشد: ترس از گناهان گذشته كه نمى‏داند كه خدا آنها را آمرزيده آست يا نه؛ و ترس از آينده عمرش كه نمى‏داند كه چه گناهان و مهالك(1686) كسب خواهد كرد. پس او در هيچ روزى صبح نمى‏كند مگر خايف و ترسان، و او را به اصلاح نمى‏آورد مگر خوف حق تعالى.

و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن به ايمان فايز نمى‏گردد تا ترسان و اميدوار نباشد، و ترسان و اميدوار نمى‏باشد تا كار نكند براى آنچه از آن مى‏ترسد و اميد مى‏دارد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حق تعالى شأنه مى‏فرمايد كه: اعتماد نكنند عمل كنندگان بر اعمالى كه از براى تحصيل رضاى من مى‏كنند. به درستى كه اگر سعى كنند و خود را تعب فرمايند(1687) در تمام عمرهاى خود در عبادت من، هرآينه مقصر(1688) خواهند بود، و به كُنه عبادت من نرسيده خواهند بود، و مستحق نخواهند بود آنچه را طلب مى‏نمايند از كرامتها و ثوابهاى من، و مستحق بهست و درجات عاليه آن نخواهند بود. وليكن بايد كه اعتماد ايشان بر رحمت من باشد، و اميدوار فضل من باشند، و به گمان نيكى كه به من دارند مطمئن شوند كه در اين حال رحمت من شامل حال ايشان مى‏شود و خشنودى من به ايشان مى‏رسد و آمرزش من جامه عفو در ايشان مى‏پوشاند. به درستى كه منم خداوند بسيار بخشنده بسيار مهربان.

و در حديث ديگر فرمود كه: در كتاب علىعليه‌السلام نوشته است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر منبر فرمود كه: به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه به مؤمنى خير دنيا و آخرت نمى‏رسد مگر به حسن ظن و گمان نيكى كه به خداوند خود دارد، و اميدى كه از پروردگار خود دارد، و حسن خلق در معاشرت مردم، و ترك غيبت مؤمنان كردن. و به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه خدا عذاب نمى‏كند مؤمنى را بعد از توبه و استغفار مگر به سبب گمان بدى كه به پروردگار خود داشته باشد، و در اميد به خدا تقصير نمايد، و به بدخلقى با مردم و غيبت مؤمنان كردن. و به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه هيچ بنده گمانش به خدا نيكو نيست مگر آن كه خدا بر وفق گمان او با او عمل مى‏نمايد. زيرا كه حق تعالى كريم است و به دست قدرت اوست جميع خيرات و نيكيها، و حيا مى‏كند و شرم مى‏دارد از اين كه بنده مؤمن به او گمان نيك داشته باشد و به خلاف ظن او با او عمل نمايد و اميد او را باطل گرداند. پس به خداوند خود گمان نيكو بداريد و به ثوابهاى او به طاعات و عبادات رغبت نماييد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حسن ظن به خدا آن است كه اميد از غير خدا ندارى، و نترسى مگر از گناه خود.

واز حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هركه را گناهى يا شهوتى رود دهد و از آن اجتناب نمايد از خوف الهى، خدا بر او آتش جهنم را حرام گرداند، و از فَزع اكبر(1689) روز قيامت او را ايمن گرداند، و آنچه در قرآن وعده فرموده است به او كرامت فرمايد، چنانچه فرموده است كه:( و لمن خاف مقام ربه جنتان ) (1690) : كسى كه از مقام حساب و ايستادن نزد خداوند خود بترسد او را دو بهشت هست (كه حق تعالى به او كرامت خواهد فرمود).

و حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه فرمود كه: در حكمت آل داوود وارد شده است كه: اى فرزند آدم چگونه به كلام هدايت، متكلم مى‏شوى و حال آن كه هشيار نشده‏اى از مستى گناهان و بديها. اى فرزند آدم صبح كرده است دل تو با قساوت، و تو عظمت پروردگار خود را فراموش كرده‏اى.

اگر به پروردگار خود عالم بودى و عظمت و بزرگوارى او را مى‏شناختى هميشه از او ترسان بودى و وعده‏هاى او را اميدوار بودى. بيچاره فرزند آدم! چرا ياد نمى‏كنى لحد(1691) خود را و تنهايى خود را در آن مكان؟

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: از خدا اميد بدار اميدى كه تو را بر معاصى جرئت ندهد، و بترس از او ترسى كه تو را از رحمت او نااميد نگرداند.

و در حديث ديگر فرمود كه: خايف كسى است كه خوف الهى براى او زبانى نگذاشته باشد كه سخن گويد.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: آخربنده را كه حق تعالى امر فرمايد كه به آتش جهنم برند، بنده‏اى باشد كه چون او را برند به جهنم، نگاهى به عقب كند. پس حق تعالى فرمايد كه: برش گردانيد. پس، از او سؤال نمايد كه: چرا به قفا(1692) نظر مى‏كردى؟ گويد: خداوندا من اين گمان به تو نداشتم كه مرا به جهنم فرستى. فرمايد كه:

چه گمان به من داشتى؟ گويد: پروردگارا گمان من اين بود كه گناهان مرا بيامرزى و در بهشت خود مرا ساكن گردانى. پس خداوند جبار تعالى شأنه فرمايد كه: اى ملائكه من! به عزت و جلال و نعمتها و بزرگوارى و رفعت شأن خود سوگند مى‏خورم كه اين بنده يك ساعت از عمر خود گمان نيك به من نداشته است، و اگر يك ساعت به من اين گمان مى‏داشت او را به آتش نمى‏ترسانيدم. به اين دروغى كه مى‏گويد او را به بهشت بريد. پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر بنده‏اى كه ظن نيكو به پروردگار خود داشته باشد خدا با او به گمان او عمل مى‏كند، چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم أرديكم فأصبحتم من الخاسرين ) (1693) . كه ترجمه‏اش اين است كه: اين گمان بدى است كه به پروردگار خود داريد. شما را هلاك كرد، پس صبح كرديد از جمله زيانكاران.

ثمره دويم: در بيان بعضى از قصص خايفان كه تذكر احوال ايشان موجب تنبه مؤمنان است قصه اول كلينى به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: شخصى با اهلش به كشتى سوار شدند و كشتى ايشان شكست و جميع اهل آن كشتى غرق شدند مگر زن آن مرد كه بر تخته‏اى بند شد و به جزيره‏اى از جزاير بحر افتاد. و در آن جزيزه مرد راهزن فاسقى بود كه از هيچ فسقى نمى‏گذشت. چون نظرش بر آن زن افتاد گفت: تو از انسى يا از جن؟ گفت: از انسم. پس ديگر با آن زن سخن نگفت و بر او چسبيد و به هيئت مجامعت درآمد و چون متوجه آن عمل قبيح شد، ديد كه آن زن اضطراب مى‏كند و مى‏لرزد.

پرسيد كه: چرا اضطراب مى‏كنى؟ اشاره به آسمان كرد كه: از خداوند خود مى‏ترسم. پرسيد كه: هرگز مثل اين كار كرده‏اى؟ گفت: نه؛ به عزت خدا سوگند كه هرگز زنا نكرده‏ام. گفت: تو هرگز چنين كارى نكرده‏اى، چنين از خدا مى‏ترسى و حال آن كه به اختيار تو نيست و تو را به جبر بر اين كار داشته‏ام. پس من اولايم به ترسيدن و سزاوارترم به خايف بودن.

پس برخاست و ترك آن عمل نمود و هيچ با آن زن سخن نگفت و به سوى خانه خود روان شد و در خاطر داشت كه توبه كند، و پشيمان بود از كرده‏هاى خود. در اثناى راه به راهبى برخورد و با او رفيق شد. چون پاره‏اى راه رفتند آفتاب بسيار گرم شد. راهب به آن جوان گفت كه: آفتاب بسيار گرم است؛ دعا كن كه خدا ابرى فرستد كه ما را سايه كند. جوان گفت كه: مرا نزد خدا حسنه‏اى نيست و كار خيرى نكرده‏ام كه جرئت كنم و از خدا حاجتى طلب نمايم. راهب گفت: من دعا مى‏كنم، تو آمين بگو. چنين كردند. بعد از اندك زمانى ابرى بر سر ايشان پيدا شد و در سايه آن مى‏رفتند.

چون بسيارى راه رفتند، راه ايشان جدا شد و جوان به راهى رفت و راهب به راه ديگر رفت، و آن ابر با جوان روان شد و راهب در آفتاب ماند. راهب به او گفت كه: اى جوان تو از من بهتر بودى كه دعاى تو مستجاب شد و دعاى من مستجاب نشد. بگو كه چه كار كرده‏اى كه مستحق اين كرامت شده‏اى؟ جوان قصه خود را نقل كرد. راهب گفت كه:

چون از خوف خدا ترك معصيت او كردى خدا گناهان گذشته تو را آمرزيده است. سعى نما كه بعد از اين خوب باشى.

قصه دويم

كلينى به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمدالصادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه:

پادشاهى در ميان بنى‏اسرائيل بود، و آن پادشاه قاضيى داشت، و آن قاضى برادرى داشت كه به صدق و صلاح موسوم بود. و آن برادر، زن صالحه‏اى داشت كه از اولاد پيغمبران بود.

و پادشاه شخصى را مى‏خواست كه به كارى بفرستد. به قاضى گفت كه: مرد ثقه(1694) معتمدى(1695) را طلب كن كه به آن كار بفرستم. قاضى گفت كه: كسى معتمدتر از برادر خود گمان ندارم.

پس برادر خود را طلبيد و تكليف آن امر به او نمود. او ابا كرد و گفت: من زن خود را تنها نمى‏توانم گذاشت. قاضى بسيار اهتمام(1696) كرد و مبالغه(1697) نمود. چون مضطر(1698) شد گفت:

اى برادر! من به هيچ چيز تعلق(1699) و اهتمام ندارم مثل زن خود، و خاطر من بسيار به او متعلق است. پس تو خليفه(1700) من باش در امر او، و به امور او برس، و كارهاى او را بساز تا من برگردم. قاضى قبول كرد و برادرش بيرون رفت. و آن زن از رفتن شوهر راضى نبود.

پس قاضى به مقتضاى وصيت برادر، مكرر به نزد آن زن مى‏آمد و از حوايج آن سؤال مى‏نمود و به كارهاى او اقدام مى‏نمود. و محبت آن زن بر او غالب شد و او را تكليف زنا كرد. آن زن امتناع و ابا كرد. قاضى سوگند خورد كه: اگر قبول نمى‏كنى من به پادشاه مى‏گويم كه اين زن زنا كرده است. گفت: آنچه مى‏خواهى بكن؛ من اين كار را قبول نخواهم كرد.

قاضى به نزد پادشاه رفت و گفت: زن برادرم زنا كرده است و نزد من ثابت شده است. پادشاه گفت كه: او را سنگسار كن. پس آمد به نزد زن، و گفت: پادشاه مرا امر كرده است كه تو را سنگسار كنم. اگر قبول مى‏كنى مى‏گذرانم، و الا تو را سنگسار مى‏كنم. گفت:

من اجابت تو مى‏كنم؛ آنچه خواهى بكن.

قاضى مردم را خبر كرد و آن زن را به صحرا برد و گوى(1701) كند و او را سنگسار كرد. تا وقتى كه گمان كرد كه او مرده است بازگشت. و در آن زن رمقى باقى مانده بود.

چون شب شد حركت كرد و از گو بيرون آمد و بر روى خود راه مى‏رفت و خود را مى‏كشيد تا به ديرى رسيد كه در آنجا ديرانيى(1702) مى‏بود. بر در آن دير خوابيد تا صبح شد. و چون ديرانى در را گشود آن زن را ديد و از قصه او سؤال نمود. زن قصه خود را بازگفت.

ديرانى بر او رحم كرد و او را به دير خود برد. و آن ديرانى پسر خردى داشت و غير آن فرزند نداشت، و مالى و جمعيتى(1703) داشت. پس ديرانى آن زن را مداوا كرد تا جراحتهاى او مُندمِل شد(1704) ، و فرزند خود را به او داد كه تربيت كند. و آن ديرانى غلامى داشت كه او را خدمت مى‏كرد. آن غلام عاشق آن زن شد و با او درآويخت و گفت: اگر به معاشرت(1705) من راضى نمى‏شوى جهد در كشتن تو مى‏كنم. گفت: آنچه خواهى بكن. اين امر ممكن نيست كه از من صادر شود.

پس آن غلام بيامد و فرزند ديرانى را بكشت و به نزد ديرانى آمد و گفت: اين زن زناكار را آوردى و فرزند خود را به او دادى، الحال فرزند تو را كشته است. ديرانى به نزد زن آمد و گفت: چرا چنين كردى؟ مى‏دانى كه من به تو چه نيكيها كردم؟ زن قصه خود را بازگفت. ديرانى گفت كه: ديگر نفس من راضى نمى‏شود كه تو در اين دير باشى. بيرون رو.

و بيست درهم براى خرجى به او داد و در شب او را از دير بيرون كرد و گفت: اين زر را توشه كن، و خدا كارساز توست.

آن زن در آن شب راه رفت تا صبح به دهى رسيد. ديد مردى را بر دار(1706) كشيده‏اند و هنوز زنده است. از سبب آن حال سؤال نمود، گفتند كه: بيست درهم قرض دارد و نزد ما قاعده چنان است كه هر كه بيست درهم قرض دارد او را بر دار مى‏كشند و تا ادا نكند او را فرو نمى‏آرند. پس زن آن بيست درهم را داد و آن مرد را خلاص كرد. آن مرد گفت كه: اى زن هيچ كس بر من مثل تو حق نعمت ندارد. مرا از مردن نجات دادى. هر جا كه مى‏روى در خدمت تو مى‏آيم.

پس همراه بيامدند تا به كنار دريا رسيدند. در كنار دريا كشتيها بود و جمعى بودند كه مى‏خواستند بر آن كشتيها سوار شوند. مرد به آن زن گفت كه: تو در اينجا توقف نما تا من بروم و براى اهل اين كشتيها به مزد كار كنم و طعامى بگيرم و به نزد تو آورم. پس آن مرد به نزد اهل آن كشتيها آمد و گفت: در اين كشتى شما چه متاع هست؟ گفتند: انواع متاعها و جواهر و عنبر(1707) و ساير جيزها هست. و اين كشتى ديگر خالى است كه ما خود سوار مى‏شويم. گفت: قيمت اين متاعهاى شما چند مى‏شود؟ گفتند: بسيار مى‏شود؛ حسابش را نمى‏دانيم. گفت: من يك چيزى دارم كه بهتر است از مجموع آنچه در كشتى شماست. گفتند:

چه چيز است؟ گفت: كنيزكى دارم كه هرگز به آن حسن و جمال نديده‏ايد. گفتند: به ما بفروش. گفت: مى‏فروشم به شرط آن كه يكى از شما برود و او را ببيند و براى شما خبر بياورد و شما آن را بخريد كه آن كنيز نداند. و زر به من بدهيد تا من بروم. آخر او را تصرف كنيد. ايشان قبول كردند و كسى فرستاند و خبر آورد كه چنين كنيزى هرگز نديده‏ام.

پس آن زن را به ده‏هزار درهم به ايشان فروخت و زر گرفت. و چون او برفت و ناپيدا شد، ايشان به نزد آن زن آمدند و گفتند كه: برخيز و بيا به كشتى. گفت: چرا؟ گفتند: تو را از آقاى تو خريديم. گفت: آن آقاى من نبود. گفتند: اگر نمى‏آيى، تو را به زور مى‏بريم.

به ناچار برخاست و با ايشان به كنار دريا رفت. چون به نزديك كشتيها رسيدند هيچ يك از ايشان از ديگران ايمن نبودند. آن زن را بر روى كشتى متاع سوار كردند و خود همه در كشتى ديگر درآمدند و كشتيها را روان كردند.

چون به ميان دريا رسيدند خدا بادى فرستاد و كشتى ايشان با آن جماعت همه غرق شدند و كشتى زن با متاعها نجات يافت و باد او را به جزيره‏اى برد. از كشتى فرود آمد و كشتى را بست و بر گرد آن جزيره برآمد، ديد مكان خوشى است و آبها و درختان ميوه‏دار دارد. با خود گفت كه: در اين جزيره مى‏باشم و از اين آب و ميوه‏ها مى‏خورم و عبادت الهى مى‏كنم تا مرگ در رسد.

پس خدا وحى فرمود به پيغمبرى از پيغمبران بنى‏اسرائيل كه در آن زمان بود كه: برو به نزد آن پادشاه و بگو كه در فلان جزيره بنده‏اى از بندگان من هست. بايد كه تو و اهل مملكت تو همه به نزد او برويد و به گناهان خود نزد او اقرار كنيد و از او سؤال كنيد كه از گناهان شما درگذرد تا من گناهان شما را بيامرزم. چون پيغمبر آن پيغام را به آن پادشاه رسانيد پادشاه با اهل مملكتش همه به سوى آن جزيره رفتند و در آنجا همان زن را ديدند.

پس پادشاه به نزد او رفت و گفت: اين قاضى به نزد من آمد و گفت: زن برادرم زنا كرده است و من حكم كرده‏ام كه او را سنگسار كنند، و گواهى نزد من گواهى نداده بود.

مى‏ترسم كه به سبب آن، حرامى كرده باشم. مى‏خواهم كه براى من استغفار نمايى. زن گفت كه: خدا تو را بيامرزد. بنشين.

پس شوهرش آمد و او را نمى‏شناخت و گفت: من زنى داشتم در نهايت فضل و صلاح. و از شهر بيرون رفتم، و او راضى نبود به رفتن من. و سفارش او را به برادر خود كردم. چون برگشتم و از احوال او سؤال كردم برادرم گفت كه: او زنا كرد و او را سنگسار كرديم. و مى‏ترسم كه در حق آن زن تقصير كرده باشم. از خدا بطلب كه مرا بيامرزد. زن گفت كه: خدا تو را بيامرزد. بنشين. و او را در پهلوى پادشاه نشاند.

پس قاضى پيش آمد و گفت كه: برادرم زنى داشت و عاشق او شدم و او را تكليف به زنا كردم. قبول نكرد. نزد پادشاه او را متهم به زنا ساختم و به دروغ او را سنگسار كردم. از براى من استغفار كن. زن گفت: خدا تو را بيامرزد.

پس رو به شوهرش كرد كه: بشنو. پس ديرانى آمد و قصه خود را نقل كرد و گفت: در شب آن زن را بيرون كردم و مى‏ترسم كه درنده‏اى او را دريده باشد و كشته شده باشد به تقصير من. گفت: خدا تو را بيامرزد. بنشين.

پس غلام آمد و قصه خود را نقل كرد. زن به ديرانى گفت كه: بشنو. پس گفت: خدا تو را بيامرزد.

پس آن مرد دار كشيده آمد و قصه خود را نقل كرد. زن گفت كه: خدا تو را نيامرزد. چون او بى‏سبب در برابر نيكى بدى كرده بود.

پس آن زن عابده به شوهر خود رو كرد و گفت: من زن توام. و آنچه شنيدى همه قصه من بود. و مرا ديگر احتياجى به شوهر نيست. مى‏خواهم كه اين كشتى پرمال را متصرف شوى و مرا در اين جزيره بگذارى كه عبادت خدا كنم. مى‏بينى كه از دست مردان چه كشيده‏ام.

پس شوهر او را گذاشت و كشتى را با مال متصرف شد و پادشاه و اهل مملكت همگى برگشتند.

قصه سيم

ابن‏بابويه عليه‏الرحمه به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: در بنى‏اسرائيل شخصى بود كه كار او اين بود كه قبر مردم را مى‏شكافت و كفن مردگان را مى‏دزديد. پس يكى از همسايگان او بيمار شد و ترسيد كه بميرد و آن كفن دزد، كفن او را بربايد. او را طلبيد و گفت: من با تو چون بودم در همسايگى؟ گفت: همسايه نيكى بودى براى من. گفت: به تو حاجتى دارم. گفت: بگو كه حاجت تو برآورده است. پس دو كفن را بيمار به نزد او گذاشت و گفت: هر يك را كه مى‏خواهى و بهتر است براى خود بردار و ديگرى را بگذار كه مرا در آن كفن كند. و چون مرا دفن كنند قبر مرا مشكاف و كفن مرا مبر.

پس آن نباش(1708) از گرفتن كفن ابا كرد و بيمار مبالغه كرد تا او كفن بهتر را برداشت. و چون آن شخص مُرد و او را دفن كردند، نباش با خود گفت كه: اين مرد بعد از مردن چه مى‏داند كه من كفنش را برداشته‏ام يا گذاشته‏ام. پس آمد و قبرش را شكافت. ناگاه صدايى شنيد كه كسى بانگ بر او مى‏زند كه: مكن! پس او ترسيد و كفن را گذاشت و برگشت و به فرزندان خود گفت كه: من چون پدرى بودم براى شما؟ گفتند: نيكو پدرى بودى. گفت:

حاجتى به شما دارم؛ مى‏خواهم حاجت مرا برآوريد. گفتند: بگو كه آنچه فرمايى چنين خواهيم كرد. گفت: مى‏خواهم كه چون من بميرم مرا بسوزانيد چون سوخته شوم، استخوانهاى مرا بكوبيد و در هنگامى كه باد تندى آيد، نصف آن خاكستر را به جانب صحرا به باد دهيد و نصف ديگر را به جانب دريا. گفتند: چنين خواهيم كرد.

چون مُرد، آنچه وصيت كرده بود به جا آوردند. در آن حال حق تعالى به صحرا فرمود كه: آنچه در توست جمع كن. و به دريا فرمود كه: آنچه در توست جمع كن. پس آن شخص را زنده كرد و بازداشت و فرمود كه: تو را چه باعث شد كه چنين وصيتى كردى؟ گفت: به عزت تو كه از ترس تو چنين كردم. حق تعالى فرمود كه: چون از خوف من چنين كردى، خصمان تو را از تو راضى مى‏گردانم و خوف تو را به ايمنى مبدل مى‏سازم و گناهان تو را مى‏آمرزم.

قصه چهارم

ابن بابويه نقل كرده است كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سايه درختى نشسته بودند در روز بسيار گرمى. ناگاه شخصى آمد و جامه‏هاى خود را كند و در زمين گرم مى‏غلتيد و گاهى پشت خود و گاهى شكم خود و گاهى پيشانى خود را بر زمين گرم مى‏ماليد و مى‏گفت: اين نفس! بچش كه عذاب الهى از اين عظيمتر است. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او نظر مى‏فرمود. پس او جامه‏هاى خود را پوشيد. حضرت او را طلبيدند و فرمودند كه: اى بنده خدا كارى از تو ديدم كه از ديگرى نديده‏ام. چه چيز تو را باعث بر اين شد؟

گفت: ترس الهى مرا باعث اين شد، و به نفس خود اين گرمى را چشانيدم كه بداند كه عذاب الهى را كه از اين شديدتر است تاب ندارد. پس حضرت فرمود كه: از خدا ترسيده‏اى آنچه شرط ترسيدن است. و به درستى كه پروردگار تو مباهات كرد به تو با ملائكه سماوات. پس به اصحاب خود فرمود كه: به نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند. چون به نزديك او آمدند گفت: خداوندا جمع كن امر همه را بر هدايت، و تقوا را توشه ما گردان، و بازگشت ما را به سوى بهشت گردان.

قصه پنجم

ابن بابويه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه: در زمان پيش سه نفر به راهى مى‏رفتند. در ميان راه ايشان را بارانى گرفت. به غارى پناه بردند. ناگاه سنگى از كوه فرود آمد و در غار را گرفت راه ايشان را مسدود كرد. يكى از ايشان گفت كه: والله كه شما را از اين مهلكه بغير از راستى نجات نمى‏دهد. بياييد هر يك از ما عملى به درگاه خدا عرض كنيم كه خدا داند كه راست مى‏گوييم.

پس يكى از ايشان گفت كه: خداوندا اگر(1709) تو مى‏دانى كه من مزدورى داشتم كه براى من كارى كرده بود كه قدرى از برنج در عوض بگيرد، و مزد خود را نگرفته ناپيدا شد. پس من آن برنج را براى او زراعت كردم و حاصل آن را براى او گاوها خريدم. و چون مزد خود را از من طلب كرد، گفتم: آن گاوها از آن توست؛ ببر. گفت: من از تو اندكى برنج طلب دارم. گفتم: اين گله‏ها همه از حاصل آن برنج به هم رسيده است و همه مال توست. و همه را به تصرف او دادم. خداوندا اگر مى‏دانى كه آن كار را از ترس تو كرده‏ام اين بلا را از ما دفع كن.

پس اندكى آن سنگ دور شد. ديگرى گفت كه: خداوندا اگر مى‏دانى كه من پدر و مادر پيرى داشتم و هر شب شير گوسفندان خود را براى ايشان و عيال خود مى‏آوردم. شبى دير آمدم و پدر و مادرم به خواب رفته بودند و اهل و عيالم از گرسنگى فرياد مى‏كردند. و هر شب تا پدر و مادرم نمى‏خوردند به ايشان نمى‏دادم. پس نخواستم كه ايشان را بيدار كنم، و نخواستم كه پيشتر به فرزندان دهم، و نرفتم كه مبادا ايشان بيدار شوند و خواهند و من حاضر نباشم. پس تا صبح با آن حال، انتظار ايشان كشيدم. خداوندا اگر مى‏دانى كه آن كار را از ترس تو كردم ما را فرجى كرامت فرما.

پس سنگ اندكى ديگر دورتر شد.

سيم گفت كه: خداوندا اگر مى‏دانى كه من دختر عمويى داشتم و بسيار او را دوست مى‏داشتم و خواستم او را بفريبم. گفت: تا صد دينار نياورى تن در نمى‏دهم. پس صد دينار به هم رسانيدم و به او دادم. و چون راضى شد و در ميان پاى او نشستم گفت: از خدا بترس و مُهر خدا را به ناحق مشكن. پس برخاستم و از صد دينار گذشتم. اگر مى‏دانى كه از ترس تو كرده‏ام اين بلا را از ما دور گردان.

پس آن سنگ دور(1710) گرديد و بيرون آمدند.

قصه ششم

كلينى به سند حسن از حضرت صادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه با جمعى از صحابه نشسته بودند. شخصى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين با پسرى عمل قبيحى كرده‏ام. مرا پاك گردان و حد الهى را بر من جارى كن. حضرت فرمود كه: برو به خانه؛ بلكه جنونى تو را طارى(1711) شده است كه چنين سخنى مى‏گويى. تا آن كه چهار مرتبه آمد و چنين اقرار كرد. در مرتبه چهارم كه ثابت شد، حضرت فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مثل تو سه حكم مقرر فرموده است.

هر يك را كه مى‏خواهى اختيار كن. گفت: آن سه حكم كدام است؟ فرمود كه: يا يك ضربت شمشير كه بر گردنت بزنند، يا تو را از كوهى دست و پا بسته بيندازند، يا تو را به آتش بسوزانند. گفت: يا اميرالمؤمنين كدام دشوارتر است؟ فرمود كه: به آتش سوزانيدن. گفت:

من آن را اختيار مى‏كنم كه دشوارتر است يا اميرالمؤمنين. حضرت فرمود كه: مهيا شو كه حد را بر تو جارى كنيم.

پس برخاست و دو ركعت نماز گزارد. و چون فارغ شد گفت: خداوندا گناهى كردم كه مى‏دانى، و از عقاب تو ترسيدم و به نزد وصى و پسر عم پيغمبرت آمدم و از او سؤال نمودم كه مرا پاك كند، پس او مرا مُخَير(1712) گردانيد در ميان سه صنف از عذاب، و خداوندا من دشوارتر را اختيار كردم. خداوندا از تو سؤال مى‏نمايم كه اين را كفاره گناه من گردانى و مرا به آتش آخرت نسوزانى.

پس گريان برخاست و رفت و در ميان گوى(1713) كه از براى او كنده بودند و آتش بر دورش برافروخته بودند نشست.

پس حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه با اصحاب همگى گريان شدند و حضرت فرمود كه: برخيز اى جوان، كه ملائكه آسمانها و ملائكه زمين را به گريه درآوردى و خدا توبه تو را قبول فرمود. برخيز و ديگر چنين كارى مكن.

قصه هفتم

به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: زن زناكارى در ميان بنى‏اسرائيل بود كه بسيارى از جوانان بنى‏اسرائيل را مفتون(1714) خود ساخته بود. روزى بعضى از اين جوانان گفتند كه: اگر فلان عابد مشهور اين را ببيند فريفته خواهد شد. آن زن چون اين سخن را شنيد گفت: والله كه به خانه نروم تا او را از راه نبرم. پس همان شب قصد خانه آن عابد كرد و در را كوفت و گفت: اى عابد مرا امشب پناه ده كه در سراى تو شب را به روز آورم. عابد ابا نمود. زن گفت كه: بعضى از جوانان بنى‏اسرائيل با من قصد زنا دارند و از ايشان گريخته‏ام، و اگر در نمى‏گشايى ايشان مى‏رسند و فضيحت به من مى‏رسانند. عابد چون اين سخن را شنيد در را گشود.

پس چون زن به خانه درآمد جامه‏هاى خود را افكند و چون عابد حسن و جمال او را مشاهده نمود از شوق بى‏اختيار شد و دست به او رسانيد. و در حال متذكر شد و دست از او برداشت. و ديگى در بار داشت كه آتش در زير آن مى‏سوخت. رفت و دست خود را در زير ديگ گذاشت. زن گفت كه: چه كار مى‏كنى؟ گفت: دست خود را مى‏سوزانم به جزاى آن خطايى كه از آن صادر شد.

پس بيرون شتافت و بنى‏اسرائيل را خبر كرد كه عابد دست خود را مى‏سوزاند. چون بيامدند دستش تمام سوخته بود.

قصه هشتم

به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: عابدى در بنى‏اسرائيل بود. شبى زنى مهمان او شد. پس شيطان او را وسوسه كرد و هرچند بر او زور مى‏آورد يك انگشت از انگشتان خود را به آتش مى‏داشت تا آن خيال از نفسش بيرون مى‏رفت. و پيوسته در آن كار بود تا صبح. چون صبح شد به آن زن گفت كه: بيرون رو كه بد مهمانى بودى تو از براى ما.

قصه نهم

از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: زهد حضرت يحيىعليه‌السلام در اين مرتبه بود كه: به بيت‏المقدس آمد. نظر كرد به عُباد و رهبانان(1715) و احبار(1716) كه پيراهنها از مو پوشيده‏اند، و كلاهها از پشم بر سر گذاشته‏اند، و زنجيرها در گردن كرده و بر ستونهاى مسجد بسته‏اند. چون اين جماعت را مشاهده نمود به نزد مادرش آمد و گفت: اى مادر از براى من پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف تا بروم به بيت‏المقدس و عبادت خدا بكنم با عباد و رهبانان. مادر گفت كه: صبر كن تا پدرت پيغمبر خدا بيايد و با او مصلحت كنم.

چون حضرت زكريا آمد، سخن يحيى را نقل نمود. زكريا گفت كه: اى فرزند چه چيز تو را باعث شده است كه اين اراده نمايى؟ و تو هنوز طفل خردى. يحيى گفت كه: اى پدر مگر نديده‏اى از من خردسالتر كه مرگ را چشيده است؟ گفت: بله. پس زكريا به مادر يحيى گفت كه: آنچه مى‏گويد چنان كن. پس مادر كلاه پشم و پيراهن مو از براى او بافت، و پوشيد و رفت به بيت‏المقدس و با عباد مشغول عبادت گرديد تا آن كه پيراهن مو بدن شريفش را خورد.

پس روزى نظر كرد به بدن خود، ديد كه بدنش نحيف شده. گريست. پس خطاب الهى به او رسيد كه: اى يحيى آيا گريه مى‏كنى از اين كه بدنت كاهيده شده است؟ به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر يك نظر به جهنم بكنى پيراهن آهن خواهى پوشيد به عوض پلاس.

پس حضرت يحيى گريست تا آن كه از بسيارى گريه رويش مجروح شد به حدى كه دندانهايش پيدا شد.

چون اين خبر به مادرش رسيد با زكريا به نزد او آمدند، و عباد بنى‏اسرائيل به گرد او برآمدند و او را خبر دادند كه روى تو چنين مجروح و كاهيده شده است. گفت: من باخبر نشدم. زكريا گفت: اى فرزند چرا چنين مى‏كنى؟ من از خدا فرزندى طلبيدم كه موجب سرور من باشد. گفت: اى پدر تو مرا به اين امر كردى. گفتى كه: در ميان بهشت و دوزخ عقبه‏اى(1717) هست كه نمى‏گذرند از آن عقبه مگر جماعتى كه بسيار گريه كنند از خوف الهى.

گفت: بله اى فرزند؛ من چنين گفتم. جهد و سعى كن در بندگى خدا كه تو را به امر ديگر امر فرموده‏اند.

پس مادر به او گفت كه: اى فرزند رخصت مى‏دهى كه دو پاره نمد از براى تو بسازم كه بر دو طرف روى خود بگذارى كه دندانهايت را بپوشاند و آب چشمت را جذب نمايد؟

گفت: تو اختيار دارى. پس آن دو پاره نمد را براى او ساخت و بر رويش گذاشت و آستينهايش را فشرد. از اشك چنان تر شده بود كه آب از ميان انگشتانش جارى شد. چون حضرت زكريا اين حال را مشاهده نمود گريان شد و رو به سوى آسمان كرد و گفت:

خداوندا اين فرزند من است و اين آب ديده اوست، و تو از همه رحم كنندگان رحيمترى.

پس هرگاه كه زكريا مى‏خواست كه بنى‏اسرائيل را موعظه بگويد به جانب چپ و راست نظر مى‏فرمود؛ پس اگر يحيى حاضر بود نام بهشت و دوزخ نمى‏برد. پس روزى يحيى حاضر نبود. شروع به موعظه كرد. يحيى سر خود را در عبايى پيچيده، آمد و در ميان مردم نشست. و حضرت زكريا او را نديد. فرمود كه: حبيب من جبرئيل مرا خبر داد كه:

حق تعالى مى‏فرمايد كه: در جهنم كوهى هست كه آن را سَكران(1718) مى‏نامند، و در پايين كوه ودايى هست كه آن را غَضبان(1719) مى‏گويند زيرا كه از غضب الهى افروخته شده است. و در آن وادى چاهى هست كه صد ساله راه عمق آن است. و در آن چاه تابوتها از آتش هست، و در آن تابوتها صندوقها و جامه‏ها و زنجيرها و غلها از آتش است.

چون يحيى اين را شنيد سر برداشت و فرياد برآورد كه: واغفلتاه. چه بسيار غافليم از سكران. و برخاست و بيخبرانه متوجه بيابان شد. پس زكريا از مجلس برخاست و به نزد مادر يحيى رفت و فرمود كه: يحيى را طلب نما كه مى‏ترسم كه او را نبينى مگر بعد از مرگ او. پس مادر به طلب حضرت يحيى بيرون رفت تا به جمعى از بنى‏اسرائيل رسيد. ايشان از او پرسيدند كه: اى مادر يحيى به كجا مى‏روى؟ گفت: به طلب فرزندم يحيى مى‏روم كه نام آتش جهنم شنيده و رو به صحرا رفته است. پس رفت تا به چوپانى رسيد. از او سؤال نمود كه: آيا جوانى را به اين هيئت و صفت ديدى؟ گفت: بلكه يحيى را مى‏خواهى. گفت: بله.

گفت: الحال او را در فلان عقبه گذاشتم كه پاهايش در آب ديده‏اش فرو رفته بود و سر به آسمان بلند كرده، مى‏گفت كه: به عزت تو - اى مولاى من - كه آب سرد نخواهم چشيد تا منزلت و مكان خود را نزد تو ببينم.

پس چون مادر بيامد و نظرش بر وى افتاد، به نزديك او رفت و سرش را در ميان پستانهاى خود گذاشت و او را به خدا سوگند داد كه با او به خانه رود. پس با او به خانه رفت، و مادر از او التماس(1720) نمود كه: اى فرزند التماس دارم كه پيراهن مو را بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه آن نرمتر است. يحيى قبول فرمود و پيراهن پشم پوشيده و مادر از براى او عدسى پخت، و آن حضرت تناول فرمود و خواب او را ربود تا هنگام نماز شد. پس در خواب به او ندا رسيد كه: اى يحيى خانه‏اى به از خانه من مى‏خواهى و همسايه‏اى به از من مى‏طلبى؟

چون اين ندا به گوشش رسيد از خواب برخاست و گفت: خداوندا از لغزش من درگذر. به عزت تو سوگند كه ديگر سايه نطلبم بغير سايه بيت‏المقدس. و به مادرش گفت كه:

اى مادر پيراهن مو را بياور. مادر پيراهن مو را به او داد و در او آويخت كه مانع رفتن شود.

حضرت زكريا به او گفت كه: اى مادر يحيى او را بگذار كه پرده دلش را گشوده‏اند و به عيش دنيا منتفع نمى‏شود.

پس برخاست بحيى، و پيراهن مويين و كلاه پشمينه را پوشيد و به بيت‏المقدس رفت و با احبار و رُهبانان عبادت مى‏كرد تا شهيد شد.

قصه دهم

ابن بابويه از عُروه بن الزبير(1721) روايت كرده است كه گفت: روزى در مسجد رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با جمعى از صحابه نشسته بوديم. پس ياد كرديم اعمال و عبادات اهل بدر(1722) و اهل بيعت رضوان(1723) را. ابوالدردا(1724) گفت كه: اى قوم مى‏خواهيد خبر دهم شما را به كسى كه مالش از همه صحابه كمتر و عملش بيشتر و سعيش در عبادت زياده بود؟ گفتند: كيست آن شخص؟

گفت: على بن ابى‏طالب. چون اين را گفت همگى رو از وى گردانيدند. پس شخصى از انصار به او گفت كه: سخنى گفتى كه هيچ كس با تو موافقت نكرد.

او گفت كه: من آنچه ديده بودم گفتم. شما نيز هرچه ديده‏ايد از ديگران بگوييد، من شبى در نخلستان بنى‏النجار(1725) به خدمت آن حضرت رسيدم كه از دوستان كناره كرده بود و در پشت درختان خرما پنهان گرديده بود و به آواز حزين و نغمه دردناك مى‏فرمود كه: الهى چه بسيار گناهان كه از دوش من برداشتى و در برابر آنها نعمت فرستادى، و چه بسيار بديها كه از من صادر شد و كرم كردى و رسوا نكردى. الهى عمر من در معصيت تو بسيار گذشت و گناهان من در نامه‏هاى اعمال عظيم شد. پس من از غير آمرزش تو اميد ندارم و بغير خشنودى تو آرزو ندارم.

پس، از پى آن صدا رفتم. دانستم كه حضرت اميرالمؤمنين است. پس در پشت درختان پنهان شدم. و آن حضرت ركعات بسيار نماز گزاردند و چون فارغ شدند مشغول دعا و گريه و مناجات شدند و از جمله آنچه مى‏فرمودند اين بود كه: الهى چون در عفو و بخشش تو فكر مى‏كنم گناه من بر من آسان مى‏شود، و چون عذاب عظيم تو را به ياد مى‏آورم بليه خطاها بر من عظيم مى‏شود. آه اگر بخوانم در نامه‏هاى عمل خود گناهى چند را كه فراموش كرده‏ام و تو آنها را احصا فرموده‏اى(1726) . پس بگويى به ملائكه كه: بگيريد او را.

پس واى بر چنين گرفته شده و اسيرى كه خويشان، او را نجات نمى‏توانند بخشيد و قبيله او به فريادش نمى‏توانند رسيد و جميع اهل محشر بر او رحم مى‏كنند. پس فرمود كه: آه از آتشى كه جگرها را بريان مى‏كند. آه از آتشى كه جميع احشا(1727) را فرو مى‏ريزد. آه از درياهاى افروخته از آتشهاى جهنم.

پس بسيار گريستند تا آن كه ديگر صدا و حركت از آن حضرت نشنيدم. با خود گفتم كه: البته خواب بر آن حضرت غالب شد از بسيارى بيدارى. به نزديك رفتم كه براى نماز صبح آن حضرت را بيدار كنم، چندان كه حركت دادم حركت ننمود و به مثابه چوب خشك، جسد مباركش بيحس افتاده بود. گفتم:( انا لله و انا اليه راجعون ) (1728) . و دويدم به جانب خانه آن حضرت و خبر را به حضرت فاطمه صلوات‏الله عليه رسانيدم. فرمود كه: قصه چون بود؟ عرض كردم. فرمود كه: والله - اى ابودردا - اين غشى است كه در غالب اوقات او را از ترس الهى رو مى‏دهد.

پس آبى آوردند و بر روى آن حضرت پاشيدند. بهوش باز آمدند و نظر به سوى من فرمودند. من مى‏گريستم. فرمود كه: از چه مى‏گريى اى ابودردا؟ گفتم: از آنچه مى‏بينم كه تو با خود مى‏كنى. فرمود كه: اگر ببينى مرا كه به سوى حساب بخوانند در هنگامى كه گناهكاران يقين به عذاب خود داشته باشند و ملائكه غلاظ(1729) و زبانيه(1730) تندخو مرا احاطه كرده باشند و نزد خداوند جبار(1731) مرا بدارند و جميع دوستان در آن حال مرا واگذارند و اهل دنيا همه بر من رحم كنند، هرآينه در آن روز بر من بيشتر رحم خواهى كرد كه نزد خداوندى ايستاده باشم كه هيچ امرى بر او پوشيده نيست.

پس ابودردا گفت كه: والله كه چنين عبادتى از هيچ يك از اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نديدم.

ثمره سيم: در مدح مخالفت نفس و خواهشهاى آن و مذمت متابعت هواهاى نفسانى بدان كه نفس اماره(1732) انسان ضررش زياده از شيطان است چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:

حضرت يوسفعليه‌السلام فرمود كه: به درستى كه نفس، امر كننده است به بدى مگر آن كه را خدا رحم فرمايد.(1733) و در جاى ديگر مى‏فرمايد كه: هركه از خداوند عالميان و ايستادن در محاسبه نزد او بترسد، و نهى كند نفس را از خواهشهاى او، پس به درستى كه بهشت مأواى اوست.(1734) و در جاى ديگر مى‏فرمايد كه: در قيامت شيطان به گمراهان خواهد گفت كه: مرا بر شما سلطنتى(1735) نبود بغير اين كه شما را خواندم و اجابت من كرديد. پس مرا ملامت مكنيد؛ نفسهاى خود را ملامت كنيد.(1736)

و بدان كه مجاهده با نفس و شيطان افضل است از جهاد كردن با دشمنان ظاهر، و دشوارتر است از آن. و يك ثمره از ثمرات مجاهده با نفس جهاد با كفار است. و مجاهده نفس آن است كه به عقل مستقيم، با نفس و ارادات(1737) آن كه مخالف شرع باشد معارضه نمايد و به استعانت الهى و تذكر آيات و احاديث و مواعظ، او را مُنقاد(1738) حق گرداند و تابع شرع سازد، مانند اسب چموشى كه آن را به تدبير و تعليم رهوار گردانند و تحمل بارهاى تكاليف، بر آن آسان گردد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لشكرى به جهاد فرستادند. چون برگشتند فرمودند كه: مرحبا به جماعتى كه جهاد كوچك را به جا آوردند و جهاد بزرگتر بر ايشان باقى مانده است.

پرسيدند كه: يا رسول الله جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمود كه: جهاد نفس. پس فرمود كه: بهترين جهادها جهاد كسى است كه جهاد كند با نفسى كه در ميان دو پهلوى اوست.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: حذر نماييد از هواها و خواهشهاى خود، چنانچه حذر مى‏كنيد از دشمنان خود. به درستى كه هيچ چيز دشمنتر نيست از براى مردان از متابعت هواهاى خودشان و دروكرده‏هاى(1739) زبانشان.

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال و بزرگوارى و نور و عُلُو شأن و رفعت مكان خود سوگند مى‏خورم كه هيچ بنده‏اى اختيار نمى‏كند خواهش نفس خود را بر خواهش و فرموده من مگر آن كه امور او را متفرق مى‏سازم، و دنيا را بر او مشتبه مى‏گردانم(1740) ، و دل او را به دنيا مشغول مى‏گردانم، و نمى‏رسانم به او مگر آنچه از براى او مقدر كرده‏ام از دنيا. و به عزت و جلال و بزرگوارى خودم سوگند كه: هيچ بنده‏اى اختيار نمى‏كند فرموده مرا بر خواهش خود مگر آن كه ملائكه را به حفظ او موكل مى‏گردانم، و آسمانها و زمينها را متكفل روزى او مى‏كنم، و تجارت هر تاجرى را به سوى او مى‏فرستم.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: نفس را با خواهشهاى خود مگذار. به درستى كه خواهش نفس در هلاكى آن است. و نفس را با هوا گذاشتن موجب ايذا و اضرار نفس است.

و نفس را از خواهشهاى خود بازداشتن دوا و درمان دردهاى نفس است.

در امانتدارى يا أباذر ان أول شى‏ء يرفع من هذه الامه: الأمانه و الخشوع حتى لا يكاد يرى خاشعا.

اى ابوذر اول چيزى كه از اين امت برداشته مى‏شود امانت و خشوع است تا آن كه از هيچ يك از ايشان خشوع و شكستگى و تضرع نمى‏توان ديدن.

بدان كه امانت عبارت از عفت ورزيدن در اموال و عرضهاى مردم است، و خيانت در برابر آن است. و امانت اشرف صفات كمال است و خيانت موجب نقص و وبال(1741) .

چنانچه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى هيچ پيغمبرى نفرستاد مگر آن كه مردم را امر فرمود به راستى در سخن، و ادا كردن امانت به نيكوكار و بدكار.

و به اسانيد معتبره از آن حضرت منقول است كه: نظر مكنيد به طول دادن ركوع و سجود مردم، كه اين چيزى است كه عادت به آن كرده‏اند و اگر ترك كنند وحشت به هم مى‏رسانند. وليكن نظر كنيد به راستگويى و ادا كردن امانت مردم به ايشان.

و حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه فرمود كه: بر شما باد به ادا كردن امانت مردم. به درستى كه اگر كشنده پدرم مرا امين كند بر شمشيرى كه پدرم را به آن كشته باشد، و آن شمشير را به من سپارد، البته به او رد مى‏نمايم.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: هركه را امين كنند بر امانتى و او به صاحبش رد نمايد، هزار عُقده(1742) از عقده‏هاى آتش از گردن خود گشوده است. پس مبادرت نماييد به اداى امانت. به درستى كه امانتى كه به كسى مى‏سپارند، ابليس صد شيطان را بر او مى‏گمارد از اعوان خود كه او را گمراه كنند و وسوسه نمايند تا او را هلاك كنند، مگر كسى كه خدا او را نگاه دارد.

و در حديث ديگر فرموده كه: هر كه حق مؤمنى را حبس نمايد، خدا در روز قيامت پانصد سال او را بر پا ايستاده بدارد، تا آن كه نهرها از عرق او جارى شود و منادى از جانب خدا ندا كند كه: اين ظالمى است كه حق خدا را حبس كرده است. پس چهل روز او را سرزنش كنند، پس او را به جهنم برند.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هركه ظلم كند بر مزدورى و و مزدش را ندهد خدا ثواب عملهاى او را حَبط(1743) نمايد و بوى بهشت را بر او حرام گرداند، با اين كه بويش از پانصد سال راه شنيده مى‏شود. و كسى كه از همسايه‏اش يك شبر(1744) از زمين را خيانت كند و داخل خانه خود كند خدا آن زمين را تا هفتم طبقه زمين طوقى كند در گردن او در روز قيامت، و به آن هيئت به مقام حساب درآيد.

و فرمود كه: هر كه خيانت كند امانتى را در دنيا و به صاحبش ندهد تا مرگ او را دريابد، بر غير ملت(1745) من مرده است و خدا را كه ملاقات نمايد از او خشمناك باشد.

و فرمود كه: هر كه خيانتى را بخرد و داند كه اين مال خيانت است گناه او مثل گناه آن كسى است كه آن خيانت را كرده است.

و فرمود كه: هركه حق مسلمانى را حبس كند و به صاحب ندهد خدا بركت روزى را بر او حرام گرداند.

و فرمود كه: هركه حق كسى نزد او باشد و صاحبش طلبد و او تأخير كند و ندهد هر روز بر او گناه عشارى(1746) نوشته مى‏شود.

و به سند صحيح از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: هركه چيزى از مال برادر مؤمنش را به ظلم متصرف شود و به او پس ندهد پاره‏اى از آتش در روز قيامت براى خود كسب كرده است.

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هركه مال مؤمنى را به غصب متصرف شود پيوسته حق تعالى از او روى رحمت خويش را گردانيده، اعمال او را دشمن دارد، و او را بر كارهاى خيرش ثواب ندهد تا توبه كند و مالى كه گرفته است به صاحبش رد نمايد.

و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: هركه ظلمى بر كسى كند البته خدا او را بگيرد، يا در جانش يا در مالش، و ظلمى كه در ميان بنده و خدا باشد و حق مردم نباشد، چون توبه كند خدا او را در مى‏آمرزد.

و در حديث ديگر فرمود كه: ظلم بر سه قسم است: ظلمى كه خدا مى‏آمرزد؛ و ظلمى كه خدا نمى‏آمرزد؛ و ظلمى كه خدا او را نمى‏گذارد. و اما ظلمى كه نمى‏آمرزد آن شريك از براى او قرار دادن است؛ و اما ظلمى كه مى‏آمرزد ظلمى است كه آدمى بر نفس خود بكند ميان خود و خدا؛ و اما ظلمى كه نمى‏گذارد و نمى‏گذراند آن حق‏الناس است كه مردمان از يكديگر مى‏طلبند.

يا أباذر و الذى نفس محمد بيده لو أن الدنيا كانت تعدل عندالله جناح بعوضه أو ذباب ما سقى الكافر منها شربه من ماء.

يا أباذر الدنيا ملعونه، {و} ملعون ما فيها الا ما ابتغى به وجه الله. و ما من شى‏ء أبغض الى الله تعالى من الدنيا: خلقها ثم أعرض عنها فلم ينظر اليها و لا ينظر اليها حتى تقوم الساعه. و ما من شى‏ء أحب الى الله عز و جل من ايمان به و ترك ما أمر أن يترك.

يا أباذر ان الله تبارك و تعالى أوحى الى أخى عيسىعليه‌السلام : يا عيسى لا تحب الدنيا، فانى لست أحبها؛ و أحب الأخره فانما هى دار المعاد.

يا أباذر ان جبرئيل أتانى بخزائن الدنيا على بغله شهباء، فقال لى: يا محمد هذه خزائن الدنيا و لا ينقصك من حظك عند ربك. فقلت: يا حبيبى جبرئيل لا حاجه لى فيها؛ اذا شبعت شكرت ربى، و اذا جعت سألته.

يا أباذر اذا أراد الله عز و جل بعبد خيرا فقهه فى الدين، و زهده فى الدنيا، و بصره بعيوب نفسه.

يا أباذر ما زهد عبد فى الدنيا الا أثبت الله الحكمه فى قلبه، و أنطق بها لسانه، و بصره عيوب الدنيا - داءها و دواءها - و أخرجه منها سالما الى دار السلام.

يا أباذر اذا رأيت أخاك قد زهد فى الدنيا، فاستمع منه، فانه يلقى اليك الحكمه. فقلت: يا رسول الله من أزهد الناس فى الدنيا(1747) ؟ قال: من لم ينس المقابر و البلى و ترك فضل زينه الدنيا، و ءاثر ما يبقى على ما يفنى، و لم يعد غدا من أيامه، و عد نفسه فى الموتى.

اى ابوذر به حق آن خداوندى كه جان محمد به دست قدرت اوست سوگند كه اگر دنيا نزد خدا برابر بود با پر پشه يا پر مگسى، كافر را از دنيا يك شربت(1748) آب نمى‏داد.

اى ابوذر دنيا ملعون است و آنچه در دنياست ملعون است مگر چيزى كه مطلب(1749) از آن، رضاى الهى باشد. و هيچ چيز را خدا دشمن نمى‏دارد مانند دنيا. حق تعالى دنيا را خلق فرمود و از آن اعراض نمود(1750) و نظر لطف به سوى آن نفرمود و نخواهد فرمود تا قيام قيامت، و هيچ چيز نزد خدا پسنديده‏تر و محبوبتر نيست از ايمان به خدا و ترك كردن چيزى چند كه خدا امر فرموده است به ترك آنها.

اى ابوذر حق تعالى وحى فرمود به برادرم عيسىعليه‌السلام كه: اى عيسى دوست مدار دنيا را؛ به درستى كه من آن را دوست نمى‏دارم؛ و دوست دار آخرت را كه بازگشت همه به آنجاست.

اى ابوذر جبرئيل به نزد من آمد و خزينه‏هاى(1751) دنيا را براى من آورد و بر استر اشهبى(1752) سوار بود. پس گفت: اى محمد اينها خزينه‏هاى دنياست؛ به تو مى‏دهيم، و از بهره تو نزد خدا و نعيم آخرت(1753) تو چيزى كم نمى‏شود به سبب متصرف شدن خزاين دنيا. من گفتم: اى حبيب(1754) من جبرئيل، مرا احتياجى به اين خزاين نيست. هرگاه كه سير مى‏شوم پروردگار خود را شكر مى‏كنم، و چون گرسنه مى‏شوم از او سؤال مى‏نمايم.

اى ابوذر چون خدا خير و صلاح بنده را خواهد او را به مسائل دين خود فقيه و عالم مى‏گرداند، و رغبت او را از دنيا برطرف مى‏كند، و او را زاهد(1755) مى‏كند، و او را به عيبهاى نفس خود بينا مى‏كند.

اى ابوذر هيچ بنده به زهد(1756) و ترك دنيا متصف نمى‏گردد(1757) مگر آن كه حق تعالى علوم و حكمتها را در دل او ثابت مى‏گرداند، و زبان او را به حكمت و معارف گويا مى‏سازد، و بينا و دانا مى‏گرداند او را به عيبها و درد و دواى دنيا، و او را سالم از كفر و معاصى از دنيا بيرون مى‏برد و به خانه سلامتى كه بهشت پاكيزه سرشت است داخل مى‏گرداند.

اى ابوذر چون برادر مؤمن خود را بينى كه ترك دنيا كرده است و رغبت به آن ندارد، سخن او را گوش بده كه او حكمت و علوم ربانى را به سوى القا مى‏كند(1758) . من گفتم كه: يا رسول‏الله كيست كه زهد او در دنيا بيشتر است؟ فرمود كه: كسى كه فراموش نكند قبر و پوسيدن و خاك شدن در قبر را، و ترك كند زيادتى زينتهاى دنيا را، و اختيار كند و ترجيح دهد نعمتهاى باقى آخرت را بر لذتهاى فانى دنيا، و فردا را از عمر خود حساب نكند، و خود را از مردگان شمارد.

در توضيح اين فصل سه باب ايراد مى‏نماييم.

باب اول: در مذمت دنيا

بدان كه هرچند بديها و عيبهاى دنيا از آن ظاهرتر است كه بر احدى مخفى باشد، اما چون شيطان در نظر عالميان آن را مزين ساخته است و غفلت، عقل و مشاعر را از ملاحظه قبايح(1759) آن صرف نموده است(1760) ، ذكر بعضى از مواعظ و امثال كه از مقربان درگاه ذوالجلال وارد شده است موجب بيدارى و هشيارى مى‏شود.

از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى جميع خيرات را در خانه‏اى جمع كرده است و كليد آن خانه را زهد در دنيا گردانيده است.

و فرمود كه: حرام است بر دلهاى شما شناختن شيرينى و لذت ايمان، تا ترك دنيا نكنيد.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ خلقى معين و ياور دين نيست مانند ترك دنيا و زهد در آن.

و فرمود كه: علامت رغبت به ثواب آخرت ترك زينتهاى دنياست. به درستى كه زهد در دنيا كم نمى‏كند از آنچه خدا از براى اين كس قسمت فرموده است، و حرص حريصان در تحصيل دنيا زياد نمى‏كند آنچه را خدا براى ايشان قسمت فرموده است. پس كسى غَبن(1761) دارد كه بهره آخرت را از براى دنيا ترك نمايد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محزون(1762) از خانه بيرون آمدند. ملكى بر آن حضرت نازل شد و كليدهاى خزاين و گنجهاى زمين را از براى آن حضرت آورد و گفت: اى محمد اين كليد گنجهاى دنياست. پروردگارت مى‏فرمايد كه: بگشا خزينه‏هاى دنيا را و آنچه خواهى بردار و از مرتبه تو نزد ما چيزى كم نمى‏شود.

حضرت فرمود كه: دنيا خانه كسى است كه در آخرت خانه نداشته باشد، و از براى دنيا جمع مى‏كند كسى كه عقل نداشته باشد. ملك گفت كه: به حق خداوندى كه تو را به راستى فرستاده است كه همين سخن را از ملكى شنيدم كه در آسمان چهارم مى‏گفت در هنگامى كه كليدها را به من مى‏دادند.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشتند بر بزغاله مرده گوش بريده‏اى كه در مزبله(1763) افتاده بود. پس به اصحاب خود فرمود كه: اين بزغاله به چند مى‏ارزد؟ گفتند: اگر زنده بود به يك درهم نمى‏ارزيد. حضرت فرمود كه: به حق آن پروردگارى كه جان من در دست اوست كه دنيا خوارتر است نزد خدا از اين بزغاله نزد صاحبش.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: هرگاه حق تعالى خير بنده‏اى را خواهد او را زاهد در دنيا مى‏گرداند، و به مسائل دين خود او را عالم مى‏گرداند، و عيبهاى دنيا را به او مى‏شناساند. و كسى را كه خدا اين كرامتها به او بفرمايد، خير دنيا و آخرت به او داده است.

او فرمود كه: هيچ كس طلب حق از راهى نكرده است بهتر از راه ترك دنيا. و اين ضد آن چيزى است كه طلب مى‏كنند دشمنان حق از رغبت(1764) در دنيا.

پس فرمود كه: كجاست صبر كننده صاحب كرمى كه در اين چند روز اندك از سر دنيا بگذرد. به درستى كه مزه ايمان را نمى‏يابيد شما، و حرام است لذت ايمان بر شما تا زهد در دنيا نورزيد.

و فرمود كه: هرگاه مؤمن خود را از محبت دنيا خالى كند، بلندمرتبه و رفيع‏قدر(1765) مى‏شود و لذت و چاشنى(1766) محبت الهى را مى‏يابد. و او نزد اهل دنيا چنان است كه گويا ديوانه شده است و عقلش مخلوط شده است،(1767) وليكن نه چنين است بلكه شيرينى محبت الهى با دل او مخلوط شده است و به اين سبب به غير خدا مشغول نمى‏شود.

و فرمود كه: دلى كه از محبت دنيا و كدورتها(1768) صاف و خالص شد زمين بر آن دل، تنگ مى‏شود تا ميل به آسمان مى‏كند و به جانب رفعت(1769) پرواز مى‏كند.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: طلب دنيا به آخرت ضرر مى‏رساند، و طلب آخرت به دنيا ضرر مى‏رساند. پس به دنيا ضرر رسانيد كه آن سزاوارتر است به ضرر رسانيدن.

و به سند معتبر منقول است كه: جابر جعفى به خدمت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام آمد. حضرت فرمود كه: اى جابر والله كه من محزونم و دل من مشغول است. جابر گفت: فداى تو شوم! مشغولى دل و اندوه تو از چه چيز است؟ فرمود كه: اى جابر كسى كه خالص و صافى دين خدا در دل او درآمد، مشغول مى‏گرداند دل او را از غير خدا. اى جابر چه چيز است دنيا، و چه چيز مى‏تواند بود دنيا؟ مگر هست غير از طعامى كه بخورى، يا جامه‏اى كه بپوشى، يا زنى كه با او مقاربت نمايى؟

اى جابر به درستى كه مؤمنان مطمئن نمى‏باشند و به دنيا و دل نمى‏بندند و به ماندن در دنيا، و در هيچ وقت از مرگ ايمن نيستند.

اى جابر آخرت خانه دايمى است، و دنيا خانه فنا و نيستى است، وليكن اهل دنيا در غفلت‏اند. و مؤمنان پيش از اين زمان، دانايان و اهل تفكر و عبرت بودند. ايشان را از ياد خدا كر نمى‏كرد چيزهايى كه از امور دنيا مى‏شنيدند، و كور نمى‏كرد ايشان را از ياد خدا چيزهايى كه از زينتهاى دنيا مى‏ديدند. پس چنانچه به اين علم فايز شده بودند(1770) ، به ثواب آخرت فايز گرديدند.

و بدان - اى جابر - كه اهل تقوا و پرهيزكاران، مئونت و خرج ايشان از اهل دنيا آسانتر است و اعانت و يارى ايشان نسبت به تو بيشتر است. اگر تو در ياد خدايى، تو را بر آن يارى مى‏كنند و اگر خدا را فراموش مى‏كنى تو را آگاه مى‏كنند و به يادت مى‏آورند.

بيان كنندگان‏اند امرهاى خدا را، عمل كنندگان‏اند به آنها. به محبت خدا قطع محبت از غير او كرده‏اند و از دنيا وحشت گرفته‏اند(1771) به سبب طاعت و بندگى آقاى خود. و به دلهاى خود نظر به خدا و دوستى او انداخته‏اند و مى‏دانند كه چيزى كه سزاوار است به منظور داشتن و دل به او بستن، خداوند عظيم‏الشأن است. پس دنيا را به منزله منزلى دان كه فرود آيى و بار كنى، يا مالى كه در خواب بيابى و چون بيدار شوى چيزى در دست تو نباشد.

اين مثل را براى تو به اين سبب بيان كردم كه دنيا نزد اهل عقل و علم از بابت(1772) سايه درختى است كه لحظه‏اى در آن قرار گيرى و برطرف شود.

اى جابر پس حفظ كن آنچه را خدا امر فرموده است تو را به رعايت آنها از دين و حكمت او، و سؤال مكن از آنچه تو نزد او دارى از روزى، و بطلب توفيق بر تكاليفى را كه او از تو مى‏طلبد.

و منقول است كه ابوذر گفت كه: اى طلب كننده علم تو را فرزندان و مال از حال خود مشغول نسازد. به درستى كه روزى كه از ايشان مفارقت مى‏نمايى(1773) مانند ميهمانى خواهى بود كه شب در خانه بماند و روز به منزل ديگر رود. و دنيا و آخرت به منزله دو منزل(1774) است كه از يكى باركنى و به ديگرى نزول نمايى(1775) .

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسىعليه‌السلام وحى نمود كه: اى موسى دل خود را به دنيا مايل مگردان مثل ميل كردن ظالمان، و دوست مدار دنيا را مانند دوستى كسى كه دنيا را پدر و مادر خود اخذ كند(1776) .

اى موسى اگر تو را به خود بگذارم كه اصلاح نفس خود كنى بر تو غالب خواهد شد محبت دنيا و زينتهاى آن.

اى موسى پيش بگير در خيرات و طاعات بر اهل خير. و ترك كن از دنيا آنچه را به آن احتياج ندارى. و ديده خود را ميفكن به سوى هر كه فريب دنيا خورده است و او را به خود گذاشته‏ام. و بدان به درستى كه هر فتنه ابتداى آن محبت دنياست. و آرزو مكن حال كسى را كه مال بسيار دارد، كه با بسيارى مال بسيارى گناه مى‏باشد به سبب حقوق واجبى كه خدا بر مال دارد. و آرزو مكن حال كسى را كه مردمان از او راضى‏اند تا ندانى كه خدا از او راضى است. و آرزو مكن حال كسى را كه مردم اطاعت او مى‏نمايند؛ به درستى كه اطاعت كردن مردم او را، و متابعت او نمودن برخلاف حق، باعث هلاك او و متابعان اوست.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به بعضى از اصحاب خود نوشتند كه: وصيت مى‏كنم تو را و خود را به تقوا و پرهيزكارى كسى كه معصيت او حلال نيست و اميد از غير او نمى‏توان داشت و بى‏نيازى حاصل نمى‏شود مگر به فضل او.

به درستى كه كسى كه از مناهى خدا بپرهيزد، عزيز و با قوت و سير و سيراب مى‏شود و عقلش از عقول اهل دنيا برتر مى‏شود. پس بدنش با اهل دنياست و دل و عقلش مشغول معاينه(1777) آخرت است. فرو مى‏نشاند به نور دلش محبت آنچه را چشمهايش مى‏بيند از زينت دنيا.

پس حرام دنيا در نظر او نجس و قبيح شده است و از شبهه‏هاى(1778) دنيا اجتناب(1779) مى‏كند و از حلال خالص نيز خود را متضرر(1780) مى‏يابد مگر به قدر ضرورت از پاره نانى كه پشتش به آن قوت يابد و عبادت تواند كرد و جامه‏اى كه عورت خود را به آن بپوشد از هر قسم كه بيابد اگرچه گُنده(1781) و درشت(1782) باشد. و بر آن قدر ضرورت كه دارد نيز اعتماد ندارد، بلكه اعتماد و اميد او بر خالق اشياست.

و چندان جد و سعى در عبادت مى‏كند كه دندانهاى او ظاهر گرديده است و ديده‏هاى او در سرش فرورفته است. پس خدا به عوض آنچه از قوت خود در عبادت خدا صرف كرده است، قوتى از جانب خود به بدن او كرامت فرموده و عقل او را شديد(1783) و محكم گردانيده است، و آنچه در آخرت براى او مقرر فرموده زياده از آنهاست كه در دنيا به او عوض داده است.

پس ترك كن دنيا را، كه محبت دنيا آدمى را از حق، كور و كر و گنگ مى‏كند و گردن را ذليل مى‏گرداند. و تدارك كن(1784) در بقيه عمر خود، و تأخير مكن عمل را به فردا و پس فردا. به درستى كه هلاك شدند آنان كه پيش از تو بودند به طول امل(1785) و آرزوها و تأخير اعمال خير تا آن‏گاه كه مرگ ناگاه به ايشان رسيد و ايشان غافل بودند. پس بر چوبها ايشان را برداشتند و به قبرهاى تاريك تنگ نقلشان فرمودند، و فرزندان و اهالى، ايشان را ترك نموده به حال خود پرداختند. پس به خدا از خلق منقطع(1786) شو با دلى ترك دنياكرده و به پروردگار خود پيوسته، و با عزمى درست كه در آن سستى و شكستگى نباشد. خدا ما را و تو را اعانت نمايد بر طاعت خود، و توفيق دهد ما را و تو را بر چيزى چند كه موجب خشنودى اوست.

و از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: عيسى بن مريمعليه‌السلام به حواريان(1787) گفت كه: اى بنى‏اسرائيل آزرده مباشيد بر آنچه از دنياى شما فوت مى‏شود(1788) ، چنانچه اهل دنيا آزرده نمى‏باشند از فوت دين خد اگر دنياى ايشان سالم باشد.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: چه گويم در وصف خانه‏اى كه اولش مشقت و عناست(1789) ، و آخرش نيستى و فناست، و در حلالش حساب است، و در حرامش عقاب(1790) است. هر كه غنى مى‏شود در آن مفتون(1791) است، و هه كه محتاج مى‏شود محزون است.

و هر كه از براى آن سعى مى‏كند به دستش نمى‏آيد، و هر كه تركش مى‏كند رو به او مى‏آورد.

و هر كه خواهد از احوال آن عبرت گيرد و بينا شود او را به عيوب خود بينا مى‏گرداند، و كسى كه به رغبت به سوى او نظر نمايد كورش مى‏كند. و در خطبه ديگر فرمود كه: نظر كنيد به سوى دنيا به ديده زهد، و از آن اعراض نماييد. به خدا سوگند كه بعد از اندك زمانى ساكنان خود را كه رحل اقامت در آن افكنده‏اند بيرون مى‏كند، و آنان كه به نعمتهاى آن مغرور گرديده ايمن‏اند، به فجايع و مصيبتها مبتلا مى‏گرداند. آنچه از دنيا پشت كرد و رفت برنمى‏گردد، و آنچه آينده است نمى‏توان دانست كه چه مقدار است كه انتظار آن توان برد. شادى و سرورش آميخته است به اندوه و حزن، و جَلادت و قوت شجاعانش آيل است به سستى و ضعف. پس فريب ندهد شما را بسيارى آنچه شما را خوش مى‏آيد از زينتهاى آن، كه اندك زمانى با شما خواهد بود. خدا رحم كند كسى را كه در احوال دنيا تفكر نمايد و عبرت گيرد، پس به عيبهاى دنيا بينا شود. آنچه از دنيا در پيش است عن قريب از آن اثرى نمانده است، و آنچه از آخرت در پيش است به زودى مى‏رسد و زوال ندارد. و بر عمر اعتماد مكن كه هرچه به عدد درمى‏آيد به زودى به سر مى‏آيد، و آنچه آينده است به زودى حاضر مى‏شود و نزديك است. و در خطبه ديگر فرمود كه: شما را حذر مى‏فرمايم از دنيا. به درستى كه آن شيرين است و سبز و خوشاينده است. مردم را محب خود مى‏گرداند به اندكى از لذتهاى عاجل كه به ايشان مى‏رساند، و به اندك زينتى خود را خوش مى‏نمايد و اميدها و آروزها را زيور خود ساخته است و به حيله و فريب خود را زينت كرده است. نعمت و زينت آن بقا ندارد و از مصيبتهاى آن ايمن نمى‏توان بود. فريب دهنده است؛ ضرر رساننده است؛ مانع از خيرات است؛ به زودى زايل مى‏گردد و فانى است. ساكنانش را مى‏خورد؛ راهروانش را راه مى‏زند. هيچ كس از آن به زينتى آراسته نشد مگر آن كه بعد از آن او را عبرت ديگران گردانيد، و رو به كسى نياورد به راحت مگر اين كه پشت كرد به سوى او به محنت. چه بسيار كسى كه بر آن اعتماد كرد و دل او را به درد آورد، و چه بسيار كسى كه به آن مطمئن شد و او را بر زمين زد. بسى صاحب شوكت را به خوارى انداخت، و بسى صاحب نخوت را ذليل ساخت. پادشاهيش مذلت است، و عيشش ناگوار است، و شيرينيش تلخ است، و غذايش سم است. زنده‏اش در معرض موت است و صحيحش در عرضه بلاست. پادشاهيش به زودى برطرف مى‏شود و عزيزش مغلوب مى‏گردد. و كسى كه از آن بسيار جمع كرده منكوب مى‏شود، و كسى كه به آن پناه برده مخذول مى‏شود. آيا شما نيستيد در مسكنها و منزلهاى جماعتى كه پيش از شما بوده‏اند كه عمرشان از عمرهاى شما درازتر بوده، و آثار ايشان بيشتر باقى مانده، و املهاى ايشان درازتر بوده، و لشكر و تهيه ايشان فراوانتر بوده است؟ دنيا را پرستيدند چه پرستيدنى، و آن را اختيار كردند چه اختيار كردنى. پس چون به در رفتند توشه‏اى به ايشان نداد كه به منزل رسند، و مركوبى نداد كه ايشان را به جايى رساند. هيچ شنيديد كه دنيا جانى فداى ايشان كرده باشد، يا ايشان را اعانتى كرده باشد، يا با ايشان مصاحبت نيكو كرده باشد؟ بلكه بر ايشان فرود آورد بلاهاى گران را، و سست كرد بنياد ايشان را به فتنه‏ها، و متزلزل ساخت اساس ايشان را به مصيبتها، و بينى ايشان را به مذلت بر خاك ماليد، و ايشان را پامال حوادث گردانيد، و يارى نمود مرگ را بر ايشان. به درستى كه ديديد جزاى منكرى را كه داد جمعى را كه مُنقاد او بودند و آن را اختيار مى‏كردند و اميد اقامت در آن داشتند. كه چون خواستند كه از آن مفارقت ابدى كنند توشه‏اى نداد به ايشان بغير از گرسنگى و تشنگى، و نفرستاد ايشان را مگر به تنگى و تاريكى، و براى ايشان حاصل نكرد مگر ندامت و پشيمانى. آيا چنين بيوفايى را اختيار مى‏كنيد و يار خود مى‏پنداريد و دل به آن مى‏بنديد و بر آن حرص مى‏ورزيد؟ پس بدخانه‏اى است اين خانه براى كسى كه آن را متهم نداد و از آن در ترس و انديشه نباشد. پس بدانيد - و خود هم مى‏دانيد - كه اين دنيا را ترك خواهيد كرد و از آن به خانه ديگر بار خواهيد كرد. و پند بگيريد در اين دنيا از احوال جمعى كه مى‏گفتند كه: كى قوتش از ما بيشتر است؟ ايشان را به قبرها بردند و در زير خشت و خاك پنهان كردند و همسايه استخوانهاى پوسيده شدند. پس ايشان همسايه‏اى چندند كه به فرياد يكديگر نمى‏رسند و دفع ضررى از يكديگر نمى‏توانند نمود. در يك‏جا مجتمع‏اند و هر يك تنها و فردند. و همسايه يكديگرند و از يكديگر دورند. نزديكان‏اند كه به زيارت يكديگر نمى‏روند، و مجاوران‏اند كه به نزديك يكديگر نمى‏آيند. حليمان و بردباران‏اند كه كينه‏هايشان برطرف شده است، و جاهلان‏اند كه حسدهايشان مرده است. از ضرر ايشان ترسى نيست، و دفع ضررى از ايشان متوقع نيست. پشت زمين را بدل كرده‏اند به زير زمين، و از وسعتها به تنگى رفته‏اند، و از روشنايى به در رفته به ظلمت قرار گرفته‏اند. و باز به زمين برخواهند گشت به نحوى كه مفارقت كرده‏اند پابرهنه و عريان. و به اعمال خود بار خواهند كرد به سوى حيات دايمى و خانه باقى. چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: چنانچه ابتدا كرديم در اول، خلق ايشان را، برخواهيم گردانيد. وعده‏اى است بر ما لازم، و البته چنين خواهيم كرد. و ابن‏بابويه عليه‏الرحمه روايت كرده است كه: چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سفرى مراجعت مى‏فرمودند، اول به خانه حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها تشريف مى‏بردند و مدتى مى‏ماندند و بعد از آن به خانه زنان خود مى‏رفتند. پس در بعضى از سفرهاى آن حضرت، حضرت فاطمه دو دسترنج و قلاده‏اى و دو گوشواره از نقره ساختند و پرده‏اى در خانه آويختند. چون حضرت مراجعت فرمودند و به خانه فاطمه داخل شدند و صحابه بر در خانه توقف نمودند و آن حال را مشاهده فرمودند، غضبناك بيرون رفتند و به مسجد درآمدند و به نزد منبر نشستند. حضرت فاطمه گمان بردند كه براى آن زينتها حضرت رسول چنين به غضب آمدند. پس گردنبند و دسترنجها و گوشواره‏ها را كندند و پرده را گشودند و همه را به نزد حضرت فرستادند و به آن شخص كه اينها را برد گفتند كه: بگو دخترت سلام مى‏رساند و مى‏گويد كه: اينها را در راه خدا بده. چون به نزد آن حضرت آوردند، سه مرتبه فرمود كه: كرد آنچه مى‏خواستم. پدرش فداى او باد! دنيا از محمد و آل محمد نيست. و اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پر پشه‏اى مى‏بود خدا در دنيا كافرى را شربتى از آب نمى‏داد. پس برخاستند و به خانه حضرت فاطمه داخل شدند. و روايت كرده‏اند كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در بعضى از باغها بيلى در دست داشتند و اصلاح آن باغ مى‏فرمودند. ناگاه زنى پيدا شد در غايت حسن و جمال و گفت: اى فرزند ابوطالب اگر مرا تزويج نمايى، تو را غنى مى‏كنم از اين مشقت، و تو را دلالت مى‏كنم به گنجهاى زمين و تا زنده باشى پادشاهى خواهى داشت. حضرت فرمود كه: نام تو چيست؟ گفت: نام من دنياست. حضرت فرمود كه: برگرد و شوهرى غير از من طلب كن، كه تو را در من بهره‏اى نيست. و باز مشغول بيل زدن شدند. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: غافلترين مردم در دنيا كسى است كه از تغيير احوال دنيا پند نگيرد. و قدر كسى در دنيا عظيمتر است كه دنيا را نزد او قدرى نباشد. و فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به دنيا كه: به تعَب انداز كسى را كه تو را خدمت كند، و خدمت كن كسى را كه تو را ترك كند. و فرمود كه: رغبت در دنيا موجب بسيارى حزن و اندوه است، و زهد در دنيا مورث راحت دل و بدن است. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: محبت دنيا سر جميع گناهان و خطاهاست. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم بماند بهشت او را واجب مى‏شود: هر كدام سالم باشد از داخل شدن در دنيا، و متابعت خواهشها، و شهوت شكم، و شهوت فرج.

باب دويم:

در بيان تمثيلى چند كه پيشوايان دين در مذمت دنيا براى تنبيه(1792) غفلت زدگان مسالك(1793) حيرت بيان فرموده‏اند

تمثيل اول: در بيان آن‏كه هرچند آدمى به دنيا بيشتر مشغول مى‏گردد خلاصى از آن دشوارتر است از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: مثل كسى كه حريص است بر جمع دنيا، از بابت مثل كرم ابريشم است كه هرچند ابريشم بر خود بيشتر مى‏تند راه در رويش بسته‏تر مى‏شود و خلاصش مشكلتر است تا به حدى كه در آن ميان از غم مى‏ميرد.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: از جمله موعظه‏هايى كه حضرت لقمان پسرش را فرمود {اين بود} كه: اى فرزند! مردم براى اولاد خود جمع كردند پيش از تو. نه آنها كه جمع كردند باقى ماندند و نه كسانى كه براى ايشان جمع مى‏كردند. و به درستى كه تو بنده‏اى مزدورى(1794) كه به كارى چند تو را امر كرده‏اند و مزدى بر آنها براى تو وعده كرده‏اند.

پس عمل خود را تمام كن و مزد خود را بگير. و مباش در اين دنيا از بابت گوسفندى كه در زراعت سبزى بيفتد و بخورد تا فربه شود و او را بكشند و هلاكش در فربهى آن باشد. وليكن دنيا را به منزله پلى دان كه بر نهرى بسته باشند كه از آن پل گذرى و آن را گذارى و هرگز به سوى آن برنگردى. دنيا را خراب بگذار و عمارت آن مكن، به درستى كه تو را امر به آبادانى آن نكرده‏اند.

و بدان كه فردا چون نزد حق تعالى مى‏ايستى از چهار چيز از تو سؤال خواهند كرد: از جوانيت كه در چه چيز آن را كهنه كردى، و از عمرت كه در چه چيز آن را فانى كردى، و از مالت كه از كجا كسب كردى و در كجا خرج كردى. پس مهيا شو و تهيه جواب خود را بگير(1795) . و محزون مباش از آنچه از تو فوت مى‏شود از دنيا؛ به درستى كه اندك دنيا بقا ندارد و بسيارش بلاهاى بسيار دارد. پس تهيه آخرت خود را بگير، و سعى كن در بندگى، و پرده غفلت را از رو بگشا، و خود را در معرض نيكيها و احسانهاى پروردگار خود درآور، و در دل خود توبه را تازه كن. و تا فارغى، در عمل و عبادت سعى كن پيش از آن اجل رو به تو آورد، و قضاهاى الهى بر تو جارى شود، و مرگ ميان تو و آنچه اراده دارى حايل گردد.

تمثيل دويم: در بيان آن كه هرچند تحصيل دنيا(1796) بيشتر مى‏نمايى حرص بر آن زياده مى‏شود به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: مثل دنيا مثل آب شور درياست كه هرچند آدمى بيشتر مى‏خورد تشنه‏تر مى‏شود تا هنگامى كه او را بكشد.

تمثيل سيم: در بيان آن كه ظاهر دنيا خوشاينده و باطنش كُشنده است به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: در كتاب حضرت اميرالمؤمنين(1797) صلوات‏الله عليه نوشته است كه: مثل دنيا مثل مار كشنده است كه پشتش در نهايت نرمى و ملايمت است و شكمش پر است از زهر كشنده. عاقل از زهرش حذر مى‏نمايد، و طفل نادان به نرمى و خط و خالش ميل مى‏كند و با آن بازى مى‏كند.

تمثيل چهارم: در بيان فنا و سرعت انقضاى(1798) دنيا حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: مرا چه كار است با دنيا. مثل من و دنيا مثل سواره‏اى است كه در روز بسيار گرمى به درختى برسد و در سايه آن درخت قيلوله(1799) كند و برود و آن درخت را بگذارد.

تمثيل پنجم: در بيان بيوفايى دنيا از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام منقول است كه: دنيا از براى حضرت عيسىعليه‌السلام متمثل‏ شد(1800) در صورت زن ازرقى(1801) . حضرت از آن پرسيد كه: چند شوهر گرفته‏اى؟ گفت:

بسيار. پرسيد كه: همه تو را طلاق گفتند؟ گفت: نه؛ همه را كشتم. حضرت عيسى فرمود كه: واى بر حال شوهرهاى باقيمانده‏ات؟ چرا عبرت نمى‏گيرند از حال شوهرهاى كشته شده‏ات؟

تمثيل ششم: در بيان كيفيت نجات از دنيا از حضرت امام موسىعليه‌السلام منقول است كه: حضرت لقمان پسرش را وصيت فرمود كه:

اى فرزند! دنيا دريايى است عميق، و گروه بسيار در اين دريا غرق شده‏اند. پس بايد كه كشتى تو در اين دريا تقوا و پرهيزكارى باشد. و آنچه در اين كشتى پر كنى، از توشه و متاع ايمان و اعمال صالحه باشد. و بادبان آن توكل باشد كه بدون توكل بر خدا آن كشتى به راه نمى‏رود. و ناخداى آن كشتى عقل باشد، و معلم آن علم باشد، و لنگرش صبر باشد.

تمثيل هفتم: در بيان پستى دنيا، و آن كه سربلندى در اين خانه پست ضرر مى‏رساند از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام منقول است كه: دنيا به مثابه(1802) خانه‏اى است كه سقفش را پست پوسيده باشند(1803) . اگر سربلندى(1804) مى‏كنى و تكبر مى‏نمايى سر بر طاق مى‏آيد و مى‏شكند؛ و اگر سر به زير مى‏افكنى و تواضع و شكستگى مى‏كنى به سلامت به در مى‏روى.

تمثيل هشتم: در بيان سوء عاقبت دنيا از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: مثَل دنيا مثَل طعامهاى لذيذ است كه آدمى تناول مى‏نمايد و در هنگام خوردن لذيذ است و چون به معده رسيد مُنتن(1805) و بدبو مى‏شود. و هرچند طعام لذيذتر و چرب و شيرين‏تر است مدفوعش بدبوتر و كثيفتر است و آزار و مفسده خوردنش بيشتر است و درد و الم(1806) بر آكلش(1807) بيشتر مترتب مى‏شود.

و همچنين از دنيا هرچند بيشتر و بهتر آن را متصرف مى‏شوى، در هنگام مردن كه وقت دفع آن است بدى و ضررش بيشتر ظاهر مى‏شود.

يا مانند خانه‏اى كه دزد بر آن زند. هرچند متاع آن خانه بيشتر و نفيستر است، حسرت صاحبش بيشتر است. همچنين دزد اجل كه بر خانه مال مى‏زند، هرچند از دنيا بيشتر جمع كرده است الم مفارقتش(1808) شديدتر و صعب‏تر(1809) است.

تمثيل نهم: در بيان آن كه دنيا و آخرت با يكديگر جمع نمى‏شوند، و محبت دنيا مانع تحصيل خيرات و سعادات است از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: مثل صاحب دنيا مثل كسى است كه در ميان آب راه رود. چنانچه هر كه در آب راه مى‏رود البته قدمش تر مى‏شود، همچنين هر كه داخل دنيا مى‏شود البته آلوده مى‏شود. و دروغ مى‏گويد كسى كه دعوى مى‏نمايد كه من داخل دنيا مى‏شوم و از آن احت.راز(1810) مى‏نمايم.

و منقول است كه: حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود كه: به حق و راستى به شما مى‏گويم كه: چنانچه بيمار كه به سوى طعام نظر مى‏كند از مرض و الم به آن ميل نمى‏نمايد، همچنين بيمار محبت دنيا لذت و شيرينى عبادت و بندگى را نمى‏يابد.

به حق و راستى به شما مى‏گويم كه: اسب را تا سوارى نكنى و نرم نكنى چموشى آن برطرف نمى‏شود، همچنين دل را تا نرم نكنى به ياد مرگ و مشقت عبادت، قساوتش برطرف نمى‏شود و مُنقاد(1811) حق نمى‏گردد.

تمثيل دهم: در ذكر تمثيلاتى كه مشتمل است بر توضيح عيبهاى بسيار از دنيا قصه بلوهر و يوذاسف و در اين مقام قصه بَلوهَر و يوذاسَف(1812) را كه مشتمل بر حكم شريفه انبياعليهم‌السلام و مواعظ لطيفه حكماست ايراد مى‏نماييم، و چون بر فوايد بى‏نظير، محتوى و مشتمل است، به سبب طول قصه، ناظران اين كتاب را از بركات آن محروم نمى‏گردانيم.

ابن بابويه عليه‏الرحمه و الرضوان در كتاب كمال‏الدين و تمام النعمه(1813) به سند خود از محمد ابن‏زكريا(1814) روايت كرده است كه:

پادشاهى بود در ممالك هندوستان با لشكر فراوان و مملكت وسيع. و مهابت(1815) عظيم از او در نفوس رعيت(1816) او قرار گرفته بود و پيوسته بر دشمنان ظفر مى‏يافت. و با اين حال حرص عظيم داشت در شهوتها و لذتهاى دنيا و لهو و لَعِب(1817) ، و از متابعت هواهاى نفسانى دقيقه‏اى(1819) فرونمى‏گذاشت. و محبوبتر و خيرخواه‏ترين مردم نزد او كسى بود كه او را بر آن اعمال ناشايست ستايش مى‏نمود و قبايح(1819) او را در نظر او زينت مى‏داد، دشمنتر و بدخواه‏ترين مردم نزد او كسى بود كه او را به ترك آنها امر مى‏فرمود.

و او در حَداثِت سن(1820) و ابتداى جوانى به منصب فرمانروايى فايز گرديده بود(1821) . و صاحب رأى اصيل(1822) و زبان بليغ(1823) بود. و در تدبير امور رعيت و ضبط احوال(1824) ايشان به غايت عارف(1825) بود. و چون مردم او را به اين اوصاف شناخته بودند، لاجرم(1826) همگى مُنقاد(1827) او گرديده بودند. و هر سركش و رامى او را خاضع و مطيع بود. و براى او جمع گرديده بود مستى جوانى، و مستى سلطنت و جهانبانى، و بيهوشى شهوت و خودبينى، ظفريافتن او بر دشمنان. و اطاعت و فرمانبردارى اهل مملكتش موجب طغيان و زيادتى آن مستيها گرديده بود. پس تكبر و تطاول(1828) مى‏نمود و مردمان را حقير مى‏شمرد، و به سبب وفور مدح و ستايش مردم، اعتمادش بر تمامى عقل رأى خود زياده مى‏شد. و او را همتى و مقصودى بغير از دنيا نبود. و به آسانى او را ميسر مى‏شد آنچه را مى‏طلبيد و مى‏خواست از دنيا.

وليكن فرزند پسر نمى‏شد او را، و جميع فرزندان او دختران بودند. و پيش از پادشاهى او امر دين در مملكت او شيوع تمام داشت و اهل دين بسيار بودند. پس شيطان دشمنى دين و اهل دين را در نظر او زينت داد و همت بر اضرار(1829) ايشان گماشت. و از ترس زوال ملك خود ايشان را از مملكت خود دور گردانيد و بت‏پرستان را مقرب خود گردانيد و براى ايشان بتها از طلا و نقره ساخت. و ايشان را تفضيل(1830) و تشريف(1831) بر ديگران داد و بتهاى ايشان را سجده كرد. پس چون مردم اين حال را از او مشاهده نمودند، مسارعت نمودند(1832) به عبادت بتان و استخفاف(1833) به اهل دين.

پس روزى پادشاه سؤال نمود از حال شخصى از اهل بلاد(1834) خود، كه آن مرد را قرب عظيم و منزلت پسنديده نزد پادشاه بود. و غرض پادشاه آن بود كه به او استعانت جويد(1835) بر بعضى از امور خود، و به او احسان نمايد. جواب گفتند كه: اى پادشاه او لباس خواهش دنيا را از بر كنده، و از اهل دنيا خلوت اختيار كرده، و به عُباد(1836) پيوسته است. پس اين سخن بر پادشاه بسيار گران آمد و او را طلب نمود و چون حاضر شد و نظرش بر وى افتاد، او را در زى(1837) عُباد و زهاد(1838) ديد. او را منع كرد و دشنام داد و گفت: تو از بندگان من و از اعيان و اشراف اهل مملكت من بودى. خود را رسوا كردى واهل و مال خود را ضايع گذاشتى و تابع اهل بطالت(1839) و زيانكارى شدى و خود را در ميان مردم مَضحكه(1840) و مثل ساختى. و حال آن كه من تو را براى كارهاى عظيم خود مهيا گردانيده بودم و مى‏خواستم به تو استعانت جويم بر امورى كه مرا پيش آيد.

عابد گفت كه: اى پادشاه! اگر مرا بر تو حقى نيست وليكن عقل تو را بر تو حق هست. پس بشنو سخن مرا بى‏آن كه به خشم آيى. بعد از آن امر كن به آنچه خواهى، بعد از فهميدن آنچه مى‏گويم و تفكر نمودن در آن. به درستى كه ترك تأمل و تدبر دشمن عقل است و حايل مى‏شود ميان آدمى و فهميدن اشيا.

پادشاه گفت كه: آنچه خواهى بگو. عابد گفت كه: مى‏پرسم از تو اى پادشاه كه آيا عتاب(1841) تو با من براى گناهى است كه بر نفس خود ضرر رسانيده‏ام، يا در خدمت تو تقصيرى(1842) و جرمى دارم؟

پادشاه گفت كه: جرم تو بر نفس خود نزد من بدترين گناهان است، و من چنين نيستم كه هركس از رعيت من كه خواهد خود را هلاك كند، او را به خود واگذارم، بلكه هلاك كردن خودش نزد من مثل آن است كه ديگرى از رعيت مرا هلاك گرداند. و چون من اهتمام در امر رعيت دارم، حكم مى‏كنم بر تو از براى تو، و مؤاخذه مى‏نمايم تو را براى تو؛ زيرا كه ضايع كرده‏اى خود را.

عابد گفت كه: اى پادشاه از حسن ظنى(1843) كه به تو دارم گمان دارم كه مرا مؤاخذه ننمايى مگر به حجتى كه بر من تمام سازى. و حجت جارى نمى‏شود مگر نزد قاضى و حاكمى. و كسى از مردم بر تو قاضى نيست، وليكن نزد تو قاضيان هستند و تو حكم ايشان را جارى مى‏سازى، و من به بعضى از آن قاضيان راضيم و از بعضى ترسانم.

پادشاه گفت كه: كدام‏اند آن قاضيان كه مى‏گويى؟

عابد گفت كه: اما آن قاضى كه من به حكم او راضيم عقل توست، و اما قاضيى كه از آن ترسانم هوا و خواهشهاى نفس توست.

پادشاه گفت كه: آنچه خواهى بگو، و راست بگو خبر خود را به من كه در چه وقت اين رأى، تو را سانح شد(1844) و كى گمراه گردانيد تو را.

عابد گفت كه:

اما خبر من: به درستى كه در حداثت سن(1845) سخنى شنيدم و در دل من جا كرد آن سخن مانند دانه‏اى كه بكارند؛ و پيوسته نشو و نما كرد تا درختى شد چنانچه مى‏بينى. و اين قصه چنان بود كه از شخصى شنيدم كه مى‏گفت كه: نادان امرى را كه اصل ندارد و به كار نمى‏آيد چيزى مى‏داند و به آن اعتقاد دارد، و امرى را كه اصل دارد و به كار مى‏آيد ناچيز و باطل مى‏انگارد. و تا آدمى امر باطل و ناچيز را ترك ننمايد به آن امر ثابت و اصيل نمى‏رسد. و كسى كه نيكو نبيند و ادارك ننمايد حقيقت آن امر حق و ثابت را، ترك آن ناچيز و باطل بر او گوارا نمى‏شود. و آن امر اصيل و باقى، آخرت است، و آن ناچيز و باطل دنياست.

پس چون اين كلمه حق را شنيدم، در نفس من مستقر گرديد(1846) زيرا كه چون تأمل كردم حيات دنيا را مرگ يافتم، و توانگرى دنيا را فقر و درويشى ديدم، و شادى دنيا را اندوه دانستم، و صحت دنيا را بيمارى شناختم، و قوت دنيا را ضعف دانستم، و عزت دنيا را خوارى ديدم.

و چگونه حيات آن مرگ نباشد و حال آن كه زندگى آن براى مردن است و آدمى در آن زندگانى يقين به مردن دارد و بى‏اعتماد است بر زندگى و پيوسته مترصد رحلت است.

و چگونه توانگرى دنيا فقر و درويشى نباشد و حال آن كه آنچه از دنيا براى آدمى حاصل مى‏شود، براى اصلاح آن به چيز ديگر محتاج مى‏شود، بلكه به چيزهاى بسيار احتياج به هم مى‏رساند كه براى آن چيز اول ناچار است از آنها. مثل آن كه آدمى براى سوارى به چهارپايى محتاج مى‏شود. پس چون تحصيل آن نمود، محتاج مى‏شود به علف آن و به مهتر(1847) و طويله و يراق(1848) ضرورى آن چهارپا. و به سبب هريك از اينها به چندين چيز ديگر محتاج مى‏شود. پس كى به نهايت مى‏رسد حاجت كسى كه بر اين حال باشد.

و چگونه شادى دنيا اندوه نباشد و حال آن كه دنيا چشم هر كس را كه به حصول مطلوبى روشن گردانيد، در كمين اوست كه چندين برابر آن خوشحالى، اندوه و غم به او برساند. چنانچه اگر كسى به وجود فرزندى شاد شود، آنچه انديشه مى‏برد از اندوه در مرگ آن فرزند و بيمارى او و پراكندگى احوال او، چندين برابر آن شادى است كه به او رسيده است به سبب وجود او. و اگر به مالى خوشحال گردد، از بيم تلف آن مال اندوه بر او راه مى‏يابد زياده از سرورى كه به آن مال به هم رسانيده است. پس هرگاه حال دنيا چنين باشد، سزاوارترين مردم به ترك دنيا كسى است كه شناخته باشد دنيا را بر اين حال.

و چگونه تندرستى دنيا بيمارى نباشد و حال آن كه تندرستى در دنيا از اخلاط اربعه(1849) است، و صحيحترين اخلاط(1850) و دخيلترين آنها در حيات(1851) ، خون است. و در هنگامى كه آن قويتر است و اعتماد آدمى بر آن بيشتر است، سزاوارتر است آدمى از آن به مرگ ناگهان و ورم گلو و طاعون و مرگى(1852) و خوره و ورمهاى سينه.

و چگونه قوت دنيا ضعف نباشد و حال آن كه اسباب قوت همگى موجب ضرر و هلاك بدن‏اند.

و چگونه عزت دنيا خوارى نباشد و حال آن كه هرگز كسى عزتى در دنيا نديده است كه بعد از آن خوارى و مذلتى نباشد. و ايام عزت كوتاه است و ايام خوارى دراز.

پس سزاوارترين مردم به مذمت دنيا كسى است كه اسباب دنيا را براى او گشوده باشند و مهيا كرده باشند، و حاجتهاى خود را از دنيا يافته باشد. زيرا كه در هر شب و هر روز و هر ساعت و هر لحظه ترسان است از آن كه آفتى به مال او برسد و آن را فانى گرداند، يا به ناگاه بلايى به خويشان و دوستان او برسد و ايشان را بربايد، يا فتنه‏اى بر جمعيت او برخورد و به غارت برد، يا مصيبتى در رسد و بناهاى او را از بيخ بركند، يا مرگ او را در رسد، و او را از پا درآورد و از مفارقت هر چيزى كه به آن بخل مى‏ورزيد دردى بر دل او گذارد.

پس مذمت مى‏كنم به سوى تو - اى پادشاه - دنيايى را كه آنچه را عطا كرد بازمى‏گيرد و وبال آن را بر گردن آدمى مى‏گذارد، و بر هر كه جامه‏اى پوشانيد از او مى‏كند و او را عريان مى‏گرداند، و هر كه را بلند كرد پست مى‏كند و به جزع(1853) و بيتابى مى‏افكند، و عاشقان و طالبان خود را ترك مى‏كند و به شقاوت و محنت

مى‏رساند، گمراه كننده است كسى را كه اطاعت آن كند و مغرور آن شود، و غدار(1854) و بازى دهنده است هر كس را كه ايمن باشد از آن و اعتماد بر آن داشته باشد. به درستى كه دنيا مركبى(1855) است سركش و بزرگ، و مصاحبى(1856) است خائن و بيوفا، و راهى است لغزنده، و منزلى است در غايت گوى(1857) و پستى.

گرامى دارنده‏اى است كه گرامى نداشته است كسى را مگر آن كه عاقبت خوار كرده است او را، و محبوبه‏اى است كه هرگز محبت به كسى نداشته است. ملازمت(1858) كرده شده‏اى(1859) است كه ملازم(1860) هيچ كس نگشته است. با او وفا مى‏كنند، و آن غدر و مكر مى‏كند. و با آن راست مى‏گويند، و آن دروغ مى‏گويد. و وفا مى‏كنند با آن در وعده، و آن خلف وعده مى‏كند. كج است با كسى كه با آن راست است. بازى كننده است با كسى كه مطمئن خاطر است به آن. در اثناى اين كه طعام و غذا مى‏دهد كسى را، ناگاه او را طعمه ديگرى مى‏كند. و در هنگامى كه او را خدمت مى‏كند، ناگاه او را خادم ديگران مى‏گرداند. و در اثناى اين كه مى‏خنداند او را، ناگاه بر او مى‏خندد. و در زمانى كه او را بر ديگران شماتت(1861) مى‏فرمايد(1862) ، ناگاه بر او شماتت مى‏كند. و در اثناى آن كه او را بر ديگران مى‏گرياند، ناگاه ديگران را بر او مى‏گرياند. گاه دستش را به عطا مى‏گشايد و گاهى به سؤال. و در عين عزت ذليل مى‏گرداند. و در هنگامى كه او را مكرم دارد به اهانت و مذلت مى‏رساند. و در اثناى بزرگى حقير مى‏سازد، و در اثناى رفعت به پستى مى‏اندازد. بعد از اندك فرمانبردارى نافرمانى مى‏كند، و بعد از سرور به حزن و اندوه مى‏افكند، و بعد از سيرى به گرسنگى مبتلا مى‏گرداند، و در اثناى زندگى مى‏ميراند.

پس اف باد بر خانه‏اى كه حال آن اين باشد و كردار آن بر اين منوال بوده باشد. تاج سرورى بر سر شخصى مى‏گذارد صبحگاه، و روى او را بر خاك مذلت مى‏مالد شبانگاه. صبح دستش را به دسترنج(1863) طلا زينت مى‏دهد، و شام دستش را در بند مى‏كشد. بامداد بر تخت پادشاهيش مى‏نشاند، و پسين به زندانش مى‏كشاند. شب فرش مخمل برايش مى‏گستراند، و روز بر خاك خواريش مى‏نشاند. در اول روز آلات لهو و لعب برايش مهيا مى‏كند، و در آخر روز نوحه‏گران را به نوحه‏اش مى‏دارد. شب او را به حالى مى‏دارد كه اهلش به او تقرب مى‏جويند، و روز او را به محنتى مى‏افكند كه اهلش از او گريزان مى‏شوند. بامداد او را خوشبو مى‏دارد، و شبانگاه او را جيفه گنديده مى‏گرداند.

پس آدمى در دنيا پيوسته در بيم سَطوتها(1864) و قهرهاى آن است، و از بلاها و فتنه‏هاى آن نجات ندارد. برخوردار مى‏گردد نفس از چيزهاى تازه دنيا، و ديده از امور خوشاينده دنيا، و دست از جمعيت و اسباب دنيا. پس به زودى مرگ در مى‏رسد و دست خالى مى‏ماند، و ديده خشك مى‏شود، و گذشتنى مى‏گذرد، و باطل شدنى باطل مى‏شود، و هلاك مى‏شود آنچه هلاك مى‏شود. و دنيا جمعى را كه هلاك كرد، ديگران را به عوض ايشان مى‏گيرد، و هر كس را بدل هر كس راضى مى‏شود، و از رفتن كسى پروا ندارد. گروهى را در خانه‏هاى گروه ديگر جا مى‏دهد، و وامانده جمعى را به جمعى مى‏خوراند، و اراذل(1865) را به جاى افاضل(1866) ، و عاجزان(1867) را در مكان دورانديشان عاقل مى‏نشاند. و گروهى را از تنگى عيش به فراخى نعمت مى‏كشاند، و از پياده‏روى بر مركب مى‏نشاند، و از شدت به نعمت، و از تعب(1868) به استراحت مى‏رساند. پس چون ايشان را غرق اين نعمتها و راحتها گردانيد ناگاه منقلب(1869) مى‏سازد احوال ايشان را، و لباس نعمت را از ايشان مى‏كند، و قوت ايشان را به عجز مبدل مى‏گرداند، و ايشان را به نهايت بدحالى و فقر و احتياج مبتلا مى‏گرداند.

و اما آنچه گفتى - اى پادشاه - در ضايع گردانيدن من اهل خود را و ترك كردن ايشان، خطا گفتى. من ضايع نگردانيده‏ام خود را، و ترك ايشان نكرده‏ام. بلكه پيوند كرده‏ام با ايشان، و از هر چيز بريده‏ام براى ايشان. وليكن مدتى بر ديده من پرده جهل و غفلت آويخته بود و گويا ديده مرا به سحر و جادو بسته بودند. اهل و غريب را از يكديگر نمى‏شناختم و دوست و دشمن خود را نمى‏دانستم. پس چون پرده سِحر از پيش ديده من برخاست و ديده من صحيح(1870) و بينا گرديد، تميز كردم ميان دوست و دشمن، و يار و بيگانه، و دانستم كه آنهايى را كه اهل و دوست و برادر و آشنا مى‏شمردم، جانوران درنده‏اى بودند كه همگى در مقام اضرار(1871) من بودند و همت ايشان بر دريدن و خوردن من مصروف بود.

وليكن مراتب ايشان مختلف بود در ضرر رسانيدن به حسب اختلاف قوت و ضعف. پس بعضى مانند شير بودند در تندى و شدت، و بعضى مانند گرگ بودند در غارت كردن، و بعضى مانند سگ بودند در فرياد زدن، و بعضى مانند روباه بودند در حيله و دزدى. پس همگى را مقصود، اضرار من بود، ليكن از راههاى مختلف.

اى پادشاه به درستى كه تو با اين عظمت كه دارى از ملك و پادشاهى و بسيارى فرمانبران از اهل و لشكر و حوالى و حواشى و اطاعت كنندگان، اگر نيك نظر نمايى در حال خود، مى‏دانى كه تنها و بيكسى و يك يار و دوست ندارى از جميع اهل روى زمين. زيرا كه مى‏دانى كه جمعى كه فرمانبردار تو نيستند از جميع طوايف(1872) ، دشمن تواند؛ و اين جمعى كه رعيت و فرمانبردار تواند، حشوى(1873) چندند از اهل عداوت(1874) و نفاق(1875) كه دشمنى ايشان مر تو را بسى زياده است از عداوت جانوران درنده، و خشم ايشان مر تو را طوايف ديگر كه مطيع تو نيستند بيشتر است.

پس اگر نيكو تأمل نمايى و نظر كنى در حال جمعى كه يارى دهندگان و خويشان تواند، مى‏يابى كه ايشان جمعى‏اند كه كار تو را مى‏كنند براى مزد، و همگى در مقام اين‏اند كه كار را كمتر كنند و مزد را بيشتر بگيرند. و چون نظر نمايى به مخصوصان و خويشان بسيار نزديك خود، گروهى را مى‏يابى كه تو جميع مشقت و زحمت و كار و كسب خود را براى ايشان بر خود گذاشته‏اى، و نسبت به ايشان به منزله غلامى گرديده‏اى كه آنچه كسب كند قدرى مقرر به آقاى خود دهد، و با اين حال هيچ يك از ايشان از تو راضى نيستند هرچند جميع مال خود را بر ايشان قسمت نمايى. و اگر مقررى ايشان را از ايشان بازگيرى، البته با تو دشمن خواهند شد. پس معلوم شد تو را - اى پادشاه - كه بيكس و تنهايى، و بى‏مال و اسبابى.

و اما من: پس به درستى كه صاحب اهل و مال و برادران و دوستانم كه مرا نمى‏خورند، و براى خوردن مرا نمى‏خواهند. من دوست ايشانم و ايشان دوست من‏اند و هرگز دوستى ميان من و ايشان برطرف نمى‏شود. و ايشان ناصح(1876) و خيرخواه من‏اند، و من ناصح و خيرخواه ايشانم، و نفاق در ميان من و ايشان نيست. ايشان به من راست مى‏گويند، و من با ايشان راست مى‏گويم، و دروغ در ميان ما نمى‏باشد. و يارى يكديگر مى‏كنيم، و دشمنى در ميان ما نيست، و در بلاها يكديگر را فرو نمى‏گذاريم. طلب مى‏نمايند خير و خوبى را، كه اگر من با ايشان طلب نمايم خوف آن ندارند كه من بر ابشان غلبه كنم و خير ايشان را از ايشان بازگيرم و به تنهايى متصرف شوم، بلكه آن خير به همه مى‏رسد بى‏آن كه از ديگرى كم شود. و آن خير، سعادت اخروى است و به اين سبب در ميان ما و ايشان فسادى و نزاعى و حسدى نيست. ايشان براى من كار مى‏كنند و من براى ايشان كار مى‏كنم و به سبب اخوت(1877) و برادرى ايمانى كه هرگز برطرف شدن ندارد. و اين يارى از ميان ما هرگز زايل نمى‏گردد. اگر من گمراه شوم هدايت من مى‏كنند، و اگر نابينا شوم ديده‏ام را نور مى‏بخشند، و اگر دشمنى قصد من كند حصار من‏اند، و اگر تيرى به سوى من آيد سپر من مى‏شوند، و يارى دهندگان من‏اند اگر از دشمنى ترسم. من و ايشان در فكر خانه و مسكن نيستيم و خواهش آن را از دل به در كرده‏ايم، و ذخيره‏ها و اسباب دنيا را ترك كرده‏ايم و براى اهل دنيا گذاشته‏ايم. پس در كثرت مال با كسى نزاع نمى‏كنيم، و بر يكديگر ظلم نمى‏كنيم، و دشمنى و حسد و عداوت كه لازم دنياست از ميان ما برخاسته است.

پس اين جماعت‏اند - اى پادشاه - اهل و برادران و خويشان و دوستان من، كه دوست مى‏دارم ايشان را، و از ديگران قطع كرده‏ام و با ايشان پيوند كرده‏ام، و ترك كرده‏ام جماعتى را كه به ديده جادو رسيده به ايشان نظر مى‏كردم، چون ايشان را شناختم و سلامتى جستم در ترك ايشان.

اى پادشاه اين است حقيقت دنيايى كه خبر دادم تو را كه ناچيز است. و اين است نسب(1878) و حسب(1879) دنيا. و عاقبتش آن است كه شنيدى. چون دنيا را به اين اوصاف شناختم ترك آن كردم، و شناختم امر اصيل باقى را كه آخرت است، و آن را اختيار كردم. اگر خواهى - اى پادشاه - كه تعريف كنم براى تو آنچه را دانسته‏ام از اوصاف آخرت كه آن امر باقى است. پس مهياى شنيدن آن شو تا بشنوى غير آنچه شنيده باشى.

پس اين سخنان پادشاه را هيچ فايده نبخشيد و گفت: دروغ مى‏گويى و چيزى نيافته و بغير تَعَب(1880) و رنج و مشقت بهره‏اى نبرده‏اى. بيرون رو و در مملكت من مباش، كه تو خود فاسدى و ديگران را نيز فاسد مى‏گردانى.

و متولد شد در اين ايام از پادشاه، بعد از آن كه نااميد شده بود از فرزند نرينه، پسرى كه نديده بودند اهل روزگار مثل و مانند او در حسن و جمال. و چندان از حصول آن فرزند شاد شد كه نزديك بود كه از غايت سرور هلاك شود، و گمان كرد كه بتانى كه در آن ايام به عبادت آنها مشغول بود آن فرزند را به او بخشيده‏اند.

پس جميع خزاين خود را بر بتخانه‏ها قسمت نمود و امر كرد مردم را به عيش و شادى، يك سال. و آن پسر را يوذاسف نام نهاد. و جمع كرد دانشمندان و منجمان را براى ملاحظه طالع(1881) مولود او. بعد از تأمل و ملاحظه عرض كردند كه: از طالع اين فرزند چنين ظاهر مى‏شود كه از شرف و منزلت به مرتبه‏اى رسد كه هيچ كس به آن مرتبه نرسيده باشد هرگز در زمين هند. و همگى منجمان بر اين سخن اتفاق كردند، الا يكى از منجمان كه گفت:

گمان من اين است كه اين شرف و بزرگى كه در طالع اين پسر است، نيست مگر بزرگى و شرف آخرت. و گمان مى‏برم كه پيشواى اهل دين و عباد بوده باشد و در مراتب اخروى صاحب درجات عاليه بوده باشد، زيرا كه اين شرافتى كه در طالع او مشاهده مى‏كنم به شرافتهاى دنيا نمى‏ماند.

پس پادشاه از اين سخن چندان محزون گرديد كه نزديك بود كه شادى او به حصول آن فرزند به اندوه مبدل گردد. و منجمى كه اين سخن از او صادر شد نزد پادشاه از جميع منجمان، معتمدتر(1882) و راستگوتر و داناتر بود. پس امر كرد كه شهرى را براى آن پسر خالى كردند و جمعى را كه اعتماد بر ايشان داشت از دايگان و خدمتكاران براى او مقرر فرمود، و سفارش نمود به ايشان كه در ميان خود سخن مرگ و آخرت و اندوه و مرض و فنا(1883) و زوال(1884) مذكور نسازند تا آن كه زبان ايشان به ترك اين سخن معتاد شود و اين معانى از خاطر ايشان محو گردد. و امر كرد ايشان را كه چون آن پسر به حد تميز رسد از اين باب سخنان نزد او مذكور نسازند كه مبادا در دل او تأثير كند و به امور دين و عبادت راغب گردد. و مبالغه(1885) تمام در اجتناب از اين قسم سخنان به خدمتكاران نمود تا به حدى كه هر يك را بر ديگرى جاسوس و نگهبان كرد. و در آن هنگام خشم پادشاه بر اهل دين و عبادت زياده گرديد از ترس آن كه مبادا پسر او را به جانب خود راغب گردانند.

و آن پادشاه را وزيرى بود كه متكفل امور او گرديده بود و جميع تدابير سلطنت را متحمل گرديده بود، و با او خيانت نمى‏كرد، و به او دروغ عرض نمى‏نمود، و بر خيرخواهى او هيچ چيز را اختيار نمى‏كرد، و در هيچ امرى از امور او سستى و تكاهل(1886) نمى‏ورزيد، و هيچ كارى از كارهاى او را ضايع و مهمل(1887) نمى‏گذاشت. و با اين حال مرد لطيف‏الطبع خوش زبانى بود، و به خير و خوبى معروف بود، و همگى رعيت از او خشنود بودند و او را دوست مى‏داشتند. وليكن امَرا(1888) و مقربان پادشاه حسد او را مى‏بردند و بر او تفوق(1889) مى‏طلبيدند و قرب و منزلت او نزد پادشاه بر طبع ايشان گران بود.

روزى از روزها پادشاه به عزم شكار بيرون رفت، و آن وزير در خدمت او بود. پس وزير در ميان دره‏اى به مردى رسيد كه زمينگير شده در پاى درختى افتاده بود و ياراى حركت نداشت. وزير از حال او سؤال نمود، گفت: جانوران درنده مرا ضرر رسانيده‏اند و به اين حال افكنده‏اند. پس وزير بر او رقت كرد(1890) . آن مرد گفت كه: اى وزير مرا با خود دار و محافظت نماى، به درستى كه از من نفع عظيم خواهى يافت. وزير گفت كه: من تو را محافظت نمايم هرچند اميد نفعى از تو نباشد. وليكن بگو كه چه منفعت از تو متصور(1891) است كه مرا به آن وعده مى‏كنى؟ آيا كارى مى‏كنى يا علمى دارى؟ آن مرد گفت كه: من رخنه(1892) سخن را مى‏بندم كه از راه سخن بر صاحبش فسادى مترتب نشود(1893) .

پس وزير به سخن او اعتنايى ننمود و امر فرمود كه او را به خانه‏اى بردند و معالجه او نمودند تا آن كه بعد از زمانى امراى پادشاه شروع در حيله كردند براى دفع وزير، و تدبيرها برانديشيدند، تا آن كه رأى همگى بر اين قرار گرفت كه در پنهانى يكى از ايشان به پادشاه گفت كه: اين وزير طمع دارد در ملك تو كه بعد از تو پادشاه شود، و پيوسته احسان و نيكى مى‏كند به مردم و تهيه اين مطلب را درست مى‏كند. و اگر خواهى كه صدق اين مقال(1894) بر تو ظاهر گردد به وزير بگو كه: مرا اين اراده سانح گرديده است(1895) كه ترك پادشاهى كنم و به اهل عبادت بپيوندم. پس هرگاه اين سخن را با وزير مى‏گويى، از شادى و سرور او به اين اراده، راستى سخن من بر تو ظاهر مى‏گردد. و اين تدبير را براى اين كردند كه رقت قلب(1896) او را مى‏دانستند در هنگام ذكر فناى دنيا و مرگ، و مى‏دانستند كه اهل دين و عبادت را تواضع بسيار مى‏كند و محبت بسيار به ايشان دارد. پس چنين گمان بردند كه از اين راه بر وزير ظفر مى‏يابند(1897) . پس پادشاه گفت كه: اگر من از وزير چنين حالى مشاهده كنم ديگر با او سخن نگويم و جزم كنم به راستى سخن تو.

پس وزير به خدمت پادشاه آمد. پادشاه گفت: تو مى‏دانستى كه چه مقدار حرص داشتم بر جمع دنيا و طلب ملك و پادشاهى. و در اين وقت ياد كردم ايام گذشته خود را، هيچ نفعى از آن با خود نمى‏يابم. و مى‏دانم كه آينده نيز مثل گذشته خواهد بود و عن قريب(1898) همگى زايل(1899) خواهد گرديد و در دست من هيچ چيز نخواهد بود و اكنون اراده دارم كه از براى تحصيل آخرت سعى تمام نمايم مثل آن سعيى كه براى تحصيل دنيا مى‏كردم. و مى‏خواهم كه به اهل عبادت ملحق شوم و پادشاهى را به اهلش واگذارم. اى وزير رأى تو در اين باب چيست؟

پس وزير از استماع اين سخنان رقت عظيم كرد(1900) و گفت: اى پادشاه آنچه باقى است و زوال ندارد، اگرچه به دشوارى به دست آيد سزاوار است به طلب كردن؛ و هرچه فانى است و اگرچه به آسانى به دست آيد سزاوارتر است به ترك كردن. اى پادشاه! نيكو رأيى ديده‏اى، و اميدوارم كه حق تعالى براى تو شرف دنيا و آخرت را جمع كند.

پس اين سخن بسيار گران آمد بر پادشاه، و كينه او را در دل گرفت اما اظهار نكرد، وليكن وزير آثار گرانى طبع(1901) وانحراف مزاج(1902) از چهره پادشاه استنباط نمود و به خانه خود غمگين و محزون بازگشت و ندانست كه سبب اين واقعه چه بود و كه اين مكر را براى او ساخته بود؛ و فكرش به چاره اين كار نمى‏رسيد. پس تمام شب از دلگيرى و تفكر خوابش نبرد. پس به يادش آمد سخن آن مرد كه مى‏گفت كه: من شكاف سخن را مى‏بندم. و او را طلب نمود و گفت: تو يك روزى مى‏گفتى كه من رخنه سخن را سد مى‏كنم. آن مرد گفت كه: مگر به اين گونه چيزى محتاج شده‏اى؟ وزير گفت: بلى؛ خبر مى‏دهم تو را كه من مصاحب اين پادشاه بودم پيش از پادشاهى و در زمان سلطنت و فرمانروايى. و در اين مدت از من دلگيرى به هم نرسانيد زيرا كه مى‏دانست كه من خيرخواه و مشفق(1903) اويم و در همه امور خير او را بر خير خود اختيار مى‏كنم، وليكن در اين روز او را از خود بسيار منحرف(1904) يافتم، و گمان ندارم كه بعد از اين با من بر سر شفقت(1905) آيد. آن مرد گفت كه: از براى اين بى‏توجهى هيچ سببى و علتى گمان مى‏برى؟ گفت: بلى؛ ديشب مرا طلبيد. و آنچه گذشته بود وزير نقل كرد.

آن مرد گفت كه: اكنون رخنه اين سخن را دانستم و آن رخنه را سد مى‏كنم كه فسادى از آن حاصل نشود ان‏شاءالله تعالى(1906) . بدان - اى وزير - كه پادشاه گمان برده است به تو كه مى‏خواهى كه پادشاه دست از سلطنت بردارد و تو پادشاهت(1907) را بعد از او متصرف شوى(1908) . چاره‏اش آن است كه چون صبح شود جامه‏ها و زينتهاى خود را بيندازى و كهنه‏ترين لباس عبادت كنندگان را درپوشى و موى سر خود را بتراشى، و به اين حال به در خانه پادشاه روى. به درستى كه پادشاه تو را خواهد طلبيد و از علت اين فعل از تو سؤال خواهد نمود.

پس جواب بگو كه: همان چيزى است كه ديروز مرا به آن مى‏خواندى، و سزاوار نيست كه كسى رأيى براى دوست و مصاحب(1909) خود بپسندد و خود با او موافقت ننمايد و بر مشقت آن امر صبر نكند؛ و گمان من آن است كه آنچه به آن دعوت نمودى ديروز، محض(1910) خير و صلاح است و بهتر است از اين حالى كه داريم. اى پادشاه من مهيا شده‏ام. هر وقت كه اراده مى‏فرمايى برخيز كه متوجه آن كار شويم.

پس وزير به فرموده آن مرد عمل نمود، و به سبب آن از دل پادشاه به در رفت آنچه به او گمان برده بود.

پس پادشاه امر فرمود كه جميع عباد را از بلاد او بيرون كنند و وعيد كشتن نمودن(1911) ايشان را، و همگى گريختند و مخفى شدند.

پس پادشاه روزى به عزم شكار بيرون رفت. چشمش بر دو شخص افتاد از دور. امر به احضار ايشان فرمود. چون بياوردند ايشان را، دو عابد بودند. به ايشان گفت كه: چرا از بلاد من بيرون نرفته‏ايد؟ ايشان گفتند كه: رسولان تو امر تو را به ما رسانيدند و اينك ما عزم بيرون رفتن داريم. پادشاه گفت كه: چرا پياده مى‏رويد؟ ايشان گفتند كه: ما مردم ضعيفيم و چهارپا و توشه نداريم و به اين سبب دير از ملك تو بيرون رفته‏ايم. پادشاه گفت كه: كسى كه از مرگ مى‏ترسد چنين شتاب مى‏كند در بيرون رفتن بى‏توشه و مركب؟ ايشان گفتند كه:

ما از مرگ نمى‏ترسيم بلكه سرور و روشنى چشم ما در مرگ است. پادشاه گفت كه: چگونه از مرگ نمى‏ترسيد و حال آن كه خود مى‏گوييد كه: رسولان تو آمدند و وعده كشتن به ما دادند، و اينك در عزم بيرون رفتنيم. همين است گريختن از مرگ. ايشان گفتند كه:

گريختن ما از مرگ نه از ترس مرگ است. گمان مبر كه ما از تو مى‏ترسيم، وليكن از آن مى‏گريزيم كه مبادا خود به دست خود، خود را به كشتن دهيم و نزد خدا معاقَب گرديم(1912) .

پس پادشاه در غضب شد و فرمود كه آن دو عابد را به آتش سوختند. و امر كرد به گرفتن عابدان و اهل دين در مملكت خود. و فرمود كه هر جا كه ايشان را بيابند به آتش بسوزانند. پس رئيسان بت‏پرستان همگى همت خود را مصروف گردانيدند بر طلب عباد و زهاد. و جمعى كثير از ايشان را به آتش سوختند. و به اين سبب شايع شد در مملكت هند كه مردگان خود را به آتش بسوزانند، و تا امروز باقى مانده است اين سنت در ميان ايشان. و در جميع ممالك هند قليلى از عباد و اهل دين ماندند كه نخواستند كه از آن بلاد بيرون روند، و غايب و مُختفى(1913) شدند كه شايد قليلى از مردم را كه قابل دانند هدايت نمايند.

پس بزرگ شد پسر پادشاه، و نشو و نما كرد با نهايت قوت و قدرت، و حسن و جمال، و عقل و علم و كمال. وليكن هيچ چيز از آداب به او تعليم ننموده بودند مگر چيزى چند كه پادشاهان به آن محتاج مى‏باشند از آداب ملوك(1914) . و ذكر مرگ و زوال و فنا و نيستى نزد او مذكور نساخته بودند. و حق تعالى به آن پسر از دانش و دريافت و حفظ، مرتبه‏اى كرامت فرموده بود كه عقلها در آن حيران بود و مردم از آن تعجب مى‏نمودند. و پدر او نمى‏دانست كه از اين حالت و مرتبه آن پسر خوشحال باشد يا آزرده، زيرا كه مى‏ترسيد كه اين فهم و قابليت باعث حصول(1915) آن امرى شود كه آن منجم دانا در شأن او خبر داده بود.

پس چون پسر به فراست(1916) دريافت كه او را در آن شهر محبوس گردانيده‏اند و از بيرون رفتن او مضايقه مى‏نمايند(1917) و از گفت و شنيد مردم بيگانه او را منع مى‏نمايند، و پاسبانان به حراست(1918) و حفظ او قيام نموده‏اند، شكى در خاطر او به هم رسيد و در سبب آن حيران ماند و ساكت شد، و در خاطر خود گفت كه: اين جماعت صلاح مرا بهتر مى‏دانند. و چون سن و تجربه‏اش زياده شد و عملش افزونتر شد، با خود انديشه كرد كه اين جماعت را بر من فضيلتى در عقل و دانايى نيست، و مرا در امور، تقليد ايشان نمودن سزاوار نيست.

پس اراده كرد كه چون پدرش به نزد او آيد اين امر را از او سؤال نمايد. باز انديشه كرد كه اين امر البته از جانب پدر من است، و او مرا بر اين سر مطلع نخواهد گردانيد. پس بايد كه از كسى معلوم كنم كه اميد استكشاف اين امر از او داشته باشم.

و در خدمت او مردى بود كه از ساير خدمتكاران مهربان‏تر بود نسبت به او. و پسر پادشاه با او انس زياده از ديگران داشت و اميد داشت كه اين خبر را از او معلوم تواند نمود.

پس ملاطفت(1919) و مهربانى را نسبت به او زياده كرد و در شبى از شبها با نهايت هموارى و ملايمت با او آغاز سخن گفتن كرد و گفت: تو مرا به منزله پدرى، و مخصوص‏ترين(1920) مردمى به من. و بعد از آن، سخن را گاه از روى تطميع(1921) و گاه از روى تهديد مى‏گفت تا آن كه گفت كه: گمان من آن است كه پادشاهت(1922) بعد از پدر به من تعلق خواهد داشت، و در آن حال تو نزد من يكى از دو حال خواهى داشت: يا منزلت و قرب تو نزد من از همه كس بيشتر خواهد بود، يا بدحال‏ترين مردم خواهى بود نزد من. آن مرد گفت كه: من به چه سبب خوف اين داشته باشم كه بدترين مردم باشم نزد تو؟ گفت: اگر امرى از تو سؤال كنم و حقيقت آن را به من نگويى، و از ديگران معلوم من شود، به بدترين عقابها(1923) كه بر آن قادر باشم، از تو انتقام بكشم.

آن مرد آثار صدق از فحاوى(1924) كلام پسر پادشاه استنباط نمود و يافت كه وفا به وعده خود خواهد نمود. پس حقيقت حال را تمام از گفته منجمان، و سبب منع كردن پدر او را از بيرون رفتن و از مردم بيگانه نزد او آمدن عرض نمود.

پسر پادشاه او را شكر فرمود(1925) و تحسين نمود، و اين سر را اخفا كرد(1926) .

تا روزى كه پدر به نزد او آمد. گفت: اى پدر اگرچه من كودكم، اما به تحقيق كه مى‏دانم و مى‏بينم خود را و اختلاف احوال خود را، و مى‏دانم كه پيوسته بر اين حال نخواهم ماند و تو نيز بر اين منوال(1927) پايدار نخواهى ماند. زود باشد كه روزگار تو را از حال خود بگرداند. پس اگر مراد تو اين است كه امر فنا و زوال و نيستى را از من مخفى دارى، اين امر بر من پوشيده نيست؛ و اگر حبس كرده‏اى مرا از بيرون رفتن و مانع شده‏اى مرا از آميزش مرد كه تا مشتاق نشود نفس من به غير اين حالت كه دارم، پس بدان كه نفس من بيقرار است از شوق آن چيزى كه ميان من و آن حايل شده‏اى به حدى كه هيچ خيال ديگر بغير آن ندارم، و دل من به هيچ چيز بغير آن آرام نمى‏گيرد، و خاطر من از هيچ چيز ديگر منتفع(1928) نمى‏شود و به هيچ امر ديگر الفت نمى‏گيرد. اى پدر مرا از اين زندان خلاصى ده و بگو كه در بيرون رفتن من چه مفسده‏اى(1929) دانسته‏اى تا من از آن احتراز نمايم(1930) و رضاى تو را بر همه چيز اختيار نمايم.

چون پادشاه از پسر اين سخنان را استماع نمود دانست كه او از حقيقت احوال آگاه گشته است، و حبس و منع او موجب زيادتى حرص و خواهش او بر خلاصى مى‏گردد.

پادشاه گفت: اى پسر مطلب(1931) من از منع كردن تو اين بود كه آزارى به تو نرسد و چيزى كه مكروه(1932) طبع تو باشد به نظر تو درنيايد، و نبينى مگر چيزى را كه موافق طبع تو باشد، و نشنوى مگر چيزى را كه باعث سرور و خوشحالى تو گردد. و هرگاه خواهش تو در غير اين است من هيچ چيز را بر رضاى تو اختيار نمى‏كنم.

پس امر كرد پادشاه كه پسر را سوار كنند با نهايت زينت، و دور گردانند از راه او هر امر ناخوش و قبيحى(1933) را، و در تمام راه براى او اسباب لعب و طرب را از دف و نى و غير آن مهيا كنند. پس چنين كردند و او سوار شد. و بعد از آن بسيار سوار مى‏شد.

روزى موكلان(1934) از او غافل شدند. بر راهى عبور نمود و دو كس را از گدايان ديد كه يكى از آنها ورم كرده بود بدنش، و رنگش زرد شده بود و آب و رنگش رفته بود و منظرش(1935) بسيار قبيح(1936) و سَمج(1937) گرديده بود، و ديگرى نابينا گرديده بود و كسى دست او را گرفته به راهى مى‏برد.

چون پسر پادشاه ايشان را ديد بر خود بلرزيد و از حال ايشان سؤال نمود. گفتند كه:

آن صاحب ورم دردى در اندرون دارد كه اين حالت در او ظاهر گرديده است، و آن ديگرى آفتى به ديده‏هاى او رسيده است و نورش برطرف شده است. پرسيد كه: آيا اين كوفتها(1938) و علتها(1939) در ميان مردم بسيار مى‏باشد؟ گفتند: بلى. گفت: آيا كسى هست كه از اين بلاها ايمن باشد؟ گفتند: نه.

پس در آن روز غمگين و محزون و گريان به خانه بازآمد و بزرگى خود و پادشاهى پدرش در نظر او بسيار سهل شده بود. و چند روز در اين خيال و انديشه بود.

بعد از چند روز ديگر كه سوار شد در اثناى(1940) راه مرد پيرى را مشاهده نمود كه از پيرى منحنى شده بود، و هيئتش(1941) متغير(1942) گرديده، موهايش سفيد شده بود و رنگش سياه شده بود، و پوستهاى بدنش درهم كشيده شده بود، و گامها را كوتاه مى‏گذاشت از ضعف پيرى. از ديدن او بسيار متعجب شد و از حال او پرسيد. گفتند: اين حالت پيرى است. گفت: در چند وقت آدمى به اين مرتبه مى‏رسد؟ گفتند: در صد سال يا مثل آن. پرسيد كه: بعد از اين ديگر چه حال مى‏باشد؟ گفتند: مرگ. گفت: پس آدمى آنچه از عمر خواهد براى او ميسر نيست؟

گفتند: نه؛ بلكه در اندك وقتى به اين حال مى‏شود كه مى‏بينى.

پس پسر پادشاه گفت كه: ماه سى روز است، و سال دوازده ماه است، و انقضاى(1943) عمر صد سال است. پس چه زود تمام مى‏كند روز ماه را، و چه زود به آخر مى‏رساند ماه سال را، و به چه سرعت فانى مى‏گرداند سال عمر را!

پس به خانه بازگرديد و اين سخن را مكرر مى‏گفت، و در تمام شب خواب نكرد. و او دل زنده پاك و عقل مستقيمى(1944) داشت كه به فكر امرى كه مى‏افتاد از آن غافل نمى‏شد و فراموش نمى‏كرد. پس به اين سبب حزن و اندوه بر او غالب شد و دل بر ترك دنيا و خواهشهاى دنيا گذاشت. و با آن حال با پدر خود مدارا مى‏كرد و حال خود را از او مخفى مى‏داشت، وليكن هر كه سخنى مى‏گفت گوش مى‏داد كه شايد سخنى بشنود كه موجب هدايت او گردد.

پس روزى خلوت كرد با آن مردى كه راز خود را از او پرسيده بود، و از او پرسيد كه:

آيا كسى را مى‏شناسى كه حال او غير حال ما باشد و طريقه‏اى ديگر غير طريقه ما داشته باشد؟ آن مرد گفت: بلى. جماعتى بودند كه ايشان را عباد مى‏گفتند. ترك دنيا كرده بودند و طلب آخرت مى‏كردند. و ايشان را سخنان و علمها بود كه ديگران آشناى آنها نبودند. وليكن مردم با ايشان عناد ورزيدند و دشمنى كردند و ايشان را به آتش سوختند و پادشاه همگى ايشان را از مُلك خود بيرون كرد. و معلوم نيست كه كسى از ايشان در بلاد ما ظاهر باشد؛ زيرا كه از ترس پادشاه خود را پنهان كرده‏اند و انتظار فرج(1945) مى‏كشند كه تا چون به عنايت الهى امر دين رواج گيرد ظاهر شوند و خلق را هدايت نمايند. و پيوسته دوستان خدا در زمان دولتهاى باطل چنين بوده‏اند، و سنت و طريقه ايشان همين بوده است.

پس پسر پادشاه دلش بسيار تنگ شد براى اين خبر، و حزن و اندوه او به طول كشيد، و مانند كسى بود كه چيزى را گم كرده باشد كه بدون آن چيز چاره‏اى نداشته باشد و در تفحص(1946) آن باشد.

و آوازه عقل و علم و كمال و تفكر و تدبر و فهم و زهد و ترك دنياى آن پسر در اطراف عالم منتشر شد، و اين خبر به مردى رسيد از اهل دين و عبادت كه او را بلوهر مى‏گفتند در زمين(1947) سرانديب(1948) . و آن مردى بود عابد و حكيم و دانا. پس به دريا نشست و به جانب سولابط(1949) آمد و قصد در خانه پسر پادشاه كرد و لباس اهل عبادت را از خود انداخت و در زى(1950) تجار برآمد. و آمد و شد مى‏كرد به در خانه پسر پادشاه، تا آن كه شناخت جماعتى را كه دوستان و ياران پسر پادشاه بودند و نزد او تردد داشتند.

پس چون بر حكيم ظاهر شد كه آن مرد كه صاحب سر(1951) پسر پادشاه بود تقربش نزد او زياده از ديگران است، سعى در آشنايى او نمود و در خلوتى به او گفت كه: من مردى‏ام از سوداگران(1952) سرانديب، و چند روز است كه به اين ولايت آمده‏ام و متاعى دارم بسيار گرانبها و پرقيمت و بسيار نفيس. و صاحب قدر و محل اعتمادى مى‏خواستم كه اين را به او اظهار كنم، و تو را براى اظهار اين معنى پسنديدم. و متاع من بهتر است از گوگرد احمر(1953) كه اكسير(1954) است و كور را بينا مى‏كند، و كر را شنوا مى‏گرداند، و دواى همه دردهاست، و از ضعف، آدمى را به قوت مى‏آورد، و از ديوانگى حفظ مى‏كند، و بر دشمن يارى مى‏دهد.

و كسى را سزاوارتر نديدم به اين متاع از اين جوان كه پسر پادشاه است. اگر مصلحت دانى وصف اين متاع را نزد او ذكر كن. اگر متاع من به كار او آيد مرا به نزد او ببر تا به او بنمايم؛

كه اگر متاع مرا او ببيند قدرش را خواهد دانست.

آن مرد به حكيم گفت كه: تو سخنى مى‏گويى كه ما هرگز از كسى اين نوع سخن نشنيده‏ايم، و نيكو و عاقل مى‏نمايى، وليكن مثل من كسى تا حقيقت چيزى را نداند نقل نمى‏كند. تو متاع خود را به من بنما، اگر قابل عرض(1955) دانم و به خدمت پسر پادشاه عرض نمايم. حكيم گفت كه: من مردى‏ام طبيب و در ديده تو ضعفى مشاهده مى‏كنم. مى‏ترسم كه اگر به متاع من نظر نمايى ديده تو تاب ديدن آن نياورد و ضايع شود. وليكن پسر پادشاه ديده‏اش صحيح است و جوان است و بر ديده او اين خوف ندارم. نظرى بكند به متاع من، اگر او را خوش آيد، در قميت با او مضايقه نمى‏كنم(1956) و اگر نخواهد، نقصانى و تعبى(1957) براى او نخواهد بود، و اين متاع عظيمى است و گنجايش ندارد كه پسر پادشاه را از اين محروم گردانى و اين خبر را به او نرسانى.

پس آن مرد به نزد پسر پادشاه رفت و خبر بلوهر را عرض كرد. پسر پادشاه در دلش افتاد كه همان مطلب(1958) كه دارد، از بلوهر حاصل مى‏شود. و گفت: چون شب شود البته آن مرد تاجر را به نزد من آور و در پنهانى او را بياور، كه اين چنين امر عظيم را سهل نمى‏توان شمرد.

پس آن مردامر كرد بلوهر را كه: مهيا شو براى ملاقات پسر پادشاه. بلوهر با خود برداشت سبدى كه كتابهاى خود را در آن سبد گذاشته بود، و گفت: متاعهاى من در اين سبد است. پس او را برد و به خدمت پسر پادشاه. و چون داخل شد سلام كرد، و پسر پادشاه در نهايت تعظيم و تكريم(1959) سلام او را جواب گفت. و آن مرد بيرون رفت و حكيم به خلوت در خدمت پسر پادشاه نشست و گفت: اى پسر پادشاه مرا زياده از غلامان و بزرگان اهل بلادت(1960) تحيت(1961) فرمودى. پسر پادشاه گفت كه: تو را براى اين تعظيم كردم(1962) كه اميدوارى عظيم از تو دارم.

حكيم گفت كه: اگر اين‏گونه با من سلوك(1963) كردى، پس به درستى كه پادشاهى بود در بعضى(1964) از آفاق زمين(1965) كه به خير و خوبى معروف بود. روزى با لشكر خود به راهى مى‏رفت. در عرض راه دو كس را ديد كه جامه‏هاى كهنه پوشيده بودند و اثر فقر و درويشى(1966) بر ايشان ظاهر بود. چون نظرش بر ايشان افتاد از مركب(1967) فرود آمد و ايشان را تحيت فرمود و با ايشان مصافحه كرد(1968) . چون وزرا اين حال را مشاهده نمودند بسيار غمگين شدند و به نزد برادر پادشاه آمدند چون او بسيار جرئت داشت در خدمت پادشاه در سخن گفتن، و گفتند كه: امروز پادشاه، خود را خوار و خفيف كرد، و اهل مملكت خود را رسوا كرد، و خود را از مركب انداخت براى دو مرد پست بيقدر. سزاوار آن است كه او را ملامت نمايى بر اين عمل كه ديگر چنين كارى نكند.

برادر پادشاه به گفته وزرا عمل نموده، پادشاه را ملامت نمود.

پادشاه در جواب سخنى گفت كه او را معلوم نشد كه به سمع رضا شنيد(1969) يا از سخن او رنجيد. و برادر به خانه خود بازگشت. تا چند روز بر اين گذشت. پس پادشاه امر كرد منادى خود را كه او را منادى مرگ مى‏گفتند تا نداى مرگ در درِ خانه برادر در دهد. و طريقه آن پادشاه چنين بود كه هر كه را اراده كشتن او داشتند چنين مى‏كردند. پس از اين ندا، نوحه و شيون در خانه برادر پادشاه بلند شد، و او جامه مرگ پوشيده به در خانه پادشاه آمد و مى‏گريست و موى ريش خود را مى‏كند.

چون پادشاه مطلع شد او را طلب نمود. چون حاضر شد بر زمين افتاد و فرياد واويلاه و وامصيبتاه برآورد، و بلند كرد دست خود را به تضرع و زارى. پادشاه او او را نزد خود خواند و گفت: اى بيخرد جَزع(1970) مى‏نمايى از منادى كه ندا كرده است بر در خانه تو به امر مخلوقى كه خالق تو نيست و برادر توست، و به تحقيق مى‏دانى كه گناهى نزد من ندارى كه مستوجب كشتن باشى، با اين حال مرا ملامت مى‏كنى كه چرا بر زمين افتادم در هنگامى كه منادى پروردگار خود را ديدم. و من داناترم از شما به گناهانى كه نزد پروردگار خود دارم.

برو كه من دانستم كه وزراى من تو را برانگيخته‏اند و فريب داده‏اند، و زود باشد كه خطاى ايشان بر ايشان ظاهر گردد.

پس امر كرد پادشاه كه چهار تابوت از چوب ساختند. و امر فرمود كه دو تا را به طلا زينت كردند و دو تا را به قير اندودند. پس دو تابوت قير را از طلا و ياقوت و زبرجد مملو ساخت، و دو تابوت طلا را از مردار و خون و فضله و مو پر كرد و سر هر دو را محكم بست.

پس جمع نمود وزرا و اشراف را كه گمان مى‏برد كه ايشان او را بر آن عمل ملامت كرده‏اند، و تابوتها را بر ايشان عرض نمود و فرمود كه آنها را قيمت كنند. ايشان گفتند كه: به حسب ظاهر حال و دريافت ما اين دو تابوت طلا قيمت ندارند از زيادتى شرافت و خوبى، و آن دو تابوت قير قيمت ندارند به سبب پستى و زبونى. پادشاه گفت كه: اين حكم شما براى آن مرتبه پستى است از علم كه شما داريد و اشيا را به آن علم مى‏دانيد.

پس امر فرمود كه تابوتهاى قير را گشودند. به سبب جواهر بسيارى كه در آنها بود خانه روشن شد. پس گفت: مثَل اين دو تابوت مثَل آن دو كسى است كه شما حقير و خوار شمرديد لباس ايشان را، و ظاهر ايشان را سهل دانستيد، و حال آن كه باطن ايشان پر بود از علم و حكمت و راستى و نيكويى و ساير صفات كمال، كه آن كمالات معنوى بسيار بهتر است از ياقوت و مرواريد و ساير جواهر.

پس امر فرمود كه تابوتهاى طلا را گشودند. اهل مجلس از كثافت و رَذالت(1971) آنچه در اندرون آنها بود بر خود بلرزيدند و از گند و تعفن آنها متأذى(1972) شدند. پس پادشاه گفت كه:

اين دو تابوت مثل قومى است كه زينت يافته است ظاهر ايشان به جامه و لباس، و باطن ايشان مملو است از انواع بديها از جهل و كورى و دروغ و ظلم و ساير اقسام شرارت كه بسى رسواتر و شنيعتر(1973) و بدنماتر است از اين مردارها. پس همه وزرا و اشراف گفتند كه:

منظور تو را يافتيم و خطاى خود را فهميديم و پند گرفتيم اى پادشاه.

بعد از آن بلوهر گفت كه: اين بود مثل تو - اى پسر پادشاه - در آن تحيت و اكرامى كه مرا فرمودى.

پسر پادشاه تكيه زده بود. چون اين سخن را شنيد راست نشست و گفت: زياده كن مثل را براى من اى حكيم.

بلوهر گفت كه: دهقان بيرون مى‏آورد تخم نيكويى را براى كِشتن. پس چون كفى از آن برگرفت و پاشيد، بعضى از آن دانه‏ها بر كنار راه مى‏افتد و بعد از اندك زمانى، مرغان آن را مى‏ربايند. و بعضى از آن بر سنگى مى‏افتد كه اندك خاكى بر روى آن نشسته است. پس سبز مى‏شود و به حركت مى‏آيد، و چون ريشه‏اش به سنگ رسيد خشك مى‏شود و باطل مى‏گردد(1974) . و بعضى از آن بر زمين پرخارى مى‏افتد كه چون مى‏رويد و خوشه مى‏كند و نزديك مى‏رسد به بار دادن، خارها بر آن مى‏پيچد و آن را ضايع و باطل مى‏كند. و آنچه از آن تخم بر زمينى افتاد كه پاك است، هر چند اندكى باشد، سالم مى‏ماند و بَرومند(1975) مى‏گردد.

اى پسر پادشاه! دهقان مثل حامل حكمت است، و تخم، مثل انواع سخنان حكمت است. و اما آنچه افتاد بر كنار راه و مرغان او را ربودند، مثل آن سخنى است كه بر گوش خورد و در دل اثر نكند. و اما آنچه بر سنگ افتاد و سنگ ريشه‏اش خشك كرد، مثل آن سخنى است كه كسى آن را بشنود و خوش آيد او را، و دل به آن بدهد و دريابد و بفهمد آن را، اما ضبط آن ننمايد(1976) و مالك آن نشود. و اما آنچه روييد و خار آن را باطل گردانيد، مثل سخنى است كه شنونده آن را دريابد و ضبط نمايد، و چون هنگام آن شود كه به آن عمل نمايد خار و خاشاك شهوات و خواهشهاى نفسانى او را مانع گردد از عمل نمودن به آن حكمت، و آن حكمت را باطل گردانند. و اما آنچه سالم ماند و به بار آمد، مثل سخنى است كه عقل آن را دريابد و حافظه آنرا ضبط نمايد، و عزم نيكو آن را جارى ساخته به عمل آورد. و اين در وقتى مى‏شود كه ريشه شهوات و خواهشها و صفات ذميمه(1977) را از دل بركنده باشد، و مصفا(1978) گردانيده باشد نفس خود را از بديها.

يوذاسف گفت كه: اى حكيم! من اميد دارم كه آن تخم حكمتى كه در دل من كِشتى از آن قسمى باشد كه نمو كند و سالم باشد و نفع دهد و آفت نداشته باشد. پس مثلى براى دنيا و فريب خوردن اهل دنيا بيان فرما.

بلوهر گفت كه: شنيده‏ام كه مردى را فيل مستى در قفا بود(1979) و از آن مى‏گريخت. و فيل از پى او مى‏شتافت تا آن كه نزديك به او رسيد. آن مرد مضطرب(1980) شد و خود را در چاهى درآويخت. و دو شاخ(1981) در كنار آن چاه روييده بود. در آنجا چنگ زد و پاهاى او بر سر مارى چند واقع شد كه در ميان آن چاه سر بر آورده بودند. و چون به آن دو شاخ نظر كرد ديد كه دو موش بزرگ مشغول‏اند به كندن ريشه‏هاى آن دو شاخ، يكى سفيد و ديگرى سياه. و چون نظر به زير پاى خود كرد ديد كه چهار افعى از سوراخهاى خود سر بيرون كرده‏اند.

و چون نظر به قعر چاه انداخت ديد كه اژدهايى دهان گشاده كه چون در چاه افتد او را فرو برد. چون سر بالا كرد ديد كه در سر آن دو شاخ اندكى از عسل آلوده است. پس مشغول شد به ليسيدن آن عسل، و لذت و شيرينى آن عسل او را غافل گردانيد از آن مارها كه نمى‏داند كه چه وقت او را خواهند گزيد، و از فكر آن اژدها كه نمى‏داند حال او چون خواهد بود وقتى كه در كام آن درافتد.

اما آن چاه، دنياست كه پر است از آفتها و بلاها و مصيبتها. و آن دو شاخ عمر آدمى است. و آن دو موش شب و روزند كه عمر آدمى را به زودى از بيخ(1982) مى‏كنند و فانى مى‏كنند.

و آن چهار افعى اخلاط چهار گونه‏اند كه به منزله زهرهاى كشنده‏اند، از سودا و صفرا و بلغم و خون، كه نمى‏داند آدمى كه در چه وقت به هيجان مى‏آيند كه صاحب خود را هلاك كنند. و آن اژدها مرگ است كه منتظر است و پيوسته در طلب آدمى است. و آن عسل كه او فريفته آن شده بود و از همه چيز او را غافل گردانيده بود، لذتها و خواهشها و نعمتها و عيشهاى دنياست، از لذت خوردن و آشاميدن و بوييدن و ديدن و شنيدن و لمس كردن.

يوذاسف گفت كه: اين مثل بسيار عجيب است و بسى مطابق است با احوال دنيا.

ديگر مثلى بفرما براى دنيا و اهل آن كه فريب آن را خورده‏اند، و سهل و حقير مى‏شمارند در دنيا چيزى چند را كه به ايشان نفع مى‏بخشد.

بلوهر گفت كه: نقل كرده‏اند كه: مردى را سه رفيق بود كه آن مرد يكى از ايشان را برگزيده بود بر جميع مردم، و براى خاطر او مرتكب سختيها و شدتهاى بسيار مى‏شد، و براى او خود را به مهلكه‏ها(1983) مى‏افكند و شب و روز در كار او مشغول بود. و رفيق دويم در منزلت نزد او از اول پست‏تر بود اما دوست مى‏داشت او را، و گرمى و ملاطفت(1984) مى‏فرمود به او، و خدمت و اطاعت او مى‏نمود و هرگز از او غافل نبود. و رفيق سيم را جفا مى‏كرد و حقير مى‏شمرد و بر خاطرش گران بود؛ و آن رفيق از محبت و مال او بهره‏اى نداشت مگر اندكى.

ناگاه آن مرد را واقعه‏اى رو داد كه محتاج به اعانت آن رفيقان شد، و ميران غضب(1985) پادشاه در رسيدند كه او را به حضور پادشاه برند.

آن مرد پناه برد به رفيق اول، و گفت كه: مى‏دانى كه من تو را چگونه برگزيده بودم و همگى اوقات خود را صرف تو مى‏نمودم. امروز روزى است كه مرا به تو احتياج افتاده است. چه مدد از تو به من مى‏تواند رسيد؟ رفيق گفت كه: من مصاحب تو نيستم، و مرا مصاحبان ديگر هستند كه گرفتار ايشانم، و امروز ايشان سزاوارترند به من از تو. ليكن از تو نزد من دو جامه است كه از آن منتفع(1986) نمى‏توانى شد. شايد آن دو جامه را به تو دهم.

پس آن مرد پناه برد به رفيق دويم، و گفت: بر تو معلوم است مَكرمت(1987) و ملاطفت من نسبت به تو. و پيوسته مسرت و شادى تو را طلب مى‏نمودم، و امروز روز احتياج من است به تو. نزد تو چه نفع است براى من؟ آن رفيق گفت كه: آن قدر به كار خود گرفتارم كه به تو نمى‏توام پرداخت؛ خود فكرى از براى خود بكن. و بدان كه آشنايى ميان من و تو بريده شد و الحال طريقه من غير طريقه توست. شايد كه من گامى چند با تو رفاقت كنم كه نفعى از آن به تو عايد نگردد. بعد از آن برگردم و مشغول امرى چند شوم كه به آنها اهتمام بيش از تو دارم.

پس پناه برد به رفيق سيم كه با او جفا مى‏كرد و او را حقير مى‏شمرد و با او التفات نداشت در ايام وسعت و راحت. و به او گفت كه: من بسى از تو شرمنده‏ام و منفعلم(1988) ، وليكن احتياج و اضطرار(1989) ، مرا به سوى تو آورده است. آيا در اين روز چه نفع به من مى‏رسانى؟

گفت كه: همراهى و محافظت تو مى‏نمايم و از تو غافل نمى‏باشم. پس بشارت باد تو را و چشمت روشن باد كه من مصاحبى‏ام كه تو را فرو نمى‏گذارم. و دلگير مباش از تقصيرى كه در باب احسان(1990) و ملاطفت من كرده‏اى. به درستى كه آنچه از تو به من عايد شده است براى تو ضبط نموده‏ام. بلكه به همين راضى نشده تجارت از براى تو كرده‏ام و نفعهاى بسيار به هم رسانيده‏ام. اكنون چندين برابر آنچه به من داده‏اى از براى تو نزد من موجود است. بشارت باد تو را كه اميد دارم كه آنچه نزد من است از تو باعث رضاى پادشاه گردد از تو در اين روز، و باعث خلاصى تو شود از اين بليه(1991) عظيم كه تو را پيش آمده است.

پس آن مرد چون احوال آن رفيقان را مشاهده نمود، گفت: نمى‏دانم بر كدام يك از اين دو امر حسرت بيشتر خورم: بر تقصيرى(1992) كه در باب رفيق نيك كرده‏ام، يا بر رنج و مشقتى كه در كار رفيق بد برده‏ام.

پس بلوهر گفت كه: رفيق اول مال است، و رفيق دويم اهل و فرزندان، و رفيق سيم عمل صالح.

يوذاسف گفت: اين سخنى است حق و ظاهر. پس ديگر مثل بفرما براى دنيا و اهل دنيا كه فريب او خورده‏اند و دل بدو بسته‏اند.

بلوهر گفت كه: يك شهرى بود كه عادت مردم آن شهر آن بود كه مرد غريبى را كه از احوال ايشان اطلاع نداشت پيدا مى‏كردند، و بر خود يك سال پادشاه و فرمانفرما مى‏كردند.

و آن مرد چون بر احوال ايشان مطلع نبود، گمان مى‏برد كه هميشه پادشاه ايشان خواهد بود.

چون يك سال مى‏گذشت او را از شهر خود عريان و دست خالى و بى‏چيز به در مى‏كردند، و به بلا و مشقتى مبتلا مى‏شد كه هرگز به خاطرش خطور نكرده بود، و پادشاهى او در آن مدت موجب وبال و اندوه و مصيبت او مى‏گرديد.

پس اهل آن شهر در يك سال مرد غريبى را بر خود امير و پادشاه كردند. آن مرد به فراستى كه داشت ديد كه در ميان ايشان بيگانه و غريب است. به اين سبب با ايشان انس نمى‏گرفت. و طلب نمود مردى را كه از مردم شهر خودش بود و از احوال اهل آن شهر باخبر بود، و در باب معامله(1993) خود با اهل آن شهر به او مصلحت كرد(1994) . آن مرد گفت كه: بعد از يك سال اين جماعت تو را از اين شهر بيرون خواهند كرد و به فلان مكان خواهند فرستاد.

صلاح تو در آن است كه آنچه مى‏توانى و استطاعت دارى، از اموال و اسباب خود در اين عرض سال بيرون فرستى به آن مكانى كه تو را بعد از سال به آنجا خواهند فرستاد، كه چون به آنجا روى اسباب عيش و رفاهيت(1995) تو مهيا باشد و هميشه در راحت و نعمت باشى.

پس آن پادشاه به فرموده آن شخص عمل نمود و چون سال بگذشت و او را از آن شهر بيرون كردند اموال خود منتفع گرديد و به عيش و نعمت روزگار مى‏گذرانيد.

پس بلوهر گفت كه: اى پسر پادشاه! من اميد دارم كه تو آن مردى باشى كه به غريبان و بيگانگان انس نگيرد و به پادشاهى چند روزه فريب نخورد، و من آن كس باشم كه براى دانستن صلاح خود طلب كرده باشى. و من تو را راهنمايى مى‏كنم و احوال دنيا و اهل آن را به تو مى‏شناسانم و تو را مدد و معونت(1996) مى‏كنم.

يوذاسف گفت كه: راست گفتى اى حكيم. به درستى كه من همان پادشاه غريبم و تو آن كسى كه من پيوسته در طلب او بودم. پس وصف كن از براى من احوال آخرت را، كه به جان خود سوگند مى‏خورم كه آنچه در باب دنيا گفتى محض صدق و واقع است. و من نيز از احوال دنيا امرى چند مشاهده كرده‏ام كه دانسته‏ام زوال و فناى آن را، و ترك آن در خاطرم قرار گرفته و در نظرم بسيار حقير و بى‏قدر گرديده است.

بلوهر گفت كه: اى پسر پادشاه! ترك دنيا كليد درهاى سعادت آخرت است. پس هر كه طلب آخرت نمايد و درش را كه ترك دنياست بيابد، به زودى پادشاهى آن نشئه(1997) را مى‏يابد. و چگونه زهد نورزى در دنيا و حال آن كه حق تعالى چنين عقلى به تو كرامت كرده است و مى‏بينى كه دنيا هر چند بسيار باشد، جمع كردن آن براى اين بدنهاى فانى است، و بدن نه ثَبات(1998) دارد و نه قوام(1999) ، و هيچ ضررى از خود دفع نمى‏تواند كرد و گرمى، آن را مى‏گدازد، و برودت(2000) آن را منجمد مى‏سازد، و بادهاى سَموم(2001) آن را از هم مى‏پاشد، و آب غرقش مى‏كند، و آفتاب مى‏سوزاندش، و هوا به تحليلش مى‏برد، و جانوران درنده او را مى‏خورند، و مرغان به منقار آن را سوراخ مى‏كنند، و به آهن بريده مى‏شود، و به صدمه‏ها درهم مى‏شكند. و قطع نظر از عوارض خارجى(2002) ، معجونى است مركب از انواع بيماريها و دردها و المها و مرضها، و در گرو اين بلاهاست و منتظر آنهاست و پيوسته از آنها ترسان است و سلامتى خود را به احتمال مى‏داند. و ايضا به هفت آفت قرين است كه از آن‏ها خلاصى ندارد هيچ بدنى؛ يعنى گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما و درد و ترس و مرگ. و اما آنچه از آن سؤال نمودى از امر آخرت، پس به درستى كه اميد دارم كه آنچه را اندك يابى در اين دنيا، بسيار يابى در آخرت.

يوذاسف گفت كه: گمان مى‏برم كه آن جماعتى كه پدرم ايشان را به آتش سوزاند و از بلاد خويش اخراج كرد اصحاب و ياران تو بودند و طريقه تو را داشتند. گفت: بله.

يوذاسف گفت كه: شنيده‏ام كه جميع مردم اتفاق كرده بودند بر عداوت و مذَمت(2003) ايشان.

بلوهر گفت كه: چنين بود. يوذاسف گفت كه: آيا سبب اين چه بود اى حكيم؟

بلوهر گفت: اما آنچه گفتى در بدگويى مردم نسبت به ايشان، چه توانند گفت در باب جماعتى كه راست گويند و دورغ نگويند، و دانا باشند و جاهل نباشند، و آزار ايشان به مردم نرسد، و نماز بسيار كنند، و خواب كم كنند، و و روزه گيرند و افطار كم كنند(2004) ، و به انواع بلاها مبتلا شوند و صبر نمايند، و تفكر نمايند در احوال دنيا و عبرت گيرند، و دل به مال و اهل نبسته باشند، و طمع در مال و اهل مردم نداشته باشند.

يوذاسف گفت كه: چگونه اهل دنيا در عداوت ايشان متفق(2005) شدند و حال آن كه در ميان خود كمال اختلاف و نزاع دارند.

بلوهر گفت كه: مثَل ايشان در اين باب مثل سگ چند است مختلف و رنگارنگ، كه بر مردارى جمع شده باشند براى خوردن آن مردار. و بر روى يكديگر فرياد كنند و بر يكديگر زنند. و در اين هنگام مردى به نزد ايشان رسد، همگى دست از نزاع برمى‏دارند و متفق(2006) مى‏شوند و بر آن مرد حمله مى‏آورند و بر روى او مى‏جهند و فرياد مى‏كنند، با آن كه آن مرد را با مردار ايشان كارى نيست و با ايشان منازعه‏اى در آن جيفه(2007) ندارد. وليكن چون آن مرد را بيگانه و غريب ديدند از طور خود(2008) ، از او وحشت مى‏كنند و با يكديگر انس و الفت مى‏گيرند، و با يكديگر اتفاق مى‏كنند هرچند پيشتر در ميان خود نزاع و اختلاف داشتند.

بلوهر گفت كه: آن مردار مثل متاع دنياست، و آن سگهاى رنگارنگ مثل انواع اهل دنياست كه براى دنيا با يكديگر نزاع مى‏كنند و خون يكديگر را مى‏ريزند و مالهاى خود را براى تحصيل اعتبارات آن صرف مى‏نمايند. و آن شخصى كه سگان بر او حمله مى‏آورند و او را به جيفه ايشان كارى نيست مثل صاحب دينى است كه ترك دنيا كرده است و از دنيا به كنار رفته است و با ايشان در امر دنيا منازعه‏اى ندارد و دنيا را به ايشان گذاشته است، و با اين حال اهل دنيا با او دشمنى مى‏كنند براى بيگانگى كه از ايشان دارد.

اى پسر پادشاه اگر تعجب مى‏كنى تعجب كن از اهل دنيا كه جميع همت ايشان مصروف است بر جمع دنيا و بسيارى آن، و مفاخرت كردن(2009) به اعتبارات(2010) آن، و غلبه جستن در آن، و چون كسى را ديدند كه دنيا را در دست ايشان گذاشته است و از دنيا دورى كرده است با او منازعه و خشم و غضب بيشتر دارند از جماعتى كه با ايشان بر سر دنيا منازعه مى‏كنند. پس چه حجت باشد اهل دنيا را در منازعه اين جماعت؟

يوذاسف گفت: اى حكيم بر سر مطلب من آى و از آن‏گونه سخن بگوى.

بلوهر گفت كه: چون طبيب مهربان بيند كه بدن را اخلاط فاسده(2011) ضايع كرده است، و خواهد كه تقويت بدن كند و آن را فربه گرداند، اول مبادرت نمى‏نمايد به غذاهايى كه مورث(2012) قوت و مولد گوشت و خون است، زيرا كه مى‏داند كه با وجود اخلاط فاسده در بدن، اين غذاهاى مقوى باعث قوت مرض و زيادتى فساد بدن مى‏شود و نفعى براى قوت بدن نمى‏بخشد؛ بلكه اول او را امساك(2013) و پرهيز مى‏فرمايد و براى دفع اخلاط فاسده دواها براى او تدبير مى‏كند، و چون اخلاط فاسده را از بدن او زايل(2014) گردانيد به او تجويز طعامهاى مقوى مى‏كند. و در اين هنگام مزه طعام را مى‏يابد و فربه مى‏شود و قوت مى‏يابد و متحمل بارهاى گران مى‏تواند شد به مشيت(2015) الهى.

يوذاسف گفت: اى حكيم مرا خبر ده از چگونگى اكل(2016) و شُرب(2017) خود.

بلوهر گفت كه: حكما نقل كرده‏اند كه: پادشاهى با مملكت وسيع و لشكر بسيار و مال بى‏شمار و براى زيادتى ملك و مال متوجه جنگ و قتال(2018) شد با پادشاه ديگر. و با جميع لشكر و اسباب و اسلحه و اموال و زنان و فرزندان به جانب ملك آن پادشاه روان شدند. و بعد از انعقاد معركه قتال(2019) ، پادشاه مخالف بر او ظفر يافت، و بسيارى از ايشان را كشتند. و پادشاه با بقيه لشكر منهزم(2020) شدند و با زن و فرزندان خود مى‏گريخت. تا چون شب درآمد، در نيستانى كه در كنار نهرى بود با عيال(2021) خود پنهان شد و اسبان خود را رها كرد كه مبادا به آواز اسبان، دشمن بر مكان ايشان مطلع گردد. و شب با نهايت خوف در آن نيستان به سر بردند و هر لحظه صداى سُم اسبان دشمن به گوش ايشان مى‏رسيد و موجب زيادتى خوف ايشان مى‏گرديد.

و چون صبح شد در آنجا محصور(2022) ماند كه بيرون نمى‏توانست آمد زيرا كه عبور از آن نهر ممكن نبود، و از ترس دشمن به جانب صحرا بيرون نمى‏توانست آمد. پس او و عيالش در آن جاى تنگ ماندند با نهايت آزار و مشقت از سرما و ترس و گرسنگى، و طعامى و توشه‏اى با خود نداشتند، و فرزندان خُرد او از سرما و گرسنگى مى‏گريستند و فرياد مى‏كردند. و دو روز در اين حل ماندند تا آن كه يكى از فرزندان او از اين شدت هلاك شد. او را در آب انداختند. و يك روز ديگر بر آن حال گذرانيدند. پس آن پادشاه با زن خود گفت كه: ما همه مُشرف بر هلاك شده‏ايم(2023) . اگر بعضى از ما بميرد و بعضى بماند بهتر است از اين كه همه بميريم. مرا به خاطر رسيده كه يكى از اين طفلان را بكشيم و قوت خود و باقى اطفال كنيم تا خدا ما را از اين بليه نجاتى بخشد. و اگر اين امر را به تأخير اندازيم همگى طفلان لاغر و ضعيف مى‏شوند كه از گوشت ايشان سير نتوان شد، و چندان ضعيف شويم كه اگر فرجى رو دهد از غايت ضعف طاقت حركت نداشته باشيم.

پس آن زن رأى پادشاه را پسنديد، و يكى از فرزندان خود را كشتند و در ميان گذاشته، گوشت او را خوردند.

بلوهر گفت كه: اى پسر پادشاه چه گمان دارى در چنين حالى به اين مرد مضطر(2024) ؟

آيا بسيار خواهد خورد از بابت گرسنه‏اى كه به طعام فراوان رسد، يا اندكى خواهد خورد مانند مضطرى كه به ضرورت لقمه‏اى را خورد؟

يوذاسف گفت كه: بلكه گمان من اين است كه اندكى از آن را با نهايت دشوارى خواهد خورد.

حكيم گفت كه: خوردن و آشاميدن من در اين دنيا به همين نحو است.

يوذاسف گفت كه: اى حكيم بگو كه اين امرى كه تو مرا به سوى آن مى‏خوانى آيا چيزى است كه مردم آن را به عقل خود يافته‏اند و بر همه چيز اختيار كرده‏اند از براى خود، يا حق سبحانه و تعالى مردم را به آن خوانده است و اجابت او كرده‏اند؟

بلوهر گفت كه: اين امرى كه من تو را به آن دعوت مى‏نمايم از آن بلندتر و لطيفتر است كه از اهل زمين ناشى تواند شد يا ايشان به عقل خود تدبير آن توانند كرد. زيرا كه كار اهل دنيا اين است كه مردم را به اعمال دنيا و زينتها و عيش و رفاهيت و وسعت و نعمت و لهو و لعب و خواهشها و لذتهاى آن بخوانند. بلكه آنچه من مى‏گويم امرى است بيگانه اطوار(2025) اهل دنيا، و دعوتى است آسمانى از جانب حق تعالى ظاهر و هويدا، و هدايتى است به راه راست كه اعمال اهل دنيا را در هم مى‏شكند و مخالف طريقه ايشان است و زشتى و بدى اعمال ايشان را ظاهر مى‏گرداند و ايشان را از هوا و هوس و خواهشهاى خود به عبادت پروردگار خود مى‏كشاند. و كسى كه ادراك اين امر نموده و خدا او را هدايت نموده است، اين امر نزد او بسيار ظاهر و روشن است، وليكن از غير اهلش مخفى مى‏دارد و پنهان مى‏گرداند آن را تا آن كه حق تعالى او را ظاهر و هويدا گرداند بعد از پنهانى و خفا، و دين خود را رفعت بخشد و بلند گرداند، و مذاهب باطله اهل جهل و فساد را پست گرداند و بر خاك مذلت نشاند.

يوذاسف گفت كه: راست گفتى اى حكيم.

بلوهر گفت كه: بعضى از مردم هستند كه به فطرت مستقيم(2026) و فكر درست، پيش از آمدن پيغمبر، حق را مى‏يابند و به آن راغب مى‏گردند. و بعضى هستند كه بعد از بعثت پيغمبران و شنيدن دعوت اطاعت ايشان مى‏نمايند. و تو - اى پسر پادشاه - آن كسى كه به عقل و فراست خود رو به مقصود اصلى كرده‏اى.

يوذاسف گفت كه: آيا جمع ديگر هستند غير از گروه شما كه مردم را به ترك دنيا خوانند؟ بلوهر گفت كه: در اين بلاد(2027) گمان ندارم، اما در غير اين بلاد جمعى هستند كه به زبان اظهار حق مى‏نمايند و اعمال ايشان به اعمال اهل حق نمى‏ماند. و به اين سبب راه ما و ايشان مختلف شده است.

يوذاسف گفت كه: به چه سبب حق تعالى شما را به حق سزاوارتر گردانيده است از ايشان؟ و حال آن كه آن امر غريب آسمانى از يك محل و منبع به شما و ايشان رسيده است.

بلوهر گفت كه: جميع راههاى حق از جانب خداست و حق تعالى جميع بندگان را به سوى خود خوانده است. پس جمعى قبول كرده‏اند و به شرايط آن عمل نموده‏اند، و ديگران را به آن راه حق به فرموده الهى هدايت نموده‏اند. ظلم نمى‏كنند و خطا نمى‏كنند و دقيقه‏اى(2028) از دقايق(2029) شرع و دين را فرو نمى‏گذارند. و جمعى ديگر قبول كرده‏اند آن را، اما آن را چنانچه بايد برپا نمى‏دارند، و به شرايط آن عمل نمى‏نمايند، و به اهلش نمى‏رسانند. و ايشان را در اقامت(2030) حق و عمل نمودن به شرايع(2031) ملت(2032) ، عزمى و اهتمامى نيست. پس آداب ملت و قوانين شريعت را ضايع مى‏كنند و بر طبعهاى ايشان گران است. و فرق در ميان اين دو گروه بسيار است زيرا كه كسى كه دين را ضايع كند مثل كسى نيست كه آن را محافظت نمايد، و كسى كه امور ملت را فاسد گرداند مثل كسى نيست كه آنها را به اصلاح آورد، و كسى كه بر شدتها صبر نمايد در راه حق، مثل كسى نيست كه جزع(2033) كند و به سبب آنها ترك حق نمايد. و از اين جهت است كه ما به حق سزاوارتريم از آن جماعت.

باز بلوهر بر سر اين سخن آمد و گفت: بر زبان آن جماعت جارى نمى‏شود امرى از امور دين، و ترك دنيا، و دعوت نمودن مردم به سوى خدا، مگر آن كه فرا گرفته‏اند آنها را از اهل حق، چنانچه ما از ايشان اخذ كرده‏ايم. وليكن فرق در ميان ما و ايشان آن است كه ايشان بدعتها(2034) در دين احداث كرده‏اند(2035) و طالب دنيا گرديده‏اند و دل بر اعتبارات(2036) آن بسته‏اند.

و تفصيل اين حال، و حقيقت اين مقال آن است كه: پيوسته سنت الهى چنين جارى بود كه پيغمبران به سوى خلق مى‏فرستاد در(2037) هر قرنى از قرنهاى گذشته به زبانهاى مختلف كه خلايق را به دين حق دعوت مى‏نمودند. و چون دين ايشان رواج مى‏گرفت و اهل حق به ايشان مى‏گرويدند، همه بر يك امر مستقيم مى‏بودند و راه حق واضح بود و دين و شريعت آن پيغمبر در ميان ايشان ظاهر بود و هيچ‏گونه اختلاف و نزاع در ميان ايشان نبود. و چون آن پيغمبر رسالتهاى پروردگار خود را تمام به خلق مى‏رسانيد و حجت الهى را بر ايشان تمام مى‏كرد و معالم دين(2038) و احكام شريعت را براى ايشان برپا مى‏داشت و ظاهر مى‏گردانيد، و اجل آن پيغمبر منتهى مى‏شد، حق تعالى او را به جوار رحمت خويش مى‏برد.

و اندك زمانى بعد از رحلت آن پيغمبر، امت او بر طريقه او مى‏ماندند و دين او را تغيير نمى‏دادند. و بعد از مدتى مردم تابع شهوتهاى نفسانى گرديده بدعتها در آن دين احداث مى‏كردند، اهل جهالت بر اهل علم غالب مى‏شدند، و عالم فاضل كاملى كه در ميان ايشان بود از خوف و بيم ضرر اهل جهل خود را پنهان مى‏كرد و علم خود را ظاهر نمى‏گردانيد. و چنان بود كه نامش را مى‏دانستند و به منزل و ماوايش پى نمى‏بردند. و قليلى از ايشان كه در ميان مردم بودند اهل جهل و باطل ايشان را سبك مى‏شمردند و به اين سبب روز به روز علم، پنهان مى‏شد و جهل ظاهر مى‏گرديد و هرچند قرنها بيشتر مى‏گذشت و بُعد عهد(2039) از آن پيغمبر زياده مى‏شد، جهالت زياده مى‏شد تا به حدى كه مردم بغير جهل راهى نداشتند و جُهال(2040) غالبتر مى‏شدند و علما كمتر و مخفى‏تر مى‏شدند.

پس معالم دين الهى و احكام شريعت آن رسول را تغيير مى‏دادند و از جاده شريعت منحرف مى‏گرديدند. و با اين حال دست از كتاب و دين برنمى‏داشتند و اقرار به كتاب الهى مى‏نمودند اما به تأويلات باطله(2041) ، موافق غرضهاى خود معانى آن را تحريف مى‏كردند و اصل دين را دعوى مى‏كردند و حقيقت آن را ترك مى‏نمودند و احكام شريعت را ضايع مى‏كردند. و به اين سبب پيوسته اختلاف در ميان اهل هر دين به هم رسيده است.

پس هر صفتى و عبادتى كه پيغمبران آورده‏اند در اصل آن با آن جماعت موافقت داريم وليكن در كيفيت و احكام و سيرت آن با ايشان مخالفيم. و در هر امرى كه مخالفت ما نموده‏اند ما را بر ايشان حجتهاى واضح است و بر بطلان طريقه ايشان گواهان عادل داريم از كتابهايى كه خدا فرستاده است و در دست ايشان است. پس هر يك از ايشان كه به حكمتى متكلم مى‏شود كه حجت ماست بر ايشان، و آنچه از آثار دين و كلمات حكمت بيان مى‏كنند گواه ماست بر بطلان ايشان. زيرا كه آن صفات همه موافق سيرت و صفت و طريقه ماست و مخالف آداب و طريقه ايشان است. پس، از كتاب الهى نمى‏دانند مگر لفظى را، و از ياد خدا نمى‏دانند مگر اسمى را، و حقيقت دين را نمى‏دانند كه آن را برپا توانند داشت.

يوذاسف گفت كه: چرا پيغمبران در بعضى زمانها مبعوث مى‏شوند و در بعضى زمانها مبعوث نمى‏شوند؟ و چرا در هر عصرى پيغمبرى نمى‏باشد؟

بلوهر گفت كه: مثَل اين، مثَل پادشاهى است كه زمين خرابى داشته باشد كه هيچ آبادانى در آن نباشد، و اراده تعمير و آبادانى آن زمين نمايد، و مرد كاردان ساعى(2042) امين خيرخواهى را به آن زمين فرستد و او را امر نمايد كه آن زمين را آبادان كند، و اصناف(2043) درختان بكارد، و انواع زراعتها به عمل آورد، و درخت مخصوصى چند و تخم معينى چند به او دهد و مبالغه نمايد كه بغير آنچه پادشاه فرموده ديگر چيزى در آن زمين به عمل نياورد.

و بفرمايد كه در آن زمين نهرى جارى گرداند و حصارى بر گرد آن زمين برآورد و از فساد و خرابى مفسدان آن را محافظت نمايد.

پس آن مرد بيايد و آن زمين را به حليه(2044) آبادانى درآورد و موافق فرموده پادشاه درختان و زراعات بكارد و نهرى به سوى آن جارى گرداند، و درختان و زراعتها برويد و به يكديگر متصل گردد، و بعد از اندك زمانى آن مرد را مرگ در رسد و كسى را خليفه(2045) و جانشين خود نمايد و وفات كند.

پس جمعى بعد از او به هم رسند و اطاعت آن جانشين نكنند، و در خرابى آن زمين بكوشند، و نهرش را پر كنند، و بخشكد درختان و زراعتهاى آن زمين. پس چون خبر شود پادشاه از نافرمانى آن جماعت و خرابى آن زمين، رسول ديگر تعيين نمايد كه احياى آن زمين كند و اصلاح آن نمايد و به آبادانى اول برگرداند.

و بر اين منوال است فرستادن حق تعالى پيغمبران و انبيا را، كه چون يكى رفت و بعد از او امور مردم فاسد شد، باز ديگرى را براى اصلاح ايشان مى‏فرستد.

وذاسف گفت كه: آيا آنچه انبيا و رُسُل(2046) از جانب حق تعالى مى‏آورند مخصوص جمعى است يا شامل جميع خلق است؟

بلوهر گفت كه: هرگاه انبيا و رسل از جانب خدا مبعوث گرديدند جميع مردم را دعوت مى‏نمايند. پس هر كه اطاعت ايشان كرد داخل زمره(2047) ايشان مى‏گردد، و هر كه نافرمانى ايشان كرد از ايشان نيست. و هرگز خالى نمى‏باشد زمين از فرمانبردارى كه در جميع امور اطاعت حق تعالى نمايد از پيغمبران و اوصياى(2048) ايشان.

و براى اين امر مثَلى است كه: مرغى بود در ساحل دريا كه آن را قدم(2049) مى‏ناميدند و تخم بسيار مى‏گذاشت، و بسى حريص و راغب بود بر جوجه برآوردن و بسيارى آن. و در بعضى از زمانها آن را ميسر نبود تعيش نمودن(2050) در آن جزيره. پس چاره خود را در آن مى‏ديد كه جلاى وطن(2051) نموده به زمين ديگر سفر كند تا آن زمان منقضى(2052) شود. و از خوف آن كه مبادا نسل آن منقطع گردد تخمهاى خود را متفرق گردانيد بر آشيان مرغان ديگر.

پس آن مرغان تخم آن را با تخمهاى خود در زير بال گرفتند و جوجه‏هاى آن مرغ نيز با جوجه‏هاى مرغان ديگر برآمدند. و چون مدتى برآمد، آن جوجه‏ها با جوجه‏هاى قدم الفت گرفتند و در ميان ايشان مؤانست(2053) به هم رسيد.

و چون ايام فرار قدم از وطن خود منقضى شد به مأواى خود مراجعت نمود و شب به سرزمين خود درآمد و بر آشيانه‏هاى آن مرغان عبور مى‏نمود و آواز خود را به گوش جوجه‏هاى خود و جوجه‏هاى ديگران مى‏رسانيد. پس جوجه‏هاى آن چون صدايش را شنيدند از پى آن رفتند و جوجه‏هاى مرغان ديگر هم كه الفت گرفته بودند به جوجه‏هاى آن، از پى ايشان رفتند. و آنچه از مرغان كه جوجه آن نبودند و با جوجه آن الفت نداشتند از پى آواز آن نرفتند. و چون قدم محبت فرزند بسيار داشت، جوجه‏هاى خود و جوجه‏هاى ديگران را كه از پى جوجه‏هايش آمده بودند رام خود گردانيد و با خود الفت داد.

همچنين پيغمبران، دعوت الهى را بر همه مردم عرض(2054) مى‏نمايند و اهل حكمت و عقل اجابت(2055) ايشان مى‏نمايند زيرا كه فضيلت و رتبه حكمت را مى‏دانند. پس مثل آن مرغ كه آواز زد مرغان ديگر را، مثل پيغمبران است كه همه مردم را به راه حق مى‏خوانند. و مثل آن تخمها كه متفرق(2056) گردانيد بر آشيانه‏ها، مثل حكمت است. و آن جوجه‏ها كه از تخمهاى آن مرغ حاصل شدند، مثل علما و دانايانى است كه بعد از غيبت پيغمبر به بركت او به هم مى‏رسند(2057) . و مثل ساير جوجه‏ها كه به جوجه‏هاى آن مرغ الفت گرفتند، مثل جماعتى است كه اجابت دعوت علما و حكما و دانايان مى‏نمايند قبل از بعثت پيغمبران. زيرا كه حق تعالى پيغمبران را بر جميع خلق تفضيل(2058) داده است و براى ايشان از حجتها(2059) و براهين(2060) و معجزات، كرامتى چند مقرر فرموده است كه به ديگران نداده است. تا آن كه رسالات ايشان در ميان مردم ظاهر گردد و حجتهاى ايشان بر خلق تمام شود. و لهذا بعد از بعثت پيغمبران جمعى مى‏گرويدند به ايشان كه پيشتر اجابت علما و دانشمندان اهل دين نمى‏كردند. و اين براى آن است كه حق تعالى دعوت پيغمبران را نور و روشنى و وضوح و تأثير ديگر داده است كه در دعوت ديگران نيست.

يوذاسف گفت كه: اى حكيم تو گفتى كه آنچه پيغمبران مى‏آورند كلام الهى است. آيا كلام خدا و ملائكه شبيه است به كلام مردم؟

بلوهر گفت كه: نمى‏بينى كه چون مردم مى‏خواهند كه به بعضى از حيوانات يا مرغان بفهمانند كه نزديك آيند يا دور شوند يا رو كنند يا پشت كنند، و حيوانات و مرغان سخن ايشان را نمى‏فهمند، صداى چند براى فهمانيدن آنها از صفير(2061) و اصوات وضع مى‏كنند(2062) كه به آن وسيله مطلب خود را به ايشان بفهمانند.

و اگر به لغت(2063) خود سخن گويند آنها نخواهند فهميد. همچنين بندگان چون عاجزند از فهميدن كنه(2064) كلام جناب مقدس ايزدى و ملائكه، و دانستن حقيقت و كمال و لطف و مرتبه آن سخن، لهذا شبيه به سخنان ايشان كلام خود را به ايشان فرستاده، و به آن سخنان كه در ميان ايشان شايع است، حكمت را به ايشان فهمانيده است. مانند آن آوازهايى كه مردم براى فهمانيدن حيوانات و مرغان وضع كرده‏اند، و به امثال اين مصطلحات(2065) كه در ميان ايشان جارى است، دقايق حكمت را براى ايشان واضح و لايح(2066) گردانيده است و حجت خود را بر ايشان تمام كرده است. پس اين كلمات و اصوات براى حكمت و علوم و حقايق بدنى است و مسكنى است. و حِكم(2067) و حقايق براى كلمات و اصوات، جانى است و روحى است. وليكن اكثر مردم به غور و كنه كلام حكمت نمى‏توانند رسيد، و عقل ايشان به آن احاطه نمى‏تواند نمود. و به اين سبب تفاوت و تفاضل(2068) ميان علما در علم مى‏باشد. و هر عالمى علم را از عالم ديگر اخذ نموده است تا آن كه منتهى مى‏شود به علم الهى كه از او به خلق رسيده است.

و بعضى از علما را آن قدر از علم و دانش كرامت مى‏فرمايد كه او را از جهل نجات مى‏بخشد. و تفاوت مراتب ايشان به قدر زيادتى علم ايشان است. و نسبت مردم به علوم و حقايق كه از آن‏ها منتفع مى‏شوند و به كنه آنها نمى‏رسند از بابت نسبت ايشان است به آفتاب كه از روشنايى و حرارت آن منتفع(2069) مى‏شوند در تقويت ابدان(2070) و تمشيت(2071) امور معاش(2072) خود، و ديده ايشان از دين قرص آفتاب عاجز است.

مثل ديگر اين حكمتها و علوم مانند چشمه‏اى است كه آبش جارى و ظاهر باشد و منبعش معلوم نباشد كه مردم از آب آن چشمه منتفع مى‏شوند و حيات مى‏يابند و به اصل و منبع آن پى‏نمى‏برند.

مثل ديگر، مانند ستاره‏هاى روشن است كه مردم از نور آنها هدايت مى‏يابند و نمى‏دانند كه از كجاست و از كجا مى‏آيد و در كجا پنهان مى‏شود. و به درستى كه حكمت و علم حق شريفتر و رفيعتر(2073) و بزرگتر است از جميع آنچه ما آن را به آن وصف كرديم و تشبيه نموديم. كليد درهاى جميع خيرات خوبيهاست و موجب نجات و رستگارى از جميع شرور و بديهاست. آب حيات است كه هر كه از آن بياشامد، هرگز نميرد و شفاى جميع دردهاست كه هر كه خود را به آن مداوا نمايد، هرگز خسته نگردد. راه راستى است كه هر كه به آن را برود هرگز گمراه نشود. ريسمان(٢074) محكمى است از جانب خدا آويخته كه هرگز كهنه نمى‏شود و هر كه در دست دارد آن را، هرگز كور نگردد، و هر كه چنگ در آن زند رستگار گردد و هدايت يابد و پيوند او با حق تعالى هرگز نگسلد.

يوذاسف گفت كه: چرا اين حكمت و علم كه آن را به اين درجه از فضل و شرف و رفعت(2075) و قوت و منفعت و كمال و وضوح وصف كردى جميع مردم از آن منتفع نمى‏گردند؟

حكيم گفت كه: مثل حكمت مثل آفتابى است كه بر جميع مرم از سفيد و سياه و كوچك و بزرگ طالع مى‏گردد. پس هر كه خواهد از آن منتفع گردد نفع خود را از او منع نمى‏نمايد، و از دور و نزديك هر كه باشد او را از روشنى خود محروم نمى‏گرداند. پس اگر كسى نخواهد از آفتاب منتفع شود او را بر آفتاب حجتى نخواهد بود زيرا كه آفتاب منع فيض خود از كسى نكرده است. و همچنين است حكمت در ميان مردم، كه همه كس را احاطه كرده است و منع فيض و نفع خود از كسى نكرده است وليكن انتفاع(2076) مردم از آن به تفاوت است چنانچه مردم از انتفاع به نور آفتاب بر سه قسم‏اند: بعضى بينايند و ديده روشن دارند و از ضَوء(2077) آفتاب بر وجه كمال نفع مى‏يابند و اشيا را به آن مى‏بينند؛ و بعضى كورند و احساس نور نمى‏كنند به حدى كه اگر چندين آفتاب بتابد از آنها بهره‏اى نمى‏برند؛ و بعضى ضعيف‏البَصَرند(2078) كه نه ايشان را كور مى‏توان شمرد و نه بينا.

همچنين سخن حق و كلام حكمت آفتابى است كه بر دلها مى‏تابد. بعضى كه صاحب بصيرت‏اند(2079) و ديده دل ايشان روشن است، آن را مى‏يابند و به آن عمل مى‏نمايند و از اهل علم و حكمت و معرفت مى‏گردند؛ و بعضى كه ديده دل ايشان كور است به سبب انكار حق، سخن حق را قبول نمى‏كنند و به آن عمل نمى‏نمايند، مانند آن كور به چشم ظاهر كه از آفتاب بهره‏اى نمى‏برد؛ و بعضى كه دلهاى ايشان به آفتهاى نفسانى بيمار گرديده و ديده دل ايشان ضعيف و كُند(2080) گرديده است، از نور خورشيد علم و حكمت بهره ضعيفى مى‏برند و علم ايشان پست و عمل ايشان اندك است و چندان تميز(2081) در ميان نيك و بد، و حق و باطل نمى‏كنند.

و بدان كه اكثر مردم در بينايى خورشيد علوم و معارف كوران‏اند كه از آن هيچ بهره‏اى نمى‏برند.

يوذاسف گفت كه: آيا كسى مى‏باشد كه اول كه سخن حق را بشنود اجابت ننمايد و انكار كند و بعد از مدتى اجابت كند و قبول نمايد؟

بلوهر گفت: بلى؛ حال اكثر مردم نسبت به حكمت چنين است.

يوذاسف گفت كه: آيا پدرم هرگز از اين سخنان حكمت چيزى شنيده است؟

بلوهر گفت كه: گمان ندارم كه شنيده باشد، شنيدن درستى كه در دل او جا كرده باشد، و خيرخواه مهربانى در اين باب با او سخن گفته باشد.

يوذاسف گفت كه: چرا حكما در اين مدت مديد(2082) پدرم را بر اين حال گذاشته‏اند و امثال اين سخنان حق را به او نگفته‏اند؟

بلوهر گفت كه: زيرا كه ايشان محل سخن خود را مى‏دانند. و بسا باشد كه ترك كنند گفتن سخن حكمت را با كسى كه از پدر تو بهتر شنود و طبعش ملايمتر باشد و بيشتر قبول كند، براى اين كه او را قابل اين سخن ندانند. و بسيار است كه دانايى با كسى در تمام عمر معاشرت نمايد، و در ميان ايشان نهايت انس و مودت و مهربانى باشد، و ميان ايشان در هيچ چيز جدايى نباشد الا در دين و حكمت، و آن حكيم دانا غم خورد بر او، و براى حال او غمگين باشد، و به سبب اين كه او را قابل نداند اسرار حكمت را به او نگويد.

چنانچه نقل كرده‏اند كه: پادشاهى بود در نهايت عقل و فطرت، و مهربان بود به رعيت، و پيوسته در اصلاح ايشان مى‏كوشيد و به امور ايشان مى‏رسيد. و آن پادشاه وزيرى داشت موصوف به(2083) صدق و راستى و صلاح، و در اصلاح امور رعيت اعانت او مى‏نمود، و محل اعتماد و مشورت او بود. و وزير در كمال عقل و ديندارى و وَرَع(2084) و پرهيزكارى بود، و به ترك دنيا راغب بود، و به خدمت علما و صلحا و نيكان بسيار رسيده بود، و سخنان حق از ايشان فراگرفته بود و فضل و بزرگى ايشان را دانسته بود و محبت ايشان را به دل و جان قبول كرده بود. و او را نزد پادشاه قرب و منزلت عظيم بود. پادشاه هيچ امرى را از او مخفى نمى‏داشت، و وزير نيز با پادشاه بر اين منوال(2085) سلوك مى‏نمود، وليكن از امر دين و اسرار حكمت و معارف چيزى به او اظهار نمى‏نمود. و بر اين حال سالها با يكديگر گذرانيدند.

و وزير هرگاه كه به خدمت پادشاه مى‏آمد به ظاهر سجده بتان مى‏كرد و تعظيم آنها مى‏نمود و غير آن از امور باطل و لوازم كفر(2086) را ارتكاب مى‏نمود از براى تقيه(2087) و حفظ نفس خود از ضرر پادشاه. و وزير از غايت اشفاق(2088) و مهربانى كه به آن پادشاه داشت پيوسته از گمراهى و ضلالت او دلگير و غمگين بود تا آن كه روزى با برادران(2089) و ياران خود كه اهل دين و حكمت بودند در باب هدايت پادشاه مشورت نمود. ايشان گفتند كه: در حذر باش كه مبادا تأثيرى در او نكند و ضرر به تو و اهل دين تو برساند. پس اگر يابى كه قابل هدايت است و سخن تو در او تأثير خواهد كرد، در امر دين به او سخن بگوى و از كلمات حكمت او را آگاه سازى، و اگرنه با او سخن مگوى كه موجب ضرر او به تو و اهل دين تو مى‏گردد، زيرا كه به پادشاهان مغرور نمى‏بايد شد و از قهر ايشان ايمن نمى‏بايد بود.

و بعد از آن پيوسته وزير در انديشه بود و به پادشاه اظهار خيرخواهى و اخلاص مى‏نمود، و منتظر فرصت بود كه در محل مناسبى او را نصيحت كند و او را هدايت نمايد. و پادشاه با آن كفر و ضلالت در نهايت هموارى و ملايمت بود و پيوسته در مقام رعيت‏پرورى و اصلاح امور و تفقد(2090) احوال ايشان بود.

و بعد از مدتى كه حال ميان پادشاه و وزير بر اين منوال گذشت، شبى از شبها بعد از آن كه مردم همگى به خواب رفته بودند، پادشاه با وزير گفت كه: بيا سوار شويم و در اين شهر بگرديم و ببينيم كه احوال مردم چون(2091) است، و مشاهده نماييم آثار بارانهايى را كه در اين ايام بر ايشان باريده است. وزير گفت: بلى؛ بسيار نيك است. و هر دو سوار شدند و در نواحى شهر مى‏گشتند. در اثناى سير به مزبله‏اى(2092) رسيدند. و نظر پادشاه به روشنيى افتاد كه از طرف آن مزبله مى‏تافت. به وزير گفت كه: از پى اين روشنايى مى‏بايد رفت كه خبر اين را معلوم كنيم. پس، از مركب(2093) فرود آمدند و روان شدند تا رسيدند به نقبى(2094) كه از آنجا روشنى مى‏تافت.

چون نظر كردند، مرد درويش(2095) بدقيافه‏اى ديدند كه جامه‏هاى بسيار كهنه پوشيده از جامه‏هايى كه در مزبله‏ها اندازند، و متكايى(2096) از فضله(2097) و سرگين(2098) براى خود ساخته بر آن تكيه زده است. و در پيش روى او ابريقى(2099) سفالين پر از شراب گذاشته و طنبورى(2100) در دست گرفته مى‏نوازد. و زنى در زشتى خلقت و بدى هيئت(2101) و كهنگى لباس شبيه به خودش در برابرش ايستاده است، و هرگاه كه شراب مى‏طلبد آن زن ساقى او مى‏شود، و هرگاه كه طنبور مى‏نوازد آن زن برايش مى‏رقصد. و چون شراب مى‏نوشد زن او را تحيت مى‏كند(2102) و ثنا مى‏گويد(2103) به نوعى كه پادشاهان را ستايش كنند، و آن مرد نيز زن خود را تعريف مى‏كند و سيده‏النساء(2104) مى‏خواند او را، و بر جميع زنان تفضيلش(2105) مى‏دهد. و آن هر دو يكديگر را به حسن و جمال مى‏ستايند و در نهايت سرور و فرح(2106) و خنده و طرب، عيش مى‏كنند.

پادشاه و وزير مدت مديد چنين بر پا ايستاده بودند و در حال ايشان نظر مى‏كردند و از لذت و شادى ايشان از آن حال كثيف تعجب مى‏نمودند. بعد از آن برگشتند. و پادشاه به وزير گفت كه: گمان ندارم كه ما و تو را در تمام عمر اين قدر لذت و سرور و خوشحالى رو داده باشد كه اين مرد و زن از اين حال خود دارند در اين شب. و گمان دارم كه هر شب در اين كار باشند.

پس وزير چون اين سخن آشنا را از پادشاه شنيد فرصت غنيمت شمرد و گفت: اى پادشاه مى‏ترسم كه اين دنياى ما و پادشاهى تو و اين بَهجت(2107) و سرورى كه به اين لذتهاى دنيا داريم در نظر آن جماعتى كه پادشاهى دايمى را مى‏دانند مثل اين مزبله و اين دو شخص نمايد، و خانه‏هاى ما كه سعى در بنا و استحكامش مى‏كنيم در نظر آن جماعتى كه مساكن سعادت و منازل باقى آخرت را در نظر دارند چنان نمايد كه اين غار در نظر ما مى‏نمايد، و بدنهاى ما نزد آن كسانى كه پاكيزگى و نضارت(2108) و حسن و جمال معنوى را فهميده‏اند چنان نمايد كه اين دو بدقيافه زشت در نظر ما مى‏نمايند، و تعجب آن سعادتمندان از لذت و شادى ما به عيشهاى دنيا مانند تعجب ما باشد از لذت اين دو شخص به حال ناخوشى كه دارند.

پادشاه گفت كه: آيا مى‏شناسى جمعى را كه به اين صفت كه بيان كردى موصوف باشند؟ وزير گفت: بلى. پادشاه گفت كه: كيستند ايشان؟ وزير گفت كه: ايشان جمعى‏اند كه به دين الهى گرويده‏اند، و ملك و پادشاهى آخرت و لذت آن را دانسته‏اند، و پيوسته طالب سعادتهاى آخرت‏اند. پادشاه گفت كه: مُلك آخرت كدام

و هر كه خواهد از احوال آن عبرت گيرد و بينا شود او را به عيوب خود بينا مى‏گرداند، و كسى كه به رغبت به سوى او نظر نمايد كورش مى‏كند.

و در خطبه ديگر فرمود كه: نظر كنيد به سوى دنيا به ديده زهد، و از آن اعراض نماييد(2109) . به خدا سوگند كه بعد از اندك زمانى ساكنان خود را كه رحل اقامت در آن افكنده‏اند بيرون مى‏كند، و آنان كه به نعمتهاى آن مغرور گرديده ايمن‏اند، به فجايع(2110) و مصيبتها مبتلا مى‏گرداند. آنچه از دنيا پشت كرد و رفت برنمى‏گردد، و آنچه آينده است نمى‏توان دانست كه چه مقدار است كه انتظار آن توان برد. شادى و سرورش آميخته است به اندوه و حزن، و جَلادت(2111) و قوت شجاعانش آيل(2112) است به سستى و ضعف. پس فريب ندهد شما را بسيارى آنچه شما را خوش مى‏آيد از زينتهاى آن، كه اندك زمانى با شما خواهد بود. خدا رحم كند(2113) كسى را كه در احوال دنيا تفكر نمايد و عبرت گيرد، پس به عيبهاى دنيا بينا شود. آنچه از دنيا در پيش است عن قريب از آن اثرى نمانده است، و آنچه از آخرت در پيش است به زودى مى‏رسد و زوال ندارد. و بر عمر اعتماد مكن كه هرچه به عدد درمى‏آيد به زودى به سر مى‏آيد، و آنچه آينده است به زودى حاضر مى‏شود و نزديك است.

و در خطبه ديگر فرمود كه: شما را حذر مى‏فرمايم از دنيا. به درستى كه آن شيرين است و سبز و خوشاينده است. مردم را محب(2114) خود مى‏گرداند به اندكى از لذتهاى عاجل(2115) كه به ايشان مى‏رساند، و به اندك زينتى خود را خوش مى‏نمايد و اميدها و آروزها را زيور خود ساخته است و به حيله و فريب خود را زينت كرده است. نعمت و زينت آن بقا ندارد و از مصيبتهاى آن ايمن نمى‏توان بود. فريب دهنده است؛ ضرر رساننده است؛ مانع از خيرات است؛ به زودى زايل مى‏گردد و فانى است. ساكنانش را مى‏خورد؛ راهروانش را راه مى‏زند.

هيچ كس از آن به زينتى آراسته نشد مگر آن كه بعد از آن او را عبرت ديگران گردانيد، و رو به كسى نياورد به راحت مگر اين كه پشت كرد به سوى او به محنت(2116) .

چه بسيار كسى كه بر آن اعتماد كرد و دل او را به درد آورد، و چه بسيار كسى كه به آن مطمئن شد و او را بر زمين زد. بسى صاحب شوكت(2117) را به خوارى انداخت، و بسى صاحب نخوت(2118) را ذليل ساخت. پادشاهيش مذلت(2119) است، و عيشش ناگوار است، و شيرينيش تلخ است، و غذايش سم است. زنده‏اش در معرض موت است و صحيحش(2120) در عرضه بلاست. پادشاهيش به زودى برطرف مى‏شود و عزيزش مغلوب مى‏گردد. و كسى كه از آن بسيار جمع كرده منكوب(2121) مى‏شود، و كسى كه به آن پناه برده مخذول(2122) مى‏شود.

آيا شما نيستيد در مسكنها و منزلهاى جماعتى كه پيش از شما بوده‏اند كه عمرشان از عمرهاى شما درازتر بوده، و آثار ايشان بيشتر باقى مانده، و املهاى(2123) ايشان درازتر بوده، و لشكر و تهيه ايشان فراوانتر بوده است؟ دنيا را پرستيدند چه پرستيدنى، و آن را اختيار كردند چه اختيار كردنى. پس چون به در رفتند توشه‏اى به ايشان نداد كه به منزل رسند، و مركوبى(2124) نداد كه ايشان را به جايى رساند. هيچ شنيديد كه دنيا جانى فداى ايشان كرده باشد، يا ايشان را اعانتى كرده باشد، يا با ايشان مصاحبت نيكو كرده باشد؟ بلكه بر ايشان فرود آورد بلاهاى گران را، و سست كرد بنياد ايشان را به فتنه‏ها، و متزلزل ساخت اساس ايشان را به مصيبتها، و بينى ايشان را به مذلت بر خاك ماليد، و ايشان را پامال حوادث گردانيد، و يارى نمود مرگ را بر ايشان. به درستى كه ديديد جزاى منكرى(2125) را كه داد جمعى را كه مُنقاد(2126) او بودند و آن را اختيار مى‏كردند(2127) و اميد اقامت در آن داشتند. كه چون خواستند كه از آن مفارقت(2128) ابدى كنند توشه‏اى

(2129) كه حسدهايشان مرده است. از ضرر ايشان ترسى نيست، و دفع ضررى از ايشان متوقع(2130) نيست. پشت زمين را بدل كرده‏اند به زير زمين، و از وسعتها به تنگى رفته‏اند، و از روشنايى به در رفته به ظلمت قرار گرفته‏اند. و باز به زمين برخواهند گشت به نحوى كه مفارقت(2131) كرده‏اند پابرهنه و عريان. و به اعمال خود بار خواهند كرد به سوى حيات دايمى و خانه باقى. چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: چنانچه ابتدا كرديم در اول، خلق ايشان را، برخواهيم گردانيد. وعده‏اى است بر ما لازم، و البته چنين خواهيم كرد.(2132)

و ابن‏بابويه عليه‏الرحمه روايت كرده است كه: چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سفرى مراجعت مى‏فرمودند، اول به خانه حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها تشريف مى‏بردند و مدتى مى‏ماندند و بعد از آن به خانه زنان خود مى‏رفتند. پس در بعضى از سفرهاى آن حضرت، حضرت فاطمه دو دسترنج(2133) و قلاده‏اى(2134) و دو گوشواره از نقره ساختند و پرده‏اى در خانه آويختند. چون حضرت مراجعت فرمودند و به خانه فاطمه داخل شدند و صحابه بر در خانه توقف نمودند و آن حال را مشاهده فرمودند، غضبناك بيرون رفتند و به مسجد درآمدند و به نزد منبر نشستند. حضرت فاطمه گمان بردند كه براى آن زينتها حضرت رسول چنين به غضب آمدند. پس گردنبند و دسترنجها و گوشواره‏ها را كندند و پرده را گشودند و همه را به نزد حضرت فرستادند و به آن شخص كه اينها را برد گفتند كه: بگو دخترت سلام مى‏رساند و مى‏گويد كه: اينها را در راه خدا بده.

چون به نزد آن حضرت آوردند، سه مرتبه فرمود كه: كرد آنچه مى‏خواستم. پدرش فداى او باد! دنيا از محمد و آل محمد نيست. و اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پر پشه‏اى مى‏بود خدا در دنيا كافرى را شربتى(2135) از آب نمى‏داد. پس برخاستند و به خانه حضرت فاطمه داخل شدند.

و روايت كرده‏اند كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در بعضى(2136) از باغها بيلى در دست داشتند و اصلاح آن باغ مى‏فرمودند. ناگاه زنى پيدا شد در غايت حسن و جمال و گفت: اى فرزند ابوطالب اگر مرا تزويج نمايى، تو را غنى مى‏كنم از اين مشقت، و تو را دلالت مى‏كنم به گنجهاى زمين و تا زنده باشى پادشاهى خواهى داشت. حضرت فرمود كه: نام تو چيست؟ گفت: نام من دنياست. حضرت فرمود كه: برگرد و شوهرى غير از من طلب كن، كه تو را در من بهره‏اى نيست. و باز مشغول بيل زدن شدند.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: غافلترين مردم در دنيا كسى است كه از تغيير احوال دنيا پند نگيرد. و قدر كسى در دنيا عظيمتر است كه دنيا را نزد او قدرى نباشد.

و فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به دنيا كه: به تعَب(2137) انداز كسى را كه تو را خدمت كند، و خدمت كن كسى را كه تو را ترك كند.

و فرمود كه: رغبت در دنيا موجب بسيارى حزن و اندوه است، و زهد در دنيا مورث(2138) راحت دل و بدن است.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: محبت دنيا سر جميع گناهان و خطاهاست.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم بماند بهشت او را واجب مى‏شود: هر كدام سالم باشد از داخل شدن در دنيا، و متابعت خواهشها، و شهوت شكم، و شهوت فرج.

است؟ وزير گفت كه: آن نعيم(2139) و لذتى است كه شدت(2140) و جفا(2141) بعد از آن نمى‏باشد، و توانگريى است كه بعد از آن فقر و احتياج نمى‏باشد، و شاديى است كه در عقب آن هرگز اندوهى نيست، و صحتى است كه بيمارى از پيش نيست، و خشنوديى است كه هرگز به اندوهى نيست، و صحتى است كه بيمارى از پيش نيست، و خشنوديى است كه هرگز به اندوه و خشم زايل نمى‏گردد، و ايمنيى است كه هرگز به ترس مبدل نمى‏شود، و زندگيى است كه مرگ بعد از آن محال است و پادشاهى بى‏زوال است. آخرت خانه هستى و بقاست، و دار زندگى و حيات بى‏انتهاست.

تغير(2142) احوال در آن نمى‏باشد. خدا از ساكنان دار(2143) آخرت برداشته است درد و پيرى و تعب(2144) و جفا(2145) و بيمارى و گرسنگى و مرگ را. اى پادشاه اين است صفت ملك آخرت كه بيان كردم.

پادشاه گفت كه: آيا براى داخل شدن آن خانه و فايز شدن(2146) به آن سعادت فرزانه(2147) ، راهى و وسيله‏اى و سببى و حيله‏اى(2148) مى‏دانى؟ وزير گفت: بلى؛ آن خانه مهياست براى هر كه آن را از راهش طلب نمايد. و هر كه از درگاهش به در آيد البته به آن ظفر مى‏يابد. پادشاه گفت كه: تو چرا مرا پيش از اين به چنين خانه‏اى راه ننمودى و اوصاف آن را براى من بيان نمى‏كردى؟ وزير گفت كه: از جلالت(2149) و هيبت(2150) پادشاهى تو حذر مى‏كردم. پادشاه گفت كه:

اگر اين امرى كه تو وصف كردى البته(2151) واقع باشد سزاوار نيست كه ما آن را ضايع كنيم و خود را از آن محروم گردانيم و سعى در تحصيل آن ننماييم، بلكه بايد جهد كنيم تا خبر آن را مشخص نماييم و به آن ظفر يابيم.

وزير گفت كه: رخصت مى‏فرمايى كه مكرر وصف آخرت را براى تو بيان كنم تا يقين تو زياده گردد؟ پادشاه گفت كه: بلكه تو را امر مى‏كنم كه شب و روز در اين كار باشى و نگذارى كه من به امر ديگر مشغول گردم، و دست از اين سخن برندارى. به درستى كه اين امر عجيب غريب است كه آن را سهل نمى‏توان شمرد، و از چنين امر عظيمى غافل نمى‏توان شد.

و بعد از اين سخنان، وزير و پادشاه راه نجات پيش گرفته، به سعادت ابدى فايز گرديدند.

يوذاسف گفت كه: من از انديشه اين راه نجات به هيچ امر ديگر مشغول نخواهم شد تا آن را به دست آورم. و با خود چنين انديشه كرده‏ام كه در ميان شب با تو بگريزم هر وقت كه اراده رفتن نمايى.

بلوهر گفت كه: كجا تو را طاقت آن هست كه با من بيايى، و كى صبر مى‏توانى كرد بر رفاقت و مصاحبت من، و حال آن كه مرا خانه‏اى و مأوايى نيست، و چهارپايى و باربردارى ندارم، و مالك نقره و طلايى نيستم، و آزوقه چاشت(2152) و شامى با خود برنمى‏دارم، و بغير از اين كهنه‏اى كه پوشيده‏ام جامه‏اى ندارم، و در شهرها قرار نمى‏گيرم مگر اندك زمانى، و از شهر به شهر مى‏گردم، و هرگز از منزلى گرده نانى با خود به منزل ديگر نمى‏برم.

يوذاسف گفت كه: اميد دارم كه آن كسى كه به تو توانايى و صبر بر اين احوال داده است به من نيز كرامت فرمايد.

بلوهر گفت كه: اگر البته(2153) مصاحبت(2154) مرا اختيار مى‏كنى و بغير از اين راضى نمى‏شوى، مانند آن توانگرى خواهى بود كه دامادى آن مرد فقير را اختيار نمود.

يوذاسف گفت كه: آن قصه را بيان فرما كه چون بوده است.

بلوهر گفت كه: نقل كرده‏اند كه: جوانى بود از فرزندان اغنيا(2155) ، و دختر عمى(2156) داشت صاحب ثروت و مال و حسن و جمال. و پدرش اراده نمود كه آن دختر را به عقد او درآورد.

و آن جوان از اين معنى كراهت داشت(2157) و عدم رضاى خود را به پدر اظهار ننموده و پنهانى از شهر بيرون رفت و متوجه شهر ديگر شد. و در عرض راه گذار آن جوان به خانه مرد فقيرى افتاد. در در آن خانه دخترى را ديد كه ايستاده است و دو جامه كهنه در بر دارد. آن دختر او را خوش آمد و از او سؤال نمود كه: تو كيستى؟ گفت: من دختر مرد پيرى‏ام كه در اين خانه مى‏باشد. آن جوان آن مرد پير را طلب نمود، و چون بيرون آمد دختر او را براى خود خواستگارى نمود. آن مرد گفت كه: تو از فرزندان اغنيا و توانگرانى، و دختر فقرا و مسكينان را نمى‏توانى خواستن. جوان گفت كه: دختر تو مرا بسيار خوش آمده است، و دختر صاحب حسَب(2158) و مال و جمال را مى‏خواستند كه به من تزويج نمايند، من از آن گريخته‏ام براى آن كه آن را نمى‏خواستم، و دختر تو را پسنديده‏ام. دختر خود را به عقد من درآور كه ان‏شاءالله از من خير و نيكى مشاهده خواهى نمود و مخالف رضاى تو نخواهم كرد.

مرد پير گفت كه: چگونه دختر خود را به تو دهم و حال آن كه راضى نمى‏شوم كه دختر ما را از پيش ما بيرون برى. و گمان ندارم كه اهل(2159) تو راضى باشند كه اين دختر را به نزد ايشان برى. جوان گفت كه: من نزد شما مى‏مانم و دختر شما را بيرون نمى‏برم. مرد پير گفت كه: پس زيب(2161) و زيور خود را بيفكن و جامه‏اى در خور ما درپوش و به خانه ما درآ.

آن جوان چنين كرد و چند كهنه از جامه‏هاى ايشان گرفته پوشيد و با ايشان نشست. پس آن مرد پير از احوال او سؤال نمود و با او صحبت مى‏داشت كه تا عقل و دانشش را بيازمايد، تا آن كه بر او ظاهر شد كه عقلش كامل است و آن كار را از روى سَفاهت(2161) و بيخردى نكرده است.

پس به او گفت كه: چون تو ما را اختيار(2162) نمودى و به ما راضى شدى و درويشى ما را پسنديدى، برخيز و با من بيا. پس او را به سردابه‏اى(2163) برد. چون جوان به آن سردابه درآمد، ديد كه در پشت خانه آن مرد پير، خانه‏ها و مسكنهاست در نهايت وسعت و غايت زيبايى كه در مدت عمر خود مثل آنها نديده بود. و او را بر سر خزانه‏ها(2164) برد كه آنچه آدمى به آن محتاج مى‏باشد در آنها مهيا بود. پس كليد تمام خزاين(2165) خود را به آن جوان داد و گفت:

جميع اين خزاين و مساكن و اموال و اسباب تعلق به تو دارد و اختيار همه با توست، و آنچه خواهى بكن كه نيكو جوانى هستى تو. و آن جوان به سبب ترك خواهش، به تمام خواهشها رسيد.

يوذاسف گفت كه: اميد دارم كه من نيز مثل آن جوان باشم و طريقه او را اختيار نمايم. و آن مرد پير عقل آن جوان را آزمود تا بر او اعتماد نمود، و چنين مى‏يابم كه تو نيز در مقام تفتيش(2166) و امتحان من هستى. بفرما كه در باب عقل من چه چيز بر تو ظاهر گشته است.

بلوهر گفت كه: اگر اين امر به دست من مى‏بود، از امتحان عقل تو، به محض ديدن تو اكتفا مى‏كردم. وليكن بر گردن من لازم گرديده است متابعت سنت و طريقه‏اى كه پيشوايان هدايت و امامان طريقت براى ما مقرر ساخته‏اند، كه در استعلام توفيق(2167) هر كس به نهايت بايد رسيد و رازهاى مكنون(2168) سينه‏ها را به لطايف حيل(2169) و تجارب(2170) ، استعلام بايد نمود. و من مى‏ترسم كه اگر مخالفت سنت ايشان نمايم احداث بدعتى در راه حق كرده باشم. و من امشب از پيش تو مى‏روم و هر شب به در خانه تو مى‏آيم. پس تو با خود تفكر نما و از سخنانى كه از من شنيدى پند بگير و از روى فهم و عقل تفكر نما و بسيار تدبر بكن و هر چيز را زود تصديق مكن و به هر فكرى زود راضى مشو تا آن كه بعد از تأمل و تأنى(2171) و تفكر بسيار، حقيقت آن امر بر تو ظاهر گردد. و در حذر باش كه مبادا هواهاى نفسانى و شبهه‏هاى شيطانى تو را از حق بكيباند(2172) و به باطل ميل(2173) دهد. و در مسائلى كه تو را در آن شبهه‏اى(2174) عارض شود، بعد از تأمل بسيار با من مُطارحه(2175) كن، و هرگاه كه عازم بيرون رفتن شوى مرا اعلام بخش.

و در اين شب به همين اكتفا نموده، يوذاسف را وداع نمود و بيرون رفت، و شب ديگر به نزد او آمد و بر او سلام كرد و او را دعا كرد و بنشست.

و از جمله دعاهاى او اين بود كه: سؤال(2176) مى‏كنم از خداوندى كه اول است، و قبل از همه اشيا بوده است، و هيچ چيز پيش از او نبوده است؛ و آخر است، و بعد از همه چيز خواهد بود، و هيچ چيز با او باقى نمى‏ماند. باقى است كه هرگز فنا به او راه نمى‏يابد، و عظيم و بزرگوارى است كه عظمت او را نهايت نيست، و يكتا و يگانه‏اى است كه احدى در خداوندى با او شريك نيست، و قاهرى(2177) است كه او را همتا نيست، و از نو پديد آورنده‏اى است كه در آفرينش كسى را شريك خود نساخته است، و قادر و توانايى است كه ضدى و معارضى(2178) هرگز نداشته است. صمدى(2179) است كه همه كس را به او احتياج است و مانندى و شبيهى ندارد، و پادشاهى است كه در پادشاهى معاونى ندارد، كه تو را پادشاه عادل گرداند و پيشوا و هادى اهل دين سازد، و بگرداند تو را قائد(2180) مردم به سوى تقوا و پرهيزكارى، و روشنى‏بخش مردم از كورى ضلالت و گمراهى. و ترك و زهد دنيا تو را كرامت فرمايد، و تو را دوستدار صاحبان عقل و خرد، و دشمن ارباب بطالت و جهل گرداند. تا آن كه برساند ما و تو را به آنچه وعده فرموده است بر زبان پيغمبرانش از درجات عاليه بهشت، و منازل رفيعه(2181) رضا و خشنودى. به درستى كه اميد ما از خداوند خود ظاهر و هويداست، و خوف و ترس او در دل ما مكنون(2182) و مخفى است، و ديده‏هاى ما به سوى كرامت او باز است، و گردنهاى ما نزد اطاعت او خاضع(2183) و ذليل است، و جميع امور ما به توفيق و هدايت اوست.

پس يوذاسف را از استماع(2184) اين سخنان رقت عظيم(2185) حاصل شد و رغبت او به سوى خير و كمال بسى زياده گرديد و از كمال حكمت و دانايى آن حكيم متعجب گرديده، پرسيد كه: اى حكيم مرا خبر ده كه از عمر تو چند سال گذشته است.

گفت: دوازده سال.

يوذاسف از اين سخن متعجب شد و گفت: فرزند دوازده ساله طفل مى‏باشد، و من تو را در سن كهولت(2186) و شصت سالگى مى‏بينم.

حكيم گفت كه: از ولادت من نزديك به شصت سال گذشته است، وليكن تو از عمر من سؤال نمودى، و عمر، زندگانى است. و زندگى نمى‏باشد مگر در دين حق و عمل به خيرات و ترك دنيا. و از آن زمان كه به اين حالات موصوف گرديده‏ام تا حال دوازده سال است، و پيش از آن به سبب جهالت و قلت(2187) عمل از بابت مردگان بودم. و ايام مرگ را از عمر خود حساب نمى‏كنم.

پسر پادشاه گفت كه: اى حكيم چگونه كسى را كه مى‏خورد و مى‏آشامد و حركت مى‏كند مرده مى‏نامى؟

حكيم گفت كه: براى اين مرده‏اش مى‏خوانم كه با مردگان شريك است در كورى و كرى و گنگى و ضعيف بودن حيات و قلت بى‏نيازى. پس چون در صفات با مردگان شريك است، در نام هم مى‏بايد موافق ايشان باشد.

يوذاسف گفت كه: هرگاه تو اين حيات ظاهرى را حيات نمى‏دانى و به اين قسم زندگانى چندان مسرور نيستى، مى‏بايد كه برطرف شدن اين حيات را هم مرگ ندانى و از آن كراهت نداشته باشى با وجود حيات معنوى كه دارى.

بلوهر گفت كه: اگر به اين زندگانى اعتنا مى‏نمودم و از زوال اين كراهت مى‏داشتم، خود را به چنين مهلكه‏اى نمى‏افكندم كه به نزد تو آيم با وجود آن كه مى‏دانم كه پدر تو چه مقدار بر اهل دين خشم دارد و در مقام اضرار(2189) و قَمع(2189) ماست. پس، از اينجا بدان كه اين مرگ را مرگ نمى‏دانيم و اين زندگى را حيات نمى‏شماريم و از مرگ كراهت نداريم. و چگونه رغبت در حيات داشته باشد كسى كه ترك لذتها و بهره‏هاى خود از آن زندگى كرده باشد؟ و چگونه گريزد از مرگ كسى كه نفس خود را از دست خود كشته باشد؟

اى پسر پادشاه مگر نمى‏بينى كه آنان كه در دين كامل گرديدند، چيزهايى را كه مردم زندگى دنيا را براى آنها مى‏خواهند از اهل و مال ترك كرده‏اند و از مشقت عبادت چندان متحمل شده‏اند كه جز به مرگ از آن نمى‏آسايند و فارغ نمى‏گردند. پس كسى كه از لذتهاى زندگانى متَمَتع(2190) نگردد زندگانى به چه كار او مى‏آيد؟ و كسى كه او را راحت نباشد مگر از مرگ، چرا از مرگ گريزان باشد؟

يوذاسف گفت كه: راست مى‏گويى اى حكيم! آيا مسرور مى‏شوى كه فردا تو را مرگ دريابد؟

بلوهر گفت كه: اگر امشب مرگ را بيابم خوشحالتر مى‏شوم از آن كه فردا به من رسد.

به درستى كه كسى كه نيك و بد را فهميد و جزاى هر يك را نزد حق تعالى دانست البته ترك مى‏كند عمل بد را از بيم عقاب، و به عمل مى‏آورد عمل نيك را به اميد ثواب. و كسى كه يقين به وجود خداوند يگانه دارد و به وعده‏هاى او تصديق كرده است، البته مرگ را دوست مى‏دارد براى اميدواريها كه بعد از مرگ از فضل پروردگار خود دارد. و دنيا را نمى‏خواهد و از آن كراهت دارد از ترس آن كه مبادا به شهوتهاى دنيا فريفته گردد و مرتكب معصيت حق تعالى شود. پس مرگ را به زودى مى‏خواهد كه از شر فتنه دنيا ايمن گردد و به سعادت عقبى(2191) فايز شود(2192) .

يوذاسف گفت كه: چنين كسى كه تو مى‏گويى، گنجايش دارد كه پيش از اجل خود را هلاك گرداند براى اميد نجات و رسيدن به سعادات. اى حكيم براى من مثلى بيان فرما از براى اهل اين روزگار و اهتمام ايشان در عبادت بتهاى خود.

بلوهر گفت كه: مردى باغى داشت كه در آبادانى آن مى‏كوشيد، و سعى تمام در خدمت آن باغ مى‏نمود. ناگاه روزى گنجشگى را ديد كه بر روى درختى از درختهاى بستان او نشسته و ميوه آن را مى‏خورد. از آن به خشم آمد و تله‏اى نصب كرد و آن گنجشك را شكار كرد. و چون قصد كشتن آن نمود حق تعالى به قدرت كامله خود آن گنجشك را به سخن درآورد و به صاحب باغ گفت كه: تو همت بر كشتن من گماشته‏اى، و در من آن قدر گوشت نيست كه تو را از گرسنگى سير گرداند، يا از ضعف قوت بخشد. بيا تو را هدايت نمايم به امرى كه از براى تو بهتر باشد از كشتن من. گفت: آن چه چيز است؟ گنجشك گفت كه: مرا رها كن تا من تو را سه كلمه(2193) تعليم نمايم و سه نصيحت كنم كه اگر آنها را حفظ نمايى از براى تو بهتر باشد از اهل و مال تو. آن مرد وعده كرد كه: چنين خواهم كرد. مرا خبر ده از آن سخنان. گنجشك گفت كه: آنچه به تو مى‏گويم حفظ نما و عمل كن: اندوه مخور بر آنچه از تو فوت شود(2194) ؛ و باور مكن چيزى را كه محال است و از عقل دور است؛ و طلب مكن چيزى را كه به دست تو نيايد و تحصيل آن نتوانى نمود.

آن مرد چون اين سخنان را شنيد گنجشك را رها كرد. پس پرواز نمود و بر شاخ درختى نشست و به آن مرد گفت كه: اگر بدانى كه از رها كردن من چه چيز از دست تو به در رفته است هرآينه(2195) خواهى دانست كه از چيز بسيار عظيم گرانمايه‏اى محروم گشته‏اى. آن مرد گفت كه: آن چه چيز است؟ گنجشك گفت كه: اگر مرا مى‏كشتى از حوصله(2196) من مرواريدى بيرون مى‏آوردى به قدر تخم غاز، و به سبب آن در تمام عمر بى‏نياز مى‏شدى و سرمايه عظيم به هم مى‏رسانيدى. آن مرد چون اين سخن را شنيد از رها كردن او ندامت بسيار برد و غمگين گشت وليكن اظهار نمود و گفت: از گذشته سخن مگو كه گذشته گذشت. بيا تا من تو را به خانه برم و گرامى دارم و جاى نيكو براى تو تعيين نمايم.

گنجشك گفت كه: اى جاهل من مى‏دانم كه چون بر من ظفر يابى(2197) مرا نگاه نخواهى داشت. و از آن سخنان كه من به فداى خود به تو گفتم هيچ منتفع(2198) نشدى. من نگفتم كه بر گذشته تأسف مخور، و امرى كه شدنى نيست تصديق مكن، و آنچه را به آن نتوانى رسيد طلب مكن؟ و الحال تو اندوه بر امرى كه گذشته است و از دستت به در رفته است؛ و طلب مى‏كنى بازگشتن مرا به سوى خود، و مى‏دانى كه تو را ميسر نمى‏شود؛ و تصديق مى‏كنى كه در چينه‏دان من مرواريدى باشد به قدر تخم غاز، و حال آن كه جميع بدن من به قدر تخم غاز نيست.

بلوهر گفت كه: همچنين اين گروه گمراه بتها به دست خود ساخته‏اند و مى‏گويند كه:

اينها ما را خلق كرده‏اند. و خود محافظت آن بتها مى‏نمايند از ترس اين كه مبادا دزد آنها را ببرد، و گمان مى‏كنند كه بتان حافظ و نگهدارنده ايشان‏اند. و اموال و مكاسب خود را خرج اصنام(2199) مى‏كنند، و گمان مى‏كنند كه بتان رازق ايشان‏اند. پس طلب مى‏نمايند از بتان چيزى چند را كه از ايشان حاصل نمى‏گردد و به آنها نمى‏رسند. و به امر محالى كه عقل حكم به بطلانش مى‏كند تصديق مى‏نمايند. پس آنچه بر صاحب باغ لازم بود از سفاهت(2200) و ملامت، بر ايشان نيز لازم مى‏آيد.

يوذاسف گفت كه: راست مى‏گويى اى حكيم. به درستى كه من هميشه حال اين بتها را به عقل خود مى‏دانستم و هرگز ميل به عبادتشان نكردم و اميد خيرى از ايشان نداشته‏ام.

پس خبر ده مرا از آن چيزى كه مرا به سوى آن مى‏خوانى و براى خود آن را پسنديده‏اى. آن چه چيز است؟

بلوهر گفت كه: مدار آن دينى كه من تو را به آن مى‏خوانم بر دو چيز است: يكى شناخت حق - جل و علا(2201) - و ديگرى عمل نمودن به امرى چند كه موجب خشنودى اوست.

يوذاسف گفت كه: چگونه حق تعالى را بايد شناخت؟

حكيم گفت كه: تو را دعوت مى‏نمايم كه بشناسى خداوند خود را به اين كه يكتاست، و شريك ندارد، و هميشه در يگانگى خود پروردگار بوده، و آنچه غير اوست همه تربيت كرده اويند، و آفريدگار است، و آنچه غير اوست همه مخلوق و آفريده اويند. و آن كه او قديم(2202) است و هر چه غير اوست حادث(2203) است، و او صانع اشياست و هرچه غير اوست مصنوع و ساخته شده اوست. و آن كه او تدبير كننده امور است و جميع اشياى غير او تدبير كرده شده اويند. و او باقى است و آنچه غير اوست فانى است؛ و او عزيز است و غير او خوار و ذليل است. و آن كه او خواب ندارد و غافل نمى‏شود، و نمى‏خورد و نمى‏آشامد، و ضعيف نمى‏شود و كسى بر او غالب نمى‏شود، و عاجز(2204) نمى‏گردد و آنچه خواهد مى‏يابد، و آسمان و زمين و هوا و صحرا و دريا و جميع اشيا در تحت قدرت و فرمان اويند. و آن كه اشيا را از كَتم عدم(2205) بى ماده(2206) و مدت(2207) خلق نموده است، و هميشه بوده است و پيوسته خواهد بود و فنا و زوال بر او راه ندارد و محل حوادث(2208) نمى‏باشد و احوال مختلفه در او به هم نمى‏رسد، و به گذشتن زمانها تغيرى در او حادث نمى‏شود و از حالى به حالى نمى‏گردد، و هيچ مكانى از او خالى نيست و در هيچ مكانى نيست و نسبتش به جميع مكانها مساوى است و به مكانى نزديكتر از مكان ديگر نيست، و دانايى است كه هيچ چيز از او مخفى نيست، توانايى است كه هيچ چيز از قدرت او بيرون نيست.

و بايد كه بدانى كه مهربان و رحيم و عادل است، و براى اطاعت‏كنندگان خود ثوابها مهيا گردانيده است، و براى عاصيان عِقابها(2209) مقرر فرموده است. و بايد كه عمل نمايى به امورى كه موجب رضا و خشنودى او مى‏گردد، و اجتناب نمايى از چيزهايى كه باعث غضب و خشم او مى‏شود.

يوذاسف گفت كه: كدام عمل است كه موجب رضاى خداوند يگانه آفريننده اشيا مى‏گردد؟

بلوهر گفت كه: رضاى الهى در آن است كه اطاعت او كنى، و معصيت و نافرمانى نكنى، و به مردم برسانى آنچه را توقع دارى كه ايشان به تو رسانند، و از مردم بازدارى آنچه را مى‏خواهى كه ايشان از تو باز دارند. و عدالت نمودن با خلق موجب خشنودى اوست. و متابعت آثار(2210) انبيا و رسل(2211) نمودن و از سنت و طريقه ايشان به در نرفتن، عين رضاى پروردگار است.

يوذاسف گفت كه: اى حكيم ديگر باره در باب زهد و ترك دنيا سخن بگو و مرا از احوال آن باخبر گردان.

بلوهر گفت كه: چون ديدم دنيا را كه دار تغير(2212) و زوال(2213) و تقلب احوال(2214) است، و ديدم اهل دنيا را كه پيوسته در دنيا نشانه تيرهاى مصايب و نوايب(2215) و بلاهايند و همگى در گرو مرگ و فنايند؛ و ديدم صحت دنيا را كه بعد از آن بيمارى هست، و جوانيش به پيرى و عَنا(2216) ، و توانگريش به فقر و درويشى مبدل مى‏گردد، و فرحش به اندوه، و عزتش به مذلت، و راحتش به شدت(2217) منقلب مى‏گردد، و امنيتش به خوف، و حياتش به موت منتهى مى‏شود؛ و ديدم كه عمرها بسيار كوتاه است، و مرگ در كمين است، و قدراندازان(2218) تقديرات ايزدى تيرهاى قضا به سوى هر كس در كمان پيوسته‏اند، و بدنها در نهايت ضعف و سستى و ناتوانى‏اند و از هيچ بلايى و امتناع(2219) و ابا(2220) ندارند و رفع هيچ بليه از خود نمى‏توانند كرد، از مشاهده اين احوال بهيقين دانستم كه دنيا منقطع(2221) و زايل(2222) است و كهنه(2223) مى‏گردد و فانى مى‏شود.

و به آنچه از دنيا ديدم دانستم احوال آنچه را نديدم؛ و از ظاهر دنيا حال باطنش را معلوم كردم و واضح و مخفى و آشكار و پنهانش را شناختم؛ و از گذشته‏اش حال آينده‏اش را مشخص كردم. پس چون دنيا را شناختم از آن حذر كردم، و چون به عيبهاى آن بينا گشتم از آن گريختم.

اى يوذاسف مى‏بينى كسى را در دنيا در پادشاهى و نعمت و شادى و راحت و عيش و رفاهيت كه مردم بر حال او رشك مى‏برند در شادى جوانى و طراوت بدن و شادمانى، و رشك فرماى عالميان است در زيبايى سلطنت و كامرانى و صحت بدن و فراغ خاطر و وسعت مُلك و نعمت، كه ناگاه دنيا از او برمى‏گردد در هنگامى كه در عين سرور و بهجت(2224) و زينت و راحت است و از همه احوال خوشوقت‏تر است. پس بدل مى‏كند عزتش را به مذلت، و شاديش را به اندوه، و نعمتش را به بدحالى، و توانگريش را به درويشى، و فراخى نعمتش را به تنگى، و شدت و جوانيش را به پيرى، و رفعتش را به پستى، و حياتش را به مرگ. پس او را مى‏افكند در سوراخى تنگ، پروحشت، تنها و بيكس و غريب. و از دوستان جدا مى‏گردد و از ايشان مفارقت مى‏نمايد. و برادران و ياران او را وامى‏گذارند و از ايشان حمايتى نمى‏يابد. و فريب خورده بود از دوستى دوستان، و در اين حال دفع مضرتى از او نمى‏نمايند. و عزت و ملك و پادشاهى و اهل و مال او را به غارت مى‏برد آن كسى كه بعد از او بر سرير ملك مى‏نشيند. چنان از خاطرها فراموش مى‏گردد كه گويا هرگز در دنيا نبوده، و هرگز نامش بر زبانها جارى نگرديده، و هرگز او را جاهى و منزلتى در دنيا نبوده، و هرگز مالك بهره‏اى از زمين نگشته.

پس - اى پسر پادشاه - دنيا را خانه خود مدان و مسكن خود قرار مده و مزارع و مساكن آن را ترك كن. اف بر او و تف بر روى او باد!

يوذاسف گفت كه: اف بر دنيا و بر كسى كه فريب آن را بخورد با اين رسوايى احوال آن! و رقت نمود(2225) و گفت: اى حكيم ديگر سخن بگو كه سخن تو شفاى دردهاى سينه من است.

بلوهر گفت كه: به درستى كه عمر بسى كوتاه است و شب و روز، آن را به زودى طى مى‏كنند، و رحلت(2226) از دنيا به زودى و سرعت دست مى‏دهد. و عمر هرچند دراز باشد آخر مرگ مى‏رسد. و هر كه در دنيا رحل(2227) اقامت انداخته البته به سفر آخرت رحلت مى‏نمايد.

پس آنچه جمع كرده است پراكنده مى‏شود، و آنچه براى دنيا سعى كرده ضايع مى‏شود، و بناهايى كه محكم ساخته خراب مى‏گردد، و نامش از زبانها و يادش از خاطرها برطرف مى‏شود، و حسبش گم مى‏شود(2228) ، و بدنش مى‏پوسد، و شرفش به پستى مبدل مى‏گردد، و نعمتهاى دنيا وبال(2229) او مى‏شود. و كسبهاى دنيا باعث زيانكارى او مى‏گردد، و پادشاهى او به ميراث به ديگران مى‏رسد، و فرزندانش به خوارى مبتلا مى‏شوند، و زنانش را ديگران به تصرف در مى‏آورند، و امانتها و پيمانهايش شكسته مى‏شود، و آثارش مندرس(2230) مى‏گردد، و مالش را قسمت مى‏كنند، و بساطش را برمى‏چينند، و دشمنانش شاد مى‏شوند، و مُلكش خراب مى‏شود، و تاج سلطنتش را ديگرى بر سر مى‏نهد، و بر سرير(2231) دولتش(2232) ديگرى مى‏نشيند، و از خانه‏هاى خود بيرونش مى‏برند برهنه و خوار و بى‏معاون(2233) و يار، تا در گودال قبرش مى‏افكنند در تنهايى و غربت و تاريكى و وحشت و بيچارگى و مذلت، از خويشان جدا گشته، و دوستان او را تنها گذاشته، كه هرگز از آن وحشت به در نمى‏آيد و از آن غربت نمى‏آسايد.

بدان - اى پسر پادشاه - كه: مرد عاقل دانا سزاوار آن است كه در سياست(2234) و تأديب(2235) نفس خود مانند امام عادل دورانديش باشد، كه تأديب مى‏كند عامه خلق را، و به اصلاح مى‏آورد امور رعيت را، و امر مى‏فرمايد ايشان را به امورى كه صلاح ايشان در آنهاست، و نهى مى‏فرمايد ايشان را از چيزهايى كه باعث فساد ايشان است، و عقاب مى‏كند كسى را كه مخالفت و عصيان او ورزد، و نوازش مى‏كند كسى را كه فرمان او برد.

همچنين سزاوار آن است كه عاقل نفس خود را تأديب كند در جميع اخلاق و خواهشها و شهوتهاى او، و بدارد او را بر امورى كه به او نفع مى‏بخشد، هرچند از آنها كراهت داشته باشد و بر او دشوار باشد، و جبر نمايد(2236) او را بر اجتناب(2237) كردن از امورى كه به او ضرر مى‏رساند. و بايد كه براى نفس خود ثواب و عقاب مقرر سازد، كه چون امر خيرى از او صادر شود خوشحال و مسرور گردد، و چون امر شرى از او صادر شود دلگير و محزون گردد و نفس خود را ملامت نمايد.

و از جمله چيزهايى كه لازم است بر صاحب عقل، آن است كه نظر نمايد و تفكر كند در امورى كه بر او وارد مى‏شود. و بعد از تفكر، آنچه را موافق حق و صواب داند به آن عمل نمايد، و آنچه را خطا داند ترك نمايد و خود را از او منع فرمايد. و بايد كه خود را و عمل و رأى و دانش خود را حقير شمارد تا بر او عُجب(2238) و خودبينى مستولى نگردد. به درستى كه حق تعالى مدح فرموده است اهل عقل را، و مذمت كرده است اهل جهل و خودبينى را. و به عقل هر چيزى را ادراك مى‏توان نمود به توفيق الهى، و به جهل هلاك مى‏شوند مردم.

و معتمدترين(2239) چيزها نزد صاحبان عقول آن چيزى است كه عقل ايشان ادراك آن نموده باشد، و تجربه‏هاى ايشان به آن رسيده باشد. و بصيرتهاى ايشان آن را دريافته باشد در هنگامى كه ترك هواها و خواهشهاى نفسانى كرده باشند و عقل با هواى نفس ممزوج(2240) نباشد. و صاحب عقل را سزاوار نيست كه آنچه را از عمل خير محافظت تواند نمود و به عمل تواند آورد حقير شمارد و ترك كند، هرگاه قدرت نداشته باشد بر زياده بر آن. بلكه آنچه از اعمال خير ميسر و مقدور گردد مى‏بايد غنيمت شمرد. و اين يكى از حربه‏هاى مخفى و سلاحتهاى پنهانى شيطان است كه نمى‏بيند و ادراك نمى‏نمايد آن را مگر كسى كه نيكو در مكرهاى او تدبر(2241) نمايد، و از اين مكر به سلامت نمى‏رهد مگر كسى كه حق تعالى او را نگاه دارد.

و از جمله سلاحها و حربه‏هاى كشنده شيطان دو حربه است كه كشنده‏تر از حربه‏هاى ديگر اوست:

يكى از انكار عقل است كه در دل مرد عاقل وسوسه مى‏نمايد كه: تو عقل و بصيرتى ندارى و از عقل و دانايى نفعى به تو عايد نمى‏گردد. و غرضش از اين وسوسه آن است كه محبت علم و طلب علم را از خاطر او بيرون كند، و دانش و كمال را در نظر او سهل نمايد، و زينت دهد براى او مشغول شدن به غير علم را از لهو و لعب(2242) دنيا. پس اگر آدمى از اين راه فريب او را خورد و متابعت او نمود بر او ظفر مى‏يابد، و ديگر از دست او رهايى مشكل است.

و اگر در اين باب قبول وسوسه او ننمود و فريب او را نخورد و عقل خود را بر شيطان غالب گردانيد، به حربه ديگر قصد او مى‏نمايد به اين كه چون آدمى اراده عملى از اعمال خير، و قصد تحصيل كمالى از كمالات كرد كه عقلش به آن احاطه نمود و قادر بر تحصيلش هست، بر او عرض(2243) مى‏نمايد بسيارى از اعمال و كمالات و علوم را كه فوق طاقت و ادراك اوست، تا او را به سبب عدم ادراك آنها غمگين و دلتنگ گرداند. و به اين سبب او را وسوسه مى‏كند كه: عقل تو ضعيف است و طاقت ادراك اين امور ندارد، و بر دريافت تو اعتمادى نيست؛ پس عبث خود را در رنج مى‏فرمايى و ثمره‏اى بر عمل تو مترتب نمى‏شود(2244) . و به اين وسيله او را باز مى‏دارد از تحصيل كمالى چند كه درخور حوصله و طاقت اوست، و به اين حربه و سلاح، بسيارى از مردان اين ميدان را بر زمين افكنده است و از فضايل و كمالات محروم گردانيده است.

پس - اى يوذاسف - برحذر باش از شر شيطان، و ترك مكن طلب علومى را كه نمى‏دانى، و در آنچه دانسته‏اى فريب شيطان را مخور كه عمل به آنها ننمايى. به درستى كه تو در خانه‏اى ساكنى كه شيطان به الوان حيله‏هاى(2245) گوناگون بر اهل آن خانه مستولى(2246) گرديده است و به انواع مكرها ايشان را گمراه گردانيده و بعضى را پرده‏ها بر گوشها و عقلها و دلهاى ايشان آويخته است كه ادراك حق نمى‏كنند و بر ضلالت خود مانده‏اند و به هر چيز كه جاهل‏اند طلب علم آن نمى‏نمايند مانند حيوانات.

و به درستى كه عامه خلق را مذهبها و طريقه‏هاى مختلف هست. بعضى از ايشان سعى تمام در ضلالت خود مى‏نمايند به حدى كه خون و مال مردم را بر خود حلال كرده‏اند، و گمراهى و باطل خود را در لباسهاى حق به مردم مى‏نمايند كه دين مردم را بر ايشان مشتبه گردانند(2247) ، و زينت مى‏دهند ضلالت خود را در نظر جمعى كه ضعيف‏العقل‏اند، و از دين حق ايشان را برمى‏گردانند. پس شيطان و لشكرهاى او اهتمام تمام مى‏ورزند در هلاك گردانيدن مردم و گمراهى ايشان، و ايشان را ملال و سستى در اين كار نمى‏باشد. و عدد لشكر شيطان را بغير از حق تعالى كسى احصا نمى‏تواند نمود(2248) و جز به توفيق و عون(2249) الهى و چنگ زدن در متابعت دين حق، دفع مكرهاى ايشان نمى‏توان نمود. پس، از خدا سؤال مى‏نماييم كه ما را توفيق طاعت خود كرامت فرمايد و بر دشمنان خود ما را نصرت(2250) دهد. به درستى كه يارى بر ترك معاصى و فعل طاعت از جانب حق تعالى است، و بدون توفيق او امرى ميسر نمى‏گردد.

يوذاسف گفت كه: اى حكيم حق تعالى شأنه را براى من به نحوى وصف كن كه آن چنان نزد من ظاهر گردد كه گويا او را مى‏بينم.

بلوهر گفت كه: خداى عزوجل(2251) - ديدنى نيست، و به ديدن موصوف نمى‏گردد، و عقلها به كُنه(2252) وصف او نمى‏رسند، و زبانها به آنچه سزاوار مدح و ستايش اوست قيام نمى‏توانند نمود، و بندگان احاطه به علمهاى او نمى‏توانند كرد، مگر چيزى چند را كه او تعليم ايشان نمايد بر زبان پيغمبرانش، از آنچه از صفات كماليه(2253) خود و غير آن بيان كرده است، و وهمهاى خلاى ادراك عظمت پروردگارى او نمى‏توانند نمود. جناب مقدس او از آن رفيعتر و منيعتر(2254) و بزرگوارتر و لطيفتر و پاكيزه‏تر است كه عقلها و وهمها نزديك بارگاه جلال و كبرياى معرفت و شناساييش توانند گرديد. پس به توسط پيغمبران از علوم خود بر مردمان ظاهر گردانيده است آنچه خواسته و صلاح ايشان را در آن دانسته است. و از وصف ذات و صفات مقدس خود بيان فرموده است آنچه اراده فرموده و عقلهاى خلايق طاقت ادراك آن داشته است. و ايشان را بر شناخت خود و دريافت پروردگارى خود راهنمايى فرموده است، به ايجاد اشيا از كَتم عدم(2255) ، و معدوم گردانيدن آنچه ايجاد فرموده. يوذاسف گفت كه: چه حجت هست بر وجود پروردگار؟

بلوهر گفت كه: هرگاه ببينى امر مصنوع(2256) ساخته شده‏اى را، و نبينى آن كسى را كه او را ساخته است، البته عقل تو حكم مى‏كند كه كسى آن را ساخته است. همچنين آسمان و زمين و آنچه در ميان آنهاست دلالت مى‏كند بر صانعى(2257) كه ايشان را ساخته او آفريده است. و چه حجت از اين قويتر و ظاهرتر مى‏باشد؟ يوذاسف گفت كه: بفرما - اى حكيم - كه آيا به قضا و قدر الهى(2258) است آنچه به مردم مى‏رسد از بيماريها و دردها و فقر و احتياج و مكروهات(2259) يا نه؟ بلوهر گفت كه: اينها همه به قضا و قدر حق تعالى است. يوذاسف گفت كه: بفرما - اى حكيم - كه كارهاى بد و گناهان مردم هم به قضا و قدر است يا نه؟ بلوهر گفت كه: حق تعالى از اعمال سيئه(2260) ايشان مبراست زيرا كه ثواب عظيم براى مطيعان(2261) مقرر فرموده و عقاب شديد در جزاى عاصيان(2262) وعده نموده. يوذاسف گفت كه: بفرما كه كيست عادلترين مردم؟ و كيست ظالمترين مردم؟ و كيست زيركترين مردم؟ و كيست احمقترين مردم؟ و كيست شقى‏ترين(2263) مردم؟ و كيست سعادتمندترين مردم؟ بلوهر گفت كه: عادلترين مردم كسى است كه براى مردم انصاف از نفس خود بيشتر دهد. و جايرتر(2264) و ظالمترين مردم كسى است كه ظلم و جور خود را عدل داند، و عدل اهل عدل را جور و ظلم شمارد. و زيركترين مردم كسى است كه تهيه(2265) و استعداد(2266) آخرت خود را درست كند. و بيخردترين مردم كسى است كه همگى همت خود را صرف دنيا نمايد و گناهان و خطاها كار او باشد. و سعادتمندترين مردم كسى است كه عاقبت اعمال او به خير باشد. و شقى‏ترين مردم كسى است كه ختم اعمال او به چيزى باشد كه موجب غضب و خشم پروردگار او گردد.

پس حكيم گفت كه: كسى كه با مردم به نحوى معامله(2267) نمايد و جزا دهد ايشان را كه اگر با او آن نحو معامله نمايند و جزا دهند او را، باعث هلاك و ضرر او گردد، او خداوند خود را به خشم آورده و مخالفت رضاى او نموده است. و كسى كه با مردم چنان معامله نمايد كه اگر با او آن معامله نمايند باعث صلاح او باشد، او مطيع خداوند خود است، و توفيق تحصيل(2268) رضاى الهى يافته و از غضب او اجتناب نموده است. بعد از آن گفت كه: زنهار كه امر نيك و حسن(2269) را بد مشمار هرچند آن را در بدان بينى، و كار قبيح(2270) بد را نيك مدان هرچند در نيكان مشاهده نمايى. يوذاسف گفت كه: بفرما كه كدام يك از مردم سزاوارترند به سعادت؟ و كدام يك از ايشان سزاوارترند به بدبختى و شقاوت؟ بلوهر گفت كه: سزاوارترين مردم به سعادت كسى است كه به طاعتهاى الهى عمل نمايد و از معاصى او اجتناب كند. و سزاوارترين مردم به شقاوت كسى است كه معصيتهاى الهى را به جا آورد، و طاعتهاى الهى را ترك نمايد، و شهوتهاى نفس خود را بر رضاى الهى اختيار كند.

يوذاسف گفت كه: كدام يك از مردم خدا را فرمانبردارترند؟

بلوهر گفت كه: آن كسى كه بيشتر متابعت فرموده الهى كند، و در دين حق راسختر(2271) باشد، و از گناهان و اعمال قبيحه از همه كس دورتر باشد.

يوذاسف گفت كه: بيان فرما حسنات(2272) و سيئات(2273) را. بلوهر گفت كه: حسنات صدق و راستى نيت و گفتار و كردار است، و سيئات بدى نيت و بدى گفتار و كردار است. يوذاسف گفت كه: نيكى و صدق نيت كدام است؟ بلوهر گفت كه: اعتدال و ميانه‏روى در قصد و همت است. يوذاسف گفت كه: چيست بدى گفتار؟ گفت: دروغ گفتن. يوذاسف گفت كه: چيست بدى كردار؟ گفت: معصيت پروردگار نمودن. يوذاسف گفت كه: بفرما كه چگونه حاصل مى‏شود ميانه‏روى در قصد و همت؟ گفت: به اين كه پيوسته متذكر زوال و فناى دنيا باشى و همت گمارى بر ترك امورى كه موجب غضب الهى و وبال(2274) اخروى مى‏گردد. يوذاسف گفت كه: سخاوت كدام است؟ گفت كه: سخاوت و جوانمردى صرف كردن مال است در راه رضاى الهى. يوذاسف گفت كه: چه چيز است موجب گرامى بودن؟ گفت كه: تقوا و پرهيزكارى از آنچه خدا از آن نهى فرموده است. يوذاسف گفت كه: كدام است بخل؟ گفت كه: منع كردن حقوق از اهلش، و گرفتن اموال از غير محلش. پرسيد كه: حرص كدام است؟

گفت كه: ميل كردن است به سوى دنيا، و نظر انداختن به سوى چيزهايى كه باعث فساد اين كس مى‏شود و عقاب الهى بر آنها مترتب مى‏شود. پرسيد كه: راستى كدام است؟ گفت كه: آن است كه خود را فريب ندهى و با خود دروغ نگويى. پرسيد كه: حماقت كدام است؟ گفت كه: آن است كه دل به دنياى فانى بدهى و آخرت كه دايم و باقى است ترك نمايى. پرسيد كه: دروغ چيست؟ گفت: آن كه آدمى با خود دروغ گويد و خود را به آن فريب دهد، و پيوسته به هواها و شهوات نفس خود مشعوف(2275) و خوشحال باشد، و امور دين خود را به تأخير اندازد به طول امل(٢276). پرسيد كه: كدام يك از مردم كاملترند در صلاح و شايستگى؟ گفت: آن كس كه عقلش كاملتر است، و نظر در عواقب(2277) امور بيشتر مى‏كند، و دشمنان خود را بهتر مى‏شناسد، و خود را از شر ايشان بيشتر محافظت مى‏نمايد. پرسيد كه: آن عاقبت كه گفتى در آن نظر مى‏بايد كرد چيست؟ و آن دشمنان كه گفتى از ايشان حذر مى‏بايد كرد كيستند؟ گفت: عاقبت آخرت است، و آن دشمنان حرص و غضب و حسد و حميت(2278) و شهوت و ريا و لجاجت در باطل است. پرسيد كه: كدام يك از اين دشمنان كه شمردى قويتر است و احتراز(2279) آن دشوارتر است؟ گفت: در حرص خشنودى نمى‏باشد و موجب شدت غضب مى‏گردد. و در غضب، جور غالب است. و شكر اندك و كم موجب عداوت و دشمنى بسيار مى‏گردد. و حسد مورث(2280) فساد نيت و بدگمانى به خداوند خود مى‏گردد. و حميت باعث لجاجت عظيم و گناهان شنيع(2281) مى‏شود. و كينه سبب طول عداوت و سلب رحم و شفقت و شدت قهر(2282) و سطوت(2283) مى‏باشد. و ريا از همه مكرى بدتر است و بسيار مخفى مى‏باشد و از همه دروغها بدتر است. و لجاجت زود آدمى را در خصومت(2284) عاجز مى‏كند و حجت را قطع مى‏نمايد(2285) . پرسيد كه: كدام يك از مكرهاى شيطان در هلاك كردن مردم تمامتر(2286) و تأثيرش بيشتر است؟ گفت: آن كه به سبب شهوات نفسانى بر مردم مشتبه و مخفى گرداند(2287) نيك و بد را، و ثواب و عقاب را، و عواقب امور ناشايست را.

پرسيد كه: حق تعالى چه قوت به آدمى كرامت فرموده است كه به آن تواند غالب شد بر اين صفات ذميمه(2288) و اعمال قبيحه و خواهشهاى هلاك كننده؟

گفت: آن قوت عقل و علم است، و عمل كردن به هر دو، و صبر كردن نفس بر ترك خواهشهاى خود، و اميد داشتن به ثوابهايى كه در شرع وارد شده است، و بسيار ياد كردن فناى دنيا و نزديكى مرگ، و پيوسته در حذر بودن كه به سبب امور فانى دنيا امور باقى آخرت از اين كس فوت نشود(2289) ، و عبرت گرفتن از عاقبتهاى بدى كه بر امور گذشته دنيا مترتب گرديده(2290) ، و خود را بر آداب و سنن اهل عقل داشتن، و نفس را از عادتهاى بد بازداشتن و به عادتهاى نيك و خُلقهاى حسن عادت فرمودن، و طول امل را از خود دور كردن، و صبر بر شدايد(2291) نمودن، و به قدر كفاف(2292) از روزى قانع شدن، و به قضاهاى الهى راضى بودن، و تفكر در شدت عقوبات آخرت نمودن، و تسلى دادن خود بر چيزهايى كه در دنيا از آدمى فوت مى‏شود، و ترك ارتكاب امورى كه به اتمام نمى‏رسد، و بينا شدن به امورى كه بازگشت او به آنهاست از امور آخرت، و راه سعادت را بر راه ضلالت اختيار نمودن و به يقين دانستن كه بر كار خير و شر ثواب و عقاب هست، و دانستن حقوق الهى و خلق، و نيكخواه مردم بودن، و نفس را از متابعت(2293) هواها و مرتكب شدن شهوتها نگاه داشتن، و كارها را از روى فكر و تدبير كردن، كه اگر فسادى بر آن مترتب شود چون تفكر و تدبر نموده معذور باشد. اينهاست قوتها و لشكرهايى كه به اينها بر آن دشمنان غالب مى‏توان شد. يوذاسف گفت كه: كدام يك از اخلاق، پسنديده‏تر و نايابتر است؟ بلوهر گفت كه: تواضع و فروتنى و نرمى سخن با برادران مؤمن. پرسيد كه: كدام عبادت بهتر است؟ گفت كه: دل به ياد خدا و محبت او داشتن. پرسيد كه: كدام خصلت افضل(2294) است؟ گفت: محبت صالحان. پرسيد كه: كدام سخن بهتر است؟ گفت: امر به معروف و نيكيها، و نهى از منكر و بديها. پرسيد كه: كدام دشمن است كه دفعش دشوارتر است؟ گفت: گناهان. پرسيد كه: كدام يك از فضيلتها افضل است؟ گفت كه: راضى شدن به آنچه كافى باشد از روزى. پرسيد كه: كدام يك از آداب بهتر است؟ گفت: آدابى كه از دين و شرع ظاهر شود. پرسيد كه: كيست كه جفاكارتر است؟ گفت: پادشاه ظالم، و دلى كه در آن رحم نباشد. پرسيد كه: چه چيز است كه به نهايت نمى‏رسد؟ گفت كه: چشم صاحب حرص كه هرگز از دنيا سير نمى‏شود. پرسيد كه: كدام است چيزى كه عاقبتش از همه چيز بدتر است؟ گفت: متابعت رضاى مردم نمودن در چيزى كه موجب غضب الهى است. پرسيد كه: كدام چيز است كه زودتر، از حالى به حالى مى‏گردد و ثبات نمى‏دارد؟ گفت: دل پادشاهانى كه كارهاى ايشان براى دنيا باشد. پرسيد كه: كدام يك از گناهان رسواتر است؟ گفت: پيمان الهى را شكستن و با خدا مكر كردن. پرسيد كه: چه چيز است كه زودتر منقطع(2295) مى‏گردد؟ گفت: محبت عاشق. پرسيد كه: كدام چيز خائن‏تر است؟ گفت: زبان دروغگو. پرسيد كه: چه چيز است كه بيشتر پنهان مى‏باشد؟ گفت: بدى رياكننده‏اى كه مردم را به ظاهر خود فريب دهد. پرسيد كه: چه چيز شبيه‏تر است به احوال دنيا؟ گفت: خوابهاى پريشان. پرسيد كه: كدام يك از مردم پسنديده‏تر است؟

گفت: آن كس كه گمانش به پروردگار خود نيكوتر باشد، و ترك محرمات الهى بيشتر نمايد، و غفلتش از ياد خدا و ياد مرگ و كوتاهى عمر كمتر باشد. پرسيد كه: چه چيز در دنيا بيشتر موجب روشنى چشم و خوشحالى مى‏گردد؟ گفت: فرزند صاحب ادب، و زن سازگار موافقى كه ياور باشد بر تحصيل آخرت. پرسيد كه: كدام درد است كه علاجش مشكلتر است در دنيا؟ گفت: فرزند بد و زن بد؛ كه خلاصى از اين دو بلا حاصل نمى‏شود. پرسيد كه: در كدام آسايش راحت بيشتر است؟ گفت: راضى بودن آدمى به بهره خود در دنيا، و در تحت حمايت و فرمان پادشاهان صالح بودن. يوذاسف گفت كه: اى حكيم خاطر خود را با من دار كه مى‏خواهم از تو سؤال نمايم از چيزى كه اهتمام من به آن از همه چيز بيشتر است، بعد از آن كه حق تعالى مرا به كار خود بينا گردانيد، و دانستم از امور خود چيزى چند را كه نمى‏دانستم، و روزى كرد مرا از امور دين چيزى چند را كه از آنها نااميد بودم. بلوهر گفت كه: بپرس از آنچه خواهى. يوذاسف گفت كه: مرا خبر ده از حال كسى كه در طفوليت به پادشاهى رسيده باشد، و دين او بت‏پرستى باشد، و به لذات دنيا پيوسته پرورش يافته باشد و به آنها معتاد شده باشد، و در نعمت و راحت نشو و نما كرده باشد تا سن پيرى، و در مدت عمر خود خدا را نشناخته باشد، و يك لحظه خود را از شهوات و لذات نفس باز نداشته باشد بلكه پيوسته همت او مصروف باشد بر آن كه هر لذتى را به نهايت رساند و اقصاى(2296) مراتب هر شهوتى را تحصيل نمايد، و خواهشهاى نفس را بر همه چيز ترجيح دهد، و رشد و صلاح خود را در غير آنها نداند. و چندان كه عمرش زياده شود حرصش بر اين امور زياده گردد و به دنيا فريفته‏تر گردد، و آن دين باطل در نفسش راسختر گردد، و اهل دين باطل خود را دوست‏تر دارد. و امر آخرت را نداند و غافل باشد از آن، و فراموش كرده باشد آن را به سبب قساوت قلب و بدى نيت و فساد اعتقاد. و روزبه‏روز عداوتش زياده گردد نسبت به جماعتى كه مخالف دين اويند و بر دين حق ثابت‏اند و از ترس او حق را اظهار نمى‏نمايند، و از ظلم و عداوت او خود را پنهان كرده‏اند و انتظار فرج(2297) مى‏كشند. آيا چنين شخصى با اين اوصاف را اميد هست كه در آخر عمر آن مذهب باطل را ترك نمايد و از آن اعمال قبيحه نجات يابد و ميل كند به جانب امرى كه فضيلت آن ظاهر است و حجت حقيت آن واضح است و فوايد و بهره‏ها در آن بسيار است؛ يعنى اختيار(2298) نمايد آنچه را تو مى‏دانى از دين حق، و برسد بهمرتبه‏اى كه گناهان گذشته‏اش آمرزيده شود و اميد ثوابهاى اخروى داشته باشد؟ بلوهر گفت كه: دانستم كه صاحب اين اوصاف كيست، و دانستم كه اين سؤال را براى چه كردى. يوذاسف گفت كه: اين دريافت و فراست(2299) از تو بعيد نيست با آن درجه فهم كه خدا به تو كرامت فرموده و آن رتبه علم كه تو را به آن مخصوص گردانيده. بلوهر گفت كه: صاحب آن اوصاف پادشاه است كه پدر توست. و باعث تو بر اين سؤال محبتى است كه به او دارى و اهتمامى(2300) است كه در امر او به عمل مى‏آورى به سبب شفقت(2301) بر پدر، و رعايت حق او، از ترس آن كه مبادا معذب شود در آخرت به عذابهايى كه حق تعالى مثل او را وعده فرموده است.

و مى‏خواهى كه مُثاب(2302) شوى در اين اهتمام، و ادا كنى حقى را كه حق تعالى براى پدر تو لازم گردانيده است از شفقت بر او. و گمان دارم كه در خاطر دارى كه نهايت سعى و كَد(2303) و اهتمام به‏جا آورى در هدايت پدر خود، و خلاصى او از هولهاى(2304) عظيم و عذابهاى نامتناهى، و رسانيدن او به سلامت و راحت و نعمت ابدى كه حق تعالى در ملكوت سماوات(2305) براى مطيعان مقرر فرموده است. يوذاسف گفت كه: يك حرف را خطا نكردى و آنچه در خاطر من بود بيان فرمودى. پس آنچه اعتقاد دارى در امر پدرم بيان فرما كه مى‏ترسم كه او را مرگ در رسد و به حسرت و ندامت گرفتار شود در هنگامى كه پشيمانى او را هيچ ثمره‏اى نبخشد و از من هيچ نفعى به او نتواند رسيد. پس مرا در اين امر صاحب يقين گردان و اين عقده را از خاطر من بگشا كه بسيار غمگينم در اين امر، و چاره‏اش را نمى‏دانم. بلوهر گفت كه: اعتقاد ما در اين باب آن است كه هيچ مخلوقى را از رحمت پروردگار خود دور نمى‏دانيم، و هيچ كس را نااميد از لطف و احسان او نمى‏گردانيم، و اميد هدايت به هر كس داريم تا زنده است هر چند سركش و طاغى(2306) و گمراه باشد. زيرا كه حق تعالى خود را براى ما وصف فرموده است به رحمت و مهربانى و شفقت، و ما به اين نحو او را شناخته‏ايم و به اين اوصاف ايمان به او آورده‏ايم، و امر فرموده است جميع عاصيان را به استغفار و توبه. و به اين سبب ما اميدوارى عظيم در حصول مقصود تو داريم اگر مشيت الهى به آن تعلق گرفته باشد. و بدان - اى يوذاسف - كه نقل كرده‏اند كه: پادشاهى بود در زمانهاى گذشته كه صيت(2307) علم و دانش او در آفاق منتشر گرديده بود و بسيار ملايم و مهربان و عادل بود بر رعيت خود، و پيوسته در اصلاح ايشان مى‏كوشيد. و مدتى در ميان ايشان با نهايت خير و صلاح و نيكى زندگانى و جهانبانى كرد. پس چون اجل او در رسيد و به دار بقا رحلت نمود، رعيت بر او بسيار جزع(2308) كردند. و او را فرزندى نبود، اما يكى از زنان او حامله بود و منجمان و كاهنان حكم كردند كه اين فرزند پسر است. ايشان كسى را بر خود پادشاه نكردند و انتظار ولادت آن پسر مى‏بردند و وزراى پادشاه سابق امور مملكت را جارى مى‏ساختند. پس موافق قول(2309) منجمان پسرى متولد شد و اهل آن مملكت به شادى و سرورى كه ايشان را از تولد آن پسر حاصل شد تا يك سال به لهو و لعب و سازها و انواع تنعمات(2310) تعيش(2311) كردند و به فُسوق(2312) و معاصى(2313) روزگار گذرانيدند، تا آن كه جمعى از علما و دانشمندان و حق شناسان كه در ميان ايشان بودند به آن گروه گفتند كه: اين فرزند عطيه‏اى بود كه حق تعالى به شما كرامت فرموده بود و سزاوار اين بود كه در برابر اين نعمت، شما حق تعالى را شكر كنيد كه مُعطى(2314) اين نعمت است. شما به ازاى شكر او كفران نعمت كرديد و مخالفت او نموديد، و شكر شيطان كرديد و او را راضى كرديد و خدا را به خشم آورديد. اگر اعتقاد شما اين است كه غير خدا اين نعمت را به شما عطا كرده است، پس شكر او بكنيد. آن گروه در جواب گفتند كه: ما اين عطيه(2315) را از خدا مى‏دانيم و او بر ما به اين نعمت منت گذاشته. علما گفتند كه: پس اگر مى‏دانيد كه خدا اين نعمت را به شما كرامت فرموده پس چرا او را به خشم مى‏آوريد و دشمن او را راضى مى‏كنيد؟ رعيت گفتند كه: اى دانايان الحال آنچه ما را بايد كرد بفرماييد تا نصيحت شما را قبول كنيم و به فرموده شما عمل نماييم. علما گفتند كه: مى‏بايد ترك نماييد متابعت شيطان را در خوردن مسكرات(2316) و مشغول گرديدن به سازها و لهو و لعب. و به طاعات و عبادات طلب خشنودى پروردگار خود بكنيد، و چند برابر آنچه شكر شيطان و اطاعت او كرده‏ايد شكر خداوند خود به جا آوريد تا حق تعالى گناهان شما را بيامرزد. رعيت در جواب ايشان گفتند كه: بدنهاى ما تاب تحمل جميع آنچه شما فرموده‏ايد ندارد. علما گفتند كه: اى اصحاب جهالت و ضلالت چگونه اطاعت كرديد كسى را كه هيچ حق بر شما نداشت، و معصيت مى‏كنيد كسى را كه حق واجب و لازم بر شما دارد؟ و چون بود كه قوت داشتيد بر فعل(2317) كارهايى كه سزاوار نبود، و اظهار ضعف و ناتوانى مى‏كنيد در اعمالى كه نيكو و پسنديده و سزاوار است؟ ايشان گفتند كه: اى پيشوايان علم و حكمت! شهوتها در نفس ما عظيم و قوى گرديده، و لذتهاى دنيا بر ما غالب شده. و چون اين دواعى(2318) در نفس قوى است كارهاى بد بر ما آسان شده است و متحمل مشقتهاى آنها مى‏توانيم شد، و نيات خير در نفس ما ضعيف است و به اين سبب مشقت طاعات بر ما گران و دشوار است. پس، از ما راضى شويد كه به تدريج روزبه روز از يك‏يك از اعمال ناشايست خود برگرديم و به طاعات رو آوريم، و بار را بر ما گران مكنيد. علما گفتند كه: اى گروه بيخردان شما فرزندان اهل جهالت و برادران اهل ضلالتيد و شبيه ايشانيد. لهذا شقاوت و بدبختى بر شما آسان است و سعادت و فيروزى(2319) بر شما گران. رعيت گفتند كه: اى دانايان پيشوا و اى حكيمان رهنما! از سرزنش شما به آمرزش پروردگار خود پناه مى‏بريم، و از شدت(2320) و عُنف(2321) شما به پرده عفو الهى مى‏گريزيم. پس شما سرزنش مكنيد ما را به ضعف و سستى، و عيب مگوييد ما را به جهالت و پستى. زيرا كه پروردگار ما كريم و مهربان و آمرزنده است. پس اگر اطاعت او نماييم از گناه ما عفو مى‏فرمايد، و اگر طاعت او كنيم عبادات ما را مضاعف مى‏گرداند. پس ما سعى مى‏كنيم در عبادت و بندگى او به قدر آنچه از زمان مخالفت او كرده‏ايم و پيروى خواهشهاى خود نموده‏ايم، تا آن كه حق تعالى ما را به آرزوهاى دنيا و عقبى(2322) برساند و بر ما رحم فرموده، خلعت(2323) مغفرت(2324) بر ما بپوشاند، چنانچه بى‏طلب ما بر ما لباس هستى پوشانيد و از ظلمت آباد عدم به ساحت(2325) وجود كشانيد. پس چون چنين گفتند، علما اقرار بر صدق ايشان نمودند و به گفته ايشان راضى شدند. پس ايشان يك سال تمام روزه داشتند و نماز و عبادت كردند و مالها در راه خدا صرف كردند. و چون سال منقضى شد(2326) كاهنان(2327) گفتند كه: آنچه اين گروه براى اين مولود(2328) كردند دلالت بر اين مى‏كند كه اين پادشاه مدتى فاجر(2329) و بدكردار باشد و مدتى صالح و نيكوكار گردد. و در زمانى جبار(2330) و متكبر(2331) باشد و بعد از آن تواضع و شكستگى شيوه او گردد. و منجمان(2332) نيز با ايشان در اين قول اتفاق(2333) كردند. از ايشان پرسيدند كه: اين حال را از كجا دانستيد و چگونه بر شما ظاهر شد؟ كاهنان گفتند كه: چون اين رعيت به سبب اين مولود در اول مشغول لهو و لعب و باطل شدند و در آخر به عبادت و بندگى رو آوردند، دانستيم كه اين مولود نيز حالش چنين خواهد بود. و منجمان گفتند كه: چون در مولود(2334) او زهره(2335) و مشترى(2336) هر دو در قوت بودند(2337) و زهره تعلق به اهل طرب و بطالت(2338) دارد و مشترى تعلق به اهل علم و عبادت، دانستيم كه اين دو حالت در او خواهد بود.(2339)

پس آن طفل در نهايت قوت و تنومندى و قدرت نشو و نما كرد. و چون نشئه(2340) پادشاهى يافت آغاز بدمستى و بطالت و لهو و لعب و ظلم و جور و فساد و تعدى و تطاول(2341) نمود. و محبوبترين مردم نزد او كسى بود كه در اين امور با او موافقت نمايد، و دشمن‏ترين مردم نزد او كسى بود كه از اعمال او كناره كند و او را نصيحت نمايد. و مغرور شده بود به جوانى و صحت و توانايى، و ظفر بر مطالب(2342) و نصرت بر دشمنان. و نخوت و خودبينى، و سرور و شادى او به نهايت رسيد و آنچه مى‏خواست و آرزو داشت از ديدنيها و شنيدنيها، ديد و شنيد. تا آن كه به سن سى و دو سالگى رسيد. پس جمع كرد زنان بسيار و پسران بيشمار را كه از اولاد پادشاهان(2343) نزد او جمع شده بودند. و پردگيان حرم(2344) خود را از كنيزان با حسن و جمال و اسبان نفيس و مركبهاى فاخر(2345) و كنيزان و خدمتكاران خاص خود را همگى حاضر نمود و فرمود كه خود را به انواع لباسها و الوان زينتها بيارايند. و امر فرمود كه مجلسى در مقابل مَطلع(2347) آفتاب از براى او بنا كنند كه زمينش از صحيفه‏هاى(2346) طلا باشد، و اصناف(2348) جواهر در آن به كار برند، و طول آن مجلس صد و بيست ذرع(2349) و عرض آن شصت ذرع باشد. و فرمود كه سقف و ديوارهاى آن را به طلا زينت كنند و به الوان جواهر مُرَصع(2350) گردانند. و امر فرمود كه آنچه در خزاين او بود از نفايس اموال و جواهر و اسباب، بيرون آورند و به مجلس او به ترتيب بچينند. و فرمان داد كه جميع لشكرى و امرا و سپهسالاران و نويسندگان و يساوُلان(2351) و دربانان و اشراف و بزرگان و علما و دانشمندان اهل مملكت او همگى با نهايت زينت و زيور حاضر شوند. و فرمود كه شجاعان عسكر(2352) و دليران لشكرش بر اسبان نفيس او سوار شوند و از براى هر صنف از صنوف امرا و وزرا و لشكرى و رعايا و عامه خلق مكانى مقرر فرمود كه صفها بركشيده در جاهاى خود قرار گيرند. و غرض او اين بود كه بر منظر رفيعى(2353) برآيد و عظمت پادشاهى و اسباب سلطنت و جمعيت خزاين(2354) و وسعت مملكت و كثرت جُنود(2355) و عساكِر(2356) خود را به نظر درآورد تا سرور و عيش و طرب او زياده گردد. پس چون چنين مجلسى را مرتب ساختند به مجلس درآمد و بر تخت خود بالا رفت، و بر تمام اهل مملكت خود مشرف شد(2357) و همگى او را سجده كردند. و او را از مشاهده آن اسباب بى‏پايان و كثرت مطيعان و فرمانبرداران سرور عظيم حاصل گرديد. پس به بعضى از غلامان خاص خود گفت كه: مملكت و رعيت خود را بر احسن وجوه(2358) مشاهده نمودم و شاد گرديدم.اكنون مى‏خواهم كه منظر(2359) خويش را به نظر درآورم و از مشاهده جمال خود مسرور گردم.

پس آيينه‏اى طلب نمود و در اثناى(2360) آن كه در آن مى‏نگريست و مشاهده صورت خود مى‏نمود، نظرش بر موى سفيدى افتاد كه در ميان موهاى ريش او ظاهر گرديده بود مانند زاغ سفيدى كه در ميان زاغهاى سياه نمودار باشد. از مشاهده اين حال بسيار خايف(2361) و هراسان و غمگين و ترسان گرديد و اثر اندوه بر جبينش(2362) ظاهر شد و شاديش به اندوه مبدل گرديد. و با خود انديشه كرد كه اين نشانه‏اى است كه جوانى به آخر رسيده و ايام سلطنت و كامرانى به نهايت انجاميده. و اين موى سفيد رسول نااميدى است كه خبر زوال پادشاهى را بر من مى‏خواند، و پيشاهنگ مرگ است كه خبر مردن و پوسيدن را به گوش جانم مى‏رساند. هيچ دربانى مانع آن نتوانست شد و هيچ نگهبانى دفع آن نتوانست نمود تا ناگاه به من رسيد و خبر مرگ و زوال پادشاهى را به من رسانيد، و به زودى سرور مرا به اندوه بدل خواهد كرد، و شادى و عيش مرا زايل خواهد گردانيد، و بناى قوت و توانايى مرا درهم خواهد شكست، و حصارهاى محكم و لشكرهاى فراوان براى رفع اين نفعى نخواهد بخشيد. اين است رباينده جوانى و قوت، و زايل كننده توانگرى و عزت. اين است پراكنده كننده جمعيت عزيزان، و قسمت كننده ميراث ميان دوستان و دشمنان. اين است باطل كننده عيشها، و مكدر سازنده(2363) لذتها، و خراب كننده عمارتها، و متفرق سازنده جمعيتها. اين است پست كننده صاحبان رفعت(2364) ، و خوار كننده اصحاب عزت و شوكت. اينك در رسيده، و بار خود را فرود آورده در خانه من، و دام خود را براى صيد من گسترده در كاشانه من. پس آن پادشاه كه در محملها(2365) بر دوش گرفته بر روى تختش رسانيده بودند، به پاى برهنه مضطرب از تخت فرود آمد و لشكرى خود را جمع نمود و معتمدان(2366) خود را به نزديك خود خواند و گفت: اى گروه! من چگونه پادشاهى بودم شما را، و با شما چه نوع سلوك(2367) كردم؟ و در ايام دولت(2368) من شما بر چه حال بوديد؟ ايشان در جواب گفتند كه: اى پادشاه پسنديده اطوار(2369) نيكوكردار! حق نعمت بر ما بسيار دارى و از شكر احسانهاى تو عاجزيم. و اينك جانهاى خود را در راه فرمانبردارى تو گذاشته‏ايم. و آنچه مى‏خواهى بفرما كه به جان قبول مى‏كنيم.

پادشاه گفت كه: دشمنى كه از او نهايت بيم و خوف دارم به سراى من درآمده و هيچ يك از شما او را مانع نشديد تا بر من مستولى(2370) گرديده، با آن كه شما معتمدان من بوديد و به شما اميدها داشتم. ايشان گفتند كه: اى پادشاه آن دشمن در كجاست؟ و او را مى‏توان ديد يا نه؟ پادشاه گفت كه: خودش ديده نمى‏شود اما آثار و علاماتش را مى‏توان ديد. ايشان گفتند كه: ما براى دفع دشمنان تو مهيا گرديده‏ايم و حق نعمتهاى تو را فراموش نكرده‏ايم. و در ميان ما صاحبان عقل و تدبير بسيارند. دشمن خود را به ما بنما تا دفع شر او از تو بكنيم. پادشاه گفت كه: من فريب عظيم از شما خورده بودم، و به خطا بر شما اعتماد كرده بودم، و شما را به منزله سپرى مى‏دانستم براى دفع دشمنان خود. و مالهاى گرانمايه به شما بخشيدم، و شما را بر همه كس برگزيدم، و شما را به خود اختصاص تمام دادم كه مرا از شر دشمنان حفظ و حراست و منع و حمايت نماييد. و براى اعانت و يارى شما بر اين امر، شهرهاى محكم بنا كردم، و قلعه‏ها استوار گردانيدم، و اسلحه‏اى كه براى دفع اعادى در كار است به شما عطا كردم، و غم تحصيل مال و روزى را از شما برداشتم كه شما را انديشه‏اى بغير از محافظت من نباشد. و گمان من اين بود كه با وجود شما آسيبى به من نخواهد رسيد، و با آن كه شما بر گرد من باشيد رخنه(2371) بر بنيان وجود من راه نخواهد يافت. و اكنون با وجود جمعيت شما، چنين دشمنى بر من ظفر يافته است. اگر از اين سستى و ضعف شماست كه قدرت بر دفع آن نداريد، پس من در استحكام كار و فكر روزگار خود خطا كرده‏ام كه شما را با اين ضعف، ياور خود گردانيده‏ام.

و اگر شما قادر بر دفع آن بوده‏ايد و غافل شده‏ايد، پس شما خيرخواه و مشفق(2372) من نبوده‏ايد. ايشان گفتند كه: اى پادشاه چيزى كه ما طاقت دفع آن داشته باشيم به سلاح و حربه(2373) و اسبان و قوت و تهيه خود و به مشيت الهى نخواهيم گذاشت كه ضرر آن به تو برسد تا ما حيات داريم. و اما چيزى كه به ديده درنيايد ما علم به آن نداريم و قوت ما به دفع آن وفا نمى‏كند. پادشاه گفت كه: آيا من شما را نگرفته‏ام براى اين كه دفع دشمنان از من بكنيد؟ گفتند: بلى. پادشاه گفت كه: پس، از چه قسم دشمنان، مرا محافظت مى‏نماييد؟ آن دشمنى كه ضرر به من رساند، يا دشمنى كه ضرر به من نتواند رسانيد؟ گفتند: از دشمنى كه ضرر رساند. پادشاه گفت كه: آيا از هر دشمن ضرر رساننده نگاه مى‏داريد، يا از بعضى دشمنان ضرر رساننده؟ گفتند: از هر دشمنى كه ضرر رساند. پادشاه گفت كه: اينك رسول مرگ در رسيده و خبر خرابى و پوسيدگى بدن و زوال ملك و پادشاهى به من مى‏دهد و مى‏گويد كه: من مى‏خواهم كه آنچه تو آبادان كرده‏اى ويران گردانم، و آنچه بنا كرده‏اى خراب كنم، و آنچه جمع كرده‏اى پراكنده گردانم، و آنچه به اصلاح آورده‏اى فاسد كنم، و آنچه اندوخته‏اى قسمت كنم، و كرده‏هاى تو را برهم زنم، و تدبيرهاى تو را باطل سازم. و اين رسول خبر آورده است از جانب مرگ كه: عن قريب(2374) دشمنان تو را بر تو شاد خواهم كرد، و از فناى تو دردها و كينه‏هاى سينه ايشان را دوا خواهم كرد. زود باشد كه لشكر تو را پراكنده كنم، و انس تو را به وحشت مبدل كنم، و تو را بعد از عزت خوار گردانم، و فرزندان تو را يتيم كنم، و متفرق سازم جمعيت تو را، و به مصيبت تو نشانم برادران و اهل بيت و خويشان تو را، و پيوندهاى بدن تو را از هم بپاشم، و دشمنان تو را بر خانه‏هاى تو بنشانم. آن گروه گفتند كه: اى پادشاه! ما تو را از شر مردم و جانوران درنده و حشرات زمين محافظت مى‏توانيم نمود، اما مرگ و كهنگى و زوال را ما چاره نمى‏توانيم كرد، و قوت دفع آن را نداريم، و از خود نيز آن را منع نمى‏توانيم نمود. پادشاه گفت كه: آيا چاره‏اى براى دفع اين دشمن هست؟ گفتند: نه. پادشاه گفت كه: دشمنان دارم از اين دشمن خردتر. آيا دفع آنها مى‏توانيد كرد؟ گفتند: كدام‏اند آنها؟ گفت: دردها و بلاها و غمها و المها. گفتند: اى پادشاه اينها به تقدير خداوند عظيم‏الشأن(2375) قادرى نازل مى‏شود و اسبابشان از بدن و نفس برانگيخته مى‏شود و هيچ كس بر دفع آنها قادر نيست، و به حاجب(2376) و دربان و حارس(2377) و نگهبان ممنوع نمى‏گردند(2378) .

پادشاه گفت: آيا قادر هستيد بر دفع امورى كه به قضا و قدر الهى بر من مقدر شده است؟

گفتند: اى پادشاه كيست كه پنجه در پنجه قضا افكند و مغلوب آن نگردد؟ و كيست كه با قدر حق تعالى ستيزه نمايد و مقهور(2379) آن نشود؟

پادشاه گفت كه: پس هرگاه شما چاره قضا و قدر نمى‏توانيد نمود، و جميع امور به قضا و قدر است، پس چه نفع از شما به من مى‏تواند رسيد؟ ايشان گفتند كه: ما قدرت بر دفع قضا و قدر نداريم، و تو توفيق يافته‏اى و به حقايق امور پى برده‏اى و آنچه مى‏گويى حق است. اكنون بگو كه چه اراده دارى؟ پادشاه گفت كه: اراده دارم كه به عوض شما اصحاب و ياران بگيرم كه مصاحبت ايشان با من دايمى باشد، و وفا در عهد و پيمان ايشان باشد، و برادرى ايشان با من هميشه باقى باشد، و مرگ پيوند من و ايشان را قطع نكند، و بعد از مندرس شدن(2380) بدن، صحبت(2381) من و ايشان باقى باشد، و مرا بعد از مرگ تنها نگذارند، و در زندگى ترك يارى من هرگز ننمايند، و از من دفع نمايند ضرر چيزى را كه شما از دفع آن عاجزيد، كه آن مرگ است. گفتند: اى پادشاه كيستند اين جماعت كه اوصاف ايشان را بيان كردى؟ گفت: ايشان گروهى چندند كه ايشان را براى اصلاح شما فاسد گردانيدم. گفتند كه: احسان خود را از ما باز مگير، و با ما و ايشان هر دو نيكى و ملاطفت(2382) كن كه ما پيوسته اخلاق تو را پسنديده و كامل و مهربانيهاى تو را عظيم و شامل يافته‏ايم. گفت: صحبت شما سم قاتل(2383) است، و اطاعت شما موجب كرى و كورى است، و موافقت شما زبان را لال مى‏گرداند. گفتند: چرا چنين است اى پادشاه؟ گفت: زيرا كه مصاحبت شما با من در بسيارى ملك و مال و اسباب دنياست، و موافقت شما با من در جمع خزاين و اسباب عيش و نعمتهاست، و اطاعت شما مرا در امورى است كه موجب غفلت از امور آخرت است، و شما مرا از فكر آخرت دور افكنديد و دنيا را در نظر من زينت داديد. اگر خيرخواه من مى‏بوديد مرگ را به ياد من مى‏آورديد، و اگر به من مشفق و مهربان مى‏بوديد، زوال و نيستى و فنا و كهنگى را در خاطر من جا مى‏داديد، و امر باقى را براى من تحصيل مى‏نموديد و مرا به امر فانى مشغول نمى‏ساختيد. به درستى كه آنچه شما نفع من مى‏دانيد براى من ضرر است، و آنچه گمان دوستى مى‏كنيد محض دشمنى است. و جميع امورى كه شما براى من تحصيل كرده‏ايد همه را به شما گذاشتم، و مرا به آنها حاجتى نيست و به كار من نمى‏آيد. گفتند: اى پادشاه پسنديده افكار نيكوكردار! سخن تو را فهميديم و عزم داريم كه آنچه بفرمايى اجابت كنيم، و ما را اصلا بر تو حجتى نيست زيرا كه حجت تو تمام و غالب است. وليكن ساكت شدن ما در برابر سخن تو موجب فساد مملكت ما و باطل شدن دنياى ما و شَماتت(2384) دشمنان ما مى‏گردد. و بر ما كار بسيار دشوار شده است و در چاره كار حيران شده‏ايم به سبب تغيير رأيى كه تو را سانح گرديده(2385) ، و اين امرى كه تازه بر آن عازم شده‏اى. پادشاه گفت كه: آنچه شما را به خاطر مى‏رسد بگوييد و ايمن باشيد از ضرر من. و هر حجت كه داريد بيان فرماييد و از من بيم و ترس مداريد كه من تا امروز مغلوب حميت(2386) و تعصب بودم و امروز بر هر دو غالبم. و تا امروز هر دو بر من مسلط بودند و اكنون بر ايشان مسلط گرديده‏ام. و تا امروز پادشاه شما بودم وليكن بنده بودم. و امروز از بندگى آزاد شدم و از فرمانبردارى خود شما را آزاد كردم.

گفتند: كيست آن كه در زمان فرمانفرمايى ما بنده او بودى؟ گفت: من در آن زمان بنده خواهشهاى نفسانى خود بودم و مقهور و مغلوب جهل و نادانى گشته بودم و بندگى و فرمانبردارى شهوتهاى خود مى‏كردم. امروز اين بندگيها و اطاعتها را از خود بريدم و به پشت سر خود افكندم و آزاد شدم. گفتند: بگو - اى پادشاه - كه اكنون چه عزم دارى؟ گفت: عزم دارم كه به قدر ضرورت قناعت نمايم، و در خلوتى مشغول تحصيل آخرت خود گردم، و دنياى فريبنده را ترك نمايم، و اين بارهاى گران را از پشت خود بيندازم، و مهياى مرگ شوم، و تهيه سفر آخرت را بگيرم، كه اينك پيك مرگ از جانب مرگ در رسيده و مى‏گويد كه فرموده‏اند كه: از تو جدا نشوم و با تو باشم تا مرگ، خود در رسد. گفتند: اى پادشاه آن پيك كه از جانب مرگ آمده كدام است كه ما او را نمى‏بينيم و او مقدمه مرگ است؟ گفت: اما رسول(2387) مرگ، اين موى سفيد است كه در ميان موهاى سياه ظاهر گرديده و بانگ زوال و فنا در ميان جميع جوارح و اعضا در داده و همه اجابت او نموده‏اند. و اما مقدمه مرگ، آن ضعف و سستى و شكستگى است كه اين موى سفيد نشانه آن است. گفتند: اى پادشاه چرا مملكت خود را باطل مى‏كنى و رعيت خود را مهمل(2388) و سرگردان مى‏گذارى و از وبال و گناه اين نمى‏ترسى كه اين گروه را معطل و ضايع بگذارى؟ مگر نمى‏دانى كه بهترين ثوابها به اصلاح آوردن امور خلق است و سر نيكيها و بهترين عبادتها متابعت امت(2389) و جماعت است؟ و چگونه نمى‏ترسى كه گناهكار باشى و حال آن كه در ضايع گردانيدن عامه خلق گناه تو زياده از آن ثواب است كه در اصلاح نفس خود از خدا توقع دارى. آيا نمى‏دانى كه بهترين عبادتها عملى است كه دشوارتر است(2390) ، و دشوارترين عملها سياست(2391) رعيت است؟ به درستى كه تو - اى پادشاه - به عدالت در ميان رعيت سلوك كرده‏اى، و پيوسته به تدبير صواب(2392) خود اصلاح امور ايشان نموده‏اى، و به قدر آنچه امور ايشان به صلاح پيوسته تو مستحق مزد و ثواب گرديده‏اى. اى پادشاه صلاح اين گروه در دست توست، و اكنون مى‏خواهى كه ايشان را بگذارى كه فاسد شوند، و از فساد ايشان گناه به تو عايد مى‏شود زياده از ثوابى كه به سبب اصلاح خود به تنهايى تحصيل مى‏نمايى. مگر نمى‏دانى - اى پادشاه - كه علما و دانشمندان گفته‏اند كه: هر كه شخصى را ضايع و فاسد كند موجب فساد نفس خود گرديده، و هر كه شخصى را به اصلاح آورد موجب صلاح نفس خود شده. و كدام فساد از اين شاملتر و بيشتر مى‏باشد كه تو ترك مى‏نمايى جميع اين رعيت را كه تو پيشواى ايشانى، و به در مى‏روى از ميان اين گروهى كه تو باعث انتظام(2393) امور ايشانى؟ زينهار كه از خود ميفكن لباس اين سلطنت را كه وسيله شرف دنيا و آخرت توست. پادشاه گفت كه: فهميدم آنچه گفتيد، و ادراك كردم آنچه بيان كرديد. اگر من پادشاهى را در ميان شما اختيار كنم براى اين كه عدالت در ميان شما جارى سازم، و از خدا مزد طلب نمايم در اصلاح شما، و داشتن شما به خيرات و خوبيها بى اعوان(2394) و ياران كه با من مهربانى كنند، و بى‏وزرا كه بعضى از امور مرا متكفل(2395) شوند و ايشان نيز در آن مطلب خير، يار و معاون من باشند، گمان ندارم كه به تنهايى چنين مطلبى را در ميان شما به راه توانم برد، و حال آن كه همگى شما مايليد به دنيا، و راغب گرديده‏ايد به شهوتها و لذتهاى آن. و با اين حال شما اگر من در ميان شما باشم از حال خود ايمن نيستم كه مايل گردم به دنيايى كه اكنون اميد دارم كه آن را ترك نمايم و به اهلش واگذارم، و فريفته آن گردم. تا هنگامى كه ناگاه مرگ در رسد و مرا از تخت پادشاهى به زير زمين رساند، و بعد از جامه‏هاى حرير(2396) و ديبا(2397) و لباسهاى مُطَرز(2398) به طلا، جامه خاك در من پوشاند، و به عوض جواهر گرانبها سنگ و كلوخ بر من افشاند، و بعد از

منازل وسيعه در قبر تنگ ساكن گرداند، و بپوشاند به من بعد از خلع لباس مَكرمَت(2399) جامه خوارى و مذلت. پس در آنجا بمانم تنها و بيكس، و هيچ يك از شما با من نباشيد، و مرا از آبادانى به در بريد و به محل خرابى و ويرانى تنها بيندازيد و بدن مرا به جانوران زمين از مورچه و غير آن واگذاريد كه گوشت و پوست مرا بخورند و بدن من تمام كرم و مردار گنديده شود، و عزت از من بيگانه و خوارى با من يار گردد. و دوست‏ترين شما نسبت به من در آن حال كسى باشد كه زودتر مرا دفن كند، و مرا با كرده‏هاى بد خود واگذارد و برود. و در آن حال بغير حسرت و ندامت ثمره‏اى بر اين دوستان و ياران مترتب نشود(2400) . و شما پيوسته مرا وعده مى‏كرديد كه دشمنان ضرر رساننده را از من دفع مى‏نماييد. و اكنون اعتراف مى‏نماييد كه نفعى از شما به من نمى‏رسد و قادر بر دفع ضرر از من نيستيد و چاره‏اى براى من نمى‏دانيد. پس اى گروه! من امروز چاره كار خود مى‏كنم - چون شما با من مكر كرديد و دامهاى فريب براى من گسترده بوديد - و خود را از مكر شما نجات مى‏دهم.

ايشان گفتند كه: اى پادشاه نيكوكردار! ما آن نيستيم كه پيشتر بوديم، چنانچه تو آن نيستى كه پيشتر بودى. آن كسى كه تو را از حال بد به حال نيك آورده، حال ما را نيز متبدل(2401) ساخته، و راغب به خير و خوبى گردانيده. پس توبه ما را قبول فرما، و خيرخواهى ما را ترك مفرما.

پادشاه گفت كه: تا شما بر سر قول خود هستيد من در ميان شما مى‏باشم، و هرگاه برخلاف اين وعده عمل نماييد از ميان شما بيرون مى‏روم. پس آن پادشاه در مُلك خود ماند و لشكرى او همگى به سيرت او عمل نمودند و به عبادت و بندگى حق تعالى مشغول گرديدند. پس حق سبحانه و تعالى ارزانى و فراوانى در بلاد ايشان كرامت فرمود و دشمنان ايشان را مخذول(2402) گردانيدند، و مملكت آن پادشاه زياده شد، و سى و دو سال ديگر بر اين سيرت نيكو در ميان ايشان پادشاهى كرد و به رحمت ايزدى پيوست. و تمام عمر او شصت و چهار سال بود كه نصف آن را به ظلم و فساد گذرانيد و نصف ديگر را به صلاح و سداد(2403) . يوذاسف گفت كه: به شنيدن اين مثل بسى مسرور گرديدم. از اين باب مثلى ديگر بيان فرما كه موجب زيادتى خوشحالى من گردد و شكر الهى را زياده به جا آورم. بلوهر گفت كه: نقل كرده‏اند كه پادشاهى بود از پادشاهان فاسق. و در ميان رعيت او شدت(2404) و تنگى و تفرقه و پراكندگى بود، و دشمنان بر ايشان مستولى بودند به سبب فسق و فساد ايشان. و آن پادشاه را پسرى بود در نهايت صَلاح و سَداد، و حق‏شناسى و خداترسى. و آن رعيت را به خوف الهى و پرهيزكارى از گناهان راغب مى‏گردانيد(2405) و امر مى‏فرمود ايشان را به ياد كردن خدا در جميع احوال، و پناه بردن به او در دفع دشمنان و رفع شدايد. و چون پدرش از دنيا رفت و او بر سرير(2406) سلطنت مستقر گرديد حق تعالى دشمنان او را منكوب(2407) گردانيد، و رعيتش به رفاهيت و امنيت و مجتمع گرديدند، و ملكش آبادان و معمور گرديد، و امور پادشاهيش منتظم شد. و وفور اين نعمتهاى بى‏پايان باعث طغيان و غفلت و فساد او گرديد، به حدى كه بندگى خدا را ترك كرد و نعمتهاى خدا را كفران مى‏نمود(2408) ، و هر كه با او عناد(2409) مى‏ورزيد مسارعت(2410) به قتلش مى‏نمود. و بر اين حال پادشاهى او به طول انجاميد و روزبه‏روز فساد او و رعيت او زياده مى‏شد، تا آن كه همگى فراموش كردند آن دين حقى را كه پيش از پادشاهى او داشتند. و آنچه او امر مى‏فرمود از باطل و ظلم، همگى اطاعت او مى‏نمودند و در ضلالت و گمراهى مُسارعت مى‏كردند(2411) . و بر اين حال ماندند تا آن كه فرزندان ايشان بر اين جهالت و بَطالت(2412) نشو و نما كردند و عبادت الهى از ميان ايشان بالكليه(2413) برطرف شد. و نام مقدس الهى بر زبان ايشان جارى نمى‏شد و در خاطر ايشان خطور نمى‏كرد كه خداوندى و معبودى بغير آن پادشاه دارند. و آن پادشاه در حيات پدرش با خدا عهد كرده بود كه اگر او پادشاه شود اطاعت الهى به نحوى بكند كه هيچ يك از پادشاهان گذشته نكرده باشند، و فرمانبردارى خدا چندان بكند كه فوق طاقت همه كس باشد. پس چون به پادشاهى رسيد غرور سلطنت آن نيت را از خاطرش محو نمود و مستى فرمانروايى چندان او را بيهوش كرد كه چشم نگشود و به جانب حق اصلا نظر نيفكند. و در ميان امراى او مرد صالحى بود كه قرب و منزلتش نزد آن پادشاه زياده از ديگران بود. و دلش بسيار به درد آمد و دلتنگ شد از آن گمراهى و ضلالت و مستى و بطالت كه در آن پادشاه مى‏ديد. و مى‏خواست كه به ياد پادشاه بياورد پيمانى را كه او با خداوند خود كرده بود، و او را پند دهد و نصيحت كند، وليكن از شدت و صولت(2414) و غفلت او حذر مى‏نمود و جرئت نمى‏كرد. و از اهل دين و صلاح در مملكت آن پادشاه كسى نمانده بود بغير او و يك شخص ديگر كه در اطراف مملكت آن پادشاه مختفى(2415) بود و كسى نام و نشانش را نمى‏دانست.

پس روزى آن مرد مقرب جرئت كرد و كله مرده پوسيده‏اى برداشت و در جامه‏اى پيچيد و به مجلس پادشاه درآمد. و چون بر جانب راست آن پادشاه نشست، آن كله را بيرون آورد و در پيش خود گذاشت، و پا بر آن مى‏زد تا آن كه ريزه‏هاى استخوان تمام آن مجلس را كثيف كرد. و پادشاه از آن عمل بسيار در خشم شد و اهل مجلس همگى متحير شدند، و جلادان شمشيرها كشيدند و منتظر فرمان پادشاه بودند كه چون اشاره نمايد او را پاره پاره كنند. و پادشاه با آن شدت غضب {و} خشمى كه او را از جا به در آورده بود ضبط خود مى‏نمود(2416) و امر به قتل او نفرمود. و پادشاهان آن زمان شيوه ايشان اين بود كه با وجود تكبر و تجبر(2417) و كفر و ضلالت، نهايت حلم و بردبارى مى‏نمودند و مبادرت به سياستها(2418) و تأديبها نمى‏كردند براى تأليف(2419) دلهاى رعيت و آبادانى مملكت. زيرا كه انحراف قلوب ايشان موجب تزلزل بنيان سلطنت مى‏گردد و خرابى مملكت موجب نقصان مال و خراج پادشاهان مى‏شود. و به اين سبب پادشاه ساكت ماند تا از مجلس برخاست. و آن مرد دو روز ديگر در مجلس پادشاه همان عمل كرد و پادشاه با او هيچ در آن باب سخن نگفت. چون آن مرد ديد كه پادشاه از سبب آن كار هيچ نمى‏پرسد، در روز چهارم همان كله را برگرفت با ترازويى و قدرى از خاك، و چون به مجلس درآمد و با كله آن كرد كه هر روز مى‏كرد، ترازو را برگرفت و در يك كفه آن درمى(2420) گذاشت و در كفه ديگر خاك ريخت آن قدر كه برابر آن درم شد. پس آن خاك را در چشم آن كله ريخت و يك كف خاك برداشت و در دهان آن كله ريخت. در آن حال، پادشاه را ديگر طاقت صبر نماند و بيتاب شد و گفت: مى‏دانم كه باعث جرئت تو بر اين اعمال در مجلس من زيادتى قرب و منزلتى است كه نزد من دارى و مى‏دانى كه تو را عزيز و گرامى مى‏دارم و از تو مى‏گذرانم چيزى چند را كه از ديگران نمى‏گذرانم. و گمان دارم كه در اين اعمال غرضى و مطلبى(2421) دارى. پس آن مرد بر رو درافتاد و پاى پادشاه را بوسه داد و گفت: اى پادشاه ساعتى رو به من دار و عقل خود را همگى متوجه من گردان كه با تو سخنى دارم. به درستى كه مثل سخن حكمت مثل تير است كه اگر بر زمين نرمى اندازند مى‏نشيند و جا مى‏كند، و اگر به سوى سنگ سخت اندازند تأثير نمى‏كند و جا نمى‏گيرد و برمى‏گردد. و همچنين كلمه حق مانند باران است كه اگر بر زمين نرم پاكيزه‏اى كه قابل زراعت باشد ببارد از آن گياه مى‏رويد، و اگر بر زمين شوره ببارد ضايع مى‏شود. و به درستى كه در مردم هواها و خواهشهاى مختلف مى‏باشد و پيوسته در دل آدمى عقل نورانى با خواهشهاى نفسانى معارضه و مجادله مى‏نمايد. پس اگر خواهش نفس بر عقل غالب گرديد، حق را قبول نمى‏كند و از جا به در مى‏آيد و سفاهت(2422) و تندى مى‏كند؛ و اگر عقل بر شهوات نفس غالب شد آدمى حق را مى‏يابد و او را لغزشى و خطايى حاصل نمى‏شود. و بدان كه من از هنگام طفوليت تا حال دوستدار دانش و علم بودم و به تحصيل علوم راغب بودم و بر همه چيز آن را اختيار مى‏نمودم(2423) . پس هيچ علمى نماند مگر آن كه از آن بهره وافى(2424) اخذ نمودم. تا آن كه روزى در ميان قبرستان مى‏گرديدم، اين كله پوسيده را ديدم كه بيرون افتاده بود از قبرهاى پادشاهان.

وچون به پادشاهان محبت عظيم دارم از مشاهده اين كله بر اين حال و جدا گرديدن آن از بدن و افتادن آن بر خاك به مذلت و خوارى بسى متأثر شدم. پس آن را برداشتم و در بر گرفتم و به خانه خود بردم و ديبا و حرير بر آن پوشانيدم، و گلاب بر آن پاشيدم، و بر روى فرش نيكو گذاشتم و با خود گفتم كه: اگر اين كله از سرهاى پادشاهان است اين اكرام در آن ثأثير مى‏كند و به حسن و جمال خود برمى‏گردد، و اگر از سرهاى فقرا و درويشان است بر همين حال مى‏ماند و اكرام من به آن نفعى نمى‏رساند. پس چند روز با او چنين سلوك كردم و در اكرام و احترام و زينت آن اهتمام كردم، هيچ تغيير در آن نشد و هيچ جمالى او را حاصل نگرديد. چون ديدم كه گرامى داشتن در آن تأثيرى نمى‏كند طلبيدم يكى از غلامان خود را كه از ساير غلامان نزد من كم قدرتر بود و فرمودم كه خوارى بيش از پيش به آن سر رسانيد. ديدم كه اين حالت نيز در آن هيچ اثرى نكرد. دانستم كه اكرام نمودن و اهانت فرمودن نسبت به حال آن سر يكسان است.

پس چون اين حالت را در آن مشاهده كردم به نزد حكما و دانايان رفتم و از احوال آن كله از ايشان سؤال نمودم. ايشان نيز علمى به احوال آن نداشتند. و چون مى‏دانستم كه پادشاه منتهاى دانش و علم و معدن بردبارى و حلم است به نزد تو آمدم كه سؤال نمايم. و از جان خود مى‏ترسيدم و جرئت سؤال نمى‏نمودم تا آن كه خود سؤال فرمودى. اكنون التماس دارم كه مرا خبر دهى كه اين كله، سر پادشاهان است يا گدايان. و به درستى كه چون درمانده شدم در تفكر در حال اين كله، با خود انديشه كردم كه ديده پادشاهان را هيچ چيز پر نمى‏كند و حرص ايشان به مرتبه‏اى است كه اگر تمام زير آسمان را به تصرف در آورند به آن قانع نمى‏گردند و همت بر تسخير بالاى آسمان مى‏گمارند. و ديده اين كله را كه ملاحظه كردم از وزن يك درم خاك پر شد. و همچنين نظر كردم به دهان اين كله كه اگر دهان پادشاهان باشد به هيچ چيز پر نمى‏شود. چون ملاحظه كردم از يك مشت خاك پر شد. پس اگر مى‏گويى كه اين سر مسكينى است، حجت بر تو تمام مى‏كنم كه اين را از قبرستان برداشته‏ام. و اگر باور نمى‏كنى مى‏روم و كله‏هاى پادشاهان و مسكينان همه را بيرون مى‏آورم و نزد تو حاضر مى‏گردانم. اگر فضيلتى و شرفى در كله‏هاى پادشاهان بر من ظاهر مى‏سازى من به گفته تو قايل مى‏شوم. و اگر مى‏گويى كه اين كله سر پادشاهى است، پس بدان كه اين پادشاه كه اين كله اوست، از شوكت و پادشاهى و زينت و رفعت و عزت مثل آنچه تو دارى، در حال حيات خود داشته است و اكنون به اين حال رسيده. و نمى‏پسندم به تو - اى پادشاه - روزى را كه تو نيز به اين حال افتاده باشى و پامال دوست و دشمن گرديده باشى و با خاك يكسان شده باشى، و كرم بدنت را خورده باشد و جمعيتت به تنهايى، و عزتت به خوارى بدل شده باشد، و تو را در خانه‏اى جا دهند كمتر از چهار ذرع، و پادشاهيت را به ميراث ببرند، و ياد تو از ميان مردم برود، و عملهاى تو تمام بر هم خورد و فاسد شود، و هر كه را گرامى داشته باشى خوار گردد، و هر كه را خوار كرده باشى گرامى گردد، و دشمنان تو شاد گردند، و يارانت گريزان شوند، و خاك بر رويت بريزند، و به حالى گرفتار شوى كه اگر تو را آواز دهند نشنوى، و اگر تو را گرامى دارند نيابى، و اگر تو را خوار گردانند به خشم نيايى. و فرزندانت يتيم گردند، و زنانت بيكس شوند و گاه باشد كه شوهران ديگر بگيرند.

پس پادشاه از استماع اين سخنان هراسان شد و اشك از چشمش فروريخت و فرياد واويلاه برآورد و بسيار بگريست. و چون آن مرد ديد كه سخنش در پادشاه تأثير كرد، ديگر از امثال اين سخنان بسيار گفت. پس پادشاه گفت كه: خدا تو را جزاى خير دهد، و اين جمعى كه بر گرد من برآمده‏اند از بزرگان، خدا ايشان را به بلاى بد گرفتار گرداند. به جان خود سوگند مى‏خورم كه مطلب تو را فهميدم و به خير خود بينا گرديدم. پس ترك شهوات و معاصى نمود، و به طاعات و خيرات راغب گرديد، و آوازه نيكى و صلاح او در آفاق منتشر شد، و اهل فضل و علم از همه طرف رو به او آوردند، و عاقبت او به خير و صلاح انجاميد و بر اين حال ماند تا از دنيا مفارقت نمود. يوذاسف گفت كه: ديگر از اين‏گونه مثل بفرما.

بلوهر گفت كه: نقل كرده‏اند كه: در ازمنه گذشته پادشاهى بود و بسيار خواهش داشت كه از او فرزندى حاصل شود. و به هرگونه علاجى كه گمان مى‏برد اين مطلب خود را معالجه مى‏نمود و فايده نمى‏بخشيد. تا آن كه در آخر عمر يكى از زنان او حامله گرديد و پسرى از او متولد شد. پس چون نشو و نما كرد و به راه افتاد، روزى گامى برداشت و گفت: به روز معاد و بازگشت خود جفا مى‏كنيد. پس گام ديگر برداشت و گفت: پير خواهيد شد. و گام سيم برداشت و گفت: بعد از آن خواهيد مرد. پس به حال خود بازگشت و به طور اطفال مشغول بازى و لهوشد.

پادشاه از مشاهده اين حال بسى متعجب شد و منجمان و علما را طلبيد و حال آن فرزند را نقل كرد و گفت: طالع(2425) فرزند مرا ملاحظه نماييد و در اين اطوار(2426) او تأمل كنيد و احوال او را براى من بيان كنيد.

و آن گروه آن قدر در استعلام(2427) احوال او انديشه كردند كه مانده شدند و از احوال او چيزى استنباط نتوانستند نمود. پس چون پادشاه دانست كه ايشان نيز در امر او حيران‏اند او را به دايگان داد كه به شير دادن او مشغول شدند. و يكى از آن منجمان گفت كه: اين طفل پيشوايى از پيشوايان دين خواهد شد.

پس پادشاه نگهبانان بر آن فرزند گماشت كه از او جدا نشوند، تا آن كه آن پسر به سن شباب(2428) رسيد. روزى خود را از دست پاسبانان خلاص كرد و به بازار آمد. ناگاه نظرش بر جنازه‏اى افتاد. پرسيد كه: اين چه چيز است؟ گفتند: آدميى است مرده است. پرسيد كه:

چه چيز باعث مرگ او شده است؟ گفتند كه: پير شد و ايام عمرش به سر آمد و اجلش در رسيد و مُرد. پرسيد كه: پيشتر صحيح(2429) و زنده بود و مى‏خورد و مى‏آشاميد و راه مى‏رفت؟ گفتند: بلى.

چون پاره‏اى ديگر راه رفت نظرش بر مرد پيرى افتاد. ايستاده و از روى تعجب نظر بسيار بر او مى‏كرد و ملاحظه احوال او مى‏نمود. پس پرسيد كه: اين چه چيز است؟ گفتند:

مردى است كه سن بسيار دارد و پيرى او را دريافته و اعضا و قوايش ضعيف و باطل(2430) گرديده است. پرسيد كه: اين مرد اول طفل بوده و به اين حال رسيده است؟ گفتند: بلى.

پس از آن درگذشت. ناگاه به مرد بيمارى رسيد. از حال او پرسيد. گفتند: مردى است بيمار شده است. گفت: اول صحيح بوده و بعد از آن بيمار شده است؟ گفتند: بلى. گفت: والله كه اگر شما راست مى‏گوييد آنچه مى‏گوييد، همه مردم عالم ديوانه‏اند.

ناگاه پرستاران و پاسبانان به فكر آن پسر افتادند و تفحص(2431) كردند، او را در خانه نيافتند. به بازار آمدند و او را گرفته، به خانه بردند. چون به خانه درآمد بر پشت خوابيد.

پس نظرش به چوبهاى سقف خانه افتاد. پرسيد كه: اول اين چوبها چگونه بوده است؟ گفتند:

اول نهالى بوده از زمين روييده، بعد از آن بزرگ شده و درختى شده. بعد از آن آن را بريده‏ايد و ديوارهاى اين خانه را بلند كرده‏اند و اين چوب را بر روى آنها انداخته‏اند.

در اين سخن بودند كه پادشاه فرستاد به نزد موكلان(2432) كه: ملاحظه كنيد كه پسر من گويا شده و به سخن آمده است؟ گفتند: بلى؛ سخن مى‏گويد، و سخنى چند مى‏گويد از باب سخنان سوداييان(2433) و وسواسيان. پس چون آن سخنان را به پادشاه نقل كردند، علما و منجمان را بار ديگر طلبيد و از حال او سؤال نمود. ايشان حيران ماندند مگر همان منجم اول كه باز گفت كه: او پيشوا و رهنماى اهل دين خواهد بود. و پادشاه را سخن او خوش نيامد. پس بعضى از دانايان گفتند كه: اى پادشاه اگر زنى را به تزويج او درآورى اين حالت سودا(2434) از او زايل مى‏گردد و عاقل مى‏شود و به كار خود بينا مى‏شود.

پادشاه سخن ايشان را پسنديد و تفحص نمود در اطراف زمين، و زنى با نهايت حسن و جمال كه از او بهتر نتواند بود براى او به هم رسانيد و به عقد او درآورد و براى زفاف او مجلسى آراست و سازندگان(2435) و نوازندگان و بازيگران بسيار جمع كرد و هر يك به كار خود مشغول گرديدند. چون نغمه‏ها و ترانه‏هاى ايشان بلند گرديد، پسر پرسيد كه: اين صداها چيست؟

گفتند كه: اينها ارباب(2436) نغمه و ترانه و لهو و لعب و بازى و طرب‏اند كه براى عروسى تو ايشان را جمع كرده‏اند كه خاطر تو شاد گردد. پسر ساكت شد و جواب نگفت. و چون شب شد پادشاه زن آن پسر را طلب نمود و گفت: من فرزندى بغير اين پسر ندارم و بسيار او را عزيز مى‏دارم. مى‏خواهم كه چون تو را به نزد او برند به شيوه مهربانى و ملاطفت و به افسون(2437) شيرين زبانى و حسن مصاحبت دل او را به سوى خود مايل گردانى.

پس چون زن را به نزد او بردند و خلوت شد، زن به نزديك او رفت و شروع در مهربانى و ملاطفت نمود و پرده حيا را از پيش برداشت و دست در گردنش درآورد.

پسر گفت كه: شتاب مكن كه شب دراز است و ايام صحبت بسيار است. خدا بر تو مبارك گرداند اين مواصلت(2438) را. صبر كن تا بخوريم و بياشاميم و به صحبت مشغول شويم.

پس آن جوان مشغول طعام خوردن شد و زن مشغول شراب خوردن گرديد. و آن قدر صبر كرد آن جوان كه مستى آن زن را ربود و به خواب رفت. پس دربانان و پاسبانان را غافل كرد و از خانه بيرون آمد و به شهر درآمد و در كوچه‏ها مى‏گرديد تا آن كه به پسرى همسن خود از اهل آن شهر برخورد. جامه‏هاى خود را انداخت و بعضى از جامه‏هاى آن پسر را پوشيد كه كسى او را نشناسد. و آن پسر را برداشت و با يكديگر از آن شهر بيرون رفتند. و در تمام آن شب راه رفتند. و چون نزديك صبح شد ترسيدند كه از عقب ايشان بيايند و ايشان را بيابند، در گوشه‏اى پنهان شدند.

و چون صبح شد و خدمتكاران پسر پادشاه به نزد دختر آمدند، او را در خواب يافتند و پسر را نديدند. از عروس احوال داماد را پرسيدند، گفت: الحال نزد من بود و من به خواب رفتم. نمى‏دانم به كجا رفته است.

چندان كه او را طلب كردند نيافتند. پس چون شب درآمد پسر پادشاه با رفيق خود از مَكمَن(2439) خويش بيرون آمده، رو به راه آوردند. و پيوسته چنين مى‏كردند كه روزها مخفى مى‏شدند و شبها طى مسافت مى‏نمودند تا آن كه از مملكت آن پادشاه بيرون رفتند و به ملك پادشاه ديگر داخل شدند.

و آن پادشاه را دخترى بود در نهايت حسن و جمال، و از بسيارى محبتى كه به آن دختر داشت عهد كرده بود با او كه او را به شوهر ندهد مگر به كسى كه او بپسندد و اراده نمايد. و به اين سبب غرفه‏اى(2440) بسيار رفيع(2441) و عالى براى او بنا كرده بود كه بر شارع عام(2442) مُشرف بود(2443) كه آن دختر پيوسته در آنجا نشسته بود و بر مردمى كه از آن شارع(2444) عبور مى‏نمودند نظر مى‏كرد كه اگر كسى را بپسندد پدر خود را اعلام نمايد كه او را به عقد او در آورد. ناگاه نظرش بر پسر پادشاه افتاد كه با آن جامه‏هاى كهنه با رفيق خود سير مى‏كند.

چون نور نجابت صورى(2445) و معنوى از جبين(2446) آن پسر ساطع(2447) بود، محبت او در دل آن دختر قرار گرفت و نزد پدر فرستاد كه: اينك من كسى را براى شوهرى خود اختيار كردم. اگر مرا به كسى تزويج خواهى كرد به اين جوان بده و الا به ديگرى راضى نخواهم شد.

در آن حال مادر دختر به نزد او آمد. به او گفتند كه: دخترت شخصى را پسنديده است براى شوهرى خود، و مى‏گويد: به ديگرى راضى نخواهم شد. مادر بسى از استماع(2448) اين سخن مسرور گرديد، و او نيز نظر كرد و آن پسر را مشاهده نمود و به سرعت تمام به خدمت پادشاه رفت و حقيقت حال را عرض نمود. پادشاه نيز بسيار خوشحال شد و به قصر دختر برآمد و گفت: آن جوان را به من بنماييد. چون او را نشان دادند و از دور مشاهده او نمود از قصر فرود آمد و تغيير لباس نمود و به نزد پسر آمد و با او سخن گفت و از احوال او سؤال نمود كه: تو كيستى و از كجا آمده‏اى؟ گفت: تو را با من چه كار است و چه سؤال از من مى‏كنى؟ من مردى‏ام از فقرا و مساكين. پادشاه گفت: تو غريب مى‏نمايى و رنگ تو به رنگ مردم اين شهر نمى‏ماند. پسر گفت كه: من غريب نيستم.

پادشاه هر چند سعى نمود كه او به راستى، احوال خود را بيان فرمايد ابا(2449) نمود و بيان حال خود نكرد.

پس پادشاه جمعى را موكل(2450) او گردانيد كه از احوال او باخبر باشند به نحوى كه او نداند، و مطلع باشند كه به كجا مى‏رود و در كجا قرار مى‏گيرد. و به حرمسراى(2451) خود بازگشت، و گفت: جوانى را ديدم در نهايت عقل و فراست(2452) ، و گويا پسر پادشاهى است. و چنان مى‏يابم كه او را ميلى و خواهشى نباشد به آنچه شما او را براى آن مى‏خوانيد. پس كس به طلب او فرستاد كه او را حاضر گردانند.

مُلازمان(2453) پادشاه به نزد او آمدند و گفتند كه: پادشاه تو را مى‏طلبد. پسر گفت كه: مرا با پادشاه چه كار است و براى چه مرا مى‏خواهد، كه مرا به او حاجتى نيست و او مرا نمى‏شناسد. ملازمان به سخن او گوش نكردند و به اكراه(2454) او را به مجلس پادشاه حاضر ساختند. و پادشاه او را گرامى داشت و فرمود كرسى(2455) براى او گذاشتند و او را بر كرسى نشاندند. و پادشاه فرمود كه دختر و زنش به پس پرده آمدند، و به پسر گفت كه: اى جوان تو را براى كار خيرى طلبيده‏ام. دخترى دارم و تو را براى شوهرى خود پسنديده، و مى‏خواهم تو را به عقد او درآورم. و از فقر و بى‏چيزى پروا مكن كه ما تو را غنى مى‏گردانيم و شرافت و بزرگى و رفعت(2456) به تو ارزانى مى‏داريم.

پسر گفت كه: مرا به آنچه مى‏گويى احتياجى نيست. اى پادشاه اگر مى‏خواهى، براى تو مثلى بيان كنم.

پادشاه گفت: بگو.

آن جوان گفت كه: نقل كرده‏اند كه: پادشاهى بود و پسرى داشت و آن پسر مصاحبان و دوستان داشت. روزى آن مصاحبان طعامى مهيا كردند و پسر پادشاه را به ضيافت طلبيدند. چون به مجلس ايشان درآمد به شراب خوردن مشغول شدند تا آن كه همگى مست شدند و افتادند. پسر پادشاه در نصف شب از خواب بيدار شد و هواى اهل خانه خود بر سرش افتاد و بيرون آمد كه به خانه خود بازگردد. و هيچ يك از آن مصاحبان را بيدار نكرد و مستانه به راه مى‏آمد. در عرض راه گذارش بر قبرى افتاد. در عالم مستى و بيهوشى چنين به نظرش آمد كه آن قبر، خانه اوست. پس به آن قبر داخل شد و گند مرده به مشامش رسيد. از غايت بيهوشى و بيخبرى گمان كرد كه بوهاى خوشى است كه در خانه از براى او مهيا كرده‏اند. و استخوانهاى پوسيده كه در آن قبر به نظرش آمد گمان كرد كه فرشهاى بزرگانه‏اى است كه در منزل براى او گسترده‏اند. و ديد كه مرده تازه‏اى در آن قبر دفن كرده‏اند و متعفن(2457) گرديده. چنان به خيالش درآمد كه معشوق اوست. دست تنگ به گردن او درآورد و تمام شب او را مى‏بوسيد و با او بازى مى‏كرد.

چون صبح شد و به هوش بازآمد و نظر كرد، دست خود را در گردن مرده گنديده‏اى ديد و جامه‏هاى خود را به انواع كثافات از چرك و ريم(2458) و خون آلوده يافت و از گند بيتاب شد و از آن حال، وحشت عظيم به هم رسانيد. بيرون آمد و نهايت بدحالى متوجه شهر شد، و از شرمندگى و انفعال(2459) آن حال ناخوش، خود را از مردم پنهان مى‏كرد تا به خانه خود درآمد و بسى شاد شد كه كسى او را بر آن حال مشاهده نكرد. پس جامه‏هاى خود را افكند و خود را پاكيزه گردانيد و جامه‏هاى نو پوشيد و به بوهاى خوش خود را خوشبو كرد.

خدا تو را عمر دهد اى پادشاه. گمان دارى كه كسى كه چنين حالى بر او گذشته باشد، ديگر به اختيار خود به چنين جايى مى‏رود و چنين حالى را اختيار مى‏كند؟ پادشاه گفت: نه. گفت: حال من نيز مثل حال آن پسر پادشاه است.

پس پادشاه به جانب زن و دختر التفات(2460) نموده و گفت: نگفتم كه اين جوان به آنچه شما مى‏خواهيد رغبت نمى‏نمايد؟

مادر دختر گفت كه: اوصاف و كمالات دختر مرا چنانچه بايد براى او بيان نكردى و به اين سبب به او رغبت ننمود. اگر رخصت مى‏فرمايى من بيرون آيم و با او سخن بگويم. پادشاه با آن پسر گفت كه: زن من مى‏خواهد كه به برابر تو آيد و با تو سخن بگويد. و تا امروز به حضور كسى نيامده و با كسى سخن نگفته. پسر گفت كه: اگر خواهد، بيايد. پس زن بيرون آمد و نشست و گفت: از اين معامله ابا مكن كه حق تعالى خير فراوان و نعمت بى‏پايان به سوى تو فرستاده، و رد چنين نعمتى سزاوار نيست. قبول كن كه دختر خود را به عقد تو درآورم. به درستى كه اگر ببينى كه پروردگار چه بهره‏اى از حسن و جمال و زيبايى و رعنايى(2461) و كمال به او كرامت فرموده قدر اين نعمت را خواهى دانست و اگر او را اختيار نمايى محسود(2462) عالميان خواهى شد. پس پسر رو به پادشاه كرد و گفت: مى‏خواهى براى اين حال مثالى بيان كنم؟ پادشاه گفت: بلى. آن جوان گفت كه: جمعى از دزدان با يكديگر اتفاق كردند(2463) كه به خزانه پادشاه روند به دزدى. پس نقبى زدند و از زير ديوار خزانه داخل شدند. متاعها ديدند كه هرگز نديده بودند. و در ميان آنها سبوى(2464) بزرگى بود از طلا، و مُهرى از طلا بر آن زده بودند. با يكديگر گفتند كه: در ميان متاعهاى اين خزانه از اين سبو بهتر چيزى نيست؛ از طلا ساخته‏اند و مهر طلا بر آن زده‏اند، و آنچه در اين سبوست البته از ساير امتعه(2465) اين خزانه بهتر خواهد بود. پس آن سبوى طلا را برگرفتند و بردند به نيستانى، و همگى همراه بودند كه مبادا بعضى خيانت كنند. پس چون در آن سبو را گشودند چند افعى كشنده در آن سبو بود؛ بر آن جماعت حمله كردند و همگى را كشتند. خدا تو را عمر دهد اى پادشاه. گمان دارى كه كسى كه احوال آن جماعت را شنيده باشد و حال آن سبو را داند، ديگر بر سر آن سبو مى‏رود؟ پادشاه گفت: نه. پسر گفت كه: حال من همين حال است. پس دختر به پدر خود گفت كه: مرا رخصت(2466) فرما كه بيرون آيم و با او سخن گويم. زيرا كه اگر ببيند كه حق تعالى چه مرتبه‏اى از حسن و نيكويى و دلبرى و زيبايى به من عطا فرموده البته بى‏اختيار قبول خواستگارى من خواهد كرد. پادشاه به آن جوان گفت كه: دختر من مى‏خواهد كه به حضور تو آيد و بى حجاب(2467) با تو سخن گويد. و تا امروز در برابر كسى نيامده و با بيگانه سخن نگفته. آن جوان گفت كه: اگر خواهد، بيايد. پس آن دختر با نهايت حسن و جمال، و غَنج(2468) و دلال(2469) از پرده بيرون خراميد و به آن پسر گفت كه: آيا هرگز كسى مثل من ديده‏اى در نيكويى و خوشرويى و بَهجت(2470) نَضارت(2471) و حسن و طراوت؟ و من تو را پسنديده‏ام و محبت تو را به جان خريده‏ام. با من جفا مكن و چون منى را به فراق خود مبتلا

مكن.جوان رو به پادشاه كرد و گفت: مى‏خواهى براى تو مثلى كه شاهد حال من باشد بياورم؟ پادشاه گفت: بلى. جوان گفت كه: نقل كرده‏اند كه: پادشاهى بود، دو پسر داشت. پس اين پادشاه را با پادشاه ديگر محاربه‏اى(1472) رو دارد و در حربگاه(2473) ، يكى از آن دو پسر اسير آن پادشاه ديگر شد. پس فرمود كه آن پسر را در خانه‏اى حبس كردند و حكم فرمود كه هر كه بر او بگذرد سنگى بر او بزند. و آن پسر بر اين حال مدتى در حبس ماند. پس برادر آن پسر به پدر خود گفت كه: رخصت ده مرا كه بروم به جانب برادر خود، شايد به حيله او را خلاص توانم كرد. پادشاه گفت: برو و آنچه خواهى از اموال و امتِعه(2474) و اسبان با خود بردار. پس تهيه سفر خود را درست كرد و اسبابان و امتعه بسيار و زنان خواننده و نوازنده بيشمار با خود برداشت و متوجه ملك آن پادشاه شد. و چون نزديك به شهر آن پادشاه رسيد، پادشاه از قُدوم(2475) او باخبر شد و مردم شهر را امر فرمود كه او را استقبال نمايند، و در بيرون شهر منزل مناسبى براى او تعيين فرمود. و چون پسر پادشاه در آن منزل قرار گرفت متاعهاى خود را گشود و غلامان خود را امر فرمود كه با مردم مشغول خريد و فروش شوند و در سودا(2476) و معامله با ايشان مُساهله(2477) نمايند و متاعها را به قيمت ارزان به ايشان بفروشند. و چون همگى مردم شهر به معامله مشغول شدند، پسر پادشاه ايشان را غافل كرد و به تنهايى به شهر درآمد. و زندان برادر خود را دانسته بود. به نزد آن زندان آمد و سنگريزه برداشت و در آن زندان افكند كه معلوم نمايد كه برادرش حيات دارد يا نه. چون سنگريزه بر او خورد فرياد برآورد و گفت: كشتى مرا.

پس زندانبانان بر سر او جمع شدند و پرسيدند كه: چرا فرياد كردى، و تو را چه پيش آمد كه چنين فَزع(2478) نمودى؟ و در اين مدت ما تو را عذابها سياستهاى(2479) عظيم كرديم و مردم بر تو سنگهاى گران انداختند و جزع(2480) نكردى و به فرياد نيامدى. اكنون از سنگريزه اين مرد چرا به فرياد آمدى؟ گفت: آنها بيگانه بودند و مرا نمى‏شناختند، و اين مرد آشنا مى‏نمايد. پس برادرش به منزل خود برگشت و به مردم شهر گفت كه: فردا نيز بياييد كه متاعى براى شما بگشايم كه هرگز مثل آن نديده باشيد. چون روز ديگر شد، تمام مردم شهر به سوى او شتافتند براى سودا(2481) . پس فرمود كه متاعهايش را براى ايشان گشودند و سازنده‏ها و نوازنده‏ها و بازيگران و لعبت‏بازان و ارباب طرب و اصحاب لهو و لعب را فرمود كه هر يك به شيوه‏اى مردم را مشغول خود گردانند. و چون ديد كه مردم همگى مشغول خريد و سودا و عيش و تماشا گرديدند، به سنت روز گذشته عمل نموده، مخفى به شهر درآمد و به زندان برادر داخل شد و زنجيرها و بندهاى او را بريد و گفت: غم مخور كه تو را مداوا مى‏كنم و جراحتهاى تو را مرهم مى‏گذارم. و او را برگرفته از شهر بيرون آورد و بر جراحتهاى او مرهم گذاشت. و چون اندكى به اصلاح آمد و قدرت حركت به هم رسانيد، او را بر سر راه آورد و گفت: برو از اين راه كه به دريا مى‏رسى. و كشتى مهيا كرده‏ام براى تو. بر آن كشتى بنشين و به جانب وطن خود روانه شو.

چون آن برادر محبوس قدرى راه آمد، به طالع منحوس(2482) خود راه را گم كرد و در چاهى درافتاد كه در آن چاه اژدهاى عظيمى بود. و در آن چاه درختى بود. چون نظر به آن درخت افكند، ديد كه بر سر درخت دوازده غول(2483) مأوا(2484) دارند و بر ساق درخت دوازده شمشير برهنه تعبيه كرده‏اند(2485) ، و مى‏بايست بر آن درخت بالا رود تا از چاه و اژدها نجات يابد. پس سعى بسيار كرد و به انواع حيله‏ها(2486) از ساق آن درخت بالا رفت و خود را به شاخى از شاخه‏هاى آن درخت رسانيد و به صد افسون از آن غولان خلاصى يافته خود را به راه رسانيد و به دريا رسيد و بر كشتى سوار شد و به خانه خود رسيد.

خدا عمر تو را دراز كند اى پادشاه. گمان دارى كه چنين كسى ديگر به اختيار خود به چنين جايى برگردد و خود را به چنين مهلكه بيفكند؟ پادشاه گفت: نه. جوان گفت كه: حال من نيز مثل حال آن جوان است كه حالش را شنيدى. پس پادشاه و زن و دختر همگى از قبول آن جوان مأيوس شدند. در اين حال آن پسرى كه رفيق پسر پادشاه شده بود به نزد پسر پادشاه آمد و سر در گوش او گذاشت و گفت كه: هرگاه تو اين دختر را قبول نمى‏فرمايى، التماس(2487) دارم كه براى من خواستگارى نمايى، شايد به نكاح(2488) من درآورند. پسر پادشاه به پادشاه گفت كه: رفيق من مى‏گويد كه: اگر پادشاه مصلحت مى‏داند، اين سايه مرحمت را بر سر من افكند و دختر خود را به عقد من درآورد. پس گفت كه: مثل اين رفيق من به آن مى‏ماند كه: مردى رفيق جمعى شده بود. پس همگى به كشتى نشستند و كشتى را روانه كردند. چون پاره‏اى راه رفتند كشتى ايشان شكست نزديك جزيره‏اى كه در آنجا غولان بسيار بودند. و رفيقان آن مرد همگى غرق شدند و او را دريا به آن جزيره افكند. و آن غولان بر دريا مُشرف شده بودند و نظر مى‏كردند. پس غول ماده نزديك آن مرد آمد و او را ديد و عاشق او شد و خود را به نكاح او درآورد و با او صحبت داشت تا صبح. و چون صبح شد آن مرد را كشت و قسمت كرد اعضاى او را ميان ياران و مصاحبان خود.

و بعد از زمانى مثل اين واقعه رو داد. شخص ديگر را كه به آن جزيره افتاد(2489) ، دختر پادشاه غولان عاشق او شد و او را برد، و در آن شب تا صبح او را تكليف مباشرت(2490) مى‏نمود. و آن مرد چون از واقعه آن مرد سابق خبر داشت تا صبح از ترس خواب نمى‏كرد. و چون صبح شد و آن غول به تهيه(2491) قتل او برخاست، آن مرد گريخت و خود را به ساحل دريا رسانيد. اتفاقا، كشتى در كنار آن جزيره حاضر شده بود. پس فرياد زد اهل آن كشتى را، و به ايشان استغاثه(2492) نمود. ايشان بر او رحم كردند و او را سوار كشتى كردند و با خود بردند و او را به اهلش رسانيدند. و چون صبح شد غولان به جانب آن غول آمدند و پرسيدند كه: چه شد آن مردى كه با او شب به روز آوردى؟ گفت: از من گريخت. غولان تكذيب او نمودند(2493) و گفتند: البته(2494) او را تنها خورده‏اى و به ما حصه(2495) نداده‏اى. ما تو را در عوض او مى‏كشيم اگر او را حاضر نسازى نزد ما. پس آن غول به ناچار بر روى آب سفر كرد تا به خانه آن مرد آمد و نزد او نشست و گفت: اين سفر تو چون گذشت؟ گفت: در اين سفر بلاى عظيمى رو داد و حق تعالى به فضل خود مرا از آن نجات بخشيد. و قصه غولان را به او نقل كرد. آن غول گفت كه: اكنون مشخص از ايشان خلاص شده‏اى و خاطر جمع كرده‏اى؟ گفت: بلى. گفت: من همان غولم كه شب نزد من بودى، و آمده‏ام كه تو را ببرم. آن مرد شروع به تضرع و استغاثه كرد و آن غول را سوگند داد كه: از كشتن من بگذر كه من به عوض خود تو را به كسى دلالت(2496) مى‏كنم كه به از من باشد. آن غول بر آن رحم كرد و التماس او را قبول نمود و با يكديگر به خانه پادشاه رفتند و غول گفت كه: اى پادشاه! سخن مرا بشنو و ميان من و اين مرد محاكمه(2497) كن. من زن اين مردم و او را بسيار دوست مى‏دارم، و او از من كراهت دارد و از صحبت من دورى مى‏كند. اى پادشاه! موافق حق ميان من و اين مرد حكم كن. چون پادشاه آن زن را با نهايت حسن و جمال مشاهده نمود بسيار پسنديد او را، و فريفته او شد و آن مرد را به خلوت طلبيد و گفت: اگر تو اين زن را نمى‏خواهى به من واگذار كه من بسيار فريفته و عاشق او شده‏ام. گفت: هرگاه پادشاه را ميل صحبت او هست من دست از او برمى‏دارم. و الحق لياقت صحبت پادشاه دارد و چنين كسى مناسب پادشاهان است و امثال ما مردم فقير قابل صحبت او نيستيم. پس پادشاه او را به خانه برد و شب با او عيش كرد و چون سحر پادشاه به خواب رفت غول او را كشت و پاره‏پاره كرد و گوشت او را به جزيره برده، ميان ياران خود قسمت نمود. اى پادشاه آيا گمان دارى كسى را كه چنين حالى را داند و باز به آن موضع برگردد و خود را گرفتار آن غولان گرداند؟ پادشاه گفت: نه. چون آن پسر اين سخنان را از پسر پادشاه شنيد گفت: من از تو جدا نمى‏شوم و اين دختر را نمى‏خواهم و به كار من نمى‏آيد. پس هر دو از پادشاه مرخص شدند و بيرون آمدند، و پيوسته عبادت حق تعالى مى‏كردند و در اطراف زمين سياحت مى‏نمودند و از احوال جهان عبرت مى‏گرفتند. تا آن كه حق تعالى به وسيله ايشان گروه بسيار را به راه دين هدايت فرمود، و درجه آن پسر بسيار بلند شد و آوازه علم و عبادت و زهد و ورع(2498) و كمالات او در آفاق عالم منتشر شد. پس به فكر پدر خود افتاد كه او را از ضلالت و گمراهى نجات بخشد. و رسولى(2499) به نزد پدر خود فرستاد. چون رسول به نزد پدر آمد گفت كه: فرزندت سلامت مى‏رساند كه حق تعالى ما را به دين حق هدايت فرموده، و ما به توفيق الهى گروه بسيار را به راه حق درآورده‏ايم و به بندگى الهى راهنمايى كرده‏ايم. سزاوار نيست كه تو در اين جهالت و ضلالت بمانى و از اين سعادت محروم گردى. پس پدر قبول نمود و با اهل بيت(2500) خود به خدمت او شتافت، و به دين او درآمدند و طريقه او را پيش گرفتند و به سعادت اخروى فايز گرديدند(2501) . چون بلوهر سخن را به اينجا رسانيد، يوذاسف را وداع نمود و به منزل خود مراجعت كرد، و چند روز ديگر به خدمت او تردد(2502) مى‏نمود تا آن كه دانست كه ابواب(2503) خير و فلاح(2504) و هدايت و صلاح بر روى او گشاده شده و به راه حق و دين مبين(2505) هدايت يافته. پس او را بالكليه وداع نمود و از آن ديار بيرون رفت. و يوذاسف تنها و دلگير و غمگين ماند تا آن كه هنگام آن شد كه به جانب اهل دين و عبادت رود و عامه خلق را هدايت نمايد.

پس حق تعالى ملكى از ملائكه را به سوى او فرستاد، و در خلوت بر او ظاهر شد و به نزد او ايستاد و گفت: بر تو باد خير و سلامتى از جانب حضرت ايزدى. به درستى كه تو انسانى در ميان بهايم(2506) و حيوانات گرفتار شده، كه همگى به فسق و ظلم و جهالت و ضلالت گرفتارند. آمده‏ام به سوى تو با تحيت و سلام از جانب حق جل و علا(2507) كه پروردگار و خداوند جميع خلايق است. فرستاده است مرا به سوى تو كه تو را بشارت دهم به كرامتهاى الهى، و به تو تعليم نمايم امرى چند را كه بر تو پنهان است از امور دنيا و آخرت. پس بشارت مرا قبول كن و مشورت مرا اختيار نما و از گفته من بيرون مرو. و لباس دنيا را از خود بيفكن، و شهوتهاى دنيا را از خود دور كن، و ترك كن پادشاهى زايل(2508) و سلطنت فانى(2509) را كه ثبات و دوام ندارد و عاقبت آن بجز پشيمانى و حسرت نيست. و طلب كن پادشاهيى را كه زوال ندارد، شاديى را كه هرگز منقضى نمى‏شود(2510) ، و راحتى را كه هرگز متغير نمى‏گردد. و راستگو باش در اقوال و افعال(2511) ، و عدالت را پيشه خود كن. به درستى كه تو پيشوا و امام مردم خواهى بود كه ايشان را به سوى بهشت دعوت نمايى.

چون يوذاسف از ملك آن بشارتها شنيد به سجده درافتاد و حق تعالى را شكر كرد و گفت: من آنچه را پروردگارم فرمايد اطاعت مى‏كنم و از فرموده او تجاوز نمى‏نمايم. پس آنچه صلاح من مى‏دانى مرا به آن امر فرما كه تو را حمد مى‏كنم و پروردگار خود را كه تو را براى اصلاح من فرستاده شكر مى‏كنم. زيرا كه او به من رحم و مهربانى فرموده و مرا از شر دشمنان دين نجات بخشيده، و من پيوسته در انديشه همين امر بودم كه تو براى آن نازل گرديده‏اى.

ملك گفت كه: من بعد از چند روز ديگر نزد تو خواهم آمد و تو را بيرون خواهم برد.

مهيا باش از براى بيرون رفتن.

پس يوذاسف عزم بيرون رفتن را با خود درست كرد و همگى همتش بر آن مصروف بود و هيچ كس را بر اين معنى مطلع نساخت. پس چون وقت بيرون رفتن درآمد، آن ملك در نصف شب بر او نازل شد در هنگامى كه مردم همه در خواب بودند. و گفت: برخيز كه ديگر تأخير جايز نيست.

يوذاسف برخاست و افشاى آن راز به احدى نفرمود بغير از وزير خود.

و چون خواست كه سوار شود جوان زيبارويى كه حاكم بعضى از بلاد(2512) ايشان بود به نزد او آمد و او را سجده كرد و گفت: كجا مى‏روى اى پسر پادشاه، كه ما را در اين ايام، شدت(2513) و تنگى رو خواهد داد. و به درستى كه تو مصلح احوال رعيت و دانا و كامل بودى.

رعيت و ملك و بلاد خود را مى‏گذارى و ما را به محنت(2514) مى‏اندازى؟ نزد ما باش كه از آن روز كه تو متولد شده‏اى تا حال، ما به آسايش و فراوانى و نعمت گذرانيده‏ايم و بلايى و آفتى و تنگيى به ما نرسيده.

يوذاسف او را تسلى فرموده ساكت گردانيد و گفت: تو در بلاد خود باش و با اهل مملكت خود نيكو سلوك نما و با ايشان مدارا كن. و مرا به آنجا كه فرستاده‏اند مى‏بايد رفت، و به امرى كه فرموده‏اند عمل مى‏بايد نمود. اگر تو مرا در آن امر مدد و همراهى نمايى از عمل من بهره‏اى و نصيبى خواهى داشت.

اين را بگفت و سوار شد و آن قدر راه كه مأمور شده بود كه سواره برود، رفت. و بعد از آن از مركب فرود آمد و پياده به راه افتاد، و وزير اسب او را مى‏كشيد و به آواز بلند مى‏گريست و بيتابى مى‏كرد و مى‏گفت كه: به چه رو پدر و مادر تو را ببينم و چه جواب به ايشان بگويم؟ و آيا به چه عذاب مرا سياست كنند و به چه خوارى مرا بكشند؟ و تو چگونه طاقت سختى و مشقت و آزار خواهى داشت كه هرگز به آن عادت نكرده‏اى؟ و چگونه بر وحشت و تنهايى صبر خواهى كرد كه هرگز يك روز تنها نبوده‏اى؟ و بدن نازك تو چون تاب گرسنگى و تشنگى و بر روى خاك و كلوخ خوابيدن خواهد داشت؟ پس يوذاسف او را ساكت گردانيد و تسلى داد و اسب و كمربند خود را به او بخشيد.

وزير بر پاى يوذاسف افتاد و پايش را مى‏بوسيد و مى‏گفت: اى سيد(2515) و آقاى من مرا وامگذار و با خود ببر به هر جا كه مى‏روى، كه مرا بعد از تو كرامتى و حرمتى در ميان اين قوم نخواهد بود. و اگر مرا بگذارى و با خود نبرى، به صحراها بيرون خواهم رفت و هرگز به خانه‏اى نخواهم رفت كه آدمى در آنجا باشد.

بار ديگر يوذاسف او را دلدارى نمود و تسلى فرمود و گفت: بدى به خاطر خود راه مده كه ان‏شاءالله ضررى به تو نخواهد رسيد و بغير خير و خوبى نخواهى ديد. و من كسى به نزد پادشاه خواهم فرستاد و سفارش تو را به او پيغام خواهم كرد كه تو را گرامى دارد و با تو نيكى و احسان نمايد.

پس يوذاسف جامه‏هاى پادشاهانه را از بر خود كند و به وزير بخشيد و گفت:

جامه‏هاى مرا بپوش.

و به او داد ياقوت گرانبهايى را كه پيوسته بر سر مى‏زد. و به وزير گفت كه: اسباب و مركب و لباس مرا بردار و به نزد پادشاه رو، و چون برسى او را از روى تعظيم سجده كن و اين ياقوت را به او بده و سلام مرا به او و به همگى امرا(2516) و اشراف(2517) برسان، و بگو به ايشان كه: چون من در حال دنياى فانى و آخرت باقى(2518) نظر كردم و در ميان آنها مردد شدم، در باقى رغبت كردم و فانى را ترك كردم. و چون اصل و حسب(2519) خود را دانستم و دوست و دشمن خود را شناختم و تميز ميان يار و بيگانه كردم(2520) ، دشمنان و بيگانگان را ترك كردم و به اصل و حسب خود پيوستم.

و بدان كه پدرم چون اين ياقوت را مى‏بيند خاطرش جمع مى‏گردد و خوشحال مى‏شود. و چون جامه‏هاى مرا در بر تو مى‏بيند ياد مى‏آورد مرا و محبت مرا نسبت به تو، و اين معنى او را مانع مى‏شود از اين كه آسيبى و مكروهى به تو برساند.

پس وزير به سوى شهر برگشت و يوذاسف رو به راه آورد تا آن كه به صحراى گشاده‏اى رسيد، و درخت عظيمى در آنجا ديد كه بر لب چشمه‏اى رُسته. چون به نزديك آمد، چشمه‏اى ديد در نهايت صفا و پاكيزگى، و درختى مشاهده نمود در غايت نيكويى و رعنايى(2521) كه هرگز به آن خوبى درخت نديده بود. و آن درخت شاخه‏هاى بسيار داشت. و چون ميوه آن درخت را چشيد از جميع ميوه‏هاى عالم شيرين‏تر يافت. و ديد كه مرغان بى‏حد و احصا(2522) بر آن درخت جمع آمده‏اند. از مشاهده آن احوال بسى شاد شد و در زير آن درخت ايستاد و با خود تعبير اين حال مى‏كرد. پس تشبيه نمود درخت را به بشارت نبوت كه به او رسيده بود، و چشمه آب را به علم و حكمت، و آن مرغان را به مردمى كه نزد او جمع شوند و از او حكمت و دانش آموزند و به او هدايت يابند.

يوذاسف در اين انديشه بود كه ناگاه چهار ملك را ديد كه در پيش روى او پيدا شدند و به راه افتادند. او از عقب ايشان روان شد. پس او را بلند كردند به سوى آسمان، و حق تعالى از علوم و معارف آن قدر بر او افاضه(2523) نمود كه احوال نشئه(2524) اولى(2525) كه عالم ارواح است، و نشئه وُسطى(2526) كه عالم ابدان(2527) است، و نشئه اخرى(2528) كه قيامت است همگى بر او ظاهر گرديد و احوال امور آينده را دانست. پس او را به زمين فرود آوردند و يكى از آن چهار ملك را حق تعالى مقرر فرمود كه پيوسته با او باشد.

و مدتى در اين بلاد(2529) ماند و مردم را به حق هدايت كرد.

بعد از آن برگشت به زمين سولابط(2530) كه مملكت پدرش بود. چون پدرش خبر قدوم او را شنيد، با اشراف امرا و اعيان مملكت به استقبال او بيرون آمد و او را گرامى داشتند و توقير(2531) و تعظيم(2532) او نمودند. و خويشان و دوستان و لشكريان و اهل آن بلد جميع به خدمت او آمدند وى بر او سلام كردند و نزد او نشستند. پس سخنان بسيار به ايشان گفت و مؤانست(2533) و مهربانى نسبت به همگى نمود و گفت: گوشهاى خود را با من داريد و دلهاى خود را از غرضهاى فاسد فارغ سازيد براى استماع سخنان حكمت ربانى(2534) كه نوربخش جانهاست. و قوت يابيد به علمى كه دليل و راهنماى شماست به راه نجات. و عقلهاى خود را از خواب غفلت بيدار سازيد و بفهميد سخنى را كه جدا كننده حق و باطل، و ضلالت و هدايت است. و بدانيد كه آنچه من شما را به آن دعوت مى‏نمايم دين حقى است كه حق تعالى بر انبيا و رسل(2535) فرستاده است در قرنهاى گذشته. و خدا ما را در اين زمان به آن دين امتياز داده و مخصوص گردانيده به سبب رحمت و شفقت و مهربانى كه بر من و ساير اهل اين زمان دارد، و به متابعت اين دين خلاصى از آتش جهنم حاصل مى‏شود.

و به درستى كه كسى به آسمانها نمى‏رسد و مستحق دخول بهشت جاويد نمى‏گردد مگر به ايمان و عمل صالح. پس جهد كنيد در اين دو امر تا دريابيد راحت دايمى و حيات ابدى را. و هر كه از شما ايمان آورد بايد كه ايمان او براى طمع زندگانى دنيا يا اميد پادشاهى زمين يا طلب عطاها و بخششهاى دنيوى نباشد. بلكه

بايد ايمان شما براى تحصيل ملكوت سماوات(2536) و پادشاهى نشئه باقى(2537) آخرت و اميد خلاصى از عذاب الهى و طلب نجات از ضلالت و گمراهى و رسيدن به راحت و آسايش آخرت باشد. زيرا كه ملك زمين و پادشاهى آن زايل و فانى است و لذتهاى آن به زودى منقطع مى‏گردد. پس هر كه فريب دنيا و لذات آن را خورد به زودى هلاك مى‏شود و رسوا مى‏گردد در هنگامى كه نزد جزادهنده روز جزا بايستد. به درستى كه او جزا نمى‏دهد مگر به حق و عدالت.

و بدانيد كه مرگ قرين(2538) بدنهاى شماست و پيوسته در كمين شكار جانهاى شماست كه از بدنها بربايد و بدنها را سرنگون در كوهها دراندازد. و بدانيد كه چنانچه مرغ قادر بر زندگانى و نجات از شر دشمنان نيست از امروز تا فردا مگر به قوت بينايى و دوبال و دو پا، همچنين آدمى قادر بر حيات ابدى و نجات دايمى نيست مگر به ايمان و اعمال صالحه و نيات حسنه.

پس انديشه كنيد و تفكر نماييد - اى پادشاه و اى گروه اكابر(2539) و اشراف - در آنچه شنيديد، و به عقل درست بفهميد. و از دريا عبور كنيد تا كشتى حاضر و مهياست و مى‏توانيد گذشتن. و راه را قطع كنيد(2540) مادام كه راهنما و توشه و مركب(2541) داريد. و در اين ظلمت آباد(2542) تا چراغ داريد غنيمت شماريد و منزل(2543) را طى كنيد و به معاونت(2544) اهل دين و عبادت براى خود گنجها بيندوزيد، و شريك ايشان شويد در اعمال صالحه و عبادات شايسته، و نيكو متابعت ايشان نماييد و مددكار ايشان باشيد و شاد گردانيد ايشان را به كردارهاى نيك خود تا شما را به عالم نور و سراى سرور برسانند. و فرايض و واجبات الهى را محافظت نماييد و به آداب و شرايط به جا آوريد. و بر املها و آرزوهاى دنيا اعتماد مكنيد. و بپرهيزيد از شراب خوردن و زنا كردن، و از ساير اعمال قبيحه كه حق تعالى از آنها نهى فرموده است، كه آنها هلاك كننده جان و بدن‏اند. و بپرهيزيد از حميت(2545) و تعصب و غضب و عداوت. و آنچه را راضى نباشيد كه نسبت به شما واقع شود، نسبت به هيچ كس واقع مسازيد. و دلهاى خود را از صفات ذميمه(2546) طاهر و مصفا گردانيد و نيتهاى خود را خالص و درست سازيد تا چون شما را اجل دريابد، بر راه راست باشيد.

پس، از آنجا سفر كرد و به شهرهاى بسيار رفت و مردم را هدايت فرمود. تا آخر به شهر كشمير رسيد. پس زمين كشمير را آبادان كرد و تمام مردم آن ولايت را هدايت نمود و در آنجا ماند تا آن كه اجلش در رسيد و روح پاكش از بدن خاكى مفارقت نموده به عالم انوار پيوست.

و قبل از فوتش شاگردى از شاگردان خود را طلبيد كه او را يابد مى‏گفتند و پيوسته در خدمت و ملازمت آن بزرگوار مى‏بود و در علم و عمل كامل گرديده بود. و وصيت كرد به او، و گفت: پرواز روح من به عالم قدس نزديك شده است. بايد كه فرايض الهى را در ميان خود محافظت نماييد و از حق به باطل ميل مكنيد و چنگ زنيد به عبادت و بندگى الهى.

پس يابد را امر فرمود كه براى مدفن او عمارتى بسازد، و سر خود را به جانب مغرب گذاشت و پاهاى خود را به جانب مشرق دراز كرد و به عالم بقا رحلت فرمود.

اى عزيز اين قصه شريفه كه بر حكم طريفه(2547) (2548) و امثال وافيه(2549) مشتمل است و گنجى است از گنجهاى حكمت ربانى، اگر در مواعظ و حكمتهاى آن نيكو تأمل و تدبر نمايى و به ديده بصيرت در آن نظر كنى، براى قطع محبت دنيا و رفع علايق آن و دانستن معايب آن كافى است.

و حكمتى كه حكيمان الهى براى مردم بيان فرموده‏اند اين قسم حكمتها و سخنان حق بوده است كه موجب نجات از عقوبات(2550) و فوز(2551) به مثوبات(2552) و زهد دنيا و رغبت به آخرت مى‏گرديده است، نه دانستن مسئله هيولى و صورت(2553) و مانند آن، كه موجب تضييع(2554) عمر و تحصيل(2555) شقاوت(2556) ابدى گردد.(2557) چنانچه حق تعالى لقمان را به حكمت وصف فرموده، و از حكمتهاى او كه نقل نموده معنى حكمت ظاهر مى‏شود كه چيست و حكيم كيست.

اميد كه حق تعالى جميع مؤمنان را عقل مبرا(2558) از شهوتها، و ديده بينا و گوش شنوا و زبان به حقايق و معارف گويا كرامت فرمايد تا از اين معارف و حكمتها منتفع(2559) گردند.

باب سيم : در بيان معنى دنياست بدان كه اكثر عالم مذمت دنيا مى‏كنند و خود گرفتار آن هستند، و بسيار است كه امر حقى را دنيا نام مى‏كنند و آن را مذمت مى‏نمايند، و امر باطلى را ترك دنيا نام مى‏كنند و خود را به آن مى‏ستايند. پس تحقيق معنى دنيايى كه مذمت آن در شرع وارد شده است بايد نمود تا حق و باطل از يكديگر ممتاز شود. بدان كه مردم از دنيا چند معنى فهميده‏اند، و آنها خطاست: اول: حيات دنيا و زنده بودن در اين نشئه است. و نه چنين است كه زندگانى در اين نشئه بد باشد يا آن كه اين را دشمن بايد داشت، بلكه آرزوى مرگ كردن و طلب آن نمودن خوب نيست و مذموم است و كفران نعمت الهى است. بلكه آنچه مذموم است اين است كه آدمى اين زندگانى را براى امور باطل خواهد يا آن كه اعتماد بسيار بر اين زندگى داشته باشد و آرزوهاى دور و دراز كند و مرگ را فراموش كند و به سبب آن، اعمال صالحه را به تأخير اندازد و مبادرت به اعمال بد نمايد به آرزوى اين كه آخر توبه خواهم كرد. يا كارهاى دور و دراز پيش گيرد و اموال بسيار جمع نمايد و مساكن رفيعه و اسباب بسيار براى خود تحصيل نمايد به سبب اعتمادى كه به تسويلات(2560) شيطانى بر عمر ناقص خود دارد و به اين سبب از امورى كه به كار آخرت مى‏آيد غافل شود و پيوسته عمر خود را صرف تحصيل اين امور نمايد براى استمتاع(2561) دنيا، و از مرگ كراهت داشته باشد به سبب تعلقى كه به اولاد و اموال و اسباب خود به هم رسانيده، و زندگانى دنيا را براى اين خواهد كه از اينها متمتع شود، يا از فدا كردن خود در راه خدا براى محبت زندگى ابا نمايد و ترك جهاد كند، يا ترك طاعات و عبادات كند براى اين كه مبادا اعضا و جوارح و قوتهاى او ضعيف شود. اين چنين زندگانى را براى اين امور خواستن دنياست و بد است و موجب شقاوت(2562) است.

اما اصل زندگانى اين نشئه مايه تحصيل سعادت ابدى است و جميع معارف و عبادات و علوم و كمالات و خيرات و سعادات در اين زندگانى به هم مى‏رسد، و زندگانى را براى تحصيل اين امور خواستن و از خدا طلب نمودن مطلوب است.

چنانچه حضرت سيدالساجدين صلوات‏الله عليه مى‏فرمايد كه: خداوندا مرا عمر ده مادام كه عمر من صرف طاعت تو شود. و هرگاه كه عمر من چراگاه شيطان گردد و متابعت او نمايم به زودى قبض روح من بكن پيش از آن كه مستحق غضب و عقاب تو گردم.

و در دعاها طلب درازى عمر بسيار است.

و منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه شنيدند كه شخصى مذمت دنيا مى‏كند. فرمودند كه: اى مذمت كننده دنيا كه فريفته آن گرديده‏اى و بازى آن را خورده‏اى!

آيا فريبش را مى‏خورى و بعد از آن مذمتش مى‏كنى؟ دنيا مى‏تواند كه جرم و گناه را بر تو ثابت كند و تو بر آن جرم اثبات نمى‏توانى كرد. كى تو را غافل گردانيد از احوال خود؟ و به چه چيز تو را فريب داد و چگونه تو را فريب داد و حال آن كه قبرهاى پدران تو و استخوانهاى پوسيده ايشان را به تو نمود و به خوابگاه مادران تو در زير خاك تو را عبرت فرمود. و چه بسيار بيماران را متوجه معالجه ايشان شدى و به دست خود بيماردارىِ ايشان كردى كه براى ايشان شفا طلب مى‏نمودى و طبيبان بر سر ايشان حاضر مى‏كردى، و اشفاق(2563) و مهربانى تو هيچ نفع به ايشان نبخشيد، و چندان كه حيله(2564) كردى به مطلب خود نرسيدى، و چندان كه سعى كردى ايشان را از چنگ اجل رها نتوانستى كرد. پس دنيا چون تو را فريب داده است و حال آنكه حال آن بيمار را مثلى براى حال تو گردانيد كه تو از حال او بر حال خود آگاه شوى و از نفع نكردن چاره و تدبير در حال او بر حال خود پندگيرى و به مردن او مردن خود را به ياد آورى.

به درستى كه دنيا نيكوخانه‏اى است براى كسى كه پندهاى آن را باور كند، و خانه عافيتى است براى كسى كه در احوال آن تدبر نمايد و بفهمد، و خانه توانگرى است براى كسى كه توشه آخرت خود را از آن برگيرد، و محل تنبه و آگاهى است براى كسى كه از اوضاع آن پند گيرد. دنيا محل پيغمبران خداست و وحيهاى الهى در آنجا نازل گرديده، و ملائكه حق تعالى در اين خانه عبادت كرده‏اند و دوستان خدا در اين نشئه خدا را پرستيده‏اند و به رتبه محبت فايز گرديده‏اند. و بندگان خالص خدا در دنيا سوداگريها كرده‏اند و به اعمال خود رحمت الهى را خريده‏اند و بهشت را به سود سوداهاى(2565) خود برده‏اند.

پس كى مذمت دنيا مى‏تواند كرد و حال آن كه پيوسته مردم را از جدايى خود خبر مى‏دهد، و به آواز بلند نداى نيستى و فناى خود را در ميان مردم مى‏زند، و بديهاى خود را و اهلش را براى مردم به زبان حال بيان مى‏كند، و به بلاها و دردها و مشقتهاى خود بلاهاى آخرت را براى مردم مثل مى‏زند، و به لذتها و شاديهاى خود عيشها و راحتهاى آخرت را به مردم مى‏شناساند و ايشان را مشتاق آنها مى‏گرداند. پسين(2566) ، كسى را به عافيت مى‏دارد و بامداد به مصيبت و محنت مى‏اندازد. گاه اميدوار مى‏گرداند و گاه مى‏ترساند، و گاهى تخويف مى‏نمايد(2567) و گاهى حذر مى‏فرمايد. پس جمعى كه پندهاى آن را نشنيده‏اند و از موعظه‏هاى آن آگاه نگرديده‏اند در روز ندامت و حسرت آن را مذمت خواهند كرد، و گروهى كه از آن پندها گرفته‏اند و از آن توشه‏ها برداشته‏اند در روز قيامت آن را مدح خواهند كرد. زيرا كه آنچه دنيا به ياد ايشان آورد از آن متذكر و آگاه شدند، و آنچه از فنا و نيستى و بديهاى خود به ايشان گفت باور كردند و تصديق آن نمودند، و از موعظه‏هاى آن پند گرفتند و فايده‏ها بردند.

دويم: دينار و درهم و اسباب و اموال است.

و اينها نيز چنين نيست كه همه قسمى از آن دنيا باشد چنانچه سابقا مجملى از آن مذكور شد. بلكه آنچه از آن آدمى را از خدا غافل گرداند و به سبب تحصيل آن مرتكب محرمات گردد يا محبت بسيار به آن داشته باشد كه به آن سبب در راه خدا آن را صرف ننمايد و حقوق الهى را از آن ادا نكند، آن دنياست و بد است. اما براى كسى كه آن را وسيله تحصيل آخرت گرداند از بهترين چيزهاست چنانچه حق تعالى بسيار جماعتى را در قرآن ستايش فرموده كه مالهاى خود را در راه خدا صرف مى‏نمايند و بهشت را از آن مى‏خرند.

پس اينها مايه‏اى است براى تحصيل سعادت آخرت، و اصل اينها بد نيست بلكه محبت اينها داشتن و به سبب آن ترك آخرت نمودن بد است.

چنانچه از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منقول است كه فرمود كه: نيكوياورى است توانگرى بر تحصيل تقوا و پرهيزكارى.

و در احاديث بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهما‌السلام ) منقول است كه فرمودند كه: نيكوياورى است دنيا بر تحصيل آخرت.

و به سند صحيح منقول است كه شخصى به خدمت حضرت صادق (عليه‌السلام ) آمد و عرض نمود كه: ما طلب دنيا مى‏نماييم و دوست مى‏داريم كه دنيا رو به ما آورد. حضرت فرمود كه: براى چه مى‏خواهى آن را؟ گفت كه: مى‏خواهم كه صرف خود و عيال خود نمايم، و به آن خويشان خود را نوازش كنم، و تصدق كنم در راه خدا، و به وسيله آن حج و عمره به جا آورم. حضرت فرمود كه: اين طلب دنيا نيست؛ طلب آخرت است.

و در احاديث معتبره وارد شده است كه دنيا دو دنياست: دنيايى هست كه آدمى را به آخرت مى‏رساند، و دنيايى هست كه ملعون است.

و در اين باب اخبار بسيار است و بعضى را در لَمَعات(2568) بيان كرديم.

سيم: متمتع(2569) شدن از مُستَلذات(2570) دنيا، و معاشرت كردن با مردم، و خانه‏ها و اسباب نفيس داشتن و جامه‏هاى فاخر و پوشيدن است.

و تحقيق آنها نيز در لمعات گذشت.

پس هرگاه دانستى كه دنيا اينها نيست كه عوام به عقل ناقص خود دنيا نام مى‏كنند، و دنيا و آخرت به يكديگر بسيار مشتبه مى‏باشد زيرا كه پادشاهى حضرت سليمان به حسب ظاهر، دنيا مى‏نمايد و عين آخرت است، و عبادت كافران و نماز تراويح سنيان(2571) و اعمال صاحبان بدعت، و عبادت مُرائيان(2572) آخرت مى‏نمايد و عين دنياست، پس بايد كه اول، دنيا و آخرت را معلوم كنى و حقيقت هر دو را بدانى، پس از دنيا رو بگردانى و به آخرت رو كنى.

و اگر به نادانى به راه روى، گاه باشد كه از آخرت رو به دنيا روى و ندانى.

پس بدان كه چنانچه از آيات و اخبار معلوم مى‏شود دنيا امرى است مركب از جميع امورى كه آدمى را از خدا و محبت او و تحصيل آخرت بازدارد. و دنيا و آخرت در برابر يكديگرند. پس هر چيز كه باعث قرب به خدا مى‏شود و موجب ثواب آخرت مى‏گردد آن آخرت است، اگرچه به حسب ظاهر از كارهاى دنيا باشد؛ و هر چيز كه برخلاف اين باشد دنياست.

پس بسا باشد كه تاجرى تجارتى كند و غرض او تحصيل نفقه(2573) واجب يا اعانت محتاجين و تحصيل ثوابهاى اخروى باشد، و آن تجارت او عين آخرت باشد، و به حسب ظاهر، عوام او را طالب دنيا گويند، و بسيار باشد كه شخصى پيوسته عبادت كند كه عبادت او بدعت باشد يا غرض او از آن عبادت تحصيل مال و اعتبار دنيا باشد. آن عبادت او عين دنياست.

و گاه باشد كه عابدى به ظاهر ترك دنيا كرده باشد و در كنارى نشسته باشد و جامه‏هاى پشمينه پوشيده باشد، و غرض او مكر و فريب باشد و خدا منظورش نباشد، و هر تارى از تارهاى خرقه او دام تزويرى باشد براى تسخير دلهاى مردم، و ريسمان وحدتش(2574) كمندى باشد براى جذب جمعيت و كثرت مريدان، و پيوسته مشغول بدعتى چند باشد كه موجب وزر و وبال(2575) او گردد، و به مردم نمايد كه من ترك دنيا كرده‏ام، و احوال او عين دنيا باشد.

و علم كه اشرف كمالات است بسا باشد كه عالمى آن را وسيله دنياى خود سازد و از جميع اشقيا بدتر باشد. و بسا باشد كه فقيرى كه مال نداشته باشد، محبت مال را زياده از كسى داشته باشد كه مال بسيار داشته باشد و تعلق به آنها نداشته باشد.

پس معلوم شد كه دنيا و آخرت خصوصيت به وضعى و عملى و جماعتى ندارد و قاعده كليش همان است كه بيان كرديم. و سابقا معلوم شد كه آن قانون را از شريعت مقدس نبوى مى‏توان دانست.

پس آنچه از شرع ظاهر شود كه خدا خواسته و طلبيده و موجب خشنودى او مى‏گردد، اگر با شرايط و اخلاص به جا آورند، آن آخرت است، خواه نماز باشد و خواه تجارت باشد، و خواه مجامعت باشد و خواه معاشرت مردم باشد.

و دنيا آن چيزى است كه غير اينها باشد. و آن بر چند قسم است:

دنياى حرامى مى‏باشد كه آدمى به سبب ارتكاب آن مستحق عقوبت الهى مى‏گردد. و آن به اين مى‏شود كه مرتكب يكى از محرمات الهى گردد، خواه در عبادت و خواه در معاشرت و خواه در جمع اموال و ارتكاب مناصب(2576) و غير آن.

و دنياى مكروهى مى‏باشد كه مرتكب امرى چند شود كه خدا از آنها نهى كراهت فرموده و حرام نگردانيده. و تحصيل زيادتيهاى اموال و مساكن و اسباب از مَمَر(2577) حلال كه آدمى را از كمالات محروم گرداند و وسيله تحصيل آخرت نگردد از اين باب است.

و دنياى مباح مرتكب لذتهاى مباح شدن است و غير آن از چيزهايى كه نه خدا به آن امر فرموده و نه نهى كرده بلكه حلال گردانيده. و اينها نيز غالب اوقات چون مانع تحصيل كمالات و سعادات اخروى است به قسم دويم برمى‏گردد. و گاه باشد كه كسى اينها را به نيتهاى صحيح خود وسيله عبادتى و سعادتى گرداند، و به قصد قربت واقع سازد و عبادت شود. و اكثر مباحات را به قصد قربت عبادت مى‏توان كرد. و گاه باشد كه كسى ترك اين مباحات را بلكه مستحبات را به نادانى پيش خود عبادتى قرار دهد و آن را ترك دنيا نام كند، و به سبب آن مُعاقب شود(2578) كه بدعتى در دين كرده باشد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) منقول است كه فرمود كه: زهد در دنيا آن نيست كه مال خود را ضايع كنى، و نه اين كه حلال را بر خود حرام گردانى؛ بلكه زهد و ترك دنيا آن است كه اعتماد تو بر آنچه در دست دارى زياده نباشد از اعتماد تو بر خدا.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: زهد در دنيا آن است كه طول امل را از خود دور گردانى و نعمتهاى خدا را شكر كنى و از محرمات الهى بپرهيزى.

و از حضرت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) پرسيدند از معنى زهد. فرمود كه: آن است كه محرمات الهى را ترك نمايى.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: مردم بر سه قسم‏اند: زاهد، و صابر، و راغب.

اما زاهد: پس اندوه و شادى دنيا از دل او به در رفته؛ پس به چيزى از دنيا كه او را حاصل شود شاد نمى‏شود، و بر چيزى از دنيا كه از او فوت شود تأسف نمى‏خورد و محزون نمى‏شود.

و اما صابر: پس آرزوى دنيا در دل او هست، و چون ميسرش شد نفس خود را لجام مى‏كند و منع مى‏نمايد از آن براى عاقبت بدى كه از دنيا مى‏داند. و به اين سبب آن را دشمن مى‏دارد.

و اما راغب در دنيا: پس پروا ندارد كه از كجا دنيا را اخذ نمايد؛ از حلال يا حرام. و پروا نمى‏كند كه در تحصيل دنيا غرضش باطل شود يا نفسش هلاك شود يا مروتش برطرف شود. پس اين جماعت در گرداب دنيا افتاده‏اند و دست و پا مى‏زنند و اضطراب مى‏كنند.

پس كسى كه خواهد كه ترك دنيا نمايد بايد كه تحصيل علم، اول بكند، و معلوم كند كه خدا كدام عمل را طلبيده و كدام طريقه را پسنديده. و آثار پيغمبر و اهل بيت او صلوات‏الله عليهم را تَتَبع(2579) نمايد يا از اهلش معلوم كند، و سنت و طريقه ايشان را پيش گيرد، و واجبات و سنتيها را به عمل آورد، و محرمات و مكروهات را ترك نمايد، و در هر امرى از امور ملاحظه نمايد كه شارع در آن باب چه تكليف نموده، آن را به عمل آورد، و مباحات خود را به نيتهاى صحيح - چنانچه در باب نيت بيان كرديم - به عبادت برگرداند.

و چون در ارتكاب اين امور، شهوات نفسانى و وساوس شيطانى جن و انس معارض آدمى مى‏گردند بايد كه به توسل به جناب مقدس ايزدى و تفكر در قوانين شريعت نبوى و تحمل مشقت طاعات، نفس را رام و مُنقاد(2580) شرع گرداند و خيالاتى كه مخالف شرع است در هر باب به معارضه و مجادله از نفس بيرون كند تا به راه حق هدايت يابد و ترك دنيا كرده باشد. و اگر نه اكثر تاركان دنيا طالبان دنيايند و به سبب جهالت و نادانى، خود را موفق مى‏دانند. و تفصيل اين مطلب موقوف است بر بيان تفاصيل آداب و سنن و طريقه اهل بيت (عليه‌السلام )، و آن در اين كتاب ميسر نمى‏شود. ان‏شاءالله كتابى جدا در اين باب نوشته شود.(2581)

و غرض از ذكر اين مجمل اين بود كه اكثر عوام از اين راه فريب مى‏خورند كه كسى را كه بر وضع غريبى مخالف وضعهاى متعارف مى‏بينند بى‏آن كه ملاحظه كنند كه آن وضع موافق شرع است و پسنديده حق است متابعت مى‏نمايند و به سبب آن گمراه مى‏شوند. كه شايد كه كسى را كه خدا هدايت او را خواسته باشد به اين كلمات هدايت يابد. اما اكثر آن جمعى كه ضلالت در نفس ايشان قرار گرفته به اينها هدايت نمى‏يابند و باعث زيادتى رسوخ ايشان در باطل مى‏گردد؛( و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) (2582) .

يا أباذر ان الله تبارك و تعالى لم يوح الى أن أجمع المال، و لكن أوحى الى أن:( سبح بحمد ربك و كن من الساجدين. و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين ) (2583) .

يا أباذر انى ألبس الغليظ، و أجلس على الأرض، و ألعق أصابعى، و أركب الحمار بغير سرج، و أردف خلفى. فمن رغب عن سنتى فليس منى. يا أباذر حب المال و الشرف أذهب لدين الرجل من ذئبين ضاريين فى زرب الغنم، فأغارا فيها حتى أصبحا. فماذا أبقيا منها؟

اى ابوذر حق تعالى به سوى من وحى نفرستاده كه من مال جمع نمايم. وليكن به سوى من وحى فرستاد كه: تسبيح كن پروردگار خود را، و او را منزه دان و به پاكى ياد كن (از هر چيز كه در ذات و صفات و افعال شايسته او نيست) و تسبيح را با حمد پروردگار خود به جا آور (كه او را بر جميع نعمتها كه به تو كرامت فرموده به زبان و دل و اعضا و جوارح شكر نمايى. يا آن كه: چون توفيق تسبيح بيابى آن را از جانب خدا بدان و او را بر اين نعمت شكر كن) و از جمله نمازگزارندگان باش (يا: از جمله سجده‏كنندگان باش در نماز و غير نماز). و عبادت پروردگار خود بكن (بر هر حالى (تا وقتى كه در رسد تو را مرگ) كه متيقن(2584) است رسيدن آن به هر زنده‏اى از مخلوقات. يعنى تا زنده‏اى ترك بندگى مكن).

اى ابوذر من جامه‏هاى گنده(2585) مى‏پوشم و بر روى خاك مى‏نشينم و انگشتان خود را مى‏ليسم در هنگام طعام خوردن، و بر الاغ بى‏زين و پالان سوار مى‏شوم و ديگرى را با خود رديف مى‏كنم(2586) . پس هر كه سنت مرا ترك نمايد و از آن كراهت داشته باشد از من نيست.(2587)

اى ابوذر محبت مال و شرف(2588) و بزرگى دنيا دين آدمى را بيشتر تلف و ضايع مى‏كند از تلف كردن دو گرگ بسيار گرسنه درنده كه در رمه(2589) گوسفندى شب درآيند و تا صبح غارت كنند. اين دو گرگ از آن گوسفندان چه چيز باقى خواهند گذاشت؟ (همچنين اين دو گرگ درنده كه يكى محبت مال است و يكى محبت جاه، در اين شب تار غفلت و جهالت، دين آدمى را چنين به غارت مى‏برند. و چون پرده‏هاى غفلت را از ديده برمى‏گيرند بعد از مرگ، و صبح آگاهى طلوع مى‏كند و به مقتضاى الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا(2590) از خواب غفلت بيدار مى‏شوند معلوم مى‏شود كه چه ضررها به دين رسانيده‏اند.)

اين كلمات شريفه مشتمل است بر بيان سه خصلت:

خصلت اول: محبت مال و جمع كردن درهم و دينار از روى حرص. و اين بدترين صفات ذميمه است و موجب ارتكاب محرمات و ظلم و طغيان و فساد مى‏شود. و چون دل را يك محبوب بيش نمى‏باشد اين محبت باعث اين مى‏شود كه محبت الهى را از دل بيرون مى‏كند و پيوسته در جميع كارها منظور او همين مى‏باشد. و همين است معنى مال پرستيدن، چنانچه در باب نيت بيان كرديم.

و علاج اين خصلت به اين مى‏شود كه بعد از توسل به جناب مقدس الهى، در فنا و نيستى دنيا تفكر نمايد، و ملاحظه نمايد كه آنچه جمع مى‏كند به كار او نمى‏آيد و آنچه در راه خدا صرف مى‏كند ابدالآباد به كار او خواهد آمد. و در عظمت رتبه علم و عبادت و كمالات و آثارى كه در دنيا و آخرت بر آنها مترتب مى‏شود فكر كند تا بر او معلوم شود كه اين امر سهل باطل را كه به زودى از آدمى جدا مى‏شود مانع تحصيل آن قسم كمالات ابدى كه هميشه با اين كس خواهد بود نمى‏توان نمود. و تأمل نمايد در عقوبتهايى كه خدا براى كسب مال حرام مقرر فرموده، و در اين كه مال حلال را هم حساب مى‏بايد داد، و در ثواب صرف كردن در راه خدا كه يك را ده و هفتصد را هفتصدهزار عوض مى‏دهند در روزى كه دست آدمى از جميع چيزها و وسيله‏ها كوتاه شده است.

و بدان كه حق تعالى ضامن رزق است و اعتماد بر اوست نه بر مال، و عبرت گيرد از احوال جمعى كه مالهاى بسيار جمع كردند و هيچ به كار ايشان نيامد و وبالش از براى ايشان ماند، و جمعى {كه} متوجه عبادت و تحصيل آخرت شدند و روزگار ايشان به احسن وجوه(2591) گذشت.

چنانچه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: كسى كه يقين داند كه حساب قيامت حق است جمع مال چرا مى‏كند.

و در حديث ديگر فرمود كه: در ميان بنى‏اسرائيل در زمانى قحط عظيم به هم رسيد به حدى كه قبرهاى مرده‏ها را شكافتند و گوشتهاى ايشان را خوردند. در يكى از آن قبرها لوحى يافتند كه بر آن نوشته بود كه: من فلان پيغمبرم، و قبر مرا فلان حبشى نبش خواهد كرد. بدانيد كه آنچه را پيش فرستاده بوديم، يافتيم؛ و آنچه را صرف كرده بوديم بر وجه طاعت(2592) ، سود برديم؛ و آنچه از عقب خود گذاشتيم زيان كرديم و به ما نفعى نداد.

و از عبدالله عباس(2593) منقول است كه: اول درهم و دينارى را كه بر ورى زمين سكه زدند شيطان را بر آنها نظر افتاد. پس برداشت و بر ديده گذاشت و بر سنيه خود گرفت و از شادى فريادى زد و آنها را در بر گرفت و گفت: شماها باعث روشنى چشم منيد و ميوه دل منيد، و بنى‏آدم كه شما را دوست دارند ديگر پروا ندارم از اين كه بت نپرستند. و مرا از ايشان همين كافى است كه شما را دوست دارند. و از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: جمع نمى‏شود مال مگر به چند خصلت زشت: به بخل بسيار، و امل دور و دراز، و حرصى كه بر آدمى غالب باشد، و قطع كردن رحم، و اختيار كردن دنيا بر آخرت. و منقول است به سند معتبر از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه به صحابه فرمودند كه: كدام يك از شما مال وارث را از مال خود دوست‏تر مى‏داريد؟ گفتند: يا رسول‏الله هيچ يك از ما چنين نيستيم. فرمود كه: بلكه همه اين حال داريد. بعد از آن فرمود كه: فرزند آدم مى‏گويد كه: مال من و مال من. آيا از مال، بغير اين از تو هست كه طعامى را بخورى و فانى كنى، و جامه‏اى را بپوشى و كهنه كنى، يا مالى را تصدق كنى و از براى خود ذخيره كنى؟ و آنچه غير اينهاست مال وارث است.

و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ تكليفى بر بندگان دشوارتر نيست از بيرون كردن حقوق اموال.

و فرمود كه: دينار و درهم هلاك كرد جمعى را كه پيش از شما بودند، و شما را نيز هلاك خواهد كرد.

و فرمود كه: هر كه محبت اين دو سنگ(2594) را بر محبت خدا ترجيح دهد با اينها محشور خواهد شد.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: سه چيز است كه باعث فتنه و ضلالت مردم مى‏شود: اول محبت زنان است(2595) ، و آن شمشير شيطان است؛ دويم شراب خوردن است، و آن تله شيطان است؛ سيم محبت دينار و درهم است، و آن تير شيطان است. پس كسى كه زنان را دوست دارد به باطل، از زندگانى خود منتفع نمى‏شود؛ و كسى كه شراب را دوست دارد بهشت بر او حرام است؛ و كسى كه دينار و درهم را دوست دارد بنده دنياست.

و فرمود كه: حضرت عيسى مى‏فرمود كه: دينار درد دين است، و عالم طبيب دردهاى دين است. پس چون ببينيد كه طبيب، درد را به سوى خود مى‏كشد او را متهم داريد، و بر عالمى كه محبت دينار و درهم داشته باشد اعتماد مكنيد و بدانيد كه هرگاه او خير خود را نخواهد خيرخواه ديگران نخواهد بود.

خصلت دويم: محبت جاه و اعتبارات باطل دنياست. و اين ضررش نسبت به خواص زياده از محبت دينار و درهم است، و در نفس مخفى مى‏باشد. و بسيار كسى باشد كه گمان كند كه اين معنى را از نفس خود زايل كرده، و بعد از مجاهده بسيار بر او ظاهر شود كه در نفس او اين معنى كامل است، و اين نيز از امهات(2596) صفات ذميمه است، و اخلاص در اعمال را باطل مى‏كند، و آدمى را مردم پرست مى‏كند و به مهالك عظيمه مى‏اندازد و مرتكب مناصب باطل مى‏گرداند، و دين حق را و خدا را در نظر سهل مى‏كند، و اعتبارات دنيا را در نفس قوى مى‏كند، و به تدريج آدمى را به كفر مى‏رساند.

و علاج اين نيز بعد از توسل به جناب مقدس ايزدى، آن است كه در بطالت(2597) مردم تفكر نمايد و به تفكر صحيح بيابد كه ايشان مالك ضرر و نفع او نيستند و در دنيا و آخرت كار او با پروردگار اوست، و بداند كه اعتبارات دنيا فانى است و به زودى زايل مى‏شود، و عبرت گيرد از احوال جمعى كه دنيا دو روز ايشان را برمى‏دارد و به زودى بر خاك مذلت مى‏اندازد و بعد از مردن، آن اعتبارات وبال ايشان خواهد بود. و اعتبارات واقعى كه از علم و عمل به هم مى‏رسد هرگز زوال ندارد و پيوسته باقى است. و در احاديث اهل بيتعليهم‌السلام كه در اين باب وارد شده است تفكر نمايد و از پندهاى ايشان متعظ(2598) گردد.

چنانچه منقول است كه از حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: كدام عمل نزد حق تعالى افضل است؟ فرمود كه: هيچ عملى بعد از معرفت خدا و رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم بهتر از دشمنى دنيا نيست. و به درستى كه دنيا را شعبه‏هاى(2599) بسيار هست و گناهان را نيز شعبه‏هاى بسيار هست.

پس اول معصيتى كه خدا را كردند تكبر بود در هنگامى كه شيطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و تكبر كرد و از جمله كافران شد.

ديگر حرص بود كه آدم و حوا را باعث شد كه با اين كه حق تعالى به ايشان فرمود كه از هر چه خواهيد از ميوه‏هاى بهشت بخوريد و به نزديك شجره منهيه(2600) مرويد كه از جمله ستمكاران بر خود خواهيد بود اگر از آن تناول نماييد. پس با آن كه احتياج به ميوه آن درخت نداشتند خوردند، و اين معنى در ميان فرزندان ايشان به هم رسيد تا روز قيامت.

چنانچه مى‏بينى كه اكثر آن چيزهايى كه فرزندان آدم مرتكب آنها مى‏شوند چيزى چند است كه به آنها احتياج ندارند.

ديگر حسد بود كه از فرزند آدم - قابيل - صادر شد كه برادر خود را كشت از روى حسد و رشك.

پس، از اينها شعبه‏ها به هم رسيد از محبت زنان، و محبت دنيا، و محبت رياست و بزرگى، و محبت راحت، و محبت سخن گفتن باطل، و محبت رفعت و تفوق بر مردم، و محبت بسيارى اموال و اسباب. پس اينها هفت خصلت بدند و همگى جمع شده‏اند در محبت دنيا. پس چون پيغمبران و علما اين را دانستند گفتند كه: محبت دنيا سر همه بديها و گناهان است. و دنيا دو دنياست: يكى دنيايى كه آدمى را كافى باشد، و زياده بر آن ملعون است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه طلب نمايد رياست و سركرده بودن را، هلاك مى‏شود.

و در حديث ديگر فرمود كه: زينهار كه بپرهيزيد از جماعتى كه رياست مى‏طلبند و بزرگى را بر خود مى‏بندند. والله كه صداى كفش بر پشت كسى بلند نمى‏شود به باطل مگر اين كه خودش هلاك مى‏شود و ديگران را هلاك مى‏كند.(2601)

بلند شدن صداى كفش در پشت سر نشانه اين است كه شخصى از مقامات باشد و هر جا كه رود، گروهى در پشت سر او حركت كنند.

اهميت اين روايات از اينجا بيشتر مشخص مى‏شود كه بدانيم شيعه به عنوان يك گروه مخالف و منتقد از حكومت ظلم مطرح بوده است و حاكمان مى‏كوشيده‏اند تا با سپردن مقام و منصب، فقيهان، عالمان، كاردانان و نخبگان شيعه را به خود جذب كنند تا از اين راه، هم آنان را از آرمانهاى خويش دور سازند، هم پشتوانه فكرى و مديريتى نظام خود را بيشتر و پايه‏هاى آن را مستحكمتر سازند و هم توجيهى بر اين اساس براى مشروعيت خويش داشته باشند. در اين ميان برخى از ياران ائمه و شيعيان شايسته پذيرش منصبهاى حكومتى نيز به خاطر پرهيز از فسادهاى زمانه و دورى از مراكز قدرت، در تنگدستى به سر مى‏برده‏اند.

و به سند صحيح منقول است كه: حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام شخصى را نام بردند و فرمودند كه او رياست را دوست مى‏دارد. بعد از آن فرمودند كه: دو گرگ درنده كه در گله گوسفندى بيفتند كه شبانشان حاضر نباشد، ضرر به آن گله نمى‏رسانند آن مقدار كه طلب رياست ضرر به دين مسلمانان مى‏رساند.

و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: هر كه سردارى(2602) و رياست مردم كند ملعون است، و هر كه طلب آن نمايد ملعون است، و هر كه در خاطر خود آن را داشته باشد و محبت آن در دلش باشد ملعون است.

و به سند صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه:

گمان مى‏كنيد كه من نيكان و بدان شما را نمى‏شناسم؟ والله كه بدترين شما كسى است كه دوست دارد مردم از پى او راه روند و سركرده ايشان باشد. به درستى كه چنين كسى يا دروغگوست يا بيعقل است.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: اول چيزى كه خدا را به آن معصيت كردند شش خصلت بود: محبت دنيا، و محبت رياست، و محبت طعام، و محبت زنان، و محبت خواب، و محبت راحت.

و از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه به سفيان بن خالد(2603) فرمود كه: زينهار كه طلب رياست مكن، كه هيچ كس آن را طلب نكرد مگر آن كه هلاك شد. او گفت: فداى تو گردم! پس ما همه هلاك شده‏ايم، زيرا كه هيچ يك از ما نيست مگر آن كه مى‏خواهد كه نامش مذكور شود و مردم نزد او بيايند و حديث از او اخذ نمايند. حضرت فرمود كه: آن مراد نيست كه فهميدى. آنچه بد است آن است كه شخصى را بغير از امام به حق از براى خود پيشوا قرار دهى، و آنچه از پيش خود گويد تصديقش نمايى، و مردم را به متابعت گفته او بخوانى.

خصلت سيم: تواضع و فروتنى و شكستگى است نزد خدا و خلق، و رفع تكبر از خود نمودن. و اين از بهترين صفات كمال است زيرا كه ممكن، ناچيز و فانى و ذليل است و عزت و رفعت و بزرگوارى مخصوص خداوند عالميان است و چندان كه آدمى شكستگى بيشتر مى‏كند خدا او را بلندتر مى‏كند و قابل كمالات بيشتر مى‏شود. چنانچه خاك به اعتبار پستى و شكستگى كه دارد معدن صدهزار الوان معادن و نباتات و ميوه‏ها و گلها و شقايق گرديده و از آن انسان به ظهور آمده كه گلستان انواع كمالات و معارف و حقايق است و مسجود(2604) ملائكه سماوات گرديده و اشرف مخلوقات در ميان ايشان به هم رسيد. و آتش كه كار آن سركشى و رفعت و نخوت بود از آن، شيطان به هم رسيد و مردود ازل و ابد شد.

پس آدمى مى‏بايد كه در جميع امور، از پوشيدن و خوردن و آشاميدن و نشستن و برخاستن و با مردم معاشرت كردن و بندگى پروردگار خود كردن، در مقام تواضع و شكستگى باشد و در امرى رفعت طلب نباشد و تفوق در آن امر را نطلبد و نظر به اصل و نسب و حسب خود بكند و ملاحظه نمايد كه اصلش منى گنديده بوده و در مدتى، غذايش خون حيض بوده، و بعد از آن تا زنده است حامل انواع كثافات و نجاسات است از خون و بلغم و صفرا و سودا و بول و غايط، كه هر يك از آنها كه از او جدا مى‏شود خود از آنها نفرت مى‏كند، و آخر كارش آن است كه جيفه(2605) گنديده مى‏شود كه هيچ چيز از آن متعفن‏تر نمى‏باشد، و تمام بدنش چرك و ريم(2606) و كرم مى‏شود. اينها كثافتهاى بدن آدمى است، و كثافت روح به سبب اخلاق ذميمه و جهل و نادانى به صدهزار مرتبه از اينها بدتر است.

پس چنين كسى را كمال آن است كه به نقص و عجز و شكستگى خود هميشه اعتراف داشته باشد. و چندان كه آدمى كاملتر مى‏شود علم او به پستى و زبونى و بيچارگى او بيشتر مى‏شود و تواضع و فروتنى او بيشتر مى‏شود چنانچه از اطوار انبيا و اوصياعليهم‌السلام معلوم است. و چون شكستگى كار بنده است و رفعت و بلندى كار خداوند است، چندان كه بنده در كار خود بيشتر مى‏افزايد خداوند كار خود را فزوتنر مى‏كند و او را بلندتر مى‏كند. و اگر خود خواهد كه خود را بلند كند، چون كار او نيست، چندان كه سعى مى‏كند پست‏تر مى‏شود.

چنانچه در خبر صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى دو ملك موكل گردانيده كه هر كه از براى خدا تواضع و فروتنى كند او را بلند كنند، و هر كه تكبر كند او را پست و ذليل كنند.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت داوود وحى نمود كه: اى داوود چنانچه نزديكترين مردم نزد من تواضع كنندگان‏اند، همچنين دورترين مردم از من متكبران‏اند.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسىعليه‌السلام كه: اى موسى مى‏دانى كه چرا تو را از ميان ساير مردم برگزيدم و كليم خود گردانيدم؟ موسى فرمود كه: به چه سبب؟ حق تعالى وحى فرمود كه: در ميان مردمان نظر كردم، نيافتم كسى را كه مذلت و شكستگى او نزد من زياده از تو باشد. اى موسى وقتى كه نماز مى‏كنى پهلوى روى خود را نزد من بر خاك مى‏گذارى.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: از جمله تواضع آن است كه در مجالس به پست‏تر از مكان خود راضى شوى؛ و به هر كه برخورى بر او سلام كنى؛ و ترك جدل كنى هر چند مُحق(2607) باشى؛ و نخواهى كه مردم تو را ستايش كنند بر پرهيزكارى خدا.

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: تواضع آن است كه از حق مردم ادا كنى آن‏قدر كه مى‏خواهى از حق تو ادا كنند.

و در حديث ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: كدام است اندازه تواضع كه بنده هرگاه به آن متصف گردد او را متواضع گويند؟ فرمود كه: تواضع را درجات بسيار هست. از جمله آنها آن است كه آدمى قدر خود را بشناسد و خود را بلندتر از مرتبه خود قرار ندهد؛ و دل خود را از كبر و عجب سالم دارد؛ و نخواهد كه به كسى برساند مگر چيزى را كه خواهد كه مردم به او برسانند؛ و اگر بدى از مردم ببيند تدارك آن به نيكى و احسان بكند؛ و خشم خود را از مردم فرو خورد، و از بديهاى مردم عفو كند. و خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد.(2608)

و در حديث معتبر منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام نظر فرمود به شخصى از اهل مدينه كه از براى خود چيزى خريده بود و خود برداشته به خانه مى‏برد. چون آن شخص حضرت را ديد شرم كرد. حضرت فرمود كه: براى عيال خود خريده‏اى و از براى ايشان برداشته‏اى كه به خانه برسانى. والله كه اگر من از زبان اهل مدينه نمى‏ترسيدم دوست مى‏داشتم كه خود چيزى بخرم و از براى ايشان ببرم.(2609)

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: روزى حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه گذشتند بر جماعتى كه مبتلا به خوره(2610) بودند. و حضرت بر الاغى سوار بودند و ايشان مشغول چاشت خوردن بودند. حضرت را تكليف كردند به طعام خود. حضرت فرمود كه: اگر من روزه نبودم اجابت شما مى‏نمودم. چون حضرت به خانه تشريف آوردند فرمودند كه طعام نيكويى براى ايشان مهيا كردند و ايشان را طلبيدند و با ايشان طعام تناول فرمودند.

و منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه حضرت امام حسنعليه‌السلام را وصيت فرمودند كه: بر تو باد به تواضع و فروتنى كه از بهترين عبادات است.

و به اسانيد بسيار از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هيچ كس تواضع و شكستگى نكرد مگر اين كه خدا او را بلندمرتبه گردانيد.

و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حسبى(2611) نيست هيچ قُرشى(2612) و عربى را مگر به تواضع.

و به سند معتبر منقول است از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام كه: چون حضرت نوح به كشتى نشستند و آنچه در كار بود(2613) در آنجا جا دادند، كشتى مأمور شد كه به هر جا كه خدا فرمايد برود. پس به نزد خانه كعبه رفت و هفت شوط(2614) طواف كرد - و آن طواف نساء(2615) بود - و ديگر(2616) روان شد. پس حق تعالى وحى فرمود به كوهها كه من كشتى بنده خالص خود نوح را بر يكى از شماها قرار خواهم داد. پس همه سربلندى و گردنفرازى كردند، و هر يك را گمان اين بود كه كشتى بر روى آن خواهد نشست. و جودى(2617) - كه تل نجف اشرف است و نزد شماست - تواضع و شكستگى كرد و گفت: من با اين پستى كى قابل آنم كه كشتى بر روى من قرار گيرد! پس كشتى به امر الهى آمد و سينه خود را بر جودى گذاشت. پس در آن وقت حضرت نوح به خدا استغاثه نمود به زبان سُريانى كه: يا مارى أتقن يعنى: اى پروردگار! ما را به اصلاح آور.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در هنگامى كه حضرت جعفر بن ابى‏طالب در حبشه بود نجاشى پادشاه حبشه روزى جعفر و يارانش را طلب نمود.

چون به نزد او آمدند ديدند كه بر روى خاك نشسته و جامه‏هاى كهنه پوشيده است. جعفر فرمود كه: چون او را بر آن حال مشاهده نموديم، ترسيديم. پس چون ديد كه رنگهاى ما از خوف متغير شد گفت كه: شكر و سپاس مى‏كنم خداوندى را كه حضرت پيغمبر را بر دشمنان نصرت داده و ديده او را روشن گردانيده. مى‏خواهيد شماها را بشارت دهم؟ گفتيم: بلى اى پادشاه. گفت كه: در اين ساعت يكى از جاسوسان من از جانب ولايت شما آمد و خبر آورد كه حق تعالى پيغمبرش را بر دشمنان يارى داد و دشمنان او را هلاك كرد و فلان و فلان و جمعى از اسيران بدر را نام برد كه اسير گشتند. و ملاقات ايشان در واديى واقع شده بوده است كه آن را بدر مى‏نامند، و درخت اراك(2618) بسيار در آنجا هست. و گويا آن موضع الحال در نظر من است كه آقايى داشتم از بنى ضَمره(2619) ، و گوسفندان او را در آن وادى مى‏چرانيدم.

پس جعفر گفت كه: اى پادشاه پس چرا بر خاك نشسته‏اى و اين جامه‏هاى كهنه را پوشيده‏اى؟ گفت: اى جعفر از جمله آدابى كه حق تعالى به حضرت عيسىعليه‌السلام فرستاده آن است كه: به درستى كه از جمله حقوق الهى بر بندگان آن است كه چون خدا به ايشان نعمتى تازه كرامت فرمايد ايشان تواضع و شكستگى به درگاه او ببرند. پس چون حق تعالى چنين نعمتى به پيغمبر ما كرامت فرموده، من اين فروتنى و شكستگى نزد خدا اظهار مى‏نمايم.

پس چون اين خبر به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد به اصحاب خود فرمود كه:

به درستى كه صدقه باعث زيادتى و كثرت مال مى‏شود. پس بسيار تصدق كنيد تا خدا شما را رحم فرمايد. و تواضع موجب زيادتى رفعت مى‏گردد. پس تواضع و شكستگى پيشه خود كنيد تا خدا در دنيا و آخرت شما را بلند مرتبه گرداند. و از مردم عفو كردن سبب زيادتى عزت است. پس، از جرمهاى مردم عفو نماييد تا خدا شما را عزيز و غالب گرداند.

و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه منقول است كه: شأن و منزلت آن كس نزد خدا عظيمتر است كه حق برادران مؤمن خود را بيشتر شناسد و حرمت ايشان را بيشتر دارد. و كسى كه در دنيا فروتنى و تواضع كند براى برادران خود، او نزد حق تعالى از جمله صديقان است و از شيعه خاص حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه است. و به درستى كه پدرى و پسرى از مؤمنان به خانه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد شدند. پس حضرت برخاستند و ايشان را گرامى داشتند و در صدر مجلس ايشان را جا دادند و نزد ايشان نشستند و طعامى فرمودند كه براى ايشان حاضر كردند. و چون ايشان تناول كردند قنبر تشت و ابريق(2620) چوبى آورد و دستمالى كه دست را خشك كنند. پس حضرت برخاستند و ابريق را گرفتند كه آب بر دست پدر بريزند. او بر خاك افتاد و گفت: يا اميرالمؤمنين من چون راضى شوم كه خدا ببيند كه تو آب بر دست من ريزى؟ حضرت فرمود كه: بنشين و دست بشو كه مى‏خواهم كه خدا ببيند كه برادر مؤمن تو خدمت مى‏كند تو را، تا حق تعالى او را در بهشت كرامت فرمايد مثل ده برابر اهل دنيا از خدمتكاران و غلامان. پس آن مرد نشست. حضرت فرمود كه: قسم مى‏دهم تو را به حق عظيمى كه بر تو دارم كه با اطمينان خاطر دست بشويى، چنانچه اگر قنبر(2621) دست تو را مى‏شست مطمئن مى‏بودى.

پس چون حضرت فارغ شدند ابريق را به محمد بن حنفيه(2622) دادند و فرمودند كه: اى فرزند اگر اين پسر با پدرش همراه نمى‏بود آب بر دست او مى‏ريختم وليكن خدا راضى نيست كه پدر و پسر را در حرمت مساوى گردانند چون با يكديگر باشند. پس چون پدر آب بر دست پدر ريخت بايد كه پسر آب بر دست پسر بريزد. پس محمد بن حنفيه آب بر دست پسر ريخت.

پس حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود كه: هر كه متابعت اميرالمؤمنين كند در اين باب، شيعه اوست حقا.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: جامه حضرت رسالت پناهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كهنه شده بود. شخصى دوازده درهم به خدمت آن حضرت آورد به هديه. حضرت فرمودند كه: يا على اين دراهم(2623) را بگير و براى من جامه‏اى بخر كه بپوشم.

حضرت به بازار رفتند و به آن دوازده درهم پيراهنى خريدند و به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند. حضرت فرمودند كه: يا على جامه‏اى از اين پست‏تر مرا خوشتر مى‏آيد.

گمان دارى كه صاحبش پس گيرد؟ حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: ببينم شايد راضى شود.

و به بازار رفتند و گفتند كه: حضرت رسول اين جامه را نپسنديدند و جامه‏اى از اين كم قيمت‏تر مى‏خواهند. اگر راضى هستى جامه را بگير و زر را بده. آن مرد راضى شد و زر را داد.

حضرت آن را به خدمت حضرت رسول آوردند و جناب مقدس نبوى با آن حضرت به اتفاق متوجه بازار شدند. در عرض راه كنيزكى را ديدند كه نشسته است و گريه مى‏كند.

حضرت رسول از او پرسيدند كه: سبب گريه تو چيست؟ گفت: يا رسول‏الله صاحب من چهار درهم به من داد كه براى او چيزى بخرم و گم كردم و اكنون از ترس به خانه نمى‏توانم رفت. حضرت چهار درهم را به او دادند و فرمودند كه: به خانه خود برگرد. و به بازار تشريف بردند و پيراهنى به چهار درهم خريدند و پوشيدند و حمد الهى فرمودند.

و چون از بازار بيرون آمدند مرد عريانى را ديدند كه مى‏گويد كه: هر كه بر من جامه‏اى بپوشاند حق تعالى از جامه‏هاى بهشت بر او بپوشاند. حضرت آن پيراهن را كندند و به سائل(2624) دادند و به بازار برگشتند و پيراهن ديگر به چهار درهم خريدند و پوشيدند و حمد الهى فرمودند و به جانب منزل روان شدند. در عرض راه ديدند كه همان كنيزك نشسته است. از او پرسيدند كه: چرا به خانه نرفته‏اى؟ گفت: يا رسول‏الله دير كرده‏ام و مى‏ترسم كه مرا بزنند. حضرت فرمودند كه: پيش باش و راه خانه را به من بنما تا بيايم و تو را شفاعت كنم. و حضرت رفتند تا بر در خانه ايشان ايستادند و فرمودند: السلام عليكم اى اهل خانه. ايشان جواب نگفتند. بار ديگر فرمودند. باز جواب نگفتند. در بار سيم گفتند: عليك السلام يا رسول الله و رحمه الله و بركاته.

حضرت فرمود كه: چرا در مرتبه اول و دويم جواب من نگفتيد؟ گفتند: چون سلام تو را شنيديم از براى بركت خواستيم كه سلام تو بر ما زياده گردد. پس حضرت فرمود كه: اين كنيزك دير به خانه آمده است؛ او را آزار مكنيد. ايشان گفتند: يا رسول الله از براى قدم تو او را آزاد كرديم. حضرت فرمود كه: الحمدالله. من هيچ دوازده درهمى نديدم كه بركتش از اين دوازده درهم بيشتر باشد: خدا به اين زر دو مؤمن را پوشانيد و يك بنده را آزاد گردانيد.

و به سند معتبر منقول است از محمد بن مسلم كه: روزى به خدمت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام رفتم. حضرت طعام تناول مى‏فرمودند. مرا تكليف نمودند و بعد از آن فرمودند كه: مگر گمان دارى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روزى كه مبعوث شدند تا روزى كه از دنيا رفتند هرگز تكيه زده چيزى تناول فرموده‏اند؟ نه والله؛ كه هرگز چشمى نديد آن حضرت را كه در حال طعام خوردن تكيه فرموده باشند. بعد از آن فرمود كه: گمان دارى كه آن حضرت از نان گندم سه روز پى‏درپى سير تناول فرموده باشد؟ نه والله؛ كه سه روز متوالى از نان گندم سير نشدند از روزى كه مبعوث به رسالت شدند تا وقتى كه به رحمت ايزدى پيوستند. من نمى‏گويم كه حضرت را اين مقدور نبود؛ بلكه گاه بود كه به يك كس صد شتر عطا مى‏فرمودند. اگر مى‏خواستند كه سير بخورند و طعامهاى لذيذ تناول فرمايند مى‏توانستند. و به درستى كه جبرئيل كليد گنجهاى زمين را براى آن حضرت آورد سه مرتبه، و مخير گردانيد آن حضرت را در قبول و رد. و گفت كه: اگر قبول كنى خدا از درجه تو در قيامت چيزى كم نخواهد كرد. و در هر مرتبه آن حضرت تواضع و شكستگى نزد خدا را اختيار فرمود. و هرگز از آن حضرت چيزى سؤال نكردند كه بفرمايد نه. بلكه اگر بود عطا مى‏فرمود، و اگر نبود مى‏فرمود كه: چون به هم رسد خواهيم داد. و هرگز چيزى را از جانب حق تعالى عطا نفرمود كه عطاى او را امضا(2625) نكند. و گاه بود كه بهشت را ضامن مى‏شدند و عطا مى‏فرمودند، و حق تعالى براى او تسليم مى‏نمود.(2626)

محمد بن مسلم مى‏گويد كه: بعد از آن، حضرت دست مرا گرفتند و فرمودند كه: امام شما حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به روش بندگان مى‏نشستند و به روش بندگان طعام تناول مى‏فرمودند، و به مردم نان گندم و گوشت اطعام مى‏فرمودند، و به خانه مى‏رفتند و خود نان و زيت تناول مى‏فرمودند، و دو پيراهن گُنده سُنبلانى(2627) مى‏خريدند و بهترين را به غلام خود مى‏پوشانيدند و زبونتر را خود مى‏پوشيدند. و اگر آستينها از انگشتان مى‏گذشت مى‏بريدند، و اگر پيراهن از كعب(2628) بلندتر بود كوتاه مى‏كردند.(2629) و هرگز دو امر بر آن حضرت وارد نشد مگر آن كه آنچه بر بدن دشوارتر بود اختيار مى‏فرمودند. و پنج سال

پادشاهت مردم كردند و از براى خود آجرى بر روى آجرى و خشتى بر بالاى خشتى نگذاشتند، و هرگز زمينى را به اقطاع خود نگرفتند(2630) . و سرخ و سفيدى(2631) از آن حضرت به ميراث نماند مگر هفتصد درهم كه از عطاهاى آن حضرت زياده مانده بود كه مى‏خواستند براى اهل خود كنيزكى بخرد(2632) . و هيچ كس طاقت عبادت آن حضرت نياورد. و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه مى‏فرمود كتاب احوال حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه را، و بر زمين مى‏گذاشت و مى‏فرمود: كى طاقت اين عمل دارد!

و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه روزى به نزد بزازى رفتند و فرمودند كه: دو جامه به من بفروش. آن مرد گفت كه: يا اميرالمؤمنين آنچه شما مى‏خواهيد من دارم. چون ديدند كه آن شخص حضرت را شناخت به دكان ديگر رفتند كه پسرى در آن دكان بود و حضرت را نمى‏شناخت؛ و دو جامه خريدند، يكى را به سه درهم (كه به حساب اين زمان(2633) صد و هفتاد و چهار دينار مى‏شود) و يكى را به دو درهم. پس به قنبر فرمودند كه: آن را كه به سه درهم خريده‏ايم تو بردار و آن را كه به دو درهم خريده‏ايم من مى‏پوشم. قنبر گفت كه: يا اميرالمؤمنين آن كه بهتر است تو به آن سزاوارترى كه بر منبر مى‏روى و در حضور مردم خطبه مى‏خوانى. حضرت فرمود كه: تو جوانى و جوانان را خواهش اين امور مى‏باشد. و من از خدا شرم مى‏دارم كه در پوشش، خود را بر تو زيادتى دهم. و از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى‏فرمود كه: از آنچه مى‏پوشيد به غلامان خود بپوشانيد و از آنچه مى‏خوريد به ايشان بخورانيد. چون پيراهن را پوشيدند آستينش را كشيدند، دراز بود. بريدند و فرمودند كه كلاهى براى فقرا از آن بدوزند. پس چون پدر آن پسر به دكان آمد يافت كه حضرت به آن دكان تشريف آورده بوده‏اند و جامه‏اى خريده‏اند. دو درهم را برداشت و به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: پسر من شما را نشناخته بود و دو درهم را از شما نفع گرفته است. حضرت فرمود كه: به قيمتى راضى شديم و خريديم. ديگر چيزى را پس نمى‏گيريم.

و منقول است كه: روزى عمرو بن حُريث(2634) در هنگام چاشت به خدمت حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمد. ديد كه فضه(2635) انبانى(2636) آورد كه مهر مبارك حضرت بر آن بود. و چون گشود از آنجا نان خشك پُرسَبوسى(2637) بيرون آورد. عمرو گفت كه: اى فضه چرا اين آرد را نپخته‏اى و پاكيزه نكرده‏اى؟ گفت: پيشتر مى‏كردم، مرا نهى فرمود. و گاهى طعام لذيذى در اين هميان(2638) داخل مى‏كردم. براى همين اكنون مهر بر آن مى‏زند. پس حضرت آن نان خشك را گرفتند و در كاسه‏اى ريزه كردند و آب بر آن ريختند و نمك بر آن پاشيدند و تناول فرمودند. بعد از آن فرمودند كه: اى عمرو اجل نزديك شده است. و دست بر محاسن مبارك كشيدند و فرمودند كه: اين محاسن را براى خوردن، به آتش جهنم آشنا نمى‏كنم و اين مرا كافى است.

و در حديث ديگر منقول است كه: سُويد بن غَفَله(2639) در روز عيدى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه آمد. ديد كه نان خشكى و آردى با شير پخته نزد حضرت گذاشته است. گفت: يا اميرالمؤمنين در روز عيد چنين چيزى را نزد خود گذاشته‏اى؟ فرمود كه: اين عيد است براى كسى كه از گناه آمرزيده باشد.

و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه هيزم و آب به دوش خود به خانه مى‏آوردند و خانه را جاروب مى‏كردند، و حضرت فاطمه آسيا مى‏كردند و خمير مى‏كردند و نان مى‏پختند.

و به سند ديگر مروى است كه: حضرت در كوفه خرمايى خريده بودند و بر كنار ردا(2640) كرده بودند و به خانه مى‏بردند. اصحاب چون ديدند مبادرت نمودند كه از آن حضرت بگيرند و به خانه رسانند. حضرت فرمود كه: صاحب عيال سزاوارتر است به بار ايشان برداشتن، از ديگران.

و به روايت ديگر فرمود كه: از كمال كامل چيزى كه نمى‏شود كه نفعى خود به عيال خود برساند.

و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در پنج وقت پاى برهنه مى‏رفتند و نعلين را به دست چپ مى‏گرفتند: در عيد فطر و اضحى(2641) كه به مصلا مى‏رفتند؛ و در روز جمعه كه به نماز مى‏رفتند؛ و در هنگامى كه به عيادت بيمارى يا تشييع جنازه‏اى مى‏رفتند. و مى‏فرمودند كه: چون براى خدا مى‏روم مى‏خواهم كه پابرهنه باشم.

و منقول است كه: پياده و تنها در بازارها راه مى‏رفتند، و اگر كسى راه گم كرده بود بر سر راهش مى‏رسانيدند، و اگر ضعيفى برمى‏خورد اعانتش مى‏فرمودند، و اگر از مردم بازار كسى قرآن را غلط مى‏خواند مى‏ايستادند تا تعليمش مى‏فرمودند. و اين آيه را مى‏خواندند كه مضمونش اين است كه: ما خانه آخرت را براى جماعتى مقرر فرموده‏ايم كه بلندى و فساد در زمين نطلبند. و عاقبت نيكو براى پرهيزكارى است.(2642)

و منقول است كه ابراهيم بن‏العباس(2643) گفت كه: نديدم و نشنيدم كسى را كه افضل از حضرت امام رضاعليه‌السلام باشد. هرگز با كسى به خلاف آداب، معاشرت نفرمود؛ و هرگز سخن كسى را قطع نمى‏فرمود كه در ميان سخن او سخن گويد؛ و هرگز حاجت سائلى را رد نمى‏نمود؛ و هرگز در حضور كسى پا دراز نفرمود و در مجلس تكيه نمى‏فرمود؛ و هرگز خدمتكاران و غلامان خود را دشنام نمى‏داد؛ و هرگز در خنده آن حضرت صدا ظاهر نمى‏شد؛ و غلامان و مهتران(2644) و دربانان و خدمتكاران خود را پيوسته بر سر خوان خود مى‏نشانيد؛ و خواب بسيار كم مى‏فرمود؛ و اكثر شبها را تمام به عبادت احيا مى‏فرمود؛ و روزه بسيار مى‏داشت؛ و تصدق بسيار مى‏نمود؛ و اكثر تصدقات آن حضرت در شبهاى تار بود.

و از محمد بن {ابى}عباد(2645) منقول است كه: حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه در تابستانها بر روى حصير مى‏نشستند و در زمستانها بر روى پلاس(2646) ؛ و جامه‏هاى گنده(2647) مى‏پوشيدند و چون به مجلس مردم مى‏آمدند زينت مى‏فرمودند.

و روايت كرده‏اند كه: روزى حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه داخل حمام شدند.

شخصى در حمام بود كه آن حضرت را نمى‏شناخت. به حضرت خطاب كرد كه: بيا مرا كيسه بكش. حضرت مبادرت فرمودند و مشغول كيسه كشيدن او شدند. بعد از زمانى مردم درآمدند و حضرت را شناخت و مشغول معذرت شد. حضرت دلدارى او فرمودند و مشغول بودند تا كيسه او را تمام كشيدند.

و اخبار در بيان تواضع ايشان زياده از آن است كه در اين كتاب احصا توان نمود.

در مدح و مذمت غنا قال: قلت: يا رسول الله الخائفون الخاضعون المتواضعون الذاكرون الله كثيرا، هم يسبقون الناس الى الجنه؟ فقال: لا؛ ولكن فقراء المسلمين. فانهم يتخطون رقاب الناس. فيقول لهم خزنه الجنه: كما أنتم حتى تحاسبوا. فيقولون: بم نحاسب؟ فوالله ما ملكنا فنجور و نعدل. و لا أفيض علينا فنقبض و نبسط، و لكنا عبدنا ربناحتى دعانا فأجبنا.

ابوذر گفت كه: به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردم كه: يا رسول‏الله آيا جمعى كه از خدا خايف و ترسان‏اند و پيوسته در مقام خضوع و مذلت و انقيادند(2648) نزد خداوند خود، و در مقام تواضع و شكستگى ثابت‏اند با خدا و خلق، و ياد خدا بسيار مى‏كنند، ايشان پيش از ديگران داخل بهشت خواهند شد؟ حضرت فرمود كه: نه؛ وليكن فقراى مسلمانان پيش از ديگران داخل بهشت خواهند شد.

به درستى كه ايشان در محشر پا بر گردن مردم خواهند گذاشت (و صفهاى ايشان را خواهند شكافت و رو به بهشت روانه خواهند شد). پس خازنان بهشت به ايشان خواهند گفت كه: باشيد تا حساب شما را بكنند. ايشان در جواب خواهند گفت كه: به چه چيز ما را حساب مى‏كنند؟ ما حكومت و پادشاهى و منصبى نداشتيم كه از ما بپرسند كه عدالت كرده‏ايم يا جور و ظلم كرده‏ايم، و مال زيادتى به ما نداده بودند كه ما را حساب كنند كه عطا كرده‏ايم يا نگاه داشته‏ايم؛ وليكن در دنيا عبادت پروردگار خود كرديم تا وقتى كه خدا ما را به سوى خود خواند، اجابت او كرديم (و از دنيا بيرون آمديم).

بدان كه احاديث در مدح فقر و فقرا و همنشينى ايشان و حرمت داشتن ايشان و مذمت اهانت و خوارى ايشان بسيار است. و احاديث نيز در مذمت فقر وارد شده است. و همچنين در باب غنا احاديث بر مدح و مذمت آن وارد شده است.

و اكثر محققين جمع ميان اين احاديث به اين نحو كرده‏اند كه: فقرى كه ممدوح(2649) است فقر الى الله(2650) است، و فقرى كه مذموم است فقر الى الناس(2651) است؛ و غنايى كه ممدوح است غناى نفس است، و غنايى كه مذموم است غنا به كثرت مال است كه با حرص و طمع باشد. و از بعضى احاديث ظاهر مى‏شود كه فقرى كه مذموم است آن است كه آدمى در دين تُنُك‏مايه(2652) باشد.

و تحقيق اين مقام آن است كه: هر چيز كه حق سبحانه و تعالى در دنيا خلق فرموده و در ميان مردم مقرر ساخته همه لطف و رحمت است. و چون عالم تكليف و اختيار است، هر چيز را دو جهت هست و حق تعالى آن چيز را براى جهت خير مقرر فرموده، و مردم وسيله جهت شر مى‏گردانند.

مثل آن كه مال را حق تعالى در دنيا خلق فرموده كه آن را وسيله قوت بر عبادات و تحصيل سعادات گردانند و جمعى به سبب ترك آن به انواع كمالات فايز گردند. پس اگر مال نمى‏بود قوت بر عبادات به هم نمى‏رسيد و ثوابى كه بر تصدقات و خيرات مترتب مى‏شود حاصل نمى‏شد. و اگر مال نمى‏بود ثوابى كه بر ترك مال حاصل مى‏شود حاصل نمى‏شد. وليكن اين مال را فتنه‏اى(2653) هم ساخته است كه به آن تحصيل انواع شرور و بديها مى‏توان نمود. و اين جهت را در آن براى اين مقرر فرموده است كه بر تركش مثاب(2654) شوند.

اما جمعى آن را وسيله غير آن كارى مى‏كنند كه براى آن مخلوق شده است، و باعث شقاوت ايشان مى‏شود. پس هر جا كه مذمت مال و غنا واقع شده است به سبب آن جهت شرى است كه در آن هست، و مردم آن را جهت شر مى‏كنند. و اگرنه اصل آن جهت را حق تعالى براى وسيله خيرى مقرر فرموده است. و هر جا كه مدح آن واقع شده است به سبب آن جهات خيرى است كه در آن هست.

و همچنين فقر و احتياج وسيله‏اى است براى تحصيل سعادات كه آدمى بر مشقت آن صبر نمايد و به ثوابهاى عظيم فايز گردد و رو به خدا آورد و از خدا طلب نمايد و به سبب آن او را قرب حاصل شود. و محتاج به محرمات بشود، و از براى خدا ترك نمايد و به اعلا درجه زهد و ورع برسد. وليكن گاه هست كه بر آن صبر نمى‏كنند و به سبب آن مرتكب محرمات مى‏شوند. و گاهى به سبب آن به خداوند خود بدگمان مى‏شوند و نسبت جور و ظلم به خدا مى‏دهند و به سبب آن كافر مى‏شوند، چنانچه در حديث وارد شده كه: فقر نزديك است كه كفر باشد.

پس معلوم شد كه اصل فقر نعمت و رحمت است وليكن گاه هست كه آدمى به اختيار خود آن را وسيله شقاوت مى‏گرداند. پس هر جا كه مدح وارد شده است جهت خيرش را مدح فرموده‏اند، و هر جا كه مذمت وارد شده است جهت شرش را مذمت فرموده‏اند.

وليكن چون نسبت به اكثر نفوس فقر و احتياج موجب صلاح است و غنا و توانگرى مورث طغيان و فساد، لهذا مدح فقر بيشتر وارد شده است و مذمت غنا بيشتر فرموده‏اند. چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: به درستى كه آدمى طغيان به هم مى‏رساند چون خود را مستغنى و بى‏نياز ديد (يا گمان كرد كه بى‏نياز است).(2655)

و فقير(2656) را در اين آيه نكته‏اى به خاطر رسيده كه: چون محال است كه آدمى بى‏نياز شود، بلكه هر چند غنى‏تر مى‏شود احتياجش بيشتر مى‏شود، لهذا نفرمود كه: وقتى كه مستغنى مى‏شود. بلكه فرمود كه: وقتى كه خود را مستغنى دانست و گمان كرد كه مستغنى شده است.

و همچنين عبادات را حق تعالى براى اين مقرر فرموده كه وسيله سعادات گردانند؛ گاه باشد كه كسى عبادتى را وسيله شقاوتى گرداند. و معاصى را براى اين مقرر فرموده كه ترك آن را وسيله سعادات گردانند يا اگر به غفلت از ايشان صادر شود به توبه و ندامت از آن، به مراتب عاليه كمالات فايز گردند. و اگر معصيت نمى‏بود كى مردم به ترك آن مثاب مى‏شدند، و آن شكستگى و انكسار و عجز توبه‏كاران از كجا به هم مى‏رسيد. و اگر ترك اولاى حضرت آدم و حضرت داوود و ساير انبيا نمى‏بود، آن گريه‏ها و زاريها كه موجب قرب و كمالات نامتناهى گرديد از كجا حاصل مى‏شد. چنانچه واقع شده است كه: اگر شما گناه نمى‏كرديد

و قادر بر گناه نبوديد، خدا خلق ديگر مى‏فرمود كه قادر بر گناه باشند و گناه از ايشان صادر شود.

و سخن در اينجا بسيار نازك مى‏شود و عقلها اكثر از ادراك اين معنى قاصر است.

مجملا اگر درست تفكر نمايى مى‏يابى كه هر چيز كه حق تعالى در اين عالم مقرر فرموده همه عين صلاح بندگان است و همه لطف و رحمت است وليكن بندگان به غير مصرفش صرف مى‏كنند. مثلا اگر بزرگى خانه‏اى براى كسى بفرمايد، و ديوانخانه‏اى(2657) نفيس براى او مقرر سازد و آبريزى(2658) در آنجا بفرمايد كه براى او بسازند و انواع مايحتاج او از مساكن بسازند، اگر ديوانخانه را آبريز كند، و آبريز را مسكن خود كند و برود در ميان آبريز بنشيند، از صاحب خانه تقصيرى نخواهد بود. و در اين مسائل كه از فروع مسائل قضا و قدر است تفكر ننمودن و مجمل دانستن كه حق تعالى عليم حكيم است و ظالم نيست و آنچه مى‏كند عين عدالت و حكمت است اولاست، زيرا كه تفكر در اين باب موجب لغزشهاست و عقل اكثر مردم به آن احاطه نمى‏تواند كرد و ائمهعليهم‌السلام ما را از تفكر در اين باب نهى فرموده‏اند.

و چون جمع ميان اخبار بر وجه اجمال بيان شد بعضى از اخبار را نيز نقل كنيم.

به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: فقراى مؤمنان در باغهاى بهشت خواهند گرديد و تنعم خواهند فرمود پيش از اغنياى ايشان به چهل سال. بعد از آن فرمود كه: براى تو مثلى بيان كنم: مثل فقرا و اغنيا از بابت مثل دو كشتى است كه بر عشارى(2659) بگذرد، و نظر كند يكى را ببيند كه خالى است و هيچ چيز ندارد.

مى‏گويد كه: اين را روانه كنيد كه برود. و نظر كند به ديگرى، ببيند كه پر از متاع است.

مى‏گويد كه: اين را نگاه داريد تا عُشورش(2660) را حساب كنيم.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: دو چيز است كه فرزند آدم از آنها كراهت دارد: مرگ را كراهت دارد، و راحت مؤمن از بلاها و فتنه‏ها در مرگ است؛ و از كمى مال كراهت دارد، و هر چند مال كمتر است حساب سبكتر است.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هلاك كرد مردمان را دو چيز: خوف درويشى و فقر، و طلب بزرگى و فخر.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: خفيف و سبك مشماريد فقيران شيعيان على بن ابى‏طالب و فرزندانش را. به درستى كه يكى از ايشان در قيامت شفاعت مى‏كند مثل ربيعه و مُضر را كه دو قبيله عظيم‏اند از قبايل عرب.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: مصيبتهاى دنيا عطاهاى حق تعالى است، و فقر را حق تعالى براى مؤمن در خزاين خود ضبط مى‏فرمايد.

و در حديث ديگر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت فرمود كه: فقر امانتى است كه حق تعالى به خلق مى‏سپارد. كسى كه آن را پنهان دارد خدا او را مثل ثواب كسى مى‏دهد كه روزها به روزه باشد و شبها به عبادت ايستد؛ و كسى كه آن را اظهار نمايد به كسى كه قادر باشد بر قضاى حاجت او و نكند، پس به درستى كه او را كشته است. و نمى‏گويم كه او را به شمشير و نيزه كشته است؛ وليكن به سبب جراحتى كه به دل او رسانيده او را كشته است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر چند ايمان آدمى زياده مى‏شود تنگى معيشت او بيشتر مى‏شود.

و فرمود كه: اگر نه اين بود كه مؤمنان در طلب روزى بر خدا الحاح(2661) مى‏كردند هرآينه ايشان را از حالى كه دارند به حالى تنگتر و دشوارتر نقل مى‏فرمود.

و فرمود كه: حق تعالى دنيا را به كسى عطا نفرمود مگر براى عبرت، و از كسى دور نفرمود مگر براى آزمايش.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى براى شيعيان ما در دولتهاى باطل مقرر نفرموده است مگر قدر قوت ضرورى ايشان را. اگر خواهند به مشرق روند و اگر خواهند به مغرب روند؛ زياده از اين به دستشان نمى‏آيد.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى در روز قيامت التفات مى‏فرمايد به سوى فقراى شيعيان، مانند كسى كه معذرت از جمعى خواهد (و در حديث ديگر: مانند برادرى كه از برادرى عذر طلبد) و مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه شما را فقير نگردانيدم در دنيا براى اين كه شما نزد من خوار و ذليل بوديد. و امروز خواهيد ديد كه با شما چه لطفها خواهم فرمود. هر كس كه به شما در دار دنيا توشه داده است و نيكى به شما كرده است دستش را بگيريد و داخل بهشت كنيد.

پس يكى از فقرا گويد كه: پروردگارا اهل دنيا در دنياى خود عيشها كردند، زنان خوب خواستگارى نمودند و جامه‏هاى ملايم نفيس پوشيدند و طعامهاى لذيذ خوردند و در خانه‏هاى نفيس نشستند و بر اسبان مشهور پرقيمت سوار شدند. امروز به ما عطا كن آنچه به ايشان عطا فرموده بودى. حق سبحانه و تعالى در جواب فرمايد كه: براى تو و هر يك از ياران و امثال تو از فقرا مقرر ساخته‏ام هفتاد برابر آنچه به اهل دنيا عطا فرموده بودم از روزى كه دنيا را آفريده‏ام تا هنگام انقضاى دنيا.

و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: روزى شخص مالدارى كه جامه‏هاى پاكيزه در بر داشت به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و نشست، و بعد از او مرد پريشانى كه جامه‏هاى چركين(2662) پوشيده بود آمد و در پهلوى آن مرد غنى نشست. آن مرد غنى جامه‏هاى خود را جمع كرد و از زير دامن او كشيد. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: ترسيدى كه از فقر او چيزى به تو بچسبد؟ گفت: نه. فرمود كه: ترسيدى كه از توانگرى تو چيزى به او برسد؟ گفت: نه. فرمود كه: پس ترسيدى جامه‏ات كثيف و چركين شود؟ گفت: نه. فرمود كه: پس چرا چنين كردى؟ گفت: يا رسول‏الله مرا قرين(2663) بدى هست كه آن شيطان يا نفس اماره است كه هر قبيحى را در نظر من زينت مى‏دهد و هر حسنى و نيكويى را در نظر من قبيح و زشت مى‏نمايد. و اينك به تدارك(2664) اين عمل نصف مال خود را به اين مرد فقير عطا كردم. حضرت از آن مرد پريشان پرسيد كه: قبول مى‏كنى؟ گفت: نه. آن غنى از او پرسيد كه: چرا قبول نمى‏كنى؟ گفت: مى‏ترسم كه به آن بلا مبتلا شوم كه تو مبتلا شده‏اى.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: اى موسى هرگاه بينى كه فقر رو به تو آورده است بگو: مرحبا(2665) به شعار(2666) صالحان؛ و چون بينى كه توانگرى رو به تو آورده است بگو كه: گناهى كرده‏ام كه خدا مرا در دنيا به عقوبت آن گرفتار كرده است.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: خوشا حال مساكين كه بر فقر خود صبر كنند. ايشان‏اند جمعى كه ملكوت آسمان و زمين را مشاهده مى‏كنند.

و فرمود كه: اى گروه مساكين به فقر خود راضى و خشنود باشيد و چنان كنيد كه خدا از دل شما رضا را بيابد، تا حق تعالى شما را ثواب عظيم بدهد بر فقر شما. و اگر چنين نكنيد چندان ثواب نخواهيد داشت.

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون روز قيامت شود منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: كجايند فقرا؟ پس گروهى بسيار از مردم برخيزند. پس حق تعالى ندا فرمايد كه: اى بندگان من! گويند كه: لبيك اى پروردگار! پس فرمايد كه: من شما را در دنيا فقير نكردم براى اين كه رتبه شما نزد من پست بود. وليكن مى‏خواستم كه درجه شما را امروز بلند كنم. برويد و روهاى مردم را ملاحظه كنيد، و هر كس كه به شما نيكى و احسانى كرده است آن احسان را به من كرده است؛ از جانب من شما بهشت را به مكافات عمل ايشان بدهيد.

و از محمد بن الحسين خزاز(2667) منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام به من فرمود كه: آيا به بازار كه مى‏روى ميوه‏ها و غير آنها از چيزها كه مى‏فروشند كه قادر بر خريدن آنها نيستى آرزو مى‏كنى؟ گفتم: بله. فرمود كه: به عدد هر چيز كه مى‏بينى و قدرت بر خريدن آن ندارى يك حسنه در نامه عملت مى‏نويسند.

و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون روز قيامت مى‏شود گروهى از مردم از صحراى محشر برمى‏خيزند و مى‏آيند تا در بهشت، و در را مى‏كوبند. پس خازنان بهشت به ايشان مى‏گويند كه: شما كيستيد؟ مى‏گويند كه: ماييم فقرا.

به ايشان مى‏گويند كه: آيا پيش از حساب مى‏خواهيد كه داخل بهشت شويد؟ مى‏گويند كه: چيزى به ما نداده بوديد كه ما را بر آن حساب كنيد. در اين حال از جانب رب العزه ندا رسد كه: راست مى‏گويند. ايشان را داخل بهشت كنيد.

و حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: من توانگران را غنى نكرده‏ام براى اين كه نزد من گرامى بوديد؛ و فقيران را فقير نگردانيدم براى اين كه نزد من بيمقدار بودند. وليكن فقيران را وسيله ابتلا و امتحان اغنيا گردانيدم. و اگر فقرا در دنيا نمى‏بودند اغنيا مستوجب بهشت نمى‏شدند. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: مالداران شيعيان ما امينان مايند بر محتاجان ايشان. پس، از براى ما فقرا را محافظت نماييد تا خدا شما را محافظت نمايد.

و به سند صحيح منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: فقر و بيچيزى، مؤمنان را بيشتر زينت مى‏دهد از لجام(2668) نفيسى كه عذار(2669) اسب را زينت دهد.

و در حديث ديگر فرمود كه: فقر مرگ بزرگ است.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: فقر مرگ سرخ است. راوى عرض كرد كه: فقر از دينار و درهم را مى‏فرماييد؟ فرمود كه: نه؛ وليكن مراد فقر از دين است.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه سبك شمارد و خفيف كند فقير مسلمانى را، به درستى كه حق خدا را سبك شمرده است، و خدا او را در روز قيامت خفيف و سبك مى‏دارد مگر اين كه از اين عمل توبه كند. و هر كه فقير مسلمانى را گرامى دارد، چون خدا را در روز قيامت ملاقات نمايد از او راضى باشد.

و حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه ملاقات نمايد فقير مسلمانى را و بر او سلام كند برخلاف سلامى كه به اغنيا مى‏كند، چون در قيامت خدا را ملاقات نمايد (يعنى به مقام حساب آيد) از او در خشم باشد.

در مدح كفاف يا أباذر ان الدنيا مشغله للقلوب و الأبدان، و ان الله تبارك و تعالى سائلنا عما نعمنا فى حلاله، فكيف بما نعمنا فى حرامه؟

يا أباذر انى قد دعوت الله جل ثناؤه أن يجعل رزق من يحبنى الكفاف، و أن يعطى من يبغضنى كثره المال و الولد.

اى ابوذر به درستى كه دنيا مشغول كننده دلها و بدنهاست (از ياد خدا و كار خدا). و به درستى كه حق تعالى از ما سؤال خواهد كرد از آنچه تنعم كرده‏ايم در حلال او. پس چگونه از ما سؤال ننمايد از آنچه تنعم كرده باشيم در حرام او؟

اى ابوذر من از خدا سؤال كردم كه بگرداند روزى هر كس را كه مرا دوست دارد به قدر كفاف(2670) ، و عطا فرمايد به كسى كه مرا دشمن دارد بسيارى مال و فرزند.

بدان كه اين حديث دلالت مى‏كند بر اين كه حلال را نيز حساب مى‏باشد. و سابقا احاديث گذشت كه بر صرف كردن حلال، مؤمنان را حساب نمى‏كنند. و ممكن است كه مراد از مؤمنان در آنجا مؤمنان خالص باشد، و در اينجا مراد از اين كه از ما سؤال مى‏كنند اين باشد كه از بعضى از افراد مسلمانان سؤال مى‏كنند. يا آن كه مراد از حساب نكردن آن باشد كه تقاص از حسنات ايشان به ازاى آن نمى‏كنند(2671) ، و مراد از سؤال كردن اين باشد كه تفحص(2672) آنها مى‏فرمايد.

و بدان كه احاديث در مدح كفاف بسيار واقع شده است.

چنانچه منقول است از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشتند به شبانى كه شتر چند داشت و مى‏چرانيد، و از او شير طلبيدند. در جواب گفت كه: آنچه در پستانهاى شتران است چاشته(2673) مردم قبيله است و آنچه در ظرفهاست پسين(2674) مى‏خورند. حضرت فرمود كه: خداوندا مال و فرزندانش را بسيار كن، پس گذشتند به شبانى ديگر كه گوسفندان خود را مى‏چرانيد، و از او شير طلبيدند. او آنچه در پستانهاى گوسفندان بود دوشيد و با آنچه در ظرفها بود به خدمت حضرت فرستاد و يك گوسفند نيز به هديه فرستاد و گفت: اين نزد ما حاضر بود؛ و اگر زياده احتياج است ديگر

بفرستيم. حضرت فرمود كه: خداوندا به قدر كفاف او را روزى بده. بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يا رسول الله براى آن كسى كه سؤال تو را رد كرد دعايى فرمودى كه ماها همه آن را مى‏خواهيم، و براى آن كسى كه حاجت تو را برآورد دعايى فرمودى كه همه ما از آن كراهت داريم. حضرت فرمود كه: آنچه از دنيا كم باشد و كافى باشد بهتر است از آنچه زياده باشد و آدمى را از ياد خدا غافل گرداند. خداوندا محمد و آل محمد را به قدر كفاف روزى بده.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: خداوندا روزى كن محمد و آل محمد را و هر كه محمد و آل محمد را دوست دارد عفت(2675) از محرمات و شبهات و كفاف در روزى، و روزى كن كسى را كه دشمن محمد و آل محمد باشد بسيارى مال و فرزند. و به سند ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: خداوند عزوجل مى‏فرمايد كه: بنده مؤمن من محزون مى‏شود از اين كه من روزى را بر او تنگ مى‏كنم؛ و حال آن كه باعث زيادتى قرب او مى‏شود به سوى من. و خوشحال مى‏شود بنده مؤمن كه روزى را بر او فراخ گردانم؛ و حال آن كه باعث دورى او مى‏شود از من.

و در حديث ديگر فرمود كه: خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: به درستى كه خوشحالترين مردم و مقربترين ايشان نزد من بنده مؤمنى است كه بهره عظيم از صلاح داشته باشد، و نيكو عبادت پروردگار خود كند، و در پنهانى بندگى خدا كند، و در ميان مردم گمنام باشد، و انگشت‏نما نباشد، و روزى او به قدر كفاف باشد و صبر كند بر آن، و به زودى مرگ او را در رسد، و ميراثش كم باشد، و گريه كنندگانش كم باشند.

در عمل صالح و خالص و كار براى آخرت كردن يا أباذر طوبى للزاهدين فى الدنيا، الراغبين فى الأخره، الذين اتخذوا أرض الله بساطا، و ترابها فراشا، و ماءها طيبا، و اتخذوا كتاب الله شعارا، و دعاءه دثارا، يقرضون الدنيا قرضا.

يا أباذر حرث الأخره العمل الصالح، و حرث الدنيا المال و البنون.

اى ابوذر خوشا حال جمعى كه زهد در دنيا اختيار نموده‏اند، و ترك لذات دنيا كرده‏اند، و به سوى آخرت و اعمالى كه موجب سعادت آخرت است رغبت نموده‏اند. ايشان گروهى‏اند كه زمين خدا را بساط خود ساخته‏اند، و خاك زمين را فرش و بستر خود قرار داده‏اند، و از بوى خوش به آب قناعت كرده‏اند (كه خود را به آب از بوهاى بد پاك مى‏كنند)، و كتاب خدا را پيراهن تن خود گردانيده‏اند (و پيوسته و تلاوت مى‏كنند و به آن عمل مى‏نمايند)، و دعا و تضرع به درگاه خدا را لباس خود ساخته‏اند (كه هرگز از خود جدا نمى‏كنند)، و دنيا را از خود بريده‏اند بريدنى (يا آن كه: قرض مى‏دهند دنيا را قرض دادنى كه در آخرت عوض بگيرند).

اى ابوذر زراعت آخرت عمل صالح است و زراعت دنيا مال و فرزندان.

حضرت در اينجا اشاره فرموده‏اند به تفسير آن آيه كه: من كان يريد حرث الأخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ماله فى الأخره من نصيب(2676) .

و ترجمه‏اش اين است كه: هر كه اراده نمايد در دنيا كشت آخرت را (يعنى كه: عملى چند را كه موجب ثواب آخرت باشد در اين نشئه تحصيل نمايد و تخم ايمان در بستان دل بكارد و به آب اعمال صالحه آن را پرورش دهد تا در عرصه قيامت حاصل آن را بردارد)، زياده كنيم براى او در كشت او (يعنى: بدهيم او را به عوض آن از ده تا هفتصد و زياده بر آن. يا آن كه: او را توفيق زيادتى خيرات كرامت كنيم). و هر كه اراده نمايد زراعت و كشت دنيا را (يعنى: در اعمال و افعال پيوسته غرضش تحصيل دنيا باشد)، مى‏دهيم او را بهره و نصيبى از دنيا (به قدر مقتضاى حكمت و مصلحت)، و او را در آخرت بهره‏اى نخواهد بود.

و حاصلش آن است كه: هر كه عملى براى آخرت كند در عمل خود موفق مى‏شود و ميامن(2677) بركات آن به روزگار او عايد مى‏گردد و در آخرت حسنات او مضاعف مى‏شود؛ و هر كه عمل او از براى دنيا باشد روزى مقدر به او مى‏رسد اما نه بر وجهى كه مدعاى(2678) او باشد، و مانند شيطان ثواب خود را در دنيا مى‏يابد و او را در آخرت هيچ بهره‏اى نخواهد بود.

لهذا افعال مُرائيان(2679) و اصحاب بدعت در دنيا چند روزى به مدد شيطان به ايشان نفعى مى‏رساند و در آخرت محروم‏اند. و جمعى كه نيت خود را براى خدا خالص كرده‏اند غالب اوقات در دنيا بر اعمال ايشان ثمره‏اى مترتب نمى‏شود تا مزد خود را در آخرت كامل بيابند و در دنيا عمل ايشان مشوب(2680) به اغراض فاسده دنيوى نباشد. زيرا كه هيچ عملى را حق تعالى بى‏مزد نكرده است، حتى كافران هند كه زحمتها و رياضات شاقه براى امور فاسده دنيا مى‏كشند و چنانچه مى‏شنويم به آن مطلب(2681) فاسد مى‏رسند. مثل آن كه مى‏خواهند كه ايشان را كشف سفليات(2682) حاصل شود. و گاه هست به آن مطلب خود مى‏رسند چون از سعادت آخرت محروم‏اند. و بسا باشد كه مسلمانى از روى اخلاص، خدا را سالها عبادت كند، و حق تعالى اين معنى را به او ندهد زيرا كه ثواب او را در آخرت ذخيره فرموده و مصلحت او را در اين نمى‏داند كه در دنيا اين را به او بدهد؛ زيرا كه غالب اين است كه اين معنى باعث انانيت(2683) و عجب او مى‏شود و از خدا باز مى‏ماند.

حتى آن كه در حديث وارد شده است كه: ايمان مؤمن كه كامل شد، حق تعالى راه خواب ديدن را هم از او مسدود مى‏گرداند.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: به درستى كه مؤمن نيكى كه مى‏كند مردم شكر او نمى‏كنند و احسان او در ميان خلق مشهور نمى‏شود، زيرا كه چون از براى خدا مى‏كند نيكى و معروف او به آسمان بالا مى‏رود و در زمين پهن نمى‏شود.

و نيكى و احسان كافر را شكر مى‏كنند، زيرا كه معروف و نيكى او از براى مردم است و در ميان مردم منتشر مى‏شود و به آسمان بالا نمى‏رود و مقبول الهى نمى‏گردد.

و در حديث ديگر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كفران نعمت مى‏كردند و شكر احسان او نمى‏كردند با اين كه حق نعمت و احسان قشرى و عربى و عجمى داشت. و كى معروف و نيكيش بر خلق زياده از آن حضرت بود؟ و همچنين ما اهل بيت را كفران مى‏كنند و شكر نيكى و احسان ما را مرعى نمى‏دارند.(2684) و نيكان مؤمنان نيز چنين‏اند كه احسانها و نيكيهاى ايشان را كسى شكر نمى‏كند.

و ايضا منقول است كه مفضل بن عمر به خدمت حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: جمعى از علماى عامه كه نزد مايند مى‏گويند كه چون حق تعالى بنده‏اى را دوست ملكى از آسمان براى رفعت شأن او ندا مى‏كند كه: خدا فلان شخص را دوست مى‏دارد؛ شما او را دوست داريد. پس محبت او در دلهاى مردم مى‏افتد. و هر بنده را كه دشمن داشت منادى از آسمان ندا مى‏كند كه: حق تعالى فلان شخص را دشمن مى‏دارد؛ شما او را دشمن داريد. پس عداوت او در دلهاى مردم مى‏افتد. چون اين را گفتم حضرت راست نشستند و سه مرتبه به دست اشاره فرمودند و گفتند: نه؛ چنين نيست كه ايشان مى‏گويند.

وليكن چون حق تعالى بنده‏اى را دوست داشت مردم را در زمين وامى‏گذارد كه به عداوت و دشمنى او مشغول مى‏شوند و بد او را مى‏گويند. پس آنها گناهكار مى‏شوند و موجب ثواب و اجر او مى‏شود. و چون بنده‏اى را دشمن دارد او را محبوب مردم مى‏گرداند كه به ناحق مدح او كنند و او و مدح‏كنندگان او هر دو گناهكار باشند. بعد از آن فرمود كه: كى نزد خدا محبوبتر از حضرت يحيى بن زكريا بود؟ مردم با او عداوت كردند تا او را كشتند. و كى نزد خدا محبوبتر از حضرت على بن ابى‏طالب بود؟ از مردم آن آزارها كشيد كه مى‏دانيد. و كى نزد خدا محبوبتر از حضرت حسين بن على بود؟ مردم آزار او كردند تا او را شهيد كردند.

و بدان كه در اين فقرات حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشعار فرموده‏اند به فضيلت قرآن بر دعا، زيرا كه فرموده‏اند كه: قرآن را شعار خود گردانيده‏اند، و دعا را دثار خود گردانيده‏اند. و شعار جامه مُلاصق(2685) بدن را مى‏گويند و دثار را بر جامه ديگر كه بر بالاى آن پوشند اطلاق مى‏كنند. و جامه ملاصق بدن اختصاصش(2686) به آدمى بيشتر مى‏باشد.

و احاديث در اين باب اختلافى دارد. از بعضى احاديث افضليت قرآن ظاهر مى‏شود و از بعضى افضليت دعا. و بعضى چنين جمع كرده‏اند كه اگر معنى قرآن را يابد قرآن بهتر است، و اگر نه دعا. و بعضى بر عكس گفته‏اند.

و آنچه اين خاكسار را به خاطر مى‏رسد آن است كه: نسبت به احوال، مختلف مى‏باشد و آدمى مى‏بايد طبيب نفس خود باشد و در هر حالى آنچه مناسب او داند او را بر آن بدارد. و گاه هست كه آدمى را حالتى به هم مى‏رسد كه قرآن، آدمى را بيشتر مرغوب است، و گاه هست كه دعا بيشتر آدمى را به اصلاح مى‏آورد. و گاه هست كه از ميان دعاها دعاى خاصى آدمى را باعث قرب مى‏شود. مثل آن كه گاه هست كه آدمى در مقام خوف است. اگر خوف سهلى(2687) دارد، مناسب آن است كه دعاهايى كه مشتمل بر تخويف(2688) است بخواند تا چون ماده‏اش مستعد شده است باعث كمال آن صفت گردد. و اگر خوف بسيار دارد، دعاهاى رجا(2689) بخواند، كه خوف بسيار به يأس مى‏انجامد. و همچنين در باب رجا و ساير صفات نفسانى. و همچنين در باب قرآن خواندن. و بسيار است كه آدمى آيه يا دعايى را مكرر خوانده است و چندان در او تأثير نكرده است، و در بعضى احوال كه موافق حال او افتاد چندان در او اثر مى‏كند كه فوق آن متصور نيست و چندان از آن معارف بر او فايض(2690) مى‏شود كه احصا نمى‏توان نمود(2691) .

و در اين باب سخن بسيار است و عرصه سخن تنگ است. اگر خدا خواهد در محل مناسب بيان شود ان‏شاءالله تعالى.

در تضرع، گريستن، ياد مرگ و گنجايش مؤمنان يا أباذر ان ربى أخبرنى؛ فقال: و عزتى و جلالى ما أدرك العابدون درك البكاء عندى. و انى لأبنى لهم فى الرفيق الأعلى قصرا لا يشركهم فيه أحد. قال: قلت: يا رسول الله أى المؤمنين أكيس؟ قال: أكثرهم للموت ذكرا و أحسنهم له استعدادا.

يا أباذر اذا دخل النور القلب انفسح القلب و استوسع. قلت: فما علامه ذلك - بابى انت و امى - يا رسول الله؟ قال: الانابه الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل نزوله.

اى ابوذر به درستى كه پروردگار من مرا خبر داد و فرمود كه: به عزت و جلال خود سوگند مى‏خورم كه نمى‏يابند عابدان از هيچ عملى آنچه از گريه مى‏يابند نزد من از ثواب و قرب.

و به درستى كه من از براى ايشان بنا مى‏كنم در اعلاى مراتب بهشت در جوار پيغمبران و مقربان خود قصرى را كه هيچ كس در آن قصر و مرتبه با ايشان شريك نباشد.

ابوذر گفت كه: عرض كردم كه: يا رسول الله كدام يك از مؤمنان زيركتر و عاقلترند؟

فرمود كه: آنان كه ياد مرگ بيشتر مى‏كنند و تهيه آن را نيكوتر درست مى‏كنند.

اى ابوذر چون نور در دل آدمى داخل شد آن دل گشاده و فراخ مى‏شود.

ابوذر گفت: علامت اين حالت چيست - پدر و مادرم فداى تو باد - يا رسول الله؟

فرمود كه: (علامت منور بودن و گشادگى دل) ميل آدمى است به سوى آخرت كه خانه جاويد است (و رجوع كردن به كارى كه براى آن خانه به كار آيد)، و پهلو تهى كردن از دنيا كه خانه فريب و مكر و غفلت است، و مستعد و مهيا شدن براى مرگ پيش از آن كه در رسد.

بدان كه احاديث در باب فضل گريستن براى خدا سابقا ايراد نموديم، و از عقل و شرع معلوم است كه تضرع به درگاه بى‏نياز مورث سعادت دنيا و آخرت است. و گريه را مراتب بسيار است و هر كسى درخور مرتبه خود از آن بهره مى‏برد: يكى مى‏گريد و نان از خدا مى‏طلبد، و ديگرى خلاصى جهنم مى‏طلبد، و ديگرى بهشت مى‏طلبد، و ديگرى قرب مى‏طلبد تا به مرتبه محبان، كه از هر قطره‏اى صدهزار لذت مى‏برند و هيچ لذتى را به اين برابر نمى‏كنند، و چنانچه در آخرت كسى شريك قصر ايشان نيست در دنيا نيز كسى از لذت ايشان خبر ندارد.

و احاديث در باب ياد مرگ كردن، و به اعمال صالحه مهياى ورود آن شدن كه چون در رسد آدمى را حسرت نباشد نيز گذشت. و معنى دل را نيز بيان كرديم، و روشنى دل به علم و معرفت و محبت و نيات صادقه و صفات حسنه مى‏باشد زيرا كه چنانچه روشنيهاى ظاهرى ديده ظاهر را بينا مى‏كند كه تميز كند ميان اشيا، و حقيقت الوان و اشخاص را بداند و راههاى ظاهرى را گم نكند، همچنين علم و معارف موجب اين است كه ديده دل بينا شود و نفس ناطقه انسانى(2692) كه از آن تعبير به قلب مى‏كنند تميز ميان نيك و بد بكند و راه حق را بيابد و گم نكند.

و همچنين هر يك از صفات حسنه و نيات صحيحه كه او را به اعمال شايسته راهنمايى مى‏نمايد به منزله چراغى و مشعلى بلكه خورشيدى‏اند براى نفس، و به اين انوار در دلهاى كاملان چراغانى است از علم و معرفت و انواع كمالات روحانى. و گشادگى دل كنايه از استعداد قبول علوم حق و معارف الهى است زيرا كه دلهاى اشقيا مانند ظرفى است ميان پر كه گنجايش هيچ چيز نداشته باشد. لهذا هيچ هدايتى در آن داخل نمى‏شود و قبول هيچ حقى نمى‏كند.

و دلهاى مؤمنان در گنجايش معارف مختلف است به سبب كمال و نقص ايشان در مراتب ايمان. بعضى از بابت پياله‏اى است كه گنجايش اندكى از علوم و معارف دارد و اگر زياده از قدر حوصله‏اش بر آن بريزند از سر به در مى‏رود. و از بسيارى عبادات و كمالات، وسعت زياده مى‏شود و استعداد قبول معارف بيشتر مى‏شود كه تا آن كه به منزله دريايى مى‏شود كه هر چند نهرهاى حقايق بر او بريزند مطلقا او را از جا به در نمى‏آورد. و آن انوار معنوى سبب اين گشادگى مى‏شود و اين گشادگى سبب ادراك قبول حق مى‏گردد كه قبايح دنيا و بديها را بداند و ترك آنها نمايد و محاسن اعمال حسنه و درجات رفيعه آخرت و كمالات معنوى را دانسته طالب آنها شود و به تحصيل آنها خود را مستعد مرگ گرداند.

در خلوص نيت و ملاحظه جلال خداوند يا أباذر اتق الله و لا ترى الناس أنك(2693) تخشى الله، فيكرموك و قلبك فاجر.

يا أباذر ليكن لك فى كل شى‏ء نيه حتى فى النوم و الأكل.

يا أباذر ليعظم جلال الله فى صدرك. فلا تذكره كما يذكره الجاهل عند الكلب: اللهم أخزه، و عند الخنزير: اللهم أخزه.

اى ابوذر از مناهى(2694) خدا بپرهيز و از خدا بترس، و به مردم چنين منما كه از خدا مى‏ترسى، براى اين كه تو را گرامى دارند و دلت مايل به فجور(2695) و بديها باشد.

اى ابوذر بايد كه تو را در هر كارى كه كنى نيت قربتى باشد (كه جميع كارها را از براى خدا كنى) حتى خواب كردن و چيزى خوردن را.

اى ابوذر بايد كه در سينه تو جلال و بزرگوارى خدا عظيم باشد، و خدا را سبك ياد نكنى چنانچه جاهلان سگ را كه ديدند مى‏گويند كه: خداوندا آن را خوار كن؛ و چون به خوك برخوردند مى‏گويند كه: خداوندا آن را خوار كن.

احاديث در مذمت ريا در اول كتاب ايراد نموديم.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسىعليه‌السلام به حواريان فرمود كه: به حق و راستى مى‏گويم كه: به كار شما نمى‏آيد كه ظاهر خود را نيك كنيد كه خوشاينده باشد، و دلهاى شما فاسد باشد؛ و پوست بدن خود را پاكيزه كنيد، و دلهاى شما كثيف و پرچرك باشد. مباشيد از بابت غربال كه آرد خوب را از خود بيرون مى‏كند و نخاله و سبوس را در ميان خود نگاه مى‏دارد. همچنين شما كلام حكمت را از دهان خود بيرون مى‏آوريد براى مردم، و كينه و بديها را در سينه خود نگاه مى‏داريد. اى بنده‏هاى دنيا مثل شما مثل چراغى است كه مردم را روشنى مى‏دهد و خود را مى‏سوزاند. اى گروه بنى‏اسرائيل در مجالس علما خود را درآوريد. و اگرچه بايد كه به زانو راه رويد، خود را به آن مجالس برسانيد. به درستى كه حق تعالى زنده مى‏كند دلهاى مرده را به نور حكمت، چنانچه زنده مى‏كند زمينهاى مرده را به بارانهاى درشت قطره.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: خوشا حال بنده گمنامى كه مردم اعتنا به شأن او نكنند و او مردم را شناسد و مردم او را نشناسند؛ و حق تعالى او را شناسد و از او خشنود باشد. اين جماعت چراغهاى راه هدايت‏اند كه حق تعالى به بركت ايشان دفع مى‏كند هر فتنه تاريك كننده‏اى كه مردم را به شبهه اندازد. و براى ايشان مى‏گشايد در هر رحمتى را. ايشان افشاى اسرار ائمه خود نمى‏كنند و جفا كار و ريا كننده نيستند.

و بدان كه كسى كه عظمت الهى در نفس او مستقر گرديده و پستى دنيا و اهل دنيا بر او ظاهر شده و قدر اوقات عمر عزيز خود را دانسته، در هر امرى تا رضاى خدا را در آن نداند و نيابد كه به كار آخرت او مى‏آيد، متوجه آن كار نمى‏شود و عمر خود را به بطالت ضايع نمى‏كند.

پس اگر خواهد چيزى بخورد، چون منظور اصلى او تحصيل سعادت آخرت است، براى اين طعام مى‏خورد كه از عبادت الهى ضعيف نشود و او را قوت بندگى به هم رسد. و اگر اين معنى به حسب واقع منظور او باشد و محض گذرانيدن خاطر نباشد طعام خوردن او به اين نيت عبادت مى‏شود و اين طعام همه نور مى‏شود، و قوتى كه از آن حاصل مى‏شود صرف بندگى خدا مى‏شود. و همچنين خواب را براى اين مى‏كند كه در هنگام عبادت حضور قلب داشته باشد و عمل به فرموده الهى كرده باشد تا بدن و عقل او ضعيف نشود. و اگر به بيت‏الخلا مى‏رود براى اين مى‏رود كه خود را از كثافات و نجاسات پاكيزه كند كه در وقت عبادت مطهر و مصفا باشد و با حضور قلب نماز تواند كرد.

و مجملى از تحقيق اين مقام در اول كتاب گذشت. و در اين مقام جناب مقدس نبوى به اين معنى اشاره فرموده‏اند كه بايد تو را در هر كارى نيتى باشد، و هيچ كار را بى‏نيت قربت به جا نياورى، حتى در خواب كردن و طعام خوردن.

و آنچه حضرت فرموده‏اند كه بايد عظمت الهى را ملاحظه نمايى و خدا را در مقامهاى سهل(2696) ذكر نكنى، مراد اين است كه از روى بى‏اعتنايى، در هر مقام خدا را ياد نكنى بى‏آن كه غرض تو ياد خدا يا توسل به او باشد. و اگرنه، گذشت كه ذكر خدا در هر حال خوب است. و در احاديث وارد است كه در صغير و كبير امور بايد كه به خدا متوسل باشند، و از او استعانت جويند، و جميع حاجات خود را از خرد و بزرگ از او سؤال نمايند. و اين معنى عين تعظيم(2697) الهى است كه خود را و قدرت و توانايى خود را ناچيز داند و در جميع امور خود را محتاج خداوند خود داند، و بداند كه كوچك و بزرگ نزد قدرت او يك نسبت دارد. و تفصيل اين معنى ان‏شاءالله بعد از اين مذكور خواهد شد.

در توصيف جهنم يا أباذر ان لله ملائكه قياما من خيفته، ما رفعوا رؤوسهم حتى ينفخ فى الصور النفخه الأخره، فيقولون جميعا: سبحانك و بحمدك ما عبدناك كما ينبغى لك أن تعبد. و لو كان لرجل عمل سبعين نبيا لا ستقل عمله من شده ما يرى يومئذ. و لو أن دلوا صبت من غسلين فى مطلع الشمس لغلت منه جماجم من فى مغربها. ولوزفرت جهنم زفره لم يبق ملك مقرب و لا نبى مرسل الا خر جاثيا على ركبتيه؛ يقول: رب نفسى نفسى! حتى ينسى ابراهيم اسحاق عليهما السلام؛ يقول: يا رب أنا خليلك ابراهيم؛ فلا تنسنى.

اى ابوذر به درستى كه حق تعالى را ملكى چند هست كه پيوسته ايستاده‏اند از خوف الهى، و سر بالا نمى‏كنند تا روزى كه در صور بدمند دميدن آخر كه همگى خلق به آن زنده مى‏شوند. پس جميع ملائكه در آن حال مى‏گويند كه: خداوندا تو را منزه مى‏دانيم از جميع نقايص و عيبها، و از اين كه عبادت ما قابل درگاه تو باشد. و تو را بر جميع نعمتها شكر مى‏كنيم. و عبادت تو نكرده‏ايم چنانچه سزاوار است كه تو را عبادت كنند. و اگر شخصى عمل هفتاد پيغمبر داشته باشد، هر آينه عمل خود را سهل خواهد شمرد از شدت اهوالى(2698) كه در آن روز مشاهده مى‏نمايد.

و اگر دلوى از غسلين(2699) جهنم (كه چرك و ريم(2700) اهل جهنم است كه قرنها در ديگهاى جهنم جوشيده است) در مشرق آفتاب بريزند، هرآينه از حدت(2701) و حرارت آن به جوش آيد مغز سر آن جماعتى كه در مغرب آفتاب‏اند. و چون جهنم در صحراى محشر بخروشد و به صدا آيد، نماند احدى نه ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى مگر آن كه به زانو درافتند، و هر يك استغاثه كنند كه: پروردگارا نفس(2702) مرا رحم كن و مرا نجات بخش. و همه در انديشه خود باشند. حتى ابراهيم - خليل خدا - اسحاق فرزند خود را فراموش كند و به حال خود مشغول باشد و گويد كه: اى پروردگار من! من خليل توام ابراهيم. مرا در اين روز از رحمت خود فراموش مكن و لطف خود را از من بازمگير.

بدان كه از جمله عقايدى كه اقرار به آنها واجب است و از ضروريات مذهب است و انكار آنها كفر است اقرار كردن به بهشت و دوزخ است.

و بايد اعتقاد داشت كه بهشت و دوزخ الحال موجودند.

چنانچه به سند معتبر منقول است كه ابوالصلت هروى(2703) از حضرت على بن موسى‏الرضا صلوات‏الله عليه سؤال نمود كه: بهشت و دوزخ آيا اكنون موجود هستند؟ فرمود كه: بلى. و به‏درستى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل بهشت شدند و جهنم را مشاهده فرمودند در شب معراج. ابوالصلت عرض نمود

كه: جمعى مى‏گويند كه حق تعالى مقدر فرموده است كه موجود سازد بهشت و دوزخ را، و هنوز خلق نفرموده است. حضرت فرمود كه: جمعى كه اين سخن را مى‏گويند از ما نيستند و ما از ايشان نيستيم. و كسى كه انكار خلق بهشت و دوزخ كند تكذيب پيغمبر كرده است و تكذيب ما كرده است و هيچ بهره‏اى از ولايت ما ندارد و هميشه در آتش جهنم خواهد بود. و بعد از آن، حضرت استدلال به آيات و احاديث فرمودند كه دلالت بر خلق آنها مى‏كند.

و به سند معتبر از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: والله كه بهشت خالى نيست از ارواح مؤمنان از روزى كه خدا آن را خلق فرموده است؛ و جهنم خالى نيست از ارواح كفار بدكردار از روزى كه خدا آن را خلق كرده است.

و آيات و اخبارى كه دلالت بر اين مطلب كند بسيار است.

و بايد اعتقاد داشت كه كفار مُخَلدند(2704) در عذاب جهنم، و عذاب از ايشان هرگز برطرف نمى‏شود. و سنيان و غير ايشان از فرقه‏هايى كه غير شيعه اثناعشرى‏اند هر يك كه در مذهب خود متعصب و راسخ‏اند و عقل ايشان كامل است و حجت بر ايشان تمام شده است ايشان نيز در جهنم مخلد خواهند بود. و اگر عقل ايشان ضعيف باشد و در مذهب باطل خود راسخ نباشند و محبت اهل بيتعليهم‌السلام داشته باشند، مثل زنان(2705) و جمعى كه ضعيف‏العقل‏اند و چندان تميز ميان حق و باطل نمى‏توانند كرد، حال ايشان موقوف(2706) است به امر الهى و ممكن است كه حق تعالى به فضل خود ايشان را از جهنم نجات دهد. فُساق(2707) و صاحبان گناهان كبيره از شيعيان اثناعشرى، ايشان مستحق شفاعت و رحمت هستند و ممكن است كه حق تعالى به فضل كامل خود ايشان را بيامرزد و به جهنم نبرد. و اگر به جهنم روند البته مخلد نخواهند بود و آخر نجات مى‏يابند و داخل بهشت مى‏شوند.

و كسى كه منكر ضروريى از ضروريات دين باشد، مثل وجوب نماز و روزه و حج و زكات و بهشت و دوزخ و معاد جسمانى و غير اينها از امورى كه ضرورى دين شده است و هر كه صاحب آن دين است آن را شنيده است، او كافر است و مرتد است و مخلد در آتش جهنم است هر چند به حسب ظاهر اظهار اسلام كند. و تفصيل اين كلام را اين مقام گنجايش ندارد.

و به سند صحيح از ابوبصير منقول است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه عرض نمودم كه: اى فرزند رسول خدا مرا بترسان از عذاب الهى، كه دلم بسيار قساوت به هم رسانيده است. فرمود كه: اى ابومحمد مستعد باش براى زندگانى دور و دراز كه زندگانى آخرت است كه آن را نهايت نيست؛ و فكر آن زندگانى را بكن و تهيه آن را درست كن. و به درستى كه جبرئيل روزى به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد رو تُرش كرده، و آثار اندوه از چهره‏اش ظاهر بود. و پيش از آن هرگاه كه مى‏آمد متبسم و خندان و خوشحال مى‏آمد. پس حضرت فرمود كه: جبرئيل چرا امروز چنين غضبناك و محزون آمده‏اى؟ جبرئيل گفت كه: امروز دمهايى را كه بر آتش جهنم مى‏دميدند از دست گذاشتند.

فرمود كه: دمهاى آتش جهنم چيست اى جبرئيل؟ گفت: اى محمد حق تعالى امر فرمود كه هزار سال بر آتش جهنم دميدند تا سفيد شد. پس هزار سال ديگر دميدند تا سرخ شد. پس هزار سال ديگر دميدند تا سياه شد. و اكنون سياه است و تاريك. و اگر قطره‏اى از ضَريع(2708) - كه عرق اهل جهنم و چرك و ريم فرجهاى زناكاران است كه در ديگهاى جهنم جوشيده و به عوض آب به اهل جهنم مى‏خورانند - در آبهاى اهل دنيا بريزد، هرآينه جميع اهل دنيا از گندش بميرند. و اگر يك حلقه‏اى از زنجيرى كه هفتاد ذرع است(2709) و بر گردن اهل جهنم مى‏گذارند بر دنيا بگذارند، از گرمى آن تمام دنيا بگدازد. و اگر پيراهنى از پيراهنهاى اهل آتش را در ميان زمين و آسمان بياويزند اهل دنيا از بوى بد آن هلاك شوند.

چون جبرئيل اينها را بيان فرمودند حضرت رسول و جبرئيل هر دو به گريه درآمدند. پس حق تعالى ملكى فرستاد به سوى ايشان كه: پروردگار شما سلام مى‏رساند شما را و مى‏فرمايد كه: من شما را ايمن گردانيدم از اين كه گناهى كنيد كه مستوجب عذاب من شويد. پس بعد از آن هرگاه جبرئيل به خدمت آن حضرت مى‏آمد متبسم و خندان بود. پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: در آن روز اهل آتش، عظمت جهنم و عذاب الهى را مى‏دانند، و اهل بهشت عظمت بهشت و نعيم آن را مى‏دانند. و چون اهل جهنم داخل جهنم مى‏شوند هفتاد سال سعى مى‏كنند تا خود را به بالاى جهنم مى‏رسانند. پس چون به كنار جهنم رسيدند، ملائكه گرزهاى آهن بر كله ايشان مى‏كوبند تا به قعر جهنم برمى‏گردند. پس پوستهاى ايشان را تغيير مى‏دهند و پوست تازه بر بدن ايشان مى‏پوشانند كه عذاب در ايشان بيشتر تأثير كند. پس حضرت به ابوبصير گفت كه: آنچه گفتم تو را كافى است؟ گفت: بس است مرا و كافى است.

و به سند معتبر از عمروبن ثابت(2710) منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: اهل جهنم در آتش فرياد مى‏كنند مانند سگان و گرگان كه فرياد كنند از شدت آنچه به ايشان مى‏رسد، از الم عذاب الهى. چه گمان دارى - اى عمرو - به گروهى كه ايشان را مرگ نمى‏باشد كه از عذاب نجات يابند، و عذاب ايشان هرگز سبك نمى‏شود، و در ميان آتش تشنه و گرسنه باشند، و كران و گنگان و كوران باشند، و روهاى ايشان سياه شده باشد محروم و نادم و پشيمان، و غضب كرده پروردگار خود. رحم بر ايشان نكنند، و عذاب ايشان را تخفيف ندهند، و آتش بر ايشان افروزند، و از حميم(2711) گرم جهنم به عوض آب آشامند، و از زقوم(2712) جهنم به عوض طعام خورند، و به قلابهاى آتش بدنهاى ايشان را درند، و گرزهاى آهن بر سر ايشان كوبند، و ملائكه بسيار غليظ بسيار شديد ايشان را در شكنجه دارند، و بر ايشان رحم نمى‏كنند، و بر رو ايشان را در آتش مى‏كشند، و با شياطين ايشان را در زنجير مى‏كشند و در غلها و بندها ايشان را مقيد مى‏سازند. اگر دعا كنند دعاى ايشان مستجاب نمى‏شود، و اگر حاجتى طلبند برآورده نمى‏شود. اين است حال جمعى كه به جهنم مى‏روند.(2713)

و منقول است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: جبار معاند را بعد از زندگانى دنيا به جهنم مى‏برند و به خورد او مى‏دهند از آبى كه روان شود از پوست و گوشت اهل جهنم (از چرك و ريم و زردابه كه از تن دوزخيان چكد) و به تكلف و رنج تمام جرعه‏جرعه مى‏خورد آن را، و به گلويش فرو نمى‏رود از غايت تلخى و گندگى(2714) ، و از همه طرف مرگ به او مى‏رسد (و به حال مرگ مى‏باشد، و آرزوى مرگ مى‏كند) وليكن او را مرگ نمى‏باشد و نمى‏ميرد، و بعد از هر عذابى عذابى سخت‏تر براى او هست.(2715) فرمود كه: آن صديد(2716) جهنم را چون نزديك او مى‏آورند، رويش بريان مى‏شود و پوست و گوشت رويش در آن مى‏ريزد. پس چون مى‏خورد، جميع امعا و احشايش پاره‏پاره مى‏شود و به زيرش مى‏ريزد، و از هر يك از ايشان مانند رودخانه از چرك و ريم روان مى‏شود، و آن قدر مى‏گريند كه از آب ديده ايشان نهرها جارى مى‏شود و در روهاى ايشان جويها به هم مى‏رسد. بعد از آن، اشك منقطع مى‏شود و خون به جاى اشك مى‏بارد به حدى كه كشتيها در آب ديده ايشان جارى مى‏توان كرد.

و از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: جهنم را هفت در است. از يك در فرعون و هامان و قارون (كه كنايه از ابوبكر و عمر و عثمان است) داخل مى‏شوند.

و از يك در مشركان و كافران داخل مى‏شوند از آن جماعتى كه هرگز به خدا ايمان نياورده‏اند. و از يك در بنى‏اميه داخل مى‏شوند كه مخصوص ايشان است و كسى با ايشان در آن شريك نيست. و يك در باب لظى(2717) است. و يك در ديگر باب سَقَر(2718) است. و يك در ديگر باب هاويه(2719) است كه هر كه از آن در داخل شد هفتاد سال در جهنم فرو مى‏رود. پس جهنم جوشى مى‏زند و ايشان را به طبقه بالاى جهنم مى‏افكند. پس باز هفتاد سال ديگر فرو مى‏روند. و ابدالآباد در جهنم حال ايشان اين است. و يك در درى است كه از آن در دشمنان ما و هر كه با ما جنگ كرده و هر كه يارى ما نكرده داخل جهنم مى‏شوند، و اين در بزرگترين درهاست و گرمى و شدتش از همه بيشتر است.

و منقول است از ابن عباس كه: دو يهودى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه آمدند و پرسيدند كه: بهشت و دوزخ در كجايند؟ حضرت فرمود كه: بهشت در آسمان است، و جهنم در زمين است.

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه پرسيدند از معنى فلق(2720) .

فرمود كه: دره‏اى است در جهنم كه در آن هفتادهزار خانه است، و در هر خانه هفتادهزار يورت(2721) است، و در هر يورتى هفتادهزار مار سياه است، و در شكم هر مارى هفتادهزار سبوى زهر است؛ و جميع اهل جهنم را بر اين دره گذار مى‏افتد.

و در حديث ديگر فرمود كه: اين آتش شما كه در دنيا هست يك جزو است از هفتاد جزو از آتش جهنم كه هفتاد مرتبه آن را به آب خاموش كرده‏اند و باز افروخته شده است. و اگر چنين نمى‏كردند هيچ كس طاقت نزديكى آن نداشت. و به درستى كه جهنم را در روز قيامت به صحراى محشر خواهند آورد كه صراط را بر روى آن بگذارند. پس جهنم فريادى در محشر برآورد كه جميع ملائكه مقربين و انبياى مرسلين از بيم آن به زانوى استغاثه درآيند.

و در حديث ديگر منقول است كه: غساق(2722) واديى است در جهنم كه در آن سيصد و سى قصر است، و در هر قصرى سيصد خانه است، و در هر خانه‏اى چهل زاويه(2723) است، و در هر زاويه مارى است، و در شكم هر مارى سيصد و سى عقرب است، و در نيش هر عقربى سيصد و سى سبوى زهر است. و اگر يكى از آن عقربها زهر خود را بر جميع اهل جهنم بريزد از براى هلاك همه كافى است.

و در حديث ديگر منقول است كه: دركات(2724) جهنم هفت است:

مرتبه اول جحيم(2725) است كه اهل آن مرتبه را بر سنگهاى تافته مى‏دارند كه دماغ(2726) ايشان مانند ديگ به جوش مى‏آيد.

و مرتبه دويم لظى است كه حق تعالى در وصف آن مى‏فرمايد كه: بسيار كَشنده است دست و پاى مشركان را (يا پوست سر ايشان را). به جانب خود مى‏كشد كسى را كه پشت كرده (بر حق) و رو گردانيده (از معبود مطلق). و جمع كرده است (مالهاى دنيا را) و حفظ كرده (و حقوق الهى را از آن ادا نكرده).(2727)

مرتبه سيم سقر است، كه حق تعالى در وصف آن مى‏فرمايد كه: (سقر آتشى است كه) باقى نمى‏گذارد (پوست و گوشت و عروق و اعصاب و عظام(2728) را، بلكه همه را مى‏سوزاند و باز حق تعالى آن اجزا را باز مى‏گرداند. و آتش دست بر نمى‏دارد و باز مى‏سوزاند). و آتشى است بسيار سياه كننده پوست (كافران را يا ظالمان را، و ظاهر و هويداست براى ايشان)، و بر آن موكل‏اند نوزده ملك (يا: نوزده نوع از ملائكه).(2729)

و مرتبه چهارم حُطمَه(2730) است كه از آن شراره‏ها(2731) جدا مى‏شود مانند كوشك(2732) عظيم كه گويا شتران زردند كه بر هوا مى‏روند. و هر كه را در آن افكنند، او را درهم مى‏شكند و مى‏كوبد مانند سُرمه(2733) . و روح از ايشان مفارقت نمى‏نمايد. و چون مانند سرمه‏ريزه شدند حق تعالى ايشان را به حالت اول برمى‏گرداند.

و طبقه پنجم هاويه است كه در آنجا گروهى هستند كه فرياد مى‏كنند كه: اى مالك به فرياد ما برس. چون مالك به فرياد ايشان مى‏رسد ظرفى از آتش برمى‏گيرد كه آن مملو است از چرك و خون و عرقى كه از بدنهاى ايشان جارى شده مانند مس گداخته، و به ايشان مى‏خوراند. پس چون به نزديك روى ايشان مى‏آورد پوست و گوشت رويشان در آن مى‏ريزد از شدت حرارت آن، چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: براى ستمكاران آماده كرده‏ايم آتشى را كه احاطه كند به ايشان سراپرده‏هاى آن، و اگر استغاثه نمايند (از تشنگى)، به فرياد ايشان مى‏رسند به آبى كه مانند مس گداخته باشد (كه چون پيش دهان ايشان برند)، بريان كند روهاى ايشان را. بد شرابى است (مُهل(2734) از براى ايشان) و بد تكيه‏گاهى است (آتش از براى ايشان).(2735) و هر كه را در هاويه اندازند هفتاد سال در آتش فرو رود. و هر چند كه پوستش بسوزد حق تعالى بدل آن، پوست ديگر بر بدنش بروياند.

و طبقه ششم سعير(2736) است كه در آن سيصد سراپرده از آتش هست. و در هر سراپرده‏اى سيصد قصر است از آتش، و در هر قصرى سيصد خانه از آتش هست، و در هر خانه سيصد نوع از عذاب مقرر است. و در آنجا مارها و عقربها از آتش هست، و كنده‏ها و زنجيرها و غلها از آتش براى اهل آن طبقه مهيا كرده‏اند چنانچه حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: ما مهيا كرده‏ايم براى كافران زنجيرها و غلها و آتش افروخته.(2737)

و طبقه هفتم جهنم(2738) است كه فلق در آنجاست. و آن چاهى است در جهنم كه چون در آن را مى‏گشايند جهنم مشتعل مى‏شود. و اين طبقه بدترين طبقات دوزخ است. و صعودا(2739) كوهى است از مس در ميان جهنم. و اثاما(2740) رودخانه‏اى است از مس گداخته كه بر دور آن كوه جارى است. و اين موضع بدترين جاهاى اين طبقه است.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: در جهنم واديى(2741) هست كه آن را سقر مى‏نامند كه از آن روز كه خدا او را خلق كرده است نفس نكشيده است. و اگر خدا آن را رخصت فرمايد كه به قدر سوراخ سوزنى نفس بكشد، هرآينه جميع آنچه در روى زمين است بسوزاند. و اهل جهنم به خدا پناه مى‏گيرند از حرارت و گند و بدى و كثافت آن وادى و آنچه خدا در آنجا براى اهلش مهيا فرموده از عذاب خود. و در آن وادى كوهى است كه جميع اهل آن وادى پناه مى‏گيرند به خدا از گرمى و تعفن و كثافت آن كوه و عذابهايى كه خدا در آنجا براى اهلش مقرر فرموده. و در آن كوه دره‏اى هست كه اهل آن كوه به خدا استعاذه مى‏نمايند از گرمى و گند و كثافت آن دره و عذابهاى آن. و در آن چاهى است كه اهل آن دره از گرمى و تعفن و قذارت(2742) و عذاب شديد آن چاه به خدا پناه مى‏برند. و در آن چاه مارى هست كه جميع اهل آن چاه از خباثت و تعفن و كثافت آن مار و آنچه خدا در نيشهاى آن از زهر مقرر فرموده به خدا استعاذه مى‏نمايد. و در شكم آن مار هفت صندوق است كه آنها جاى پنج كس از امتهاى گذشته است و دو كس از اين امت. اما آن پنج كس قابيل است كه برادر خود هابيل را كشت؛ و نمرود است كه با ابراهيم منازعه كرد و گفت: من مى‏ميرانم و زنده مى‏گردانم(2743) ؛ و فرعون است كه دعوى خدايى كرد، و يهود(2744) است كه يهود را گمراه كرد؛ و بولس(2745) است كه نصارا را گمراه كرد. و از اين امت دو اعرابى(2746) اند كه ايمان به خدا نياوردند (يعنى ابوبكر و عمر).

و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند كه: شبى كه به معراج مى‏رفتم در عرض راه صداى مهيبى شنيدم كه از آن خايف شدم. جبرئيل گفت كه: شنيدى يا محمد؟ گفتم: بلى. گفت: اين سنگى بود كه هفتاد سال قبل از اين از كنار جهنم انداخته بودم؛ اكنون به قعرش رسيده است. فرمود كه: بعد از آن ديگر آن حضرت را خندان نديدند تا از دنيا مفارقت فرمود.

پس حضرت رسول فرمود كه: چون داخل آسمان اول شدم، هر ملكى كه مرا ديد خندان و خوشحال شد تا آن كه رسيدم به ملكى از ملائكه كه از آن عظيمتر ملكى نديدم، با هيئتى بسيار منكر(2747) ، و غضب از جبينش ظاهر. پس آنچه ملائكه ديگر از تحيت(2748) و دعا نسبت به من به جا آوردند او به جا آورد وليكن نخنديد و خوشحالى كه ديگران داشتند او نداشت. از جبرئيل پرسيدم كه: اين كيست كه من از ديدن او بسيار ترسان شدم؟ گفت: گنجايش دارد كه از او بترسيدى(2749) ، و ما همه از او ترسانيم. اين مالك(2750) خازن(2751) جهنم است و هرگز نخنديده است و از روزى كه حق تعالى او را والى(2752) جهنم گردانيده است تا حال هر روز خشم و غضبش بر دشمنان خدا و اهل معصيت زياده مى‏گردد. و خدا اين ملك را خواهد فرمود كه انتقام از ايشان بكشد. و اگر با كسى به خنده ملاقات كرده بود يا بعد از اين مى‏كرد البته بر روى تو مى‏خنديد و از ديدن تو اظهار فرح مى‏نمود. پس من بر او سلام كردم و رد سلام به من نمود و مرا بشارت بهشت داد.

پس من به جبرئيل گفتم - چون جميع اهل سماوات او را اطاعت مى‏نمودند - كه: بفرما كه آتش دوزخ را به من بنمايد. جبرئيل گفت كه: اى مالك به محمد بنما آتش جهنم را. پس پرده را برگرفت و درى از درهاى جهنم را گشود. ناگاه از آن زبانه به آسمان بلند شد و ساطع(2752) گرديد و به خروش آمد كه من در بيم شدم. پس گفتم: اى جبرئيل بگو كه پرده را بيندازد. فى‏الحال(2753) مالك امر فرمود آن زبانه را كه: به جاى خود برگرد. پس برگشت.

و در حديث ديگر وارد شده است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: بريده شده است براى كافران جامه‏ها از آتش(2754) ، كه اين آيه براى بنى‏اميه نازل شده است كه آتش ايشان را فراگيرد چنانچه جامه، آدمى را فرا مى‏گيرد. پس لب زيرين ايشان چنان بياويزد كه به ناف ايشان برسد و لب بالاى ايشان به ميان سر ايشان برسد. و بعد از اين آيه حق تعالى مى‏فرمايد كه: بريزند از بالاى سر ايشان آبى جوشان كه بگدازد از غايت حرارت آنچه در شكم ايشان است (از احشا و امعا) و پوستهاى ايشان را. و براى ايشان گرزها از آهن آماده كرده‏اند كه هرگاه كه خواهند بيرون آيند از آتش از كثرت شدت و الم، برگردانند ايشان را به آن گرزها در آتش (و گويند به ايشان كه) بچشيد عذاب آتش سوزان را.(2755)

و در حديثى وارد شده است كه: اگر گرزى از آن گرزها را در زمين گذارند و جميع انس و جن جمع شوند و خواهند كه آن را بردارند، نتوانند برداشت.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: براى اهل معصيت نقبها(2756) در ميان آتش زده‏اند و پاهاى ايشان را در زنجير كرده‏اند و دستهاى ايشان را در گردن غل كرده‏اند و بر بدنهاى ايشان پيراهنها از مس گداخته پوشانيده‏اند و جُبه‏ها(2757) از آتش براى ايشان بريده بر ايشان بسته‏اند. در ميان عذابى گرفتارند كه گرميش به نهايت رسيده. و درهاى جهنم را بر روى ايشان بسته‏اند. پس هرگز درها را نمى‏گشايند و هرگز نسيمى بر ايشان داخل نمى‏شود و هرگز غمى از ايشان برطرف نمى‏شود، و عذاب ايشان پيوسته شديد است، و عقاب ايشان هميشه تازه است. نه خانه ايشان فانى مى‏شود و نه عمر ايشان به سر مى‏آيد. به مالك استغاثه مى‏كنند كه: از پروردگار خود بطلب كه ما را بميراند. او در جواب مى‏گويد كه: هميشه (در اين عذاب) خواهيد بود.(2758)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در جهنم چاهى هست كه اهل جهنم از آن استعاذه مى‏نمايند. و آن، جاى هر متكبر جبار معاند است، و هر شيطان متمرد، و هر متكبرى كه ايمان به روز قيامت نداشته باشد، و هر كه عداوت آل محمدعليهم‌السلام داشته باشد.

و فرمود كه: كسى كه در جهنم عذابش از ديگران سبكتر باشد كسى است كه در دريايى از آتش باشد و دو نعل(2759) از آتش در پاى او باشد، و بند نعلينش از آتش باشد كه از شدت حرارت، مغز دماغش مانند ديگ در جوش باشد و گمان كند كه از جميع اهل جهنم عذابش سخت‏تر است، و حال آن كه عذاب او از همه كس سهلتر باشد.

و در حديث ديگر وارده شده است كه: فلق چاهى است در جهنم كه اهل جهنم از شدت حرارت آن استعاذه مى‏نمايند، و از خدا طلب نمود كه نفسى بكشد. چون نفس كشيد جميع جهنم را سوزانيد. و در آن چاه صندوقى است از آتش كه اهل آن چاه از گرمى و حرارت آن صندوق استعاذه مى‏نمايند. و آن تابوتى است كه در آن تابوت شش كس از پيشينيان و شش كس از پسينيان جا دارند. اما شش كس اول: پسر آدم است كه برادر خود را كشت؛ و نمرود كه ابراهيم را در آتش انداخت؛ و فرعون؛ و سامرى كه گوساله‏پرستى را دين خود كرد؛ و آن كسى كه يهود را بعد از پيغمبر ايشان گمراه كرد؛ و آن كسى كه نصارا را بعد از پيغمبرشان گمراه كرد. و اما شش كس آخر: ابوبكر است و عمر و عثمان و معاويه و سركرده خوارج و نهروان و ابن‏ملجم.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: اگر در اين مسجد صدهزار نفر يا زياده باشند، و يكى از اهل جهنم نفس بكشد و اثر آن به ايشان برسد، هرآينه مسجد و هر كه در آن است بسوزد.

فرمود كه: در جهنم مارها هست به گندگى گردن شتران كه يكى از ايشان كه مى‏گزد كسى را، چهل قرن (يا چهل سال) در آن مى‏ماند. و عقربها هست به درشتى استر(2760) كه اثر گزيدن آنها نيز اين قدر از مدت مى‏ماند.

و از عبدالله عباس منقول است كه: جهنم را هفت در است، و بر هر درى هفتادهزار كوه است، و در هر كوهى هفتادهزار دره است، و در هر دره‏اى هفتادهزار وادى است، و در هر وادى هفتادهزار شكاف است، و در هر شكافى هفتادهزار خانه است، و در هر خانه‏اى هفتاد هزار مار است كه طول هر مارى سه روزه راه است و نيشهاى آن مارها به مثابه نخلهاى طولانى است. مى‏آيد به نزديك فرزند آدم، و مى‏گيرد پلك چشمان و لبهاى او را، و جميع پوست و گوشت او را از استخوانهايش مى‏كشد. پس چون مى‏گريزد از آن مار، در نهرى از نهرهاى جهنم مى‏افتد كه چهل سال (يا چهل قرن) در آن نهر فرو مى‏رود.

و به سند از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى هيچ كس را خلق نفرموده است مگر آن كه منزلى در بهشت و منزلى در جهنم براى او مقرر فرموده. پس چون اهل بهشت در بهشت قرار مى‏گيرند و اهل جهنم در جهنم ساكن مى‏شوند منادى ندا مى‏كند اهل بهشت را كه: نظر كنيد به سوى جهنم. پس مشرف مى‏شوند و نظر مى‏كنند به سوى جهنم، و منزلهاى ايشان را در جهنم به ايشان مى‏نمايند كه اين منازلى است كه اگر معصيت الهى مى‏كرديد داخل اين منازل مى‏شديد. پس چندان ايشان را فرح و شادى رو دهد كه اگر مرگ در بهشت باشد بميرند از شادى آن كه از چنين عذابى نجات يافته‏اند.

پس منادى ندا كند اهل جهنم را كه: به جانب بالا نظر كنيد. چون نظر كنند، منازل ايشان را در بهشت و نعمتهايى كه در آنجا مقرر شده به ايشان بنمايند و بگويند به ايشان كه: اگر اطاعت الهى مى‏كرديد اين منازل را متصرف مى‏شديد. پس ايشان را حالى رو دهد از اندوه كه اگر مرگ باشد بميرند. پس منازل اهل جهنم را در بهشت به نيكوكاران دهند، و منازل اهل بهشت را در جهنم به بدكاران دهند. و اين است تفسير اين آيه كه حق تعالى در شأن اهل بهشت مى‏فرمايد كه: ايشان‏اند وارثان كه به ميراث مى‏برند بهشت را، و در آن مخلد و پايدار خواهند بود.(2761)

و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون اهل بهشت داخل بهشت شوند و اهل جهنم به جهنم درآيند منادى از جانب رب‏العزه ندا كند كه: اى اهل بهشت و اى اهل جهنم اگر مرگ به صورتى از صورتها درآيد خواهيد شناخت آن را؟

گويند: نه. پس بياورند مرگ را به صورت گوسفند سياه سفيدى(2762) و در ميان بهشت و دوزخ بدارند و به ايشان گويند كه: ببينيد اين مرگ است. پس حق تعالى امر فرمايد كه آن را ذبح نمايند. و فرمايد كه: اى اهل بهشت هميشه در بهشت خواهيد بود و شما را مرگ نيست. و اى اهل جهنم هميشه در جهنم خواهيد بود و شما را مرگ نخواهد بود. و اين روز است كه خداوند عالميان فرموده است كه: بترسان ايشان را از روز حسرت، در روزى كه كار هر كس مَقضى(2763) شده باشد و به پايان رسيده باشد، و ايشان از آن روز غافل‏اند.(2764) حضرت فرمود كه: مراد اين روز است كه حق تعالى اهل بهشت و جهنم را فرمان دهد كه هميشه در جاى خود باشند و مرگ را نباشد؛ كه در آن روز اهل جهنم حسرت برند و سودى ندهد، و اميد ايشان منقطع گردد.

در توصيف بهشت يا أباذر لو أن امرأه من نساء أهل الجنه اطلعت من سماء الدنيا فى ليله ظلماء لأضأت لها الأرض أفضل مما يضى‏ء بالقمر ليله البدر، و لوجد ريح نشرها جميع أهل الأرض. و لو أن ثوبا من ثياب أهل الجنه نشر اليوم فى الدنيا، لصعق من ينظر اليه و ما حملته أبصارهم.

اى ابوذر اگر زنى از زنان اهل بهشت از آسمان اول مشرف شود و در دنيا نظر كند در شب تارى، هرآينه زمين از نور جمال او روشن شود بهتر از آن كه روشن مى‏شود از ماه شب چهارده، و هرآينه بوى خوش او برسد به مشام جميع اهل زمين. و اگر جامه‏اى از جامه‏هاى اهل بهشت را امروز در دنيا بگشايند، هرآينه هر كه به سوى آن نظر نمايد، مدهوش شود و ديده او تاب ديدن آن نياورد.

به سند صحيح از ابوبصير منقول است كه به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه عرض نمودم كه: يابن رسول الله چيزى از اوصاف بهشت بفرما كه مرا مشتاق گردانى. فرمود كه: اى ابومحمد به درستى كه بوى بهشت را از هزارساله راه مى‏شنوند و پست‏ترين اهل بهشت را آن قدر مى‏دهند كه اگر جميع انس و جن در منزل او وارد شوند و از طعام و شراب او بخورند، همه را كافى باشد و از او چيزى كم نشود. و سهلترين اهل بهشت چون داخل بهشت مى‏شود، سه باغ به نظر او مى‏آيد. چون داخل باغ پست‏تر مى‏شود، در آن مشاهده مى‏نمايد از زنان و خدمتكاران و نهرها و ميوه‏ها آن قدر كه خدا خواهد. پس چون حمد و شكر الهى به جا مى‏آورد، مى‏گويند به او كه: به جانب بالا نظر كن. چون نظر مى‏كند، در آنجا نعمت و كرامتى چند مشاهده مى‏نمايد كه در باغ اول نديده است. پس گويد كه: پروردگارا اين را نيز به من كرامت فرما. خطاب رسد كه: اگر اين را بدهيم شايد كه باز ديگرى را بطلبى. او گويد كه: نه؛ همين مرا كافى است و از اين بهتر نمى‏باشد.

پس چون به آن حديقه(2765) درآيد و مسرت و شادى او عظيم شود، سپاس و شكر الهى به جا آورد. پس خطاب رسد كه: در جنه‏الخلد(2766) را بر روى او بگشاييد. چون در را بگشايند، اضعاف(2767) آنچه در بهشت دويم ديده بود، در آنجا مشاهده نمايد و فرح و سرورش مضاعف گردد و بگويد: پروردگارا مر تو راست حمدى كه احصاى آن نتوان نمود، كه منت نهادى بر من به بهشتها و نجات بخشيدى مرا از آتش.

ابوبصير گفت كه: چون اين بشارتها را شنيدم، گريستم و گفتم: فداى تو شوم؛ ديگر بفرما و شوق مرا زياده گردان. فرمود كه: اى ابومحمد در بهشت نهرى هست كه در دو طرف آن نهر كنيزان از زمين روييده است. چون مؤمن به يكى از آن كنيزان بگذرد و او را خوش آيد، او را زمين مى‏كند و حق تعالى به جاى او ديگرى مى‏روياند.

ابوبصير گفت: فداى تو گردم! ديگر بفرما. فرمود كه: مؤمن را در بهشت هشتصد دختر باكره و چهار هزار زن ثَيِب(2768) و دو زن از حورالعين(2769) كرامت مى‏فرمايند. ابوبصير گفت: فداى تو گردم! هشتصد دختر باكره به او مى‏دهند؟! فرمود كه: بلى؛ هرگاه كه با هريك از آنها مقاربت مى‏نمايد، باكره‏اند.

گفت: فداى تو گردم! حورالعين را از چه چيز خلق كرده‏اند؟ فرمود كه: از تربت نورانى بهشت مخلوق شده‏اند كه مغز ساقهاى ايشان از زير هفتاد حُله(2770) نمايان است؛ و جگر مؤمن آيينه حورالعين است و جگر حورالعين آيينه مؤمن است كه از غايت لطافت و صفا چهره خود را در آن مشاهده مى‏نمايد. گفت: فداى تو گردم! آيا حورالعين را سخنى هست كه به آن تكلم نمايند؟ فرمود كه: بلى؛ سخنى مى‏گويند كه هرگز خلايق به آن خوشى سخن نشنيده‏اند. گفت: سخن ايشان چيست؟ گفت: مى‏گويند كه: ماييم خالدات(2771) كه پيوسته خواهيم بود و مردن ما را نمى‏باشد؛ و ماييم تنعم‏كنندگان و شادمانان كه هرگز ما را اندوه و بدحالى نمى‏باشد؛ و ماييم كه در سراى خلد پيوسته مقيميم و هرگز از آن به در نمى‏رويم؛ و ماييم كه پيوسته راضى و خشنوديم و در هيچ حال به غضب و خشم نمى‏آييم - خوشا حال كسى كه از براى ما خلق شده است، و خوشا حال كسى كه ما از براى او خلق شده‏ايم‏ـ. ماييم آنان كه اگر يك تار زلف ما را در ميان آسمان بياويزند نور آن، ديده‏ها را خيره كند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: بهشت را هشت در است. از يك در پيغمبران و صديقان(2772) داخل مى‏شوند، و از در ديگر شهيدان و صالحان داخل مى‏شوند، و از پنج در شيعيان و دوستان ما داخل مى‏شوند. و من مى‏ايستم بر صراط و دعا مى‏كنم و مى‏گويم كه: خداوندا به سلامت بگذران شيعيان و دوستان مرا و هر كه مرا ياورى كرده و به امامت من اعتقاد داشته است در دار دنيا. در آن حال ندا از منتهاى عرش الهى در رسد كه: دعاى تو را مستجاب كرديم و تو را شفاعت داديم در شيعيان تو. پس هر يك از شيعيان و دوستان من و آنان كه ياورى من كرده‏اند و با دشمنان من جهاد كرده‏اند به كردار يا گفتار، شفاعت كنند هفتادهزار كس از همسايگان و خويشان و دوستان خود را. و از در هشتم ساير مسلمانان داخل مى‏شوند از آن جماعتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند و در دل ايشان به قدر ذره‏اى از بغض ما اهل بيت نباشد.

و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه حق سبحانه و تعالى در بهشت براى بندگان مؤمن خود در هر جمعه كرامتى(2773) مقرر فرموده. پس چون روز جمعه مى‏شود حق تعالى ملكى را نزد بنده مؤمن مى‏فرستد با {دو} حله. چون آن ملك به در بهشت آن مؤمن مى‏رسد به دربانان مى‏گويد كه: از مؤمن رخصت بگيريد تا من به نزد او آيم. پس دربانان به نزد مؤمن مى‏آيند و مى‏گويند كه: فرستاده پروردگارت بر در ايستاده و رخصت مى‏طلبد. پس او به زنان(2774) خود مى‏گويد كه: مرا چه بايد كرد؟ ايشان مى‏گويند كه: اى سيد و بزرگ ما! به حق آن خداوندى كه بهشت را به تصرف تو داده كرامتى براى تو از اين بهتر نيست كه پروردگار تو پيك و رسول به نزد تو فرستاده.

پس ملك درآيد و آن دو حله را بياورد. مؤمن يكى را بر كمر بندد و يكى را بر دوش افكند و با پيك حق تعالى روان شود، و بر هر چيز كه گذرد از نور او روشن شود، و بيايد تا وعده گاه رحمت و كرامت. پس چون در آنجا مؤمنان همگى مجتمع گردند حق تعالى نورى از انوار جلال و معرفت خود بر ايشان تجلى فرمايد. پس ايشان به سجده درآيند.

خطاب رسد كه: اى بندگان من سر برداريد كه امروز روز سجده و عبادت نيست. مشقت و كلفت(2775) طاعت و تكليف را از شما برداشته‏ام. پس ايشان گويند كه: اى پروردگار ما! چه چيز از اين بهتر مى‏باشد كه به ما كرامت كرده‏اى؟ بهشت را به ما عطا فرموده‏اى. جواب فرمايد كه: به شما عطا كردم هفتاد برابر آنچه اكنون داريد از جميع نعمتها و كرامتها.

پس در هر جمعه مؤمن بر مى‏گردد با هفتاد برابر آنچه داشته است پيش از آن جمعه.

و اين است كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: نزد ما زيادتيها (ى رحمت و كرامت) هست.(2775) و روز مزيد(2776) روز جمعه است، و شبش بسيار سفيد و پرنور است و روزش بسيار نورانى است. پس بسيار خدا را در اين شب و روز تنزيه كنيد(2777) - مانند گفتن سبحان الله - و به بزرگى ياد كنيد به گفتن مثل الله اكبر، و لا اله الا الله بسيار بگوييد، و حمد و ثناى الهى بسيار بكنيد به گفتن الحمدلله و غير آن از ثناهاى خدا. و صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستيد.

پس چون بنده مؤمن از وعده گاه برمى‏گردد، به هر چيز كه مى‏گذرد آن را از نور خود روشن مى‏كند تا آن كه به نزد زنان خود مى‏آيد. زنانش مى‏گويند كه: به حق آن خداوندى كه بهشت را بر ما مباح گردانيده است - اى سيد ما - هرگز تو را به حسن امروز نديده‏ايم. او در جواب گويد كه: از تجلى نور جلال پروردگار خود نور و بها و حسن يافته‏ام. بعد از آن، حضرت فرمود كه: زنان بهشت رشك(2778) نمى‏دارند و حايض نمى‏شوند و بدخويى نمى‏دارند.

راوى گفت كه: فداى تو گردم! مى‏خواهم از چيزى سؤال نمايم و شرم مى‏كنم از آن. آيا در بهشت غنا مى‏باشد؟ حضرت فرمود كه: به درستى كه در بهشت درختى هست كه حق تعالى امر مى‏فرمايد بادها را كه بر آن درخت مى‏وزند و آن را به حركت مى‏آورند و از آن نغمه‏اى چند صادر مى‏شود كه خلايق هرگز به خوبى آن نشنيده‏اند.

پس حضرت فرمود كه: آن جزاى كسى است كه در دنيا ترك شنيدن غنا از ترس الهى كرده باشد.

راوى مى‏گويد كه: گفتم: فداى تو گردم! ديگر بفرما از اوصاف بهشت. فرمود كه: حق تعالى بهشتى به يد قدرت خود خلق فرموده است كه هيچ چشمى آن را نديده و مخلوقى بر آن مطلع نگرديده. پروردگار عالم هر صبح آن را مى‏گشايد و مى‏فرمايد كه: شميم(2779) و بوى خوش خود را بر اهل بهشت زياده بفرست. اين است كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: پس نمى‏داند نفسى آنچه مخفى شده است براى ايشان از چيزهايى كه موجب روشنى چشم و سرور ايشان است به جزاى كارهاى خيرى كه در دنيا مى‏كردند.(2780)

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: طوبى(2781) درختى است در بهشت كه اصلش در خانه پيغمبر است. و هيچ مؤمنى در بهشت نيست مگر آن كه در خانه او شاخى از آن درخت است كه آنچه خواهش هر چيز كه در خاطرش درآيد، آن شاخ براى او حاضر مى‏سازد. و اگر سوار تندروى در سايه آن درخت صد سال بتازد به در نمى‏تواند رفت، و اگر كلاخى(2782) از ته آن درخت پرواز كند آن قدر كه پير شود و از پيرى بيفتد به بالاى آن درخت نرسد. پس سعى نماييد در تحصيل چنين كرامتى.

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در بهشت درختى هست كه از بالايش حله‏ها(2783) مى‏رويد و از پايينش اسبان ابلق(2784) زين و لجام كرده بيرون مى‏آيد كه بالها دارند و سرگين و بول ندارند. پس دوستان خدا بر آن اسبان سوار مى‏شوند و آنها پرواز مى‏كنند به هر جايى كه ايشان خواهند. پس مى‏گويند جماعتى كه در مرتبه‏اى از ايشان پست‏ترند كه: پروردگارا چه عمل، اين بندگان تو را به چنين كرامتى رسانيده است؟ خداوند جليل فرمايد كه: ايشان شبها به عبادت برمى‏خاستند و خواب بسيار نمى‏كردند، و روزه مى‏داشتند و در روز چيزى نمى‏خوردند، و با دشمنان من جهاد مى‏كردند و نمى‏ترسيدند، و تصدق مى‏نمودند و بخل نمى‏ورزيدند.

و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: طوبى درختى است در بهشت در خانه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه، و در خانه هر شيعه شاخى از آن درخت هست و يك برگ آن يك امت را سايه مى‏افكند.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها را بسيار مى‏بوسيدند، و اين امر بر طبع عايشه گران بود. روزى در اين باب اعتراض كرد. حضرت فرمودند كه: اى عايشه شبى كه مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم و جبرئيل مرا نزديك درخت طوبى برد و ميوه‏اى از آن درخت به من داد و تناول نمودم. پس حق تعالى آن ميوه را نطفه‏اى كرد و صُلب(2785) من. و چون به زمين آمدم با خديجه مقاربت نمودم و او به فاطمه حامله شد. پس هر مرتبه كه فاطمه را مى‏بوسم بوى درخت طوبى از او مى‏شنوم.

و در حديث ديگر فرمود كه: فاطمه حورى سيرت انسى صورت است؛ و هرگاه كه مشتاق بوى بهشت مى‏شوم فاطمه را مى‏بويم كه از بوى بهشت بشنوم.

و از عبدالله عباس منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حلقه‏اى در بهشت از ياقوت سرخ است و بر روى صفيحه(2786) طلا آويخته. پس هرگاه كه آن حلقه را بر صفيحه مى‏كوبند صدا مى‏كند كه: يا على.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم. در آنجا ملكى چند ديدم كه بناها مى‏كردند يك خشت از طلا و يك خشت از نقره؛ و گاه دست باز مى‏گرفتند. گفتم به ايشان كه: چرا گاهى مشغول مى‏باشيد و گاهى دست بازمى‏گيريد؟ گفتند كه: دست كه باز مى‏گيريم انتظار خرجى(2787) مى‏كشيم. پرسيدم كه: خرجى شما چيست؟ گفتند: گفتن مؤمن در دنيا اين كلمات را: سبحان‏الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله‏اكبر. هرگاه كه اين كلمات را مى‏گويد ما از براى او بنا مى‏كنيم و چون ترك مى‏كند ما ترك مى‏كنيم.

و از جابر بن عبدالله انصارى منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: بر در بهشت نوشته است كه: لا اله الا الله. محمد رسول الله. على أخو رسول الله. (يعنى: على برادر رسول خداست.) و اين را بر در بهشت نوشته‏اند پيش از آن كه آسمان و زمين را بيافرينند، به دو هزار سال.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حق تعالى در بهشت عمودى(2788) از ياقوت سرخ خلق فرموده است و بر سر آن هفتادهزار قصر است و در هر قصرى هفتاد هزار غرفه(2789) است. آن را براى جمعى خلق كرده است كه در دنيا از براى خدا با يكديگر دوستى كنند و به زيارت يكديگر روند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال نمود از تفسير اين آيه كريمه كه حق تعالى مى‏فرمايد كه:

( لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنيه تجرى من تحتها الأنهار. وعد الله؛ لا يخلف الله الميعاد ) .(2790) كه ترجمه ظاهرش اين است كه: ليكن آنان كه بپرهيزند از مناهى پروردگار خود و از عذاب او حذر نمايند، براى ايشان مهيا شده است در بهشت غرفه‏ها كه از بالاى آن غرفه‏ها منزلها و غرفه‏ها از آن رفيعتر هست كه بر غايت استحكام بنا شده. جارى مى‏شود از زير آن غرفه‏ها نهرهاى بهشت. حق تعالى اين منازل و درجات را به متقيان وعده فرموده؛ و خلاف نمى‏كند خدا وعده خود را.

و سؤال نمود كه: براى كى اين غرفه‏ها را بنا كرده‏اند (يا: به چه چيز بنا كرده‏اند) يا رسول‏الله؟ حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: يا على اين غرفه‏ها را حق تعالى بنا كرده است براى دوستانش به مرواريد و ياقوت و زبرجد(2791) ، و سقفهاى آنها از طلاست، و به نقره مُنَقش و مزين ساخته‏اند. و هر غرفه‏اى هزار در دارد از طلا، و بر هر درى ملكى دربان است، و در آن غرفه‏ها فرشهاى عالى بر روى يكديگر گسترده‏اند كه بسيار بلند شده است از حرير و ديبا به رنگهاى مختلف، و در ميان آن فرشها مشك(2792) و عنبر(2793) و كافور(2794) بهشت پر كرده‏اند.

پس چون مؤمن را در بهشت به اين منازل درآورند، تاج پادشاهى و كرامت بر سرش گذارند و حله‏هاى مُطَرز(2795) از طلا و نقره در او پوشانند و در زير تاج، اكليلى(2796) مكلل(2797) به ياقوت و مرواريد بيفكنند و هفتاد حله به رنگهاى مختلف مطرز به طلا و نقره و مكلل به مرواريد و ياقوت سرخ در او پوشانند. پس چون مؤمن بر تخت خود بنشيند تخت از شادى به حركت آيد و برخود ببالد.

پس چون مؤمن در منازل خود قرار گيرد، رخصت طلبد ملكى كه موكل است به باغهاى او كه درآيد و او را تهنيت گويد به كرامتهاى الهى. پس گويند به آن ملك خدمتكاران مؤمن از كنيزان و غلامان كه: در اينجا زمانى باش كه دوست خدا بر تخت خود تكيه فرموده و زوجه حورالعين او مهياى ملاقات او شده. صبر كن تا دوست خدا از شغل(2798) خود فارغ شود. پس حوريه‏اى كه براى او در اين منزل مهيا كرده‏اند از خيمه خود بيرون آيد و رو به تخت مؤمن بخرامد، و كنيزانش بر دور او احاطه كرده باشند، و هفتاد حله پوشيده باشد بافته به ياقوت و مرواريد و زبرجد، و حله‏هايش را به مشك و عنبر رنگين كرده باشند، و بر سرش تاج كرامت نهاده و نعلين طلا مكلل به ياقوت و مرواريد در پا كشيده و بند نعلين از ياقوت سرخ آراسته.

پس چون به نزديك دوست خدا رسد، و اراده نمايد كه از شوق براى او برخيزد، گويد كه: اى دوست خدا! امروز روز تعب و مشقت تو نيست. برمخيز كه من از براى توام و تو از براى منى. و چون به نزد او آيد با يكديگر معانقه نمايند(2799) پانصد سال از سالهاى دنيا كه هيچ يك را ملال حاصل نشود. پس نظر به گردن حوريه افكند. در گردنش طوقى مشاهده نمايد از ياقوت سرخ، و در وسطش لوحى باشد كه بر آن لوح نوشته باشد كه: تو - اى دوست خدا - محبوب منى و من محبوب توام. شوق من براى تو به نهايت رسيده و شوق تو براى من به نهايت رسيده.

پس حق تعالى شأنه هزار ملك بفرستد كه او را تهنيت بهشت بگويند و حوريه را به تزويج او درآورند. پس چون به در اول از درهاى بهشت آن مؤمن رسند گويند به ملكى كه به آن در موكل است كه: برو و از دوست خدا رخصت طلب نما كه خداوند عالميان ما را فرستاده است كه او را تهنيت و مباركباد بهشت بگوييم. آن ملك گويد كه: باشيد تا من به حاجب(2800) بگويم تا به مؤمن عرض كند كه شما آمده‏ايد. پس آن ملك بيايد به نزد حاجب - و ميان او و حاجب سه باغ فاصله باشد - و بگويد كه: بر در سرا هزار ملك ايستاده‏اند كه پروردگار عالميان ايشان را به تهنيت دوست خود فرستاده و ايشان رخصت دخول مى‏طلبند. حاجب گويد كه: بر من بسيار دشوار است كه در اين حال رخصت دخول كسى بر دوست خدا بطلبم، و او با زوجه حوريه خود خلوت كرده است. و ميان حاجب و مؤمن دو باغ فاصله است.

پس حاجب آيد به نزد قَيم(2801) و گويد كه: بر در سرا هزار ملك ايستاده‏اند كه جناب رب‏العزه ايشان را براى تهنيت فرستاده. رخصت از براى ايشان از دوست خدا بطلب. پس قيم آيد به نزد خدمتكاران خاص، و گويد كه: رسولان خداوند جبار بر در دربار ايستاده‏اند، و ايشان هزار ملك‏اند كه حق تعالى ايشان را براى تهنيت فرستاده. به ولى خدا عرض كنيد.

چون ايشان عرض كنند، رخصت فرمايد كه داخل شوند. پس ايشان بيايند به نزد غرفه، و آن غرفه را هزار در باشد و بر هر درى ملكى موكل باشد.

پس چون آن ملائكه را رخصت دخول غرفه بدهد هر ملكى آن درى را كه بر او موكل است بگشايد. پس قيم هر ملكى را از درى از درها به غرفه درآورد و هر يك از ايشان رسالت پروردگار خود را برسانند. و اشاره به اين حالت است آنچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: و الملائكه يدخلون عليهم من كل باب:( سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار ) .(2802)

ترجمه‏اش اين است كه: ملائكه داخل شوند بر ايشان از هر درى (از درهاى منازل ايشان، و گويند كه): سلام الهى بر شما باد به سبب آنچه (بر مشقتهاى طاعات و ترك معاصى و بلا و محنتها) صبر كرديد (در دار دنيا). پس چه نيكوست عاقبت اين سرا(ى شما).

و اشاره به اين كرامت است آنچه حق تعالى در سوره هل أتى فرموده است كه:( و اذا رأيت ثم رأيت نعيما و ملكا كبيرا ) (2803) : و چون نظر نمايى در بهشت خواهى ديد نعمتهاى عظيم كه در وصف نگنجد، و ملكى بزرگ و مُتَسع(2804) با پادشاهى عظيم. حضرت فرمود كه: مراد اين نعيم و پادشاهى است كه حق تعالى به دوست خود كرامت مى‏فرمايد، كه ملائكه از جانب حق - تعالى شأنه - به رسالت به نزد او مى‏آيند و بى‏رخصت بر او داخل نمى‏شوند.

پس فرمود كه: نهرها از زير مساكن ايشان جارى است چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: تجرى من تحتهم الأنهار(2805) . و ميوه‏ها به ايشان نزديك است به حيثيتى كه هر ميوه را كه مؤمن طبعش به آن مايل شود به دهان خود آن را مى‏تواند گرفت چنانچه تكيه كرده است بى‏آن كه حركت كند. و به درستى كه انواع ميوه‏ها به سخن مى‏آيند و به دوست خدا مى‏گويند هر يك از ايشان كه: اول مرا تناول نما پيش از آن كه ديگرى را تناول نمايى.

و فرمود كه: هيچ مؤمنى در بهشت نيست مگر آن كه او را باغهاى بسيار هست؛ بعضى داربست كرده، و بعضى درختانش بر زمين خوابيده. و نهرها به او كرامت كرده‏اند از شراب، و نهرها از آب، و نهرها از شير، و نهرها از عسل. و چون دوست خدا غذايى را ميل نمايد، بى‏آن كه بگويد، آنچه خواهش كرده نزد او مى‏آورند. و گاهى با برادران مؤمن خود خلوت مى‏كنند و صحبت مى‏دارند، و گاهى به ديدن يكديگر مى‏روند و در باغهاى خود تنعم مى‏كنند(2806) و سير مى‏نمايند. و هواى بهشت پيوسته مانند هواى مابين طلوع صبح است و طلوع آفتاب، و از آن بسيار نيكوتر و خوشاينده‏تر. و هر مؤمنى را هفتاد زوجه از حوران مى‏دهند و چهار زن از آدميان. و ساعتى با حوريه صحبت مى‏دارد و ساعتى با زن دنيا، و ساعتى خلوت مى‏كند با خود. و بر كرسيها تكيه زده‏اند و با يكديگر صحبت مى‏دارند.

و گاه هست كه مؤمنى بر تخت خود تكيه داده، ناگاه شعاع نورى او را فرامى‏گيرد. و در آن حال به خدمتكاران خود مى‏گويد كه: اين شعاع تابان از كجا بود؟ ايشان مى‏گويند كه: اين نور حوريه‏اى است كه هنوز تو او را ملاقات نكرده‏اى. از خيمه خود سر بيرون كرد و به تو نظر كرد از شوق لقاى تو، و خواهان تو شده است و محبت تو بر او غالب گرديده. و چون تو را ديد كه بر تخت تكيه داده‏اى، از كثرت شوق و فرح متبسم شد. و آن شعاعى كه مشاهده نمودى و نورى كه تو را فراگرفت از سفيدى و صفا و پاكى و نزاكت(2807) دندانهاى او بود. پس دوست خدا گويد كه: او را رخصت دهيد كه از منزل خود فرود آيد و به نزد من آيد.

چون دوست خدا اين را فرمايد، هزار غلام و هزار كنيز مبادرت نمايند و اين بشارت را به حوريه رسانند. و او از خيمه خود فرود آيد و هفتاد حله مُطَرز(2808) به طلا و نقره، و مزين به مرواريد و ياقوت و زبرجد، و مُلَون(2809) به مشك و عنبر به رنگهاى مختلف دربر داشته باشد و از لطافت به حدى باشد كه مغز استخوان ساقش از زير هفتاد حله نمايد. و قامتش هفتاد ذراع باشد و عرض كتفهايش ده ذرع باشد.(2810) و چون نزديك دوست خدا رسد خادمان ظرفهاى طلا و نقره پر از ياقوت و مرواريد و زبرجد بياورند و نثار او كنند. و دست در گردن يكديگر درآورند مدتها، و ايشان را ملال حاصل نشود.

بعد از نقل اين حديث، حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: بهشتهايى كه حق تعالى در قرآن ياد فرموده( جنت عدن ) (2811) است،( و جنه‏الفردوس ) (2812) ،( و جنت نعيم ) (2813) ،( جنه‏المأوى ) (2814) ؛ و در ميان اين بهشتها خدا را بهشتهاى ديگر هست. و به مؤمن از جنتها و باغستانها مى‏دهند آن قدر كه خواهد. و در آنها تنعم مى‏كند به هر روش كه خواهد. و هر چيز كه مؤمن در بهشت خواهد، طلب كردنش همين است كه بگويد:( سبحانك اللهم ) .(2815) همين كه اين را گفت، خادمان مبادرت مى‏نمايند و آنچه خواهد، بدون طلب نزد او حاضر مى‏سازند چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( دعويهم فيها: سبحانك اللهم و تحيتهم فيها ) : سلام.(2816) يعنى: خواندن ايشان در بهشت (خدا را يا چيزى را كه خواهند - چنانچه از اين حديث ظاهر مى‏شود -) به اين وجه باشد كه: سبحانك اللهم (يعنى: به پاكى ياد مى‏كنم تو را از هرچه لايق كبرياى تو نيست) و تحيت و درود ايشان در بهشت بر يكديگر سلام است. حضرت فرمود كه: يعنى تحيت خدمتكاران بر ايشان سلام است.( و ءاخر دعويهم أن الحمد لله رب العالمين ) (2817) : و آخر دعاى ايشان ايشان است كه بگويند. الحمدلله رب العالمين. حضرت فرمود كه: مراد آن است كه آنچه را طلب نمودند و براى ايشان حاصل شد و از آن لذت خود را يافتند از جماع و خوردن و آشاميدن، بعد از آن كه فارغ شدند، حمد الهى به جاى مى‏آورند.

و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه از حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه كه:( فيهن خيرات حسان ) .(2818) فرمود كه: ايشان زنان مؤمن عارف شيعه‏اند كه داخل بهشت مى‏شوند و ايشان را به مؤمنان تزويج مى‏نمايند. و آنجا كه فرموده است كه: حور مقصورات فى الخيام(2819) ، مراد حوران بهشت‏اند كه در نهايت سفيدى‏اند و كمرهاى ايشان باريك است و در ميان خيمه‏هاى در و ياقوت و مرجان(2820) نشسته‏اند. و هر خيمه چهار در دارد، و بر هر درى هفتاد دختر باكره رسيده ايستاده‏اند كه دربان ايشان‏اند و هر روز از خدا كرامتى براى ايشان مى‏رسد. و ايشان را براى اين پيشتر خلق فرموده كه مؤمنان را به ايشان بشارت فرمايد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: گمان نيك به خداوند خود داشته باشيد. و به درستى كه بهشت را هشت در است و عرض هر درى چهل ساله راه است.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هيچ درختى در بهشت نيست مگر آن كه ساق(2821) آن از طلاست.

و فرمود كه: اهل بهشت را بول و غايط نمى‏باشد؛ بلكه به عرقى از ايشان دفع مى‏شود از مشك خوشبوتر.

و فرمود كه: اهل بهشت را هر روز حسن و جمال و صفا و طراوت زياده مى‏شود چنانچه اهل دنيا را هر روز پيرى و قَباحت منظر(2822) زياده مى‏گردد.

و فرمود كه: پست‏ترين اهل بهشت را هشتادهزار خادم مى‏دهند و نود و دو مرتبه از مراتب عاليه بهشت براى او مقرر مى‏سازند.

و به سند معتبر منقول است كه: ملحدى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام آمد و سؤال بسيارى نمود و بعد از جواب شنيدن مسلمان شد. از جمله سؤالهاى او اين بود كه: چگونه است كه اهل بهشت هر ميوه كه از درختان بهشت تناول مى‏نمايند باز آن ميوه به همان هيئت برمى‏گردد؟ فرمود كه: بلى؛ از بابت چراغ است كه هرچند از آن چراغ برافروزند از نور آن چيزى كم نمى‏شود اگرچه عالم از آن پر از چراغ شود.

پرسيد كه: چون مى‏شود كه اهل بهشت مى‏خورند و مى‏آشامند و ايشان را فضله نمى‏باشد؟ فرمود كه: زيرا كه غذاى ايشان نازك و لطيف است و آن را ثُفل(2823) نمى‏باشد؛ بلكه از بدن ايشان به عرق خوشبو دفع مى‏شود.

پرسيد كه: چون است كه هرچند حورى را وطى مى‏كنند باز باكره مى‏يابند او را؟

فرمود كه: از طينت طيب و پاكيزه مخلوق شده است و به او آفتى و جراحتى نمى‏رسد و در سوراخ او چيزى داخل نمى‏شود و حيض و كثافات از او دفع نمى‏شود. پس پيوسته رحم به يكديگر چسبيده است و بغير هنگام مقاربت گشوده نمى‏شود. لهذا چنين است.

پرسيد كه: چون مى‏شود كه مغز ساقش از زير هفتاد حله نمايان باشد؟ فرمود كه: درهمى را كه در ميان آب صافى بيندازى كه يك نيزه عمق آن باشد به سبب لطافت، مى‏نمايد.

و به سند معتبر از عبدالله بن على(2824) منقول است كه به خدمت بلال مؤذن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و از وصف بهشت از او سؤال نمود. بلال گفت كه: از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه حصار بهشت يك خشت آن از طلاست و يك خشت از نقره و يك خشت از ياقوت، و به جاى گل در ميان آن مشك خوشبو كار كرده‏اند، كنگره‏هاى آن حصار از ياقوت سرخ و سبز و زرد است.

پرسيد كه: درهاى بهشت از چه چيز است؟ بلال گفت كه: درها مختلف است: باب‏الرحمه از ياقوت سرخ است؛ و باب‏الصبر در كوچكى است يك لنگ(2825) است از ياقوت سرخ، و حلقه ندارد؛ و باب‏الشكر از ياقوت سفيد است و دو لنگ دارد و وسعت آن در پانصد راه است و آن در را صدايى و ناله‏اى هست؛ مى‏گويد كه: خداوندا اهل مرا به من رسان؛ و باب‏البلاء كه جمعى كه در دنيا به بلاها مبتلا گرديده‏اند، مانند مصيبتها و دردها و مرضها و خوره و غير آن، از آن در داخل مى‏شوند. از ياقوت زرد است و يك لنگ است، و بسيار كم است كسى كه از اين در داخل شود زيرا كه اجر بلاها را به جزع(2826) ضايع مى‏كنند.

گفت: ديگر بفرما. گفت: اما در بزرگ، پس بندگان شايسته خدا كه ترك دنيا كرده‏اند و از محارم الهى ورع داشته‏اند و پيوسته به سوى خدا رغبت داشته‏اند و خدا را انيس خود ساخته‏اند، از آن در داخل مى‏شوند.

پرسيد كه: چون داخل بهشت مى‏شوند چه كار مى‏كنند؟ گفت: به كشتيها مى‏نشينند و در دو نهر عظيم بهشت سير مى‏كنند. و كشتى از ياقوت است و آنچه كشتى را به آن مى‏رانند از مرواريد است. و در آن كشتيها ملائكه از نور هستند و جامه‏هاى سبز بسيار در بر دارند.

پرسيد كه: اسم آن نهر چيست؟ گفت: جنه‏المأوى.

پرسيد كه: آيا در ميان آن بهشت بهشت ديگر هست؟ گفت: جنت عدن در وسط آن واقع است و حصارش از ياقوت سرخ است و سنگريزه‏اش از مرواريد است.

پرسيد كه: آيا ديگر بهشتى هست؟ گفت: بلى؛ جنه‏الفردوس است. پرسيد كه: حصارش از چه چيز است؟ گفت: ديوارش و غرفه‏هايش همه از نورى است كه حق تعالى خلق فرموده.

اى عزيز! وسعت رحمت الهى اين است و شدت غصب الهى آن كه شنيدى. و اين عيشهاى به صدهزار كدورت آلوده اين دو روز فانى قابل اين نيست كه خود را از چنين رحمتى محروم گردانى، و به چنان عذابى و شدتى مبتلا گردانى. و هيچ كس را راه نجاتى بغير عمل صالح نداده‏اند و از شريف و وضيع(2827) و عالم و جاهل و پير و جوان عمل طلبيده‏اند.

اگر به رحمت الهى خاطر جمع مى‏كنى گاه باشد كه من و تو قابل رحمت نباشيم، و اگر به شفاعت اعتماد مى‏كنى چه مى‏دانى كه قابل شفاعت هستى. و اگر مى‏گويى كه شيعه‏ام، كدام يك از اوصاف شيعيان را كه بيان كرده‏اند دارى؟ شيعه به معنى پيرو است. در چه چيز متابعت پيشوايان خود - چنانچه بايد - كرده‏ايم؟ به آرزوها و غفلتها عمر خود را فانى مى‏كنيم و چون مرگ دررسيد پشيمانى چاره‏اى ندارد. آخر فكر نمى‏كنى كه اين بدنى كه تاب گرمى آفتاب ندارد چگونه طاقت آن عذاب خواهد داشت؟ و اگر خارى به دستت مى‏رود يا زنبورى بر تو نيش مى‏زند فرياد مى‏كنى؛ چگونه تاب تحمل زهر آن مارها و عقربها خواهى داشت؟

اميد كه حق تعالى جميع مؤمنان را از خواب غفلت و حيرت آگاه سازد و به راه نجات و طريقه سعادت هدايت فرمايد؛ بمحمد و آله الطاهرين.

در پندگيرى از مشايعت جنازه يا أباذر اخفض صوتك عند الجنائز، و عند القتال، و عند القرآن.

يا أباذر اذا اتبعت جنازه فليكن عملك فيها التفكر و الخشوع، و اعلم أنك لاحق به.

اى ابوذر صداى خود را پست كن نزد جنازه‏ها، و نزد قتال با دشمنان، و نزد خواندن قرآن.

اى ابوذر چون از پى جنازه روى بايد كه كار تو در آن وقت تفكر و خضوع و شكستگى باشد كه تفكر نمايى در فناى دنيا، و از حال آن جنازه متنبه شوى، و بدانى كه عن قريب به او ملحق خواهى شد.

بدان كه ممكن است كه مراد از پستى صدا آهسته سخن گفته باشد در اين سه وقت، چون هنگام تنبه و آگاهى است؛ و فرياد زدن دلالت بر غفلت و بيباكى مى‏كند؛ يا كنايه باشد از ترك سخن گفتن بغير ذكر خدا و دعا.

چنانچه منقول است از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه كه: غنيمت شماريد دعا را در پنج موطن(2828) : نزد خواندن قرآن؛ و نزد گفتن اذان؛ و نزد آمدن باران؛ و نزد ملاقات صف مسلمانان با صف كافران؛ و نزد دعا كردن مظلومان، كه دعاى مظلوم را هيچ چيز مانع نمى‏شود تا به عرش مى‏رسد.

و احتمال دارد كه كنايه از ساكت شدن مطلق باشد. چون نزد جنازه و وقت قتال هنگام تفكر و اعتبار است. پس بايد در دل تفكر كنند و به ياد خدا باشند.

و نزد خواندن قرآن بايد ساكت باشند و گوش دهند زيرا كه ظاهر آيه كريمه و بعضى احاديث آن است كه در هنگامى كه ديگرى قرآن خواند، واجب است خاموش شدن و گوش دادن، و حرام است سخن گفتن. و اكثر علما را اعتقاد آن است كه وجوبش مخصوص كسى است كه اقتدا به پيشنماز كرده باشد و او قرائت بلند خواند، واجب است خاموش شدن و گوش دادن. و اگر واجب نباشد البته سنت مؤكد است گوش دادن و خاموش شدن، هر وقت كه قرآن خوانند؛ و ثواب عظيم دارد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه حرفى از كتاب خدا را گوش دهد بدون آن كه بخواند، حق تعالى ثواب براى او ثبت نمايد و يك گناه از نامه عملش محو فرمايد و يك درجه براى او در بهشت بلند گرداند.

و در خصوص جنازه احتمال دارد كه مراد ترك جزع و فرياد و ناله كردن باشد كه منافى صبر و رضا به قضاست.

چنانچه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: دو صداست كه خدا دشمن مى‏دارد: يكى فرياد و ناله كردن در مصيبت، و ديگرى ساز نواختن در هنگامى كه خدا نعمتى كرامت فرمايد.

و منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به مشايعت جنازه‏اى مى‏رفتند.

شنيدند كه شخصى از آن جماعتى كه مشايعت جنازه مى‏كند مى‏خندد. فرمود كه: گويا مرگ را در اين دنيا بر غير ما نوشته‏اند؛ و گويا حق الهى در دنيا بر غير ما واجب شده است؛ و گويا اين مرده‏ها كه مى‏بينيم مسافرى چندند كه در اندك زمانى به سوى ما برمى‏گردند. خود، ايشان را در قبرها جا مى‏دهيم و ميراث ايشان را مى‏خوريم و گمان مى‏كنيم كه هميشه بعد از ايشان خواهيم بود. فراموش كرده‏ايم هر واعظى و پنددهنده‏اى را، با آن كه به هر بليه و مصيبتى گرفتار شده‏ايم. خوشا حال كسى كه نفس خود را ذليل شمارد، و كسبش حلال باشد، و باطنش شايسته باشد، و خلقش نيكو باشد، و زيادى مالش را صرف نمايد و زيادتى سخنش را نگاه دارد، و شر خود را از مردم دور گرداند، و به سنت پيغمبر عمل كند، و ميل به بدعت ننمايد.

يا أباذر اعلم أن فيكم خلقين: الضحك من غير عجب، و الكسل من غير سهو.

اى ابوذر بدان كه در ميان شما دو خلق بد هست: خنديدن عبث در غير هنگام تعجب، و كَسَل و سستى در عبادت، دانسته بدون سهو و فراموشى.

در اين فقره حضرت دو خصلت را مذمت فرموده:

خصلت اول: بسيار خنديدن به عبث و اين از غفلت و غرور ناشى مى‏شود. و اگرنه كسى كه بر احوال خود و گناهان خود مطلع باشد و از اهوالى(2829) كه در پيش دارد در حذر باشد، البته خنده او كم و حزن او بسيار مى‏باشد.

چنانچه در باب صفات مؤمن وارد شده است كه: خوشحالى او در روى اوست و اندوه او در دل اوست.

و اين صفت نيز مذموم است كه آدمى پيوسته ترشرو باشد كه مردم از او متنفر باشند.

بلكه مؤمن مى‏بايد گشاده‏رو و متبسم باشد. و خوش طبعى و مزاح، قدرى از آن مطلوب است اما زيادتى در خنده و مزاح هر دو بد است و مذموم است.

چنانچه به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بسيارى مزاح آبرو را مى‏برد، و بسيارى خنده ايمان را محو مى‏كند، و بسيارى دروغ بها(2830) و حسن را مى‏برد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: مزاح مكن كه نورت را مى‏برد.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت داوود به سليمان گفت كه: اى فرزند زنهار كه خنده بسيار مكن كه بسيارى خنده آدمى را در قيامت فقير مى‏گرداند.

و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه باعث غضب خدا مى‏گردد: خواب كردن بدون بيدارى، و خنديدن از غير تعجب، و با سيرى چيزى خوردن.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: عجب دارم از كسى كه يقين به آتش جهنم دارد، چرا مى‏خندد.

و فرمود كه: احتراز كنيد از بسيارى خنده كه دل را مى‏ميراند.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: چه بسيار كسى كه خنده او در دنيا بسيار باشد از روى لعب و طرب، و در روز قيامت گريه او بسيار باشد. و چه بسيار كسى كه گريه او بر گناهش بسيار باشد از خوف عذاب الهى و در بهشت سرور و خنده او فراوان باشد.

و فرمود كه: خنده رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبسم بود كه صدا از آن ظاهر نمى‏شد. و روزى به جماعتى از انصار گذشتند؛ ايشان سخن مى‏گفتند و دهان را از خنده پر مى‏كردند.

فرمود كه: اى گروه! كسى از شما كه طول امل او را مغرور ساخته باشد و در اعمال خير عملش كوتاه باشد، پس بايد كه به قبرها نظر نمايد و از مبعوث شدن قيامت عبرت گيرد. و مرگ را ياد كنيد كه شكننده جميع لذتهاست.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: بسيارى خنده ايمان را مى‏گدازد چنانچه آب نمك را مى‏گدازد.

و فرمود كه: از جهالت است خنديدن بى‏تعجب.

و مكرر مى‏فرمود كه: دندان خود را به خند مگشا و حال آن كه كارهاى رسوا كننده كرده‏اى. و ايمن نيست از شبيخون مرگ يا عذاب الهى كسى كه گناهان كرده است.

و فرمود كه: كسى را كه دوست دارى با او مزاح مكن و با او مجادله و منازعه مكن.

و فرمود كه: قهقهه از شيطان است.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: زنهار كه مزاح بسيار مكنيد كه باعث حِقد ٢ و كينه مى‏شود. و مزاح دشنام كوچك است.

و حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه بعضى(2831) از فرزندان خود را وصيت فرمودند كه: بپرهيز از مزاح كه نور ايمانت را مى‏برد و مروت و انسانيت را سبك مى‏كند.

و به سند صحيح از معمر بن خلاد منقول است كه به خدمت حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: گاه هست كه شخصى در ميان جماعتى مى‏باشد كه مزاح مى‏كنند و خنده مى‏كنند. فرمود كه: باكى نيست تا به فحش نرسد. بعد از آن فرمود كه: اعرابيى بود و به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏آمد و هديه مى‏آورد و مى‏گفت: يا رسول الله قيمت هديه ما را بده (يعنى تبسم فرما). و حضرت مى‏خنديدند. و وقتى كه غمى رو مى‏داد مى‏فرمودند كه: اعرابى كجاست؟ كاش مى‏آمد و ما را مى‏خندانيد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه در او دعابه هست. پرسيدند كه: دعابه چيست؟ فرمود كه: مزاح و خوش طبعى.

و منقول است كه از يونس شيبانى(2832) كه حضرت صادقعليه‌السلام از من پرسيد كه: چون است مُداعبه(2833) و مطايبه(2834) شما شيعيان با يكديگر؟ گفتم: كم است. فرمود كه: چنين مكنيد كه خوش طبعى و مداعبه از حسن خلق است، و تو به مداعبه سرور و خوشحالى در دل برادر مؤمن خود داخل مى‏كنى. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسيار بود كه با كسى خوش طبعى مى‏فرمودند كه او را مسرور سازند.

و در حديث ديگر فرمود كه: خنده مؤمن تبسم است.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون قهقهه كنى در خنده، چون فارغ شوى بگو: اللهم لا تمقتنى. يعنى: خداوندا مرا دشمن مدار.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت يحيى بن زكريا بسيار مى‏گريست و خنده نمى‏كرد، و حضرت عيسى گاه مى‏گريست و گاه مى‏خنديد. و آنچه عيسى مى‏كرد بهتر بود از آنچه يحيى مى‏كرد.

خصلت دويم: كَسَل و سستى در عبادت است و كَسَل(2836) از صفات منافقان است و از ضعف ايمان و يقين ناشى مى‏شود و موجب محرومى از سعادت ابدى مى‏گردد. بلكه مؤمن مى‏بايد در عبادت صاحب نشاط باشد و مردانه متوجه عبادت شود و كارهاى خير را به زودى به جا آورد و به تأخير نيندازد، كه در تأخير آفت بسيار است.

چنانچه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: هرگاه اراده خيرى نمايى مبادرت كن به آن، كه نمى‏دانى كه بعد از اين چه خواهد شد.

و در حديث ديگر فرمود كه: هرگاه قصد كار خيرى كنى آن را به تأخير مينداز.

به درستى كه بسيار است كه حق تعالى مطلع مى‏شود بر بنده‏اى كه او به طاعتى مشغول است؛ مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه بعد از اين عمل، تو را عذاب نكنم هرگز. و اگر گناهى را قصد كنى زنهار كه آن را ترك كن، كه بسيار است كه حق تعالى مطلع مى‏شود بر بنده‏اى و او را مشغول معصيتى مى‏يابد؛ مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه بعد از اين عمل تو را نيامرزم هرگز.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: كسى كه قصد عمل خير نمايد آن را به زودى به جا آورد، كه هر چيز كه در آن تأخيرى شد شيطان را در آن مهلتى و انديشه‏اى هست.

و در حديث ديگر فرمود كه: خدا خير را بر اهل دنيا سنگين كرده است، چنان كه در ميزان اعمال ايشان در قيامت سنگين است. و شر را بر اهل دنيا سبك كرده است، چنان كه در قيامت در ميزان اعمالشان سبك است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بپرهيز از دو خصلت: از ضَجَر(2837) و دلتنگى، و از كسل و تنبلى. به درستى كه اگر ضجر مى‏كنى بر هيچ حقى صبر نمى‏توانى كرد، و اگر كسل مى‏ورزى هيچ حقى را ادا نمى‏توانى كرد.

بى اعتنائى به شأن دنيا گرايان يا أباذر ركعتان مقتصدتان فى تفكر، خير من قيام ليله و القلب ساه.

يا أباذر الحق ثقيل مر و الباطل خفيف حلو. و رب شهوه ساعه تورث حزنا طويلا.

يا أباذر لا يفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس فى جنب الله تعالى أمثال الأباعر، ثم يرجع(2838) الى نفسه، فيكون(2839) هو أحقر(2840) حاقر لها.

يا أباذر لا تصيب حقيقه الايمان حتى ترى الناس كلهم حمقى فى دينهم، عقلاء فى دنياهم.

اى ابوذر دو ركعت نماز ميانه كه بسيار طول ندهى و بسيار سبك به جا نياورى كه با حضور قلب و تفكر باشد، بهتر است از ايستادن يك شب به عبادت كه با فراموشى دل باشد و از آنچه كنى و گويى دلت خبر نداشته باشد.

اى ابوذر حق بر طبعها گران است و تلخ است؛ و باطل سبك و آسان است و شيرين است. و بسيار است كه شهوت يك ساعت دنيا مورث حزن طولانى آخرت مى‏گردد.

اى ابوذر فقيه نمى‏باشد آدمى تمام فقه، و چنانچه بايد دانا نمى‏شود تا آن كه مردم در جنب جلال و عظمت الهى نزد او به مثابه شتران نباشند. پس رجوع به نفس خود كند و خود را از همه كس حقيرتر شمارد.

اى ابوذر به حقيقت ايمان نمى‏رسى تا همه مردم را چنين ندانى كه احمق‏اند در دين خود، و عاقل‏اند در دنياى خود.

در اول كتاب، تحقيق بعضى از شرايط عبادت و حضور قلب گذشت.

و بر همگى ظاهر است كه كردن و شنيدن حق هر دو بر آدمى گران و دشوار است؛ چنانچه اكثر عالم اگر كسى خير ايشان را به ايشان مى‏گويد، هرچند كه دانند كه صلاح ايشان در آن است، آزرده مى‏شوند. و كردن باطل خواه در معاصى و شهوات و خواه در اعمال بدعت، بر طبعها گوارا و در كامها شيرين است. و شنيدن سخن باطل، اكثر مردم را خوش مى‏آيد؛ چنانچه خوشامد گفتن، ارباب عزت(2841) را خوش مى‏آيد؛ هرچند دانند كه دروغ است.

و كارهاى بد ايشان رابه نيكى ياد كردن و ايشان را به خير و صلاح ستودن ملايم طبع ايشان است؛ هرچند مى‏دانند كه اين گفتن، براى خوبى ايشان و كار ايشان نفعى نمى‏دهد و دفع عذاب از ايشان نمى‏كند.

و بدان كه بى‏اعتنا به شأن مردم بودن دو جهت دارد: يكى ممدوح است و ديگرى مذموم. آنچه ممدوح است و از ارفع(2842) كمالات است آن است كه خدا را ملاك نفع و ضرر خود داند و مردم را بى‏دخل(2843) داند، و در عبادات، ايشان را منظور ندارد، و در امر خيرى كه مرتكب شود از ملامت ايشان پروا نكند، و درجايى كه ميان رضاى الهى و رضاى مخلوق مردد شود رضاى خدا را اختيار نمايد. و اين معنى از راه شناسايى عظمت حق تعالى حاصل مى‏شود و چندان كه يقين به عظمت او زياده مى‏شود اين صفت كاملتر مى‏گردد. و آنچه مذموم است آن است كه از راه تكبر مردم را سهل(2844) و بيقدر داند و حقير شمارد؛ و اين از راه عجب و خودبينى و غافل شدن از عيوب خود و اعتقاد داشتن به خود ناشى مى‏شود، و اين از بدترين صفات ذميمه است.

و حضرت در اين كلام معجزنظام(2845) به هر دو معنى اشاره فرموده‏اند كه: مردم را در جنب خدا از باب شتران داند، كه در هنگام طاعت الهى ايشان را ملحوظ ندارد. چنان كه اگر كسى در جايى نماز كند و شترى چند در آنجا باشند البته ايشان را منظور نمى‏دارد. پس بايد كه در جنب عظمت خدا عظمت مردم را سهل داند. و بعد از آن اشاره به معنى دويم فرمودند كه چون به خود رجوع كند خود را از همه كس حقيرتر شمارد. يعنى باعث او بر عدم اعتنا به شأن مردم عظيم دانستن خودش نباشد.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه صاحب سلطنتى(2846) را راضى كند به چيزى كه خدا را از آن به خشم آورد، از دين خدا به در مى‏رود.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: دينى نيست كسى را كه عمل كند به طاعت مخلوقى در معصيت خالق.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هركه طلب نمايد خشنودى مردم را به چيزى كه موجب سخط الهى مى‏شود، حق تعالى چنين كند كه آن جمعى كه توقع مدح از ايشان دارد مذمت او كنند.

و در حديث ديگر فرمود كه: به خشم مياوريد خدا را به سبب رضاى احدى از خلق او؛ و تقرب مجوييد به سوى احدى از خلق به چيزى كه موجب دورى از خداست. به درستى كه ميان خدا و احدى از خلق وسيله‏اى نيست كه به سبب آن خيرى برساند يا شرى را برگرداند مگر اطاعت او و طلب خشنودى او. به درستى كه طاعت الهى موجب فيروزى(2847) است به هر چيزى كه طلب نمايند، و موجب نجات است از هر شرى كه از آن حذر كنند. و به درستى كه خدا نگاه مى‏دارد از بديها كسى را كه مطيع او باشد؛ و از عذاب او كسى كه معصيت او كند، خود را حفظ نمى‏تواند نمود. و كسى كه از خدا گريزد گريزگاهى نمى‏يابد زيرا كه امر الهى به خوارى او نازل مى‏شود هرچند جميع خلايق كراهت داشته باشند.

و حق تعالى حضرت اميرالمؤمنين و خواص او را مدح فرموده كه: جهاد مى‏كنند در راه خدا، و نمى‏ترسند از ملامت ملامت‏كنندگان.(2848)

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: از ملامت ملامت‏كنندگان پروا مكنيد تا خدا دفع شر دشمنان از شما بكند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هركه حقير شمارد مؤمنى را، خواه مسكين باشد و خواه غيرمسكين، پيوسته حق تعالى تحقير او نمايد و از او در خشم باشد تا از آن برگردد.

و احاديث اين مطلب بعضى سابقا مذكور شد، و بعضى بعد از اين مذكور خواهد شد.

و آنچه حضرت فرمودند كه مردم را بايد احمق در دين و عاقل در دنيا دانست، مراد غالب مردم است، يا مراد از ناس اهل دنياست. والله يعلم(2849) .

در محاسبه نفس يا أباذر حاسب نفسك قبل أن تحاسب. فهو أهون لحسابك غدا. و زن نفسك قبل أن توزن. و تجهز للعرض الأكبر. يوم تعرض، لا تخفى على الله منك خافيه.

اى ابوذر محاسبه نفس خود بكن پيش از آن كه با تو محاسبه كنند، كه حساب روز قيامت بر تو آسان شود. و نفس خود را بسنج در مراتب نقص و كمال پيش از آن كه در روز حساب، تو را بسنجند. و مهيا شو براى عرض اكبر قيامت در روزى كه تو را و اعمال تو را بر خداوندى عرض كنند(2850) كه هيچ پنهانى از تو بر او پوشيده نيست.

بدان كه اگر كسى خواهد كه از عذاب الهى نجات يابد و به سعادت ابدى فايز گردد بايد كه از نفس خود ايمن نباشد و فريب او را نخورد و پيوسته در مقام عيبجويى او باشد چنانچه دشمنى، عيوب دشمن خود را تفحص نمايد. زيرا كه عيوب در نفس مخفى مى‏باشد و هر عيبى را كه شكافت و در مقام ازاله(2851) آن درآمد چندين عيب ديگر بر او ظاهر مى‏شود.

چنانچه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: آدمى هيچ عيبى را از خود نفى نمى‏كند مگر آن كه عيب ديگر بر او ظاهر مى‏گردد.

و بايد كه پيوسته در مقام محاسبه نفس خود باشد، و تفكر نمايد كه روزى خواهد بود كه حساب اعمال او بكنند. پس در اين روز حساب خود را با خود درست كند و جواب هر سؤالى را مهيا كند زيرا كه خود را غافل كردن براى رفع محاسبه آخرت فايده نمى‏دهد. از بابت مرغى كه چون مى‏روند آن را شكار كنند چشم خود را برهم مى‏گذارد.

و بداند كه اين عمر مايه‏اى است كه به او داده‏اند كه به هر دقيقه آن سعادت ابدى تحصيل مى‏تواند نمود. پس در هر روز حساب بگيرد از نفس خود كه هر دقيقه را صرف چه كار كرده. اگر صرف طاعتى كرده، سودمند ابد شده؛ و اگر صرف معصيتى كرده زيانكار ابد شده، و اگر صرف هيچ يك نكرده مايه او را تلف و ضايع كرده و به دزد شيطان داده. پس در صورت اول او را تحسين نمايد و ترغيب بر زيادتى آن بكند؛ و در صورت دويم و سيم او را ملامت و آزار كند و هرقدر كه مقدور باشد از او تاوان بگيرد به توبه و انابه(2852) و تدارك آنچه فوت شده به مايه باقيمانده. اگرچه تدارك گذشته نمى‏باشد، زيرا كه هر زمانى را بهره‏اى است از اعمال خير. پس عملى كه در آن زمان كنى حق آن زمان داده‏اى و گذشته از كيسه‏ات رفته است. و اگر قبول نكند با او مجادله و مجاهده كنى و به تفكرات صحيح و تذكر آيات و اخبار و وعد و وعيد، او را رهوار گردانى. زيرا كه نفس آدمى به مثابه اسب كور چموش سركشى است كه در صحرايى رود كه چندين چاه در هر قدمى در جانب چپ و راست راه بوده باشد. اگر يك لحظه از آن غافل مى‏شوى، وقتى خبر مى‏شوى كه خود را در قعر چاه ضلالت مى‏بينى.

چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: از ما نيست كسى كه محاسبه خود نكند هر روز. پس اگر عمل خيرى كرده باشد از خدا زيادتى آن را بطلبد؛ و اگر گناهى كرده باشد استغفار و توبه كند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود به شخصى كه: به درستى كه تو را طبيب نفس خود كرده‏اند، و درد را از براى تو بيان كرده‏اند، و علامت صحت را به تو شناسانده‏اند و تو را به دوا راهنمايى كرده‏اند. پس نظر كن كه چگونه به كار خود قيام مى‏نمايى.

و در حديث ديگر فرمود كه: دل خود را قرين و مصاحب نيكوكار يا فرزند مهربان خود دان، و عمل خود را پدرى دان كه متابعت او نمايى، و نفس خود را دشمنى دان كه با او مجاهده كنى، و مال خود را عاريه‏اى دان كه بايد به صاحبش رد نمايى.

و در حديث ديگر فرمود كه: نفس خود را حبس كن و منع فرما از چيزى كه به آن ضرر مى‏رساند پيش از آن كه از تو مفارقت نمايد. و سعى كن كه نفس خود را از گرو به در آورى، چنان كه سعى مى‏نمايى در طلب معاش. به درستى كه نفس تو در گرو كرده‏هاى توست.

و در حديث ديگر فرمود كه: از نفس خود از براى خود آنچه مى‏توانى بگير و غنيمت شمار. توشه بگير از نفس خود در صحت پيش از بيمارى، و در قوت پيش از ضعف، و در حيات پيش از مَمات(2853) .

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: صغير و خرد نيست چيزى كه در قيامت نفع مى‏دهد، و صغير و خرد نيست چيزى كه در قيامت ضرر مى‏كند. پس در آنچه شما را خدا خبر داده است به منزله كسى باشيد كه به چشم خود معاينه(2854) ديده باشد.

و در وصيتى كه حضرت امام حسنعليه‌السلام را فرموده، مى‏فرمايد كه: اى فرزند!

مؤمن را سه ساعت(2855) مى‏باشد: در يك ساعت با پروردگار خود مناجات مى‏كند؛ و در ساعت ديگر محاسبه نفس خود مى‏كند؛ و در ساعت سيم مشغول لذتى مى‏شود كه حلال باشد و او را بر آن حمد كنند(2856) .

و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: نفس خود را محاسبه كنيد پيش از آن كه شما را حساب كنند. به درستى كه در قيامت پنجاه موقف(2857) است، و در هر موقفى هزار سال مى‏دارند.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: كسى كه نقصهاى نفس خود را پيروى نكند و تفحص ننمايد، هواها و خواهشها بر او غالب مى‏شود؛ و كسى كه پيوسته در نقص باشد مرگ از براى او بهتر از زندگى است.

و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى فرزند آدم پيوسته احوال تو به خير و نيكى مقرون است مادام كه واعظى از نفس خود داشته باشى و واعظ خود باشى، و همت تو بر محاسبه نفس تو مصروف باشد، و خوف الهى را شِعار(2858) و پيراهن تن خود كرده باشى، و اندوه را لباس خود ساخته باشى. اى فرزند آدم خواهى مرد و مبعوث خواهى شد، و تو را نزد پروردگار خود به حساب باز خواهند داشت، و از اعمال تو سؤال خواهند كرد. پس امروز جوابى براى آن روز مهيا كن.

يا أباذر استحى من الله. فانى - و الذى نفسى بيده - لأظل حين أذهب الى الغائط متقنعا بثوبى، أستحيى من الملكين اللذين معى.

يا أباذر أتحب أن تدخل الجنه؟ قلت: نعم فداك أبى و أمى. قال: فاقصر من الأمل، و اجعل الموت نصب عينيك، و استحى من الله حق الحياء. قال: قلت: يا رسول الله كلنا نستحيى من الله. قال: ليس كذلك الحياء؛ و لكن الحياء أن لا تنسى المقابر و البلى، و الجوف و ما وعى، و الرأس و ما حوى. و من أراد كرامه الأخره‏فليدع زينه الدنيا. فاذا كنت كذلك أصبت ولايه الله.

اى ابوذر از خدا حيا كن و شرم بدار. به درستى كه من - به حق آن خداوندى كه جانم در قبضه قدرت اوست - چون به بيت‏الخلا مى‏روم جامه خود را بر سر و رو مى‏پيچم از شرم دو ملكى كه با من‏اند.

اى ابوذر مى‏خواهى كه داخل بهشت شوى؟ گفتم: بلى؛ پدر و مادرم فداى تو باد! فرمود كه: پس امل و آرزوى خود را در دنيا كوتاه كن و مرگ را در برابر چشم خود بدار كه پيوسته در ياد مرگ باشى. و از خدا حيا بدار چنان كه سزاوار حيا داشتن است.

گفتم: يا رسول الله ما همه از خدا حيا و شرم داريم. فرمود كه: حيا داشتن چنين نيست. وليكن حياى از خدا آن است كه فراموش نكنى قبر و پوسيدن و كهنه شدن در قبر را، و فراموش نكنى جَوف(2859) را و آنچه در جوف است (يعنى شكم و فرج را از حرام و شبهه نگاه دارى)؛ و فراموش نكنى سر را و آنچه در سر است (يعنى چشم و گوش و زبان و انديشه و خيال خود را از معصيت بازدارى و به طاعت مصروف گردانى). و كسى كه كرامت و بزرگى آخرت را خواهد بايد كه زينت دنيا را ترك نمايد. پس هرگاه چنين باشى - اى ابوذر - به درجه ولايت الهى مى‏رسى و دوست خدا مى‏گردى.

در اين مقام حضرت سيدالاَنام(2860) به چندين خلق از اخلاق كريمه اشاره فرموده‏اند:

خصلت اول: حياست و حيا عبارت از تأثر نفس است از امرى كه قباحت آن امر بر او ظاهر شود. و اين باعث انزجار او مى‏گردد از آن عمل.

و اين بر دو قسم است: يكى از افضل صفات كمال است و مورث فوز به سعادات است؛ و ديگرى نقص است و موجب حرمان از كمالات است.

اما آنچه كمال است آن است كه بعد از آن كه به علم، تميز ميان نيك و بد و حق و باطل كرده باشد، از خدا و خلق شرم كند در ترك كردن عبادات و محاسن آداب شريعت، و از مرتكب شدن معاصى و قبايح آداب كه از شرع قباحت آنها معلوم شده باشد. و مجملى از تفسير حيا در اول كتاب مذكور شد.

و ظاهر است كه كسى كه مُتَصف به صفت حيا باشد، البته هر قبيحى را كه اراده نمايد، اگر تفكر نمايد كه حق تعالى حاضر است و بر فعل او مطلع است، و حضرت رسول و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم بر فعل او مطلع مى‏شوند، و هر روز اعمال امت را بر ايشان عرض مى‏نمايند، و دو ملك كه پيوسته ملازم اويند البته بر عمل او مطلع مى‏شوند، و اگر حق تعالى پرده از او برگيرد ملائكه سماوات بر فعل او مطلع مى‏شوند، و در قيامت در حضور صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و گروه بى‏حد و احصا از ملائكه و ساير عباد رسوا خواهد شد، و اين معنى از روى يقين و ايمان حالى او گردد، البته متوجه آن عمل نخواهد شد؛ و همچنين در فعل طاعات.

و آنچه از حيا مذموم است آن است كه امر حقى را به عقل ناقص خود قبيح شمارد و ترك آن كند. و اين از جهل ناشى مى‏شود. مثل آن كه مسئله‏اى بر او مشكل شده است؛ نمى‏پرسد و حيا نمى‏كند و در جهالت مى‏ماند. يا عبادتى را ترك مى‏كند براى اين كه در نظر جمعى از اشقيا بدنماست.

و اين حيا موجب محرومى از سعادات است، و حق تعالى مى‏فرمايد كه: و الله(2861) ( لا يستحيى من الحق ) (2862) : به درستى كه حق تعالى حيا نمى‏كند از (بيان) حق.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه حيا دو حياست: حياى عقل است و حياى حماقت. و حياى عقل از علم ناشى مى‏شود و باعث علم مى‏شود، و حياى حماقت از جهل و نادانى ناشى مى‏شود و باعث جهالت مى‏گردد.

و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: حيا از ايمان است، و ايمان موجب دخول بهشت است.

و فرمود كه: حيا و ايمان هر دو در يك ريسمان بسته‏اند. هر يك كه از آدمى جدا شد ديگرى با او مى‏رود.

و در حديث ديگر فرمود كه: ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چهار خصلت است كه در هر كه باشد آنها، اگر از سرتاپاى او گناه باشد خدا گناهان او را به حسنه بدل مى‏كند: راستگويى، و حيا، و حسن خلق، و شكر. و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: هر كه روى او تنگ است(2863) علم او كم است. پس حياى در طلب علم خوب نيست.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: از امثال حكما و دانايان پيش نمانده است مگر يك مثل كه: اگر حيا ندارى آنچه خواهى بكن. يعنى ترك حيا موجب ارتكاب جميع قبايح مى‏شود.

و در حديث ديگر فرمود كه: حيا بر دو وجه است: يكى از ضعف عقل و سستى رأى است، و ديگرى قوت است و اسلام است و ايمان است.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: حضرت عيسى مى‏فرمود كه: كسى كه در خانه خود به خلوت نشيند بايد پرده خانه را بياويزد. به درستى كه حق تعالى حيا را در ميان خلق قسمت فرموده چنان كه روزى را قسمت فرموده.

و از اين حديث شريف ظاهر مى‏شود كه سنت است كه كسى كه به بيت‏الخلا رود جامه بر سر بيندازد يا بپيچد كه سر و رو را فراگيرد. چون حالت ناخوشى است مناسب حيا اين است كه روى خود را بپوشد. يا آن كه چون در اين حالت بر عيوب ظاهره خود از فَضَلات(2864) و كثافات ظاهرى مطلع مى‏شود بايد كه عيوب باطنه و اخلاق ذميمه و گناهان خود را ياد كند و از آنها شرم كند كه از اين كثافتهاى ظاهر بدتر است. و در دعاهاى آداب خلوت(2865) اشاره به اين معنى هست.

و اكثر علما در آداب خلوت نقل كرده‏اند كه: سنت است سر را پوشيدن كه سر برهنه نباشد. و بعضى هر دو معنى را از سنتيها شمرده‏اند، و اين معنى متضمن آن نيز هست زيرا كه در تقنيع(2866) كه در اين حديث وارد شده، سرپوشيدن هم به عمل مى‏آيد، و فايده بدنى هم دارد كه بوهاى بد به دماغ(2867) سرايت نكند.

خصلت دويم: عفت شكم است از محرمات و مكروهات و شبهات و عفت واجب آن است كه از خوردن حرام اجتناب نمايد، و عفت از چيزهايى كه نهى كراهت از آن فرموده‏اند، و از شبهه‏ها كه به ظاهر شرع حلال باشد و احتمال بودن حرام در ميان آن مال غالب باشد مثل مال جماعتى كه اكثر مكاسب ايشان حرام است - مانند ارباب مناصب - مستحب است.

و اين تكليف از اعظم تكاليف الهى است. و سعى كردن در تحصيل حلال دشوارترين كارهاست، چنانچه وارد شده است كه: حلال قوت برگزيدگان است.

و در بعضى اخبار وارد شده است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه براى همين بر انبان غذاى خود مهر مى‏زدند كه شبهه داخل آن نشود.

و بدان كه غذاها را در اعمال و آثار و قرب و بعد به خدا مدخليت عظيم هست زيرا كه قوتهاى بدنى آدمى از ورح حيوانى(2868) است. و روح حيوانى بخارى است كه از خون به هم مى‏رسد، و خون از غذا به هم مى‏رسد. پس چون غذاى حلال قوت آن به اعضا و جوارح درآمد، هريك را به كارى كه پسنديده است مى‏دارد و همه آن قوت، صرف عبادات مى‏شود.

و لقمه حرام كه در بدن درآمد و قوت آن به اعضا و جوارح سرايت كرد، آن قوتهاى از حرام به هم رسيده، حرامزاده‏اند و از حرامزاده كار خوب نمى‏آيد. چون سر از دريچه چشم به در مى‏كند چشم را به معاصى مى‏دارد و هزار فساد مى‏كند؛ و اگر سر از دريچه گوش به در مى‏كند او را به شنيدن انواع باطلها مى‏دارد؛ و همچنين در جميع اعضا و جوارح. و اگر نطفه مى‏شود فرزندى كه از آن حاصل مى‏شود به يك معنى حرامزاده است و مايل به بديها مى‏باشد.

و آن حديث كه واقع شده است كه: كسى كه راغب است به غيبت مسلمانان حلالزاده نيست ممكن است كه بر اين معنى محمول باشد.

و لقمه حلال همه نور و عبادت و معرفت مى‏شود و موجب قرب به خدا مى‏شود و دل را منور مى‏كند. و اين معنى به تجربه نيز معلوم شده است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه خواهد دعايش مستجاب شود بايد كه كسبش را حلال كند.

و به اسانيد معتبره از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: بهترين عبادتهاى خدا عفيف داشتن شكم و فرج است.

و منقول است كه شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: عمل من بسيار ضعيف است و روزه كم مى‏دارم. اما گمان من اين است كه نمى‏خورم مگر از حلال. حضرت فرمودند كه: كدام عبادت بهتر است از عفت شكم و فرج.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل جهنم مى‏شوند دو چيز ميان تهى است: شكم و فرج.

و به سند معتبر از حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم باشد بهشت از براى او واجب مى‏شود: از داخل شدن در دنيا(2869) ، و متابعت نمودن هواهاى نفس، و شهوت شكم، و شهوت فرج.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام به نَجم(2870) فرمود كه: اى نجم!

تمام شما شيعيان در بهشت با ما خواهيد بود اما چه بسيار قبيح است كه يكى از شما وقتى داخل بهشت شود كه پرده‏اش دريده شده باشد و عيبش فاش شده باشد. نجم گفت: فداى تو شوم! شيعه شما چنين خواهد شد؟ فرمود كه: بلى؛ اگر شكم و فرج خود را حفظ نكند.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: بيشتر چيزى كه بر امت خود مى‏ترسم بعد از خود، اين كسبهاى حرام است، و شهوتهاى مخفى، و ربا و سود در بيع و قرض.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: كسى كه مالى از غير حلال كسب كند و به آن مال به حج رود و تَلبيه گويد(2871) ، ندا مى‏رسد به او كه: لا لبيك و لا سعديك. يعنى: لبيك گفتن تو و اجابت كردن و خدمت كردن تو مقبول درگاه ما نيست. و اگر مال از حلال كسب كند و به حج رود و تلبيه گويد، در جواب او لبيك و سعديك مى‏گويند.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: دنيا به حلال بر جمعى مُشرف شد و حلال را بر ايشان جلوه داد و عرض كرد. آن حلال محض را قبول نكردند تا از دنيا رفتند. پس بر جماعتى حلال و شبهه را با هم عرض كرد. گفتند: ما را به شبهه احتياجى نيست، و حلال را به وسعت صرف كردند. و براى جمعى حرام و شبهه را جلوه داد. ايشان گفتند كه: ما را به حرام احتياج نيست، و در شبهه به فراخى عيش كردند. و خود را به حرام صرف براى جماعتى جلوه داد و از پيش رفتند و به آنچه مى‏خواستند نرسيدند. و مؤمن در دنيا مى‏خورد به قدر حاجت، مثل كسى كه به خوردن مَيته مضطر شده باشد.

و حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه فرمود كه: حرام نمو نمى‏كند و زياد نمى‏شود، و اگر نمو كند بركت نمى‏دارد، و هرچه را در راه خدا انفاق مى‏كند ثواب نمى‏يابد، و هرچه از عقب خود مى‏گذارد توشه اوست به سوى آتش جهنم.

و به سند معتبر منقول است از سَماعه كه: به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كردم كه: شخصى از مناصب و اعمال بنى‏اميه مال به هم رسانيده است و از آن مال تصدق مى‏كند و صله و احسان به خويشان مى‏كند و حج مى‏كند كه آن كارهايش را خدا بيامرزد. و مى‏گويد كه: خدا فرموده است كه: حسنات، گناهان را برطرف مى‏كند.(2872) حضرت فرمود كه: آنچه از مال مردم تصرف مى‏نمايد گناه است و گناه، گناه را برطرف نمى‏كند. وليكن ثواب، گناه را برطرف مى‏كند.

و منقول است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا ) (2873) ، كه ترجمه‏اش اين است كه: قصد كرديم به سوى آنچه كرده بودند از اعمالى (كه به صورت عمل خير بود)، پس گردانيديم آن عمل را مانند ذره‏هاى پراكنده در هوا (يا: غبار متفرق، يا: خاكستر بر باد داده)، حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: والله كه اعمالشان از جامه‏هاى سفيد مصرى سفيدتر و نورانى‏تر خواهد بود. پس حق تعالى مى‏فرمايد كه: هبا(2874) شو! پس پراكنده و باطل مى‏شود براى اين كه چون به حرامى مى‏رسيدند آن را مى‏گرفتند.

خصلت سيم: عفت فرج است از محرمات و مكروهات و شبهات و اين نيز از تكاليف شاقه الهى است. و تحقيقش همان است كه گذشت كه احتراز از زناى صرف واجب است و زنا از گناهان كبيره است. و مكروهاتى كه در شرع معلوم شده است عفت از آنها مستحب است.

و شبهه‏ها بر دو قسم است: يكى به اعتبار اشكال در مسئله است، و احتراز از آنها نيز بنابر مشهور مستحب است و بعضى اين احتياط را واجب مى‏دانند مگر آن كه طرف حرمت بسيار ضعيف باشد. و قسم ديگر به شبهه مال برمى‏گردد. مثل آن كه به زر شبهه كنيزى خريده باشد، يا زر شبهه‏اى را مَهر كرده باشد، يا مهر زن را غصب كند و در دادن با قدرت مضايقه كند.

و زنا بر اعضا و جوارح منقسم مى‏شود. زناى فرج معلوم است. و زناى چشم نگاه كردن به پسران به شهوت و به زنان غير مَحرم است. و زناى گوش، شنيدن آوازى است كه باعث شهوت شود. و زناى دست، دستبازى با نامحرم كردن است. و همچنين در ساير اعضا، و اينها نيز حرامى و شبهه‏اى مى‏دارد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات‏الله عليهما منقول است كه فرمودند كه: هيچ كس نيست مگر آن كه بهره‏اى از زنا مى‏يابد. و زناى چشمان نظر كردن است، و زناى دهان بوسيدن است، و زناى دستها لمس كردن است، خواه فرج تصديق اين اعضا بكند و خواه تكذيب كند. يعنى خواه زناى فرج متحقق شود(2875) و خواه نشود.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: بدترين مردم در عذاب در روز قيامت مردى است كه نطفه خود را در رحمى قرار دهد كه بر او حرام باشد.

و از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: بپرهيز از زنا كه روزى را برطرف مى‏كند و دين را باطل مى‏كند.

و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: از براى زناكار شش خصلت مى‏باشد: سه عقوبت در دنيا، و سه عقوبت در آخرت. اما آنچه در دنياست: نور رو را مى‏برد، و فقير مى‏كند، و فنا و نيستى را نزديك مى‏كند. و آنچه در آخرت است: غضب پروردگار است، و دشوارى حساب، و خُلود(2876) در جهنم.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون زنا بعد از من در ميان امت بسيار شود مرگ فَجأه(2877) بسيار مى‏شود.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: حضرت يعقوب به فرزندش مى‏گفت كه: اى فرزند! زنا مكن كه اگر مرغى زنا كند پرهايش مى‏ريزد.

و در حديث ديگر فرمود كه: حواريان در خدمت حضرت عيسى جمع شدند و گفتند: اى معلم خيرات! ما را ارشاد كن. حضرت عيسى فرمود كه: حضرت موسى كليم خدا شما را امر كرد كه قسم دروغ به خدا مخوريد؛ و من امر مى‏كنم شما را كه نه قسم راست بخوريد و نه قسم دروغ. و موسى پيغمبر خدا شما را امر مى‏كرد كه زنا مكنيد؛ و من شما را امر مى‏كنم كه در خاطر خود هم زنا مگذرانيد چه جاى آن كه به جا آوريد. به درستى كه كسى كه در خاطر خود خيال زنا مى‏گذراند به مثابه كسى است كه در خانه مزين طلاكارى آتش برافروزد و دود آن نقشها و زينتها را باطل كند هرچند خانه نسوزد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه به مفضل بن عمر فرمود كه: اى مفضل مى‏دانى كه چرا گفته‏اند كه هر كه زنا به حرمت مردم مى‏كند روزى زنا به حرمت او نيز خواهند كرد؟ گفت: نه. فرمود كه: زن زناكارى در ميان بنى‏اسرائيل بود و مردى هم در ميان ايشان بود كه بسيار به قصد زنا به نزد آن زن مى‏رفت. در روز آخرى كه به نزد آن زن آمد خدا بر زبان آن زن جارى كرد كه: به خانه خود كه مى‏روى مردى را با زن خود خواهى ديد. آن مرد با خاطر مشوشى از خانه آن زناكار بيرون آمد و در غير وقتى كه هميشه به خانه مى‏رفت داخل خانه شد بى‏رخصت. ناگاه مردى را در فِراش(2878) زن خود ديد. هر دو را به خدمت حضرت موسى آورد. در آن حالى جبرئيل نازل شد و گفت: هركه زنا مى‏كند روزى با حرمت او نيز زنا مى‏كنند. پس حضرت موسى نظر به ايشان كرد و فرمود كه: عفت بورزيد از زنان مردم تا زنان مردم شما با عفت باشند.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از هزارساله راه شنيده مى‏شود، و عاق(2879) پدر و مادر، و قطع كننده رحم، و مرد پير زناكار نمى‏شنوند.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: دروغ مى‏گويد كسى كه گمان مى‏كند كه حلالزاده است و زنا را دوست مى‏دارد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: نيكى كنيد با پدران خود تا فرزندان شما با شما نيكى كنند، و عفت ورزيد از زنان مردم تا عفت ورزند زنان شما.

و فرمودند كه: ولدالزنا سه علامت دارد: مردم را در حضور ايشان آزار مى‏كند، و مشتاق است به زنا، و بغض ما اهل بيت دارد.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چهار چيز است كه داخل خانه مى‏شود مگر آن كه آن خانه خراب مى‏شود و هرگز به بركت، آبادان نمى‏شود: خيانت در امانت كردن، و دزدى، و شراب خوردن و زنا كردن.

و در حديث ديگر فرمود كه: در شب معراج گذشتم به زنى چند كه ايشان را به پستانها آويخته بودند. پرسيدم از جبرئيل كه: ايشان كيستند؟ گفت كه: اينها زنى چندند كه زنا كرده‏اند و فرزندان به هم رسانيده‏اند و به شوهرهاى خود ملحق ساخته‏اند و مال شوهرها به ميراث به ايشان رسيده.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هركه به حرام در دُبُر زنى جماع كند يا با مردى يا پسرى اغلا كند(2880) ، خدا او را در روز قيامت محشور گرداند از مردار گنديده‏تر كه مردم از بوى او متأذى(2881) باشند، تا به جهنم داخل شود. و خدا از او قبول نكند هيچ عملى را، و اعمالش را همه حبط(2882) نمايد. و او را در تابوتى داخل كند و بفرمايد كه او را به ميخهاى آهن بر آن تابوت بدوزند. و در عذابى باشد كه اگر رگى(2883) از رگهاى او را بر چهارصدهزار كس بگذارند همه بميرند. و از همه كس عذابش بيشتر باشد.

و كسى كه زنا كند با زنى يهودى يا نصرانى يا مجوسى يا مسلمان، خواه آزاد و خواه بنده، خدا بر قبر او سيصدهزار در از جهنم بگشايد كه از آن درها مارها و عقربها و شهابها از آتش در قبر او داخل شوند، و بسوزد تا روز قيامت. و چون محشور شود اهل قيامت از گند فرج او متأذى باشند تا داخل جهنم شود.

و كسى كه به خانه همسايه نظر كند و نظرش بر عورت مردى يا گيسوى زنى يا بدن آن افتد خدا او را داخل جهنم كند با منافقانى كه تتبع(2884) امور مخفى مسلمانان مى‏كردند. و از دنيا بيرون نرود تا رسوا شود و در آخرت عيوبش فاش شود.

و كسى كه قدرت بر زنى يا كنيزى كه بر او حرام باشد به هم رساند و از خوف الهى آن راترك نمايد حق تعالى آتش جهنم را بر او حرام گرداند و او را از خوف عظيم قيامت ايمن گرداند و او را داخل بهشت سازد.

و كسى كه به حرام دست به دست زنى رساند، چون به صحراى محشر درآيد دستش در گردنش بسته باشد.

و كسى كه با زن نامحرمى خوش طبعى كند حق تعالى به هر كلمه هزار سال او را در محشر حبس كند.

و اگر زنى راضى شود كه مردى به حرام او را در بر گيرد يا ببوسد يا به حرام با او ملاقات نمايد يا با او خوش طبعى كند، بر آن زن نيز گناه آن مرد باشد. و اگر مرد او را مجبور سازد گناه هر دو بر مرد باشد.

و كسى كه چشمهاى خود را پركند از ديدن زنى به حرام، خدا در قيامت بر چشمانش ميخها بدوزد، و چشمش را پر از آتش كند تا از حساب خلايق فارغ شود. پس بفرمايد كه او را به جهنم برند.

و هر كه با زن شوهردارى زنا كند، از فرج آن مرد و زن رودخانه‏اى از چرك و ريم(2885) روان شود پانصدساله راه، و جميع اهل جهنم از گند ايشان متأذى باشند.

و غضب الهى شديد است بر زنى كه شوهر داشته باشد و نظر به غيرمحرم خود بكند.(2886)

و اگر چنين كند خدا ثواب اعمالش را حبط نمايد.

و اگر زنى مرد بيگانه را به فراش(2887) شوهر خود درآورد بر خدا لازم است كه او را به آتش بسوزاند بعد از آن كه در قبر او را عذاب كرده باشند.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: حرمت اغلام(2888) زياده از زناست زيرا كه حق تعالى به اغلام، امتى را هلاك كرد و كسى را به زنا در دنيا هلاك نكرد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هركه با پسرى جماع كند، در روز قيامت جُنُب محشور شود، و آبهاى دنيا او را پاك نكند، و خدا بر او غضب كند او را لعنت كند و براى او جهنم را مهيا گرداند. و بدمحل بازگشتى است جهنم براى او.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: مردى كه بر پشت مردى مى‏رود عرش الهى به لرزه مى‏آيد. و مردى كه بگذارد كه با او چنين عمل قبيحى بكنند خدا او را بر روى جِسر(2889) جهنم حبس نمايد تا از حساب خلايق فارغ شود. پس بفرمايد كه او را به جهنم افكنند و او را در هر طبقه‏اى عذاب كنند تا به طبقه زيرين جهنم رسد و از آنجا به‏در نيايد.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: لواط آن است كه در پايينتر از دبر(2890) با او مباشرت كند. و مباشرت كردن در دبر كفر است به خدا.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خود سوگند مى‏خورم كه بر استبرق(2891) و حرير بهشت نمى‏نشيند كسى كه مردم در دبر او وَطى كنند.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: چون قيامت قائم شود بياورند زنانى را كه با مثل خود مُساحقه(2892) كرده‏اند، جامه‏هاى آتش در بر، و مقنعه‏ها از آتش بر سر، و زير جامه‏ها از آتش پوشيده. و عمودى از آتش در جَوف(2893) ايشان داخل كنند و ايشان را به جهنم اندازند.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هركه پسرى را به شهوت ببوست حق تعالى در روز قيامت لجامى(2894) از آتش بر سر او كند.

خصلت چهارم: نگاه داشتن چشم است از محرمات و مكروهات و از چشم مفاسد عظيمه در نفس آدمى راه مى‏يابد؛ بلكه دريچه اكثر معاصى چشم است و از آنجا خيال بسيارى از معاصى در نفس حاصل مى‏شود.

و نظر كردن به زنان نامحرم، و به فرج(2895) غيرزن و مُتعه(2896) و كنيزى كه به ملك(2897) يا به تحليل(2898) وطيش(2899) حلال باشد، و اطفال بسيار خرد حرام است. و همچنين نظر كردن به پسران ساده(2900) و مُزلف(2901) با لذت و شهوت حرام است و موجب عش مَجاز(2902) كه به حقيقت كفر است مى‏گردد. زيرا كه بت‏پرستى مى‏شود و در جميع احوال، آن معشوق در نظرش مى‏باشد و از خدا دور مى‏شود و هر فسقى يا كفرى كه معشوقش او را به آن مأمور سازد اطاعت مى‏كند.

چنانچه به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه پرسيدند از عشق. حضرت فرمود كه: دلهايى كه از ياد الهى خالى است، حق تعالى محبت غير خود را به آن دلها مى‏چشاند.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: زنهار كه حذر نماييد و بپرهيزيد از نظر كردن و صحبت داشتن با فرزندان ساده اغنيا و پادشاهان، كه فتنه ايشان بدتر است از فتنه دختران كه در پرده‏ها مى‏باشند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: نظر كردن تيرى است از تيرهاى زهرآلوده شيطان. و هر كه ترك كند نظر حرامى را از براى خدا نه از براى غير او، حق تعالى ايمانى با او كرامت فرمايد كه طعم و لذت آن ايمان را بيابد.

و در حديث ديگر فرمود كه: مكرر نظر كردن، شهوت را در دل آدمى مى‏كارد و از براى فتنه آدمى و فريفته شدن او همين نظر كردن كافى است.

و در حديث ديگر فرمود كه: ايمن نباشند آن جماعت كه نظر بر پشت سر زنان مردم مى‏افكنند از اين كه مردم نيز نظر به عقب زنان ايشان كنند.

و از جمله نظرهايى كه بد است و مورث(2903) مفاسد مى‏شود، از روى خواهش نظر كردن به زينتهاى دنيا و اهل دنياست كه باعث ميل به دنيا و مرتكب شدن محرمات مى‏گردد.

چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به أزواجا منهم زهره الحيوه الدنيا لنفتنهم فيه. و رزق ربك خير و أبقى ) .(2904) و خلاصه مضمونش اين است كه: باز مكن چشمان خود را و نظر مكن به سوى چيزهايى كه مُمَتَع(2905) و برخوردار ساخته‏ايم به آنجا صنفى چند از اصناف مردم را زينت و بَهجت(2906) زندگانى دنيا، تا بيازماييم ايشان را در آن چيزها. و روزى پروردگار تو (كه روزبه‏روز به تو مى‏رساند، يا: روزى غيرمتناهى كه در آخرت براى تو مقرر ساخته، يا: روزيهاى معنوى از معارف و كمالات) براى تو بهتر است از مالهاى فانى بى‏اعتبار دنيا كه به آن متمتع‏اند(2907) و باقى‏تر و پاينده‏تر است.

و تكاليف زبان و گوش و ساير آنچه سر به آنها محيط است(2908) بعضى گذشت و بعضى ان‏شاءالله در محل مناسب بيان خواهد شد.

يا أباذر يكفى من الدعاء مع البر ما يكفى الطعام من الملح.

يا أباذر مثل الذى يدعو بغير عمل كمثل الذى يرمى بغير وتر.

اى ابوذر كافى است از دعا با نيكى و اعمال خير، آن قدر كه طعام را كافى است از نمك.

اى ابوذر مثل آن كسى كه دعا مى‏كند بى‏آن كه عمل صالحى داشته باشد و مانند مثل كسى است كه تيراندازد از كمان بى‏زه.

توضيح و تنوير(2909) اين مطالب عاليه به وسيله سه نجم(2910) به حصول مى‏پيوندد.

نجم اول: در بيان فضيلت دعا و فوايد آن است بدان كه افضل عبادات و نزديكترين راههاى قرب بنده به جناب قاضى الحاجات طريقه دعا و تضرع و مناجات است. و به كثرت دعا و مناجات، يقين به ذات و صفات كماليه الهى زياده مى‏گردد و توكل و تفويض به جناب مقدس او بيشتر مى‏شود، و موجب قطع طمعها و علايق از خلق مى‏شود. و همين طريقه از جميع ائمه ما صلوات‏الله عليهم منقول است كه بعد از اداى فرايض و سنن(2911) ، پيوسته مشغول تضرع و مناجات بوده‏اند، خصوصا حضرت سيدالساجدين صلوات‏الله عليه.

چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( و قال ربكم ادعونى أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) .(2912) يعنى: گفت پروردگار شما كه بخوانيد مرا (در جميع مطالب) تا دعاى شما را مستجاب كنم. به درستى كه آن جماعتى كه تكبر مى‏نمايند و سركشى مى‏كنند از عبادت من، زود باشد كه داخل جهنم شوند با مذلت و خوارى.

و در احاديث بسيار از ائمه اطهارعليهم‌السلام منقول است كه: مراد از عبادت در اين آيه دعاست.

پس حق تعالى اول امر به دعا فرمود و ديگر، وعده استجابت نموده، و بعد از آن دعا را عبادت شمرده و ترك دعا را تكبر خوانده و بر تركش وعده دخول جهنم فرموده.

و در موضع ديگر مى‏فرمايد كه:( و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب أجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤمنوا بى لعلهم يرشدون ) .(2913) كه ترجمه‏اش اين است كه: چون سؤال نمايند از تو بندگان من از (صفت) من (يا: نزديكى و دورى من، يا: كيفيت دعا كردن من كه آهسته دعا كنند يا بلند) پس بگو به ايشان كه من نزديكم (به ايشان به علم و احاطه و لطف و رحمت). مستجاب مى‏گردانم دعاى دعا كننده را در هنگامى كه مرا خواند. پس بايد كه بندگان اجابت كنند مرا (در دعا كردن كه از ايشان طلبيده‏ام، يا آن كه: چون من اجابت مى‏كنم در دعا، بايد كه ايشان اجابت من كنند در جميع تكاليف من) و بايد كه ايمان آورند به (وعده) من (در اجابت دعا، يا در ايمان خود ثابت باشند)، شايد كه راه راست يابند و به رشد و صلاح خود پى برند.

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: كدام عبادت بهتر و افضل است؟ حضرت فرمود كه: هيچ عبادتى بهتر نيست نزد حق تعالى از آن كه از او سؤال(2914) نمايند و از رحمتهاى غيرمتناهى كه نزد اوست طلب نمايند. و هيچ كس نزد خدا دشمنتر و بدتر نيست از كسى كه تكبر كند از عبادت الهى كه دعاست، و از عطاها و رحمتهاى الهى سؤال ننمايد.

و از مَيسَر بن عبدالعزيز(2915) منقول است كه حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى ميسر دعا بكن و مگو كه: هرچه مقدر شده است خواهد شد. به درستى كه نزد خدا منزلتى هست كه به آن نمى‏توان رسيد مگر به دعا و مسئلت. و اگر كسى دهان خود را ببندند و دعا نكند و سؤال ننمايد از خدا، چيزى به او نمى‏دهند. پس بطلب تا عطا كنند. اى ميسر هر كه درى را بسيار مى‏كوبد، البته بر رويش مى‏گشايند.

و در حديث ديگر فرمود كه: هركه از فضل(2916) خدا سؤال ننمايد فقير مى‏شود.

و فرمود كه: بر شما باد به دعا، به درستى كه شما را قرب به خدا حاصل نمى‏شود به عبادتى مثل دعا. و ترك مكنيد طلب كردن حاجت كوچكى را براى خردى آن حاجت.

به درستى كه حاجت كوچك و بزرگ همه به دست خداست.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه مى‏فرمود كه: محبوبترين اعمال نزد حق تعالى در زمين، دعاست.

و فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام دعا بسيار مى‏كردند.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: دعا حربه(2917) مؤمن است براى دفع دشمنان؛ و عمود(2918) دين است كه به آن، دين مؤمن برپاست؛ و نور آسمان و زمين است.

و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه به صحابه فرمودند كه: مى‏خواهيد دلالت كنم شما را بر حربه و سلاحى كه شما را نجات دهد از شر دشمنان شما، و روزى شما را زياده گرداند؟ گفتند: بلى. فرمود كه: دعا كنيد و بخوانيد پروردگار خود را در شب و روز.

به درستى كه حربه مؤمن دعاست.

و حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: بر شما باد به حربه پيغمبران، كه آن دعاست.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: دعا از نيزه تيز، كارگرتر است.

و فرمود كه: دعا رد مى‏كند قضا را هرچند كه از آسمان نازل شده باشد و محكم گرديده باشد.

و فرمود كه: بسيار دعا كنيد كه دعا كليد جميع رحمتهاست و موجب فيروزى(2919) به همه حاجتهاست. و به كرامتهاى الهى نمى‏توان رسيد مگر به دعا. و هر درى را كه بسيار مى‏كوبند البته بر روى آدمى مى‏گشايند.

و در حديث ديگر فرمود كه: بر تو باد به دعا كه شفاى جميع دردهاست.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر بلايى كه بر بنده مؤمن نازل گردد و خدا او را دعا الهام نمايد البته آن بلا زود زايل مى‏شود. و هر بلايى كه بر مؤمن نازل مى‏شود و توفيق دعا نيابد و ترك كند البته آن بلا به طول مى‏انجامد. پس بر شما باد به دعا و تضرع به سوى خداوند عالميان.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: دوا كنيد بيماران خود را به تصدق، و دفع كنيد انواع بلاها را به دعا، و حفظ كنيد مالهاى خود را به دادن زكات. به درستى كه هيچ مرغى به دام نمى‏افتد مگر آن كه تسبيح خود را ترك نمايد.

حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: دفع كنيد موجهاى بلاها را از خود به دعا، پيش از آن كه بلا نازل گردد. به حق آن خداوندى كه دانه را شكافته و انواع گياه را از آن بيرون آورده و خلايق را خلق فرموده، كه بلا به سوى مؤمن تندتر مى‏آيد از سيلى كه از بالاى كوه به پايين آيد، و از دويدن اسبان تندرو. و هيچ نعمتى و طراوت عيشى از بندگان برطرف نمى‏شود مگر به گناهان ايشان. و اگر استقبال كنند بلا را به دعا و تضرع و انابَت(2920) و توبه، بر ايشان نازل نخواهد شد. و اگر وقتى كه بلا نازل شود و نعمت از ايشان زايل گردد به خدا پناه برند و تضرع نمايند با نيتهاى درست، و سستى نورزند در عبادت و بندگى، و ترك گناهان بكنند، البته خدا هر فاسدى را براى ايشان به اصلاح مى‏آورد، و هر نعمتى را كه از ايشان سلب نموده به ايشان برمى‏گرداند.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: سه چيز است كه با آنها هيچ چيز ضرر نمى‏كند: دعا كردن در هنگام بلاها و شدتها، و استغفار كردن بعد از گناه، و شكر كردن در وقت نعمت.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى روزيهاى مؤمنان را از جايى چند مقرر فرموده كه گمان نداشته باشند. زيرا كه بنده هرگاه كه روزيش از كجا مى‏رسد دعا بسيار مى‏كند.

و در حديث ديگر فرمود كه: هركه را چهار چيز عطا فرمايند او را از چهار چيز محروم نمى‏گردانند: هركه را دعا دادند از اجابت محروم نمى‏سازند؛ و هر كه را استغفار كرامت كردند توبه‏اش را قبول مى‏فرمايند؛ و هركه را شكر عطا كردند نعمتش را زياده مى‏كنند؛ و هر كه را صبر دادند از اجر و ثواب محروم نمى‏گردانند.

نجم دويم: در توضيح مجملى از شرايط و آداب دعاست بدان كه چون دعا مكالمه و سخن گفتن و عرض نياز كردن است به حضرت قاضى‏الحاجات(2921) ، بايد كه آدمى معنى دعا را بداند و فهميده و با حضور قلب دعا كند، و لااقل آدابى كه در حاجت طلبيدن از مخلوقين - كه در عجز و ناتوانى مثل اويند - رعايت مى‏نمايند، همان قدر را در حاجت طلبيدن از خداوند عظيم‏الشأن - كه خالق و رازق و مالك جميع امور اوست - رعايت كنند. و ظاهر است كه اگر كسى حاجتى به مخلوقى عرض كند البته چند چيز را رعايت مى‏كند:

اول آن كه بداند كه چه مى‏گويد. و اگر از روى مستى و بيخبرى حرفى گويد با بزرگى، و دلش از آنچه مى‏گويد خبر نداشته باشد، اگر سياستش(2922) نكنند، به سخنش نيز اعتنا نخواهند كرد. پس در هنگام مناجات با خداوند خود بايد كه دلش خبر داشته باشد از آنچه بر زبانش جارى مى‏شود، و از روى جِد و جهد و اهتمام(2923) طلب نمايد و به حاجت خود بى‏اعتنا نباشد. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى قبول نمى‏فرمايد دعايى را كه از دل فاضل صادر شود.

و فرمود كه: چون براى ميت خود دعا كنيد چنين دعا مكنيد كه دل شما از آن غافل باشد و خبر نداشته باشد؛ وليكن بايد كه جهد و سعى كنيد از براى او در دعا.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خدا مستجاب نمى‏كند دعايى را كه با دل سخت و صاحب قساوت دعا كنند.

و در حديث ديگر فرمود كه: خدا مستجاب نمى‏كند دعايى را كه با دل فراموشكار غافل كنند. پس هرگاه دعا كنيد دل خود را با خدا داريد. پس يقين كنيد كه دعاى شما مستجاب است.

دويم آن كه كسى را كه شخصى براى دفع شدايد(2924) به او پناه مى‏برد البته پيوسته ملازمت(2925) او مى‏كند و در غير حال شدت(2926) به او پناه مى‏برد تا در هنگام شدت و بلايى كه رو دهد روى آن داشته باشد كه به او پناه برد. همچنين بايد كه در درگاه خالق در حالت نعمت، دعا و تضرع كند و خدا را به سبب وفور نعمت فراموش نكند، تا در حال شدتها و سختيها كه پناه به او برند حاجت به زودى برآورده شود. با آن كه هيچ آنى نيست كه بنده را صدهزار گونه احتياج در امور دنيا و آخرت به جناب مقدس ايزدى نباشد.

چنانچه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: كسى كه پيش از نزول بلا پيوسته دعا كند، چون بلا نازل شود، دعياش مستجاب است و ملائكه مى‏گويند كه: اين صداى آشنايى است. و دعاى او را از آسمان منع نمى‏كنند. و كسى كه پيش از نزول بلا دعا نكند، بعد از بلا دعايش مستجاب نيست و ملائكه مى‏گويند كه: ما اين صدا را نمى‏شناسيم. و در حديث ديگر فرمود كه: مى‏گويند كه: پيش از امروز كجا بودى؟

و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه از نزول بلايى ترسد، و پيش از نزول آن بلا دعا كند براى دفع آن بلا، خدا آن بلا را هرگز به او ننمايد.

و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه خواهد كه دعاى او در شدتها مستجاب شود بايد كه در هنگام رخا(2927) و نعمت دعا بسيار بكند.

و بر اين مضمون احاديث بسيار است.

سيم آن كه كسى كه به مخلوقى حاجتى دارد خدمات شايسته براى او مى‏كند كه مى‏ضى(2928) طبع او باشد، و از چيزهايى كه او كراهت دارد اجتناب مى‏نمايد تا چون حاجتى از او بخواهد برآورده شود. همچنين در درگاه خدا هر كه عبادت بندگى و اطاعت الهى بيشتر كرده است دعايش به اجابت نزديكتر است.

چنانچه جناب مقدس نبوى در اين حديث فرموده‏اند كه: دعاى بى‏عمل صالح از بابت تير انداختن از كمان بى‏زه است.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بهترين دعاها آن است كه صادر شود از سينه پاكيزه از عيبها و صفات ذميمه(2929) ، و دل پرهيزكار. و در مناجات است سبب نجات. و به اخلاص در اعمال، خلاصى از عقاب(2930) حاصل مى‏شود. پس هرگاه كه فَزَع(2931) و خوف شما بسيار شود پناه به خداوند خود بريد.

و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: دعا كنيد تا دعاى شما را مستجاب گردانم.(2932) و ما دعا مى‏كنيم و مستجاب نمى‏شود. حضرت فرمود كه: دعاى شما براى اين مستجاب نمى‏شود كه وفا نمى‏كنيد به پيمانها كه حق تعالى از شما گرفته است در عمل نمودن به او امر و ترك نمودن مَناهى(2933) . و حق تعالى مى‏فرمايد كه: وفا كنيد به عهد و پيمان من تا وفا كنم به عهد و پيمان شما.(2934) والله كه اگر شما وفا كنيد از براى خدا، خدا نيز وفا مى‏كند از براى شما.

و از نَوفِ بِكالى(2935) منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت عيسىعليه‌السلام كه: بگو به گروه بنى‏اسرائيل كه داخل خانه‏اى از خانه‏هاى من نشوند مگر با دلهاى طاهر و پاك و ديده‏هاى خاشع(2936) و دستهاى پاكيزه از كثافت حرام و شبهه. و بگو به ايشان كه:

بدانيد كه از هيچ يك از شما دعايى مستجاب نمى‏كنم هرگاه مَظلمه(2937) كسى نزد او باشد و مال كسى به ظلم در ذمه(2938) او باشد.

و در ابواب سابقه گذشت حديثى كه: هركه خواهد دعايش مستجاب شود بايد كه كسبش را حلال كند.

و اين امر بسى ظاهر است كه هرچند آدمى را قرب زياده مى‏شود دعايش به قبول نزديكتر است؛ چنانچه نزد پادشاهان ظاهر، هر كه قربش بيشتر است حاجتش رواتر است.

و ايضا چنانچه سابقا تحقيق كرديم هرچند مناسبت ميان فاعل و قابل(2939) بيشتر مى‏شود قابليت استفاضه(2940) زياده مى‏شود. و مانعى كه از فيض هست از طرف قابل است؛ هرچند قابل كاملتر مى‏شود مانع كمتر مى‏شود و قابليت رحمت زياده مى‏شود و فيض بيشتر فايض مى‏شود.

چهارم: از شرايط استجابت دعا كمال معرفت آن خداوندى است كه از او حاجت مى‏طلبد.

و سابقا مجملى اشاره كرديم كه هر كسى خدا را به قدرى از معرفت شناخته او درخور آن معرفت از او فيض مى‏برد و از خداوند شناخته خود سؤال مى‏كند. پس هرقدر كه در مراتب قدرت و رحمت و كرم و عظمت و جلال و ساير صفات كمال، تمامتر و كاملتر مى‏شناسد، تأثيرات آن صفات به او زياده عايد مى‏گردد.

و به اين معنى اشاره دارد آن حديث كه به اسانيد بسيار منقول است كه: من نزد گمان نيكوى بنده خودم كه به من دارد. و هرقدر كه گمان او به من نيكوتر است من با او نيكوتر معامله مى‏نمايم.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: جماعتى از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام سؤال نمودند كه: چه علت دارد كه ما دعا مى‏كنيم و دعاى ما مستجاب نمى‏شود؟ حضرت فرمود كه: زيرا كه شما كسى را دعا مى‏كنيد كه او را نمى‏شناسيد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون دعا كنى گمان كن كه حاجت تو در در خانه توست.

ودر حديث ديگر فرمود كه: اگر كسى از شما خواهد كه از خدا هر حاجتى كه سؤال نمايد به او عطا كند، بايد كه از همگى مردم مأيوس و نااميد باشد و اميد از غيرخدا نداشته باشد. پس چون خدا اين حالت را از دل او يابد هرچه سؤال كند به او عطا مى‏فرمايد.

و اين معنى در باب سؤال از مخلوقين هم ظاهر است كه هر كه عظمت پادشاهى را بيشتر مى‏داند و وسعت مُلك و خزانه و كرم او را بيشتر مى‏داند توقع عطا از او زياده دارد، و پادشاه نيز درخور متوقع او(2941) و شناسايى او به او عطا مى‏كند.

و در اين باب سخن بسيار است و اين رساله گنجايش تفصيل آن ندارد.

پنجم: از شرايط استجابت، مبالغه و الحاح در دعاست. و الحاح نزد مخلوقين به اعتبار تنگى حوصله(2942) و قلت كرم ايشان بدنماست. اما حق تعالى دوست مى‏دارد به سبب وسعت لطف و رحمت نامتناهى كه نزد او در سؤال مبالغه(2943) و الحاح(2944) نمايند.

چنانچه از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: والله كه الحاح نمى‏نمايد بنده مؤمنى بر خدا در حاجت خود مگر اين كه حق تعالى حاجت او را برمى‏آورد.

و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى مكروه و دشمن مى‏دارد الحاح كردن مردم را بر يكديگر در سؤال. و از براى خود اين را پسنديده و دوست مى‏دارد كه از او سؤال نمايند، و از آنچه نزد اوست طلب نمايند.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حق تعالى رحم كند بنده‏اى را كه طلب نمايد از حق تعالى حاجتى را، پس الحاح نمايد در دعا، خواه مستجاب بشود دعاى او و خواه نشود.

و حضرت جعفر بن محمدالصادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: بنده چون دعا مى‏كند حق تعالى پيوسته در مقام برآوردن حاجت اوست مادام كه استعجال نكند(2945) .

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى مراد بندگان خود را مى‏داند در هنگامى كه او را دعا مى‏كنند؛ وليكن دوست مى‏دارد كه حاجتهاى خود را بيان كنند و ذكر كنند نزد او.

ششم: از آداب دعا مخفى گردانيدن دعاست. زيرا كه كريمان، مخفى حاجت را طلبيدن دوست‏تر مى‏دارند، و دعاى پنهان به اخلاص نزديكتر و از ريا دورتر است.

چنانچه از حضرت على بن موسى‏الرضا منقول است كه: يك دعا كه مخفى به جا آورى بهتر است از هفتاد دعا كه اظهار نمايى(2946) و علانيه(2947) به جا آورى.

و اگر حاجت عظيمى داشته باشد و استعانت به دعاى مؤمنان بجويد و در مجامع ايشان دعا كند نيز خوب است. و اگر منظور ناچيز دانستن خود و حقير شمردن دعاى خود باشد و از ريا ايمن باشد، در مجامع دعا كردن بهتر است. و بركات انفاس مؤمنان و اجتماعات ايشان بسيار است و خود را در ميان رحمتهاى عامى كه بر ايشان نازل مى‏شود داخل گردانيدن فَوز(2948) عظيم است.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چهل نفر كه جمع شوند و دعا كنند، البته دعاى ايشان مستجاب است. و اگر چهل نفر به هم نرسد چهار نفر كه هر يك ده مرتبه خدا را در حاجتى بخوانند، البته حق تعالى دعاى ايشان را مستجاب مى‏كند. و اگر چهار نفر نباشند و يك نفر خدا را چهل مرتبه در حاجتى بخواند، البته خداوند عزيز(2949) جبار(2950) دعايش را مستجاب مى‏گرداند.

و در حديث ديگر فرمود كه: چهار نفر جمع نمى‏شوند براى دعا مگر آن كه وقتى كه متفرق مى‏شوند، دعاى ايشان مستجاب شده است.

و فرمود كه: پدرم را كه حاجتى رو مى‏داد زنان و اطفال را جمع مى‏فرمود و دعا مى‏كرد، و ايشان آمين مى‏گفتند.

و در حديث ديگر فرمود كه: دعاخوانندده و آمين گوينده در ثواب شريك‏اند.

هفتم: رعايت نمودن اوقاتى است كه مَظَنه(2951) استجابت دعاست. زيرا كه حق تعالى بعضى از زمانها و مكانها را در استجابت دخيل(2952) گردانيده است.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: طلب نماييد دعا را در چهار ساعت نزد وزيدن بادها، و گرديدن سايه‏ها - يعنى اول پيشين(2953) -، و نزد آمدن باران، و نزد ريختن اول قطره‏اى از خون مؤمنى كه شهيد شود، بر زمين. به درستى كه درهاى آسمان را در اين اوقات مى‏گشايند.

و در حديث ديگر فرمود كه: دعا در چهار محل مستجاب است: در نماز وَتر(2954) ، و بعد از نماز صبح، و بعد از نماز ظهر، و بعد از نماز شام.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: غنيمت شماريد دعا را در چهار وقت: نزد خواندن قرآن، و نزد اذان، و نزد آمدن باران، و نزد ملاقات كردن دو صف براى شهادت.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بهترين وقتها كه خدا را بخوانيد سحرهاست(2955) .

و منقول است كه: چون حضرت صادقعليه‌السلام اراده طلب حاجتى داشتند، نزد زوال شمس(2956) طلب مى‏نمودند. و چون اين اراده مى‏نمودند اول، چيزى تصدق مى‏كردند، و خود را به بوى خوشى خوشبو مى‏كردند، و به مسجد مى‏رفتند، و حاجات خود را مى‏طلبيدند.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى از بندگان خود دوست مى‏دارد هر بنده‏اى را كه بسيار دعا كند. پس بر شما باد به دعا كردن در سحر تا طلوع آفتاب.

به درستى كه اين ساعتى است كه درهاى آسمان گشوده مى‏شود، و روزيها قسمت مى‏شود، و حاجتهاى عظيم برآورده مى‏شود.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: در شب ساعتى هست كه هر كه توفيق يابد كه در آن ساعت نماز كند و خدا را بخواند، البته دعايش مستجاب است، و در هر شبى كه باشد. و آن بعد از نصف شب(2957) است تا به قدر سُدس(2958) شب بگذرد.

و در حديث ديگر فرمود كه: سه وقت است كه حاجت بنده از خدا محجوب(2959) نمى‏شود: بعد از نماز واجب، و نزد آمدن باران، و نزد ظاهر شدن معجزه از حجتهاى خدا در زمين.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: كسى را كه به سوى پروردگار خود حاجتى باشد، در سه ساعت طلب نمايد: در ساعتى در روز جمعه؛ و ساعتى كه زوال شمس مى‏شود كه در آن وقت بادهاى رحمت مى‏وزد و درهاى آسمان گشوده مى‏شود و رحمت الهى نازل مى‏گردد و خروس به آواز مى‏آيد؛ و يك ساعت در آخر شب نزديك طلوع صبح.

به درستى كه در سحر دو ملك ندا مى‏كنند از جانب حق تعالى كه: آيا كسى هست كه در اين وقت توبه كند تا توبه‏اش را قبول كنيم؟ آيا كسى هست كه سؤال كند و به او عطا كنيم؟ آيا كسى هست كه طلب آمرزش كند تا گناهش را بيامرزيم؟ آيا كسى هست كه حاجتى داشته باشد و عرض كند تا حاجتش را برآوريم؟ پس اجابت نماييد در آن وقت داعى(2960) خدا را، و طلب نماييد روزى را در مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب، كه آن دخيلتر(2961) است در روزى از سفرها كردن براى تجارت. و آن ساعتى است كه خدا قسمت روزى ميان بندگان خود مى‏فرمايد.

و فرمود كه: درهاى آسمان را براى شما مى‏گشايند در پنج وقت: نزد آمدن باران، و نزد جهاد فى‏سبيل‏الله، و نزد اذان، و نزد خواندن قرآن، و نزد زوال آفتاب، و نزد طلوع صبح.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: ساعتى كه در آن ساعت دعا مستجاب مى‏شود در روز جمعه، وقتى است كه امام(2962) از خطبه فارغ مى‏شود، تا وقتى كه مردم به نماز برخيزند.

و ساعت ديگر، آخر روز جمعه است تا فرو رفتن آفتاب.

و در حديث ديگر فرمود كه: ساعت استجابت، اول زوال(2961) است.

و از حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه منقول است كه حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها فرمود كه: از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى‏فرمود كه: در روز جمعه ساعتى هست كه هر مسلمانى كه در آن ساعت از خدا چيزى طلب نمايد البته به او عطا مى‏فرمايد. گفتم: يا رسول الله كدام ساعت است؟ فرمود كه: وقتى كه نصف قرص آفتاب فرو رود. پس حضرت امام زين‏العابدينعليه‌السلام فرمود كه: حضرت فاطمه به غلام خود مى‏فرمود كه: برو بر بلندى و چون ببينى كه نصف قرص آفتاب غروب كرد، مرا اعلام كن كه من دعا كنم.

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: بر تو باد به دعا كردن در وقتى كه در سجود باشى؛ كه بنده در سجود از جميع احوال به خدا نزديكتر است.

هشتم: از شرايط و آداب دعا تضرع و زيادتى مذلت(2964) و شكستگى است.

چنانچه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هرگاه شما را رقت(2965) به هم رسد دعا كنيد، كه دل را رقت حاصل نمى‏شود مگر وقتى كه از براى خدا خالص گردد و متوجه خدا شود؛ و آن علامت استجابت است.

و در حديث ديگر فرمود كه: چون بدن تو به قَشعريره(2966) آيد و بلرزد و چشمانت گريان شود، پس در دعا اهتمام كن كه رحمت الهى متوجه تو گرديده و هنگام اجابت است.

و در حديث ديگر فرمود كه: اگر از امرى خايف(2967) باشى يا حاجتى به خدا داشته باشى، پس اول خدا را به بزرگى و عظمت ياد كن و بر او ثنا كن چنان كه سزاوار است. و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و حاجت خود را بطلب، و خود را به گريه بدار و سعى كن كه گريه كنى اگرچه به مقدار سر مگسى باشد.(2968) به درستى كه پدرم مى‏فرمود كه: نزديكترين حالات بنده به خدا در هنگامى است كه در سجده باشد و گريان باشد.

و تضرعاتى كه به دست مى‏باشد در حالت دعا موافق احاديث معتبره آن است كه: اگر هنگام رغبت و رجا باشد كف دست را به سوى آسمان كنى چنانچه دست پيش كسى مى‏دارى كه چيزى به دستت دهد. و اگر حالت خوف و بيم باشد پشت دستها را به آسمان مى‏دارى يعنى: من از اعمال خود نااميد شده‏ام و از كثرت بدى اعمال، روى طلب از تو ندارم. و در حالت تضرع(2969) انگشت سبابه(2970) راست را به جانب راست و چپ حركت مى‏دهى كه: نمى‏دانم كه از اصحاب يمينم(2971) يا از اصحاب شِمال و از نيكوكارانم نزد تو يا از بدكاران.

و در هنگام تَبَتل(2972) و انقطاع(2973) انگشت سبابه دست چپ را بلند مى‏كنى و پست مى‏كنى، مانند كسى كه به ابرام(2974) چيزى از كسى طلبد. يا اشاره به آن است كه: نمى‏دانم كه مرا بلند خواهى كرد يا پست خواهى گذاشت. و در هنگامى كه گريه بسيار شود و اسباب و علامات اجابت ظاهر گردد دستها را از جانب سر خود بلند مى‏كنى، يا از پيش روى خود پيش مى‏برى كه گويا: حاجتم را داده‏اند، و دست فراز مى‏كنم(2975) كه بگيرم. اى عزيز ببين كه حق تعالى با آن مرتبه جلال و عظمت و استغنا و بى‏نيازى، با گدايان خوان احسانش چه نحو سلوك كرده و ايشان را رخصت چه گستاخيها داده و به آن رفعت شأن، خود را چه نزديك گردانيده و به اين وسايل بندگان را به آشنايى خود خوانده؛ و بندگان با نهايت احتياج و پستى، چه مُستغنيانه با پروردگار خود سلوك مى‏نمايند و رو از چنين خداوندى كريمى كه پيوسته خوان احسانش را براى نيكوكار و بدكار كشيده رو مى‏گردانند(2976) و رو به عاجزان و لئيمان ممكنات(2977) مى‏برند و از رحمتهاى خدا خود را محروم مى‏گردانند.

نهم: بدان كه كسى را كه حاجتى به درگاه بزرگى باشد، اول يساولان(2978) و دربانان آن درگاه را از خود خشنود مى‏گرداند كه دخول مجلس پادشاه او را به آسانى حاصل شود و حاجتش زودتر برآورده شود. دربانان درگاه مالك الملوك، فقرا و مساكين‏اند. بايد كه پيش از طلب حاجت تصدقى بكند تا حاجتش زودتر برآورده شود. چنانچه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: هرگاه احدى از شما بيمار مى‏شود طبيب را مى‏طلبند و به او چيزى مى‏دهد. و اگر حاجتى به پادشاهى دارد؛ رشوه‏اى به دربانان مى‏دهد. پس اگر حاجتى به خدا داشته باشد، بايد تصدقى بكند، خواه كم و خواه بسيار.

دهم: آن كه اگر كسى حاجتى دارد، گاه هست كه در درگاه كريمان حاجت ديگران را وسيله حاجت خود مى‏كند به اين كه يا اول حاجت ديگران را مقدم مى‏دارد كه آن كريم را خوش آيد كه او اهتمام به شأن ديگران زياده از خود دارد؛ و اين معنى موجب زيادتى روايى حاجت اوست. يا آن كه آن حاجتى كه خود دارد براى ديگران مى‏طلبد تا كريم بداند كه با وجود احتياج خود، آن حاجت را براى ديگران مى‏طلبد. پس آن حاجت را براى او نيز بر وجه اكمل(2979) روا كند. يا آن كه در هنگام حاجت خواستن ديگران را با خود شريك مى‏كند.

و اين معنى نيز خوشاينده طبع كريمان است كه آدمى همين در فكر خود نباشد و ديگران را در وقتى كه احسانى به او مى‏رسد فراموش نكند. چنانچه حق تعالى در سوره فاتحه چنين تعليم بندگان فرموده است كه در عرض عبادت و طلب استعانت، ديگران را با خود شريك كنند.(2980) و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون يكى از شما دعا كند دعا را عام بكند و مخصوص خود نگرداند، كه دعا به استجابت نزديكتر مى‏شود.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هركه جهل مؤمن را مقدم دارد و از براى ايشان دعا كند، پس از براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مى‏گردد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هيچ دعايى زودتر مستجاب نمى‏شود از دعاى غايبى از براى غايبى.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: نزديكترين دعاها به اجابت، دعاى مؤمنى است كه از براى برادر مؤمن خود كند غايبانه. پس ملكى موكل است به دعاى او كه مى‏گويد: آمين. و از براى تو خدا دو برابر آنچه از براى برادر خود دعا كردى عطا مى‏فرمايد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: دعا از براى برادر مؤمن خود غايبانه كردن باعث زيادتى روزى مى‏شود و بلاها را دفع مى‏كند.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر مؤمنى كه از براى مؤمنين و مؤمنات دعا كند، خدا به عدد هر مؤمنى كه گذشته است و خوهد آمد از اول تا آخر دنيا، مثل آنچه براى ايشان دعا كرده است به او برگرداند. و به درستى كه بنده‏اى را در قيامت امر كنند كه به جهنم برند، پس ملائكه او را كشند كه به جهنم برند. در آن حال مؤمنان و مؤمنات گويند كه: پروردگارا اين بنده در دنيا براى ما دعا مى‏كرد؛ ما را شفاعت ده در حق او. پس خدا ايشان را شفيع او كند و او به شفاعت ايشان نجات يابد.

و از ابراهيم بن هاشم(2981) منقول است كه گفت: عبدالله بن جُندب(2982) را در عرفات ديدم كه هيچ كس وقوف(2983) را از او بهتر به جا نياورد. پيوسته دست به آسمان بلند كرده بود و آب ديده‏اش بر دو طرف رويش جارى بود به حدى كه بر زمين مى‏ريخت. و چون مردم از وقوف فارغ شدند و برگشتند، به او گفتم كه: هرگز وقوفى به خوبى وقوف تو نديده‏ام. گفت: والله كه دعا نكردم مگر از براى برادران مؤمن خود. زيرا كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه شنيدم كه مى‏فرمود كه: هر كه براى برادر مؤمن خود دعا كند در غيبت او، از عرش او را ندا كنند كه: از براى تو باد صدهزار برابر آنچه از براى او دعا كردى. و نخواستم كه صدهزار برابر محقق(2984) مضمون(2985) را ترك كنم براى يكى كه ندانم مستجاب مى‏شود يا نه.

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هرگاه كه ملائكه مى‏شنوند كه مؤمنى براى برادر مؤمن خود دعا مى‏كند غايبانه، يا او را به نيكى ياد مى‏كند، به او مى‏گويند كه: نيكو برادرى هستى تو از براى برادر خود. دعاى خير از براى او مى‏كنى و او از تو غايب است. و او را به نيكى ياد مى‏كنى. حق تعالى به تو عطا فرمود دو برابر آنچه از براى او دعا كردى. و بر تو ثنا گفت دو برابر آنچه تو بر برادر خود ثنا گفتى. و تو راست فضل(2986) و زيادتى بر او. و اگر بشنوند كه برادر خود را به بدى ياد مى‏كند و بر او نفرين مى‏كند به او مى‏گويند كه: بد برادرى هستى براى برادر خود. باز ايست از بدگويى و نفرين او - اى آن كسى كه خدا گناهان و عيبهاى تو را پوشيده است - و متوجه احوال خود شو و به عيوب خود نظر كن و خدا را شكر كن كه عيبهاى تو را پوشيده است. و بدان كه خدا بنده خود را به از تو مى‏شناسد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون ظلمى بر كسى واقع شود و او نفرين كند بر كسى كه بر او ظلم كرده است حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: شخص ديگر هست كه گمان مى‏كند كه تو بر او ظلم كرده‏اى و تو را نفرين مى‏كند. اگر مى‏خواهى نفرين تو را و او را هر دو مستجاب كنم، و اگر مى‏خواهى هر دو را تأخير كنم تا عفو و رحمت من هر دو را فراگيرد.

يازدهم: از جمله آداب دعا آن است كه خدا را پيش از طلبيدن حاجت، به بزرگوارى و عظمت وجود و كرم ستايش كند و نعمتهاى او را بر خود و بر ديگران ياد كند و او را بر آن نعمتها شكر كند. چنانچه اگر كسى به نزد بزرگى مى‏رود كه مطلبى(2987) عرض كند، از آداب نيست كه ابتدا شروع به مطلب كند؛ بلكه آداب آن است كه پيش از مطلب، او را ستايشى درخور بزرگوارى او بكند. و حق تعالى در سوره كريمه حمد اين آداب را تعليم فرموده است كه پيش از عرض حاجت، حمد و ثنا فرموده، خود را به رحمانيت و رحيميت و ساير صفات لطف و رحمت ستايش فرموده، و بعد از آن، عبادت را به وسيله امام‏الحاجه(2988) عرض كرده.

زيرا كه حاجت طلبان را ارمغانى(2989) درخور توانايى خود گذرانيدن مناسب است. و بعد از آن طلب استعانت و هدايت را تعليم فرموده.

و ايضا حمد الهى بر نعمتهاى خود نمودن موافق وعده الهى موجب مزيد نعمت است؛ و حسن طلبى(2990) است كه: تو خداوندى كه پيوسته احسان كرده‏اى، اگر اكنون نيز احسان نمايى بعيد نيست. و نعمتهاى خدا را بر ديگران يا كردن نيز حسن طلب است كه: چون به همه عالم احسان كرده‏اى سزاوار است كه به من نيز احسان كنى. چنانچه شخصى به نزد بزرگى مى‏رود و قصيده‏اى يا نثرى براى او مى‏خواند و كرمهاى او را ياد مى‏كند كه بر او نيز كرم كند. و لهذا وارد شده است كه: بهترين دعاها الحمد لله(2991) است.

و ايضا چون گناهان آدمى موجب محرومى از خيرات و سعادات است، پيش از دعا استغفار از گناهان بايد كرد تا موجب رفع موانع شود و به حمد و ثنا او را قربى به جناب مقدس ايزدى حاصل شود كه حاجتش به زودى برآورده شود.

و بر اين مضامين احاديث بسيار است.

چنانچه منقول است كه مُفَضل به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: دعاى جامعى تعليم من فرما. حضرت فرمود كه: حمد الهى بكن، كه چون حمد الهى كردى هر كه نماز مى‏كند، براى تو دعا مى‏كند. مى‏گويد كه: سمع الله لمن حمده. يعنى: خدا مستجاب كرد دعاى حمدكنندگان خود را.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر گاه يكى از شما خواهد كه از خداوند خود حاجتى سؤال نمايد از حاجتهاى دنيا و آخرت، بايد كه ابتدا كند به ثنا و مدح خداوند عالميان و صلوات بر محمد و آل محمد. بعد از آن حاجت خود را بطلبد.

و در حديث ديگر فرمود كه: اول خدا را به صفات كمال مدح كن، پس ثناه بگو او را بر نعمتها و شكر كن، پس اقرار به گناه خود بكن، بعد از آن سؤال كن. والله كه هيچ بنده‏اى از گناه به در نمى‏آيد مگر به اقرار به گناهان خود.

و در حديث ديگر فرمود كه: هرگاه حاجتى داشته باشيد حمد و ثناى پروردگار خود بگوييد. به درستى كه كسى كه حاجتى از پادشاهى طلب مى‏نمايد، از براى او مهيا مى‏كند از ستايش، بهترين سخنانى را كه بر آن قدرت دارد كه او را به آن سخن بستايد.

و فرمود كه: به درستى كه شخصى داخل مسجد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد و دو ركعت نماز كرد و از خدا حاجتى سؤال كرد. حضرت فرمود كه: اين بنده تعجيل كرد بر خداوند خود. و ديگرى آمد و دو ركعت نماز گزارد و بعد از آن خدا را ثنا گفت و صلوات بر پيغمبر فرستاد. حضرت فرمود كه: حاجت خود را بطلب كه خدا عطا مى‏فرمايد.

دوازدهم: از شرايط دعا صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است. زيرا كه اگر كسى حاجتى به درگاه پادشاهى دارد، مناسب اين است كه تحفه‏اى براى مقربان آن پادشاه بفرستد تا ايشان شفيع او باشند. و اگر ايشان هم شفاعت نكنند، چون آن پادشاه مطلع مى‏شود كه به ايشان تحفه داده و مقربان او را نوازش فرموده، او را خوش مى‏آيد و حاجتش را روا مى‏كند.

و ايضا كسى كه محبوب بزرگوارى است، نزد آن بزرگوار مدح او كردن و از براى او مطلب طلبيدن هرچند محتاج آن طلب نباشد آن محبوب، آن بزرگوار را خوش مى‏آيد كه محبوب او را ستايش مى‏كند. و به اين اسباب، صلوات موجب قبولى دعا مى‏گردد.

و نكته لطيف كاملى در اين باب در بيان شفاعت كبرى(2992) گذشت، و تفصيل اين سخن را در شرح صحيفه كامله(2995) بيان كرده‏ايم.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: دعا محجوب(2994) است از آسمان، و مستجاب نمى‏شود تا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه دعا كند و پيغمبر را ياد نكند دعا بر بالاى سرش ايستاده بال مى‏زند؛ و چون صلوات فرستاد بالا مى‏رود.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه را به خدا حاجتى باشد اول صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد و بعد از آن حاجت خود را بطلبد. پس دعاى خود را ختم كند به صلوات بر محمد و آل محمد. به درستى كه خدا كريمتر است از اين كه دو طرف دعا را قبول فرمايد و ميان را رد كند. زيرا كه صلوات بر محمد و آل او البته مقبول است و رد نمى‏شود.

و فرمود كه: چون نام پيغمبر مذكور شود بسيار بر او صلوات فرستيد. كه هر كه يك صلوات بر آن حضرت بفرستد حق تعالى بر او هزار صلوات بفرستد در هزار صف از ملائكه.

و هيچ خلقى نماند مگر آن كه بر او صلوات فرستند به سبب صلوات خدا و ملائكه بر او.

پس كسى كه به چنين رحمتى رغبت ننمايد او جاهل و غافل است و خدا و رسول و اهل بيت از او بيزارند.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: صلوات بر من و اهل بيت من نفاق(2995) را برطرف مى‏كند.

و به روايت ديگر فرمود كه: صداهاى خود را بلند كنيد به صلوات بر من كه نفاق را زايل مى‏گرداند.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه صد مرتبه بگويد: يا رب صل على محمد و آل محمد(2996) ، صد حاجت او برآورده شود، كه سى حاجت از حاجتهاى دنيا باشد.

و به روايت ديگر فرمود كه: هيچ عملى در ميزان اعمال سنگينتر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست. و به درستى كه شخصى را در قيامت اعمالش را به ميزان مى‏گذارند، سبك مى‏آيد. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صلوات بر خود را در ميزان او مى‏گذارد، سنگين مى‏شود و بر اعمال بدش زيادتى مى‏كند.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام به صَباح بن سَيابه(2997) فرمود كه: مى‏خواهى تو را چيزى تعليم نمايم كه خدا به سبب آن روى تو را از آتش جهنم نگاه دارد؟ گفت: بلى. فرمود كه: بعد از نماز صبح صد مرتبه بگو: اللهم صلى على محمد و آل محمد(2998) ، تا خدا روى تو را از گرمى آتش جهنم نگاه دارد.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه در روز جمعه صد مرتبه بر من صلوات بفرستد، حق تعالى شصت حاجت او را برآورد؛ سى حاجت دنيا و سى حاجت آخرت.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون شب جمعه مى‏شود نازل مى‏شوند از آسمان ملائكه به عدد ذرات هوا يا به عدد مورچگان، و قلمهاى طلا و لوحهاى(2999) نقره در دست دارند و نمى‏نويسند تا روز شنبه عملى را بغير از صلوات بر محمد و آل محمد. پس در اين شب و روز بسيار صلوات بفرستيد.

و فرمود كه: سنت مؤكد(3000) است كه در هر روز جمعه بر محمد و اهل بيت او هزار مرتبه صلوات بفرستند و در روزهاى ديگر صد مرتبه.

و حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود كه: هيچ عملى در روز جمعه بهتر نيست از صلوات بر محمد و آل محمد.

و به سند ديگر منقول است كه: هر كه بعد از عصر در روز جمعه بگويد: اللهم صل على محمد و ءال محمد الأوصياء المرضيين بأفضل صلواتك، و بارك عليهم بأفضل بركاتك، و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته(3001) ، حق تعالى صدهزار حسنه(3002) در نامه عملش ثبت نمايد، و صدهزار گناه را محو فرمايد، و صدهزار حاجتش را برآورد، و صدهزار درجه براى او بلند كند.

و روايت ديگر آن است كه: اگر هفت مرتبه بخواند، خدا به عدد هر بنده‏اى حسنه‏اى به او عطا فرمايد، و عملش در آن روز مقبول گردد، و چون در قيامت مبعوث شود در ميان دو چشمش نورى ساطع(3003) باشد.

و در بعضى احاديث اين زيادتى هست كه: و السلام عليه و عليهم و على أرواحهم و أجسادهم و رحمه الله و بركاته.(3004) و هر يك را كه بخوانند خوب است.

و حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه قادر نباشد بر چيزى كه كفاره گناهان خود را بدهد صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستد كه گناهانش را درهم مى‏شكند.

و حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى ابراهيم را خليل(3005) خود گردانيد براى آن كه صلوات بر محمد و آل محمد بسيار مى‏فرستاد.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه به اين نحو بر محمد و آل محمد صلوات فرستد كه: صلوات الله و صلوات ملائكته و أنبيائه و رسله و جميع خلقه على محمد و ءال محمد، و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته(3006) ، از گناهان پاك شود مانند روزى كه از مادر متولد شده بوده است.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه به سندهاى معتبر منقول است كه: چون عطسه كنيد، بگوييد: الحمدلله رب العالمين، و صلى الله على محمد و أهل بيته.(3007)

و به سند معتبر ديگر منقول است كه: كسى كه صداى عطسه كسى را بشنود و حمد الهى بكند و صلوات بر پيغمبر و اهل بيتش بفرستد، هرگز به درد دندان و درد چشم مبتلا نشود.

و به سندهاى بسيار از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: هر كه صلوات فرستد بر من، و بر آل من صلوات نفرستد، بوى بهشت را نشنود با آن كه بوى بهشت از پانصد ساله راه شنيده مى‏شود.

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: بشارت مى‏دهم تو را كه جبرئيل مرا خبر داد كه كسى كه از امت من صلوات بر من بفرستد و بعد از آن، صلوات بر آل من بفرستد درهاى آسمان براى او گشوده مى‏شود و ملائكه، هفتاد صلوات بر او مى‏فرستند، و اگر گناهكار باشد گناهانش مى‏ريزد چنانچه برگ از درختان مى‏ريزد؛ و حق تعالى مى‏فرمايد كه: لبيك اى بنده من و سعديك(3008) ! تو را اجابت كردم و مدد و اعانت تو مى‏نمايم. و به ملائكه مى‏فرمايد كه: اى ملائكه من! شما هفتاد صلوات بر او فرستاديد؛ من هفتصد صلوات بر او مى‏فرستم. و اگر بر من صلوات بفرستد و بر اهل بيت من صلوات نفرستد، ميان صلوات او و آسمان، هفتاد حجاب به هم رسد؛ و حق تعالى فرمايد كه: لا لبيك و لا سعديك(3009) . اجابت تو نمى‏كنم و تو را مدد و اعانت نمى‏نمايم. اى ملائكه من! دعاى او را بالا مياوريد، مگر آن كه به پيغمبر من عترت(3010) او را ملحق گرداند. پس دعاى او پيوسته در حجاب(3011) است تا ملحق گرداند به من اهل بيت مرا.

و ظاهر احاديث معتبره آن است كه هر وقت كه نام مبارك آن حضرت مذكور شود صلوات بر او و بر آل اطهار فرستادن واجب است.

و در احاديث معتبره وارد است كه فرمود كه: كسى كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من نفرستد كه گناهانش آمرزيده شود، پس او دور است از رحمت الهى.

و در حديث ديگر فرمود كه: بخيل و بدترين بخيلان كسى است كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من نفرستد.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه صلوات مرا فراموش كند راه بهشت را گم كرده است.

و به سند معتبر از مالك جُهَنى(3012) منقول است كه گفت: من گُلى به دست حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام دادم. حضرت گرفتند و بو كردند و بر ديده‏هاى خود گذاشتند و بعد از آن فرمودند كه: هر كه گلى را بگيرد و بو كند و بر چشمانش گذارد و بگويد: اللهم صل على محمد و ءال محمد، هنوز آن گل را بر زمين نگذاشته، خدا او را بيامرزد.

نجم سيم: در بيان سبب مستجاب نشدن بعضى از دعاها بدان كه چون حق سبحانه و تعالى وعده فرموده است كه دعاهاى بندگان خود را مستجاب گرداند، البته خُلف(3013) در وعده الهى نمى‏باشد. پس اين كه بعضى از دعاها اثر استجابتش ظاهر نمى‏شود و به چند وجه جواب مى‏توان گفت:

{وجه} اول: آن كه چون حق تعالى حكيم عليم است كارهاى او البته منوط(3014) به حكمت و مصلحت مى‏باشد. پس وعده‏اى كه فرموده مشروط به حكمت است، يعنى: اگر مصلحت شما باشد مستجاب مى‏كنم. چنانچه اگر كريمى گويد كه: هركه از من چيزى مى‏طلبد عطا مى‏كنم، و شخصى بيايد و گويد افعى كشنده‏اى به دست من بده، يا زهر قاتلى(3015) را بده كه بخورم، و آن سائل ضرر آنها را نداند، و دادن به او موجب هلاك او گردد، البته عطا نكردن در چنين حالى به كرم انسب(3016) است؛ بلكه عطا كردن جور است. و ظاهر است كه اكثر آرزوهاى خلايق موجب ضرر ايشان است و نمى‏دانند و از روى جهالت سؤال(3017) مى‏نمايند. و حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه در دعاى طلب حاجات صحيفه كامله به اين معنى اشاره فرموده كه: اى خداوندى كه متبدل نمى‏سازد حكمت او را وسيله‏ها.

اگر كسى گويد كه: هرگاه چنين باشد دعا چه فايده دارد؛ زيرا كه هرچه صلاح بندگان در آن است البته حق تعالى به عمل مى‏آورد؟ جواب مى‏گوييم كه: ممكن است كه يك امرى بدون دعا مصلحت در عطاى او نباشد، و مصلحت مشروط به دعا باشد.

پس امور بر سه قسم است: بعضى آن است كه بدون دعا مصلحت در عطاى آن هست؛ آن را بدون دعا كرامت مى‏فرمايد. و بعضى هست كه با دعا نيز مصلحت در دادن آن نيست؛ آن را مطلقا منع مى‏فرمايد. و بعضى هست كه با دعا مصلحت در عطاى آن هست، و بى‏دعا مصلحت نيست؛ چنين امرى عطايش موقوف به دعاست. و چون آدمى تميز ميان اين امور به عقل خود نمى‏تواند كرد بايد كه در جميع امور مُحتَمَله(3018) كه به عقل خود خوب داند دعا بكند، و اگر حاصل نشود از دعا مأيوس نشود و بداند كه البته صلاح او در آن چيز نبوده كه حق تعالى دعايش را مستجاب نكرده. با آن كه اصل دعا كردن عبادتى است بهترين عبادتها، و موجب قرب مى‏شود.

چنانچه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: دعا كن و مگو كه: آنچه مقدر شده است خواهد شد. به درستى كه دعا عبادت است.

و تفصيل اين كلام بعد از اين ان‏شاءالله مذكور خواهد شد.

وجه دويم: آن است كه هرچيز را شرطى چند مى‏باشد و مانعى چند مى‏باشد كه تا آن شرايط به عمل نيايد و آن موانع برطرف نشود، ثمره‏اى بر آن فعل مترتب نمى‏شود. مثل آن كه حق تعالى فرموده كه: نماز كنيد تا شما را بيامرزم. نماز را شرايط هست كه اگر بدون آن شرايط به عمل آورد مقبول نيست. پس اگر كسى نماز بى‏وضو بكند نماز نكرده است و مستحق آمرزش نيست. و همچنين مانعى چند، از تأثير مى‏دارد چنانچه فرموده‏اند كه نماز موجب قرب است. اگر كسى نماز كند و جميع قبايح را به جا آورد تأثير آن قبايح كه موجب بُعد و حرمان است مانع است از تأثير نماز در قرب.

و همچنين اگر طبيبى گويد كه ريوند(3019) مُسهل است، يعنى اگر با شرايطى كه مقرر است بخورند و چيزى كه منافى عمل او باشد به جا نياورند، اسهال مى‏كند. پس اگر كسى ريوند را بدون سَحق(3020) كه يكى از شرايط عمل آن است، يا با يك مثقال ترياك(3021) كه منافى(3022) عمل آن است بخورد و عمل نكند، گفته طبيب خطا نشده خواهد بود.

همچنين دعا را شرايط هست، چنانچه سابقا دانستى: از تضرع و زارى و اهتمام(3023) و خداشناسى و عبادت و ترك معاصى و خوردن حلال و تقديم(3024) حمد و ثنا و صلوات و غير اينها از شرايط و رفع موانعى كه گذشت. پس به هر يك از آنها كه اخلال كند و دعايش مستجاب نشود منافات با وعده الهى ندارد. و چون اين معنى در ضمن احاديثى كه سابقا در باب شرايط مذكور شد به وضوح پيوسته و به همين اكتفا مى‏نماييم.

وجه سيم: آن است كه گاه هست كه حق تعالى دعايى را مستجاب مى‏فرمايد و مصلحت در تأخير آن مى‏داند؛ يا براى اين كه در اين وقت به او ضرر مى‏رساند، يا مى‏خواهد كه او دعا كند و درجات او در مراتب قرب زياده گردد، و اگر به زودى حاجت او را برآورد ترك دعا مى‏كند، و به آن درجات عاليه فايز نمى‏گردد. و بسا باشد كه حاجت مؤمنى را مستجاب گردانند، و بعد از چندين سال به او بدهند.

چنانچه منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: آيا مى‏شود كه دعاى كسى مستجاب شود و در رسانيدن به او تأخير شود؟ فرمود كه: بلى؛ تا بيست سال.

و در حديث ديگر فرمود كه: از وقتى كه موسى و هارون بر فرعون و قومش نفرين كردند و حق تعالى فرمود كه: دعاى شما مستجاب شد تا وقتى كه خدا فرعون را هلاك كرد چهل سال گذشت.

و به سند صحيح منقول است كه ابن ابى نصر به خدمت حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: چندين سال است كه از خدا حاجتى سؤال مى‏كنم و روا نمى‏شود و از دير شدن اين حاجت در دلم چيزى به هم رسيده. حضرت فرمود كه: اى احمد زينهار كه شيطان را بر خود راه مده كه تو را از رحمت خدا نااميد گرداند. به درستى كه حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام مى‏فرمود كه: به درستى كه مؤمن از حق تعالى حاجتى سؤال مى‏نمايد و خدا تأخير مى‏نمايد استجابت او را، براى اين كه دوست مى‏دارد شنيدن آواز دعا و ناله و زارى او را.

پس حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: والله كه آنچه خدا تأخير مى‏كند و از مؤمنان منع مى‏فرمايد در دنيا، و در آخرت به ايشان مى‏دهد بهتر است از براى ايشان از آنچه در دنيا به ايشان مى‏دهد. به درستى كه حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام مى‏فرمود كه: سزاوار اين است كه دعاى مؤمن در هنگام نعمت و رخا(3025) مثل دعاى او باشد در وقت شدت و بلا. و چنين نباشد كه همين كه به او عطا كنند سست شود و دعا را كم كند. پس بايد كه مؤمن را هرگز از دعا ملال حاصل نشود. به درستى كه دعا را رتبه و منزلت عظيم نزد خدا هست. و بر تو باد به صبر كردن در بلاها و تنگيها، و طلب حلال نمودن، و صله رحم كردن.

و زينهار كه بپرهيز از عداوت نمودن و معارضه(3026) كردن با مردم. به درستى كه ما اهل بيت صله(3027) مى‏كنيم با كسى كه از ما قطع مى‏كند، و احسان مى‏كنيم با كسى كه با ما بدى مى‏كند. پس والله كه در اين امر عاقبت نيكو مشاهده مى‏نماييم. و بدان كه صاحب نعمت در دنيا اگر سؤالى كند و به او عطا كنند ديگر چيزى غير آن سؤال خواهد كرد و نعمت الهى در نظر او سهل خواهد شد. و چون نعمت الهى بر مسلمانى بسيار شد، او را خطر عظيم هست به جهت حقوقى كه خدا بر او واجب مى‏شود، و بيم آن هست كه فريفته شود و حقوق الهى را ادا ننمايد و موجب طغيان او گردد.

بگو به من كه اگر من سخنى به تو بگويم اعتماد بر گفته من خواهى كرد؟ گفتم: فداى تو گردم! اگر به فرموده تو اعتماد نكنم به گفته كه اعتماد خواهم كرد و حال آن كه تو حجت خدايى بر خلق؟ فرمود كه: پس اعتماد به فرموده خدا بيشتر داشته باش. به درستى كه خدا به تو وعده كرده است. آيا خدا نفرموده است كه: چون بندگان از تو سؤال نمايند از (حال) من، بگو كه من به ايشان نزديكم؛ مستجاب مى‏كنم دعاى دعاكننده‏اى كه مرا بخواند؟(3028) و مى‏فرمايد كه: نااميد مشويد از رحمت الهى.(3029) و مى‏فرمايد كه: خدا وعده مى‏كند شما را مغفرت عظيم از جانب خود و فضل بسيار.(3030) پس بايد كه اعتماد شما بر خدا زياده باشد از اعتماد بر ديگران. و در خاطر خود راه مدهيد بغير از گمان نيك به خداوند خود تا گناهان شما آمرزيده شود.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بسيار است كه حق تعالى دعاى شخصى را مستجاب مى‏فرمايد و تأخير مى‏نمايد تا مدتى، تا او زياده دعا كند.

و در حديث ديگر فرمود كه: گاه هست كه بنده‏اى دعا مى‏كند، پس حق تعالى مى‏فرمايد به دو ملك كه موكل‏اند به او كه: من حاجت او را مستجاب كردم؛ وليكن الحال به او مدهيد تا او دعا كند، كه من دوست مى‏دارم كه آواز او را بشنوم. و گاه هست كه بنده‏اى دعا مى‏كند، پس حق تعالى مى‏فرمايد كه: زود حاجتش را بدهيد، كه من صداى او را دشمن مى‏دارم.

و در حديث ديگر فرمود كه: پيوسته مؤمن با خير و حالت نيكوست و اميدوار رحمت حق تعالى است، مادام كه استعجال نكند، كه نااميد شود و ترك دعا كند. راوى گفت كه: چگونه استعجال كند؟ فرمود كه: استعجال آن است كه گويد كه: اين قدر مدت دعا كردم و اجابت را نمى‏بينم.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت ابراهيم خليل‏الرحمن(3031) در كوه بيت‏المقدس مى‏گذشت كه چراگاهى براى گوسفندان خود پيدا كند.

ناگاه صداى شخصى به گوشش رسيد. از پى صدا رفت. ديد كه شخصى مشغول نماز است و طولش دوازده شبر(3032) است. و چون فارغ شد حضرت خليل از او پرسيد كه: اى بنده خدا از براى كه نماز مى‏كنى؟ گفت: از براى خداى آسمان. حضرت ابراهيم پرسيد كه: آيا بغير تو كسى از قوم تو باقى مانده است؟ گفت: نه. پرسيد كه: خوراك تو از كجا به دستت مى‏آيد؟

گفت: در تابستان ميوه اين درخت را جمع مى‏كنم و در زمستان به آن معاش مى‏كنم. فرمود كه: منزلت در كجاست؟ اشاره به كوهى كرد كه در برابر بود. حضرت ابراهيم فرمود كه: مرا با خود نمى‏برى كه امشب با تو به سر بريم؟ گفت: در ميان راه آب عظيمى هست كه نمى‏توان گذشت. حضرت فرمود كه: تو چگونه عبور مى‏نمايى؟ گفت: بر روى آب راه مى‏روم.

حضرت فرمود كه: مرا با خود ببر؛ شايد كه خدا به من هم اين كرامت بفرمايد كه بر روى آب راه روم چنان كه به تو كرامت فرموده.

پس عابد دست حضرت را گرفت و با هم رفتند. چون به آن آب رسيدند هر دو بر روى آب روان شدند و گذشتند. چون به خانه عابد رسيدند حضرت ابراهيم فرمود كه: كدام روز عظيمتر است؟ عابد گفت كه: روز جزا كه مظالم بندگان را از يكديگر مى‏گيرند.

حضرت فرمود كه: بيا كه دست برداريم و خدا را بخوانيم كه ما را از شر آن روز ايمن گرداند. عابد گفت كه: دعاى مرا چه مى‏كنى؟ والله كه سه سال است كه براى مطلبى دعا مى‏كنم و هنوز مستجاب نشده است. حضرت ابراهيم فرمود كه: مى‏خواهى كه تو را خبر دهم كه براى چه دعاى تو را حبس كرده‏اند؟ گفت: بلى. فرمود كه: حق تعالى چون بنده را دوست مى‏دارد دعاى او را حبس مى‏نمايد و زود برنمى‏آورد تا او را بسيار مناجات كند و از جناب مقدس او سؤال نمايد و تضرع كند. و چون بنده‏اى را دشمن مى‏دارد دعايش را زود مستجاب مى‏كند يا نااميدى در دل او مى‏افكند كه ديگر دعا نكند.

بعد از آن فرمود كه: حاجت تو چه چيز بود؟ گفت كه: روزى گله گوسفندى بر من گذشت و پسرى نيكورويى با آن گله بود و آن پسر گيسوى مُشكبويى داشت. پرسيدم كه: اين گوسفندان از كيست؟ گفت: از ابراهيم خليل‏الرحمن. پس من دعا كردم كه: خداوندا اگر تو را در زمين خليلى و دوستى هست به من بنما. ابراهيم فرمود كه: خدا دعاى تو را مستجاب گردانيده. منم ابراهيم، دوست خداوند رحمان. پس حضرت با او معانقه(3033) فرمودند، و چون حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبعوث شدند مصافحه(3034) مقرر شد.

وجه چهارم: آن است كه حق سبحانه و تعالى بعضى از بندگان را كه حاجتى طلبند و صلاح ايشان در آن نباشد، اضعاف مُضاعَفه(3035) آن حاجت را در دنيا و آخرت به ايشان كرامت مى‏فرمايد. پس دعاى ايشان را رد نفرموده، و حاجت ايشان را بر وجه اكمل(3036) روا كرده است. چنانچه اگر كسى از پادشاهى فَلسى(3037) طلب نمايد و آن پادشاه در عوض جواهرى به او عطا كند كه صدهزار تومان(3038) قيمت آن باشد، هيچ عاقل نمى‏گويد كه حاجت او را رد كرده است؛ بلكه او را مدح مى‏كنند كه اضعاف(3039) اضعاف آنچه آن سائل طلبيده به او عطا فرموده.

پس در درگاه پادشاه پادشاهان، اين گدايان جاهل و سائلان نادان مطالب خسيسه(3040) را منظور نظر خود مى‏گردانند و از حق تعالى سؤال مى‏نمايند؛ و آن كريم على‏الاطلاق نعمتهاى بى‏انتها و رحمتهاى بى‏عَد و احصا(3041) در برابر عطا مى‏فرمايد، و قدر آنها را نمى‏دانند و از عدم حصول آن مطلب خسيس شكايت مى‏نمايند. اما آنچه در آخرت به ايشان كرامت مى‏فرمايد درجات رفيعه و مراتب عاليه بهشت است كه نامزد محرومان حاجات دنيا و ناكامان عرصه نيستى و فنا گردانيده.

چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: به درستى كه گاه هست كه بنده‏اى در حاجتى خدا را مى‏خواند، و حق تعالى مى‏فرمايد كه: اجابت دعاى او را تأخير كنيد كه من مشتاق آواز و دعاى اويم. پس چون روز قيامت مى‏شود حق تعالى مى‏فرمايد كه: اى بنده من مرا خواندى در دنيا و اجابت تو را تأخير كردم، و فلان ثواب را به عوض براى تو مقرر ساخته‏ام. و در فلان حاجت ديگر مرا خواندى و اجابت تو را تأخير كردم، و فلان ثواب عظيم را به عوض به تو داده‏ام. پس آن مؤمن از بسيارى عطاها و ثوابها كه مشاهده نمايد آرزو كند كه كاشكى هيچ دعاى من در دنيا مستجاب نمى‏شد.

و اما آنچه در دنيا عطا مى‏فرمايد مراتب قرب و كمالات نامتناهى است كه لازم دعاست.

اى عزيز بدان كه حق سبحانه و تعالى بندگان نادان را از روى غايت لطف و مهربانى با طبع جهول(3042) ايشان مدارا مى‏نمايد، و به دام دانه خواهشهاى طبع سركش ايشان، از روى حكمت، ايشان را به ساحت كبرياى خود مى‏كشاند. چنانچه بلاتشبيه بازى را پادشاهى خواهد شكار كند، اگر اول به او گويد كه: بيا كه من تو را بر سر دست خود مى‏گيرم و شهباز(3043) اوج عزتت مى‏گردانم، هيچ فايده‏اى در تسخير او نمى‏كند. بلكه اول او را به طعمه و دانه، آشناى دام خود مى‏گرداند و چون قابل شد، بر روى دست خويشش جا مى‏دهد و به هر جايش كه مى‏فرستد به زودى برمى‏گردد.

و اگر پدر مهربان طفلى راخواهد كه به كسب علوم و حقايق فرستد، اگر صدهزار دليل و برهان براى او بگويد، فايده نمى‏كند. بلكه اول او را به جوز(3044) و مويز(3045) و وعده قباى رنگين و عباى زرين به مكتب آشنا مى‏كند، چون لذت فهم حقايق و حكمتها را يافت، به سياستهاى(3046) عظيم او را از آن شغل باز نمى‏توان داشت.

همچنين اين حيوانات عديم‏الشعور(3047) و طفل طبعان مغرور، چون فضيلتى و كمالى و لذتى و بهره‏اى بغير از خوردنى و پوشيدنى و دينار و درهم و خَيل(3048) و حَشَم(3049) و ساير لذات جسمانى نيافته‏اند، حكيم مطلق و كريم لايزال با نهايت رتبه عظمت و استغنا و جلال، ايشان را به درگاه خود خوانده، كه هرچه خواهيد از من بطلبيد، و نمك آش خود را از من بخواهيد، و سبزى طعام را از من بطلبيد؛ تا آن كه از اين راه رو به درگاه او آورند، و از بسيارى دعا و توسل و مناجات با نهايت بيگانگى، به مرتبه آشنايى و قرب فايز گردند، و لذت مناجات او بيابند، و از خلق رو برتافته در جميع امور رو به او داشته باشند.

زهى كرم بى‏انتها كه به دام و دانه نمك و سبزى به ساحت قرب خود مى‏رساند و به وسيله خواهشهاى نفسانى مقرب حضرت يزدانى مى‏گرداند؛ و آن جاهل نادان شبهه مى‏كند يا دلگير است كه حاجتم برآورده نشده است. ان الانسان لربه لكفور(3050) . مگر نمى‏دانى كه اصل دعا كردن عبادت است و در اين ضمن، بندگى خدا كرده‏اى، و با مالك‏الملوك مناجات كرده‏اى، و ثوابهاى آخرت تحصيل نموده‏اى، و پا بر بساط قرب خداوند جبار(3051) گذاشته‏اى، و خداوند عالم را انيس و همراز خود گردانيده‏اى، و به سمع يقين و ايمان لبيكها از عرش رفعت شنيده‏اى.

و اگر معنى مناجات و لذت آن را بفهمى و رازهاى نهانى را به گوش دل بشنوى و دلداريها و بنده نوازيهاى آن محبوب حقيقى را در هنگام تضرع و دعا ادراك نمايى، حاجتها و آرزوهاى خود را - بلكه خود را - گم خواهى كرد. اگر رخصت دخول مجلس پادشاهان عاجز دنيا بيابى و گوشه چشم التفاتى(3052) از ايشان ببينى، تمام حاجتهاى خود را فراموش مى‏كنى. هيهات، هيهات! جسم خاكى را همين بس نيست كه او را با جناب رب‏الارباب به مُشافهه(3053) رخصت مكالمه و عرض حاجت داده‏اند و كليدهاى خزاين رحمت را به زبانش سپرده‏اند و متكفل امور و مصالح او گرديده‏اند؟ و حضرت رب‏العزه مى‏فرمايد كه: تو دعا بكن و خير خود را به من بگذار، و او سركشى مى‏كند و از روى علم ناقص و جهل كامل خود بر آن جناب گستاخى مى‏كند و تحكم مى‏نمايد. اگر غفلت، عقلها را پريشان نكرده بود بايست كه كسى كه اين احاديث متواتره را بشنود كه حضرت عزت مى‏فرمايد كه: حاجت او را برمياوريد كه من آواز او را دوست دارم و مشتاق ناله اويم در ناكامى حاجت برنيامدن، از شوق به كام دل بميرد و ديگر دست جانش دامان خواهشى نگيرد.

چون سخن نازك شد و عبارت نارساست و مطلب وسيع است، سخن را مختصر كرده، ختم مى‏كنيم اين مبحث را به ذكر جماعتى كه دعاى ايشان مستجاب است، و جمعى كه دعاى ايشان مستجاب نيست.

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه دعاى ايشان مستجاب است: كسى كه به حج بيت‏الله‏الحرام رود دعايش مستجاب است؛ پس نيك به احوال بازماندگانشان برسيد تا در حق شما دعا كنند. و كسى كه به جهاد فى‏سبيل‏الله رود، پس نيكو خلافت كنيد در اهل ايشان(3054) . و كسى

كه بيمار باشد دعايش مستجاب است؛ پس او را به خشم مياوريد و دلتنگ مگردانيد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: پنج دعاست كه از پروردگار عالم محجوب نمى‏گردد: دعاى امام عادل، و دعاى مظلوم (حق تعالى به او مى‏فرمايد كه البته از براى تو انتقام مى‏كشم اگرچه بعد از مدتى باشد)، و دعاى فرزند صالح از براى پدر و مادرش، و دعاى پدر صالح از براى فرزندش، و دعاى مؤمن از براى برادر مؤمنش غايبانه (حق تعالى مى‏فرمايد كه: تو را دو برابر او كرامت كردم).

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بپرهيزيد از نفرين مظلوم كه دعاى او را از حجابها مى‏گذرانند تا آن كه حق تعالى به سوى آن نظر مى‏فرمايد و مى‏گويد كه: بلند كنيد دعاى او را كه من مستجاب مى‏كنم. و بپرهيزيد از نفرين پدر كه از شمشير تندتر است.

و در حديث ديگر فرمود كه: چهار كس‏اند كه دعاى ايشان رد نمى‏شود تا آن كه درهاى آسمان براى ايشان گشوده مى‏شود و دعاى ايشان به عرش مى‏رسد: دعاى پدر از براى فرزند، و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاى كسى كه به عمره رفته باشد تا برگردد، و دعاى روزه‏دار تا افطار نمايد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه دعاست كه از حق تعالى محجوب نمى‏گردد(3055) : دعاى پدر براى فرزند اگر به او نيكى كند، و نفرين پدر بر فرزند اگر عاق(3056) او گردد؛ و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاى مظلوم براى كسى كه او را يارى كند و حق او را از ظالم بگيرد؛ و دعاى مؤمنى كه در حق برادر مؤمنى دعا كند كه با او مواسات(3057) و احسان كرده باشد براى خشنودى اهل بيت رسول صلوات‏الله عليهم، و نفرينى كه مؤمن بر كسى كند كه محتاج به او شده باشد و مضطر باشد و او قدرت بر مواسات و احسان به او داشته باشد و نكند.

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: پنج كس‏اند كه دعاى ايشان مستجاب نيست: مردى كه حق تعالى طلاق زنش را به دست او گذاشته و آن زن او را آزار مى‏كند، و دارد مالى كه مَهر او را بدهد و او را رها كند، نمى‏كند و بر او نفرين مى‏كند؛ و شخصى كه غلامش سه مرتبه بگريزد، و او را نفروشد و بر او نفرين كند، يا چون بار ديگر بگريزد دعا كند كه خدا به او برگرداند؛ و شخصى كه در زير ديوار خم شده شكسته گذرد و تند نگذرد، و دعا كند كه بر سرش نيايد؛ و شخصى كه مالى به كسى قرض بدهد و گواه نگيرد، و دعا كند كه خدا مالش را به او رساند؛ و شخصى كه قدرت بر طلب روزى داشته باشد، و در خانه خود بنشيند و طلب نكند و گويد كه: خدايا مرا روزى بده.

بركات مؤمن براى خاندان و همسايگانش يا أباذر ان الله يصلح بصلاح العبد ولده و ولد ولده(3058) و يحفظه فى دويرته و الدور حوله مادام فيهم.

اى ابوذر به درستى كه حق تعالى اصلاح مى‏كند به سبب صلاح و نيكى بنده‏اى فرزندانش را و فرزندان فرزندانش را، و حرمت او را رعايت مى‏فرمايد در اهل خانه‏هاى او و در خانه‏هاى همسايگان او مادام كه در ميان ايشان است (كه بلاها را از ايشان دفع مى‏نمايد، و عذاب خود را بر ايشان نازل نمى‏گرداند).

مُفاد(3059) اين كلمات شريفه ترغيب در صلاح و نيكى و عبادت و بندگى است، كه كسى كه بنده شايسته خداست خدا به بركت او فرزندانش را هم به صلاح و نيكى مى‏دارد كه نام خيرش در دنيا و آخرت باقى بماند، و ثمره نيكى ايشان به او عايد گردد، و به بركت او دفع بلا از خويشان و دوستان و همسايگان او مى‏فرمايد؛ بلكه به بركت نيكان دفع بلا از ديار ايشان مى‏فرمايد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: چون حق تعالى مى‏بيند اهل شهرى را كه ايشان از حد تجاوز مى‏كنند در نافرمانى و معصيت، و در آن شهر سه كس از مؤمنان صالح هستند، حق تعالى ايشان را ندا مى‏فرمايد كه: اى اهل معصيت من!

اگر در ميان شما نمى‏بودند اين مؤمنان كه با يكديگر به مال حلال من دوستى مى‏نمايند، و به صلاح و نيكى و عبادت خود، زمين و مسجدهاى مرا معمور(3060) مى‏دارند، و در سحَرها از ترس من استغفار مى‏نمايند، هرآينه عذاب خود را بر شما نازل مى‏گردانيم و پروا نمى‏كردم.

در فضيلت نماز شب يا أباذر ان ربك عز و جل يباهى الملائكه بثلاثه نفر: رجل فى أرض قفر، فيؤذن، ثم يقتم، ثم يصلى. فيقول ربك للملائكه: انظروا الى عبدى؛ يصلى و لا يراه أحد غيرى. فينزل سبعين ألف ملك يصلون وراءه. و يستغفرون له الى الغد من ذلك اليوم. و رجل قام من الليل فصلى وحده، فسجد و نام و هو ساجد.

فيقول‏تعالى: انظروا الى عبدى: روحه عندى و جسده ساجد. و رجل فى زحف يفر أصحابه و يثبت هو يقاتل حتى يقتل.

اى ابوذر به درستى كه پروردگار عزيز و بزرگوار تو مباهات مى‏نمايد با ملائكه به سه نفر: اول؛ شخصى كه در بيابانى تنها اذان و اقامه بگويد و نماز گزارد. پس پروردگار تو به ملائكه مى‏فرمايد كه: نظر كنيد به سوى بنده من كه نماز مى‏گزارد و هيچ كس غير از من او را نمى‏بيند و بر نماز او اطلاع ندارد. پس حق تعالى هفتادهزار ملك را فرو مى‏فرستد كه در عقب او نماز گزارند و از براى او استغفار نمايند تا فرداى آن روز.

و دويم؛ شخصى كه در شب برخيزد و نماز شب بگزارد تنها. پس به سجده رود و در سجده خوابش ببرد. در آن حال حق تعالى به ملائكه مى‏فرمايد كه: نظر كنيد به سوى بنده من كه روحش نزد من است و بدنش در سجده است.

و سيم؛ شخصى كه در جنگى باشد كه در راه خدا جهاد كند و رفيقانش بگريزند و او ثابت قدم بماند و قِتال(3061) كند تا شهيد شود.

بدان كه احاديث در مدح اخفا(3062) و پنهان كردن عبادت وارد شده است. چنانچه به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هرچند عبادت مخفى‏تر است اجرش بيشتر است. و در حديث ديگر وارد شده است كه: عمل صالح را چون بنده از خلق پنهان مى‏كند و مخفى مى‏دارد، خدا البته آن را براى مردم ظاهر مى‏گرداند كه او را در دنيا زينت بخشد؛ با آنچه ذخيره فرموده است از براى او از ثواب آخرت. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: محبوبترين اعمال نزد حق سبحانه و تعالى نماز است؛ و آن آخر وصيت پيغمبران است. پس چه بسيار نيكوست كه شخصى غسل كند يا وضو بسازد و وضو را كامل به جا آورد. پس به كنارى رود كه هيچ انسى(3063) او را نبيند.

پس حق تعالى بر او مطلع گردد كه گاهى در ركوع است و گاهى در سجود. به درستى كه بنده هرگاه سجده كند و سجده را طول دهد شيطان فرياد مى‏كند كه: واويلاه(3064) ! فرزندان آدم اطاعت خدا نمودند و من عصيان او كردم؛ و ايشان سجده كردند و من از سجده ابا كردم.

و احاديث بسيار دلالت مى‏كند بر اين كه عبادات واجبه را مانند نماز واجب و زكات واجب و غير آن علانيه(3065) كردن بهتر است كه آدمى متهم به ترك واجبات نشود و موجب رغبت ديگران گردد. و ايضا ريا در آن بسيار نمى‏باشد چون حق لازم واجب است، و در اداى حقوق لازمه چندان فخرى و ريايى نمى‏باشد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هرچه را خدا فرض و واجب گردانيده، علانيه كردنش بهتر است از پنهان كردن؛ و هرچه سنت(3066) باشد پنهان كردنش بهتر است از علانيه كردن. و اگر كسى زكات مالش را بر دوش بگيرد و علانيه قسمت نمايد، هرآينه نيكو و جميل خواهد بود.

و بر اين مضمون احاديث بسيار است خصوصا نماز واجب به جماعت واقع ساختن و در مساجد و مجامع به جا آوردن فضيلت نامتناهى دارد. پس احاديثى كه در باب اخفاى عبادت واقع شده است مراد از آنها عبادتهاى سنت است، يا مراد آن است كه از باب سُمعه(3067) خود به مردم نشنواند و افتخار به آنها نكند.

و آنچه در اين حديث وارد شده است چون مشتمل بر اذان و اقامه است بر نماز سنت حمل نمى‏توان نمود. زيرا كه در نماز سنت اذان و اقامه بدعت است. پس حمل مى‏كنيم بر اين كه در صورتى كه در چنين صحرايى تنها مانده باشد و با وجود تنهايى خدا را فراموش نكند و با آداب و شرايط متوجه عبادت شود، حق تعالى به سبب اين كه اذان و اقامه گفته تدارك(3068) او مى‏فرمايد و ملائكه را براى او مى‏فرستد كه به او اقتدا كنند تا از ثواب جماعت نيز محروم نباشد. نه اين كه آدمى خود دانسته ترك جماعت كند و به صحرايى رود كه كسى نباشد و خود را فضيلت جماعت محروم گرداند.

و بدان كه نماز شب سنت و طريقه پيغمبران و دوستان خداست، و مشتمل بر فضايل بى‏انتهاست، و هنگام راز گفتن با قاضى‏الحاجات(3069) است. و چون آدمى را در روز به سبب متوجه شدن به مشاغل دنيوى تشويق بسيار در خاطر به هم مى‏رسد، در اعمال روز حضور قلب كمتر مى‏باشد. و چون مردم نيز بر افعال اين كس مطلع مى‏گردند اخلاص در آن دشوار است. و چون آدمى در اول شب خوابيد، چون برمى‏خيزد در آخر شب، نفس از خيالات و وساوس خالى است و حضور قلب آسانتر است و چون كسى چندان مطلع نيست عمل به اخلاص نزديكتر است. چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( ان ناشئه الليل هى أشد وطئا و أقوم قيلا ) .(3070) كه ترجمه‏اش آن است كه: به درستى كه نفسى كه در شب به عبادت الهى قيام مى‏نمايد (يا: عبادتى كه در شب حادث مى‏شود، يا: ساعتها كه در شب ناشى مى‏شوند) ثبات قدم ورزيدن در آن دشوارتر است (چون ترك خواب نمودن و به عبادت برخاستن دشوار است، يا آن كه موافقت دل با زبان در آن بيشتر است و دل خبر دارد از آنچه بر زبان جارى مى‏گردد) و سخنش درست‏تر است (يعنى دعواى اخلاص در بندگى خدا كه مى‏نمايد صادقتر است).

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام در تفسير اين آيه وارد شده كه: مراد آن است كه آدمى برخيزد از رختخواب خود، و غرضش رضاى خدا باشد و غير او منظورش نباشد با آن كه حق تعالى را در آن تاريكى شب نورها و فيضها و رحمتها هست كه لذت آنها را متعبدان(3071) مى‏يابند.

و به اسانيد بسيار از نبى و ائمه اطهار صلوات‏الله عليه منقول است كه: شرف مؤمن برخاستن اوست به نماز شب، و عزت مؤمن بازداشتن شر خود است از مردم.

و از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است كه: بر شما باد به نماز شب. به درستى كه آن سنت پيغمبر شماست، و دأب(3072) صالحان پيش از شماست، و دفع كننده دردهاست از بدنهاى شما.

و فرمود كه: نماز شب رو را سفيد مى‏كند و خوشبو و خوشخو مى‏گرداند و سبب مزيد(3073) روزى مى‏گردد.

و در حديث ديگر فرمود كه: مال و فرزندان زينت زندگانى دنياست و هشت ركعت نماز كه بنده در آخر شب مى‏گزارد زينت آخرت است.

و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام آمد و شكايت از احتياج و بيچيزى كرد و افراط كرد در شكايت تا آن كه نزديك بود كه از گرسنگى شكايت كند. حضرت فرمودند كه: آيا نماز شب مى‏گزارى؟ گفت: بلى. حضرت به اصحاب التفات نمودند و فرمودند كه: دروغ مى‏گويد كسى كه دعوى مى‏كند كه نماز شب مى‏كنم و در روز گرسنه است. حق تعالى نماز شب را ضامن قوت(3074) روز گردانيده است.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: نماز شب موجب صحت بدن است، و سبب خشنودى پروردگار مى‏شود، و تمسك به اخلاق پيغمبران است، و متعرض شدن(3075) رحمت الهى است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: گاه هست كه بنده برمى‏خيزد در شب، و خواب بر او غالب مى‏شود و او را به جانب راست و چپ ميل مى‏دهد و ذَقَنش(3076) به سينه‏اش مى‏چسبد. پس حق تعالى امر مى‏فرمايد كه درهاى آسمان را مى‏گشايند و به ملائكه مى‏فرمايد كه: نظر كنيد به سوى بنده من كه چه زحمت به خود مى‏رساند در تقرب جستن به من در چيزى كه بر او واجب نگردانيده‏ام. و از من اميد يكى از سه چيز دارد كه: يا گناهش را بيامرزم، يا توبه‏اش را تازه گردانم، يا روزيش را زياد كنم. اى ملائكه! شما را گواه مى‏گيرم كه هر سه را به او كرامت كردم.

و در حديث ديگر فرمود كه: نماز شب رو را نيكو مى‏كند، و خلق را نيكو مى‏كند، و آدمى را خوشبو مى‏كند، و روزى را زياده مى‏كند، و باعث اداى قرض مى‏شود، و غمها را زايل مى‏گرداند، و چشم را جلا مى‏دهد.

و در حديث ديگر فرمود كه: خانه‏هايى كه در آن خانه‏ها نماز شب مى‏كنند و تلائت قرآن در نماز شب مى‏كنند، اهل آسمان را روشنى مى‏دهد چنانچه ستاره‏هاى آسمان اهل زمين را روشنى مى‏دهند.

و به روايت ديگر فرمود در تفسير آن آيه كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: حسنات و نيكيها، بديها و گناهان را برطرف مى‏كنند(3077) كه: مراد اين است كه نماز شب كه مؤمن مى‏كند گناهان روزش را برطرف مى‏كند.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هركه را خدا نماز شب روزى فرمايد از مردان يا زنان، و برخيزد خالص از براى خدا و وضوى كامل بسازد و از براى خدا نماز كند با نيت صادق و دل سالم از بديها و بدن با خشوع و چشم گريان، حق تعالى در عقب او نُه صف از ملائكه مقرر فرمايد كه عدد آنچه در هر صفى از ملائكه باشند بغير خدا احصا(3078) نتواند نمود. و يك طرف هر صفى در مشرق باشد و طرف ديگر در مغرب. پس چون فارغ شود، به عدد آن ملائكه از براى او درجات بنويسد.

و به سند ديگر از آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: چون بنده در ميان شب تاريك با سيد(3079) و خداوند خود خلوت كند و با او مناجات كند و راز بگويد(3080) ، حق تعالى نورى در دل او ثابت گرداند. و هرگاه كه گويد: يارب! يارب! خداوند جليل بزرگوار او را ندا فرمايد كه: لبيك اى بنده من! از من سؤال كن تا عطا كنم، و بر من توكل كن تا امورت را كفايت نمايم. پس به ملائكه مى‏فرمايد كه: اى ملائكه نظر كنيد به سوى بنده من كه به خلوت و تنها به درگاه من آمده در ميان شب تاريك در هنگامى كه بَطالون(3081) از من غافل‏اند و غافلان در خواب‏اند. گواه باشيد كه گناه او را آمرزيدم.

و در حديث ديگر فرمود كه: جبرئيل پيوسته مرا به نماز شب وصيت مى‏فرمود تا آن كه گمان كردم كه نيكان امت من خواب نخواهند كرد كه مبادا نماز شب از ايشان فوت شود.

و فرمود كه: يا على سه چيز است كه موجب فرح و شادى مؤمنان است در دنيا: ملاقات كردن برادران مؤمن، و افطار نمودن از روزه، و تَهَجد كردن(3082) در آخر شب.

و فرمود كه: حق تعالى ابراهيم را خليل(3083) خود گردانيد براى اين كه طعام بسيار به مردم مى‏خورانيد و در شب نماز مى‏كرد در هنگامى كه مردم در خواب بودند.

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد كه شب او به سر نيايد مگر با نماز وتر(3084) .

و منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: يا اميرالمؤمنين من محروم شده‏ام از نماز شب. فرمود كه: تو مردى كه گناهان تو را در بند كرده است.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: دو ركعت نماز كه در ميان شب بكنم محبوبتر است نزد من از دنيا و آنچه در دنياست.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: مادر سليمان به آن حضرت گفت كه: زينهار كه در شب خواب بسيار مكن كه بسيارى خواب در شب آدمى را در قيامت فقير مى‏گرداند.

و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه آمد و از فضيلت نماز كردن در شب و قرآن خواندن در آن سؤال نمود. حضرت فرمود كه: بشارت با تو را؛ هر كه ده يك شب را از براى خدا نماز كند از روى اخلاص، و غرضش محض رضاى الهى باشد، حق تعالى به ملائكه فرمايد كه: براى اين بنده بنويسيد به عدد آنچه از آب رود نيل مى‏رويد از دانه و برگ، و به عدد هر درختى و بُنى(3085) و شاخى و مَرغى(3086) كه بر روى زمين مى‏رويد.

و كسى كه نه يك شب را نماز كند حق تعالى ده دعاى او را مستجاب گرداند و در قيامت نامه‏اش را به دست راستش دهد.

و كسى كه هشت يك شب را نماز كند خداوند عالميان ثواب شهيدى كه در جنگ ثابت مانده باشد و با نيت راست و درست جهاد كرده باشد تا شهيد شده باشد به او كرامت فرمايد و او را در اهل بيت و يارانش در قيامت شفاعت كرامت فرمايد.

و هر كه هفت يك شب را نماز كند، چون از قبرش مبعوث شود، رويش مانند ماه شب چهارده باشد و از صراط بگذرد با ايمنان.

و هر كه شش يك شب را نماز كند حق تعالى او را از توبه كاران بنويسد و گناهان گذشته او را بيامرزد.

و هر كه پنج يك شبى را نماز كند حق تعالى او را در قُبه(3087) ابراهيم خليل‏الرحمن در بهشت ساكن گرداند.

و هر كه چهار يك شب را نماز كند، در قيامت داخل اول فايزان(3088) و رستگاران باشد تا از صراط بگذرد مانند باد تند، و داخل بهشت شود بى‏حساب.

و هر كه سه يك شب را نماز كند هيچ ملكى نماند كه آرزوى منزلت او نزد خدا ننمايد. و در قيامت به او گويند كه: از هر درى از درهاى بهشت كه مى‏خواهى داخل شو.

و هر كه در نصف يك شب نماز كند اگر هفتاد مرتبه روى زمين را پر از طلا كنند و به او دهند با ثواب آن برابرى نكند، و اين عمل نزد خدا بهتر باشد از آزاد كردن هفتاد بنده از فرزندان اسماعيل.

و هر كه در دو ثلث يك شب نماز كند حق تعالى به او كرامت فرمايد از ثواب و حسنه به عدد ريگ بيابان عالج(3089) كه حسنه كمترش از كوه احد(3090) ده مرتبه سنگينتر باشد.

و هر كه يك شب تمام را نماز كند كه گاهى تلاوت قرآن نمايد و گاهى در ركوع باشد و گاهى در سجود باشد و گاهى در ذكر خدا باشد، آن قدر از ثواب به او عطا فرمايند كه كمترش آن باشد كه به سبب آن از گناهان بيرون آيد ماند روزى كه از مادر متولد شده. و به عدد خلق خدا حسنات در نامه عملش بنويسند و مثل آن درجات از براى او بلند كنند.

و قبر او را حق تعالى منور گرداند، و گناه و حسد را از دل او بردارد، و او را از عذاب قبر پناه دهد، و برات(3091) بيزارى از آتش جهنم براى او بنويسد، و در قيامت با ايمنان از اهوال(3092) قيامت محشور شود. و حق تعالى به ملائكه فرمايد كه: اى ملائكه من! نظر نماييد به بنده من كه يك شب را به عبادت احيا كرد براى طلب خشنودى من. او را در جنه‏الفردوس ساكن گردانيد و در آن بهشت به او بدهيد صدهزار شهر، و در هر شهرى جميع آنچه نفوس خواهش آن داشته باشد و ديده‏ها از آن لذت يابد و به خاطر كسى خطور نكرده باشد. براى او مقرر كنيد سواى آنچه مناز براى او مهيا كرده‏ام از كرامتها و مزيد الطلاف و قرب جناب مقدس خود.

و در اين باب اخبار بسيار است.

و كيفيت نماز شب و دعاهاى آن در كتابهاى دعا و حديث مذكور است؛ بايد كه به آنها رجوع نمايند. و والد فقير(3093) عليه‏الرحمه و الرضوان رساله‏هاى كبير و صغير در اين باب تأليف نموده‏اند؛ بايد كه آنها را تحصيل نمايند(3094) . و اگر در اين كتاب متوجه كيفيات و احكام عبادات شويم بسيار به طول مى‏كشد.

در هشيارى جمادات يا أباذر ما من رجل يجعل جبهته فى بقعه من بقاع الأرض الا شهدت له بها يوم القيامه. و ما من منزل ينزله قوم الا و أصبح ذلك المنزل يصلى عليهم أو يلعنهم. يا أباذر ما من صباح و لا رواح الا و بقاع الأرض ينادى بعضها بعضا: يا جارتى هل مر بك(3095) ذاكر لله؟ أو عبد وضع جبهته عليك ساجدا لله؟ فمن قائله: نعم، فاذا قالت: نعم، اهتزت و ابتهجت، و ترى أن لها الفضل على جارتها.

اى ابوذر هيچ كس پيشانى خود را بر بقعه‏اى(3096) از بقعه‏هاى زمين به سجده نمى‏گذارد مگكراين كه شهادت مى‏دهد آن بقعه زمين بر سجده او در روز قيامت. و هيچ منزلى نيست كه جمعى كه در آنجا فرود آيند مگر اين كه چون صبح مى‏شود، آن منزل يا بر ايشان صلوات مى‏فرستد اگر عبادت الهى در آن كرده باشند، يا بر ايشان لعنت مى‏كند اگر معصيت خدا بر روى آن كرده باشند.

اى ابوذر هيچ صبح و پسينى(3097) نيست مگر آن كه بقعه‏ها و قطعه‏هاى زمين بعضى از آنها ديگران را ندا مى‏كند كه: اى همسايگان من آيا كس بر شما گذشت كه ياد كند حق تعالى را، يا بنده‏اى پيشينى(3098) خود را بر روى شما گذاشت كه از براى خدا سجده كند؟ پس بعضى مى‏گويند: نه، و بعضى مى‏گويند: بلى. پس آن قطعه زمينى كه مى‏گويد: بلى، بر خود مى‏بالد و شادى مى‏كند و افتخار مى‏نمايد و خود را بر همسايه‏هاى خود تفضيل مى‏دهد(3099) به سبب آن كه عبادت الهى بر روى آن شده.

بدان كه غفلت، آدمى را به نحوى مغرور گردانيده كه جمادات از او هشيارترند و قدر عبادت و بندگى خدا را از او بيشتر مى‏دارند. و توجيه اين اخبار به چند وجه مى‏توان نمود: اول آن كه: محمول بر حقيقتش باشد، و جمادات را يك نحو شعور ضعيفى بوده باشد. چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: هيچ چيز نيست مگر آن كه حق تعالى را تنزيه و تسبيح مى‏كند (و مُتَلَبس به حمد اوست(3100) وليكن شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد.(3101)

دويم آن كه: اين سخن بر وجه تقدير(3102) باشد. يعنى اگر شعور مى‏داشتند چنين مى‏گفتند.

سيم آن كه: مراد از قطعه‏هاى زمين، اهل آن قطعه‏ها باشد از ملائكه و صالحين جن كه در قطعات زمين ساكن‏اند و عبادت مى‏كنند.

و به سند معتبر منقول است كه: شخصى از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام سؤال نمود كه: آدمى نمازهاى نافله را در يك موضع به جا آورد بهتر است يا تفريق كند(3103) و در مكانهاى مختلف واقع سازد؟ حضرت فرمود كه: بلكه بهتر آن است كه در جاهاى مختلف به جا آورد، زيرا كه اين مكانها براى او شهادت مى‏دهند در روز قيامت. و به اسانيد معتبره منقول است كه: هر جماعتى كه در مجلسى جمع شوند و خدا را در آن مجلس ياد نكنند و صلوات بر پيغمبر و آل اطهار او صلوات‏الله عليهم نفرستند، آن مجلس در قيامت موجب حسرت و وبال ايشان خواهد گرديد.

در تاثير عمل انسان بر آبادانى زمين يا أباذر ان الله جل ثناوه لما خلق الأرض و خلق ما فيها من الشجر، لم تكن فى الأرض شجره يأتيها بنو ءادم الا أصابوا منها منفعه. فلم تزل الأرض و الشجر كذلك، حتى تكلم فجره بين ءادم بالكلمه العظيمه قولهم:( اتخذ الله ولدا ) .(3104) فلما قالوا اقشعرت الأرض، و ذهبت منفعه الأشجار.

اى ابوذر چون حق سبحانه و تعالى زمين را خلق فرمود، و خلق نمود آنچه در زمين است از درختان، هيچ درختى در زمين نبود كه بنى آدم به نزد آن درخت آيند مگر آن كه از آن منفعتى مى‏يافتند. و پيوسته زمين و درخت چنين پرمنفعت بود تا هنگامى كه {گناهكاران، تباهكاران و نابكاران} بنى آدم تكلم نمودند به آن كلمه عظيم و ناسزاى بزرگ كه گفتند كه: خدا فرزند دارد.(3105) پس چون اين را گفتند، زمين بر خود بلرزيد و نفع درختان برطرف شد.

حق جل و علا مى‏فرمايد كه:( تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الأرض و تخر الجبال هدا أن دعوا للرحمن ولدا ) .(3106) كه ترجمه‏اش اين است كه: نزديك است كه آسمانها از هم شكافته شود از (عظمت و شَناعت )(3107) اين سخن، و زمين شكافته شود، و درافتند كوهها و ريزه‏ريزه شوند به جهت آن كه خواندند براى خداوند رحمان فرزندى. و سزاوار نيست خداى را كه فرزند بگيرد. بلكه هرچه در آسمان و زمين است همه مملوك و بنده اويند.(3108) و اين كلمه شنيعه(3109) را كفار قريش گفتند كه: ملائكه دختران خدايند؛ و يهود گفتند كه: عُزَير(3110) ( پسر خداست؛ و نصارا گفتند كه: عيسى پسر خداست. تعالى الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا.(3111)

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى هيچ درختى را خلق نفرمود مگر آن كه ميوه‏اى داشت. پس چون مردم گفتند كه: خدا فرزند گرفته است براى خود، نصف درختان ميوه‏شان برطرف شد؛ و چون شريك از براى خدا قرار دادند درختان خار برآوردند.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق تعالى پيغمبرى از پيغمبران را به سوى قومش فرستاد، و چهل سال در ميان ايشان ماند و ايشان را دعوت نمود و هيچ يك از ايشان به او ايمان نياوردند. و ايشان عيدى داشتند كه در آن عيد در كنيسه(3112) خود جمع مى‏شدند. پس آن پيغمبر در يكى از عيدهاى ايشان به كنيسه ايشان رفت و به ايشان گفت كه: ايمان به خدا بياوريد. ايشان گفتند كه: اگر تو پيغمبر خدايى دعا بكن كه خدا ميوه‏اى به ما بدهد به رنگ جامه‏هاى ما. و در آن روز جامه‏هاى زرد پوشيده بودند. آن پيغمبر رفت و چوب خشكى حاضر گردانيد و دعا كرد. آن چوب سبز شد و ميوه زردآلو داد. و ايشان همگى خوردند و هر كه خورد و نيت اين داشت كه مسلمان شود بر دست آن پيغمبر، هسته آن زردآلو از دهانش شيرين بيرون مى‏افتاد. و هر كه نيت داشت كه مسلمان نشود هسته تلخ از دهانش بيرون مى‏آمد.

حاصل اين سخنان اين است كه: آدمى به بديهاى گفتار و كردار، خود را از رحمتهاى صورى و معنوى محروم مى‏گرداند. و چنانچه به بديهاى بنى‏آدم نفع درختان ظاهرى برطرف شده و پر خار و خاشاك گرديده، همچنين درختهاى معنوى از علم و كمالات كه از مزارع دلها و بساتين(3113) سينه‏ها مى‏رويد بى‏ثمره و كم فايده گرديده. چنانچه از آن روز كه شيطان، تصوف باطل را در ميان مردم درآورد و جناب مقدس ايزدى را با هر خس و خاشاكى متحد دانستند، زمين دلهاى دانايان بر خود بلرزيد و از ثمرات شجرات علم و دانايى ايشان بهره‏اى نبردند و جهالت در ميان مردم، كمال شد.

چنانچه حق تعالى مثل زده است سخن نيكو را به درخت. مى‏فرمايد كه:( الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه أصلها ثابت و فرعها فى‏السماء. تؤتى أكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الأمثال للناس لعلهم يتذكرون ) (3114) . كه ترجمه ظاهر لفظش آن است كه: آيا نمى‏بينى كه چگونه پروردگار تو مثلى زده است كلمه پاكيزه را (كه ايمان و معارف حق باشد) به درخت طيب و نيكويى كه بيخش محكم باشد و شاخش در آسمان باشد (يا: به جانب آسمان كشيده شده باشد)، كه مى‏دهد ميوه خود را در هر هنگامى به اذن و مشيت و اراده پروردگارش. و مى‏زند خدا مثلها براى مردمان، شايد كه متذكر شوند (و بيابند حق را). و بعد از اين مى‏فرمايد كه: مثل سخن ناپاك و خبيث (كه كلمه كفر و عقايد فاسده است) مانند درخت ناپاك تلخى است كه از روى زمين بلند شده (يا: كنده شده) و آن را ريشه و شاخى و ثباتى نيست.(3115)

و وجه انطباق اين تمثيل بر عقلا ظاهر است؛ كه ايمان و عقايد حق ريشه‏اش محكم مى‏باشد و به تشكيكات(3116) و تسويلات(3117) ، متزلزل نمى‏شود و به زودى برطرف نمى‏شود. چنانچه ظاهر است كه اين مذهب حق شيعه با آن دشمنان قوى كه در هر عصرى داشته نتوانستند كه آن را زايل گردانند. و آن مذهبهاى باطل شَغَله‏هاى(3118) خس و خاشاك بود كه نمايش كرد و در اندك روزى مضمحل(3119) شد. و درخت حق ريشه‏اش ثابت و محكم است، و سر بر آسمان رفعت كشيده و به توفيق پروردگارش چه ميوه‏هاى رنگارنگ از انواع عبادات و معارف و كمالات در هر لحظه و ساعتى براى اهلش مى‏دهد، و اشقيا از آنها محروم‏اند.

در گريه زمين بر مرگ مؤمن يا أباذر ان الأرض لتبكى على المؤمن اذا مات، أربعين صباحا.

اى ابوذر به درستى كه زمين مى‏گريد بر مؤمن بعد از فوت او چهل روز.

همان احتمالات فقره سابقه در اينجا جارى است، با آن كه در اينجا مَجاز شايعى(3120) است كه مصيبتى را كه به عظمت يا مى‏كنند مى‏گويند كه: آسمان و زمين بر او مى‏گريد. و اين قسم اخبار را متوجه تأويلشان(3121) نشدن و بر ظاهر گذاشتن به احتياط اقرب(3122) است.

و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون مؤمنى مى‏ميرد، گريه مى‏كنند بر او ملائكه و بقعه‏هاى زمين كه در آنها عبادت پروردگار مى‏كرده، و درهاى آسمان كه اعمالش را از آن درها بالا مى‏برده‏اند. و از فوت او رخنه‏اى در اسلام مى‏شود كه هيچ چيز آن رخنه را نمى‏بندد زيرا كه مؤمنان فقيه و عالم حصارهاى اسلام‏اند كه اسلام را از ضرر منافقان و كافران و شياطين حفظ مى‏كنند چنانچه حصار شهر اهل شهر را حفظ مى‏كند.

بدان كه فضيلت مؤمن زياده از آن است كه حد و احصا توان نمود.

چنانچه به سند معتبر از امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: خداوند عالميان را وصف نمى‏توان نمود. و چگونه او را وصف توان نمود و حال آن كه در قرآن مى‏فرمايد كه:( و ما قدروا الله حق قدره ) (3123) : تعظيم نكردند خدا را و عظمت او را نداشتند آنچه سزاوار عظمت اوست. پس خدا را وصف نمى‏كنند به قدرتى مگر آن كه او اعظم است از آنچه ايشان وصف كرده‏اند.

و به درستى كه پيغمبر را وصف نمى‏توان نمود. و چگونه وصف توان نمود بنده‏اى را كه حق تعالى از هفت حجاب او را گذرانيد و با او راز(3124) گفت و طاعت او را در زمين مانند طاعت خود گردانيد و فرمود كه: آنچه رسول بفرمايد و براى شما بياورد اخذ كنيد و عمل نماييد، و آنچه شما را از آن نهى نمايد ترك كنيد.(3125) و فرمود كه: هر كه اطاعت او كند اطاعت من كرده است، و هر كه نافرمانى او كند عصيان من كرده است.(3126) و امور دين را به او مُفَوض گردانيد(3127) .

و ما اهل بيت را وصف نمى‏توان نمود. و چگونه وصف توان نمود جمعى را كه حق تعالى هر شك و شبهه و گناهى را از ايشان برداشته و ايشان را از جميع عيبها و بديها مطهر گردانيده.

و مؤمن را وصف نمى‏توان نمود. و به درستى كه چون مؤمنى برادر خود را ملاقات مى‏نمايد و با او مصافحه مى‏كند(3128) پيوسته حق تعالى به سوى ايشان نظر رحمت مى‏فرمايد، و گناهان از روهاى ايشان مى‏ريزد چنانچه برگ از درخت مى‏ريزد.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون دو مؤمن دست در گردن يكديگر مى‏كنند رحمت الهى ايشان را فرو مى‏گيرد. و چون يكديگر را در بر مى‏گيرند از براى محض(3129) رضاى خدا كه غرضى از اغراض دنيا نداشته باشند، به ايشان مى‏گويند كه: گناهان شما آمرزيده شد؛ عمل را از سر گيريد. و چون با يكديگر شروع به سؤال(3130) مى‏كنند، ملائكه كاتبان اعمال به يكديگر مى‏گويند كه: دور شويد از ايشان! شايد سرى داشته باشند؛ و خدا سر ايشان را پوشيده است.

راوى گفت كه: عرض كردم كه: پس سخن ايشان را نمى‏نويسند، و حال آن كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: هيچ سخنى نمى‏گويد مگر آن كه نزد او نگهبانى و حافظ مهيايى هست(3131) ؟ حضرت آهى كشيدند و گريستند بسيار، و فرمودند كه: حق تعالى امر فرموده است ملائكه را كه از ايشان دور شوند چون با يكديگر ملاقات نمايند براى اجلال(3132) و حرمت ايشان. و اگرچه ايشان نمى‏يابند و نمى‏نويسند، اما عالم السر و الخفيات(3133) مى‏داند و اعمال ايشان و گفته‏هاى ايشان را حفظ مى‏نمايد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى مؤمن را سه خصلت كرامت فرموده است: عزت در دنيا، و غلبه و رستگارى در آخرت، و مهابت(3134) در سينه‏هاى ظالمان.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: مؤمن در پنج نور مى‏گردد: داخل شدنش در امور و مجالس نور است؛ و بيرون آمدنش نور است؛ و علمش نور است؛ و سخنش نور است؛ و نظرش در قيامت به سوى نور است.

و به سند معتبر منقول است كه: جمعى از خواص(3135) حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه در شب ماهتابى در خدمت آن حضرت نشسته بودند. گفتند كه: چه بسيار نيكوست اين آسمان، و چه بسيار روشن و نورانى‏اند اين ستارگان! حضرت فرمود كه: شما اين را مى‏گوييد. و چهار ملك عظيم‏الشأن - جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل - چون به زمين نظر مى‏كنند و شما و برادران مؤمن شما را در اطراف زمين مشاهده مى‏نمايند، نور شما را در آسمان زياده از اين كواكب مى‏يابند و ايشان نيز مى‏گويند كه: چه بسيار نورانى‏اند اين مؤمنان!

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: به درستى كه مؤمن در آسمان معروف است و اهل آسمان او را مى‏شناسند چنانچه آدمى اهل و فرزندان خود را مى‏شناسد. و مؤمن گراميتر است نزد خدا از ملك مقرب(3136) .

و به روايت ديگر فرمود كه: مؤمن به نور الهى نظر در چيزها مى‏كند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: مؤمن را براى اين مؤمن مى‏نامند كه امان مى‏دهد از جانب خدا از عذاب الهى خود، و خدا امان او را اجازه مى‏فرمايد.

و بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود اعمال در ايمان دخيل است و به ارتكاب كباير و ترك فرايض از ايمان به در مى‏رود چنانچه سابقا بر وجه اجمال به اين معنى اشاره كرديم. و بنده خالص را گاهى تعبير از آن به مؤمن مى‏كنند، و گاهى شيعه مى‏گويند، و گاهى ولى خدا مى‏گويند. و گاهى مؤمن و شيعه را بر كسى اطلاق مى‏كنند كه اعتقاداتش درست باشد. پس مغرور نمى‏توان شد به احاديثى كه در فضيلت مؤمن و شيعه و ثوابهاى ايشان واقع شده است. و اگر كسى رجوع نمايد به احاديثى كه در باب صفات مؤمنان و شيعيان وارد شده است مى‏داند كه مؤمن چه بسيار كم است.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: مؤمن ناياب‏تر است از گوگرد احمر(3137) .

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: مؤمن را سزاوار آن است كه هشت خصلت در او باشد: صاحب وقار(3138) باشد نزد فتنه‏ها(3139) كه حادث مى‏شود و زود گمراه نشود، و نزد بلاها صابر باشد، و در هنگام نعمتها شاكر باشد، و به آنچه خدا به او روزى فرموده قانع باشد، و بر دشمنان خود ظلم نكند، و براى دوستان متحمل گناه و وزر(3140) نشود.

بدن خود را پيوسته در تعب(3141) دارد در عبادت، و مردم از او در راحت باشند. به درستى كه علم، خليل و دوست مؤمن است، و حِلم و بردبارى وزير اوست، و صبر سپهسالار لشكر اوست، و رفق(3142) و هموارى برادر اوست، و نرمى خلق و مدارا پدر اوست.

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: مؤمن، خاموشى او براى آن است كه از گناه سالم باشد، و سخن گفتن او براى آن است كه به غنيمتهاى ثواب الهى فايز گردد. سخنى كه به او به امانت سپارند به دوستان خود نمى‏گويد؛ و شهادت خود را از دشمنان مخفى نمى‏دارد؛ و هيچ كارى از كارهاى خير را براى ريا نمى‏كند؛ و هيچ طاعتى را براى حيا ترك نمى‏كند. اگر نيكى او را گويند از گفته ايشان مى‏ترسد، و استغفار مى‏كند از گناهانى كه مدح كنندگان او نمى‏دانند. او را فريب نمى‏دهد گفته كسى كه بر احوال او مطلع نيست، اگر او را مدح نمايد؛ و مى‏ترسد از احصاى(3143) آن كسى كه اعمال او را ضبط و احصا نموده.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: مؤمن در امر دين خود قوى است، و به عاقبت امور خود نظر مى‏نمايد، و با خلق مدارا مى‏كند، و در ايمان به مرتبه يقين رسيده، و در علم و ياد گرفتن حقايق صاحب حرص است، و در امرى كه موجب هدايت اوست صاحب نشاط است، و اعمال خير را با استقامت و راستى به جا مى‏آورد، و با وفور علم صاحب حلم و بردبارى است، و با زيركى صاحب رفق و هموارى است، و در امور حق صاحب سعادت و سخاوت و جوانمردى است، و با توانگرى ميانه‏رو است. و اگر فقير است فقر را زينت خود مى‏داند، و به مذلت طلب خود را ضايع نمى‏گرداند، و با قدرت بر انتقام عفو مى‏فرمايد، و طاعت خدا مى‏كند، و خيرخواه مسلمانان است، و مردانه از شهوتها مى‏گذرد، و با وجود رغبت به معاصى وَرَع(3144) و پرهيزكارى مى‏نمايد، و در جهاد كردن حريص است، و چون به نماز مى‏ايستد دلش مشغول خداست، و در سختيها صبر مى‏نمايد، و از فتنه‏ها زود از جا به در نمى‏آيد، و در مكروهات(3145) شكيبايى دارد، و در نعمتها شكر مى‏نمايد.

غيبت نمى‏كند، و تكبر نمى‏نمايد، و با خويشان بد نمى‏كند، و در نيكيها سستى نمى‏ورزد.

كج خلق درشتخو نيست. چشمش بر او پيشى نمى‏گيرد و تا رضاى خدا را در نظر كردن نداند نظر نمى‏كند؛ و شكمش او را به فضيحت نمى‏اندازد كه براى شكم مرتكب حرام شود و در دنيا و آخرت رسوا شود؛ و فرجش بر او غالب نمى‏شود كه او را به حرام اندازد. و حسد مردم را نمى‏برد. و او را تعيير(3146) و سرزنش مى‏كنند. و او كسى را بر بلايى يا گناهى سرزنش نمى‏كند. و اسراف نمى‏كند. و مظلومان را يارى مى‏نمايد، و بر مسكينان رحم مى‏كند. خود را به تعب و مردم را به راحت مى‏دارد. به عزتهاى دنيا رغبت نمى‏نمايد و از مذلت دنيا جزع(3147) و بيتابى نمى‏كند. مردم همه در كارى چندند و او پيوسته در غم خود و كار خود است. در علمش نقصى مشاهده نمى‏شود، و در رأيش سستى نمى‏باشد، و دينش را ضايع نمى‏كند.

هر كه از او مشورت مى‏كند او را به خير راهنمايى مى‏كند، و مساعدت و همراهى مى‏كند هر كه را از او يارى طلبد. و از فحش و بيخردى كناره مى‏كند.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال نمود از صفت مؤمن. حضرت فرمودند كه: بيست خصلت است در مؤمن كه اگر اين خصلتها در او نباشد ايمانش كامل نيست. از اخلاق مؤمنان اين است - يا على كه: به نمازها حاضر شوند؛ و به دادن زكات مسارعت نمايند؛ و مساكين را اطعام نمايند؛ و بر سر يتيمان به شفقت(3148) دست بمالند؛ و جامه‏هاى كهنه خود را پاك و پاكيزه دارند؛ و در عبادت دامن بر ميان زنند (يعنى مردانه عبادت كنند).

مؤمنان جمعى‏اند كه چون سخن گويند دروغ نمى‏گويند؛ و چون وعده مى‏كنند خُلف(3149) نمى‏كنند، و چون ايشان را امين كنند بر چيزى، خيانت نمى‏كنند؛ و در سخن گفتن راست گويند؛ و در شبها راهب(3150) و متعبدند(3151) و در روزها مانند شير در حق مردانه مى‏كوشند؛ و جهاد مى‏كنند؛ و در روزها روزه‏اند؛ و در شبها به عبادت بر پا ايستاده‏اند؛ آزار ايشان به همسايگان نمى‏رسد؛ و كسى كه با ايشان همنشينى كند از ايشان متأذى(3152) نمى‏شود؛ بر روى زمين به هموارى راه مى‏روند؛ و گام برداشتن ايشان به خانه بيوه زنان است و در پى جنازه‏هاست.

بگرداند خدا ما و شما را از جمله پرهيزكاران.

و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: شيعه على جمعى بودند كه شكمهاى ايشان از گرسنگى بر پشت چسبيده بود، و لبهاى ايشان از تشنگى روزه خشك بود. صاحب مهربانى و دانايى و بردبارى بودند، و به ترك دنيا و عبادت معروف بودند، پس ما را اعانت و يارى كنيد در شفاعت، به پرهيزكارى از معاصى و اهتمام در طاعات.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: مسلمان آن است كه مردم از دست و زبان او سالم باشند. و مؤمن آن است كه مردم از او ايمن باشند در مال و جان خود.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: مؤمنان، ملايم طبعان و نرمخويان هموارند. مانند شتر رامى كه اگر مهارش را كشند مُنقاد(3153) باشد، و اگر بر روى سنگ سختش بخوابانند بخوابد.

و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه از علامات مؤمن است: علم به خدا، و به آنچه خدا دوست مى‏دارد و دشمن مى‏دارد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در عراق نماز صبح ادا فرمودند و بعد از نماز مردم را موعظه نمودند و خود گريستند و ايشان را گريانيدند از خوف الهى. بعد از آن فرمودند كه: والله كه جمعى را مشاهده نمودم در عهد و زمان خليل(3154) خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه صبح و شام مى‏كردند ژوليده‏مو و گردآلوده، و در نهايت لاغرى، و شكمهاى ايشان بر پشت چسبيده.

در پيشانى ايشان جاى سجود پينه كرده مانند زانوى بز، و شبها را براى خدا به روز مى‏آوردند به سجده و نماز. گاه برپا ايستاده بودند و گاه در سجده بودند و تضرع مى‏نمودند در خلاصى خود از جهنم؛ و گويا صداى آتش در گوش ايشان بود. و چون نام خدا نزد ايشان مذكور مى‏شد مى‏لرزيدند مانند شاخهاى درخت در هنگام وزيدن بادها. و با اين حال پيوسته خايف بودند و ترسان بودند. و اين گروه كه مى‏بينم همگى در غفلت‏اند.

پس به خانه رفتند و ديگر آن حضرت را كسى خندان نديد تا به شهادت فايز گرديدند.

و در حديث ديگر فرمود كه: شيعه جماعتى‏اند كه مالهاى خود را در ولايت ما به دوستان ما بذل نمايند، و به سبب محبت ما با يكديگر محبت كنند، و براى احياى(3155) امر تشيع يكديگر را زيارت كنند. و چون به غضب آيند ظلم نكنند، و چون كسى را دوست دارند در دوستى از حد به در نروند. و بركت باشند بر همسايگان خود. و هر كه با ايشان خلطه(3156) نمايد از شر ايشان سالم باشد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه خدا را شناخت و عظمت او را دانست، منع مى‏كند دهانش را از سخن لغو، و شكمش را از زيادتى طعام، و خود را به مشقت مى‏اندازد به روزه و عبادت. صحابه گفتند كه: پدران و مادران ما فداى تو باد يا رسول الله! ايشان اولياء الله و دوستان خدايند؟ حضرت فرمود كه: به درستى كه اولياءالله ساكت شدند؛ پس سكوت ايشان ياد خدا بود. و نظر كردند؛ پس نظر ايشان عبرت گرفتن بود. و سخن گفتند؛ پس سخن ايشان حكمت بود. چون در ميان مردم راه مى‏روند رفتار ايشان بركت است از براى مردم. اگر اجلهاى ايشان كه برايشان نوشته شده است و مقدر گرديده است نمى‏بود، روحهاى ايشان در بدنهاى ايشان قرار نمى‏گرفت از ترس عذاب الهى و از شوق ثواب نامتناهى.

و از حضرت باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال نمودند كه: چه جماعت‏اند نيكان بندگان خدا؟ فرمود كه: آن جماعتى كه چون حسنه كنند خوشحال شوند، و چون بدى كنند استغفار نمايند، و چون به ايشان حق تعالى چيزى عطا نمايد شكر كنند، و چون به بلايى مبتلا شوند صبر كنند، و چون از كسى به خشم آيند عفو كنند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه به جابر جعفى فرمود كه: اى جابر آيا همين بس است كسى را كه تشيع را بر خود مى‏بندد كه دعواى(3157) محبت ما اهل بيت كند؟ والله كه شيعه ما نيست مگر كسى كه اطاعت خدا نمايد، و تقوا و پرهيزكارى داشته باشد. اى جابر پيشتر شيعيان را نمى‏شناختند مگر به تواضع و شكستگى، و بسيارى ذكر خدا، و بسيارى نماز و روزه، و تعهد همسايگان نمودن از فقرا و مساكين و قرضداران و يتيمان، و راستى در سخن، و تلاوت قرآن، و زبان بستن از غير نيكى مردم. و امينان خويشان بودند در جميع امور.

جابر گفت كه: يابن رسول الله من كسى را در اين زمان به اين صفات نمى‏شناسم.

حضرت فرمود كه: اى جابر به اين خيالها از راه مرو. همين بس است مگر آدمى را كه گويد: من على را دوست مى‏دارم و ولايت او دارم؟ اگر گويد كه رسول خدا را دوست مى‏دارم - و حال آن كه آن حضرت بهتر از حضرت اميرالمؤمنين است - و به اعمال آن حضرت عمل ننمايد و پيروى سنت او نكند، آن محبت هيچ به كار او نمى‏آيد. پس، از خدا بترسيد و عمل كنيد تا ثوابهاى الهى را بيابيد. به درستى كه ميان خدا و احدى از خلق خويشى نيست و محبوبترين بندگان و گراميترين ايشان نزد خدا كسى است كه پرهيزكارى از محارم الهى زياده كند، و عمل به طاعت الهى بيشتر نمايد(3158) . والله كه تقرب به خدا نمى‏توان جست مگر به طاعت او. و ما براتى از آتش جهنم از براى شما نداريم و هيچ كس را بر خدا حجتى نيست.

هر كه مطيع خداست ولى و دوست ماست، و هر كه معصيت الهى مى‏كند او دشمن ماست. و به ولايت ما نمى‏توان رسيد مگر به پرهيزكارى و عمل صالح.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: نيستند شيعه على صلوات‏الله عليه مگر نحيفان، رنگ شكستگان(3159) ، لاغرجسمان، خشكيده‏لبان، تهى‏شكمان، كه رنگشان متغير و روهايشان زرد گرديده. چون ظلمت شب ايشان را فرا مى‏گيرد زمين را فرش خود مى‏گردانند و زمين را به پيشانيهاى خود استقبال مى‏نمايند. سجده ايشان بسيار است، و آب ديده ايشان ريزان است، و دعا و گريه ايشان فراوان است. در هنگامى كه مردم شادند ايشان محزون و اندوهناك‏اند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: نيست شيعه جعفر مگر كسى كه شكم و فرج خود را از حرام به عفت بدارد، و سعى او در عبادت شديد باشد، و براى آفريدگار خود كار كند، و اميد ثواب و ترس عقاب(3160) او داشته باشد. پس اگر اين جماعت را ببينى ايشان شيعه من‏اند.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: يا على خوشا حال كسى كه تو را دوست دارد، و واى بر كسى كه تو را دشمن دارد و تكذيب تو نمايد. دوستان تو معروف‏اند در آسمان هفتم و زمين هفتم و در مابين اين هر دو. دوستان تو اهل دين و ورع و هيئت(3161) نيكويند، و تواضع و شكستگى و فروتنى براى خدا مى‏كنند.

ديده‏هاى ايشان خاشع(3162) است و دلهاى ايشان ترسان است براى ياد خدا. و حق ولايت تو را مى‏شناسند و زبان ايشان پيوسته به فضل تو گوياست. و آب از ديده‏هاى ايشان ريزان است به سبب محبت و مهربانى كه نسبت به تو و امامان فرزندان تو دارند. و خدا را عبادت مى‏نمايند به نحوى كه در قرآن ايشان را خدا به آن امر فرموده است و بر نهجى(3163) كه از طريقه پيغمبر بر ايشان ظاهر گرديده. و عمل مى‏نمايند به آنچه اولواالامر(3164) و امامان ايشان امر مى‏فرمايند. و با يكديگر صله و احسان مى‏نمايند، و از يكديگر دورى نمى‏كنند، و با هم دوستى مى‏كنند و دشمنى نمى‏كنند. به درستى كه ملائكه بر ايشان صلوات مى‏فرستند، و دعاى ايشان را آمين مى‏گويند، و از براى گناهكار ايشان استغفار مى‏نمايند، و در مجامع ايشان حاضر مى‏شوند، و بر مرگ ايشان گريه مى‏كنند تا روز قيامت.

و در روايتى آمده كه: شبى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از مسجد بيرون آمدند و به جانب صحراى نجف روان شدند. و شب ماهى بود. در اثناى راه ديدند كه جمعى از عقب آن حضرت مى‏روند. ايستادند و پرسيدند كه: كيستيد شما؟ گفتند: شيعه توايم يا اميرالمؤمنين. حضرت در روهاى ايشان نظر فرمود و گفت: چرا بر شما سيماى شيعيان مشاهده نمى‏كنم؟ گفتند: سيماى شيعيان چيست يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: روهاى ايشان زرد است از بيدارى شب؛ چشمهاى ايشان كوروش(3165) است از بسيارى گريه؛ پشتهاى ايشان خم است از بسيارى نماز؛ شكمهاى ايشان بر پشت چسبيده است از بسيارى روزه؛ لبهاى ايشان خشك است از بسيارى دعا. پيوسته آثار خاشعان از ايشان هويداست.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: مؤمن به ايمان متصف نمى‏شود(3166) تا عقلش كامل نباشد. و عقلش كامل نيست تا در او ده خصلت نباشد: مردم اميد خير از او داشته باشند؛ و از شرش ايمن باشند؛ و خير بسيار از خود اندك شمارد و اندك خيرى از ديگران بسيار شمارد؛ و اندكى از عمل شر خود را بسيار داند و شر بسيار ديگران را اندك داند؛ و از حاجتهاى بسيار از كه از او طلب نمايند دلتنگ نشود؛ و ملال به هم نرساند از طلب علم در تمام عمرش؛ و مذلت(3167) را دوست‏تر دارد از عزت(3168) ؛ و فقر نزد او محبوبتر باشد از توانگرى؛ و از دنيا به قوت ضرورى اكتفا نمايد؛ - و دهم از همه دشوارتر است كه - هر كه را ببيند گويد كه: از من بهتر و پرهيزكارتر است. و به درستى كه مردم بر دو قسم‏اند: شخصى هست كه از او بهتر و پرهيزكارتر است؛ و شخصى هست كه از او بدتر و پست‏تر است. پس چون مى‏بيند آن شخصى را كه از او بهتر است، نزد او تواضع و فروتنى مى‏كند و سعى مى‏كند كه در خوبى به او ملحق گردد؛ و چون مى‏بيند آن شخصى را كه از او پست‏تر است، مى‏گويد كه: شايد بدى اين مرد ظاهر باشد و نيكيش پنهان باشد. پس چون چنين كند بلند مرتبه مى‏شود و بزرگ اهل زمانش مى‏شود.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى ملاقات نمودند حارثه بن النعمان انصارى(3169) را. و فرمودند كه: بر چه حال صبح كرده‏اى؟

حارثه گفت كه: صبح كرده‏ام - يا رسول‏الله - با ايمان محقق(3170) و ثابت. حضرت فرمود كه: هر چيز را حقيقتى(3171) و دليلى(3172) است. حقيقت ايمان تو چيست؟ گفت: دلم از دنيا فسرده شده است و به دنيا رغبت ندارد. و ايمان باعث بيدارى شبهاى من به عبادت، و تشنگى روزهاى من به روزه گرديده است. و گويا عرش پروردگار خود را مى‏بينم كه براى حساب نصب كرده‏اند. و گويا اهل بهشت را مى‏بينم كه به زيارت يكديگر مى‏روند، و گويا اهل جهنم را مى‏بينم كه در جهنم معذب‏اند. حضرت فرمود كه: تويى مؤمنى كه خدا دلت را به ايمان منور ساخته است.

بر اين حال ثابت باش؛ خدا تو را ثابت بدارد. حارثه گفت كه: بر نفس خود از هيچ چيز آن قدر انديشه ندارم كه باعث هلاك من گردد كه از چشم خود. حضرت از براى او دعا فرمود؛ بينايى چشمش برطرف شد(3173) .

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بعضى(3174) از سفرها بودند. در عرض راه جمعى از سواران به ملازمت(3175) آن حضرت رسيدند و سلام كردند. حضرت پرسيدند كه: كيستيد شما؟ گفتند: ما مؤمنانيم. فرمود كه: حقيقت و دليل ايمان شما چيست؟ گفتند: به قضاهاى الهى راضى شده‏ايم، و اوامر الهى را منقاد(3176) گرديده‏ايم، و امور خود را به خدا تفويض نموده(3177) بر او توكل كرده‏ايم. حضرت فرمود كه: دانايان‏اند؛ حكيمان‏اند. نزديك است كه از حكمت و دانايى به درجه پيغمبران برسند. پس اگر راست مى‏گوييد بنا مكنيد خانه‏اى چند را كه پيوسته در آنها سكنا نخواهيد داشت، و جمع مكنيد مالى را كه نخواهيد، و بپرهيزيد از مخالفت خداوندى كه بازگشت شما به سوى اوست.

و اخبار در اين باب، زياده از حد و احصاست. و بهترين اخبار اين باب حديث همام(3178) است كه والد فقير(3179) عليه رحمه الله الملك المنان(3180) شرح وافى(3181) بر آن نوشته‏اند.

اميد كه حق تعالى جميع مؤمنان را توفيق اكتساب اين كمالات و فوز به اين سعادات روزى گرداند.

در فضليت اذان و اقامه يا أباذر اذا كان العبد فى أرض قى، فتوضأ أو تيمم، ثم أذن و أقام و صلى، أمر الله عز و جل الملائكه فصفوا خلفه صفا لا يرى طرفاه، يركعون بركوعه و يسجدون بسجوده، و يؤمنون على دعائه.

يا أباذر من أقام و لم يؤذن، لم يصل معه الا ملكاه اللذان معه.

اى ابوذر چون بنده در بيابان خالى، تنها بوده باشد و وضو بسازد يا تيمم كند (اگر آب نداشته باشد)، پس اذان و اقامه بگويد و نماز گزارد، حق تعالى ملائكه را امر فرمايد كه در عقب او صف بكشند، صفى كه دو طرف آن صف را نتوان ديد. ركوع كنند آن ملائكه با ركوع او، و سجود كنند با سجود او، و آمين گويند نزد دعاى او.

اى ابوذر هر كه اقامه گويد و اذان نگويد، با او نماز نكنند از ملائكه مگر دو ملكى كه با او مى‏باشند.

بدان كه اذان و اقامه از سنتهاى مؤكد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و احاديث در فضيلت هر دو بى‏حد و احصاست. و بعضى از علما در نماز جماعت واجب دانسته‏اند هر دو را. و بعضى اقامه را در همه نمازها، و اذان را در نماز صبح و شام واجب مى‏دانند. و احتياط در آن است كه اقامه را مطلقا ترك ننمايند و اذان را در نماز صبح و شام تا ممكن باشد ترك ننمايند. و احتياط آن است كه شرايطى كه در نماز رعايت مى‏بايد كرد از ايستادن و رو به قبله كردن و با طهارت بودن و سخن نگفتن و حركت نكردن، همه را در اقامه رعايت بكنند. و اذان و اقامه مخصوص نمازهاى واجب پنجگانه است، و در غير آنها از نمازهاى واجب و سنت بدعت است. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه خالص از براى خدا اذان بگويد حق تعالى ثواب چهل هزار شهيد و چهل هزار صديق(3182) به او كرامت فرمايد و به شفاعت او چهل هزار گناهكار داخل بهشت شوند. و به درستى كه چون مؤذن مى‏گويد: أشهد أن لا اله الا الله، نود هزار ملك بر او صلوات مى‏فرستند و از براى او استغفار مى‏كنند، و در قيامت در سايه عرش الهى خواهد بود تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود. و ثواب گفتن أشهد أن محمدا رسول الله را چهل هزار ملك بنويسند. و هر كه به نماز جماعت حاضر شود و محافظت نمايد بر صف اول و تكبير اول امام را دريابد و آزار مسلمانى نكند، خدا ثواب مؤذنان را در دنيا و آخرت به او كرامت فرمايد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه ده سال از براى خدا اذان بگويد حق تعالى بيامرزد گناهان او را به قدر آنچه ديده‏اش مى‏بيند و صدايش در جانب آسمان بلند مى‏شود. و هر تر و خشكى كه صداى او را بشنوند تصديق او نمايند در آنچه مى‏گويد. و از ثواب هر كس كه در آن مسجد با او به جماعت نماز مى‏كند بهره‏اى به او بدهند، و به عدد هر كه به صداى اذان او نماز مى‏كند حسنه بيابد.

و در حديث بلال از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: مؤذنان امينان مسلمانان‏اند بر نماز و روزه ايشان و بر گوشت و خون ايشان. از حق تعالى چيزى سؤال(3183) نمى‏نمايند مگر آن كه به ايشان عطا مى‏فرمايد، و در هيچ امرى شفاعت نمى‏كنند مگر آن كه شفاعت ايشان را قبول مى‏نمايد.

و فرمود كه: هر كه چهل سال از براى خدا اذان بگويد خدا او را در روز قيامت با عمل چهل صديق محشور گرداند. و هر كه بيست سال اذان بگويد، در قيامت به قدر آسمان اول او را نور كرامت فرمايد. و هر كه ده سال اذان بگويد، خدا او را در قبه ابراهيم خليل(3184) ساكن گرداند. و هر كه يك سال اذان بگويد حق تعالى در قيامت گناهانش را بيامرزد اگرچه به سنگينى كوه احد باشد. و هر كه خالص از براى رضاى خدا براى يك نماز اذان بگويد، حق تعالى گناهان گذشته‏اش را بيامرزد و در بقيه عمر، او را از گناه حفظ نمايد، و در بهشت او را در درجه شهيدان جا دهد. و به روايت ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: مؤذن را در مابين اذان و اقامه، حق تعالى ثواب شهيدى كرامت مى‏فرمايد كه در خون خود دست و پا زند.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه يك سال در شهرى از شهرهاى مسلمانان اذان بگويد بهشت او را واجب شود.

و به سند معتبر منقول است كه: هشام بن ابراهيم به حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه شكايت نمود از بيمارى، و از اين كه او را فرزند نمى‏شد. حضرت فرمود كه: صداى خود را در خانه به اذان بلند كن. راوى گفت كه: چنين كردم؛ خداى بيماريم را به صحت مبدل گردانيد و فرزندانم بسيار شدند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون غول(3185) متعرض شما شود اذان بگوييد. و در احاديث صحيحه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه به اذان و اقامه نماز گزارد در عقب او دو صف از ملائكه نماز كنند. و اگر با اقامه تنها نماز كند يك صف از ملائكه در عقب او نماز كنند. و در بعضى احاديث آن است كه: طول هر صفى از مابين مشرق و مغرب باشد. و در بعضى اخبار وارد شده است كه صف، كمترش مابين مشرق و مغرب باشد، و بيشترش مابين زمين و آسمان.

و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه اذان و اقامه بگويد دو صف از ملائكه در عقب او نماز كنند. و هر كه اقامه بگويد و اذان نگويد يك ملك از جانب راست و يك ملك از جانب چپ او نماز كنند.

و در حديث ديگر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: اگر به اقامه تنها نماز كند يك ملك در عقب او نماز كند.

و جمع ميان اخبار به اين نحو ممكن است كه: دو صف در اذان كامل باشد، و يك صف در غير كامل. و اختلاف اقامه محمول باشد بر اختلاف عذرها كه اگر ترك اذان به سبب عذر قوى باشد يك صف با او نماز كنند، و اگر به عذر سهلى ترك كند دو ملك با او نماز كنند، و اگر به غير عذر ترك كرده باشد يك ملك با او نماز كند. والله تعالى يعلم(3186) .

عبادت در جوانى و ياد خدا در ميان غافلان يا أباذر ما من شاب يدع لله الدنيا و لهوها، و أهرم شبابه فى طاعه الله، الا أعطاه الله أجر اثنين و سبعين صديقا. يا أباذر الذاكر فى الغافلين كالمقاتل فى الفارين.

اى ابوذر هر جوانى كه ترك كند از براى خدا دنيا و لهوهاى دنيا را، و جوانى خود را به پيرى رساند در طاعت الهى، البته حق تعالى به او عطا فرمايد ثواب هفتاد و دو صديق را.

اى ابوذر كسى كه خدا را ياد كند در ميان غافلان، مثل كسى باشد كه جهاد كند در ميان گريختگان.

صديق كسى را مى‏گويند كه تصديق پيغمبران و متابعت ايشان در اقوال و افعال، پيشتر و بيشتر(3187) از ديگران بكند.

و اين قسم احاديث كه در باب ثواب اعمال وارد شده است به دو وجه توجيه مى‏توان نمود:

اول آن كه: مراد، صديق از امتهاى ديگر باشد. يعنى ثواب يك جوان صالح اين امت برابر است با ثواب هفتاد و دو صديق از امتهاى ديگر.

دويم آن كه: هر عملى موجب استحقاق قدرى از ثواب مى‏گردد و حق تعالى به فضل خود اضعاف(3188) آن را كرامت مى‏فرمايد. پس مراد آن است كه آنچه حق تعالى به آن جوان تفضل مى‏فرمايد برابر است با ثواب استحقاق هفتاد و دو صديق.

و وجوه ديگر نيز مى‏توان گفت، و چون اين دو وجه ظاهرتر بود به همين اكتفا كرديم.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه كس‏اند كه حق تعالى ايشان را بى‏حساب داخل بهشت مى‏كند: امام عادل، و تاجر راستگو، و پيرى كه عمر خود را در طاعت الهى صرف نموده باشد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هفت كس‏اند كه در سايه عرش الهى خواهند بود در روزى كه بغير آن سايه‏اى نيست: امام عادل؛ و جوانى كه در عبادت الهى نشو و نما كرده باشد؛ و شخصى كه دلش به مسجد متعلق باشد وقتى كه بيرون آيد از مسجد تا باز برگردد؛ و دو شخص كه در طاعت الهى با يكديگر باشند تا مفارقت نمايند؛ و شخصى كه در خلوت خدا را ياد كند و آب از چشمانش جارى گردد از خوف الهى؛ و شخصى كه زن صاحب حسنى او را به حرام به سوى خود بخواند و او از ترس خدا مرتكب آن نشود؛ و شخصى كه تصدقى بدهد مخفى كه دست چپش نداند كه از دست راست چه چيز داده است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه قرآن بخواند، و او جوان و با ايمان باشد، قرآن با گوشت و خون او مخلوط گردد و حق تعالى او را با رسولان نيكوكار از ملائكه محشور گرداند. و قرآن در قيامت از جانب او حجت تمام كند و گويد: خداوندا هر عمل كننده‏اى مزد عمل خود را يافت؛ من مزد عمل كننده خود را مى‏خواهم. پس حق تعالى دو حُله(3189) از حله‏هاى بهشت در او پوشاند و تاج كرامت بر سر او گذارد. پس به قرآن خطاب فرمايد كه: آيا راضى شدى؟ قرآن گويد كه: زياده از اين از براى او اميد داشتم. پس حق تعالى بَرات(3190) ايمنى را به دست راستش دهد و برات مُخَلد(3191) بودن در بهشت را به دست چپش دهد و او را داخل بهشت كند. پس به او گويند كه: يك آيه بخوان و يك درجه بالا رو. پس به قرآن فرمايد كه: راضى شدى؟ گويد كه: بلى. و كسى كه بر او حفظ قرآن دشوار باشد و مكرر خواند تا حفظ كند حق تعالى اين ثواب را مضاعف به او كرامت فرمايد.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه در ميان غافلان به ياد خدا باشد مانند كسى است كه به عوض گريختگان جهاد كند. و كسى كه بعد از گريختن لشكر جهاد كند بهشت از براى او واجب است.

و احاديث بر اين مضامين بسيار است.

در همنشينى با نيكان و بدان در اطعام مؤمنان(3192) يا أباذر الجليس الصالح خير من الوحده، و الوحده خير من السكوت؛ و السكوت خير من املاء الشر.

يا أباذر لا تصاحب الا مؤمنا، و لا يأكل طعامك الا تقى، و لا تأكل طعام الفاسقين.

يا أباذر أطعم طعامك من تحبه فى الله، و كل طعام من يحبك فى الله عز و جل.

اى ابوذر همنشينى با مصاحب صالح و نيكو بهتر است از تنهايى، و تنهايى بهتر است از خاموشى، و خاموشى بهتر است از سخن بد گفتن.

(بدان كه املا در لغت به معنى آن است كه شخصى سخنى بگويد كه ديگرى بنويسد. و حضرت در اينجا گفتن شر را به اين عبارت تعبير فرمودند، براى اشعار(3193) به آن كه آنچه از سخنان لغو و باطل مى‏گويى، بر كاتبان اعمال خود(3194) املا مى‏كنى كه ايشان بنويسند.

چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود به شخصى كه سخنان لغو مى‏گفت كه: اى مرد بر كاتبان خود نامه املا مى‏كنى.)

اى ابوذر مصاحبت مكن مگر با مؤمن، و نبايد طعام خود را بخورانى مگر به پرهيزكارى، و مخور طعام فاسقان را.

اى ابوذر بخوران طعام خود را به كسى كه از براى خدا او را دوست دارى، و بخور طعام كسى را كه از براى خدا تو را دوست دارد.

بدان كه به حسب تجربه معلوم است كه مصاحبت را در اخلاق و اعمال دخل(3195) عظيم هست.

پس بايد كه آدمى در مصاحبت نيكان اهتمام نمايد، كه شايد اطوار(3196) مرضيه(3197) ايشان در او تأثير نمايد و به اخلاق پسنديده ايشان متصف گردد. و از مصاحبت بدان احتراز نمايد، كه مبادا بديهاى ايشان در او تأثير كند. و مصاحبان بد كه شياطين انس‏اند ضرر بيشتر مى‏رسانند از شياطين جن. زيرا كه آدمى از مُشاكل(3198) و مُجانِس(3199) خود بيشتر قبول مى‏كند تا از غيرمجانس خود. بلكه اكثر اغواى(3200) شياطين جن به اغواى شياطين انس مى‏شود.

چنانچه از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسى گفت كه: مصاحب بد، همنشين خود را به درد خود مبتلا مى‏گرداند؛ و قرين(3201) بد، آدمى را هلاك مى‏كند. پس ببينيد كه با كى همنشينى مى‏كنيد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: پدرم حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى فرزند با پنج كس مصاحبت و همزبانى و رفاقت مكن.

گفتم: اى پدر ايشان را به من بشناسان. فرمود كه: زنهار كه با دروغگو مصاحبت مكن كه مانند سراب تو را فريب مى‏دهد، و نزديك را براى تو دور مى‏گرداند، و دور را براى تو نزديك مى‏گرداند؛ و با فاسق(3202) مصاحبت مكن كه تو را به يك لقمه يا كمتر مى‏فروشد و ديگرى را اختيار مى‏كند؛ و زنهار كه با بخيل مصاحبت مكن كه تو را در مال خود فرو مى‏گذارد و يارى نمى‏كند در هنگامى كه نهايت احتياج دارى؛ و زنهار كه با احمق مصاحب مباش كه اگر خواهد به تو نفع رساند ضرر مى‏رساند؛ و زنهار كه با قطع كننده رحم مصاحبت مكن كه حق تعالى در سه جاى قرآن او را لعنت فرموده(3203) .

و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: مصاحبت مكنيد با صاحبان بدعتها، و با ايشان همنشينى مكنيد كه نزد مردم مثل يكى از ايشان خواهيد بود. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: آدمى بر دين يار و همنشين خود است.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه مكرر در خطبه‏ها مى‏فرمودند كه: مسلمان را سزاوار آن است كه اجتناب نمايد از برادرى سه طايفه: فاجران بيباك، و احمقان، و دروغگويان:

اما بدكار بى‏پروا؛ پس زينت مى‏دهد براى تو كارهاى بد خود را، و مى‏خواهد كه تو مثل او باشى. و تو را اعانت نمى‏كند بر امر دين تو و بر كارى كه در قيامت به كار تو آيد. و نزديكى او موجب جفا و خلاف ادب است، و صحبت او سبب قساوت(3204) دل مى‏شود، و آمد - شد او نزد تو موجب عار و بدنامى توست.

و اما احمق؛ پس او هرگز تو را به خيرى دلالت نمى‏كند، و اميد دفع شرى از او نمى‏توان داشت. و هرچند سعى كند هم از او نمى‏آيد. و گاه باشد كه خواهد به تو نفع رساند و ضرر برساند. پس مردن او بهتر است از زندگى او، و خاموشى او بهتر است از حرف گفتن او، و دورى او بهتر است از نزديكى او.

و اما دروغگو؛ پس در مصاحبت او هيچ عيشى براى تو گوارا نيست. سخن تو را به دروغ به مردم نقل مى‏كند، و از مردم به دروغ سخن به تو نقل مى‏كند. و هر دروغى را كه تمام كرد، از پى آن دروغ ديگر ابتدا مى‏كند تا به حدى كه اگر راستى گويد باور نمى‏توان كرد. و در ميان مردم به نقل كذب دشمنى مى‏افكند و كينه‏ها در سينه‏ها مى‏روياند. پس از خدا بپرهيزيد و ملاحظه نماييد كه با كى مصاحبت مى‏كنيد.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: متابعت كن كسى را كه تو را مى‏گرياند و خيرخواه توست، و متابعت مكن كسى را كه تو را مى‏خنداند و تو را فريب مى‏دهد. و عن قريب(3205) بازگشت همه به سوى خداست.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: محبوبترين برادران من به سوى من كسى است كه عيبهاى مرا به من بگويد.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: صداقت و دوستى حدى چند دارند كه در هر كه آنها نيست او بهره‏اى از صداقت ندارد:

اول آن كه: آشكار و پنهان او با تو موافق باشد.

دويم آن كه: زينت تو را زينت خود داند و عيب تو را عيب خود داند.

سويم آن كه: اگر حكومتى يا مالى به هم رساند با تو تغيير سلوك(3206) نكند.

چهارم آن كه: از تو منع ننمايد هر چه را بر آن قدرت داشته باشد.

پنجم: خصلتى است كه جميع خصلتهاى گذشته در آن جمع است؛ آن است كه تو را در حوادث روزگار كه رو دهد وانگذارد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: سعادتمندترين مردم كسى است كه با نيكان مردم خلطه(3207) نمايد.

و منقول است كه: حواريان از حضرت عيسىعليه‌السلام پرسيدند كه: با كى همنشينى كنيم؟ فرمود كه: با كسى كه به ياد خدا آورد شما را ديدن او، و در علم شما بيفزايد سخن گفتن او، و شما را راغب به آخرت گرداند كردار او.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه خود را به محل تهمت مى‏دارد ملامت نكند كسى را كه گمان بد به او مى‏برد، و هر كه سر خود را پنهان دارد اختيارش به دست خود است. و هر سرى كه از دو كس (يا: از دو لب) درگذشت فاش مى‏شود. و كارهاى برادر مؤمن خود را حمل بر محمل نيك كن(3208) تا محملى يابى، و سخنى كه از او صادر شود بر معنى بدى حمل مكن تا محمل خير از براى آن يابى. و بر تو باد به برادران نيك. بسيار از ايشان تحصيل كن(3209) كه ايشان تهيه‏اند(3210) در هنگام نعمت، و سپرند در هنگام بلا. و در امرى كه خواهى مشورت كنى، با جمعى مشورت كن كه از خدا ترسند. و برادران خود را به قدر پرهيزكارى ايشان دوست دار. و از زنان بد بپرهيزيد و از نيكان ايشان برحذر باشيد، و اگر شما را به نيكى امر كنند مخالفت ايشان نماييد كه به طمع نيفتند در بديها.(3211)

و در حديث ديگر از آن حضرت پرسيدند كه: بدترين مصاحبان كيست؟ فرمود كه: كسى كه معصيت خدا را نزد تو زينت دهد.

و در حديث ديگر فرمود كه: همنشينى بدان مورث(3212) بدگمانى به نيكان است.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: نظر كن هر كه را بينى كه نفعى در دين به تو نمى‏رساند اعتداد به آشنايى او مكن(3213) و به صحبت او رغبت منما. به درستى كه آنچه غيرخداست همه باطل است، و كارى كه براى خدا نيست عاقبتش نيكو نيست.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: سه كس‏اند كه مجالست(3214) ايشان دل را مى‏ميراند: مجالست مردم پست دنى، و سخن گفتن با زنان(3215) و همنشينى اغنيا و مالداران.(3216)

و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: چهار چيز است كه ضايع مى‏شود به بطالت(3217) : دوستى كه صرف بيوفا كنى، و نيكى و احسانى كه به كسى كنى كه شكر تو نكند، و عملى كه به كسى گويى كه گوش ندهد، و سرى كه به كسى بسپارى كه حفظ نكند.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: با اغنيا همنشينى مكن. به درستى كه كسى كه با ايشان همنشينى مى‏كند اول كه با ايشان مى‏نشيند چنان مى‏داند خدا را بر او نعمتها هست، و چون پاره‏اى نشست گمان مى‏كند كه خدا هيچ نعمت بر او ندارد.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چهار چيز است كه دل را مى‏ميراند: گناه بعد از گناه، و با زنان بسيار سخن گفتن، و با احمق مجادله كردن كه او گويد و تو گويى و به خير برنگردد، و مجالست نمودن با مردگان. پرسيدند كه: كيستند مردگان؟ فرمود كه: هر مالدارى كه نعمت او را طاغى كرده باشد.

و بدان كه اطعام مؤمنان فضيلت بسيار دارد، و اطعام بسيار(3218) مى‏بايد كرد، شايد كه در آن ميان مؤمنى باشد و فضيلت اطعام مؤمن را دريابند.

چنانچه به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه مؤمن گرسنه‏اى را اطعام نمايد حق تعالى او را از ميوه‏هاى بهشت اطعام نمايد. و هر كه مؤمن عريانى را بپوشاند حق تعالى از استَبرق(3219) و حرير بهشت بر او پوشاند و ملائكه بر او صلوات فرستند مادام كه از آن جامه رشته‏اى باقى باشد. و هر كه مؤمن تشنه‏اى را شربت(3220) آبى بخوراند خدا از شراب سر به مهر بهشت به او بخوراند. و كسى كه اعانت مؤمنى كند يا غمى از او زايل گرداند حق تعالى او را در سايه عرش خود جا دهد در روزى كه بغير سايه عرش سايه‏اى نباشد.

و به سند معتبر از حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت موسى ابن عمران على نبينا و آله وعليه‌السلام از خداوند خود سؤال نمود كه: الهى چه چيز است جزاى كسى كه مسكينى را اطعام نمايد خالص از براى رضاى تو؟ خطاب رسيد كه: يا موسى در روز قيامت امر مى‏كنم منادى را كه در ميان خلايق ندا در دهد كه او از آزاد كرده‏هاى خداست از آتش جهنم.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه چيز است كه موجب رفع(3221) درجات مؤمن مى‏گردد: به همه كس سلام كردن، و طعام به مردم خورانيدن، و در شب در هنگامى كه مردم در خواب‏اند نماز كردن.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه مؤمنى را سير كند بهشت براى او واجب شود.

و فرمود كه: من شخصى از مؤمنان را اطعام كنم نزد من بهتر است از اين كه صدهزار كس يا زياده از غير ايشان را اطعام كنم.

و به سند صحيح از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه سه نفر از مسلمانان را اطعام نمايد حق تعالى او را از سه بهشت اطعام نمايد در ملكوت آسمان: از جنه‏الفردوس، و جنت عدن، و طوبى - كه درختى است در بهشت كه حق تعالى در جنت عدن به دست قدرت خود غرس نموده.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه مؤمنى را اطعام نمايد تا او را سير گرداند، هيچ يك از خلق خدا احصاى ثواب او نتوانند نمود، نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل، مگر خداوند عالميان. بعد از آن فرمود كه: از جمله چيزهايى كه مغفرت را واجب و لازم مى‏گرداند اطعام مسلمان گرسنه است.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه مؤمنى را شربتى(3222) از آب بدهد در جايى كه قدرت بر آب داشته باشد(3223) حق تعالى به هر شربتى هفتادهزار حسنه به او كرامت فرمايد، و اگر در جايى باشد كه آب كمياب باشد چنان باشد كه ده بنده از فرزندان اسماعيل(3224) را آزاد كرده باشد.

و به سند معتبر از حسين بن نُعيم(3225) منقول است كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه از من پرسيد كه: آيا برادران مؤمن خود را دوست مى‏دارى؟ گفتم: بلى. فرمود كه: به فقيران ايشان نفع مى‏رسانى؟ گفتم: بلى. فرمود كه: بر تو لازم است كه دوست دارى كسى را كه خدا او را دوست مى‏دارد. والله كه تا ايشان را دوست ندارى نفع به ايشان نمى‏توانى رسانيدن. آيا ايشان را به منزل خود دعوت مى‏نمايى؟ گفتم: بلى. هر وقت كه چيزى مى‏خورم البته دو كس يا سه كس يا كمتر يا بيشتر از ايشان با من مى‏باشند. فرمود كه: فضل ايشان بر تو زياده است از فضل تو بر ايشان. گفتم: فداى تو گردم! اطعام خود را به ايشان مى‏خورانم و بر بساط خود ايشان را مى‏نشانم و فضل ايشان بر من عظيمتر است؟! فرمود كه: بلى. چون ايشان داخل خانه تو مى‏شوند داخل مى‏شوند با آمرزش گناهان تو و عيال(3226) تو، و چون بيرون مى‏روند مى‏برند گناهان تو و عيال تو را.

و در حديث ديگر فرمود كه: داخل مى‏شوند با روزى فراوان، و بيرون مى‏روند با مغفرت گناهان تو.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مؤمن مالدارى را طعام بخوراند برابر است با اينكه يكى از فرزندان اسماعيل را از كشتن خلاص كند؛ و هر كه مؤمن محتاجى را اطعام نمايد چنان است كه صد كس از فرزندان اسماعيل را از كشتن خلاص كرده باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: اطعام يك مؤمن نزد من بهتر است از آزاد كردن ده بنده و ده حج.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهى فرمود از اجابت نمودن فاسقان(3227) به طعام ايشان.(3228)

در مذمت پرگوئى و سخن دروغ يا أباذر كفى بالمرء كذبا أن يحدث بكل ما يسمع. يا أباذر ما من شى‏ء أحق بطول السجن من اللسان.يا أباذر ان الله عز و جل عند لسان كل قائل، فليتق الله امرء، و ليعلم ما يقول. يا أباذر اترك فضول الكلام. و حسبك من الكلام ما تبلغ به حاجتك.

اى ابوذر حق تعالى نزد زبان هر گوينده‏اى است (يعنى بر گفتار هر كس مطلع است). پس بايد كه آدمى از خدا بترسد و بداند كه چه مى‏گويد، كه مبادا چيزى بگويد كه موجب غضب الهى گردد.

اى ابوذر ترك كن سخنهاى زيادتى و لغو را، و كافى است تو را از سخن آن قدر كه به سبب آن به حاجت خود برسى.

اى ابوذر از براى دروغ گفتن اين كس همين بس است كه هرچه بشنود نقل كند.

اى ابوذر هيچ چيز سزاوارتر نيست به بسيار محبوس داشتن و زندان كردن از زبان.

و سخن در فضل سكوت و ترك سخن باطل سابقا مذكور شد. و آنچه حضرت فرمودند كه هر شنيده‏اى را نقل كردن دروغ است، ممكن است كه مراد آن باشد كه اگر به جزم(3229) نقل كنند دروغ است، بلكه اگر نقل كنند، بايد كه به قايلش(3230) نسبت دهند.

چنانچه به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون حديثى يا سخنى نقل كنيد آن را نسبت دهيد به آن كسى كه به شما حديث كرده است، كه اگر حق باشد ثوابش از شما باشد، و اگر باطل و دروغ باشد گناهش بر او باشد.

و محتمل است كه مراد آن باشد كه نزد مردم، دروغگو مى‏شويد و به كذب(3231) مشهور مى‏شويد. هرچند وقتى كه به قايلش نسبت دهد دروغ نيست، اما كسى كه بسيار سخن نقل كرد و دروغ برآمد، اعتماد بر قولش نمى‏ماند.

و ممكن است كه مراد آن باشد كه مى‏بايد كه سخنى كه نقل كنيد مأخذش را معلوم كنيد، و از مردمى كه بر قولشان اعتمادى نيست سخن نقل مكنيد، كه حرفهاى بى‏اصل را شنيدن و نقل كردن به منزله دروغ است در قباحت و شناعت. والله تعالى يعلم.

يا أباذر ان من اجلال الله تعالى اكرام ذى الشيبه المسلم، و اكرام حمله القرءان العاملين به، و اكرام السلطان المقسط.

اى ابوذر از جمله اجلال(3232) و تعظيم(3233) حق سبحانه و تعالى است گرامى داشتن مسلمانى كه ريشش سفيد شده باشد، و گرامى داشتن حاملان قرآن كه به احكام قرآن عمل نمايند، و گرامى داشتن پادشاه عادل.

مضامين اين كلمات شريفه در ضمن سه يَنبوع(3234) روشن مى‏گردد.

ينبوع اول: در بيان اكرام پيران مسلمانان است بدان كه گرامى داشتن مسلمانان همگى لازم است خصوصا پيران ايشان. چون موى سفيد اثر رحمت الهى است و حق تعالى آن را حرمت مى‏دارد. پس حرمت داشتن آن تعظيم امر الهى نمودن است چنانچه در خُطَ‏ب(3235) و احاديث بسيار وارد شده است كه: رحم كنيد خردان خود را، و تَوقير نماييد(3236) پيران خود را.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: تبجيل(3237) و تعظيم نماييد مشايخ(3238) و پيران خود را، كه از تعظيم خداست تعظيم ايشان.

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه فضل و حرمت مرد پيرى را بداند و او را توقير و تعظيم نمايد حق تعالى او را از فزع اكبر روز قيامت ايمن گرداند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام به سند معتبر منقول است كه: سه چيزند كه به حق و حرمت ايشان جاهل نمى‏باشد مگر منافقى كه نفاقش معروف و ظاهر باشد: كسى كه در اسلام ريشش سفيد شده باشد، و حامل قرآن، و امام عادل.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مؤمنى را گرامى دارد، اول خدا را گرامى داشته و بعد از او آن مؤمن را؛ و هر كه استخفاف كند(3239) به مؤمن ريش سفيدى، حق تعالى كسى را بر او بگمارد كه پيش از مردن به او استخفاف نمايد.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى گرامى مى‏دارد مرد هفتاد ساله را، و شرم مى‏كند از پير هشتاد ساله كه او را عذاب كند.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه چهل سال عمر كرد، از ديوانگى و خوره و پيسى خدا او را ايمن مى‏گرداند. و هر كه پنجاه سال عمر كرد خدا حسابش را در قيامت سبك و آسان مى‏كند. و چون به شصت سال رسيد خدا او را توبه روزى مى‏كند. و چون به هفتاد سال رسيد اهل آسمان او را دوست مى‏دارند. و چون به هشتاد سال رسيد حق تعالى امر مى‏فرمايد كه حسناتش را بنويسند و گناهانش را ننويسند. و چون به نود سال رسيد گناهان گذشته و آينده‏اش را مى‏آمرزند و مى‏نويسند كه او اسير خداست در زمين؛ و او را شفيع مى‏گردانند در اهل بيتش(3240) .

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: اول كسى كه موى سفيد در ريشش به هم رسيد حضرت ابراهيم بود. چون ديد، گفت: خداوندا اين چيست؟

وحى آمد كه: اين نور است و موجب توقير(3241) است. گفت: خداوندا زياده گردان.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه يك موى سفيد در ريش او به هم رسد در اسلام، آن موى سفيد نورى خواهد بود براى او در قيامت.

ينبوع دويم: در بيان فضيلت قرآن و حامل آن و بعضى از فضايل آيات و سُوَر است و اين مشتمل است بر چند ساقيه(3242) :

ساقيه اول: در فضيلت قرآن است از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هرگاه مُلتَبِس(3243) و مُشتبه(3244) شود بر شما فتنه‏ها مانند پاره‏هاى شب تار، پس بر شما باد به قرآن. به درستى كه قرآن شفاعت كننده‏اى است كه شفاعتش را قبول مى‏كنند. و با هر كه مجادله نمايد و حجت بر او تمام كند تصديقش مى‏نمايند. و هر كه آن را پيشواى خود گرداند او را به بهشت مى‏رساند. و هر كه آن را به پشت سر اندازد و به آن عمل ننمايد او را به سوى جهنم مى‏راند. راهنمايى است كه به بهترين راهها دلالت مى‏كند و كتابى است كه در آن تفصيل و بيان جميع احكام هست. آن را ظاهرى است و باطنى است. ظاهرش احكام الهى است و باطنش علوم نامتناهى است.

ظاهرش خوشاينده است و باطنش عميق است. آن را نجوم و كواكب هستند كه بر احكام الهى دليل‏اند(3245) . و بر آن نجوم، نجوم ديگر هستند كه مردم را به آن احكام مى‏رسانند (يعنى ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم كه علم قرآن نزد ايشان است). عجايب قرآن را احصا نمى‏توان نمود و غرايب آن هرگز كهنه نمى‏شود. در آن چراغهاى هدايت افروخته است و انوار حكمت از آن ظاهر است. راهنماست به سوى آمرزش گناهان، كسى را كه از آن بيابد اوصاف آمرزش را.

پس بايد كه هر كس ديده خود را در قرآن به جولان(3246) درآورد و ديده دل خود را براى مطالعه انوار آن بگشايد تا از هلاكت نجات يابد و از ورطه‏هاى ضلالت خلاص شود. به درستى كه تفكر نمودن موجب زندگانى دلهاى بيناست و در تاريكيهاى جهالت نور تفكر راهنماست. پس نيكو خود را خلاص كنيد و در فتنه‏ها خود را مگذاريد.

و در حديث ديگر فرمود كه: قرآن هادى است در ضلالت، و بيان كننده است در كورى جهالت، و دست‏گيرنده است در لغزشها، و نور است در ظلمتها، و ظاهر كننده بدعتهاست(3247) ، و نگاهدارنده از مهالك است، و در گمراهيها راهنماست، و بيان كننده فتنه‏هاست، و رساننده است از دنيا به آخرت. و كمال دين شما در قرآن است و هيچ كس از آن عدول ننمود مگر به سوى آتش.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خداوند عزيز جبار كتاب خود را به سوى شما فرستاده است. راستگويى است كه به وعده‏هاى خود وفا مى‏نمايد و مشتمل است بر احوال و اخبار شما و اخبار گذشته‏ها و اخبار آينده‏ها و اخبار آسمان و زمين. اگر آن كسى كه علمش را مى‏داند شما را خبر دهد به آنچه در قرآن است از اخبار غيب و علوم بى‏انتها، تعجب خواهيد كرد.(3248)

و به اسانيد متواتره از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: از ميان شما مى‏روم و دو چيز عظيم در ميان شما مى‏گذارم: يكى كتاب خدا كه ريسمانى است آويخته از آسمان به زمين، و ديگرى عترت و اهل بيت من. پس ببينيد كه با ايشان چگونه سلوك خواهيد كرد و حرمت ايشان را چون خواهيد داشت.

ساقيه دويم: در بيان فضيلت حاملان قرآن است به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: ديوانها(3249) كه در قيامت حساب مى‏كنند سه ديوان است: ديوان نعمتها، و ديوان حسنات، و ديوان گناهان. پس چون ديوان نعمت و ديوان حسنات را برابر كنند نعمتها تمام حسنات را فراگيرد و ديوان گناهان باقى ماند. پس فرزند آدم را طلبند كه گناهانش را حساب كنند. در اين حال قرآن به بهترين صورتها بيايد و در پيش آن مرد روان شود و گويد: خداوندا منم قرآن. و اين بنده مؤمن توست كه خود را به تعب(3250) مى‏انداخت به تلاوت من، و در درازى شب مرا به ترتيل(3251) مى‏خواند، و چون مرا در تهجد(3252) مى‏خواند آب از ديده‏اش جارى مى‏شد. خداوندا او را راضى كن چنان كه مرا راضى كرده. پس خداوند عزيز جبار فرمايد كه: اى بنده من دست راستت را بگشا. پس پر كند حق تعالى آن را از رضا و خشنودى خود، و دست چپش را پر كند از رحمت خود. پس به او گويد كه: اينك بهشت از براى تو مباح است. قرآن بخوان و بالا رو. پس هر يك آيه كه بخواند يك درجه بالا رود. و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به قرآن خطاب فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه امروز گرامى دارم هر كه تو را گرامى داشته، و خوار كنم هر كه تو را خوار كرده.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: قرآن را ياد گيريد. به درستى كه قرآن در قيامت مى‏آيد به نزد حامل خود(3253) به صورت جوان بسيار خوشرو، و مى‏گويد كه: منم آن قرآنى كه به سبب من شبها بيدار مى‏بودى و در روزهاى {داغ} به سبب روزه خود را تشنه مى‏داشتى، و به سبب كثرت تلاوت من آب دهانت خشك مى‏شد و آب ديده‏ات جارى مى‏شد. امروز با توام هر جا كه مى‏روى. و هر كه تجارتى كرده امروز از پى تجارت خود رود، و من به عوض تجارت جميع تاجرانم براى تو. بشارت باد تو را كه به زودى كرامت الهى به تو مى‏رسد. پس تاجى مى‏آورند و بر سرش مى‏گذارند،

و نامه امان از عذاب را به دست راستش مى‏دهند و نامه مخلد بودن در بهشت را به دست چپش مى‏دهند، و دو حله بر او مى‏پوشانند و به او مى‏گويند كه: قرآن بخوان و بالا رو. و به عدد هر آيه به درجه‏اى بالا مى‏رود. و پدر و مادرش را دو حله مى‏پوشانند اگر مؤمن باشند، و مى‏گويند به ايشان كه: اين براى آن است كه به فرزند خود تعليم قرآن كرديد.

و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: بر شما باد به قرآن. به درستى كه حق تعالى بهشت را يك خشت از طلا و يك خشت از نقره خلق فرموده، و به جاى گِل مُشك خوشبو، و به عوض خاك زعفران، و به جاى سنگريزه مرواريد در آن مقرر گردانيد و درجاتش را به عدد آيات قرآن گردانيد. پس كسى كه قرآن خوانده باشد به او مى‏گويند كه: بخوان و بالا رو. و هيچ كس در بهشت درجه‏اش از او بالاتر نيست مگر پيغمبران و صديقان.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: اشراف و بزرگان امت من حاملان قرآن‏اند، و جمعى كه در شب عبادت مى‏كنند.

و در حديث ديگر فرمود كه: حاملان قرآن بزرگان اهل بهشت‏اند.

و فرمود كه: خدا عذاب نمى‏فرمايد دلى را كه قرآن را حفظ نمايد.

و به سند معتبر از آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: اهل قرآن در اعلاى درجات بهشت‏اند بعد از پيغمبران. پس ضعيف و حقير مشماريد اهل قرآن را، و حق ايشان را سهل مدانيد كه ايشان را نزد حق تعالى منزلت رفيع هست.

ساقيه سيم: در بيان صفات قُراى قرآن و اصناف ايشان است بدان كه حامل قرآن را بر چند معنى اطلاق مى‏كنند و چند قسم مى‏باشند:

اول آن است كه: لفظ قرآن را درست ياد گيرد. و اين اول مراتب حاملان قرآن است.

و در اين مرتبه تفاضل(3254) به زيادتى علم قرائت و دانستن آداب و محسنات(3255) قرائت مى‏باشد، و به زيادتى حفظ كردن و در خاطر داشتن سور(3256) و آيات قرآنى.

دويم: دانستن معانى قرآن است. و در زمان سابق چنين مقرر بوده است كه قاريان قرآن تعلم معانى آن نيز مى‏نموده‏اند. و اين مرتبه از دانستن لفظ بالاتر است. و تفاضل در اين مرتبه به زيادتى و نقصان فهم معانى قرآن از ظهور(3257) و بطون(3258) مى‏باشد.

سيم: عمل نمودن به احكام قرآن و متخلق شدن(3259) به اخلاقى است كه قرآن بر مدح آنها دلالت دارد، و خالى شدن از صفاتى است كه بر مذمت آنها دلالت دارد. پس حامل حقيقى قرآن كسى است كه حامل الفاظ و معانى قرآن گرديده باشد و به صفات حسنه آن خود را آراسته باشد.

و بدان كه قرآن خوان احسان معنوى خداوند رحمان است چنانچه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: القرءان مأدبه الله. يعنى: قرآن خوان نعمت خداست. و خوان كريمان جامع مى‏باشد و درخور هر كس نعمت در آن مى‏باشد. سبزى و تره مى‏دارد و الوان حلوا و نفايس(3260) مى‏دارد. لهذا هيچ كس نيست كه از قرآن بهره‏اى نداشته باشد. جمعى كثير از راه كتابت لفظش بهره‏هاى دنيوى و اخروى مى‏برند حتى آن كس كه مركبش را به عمل مى‏آورد، و آن كسى كه كاغذش را مى‏سازد، و آن كاتبى كه مى‏نويسد، و كارفرمايى كه مزد مى‏دهد و غير ايشان از جماعتى كه در كتابت قرآن دخيل مى‏باشند، اگر از براى خدا كنند بهره دنيا و آخرت مى‏برند، و اگر از براى دنيا كنند بهره دنيوى مى‏برند. و جمعى از تعليم و تعلم لفظش بهره‏هاى دنيوى و اخروى مى‏برند.

و صاحبان هر علم از علوم نامتناهى را بهره‏اى از قرآن هست چنانچه صَرفى(3261) ، وجوه تصاريف(3262) و اشتقاقاتش(3263) استنباط مى‏نمايد(3264) ، و نحوى(3265) از انحاى تراكيبش(3266) استشهاد مى‏نمايد(3267) ، و معانى بيانى(3268) ، از نكات غريبه‏اش فايده‏مند مى‏شود، و اصحاب بلاها از بركات آيات كريمه‏اش به تلاوت

كردن و نوشتن نفع مى‏يابند، و ارباب مطالب دنيوى و اخروى به آيات و سورش پناه مى‏برند و مطلب خود را مى‏بايند. و يك راه اعجاز قرآن تأثيرات غريبه آيات و سور آن است. و ارباب تكسير(3269) و اصحاب عدد(3270) و غير ايشان همه به قرآن پناه مى‏برند. و از راه معانى غريبه‏اش جميع صاحبان علوم مختلفه منتفع مى‏شوند از متكلم(3271) و حكيم(3272) و فقيه(3273) و اصحاب رياضى و صاحبان علوم اخلاق و طبيبان و اصحاب اكسير(3274) و منشيان(3275) و شعرا و ادبا(3276) ، و غيرايشان از جماعتى كه از ظاهر قرآن بهره‏اى دارند. و از هر بطنى از بطون قرآن جمعى كه قابل آن هستند از اصحاب عرفان(3277) و ارباب ايقان(3278) ، فوايد و حكم و معارف نامتناهى مى‏يابند.

پس حامل كامل قرآن مجيد جمعى‏اند كه جميع بهره‏هاى قرآن را بر وجه كمال داشته باشند. و ايشان حضرت رسول و اهل بيت كرام او صلوات‏الله عليهم اجمعين‏اند. زيرا كه معلوم است به احاديث متواتره كه لفظ قرآن مخصوص ايشان است و قرآن تمام كامل نزد ايشان است، و علوم قرائتى(3279) كه در ميان است(3280) هم به اتفاق به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منسوب است.

و ايضا احاديث متواتره وارد است كه: معنى قرآن را كسى بغير ايشان نمى‏داند. و علم ماكان و ما يكون(3281) تا روز قيامت، و جميع شرايع و احكام در قرآن هست، و علمش نزد ايشان مخزون(3282) است. و قرآن را هفت بطن يا هفتاد بطن است و علم جميع آن بطون نزد ايشان است. و همچنين عمل نمودن به جميع احكام و شرايع قرآن مخصوص ايشان است چون از جميع خطاها معصوم‏اند و به جميع كمالات بشرى متصف‏اند.

و ايضا اكثر قرآن در مدح ايشان و مذمت مخالفان ايشان است چنانچه وارد شده است كه: ثلث قرآن در شأن ماست، و ثلث آن در مذمت دشمنان ماست، و ثلث ديگر آن فرايض و احكام است.(3283)

و اين معنى نيز ظاهر است كه مدح هر صفت كمالى كه در قرآن واقع است به مدح صاحب آن صفت برمى‏گردد، و صاحب آن صفت بر وجه كمال ايشان‏اند؛ و مذمت هر صفت نقصى كه وارد شده است به مذمت صاحبان آن صفات برمى‏گردد كه دشمنان ايشان‏اند. و چون قرآن شخصى(3284) نيست قائم به ذات(3285) بلكه عرضى(3286) است كه در مجالى(3287) مختلفه ظهورات مختلف مى‏دارد، چنانچه پيوسته در علم واجب‏الوجود بوده و از آنجا در لوح ظاهر گرديده، و از آنجا به روح حضرت جبرئيل منتقل گرديده، و از جانب خدا بلاواسطه و به واسطه جبرئيل در نفس مقدس نبوى ظاهر گرديده، و از آنجا به قلوب اوصيا و مؤمنان درآمده و در صورت كتابتى ظهور نموده، پس اصل قرآن را حرمتى است، و به سبب آن در هر جا كه ظهور كرده آن محل را حرمتى بخشيده. و در هر جا كه ظهورش زياده است موجب حرمت آن چيز بيشتر گرديده. پس هرگاه آن نقشهاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش بسته و جلدى كه مجاور آنها گرديده، با اين كه پست‏ترين ظهورات اوست، آن قدر حرمت به آنها بخشيده كه اگر كسى خلاف آدابى نسبت به آنها به عمل آورد كافر مى‏شود، پس قلب مؤمنى كه حامل قرآن گرديده حرمتش زياده از نقش و كاغذ قرآن خواهد بود. چنانچه وارد شده است كه: مؤمن حرمتش از قرآن بيشتر است. و از مضامين و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤمن بيشتر ظهور كرده موجب احترام او زياده گرديده، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقايص و معاصى و اخلاق ذميمه ظهور كرده موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت گرديده.

پس اين مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زياده مى‏گردد، تا چون به مرتبه جناب بارفعت نبوى و اهل بيت كرام او مى‏رسد مرتبه ظهورش به نهايت مى‏رسد. چنانچه در وصف حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده است كه: كان خلقه القرآن. يعنى: خلق آن حضرت قرآن بود.

بلكه اگر به حقيقت نظر كنى قرآن حقيقى ايشان‏اند كه محل لفظ قرآن و معنى قرآن و اخلاق قرآن‏اند، چنانچه دانستى كه قرآن چيزى را مى‏گويند كه نقش قرآن در آن باشد و نقش كامل قرآن به حسب معنى و لفظ در قلوب مطهره ايشان حاصل است. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه بسيار مى‏فرمودند كه: منم كلام الله ناطق(3288) .

و اين است معنى آن حديث كه حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود در حديث طولانى كه: قرآن به صورت نيكويى به صحراى محشر خواهد آمد و شفاعت حاملان خود خواهد كرد. راوى پرسيد كه: آيا قرآن سخن مى‏تواند گفت؟ حضرت تبسم نمود و فرمود كه: خدا رحم كند ضعيفان شيعيان ما را كه آنچه از ما مى‏شنوند تسليم مى‏كنند و اذعان مى‏نمايند.

بعد از آن فرمود كه: نماز، شخصى است و صورتى دارد و خلقتى دارد و امر و نهى مى‏كند.

راوى مى‏گويد كه: صورت من متغير شد و گفتم: اين سخن را در ميان مردم نقل نمى‏توانم كرد. حضرت فرمود كه: هر كه ما را به نماز نشناسد حق ما را نشناخته و انكار حق ما كرده.

بعد از آن فرمود كه: مى‏خواهى سخن قرآن را به تو بشنوانم؟ گفت: بلى. فرمود كه: در قرآن است كه: نماز نهى مى‏كند از فحشا(3289) و منكر(3290) ، و ذكر خدا بزرگتر است.(3291) حضرت فرمود كه: چون نماز نهى مى‏كند، پس سخن مى‏گويد. و فحشا و منكر مردى چندند. و ماييم ذكر خدا، و ما بزرگتريم.

چون اين مطلب در حل اخبار اهل بيتعليهم‌السلام بسيار دخيل است اگر زياده از اين توضيح نماييم اصوب(3292) است.

بدان كه هر چيز را صورتى و معنيى و جسدى و روحى است، خواه اخلاق و خواه عبادت و خواه غير آنها. و جمعى كه حَشويه‏اند(3293) ، به ظاهرها دست زده‏اند و پا از آن به در نمى‏گذارند و خود را از بسيارى از حقايق محروم گردانيده‏اند. و جمعى به بواطن(3294) و معانى چسبيده‏اند و از ظواهر دست برداشته‏اند و به سبب اين ملحد(3295) شده‏اند. و صاحب دين آن است كه هر دو را به سمع يقين بشنود و هر دو را اذعان نمايد. مثل اين كه بهشت را صورتى است كه عبارت از در و ديوار و درخت و انهار(3296) و حور(3297) و قصور(3298) است. و معنى بهشت، كمالات و معارف و قرب و لذات معنوى است كه در بهشت صورى مى‏باشد. حشوى مى‏گويد كه: در بهشت بغير لذت خوردن و آشاميدن و جماع كردن معنى ندارد. ملحد مى‏گويد كه: بهشت در و ديوار و درختى نمى‏دارد. همان لذتهاى معنوى را به اين عبارات تعبير كرده‏اند. و به اين سبب منكر ضرورى دين گرديده و كافر شده است. اما صاحب يقين مى‏داند كه هر دو حق است، و در ضمن آن لذتهاى صورى، لذتهاى معنوى حاصل مى‏شود چنانچه در اول كتاب اشاره به اين معنى كرديم.

و همچنين در باب صراط واقع شده است(3299) كه: صراط دين حق است. و واقع شده است كه: اهل بيت صراط مستقيم‏اند. و وارد شده است كه: صراط، محبت على بن ابى‏طالب است. و واقع شده است كه: صراط جِسرى(3300) است بر روى جهنم. همه حق است زيرا كه صراط آخرت نمونه صراط دنياست و در دنيا فرموده‏اند كه بر صراط دين حق و ولايت اهل بيت مستقيم مى‏بايد بود. و از چپ و راست شعبه‏هاى بسيار از مذاهب مختلفه و گناهان كبيره هست كه هر كه متوجه آنها مى‏شود از اين صراط به در مى‏رود.

و اين صراط راهى است در نهايت باريكى و دقت و نازكى، و كمينگاهها دارد كه شياطين بر آن رخنه‏ها(3301) در كمين نشسته‏اند، و عقبه‏ها(3302) از عبادات شاقه(3303) و ترك معاصى دارد كه بسيار كسى از آن عقبه‏ها راه را گم كرده‏اند. و نمونه اين صراط بعينه(3304) صراط آخرت است كه در نهايت باريكى و دقت(3305) و دشوارى است و بر روى جهنم مى‏گذارند. پس كسى كه پيوسته در اين صراط مستقيم بوده در آن صراط راست به بهشت مى‏رود. و هر كه به سبب اعتقاد فاسدى يا كبيره هلاك كننده‏اى از اين صراط به در رفته به همان عقبه و كمينگاه كه مى‏رسد، پايش از آن صراط مى‏لغزد و به جهنم مى‏افتد.

و همچنين مارها و عقربهاى دوزخ صورت اخلاق ذميمه است، و درختها و حور و قصور صورت و ثمره افعال حسنه است.

و همچنين نماز را در دنيا روحى و بدنى هست. بدن نماز آن افعال مخصوصه است، و روح نماز ولايت على بن ابى‏طالب و اولاد اوست. و كار روح آن است كه جسد را باقى مى‏دارد و منشأ حركات و آثار بدن مى‏گردد. پس نماز بى‏ولايت چون موجب كمالى نمى‏گردد و باعث قرب نمى‏شود و از عذاب نجات نمى‏بخشد، مانند بدن مرده است. پس ولايت روح آن است. و چون نماز كامل از ايشان صادر مى‏شود، و اگر از ديگرى صادر شود به بركت ايشان مى‏شود، پس بقاى نماز به ايشان است. به اين سبب خود، روح نمازند. و چون وصف نماز در ايشان كامل گرديده و خلق ايشان شده، گويا با نماز متحدند.

پس همچنان كه لفظ انسان را بر بدن آدمى و بر روح، و بر روح يا بدن - هر سه - اطلاق مى‏نمايند، همچنين نماز را بر اين افعال، و بر آن ذوات مقدسه، و بر آن ذوات با اتصاف به اين صفت اطلاق مى‏نمايند. پس نماز كه در قرآن واقع مى‏شود، ظاهرش - كه افعال است - مراد است و باطنش - كه ولايت است - مراد است، و منافات با يكديگر ندارند.

و جمعى از ملاحدء(3306) اسماعيله(3307) به سبب اين كه اين احاديث را نفهميده‏اند انكار عبادات كرده‏اند و كافر شده‏اند و مى‏گويند: نماز كنايه از شخصى است، و روزه كنايه از شخصى است، و اين اعمال در كار نيست. و جمعى از حشويه به جانب تفريط(3308) افتاده، انكار اين احاديث كرده‏اند و رد كرده‏اند.

و همچنين ايمان چون به حضرت اميرالمؤمنين كامل گرديده، و آن حضرت بر وجه كمال به آن متصف است، و بقاى ايمان به بركت آن حضرت است، و ولايتش ركن اعظم ايمان است، و ايمان در جميع اعضا و جوارحش سرايت كرده، و پيوسته از آثار و افعالش انوار ايمان مشاهده مى‏شود، اگر ايمان بر آن حضرت اطلاق كنند در بطن قرآن بعيد نيست.

و همچنين مخالفان ايشان در باب كفر و معاصى چنين‏اند.

پس روح و معنى و محل حقيقى صلات و ايمان و زكات و غير آنها از عبادات، على ابن ابى‏طالب و فرزندان اويند، و روح و معنى و محل حقيقى فحشا و منكر و فسوق و عِصيان، ابوبكر و عمر و عثمان و ساير دشمنان ايشان‏اند كه به سبب ايشان كفر و معاصى باقى مانده و در ايشان كامل بوده.

و همچنين كعبه را حرمت داده‏اند براى اين كه محل فيوض الهى و معبد دوستان خداست. و دلهاى ائمه معصومين و دوستان ايشان كه محل معرفت و محبت و ياد خداست از كعبه اشرف(3309) است و كعبه حقيقى ايشان‏اند. اما نبايد كه كسى انكار حرمت اين كعبه ظاهر بكند يا انكار حج كند تا كافر شود، بلكه مى‏بايد كه اول به كعبه ظاهر رود و بعد از آن به كعبه باطن رود و از انوار هر دو بهره‏مند شود.

چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت امام جعفر صادق و امام محمد باقر صلوات‏الله عليهما منقول است كه فرمودند كه: اين سنگها را براى اين بنا كرده‏اند كه مردم بيايند به طواف و به وسيله اين طواف به خدمت ما برسند و معالم(3310) دين خود را از ما ياد گيرند و ولايت خود را بر ما عرض نمايند.

زياده از اين معنى را در اين مقام بسط نمى‏توان داد. اما اگر ادراك اين معنى درست نموده‏اى بسيارى از مشكلات اخبار بر تو ظاهر مى‏گردد، و معنى نهى كردن نماز را مى‏فهمى كه هم نماز، خودش در كسى كه كامل شد موجب قرب مى‏شود و از معاصى و متابعت ارباب معاصى نهى مى‏فرمايد و منع مى‏كند، و هم ائمه معصومين كه روح نمازند نهى مى‏كنند. بلكه همان معنى نمازى كه در ايشان كامل گرديده و موجب اعلاى(3311) مراتب قرب ايشان گرديده، به زبان ايشان متكلم است و تو را منع مى‏نمايد.

زياده از اين سخن در اين مقامات نازك(3312) گفتن، موهم معانى كفرآميز مى‏شود. رجوع مى‏كنيم به نقل اخبارى كه در وصف حاملان قرآن وارد شده است.

به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: قاريان قرآن بر سه قسم‏اند: يكى شخصى است كه قرآن خوانده است، و آن را سرمايه دنياى خود كرده است، و وسيله جلب فوايد و اموال از پادشاهان گردانيده است، و به قرآن بر مردم استطاله(3313) و زيادتى و فخر مى‏كند.

و شخص ديگر آن است كه قرآن خوانده است، و حروف آن را حفظ(3314) و ضبط نموده(3315) ، و حدود و احكامش را ضايع ساخته است، و همين(3316) در راست كردن(3317) لفظش سعى مى‏نمايد. خدا اين جماعت را در ميان حاملان قرآن بسيار نكند.

و شخص ديگر آن است كه قرآن خوانده، و دواى قرآن را بر دردهاى دل خود گذاشته، و شبهايش را به قرآن بيدار داشته، و به سبب قرآن روزها تشنه مانده به روزه داشتن، و به قرآن بر پا ايستاده است در مساجد و جاهاى نماز، و در شبها پهلو از رختخواب تهى كرده است به سبب قرآن. پس به بركت اين جماعت

خداوند عزيز جبار دفع مى‏نمايد بلاها را، و به اين جماعت غلبه مى‏دهد مسلمانان را بر دشمنان، و به اين جماعت حق تعالى باران از آسمان مى‏فرستد. والله كه اين جماعت در ميان قاريان قرآن كمترند از گوگرد احمر(3318) .

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: سزاوارترين مردم به تخشع(3319) و تضرع(3320) در آشكار و پنهان حامل قرآن است، و سزاوارترين مردم در پنهان و آشكار به نماز و روزه حامل قرآن است. بعد از آن به آواز بلند ندا فرمودند كه: اى حامل قرآن! به سبب قرآن تواضع و فروتنى كن تا خدا تو را بلندمرتبه گرداند، و به قرآن طلب عزت از مردم مكن كه خدا تو را ذليل مى‏گرداند، و متزين(3321) شو به قرآن از براى خدا تا خدا تو را زينت بخشد. و آن را براى مردم زينت خود مكن كه خدا تو را معيوب و بدنما گرداند.

به درستى كه هر كه قرآن را ختم نمايد چنان است كه گويا پيغمبرى را در ميان دو پهلوى او جا داده‏اند بدون آن كه وحى به او بيايد. و كسى كه تمام قرآن را خوانده باشد سزاوار از براى او آن است كه با جاهلان جهالت نكند، و در ميان جمعى كه به غضب مى‏آيند او به غضب نيايد و زود از جا به در نرود. بلكه بايد عفو كند و بپوشاند و درگذرد و حلم كند از براى تعظيم(3322) قرآن. و كسى را كه قرآن به او عطا كرده باشند و گمان كند كه خدا به كسى از خلق چيزى بهتر از آنچه به او كرامت فرموده داده است از اموال و اسباب دنيا، پس به تحقيق كه عظيم شمرده است چيزهايى را كه خدا حقير شمرده است، و حقير دانسته است چيزى را كه خدا عظيم گردانيده است.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه قرآن را بخواند و با خواندن قرآن حرامى بياشامد، يا محبت دنيا و زينتهاى آن را بر قرآن اختيار كند، مستوجب غضب الهى گردد، مگر آن كه توبه كند. و اگر بى‏توبه بميرد در قيامت قرآن بر او حجت خود را تمام كند كه او را عذرى نماند.

ساقيه چهارم: در بيان آداب خواندن قرآن است و آن مشتمل است بر شرايط بسيار:

اول: ترتيل در قرائت است.

چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( و رتل القرآن ترتيلا ) (3323) : ترتيل كن در قرائت قرآن ترتيل كردنى.

و ترتيل، قدرى از آن واجب است و قدرى مستحب. ترتيل واجب به حسب مشهور آن است كه حروف را از مخارج(3324) ادا نمايد و حفظ احكام وقف و وصل بكند، كه اگر دو كلمه را متصل به يكديگر خواند و فاصله در ميان به قطع نفس يا سَكت طويل(3325) نكند، كلمه اول را ساكن نخواند بلكه آخرش را به اول كلمه لاحق(3326) وصل كند، و اگر وقف كند(3327) بر كلمه‏اى، وقف به حركت نكند(3328) .

چنانچه منقول است كه: از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه سؤال نمودند از معنى ترتيل. فرمود كه: ترتيل حفظ وقفهاست، و ادا نمودن حرفهاست از مخارج.

و ترتيل مستحب، شمرده خواندن و به تأنى خواندن قرآن است به حيثيتى كه حروف در يكديگر داخل نشود كه خوب ممتاز(3329) نشود. و بسيار هم پاشان(3330) نخواند كه حروف از هم بپاشد و اتصال كلام برطرف شود، با رعايت صفات حروف و مدها و اقسام وقفها كه از كتب قرائات، تفاصيل آنها معلوم مى‏شود. و اين معانى را نيز داخل در آنچه حضرت فرموده‏اند مى‏توان كرد.

و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه از تفسير ترتيل پرسيدند، فرمودند كه: حروف را خوب ظاهر گردان، و تند مخوان به نحوى كه عربان شعر را مى‏خوانند و از هم مپاش حرفها را مانند ريگى كه پاشند. وليكن به فزع(3331) و خوف آوريد (يا: بكوبيد)(3332) به خواندن قرآن دلهاى سخت را. و چنان نباشد كه همت بر آخر سوره گماريد(3333) و تند بخوانيد كه زود تمام شود.

دويم: به تدبر و تفكر خواندن، و متوجه معانى آن گرديدن، و به رقت(3334) و خشوع خواندن است.

و بايد كه از مواعظ قرآن متذكر شود، و از احوال گذشتگان عبرت گيرد، و چون به آيه رحمتى رسد از خدا بطلبد، و چون به آيه عذابى برسد استعاذه نمايد(3335) .

چنانچه به اسانيد بسيار از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه و ساير ائمه صلوات‏الله عليهم منقول است كه: خيرى نيست در قرائتى كه در آن تدبر نباشد.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: قرآن به حزن نازل شده است؛ پس آن را به حزن بخوانيد.

و از حَفص(3336) منقول است كه: حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه از شخصى پرسيدند كه: بقاى در دنيا را مى‏خواهى؟ گفت: بلى. فرمود كه: چرا؟ گفت: از براى خواندن قل هو الله أحد(3337) . پس حضرت بعد از زمانى فرمودند كه: اى حفص هر كه از دوستان و شيعيان ما بميرد و قرآن نداند، در قبر او را حق تعالى تعليم قرآن مى‏فرمايد تا درجات او را بلند گرداند. زيرا كه درجات بهشت به قدر آيات قرآن است؛ به قارى مى‏گويند كه: بخوان و بالا رو. پس هر آيه‏اى كه مى‏خواند يك درجه بالا مى‏رود. حفص گفت كه: كسى را نديدم كه خوفش با اميدش زياده از آن حضرت باشد. و چون قرآن مى‏خواندند، به حزن و اندوه مى‏خواند{ند} و به نحوى مى‏خواندند كه گويا به مشافهه(3338) با كسى خطاب مى‏كنند.

و از رجاء بن ضحاك(3339) منقول است كه: حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه در راه خراسان چون به ميان رختخواب مى‏رفتند تلاوت بسيار مى‏فرمودند، و چون به آيه‏اى مى‏رسيدند كه در آن ذكر بهشت يا دوزخ بود مى‏گريستند و از خدا سؤال بهشت و استعاذه از جهنم مى‏نمودند. و چون در نماز سوره قل هو الله احد مى‏خواندند بعد از أحد(3340) آهسته مى‏گفتند: (الله أحد(3341) . و چون سوره را تمام مى‏كردند سه مرتبه مى‏گفتند: كذلك الله ربنا(3342) . و چون سوره (قل يا أيها الكافرون)(3343) مى‏خواندند بعد از لفظ كافرون آهسته مى‏گفتند: يا أيها الكافرون(3344) . و چون از سوره فارغ مى‏شدند سه مرتبه مى‏فرمودند: ربى الله و دينى الاسلام(3345) . و چون از سوره والتين و الزيتون(3346) فارغ مى‏شدند مى‏خواندند كه: بلى؛ و أنا على ذلك من الشاهدين(3347) . و چون سوره لا أقسم بيوم القيامه(3348) مى‏خواندند، بعد از فارغ شدن، مى‏فرمودند: سبحانك اللهم

بلى(3349) . و چون از سوره فاتحه(3350) فارغ مى‏شدند مى‏فرمودند كه: الحمد لله رب العالمين(3351) . و چون سبح اسم ربك الأعلى(3352) مى‏خواندند، بعد از أعلى، مى‏فرمودند آهسته كه: سبحان ربى الأعلى(3353) .

و در هر جاى قرآن كه يا أيها الذين ءامنوا(3354) مى‏خواندند آهسته مى‏فرمودند كه: لبيك اللهم لبيك(3355) .

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هرگاه يكى از مسبحات را خوانيد بگوييد: سبحان الله الأعلى(3356) . و مسبحات سوره‏اى چندند كه در اولشان يسبح يا سبح يا سبح(3357) است. و چون بخوانيد كه: ان الله و ملائكته يصلون على النبى(3358) ، صلوات بفرستيد خواه در نماز باشد و خواه در غيرنماز. و چون سوره والتين(3359) خوانيد در آخرش بگويد: و نحن على ذلك من الشاهدين(3360) . و چون قولوا ءامنا(3361) بخوانيد بگوييد: ءامنا بالله(3362) . و تتمه(3363) آيه را بخوانيد تا مسلمين(3364) .

و به سند معتبر ديگر منقول است كه: حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه در هر سه روز يك ختم قرآن مى‏فرمودند و مى‏گفتند كه: اگر خواهم، در كمتر از سه روز ختم مى‏توانم كرد وليكن به هيچ آيه‏اى نمى‏گذرم هرگز مگر آن كه در معنى آن آيه تفكر مى‏نمايم و در سبب نزولش تأمل مى‏كنم و به ياد مى‏آورم كه در چه وقت نازل گرديده. لهذا در هر سه روز يك ختم مى‏كنم.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون سوره قل يا ايها الكافرون مى‏خواندند، بعد از لا أعبد ما تعبدون(3365) مى‏گفتند: أعبد ربى(3366) . و بعد از اتمام سوره مى‏فرمودند كه: دينى الاسلام. عليه أحيا و عليه أموت ان شاء الله(3367) .

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: آيات قرآنى خزينه‏هاى حكمت ربانى است. پس در هر خزانه را كه مى‏گشايى بايد كه در آن نظر نمايى و به تفكر، جواهر معانى و حكمتها را بيرون آورى.

و در روايت ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: اگر هر كه در مابين مشرق و مغرب است بميرند، بعد از آن كه قرآن با من باشد، وحشت به هم نمى‏رسانم.

و چون آن حضرت مالك يوم الدين(3368) را مى‏خواندند، تكرار مى‏فرمودند به حدى كه نزديك بود كه هلاك شوند.

و الحق(3369) چگونه وحشت به هم رساند كسى كه انيس او خداوند عالميان باشد، و چون خواهد سخن بگويد، با خداوند خود سخن گويد و مناجات كند و راز بگويد. و اگر خواهد كسى با او سخن گويد، قرآن بخواند. كه گاهى خدا با او خطاب فرمايد، و خود را مخاطب به آن خطابها دانسته لبيك در جواب گويد: و گاهى پيغمبران با او سخن گويند، و خطابهاى ايشان را چنان داند كه از ايشان مى‏شنود. بلكه آن جماعت كه پيغمبران با ايشان سخن مى‏گفته‏اند كور و كرى چند بوده‏اند، و كسى كه آگاه است، مخاطب به خطاب ايشان بيشتر است زيرا كه خطابهاى ايشان براى جميع عالميان عام است.

و گاهى حق تعالى براى او قصه مى‏خواند و احوال گذشتگان را براى او نقل مى‏كند، و از شادى اين كرامت نزديك است كه قالب تهى كند.

و گاهى خوان نعمتهاى الوان بهشت از برايش مى‏كشد. و آن كه عارف است، چون از نعمتهاى بهشت براى اين لذت مى‏برد كه از دوست به او مى‏رسد، از وعده‏اش نيز همان لذت مى‏برد، بلكه بيشتر. و محبان، نشئه شراب طهور(3370) بهشت را در اين نشئه بيشتر مى‏يابند. و گاهى اوصاف خود را براى او بيان مى‏فرمايد و او را در گلستانهاى صفات كماليه خود به سير مى‏دارد. گاهى در گلستان رحمانيت تكليف سير مى‏كند كه چه خوانهاى مملو از الوان نعمت براى كافر و مسلمان كشيده، و چه نعمتهاى خفى و جلى بر عاصيان و گناهكاران دارد. و گاهى به سير گلستان رحيميت مى‏فرستد كه چه لطفهاى خاص و شفقتهاى بى‏اندازه نسبت به دوستان خود فرموده. و گاهى به سير بوستان رازقيت مى‏برد او را كه هيچ برگ و گياهى نيست كه بهره خاصى از خوان رازقيت او نداشته باشد. حتى آن برگ ضعيفى كه در منتهاى درخت است قدرى از روزى بر آن مقدر است كه ريشه‏اى كه ده‏گز(3371) در زمين فرو رفته و دهان گشاده از آب و خاك به دهان خود مى‏كشد، چه قدر به آن برسد و زياده و كم نرسد.

و گاهى به سير گلستان قدرتهاى نامتناهى مى‏برد، و گاهى درهاى گنجهاى علوم و معارف نامتناهى را بر رويش مى‏گشايد و از انواع جواهر حقايق آنچه ديده‏اش تاب آورد بر او عرض مى‏نمايد. و همچنين در جميع صفات جلال و جمال و رفعت و كمال.

و گاهى احوال دوستان خود و كمالات ايشان را براى او نقل مى‏كند و از بنده نوازيهاى خود اميدوار مى‏گرداند كه دوستان چندين هزار سال گذشته را احوال ايشان را به چه مهربانى نقل مى‏فرمايد، و نعمتها كه خود به ايشان عطا فرموده ايشان را به آنها مى‏ستايد، و بيان شكيبايى ايشان و مشقتها كه در راه او كشيده‏اند مى‏فرمايد، و بعد از آن بيان تدارك فرمودن خود مى‏نمايد و از بيان فرمودن وسعت حلم و مزيد كرمهاى خود نسبت به گذشته‏ها دستگاه اميد را وسيع مى‏گرداند.

زهى پروردگار كريم كه با غايت لطف و مدارا، مانند پدر مشفق و اديب مهربان براى تكميل بندگان، گاهى به وعده حور و قصور و طعام و شراب تطميع مى‏نمايد، و گاهى به وعيد انواع زجر و عذاب تهديد مى‏فرمايد. پس كسى كه از روى تنبه و آگاهى و تفكر قرآن خواند و درهاى گلستانهاى فيض نامتناهى يزدانى بر روى عقل او مفتوح گرديده باشد و ديده دلش را نور ادراك معارف داده باشند، در هر صفحه از صفحات قرآن كه نظر مى‏فرمايد گلستانى از شقايق حقايق برايش مرتب ساخته‏اند، و چراغانى از الوان انوار معارف و هدايت برايش مهيا كرده‏اند، و محفلى مملو از دوستان و برگزيدگان خدا براى انس و الفت او نشانيده‏اند، و انواع نعمتهاى روحانى و اصناف لذتهاى عقلانى برايش حاضر ساخته‏اند، و قدحهاى مرد آزما از شراب طهور لطف و محبت برايش پر كرده‏اند. ميزبانش خداوند مهربان است و مصاحبانش پيغمبران و اوصيا و صديقان. در چنين بزمى اگر كسى از شادى نميرد وحشت چرا گيرد؟

سيم: با طهارت بودن است در هنگام تلاوت.

چنانچه از محمد بن الفضيل(3372) منقول است كه: به خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام عرض نمود كه: من قرآن مى‏خوانم و مرا بول مى‏گيرد. بر مى‏خيزم و بول مى‏كنم و استنجا مى‏كنم و برمى‏گردم و شروع به تلاوت مى‏كنم. حضرت فرمود كه: مكن تا وضو نسازى.

و اين شرط بر سبيل استحباب است. بلكه ظاهر احاديث معتبره آن است كه جُنُب و حايض را نيز تلاوت غير سوره‏هاى سجده مستحب است. و بعضى زياده از هفت آيه را مكروه دانسته‏اند، و زياده از هفت آيه، گفته‏اند كراهتش بيشتر است. وليكن احاديث صحيحه دلالت دارد بر اين كه هر چه قدر از قرآن كه خواهند مى‏توانند خواند بغير از سوره‏هاى سجده، و تلاوت سوره‏هاى سجده واجب بر ايشان حرام است.

چهارم: استعاذه(3373) است.

و خلافى نيست در اين كه در هر وقت كه شروع به قرائت كنند استعاذه مستحب است. و در كيفيت آن ميان قُراء(3374) خلافى هست. و مشهور ميان علماى شيعه يكى از دو صورت است:

اول: أعوذ بالله من الشيطان الرجيم(3375) . و اين ميان سنى و شيعه مشهورتر است.

دويم: أعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم(3376) . و در بعضى از روايات شيعه بعد از اين، و أعوذ بالله أن يحضرون(3377) وارد شده است.

و در بعضى از روايات: أستعيذ بالله من الشيطان الرجيم(3378) تنها وارد شده است و در بعضى با ان الله هو السميع العليم(3379) وارد شده است.

و در بعضى به جاى أستعيذ(3380) أعوذ(3381) وارد شده است.

و در بعضى أعوذ بالله من الشيطان الرجيم ان الله هو الفتاح العليم(3382) وارد شده است و آن دو وجه اول، اشهر(3383) و اولى(3384) است.

پنجم: رو به قبله بودن است.

چنانچه منقول است كه: بهترين مجالس آن است كه آدمى رو به قبله باشد.

و بعضى ديگر از آداب، در كتب تفسير و قرائت مذكور است و ذكر آنها در اين مقام موجب تطويل مى‏گردد.

ساقيه پنجم: در كيفيت ختم قرآن است به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: من در يك شب قرآن را ختم مى‏كنم. حضرت فرمود كه: مرا خوش نمى‏آيد كه در كمتر از يك ماه ختم كنى.

و به سند معتبر منقول است كه: ابوبصير به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: من قرآن را در يك شب ختم كنم؟ فرمود كه: نه. گفت: در دو شب؟ فرمود كه: نه.

تا به شش شب رسانيد. حضرت اشاره فرمودند كه: بلى. بعد از آن فرمودند كه: جمعى كه پيش از شما بودند قرآن را در يك ماه و كمتر ختم مى‏كردند. به درستى كه قرآن را تند نمى‏بايد خواند به نحوى كه حروفش گم شوند در يكديگر. وليكن به ترتيل مى‏بايد خواند. و چون به آيه‏اى گذرى كه در آن ياد بهشت باشد توقف كن و از خدا بهشت را سؤال كن. و چون به آيه‏اى گذرى كه در آن ذكر آتش باشد توقف كن و استعاذه كن به خدا از آتش جهنم. پس ابوبصير پرسيد كه: در ماه رمضان در يك شب ختم بكنم؟ فرمود كه: نه. پرسيد كه: در دو شب ختم بكنم؟ فرمود كه: نه. پرسيد كه: در سه شب ختم بكنم. اشاره فرمود كه: بلى. ماه رمضان را حق و حرمت ديگر هست كه ماههاى ديگر به آن شباهت ندارند. در آن ماه نماز بسيار بكن.

و به سند معتبر ديگر منقول است كه: از آن حضرت سؤال نمودند كه در چند روز قرآن را ختم مى‏كنيم؟ فرمود كه: پنج قسمت كنيد، يا هفت قسمت. و نزد من قرآنى هست كه دوازده قسمت كرده‏اند.

و على بن المغيره(3385) به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: پدرم از جدت سؤال نموده بود از ختم كردن قرآن در هر شب. حضرت فرموده بودند كه: بلى؛ و پدرم در ماه مبارك رمضان چهل ختم مى‏كرد. و من گاهى چهل ختم مى‏كنم و گاهى زياده و گاهى كمتر، به قدر آنچه فراغ و مجال داشته باشم. پس چون روز فطر مى‏شود يك ختم را از براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار مى‏دهم، و يكى را از براى حضرت اميرالمؤمنين، و يكى از براى حضرت فاطمه، و ديگر از براى هر يك از ائمه يكى، و يكى از براى شما. و تا حال پيوسته چنين كرده‏ام. چه ثواب از براى من خواهد بود به سبب اين عمل؟ حضرت فرمود كه: خدا به سبب اين عمل چنين خواهد كرد كه در قيامت تو با ايشان باشى. راوى گفت: الله اكبر! چنين ثوابى براى من خواهد بود؟ حضرت سه مرتبه فرمود كه: بلى.

ساقيه ششم: در ثواب تعليم و تعلم و حفظ قرآن است به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه حافظه‏اش كم باشد و قرآن را به مشقت حفظ كند حق تعالى دو اجر به او كرامت مى‏فرمايد.

و در حديث ديگر فرمود كه: سزاوار اين است كه مؤمن نميرد مگر آن كه قرآن را ياد گرفته باشد يا مشغول ياد گرفتن باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه ياد گرفتن قرآن بر او دشوار باشد و به مشقت ياد گيرد او را دو اجر است.

و به سند معتبر از يعقوب احمر(3386) منقول است كه: به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمودم كه: مرا غمها رو داده كه آنچه در خاطر داشتم فراموش كرده‏ام. حتى بسيارى از قرآن را نيز فراموش كرده‏ام. چون نام قرآن را بردم حضرت را فزعى و خوفى حاصل شد، و فرمود كه: به درستى كه شخصى كه فراموش كرده است سوره‏اى از قرآن را، آن سوره در قيامت از درجه بلندى از درجات بهشت بر او مشرف مى‏شود و مى‏گويد كه: السلام عليك. او در جواب مى‏گويد كه: و عليك السلام. تو كيستى؟ مى‏گويد كه: من فلان سوره‏ام كه مرا ضايع كردى و ترك نمودى. اگر به من متمسك(3387) مى‏شدى و مرا از دست نمى‏دادى امروز تو را به اين درجه مى‏رسانيدم.

بعد از آن فرمود كه: بر شما باد به ياد گرفتن قرآن. به درستى كه جمعى قرآن را ياد مى‏گيرند كه ايشان را قارى بگويند؛ و جمعى قرآن را ياد مى‏گيرند كه به آواز خوش بخوانند، تا مردم بگويند كه خوش آوازند - و در اين دو طايفه خيرى نيست -؛ و جمعى قرآن را ياد مى‏گيرند كه شب و روز در نمازها بخوانند، و پروا ندارند كه كسى بداند يا نداند.

و احاديث بسيار موافق اين حديث در مذمت فراموش كردن قرآن واقع شده است، و ظاهر بعضى فراموش كردن لفظ است و ظاهر بعضى ترك عمل نمودن به معانى آن. و معنى دويم ظاهر است كه بد است. و اول اگر از روى بى‏اعتنايى باشد بد است و اگر بى‏اختيار به سبب ضعف حافظه از خاطرش محو شود قصور ندارد(3388) . و بعضى احاديث كه وارد شده است كه قصور ندارد، بر اين معنى محمول است.

چنانچه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه قرآن را ياد گيرد و عمدا فراموش كند، چون به محشر درآيد، دستش در گردنش بسته باشد و خدا به عدد هر آيه مارى بر او مسلط گرداند كه در آتش جهنم قرين او باشند، مگر آن كه خدا او را بيامرزد.

و فرمود كه: نيكان شما گروهى‏اند كه قرآن ياد گيرند و ياد دهند.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: به درستى كه حق تعالى گاه هست كه قصد مى‏فرمايد عذاب اهل زمين را كه يكى از ايشان را استثنا نفرمايد به سبب بسيارى گناهان ايشان. پس چون نظر مى‏فرمايد به پيران كه قدم برمى‏دارند به سوى نمازها، و اطفال كه قرآن ياد مى‏گيرند، ايشان را رحم مى‏فرمايد و عذاب را از ايشان تأخير مى‏نمايد.

ساقيه هفتم: در ثواب قرائت قرآن است به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: قرآن عهد و نامه الهى است به سوى بندگان. پس سزاوار اين است كه هر مسلمانى در فرمان الهى نظر نمايد و هر روز پنجاه آيه بخواند.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: خانه‏اى كه در آن قرآن خوانده مى‏شود و ياد خدا در آن مى‏شود بركت در آن خانه بسيار مى‏شود، و ملائكه در آنجا حاضر مى‏شوند، و شياطين از آن خانه دور مى‏شوند، و روشنى مى‏دهد آن خانه اهل آسمان را چنانچه كواكب روشنى مى‏دهند اهل زمين را. و خانه‏اى كه در آن قرآن خوانده نمى‏شود و ياد خدا نمى‏كنند در آن، بركت آن خانه كم است، و ملائكه از آن خانه دورى مى‏كنند، و شياطين در آن خانه حاضر مى‏باشند.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خانه‏اى كه در آن مسلمانى قرآن خواند، اهل آسمان آن خانه را به يكديگر مى‏نمايند، چنانچه اهل دنيا ستاره‏هاى روشن را به يكديگر مى‏نمايند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه قرآن را ايستاده در نماز بخواند حق تعالى به عدد هر حرفى صد حسنه در نامه عملش بنويسد. و اگر نشسته در نماز بخواند به هر حرفى پنجاه حسنه از برايش بنويسد. و اگر در غير نماز بخواند به هر حرفى ده حسنه از برايش بنويسد.

و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: چه چيز مانع مى‏شود تاجران شما را كه مشغول‏اند در بازار، از اين كه چون به خانه برگردند نخوابند تا سوره‏اى از قرآن بخوانند؟ تا حق تعالى به جاى هر آيه ده حسنه از براى ايشان بنويسد و ده گناه از ايشان محو نمايد.

و از بشر بن غالب(3389) منقول است كه: حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه فرمودند كه: هر كه آيه‏اى از كتاب خدا ايستاده بخواند حق تعالى به هر حرفى حسنه‏اى از براى او بنويسد.

و اگر در غير نماز بخواند به هر حرفى ده حسنه از برايش بنويسد. و اگر گوش دهد قرآن را، به هر حرفى حسنه‏اى از برايش بنويسد. و اگر در شب قرآن را ختم نمايد ملائكه تا صبح بر او صلوات فرستند. و اگر در روز ختم كند ملائكه كاتبان اعمال، تا شام بر او صلوات فرستند. و البته بعد از ختم قرآن يك دعاى مستجاب از براى او هست. و ختم قرآن از براى او بهتر است از مابين آسمان و زمين كه پر از ثواب باشد. راوى عرض نمود كه: اگر قرآن نخوانده باشد چه كند؟ فرمود كه: حق تعالى بخشنده و كريم است. اگر هر چه مى‏داند بخواند خدا او را اين ثواب مى‏دهد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه در مكه ختم كند قرآن را از جمعه‏اى تا جمعه يا بيشتر يا كمتر، و ختمش در روز جمعه باشد، حق تعالى از اجر و ثواب از براى او بنويسد از اول جمعه‏اى كه در دنيا بوده است تا آخر جمعه‏اى كه خواهد بود. و همچنين اگر در روزهاى ديگر ختم نمايد.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه در شبى ده آيه بخواند او را از غافلان ننويسند. و اگر در شبى پنجاه آيه بخواند او را از ذاكران(3390) بنويسند. و اگر صد آيه بخواند او را از قانتان(3391) بنويسند. و اگر دويست آيه بخواند او را از خاشعان(3392) بنويسند. و اگر سيصد آيه بخواند او را از رستگاران و فايزان(3393) بنويسند. و اگر پانصد آيه بخواند او را از جماعتى بنويسند كه سعى بسيار در عبادت كرده باشند. و اگر هزار آيه بخواند براى او قِنطارى(3394) از نيكى بنويسند كه هر قنطارى پانزده‏هزار مثقال(3395) از طلا باشد، و هر مثقالى بيست و چهار قيراط(3396) باشد و قيراط كوچكش مثل كوه احد باشد و قيراط بزرگش مثل مابين آسمان و زمين.

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه حرفى از كتاب خدا را گوش دهد بى‏آن كه بخواند، حق تعالى براى او حسنه‏اى بنويسد، و گناهى از او محو نمايد، و درجه‏اى براى او بلند گرداند. و كسى كه حرفى از قرآن را ياد گيرد حق تعالى ده حسنه براى او بنويسد، و ده سيئه(3397) از او محو نمايد، و ده درجه براى او بلند گرداند.

و فرمود كه: نمى‏گويم به هر آيه‏اى به او اين ثواب مى‏دهند، بلكه به هر حرفى مانند با و تا(3398) . و هر كه حرفى از قرآن را نشسته در نماز بخواند خداوند عالميان پنجاه حسنه براى او ثبت نمايد، و پنجاه گناه او را محو فرمايد و پنجاه درجه از براى او بلند گرداند. و هر كه حرفى را ايستاده در نماز بخواند حق تعالى صد حسنه براى او ثبت نمايد، و صد سيئه از او محو فرمايد، و صد درجه براى او بلند گرداند، و كسى كه قرآن را ختم نمايد حق تعالى به او يك دعاى مستجاب عطا فرمايد از براى دنيا يا آخرت.

و حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه فرمود كه: اگر كسى به آيه‏اى از قرآن پناه برد از شر دشمنان، اگر از مشرق تا مغرب دشمن او باشند، از شر همه ايمن گردد، اگر با يقين و اعتقاد بخواند.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: شخصى به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكايت نمود درد سينه خود را. حضرت فرمود كه: به خواندن قرآن طلب شفا كن زيرا كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: قرآن شفاى دردهايى است كه در سينه‏هاست.(3399)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه صد آيه بخواند از هر جاى قرآن كه باشد، و بعد از آن هفت مرتبه يا الله بگويد، اگر بر سنگى دعا كند خدا آن را بشكافد.

و به سند معتبر از حضرت امام موسىعليه‌السلام منقول است كه: هر كه از بليه‏اى(3400) ترسد، و صد آيه بخواند از هر جاى قرآن كه خواهد، بعد از آن بگويد: اللهم اكشف عنى البلاء(3401) سه مرتبه، خدا آن بلا را دفع نمايد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر چيز را بهارى است و بهار قرآن ماه مبارك رمضان است.

ساقيه هشتم: در بيان فضيلت تلاوت از قرآن و نگاه داشتن قرآن است از حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه از مصحف(3402) تلاوت نمايد از چشمش برخوردار شود، و عذاب پدر و مادرش را تخفيف دهند هرچند كه كافر باشند.

و به روايت ديگر فرمود كه: دوست مى‏دارم كه در خانه مصحَفى باشد كه حق تعالى به بركت آن مصحف شياطين را از آن خانه دفع نمايد.

و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه به خدا شكايت خواهند كرد: مسجد خرابى كه اهلش در آن نماز نكنند؛ و عالمى كه در ميان جُهال(3403) باشد و حرمتش را نگاه ندارند؛ و مصحفى كه آويخته باشد و غبار بر آن نشسته باشد و از آن تلاوت ننمايند.

و از اسحاق(3404) منقول است كه به آن حضرت عرض نمود كه: من قرآن را در حفظ دارم. از خاطر(3405) بخوانم بهتر است يا نظر در مصحف كنم و بخوانم؟ فرمود كه: از مصحف بخوان، بهتر است. مگر نمى‏دانى كه نظر كردن در قرآن عبادت است؟ و در حديث ديگر فرمود كه: شش چيز است كه مؤمن به آنها منتفع مى‏شود بعد از مرگش: فرزند صالحى كه از براى او استغفار نمايد؛ و مصحفى كه از او بماند كه تلاوت نمايند؛ و چاهى كه از براى خدا بكَند؛ و درختى كه از براى خدا بنشاند؛ و صدقه آبى كه جارى گرداند؛ و سنت نيكويى كه بگذارد و بعد از او مردم به آن سنت عمل نمايند.

و در حديث مَناهى نبى(3406) صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد است كه: نهى فرمود از اين كه قرآن را به آب دهن محو نمايند يا به آب دهن بنويسند(3407) .

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: نظر به روى على بن ابى‏طالب صلوات‏الله عليه كردن عبادت است؛ و نظر به روى پدر و مادر به مهربانى و شفقت كردن عبادت است؛ و نظر به مصحف كردن عبادت است؛ و نظر به كعبه كردن عبادت است.

ساقيه نهم: در بيان فضايل و فوايد بعضى از آيات و سور كريمه(3408) قرآنى است سوره الفاتحه(3409) : به سند معتبر منقول است كه حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: بسم الله الرحمن الرحيم نزديكتر است به اسم اعظم الهى از سياهى چشم به سفيدى چشم.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه را علتى(3410) عارض شود، در همان وقت هفت مرتبه سوره حمد را بخواند. اگر علتش برطرف شود اكتفا نمايد، و اگرنه، هفتاد مرتبه بخواند. و من ضامنم از براى او عافيت را.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه سوره حمد را بخواند حق تعالى به عدد هر آيه كه از آسمان نازل شده است ثواب به او كرامت فرمايد.

و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: من قسمت كرده‏ام سوره فاتحه‏الكتاب را ميان خود و بنده خود. پس نصف آن سوره از من است و نصف آن از بنده من است. و آنچه بنده از من در آن سوره سؤال مى‏نمايد

به او عطا مى‏فرمايم. پس چون بنده مى‏گويد بسم الله الرحمن الرحيم(3411) ، حق تعالى مى‏فرمايد كه: ابتدا كرد بنده من به نام من، و بر من لازم است كه كارهاى او را به اتمام رسانم و در جميع احوال بر او بركت فرستم.

پس چون بگويد:( الحمد لله رب العالمين ) (3412) حق تعالى فرمايد كه: بنده من حمد من كرد و دانست كه نعمتها كه نزد اوست همه از جانب من است، و بلاها كه از دور شده است همه به تَطَول(3413) و احسان من است. اى ملائكه شما را گواه مى‏گيرم كه از براى او اضافه كردم به نعمتهاى دنيا نعمتهاى آخرت را، و دفع كردم از او بلاهاى آخرت را، چنانچه بلاهاى دنيا را از او دفع كرده‏ام.

پس چون الرحمن الرحيم(3414) مى‏گويد حق تعالى مى‏فرمايد كه: بنده من براى من شهادت داد كه من رحمان و رحيمم. اى ملائكه شما را گواه مى‏گيرم كه بهره او را بسيار كردم و نصيب او را از عطاى خود عظيم گردانيدم.

و چون گويد:( مالك يوم الدين ) (3415) ، خداوند عالم فرمايد كه: اى ملائكه گواه مى‏گيرم شما را كه چنانچه اعتراف كرد كه من مالك روز جزايم، من در روز حساب، حساب او را آسان كنم و از گناهانش درگذرم.

و چون( اياك نعبد ) (3416) گويد، حق جل و علا فرمايد كه: راست گفت بنده من. مرا عبادت كرد و بس. گواه مى‏گيرم شما را كه او را براى اين عبادت، ثوابى كرامت فرمايم كه جميع مخالفان او آرزوى منزلت او نمايند.

و چون( اياك نستعين ) (3417) گويد، حق تعالى فرمايد كه: بنده من به من استعانت جست و التجا(3418) به من آورد. گواه مى‏گيرم شما را كه در جميع امور او را اعانت نمايم، و در جميع شدايد(3419) به فرياد او رسم، و در روز بلاها و سختيها دست او را بگيرم.

پس چون( اهدنا الصراط المستقيم ) (3420) بگويد تا آخر سوره، حق تعالى فرمايد كه: آنچه از من طلبيد به او كرامت كردم، و آنچه آرزو كرد به او عطا نمودم، و آنچه از آن ترسيد او را از آن ايمن گردانيدم.

و به سند معتبر ديگر منقول است كه: سوره حمد را بر دردى هفتاد مرتبه نمى‏خوانند مگر آن كه آن درد ساكن مى‏شود.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: اگر سوره حمد را بر ميتى هفتاد مرتبه بخوانند و روح به او برگردد عجب نخواهد بود.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه را سوره حمد عافيت ندهد هيچ چيز او را عافيت نمى‏دهد.

و ايضا منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام به بعضى از اصحاب خود كه شكايت از تب كرد فرمود كه: بندهاى پيراهنت بگشا، و سر در گريبانت كن، و اذان و اقامه بگو، و هفت مرتبه سوره حمد را بخوان. آن شخص چنان كرد، به زودى شفا يافت.

و در حديث ديگر منقول است كه: شخصى از صُداع(3421) به آن حضرت شكايت كرد، حضرت فرمود كه: دست خود را بگذار بر موضعى كه درد مى‏كند و سوره حمد و آيه‏الكرسى(3422) را بخوان، و بگو: ألله أكبر، ألله أكبر، لا اله الا الله و الله أكبر، أجل و أكبر مما أخاف و أحذر. أعوذ بالله من عرق نعار، و أعوذ بالله من حر النار(3423) .

سوره البقره(3424) و سوره آل عمران(3425) : به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه است كه: هر كه سوره بقره و آل عمران را بخواند اين دو سوره در قيامت بر سر او سايه افكنند مانند دو ابر يا دو عبا.

و به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه چهار آيه از اول سوره بقره و آيه‏الكرسى(3426) تا على العظيم با دو آيه بعد از آن، و سه آيه آخر سوره بقره را بخواند، بدى در خود و در مالش نبيند، و شيطان به نزديك او نيايد، و قرآن را فراموش نكند.

و از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: هر كه آيه‏الكرسى را در وقت خواب بخواند از فالج(3427) ايمن گردد، و هر كه بعد از هر نماز بخواند هيچ صاحب نيشى به او ضرر نرساند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه يك مرتبه آيه‏الكرسى بخواند حق تعالى از او برگرداند هزار بلا از بلاهاى دنيا، و هزار بلا از بلاهاى آخرت را كه سهلترين بلاهاى دنيا فقر و احتياج باشد، و كمترين بلاهاى آخرت عذاب قبر باشد.

و منقول است كه ابوذر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال نمود كه: كدام آيه عظيمترين آياتى است كه بر تو نازل گرديده است؟ فرمود كه: آيه‏الكرسى.

و به سند ديگر منقول است كه: شخصى به حضرت صادقعليه‌السلام از تب شكايت كرد، حضرت فرمود كه: آيه‏الكرسى را در ظرفى بنويس و به آب حل كن و بخور.

و از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: يكى از پدرانم شنيد كه كسى سوره فاتحه مى‏خواند. فرمود كه: شكر خدا كرد و مزد يافت. بعد از آن شنيد كه( قل هو الله ) (3428) مى‏خواند. فرمود كه: ايمان آورد و ايمن شد. بعد از آن شنيد كه سوره( انا أنزلناه ) (3429) مى‏خواند. فرمود كه: تصديق پيغمبر كرد و آمرزيده شد. بعد از آن شنيد كه آيه‏الكرسى مى‏خواند. فرمود كه: پَه پَه!(3430) نازل شد برات(3431) بيزارى اين مرد از جهنم.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه چشمش آزارى داشته باشد آيه‏الكرسى بخواند و در خاطر خود قرار دهد كه برطرف مى‏شود به توفيق الهى، عافيت مى‏يابد ان‏شاءالله. و هر كه پيش از طلوع آفتاب يازده مرتبه سوره قل هو الله احد و يازده مرتبه سوره انا انزلناه و يازده مرتبه آيه‏الكرسى بخواند خدا مالش را از تلف حفظ نمايد. و چون كسى خواهد از خانه بيرون رود چند آيه آل عمران را يعنى( ان فى خلق السموات و الأرض ) (3432) تا آخر سوره با آيه الكرسى و سوره انا انزلناه و سوره حمد(3433) بخواند كه موجب قضاى(3434) حاجتهاى دنيا و آخرت مى‏گردد.

و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه صد مرتبه آيه‏الكرسى بخواند چنان باشد كه مدت حيات خود عبادت كرده باشد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق تعالى فرمود كه: به تو و امت تو گنجى از گنجهاى عرش خود را كرامت كرده‏ام: فاتحه الكتاب(3435) و خاتمه سوره بقره يعنى( أمن الرسول ) (3436) تا آخر سوره.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: گمان ندارم كه كسى در اسلام عقلش كامل شده باشد و شبى بدون خواندن آيه الكرسى به سر آورد. بعد از آن فرمود كه: اگر بدانيد كه چه فضيلت دارد، در هيچ حالى آن را ترك ننماييد. به درستى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا خبر داد كه آيه‏الكرسى را از گنج زير عرش به من كرامت كرده‏اند و به پيغمبر ديگر چنين كرامتى نداده بودند. بعد از آن، حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: از آن روز كه اين را از حضرت شنيده‏ام تا حال يك شب ترك خواندن آن نكرده‏ام. سه مرتبه مى‏خوانم در هر شبى، يك مرتبه بعد از نماز خفتن، پيش از نافله.(3437)

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه بعد از نماز واجب آيه‏الكرسى بخواند، تا وقت نماز ديگر در امان خدا باشد.

و در حديث ديگر منقول است كه: فرمود كه: يا على بر تو باد به تلاوت آيه الكرسى بعد از نماز فريضه. به درستى كه محافظت و مداومت نمى‏نمايد بر خواندن آن مگر پيغمبرى يا صديقى يا شهيدى.

و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون حق تعالى امر فرمود كه سوره فاتحه و آيه( شهد الله ) (3438) و آيه الكرسى و آيه( قل اللهم مالك الملك ) (3439) را به زمين آورند، ايشان در عرش الهى درآويختند و گفتند: پروردگارا ما را به كجا مى‏فرستى؟ به نزد اهل خطاها و گناهان مى‏فرستى؟ حق تعالى وحى فرمود به ايشان كه: برويد به زمين، به عزت و جلال خود سوگند مى‏خورم كه هر كه از آل محمد و شيعيان ايشان شماها را تلاوت نمايد بعد از نمازهاى واجب، البته به سوى او نظر نمايم به نظر مخفى خود (يعنى الطاف خاصه خود را شامل حال او گردانم) هر روز هفتاد نظر، و در هر نظر كردنى هفتاد حاجت او را برآورم و او را قبول كنم هر چند معصيت بسيار كرده باشد.

و به سند معتبر از حضرت امام على نقىعليه‌السلام منقول است كه: اشجع سلمى(3440) به حضرت صادق صلوات‏الله عليه عرض كرد كه: من بسيار سفر مى‏كنم و در بيابانهاى مخوف واقع مى‏شوم. مى‏خواهم چيزى تعليم من فرمايى كه موجب ايمنى من گردد. حضرت فرمود كه: هرگاه كه خوف بر تو غالب گردد دست راست خود را بر بالاى سر خود بگذار و به آواز بلند اين آيه را بخوان(3441) :( أفغير دين الله تبغون و له أسلم من فى السموات و الأرض طوعا و كرها و اليه ترجعون ) (3442) . اشجع گفت كه: چون به سفر رفتم به واديى رسيدم كه مى‏گفتند جن در آنجا بسيار است. ناگاه شنيدم كه شخصى مى‏گويد كه: بگيريدش. من آيه را خواندم. ديگرى گفت كه: چگونه بگيريمش و حل آن كه پناه به آيه طيبه‏اى بود؟!

سوره النساء: از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره نساء را در هر جمعه بخواند از ضَغطه قبر(3443) ايمن گردد.

سوره المائده(3444) : به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره مائده را در هر روز پنجشنبه بخواند ايمانش به ظلم و گناه آلوده نشود و هرگز به خدا مشرك نشود.

سوره الأنعام(3445) : به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: سوره انعام يكدفعه نازل شد، و هفتادهزار ملك آن را مشايعت كردند تا نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند. پس اين سوره را تعظيم نماييد(3446) و بزرگ دانيد كه اسم اعظم الهى در هفتاد موضع اين سوره هست، و اگر مردم بدانند كه در قرائتش چه فضيلت و ثواب هست هرگز ترك ننمايند قرائتش را.

و از عبدالله عباس منقول است كه: كسى كه سوره انعام را هر شب بخواند در روز قيامت از جمله ايمنان باشد و به ديده خود هرگز جهنم را نبيند.

و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: سوره انعام را يكدفعه نازل ساختند و هفتادهزار ملك مشايعت آن كردند، و آواز بلند كرده بودند به تسبيح و تكبير و تهليل تا به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند. پس هر كه اين سوره را بخواند آن هفتادهزار ملك تسبيح بگويند از براى او تا روز قيامت. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: اگر علتى داشته باشى كه خوف هلاك از آن داشته باشى سوره انعام را بخوان كه مكروهى(3447) به تو نمى‏رسد از آن علت.

سوره الأعراف(3448) : به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره اعراف را در هر ماه بخواند، در روز قيامت از جمله جماعتى باشد از دوستان خدا كه حق تعالى در شأن ايشان فرموده است كه: خوفى بر ايشان نيست و اندوهناك نمى‏شوند. و اگر در هر جمعه بخواند، او را در قيامت حساب نكنند. و به درستى كه آيات محكمات(3449) در آن بسيار است. پس قرائت اين سوره را ترك منماييد كه گواهى مى‏دهد در قيامت براى كسى كه آن را خوانده باشد.

و به سند معتبر از اصبغ بن نُباته منقول است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: به حق آن خداوندى كه محمد را به راستى فرستاده است و اهل بيتش را گرامى داشته است، كه آنچه مردم طلب نمايند از احراز(3450) از براى سوختن يا غرق شدن يا دزدى يا گريختن چهار پا يا كنيز و غلام، البته در قرآن هست. پس هر كه خواهد از من سؤال نمايد.

پس شخصى برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چيزى از قرآن به من تعليم نما كه مرا ايمن گرداند از سوختن و غرق شدن. فرمود كه: اين دو آيه را بخوان:( ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين ) (3451) .( و ما قدروا الله حق قدره و الأرض جميعا قبضته يوم القيمه و السموات مطويات بيمينه. سبحانه و تعالى عما يشركون ) (3452) . هر كه اين دو آيه را بخواند از سوختن و غرق شدن ايمن شود. پس شخصى خواند و آتش در خانه‏هاى همسايگانش افتاد و او سالم ماند و به خانه او آتش نيفتاد.

پس شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چهارپايى دارم و چموشى مى‏كند و من از آن مى‏ترسم. حضرت فرمود كه: در گوش راستش اين آيه را بخوان(3453) :( و له اسلم من فى السموات و الأرض طوعا و كرها و اليه ترجعون ) (3454) . پس آن شخص چنين كرد، چهارپايش نرم و هموار شد.

شخصى ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين در آن زمينى كه من مى‏باشم حيوانات درنده بسيارند، و به خانه من داخل مى‏شوند و تا حيوانى را ضايع نكنند به در نمى‏روند. حضرت فرمود كه: اين دو آيه را بخوان( لقد جائكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم فان تولوا فقل حسبى الله لا اله هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم ) (3455) . آن مرد اين دو آيه را خواند، ديگر درنده‏ها به خانه‏اش نيامدند.

شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين در شكم من صفرايى به هم رسيده است. آيا آيه‏اى هست كه موجب شفا گردد؟ حضرت فرمود كه: بلى. بى‏آن كه درهم و دينارى خرج كنى، بر شكم خود آيه‏الكرسى(3456) بنويس و بشو و آن آب را بخور، كه اين ذخيره باشد در شكم تو، و باعث شفا مى‏گردد به قدرت الهى.

شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين براى گمشده چيزى بفرما. حضرت فرمود كه: دو ركعت نماز بگزار و در هر دو ركعت سوره ياسين بخوان، و بعد از آن بگو: يا هادى الضاله رد على ضالتى(3457) . آن مرد چنين كرد، حق تعالى گمشده‏اش را به او برگردانيد.

پس شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين بنده‏اى از من گريخته است.

فرمود كه: اين آيه را بخوان:( أو كظلمات فى بحر لجى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب. ظلمات بعضها فوق بعض اذا أخرج يده لم يكد يريها. و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور ) (3458) . چون اين آيه را خواند غلامش برگشت.

پس شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين حِرزى(3459) براى دزدى بفرما كه دزد، مال مرا بسيار مى‏برد در شب. حضرت فرمود كه: چون به ميان رختخواب مى‏روى اين دو آيه را بخوان:( قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن ) (3460) تا آخر سوره بنى‏اسرائيل(3461) .

بعد از آن، حضرت فرمود كه: كسى كه در شب در بيابانى تنها باشد و آيه سُخره(3462) را - ان ربكم الله الذى خلق السموات و الأرض - تا تبارك الله رب العالمين بخواند، ملائكه او را محافظت و حراست نمايند و شياطين از او دور شوند.

پس شخصى اين را شنيد و شبى به ده خرابى افتاد و شب در آنجا ماند و فراموش كرد كه اين آيه را بخواند. چون خوابيد دو شيطان(3463) آمدند و يكى دهانش را گرفت. رفيقش به او گفت كه: دست از او بردار و او را مهلت ده. چون دست برداشت آن مرد بيدار شد و آيه سخره را خواند. آن شيطان كه دهانش را گرفته بود به ديگرى گفت كه: من دست برداشتم و آيه را خواند. خدا بينيت را بر خاك مالد! الحال حراست و نگهبانيش بكن تا صبح. چون صبح شد به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه آمد و گفت: در سخن تو شفا و راستى ديدم. و حال شب خود را نقل كرد و بعد از طلوع آفتاب به آن محلى كه شب خوابيده بود برگشت، اثر موى شيطان بر زمين ظاهر بود كه موى خود را بر خاك كشيده بود و رفته بود.

سوره الأنفال و سوره التوبه(3464) : از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره انفال و سوره برائه(3465) را در هرماه بخواند هرگز نفاق بر او راه نيابد، و از شيعه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه باشد.

سوره يونس(3466) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره يونس را در هر دو ماه يا سه ماه يك بار بخواند بيم آن نيست كه از جمله جاهلان گردد، و در قيامت از جمله مقربان باشد.

سوره هود(3467) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره هود را در جمعه بخواند حق تعالى او را در قيامت در زمره پيغمبران مبعوث گرداند، و در قيامت گناهى از او ظاهر نشود.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه از غرق ترسد اين آيات را بخواند: بسم الله مجريها و مرسيها ان ربى لغفور رحيم(3468) . بسم الله الملك الحق المبين(3469) . و ما قدروا الله حق قدره و الأرض جميعا قبضته يوم القيمه و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون(3470) .

سوره يوسف(3471) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره يوسف را در هر روز يا در هر شب بخواند، چون در قيامت مبعوث شود، جمال او مانند جمال حضرت يوسف باشد، و در آن روز به او فزعى و خوفى نرسد و از نيكان بندگان صالح خدا باشد.

سوره الرعد(3472) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه بسيار سوره رعد را بخواند هرگز صاعقه به او نرسد و اگرچه ناصبى باشد. و اگر مؤمن باشد خدا او را داخل بهشت گرداند بى‏حساب، و شفاعت او را قبول فرمايد در اهل بيت و برادران مؤمنش.

سوره ابراهيم و سوره الحجر(3473) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره ابراهيم و سوره حجر را در دو ركعت نماز هر جمعه بخواند هرگز به او فقر و ديوانگى و بليه عظيمى نرسد.

سوره النحل(3474) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره نحل را در هر ماه بخواند در دنيا به قرض مبتلا نشود، و هفتاد نوع از بلا از او دور گردد كه سهلتر آنها ديوانگى و خوره و پيسى باشد، و مسكن او در جنت عدن باشد كه در ميان بهشتها واقع است.

سوره بنى‏اسرائيل(3475) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره بنى‏اسرائيل را در هر شب جمعه بخواند، نميرد تا قائم آل محمد صلوات‏الله عليه را دريابد و از اصحاب او باشد.

و منقول است كه عمر بن حَنظَله(3476) به حضرت صادقعليه‌السلام شكايت نمود از صُداع(3477) .

حضرت فرمود كه: دست بر بالاى سرت بگذار و اين دو آيه را بخوان:( قل لو كان معه ءالهه كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا ) (3478) .( و اذا قيل لهم تعالوا الى ما أنزل الله و الى الرسول رأيت المنافقين يصدون عنك صدودا ) (3479) .

سوره الكهف(3480) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره كهف را در هر شب جمعه بخواند، نميرد مگر شهيد، و خدا او را در زمره شهدا محشور گرداند و در قيامت با شهيدان بايستد.

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه سوره كهف را در هر شب جمعه بخواند كفاره گناهانى باشد كه از جمعه تا جمعه كرده است.

و در روايت ديگر وارد شده است كه: كسى كه در روز جمعه بعد از نماز ظهر و عصر بخواند همين ثواب داشته باشد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه آيه قل انما أنا بشر مثلكم(3481) را تا آخر سوره بخواند در وقت خواب، از خوابگاه او تا كعبه نورى ساطع گردد كه ميان آن پر باشد از ملائكه، و استغفار از براى او كنند تا صبح. و در حديث ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام وارد شده است كه: هر كه اين آيه را در وقت خواب بخواند، در هر وقت كه خواهد، بيدار شود.

سوره مريم(3482) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر سوره مريم، نميرد تا آنچه خواهد در خود و مال و فرزند ببيند، و در آخرت به او بدهند مثل ملكى كه حضرت سليمان در دنيا داشته است.

سوره طه(3483) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ترك مكنيد سوره طه را كه خدا اين سوره را دوست مى‏دارد، و هر كه اين سوره را مى‏خواند دوست مى‏دارد. و كسى كه بر قرائتش مداومت نمايد حق تعالى در قيامت نامه‏اش را به دست راستش دهد و او را بر گناهانى كه در اسلام كرده است حساب نكند و در آخرت آن قدر مزد به او عطا فرمايد كه او راضى شود.

سوره الأنبياء(3484) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره انبياء را بخواند از روى محبت و خواهش، در باغستانهاى بهشت با همه پيغمبران رفاقت كند و در دنيا در نظر مردم با هيبت باشد.

سوره الحج(3485) : از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است كه: هر كه سوره حج را در هر سه روز يك مرتبه بخواند، در آن سال توفيق حج بيابد، و اگر در آن سفر بميرد داخل بهشت شود. راوى پرسيد كه: اگر سنى باشد چون است؟ فرمود كه: عذابش تخفيف مى‏يابد.

سوره المؤمنين(3486) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه در هر جمعه سوره مؤمنين را بخواند حق تعالى خاتمه او را به خير گرداند، و در فردوس اعلى منزلش با منزل پيغمبران باشد.

سوره النور(3487) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: فرمود كه: حفظ نماييد اموال و فروج خود را از حرام به تلاوت كردن سوره نور، و به اين سوره زنان خود را نيز از حرام حفظ نماييد. به درستى كه هر كه اين سوره را در هر شب يا در هر روز مداومت نمايد هيچ يك از اهل خانه او زنا نكنند تا او بميرد. و چون بميرد هفتادهزار ملك تا قبر او را مشايعت نمايند كه همه از براى او دعا كنند و استغفار نمايند تا به قبرش گذارند.

و به سند معتبر منقول است كه: شخصى از وَجَع(3488) و ضعف چشم به حضرت امام موسىعليه‌السلام شكايت نمود. حضرت فرمود كه: آيه نور(3489) را سه مرتبه در جامى بنويس، پس آن را بشو و در شيشه ضبط كن و مكرر به ديده بكش. راوى گفت كه: صد ميل(3490) كمتر كشيدم كه ديده‏ام صحيحتر(3491) از اول شد.

سوره الفرقان(3492) : از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: ترك مكن تلاوت سوره فرقان را. به درستى كه هر كه در هر شب اين سوره را بخواند حق تعالى او را حساب و عذاب نكند، و منزلش در فردوس اعلى باشد.

سور الطواسين(3493) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سه طس را در شب جمعه بخواند از اوليا و دوستان خدا باشد، و در حفظ و حراست الهى باشد و در دنيا فقر و بدحالى به او نرسد، و در آخرت از بهشت به او آن قدر بدهند كه راضى شود، و زياده از رضاى او به او عطا فرمايند، و حق تعالى صد زن از حورالعين به او كرامت فرمايد.

سوره العنكبوت و سوره الروم(3494) : به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره عنكبوت و روم را در شب بيست و سيم ماه مبارك رمضان(3495) بخواند والله كه از اهل بهشت است، و در اين حكم استثنا نمى‏كنم، و نمى‏ترسم كه خدا در اين سوگند بر من گناهى بنويسد. و اين دو سوره را نزد حق تعالى منزلت عظيم هست.

سوره لقمان(3496) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه سوره لقمان را در شب بخواند حق تعالى در آن شب ملكى چند موكل گرداند بر او كه او را از شيطان و لشكرهايش حفظ كنند تا صبح شود؛ و اگر در روز بخواند او را از شيطان و لشكرهايش حفظ نمايند تا شب.

سوره السجده(3497) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره سجده را در هر شب جمعه بخواند حق تعالى در قيامت نامه‏اش را به دست راست او دهد و او را حساب نفرمايد هر چند گناهكار باشد، و در بهشت از رفقاى(3498) محمد و اهل بيت او صلى‏الله عليهم بوده باشد.

سوره الأحزاب(3499) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره احزاب را بسيار تلاوت نمايد در قيامت در جوار حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد. بعد از آن فرمود كه: در سوره احزاب فضايح(3500) بسيارى از مردان و زنان قريش و غير ايشان بود، و درازتر از سوره بقره بود، وليكن كم كردند و تحريف دادند. سوره سبأ و سوره فاطر(3501) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره سبأ و سوره فاطر را در شب بخواند در آن شب در حفظ و حراست الهى باشد؛ و اگر در روز بخواند در آن روز مكروهى به او نرسد، و حق تعالى از خير دنيا و آخرت آن قدر به او كرامت فرمايد كه در خاطرش خطور نكرده باشد و آرزويش به آن نرسيده باشد.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است: هر كه در وقت خواب اين آيه را بخواند كه:( ان الله يمسك السموات و الأرض أن تزولا. و لئن زالتا، ان امسكهما من أحد من بعده انه كان حليما غفورا ) (3502) خانه بر سرش خراب نشود.

و به سند ديگر منقول است كه: شخصى از اهل مرو به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام شكايت نمود از درد سر. حضرت فرمود كه: نزديك بيا. پس دست بر سر او گذاشتند، و اين آيه را خواندند: ان الله يمسك تا آخر آيه.

سوره يس(3503) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر چيز را قلبى است، و قلب قرآن سوره يس است. هر كه اين سوره را در روز، پيش از شام بخواند در آن روز از بلاها محفوظ باشد و خدا او را روزى فراوان عطا فرمايد تا شام. و كسى كه در شب، پيش از خواب بخواند حق تعالى هزار ملك را به او موكل گرداند كه او را از شر هر شيطان مردودى(3504) و هر آفتى حفظ نمايند. و اگر در روز بميرد حق تعالى او را داخل بهشت گرداند و در غسل او سى هزار ملك حاضر شوند كه استغفار از براى او كنند و مشايعت او نمايند تا قبرش با استغفار. و چون در گورش گذارند آن ملائكه در ميان قبرش ساكن گردند و عبادت الهى كنند و ثواب عبادت ايشان از او باشد، و قبرش را فراخ كنند تا چشم كار كند، و او را ايمن گردانند از فشارش قبر، و پيوسته از قبر او نورى ساطع باشد تا اطراف آسمان، تا وقتى كه از قبر بيرون آيد.

پس چون حق تعالى او را از قبر بيرون آورد آن سى هزار ملك با او باشند و مشايعت او نمايند و با او سخن گويند و بر رويش خنده كنند و به هر چيزى او را بشارت دهند تا او را از صراط و ميزان بگذرانند و او را در مقام قرب به محلى بدارند كه هيچ خلقى قربش از او بيشتر نباشد مگر ملائكه مقرب و پيغمبران مرسل. و او با پيغمبران بايستد نزد حق تعالى. و در هنگامى كه مردم اندوه داشته باشند او اندوه نداشته باشد، و در حالتى كه مردم جزع نمايند او جزع نكند.

پس پروردگار عالم به خطاب فرمايد كه: اى بنده من هر كه را خواهى شفاعت كن كه شفاعت تو را قبول مى‏نمايم، و هر سؤالى كه خواهى از من بكن كه سؤالت را رد نمى‏كنم.

پس او شفاعت كند و خدا قبول نمايد، و او سؤال كند و خدا عطا فرمايد، و ديگران را حساب كنند و او را حساب نكنند، و با ديگران در مقام حسابش بازندارند، و مذلت و خوارى در آن صحرا به او نرسد، و به هيچ گناهى از گناهان او را نگيرند. پس نامه خود را بگيرد و به جانب بهشت روان شود. پس مردم تعجب كنند كه: سبحان الله! اين بنده را هيچ گناه نبوده! و از رفيقان پيغمبر آخرالزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه در عمر خود يك مرتبه سوره يس را بخواند حق تعالى به عدد هر خلقى كه در دنياست و هر خلقى كه در آخرت است و هر خلقى كه در آسمان است، به عدد هر يك از ايشان دو هزار هزار حسنه از براى او بنويسد، و دو هزار هزار گناه از او محو فرمايد، و به فقر و قرض و خانه بر سرش فرود آمدن و به تعب و مشقت و ديوانگى و خوره و وسواس و دردهاى ضرر رساننده مبتلا نشود. و حق تعالى سَكرات(3505) و اهوال(3506) مرگ را از او تخفيف دهد و خود، قبض روح او نمايد، و ضامن شود از براى او فراخى روزى را، و در روز قيامت او را شاد گرداند، و چندان ثواب به او كرامت فرمايد كه او راضى شود. و حق تعالى خطاب فرمايد به ملائكه آسمانها و زمين كه: من از فلان بنده راضى شدم؛ براى او استغفار نماييد.

و به سند ديگر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام از بَواسير(3507) شكايت نمود. حضرت فرمود كه: يس را با عسل بنويس و حل كن و بخور.

و در حديث ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: از براى دفع لكهاى سفيد و بَرص(3508) كه در بدن به هم رسد سوره يس را به عسل بنويسند و بياشامند.

سوره الصافات(3509) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره صافات را در هر روز جمعه بخواند، پيوسته از جميع آفتها و بلاها محفوظ باشد، و در دنيا روزيش فراخ باشد، و به بدن و مال و فرزندانش مكروهى نرسد، نه از شيطان مردودى و نه از جبار معاندى. و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد خدا او را شهيد بميراند و شهيد مبعوث گرداند و با شهيدان او را داخل بهشت گرداند و در درجه شهيدان او را جا دهد.

و به سند معتبر از سليمان جعفرى منقول است كه: حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه به فرزند خود قاسم فرمود كه: برخيز اى فرزند و بر بالاى سر برادرت سوره والصافات صفا(3510) را بخوان تا تمام كنى. او شروع به خواندن كرد. چون به آيه( أهم اشد خلقا أم من خلقنا ) (3511) رسيد قبض روحش شد. چون جامه بر روى ميت كشيدند و بيرون آمدند يعقوب بن جعفر(3512) به حضرت عرض كرد كه: ما چنين مى‏دانستيم كه براى آسانى جان كندن سوره يس مى‏بايد خواند، و شما فرموديد كه والصافات بخوانيم. حضرت فرمود كه: سوره صافات را بر سر هر كس كه به شدت جان كندن گرفتار باشد بخوانند، البته حق تعالى راحتش را نزديك مى‏گرداند.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه از گزيدن عقرب ترسد اين آيات را بخواند:( سلام على نوح فى العالمين. انا كذلك نجزى المحسنين. انه من عبادنا المؤمنين ) (3513)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه خواهد او را در قيامت به كَيل وافى(3514) ثواب كامل بدهند بايد كه بعد از هر نماز اين آيه را بخواند:( سبحان ربك رب العزه عما يصفون. و سلام على المرسلين. و الحمد لله رب العالمين ) (3515) .

و در حديث ديگر وارد شده است كه: از هر مجلس كه برخيزند و اين آيه را بخوانند كفاره گناهان آن مجلس مى‏گردد.

سوره ص(3516) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره ص را در شب جمعه بخواند حق تعالى از خير دنيا و آخرت آن قدر به او عطا فرمايد كه به هيچ احدى از خلق عطا نفرموده باشد مگر به پيغمبر مرسلى يا ملك مقربى؛ و او را داخل بهشت گرداند و هر كه را او خواهد از اهل خانه‏اش، حتى خادمى كه او را خدمت مى‏كرده است.

سوره الزمر(3517) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره زمر را بخواند حق تعالى شرف دنيا و آخرت به او كرامت فرمايد، و او را عزيز گرداند بى‏مال و خويشان، به حدى كه هر كه او را ببيند از او مهابتى در دلش به هم رسد، و بدنش را بر آتش جهنم حرام گرداند، و در بهشت از براى او هزار شهر بنا كنند كه در هر شهرى هزار قصر باشد و در هر قصرى صد حوريه، و از چشمه‏ها و حوران و درختان و ميوه‏ها آنچه در قرآن وصف فرموده به او كرامت فرمايد.

سوره المؤمن(3518) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره حم مؤمن(3519) را در هر شب بخواند حق تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد، و ايمان را از او سلب ننمايد، و آخرت را بهتر از دنيا گرداند از براى او.

سوره حم السجده(3520) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره حم سجده را بخواند حق تعالى در قيامت او را نورى عطا فرمايد آن قدر كه چشم كار كند، و او را سرور و شادى در آن روز كرامت فرمايد، و در دنيا به حالى باشد كه ديگران آرزوى حال او كنند.

سوره حم عسق(3521) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر تلاوت سوره حم عسق، چون در قيامت مبعوث شود روى او مانند برف سفيد باشد، و مانند آفتاب نورانى باشد. و چون به نزد عرش آيد حق تعالى فرمايد كه: اى بنده من مداومت نمودى بر قرائت حم عسق و نمى‏دانستى كه چه ثوابى دارد. اگر منزلت آن سوره و ثوابش را مى‏دانستى هرگز از خواندن آن ملال به هم نمى‏رسانيدى. و اكنون جزاى خود را خواهى دانست. اى ملائكه او را داخل بهشت گردانيد. و از براى او قصرى مقرر ساخته‏ام از ياقوت سرخ، و درها و كُنگُره‏ها(3522) و درجه‏هايش(3523) از ياقوت سرخ است، و از لطافت از اندرون بيرون را مى‏توان ديد و از بيرون اندرون را مى‏توان ديد. و در آن قصر دختران باكره جوان از حورالعين و هزار كنيز و هزار غلام از پسران گوشواره در گوش (يا: پيوسته در حسن پاينده) به او عطا كرده‏ام.

سوره الزخرف(3524) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر قرائت سوره حم زخرف(3525) ، خدا او را در قبر از جانوران زمين و از فشارش(3526) قبر ايمن گرداند، و چون او را به مقام حساب بياورند آن سوره بيايد و به امر الهى او را داخل بهشت گرداند.

سوره الدخان(3527) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره دخان را در نمازهاى واجب و سنت بخواند حق تعالى او را در زمره ايمنان مبعوث گرداند، و او را در سايه عرش خود جا دهد، و حساب او را آسان كند، و نامه او را به دست راست او دهد.

و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: چگونه شب قدر را بشناسيم؟ فرمود كه: چون ماه رمضان بيايد هر شب صد مرتبه سوره دخان را بخوان. چون شب بيست و سيم شود تصديق خواهى نمود به آنچه سؤال نمودى(3528) .

سوره الجاثيه(3529) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره جاثيه را بخواند ثوابش آن است كه جهنم را نبيند، و آواز و خروشش را نشنود، و با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده باشد.

سوره الأحقاف(3530) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه در هر شب يا در هر جمعه سوره احقاف را بخواند در دنيا خوفى به او نرسد و از فزع روز قيامت ايمن گردد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سوره‏هاى حاميم(3531) ، رياحين(3532) بهشت‏اند.

پس چون توفيق خواندن آنها بيابيد خدا را حمد و شكر بسيار بكنيد كه توفيق تلاوت آنها به شما كرامت فرموده است. به درستى كه بنده كه از خواب برخيزد و در نماز حواميم(3533) بخواند، از دهانش نسيمى خوشبوتر از مشك(3534) خوشبو و عنبر(3535) بيرون آيد. و به درستى كه حق تعالى رحم مى‏كند تلاوت كننده و خواننده اين سوره‏ها را، و رحم مى‏كند همسايگان و آشنايان و مصاحبان و خويشان او را، و در روز قيامت عرش و كرسى و ملائكه مقرب از براى او استغفار مى‏نمايند.

سوره محمد(3536) صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره الذين كفروا(3537) را بخواند گناه نكند، و در دين خود هرگز شك به هم نرساند، و به فقر هرگز مبتلا نشود، و هرگز از پادشاهى خوفى به او نرسد، و هميشه از شك و كفر محفوظ باشد تا بميرد. و چون بميرد

حق تعالى هزار ملك به قبر او فرستد كه نماز كنند و ثواب نماز ايشان از او باشد. و چون از قبر بيرون آيد آن هزار ملك او را مشايعت نمايند تا او را به محل ايمنان از خوفهاى قيامت بدارند، و در امان خدا و رسول باشد.

سوره الفتح(3538) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حفظ نماييد اموال و زنان و بنده‏هاى خود را به خواندن سوره انا فتحنا(3539) . به درستى كه كسى كه بر خواندن اين سوره مداومت نمايد، در روز قيامت منادى از جانب رب‏العزه او را ندايى كند كه همه خلايق بشنوند كه: تو از بندگان مخلص مايى. اى ملائكه او را ملحق گردانيد به بندگان شايسته من، و او را داخل بهشت جاويد كنيد، و از شراب سر به مهر بهشت كه با كافور(3540) ممزوج(3541) است به او بخورانيد.

سوره الحجرات(3542) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره حجرات را بخواند در هر شبى يا در هر روزى، در بهشت از جماعتى باشد كه به زيارت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرف مى‏شوند.

سوره ق(3543) : از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر خواندن سوره ق در نمازهاى واجب و سنت، خدا روزى او را فراخ گرداند، و نامه‏اش را به دست راست او دهد، و او را حساب آسان بكند.

سوره الذاريات(3544) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره ذاريات را در روز يا در شب بخواند خدا امر معيشت او را به اصلاح آورد، و وسعت دهد روزى او را، و منور گرداند قبر او را به چراغى كه نور بخشد تا روز قيامت.

سوره الطور(3545) : از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام منقول است كه: هر كه سوره طور را بخواند حق تعالى خير دنيا و آخرت را براى او جمع نمايد.

سوره النجم(3546) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره نجم را در هر شب يا در هر روز بخواند در ميان مردم به خير و نام نيك تعيش نمايد، و گناهانش آمرزيده شود، و محبوب دلهاى مردم گردد.

سوره اقتربت(3547) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره اقتربت الساعه(3548) را بخواند، چون از قبر بيرون آيد، بر ناقه‏اى(3549) از ناقه‏هاى بهشت سوار شود.

سوره الرحمن(3550) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ترك مكنيد قرائت سوره رحمن را و خواندن آن را در نماز. به درستى كه اين سوره در دل منافقان قرار نمى‏گيرد. و حق تعالى اين سوره را در روز قيامت به بهترين صورتها در نهايت خوشبويى به صحراى محشر حاضر مى‏گرداند، و مى‏آيد در محل قرب و كرامت مى‏ايستد. حق تعالى به او خطاب مى‏فرمايد كه: كى در زندگانى دنيا تو را در نماز مى‏خواند و مداومت مى‏نمود خواندن تو را؟

مى‏گويد: خداوندا فلان و فلان. پس حق تعالى روهاى ايشان را سفيد مى‏گرداند و مى‏فرمايد كه: هر كه را خواهيد شفاعت نماييد. پس ايشان آن قدر كه خواهند شفاعت مى‏نمايند. پس به ايشان مى‏گويند كه: داخل بهشت شويد و در هر جا كه خواهيد ساكن شويد.

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: مستحب است كه بعد از نماز صبح در روز جمعه سوره الرحمن را بخوانى و هر مرتبه كه بگويى( فبأى ءالاء ربكما تكذبان ) (3551) ، بگويى( لا بشى‏ء من ءالائك رب أكذب ) (3552) .

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: هر كه سوره الرحمن را بخواند و در مرتبه كه بگويد: فبأى إلاء ربكما تكذبان، بگويد: لا بشى‏ء من ءالائك رب أكذب، اگر در شب بخواند و در آن شب بميرد شهيد مرده باشد، و اگر در روز بخواند و در آن روز بميرد شهيد مرده باشد.

سوره الواقعه(3553) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه در هر شب جمعه سوره واقعه بخواند خدا او را دوست دارد و مردم را دوست او گرداند، و در دنيا بدحالى و فقر و احتياج نبيند و به هيچ آفتى و بلايى مبتلا نشود، و از رفقاى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه باشد. و اين سوره مخصوص آن حضرت است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه مشتاق بهشت و وصف آن باشد سوره اذا وقعت(3554) را بخواند، و هر كه خواهد وصف جهنم را ملاحظه نمايد سوره الم سجده را بخواند.

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره واقعه را در هر شب پيش از آن كه بخوابد بخواند، در قيامت روى او مانند ماه شب چهارده نورانى باشد.

و به سند معتبر از اسماعيل بن عبدالخالق(3555) منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: پدرم بعد از نماز خفتن دو ركعت نماز نشسته مى‏كردند و در آن دو ركعت صد آيه مى‏خواندند و مى‏فرمودند كه: هر كه اين دو ركعت را بكند و صد آيه در اين دو ركعت بخواند او را در آن شب از غافلان ننويسند. و اسماعيل گفت: حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه در اين دو ركعت وُتَيره(3556) سوره اذا وقعت و قل هو الله احد(3557) مى‏خواندند.

سوره الحديد و سوره المجادله(3558) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره حديد و مجادله را در نماز فريضه بخواند و مداومت نمايد خدا او را عذاب نكند، و در خودش و اهلش بدحالى و احتياج نبيند.

سوره الحشر(3559) : از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه سوره حشر را بخواند جميع خلق خدا از بهشت و دوزخ و عرش و كرسى و حُجُب(3560) و آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه و هوا و باد و مرغان و درختان و كوهها و آفتاب و ماه و ملائكه همه بر او صلوات(3561) فرستند و از براى او استغفار كنند، و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد با شهادت مرده باشد.

سوره الممتحنه(3562) : از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره مُمتَحنه را در نمازهاى واجب و سنت بخواند خدا دل او را به ايمان امتحان نمايد، و ديده‏اش را نور بدهد، و خود و فرزندانش به ديوانگى و فقر مبتلا نشوند.

سوره الصف(3563) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر خواندن سوره صف در نمازهاى واجب و سنت، خدا او را در صف ملائكه و انبيا جاى دهد.

سوره الجمعه(3564) و سوره المنافقين(3565) : از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: واجب و لازم است بر هر كه از شيعه ما باشد كه در نماز شام و خفتن شب جمعه، سوره جمعه و سبح اسم ربك الأعلى(3566) بخواند، و در نماز ظهر سوره جمعه و منافقين بخواند. چون چنين كند چنان باشد كه به عمل حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل نموده باشد، و ثواب او نزد خدا بهشت باشد.

سوره التغابن(3567) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره تغابن را در نماز واجبى بخواند آن سوره در روز قيامت شفيع او باشد، و گواه عادلى باشد كه شهادت دهد براى او نزد كسى كه شهادت او را قبول فرمايد، و از او جدا نشود تا او را داخل بهشت گرداند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره‏هاى مُسَبِحات(3568) را همه(3569) ، پيش از خواب بخواند نميرد تا حضرت قائم آل محمدعليهم‌السلام را ادراك نمايد، و اگر بميرد او را در جوار حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جا دهند.

سوره الطلاق و سوره التحريم(3570) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره طلاق و تحريم را در نماز واجبى بخواند خدا او را در قيامت پناه دهد از خوف و اندوه، و از آتش جهنم عافيت يابد. و او را داخل بهشت گرداند به سبب تلاوت كردن و محافظت نمودن حرمت اين دو سوره. زيرا كه اين دو سوره از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ‏اند(3571) .

سوره الملك(3572) : از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره تبارك الذى بيده الملك(3573) را در شب در نماز واجب پيش از خواب بخواند، پيوسته در امان الهى باشد تا صبح شود، و در روز قيامت در امان الهى باشد تا داخل بهشت شود.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: سوره ملك مانعه(3574) است كه از عذاب قبر منع مى‏كند. و نامش در تورات سوره الملك است. و هر كه در شب بخواند بسيار عبادت و تلاوت كرده و نيكو كرده است، و در آن شب او را از غافلان ننويسند. و به درستى كه من در نماز وتيره بعد از نماز خفتن نشسته مى‏خوانم، و پدرم در روز و شب هر دو مى‏خواند. و هر كه اين سوره را بخواند چون نكير و منكر به قبر او درآيند چون از جانب پاهايش بيايند پاهايش به ايشان گويند كه: شما را از جانب ما راهى نيست، زيرا كه اين بنده هر شب و روز بر ما مى‏ايستاد و سوره ملك را مى‏خواند. و چون از جانب شكمش بيايند شكمش به ايشان خطاب نمايد كه: شما را از جانب من راهى نيست؛ به درستى كه اين بنده در من جا داده بود سوره ملك را. و چون از جانب زبانش بيايند به ايشان گويد كه: شما را از جانب من راهى نيست، زيرا كه اين بنده هر شب و روز سوره ملك را تلاوت مى‏نمود و بر من جارى مى‏ساخت.

سوره ن والقلم(3575) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره ن والقلم را در فريضه‏اى يا نافله‏اى بخواند خدا او را ايمن گرداند از اين كه هرگز به فقر مبتلا شود، و چون بميرد او را از فشارش قبر نجات دهد.

سوره الحاقه(3576) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بسيار بخوانيد سوره حاقه را. به درستى كه خواندن آن در فرايض و نوافل از ايمان به خدا و رسول است زيرا كه اين سوره در واقعه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه و معاويه عليه‏اللعنه نازل شده است(3577) . و هر كه اين سوره را بخواند ايمان از او برطرف نشود تا هنگام مردن.

سوره المعارج(3578) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بسيار بخوانيد سوره سأل سائل(3579) را، كه هر كه اين سوره را بسيار بخواند حق تعالى در قيامت از هيچ گناه او سؤال ننمايد، و او را در بهشت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساكن گرداند.

سوره نوح(3580) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه ايمان به خدا و به خواندن قرآن دارد بايد كه خواندن سوره نوح را ترك ننمايد. به درستى كه هر بنده‏ا ى كه اين سوره را از براى خدا در نماز واجبى يا سنتى بخواند خدا او را در مساكن نيكوكاران ساكن گرداند، و سه بهشت ديگر او را كرامت فرمايد، و دويست حوريه و چهار هزار زن به او تزويج فرمايد.

سوره الجن(3581) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره جن را بسيار بخواند، در دنيا از چشم جنيان و دميدنها و سحر و مكر ايشان محفوظ باشد، و در بهشت از رفقاى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

سوره المزمل(3582) : از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره مزمل را در نماز خفتن يا در نماز شب بخواند، شب و روز و آن سوره هر سه شاهد و گواه او باشند در قيامت، و خدا او را با زندگانى نيكو زنده دارد و به مردن نيكو بميراند.

سوره المدثر(3583) : از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه در نماز واجب سوره مدثر را بخواند بر خدا لازم است كه او را در جوار حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جا دهد، و در زندگانى دنيا هرگز شقاوت او را در نيابد.

سوره القيمه(3584) : از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر سوره لا أقسم(3585) و به آن عمل نمايد خدا او را با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محشور گرداند در بهترين صورتها، و آن حضرت او را بشارت فرمايد و بر رويش خندد تا از صراط و ميزان او را بگذراند.

سوره الدهر(3586) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره هل أتى على الانسان(3587) را در هر صبح پنجشنبه بخواند خدا به او هشتصد دختر باكره و چهارهزار زن و حورالعين كرامت فرمايد، و با حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

و به سند معتبر از على بن عَمرو(3588) منقول است كه: به خدمت حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه رفتم در روز سه‏شنبه. حضرت فرمود كه: ديروز تو را نديديم. گفتم: نخواستم كه در روز دوشنبه حركت كنم. حضرت فرمود كه: هر كه خواهد خدا او را از شر روز دوشنبه نگاه دارد بايد كه در ركعت اول نماز صبح آن روز سوره هل اتى على الانسان بخواند، چنانچه حق تعالى در آن سوره مى‏فرمايد كه: پس خدا ايشان را نگاه داشت از شر آن روز، و به استقبال ايشان فرستاد نَضرت(3589) و خوشحالى و سرور و شادى را.

و در حديث رجاء بن ضحاك وارد شده است كه: حضرت امام رضا صلوات الله عليه در صبح روز دوشنبه و پنجشنبه در ركعت اول، سوره هل أتى على الانسان مى‏خواندند و در ركعت دويم سوره هل أتيك حديث الغاشيه(3590) .

سوره المرسلات و سوره النبأ و سوره النازعات(3591) : از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره والمرسلات(3592) را بخواند حق تعالى ميان او و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشنايى بيندازد. و هر كه هر روز سوره عم يتسائلون(3593) را بخواند از دنيا نرود تا توفيق زيارت كعبه بيابد. و هر كه سوره نازعات را بخواند نميرد مگر سيراب، و مبعوث نشود مگر سيراب، و داخل بهشت نشود مگر سيراب.

سوره عبس(3594) و سوره كورت(3595) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره عبس و تولى(3596) و سوره اذا الشمس كورت(3597) را بخواند در حفظ الهى باشد از خيانت، و در سايه كرامت و مرحمت الهى باشد تا زنده باشد.

سوره الانفطار و سوره المطففين و سوره الانشقاق(3598) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره اذا السماء انفطرت(3699) و سوره اذا السماء انشقت(3600) را در فريضه و نافله بسيار بخواند خدا هيچ حاجت او را رد ننمايد، و او را هيچ مانعى از خدا دور نگرداند در آخرت، و پيوسته او نظر به كرامتهاى الهى نمايد، و خدا نظر رحمت به او بدارد تا از حساب خلايق فارغ شود.

و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه در نماز واجب سوره ويل للمطففين(3601) بسيار بخواند حق تعالى در قيامت برات ايمنى از آتش جهنم به او كرامت فرمايد و او را بى‏حساب به بهشت برد.

سوره البروج(3602) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره( والسماء ذات البروج ) (3603) را در فرايض بخواند، چون سوره پيغمبران است، حق تعالى او را در قيامت با پيغمبران و مرسلان و صالحان محشور گرداند، و با ايشان او را باز دارد.

سوره الطارق(3604) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره( والسماء والطارق ) (3605) را در فرايض بخواند او را در قيامت نزد خدا قدر و منزلت عظيم بوده باشد، و از رفقاى پيغمبران باشد در بهشت.

سوره الأعلى(3606) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره( سبح اسم ربك الأعلى ) (3607) را در فريضه يا نافله بخواند در روز قيامت به او گويند كه از هر در از درهاى بهشت كه مى‏خواهى داخل شو.

سوره الغاشيه(3608) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر خواندن سوره( هل أتيك حديث الغاشيه ) (3609) در نماز واجب يا سنت، خدا او را فرو گيرد به رحمت خود در دنيا و آخرت، و در روز قيامت براى ايمنى از عذاب جهنم به او كرامت فرمايد.

سوره الفجر(3610) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بخوانيد سوره فجر را در نمازهاى فريضه و نافله كه آن سوره حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه است. و هر كه اين سوره را بخواند، در بهشت در جوار آن حضرت باشد.

سوره البلد(3611) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره( لا أقسم بهذا البلد ) (3612) را در نماز واجب بخواند، در دنيا از جمله صالحان معروف شود، و در آخرت معروف گردد كه او را منزلت عظيم نزد حق تعالى هست، و در قيامت از رفقاى پيغمبران و شهيدان و صالحان باشد.

سوره الشمس و سوره الليل و سوره الضحى(3613) و سوره ألم نشرح(3614) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه بسيار بخواند در روزى يا در شبى سوره والشمس و ضحيها(3615) و سوره والليل اذا يغشى(3616) و سوره والضحى(3617) و ألم نشرح را، هر چيز كه نزد او حاضر باشد در قيامت براى او شهادت بدهند، حتى مو و پوست و گوشت و خون و عروق(3618) و عصبها و استخوانها و جميع اعضاى او، و حق تعالى بفرمايد كه: من شهادت شما را قبول كردم از براى بنده خود. اى ملائكه ببريد او را به بهشت، و هر جا كه او اختيار نمايد به او اعطا كنيد. گوارا باد فضل و رحمت من از براى بنده من.

سوره التين(3619) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره والتين(3620) را در فرايض و نوافل خود بخواند، عطا فرمايند از بهشت به او هر جا كه بپسندد.

سوره العلق(3621) : از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است كه: هر كه در روز يا در شب سوره اقرأ باسم ربك(3622) را بخواند و در آن روز يا در آن شب بميرد چنان باشد كه شهيد مرده باشد، و خدا او را با شهيدان محشور گرداند، و چنان باشد كه در راه خدا در ميان لشكر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جهاد كرده باشد.

سوره القدر(3623) : به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره انا أنزلناه فى ليله القدر(3624) را بلند بخواند چنان باشد كه شمشير كشيده باشد و در راه خدا جهاد كند، و اگر آهسته بخواند چنان باشد كه در راه خدا شهيد شده باشد و در خون خود دست و پا زند. و هر كه ده بار بخواند خدا هزار گناه از گناهان او را محو نمايد.

و به روايت ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه سوره انا انزلناه را در نماز فريضه‏اى بخواند منادى از جانب حق تعالى او را ندا فرمايد كه: خدا گناهان گذشته تو را آمرزيد؛ عمل را از سر گير.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه پيش از طلوع آفتاب قل هو الله احد و انا انزلناه را بخواند، در آن روز به گناهى مبتلا نشود هرچند سعى نمايد شيطان.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: به درستى كه حق تعالى را در روز جمعه هزار نفحه(3625) و نسيم از رحمت خود هست. هر بنده را آنچه خواهد از آن عطا مى‏فرمايد. پس هر كه سوره انا انزلناه فى ليله القدر را بعد از عصر روز جمعه صد مرتبه بخواند حق تعالى آن هزار نفحه رحمت را و مثل آن را به او عطا فرمايد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون ماه مبارك رمضان درآيد در هر شب هزار مرتبه سوره انا انزلناه را بخوان، و چون شب بيست و سيم شود دل خود را محكم بدار و گوشهاى خود را بگشا از براى شنيدن عجايب از آنچه خواهى ديد.

و به سندهاى معتبر از آن حضرت منقول است كه: اگر كسى در شب بيست و سيم ماه مبارك رمضان سوره انا انزلناه فى ليله القدر را هزار مرتبه بخواند، چون صبح كند، يقين او شديد و محكم شده باشد به اعتراف نمودن به چيزى چند كه مخصوص ماست از غرايب فضايل. و نيست اين مگر به سبب چيزى كه در خواب مشاهده نمايد.

و به سند ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه جامه نوى ببُرد و سوره انا انزلناه را سى و شش مرتبه بخواند و در هر مرتبه چون برسد به تنزل الملائكه، اندكى آب بردارد و بر جامه بپاشد پاشيدن سهلى(3626) ، پس دو ركعت نماز در آن جامه بكند و دعا كند و در دعا بگويد: الحمد لله الذى رزقنى ما أتجمل به فى الناس و أوارى به عورتى و أصلى فيه لربى(3627) و حمد الهى بكند، پيوسته در فراخى نعمت باشد تا آن جامه كهنه شود.

و به سند معتبر منقول است كه: چون حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه جامه نوى مى‏پوشيدند قدحى از آب مى‏طلبيدند و ده مرتبه سوره انا انزلناه فى ليله القدر و ده مرتبه سوره قل هو الله احد، و ده مرتبه سوره قل يا ايها الكافرون بر آن ظرف مى‏خواندند، بعد از آن آب را بر جامه مى‏پاشيدند و مى‏فرمودند كه: هر كه پيش از پوشيدن جامه چنين كند پيوسته در فراخى عيش باشد مادام كه تارى از آن جامه باقى باشد.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون حق تعالى جامه نوى به كسى عطا فرمايد بايد كه وضو بسازد و دو ركعت نماز بگزارد، و در هر ركعتى سوره حمد و آيه‏الكرسى و قل هو الله احد و انا انزلناه فى ليله القدر بخواند. بعد از آن حمد كند خداوندى را كه عورت او را به جامه پوشيده و او را در ميان مردم زينت بخشيده، و كلمه لا حول و لا قوه الا بالله(3628) بسيار بگويد. و كسى كه چنين كند در آن جامه معصيت خدا نكند، و به عدد هر تارى كه در آن جامه باشد خدا ملكى موكل گرداند كه تقديس خدا كند و از براى او استغفار نمايد و بر او دعا و ترحم كند(3629) .

و در روايت ديگر وارد شده است كه: هر كه قدحى برگيرد و آبى در آن قدح بريزد و سى و پنج مرتبه سوره انا انزلناه را بر آن قدح بخواند و آب را بر جامه خود بپاشد، پيوسته در وسعت باشد تا آن جامه كهنه شود.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: از براى عَوذه(3630) از بلاها سبوى(3631) تازه مى‏گيرى و از آب پر مى‏كنى و سى مرتبه سوره انا انزلناه فى ليله القدر را بر آن سبو مى‏خوانى. پس آن سبو را مى‏آويزى و از آن آب مى‏خورى و وضو مى‏سازى. و پيش از آن كه آبش تمام شود ديگر(3632) آب بر رويش مى‏ريزى.

و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: هشت دختر مرا به هم رسيده و روى پسر تا حال نديده‏ام. دعا فرما كه خدا مرا پسرى كرامت فرمايد. حضرت فرمود كه: چون مى‏نشينى كه مشغول جماع شوى دست راست خود را بر طرف راست ناف زن بگذار و هفت مرتبه سوره انا انزلناه بخوان و بعد از آن مشغول شو. و چون حمل ظاهر شود در شب هر وقت كه از پهلو به پهلو گردى باز دست بر جانب راست نافش بگذار و هفت مرتبه آن سوره را بخوان. آن شخص گفت كه: چنين كردم، هفت پسر از پى يكديگر خدا مرا روزى كرد.

و به سند معتبر منقول است از ابى‏عمرو(3633) كه گفت: بسيار حالم پريشان شد از فقر و احتياج. به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات‏الله عليه نوشتم حال خود را. حضرت فرمود كه: مداومت كن بر قرائت سوره( انا أرسلنا نوحا الى قومه ) (3634) . من يك سال خواندم و اثرى نديدم. بار ديگر به خدمت حضرت نوشتم حال خود را و عرض كردم كه: از خواندن آن سوره نفعى به من نرسيد. حضرت به من نوشتند كه: آن را كه يك سال خوانده‏اى كافى است.

الحال سوره انا انزلناه را بخوان. من چنين كردم. بعد از اندك وقتى ابن ابى‏داوود(3635) (3636) قرضم را ادا كرد و وظيفه‏اى(3637) براى من و عيالم مقرر كرد، و مرا وكيل(3638) كرد و به بصره فرستاد و پانصد درهم برايم مقررى قرار داد. من از بصره نامه‏اى نوشتم به خدمت حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه و به على بن مَهزيار(3639) دادم و فرستادم. و در آن نامه نوشتم كه: به پدرت حال خود را عرض نمودم و به من چنين نوشتند و عمل كردم و حالم خوب شده است.

مى‏خواهم بفرمايى كه آيا اكتفا كنم در خواندن سوره انا انزلنا به خواندن در نمازهاى واجب و سنت، يا در غير نماز هم مى‏بايد خواند؟ و اندازه‏اش را بفرمايى كه چه مقدار مى‏بايد خواند. حضرت نوشتند كه: هيچ سوره‏اى از قرآن را ترك مكن نه كوچك و نه بزرگ، و از خواندن انا انزلنا در شبانه‏روزى صد مرتبه كافى است.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه بعد از نماز عصر ده مرتبه سوره انا انزلنا بخواند، مثل اعمال جميع خلايق از ثواب به او كرامت فرمايند.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت امام محمد تقى صلوات‏الله عليه چون در ماه تازه‏اى داخل مى‏شدند، در روز اول ماه دو ركعت نماز مى‏كردند و در ركعت اول بعد از حمد سى مرتبه قل هو الله احد، و در ركعت دويم بعد از حمد سى مرتبه انا انزلناه فى ليله القدر مى‏خواندند و بعد از نماز به آنچه ميسر بود تصدق مى‏نمودند و سلامتى آن ماه را به اين عمل مى‏خريدند.

و به سند معتبر منقول است كه ابوعلى بن راشد(3640) به خدمت حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: شما به محمد بن الفرج(3641) نوشته بوديد كه: بهترين سوره‏ها كه در نماز واجب خوانند انا انزلناه و قل هو الله احد است. و بر من دشوار است اين دو سوره را در نماز بخوانم. حضرت فرمود كه: بر تو گران نباشد، كه والله كه فضيلت در اين دو سوره است.

و به سند صحيح منقول است كه: حميرى به خدمت حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه نوشت كه: از آباى شما به ما رسيده است حديثى كه: عجب دارم از كسى كه انا انزلناه در نمازش نمى‏خواند چگونه نمازش مقبول مى‏شود و روايت ديگر رسيده است كه: نمازى كه در آن قل هو الله احد نخوانند مُزَكى(3642) و مقبول نيست. و روايت ديگر رسيده است كه: هر كه در نمازهاى واجبش سوره همزه(3643) را بخواند خير دنيا به او مى‏دهند. پس آيا جايز است كه همزه را بخواند و آن دو سوره را ترك نمايد؟ حضرت در جواب نوشتند كه: ثواب اين سوره‏ها كه به شما رسيده است حق است. و اگر سوره‏اى را كه ثوابى در آن سوره به شما رسيده باشد ترك كنيد و قل هو الله احد و انا انزلنا بخوانيد از براى فضيلت اين دو سوره، ثواب اين دو سوره را مى‏يابيد با ثواب آن سوره‏اى كه ترك كرده‏ايد. و اگر غير اين دو سوره را بخوانيد هم جايز است و نماز شما تمام و كامل است، وليكن ترك افضل(3644) كرده خواهيد بود.

سوره البينه(3645) : از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره لم يكن(3646) را بخواند از شرك بيزار گردد، و دين پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى او كامل شود، و در قيامت داخل مؤمنان كامل مبعوث شود، و خدا او را حساب نمايد حساب آسان.

سوره الزلزله(3647) : به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: ملال به هم مرسانيد از خواندن سوره اذا زلزلت الأرض زلزالها(3648) . به درستى كه هر كه در نمازهاى نافله اين سوره را بسيار بخواند هرگز خدا او را به زلزله و به صاعقه و به آفتهاى عظيم دنيا مبتلا نگرداند، و او را به اين آفتها نميراند، و در وقت جان كندن ملك بزرگوارى از جانب پروردگارش به نزد او بيايد و بر بالاى سرش بنشيند، و به ملك موت از جانب حق تعالى بگويد كه: به رفق و مدارا سر كن با دوست خدا كه خدا را به خواندن سوره اذا زلزلت بسيار ياد مى‏كرد. و آن سوره نيز اين سفارش به ملك موت كند. پس ملك موت گويد كه: حق تعالى مرا چنين امر فرموده است كه سخن او را بشنوم، و اطاعت او بكنم، و تا مرا امر نكند قبض روحش ننمايم. پس ملك موت نزد او باشد تا پرده از پيش ديده آن مؤمن برگيرند و جاى خود را در بهشت ببيند، و بعد از ديدن، او را امر نمايد كه: قبض روحم بكن. پس ملك موت در نهايت ملايمت و آسانى قبض روح او بكند، هفتاد هزار ملك روح او را مشايعت كنند و به زودى به بهشت رسانند.

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه چهار مرتبه اذا زلزلت بخواند چنان است كه تمام قرآن را خوانده است.

سوره العاديات(3649) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر خواندن سوره والعاديات(3650) ، با حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه محشور شود، و در بهشت از رفقاى آن حضرت باشد.

سوره القارعه(3651) : از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه مروى است كه: هر كه سوره قارعه را بسيار تلاوت نمايد خدا او را از فتنه دجال در دنيا، و از حرارت جهنم در آخرت امان بخشد.

سوره التكاثر(3652) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره ألهيكم التكاثر(3653) را در نماز واجب بخواند حق تعالى ثواب صد شهيد براى او بنويسد، و هر كه در نافله بخواند خدا ثواب پنجاه شهيد براى او بنويسد، و در نماز واجبش چهل صف از ملائكه با او نماز كنند.

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه سوره ألهيكم التكاثر را در وقت خواب بخواند خدا او را از عذاب قبر نگاه دارد.

سوره العصر(3654) : از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه سوره والعصر را در نمازهاى نافله بخواند خدا او را در روز قيامت با روى نورانى و دندان خندان و چشم روشن و خوشحال مبعوث گرداند تا او را داخل بهشت گرداند.

سوره الهمزه(3655) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره ويل لكل همزه(3656) را در نمازهاى فريضه بخواند خدا فقر را از دور كند، و روزى او را فراخ گرداند، و او را به مرگ بد نميراند.

سوره الفيل(3657) و لايلاف(3658) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه در نمازهاى واجب سوره ألم تركيف(3659) را بخواند براى او شهادت دهند در قيامت هر دشت و كوهى و كلوخى كه او از جمله نمازگزارندگان بوده است، و حق تعالى ندا فرمايد كه: راست گفتيد؛ شهادت شما را قبول كردم. اى ملائكه او را بى‏حساب داخل بهشت كنيد كه من او را و عمل او را دوست مى‏دارم.

و ايضا از آن حضرت منقول است كه: هر كه سوره لايلاف را بسيار تلاوت نمايد، چون مبعوث شود، بر اسبى از اسبان بهشت سوار شود تا بر سر مائده نور بنشيند.

بدان كه مشهور ميان علما آن است كه يكى از اين دو سوره را به تنهايى در نماز واجب نمى‏توان خواند، بلكه اگر خوانند، با هم مى‏بايد خواند، و همچنين است حكم والضحى و الم نشرح.

سوره الماعون(3660) : از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره أرأيت الذى يكذب بالدين(3661) را در نمازهاى فريضه و نافله بخواند از جماعتى باشد كه خدا نماز و روزه ايشان را قبول فرموده است، و او را در قيامت به اعمال دنيا حساب نكند.

سوره الكوثر(3662) : از حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره انا أعطيناك الكوثر(3663) را در نمازهاى فريضه و نافله بسيار بخواند خدا در قيامت او را از حوض كوثر آب دهد، و او را در زير درخت طوبى در جوار حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جا دهد.

سوره الجحد(3664) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره قل يا أيها الكافرون(3665) و قل هو الله احد را در نماز فريضه‏اى بخواند، خدا او را و پدر و مادرش را و فرزندان پدر و مادرش را بيامرزد، و اگر شقى باشد نام او را از ديوان اشقيا محو نمايد و در ديوان سُعَدا بنويسد، و او را در زندگانى دنيا سعادتمند بدارد، و او را شهيد بميراند و شهيد مبعوث گرداند.

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: پدرم مى‏فرمود كه: قل هو الله احد ثلث قرآن است و قل يا ايها الكافرون ربع قرآن.

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه وقتى كه به رختخواب رود قل يا ايها الكافرون و قل هو الله احد بخواند حق تعالى بيزارى از شرك از براى او بنويسد.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سفرى نماز كردند و ما به آن حضرت اقتدا كرديم. در ركعت اول قل يا ايها الكافرون خواندند و در ركعت دويم قل هو الله احد. و چون فارغ شدند فرمودند كه: از براى شما ثلث قرآن و ربع قرآن را خواندم.

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ترك مكن خواندن قل هو الله احد و قل يا ايها الكافرون را در هفت نماز: در نافله صبح، و دو ركعت اول نافله پيشين، و دو ركعت اول نافله شام، و دو ركعت اول نماز شب، و نماز احرام، و نماز صبح اگر هوا بسيار روشن شده باشد و سوره طولانى نتوان خواند، و نماز طواف.

و در روايت ديگر وارد شده است كه: در اين نمازها همه در ركعت اول قل هو الله احد مى‏خواند مگر در نافله صبح كه در ركعت اول قل يا ايها الكافرون مى‏خواند.

سوره النصر(3666) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره اذا جاء نصرالله و الفتح(3667) را در نماز فريضه‏اى يا نافله‏اى بخواند خدا او را بر جميع دشمنان نصرت دهد، و چون از قبر بيرون آيد با او نامه‏اى باشد گويا، و در آن نامه امان از صراط و از آتش جهنم و صداى جهنم بوده باشد، و بر هر چيز كه بگذرد او را بشارت به نيكى دهند تا داخل بهشت شود، و از براى او در دنيا از اسباب خير آن قدر حق تعالى بگشايد كه به خاطرش خطور نكرده باشد و آرزوى آن نداشته باشد.

سوره تبت(3668) : از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون سوره تبت يدا أبى لهب(3669) را بخوانيد لعن و نفرين كنيد بر ابولهب كه او از جمله تكذيب‏كنندگان بود و تكذيب پيغمبر و آنچه آورده است مى‏نمود.

سوره التوحيد(3670) : به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سوره قل هو الله احد(3671) را يك مرتبه بخواند حق تعالى بر او بركت فرستد؛ و هر كه دو مرتبه بخواند حق تعالى بر او و بر اهلش بركت فرستد؛ و هر كه سه مرتبه بخواند حق تعالى به او و به اهلش و به همسايگانش بركت دهد؛ و هر كه دوازده مرتبه بخواند خدا در بهشت دوازده قصر از براى او بنا كند، و كاتبان اعمال به يكديگر گويند كه: بياييد برويم و به قصرهاى برادر خود نظر كنيم؛ و هر كه صد مرتبه بخواند خداوند عالميان گناهان بيست و پنج سال او را بيامرزد و بغير از خون ناحق و مال مردم؛ و كسى كه چهارصد مرتبه بخواند خدا او را اجر چهارصد شهيد كرامت فرمايد، از شهيدانى كه اسبانشان را پى كرده باشند(3672) و خونشان را ريخته باشند؛ و كسى كه هزار مرتبه در يك شبانه روز بخواند نميرد تا جاى خود را در بهشت ببيند، يا ديگرى براى او ببيند.

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر سعد بن معاذ نماز كردند فرمودند كه: هفتاد هزار ملك بر او نماز كردند كه جبرئيل در ميان ايشان بود. از جبرئيل پرسيدم كه: به چه عمل مستحق اين شده بود كه شما بر او نماز كنيد؟ گفت كه: به سبب اين كه قل هو الله احد مى‏خواند ايستاده و نشسته و سواره و پياده و در رفتن و برگشتن.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه صد مرتبه قل هو الله احد را در وقت خواب بخواند خدا گناه پنجاه ساله او را بيامرزد.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: خود را حفظ كن از شر مردم به خواندن سوره قل هو الله احد. رو به جانب راست خود كن و بخوان، و به جانب چپ رو كن و بخوان، و به جانب راه خود رو كن و بخوان، و رو به پشت سر كن و بخوان، و به جانب بالاى سر نظر كن و بخوان، و به جانب پايين نظر كن و بخوان. و اگر خواهى كه نزد حاكم جابرى بروى چون نظرت بر او افتد سه مرتبه بخوان، و هر يك مرتبه كه بخوانى يك انگشت را عقد كن(3673) از دست چپ، و انگشتان را چنين نگاه دار تا از نزد او بيرون آيى.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه يك روز بر او بگذرد و پنج نماز بكند و در آن پنج نماز قل هو الله احد(3674) نخواند به او خطاب كنند كه: اى بنده خدا تو از نمازگزارندگان نيستى.

و به سند ديگر منقول است از آن حضرت كه: هر كه بر او يك هفته بگذرد و قل هو الله(3675) در آن هفته بخواند و بميرد، بر دين ابولهب مرده باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه او را مرضى پيش آيد يا شدتى رو دهد و قل هو الله احد از براى رفع آن نخواند او از اهل آتش است.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد بايد كه بعد از نماز واجب، خواندن قل هو الله را ترك ننمايد. به درستى كه هر كه بعد از فريضه، قل هو الله احد بخواند خدا به او خير دنيا و آخرت كرامت فرمايد و گناه او و پدر و مادر او و فرزندان پدر و مادر او را بيامرزد.

و به سند صحيح از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سوره قل هو الله احد را بعد از نماز صبح يازده مرتبه بخواند در آن روز گناهى بر او لازم نشود هرچند بينى شيطان بر خاك ماليده شود.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: كسى كه به رختخواب رود و يازده مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند خدا خانه او و خانه‏هاى همسايگانش را حفظ نمايد.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه در وقت خواب قل هو الله احد بخواند حق تعالى پنجاه هزار ملك موكل گرداند كه او را حراست نمايند در آن شب.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه در وقت خواب سوره قل هو الله را بخواند گناه پنج سال او آمرزيده شود.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه يك مرتبه قل هو الله احد را بخواند چنان باشد كه ثلث قرآن و ثلث تورات و ثلث انجيل و ثلث زبور را خوانده باشد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى به عوض فدك(3676) به حضرت فاطمه اطاعت تب را كرامت فرمود كه تب مطيع آن حضرت باشد. پس هر كه حضرت فاطمه و فرزندان او را دوست دارد و تبى به هم رساند و هزار مرتبه سوره قل هو الله احد را بخواند و به حق فاطمه سؤال نمايد

زوال تب را، به امر الهى زايل مى‏گردد. و از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه را صُداعى(3677) يا غير آن عارض شود و دستهاى خود را بگشايد و سوره فاتحه و قل هو الله احد و قل أعوذ برب الناس(3678) و قل أعوذ برب الفلق(3679) بخواند و دست بر روى خود بكشد، آن آزار برطرف شود.

سورتى المعوذتين(3680) : به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سبب نزول معوذتين آن بود كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تب به هم رسانيدند. جبرئيل اين دو سوره را آورد و تعويذ آن حضرت گردانيد.

و به سند معتبر از صابر(3681) منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام امامت ما كردند در نماز شام، و معوذتين خواندند و بعد از فارغ شدن فرمودند كه: اين دو سوره از قرآن است(3682) .

و از حضرت امام رضاعليه‌السلام به سند معتبر منقول است كه: هر كه در حد صبا(3683) و طفوليت تعهد نمايد در هر شبى خواندن قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس را هر يك سه مرتبه، و قل هو الله احد را صد مرتبه و اگر نتواند پنجاه مرتبه، حق تعالى از او دور گرداند ديوانگى و مرضهايى را كه عارض اطفال مى‏شود، و استسقا(3684) و فساد معده و غلبه خون(3685) را تا سن پيرى، مادام كه تعهد و مداومت بر اين نمايد.

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه در سه ركعت وتر(3686) معوذتين و قل هو الله احد بخواند، به او خطاب كنند كه: اى بنده خدا بشارت باد تو را كه خدا وتر تو را قبول كرد.

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه بعد از نماز جمعه سوره حمد را يك مرتبه، و هر يك از معوذتين و قل هو الله احد را هفت مرتبه، و آيه‏الكرسى و آيه سُخره(3687) و آخر سوره برائت(3688) ( لقد جائكم رسول من أنفسكم ) (3689) تا آخر سوره هر يك را يك مرتبه بخواند، كفاره گناهان او باشد از جمعه تا جمعه.

و از معمر بن خلاد منقول است كه: در خدمت حضرت امام رضا صلوات الله عليه بودم در راه خراسان، و وكيل خرج آن حضرت بودم. مرا امر فرمود كه: غاليه‏اى راست كن(3690) .

چون راست كردم و در شيشه كردم حضرت را بسيار خوش آمد. پس فرمود كه: اى معمر چشم(3691) حق است. از براى رفع تأثير چشم، در كاغذى سوره حمد و قل هو الله احد و معوذتين را بنويس و در غلاف شيشه غاليه بگذار.

و از حضرت صادق عليه‏الصلوه والسلام(3692) منقول است كه فرمود كه: تأثير چشم زدن حق است، و ايمن نيستى كه چشم تو در خودت يا در ديگرى تأثير كند. پس اگر از تأثير چشم ترسى، سه مرتبه بگو: ما شاء الله لا قوه الا بالله العلى العظيم(3693) . و اگر يكى از شما زينتى كند كه خوشاينده باشد، چون از

منزل بيرون رود، قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس بخواند كه از چشم به او ضرر نرسد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه در خواب ترسد، در وقت خواب، معوذتين و آيه‏الكرسى بخواند.

ينبوع سيم: در بيان مجملى از احوال سلاطين و امرا و معاشرت نمودن با ايشان و عدل و جور ايشان است ذكر آن در چند جدول(3694) جارى مى‏گردد:

جدول اول: در بيان عدل و جور ايشان است بدان كه عدل ملوك و امرا از اعظم مصالح ناس است، و عدل و صلاح ايشان موجب صلاح جميع عباد و معمورى(3695) بلاد(3696) است، و فسق و جور ايشان مورث اختلال نظام امور اكثر عالميان و ميل اكثر ناس به طور(3697) ايشان مى‏گردد.

چنانچه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سند معتبر منقول است كه: دو صنف‏اند از امت من كه اگر ايشان صالح و شايسته‏اند امت من نيز صالح‏اند، و اگر ايشان فاسدند امت من نيز فاسدند. صحابه پرسيدند كه: كيستند ايشان يا رسول الله؟ فرمود كه: فقها و امرا.

و به سند ديگر منقول است از آن حضرت كه فرمود كه: دو كس‏اند كه شفاعت من به ايشان نمى‏رسد: صاحب سلطنتى كه ظلم و جور و تعدى كند؛ و كسى كه در دين غلو كند و از دين به در رود.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: اميد نجات دارم از براى جمعى از اين امت كه حق ما را شناسند، مگر يكى از سه طايفه: صاحب سلطنتى كه جور كند؛ و كسى كه به خواهش خود بدعتها در دين كند؛ و فاسقى كه علانيه گناهان كند و پروا نكند.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: در قيامت آتش جهنم با سه كس سخن خواهد گفت: با امير، و قارى، و صاحب مال. به امير خواهد گفت كه: اى آن كسى كه خدا تو را سلطنت و استيلا داد و بر زير دستان خود عدالت نكردى! پس او را مى‏ربايد مانند مرغى كه دانه كنجد را بربايد. و به قارى مى‏گويد كه: اى آن كسى كه خود را در نظر مردم زينت به خوبى مى‏دادى و در حضور الهى معصيت او مى‏نمودى! پس او را مى‏ربايد. و به مالدار مى‏گويد كه: اى آن كسى كه خدا به تو دنياى واسع و مال بسيار داده بود و اندكى از آن را از تو قرض طلبيد و ندادى و بخل ورزيدى! پس او را مى‏ربايد.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بر دين خود حذر نماييد از صاحب سلطنتى كه گمان كند كه طاعت او طاعت خداست و معصيت او معصيت خداست، و دروغ مى‏گويد. زيرا كه طاعت مخلوق جايز نيست در معصيت خالق، و طاعتى لازم نيست از براى كسى كه معصيت خدا كند. و وجوب اطاعت مخصوص خدا و رسول و اولوالامر است كه ائمه معصومين‏اند. و حق تعالى براى اين امر فرموده است به اطاعت رسول، زيرا كه او معصوم و مطهر است از گناه، و امر به معصيت نمى‏كند. و امر به اطاعت اولوالامر نموده است براى آن كه ايشان معصوم و مطهرند از بديها و گناهان، و مردم را امر به معصيت نمى‏كنند.

و در حديث ديگر از آن منقول است كه: در جهنم آسيايى هست كه در گردش است. پرسيدند كه: چه چيز را خرد مى‏كند يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: علماى فاجر، و قاريان فاسق، و جباران ظالم، و وزيران خائن، و رؤسا و سركرده‏هاى كذاب را.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى شش كس را به شش خصلت عذاب مى‏نمايد: عربان را به تعصب، و اربابان و اصحاب مزارع را به تكبر، و امرا و سلاطين را به جور و ستم، و فقها و علما را به حسد، و تاجران را به خيانت، و اهل روستا را به نادانى و جهالت.

و به اسانيد معتبره از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود آن حضرت كه: هفت كس را من لعن كرده‏ام، و هر پيغمبر اجابت كرده شده‏اى كه پيش از من بوده است بر ايشان لعنت كرده‏اند: كسى كه در كتاب خدا چيزى زياد كند؛ و كسى كه قضا و قدر خدا را تكذيب نمايد؛ و كسى كه مخالفت سنت من نمايد و بدعت پيدا كند در دين؛ و كسى كه از عترت من چيزى را حلال گرداند از ظلم بر ايشان و غصب حق ايشان كه خدا حرام گردانيده است؛ و كسى كه به جبر تسلط بر مردم به هم رساند براى آن كه عزيز كند جمعى را كه خدا ايشان را ذليل گردانيده، و ذليل گرداند جمعى را كه خدا عزيز گردانيده؛ و كسى

كه اموال مشترك مسلمانان را به تنهايى متصرف شود و اين را حلال داند؛ و كسى كه حرام گرداند امرى را كه خدا حلال گردانيده است.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: اول كسى كه داخل جهنم مى‏شود امير صاحب تسلطى است كه عدل نكند، و مالدارى است كه حق خدا را ندهد، و فقيرى است كه فخر و تكبر كند.

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون واليان دروغ مى‏گويند و حكم ناحق مى‏كنند باران از آسمان محبوس مى‏شود؛ و چون پادشاهان جور و ظلم مى‏كنند دولتشان پست مى‏شود؛ و چون مردم منع زكات مى‏نمايند چهارپايان هلاك مى‏شوند.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: امير نمى‏شود كسى بر ده كس يا زياده مگر آن كه چون او را به قيامت بياورند دستش در گردنش غُل باشد. پس اگر نيكوكار باشد و ظلم نكرده باشد دستش را مى‏گشايند، و اگر بدكار و ظالم باشد غل ديگر بر او مى‏افزايند.

و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كس سركرده جماعتى شود و در ميان ايشان نيكو سلوك نكند خدا او را در كنار جهنم به هر روزى كه حاكم ايشان بوده است هزار سال حبس نمايد.

و به سند معتبر منقول است كه زياد قندى(3698) به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه آمد. حضرت از او پرسيدند كه: اى زياد از جانب اين خلفاى جور والى(3699) شده‏اى؟ گفت: بلى يابن رسول الله. مرا مروتى هست و مالى جمع نمى‏كنم، و آنچه به هم مى‏رسانم با برادران مؤمن خود مواسات مى‏كنم(3700) و برادرانه با ايشان صرف مى‏كنم. حضرت فرمود كه: اگر چنين مى‏كنى در هنگامى كه نفس، تو را به ظلم بر مردم خواند و قدرت بر ايشان داشته باشى، ياد آور قدرت خدا را بر عقوبت تو در روزى كه آنچه تو به مردم كرده‏اى از ظلم، از ايشان گذشته است و گناهش براى تو باقى مانده است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: خدا براى كسى كه سلطنتى(3701) به او داده مدتى از شبها و روزها و ماهها و سالها مقرر فرموده است. پس اگر در ميان مردم عدالت مى‏كنند حق تعالى امر مى‏فرمايد ملكى را كه به فلك(3702) دولت ايشان موكل است، كه فلك ايشان را دير بگرداند، و به اين سبب دراز مى‏شود و شبها و ماهها و سالهاى دولت ايشان. و اگر ايشان جور و ظلم مى‏كنند و عدالت نمى‏كنند امر مى‏فرمايد كه زود بگرداند. پس به زودى روزها و شبها و ماهها و سالهاى دولت ايشان منقضى مى‏شود.

و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود به نوف بكالى كه: وصيت مرا قبول كن و هرگز نقيب(3703) و سركرده و صاحب حكم و عَشار(3704) و تمغاچى(3705) مشو.

و به سند معتبر منقول است كه حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه فرمود كه: عدالت و نيكى كردن علامت دوام نعمت است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه ايشان مقربترين خلق خواهند بود نزد حق تعالى در روز قيامت تا خدا از حساب خلايق فارغ گردد: شخصى كه قدرتش در حال غضب باعث نشود كه ظلم كند بر كسى كه زير دست اوست؛ و شخصى كه در ميان دو كس حكم كند يا راه رود و يك جو به طرف هيچ يك ميل نكند؛ و شخصى كه حق را بگويد خواه بر خود و خواه از براى خود.

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: عدل شيرين‏تر و گواراتر است از آبى كه تشنه‏اى بيابد. و چه بسيار فراخ است و موجب وسعت و رفاهيت مى‏گردد عدل، اگرچه اندكى باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: عدالت از عسل شيرين‏تر، و از كره نرمتر، و از مشك خوشبوتر است.

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: پدرم در وقت فوت مرا وصيت فرمود كه: اى فرزند زينهار بپرهيز از ظلم كسى كه ياورى بر تو بغير از خدا نيابد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه صبح كند و قصد ظلم كسى در خاطر نداشته باشد خدا گناهان او را در آن روز بيامرزد، مگر آن كه خونى را به ناحق بريزد يا مال يتيمى را به حرام بخورد.

و به اسانيد صحيحه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بپرهيزيد از ظلم كه ظلمات روز قيامت است (يعنى موجب تاريكى آن روز مى‏گردد).

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هيچ احدى ظلم نمى‏كند مگر آن كه خدا او را به سبب آن ظلم مبتلا مى‏گرداند در خودش يا در مالش يا در فرزندانش.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به پيغمبرى از پيغمبرانش كه در مملكت پادشاه جبارى بود، كه: برو به نزد اين جبار و بگو كه: من تو را عامل نكرده‏ام بر ريختن خونها و گرفتن اموال مردم، بلكه تو را براى اين قدرت داده‏ام كه بازدارى از من صداى ناله مظلومان را. به درستى كه من ترك نخواهم كرد فريادرسى ايشان را در ظلمى كه بر ايشان شده است اگرچه كافر باشند.

و در حديث ديگر فرمود كه: مظلوم از دين ظالم بيشتر مى‏گيرد از آنچه ظالم از مال مظلوم مى‏گيرد. بعد از آن فرمود كه: كسى كه بدى به مردم مى‏كند بداند كه بدى نسبت به او هم واقع خواهد شد. به درستى كه نمى‏درود فرزند آدم مگر چيزى را كه مى‏كارد. و هيچ كس از تلخ، شيرين ندرويده و از شيرين، تلخ ندرويده است.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: بد توشه‏اى است براى روز قيامت تعدى نمودن و ظلم كردن بر مردم.

و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه آمد و گفت كه: از زمان حجاج(3706) تا حال من والى مردم شده‏ام. آيا توبه من مقبول هست؟

حضرت جواب نفرمودند، بار ديگر اعاده سؤال كرد. حضرت فرمودند كه: توبه‏ات مقبول نيست تا به هر صاحب حقى حقش را ادا ننمايى.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه ظلمى بر كسى كرده باشد و او را نيابد كه تدارك او بكند، از براى او استغفار نمايد تا كفاره آن ظلم شود.

جدول دويم: در بيان كيفيت معاشرت ارباب حكم است با رعايا(3707) ، و بيان حقى چند كه رعايا بر ايشان دارند به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق رعيت بر پادشاه آن است كه پادشاه بداند كه ايشان براى اين رعيت او شده‏اند كه ايشان را خدا ضعيف گردانيده و او را قوت داده است. پس واجب است بر او كه در ميان ايشان به عدالت سلوك كند، و از براى ايشان مانند پدر مهربان باشد، و اگر از ايشان به جهالت چيزى صادر شود ببخشد و مبادرت به عقوبت ايشان ننمايد، و شكر كند خدا را بر آن قوتى كه او را بر ايشان داده است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه متولى امرى از امور مسلمانان شود و عدالت نمايد، و در خانه خود را بگشايد، و پرده و حجاب از ميان خود و مردم رفع كند، و در امور مردم نظر نمايد، و به كارهاى ايشان برسد بر خدا لازم است كه خوف او را در قيامت به ايمنى مبدل گرداند و او را داخل بهشت كند.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه نزد عمر بن عبدالعزيز(3708) رفتند. او گفت كه: مرا موعظه كن. حضرت فرمود كه: اى عمر درهاى خانه خود را بگشا، و در ميان خود و مردم حاجبى قرار مده، و مظلومان را يارى كن، و مظالم(3709) مردم را به ايشان رد كن.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر والى كه محتجب(3710) شود از مردم كه كارسازى ايشان نكند، حق تعالى در قيامت حوايج او را برنياورد.

و اگر هديه‏اى از مردم بگيرد دزدى كرده است، و اگر رشوه بگيرد مشرك است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه متولى امرى از امور مسلمانان بشود و ايشان را ضايع بگذارد خدا او را ضايع بگذارد.

و در اين باب احاديث بسيار است و چون به عامه خلق فايده ندارد، در اين باب به همين اكتفا مى‏نماييم. و كسى كه آداب امرا و حُكام را خواهد رجوع نمايد به نامه‏هاى شافيه(3711) كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به عُمال(3712) و امراى اطراف نوشته‏اند، خصوصا نامه طولانى كه براى مالك اشتر نوشته، و نامه‏اى كه به سهل بن حنيف و محمد بن ابى‏بكر نوشته‏اند.

و بدان كه حق تعالى هر كس را در اين دنيا سلطنتى داده - چنانچه منقول است كه: كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته(3713) - و در قيامت از سلوك او با رعيتش سؤال خواهد فرمود. چنانچه پادشاهان را بر رعاياى خود استيلا(3714) داده، و امرا و وزرا را بر بعضى از رعايا استيلا داده، و ارباب مزارع و اموال را بر جمعى از برزيگران، و اصحاب بيوت(3715) و خَدَم(3716) و ازواج(3717) و اولاد را بر غلامان و كنيزان و خدمتكاران و زنان و فرزندان حكم و زيادتى كرامت فرموده و او را واسطه رزق ايشان گردانيده، و علما را راعى(3718) طالبان عالم ساخته، و ايشان را رعيت علما گردانيده، و هر كس را بر بعضى از حيوانات مسلط گردانيده، و هر شخصى را بر قوا و اعضا و جوارح خود والى ساخته كه ايشان را به امرى بدارد كه موجب عقوبت و وزر(3719) ايشان در آخرت نشود، و اعمال و اخلاق و عبادات را نيز محكوم هر كس ساخته و امر به رعايت آنها نموده.

پس هيچ كس در دنيا نيست كه بهره‏اى از ولايت و حكومت نداشته باشد و جمعى در تحت فرمان او داخل نباشند. و در معاشرت با هر صنفى از ايشان عدلى و جورى مى‏باشد و به هر كس درخور آنچه او را استيلا داده‏اند نعمتى به او كرامت نموده‏اند و درخور آن نعمت شكر از او طلبيده‏اند. و شكر هر نعمتى موجب مزيد(3720) وفور(3721) آن نعمت مى‏گردد، و شكر هر يك از اينها آن است كه به نحوى كه خدا فرموده با آنها معاشرت نمايد و حقوقى كه حق تعالى براى ايشان مقرر فرموده رعايت نمايد. و چون چنين كند حق تعالى آن نعمت را زياده مى‏گرداند، و اگر كفران كند سلب مى‏نمايد.

چنانچه پادشاهان اگر در قدرت و استيلاى خود شكر كنند و رعايت حال رعيت و حقوق ايشان بكنند ملك ايشان پاينده مى‏ماند، و الا به زودى زايل مى‏گردد. چنانچه گفته‏اند كه: ملك با كفر باقى مى‏ماند و با ظلم باقى نمى‏ماند. و همچنين در باب كسى كه صاحب غلامان و خدمتكاران باشد، اگر بر ايشان ظلم كند و حق ايشان را مرعى(3722) ندارد، به زودى استيلاى او بر ايشان برطرف مى‏شود. و اگر عالمى با رعيت خود بد سلوك نمايد به زودى علم را از او سلب مى‏نمايند، و الا علمش را مى‏افزايند. و اگر آدمى اعضا و جوارح خود را به معاصى الهى بدارد به زودى آن اعضا به بلاها مبتلا مى‏شوند، و از او زايل(3723) مى‏شود انتفاع(3724) از آنها. و عقاب(3725) و ثواب آخرت از براى هر يك از رعايت و عدم رعايت اين حقوق ثابت است.

و اگر كسى تفصيل اين حقوق را خواهد رجوع نمايد به حديث طويلى كه از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه در باب حقوق وارد شده است و ترجمه‏اى كه والد فقير عليه‏الرحمه و الغفران(3726) در شرح من لا يحضر(3727) آن حديث را نموده‏اند كه بر جميع حقوق مشتمل است. و اين رساله گنجايش زياده از اين بسط ندارد.

جدول سيم: در بيان ثواب اعانت مؤمنان و ادخال سرور(3728) در قلب ايشان و رفع ظلم از ايشان نمودن است، و مذمت كسى كه قادر بر نفع ايشان باشد و به ايشان نفع نرساند به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: تبسم بر روى برادر مؤمن كردن حسنه(3729) است، و خاشاكى از روى او برداشتن حسنه است. و هيچ عبادتى نزد خدا محبوبتر نيست از داخل گردانيدن سرور و خوشحالى بر مؤمن.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى نمود كه: اى موسى مرا بندگان هستند كه بهشت را براى ايشان مباح مى‏كنم(3730) و ايشان را در بهشت حاكم و مختار(3731) مى‏كنم. موسى گفت: پروردگارا ايشان چه جماعت‏اند؟ فرمود كه: كسى كه برادر مؤمن خود را خوشحال كند. بعد از آن، حضرت فرمود كه: مؤمنى بود در مملكت پادشاه جبارى، و او در مقام ايذاى(3732) آن مؤمن درآمد. آن مؤمن گريخت و به بلاد شركت رفت و به يكى از مشركان پناه برد. آن مشرك او را به خانه درآورد و با او مهربانى كرد و او را ضيافت نمود. چون آن مشرك مرد حق تعالى به او وحى نمود كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر تو را در بهشت جايى مى‏بود تو را در بهشت ساكن مى‏گردانيدم وليكن بهشت حرام است بر كسى كه با شرك مرده باشد. وليكن اى آتش! او را بترسان اما مسوزان و آزارش مكن. و در دو طرف روز، روزى او را خدا مى‏فرستد. سائل پرسيد كه: از بهشت مى‏فرستد؟ فرمود كه: از هر جا كه خدا خواهد مى‏فرستد.

و به اسانيد معتبره از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت داوودعليه‌السلام كه: به درستى كه بنده‏اى از بندگان من حسنه‏اى مى‏كند و به سبب آن بهشت را براى او مباح مى‏گردانم. داوود گفت: خداوندا آن حسنه كدام است؟ فرمود كه: بر بنده مؤمن من خوشحالى و سرورى داخل گرداند اگرچه به يك دانه خرما باشد، داوود گفت كه: خداوندا سزاوار است كسى را كه تو را شناسند كه اميد خود را از تو قطع نكند.

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه مؤمنى را خوشحال كند حضرت رسول را خوشحال كرده است، و هر كه حضرت رسول را خوشحال و مسرور گرداند خدا را مسرور و خشنود گردانيده است. و همچنين اگر مؤمن را غمگين و آزرده كند خدا و رسول را به خشم آورده است.

و در حديث ديگر فرمود كه: محبوبترين اعمال نزد حق تعالى ادخال سرور است بر مؤمن به اين كه در گرسنگى او را سير گرداند، يا كربى(3733) و غمى را از خاطر او رفع نمايد، يا قرضش را ادا كند.

و از سدير صراف(3734) منقول است كه: در خدمت حضرت صادقعليه‌السلام بودم. حق مؤمن نزد آن حضرت مذكور شد. حضرت رو به من كردند و فرمودند كه: مى‏خواهى براى تو بيان كنم رتبه و منزلت مؤمن را نزد خدا؟ گفتم: بلى. فرمود كه: چون حق تعالى قبض روح بنده مؤمن مى‏فرمايد، دو ملك كه بر او موكل بوده‏اند به آسمان مى‏روند و مى‏گويند: پروردگارا اين بنده تو نيكو بنده‏اى بود. به طاعت تو مسارعت مى‏نمود(3735) و از معصيت تو احتراز مى‏كرد، و تو قبض روح او نمودى. ما را بعد از او به چه چيز امر مى‏فرمايى؟ خداوند عظيم‏الشأن فرمايد كه: برويد به دنيا و نزد قبر بنده من باشيد و تمجيد(3736) و تسبيح و تهليل(3737) و تكبير من بكنيد، و ثواب آنها را براى بنده من بنويسيد تا او را از قبر مبعوث گردانم.

پس فرمود كه: مى‏خواهى ديگر بگويم از فضيلت مؤمن؟ گفتم: بلى. فرمود كه: چون حق تعالى مؤمن را از قبرش مبعوث مى‏گرداند، با او از قبرش مثالى(3738) و صورتى بيرون مى‏آيد و پيش او روان مى‏شود. پس مؤمن هر هولى از اهوال قيامت را كه مى‏بيند آن مثال به او مى‏گويد كه: جزع مكن و مترس و اندوهناك مشو. و بشارت باد تو را به سرور و كرامت از جانب حق تعالى. و با او مى‏آيد تا به مقام حساب. و حق تعالى او را حساب آسان مى‏فرمايد و امر مى‏فرمايد كه او را به بهشت برند. و باز آن مثال در پيش او مى‏رود. پس مؤمن به او مى‏گويد كه: خدا تو را رحم كند! چه نيكو مصاحبى بودى كه با من از قبر بيرون آمدى. پيوسته مرا بشارت مى‏دادى به سرور و كرامت از جانب خدا تا آن كه مرا به شهادت رسانيدى. تو كيستى؟ آن مثال گويد كه: من آن سرورم كه بر برادر مؤمن خود داخل كردى در دنيا. خدا مرا از آن سرور خلق نموده كه تو را بشارت دهم.

و به سند معتبر از مُشمَعل(3739) منقول است كه: سالى به حج رفتم و به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رسيدم. فرمود كه: از كجا مى‏آيى؟ گفتم: به حج آمده بودم. فرمود كه: مى‏دانى كه حج چه ثواب دارد؟ گفتم: نه، مگر آن كه بفرمايى. فرمود كه: بنده چون هفت شوط(3740) طواف اين خانه مى‏كند و دو ركعت نماز طواف مى‏گزارد و سعى در ميان صفا و مروه مى‏كند، حق تعالى از براى او شش هزار حسنه مى‏نويسد، و شش هزار گناه از او محو مى‏نمايد، و شش هزار درجه از براى او بلند مى‏كند، و شش هزار حاجت از حاجتهاى دنيا و آخرت او را برمى‏آورد. گفتم: فداى تو گردم! چه بسيار است اين ثواب. فرمود كه: مى‏خواهى تو را خبر دهم به چيزى كه ثوابش از اين بيشتر است؟ گفتم: بلى. فرمود كه: قضاى(3741) حاجت مؤمن بهتر است از ده حج.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه حاجت مؤمنى را برآورد حق تعالى او را ندا فرمايد كه: بر من است ثواب تو، و راضى نمى‏شوم از براى تو به غير بهشت.

و به سند معتبر از مفضل منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: بشنو آنچه مى‏گويم و عمل نما به آن، و خبر ده به آن، عليه(3742) و بلند مرتبگان برادران مؤمنت را.

گفتم: فداى تو گردم! كيستند ايشان؟ فرمود كه: آنها كه رغبت مى‏نمايند در قضاى حوايج برادران مؤمن خود. بعد از اين فرمود كه: هر كه يك حاجت برادر مؤمن خود را روا كند حق تعالى در قيامت صدهزار حاجت او را روا كند كه يكى از آنها دخول بهشت باشد، و يكى ديگر آن باشد كه خويشان و آشنايان و برادران خود را كه ناصبى(3743) نباشند داخل بهشت كند.

و در حديث ديگر منقول است كه به مفضل فرمود كه: حق تعالى جمعى از خلقش را برگزيده است از براى قضاى حوايج فقيران شيعيان ما كه ثواب ايشان را بهشت كرامت فرمايد. اگر مى‏توانى خود را از آن جماعت كن.

و به روايت ديگر فرمود كه: قضاى حاجت مؤمن بهتر است نزد من از بيست حج كه در هر حجى صاحبش صدهزار درهم صرف نمايد.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه برادر مؤمنش در حاجتى به نزد او بيايد او رحمتى است از خدا كه به جانب او فرستاده است.

پس اگر قبول كند موجب دوستى و ولايت ما مى‏گردد، و ولايت ما به ولايت خدا موصول(3744) است. و اگر او را رد كند و حاجتش را برنياورد، و قدرت بر آن داشته باشد، حق تعالى در قبرش بر او مارى از آتش مسلط گرداند كه ابهامش(3745) را گزد تا روز قيامت، خواه در قيامت خدا او را عذاب كند و خواه بيامرزد. و اگر آن طالب حاجت او را معذور دارد حالش بدتر خواهد بود(3746) .

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: مؤمنى كه حاجتى از برادر مؤمنش بر او وارد شود، و قدرت بر روا كردن حاجت آن نداشته باشد و دلش غمگين شود براى اين كه قدرت بر قضاى حاجت برادر مؤمن خود ندارد، حق تعالى به سبب آن غم و اهتمام(3747) ، او را داخل بهشت كند.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: خدا را بندگان در زمين هست كه سعى مى‏كنند در قضاى حاجتهاى مردم. ايشان ايمنان‏اند در روز قيامت. و هر كه برادر مؤمن خود را خوشحال و شاد گرداند خدا دل او را در قيامت فرح و شادى كرامت فرمايد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه راه رود در حاجت برادر مؤمنش، هفتاد و پنج‏هزار ملك بال مرحمت بر او بگسترانند، و هر قدمى كه بردارد حسنه‏اى حق تعالى در نامه عملش بنويسد، و گناهى از او كم كند، و درجه‏اى از براى او بلند كند. و چون از حاجت او فارغ شود ثواب حجى و عمره‏اى به او كرامت فرمايد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه اغاثه نمايد(3748) و به فرياد رسد برادر مؤمن غمگين مضطر خود را در هنگامى كه بسيار به مشقت و سختى افتاده باشد، و غم او را زايل گرداند، و اعانت او نمايد بر برآوردن حاجتش. حق تعالى براى او واجب گرداند هفتاد و دو رحمت را كه به يك

رحمت امور معيشت دنياى او را به اصلاح آورد، و هفتاد و يك رحمت ديگر را از براى او ذخيره نمايد كه به آنها دفع نمايد از او فزعها و اهوال روز قيامت را.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اعانت نمايد مؤمنى را، حق تعالى از او دفع نمايد هفتاد و سه كرب و مشقت را، يكى را در دنيا، و هفتاد و دو كرب از كربهاى عظيم قيامت در هنگامى كه همه كس مشغول حال خود باشند.

و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه غمى و مشقتى از خاطر برادر مؤمن پريشان خود بردارد حق تعالى حاجتهاى دنيا و آخرتش را برآورد؛ و كسى كه عيب مؤمنى را بپوشاند حق تعالى هفتاد عيب از عيبهاى دنيا و آخرت او بپوشاند. و خدا در اعانت مؤمن است مادام كه مؤمن در اعانت برادر مؤمن خود است. پس منتفع شويد به موعظه‏ها، و رغبت نماييد در خيرات.

و به سند معتبر ديگر فرمود كه: هر كه ترك يارى برادر مؤمن خود بكند، و قدرت بر آن داشته باشد، البته خدا او را در دنيا و آخرت خوار گرداند.

و از حضرت رسول صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه از مؤمنى شدتى و المى از شدتهاى دنيا را بردارد حق تعالى هفتاد و دو شدت و الم از شدتهاى آخرت را از او رفع نمايد، و هفتاد و دو شدت و الم از المهاى دنيا را از او دور گرداند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چهار كس‏اند كه حق تعالى در قيامت نظر رحمت به سوى ايشان مى‏فرمايد: كسى كه شخصى از او چيزى خريده باشد و پشيمان شود و رد كند و او قبول نمايد؛ و كسى كه مضطرى را به فرياد رسد؛ و كسى كه بنده‏اى را آزاد كند؛ و كسى كه عزبى را كدخدا(3749) كند.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه رد نمايد از مسلمانان ضرر آبى را يا ضرر آتشى را يا ضرر دشمنى را، خدا گناهان او را بيامرزد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: شخصى را ملائكه در قبرش زنده كردند و نشانيدند و گفتند كه: ما صد تازيانه از عذاب الهى بر تو مى‏زنيم. گفت: طاقت ندارم.

ايشان يكى كم كردند. گفت: طاقت ندارم. همچنين كم مى‏كردند تا به يك تازيانه رسيد و گفتند: از اين يك تازيانه چاره‏اى نيست. پرسيد كه: به چه سبب اين تازيانه را بر من مى‏زنيد؟ گفتند: براى آن كه روزى بى‏وضو نماز كردى، و بر ضعيفى گذشتى و او را يارى نكردى. پس تازيانه‏اى از عذاب بر او زدند كه قبرش پر از آتش شد.

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر مسلمانى كه مسلمانى به نزد او بيايد در حاجتى، و او قادر بر قضاى آن حاجت باشد و نكند، حق تعالى او را در قيامت سرزنش و تعيير(3750) شديد بكند و به او بگويد كه: برادر مؤمن تو آمد به نزد تو در حاجتى كه قضاى آن حاجت را به دست تو گذاشته بودم و قادر بر آن بودى و نكردى به سبب كمى رغبت و خواهش ثواب آن. به عزت خود سوگند كه به سوى تو نظر نمى‏كنم در هيچ حاجتى، خواه تو را عذاب كنم و خواه بيامرزم.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى سوگند به ذات مقدس خود خورده است كه خائنى را در جوار رحمت خود جا ندهد. سائل پرسيد كه: خائن كيست؟ فرمود كه: كسى كه از مؤمنى ذخيره نمايد درهمى را، يا منع نمايد از او چيزى از امور دنيا را. راوى گفت كه: پناه مى‏برم به خدا از غضب او. حضرت فرمود كه: حق تعالى سوگند خورده است كه سه طايفه را در بهشت ساكن نگرداند: كسى كه بر خدا رد كند و سخن خدا را قبول ننمايد؛ يا كسى كه سخن امام حقى را رد نمايد؛ يا كسى كه حق مؤمنى را حبس نمايد. راوى گفت كه: از زيادتى مال خود به او بدهد؟ فرمود كه: از جان خود و روح خود به او بدهد. و اگر جان خود را بخل كند بر برادر مؤمن خود، يعنى ملاحظه عرض(3751) و اعتبار خود نمايد و حاجت او را برنياورد، شيطان در نطفه او شريك شده بوده است.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه منع نمايد از مؤمنى چيزى را كه به آن محتاج باشد آن مؤمن، و او قادر باشد كه آن چيز را از جانب خود يا از جانب غير به او برساند، حق تعالى او را در صحراى محشر بدارد با روى سياه و چشمان ازرق(3752) و دستها در گردن بسته. پس گويند كه: اين خائنى است كه با خدا و رسول خيانت كرده است. بعد از آن فرمايد كه او را به جهنم برند.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه منع كند صاحب حاجتى را، و قادر بر قضاى حاجت او باشد، مثل گناه عشارى(3753) بر او لازم شود. پرسيدند كه: گناه عشار چيست؟ فرمود كه: در هر شب و روزى خدا و ملائكه و جميع خلق او را لعنت مى‏كنند؛ و كسى كه خدا او را لعنت كند او را ياورى نيست.

جدول چهارم: در بيان مذمت تحقير و ايذاى مؤمنان، و راندن ايشان از درگاه خود، و دشنام دادن و اهانت نمودن و زدن و ساير انواع ظلم است به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه ميان او و مؤمنى حاجبى(3754) باشد كه مانع از دخول(3755) او گردد حق تعالى ميان او و بهشت هفتادهزار حصار مقرر فرمايد كه از هر حصارى تا حصارى هزار سال راه باشد.

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: در زمان بنى‏اسرائيل چهار نفر از مؤمنان بودند، سه نفر از ايشان در خانه‏اى بودند و با يكديگر سخنى داشتند. آن مؤمن ديگر به در خانه آمد و در را كوفت. غلامى بيرون آمد. پرسيد كه: مولاى(3756) تو كجاست؟ گفت: در خانه نيست. آن مؤمن برگشت. غلام چون به نزد مولا آمد از او پرسيد كه: كى بود كه در مى‏زد؟ گفت: فلان مؤمن بود، گفتم كه در خانه نيست. آن مولا ساكت شد و پروايى نكرد از برگشتن آن مؤمن، و غلام خود را ملامتى نكرد بر آن كار، و هيچ يك از آن سه نفر آزرده نشدند از برگشتن آن مؤمن، و مشغول سخن خود شدند.

چون روز ديگر شد بامداد آن مؤمن باز به در خانه ايشان آمد، ديد ايشان از خانه بيرون آمده‏اند و به جانب مزرعه خود مى‏روند. بر ايشان سلام كرد و گفت: من با شما بيايم؟

گفتند: بلى. و عذرى از او نخواستند از برگشتن روز گذشته. و آن مؤمن مرد پريشان محتاج فقيرى بود. در اثناى راه ناگاه ابرى بر بالاى سر ايشان پيدا شد. گمان كردند كه باران خواهد آمد. به سرعت روان شدند. ناگاه منادى از ميان ابر ندا كرد كه: اى آتش ايشان را بگير. و من جبرئيلم، رسول خداوند عالميان. ناگاه آتشى از ميان ابر نازل شد و آن سه نفر را ربود و سوخت و آن مرد فقير، ترسان و حيران و متعجب ماند و سبب آن واقعه ندانست.

پس برگشت و به خدمت حضرت يوشع(3757) آمد و قصه را نقل كرد. يوشع گفت كه: خدا بر ايشان غضب كرد بعد از آن كه از ايشان راضى بود، به سبب كارى كه نسبت به تو كردند.

و واقعه ايشان را نقل فرمود. آن مرد گفت كه: من ايشان را حلال كردم و از ايشان عفو نمودم. يوشع فرمود كه: اگر اين عفو تو پيش از نزول عذاب بود نفع مى‏كرد، اما در اين ساعت نفعى نمى‏كند. شايد بعد از اين نفعى به ايشان برساند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر مسلمانى كه به نزد مسلمانى بيايد به زيارت او، يا حاجتى به او داشته باشد، و او در خانه باشد و رخصت ندهد كه او داخل شود و براى او بيرون نيايد، پيوسته در لعنت خدا باشد تا آن مؤمن را ملاقات نمايد.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه نظر كند به سوى مؤمنى كه او را بترساند، خدا او را بترساند در روزى كه پناهى و سايه‏اى غير از سايه مرحمت او نباشد.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه بترساند مؤمنى را به سلطنت و استيلاى خود براى اين كه مكروهى(3758) به او برساند و نرساند، جاى او در آتش جهنم است؛ و اگر بترساند و مكروه را برساند، در جهنم با فرعون و آل فرعون(3759) باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اطاعت نمايد بر ضرر مؤمنى به نصف كلمه، در قيامت چون درآيد، حق تعالى در ميان دو چشمش نوشته باشد كه: او نااميد است از رحمت من.

و به اسانيد معتبره منقول است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: هر كه بنده مؤمن مرا ذليل گرداند چنان است كه علانيه(3760) با من محاربه و جنگ كره است.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: در جهنم كوهى هست كه آن را صَعدا(3761) مى‏گويند. و در صعدا واديى(3762) هست كه آن را سَقَر(3763) مى‏نامند. و در سقر چاهى هست كه آن را هَبهَب(3764) مى‏گويند. هر وقت كه پرده از آن چاه برمى‏گيرند اهل جهنم از گرمى آن به فرياد مى‏آيند. و در آن چاه است منازل جباران.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حلال نيست مسلمانى را كه مسلمانى را بترساند.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه دستى بر مؤمنى زند كه او را ذليل گرداند، يا تپانچه(3765) بر روى او زند، يا چيزى نسبت به او واقع سازد كه كراهت از آن داشته باشد، ملائكه او را لعنت كنند تا او را راضى گرداند و توبه و استغفار كند. پس زينهار كه تعجيل مكنيد در ايذاى(3766) احدى از خلق، شايد كه او مؤمن باشد و شما ندانيد. و بر شما باد به تأنى و نرمى. و تندى كردن از حربه‏هاى شيطان است، و هيچ چيز نزد خدا محبوبتر نيست از حلم و نرمى و تأنى.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه بر روى مسلمانى تپانچه بزند حق تعالى در قيامت استخوانهاى او را از هم بپاشد، و آتش را بر او مسلط گرداند، و او را غل كرده به آتش جهنم برند. و هر كه تازيانه‏اى در پيش پادشاه جابرى يا حاكم ظالمى به دست گيرد(3767) خدا آن تازيانه را در قيامت مارى كند كه طولش هفتاد ذرع باشد، و در جهنم بر او مسلط گرداند. و كسى كه سعى نمايد در ضرر مؤمنى به سوى ظالمى، و بد او را بگويد، و به او مكروهى نرسد حق تعالى اعمالش را حبط نمايد؛ و اگر مكروهى يا آزارى به او برسد خدا او را در طبقه هامان(3768) در جهنم جا دهد.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد كه: چه حال دارد صاحب حكمى كه جور كند بر رعيت خود و اصلاح حال ايشان ننمايد و به امر الهى در ميان ايشان عمل ننمايد؟ فرمود كه: چهارم شيطان و قابيل(3769) و فرعون خواهد بود.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: شخصى كه مؤمنى را بكشد به ناحق، در وقت مردن به او بگويند كه: اگر خواهى يهودى بمير، و اگر خواهى نصرانى(3770) بمير، و اگر خواهى مجوسى(3771) بمير.

و به سندهاى معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: گناهكارترين مردم نزد خدا كسى است كه كسى را به ناحق بزند يا بكُشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: شما را فريب ندهد حال كسى كه دست به خون مسلمانان گشوده. به درستى كه او را كشنده‏اى هست كه هرگز نمى‏ميرد؛ كه آن آتش جهنم است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: آدمى در دين خود هست مادام كه مرتكب خون حرامى نشود. و كسى كه عمدا مؤمنى را بكشد توفيق توبه نمى‏يابد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: شخصى را در قيامت خواهند آورد با قدر(3772) محجمه‏اى(3773) از خون. پس او گويد: والله كه من كسى را نكشته‏ام و شريك در خون كسى نگشته‏ام. حق تعالى به او فرمايد كه: فلان بنده مرا به بد ياد كردى و آن سخن شهرت كرد و باعث كشتن او شد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه داخل بهشت نمى‏شوند: كسى كه خونى بريزد، يا شراب بخورد، يا سخن چينى كند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: اول چيزى كه حق تعالى در آن حكم مى‏فرمايد در قيامت، خون مسلمانان است. پس اول مرتبه دو پسر آدم(3774) را حاضر مى‏كنند و در ميان ايشان حكم مى‏كنند. ديگر هر كه خونى كرده باشد، ديگر(3775) در ميان مردم ديگر حكم مى‏كنند. و كشته شده، قاتل خود را مى‏آورد - و خونش بر روى او مى‏ريزد - و مى‏گويد كه: اين مرا كشته. پس او انكار نمى‏تواند كرد.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسىعليه‌السلام كه: بگو به گروه بنى‏اسرائيل كه: زينهار كه اجتناب نماييد از كشتن كسى به غير حق، كه هر كه يك كسى را در دنيا مى‏كشد من در جهنم او را صدهزار مرتبه مى‏كشم مثل آن كشتن.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه مؤمنى را به عمد بكشد خدا جميع گناهان كشته شده را بر كشنده‏اش بنويسد، و كشته شده از گناهان به در آيد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: به حق خداوندى كه مرا به حق فرستاده است، كه اگر جميع اهل آسمان و زمين شريك شوند در خون مسلمانى، يا راضى باشند به آن، خدا همه را بر رو در آتش جهنم افكند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: شخصى در قيامت به نزد شخصى بيايد در هنگامى كه مردم در حساب باشند، و او را به خون آلوده كند. او گويد كه: اى بنده خدا مرا با تو چه كار بود؟ گويد كه: در فلان روز يك كلمه گفتى و اعانت(3776) بر كشتن من كردى.

جدول پنجم: در حقوق پادشاهان، و رعايت نمودن ايشان، و دعا كردن براى صلاح ايشان، و متعرض سطوات(3777) ايشان نشدن(3778) است بدان كه پادشاهانى كه بر دين حق باشند ايشان را بر رعيت حقوق بسيار هست كه حفظ و حراست ايشان مى‏نمايند، و دفع دشمنان دين از ايشان مى‏كنند، و دين و جان و مال و عرض ايشان به حمايت پادشاهان محفوظ مى‏باشد. پس ايشان را دعا بايد كرد و حق ايشان را بايد شناخت خصوصا در هنگامى كه به عدالت سلوك نمايند، چنانچه حضرت در اين حديث شريف فرموده‏اند كه: از اجلال و تعظيم خداست تعظيم پادشاه عادل. اگرچه ظاهرش اين است كه مراد، امام و منسوبان آن حضرت باشد چنانچه در حديث ديگر همين مضمون وارد شده است و به جاى سلطان عادل، امام عادل واقع شده است. اما احاديث عام بعد از اين مذكور خواهد شد.

و اگر پادشاهان برخلاف نَهج(3779) صلاح و عدالت باشند، دعا براى اصلاح ايشان مى‏بايد كرد، يا خود را اصلاح مى‏بايد نمود كه خدا ايشان را به اصلاح آورد. زيرا كه دلهاى پادشاهان و جميع خلايق به دست خداست، و مطلق پادشاهان جابر و ظالمان را نيز رعايت مى‏بايد كرد، و تقيه(3780) از ايشان واجب است كه خود را از ضرر ايشان حفظ كنند و خود را مورد قهر ايشان نسازند.

چنانچه حضرت سيدالساجدين صلوات‏الله عليه در حديث حقوق مى‏فرمايد كه: حق پادشاه بر تو آن است كه بدانى كه خدا تو را فتنه(3781) او ساخته است، و او را امتحان نموده كه بر تو استيلا و سلطنت داده است. و بدانى كه بر تو لازم است كه خود را در معرض غضب و خشم او درنياورى كه خود را به هلاك اندازى و شريك گناه او باشى، در آنچه نسبت به تو واقع مى‏سازد از اضرار(3782) و عقوبت.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون نمرود حضرت ابراهيمعليه‌السلام را بعد از انداختن به آتش، از ملك خود بيرون كرد داخل ملك پادشاهى از پادشاهان قبط(3783) شد. و صندوقى ساخته بود و حضرت ساره را در صندوق كرده بود كه كسى را بر او نظر نيفتد. در ملك آن پادشاه به عشارى(3784) رسيد. چون آمد كه عُشور(3785) مال حضرت ابراهيم را بگيرد گفت: در صندوق را بگشا كه ببينم در صندوق چه چيز هست. حضرت ابراهيم فرمود كه: هر چه خواهى حساب كن و عشورش را بگير. او گفت كه: راضى نمى‏شوم تا در صندوق را نگشايى. چون صندوق را گشود پرسيد كه: اين كيست؟ فرمود

كه: زن من و دخترخاله من است. عشار چون حسن و جمال او را مشاهده نمود حقيقت حال را به پادشاه عرض نمود. پادشاه گفت كه: همه را به حضور آور.

چون حضرت ابراهيم به مجلس پادشاه داخل شد پادشاه گفت كه: در صندوق را بگشا. فرمود كه: حُرمت(3786) من و دخترخاله من در اين صندوق است، و هر چه با خود دارم فدا مى‏دهم(3787) كه در صندوق را باز نكنم. پادشاه مبالغه نمود و در صندوق را گشود و چون حسن و جمال حضرت ساره را مشاهده نمود دست دراز كرد. حضرت ابراهيم فرمود كه: خداوندا دست او را از حرمت من حبس كن(3788) . در حال، دست پادشاه خشك شد كه نتوانست كه به ساره رساند، و نتوانست كه به سوى خود برگرداند. پادشاه گفت كه: خداى تو با دست من چنين كرد؟ ابراهيم گفت: بلى؛ خداوند من صاحب غيرت است و حرام را دشمن مى‏دارد، و او حايل شد ميان تو و حرمت من. گفت: دعا كن كه خدا دست مرا برگرداند. اگر اجابت تو بكند من متعرض زن تو نشوم. حضرت دعا فرمود، دستش صحيح شد. باز كه نظر كرد به ساره، دست دراز كرد. باز حضرت ابراهيم دعا كرد، دستش خشكيد. تا سه مرتبه چنين شد.

در مرتبه سيم كه دستش برگشت حضرت ابراهيم را تعظيم و تكريم بسيار نمود و گفت: به هر جا كه خواهى برو، اما از تو حاجتى طلب دارم. ابراهيم فرمود كه: چه حاجت است؟

گفت: كنيزك قبطيه(3789) خوشروى عاقلى دارم، مى‏خواهم رخصت فرمايى كه او را به ساره دهم كه خدمت او كند. پس هاجر مادر اسماعيل را به ساره بخشيد و حضرت ابراهيم روانه شد.

پادشاه به مشايعت ابراهيم بيرون آمد. و ابراهيم پيش مى‏رفت و پادشاه از عقب مى‏رفت از براى تعظيم حضرت ابراهيم. در اثناى راه وحى رسيد به حضرت ابراهيم كه: بايست و پيش روى پادشاه جبار راه مرو. حضرت ايستاد و به پادشاه گفت كه: خداوندم در اين ساعت به من وحى فرستاد كه تو را تعظيم كنم و مقدم دارم و از عقب تو راه روم. پادشاه گفت كه: شهادت مى‏دهم كه خداوند تو مهربان و بردبار و صاحب كرم است.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه وصيت نمود كه: هشت كس‏اند كه اگر ذليل و خوار شوند ملامت نكنند مگر خود را: كسى كه به سفره‏اى حاضر شود كه او را نخوانده باشند؛ و ميهمانى كه بر صاحب خانه تحكم كند(3790) ؛ و كسى كه طلب خير از دشمنان خود نمايد؛ و كسى كه از لئيمان(3791) طلب فضل و احسان نمايد؛ و كسى كه خود را در ميان دو كس داخل كند و سرى(3792) كه در ميان ايشان باشد و او را داخل در آن سر نكرده باشند؛ و كسى كه استخفاف(3793) نمايد به پادشاه و صاحب سلطنتى؛ و كسى كه در جايى نشيند كه اهليت نشستن در آنجا نداشته باشد؛ و كسى كه با كسى سخن گويد كه او گوش ندهد و از او سخن نشنود.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه هر كه با ايشان مغالبه(3794) و منازعه(3795) مى‏كند ذليل مى‏شود: پدر، و پادشاه، و قرضخواه.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست. و من خلق كرده‏ام پادشاهان را، و دلهاى ايشان در دست من است. پس هر گروهى كه اطاعت من مى‏كنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان مهربان مى‏كنم، و هر قومى كه معصيت من مى‏كنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان به خشم مى‏آورم. پس مشغول مشويد به نفرين و دشنام ايشان، و توبه كنيد به درگاه من از گناهان خود تا دلهاى ايشان را به سوى شما ميل دهم و مهربان گردانم.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون حق تعالى خير رعيتى را مى‏خواهد بر ايشان پادشاه مهربانى مى‏گمارد و از براى او وزير عادلى مهيا و ميسر مى‏گرداند.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه به شيعيان خود فرمود كه: اى گروه شيعيان! خود را ذليل مكنيد به ترك اطاعت پادشاه خود. پس اگر عادل باشد دعا كنيد كه خدا او را باقى بدارد، و اگر جابر و ظالم باشد از خدا سؤال نماييد كه او را اصلاح نمايد. به درستى كه صلاح شما در صلاح پادشاه شماست، و به درستى كه پادشاه عادل به منزله پدر مهربان است. پس بخواهيد از براى او آنچه از براى خود مى‏خواهيد، و دشمن داريد از براى او آنچه از براى خود دشمن مى‏داريد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه اطاعت پادشاه نمى‏كند اطاعت خدا نكرده است، زيرا كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: خود را به مهلكه ميندازيد.(3796)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه متعرض(3797) پادشاه جابرى شود، و به سبب آن به بليه‏اى(3798) مبتلا شود، خدا او را بر آن بلا اجر ندهد و بر آن شدت(3799) او را صبر عطا نفرمايد(3800) .

جدول ششم: در بيان مفاسد قرب پادشاهان و عدم اعتماد بر تقرب ايشان، و نهى از اعانت ظالمان و راضى بودن به ظلم ايشان، و خوردن طعامهاى ايشان و مدح كردن ايشان است بدان كه تقرب ملوك و امرا موجب خُسران(3801) دنيا و عقباست، و در دنيا دو روزى اعتبارى آلوده به صدهزار مذلت و محنت هست و به زودى برطرف مى‏شود و در دنيا منكوب(3802) و در آخرت مغضوب مى‏ماند.

و از براى دانستن(3803) اين امر، مشاهده احوال مختلفه ارباب دولت و سرعت انقضاى دولتهاى ايشان كافى است. و اگر كسى بر احوال ايشان اطلاعى داشته باشد مى‏داند كه، در عين اعتبار، يك لحظه رفاهيت ندارند و حسرت بر حال فقرا و بيچاره‏ها مى‏برند.

و مفاسد قرب ايشان بسيار است.

اول: اعانت ايشان در ظلم نمودن. چه، بسيار ظاهر است كه بسيارى خُلطه(3804) با ايشان بدون اعانت ايشان در بعضى از ظلمها ميسر نمى‏شود.

دويم: ميل قلبى و محبت ايشان. چه، به كثرت معاشرت، دوستى و محبت به هم مى‏رسد، و حق تعالى مى‏فرمايد كه: ركون(3805) و ميل مكنيد به سوى ظالمان كه آتش، شما را مس مى‏كند(3806) و اخبار در نهى از مُواده(3808) ايشان بسيار است.

سيم: راضى بودن به افعال قبيحه ايشان. و اين نيز به كثرت معاشرت حاصل مى‏شود.

و كسى كه به ظلمى راضى مى‏شود در آن ظلم شريك است.

چهارم آن كه: به كثرت ملاحظه و مشاهده اطوار ناپسنديده ايشان، قبايح احوالشان از نظر محو مى‏شود، بلكه مستحسن(3809) مى‏نمايد و موجب ميل و رغبت اين كس به آن اعمال و افعال مى‏شود و به زودى اين كس به آنها مبتلا مى‏شود.

پنجم آن كه: در مجالس ايشان نامتعارف بودن خوشنما نيست به حسب عرف(3810) . و تعارف مجلس ايشان آن است كه هر باطلى كه بگويند و هر قبيحى كه اراده نمايند، ايشان را مدح و تحسين كنند. و اين عين نفاق(3811) و افترا(3812) بر خدا و رسول است.(3813)

ششم آن كه: اگر ظلمى در مجالس ايشان شود منع نمى‏توان نمود عرفا. و كسى كه خواهد مصاحب هم مشرب(3814) باشد، مؤيد(3815) نيز مى‏بايد بگويد. و در اين ضمن، ترك نهى از منكر به عمل مى‏آيد، كه از جمله گناهان كبيره است.

هفتم آن كه: بقاى ايشان را بر ظلم مى‏خواهد تا خود نزد ايشان معزز(3816) باشد. يا به سبب محبت ايشان عزت ايشان را مى‏خواهد. و اين نيز جايز نيست.

هشتم آن كه: در خانه‏هاى شبهه ايشان داخل مى‏بايد شد و بر بساطهاى شبهه ايشان راه مى‏بايد رفت، و از لقمه‏هاى شبهه ايشان مى‏بايد خورد. و اينها همه موجب قساوت قلب است، بلكه به كثرت خلطه و مصاحبت، علم به حرمت آنها به هم مى‏رسد و بى‏شبهه حرام مى‏شود، و باز مى‏بايد تصرف كرد(3817) و اغماض(3818) نمود.

و مفاسد ديگر بسيار است كه اين رساله گنجايش ذكر آنها ندارد. و بر اين مضامين احاديث بسيار است: چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بخيل را راحت نمى‏باشد، و حسود را لذت نمى‏باشد، و پادشاهان را وفا نمى‏باشد، و دروغگو را مروت(3819) نمى‏باشد، و سفيه و بيخرد را بزرگى نمى‏شايد.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: پادشاهان از جميع مردمان بيوفاترند، و دوست و يار ايشان از همه كس كمتر است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اگر دوستى داشته باشى و به ولايت و حكومتى برسد، و او را بر ده يك آنچه پيشتر با تو سلوك(3820) مى‏كرد بيابى، پس او دوست بدى نيست براى تو.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: چهار چيز است كه دل را فاسد مى‏كنند و موجب قساوت مى‏شوند و نفاق را در دل مى‏رويانند چنانچه آب درخت را مى‏روياند: لهو و ساز و غنا شنيدن(3821) ، و فحش گفتن، و در خانه پادشاهان رفتن، و طلب صيد كردن.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه ملازم پادشاهان شود مفتتن(3822) مى‏گردد، و هر قدر كه به پادشاه نزديكتر مى‏شود از خدا دورتر مى‏گردد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: صاحب ورع و پرهيزكار آن است كه از محارم الهى بپرهيزد و از شبهه‏ها اجتناب نمايد. و اگر از شبهه‏ها اجتناب ننمايد به حرام مى‏افتد به نادانى. و كسى كه منكرى را ببيند و انكار آن نكند با آن كه قادر بر آن باشد، پس دوست داشته است كه خدا را معصيت كنند. و هر كه دوست دارد كه خدا را معصيت كنند با خدا به علانيه دشمنى كرده است. و كسى كه بقاى ظالمان را خواهد، پس دوست مى‏دارد كه خدا را معصيت كنند و حال آن كه حق تعالى حمد كرده است خود را بر هلاك كردن ظالمان.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: ظلم كننده، و كسى كه در ظلم اعانت او مى‏نمايد، و كسى كه به ظلم او راضى است، هر سه شريك‏اند در ظلم.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت عيسى فرمود به گروه بنى‏اسرائيل كه: اعانت مكنيد ظالم را بر ظلم، كه فضل شما باطل مى‏شود.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه مدح كند پادشاه جابرى را و نزد او فروتنى و شكستگى كند از براى طمع دنيا، قرين آن ظالم باشد در جهنم. و هر كه دلالت كند ظالمى را بر ظلمى، قرين هامان باشد در جهنم. و هر كه از جانب ظالمى خصومت كند يا اعانت او نمايد، چون ملك موت به

نزد او بيايد بگويد: بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش جهنم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حاضر مباشيد در مجلسى كه پادشاه جائرى(3823) به ظلم و عدوان(3824) كسى را زند يا كشد يا ظلمى بر او كند، اگر يارى او نكنيد. زيرا كه يارى و نصرت مؤمن بر مؤمن واجب است در هنگامى كه حاضر باشد. و اگر حاضر نباشيد و مطلع نشويد بر شما حجت تمام نخواهد بود.

و به سند معتبر از محمد بن مسلم منقول است كه: حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام روزى گذشتند، ديدند كه من نزد قاضيى از قاضيان مدينه نشسته‏ام. چون روز ديگر به خدمت آن حضرت رفتم، فرمود كه: آن چه مجلس بود كه ديروز نشسته بودى؟ گفتم: فداى تو گردم! آن قاضى مرا اكرام(3825) مى‏نمايد و گاهى نزد او مى‏نشينم. حضرت فرمود كه: چه چيز تو را ايمن گردانيده است از اين كه لعنتى بر او نازل شود از جانب خدا، و جميع اهل مجلس را فراگيرد؟

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در وقت وفات، حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه را وصيت فرمود كه: صالح را دوست دار براى صلاحش؛ و با فاسق مدارا كن كه دين خود را از شر او حفظ نمايى، و در دل او را دشمن دار.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه ظالمى را معذور دارد در ظلمش(3826) ، خدا مسلط گرداند بر او كسى را كه بر او ظلم كند، و اگر دعا كند براى رفع آن ظلم، دعايش را مستجاب نكند و او را بر آن مظلوم بودن اجر ندهد.

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: اعوان(3827) ظالمان در قيامت در سراپرده‏هاى آتش خواهند بود تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود.

و در حديث ديگر فرمود كه: از جمله ركون(3828) به ظلمه(3829) است(3830) كه به نزد پادشاه جائرى برود و آن قدر حيات او را خواهد كه دست به كيسه كند و به او عطا كند.

و به سند معتبر از حضرت رسولعليه‌السلام منقول است كه: چون روز قيامت مى‏شود منادى از جانب حق تعالى ندا مى‏كند كه: كجايند ظالمان و اعوان ظالمان و هر كه ليقه‏اى(3831) در دوات ايشان گذاشته، يا سر كيسه‏اى براى ايشان بسته، يا مَدى(3832) به ايشان داده؟

ايشان را با ظالمان محشور كنيد.

و فرمود كه: هيچ بنده‏اى نزد پادشاهى مقرب نمى‏شود مگر آن كه از خدا دور مى‏شود. و هيچ بنده‏اى مالش زياد نمى‏شود مگر آن كه حسابش دشوار مى‏شود. و هيچ بنده‏اى اتباعش(3833) زياده نمى‏گردد مگر آن كه شياطين او بيشتر مى‏شوند.

و در حديث ديگر فرمود كه: زينهار كه احتراز نماييد از درگاه پادشاهان و حوالى و حواشى ايشان، كه هر كه به درگاه ايشان و حواشى و اتباع ايشان نزديكتر است از خدا دورتر است، و هر كه پادشاه را بر خدا اختيار نمايد خدا ورع را از او بردارد و او را حيران گرداند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: حفظ نماييد دين خود را به ورع و پرهيزكارى، و تقويت كنيد دين خود را به تقيه، و مستغنى شويد به خدا از طلب نمودن حاجتها از پادشاهان. و بدانيد كه هر مؤمنى كه خضوع و شكستگى اظهار كند نزد صاحب سلطنتى يا كسى كه در دين مخالف او باشد از براى طمع آنچه در دست اوست از دنيا، خدا او را گمنام گرداند و او را دشمن دارد و به خود واگذارد. و اگر چيزى از دنياى او به دستش آيد حق تعالى بركت را از آن چيز بردارد، و هر چه از آن مال در حج و عمره و بنده آزاد كردن صرف نمايد او را ثواب ندهد.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه اعانت نمايد ظالمى را بر مظلومى، پيوسته حق تعالى از او در غضب و خشم باشد تا دست از اعانت بردارد.

جدول هفتم: در بيان جهتى چند است كه به آن جهات، به خانه حكام و امرا مى‏توان رفتن بدان كه گاه هست كه معاشرت با ايشان و تردد كردن به خانه‏هاى ايشان واجب مى‏شود به سببى چند:

اول: تقيه؛ چنانچه سابق مذكور شد.

پس اگر كسى از نديدن ايشان خوف ضرر نفس يا مال يا عرض داشته باشد، براى دفع آن ضرر، ديدن ايشان لازم است. و حضرات ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم به خانه خلفاى بنى‏اميه و بنى‏عباس عليهم‏اللعنه و منسوبان ايشان به سبب تقيه تردد مى‏نموده‏اند و ملايمت و مدارا با ايشان مى‏فرموده‏اند.

دويم آن كه: به قصد اين رود كه دفع ضررى از مظلومى بكند، يا نفعى به مؤمنى برساند. و به اين سبب نيز گاهى واجب و لازم مى‏شود چنانچه احاديث گذشت در باب فريادرسى مظلومان و قضاى حوايج مؤمنان. بلكه اگر كسى قادر بر رفع ظلمى از مؤمنى باشد و رعايت عزت و اعتبار خود بكند و متوجه آن نشود، شريك آن ظلم خواهد بود، و مُعاقَب(3834) خواهد گرديد و حق تعالى او را ذليل خواهد كرد. چنانچه در احاديث وارد شده است كه: هر چيز را زكاتى است و زكات جاه و اعتبار آن است كه آن را صرف قضاى حوايج برادران مؤمن كنند. و چنانچه به دادن زكات، مال زياد مى‏شود به صرف كردن جاه و عزت خود در راه خدا آن نيز زياد مى‏شود. و همچنانچه به ترك زكات، مال تلف مى‏شود همچنين به ترك صرف كردن اعتبار، اعتبار برطرف مى‏شود و خدا ذليل مى‏گرداند.

چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلوات‏الله عليه فرمود كه: به من برسانيد حاجت كسى را كه نمى‏تواند حاجت خود را به من رسانيدن. به درستى كه كسى كه به صاحب سلطنتى برسانند حاجت كسى را كه قادر بر رسانيدن آن حاجت نباشد، حق تعالى در روز قيامت قدمش را بر صراط ثابت بدارد.

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: اگر از كوهى به زير افتم و پاره پاره شوم دوست‏تر مى‏دارم از آن كه متولى عملى از اعمال ظالمان شوم يا بر بساط(3835) يكى از ايشان راه روم، مگر از براى آن كه غمى از مؤمنى بردارم يا اسير و محبوسى را خلاص كنم يا قرض مؤمنى را ادا نمايم. به درستى كه كمتر چيزى كه با اعوان ظالمان مى‏كنند آن است كه بر سر ايشان سراپرده‏اى از آتش مى‏زنند تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود. اى زياد(3836) ! اگر متولى عملى از اعمال ايشان بشوى، با برادران مؤمن خود احسان كن كه شايد باعث تخفيف گناه تو شود.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هيچ جبارى نيست مگر آن كه با او مؤمنى مى‏باشد كه خدا به سبب آن مؤمن دفع ضرر آن جبار از شيعيان مى‏نمايد.

و بهره آن مؤمن در آخرت كمتر از جميع مؤمنان خواهد بود به سبب مصاحبت آن جبار.

و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام منقول است كه: خدا را با پادشاهان دوستان مى‏باشد كه به سبب ايشان دفع ضرر از دوستان خود مى‏نمايد.

سيم آن كه: به قصد هدايت ايشان - اگر قابل هدايت باشند - به نزد ايشان برود كه شايد يكى از ايشان را هدايت نمايد يا عبرت از احوال ايشان بگيرد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت لقمان(3837) به خانه قضات و پادشاهان و امرا و سلاطين مى‏رفتند و ايشان را موعظه مى‏كردند و بر ايشان ترحم مى‏كردند به سبب بلايى كه ايشان به آن مبتلا گرديده‏اند و دل به اعتبارات فانى دنيا بسته‏اند. و عبرت از احوال ايشان مى‏گرفتند و از اطوار ايشان چيزى چند اخذ مى‏نمودند كه به آن غالب مى‏شدند بر نفس، و مجاهده با هوا و خواهشهاى نفس مى‏كردند.

اى عزيز بدان كه اين وجوهى كه مذكور شد با وجوه ديگر كه ذكرش موجب طول كلام است، گاه هست كه غرض واقعى آدمى است. و اكثر اوقات نفس، غرضهاى فاسد و خيالات باطل خود از محبت جاه و عزت و اعتبار و مال و منصب را به اين صورتها در نظر آدمى در مى‏آورد و آدمى را فريب مى‏دهد، و گمان مى‏كند كه از براى خداست، اما چون بشكافد معلومش مى‏شود كه غرضش محض دنيا بوده است. و در اين قسم امور، هواهاى نفسانى با اغراض صحيحه انسانى بسيار مشتبه(3838) مى‏شود. پس به زودى فريب نفس و شيطان را نبايد خورد و خود را در معرض چنين مهالك(3839) به در نبايد آورد. هدانا الله و جميعالمؤمنين الى مسالك المتقين.

در كج خلقى و حسن خلق يا أباذر لا يزال العبد يزداد من الله بعدا ما سى‏ء خلقه.(3840)

اى ابوذر پيوسته آدمى از خدا دور مى‏شود مادام كه خلقش بد است. بدان كه خلق صفتى را مى‏گويند كه ملكه نفس(3841) و حالى آن شده باشد(3842) . و اخلاق حسنه نزد حق تعالى بهتر است از اعمال حسنه. و همچنين خلقهاى بد نزد خدا بدتر است از عملهاى بد.

و بسا باشد كه صاحب خلق بدى عبادت بسيار كند، و صاحب خلق نيكى آن عبادت را نكند و در درجه او نزد خدا رفيعتر باشد. و بر اخلاق اعتماد مى‏باشد چون حالى نفس شده به زودى از آن منفك(3843) نمى‏شود. و بر اعمالى كه بواعث(3844) آنها ملكات نفس نشده باشد اعتمادى نيست و زود متبدل(3845) مى‏شود.

و خلق، فطرى مى‏باشد كه حق تعالى در اصل، فطرت نفس را چنين خلق فرموده باشد، و كسبى نيز مى‏باشد، و آن به كثرت ممارست بر اعمال خير حاصل مى‏شود.

مثل آن كه سخاوت در بعضى از مردم فطرى است كه چنين خلق شده‏اند. و بعضى هستند كه در طبعشان بخلى هست. اگر در مقام ازاله(3846) آن درآيد، ازاله‏اش به اين مى‏شود كه مكرر خود را بدارد بر احسان كردن، و بر نفس خود زور آورد به ملاحظه ثواب و عقاب، و تفكر در حسن احسان نمودن و قبح بخل ورزيدن. و هر چند بيشتر از او صادر مى‏شود بر نفس آسانتر مى‏شود، تا آن كه حالى نفس مى‏شود كه بالطبع مايل مى‏شود به سخاوت، و گريزان مى‏شود از بخل. و به اين مرتبه كه رسيد خلق مى‏شود. و همچنين گاه هست كه جمعى طبعشان به حسب اصل خلقت به سخاوت مايل است، و خود را به اغواى شيطان بر بخل مى‏دارند تا حالى ايشان مى‏شود. و همچنين در ساير اخلاق حسنه.

و آن كسى كه صاحب خلق حسنى شده است كمالش بيشتر است. اما آن كسى كه به مشقت بر خود مى‏گذارد امرى را، چون بر او دشوارتر است، از اين جهت ثوابش ممكن است كه زياده باشد.

و خلق حسن كه در احايدث وارد شده است گاهى بر مطلق حسنه كه ملكه نفس شده باشند اطلاق مى‏كنند، و گاهى بر خصوص خلق معاشرت با خلق اطلاق مى‏كنند. و همچنين خُلقِ سَيِى(3847) .

و بدان كه بدخلقى بدترين صفات ذميمه است و پيوسته خود و اكثر خلق از او در آزارند؛ و خوش خلقى بهترين صفات حسنه است و جميع معايب را مى‏پوشاند و از اعظم اركان ايمان است.

چنانچه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: از مؤمنان كسى ايمانش كاملتر است كه خلقش نيكوتر است.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: در روز قيامت در ميزان عمل چيزى بهتر از حسن خلق نيست.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هيچ عملى نزد حق تعالى محبوبتر نيست از اين كه مردم را فراگيرد به خلق نيكوى خود.

و در حديث ديگر فرمود كه: خلق نيكو آدمى را مى‏رساند به درجه كسى كه روزها روزه دارد و شبها به عبادت خدا ايستد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل بهشت مى‏شوند پرهيزكارى از محرمات الهى و خلق نيكوست.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: خلق نيكو گناهان را مى‏گدازد چنانچه آفتاب يخ را مى‏گدازد.

و فرمود كه: نيكى كردن به خلق، و به خلق نيك با مردم معاشرت نمودن، خانه‏ها را معمور(3848) و آبادان مى‏كنند و عمرها را دراز مى‏كنند.

و در حديث ديگر فرمود كه: به درستى كه خلق عطيه‏اى است از جانب حق تعالى كه به خلق خود عطا مى‏فرمايد. و بعضى از آن، سجيه(3849) و طبيعت آدمى است، و بعضى آن است كه آدمى به نيت و عزم، خود را بر آن مى‏دارد. راوى پرسيد كه: كدام يك بهتر است؟

حضرت فرمود كه: صاحب سجيه را چنين خلق كرده‏اند و غير آن نمى‏تواند كرد، و صاحب نيت و عزم، صبر مى‏كند به سبب اطاعت خدا، و خود را به جبر(3850) بر نيكى خلق مى‏دارد. اين بهتر است و ثوابش بيشتر است.

و به روايت ديگر فرمود كه: حق تعالى بنده را بر حسن خلق ثواب مجاهد فى سبيل‏الله كرامت مى‏فرمايد.

و به سند معتبر از علاء بن كامل(3851) منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: چون با مردم خلطه(3852) نمايى، اگر توانى چنين كن كه با هر كه مخالطه كنى دست تو بر بالاى دست او باشد و احسان تو به او زياده باشد از احسان او به تو. به درستى كه گاه هست كه بنده‏اى در عبادت تقصيرى(3853) دارد و خلق نيكويى دارد، خدا او را به آن خلق نيكو به مرتبه و درجه جماعتى مى‏رساند كه روزها روزه مى‏دارند و شبها عبادت مى‏كنند.

و در حديث ديگر فرمود كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد نشسته بودند، كنيز يكى از انصار آمد و كنار جامه حضرت را گرفت. حضرت برخاستند كه شايد سخنى يا كارى داشته باشد. چون برخاستند او ساكت شد و هيچ نگفت. پس حضرت نشستند، باز دست به كنار جامه حضرت دراز كرد. باز حضرت برخاستند. تا سه مرتبه چنين كردند. در بار چهارم كه حضرت برخاستند، اندكى از كنار جامه حضرت جدا كرد و روانه شد. صحابه آن كنيزك را ملامت كردند كه: چرا اين قدر آزار آن حضرت كردى؟ و چه كار داشتى؟ گفت: در خانه ما بيمارى بود و مردم آن خانه مرا فرستاد بودند كه پاره‏اى از جامه آن حضرت از براى شفا بگيرم. چون دست گذاشتم حضرت برخاستند. پس حيا كردم كه بگيرم و نخواستم كه حضرت را تكليف نمايم يا رخصت بگيرم. در آخر خود جدا كردم و روان شدم.

و به اسانيد بسيار از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بدى خلق، فاسد مى‏كند ايمان و اعمال خير را، چنان كه سركه عسل را ضايع مى‏كند.

و فرمود كه: كسى كه خلقش بد است خود را پيوسته در عذاب دارد.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: توبه صاحب خلق بد مقبول نمى‏شود زيرا كه اگر از يك گناه توبه مى‏كند به گناهى از آن بدتر گرفتار مى‏شود.

و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن، هموار و نرم و ملايم و با سَماحت(3854) و صاحب خلق نيكوست، و كافر درشت و غليظ(3855) و بدخلق و مُتَجَبر(3856) است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: حق تعالى دين اسلام را براى شما شيعيان پسنديده است. پس نيكو مصاحبت نماييد با آن، به سخاوت و حسن خلق.

و در حديث ديگر از آن حضرت پرسيدند كه: چه چيز است اندازه خلق نيكو؟ فرمود كه: آن است كه پهلوى خود را نرم كنى كه كسى از پهلوى تو آزار نبيند؛ و سخنت را ملايم و نيكو كنى؛ و چون به برادران مؤمن خود برسى، به خوشرويى و خوشحالى با ايشان ملاقات نمايى.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: جبرئيل از جانب پروردگار عالميان به نزد من آمد و گفت: يا محمد بر تو باد به حسن خلق كه خير دنيا و آخرت با حسن خلق است.

و فرمود كه: شبيه‏ترين شما به من كسى است كه خلقش نيكوتر باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: نزديكترين شما به من در قيامت كسى است كه خلقش نيكوتر باشد و با اهلش بهتر سلوك نمايد. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: شما نمى‏توانيد كه همه مردم را به مال خود فراگيريد. پس همه را فراگيريد به خوشرويى و نيكو ملاقات نمودن.

و در حديث ديگر به نوف بكالى فرمود كه: خلق خود را نيكو كن تا خدا حسابت را سبك كند. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون خبر فوت سعد ابن معاذ انصارى(3857) را به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيدند حضرت با صحابه به جنازه او حاضر شدند و در هنگام غسل ايستادند نزد او تا از غسل فارغ شدند. و چون جنازه‏اش را برداشتند حضرت بى‏كفش و ردا(3858) به طريق اصحاب مصيبت از پى جنازه او روان شدند، و گاهى جانب راست تابوت را مى‏گرفتند و گاهى جانب چپ را. و چون به نزد قبرش گذاشتند حضرت داخل قبرش شدند و به دست مبارك خود او را در لحد(3859) گذاشتند و خشت را بر او چيدند و به گل، رخنه‏هاى خشتها را مسدود كردند. و چون بيرون آمدند و خاك بر قبرش مى‏ريختند فرمود كه: مى‏دانم كه بدن سعد خواهد پوسيد، اما حق تعالى دوست مى‏دارد كه بنده‏اى كه كارى كند، محكم بكند. و در هنگامى كه حضرت قبرش را هموار مى‏كردند مادر سعد گفت: اى سعد گوارا باد بهشت از براى تو. حضرت فرمود كه: اى مادر سعد خاموش باش و جزم مكن(3860) بر پروردگار خود، به درستى كه به سعد در قبر فشارشى(3861) رسيد.

چون حضرت برگشتند صحابه پرسيدند كه: يا رسول‏الله در جنازه سعد كارى چند كردى كه در جنازه هيچ كس نديديم كه چنين كنى. در جنازه‏اش بى‏ردا و كفش رفتى! فرمود كه: ملائكه را ديدم كه در جنازه او صاحب تعزيه‏اند(3862) و بى‏ردا و كفش آمده‏اند. من نيز تأسى(3863) به ملائكه كردم. گفتند كه: گاهى جانب راست جنازه را مى‏گرفتى و گاهى جانب چپ را.

فرمود كه: دستم با دست جبرئيل بود. هر جا را كه او مى‏گرفت من مى‏گرفتم. گفتند كه: خود در غسلش حاضر شدى و بر جنازه‏اش نماز كردى و به دست خود در لحدش گذاشتى، و بعد از آن فرمودى كه به او فشارش قبر رسيد. فرمود كه: براى اين فشارش قبر به او رسيد كه با اهل و يارانش كج خلقى مى‏كرد.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: دو خصلت است كه در مسلمانى جمع نمى‏شوند: بخيل بودن، و كج خلق بودن.

در فضيلت نماز جماعت و بهره مندى از مسجد يا أباذر الكلمه الطيبه صدقه، و كل خطوه تخطوها الى الصلوه صدقه.

يا أباذر من أجاب داعى الله و أحسن عماره مساجد الله، كان ثوابه من الله الجنه. فقلت: بأبى أنت و أمى يا رسول الله كيف نعمر مساجد الله؟ قال: لا ترفع فيها الأصوات، و لا يخاض فيها بالباطل، و لا يشترى فيها و لا يباع. و اترك اللغو ما دمت فيها. فان لم تفعل فلا تلومن يوم القيامه الا نفسك.

يا أباذر ان الله تعالى يعطيك ما دمت جالسا فى المسجد بكل نفس تتنفس فيه درجه فى الجنه، و تصلى عليك الملائكه و تكتب لك بكل نفس تنفست فيه عشر حسنات، و تمحى عنك عشر سيئات.

يا أباذر أتعلم فى أى شى‏ء أنزلت هذه الأيه: اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون؟ قلت: لا؛ فداك أبى و أمى. قال: فى انتظار الصلوه خلف الصلوه.

يا أباذر اسباغ الوضوء فى المكاره من الكفارات، و كثره الاختلاف الى المسجد. فذلكم الرباط.

يا أباذر يقول الله تبارك و تعالى: ان أحب العباد الى المتحابون بحلالى المتعلقه قلوبهم بالمساجد، و المستغفرون بالأسحار. أولئك اذا أردت بأهل الأرض عقوبه ذكرتهم، فصرفت العقوبه عنهم.

يا أباذر كل جلوس فى‏المسجد لغو الا ثلاثه: قرائه مصل، أو ذكر الله، أو سائل عن علم.

اى ابوذر كلمه پاكيزه و نيكو صدقه است. (يعنى سخنى كه بگويى و به سبب آن نفعى به مؤمنى برسد ثواب تصدق دارد. يا سخن خوب هرچه باشد از قرآن و ادعيه و اذكار و حكم و معارف همه صدقه است).

زيرا كه چنانچه سابق دانستى صدقه هر نعمتى آن است كه آن را در راه رضاى حق تعالى صرف نماييد. پس صدقه زبان آن است كه سخنى چند از آن صادر شود كه موجب خشنودى حق تعالى گردد، و صدقه علم آن است كه آن را به طالبانش بذل كنند، و صدقه پا آن است كه در راه قرب خدا سعى نمايند. چنانچه بعد از اين فرمود كه: {و} هر گامى كه به سوى نماز جماعت كردن در مساجد (يا: مطلق نماز) برمى‏دارى صدقه‏اى است.

اى ابوذر هر كه اجابت نمايد داعى(3864) خدا را (يعنى مؤذن را كه از جانب خدا مردم را به نماز مى‏خواند) و نيكو آبادان كند و معمور گرداند مساجد الهى را، ثوابش از جانب خدا بهشت است.

ابوذر گفت: پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول‏الله! چگونه آبادان كنيم مساجد الهى را؟

فرمود كه: صدا در مسجدها بلند نكنند، و مشغول سخن لغو و باطل نشوند، و چيزى نخرند و نفروشند. و ترك نما سخن لغو و بيفايده را مادام كه در مسجدى. و اگر چنين بكنى، در قيامت ملامت نخواهى كرد مگر خود را.

اى ابوذر به درستى كه مادام كه در مسجد نشسته‏اى حق تعالى به هر نفسى كه مى‏كشى درجه‏اى در بهشت به تو عطا مى‏فرمايد، و بر تو صلوات مى‏فرستند ملائكه، و طلب رحمت از براى تو مى‏نمايند، و به هر نفسى كه در مسجد مى‏كشى ده حسنه در نامه عملت ثبت مى‏كنند و ده گناه محو مى‏نمايند.

اى ابوذر مى‏دانى كه اين آيه در چه چيز نازل شده است:( اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون ) (3865) (كه ترجمه‏اش به قول اكثر مفسران آن است كه): اى گروه مؤمنان صبر كنيد (بر مشقت طاعات، و بر آنچه به شما مى‏رسد از سختيهاى دنيا) و شكيبايى ورزيد (بر شدايد حرب با دشمنان دين يا با نفس و شيطان) و قدم استوار داريد. (در ميدان محاربه) و ساخته و مهيا و آماده باشيد (در سرحدها براى دفع دشمنان دين از مسلمانان). و بترسيد از خدا و بپرهيزيد از معاصى، شايد كه رستگار شويد.؟

ابوذر گفت كه: نمى‏دانم - پدر و مادرم فداى تو باد!

فرمود كه: اين آيه در باب انتظار كشيدن نماز بعد از نماز نازل شده است. (يعنى كسى كه از نماز ظهر مثلا فارغ شود و در مسجد بماند و مشغول تعقيب و ياد خدا باشد تا وقت فضيلت نماز ديگر داخل شود و آن را به جماعت به جا آورد و در ميان اين دو نماز مشغول كار دنيا نشود، صبر كرده است بر مشقت طاعت، و قدم استوار كرده است در معارضه(3866) نفس و شيطان، و خود را مربوط ساخته و بسته است بر عبادت الهى، و انتظار برده كه در نماز ديگر با نفس و شيطان بار ديگر مجادله نمايد. و مهياى محاربه ايشان بوده است و در كمين شيطان بوده كه در حصار ايمانش رخنه‏اى نكند. و همچنين در مابين نماز عصر و شام(3867) ، و مابين نماز شام و خفتن(3868) و ساير نمازها، اگر كسى را شغل(3869) ضرورى نبوده باشد. و ممكن است كه مراد حضرت اين باشد كه شامل اين عمل نيز هست، گو شامل جهاد با دشمنان ظاهر نيز بوده باشد. و ممكن است كه آيه در خصوص اين امر نازل شده باشد.)

اى ابوذر وضو را كامل و تمام با شرايط و آداب و سنتيها(3870) به جا آوردن در سختيها و هواهاى سرد، از كفارات است كه موجب كفاره گناهان مى‏گردد. و بسيار به مسجدها رفتن و ملازم مساجد بودن رباط(3871) است كه حق تعالى در اين آيه به آن امر فرموده است.

اى ابوذر حق تعالى مى‏فرمايد كه: به درستى كه محبوبترين بندگان به سوى من گروهى‏اند كه با يكديگر دوستى مى‏كنند به مال حلالى كه من به ايشان داده‏ام، و دلهاى ايشان بسته است به مسجدها، و از گناهان خود استغفار مى‏نمايند در سحرها. اين جماعت‏اند كه هرگاه كه اراده مى‏نمايم كه به اهل زمين عذابى بفرستم، به بركت ايشان عقوبت خود را از اهل زمين باز مى‏دارم.

اى ابوذر هر نشستنى و بودنى در مسجد لغو و بيفايده است مگر براى سه چيز: نمازگزارنده‏اى كه در نماز خدا قرائت قرآن كند، يا كسى كه به ياد خدا مشغول باشد، يا كسى كه علم و مسائل دين خود را از علما سؤال نمايد.

بدان كه هر يك از مضامين مذكوره، در احاديث بسيار منقول است. و بعضى سابقا مذكور شد در ضمن بيان فضل مساجد و غير آن.

و بايد دانست كه ممكنات(3872) محتاج به مكان را يك خانه و يك بارگاه و يك درگاه و يك تخت و يك كرسى مى‏باشد. اما خداوند بى‏نياز چون در مكان نيست و نسبت همه مكانها به او مساوى است، براى طالبن عبادت و معرفت و قرب خويش بارگاهها و منظره‏ها و جلوه‏گاهها مقرر فرموده، چنانچه بلاتشبيه پادشاهان را عرشى(3873) مى‏باشد كه جلوه بزرگى و كمال خود را براى مردم بر آن عرش كنند.

خداوند ذوالجلال را عرشها هست، و در هيچ يك نيست، و به هيچ يك محتاج نيست. يك عرش او جميع ممكنات است كه مستقر(3874) قدرت و عظمت اويند، و در هر ذره از ذرات ممكنات كه نظر مى‏كنى صفات كمالش بر تو جلوه‏ها مى‏كند. اثر قدرتش در آن ظاهر، و اثر علم و حكمتش باهر(3875) ، و اثر لطف و رحمتش در آن هويداست، نه به آن معنى باطلى كه آن ملحد مى‏گويد كه: با همه چيز يكى است و همه چيز اوست تعالى شأنه عما يقولون(3876) .

بلكه آثار صفات كماليه خود را در همه چيز ظاهر گردانيده، و در هر چيز كه نظر مى‏كنى چندين هزار از آثار قدرت و علم و لطف و رحمت او مشاهده مى‏نمايى.

و از اين عرشها يك عرش كه از همه بزرگتر است و آثار قدرت او در آن بيشتر است، آن را عرش عظيم و اعظم فرموده، و دوستان خاص خود را به مشاهده آن عرش برده.

و اگرنه، نسبت او به آن عرش و زمين و آسمان و دريا و صحرا يكى است.

و يك عرش ديگر، عرش محبت و معرفت اوست، يعنى دلهاى دوستان و مقربانش؛ كه آن دلها را برگزيده و مستقر بارگاه عظمت و جلال و محبت و معرفت صفات كمال و جمال خود گردانيده. چنانچه منقول است كه: دل مؤمن عرش خداوند رحمان است.

ديگر براى طالبان عبادت و قرب خويش، بارگاهها مقرر فرموده، و آن بارگاهها را مهبط(3877) فيضهاى بينهايت و رحمتهاى بى‏اندازه خود گردانيده. بارگاه اعظمش عرش اعلاست كه خاص‏الخاص(3878) خود را به آن بارگاه راه داده.

و در زمين بارگاهها مقرر فرمود، و به سان بارگاه ناقصان و عاجزان به طلا و نقره و ياقوت و مرواريد نياراسته زيرا كه حسن ذاتى را آرايشى نمى‏بايد. اين زشتهاى معيوب، خود را به زيورهاى دنى(3879) مى‏آرايند، و چندان كه بيشتر مى‏آرايند عيب و قباحتشان بيشتر ظاهر مى‏شود.

وليكن قادر ذوالجلال، سنگ سياهى چند را بر روى يكديگر مى‏گذارد و صدهزار نور معنوى در آن سياهى سنگها از فيوض نامتناهى تعبيه مى‏فرمايد و عالميان را از اطراف و جوانب به درگاه خود مى‏خواند. مى‏روند و رو بر آن سنگ و خاك مى‏مالند و از آن نورهاى معنوى بهره‏هاى نامتناهى مى‏برند. اگر خانه كعبه را از يك دانه ياقوت مى‏ساخت مردم به سير(3880) ياقوت مى‏رفتند نه به فرمان حى لايموت(3881) ، و بزرگوارى و نفاذ حكمش(3882) ظاهر نمى‏شد.

بعد از آن، بارگاهها به سان بارگاه خود، بى‏ساخته(3883) و كم زينت، براى مقربان خاص خود مقرر فرموده و از نور جلال خود چندان در آنجا جلوه داده كه پادشاهان با شوكت(3884) و نَخوت(3885) چون به آن آستانها مى‏رسند بى‏اختيار بر خاك مى‏افتند و جبين را فرش آن زمين مى‏كنند. و كسى را كه اندك بصيرتى باشد مى‏داند كه به عوض طلا و مرواريد و ياقوت بر آن در و ديوارها چه نورها و فيضهاى روحانى به كار رفته كه ديده عقلها را خيره مى‏كند.

ديگر از بارگاههاى قربش، مساجد است كه آنها ر ا محل قرب و فيض خود گردانيده و ان بيوتى فى الأرض المساجد(3886) در شأن آنها فرموده، و بر روى بورياهاى(3887) كهنه آنها براى دوستان خود كه ديده بصيرتشان را جلا داده فرشهاى زراندود عزت و مكرمت(3888) بر روى خز(3889) و پرنيان(3890) لطف و مرحمت گسترده و در شبهاى تار مشعلهاى نور و هدايت در محرابهاى عبادت براى ايشان افروخته است، و دلهاى ايشان را چنان مايل به آن مكان عالى‏شان(3891) گردانيده است كه يك تار بورياى كهنه آن را به ملك قيصر(3892) و خاقان(3893) نمى‏فروشند و اگر به ضرورتى زمانى دور مى‏شوند، مانند ماهى كه از آب جدا شده باشد، قرار نمى‏گيرند تا باز خود را به آن محل انس و راحت رسانند.

و از جمله فوايد عظيمه مساجد، اجتماع و ملاقات برادران مؤمن است كه با يكديگر ملاقات مى‏نمايند، و از فوايد يكديگر بهره‏مند مى‏شوند، و در سلوك راه بندگى معين(3894) يكديگر مى‏گردند، و در نماز به بركت يكديگر به فضيلت جماعت فايز مى‏شوند.

و نمازها را به جماعت ادا نمودن از سنتهاى مؤكد حضرت سيدالمرسلينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و بر آن فوايد بى‏غايت مترتب مى‏شود، و به قبول اقرب(3895) است. زيرا كه ظاهر است كه اگر شخصى تنها به درگاه پادشاهى رود حاجتش به حصول آن قدر نزديك نيست كه با جمعى كثير برود. و اين نيز معلوم است كه دأب(3896) بزرگان نيست كه چند كس كه با يكديگر به درگاه ايشان روند و عمل يكى شايسته باشد، عمل او را قبول كنند و ديگران را محروم برگردانند.

و ايضا چنانچه آدمى در نمازى يا كارى كه به تنهايى كند، به گوش و چشم و زبان و ساير اعضا و جوارح احتياج دارد، و از هر يك كارى مى‏آيد كه از عضو ديگر نمى‏آيد، و از مجموع اينها مطلوب به عمل مى‏آيد، همچنين در مين افراد انسان، كامل من جميع‏الوجوه(3897) ناياب است. پس جمعى كه در يك جا مجتمع مى‏شوند يكى علم دارد، و يكى پرهيزكارى دارد، و يكى رقت(3898) دارد، و يكى شكستگى دارد، و يكى حضور قلب دارد، و همچنين ساير صفات. چون همه با هم در عبادت شريك شدند و عمل خود را يكى كردند، معجون تام‏الاجزايى(3899) به هم مى‏رسد كه خاصيت آن قبول و استجابت دعا و قرب و ساير فوايد عظيمه است.

و ايضا به تجربه و اخبار معلوم است كه اين شركت موجب كسب كمالات از يكديگر مى‏شود و دلها را به يكديگر راهى به هم مى‏رسد. چنانچه به تجربه ظاهر شده است كه اگر يك صاحب رقتى در ميان جماعتى كه با يكديگر نماز كنند باشد همه را به رقت مى‏آورد.

و يك فايده ديگر آن است كه اين جمعيت، لشكر صف بسته آراسته‏اند در برابر شيطان و لشكرهاى او، كه جرئت نمى‏كنند كه بر ايشان مسلط شوند.

چنانچه وارد شده است كه: رخنه‏اى در ميان صفها مگذاريد كه شيطان جا مى‏كند.

و ايضا مروى است كه: جدا از صف تنها مايستيد كه گرگ، گوسفند از گله جدا مانده را مى‏خورد.

و فوايد نماز جماعت بينهايت است و به ذكر آنها سخن به طول مى‏كشد. در اين باب به ذكر چند حديث در فضيلت جماعت و تعقيب(3900) اكتفا مى‏نماييم:

به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: صفوف امت من در زمين مانند صفهاى ملائكه است در آسمان. و يك ركعت نماز جماعت برابر است با بيست و چهار ركعت كه هر ركعتى نزد حق تعالى محبوبتر باشد از عبادت چهل سال. و در روزى كه حق تعالى اولين و آخرين را براى حساب

جمع نمايد، هر كه قدم به سوى جماعت برداشته باشد خدا هولهاى قيامت را بر او آسان كند و او را به بهشت رساند.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه نماز صبح را به جماعت بگزارد و بنشيند به تعقيب و مشغول ذكر الهى باشد تا آفتاب طالع شود، حق تعالى در جنت الفردوس هفتاد درجه به او كرامت فرمايد كه از هر درجه‏اى هفتاد سال راه باشد به دويدن اسب فربه تندرو. و هر كه نماز ظهر را با جماعت به جا آورد حق تعالى در جنت عدن پنجاه درجه به او عطا فرمايد كه از هر درجه‏اى تا درجه‏اى پنجاه سال راه باشد به دويدن اسب تندرو. و هر كه نماز عصر را با جماعت بكند چنان باشد كه هشت نفر از فرزندان اسماعيل را از بندگى آزاد كرده باشد. و كسى كه نماز شام را به جماعت بكند ثواب يك حج مَبرور(3901) و يك عمره مقبول براى او نوشته شود. و هر كه نماز خفتن را به جماعت بكند ثواب عبادت شب قدر به او عطا فرمايند.

و در حديث ديگر منقول است كه به صحابه فرمود كه: مى‏خواهيد شما را دلالت كنم بر عملى كه كفاره گناهان شما باشد و به سبب آن حق تعالى حسنات شما را زياده گرداند؟

گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: وضو را كامل ساختن با دشوارى و شدت، و بسيار گام برداشتن به سوى مسجدها، و انتظار كشيدن نماز بعد از نماز. و هر كه از شما از خانه خود با وضو بيرون آيد، و نماز را در مسجد با مسلمانان به جماعت ادا نمايد، و بنشيند و انتظار نماز ديگر ببرد، ملائكه از براى او دعا كنند كه: خداوندا او را بيامرز. خداوندا او را رحم كن و بر او رحمت فرست.

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: هر كه پيشنمازى جماعتى بكند به رخصت ايشان، و راضى به امامت او باشند، و در حاضر شدن به نماز رعايت اعتدال نمايد، و نماز نيكو موافق حال ايشان به جا آورد، حق تعالى مثل ثواب آن جماعت به او عطا فرمايد بى‏آن كه از ثواب ايشان چيزى كم شود. و هر كه به پاى خود به سوى مسجدى برود براى نماز جماعت، به هر گامى كه بردارد هفتادهزار حسنه در نامه عملش بنويسند، و هفتادهزار درجه برايش بلند كنند، و اگر بر اين عمل باشد كه بميرد حق تعالى هفتاد هزار ملك بر او موكل فرمايد كه در قبر او را عيادت(3902) كنند، و در تنهايى قبر مونس او باشند، و از براى او استغفار نمايند تا از قبرش مبعوث شود.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه را وصيت فرمود كه: سه چيز است كه باعث رفع(3903) درجات مى‏شوند: كامل ساختن وضو در هواى سرد، و انتظار كشيدن نماز بعد از نماز، و در شب و روز قدم برداشتن به جهت نمازهاى جماعت.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرط نمود بر همسايگان مسجد كه به نماز جماعت حاضر شوند. و فرمود كه: جمعى كه به نماز جماعت حاضر نمى‏شوند، يا اين عمل را ترك كنند يا امر مى‏كنم مؤذن را كه اذان و اقامه بگويد و حضرت اميرالمؤمنين را مى‏فرستم كه هر كه به نماز حاضر نشده باشد خانه‏هاى ايشان را بسوزاند با ايشان.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه اذان جماعت را بشنود در مسجد، و بى‏عذرى از مسجد به در رود، او منافق است مگر آن كه اراده برگشتن داشته باشد.

و به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه مروى است كه: هر كه نمازهاى پنجگانه را با جماعت ادا نمايد شما گمان نيك به او ببريد و شهادت او را قبول نماييد.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه نماز صبح و خفتن را با جماعت بكند، پس در امان خداست؛ و هر كه بر او ظلم كند چنان است كه بر خدا ظلم كرده است؛ و هر كه پيمان او را بشكند پيمان خدا را شكسته است.

و به سند معتبر منقول است كه: نماز جماعت برابر بيست و پنج نماز تنهاست.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه انتظار نماز كشد بعد از نماز، او از جمله زايران خداست و بر خدا لازم است كه زاير خود را گرامى دارد و آنچه از او بطلبد عطا فرمايد.

و فرمود كه: طلب روزى نماييد در مابين طلوع صبح و طلوع آفتاب كه آن تأثيرش در روزى زياده از سفرها كردن است براى تجارت.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: اى فرزند آدم مرا ياد كن بعد از نماز صبح يك ساعت، و بعد از نماز عصر يك ساعت، تا من مهمات تو را كفايت كنم و حاجات تو را برآورم.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه بعد از نماز صبح در جاى نماز خود بنشيند و به ياد خدا مشغول باشد تا آفتاب برآيد حق تعالى او را از آتش جهنم مستور(3904) گرداند. و در حديث ديگر فرمود كه: ثواب حج بيت‏الله الحرام به او كرامت فرمايد و گناهانش را بيامرزد.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى نمازهاى پنجگانه را در بهترين ساعتها بر شما واجب گردانيده است. پس بر شما باد به دعا كردن بعد از نمازها.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: تعقيب خواندن بعد از نماز صبح و نماز عصر موجب زيادتى روزى است.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مروى است كه: آدمى را بعد از هر نماز البته يك دعاى مستجاب هست.

بدان كه احاديث در فضيلت تعقيب بسيار است، و تعقيبات مخصوص از حضرت رسول و اهل بيت صلوات‏الله عليهم بسيار وارد شده است. بايد كه آنها را تحصيل نمايند(3905) و بر آنها مداومت كنند. و كسى كه آنها را نيابد قرآن خواندن و هر ذكرى كه داند خواندن، ثواب تعقيب دارد، و به هر لغتى(3906) كه داند، حاجات و مطالب خود را از خدا بطلبد بعد از نمازها.

در تقوا و ورع يا أباذر كن بالعمل بالتقوى أشد اهتماما منك بالعمل. فانه لا يقل عمل بالتقوى. و كيف يقل عمل يتقبل؛ يقول الله عز و جل:( انما يتقبل الله من المتقين ) .(3907)

يا أباذر لا يكون الرجل من المتقين حتى يحاسب نفسه أشد من محاسبه الشريك شريكه. فيعلم من أين مطعمه، و من أين مشربه، و من أين ملبسه؛ أمن حل ذلك أم من حرام.

يا أباذر من لم يبال من أين اكتسب المال، لم يبال الله عز و جل من أين أدخله النار.

يا أباذر من سره أن يكون أكرم الناس، فليتق الله عز و جل.

يا أباذر ان أحبكم الى الله جل ثناؤه أكثركم ذكراله؛ و أكرمكم عندالله عز و جل أتقاكم له؛ و أنجاكم من عذاب الله أشدكم له خوفا.

يا أباذر ان المتقين الذين يتقون الله عز و جل من الشى‏ء الذى لا يتقى منه، خوفا من الدخول فى الشبهه.

يا أباذر من أطاع الله عز و جل، فقد ذكر الله، و ان قلت صلوته و صيامه و تلاوته للقرءان.

يا أباذر أصل الدين الورع، و رأسه الطاعه.

يا أباذر كن ورعا تكن أعبد الناس. و خير دينكم الورع.

يا أباذر فضل العلم خير من فضل العباده. و اعلم أنكم لو صليتم حتى تكونوا كالحنايا، و صمتم حتى تكونوا كالأوتار، ما ينفعكم الا بورع.

يا أباذر ان أهل الورع و الزهد فى‏الدنيا هم أولياء الله حقا.

اى ابوذر بايد كه اهتمام كردن تو به عمل باتقوا زياده باشد از اهتمام تو به اصل عمل و بسيارى آن. به درستى كه اندك نيست عملى كه با تقوا و پرهيزكارى باشد. و چگونه اندك باشد عملى كه مقبول درگاه الهى باشد. و عمل با تقوا مقبول است چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:

خدا قبول نمى‏فرمايد {عملها را} مگر از متقيان و پرهيزكاران.(3908)

اى ابوذر آدمى از متقيان نمى‏شود تا محاسبه نفس خود نكند شديدتر و به دقت‏تر از محاسبه‏اى كه شريكى در مال، شريك خود را مى‏كند. تا آن كه به سبب محاسبه نفس از احوال خود آگاه شود و بداند كه خوراكش از كجا به هم مى‏رسد، و آشاميدنش از كجاست، و پوششش از كجا به او مى‏رسد. آيا از حلال به هم مى‏رسد يا از حرام. پس سعى كند كه اينها همه حلال باشد.

اى ابوذر كسى كه پروا نكند مالش را از كجا كسب مى‏كند، و از حرام پروا نداشته باشد حق تعالى پروا نكند كه او را از كجا داخل جهنم كند.

اى ابوذر كسى كه خواهد گراميترين مردم باشد، پس تقوا را پيشه خود كند و از خدا بپرهيزد.

اى ابوذر محبوبترين شما نزد حق جل و علا كسى است كه خدا را بيشتر ياد كند؛ و گراميترين شما نزد حق سبحانه و تعالى كسى است كه پرهيزكارى از براى خدا بيشتر كند؛ و كسى از شما نجاتش از عذاب الهى بيشتر است كه ترس خدا بيشتر داشته باشد.

اى ابوذر متقيان جماعتى‏اند كه از خدا مى‏ترسند و احتراز مى‏نمايند از مرتكب شدن چيزهايى كه از آنها اجتناب لازم نيست و حلال است، از ترس آن كه مبادا در شبهه داخل شوند.

اى ابوذر هر كه اطاعت خدا مى‏كند در فعل طاعات و ترك محرمات، پس به تحقيق كه ياد خدا و ذكر خدا بسيار كرده است هر چند نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد.

اى ابوذر اصل دين ورع و ترك محرمات است، و سر دين طاعت خداست.

اى ابوذر صاحب ورع باش تا عابدترين مردم باشى. بهترين اعمال دين شما ورع از منهيات(3909) خداست.

اى ابوذر فضيلت عمل زياده و بهتر است از فضيلت عبادت. و بدان كه اگر آن قدر نماز كنيد كه مانند كمان خم شويد، و آن قدر روزه بداريد كه مانند زه كمان باريك شويد، به شما نفع نخواهد كرد مگر با ورع.

اى ابوذر آن كه ورع از محرمات ورزيده‏اند و زهد و ترك دنيا اختيار كرده‏اند ايشان به حق و راستى، اوليا و دوستان خدايند.

بدان كه تقوا سرمايه جميع سعادات است، و يك شرط عظيم از شرايط قبول طاعات است.

چنانچه نص قرآن بر آن دلالت كرده است. و تقوا در اصطلاح، خود را محافظت نمودن و نگاه داشتن است از هر چه در آخرت ضرر به آدمى رساند.

و مراتب آن بسيار است:

مرتبه اول، تقوا از شرك و كفر است كه موجب خلود در جهنم مى‏شود، و بدون اين مرتبه، هيچ عملى و عبادتى صحيح نيست.

مرتبه دويم، تقوا از جميع محرمات و از ترك جميع واجبات است.

مرتبه سيم، تقوا از فعل مكروهات و از ترك مستحبات است. و اين مرتبه به تدريج كامل مى‏گردد تا به مرتبه‏اى كه، متوجه غير معبود حقيقى شدن، منافى اين مرتبه است.

و اين دو مرتبه - كه هر يك بر مراتب بسيار مشتمل‏اند - در كمال و قبول عمل دخيل‏اند. و هر چند آدمى در اين مراتب كاملتر مى‏شود عملش به قبول نزديكتر مى‏گردد و فوايد و آثار از قرب و محبت و معرفت و اتصاف به اخلاق حسنه(3910) بيشتر بر اعمالش مترتب مى‏شود. و به اين مرتبه آخر اشاره است آنچه حق تعالى فرموده است كه:( اتقوا الله حق تقاته ) (3911) : از خدا بپرهيزيد چنانچه سزاوار تقوا و پرهيزكارى است.

و ورع به حسب معنى نزديك است به تقوا. و گاهى ورع را بر ترك محرمات اطلاق مى‏كنند، و گاهى بر ترك محرمات و شبهات، و گاهى بر معانى تقوا نيز اطلاق مى‏كنند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند از تفسير اين آيه كه: اتقوا الله حق تقاته. حضرت فرمود كه: تقوا و پرهيزكارى آن است كه خدا را اطاعت نمايند و معصيت او نكنند، و پيوسته در ياد خدا باشند، و خدا را در هيچ حالى فراموش نكنند، و شكر نعمت او نمايند و كفران نكنند.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: كدام عمل بهترين اعمال است؟

فرمود كه: تقوا و پرهيزكارى.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اندك عملى كه با تقوا باشد بهتر است از عمل بسيارى كه بى‏تقوا باشد. راوى پرسيد كه: چگونه مى‏شود عملى بسيارى كه بى‏تقوا باشد؟ فرمود كه: مثل شخصى كه طعام بسيار اطعام مى‏كند و به همسايگانش نيكى و احسان مى‏كند و پيوسته ميهمانان به خانه‏اش مى‏آيند. اما اگر حرامى او را ميسر شود مرتكب مى‏شود. اين است عمل صالح بدون تقوا. و عمل اندك با تقوا آن است كه آن قدر كه او مى‏كند از طعام و احسان و خيرات نمى‏كند، اما چون درى از درهاى حرام بر او گشوده شد داخل آن نمى‏شود.

و به سند معتبر منقول است كه: عمرو بن سعيد(3912) به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام عرض نمود كه: من بعد از سالها شما را ملازمت مى‏كنم. مى‏خواهم مرا وصيتى بفرماييد كه به آن عمل نمايم. حضرت فرمود كه: تو را وصيت مى‏كنم به تقوا و پرهيزكارى، و ورع نمودن از منهيات خدا، و سعى و اهتمام نمودن در عبادات. و بدان كه اهتمام در عبادت نفع نمى‏كند مگر با ورع و پرهيزكارى.

و در حضرت ديگر فرمود كه: از خدا بپرهيزيد و حفظ كنيد دين خود را به ورع.

و در حديث ديگر فرمود كه: بر شما باد به ورع كه نمى‏توان رسيد به آنچه نزد حق تعالى است از ثوابها و درجات رفيعه مگر به ورع.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: دشوارترين عبادتها ورع است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه به ابى‏الصباح(3913) فرمود كه: چه بسيار كم است در ميان شما كسى كه متابعت جعفر(3914) نمايد. از اصحاب من نيست مگر كسى كه ورعش شديد و عظيم باشد، و از براى خالق و آفريدگارش عبادت كند و اميد ثواب از او داشته باشد. اين جماعت اصحاب من‏اند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: اى فرزند آدم اجتناب كن از آنچه بر تو حرام گردانيده‏ام تا پرهيزكارترين مردم باشى.

و از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: صاحب ورع از مردمان كيست؟ فرمود: كسى كه بپرهيزد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است.

و در حديث ديگر فرمود كه: ما آدمى را مؤمن نمى‏شماريم مگر آن كه جميع اوامر ما را متابعت نمايد و اراده و خواهش فرموده‏هاى ما داشته باشد. و از جمله متابعت و اراده امر ما ورع و پرهيزكارى است. پس ورع را زينت خود گردانيد تا مورد رحمت الهى گرديد. و به ورع دفع كيد و مكر دشمنان ما از خود بكنيد تا خدا شما را بلندمرتبه گرداند.

و در حديث ديگر فرمود كه: صاحب ورع‏ترين مردم كسى است كه نزد شبهه‏ها توقف نمايد و از شبهه احتراز كند. و عابدترين مردم كسى است كه فرايض و واجبات الهى را برپا دارد و نيكو به عمل آورد. و زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك نمايد. و عابدترين مردم كسى كاست كه گناهان را ترك نمايد.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه ما را دوست دارد بايد كه به اعمال ما عمل نمايد، و استعانت جويد به ورع. به درستى كه بهتر چيزى كه در امر دنيا و آخرت به او استعانت توان جست ورع است.

و فرمود كه: شكر هر نعمتى، ورع از محارم الهى است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بر شما باد به ورع و ترك محرمات و شبهات. به درستى كه ورع دينى است كه ما پيوسته ملازم آن مى‏باشيم، و خدا را به آن عبادت مى‏كنيم، و آن را اراده مى‏نماييم از مواليان(3915) و شيعيان خود. پس ما را به تعب(3916) ميندازيد در شفاعت خود به اين كه مرتكب محرمات شويد و بر ما دشوار باشد شفاعت شما.

در حلم، بردبارى و فرو خوردن خشم يا أباذر من لم يأت يوم القيامه بثلاث فقد خسر. قلت: و ما الثلاث - فداك أبى و أمى -؟ قال: ورع يحجزه عما حرم الله عز و جل عليه، و حلم يرد به جهل السفيه، و خلق يدارى به الناس.

اى ابوذر هر كه در روز قيامت نيايد با سه خصلت، پس به تحقيق كه او خاسر(3917) و زيانكار است. ابوذر گفت كه: آن سه خصلت چه خصلتهاست، پدر و مادرم فداى تو باد؟ فرمود كه: ورعى كه او را مانع شود از مرتكب شدن چيزهايى كه حق تعالى بر او حرام گردانيده است؛ و حلمى(3918) كه به آن رد كند و دفع نمايد جهالت و سفاهت(3919) بيخردان را؛ و خلقى كه به آن مدارا نمايد با مردم. بدان كه حلم و بردبارى نمودن و خشم خود را فروخوردن و از تنديها و بديهاى مردم عفو نمودن، از صفات پيغمبران و ائمه صلوات‏الله عليهم و دوستان خداست. و عقل و شرع بر حسن و نيكى اين صفات جميله شهادت داده است.

چنانچه به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه در خطبه{اى} فرمودند كه: مى‏خواهيد خبر دهم شما را به بهترين خلقهاى دنيا و آخرت؟ عفو نماييد از كسى كه بر شما ظلم كند، و صله و نيكى كنيد با كسى كه از شما قطع كند، و احسان كنيد با كسى كه با شما بدى كند، و عطا به كسى كه شما را محروم گرداند.

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون در روز قيامت حق تعالى اولين و آخرين را در يك زمين جمع نمايد، منادى ندا كند كه: كجايند اهل فضل(3920) ؟ پس گروهى از مردم برخيزند. ملائكه به ايشان گويند كه: چه چيز بود فضل شما؟

گويند كه: ما صله(3921) مى‏كرديم با كسى كه از ما قطع مى‏كرد، و عطا مى‏كرديم به كسى كه ما را محروم مى‏كرد، و عفو مى‏نموديم از كسى كه با ما ظلم مى‏كرد. پس به ايشان گويند كه: راست گفتيد: داخل بهشت شويد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: پشيمانى بر عفو خوردن بهتر و آسانتر است از پشيمانى بر عقوبت(3922) .

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هيچ جرعه‏اى نزد من محبوبتر نيست از جرعه خشمى كه فرو برم و صاحبش را به آن مكافات نكنم.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: هيچ چيز موجب خوشحالى و روشنى چشم پدر تو نمى‏شود مانند جرعه خشمى كه عاقبتش صبر است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هيچ بنده‏اى خشم خود را فرو نمى‏خورد مگر آن كه حق تعالى عزت او را در دنيا و آخرت زياد مى‏گرداند. و حق تعالى فرموده است در مقام مدح جماعتى كه: آن جماعتى كه خشم خود را فرو مى‏خورند و عفو مى‏كنند از مردم. و خدا دوست مى‏دارد نيكوكاران را.(3923) و حق تعالى او را زياده بر آن عزت، در آخرت ثواب عظيم كرامت مى‏فرمايد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه خشمى را فرو خورد و قدرت بر انتقام داشته باشد حق تعالى در قيامت دل او را پر كند از ايمنى و ايمان و رضا و خشنودى.

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: صبر كن بر جور دشمنان نعمت خدا بر خود. به درستى كه مكافاتى از براى كسى كه در حق تو معصيت خدا مى‏كند بهتر از اين نيست كه تو در حق او اطاعت خدا كنى.

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: خوش مى‏آيد مرا كسى حلمش در هنگام غضب، او را دريابد. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى دوست مى‏دارد صاحب حياى صاحب حلم بردبار را. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق تعالى هرگز كسى را به جهالت و تندخويى عزيز نكرده است، و هرگز كسى را به حلم و بردبارى ذليل نكرده است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حلم بس است معين و ياور آدمى. و اگر صاحب حلم نباشى خود را بر حلم بدار. و در حديث ديگر فرمود كه: چون در ميان دو كس منازعه‏اى مى‏شود دو ملك نازل مى‏شوند و به آن يكى كه سفاهت و تندى و هرزه‏گويى كرده مى‏گويند كه: گفتى و گفتى و خود سزاوارى آنچه را گفتى. و عن‏قريب جزاى گفته‏هاى خود را خواهى يافت. و به آن ديگرى كه حلم كرده مى‏گويند: حلم كردى و صبر كردى. و به زودى خدا تو را خواهد آمرزيد اگر حلم خود را به اتمام برسانى. و اگر آن ديگرى هم ترك حلم كرد و هرزه‏هاى او را جواب گفت، آن دو ملك به بالا مى‏روند و ايشان را به كاتبان اعمال مى‏گذارند.

و در حديث ديگر فرمود كه: ما اهل بيتى‏ايم كه مروت ما آن است كه عفو مى‏كنيم از كسى كه بر ما ظلم كند.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حضرت عيسى به حضرت يحيى(3924) نصيحت فرمود كه: هرگاه مردم در حق تو بدى بگويند كه در تو باشد، بدان كه گناهى را به ياد تو آورده‏اند؛ از آن گناه استغفار كن. و اگر بدى گويند كه در تو نباشد، بدان كه بى‏تعب تو از براى تو ثوابى نوشته شده است.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: سه كس‏اند كه مى‏بايد از سه كس انتقام نكشند: شريف و بلند مرتبه، از وضيع(3925) و دون مرتبه؛ و حليم و بردبار، از سفيه و بيخرد؛ و صالح و نيكوكار، از فاجر و بدكردار.

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: سه خصلت است كه در هر كه باشند حق تعالى او را از حورالعين تزويج نمايد به هر نحوى كه خواهد: فرو خوردن خشم، و صبر كردن بر شمشير در راه خدا، و شخصى كه مال حرامى او را ميسر شود و از براى خدا ترك نمايد.

و در حديث ديگر فرمود كه: سه خصلت است كه در هر كه باشند، او خصلتهاى ايمان را در خود كامل گردانيده است. كسى كه صبر كند بر ظلم، و خشم خود را فرو نشاند از براى خدا، و عفو كند و از تقصير مردم بگذرد حق تعالى او را داخل بهشت كند بى‏حساب، و شفاعت كند در مثل ربيعه و مُضَر(3926) (كه دو قبيله عظيم‏اند).

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه خود را نگاه دارد در هنگام خواهش و در هنگام ترس و در هنگام غضب، حق تعالى بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: سه خصلت است كه هر كه اين سه خصلت در او نباشند از من نيست و از خدا نيست (يعنى كه امت پسنديده من و بنده خالص خدا نيست). پرسيدند كه: آن خصلتها چيست؟ فرمود كه: حلمى كه به آن رد كند جهالت و بيخردى جاهلان را، و خلق نيكى كه به آن در ميان مردم تعيش نمايد(3927) ، و ورعى كه او را مانع شود از ارتكاب معصيتهاى خدا.

و در حديث ديگر فرمود كه: عفو كردن از مردم موجب زيادتى عزت است. پس عفو كنيد تا حق تعالى شما را عزيز گرداند.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه خشمى را فرو برد حق تعالى دلش را پر از ايمان كند. و هر كه از ظلمى كه بر او واقع شده باشد، عفو نمايد، حق تعالى او را در دنيا و آخرت عزيز گرداند.

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: كدام يك از خلق قويتر و تواناترند؟ فرمود كه: هر كه حليمتر و بردبارتر است. پرسيدند كه: بردبارترين مردم كيست؟ فرمود كه: هر كه هرگز به غضب نيايد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: سزاوارترين مردم به عفو كردن كسى است كه قدرتش بر عقوبت بيشتر باشد. و دورانديش‏ترين مردم كسى است كه خشم خود را بيشتر فرو خورد.

و به سندهاى معتبره منقول است در تفسير صَفح جَميل(3928) - كه حق تعالى به آن امر فرموده است - كه: مراد آن است كه عفو كنى بى آن كه عِتاب(3929) كنى صاحب جرم را.

و به سند معتبر از حضرت امام على النقى صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت موسىعليه‌السلام از حق تعالى سؤال نمود كه: الهى چه چيز است جزاى كسى كه صبر نمايد بر آزار مردم و دشنام ايشان در راه رضاى تو؟ فرمود كه: او را اعانت مى‏نمايم در هولهاى روز قيامت.

و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى به پيغمبرى از پيغمبرانش وحى فرمود كه: چون صبح بيرون مى‏روى اول چيزى كه به آن نظرت مى‏آيد آن را بخور، و دويم را كه مى‏بينى آن را بپوشان، و سيم را قبول كن، و چهارم را مأيوس از خود مكن، و از پنجم بگريز.

چون صبح شد و بيرون آمد، كوه عظيمى را ديد كه در برابرش مى‏نمايد. ايستاد و متفكر شد كه حق تعالى فرموده است اين را بخورم. و حيران ماند. بعد از آن با خود انديشه كرد كه البته حق تعالى مرا امر نمى‏كند به چيزى كه من طاقت آن نداشته باشم. پس به جانب آن كوه روانه شد كه آن را بخورد. هر چند نزديكتر مى‏رفت آن كوه كوچكتر مى‏شد، تا چون به نزد آن رسيد آن را به قدر لقمه‏اى يافت. آن را خورد. چون خورد آن قدر لذت از آن يافت كه هرگز از هيچ چيز نيافته بود.

ديگر پاره‏اى راه رفت. تشت طلايى ديد. چون مأمور شده بود آن را بپوشاند گوى(3930) كند و آن را در خاك پنهان كرد و روانه شد. چون به عقب نظر كرد ديد كه آن تشت از خاك بيرون افتاده و ظاهر شده. گفت: آنچه خدا فرموده بود كردم. ديگر مرا كارى نيست.

چون پاره‏اى راه رفت مرغى را ديد كه از عقبش بازى مى‏آيد و قصد شكار آن مرغ نموده، و مرغ به او پناه آورد. چون حق تعالى امر فرموده بود كه آن را قبول كند آستين خود را گشود تا مرغ داخل آستين او شد. پس باز از عقب رسيد و گفت: شكار مرا از دست من گرفتى، و من چند روز است كه از پى اين شكار مى‏دوم. چون حق تعالى امر فرموده بود كه آن را مأيوس نگرداند پاره‏اى از گوشت ران خود را بريد و نزد آن افكند.

چون پاره‏اى ديگر راه رفت گوشت مردار گنديده كرم افتاده‏اى را ديد. چون مأمور شده بود كه از آن بگريزد گريخت و برگشت.

شب در خواب به او گفتند كه: آنچه مأمور شده بودى كردى. دانستى كه آنها چه بود؟

گفت: نه. گفتند كه: آن كوه صورت غضب بود. به درستى كه آدمى كه غضبناك شد خود را نمى‏بيند و از بسيارى غضب، قدر خود را نمى‏شناسد. و چون خود را ضبط(3931) كرد و قدر خود را شناخت و غضبش ساكن شد، عاقبتش مثل آن لقمه طيب و لذيذى است كه خوردى. و اما آن تشت: پس آن عمل صالح است كه چون بنده آن را مى‏پوشاند و مخفى مى‏گرداند حق تعالى البته آن را ظاهر مى‏گرداند، براى آن كه در دنيا او را زينت دهد با آنچه از براى او ذخيره مى‏نمايد از ثواب آخرت. و اما مرغ: پس آن مثل شخصى است كه تو را نصيحتى مى‏كند. بايد كه نصيحت او را قبول نمايى. و اما باز: پس آن مثل شخصى است كه از تو حاجتى طلب مى‏نمايد. او را مأيوس مكن. و اما گوشت مردار گنديده: آن غيبت است. از آن بگريز. اى عزيز اگر خواهى فضيلت حلم و كَظم غيظ(3932) را بدانى نظر كن به احوال پيغمبران خدا كه از امتهاى خود چه مشقتها كشيدند و از درشتيهاى خوى گمراهان چه آزارها متحمل شدند و حلم فرمودند. خصوصا حضرت رسول خدا كه از كفار قريش و غير ايشان چه خشونتها ديدند و چه محنتها كشيدند، و يك مرتبه بر ايشان نفرين نكردند، و آن معدن آداب و مفخر(3933) اولواالالباب(3934) با اجلاف(3935) عرب چگونه سلوك فرمودند، و از آن جماعت چه بى‏آدابيها و گستاخيها نسبت به آن جناب صادر شد و حضرت عفو فرمودند.

چنانچه نقل كرده‏اند كه: روزى آن حضرت به راهى مى‏رفتند. اعرابى آمد از پشت سر و رداى آن حضرت را گرفت و كشيد، چندان كه اثر آن در گردن مبارك حضرت ماند، و گفت: اى محمد عطايى به من بده. حضرت رو به سوى او كردند و تبسم فرمودند و به او عطاى جزيل(3936) نمودند. مقارن اين حال حق تعالى در نَعت(3937) آن جناب فرستاد كه:( انك لعلى خلق عظيم ) :(3938) به درستى كه تو بر خلق عظيمى.

و با آن بديها كه كفار قريش با آن حضرت كرده بودند، چون در فتح مكه اسير آن حضرت شدند و همه در مسجدالحرام بى‏حربه و سلاح حاضر شدند، حضرت بر در كعبه ايستادند، و هر يك از ايشان منتظر عقوبتها بودند. پرسيدند كه: با ما چه خواهى كرد؟

فرمود: آن مى‏كنم كه يوسف با برادرانش كرد: بر شما ملامتى نيست.(3939) و اگر مسلمان شويد خدا شما را مى‏آمرزد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: آن زن يهوديه را كه گوسفند را از براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زهر بريان كرده بود كه حضرت را هلاك كند به خدمت حضرت آوردند. حضرت فرمود كه: چرا چنين كردى؟ گفت كه: با خود چنين انديشه كردم كه: اگر پيغمبر است به او ضرر نخواهد رسانيد، و اگر پادشاه است مردم را از او راحت مى‏دهم. و با آن عمل حضرت از او عفو فرمودند.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: يهودى چند دينار از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏طلبيد. روزى آمد و طلب نمود. حضرت فرمود كه: اى يهودى حاضر ندارم كه بدهم. گفت: اى محمد از تو جدا نمى‏شوم تا از تو بگيرم. حضرت فرمود كه: پس من نزد تو مى‏نشينم تا به هم رسد. پس حضرت در همان موضع با او نشستند تا ظهر شد. و نگذاشت كه حضرت به نماز روند. نماز ظهر را همان جا كردند و با او نشستند تا وقت نماز عصر، و نماز عصر را نيز در آنجا ادا فرمودند و با او نشستند، تا نماز شام و خفتن را نيز در همان موضع كردند. و شب در آنجا ماندند تا صبح، و نماز صبح را نيز در آنجا كردند. و يهودى ملازم آن حضرت بود و جدا نمى‏شد. و صحابه او را تهديد و وعيد(3940) مى‏نمودند. حضرت به صحابه فرمود و گفت: چه مى‏خواهيد از او؟ گفتند: يا رسول‏الله يهودى تو را اين قدر زمان حبس كرده است. حضرت فرمود كه خدا مرا مبعوث نگردانيده است كه ظلم كنم، نه بر كسى كه در امان باشد و نه بر كسى كه در امان نباشد. چون روز بلند شد(3941) يهودى شهادت گفت و مسلمان شد و گفت: نصف مال خود را مى‏دهم كه در راه خدا صرف نمايى. والله كه من اين كار را براى اين كردم كه پيغمبرى تو بر من ظاهر شود، زيرا كه نعت تو را در تورات خوانده‏ام كه: محمد بن عبدالله مولد(3942) او مكه است، و محل هجرت او مدينه است، و درشتخو نيست، و غليظ(3943) نيست و صدا بر روى مردم بلند نمى‏كند، و فحش و دشنام نمى‏گويد. و اينك من شهادت مى‏دهم كه خدا يكى است و تو پيغمبر فرستاده اويى. و اينك مال من براى توست؛ هر چه خواهى در مال من بكن. و آن يهودى مال بسيار داشت.

بعد از آن، حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: فراش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عبايى، و بالش تكيه حضرت پوستى بود كه در ميانش ليف خرما(3944) پر كرده بودند. شبى آن عبا را دوتَه(3945) كردند براى آن حضرت كه راحت بيشتر باشد. چون صبح شد فرمود كه: ديشب به سبب نرمى فراش، دير به نماز برخاستم. ديگر يكته(3946) بيندازيد.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه چه محنتها از صحابه حضرت رسول و از اصحاب خود كشيدند، و در هنگام قدرت از همه عفو فرمودند. چنانچه در جنگ جمل همه شمشير به رويش كشيدند و اصحابش را كشتند و مجروح كردند، و همين كه دست بر ايشان يافت عفو فرمود، و عايشه را با نهايت حرمت به مدينه فرستاد، هفتاد زن با آن ملعونه همراه كرد. و مروان بن الحكم را با آن آزارها كه به آن حضرت رسانيده بود رها كرد، و عبدالله بن زبير را با آن شدت عداوت و آزارها كه به آن جناب رساند و هرزه‏ها كه گفت بعد از اسير شدن رها كرد.(3947) و همچنين در باب اصحاب نهروان و غير ايشان.(3948) و بعد از ضربت زدن

ابن ملجم او را امر به كشتن نفرمود، و حضرت امام حسن را وصيت فرمود كه: او را يك ضربت بيش مزنيد و گوش و بينى او را مبريد، و از طعام و شرابى(3949) كه من مى‏خورم به او هم بدهيد. و چندين هزار خارجى(3950) در ميان اصحابش بودند، و آن مفخر(3951) اهل ايمان را به كفر علانيه(3952) نسبت مى‏دادند و كنايه‏ها مى‏گفتند، و عفو مى‏فرمود و متعرض ايشان نمى‏شد.

و نقل كرده‏اند كه: روزى حضرت در بازار خرمافروشان مى‏گذشتند، كنيزكى را ديدند كه گريه مى‏كند. پرسيدند كه: چرا گريه مى‏كنى؟ گفت: مولاى من مرا فرستاده بود كه يك درهم خرما بخرم، و از اين مرد خريدم، و چون بردم ايشان نپسنديدند. الحال پس آوردم و اين مرد قبول نمى‏كند، حضرت فرمودند كه: اى بنده خدا اين كنيزكى است و اختيارى ندارد.

درهمش را رد كن و خرما را بگير. آن مرد حضرت را نشناخت و برخاست و دستى در ميان سينه آن حضرت زد. مردم به او گفتند كه: اميرالمؤمنين است. آن مرد به لرزه آمد و رنگش زرد شد، و خرما را گرفت و درهم را پس داد و گفت: يا اميرالمؤمنين از من راضى شو.

فرمود كه: چون حق مردم را به مردم رسانيدى بسى از تو راضيم.

و به روايت ديگر منقول است كه: آن حضرت غلامى داشتند. مكرر او را طلبيدند و او جواب نگفت. چون بيرون آمدند ديدند كه در بيرون ايستاده است. فرمودند كه: چرا جواب نگفتى؟ گفت: تنبلى مرا مانع شد از جواب گفتن، و از عقوبت(3953) شما ايمن بودم.

حضرت فرمود كه: حمد و سپاس خداوندى را كه مرا چنين كرده كه خلقش از عقوبت من ايمن‏اند. و در همان ساعت غلام را آزاد كردند.

و به روايت ديگر منقول است كه: چون حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به جنگ عمرو عبدود(3954) رفتند، در دفعه اول كه بر او ظفر يافتند شمشير بر او نزدند. صحابه، بعضى حضرت را طعن كردند(3955) كه فرصت را فوت كرد.(3956) حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: سبب توقف و تأخير را بيان خواهد كرد از براى شما. چون بار ديگر آن حضرت بر او ظفر يافتند و او را كشتند و برگشتند، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علت توقف و تأخير سؤال فرمودند. حضرت فرمود كه: او در اول فحش گفت و آب دهان بر روى من انداخت. ترسيدم كه مبادا كشتن او از روى غضب باشد و مراد نفس، نه از براى خدا. پس او را گذاشتم تا غضبم فرو نشست و خالص از براى خدا او را كشتم.

و به روايت ديگر منقول است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه زنى را ديدند كه مشك آبى بر دوش دارد و مى‏برد. مشك را از او گرفتند و با او رفتند تا به جايى كه او مى‏خواست برساند. و در راه از احوال او سؤال نمود. گفت كه: على بن ابى‏طالب شوهر مرا به بعضى از سرحدها فرستاد و او كشته شد و يتيمى چند نزد من گذاشته، و من چيزى ندارم و مضطر شده‏ام كه خدمت مرد مى‏كنم. حضرت برگشتند، و در آن شب اضطراب(3957) داشتند تا صبح. و چون صبح شد زنبيل بزرگى را پر از آرد و گوشت و خرما و انواع طعامها كردند و رو به خانه آن زن روان شدند. بعضى از اصحاب التماس كردند كه: به ما دهيد همراه شما بياوريم. فرمود كه: كسى حامل وزر(3958) من در آخرت نخواهد بود.

چون به خانه آن زن رسيدند در را كوفتند. زن گفت كه: كيست؟ فرمود كه: من آن بنده‏ام كه ديروز مشك را براى تو برداشتم. در را بگشا كه براى اطفال تو چيزى آورده‏ام. آن زن گفت كه: خدا از تو راضى شود و ميان من و على بن ابى‏طالب حكم كند. چون در را گشود حضرت فرمود كه: مى‏خواهم من كسب ثواب بكنم. يا بگذار من خمير كنم و نان بپزم و تو اطفال را محافظت نما، يا من اطفال را محافظت نمايم و تسلى كنم(3959) و تو نان بپز. گفت: من در نان پختن صاحب وقوف ترم(3960) . شما اطفال را گردآورى كنيد.

پس آن زن آرد را خمير كرد و حضرت گوشت را پختند. و گوشت و خرما و غير آن لقمه مى‏كردند و به دهان اطفال مى‏گذاشتند و لقمه كه به ايشان مى‏دادند مى‏فرمودند كه: اى فرزند! على بن ابى‏طالب را حلال كن. و چون خمير برآمد(3961) زن گفت كه: اى بنده خدا بيا و تنور را برافروز. حضرت متوجه برافروختن تنور شدند. در آن حال زنى به آن خانه آمد و حضرت را شناخت و به آن زن گفت كه: اين امير مؤمنان و پادشاه مسلمانان است كه تو را خدمت مى‏كند. پس آن زن دويد به خدمت آن حضرت و فرمايد برآورد كه: من از شرمندگى تو چگونه بيرون آيم؟ حضرت فرمود كه: من از شرمندگى تو چگونه بيرون آيم كه در حق تو تقصير كرده‏ام.

و به روايت ديگر منقول است كه ضرار بن ضَمره(3962) به نزد معاويه عليه‏اللعنه آمد. معاويه به او گفت كه: على را براى من وصف كن. گفت: مرا معاف دار از اين امر. معاويه گفت كه: معاف نمى‏دارم. ضرار گفت كه: والله كه صاحب انديشه‏هاى دور و دراز بود، و در راه خدا قوى و تنومند بود. آنچه مى‏فرمود همه حق بود و آنچه حكم مى‏كرد همه عدل بود. پيوسته نهرهاى علوم الهى از جوانبش جارى بود و سخنان حكمت از اطراف و نواحيش مى‏جوشيد.

از دنيا و زينتهاى آن وحشت مى‏نمود و به شبها و تاريكيهاى شب انس مى‏گرفت. والله كه پيوسته آب ديده‏اش روان بود و فكرهايش دور و دراز بود و پيوسته در تفكر بود. و دست را حركت مى‏داد و با خود مخاطبه‏ها مى‏فرمود، و با پروردگار خود مناجات مى‏نمود. از جامه‏ها هرچه درشت‏تر(3963) بود او را خوشتر مى‏آمد، و از خوردنيها هرچه لذتش كمتر بود بر او گواراتر بود.

والله كه در ميان ما مثل يكى از ماها بود، و خود را بر ما زيادتى نمى‏داد. و چون به نزد او مى‏رفتيم ما را نزديك خود مى‏نشانيد، و هرگاه كه سؤال مى‏كرديم جواب مى‏فرمود. و با آن كه با ما اين روش سلوك مى‏فرمود، از مهابت و جلالت او با او سخن نمى‏توانستيم گفت و از عظمت و شوكت او نظر بر رويش نمى‏توانستيم كرد. چون تبسم مى‏فرمود داندانهاى مباركش مانند مرواريد ظاهر مى‏شد. اهل دين و ورع را تعظيم مى‏فرمود و مساكين و درويشان(3964) را دوست مى‏داشت. مردم صاحب قوت و دولت طمع نمى‏كردند از او كه ميل به جانب ايشان نمايد، و ضعيفان و بيچارگان از عدالتش مأيوس نبودند.

قسم مى‏خورم به خدا كه در بعضى از شبها او را مى‏ديدم در عين تاريكى شب كه در محراب ايستاده بود و نزد پروردگار خود استغاثه مى‏كرد مانند كسى كه مارى يا عقربى او را گزيده باشد؛ و گريه مى‏كرد مانند كسى كه مصيبت عظيمى به او رسيده باشد. و گويا در گوش من است كه مكرر مى‏فرمود: اى دنيا، اى دنيا! آمده‏اى كه متعرض من شوى و مرا مشتاق خود كنى؟ هيهات، هيهات! برو ديگرى را فريب بده كه مرا با تو كارى نيست و تو را سه طلاق گفته‏ام و مرا به تو رجوعى نيست. عمر تو كوتاه است و امر(3965) تو سهل(3966) است و آرزوهاى تو بيقدر است. آه آه از كمى توشه و درازى سفر، و وحشت و تنهايى راه، و عظمت اهوالى كه بر آنها وارد مى‏بايد شد! پس آب چشم معاويه در اين حال بر ريش نحسش جارى شد و خروش از اهل مجلس برخاست. و معاويه گفت كه: والله كه ابوالحسن(3967) چنين بود كه مى‏گويى. بگو كه از مفارقت او چه حال دارى؟ گفت: از باب كسى‏ام كه فرزند يگانه‏اش را بر روى سينه‏اش كشته باشند. پس برخاست و گريان از مجلس آن ملعون بيرون آمد. و به سند معتبر منقول است از ابوذر كه: جعفر بن ابى‏طالب كنيزكى از حبشه از براى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه هديه آوردند كه چهارهزار درهم قيمت آن بود، و در خانه آن حضرت خدمت مى‏كرد. روزى حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها داخل شدند، ديدند كه سر حضرت اميرالمؤمنين در دامن آن كنيز است. حضرت فاطمه فرمود كه: چيزى واقع شد؟

حضرت فرمود كه: نه والله - اى دختر محمد - هيچ واقع نشده است. حضرت فاطمه فرمود كه: مرا رخصت ده كه به خانه پدر خود روم. فرمود كه: اختيار دارى و مأذونى(3968) . چون متوجه خانه حضرت رسول شدند جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد پروردگارت سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد كه: اينك فاطمه به شكايت على مى‏آيد. در باب على چيزى قبول مكن.

در اين حال حضرت فاطمه رسيد. حضرت رسول فرمود كه: آمده‏اى كه شكايت على را بكنى؟ فرمود كه: بلى به رب كعبه. فرمود كه: برگرد و بگو كه من به رضاى تو راضيم هر چند بر من دشوار باشد. حضرت فاطمه برگشتند و سه مرتبه مُفاد اين سخن را فرمودند.

حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: شكايت مرا به خليل من و حبيب من كردى؟ من از شرمندگى آن حضرت چون كنم؟ خدا را گواه گرفتم - اى فاطمه - كه اين كنيزك را از براى خدا آزاد كردم و چهارصد درهم كه از عطاهاى من زياد آمده تصدق كردم بر فقيران اهل مدينه.

پس جامه پوشيدند و نعلين در پا كردند و متوجه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدند.

در آن حال جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد پروردگارت سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد كه: به على بگو كه: بهشت را به تو دادم به سبب آن كه كنيزك را از براى خشنودى فاطمه آزاد كردى. و اختيار جهنم را به تو گذاشتم براى چهارصد درهم كه تصدق كردى. پس هر كه را خواهى به رحمت من داخل بهشت كن، و هر كه را خواهى به عفو من از جهنم بيرون آور.

پس در آن وقت اميرالمؤمنين فرمود كه: منم قسمت كننده بهشت و دوزخ(3969) .

و به روايت ديگر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت فاطمه را ديدند كه عباى گنده‏اى از قبيل جلهاى شتر در بر دارد و در اثناى شير دادن فرزند خود، به دست مبارك خود آسيا مى‏كند. حضرت گريان شدند و فرمودند كه: اى فرزند صبر كن بر تلخيها و مشقتهاى دنيا براى حلاوتها و راحتهاى آخرت. حضرت فاطمه فرمود كه: يا رسول الله حمد مى‏كنم خدا را بر نعمتهاى او، و شكر مى‏كنم او را بر احسانهاى او. در اين حال حق تعالى بر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين آيه را فرستاد كه: زود باشد كه پروردگار تو (از كرامتهاى خود) به تو آن‏قدر بدهد كه راضى شوى.(3970)

و به سند ديگر منقول است كه: شامى(3971) در مدينه حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه را ديد كه سواره مى‏روند. زبان به لعن و طعن حضرت گشود. چون فارغ شد حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه رو به او كردند و بر او سلام كردند و تبسم نمودند و فرمودند كه: اى شيخ(3972) گمان دارم كه تو غريبى؛ و شايد بر تو اشتباهى شده باشد. اگر توانگرى مى‏خواهى تو را توانگر مى‏گردانيم، و هرچه سؤال مى‏نمايى به تو عطا مى‏كنيم؛ و اگر راه هدايت مى‏خواهى تو را راهنمايى كنيم؛ و اگر مركب سوارى مى‏خواهى به تو مى‏دهيم؛ و اگر گرسنه‏اى سيرت مى‏كنيم؛ و اگر عريانى تو را مى‏پوشانيم؛ و اگر محتاجى تو را غنى مى‏كنيم؛ و اگر رانده شده‏اى تو را پناه مى‏دهيم؛ و هر حاجتى كه دارى برمى‏آوريم. اگر بيايى به خانه ما و تا هنگام رفتن ميهمان ما باشى از براى تو بهتر است زيرا كه ما خانه گشاده‏اى داريم و آنچه مى‏خواهى از مال و اسباب ميسر است.

چون آن شامى اين نوع مكالمه از آن حضرت شنيد گريست و گفت: گواهى مى‏دهم كه تو خليفه خدايى در زمين. و دانستم كه خدا بهتر مى‏داند كه رسالت و خلافت را به كى دهد(3973) . و تو و پدرت دشمنترين خلق بوديد نزد من، و اكنون تو محبوبترين خلق خدايى نزد من. و بار خود را به خانه آن حضرت برد و تا در مدينه بود ميهمان آن حضرت بود و دوستدار اهل بيتعليهم‌السلام شد.

و در روايتى وارد شده است كه: در ميان محمد بن الحنفيه و حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه منازعه‏اى(3974) بود. محمد بن حنفيه به حضرت نوشت كه: اى برادر! پدر من و تو على بن ابى‏طالب است، و مادر تو فاطمه دختر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. و اگر تمام عالم پر از طلا مى‏شد و مادر من مالك آنها بود، به فضل مادر تو نمى‏رسيد. همين كه نامه مرا مى‏خوانى به زودى به نزد من بيا تا مرا راضى كنى كه تو اولايى به فضل و احسان از من، والسلام. حضرت چون نامه را خواندند، به زودى به ديدن او مبادرت او نمودند و ديگر ميان ايشان چيزى واقع نشد.

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون با حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه و لعنه الله على من قتله(3975) به كربلا مى‏رفتيم. در هيچ منزلى فرود نمى‏آمديم و بار نمى‏كرديم مگر آن كه آن حضرت، حضرت يحيى را ياد مى‏كردند. و روزى فرموند كه: به سبب خوارى و بى‏اعتبارى دنيا نزد خدا سر حضرت يحيى را به هديه نزد فاحشه‏اى از فاحشه‏هاى بنى‏اسرائيل بردند.

و از وفور حلم آن معدن جود و كرم آن بود كه با آن كه فرزندان و برادران و دوستان آن جناب عالى را در برابرش شهيد كردند و حق تعالى ملائكه آسمان و زمين و جن و وحوش و طيور و جميع مخلوقات را در فرمان آن حضرت كرده بود، بر ايشان نفرين نكرد و عذاب از براى ايشان نطلبيد.

و به روايتى سيصد و شصت زخم و به روايت ديگر هزار و نهصد جراحت و به روايت ديگر صد و هشتاد زخم شمشير و نيزه و چهار هزار زخم تير به بدن مباركش رسيد، و باز بر آن گروه اشقيا ترحم مى‏فرمود و در هدايت ايشان سعى مى‏نمود و به قوت ربانى و زور بازوى اسداللهى(3976) گروهى از ايشان را به شمشير و نيزه به جهنم فرستاد. چنانچه در بعضى از روايات آمده است كه: هزار و نهصد و پنجاه كس را به دست مبارك خود كشت بغير آن جماعت كه مجروح گردانيد.

و به سند ديگر منقول است كه: چون آن عاليجناب به شهادت فايز گرديدند، در پشت دوش مبارك آن حضرت پينه‏ها و اثرها بود. از حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه از سبب آن پرسيدند، فرمود كه: اين اثرها و پينه‏ها از بسيارى برداشتن بارهاى گران و انبانهاى سنگين بود كه شبها بر دوش مبارك خود به خانه‏هاى بيوه زنان و يتيمان و مسكينان مى‏بردند.

و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه در جاى تاريكى كه نشسته بودند، از نور جبين(3977) و گردن آن آفتاب برج امامت مى‏دانستند كه آن حضرت در آنجا نشسته‏اند.

و به سند معتبر منقول است كه: روزى كنيزكى آب بر دست حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه مى‏ريخت. ابريق(3978) از دستش افتاد و سر مبارك آن حضرت را مجروح كرد. حضرت سر بالا كردند. آن كنيز گفت كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: الكاظمين الغيظ(3979) . فرمود كه: خشم خود را فرو خوردم. باز گفت كه: والعافين عن الناس(3980) . فرمود كه: خدا از تو عفو كند، كه من عفو كردم. باز گفت كه:( والله يحب المحسنين ) (3981) . فرمود كه: برو كه تو را آزاد كردم از براى خدا.

و به روايت ديگر منقول است كه: كنيزى از كنيزان آن حضرت كاسه‏اى را شكست كه در آن كاسه طعامى بود. و از ترس رنگش زرد شد. حضرت فرمود كه: برو كه تو را آزاد كردم از براى خدا.

و به روايت ديگر وارد شده است كه: شخصى آن حضرت را دشنام داد. غلامان آن حضرت قصد او كردند. حضرت فرمود كه: بگذاريدش كه آنچه از بديهاى ما پوشيده است زياده از آن است كه به ما نسبت مى‏دهند. پس رو به آن شخص كردند و فرمودند كه: آيا تو را به ما حاجتى هست؟ آن مرد خجل شد. حضرت فرمود كه جامه‏اى با هزار درهم به او عطا كردند. آن مرد گريان شد و برگشت و فرياد مى‏كرد كه: گواهى مى‏دهم كه تو فرزند رسول خدايى.

و به روايت ديگر منقول است كه: شخصى آن حضرت را دشنام داد. حضرت فرمود كه: اى جوان! عقبه بسيار دشوارى در آخرت در پيش داريم. اگر من از آن عقبه خواهم گذشت از گفته تو پروا ندارم، و اگر در آن عقبه حيران خواهم ماند من بدترم از آنچه تو مى‏گويى.

و در روايت ديگر آمده است كه: شخصى به آن جناب ناسزا مى‏گفت و حضرت ملتفت او نمى‏شدند. آن ملعون گفت كه: تو را مى‏گويم. حضرت فرمود كه: من هم از تو عفو مى‏كنم و مى‏گذرانم.

و به سند ديگر منقول است كه: حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه غلام آزاد كرده‏اى داشتند كه سر كار بعضى از مزارع آن حضرت بود. روزى به آن مزرعه وارد شدند، ديدند كه خرابى و فساد بسيار در آن مزرعه كرده است. يك تازيانه بر او زدند و بعد از زدن نادِم(3982) شدند. چون به خانه برگشتند به طلب آن

غلام فرستادند. چون غلام حاضر شد ديد كه حضرت جامه از بدن مبارك دور كرده‏اند و تازيانه در پيش آن حضرت گذاشته است. گمان كرد كه حضرت اراده سياست(3983) و تنبيه او دارد. بسيار ترسان شد. حضرت تازيانه را برگرفتند و به دست او دادند و فرمودند كه: امروز از من لغزشى صادر شد كه هرگز از من صادر نشده بود. بگير اين تازيانه را و به قصاص آن بر من بزن. غلام گفت كه: اى مولاى من گمان من اين بود كه مرا ديگر(3984) عقوبت خواهى كرد، و مستحق هستم آنچه را نسبت به من به جا آورى. باز حضرت مبالغه(3985) فرمود. او گفت: به خدا پناه مى‏برم از چنين عملى، و شما را حلال كردم. باز مكرر فرمود، و چون آن غلام راضى نشد فرمود كه: چون اين را نمى‏كنى به تدارك آن تازيانه مزرعه را از براى خدا به تو بخشيدم.

و ايضا منقول است كه: روزى جمعى در خانه آن حضرت ميهمان بودند. غلام بريانى(3986) كه در تنور بود بيرون آورد و خواست كه به تعجيل بر سر سفره آورد، خوان(3987) از دستش افتاد و بر سر طفل صغير آن حضرت خورد و آن پسر كشته شد و غلام متحير و مضطرب گشت. امامعليه‌السلام چون اضطراب غلام را ديدند گفتند: تو عمدا اين عمل نكردى؛ مضطرب مباش. تو را آزاد كردم. و متحير مشو. و از روى بَشاشت(3988) طعام را به حضار خورانيده، بعد از آن به دفن طفل مشغول شد.

و در روايت ديگر وارد شده است كه: آن حضرت بر جماعتى گذشتند، شنيدند كه غيبت آن حضرت مى‏كنند. ايستادند و فرمودند كه: اگر راست مى‏گوييد خدا مرا بيامرزد، و اگر دروغ مى‏گوييد خدا شما را بيامرزد.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام غلامى از غلامان خود را پى كارى فرستادند، دير برگشت. حضرت از عقبش بيرون آمدند كه خوابيده است. بر بالاى سرش نشستند و به بادزنى كه در دست داشتند او را باد زدند تا بيدار شد. چون بيدار شد فرمودند كه: اى فلان! والله كه تو را نيست كه شب و روز هر دو را بخوابى. شب از براى تو و روز از براى ما.

و از سفيان منقول است كه: روزى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رفتم، رنگ مبارك حضرت را متغير يافتم. پرسيدم كه: چرا احوال شما متغير است؟ فرمود كه: من منع كرده بودم كنيزان و مردم خانه را كه بر بام بالا نروند. داخل خانه شدم، ديدم كه كنيزكى كه تربيت يكى از فرزندان من مى‏كرد بر نردبانى بالا مى‏رود و آن پسر را بر دوش دارد. چون مرا ديد لرزيد و طفل از دستش افتاد و فوت شد. و من از براى مردن طفل متغير نيستم؛ از براى ترسى كه از من بر آن كنيز مستولى شد متغيرم. با آن كه حضرت در آن حال دو مرتبه به او فرموده بودند كه: تو را آزاد كردم از براى خدا؛ بر تو باكى نيست.

و در روايتى وارد شده است كه: شخصى از حاجيان در مدينه به خواب رفت. چون بيدار شد هَميان(3989) زرش را نيافت. گمان كرد كه دزديده‏اند. بيرون آمد. حضرت صادق صلوات‏الله عليه را ديد كه نماز مى‏كنند. حضرت را نشناخت. به حضرت گفت كه: تو هميان مرا برداشته‏اى؟ حضرت فرمود كه: چند زر در آن هميان بود؟ گفت: هزار دينار. حضرت او را به خانه بردند و هزار دينار به او دادند. آن مرد چون به خانه خود برگشت هميان زر خود را يافت. برگشت و به خدمت آن حضرت آمد به عذرخواهى، و زر را پس آورد. حضرت فرمود كه: چيزى كه از دست ما به در رفت ديگر به دست ما برنمى‏گردد. بعد از آن، آن مرد پرسيد كه: اين بزرگوار حميده‏اطوار(3990) كيست؟ گفتند: جعفر صادق است. گفت: چنين كارى كار مثل اوست. و حضرت امام موسى كاظم در كظم غَيظ(3991) و حلم(3992) مشهور آفاق(3993) گرديده و اخبار مكارم اخلاقش به مسامع(3994) خاص(3995) و عام(3996) رسيده. و هر يك از ائمه ما صلوات‏الله عليهم به جميع محاسن شيَم(3997) و مَحامِد خصال(3998) ، مقبول خاص و عام بوده‏اند و دوست و دشمن به جميع كمالات ايشان معترف‏اند، و آب درياها اگر مداد شوند از عهده ذكر فضايل ايشان بيرون نمى‏توانند آمد. و ان‏شاءالله اگر اجل مهلت دهد در خاطر هست كه كتابى در بيان سير(3999) و سنن(4000) ايشان نوشته شود.

و غرض از ذكر اين چند حديث اين بود كه ملاحظه نمايى كه پيشوايان تو كه زبده مكونات‏اند(4001) ، در حلم و بردبارى و شكستگى چگونه بوده‏اند و با خلق به چه نحو سلوك مى‏كرده‏اند، تا به ايشان تأسى نمايى و باد نخوت و غرور را از سر به‏در كنى، و گول شيطان نخوريم ما و تو، كه: حرمت خود را نگاه مى‏بايد داشت و علم را خفيف نمى‏بايد كرد، و فلان عمل مناسب شأن ما نيست، و اعانت فلان مؤمن موجب نقص قدر ماست.(4002) نعوذ بالله من وساوسه و شروره.(4003)

در توكل، تفويض، رضا و تسليم يا أباذر ان سرك أن تكون أقوى الناس، فتوكل على الله. و ان سرك أن تكون أكرم الناس، فاتق الله. و ان سرك أن تكون أغنى الناس، فكن بما فى يدالله عز و جل أوثق منك بما فى يديك.

يا أباذر لو أن الناس كلهم أخذوا بهذه الأيه لكفتهم:( و من يتق الله يجعل له مخرجا. و يرزقه من حيث لا يحتسب. و من يتوكل على الله فهو حسبه. ان الله بالغ أمره ) .(4004) (4005)

يا أباذر يقول الله جل ثناؤه: و عزتى و جلالى لا يؤثر عبدى هواى على هواه الا جعلت غناه فى نفسه، و همومه فى ءاخرته، و ضمنت السماوات و الأرض رزقه، و كففت عليه ضيعته، و كنت له من وراء تجاره كل تاجر.

اى ابوذر اگر خواهى كه قويترين مردم باشى، پس توكل كن بر خدا. و اگر خواهى كه گراميترين مردم باشى، پس تقوا را پيشه كن و بپرهيز از خدا. و اگر خواهى كه غنى‏تر و بى‏نيازترين مردم باشى، پس اعتماد بر آنچه نزد خداست و در دست قدرت اوست بيشتر داشته باش از آنچه در دست توست.

اى ابوذر اگر همه مردم به اين آيه اخذ كنند(4006) و عمل نمايند، ايشان را كافى است. (و ترجمه ظاهر لفظ آيه اين است كه): هر كه بترسد از خدا و بپرهيزد از مناهى او، و صاحب درجه تقوا شود، حق تعالى مقرر فرمايد براى او راه بيرونشدى(4007) و چاره‏اى (در هر كار و در هر امر از امور دنيا و آخرت او) و روزى دهد او را از جايى كه گمان نداشته باشد و به خاطرش خطور نكند. و هر كه توكل كند بر حق تعالى و كارهاى خود را به او گذارد، پس خدا كافى است براى او، و بس است از جهت تمشيت(4008) و كفايت مهمات او. به درستى كه حق تعالى امور ارادات خود را بر وجه كمال به تمشيت مى‏رساند، و از براى هر چيز اندازه‏اى مقرر فرموده است (موافق حكمت و مصلحت).

اى ابوذر حق تعالى مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خود سوگند مى‏خورم كه اختيار نمى‏نمايد(4009) بنده، خواهش و فرموده مرا بر خواهشها و هواهاى نفسانى خودش مگر آنچه غناى او را نفس او مى‏گذارم، و نفس او را غنى و بى‏نياز مى‏گردانم از خلق، و چنان مى‏كنم كه فكر و انديشه و هم او براى امور آخرتش باشد، و آسمانها و زمين را ضامن روزى او مى‏گردانم، و معيشت او را بر او گرد مى‏آورم و براى او مهيا مى‏گردانم، و تجارت هر تجارت كننده‏اى را به سوى او مى‏رسانم (يا: من از براى او هستم به عوض آن كه تجارت تاجران باطل را ترك كرده و رضاى مرا اختيار نموده).

بدان كه توكل(4010) و تفويض(4011) و رضا(4012) و تسليم اركان عظيمه ايمان‏اند، و آيات و اخبار در فضيلت اين اخلاق پسنديده فوق حد و احصاست.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سر طاعت خدا صبر است، و راضى بودن از خدا در آنچه بنده خواهد يا كراهت از آن داشته باشد. و چون راضى شود البته آنچه خير است براى او ميسر خواهد شد.

و در حديث ديگر فرمود كه: خداشناس‏ترين مردم كسى است كه به قضاى الهى بيشتر راضى باشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى نمود كه: بنده مؤمن خود را هر چيز كه از او منع مى‏نمايم البته خيرش در آن است. پس بايد كه راضى باشد به قضاى من، و صبر كند بر بلاى من، و شكر كند نعمتهاى مرا، تا او را از جمله صديقان بنويسم نزد خود.

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: سزاوارترين خلق به تسليم نمودن و راضى شدن به قضاهاى حق تعالى كسى است كه خدا را شناخته باشد. و كسى كه به قضاى خدا راضى مى‏شود قضا بر او جارى مى‏شود و خدا اجرش را عظيم مى‏گرداند. و كسى كه از قضاى الهى به خشم مى‏آيد قضا بر او جارى مى‏شود اجرش برطرف مى‏شود.

و به روايت ديگر منقول است كه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: به چه چيز مؤمن را مى‏توان شناخت كه او مؤمن است؟ فرمود كه: به مُنقاد بودن(4013) اوامر الهى، و راضى بودن به هرچه بر او وارد شود از خوشحالى و آزردگى.

و در حديث ديگر فرمود كه: هرگز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امرى كه واقع مى‏شد نمى‏فرمود كه: كاش روش ديگر مى‏شد.

و در حديث ديگر فرمود كه: چگونه كسى مؤمن باشد كه از قسمتهاى پروردگارش به خشم آيد، و منزلت خود را حقير شمارد. و حال آن كه اينها از جانب خدا براى او مقرر شده است. و من ضامنم از براى كسى كه در خاطرش بجز رضا و خشنودى از حق تعالى درنيايد كه چون دعا كند البته دعايش مستجاب شود.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: اى فرزند آدم اطاعت من كن در آنچه تو را به آن امر مى‏فرمايم؛ و به ياد من مده چيزى را كه صلاح تو در آن است، كه من از تو بهتر مى‏دانم.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: غنا و عزت مى‏گردند و در هر جا كه توكل را مى‏يابند آنجا قرار مى‏گيرند و وطن مى‏كنند.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت داوودعليه‌السلام وحى نمود كه: هر بنده‏اى كه بر من توكل و اعتماد نمايد و رو از خلق بگرداند، و من از نيت او بيابم كه راست مى‏گويد، پس اگر آسمانها و زمينها و آنچه در آنهاست با او در مقام كيد و مكر درآيند، البته از براى او به‏در روى(4014) و راه خلاصى مقرر سازم. و هر بنده‏اى كه متوسل به احدى از خلق شود و همگى اعتماد خود را بر او كند، و من از دل او اين را بيابم، البته اسباب و وسيله‏هاى آسمانها را از دست او قطع نمايم و راههاى زمين را بر او ببندم و پروا نكنم كه در كدام وادى هلاك شود.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه متوجه امرى چند شود كه خدا دوست مى‏دارد البته حق تعالى متوجه امرى چند شود كه او دوست مى‏دارد، و براى او مهيا گرداند. و هر كه طلب عصمت و نگاهدارى از خدا بكند خدا او را محافظت نمايد. و كسى كه حق تعالى متوجه احوال او گردد و او را نگاه دارد پروا نكند اگر آسمان بر زمين افتد يا بليه(4015) از آسمان نازل شود و عالم را فرو گيرد. زيرا كه او به سبب تقوا داخل گروه ايمنان خداست از هر بلايى. نمى‏بينى كه خدا مى‏فرمايد كه:( ان المتقين فى مقام أمين ) (4016) : به درستى كه متقيان در مقامى‏اند صاحب ايمنى.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: اميد به آنچه گمان ندارى بيشتر داشته باش از آنچه گمان دارى. به درستى كه حضرت موسى رفت كه براى اهلش آتش بياورد، كليم خدا(4017) شد و به مرتبه پيغمبرى فايز شد؛ و ملكه سبا به قصد مُلك(4018) بيرون آمد و به شرف اسلام مشرف شد؛ و سَحَره(4019) فرعون به قصد عزت(4020) فرعون بيرون آمدند و با ايمان برگشتند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت موسى بن عمرانعليه‌السلام گفت: اى پروردگار من مرا مى‏برى و اطفال صغير(4021) را مى‏گذارى؟

حق تعالى فرمود كه: اى موسى راضى نيستى كه من روزى دهنده و نگاهدارنده ايشان باشم؟

گفت: بلى اى پروردگار من! تو نيكو وكيلى و نيكو كفالت كننده‏اى(4022) .

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت لقمان پسرش را وصيت فرمود كه: اى فرزند بايد كه عبرت بگيرد كسى كه در طلب روزى، يقين او به خدا قاصر(4023) باشد و نيت و اعتمادش ضعيف باشد، به اين كه تفكر نمايد كه حق تعالى او را خلق فرموده و در سه حالت او را روزى داده است كه در هيچ يك از آن سه حالت او را كسبى و حيله‏اى(4024) و چاره‏اى ميسر نبوده. پس بداند كه البته در حال چهارم هم او را روزى كرامت خواهد فرمود.

اما حالت اول؛ پس در شكم مادر او را در محل استقرار و راحت جا داد در جايى كه نه سرما به او ضرر مى‏رسانيد و نه گرما. و در آنجا او را روزى داد.

ديگر از آنجا بيرون آورد او را، و روزى به قدرت كفايت او از شير مادر براى او جارى گردانيد كه موجب تعيش(4025) و قوت و نشو و نماى او گردد. و او را در اين حال حيله و قوتى نبود.

و باز چون از شيرش باز گرفتند پدر و مادر را بر او مهربان گردانيد، و از كسب پدر و مادر روزى را براى او مقرر فرمود كه با نهايت مهربانى و مرحمت و شفقت صرف او نمايند و او را بر خود اختيار كنند.

تا آن كه چون بزرگ شد و عاقل شد و قدرت بر كسب روزى به هم رسانيد كار را بر خود تنگ گرفت و گمانهاى بد به پروردگار خود برد و حقوق خدا را در مال خود انكار كرد و ادا ننمود و روزى را بر خود و بر عيالش تنگ گرفت از ترس اين كه مبادا روزى بر او تنگ شود. و يقينش سست شد به عوض دادن خدا آنچه را در راه او صرف نمايد در دنيا و آخرت. پس چنين بنده‏اى بد بنده‏اى است اى فرزند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: شيطان گفت كه: پنج كس‏اند كه مرا در باب ايشان چاره و حيله‏اى نيست و ساير مردم در قبضه من‏اند: كسى كه به خدا متوسل شود به نيت درست، و در جميع امور خود بر او توكل نمايد؛ و كسى كه تسبيح و ذكر خدا در شب و روز بسيار كند؛ و كسى كه از براى برادر مؤمن بپسندد آنچه را از براى خود مى‏پسندد؛ و كسى كه در هنگامى كه مصيبتى به او برسد جزع نكند؛ و كسى كه به قسمت خدا راضى باشد و از براى روزى غم نخورد.

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام احوال يكى از اصحاب خود را پرسيدند. اهل مجلس گفتند كه: او بيمار است. حضرت به عيادت او رفتند و بر بالاى سرش نشستند؛ او را قريب به وفات يافتند. فرمودند كه: گمان خود را نيكو كن به خداوند خود، گفت كه: گمان من به خدا نيكوست اما غم من از براى دختران من است و غم آنها مرا بيمار كرده است. حضرت فرمود كه: آن كسى را كه از براى مضاعف گردانيدن(4026) حسنات و محو كردن گناهان از او اميد دارى، از براى اصلاح حال دخترانت نيز به او اميد بدار. مگر نمى‏دانى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون از اصل(4027) سدره المنتهى گذشتم و به شاخه‏ها و تركه‏هاى(4028) آن رسيدم، ديدم كه از بعضى تركه‏ها پستانها آويخته و شير از آنها مى‏چكد، و از بعضى عسل، و از بعضى روغن، و از بعضى آرد، و از بعضى جامه، و از بعضى ميوه به جانب زمين مى‏ريزد. در خاطر خود گفتم كه: آيا اينها به كجا مى‏رود؟ و جبرئيل همراه من نبود كه از او سؤال نمايم، زيرا كه از درجه و مرتبه او گذشته بودم. پس حق تعالى در دل من ندا در داد كه: اى محمد اينها را در اين مكان رفيع رويانيده‏ام كه دختران و پسران امت تو را به اينها غذا و روزى دهم. بگو به پدرهاى دختران كه بر فقر و فاقه(4029) ايشان دلتنگ نباشند كه من چنانچه ايشان را خلق كرده‏ام، روزى مى‏دهم.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى به حضرت داوود وحى فرمود كه: اى داوود تو اراده مى‏نمايى و من اراده مى‏نمايم، و نمى‏شود مگر آنچه من اراده مى‏نمايم. پس اگر منقاد اراده‏هاى من مى‏شوى و راضى به آنها مى‏باشى آنچه مراد توست به تو عطا مى‏فرمايم. و اگر راضى نمى‏شوى تو را به تعب مى‏اندازم در سعى نمودن در تحصيل مراد خود، و آخر نمى‏شود مگر آنچه من اراده نموده‏ام.

و به سندهاى معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق تعالى فرموده است كه: هر كه راضى به قضاى من نيست و به تقديرات من ايمان ندارد، پس خدايى بغير از من طلب نمايد.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه به قسمت خدا راضى شود بدنش به راحت مى‏افتد.

و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: دنيا را به نوبت و به اندازه قسمت كرده‏اند.

پس آنچه از براى تو مقرر كرده‏اند هرچند ضعيف باشى به تو مى‏رسد. و آنچه از بلا بر تو مقرر شده است به قوت خود دفع نمى‏توانى كرد. و هر كه قطع كند اميد خود را از آنچه از او فوت شده است بدنش به راحت مى‏افتد. و هر كه به روزى خدا راضى شود پيوسته خوشحال و چشم روشن مى‏باشد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: بنده در ميان بلا و قضا و نعمت الهى است. پس در بلاى خدا صبر بر او واجب است، و در قضاى خدا تسليم و رضا واجب است، و در نعمت خدا شكر واجب است.

و بدان كه احاديث در فضيلت اين خصال حميده(4030) ، و تحريص(4031) و ترغيب بر اينها بسيار است و مُجملى از تحقيق معانى اينها لازم است.

بدان كه توكل عبارت از آن است كه آدمى امور خود را به پروردگار خود بگذارد، و از او اميد خيرات و دفع شرور داشته باشد، و بداند كه هرچه واقع مى‏شود به تقدير الهى مى‏شود، و اگر خدا خواهد كه نفعى به كسى برسد هيچ كس منع آن نفع از او نمى‏تواند كرد، و خدا قدرتش از همه كس بيشتر است، و اگر خيرى و نفعى را از كسى منع نمايد و نخواهد كه به او برسد جميع عالم اگر متفق(4032) شوند به او نمى‏توانند رسانيد.

و تفويض نيز نزديك به اين معنى است. و بايد كه به اين سبب از مخلوقين مأيوس شود و رضاى ايشان را بر رضاى خدا اختيار نكند، و در جميع امور بر خود و بر ديگران اعتماد نكند و همگى اعتمادش بر خدا باشد. و اين اعلاى مراتب يگانه‏پرستى است كه قدرت و تصرف و تدبير را مخصوص خدا داند و قدرتهاى مخلوقين را همه مقهور(4033) قدرت حق تعالى داند.

چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: شرك، خفى‏تر(4034) است در آدمى از جاى پاى مورچه. و از جمله شرك است انگشتر را از انگشت به انگشت ديگر گردانيدن، از براى اين كه امرى به يادش بماند؛ و مثل اين از چيزهاى ديگر.

و اين معنى براى اين شرك است كه اعتماد بر خداوند خود نكرده و بر او توكل نكرده است و بر انگشتر و گردانيدن آن اعتماد كرده است. و حاصل، آن است كه هر رو گردانيدن از خدا و متوسل شدن و اعتماد نمودن بر غير او، يك مرتبه از مراتب شرك است.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جبرئيل سؤال نمودند از معنى توكل بر خدا. جبرئيل فرمود كه: توكل آن است كه بدانند كه مخلوقين ضرر و نفع نمى‏رسانند، و در عطا و منع مستقل نيستند، و از مخلوقين مأيوس شوند. پس چون بنده چنين باشد، از براى غير خدا كار نمى‏كند، و اميد نمى‏دارد از غير او، و نمى‏ترسد از غير او، و طمع از غير او نمى‏كند. اين است معنى توكل.

و از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه سؤال نمودند از معنى توكل. فرمود كه: توكل آن است كه چون دانستى كه خدا با توست از غير او نترسى.

و معنى رضا به قضا آن است كه بعد از آن كه توكل بر خدا كرده باشد و در هر بابى به آنچه موافق فرموده خداست عمل كرده باشد، ديگر آنچه واقع شود از عافيت و بلا و شدت و رخا، بداند كه البته خير او در آن چيزى است كه واقع شد زيرا كه اين امر به تقدير الهى واقع شده و حق تعالى قادر بر دفع اين امر بوده، و حق تعالى ظالم نيست كه خواهد كه بر او ظلم كند، و بخيل نيست كه نخواهد كه خيرى به او برسد، و نادان نيست كه مصلحت او را نداند و بايد كه او به ياد خدا دهد، و عاجز نيست كه آنچه خير است به او نتواند رسانيد. پس كمال ايمان به اين صفات كماليه الهى، مقتضى آن است كه به هر چه از جانب خدا به او رسد از صميم قلب راضى باشد، و جزع و شكايت نكند و بداند كه عين خير و صلاح اوست.

چنانچه به سند معتبر منقول است كه: از حضرت امام موسى كاظم صلوات الله عليه سؤال نمودند از تفسير و من يتوكل على الله فهو حسبه(4035) . حضرت فرمود كه: توكل بر خدا چندين درجه دارد و از جمله درجه‏هاى توكل آن است كه در جميع امور خود بر خدا توكل نمايى.

پس آنچه بكند از او راضى باشى و بدانى كه او در خير تو تقصير(4036) نمى‏كند و فضل خود را از تو دريغ نمى‏دارد. و بدانى كه اين امر به حكم و فرمان او واقع شده است. پس توكل بر خدا كن و تفويض امر خود به او كن، و در جميع امور بر او اعتماد داشته باش.

و تسليم عبارت از آن است كه آنچه از خدا و رسول و ائمه به او رسد از احكام و اوامر و نواهى و غير آنها بر طبعش گران نباشد، و همه را حسن و نيك داند، و در عمل كردن به آنها منقاد و ذليل(4037) باشد، و سركشى نكند و از احكام الهى ناراضى نباشد. چنانچه حق تعالى به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب فرموده در آيه‏اى كه مضمونش اين است كه: نه به حق پروردگار تو؛ ايمان نمى‏آورند و مؤمن نيستند (به آنچه تو آورده‏اى) تا آن كه تو را حكم گردانند در هر منازعه‏اى(4038) كه در ميان ايشان واقع شود. پس چون حكم كنى در ميان ايشان، در نفس خود حرجى(4039) و دشوارى و دلتنگى نيابند در آنچه حكم كرده‏اى، و تسليم كنند(4040) و منقاد شوند تسليم كردن نيكو.

و بدان كه به اين سبب اين صفات از اصول اركان ايمان‏اند كه اكثر اعمال و اخلاق(4041) به اينها بسته است. زيرا كه توكل در كسى كه كامل شد از خلق مأيوس مى‏شود، و به سبب آن اكثر معاصى را كه از راه اميد به مخلوقين به هم مى‏رسد ترك مى‏نمايد، و از براى خشنودى ايشان معصيت خدا را اختيار نمى‏نمايد، و مُداهنه‏اى(4042) در دين نمى‏كند، و در جارى كردن فرموده‏هاى الهى جرئت مى‏نمايد، و از خوف برطرف شدن نفع مخلوق ترك امر به معروف و نهى از منكر نمى‏كند، و از براى خوشامد ايشان احكام خدا را تغيير نمى‏دهد. و چون روزى را از خدا دانست در تحصيل روزى مرتكب حرام نمى‏شود، و در سؤال(4043) ، خود را نزد خلق ذليل نمى‏كند، و رفته رفته خدا در نظرش عظيم مى‏شود و مخلوق سهل مى‏شود. و چون خدا را مُعطى(4044) خود مى‏داند پيوسته به سبب هر نعمتى كه به او مى‏رسد محبت خدا در دلش زياده مى‏شود. و فوايد اين خصلت بينهايت است. و چون به قضاى الهى راضى شد و دانست كه اين امور از جانب خداست و محض خير اوست، او را راحت و اطمينان حاصل مى‏شود، و در بلاها جزع نمى‏كند و صابر بلكه شاكر مى‏باشد، و المها او را حيران نمى‏كند و از عبادت خدا باز نمى‏دارد، و با مردم دشمن نمى‏شود كه چرا به من عطا نكردند، و به محبت مردم مفتون(4045) نمى‏شود به سبب عطاى سهلى(4046) كه به او بكنند كه خدا را فراموش كند، و حسد مردم نمى‏برد كه چرا زياده از او دارند، و با مردم منازعه و مجادله در امور دنيا نمى‏كند، و با همه مصافات(4047) و محبت خدايى به هم مى‏رساند، و عبادتش از ريا خالص مى‏شود، و از تغيير احوال روزگار دلگير نمى‏باشد.

چنانچه منقول است كه از بهلول پرسيدند كه: چه حال دارى؟ گفت: چه حال داشته باشد كسى كه آسمانها به رضاى او گردند، و زمين به رضاى او ساكن باشد، و هرچه در آسمانها و زمينها واقع شود همه به تجويز(4048) و رضاى او شود. گفتند: خوش دعوى بلندى مى‏كنى. گفت: ما در روز اول دانستيم كه آنچه خداوند قادر حكيم مى‏كند همه خير و نيك و صلاح است. و به اين سبب رضاى خود را با رضاى او موافق كرديم و زمام امور خود را به او گذاشتيم و اراده خود را به اراده او پيوستيم. ديگر آنچه مى‏شود به رضا و خواهش ما مى‏شود.

و فوايد اين خصلت نيز نامتناهى است. و چون احكام الهى را منقاد شدى شك و شبهه از خاطرت بيرون مى‏رود و آنچه از خدا و حجتهاى او به تو مى‏رسد از آيات و اخبار، به تسليم و انقياد قبول مى‏كنى، و چون و چرا كه عمده رخنه‏هاى شيطان است از ايمان دور مى‏كنى. و اين ركن(4049) عمده‏اى است از اركان(4050) ايمان، و اكثر خلق به سبب ترك اين خصلت گمراه شده‏اند. و سابقا مجملى مذكور شد.

و بايد دانست كه توكل نه اين معنى دارد كه در خانه را بر روى خود ببندى و در خانه بنشينى و دست از كار و كسب بردارى و بگويى توكل كرده‏ام. زيرا كه اين تحكم(4051) است نه توكل. و نه آن است كه خود را به چاه اندازى يا در مهلكه‏ها افكنى و بگويى توكل كرده‏ام.

بلكه توكل آن است كه - سابقا نيز اشاره كرديم كه - سعى خود را چنانچه خدا فرموده است و به راهى كه او فرموده است و به قدرى كه او فرموده است به جا آورى، و طلب حرام نكنى، و ترك واجبات و مستحبات نكنى، و زياده از قدر ضرورت به حرص جمع نكنى، و با وجود سعى، اعتماد بر كسب خود نداشته باشى و بدانى كه اگر خدا خواهد، چشم و گوش و زبان و دست و پا و عقل و روح و ساير قوا و اعضاى تو را مى‏تواند گرفت؛ پس سعى تو به اسباب و آلات اوست.

و بدانى كه اگر خدا تو را به راه نفع تو هدايت نفرمايد تو عاجزى، و آن مشترى كه بر در دكان تو مى‏آيد بدانى كه رزاق حقيقى از روز اول چنين مقدر كرده است پيش از خلق تو به چندين هزار سال كه امروز اين مشترى به در دكان تو بيايد و ده يك روزى امروز تو از نفع سوداى(4052) او به تو برسد. و اگر به دكان نمى‏رفتى به تو نمى‏رسيد. و با وجود رفتن به دكان، اگر خدا نمى‏خواست، آن چند كس به در دكان تو نمى‏آمدند. و اگر خدا به دل آن مرد بزرگ نمى‏انداخت دست به كيسه نمى‏كرد كه آن زر را به تو دهد، چنانچه فرموده‏اند كه: در دكان خود را بگشا و بساط خود را پهن كن و بر خدا توكل كن.

و اگر ترك طلب ضرورى كنى آثم(4053) و گناهكارى. و اگر خود را به دست خود به مهلكه اندازى خلاف فرموده خدا كرده‏اى مستحق عقاب مى‏شوى زيرا كه خدا فرموده است كه: تقيه بكن و حفظ نفس بكن، و چون به سفر روى با رفيق برو، و چون بيمار شوى به طبيب برو. اما با وجود اينها بدان كه اگر خدا حفظ نمى‏كرد، آن حفظ تو بيفايده بود. چه، ظاهر است كه جمعى زياده بر آن محافظت مى‏كنند و به ناگاه كشته مى‏شوند، و بسيار است كه با هزار نفر به سفر مى‏روند و مالشان به غارت مى‏رود و كشته مى‏شوند، و صد طبيب حاذق بر سرشان مى‏آيند و همه خطا مى‏كنند و مى‏ميرند. با اين كه اين اسباب حفظ و حربه و سلاح و رفيق و خلق كردن طبيب و مهربان كردن و مشفق گردانيدن(4054) نفر(4055) و ملازم(4056) كه حمايت اين كس كنند، همه از خداست. و همچنين در باب حفظ كردن مال و اسباب و امتعه(4057) و حيوانات نبايد آنها را به ميان صحرا انداخت و توكل كرد؛ بلكه با شرايط حفظ، توكل مى‏بايد كرد.

چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ترك مكن طلب روزى را از حلال؛ به درستى كه معين(4058) توست بر دين تو. و پاى چهارپايت را ببند(4059) و توكل بر خدا كن.

و همچنين در باب عبادت و بندگى خدا سعى خود را بكن و توكل بر خدا كن و بعد از آن كه كردى بدان كه اعضا و جوارح و مشاعر(4060) و قوا(4061) و روزى و مسكن و لباس و قوت و قدرت و ساير چيزهايى كه اين عمل بر آنها موقوف(4062) بوده همه از خدا به تو رسيده. و هدايت الهى را نيز در كار خود دخيل بدان اما قدرت خود را بالكليه(4063) نفى مكن، و معاصى(4064) را از خود بدان، و معترف به گناه و بدى خود باش، و خود را مستحق عقاب بدان. و از مسئله قضا و قدر همين قدر بدان كه پيشوايان دين براى تو بيان كرده‏اند و در زياده از اين فكر مكن كه موجب ضلالت و گمراهى است و ائمه صلوات‏الله عليهم ما را از اين نهى كرده‏اند. و كم كسى در اين مسئله فكر كرده است از فُحول(4065) علما و غير ايشان كه گمراه نشده باشند.

و يكى از فروع(4066) خصلت تسليم اين است كه در مسائل مشكله كه عقل از احاطه(4067) به آنها قاصر(4068) باشد در مقام تسليم و انقياد(4069) باشند و به آنچه مجمل فرموده‏اند، به نحوى كه فرموده‏اند، ايمان بياورند و مانند شيطان به چون و چرا ملعون ازل و ابد نشوند.

در اين باب سخن بسيار است و اين رساله كه بر وجه استعجال(4070) با تشويش احوال(4071) نوشته مى‏شود گنجايش زياده از اين سخن ندارد. و اگر در اين نوشته‏ها خطايى رود اميد عفو از براى خود و هر كه خواند از كرم پروردگار كريم خود دارم، و به شفاعت رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم كه به كلام ايشان در هر باب پناه برده‏ام، اميدوارم. والحمدلله على نعمائه علينا و على جميع خلقه كما هو أهله.(4072)

در صبر و يقين يا أباذر لو أن ابن ءادم فر من رزقه كما يفر من الموت لأدركه رزقه، كما يدركه الموت.

يا أباذر ألا أعلمك كلمات ينفعك الله عز و جل بهن؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: احفظ الله تجده أمامك. تعرف الى الله فى الرخاء يعرفك فى الشده. و اذا سألت فاسأل الله عز و جل. و اذا استعنت فاستعن بالله. فقد جرى القلم بما هو كائن الى يوم القيامه. فلو أن الخلق كلهم جهدوا أن ينفعوك بشى‏ء لم يكتب لك،ماقدروا عليه. و لو جهدوا أن يضروك بشى‏ء لم يكتبه الله عليك ما قدروا عليه. فان استعطعت أن تعمل لله عز و جل بالرضا و اليقين فافعل. و ان لم تستطع فان فى الصبر على ما يكره خيرا كثيرا. و ان النصر مع الصبر، و الفرج مع الكرب، و ان مع العسر يسرا(4073) .

اى ابوذر اگر فرزند آدم بگريزد از روزيش چنانچه مى‏گريزد از مرگ، هرآينه روزى، او را دريابد چنانچه مرگ او را در مى‏يابد.

اى ابوذر آيا تو را تعليم كنم كلمه‏اى(4074) چند كه حق تعالى تو را به آنها منتفع(4075) گرداند؟

ابوذر گفت: بلى يا رسول الله.

فرمود كه: اى ابوذر حرمت الهى را در اوامر و نواهى او نگاه دار تا خدا را پيش روى خود يابى يعنى هر امرى كه صلاح تو در آن باشد پيش از آن كه متوجه آن امر شوى خدا براى تو ميسر گرداند). و خود را بشناسان به خدا، و راه آشنايى ميان خود و خدا بگشا در حالت رخا(4076) و نعمت به اين كه در آن حال خدا را عبادت كنى و دعا كنى، و به سبب وفور نعمت، پروردگار خود را فراموش نكنى)، تا در هنگام شدت و بلا خدا تو را بشناسد يعنى در سختيها چون پناه به او برى دعايت را مستجاب گرداند). و هرگاه خواهى چيزى را از كسى سؤال كنى از خداوند عزيز جليل سؤال كن. و اگر خواهى از كسى استعانت جويى، به خداوند استعانت بجو. به درستى كه قلم تقدير الهى جارى شده است به آنچه واقع خواهد شد تا روز قيامت. پس اگر جميع خلق جهد كنند و سعى نمايند كه نفع رسانند به تو به يك چيزى كه از براى تو نوشته نشده باشد، بر آن قادر نيستند. و اگر جهد كنند كه ضرر رسانند به تو به چيزى كه خدا بر تو ننوشته باشد و مقدر نشده باشد، قدرت بر آن ندارند. پس هر عبادتى را كه توانى كه از براى خدا به جا آورى، با رضا و خشنودى از قضاهاى خدا) و يقين به قضا و قدر يا احوال آخرت)، پس بكن. و از خلق پروا مكن و هرچه را نتوانى كرد پس صبر كن) به درستى كه در صبر كردن بر مكروهات و بلاها خير و نفع و ثواب بسيار هست. و به درستى كه نصرت و يارى حق تعالى با صبر مى‏باشد و فرج(4077) و راحت، بعد از كرب(4078) و الم مى‏باشد. و به درستى كه با هر دشوارى و تنگى آسانى و راحتى در دنيا يا در آخرت) مى‏باشد(4079) . و حق تعالى همين فقره(4080) را در سوره الم نشرح(4081) براى تسلى پيغمبرش نازل گردانيده است.)

و چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علم ربانى(4082) مى‏دانستند كه ابوذر به چه مشقتها و شدتها گرفتار خواهد شد به سبب جور منافقان امتش، تعليم او فرمودند كه تا تواند، اظهار حق بكند و در هنگامى كه عاجز شود، صبر كند. و او را تسلى فرمودند كه صبر بر آن مشقتها آسان شود بر او، و بداند كه بعد از آن

شدتها راحتهاى عظيم هست. و به آنچه فرمودند، ابوذرعليه‌السلام عمل نمود، چنانچه در اول كتاب مذكور شد.

و بدان كه صبر از جمله فروع رضا به قضاست، و موجب فرج و راحت دنيا و عقبى و ثوابهاى بى‏انتهاست. و بهترين صبرها بر مشقت ترك گناهان است كه بر نفس بسيار دشوار و گران است، و بعد از آن صبر بر مشقت كردن طاعات است، و بعد از آن صبر بر بلاها و مصيبتهاست.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: صبر از ايمان به منزله سر است از بدن. چنانچه به جدايى سر، بدن برطرف مى‏شود و بى‏جان مى‏گردد، همچنين به رفتن صبر، ايمان برطرف و ضايع مى‏شود.

و اين مضمون در احاديث بسيار وارد شده است.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: بهشت، محفوف(4083) است به مَكاره(4084) و صبر بر مكاره؛ پس هر كه صبر كند بر مكاره در دنيا، داخل بهشت مى‏شود. و جهنم محفوف است به لذتها و شهوتها و خواهشها؛ پس هر كه به نفس بدهد لذتها و خواهشهاى او را، داخل جهنم مى‏شود.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون مؤمن را داخل قبر مى‏كنند نماز از جانب راستش مى‏ايستد و زكات از جانب چپش، و نيكى و احسان به پدر و مادر و غير ايشان بر او مشرف مى‏شود بر بالاى سرش، و صبر در كنارى مى‏ايستد. پس چون منكر و نكير داخل قبرش مى‏شوند كه از او سؤال كنند، صبر به نماز و زكات و نيكى مى‏گويد كه: شما مدد صاحب(4085) خود بكنيد، و اگر شما عاجز شويد من او را درمى‏يابم و اعانت او مى‏نمايم.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: زمانى خواهد آمد در آن زمان مُلك(4086) و پادشاهى ميسر نشود مگر به كشتن و تجبر(4087) و تكبر؛ و توانگرى ميسر نشود مگر به غصب كردن مال مردم و بخل ورزيدن؛ و محبت و دوستى مردم حاصل نشود مگر به بيرون رفتن از دين و متابعت هواها و خواهشهاى ايشان. پس كسى كه آن زمان را دريابد و صبر كند بر فقر با آن كه قادر باشد بر غنى شدن به غصب و بخل، و صبر كند بر دشمنى مردم نسبت به او به سبب تابع حق بودن و حال آن كه قادر باشد بر كسب محبت ايشان به متابعت نمودن هواهاى ايشان، و صبر كند بر مذلت با آن كه قادر باشد بر عزت به متابعت اهل باطل، حق تعالى ثواب پنجاه صديق كه تصديق من كرده باشند به او كرامت فرمايد.

و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: پدرم در هنگام وفات مرا در برگرفت و گفت: اى فرزند صبر كن بر حق هرچند كه تلخ باشد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: صبر بر سه قسم است: صبر بر طاعت، و صبر از معصيت، و صبر بر مصيبت. پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا آن كه به شكيبايى نيكو الم آن مصيبت را از خود رد كند حق تعالى براى او سيصد درجه بنويسد كه از هر درجه‏اى تا درجه‏اى مانند مابين آسمان و زمين باشد؛ و كسى كه صبر كند بر مشقت طاعت الهى، حق تعالى از براى او ششصد درجه بنويسد كه از هر درجه‏اى تا درجه‏اى مانند منتهاى زمين باشد تا ابتداى عرش؛ و كسى كه صبر كند بر ترك معصيت، حق تعالى براى او نهصد درجه بنويسد كه از هر درجه‏اى تا درجه‏اى مانند مابين منتهاى زمين باشد تا منتهاى عرش.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه از مؤمنان به بلايى مبتلا شود و صبر كند حق تعالى به او مثل ثواب هزار شهيد كرامت فرمايد.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: چون حق تعالى در قيامت جميع خلايق را در يك زمين جمع كند، منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كه: كجايند اهل صبر؟ پس گروهى از مردم برخيزند. پس استقبال كنند ايشان را گروهى از ملائكه و به ايشان گويند كه: بر چه چيز صبر كرده‏ايد شما؟ ايشان گويند كه: ما نفسهاى خود را بر مشقت طاعت الهى صبر مى‏فرموديم و بر مشقت ترك معصيت صبر كرديم. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: بندگان من راست مى‏گويند. بگذاريد ايشان را كه بى‏حساب به بهشت روند.

و بدان كه يقين اعلاى درجات ايمان است. و يقين را بر چند معنى اطلاق مى‏كنند: اول: يقين به قضا و قدر است به حدى كه بر آن آثار مترتب شود و مورث(4088) انقطاع به خدا(4089) و توكل و تفويض و رضا و تسليم گردد.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر چيز را اندازه و حدى هست. راوى گفت: فداى تو شوم! كدام است حد توكل؟ فرمود كه: اندازه و حد توكل يقين است؛ و حد يقين آن است كه از غير حق تعالى نترسى.

و در حديث ديگر فرمود كه: از صحت يقين آدمى آن است كه راضى نكند مردم را به چيزى كه موجب خشم حق تعالى گردد، و ملامت نكند مردم را بر چيزى كه خدا به او نداده است. به درستى كه رزق را نمى‏كشاند حرص حريصى، و رد نمى‏كند روزى را كراهت(4090) كسى كه نخواهد. و اگر كسى از روزى بگريزد چنانچه از مرگ مى‏گريزد، هرآينه(4091) روزى او را دريابد چنانچه مرگ او را درمى‏يابد. بعد از آن فرمود كه: به درستى كه حق تعالى به عدالت خود روح(4092) و راحت و شادى را در يقين و رضا قرار داده است، و اندوه و حزن را در شك و آزردگى از قضاهاى الهى مقرر فرموده است.

و فرمود كه: عمل اندكى كه بر آن مداومت نمايند و با يقين باشد بهتر است از عمل بسيارى كه بر غير حالت يقين باشد.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ يك از شما مزه ايمان را نمى‏يابد مگر آن كه بداند آنچه به او مى‏رسد از نعمت و بلا و غير آن، چون مقدر شده است، البته از او در نمى‏گذرد؛ و آنچه از او مى‏گذرد و به او نمى‏رسد، چون مقدر نشده است، ممكن نيست كه به سعى او يا ديگران به او برسد. و ضرر رساننده و نفع رساننده خداست.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در زير ديوار شكسته خم شده نشسته بودند و در ميان مردم حكم(4093) مى‏فرمودند. شخصى به آن حضرت گفت كه: اين ديوار شكسته است؛ در زير آن منشينيد. حضرت فرمود كه: هر كس را اجلش(4094) حفظ مى‏كند. پس چون حضرت برخاستند و از زير ديوار بيرون آمدند ديوار فرود آمد. بعد از آن، حضرت صادق فرمودند كه حضرت اميرالمؤمنين از اين باب كارها بسيار مى‏كردند، و اين است مرتبه يقين.

و از سعيد بن قيس(4095) منقول است كه: در جنگ گاه(4096) نظر كردم، ديدم كه شخصى همين(4097) دو جامه پوشيده و در ميان معركه(4098) است. پس اسب را پيش راندم، ديدم كه حضرت اميرالمؤمنين است. گفتم: يا اميرالمؤمنين به چنين معركه‏اى با اين قدر دشمن يكته پيراهن(4099) آمده‏اى؟ فرمود كه: بلى اى سعيد! هر كه هست البته حق تعالى چند ملك بر او موكل فرموده است كه اعمالش را مى‏نويسند، و دو ملك با او هستند كه او را محافظت مى‏نمايند از آن كه از كوهى به زير افتد يا به چاهى درافتد و از ساير بلاهاى كشنده. پس چون قضاى الهى نازل شد و اجلش رسيد، او را به هر بلايى وامى‏گذارند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: قنبر غلام حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه آن حضرت را بسيار دوست مى‏داشت و هرگاه كه حضرت از خانه بيرون مى‏رفتند شمشير برمى‏داشت و از پى آن حضرت مى‏رفت كه مبادا ضررى از دشمنان به آن حضرت برسد. در شب مهتابى آن حضرت بيرون رفتند، نظر به عقب كردند، قنبر را ديدند.

پرسيدند كه: چه كار دارى؟ گفت: آمده‏ام كه از پشت سر شما بيايم كه مبادا آسيبى به شما برسد. حضرت فرمود كه: مرا از اهل آسمان حراست مى‏كنى يا از اهل زمين؟ گفت كه: بلكه از اهل زمين مى‏خواهم كه تو را حراست(4100) نمايم. فرمود كه: اهل زمين ضررى نمى‏توانند رسانيد تا مقدر آسمانى نباشد. برگرد. پس قبر برگشت.

دويم: يقين به ثواب و عقاب آخرت است به حدى كه اثرش بر وجه كمال در اعضا و جوارح ظاهر گردد؛ چنانچه از بعضى روايات حارثه(4101) ظاهر مى‏شود كه در وصف يقين خود گفت كه: گويا مى‏بينم كه عرش الهى را برپا كرده‏اند براى حساب، و گويا اهل بهشت را در بهشت متنعم(4102) مى‏بينم، و گويا اهل جهنم را در جهنم مى‏بينم. چنانچه سابقا گذشت.

سيم: يقين در جميع امورى است كه به آنها ايمان مى‏بايد آورد. و ايمان در هر چيز كه به حد كمال رسيد و اثرش بر اعضا و جوارح ظاهر گرديد و از شوايب(4103) خالص شد آن را يقين مى‏گويند.

چنانچه از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: ايمان افضل است از اسلام به يك درجه، و تقوا افضل است از ايمان به يك درجه، و يقين افضل است از تقوا به يك درجه؛ و هيچ چيز در ميان بنى‏آدم از يقين قسمت نشده است.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تفسير يقين را از جبرئيل پرسيدند. جبرئيل فرمود كه: يقين آن است كه مؤمن از براى خدا چنان عبادت كند كه گويا او را مى‏بيند. پس اگر او خدا را نمى‏بيند خدا او را مى‏بيند. و آن است كه به يقين بداند كه آنچه به او مى‏رسد البته از او درنمى‏گذرد، و آنچه از او درمى‏گذرد البته به او نمى‏رسد.

و از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه سؤال نمودند از معنى يقين، فرمود كه: توكل كردن بر خداست؛ و تسليم كردن و منقاد شدن از براى خداست؛ و راضى شدن به قضاى خداست؛ و تفويض كردن امور است به سوى خدا.

و از يكى از صحابه اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه گفت: روزى در جنگ صفين حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه تهيه لشكر مى‏فرمودند و بر اسب مُرتَجز(4104) حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوار بودند و ذوالفقار را بر خود آويخته بودند و نيزه حضرت رسول را در دست داشتند. و معاويه ملعون در برابر آن حضرت بر اسبى سوار بود و اسبش علف مى‏خورد و آهسته آهسته پيش مى‏آمد. پس شخصى از اصحاب آن حضرت عرض نمود كه: باخبر باشيد و خود را محافظت نماييد كه مبادا اين ملعون به ناگاه ضررى به شما برساند.

حضرت فرمود كه: از شقاوت و كفر اين ملعون بعيد نيست زيرا كه شقى‏ترين قاسطان(4105) و ملعون‏ترين جماعتى است كه بر امامان هدايت خروج كرده‏اند. وليكن اجل كافى است براى حراست، و هيچ احدى از خلق نيست مگر آن كه با او ملكى چند هستند كه او را محافظت مى‏نمايند از اين كه به چاهى بيفتد، يا ديوارى بر سرش آيد، يا بدى به او برسد.

پس چون وقت اجلش رسيد او را مى‏گذارند با هر چيز كه براى او مقدر شده است از بلاها. و همچنين من وقتى كه هنگام اجلم مى‏شود، برانگيخته مى‏شود شقى‏ترين اين امت، و ريشم را از خون سرم خَضاب خواهد كرد(4106) . عهدى است كه از حضرت رسول به من رسيده است، و وعده‏اى است كه در آن دروغ نمى‏باشد.

و اين معنى آخر چون شاملترين معانى است، يقين را بر اين معنى حمل كردن ظاهرتر است. و احاديثى كه بر معنى اول و دويم دلالت مى‏كنند بر اين حمل مى‏توان كرد كه مراد، بيان يك فرد(4107) است از افراد(4108) يقين. و چون در بيان معنى ايمان مجملى از اين معانى به وضوح پيوسته، در اين مقام به همين اكتفا مى‏نماييم.

در غنا و بى نيازى يا أباذر استغن بغنى الله يغنك الله. فقلت: ما هو يا رسول الله؟ قال: غداء يوم و عشاء ليله. فمن قنع بما رزقه الله - يا أباذر - فهو أغنى الناس.

اى ابوذر مستغنى شو به غنا و توانگرى كه خدا به تو كرامت فرمايد. و به آنچه بدهد قانع شو و خود را محتاج مردم مكن، تا خدا را غنى و بى‏نياز گرداند.

ابوذر گفت كه: غناى الهى كدام است يا رسول الله؟

فرمود كه: چاشت(4109) يك روز و شام يك شب. يعنى كه: همين كه خدا اين را به تو بدهد خود را غنى بدان و ديگر محتاج خلق مشو و از ايشان سؤال مكن تا اين را دارى. پس هر كه قانع شود به آنچه خدا به او روزى كرده است او غنى‏ترين مردم است.

بدان كه غنا و بى‏نيازى بدون قناعت حاصل نمى‏شود. و غنا، بى‏نيازى نفس است. و بسيار است كه كسى به غناى نفس و قناعت با عدم مال، غنى است و بر خدا توكل دارد و طبعش مايل به مال و جمع مال نيست و از مردم مأيوس است. و بسيار است كه كسى مالك خزاين(4110) است و به اعتبار حرص(4111) ، عجز(4112) و تذلل(4113) به مردم بيشتر مى‏كند و سعى در تحصيل مال بيشتر مى‏كند و درخور خواهش و ميل نفسش از همه كس محتاجتر است. بلكه غالب اوقات چنين است.

چنانچه گذشت كه دنيا از بابت آب شور درياست كه هرچند بيشتر مى‏خورند تشنه‏تر مى‏شوند. همچنين طالب دنيا هرچند بيشتر جمع مى‏كند حرصش بيشتر مى‏شود.

و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه راضى مى‏شود از دنيا به آنچه او را كافى است، پس اندك چيزى از دنيا او را كافى است؛ و كسى كه راضى نمى‏شود از دنيا به آنچه او را كافى است، تمام دنيا او را كافى نيست.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه از خدا به اندكى از معاش(4114) راضى شود خدا از او به اندكى از عمل راضى مى‏شود.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه قانع شود به آنچه خدا روزى او كرده است او از غنى‏ترين مردم است.

و احاديث در اين باب بسيار است، و ما به همين قناعت مى‏نماييم. و كسى كه همين قدر او را كافى نباشد زياده از اين هم او را كافى نخواهد بود.

در اين كه خداوند به دل انسانها مى‏نگرد يا أباذر ان الله عز و جل يقول: انى لست كلام الحكيم أتقبل؛ و لكن همه و هواه. فان كان همه و هواه فى ما أحب و أرضى، جعلت صمته حمدا لى و وقارا و ان لم يتكلم.

يا أباذر ان الله تبارك و تعالى لا ينظر الى صوركم و لا الى أموالكم؛ و لكن ينظر الى قلوبكم و أعمالكم.

يا أباذر التقوى هيهنا. التقوى هيهنا - و أشار الى صدره.

اى ابوذر به درستى كه خداى عزوجل مى‏فرمايد: به درستى كه من سخن حكيم را قبول نمى‏كنم كه به زبان، كلمات حكمت گويد و دلش از آنها نداشته باشد و به آنها عمل ننمايد. وليكن قصد او و خواهش او را قبول مى‏كنم. اگر همت و خواهش او در چيزى است كه من دوست مى‏دارم و مى‏پسندم، من خاموشى او را حمد خود مى‏گردانم و به حمد خود قبول مى‏كنم و وقار او مى‏دانم هرچند سخن نگويد.

اى ابوذر به درستى كه حق تعالى نظر نمى‏كند به صورتهاى شما و نه به مالهاى شما. وليكن نظر مى‏كند به دلهاى شما و عملهاى شما.

اى ابوذر تقوا در اينجاست. تقوا در اينجاست - و اشاره به سينه خود فرمودند.

بدان كه مفاد(4115) اين كلمات شريفه همان است كه سابقا مكرر مذكور شده در تحقيق نيت و غير آن، كه اصل در ذكر و شكر و حمد و حكمت و معرفت و تقوا همه، آن امرى است كه در دل آدمى قرار مى‏گيرد. و به محض زبان(4116) ، حكمتى را بيان كردن كه آدمى خود به آن متصف نباشد و دل از آن خبر نداشته باشد ريا و خودنمايى است و از براى خدا نيست و نفعى به حال او و ديگران هيچ يك نمى‏كند.

و اگر آدمى به آن كلمات حكمتى كه تكلم به آنها مى‏نمايد متصف باشد و حالى او شده باشد(4117) ، سخنش حكمت است و مردم منتفع مى‏شوند؛ و خاموشيش حكمت است، و افعال و اطوارش همه واعظ مردم‏اند، و جميع اعضا و جوارحش به زبان حال به حكمت گويايند، و از دلش چشمه‏هاى حكمت مى‏جوشد و بر زبان و ساير اعضا و جوارحش جارى مى‏شود و فيض آن چشمه‏ها به عالميان مى‏رسد و از ديدنش عالمى هدايت مى‏يابند.

چنانچه در احاديث معتبره وارد شده است كه: شما داعيان(4118) مردم باشيد به راه خدا به غير زبانهاى خود؛ بلكه به اعمال خود كه از براى خدا كنيد مردم را راغب به خيرات گردانيد.

و همچنين تقواى حقيقى آن است كه از دل ناشى شود، و كمال ايمان و تصديق به بزرگوارى خدا و امور آخرت و نهايت درجه خوف و رجا(4119) موجب پرهيزكارى او شده باشد از براى خدا در آشكار و پنهان. و اگر خوف(4120) تشنيع(4121) خلق يا اغراض فاسده دنيا باعث ترك معاصى يا فعل طاعات گردد، آن محض شرك و رياست نه پرهيزكارى و تقوا.

و حق تعالى تقوا را به دل نسبت داده است و فرموده است كه: تعظيم شعائر الهى از تقواى دلهاست.(4122)

و چون مثل اين سخنان مكرر به تفصيل مذكور شده است و بسط اين سخن بسيار به طول مى‏انجامد در اين باب سخن را مجمل مى‏گذاريم.

در راستگويى، دروغگويى و شنيدن باطل يا أباذر أربع لا يصيبهن الا مؤمن: الصمت و هو أول العباده؛ و التواضع لله سبحانه؛ و ذكر الله تعالى على كل حال؛ و قله الشى‏ء - يعنى قله المال.

يا أباذر هم بالحسنه و ان لم تعملها، لكيلا تكتب من الغافلين.

يا أباذر من ملك ما بين فخذيه و ما بين لحييه(4123) دخل الجنه. قلت: يا رسول الله انا لنؤخذ بما تنطق به ألسنتنا. قال: يا أباذر و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد ألسنتهم؟ انك لا تزال سالما ما سكت. فاذا تكلمت كتب لك أو عليك.

يا أباذر ان الرجل يتكلم بالكلمه فى المجلس ليضحكهم بها، فيهوى فى جهنم ما بين السماء و الأرض.

يا أباذر ويل للذى يحدث فيكذب ليضحك به القوم! ويل له! ويل له! ويل له!

يا أباذر من صمت نجا. فعليك بالصدق. لا تخرجن من فيك كذبه أبدا. قلت: يا رسول الله فما توبه الرجل الذى يكذب متعمدا؟ فقال: الاستغفار و الصلوات الخمس تغسل ذلك.

اى ابوذر چهار خصلت است كه نمى‏بايد آن چهار خصلت را و متصف به آنها نمى‏گردد مگر مؤمن كاملى: خاموشى، و آن اول عبادتهاى خداست؛ و تواضع و شكستگى نزد حق تعالى يا: از براى خدا نزد خدا و خلق)؛ و ذكر و ياد خدا كردن بر هر حال؛ و كمى چيزى - يعنى كمى مال، و فقر و درويشى.

اى ابوذر قصد كن حسنه را و كار خير را هرچند كه آن را به عمل نياورى، تا نوشته نشوى از جمله غافلان.

اى ابوذر كسى كه مالك شود و حفظ نمايد آنچه در ميان دو ران اوست يعنى فرجش را) از حرام، و آنچه در ميان دو لحى(4124) (4125) اوست يعنى زبانش را) از و باطل، داخل بهشت مى‏شود.

ابوذر پرسيد كه: يا رسول الله آيا ما را مؤاخذه مى‏نمايند به آنچه گويا مى‏شود به آن زبانهاى ما؟

حضرت فرمود كه: اى ابوذر مگر مردم را مى‏اندازد بر رو در آتش جهنم، چيزى بغير از دروكرده‏هاى زبانهاى ايشان؟ به درستى كه تو پيوسته به سلامتى از شر زبان) مادام كه ساكتى. پس چون سخن گفتى، اگر سخن خير مى‏گويى، از براى تو ثواب نوشته مى‏شود؛ و اگر سخن بد مى‏گويى، بر تو گناه نوشته مى‏شود.

اى ابوذر به درستى كه شخصى در مجلسى تكلم مى‏نمايد به كلمه‏اى كه اهل آن مجلس را بخنداند؛ پس به سبب آن فرو مى‏رود در طبقات جهنم به قدر مابين آسمان و زمين.

اى ابوذر واى بر كسى كه سخن گويد و دروغ گويد براى آن كه جماعتى بخندند! واى بر او! واى بر او! جهنم از براى او!

اى ابوذر هر كه خاموش شد نجات يافت. و اگر سخن گويى، بر تو باد به راستگويى. و از دهان خود بيرون مكن دروغى را هرگز.

ابوذر گفت كه: يا رسول الله چه چيز است توبه كسى كه عمدا دروغ گويد؟ فرمود كه: استغفار نمودن و نمازهاى پنجگانه، لوث(4126) اين گناه را مى‏شويند.

بدان كه صدق و راستگويى از جمله صفات جامعه است كه بر اكثر صفات و اعمال حسنه اشتمال دارد. زيرا كه صدق، در گفتار مى‏باشد و در كردار مى‏باشد.

راستى گفتار آن است كه با خدا و خلق در هيچ سخنى دروغ نگويد و كردارش مخالف گفتارش نباشد.

پس يكى از لوازم صدق آن است كه هرگز مرتكب هيچ گناهى نشود و ترك هيچ طاعتى نكند. زيرا كه مؤمن دعوى مى‏كند كه من بزرگى خدا را مى‏دانم و يقين به بهشت و دوزخ دارم. راستى اين سخن، مقتضى آن است كه هرگز معصيت نكند. زيرا كه هر معصيتى منافات با يقين به بزرگوارى و يقين به بهشت و دوزخ دارد.

و يكى ديگر از لوازم صدق آن است كه مستحبى را ترك نكند و مكروهى را به فعل نياورد. زيرا كه كسى نيست كه دعوى اين نكند كه ما تابع رضاى الهى هستيم و از بديها گريزانيم.

و ايضا تصديق به بهشت و عظمت الهى و اطلاع او بر دقايق امور، مقتضى آن است كه همچنانچه در خدمت عظيمان مخلوقين، از براى رعايت عظمت ايشان و توقع نفع قليلى از ايشان مرتكب خلاف آداب و ترك اولى(4127) نمى‏شوند، پس در حضور پادشاه پادشاهان و اعظم عُظَما(4128) بايد كه مرتكب هيچ ترك اولايى نشوند تا قرب او بيشتر حاصل شود و فوايد و منافع نامتناهى بيشتر عايد گردد. پس هر ترك اولايى - بلكه متوجه غير جناب مقدس او شدن - منافات با اين تصديق دارد.

و ايضا آدمى در هر روزى اقلا ده مرتبه مى‏گويد نزد خدا كه: تو را عبادت مى‏كنم و بس، و استعانت از تو مى‏جويم و بس. پس اگر يك معصيت بكند كه عبادت شيطان است، يا در يك امر متوجه غير خدا شود و يارى از غير خدا بجويد، در آن دعوى كاذب خواهد بود.

و همچنين اظهار ورع نمودن به ريا، و عبادت را در حضور مردم به شرايط به جا آوردن، و در خلوت روش ديگر بودن، و ساير افعالى كه اخلاص در آنها نباشد، دروغ فعلى(4129) است. زيرا كه آدمى به اين فعل اظهار حالى از براى خود مى‏كند كه متصف به آن نيست. و اگر كسى از اين راه ملاحظه نمايد مى‏داند كه جميع اخلاق و افعال حسنه به صدق و راستى برمى‏گردد. و حق تعالى مدح صادقان بسيار نموده است و فرموده است كه خدا با راستگويان است(4130) .

و همچنين كذب و دروغ، اصل اكثر صفات ذميمه است. و ظاهر بسيارى از اخبار و {قول} بعضى از اصحاب آن است كه از گناهان كبيره است. و از بسيارى از اخبار ظاهر مى‏شود كه دروغ را به جد(4131) و به خوش طبعى(4132) و هزل(4133) گفتن، هر دو حرام است.

اما بعضى از افراد(4134) صدق هست كه بد است، و بعضى از افراد كذب هست كه خوب است، بلكه واجب مى‏شود گاهى. مانند راستى كه باعث ضررى شود به مؤمنى يا موجب كشتن نفس محترمى(4135) شود. اين چنين راستى را حرام است گفتن. و در دروغى كه باعث نجات مؤمنى شود از كشتن يا از حبس يا از ضررى، واجب است گفتن.

و همچنين اگر مالى را مؤمنى به ما به امانت سپرده است و ظالمى از ما مى‏طلبد، ما را واجب است كه انكار كنيم. بلكه قسم هم مى‏توانيم خورد كه مالى از آن مرد نزد ما نيست. و در چنين جاها اگر توريه(4136) توان كرد لازم است، به اين كه قصد كند كه: مالى كه مرا به تو بايد داد نزد من نيست. و مانند اين.

و همچنين نزد عشارى يا ظالمى يا حاكمى كه به اقرار او مؤاخذه كند و مالى از او فوت شود، جايز است دروغ گفتن.

و در اصلاح ميان دو مؤمن دروغ گفتن جايز است، مثل آن كه به هر يك نقل كنيم كه: ديگرى حرف خير شما مى‏گفت و تعريف شما مى‏كرد. هرچند او مذمت كرده باشد و دشنام داده باشد.

و همچنين تجويز دروغ كرده‏اند در خلف وعده كردن با زنان، كه توقعات زياد از اين كس كنند(4137) . هرچند اطلاق دروغ بر اين معنى مجاز است.

و در ضمن احاديث بعضى از اين تفاصيل ظاهر خواهد شد.

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه زبانش راستگوست عملش پاكيزه و مقبول است.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه صاحب آن مرتبه شد نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به راستى و ادا كردن امانت.

و در حديث ديگر فرمود كه: اول كسى كه راستگو را تصديق مى‏نمايد خداست. و بعد از آن خودش كه مى‏داند كه راست مى‏گويد.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: زينت سخن راستگويى است.

و در حديث ديگر فرمود كه: راست بگوييد، كه خدا با راستگويان است؛ و از دروغ اجتناب نماييد كه دروغ از ايمان دور است. به درستى كه راستگو بر كنار وادى نجات و كرامت است، و دروغگو بر كنار خوارى و هلاك است.

و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه به فرزندان خود مى‏فرمود كه: بپرهيزيد از دروغ در امر كوچك و بزرگ، خواه به جد گوييد و خواه به هزل و خوش طبعى. به درستى كه كسى كه دروغ كوچك مى‏گويد، بر دروغ بزرگ جرئت به هم مى‏رساند، يا بر خداوند بزرگوار جرئت كرده است كه مخالفت او نموده است. مگر نمى‏دانيد كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: پيوسته بنده‏اى راست مى‏گويد تا خدا او را صديق(4138) مى‏نويسد، و بنده‏اى پيوسته دروغ مى‏گويد تا خدا او را كذاب(4139) مى‏نويسد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى براى بديها قفلها مقرر فرموده است و شراب را كليد آن قفلها گردانيده است، و دروغ بدتر است از شراب.

و در حديث ديگر فرمود كه: دروغ باعث خرابى ايمان است.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: دروغ بر خدا و رسول از گناهان كبيره است.

و از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: اول كسى كه دروغگو را تكذيب مى‏نمايد خداست. ديگر دو ملكى كه بر او موكل‏اند و با او مى‏باشند. ديگر خود مى‏داند كه دروغ مى‏گويد.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هيچ بنده‏اى مزه ايمان را نمى‏يابد تا ترك ننمايد دروغ را، جِدش را و هَزلش را.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود كه: هر كه دروغ بسيار مى‏گويد بها(4140) و حسنش برطرف مى‏شود.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى دروغگويان را به فراموشى مبتلا كرده است كه زود رسوا شوند.

و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سخن بر سه قسم است: راست، و دروغ، و اصلاح ميان مردم. راوى عرض كرد كه: كدام است اصلاح ميان مردم؟ فرمود كه: آن است كه شخصى شنيده است كه شخصى بدى در حق او گفته است و از او آزرده شده است. تو مى‏گويى كه: من از او شنيدم كه او تو را به نيكى ياد مى‏كرد. خلاف آنچه از او شنيده‏اى.

و در حديث ديگر فرمود كه: خدا دوست مى‏دارد دروغ را در اصلاح.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر دروغى را از صاحبش سؤال خواهند كرد در روز قيامت، مگر دروغى كه در يكى از سه چيز باشد: كسى كه در جنگ‏گاه خواهد كه با دشمنان مكرى كند كه بر ايشان غالب شود، چون از براى مصلحت دين است، بر او گناهى نيست؛ يا كسى كه در ميان دو كس خواهد اصلاح كند، به هر يك چيزى مى‏گويد كه نزاع از ميان ايشان برطرف شود؛ و كسى كه وعده‏اى با اهل(4141) خود مى‏كند و مصلحت نمى‏داند و نمى‏خواهد كه به آن وفا كند.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اصلاح كند، هرچه گويد، دروغگو نيست.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: سه محل است كه دروغ گفتن در آنها حسن و نيكوست: مكرى كه در جنگ كنند؛ يا وعده‏اى كه با زن كنند؛ يا اصلاحى كه در ميان مردم كنند. و سه محل است كه راست گفتن در آنها قبيح است: سخن چينى كردن كه باعث دشمنى مردم شود؛ و كسى را از احوال اهلش به چيزى خبر دادن كه باعث آزردگى او شود؛ و تكذيب كردن شخصى را كه خبرى نقل كند و دروغ باشد.

و احاديث در باب صَمت(4142) پيشتر مذكور شد. و تهديدى كه در باب خندانيدن مردم واقع شده است ممكن است كه محمول باشد بر صورتى كه دروغى گويد يا غيبت مسلمانى كند.

و بايد دانست كه از جمله چيزهايى كه مذموم است بلكه دغدغه حرمت در آن مى‏شود نقل دروغ است، مانند قصه حمزه(4143) و ساير قصه‏هاى دروغ.

چنانچه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بدترين روايتها روايت دروغ است.

بلكه قصه‏هاى راستى كه لغو و باطل باشد مانند شاهنامه و غير آن از قصه‏هاى مجوس(4144) و كفار، بعضى از علما گفته‏اند كه حرام است(4145) .

چنانچه در بعضى از كتب معتبره اماميه مسطور(4146) و مروى است از حضرت امام محمد تقىعليه‌السلام كه آن حضرت نقل نمود از حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه آن حضرت فرمود كه: ذكر على بن أبى‏طالب عباده. و من علامات المنافق أن يتنفر عن ذكره و يختار استماع القصص الكاذبه و أساطير المجوس على استماع فضائله. ثم قرأعليه‌السلام :( و اذا ذكر الله وحده اشمأزت قلوب الذين لا يؤمنون بالأخره. و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون ) .(4147)

فسئل صلوات‏الله عليه عن تفسيرها. قال: أما تدرون أن رسول الله صلى‏الله عليه و ءاله كان يقول: اذكروا على بن أبى‏طالب فى مجالسكم. فان ذكره ذكرى، و ذكرى ذكر الله.

فالذين اشمأزت قلوبهم عن ذكره و استبشروا عن ذكر غيره أولئك الذين لا يؤمنون بالأخره و لهم عذاب مهين.

يعنى: ياد كردن على بن ابى‏طالب عبادت است. و از علامات منافق است كه مى‏رمد و تنفر مى‏نمايد از ياد كردن او، و اختيار مى‏كند شنيدن قصه‏هاى دروغ و افسونهاى(4148) مجوس را بر شنيدن فضايل آن حضرت. بعد از آن امامعليه‌السلام خواندند اين آيه وافى هدايه(4149) را كه: {و} اذا ذكر الله وحده تا به آخر.

پس پرسيدند از آن حضرت صلوات‏الله عليه از تفسير اين آيه. فرمود كه: آيا نمى‏دانيد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى‏فرمود كه: ياد كنيد على بن ابى‏طالب را در مجلسهاى خود. پس به درستى كه ياد كردن على بن ابى‏طالبعليه‌السلام ياد كردن من است، و ياد كردن من ياد كردن خداست. پس آن كسانى كه مى‏رمند و گرفته مى‏شود دلهاى ايشان از ياد كردن على بن ابى‏طالب و شادمان مى‏شوند از ياد كردن غير او، ايشان آنان‏اند كه ايمان ندارند به آخرت، و مر ايشان راست عذابى خوار كننده.

و ابن بابويه در كتاب اعتقادات آورده است كه: سئل {الصادقعليه‌السلام } عن القصاص؛ أيحل الاستماع لهم؟ فقال: لا. و قال: من أصغى الى ناطق فقد عبده. فان كان الناطق عن الله، فقد عبدالله؛ و ان كان الناطق عن ابليس عبد ابليس.

يعنى: پرسيدند از حضرت صادقعليه‌السلام از قصه خوانان، كه: آيا گوش دادن به ايشان حلال است؟ آن حضرت فرمود كه: نه؛ حلال نيست. و فرمود كه: هر كس كه گوش بدارد به ناطقى، پس به تحقيق كه او را پرستيده. پس اگر از خدا سخن گويد يعنى راست و حق گويد)، آن گوش كننده، خدا را پرستيده؛ و اگر از ابليس سخن گويد يعنى سخنان دروغ و باطل گويد)، پس آن گوش كننده ابليس را پرستيده.

و كلينى همين مضمون را از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است.

يا أباذر اياك و الغيبه. فان الغيبه أشد من الزنا. قلت: يا رسول الله و لم ذاك بأبى أنت و أمى؟ قال: لأن الرجل يزنى فيتوب الى الله فيتوب الله عليه، و الغيبه لا تغفر حتى يغفرها صاحبها. يا أباذر سباب المسلم فسوق، و قتاله كفر، و أكل لحمه من معاصى الله، و حرمه ماله كحرمه دمه. قلت: يا رسول الله! و ما الغيبه؟ قال: ذكرك أخاك بما يكره. قلت: يا رسول الله فان كان فيه ذاك الذى يذكر به؟ قال: اعلم أنك اذا ذكرته بما هو فيه فقد اغتبته، و اذا ذكرته بما ليس فيه بهته. ا أباذر من ذب عن أخيه المسلم الغيبه، كان حقا على الله عز و جل أن يعتقه من النار. يا أباذر من اغتيب عنده أخوه المسلم و هو يستطيع نصره فنصره، نصره الله عز و جل فى الدنيا و الأخره. و ان خذله و هو يستطيع نصره، خذله الله فى الدنيا و الأخره.

اى ابوذر حذر نما از غيبت كردن. پس به درستى كه غيبت بدتر است از زنا. گفتم: يا رسول الله چرا چنين است، پدر و مادرم فداى تو باد؟ فرمود: براى آن كه مردى زنا مى‏كند، پس توبه مى‏كند به سوى خدا، پس خدا توبه او را قبول مى‏نمايد. و غيبت آمرزيده نمى‏شود تا بيامرزد آن را صاحب غيبت. اى ابوذر دشنام دادن مسلمان گناه بزرگ است؛ و با او جنگ و قتال(4150) كردن در مرتبه كفر است؛ و گوشتش را خوردن به غيبت، از معصيتهاى خداست؛ و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست. گفتم: يا رسول الله غيبت چيست؟ فرمود: آن است كه ياد كنى بردار مؤمن خود را به چيزى كه او را بد آيد. گفتم: يا رسول الله اگر در او باشد آن عيب كه ياد كرده مى‏شود به آن؟ فرمود: بدان به درستى كه اگر او را ياد كنى به آنچه در او هست، پس به تحقيق كه او را غيبت كرده‏اى؛ و اگر ياد كنى او را به آنچه در او نيست، بهتان بسته‏اى بر او. اى ابوذر هر كه دفع كند از برادر مسلمان خود غيبت را، لازم است بر خداى عزوجل كه او را آزاد گرداند از آتش جهنم. اى ابوذر هر كه غيبت كرده شود نزد او برادر مسلمان او، و او را تواند يارى كند، پس يارى كند او را، خداى عزوجل او را يارى كند در دنيا و آخرت؛ و اگر او را يارى نكند و تواند او را يارى كردن، خدا او را يارى نكند در دنيا و آخرت. توضيح اين مطالب در ضمن چند فصل به عمل مى‏آيد.

فصل اول: در بيان مذمت غيبت و حرمت آن است بدان كه در حرمت غيبت مسلمانان در ميان علما خلافى نيست. و آيه و احاديث متواتره بر حرمت آن دلالت دارد. و ظاهر بعضى از احاديث آن است كه از جمله گناهان كبيره است. و جمعى از علما نيز كبيره مى‏دانند. و ظاهر اين حديث شريف كه حضرت فرمود كه از زنا بدتر است، دلالت مى‏كند بر آن كه از اكبر كباير(4151) است و از جميع گناهان شيوعش بيشتر است.

زيرا كه صفات ذميمه‏اى كه باعث غيبت مى‏باشد، از حسد و كينه و عداوت، در اكثر خلق بر وجه كمال مى‏باشد و خصوصيتى به پير و جوان، و عالم و جاهل، و وضيع(4152) و شريف ندارد. چه، ظاهر است كه هر كس را دشمنى و همچشمى و همكارى مى‏باشد. و مانعى كه در گناهان ديگر مى‏باشد در اينجا نيست زيرا كه مانع اكثر ناس در عدم ارتكاب گناهان، يا قباحت عرفى(4153) است يا عدم قدرت. و در اين گناه، قباحت بالكليه برطرف شده است بلكه يك جزو از اجزاى استعداد در اين زمانها اين است كه كسى خوش نقل و شيرين زبان و چرب و نرم باشد و غيبت را بر وجه كمال تواند كرد. و ايضا شيطان لباسها براى تجويز اين عمل پيدا كرده است كه اهل علم و صلاح در آن لباسها پخته و ناصحانه و مشفقانه غيبت مى‏كنند از روى نهايت محبت و ديندارى و خداترسى. و عدم قدرت نيز در اين گناه نيست زيرا كه احتياج به زرى و پولى و مُعينى(4154) و آلتى ندارد، و سخن گفتن در نهايت آسانى است. و به اين سببها شيوعش از جميع گناهان بيشتر است، با آن كه تهديد و تحذير(4155) در اين گناه زياده از گناهان ديگر وارد شده است. چنانچه حق تعالى فرموده است كه: يا أيها الذين ءامنوا اجتنبوا كثيرا من الظن. ان بعض الظن اثم. و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا. أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه.

( و اتقوا الله ان الله تواب رحيم ) (4156) : اى گروه مؤمنان اجتناب نماييد و ترك كنيد بسيارى از گمانها را. به درستى كه بعضى از گمانها گناه است. و تجسس و تفحص عيبهاى مردم مكنيد. و غيبت نكنيد بعضى از شما بعضى را (يعنى يكديگر را غيبت مكنيد و به بدى ياد مكنيد). آيا دوست مى‏دارد احدى از شما كه گوشت مرده برادر مؤمن خود را بخورد؟ پس به تحقيق از خوردن گوشت مرده برادر خود كراهت داريد. (پس، از غيبت نيز كراهت داشته باشيد كه در آن مرتبه است.) و بترسيد و بپرهيزيد از عقوبات الهى. به درستى كه حق تعالى بسيار قبول كننده توبه‏هاست، و بسيار مهربان است (به بندگان). و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه بگويد در شأن مؤمنى چيزى را كه چشمهايش ديده باشد و گوشهايش شنيده باشد، پس او داخل است در آن جماعت كه حق تعالى در مذمت ايشان فرموده است كه:( ان الذين يحبون أن تشيع الفاحشه فى الذين ءامنوا لهم عذاب أليم ) (4157) . يعنى: آنان كه دوست مى‏دارند كه فاش شود خصلتهاى بد و عيبها در شأن جماعتى كه ايمان آورده‏اند، مر ايشان راست عذابى دردناك.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: غيبت، دين مرد مسلمان را تندتر و زودتر فاسد مى‏كند از خوره‏اى كه در اندرون آدمى به هم رسد. و فرمود كه: نشستن در مسجد براى انتظار نماز عبادت است، مادام كه غيبت مسلمانى نكنند. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه روايت كند بر مؤمنى روايتى كه خواهد در آن نقل، عيب او را ظاهر گرداند و مروتش را درهم شكند كه از ديده‏هاى مردم او را بيندازد، خدا او را از ولايت(4158) خود بيرون كند و به ولايت شيطان داخل كند. پس شيطان او را قبول نكند. يعنى خدا او را دوست ندارد و يارى نكند، و او را به شيطان واگذارد. و در روايت ديگر منقول است كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين حديث كه: حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: عورت مؤمن بر مؤمن حرام است. فرمود كه: مراد آن نيست كه عورت ظاهرش را ببينى. بلكه مراد آن است كه سِرش را فاش كنى و عيبش را تفحص كنى و نقل كنى و او را رسوا كنى. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، ننشيند در مجلسى كه در آن مجلس امامى را دشنام دهند يا مسلمانى را غيبت كنند. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مسلمانى را غيبت كند روزه‏اش باطل مى‏شود، و وضويش مى‏شكند، و در قيامت از او گندى ظاهر خواهد شد بدتر از گند مردار، كه اهل محشر همه از گند او متأذى(4159) شوند. و اگر پيش از توبه بميرد مرده خواهد بود بر حالتى كه حلال داند چيزى را كه خدا حرام كرده است. و فرمود كه: هر كه تطول(4160) و احسان كند بر برادر مؤمنش در غيبتى كه بشنود كه در مجلسى كه او را مى‏كنند، به اين كه مانع شود و رد آن غيبت كند، حق تعالى از او هزار نوع از بدى را در دنيا و آخرت دفع كند؛ و اگر رد نكند و حال آن كه قادر بر رد باشد، مثل گناه آن غيبت كننده بر او لازم شود هفتاد مرتبه.

بدان كه باطل شدن روزه و وضو را حمل بر اين كرده‏اند كه كمال روزه و وضويش زايل مى‏شود، نه اين كه بايد قضا يا اعاده كردن. و به سند صحيح ديگر از آن حضرت منقول است كه: سزاوارترين مردم به گناهكار بودن، سفيه بى‏خردى است كه غيبت مسلمانان كند. و ذليلترين مردم كسى است كه مردم را خوار كند. و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه گفت كه: فلان شخص شما را نسبت مى‏دهد به اين كه گمراهيد و صاحب بدعتيد. حضرت فرمود كه: حق همنشينى آن شخص را رعايت نكردى كه سخن او را به ما نقل كردى. و حق ما را رعايت نكردى كه از برادر ما چيزى به ما نقل كردى كه ما نمى‏دانستيم. به درستى كه مرگ، همه را درخواهد يافت، و در روز بَعث(4161) همه در يك‏جا حاضر خواهيم شد، و وعده گاه همه قيامت است، و خدا در ميان همه حكم خواهد كرد. و زينهار كه احتراز كن از غيبت كه آن نانخورش(4162) سگان جهنم است. و بدان كه كسى كه ذكر عيوب مردم بسيار مى‏كند، اين بسيار گفتن گواهى مى‏دهد كه در او عيب بسيار هست.

و به سند معتبر منقول است از عَلقَمه(4163) كه: عرض كردم به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام كه: يابن رسول الله بفرما كه كيست كه گواهيش را قبول مى‏توان كرد، و كيست كه گواهيش را قبول نمى‏توان كرد. حضرت فرمودند كه: اى علقمه هر كه بر فطرت اسلام(4164) باشد گواهيش جايز و مقبول است. گفتم كه: قبول مى‏توان كرد شهادت كسى را كه گناهان كند؟ فرمود كه: اى علقمه اگر شهادت آنها را قبول نتوان كرد پس قبول نمى‏توان كرد مگر شهادت پيغمبران و اوصياى ايشان را، زيرا كه ايشان معصوم‏اند و بس، نه ساير خلق. پس هر كه را به چشم خود نبينى كه گناهى مى‏كند و دو گواه بر او شهادت ندهند كه گناهى كرده است او از اهل عدالت و ستر(4165) است و گواهيش مقبول است هرچند در واقع گناهكار باشد؛ و هر كه او را غيبت كند بر گناههاى مخفى او، از ولايت خدا بيرون است و در ولايت شيطان داخل است. و به تحقيق كه پدرم روايت نمود از پدرانش كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه غيبت مؤمنى كند به خصلتى كه در او باشد، خدا در ميان ايشان در بهشت هرگز جمع نكند. و هركه غيبت كند مؤمنى را به خصلتى كه در او نباشد، عصمت ايمانى(4166) از ميان ايشان منقطع گردد و آن كه غيبت كرده است در آتش باشد هميشه، و بد جايگاهى است جايگاه او. و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به نوف بكالى فرمود كه: اجتناب كن از غيبت كه نانخورش سگان جهنم است. بعد از آن فرمود كه: اى نوف دروغ مى‏گويد كسى كه گمان مى‏كند كه او از حلال متولد شده است و گوشت مردم را به غيبت مى‏خورد. و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: غيبت مكن كه چون غيبت مردم مى‏كنى تو را غيبت مى‏كنند. و از براى برادر مؤمن خود گوى(4167) مكن كه خود در آن گو مى‏افتى. و هر كار كه مى‏كنى با مردم، جزاى خود را مى‏يابى. و در حديث ديگر منقول است كه: از صفات منافقان آن است كه اگر مخالفت ايشان مى‏كنى تو را غيبت مى‏كنند.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: روزه‏دار در عبادت خداست مادام كه غيبت مسلمانى نكند. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: كسى كه برادر مؤمنش را روبه‏رو مدح گويد و در پشت سرش غيبت او كند عصمت ايمانى از ميان ايشان برطرف مى‏شود. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه غيبت كند برادر مؤمن خود را بى‏آن كه عداوتى در ميان ايشان باشد، پس شيطان در نطفه او شريك بوده است(4168) . و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: زينهار كه اجتناب نماييد از غيبت مسلمان. به درستى كه مسلمان غيبت برادر مسلمان خود نمى‏كند و حال آن كه خدا در قرآن او را نهى فرموده است. و فرمود كه: هر كه بگويد از براى مؤمنى سخنى كه خواهد كه مروت(4169) و قدر او را درهم شكند خدا او را حبس كند در طينت خَبال(4170) (يعنى در جايى كه چرك و ريم فرجهاى زناكاران در آنجا جمع مى‏شود) تا از عهده آن سخن بيرون آيد. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى دشمن مى‏دارد خانه پرگوشت را و گوشت فربه را. بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يابن رسول الله ما دوست مى‏داريم گوشت را، و خانه‏هاى ما از گوشت خالى نمى‏باشد. حضرت فرمود كه: آن كه مراد نيست كه فهميدى. مراد از خانه پرگوشت خانه‏اى است كه در آن خانه گوشتهاى مردم را به غيبت مى‏خورند، و گوشت فربه صاحب تجبر(4171) متكبرى است كه در راه رفتن خُيلا(4172) و تكبر كند. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بپرهيزيد از گمان بد به مردم بردن. به درستى كه گمان بد بدترين دروغهاست. و برادران باشيد در راه خدا چنانچه خدا شما را به آن امر فرموده است. و به لقبهاى بد يكديگر را ياد مكنيد، و تجسس و تفحص عيبهاى مردم مكنيد، و فحش به يكديگر مگوييد، و غيبت يكديگر مكنيد، و منازعه مكنيد، و دشمنى مكنيد، و حسد يكديگر را مبريد؛ به درستى كه حسد ايمان را مى‏خورد چنانچه آتش هيزم خشك را مى‏خورد. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ياد كنيد برادر مؤمن خود را در هنگامى كه از شما غايب باشد، به احسن وجوهى كه مى‏خواهيد كه او شما را به آن وجه ياد كند در وقتى كه شما از او غايب باشيد. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ ورعى نافعتر نيست از اجتناب كردن از محارم الهى، و خود را بازداشتن از آزار مسلمانان و غيبت ايشان. و در حديث ديگر منقول است كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى بن عمران على نبينا و آله وعليه‌السلام كه: صاحب غيبت اگر توبه كند آخر كسى خواهد بود كه داخل بهشت شود؛ و اگر توبه نكند اول كسى خواهد بود كه داخل جهنم شود. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: چهار كس‏اند كه آزار مى‏رسانند به اهل جهنم با آزارى كه خود دارند، و از حميم جهنم به خورد ايشان مى‏دهند، و واويلاه(4173) و واثبوراه(4174) فرياد مى‏كنند، و اهل جهنم بعضى به بعضى مى‏گويند كه: چرا اين چهار طايفه ما را آزار مى‏كنند با آزارى كه خود داريم. يكى از ايشان شخصى است كه در تابوتى از آتش آويخته است؛ و يكى شخصى است كه امعايش(4175) را از اندرونش مى‏كشند؛ و يكى شخصى است كه چرك و خون از دهانش جارى است؛ و يكى شخصى است كه گوشت خود را مى‏خورد.

پس، از حال صاحب تابوت مى‏پرسند كه: اين بدبخت چرا اين قدر آزارش به ما مى‏رسد؟ مى‏گويند كه: او مرده بود و مالهاى مردم در گردنش بود و چيزى هم از او نمانده بود كه حق مردم را ادا كنند. بعد از آن مى‏پرسند از حال كسى كه امعايش را مى‏كشند. مى‏گويند كه: پروا نمى‏كرد از بول به هر جاى بدنش كه مى‏رسيد. پس مى‏پرسند از حال كسى كه از دهانش چرك و خون جارى است. مى‏گويند كه: او نظر مى‏كرد و هر سخن بدى كه از مردم مى‏شنيد نقل مى‏كرد و به ايشان نسبت مى‏داد. بعد از آن مى‏پرسند از حال كسى كه گوشت خود را مى‏خورد كه: اين بدبخت چرا آزارش به ما مى‏رسد با آزارى كه ما خود داريم؟ مى‏گويند كه: اين گوشت مردم را به غيبت مى‏خورد و سخن چينى مى‏كرد. و احاديث در اين باب بسيار است، ما به نقل احاديثى كه سندش معتبر بود اكتفا نموديم.

فصل دويم: در بيان معنى غيبت است و بعضى نزديك به همين عبارت تعريف كرده‏اند كه در اين حديث واقع شده است كه: ياد كردن مؤمن است در حال غيبت او به نحوى كه اگر او بشنود خوشش نيايد و آزرده شود. و اكثر، تعريف غيبت چنين كرده‏اند كه: تنبيه كردن(4176) است در حال غيبت انسان معين، يا آن كه در حكم معين باشد، بر امرى كه او كراهت داشته باشد كه آن امر را به او نسبت دهند، و آن امر در او باشد، و آن امر را به حسب عرف، نقص و عيب شمارند. خواه اين تنبيه به گفتن باشد، و خواه به اشاره كردن باشد، و خواه به كنايه باشد و خواه به صريح و خواه به نوشتن. و قيد كرديم به انسان معين از براى آن كه اگر معين نباشد غيبت نيست. مثل آن كه گويد كه: يكى از اهل اين شهر چنين عيبى دارد. اين حرام نيست مگر آن كه به نحوى گويد كه به قرينه، سامع(4177) بيابد. كه آن غيبت است هرچند نام نبرد. و در حكم معين آن است كه گويد كه: زيد و عمرو - يكى از ايشان - فلان عيب را دارد. و بعضى اين قسم سخن را غيبت آن هر دو شخص مى‏دانند زيرا كه هر يك را در معرض اين احتمال در آوردن نقص شأن اوست و اگر بشنود آزرده مى‏شود. و اينكه گفتيم: آن امر در او باشد براى اين است كه بهتان به در رود. زيرا كه مشهور اين است كه غيبت و بهتان غير يكديگرند هر چند بهتان بدتر است. و غيبت آن است كه بيان عيبى كنند كه در او باشد. و بهتان آن است كه عيبى از براى او اثبات كنند كه در او نباشد. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: از جمله غيبت آن است كه در شأن برادر خود بگويى چيزى را كه خدا بر او پوشيده است. و از جمله بهتان آن است كه در حق برادر مؤمن خود چيزى را بگويى كه در او نباشد.

و گاه هست كه غيبت را بر معنيى اطلاق مى‏كنند كه شامل بهتان نيز هست. چنانچه به سند معتبر از داوود بن سرحان(4178) منقول است كه: از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم از غيبت. فرمود كه: آن است كه به برادر مؤمن بديى را نسبت دهى كه او نكرده باشد، يا آن كه بدى را از او فاش كنى كه خدا بر او پوشانيده باشد و به گواه ثابت نشده باشد نزد حاكم شرع كه حدى بر او لازم شود. و قيد كرديم كه آن امر به حسب عرف عيب باشد براى آن كه اگر ما كمالى از براى كسى اثبات كنيم و او بدش آيد غيبت نيست. مثل آن كه مى‏گوييم كه: فلان شخص نماز شب مى‏كند و او بدش مى‏آيد. اما اگر عيب باشد، هر قسم عيبى كه باشد كه ذكرش باعث آزردگى او شود، غيبت است، خواه در خلقت بدنش و خواه در اخلاقش و خواه در اعمالش و خواه در نسبش. مثل آن كه گويند كه: دنى‏زاده است. يا: جولاه‏زاده است. مگر عيوب ظاهره كه بعد از اين بيان خواهد شد. و از تعريف ظاهر شد كه غيبت مخصوص گفتن صريح نيست. پس اگر به كنايه گويد هم غيبت است. مثل آن كه حرف كسى مذكور شود، بگويد كه: الحمدلله كه ما به محبت رياست مبتلا نيستيم، و غرضش كنايه به آن شخص باشد كه او مبتلاست. يا آن كه گويد كه: خدا ما و او را از محبت دنيا نجات دهد، و غرضش اثبات اين عيب باشد براى او، و خود را براى رفع مَظنه(4179) شريك كند. و امثال اين سخنان از تلبيساتى(4180) كه در باب غيبت شايع گرديده است كه در ضمن حمد و ثناى الهى و اظهار شكستگى و فروتنى خود و ناصح مردم بودن، بر وجه اتم(4181) و اكمل(4182) عيوب مردم را فاش مى‏كنند. و همچنين ظاهر شد كه مخصوص گفتن نيست، بلكه اگر مذمت شخصى را به ديگرى بنويسند داخل است در غيبت. و همچنين اگر عيب كسى را به اشاره چشم و ابرو و يا دست اظهار كنند، يا در حرف، يا در راه رفتن، يا غير آن از اشارات و حركات، اظهار نقص شخصى كنند و تقليد او نمايند، غيبت است.

فصل سيم: در بيان فردى(4183) چند از غيبت كه علما استثنا كرده‏اند و آن ده قسم است: اول: تظلم مظلوم است كه بر كسى ظالمى ظلمى كرده باشد و او به نزد شخصى آيد و اظهار ظلم آن ظالم كند كه اين شخص رفع آن ظلم از او بكند. و اين قسم را علما تجويز كرده‏اند كه تظلم كردن مظلوم و شنيدن آن شخص هر دو جايز است، اما در صورتى كه آن شخص قادر بر رفع آن ظلم باشد و غرضش از شنيدن، رفع ظلم باشد، و غرض قايل(4184) نيز همين باشد، و نزد همان شخص كه توقع اين نفع از او دارد بگويد و نزد ديگران نگويد. دويم: نهى از منكر است كه شخصى بدى از كسى مى‏داند، و مى‏خواهد كه به اين گفتن و نقل كردن شايد او ترك نمايد. و اين مشروط است به شرايط نهى از منكر كه بداند كه فعل آن شخص بد است، و منكر است، و تجويز تأثير بكند(4185) ، و خوف ضرر نداشته باشد، و به كمتر از اين، داند كه او برطرف نمى‏كند.

پس اگر نداند كه آن كارى كه او مى‏كند بد است، به اينكه مثلا مسئله خلافى(4186) باشد، و احتمال دهد كه او به رأى مجتهدى عمل كند آن فعل را حلال داند، مذمت او بر اين فعل نمى‏تواند كرد. و همچنين اگر داند كه اين گفتن فايده نمى‏كند و باعث اين نمى‏شود كه آن مرد آن فعل را ترك كند نمى‏بايد گفت. و همچنين اگر خوف ضررى به بدن او يا مال او يا عرض(4187) او يا احدى از مؤمنين و مؤمنات داشته باشد جايز نيست گفتن. و همچنين اگر ممكن باشد كه در خلوت او را نصيحت كند و داند كه به آن نصيحت، او برطرف مى‏كند جايز نيست كه او را در مجالس رسوا كند. و با تحقق شرايط بايد كه سعى كند كه غرض او رضاى الهى و ترك معصيت خدا باشد، و عداوتها و كينه‏ها و حسدها باعث نباشد كه نهى از منكر را وسيله تدارك كينه خود كرده باشد و غرض باطل خود را در نظر مردم چنين صورت دهد. سيم: آن است كه به عنوان فتوا خواهد كه از عالمى مسئله‏اى بپرسد، و در آن ضمن مذمت كسى مذكور شود. مثل آن كه مى‏پرسد كه: پدرم مال مرا برداشته است، آيا من مى‏توانم با او دعوى كنم؟ و در اين فرد هم تا ممكن باشد كه به نحوى سؤال كند كه نفهمند پدر خودش مراد است، به اين كه بگويد كه: اگر پدرى با فرزندى چنين معامله نموده باشد چون است؟، مى‏بايد چنين كند. و اگر به اين نحو بيان نتوان كرد مى‏بايد سعى كند كه بغير آن عالم، ديگرى نشنود. چهارم: نصيحت مُستَشير(4188) است. مثل آن كه شخصى با كسى مشورت مى‏كند كه: مال خود را به فلان شخص بدهم به قرض، يا به مضاربه بدهم يا نه؟ يا دختر خود را مى‏خواهم به او تزويج نمايم. در اين صورت واجب است كه آنچه خير او را داند بگويد. و اگر داند كه به مجمل كه بگويد كه: مكن او ترك مى‏نمايد، به همين اكتفا نمايد. و اگر او راضى نشود مگر به تفصيل، همان عيبى كه در همان معامله دخيل است بگويد و زياده از آن نگويد. و اگر از او سؤال ننمايد و به اعتبار اخوت و خيرخواهى او را منع كند از معامله با آن شخص از براى خدا، خوب است، در صورتى كه داند ضرر عظيم به او مى‏رسد از معامله آن شخص. پنجم: بيان بدعت ارباب بدع(4189) است كه ضرر به دين مردم رسانند و مردم را فريب دهند و گمراه كنند. بيان بدعت ايشان كردن واجب است، و مردم را منع از متابعت ايشان كردن لازم است خصوصا بر علما. چنان كه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هرگاه كه ببينيد اهل ريب(4190) و بدعتها را بعد از من، پس اظهار كنيد بيزارى از ايشان، و ايشان را دشنام بسيار بدهيد، و در مذمت و بطلان ايشان سخن بسيار بگوييد. بلكه اگر ضرور شود بهتان هم نسبت به ايشان بگوييد تا طمع نكنند در فاسد كردن اسلام، و مردم از ايشان حذر نمايند و از بدعتهاى ايشان ياد نگيرند، تا حق تعالى از براى شما به سبب اين رفع بدعت حسنات بسيار بنويسد و بلند كند درجات شما را در آخرت. و در حديث صحيح ديگر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: مصاحبت مكنيد با اهل بدعت، و با ايشان همنشينى مكنيد كه نزد مردم مثل يكى از ايشان خواهيد بود. چنانچه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: آدمى بر دين دوست خود است. و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى در باب بدعت گذشت. و ضرر هيچ طايفه نسبت به ايمان و اهل ايمان مثل ضرر ارباب بدعت نيست. زيرا كه كفار بَحت(4191) ، چون كفر ايشان ظاهر است، مردم از ايشان احتراز مى‏نمايند؛ اما ارباب بدعت چون در لباس مسلمانان‏اند، و به تصنع و ريا خود را از اهل خير مى‏نمايند، مردم فريب ايشان را مى‏خورند. پس بر علما و غير ايشان واجب است كه اظهار بطلان ايشان بكنند و در خرابى بنيان ايشان سعى نمايند كه اهل جهالت به متعابعت ايشان گمراه نشوند.

ششم: بيان خطاى اجتهاد مجتهدين است، كه مجتهدى رأيى اختيار كرده باشد و مجتهد ديگر رأى او را خطا داند. جايز است كه بيان خطاى او بكند و دلايل بر بطلان رأى او بگويد. چنانچه هميشه علماى سلف رضوان‏الله عليهم بيان خطاى معاصرين و علماى گذشته مى‏كرده‏اند. و اين باعث نقص هيچ يك از ايشان نيست و هر يك به سعى جميل خود كه در احياى دين كرده‏اند مثاب(4192) و مأجورند(4193) . اما مى‏بايد كه به قدر ضرورت از بيان خطاى در آن مسئله اكتفا نمايند و مبالغه‏اى در تشنيع(4194) و مذمت نكنند و غرض محض، بيان حق و رضاى الهى باشد و حقد(4195) و حسد و اغراض باطله ديگر باعث نباشد. و در اينجا شيطان را راهها و حيله‏ها بسيار است.

هفتم: بيان جرح(4196) راويان اخبار و احاديث است. چنانچه علماى ما در كتابهاى رجال مذمت بعضى از راويان نموده‏اند براى حفظ سنت و شريعت، و تميز ميان صحيح و غير صحيح، و معتبر و غيرمعتبر از احاديث. و چون غرض دينى متعلق است به اين امر، لهذا جايز دانسته‏اند. هشتم: آن كه شخصى به وصفى مشهور باشد كه آن صفت در او ظاهر باشد، و براى تميز و معرفت، او را به آن وصف ذكر كنند، مثل: فلان اعرج(4197) يا اعمى(4198) يا اشل(4199) يا اعور(4200) .

و بعضى مطلقا تجويز كرده‏اند ذكر اين عيوب ظاهره را. و بعضى گفته‏اند كه در صورتى جايز است كه تميز آن شخص منحصر ذكر آن وصف باشد. و احتياط در آن است كه تا ممكن باشد به عبارتى نگويند كه اگر او بشنود آزرده شود و موجب نقص او باشد عرفا. مثل اين كه بگويند: فلان كوره. زيرا كه به جاى اين عبارت، عبارت ديگر مى‏توان گفت كه مستلزم تحقير او نباشد. و بر استثناى اين فرد مجملا بعضى از اخبار معتبره دلالت دارد. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: غيبت آن است كه در حق برادر خود چيزى بگويى كه خدا بر او پوشيده است. اما امرى كه در او ظاهر باشد مانند حدت(4201) و غضب و مبادرت(4202) در امور، پس آن غيبت نيست. و بهتان آن است كه چيزى بگويى كه در او نيست. نهم: غيبت جماعتى است كه گناهان را علانيه مرتكب باشند و تظاهر به آنها نمايند.

مانند ارباب مناصب جور كه مناصب ايشان فسق است و علانيه مرتكب آنها هستند. پس اگر همان گناه را كه علانيه مى‏كنند و همه كس مى‏دانند و ايشان پروايى هم از گفتن آنها ندارند بگويند، البته غيبت نيست. مثل آن كه بگويند كه: فلان شخص حاكم فلان شهر است. اگر آن شخص بشنود او را خوش مى‏آيد. و در غيبت مأخوذ(4203) است كه او كراهت داشته باشد. و اگر گناهى را به علانيه كند و از ذكرش آزرده مى‏شود، مثل آن كه كسى در مجامع گناهى را مى‏كند و اخفا نمى‏كند اما اگر آن گناه را ذكر كنند آزرده مى‏شود، اين نيز مشهور آن است كه غيبت نيست. اما اگر او را مذمت كنند و عيبهاى ديگرش كه مخفى باشد بيان كنند، با آن كه مُتَجاهر(4204) به بعضى از كباير باشد، خلاف(4205) است. و دور نيست كه مذمتش بر آن گناهانى كه علانيه مى‏كند توان كردن، هرچند شرايط نهى از منكر متحقق نباشد. اما گناهان مخفيش را ذكر نكردن اولى(4206) و احوط(4207) است.

و بر استثناى اين فرد مجملا، احاديث بسيار وارد است. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه در غايبانه كسى او را به چيزى ياد كند كه در او باشد و مردم دانند او را غيبت نكرده است؛ و اگر به چيزى ياد كند كه مردم ندانند غيبت كرده است؛ و اگر او را به چيزى ياد كند كه در او نباشد بر او بهتان زده است. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هرگاه فاسق، مجاهره(4208) به فسق كند و علانيه گناه كند او را حرمت نيست و غيبت او حرام نيست. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه كس‏اند كه ايشان را حرمتى نيست: صاحب بدعتى كه به خواهش خود بدعتى در دين پيدا كرده باشد؛ و امام جائر(4209) ؛ و فاسقى كه علانيه فسق كند. و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حرمت فاسق از همه كس كمتر است.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه با مردم معامله كند و ظلم بر ايشان نكند، و با ايشان سخن گويد و دروغ نگويد، و با ايشان وعده كند و خلف وعده نكند، پس او مروتش كامل گرديده، و عدالتش ظاهر شده، و برادريش واجب گرديده، و غيبتش حرام گرديده است. و به سند معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام مثل اين مضمون منقول است. و يك فرد ديگر نزديك به اين فرد علما استثنا كرده‏اند، كه هرگاه دو كس مطلع بر عيب شخصى شده باشند و آن را با يكديگر تكرار كنند بدون آن كه ثالثى مطلع شود، اكثر گفته‏اند كه غيبت نيست. و بعضى اين را جايز ندانسته. و احتياط در ترك است.

دهم: آن كه جمعى مطلع شوند بر گناهى كه موجب حد(4210) و تعزير(4211) شرعى باشد، و عدد ايشان آن‏قدر باشد كه به گواهى ايشان نزد حاكم شرع ثابت شود، جايز است كه نزد حاكم شرع شهادت دهند نه نزد ساير ناس و حُكام جور.

فصل چهارم: در حكم شنيدن غيبت است و مشهور ميان علما اين است كه اگر تصديق كند يا گوش دهد از روى رضا و خواهش، او نيز در گناه مثل غيبت كننده است. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است. و ظاهر بعضى از احاديث معتبره و كلام بسيارى از علما آن است كه تا ممكن باشد مى‏بايد رد آن غيبت بكند، و منع كند، و برادر مؤمن خود را يارى كند. و اگر نتواند، برخيزد، و اگر قدرت بر برخاستن هم نداشته باشد، به دل كراهت داشته باشد و راضى به آن نباشد. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه برادر مؤمن او را نزد او غيبت كنند، و او را نصرت و يارى كند، خدا او را در دنيا و آخرت يارى كند. و هر كه او را يارى نكند و دفع غيبت از او نكند، و حال آن كه قدرت بر نصرت و اعانت او داشته باشد، خدا او را پست كند در دنيا و آخرت.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه رد كند غيبت را از عرض برادر مؤمن خود، آن عمل براى او حجابى گردد از آتش جهنم. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه رد كند از عرض برادر مسلمان خود، خدا بهشت را براى او بنويسد البته. و بعضى از علما گفته‏اند كه: هرگاه شخصى غيبت شخصى كند، و ما ندانيم كه آن شخص استحقاق غيبت دارد يا نه، جايز نيست كه گوينده را نهى كنيم و حكم به فسق او كنيم. زيرا كه احوال مسلمانان محمول بر صحت است. و گاه باشد كه غرض صحيحى در اين غيبت داشته باشد، و نهى كردن او ايذاى مسلم است. و تا معلوم نشود كه آنچه او مى‏كند فسق است، ايذاى او جايز نيست. و دور نيست كه در اين باب به تفصيلى قايل توان شد كه اگر قايل(4212) شخصى باشد كه ظاهر احوال او اين باشد كه غرض صحيحى ندارد منعش توان كرد. و اگر قايل از اهل صلاح و ورع باشد و بناى اكثر امورش بر تدين باشد و محامل صحيحه(4213) درباره او بسيار باشد، اگر ممكن باشد، بر وجه حسنى او را بازدارند كه او آزرده نشود، به اين كه توجيهى براى فعل آن شخص غايب پيدا كنند يا به نحو ديگر بكنند. والا ساكت شوند و حكم به فسق قايل نكنند. و در اين باب رعايت احتياط مهما امكن(4214) از طرفين لازم است. والله يعلم(4215) .

فصل پنجم: در كفاره غيبت و توبه از آن است و شرايطى كه در توبه‏هاى ديگر معتبر است و گذشت در اينجا نيز معتبر است، و چون حق‏الناس بايد كه نزد هر كس كه هتك عرض(4216) او كرده است، تا ممكن باشد، او را به ذكر جميل(4217) ياد كند و آن معايب را از خاطر آنها به در كند. و در باب ابراء ذمت(4218) از او طلبيدن، احاديث اختلافى دارد. چنانچه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: غيبت بدتر از زناست. پرسيدند كه: چرا يا رسول الله؟ فرمود كه: زيرا كه زناكار توبه مى‏كند و خدا توبه‏اش را قبول مى‏كند و غيبت كننده توبه‏اش مقبول نيست تا آن كه صاحب حق او را حلال كند. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند كه: كفاره غيبت چيست؟ فرمود كه: آن است كه استغفار كنى از خدا از براى او هرگاه كه او را ياد كنى. و به سند ديگر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: كفاره غيبت آن است كه استغفار كنى از براى كسى كه غيبت او كرده‏اى. و جمع ميان اين احاديث به اين نحو كرده‏اند كه: اگر صاحب حق شنيده باشد، و ممكن باشد از او ابراء ذمه خواستن، مى‏بايد طلبيد؛ و اگر نشنيده باشد، يا اگر شنيده باشد ابراء ذمه از او نتوان طلبيد به اين كه مرده باشد يا غايب باشد، از براى او استغفار بايد كرد.

و احتياط آن است كه اگر نشنيده باشد هم از او حليت بطلبند. مگر آن كه باعث آزردگى او شود و ايذاى او باشد. و اگر در اين صورت مجمل از او ابراء ذمه توان طلبيد كه او آزرده نشود و نداند، احوط آن است كه ترك نكند. و الله تعالى يعلم(4219) .

فصل ششم: در مذمت بهتان و متهم ساختن مؤمنان و گمان بد بردن به ايشان است به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه مؤمنى يا مؤمنه‏اى را بهتان زند به چيزى كه در او نباشد حق تعالى او را در طينت خَبال بدارد تا از عهده گفته خود بيرون آيد. پرسيدند كه: طينت خبال چيست؟ فرمود كه: چركى است كه از فرجهاى زناكاران بيرون مى‏آيد. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه بهتان زند بر مؤمنى يا مؤمنه‏اى، و بگويد در حق او چيزى كه در او نباشد، خدا او را بدارد در روز قيامت بر تلى از آتش، تا از عهده سخن خود به در آيد. و در حديث ديگر فرمود كه: زنهار كه بپرهيزيد از گمان بد به مردم بردن، كه گمان بد بدترين دروغهاست.

و به سند معتبر منقول است كه: از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: ميان حق و باطل چه قدر فاصله است؟ حضرت فرمود كه: چهار انگشت. بعد از آن چهار انگشت را گذاشت بر ميان چشم و گوش، و بعد از آن فرمود كه: هر چه را به چشم خود مى‏بينى حق است، و آنچه را به گوش خود مى‏شنوى اكثرش باطل است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه متهم دارد برادر مؤمن خود را، ايمان در دلش مى‏گدازد چنان كه نمك در آب مى‏گدازد. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه متهم سازد برادر دينى خودش را، حرمت ايمانى از ميان ايشان زايل مى‏گردد. و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: كارهاى برادر مؤمن خود را بر محمل نيك حمل كن تا وقتى كه ديگر محملى نيابى. و گمان بد مبر به كلمه‏اى(4220) كه از برادر مؤمنت صادر شود تا محمل خيرى از برايش يابى. و در حديث ديگر فرمود كه: از براى كارهاى برادر خود عذرى طلب كن. پس اگر عذرى نيابى باز طلب كن، شايد بيابى. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: تعجيل مكنيد در حكم كردن به بدى شيعيان ما، كه اگر يك قدم ايشان مى‏لغزد قدم ديگر ايشان ثابت مى‏ماند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: خوشا حال كسى كه مشغول سازد او را عيبهاى خودش از عيبهاى مردم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات‏الله عليهما منقول است كه: نزديكترين احوال آدمى به كفر آن است كه با كسى برادرى كند در دين، و عيبها و لغزشها و گناهان او را حفظ كند كه يك روزى او را بر آنها ملامت كند. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود كه: اى گروهى كه به زبان مسلمان شده‏ايد و ايمان به دل شما نرسيده است! مذمت مكنيد مسلمانان را، و تتبع(4221) عيبهاى ايشان مكنيد؛ كه هر كه تتبع عيبهاى مخفى مسلمانان بكند خدا عيبهاى او را تتبع كند، و هر كه خدا عيبهاى او را تتبع كند او را رسوا كند اگر چه در ميان خانه‏اش باشد.

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه گناه مؤمنى را فاش كند چنان باشد كه خود آن گناه را كرده باشد. و هر كه مؤمنى را بر گناهى سرزنش كند نميرد تا مرتكب آن بشود. و در حديث ديگر منقول است كه: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: هر كه مؤمنى را ملامت و سرزنش كند خدا او را در دنيا و آخرت سرزنش و ملامت كند. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: همين بس است عيب را براى آدمى كه نظر كند به عيبى چند از مردم كه در خودش هست و از آنها غافل است، و ملامت كند مردم را بر امرى چند كه خود ترك آنها نمى‏تواند كرد، و آزار كند كسى را كه با او همنشينى مى‏كند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: اگر شخصى بر دست راست تو باشد، و بر امرى و رأيى باشد، و به دست چپ تو بيايد، در حق او بغير سخن خير مگو و از او بيزارى مجو تا همان سخن را بار ديگر از او نشنوى. به درستى كه دلها در ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خداست؛ به هر نحو كه مى‏خواهد مى‏گرداند؛ يك ساعت چنين و يك ساعت چنين. و بسيار است كه بنده توفيق خير مى‏يابد. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه نفس خود را دشمن دارد نه مردم را، خدا او را از ترس عظيم قيامت ايمن گرداند. بدان همچنان كه گمان بد به مردم بردن بد است، خود را هم در مواضع تهمت داشتن و در معرض گمانهاى بد مردم درآوردن بد است. چنانچه به سند معتبر منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: اى فرزند هر كه با مصاحب بد مصاحبت مى‏كند سالم نمى‏ماند؛ و هر كه در جاى بد داخل مى‏شود متهم مى‏گردد؛ و هر كه زبان خود را مالك نيست پشيمانى مى‏كشد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در هنگام وفات وصيت فرمود كه: اى فرزند زينهار كه بپرهيز از محلهاى تهمت، و از مجالسى كه گمان بد به اهلش مى‏برند. به درستى كه همنشين بد فريب مى‏دهد كسى را كه با او مى‏نشيند. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: سزاوارترين مردم به تهمت كسى است كه با اهل تهمت همنشينى مى‏كند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه خود را در محل تهمت بدارد ملامت نكند كسى را كه گمان بد به او مى‏برد. و بر اين مضمون احاديث بسيار است.

فصل هفتم: در بيان مذمت حسد است كه منشأ اصلى غيبت در اكثر ناس همين است بدان كه حسد بدترين صفات ذميمه نفسانى است. و اول معصيتى كه حق تعالى را در زمين كردند معصيت شيطان بود كه باعثش حسد بود. و مشهور اين است كه اظهارش(4222) از گناهان كبيره است، و منافى عدالت است، و اصلش از گناهان قلب و امراض نفس است. و آدمى در دنيا نيز به اصل اين خصلت معذب است. و اكثر ملكات بد چنين است كه آدمى قطع نظر از عقوبت آخرت، در دنيا نيز به آن معذب است. و حسد آن است كه زوال نعمت را از محسود(4223) خواهد. و اگر از براى خود مثل آنچه او دارد يا بيشتر، خواهد و از داشتن او مضايقه نداشته باشد، اين غبطه است و اگر در صفات حسنه باشد ممدوح(4224) است. و صاحب حسد چون زوال نعمت را از محسود مى‏خواهد، هر كس را كه در نعمتى مى‏بيند، آزرده است از اين كه اين نعمت را او چرا دارد. و اين ممكن نيست كه نعمت خدا از همه كس برطرف شود. لهذا او هميشه از خلق بد خود در شكنجه و محنت است. و همچنين صاحب حرص مى‏خواهد كه جميع مالهاى عالم از او باشد، و اين مطلب هرگز او را ميسر نيست؛ لهذا پيوسته در الم است. و صاحب خلق بد پيوسته با خلق در منازعه است، و اين ميسر نمى‏شود كه هميشه او غالب باشد؛ لهذا پيوسته در تعب(4225) است. و جميع اخلاق سيئه(4226) چنين‏اند. و صاحب حسد بايد تفكر نمايد كه صاحبان نعمتها از مقدر او(4227) چيزى كم نكرده‏اند، و خداوندى كه آن نعمتها را به آنها داده است قادر است كه اضعاف آن نعمتها را به او دهد بى‏آن كه از آنها چيزى كم كند؛ و بداند كه خير او در آنها نبوده كه به او نداده است، و اگر به او مى‏داد از براى او وبال(4228) بود؛ و فكر كند كه اين حسد بردن و غم خوردن، به محسود او هيچ ضرر نمى‏رساند، و ضرر دنيا و عقبى به خودش مى‏رساند. و با اين تفكرات صحيح به خدا متوسل مى‏شود، و با نفس معارضه و مجادله كند تا حق تعالى او را از اين صفت ذميمه نجات بخشد، كه هيچ صفت به حسب عقل و شرع از اين بدتر نيست. چنانچه به سندهاى معتبر از ائمه صلوات‏الله عليهم منقول است كه: حسد ايمان را مى‏خورد چنانچه آتش هيزم را مى‏خورد. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: اى پسر عمران حسد مردم مبر بر آنچه عطا كرده‏ام ايشان را از فضل خود، و نظر خود را به سوى آنها ميفكن، و نفس خود را از پى آنها مفرست. به درستى كه كسى كه حسد مردم مى‏برد دشمن نعمتهاى من است، و منع كننده قسمتهاى من است كه قسمت كرده‏ام ميان بندگان خود. و كسى كه چنين باشد من از او نيستم و او از من نيست. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: مؤمن غبطه مى‏كند اما حسد نمى‏برد، و منافق حسد مى‏برد و غبطه نمى‏كند. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت لقمان پسر خود را وصيت فرمود كه: حسود را سه علامت است: چون غايب شد غيبت مى‏كند؛ و چون حاضر شد تملق مى‏كند؛ و چون مصيبتى به هم رسيد شَماتت(4229) مى‏كند. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ حسودى را راحت نمى‏باشد.

در مذمت سخن چينى يا أباذر لا يدخل الجنه قتات. قلت: و ما القتات؟ قال: النمام. يا أباذر صاحب النميمه لا يستريح من عذاب الله عز و جل فى الأخره.

اى ابوذر داخل بهشت نمى‏شود قتات. ابوذر پرسيد كه: كيست قتات؟

فرمود كه: نمام و سخن چين كه سخنهاى مردم را نزد يكديگر نقل كند كه در ميان ايشان عداوت پيدا كند. اى ابوذر صاحب نميمه(4230) و سخن چين راحت نمى‏يابد از عذاب خدا در آخرت. به سند صحيح از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه به صحابه فرمودند كه: مى‏خواهيد خبر دهم شما را به بدترين شما؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: جماعتى‏اند كه راه مى‏روند در ميان مردم به سخن‏چينى، و جدايى مى‏افكنند ميان دوستان، و طلب مى‏كنند عيبها براى جماعتى كه برى‏اند از عيب. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: بهشت حرام است بر سخن چينانى كه در ميان مردم نمامى(4231) مى‏كنند. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چهار كس‏اند كه داخل بهشت نمى‏شوند: كاهن كه خبر از جن مى‏دهد، و منافق، و كسى كه مداومت كند بر خوردن شراب، و سخن چين. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت موسى در حالى كه با خداوند خود مناجات مى‏فرمود نظر كرد، شخصى را در زير عرش الهى ديد. گفت: پروردگارا اين كيست كه عرش تو بر او سايه كرده است؟ خطاب رسيد كه: اين نيكوكار بود به پدر و مادر، و نمامى نمى‏كرد. و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهى فرمود از سخن چينى و گوش دادن به آن. و فرمود كه: نمام داخل بهشت نمى‏شود. و فرمود كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: بهشت را حرام كرده‏ام بر كسى كه منت بر مردم بسيار گذارد، و بر بخيل، و بر نمام. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه داخل بهشت نمى‏شوند: كسى كه خون مسلمانان را بريزد، و شرابخوار، و سخن چين. و به سند صحيح منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: در شب معراج زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك بود و بدنش مانند بدن خر، و به هزار هزار نوع از عذاب معذب بود. صحابه پرسيدند كه: عمل آن زن چه بود كه مستحق آن عذاب شده بود؟ فرمود كه: سخن چين و دروغگو بود.

در مذمت دو رويى يا أباذر من كان ذا وجهين و لسانين فى الدنيا، فهو ذولسانين فى النار.

اى ابوذر هر كه صاحب دو رو و دو زبان باشد در دنيا، پس او صاحب دو زبان (يا: دو زبانه) خواهد بود از آتش جهنم. بدان كه از جمله صفات منافقان آن است كه با مردم با زبان نيك و روى خوش ملاقات نمايند، اظهار محبت كنند، و در غيبت ايشان در مقام عداوت باشند، و مذمت ايشان كنند. و اين خسيس‏ترين(4232) صفات ذميمه است. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: بد بنده‏اى است بنده‏اى كه صاحب دو رو و دو زبان باشد، و در حضور مبالغه نمايد در مدح، و در غيبت گوشت او را خورد. و اگر عطايى به او كنند حسد برد، و اگر به بلايى مبتلا شود او را واگذارد و يارى او نكند. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه ملاقات كند مسلمانان را به دو رو و دو زبان، چون در صحراى محشر حاضر شود، دو زبان از آتش داشته باشد. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: آدم دو رو در قيامت مى‏آيد، يك زبان از پشت سر و يك زبان از پيش رو آويخته، كه از هر دو زبانش آتش شعله كشد تا آتش در بدنش افتد. بعد از آن ندا كنند در آن صحرا كه: اين است كه در دنيا دو رو و دو زبان داشت، تا در روز قيامت به اين صفت معروف شود. و در حديث ديگر منقول است كه: حق تعالى به حضرت عيسىعليه‌السلام وحى فرمود كه: يا عيسى بايد كه زبان تو در آشكار و پنهان يكى باشد. و همچنين دلت بايد كه يكى باشد. تو را مى‏ترسانم از بديهاى نفس خودت، و من عالمم به بديهاى نفس. سزاوار نيست دو زبان در يك دهان، و دو شمشير در يك غلاف، و دو دل در يك سينه، و دو خيال در يك نفس.

در رازدارى يا أباذر المجالس بالأمانه. و افشاء سر أخيك خيانه. فاجتنب ذلك، و اجتنب مجلس العشيره.

اى ابوذر مجالس مى‏بايد به امانت باشد (و حرفى كه در آنجا مذكور شود كه احتمال ضررى نسبت به صاحبان مجلس داشته باشد نقل كردن آن حرف، در جايى نقل نكنند). و افشا كردن سرى كه برادر مؤمن در پنهانى به تو گفته باشد (و راضى به نقل آن نباشد) خيانت است. پس اجتناب كن از فاش كردن راز برادران خود، و اجتناب كن از مجلسى كه خويشان با يكديگر مى‏نشينند و بد مردم را مى‏گويند، يا افتخار به پدران مى‏كنند، يا به نفاق با يكديگر مى‏نشينند، و چون جدا شدند راز يكديگر را فاش مى‏كنند. بدان كه آداب مجالس و مصاحبتها بسيار است و عمده آداب مجالس آن است كه رازهاى آن مجلس را فاش نكنند كه مفاسد عظيمه بر اين مترتب مى‏شود، و حرفهاى مخفى در ميان مصاحبان بسيار مى‏گذرد كه اعتماد بر دوستى و آشنايى كرده، از يكديگر مخفى نمى‏دارند. و گاه باشد كه ذكرش موجب قتل نفوس و تلف اموال و احداث عداوتهاى عظيم شود. و اين نيز قسمى است از سخن چينى. و همچنين سرى كه برادر مؤمنى به اين كس بسپارد امانتى است از او، و آن را نقل كردن بدترين خيانتهاست. زيرا كه چنانچه تو سر بردار خود را نگاه نداشتى آن ديگرى هم سر تو را نگاه نخواهد داشت، و آن دوست را هم دوستى است، و دوست دوست گاه باشد كه دشمن اين كس باشد، و در اندك زمانى سخن فاش مى‏شود. بلى؛ اگر غرض دينى متعلق باشد به ذكر كردن آنچه در آن مجلس گذشته است، جايز است نقل كردن. چنانچه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: آنچه در مجالس مى‏گذرد امانت است مگر سه مجلس: مجلسى كه در آن خونى به حرام ريخته شود؛ و مجلسى كه در آن فرجى را به حرام حلال كنند؛ و مجلسى كه در آن مالى را به ناحق و حرام ببرند.

و از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه كس‏اند كه در سايه عرش الهى‏اند در روزى كه بغير سايه عرش سايه نيست: شخصى كه برادر مؤمن خود را كه كدخدا(4233) كند، يا او را خادمى بدهد، يا سرى از اسرار او را بپوشاند. و بدان كه چنانچه كتمان اسرار مؤمنان لازم است، كتمان اسرار خود نيز لازم است، و مردم را بر امور مخفى خود كه از افشاى آنها خوف ضررى باشد زود به زود مطلع نمى‏بايد كرد، و بر هر دوستى اعتماد نمى‏توان كرد. چنانچه به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سر خود را پنهان داشت اختيار به دست اوست. و هر سرى كه از دو كس تجاوز كرد فاش مى‏شود. و بعضى گفته‏اند كه: مراد آن است كه سرى كه از دو لب آدمى در گذشت، فاش مى‏شود. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: به بعضى از اصحاب خود فرمود كه: مطلع مكن دوست خود را بر سر خود، مگر بر چيزى كه اگر دشمنت بداند به تو ضرر نرسد. زيرا كه دوست يك روزى دشمن مى‏شود. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: با دوست خود به هموارى دوستى كن، شايد كه روزى دشمن تو باشد. و با دشمن خود به هموارى دشمنى كن، شايد كه روزى دوست تو باشد. در دشمنى و عداوت يا أباذر تعرض أعمال أهل الدنيا {على‏الله} من الجمعه الى الجمعه فى يومين الاثنين و الخميس. فيغفر كل عبد مؤمن الا عبدا كانت بينه و بين أخيه شحناء. فيقال: اتركوا عمل هذين حتى يصطلحا. يا أباذر اياك و هجران أخيك. فان العمل لا يتقبل مع الهجران. يا أباذر أنهاك عن الهجران. و ان كنت لابد فاعلا فلا تهجره ثلاثه أيام كملا(4234) . فمن مات فيها مهاجرا لأخيه، كانت النار أولى به.

اى ابوذر عرض(4235) مى‏كنند اعمال اهل دنيا را بر خدا، آنچه كرده‏اند از جمعه تا جمعه در روز دوشنبه و روز پنجشنبه. پس مى‏آمرزند گناه هر بنده مؤمنى را مگر بنده‏اى كه ميان او و برادر مؤمنش كينه‏اى و عداوتى(4236) بوده باشد. پس مى‏گويند كه: واگذاريد عمل اين دو مؤمن را تا با يكديگر صلح كنند و كينه از ميان ايشان برطرف شود.

اى ابوذر بپرهيز از دورى كردن از برادر مؤمن خود به آزردگى. به درستى كه با هجران(4237) و دورى از برادر مؤمن، عملى مقبول نمى‏شود.

اى ابوذر تو را نهى مى‏كنم از هجران از برادر مؤمن. و اگر به ناچار دورى كنى، تا سه روز تمام مكن. و كسى كه سه روز از برادر خود به خشم و غضب كناره كند و در آن سه روز با آن حال بميرد، آتش جهنم اولى(4238) است به او. و به سند معتبر منقول است كه حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: مى‏خواهيد كه خبر دهم شما را به بدترين مردم؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: بدترين مردم كسى است كه مردم را دشمن دارد و مردم او را دشمن دارند. و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به فرزندان خود فرمود كه: اى فرزندان زينهار كه بپرهيزيد از دشمنى كردن با مردم. زيرا كه ايشان از دو قسم بيرون نيستند: يا عاقلى است كه مكر مى‏كند به شما، را به مكر مغلوب مى‏گرداند؛ يا جاهلى است كه به زودى در برابر، معارضه(4239) و سفاهت(4240) مى‏كند. و در حديث ديگر وارد است كه: چهار چيزند كه اندك آنها بسيار است: آتش، اندكى از آن بسيار است؛ و خواب، اندكى از آن بسيار است؛ و بيمارى، اندكى از آن بسيار است؛ و عداوت، اندكى از آن بسيار است. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه هم(4241) و اندوه او بسيار است بدنش پيوسته بيمار است. و هر كه خلقش بد است خودش پيوسته در عذاب است، و هر كه با مردم منازعه(4242) بسيار مى‏كند مروت و انسانيتش برطرف مى‏شود و كرامت و عزتش زايل مى‏گردد. بعد از آن فرمود كه: پيوسته جبرئيل مرا نهى مى‏كرد از منازعه كردن با مردم، چنانچه مرا نهى مى‏كرد از شراب خوردن و بت‏پرستيدن. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه عداوت در دل مردم مى‏كارد آنچه مى‏كارد مى‏درود. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: جبرئيل مرا وصيت كرد كه: زينهار با مردم مخاصمه(4243) و منازعه مكن كه عيبها را ظاهر مى‏كند و عزت را برطرف مى‏كند. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هجرت(4244) و دورى، زياده از سه روز نمى‏باشد. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: دو كس جدا نمى‏شوند از يكديگر به آزردگى مگر آن كه يكى مستوجب بيزارى از رحمت خدا و لعنت الهى مى‏گردد. و گاه باشد كه هر دو مستحق گردند. شخصى عرض كرد(4245) كه: فداى تو گردم! مظلوم چرا مستحق لعنت گردد؟ فرمود كه: زيرا كه برادر مؤمن خود را نمى‏خواند به صله(4246) و احسان(4247) و از سخن زشت او تغافل نمى‏كند(4248) . از پدرم شنيدم كه مى‏فرمود كه: چون دو كس با يكديگر منازعه كنند، و يكى بر ديگرى جور و زيادتى كند، بايد كه مظلوم برگردد به سوى آن ديگرى كه بر او ظلم كرده است و بگويد كه: اى برادر مؤمن! من بر تو ظلم كرده‏ام، تا هجران از ميان او و برادرش قطع شود. به درستى كه حق تعالى حكم كننده‏اى عادل است و حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفتن.

و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر دو مسلمان كه از يكديگر دورى كنند و سه روز بر آن حال بمانند و صلح نكنند از اسلام به در مى‏روند، و از ميان ايشان ولايت(4249) برطرف مى‏شود؛ و هر يك از ايشان كه سبقت گيرد در سخن گفتن با برادرش، در روز قيامت زودتر داخل بهشت شود. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: پيوسته شيطان خوشحال است مادام كه دو مسلمان از يكديگر كناره مى‏گيرند. چون با يكديگر ملاقات كردند زانوهايش به لرزه مى‏آيد، و بندهايش از هم جدا مى‏شود، و فرياد مى‏كند كه: واى بر من! اين چه مصيبت بود كه به نزد من آمد. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: صدقه‏اى كه حق تعالى آن را دوست مى‏دارد اصلاح ميان مردم است در هنگام كه فساد و نزاع در ميان ايشان باشد، و نزديك گردانيدن ايشان است به يكديگر در هنگامى كه از هم دورى كنند. و در حديث ديگر فرمود كه: در ميان دو كس اصلاح كنم نزد من بهتر است از اين كه دو دينار تصدق نمايم.

يا أباذر من أحب أن يتمثل له الرجال قياما، فليتبوء مقعده من النار. يا أباذر من مات و فى قلبه مثقال ذره من كبر لم يجد رائحه الجنه الا أن يتوب قبل ذلك. فقال رجل: يا رسول الله انى ليعجبنى الجمال حتى وددت أن علاقه سوطى و قبال نعلى حسن. فهل يرهب على ذلك؟ قال: كيف تجد قلبك؟ قال: أجده عارفا للحق مطمئنا اليه. قال: ليس ذلك بالكبر. ولكن الكبر أن تترك الحق وتتجاوزه الى غيره، و تنظر الى الناس و لا ترى أن أحدا عرضه كعرضك و لا دمه كدمك. يا أباذر أكثر من يدخل النار المستكبرون. فقال رجل: و هل ينجو من الكبر أحد يا رسول الله؟ قال: نعم من لبس الصوف، و ركب الحمار، و حلب العنز، و جالس المساكين. يا أباذر من حمل بضاعته، فقد برى‏ء من الكبر - يعنى ما يشترى من السوق. يا أباذر من جر ثوبه خيلاء لم ينظر الله عز و جل اليه يوم القيامه. يا أباذر من رفع ذيله و خصف نعله و عفر وجهه، فقد برى‏ء من الكبر. يا أباذر من كان له قميصان فليلبس أحدهما و ليكس فى الأخر أخاه. يا أباذر سيكون ناس من أمتى يولدون فى النعيم و يغذون به. همتهم ألوان الطعام و الشراب، و يمدحون بالقول. اولئك شرار أمتى. يا أباذر من ترك لبس الجمال و هو يقدر عليه تواضعا لله عز و جل، فقد كساه حله الكرامه. يا أباذر طوبى لمن تواضع لله تعالى فى غير منقصه، و أذل نفسه فى غير مسكنه، و أنفق مالا جمعه فى غير معصيه، و رحم أهل الذل و المسكنه، و خالط أهل الفقه و الحكمه. طوبى لمن صلحت سريرته، و حسنت علانيته، و عزل عن الناس شره. طوبى لمن عمل بعلمه، و أنفق الفضل من ماله، و أمسك الفضل من‏قوله. يا أباذر البس الخشن من اللباس، و الصفيق من الثياب لئلا يجد الفخر فيك مسلكا.

اى ابوذر هر كه دوست دارد كه مردم در برابرش بايستند، پس جاى خود را در آتش جهنم مهيا كند (و بداند كه از اهل جهنم است). اى ابوذر هر كه بميرد و در دلش به قدر سنگينى ذره‏اى از كبر(4250) باشد، نشنود بوى بهشت را، مگر آن كه پيش از مردن توبه كند. پس شخصى گفت كه: يا رسول الله مرا خوش مى‏آيد جمال، و دوست مى‏دارم زينت را. حتى آن كه مى‏خواهم علاقه(4251) تازيانه‏ام و بند نعلم(4252) نيكو باشد. آيا به سبب اين حال بر من خوف اين هست كه تكبر داشته باشم؟ حضرت فرمود كه: دل خود را چگونه مى‏يابى؟ گفت: دل خود را عارف و دانا مى‏يابم به حق، و اطمينان و قرار دارد به سوى حق، و از قبول حق ابا ندارد، و شك و تزلزل در آن نيست.

فرمود كه: پس اين حال كبر نيست. وليكن كبر آن است كه حق را ترك كنى، و از حق درگذرى به سوى غيرحق، و نظر كنى به مردم و چنين دانى كه هيچ كس عِرضش(4253) مثل عرض تو نيست، و خونش مثل خون تو نيست. (يعنى خود را در هر باب بر مردم زيادتى دهى و مردم را حقير شمارى).

اى ابوذر اكثر جماعتى كه داخل آتش جهنم مى‏شوند متكبران‏اند. پس شخصى عرض كرد كه: آيا از كبر كسى نجات دارد يا رسول الله؟ فرمود كه: بلى؛ كسى كه پشم بپوشد، و بر الاغ سوار شود، و بز را به دست خود بدوشد، و با مسكينان و فقيران همنشينى كند. اى ابوذر هر كه بضاعت خود را - يعنى چيزى كه از بازار از براى عيال خود مى‏خرد - خود بردارد، برى مى‏شود از تكبر. اى ابوذر هر كه جامه خود را بر زمين بكشد از روى خُيلا(4254) و تكبر، حق تعالى نظر رحمت به سوى او نكند در روز قيامت. اى ابوذر هر كه دامن جامه‏اش را بردارد (به اين كه جامه را كوتاه بدوزد، يا اگر بلند باشد بر زند و بر زمين نكشد چنانچه متكبران عرب مى‏كرده‏اند)، و نعلش را پينه بزند، و رويش را نزد خدا بر خاك بمالد، به تحقيق كه برى مى‏شود از كبر. اى ابوذر هر كه دو پيراهن داشته باشد بايد كه يكى را خود بپوشد و يكى را به برادر مؤمن خود بپوشاند. اى ابوذر زود باشد كه جمعى در ميان امت من به هم رسند كه در نعمت و لذت متولد شوند، و به غذاهاى لذيذ و نعمتها نشو و نما كنند، و پيوسته همت ايشان مصروف باشد بر تحصيل كردن و خوردن الوان طعامها و شربتها، و مردم ايشان را به سخنان و اشعار مدح نمايند. ايشان بدان امت من‏اند. اى ابوذر هر كه ترك نمايد جمال و زينت را و حال آن كه قدرت بر آن داشته باشد، از روى تواضع و فروتنى از براى خداوند عزيز جليل، خدا بر او حُله كرامت بپوشاند. اى ابوذر خوشا حال كسى كه تواضع و شكستگى كند از براى خدا نزد مردم بى‏آن كه او را مَنقَصه‏اى(4255) باشد (و نقص دنيايى باعث آن شكستگى شده باشد؛ يا: بدون آن كه در آن تواضع نقصى در دين او به هم رسد؛ يا: بدون آن كه مذلتى در آن شكستگى براى او باشد؛ يا: بدون آن كه جنايتى(4256) كرده باشد و به آن سبب تذلل نمايد(4257) و ذليل گرداند نفس خود را، نه مذلتى كه از راه مسكنت و احتياج باشد، و انفاق كند و صرف نمايد مالى را كه جمع كرده باشد در غير معصيت خدا، و رحم كند بر اهل مذلت و خوارى و مسكنت، و مخالطه(4258) و مصاحبت كند با اهل فقه(4259) و دانايى و حكمت. خوشا حال كسى كه به صلاح و نيكى باشد پنهان او، و نيكو باشد علانيه او، و دور گرداند از مردم شر و بدى و ضرر خود را. خوشا حال كسى كه عمل نمايد به علم خود، و انفاق نمايد زيادتى مال خود را (در راه خدا)، و نگاه دارد زيادتى سخن خود را. اى ابوذر لباسهاى درشت(4260) بپوش، و جامه‏هاى گنده(4261) در بر كن تا فخر(4262) و تكبر به تو راه نيابد. چون اكثر مطالب اين فقرات(4263) شريفه سابقا به وضوح پيوسته بقيه مطالب را به نور چند مصباح(4264) ايضاح مى‏نمايد(4265)

مصباح اول: در مذمت تكبر است قدرى از اين مطلب در بيان معنى تواضع مذكور شد. بدان كه تكبر بدترين صفات ذميمه است و موجب مذلت دنيا و آخرت مى‏گردد. و كفر و عناد كفار هر قومى، از روى تكبر صادر شده است. و اول معصيتى كه خدا را كردند معصيت شيطان بود كه تكبر كرد از سجده حضرت آدم، و ملعون ابد شد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در خطبه قاصِعه(4266) مى‏فرمايد كه: حمد و سپاس خداوندى را كه لباس خود گردانيد عزت و كبريا را، و اين دو صفت را از براى خود اختيار نمود و قورق(4267) خود گردانيد و بر غير خود حرام كرد، و اين دو صفت را از براى خود برگزيد، و لعنت خود را مقرر ساخت براى كسى از بندگان كه با او در اين دو صفت منازعه نمايد. پس اول مرتبه در اين باب، ملائكه را امتحان فرمود، با اين كه عالم بود به آنچه در دلهاى ايشان مخفى بود. پس فرمود كه: من بشرى خلق مى‏كنم از گل. پس هرگاه خلقت او را درست كنم و از روح خود در او بدمم، همه از براى او سجده كنيد (از روى تعظيم(4268) ).(4269) پس ملائكه همه سجده كردند بغير از ابليس كه حميت(4270) او را دريافت، و افتخار كرد بر آدم به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم به سبب اصل خود، كه: اصل من از آتش است و اصل آدم از خاك است، و من از او بهترم. پس والله كه او پيشواى متعصبان شد و سلف متكبران گرديد، كه اول مرتبه اساس تعصب را او گذاشت. و با خدا نزاع كرد در رداى تَجَبُر(4271) كه مخصوص خداست، و پوشيد لباس تَعَزُز(4272) را، و از سر افكند قناع(4273) تذلل(4274) و انقياد(4275) را. آيا نمى‏بينيد كه خدا چگونه او را به سبب تكبر حقير گردانيد، و به سبب تَرَفع(4276) او را پست كرد، و در دنيا او را ملعون گردانيد، و در آخرت آتش جهنم از براى او مهيا كرد. و اگر خدا مى‏خواست كه آدم را از نورى خلق كند كه روشنى او ديده‏ها را خيره كند، و ضياى او عقلها را حيران گرداند، و بوى خوش او نفسها را تنگ كند، مى‏توانست كرد. و اگر چنين مى‏كرد هر آينه گردنها براى او خاضع مى‏گرديد و اطاعت بر ملائكه آسان مى‏شد. وليكن حق تعالى ابتلا مى‏فرمايد خلقش را به بعضى از چيزها كه اصلش و علتش بر ايشان مخفى است، تا آن كه به آزمايش، مطيع و عاصى از يكديگر جدا شوند، و تكبر از ايشان زايل گردد، و خُيلا از ايشان دور شود. پس عبرت بگيريد به آنچه حق تعالى به ابليس كرد به سبب تكبر در هنگامى كه نافرمانى كرد: آن عمل طويل و سعى بسيار او را حَبط كرد(4277) با آن كه شش‏هزار سال عبادت خدا كرده بود. پس كى سالم مى‏ماند بعد از شيطان با آن عبادت اگر مثل تكبر او را به عمل آورد؟ پس حذر نماييد از اين دشمن خدا كه شما را به بلاى خود مبتلا گرداند، و بپرهيزيد از مكرها و حيله‏هاى او، و تذلل و اطاعت را بر سر خود بگيريد، و تعزز و تجبر را در زير پاى خود درآوريد، و تكبر را از گردنهاى خود بيفكنيد، و تواضع را سلاح و حربه خود كنيد در دفع دشمن خود شيطان و لشكرهاى او. به درستى كه او را از هر امتى لشكرها و اعوان و پيادگان و سواران هست. و مباشيد از بابت قابيل كه تكبر كرد بر برادر خود بدون فضلى كه خدا از براى او مقرر ساخته باشد. بلكه عظمت را بر خود بست، و حسد برادر خود برد، و حميت در دلش آتش غضب را برافروخت، و شيطان باد كِبر در دماغش(4278) دميد، و برادر خود را كشت و به ندامت ابدى گرفتار شد، و گناه كشندگان را تا روز قيامت بر خود لازم گردانيد. پس، از خدا بترسيد، و دشمنى با نعمتهاى خدا مكنيد، و حسد مبريد بر فضل صاحبان فضل، و عبرت بگيريد به آنچه رسيد به متكبران امتهاى پيش از شما از عذابها و غضبهاى الهى، و پند بگيريد از قبرهاى ايشان كه روها و پهلوهاى ايشان را به خاك گذاشته‏اند، و پناه بگيريد به خدا از چيزهايى كه موجب كبر است، چنانچه از بلاهاى دهر(4279) پناه مى‏گيريد.

به درستى كه اگر خدا رخصت تكبر از براى احدى از خلقش مى‏داد هرآينه از براى پيغمبران و رسولانش رخصت مى‏فرمود. وليكن حق سبحانه و تعالى تكبر را از براى ايشان نپسنديده، و تواضع و فروتنى را براى ايشان پسنديده؛ پهلوهاى روى خود را بر زمين مى‏گذاشتند، و روى خود را نزد خدا بر خاك مى‏ماليدند، و بال مرحمت و مسكنت براى مؤمنان مى‏گسترانيدند.

و جماعتى بودند كه در زمين، ايشان را ضعيف مى‏شمردند، و خدا ايشان را مُمتَحَن(4280) ساخته بود به گرسنگى، و مبتلا گردانيده بود به مشقتها، و به محنت مى‏داشت ايشان را به ترس و بيم از دشمنان، و در بوته مكروهات، ايشان را مصفا و خالص مى‏گردانيد. پس خشنودى و غضب خدا را از مردم به بسيارى مال و فرزندان مدانيد زيرا كه غنا و توانگرى فتنه(4281) الهى است، و فقر و درويشى امتحان خداست. به درستى كه حق تعالى امتحان مى‏فرمايد بندگان متكبرش را به دوستان خود كه در نظر، ضعيف و حقير مى‏نمايند.

و به تحقيق كه موسى بن عمران و برادرش هارون داخل شدند بر فرعون، و پيراهنهاى پشم پوشيده بودند و عصاها در دست داشتند. پس شرط كردند از براى او اگر مسلمان شود ملكش باقى و عزتش دايمى باشد. فرعون گفت كه: تعجب نمى‏كنيد از اين دو مرد ضعيف كه از براى من شرط دوام عزت و بقاى ملك مى‏كنند و خود با اين حال‏اند از فقر و مذلت! چرا دسترنجهاى(4282) طلا در دست ندارند؟ چون طلا و جمع كردن آن در نظرش عظيم بود و جامه پشم و پوشيدن آن در ديده‏اش حقير مى‏نمود. و اگر حق تعالى مى‏خواست در هنگامى كه پيغمبرانش را مبعوث مى‏گردانيد كه از براى ايشان گنجها و معدنهاى طلا بگشايد و باغها و بستانها به ايشان عطا فرمايد و مرغان آسمان و وحشيان زمين را برايش جمع آورد، هرآينه مى‏كرد. و اگر چنين مى‏كرد ابتلا(4283) و امتحان برطرف مى‏شد و استحقاق جزا نمى‏ماند، و آنها كه قبول رسالتهاى ايشان مى‏كردند اجرهاى امتحان كرده‏شدگان را نمى‏داشتند، و مؤمنان استحقاق ثوابهاى نيكوكاران به هم نمى‏رسانيدند. وليكن حق تعالى پيغمبران را با عزمهاى قوى فرستاد، و به حالى ايشان را داشت كه به ظاهر در نظرها ضعيف نمايند، با قناعتى كه ديده‏ها و دلها پر بود از بى‏نيازى ايشان، و با فقرى كه گوشها و چشمها مملو بود از محنتهاى ايشان. و اگر پيغمبران صاحب قوتى مى‏بودند كه هيچ كس قصد ضرر ايشان نتواند كرد، و با عزت و غلبه مى‏بودند كه مغلوب هيچ كس نتوانند شد، و ملك و پادشاهى مى‏داشتند كه مردم گردنها به سوى آن دراز كنند و به طمع مال و عزت از اطراف عالم به سوى آن پادشاهى بار بندند، هرآينه اطاعت ايشان بر خلق بسيار آسان بود، و از تكبر كردن ايشان دور بود، و هرآينه ايمان مى‏آوردند، يا از ترسى كه ايشان را قهر مى‏نمود، يا از طمع و رغبتى كه ايشان را مايل مى‏گردانيد. پس نيتها براى خدا خالص نمى‏شد، و حسنات ميان رضاى خدا و خواهشهاى نفس مشترك مى‏بود. وليكن حق تعالى مى‏خواست كه متابعت پيغمبران او، و تصديق به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و شكستگى در اطاعت امر او، و منقاد شدن نزد طاعت او، امرى چند باشند مخصوص او و خالص از براى او كه شائبه ديگر به آنها مخلوط نشود. و هرچند امتحان و اختبار(4284) بيشتر است ثواب و جزا عظيمتر است.

نمى‏بينيد كه حق سبحانه و تعالى اولين و آخرين را از آدم تا خاتم امتحان كرده است به سنگى چند كه ضرر و نفعى به ظاهر نمى‏رسانند، و نمى‏بينند و نمى‏شنوند، و آنها را خانه خود نام كرده و محترم گردانيده، و بقاى آنها را موجب صلاح خلايق گردانيده، و آن خانه را در سنگستانى گذاشته از همه جاى زمين ناهموارتر، در دره بسيار تنگ، در ميان كوههاى درشت و ريگهاى نرم كه عبور از هر دو مشكل است، و چشمه‏ها و چاههاى كم آب، و شهرهاى دور از يكديگر كه در آن وادى هيچ حوانى نشو و نما نمى‏تواند كرد. پس امر كرد حق تعالى آدم و ذريتش(4285) را كه متوجه آن خانه شوند در هر جا كه باشند، و طى كنند بيابانهاى خالى و درياهاى عميق را، و بر پاى خود ژوليده مو و گردآلوده برگرد آن خانه بدوند و طواف كنند، در حالتى كه جامه‏هاى معتاد(4286) خود را كنده باشند، و به دراز كردن موها خلقت خود را قبيح كرده باشند. و اين ابتلايى است عظيم و امتحانى است دشوار كه حق تعالى آن را سبب رحمت و وسيله جنت خود گردانيده است. و اگر مى‏خواست بيت‏الحرام و مشاعر عظام(4287) را در ميان باغستانها و نهرها و زمينهاى نرم و هموار قرار دهد كه اشجارش بسيار، و ميوه‏هايش نزديك، و شهرها و بناهايش متصل به يكديگر باشد، و جميع راهش همه آبادان و معمور(4288) باشد، مى‏توانست كرد. وليكن چون امتحان كمتر بود، ثواب كمتر مى‏بود. و اگر اساس خانه كعبه و سنگهاى بنايش از زمرد سبز بود يا از ياقوت سرخ بود با نور و روشنى و ضيا(4289) ، هرآينه راه شك از دلها بسته مى‏شد، و مجاهده شيطان از دلها بر مى‏خاست، و خَلَجان(4290) شك از خاطره‏ها برطرف مى‏شد. وليكن حق تعالى امتحان مى‏فرمايد بندگانش را به انواع شدايد، و از ايشان بندگى مى‏طلبد با الوان مجاهده، و مبتلا مى‏سازد ايشان را به اقسام مكاره(4291) براى اين كه تكبر را از دلهاى ايشان بيرون كند، و تذلل و انقياد را در نفوس ايشان جا دهد. و اين عبادتهاى صعب را درهاى گشوده گردانيده است به سوى فضلش، و سببهاى مهيا گردانيده ساخته است براى عفوش. و از اين باب است آنچه حراست فرموده است حق تعالى بندگان مؤمنش را به نمازها و زكاتها و مشقت روزه‏ها در روزهايى كه واجب گردانيده است، براى اين كه اعضا و جوارح ايشان را ساكن گرداند و ذليل(4292) سازد، و ديده‏هاى ايشان را خاشع گرداند، و نفوس ايشان را ذليل گرداند و دلهاى ايشان را پست گرداند، و خيلا و تكبر را از ايشان بردارد، به سبب اين كه روهاى كريم(4293) خود را بر خاك بمالند نزد خدا از ورى تواضع و فروتنى، و بهترين جوارح و اعضاى خود را بر زمين گذارند از روى تَصاغُر(4294) و شكستگى، و شكمها بر پشتها بچسبد از روزه براى تذلل و انقياد امر الهى، يا آنچه در زكات هست از صرف كردن ميوه‏هاى زمين و غير آن بر فقرا و مساكين. نظر كنيد به آنچه در اين اعمال حق تعالى مقرر فرموده است از كندن و برانداختن ماده‏هاى فخر و تكبر. چون خطبه قاصعه بسيار طولانى است، حاصل مضمون چند فقره را در اين مقام درج كرديم براى كثرت فوايد اين مضامين عاليه. و اگر كسى خواهد بر مفاسد تكبر كما هو حقه(4295) مطلع گردد بايد كه سراسر آن خطبه شريفه را مطالعه فرمايد. و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند از ادناى(4296) مراتب الحاد(4297) . فرمود كه: تكبر ادناى مراتب الحاد است. و در حديث ديگر فرمود كه: كبر در بدان خلق مى‏باشد از هر جنسى كه باشند. و كبر رداى خداست (يعنى مخصوص اوست). هر كه با خدا منازعه كند در رداى او، خدا زياده كند پستى او را.

و از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: عزت رداى(4298) خداست و كبر ازار(4299) خداست. هر كه چيزى از اين دو صفت را برخود ببندد خدا او را سرنگون در جهنم افكند. و در حديث ديگر فرمود كه: كسى داخل بهشت نمى‏شود كه در دل او به قدر سنگينى ذره‏اى از كبر باشد. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در جهنم واديى هست براى متكبران كه آن را سقر مى‏گويند. شكايت كرد به حق تعالى از بسيارى گرمى خود، و سؤال كرد رخصت نفس كشيدنى را. پس چون نفس كشيد، جهنم از نفس او سوخت. و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى متكبران را در روز قيامت به صورت مورچه‏هاى ريزه خواهد كرد كه پامال خلايق باشند، تا حق تعالى از حساب ايشان فارغ شود. و به روايت ديگر فرمود كه: هيچ بنده نيست مگر آن كه در سرش لجامى(4300) هست، و ملكى او را در دست دارد. پس اگر تكبر مى‏كند آن ملك بر دهانش مى‏زند كه: پست شو! خدا تو را پست كند. پس پيوسته نزد خود از همه كس عظيمتر است و در ديده مردم از همه كس حقيرتر است. و اگر تواضع و فروتنى مى‏كند خدا او را بلند مى‏كند و آن ملك به او مى‏گويد كه: بلند شو! خدا تو را بلند گرداند. پس او پيوسته حقيرترين مردم است در نفس خود، و رفيعترين(4301) خلق است در ديده مردم.

مصباح دويم: در بيان انواع تكبر است. بدان كه تكبر، خود را بزرگ دانستن، و اظهار كبريا و عظمت كردن، و بزرگى را بر خود بستن است. و اين انواع مى‏دارد: يك نوعش از همه بدتر است و موجب كفر است و در بسيارى از احاديث تكبر را به آن تفسير كرده‏اند آن است كه: تكبر كند از بندگى خدا و از تابع شدن پيغمبران و اوصيا و علما و اهل حق و از انقياد متابعت حق و از قبول كردن فضيلت جماعتى كه حق تعالى ايشان را تفضيل داده است، مانند تكبرى كه كفار مى‏كردند از متابعت پيغمبران، و منافقين مى‏كردند از متابعت اوصياى ايشان، به اعتبار اين كه نخوت(4302) ايشان مانع بود از اين كه تابع شخصى شوند كه به حسب عقل ناقص و ديده‏هاى كور ايشان از ايشان حقيرتر است، و اقرار به فضيلت او بكنند؛ چنانچه در خطبه قاصعه گذشت. وع ديگرش حقير شمردن مردم است و خود را از ديگران بهتر دانستن.

نوع ديگرش، كه از نوع سابق حاصل مى‏شود، خانه‏هاى رفيع ساختن است براى اظهار زيادتى، و جامه‏هاى نفيس پوشيدن، و بر اسبان نفيس سوار شدن، و خادمان بسيار داشتن به قصد تفوق(4303) و رفعت(4304) بر امثال(4305) و اقران(4306) و فقرا و مساكين. نوع ديگر آن است كه از مردم توقع تواضع داشتن و شكستگى نمايند و خود نسبت به ايشان ترفع كنند(4307) و طبعشان مايل باشد كه مردم ذليل ايشان باشند، و خواهش عزت و رفعت داشته باشند، و در راه رفتن و نشستن و برخاستن و ساير حركات و سكنات تمكين و وقار بر خود بندند، و گردنكشى كنند، و در مجالس بالانشينى طلبند، و از اعمال خيرى كه منافى وقار ايشان است ابا نمايند. و اين انواع همه به يكديگر نزديك است و بر يكديگر بسته‏اند. و انواع ديگر هست كه به اينها برمى‏گردد. و اخبار بر اين مضامين بسيار است. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اعظم افراد(4308) كبر آن است كه سفاهت(4309) شمارى حق را، و حقير شمارى مردم را. پرسيدند كه: سفيه شمردن حق كدام است؟ فرمود كه: آن است كه جاهل باشى به حق، و طعن كنى(4310) اهل حق را.

و در حديث ديگر منقول است كه: شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: من طعام نيكو مى‏خورم، و بوى خوش مى‏بويم، و بر اسب نفيس سوار مى‏شوم، و غلام از پى خود مى‏برم. آيا در اينها تجبر و تكبر هست؟ حضرت فرمود كه: جبار(4311) ملعون آن است كه مردم را حقير داند، و حق را جهالت شمارد. راوى گفت كه: من حق را جهالت نمى‏شمارم، و اما تحقير مردم را نمى‏دانم. فرمود كه: كسى كه مردم را سهل(4312) شمارد و تجبر و زيادتى بر ايشان كند، اوست جبار. و در حديث ديگر فرمود كه: داخل بهشت نمى‏شود كسى كه به قدر سنگينى يك حبه(4313) خردل(4314) از كبر در دلش باشد. راوى گفت كه:( انا لله و انا اليه راجعون ) (4315) . فرمود كه: چرا استرجاع مى‏كنى(4316) ؟ عرض نمود كه: براى اين كه مى‏فرمايى، و حال آن كه كسى نيست كه تكبر نداشته باشد. فرمود كه: درست نفهميدى. تكبرى كه من گفتم مراد، انكار حق است. و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى بر جماعتى گذشتند كه در يك جا مجتمع شده بودند. حضرت پرسيدند كه: براى چه در اينجا جمع شده‏ايد؟

گفتند: ديوانه‏اى در اينجا هست و از روى صَرع(4317) و جنون حركات مى‏كند. فرمود كه: اين مجنون(4318) نيست بلكه مبتلا شده است به بلايى(4319) . مجنونى كه سزاوار است كه او را مجنون گويند آن است كه در راه رفتن خود تَبَختر(4320) كند، و به سبب عجب به راست و چپ خود نظر كند و بر خود بالد، و دوشها و پهلوهاى خود را متكبرانه حركت دهد، و تمناى بهشت از خدا نمايد با آن كه مشغول معصيت خدا باشد، و مردم از شرش ايمن نباشند و اميد خير از او نداشته باشند. اين است ديوانه، و آن كه شما مى‏گوييد مبتلاست. و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در وقتى كه امت من به تبختر راه روند، و دستها را در راه رفتن دراز كشند، و غلامان فارسى و رومى خدمت ايشان كنند، جنگ و نزاع در ميان ايشان به هم خواهد رسيد و به دفع يكديگر مشغول خواهند شد. و به سند ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از هزار سال راه شنيده مى‏شود، و نمى‏شنود آن را عاق پدر و مادر، و قطع كننده رحم، و پير زناكار، و كسى كه جامه خود را به خيلا و تكبر بر زمين كشد، و كسى كه مردم را فتنه كند(4321) و گمراه كند، و كسى كه منت بسيار بر مردم گذارد، و صاحب حرصى كه از دنيا سير نشود. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه بنا كند بنايى از براى ريا و سُمعه(4322) ، حق تعالى در روز قيامت آن خانه را تا هفتم طبقه زمين طوقى كند از آتش و در گردن او افكند و بعد از آن او را در جهنم اندازد. صحابه گفتند كه: يا رسول الله چگونه است بنا كردن به ريا و سمعه؟ فرمود كه: آن است كه زياده از قدر حاجت بنا كند براى مباهات(4323) و مفاخرت(4324) بر ديگران.

و نهى فرمود از اين كه كسى از روى خيلا و تكبر راه رود. و فرمود كه: هر كه جامه‏اى بپوشد و در آن جامه تكبر كند خدا او را از كنار جهنم فرو برد، و قرين قارون باشد در جهنم. زيرا كه او اول كسى است كه خيلا و تكبر كرد و به سبب آن خدا او را و خانه‏اش را به زمين فرو برد. و هر كه اختيال مى‏كند(4325) ، با خدا منازعه كرده است و جبروت(4326) خدا.

و فرمود كه: هر كه بَغى(4327) و تطاول(4328) كند بر فقيرى يا او را حقير شمارد حق تعالى او را حشر نمايد در روز قيامت به قدر مورچه‏هاى ريزه به صورت آدم تا داخل جهنم شود.

مصباح سيم: در علاج تكبر است بدان كه علاج تكبر به چند چيز مى‏شود:

اول: به تفكر در دنائت(4329) اصل خود و عاقبت خود، و خست(4330) احوال و تزلزل بنيان بدن، و عدم اعتماد بر حيات و در معرض فنا و نيستى بودن، و تأمل در بديها و صفات ذميمه و ناتوانى و جهل و نادانى خود مى‏شود.

چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: عجب دارم از متكبر فخر كننده، و حال آن كه از نطفه خلق شده است و در آخر، جيفه(4331) و مردار گنديده مى‏شود. و اين در ميان اين دو حال نمى‏داند كه با او چه مى‏كنند، و چه بر سر او مى‏آيد.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: عجب دارم از فرزند آدم كه اولش نطفه است و آخرش مردار گنديده، و در ميان اين دو حال ظرف بَول(4332) و غايط(4333) است، و با اين حال تكبر مى‏كنند.

دويم: به ممارست(4334) امرى چند كه موجب ملكه تواضع است، مثل پس نشستن در مجالس، و صحبت داشتن با فقرا و مساكين، و ترك صحبت اغنيا، و مرتكب كارهايى شدن كه منافى(4335) تكبر است.

چنانچه منقول است كه: كسى كه از كبر ترسد، با خادم خود چيزى بخورد و گوسفند را به دست خود بدوشد.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه گريبان خود را پينه كند، و بر نعلين خود پينه زند، و چيزى كه از بازار خرد خود به خانه برد، از كبر ايمن مى‏شود.

سيم: تفكر در اين است كه تكبر نتيجه خلاف مقصود آدمى مى‏دهد. زيرا كه در تكبر عزت، مطلوب مى‏باشد. و به خبر مخبر صادق(4336) و به تجربه معلوم است كه متكبران در دنيا و آخرت ذليلترين خلق‏اند، و متواضعان عزيزترين خلق‏اند. و ايضا تفكر نمايد در اطوار(4337) پيشوايان دين كه چگونه تواضع و شكستگى مى‏نموده‏اند، و متذكر شود احاديثى را كه در مذمت تكبر وارد شده است. و برخى از اين سخن در باب تواضع مذكور شد.

مصباح چهارم: اصلاح سريره(4338) است يعنى باطن خود را نيك كردن و اكتفا به نيكى ظاهر ننمودن چنانچه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين معنى اشاره فرموده. و در پنهان بد بودن و باطن را بد داشتن و ظاهر را به نيكى آراستن شعبه‏اى است از نفاق.

چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه به نوف بكالى فرمود كه: اى نوف زينهار كه چنين مباش كه خود را براى مردم زينت دهى به نيكيها، و چون تنها باشى از خدا پروا نكنى در معصيتها. اگر چنين كنى خدا تو را رسوا كند در روز قيامت.

و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه پنهان خود را اصلاح كند حق تعالى آشكار او را اصلاح نمايد. و هر كه ميان خود و خدا اصلاح نمايد حق تعالى در ميان او و مردم اصلاح نمايد. و به سند معتبر از حضرت محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه ظاهرش بهتر از باطنش باشد ميزان عملش در قيامت سبك خواهد بود.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه پنهان دارد چيزى را كه خدا از او خشنود مى‏شود، خدا براى او ظاهر گرداند چيزى را كه موجب سرور و خوشحالى اوست. و هر كه پنهان دارد امرى را كه موجب غضب الهى است حق تعالى ظاهر گرداند چيزى را كه باعث خوارى اوست.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه خود را براى مردم زينت دهد به چيزهايى كه خدا دوست مى‏دارد آنها را، و در پنهان از خدا پروا نكند و كارى چند كند كه خدا دشمن مى‏دارد آنها را، در قيامت چون خدا را ملاقات نمايد از او در خشم باشد.

و احاديث بر اين مضمون بسيار است. و بدان كه آدمى مأمور است به اين كه ظاهر و باطن خود را هر دو نيكو كند. و بايد كه سعى كند كه باطن خود را در نيكى موافق ظاهر گرداند، نه اين كه ظاهر را بد كند مثل باطن يا بدتر از باطن كند، يا خود را در معرض تهمتها در آورد كه خلق خدا به او بدگمان شوند، چنانچه به ملامَتيه(4339) از صوفيه نسبت مى‏دهند. زيرا كه گناه آشكار بدتر از گناه پنهان است، و گناه پنهان زودتر آمرزيده مى‏شود از گناه آشكار.

و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى گذشت.

و عقل نيز حكم مى‏كند كه بنده‏اى كه معصيت آقا را در خلوت كند، آقا از او آن قدر در خشم نمى‏شود مثل آن كه رسوا و علانيه و بى‏پروا در حضور مردم كند، و خود را عاصى آقا به همه كس شناساند.

و ايضا نهى از متهم ساختن خود و داخل شدن در مواطن(4340) تهمت بسيار است. و در اين فصل نيز احاديث در اين باب گذشت.

مصباح پنجم: در بيان شالپوشى(4341) است بدان كه احاديث در باب پشم پوشيدن اختلافى دارد. و در احاديث سنيان مدح پشمپوشى وارد شده است. و اكثر احاديث شيعه دلالت بر مذمت مى‏كند، و بعضى كه دلالت بر مدح مى‏كند محمول بر تقيه است. و اين حديث شريف و بعضى از اخبار ديگر دلالت بر وجه جمعى(4342) مى‏كند كه اگر از براى تواضع و شكستگى، گاهى در هنگام عبادت يا غير آن پوشند، يا از براى دفع سرما، يا از براى اين كه ارزانتر برمى‏آيد(4343) ، قصور ندارد(4344) . اما مداومت بر اين نمودن، و اين را لباس مخصوص خود گردانيدن، و به اين سبب خود را بر ديگران ترجيح دادن، و اين را جهت امتياز خود ساختن بد است و مذموم است، چنانچه از فقره بعد از اين ظاهر مى‏شود.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بپوشيد جامه پنبه. به درستى كه آن لباس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و لباس ما اهل بيت است، و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جامه مو و پشم نمى‏پوشيدند مگر به سبب عذرى و علتى.

و در حديث ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: جامه پشم و مو را نمى‏بايد پوشيد مگر به سبب علتى.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: پنج چيز است كه تا مردن ترك نمى‏كنم: بر روى زمين با بندگان چيزى خوردن؛ و بر خر جل(4345) پالان‏دار سوار شدن؛ و بز را به دست خود دوشيدن؛ و پشم پوشيدن؛ و بر اطفال سلام كردن، تا سنتى گردد بعد از من.

و از محمد بن حسين بن كثير(4346) منقول است كه: ديدم كه حضرت صادقعليه‌السلام جبه(4347) صوفى(4348) با دو پيراهن گنده(4349) پوشيده‏اند. از سبب آن حال پرسيدم. فرمود كه: پدرم مى‏پوشيد. و ما چون مى‏خواهيم كه نماز كنيم گنده‏ترين جامه‏هاى خود را مى‏پوشيم.

و از اكثر احاديث معتبره كه در باب زى(4350) و لباس حضرت رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم به نظر رسيده، و بعضى را در لمعات ذكر كرديم، ظاهر مى‏شود كه لباس معهود و متعارف ايشان غير پشم و مو بوده است. و اگر بعضى اخبار دلالت كند كه گاهى بر سيل ندرت مى‏پوشيده‏اند، بر يكى از چند وجه محمول است كه در اين باب و در لَمَعات بيان كرديم.

در پشم‏پوشى و بدعتهاى صوفيه يا أباذر يكون فى ءاخر الزمان قوم يلبسون الصوف فى صيفهم و شتائهم. يرون أن لهم الفضل بذلك على غيرهم. أولئك يلعنهم ملائكه السموات و الأرض.

يا أباذر ألا أخبرك بأهل الجنه؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: كل أشعث أغبر ذى طمرين لا يؤبه به. لو أقسم على الله لأبره.

اى ابوذر در آخرالزمان جماعتى خواهند بود كه پشم پوشند در تابستان و زمستان، و گمان كنند كه ايشان را به سبب اين پشم پوشيدن فضل و زيادتى بر ديگران هست. اين گروه را لعنت مى‏كنند ملائكه آسمانها و زمين.

اى ابوذر آيا تو را خبر دهم به اهل بهشت؟

ابوذر گفت: بلى يا رسول الله.

فرمود كه: هر ژوليده موى گردآلوده‏اى كه دو جامه كهنه پوشيده باشد، و مردم او را حقير شمارند و اعتنا به شأن او نكنند. اگر بر خدا قسم دهد در امرى، خدا قسم او را البته قبول فرمايد و حاجتش را رد ننمايد.

بدان كه چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وحى الهى بر جميع علوم آينده و رموز غيبيه مطلع‏اند، و بيان مدح تواضع و شكستگى و شالپوشى نمودند، و مى‏دانستند كه جمعى از اصحاب بدعت و ضلالت بعدد از آن حضرت به هم خواهند رسيد كه در اين لباس به تزوير و مكر مردم را فريب دهند، لهذا متصل به آن فرمودند كه: جماعتى به هم خواهند رسيد كه علامت ايشان اين است كه به چنين لباسى ممتاز خواهند بود. آن گروه ملعون‏اند، تا مردم فريب ايشان را نخورند. و بغير فرقه ضاله(4351) مُبتَدعه(4352) صوفيه(4353) ، ديگر كسى اين علامت را ندارد. و اين يكى از معجزات عظيمه حضرت رسالت پناهى است كه از وجود ايشان خبر داده‏اند و سخن را در مذمت ايشان مقرون به اعجاز ساخته‏اند كه كسى را شبهه در حقيت اين كلام معجز نظام نماند، و هر كه با وجود اين آيه بينه(4354) انكار نمايد به لعنت خدا و رسول گرفتار گردد.

و آنچه حضرت فرموده‏اند از پشمپوشى، منشأ لعن ايشان همين نيست. بلكه چون آن جناب به وحى الهى مى‏دانسته‏اند كه ايشان شرع آن حضرت را باطل خواهند كرد، و اساس دين آن حضرت را خراب خواهند كرد، و در عقايد به كفر و زَندقه(4355) قايل خواهند شد، و در اعمال، ترك عبادات الهى كرده به مخترعات بدعتهاى(4356) خود عمل نموده و مردم را از عبادت بازخواهند داشت، لعن ايشان فرموده، و اين هيئت و لباس را علامتى براى ايشان بيان فرموده كه به آن علامت ايشان را بشناسند.

اى عزيز اگر عصابه عصبيت(4357) از ديده بگشايى و به عين(4358) انصاف نظر نمايى، همين فقره كه در اين حديث شريف وارد شده است، براى ظهور بطلان طايفه مبتدعه صوفيه كافى است، قطع نظر از احاديث بسيار كه صريحا و ضمنا بر بطلان اطوار و اعمال ايشان و مذمت مشايخ و اكابر ايشان وارد شده است. و اكثر قدما و متأخرين(4359) علماى شيعه رضوان‏الله عليهم مذمت ايشان كرده‏اند، و بعضى كتابها بر رد ايشان نوشته‏اند. مثل على بن بابويه(4360) كه نامه‏ها به حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه مى‏نوشته و جواب به او مى‏رسيده، و فرزند سعادتمندش محمد بن بابويه(4361) كه رئيس محدثين شيعه است و به دعاى حضرت صاحب‏الامرعليه‌السلام متولد شده و آن دعا مشتمل بر مدح او نيز هست. و مثل شيخ مفيد(4362) كه عماد(4363) مذهب شيعه بوده و اكثر محدثين و فضلاى نامدار از شاگردان اويند و توقيع(4364) حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه براى او بيرون آمده مشتمل بر مدح او، و او كتابى مبسوط(4365) بر رد ايشان نوشته.

و مثل شيخ طوسى كه شيخ و بزرگ طايفه شيعه است و اكثر احاديث شيعه به او منسوب است. و مثل علامه حلى رحمه‏الله كه در علم و فضل مشهور آفاق است. و مثل شيخ شهيد(4366) {و شيخ على(4367) در كتاب مطاعن مجرميه، و فرزند او شيخ حسن(4368) در كتاب عمده‏المقال، و شيخ عاليقدر جعفر بن محمد دوريستى(4369) در كتاب اعتقاد، و ابن حمزه(4370) در چند كتاب(4371) } و سيد مرتضى(4372) رازى در چند كتاب {و زبده‏العلماء و المتورعين(4373) مولا احمد اردبيلى(4374) } قدس الله أرواحهم و شكر الله مساعيهم(4375) و غير ايشان از علماى شيعه رضوان الله عليهم.

و ذكر سخنان اين فضلاى عظيم‏الشأن و اخبارى كه در اين مطلب ايراد نموده‏اند موجب تطويل مقال(4376) است. ان‏شاءالله كتابى على حده(4377) در اين مطلب نوشته شود.

پس اگر اعتقاد به روز جزا دارى امروز حجت خود را درست كن، كه چون فردا حق تعالى از تو حجت طلبد جواب شافى و عذر پسنديده داشته باشى.

و نمى‏دانم بعد از ورود احاديث صحيحه از اهل بيت رسالت صلوات‏الله عليهم و شهادت اين بزرگوران از علماى شيعه رضوان‏الله عليهم بر بطلان اين طايفه و طريقه ايشان، در متابعت ايشان نزد حق تعالى چه عذر خواهى داشت.

آيا خواهى گفت كه متابعت حسن بصرى(4378) كردم كه چندين حديث در لعن او وارد شده است.

يا متابعت سفيان ثورى كردم كه با امام جعفر صادقعليه‌السلام دشمنى مى‏كرده است و پيوسته مُعارض(4379) آن حضرت مى‏شده است. و بعضى از احوال او را در اول اين كتاب بيان كرديم.

يا متابعت غزالى(4380) را عذر خود خواهى گفت كه به يقين ناصبى بوده و مى‏گويد در كتابهاى خود: به همان معنى كه مرتضى على امام است من هم امامم. و مى‏گويد كه: هر كس كه يزيد را لعنت مى‏كند گناهكار است. و كتابها در لعن و رد شيعه نوشته، مانند كتاب المنقذ من الضلال(4381) و غير آن.

يا متابعت برادر ملعونش را - احمد غزالى(4382) - حجت خواهى كرد كه مى‏گويد كه: شيطان از اكابر اولياءالله(4383) است.

يا ملاى روم(4384) را شفيع خواهى كرد كه مى‏گويد: ابن ملجم را حضرت اميرالمؤمنين شفاعت خواهد كرد و به بهشت خواهد رفت، و حضرت امير به او گفت كه: تو گناهى ندارى؛ چنين مقدر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودى(4385) . و مى‏گويد:

هيچ بغضى نيست در جانم ز تو آلت حقى تو؛ فاعل دست حق ليك بيغم شو؛ شفيع تو منم چون كه بيرنگى اسير رنگ شد زان كه اين را من نمى‏دانم ز تو چون زنم بر آلت حق، طعن و دق؟... خواجه روحم نه مملوك تنم شعرموسيى با موسيى در جنگ شد(4386)

و در هيچ صفحه از صفحه‏هاى مثنوى نيست كه اشعار به جبر يا وحدت موجود يا سقوط(4387) عبادات يا غير آنها از اعتقادات فاسده نكرده باشد. و چنانچه مشهور است و پيروانش قبول دارند ساز و دف و نى شنيدن را عبادت مى‏دانسته است.

يا پناه به محيى‏الدين خواهى برد كه هرزه‏هايش را در اول و آخر اين كتاب شنيدى.

و مى‏گويد: جمعى از اولياءالله هستند كه رافضيان(4388) را به صورت خوك مى‏بينند(4389) . و مى‏گويد: به معراج كه رفتم مرتبه على را از مرتبه ابوبكر و عمر و عثمان پست‏تر ديدم. و ابوبكر را در عرش ديدم. چون برگشتم، به على گفتم كه: چون بود كه در دنيا دعوى مى‏كردى كه من از آنها بهترم. الحال كه ديدم مرتبه تو را كه از همه پست‏ترى.

و او و غير او از اين باب تزريقات(4390) بسيار دارند كه متوجه آنها شدن موجب طول سخن مى‏شود.

و اگر از دعويهاى بلند ايشان فريب مى‏خورى، آخر فكر نمى‏كنى كه بلكه از براى حب دنيا اينها را بر خود بندد. و اگر خواهى او را امتحان كنى، او كه دعوى اين مى‏كند كه من جميع اسرار غيبى را مى‏دانم و همه چيز بر من منكشف(4391) مى‏شود و شبى ده بار به عرش مى‏روم، يك مسئله از شكيات نماز، يا يك مسئله مشكل از ميراث و غير آن، يا يك حديث مشكل از او بپرس، اگر آنها را راست مى‏گويد اين را هم براى تو بيان مى‏كند.

چنانچه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: علامت كذاب و دروغگو آن است كه تو را خبر مى‏دهد به چيزهاى آسمان و زمين و مشرق و مغرب، و چون از حلال و حرام خدا مسئله‏اى از او مى‏پرسى نمى‏داند.

آخر اين مردى كه دعوى مى‏كند كه مسئله غامض وحدت وجود را فهميده‏ام، و عقلهاى جميع فضلا از فهميدن آن قاصر است، چرا يك معنى سهلى را اگر پنجاه مرتبه خاطرنشين او كند نمى‏فهمد؟ و آنهايى كه دقايق معانى را مى‏فهمند آنچه او فهميده است چرا نمى‏فهمند؟

و باز هرگاه خود معترف باشند كه كشف(4392) با كفر جمع مى‏شود، و كفار هند صاحب كشف مى‏باشند، پس بر تقديرى(4393) كه كشف ايشان واقعى باشد و تو را فريب نداده باشند، كى دلالت بر خوبى ايشان مى‏كند؟

و چون دستگاه اين سخن بسيار وسيع است، و قليلى كه براى هدايت طالبان حق كافى باشد در اول اين كتاب و در لمعات و در چند موضع ديگر بيان كردم، در اين موضع اختصار نموده ختم مى‏كنم اين فصل را به ايراد حديثى چند كه فى‏الجمله مناسب اين مطلب است.

شيخ طبرسى در كتاب احتجاجات روايت كرده است كه: در بصره حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه بر حسن بصرى گذشتند و او وضو مى‏ساخت. فرمودند كه: وضو را كامل به جا آور اى حسن. گفت: يا اميرالمؤمنين ديروز جماعتى را كشتى كه شهادتين مى‏گفتند و وضو را كامل مى‏ساختند. حضرت فرمود كه: پس چرا به مدد آنها نيامدى؟ گفت: والله كه در روز اول غسل كردم و حُنوط(4394) بر خود پاشيدم و سلاح پوشيدم، و هيچ شك نداشتم كه تخلف ورزيدن(4395) از عايشه كفر است. در عرض راه كسى مرا ندا كرد كه: به كجا مى‏روى؟ برگرد، كه هر كه مى‏كشد و هر كه كشته مى‏شود به جهنم مى‏رود. من ترسان برگشتم و در خانه نشستم. و در روز دويم باز به مدد عايشه مهيا شدم و روانه شدم و در راه همان ندا شنيدم و برگشتم. حضرت فرمود كه: راست مى‏گويى. مى‏دانى كه آن منادى كى بود؟ گفت: نه. فرمود كه: آن برادرت شيطان بود و به تو راست گفت كه قاتل و مقتول لشكر عايشه در جهنم‏اند.

و در حديث ديگر روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به حسن بصرى خطاب فرمود كه: هر امتى را سامريى(4396) مى‏باشد، و سامرى اين امت تويى كه مى‏گويى كه جنگ نمى‏بايد كرد.

و چند قصه طولانى در مباحثه حضرت امام زين‏العابدين و امام محمد باقرعليهما‌السلام با او نقل كرده است كه دلالت بر شقاوت او مى‏كند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر منقول است كه: حسن اگر خواهد به جانب راست برود، و اگر خواهد به جانب چپ؛ كه علم يافت نمى‏شود مگر نزد ما اهل بيت.

بدان كه يكى از اكابر صوفيه كه اكثر احاديث ايشان از اوست، و خود را به او منسوب مى‏سازند، حسن بصرى است كه مجملى از احوالش مذكور شد.

و يكى از مشايخ ايشان عباد بصرى(4397) است. و در باب لمعات و غير آن بعضى از بى‏آدابيها و معارضات آن ملعون را ذكر كرديم. و با حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه در باب جهاد و غير آن معارضه نموده و بر آن حضرت طعن زده(4398) .

و در كتاب كافى به سند معتبر از فضيل(4399) منقول است كه: روزى عباد بصرى به خدمت حضرت صادقعليه‌السلام آمد، و حضرت طعام تناول مى‏فرمودند و بر دست تكيه نموده بودند. عباد گفت كه: مگر نمى‏دانى كه پيغمبر از اين نحو طعام خوردن نهى كرده است؟ بعد از چند مرتبه كه اين هرزه را گفت، حضرت فرمود كه: والله كه هرگز پيغمبر از اين نهى نفرموده.

و ايضا به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت صادقعليه‌السلام به عباد بن كثير بصرى صوفى خطاب فرمود كه: اى عباد به اين مغرور شده‏اى كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشته‏اى؟ به درستى كه حق تعالى در كتاب خود مى‏فرمايد كه: اى گروه مؤمنان از خدا بپرهيزيد و قول سديد(4400) بگوييد (يعنى به اعتقاد درست قايل شويد) تا اعمال شما را به اصلاح آورد.(4401) اى عباد بدان كه خدا تو را قبول نمى‏كند تا به حق قايل نشوى و ايمان نياورى.

و در كتاب احتجاجات از ثابت بُنانى(4402) روايت كرده است كه گفت: من با جماعتى از عباد(4403) بصره، مثل ايوب سجستانى، و صالح مرى، و عتبه، و حبيب فارسى، و مالك بن دينار، و ابوصالح اعمى، و جعفر بن سليمان، و اربعه، و سعدانه به حج رفته بوديم. چون داخل مكه شديم آب، بسيار بر اهل مكه تنگ شده بود و از تشنگى به فرياد آمده بودند. به ما پناه آوردند كه براى ايشان دعا كنيم. ما به نزد كعبه آمديم و مشغول دعا شديم و چندان كه تضرع كرديم اثرى ظاهر نشد.

ناگاه جوان محزون گريانى پيدا شد و چند شوط(4404) طواف كرد. بعد از آن رو به ما كرد و يك يك ما را نام برد. گفتيم: لبيك اى جوان. گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه خدا را دوست دارد؟ گفتيم: اى جوان بر ماست دعا، و بر خداست اجابت. گفت: دور شويد از كعبه، كه اگر كسى در ميان شما مى‏بود كه خدا او را دوست مى‏داشت البته دعايش را مستجاب مى‏كرد. چون ما دور شديم، به نزد كعبه به سجده درآمد و گفت: اى سيد و آقاى من به محبتى كه به من دارى تو را سوگند مى‏دهم كه اهل مكه را آب دهى. هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود كه ابرى پديد آمد و مانند دهنهاى مشك، آب از ابر(4405) روان شد. پس، از اهل مكه پرسيديم كه: اين جوان كى بود؟ گفتند: على بن الحسين است.

بدان كه اين جماعت نزد صوفيه از اكابر اولياءالله‏اند و امام زمان خود را نمى‏شناخته‏اند. و مناظرات و منازعات طاووس يمانى(4406) با حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه در كتب حديث بسيار است.

و ابن شهرآشوب(4407) روايت كرده است كه: چون حضرت صادقعليه‌السلام به كوفه تشريف آوردند در زمان منصور دوانيقى(4408) و از آن ملعون مرخص شده به مدينه مراجعت مى‏فرمودند، مردم به مشايعت آن حضرت بيرون آمدند. و سفيان ثورى و ابراهيم ادهم در ميان آن جماعت بودند و اين جماعت

پيش مى‏رفتند. ناگه به شيرى رسيدند كه بر سر راه ايستاده بود. ابراهيم ادهم گفت كه: باشيد تا جعفر بيايد ببينيم كه با اين شير چه مى‏كند. چون حضرت تشريف آوردند، به نزديك شير رفتند و گوشش را گرفته از راه دور كردند و رو به آن جماعت كرده فرمودند كه: اگر مردم اطاعت حق تعالى بكنند چنانچه حق طاعت اوست، هرآينه بار خود را بر اين شير بار مى‏توانند كرد.

و ابن ابى‏الحديد(4409) در شرح نهج‏البلاغه نقل كرده است كه: جماعتى از متصوفه(4410) در خراسان به نزد حضرت امام رضاعليه‌السلام آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين (يعنى مأمون ملعون) فكر كرد در امر خلافتى كه در دست او بود، و شما اهل بيت را سزاوارتر دانست به پيشواى مردم بودن، و تو را بهترين اهل بيت يافت، لهذا امر خلافت را به تو رد كرد. و امامت كسى را مى‏خواهد و مى‏طلبد كه طعامهاى غيرلذيذ بخورد، و جامه‏هاى گنده بپوشد، و بر الاغ سوار شود، و به عيادت بيماران برود. حضرت فرمود كه: حضرت يوسف پيغمبر بود و قباهاى ديباى مُطَرز به طلا(4411) مى‏پوشيد، و بر تكيه‏گاه آل فرعون تكيه مى‏كرد، و در ميان مردم حكم مى‏نمود. چيزى كه از امام مى‏طلبند قسط و عدالت است كه چون سخن گويد راست گويد، و چون حكم كند به عدالت حكم كند، و چون وعده كند وفا به وعده خود بكند.

به درستى كه خدا اين پوششهاى نفيس و خورشهاى لذيذ را حرام نكرده است. پس اين آيه را تلاوت فرمود كه: قل من حرم زينه الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق(4412) . كه ترجمه‏اش اين است كه: بگو (اى محمد) كه كيست كه حرام كرده است زينتهايى را كه خدا براى بندگانش ظاهر فرموده و بيرون آورده، و روزيهاى پاكيزه را؟

و از اين باب حديث در لمعات بسيار ذكر كرديم.

و شيخ طوسى عليه‏الرحمه و الرضوان در كتاب غيبت فرموده است كه: جمعى دعوى نيابت حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه كردند به دروغ، و رسوا شدند زيرا كه آنها كه نايب بودند، معجزات بر دست ايشان جارى مى‏شد از جانب معصوم كه به آنها مردم نيابت ايشان را مى‏دانستند. اول كذابان شريعى(4413) بود كه دعوى نيابت كرد به دروغ، و رسوا شد، و فرمان حضرت به لعن او بيرون آمد.

شيخ فرموده كه: هارون بن موسى تلعكبرى(4414) مى‏گفت كه: بعد از دعوى نيابت، كفر و الحاد از او ظاهر شد. و هر يك از اينها كه دعوى نيابت مى‏كردند اول بر امام دروغ مى‏بستند و دعوى نيابت مى‏كردند تا مردم ضعيف‏العقل به ايشان بگروند. ديگر ترقى مى‏كردند در شقاوت تا به قول حلاجيه(4415) قايل مى‏شدند، چنانچه از ابى جعفر شَلمَغانى(4416) و امثال او مشهور است.

بعد از آن ذكر كرده است كه: از جمله كذابان حسين بن منصور حلاج(4417) بود.

و به سند معتبر از هبه‏الله بن محمد كاتب(4418) روايت كرده است كه: چون حق تعالى خواست كه حلاجج را رسوا كند و او را خوار گرداند او پيغام فرستاد به ابى‏سهل بن اسماعيل نوبختى(4419) كه از معتبران شيعه بود، به گمان اين كه او نيز مثل احمقان ديگر فريب او را خواهد خورد. و در آن مُراسله(4420) اظهار وكالت(4421) حضرت صاحب‏الامرعليه‌السلام كرد، چنانچه دأبش(4422) بود كه اول مردم را به اين نحو فريب مى‏داد، و بعد از آن دعويهاى بلند مى‏كرد و اظهار الوهيت مى‏نمود.

ابوسهل فريب او را نخورده در جواب او گفت كه: من از تو امرى را سؤال مى‏نمايم كه در جنب آنچه تو دعوى مى‏نمايى بسيار سهل است. و آن امر اين است كه من كنيزان را بسيار دوست مى‏دارم و بسيار به ايشان مايلم و بسيارى از ايشان را نزد خود جمع كرده‏ام. و به اين سبب هر جمعه مى‏بايد خضاب كنم(4423) كه سفيدى موهاى من از ايشان مخفى باشد، و اگرنه ايشان از من دورى مى‏كنند. مى‏خواهم چنين كنى كه ريش من سياه شود و به خضاب محتاج نباشم. اگر چنين كنى من مطيع تو مى‏شوم و به جانب تو مى‏آيم و مردم را به مذهب تو دعوت مى‏نمايم.

چون حلاج آن جواب را شنيد دانست كه در آن مراسله خطا كرده است؛ ديگر جواب نگفت و ساكت شد. و اين قصه را ابوسهل در مجالس نقل مى‏كرد و مردم مى‏خنديدند و موجب زيادتى رسوايى او شد.

بعد از اين، حديث قصه زدن و بيرون كردن على بابويه او را از قم نقل فرموده است كه بر او لعنت كرد و او را از قم به خوارى و مذلت اخراج نمود.

و بعد از اين در ضمن قصه شلمغانى كه يك كذاب ديگر است نقل كرده است كه: مادر ابى‏جعفر شلمغانى روزى بر روى پاى ام كلثوم دختر محمد بن عثمان عمرى(4424) ، كه از نواب حضرت صاحب‏الامرعليه‌السلام بود، افتاد و مى‏بوسيد. پرسيد كه: چرا چنين مى‏كنى؟

گفت: چرا چنين نكنم، كه تو فاطمه زهرايى، زيرا كه روح پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به بدن پدر تو منتقل شده بود، و روح على به بدن ابى‏القاسم حسين بن روح(4425) منتقل شده است و روح فاطمه به بدن تو. ام كلثوم اين سخن را انكار بسيار كرده به نزد حسين بن روح كه از سفراى عظيم‏الشأن حضرت صاحبعليه‌السلام بود آمد و اين سخن را نقل كرد. ابن روح گفت كه: زينهار ديگر به نزد آن زن مرو و آشنايى را با او برطرف كن كه آنچه آن زن گفته است كفر و الحادى است كه آن ملعون شلمغانى در دل اين جماعت جا داده است، كه آسان شود بر او دعوى اين كه خدا با او متحد شده است، چنانچه نصارا در باب مسيحعليه‌السلام مى‏گويند، و تجاوز كند(4426) به گفته حلاج لعنه‏الله(4427) .

تا اينجا از كتاب غيبت شيخ طوسى عليه‏الرحمه نقل شد.

و شيخ طبرسى رحمه‏الله در كتاب احتجاجات نقل كرده است كه: فرمان حضرت صاحب‏الامرعليه‌السلام ظاهر شد بر دست حسين بن روح به لعن جماعتى كه يكى از ايشان حسين بن منصور حلاج بود.

اى عزيز غرض از ذكر اين چند حديث كه از بسيار به اندكى اكتفا نمودم اين بود كه اگر به ديده انصاف نظر كنى و به فكر صحيح تأمل نمايى، به اين قليلى كه براى تو ذكر كرده‏ام، بر تو ظاهر مى‏شود كه اين گروه پيوسته مخالف ائمه تو صلوات‏الله عليهم بوده‏اند. و علماى كِبار(4428) و راويان اخبار شيعه كه در اعصار ايشان و قريب اعصار ايشان بوده‏اند و از احوال ايشان زياده از من و تو اطلاع داشته‏اند و دانش و علم و فهم ايشان زياده از اهل اين عصر بوده است، از ايشان بيزارى اظهار نموده حكم به كفر و الحاد ايشان كرده‏اند. اگر دانسته طريق اهل بيت را ترك مى‏نمايى و راه ضلالت ايشان را اختيار مى‏كنى، گناه تو را بر ديگرى نخواهند نوشت.

هدانا الله و اياكم الى الصراط المستقيم(4429) .

خاتمه

بدان كه چون اذكار و اوراد و ادعيه بسيار از ائمه اطهار صلوات‏الله عليهم منقول است، و اكثر اهل بدعت مردم را به اذكار و اورادى كه از مشايخ سنى خود دارند تحريص و ترغيب مى‏نمايند، و همه كس را دست به كتابهاى مبسوط نمى‏رسد كه علماى ما در اين باب تأليف نموده‏اند، خواستم كه اين كتاب را به ذكر بعضى از فضايل اذكار(4430) منقوله ختم نمايم كه موجب مزيد انتفاع طالبان حق از اين كتاب گردد. و اين مشتمل است بر دو باب:

باب اول: در بيان فضيلت اذكارى است كه مخصوص به وقتى نيست

فصل اول: در فضيلت تسبيحات اربعه است به سند معتبر از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: جمعى از يهود به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند، و اعلم ايشان از مسئله‏اى چند سؤال نمود، و چون جواب شنيدند مسلمان شدند. از جمله آن مسئله‏ها اين بود كه پرسيد كه: يا محمد مرا خبر ده از كلماتى كه حق تعالى آنها را براى حضرت ابراهيمعليه‌السلام اختيار نمود در هنگامى كه خانه كعبه را بنا كرد. حضرت فرمود كه: بلى؛ اين كلمات بود: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله أكبر(4431) . يهودى پرسيد كه: چه ثواب دارد كسى كه اين كلمات را بگويد؟ حضرت فرمود كه: چون بنده سبحان‏الله(4432) مى‏گويد با او تسبيح(4433) مى‏گويند آنچه در زير عرش‏اند. پس به گوينده تسبيح ده برابر ثواب تسبيح آنها را عطا مى‏كنند. و چون الحمدلله(4434) مى‏گويد حق تعالى نعيم(4435) دنيا را به او كرامت مى‏فرمايد، و وصل مى‏كند آن را به نعيم آخرت. و اين كلمه‏اى(4436) است كه چون اهل بهشت داخل بهشت مى‏شوند اين كلمه را مى‏گويند، و سخنانى كه در دنيا مى‏گفته‏اند همه منقطع(4437) مى‏شود بغير اين سخن. و اما لا اله الا الله(4438) ؛ پس بهشت جزاى آن است؛ چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:( هل جزاء الاحسان الا الاحسان ) (4439) . يعنى: نيست جزاى لا اله الا الله مگر بهشت. يهودى گفت: راست مى‏گويى اى محمد. و به سند معتبر ديگر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه سبحان‏الله مى‏گويد حق تعالى براى او درختى در بهشت غرس مى‏نمايد(4440) ؛ و كسى كه الحمد لله مى‏گويد درختى براى او مى‏كارد؛ و كسى كه لا اله اله الله مى‏گويد درختى براى او مى‏كارد؛ و كسى كه الله أكبر(4441) مى‏گويد درختى براى او غرس مى‏نمايد. شخصى از قريش به حضرت عرض كرد كه: پس ما در بهشت درخت بسيارى داريم. حضرت فرمود كه: بلى؛ وليكن بپرهيزيد از اين كه آتشى بفرستيد كه آن درختان را بسوزاند زيرا كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: اى گروه مؤمنان اطاعت نماييد خدا و رسول را، و باطل مكنيد عملهاى خود را.(4442) و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: فقرا به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و گفتند: يا رسول الله اغنيا را مالى هست كه به آن بنده آزاد كنند و ما نداريم؛ و ايشان را مالى هست كه به آن حج كنند و ما را نيست؛ و ايشان مال دارند كه به آن تصدق كنند و ما نداريم؛ و ايشان مال دارند كه به وسيله آن در راه خدا جهاد كنند و ما نداريم. حضرت فرمود كه: هر كه صد مرتبه الله أكبر بگويد بهتر است از صد بنده آزاد كردن؛ و هر كه صد مرتبه سبحان‏الله بگويد بهتر است از صد شتر با خود بردن به حج كه بكشند آنها را از براى خدا؛ و هر كه صد مرتبه الحمدلله بگويد بهتر است از صد اسب كه زين و لجام كرده، مردم را سوار كنند و به جهاد فرستند؛ و هر كه صد مرتبه لا اله الا الله بگويد كسى از او رد آن روز عملش بهتر نباشد مگر كسى كه زياده از صد مرتبه بگويد. پس چون اين خبر به اغنيا رسيد ايشان نيز اين اعمال را به جا آوردند. فقرا به خدمت حضرت آمدند و گفتند كه: اغنيا اين كارها را نيز كردند. حضرت فرمود كه: اين فضل خداست؛ به هر كه مى‏خواهد عطا فرمايد. و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى بر خود واجب كرده است كه هر مؤمنى كه صد مرتبه الله أكبر و صد مرتبه الحمدلله و صد مرتبه سبحان الله و صد مرتبه لا اله الا الله بگويد، و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس بگويد: اللهم زوجنى من الحور العين(4443) ، البته حق تعالى حوريه‏اى در بهشت به او كرامت مى‏فرمايد، و اين پانصد كلمه مهر آن حوريه باشد. پس، از اين جهت حق تعالى به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى فرمود كه: مَهر زنان مؤمنه را پانصد درهم سنت گرداند. و به سند معتبر ديگر منقول است كه: بسيار بگوييد لا اله الا الله و الله أكبر را، كه هيچ چيز نزد خدا محبوبتر از اين دو كلمه نيست. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: سبحان‏الله نصف ميزان اعمال است، و الحمدلله پر كند ميزان اعمال را، و الله اكبر مابين آسمان و زمين را پر كند. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بسيار بگوييد سبحان‏الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر. به درستى كه اين كلمات مى‏آيند در روز قيامت با خيرات و ثوابهاى عظيم كه از پيش رو و عقب خود دارند. و اينهايند باقيات صالحات (يعنى امور شايسته‏اى كه از براى آدمى باقى مى‏ماند نفع آنها). و حق تعالى فرموده است كه: باقيات صالحات بهتر و پاينده‏تر است (از متاعهاى زندگانى دنيا).(4444) . و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى به اصحاب خود التفات نموده، فرمودند كه: براى خود سپرها اخذ كنيد و مهيا سازيد. صحابه گفتند كه: مگر دشمنى به ما رو آورده است كه سپر از براى دفع ضرر ايشان مهيا مى‏بايد كرد؟ فرمود كه: نه؛ وليكن از براى دفع آتش جهنم از خود بگوييد: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه بگويد سبحان‏الله نه از روى تعجب(4445) ، حق تعالى از آن تسبيح، مرغى خلق فرمايد كه آن مرغ را زبانى بوده باشد، و در ميان ملائكه مُسَبحان(4446) تسبيح الهى كند تا روز قيامت. و همچنين است الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر. فصل دويم: در ثواب تهليل(4447) است و ثواب انواع آن از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسىعليه‌السلام خطاب فرمود كه: اگر آسمانها و ساكنان آنها و زمينهاى هفتگانه در يك كفه ترازو باشد و لا اله الا الله در كفه ديگر باشد، اين كلمه بر آنها زيادتى مى‏كند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: تلقين كنيد مرده‏هاى خود را در وقت جان كندن لا اله الا الله، كه گناهان را خراب مى‏كند و درهم مى‏شكند. صحابه گفتند كه: يا رسول الله كسى كه در صحت بگويد چون است؟ حضرت فرمود كه: اين بيشتر باعث درهم شكستن و برطرف شدن گناهان مى‏شود. به درستى كه لا اله الا الله مونس مؤمن است در حال حيات و نزد مردن و در هنگام مبعوث شدن. و به درستى كه جبرئيل به من گفت: يا محمد در قيامت جمعى را خواهى ديد كه از قبرها رو سفيد مبعوث مى‏شوند و به آواز بلند مى‏گويند: لا اله الا الله و الله أكبر؛ و جمعى روسياه مبعوث مى‏شوند و فرياد مى‏كنند: يا ويلاه يا ثُبوراه.(4448) و به سند ديگر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: قيمت بهشت لا اله الا الله است. و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه لا اله الا الله بگويد، براى او درختى در بهشت بكارند از ياقوت سرخ كه ريشه‏اش در مشك سفيد باشد و ميوه‏اش از عسل شيرين‏تر و از برف سفيدتر و از مشك خوشبوتر باشد و در آن درخت، ميوه‏ها باشد به شكل پستان دختران باكره كه چون شكافته شود هفتاد حله از ميان آن بيرون آيد.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر بنده مسلمانى كه لا اله الا الله بگويد آن كلمه البته بالا رود و هر سقفى را بشكافد، و به هر گناهى از گناهان او كه برسد محو نمايد تا چون به حسنات او برسد قرار گيرد. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هيچ عملى ثوابش عظيمتر از شهادت لا اله الا الله نيست. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بهترين عبادتها گفتن لا اله الا الله است. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه صد مرتبه لا اله الا الله بگويد عمل او در آن روز بهترين اعمال مردم باشد، مگر كسى كه بيشتر از او اين كلمه را گفته باشد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: هر عبادتى را اندازه‏اى هست كه به آن منتهى مى‏شود مگر ذكر حق تعالى كه آن را حدى نيست كه به آن منتهى شود. چنانچه حق تعالى نمازهاى پنجگانه را واجب گردانيده است؛ كسى كه آنها را ادا نمايد به حدش رسانيده است. و همچنين كسى كه روزه ماه رمضان را بگيرد فرضش را ادا كرده است. و كسى كه يك مرتبه حج كند اندازه‏اش به عمل آمده است. بغير ذكر و ياد خدا كه حق تعالى از آن به اندك راضى نشده است و اندازه‏اى و نهايتى براى او مقرر نساخته است. بعد از آن اين آيه را خواندند:( يا أيها الذين أمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و أصيلا ) (4449) . كه ترجمه ظاهر لفظش اين است كه: اى گروه مؤمنان ياد كنيد خدا را ياد كردن بسيار، و تسبيح و تنزيه كنيد او را در بامداد و پسين(4450) . پس نهايتى براى ذكر مقرر نساخت. بعد از آن فرمود كه: پدرم بسيار ياد خدا مى‏كرد. با او كه راه مى‏رفتم مشغول ذكر بود، و چون با او طعام مى‏خوردم او را مشغول ذكر مى‏ديدم، و چون با مردم سخن مى‏گفت سخن گفتن، او را از ياد خدا باز نمى‏داشت. و پيوسته مى‏ديدم كه زبانش به كامش چسبيده بود و مشغول ذكر لا اله الا الله بود. و در صبح ما را جمع مى‏كرد و امر مى‏كرد كه مشغول ذكر و ياد خدا باشيم تا طلوع آفتاب. و مى‏فرمود كه: هر كه قرآن مى‏تواند خواند قرآن بخواند، و هر كه قرآن نمى‏تواند خواند ذكر خدا بكند. و خانه‏اى كه در آن قرآن مى‏خوانند و ياد خدا مى‏كنند بركت(4451) آن خانه بسيار مى‏شود و شياطين از آن خانه دورى مى‏كنند و آن خانه روشنى مى‏دهد اهل آسمان را، چنانچه ستاره‏هاى روشن، اهل زمين را روشنى مى‏دهند. و خانه‏اى كه در آن قرآن خوانده نمى‏شود و ياد خدا در آن نمى‏كنند بركت آن خانه كم است و ملائكه از آن خانه دورى مى‏كنند و شياطين در آن خانه حاضر مى‏باشند. و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: آيا شما را خبر دهم به بهترين اعمال شما كه بيشتر موجب رفع(4452) درجات شما گردد و نزد خداوند شما مقبولتر باشد، و بهتر باشد از براى شما از دينار و درهم، و بهتر از براى شما از اين كه با دشمنان دين ملاقات كنيد و بكشيد و كشته شويد؟ گفتند: بلى. فرمود كه: ياد خدا بسيار كنيد. پس فرمود كه شخصى به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و پرسيد كه: بهترين اهل اين مسجد كيست؟ فرمود كه: هر كه ذكر خدا بيشتر كند. و فرمود كه: هر كه را خدا زبان ذكر كننده‏اى عطا فرمايد، پس به درستى كه خير دنيا و آخرت به او كرامت فرموده است. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه خدا را بسيار ياد كند خدا او را دوست دارد. و هر كه ذكر خدا بسيار كند حق تعالى دو برائت براى او بنويسد: يكى بيزارى از آتش جهنم، و يكى بيزارى از نفاق. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه لا اله الا الله را از روى اخلاص بگويد داخل بهشت شود. و اخلاص او آن است كه اين كلمه طيبه او را مانع شود از مرتكب شدن هر چيز كه خدا حرام كرده است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه لا اله الا الله بگويد بر غير وجه تعجب، خدا از آن كلمه مرغى خلق فرمايد كه تا روز قيامت بر بالاى سر گوينده آن كلمه بال زند و ذكر خدا كند، و ثوابش از او باشد. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه تلقين كنيد مرده‏هاى خود را لا اله الا الله. به درستى كه هر كه آخر كلامش لا اله الا الله باشد داخل بهشت مى‏شود. و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت نوح داخل كشتى شد حق تعالى به او وحى نمود كه: هر وقت خوف عرق شدن داشته باشى هزار مرتبه لا اله الا الله بگو. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: جبرئيل به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: يا محمد خوشا حال كسى از امت تو كه بگويد لا اله الا الله وحده وحده وحده(4453) . و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه صد مرتبه بگويد لا اله الا الله الحق المبين(4454) خداوند عزيز جبار او را پناه دهد از فقر، و وحشت قبر او را به انس مبدل گرداند، و سبب توانگرى او گردد، و چنان باشد كه در بهشت را كوبد. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه هر روز سى مرتبه اين تهليل را بخواند رو كند به توانگرى، و پشت كند به درويشى و فقر، و در بهشت را بكوبد. و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه روز پانزده مرتبه اين تهليل را بخواند: لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبوديه و رقا(4455) ، حق تعالى روى رحمت خود را به سوى او بدارد و از او روى لطف برنتابد تا او را داخل بهشت گرداند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هر كه بگويد: أشهد أن لا اله الله وحده لا شريك له، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله(4456) حق تعالى براى او هزار هزار حسنه بنويسد. و به روايت ديگر: دو هزار هزار حسنه براى او ثبت نمايد. و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه هر روز ده مرتبه اين دعا را بخواند: أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا أحدا صمدا لم يتخذ صاحبه و لا ولدا(4457) ، بنويسد حق تعالى شأنُه از براى او چهل و پنج هزار حسنه، و محو كند از نامه گناهان او چهل و پنج هزار گناه، و بلند گرداند از براى او چهل و پنج هزار درجه. و در روايت ديگر وارد شده است كه: اين دعا حرزى(4458) باشد براى او در آن روز از شر شيطان و مردم صاحب سلطنت. و در آن روز گناه كبيره‏اى او را فرانگيرد. و به روايت ديگر وارد شده است كه: هر كه در روزى اين دعا بخواند حق تعالى براى او چهل و پنج هزار هزار حسنه بنويسد، و چهل و پنج هزار هزار گناه محو فرمايد، و چهل و پنج هزار هزار درجه بلند گرداند، و چنان باشد كه در آن روز دوازده مرتبه قرآن را ختم كرده باشد، و حق تعالى در بهشت خانه‏اى براى او بنا فرمايد.

فصل سيم: در فضيلت تسبيح است به سند معتبر از يونس بن يعقوب منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام سؤال نمود كه: كسى كه صد مرتبه سبحان الله بگويد او ذكر بسيار كرده و عمل به فرموده خدا در اين كه امر به ذكر كثير نموده(4459) ، كرده است؟ فرمود كه: بلى. و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: هر كه بگويد: سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظيم و بحمده(4460) حق تعالى سه هزار حسنه از براى او ثبت نمايد، و سه هزار گناه از او محو نمايد، و سه هزار درجه از براى او مرتفع گرداند، و مرغى در بهشت از براى او خلق نمايد كه تسبيح الهى كند و ثواب تسبيحش از او باشد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: چون بنده سبحان‏الله مى‏گويد جميع ملائكه بر او صلوات مى‏فرستند. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه سى مرتبه بگويد: سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظيم(4461) ، رو كند به توانگرى، و پشت كند از فقر، و بكوبد در بهشت را. و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه بگويد سبحان الله و بحمده، ايزد تعالى براى او هزار هزار حسنه بنويسد، و هزار هزار گناه از او محو نمايد، و هزار هزار درجه براى او بلند كند. و هر كه زياده گويد خدا ثوابش را زياده گرداند. و هر كه استغفار نمايد خدا گناهانش را بيامرزد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه در هر روز سى مرتبه سبحان‏الله بگويد حق تعالى از او دفع نمايد هفتاد نوع از بلا را كه سهلتر آنها فقر باشد. و به سند ديگر، همين مضمون از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: حق سبحانه و تعالى چون نور مقدس نبوى را خلق نمود او را در حجاب‏القُدره(4462) دوازده هزار سال ساكن گردانيد(4463) ، و در آنجا آن حضرت اين تسبيح مى‏گفتند: سبحان ربى الأعلى(4464) . و در حجاب العظمه(4465) يازده‏هزار سال ماندند و اين تسبيح را مى‏گفتند: سبحان عالم السر(4466) . و در حجاب‏المنه(4467) نه هزار سال ساكن بودند و اين تسبيح را مى‏گفتند. سبحان من هو قائم لا يلهو(4468) . و در حجاب الرحمه(4469) نه هزار سال ساكن بودند و اين تسبيح را مى‏گفتند: سبحان الرفيع الأعلى(4470) . و در حجاب السعاده(4471) هشت هزار سال بودند و اين تسبيح را مى‏گفتند: سبحان من هو دائم لا يسهو(4472) . و در حجاب الكرامه(4473) هفت هزار سال به اين تسبيح مشغول بودند: سبحان من هو غنى لا يفتقر(4474) . و در حجاب المنزله(4475) شش هزار سال اين تسبيح مى‏گفتند: سبحان العليم الكريم(4476) . و در حجاب الهدايه(4477) پنج هزار سال ماندند و اين تسبيح مى‏فرمودند: سبحان ذى العرش العظيم(4478) . و در حجاب النبوه(4479) چهار هزار سال سكنا داشتند با اين تسبيح: سبحان رب العزه عما يصفون(4480) . و در حجاب الرفعه(4481) سه هزار سال ماندند و اين تسبيح مى‏گفتند: سبحان ذى الملك و الملكوت(4482) . و در حجاب الهيبه(4483) دو هزار سال بودند و خدا را اين تسبيح مى‏نمودند: سبحان الله و بحمده(4484) . و در حجاب الشفاعه(4485) هزار سال به اين تسبيح اشتغال داشتند: سبحان ربى العظيم و بحمده(4486) . فصل چهارم: در فضيلت تحميد(4487) است و انواع محامد(4488) به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: كدام عمل نزد خدا بهترين اعمال است؟ فرمود كه: حمد او كردن. و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه بگويد الحمدلله، شكر جميع نعمتهاى خدا را ادا كرده است. و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: هر كه را خدا نعمتى كرامت فرمايد حمد الهى بكند. و هر كه روزى او دير برسد استغفار كند. و هر كه را اندوهى روى دهد يا كار دشوارى پيش آيد بگويد: لا حول و لا قوه الا بالله(4489) . و به سند معتبر ديگر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امرى رو مى‏داد كه موجب سرور بود، مى‏فرمود كه: الحمدلله الذى بنعمته تتم الصالحات(4490) ؛ و چون امرى رو مى‏داد كه مورث الم بود مى‏فرمود كه: الحمدلله على كل حال(4491) . و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر روز حمد الهى مى‏كردند سيصد و شصت مرتبه به عدد رگهاى بدن(4492) به اين حمد كه: الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال(4493) . و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون كسى را ببينى كه به بلايى مبتلا گرديده است، سه مرتبه اين تحميد را آهسته بخوان كه او نشنود: الحمدلله الذى عافانى مما ابتلاك به، و لو شاء فعل(4494) . بعد از اين فرمود كه: هر كه در اين حال اين دعا را بخواند هرگز به آن بلا مبتلا نشود. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است كه: هر كه بگويد الحمد لله كما هو أهله(4495) ، كاتبان اعمال از نوشتن باز مى‏مانند و مى‏گويند: خداوندا ما غيب نمى‏دانيم. يعنى حمدى را كه تو سزاوارى ثواب آن را نمى‏دانيم. حق تعالى در جواب ايشان مى‏فرمايد كه: آنچه بنده من گفته است شما بنويسيد و ثوابش بر من است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه روز هفت مرتبه بگويد: الحمدلله على كل نعمه كانت، أوهى كائنه(4496) ، شكر نعمتهاى گذشته و آينده را ادا كرده است.

فصل پنجم: در فضيلت استغفار(4497) است به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: خود را خوشبو و معطر گردانيد به استغفار تا رسوا نكنند شما را بوهاى بد گناهان. و در حديث ديگر فرمود كه: استغفار روزى را زياد مى‏كند. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: بهترين دعاها استغفار است. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون بنده‏اى استغفار بسيار كند صحيفه عملش كه بالا مى‏رود مى‏درخشد و نور مى‏دهد. و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه بگويد: أستغفر الله و أتوب اليه(4498) ، او متكبر و جبار نيست. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: استغفار كردن و گفتن لا اله الا الله بهترين عبادات است.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مجلسى كه مى‏نشستند هرچند كه اندكى مى‏نشستند برنمى‏خاستند تا بيست و پنج مرتبه استغفار نمى‏كردند. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هفتاد مرتبه مى‏فرمودند كه: أستغفر الله(4499) و هفتاد مرتبه مى‏فرمودند كه: و أتوب الى الله(4500) . و به سند معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه گناهى مى‏كند هفت ساعت او را مهلت مى‏دهند. پس اگر اين استغفار را سه مرتبه خواند بر او نمى‏نويسند: أستغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و أتوب الهى(4501) . و به سند معتبر ديگر از حضرت منقول است كه: هر كه در روزى صد مرتبه بگويد أستغفر الله، حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد. و خيرى نيست در بنده‏اى كه در روزى هفتصد گناه بكند. و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر مؤمنى كه در شبانه‏روزى چهل گناه كبيره بكند و با ندامت و پشيمانى بگويد: أستغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم، بديع السموات و الأرض، ذاالجلال و الاكرام، و أسئله أن يصلى على محمد و ءال محمد و أن يتوب على(4502) ، البته حق تعالى آن گناهانش را بيامرزد. و خبرى نيست در بنده‏اى كه در شبانه‏روزى زياده از چهل گناه كبيره بكند. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هر روز و شبى صد مرتبه توبه و استغفار مى‏كردند، با آن كه گناهى از آن حضرت هرگز صادر نمى‏شد.

فصل ششم: در فضيلت اذكار متفرقه است به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد الصادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: عجب دارم از كسى كه او را خوفى از دشمنى يا غير آن باشد، چرا پناه به اين كلمه نمى‏برد كه:( حسبنا الله و نعم الوكيل ) (4503) . زيرا كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: آن جماعتى كه اين كلمه را گفتند، برگشتند با نعمتى عظيم از جانب خدا و فضل بسيار، و به ايشان نرسيد بدى.(4504) و عجب دارم از كسى كه غمى او را عارض مى‏شود، چرا پناه نمى‏برد به اين كلمه كه حضرت يونس در شكم ماهى مى‏گفت كه:( لا اله الا أنت؛ سبحانك انى كنت من الظالمين ) (4505) . زيرا كه حق تعالى بعد از اين مى‏فرمايد كه: پس ما دعاى يونس را مستجاب كرديم و او را نجات داديم از غم، و (چنان كه او را نجات داديم) همچنين نجات مى‏دهيم مؤمنان را.(4506) و عجب دارم از كسى كه دشمنان در مقام مكر باشند با او، چرا پناه نمى‏برد به اين آيه كه:( أفوض أمرى الى الله؛ ان الله بصير بالعباد ) (4507) . زيرا كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: چون مؤمن آل فرعون اين كلمه را گفت خدا او را حفظ كرد و نگاه داشت از بديهاى آنچه مكر نسبت به او كرده بودند.(4508) و عجب دارم از كسى كه اراده مال و متاع دنيا داشته باشد، چرا پناه نمى‏برد به اين كلمه: (ما شاء الله و لا قوه الا بالله)(4509) . زيرا كه حق تعالى مى‏فرمايد كه: برادر مؤمن به برادر كافر گفت كه: چرا داخل باغ خود كه شدى اين كلمه را نگفتى؟ اگر مرا چنين مى‏بينى كه مال و فرزندم از تو كمتر است. پس شايد پروردگار من بهتر از بهشت تو به من عطا فرمايد.(4510) و شايد را حق تعالى در مقام جزم(4511) اطلاق مى‏كند(4512) . و به سندهاى معتبر از آن حضرت صلوات‏الله عليه منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده شكايت نمود از وسوسه سينه و بسيارى قرض و احتياج. حضرت فرمود كه: مكرر اين كلمات را بخوان: توكلت على الحى الذى لا يموت. و الحمدلله الذى لم يتخذ صاحبه و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا(4513) . بعد از اندك وقتى آن مرد به خدمت حضرت آمد و گفت: به بركت آن دعا حق تعالى وسوسه سينه مرا برطرف كرد، و قرض مرا مُؤدى(4514) ساخت، و روزى مرا فراخ گردانيد. و به سند صحيح ديگر از آن حضرت منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حضرت آدم به حق تعالى شكايت كرد وسوسه خاطر و اندوه را. جبرئيل نازل شد و گفت: يا آدم بگو: لا حول و لا قوه الا بالله. چون آدم اين كلمه را گفت وسوسه و اندوه از او برطرف شد. و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر كه نعمتهاى الهى بر او بسيار شود بگويد: الحمدلله رب العالمين؛ و كسى كه فقر و احتياج بر او زيادى كند بسيار بگويد: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم(4515) . به درستى كه اين كلمه گنجى است از گنجهاى بهشت، و در آن شفا از هفتاد و دو درد هست كه كمتر آنها هم و اندوه است. و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در شب معراج حق تعالى به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى نمود كه: به تو عطا مى‏كنم دو كلمه از خزينه‏هاى عرش خود: لا حول و لا قوه الا بالله و لا ملجأ منك الا اليك(4516) . و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: گفتن لا حول و لا قوه الا بالله موجب شفا از نود و نه درد است كه سهلتر آنها غم و اندوه است. و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه را اندوهى عارض شود بگويد: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم. و در حديث ديگر منقول است كه ابوذر گفت كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا وصيت نمود كه اين كلمه را بسيار بگويم. و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه هر روز صد مرتبه لا حول و لا قوه الا بالله بگويد حق تعالى از او هفتاد نوع از بلا را دفع نمايد كه سهلتر آنها هم و اندوه باشد. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه دعا كند و ختم كند دعاى خود را به گفتن ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله(4517) ، البته دعاى او مستجاب شود. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه هفتاد مرتبه بگويد ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله(4518) ، حق تعالى بگرداند از او هفتاد نوع از انواع بلا را كه كمتر آنها آن باشد كه ديوانه شود و به سبب ديوانگى هلاك شود. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: خدا را ملكى هست موكل به آسمان اول(4519) ؛ اسماعيل نام دارد. چون بنده‏اى هفت نوبت مى‏گويد: يا أرحم الراحمين(4520) ، آن ملك گويد كه: أرحم الرحمين(4521) صداى تو را شنيد. هر حاجت كه دارى بطلب تا عطا كند. و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: هر كه ده مرتبه بگويد يا الله، حق تعالى به او خطاب فرمايد كه: لبيك! چه حاجت دارى؟ و همچنين اگر ده مرتبه يا رب(4522) بگويد همين خطاب كنند او را.

و ايضا به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: هر كه بگويد: يا ربى الله(4523) آن قدر كه يك نفس او وفا كند، به او خطاب فرمايد حق تعالى كه: لبيك! حاجت خود را بگو. و در حديث ديگر فرمود كه: بعضى(4524) از فرزندان پدرم بيمار شد. پدرم بر او گذشت، فرمود كه: ده مرتبه بگو يا الله، كه هيچ يك از مؤمنان ده مرتبه اين كلمه را نمى‏گويد مگر آن كه پروردگار عالم مى‏فرمايد كه: لبيك اى بنده من! حاجت خود را سؤال كن. و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: پدرم را در خواب ديدم كه فرمود كه: هرگاه به شدتى و سختيى گرفتار شوى بسيار بگو: يا رؤوف يا رحيم.(4525) و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه به بعضى از اصحاب خود فرمود كه: مى‏خواهى كه به تو تعليم كنم اسم اعظم الهى را؟: بخوان سوره حمد و سوره قل هو الله أحد و آيه الكرسى، و سوره انا أنزلناه فى ليله القدر را. پس رو به قبله كن و هر حاجت كه دارى از خدا بطلب. و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: اسم اكبر(4526) خداست يا حى يا قيوم(4527) . و به روايت ديگر از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: اين دعا مشتمل است بر اسم اعظم: يا الله يا الله يا الله. وحدك وحدك لا شريك لك. أنت المنان. بديع السموات و الأرض. ذوالجلال و الاكرام و ذوالأسماء العظام، و ذو العز الذى لا يرام. و الهكم اله واحد. لا اله الا هو الرحمن الرحيم. و صلى الله على محمد و ءاله أجمعين(4528) . بعد از خواندن اين دعا هر حاجتى كه دارى بطلب. و به سند معتبر از سكين بن عمار(4529) مروى است كه گفت: شبى در مكه خوابيده بودم، شخصى به خواب من آمد و گفت: برخيز كه شخصى خدا را زير ميزاب(4530) به اسم اعظم رب الأرباب(4531) مى‏خواند. بيدار شدم و به خواب رفتم. پس باز بارديگر مرا صدا زد و همان سخن را گفت. بيدار شدم و باز به خواب رفتم. و مرتبه سيم مرا صدا زد كه: برخيز كه موسى بن جعفر خدا را به اسم اعظم مى‏خواند در تحت ميزاب. سكين مى‏گويد كه: برخاستم و غسل كردم. و چون به نزد حجر آمدم، شخصى را ديدم كه جامه خود بر سر پيچيده و در سجده است. در پشت سر آن حضرت نشستم. اين دعا مى‏خواندند: يا نور يا قدوس(4532) سه مرتبه؛ يا حى يا قيوم(4533) سه مرتبه؛ يا حى لا يموت(4534) سه مرتبه؛ يا حى حين لا حى(4535) سه مرتبه؛ يا حى لا اله الا أنت(4536) سه مرتبه؛ أسئلك بلا اله الا أنت(4537) سه مرتبه؛ أسئلك بأن لا اله الا أنت(4538) سه مرتبه: أسئلك يا لا اله الا أنت(4539) سه مرتبه؛ أسئلك باسمك بسم الله الرحمن الرحيم العزيز المبين(4540) سه مرتبه. سكين گفت كه: آن حضرت مكرر اين دعا را خواندند تا من حفظ كردم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: هر مؤمنى كه اين كلمات را بخواند من ضامن اويم در دنيا و آخرت. اما در دنيا، پس ملائكه او را بشارت دهند در هنگام مردن. و اما در آخرت، پس حق تعالى به عدد هر كلمه‏اى خانه‏اى در بهشت به او كرامت فرمايد. و دعا اين است: يا أسمع السامعين، و يا أبصر الناظرين، و يا أسرع الحاسبين، و يا أرحم الراحمين، و يا أحكم الحاكمين(4541) .