اهل بیت در قرآن و حدیث

اهل بیت در قرآن و حدیث0%

اهل بیت در قرآن و حدیث نویسنده:
گروه: اصول دین
صفحات: 14

اهل بیت در قرآن و حدیث

نویسنده: محمدی ری شهری
گروه:

صفحات: 14
مشاهدات: 2479
دانلود: 284

توضیحات:

اهل بیت در قرآن و حدیث
  • سخنى با خوانندگان

  • پيش درآمد

  • در باره آيه تطهير

  • نماد مجد و عظمت مسلمانان

  • بيزارى از غُلاة

  • قصّه غصّه اهل بيت

  • آگاهى جهان اسلام

  • همسران پيامبر و مفهوم اهل بيت

  • 1 / 1 امّ سلمه[1]

  • 1 / 2 عايشه

  • پرتوى پيرامون حديث كسا

  • اصحاب پيامبر و مفهوم اهل بيت

  • 2 / 1 ابو سعيد خدرى

  • 2 / 2 ابو برزه

  • 2 / 3 ابو الحمراء

  • 2 / 4 ابو ليلى انصارى

  • 2 / 5 انس بن مالك

  • 2 / 6 براء بن عازب

  • 2 / 7 ثوبان

  • 2 / 8 جابر بن عبدالله

  • 2 / 9 زيد بن ارقم

  • 2 / 10 زينب بنت ابى سلمه

  • 2 / 11 سعد بن ابى وقّاص

  • 2 / 12 صبيح غلام امّ سلمه

  • 2 / 13 عبدالله بن جعفر

  • 2 / 14 عبدالله بن عبّاس

  • 2 / 15 عمر بن ابى سلمه

  • 2 / 16 عمر بن خطّاب

  • 2 / 17 واثلة بن اسقع

  • اهل بيت و مفهوم اهل بيت

  • اصحاب پيامبر و مفهوم اهل بيت

  • 2 / 1 ابو سعيد خدرى

  • 2 / 2 ابو برزه

  • 2 / 3 ابو الحمراء

  • 2 / 4 ابو ليلى انصارى

  • 2 / 5 انس بن مالك

  • 2 / 6 براء بن عازب

  • 2 / 7 ثوبان

  • 2 / 8 جابر بن عبدالله

  • 2 / 9 زيد بن ارقم

  • 2 / 10 زينب بنت ابى سلمه

  • 2 / 11 سعد بن ابى وقّاص

  • 2 / 12 صبيح غلام امّ سلمه

  • 2 / 13 عبدالله بن جعفر

  • 2 / 14 عبدالله بن عبّاس

  • 2 / 15 عمر بن ابى سلمه

  • 2 / 16 عمر بن خطّاب

  • 2 / 17 واثلة بن اسقع

  • همسران پيامبر و مفهوم اهل بيت

  • 1 / 1 امّ سلمه[1]

  • 1 / 2 عايشه

  • پرتوى پيرامون حديث كسا

  • درود فرستادن پيامبرصلّى الله عليه و آله بر اهل بيت عليهم السّلام و تخصيص ايشان در امر به نماز

  • تحقيقى پيرامون احاديث تسليم

  • شمار امامان اهل بيت

  • تحقيقى پيرامون احاديث مربوط به شمار امامان عليهم السّلام

  • نامهاى امامان اهل بيت عليهم السّلام

  • ارزش شناخت اهل بيت

  • منزلت اهل بيت 2 / 1 اهل بيت ، چونان كشتى نوح

  • 2 / 2 اهل بيت به سان باب حطّه

  • 2 / 3 اهل بيت ، مانند بيت خدا

  • 2 / 4 اهل بيت ، همچون ستارگان

  • 2 / 5 اهل بيت ، به منزله دو چشم

  • پرهيزاندن از نشناختن اهل بيت

  • تحقيقى پيرامون احاديث تحذير

  • منزلت اهل بيت در روز رستاخيز

  • مهمترين ويژگيهاى اهل بيت

  • 1 / 2 همتاى قرآن

  • كاوشى پيرامون حديث ثقلين

  • الف : سند حديث ثقلين

  • ب: تاريخ صدور حديث و مناسبت آن

  • 1 / 1 جانشينان خدا

  • 1 / 2 جانشينان پيامبر

  • 1 / 3 اوصياى پيامبر

  • 1 / 4 محبوب ترين مردم نزد پيامبر

  • 1 / 5 برترين مردم

  • 1 / 6 مباهله پيامبر به همراهى اهل بيت

  • 1 / 7 اولوا الامر

  • 1 / 8 اهل ذكر

  • 1 / 9 پاسداران دين

  • 1 / 10 درهاى الهى

  • 1 / 11 كدخدايان خدا

  • 1 / 12 اركان زمين

  • 1 / 13 اركان جهان

  • 1 / 14 اَمان زمينيان

  • 1 / 15 كان رسالت

  • 1 / 16 بنيانهاى حقّ

  • 1 / 17 سرداران سخن

  • 1 / 18 آشتى با آنها آشتى با پيامبر

  • 1 / 19 دين با آنان آغاز مى گردد و با آنان پايان

  • 1 / 20 هيچ كس با ايشان سنجيده نمى شود

  • ويژگى هاى جامع ايشان

  • ويژگى هاى علمى اهل بيت

  • 1 / 1 گنجوران دانش الهى

  • 1 / 2 ظرفِ دانش الهى

  • 1 / 3 وارثان دانش پيامبران

  • 1 / 4 حديث آنها همان حديث پيامبر خداست

  • 1 / 5 آگاه ترين مردم

  • 1 / 6 راسخان در علم

  • 1 / 7 كان دانش

  • 1 / 8 زنده دارندگان علم و دانش

  • درهاى علوم اهل بيت

  • 2 / 1 علم كتاب

  • 2 / 2 تأويل قرآن

  • 2 / 3 نام اعظم خدا

  • 2 / 4 آشنايى با همه زبانها

  • 2 / 5 آشنايى با زبان پرندگان و هر جانور ديگر

  • 2 / 6 آگاهى از آنچه بوده و خواهد بود

  • 2 / 7 آگاهى از مرگ و ميرها و بلايا

  • 2 / 8 آگاهى از هر آنچه در زمين و آسمان است

  • 2 / 9 آگاهى از آنچه خداوند در شب و روز پديد مى

  • مبادى علوم اهل بيت

  • 3 / 1 آموزش پيامبر

  • 3 / 2 اصول علم

  • 3 / 3 كتب پيامبران

  • 3 / 4 كتاب امام على عليه السّلام

  • 3 / 5 مُصحف فاطمه عليها السّلام

  • 3 / 6 جامعه

  • 3 / 7 جَفر

  • جَفر چيست ؟

  • 3 / 8 الهام

  • چگونگى علم اهل بيت

  • 4 / 1 هرگاه كه بخواهند، مى دانند

  • 4 / 2 علم براى اهل بيت قبض و بسط مى يابد

  • 4 / 3 علم اهل بيت فزونى مى يابد

  • تفسير دين نزد اهل بيت

  • ويژگى شيعيان اهل بيت

  • ايثار اهل بيت

  • فروتنى اهل بيت

  • گذشت اهل بيت

  • شيوه اهل بيت در عبادت

  • 4 / 1 اخلاص اهل بيت، در عبادت

  • 4 / 2 سختكوشى اهل بيت در عبادت

  • 4 / 3 نماز اهل بيت

  • 4 / 4 نماز شب اهل بيت

  • 4 / 5 روزه اهل بيت

  • 4 / 6 حجّ اهل بيت

  • شيوه اهل بيت در شكيبايى و خرسندى

  • شيوه اهل بيت در طلب معاش

  • روش اهل بيت در بخشش و صله

  • رفتار اهل بيت با خدمتگزاران

  • كلّيات مكارم اخلاقى اهل بيت

  • سختكوشى در عمل

  • حُسن معاشرت

  • مسئوليت عالمان

  • سفارشهاى جامع اهل بيت

  • شناخت حقوق اهل بيت

  • تشويق به پاسداشت حقوق اهل بيت

  • عناوين حقوق اهل بيت

  • 3 / 1 دوستى

  • 3 / 2 تمسّك

  • 3 / 3 ولايت

  • 3 / 4 مقدّم داشتن

  • 3 / 5 پيـروى

  • 3 / 6 گرامى داشت

  • 3 / 7 خُمس

  • 3 / 8 صله دادن

  • 3 / 9 صلوات فرستادن

  • 3 / 10 ياد كردن

  • 3 / 11 ذكر مصايب

  • فضيلت دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام

  • 1 / 1 بنياد اسلام

  • 1 / 2 دوست داشتن اهل بيت، دوست داشتن خداست

  • 1 / 3 دوست داشتن اهل بيت، دوست داشتن رسول خداست

  • 1 / 4 هديه اى الهى

  • 1 / 5 برترين عبادت

  • 1 / 6 دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام از جمله باقيات الصالحات است

  • ويژگيهاى دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام

  • 2 / 1 نشانه حلال زادگى

  • 2 / 2 شرط توحيد

  • 2 / 3 نشانه ايمان

  • 2 / 4 نخستين چيزى كه در روز قيامت از آن سؤال مى شود

  • تربيت فرزندان بر دوستى اهل بيت عليهم السّلام

  • تشويق به ايجاد محبّت اهل بيت در دلهاى مردم

  • نشانه هاى دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام

  • 5 / 1 سختكوشى در كار و عمل

  • 5 / 2 دوست داشتن دوستداران اهل بيت

  • 5 / 3 دشمن داشتنِ دشمن اهل بيت

  • 5 / 4 آماده شدن براى بلا و گرفتارى

  • آثار دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام

  • 6 / 1 پاك كردن گناهان

  • آرامش دل

  • حكمت

  • كامل شدن دين

  • خوشحالى هنگام مرگ

  • شفاعت اهل بيت عليهم السّلام

  • روشنايى در روز قيامت

  • امان روز قيامت

  • استوارى بر صراط

  • رهايى از آتش دوزخ

  • محشور شدن با اهل بيت عليهم السّلام

  • بهشت

  • خير دنيا و آخرت

  • كليّات آثار دوستى اهل بيت عليهم السّلام

  • برحذر داشتن از دشمنى با اهل بيت عليهم السّلام

  • آثار دشمن داشتن اهل بيت عليهم السّلام

  • 2 / 1 ناخشنودى خداوند

  • 2 / 2 درآمدن به جرگه منافقان

  • 2 / 3 ملحق شدن به جرگه كفّار

  • 2 / 4 ملحق شدن به جرگه يهود و نصارى

  • 2 / 5 محروم شدن از ديدن پيامبرصلّى الله عليه و آله در قيامت

  • 2 / 6 دست بريدگى در روز قيامت

  • 2 / 7 محروم شدن از شفاعت

  • 2 / 8 دوزخى شدن

  • هشدار پيامبر درباره ستم به اهل بيت

  • حرمت بهشت بر ستمكار به اهل بيت

  • عذاب ستم كنندگان به اهل بيت

  • پيشگويى پيامبر از ستم بر اهل بيت

  • ستمهاى رفته بر اهل بيت

  • بشارتها درباره دولت اهل بيت

  • زمينه سازان دولت اهل بيت

  • دولت اهل بيت آخرين دولتست

  • انتظار دولت اهل بيت

  • دعا براى دولت اهل بيت

  • برحذر داشتن از غلوّ

  • بيزارى اهل بيت از غاليان

  • كافر بودن غالى

  • هلاكت غالى

  • ساختگى بودن اخبار علوّ آميز

  • ويژگى كسانى كه از اهل بيت هستند

  • ويژگى كسانى كه از اهل بيت نيستند

  • گروهى كه در زمره اهل بيت به شمار آمده اند

  • 3 / 1 ابوذر

  • 3 / 2 ابو عبيده

  • 3 / 3 راهب بَليخ

  • 3 / 4 سعد الخير

  • 3 / 5 سلمان

  • 3 / 6 عمربن يزيد

  • 3 / 7 عيسى بن عبدالله قمىّ

  • 3 / 8 فُضَيل بن يَسار

  • 3 / 9 يونس بن يعقوب

  • چكيده زندگى نامه راويان احاديث تبيين معناى اهل بيت

  • اُمّ سلمه (همسر پيامبر)

  • عايشه (همسر پيامبر)

  • ابو سعيد خُدرى

  • ابو برزه اَسلمى

  • ابوالحمرا

  • ابو ليلى انصارى

  • انس بن مالك

  • براء بن عازب

  • ثوبان (آزاد شده رسول خدا)

  • جابر بن عبدالله انصارى

  • زيد بن ارقم

  • زينب، دختر ابوسلمه مخزومى

  • سعدبن ابى وقّاص

  • صُبَيْح (وابسته اُمّ سلمه)

  • عبدالله بن جعفر

  • عبدالله بن عباس

  • عمربن ابى سلمه

  • عمر بن خطّاب

  • واثلة بن اَسقع

  • چكيده زندگى نامه كسانى كه در زمره اهل بيت به شمار آمده اند

  • ابوذر غفارى

  • ابوعبيده حذّا

  • سعد الخير

  • سلمان فارسى

  • عمربن يزيد

  • عيسى بن عبدالله

  • فضيل بن يسار

  • يونس بن يعقوب

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 14 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2479 / دانلود: 284
اندازه اندازه اندازه
اهل بیت در قرآن و حدیث

اهل بیت در قرآن و حدیث

نویسنده:
فارسی
سخنى با خوانندگان اهل بيت در قرآن و حديث
محمدي ريشهري

; سخنى با خوانندگان
كتابى كه اينك در پيش روى شماست، چكيده صدها كتاب و هزاران حديث است كه با نمودى نو، براى نخستين بار به جهان دانش حديث و معارف اسلامى عرضه مى گردد.
اين كتاب، حاصل سالها كار و پژوهش و تحقيق و نخستين رساله اى است كه از «موسوعه ميزان الحكمه» مستقلاً منتشر مى گردد. نگاهى اجمالى به فهرست منابع كتاب مى تواند خواننده آن را با بخشى از حجم گسترده كار آشنا سازد.
شايان توجّه است كه تأليف «موسوعه ميزان الحكمه» پس از استقبال چشمگير از كتاب «ميزان الحكمة» از سال ١٣٦٦ ش، با همكارى جمعى از فضلا در حوزه علميه قم آغاز شد و به تأسيس «مؤسسه فرهنگى دارالحديث» در سال ١٣٧٤ ش انجاميد. در حال حاضر بخش قابل توجّهى از اين موسوعه بزرگ، سامان يافته وانتظار دارم به فضل خداوند متعال در آينده اى نه چندان دور، شاهد انتشار اين مجموعه گران قدر باشيم. امّا تا آن روز، از آنجا كه برخى از عناوين اين موسوعه به شدّت مورد نياز جوامع اسلامى است و به طور مستقل قابل انتشار است، اين گونه عناوين به تدريج مستقلاً منتشر خواهد شد، ان شاء الله.
از حسن اتفاق، نخستين كتابى كه در «مركز تحقيقات دار الحديث» آماده انتشار گرديد، پيرامون شناخت اهل بيت گرامى رسول خدا صلّى الله عليه و آله است. من اين آغاز را به فال نيك مى گيرم و اين كتاب را به پيشگاه مقدّس صديقه كبرى، فاطمه، دخت رسول الله ـ سلام الله عليها ـ تقديم مى دارم. اميدوارم خداوند منّان به بركت دعاى او اين خدمت ناچيز را بپذيرد و ذخيره عالم قبر و قيامت ما فرمايد و آثار آن را در معرفى اهل بيت و تحكيم وحدت كلمه جهان اسلام بر محور خاندان گرامى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بيش از چشمداشت ما مقرّر فرمايد.
در پايان لازم مى دانم از همه برادران عزيز «مركز تحقيقات دارالحديث» كه در تأليف اين مجموعه ارزشمند، به گونه اى مرا يارى رساندند، به ويژه از فاضل گرامى جناب آقاى سيّد رسول موسوى كه بيشترين تلاشها را در اين زمينه داشتند، سپاس بگزارم. جزاهُم اللهُ عَن اهل بيت نبيِّه خير الجزاء فى الدّارين!
محمّدى رى شهرى - شعبان ١٤١٧ ق
پيش درآمد در باره آيه تطهير «خدا مى خواهد پليدى را از شما دور كند و شما را به كلى پاك دارد.»
اين آيه در اواخر عمر پر بركت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله ، هنگامى كه آن حضرت در خانه امّ سلمه بود، نازل شد. پس از نزول اين آيه شريف، پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله ، على، فاطمه، حسن و حسين را دعوت فرمود و عباى خيبرى خود را بر آنها كشيد و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند». امّ سلمه عرض كرد: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت نيستم؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو همسر من اى و بر نيكى هستى و اينان، اهل بيت من هستند. خدايا! اهل بيت من سزاوارترند.» و در روايت ديگرى، امّ سلمه عرض كرد: يا رسول الله! جايگاه من كجاست؟ و پيامبرصلّى الله عليه و آله پاسخ فرمود: «تو در خير و به سوى خير هستى.» و در روايت ديگرى آمده كه امّ سلمه گفت: آيا من از ايشان نيستم؟ و پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو بر نيكى هستى». در روايت ديگرى آمده است كه امّ سلمه گفت: من عبا را كنار زدم تا همراه آنان زير آن قرار گيرم؛ ولى پيامبر آن را از دست من كشيد و فرمود: «تو بر خير و نيكى هستى».
احاديثى كه مستقيماً كلمه «اهل بيت» را در آيه مبارك تطهير ، به اصحاب كسا تفسير كرده اند، بيش از حدّ تواتر است. اين نصوص، مصداقهاى حقيقى «اهل بيت» را به گونه اى روشن كرده اند كه ديگر مجال كمترين شكّ و ترديدى براى محقّق منصف باقى نمى ماند.
مضمون و سياق آيه كريمه تطهير نيز مؤيّد احاديثى است كه در شأن نزول آن وارد شده و يا «اهل بيت» را به جمع خاصّى از نزديكان پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله تفسير كرده اند.
سيره عملى پيامبر خدا در تفسير آيه تطهير ـ از هنگامى كه براى دفع احتمال ورود همسرانش تحت عنوان «اهل بيت»، مانع از ملحق شدن همسر بزرگوارش امّ سلمه به اصحاب كسا شد، تا هنگام مرگ ـ به گونه اى بود كه در زمان حيات آن حضرت، هيچ گونه اختلافى در مفهوم و مصداق اهل بيت وجود نداشت و جز گروه خاصّى از نزديكان ايشان كه شايستگى هدايت و رهبرى امّت اسلامى را داشتند، كسى مدّعى اين عنوان نبود. با درنگ در آنچه بدان اشاره شد و تفصيل آن ـ كه در متن اين كتاب خواهد آمد ـ روشن مى گردد كه شكّ و ترديد در مفهوم و مصداق «اهل بيت» در آيه تطهير، فاقد هر گونه ارزش علمى است. براساس اين آيه كريمه خداوند متعال از روى حكمت خود اراده فرموده است كه گروه مشخّصى از نزديكان پيامبرش از انواع پليدى هاى اعتقادى، اخلاقى و عملى مصونيت داشته باشند و از آنجا كه اراده ازلى حق تعالى از مراد جدا نيست، آشكارا مى توانيم نتيجه بگيريم كه اهل بيت پيامبر اسلام، همچون شخص آن حضرت از انواع پليدى ها پاك اند.
ويژگى طهارت مطلقه اعتقادى، اخلاقى و عملى، در رأس ويژگى ها، بلكه اساس همه خصايصى است كه موجب شايستگى اهل بيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى راهيابى ورهبرى امّت اسلام است و از همين رو، در بخش سوم اين كتاب گرانسنگ كه به بيان ويژگى هاى اهل بيت اختصاص دارد، به عنوان نخستين ويژگى ياد شده است.

نماد مجد و عظمت مسلمانان احاديثى كه در اين كتاب درباره شناخت اهل بيت، خصايص، علوم، حقوق، دوستى و دشمنى با ايشان آمده، به روشنى نشان مى دهد كه پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله با رساترين بيان، گروه خاصّى از نزديكان خود را براى رهبرى سياسى، علمى و اخلاقى جهان اسلام به مردم معرفى كرده است و مسلمانان براى دستيابى به اسلام ناب و پيشگيرى از هر گونه انحراف و براى تشكيل حكومت توحيد به مفهوم واقعى و كامل آن و تحقّق مجد و عظمت حاكميت اسلام بايد در كنار كتاب خدا به اهل بيت رسول خدا تمسّك جويند و تا روزى كه در جوامع اسلامى، اين دو «ثقل» در كنار هم مورد بهره بردارى قرار نگيرند، مسلمانان به جايگاه شايسته اى كه اسلام براى آنها پيش بينى كرده است، نخواهند رسيد.

بيزارى از غُلاة پيروان حقيقى اهل بيت درباره اهل بيت براساس تعليمات آنان زياده روى نمى كنند و از غلات بيزارند و اهل بيت را در حدّ خودشان مى ستايند و براى آنان همان حقوقى را قائل اند كه كتاب خدا و احاديث معتبر، بر آن دلالت دارند. براى زدودن هر گونه توهّمى بخشى از كتاب به اين موضوع اختصاص يافته است.

قصّه غصّه اهل بيت سوگمندانه بر خلاف نصّ قرآن كريم و سفارشهاى پياپى و استوار پيامبر اكرم، اهل بيت گرامى او رنجها كشيدند و ستمها ديدند كه قلم را ياراى شرح آن نيست. شايد اگر پيامبر مى گفت كه به اهل بيت او ستم كنند، عملاً بيش از آنچه شد، امكان پذير نبود.
بارى، قصّه غصّه اهل بيت، تجسّم معانى غم، تلخى و اندوه است كه اگر ديده بر آن خون ببارد، جا دارد و اگر حوادث و رنج هايى كه بر آنان رفت با، اندكى آگاهى و انصاف تحليل شود، راز مهجوريت قرآن و انحطاط جوامع اسلامى را باز خواهد كرد.
آرى، اين قصّه، نه تنها قصّه غصّه خونبار اهل بيت، كه قصّه غصّه بر كنار ماندن قرآن نيز هست.

آگاهى جهان اسلام به بركت پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و آگاهى روزافزون جهان اسلام، در عصر حاضر، بيش از هر زمان ديگر زمينه بهره گيرى از سرچشمه زلال معارف اهل بيت فراهم شده و اميد به وحدت كلمه مسلمانان در روشناى عمل به كتاب خدا وسنّت رسول خدا وتمسّك به ثقلين و پايان گرفتن قصّه غصّه بر كنار ماندن قرآن و اهل بيت به شدّت فزونى يافته است و مجموعه حاضر، گامى نه چندان بلند در اين عرصه است. همسران پيامبر و مفهوم اهل بيت ١ / ١
امّ سلمه[١] ١ ـ عطاء بن يسار به نقل از امّ سلمه: آيه شريف : إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً در خانه من نازل شد. او مى گويد: آن گاه پيامبرصلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را حاضر كرد و فرمود: «اينان اهل بيت من هستند».
٢ ـ عطاء بن يسار به نقل از امّ سلمه: آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراًدر خانه من نازل شد.
او مى گويد: آن گاه پيامبرصلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين ـ رضوان الله عليهم اجمعين ـ را حاضر كرد و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند». امّ سلمه گفت: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت نيستم؟ پيامبر فرمود: «تو همسر من و بر خيرى و اينان اهل بيت من هستند، بار خدايا! اهل بيت من سزاوارترند».
٣ ـ ابو سعيد خدرى به نقل از امّ سلمه: آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ در خانه من نازل شد. عرض كردم: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: «تو بر خيرى. تو از همسران پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله هستى». امّ سلمه مى گويد: اهل بيت عليهم السّلام پيامبر اكرم است و على و فاطمه و حسن و حسين.
٤ ـ ابو سعيد خدرى به نقل از امّ سلمه: هنگامى كه آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً نازل شد، پيامبرصلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و آنها را با عباى خيبرى پوشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند. خدايا! پليدى را از ايشان دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: آيا من از آنها نيستم؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو به سوى خير و نيكى روان اى».
٥ ـ ابو سعيد خدرى به نقل از امّ سلمه: اين آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً در خانه او نازل شده است. امّ سلمه مى گويد: من بر درِ خانه نشسته بودم. عرض كردم: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: «تو به سوى خير، روانى. تو از همسران پيامبر هستى». امّ سلمه مى گويد: اين در حالى بود كه پيامبرصلّى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين ـ رضى الله عنهم ـ در خانه بودند.
٦ ـ ابو هريره به نقل از امّ سلمه: فاطمه با ديگى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله آمد كه در آن كاچى درست كرده بود و آن را بر طبقى حمل مى كرد. فاطمه عليها السّلام آن را در پيش روى پيامبرصلّى الله عليه و آله نهاد. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «پسرعمو و دو پسرت كجايند؟». فاطمه عرض كرد: در خانه هستند. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «آنها را بخوان». فاطمه نزد على آمد و عرض كرد: تو و دو پسرت پيامبرصلّى الله عليه و آله را پاسخ گوييد. پيامبرصلّى الله عليه و آله هنگامى كه آنها را در حال آمدن ديد، دستش را دراز كرد تا عبايى را كه بر بستر داشت، برگيرد. پيامبر عبا را بگستراند و آنها را بر آن نشاند و سپس چهار طرف عبا را با دست چپ گرفت و آن را بر سر ايشان انداخت و با دست راست به درگاه
خداوندى اشاره كرد و گفت: «اينان اهل بيت هستند پس پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
٧ ـ حكيم بن سعد: نزد امّ سلمه از على بن ابى طالب نام برديم. امّ سلمه گفت: آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراًدرباره او نازل شده است. امّ سلمه گفت: پيامبر اكرم به خانه من آمد و گفت: «به هيچ كس اجازه دخول نده». پس فاطمه آمد و من نتوانستم مانع از رفتن او نزد پدرش شوم. به دنبال او حسن آمد و نتوانستم از رفتن او نزد جدّ و مادرش جلوگيرى كنم. سپس حسين آمد و جلوى او را نيز نتوانستم بگيرم. همه آنها بر گليمى گرد پيامبر حلقه زدند و پيامبر خدا عبايى را كه بر دوش داشت، بر آنها افكند و سپس فرمود: «اينان اهل بيت من هستند، خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». پس هنگامى كه بر گليم حلقه زده، بودند اين آيه نازل شد. امّ سلمه مى گويد: عرض كردم يا رسول الله! من چه؟
او [امّ سلمه] مى گويد: به خدا قسم، پيامبر نفرمود: آرى، بلكه گفت: «تو به سوى خير، روان اى».
٨ ـ شهر بن حوشب به نقل از امّ سلمه: پيامبر، عبايى بر على، حسن، حسين و فاطمه افكند و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: آيا من از ايشان ام؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو به سوى نيكى و خير هستى».
٩ ـ شهر بن حوشب به نقل از امّ سلمه: فاطمه دخت پيامبر نزد رسول الله آمد، در حالى كه حسن و حسين را بغل كرده بود و قابلمه اى كاچى براى حسن در دست داشت تا اينكه آن را نزد پيامبر آورد و چون آن را در برابر پيامبر نهاد پيامبر به او گفت: «ابوالحسن كجاست؟». عرض كرد: در خانه است. پس پيامبر او را نيز دعوت كرد و پيامبر به همراه على، فاطمه، حسن و حسين نشستند و به خوردن مشغول شدند. تا پيش از اين روز هرگز سابقه نداشت كه پيامبر، غذايى
بخورد و من نزد او نباشم و مرا نزد خود نخواند. پس چون از خوردن فارغ شد جامه خود را دور آنها پيچيد و سپس فرمود: «خدايا! با هر كه با ايشان دشمنى ورزد، دشمنى ورز و هركس كه آنها را دوست دارد، دوست بدار!».
١٠ ـ شهربن حوشب به نقل از امّ سلمه: پيامبرصلّى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: «همسر ودو پسرت را نزد من بياور» او نيز آنها را آورد. پيامبر، عباى فدكى خود را بر آنها افكند و سپس دستش را روى آنها قرار داد و فرمود: «بار خدايا! اينان خاندان محمّد هستند. درود و بركات خود را بر محمّد و خاندان محمّد بفرست كه تو ستوده و بزرگوارى». من عبا را كنار زدم تا همراه آنها در زير آنجاى گيرم؛ ولى پيامبر آن را از دست من كشيد و گفت: «تو بر خير و نيكى هستى».
١١ ـ شهر بن حوشب به نقل از ام سلمه: پيامبرصلّى الله عليه و آله نزد من بود و على، فاطمه، حسن و حسين در خانه ما بودند. من براى آنان «سبوسابه»[٢] تهيّه ديدم. آنها غذا خوردند وخوابيدند. پيامبر عبا يا قطيفه اى را بر آنها كشيد و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند. هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
١٢ ـ عبدالله بن مغيره، غلام امّ سلمه (همسر پيامبر) به نقل از امّ سلمه: مى گويد اين آيه: إنّما يريدُاللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً در خانه او نازل شده است. امّ سلمه مى گويد: پيامبرصلّى الله عليه و آله به من دستور داد كسى را در پى على، فاطمه، حسن و حسين بفرستم. چون بيامدند، پيامبر على را با دست راست در آغوش گرفت و حسن را با دست چپ و حسين را روى زانويش نهاد و فاطمه را جلو پاى خود نشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان خانواده و خاندان من هستند، پس هرگونه پليدى را از آنها دوركن وكاملاً پاكشان گردان!». پيامبر اين سخن را سه بار تكرار كرد. گفتم: پس من چه، يا رسول الله؟ فرمود: «تو به خواست خدا بر نيكى هستى».
١٣ ـ عطاء بن ابى رباح: كسى كه از امّ سلمه شنيده بود، به من گفت كه امّ سلمه گفته
است: پيامبرصلّى الله عليه و آله در خانه او بود كه فاطمه قابلمه اى آورد كه در آن سبوسابه بود و با آن نزد پيامبر رسيد. پيامبر به او فرمود: «همسر و دو پسرت را فرا بخوان». امّ سلمه مى گويد: على، حسن و حسين آمدند و بر پيامبر وارد شدند. آنها نشستند و از آن سبوسابه خوردند و اين در حالى بود كه پيامبر بر بسترش نشسته بود. اين بستر بر سكّويى بود و عبايى خيبرى زيرش قرار داشت. من در اتاق نماز مى خواندم كه اين آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً نازل شد. پس پيامبر باقيمانده اين عبا را گرفت و آنها را با آن پوشاند. سپس دستش را بيرون آورد و با آن به آسمان اشاره كرد و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند. پس هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان! بار خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند. پس هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». من سرم را به درون خانه بردم و گفتم: آيا من هم با شما هستم، يا رسول الله؟ فرمود: «تو به سوى خير روان اى. تو به سوى خير روان اى».
١٤ ـ عمره دختر افعى: از امّ سلمه ـ رضى الله عنها ـ شنيدم كه مى گفت: آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً در خانه من نازل شد و اين در حالى بود كه هفت نفر در خانه بودند: جبرئيل، ميكائيل، پيامبر خدا، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام . من بر در خانه بودم. عرض كردم: يا رسول الله! آيا من در شمار اهل بيت نيستم؟ پيامبر فرمود:« تو بر خير و نيكى هستى. تو از همسران پيامبرى»؛ ولى نگفت : تو در شمار اهل بيت هستى.
١٥ ـ امام رضاعليه السّلام به نقل از پدرانش به نقل از امام سجّاد به نقل از امّ سلمه: اين آيه در خانه من و در روزى كه پيامبر در خانه من بود نازل شد. پيامبرصلّى الله عليه و آله نزد من بود، كه على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند. جبرئيل هم آمد و پيامبر
عباى فدكى را بر آنها گستراند و سپس فرمود: ٠پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، خدايا! هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان. جبرئيل گفت: اى محمّد! آيا من هم از شمايم؟ پيامبر فرمود: تو نيز از مايى اى جبرئيل.
امّ سلمه: عرض كردم: يا رسول الله! من هم از اهل بيت تو هستم و پيش رفتم تا در كنار آنها باشم. پيامبر فرمود: در جاى خود باش اى امّ سلمه، تو به سوى خير هستى، تو از همسران پيامبر خدايى. جبرئيل گفت: اى محمّد بخوان: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً، كه در حقّ پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام است. ١ / ٢
عايشه ١٦ ـ صفيّه دختر شيبه: عايشه گفت: پيامبرصلّى الله عليه و آله بامداد خارج شد در حالى كه پوشش پشمى نقش دارى از موى سياه بر تن داشت. پس حسن بن على آمد و پيامبر او را در زير آنجاى داد، به دنبال او حسين آمد كه پيامبر او را نيز در زير آنجاى داد، در پى او فاطمه آمد كه پيامبر او را نيز در زير پوشش خود جاى داد و سرانجام على آمد كه پيامبر او را نيز در زير پوشش خود جا داد و سپس فرمود: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً.
١٧ ـ عوّام بن حوشب به نقل از تميمى: بر عايشه وارد شدم و او به ما گفت: پيامبر خدا را ديده است كه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را فرا خوانده و فرموده است: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند، پس هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان.
١٨ ـ جميع بن عمير: با مادرم بر عايشه وارد شديم. مادرم از او پرسيد و گفت: به من بگو محبّت پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله نسبت به على چگونه بود؟
عايشه به او گفت: او در ميان مردان محبوب ترين كس نزد پيامبر خدا بود.
من ديدم كه او را به همراه فاطمه، حسن و حسين زير جامه خود گرفته است و سپس فرموده: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. خدايا! هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». او مى گويد: من هم پيش رفتم تا سرم را زير جامه كنم؛ ولى پيامبر مرا پس زد. گفتم: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ فرمود: «تو بر خير و نيكى هستى. تو بر خير و نيكى هستى». پرتوى پيرامون حديث كسا رويداد كسا يكى از مهمترين حوادث روشنگر تاريخ زندگى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله در راستاى معرفى پيشوايان وراهنمايان امّت اسلام و يكى از نقاط روشن و برجسته خصايص و فضايل اهل بيت گرامى است. براى آشنايى دقيقتر با اين رويداد مهم، توجّه به نكات زير، ضرور است:

١ ـ سند رويداد كسا:
اين رويداد از نظر سند هيچ گونه خدشه اى را نمى پذيرد. محدّثان بزرگ آن را در كتب معتبر خود نقل كرده اند، اين حديث اصطلاحاً مستفيض است و حتّى با تحقيقى گسترده مى توان ادّعاى تواتر در آن كرد و به هر حال قراين بسيارى وجود دارد كه اگر كسى با تاريخ اسلام آشنا باشد نمى تواند در وقوع اين رويداد ترديد كند. اين رويداد در جامعه اسلامى به قدرى معروف شد كه روز وقوع آن روز كسا ناميده شد[٣] و خمسه طيّبه اى كه مشمول عنايت خاص الهى در آن روز شدند به اصحاب كسا ملقّب گرديدند[٤] .
٢ ـ چگونگى رويداد
هيچ يك از احاديثى كه پيرامون رويداد كسا رسيده است، آن را به طور كامل بيان نكرده و هر يك به بخشى از آن اشاره دارند. لذا ما خواهيم كوشيد با بهره گيرى از همه آنها تصوير تقريباً كاملى از اين رويداد ارائه دهيم.
روزى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله به خانه همسر گرامى خود، امّ سلمه آمد. قرار است او در اين روز پيام مهمّى از سوى خداوند متعال درباره چند تن از نزديكان خود دريافت كند. لذا به همسرش تأكيد مى كند كه به هيچ كس اجازه ورود ندهد.
از سوى ديگر، درست در همين روز فاطمه، دختر پيامبرصلّى الله عليه و آله تصميم مى گيرد براى پدر عزيزش غذاى مناسبى به نام عصيده[٥] (كاچى) تهيه كند. او اين غذا را در يك ديگ كوچك سنگى تهيه كرد و روى طبقى گذاشت و براى پدر آورد.
امّ سلمه مى گويد: من نتوانستم مانع ورود فاطمه شوم؛ آخر او چگونه مى توانست ميان پيامبر و پاره تنش مانع ايجاد كند؟! اصولاً منع پيامبر، شامل فاطمه نمى شد، بلكه امروز، پيامبر خانه را به خاطر فاطمه و شوهر و فرزندانش خلوت كرده است. بارى، فاطمه عليها السّلام همراه با طبقى از كاچى خدمت پدر رسيد، ليكن تنها حضور او كافى نيست. از اين رو به دخترش فرمود : «برو و همسر و دو فرزندت را هم بياور». فاطمه عليها السّلام بى درنگ به منزل بازگشت و طولى نكشيد كه همراه دو فرزندش كه درآن وقت كودكانى خرد، بودند با شوهرش به خانه پدر وارد شد. امّ سلمه با اشاره رسول خدا صلّى الله عليه و آله برخاست و در كنارى مشغول نماز شد.
مجلس، كاملاً خصوصى شد... مجلس انس و قدس. رسول خدا صلّى الله عليه و آله با على كه او را نفْس خود مى دانست و فاطمه كه وى را جزئى از خود معرفى مى كرد و دو فرزندش حسن و حسين عليه السّلام كه آنها را دو ريحانه خود ناميده بود، كنار سفره فاطمه عليها السّلام نشستند.
عادت پيامبرصلّى الله عليه و آله اين بود كه بدون همسرش غذا نمى خورد؛ ولى امروز وضع به گونه اى ديگر است و سفره سفره اى ديگر. اگر امروز امّ سلمه بر اين سفره بنشيند فردا سخن خدا درباره اهل بيت پيامبر به گونه اى ديگر تفسير خواهد شد، از اين رو پيامبر امروز استثنائاً از همسرش براى تناول غذا دعوت نمى كند. جبرئيل امين نازل شد و اين آيه را خواند: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً.
پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله كساى خيبرى را بر داماد و دختر و فرزندانش مى كشد و با دست راست به آسمان اشاره مى كند و مى فرمايد: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». در روايت ديگرى آمده است كه پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». در روايت ديگرى آمده است كه پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «خدايا! اينان خاندان محمّد هستند. پس درود و بركات خود را بر محمّد و خاندان محمّد قرار ده كه تو ستوده بزرگوارى».
تا اينجا امّ سلمه در كنار اتاق كم و بيش ناظر اين رويداد نورانى و معنوى بود كه ديگر تاب نياورد. جلو آمد و گوشه كسا را بلند كرد تا او نيز از اين فضاى نورانى بهره مند گردد؛ ولى پيامبرصلّى الله عليه و آله با قاطعيت كسا را از دست او كشيد و مانع از ورود او به فضاى اهل بيت قرآنى خود شد.
گويا امّ سلمه از اين برخورد دلگير شد و عرض كرد: آيا من در شمار اهل بيت نيستم؟ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «تو به سوى خير و نيكى هستى. تو از همسران پيامبر خدايى».
٣ ـ فضاى رويداد
تأمل در متن واقعه كسا و احاديثى كه در اين رابطه وارد شده است، به روشنى اثبات مى كند كه اين واقعه، آن گونه كه برخى از نويسندگان تصوّر كرده اند، يك رويداد معمولى كه بعدها اهميت پيدا كرده است أ نيست، بلكه به دليل فضاى خاصِّ اين رويداد وارتباط آن با نزول آيه تطهير، يكى از استثنايى ترين رويدادهاى تاريخ زندگى پيامبر اسلام در رابطه با معرفى پيشوايان و راهنمايان آينده جامعه اسلامى است. متن دعاى پيامبر و بسيارى از احاديثى كه واقعه كسا را روايت كرده است، به روشنى نشان مى دهد كه اين رويداد، در پى نزول آيه تطهير و در جهت تفسير و تبيين آن تحقّق يافته است. نقل شده كه پيامبر تا پايان عمر پر بركتش اصحاب كسا را تا پگاه دعا مى فرموده است و آنها را اهل بيت مى خوانده است و اين دلالت بر اهميت اين رويداد دارد.
٤ ـ رويداد كسا در خانه امّ سلمه
هر چند برخى از احاديثى كه در متن آمده، اشاره به وقوع رويداد كسا در خانه برخى ديگر از همسران پيامبر دارد، ليكن ملاحظه و تأمّل در مجموع رواياتى كه در اين باره وارد شده، اثبات مى كند كه نزول آيه تطهير و رويداد كسا بى ترديد در خانه امّ سلمه واقع شده است[٦] . عايشه نيز به اين حقيقت اعتراف دارد، چنانكه از ابو عبدالله جدلى روايت شده كه گفته است: بر عايشه وارد شدم و گفتم: آيه: إنّما يريدُ اللهُ... در كجا نازل شده است؟ او گفت: در خانه امّ سلمه. در روايت ديگرى امّ سلمه مى گويد: اگر از عايشه بپرسى، به تو خواهد گفت كه: اين آيه در خانه من نازل شده است[٧] .
ابو عبدالله محمّد بن محمّد بن نعمان، ملقّب به مفيد مى گويد: اصحاب حديث روايت كرده اند كه پيرامون اين آيه از عمر سؤال كردند و او گفت: درباره آن از عايشه سؤال كنيد و عايشه در پاسخ گفت: اين آيه در خانه خواهرم امّ سلمه نازل شده است، پس درباره آن از او بپرسيد كه پيرامون اين آيه از من آگاه تر است[٨] .
بنابراين اگر صحّت رواياتى را كه بدان اشاره شد[٩] بپذيريم، بايد بگوييم كه در ادامه رويداد كسا افراد ديگرى ، مانند عايشه و زينب نيز شاهد آن بوده اند و آنها نيز از پيامبر، همان تقاضاى امّ سلمه را داشته اند و پيامبر به آنها پاسخ منفى داده است و احتمالى كه برخى از محدّثان[١٠] در تكرار چندباره اين رويداد قائل شده اند، امرى بعيد به نظر مى رسد.
٥ ـ سخنى پيرامون آنچه به حديث كسا شهرت يافته است
تا اينجا روشن شد كه حديث كسا ـ به شرحى كه گذشت ـ قطعى و غير قابل ترديد و بيانگر يكى از مهم ترين خصايص اهل بيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله ،يعنى ويژگى طهارت و عصمت آنهاست، ليكن در اين اواخر، حديثى به عنوان حديث كسا شايع گرديده كه پايه و اساسى ندارد. نخستين محدّث معروفى كه بى اساس بودن اين حديث را اعلان كرد، مرحوم محدّث قمّى (صاحب مفاتيح الجنان) ـ رضوان الله تعالى عليه ـ است و شگفت انگيز اينكه ايشان اجازه نمى داد كسى بر مفاتيح الجنان نكته اى بيفزايد و به انجام دهنده اين كار نفرين مى فرستد؛ ولى با اين حال مى بينيم كه حديث مذكور بدان افزوده شده است[١١] .
دلايل بى پايه بودن اين حديث، بسيار است كه اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١ ـ اين حديث در هيچ يك از كتب معتبر فريقين وجود ندارد، حتّى كتابهايى كه هدف آنها جمع آورى احاديث منسوب به اهل بيت بوده است (همچون بحارالانوار).
مرحوم محدّث قمّى در كتاب «منتهى الآمال» پس از اينكه حديث كسا را على الاصول از احاديث متواتر معرفى مى كند، درباره حديث شايع شده مى نويسد:
«امّا حديث معروف به حديث كسا كه در زمان ما شايع است، به اين كيفيت، در كتب معتبره معروفه و اصول حديث و مجامع متقنه محدّثان ديده نشده و مى توان گفت از خصايص كتاب «منتخب» است»[١٢] .
٢ ـ تا آنجا كه ما مى دانيم ـ نخستين كتاب كه اين حديث را بى سند نقل كرده است، همان طور كه محدّث قمى بدان اشاره كرده ـ كتاب «منتخب» است[١٣] و اين، بدان معناست كه از صدر اسلام تا حدود هزار سال بعد، از اين حديث هيچ اثرى در كتب حديثى ديده نمى شود.
٣ ـ شگفت انگيز اينكه اين حديث بى سند، در حاشيه كتاب «عوالم» باسند مى شود! كه شرح آن چنين است:
«رأيت بخط الشيخ الجليل السيّد هاشم، عن شيخه السيّد ماجد البحرانى، عن الحسن بن زين الدّين الشهيد الثانى، عن شيخه المقدّس الأردبيلى، عن شيخه علىّ بن عبد العالى الكركى، عن الشيخ على بن هلال الجزائرى، عن الشيخ أحمد بن فهد الحلّى، عن الشيخ على بن الخازن الحائرى، عن الشيخ ضياء الدّين على بن الشهيد الأوّل، عن أبيه، عن فخر المحقّقين، عن شيخه العلاّمة الحلّى، عن شيخه المحقّق، عن شيخه ابن نما الحلّى، عن شيخه محمّد بن ادريس الحلّى، عن حمزة الطوسى صاحب «ثاقب المناقب»، عن الشيخ الجليل محمّد بن شهر آشوب، عن الطبرسى صاحب الاحتجاج، عن شيخه الجليل الحسن بن محمّد بن الحسن الطوسى، عن أبيه شيخ الطائفة، عن شيخه المفيد، عن شيخه ابن قولويه القمى، عن شيخه الكلينى، عن على بن ابراهيم (عن أبيه ابراهيم) بن هاشم، عن احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطى، عن قاسم بن يحيى الجلاء الكوفى، عن ابى بصير، عن ابان بن تغلب البكرى، عن جابر بن يزيد جعفى، عن جابر بن عبدالله الانصارى، عن فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلّى الله عليه و آله ، مى گويد: شنيدم كه فاطمه فرمود: روزى پدرم رسول الله بر من وارد شد و فرمود: «سلام بر تو اى فاطمه!...»[١٤]
واينك چند نكته درباره اين سند
الف : تنها مستند سند مذكور، گفته شيخ عبدالله نورالدين بحرانى است كه على فرض ثبوت، مى گويد: «به خط سيّد هاشم بحرانى ديدم...»؛ ولى معلوم نيست چه كسى ضامن صحّت تشخيص او در اينكه آن خط، ضرورتاً خط سيّد هاشم بحرانى است، خواهد بود!
ب : سيد هاشم بحرانى[١٥] كه اين سند منسوب به اوست، اين حديث را در كتابهاى خود (تفسير «البرهان» و «غاية المرام») نياورده است، اگر چه او در اين كتابها به جمع احاديث همّت داشته است، نه تصحيح آنها ـ بلكه آنچه آورده، سنداً ومتناً مخالف آن چيزى است كه اين خط به او نسبت مى دهد.
ج : بسيارى از محدّثان بزرگ، همچون: كلينى، طوسى، مفيد، طبرسى و ابن شهر آشوب كه در اين سلسله سند آمده اند، در كتب خود، حديث كسا را به گونه اى آورده اند كه در متن كتاب حاضر آمده و مخالف متن حديث كساى شايع شده است.
د : سلسله سندى كه براى اين حديث در حاشيه «عوالم» ذكر شده، به قدرى اشكال دارد كه اگر كسى از علم رجال، كمترين اطّلاعى داشته باشد، نادرست بودن آن را آشكارا تشخيص مى دهد[١٦] .
هـ : متن حديث علاوه بر اينكه مخالف همه متنهاى معتبر است سستى هايى دارد كه بر اهل درنگ و دقّت پوشيده نيست.
اصحاب پيامبر و مفهوم اهل بيت ٢ / ١
ابو سعيد خدرى ١ ـ عطيّه به نقل از ابو سعيد خدرى: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «اين آيه:اِنَّما يُريد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراًدر حقّ پنج تن نازل شده است: در حقّ من، در حقّ على و حسن و حسين و فاطمه» .
٢ ـ عطيّه عوفى به نقل از ابو سعيد خدرى و او به نقل از پيامبر ـ در باره اين سخن پروردگار:انّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ـ : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را گرد آورد و سپس كسا را بر روى ايشان كشيد و فرمود: «اينان اهل بيت من هستند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه كه بر درِ خانه بود، عرض كرد: يا رسول الله! آيا من از ايشان نيستم؟ فرمود: «تو بر خير و نيكى هستى»، يا فرمود: «تو به سوى خير و نيكى روان اى.
٣ ـ ابو ايّوب صيرفى: از عطيّه عوفى شنيدم كه مى گفت از ابو سعيد خدرى درباره آيه: انّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهل البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً پرسش كرده است و او در پاسخ عطيه گفت كه اين آيه در حقّ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ، على، فاطمه، حسن و حسين نازل شده است. ٢ / ٢
ابو برزه ٤ ـ ابو برزه: هفده ماه با پيامبر خدا نماز خواندم. ايشان هرگاه از خانه خارج مى شد بر در خانه فاطمه مى آمد و مى فرمود: نماز، رحمت خدا بر شما باد انّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ . ٢ / ٣
ابو الحمراء ٥ ـ ابو داود به نقل از ابو الحمراء: در روزگار پيامبرصلّى الله عليه و آله هفت ماه از شهر مدينه پاسدارى مى دادم. او مى گويد: پيامبرصلّى الله عليه و آله را مى ديدم كه هر گاه سپيده مى دميد به در خانه على و فاطمه مى رفت و مى فرمود: نماز، نماز انّما يُريد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. ٢ / ٤
ابو ليلى انصارى ٦ ـ عبدالرحمن بن ابى ليلى به نقل از پدرش به نقل از پيامبر آورده است كه به على عليه السّلام فرمود: من نخستين كسى هستم كه به بهشت در مى آيد و تو و حسن و حسين و فاطمه پس از من به بهشت در مى آييد، خدايا! آنها خاندان من
هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان! خدايا! از آنان محافظت و نگهبانى كن و براى آنها باش و يارى و مددشان رسان و ارجمندشان گردان و خوارشان مساز و جانشين من در ميان آنان باش كه تو بر همه چيز توانايى». ٢ / ٥
انس بن مالك ٧ ـ انس: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ، شش ماه، هر گاه، براى نماز صبح بيرون مى آمد، به در خانه فاطمه مى رفت و مى فرمود: «نماز را دريابيد اى اهل البيت! اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». ٢ / ٦
براء بن عازب ٨ ـ براء بن عازب: على، فاطمه، حسن و حسين بر در خانه پيامبرصلّى الله عليه و آله آمدند. پيامبر رداى خود را برداشت و آن را بر روى ايشان انداخت و فرمود: «خدايا! اينان خاندان من هستند». ٢ / ٧
ثوبان ٩ ـ سليمان منبّهى به نقل از ثوبان غلام رسول خدا صلّى الله عليه و آله : پيامبرصلّى الله عليه و آله هر گاه به مسافرت مى رفت، فاطمه آخرين شخص از خاندانش بود كه او را مى ديد و نخستين كسى بود كه هر گاه از سفر مى آمد، به ديدن او مى رفت.
يك بار پيامبر از جنگ بازگشت و اين در حالى بود كه فاطمه، پلاس يا پرده اى بر در اتاقش آويخته بود و حسن و حسين را با دو دستبند سيمين آراسته بود. پيامبرْ به هنگام برگشتن، به خانه فاطمه نيامد و فاطمه گمان كرد آنچه مانع از آمدن حضرت به خانه او شده، چيزهايى است كه ديده است
. لذا
پرده را پاره كرد و دو دستبند را از دو كودك گرفت و آنها را ميان آنها شكست. آن دو، گريه كنان نزد پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله رفتند. پيامبر دستبندها را از آنها گرفت و گفت: «اى ثوبان! اينها را به فلان خانواده ـ كه خانوارى در مدينه بودند ـ برسان. من ناخوش مى دارم كه اهل بيت من دارايى هاى نيكوى خود را در زندگى دنيوى بخورند. اى ثوبان! براى فاطمه گردنبندى از عَصْب و دو دستبند از عاج بخر».
١٠ ـ ابو هريره و ثوبان: پيامبر، مسافرت خود را با ديدن فاطمه مى آغازيد و با ديدن او به پايان مى برد. يك بار، فاطمه براى آمدن پدر و همسرش پرده اى از كسا خيبرى آويخت. چون پيامبر آن را ديد، از آن روى برتافت و خشم در چهره او پديدار شد تا كنار منبر نشست. فاطمه گردنبند و دو گوشواره و دستبندهاى خود و آن پرده را كند و آنها را نزد پدرش فرستاد و گفت: اينها را در راه خدا صرف كن. چون پيك نزد پيامبر آمد، حضرت صلّى الله عليه و آله سه بار فرمود: «پدرش فداى او باد! خاندان محمّد كجا و دنيا كجا! آنها براى آخرت آفريده شده اند و دنيا براى ديگران آفريده شده است». ٢ / ٨ جابر بن عبدالله ١١ ـ ابن ابى عتيق به نقل از جابر بن عبدالله: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، دو فرزندش و فاطمه را فرا خواند و جامه خود بر ايشان پوشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان خاندان من هستند. اينان خاندان من هستند».
١٢ ـ جابر بن عبدالله انصارى: در خانه امّ سلمه خدمت پيامبر بودم كه خداوند اين آيه را نازل فرمود: انّما يُريد الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. پس پيامبرصلّى الله عليه و آله حسن و حسين و فاطمه را فرا خواند و آنها را در برابر خود نشاند و على را نيز فرا خواند و پشت سر خود نشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً
پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: آيا من هم با ايشان هستم، يا رسول الله؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله به او فرمود: «تو بر نيكى هستى». عرض كردم: يا رسول الله! خداوند اين خاندان پاك و نسل مبارك را با دور كردن پليدى از ايشان نواخته است. فرمود: «اى جابر! زيرا آنها خاندان من و از گوشت و خون من هستند. برادرم سَرور اوصياست و دو فرزندم بهترين نوادگان و دخترم، بانوى زنان و مهدى از ماست». ٢ / ٩ زيد بن ارقم ١٣ ـ يزيد بن حيّان از زيد بن ارقم ـ پس از بيان حديث ثقلين ـ : «من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى نهم: كتاب خدا... و اهل بيتم» نقل مى كند كه: گفتيم: اهل بيت او چه كسانى هستند؟ زنانش؟ فرمود: نه، به خدا سوگند، اى بسا زن، چند صباحى با مرد زندگى مى كند و سپس مرد او را طلاق مى دهد و او به سوى پدر و قومش باز مى گردد. اهل بيت او (رسول خدا) ريشه او هستند و گروه او كسانى هستند كه پس از او صدقه بر آنها نارواست. ٢ / ١٠ زينب بنت ابى سلمه ١٤ ـ ابن لهيعه: عمرو بن شعيب به من گفت كه بر زينب، دخت ابى سلمه وارد شد و او به ايشان گفت: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله نزد امّ سلمه بود حسن و حسين و فاطمه بر امّ سلمه وارد شدند و پيامبر، حسن را در يك طرف خود و حسين را در طرف ديگرش و فاطمه را بر روى زانوى خود قرار داد و سپس فرمود: «رحمت و بركات خدا بر شما ـ اى اهل بيت! ـ كه او ستوده بزرگوار است». ٢ / ١١ سعد بن ابى وقّاص ١٥ ـ عامر بن سعد بن ابى وقّاص به نقل از پدرش: هنگامى كه اين آيه : «پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را فرا خوانيم»نازل شد ، پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و فرمود: «بار خدايا! اينان خاندان من هستند».
١٦ ـ عامر بن سعد به نقل از سعد: بر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وحى نازل شد و او على و فاطمه و دو فرزند آنها را زير جامه خود گرفت و فرمود: «بار خدايا! اينان خاندان و اهل بيت من هستند».
١٧ ـ سعيد بن جبير به نقل از ابن عبّاس: همراه معاويه بودم ـ در حالى كه او در منطقه ذو طوى فرود آمده بود ـ . سعد بن ابى وقّاص نزد او آمد و سلام كرد. معاويه گفت: اى اهل شام! اين سعد بن ابى وقّاص است كه دوست على است. پس مردم سر خود را به زير افكندند و به على عليه السّلام دشنام دادند و سعد گريست. معاويه به او گفت: چه چيز تو را به گريه واداشت؟ گفت: و چرا نگريم براى مردى از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه نزد تو بدو دشنام داده مى شود و من هم نمى توانم كارى بكنم؟! در على خصلتهايى هست كه اگر يكى از آنها در من مى بود، براى من از دنيا و هر آنچه در آن است محبوب تر بود. [تا آنكه گفت:] پنجم: اين آيه اِنّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً نازل شد: و پيامبرصلّى الله عليه و آله على، حسن، حسين و فاطمه را فرا خواند و فرمود: «خدايا! اينان خاندان من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
١٨ ـ عامر بن سعد بن ابى وقّاص به نقل از پدرش: معاوية بن ابى سفيان، سعد را به امارت برگزيد. معاويه به سعد گفت: چه چيز مانع از آن مى شود كه به ابوتراب دشنام دهى؟ سعد گفت: هان! تا وقتى كه سه خصلت را كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله گفت،
به خاطر مى آورم هرگز على را دشنام نخواهم داد، خصلتهايى كه اگر يكى از آنها در من مى بود از اشتران سرخ موى (كنايه از همه خوبيها و نعمتهاى دنيا) براى من محبوبتر مى بود... و چون اين آيه نازل شد: قُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبناءَ نا و اَبْناءَ كم... پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و فرمود: خدايا! اينان خاندان من هستند. ٢ / ١٢ صبيح غلام امّ سلمه ١٩ ـ ابراهيم بن عبدالرحمن بن صبيح غلام امّ سلمه به نقل از جدّش صبيح: بر در خانه رسول الله صلّى الله عليه و آله بودم كه على، فاطمه، حسن و حسين آمدند و در گوشه اى نشستند. پس پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به سوى ما آمد و فرمود: شما بر نيكى هستيد و كسايى خيبرى بر حضرت صلّى الله عليه و آله بود، او با آن ايشان را پوشاند و فرمود: من دشمن كسى هستم كه با شما بستيزد و با كسى كه با شما صلح و سلام در پيش گيرد صلح و سلام در پيش خواهم گرفت. ٢ / ١٣ عبدالله بن جعفر ٢٠ ـ اسماعيل بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب به نقل از پدرش: چون پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله جبرئيل را ديد كه فرو مى آيد فرمود: به سوى من بخوانيد، به سوى من بخوانيد. صفيه عرض كرد: چه كسى را يا رسول الله؟ فرمود: اهل بيت من: على، فاطمه، حسن و حسين را. آنها را آوردند. پيامبرصلّى الله عليه و آله عباى خود را بر آنها افكند و سپس دو دست خود را بلند كرد و گفت: خدايا! اينان خاندان من هستند، پس بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و خداوند اين آيه را نازل كرد: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكم تَطْهيراً.
٢١ ـ اسماعيل بن عبدالله بن جعفر طيّار به نقل از پدرش: چون پيامبرصلّى الله عليه و آله جبرئيل را
ديد كه از آسمان فرو مى آيد، گفت: «چه كسى براى من فرا مى خواند؟ چه كسى براى من فرا مى خواند؟». زينب عرض كرد: من اى رسول خدا. پيامبر فرمود: «على، فاطمه، حسن و حسين را نزد من فرا بخوان». پيامبر، حسن را در دست راست وحسين را در دست چپ وعلى وفاطمه را در برابر آنها نشاند و سپس با كساى خيبرى آنها را پوشاند و فرمود: «خدايا! هر پيامبرى خاندانى دارد و اينان خاندان من هستند». پس خداوند متعال اين آيه اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ را نازل فرمود. زينب گفت: آيا من با شما زير كسا بيايم؟ پيامبر فرمود: «در جاى خود باش. تو به خواست خدا بر خير و نيكى هستى». ٢ / ١٤ عبدالله بن عبّاس ٢٢ ـ عمرو بن ميمون: من نزد ابن عبّاس نشسته بودم كه نُه گروه نزد او آمدند و گفتند: اى ابن عبّاس! يا با ما مى آيى، يا از ميان اين جماعت با ما خلوت مى كنى. ابن عبّاس گفت: با شما مى آيم. او در آن روز سالم بود و هنوز كور نشده بود.
آنها سخن آغازيدند و ما نمى دانستيم چه مى گويند. پس ديديم كه او مى آيد، در حالى كه لباسش را مى تكاند و مى گويد: واى و صد واى، از كسى بدگويى مى كنند كه بيش از ده فضيلت دارد كه هيچ كس جز او ندارد؛ آنها طعن كسى مى كنند كه پيامبرصلّى الله عليه و آله درباره او گفته: «مردى را خواهم فرستاد كه خداوند هرگز او را شرمنده نكند؛ خدا و رسولش را دوست دارد» ـ تا آنكه گفت:ـ و پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله جامه خود را بر گرفت و بر على، فاطمه، حسن و حسين نهاد و فرمود: «اِنَّما يريد الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تطهيراً».
٢٣ ـ عمرو بن ميمون به نقل از ابن عبّاس: پيامبرخدا صلّى الله عليه و آله حسن وحسين وعلى وفاطمه را فرا خواند و جامه اى بر آنها گستراند. سپس فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت و
كسان من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
٢٤ ـ سعيد بن جبير به نقل از ابن عبّاس: پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «... خدايا! هر كس از انبيا و پيامبران تو، گنجينه واهل بيتى داشته اند. على، فاطمه، حسن و حسين نيز اهل بيت و گنجينه من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
٢٥ ـ سعيد بن مسيّب به نقل از ابن عبّاس: روزى پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله نشسته بود و على، فاطمه، حسن و حسين نزد او بودند. پس پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «خدايا! تو مى دانى كه اينها اهل بيت من هستند. هر كه آنها را دوست مى دارد، دوست بدار و هر كه از آنها نفرت دارد، از ايشان نفرت بدار و همراهى كن هر كه را با آنها همراهى كند و دشمن بدار هر كه ايشان را دشمن مى دارد و يارى رسان هر كه را بِديشان يارى رساند و آنها را از هر پليدى پاك گردان و از هر گناهى معصومشان بدار و به روح قدسى از پيش خود تأييدشان كن...». سپس دستش را به سوى آسمان برد و گفت: «خدايا! تو را گواه مى گيرم كه هر كس ايشان را دوست داشته باشد، دوست دارم و نفرت كسى را كه نفرت آنها را در دل داشته باشد، در دل دارم و با كسى كه با آنها صلح وسلام داشته باشد صلح و سلام دارم و با كسى كه با آنها بستيزد، مى ستيزم و دشمن كسى هستم كه با آنها دشمنى ورزد و يار كسى هستم كه به آنها يارى رساند».
٢٦ ـ ابن عبّاس ـ در حديث ازدواج فاطمه وعلى عليهما السّلام ـ : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آنها را در آغوش گرفت و فرمود: «خدايا! اين دو از من هستند و من از اين دو. خدايا! همان گونه كه هر گونه پليدى را از من دور كردى و پاكم گرداندى، اين دو را نيز پاك گردان!». ٢ / ١٥ عمر بن ابى سلمه ٢٧ ـ عطاء بن ابى رباح از عمر بن ابى سلمه ـ ناپسرى پيامبرصلّى الله عليه و آله : اين آيه: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تطهيراً، در خانه امّ سلمه
نازل شد و پيامبرصلّى الله عليه و آله فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و آنها را با عبايى پوشاند و على را هم كه پشت سر او بود، زير عبايى قرار داد و سپس فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! آيا من هم با آنها هستم. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو در جايگاه خود قرار دارى و به سوى خير و نيكى هستى». ٢ / ١٦ عمر بن خطّاب ٢٨ ـ عيسى بن عبدالله بن مالك از قول عمر بن خطّاب: از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اى مردم! من جلودار شما هستم و شما در كنار حوض (كوثر) بر من وارد مى شويد، حوضى كه گستره آن از صنعاست تا بُصرى و به شمار ستارگان، جام سيمين در آن هست و هنگامى كه شما بر من وارد مى شويد، من از ثقلين از شما پرسش خواهم كرد. پس بنگريد كه چگونه در اين دو جانشين من خواهيد بود. ريسمان بزرگ تر، كتاب خداست كه يك سوى آن به دست خدا و سوى ديگر آن در دست شماست. پس بدان چنگ در زنيد و دگرگون نشويد و عترت من همان اهل بيت من هستند و خداوند لطيف خبير، مرا آگاه كرده است كه اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا كنار حوض كوثر بر من وارد آيند». من عرض كردم: يا رسول الله! عترت تو كيان اند؟ فرمود: «اهل بيت من از فرزندان على و فاطمه و نُه تن از پشت حسين كه امامانى نيك هستند و ايشان عترت من اند كه از گوشت و خون من هستند». ٢ / ١٧
واثلة بن اسقع ٢٩ ـ ابو عمّار به نقل از واثلة بن اسقع: نزد على آمدم؛ ولى او را نيافتم. فاطمه به من گفت: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله او را فرا خوانده، او نزد ايشان رفته است. على به همراه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آمدند و داخل شدند و من هم داخل شدم. پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله حسن
و حسين را خواند و هر يك از آن دو را بر ران خويش نشاند و فاطمه و همسرش را به دامانش نزديك كرد و جامه اى بر آنها پيچاند و فرمود: «اِنَّما يُريد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكم تطهيراً». سپس فرمود: «اينان اهل بيت من هستند. خدايا! اهل بيت من سزاوارترند».
٣٠ ـ ابو عمّار شدّاد: بر واثلة بن اسقع وارد شدم، در حالى كه جماعتى نزد او بودند. آنها على را ياد كردند و بدو دشنام دادند و من هم با آنها بدو دشنام دادم. چون آن عدّه برخاستند، واثله به من گفت: چرا به اين مرد ناسزا گفتى؟ گفتم: ديدم اين عدّه به او دشنام مى دهند؛ من نيز با آنها به او دشنام دادم. او گفت: آيا تو را از آنچه از پيامبرصلّى الله عليه و آله ديدم، آگاه نكنم؟ گفتم: چنين كن. گفت: نزد فاطمه رفتم تا على را جويا شوم. فاطمه گفت: نزد پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله رفته است. من منتظر ماندم تا پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به همراه على و حسن و حسين، در حالى كه دست حسن و حسين را گرفته بود، داخل شد. پيامبرصلّى الله عليه و آله على و فاطمه را در برابر خود نشاند و حسن و حسين را بر رانش نشاند و سپس جامه اش [يا گفت عبايش] را بر آنها پيچاند و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عنكم الرِّجْسَ اهلَ الْبَيْتِ ». پس از آن فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند و اهل بيت من سزاوارترند».
٣١ ـ شدّاد بن عبدالله: از واثلة بن اسقع هنگامى كه سر حسين بن على را آوردند و مردى از اهالى شام، واثله او را ديد، شنيدم كه خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند، من همچنان تا به هميشه على، حسن، حسين و فاطمه را پس از شنيدن سخنانى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله در حقّ ايشان در خانه امّ سلمه گفت، دوست مى دارم. واثله گفت: روزى در خانه امّ سلمه خدمت پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله رسيدم. در اين هنگام حسن عليه السّلام رسيد و پيامبرصلّى الله عليه و آله او را بر ران راستش نشاند و بوسيدش. سپس حسين آمد و او را بر ران چپش نشاند و او را نيز بوسيد. در پى آنها فاطمه آمد و پيامبر او را در برابر خود نشاند. پيامبرصلّى الله عليه و آله پس از آن، على را خواند
و على نيز بيامد و پيامبرصلّى الله عليه و آله كسايى خيبرى بر آنها افكند ـ انگار كه هم اينك آن را مى بينم ـ و سپس فرمود: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عنكم الرِّجْسَ ويُطَهِّرَكُمْ تطهيراً. من به واثله گفتم: «رجس» چيست؟ گفت: شكّ و ترديد در وجود خداوند.
٣٢ ـ ابو عمّار شدّاد به نقل از واثلة بن اسقع: پيامبرصلّى الله عليه و آله على را در سمت راست و فاطمه را در سمت چپ و حسن و حسين را در برابر خود نشاند و جامه اى بر آنها پوشاند و فرمود: خدايا! اينان اهل بيت من هستند و اهل بيت من به سوى تو آمده اند نه به سوى آتش.
٣٣ ـ ابو ازهر به نقل از واثلة بن اسقع: هنگامى كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را زير جامه خود گرد آورد فرمود: خدايا! درود، رحمت، آمرزش و خشنودى خود را بر ابراهيم و خاندان ابراهيم قرار دادى، بار خدايا! اينان از من و من از اينان هستم، پس درود، رحمت، آمرزش و خشنودى خود را بر من و ايشان قرار ده.


۱
اهل بيت در قرآن و حديث

اهل بيت و مفهوم اهل بيت
١ ـ موسى بن عبد ربّه: از حسين بن على عليه السّلام شنيدم كه در مسجدالنبى صلّى الله عليه و آله ـ در روزگار حيات پدرش على عليه السّلام ـ مى فرمود: «از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: 'هان! اهل بيت من موجب زنهار دادن به شماست. پس آنها را به سبب محبّت من دوست بداريد و بديشان چنگ در زنيد تا هرگز گمراه نشويد`. گفته شد: اهل بيت تو چه كسانى هستند، يا رسول الله؟ فرمود: 'على و دو نوه من و نُه تن از فرزندان حسين كه امامانى امين و معصوم هستند، آگاه باشيد كه ايشان، اهل بيت و عترت من و از گوشت و خون من هستند`».
٢ ـ امام صادق عليه السّلام به نقل از پدرانش عليهم السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «من در ميان شما دو چيز گرانسنگ به يادگار مى نهم: كتاب خدا وعترتم كه همان اهل بيت من هستند. اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، مِثلِ اين دو » و دو انگشت سبّابه خود را به يكديگر چسباند . جابر بن عبدالله انصارى برخاست وعرض كرد: يا رسول الله! عترت تو چه كسانى هستند؟ فرمود: «على، حسن، حسين و امامانى كه از پشت حسين هستند تا روز رستاخيز».
٣ ـ امام صادق عليه السّلام به نقل از پدرانش عليهم السّلام : در باره اين سخن پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله كه :
«من در ميان شما دو چيز گرانسنگ به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم» از امير المؤمنين عليه السّلام پرسش شد كه «عترت» چه كسانى هستند؟ اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: «من و حسن و حسين و امامان نه گانه از فرزندان حسين كه نهمين آنها مهدِىِ ايشان و قائم آنهاست و هرگز از كتاب خدا جدا نشوند و كتاب خدا هم از ايشان جدا نشود تا در كنار حوض كوثر بر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وارد آيند».
٤ ـ امام على عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله خوابيد و من و همسرم فاطمه و دو پسرم حسن و حسين را هم خواباند و عبايى قطوانى بر ما افكند و خداوند اين آيه را در حقّ ما نازل فرمود: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. جبرئيل گفت: من هم با شمايم، اى محمّد؛ پس جبرئيل، ششمين ما بود.
٥ ـ امام على عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ما (من، فاطمه، حسن و حسين) را در خانه امّ سلمه گرد آورد و سپس با عبايى كه داشت، وارد شد و ما هم با او وارد شديم. حضرت صلّى الله عليه و آله ما را در آغوش گرفت و فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: من چه، اى رسول الله؟ و نزديك پيامبر شد. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو از كسى هستى كه اصلت از اوست و بر خير و خوبى هستى». پيامبرصلّى الله عليه و آله سه بار اين سخن را تكرار كرد.
٦ ـ امام حسين عليه السّلام به نقل از پدرش: در خانه امّ سلمه بر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وارد شدم و اين آيه نازل شده بود: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تطهيراً. پس پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «اى على! اين آيه در حقّ تو و دو نوه من و امامان از نسل تو نازل شد».
٧ ـ امام حسن عليه السّلام : چون آيه تطهير نازل شد، پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ما را در عبايى خيبرى كه از آنِ امّ سلمه بود گرد آورد و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت و عترت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
٨ ـ امام حسن عليه السّلام ـ به هنگام شهادت حضرت على عليه السّلام در خطبه اى پس از حمد و ثناى الهى فرمود ـ : من ام فرزند مژده دهنده و بيم دهنده و فرزند كسى كه با اذن خدا به سوى او فرا مى خواند. من ام فرزند آن چراغ پرتو افشان. من از اهل بيتى هستم كه جبرئيل به سوى ما نازل مى شد و از نزد ما اوج مى گرفت. من از اهل بيتى هستم كه خداوند هر گونه پليدى را از آنها دور كرده، كاملاً پاكشان گردانيده است».
٩ ـ امام صادق عليه السّلام به نقل از پدرش و او به نقل از جدّش حسن بن على عليه السّلام ـ در بيان اين آيه مبارك: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ـ: «چون آيه تطهير نازل شد، پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله من و برادرم و مادرم و پدرم را گرد آورد و ما و خودش را با عبايى خيبرى كه از آنِ امّ سلمه بود پوشاند. اين، در خانه امّ سلمه و در روزى بود كه پيامبر به خانه او مى رفت. پس پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت، خاندان و عترت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه ـ رضى الله عنها ـ گفت: يا رسول الله! آيا من هم همراه ايشان زير عبا بيايم؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله به او فرمود: «خداوند بر تو رحمت آورَد! تو بر خير و به سوى خيرى و من چقدر از تو خشنودم؛ ولى اين، به من و ايشان اختصاص دارد».
١٠ ـ امام حسن عليه السّلام ـ در خطبه اى ـ : اى اهل عراق! در حقّ ما تقوا در پيش گيريد كه ما امرا و ميهمانان شما هستيم و اهل بيتى هستيم كه خداوند در حقّ ما فرموده است: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً.
١١ ـ امام حسن عليه السّلام ـ در ماجرايى ميان ايشان و عمرو بن عاص ـ : از من دور شو كه تو پليدى وپلشتى هستى و ما، خاندان پاكى و پاكيزگى هستيم كه خداوند پليدى و پلشتى را از ما دور كرده، كاملاً پاكمان گردانيده است.
١٢ ـ امام حسين عليه السّلام ـ در ماجرايى ميان ايشان و مروان بن حكم ـ : از من دور شو كه تو پليدى هستى و من از خاندانِ پاكى و پاكيزگى كه خداوند اين آيه را در حقّ ما نازل كرده است: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً.
١٣ ـ ابو ديلم: على بن الحسين به مردى از شاميان فرمود: «آيا در سوره احزاب خوانده اى كه: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ؟».آن مرد گفت: آيا شما، هم ايشان هستيد؟ حضرت عليه السّلام فرمود: «آرى».
١٤ ـ ابو نعيم به نقل از گروهى كه همراه اسيران كربلا مى رفته اند: چون به دمشق وارد شديم، زنان و اسيران را در روز روشن و با روى باز وارد كردند. سنگدلان شامى گفتند: اسيرانى به اين نيكويى نديده ايم. شما كيستيد؟ سُكينه، دختر حسين عليه السّلام گفت: ما اسراى خاندان محمّديم. آنها بر سكوى مسجد، جايى كه اسرا را نگاه مى داشتند، نگاه داشته شدند، در حالى كه على بن الحسين عليه السّلام كه در آن هنگام نوجوانى بود، در ميان آنها حضور داشت. پيرمردى از شاميان نزد آنها آمد و گفت: خدايى را سپاس كه شما را كشت و نابود كرد و شاخ فتنه را بريد و از نكوهش آنها كوتاهى نكرد. چون سخنش تمام شد، على بن الحسين عليه السّلام به او فرمود: «آيا كتاب خدا را خوانده اى؟». گفت: آرى. امام عليه السّلام فرمود: «آيا اين آيه: 'بر اين رسالت، مزدى از شما جز دوست داشتن خويشاوندان نمى خواهم` را خوانده اى: ؟ گفت: آرى. حضرت عليه السّلام فرمود: «ما، همانها هستيم». سپس فرمود: «آيا اين آيه: 'و حقّ خويشاوندان را ادا كن` را خوانده اى؟» گفت: آرى. حضرت عليه السّلام فرمود: «ما، هم ايشان هستيم». حضرت عليه السّلام سپس فرمود: آيا اين آيه: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبيتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً را خوانده اى؟». گفت: آرى. امام فرمود: «ما، همانها هستيم».
در اينجا مرد شامى، دست خود را به آسمان برد و ـ سه بار ـ گفت: خدايا! به درگاه تو توبه مى كنم. خدايا! از دشمن خاندان محمّد و قاتلان اهل بيت محمّد به درگاه تو برائت مى جويم. من قرآن را خوانده بودم؛ ولى تا امروز اين حقايق را در نيافته بودم.
١٥ ـ ابو الجارود ـ به نقل از امام باقر عليه السّلام ـ پيرامون آيه: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً اين آيه در حقّ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ، على بن ابى طالب، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام نازل شده است. نزول اين آيه در خانه امّ سلمه همسر پيامبرصلّى الله عليه و آله بود پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و عبايى خيبرى بر آنها پوشاند و خود به همراه آنها زير آن عبا رفت و سپس فرمود: «خدايا! اينان همان اهل بيت من هستند كه آن وعده ها را در حقّ ايشان دادى خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور بدار و كاملاً پاكشان گردان!» اين آيه نازل شد. امّ سلمه گفت: من هم با ايشان ام اى رسول الله! پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «مژده باد تو را اى امّ سلمه! تو به سوى خير و نيكى روان اى».
ابو الجارود مى گويد: زيد بن على بن الحسين عليه السّلام گفته است: نادانانى از مردم گمان مى كنند كه مقصود خداوند از اين آيه، همسران پيامبر است. اينان دروغ گفته اند و مرتكب گناه شده اند. اگر مقصود خداوند از اين آيه، همسران پيامبر بود، مى فرمود: «ليذهب عنكنَّ الرجس ويطهّركُنَّ تطهيراً»، و كلام در سياق تأنيث مى آمد؛ چنانكه در اين آيات: «آنچه را در خانه هايتان (از آيه خدا) تلاوت مى شود، ياد كنيد»، «زينتهاى خود را آشكار مكنيد»، «شما، همانند ديگر زنان نيستيد» آمده است.
١٦ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در حديثى مفصّل مى فرمايد ـ : مقصود از آيه: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً، على، حسن و حسين و فاطمه بود. پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آنها را در خانه امّ سلمه زير عبايى قرار داد و سپس فرمود: «خدايا! هر پيامبرى خانواده اى دارد و گنجينه اى نفيس واينان اهل بيت و گنجينه نفيس من هستند». امّ سلمه گفت: آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو به سوى خير روان اى؛ ولى اهل بيت و گنجينه نفيس من اينان اند».
١٧ ـ ابو بصير: به امام جعفر صادق عليه السّلام عرض كردم: آل محمّد چه كسانى هستند؟ فرمود: «نسل او». عرض كردم: اهل بيت او چه كسانى هستند؟ فرمود: «امامان وصىّ». عرض كردم: عترت او كيان اند؟ فرمود: «اصحاب كسا». عرض كردم: امّت او چه كسانى هستند؟ فرمود: «مؤمنانى كه به آنچه از نزد خداوند ـ عزوجل ـ آمده است، باور دارند و به دو ثقلى چنگ در مى زنند كه مأمور چنگ زدن به آن دو هستند، يعنى: كتاب خدا و عترت پيامبر كه همان اهل بيت او هستند، كسانى كه خداوند هر گونه پليدى را از آنها دور كرده و كاملاً پاكشان گردانيده است و اين دو پس از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله جانشينان بر امّت هستند».
١٨ ـ عبدالرحمان بن كثير: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: مقصود خداوند از اين آيه: اِنّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراًچيست؟ حضرت عليه السّلام فرمود: «اين آيه در حقّ پيامبر، اميرالمؤمنين، حسن، حسين و فاطمه نازل شده است. چون خداوند ـ عزوجل ـ جان از پيامبرش ستاند، اميرالمؤمنين آمد و در پى او حسن و سپس حسين عليهم السّلام . سپس تأويل اين آيه به ميان آمد: 'به حكم كتاب خدا، خويشاوندان به يكديگر سزاوارترند` و اين در حالى بود كه على بن الحسين عليه السّلام امام بود و سپس در فرزندان امام و وصىّ او جريان يافت كه اطاعت از آنها اطاعت از خدا وسركشى از آنها سركشى از خداوند ـ عزوجل ـ است».
١٩ ـ ريّان بن صلت: امام رضاعليه السّلام در مجلس مأمون در مرو حاضر شد. گروهى از عراقيان و خراسانيان در مجلس او گرد آمده بودند... . مأمون پرسيد: عترت طاهر چه كسانى هستند؟ امام رضاعليه السّلام فرمود: «كسانى كه خداوند در كتابش با: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تطهيراً توصيفشان كرده است و همان كسانى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله در حقّشان فرمود: 'من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم كه همان اهل بيت من اند، اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد آيند. بنگريد چگونه در اين دو، جانشينى من مى كنيد. به آنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند`».
علما (ى حاضر در مجلس) گفتند: اى ابو الحسن! پيرامون عترت با ما سخن بگو. آيا آنها همان «آل» هستند يا جز «آل». امام رضاعليه السّلام فرمود: «آنها همان آل هستند». علما گفتند: امّا از رسول الله صلّى الله عليه و آله نقل مى شود كه فرموده است: «امّت من، آل من هستند» و اصحاب پيامبر نيز با خبر مستفيضى كه (چون راوايان بسيار دارد) نمى توان آن را ردّ كرد، مى گويند كه: آل محمّد، همان امّت اوست. امام رضاعليه السّلام فرمود: «به من بگوييد آيا صدقه بر آل، حرام است»؟ گفتند: آرى. حضرت عليه السّلام فرمود: «پس بر امّت هم حرام مى شود؟». گفتند: نه. امام عليه السّلام فرمود: «اين است تفاوت ميان آل و امّت».
اصحاب پيامبر و مفهوم اهل بيت ٢ / ١
ابو سعيد خدرى
١ ـ عطيّه به نقل از ابو سعيد خدرى: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «اين آيه:اِنَّما يُريد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراًدر حقّ پنج تن نازل شده است: در حقّ من، در حقّ على و حسن و حسين و فاطمه» .
٢ ـ عطيّه عوفى به نقل از ابو سعيد خدرى و او به نقل از پيامبر ـ در باره اين سخن پروردگار:انّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ـ : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را گرد آورد و سپس كسا را بر روى ايشان كشيد و فرمود: «اينان اهل بيت من هستند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه كه بر درِ خانه بود، عرض كرد: يا رسول الله! آيا من از ايشان نيستم؟ فرمود: «تو بر خير و نيكى هستى»، يا فرمود: «تو به سوى خير و نيكى روان اى.
٣ ـ ابو ايّوب صيرفى: از عطيّه عوفى شنيدم كه مى گفت از ابو سعيد خدرى درباره آيه: انّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهل البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً پرسش كرده است و او در پاسخ عطيه گفت كه اين آيه در حقّ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ، على، فاطمه، حسن و حسين نازل شده است. ٢ / ٢
ابو برزه ٤ ـ ابو برزه: هفده ماه با پيامبر خدا نماز خواندم. ايشان هرگاه از خانه خارج مى شد بر در خانه فاطمه مى آمد و مى فرمود: نماز، رحمت خدا بر شما باد انّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ . ٢ / ٣
ابو الحمراء ٥ ـ ابو داود به نقل از ابو الحمراء: در روزگار پيامبرصلّى الله عليه و آله هفت ماه از شهر مدينه پاسدارى مى دادم. او مى گويد: پيامبرصلّى الله عليه و آله را مى ديدم كه هر گاه سپيده مى دميد به در خانه على و فاطمه مى رفت و مى فرمود: نماز، نماز انّما يُريد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. ٢ / ٤
ابو ليلى انصارى ٦ ـ عبدالرحمن بن ابى ليلى به نقل از پدرش به نقل از پيامبر آورده است كه به على عليه السّلام فرمود: من نخستين كسى هستم كه به بهشت در مى آيد و تو و حسن و حسين و فاطمه پس از من به بهشت در مى آييد، خدايا! آنها خاندان من
هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان! خدايا! از آنان محافظت و نگهبانى كن و براى آنها باش و يارى و مددشان رسان و ارجمندشان گردان و خوارشان مساز و جانشين من در ميان آنان باش كه تو بر همه چيز توانايى». ٢ / ٥
انس بن مالك ٧ ـ انس: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ، شش ماه، هر گاه، براى نماز صبح بيرون مى آمد، به در خانه فاطمه مى رفت و مى فرمود: «نماز را دريابيد اى اهل البيت! اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». ٢ / ٦
براء بن عازب ٨ ـ براء بن عازب: على، فاطمه، حسن و حسين بر در خانه پيامبرصلّى الله عليه و آله آمدند. پيامبر رداى خود را برداشت و آن را بر روى ايشان انداخت و فرمود: «خدايا! اينان خاندان من هستند». ٢ / ٧
ثوبان ٩ ـ سليمان منبّهى به نقل از ثوبان غلام رسول خدا صلّى الله عليه و آله : پيامبرصلّى الله عليه و آله هر گاه به مسافرت مى رفت، فاطمه آخرين شخص از خاندانش بود كه او را مى ديد و نخستين كسى بود كه هر گاه از سفر مى آمد، به ديدن او مى رفت.
يك بار پيامبر از جنگ بازگشت و اين در حالى بود كه فاطمه، پلاس يا پرده اى بر در اتاقش آويخته بود و حسن و حسين را با دو دستبند سيمين آراسته بود. پيامبرْ به هنگام برگشتن، به خانه فاطمه نيامد و فاطمه گمان كرد آنچه مانع از آمدن حضرت به خانه او شده، چيزهايى است كه ديده است
. لذا
پرده را پاره كرد و دو دستبند را از دو كودك گرفت و آنها را ميان آنها شكست. آن دو، گريه كنان نزد پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله رفتند. پيامبر دستبندها را از آنها گرفت و گفت: «اى ثوبان! اينها را به فلان خانواده ـ كه خانوارى در مدينه بودند ـ برسان. من ناخوش مى دارم كه اهل بيت من دارايى هاى نيكوى خود را در زندگى دنيوى بخورند. اى ثوبان! براى فاطمه گردنبندى از عَصْب و دو دستبند از عاج بخر».
١٠ ـ ابو هريره و ثوبان: پيامبر، مسافرت خود را با ديدن فاطمه مى آغازيد و با ديدن او به پايان مى برد. يك بار، فاطمه براى آمدن پدر و همسرش پرده اى از كسا خيبرى آويخت. چون پيامبر آن را ديد، از آن روى برتافت و خشم در چهره او پديدار شد تا كنار منبر نشست. فاطمه گردنبند و دو گوشواره و دستبندهاى خود و آن پرده را كند و آنها را نزد پدرش فرستاد و گفت: اينها را در راه خدا صرف كن. چون پيك نزد پيامبر آمد، حضرت صلّى الله عليه و آله سه بار فرمود: «پدرش فداى او باد! خاندان محمّد كجا و دنيا كجا! آنها براى آخرت آفريده شده اند و دنيا براى ديگران آفريده شده است». ٢ / ٨
جابر بن عبدالله ١١ ـ ابن ابى عتيق به نقل از جابر بن عبدالله: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، دو فرزندش و فاطمه را فرا خواند و جامه خود بر ايشان پوشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان خاندان من هستند. اينان خاندان من هستند».
١٢ ـ جابر بن عبدالله انصارى: در خانه امّ سلمه خدمت پيامبر بودم كه خداوند اين آيه را نازل فرمود: انّما يُريد الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. پس پيامبرصلّى الله عليه و آله حسن و حسين و فاطمه را فرا خواند و آنها را در برابر خود نشاند و على را نيز فرا خواند و پشت سر خود نشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً
پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: آيا من هم با ايشان هستم، يا رسول الله؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله به او فرمود: «تو بر نيكى هستى». عرض كردم: يا رسول الله! خداوند اين خاندان پاك و نسل مبارك را با دور كردن پليدى از ايشان نواخته است. فرمود: «اى جابر! زيرا آنها خاندان من و از گوشت و خون من هستند. برادرم سَرور اوصياست و دو فرزندم بهترين نوادگان و دخترم، بانوى زنان و مهدى از ماست». ٢ / ٩
زيد بن ارقم ١٣ ـ يزيد بن حيّان از زيد بن ارقم ـ پس از بيان حديث ثقلين ـ : «من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى نهم: كتاب خدا... و اهل بيتم» نقل مى كند كه: گفتيم: اهل بيت او چه كسانى هستند؟ زنانش؟ فرمود: نه، به خدا سوگند، اى بسا زن، چند صباحى با مرد زندگى مى كند و سپس مرد او را طلاق مى دهد و او به سوى پدر و قومش باز مى گردد. اهل بيت او (رسول خدا) ريشه او هستند و گروه او كسانى هستند كه پس از او صدقه بر آنها نارواست. ٢ / ١٠
زينب بنت ابى سلمه ١٤ ـ ابن لهيعه: عمرو بن شعيب به من گفت كه بر زينب، دخت ابى سلمه وارد شد و او به ايشان گفت: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله نزد امّ سلمه بود حسن و حسين و فاطمه بر امّ سلمه وارد شدند و پيامبر، حسن را در يك طرف خود و حسين را در طرف ديگرش و فاطمه را بر روى زانوى خود قرار داد و سپس فرمود: «رحمت و بركات خدا بر شما ـ اى اهل بيت! ـ كه او ستوده بزرگوار است». ٢ / ١١
سعد بن ابى وقّاص ١٥ ـ عامر بن سعد بن ابى وقّاص به نقل از پدرش: هنگامى كه اين آيه : «پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را فرا خوانيم»نازل شد ، پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و فرمود: «بار خدايا! اينان خاندان من هستند».
١٦ ـ عامر بن سعد به نقل از سعد: بر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وحى نازل شد و او على و فاطمه و دو فرزند آنها را زير جامه خود گرفت و فرمود: «بار خدايا! اينان خاندان و اهل بيت من هستند».
١٧ ـ سعيد بن جبير به نقل از ابن عبّاس: همراه معاويه بودم ـ در حالى كه او در منطقه ذو طوى فرود آمده بود ـ . سعد بن ابى وقّاص نزد او آمد و سلام كرد. معاويه گفت: اى اهل شام! اين سعد بن ابى وقّاص است كه دوست على است. پس مردم سر خود را به زير افكندند و به على عليه السّلام دشنام دادند و سعد گريست. معاويه به او گفت: چه چيز تو را به گريه واداشت؟ گفت: و چرا نگريم براى مردى از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه نزد تو بدو دشنام داده مى شود و من هم نمى توانم كارى بكنم؟! در على خصلتهايى هست كه اگر يكى از آنها در من مى بود، براى من از دنيا و هر آنچه در آن است محبوب تر بود. [تا آنكه گفت:] پنجم: اين آيه اِنّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً نازل شد: و پيامبرصلّى الله عليه و آله على، حسن، حسين و فاطمه را فرا خواند و فرمود: «خدايا! اينان خاندان من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
١٨ ـ عامر بن سعد بن ابى وقّاص به نقل از پدرش: معاوية بن ابى سفيان، سعد را به امارت برگزيد. معاويه به سعد گفت: چه چيز مانع از آن مى شود كه به ابوتراب دشنام دهى؟ سعد گفت: هان! تا وقتى كه سه خصلت را كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله گفت،
به خاطر مى آورم هرگز على را دشنام نخواهم داد، خصلتهايى كه اگر يكى از آنها در من مى بود از اشتران سرخ موى (كنايه از همه خوبيها و نعمتهاى دنيا) براى من محبوبتر مى بود... و چون اين آيه نازل شد: قُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبناءَ نا و اَبْناءَ كم... پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و فرمود: خدايا! اينان خاندان من هستند. ٢ / ١٢
صبيح غلام امّ سلمه ١٩ ـ ابراهيم بن عبدالرحمن بن صبيح غلام امّ سلمه به نقل از جدّش صبيح: بر در خانه رسول الله صلّى الله عليه و آله بودم كه على، فاطمه، حسن و حسين آمدند و در گوشه اى نشستند. پس پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به سوى ما آمد و فرمود: شما بر نيكى هستيد و كسايى خيبرى بر حضرت صلّى الله عليه و آله بود، او با آن ايشان را پوشاند و فرمود: من دشمن كسى هستم كه با شما بستيزد و با كسى كه با شما صلح و سلام در پيش گيرد صلح و سلام در پيش خواهم گرفت. ٢ / ١٣
عبدالله بن جعفر ٢٠ ـ اسماعيل بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب به نقل از پدرش: چون پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله جبرئيل را ديد كه فرو مى آيد فرمود: به سوى من بخوانيد، به سوى من بخوانيد. صفيه عرض كرد: چه كسى را يا رسول الله؟ فرمود: اهل بيت من: على، فاطمه، حسن و حسين را. آنها را آوردند. پيامبرصلّى الله عليه و آله عباى خود را بر آنها افكند و سپس دو دست خود را بلند كرد و گفت: خدايا! اينان خاندان من هستند، پس بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و خداوند اين آيه را نازل كرد: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكم تَطْهيراً.
٢١ ـ اسماعيل بن عبدالله بن جعفر طيّار به نقل از پدرش: چون پيامبرصلّى الله عليه و آله جبرئيل را
ديد كه از آسمان فرو مى آيد، گفت: «چه كسى براى من فرا مى خواند؟ چه كسى براى من فرا مى خواند؟». زينب عرض كرد: من اى رسول خدا. پيامبر فرمود: «على، فاطمه، حسن و حسين را نزد من فرا بخوان». پيامبر، حسن را در دست راست وحسين را در دست چپ وعلى وفاطمه را در برابر آنها نشاند و سپس با كساى خيبرى آنها را پوشاند و فرمود: «خدايا! هر پيامبرى خاندانى دارد و اينان خاندان من هستند». پس خداوند متعال اين آيه اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ را نازل فرمود. زينب گفت: آيا من با شما زير كسا بيايم؟ پيامبر فرمود: «در جاى خود باش. تو به خواست خدا بر خير و نيكى هستى». ٢ / ١٤
عبدالله بن عبّاس ٢٢ ـ عمرو بن ميمون: من نزد ابن عبّاس نشسته بودم كه نُه گروه نزد او آمدند و گفتند: اى ابن عبّاس! يا با ما مى آيى، يا از ميان اين جماعت با ما خلوت مى كنى. ابن عبّاس گفت: با شما مى آيم. او در آن روز سالم بود و هنوز كور نشده بود.
آنها سخن آغازيدند و ما نمى دانستيم چه مى گويند. پس ديديم كه او مى آيد، در حالى كه لباسش را مى تكاند و مى گويد: واى و صد واى، از كسى بدگويى مى كنند كه بيش از ده فضيلت دارد كه هيچ كس جز او ندارد؛ آنها طعن كسى مى كنند كه پيامبرصلّى الله عليه و آله درباره او گفته: «مردى را خواهم فرستاد كه خداوند هرگز او را شرمنده نكند؛ خدا و رسولش را دوست دارد» ـ تا آنكه گفت:ـ و پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله جامه خود را بر گرفت و بر على، فاطمه، حسن و حسين نهاد و فرمود: «اِنَّما يريد الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تطهيراً».
٢٣ ـ عمرو بن ميمون به نقل از ابن عبّاس: پيامبرخدا صلّى الله عليه و آله حسن وحسين وعلى وفاطمه را فرا خواند و جامه اى بر آنها گستراند. سپس فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت و
كسان من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
٢٤ ـ سعيد بن جبير به نقل از ابن عبّاس: پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «... خدايا! هر كس از انبيا و پيامبران تو، گنجينه واهل بيتى داشته اند. على، فاطمه، حسن و حسين نيز اهل بيت و گنجينه من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
٢٥ ـ سعيد بن مسيّب به نقل از ابن عبّاس: روزى پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله نشسته بود و على، فاطمه، حسن و حسين نزد او بودند. پس پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «خدايا! تو مى دانى كه اينها اهل بيت من هستند. هر كه آنها را دوست مى دارد، دوست بدار و هر كه از آنها نفرت دارد، از ايشان نفرت بدار و همراهى كن هر كه را با آنها همراهى كند و دشمن بدار هر كه ايشان را دشمن مى دارد و يارى رسان هر كه را بِديشان يارى رساند و آنها را از هر پليدى پاك گردان و از هر گناهى معصومشان بدار و به روح قدسى از پيش خود تأييدشان كن...». سپس دستش را به سوى آسمان برد و گفت: «خدايا! تو را گواه مى گيرم كه هر كس ايشان را دوست داشته باشد، دوست دارم و نفرت كسى را كه نفرت آنها را در دل داشته باشد، در دل دارم و با كسى كه با آنها صلح وسلام داشته باشد صلح و سلام دارم و با كسى كه با آنها بستيزد، مى ستيزم و دشمن كسى هستم كه با آنها دشمنى ورزد و يار كسى هستم كه به آنها يارى رساند».
٢٦ ـ ابن عبّاس ـ در حديث ازدواج فاطمه وعلى عليهما السّلام ـ : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آنها را در آغوش گرفت و فرمود: «خدايا! اين دو از من هستند و من از اين دو. خدايا! همان گونه كه هر گونه پليدى را از من دور كردى و پاكم گرداندى، اين دو را نيز پاك گردان!». ٢ / ١٥
عمر بن ابى سلمه ٢٧ ـ عطاء بن ابى رباح از عمر بن ابى سلمه ـ ناپسرى پيامبرصلّى الله عليه و آله : اين آيه: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تطهيراً، در خانه امّ سلمه
نازل شد و پيامبرصلّى الله عليه و آله فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و آنها را با عبايى پوشاند و على را هم كه پشت سر او بود، زير عبايى قرار داد و سپس فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! آيا من هم با آنها هستم. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو در جايگاه خود قرار دارى و به سوى خير و نيكى هستى». ٢ / ١٦
عمر بن خطّاب ٢٨ ـ عيسى بن عبدالله بن مالك از قول عمر بن خطّاب: از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اى مردم! من جلودار شما هستم و شما در كنار حوض (كوثر) بر من وارد مى شويد، حوضى كه گستره آن از صنعاست تا بُصرى و به شمار ستارگان، جام سيمين در آن هست و هنگامى كه شما بر من وارد مى شويد، من از ثقلين از شما پرسش خواهم كرد. پس بنگريد كه چگونه در اين دو جانشين من خواهيد بود. ريسمان بزرگ تر، كتاب خداست كه يك سوى آن به دست خدا و سوى ديگر آن در دست شماست. پس بدان چنگ در زنيد و دگرگون نشويد و عترت من همان اهل بيت من هستند و خداوند لطيف خبير، مرا آگاه كرده است كه اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا كنار حوض كوثر بر من وارد آيند». من عرض كردم: يا رسول الله! عترت تو كيان اند؟ فرمود: «اهل بيت من از فرزندان على و فاطمه و نُه تن از پشت حسين كه امامانى نيك هستند و ايشان عترت من اند كه از گوشت و خون من هستند». ٢ / ١٧
واثلة بن اسقع ٢٩ ـ ابو عمّار به نقل از واثلة بن اسقع: نزد على آمدم؛ ولى او را نيافتم. فاطمه به من گفت: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله او را فرا خوانده، او نزد ايشان رفته است. على به همراه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آمدند و داخل شدند و من هم داخل شدم. پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله حسن
و حسين را خواند و هر يك از آن دو را بر ران خويش نشاند و فاطمه و همسرش را به دامانش نزديك كرد و جامه اى بر آنها پيچاند و فرمود: «اِنَّما يُريد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكم تطهيراً». سپس فرمود: «اينان اهل بيت من هستند. خدايا! اهل بيت من سزاوارترند».
٣٠ ـ ابو عمّار شدّاد: بر واثلة بن اسقع وارد شدم، در حالى كه جماعتى نزد او بودند. آنها على را ياد كردند و بدو دشنام دادند و من هم با آنها بدو دشنام دادم. چون آن عدّه برخاستند، واثله به من گفت: چرا به اين مرد ناسزا گفتى؟ گفتم: ديدم اين عدّه به او دشنام مى دهند؛ من نيز با آنها به او دشنام دادم. او گفت: آيا تو را از آنچه از پيامبرصلّى الله عليه و آله ديدم، آگاه نكنم؟ گفتم: چنين كن. گفت: نزد فاطمه رفتم تا على را جويا شوم. فاطمه گفت: نزد پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله رفته است. من منتظر ماندم تا پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به همراه على و حسن و حسين، در حالى كه دست حسن و حسين را گرفته بود، داخل شد. پيامبرصلّى الله عليه و آله على و فاطمه را در برابر خود نشاند و حسن و حسين را بر رانش نشاند و سپس جامه اش [يا گفت عبايش] را بر آنها پيچاند و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عنكم الرِّجْسَ اهلَ الْبَيْتِ ». پس از آن فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند و اهل بيت من سزاوارترند».
٣١ ـ شدّاد بن عبدالله: از واثلة بن اسقع هنگامى كه سر حسين بن على را آوردند و مردى از اهالى شام، واثله او را ديد، شنيدم كه خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند، من همچنان تا به هميشه على، حسن، حسين و فاطمه را پس از شنيدن سخنانى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله در حقّ ايشان در خانه امّ سلمه گفت، دوست مى دارم. واثله گفت: روزى در خانه امّ سلمه خدمت پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله رسيدم. در اين هنگام حسن عليه السّلام رسيد و پيامبرصلّى الله عليه و آله او را بر ران راستش نشاند و بوسيدش. سپس حسين آمد و او را بر ران چپش نشاند و او را نيز بوسيد. در پى آنها فاطمه آمد و پيامبر او را در برابر خود نشاند. پيامبرصلّى الله عليه و آله پس از آن، على را خواند
و على نيز بيامد و پيامبرصلّى الله عليه و آله كسايى خيبرى بر آنها افكند ـ انگار كه هم اينك آن را مى بينم ـ و سپس فرمود: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عنكم الرِّجْسَ ويُطَهِّرَكُمْ تطهيراً. من به واثله گفتم: «رجس» چيست؟ گفت: شكّ و ترديد در وجود خداوند.
٣٢ ـ ابو عمّار شدّاد به نقل از واثلة بن اسقع: پيامبرصلّى الله عليه و آله على را در سمت راست و فاطمه را در سمت چپ و حسن و حسين را در برابر خود نشاند و جامه اى بر آنها پوشاند و فرمود: خدايا! اينان اهل بيت من هستند و اهل بيت من به سوى تو آمده اند نه به سوى آتش.
٣٣ ـ ابو ازهر به نقل از واثلة بن اسقع: هنگامى كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را زير جامه خود گرد آورد فرمود: خدايا! درود، رحمت، آمرزش و خشنودى خود را بر ابراهيم و خاندان ابراهيم قرار دادى، بار خدايا! اينان از من و من از اينان هستم، پس درود، رحمت، آمرزش و خشنودى خود را بر من و ايشان قرار ده.
همسران پيامبر و مفهوم اهل بيت ١ / ١
امّ سلمه[١] ١ ـ عطاء بن يسار به نقل از امّ سلمه: آيه شريف : إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً در خانه من نازل شد. او مى گويد: آن گاه پيامبرصلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را حاضر كرد و فرمود: «اينان اهل بيت من هستند».
٢ ـ عطاء بن يسار به نقل از امّ سلمه: آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراًدر خانه من نازل شد.
او مى گويد: آن گاه پيامبرصلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين ـ رضوان الله عليهم اجمعين ـ را حاضر كرد و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند». امّ سلمه گفت: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت نيستم؟ پيامبر فرمود: «تو همسر من و بر خيرى و اينان اهل بيت من هستند، بار خدايا! اهل بيت من سزاوارترند».
٣ ـ ابو سعيد خدرى به نقل از امّ سلمه: آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ در خانه من نازل شد. عرض كردم: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: «تو بر خيرى. تو از همسران پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله هستى». امّ سلمه مى گويد: اهل بيت عليهم السّلام پيامبر اكرم است و على و فاطمه و حسن و حسين.
٤ ـ ابو سعيد خدرى به نقل از امّ سلمه: هنگامى كه آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً نازل شد، پيامبرصلّى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و آنها را با عباى خيبرى پوشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند. خدايا! پليدى را از ايشان دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: آيا من از آنها نيستم؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو به سوى خير و نيكى روان اى».
٥ ـ ابو سعيد خدرى به نقل از امّ سلمه: اين آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً در خانه او نازل شده است. امّ سلمه مى گويد: من بر درِ خانه نشسته بودم. عرض كردم: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: «تو به سوى خير، روانى. تو از همسران پيامبر هستى». امّ سلمه مى گويد: اين در حالى بود كه پيامبرصلّى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين ـ رضى الله عنهم ـ در خانه بودند.
٦ ـ ابو هريره به نقل از امّ سلمه: فاطمه با ديگى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله آمد كه در آن كاچى درست كرده بود و آن را بر طبقى حمل مى كرد. فاطمه عليها السّلام آن را در پيش روى پيامبرصلّى الله عليه و آله نهاد. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «پسرعمو و دو پسرت كجايند؟». فاطمه عرض كرد: در خانه هستند. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «آنها را بخوان». فاطمه نزد على آمد و عرض كرد: تو و دو پسرت پيامبرصلّى الله عليه و آله را پاسخ گوييد. پيامبرصلّى الله عليه و آله هنگامى كه آنها را در حال آمدن ديد، دستش را دراز كرد تا عبايى را كه بر بستر داشت، برگيرد. پيامبر عبا را بگستراند و آنها را بر آن نشاند و سپس چهار طرف عبا را با دست چپ گرفت و آن را بر سر ايشان انداخت و با دست راست به درگاه
خداوندى اشاره كرد و گفت: «اينان اهل بيت هستند پس پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
٧ ـ حكيم بن سعد: نزد امّ سلمه از على بن ابى طالب نام برديم. امّ سلمه گفت: آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراًدرباره او نازل شده است. امّ سلمه گفت: پيامبر اكرم به خانه من آمد و گفت: «به هيچ كس اجازه دخول نده». پس فاطمه آمد و من نتوانستم مانع از رفتن او نزد پدرش شوم. به دنبال او حسن آمد و نتوانستم از رفتن او نزد جدّ و مادرش جلوگيرى كنم. سپس حسين آمد و جلوى او را نيز نتوانستم بگيرم. همه آنها بر گليمى گرد پيامبر حلقه زدند و پيامبر خدا عبايى را كه بر دوش داشت، بر آنها افكند و سپس فرمود: «اينان اهل بيت من هستند، خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». پس هنگامى كه بر گليم حلقه زده، بودند اين آيه نازل شد. امّ سلمه مى گويد: عرض كردم يا رسول الله! من چه؟
او [امّ سلمه] مى گويد: به خدا قسم، پيامبر نفرمود: آرى، بلكه گفت: «تو به سوى خير، روان اى».
٨ ـ شهر بن حوشب به نقل از امّ سلمه: پيامبر، عبايى بر على، حسن، حسين و فاطمه افكند و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». امّ سلمه گفت: آيا من از ايشان ام؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «تو به سوى نيكى و خير هستى».
٩ ـ شهر بن حوشب به نقل از امّ سلمه: فاطمه دخت پيامبر نزد رسول الله آمد، در حالى كه حسن و حسين را بغل كرده بود و قابلمه اى كاچى براى حسن در دست داشت تا اينكه آن را نزد پيامبر آورد و چون آن را در برابر پيامبر نهاد پيامبر به او گفت: «ابوالحسن كجاست؟». عرض كرد: در خانه است. پس پيامبر او را نيز دعوت كرد و پيامبر به همراه على، فاطمه، حسن و حسين نشستند و به خوردن مشغول شدند. تا پيش از اين روز هرگز سابقه نداشت كه پيامبر، غذايى
بخورد و من نزد او نباشم و مرا نزد خود نخواند. پس چون از خوردن فارغ شد جامه خود را دور آنها پيچيد و سپس فرمود: «خدايا! با هر كه با ايشان دشمنى ورزد، دشمنى ورز و هركس كه آنها را دوست دارد، دوست بدار!».
١٠ ـ شهربن حوشب به نقل از امّ سلمه: پيامبرصلّى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: «همسر ودو پسرت را نزد من بياور» او نيز آنها را آورد. پيامبر، عباى فدكى خود را بر آنها افكند و سپس دستش را روى آنها قرار داد و فرمود: «بار خدايا! اينان خاندان محمّد هستند. درود و بركات خود را بر محمّد و خاندان محمّد بفرست كه تو ستوده و بزرگوارى». من عبا را كنار زدم تا همراه آنها در زير آنجاى گيرم؛ ولى پيامبر آن را از دست من كشيد و گفت: «تو بر خير و نيكى هستى».
١١ ـ شهر بن حوشب به نقل از ام سلمه: پيامبرصلّى الله عليه و آله نزد من بود و على، فاطمه، حسن و حسين در خانه ما بودند. من براى آنان «سبوسابه»[٢] تهيّه ديدم. آنها غذا خوردند وخوابيدند. پيامبر عبا يا قطيفه اى را بر آنها كشيد و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند. هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!».
١٢ ـ عبدالله بن مغيره، غلام امّ سلمه (همسر پيامبر) به نقل از امّ سلمه: مى گويد اين آيه: إنّما يريدُاللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً در خانه او نازل شده است. امّ سلمه مى گويد: پيامبرصلّى الله عليه و آله به من دستور داد كسى را در پى على، فاطمه، حسن و حسين بفرستم. چون بيامدند، پيامبر على را با دست راست در آغوش گرفت و حسن را با دست چپ و حسين را روى زانويش نهاد و فاطمه را جلو پاى خود نشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان خانواده و خاندان من هستند، پس هرگونه پليدى را از آنها دوركن وكاملاً پاكشان گردان!». پيامبر اين سخن را سه بار تكرار كرد. گفتم: پس من چه، يا رسول الله؟ فرمود: «تو به خواست خدا بر نيكى هستى».
١٣ ـ عطاء بن ابى رباح: كسى كه از امّ سلمه شنيده بود، به من گفت كه امّ سلمه گفته
است: پيامبرصلّى الله عليه و آله در خانه او بود كه فاطمه قابلمه اى آورد كه در آن سبوسابه بود و با آن نزد پيامبر رسيد. پيامبر به او فرمود: «همسر و دو پسرت را فرا بخوان». امّ سلمه مى گويد: على، حسن و حسين آمدند و بر پيامبر وارد شدند. آنها نشستند و از آن سبوسابه خوردند و اين در حالى بود كه پيامبر بر بسترش نشسته بود. اين بستر بر سكّويى بود و عبايى خيبرى زيرش قرار داشت. من در اتاق نماز مى خواندم كه اين آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً نازل شد. پس پيامبر باقيمانده اين عبا را گرفت و آنها را با آن پوشاند. سپس دستش را بيرون آورد و با آن به آسمان اشاره كرد و فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند. پس هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان! بار خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند. پس هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». من سرم را به درون خانه بردم و گفتم: آيا من هم با شما هستم، يا رسول الله؟ فرمود: «تو به سوى خير روان اى. تو به سوى خير روان اى».
١٤ ـ عمره دختر افعى: از امّ سلمه ـ رضى الله عنها ـ شنيدم كه مى گفت: آيه: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً در خانه من نازل شد و اين در حالى بود كه هفت نفر در خانه بودند: جبرئيل، ميكائيل، پيامبر خدا، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام . من بر در خانه بودم. عرض كردم: يا رسول الله! آيا من در شمار اهل بيت نيستم؟ پيامبر فرمود:« تو بر خير و نيكى هستى. تو از همسران پيامبرى»؛ ولى نگفت : تو در شمار اهل بيت هستى.
١٥ ـ امام رضاعليه السّلام به نقل از پدرانش به نقل از امام سجّاد به نقل از امّ سلمه: اين آيه در خانه من و در روزى كه پيامبر در خانه من بود نازل شد. پيامبرصلّى الله عليه و آله نزد من بود، كه على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند. جبرئيل هم آمد و پيامبر
عباى فدكى را بر آنها گستراند و سپس فرمود: ٠پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، خدايا! هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان. جبرئيل گفت: اى محمّد! آيا من هم از شمايم؟ پيامبر فرمود: تو نيز از مايى اى جبرئيل.
امّ سلمه: عرض كردم: يا رسول الله! من هم از اهل بيت تو هستم و پيش رفتم تا در كنار آنها باشم. پيامبر فرمود: در جاى خود باش اى امّ سلمه، تو به سوى خير هستى، تو از همسران پيامبر خدايى. جبرئيل گفت: اى محمّد بخوان: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً، كه در حقّ پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام است. ١ / ٢
عايشه ١٦ ـ صفيّه دختر شيبه: عايشه گفت: پيامبرصلّى الله عليه و آله بامداد خارج شد در حالى كه پوشش پشمى نقش دارى از موى سياه بر تن داشت. پس حسن بن على آمد و پيامبر او را در زير آنجاى داد، به دنبال او حسين آمد كه پيامبر او را نيز در زير آنجاى داد، در پى او فاطمه آمد كه پيامبر او را نيز در زير پوشش خود جاى داد و سرانجام على آمد كه پيامبر او را نيز در زير پوشش خود جا داد و سپس فرمود: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً.
١٧ ـ عوّام بن حوشب به نقل از تميمى: بر عايشه وارد شدم و او به ما گفت: پيامبر خدا را ديده است كه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را فرا خوانده و فرموده است: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند، پس هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان.
١٨ ـ جميع بن عمير: با مادرم بر عايشه وارد شديم. مادرم از او پرسيد و گفت: به من بگو محبّت پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله نسبت به على چگونه بود؟
عايشه به او گفت: او در ميان مردان محبوب ترين كس نزد پيامبر خدا بود.
من ديدم كه او را به همراه فاطمه، حسن و حسين زير جامه خود گرفته است و سپس فرموده: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. خدايا! هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». او مى گويد: من هم پيش رفتم تا سرم را زير جامه كنم؛ ولى پيامبر مرا پس زد. گفتم: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ فرمود: «تو بر خير و نيكى هستى. تو بر خير و نيكى هستى». پرتوى پيرامون حديث كسا رويداد كسا يكى از مهمترين حوادث روشنگر تاريخ زندگى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله در راستاى معرفى پيشوايان وراهنمايان امّت اسلام و يكى از نقاط روشن و برجسته خصايص و فضايل اهل بيت گرامى است. براى آشنايى دقيقتر با اين رويداد مهم، توجّه به نكات زير، ضرور است:

١ ـ سند رويداد كسا:
اين رويداد از نظر سند هيچ گونه خدشه اى را نمى پذيرد. محدّثان بزرگ آن را در كتب معتبر خود نقل كرده اند، اين حديث اصطلاحاً مستفيض است و حتّى با تحقيقى گسترده مى توان ادّعاى تواتر در آن كرد و به هر حال قراين بسيارى وجود دارد كه اگر كسى با تاريخ اسلام آشنا باشد نمى تواند در وقوع اين رويداد ترديد كند. اين رويداد در جامعه اسلامى به قدرى معروف شد كه روز وقوع آن روز كسا ناميده شد[٣] و خمسه طيّبه اى كه مشمول عنايت خاص الهى در آن روز شدند به اصحاب كسا ملقّب گرديدند[٤] .
٢ ـ چگونگى رويداد
هيچ يك از احاديثى كه پيرامون رويداد كسا رسيده است، آن را به طور كامل بيان نكرده و هر يك به بخشى از آن اشاره دارند. لذا ما خواهيم كوشيد با بهره گيرى از همه آنها تصوير تقريباً كاملى از اين رويداد ارائه دهيم.
روزى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله به خانه همسر گرامى خود، امّ سلمه آمد. قرار است او در اين روز پيام مهمّى از سوى خداوند متعال درباره چند تن از نزديكان خود دريافت كند. لذا به همسرش تأكيد مى كند كه به هيچ كس اجازه ورود ندهد.
از سوى ديگر، درست در همين روز فاطمه، دختر پيامبرصلّى الله عليه و آله تصميم مى گيرد براى پدر عزيزش غذاى مناسبى به نام عصيده[٥] (كاچى) تهيه كند. او اين غذا را در يك ديگ كوچك سنگى تهيه كرد و روى طبقى گذاشت و براى پدر آورد.
امّ سلمه مى گويد: من نتوانستم مانع ورود فاطمه شوم؛ آخر او چگونه مى توانست ميان پيامبر و پاره تنش مانع ايجاد كند؟! اصولاً منع پيامبر، شامل فاطمه نمى شد، بلكه امروز، پيامبر خانه را به خاطر فاطمه و شوهر و فرزندانش خلوت كرده است. بارى، فاطمه عليها السّلام همراه با طبقى از كاچى خدمت پدر رسيد، ليكن تنها حضور او كافى نيست. از اين رو به دخترش فرمود : «برو و همسر و دو فرزندت را هم بياور». فاطمه عليها السّلام بى درنگ به منزل بازگشت و طولى نكشيد كه همراه دو فرزندش كه درآن وقت كودكانى خرد، بودند با شوهرش به خانه پدر وارد شد. امّ سلمه با اشاره رسول خدا صلّى الله عليه و آله برخاست و در كنارى مشغول نماز شد.
مجلس، كاملاً خصوصى شد... مجلس انس و قدس. رسول خدا صلّى الله عليه و آله با على كه او را نفْس خود مى دانست و فاطمه كه وى را جزئى از خود معرفى مى كرد و دو فرزندش حسن و حسين عليه السّلام كه آنها را دو ريحانه خود ناميده بود، كنار سفره فاطمه عليها السّلام نشستند.
عادت پيامبرصلّى الله عليه و آله اين بود كه بدون همسرش غذا نمى خورد؛ ولى امروز وضع به گونه اى ديگر است و سفره سفره اى ديگر. اگر امروز امّ سلمه بر اين سفره بنشيند فردا سخن خدا درباره اهل بيت پيامبر به گونه اى ديگر تفسير خواهد شد، از اين رو پيامبر امروز استثنائاً از همسرش براى تناول غذا دعوت نمى كند. جبرئيل امين نازل شد و اين آيه را خواند: إنّما يريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً.
پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله كساى خيبرى را بر داماد و دختر و فرزندانش مى كشد و با دست راست به آسمان اشاره مى كند و مى فرمايد: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». در روايت ديگرى آمده است كه پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «بار خدايا! اينان اهل بيت و خواصّ من هستند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان!». در روايت ديگرى آمده است كه پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «خدايا! اينان خاندان محمّد هستند. پس درود و بركات خود را بر محمّد و خاندان محمّد قرار ده كه تو ستوده بزرگوارى».
تا اينجا امّ سلمه در كنار اتاق كم و بيش ناظر اين رويداد نورانى و معنوى بود كه ديگر تاب نياورد. جلو آمد و گوشه كسا را بلند كرد تا او نيز از اين فضاى نورانى بهره مند گردد؛ ولى پيامبرصلّى الله عليه و آله با قاطعيت كسا را از دست او كشيد و مانع از ورود او به فضاى اهل بيت قرآنى خود شد.
گويا امّ سلمه از اين برخورد دلگير شد و عرض كرد: آيا من در شمار اهل بيت نيستم؟ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «تو به سوى خير و نيكى هستى. تو از همسران پيامبر خدايى».
٣ ـ فضاى رويداد
تأمل در متن واقعه كسا و احاديثى كه در اين رابطه وارد شده است، به روشنى اثبات مى كند كه اين واقعه، آن گونه كه برخى از نويسندگان تصوّر كرده اند، يك رويداد معمولى كه بعدها اهميت پيدا كرده است أ نيست، بلكه به دليل فضاى خاصِّ اين رويداد وارتباط آن با نزول آيه تطهير، يكى از استثنايى ترين رويدادهاى تاريخ زندگى پيامبر اسلام در رابطه با معرفى پيشوايان و راهنمايان آينده جامعه اسلامى است. متن دعاى پيامبر و بسيارى از احاديثى كه واقعه كسا را روايت كرده است، به روشنى نشان مى دهد كه اين رويداد، در پى نزول آيه تطهير و در جهت تفسير و تبيين آن تحقّق يافته است. نقل شده كه پيامبر تا پايان عمر پر بركتش اصحاب كسا را تا پگاه دعا مى فرموده است و آنها را اهل بيت مى خوانده است و اين دلالت بر اهميت اين رويداد دارد.
٤ ـ رويداد كسا در خانه امّ سلمه
هر چند برخى از احاديثى كه در متن آمده، اشاره به وقوع رويداد كسا در خانه برخى ديگر از همسران پيامبر دارد، ليكن ملاحظه و تأمّل در مجموع رواياتى كه در اين باره وارد شده، اثبات مى كند كه نزول آيه تطهير و رويداد كسا بى ترديد در خانه امّ سلمه واقع شده است[٦] . عايشه نيز به اين حقيقت اعتراف دارد، چنانكه از ابو عبدالله جدلى روايت شده كه گفته است: بر عايشه وارد شدم و گفتم: آيه: إنّما يريدُ اللهُ... در كجا نازل شده است؟ او گفت: در خانه امّ سلمه. در روايت ديگرى امّ سلمه مى گويد: اگر از عايشه بپرسى، به تو خواهد گفت كه: اين آيه در خانه من نازل شده است[٧] .
ابو عبدالله محمّد بن محمّد بن نعمان، ملقّب به مفيد مى گويد: اصحاب حديث روايت كرده اند كه پيرامون اين آيه از عمر سؤال كردند و او گفت: درباره آن از عايشه سؤال كنيد و عايشه در پاسخ گفت: اين آيه در خانه خواهرم امّ سلمه نازل شده است، پس درباره آن از او بپرسيد كه پيرامون اين آيه از من آگاه تر است[٨] .
بنابراين اگر صحّت رواياتى را كه بدان اشاره شد[٩] بپذيريم، بايد بگوييم كه در ادامه رويداد كسا افراد ديگرى ، مانند عايشه و زينب نيز شاهد آن بوده اند و آنها نيز از پيامبر، همان تقاضاى امّ سلمه را داشته اند و پيامبر به آنها پاسخ منفى داده است و احتمالى كه برخى از محدّثان[١٠] در تكرار چندباره اين رويداد قائل شده اند، امرى بعيد به نظر مى رسد.
٥ ـ سخنى پيرامون آنچه به حديث كسا شهرت يافته است
تا اينجا روشن شد كه حديث كسا ـ به شرحى كه گذشت ـ قطعى و غير قابل ترديد و بيانگر يكى از مهم ترين خصايص اهل بيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله ،يعنى ويژگى طهارت و عصمت آنهاست، ليكن در اين اواخر، حديثى به عنوان حديث كسا شايع گرديده كه پايه و اساسى ندارد. نخستين محدّث معروفى كه بى اساس بودن اين حديث را اعلان كرد، مرحوم محدّث قمّى (صاحب مفاتيح الجنان) ـ رضوان الله تعالى عليه ـ است و شگفت انگيز اينكه ايشان اجازه نمى داد كسى بر مفاتيح الجنان نكته اى بيفزايد و به انجام دهنده اين كار نفرين مى فرستد؛ ولى با اين حال مى بينيم كه حديث مذكور بدان افزوده شده است[١١] .
دلايل بى پايه بودن اين حديث، بسيار است كه اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١ ـ اين حديث در هيچ يك از كتب معتبر فريقين وجود ندارد، حتّى كتابهايى كه هدف آنها جمع آورى احاديث منسوب به اهل بيت بوده است (همچون بحارالانوار).
مرحوم محدّث قمّى در كتاب «منتهى الآمال» پس از اينكه حديث كسا را على الاصول از احاديث متواتر معرفى مى كند، درباره حديث شايع شده مى نويسد:
«امّا حديث معروف به حديث كسا كه در زمان ما شايع است، به اين كيفيت، در كتب معتبره معروفه و اصول حديث و مجامع متقنه محدّثان ديده نشده و مى توان گفت از خصايص كتاب «منتخب» است»[١٢] .
٢ ـ تا آنجا كه ما مى دانيم ـ نخستين كتاب كه اين حديث را بى سند نقل كرده است، همان طور كه محدّث قمى بدان اشاره كرده ـ كتاب «منتخب» است[١٣] و اين، بدان معناست كه از صدر اسلام تا حدود هزار سال بعد، از اين حديث هيچ اثرى در كتب حديثى ديده نمى شود.
٣ ـ شگفت انگيز اينكه اين حديث بى سند، در حاشيه كتاب «عوالم» باسند مى شود! كه شرح آن چنين است:
«رأيت بخط الشيخ الجليل السيّد هاشم، عن شيخه السيّد ماجد البحرانى، عن الحسن بن زين الدّين الشهيد الثانى، عن شيخه المقدّس الأردبيلى، عن شيخه علىّ بن عبد العالى الكركى، عن الشيخ على بن هلال الجزائرى، عن الشيخ أحمد بن فهد الحلّى، عن الشيخ على بن الخازن الحائرى، عن الشيخ ضياء الدّين على بن الشهيد الأوّل، عن أبيه، عن فخر المحقّقين، عن شيخه العلاّمة الحلّى، عن شيخه المحقّق، عن شيخه ابن نما الحلّى، عن شيخه محمّد بن ادريس الحلّى، عن حمزة الطوسى صاحب «ثاقب المناقب»، عن الشيخ الجليل محمّد بن شهر آشوب، عن الطبرسى صاحب الاحتجاج، عن شيخه الجليل الحسن بن محمّد بن الحسن الطوسى، عن أبيه شيخ الطائفة، عن شيخه المفيد، عن شيخه ابن قولويه القمى، عن شيخه الكلينى، عن على بن ابراهيم (عن أبيه ابراهيم) بن هاشم، عن احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطى، عن قاسم بن يحيى الجلاء الكوفى، عن ابى بصير، عن ابان بن تغلب البكرى، عن جابر بن يزيد جعفى، عن جابر بن عبدالله الانصارى، عن فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلّى الله عليه و آله ، مى گويد: شنيدم كه فاطمه فرمود: روزى پدرم رسول الله بر من وارد شد و فرمود: «سلام بر تو اى فاطمه!...»[١٤]
واينك چند نكته درباره اين سند
الف : تنها مستند سند مذكور، گفته شيخ عبدالله نورالدين بحرانى است كه على فرض ثبوت، مى گويد: «به خط سيّد هاشم بحرانى ديدم...»؛ ولى معلوم نيست چه كسى ضامن صحّت تشخيص او در اينكه آن خط، ضرورتاً خط سيّد هاشم بحرانى است، خواهد بود!
ب : سيد هاشم بحرانى[١٥] كه اين سند منسوب به اوست، اين حديث را در كتابهاى خود (تفسير «البرهان» و «غاية المرام») نياورده است، اگر چه او در اين كتابها به جمع احاديث همّت داشته است، نه تصحيح آنها ـ بلكه آنچه آورده، سنداً ومتناً مخالف آن چيزى است كه اين خط به او نسبت مى دهد.
ج : بسيارى از محدّثان بزرگ، همچون: كلينى، طوسى، مفيد، طبرسى و ابن شهر آشوب كه در اين سلسله سند آمده اند، در كتب خود، حديث كسا را به گونه اى آورده اند كه در متن كتاب حاضر آمده و مخالف متن حديث كساى شايع شده است.
د : سلسله سندى كه براى اين حديث در حاشيه «عوالم» ذكر شده، به قدرى اشكال دارد كه اگر كسى از علم رجال، كمترين اطّلاعى داشته باشد، نادرست بودن آن را آشكارا تشخيص مى دهد[١٦] .
هـ : متن حديث علاوه بر اينكه مخالف همه متنهاى معتبر است سستى هايى دارد كه بر اهل درنگ و دقّت پوشيده نيست.


۲
اهل بيت در قرآن و حديث

درود فرستادن پيامبرصلّى الله عليه و آله بر اهل بيت عليهم السّلام و تخصيص ايشان در امر به نماز
١ ـ ابو الحمراء خدمتكار پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هنگامى كه سپيده مى دميد پيامبرصلّى الله عليه و آله از كنار خانه على و فاطمه عبور مى كرد و مى فرمود: سلام بر شما اى اهل بيت، نماز، نماز: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً.
٢ ـ نفيع بن حارث به نقل از ابو الحمراء خدمتكار پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله هنگام هر نماز صبح مى آمد و بازوى در را مى گرفت و مى فرمود: سلام بر شما اى اهل البيت و رحمت و بركات خدا بر شما باد. و از درون خانه به ايشان پاسخ مى دادند: و بر شما درود و رحمت و بركات الهى. پيامبرصلّى الله عليه و آله مى فرمود: رحمت خدا بر شما باد، هنگام نماز است:اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. گفتم: اى ابا الحمراء! چه كسى درون خانه بود؟ گفت: على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام .
٣ ـ امام على عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله هر بامداد به نزد ما مى آمد و مى فرمود: رحمت خدا
بر شما باد! هنگام نماز است. اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».
٤ ـ امام صادق عليه السّلام به نقل از پدرش به نقل از نيايَش زين العابدين به نقل از حسن عليهم السّلام ـ در استدلالش با معاويه هنگام صلح ـ : پس از آن (نزول آيه تطهير) پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله تا زمانى كه زنده بود، هر روز هنگام دميدن سپيده نزد ما مى آمد و مى فرمود: «رحمت خدا بر شما باد! گاه نماز است. اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».
٥ ـ امام صادق عليه السّلام به نقل از پدرانش عليهم السّلام : پيامبرصلّى الله عليه و آله در هر سپيده دم بر در خانه على و فاطمه مى ايستاد و مى فرمود: «سپاس و ستايش، خداى نيكوكار زيباكار، نعمت دهنده احسان بخش را كه در پرتو نعمتهاى او اعمال صالح، كمال مى يابد؛ سميع سامع است. به حمد الهى و نعمت او و آزمون نيكوى او در ميان ما، از آتش به خدا پناه مى بريم و از بام و شام آتش، به خدا پناه مى بريم. اى اهل بيت! هنگام نماز است. اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».
٦ ـ در تفسير على بن ابراهيم: درباره آيه شريف : «كسان خود را به نماز فرمان ده و خود در آن كار پاى بفشار» آمده است كه: خداوند به پيامبرصلّى الله عليه و آله دستور داد تا در ميان مردم تنها اهلش را اختصاص دهد تا مردم بدانند اهل محمّدصلّى الله عليه و آله نزد خدا جاى گاه خاصّى دارند كه مردم، فاقد آنجايگاه هستند؛ زيرا پيامبر در ابتدا مردم و اهل بيتش را عموماً و با هم دستور (به نماز) مى داد؛ ولى بعداً اختصاصاً به آنان امر مى فرمود. پس چون خداوند اين آيه را نازل كرد، پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله هر روز، هنگام نماز صبح مى آمد تا بر در خانه على، فاطمه، حسن و حسين مى رسيد و مى فرمود: «درودتان باد و رحمت و بركات الهى بر شما!». على، فاطمه، حسن و حسين مى گفتند: و بر تو درود باد، اى رسول خدا! و رحمت و بركات الهى بر تو! سپس پيامبرصلّى الله عليه و آله دو بازوى در را مى گرفت و مى فرمود: «نماز، نماز! رحمت خدا بر شما باد! اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. پيامبرصلّى الله عليه و آله ، مادام كه در مدينه بود، همه روزه چنين مى كرد تا از دنيا رخت بربست.
ابو الحمرا، خادم پيامبرصلّى الله عليه و آله گفت: من گواهى مى دهم كه او اين كار را مى كرد.
مراجعه كنيد به :
تفسير طبرى: ١٢ / جزء ٢٢ / ٧، الدّرّ المنثور: ٦ / ٤٠٣، تاريخ دمشق «شرح حال امام حسين عليه السّلام »: ٦٠ الاخبار الواردة فى نزول آية التطهير، مختصر تاريخ دمشق: ٧ / ١١٩،كنزالعمّال: ١٣ / ٦٤٥، شواهد التنزيل: ٢ / ١٨، ينابيع المودّة: ١/ ٣٢٩ باب ٣٥ في تفسير آية التطهير، المناقب للخوارزمى: ٦٠ الفصل الخامس، تفسير فرات الكوفى: ٣٣١. كشف الغمّه: ١ / ٤٠ فصل في تفسير الآل والاهل، احقاق الحقّ: ٢ / ٥٠١ ـ ٥٦٢ و ٣ / ٥١٣ ـ ٥٣١ و ٩ / ١ ـ ٦٩ و ١٤ / ٤٠ ـ ١٠٥ و ١٨ / ٣٥٩ ـ ٣٨٢، البحار: ٣٥ / ٢٠٦ باب فى آية التطهير. تحقيقى پيرامون احاديث تسليم توضيح : اين رويداد را محدّثان بزرگ جهان اسلام به طرق مختلف از اهل بيت[١] وبزرگان صحابه، مانند: ابوسعيد خدرى[٢] ، انس بن مالك[٣] ، عبدالله بن عبّاس[٤] و ابوالحمرا روايت كرده اند. بر اين اساس، اصل وقوع اين رخداد از امور مسلّم شمرده مى شود؛ امّا روايات مربوط به شمار اين روايات به سه گروه تقسيم مى شود:
گروه اوّل : احاديثى كه دلالت دارند پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله همه روزه وقتى مى خواست براى نماز صبح به مسجد برود، درِ خانه على و فاطمه عليهما السّلام مى آمد و با سلام و خواندن آيه تطهير، آنها را براى نماز دعوت مى كرد كه متن اين روايات در فصل چهارم ملاحظه شد.
گروه دوم : احاديثى كه بر اساس آنها خود راوى چند بار عمل پيشگفته را ديده است.[٥]
گروه سوم : احاديثى كه به ظاهر دلالت دارند كه عمل مذكور همه روزه نبوده و در تعداد ايام، با يكديگر و نيز با روايات گروه اول اختلاف دارند[٦] .
گروه اوّل و دوم با يكديگر ناهمسويى ندارند و به قرينه آنها معلوم مى شود كه در گروه سوم ـ اگر همه آنها از نظر صدور، بى اشكال باشند و تصحيفى در آنها راه نيافته باشد ـ راويان، مشاهدات خود را نقل كرده اند و اعتبار نيز آن را تقويت مى كند.
بنابراين حاصل جمع بندى روايات اين فصل چنين است كه پس از نزول آيه تطهير، پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله براى هر چه روشن تر شدن مقصود از «اهل البيت» در آيه تطهير و «اهلك» در آيه : وَامُرْ اَهْلَك بِالصَّلاةِ ، همه روز، هنگام نماز صبح بر در خانه على و فاطمه عليهما السّلام مى آمد و با سلام و قرائت آيه تطهير، آنها را به نماز دعوت مى كرد و همه رواياتى كه در بيان اين رويدادْ عدد خاصّى را ذكر كرده اند، ناظر به مشاهدات راويند و انحصارى از آنها به دست نمى آيد؛ ليكن از برخى روايات[٧] چنين پيداست كه اقدام پيامبرصلّى الله عليه و آله پس از نزول آيه : وامُرْ اَهْلَك بِالصَّلاةِ بوده است.
ابو سعيد خدرى مى گويد : چون آيه : وامُرْ اَهْلَكَ بِالصَّلاة نازل شد، پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در مدّت هشت ماه، هر بامداد به درِ خانه على مى آمد و مى فرمود: «رحمت خدا بر شما باد! هنگام نماز است. اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[٨].
علّامه طباطبايى قدّس سرّه پس از روايت ابوسعيد، مى گويد:
ظاهر روايت چنين است كه اين آيه مدنى است و تا آنجا كه من به خاطر دارم، كسى متعرّض اين نكته نشده است و شايد مقصود، بيان اين نكته باشد كه پيامبرصلّى الله عليه و آله براى عمل به آيه، در مدينه به درِ خانه على مى رفته است، اگر چه آيه در مكّه نازل شده باشد كه اين نيز از لفظْ دور است[٩] .
شمار امامان اهل بيت
١ ـ جابر بن سمره: شامگاه روز جمعه اى كه اسلمى سنگسار، شد از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اين دين همچنان برقرار خواهد بود تا اينكه يا قيامت بر پا شود يا دوازده خليفه بر شما فرمان رانند كه همه آنها از قريش اند».
٢ ـ جابر بن سمره: از پيامبرصلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «دوازده امير خواهد بود». بعد، پيامبرصلّى الله عليه و آله كلمه اى گفت كه من نشنيدم. پدرم گفت كه ايشان فرمود: «همه آنها از قريش هستند».
٣ ـ جابر بن سمره: از پيامبرصلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «امور مردم، مادام كه دوازده مرد بر ايشان ولايت داشته باشند. جريان مى يابد». سپس پيامبرصلّى الله عليه و آله كلمه اى گفت كه بر من پنهان ماند. از پدرم پرسيدم كه پيامبرصلّى الله عليه و آله چه فرمود؟ پدرم گفت: فرمود: «همه آنها از قريش اند».
٤ ـ جابر بن سمره: پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «پس از من دوازده امير خواهد بود». جابر مى گويد: سپس پيامبرصلّى الله عليه و آله چيزى فرمود كه من نفهميدم. از نفر پهلويىِ خود پرسيدم. او گفت: پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «همه آنها از قريش اند».
٥ ـ جابر بن سمره: از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اسلام تا دوازده جانشين، همچنان عزيز
خواهد بود«. سپس كلمه اى فرمود كه من نفهميدم. به پدرم گفتم. پيامبرصلّى الله عليه و آله چه فرمود؟ او گفت: «همه آنها از قريش اند».
٦ ـ ابو جحيفه: با عمويم در خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله بوديم. ايشان فرمود: «امور امّت من همچنان نيك خواهد بود تا دوازده جانشين راه خود را بسپرند». سپس صداى خود را پايين آورد و كلمه اى فرمود. من به عمويم كه جلوى من بود، گفتم: عمو! پيامبرصلّى الله عليه و آله چه فرمود؟ عمويم گفت: فرزندم! پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «همه آنها از قريش اند».
٧ ـ جابر بن سمرة: با پدرم خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله رسيدم و شنيدم كه پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «اين امر همچنان باقى است تا دوازده جانشين، سرِكار بيايند». سپس چيزى فرمود كه من نفهميدم. به پدرم گفتم: پيامبرصلّى الله عليه و آله چه فرمود؟ گفت: فرمود: «همه آنها از قريش اند».
٨ ـ جابر بن سمره: با پدرم خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله بوديم. شنيدم كه پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «پس از من دوازده جانشين خواهند بود». سپس حضرت صلّى الله عليه و آله صدايش را آهسته كرد. من به پدرم گفتم: آنچه آهسته فرمود، چه بود؟ گفت: پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «همه آنها از بنى هاشم هستند».
٩ ـ مسروق: نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم و او قرآن خواندن به ما مى آموخت. مردى به او گفت: اى ابو عبدالرحمن! آيا از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله پرسيده ايد كه چند خليفه بر اين امّت حكومت خواهد كرد؟ عبدالله بن مسعود گفت: از وقتى به عراق آمده ام، هيچ كس پيش از تو اين پرسش را از من نكرده است. سپس گفت: آرى. ما از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله پرسيديم و ايشان فرمود: «دوازده تن، به شمار جلوداران بنى اسرائيل».
١٠ ـ امام باقرعليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرموده است: «از فرزندان من دوازده تن جلودارند كه بزرگوارانى هستند محدّث و مفهَّم. آخرِ آنها قائم به حق است كه زمين را همان گونه كه آكنده از ستم شده، از دادگرى بياكند».
١١ ـ ابن عبّاس ـ پيرامون آيه شريف : والسَّماءِ ذاتِ البروج ـ : پيامبرخدا صلّى الله عليه و آله فرموده است: من، آسمان هستم. و بروج، امامان از اهل بيت و عترت من هستند.
نخست آنها على و پايانىِ آنها مهدى است و شمار آنها دوازده تن مى باشد.
١٢ ـ امام باقرعليه السّلام : به نقل از پدرش به نقل از حسين عليهم السّلام : من و برادرم خدمت جدّم رسول الله صلّى الله عليه و آله رسيديم. پيامبرصلّى الله عليه و آله مرا بر ران خود و حسن را بر ديگر ران خود نشاند، سپس ما را بوسيد و گفت: پدرم فداى شما دو امام نيكو گردد، خداوند شما دو تن را از من و پدر و مادرتان برگزيده است و از پشت تو اى حسين نُه امام برگزيده كه نهمين آنها قائم ايشان است و همه شما در فضيلت و منزلت نزد پروردگار متعال يكسانيد.
١٣ ـ امام باقرعليه السّلام : دوازده امام از خاندان محمّدصلّى الله عليه و آله هستند كه همه آنها محدَّث هستند، اينها از فرزندان پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله و از فرزندان على هستند و پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وعلى عليه السّلام دو پدر هستند.
مراجعه كنيد به :
الكافى: ١ / ٥٢٥ آنچه پيرامون دوازده تن و نصّ بر ايشان آمده است، الخصال: ٤٦٦ باب خلفا و امامان پس از پيامبر، عيون اخبار الرضاعليه السّلام : ١٠ / ٤٠، امالى الصدوق: ٩٧ / ٩، ١١٤ / ٨، ٥٠٢ / ١٠، كمال الدين: ٢٥٦ باب ٢٤ نصوص نقل شده از پيامبر درباره قائم و اينكه او دوازدهمين امام است. ارشاد: ٢ / ٣٤٥ ـ ٣٤٧، كفاية الاثر: ٦٩، اعلام الورى: ٣٦١ فصل يكم در بيان برخى اخبارى كه تصريح دارد شمار امامان دوازده تن است از طريق عامه به طريق اجمال، الغيبة للطّوسى: ١٢٧ ـ ١٣٤، اليقين والتحصين لابن طاووس: ٢٤٤ و ٣٧٥ و ٤٨٨، ٥٧٠، فرائد السمطين: ٢ / ٣٢٩ / ٥٧٩، بشارة المصطفى: ١٩٢، الاختصاص: ٢٣٣، جامع الاخبار: ٦١ فصل هفتم در فضايل امامان دوازده گانه عليه السّلام ، احقاق الحق: ٢ / ٣٥٣، ٤ / ٩٤ و ١٠٣ و ٣٥٦، ٥ / ٩٣، ٧ / ٤٧٧، ١٣ / ١ ـ ٧٤، ١٩ / ٦٢٨، ٢٠ / ٥٣٨.
تحقيقى پيرامون احاديث مربوط به شمار امامان عليهم السّلام
مضمون احاديث شماره ٧٧ تا ٨٤ با اختلاف در لفظ در بسيارى از منابع اهل سنّت[١] تكرار شده است و همين مضمون در برخى از منابع روايى شيعه نيز ديده مى شود[٢] . اختلاف متن اين روايات حاكى از ملاحظات جدّى سياسى در نقل آنهاست. لذا در برخى كلمه «بعدى» حذف و واژه «خليفه» تبديل به «امير»[٣] شده است و در پاره اى «خليفه» تبديل به «قيّم»[٤] يا «ملك»[٥] گرديده است. در برخى، جان مايه اسلام تا رستاخيز با خلافت خلفاى دوازده گانه[٦] پيامبرصلّى الله عليه و آله پيوند خورده و در بعضى اين ارتباط ديده نمى شود. در پاره اى، مصالح جامعه اسلامى به ولايت آنها[٧] گره خورده و در بعضى، نه. در برخى نيز، جريان طبيعى امور در جامعه اسلامى به ولايت آنها[٨] مرتبط شده و در برخى نشده است. مسئله مهم و شايان توجّه، اين است كه اين احاديث با همه ناهمسانى ها، در دو نكته اساسى اشتراك دارند:

١ ـ پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله بهترين كسانى را كه مى توانسته اند پس از او تا سالهاى متمادى، جامعه اسلامى را رهبرى كنند، به مردم معرفى كرده است.
٢ ـ تعداد پيشوايانى كه رهبرى آنان مورد تأييد پيامبر گرامى قرار گرفته، دوازده نفر است.
اين حقيقت، وقتى روشن تر مى شود كه به روايات پيروان اهل بيت مراجعه كنيم. در اين صورت خواهيم ديد كه اين روايات، ضمن تأييد مضمون ياد شده، توضيحات دقيقترى[٩] درباره نام و مشخّصات خلفاى پيامبر اسلام ارائه كرده اند. اين توضيحات در روايات «٩٢ تا ٩٥» و روايات فصل ششم آمده است. نيز معلوم مى شود آنجا كه راوى[١٠] صداى پيامبرصلّى الله عليه و آله [١١] را نشنيده[١٢] ، آن حضرت صلّى الله عليه و آله يا فرموده: «كلُّهم من بنى هاشم» ـ چنانكه در برخى روايات آمده ـ ، يا چيزى فرموده كه اين مفهوم از آن به دست مى آيد، همان گونه كه از على صلّى الله عليه و آله روايت شده كه فرموده است: «محقّقاً امامان و پيشوايان دينى، از قريش هستند كه از هاشم به وجود آمده اند (و از نسل فاطمه عليها السّلام ظاهر گشته اند). امامت و خلافت بر غير ايشان سزاوار نيست[١٣] و خلفاى غير آنان صلاحيت ندارند».
بدون ترديد، ملاحظات سياسى، موجب حذف مشخّصات دقيق خلفاى دوازده گانه پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله گشته است؛ ولى همين مقدارِ آمده، براى روشن شدن حقيقت كافى است؛ زيرا با توجه به سخن برخى محققان، مبنى بر اينكه : «احاديثى كه دلالت دارند بر اينكه شمار خلفا پس از پيامبرصلّى الله عليه و آله دوازده تن است، از طرق بسيارى شهرت يافته است» و با توضيح زمان و تعريف وضع موجود و شرايط جغرافيايى دانسته مى شود كه مقصود پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله از اين حديث، امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت اوست و نمى توان اين حديث را به خلفايى كه از صحابه بوده اند، تطبيق كرد؛ چه، شمار آنها از دوازده كمتر است و عدد مذكور ، جز بر امامان اهل بيت،قابل انطباق نيست و اگر اين احاديث در كنار حديث متواتر ثقلين و ساير احاديثى كه در اين كتاب درباره معرفى اهل بيت و وجوب تمسّك به آنها آمده ملاحظه گردند، معلوم مى شود كه پيامبر اسلام بيش از هر چيز در مقوله رهبرى آينده جهان اسلام و پيشوايان پس از خود دقيق و روشن سخن گفته است.[١٤]
نامهاى امامان اهل بيت عليهم السّلام ١ ـ جابر بن عبدالله انصارى: در حالى بر فاطمه عليها السّلام وارد شدم كه در پيش روى او لوحى حاوى اسامى اوصياى از فرزندان او بود. من آنها را شمردم. دوازده تن بودند. يكى از آنها «قائم» بود و سه تن از آنها «محمّد» و چهار تن، «على» بودند.
٢ ـ جابر بن عبدالله انصارى: چون خداوند ـ عزوجل ـ بر پيامبرش محمّدصلّى الله عليه و آله آيه: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا و رسول و اولوا الامر خويش فرمان بريد» را نازل فرمود، عرض كردم: يا رسول الله! ما خدا و رسول را شناخته ايم؛ اولوا الامرى كه خداوند، فرمانبرى از ايشان را در كنار فرمانبرى از شما آورده، كيان اند؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «اى جابر! آنها پس از من، جانشينان من و امامان مسلمانان پس هستند. نخستين ايشان على بن ابى طالب است وسپس حسن وحسين و پس از او على بن الحسين و سپس محمّد بن على كه در تورات به «باقر» شهرت دارد و تو ـ اى جابر! ـ او را درك خواهى كرد. هر گاه او را ديدى، سلام مرا به او برسان. سپس صادق جعفر بن محمّد؛ سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمّد بن على، سپس على بن محمّد، سپس حسن بن على،
سپس همنام و هم كنيه من، حجّت خدا در زمين و باقيمانده او در ميان بندگانش، فرزند حسن بن على خواهد بود، همان كه خداوندِ والا نام به دست او خاور و باختر زمين را بگشايد و همان كه از ديدگان شيعيان و اوليايش پنهان خواهد شد و در آن زمان، جز كسى كه خداوند، دلش را براى ايمان خالص كرده، كسى در اعتقاد به امامت او پايدار نخواهد ماند».
٣ ـ جابر بن عبد الله انصارى: جندل بن جنادة بن جُبير يهودى بر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وارد شد و ـ در حديثى طولانى ـ گفت: يا رسول الله! مرا از جانشينان پس از خود آگاه كن تا بديشان توسّل جويم. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «جانشينان من دوازده تن هستند». جندل گفت: آنها را در تورات، اين گونه يافته ايم. سپس گفت: يا رسول الله! آنها را براى من نام ببر. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «نخستين آنها سَرور اوصيا، پدر امامان، على است. سپس دو فرزند او، حسن و حسين، پس بديشان توسّل جوى و نادانىِ نادانان، تو را نفريبد، پس هر گاه على بن الحسين، زين العابدين زاده شود، خداوند عمر تو بگيرد و آخرين توشه تو از دنيا جرعه اى شير است كه آن را مى آشامى». جندل گفت: ما در تورات و كتب انبيا (ايليا و شبّر و شبير) ديده ايم. اينها اسامى على، حسن و حسين است؛ پس از حسين چه كسانى هستند و نام آنها چيست؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «چون دوران حسين سپرى شود، فرزند او، على، امام است كه به «زين العابدين» ملقّب است. پس از او پسرش محمّد مى آيد كه به «باقر» ملقّب است و پس از او، پسرش جعفر كه «صادق» خوانده مى شود. پس از او پسرش موسى است كه «كاظم» خوانده مى شود. پس از او پسرش على است كه «رضا» خوانده مى شود.پس از او، پسرش محمّد است كه «تقى» و «زكىّ» خوانده مى شود و پس از او پسرش على است كه «نقى» و «هادى» خوانده مى شود و پس از او پسرش حسن است كه «عسكرى» خوانده مى شود و پس از او پسرش محمّد است كه «مهدى»، «قائم» و «حجّت» خوانده مى شود و غايب مى شود و سپس خروج مى كند. پس هر گاه خروج كند، زمين را از عدل و داد بياكند، چنانكه از
ظلم و ستم آكنده است . خوشا به حال صابران در دوران غيبت او و خوشا به حال كسانى كه دل به محبّت آنها بسته اند ! اينها همان كسانى هستند كه خداوند ، آنها را در كتابش توصيف كرده و فرموده است: «هدايت است براى پرهيزگاران، كسانى كه به غيب ايمان دارند» ؛ سپس فرموده است: «ايشان حزب خدايند . هان ! حزب خدا همان رستگاران اند».
٤ ـ ابن عبّاس: يك يهودى ، نزد پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آمد كه نعثل خوانده مى شد. او به پيامبر گفت: اى محمّد! مى خواهم از تو پيرامون امورى پرسش كنم كه در سينه من خلجان دارد [تا آنكه گفت :] مرا از جانشينت آگاه كن كه او كيست ؛ زيرا پيامبرى نيست ، مگر آنكه جانشينى دارد و پيامبر ما موسى بن عمران يوشع بن نون را جانشين خود قرار داد. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «آرى . جانشين و خليفه پس از من على بن ابى طالب عليه السّلام است و پس از او دو نوه من ، حسن و حسين و سپس نُه تن از پشت حسين خواهند بود كه امامانى نيك اند » . او گفت: اى محمّد! آنها را براى من نام ببر. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: « آرى . آن گاه كه حسين راه خود را سپرد . پس از او على خواهد آمد و هر گاه على رفت ، پس از او محمّد خواهد آمد و هر گاه محمّد رفت ، پس از او جعفر مى آيد و هر گاه جعفر رفت ، پس از او موسى خواهد آمد و هر گاه موسى رفت ،پس از او على مى آيد و هر گاه على رفت ، پسرش محمّد بيايد و پس از او پسرش على و سپس پسرش حسن و پس از او حجة بن الحسن. اينها دوازده امام هستند ، به شمار نقيبان بنى اسرائيل » . او گفت: جايگاه آنها در بهشت كجاست؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: « با من و هم منزلت با من » .
٥ ـ نضر بن سويد به نقل از عمرو بن ابى مقدام : روز عرفه امام صادق عليه السّلام را در موقف ديدم كه با رساترين صدا ندا در مى داد:« اى مردم! پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله امام بود و سپس على بن ابى طالب و سپس حسن و سپس حسين و سپس على بن الحسين و سپس محمّد بن على و سپس هه». او اين ندا را سه بارْ روبرو
و سمت راست و چپ و پشت سرش به دوازده صدا ندا كرد.
عمرو گفت: چون به منى آمدم ، از عربى دانان پيرامون واژه «هه»پرسش كردم. آنها گفتند: «هه» گويش بنى فلان است: (به مفهوم) من، از من بپرسيد.
او مى گويد: از عربى دانان ديگر پرسيدم. آنها نيز همين را گفتند.
مراجعه كنيد به:
بخش سوم / فصل يكم / جانشينان پيامبرصلّى الله عليه و آله ، الكافى:١ / ٢٨٦ باب تصريحات خدا و پيامبر به امامان عليهم السّلام ، عيون اخبار الرضاعليه السّلام : ١ / ٤٠ باب ٦: تصريح بر امامت رضا در زمره امامان دوازده گانه عليهم السّلام ، الفقيه: ٤ / ١٧٤ باب وصيت از جانب آدم عليه السّلام ، كمال الدين: ١ / ٢٥٠ ـ ٢٨٥ ابواب تصريحات بر وجود قائم و اينكه او دوازدهمين امام است، الغيبة للنعمانى: ٥٧ باب ٤ در آنچه روايت شده «شمار امامان دوازده تن است»، المناقب لابن مغازلى: ٣٠٤، احقاق الحق: ٤ / ٨٣ و ١٣ / ٤٩، كفاية الاثر: ١٤٩ و ١٥٠ و ١٧٧ و ٢٦٤ و ٣٠٠ و ٣٠٦، الاحتجاج: ١ / ١٦٢ ـ ١٧٠ الغيبة للطّوسى: ١٣٤ ـ ١٥٥، كتاب سليم بن قيس هلالى: ٢ / ٦١٦ و ٦٢٦ و ٦٤٥، ٧٣٤ ـ ٧٥٨، ٨٢٢، ٨٣٧، ٨٧٧ ـ ٩٢٤.
جمع بندى احاديث بخش اوّل
احاديثى كه مقصود از اهل بيت در آيه تطهير را به طور مستقيم و غير مستقيم بيان كرده اند ، به پنج دسته تقسيم مى شوند:
دسته اوّل: احاديثى كه در شأن نزول آيه تطهير وارد شده است. اين احاديث به طور مشخّص و روشن، گروه خاصّى از خويشان پيامبراسلام صلّى الله عليه و آله :(على، فاطمه، حسن و حسين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ) را به عنوان مصاديق «اهل بيت» معرفى و اين عنوان را از ديگر خويشان آن حضرت سلب كرده است.
محدّثان اهل سنّت ، اين دسته از احاديث را از چهار تن از خويشان پيامبرصلّى الله عليه و آله (على بن ابى طالب، حسن بن على، حسين بن على و على بن الحسين)[١] و دو تن از همسران آن حضرت٩ (امّ سلمه و عايشه)[٢] و هفت تن از اصحاب ايشان (ابو سعيد خدرى، براء بن عازب، جابر بن عبدالله انصارى، زينب دخت ابو سلمه، سعد بن ابى وقّاص، صبيحْ غلام امّ سلمه و عبدالله بن جعفر) نقل كرده اند.[٣]
محدّثان شيعه نيز اين دسته از روايات را از هفت تن از اهل بيت رسول الله صلّى الله عليه و آله ( امام على عليه السّلام ، امام حسن بن على عليه السّلام ، امام حسين بن على عليه السّلام ، امام على بن الحسين عليه السّلام ، امام محمّد بن على الباقرعليه السّلام ، امام جعفر بن محمّد الصادق عليه السّلام و امام على بن موسى الرضاعليه السّلام )[٤] و نيز دو تن از همسران پيامبرصلّى الله عليه و آله (ام سلمه و عايشه)[٥] و دو تن از اصحاب آن حضرت صلّى الله عليه و آله (جابر بن عبدالله و سعد بن ابى وقّاص) نقل كرده اند.[٦]
دسته دوم: احاديثى كه درباره تفسير عملى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله از آيه تطهير وارد شده است و آن رواياتى است كه تأكيد مى كند كه پس از نزول آيه تطهيْر ماهها ، بلكه هر روز هنگام نماز صبح، پيامبرصلّى الله عليه و آله درِ خانه على و فاطمه عليهما السّلام مى آمد و پس از سلام و دعوت براى نماز، آيه تطهير را قرائت مى فرمود.
محدّثان بزرگ فريقين ، اين واقعه را از بزرگان اصحاب و اهل بيت رسول الله صلّى الله عليه و آله روايت كرده اند.[٧]
دسته سوم: احاديثى كه بدون اشاره به آيه تطهير، مصاديق «اهل بيت» را منطبق با آنچه در دسته اوّل و دوم ذكر شد ، معرفى مى كنند. شمار اين دسته از روايات كه در فصول و ابواب گوناگون اين كتاب خواهد آمد ، بسيار فراوان تر از دسته اوّل و دوم است.[٨]
دسته چهارم: احاديثى كه بدون مشخّص كردن مصاديق «اهل بيت» ، فضايل يا حقوقى را براى اين عنوان مطرح مى كنند و احاديثى ديگر كه بدون ذكر اين عنوان ، همان فضايل و حقوق را براى مصاديق «اهل بيت» مطرح مى كنند.
براى نمونه ، پيامبرصلّى الله عليه و آله مى فرمايد: «هر كه ما اهل بيت را در راه خدا دوست بدارد ،با ما برانگيخته خواهد شد و ما او را با خود به بهشت بريم»[٩] و در حديثى ديگر ، آن حضرت دست فرزندانش حسن و حسين عليهما السّلام را مى گيرد و مى فرمايد: «هر كه من و اين دو و والدين اين دو را دوست بدارد ، در روز رستخيز با من هم منزلت خواهد بود»[١٠] و در حديثى ديگر مى فرمايد: «شما را در رعايت حقوق اهل بيتم ، به خدا سوگند مى دهم»[١١] و در حديث ديگرى مى فرمايد: «خدا را ، خدا را در حقّ عترت و اهل بيتم ، همانا فاطمه پاره تن من است و دو فرزند او دو بازوى من اند و من و شوى او يك پرتويم».[١٢]
شمار اين دسته از احاديث ، بيش از دسته هاى سه گانه اى است كه بيانش گذشت و در لابه لاى اين كتاب در بخشهاى مختلف، شمار قابل توجّهى از آنها را ملاحظه خواهيد كرد.
دسته پنجم: احاديثى كه وقتى آنها را در كنار هم مى نهيم ، روشن مى شود كه فرزندان حسين عليه السّلام تا امام مهدى عليه السّلام همگى در حكم اصحاب كسا هستند و آيه تطهيرْ آنها را در بر مى گيرد و اين همچون احاديث فصل پنجم و ششم بخش يكم و بيشتر احاديث بخش دوم تا دوازدهم مى باشد.
ارزش شناخت اهل بيت ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه خداوند با شناخت اهل بيت من و ولايت ايشان ، بر او منّت نهاده باشد ، خداوند همه خير را براى او گرد آورده است.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : شناخت آل محمّد، برات رهايى از آتش است و دوست داشتن خاندان محمّد، پروانه عبور از صراط است و ولايت آل محمّد ، (موجب) امان از عذاب است.
٣ ـ سلمان فارسى: روزى بر پيامبرصلّى الله عليه و آله وارد شدم . چون مرا ديد ، فرمود: «اى سلمان! خداوندـ عزوجل ـ پيامبر و رسولى را بر نيانگيخت ، مگر آنكه براى او دوازده نقيب قرارداد». عرض كردم: يارسول الله! پدرومادرم فداى تو باد ! چيست براى آنكه ايشان را شناخته ؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «اى سلمان! كسى كه ايشان را آنچنان كه بايد ، بشناسد و بدانان اقتدا كند و دوست آنها را دوست بدارد و از دشمنشان بيزارى جويد، ـ به خدا سوگند ! ـ چنين كسى از ماست و هر جا ما فرود آييم ، او فرود خواهد آمد و در جايى سكونت خواهد داشت كه ما هستيم».
٤ ـ امام على عليه السّلام : نيك بخت ترين مردم كسى است كه فضل ما را شناخت و با ما به خدا تقرّب جست و محبّت ما را خالص گرداند و بدان چيزى پرداخت كه ما بر آن مى خوانيم و از آنچه ما باز مى داريم ، دست شست. چنين كسى از ماست و در فردوس برين با ما خواهد بود.
٥ ـ امام صادق عليه السّلام : حسين بن على به سوى اصحابش آمد و گفت: «اى مردم! خداوند والا نام، بندگان را نيافريد ، مگر آنكه او را بشناسند . پس هر گاه او را شناختند ، خواهند پرستيدش و هر گاه او را بپرستند ، با پرستش او از پرستش جز او بى نياز خواهند گشت». مردى به ايشان عرض كرد: اى فرزند رسول الله! پدر و مادرم فداى تو باد ! شناخت خدا چيست؟ امام عليه السّلام فرمود: «اينكه مردم هر زمان امامشان را كه فرمانبرى از او واجب است ، بشناسند».
٦ ـ امام باقرعليه السّلام : كسى خداوند ـ عزوجل ـ را شناخته و پرستش كرده كه خدا و امام او را كه از ما اهل بيت است ، بشناسد.
٧ ـ زراره: به حضرت باقرعليه السّلام عرض كردم: بفرماييد كه آيا شناخت امام از خاندان شما بر همه خلايق واجب است؟ امام عليه السّلام فرمود: «همانا خداوند ـ ـ عزوجل ـ ـ محمّد را رسول و حجّت الهى براى همه خلايقش در زمين برانگيخت . پس هر كه به خدا و محمّد ، رسول الله ايمان آورَد و از او پيروى كند و تصديقش نمايد ، شناخت امامِ خاندان ما بر او واجب خواهد بود».
٨ ـ سالم: از امام باقرعليه السّلام درباره آيه شريف : ثُمَّ اَوْرَثْنَا الْكِتابَ الّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِاِذْنِ اللهِ پرسش كردم. حضرت عليه السّلام فرمود: «آنكه در كارهاى نيك پيشى گيرد ، امام است و آنكه راه ميانه را برگزيند ، شناسنده امام است ؛ و ستمگرِ بر خويش كسى است كه امام را نشناسد».
٩ ـ زرعة: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: پس از شناختِ (خدا) كدام اعمال فضيلت بيشترى دارد؟ امام عليه السّلام فرمود: «پس از شناخت، هيچ چيز ، همسنگ همين نماز نيست و پَس از شناخت و نماز ، هيچ چيز با زكات همسنگ نيست و پس از اينها چيزى با روزه برابر نيست و پس از اينها چيزى با حجّ يكسان نيست و آغاز و پايان همه اينها شناخت ماست».
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : ما كسانى هستيم كه خداوند ، فرمانبرى از ما را واجب كرده است .مردم را نرسد ، مگر شناختن ما و مردم در نشناختن ما معذور نيستند... . هر كه ما را نشناسد و انكارمان هم نكند ، گمراه است تا به هدايتى ـ يعنى وجوب اطاعت از ما ـ كه خداوند بر او واجب فرموده است ، باز گردد و اگر بر گمراهى خويش ، بميرد خداوند با او هر چه خواهد ، كند.
١١ ـ امام صادق عليه السّلام ـ درباره آيه شريف : وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِىَ خَيْراً كَثيراً ـ : مقصود ، فرمانبرى از خدا و شناخت امام است.
١٢ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در دعايى كه به زراره آموخت ـ : خدايا! خود را به من بشناسان ؛ زيرا اگر تو خود را به من نشناسانى ، پيامبرت را نخواهم شناخت . خدايا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى ، حجّت تو را نخواهم شناخت . خدايا ! حجّت خود را به من بشناسان كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى ، از دينت به كژ راهه خواهم افتاد.
١٣ ـ امام رضاعليه السّلام ـ در زيارت قبور ائمّه ـ : سلام بر جايگاههاى شناخت الهى... ! هر كه ايشان رابشناسد ، خداى را شناخته است و هر كه ايشان را نشناسد ، خداى را نشناخته است.
منزلت اهل بيت ٢ / ١
اهل بيت ، چونان كشتى نوح
١ ـ حنش كنانى: از ابوذر ـ در حالى كه درِ كعبه را گرفته بود ـ شنيدم مى گفت: هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كه مرا نمى شناسد ، بداند كه من ابوذرم. از پيامبرصلّى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «هان ! مَثَل اهل بيت من در ميان شما چونان كشتى نوح است در ميان قومش . هر كه بر آن در آمد ، نجات يافت و هر كه از آن بازمانْد ، غرق شد».
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اهل بيت من چونان كشتى نوح است كه هر كس بر آن درآمد ، نجات يافت و هر كه از آن بازمانْد ، غرق شد.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اهل بيت من در ميان شما چونان كشتى نوح است كه هر كس بر آن درآمد ، نجات يافت و هر كه از آن بازمانْد ، نابود گشت.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما كشتى نجات هستيم . هر كه بدان در آويخت ، رهايى يافت و هر كه از آن كناره گرفت ، نابود شد . هر كه از خدا حاجتى دارد ، بايد به وسيله ما اهل بيت بخواهد.
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اهل بيت من در ميان شما همچون كشتى نوح هستند كه هر كه بدان درآمد ، نجات يافت و هر كه از آن بازمانْد ، به آتش افكنده شد.
٦ ـ امام على عليه السّلام : اى كميل! پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله ، روزى بعد از نماز عصر ، در نيمه ماه رمضان ـ در حالى كه مهاجران وانصار گرد آمده بودند وحضرت صلّى الله عليه و آله با دو پاى بر منبر ايستاده بود ـ به من فرمود: «على و دو پسرم از او كه پاك اند ، از من اند و من از آنها . پس از مادرشان ايشان پاك اند، آنها كشتى هستند ؛ هر كه بر آن درآيد ، نجات يابد و هر كه از آن بازمانَد ، فرو در افتد، رها يابنده در فردوس و فرو در افتنده در آتش خواهد بود».
٧ ـ امام على عليه السّلام : حسن و حسين ، دو نوه اين امّت هستند و آنها نسبت به محمّد چونان جاى دو چشم اند براى سر و من چونان جاى دو دست ام براى پيكر و فاطمه چونان قلب براى جسم است . مَثَل ما همچون كشتى نوح است كه هر كس بدان درآمد ، نجات يافت و هر كه از آن بازمانْد ، غرق شد.
٨ ـ امام على عليه السّلام : هر كه از امر ما پيروى كرد ، پيشى گرفت و هر كه به كشتى يى جز ما سوار شد ، غرقه گشت.
٩ ـ امام سجادعليه السّلام : ما كشتى روانِ در درياهاى عميق پوشاننده هستيم . هر كه بر آن سوار شود ، ايمن مانَد و هر كه از آن چشم پوشد ، غرق شود.
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : چون ظهر مى شد ، على بن الحسين عليه السّلام نماز مى گزارد و دعا مى كرد . سپس به پيامبرصلّى الله عليه و آله درود مى فرستاد و مى فرمود: «خدايا بر محمّد و خاندان محمّد كه درخت نبوّت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شد فرشتگان و كان دانش و اهل بيت وحى هستند ، درود فرست . خدايا ! درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد ، كشتى روان در درياهاى عميق پوشاننده . بدان سوار شود ، ايمنى يابد و هر كه از آن چشم پوشد ، غرق شود . هر كه از ايشان پيشى گيرد ،از دين بيرون رفته است و هر كه از ايشان عقب مانَد ، فنا پذيرد و هر كه ملتزم ركاب ايشان باشد ، به مقصد رسد». ٢ / ٢
اهل بيت به سان باب حطّه ١١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : مَثَل اهل بيت من در ميان شما همچون باب حطّة است در ميان بنى اسرائيل. هر كس از آن درآيد ، آمرزيده شود.
١٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه دين مرا در پيش گرفت و روش مرا پيمود و از سنّت من پيروى كرد ، بايد برترى امامان اهل بيت مرا بر همه امّت باور داشته باشد. مَثَل آنها در ميان اين امّت همچون باب حطّة ؛ در ميان بنى اسرائيل است.
١٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : امامان پس از من دوازده تن هستند : نُه تن از پشت حسين عليه السّلام كه نهمين ايشان قائم آنهاست. هان ! مَثَل آنها در ميان شما همچون كشتى نوح است كه هر كس بدان درآيد ، نجات يابد و هر كه از آن بازمانَد ، نابود شود . آنها همچون باب حطّه در ميان بنى اسرائيل هستند.
١٤ ـ عبّاد بن عبدالله اسدى: در حياط ، نزد على بن ابى طالب عليه السّلام نشسته بودم كه مردى آمد و مفهوم اين آيه : اَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّه وَيَتْلوه شاهِدٌ مِنْه را از حضرت جويا شد . حضرت عليه السّلام در پاسخ آن مرد فرمود: «در قريش ، مردى در برابر تيغ قرار نگرفته (پا به كارزار نگذاشته) ، مگر آنكه بخشى از قرآن در حقّ او نازل شده است . به خدا سوگند، به خدا سوگند اگر مى دانستند آنچه را كه در حقّ ما اهل بيت بر زبان پيامبر امّى صلّى الله عليه و آله جارى شده ، اين براى من محبوب تر بود از آنكه اين حياط براى من پر از زر و سيم گردد و به خدا سوگند ، مَثَل ما در ميان اين امّت ، چونان كشتى نوح است در ميان قوم نوح و ما در ميان اين امّت همچون باب حطّه هستيم در ميان بنى اسرائيل.
١٥ ـ ابو سعيد خدرى: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله با ما نماز ظهر گزارْد و سپس چهره شريفش را به سوى ما گرداند و فرمود: «اى گروه اصحاب من! اهل بيت من در ميان شما همچون كشتى نوح و باب حطّه در ميان بنى اسرائيل هستند . پس از من به اهل بيت من و امامان رهيافته از ذرّيه من چنگ در زنيد كه هرگز گمراه نشويد.
عرض شد: يا رسول الله! شمار امامانِ پس از تو چند است؟ فرمود: «دوازده تن از اهل بيت من [يا فرمود : ] از عترت من».
١٦ ـ امام على عليه السّلام : ما باب حطّه هستيم و آن ، باب السّلام است . هر كه از آن درآيد ، نجات يابد و هر كه از آن كنار مانَد ، هلاك شود.
١٧ ـ امام على عليه السّلام : هان ! علمى كه آدم آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا واپسينِ ايشان بدان ترجيح داده مى شوند ، در عترت خاتم پيامبران و مرسلان قرار دارد . پس كجا شما را حيران و سرگردان كرده اند و به كجا روان ايد؟ آنان در ميان شما همچون اصحاب كهف هستند و چونان باب حطّه . آنها دروازه سلامت اند در سخن خداوند متعال :« اى مسانى كه ايمان آورديد ! پس همگى به سلامت در آييد و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد».
١٨ ـ امام باقرعليه السّلام : ما باب حطّه شما هستيم. ٢ / ٣
اهل بيت ، مانند بيت خدا ١٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به على بن ابى طالب عليه السّلام ـ : اى على! شما همانند بيت الله الحرام هستيد كه هر كس بر آن درآيد ، ايمن شود . پس هر كه شما را دوست بدارد و از شما طرفدارى كند ، از عذاب آتش در امان خواهد بود و هر كه به شما كينه ورزد ، به آتش افكنده مى شود. اى على! وَِللهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سبيلاً . پس هر كه عذرى دارد كه دارد ، و هر كه كم توشه
است ، عذر او كم توشگى است و هر كه مريض است ، عذرش بيمارى اوست ؛ ولى خداوند ، در كوتاهى نسبت به طرفدارى و دوستى آنان ، نه عذر توانگر را مى پذيرد ، نه عذر فقير را و نه بيمار و تندرست و نه كور و بينا را. ٢ / ٤
اهل بيت ، همچون ستارگان ٢٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ستارگان موجب امنيت ساكنان زمين از غرق شدن هستند و اهل بيت من موجب ايمنى امّت من از اختلاف هستند . پس هر گاه قبيله اى از عرب با آنها به مخالفت برخاستند و امّت اختلاف يافتند ، ديگر حزب شيطان گشته اند.
٢١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى على! مَثَل تو و امامان از نسل تو پس از من ، همچون كشتى نوح است كه هر كس بر آن در آيَد ، رهايى يابد و هر كه از آن بازمانَد ، غرق شود و مَثَل شما همچون اختران است كه هر گاه يكى ناپديد ، شود ديگرى پيدا گردد تا به روز رستاخيز.
٢٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : مَثَل ايشان (اهل بيت من) در ميان امّتم همچون ستارگان سپهر است كه هر گاه يكى از آنها ناپديد شود ، ديگرى پيدا آيد. آنها امامانى رهنما و رهيافته اند . نه كينه كسى كه بديشان كينه ورزد و نه ترك يارى كسانى كه از يارى ايشان دريغ ورزند ، به آنها زيان رساند، بلكه خداوند به كسانى كه كينه آنها را در دل دارند و از يارى به ايشان دريغ مى ورزند ، زيان مى رساند. آنها حجّتهاى خدا بر زمين و گواهان اويند بر خلقش ، هر كس از آنها فرمان بَرد ، از خدا فرمان برده است و هر كه از ايشان سر پيچد ، از خدا سر پيچيده است. آنها با قرآن هستند و قرآن با آنهاست . نه قرآن از آنها جدايى پذيرد و نه آنان از قرآن . تا آنكه در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند. نخستين امام ، برادر من على است كه بهترين آنهاست . سپس فرزندم حسن و پس از او فرزندم حسين و در پى ايشان ، نُه تن از فرزندان حسين.
٢٣ ـ امام على عليه السّلام : هان ! خاندان محمّد ، همچون اختران آسمان هستند كه هر گاه يكى
ناپديد شود ، ديگرى پيدا آيد.
٢٤ ـ امام صادق عليه السّلام : عالِمى نيست كه بميرد و جانشينى از خود گذارد ، مگر ما . پس هر گاه عالِمى از ما برود ، ديگرى در جايگاه او ظهور مى كند. ما ستارگان در آسمان هستيم . ٢ / ٥
اهل بيت ، به منزله دو چشم ٢٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اهل بيت مرا نسبت به خود همچون سر بدانيد براى پيكر و دو چشم براى سر ؛ چه، پيكرْ جز به سر ره نمى يابد و سر جز به چشم هدايت نمى شود.
پرهيزاندن از نشناختن اهل بيت
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه بدون امام بميرد ، مرده است چونان در جاهليت. ٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه بميرد و امامى نداشته باشد ، مرده است چونان در جاهليت.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه بميرد و امامش را نشناسد ، مرده است چونان در جاهليت.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه بميرد بى آنكه بيعتى بر گردنش باشد ، مرده است چونان در جاهليت.
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه بميرد و امامى از فرزندان من نداشته باشد ، مرده است چونان در جاهليت و نسبت به عملكردش در جاهليت واسلام ، مؤاخذه مى شود.
٦ ـ ابان بن ابى عيّاش به نقل از سُليم بن قيس هلالى مى گويد كه از سلمان و ابوذر و مقداد حديثى را به نقل از پيامبرصلّى الله عليه و آله شنيده است كه فرمود: «هر كه بميرد و امامى نداشته باشد ، مرده است چونان در جاهليت». او اين حديث را بعداً به جابر و ابن عبّاس عرضه كرد و آنها گفتند: راويان ، راست و درست گفته اند. ما خود گواه آن بوديم و آن را از پيامبرصلّى الله عليه و آله شنيديم، همان جا كه سلمان گفت: يا رسول الله! تو گفتى: «هر كه بميرد و امامى نداشته باشد ، مرده است چونان در جاهليت» اين امام كيست؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «از جانشينان من است ، اى سلمان !.
هر كه از امّت من بميرد و امامى از ايشان نداشته باشد كه او را بشناسد ، مرگى جاهلى داشته است و اگر امام را نشناسد و با او دشمنى ورزد ، مشرك است و اگر او را نشناسد وبا او دشمنى نورزد و از دشمن او طرفدارى نكند ، جاهل خواهد بود و نه مشرك».
٧ ـ عيسى بن سرىّ: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: مرا آگاه كن از آنچه پايه هاى اسلام بر آن بنا شده است ؛ چيزهايى كه اگر به آنها چنگ در زنم ، اعمالم پاك مى گردد و نادانى هاى پس از آن ، به من زيان نمى رساند. امام عليه السّلام فرمود : «شهادت به «لا اله الاّ الله» و «محمّد رسول الله» و اقرار به آنچه از جانب خداوند آورده است و اينكه در اموال ، حقّى است براى زكات و نيز «ولايت آل محمّد» كه خداوند ـ عزوجل ـ بدان دستور داده است. پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرموده است: «هر كه بميرد و امامش را نشناسد ، مرده است چونان در جاهليت»١. خداوند مى فرمايد: 'از خدا و رسول و اولى الامرتان فرمان بريد`. پس على عليه السّلام امام است و پس از او حسن و سپس حسين و در پى او على بن الحسين و پس از او محمّد بن على و به همين ترتيب. زمين سامان نيابد ، جز به وجود امام و هر كه بميرد در حالى كه امامش را نشناسد ، چونان در جاهليت مرده است».
٨ ـ امام باقرعليه السّلام : هر كه از اين امّت صبح كند ، در حالى كه از سوى خداوند ـ جلّ و عزّ ـ امام آشكار دادگرى نداشته باشد ، گمراه و سرگردان صبح كرده است و اگر بر اين حال بميرد ، در كفر و نفاق مرده است.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله فرموده است: «هر كه بميرد و امامش را نشناسد ، مرده است چونان در جاهليت». پس بر شماست فرمانبرى . شما اصحاب على را ديديد و شما كسى را به امامت مى پذيريد كه مردم در نشناختن او معذور نيستند . فضايل قرآن، از آنِ ماست و ما گروهى هستيم كه خداوند ، فرمانبرىِ از ما را واجب گردانيده است و انفال و برگزيده اموال ، از آنِ ماست.
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : هر كه بميرد و بيعت امام بر گردنش نباشد ، مرده است چونان در جاهليت.
١١ ـ امام كاظم عليه السّلام : هر كه بميرد و امامش را نشناسد ، مرده است چونان در جاهليت و عملكردش در دوران اسلام ، مورد بازپرسى قرار مى گيرد.
١٢ ـ امام رضاعليه السّلام : هر كه بميرد و ايشان ( امامان اهل بيت عليهم السّلام ) را نشناسد ، مرده است چونان در جاهليت.

تحقيقى پيرامون احاديث تحذير
احاديثى كه مرگ بدون امام را مرگ جاهليت مى داند ، مورد اتّفاق همه مسلمانان است. هيچ كس نمى تواند صدور اين مضمون را از پيامبر اسلام مورد ترديد قرار دهد. هر چند در اينكه مقصود از آن چيست ، اختلاف نظر وجود دارد، ولى شهرت و اعتبار اين احاديث تا حدّى است كه امامان جائر نتوانسته اند آن را انكار كنند و لذا با ابزار تحريف ، آن را مورد سوء استفاده قرار داده اند.
علّامه امينى قدّس سرّه پس از نقل اين احاديث از صحاح و مسانيد اهل سنّت ، مى گويد:
«اين حقيقتى جاودانه است كه صحاح و مسانيد ، آن را اثبات كرده است و چاره اى نيست ، جز آنكه در برابر آن سر تسليم فرود آورد و اسلامِ مسلمانى سامان نمى يابد ، مگر با قبول مفهوم و محتواى آن. در اين پيرامون ، دو نفر هم با يكديگر اختلاف نيافته اند و حتّى يك نفر هم در آن ترديدى به دل راه نداده است. اين تعبير، خبر از سرانجام وخيم كسى مى دهد كه بدون امام بميرد و اينكه چنين كسى از هر گونه رستگارى و رهايى به دور است. مرگ در جاهليت بدترين مرگ است، مرگِ همراه با كفر و الحاد» .[١]
براى تفسير اين حديث شريف بايد مقصود از دوران جاهليت را روشن كنيم.
از نظر قرآن كريم و احاديث اسلامى، عصر رسالت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله عصر علم و دوران پيش از بعثت آن حضرت، دوران جاهليت است ، بدين معنا كه پيش از بعثت پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله به دليل تحريفى كه در اديان آسمانى پديد آمده بود ، مردم راهى براى شناخت حقايق هستى نداشتند و آنچه كه به نام دين بر جوامع مختلف بشرى حكومت مى كرد ، چيزى جز خرافات و موهومات نبود. در واقع ، اديانْ تحريف شده و عقايد موهوم ، ابزارى براى سلطه زر و زور بر انسان شده بودند و اين واقعيتى است كه تاريخِ قبل از اسلام نيز آن را تأييد مى كند.
بعثت مبارك رسول الله صلّى الله عليه و آله آغاز عصر علم بود. اساسى ترين مسئوليت ايشان مبارزه با خرافات و تحريفات و روشن كردن حقايق براى مردم بود. او خود را براى مردم ، همچون پدرى مى دانست كه آنان را مى پروراند و آموزش مى دهد. ايشان مى فرمود: «در واقع ، من براى شما همچون پدرى هستم كه به شما مى آموزم»[٢] .
آن حضرت نبوّت خود را پديده اى منطبق با موازين عقلى و علمى معرفى مى كرد كه اگر دانشمندان ، در صدد شناخت آن برآيند مى توانند به سادگى راستگوييَش را درباره ارتباط او با مبدأ هستى درك كنند .
وَيَرَى الّذينَ اُوتُوا العلمَ الّذى اُنْزِلَ اليكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقّ[٣] .
ايشان نيز مردم را از پيروى هر چه كه علم آن را تأييد نمى كند ، به شدّت بر حذر مى داشت و اين آيه را براى آنان تلاوت مى فرمود: «و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن»[٤] .
با عنايت به اين مقدّمه آشكار مى شود كه آنچه در حديثِ ضرورت شناخت امام هر عصر مورد نظر است فراتر از يك مسئله فردى است و تنها اين نيست كه اگر يك مسلمان، امام و رهبر خود را نشناخت ، مسلمان واقعى نيست و در نتيجه اسلام او با كفر برابر است، بلكه مسئله مهم ترى كه اين حديث بدان هشدار مى دهد ، اين است كه: عصر علم ـ كه با بعثت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله آغاز شد ـ در صورتى مى تواند تداوم پيدا كند كه مسلمانانِ هر دوره با امام زمان خويش آشنا باشند و از او پيروى كنند و در يك سخن: امامت، پشتوانه و ضامن تداوم عصر علم يا عصر اسلام راستين است و بدون اين پشتوانه جامعه اسلامى به جاهليتِ پيش از اسلام بازگشت خواهد كرد.
در واقع ، اين حديث از آينده نگرى اين آيه شريف الهام گرفته كه مى فرمايد: «و محمّد ، جز فرستاده اى كه پيش از او (نيز) فرستادگانى (آمده و) گذشتند ، نيست . آيا اگر او بميرد يا كشته شود ، به گذشته خود [جاهليت] بر مى گرديد؟».[٥]
پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله در حديثى كه بر ضرورت شناخت امام تأكيد دارد، بيان مى فرمايد كه چگونه ممكن است جامعه اسلامى عقب نشينى كند و به دوران جاهليت پيش از اسلام باز گردد . فرمايش آن حضرت٩ گوياى اين حقيقت است كه با حذف مسئله امامت و رهبرى، اين پديده خطرناك ، قابل پيش بينى است.
شناخت كدام امام؟
اندك تأمل در مضمون حديث ، ـ به ويژه با توجّه به شرحى كه گذشت ـ ما را از پاسخ به اين سؤال كه: «امامت كدام امام، ضامن تداوم اسلام واقعى و حذف كدام امامت از جامعه اسلامى بازگشتِ به جاهليت است؟»بى نياز مى كند .
آيا مى شود گمان برد كه مقصود پيامبرصلّى الله عليه و آله اين است كه شناخت و پيروى هر كس كه زمام امور جامعه را به دست گيرد ، بر همه مسلمانان واجب و ضرورى است و اگر كسى چنين رهبرى را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است ، بدون توجّه به اينكه ممكن است چنين رهبرى، ستمگر و به گفته قرآن كريم از «ائمّه نار» باشد؟!
بديهى است كه همه زمامداران فاسد تاريخ اسلام ، براى حقانيت و ثابت كردن وجوب اطاعت مردم از خود واستوارى پايه هاى حكومتشان به اين حديث مسلّم استناد جويند. از اين رو مى بينيم حتى معاويه ، پسر ابو سفيان نيز در شمار راويان اين حديث آمده است[٦] ! همچنين ، طبيعى است كه آخوندهاى دربارى و وعّاظ السّلاطين با همان انگيزه سخن پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله را تفسير و با امامت ائمّه جور تطبيق نمايند، ليكن روشن است كه اين ، بازى با الفاظ است نه بدفهمى و كژ انديشى در مفهوم حديث.
هرگز نمى توان باور كرد كه عبدالله بن عمر، آن گونه كه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است ، به دليل كج فهمى و ضعف بينش با امام على عليه السّلام بيعت نكند ، ولى با تمسّك به حديث «مَنْ ماتَ بغيرِ امامٍ» كه خود نقل كننده آن است ، شبانه به ملاقات حجّاج بن يوسف برود تا با خليفه دوران(!) عبدالملك مروان بيعت نمايد؛ چرا كه نمى خواهد شبى را بدون داشتن امام به صبح آورد !!
ابن ابى الحديد مى نويسد: عبدالله بن عمر از بيعت با على عليه السّلام خوددارى كرد و شبانه درِ خانه حجّاج را كوبيد تا با عبدالملك بيعت كند تا آن شب را بدون امام صبح نكند. او گمان مى كرد كه بايد چنين كند ؛ زيرا از پيامبرصلّى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «هر كه بميرد و امامى نداشته باشد ، مرگى داشته چونان در جاهليت» . حجّاج نيز او را آن قدر تحقير كرد و پستش شمرد كه پايش را از بستر خواب بيرون آورد و گفت: با پاى من بيعت كن .[٧]
آرى، كسى كه اميرالمؤمنين على عليه السّلام را امام نداند و با او بيعت نكند ، بايد عبدالملك مروان را امامى بداند كه ترك بيعتش موجب كفر و رجعت به جاهليت است و بايد با آن خفّت و خوارى با پاى عامل سفّاك او ( حجّاج بن يوسف ) شبانه بيعت كند! عبدالله بن عمر به جايى رسيد كه يزيد ، پسر معاويه را با آن همه جناياتى كه به اسلام و خاندان پيامبر خدا روا داشت، مصداق «امام» در حديث : «مَنْ ماتَ بِغَيْرِ امامٍ» مى داند و مخالفت با او را موجب كفر و ارتداد مى شمرد.
آورده اند كه : پس از واقعه جانسوز كربلا مردم مدينه در سال ٦٣ هجرى قيام كردند و اين قيام به واقعه «حرّه» انجاميد. عبدالله بن عمر نزد عبدالله بن مطيع ـ كه رهبرى قريش را در اين قيام بر عهده داشت ـ رفت. ابن مطيع دستور داد كه براى عبدالله پُشتى بياورند و او را به نشستن دعوت كرد. ابن عمر گفت: نيامدم كه بنشينم . آمدم تا حديثى را كه از رسول الله شنيده ام ، براى تو باز گويم. شنيدم كه رسول خدا فرمود: «كسى كه دست از اطاعت امامى بكشد، روز قيامت در حالى خدا را ملاقات مى كند كه حجّت و برهانى ندارد و كسى كه بميرد و با امامى بيعت نكرده باشد ، به مرگ جاهليت مرده است»[٨] .
بنگريد كه چه استادانه سخن پيامبر خدا را در جهت مخالف مقصود ايشان به كار مى برند! اين همان پديده خطرناكى است كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله براى پيشگيرى از آن، در اين حديث و دهها حديث ديگر بدان هشدار داده و مردم را به اطاعت از امامان حق دعوت كرده است. هشدار رسول الله صلّى الله عليه و آله به دست سياست بازان مسلمان نما و عوامل آنان تحريف مى گردد و بدين ترتيب است كه از حديث بر ضدّ حديث ، و از اسلام ، بر ضدّ اسلامْ سوء استفاده مى شود و سرانجام با ناديده گرفتن جايگاه امامت در جامعه اسلامى و به فراموشى سپردن توصيه هاى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله عصر علم و اسلامْ در امّت اسلامى سپرى مى گردد و رجعت به كفر و جاهليت تحقّق مى يابد.
بنابراين ، بدون ترديدْ مقصود از رواياتى كه مرگ بدون امام را مرگ جاهليت مى دانند ، بيم دادن از عدم تمسّك به ولايت اهل بيت است كه ضرورت تمسّك به آنان ، در حديث ثقلين و غدير و صدها حديث ديگر براى مردم بيان شده است. منزلت اهل بيت در روز رستاخيز
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود ، اهل بيت من و كسانى از امّت من هستند كه مرا دوست دارند.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : نخستين كسى از شما كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى از شماست كه اسلام آورده است ، على بن ابى طالب.
٣ ـ امام على عليه السّلام : پيامبرصلّى الله عليه و آله بر من وارد شد ، در حالى كه من در بستر خفته بودم. حسن ـ ياحسين ـ آب خواست. پيامبرصلّى الله عليه و آله به سوى گوسفندمان رفت كه شيرش كم شده بود. پيامبرصلّى الله عليه و آله آن را دوشيد و شير از پستانش جارى شد. حسن سوى پيامبر رفت ؛ ولى پيامبر او را دور كرد. فاطمه عرض كرد: يا رسول الله! گويى آن يك را بيشتر دوست مى دارى؟ حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «چنين نيست، بلكه او زودتر آب خواسته بود». سپس فرمود: «من و تو و اين دو و اينكه در بستر است ، در روز رستاخيز در يك جا خواهيم خفت».
٤ ـ امام على عليه السّلام : پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله مرا آگاهانيد كه نخستين كسانى كه به بهشت در مى آيند ، من هستم به همراه فاطمه، حسن وحسين. من عرض كردم: يا رسول الله! دوستداران ما چه؟ فرمود: «پشت سر شما به بهشت در خواهند آمد».
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من، على، فاطمه، حسن و حسين ، روز رستاخيز در خانه اى گنبدى زير عرش قرار داريم.
٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : «وسيله» درجه اى است نزد خدا كه بالاتر از آن درجه اى نيست . پس از خدا بخواهيد كه به من «وسيله» دهد.
٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : در بهشت جايگاهى است كه «وسيله» خوانده مى شود . پس هر گاه از خدا چيزى خواستيد ، براى من هم وسيله بخواهيد. گفتند: يا رسول الله! چه كسى با تو در آنجا خواهد بود؟ فرمود: «على، فاطمه، حسن وحسين».
٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : مركز بهشت از آنِ من و اهل بيت من است.
٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من آن درخت هستم و فاطمه شاخه آن و على لقاح [مايه بارورى] آن و حسن و حسين ميوه آن و شيعيان ما برگهاى آن هستند و ريشه اين درخت در فردوس برين قرار دارد و ديگر قسمتهاى آن در ديگر قسمتهاى بهشت است.
١٠ ـ حذيفه: مادرم از من پرسيد: از چه هنگام پيامبرصلّى الله عليه و آله را نديده اى؟ به او گفتم: از فلان وقت. او به من ناسزا گفت و دشنام داد. به او گفتم: رهايم كن، من نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله مى روم تا نماز مغرب را با او بگزارم و او را رها نخواهم كرد تا براى من و تو طلب آمرزش كند. خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله رسيدم و نماز مغرب را با ايشان گزاردم و پيامبرصلّى الله عليه و آله نماز عشا را هم خواند .سپس حضرت صلّى الله عليه و آله بازگشت و كسى در سر راه با ايشان برخورد و با حضرت زمزمه اى كرد و رفت. من در پى حضرت صلّى الله عليه و آله رفتم و او صداى مرا شنيد و گفت: «تو كيستى؟». عرض كردم: حذيفه. فرمود: «چه مى خواهى؟». من ماجرا را باز گفتم. پس حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «خداوند تو و مادرت را بيامرزد !». سپس فرمود: «آيا كسى را كه اندكى پيش بر سر راه من قرار گرفت ، ديدى؟». عرض كردم: آرى. فرمود: «او فرشته اى از فرشتگان بود كه پيش از امشب به زمين فرود نيامده بود و از پروردگار اذن خواسته بود تا بر من درودى فرستد و مژده ام دهد كه حسن و حسين ، سَرور جوانان بهشتى هستند و فاطمه بانوى زنان بهشتى است. خداوند از ايشان خشنود باد!».

۳
اهل بيت در قرآن و حديث

مهمترين ويژگيهاى اهل بيت ١ / ١ طهارت
قرآن
«به درستى كه خداوند مى خواهد پليدى را از شما دور كند و شما را نيك پاك دارد».
حديث
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند ، هر گونه تبهكارى پنهان و پيدا را از ما اهل بيت دور كرده است.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوندـ عزوجل ـ ؛ خلايق را به دو گروه تقسيم كرده است و ما را بهترين آن دو گروه قرار داده است ؛ چون كه فرموده: «و اصحاب اليمين» و «اصحاب الشّمال». من از اصحاب يمين و از بهترين اصحاب يمين هستم. سپس خداوند اين دو گروه را به سه گروه تقسيم كرده و مرا بهترين آن سه گروه قرار داده و اين است همان سخن پروردگار كه: «پس اصحاب ميمنه، «آنها كه سبقت جسته اند و اينك پيش افتاده اند». من جزء «سابقون» و بهترين ايشان هستم.
سپس خداوند ، اين سه گروه را قبيله ها ساخته ، مرا در بهترين قبيله نهاده است و اين است مفهوم سخن پروردگار كه: «و شما را جماعتها و قبيله ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هر آينه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست . همانا خدا دانا و كاردان است» و من پرهيزگارترين فرزند و گرامى ترين ايشان ام نزد خدا ، بدون آنكه بدان ببالم. سپس خداوند قبايل را خانه خانه گرداند و مرا در بهترين خانه نهاد و اين است سخن پروردگار : انّما يُريد الله لِيُذْهِبَ عنكمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ ويُطَهِّرَكم تَطْهيراً. پس من و اهل بيتم از گناهان پاك هستيم.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من و على و حسن و حسين و نُه تن از فرزندان حسين، پاك و معصوم هستيم.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : امامان پس از من دوازده تن هستند ـ به شمار نقيبان بنى اسرائيل ـ كه همه آنها امين و پرهيزگار و معصوم هستند.
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما خاندانى هستيم كه خداوند پاكشان گردانيده است . اين خاندان از شجره نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و خانه رحمت و كان دانش است.
٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كس نگريستن به شاخه سرخى كه خداوند با دستِ خود آن را نشانده شادش مى كند و مى خواهد بدان چنگ در زند، بايد على و امامان از نسل او را دوست بدارد كه آنها منتخب و برگزيدگان خداوند ـ عزوجل ـ هستند و از هر گونه گناه و خطايى مصون مى باشند.
٧ ـ امام على عليه السّلام : خداوند به فرمانبرىِ از رسول فرمان داده ؛ است زيرا كه او معصوم و پاك است و به معصيتِ او فرمان نمى دهد. خداوند به فرمانبرىِ از اولى الامر فرمان داده ؛ چه، آنها معصوم و پاك هستند و به معصيتِ او فرمان نمى دهند.
٨ ـ امام على عليه السّلام : همانا خداوندـ عزوجل ـ ما اهل بيت را برترى داده است و چگونه چنين نباشد ، حال آنكه خداوندـ عزوجل ـ در كتابش فرموده است: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؟! خداوند ما را از پليدى هاى پنهان
و پيدا پاك كرده است ، پس ما راه حق را مى پوييم.
٩ ـ امام حسن عليه السّلام : ما از خاندانى هستيم كه خداوند با اسلام گراميمان داشته است و ما را برگزيده، انتخابمان كرده است و هر گونه پليدى و رجس را از ما دور كرده ،كاملاً پاكمان گردانيده است. پليدى و رجس، همان شك است و ما هرگز در وجود خداى حقّ و دين او ترديد نمى كنيم. خداوند ما را از هرگونه سست رأيى و گمراهى پاك گردانيده است.
١٠ ـ امام باقرعليه السّلام : ما توصيف نمى شويم و چگونه گروهى كه خداوند رجس را ـ كه همان شكّ است ـ از ايشان دور كرده است ، توصيف مى شوند؟!
١١ ـ امام صادق عليه السّلام : انبيا و اوصيا گناهى ندارند ؛ زيرا معصوم و پاك اند.
١٢ ـ امام صادق عليه السّلام : شكّ و گناه ، در آتش است و اينها نه از ما هستند و نه به سوى ما روان اند.
١٣ ـ امام صادق عليه السّلام : درباره آيه : اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراًفرمود: «رجس همان شك است».
١٤ ـ امام رضاعليه السّلام : خداوند ـ عزوجل ـ پس از پيامبرى و دوستى امامت را در مرتبه سوم به ابراهيم خليل اختصاص داد و اين را فضيلتى قرار داد كه او را بدان مشرّف گردانيد و با آن ستودش و فرمود: «من تو را پيشواى مردم گردانيدم». ابراهيم خليل عليه السّلام از سرِ شادى عرض كرد: «فرزندانم را هم؟» . خداوند در پاسخ او فرمود: «پيمان من ، ستمكاران را در بر نگيرد». بدين ترتيب ، اين آيه امامت هر ستمگرى را تا روز رستاخيز باطل گرداند و امامت، تنها در برگزيدگان خواهد بود. سپس خداوند او را چنين گرامى داشت كه امامت را در نسل او كه اهل طهارت و برگزيدگى بودند ، قرار داد و فرمود: «و به او اسحاق و فرزند زاده اى چون يعقوب را بخشيديم وهمه را از شايستگان گردانيديم وهمه را پيشوايانى ساختيم كه به امر ما هدايت مى كردند و انجام دادن كارهاى نيك و بر پاى داشتن نماز و دادن زكات را به آنها وحى كرديم و همه پرستنده ما بودند».
١٥ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه با خواندن آن امامان را زيارت
مى كنند ـ : من گواهى مى دهم كه شما امامان رهيافته هستيد و هدايت شدگان معصوم و گرامى هستيد كه خداوند از هر گونه لغزشى مصونتان داشته است و از فتنه ها ايمنتان ساخته است و از ناپاكى پاكتان گردانيده و از پليدى و پلشتى دور و كاملاً پاكتان كرده است.
استدلال به ويژگى طهارت
پيشتر اشاره كرديم كه ويژگى طهارت مطلقه اهل بيت در عقيده، اخلاق و عمل زيرساز ويژگى هايى است كه موجب شايستگى آنان براى هدايت و راهبرى امّت اسلام مى گردد و از همين رو در صدر همه ويژگى هاى آنهاست و در مقام اثباتِ حقانيت آنان در برابر كسانى كه حقوق ايشان را ناديده مى انگاشتند ، بارها بدان استدلال شده است.
امام على عليه السّلام در جريان سقيفه[١] و خوددارى از بيعت با ابوبكر ، ضمن بر شمردن فضايل خود ، خطاب به او فرمود: «تو را به خدا سوگند مى دهم آيا در روز كسا من و خانواده ام و فرزندانم مشمول دعاى پيامبر خدا گشتيم يا تو؟ آنجا كه فرمود: 'اينان خاندان من هستند . به سوى تو روان باشند نه آتش` .او در پاسخ گفت: تو و خانواده و فرزندانت.[٢]
نيز در جريان فدك ، براى اثبات حقانيت فاطمه عليها السّلام خطاب به ابوبكر به آيه تطهير استدلال مى كند و مى فرمايد: «درباره اين آيه شريف: اِنَّما يُريد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُمْ تطهيراً به من بگو در حقّ چه كس نازل شده است ،در حقّ ما يا ديگران؟». ابوبكر گفت: در حقّ شما .[٣]
همچنين در ماجراى شورايى كه به فرمان عمر براى تعيين خليفه بعد از او تشكيل شد، على عليه السّلام براى اثبات شايستگى خود ، به آيه تطهير استدلال مى فرمايد و خطاب به شورا مى گويد: «شما را به خدا آيا كسى در ميان شما هست كه آيه تطهير در حقّ او نازل شده باشد؟». گفتند: خير .[٤]
نيز در زمان خلافت عثمان در جمع مهاجران و انصار ، هنگامى كه آنها در مسجد پيامبرصلّى الله عليه و آله فضايل خود را مى گفتند و از او مى خواستند او هم چيزى بگويد، او ضمن تأييد خدمات آنان به اسلام ، در بيان فضيلت خود به واقعه كسا و آيه تطهير اشاره كرد .[٥]
همچنين در جريان فتنه ناكثين و جنگ افروزان جمل، هنگامى كه آنان را به بيعت مجدّد دعوت فرمود ، براى اثبات حقانيت خود ضمن بر شمردن فضايل خويش به ويژگى طهارت اشاره كرد و فرمود: «هان ! ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ، هر گونه پليدى را از آنها دور كرده ، كاملاً پاكشان گردانيده است» .[٦]
نيز در نامه به معاوية بن ابى سفيان به همين ويژگى تأكيد مى فرمايد و مى نويسد: «ما خاندانى هستيم كه خداوند ، هر گونه پليدى و پلشتى را از آنها دور كرده و كاملاً پاكشان گردانيده است»[٧] و در واقعه صفين، هنگامى كه دو لشگر در برابر هم صف آرايى كردند ، امام ضمن خطابه اى به رويداد كسا اشاره مى فرمايد[٨] .
همچنين فرزندان آن بزرگوار ـ چه آنها كه در واقعه كسا حضور داشتند ، مانند امام حسن عليه السّلام [٩] و امام حسين عليه السّلام [١٠] و چه آنها كه حضور نداشتند ، مانند امام زين العابدين عليه السّلام [١١] ، امام باقرعليه السّلام [١٢] و امام رضاعليه السّلام [١٣] ـ در مقام اثبات حقانيت اهل بيت به رويداد كسا و آيه تطهير استناد كرده اند. نيز همسر بزرگوار پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله [١٤] و جمعى از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله مانند : ابن عبّاس[١٥] ، سعد بن ابى وقّاص[١٦] ، واثلة بن اسقع[١٧] در موارد گوناگون به طهارت اهل بيت استدلال نموده اند. ١ / ٢
همتاى قرآن ١٦ ـ زيد بن ارقم: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله روزى در ميان ما در آبگيرى كه «خُمّ» ناميده مى شود و ميان مكّه و مدينه قرار دارد ، به خطبه برخاست و پروردگار را ستود و پند داد و موعظه كرد و سپس فرمود: «امّا بعد هان، اى مردم ! من هم انسانى هستم كه به زودى پيك پروردگارم نزد من نيز بيايد و من هم پاسخش گويم. من در ميان شما دو «ثقل» به يادگار مى نهم: نخستين آن دو، كتاب خداست كه در آن هدايت و نور نهفته است . پس كتاب خدا را فرا ستانيد و بدان چنگ در زنيد». پيامبرصلّى الله عليه و آله بر كتاب خدا ترغيب كرد و تشويق نمود و سپس فرمود: «و اهل بيت من . خدا را در حقّ اهل بيتم به ياد شما مى آورم . خدا را در حقّ اهل بيتم به ياد شما مى آورم . خدا را در حقّ اهل بيتم به ياد شما مى آورم».
١٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من در ميان شما چيزى به يادگار نهاده ام كه مادام كه بدان چنگ در زنيد ، هرگز پس از من گمراه نگرديد . يكى از آن دو بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا كه ريسمانى كشيده شده از آسمان به زمين است و عترتم، اهل بيتم . اين دو هرگز از هم جدانشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند .، پس بنگريد درنبودنِ من ، حقّم را درباره اين دو چگونه ادا مى كنيد.
١٨ ـ زيد بن ارقم: هنگامى كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله از حجّة الوداع بازگشت و به غدير خم در آمد ، دستور داد كه زير درختان گشن آنجا را بروبند. سپس فرمود: «گويى مرا مى خوانند و من پاسخ مى دهم. من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى نهم كه يكى از آن دو بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خداى متعال و عترتم . پس بنگريد در نبودن من ، حقّم را درباره اين دو چگونه ادا مى كنيد. اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند». سپس فرمود: خداوند ـ عزوجل ـ سَرور و سالار من است و من سَرور و سالار هر مؤمنى». سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود: «هر كه من سَرور و سالار اويم ، اين على نيز سَرور و سالار اوست. خدايا ! دوست بدار هر كه او را دوست مى دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن مى دارد».
١٩ ـ جابر بن عبدالله: پيامبر خدا را در حج به روز عرفه ديدم كه بر شتر خود به نام
«قصوا» سوار است و سخنرانى مى كند. شنيدم كه مى فرمود: «اى مردم! من در ميان شما دو چيز به يادگار نهادم كه هر گاه آنها را فرا ستانيد ، هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم».
٢٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! من جلودار شما هستم و شما كنار حوض كوثر بر من وارد مى آييد. هنگامى كه شما بر من وارد آييد ، من درباره دو ثقل از شما خواهم پرسيد . پس بنگريد در نبودن من ، حقّم را درباره اين دو چگونه ادا مى كنيد: ثقل اكبر، كتاب خدا، ريسمانى است كه يك سوى آن در دست خدا و سوى ديگر آن در دست شما است . پس بدان چنگ در زنيد كه نه گمراه شويد و نه دگرگونى در شما راه يابد.
٢١ ـ حذيفة بن اسيد غفارى: هنگامى كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله از حجّة الوداع بازگشت اصحاب خود را از رفتن به زير درختان در هم و انبوه بطحا باز داشت و سپس كسانى را فرستاد تا خارهاى زير اين درختان را بروبند. سپس بدان جا رفت و زير اين درختان نماز گزارد و پس از آن برخاست و فرمود: «اى مردم! خداوندِ دانا و كاردان ، مرا آگاهانيده است كه عمر هيچ پيامبر نبوده ، مگر نصف عمرى كه پيامبر گذشته داشته است و من گمان مى كنم كه به زودى خوانده مى شوم و من هم پاسخ مى گويم. من مسئول ام و شما هم مسئول هستيد. پس در آن هنگام چه خواهيد گفت؟». آنها گفتند: ما گواهى خواهيم داد كه تو [پيام را] رساندى و كوشيدى و خير خواستى . خداوند به تو پاداش خير دهاد ! پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «آيا گواهى نمى دهيد كه خدايى جز الله نيست و محمّد ، بنده و فرستاده اوست و اينكه فردوس و دوزخ او بر حق و مرگ حق ، و برانگيختن پس از مرگ حق است و ترديدى در آمدن رستاخيز نيست و خداوند هر كه را در گور آرميده ، بر مى انگيزد؟». گفتند: آرى . به اين همه گواهى مى دهيم. حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «خدايا ! گواه باش !».
سپس فرمود: «اى مردم! خداوند ، سَرور وسالار من است و من سَرور و سالار مؤمنان و من نسبت به ايشان از خودِ آنها سزاوارترم. پس هر كه من سَرور و سالار اويم ، اين ـ يعنى : على ـ سَرور و سالار اوست . خدايا! هر كه او را دوست ، داشت دوست بدار و هر كه دشمنش داشت ، دشمن بدار».
سپس فرمود: «اى مردم! من جلودار شما هستم و شما كنار حوض كوثر بر
من وارد خواهيد شد ، حوضى كه از فاصله ميان بُصرى وصنعا گسترده تر است وجامهاى سيمين آن به شمار ستارگان است. هنگامى كه كنار اين حوض بر من وارد شويد ، از شما درباره ثقلين پرسش خواهم كرد . پس بنگريد در نبودن من حقّم را درباره اين دو چگونه ادا مى كنيد. ثقل اكبر ، كتاب خداوند ـ عزوجل ـ است . ريسمانى كه يك سوى آن به دست خدا و سوى ديگر آن به دست شماست . پس بدان چنگ در زنيد تا گمراه نشويد و دگرگونى نيابيد و عترتم كه همان اهل بيت من است. خداوند داناى كاردان ، مرا آگاهانيده است كه اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند».
٢٢ ـ معروف بن خرّبوذ به نقل از ابوطفيل عامر بن واثله از حذيفة بن اسيد غفارى:چون پيامبرصلّى الله عليه و آله با همراهىِ ما از حجة الوداع بازگشت ، راه را ادامه داد تا به جحفه رسيد . سپس به ياران خود دستور داد كه فرود آيند . آنها هم در آنجا خيمه زدند. نداى نماز در داده شد و پيامبرصلّى الله عليه و آله دو ركعت نماز را با ياران خود گزارد و آن گاه بديشان روى كرد و فرمود: «خداوند داناى كاردان ، مرا آگاهانيده است كه مى ميرم و شما نيز خواهيد مرد . گويى مرا مى خوانند و من پاسخ مى دهم .من در آنچه به سبب آن به سوى شما فرستاده شده ام و نيز در به يادگار نهادن كتاب و حجّت الهى مسئول هستم، چنانكه شما هم مسئول هستيد. پس سخن شما براى خدايتان چيست؟». گفتند: مى گوييم: تو [پيام را رساندى و خير خواستى و كوشيدى . پس خداوند از سوى ما بهترين پاداش را به تو بدهد !.
سپس پيامبرصلّى الله عليه و آله به آنها فرمود: «آيا گواهى نمى دهيد كه خدايى جز الله نيست ومن فرستاده اويم به سوى شما و اينكه بهشت و دوزخ و برانگيختن پس از مرگ حقّ است؟». گفتند: به اين همه ، گواهى مى دهيم. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «بار خدايا! بر آنچه مى گويند گواه باش . هان ! من شما را به گواهى مى گيرم كه شهادت مى دهم خداوند ، سَرور و سالار من است و من سَرور و سالار هر مسلمانى و اينكه من نسبت به مؤمنان از خود ايشان سزاوارترم . آيا اينجايگاه را براى من قائل ايد و آن را براى من گواهى مى دهيد؟». گفتند: آرى، آن را براى تو گواهى مى دهيم. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «هان ! هر كه من سَرور و سالار اويم ، على هم ـ كه اينك اينجاست ـ سَرور و سالار اوست».
پيامبرصلّى الله عليه و آله دست على را گرفت و با دست خود بالا برد ، تا زير بغل آن دو
هويدا شد . سپس فرمود: «خدايا! هر كه او را دوست مى دارد ، دوست بدار و هر كه او را دشمن مى دارد ، دشمن بدار . به يار او يارى رسان و هر كه از يارى او دريغ ورزيد ، ياريت را از او دريغ ورز . هان ! من جلودار شما هستم و شما كنار حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد . حوض من در فردا حوضى است كه پهناى آن ، فاصله ميان بُصرى وصنعاست و به شمار اختران آسمان جامهاى سيمين دارد. من فردا هنگام آمدن به كنار حوض كوثر از شما خواهم پرسيد: در آنچه خدا را در آن بر شما گواه گرفتم ، چه كرديد و پس از من ، عملكرد شما نسبت به ثقلين چه بود؟ پس بنگريد در نبودن من ، حقّم را درباره اين دو به هنگام ديدارم چگونه ادا مى كنيد؟». گفتند: يا رسول الله! اين دو ثقل كدام هستند؟ فرمود: «ثقل اكبر، كتاب خداوند ـ عزوجل ـ است كه ريسمانى است كشيده شده در دست شما از سوى خدا و من . يك سوى آن به دست خداست و سوى ديگر آن به دست شما . در آن است علم آنچه گذشته و باقى مانده تا به روز رستاخيز : و ثقل اصغر همان هم پيمان قرآن است و آن ، على بن ابى طالب است و خانواده او و اين دو از يكديگر جدايى نپذيرند تا كنار حوض كوثر بر من وارد آيند».
معروف بن خرّبوذ مى گويد: من اين سخن را بر ابوجعفرعليه السّلام عرضه كردم و او فرمود: «ابو طفيل راست گفته است . ما اين سخن را در كتاب على عليه السّلام يافته ايم و آن را باز شناخته ايم».
٢٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من در ميان شما دو چيز به يادگار مى نهم كه پس از آن دو هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا و نَسَب (ونسل) من. اين دو از يكديگر جدايى نپذيرند تا كنار حوض كوثر بر من وارد آيند.
٢٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى نهم كه يكى از آن دو بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خداوند ـ عزوجل ـ كه ريسمانى كشيده شده از آسمان به زمين است و عترت من كه همان اهل بيت من است. آگاه باشيد كه اين دو هرگز از هم جدايى نپذيرند تا كنار حوض كوثر بر من وارد آيند.
٢٥ ـ ابو سعيد خدرى: آخرين خطبه اى كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله براى ما ايراد كرد ، خطبه اى بود كه در هنگام بيماريش كه با آن از دنيا رفت برايمان باز گفت. ايشان در حالى كه به على بن ابى طالب عليه السّلام و آزاد شده خود، ميمونه تكيه كرده بود، بيرون آمد و بر منبر نشست و فرمود: «اى مردم! من در ميان شما دو ثقل به
يادگار مى نهم» و سپس خاموش شد. مردى برخاست و گفت: يا رسول الله! اين دو ثقل كدام اند؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله چنان خشمگين شد كه چهره اش سرخ گشت و سپس آرام گرفت و فرمود: «من آن دو را بيان نكردم ، مگر آنكه مى خواستم شما را از آن دو آگاه كنم ؛ امّا نفسم تنگ آمد و نتوانستم. ريسمانى كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست شماست . شما با آن چنين و چنان مى كنيد . آرى، آن قرآن است و ثقل اصغر . اهل بيت من است». سپس فرمود: «به خدا سوگند، اين سخن را در حالى به شما مى گويم كه در پشت مشركان نطفه هايى نهفته اند كه به آنان از بسيارى از شما اميدوارترم». سپس فرمود: «به خدا سوگند، هيچ بنده اى آنها[ اهل بيتم را دوست ندارد ، مگر آنكه خداوند ، در روز رستاخيز نورى بدو عطا كند تا كنار حوض كوثر بر من وارد آيد و هيچ بنده اى بديشان بغض نورزد ، مگر آنكه در روز رستاخيز ،خداوند از او در پرده شود».
٢٦ ـ محمّد بن عبدالله شيبانى به اسناد صحيح خود از رجال ثقه اش به نقل از ثقات ديگر: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در بيمارىِ منجر به رحلت خود از خانه بيرون آمد... و به تنه يكى از ستونهاى مسجد تكيه داد ـ اين تنه ، درخت خرمايى بود كه برگ وخاشاك آن را كنده بودند ـ . مردم گرد آمدند و حضرت صلّى الله عليه و آله خطبه خواند ودر سخنش فرمود: «اى گروه مردم! هيچ پيامبرى نمرده است ، مگر آنكه از خود يادگارى گذارده است و من هم ثقلين را براى شما به يادگار مى نهم كه كتاب خداست و اهل بيتم . هان . هر كه ايشان را تباه كند ، خدا تباهش گرداند».
٢٧ ـ زيد بن على به نقل از پدرانش به نقل از على عليه السّلام : چون بيمارى پيامبرصلّى الله عليه و آله وخامت يافت و خانه مملوّ از جمعيت گشت، فرمود: «حسن و حسين را به سوى من بخوانيد». من آن دو را خواندم. پيامبر آن دو را آن قدر بوسيد تا بيهوش شد. على عليه السّلام آن دو را از چهره پيامبرصلّى الله عليه و آله برگرفت. پيامبر دو چشمش را گشود و فرمود: «بگذار اين دو از من بهره بيابند و من از آن دو بهره بيابم . به اين دو پس از من بدى خواهد رسيد». سپس فرمود: «اى مردم! من در ميان شما كتاب خدا و سنّتم و عترت و اهل بيتم را به يادگار مى نهم . هر كه كتاب خدا را تباه كند ، سنّت مرا تباه كرده و هر كه سنّت مرا تباه كند ، عترتم را تباه ساخته است . آگاه باشيد كه اينها هرگز از هم جدا نشوند تا كنار حوض كوثر ديدارشان
٢٨ ـ سعد اسكاف: از حضرت باقرعليه السّلام درباره اين سخن پيامبرصلّى الله عليه و آله پرسش كردم كه: «من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى نهم . پس به آن دو چنگ در زنيد. اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد آيند». حضرت عليه السّلام فرمود: «همواره راهنمايى از ما بر كتاب خدا دلالت خواهد كرد تا بر حوض كوثر وارد آيند».
٢٩ ـ امام على عليه السّلام ـ در سفارشش به كميل ـ : اى كميل! ما، ثقل اصغر هستيم و قرآن، ثقل اكبر. پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله اين سخن را به گوش مردم رساند ، آن گاه كه آنها را هفت روز براى نماز جماعت در روز فلان در فلان وقت گرد آورده بود و در آن نداى نماز سر مى دادند و در اين هنگام ، هيچ كس نبود كه حاضر نشود. او از منبر بالا رفت و خداى را حمد و سپاس گزارد و فرمود: «اى گروه مردم! من از سوى خودم نه، كه از سوى خداوند ـ عزوجل ـ به شما خبر مى دهم و هر كه به خدا دروغ بندد ، آتش را در پى او خواهد آورد». سپس پيامبر مرا خواند و من از منبر بالا رفتم. او مرا در برابر خود ، ايستاده نگاه داشت ، در حالى كه سر من بر سينه اش بود و حسن و حسين در راست و چپ او قرار داشتند. سپس فرمود: «اى گروه مردم! جبرئيل از سوى خداوند متعال كه هم خداى من است و هم خداى شما ، به من دستور داده است كه به آگاهى شما برسانم كه قرآن، ثقل اكبر است و اينجانشينم من و دو پسرم و آنان در پى ايشان از پشت آنها مى آيند و در بردارنده وصاياى ايشان هستند، ثقل اصغر مى باشند. ثقل اكبر، گواه ثقل اصغر و ثقل اصغر، گواه ثقل اكبر است و هر يك از آن دو، ملازم ديگرى است و از آن جدايى نپذيرد تا بر خدا وارد شوند و خداوند ، ميان آن دو و بندگان حكم كند».
٣٠ ـ عمر بن ابى سلمه به نقل از امام على عليه السّلام ـ در جمع لشگريان خود از مهاجران و انصار ـ : شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله در واپسين خطبه خود فرمود: «اى مردم! من در ميان شما دو امر به يادگار مى نهم كه تا زمانى كه به آن دو چنگ در زنيد ، هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا و (عترتم) اهل بيتم. خداوند داناى كاردان با من عهد كرده است كه اين دو از يكديگر
جدايى نپذيرند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند»؟ همگى گفتند: به خدا چنين است . ما گواهى مى دهيم كه اين همه از پيامبر است.
٣١ ـ هشام بن حسّان: از امام حسن مجتبى عليه السّلام شنيدم كه پس از بيعت براى خلافتش خطبه اى خواند و فرمود: «ما حزب چيره خداييم و خاندان نزديك پيامبر و اهل بيت طيّب و طاهر او و يكى از دو ثقلى كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آن دو را در ميان امّتش به يادگار نهاده است و دوم، كتاب خداست كه در آن جزئيات هر چيزى آمده است و به هيچ روى ، باطلى بدان راه ندارد و در تفسير آن اطمينان بر ماست و ما در تأويل آن گمان كه نه، بلكه به حقايق آن يقين داريم».
٣٢ ـ ثوير بن ابى فاخته به نقل از حضرت باقرعليه السّلام : «اى ابن ذرّ[١٨]! آيا پيرامون پاره اى از احاديث ما كه دريافت كرده اى ، با ما سخن نمى گويى؟». او گفت: آرى، اى فرزند رسول الله ! پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى نهم كه يكى بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا و اهل بيتم كه اگر بدان دو چنگ در زنيد ، هرگز گمراه نشويد».
امام باقرعليه السّلام فرمود: «اى ابن ذرّ! اگر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله را ديدار كردى و او به تو فرمود: 'بعد از من در حقّ ثقلين چه كردى؟` به او چه مى گويى؟». [ راوى مى گويد: ] ابن ذرّ آن قدر گريست كه ديدم سرشكش از ريشش روان گشته است. سپس گفت: ثقل اكبر را كه از هم دريديم و ثقل اصغر را هم كشتيم.
٣٣ ـ امام باقرعليه السّلام : اميرالمؤمنين ، على بن ابى طالب ـ صلوات الله عليه ـ پس از بازگشت از نهروان به كوفه شنيد كه معاويه او را دشنام مى دهد و نفرينش مى كند و ياران او را مى كشد. حضرت عليه السّلام به خطبه برخاست و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و بر پيامبر خدا درود فرستاد و نعمتهاى الهى را بر پيامبر و خود ياد آور شد و سپس فرمود: «اگر اين آيه در قرآن نبود . من در اينجايگاه آنچه بر زبان مى آورم بيان نمى داشتم؛ خداوند ـ عزوجل ـ مى فرمايد: 'و امّا به نعمت خدايت
سخن گو` . خدايا ! سپاس از آن توست براى نعمتهايى كه به شماره در نمى آيد و فضل تو كه به فراموشى سپرده نمى شود. اى مردم! آن خبرها كه بايد ، به من رسيده است و من مى بينم كه اجل من نزديك گشته و گويى شما را مى بينم كه بر امر من آگاهى نداريد. من در ميان شما همان را به يادگار مى نهم كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به يادگار نهاد: كتاب خدا و عترتم، يعنى : عترت آن هدايتگرِ به سوى رهايى و خاتم پيامبران و سَرور شريفان ونبىّ مصطفى.
٣٤ ـ امام على عليه السّلام : همانا خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ما را پاك گرداند و معصوم داشت و ما را بر خلقش گواه گرفت و حجّتش در زمين قرار داد و ما را در كنار قرآن نهاد و قرآن را در كنار ما . نه ما از آن جدايى پذيريم ، نه آن از ما كناره بگيرد. كاوشى پيرامون حديث ثقلين الف : سند حديث ثقلين حديث ثقلين[١] كه در آن، پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله اهل بيت خود را همتا و همسنگ قرآن معرفى كرده و با تأكيد تمام امّت را به چنگ در زدن بديشان سفارش فرموده، متواتر و مورد اتفاق همه راويان و محدّثان جهان اسلام است. بر پايه بررسيهاى انجام شده، اين حديث را سى و سه نفر از اصحاب رسول خدا[٢] از آن حضرت نقلْ كرده اند كه اسامى آنها به ترتيب عبارت اند از: ابو ايّوب انصارى، ابوذرّ غفارى، ابو رافع غلام پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله ، ابو سعيد خُدرى، ابو شريح خزاعى، ابو قدامه انصارى، ابو ليلى انصارى، ابو الهيثم بن تيِّهان، ابو هريره، امّ سلمه، امّ هانى، انس بن مالك، براء بن عازب، جابر بن عبدالله انصارى، جبير بن مطعم، حذيفة بن اُسيد غفارى، حذيفة بن يَمان، خزيمة بن ثابت ذوشهادتين، زيد بن ارقم، زيد بن ثابت، سعد بن ابى وقّاص، سلمان فارسى، سهل بن سعد، ضمرة اسلمىّ، طلحة بن عبيدالله تميمى، عامر بن ليلى، عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن حنطب،عبدالله بن عبّاس، عدىّ بن حاتم، عقبة بن عامر، عمر بن خطّاب، عمرو بن عاص[٣] .
اين احاديث، علاوه بر احاديثى است كه امام على عليه السّلام [٤] و ساير اهل بيت[٥] آن را در دورانهاى مختلف، از رسول خدا نقل كرده اند.
نيز صاحب «عبقات الأنوار» اسامى نوزده نفر از تابعان[٦] و بيش از سيصد نفر از علما و مشاهير و حافظان حديث اهل سنت را به ترتيب طبقات، از قرن دوم تا چهاردهم ذكر كرده كه همگى اين حديث را روايت كرده اند[٧] . ب: تاريخ صدور حديث و مناسبت آن تحقيق در زمينه تاريخ صدور و مناسبتى كه پيامبرْ اين حديث را بيان فرموده، نشان مى دهد كه پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله در موارد متعدّدى بر اين مسئله مهمِّ سياسى ـ اجتماعى اسلام كه سرنوشت جامعه اسلامى بدان مربوط مى شد، تأكيد فرموده است. اين موارد عبارت اند از:
اوّل: در حجّة الوداع در روز عرفه.[٨]
دوم: در مسجد خيف.[٩]
سوم: در حجّة الوداع در غدير خمّ.[١٠]
چهارم: در خطبه اى كه بر منبر ايراد فرمود.[١١]
پنجم: در بيمارى مهلك حضرت صلّى الله عليه و آله ـ در حالى كه اتاق آكنده از جمعيت بودـ .[١٢]
ابن حجر مى گويد: بدان كه طريق هاى فراوانى براى حديث «تمسّك» از بيش از بيست صحابى وارد شده است ـ تفصيل اين طرق گذشت ـ و در برخى از اين طريق ها چنين است كه آن را در حجة الوداع و روز عرفه فرمود و در برخى ديگر آن را در بيماريش در مدينه، در حالى كه اطاق آكنده از يارانش بود، فرمود و در بعضى طريق ها آمده است كه آن را در غدير خم فرمود و در بعضى آن را در خطبه اى كه پس از بازگشت از طائف خواند[١٣] ـ همان گونه كه گذشت ـ و هيچ يك از اينها يكديگر را نفى نمى كنند؛ چون هيچ مانعى ندارد كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله آن را در اينجاها و غير آن، به جهت اهتمام به شأن كتاب عزيز و عترت پاك تكرار كرده باشد[١٤] . ١ / ١
جانشينان خدا
١ ـ كميل بن زياد: اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب عليه السّلام دست مرا گرفت و به صحرا برد. چون به بيرون شهر رسيد، چونان اندوهگينان آهى كشيد و فرمود: «... خدايا! آرى، البته زمين از كسى كه به حجّت و دليل، دين خدا را بر پا دارد، تهى نمى ماند و اين كس يا پيداست، يا ترسان و پنهان تا حجّتها و دلايل روشنِ خدا از بين نرود. ايشان چندند و كجايند؟! به خدا سوگند، شمارشان بسيار اندك است و در قدر و منزلتْ نزد خدا بسيار بزرگوارند، خداوند حجّتها ودلايل روشن خود را با ايشان حفظ مى كند تا آنها را به مانندهايشان سپرده، در دلهايشان كشت كنند. علم و دانش با بينايى حقيقى يكباره به ايشان روى آورده است و با آسودگى و خوشى يقين و باور به كار بسته اند و سختى و دشوارى اشخاصِ به ناز و نعمت پرورده را سهل و آسان يافته اند وبه آنچه نادانان از آن دورى گزينند اُنس و خو گرفته اند و با بدنهايى در دنيا زندگى مى كنند كه روح هاى آنها به جاى بسيار بلند آويخته است. آنان اند خلفا و نمايندگان خدا در زمين كه به سوى دين او مى خوانند. آه، آه! بسيار مشتاق و آرزومند ديدار آنان هستم».
٢ ـ امام سجادعليه السّلام ـ در دعايش در روز عرفه ـ : خدايا! درود بفرست بر پاك ترين هاى اهل بيتش كه آنها را براى امر خود برگزيدى و آنها را گنجوران علم خود و پاسداران دينت و جانشينان در زمينت و حجّتهاى بندگانت قرارشان دادى و با اراده ات آنان را از هر گونه پليدى و پلشتى كاملاً پاكشان گرداندى و آنان را وسيله به سوى خود و راهِ به سوى بهشت قرار دادى.
٣ ـ امام رضاعليه السّلام : امامان، جانشينان خداوند ـ عزوجل ـ در زمين هستند .
٤ ـ على بن حسّان: از امام رضاعليه السّلام درباره زيارت ابو الحسن موسى عليه السّلام پرسش شد.
حضرت عليه السّلام در پاسخ فرمود: «در مساجد اطراف آن نماز بخوانيد و در همه اين مكانها كافى است بگوييد: السَّلامُ عَلى اَوْلياءِ اللهِ وَاَصْفِيائِهِ! السَّلامُ عَلى اُمَناءِ اللهِ وَ اَحِبّائِه! اَلسَّلامُ عَلى اَنْصارِ اللهِ وخُلَفائِه!».
٥ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه با آن، مزار ائمّه عليهم السّلام زيارت مى شود ـ : گواهى مى دهم كه شما، امامان راهيافته و هدايت شده هستيد... . شما را با روح خود تأييد كرده و شما را در زمينش به سان جانشينان خود برگزيده است. ١ / ٢
جانشينان پيامبر ٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : «جانشينان و اوصياى من و حجّتهاى خدا بر خلق، پس از من دوازده تن هستند كه نخستين آنها برادر من است و آخرين ايشان فرزند من». گفته شد: يارسول الله! برادر تو كيست؟ فرمود: «على بن ابى طالب». گفتند: فرزندنت كيست؟ فرمود: «مهدى كه زمين را همان گونه كه از جور و ستم آكنده شده است، از داد و عدل بياكند».
٧ ـ امام على عليه السّلام ـ در توصيف امام مهدى عليه السّلام ـ : زره حكمت را پوشيده و آدابش را ـ كه عبارت است از: توجّه و شناختن و فارغ ساختن خود (از علاقه به دنيا) ـ فرا گرفته است. پس حكمت نزد آن حضرتْ گمشده اى است كه آن را جسته و نيازى است كه آن راطلبيده است. پس آن بزرگوار، غريب است. هر گاه اسلام غريب گردد و (مانند شتر خسته) دُم بر زمين نهد و گردن بچسباند و برنخيزد، او جانشينى از جانشينهاى پيغمبران خدا مى باشد.
٨ ـ امام على عليه السّلام : ـ در توصيف خاندان محمّدصلّى الله عليه و آله ـ : آنان امامان پاك و عترت معصوم و ذرّيه ارجمند و جانشينان رهيافته اند.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : امامان به منزله رسول خدا صلّى الله عليه و آله هستند، جز آنكه پيامبر نيستند و از زنان، آنچه براى پيامبرصلّى الله عليه و آله حلال است، بر ايشان حلال نيست و جز در آن به منزله رسول خدا صلّى الله عليه و آله شمرده مى شوند. ١ / ٣
اوصياى پيامبر ١٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من، سَرور پيامبران و رسولان و برتر از فرشتگان مقرّب هستم و اوصياى من نيز سَرور اوصياى پيامبران و رسولان هستند.
١١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من ،سَرور انبيا هستم و على بن ابى طالب، سَرور اوصيا است . اوصياى پس از من دوازده تن هستند كه نخستين آنها على بن ابى طالب و آخرين ايشان قائم است.
١٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر پيامبرى وصىَّ يى ، دارد و وارثى؛ و على وصىّ و وارث من است.
١٣ ـ سلمان : عرض كردم: يا رسول الله! هر پيامبرى وصىّ يى دارد؛ وصىّ شما كيست؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله در پاسخ من سكوت كرد. بعداً چون مرا ديد، فرمود: «اى سلمان!». من با سرعت عرض كردم: بله. فرمود: «مى دانى وصىّ موسى كه بود؟». عرض كردم: آرى، يوشع بن نون. فرمود: «چرا؟» عرض كردم: زيرا او داناترين ايشان بود. فرمود: «وصىّ و رازدان من و بهترين كسى كه پس از خود به يادگار مى نهم كه به وعده من تحقّق مى بخشد و قرضم را مى پردازد، على بن ابى طالب است».
١٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ در حديث معراج ـ : بار خدايا! اوصياى من كيان اند؟ ندا در رسيد كه: «اى محمّد! نام اوصياى تو بر پايه عرش من نوشته شده است». من در حالى كه در برابر پروردگار ـ جلّ جلاله ـ قرار داشتم، به پايه عرش نگريستم و دوازده نور ديدم كه در هر نور سطرى سبز رنگ بود كه نام وصىّ يى از اوصياى من بر آن نوشته شده بود. نخستين آنها على بن ابى طالب و آخرين ايشان مهدى
امّتم بود. عرض كردم: بار خدايا! اينان اوصياى پس از من هستند؟ ندا در رسيد كه: «اى محمّد! اينان اوليا، دوستان، برگزيدگان و حجّتهاى من بر مردم، پس از تو هستند و ايشان اند اوصيا و جانشينان تو و بهترينِ خلقم پس از تو».
١٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ـ خطاب به دُخت خود، فاطمه عليها السّلام كه از ديدن بيمارى پيامبر كه منجر به رحلت ايشان شد گريسته بود و نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله از هراسِ بر خود و نابودى دو فرزندش پس از وفات پيامبر شكوه مى كرد ـ : اى فاطمه! آيا هنوز ندانسته اى ما از خاندانى هستيم كه خداوند ـ عزوجل ـ آخرت را بر دنياى ما برگزيده است و اينكه او، مرگ را بر همه خلايقش محتوم ساخته است؛ اينكه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به زمين نگريسته و از ميان خلقش مرا برگزيده و پيامبر گردانيده است و پس از دومين نگريستن همسر تو را برگزيده و به من وحى كرده است كه تو را به ازدواج او در آورم و او را ياور و وزير خود بگيرم و او را جانشين خود در ميان امّتم قرار دهم. پس پدر تو بهترين پيامبر و رسول خدا و شوىِ تو بهترين اوصيا است و تو نخستين كس از خاندان من هستى كه به من مى پيوندى. سپس خداوند براى سومين بار به زمين نگريسته، تو و دو فرزندنت را برگزيده است. پس تو بانوى زنان بهشتى هستى و دو فرزند تو، حسن و حسين، سَرور جوانان بهشتى اند و فرزندان شوهر تو اوصياى من تا روز رستاخيز هستند و همه آنها هدايتگر و رهيافته اند. نخستينِ اوصياى پس از من، برادرم على و سپس حسن، در پى او حسين و به دنبال او نُه تن از فرزندان حسين هستند كه منزلتى چون من دارند و در بهشت جايگاهى نزديك تر به خدا از جايگاه من و پدرم ابراهيم نيست.
١٦ ـ امام حسين عليه السّلام : خداوند، محمّدصلّى الله عليه و آله را براى خلقش برگزيد و با پيامبرى گراميَش داشت و او را براى رسالت خود برگزيد. سپس خداوند، او را در حالى نزد خود برد كه حضرت صلّى الله عليه و آله براى بندگان خدا خير خواسته بود و آنچه را كه براى اوفرستاده شده بود، رسانده بود. ما خاندان، ياوران، اوصيا، وارثان و سزاوارترين مردم براى دست يافتن به مقام او در ميان مردم هستيم؛ امّا قومِ
ما اين مقام را از ما گرفتند و به خود اختصاص دادند. ما هم بدين امر تن داديم و از تفرقه تنفّر و عافيت را خوش داشتيم و اين در حالى است كه مى دانيم ما به اين حق كه حقّ ماست، سزاوارتر از كسانى هستيم كه آن را در اختيار گرفته اند.
١٧ ـ امام باقرعليه السّلام : نزديك ترين مردم به خداوندـ عزوجل ـ و خدا آگاه ترين ايشان و مهرورزترين آنها به مردم محمّدصلّى الله عليه و آله و امامان عليهم السّلام هستند. پس به جايى در آييد كه آنها در آمدند و از كسانى دورى گزينيد كه آنها دورى گزيدند [مقصود امام از اين سخن حسين، و فرزندان او بود] كه حق در ميان آنهاست و ايشان اند اوصيا و امامان، از آنها هستند. پس هر كجا ايشان را ديديد، پيرويشان كنيد.
١٨ ـ محمّد بن مسلم: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: «همانا خداوند ـ ـ خلقى از رحمت خود دارد كه آنها را از نور و رحمتش خلق كرده است، از رحمتش براى رحمتش. آنها ـ به اذن الهى ـ چشم بيناى خداوندى و گوش شنوا و زبان گوياى او در ميان خلايق و معتمدان او هستند در آنچه فرو فرستاده در هر گونه دليل و بيم و حجّتى. خداوند به سبب آنها بدى ها را محو مى كند، و ستم را كنار مى زند، و رحمت را فرو مى فرستد، و مرده را زنده مى گرداند و زنده را مى ميراند و به سبب ايشان خلقش را مى آزمايد و در پرتو وجود آنها، در ميان خلقش داورى مى كند». عرض كردم: قربانت گردم! اينان كيان اند؟ فرمود: «اوصيا».
١٩ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه با آن، حرم امامان را زيارت مى كنند ـ : درود و رحمت و بركات خدا بر جايگاه هاى شناخت الهى و جاى باش هاى بركت خداوندى و كان هاى حكمت پروردگار و حافظان سرّ خدا و حاملان كتاب خدا و اوصياى پيامبرِ پروردگار و نسل رسول الله.
توضيح: احاديثى كه دلالت دارد بر اينكه امامانِ اهل بيت، همان جانشينان پيامبرصلّى الله عليه و آله هستند، بسيار فراوان اند. ابو جعفر محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمىّ مى گويد: اخبار صحيح با اسانيد خدشه ناپذير حاكى از آن است كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به امر خداوند، على بن ابى طالب را وصىّ قرار داد
و على بن ابى طالبْ حسن را و حسنْ حسين را و حسينْ على بن الحسين را و على بن الحسينْ محمّد بن علىّ الباقر را و محمّد بن علىّ الباقرْ جعفر بن محمّد الصادق را و جعفر بن محمّد الصادقْ موسى بن جعفر را و موسى بن جعفرْ پسرش على بن موسى الرضا را و على بن موسى الرضا پسرش محمّد بن على را و محمّد بن على پسرش على بن محمّد را وعلى بن محمّدْ پسرش حسن بن على را و حسن بن على پسرش حجّة الله القائم بالحق را كه اگر از دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده باشد، خداوند اين روز را آن قدر بلند گرداند تا او خروج كند و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده شده، از عدل و داد بياكند. درود خدا بر او و پدران پاكش! ١ / ٤
محبوب ترين مردم نزد پيامبر ٢٠ ـ امّ سلمه: يك روز پيامبرصلّى الله عليه و آله نشسته بود كه فاطمه قابلمه اى آورد كه در آن كاچى بود. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «على و دو پسرش كجايند؟» فاطمه عرض كرد: در خانه. پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: «آنان را به سوى من بخوان».
على در حالى كه حسن و حسين، جلوى او قرار داشتند و فاطمه پيشاپيش آنها در حركت بود، به سوى پيامبرصلّى الله عليه و آله آمدند. پيامبرصلّى الله عليه و آله همين كه آنها را ديد، عباى خيبرى خود را كه بر بستر بود، برداشت و خود را به همراه على و حسن و حسين و فاطمه با آن پوشاند و سپس فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت من و محبوب ترين مردم نزد من هستند. پس پليدى را از آنها دور بدار و كاملاً پاكشان گردان!». در اين هنگام خداوند اين آيه:اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ... الآيه را نازل فرمود.
٢١ ـ امام على عليه السّلام : مردى خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! چه كسى نزد تو محبوب تر است؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله ـ در حالى كه من در كنارش بودم ـ فرمود: «اين و دو فرزندش و مادر فرزندانش. آنها از من هستند و من از آنها. ايشان در بهشت با من چنين اند» و دو انگشتش را به يكديگر چسباند.
٢٢ ـ جُميع بن عُمير تيمى: با عمّه ام بر عايشه وارد شديم. از او پرسيدند: چه كسى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله از همه محبوب تر بود؟ او گفت: فاطمه. گفتند: از مردان چه كسى؟ گفت: همسرش كه تا آنجا كه من مى دانم پيوسته روزه دار و شب زنده دار بود.
٢٣ ـ جميع بن عمير: با مادرم بر عايشه وارد شديم و مادرم درباره على از او پرسيد. او گفت: از مردى مى پرسى كه در نگاه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله از همه محبوب تر بود و دختر پيامبر را كه او هم محبوب ترين مردم نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله بود، در خانه داشت! ديدم كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و بر آنها جامه اى افكند و فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان». (عايشه گفت:) من به پيامبر نزديك شدم و گفتم: يا رسول الله! من هم در شمار اهل بيت هستم؟ فرمود: «كنار برو. تو بر خير و نيكى هستى». ١ / ٥
برترين مردم ٢٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بهترين مردانِ شما على بن ابى طالب و بهترين جوانانتان حسن و حسين و بهترين زنانتان فاطمه، دختر محمّد ـ صلى الله عليهما ـ است.
٢٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من و خاندانم برگزيدگان خدا و منتخبين او از ميان خلايقش هستيم.
٢٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى فاطمه! ما خاندانى هستيم كه خداوند، هفت خصلت به ما بخشيده كه به هيچ كس، پيش از ما و پس از ما عطا نفرموده است: من خاتم پيامبران وگرامى ترين ايشان نزد خدا و محبوب ترين خلق نزد او ـ عزوجل ـ
هستم؛ من پدر تو هستم و وصىّ من بهترين اوصيا و محبوب ترين ايشان نزد پروردگار است كه همان شوىِ توست؛ شهيدِ ما بهترين شهدا و محبوب ترين آنها نزد خداست كه همان عموى تو حمزة بن عبدالمطّلب است و عموى پدر تو و عموى شوىِ تو نيز هست؛ از ماست كسى كه با دو بال سبز در بهشت به همراه فرشتگان به هر سو كه بخواهد، پرواز مى كند. او همان پسر عموى پدر تو و برادر شوىِ توست؛ از ماست دو نوه اين امّت كه ـ دو فرزند تو، حسن و حسين هستند ـ سَرور جوانان بهشتيان مى باشند و پدر آن دو ـ سوگند به آنكه مرا به حق برانگيخت! ـ از آن دو بهتر است. اى فاطمه! سوگند به كسى كه مرا به حق برانگيخت ، مهدى اين امّت از همين دو تن است.
٢٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من، سَرور پيامبران و على بن ابى طالب، سَرور اوصيا و حسن و حسين، دو سالار جوانان بهشتى اند و امامان پس از آن دو، سَروران پرهيزگاران اند. دوستدار ما دوستدار خداست و دشمن ما دشمن خدا. و فرمانبرىِ از ما فرمانبرىِ از خدا و سركشى از ما سركشى از خداوند ـ عزوجل ـ است. خدا ما را بس و نيكو كارگزارى است.
٢٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : على بن ابى طالب و امامان از نسل او پس از من، سَروران زمينيان و جلودارانِ رو و دست و پا سپيدان[١٥] به روز رستاخيز هستند .
٢٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى على! من و تو و امامانِ از نسل تو سَروران دنيا و شهرياران سراى ديگريم. هر كه ما را بشناسد، خدا را شناخته است و هر كه ما را نشناسد، خداوند ـ عزوجل ـ را نشناخته است.
٣٠ ـ ابن عبّاس: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به عبدالرحمن بن عوف فرمود: «اى عبدالرحمن! شما اصحاب من هستيد و على بن ابى طالب از من است و من از على. او درِ دانش و وصىّ من است. او و فاطمه و حسن و حسين، بهترين مردم در تيره و شرافت و كرامت اند».
٣١ ـ امام على عليه السّلام ـ در خطبه اى در توصيف پيامبر والا مقام صلّى الله عليه و آله ـ : خاندان او بهترين
خاندان ها و خانواده او بهترين خانواده ها و تبار او بهترين تبارهاست. ١ / ٦
مباهله پيامبر به همراهى اهل بيت ٣٢ ـ عبدالرحمن بن كثير به نقل از جعفر بن محمّد به نقل از پدرش به نقل از جدّش به نقل از حسن بن على عليه السّلام ـ در بيان آيه شريف: نَدْعُ اَبْناءَ نا وَاَبناءَ كم... ـ : پيامبرصلّى الله عليه و آله خارج شد، در حالى كه پدرم از اَنْفُس با او بود و از فرزندان، من و برادرم بوديم و از زنان از ميان همه مردمان، مادرم فاطمه بود. ما خاندان او و گوشت و خون و جان اوييم. ما از او هستيم و او از ماست.
٣٣ ـ جابر: عاقب و طيّب نزد پيامبر آمدند . پيامبر، آن دو را به اسلام فرا خواند. گفتند: اى محمّد! ما پيش از تو اسلام آورده ايم! پيامبر فرمود: «دروغ مى گوييد و اگر بخواهيد، به شما مى گويم كه چه چيزْ شما را از مسلمان بودن مانع مى شود؟». گفتند: آگاهمان كن. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «دوست داشتن صليب و ميگسارى و خوردن گوشت خوك». پيامبرصلّى الله عليه و آله آن دو را به نفرين كردن فرا خواند و آن دو براى صبح زودِ روز بعد قرار گذاشتند. پيامبرصلّى الله عليه و آله صبح زود به راه افتاد و دست على، فاطمه، حسن و حسين را گرفت و در پى آن دو فرستاد كه بيايند؛ ولى آن دو از آمدن خوددارى ورزيدند و به حقانيت پيامبر اعتراف كردند. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله فرمود: «سوگند به آنكه مرا به حق برانگيخت! اگر آنچه گفتند انجام مى دادند، اين درّه بر ايشان آتش مى باراند».؟؟؟؟ اين آيه در حقّ آنها نازل شد: «بگو: بياييد تا فرا خوانيم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما جان هاى خود را و شما جان هاى خود را».
شعبى از قول جابر مى گويد: مقصود از انفسَنا وانفسَكم پيامبر اكرم و على و مقصود از ابناءَ نا وابناءَ كم حسن و حسين عليهم السّلام و مقصود از نساءَ نا ونساءَ كم فاطمه عليها السّلام است.
٣٤ ـ زمخشرى: روايت شده است هنگامى كه پيامبر آنها را به مباهله فرا خواند، آنها گفتند:
باشد تا باز گرديم و بينديشيم. چون با يكديگر خلوت كردند، به عاقب كه انديشمند ايشان بود، گفتند: اى عبد المسيح! چه مى گويى؟ او گفت: اى گروه مسيحيان! به خدا سوگند، دانسته ايد كه محمّد، پيامبر فرستاده شده است و كلامِ فصلِ خدايى به همراه آورده است. به خدا سوگند، هرگز قومى با پيامبرى مباهله نكرده، مگر آنكه بزرگشان نزيَد و خُردشان نرويد و جان نگيرد. اگر شما چنين كنيد، هر آينه نابود شويد. پس اگر شما چيزى جز اُنس با دينتان و بر پا داشتن رسوم كنونىِ خود نمى پذيريد، با اين مرد صلح كنيد و به سوى سرزمينهايتان بازگرديد.
پس پيامبرصلّى الله عليه و آله بيامد، در حالى كه حسين را در آغوش گرفته بود و دست حسن را در دست داشت و فاطمه پشت سر او و على پشت سر فاطمه در حركت بودند. پيامبر فرمود: «هرگاه من دعا كردم، شما آمين بگوييد». اسقف نجران گفت: اى گروه مسيحيان! من چهره هايى را مى بينم كه اگر خدا به سبب آنها بخواهد كوهى را از جايش بركند، چنين كند. با آنها مباهله [ هم نفرينى نكنيد كه نابود شويد و ديگر تا روز رستاخيز هيچ مسيحى بر زمين باقى نمانَد. آنها گفتند: اى ابو القاسم! ما صلاح ،آن ديديم كه با تو مباهله نكنيم و تو را بر دينَت پايدار بداريم و خود بر دينمان ثابت بمانيم. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «اگر از مباهله خوددارى مى كنيد، پس اسلام بياوريد تا آنچه براى مسلمانان است براى شما و هر چه بر ايشان است، بر شما باشد». آنها از پذيرشِ اين نيز دريغ ورزيدند. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «پس ما با شما نبرد مى كنيم». آنها گفتند: ما را توان جنگ با تازيان نيست؛ ولى با شما مصالحه مى كنيم كه اگر با ما نجنگيد و ما را نهراسانيد و از دينمان بازمان نداريد، سالانه دو هزار جامه فاخر به شما بدهيم ـ هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب ـ به همراه سى جوشن عادى (منسوب به قوم عاد) كه در آن آهن به كار زده شده باشد. پيامبر با اين شرط با آنها مصالحه كرد و فرمود: «سوگند به آنكه جان من در يد قدرت اوست، نابودى بر سر مردم نجران آويخته شده بود و اگر به مباهله مى پرداختند، به ميمون وخوك تبديل مى شدند واين وادى بر آنها آتش برمى افروخت وخداوند، نجران و مردم آن را چنان ريشه كن مى كرد كه ديگر حتّى پرنده اى بر درخت نمى ماند و بر نصارى سالى نمى گذشت، مگر آنكه همه آنها از ميان مى رفتند...».
سپس زمخشرى مى گويد: خداوند، «ابناء» و «نساء» را بر «اَنفُس» مقدّم داشته است تا والايى جايگاه ايشان و نزديكى پايگاهشان گوشزد شود و اعلان گردد كه آنها بر جانها مقدّم هستند و همه جانها فداى ايشان باد و در اين تقديم، نيرومندترين دليل بر فضيلت اصحاب كسا نهفته است. ١ / ٧
اولوا الامر قرآن
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوا الامر خويش فرمان بريد.»
حديث
٣٥ ـ امام على عليه السّلام : پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله فرمود: «شريكان من كسانى هستند كه خداوند، آنها را به خود و به من پيوند داد و اين آيه را درباره آنها نازل فرمود: ىا اَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا اطيعوا الله واَطيعُوا الرَّسُولَ... . پس اگر از اختلاف در امرى ترسيديد، آن را به خدا و رسول و اولى الامر ارجاع دهيد». عرض كردم: يا رسول الله! ايشان كيان اند؟ فرمود: «تو نخستين آنهايى».
٣٦ ـ امام على عليه السّلام ـ هنگام آمدن به كوفه ـ : اى مردم اين شهر! بر شما باد تقواى الهى و فرمانبرى از كسى كه از خدا فرمان مى برد و از خاندان پيامبر شماست. آنها در آنچه از خدا فرمان مى برند، به فرمانبرىِ شما شايسته تر هستند تا كسانى كه دروغ پردازند و مدّعى و در برابر ما قرار دارند. در پرتو برترى ما برترى مى فروشند و ما را انكار مى كنند و با حقِّ ما به ستيز برمى خيزند و ما را از آن دور مى دارند. آنها كيفر جنايت خود را چشيده اند و به زودى (در آخرت) به سزاى اين تبهكارى خواهند رسيد.
٣٧ ـ هشام بن حسّان: حسن بن على پس از بيعت مردم با او در خلافت خطبه خواند و فرمود: «...از ما فرمان بريد كه فرمانبرى از ما واجب است؛ زيرا فرمانبرى از ما به فرمانبرى از خداوند ـ عزوجل ـ و پيامبر او پيوسته است. خداوند مى فرمايد: 'اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوا الامر خويش فرمان بريد و چون در امرى اختلاف كرديد، به خدا و پيامبر رجوع كنيد`، 'و حال آنكه اگر در آن به پيامبر و اولوا الامرشان رجوع
مى كردند، حقيقت امر را از آنان در مى يافتند`.
٣٨ ـ امام حسين عليه السّلام ـ در خطبه خود خطاب به كسانى كه براى محاصره او به كربلا آمده بودند ـ : امّا بعد؛ اى مردم! اگر شما تقوا در پيش گيريد و حق را براى اهلش شناسيد، خدا از شما خشنودتر خواهد گشت و ما خاندان محمّد به داشتن ولايت اين امر بر شما شايسته تر هستيم از اين مدّعيانى كه از آن بى بهره اند و در ميان شما به ظلم و تجاوز مى گردند و اگر ما را خوش نمى داريد و اين حق را براى ما نمى شناسيد، كه در اين صورتْ اين نظرِ شما، جز آن چيزى است كه نامه هاى شما به من مى گويد و پيكهاى شما به من گفته اند ـ پس من از نزد شما برمى گردم.
٣٩ ـ امام سجادعليه السّلام : ـ در دعا ـ : ... و درود ـ بفرست بار خدايا! ـ بر برگزيده آفريدگانت محمّد و خاندان برگزيده از مردمان پاكت و ما را شنواى ايشان و فرمانبر آنها ـ چنانكه دستور داده اى ـ قرار ده!
٤٠ ـ امام باقرعليه السّلام ـ درباره آيه شريف : ىا اَيُّها الّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَاَطيعُوا الرَّسُولَ واُولِى الْاَمْرِ مِنْكُم ـ : مقصود آيه تنها ما هستيم. خداوند، همه مؤمنان را دستور داده تا روز رستاخيز، از ما فرمان برند.
٤١ ـ ابو بصير: از امام صادق عليه السّلام درباره آيه شريف : اَطيعوا اللهَ وَاَطيعوا الرَّسُولَ واُولى الاْمرِ منكم پرسش كردم. حضرت عليه السّلام فرمود: «اين آيه در حقّ على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السّلام نازل شده است». به ايشان عرض كردم: مردم مى گويند: پس چرا نامى از على و اهل بيت او در كتاب خداوند ـ عزوجل ـ به ميان نيامده است؟ حضرت عليه السّلام فرمود: «به آنها بگوييد: بر پيامبر نماز نازل شد، در حالى كه سه و چهار ركعت بودن آن از سوى خداوند مورد تصريح قرار نگرفت و اين پيامبرصلّى الله عليه و آله بود كه آن را براى مردم تفسير كرد. نيز زكات بر پيامبر نازل شد و تصريح نشد كه از هر چهل درهم، يك درهم زكات بدان تعلّق مى گيرد و پيامبر آن را براى مردم تفسير فرمود و حج بر پيامبر نازل شد و گفته نشد: 'هفت بار طواف كنيد` و خود پيامبر، اين حقيقت را براى آنها
باز گفت و آيه: وَاَطيعوا الله واَطيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِى الْاَمْرِ منكُمْ نازل شد كه در حقيقت در حقّ على، حسن و حسين نازل شده است».
٤٢ ـ امام صادق عليه السّلام ـ درباره آيه شريف : ىا اَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَاَطيعوا الرَّسُولَ وَاُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ ـ : اولوا الامر، همان امامان از اهل بيت عليهم السّلام هستند.
٤٣ ـ ابن ابى يعفور: بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم، در حالى كه گروهى از اصحابش در خدمت حضرت عليه السّلام بودند. [ او حديثى طولانى را روايت مى كند تا بدين جا مى رسد كه گفت:] حضرت عليه السّلام به من فرمود: «اى پسر ابو يعفور! خداوندـ عزوجل ـ كسى است كه دستور داده از او و پيامبر و اولى الامرى فرمان برند كه همان اوصياى پيامبرصلّى الله عليه و آله هستند. اى پسر ابو يعفور! ما حجّتهاى الهى هستيم در ميان بندگان و گواهان او در ميان خلقش و امينان او در زمينش و خزانه داران دانش او و دعوتگران به سوى راهش كه بدان عمل هم مى كنيم. پس كسى كه از ما فرمان برد، از خدا فرمان برده است و كسى كه از ما سر كشد، از خدا سر كشيده است». ١ / ٨
اهل ذكر ٤٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ درباره اين سخن پروردگار: «اگر خودنمى دانيد، از اهل كتاب بپرسيد» ـ : مقصود از ذكر من هستم، و مراد از اهل ذكر، امامان هستند.
٤٥ ـ امام على عليه السّلام : اهل ذكر، ما هستيم.
٤٦ ـ حارث: از على درباره آيه : فَاسألوا اَهْلَ الذِّكْرِ پرسش كردم. فرمود: «به خدا سوگند، همانا ماييم اهل ذكر، ماييم اهل علم و ماييم كان تأويل و تنزيل. از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: 'من شهر علم ام و على دروازه آن. هر كه جوياى علم است، بايد از درِ آن بيايد` .
٤٧ ـ امام على عليه السّلام : بدانيد كه مقصود از ذِكر، پيامبر خداست و اهل ذكر، ما هستيم و ماييم راسخان در علم و نشان هدايت و سرانِ پرهيز كه براى ما مَثَل زده مى شود.
٤٨ ـ امام باقرعليه السّلام ـ درباره آيه شريف : فَاسْأَلُوا اَهْلَ الذِّكْر اِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمونَ ـ : اهل ذكر، ما هستيم.
٤٩ ـ امام باقرعليه السّلام ـ درباره آيه شريف : فَاسألوا اَهْلَ الذِّكْرِ ـ : ايشان امامان از خاندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله هستند.
٥٠ ـ هشام: از امام صادق عليه السّلام درباره آيه شريف : فَاسأَلوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ پرسش كردم كه ايشان كيان اند؟ فرمود: «ما». عرض كردم: ما بايد از شما سؤال كنيم؟ فرمود: «آرى» عرض كردم: پس شما بايد به ما پاسخ دهيد. فرمود: «آن با ماست».
٥١ ـ امام صادق عليه السّلام : ذِكر دو معنى دارد: قرآن و محمّدصلّى الله عليه و آله و به هر دو مفهوم، اهل ذكر، ما هستيم: امّا ذكر به معناى قرآن، خداوند مى فرمايد: «بر تو قرآن نازل كرديم تا آنچه را براى مردم نازل شده است، برايشان بيان كنى» و اين سخن پروردگار كه : «و قرآن، سبب بلند آوازه گشتن تو و قوم توست و زودا كه بازخواست شويد» و امّا ذكر به معناى محمّدصلّى الله عليه و آله : در سوره طلاق آمده است: «پس اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد خدا بر شما قرآن را نازل فرموده است و پيامبرى كه آيات روشن خدا را برايتان مى خواند تا كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، از تاريكى به روشنايى در آورد».
٥٢ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در حديثى طولانى ـ : خداوند والا نام مى فرمايد: فَاسْأَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لا تَعْمَلُونَ . كتاب، همان ذكر است و اهل آن همان خاندان محمّد است كه خداوند دستور داده است از آنها پرسش كنند و به سؤال كردن از نادانان مأمور نگشته اند .
٥٣ ـ امام صادق عليه السّلام ـ درباره آيه شريف : وَإِنَّه لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ ـ : مقصود از ذكر، قرآن است و ما، قوم آن هستيم و از ما بايد سؤال شود.
٥٤ ـ ابن بكير از حمزة بن محمّد طيّار نقل مى كند كه يكى از خطبه هاى پدر امام صادق را بر ايشان عرضه كرد تا آنكه به بخشى از آن خطبه رسيد. امام فرمود: «بايست و خاموش باش». و سپس فرمود: «شما را در آنچه برايتان نازل شده و از آن آگاهى نداريد، نرسد، مگر دست شستن و درنگ و باز گردانيدن آن به امامان هدايت، تا شما را در آن به راه راست وادارند و نابينايى از شما برگيرند و حقّ را در آن به شما بشناسانند. خداوند مى فرمايد: فاسْأَلُوا اَهْلَ الذِّكر اِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ .
٥٥ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در نامه اى به اصحابش ـ : اى گروه رحمت شده رستگار! همانا خداوند با خيرى كه به شما بخشيده نعمتش را بر شما كامل گردانيده است. بدانيد كه اگر كسى از خلق خدا در دين او به دلخواه و رأى و قياس عمل كند،نه به علم الهى و نه به امر او رسيده است . خداوند قرآن را فرو فرستاده و در آن بيان هر چيز را نهاده است. خداوند براى قرآن و آموختن آن، اهلى را قرار داده است و اهل آگاهى از قرآن را ـ كه خداوند علم آن را بديشان بخشيده ـ نرسد كه در آن به دلخواه و بر اساس رأى و قياس عمل كنند. خداوند با دادن علم خود بديشان آنها را از اين كار بى نياز ساخته است و آن را ويژه ايشان كرده و آن علم را نزد ايشان نهاده است و اين كرامتى است كه خداوند، ايشان را با آن ارجمند داشته است. اينها همان اهل ذكرى هستند كه خداوند به اين امّت دستور داده از ايشان سؤال كنند. ١ / ٩
پاسداران دين ٥٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به على بن ابى طالب عليه السّلام ـ : اى على! من و تو و دو فرزندت حسن و حسين و نُه فرزند حسين بنيانها و پايه هاى اسلام هستيم. هر كه از ما پيروى كند، رهايى يابد و هر كه از ما باز ماند، رو به سوى آتش دارد.
٥٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : در هر نسلى از امّت من، دادگرى از اهل بيت من حضور دارد كه تحريف زياده روان، در لباس دين درآمدن مبطلان و تأويل جاهلان را از اين دين دور مى كند. امامان شما همان راهبران شما به سوى خداوند ـ ـ هستند. پس بنگريد كه در دين و نماز خود به چه كسانى اقتدا مى كنيد؟
٥٨ ـ امام صادق عليه السّلام : دانشمندان، وارثان انبيا هستند و اين از آن روست كه پيامبران نه درهمى به ارث مى نهند، نه دينارى. بلكه احاديثى از احاديث خود را به ارث مى نهند. پس هر كه قدرى از آن را فرا ستاند به بهره اى فراوان دست يافته است. پس بنگريد دانش خود را از چه كسى فرا مى ستانيد؛ زيرا در هر نسل افراد عادلى از ما اهل بيت هستندكه تحريف زياده روان، در لباس دين در آمدن مبطلان و تأويل جاهلان را از اين دين دور مى كنند.
٥٩ ـ امام رضاعليه السّلام ـ در توصيف امام ـ : خيرخواه بندگان خدا و پاسدار دين الهى است. ١ / ١٠
درهاى الهى ٦٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما درِ خدا هستيم كه از آن وارد مى شوند. در پرتو وجود ما، هدايت جويان ره مى يابند.
٦١ ـ امام على عليه السّلام ـ در خطبه اى كه در آن فضايل اهل بيت عليهم السّلام را بر مى شمارد ـ : ماييم خواصّ و اصحاب و خزانه داران و درها و جز از در، به خانه در نيايند و هر كس جز از درِ خانه وارد شود، دزدش نامند.
٦٢ ـ امام على عليه السّلام : اگر خداوند ـ تبارك و تعالى ـ بخواهد، خود را به بندگانش مى شناساند، ليكن ما را درها و راه خود گرداند و طريق و سويى قرار داد كه از آن مى آيند. پس هر كه از ولايت ما كناره گيرد، يا ديگرى را بر ما برترى دهد،از راهْ منحرف شده است. پس كسانى كه مردم بديشان چنگ در زنند، در هدايت يكسان نيستند و برابر نيستند كسانى كه مردم را به چشمه هاى ناصافى راه برند كه در يكديگر مى ريزند و كسى كه با ما باشد، به چشمه هايى گوارا مى رسد كه به امر پروردگار
در جوشش است و هيچ خشكى و كاستى نپذيرد.
٦٣ ـ امام صادق عليه السّلام : اوصيا همان درهاى خداوند ـ عزوجل ـ هستند كه از آن وارد مى شوند و اگر ايشان نمى بودند، خداوند ـ عزوجل ـ شناخته نمى شد. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ با آنها بر خلقش حجّت مى آورد. ١ / ١١
كدخدايان خدا ٦٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به على عليه السّلام ـ : سه چيز است كه به حق بودنشان سوگند مى خورم: اينكه تو و اوصياى پس از تو كدخدايانى هستيد كه خداوند جز از راه شناختِ شما خداوند شناخته نگردد وكدخدايانى هستيد كه كسى به بهشت در نيايد، مگر كسى كه شما را بشناسد و شما هم او را بشناسيد و كدخدايانى هستيد كه كسى به آتش در نيايد، مگر كسى كه شما را نشناسد و شما هم او را نشناسيد.
٦٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به على عليه السّلام ـ : اى على! تو و اوصياى از نسل تو، اعرافِ ميان بهشت و دوزخ هستيد كه كسى بدان در نيايد، مگر كسى كه شما را بشناسد و شما هم او را بشناسيد و به آتش در نيايد، مگر كسى كه شما را (بر حق) نشناسد و شما هم او را (بر صراط حق) نشناسيد.
٦٦ ـ امام على عليه السّلام : همانا امامان، كارگزاران خدايند در ميان خلق او و كدخدايان او در ميان بندگانش. به بهشت درنيايد، مگر كسى كه آنها را بشناسد و ايشان هم او را بشناسند و به آتش در نيايد، مگر كسى كه آنها را نشناسد و آنها هم او را نشناسند.
٦٧ ـ امام على عليه السّلام : در توصيف قيامت ـ : اوصيا صاحبان صراط هستند وبر آن ايستاده اند. به بهشت وارد نشود، مگر كسى كه آنها را بشناسد و آنها هم او را بشناسند و به آتش در نيايد، مگر كسى كه ايشان را نشناسد و آنها هم او را نشناسند؛ زيرا آنها كدخدايان خدايند و خداوند هنگام گرفتن پيمان از ايشان اوصيا را بديشان شناسانده است و در كتابِ خود چنين توصيفشان كرده است: «و بر اعراف (بلنديهاى حايل ميان بهشت و دوزخ) مردانى هستند كه همه را به نشانيشان مى شناسند». آنها گواهانِ دوستان خود هستند و پيامبر، گواه بر ايشان است.
٦٨ ـ هلقام: از امام باقرعليه السّلام درباره آيه شريف : وَعَلى الْاَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلّاً بِسيماهُمْ پرسش كردم كه مقصود از وَعَلى الْاَعْرافِ رِجالٌ چيست؟ امام عليه السّلام فرمود: «آيا شما كدخدايانى را بر قبيله هايتان نمى گماريد تا نيكوكار و بدكردار ايشان را شناسايى كنند؟». عرض كردم: آرى. فرمود: «ما همان مردانى هستيم كه هر يك را از سيمايشان مى شناسيم».
٦٩ ـ ابن بن عمر: نزد امام صادق عليه السّلام بودم كه سفيان بن مصعبِ عبدى وارد شد و عرض كرد: خدا مرا قربان تو گرداند. نظرت درباره آيه شريف : وَعَلى الْاَعْرافِ رِجالٌ چيست؟ حضرت عليه السّلام فرمود: «آنها جانشينان دوازده گانه از خاندان محمّد هستند كه خدا را نشناسد، مگر كسى كه ايشان را بشناسد و آنها هم او را بشناسند». سفيان گفت: قربانت گردم! مقصود از اعراف چيست؟ امام عليه السّلام فرمود: «پشته هايى از مُشك است كه پيامبر خدا و اوصياى او بر آنها ايستانده اند و هر كس را از سيمايش مى شناسند». ١ / ١٢
اركان زمين ٧٠ ـ امام باقرعليه السّلام : همانا پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله باب (معرفت) خدا است كه جز از آن در نيايند و راه اوست كه هر كس آن را بپيمايد، به خداوند ـ عزوجل ـ رسد. اميرالمؤمنين عليه السّلام نيز پس از او چنين است و همين طور است هر امام در پِى ديگرى. خداوند ـ عزوجل ـ آنها را اركان زمين قرار داده تا اهلش را نلرزاند و بنيانهاى اسلام و مرزداران راه نجات آن ساخته كه هيچ كس جز به هدايت آنها ره نمى يابد و بيرون رفته از هدايتى گمراه نمى شود، مگر با كوتاهى كردن در حقّ ايشان. آنها معتمدان خدا هستند در علم و حجّت ها وهشدارهايى كه فرو فرستاده است. آنها دليل رسايى هستند براى زمينيان كه براى آخرين آنها از سوى خدا همان جارى است كه براى نخستين ايشان و هيچ كس جز به يارى خدا به اين حدّ نرسد.
٧١ ـ امام باقرعليه السّلام ـ در زيارت اميرالمؤمنين عليه السّلام ـ : شما، اهل خانه رحمت و بنيانهاى دين و اركان زمين و شجره طيّبه هستيد.
٧٢ ـ امام باقرعليه السّلام : ما در زمين، شالوده هستيم و شيعيان ما، دستگيره هاى اسلام اند. ١ / ١٣
اركان جهان ٧٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ در توصيف امامان فرزند على عليه السّلام ـ : آنها خلفا، اوصيا فرزندان و خاندان من هستند... . خداوند ـ عزوجل ـ با آنها آسمان را نگاه داشته، تا ـ جز به اذن او ـ بر زمين فرو نيفتد و خداوند، با آنها زمين را از اينكه اهلش را بلرزاند، حفظ كرده است.
٧٤ ـ امام سجادعليه السّلام : ما، امامان مسلمانان و حجّتهاى الهى بر جهانيان و سَروران مؤمنان و جلوداران سپيد پيشانيهاى دست و پا سفيد و سالار مؤمنان هستيم. ما موجب امنيت زمينيان هستيم، چنانكه ستارگان سبب امان آسمانيان هستند. خداوند به سبب ما آسمان را نگاه داشته تا مبادا ـ جز به اذن او ـ بر زمين فرو افتد و با ما زمين را حفظ كرده تا اهل زمين را نلرزاند. باران را به سبب ما فرو مى فرستد و رحمت را در پرتو وجود ما مى پراكند و بركتهاى زمين را بيرون مى دهد. اگر كسى از ما در زمين نمى بود، اهل خود را فرو مى كشيد.
٧٥ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه امامان را با آن زيارت مى كنند ـ : اى سَرورانم! من نمى توانم ستايش شما را شماره كنم و به كُنه مدح شما برسم و به توصيف منزلت شما دست يابم. شما نور برگزيدگان و هدايتگر نيكان و حجّتهاى خداوند جبّار هستيد كه خداوند به سبب شما هر كارى را آغاز مى كند و پايان هر كارى را به سبب شما مقرّر مى فرمايد و در پرتو وجود شما باران فرو مى ريزد وبا شما آسمان را نگاه مى دارد تا ـ مگر به اذن او ـ فرو نيفتد. ١ / ١٤
اَمان زمينيان ٧٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ستارگان، موجب امان آسمانيان هستند و هر گاه ستارگان ناپديد شوند، آسمانيان نيز بروند و اهل بيت من، موجب امان زمينيان هستند و هر گاه اهل بيت من بروند، زمينيان نيز خواهند رفت.
٧٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ستارگان، موجب امان آسمانيان و اهل بيت من، موجب امان زمينيان هستند. پس هر گاه اهل بيت من بروند، بر زمينيان نشانه هاى تهديد ظاهر شود.
٧٨ ـ امام على عليه السّلام : ما خانه نبوّت و كان حكمت و موجب امان زمينيان و رهايى كسانى كه طالب رهايى باشند، هستيم . ١ / ١٥
كان رسالت ٧٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما، خاندان شجره نبوّت و كان رسالت هستيم و هيچ كس جز من بر اهل بيتم برترى نيابد.
٨٠ ـ امام حسين عليه السّلام ـ به عتبة بن ابى سفيان ـ : ما، اهل خانه كرامت و كان رسالت و نشانه هاى حقّى هستيم كه خداوند، آن را در دل ما به وديعت نهاده و زبان ما را بدان گويا ساخته است.
٨١ ـ امام حسين عليه السّلام ـ به وليد، والى مدينه ـ : اى امير! ما، خاندان نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان و فرودگاه رحمت ايم كه خداوند، كارها را با ما مى آغازد و با ما به پايان مى بَرد.
٨٢ ـ امام رضاعليه السّلام ـ در خطبه اى ـ : سپاس مر خدايى را كه خود را در كتابش ستوده است... و درود خدا بر محمّد، خاتم نبوّت و بهترينِ مردم و بر خاندان او كه خاندان رحمت و شجره نعمت و كان رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان هستند.
٨٣ ـ ابن عبّاس ـ درباره آيه شريف : فاسألوا اَهْلَ الذِّكْرِ ـ : مقصود از آن، محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام هستند كه اهل ذكر و علم و عقل وبيان اند و اهل بيت نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان هستند.
٨٤ ـ ابن عبّاس: چون روز رحلت پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرا رسيد، ملك الموت بر در ايستاد و عرض كرد: سلام بر شما اى اهل بيت نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان! سپس اذن دخول خواست. فاطمه فرمود: «او به جاى پرداختن به تو، به كار ديگرى مشغول است». ملك الموت سه بار اذن خواست. پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به طرف او نگاه كرد و فرمود: «او ملك الموت است».
٨٥ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه با آن امامان را زيارت مى كنند ـ : سلام بر شما اى اهل بيت نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان و محلّ فرود وحى و كان رحمت! ١ / ١٦
بنيانهاى حقّ ٨٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ در توصيف امامان عليهم السّلام ـ : امامانى هستند نيكوكار. آنها با حق هستند و حق با آنهاست.
٨٧ ـ امام على عليه السّلام : بدانيد كه خداوند سبحان براى خير، اهلى و براى حق بنيان هايى و براى طاعت، نگاه دارندگانى قرار داده است.
٨٨ ـ امام على عليه السّلام : ما دعوتگران به سوى حق و امامان مردم و زبانهاى راستگو هستيم . هر كه از ما فرمان بَرد، چيرگى يابد و هر كه از ما سركشى كند، نابود شود.
٨٩ ـ امام على عليه السّلام : ستون حق را ما بر افراشتيم و لشگريان باطل را ما شكست داديم.
٩٠ ـ امام على عليه السّلام : ما معتمدان خداييم در ميان خلقش و برافرازندگان حق ايم در سرزمينش. دوست، با ما نجات مى يابد و دشمن، با ما به نابودى مى رسد.
٩١ ـ امام على عليه السّلام : از حقّ و اهل آن منحرف نشويد كه هر كسْ ديگرى را به جاى ما اهل بيت بگيرد، هلاك شود و دنيا و آخرت را از دست دهد.
٩٢ ـ امام حسين عليه السّلام : ما خاندان رسول خداييم. حق در ميان ماست و زبان ما به حق گوياست.
٩٣ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه امامان را با آن زيارت مى كنند ـ : حق با شما و در ميان شما و از شما و به سوى شماست. شماييد اهل حقّ و معدن آن . ١ / ١٧
سرداران سخن ٩٤ ـ امام على عليه السّلام : ماييم سرداران سخن كه ريشه هاى آن در ما فرو رفته و شاخه هايش بر ما آويزان شده است.
٩٥ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در توصيف امامان عليهم السّلام ـ : خداوند، آنها را موجب زندگى مردم و چراغ تاريكى و كليدهاى سخن قرار داده است. ١ / ١٨
آشتى با آنها آشتى با پيامبر و جنگ با آنها جنگ با پيامبر است
٩٦ ـ زيد بن ارقم: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام فرمود: «من با هر كه با شما سر جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و با هر كه آشتى شما را در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم».
٩٧ ـ زيد بن ارقم: پيامبرصلّى الله عليه و آله ـ در مرضى كه خداوندْ در آن، جان او را ستاند ـ به على، فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام مهر ورزيد و فرمود: «من با هر كه با شما سر جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و با هر كه آشتى شما را در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم».
٩٨ ـ ابو هريره: پيامبرصلّى الله عليه و آله به على، حسن، حسين و فاطمه عليهم السّلام نگريست و فرمود: «من با هر كه با شما سر جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و با هر كه آشتى شما را در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم».
٩٩ ـ زيد بن ارقم: در خدمت رسول الله صلّى الله عليه و آله بوديم. به ايشان در اتاقِ خود وحى مى شد و ما منتظر او بوديم، تا گرما شدّت گرفت. پس على بن ابى طالب به همراه فاطمه، حسن و حسين آمدند و در سايه ديوارى نشستند و پيامبر را انتظار كشيدند. چون پيامبرصلّى الله عليه و آله بيرون آمد، آنها را ديد و به سوى آنها رفت و ما در جاى خود ايستاده بوديم. سپس پيامبرصلّى الله عليه و آله به سوى ما آمد، در حالى كه با جامه اش بر سر آنها سايه انداخته بود. يك سرِ جامه را پيامبر و سرِ ديگر آن را على گرفته بود و پيامبرصلّى الله عليه و آله مى فرمود: «خدايا! من آنها را دوست دارم پس آنها را دوست بدار. خدايا! من با هر كه با آنها آشتى در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با آنها سرِ جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم». پيامبرصلّى الله عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار فرمود.
١٠٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى گروه مسلمانان! من با هر كه با اهل خيمه [على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام در خيمه بودند] آشتى در پيش گيرد آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با ايشان سرِ جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و دوستدار كسى هستم كه دوستدار آنهاست. آنها را دوست ندارد، مگر انسان نيكبخت حلالزاده و آنها را دشمن نمى دارد، مگر نگون بختِ ناپاكزاده.
١٠١ ـ امام سجادعليه السّلام : روزى پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله نشسته بود و على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام نزد او بودند. حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «سوگند به كسى كه مرا به حق مژده رسان برانگيخت، بر روى زمين، هيچ كس نزد خداوند ـ عزوجل ـ محبوب تر و گرامى تر از ما نيست. خداوند تبارك و تعالى نام مرا از يكى از نامهاى خود مشتق ساخت؛ او «محمود» است و من محمّد. اى على! خداوند، نام تو را از نامهاى خود مشتق ساخته است؛ اوست «العلىّ الاعلى» و تويى على و تو اى حسن! خداوند نامت را از نامهاى خود بر گرفته كه او «محسن» است و تو حسن و تو اى حسين! خداوند، نام تو را نيز از نامهاى خود گرفته كه او «ذوالاحسان» است و تو حسين و تو اى فاطمه! خداوند، نام تو را نيز از نامهاى خود برگرفته كه او «فاطر» است و تو فاطمه». سپس فرمود: «خدايا! تو را گواه مى گيرم كه با هر كس با ايشان آشتى در پيش گيرد» آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با ايشان سر جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و دوستدار كسى هستم كه ايشان را دوست داشته باشد و كينه كسى را در دل دارم كه كينه ايشان را در دل دارد و دشمن كسى هستم كه دشمن آنهاست و دوست كسى هستم كه دوست آنهاست؛ زيرا آنها از من و من از آنهايم». ١ / ١٩
دين با آنان آغاز مى گردد و با آنان پايان مى گيرد
١٠٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به على عليه السّلام ـ : اى على! خداوند، دين را با ما به پايان برده، چنانكه آن را با ما آغاز كرده است و در پرتو ما، خداوند، دلهاى شما را پس از دشمنى و نفرت، الفت بخشيده است.
١٠٣ ـ امام على عليه السّلام ـ در حديثى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله فتنه هايى را به آگاهى او مى رساند كه پس از حضرتش صلّى الله عليه و آله بر امّت مى رسد تا اينكه عدالت به داد آنها مى رسد ـ : يا رسول الله! عدالت از ماست يا از جز ما؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله مى فرمايد: «از ماست. خداوند دين را با ما مى آغازد و با ما به پايان مى برد و در پرتو وجود ما، پس از شرك، ميان دلها انس مى افكند و پس از فِتنه، به دلها الفت مى بخشد». گفتم:
سپاس خداى را براى آنچه از فضل خود به ما بخشيده است.
١٠٤ ـ عمر بن على به نقل از پدرش امام على عليه السّلام نقل مى كند كه حضرت عليه السّلام به پيامبرصلّى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله! آيا مهدى از ماست يا از جز ما؟ فرمود: «از ماست. خداوند، (با ما) پايان مى بخشد و با ما مى آغازد و همه با ما از شرك رهايى مى يابند و خداوند با ما دلها را پس از خصومتى آشكارْ الفت مى بخشد، چنانكه پس از دشمنىِ شرك، دلهايشان را با يكديگر مأنوس ساخت». امام على عليه السّلام عرض كرد: آيا آنها مؤمن هستند يا كافر؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «فريب خورده و كافر».
١٠٥ ـ امام على عليه السّلام : پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به من فرمود: «اى على! اين امر با شما آغاز مى شود و با شما پايان مى پذيرد. صبر در پيش گيريد كه انجام كار، از آنِ پرهيزگاران است».
١٠٦ ـ امام على عليه السّلام : خداوند، اسلام را با ما آغاز كرد و با ما به پايان مى بَرد.
١٠٧ ـ امام على عليه السّلام : خداوند، با ما آغاز مى كند و با ما به پايان مى بَرد.
١٠٨ ـ امام على عليه السّلام : اى مردم! ما خاندانى هستيم كه خداوند، دروغ را با ما مشخّص مى سازد و بيمارى سخت را با ما از ميان مى برد و ريسمان خوارى را با ما از گردنهاى شما مى گشايد و با ما مى آغازد و با ما به پايان مى برد.
١٠٩ ـ امام باقرعليه السّلام : اى مردم! كجا مى رَويد و كجا مى برندتان؟ خداوند با ما، نخستين شما را هدايت كرد و با ما آخرين شما را پايان خواهد بخشيد.
١١٠ ـ امام رضاعليه السّلام : خداوند، دين را با ما آغازيده و با ما پايان مى بخشد.
١١١ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه با آن، مزار امامان را زيارت مى كنند ـ : خداوند با شما آغاز كرد و با شما پايان مى بخشد. ١ / ٢٠
هيچ كس با ايشان سنجيده نمى شود ١١٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما خاندانى هستيم كه هيچ كس با ما سنجيده نمى شود.
١١٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما خاندانى هستيم كه هيچ كس با ما برابر نهاده نمى شود و هر كه به دشمنى با ما برخيزد، به دشمنى با خدا برخاسته است.
١١٤ ـ امام على عليه السّلام : هيچ كس از اين امّت با خاندان محمّد سنجيده نمى شود و هرگز كسى كه نعمتهاى اين خاندان به سوى او روان است، با آنها مساوى دانسته نمى شود.
١١٥ ـ امام على عليه السّلام : ما اهل بيتى هستيم كه هيچ كس با ما سنجيده نمى شود؛ قرآن در ميان ما نازل شده است و خاستگاه رسالت، در ميان ماست.
١١٦ ـ امام على عليه السّلام : بزرگواران ماييم و جلودارانِ ما جلوداران انبيا هستند. حزب ما حزب خداست و گروهِ سركش، حزب شيطان است. هر كس ما را همسنگ دشمنمان بداند، از ما نيست.
١١٧ ـ حارث: على عليه السّلام به من فرمود: «ما خاندانى هستيم كه با مردم سنجيده نمى شويم». مردى برخاست و اين خبر را به ابن عبّاس رساند. او گفت: على راست گفته است؛ آيا چنين نيست كه پيامبرصلّى الله عليه و آله با مردم سنجيده نمى شود؟ درباره على نيز اين آيه نازل شده است: «آنها كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند، آنها بهترين مردمان اند».
١١٨ ـ عبّاد بن صهيب: به امام صادق، جعفر بن محمّدعليه السّلام عرض كردم: بفرماييد كه آيا ابوذر برتر است يا شما اهل بيت؟ فرمود: «اى پسر صهيب! شمارِ ماههاى سال چند است؟». گفتم: دوازده ماه. فرمود: «شمار ماههاى حرام چند تاست؟». گفتم: چهارتا. فرمود: «آيا ماه رمضان درشمارِ آنهاست؟». گفتم: خير. فرمود: «ماه رمضان برتر است يا ماههاى حرام؟». گفتم: ماه رمضان. فرمود: «با ما اهل بيت نيز هيچ كس سنجيده نمى شود. ابوذر در ميان جماعتى از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله
كه پيرامون فضايل اين امّت با يكديگر سخن مى گفتند،بود. پس ابوذر گفت: برترين فرد در ميان اين امّت، على بن ابى طالب است كه تقسيم كننده بهشت و دوزخ است. او هماره راستگوى اين امّت و جداكننده حق از باطل و حجّت خداست بر امّت.
از ميان شنوندگان ابوذر كسى نماند، مگر آنكه روى از او بتافت و سخنش را انكار كرد و دروغگويش خواند. از آن ميان، ابو اُمامه باهلى نزد پيامبر خدا رفت و سخن ابوذر و روى برتافتن مردم از او و دادن نسبت دروغ به او را به آگاهى پيامبرصلّى الله عليه و آله رساند. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله فرمود: 'آسمان بر كسى سايه نيفكنده و زمين بر پشت خود احدى را ـ در ميان شما اى ابا اُمامة! ـ حمل نكرده است كه زبانى راستگوتر از ابوذر داشته باشد`».


۴
اهل بيت در قرآن و حديث

ويژگى هاى جامع ايشان
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند متعال فضيلت، بزرگوارى، بخشش، دليرى، دانش و بردبارى را در من و خاندانم گرد آورده است و آخرت، از آنِ ما و دنيا از آنِ شماست.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : به ما اهل بيت، هفت ويژگى داده شده است كه به هيچ كس پيش از ما يا پس از ما داده نشده و نخواهد شد: زيبايى، گشاده زبانى، بخشش، دليرى، بردبارى، دانش، دوست داشتن زنان.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من از خداوند ـ تبارك و تعالى ـ خواسته ام كه علم و حكمت را در فرزندان و نوادگان من و در كِشته هاى من و كِشته هاى ايشان تا روز رستاخيز قرار دهد و خداوند هم دعاى مرا مستجاب كرده است.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند ـ عزوجل ـ ده سرشت را در ما گرد آورده كه نه براى پيشينيان و نه براى ديگران گرد نياورده است؛ در ماست حُكم، حكمت، بردبارى، دانش، نبوّت، بخشش، دليرى، ميانه روى، راستى، پاكى و پاكدامنى.
ماييم كلمه تقوا و راه هدايت و الگوهاى والا و برترين حجّت و دستگيره استوار و ريسمان سخت وماييم كه خداوند به دوستى ما فرمان داده است: «پس از حق، جز گمراهى چه خواهد بود؟ پس به كجا روى مى آوريد؟».
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ در توصيف على عليه السّلام ـ : او سَرور اوصياست. نيكبختى به او پيوند خورده است و مرگِ در راهِ فرمانبرىِ از او شهادت است. نام او در تورات، كنار نام من است. همسر او صدّيقه كبرا، دختر من است. دو پسرِ او، سَروران جوانان بهشتى، دو پسر من هستند. او با آن دو و امامانِ پس از ايشان حجّتهاى خدا هستند بر خلق او پس از پيامبران و آنها درهاى دانش هستند در ميان امّت من. هر كه از ايشان پيروى كند، از آتش رهايى يابد و هر كه به آنها اقتدا كند، به راه راست هدايت شود. خداوند ـ عزوجل ـ محبّت آنها را به بنده اى نبخشيده، مگر آنكه او را در بهشت وارد كرده است.
٦ ـ امام على عليه السّلام : ما اهل بيت، شجره نبوّت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و خانه رحمت و خاستگاه دانش هستيم.
٧ ـ امام على عليه السّلام : پنج سرشت، تنها از آنِ ماست: گشاده زبانى، زيبايى، بخشش، دليرى و منزلت نزد زنان.
٨ ـ امام على عليه السّلام ـ هنگامى كه از امام على عليه السّلام درباره اوصاف قريش پرسيدند ـ : امّا بنى مخزوم، گل خوشبوى قريش هستند. هم صحبتى با مردانشان و زناشويى با زنانشان را دوست داريم و امّا بنى عبد شمس، دورانديش ترين قريش مى باشند و در حمايت و نگهدارى آنچه پشت سرشان دارند، استوارترند و امّا ما بخشنده تريم آنچه را كه در دستمان است و سخاوتمندتريم به جان دادن هنگام مرگ و ايشان (بنى عبد شمس) بيشترند و فريبنده تر و زشت روتر و ما فصيح تر و نيكخواه تر و خوشروتر هستيم.
٩ ـ امام على عليه السّلام ـ در خطبه اى كه پيرامون فضايل اهل بيت ايراده كرده ـ : آيات كريمه و مدح و منقبت قرآن درباره ايشان نازل شده و آنان گنجهاى خداوند بخشنده هستند. اگر به گفتارْ لب بگشايند، راست گويند و اگر خاموش باشند،ديگرى بر آنان پيشى نگيرد.
١٠ ـ امام على عليه السّلام : سوگند به خدا، رساندن پيغامها و وفاى به وعده ها و همه معانى را
ياد گرفتم و ابواب علم و معرفت و راه روشن، در نزد ما اهل بيت است.
١١ ـ امام على عليه السّلام : آن هنگام كه در تاريكى گمراهى و نادانى بوديد، به وسيله ما هدايت شديد و به راه راست قدم نهاديد و بر كوهان بلندى سوار شديد و به واسطه ما از تيرگى شب داخل روشنايى صبح گرديديد. كر باد گوشى كه از فرياد راهنما پند نگرفته است و چگونه، گوشى كه از صداى رسا سنگين و كر گشته، صداى آهسته را مى شنود و دلى كه از خوف و ترسِ خدا مضطرب و نگران است، مطمئن باشد!
١٢ ـ امام على عليه السّلام : آگاه باشيد كه ما اهل بيت، درهاى حكمت و پرتو تاريكى ها و نور امّتهاييم.
١٣ ـ امام على عليه السّلام : ما نور آسمانها و زمين و كشتيهاى نجات هستيم و نهفته هاى دانش، در ميان ماست و سرنوشت امور، در دست ماست و با مهدىِ ماست كه حجّتها تمام مى شود و اوست خاتم امامان و رهايى بخش امّت و پايانه روشنى و سرّ سَر به مُهر. پس گواراى كسى كه به حلقه ما چنگ در زند و بر محبّت ما برانگيخته شود.
١٤ ـ امام على عليه السّلام : اى مردم! ماييم درهاى حكمت و كليدهاى رحمت و سَروران امّت و معتمدان قرآن و سخن پايانى و سرنوشت ساز. خداوند به سبب ما پاداش مى دهد و كيفر مى كند.
١٥ ـ ابو حمزه ثمالى: اميرالمؤمنين عليه السّلام خطبه خواند و خدا را ستود و ستايش كرد و سپس فرمود: «همانا خداوند، محمّدصلّى الله عليه و آله را براى رسالت برانگيخت و او را با وحى آگاه ساخت و سنگرهاى دانش و دروازه هاى حكمت و پرتو امور را در ميان مردم و ما اهل بيت قرار داد. هر كه از شما ما را دوست بدارد، ايمانش بدو سود رساند و عملش پذيرفته افتد و هر كه از شما ما را دوست نداشته باشد، ايمانش سودش نرساند و عملش پذيرفته نيفتد».
١٦ ـ فاطمه زهراعليها السّلام ـ در كلامى كه در آن، ابوبكر و گروهى از مهاجران و انصار را مخاطب قرار مى دهد ـ : خداوند، ايمان را بر شما واجب كرده تا از شرك پاك شويد... و فرمانبرىِ از ما را واجب كرده تا نظام يابيد و پيشوايى ما را واجب كرده تا از پراكندگى امان يابيد... . ما پيوسته به شما فرمان مى داده ايم و شما فرمان مى برديد تا اينكه آسياى اسلام با ما به گردش در آمد و باران
بركات بر مردم فرو باريد و نعره شرك فرو نشست و آتش جنگْ خاموشى گرفت و دعوت هرج و مرج، به آرامى گراييد و سامانه دين نظم يافت.
١٧ ـ فاطمه زهراعليها السّلام : تقواى خدا را آن گونه كه بايد، در پيش گيريد... . ما وسيله خداييم در ميان بندگانش و خواصّ او هستيم و جايگاه قدس اوييم. ما حجّت او هستيم در آن هنگام كه نامرئى است و ما وارثان پيامبرانيم.
١٨ ـ امام حسين عليه السّلام ـ در روز عاشورا ـ :
من پسر على هستم كه برگزيده خاندان هاشم است. * هنگام به خود باليدن، مرا همين افتخار كافى است.
نياى من، پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله است كه بهترين خلق خداست * و ما چراغ خداييم كه در زمين مى درخشد.
و فاطمه، مادر من است كه از سلاله احمد است * و عموى من جعفر كه «دارنده دو بال» ناميده مى شود.
كتاب خدا در ميان ما به حق نازل شد * و هدايت در ميان ماست و وحى،از ما به نيكى ياد مى كند.
ما امان خداييم براى همه خلايق * و اين را در ميان مردم، پنهان و پيدا مى گوييم.
ماييم عهده داران حوض كوثر كه دوستان خود را سيراب مى كنيم * با جامى از رسول خدا و اين چيزى است كه هرگز انكار نمى شود.
شيعه و طرفداران ما در ميان مردم، بهترين طرفداران هستند * و بدخواه ما، در روز رستاخيز زيان مى كند.
١٩ ـ امام سجادعليه السّلام ـ در خطبه اى در مجلس يزيد ـ : اى مردم! به ما شش سرشت بخشيده شده و به هفت امر فضيلت داده شده ايم. به ما علم، خرد، بردبارى، بخشش، گشاده زبانى، دليرى و محبّت در دل مؤمنان بخشيده شده است و برترى داده شده ايم به اينكه پيامبر برگزيده، محمّدصلّى الله عليه و آله و صدّيق و طيّار و شير خدا و شير پيامبر و سَرور بانوان جهان، فاطمه بتول و دو نوه اين امّت و سالار جوانان بهشتى از ما هستند.
٢٠ ـ امام سجادعليه السّلام ـ در توصيف اهل بيت عليهم السّلام ـ : آنها از شاخه هاى شجره مبارك و
باقيمانده برگزيدگانى هستند كه خداوند، هر گونه پلشتى را از آنها دور ساخته است؛ پاكشان گردانيده و از آفاتْ مبرّايشان داشته و دوستى با آنها را در كتابش واجب ساخته است. آنها دستاويز استوار و كان پرهيزگارى و نيكو و ريسمانى استوار براى جهانيان هستند.
٢١ ـ امام باقرعليه السّلام : ما حجّت خدا، درِ خدا، زبان خدا، چهره خدا، چشم خدا در ميان مردم و عهده داران امر الهى در ميان بندگان اوييم.
٢٢ ـ امام باقرعليه السّلام : ما، اهل خانه رحمت و شجره نبوّت و كان حكمت و در جايگاه فرشتگان و مكان فرو آمدن وحى ايم.
٢٣ ـ امام باقرعليه السّلام : ما كسانى هستيم كه (دين) با ما آغاز و با ما پايان مى پذيرد. ما امامانِ هدايت و چراغهاى تاريكى و گلدسته رهنمايى هستيم. ماييم نخستينيان و پايانيان.
٢٤ ـ امام باقرعليه السّلام : هر گاه ما فردى را ببينيم، حقيقت ايمان وحقيقت نفاق را در او در مى يابيم.
٢٥ ـ امام صادق عليه السّلام : ما گروهى هستيم كه خداوند ـ عزوجل ـ فرمانبرىِ از ما را فرض كرده است. انفال و برگزيده اموال از آنِ ماست. ما راسخانِ در دانش ايم. ما رشكيدگانى هستيم كه خداوند درباره آنها فرموده: «...يا مردم بر آنها به سبب آنچه خداوند از فضلِ خود بديشان داده، حسادت مى ورزند».
٢٦ ـ امام صادق عليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه سنگرهاى دانش و نشانه هاى نبوّت و آگاهى از قرآن و داورى بين مردم، در ميان ما نهاده شده است.
٢٧ ـ امام صادق عليه السّلام : خداوندـ عزوجل ـ با امامانِ هدايت كه از خاندان پيامبر ما هستند، از دينش پرده بر داشته و با آنها راه روشنش را آشكار نموده و با ايشان كليد از نهفته هاى دانشش برگرفته است.
٢٨ ـ امام صادق عليه السّلام : ما، شجره نبوّت و خانه رحمت و كليدهاى حكمت و كان دانش و جايگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و جاى اسرار الهى هستيم. ما سپرده خدا در ميان بندگان، پردگيان بزرگ خدا و پيمان پروردگاريم. پس
هر كس به عهد و پيمان ما وفا كند، به پيمان خدا وفا كرده و هر كه آن را پاس بدارد، عهد و پيمان الهى را پاس داشته است.
٢٩ ـ امام صادق عليه السّلام : ما، شجره نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان و عهد و پيمان الهى هستيم. ماييم سپرده هاى خدا و حجّت او.
٣٠ ـ امام صادق عليه السّلام : ما حجّت خداييم در ميان بندگان و گواهان او در ميان خلايق و معتمدان او در وحى و گنجوران او در دانشش و چهره او ـ كه بدان روى مى آورند ـ و چشم او در ميان مردم و زبان گوياى او و دل ديده ور او و درى كه بدان هدايت مى كند. ماييم آگاهان از امر او و دعوتگران به راهش. خدا با ما شناخته و با ما پرستيده مى شود. ما رهنمايان به سوى خداييم و اگر ما نمى بوديم، خداوند پرستش نمى شد.
٣١ ـ امام صادق عليه السّلام : ما ريشه هر گونه خيرى هستيم و هر نيكى از شاخ و برِ ماست. از اين نيكى هاست: يكتاپرستى، نماز، روزه، فرو خوردن خشم، گذشت از بدى كننده، رَحم بر كم توشه، پرداختن به كار همسايه، اقرار به فضيلتِ فضيلتمندان؛ و دشمن ما ريشه هر گونه بدى است و هر زشتى و پليدكارى از شاخ و برِ ايشان است كه از جمله آنهاست: دروغ، تنگ چشمى، سخن چينى، گسستن پيوند، رباخوارى، خوردن نارواى مال يتيم، در گذشتن از حدودى كه خداوند بدان دستور داده است، ارتكاب پنهان و پيداى پليدكارى، زنا، دزدى و هر كار زشتى كه با اينها همسو باشد. پس دروغ گفته هر كه گمان برده با ماست و به شاخه هاى ديگران چنگ افكنده است.
٣٢ ـ امام صادق عليه السّلام : ما كليد قرآن هستيم. علما در پرتو ما سخن مى گويند و اگر اين نمى بود، هر آينه لال مى شدند.
٣٣ ـ امام رضاعليه السّلام : ما حجّتهاى خداييم در ميان خلايق و جانشينان او در ميان بندگانش و معتمدان او در اسرارش. ما كلمه تقوا هستيم و دستاويز استوار.
٣٤ ـ امام رضاعليه السّلام : ما خاندان محمّديم و بر راهِ ميانه اى قرار داريم كه نه تندرو به ما مى رسد و نه آنكه از پس مى آيد، از ما پيشى مى گيرد.
٣٥ ـ امام رضاعليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه كوچك ترهاى ما از بزرگ ترهامان ارث مى برند، بى هيچ گونه تفاوتى.
٣٦ ـ امام رضاعليه السّلام : ما چشمهايى داريم كه به چشمهاى مردم نمى مانَد و در آن نورى است كه شيطان را در آن بهره اى نيست.
٣٧ ـ امام جوادعليه السّلام : از ما نيست مگر، كسى كه به امر خداوندـ عزوجل ـ كمر بسته و به سوى دين خدا هدايت مى كند.
٣٨ ـ امام جوادعليه السّلام : ما گنجوران خداونديم در علم و غيب و حكمت او و اوصياى پيامبرانش و بندگان ارجمند او هستيم.
٣٩ ـ امام جوادعليه السّلام : سپاس خدايى را كه ما را با دست خود از نور خويش آفريد و از ميان بندگانش ما را برگزيد و ما را معتمدان در ميان خلايقش قرار داد.
٤٠ ـ امام هادى عليه السّلام : ما كلمات (خدا) هستيم كه پايان نمى پذيرد و فضيلتهاى ما درك نمى شود.
٤١ ـ موسى بن عبدالله نخعى: به على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السّلام عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! به من كلام بليغ و كاملى بياموز كه هرگاه به زيارت يكى از شما آمدم، عرض كنم. فرمود: «هرگاه به در رسيدى، بايست و شهادتين را بگو و اين در حالى است كه تو پاكى... . سپس بگو: سلام بر شما اى خاندان نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان و مكان فرود آمدن وحى و كان رحمت و گنجوران دانش و پايان خِرد و ريشه هاى بخشش و جلوداران امّتها و ولىِ نعمتها و بنيادهاى نيكان و پايه هاى نيكوكاران و اداره كنندگان بندگان و بنيانهاى شهرها و درهاى ايمان و معتمدان خداى رحمان و سلاله پيامبران
و برگزيده رسولان و خاندان نيك خداى جهانيان و رحمت و بركات الهى بر شما باد!».
توضيح: به متن كامل اين زيارت مراجعه كنيد كه در بيان ويژگيهاى اهل بيت، جامع ترين سخن را در بر دارد.
٤٢ ـ امام عسكرى عليه السّلام : ما پناهگاهى هستيم براى كسى كه به ما پناه آورَد و نورى هستيم براى آنكه از ما پرتو طلبد و موجب مصونيت كسى هستيم كه از ما پناه جويد. هر كه ما را دوست بدارد، در مراتب بالا با ما خواهد بود و هر كه از راه ما كج گردد، به سوى آتش ره خواهد برد.
٤٣ ـ امام مهدى عليه السّلام ـ در توصيف اوصيا ـ : خداوند، دين خود را با آنها احيا كرده و با آنها نورش را به كمال رسانده و ميان آنها و برادرانشان و پسرعموهاشان و خويشان نزديك و نزديك ترشان فرقانى آشكار قرار داده است كه با آن، حجّت از آنكه حجّت براى او آورده شده و امام از مأموم شناسايى مى شود و اين از آن روست كه خداوند، آنها را از هر گونه پلشتى مصون داشته و از عيوب مبرّايشان كرده و از ناپاكى پاكشان گردانده و از درهم شدگى منزّهشان داشته است و آنها را گنجوران علم خود و مخزن حكمتش و جايگاه سرّش قرار داده است.
خداوند، آنها را با دلايل خود تأييد كرده و اگر چنين نمى بود، مردم همه يكسان بودند و هر كس مدّعى امر [ منصوب شدن از سوى ] خداوند ـ عزوجل ـ مى شد و ديگر حق از باطل و دانا از نادان شناخته نمى شد.
ويژگى هاى علمى اهل بيت ١ / ١
گنجوران دانش الهى ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند ـ تبارك و تعالى ـ در توصيف اهل بيت عليهم السّلام مى فرمايد: «آنها پس از تو گنجوران علم من هستند».
٢ ـ امام باقرعليه السّلام : به خدا سوگند، ما گنجوران خدا در آسمان و زمين هستيم، نه بر زر و سيم، كه گنجوران علم اوييم.
٣ ـ امام باقرعليه السّلام : ما، گنجوران علم الهى هستيم و بازگوكنندگان وحى خدايى.
٤ ـ امام باقرعليه السّلام : خداوند متعال، علم خاصّى دارد وعلم عامىّ. علم خاصّ او همان علمى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبرانِ فرستاده او هم بر آن آگاهى ندارند و علم عامّ او همان علمى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبران فرستاده او بر
آن آگاهى دارند و از رسول خدا صلّى الله عليه و آله به ما رسيده است.
٥ ـ امام صادق عليه السّلام : ما از پيامبران ارث مى بريم و عصاى موسى نزد ماست وما گنجوران خدا در زمين هستيم، نه گنجوران زر و سيم .
٦ ـ امام صادق عليه السّلام : ما شجره علم و اهل بيت پيامبر هستيم. فرودگاه جبرئيل در خانه ماست و ما گنجوران علم خدا و كان وحى الهى هستيم. هر كه از ما پيروى كند رهايى مى يابد و هر كه از ما بازماند، نابود شود و بر خدا سزاوار است كه چنين كند. ١ / ٢
ظرفِ دانش الهى ٧ ـ امام سجادعليه السّلام : ما، درهاى خدا هستيم و راه راست اوييم. ما ظرف علم او و بازگو كننده وحى او هستيم و پايه هاى توحيد او و جايگاه راز اوييم.
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : ما، واليان امر الهى و گنجوران دانش خدا و ظرف وحى پروردگاريم.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ما را براى خود برگزيد و سپس ما را برگزيده مردمان و معتمدان بر وحى و گنجوران زمين و جايگاه راز و ظرف علم خود قرارمان داد.
١٠ ـ وهب بن منبّه ـ در ياد كرد آنچه به موسى عليه السّلام وحى شد ـ : به ذكر ايشان (يعنى محمّد و اوصياى پس از او) متوسّل شو؛ چه، آنها گنجوران علم من و ظرف حكمت من و كان پرتو من هستند.
١١ ـ فاطمه صغرى عليها السّلام ـ پس از رويداد كربلا و آنچه بر اهل بيت گذشت، به اهل كوفه چنين خطاب كرد ـ : امّا بعد؛ اى كوفيان! اى اهل نيرنگ و خيانت و خودپسندى! ما خاندانى هستيم كه خداوند، ما را با شما آزمود و شما را با ما.پس آزمون ما را با توفيق قرين ساخت و علم خود را در ميان ما قرار داد و فهمش را نزد ما نهاد. ما ظرف دانش و فهم و حكمت اوييم و حجّت اوييم در زمين در بلاد او براى بندگانش. خداوند ما را به سبب كرامت خود ارجمند داشته و به سبب پيامبرش ما را بر بسيارى از خلايقش نيك ترجيح داده است. ١ / ٣
وارثان دانش پيامبران ١٢ ـ امام باقر عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «نخستين جانشينى كه بر زمين بود، هبة الله پسرِ آدم بود و پيامبرى رحلت نكرده است، مگر آنكه جانشينى داشته و شمارِ همه پيامبران صد و بيست هزار پيامبر بوده است كه پنج تن از ايشان (يعنى: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى ومحمّدعليهم السّلام )اولوا العزم بوده اند و على بن ابى طالب، هديه خداوند به محمّد است و دانش كسانى را كه پيش از او بوده اند، به ارث برده است؛ ولى محمّد، دانش پيامبران و رسولان پيشين را به ارث برده است.
١٣ ـ امام على عليه السّلام : آگاه باشيد علمى كه آدم آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا خاتم الانبياء، بدان ترجيح داده شده اند، در خاندان خاتم الانبياء والمرسلين حضرت محمّدصلّى الله عليه و آله است. پس به كدام كژ راهه مى رويد و به كدام سو روان ايد؟
١٤ ـ امام صادق عليه السّلام : ما وارثان پيامبريم. پيامبرصلّى الله عليه و آله على عليه السّلام را به جامه اى پوشاند و سپس هزار كلمه به او آموخت كه هر كلمه آغازگر هزار كلمه بود.
١٥ ـ امام باقرعليه السّلام : علمى كه با آدم فرود آمد، ديگر بالا نرفت و علمْ به ارث برده مى شود و على عليه السّلام عالِم اين امّت است و هرگز در ميان ما عالِمى رحلت نكرده، مگر آنكه از خاندان خود كسى را به جانشينى نهد كه علمى همچون او يا آنچه خدا بخواهد را بداند.
١٦ ـ امام باقرعليه السّلام : اى مردم! خداوندْ خاندان پيامبر شما را به كرامتِ خود ارجمندى بخشيده و به هدايتش عزيز داشته است و به دينش اختصاص داده و به علمش فضيلت بخشيده و دانش خود را بديشان سپرده و از آنها خواهان پاسدارى آن شده است. آنان امامان دعوتگر و جلوداران هدايتگر و داوران حاكم و اخگران راهنما و الگوى نيكو و خاندان پاك و امّت ميانه رو و مشخّص ترين وراست ترين راه و موجب آرايش مردم نژاده و وارثان پيامبران هستند.
١٧ ـ ابو بصير: بر امام باقرعليه السّلام وارد شدم. عرض كردم: شما، وارثان پيامبرِ خداييد؟ فرمود: «آرى». عرض كردم: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وارث پيامبران بود و هر چه آنها مى دانستند، مى دانست؟ امام به من فرمود: «آرى».
١٨ ـ امام صادق عليه السّلام : على عليه السّلام عالِم بود وعلْم به ارث برده مى شود و عالِم هرگز نميرد، مگر اينكه پس از او كسى بماند كه علم او يا آنچه خدا بخواهد را بداند.
١٩ ـ امام صادق عليه السّلام : علمى كه با آدم عليه السّلام فرود آمد، ديگر بالا نرفت (نابود نشد) و عالمى در نگذشت، مگر آنكه علمش را به ارث نهاد. زمين، بدون عالِم باقى نمى ماند.
٢٠ ـ امام صادق عليه السّلام : ما، وارثان انبيا و ميراث بران كتاب الهى و برگزيدگان خداييم.
٢١ ـ ضريس كُناسىّ: نزد امام صادق عليه السّلام بودم و ابوبصير نيز در خدمت ايشان بود. امام صادق عليه السّلام فرمود: «داوود علم انبيا را به ارث برد و سليمان علم داوود را و محمّد علم سليمان را و ما علم محمّد را به ارث برده ايم و نزد ماست صحف ابراهيم و ده فرمان موسى». ابوبصير عرض كرد: اين همان علم است. حضرت عليه السّلام فرمود: «اى ابو محمّد! اين همان علم نيست. علم آن است كه شب و روز و روز به روز و ساعت به ساعت رخ مى دهد».
٢٢ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه مزار امامان را با آن، زيارت
مى كنند ـ : سلام بر امامانِ هدايت و چراغهاى تاريكى و نشانه هاى تقوا و صاحبان خرد و فرزانگان و پناهگاه مردم و وارثان پيامبران و اُلگوهاى والا و صاحبان دعوت نيكو و حجّتهاى خدا بر اهل دنيا و آخرت و نخستينيان و رحمت و بركات خدا بر ايشان باد! ١ / ٤
حديث آنها همان حديث پيامبر خداست ٢٣ ـ امام باقرعليه السّلام ـ وقتى كه از ايشان پرسيدند كه چرا حديث را مرسل مى گويد و اسناد نمى دهد، حضرت عليه السّلام پاسخ داد ـ : هرگاه من حديثى بگويم و آن را اسناد ندهم، سند من در آن، پدرم است به نقل از جدّم به نقل از پدرش به نقل از جدّش، رسول خدا صلّى الله عليه و آله به نقل از جبرئيل به نقل از خداوندـ عزوجل ـ.
٢٤ ـ امام باقرعليه السّلام : اگر ما بر اساس رأى و نظر خود حديث گوييم، گمراه شده ايم، همچون كسانى كه پيش از ما بودند، ليكن ما از روى بيّنه اى از سوى خدايمان حديث مى گوييم كه خداوند، آن را براى پيامبرش و او نيز براى ما تبيين كرده است.
٢٥ ـ جابر: به ابو جعفر محمّد بن علىّ الباقرعليهما السّلام عرض كردم: هرگاه حديثى براى من مى گويى، سند آن را نيز براى من بازگو. حضرت عليه السّلام فرمود: «پدرم به نقل از جدّم به نقل از رسول خدا صلّى الله عليه و آله به نقل از جبرئيل به نقل از خداوند ـ عزوجل ـ به من حديث كرده است. هر آنچه من به تو حديث كنم، اين گونه اِسنادى دارد».
٢٦ ـ امام صادق عليه السّلام : حديث من حديث پدرم و حديث پدرم حديث نِيايم و حديث نِيايَم، حديث حسين و حديث حسين حديث حسن و حديث حسن حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول خدا صلّى الله عليه و آله و حديث رسول خدا حديث خداوند ـ عزوجل ـ است.
٢٧ ـ امام صادق عليه السّلام : خداوند، ولايت و دوستى ما را واجب ساخته است به خدا سوگند، ما از روى هوى و هوسِ خود سخن نمى گوييم و بر طبق آراى خود
عمل نمى كنيم ونمى گوييم مگر آنچه خداوند ـ عزوجل ـ فرموده است.
٢٨ ـ امام كاظم عليه السّلام ـ در پاسخ خلف بن حمّاد كوفى كه پرسش دشوارى را از امام پرسيد ـ : به خدا سوگند، من تو را آگاه نمى كنم، مگر به نقل از رسول خدا صلّى الله عليه و آله به نقل از جبرئيل به نقل از خداوندـ عزوجل ـ.
٢٩ ـ امام رضاعليه السّلام : ما از سوى خدا و پيامبر او حديث مى گوييم. ١ / ٥
آگاه ترين مردم ٣٠ ـ پيامبرخدا صلّى الله عليه و آله : من دو چيز در ميان شما مى نهم كه اگر به آن دو چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد: كتاب خداوند ـ عزوجل ـ و اهل بيت من كه همان عترت من است. اى مردم! گوش كنيد. به من خبر رسيده است كه در كنار حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد و من پيرامون اينكه با اين دو امر سترگ چه كرديد، از شما پرسش خواهم كرد. اين دو امر سترگ، كتاب خداوندِ والا نام و اهل بيت من است. پس، از آنها پيشى نگيريد كه نابود مى شويد و به آنها نياموزيد كه داناتر از شمايند.
٣١ ـ پيامبرخدا صلّى الله عليه و آله : آگاه باشيد كه نيكان خاندان من و پاك ترين هاى تبار من، در كوچكى خردمندترين مردم و در بزرگى داناترين ايشان هستند. پس به آنها نياموزيد كه داناتر از شمايند. آنها شما را از درِ هدايت بيرون نمى برند و به درِ گمراهى واردتان نمى سازند.
٣٢ ـ امام على عليه السّلام : اصحاب سرِّ از اصحاب محمّدصلّى الله عليه و آله مى دانند كه ايشان صلّى الله عليه و آله فرموده است: «من و خاندانم پاك هستيم. پس از آنها پيشى نگيريد كه گمراه شويد و از آنها عقب هم نمانيد كه بلغزيد و با آنها به مخالفت برنخيزيد كه نادانى يابيد و به آنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند. آنها داناترينِ مردم هستند در بزرگى و خردمندترينِ آنها در خردى.
٣٣ ـ جابر بن يزيد ـ در حديثى طولانى ـ : جابر بن عبدالله انصارى بر على بن الحسين عليه السّلام وارد شد و در حالى كه ايشان عليه السّلام با جابر بن عبدالله سخن مى گفت. ناگاه محمّد بن علىّ الباقرعليه السّلام از نزد زنانش بيرون آمد و زلف امام كه هنوز جوان بود، به چشم مى خورد. هنگامى كه جابر او را ديد، پيكرش به لرزه افتاد و موى بر بدنش راست گرديد و اندكى بدو نگريست. سپس به او گفت: رو به من كن، جوان! و او به طرف جابر رو كرد. سپس به او گفت: برگرد. او برگشت. جابر گفت: به خداى كعبه سوگند، شكل و شمايل پيامبرصلّى الله عليه و آله را دارد. سپس جابر برخاست و به او نزديك شد و گفت: نام تو چيست،اى جوان؟ گفت: «محمّد». جابر پرسيد: پسر كه هستى؟ گفت: «پسر على بن الحسين». جابر گفت: فرزندم! جانم فدايت باد! بنابر اين تو بايد باقر باشى. پاسخ داد: «آرى». امام باقرعليه السّلام فرمود: «به من بگو پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله چه مسئوليتى بر دوش تو نهاده است؟». جابر گفت: سَرورم! پيامبرصلّى الله عليه و آله به من بشارت زنده ماندن داد تا تو را ملاقات كنم و به من فرمود: «هرگاه او را ديدى، سلام مرا به او برسان». سَرورم! رسول خدا صلّى الله عليه و آله به تو سلام مى رساند. ابو جعفرعليه السّلام فرمود: «اى جابر! سلام و درود بر رسولِ خدا تا زمانى كه آسمانها و زمين برقرارند و بر تو اى جابر، سلامى باد به گونه اى كه ابلاغ كردى!».
جابر از اين پس نزد حضرت عليه السّلام مى رفت و از او آموزش مى گرفت. يك بار محمّد بن على عليه السّلام درباره چيزى از او پرسش كرد. جابر در پاسخ گفت: به خدا سوگند، من بر خلاف نهى پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله رفتار نمى كنم. او به من فرموده است كه شما، امامان هدايتگرِ از خاندانش پس از او هستيد كه در كودكى خردمندترين مردم و در بزرگى داناترين مردم ايد و نيز فرمود: «به آنها چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناترند».
ابوجعفر عليه السّلام فرمود: «جدّ من رسول خدا صلّى الله عليه و آله راست گفت. من در آنچه از تو پرسيدم، آگاه ترم واز كودكى حكمت را دريافت كرده ام و همه اينها در پرتو فضل الهى و رحمت او به ما اهل بيت است».
٣٤ ـ جبله دختر مصفّح به نقل از پدرش: على به من گفت: «اى مرد بنى عامرى!
پيرامون آنچه خدا و رسولش فرموده است، از من پرسش كن كه ما اهل بيت به آنچه خدا و رسولش فرموده، آگاه تريم».
٣٥ ـ امام على عليه السّلام : غايت هر ژرف انديشى در دانش ما آن است كه نداند.
٣٦ ـ امام باقرعليه السّلام ـ به سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه ـ : «نه در شرق و نه در غرب دانش صحيحى را نمى يابيد، مگر آنكه از نزد ما اهل بيت بيرون آمده باشد».
٣٧ ـ ابو بصير به نقل از امام صادق عليه السّلام : حضرت عليه السّلام به من فرمود: «حكم بن عتيبه از كسانى است كه خداوند درباره او فرموده است: 'برخى از مردم مى گويند كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده ايم، در حالى كه ايمان ندارند` حكم، چه به شرق برود چه به غرب ـ به خدا سوگند! ـ به علمى دست نيابد، مگر از اهل بيتى كه جبرئيل بر ايشان نازل شده است».
٣٨ ـ امام باقرعليه السّلام : هيچ يك از مردم به حقّ و صوابى دست نيافته اند و هيچ كس داورىِ حقّى نكرده است، مگر از آنچه از سوى ما اهل بيت صادر شده باشد و هرگاه امور آنها شاخه شاخه گردد، خطا از آنِ ايشان و صواب از آنِ على عليه السّلام خواهد بود.
٣٩ ـ زراره: نزد امام باقرعليه السّلام بودم. مردى از اهل كوفه از حضرت عليه السّلام درباره اين فرموده اميرالمؤمنين عليه السّلام كه: «پيرامون هر چه مى خواهيد، از من پرسش كنيد. شما پيرامون نكته اى از من پرسش نخواهيد كرد، مگر آنكه من شما را از آن آگاه مى كنم» از حضرت پرسش كرد. امام عليه السّلام فرمود: «هيچ كس به علمى دست نيافته است، مگر اينكه آن علمْ از سوى اميرالمؤمنين عليه السّلام صادر شده باشد؛ مردم هر كجا مى خواهند بروند. به خدا سوگند، امرى در ميان نيست، مگر از اينجا» و با دست به خانه اش اشاره كرد.
٤٠ ـ امام باقرعليه السّلام : هر چه از اين خانه صادر نشده باشد، باطل است.
٤١ ـ عبدالله بن سليمان: مردى از بصريان به نام عثمان اعمى در خدمت امام باقرعليه السّلام بود و من شنيدم كه او مى گفت: «حسن بصرى گمان مى كند كسانى كه دانش خود را پنهان مى دارند، دوزخيان از باد شكم آنها در آزار خواهند بود». امام
باقرعليه السّلام فرمود: «بنابراين، مؤمن آل فرعون نابود شده است؛ چه، از هنگامى كه خداوند نوح عليه السّلام را برانگيخت،علم پنهان بوده است. به خدا سوگند، حَسَن چه به شمال برود چه به جنوب، علمى جز در اينجا يافت نمى شود.
٤٢ ـ ابو بصير: از ابو جعفرعليه السّلام پيرامون شهادت زنازاده پرسش كردم كه آيا جايز است؟ فرمود: «خير». عرض كردم: حَكَم بن عتيبه مى گويد: جايز است. امام عليه السّلام فرمود: «خدايا! از گناه او در مگذر. خداوند به حَكَم نفرموده است: 'و اين قرآن براى تو و قومت تذكّرى است`. حَكَم چه به راست برود و چه به چپ ـ به خدا سوگند! ـ علم به دست نيايد، مگر از اهل بيتى كه جبرئيل بر آنها نازل شده است».
٤٣ ـ امام صادق عليه السّلام : اى يونس! هرگاه طالب علم صحيح بودى، آن را از اهل بيت بستان؛ چه، آن براى ما روايت شده است و به ما شرح حكمت و سخن فصل داده اند. خداوند ما را برگزيده است و به ما آن داده كه به هيچ يك از جهانيان نداده است.
٤٤ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در حالى كه گروهى از كوفيان در خدمت ايشان بودند ـ : «شگفت از مردمى كه همه علم خود را از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله ستاندند و بدان عمل كردند و ره يافتند و گمان مى كنند اهل بيت او علمش را نستانده اند، در حالى كه ما اهل بيت و ذرّيه او هستيم؛ وحى در خانه هاى ما فرود آمد و علم از سوى ما بديشان صادر شد. آيا آنها گمان مى كنند كه آگاه شده اند و ره يافته اند؛ ولى ما نمى دانيم و گمراه شده ايم؟! اين امرى محال است».
٤٥ ـ امام رضاعليه السّلام : خداوند، پيامبران و امامان ـ صلوات عليهم ـ را توفيق داده است و بديشان از گنجينه علم و حكمت خود، آن بخشيده كه به ديگران نداده است. علم آنها برتر از علم مردم زمان ايشان است چه، خداوند مى فرمايد: «آيا آنكه به حق هدايت مى كند، براى پيروى سزاوارتر است يا كسى كه هدايت نمى كند، مگر خود هدايت شود؟ پس شما را چه شده كه اين گونه قضاوت مى كنيد؟» و «هر كه حكمتْ داده شده، خير فراوانى بدو داده شده است» و فرموده او در حقّ طالوت: «خداوند او را بر شما برگزيده و به دانش و توان او افزوده است. خداوند، مُلك خويش را به هر كس بخواهد، مى بخشد. خداوند گشايشگرى داناست». ١ / ٦
راسخان در علم ٤٦ ـ امام على عليه السّلام : كجايند كسانى كه گمان كرده اند كه راسخان در علم آنهايند نه ما؟ آنان دروغ مى گويند و به حقّ ما تجاوز مى كنند. خداوند، ما را بالا برده و آنها را پست كرده است و به ما بخشيده و آنها را محروم ساخته است و ما را داخل كرده و آنها را بيرون برده است. در پرتو وجود ماست كه هدايت، ارمغان مى شود و پرده از نابينايى برگرفته مى شود.
٤٧ ـ امام على عليه السّلام : خداوند، فرمانبرىِ از واليان امر خود را كه به دين او مى پردازند واجب ساخته است، چنانكه فرمانبرى از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله را بر آنها واجب كرده است. خداوند مى فرمايد: «از خدا و رسول و اولوا الامرتان فرمان بريد». سپس خداوند جايگاه واليان امرش را كه به تأويل كتابش علم و آگاهى دارند، روشن كرده، مى فرمايد: «و اگر آن را به پيامبرصلّى الله عليه و آله و پيشوايان ارجاع مى كردند، از حقيقت امر آگاه مى شدند».
همه مردم، جز ايشان از شناخت كتاب او ناتوان اند؛ زيرا آنان راسخان در علم هستند و در تأويل قرآن (از خطا) ايمن قرار داده شده اند. خداوند مى فرمايد: «و تأويل آن را هيچ كس نمى داند، مگر خدا و راسخان در علم».
٤٨ ـ بريد بن معاويه: از امام باقرعليه السّلام مفهوم اين فرموده الهى: «و تأويل آن را هيچ كس نمى داند، مگر خدا و راسخان در دانش» را جويا شدم. حضرت عليه السّلام فرمود: «يعنى: تأويل همه قرآن را (نمى داند)، مگر خدا و راسخان در دانش. پس رسول خدا بالاترين راسخان است كه خداوند متعال، هر تنزيل و تأويلى را كه بر او نازل كرده، بدو آموخته است و خداوند، چيزى بر او نازل نفرموده كه تأويل آن را بدو نياموخته باشد و جانشينانِ پس از او همه آن را مى دانند. آنهايى كه نمى دانند، گفتند: اينك كه تأويل آن را نمى دانيم، چه بگوييم؟ خداوند به آنها پاسخ داد: 'راسخان در علم مى گويند: ما به آن ايمان آورديم. همه آن از جانب پروردگار ماست`. قرآن، خاصّى دارد و عامىّ و ناسخ و منسوخى و محكم و متشابهى و راسخان در دانش، آن را مى دانند».
٤٩ ـ امام صادق عليه السّلام : ما، راسخان در دانش هستيم و ما تأويل قرآن را مى دانيم.
٥٠ ـ امام صادق عليه السّلام : راسخان در دانش، اميرالمؤمنين و امامان پس از او هستند. ١ / ٧
كان دانش ٥١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما اهل بيت، كليدهاى رحمت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شدِ فرشتگان و كان دانش هستيم.
٥٢ ـ حميد بن عبدالله بن يزيد مدنى: نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله درباره يكى از داورى هاى على بن ابى طالب سخن به ميان آمد. پيامبرصلّى الله عليه و آله به شگفت آمد و فرمود: «سپاس خدايى را كه حكمت را در ميان ما اهل بيت نهاد».
٥٣ ـ امام على عليه السّلام : ما، درخت نبوّت و فرودگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و كانهاى دانش و سرچشمه هاى حكمت هستيم. يار و دوستدار ما رحمت را چشم مى كشد و دشمن و كينه توز ما يورش را انتظار بَرد.
٥٤ ـ امام على عليه السّلام ـ در خطبه اى براى مردم مدينه ـ : آگاه باشيد! سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر دانش را از كانش برگيريد و آب را با گواراييَش بنوشيد و خير را از جايگاهش بيندوزيد و راه روشن را در پيش گيريد و در پيمودن حق، مسير آن را بپيماييد، راهها بر شما هويدا شود و نشانه ها بر شما رخ نمايد و اسلام براى شما پرتو افشانى كند.
٥٥ ـ امام حسين عليه السّلام : ما نمى دانيم چرا مردم كينه ما را مى جويند، در حالى كه ما خانه رحمت و درخت نبوّت و كان علم و معرفتيم!
٥٦ ـ امام سجادعليه السّلام : چرا مردم كينه ما را مى جويند، در حالى كه ـ به خدا سوگند! ـ ما
درخت نبوّت و خانه رحمت و كان علم و معرفت و مكان آمد و شد فرشتگان ايم.
٥٧ ـ امام باقرعليه السّلام : آگاهى از كتاب خداوند ـ عزوجل ـ و سنّت پيامبر اوصلّى الله عليه و آله در دل مهدى ما مى رويد، چنانكه كشت و زرع به بهترين شكل آن. پس اگر كسى از شما مانْد تا او را ببيند، بايد هنگام ديدن او بگويد: سلام بر تو اى اهل خانه رحمت و نبوّت و كان دانش و جايگاه رسالت.
٥٨ ـ امام باقرعليه السّلام : درختى كه ريشه آن، رسول خدا و شاخه آن، اميرالمؤمنين على عليه السّلام و نو شاخه هاى آن فاطمه دخت محمّدصلّى الله عليه و آله و ميوه هاى آن حسن و حسين است، درخت نبوّت است كه روييده رحمت و كليد حكمت و كان معرفت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و موضع سرّ و سپرده الهى و امانتى است كه بر آسمانها و زمين عرضه شده و پردگيانِ بزرگ خدا و بيت و حرم قديم اوست.
٥٩ ـ امام صادق عليه السّلام : چون زوال ظهر مى شد، على بن الحسين عليه السّلام نماز مى گزارْد و سپس دعا مى كرد و پس از آن بر پيامبرصلّى الله عليه و آله چنين درود مى فرستاد: «خدايا! درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد كه درخت نبوّت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و كان علم و معرفت و اهل بيت وحى هستند». ١ / ٨
زنده دارندگان علم و دانش ٦٠ ـ امام على عليه السّلام ـ با بيان خطبه اى در توصيف خاندان محمّدصلّى الله عليه و آله ـ : آنان زنده دارنده علم و دانش و ميراننده جهل و نادانى هستند. بردبارى ايشان خبر از علم آنان مى دهد و ظاهرشان حكايت از باطنشان دارد و سكوتشان پرده از
حكمت گفتارشان بر مى گيرد. آنها مخالف حق نيستند و در آن با يكديگر اختلاف نمى كنند.
٦١ ـ امام على عليه السّلام : و بدانيد هرگز به راه راست پى نخواهيد برد تا كسى را كه آن را واگذاشته، بشناسيد و هرگز به عهد و پيمان قرآن وفا نمى كنيد تا كسى را كه نقض عهد كرده، بشناسيد و هرگز به كتاب خدا چنگ نمى زنيد تا كسى را كه آن را دور انداخته، بشناسيد. پس راه راست و وفاى به عهد و پيمان و چگونگى وابسته شدن به قرآن را از اهل آن درخواست نماييد: زيرا ايشان زنده دارنده علم و دانش و ميراننده جهل و نادانى هستند. حكمت ايشان خبر از علم آنان مى دهد و سكوتشان پرده از گفتارشان بر مى گيرد و ظاهرشان حكايت از باطنشان دارد. آنها مخالف حق نيستند و در آن با يكديگر اختلاف ندارند. پس دين درباره آنان گواهى است راستگو و خاموشى است گويا.


۵
اهل بيت در قرآن و حديث

درهاى علوم اهل بيت
٢ / ١
علم كتاب ١ ـ ابو سعيد خدرى: از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله درباره آيه شريف : وَمَنْ عِنْدَه عِلْمُ الْكِتابِ پرسيدم. حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «مقصود، برادرم على بن ابى طالب است».
٢ ـ ابو سعيد خدرى : از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله درباره آيه شريف : 'و آن كس كه از علم بهره اى داشت` گفت: پرسيدم. حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «مقصود وصىّ برادرم سليمان بن داوود است». عرض كردم: يا رسول الله! مقصود از اين آيه شريف : 'بگو: خدا و هر كس كه از كتاب آگاهى داشته باشد به شهادت ميان من و شما كافى است` كيست؟ فرمود: «برادرم على بن ابى طالب».
٣ ـ امام على عليه السّلام ـ درباره اين آيه: قُلْ كَفى بِاللهِ شهيداً بينى وبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب ـ : من هستم كه علم كتاب نزد اوست.
٤ ـ امام حسين عليه السّلام : ما همانهايى هستيم كه علم كتاب و بيان آنچه در آن است، نزد ما مى باشد و آنچه نزد ماست، نزد هيچ يك از خلايق نيست زيرا ما، اهل سرّ الهى هستيم.
٥ ـ عبدالله بن عطا: نزد امام باقرعليه السّلام نشسته بودم كه پسر عبدالله بن سلام بر ايشان گذشت. عرض كردم: قربانت گردم! اين پسرِ كسى است كه علمى از كتاب نزد اوست؟ فرمود: «خير. چنين كسى دوست شما، على بن ابى طالب است كه آياتى از كتاب خدا در حقّ او نازل شده است: الّذى عِنْدَه عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ ».
٦ ـ امام باقرعليه السّلام : مقصود از اين آيه شريف : قُلْ كَفى بِاللهِ شَهيداً بيني وبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَه عِلْمُ الْكِتاب ما هستيم. على پس از پيامبرصلّى الله عليه و آله نخستين ما و برترين و بهترين ماست.
٧ ـ عبد الرحمن بن كثير به نقل ازامام صادق عليه السّلام ـ درباره اين آيه: قالَ الّذى عِنْدَه عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ اَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ يَرْتَدَّ اِلَيْكَ طَرْفُكَ ـ : امام صادق عليه السّلام ميان انگشتان خود را باز كرد و آنها را روى سينه اش نهاد و سپس فرمود: «به خدا سوگند همه علم كتاب نزد ماست».
٨ ـ ابوالحسن محمّد بن يحيى فارسى: روزى ابو نؤاس به ابو الحسن على بن موسى الرضاعليه السّلام نگريست و اين در حالى بود كه حضرت عليه السّلام سوار بر استرى از نزد مأمون خارج مى شد. ابو نؤاس به ايشان نزديك شد و درود فرستاد و گفت: اى زاده پيامبر خدا! ابياتى درباره تو سروده ام كه مى خواهم آنها را از من بشنوى. حضرت عليه السّلام فرمود: «آنچه سروده اى، بياور». پس او چنين سرود:
ايشان پاكانى هستند كه جامه شان پاكيزه است * و هر گاه از ايشان ياد شود، بر آنها درود فرستاده مى شود.
هر كه به هنگام انتسابْ علوى نباشد، * از روزگار كهن افتخارى ندارد.
خداوند، آن گاه كه خلايق را بيافريد و سامانشان داد، * اى جماعت شما! را گزين كرد و برگزيد.
شماييد گروه برتر و نزد شماست * علم كتاب و آنچه سوره هاى قرآن آورده است.
امام رضاعليه السّلام فرمود: «ابياتى را آوردى كه هيچ كس در سرودن آنها، از تو پيشى نگرفته است». ٢ / ٢
تأويل قرآن ٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : على پس از من، تأويل آنچه را مردم از قرآن نمى دانند، به آنها مى آموزد [يا فرمود: ] آگاهشان مى كند.
١٠ ـ امام على عليه السّلام : «پيرامون كتاب خدا از من بپرسيد؛ آيه اى نازل نشده است، مگر آنكه من مى دانم در شبْ فرود آمده يا در روز، در دشت، يا در كوهستان».
١١ ـ امام على عليه السّلام : «پيرامون كتاب خداوندـ عزوجل ـ از من بپرسيد كه به خدا سوگند، آيه اى از آن در شب يا روز و در طول راه يا جايباشى نازل نشده، مگر آنكه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله قرائت آن را با تأويلش به من آموخته است». ابو كوّا گفت: يا اميرالمؤمنين! درباره آياتى كه بر پيامبرصلّى الله عليه و آله نازل شد و تو حضور نداشتى، چه مى گويى؟ امام عليه السّلام فرمود: «هنگامى كه من حضور نداشتم، پيامبر آياتى را كه بر ايشان نازل مى شد، حفظ مى كرد تا آنكه خدمتشان مى رسيدم و پيامبر قرائت آن را به من مى آموخت و مى فرمود: 'اى على! پس از رفتن تو، خداوند اين آيات را بر من نازل فرمود و تأويل آن چنين و چنان است` و بدين ترتيب تنزيل و تأويل آن را به من مى آموخت».
١٢ ـ امام على عليه السّلام : آيه اى از قرآن بر پيامبرصلّى الله عليه و آله نازل نشده است، مگر آنكه قرائت آن را به من آموخته وبر من املا فرموده است ومن آنها را با خطّ خود نوشته ام و تأويل وتفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاصّ وعامّ آن را به من ياد داده است.
١٣ ـ عبدالله بن مسعود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است و حرفى از آن نيست، مگر آنكه ظاهرى دارد و باطنى؛ و علم ظاهر و باطن آن نزد على بن ابى طالب است.
١٤ ـ امام حسن عليه السّلام ـ در مجلس معاويه ـ : من پسر بهترين كنيزان (خدا) و سَرور زنانم. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله ما را با علم خداوند ـ تبارك و تعالى ـ تغذيه كرده است و تأويل قرآن و احكام دشوار را به ما آموخته است. سترگ ترين ارجمندى و والاترين كلمه و افتخار و بلندى از آنِ ماست.
١٥ ـ امام باقرعليه السّلام : هيچ كس نمى تواند ادّعا كند كه همه قرآن اعمّ از ظاهر و باطن آن را مى داند، مگر اوصيا.
١٦ ـ امام باقرعليه السّلام : كسى از مردم ادّعا نكرده است كه همه قرآن را چنانكه فرو آمده، گرد آورده است، مگر آنكه دروغ مى گويد. قرآن را آن گونه كه خداوند متعال فرو فرستاده، گرد نياورده و حفظ نكرده، مگر على بن ابى طالب عليه السّلام و امامان پس از او.
١٧ ـ فضيل بن يسار: از امام باقرعليه السّلام پيرامون اين روايت : در قرآن آيه اى نيست، مگر آنكه پيدايى دارد و پنهانى و حرفى در آن نيست، مگر آنكه حدّى دارد و هر حدّى را آگاهى است». پرسيدم كه مفهوم پيدا و پنهان چيست؟ امام عليه السّلام فرمود: «پيدا و پنهان آن همان تأويل آن است، چه رويدادهايى كه گذشته باشد، چه آنچه هنوز تحقّق نيافته باشد.اين تأويلْ جريان دارد، همچون جريان خورشيد و ماه؛ هر گاه چيزى از آن بيايد، واقع گردد . خداوند متعال مى فرمايد: وَما يَعْلَمُ تَأْويلَه اِلَّا اللهُ وَالرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ [ ما آن را مى دانيم ]».
١٨ ـ ابو الصباح: به خدا سوگند، امام جعفر صادق عليه السّلام به من فرمود: «خداوند تنزيل و تأويل را به پيامبرش آموخت و پيامبرصلّى الله عليه و آله آن را به على عليه السّلام آموخت و او ـ به خدا سوگند! ـ آن را به ما آموخت».
١٩ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت صاحب الامر ـ : بار الها! بر امامان راست رو و جلوداران هدايتگر و سَروران معصوم و پرهيزگاران نيك كه جايگاه آرامش و وقار و گنجوران علم و پايان خِرَد و باليدن و گردانندگان بندگان و پايه هاى بلاد و رهنمايان راست رفتارى و خردمندان بزرگوار و عالمان شريعت تو كه
تقواپيشه اند وچراغهاى تاريكى و سرچشمه هاى حكمت و صاحبان نعمت ونگاهدارنده هاى امّتها و همسنگهاى قرآن و آيات آن و معتمدان در تأويل وعهده داران آن وبازگوكنندگان وحى ورهنمودهاى آن مى باشند، درود فرست!
مراجعه كنيد به:
فصل يكم / راسخان در علم، ص ٢٧٣. ٢ / ٣
نام اعظم خدا ٢٠ ـ امام باقرعليه السّلام : نام اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف دارد و آصفْ تنها يك حرف از آن را مى دانست كه آن را به زبان راند و زمين، آنچه را ميان او و تخت بلقيس بود، فرو برد تا جايى كه آصف با دست خود تخت را بر گرفت و سپس زمين در مدّتى كمتر از يك چشم بر هم زدن به وضع نخست خود بازگشت و سى و دو حرف از اسم اعظم نزد ماست و يك حرف، نزد خداوند ـ عزوجل ـ كه آن را در علم غيبش به خود اختصاص داده است و نيرو و توانى نيست مگر از خداى والا و بزرگ.
٢١ ـ امام صادق عليه السّلام : به عيسى بن مريم دو حرف داده شد كه به وسيله آن دو، عمل مى كرد و به موسى چهار حرف و به ابراهيم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بيست و پنج حرف. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ همه اينها را براى محمّدصلّى الله عليه و آله گرد آورده است و اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرف از آن را به محمّد داده اند و يك حرف را از او ممنوع داشته اند.
٢٢ ـ امام هادى عليه السّلام : اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف دارد كه آصف تنها يك حرف از آن را مى دانست و آن را بر زبان جارى ساخت و زمينِ ميان او و سبأ
شكافته شد و تخت بلقيس را برگرفت و آن را به سليمان رساند و سپس زمين در مدّتى كمتر از يك چشم بر هم زدن هموار گشت.
و هفتاد و دو حرفِ آن نزد ماست و خداوند، يك حرف را خداوند در علم غيب به خود اختصاص داده است. ٢ / ٤
آشنايى با همه زبانها ٢٣ ـ ابن شهر آشوب در «مناقب» ـ در احوال امام على عليه السّلام ـ : روايت شده است كه امام عليه السّلام از دختر يزدگرد پرسيد: «نامت چيست؟» گفت: جهان بانويه. حضرت عليه السّلام به فارسى فرمود: «بلكه شهربانويه».
٢٤ ـ سماعة بن مهران به نقل از شيخى از اصحاب ما به نقل از امام باقرعليه السّلام گفت: آمديم تا خدمت حضرت عليه السّلام برسيم. چون به دالان رسيديم، خواندنى با صداى حزين و غمگين به زبان سريانى شنيديم كه حضرت عليه السّلام چيزى را مى خواند و مى گريست تا جايى كه برخى از ما نيز گريستند.
٢٥ ـ موسى بن أكيل نُمَيرى: به درِ خانه امام باقرعليه السّلام آمديم تا اذن دخول بگيريم. در اين هنگام، صداى حزينى را شنيديم كه به عبرانى مى خواند. پس بر ايشان وارد شديم و از صاحب اين صدا پرسش كرديم. حضرت عليه السّلام فرمود: «مناجات ايليا را به ياد آوردم و از آن به گريه افتادم».
٢٦ ـ احمد بن قابوس به نقل از پدرش به نقل از امام صادق عليه السّلام مى گويد: گروهى از مردم خراسان بر حضرت عليه السّلام وارد شدند. پيش از اينكه آنها چيزى بپرسند، حضرت عليه السّلام فرمود: «هر كس كه مالى جمع كند و آن را نگه دارد، خداوند به همان مقدار كيفرش كند». آنها به فارسى گفتند: ما عربى نمى فهميم. امام عليه السّلام به زبان فارسى فرمود: «هر كه درم اندوزد، جزايش دوزخ باشد».
٢٧ ـ ابو بصير: به امام كاظم عليه السّلام عرض كردم: فدايت گردم! امام چگونه شناخته
مى شود؟ فرمود: «با ويژگى هايى. نخستين آنها اين است كه پيشتر در موردى از پدر او اشاره اى به او شده تا همين اشاره بر مردم حجّت باشد. از او مى پرسند و او پاسخ مى دهد و اگر در موردى خاموشى ورزند، او سخن مى آغازد (و پاسخ سؤالى را كه در ذهن داشته اند، مى دهد) و خبر از فردا مى دهد و با مردم با هر زبانى سخن مى گويد». سپس به من فرمود: «اى ابو محمّد! پيش از آنكه بلند شَوى، نشانه اى را به آگاهى تو مى رسانم». طولى نكشيد كه مردى از اهالى خراسان بر ما وارد شد. او با امام با زبان عربى سخن گفت و امام به فارسى پاسخ او را داد. مرد خراسانى به امام عرض كرد: قربانت گردم! به خدا سوگند، آنچه مانع از اين شد كه با تو به زبان خراسانى سخن بگويم، اين بود كه گمان مى كردم تو زبان خراسانى را نيكو نمى دانى. امام عليه السّلام فرمود: «سبحان الله! اگر من نمى توانستم به خوبى پاسخ تو را دهم، ديگر فضل من بر تو در چه بود؟». سپس به من فرمود: «اى ابو محمّد! سخن هيچ يك از مردم يا پرنده يا چرنده و نه هيچ جاندارى بر امام پوشيده نيست. هر كه اين ويژگى ها را نداشته باشد، امام نيست».
٢٨ ـ ابو صلت هروى: امام رضاعليه السّلام به زبانهاى مختلف مردم سخن مى گفت و به خدا سوگند، در هر زبان و گويشى فصيح ترين و داناترين مردم بود. روزى به ايشان عرض كردم: اى فرزند رسول الله! من از آشنايى شما به اين زبانهاى گونه گون تعجّب مى كنم. امام عليه السّلام فرمود: «اى ابو صلت! من حجّت خدايم بر خلق او و خداوند، حجّتى را بر مردم نمى گيرد كه زبانهاى ايشان را نداند. آيا اين سخن اميرالمؤمنين عليه السّلام به تو نرسيده كه: 'به ما سخن انجامين و فصل الخطاب داده شده است` و آيا فصل الخطاب، چيزى جز دانستن زبانهاست؟!».
٢٩ ـ ابو هاشم جعفرى: هنگامى كه بُغا در جستجوى باديه نشينان، در روزگار واثق از مدينه عبور كرد، من در مدينه حضور داشتم. امام ابو الحسن عليه السّلام فرمود: «برويم تا آرايش جنگى اين تُرك را ببينيم. ما نيز رفتيم و به نظاره ايستاديم و لشگرِ او از جلوى ما رژه رفت. در اين هنگام، تركى از جلوى ما گذشت و ابو الحسن عليه السّلام با زبان تركى با او سخن گفت. او از اسبش فرود آمد و سُم مركب امام را بوسيد. من آن ترك را سوگند دادم و به او گفتم: اين مرد به تو چه گفت؟ او پاسخ داد: آيا اين مرد، پيامبر است؟ گفتم: نه، او پيامبر نيست. او
گفت: اين مرد مرا به اسمى خواند كه در كودكى در سرزمين تركها با آن اسم مرا مى خواندند و تا اين ساعت، هيچ كس از آن آگاهى نداشت.
٣٠ ـ على بن مهزيار ـ در توصيف امام هادى ـ : بر حضرت وارد شدم و امام بدون مقدّمه سخن آغازيد و به زبان فارسى با من سخن گفت.
٣١ ـ على بن مهزيار: غلامم را كه از اسلاوها بود، به سوى امام هادى عليه السّلام فرستادم. غلام با تعجّب به سوى من بازگشت. به او گفتم: فرزندم! چه شده است؟ گفت: چگونه تعجّب نكنم؟! او چنان به اسلاوى با من سخن مى گفت كه گويى يكى از ماست و من گمان بردم كه حضرت عليه السّلام با سخن گفتن به اين زبان مى خواسته است بعضى از غلامان، گفتگوى آنان را نفهمند.
٣٢ ـ ابو حمزه نصير، خادم امام : بارها از امام عسكرى عليه السّلام شنيدم كه با غلامهاى خود به زبانهاى ايشان اعم از تركى، رومى و اسلاوى سخن مى گويد. من شگفت زده شدم و گفتم: اين مرد در مدينه زاده شده است و تا رحلت ابو الحسن عليه السّلام خود را ننموده است و هيچ كس او را نديده است، چگونه چنين چيزى ممكن است؟ با خود سخن مى گفتم كه حضرت عليه السّلام سوى من آمد و فرمود: «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ حجّت خود را با همه چيز، از ديگر خلايقش متمايز كرده است و آشنايى به زبانهاى گوناگون و نَسَبها و لحظات وفات و رويدادها را بدو بخشيده است و اگر چنين نمى بود، ميان حجّت و كسى كه حجّت براى او تعيين شده است، تفاوتى نبود». ٢ / ٥
آشنايى با زبان پرندگان و هر جانور ديگر ٣٣ ـ امام على عليه السّلام : ما همچون سليمان بن داوود با زبان پرندگان و هر جانورِ خشكى يا دريايى آشنايى يافته ايم.
٣٤ ـ امام على عليه السّلام : ما با زبان پرندگان آشنايى يافته ايم و از هر چيزى بهره برده ايم كه اين خود فضلى بزرگ است.
٣٥ ـ على بن ابى حمزه: مردى از وابستگان امام ابو الحسن عليه السّلام خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: فدايت گردم! دوست دارم با من غذا بخورى. امام ابو الحسن عليه السّلام با او به راه افتاد تا به خانه رسيدند. در خانه، تختى بود، امام عليه السّلام بر تخت نشست. زير تخت يك جفت كبوتر بود. كبوتر نر با ماده بغبغو مى كرد. آن مرد براى آوردن طعام بيرون رفت و وقتى باز گشت، امام عليه السّلام را ديد كه مى خندد. عرض كرد: خداوند بر لبت خنده بنشاند! براى چه مى خندى؟ امام فرمود: «اين كبوتر نر براى ماده خود آواز مى خواندْ و به او مى گفت: آرام دلم و همسرم! به خدا سوگند، نزد من هيچ كس در زمين محبوب تر از تو نيست مگر آنكه بر اين تخت نشسته است». على بن ابى حمزه مى گويد: عرض كردم: قربانت گردم! مگر تو سخن پرندگان را مى فهمى؟ فرمود: «آرى. زبان پرندگان را به ما آموخته اند و از هر چيزى بهره اى داريم».
٣٦ ـ على بن اسباط: با امام باقرعليه السّلام ـ در حالى كه بر الاغى سوار بود ـ از كوفه خارج شديم. حضرت عليه السّلام به گله اى گوسفند رسيد. گوسفندى گله را ترك كرد و در حالى كه ضجّه مى زد، به سوى امام دويد. امام عليه السّلام او را نگاه داشت و به من دستور داد چوپان را به سوى او بخوانم. من نيز چنين كردم. امام عليه السّلام به او فرمود: «اى چوپان! اين گوسفند از تو مى نالد و ادّعا مى كندكه دو مرد را مأمور دوشيدن شير او كرده اى و در دوشيدن شير بر او ستم مى كنى و وقتى شامگاه به سوى صاحبش مى رود، ديگر در او شير نمى يابد. اگر از ستمِ بر او دست شستى، چه بهتر وگرنه، از خدا مى خواهم عمر تو را كوتاه كند». چوپان گفت: گواهى مى دهم خدايى جز الله نيست و محمّد پيامبر خداست و تو جانشين اويى. از تو مى خواهم به من بگويى از كجا اين مقام را يافته اى؟ امام باقرعليه السّلام فرمود: «ما گنجوران علم و غيب و حكمت الهى و جانشينان پيامبران او و بندگانى ارجمند هستيم.
٣٧ ـ عبدالله بن سعيد: محمّد بن على بن عمر تنوخى به من گفت: محمّد بن على عليه السّلام را ديدم كه با گاوى سخن مى گفت و آن گاو سرش را تكان مى داد و من به امام گفتم: نه (اگر راست مى گويى) دستور بده گاو با تو سخن گويد. حضرت عليه السّلام فرمود: «زبان پرندگان را به ما آموخته اند و ما از هر چيزى بهره داريم». امام عليه السّلام
سپس به گاو گفت: «بگو: لا اله الّا الله وحده لا شريك له». گاو، آن را بگفت وسپس امام عليه السّلام با دست خود، سر او را نوازش داد. ٢ / ٦
آگاهى از آنچه بوده و خواهد بود ٣٨ ـ امام على عليه السّلام : اگر يك آيه در كتاب خدا نبود، من درباره آنچه بوده و هست و تا روز رستاخيز خواهد بود، آگاهتان مى كردم و آن آيه شريف، اين است: «هر چه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست».
٣٩ ـ امام صادق عليه السّلام : بار خدايا! اى كسى كه آگاهىِ از گذشته و آينده را به ما بخشيده است و ما را وارثان پيامبران قرار داده است و امّتهاى گذشته را با ما به پايان برده است و ما را به جانشينى اختصاص داده است!
٤٠ ـ معاوية بن وهب: براى رسيدن به خدمت امام صادق عليه السّلام اجازه ورودخواستم. به من گفته شد وارد شوم. من وارد شدم و امام را در مصلّاى خانه اش ديدم. نشستم تا حضرت عليه السّلام نمازش را به جاى آورد. شنيدم كه ايشان در مناجات با خداى خود، عرض كرد: «اى كسى كه ما را به كرامت و وصايت اختصاص داده و به شفاعت وعده مان كرده و آگاهىِ از گذشته و آينده را به ما بخشيده و دلهايى از مردم را چنان قرار داده است كه به سوى ما جذب شوند، من و برادرانم و زائران حرم ابا (عبدالله) الحسين عليه السّلام را بيامرز!».
٤١ ـ سيف تمّار: در حِجر با گروهى از شيعيان، همراه امام صادق عليه السّلام بوديم. امام عليه السّلام فرمود: «به خداى كعبه و خانه خدا سوگند [ سه بار ]، اگر ميان موسى و خضر بودم، به آن دو مى گفتم كه از ايشان داناترم و آنها را از امورى مى آگاهاندم كه آنها بدان دسترسى نداشتند؛ چه، به موسى و خضر آگاهىِ از گذشته داده شده بود و آگاهىِ از وضع موجود و آينده تا روز رستاخيز نيافته بودند، در حالى كه ما آن را به كمال از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به ارث برده ايم».
٤٢ ـ حارث بن مغيره: از امام صادق عليه السّلام فرمود: «بدون ترديد، من
به آنچه در آسمانها و زمين و بهشت و دوزخ است و آنچه تحقّق يافته وتحقّق خواهد يافت، آگاهى دارم«. سپس امام لحظه اى درنگ كرد و چون ديد اين سخن بر شنوندگان گران آمده، فرمود: «اين را من از كتاب خداوند ـ عزوجل ـ يافته ام، چه، خداوند مى فرمايد: 'در آن، بيان هر چيزى هست`».
٤٣ ـ امام صادق عليه السّلام : من، فرزند پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله هستم. من از كتاب خدا آگاهى دارم؛ كتابى كه آغاز آفرينش و آنچه تا روز رستاخيز وجود مى يابد و خبر از آسمانها وزمين وبهشت ودوزخ وخبر از گذشته و حال، در آن نهفته است. اينها را مانندِ كف دستم مى شناسم. خداوند مى فرمايد: تِبْىانُ كُلِّ شى ءٍ .
٤٤ ـ امام رضاعليه السّلام : آيا چنين نيست كه خداوند مى فرمايد: «او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى سازد، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد» و پيامبرصلّى الله عليه و آله ، نزد خدا برگزيده است و ما وارثان پيامبرى هستيم كه خداوند، او را بر هر چه از غيبش بخواهد، آگاه مى كند و او ما را از آنچه بوده و تا روز رستاخيز خواهد بود، آگاه كرده است.
٤٥ ـ عبدالله بن محمّد هاشمى: روزى بر مأمون وارد شدم. او مرا نشاند و هر كه را نزد او بود، بيرون كرد. سپس دستور داد خوراك بياورند و با هم غذايى خورديم و عطر زديم. سپس دستور داد پرده اى بياويزند. پرده آويخته شد. او به يكى از كسانى كه در اين سوى پرده بودند، روى كرد و گفت: بر آنكه در توس خفته، براى ما مرثيه اى نخواندى! در اين هنگام من شروع كردم و چنين خواندم:
سيراب باد توس و آنكه در آن اقامت دارد*از خاندان مصطفى است كه براى ما اندوه را بگذارده است.
عبدالله مى گويد: او گريست و به من گفت: اى عبدالله! آيا خانواده من و خانواده تو، مرا مى نكوهند كه [امام] رضا را به رياست منصوب كردم؟! به خدا سوگند، به تو حديثى مى گويم كه از آن شگفت زده مى شوى: روزى خدمت حضرت رسيدم و عرض كردم: فدايت گردم! پدران تو موسى بن جعفر و جعفر
بن محمّد و محمّد بن على و على بن الحسين از آنچه بود و تا روز قيامت خواهد بود، آگاهى داشتند و تو جانشين و وارث ايشان هستى و علم آنها نزد توست. اينك، مرا به تو نيازى افتاده است. حضرت فرمود: «نيازت را بگو». عرض كردم: اين «زاهريه» دل مرا ربوده است و هيچ يك از كنيزكانم را بر او مقدّم نمى دارم. او بارها از من حامله شده است؛ ولى هر بار جنين را سقط مى كند. او هم اينك، بار ديگر حامله است. مرا به راهى رهنمون كن كه او را درمان كند و سلامت خويش باز يابد. حضرت فرمود: «از سقط آن نترس. او سلامت خود را مى يابد و كودكى مى زايد كه شبيه ترين مردم به مادر خود است و در دست راستش انگشت كوچك زايدى دارد كه آويزان نيست و در پاى چپش انگشت كوچك زايدى دارد كه آن هم آويزان نيست». با خود گفتم: گواهى مى دهم كه خداوند بر هر چيزى تواناست. زاهريه، همان گونه كه [امام] رضا براى من توصيف كرده بود، فرزندى به دنيا آورد كه شبيه ترين مردم به مادر خود بود و در دست راستش انگشت كوچك زايدى بود كه آويزان نبود، چنانكه در پاى چپش نيز انگشت كوچك زايدى داشت كه آويزان نبود. پس چه كسى مرا براى منصوب كردن او به رياست مى نكوهد؟! ٢ / ٧
آگاهى از مرگ و ميرها و بلايا ٤٦ ـ امام على عليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه آگاهى از مرگ و ميرها و بلاها و نَسَبها را به ما آموخته اند . به خدا سوگند، اگر كسى از ما بر سر پُلى بايستد و اين امّت همگى بر او عرضه شوند، اسم و نسب همه ايشان را به آنها مى گويد.
٤٧ ـ امام سجادعليه السّلام : آگاهى از مرگ و ميرها و بلاها و سخن انجامين و نَسَبهاى عرب و زادگاه اسلام نزد ماست.
٤٨ ـ اسحاق بن عمّار: شنيدم كه عبد صالح (موسى بن جعفرعليه السّلام ) خبر مرگ مردى را
بدو مى دهد. با خود گفتم: او مى داند شيعه او كى مى ميرد؟! حضرت با چهره اى تقريباً خشمگين به من نگريست و فرمود: «اى اسحاق! رُشَيد هَجَرى از مرگ و ميرها و بلاها آگاهى داشت، امام كه به داشتن اين علم سزاواتر است». سپس فرمود: «اى اسحاق! كارهاى خود را بكن كه عمرت تمام شده است و تا دو سال ديگر خواهى مُرد و طولى نمى كشد كه پس از تو برادران و خانواده ات پراكندگى يابند و به يكديگر خيانت ورزند تا جايى كه دشمنان ايشان شاد مى شوند. آيا اين، از خاطرت گذر كرده بود؟» گفتم: از آنچه در دلم گذشت، از خداوند طلب آمرزش مى كنم.
پس از اين مجلس، طولى نكشيد كه اسحاق مُرد و اندكى بعد، خاندان عمّار دست نياز به سوى اموال مردم بردند و كارشان به ورشكستگى كشيد.
٤٩ ـ امام رضاعليه السّلام ـ در نامه اى خطاب به عبدالله بن جندب ـ : امّا بعد؛ محمّد، امينِ خدا در ميان مردم بود و چون رحلت فرمود، ما اهل بيت، وارثان او گشتيم و اينك ماييم امينان خدا بر زمين و آگاهىِ از مرگ و ميرها و بلاها و نَسَبهاى عرب و زادگاه اسلام، در ميان ماست. ٢ / ٨
آگاهى از هر آنچه در زمين و آسمان است ٥٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بال پرنده اى در آسمان به هم نمى خورد، مگر اينكه ما از آن آگاه ايم.
٥١ ـ ابو حمزه: از امام باقرعليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: «نه. به خدا سوگند، هرگز نمى شود عالِمى جاهل باشد و نسبت به چيزى، علم و به چيزى ديگر، جهل داشته باشد». سپس فرمود: «خداوند بزرگ تر و گرامى تر و ارجمندتر از آن است كه فرمانبرىِ بنده اى را واجب كند كه بر آسمان و زمينش آگاه نباشد». سپس فرمود كه اينها بر او پوشيده نيست.
٥٢ ـ امام صادق عليه السّلام : همانا خداوند، برتر و بزرگ تر از آن است كه بنده اى از بندگانش را
حجّت قرار دهد و سپس چيزى از اخبار آسمان و زمين را بر او پوشيده دارد.
٥٣ ـ امام صادق عليه السّلام : خداوند، حكيم تر و ارجمندتر از آن است كه فرمانبرىِ بنده اى را واجب گرداند كه صبح و شام، خبر آسمان بر او پوشيده مانَد. ٢ / ٩
آگاهى از آنچه خداوند در شب و روز پديد مى آورد
٥٤ ـ سلمة بن محرز: از امام باقرعليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: «از جمله علومى كه به ما داده شده است، تفسير قرآن و احكام آن و علم تغيير زمان و ناگواريهاى آن مى باشد. هر گاه خدا براى قومى اراده خير كند، آنها را مى شنواياند و اگر آن را به گوش كسى برساند كه نمى شنود، او روى برگرداند، چنانكه گويى اصلاً نشنيده است». امام عليه السّلام لحظه اى خاموش ماند و سپس فرمود: «ما اگر رازنگهدار يا فرد مورد اعتمادى را مى يافتيم، البته (حقايق را) مى گفتيم و خداست كه همه از او كمك مى خواهند».
٥٥ ـ ضريس: من و ابوبصير در خدمت امام باقرعليه السّلام بوديم. ابوبصير به ايشان عرض كرد: عالِمِ شما چگونه شناخته مى شود؟ فرمود: «عالِم ما غيب نمى داند و اگر خدا او را به خود وانهد، همچون يكى از شما خواهد بود، ليكن او در هر لحظه، از آنچه در شب يا روز، يكى پس از ديگرى رخ مى دهد و از هر آنچه تا روز رستاخيز پيش مى آيد، سخن مى گويد».
٥٦ ـ حُمران بن اعين: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: تورات و انجيل و زبور و آنچه در صحف نخستين (صحف ابراهيم و موسى) است، نزد شماست؟ امام عليه السّلام فرمود: «آرى». عرض كردم: اين همان علم اكبر است. فرمود: «اى حُمران! اگر به همين منحصر مى شد، آرى؛ امّا علمِ به آنچه خداوند در شب و روز پديد مى آوَرد، نزد ما بزرگ تر است».
٥٧ ـ محمّد بن مسلم: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: سخنى از ابو خطّاب شنيده ام.
حضرت عليه السّلام فرمود: «آن را بر من عرضه كن». گفتم: او مى گويد: شما حلال و حرام و چگونگى فيصله دادن به آنچه در ميان مردم است را مى دانيد. امام عليه السّلام سكوت كرد. چون خواستم برخيزم، حضرت عليه السّلام دست مرا گرفت و فرمود: «اى محمّد! آگاهىِ از قرآن و حلال و حرام، در كنار علمى كه در شب و روز پديد مى آيد، ناچيز است».
٥٨ ـ امام صادق عليه السّلام : شبى نيست كه بر ما بگذرد و اخبار همه زمين و آنچه در آن رخ مى دهد و اخبار جنّ و فرشتگان شيفته، نزد ما نباشد.
مبادى علوم اهل بيت ٣ / ١
آموزش پيامبر ١ ـ امام على عليه السّلام : هرگاه از پيامبر نكته اى مى جوييدم، در اختيار من مى نهاد و اگر سكوت مى كردم، او سخن مى آغازيد.
٢ ـ محمّد بن عمر بن على عليه السّلام : به على عليه السّلام گفته شد: چگونه است كه در ميان ياران پيامبر، تو بيش از همه حديث مى دانى؟ امام عليه السّلام فرمود: «زيرا هرگاه از او پرسش مى كردم، مرا مى آگاهانْد و هرگاه خاموشى مى گزيدم، او سخن آغاز مى كرد».
٣ ـ امّ سلمه: جبرئيل بر پيامبرصلّى الله عليه و آله و پيامبرصلّى الله عليه و آله بر على عليه السّلام املا مى كرد .
٤ ـ امام على عليه السّلام : چنين نبود كه همه اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله از آن حضرت بپرسنده و براى فهم آن كنجكاوى نمايند، حتى كه دوست داشتند باديه نشين و غريبى از راه برسد و از آن حضرت بپرسد تا ايشان بشنوند؛ ولى در اين باب چيزى بر من نگذشت، مگر اينكه از آن حضرت پرسيده، آن را حفظ كردم.
٥ ـ امام على عليه السّلام : ـ در پاسخ به يكى از اصحابش كه عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! خداوند به تو علم غيب عطا فرموده است، خنده اى كرد و به او كه از قبيله كلب بود، فرمود ـ : اى مرد كلبى! آنچه گفتم، علم غيب نيست، بلكه تعلّم و آموختنى است از صاحب علم و دانش . علم غيب، منحصر است به دانستن وقت قيامت و آنچه خداوند سبحان در گفتارش شمرده است: «خداست كه مى داند قيامت چه وقت مى آيد. اوست كه باران مى باراند و از آنچه در رحمهاست، آگاه است و هيچ كس نمى داند فردا چه چيز به دست خواهد آورد و كسى نمى داند در كدام زمين خواهد مرد». پس خداوند سبحان مى داند آنچه در رحِمهاست پسر است يا دختر، زشت است يانيكو، بخشنده است يابخيل، بدبخت است يا نيكبخت و مى داند چه كسى هيزمِ آتش دوزخ و چه كسى در بهشت با پيامبران همراه است. پس ـ اينها كه شمرده شد ـ علم غيب است كه هيچ كس آن را نمى داند مگر خدا، ليكن جز اينها علمى هست كه خداوند به پيامبر خود آموخته و او هم به من ياد داد و دعا فرمود كه سينه من آن را نگاه دارد و دنده هايم احاطه اش نمايد.
٦ ـ امام على عليه السّلام ـ در توصيف خاندان پيامبرصلّى الله عليه و آله ـ : خاندان پيامبر، جايگاه راز او (خدا) و پناه فرمان او و خزانه دانش او و مرجع حكمتهاى او و حافظان كتابهاى او مى باشند و مانند كوههايى هستند براى دين آن حضرت صلّى الله عليه و آله . پيامبر به كمك آنها پشتش را راست كرد و لرزش بدنش را زايل نمود.
٧ ـ امام باقرعليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه علم ما از علم خداست و از حكمت او ستانده ايم وسخن راستگويى را شنيده ايم. پس اگر از ما پيروى كنيد، ره يابيد.
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : علمِ على بن ابى طالب عليه السّلام (از) علم رسول خداست. پس آنچه را مى دانيم، او به ما آموخته است. ٣ / ٢
اصول علم ٩ ـ امام على عليه السّلام : كليدهاى دانش و درهاى حكمت و روشنى امر و سخن انجامين
نزد ماست.
١٠ ـ امام باقرعليه السّلام : اگر ما بر اساس نظر و هوى و هوس خود فتوا مى داديم، بدون ترديد نابود مى شديم. ما براى مردم بر اساس اخبارِ مانده از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اصولِ علمى فتوا مى دهيم كه نزد ماست و هر بزرگى از بزرگ ديگر به ارث برده است و ما آن را مى اندوزيم، همچنان كه اين جماعت، زر و سيمشان را مى اندوزند.
١١ ـ امام صادق عليه السّلام : اگر نبود اينكه خداوند، فرمانبرىِ از ما و ولايت ما و دوستى ما را واجب كرده است، ما شما را بر درهاى خانه مان نمى ايستانديم و به سرايمان واردتان نمى كرديم. به خدا سوگند، ما از سر هوى و هوس سخن نمى گوييم و نظر خود را بيان نمى داريم و نمى گوييم، مگر آنچه خداى ما گفته است و اصولى نزد ماست كه آن را مى اندوزيم، چنانكه اين جماعت، زر و سيم خود را مى اندوزند.
١٢ ـ محمّد بن مسلم: امام صادق عليه السّلام فرمود: «همانا پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله علوم را در ميان مردم بخشيد و پراكنْد [امام عليه السّلام با دست خود، مرتّب اشاره مى فرمود]؛ ولى اصول علم و دستاويزهاى آن و پرتو و بندهاى آن (كه موجب حفظ آن است) نزد ماست». ٣ / ٣
كتب پيامبران ١٣ ـ امام صادق عليه السّلام : ده فرمان موسى و عصاى او نزد ماست و م،ا وارثان پيامبران هستيم.
١٤ ـ ابوبصير : امام عليه السّلام به من فرمود: «اى ابو محمّد! همانا خداوندـ عزوجل ـ به پيامبران چيزى نداده است كه به محمّدصلّى الله عليه و آله نداده باشد. خداوند هر آنچه به پيامبران داده، به محمّدصلّى الله عليه و آله نيز بخشيده است و نزد ماست صحفى كه خداوند درباره آن مى فرمايد: 'صُحُف ابراهيم و موسى`. عرض كردم: قربانت گردم! همان لوحها؟ فرمود: «آرى».
١٥ ـ امام كاظم عليه السّلام ـ در جواب بريه (بريهه) كه از ايشان پرسيد: تورات، انجيل و كتب پيامبران از كجا به شما رسيده است ؟ ـ : اين كتابها از ايشان به ما به ارث رسيده است. ما هم آنها را چنانكه ايشان مى خوانده اند، مى خوانيم و به آنها اعتقاد داريم، چنانكه آنها اعتقاد داشته اند. خداوند، در زمين حجّتى قرار نمى دهد كه پيرامون مسئله اى از او پرسش كنند و او بگويد: نمى دانم.
١٦ ـ امام صادق عليه السّلام : صحف ابراهيم و موسى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله رسيد و پيامبر، آنها را نزد على به امانت نهاد و على به حسن و حسن به برادرش حسين و حسين به على بن الحسين و على بن الحسين به محمّد بن على و پدرم به من امانت داد و آنها نزد من بود و من آنها را نزد فرزندم كه هنوز كودك است، به امانت نهادم و آنها هم اينك نزد اوست.
١٧ ـ عبدالله بن سنان : از امام صادق عليه السّلام درباره آيه شريف : 'و پس از ذكر در زبور نوشتيم` و اينكه «زبور» و «ذكر» چيست، پرسش كردم . حضرت عليه السّلام فرمود: «ذكر، نزد خداست و زبور، همان كتابى است كه بر داوود نازل شد و هر كتابى كه نازل شود، نزد اهل علم است كه ماييم». ٣ / ٤
كتاب امام على عليه السّلام ١٨ ـ امّ سلمه: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على را در خانه اش نشاند و دستور داد پوست گوسفندى بياورند و همه آن گوسفند را تا پاچه هايش نوشت.
١٩ ـ امّ سلمه: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله دستور داد پوستى بياورند و اين در حالى بود كه على بن ابى طالب عليه السّلام نيز حضور داشت و پيامبرعليه السّلام همچنان مى گفت و على مى نوشت تا شكم و پشت و پاچه هاى پوست، پُر از نوشته شد.
٢٠ ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله على عليه السّلام را فرا خواند و دستور داد دفترى بياورند و آن قدر بر على املا كرد كه شكم آن (پوست)، پُر شد.
٢١ ـ امام حسن عليه السّلام : علم در ميان ماست و ما اهل آن ايم و همه آن به كمال، نزد ماست و تا روز رستاخيز، حتّى ديه خراشى تعلّق نخواهد گرفت، مگر آنكه با املاى پيامبرصلّى الله عليه و آله و دستخط على عليه السّلام ، نزد ما نوشته موجود است.
٢٢ ـ از امام حسن عليه السّلام درباره نظر پدرش پيرامون مسئله «خيار» [يعنى: حقّ به هم زدن معامله] كه از مباحث خريد و فروش و معاملات است ، پرسش شد. حضرت عليه السّلام صندوقى را خواست و از ميان آن، صحيفه زرد رنگى بيرون آورد كه نظر على عليه السّلام در باره خيار، در آن نوشته شده بود.
٢٣ ـ امام باقرعليه السّلام : در كتاب على عليه السّلام هر چه كه بدان نياز، افتد حتى خراش و ديه آن و خراش ناشى از خارِش نوشته آمده است.
٢٤ ـ امام حسن عليه السّلام : پيامبرصلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: «آنچه را بر تو املا مى كنم، بنويس». على عرض كرد: يا رسول الله! بيم دارى چيزى را فراموش كنم؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «از فراموشى تو نمى ترسم؛ من به درگاه خداوند دعا كرده ام كه حافظه تو را قوى گرداند و از فراموشى بر كنارت دارد، ليكن براى شريكهاى خود بنويس». على عليه السّلام عرض كرد: شريكان من چه كسانى هستند يا رسول الله ؟ فرمود: «آن فرزندان تو كه امام اند، به بركت وجود آنهاست كه بر امّت من باران مى بارد و در پرتو وجود آنها دعايشان مستجاب مى گردد و خداوند به سبب آنها بلا از امّت مى گرداند و به بركت وجود آنها از آسمان رحمت مى بارد و اين نخستين ايشان است» [و با دست به حسن بن على عليه السّلام اشاره كرد]. سپس به حسين اشاره كرد و فرمود: «فرزندان او كه امام اند».
٢٥ ـ عذافر صيرفى: به همراه حكم بن عتيبه در خدمت امام باقرعليه السّلام بوديم. حكم بن عتيبه از امام ـ كه براى او جايگاه ارجمندى داشت ـ سؤال مى كرد تا اينكه در يك مورد با هم اختلاف كردند. امام باقرعليه السّلام فرمود: «فرزندم! بر خيز و كتاب على عليه السّلام را بياور». فرزند امام، كتاب خط كشى شده بزرگى را براى حضرت عليه السّلام آورد. حضرت عليه السّلام آن را گشود و بدان مى نگريست تا مسئله مورد نظر را از آن
بيرون آورد. سپس امام باقرعليه السّلام فرمود: اين دست خط على عليه السّلام و املاى رسول الله صلّى الله عليه و آله است» و به حَكَم رو كرد و فرمود: «اى ابو محمّد! تو و سلمه و ابو مقدام به هر كجا كه برويد، ـ به خدا قسم! ـ نزد هيچ قومى علمى استوارتر از علم قومى كه جبرئيل بر آنها نازل مى شد، نخواهيد يافت».
٢٦ ـ امام باقرعليه السّلام : در كتاب على عليه السّلام چنين ديده ايم كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «هرگاه از پرداخت زكات خوددارى شود، زمين از بيرون دادن بركاتش خوددارى كند».
٢٧ ـ محمّد بن مسلم: امام باقرعليه السّلام كتاب «فرائض» را كه به املاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و دستخط على عليه السّلام بود، براى من قرائت كرد. در آن آمده بود: سهم ارث در ميان خويشان كاهش همگانى نمى يابد .
٢٨ ـ ابو جارود به نقل از امام باقرعليه السّلام : هنگامى كه به حسين بن على، آن رسيد كه رسيد، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسين را فرا خواند وبه او كتابى سر به مُهر و وصيّتى سرگشاده سپرد و على بن الحسين عليه السّلام چنان درد شكمى داشت كه گمان مى كردند درخواهد گذشت. فاطمه كتاب را به على بن الحسين عليه السّلام سپرد.
اى زياد[١]! به خدا سوگند، اين كتاب به ما منتقل شد». عرض كردم: قربانت گردم! در اين كتاب چه آمده است؟ فرمود: «به خدا سوگند آنچه فرزندان آدم از هنگام آفرينش آدم تا پايان دنيا بدان نياز دارند ـ به خدا سوگند! ـ حدود، حتّى ديه خراشْ، در آن آمده است».
٢٩ ـ يعقوب بن ميثم تمّار، وابسته على بن الحسين عليه السّلام : بر امام باقرعليه السّلام وارد شدم و عرض كردم: قربانت گردم اى فرزند رسول الله! در كتابهاى پدرم ديده ام كه على عليه السّلام به پدرم ميثم فرموده است: «... از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى گفت: 'همانا كسانى كه ايمان آورده اند و عمل شايسته كرده اند، ايشان بهترين مردمانند`. سپس به من رو كرد و فرمود: 'به خدا سوگند، مقصود از ايشان تو و شيعيان تو هستند اى على و وعده تو با آنها فردا بر سر حوض كوثر است. شما سپيدرويان دست و پا سفيد سرمه كشيده تاجدار خواهيد بود`». ابو جعفرعليه السّلام فرمود: «اين عيناً در كتاب على عليه السّلام آمده است».
٣٠ ـ امام صادق عليه السّلام : نزد ما چيزى است كه ما با وجود آن، ديگر نيازى به مردم نداريم و مردم اند كه نيازمندِ مايند. نزد ما كتابى است كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله املا كرده و على عليه السّلام با خط خود نوشته است كتابى كه هر حلال و حرامى در آن نگاشته آمده است.
٣١ ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام كتابى داد كه با دوازده مُهر، ممهور شده بود و فرمود: «اوّلى را باز كن و بدان عمل كن و آن را به حسن بده تا دومى را باز كند و بدان عمل كند و آن را به حسين دهد تا سومى را باز كند و به آنچه در آن است، عمل كند و همين طور، يك يك به فرزندان حسين برسد».
٣٢ ـ معلّى بن خنيس: نزد امام صادق عليه السّلام بودم كه محمّد بن عبدالله آمد و سلام كرد و رفت. امام صادق عليه السّلام دلش براى او سوخت و اشكش روان شد. عرض كردم: تو را مى بينم براى او آن مى كنى كه پيشتر نمى كردى! فرمود: «دلم براى او مى سوزد؛ زيرا به چيزى منسوب است كه براى او نيست. در كتاب على عليه السّلام نام او را نه در شمار جانشينان اين امّت ديده ام و نه در جرگه حاكمان آن».
٣٣ ـ عبدالرحمن بن ابى عبدالله: از امام صادق عليه السّلام پيرامون حُكم جنازه هاى زنان و مردانى پرسيدم كه در كنار هم نهاده اند. فرمود: «در كتاب على عليه السّلام آمده است كه جنازه مردان مقدّم مى شود». ٣ / ٥
مُصحف فاطمه عليها السّلام ٣٤ ـ ابو بصير به نقل از امام صادق عليه السّلام : «مصحف فاطمه نزد ماست و آنها چه مى دانند مصحف فاطمه چيست؟!» عرض كردم: مصحف فاطمه چيست؟ فرمود: «مصحفى است كه سه برابر قرآن شما در آن است. به خدا سوگند، از قرآنِ
شما يك حرف هم در آن نيست» .
٣٥ ـ امام صادق عليه السّلام : در مصحف فاطمه چيزى از كتاب خدا نيامده است و آن كتابى است كه بر فاطمه پس از مرگ پدرش صلّى الله عليه و آله القا شده است.
٣٦ ـ امام صادق عليه السّلام ـ به وليد بن صبيح ـ : اى وليد! من در مصحف فاطمه نگريستم و براى بنى فلانْ در حكومت، بهره اى به اندازه غبار كفش نيافتم.
٣٧ ـ حماد بن عثمان: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: «زنادقه در سال يكصد و بيست و هشت ظهور خواهند كرد. اين را من با نگاه كردن به مصحف فاطمه دريافته ام». عرض كردم: مصحف فاطمه چيست؟ فرمود: «هنگامى كه خداوند متعال، جان محمّدصلّى الله عليه و آله را ستانْد، فاطمه عليها السّلام از رحلت او چنان اندوهگين شد كه جز خداوند ـ عزوجل ـ هيچ كس از آن آگاهى نداشت. خداوند، فرشته اى به سوى او فرستاد تا او را تسلّى دهد و با او سخن گويد. فاطمه عليها السّلام اين را به اميرالمؤمنين عليه السّلام باز گفت و على عليه السّلام به او گفت: 'هر گاه اين تماس را احساس كردى و صداى او را شنيدى، به من بگو`. فاطمه عليها السّلام نيز آن را به على عليه السّلام گفت و اميرالمؤمنين عليه السّلام آنچه را مى شنيد، مى نوشت تا از اينها مصحفى ثبت كرد». سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: «در اين مصحف، چيزى از حلال و حرام نيامده است و تنها علمِ از (پيشامدهاى) آينده در آن است». ٣ / ٦
جامعه ٣٨ ـ ابو بصير از امام صادق عليه السّلام : «اى ابو محمّد! «جامعه» نزد ماست و آنها چه مى دانند «جامعه» چيست؟». عرض كردم: قربانت گردم! : جامعه چيست؟ فرمود: «صحيفه اى است با طول هفتاد ذرع به ذرع رسول الله و املاى آن حضرت از دهان مباركش و دستخط على. هر حلال و حرام و هر چيزى كه مردم بِدان نياز داشته باشند حتّى ديه خراشهاى كوچك، در آن آمده است». امام با
دستش به من زد و فرمود: «اى ابو محمّد! به من اجازه مى دهى؟». عرض كردم: قربانت گردم! من در اختيار تو هستم. هر چه مى خواهى بكن. حضرت عليه السّلام همچون كسى كه خشمگين است، دست مرا نيشگون گرفت و فرمود: «حتّى ديه اين». عرض كردم: به خدا اين علم است. فرمود: «اين علم است؛ ولى نه همه آن».
٣٩ ـ ابو عبيده: يكى از اصحاب ما از امام صادق عليه السّلام پيرامون «جفر» پرسيد. حضرت عليه السّلام فرمود: «آن پوست گاوى است آكنده از علم». او پرسيد: «جامعه» چيست؟ امام عليه السّلام فرمود: «آن صحيفه اى است به طول هفتاد ذرع و با عرضِ پوستى مثل پوست ران يك شتر سترگ. در آن هر چه مردم بدان نياز دارند، يافت مى شود و رويدادى نيست، مگر آنكه در آن آمده است، حتّى ديه خراشى ناچيز».
٤٠ ـ امام صادق عليه السّلام : دانش «ابن شبرمه» در برابر «جامعه» ـ كه به املاى پيامبرصلّى الله عليه و آله و دستخط على مى باشد ـ گم است. جامعه براى هيچ كس جاى سخنى باقى نگذاشته و در آن، علم حلال و حرام نهفته است.
بيان:
مشخّصاتى كه براى «جامعه» در روايات آمده، همچون: املاى رسول الله صلّى الله عليه و آله ، خطّ على و بزرگى آن، نوعاً با مشخّصات «كتاب الامام على عليه السّلام » تطبيق مى كند، بنابراين ظاهراً مقصود از جامعه همان كتاب امام على عليه السّلام است والله العالم. ٣ / ٧
جَفر ٤١ ـ ابو بصير از امام صادق عليه السّلام : «جفْر نزد ماست و آنها چه مى دانند جفر چيست؟». عرض كردم: جفر چيست؟ فرمود: «ظرفى از چرم كه علم انبيا و اوصيا و علماى درگذشته بنى اسرائيل در آن نهفته است». عرض كردم: اين، همان علم است.
امام فرمود: «البته اين علم است؛ ولى همه آن نيست».
٤٢ ـ حسين بن ابى علاء: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: جفرِ سفيد نزد من است». عرض كردم: در آن چيست؟ فرمود: «زبور داوود و تورات موسى و انجيل عيسى و صحف ابراهيم عليه السّلام و حلال و حرام و مصحف فاطمه. نمى گويم در آن چيزى از قرآن هست، (بلكه) در آن امورى هست كه مردم را نيازمند ما مى كند و ما به كسى نيازى نداريم. در آن حتّى (مجازات) يك تازيانه و نيم تازيانه و يك چهارم تازيانه و ديه كوچك ترين خراش وجود دارد».
٤٣ ـ امام رضاعليه السّلام ـ در بيان نشانه هاى امام ـ : جفر اكبر و اصغر (پوست بز وپوست قوچ ) نزد اوست كه در اين دو همه علوم، حتى ديه كوچك ترين خراش و يك تازيانه و نيم تازيانه و يك سومِ تازيانه وجود دارد و مصحف فاطمه عليها السّلام نزد اوست. جَفر چيست ؟ پيرامون اينكه جَفر چيست، آراى گوناگونى هست كه پرداختن به آنها در اينجا ضرورتى ندارد[٢] . آنچه از جمع بندى روايات مختلف ـ درباره مقصود از آن به عنوان يكى از مبادى علوم اوصياى پيامبر اسلام ـ به دست مى آيد، اين است كه: «جفر» اشاره به دو صندوق پوستى است كه كتب مختلف پيامبران گذشته و كتبى كه از پيامبر اسلام و امام على و حضرت فاطمه به اهل بيت به ارث رسيده و نيز سلاح پيامبر اسلام در آنها نگهدارى مى شده است و به ديگر سخن: «جفر» و نيز «جفر ابيض» و «جفر احمر»[٣] اشاره به كتابخانه و موزه سيّار اهل بيت است كه نزد ائمّه دست به دست مى گشته و هم اكنون نزد امام زمان (عج) است. ٣ / ٨
الهام ٤٤ ـ امام رضاعليه السّلام : هرگاه خداوند، بنده اى را براى امور بندگانش برگزيند، براى اين كار سينه اش را گشاده گرداند و چشمه هاى حكمت به دل او سپارد و علم را به كمال» بر او الهام كند و از اين پس، ديگر در پاسخى درمانده نگردد و در (تشخيصِ) صواب سرگشته نشود. او معصوم است و تأييد شده (از جانب خدا) و توفيق يافته و رهنمون گشته و از خطا و لغزش و افتادن، در امان است. خداوند، او را به اين امور اختصاص داده تا حجّت او بر بندگان خدا و گواه او بر خلقش باشد و « اين فضل خداست كه به هر كه خواهد، دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است».
٤٥ ـ حارث بن مغيره به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: مرا از علم عالِمتان آگاه گردان. فرمود: «ارثى است از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام ». عرض كردم: ما مى گوييم كه آن به دل شما الهام و در گوشتان نجوا مى شود. فرمود: «اين هم هست».
٤٦ ـ حارث نصرى: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: اگر نكته اى از امام بپرسند و او نداند، از كجا بدان آگاهى مى يابد؟ امام فرمود: «به دلش الهام مى گردد يا در گوشَش نجوا مى شود».
٤٧ ـ ابو بصير از امام صادق عليه السّلام : «على عليه السّلام ، محدَّث بود و سلمان هم محدَّث بود». عرض كردم: نشانه محدَّث چيست؟ فرمود: «فرشته اى نزد او مى آيد و به دلش چنين و چنان الهام مى كند».
٤٨ ـ بُرَيد عجلى: از امام باقرعليه السّلام درباره «رسول» و «نبى» و «محدَّث» پرسش كردم. فرمود: «رسول، كسى است كه فرشتگان نزد او مى آيند و او آنها را مى بيند و آنها پيام الهى را به او ابلاغ مى كنند و نبى كسى است كه در خواب مى بيند و هر آنچه را در خواب ديده، در بيدارى نيز براى او محقّق مى شود و محدَّث
كسى است كه سخن فرشتگان را مى شنود و در گوشَش نجوا و به دلش الهام مى شود».
٤٩ ـ حارث بن مغيره: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: علم عالِم شما چگونه است؟ آيا جمله اى است كه در قلبش افكنده مى شود يا در گوشش الهام مى شود؟ فرمود: «وحى يى است همچون وحى مادر موسى».
٥٠ ـ امام كاظم عليه السّلام : دانش ما به سه گونه : گذشته، آينده و پديد شونده است. گذشته، كه تفسير شده است و آينده، كه در جامعه و مصحف نوشته شده است و پديد شونده، كه از راه الهام به دل و تأثيرِ در گوش باشد و اين بهترين دانش ماست و پس از پيامبر ما ديگر پيامبرى نيست.
٥١ ـ مفضّل بن عمر: به امام موسى بن جعفرعليه السّلام عرض كردم: به ما گفته اند كه امام صادق عليه السّلام فرموده است: «علم ما، يا به گذشته است، يا نوشته شده است و يا به الهام به دل و يا نجواى در گوش است». فرمود: «امّا گذشته، همان علم آشكار شده ما است و نوشته شده، آن است كه مى آيد و الهام، كه به دل مى نشيند و نجواى در گوش، كه دستور فرشتگان است».


۶
اهل بيت در قرآن و حديث

چگونگى علم اهل بيت ٤ / ١
هرگاه كه بخواهند، مى دانند ١ ـ امام صادق عليه السّلام : امام هر گاه بخواهد كه بداند، مى داند .
٢ ـ عمّار ساباطى: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: آيا امام علم غيب مى داند؟ فرمود: «نه، ليكن هر گاه بخواهد بر چيزى آگاهى يابد، خداوندْ او را بدان آگاه مى گرداند».
٣ ـ امام هادى عليه السّلام : خداوند، غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى سازد، مگر رسولى را كه خود برگزيند. هر آنچه نزد رسول است، نزد عالِم نيز هست و هر چه رسول بر آن آگاهى داشته باشد، جانشينانش نيز بر آن آگاهى دارند تا زمين از حجّت تهى نماند و علمى با او همراه است كه گواه درستى گفتار او و جواز عدالت اوست. ٤ / ٢
علم براى اهل بيت قبض و بسط مى يابد ٤ ـ امام صادق عليه السّلام : علم براى ما گشايش مى يابد و ما آگاهى مى يابيم و گرفتگى مى يابد و ما آگاهى نمى يابيم. امام، زاده مى شود و مى زاياند و تندرستى مى يابد و بيمار مى شود و مى خورد و مى آشامد و بول و غائط مى كند و شاد مى شود و محزون مى گردد و مى خندد و مى گريد و مى ميرد و به خاك سپرده مى شود و رشد مى كند و آگاهى مى يابد و نشانه او برخوردارى از دو ويژگى است: برخوردارى از علم و استجابت دعا و از هر رويدادى كه پيشتر خبر دهد، همان شود و اين در پرتو عهدى است كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله به او سپرده و او آن را از پدرانش به ارث برده است.
٥ ـ معمّر بن خلّاد: مردى ايرانى از امام موسى كاظم عليه السّلام پرسيد: آيا شما غيب مى دانيد؟ فرمود: «امام باقرعليه السّلام فرموده است: 'علم براى ما گشايش مى يابد و ما آگاهى مى يابيم و گرفتگى مى يابد و ديگر آگاهى نمى يابيم`. خدا سرّ الهى را به جبرئيل مى سپارد و جبرئيل به محمّدصلّى الله عليه و آله و محمّد به هر كه خدا بخواهد». ٤ / ٣
علم اهل بيت فزونى مى يابد ٦ ـ زراره: از امام باقرعليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: «اگر علم ما فزونى نمى يافت، پايان مى پذيرفت». عرض كردم: چيزى بر شما افزوده مى شود كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آن را نمى دانست؟ فرمود: «هر گاه چنين (بناى افزايش علم) باشد، نخست بر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله و سپس بر امامان عرضه مى شود تا به ما مى رسد».
٧ ـ ابوبصير: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: «اگر علم ما فزونى نمى يافت، هر آينه پايان مى پذيرفت». عرض كردم: قربانت گردم! چيزى بر شما افزوده مى شود كه نزد رسول الله صلّى الله عليه و آله نيست؟ فرمود: «اگر چنين باشد، نخست به پيامبر مى رسد و او آگاه مى گردد و سپس به على و به همين ترتيب تا به صاحب الامر برسد.
٨ ـ عبدالله بن بكير: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: ابو بصير به من گفته كه از شما شنيده است كه فرموده اى: «اگر علم ما فزونى نمى يافت، هر آينه پايان مى پذيرفت». امام عليه السّلام فرمود: «آرى». من گفتم: چيزى بر شما افزوده مى شود كه نزد پيامبرخدا صلّى الله عليه و آله نبوده است؟ فرمود: «خير. اگر چنين باشد بر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله وحى و براى ما باز گفته مى شود».
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : چيزى از درگاه خداوندـ عزوجل ـ صادر نمى شود، مگر آنكه نخست از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آغاز شود و سپس به اميرالمؤمنين عليه السّلام برسد و همين طور، يكى پس از ديگرى تا آخرين ما از نخستين ما اعلم نباشد.
١٠ ـ سليمان ديلمى: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: شنيده ام كه بارها فرموده اى: «اگر به علم ما افزوده نمى شد، هر آينه پايان مى پذيرفت». پس فرمود: «امّا علم به حلال و حرام را خداوندْ به كمال براى پيامبرش صلّى الله عليه و آله فرو مى فرستد و در حلال و حرام، بر امام چيزى افزوده نمى گردد». به او عرض كردم: پس اين افزايش چيست؟ فرمود: «در امور ديگرى جز حلال و حرام است». عرض كردم: چيزى بر شما افزوده مى شود كه بر پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله پوشيده مانَد و آن را نداند؟ فرمود: «نه. علم از سوى خداوند مى آيد و جبرئيل آن را به رسول الله مى رساند و مى گويد: اى محمّد! خداوند به تو چنين و چنان دستور مى دهد و مى فرمايد: 'آن را نزد على ببر` و او آن را نزد على مى بَرد و مى فرمايد: 'آن را به حسن بسپار` و به همين ترتيب به يكى پس از ديگرى تحويل داده مى شود تا به ما مى رسد و محال است امام، چيزى را بداند كه پيامبر و امامِ پيش از او آن را ندانسته باشند». تفسير دين نزد اهل بيت
١ ـ ابو جارود: به امام باقرعليه السّلام عرض كردم: اى فرزند رسول الله! آيا مى دانى كه من شما را دوست دارم و خود را وقف شما كرده ام و از شما طرفدارى مى كنم؟ فرمود: «آرى». عرض كردم: اينك پرسشى دارم كه مى خواهم پاسخ مرا بدهى. من نابينا هستم و كم راه مى روم و نمى توانم هميشه به ديدار شما بيايم. حضرت عليه السّلام فرمود: «اينك نيازت چيست؟». عرض كردم: مرا از دينى كه خود و خاندانت خداى را بدان مى پرستيد، آگاه كن تا من هم با آن، خداوند ـ عزوجل ـ را بپرستم. امام عليه السّلام فرمود: «اگر چه كوتاه سخن گفتى، امّا مسئله مهمّى را مطرح كردى. به خدا سوگند، دين خود و پدرانم را كه با آن، خداى ـ عزوجل ـ را مى پرستيم به تو ارمغان مى كنم: گواهى دادن به اينكه خدايى جز الله نيست و محمّدصلّى الله عليه و آله رسول خداست و اعتراف به آنچه پيامبر، از نزد خدا آورده است و دوست داشتن ولىّ ما و بيزارى از دشمن ما و تسليم در برابر امر ما و انتظار قائم ما و سختكوشى و پاكدامنى».
٢ ـ ابوبصير: در خدمت امام باقرعليه السّلام بودم. سلام به ايشان گفت: خيثمة بن ابى خيثمه از طرف شما براى ما حديثى نقل كرده كه درباره اسلام از شما
پرسش كرده است و شما در پاسخ به او گفته ايد: 'مسلمان كسى است كه رو به سوى قبله ما آورد و شهادت ما را بر زبان جارى سازد و عبادت ما را در پيش گيرد و دوستدار ما را دوست بدارد و دشمن ما را دشمن بشمارد و در اين صورت است كه مسلمان تلقّى مى شود`. امام عليه السّلام فرمود: «خيثمه راست گفته است». عرض كردم: و درباره ايمان از شما پرسيده و شما پاسخ داده ايد: 'ايمان حقيقى يعنى: ايمان به خدا و اعتقاد به كتاب خدا و عصيان نكردن خدا`. امام عليه السّلام فرمود: «خيثمه راست گفته است».
٣ ـ على بن حمزه : از ابو بصير شنيدم كه از امام صادق عليه السّلام پرسيد: قربانت گردم! به من بگو آن كدام دين است كه خداوند ـ عزوجل ـ بر بندگان فرض كرده است و ندانستن آن را بر نمى تابد و جز آن را از ايشان نمى پذيرد؟ حضرت عليه السّلام فرمود: «سخنت را تكرار كن». او سخنش را باز گفت. حضرت عليه السّلام فرمود: «گواهى به اينكه خدايى جز الله نيست و محمّدصلّى الله عليه و آله پيامبر خداست نيز بر پا كردن نماز و پرداخت زكات و حجّ خانه خدا ـ براى كسى كه توانايى آن را دارد ـ و روزه ماه رمضان». امام اندكى سكوت كرد و سپس ـ دو بار ـ فرمود: «و ولايت».
٤ ـ عمرو بن حُريث: بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم، در حالى كه حضرت عليه السّلام در خانه برادرش عبدالله بن محمّد بود. به امام عرض كردم: قربانت گردم! چگونه شده كه به اين سراى آمده ايد؟ امام عليه السّلام فرمود: «براى آنكه گوشه تنهايى برگزينم». عرض كردم: قربانت گردم! آيا دين خود را به تو باز گويم؟ فرمود: «آرى». عرض كردم: من خدا را مى پرستم با گواهى دادن به اينكه خدايى جز الله نيست و تنها اوست و انبازى ندارد و محمّد، بنده و فرستاده اوست و رستخيز خواهد آمد و ترديدى در آن نيست و خداوند، هر آنكه را در گور آرميده، برخواهد انگيخت. نيز با برپا داشتن نماز و پرداخت زكات و روزه ماه رمضان و حجّ خانه خدا و ولايت امير المؤمنين پس از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ولايت حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و تو پس از او ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ و اينكه شما امامان من هستيد و بر اين آيين زندگى مى كنم و مى ميرم و خدا را بدان مى پرستم. امام عليه السّلام فرمود: «اى عمرو! به خدا سوگند، اين دينِ خدا و دين پدران من است كه خدا را در پنهان و پيدا بدان مى پرستم».
٥ ـ معاذ بن مسلم: برادرم عمر را خدمت امام صادق عليه السّلام بردم و گفتم: اين برادر من، عمر است. او مى خواهد از شما چيزى بشنود. حضرت به او فرمود: «درباره هر چه مى خواهى، بپرس».
عمر گفت: از شما پيرامون چيزى پرسش دارم كه خداوند، جز با آن، عمل بندگان را نپذيرد و نادانى نسبت به آن را از هيچ كس قبول نكند.امام عليه السّلام فرمود: «گواهى به اينكه جز الله خدايى نيست و محمّدصلّى الله عليه و آله فرستاده خداست و نيز پرداختن به نمازهاى پنجگانه و روزه ماه رمضان و غُسل جنابت و حجّ خانه خدا و اعتراف به هر آنچه از نزد خدا آمده است و پيشوا قرار دادن امامان حق از خاندان محمّد».
عمر گفت: آنها را براى من نام ببريد. امام عليه السّلام فرمود: «على اميرمؤمنان، حسن و حسين، على بن الحسين و محمّد بن على و خداوند خير را به هر كس خواهد، دهد». او گفت: قربانت گردم! شما چه؟ امام عليه السّلام فرمود: «اين امر براى آخرين ما همچون نخستين ما جريان دارد».
٦ ـ روايت شده است كه مأمون، فضل بن سهل ذو الرياستين را به سوى امام رضاعليه السّلام فرستاد. او به امام عليه السّلام عرض كرد: دوست دارم حلال و حرام و فريضه ها و سنن را يكجا براى من گِرد آورى؛ چه، تو حجّت خدا براى مردم و كان دانش اى. امام رضاعليه السّلام دوات و كاغذى طلبيد و به فضل گفت: «بنويس:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
ما را همين بس كه گواهى دهيم خدايى جز الله نيست و اوست يكتا و صمد. نه همسرى دارد و نه فرزندى. قائم به ذات است و بينا، نيرومند و برپا و نورى پاينده است . دانايى است كه نادانى نمى كند. توانايى است كه ناتوانى از او دور است. توانگرى است كه نياز نمى يابد. دادگرى است كه ستم نمى كند. همه چيز را او آفريده است. همچون او و شبيه او چيزى نيست. نه ضدّى دارد و نه مانند و همسنگى.
محمّد، بنده و فرستاده او و امين و برگزيده اش در ميان بندگان اوست كه
سَرور رسولان و خاتم پيامبران است. او برترينِ جهانيان است كه پيامبرى پس از او نيايد. آيين او تحوّل و دگرگونى نپذيرد و هر آنچه محمّدصلّى الله عليه و آله به ارمغان آورده، حقِّ آشكار است. ما هر آنچه را محمّد آورده، تصديق داريم و به وجود رسولان الهى و پيامبران پيشين و حجّتهاى خدا اعتراف داريم و كتاب صادق او را تصديق مى كنيم: 'نه از پيش روى، باطل بدو راه يابد و نه از پس، از جانب خداوندى حكيم و ستودنى نازل شده است` .
و اينكه قرآن، پاسدار همه كتابهاى آسمانى ديگر است و از آغاز تا انجام آن، حقّ خالص مى باشد. به محكم و متشابه و خاص و عام و وعده و وعيد و ناسخ و منسوخ و اخبار آن ايمان داريم و كسى از آفريده ها نمى تواند مانند آن را بياورد.
و اينكه راهنما و حجّت پس از او براى مؤمنان و عهده دار امور مسلمانان و قرآنِ گويا و داناى به احكام آن، برادر و جانشين و وصىّ او، يعنى: اميرمؤمنان كه براى حضرت صلّى الله عليه و آله ، همچون هارون نسبت به موسى بود. او امام پرهيزگاران و جلودار سپيدرويان دست و پا سفيد و راهبر مؤمنان و برترينِ جانشينان پس از هر پيامبرى است و پس از او حسن و حسين عليهما السّلام ، يكى پس از ديگرى كه تا امروز ادامه دارد و همه از خاندان پيامبر هستند و به كتاب و سنّت از همه آگاه تر و در داورى از همه دادگرتر و در هر عصر و زمانى از همگان به امامت شايسته ترند. آنها استوارترين دستاويز و امامان هدايت و حجّت اهل دنيايند تا آن گاه كه خداوند، زمين و هر آنچه را بر آن است، به ارث بَرَد كه او بهترين ارث برنده است و اينكه هركس با ايشان (اهل بيت) به مخالفت برخيزد، گمراهِ رهزن است و حق و هدايت را كنار نهاده است. تنها ايشان بيان كننده قرآن و گويندگان بيانِ نبوى هستند. هركس بميرد و آنها را نشناسد و مشخّصاً با نام آنها و پدرانشان، بديشان محبّت نورزد، به مرگى جاهلى مرده است».
٧ ـ عبدالعظيم بن عبدالله حسنى: بر سَرورم على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السّلام وارد شدم.
چون مرا ديد، فرمود: «اى ابو القاسم! خوش آمدى. تو به راستى دوستدار مايى». عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مى خواهم دينم را بر شما عرضه كنم تا اگر پسنديده است، تا هنگام ديدار خداوندـ عزوجل ـ بر آن پايدارى ورزم. امام عليه السّلام فرمود: «عرضه كن، اى ابو القاسم!». عرض كردم: من اعتقاد دارم خداوند متعال يكى است و چيزى مانند او وجود ندارد و از دو حدِّ ابطال و تشبيه بيرون است. نه جسمى دارد و نه صورتى و نه عَرَضى و نه جوهرى، بلكه اوست كه به اجسام، جسميّت و به صورتها تصوير مى بخشد و اَعراض و جواهر را مى آفريند و پروردگار و مالك و آفريننده و پديد آورنده هر پديده اى است.
و اينكه محمّد، بنده و رسول او، خاتم پيامبران است و تا روز رستخيز، پيامبرى پس از او نخواهد بود و آيين او آيين پايانى است كه تا روز قيامت، آيينى پس از آن نخواهد بود.
من معتقدم امام و جانشين و ولىّ امر پس از او اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب و سپس حسن و آن گاه حسين و على بن حسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و سپس تويى، اى سَرورم! امام هادى عليه السّلام فرمود: «پس از من فرزندم حسن جانشين من خواهد بود؛ ولى جانشين او در ميان مردم چگونه خواهد بود؟». عرض كردم: چگونه خواهد بود سَرورم؟ فرمود: «شخصِ او ديده نمى شود و روا نيست نامش برده شود تا خروج كند و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده بود، از داد و عدل بياكند». عرض كردم: بِدان اقرار مى كنم.
من معتقدم دوستدار آنها دوستدار خدا و دشمن آنها دشمن خداست. فرمانبرىِ از آنها فرمانبرى از خدا و سركشى از آنها سركشى از خداست. به اعتقاد من، معراج و سؤال و جواب قبر و بهشت و دوزخ و رستاخيزْ حق است
و ترديدى در آن نيست و خداوند هر آنكه را در گور خفته، بر خواهد انگيخت.
به اعتقاد من، فرايض واجب پس از ولايتْ نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است .
على بن محمّدعليه السّلام فرمود: «اى ابو القاسم! به خدا سوگند، اين همان دينى است كه خداوند براى بندگانش برگزيده است. بر آن پايدار باش. خداوند، تو را در دنيا و آخرت بر اين عقيده استوار پايدار بدارد!».
ويژگى شيعيان اهل بيت
١ ـ امام على عليه السّلام : شيعيان ما در راه دوستى ما به يكديگر بذل و بخشش مى كنندودر پرتومحبّت ما يكديگر را دوست مى دارندوبراى زنده نگاهداشتن ياد ما به ديدار يكديگر مى شتابند. آنها كسانى هستند كه هرگاه خشمگين شوند،ستم روا ندارندوهرگاه خشنود شوند، زياده روى نكنند. براى همسايگان خود، مايه بركت هستند و با هركه آميزش يابند، راه آشتى در پيش گيرند.
٢ ـ امام على عليه السّلام : شيعيان ما خداشناس اند و به امر الهى عمل مى كنند. آنها اهل فضيلت هستند وسخن به درستى گويند. خوراكشان اندك است وپوشاكشان ميانه رَوى و رفتارشان به فروتنى است... . آنها را بيمار مى انگارى و مى پندارى كه ديوانه اند، در حالى كه چنين نيستند و عظمت خدايشان آنها را به بيمارى افكنده وشدّت هيبت پروردگار، دلهاى آنها را بى پروا و عقلهايشان را پريشان كرده است و هرگاه از اين ها فارغ آيند، با انجام اعمال نيكو، به درگاه الهى بشتابند. آنها نه به (عملِ) كم راضى اند و نه اعمال زياد را فراوان مى شمارند.
٣ ـ نوف بن عبدالله بكالى: حضرت على عليه السّلام به من فرمود: «اى نوف! ما از سرشتى پاك آفريده شده ايم و شيعيان ما از سرشت ما آفريده شده اند. پس هرگاه روز رستخيز فرا رسد، آنها به ما بپيوندند».
عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! شيعه خودت را براى من توصيف كن. حضرت عليه السّلام از اينكه من نام شيعه او را آوردم، گريست و سپس فرمود: «اى نوف! به خدا سوگند، شيعه من شكيبا هستند و به خدا و دينْ آگاه اند و به طاعت و امر الهى مشغول اند و در پرتو محبّت او ره مى يابند. فرسودگان عبادت اند و ملازمان زهد و از شب زنده دارى چهره هايى زار و نزار دارند. چشمانشان از گريه فرو رفته است و لبهايشان از ذكرْ به خشكى گراييده است و شكمهايشان از گرسنگى تو رفته و رنگ خدايى در چهره شان هويدا و پارسايى در سيماى آنها پيداست. چراغهاى هر تاريكى هستند و هر زشتى را همچون گُل مى آرايند. نه مسلمانان پيشين را مى ستايند و نه در پى پسينيان به راه مى افتند. شرّ آنها پنهان است و دلهاشان غمگين و دامنشان پاك و نيازهاشان اندك و جانشان از دست آنها در زحمت و مردم از آنها در آسايش هستند. آنها با ذكاوت و خردمند و پاك و شريف اند و هنگام رهايى دادن دينشان بسيار زيرك اند. اگر در جايى حاضر شوند، شناخته نمى شوند و اگر حضور نداشته باشند، از غيبتشان پرسش نمى شود. اينها پاك ترين شيعيان من اند و ارجمندترين برادران من. آه كه چقدر مشتاقم آنها را ببينم!».
٤ ـ محمّد بن حنيفه: هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السّلام پس از جنگ با اهل جمل به بصره آمد، احنف بن قيس حضرت را دعوت كرد و خوراكى براى ايشان فراهم آورد. حضرت عليه السّلام كسى را در پى احنف و اصحابش فرستاد. احنف حاضر شد. حضرت عليه السّلام به او فرمود: «اى احنف! اصحاب مرا هم فرا بخوان». پس جماعتى فروتن به مجلس در آمدند كه چونان مشك خشكيده بودند. احنف بن قيس گفت: يا اميرالمؤمنين! بديشان چه نازل شده است؟ آيا اين وضع از كمى خوراك است يا هراس از جنگ؟ امام عليه السّلام فرمود: «چنين نيست، اى احنف! خداوند سبحان دوست دارد مردمى را كه در دنيا چنان عبادت او را در پيش مى گيرند كه گويى پيش از ديدن روز رستاخيز، آن را به غايتْ نزديك مى شمارند و خود را براى آن به سختى مى افكنند».
٥ ـ امام صادق عليه السّلام : شيعيان مرا در سه هنگام بيازماييد: هنگام نماز كه چگونه آن را پاس مى دارند وبه هنگام اسرار كه چگونه آن را از دشمنان ما پنهان مى دارند و در دارايى هاشان كه چگونه در آن با برادرانشان هميارى مى كنند.
٦ ـ امام صادق عليه السّلام : شيعه جعفرى كسى است كه شكم و شهوت خويش را نگاه دارد و سختكوش باشد و براى آفريدگارش كار كند و پاداشِ او را اميد بَرد و از كيفر او بهراسد. هرگاه آنان را ديدى، هم ايشان شيعيان جعفرى هستند.
٧ ـ امام صادق عليه السّلام : شيعه ما كسى است كه آنچه را نيكو مى دارد، پيش اندازد و از آنچه زشت مى شمارد، دست بدارد و زيبايى را آشكار سازد و به اميد رحمت نيكوى الهى، به انجام امر نيكو بشتابد. چنين كسى با ماست و به سوى ماست، هر كجا كه باشيم.
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : شيعيان ما اهل پاكدامنى و سختكوشى و وفادارى و امانتدارى و زهد و عبادت هستند و در شب و روز، پنجاه و يك ركعت نماز مى گزارند و شب را به عبادت مى ايستند و روز را روزه مى گيرند و زكات مالشان را مى پردازند و به حجّ خانه خدا مى روند و از هر حرامى كناره مى گيرند.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : شيعيان ما با ويژگى هاى گوناگونى شناخته مى شوند: بخشش، فداكارى در برابر برادران و شبانه روز، پنجاه ركعت نماز مى گذاردن.
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : شيعيان سه گروه اند: آنكه دوستدار ماست و به ما مِهر مى ورزد. چنين كسى از ماست: آنكه با ما خود را مى آرايد و ما موجب زيبايىِ كسى هستيم كه خود را با ما بيارايد و آنكه با نام ما مال و مردم را مى ستاند و هركه با نام ما مال مردم ستاند، تهى دست گردد.
١١ ـ امام صادق عليه السّلام : مردم درباره ما، سه گروه شده اند: گروهى كه به انتظار قائم ما دوستمان دارند تا از دنياى ما بهره گيرند. آنها سخن ما را مى گويند و حفظ مى كنند؛ ولى از كردار ما كوتاهى مى ورزند. خداوند، اين گروه را به آتش در اندازد. گروهى كه ما را دوست دارند و سخن ما را مى شنوند و از كردار ما كوتاهى نمى ورزند تا با نام ما اموال مردم را بستانند. خداوند، شكم آنان را از آتش مى آكنَد وگرسنگى و تشنگى بر ايشان حاكم گرداند. گروهى كه ما را دوست دارند وسخن ما را حفظ مى كنند و فرمان ما مى برند و با رفتار ما مخالفت نمى ورزند. آنها از مايند و ما از ايشان هستيم .
١٢ ـ امام صادق عليه السّلام ـ به مردى كه مدّعى حبّ اهل بيت عليهم السّلام بود ـ : «تو از كدام دوستداران ما هستى؟» آن مرد خاموش ماند. سدير پرسيد: اى فرزند رسول خدا! دوستداران شما چند گروه هستند؟ امام عليه السّلام فرمود: «آنها سه گروه اند: گروهى كه ما را در ظاهر دوست دارند و در خفا دوستمان ندارند و گروهى كه ما را در خفا دوست دارند و در ظاهرْ دوست ندارند و گروهى كه هم در ظاهر و هم در خفا ما را دوست مى دارند؛ اينان الگوى والا هستند. گروه دوم، پايين ترين طبقه هستند كه فقط در ظاهر ما را دوست دارند و شيوه سلاطين را در پيش مى گيرند؛ زبانشان با ما و شمشيرهايشان بر ماست. طبقه سوم، نمونه ميانه هستند كه ما را در پنهان دوست مى دارند و در آشكار دوستمان نمى دارند. به جان خودم سوگند، آنها كه ما را در پنهان دوست مى دارند و نه در ظاهر، همانهايى هستند كه روزها روزه دار و شبها به عبادت مى ايستند و رنگ خدايى را در رخسارشان مى بينى و اهل سازگارى و فرمانبردارى اند».
آن مرد گفت: من از آنهايى هستم كه در ظاهر و خفا شما را دوست مى دارم. امام صادق عليه السّلام فرمود: «كسانى كه ما را در ظاهر و باطن دوست مى دارند، نشانه هايى دارند كه بِدان شناخته مى شوند». آن مرد گفت: اين نشانه ها كدام است؟ امام عليه السّلام فرمود: «صفاتى است كه نخستين آنها اين است كه توحيد را چنانكه بايد، شناخته اند و علم توحيد را استوار ساخته اند». ايثار اهل بيت قرآن
«و خوراك را با وجودِ دوست داشتنش به بينوا و يتيم و اسير اطعام كنند [و در دل گويند: ] ما فقط براى خشنودى خداوند، شما را اطعام مى كنيم؛ از شما نه پاداشى مى خواهيم و نه سپاسى».
«و [آنان را] و لو خود، نيازمندى داشته باشند، بر خود برمى گزينند؛ و كسانى كه از آزمندىِ نفس خويش در امان مانند، آنان اند كه رستگاران اند».
حديث
١ ـ ابن عبّاس: حسن و حسين بيمار شدند و پيامبرصلّى الله عليه و آله به همراه گروهى به عيادت آن دو رفتند. آنها گفتند: اى ابوالحسن! خوب است كه براى فرزندانت نذرى كنى. على و فاطمه و فضّه (كنيز آنها) نذر كردند كه اگر حسن و حسين از بيمارى خود بهبوديابند، سه روز روزه بدارند. حسن وحسين از بيمارى خود شفا يافتند، در حالى كه خانواده چيزى نداشت. على عليه السّلام از شمعون خيبرىِ يهودى سه صاع جو قرض گرفت و فاطمه يك صاع آن را آرد كرد و از آن، پنج گرده نان ـ به شمار اعضاى خانواده ـ پخت. آنها نانها را در پيش روى خود نهادند تا افطار كنند. ناگهان فقيرى بر در ايستاد و گفت: سلام بر شما اى اهل بيت نبوّت! من مسكينى هستم از مساكين مسلمان. مرا اطعام كنيد تا خدا شما را از
مائده هاى بهشت اطعام كند. آنها او را بر خود ترجيح دادند و شب را به صبح رساندند، در حالى كه تنها آب آشاميدند و همچنان در حال روزه، بام را شام كردند. چون هنگام اذان مغرب رسيد و آنها نان را در پيش روى خود نهادند تا افطار كنند، يتيمى سررسيد و آنها او را نيز بر خود ترجيح دادند و در روز سوم نيز اسيرى بيامد و با او نيز چنين كردند و نان خود را بدو دادند.
چون صبح رسيد، على عليه السّلام دست حسن و حسين را گرفت و به سوى رسول الله صلّى الله عليه و آله به راه افتاد. هنگامى كه چشم پيامبر به آنها افتاد ـ كه از شدّت گرسنگى همچون جوجه به خود مى لرزند ـ فرمود: «چقدر بر من ناگوار است آنچه را در شما مى بينم!». حضرت صلّى الله عليه و آله به همراه آنها حركت كرد تا نزد فاطمه آمد و او را در محرابش يافت كه شكمش به پشتش چسبيده بود و دو چشمش فرو رفته بود. پيامبر از اين منظره ناراحت شد. پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمّد! سوره [انسان] را بگير. خداوند چنين خاندانى را به تو تبريك مى گويد. پس سوره [انسان] را براى او خواند.
٢ ـ امام صادق عليه السّلام : فاطمه مقدارى جو داشت كه از آن كاچى فراهم آوردند. چون آن را پختند و براى خوردن در پيش روى خود نهادند، مسكينى بيامد و گفت: خداوند به شما رحم كند! على عليه السّلام برخاست و يك سومِ خوراك را بدو داد. طولى نكشيد كه يتيمى آمد و گفت: خداوند به شما رحم كند! على عليه السّلام برخاست و يك سومِ خوراك را بدو داد و سپس اسيرى بيامد و گفت: خداوند بر شما رحم كند! و على عليه السّلام يك سومِ باقيمانده خوراك را بدو داد و هيچ كدام آن خوراك را نچشيدند. پس خداوند، اين آيات را در حقّ آنها نازل فرمود.
٣ ـ امام باقرعليه السّلام ـ در بيان شأن نزول سوره هَلْ اَتى در حقّ اهل البيت عليهم السّلام - : وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّه ، يعنى: با در نظر گرفتن اشتهايشان به آن غذا و بخشيدنش به آنان .مسكيناً مسكينى از مسلمانان بود. يتيماً يتيمى از مسلمانان بود و اسيراً اسيرى از مشركان بود؛ هرگاه على عليه السّلام آنها را اطعام مى كرد، مى فرمود: انّما نُطْعِمُكم لِوَجْهِ الله لانُريدُ مِنْكُم جزاءً وَلاشُكوراً. به خدا سوگند، اين را براى آنها نگفتند و در دلشان پنهان داشتند و خداوند از نهفته هاى دل آنها خبر داده است. آنها مى گفتند: «ما از شما پاداشى نمى خواهيم تا با آن، هزينه ما را بپردازيد و نه
سپاسى كه با آن ما را بستاييد، بلكه ما شما را به خاطر خدا و گرفتن پاداش او اطعام مى كنيم».
٤ ـ ابن عبّاس: على بن ابى طالب عليه السّلام كار آب دادن شب تا صبح نخلستانى را پذيرفت تا در برابر آن، قدرى جو بگيرد. چون صبح شد و جو را گرفت، يك سوم آن را آرد كرد و از آن حريره اى فراهم آوردند تا بخورند. چون پختن آن تمام شد، مسكينى آمد و آنها طعام را به او دادند و يك سومِ دوم را پختند و چون پختن آن تمام شد، يتيمى آمد و غذا خواست و اين بار، او را اِطعام كردند و سپس يك سومِ آخر را پختند و چون پختن آن تمام شد، اسيرى از مشركان آمد و غذا خواست و اين بار، او را اطعام كردند و روزشان را به گرسنگى سپرى نمودند.
٥ ـ ابن عبّاس ـ درباره آيه شريف : وَيُؤْثِرونَ عَلى اَنْفُسِهم وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ـ : اين آيه در حقّ على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام نازل شده است.
٦ ـ ابو هريره: مردى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله آمد و از گرسنگى ناليد. پيامبر، كسى را به خانه هاى همسرانش فرستاد و آنها در پاسخ گفتند: جز آب، در خانه يافت نمى شود. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «چه كسى اين مرد را امشب مهمان مى كند؟». على بن ابى طالب عليه السّلام عرض كرد: من، يا رسول الله! على عليه السّلام نزد فاطمه آمد و گفت: «اى دختر رسول خدا! در خانه چه دارى؟». فاطمه گفت: جز غذاى كودكان، خوراكى نداريم و همان را به ميهمانمان مى دهيم. على عليه السّلام فرمود: «اى دختر محمّد! كودكان را بخوابان و چراغ را خاموش كن». چون صبح شد، على عليه السّلام به خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله رفت و او را از ماجرا آگاه كرد و طولى نكشيد كه خداوند اين آيه : وَيُؤْثِرونَ عَلى اَنْفُسِهم وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ را نازل فرمود.
٧ ـ امام باقرعليه السّلام : روزى پيامبرصلّى الله عليه و آله نشسته بود واصحاب ايشان در پيرامون حضرت صلّى الله عليه و آله نشسته بودند. در اين هنگام، على عليه السّلام با جامه اى پوسيده كه نقاطى از پيكر ايشان را مى نمود، آمد و در نزديكى پيامبر نشست. پيامبرصلّى الله عليه و آله لحظاتى به او نگريست و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَيُؤْثِرونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . به على عليه السّلام فرمود: «آگاه باش كه تو رئيس و سَرور و پيشواى كسانى هستى كه اين آيه درباره آنها نازل شده است. سپس فرمود: «كجاست جامه اى كه بر تن تو كردم، اى على؟» على عليه السّلام عرض كرد: يا رسول الله! يكى از اصحاب شما نزد من آمد، در حالى كه از برهنگى خود و خانواده اش مى ناليد. دلم رحم آمد و ترجيح دادم آن را بدو دهم و مى دانم كه خداوند، مرا با جامه اى بهتر از آن خواهد پوشاند. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله فرمود: «راست گفتى. جبرئيل براى من خبر آورد كه خداوند به جاى آن براى تو در بهشت جامه اى سبز از استبرقْ برگزيده كه رنگ آن از ياقوت و زبرجد است. بهترين پاداش، پاداش پروردگارت است در برابر بخشش و صبر تو بر همين جامه پوسيده . پس مژده باد تو را اى على!». على شاد و خوشحال از خبرى كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله بدو داده بود، بازگشت.
٨ ـ احمد بن محمّد بن ابراهيم ثعلبى مفسّر: در كتابى ديده ام كه چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله آهنگ هجرت كرد، على بن ابى طالب را در مكّه به جانشينى خود نهاد تا قرضهاى حضرت صلّى الله عليه و آله را ادا كند و امانتهايى را كه نزد او بود، به صاحبانشان باز گرداند. پيامبرصلّى الله عليه و آله شبى كه به غار رفت ـ در حالى كه خانه را محاصره كرده بودند ـ، به على دستور داد در بستر او بيارَمد و به او فرمود: «بُردِ حضرمى سبز مرا بر دوش افكن كه به خواست خداوند متعال آسيبى از ايشان به تو نرسد». على نيز چنين كرد. پس خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه: «من، ميان شما دو نفر برادرى برقرار كردم و عمر يكى از شما را بيش از ديگرى قرار دادم. كدام يك از شما زندگى را بر مى گزيند؟». هر دو زندگى را برگزيدند. خداوند به آن دو وحى كرد كه: «آيا شما همچون على بن ابى طالب نيستيد؟! من ميان او و پيامبر خود، محمّد، برادرى برقرار كردم و على در بستر محمّد آرميد و خود را فداى او كرد و زندگى او را بر خود ترجيح داد؟! به زمين فرود آييد و او را از دشمنش حفظ كنيد». آن دو فرود آمدند و جبرئيل، در كنار سرحضرت عليه السّلام وميكائيل، در كنار دو پاى حضرت عليه السّلام ايستاد.
جبرئيل ندا مى داد: خوشا، خوشا، اى على بن ابى طالب! چه كسى همچون توست كه خداوند ـ عزوجل ـ به وجود او بر فرشتگان ببالد؟!
خداوند ـ عزوجل ـ به پيامبرش كه در راه مدينه بود، اين آيه را در شأن على نازل فرمود: «از مردم كسى است كه براى جستن خشنودى خدا جان خويش را فدا مى كند». فروتنى اهل بيت
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : فرشته اى از آسمان بر من نازل شد كه نه پيش از من بر پيامبرى نازل شده بود و نه پس از من بر كسى نازل خواهد شد. او اسرافيل بود كه جبرئيل را همراه خود داشت. او گفت: درود بر تو اى محمّد! و سپس ادامه داد: من فرستاده پروردگارت به سوى تو هستم. او به من دستور داده كه تو را اگر مى خواهى، به عنوان پيامبرىْ بنده و اگر مايلى، به عنوان پيامبرىْ پادشاه برگزينم. من به جبرئيل نگريستم. جبرئيل به من اشاره كرد كه فروتنى كن و من گفتم: «ترجيح مى دهم پيامبرى بنده باشم».
٢ ـ امام باقرعليه السّلام : جبرئيل، سه بار كليدهاى خزانه هاى زمين را براى پيامبرصلّى الله عليه و آله آورد، بى آنكه خداوند تبارك و تعالى از آنچه براى او در روز رستاخيز آماده كرده است، چيزى بكاهد و پيامبر، در برابر خداوند ـ عزوجل ـ فروتنى را برگزيد.
٣ ـ امام صادق عليه السّلام : جبرئيل، نزد پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله آمد و او را مخيّر ساخت و به او اشاره كرد تا فروتنى را برگزيند. جبرئيل، خيرخواه پيامبر بود. پيامبرصلّى الله عليه و آله براى فروتنىِ در برابر خداوند متعال، همچون بندگان غذا مى خورد و همچون بندگان مى نشست.
٤ ـ حمزة بن عبدالله بن عتبه: پيامبرصلّى الله عليه و آله صفاتى داشت كه در سلاطين نبود. اگر سرخ و سياهى او را دعوت مى كرد، مى پذيرفت و گاه كه خرماى به كنار افتاده اى مى يافت، آن را در دهان مى نهاد و تنها از اين مى ترسيد كه صدقه باشد. او بر الاغِ كاملاً برهنه سوار مى شد.
٥ ـ يزيد بن عبدالله بن قسيط: اهل صُفّه [سكّونشينان]، جماعتى از اصحاب پيامبرصلّى الله عليه و آله بودند كه خانه اى نداشتند و در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله در مسجد مى خوابيدند و چون مأوايى نداشتند، در آنجا به سر مى بردند. پيامبر اكرم هنگام شام، آنها را فرا مى خواند و در ميان اصحابش تقسيمشان مى كرد و گروهى از آنها نيز با پيامبرصلّى الله عليه و آله شام مى خوردند تا وقتى كه خداوند، توانگرى را به ارمغان آورد.
٦ ـ ابوذر: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در ميان يارانش مى نشست و هرگاه بيگانه اى مى آمد، نمى فهميد كدام پيامبر است تا اينكه مى پرسيد. لذا از پيامبر خواستيم كه جايگاهى برايش درست كنيم تا اگر بيگانه اى بيايد، او را بشناسد. بدين ترتيب، سكّويى از گِل براى او ساختيم كه بر آن مى نشست.
٧ ـ ابو مسعود: مردى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله آمد و هنگام صحبت با حضرت صلّى الله عليه و آله بدنش مى لرزيد. پيامبرصلّى الله عليه و آله به او فرمود: «آرام باش. من كه پادشاه نيستم، بلكه پسرِ زنى هستم كه گوشت نمكسود مى خورد».
٨ ـ مطرّف: پدرم گفت: با هيئت نمايندگى بنى عامر، خدمت رسول الله صلّى الله عليه و آله رسيديم. عرض كرديم: تو سَرور مايى. فرمود: «سَرور، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ است». عرض كرديم: تو كاملاً از ما برترى و از ما بخشنده تر. فرمود: «هرچه مى خواهيد، بگوييد؛ ولى مواظب باشيد شيطان شما را نماينده خود قرار ندهد [در مدح و ستايش مبالغه نكنيد]».
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله از هنگامى كه خداوند ـ عزوجل ـ او را به پيامبرى برانگيخت، هرگز تكيه كرده خوراكى نخورد و كراهت داشت به سلاطين مانند شود و ما توان چنين كارى نداريم.
١٠ ـ زاذان: على بن ابى طالب را ديدم كه بند كفشى جا مانده را با دست خود مى گرفت و از بازار مى گذشت تا بند كفش را به دست صاحبش مى داد و رهْ گم كرده را ره مى نمود و در برداشتن بار به حمّال كمك مى كرد و اين آيه را تلاوت مى فرمود: «اين سراى آخرت را از آنِ كسانى ساخته ايم كه در اين جهان، نه خواهان برترى جويى هستند و نه خواهان فساد؛ و فرجام نيك، از آنِ پرهيزگاران است». سپس مى فرمود: «اين آيه در حقّ واليان و مردم قدرتمند نازل شده است».
١١ ـ امام صادق عليه السّلام : اميرالمؤمنين، سواره از خانه خارج شد و گروهى پياده همراه او راه افتادند. حضرت عليه السّلام فرمود: «آيا شما كارى داريد؟». گفتند: نه، ليكن دوست داريم با شما همراهى كنيم. حضرت عليه السّلام به آنها فرمود: «باز گرديد، پياده رفتن به همراه سواره موجب تباهىِ سواره و خوارىِ پياده است».
١٢ ـ روايت شده است كه حسن بن على عليه السّلام در كنار مساكين مى نشست و سپس اين آيه : «خداوند، مستكبران را دوست ندارد» را تلاوت مى كرد.
١٣ ـ روايت شده كه حسن بن على بر گروهى از فقرا گذشت كه تكّه نانهايى بر زمين نهاده و گرد يكديگر نشسته بودند و از آن بر مى داشتند و مى خوردند. اين جماعت به امام عليه السّلام گفتند: اى پسر دختر رسول خدا! بفرماييد. حضرت عليه السّلام فرود آمد و فرمود: «خداوند، مستكبران را دوست ندارد» و همراه آنان به خوردن نشست تا از خوردن دست كشيدند. اين در حالى بود كه به بركت وجود امام عليه السّلام چيزى از نانها كم نشده بود. سپس امام عليه السّلام آنها را به مهمانى دعوت كرد و اطعامشان نمود و جامه شان بخشيد.
١٤ ـ محمّد بن عمرو بن حزم: امام حسين عليه السّلام بر گروهى از مساكين گذشت كه در صفّه غذا مى خوردند. آنها به حضرت، غذا تعارف كردند. حضرت فرود آمد و گفت: «خداوند، متكبّران را دوست ندارد».پس با آنها غذا خورد. سپس به آنها فرمود: «من دعوت شما را پذيرفتم؛ شما هم دعوت مرا بپذيريد». گفتند: باشد. امام عليه السّلام آنها را با خود به منزلش برد و به رباب فرمود: «آنچه را ذخيره كرده اى، بيرون بياور».
١٥ ـ ابوبصير: امام صادق عليه السّلام به حمّام رفت. صاحب حمّام به ايشان عرض كرد: آيا حمّام را قُرق كنم؟ امام عليه السّلام فرمود: «نيازى به اين كار نيست؛ كار مؤمن، ساده تر از اين امور است».
١٦ ـ ابن شهر آشوب در «مناقب»: روايت شده است كه امام رضاعليه السّلام به حمّام رفت. فردى به ايشان گفت: اى مرد! مرا كيسه بكش. حضرت عليه السّلام او را كيسه كشيد. مردم، حضرت عليه السّلام را به آن مرد معرفى كردند. او از امام پوزش طلبيد و حضرت عليه السّلام دل آن مرد را آرام مى كرد و همچنان كيسه اش مى كشيد. گذشت اهل بيت
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : مردانگى ما اهل بيت، گذشت است از كسى كه به ما ستم كرده و عطاست به كسى كه از ما دريغ ورزيده است.
٢ ـ ابو عبدالله جدلى: درباره اخلاق پيامبرصلّى الله عليه و آله از عايشه پرسيدم. گفت: نه زشتكار بود، نه زشتگوى و نه در بازار، اهل جنجال و سر و صدا بود. بدى را با بدى پاسخ نمى داد و از آنْ در مى گذشت و چشم مى پوشيد.
٣ ـ عبدالله: گويى به پيامبرصلّى الله عليه و آله مى نگرم كه همچون پيامبرى از پيامبران بود كه قومش او را زدند و خونينش كردند و او ـ در حالى كه خون از چهره اش مى زدود ـ مى گفت: خدايا! از قوم من درگذر كه آنها نمى دانند.
٤ ـ امام باقرعليه السّلام : آن زن يهودى را كه گوسفندى براى پيامبر مسموم كرده بود، نزد ايشان آوردند. پيامبرصلّى الله عليه و آله به او فرمود: «چه چيز تو را به اين كار وا داشت؟». آن زن گفت: به خود گفتم: اگر او پيامبر است، اين كار به او زيانى نرساند و اگر سلطان است، مردم را از شرّ او آسوده گردانيده ام.پس پيامبرصلّى الله عليه و آله از گناه او درگذشت.
٥ ـ معاذ بن عبدالله تميمى: به خدا سوگند، اصحاب على را ديدم كه [در جنگ جمل] به شترْ رسيده بودند و كسى فرياد زد: شتر را پِى كنيد و آنها شتر را پِى
كردند و آن بر زمين افتاد و على ندا در داد : «هر كه سلاح بر زمين افكند، در امان خواهد بود و هركه به خانه خود درآيد، در امان خواهد بود». به خدا سوگند! با گذشت تر از على نديده ام.
٦ ـ بلاذرى در «انساب الاشراف»: هنگامى كه على عليه السّلام [بر اصحاب جمل] چيرگى يافت، برخاست و چنين خطبه خواند: «اى اهل بصره! از شما درگذشتم، ليكن از فتنه كناره گيريد كه شما، نخستين مردمانى هستيد كه بيعت شكستيد و اجتماع امّت را پراكنديد».
٧ ـ امام على عليه السّلام ـ در سخن خود در بصره، هنگام چيرگى بر ايشان پس از سپاس و ستايش خداوند ـ : امّا بعد؛ همانا خداوند، رحمتى گسترده و آمرزشى پيوسته و گذشتى فراوان و كيفرى دردناك دارد و حُكم كرده است كه رحمت و آمرزش و گذشتش براى خَلق اوست كه اهل طاعت اند. ره يافتگان در پرتو رحمت او، ره يافتند و حُكم كرده است كه انتقام و قدرت و كيفرش براى خَلق اوست كه اهل سركشى هستند و ديگر پس از هدايت و دلايل آشكار، گمراهان گمراه نشدند. اى اهل بصره! اينك، گمان شما چيست كه بيعت مرا شكستيد و دشمنم را يارى رسانديد؟». مردى برخاست و گفت: گمان خير داريم و تو را مى بينيم كه چيرگى و توانايى يافته اى. اگر ما را به كيفر رسانى، آن، مقتضاى جُرم ما خواهد بود و اگر درگذرى، پس در نزد خدا گذشت محبوب تر است. على عليه السّلام فرمود: «از شما درگذشتم، ليكن از فتنه بر كنار باشيد كه شما نخستين مردمانى هستيد كه بيعت شكستيد و اجتماع امّت را پراكنديد». راوى مى گويد: آن گاه امام در برابر مردم نشست و آنها با او بيعت كردند.
٨ ـ امام سجادعليه السّلام : بر مروان بن حكم وارد شدم. او گفت: به هنگام چيرگى، كسى را از پدر تو كريم تر نيافتم. او همان كسى بود كه در جنگ جمل، ما را تعقيب مى كرد و مناديَش ندا در مى داد كه: هيچ گريزنده اى كشته نخواهد شد و هيچ زخم خورده اى از پاى در آورده نخواهد شد.
٩ ـ ابن ابى الحديد «در شرح نهج البلاغه» ـ در توصيف على عليه السّلام :در بردبارى و گذشت از جرم، بردبارترين مردم و نسبت به بدكار، با
گذشت ترين ايشان بود. درستىِ سخن ما، در جنگ جمل آشكار شده است آن گاه كه به مروان بن حَكَم ـ كه دشمن ترين و كينه توزترين دشمن او بود ـ دست يافت و از او در گذشت. عبدالله بن زبير، او را در برابر همه دشنام داد ودر هنگام اشغال بصره چنين خطبه خواند: فرومايه دون پايه، على بن ابى طالب، به سوى شما آمده است، در حالى كه على عليه السّلام مى گفت: «زبير، همچنان از ما اهل بيت بود تا آنكه عبدالله، جوان گشت». حضرت در جنگ جمل بر او چيره شد و او را به اسارت گرفت و از او در گذشت و به او فرمود: «برو تا ديگر تو را نبينم» و بر اين سخنى نيفزود.
حضرت عليه السّلام پس از جنگ جمل، در مكّه به سعيد بن عاص ـ كه دشمن حضرت بود ـ دست يافت و از او روى برتافت و سخنى بدو نگفت.
از رفتار عايشه در كار حضرت عليه السّلام آگاهى داريد؛ امّا چون حضرت عليه السّلام بر او چيرگى يافت، گراميَش بداشت و به همراه بيست زن از زنان عبدالقيس كه [چون مردان] بر سر آنان عمامه نهاده و شمشير به ميانشان بسته بود، راهى مدينه اش كرد. چون بخشى از راه را پيمودند، عايشه سخنانى را بر زبان آورد كه نبايد و آه و ناله سر داد و گفت: پرده مرا با مردان و سربازانى كه بر من گماشت، دريد. چون به مدينه رسيدند، زنان، عمامه از سر انداختند و به او گفتند: ما زن هستيم.
اهل بصره با او به جنگ برخاستند و با شمشير به صورت او و فرزندانش نواختند و دشنامش دادند و نفرينش كردند؛ ولى چون حضرت عليه السّلام بر ايشان چيرگى يافت، شمشير از ايشان برگرفت و منادى او در همه اردوگاه ندا در داد كه: هان! هيچ گريزنده اى پيگرد نمى شود و هيچ زخم خورده اى از پاى در آورده نمى شود و جان هيچ تسليم شده اى ستانده نمى شود و هركه سلاح بر زمين نهد، در امان باشد و هركه به اردوى امام بگرايد، در امان باشد و بارش گرفته نشود، و فرزندانش اسير نشوند و چيزى از اموال آنها به غنيمت گرفته نشود؛ در حالى كه اگر مى خواست، مى توانست همه آنها را انجام دهد، ليكن جز گذشت و عفو را نپسنديد. او به سنّت پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله در روز فتحِ مكّه همانندى جُست؛ چه، پيامبر در حالى گذشت كرد كه هنوز كينه ها سرد و بد رفتارى فراموش نشده بود.
١٠ ـ امام حسن عليه السّلام : ابن ملجم دستگير و به حضور على عليه السّلام برده شد. امام عليه السّلام فرمود: «خوراكش را نيكو و بسترش را نرم گردانيد. اگر زنده ماندم كه صاحبِ خون، خودم هستم؛ بخواهم در مى گذرم يا قصاص مى كنم و اگر مُردم، او را به من مُلحق كنيد كه نزد خداوندِ جهانيان از او دادخواهى مى كنم».
١١ ـ امام باقرعليه السّلام : على عليه السّلام پس از ضربت خوردن به دست ابن ملجم، در حقّ وى فرمود: «به او خوراك دهيد و سيرابش گردانيد و در اسارتش نيكو رفتارى كنيد. اگر زنده ماندم كه صاحب خون، خودم هستم؛ اگر خواستم از او در مى گذرم و اگر خواستم قصاص مى كنم و اگر مُردم و او را كشتيد، اندامش را مُثله نكنيد».
١٢ ـ روايت شده است كه غلامِ حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام جرمى مرتكب شد كه سزاوار كيفر بود. حضرت عليه السّلام دستور داد او را بزنند. او گفت: سَرورم! آنان كه خشم خويش فرو مى خورند. حضرت عليه السّلام فرمود: «از او دست بداريد». او گفت: سَرورم! و از خطاى مردم در مى گذرند. حضرت عليه السّلام فرمود: «از تو در گذشتم». او گفت: سَرورم! و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد. حضرت عليه السّلام فرمود: «تو در راه خدا آزادى و از آنِ تو باد دو برابر آنچه به تو مى دادم».
١٣ ـ حرّ بن يزيد ـ در روز عاشورا خطاب به حسين عليه السّلام ـ : خداوند، مرا فداى تو كند، اى فرزند رسول خدا! من ام آن همراه تو كه از بازگشت جلو گرفتمت و در راه گام به گامِ تو آمدم و در اين مكان، تو را باز داشتم. به خدايى كه جز او خدايى نيست سوگند، هرگز گمان نمى كردم اين جماعت پيشنهاد تو را رد كنند... . من در حالى به سوى تو آمدم كه از آنچه از من سر زد، به خدايم توبه كنم و با جانم به تو يارى رسانم تا آنكه در برابر تو جان دهم. آيا اين عملِ مرا توبه مى بينى؟ حضرت عليه السّلام فرمود: «آرى. خداوند بر تو مى بخشد و مى آمرزدت. نامت چيست؟». گفت: حرّ بن يزيد. فرمود :«تو حرّ و آزاده هستى، همان گونه كه مادرت ناميدت. تو، به خواست خدا در اين سرا و آن سرا آزادى. فرود آى». او گفت: اى امام! اگر سواره باشم، براى تو بهتر از آن ام كه پياده باشم. ساعتى با
اسبم با آنها پيكار خواهم كرد و فرود آمدن من، پايان كار من خواهد بود. امام حسين عليه السّلام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! هرچه خواهى، بكن».
١٤ ـ عبدالله بن محمّد: از عبد الرزّاق شنيدم كه مى گفت: كنيز على بن الحسين عليه السّلام بر ايشان آب مى ريخت تا آن حضرت براى نماز آماده شود. ناگهان آبريزْ از دست كنيز بر چهره حضرت عليه السّلام بيفتاد و آن را بشكافت. على بن الحسين عليه السّلام سرش را به طرف آن كنيزك بلند كرد. كنيزك گفت: خداوند ـ عزوجل ـ مى فرمايد:الكظمِينَ الْغَيْظَ . حضرت عليه السّلام به او فرمود: «خشمم را فرو خوردم» كنيزك گفت: والعافينَ عَنِ النّاس . حضرت عليه السّلام فرمود: «خداوند از تو در گذرد». او گفت: وَاللهُ يُحِبُّ المُحْسنينَ . حضرت عليه السّلام فرمود: «برو كه آزادى».

۷
اهل بيت در قرآن و حديث

شيوه اهل بيت در عبادت ٤ / ١
اخلاص اهل بيت، در عبادت ١ ـ امام على عليه السّلام : خدايا! تو را نه به آزِ بهشتت پرستيدم و نه از هراسِ دوزخت، ليكن تو را شايسته پرستش يافتم و پرستيدمَت.
٢ ـ امام على عليه السّلام : جماعتى خدا را از سر اميد پرستيدند كه اين، پرستش بازرگانان است و جماعتى از سرِ ترس كه اين، پرستش بردگان است و جماعتى او را از سرِ سپاس پرستيدند كه اين، پرستش آزادگان است.
٣ ـ امام صادق عليه السّلام : بندگان، سه گروه اند: گروهى خدا را از سرِ هراس مى پرستند كه اين، پرستش بردگان است و گروهى در جستجوى پاداش كه اين، پرستش مزدوران است و گروهى خداوند را به سبب عشق و محبّت مى پرستند كه اين، پرستش آزادگان و برترين پرستش است.
٤ ـ امام سجادعليه السّلام : «من خوش نمى دارم خدا را چنان بپرستم كه مقصودى جز پاداش نداشته باشم تا چونان برده اى باشم آزمند و تسليم كه اگر طمع ورزد، مى كوشد و الّا نه و خوش نمى دارم خدا را چنان بپرستم كه [مقصودى جز هراسِ از كيفر او در سر نداشته باشم تا چونان برده بدكارى باشم كه اگر نهراسد، گامى بر نمى دارد». به حضرت عليه السّلام عرض شد: پس چرا خدا را مى پرستى؟ فرمود: «چون او با نواختن و نعمت دادن به من، شايسته عبادت است». ٤ / ٢
سختكوشى اهل بيت در عبادت ٥ ـ امام باقرعليه السّلام : پيامبر اكرم در آن شبى كه بايد نزد عايشه مى بود، در كنار او به سر مى بُرد. عايشه عرض كرد: يا رسول الله! چرا خود را خسته مى كنى، در حالى كه خداوند، گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است؟ حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «اى عايشه! آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم». پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بر سر انگشتان پايش مى ايستاد كه خداوند، اين آيه را نازل فرمود: «طه! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا در رنج افتى».
٦ ـ عايشه: پيامبرصلّى الله عليه و آله آن قدْر شب زنده دارى كرد تا دو پايش ورم كرد. به او عرض كردم: يا رسول الله! چرا چنين مى كنى، در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است؟ فرمود: «آيا دوست نداشته باشم كه بنده اى شكرگزار گردم؟!».
٧ ـ بكر بن عبدالله: عمر بن خطاب بر پيامبر وارد شد، در حالى كه حضرت صلّى الله عليه و آله بيمار بود [ يا گفت: تبدار بود ]. عمر عرض كرد: يا رسول الله! چه بيمارى سختى دارى! حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «اين مانع نشد، كه در شب، سى سوره از قرآن تلاوت كردم كه در آن هفت سوره طوال بود». عمر عرض كرد: يا رسول الله! خداوند، گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است و تو چنين خود را به سختى مى افكنى؟! فرمود: «اى عمر! آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم؟!».
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله دو برابرِ نماز واجب، نماز نافله مى گزارد.
٩ ـ عايشه : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله شبى طولانى را ايستاده و شبى طولانى را نشسته نماز مى گزارد.
١٠ ـ عايشه : از هنگامى كه خداوند فرمود: «شب را زنده بدار مگر اندكى را»، پيامبرصلّى الله عليه و آله شبها كم مى خوابيد.
١١ ـ عايشه : پيامبرصلّى الله عليه و آله در هر حال به ياد خدا بود.
١٢ ـ امام على عليه السّلام : «فاطمه عليها السّلام نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله رفت تا از او خدمتكارى بخواهد. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: 'آيا آنچه را براى تو بهتر است، به آگاهى تو برسانم؟ هنگام خوابيدن، سى و سه بار «سبحان الله» بگو و سى و سه بار «الحمدلله» بگو و سى و چهار بار «الله اكبر» بگو`. من هنوز آن را ترك نكرده ام. پرسيدند: حتّى در شب صفّين. فرمود: «حتّى در شب صفّين».
١٣ ـ عروة بن زبير: در مسجد رسول الله صلّى الله عليه و آله نشسته بوديم و درباره كارهاى اهل بدر وبيعت رضوان سخن مى گفتيم. ابو دردا گفت: اى جماعت! آيا كسى را به شما معرفى بكنم كه داراييَش از همه كمتر وپاكدامنيَش از همه بيشتر ودرعبادت از همه سختكوش تر است؟ گفتند: او كيست؟ گفت: على بن ابى طالب.
١٤ ـ حبّة عرنى: در حالى كه من و نوف در حياط دار الخلافه خوابيده بوديم، در باقيمانده شب، امير المؤمنين عليه السّلام را ديديم كه چون شيدايى دستش را بر ديوار نهاده بود و مى فرمود: «همانا در آفرينش آسمانها و زمين...» تا پايان آيه. حضرت عليه السّلام اين آيات را چنان تلاوت مى كرد و مى گذشت كه گويى هوش از سرش پريده است. آن گاه فرمود: «اى حبّه! خوابى يا بيدار؟». عرض كردم: بيدار. تو كه چنين مى كنى ديگر ما بايد چه كنيم؟! حضرت عليه السّلام ديده برهم نهاد وگريست. سپس فرمود: «اى حبّه! خداوند، جايگاهى دارد و ما در برابر او جايگاهى داريم كه چيزى از اعمال ما بر او پنهان نمى مانَد. اى حبّه! خداوند از رگ گردن به من و تو نزديك تر است. اى حبّه! هرگز چيزى من و تو را در برابر خدا پنهان نمى كند». سپس فرمود: «اى نوف! تو خواب هستى؟». گفت: خير، يا امير المؤمنين! من خواب نيستم وامشب فراوان
گريسته ام. حضرت عليه السّلام فرمود: «اى نوف! اگر امشب از هراس خدا گريسته باشى، فردا روز، چشمت در برابر خداوند ـ عزوجل ـ روشن باشد. اى نوف! قطره اى اشك از ترس خدا از ديده كسى فرو نمى غلطد، مگر آنكه درياهايى از آتش را فرو نشانَد. اى نوف! منزلت هيچ كس نزد خدا از كسى كه از هراسِ خدا بگريد و براى خدا دوست بدارد و در راه خدا كينه ورزد بيشتر نيست. اى نوف! هر كس در راه خدا محبّت ورزد، چيزى را بر محبّت او ترجيح ندهد و هر كس در راهِ خدا كينه ورزد، خيرى به كينه توزانِ او نرسد. در اين هنگام است كه حقايق ايمان را به كمال رسانده ايد».سپس امام عليه السّلام آن دو را پند و اندرز داد و در پايانِ سخن فرمود: «از خدا ترسان باشيد كه شما را بيم دادم». سپس در حالى كه مى گذشت، فرمود: «اى كاش مى دانستم كه در غفلتهاى خويش، تو از من روى برتافته اى يا بر من مى نگرى و اى كاش در خواب طولانى و كمىِ سپاسگزاريم نسبت به نعمتهاى تو بر خود، مى دانستم كه چه وضعى دارم!». به خدا سوگند، حضرت عليه السّلام همچنان در اين حال بود تا سپيده دميد.
١٥ ـ ابو صالح: ضرار بن ضمره كنانى بر معاويه وارد شد. معاويه به او گفت: على را براى من توصيف كن. او گفت: اى امير المؤمنين! آيا مرا معذور نمى دارى؟ گفت: نه، معذورت نمى دارم. ضرار گفت: اگر گريزى نيست... خدا را گواه مى گيرم، در برخى حالات، در حالى كه شب، پرده خود را فكنده بود و ستارگانِ آن فرو رفته بودند، در محرابش و در حالى كه ريشش را به دست گرفته بود، از اين سو به آن سو مى رفت و چونان مار گزيده اى به خود مى پيچيد و مانند غم رسيدگان مى گريست و گويى هم اينك صداى او را مى شنوم كه مى گويد: «بار الها! بار الها!». به درگاه او زارى مى كرد و سپس خطاب به دنيا مى فرمود: «مرا مى فريبى يا چشم به راه من هستى؟ دور است، دور. ديگرى را بفريب. سه بار تو را گسليده ام. عمرت كوتاه و محفلَت، ناچيز و خطرت به آسانى مى رسد. آه! آه از كمىِ توشه و دورى سفر و وحشت راه». اشك معاويه
بى اختيار بر ريشش فرو ريخت و با آستينش آنها را خشك مى كرد و گريه جماعت را گلوگير كرده بود. معاويه گفت: آرى، ابوالحسن چنين بود. اى ضرار! شور و عشقت نسبت بدو چگونه است؟ ضرار گفت: شور و عشق زنى كه تنها فرزندش را در دامانش سر ببرند؛ اشك از ديده اش بند نيايد و غمش آرام نگيرد. سپس برخاست و بيرون رفت.
١٦ ـ امام حسن عليه السّلام : مادرم فاطمه عليها السّلام را در شب جمعه در محراب ديدم كه به عبادت ايستاده بود. او همچنان در ركوع بود تا روشنى بامداد برآمد. شنيدم كه او به مردان و زنان مؤمن دعا مى كرد و آنها را نام مى بُرد و براى آنها فراوان دعا مى كرد، در حالى كه براى خود دعايى نمى كرد. گفتم: مادر! چرا همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى، براى خود دعا نمى كنى؟ فرمود: «فرزندم! نخست همسايه و سپس [ اهل خانه».
١٧ ـ حسن بصرى: در ميان اين امّت، عابدتر از فاطمه نبوده است. او آن قدر [ براى عبادت ] مى ايستاد كه دو پايش ورم مى كرد.
١٨ ـ عبدالله بن زبير ـ چون خبر شهادت حسين را شنيد ـ : هان! به خدا سوگند، او را كشتند؛ كسى كه در شب، زمانى دراز به عبادت مى ايستاد و در روز، فراوان روزه مى گرفت!
١٩ ـ يعقوبى در تاريخش: به على بن الحسين عليه السّلام گفته شد: فرزندان پدر تو چه اندك اند! امام عليه السّلام فرمود: «شگفت از آنكه خودِ من چگونه براى او زاده شدم! او در شبانه روز، هزار ركعت نماز مى گزارد و ديگر كِى به زنان مى رسيد؟!
٢٠ ـ امام صادق عليه السّلام : على بن الحسين عليه السّلام در عبادت، سختكوش بود، روزش را روزه داشت و شبش را به عبادت مى ايستاد. پس اين كار به پيكر او آسيب رساند. به او عرض كردم: اى پدر! اين همه تلاش براى چه؟ فرمود: «به درگاه خدايم اظهار محبّت مى كنم؛ شايد مرا به خود نزديك كند».
٢١ ـ امام صادق عليه السّلام : على بن الحسين عليه السّلام هنگامى كه كتاب على عليه السّلام را ستاند، در آن نگريست و فرمود: «چه كسى چنين توانى دارد! چه كسى چنين توانى دارد!». على بن الحسين عليه السّلام از آن پس بدان عمل مى كرد و هرگاه براى نماز برمى خاست، رنگش دگرگون مى شد تا آنجا كه در چهره اش نمايان مى گشت و هيچ كس در ميان فرزندان على عليه السّلام ، جز على بن الحسين عليه السّلام توان عمل او را نداشت.
٢٢ ـ عمرو بن عبدالله بن هند جملى چون فاطمه دختر على بن ابى طالب، چون سختكوشىِ پسر برادرش على بن الحسين را در عبادت ديد، نزد جابر بن عبدالله بن عمرو بن حزام انصارى آمد و به او گفت: اى صحابى رسول الله! ما بر شما حقوقى داريم و از حقّ ما بر شما اين است كه هرگاه شما يكى از ما را ديديد كه با سختكوشى، خود را نابود مى كند، خدا را به او ياد آوريد و از او بخواهيد جانش را حفظ كند. اين، على بن الحسين است كه از سختكوشى در عبادت، بينيَش ترك برداشته و پيشانى و زانوان و دو كف دستش پينه بسته است.
جابر بن عبدالله به درِ خانه على بن الحسين عليه السّلام رفت و در كنارِ در، ابو جعفر محمّد بن على عليه السّلام را در ميان جمعى نوجوان از بنى هاشم ديد كه در آنجا گرد آمده بودند. جابر در حالى كه به آن سو مى رفت، بدو نگريست و گفت: اين راه رفتن و خوى رسول الله است؛ اى نوجوان تو كيستى؟ فرمود: «من محمّد بن على بن الحسين هستم». جابر بن عبدالله گريست و آن گاه گفت: به خدا، تو به حق شكافنده علم هستى. نزديك من آى، پدرم و مادرم فداى تو باد! امام عليه السّلام نزديك او رفت، جابر جامه اش را گشود و دست او را بر سينه اش گذاشت و بوسيد و چهره اش را بر دست و چهره امام عليه السّلام نهاد و به او عرض كرد: سلامِ نيايَت، رسول الله صلّى الله عليه و آله را به تو مى رسانم. او به من دستور داده است، سلامش را به تو برسانم، پيامبرصلّى الله عليه و آله به من فرمود: «باشد كه تو آن قدر زندگى كنى و باقى باشى و فرزندى از من را ديدار كنى كه نامش محمّد است و علم را به كمال مى شكافد». پيامبرصلّى الله عليه و آله به من فرمود: «تو آن قدر زنده خواهى ماند كه كور شوى و سپس نور به ديدگانت باز گردد». امام باقرعليه السّلام مى فرمايد: «او به من
گفت: از پدرت اجازه بگير تا به ديدارش روم». ابو جعفر بر پدرش وارد شد و او را آگاه كرد و گفت: پيرمردى بر درِ خانه است كه با من چنين و چنان كرد. حضرت عليه السّلام فرمود: «فرزندم! او جابر بن عبدالله است». سپس فرمود: «آيا او از ميان كودكانِ خويشانت تنها به تو چنين گفت و با تو چنين كرد؟». امام باقرعليه السّلام عرض كرد: «آرى». (حضرت فرمود:) «ما از آنِ خداييم. او به بدى آهنگ تو نكرده است؛ امّا (به سبب شناساندن ارج تو) در خون تو كوشيده است».
امام زين العابدين عليه السّلام به جابر اجازه داد و او وارد شد و حضرت عليه السّلام را در محرابش ديد كه عبادت، او را فرسوده است. امام عليه السّلام برخاست و با گرمى از حال او پرسش كرد و او را در كنار خود نشاند. جابر به حضرت روى كرد و گفت: اى فرزند رسول الله! آيا نمى دانيد كه خداوند، بهشت را براى شما و دوستداران شما آفريده و آتش را براى بدخواهان و دشمنان شما خلق كرده است؟! پس اين همه تلاش كه خود را بدان ملزم كرده اى، چيست؟ على بن الحسين عليه السّلام به او فرمود: «اى صحابى رسول الله! آيا نمى دانى كه خداوند گناهان گذشته و آينده نياى مرا بخشوده بود؛ ولى پيامبر، سختكوشى در راه خدا را كنار ننهاد و همچنان عبادتش مى كرد ـ پدر و مادرم فداى او باد! ـ تا آنكه ساق و كف پاهايش ورم كرد».
به ايشان صلّى الله عليه و آله عرض شد: آيا چنين مى كنى و حال آنكه خداوند، گناهان گذشته وآينده ات را بخشوده است؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله پاسخ فرمود: 'آيا بنده اى شكرگزار نباشم؟!`».
چون جابر به على بن الحسين عليه السّلام نگريست و ديد كه سخن او در منصرف كردن امام از سختكوشى و اعمال طاقت فرسا و راضى كردن او به ميانه روى سودى ندارد، به او عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! خود را حفظ كن كه تو از خاندانى هستى كه در پرتو وجود آنها بلا دفع مى شود و سختى و مشقّت برطرف مى گردد و آسمان از براى ايشان باران مى بارانَد. امام عليه السّلام فرمود: «اى جابر! من همچنان بر شيوه پدر و نياى خود خواهم بود و آن دو ـ صلوات الله عليهما ـ را اُلگوى خود مى دانم تا ديدارشان كنم».
جابر، روى به حاضران كرد و گفت: به خدا سوگند، من در ميان فرزندان پيامبران، همچون على بن الحسين نديده ام، مگر يوسف بن يعقوب عليه السّلام ز به خدا
سوگند، ذريه على بن الحسين عليه السّلام از ذريّه يوسف بن يعقوب برتر است؛ چه، از آنهاست كسى كه زمين را از داد مى آكَند، آن گونه كه از ستم آكنده شده است .
٢٣ ـ امام صادق عليه السّلام : پدرم در دل شب نماز مى گزارد و آن قدر، سجده را طولانى مى گردانْد كه ما گمان مى كرديم خوابيده است.
٢٤ ـ امام صادق عليه السّلام : من بستر پدرم را مى گستردم و منتظر آمدنش مى ماندم. پس هرگاه در بسترش جاى مى گرفت و مى خوابيد، من نيز به بستر خود مى رفتم. شبى او دير كرد و من در جستجوى او به مسجد رفتم و اين در حالى بود كه مردم خوابيده بودند. ناگاه او را در مسجد يافتم كه به سجده رفته و در مسجد كسى جز او نبود. ناله او را شنيدم كه مى گفت:« پاك هستى بار الها! بى شك و ترديد، تو خداى پاك منى. خدايا! در برابر تو از سرِ تعبّد و بندگى به سجده افتاده ام. خدايا! عمل من ناچيز است. پس آن را براى من دو چندان كن! خدايا! مرا از عذابِ روزى كه بندگانت را برمى انگيزى، حفظ كن و مرا ببخش كه تو بخشنده و مهر ورزى».
٢٥ ـ امام صادق عليه السّلام : پدرم ذكر فراوان مى گفت. من با او راه مى رفتم، در حالى كه او ذكر خدا بر لب داشت و با او غذا مى خوردم، در حالى كه او خدا را ياد مى آورد. او با مردم سخن مى گفت و اين هم، او را از ذكر الهى باز نمى داشت. زبان او را مى ديدم كه از ذكر «لا اله الّا الله»، به سقف دهانش چسبيده بود. او ما را گرد مى آورد و از ما مى خواست تا بر آمدن آفتاب ذكر گوييم. هر كه را از ما [كه مى توانست] قرائت كند، دستور قرائت قرآن مى داد و به هر كه قرائت نمى كرد، دستور ذكر مى داد.
٢٦ ـ يحيى علوى: موسى بن جعفر به سبب عبادت و سختكوشى، «عبد صالح» ناميده مى شد. اصحاب ما روايت كرده اند كه ايشان داخل مسجد رسول الله صلّى الله عليه و آله شدند و در آغاز شب، سجده اى كردند و شنيده مى شد كه در سجده اش مى فرمود: «گناه من فراوان گشته است. پس گذشت تو بايد نيكو گردد، اى اهل تقوا و اى اهل گذشت!». او اين جمله را آن قدر تكرار كرد تا صبح شد.
٢٧ ـ حفص: من هيچ كس را نديدم كه از موسى بن جعفرعليه السّلام بر خويش هراسان تر باشد و در ميان مردم از او اميدوارتر هم نديدم. تلاوت قرآن او با غم همراه بود و هرگاه قرآن تلاوت مى كرد، گويى با انسانى سخن مى گفت.
٢٨ ـ ثوبانى: امام موسى بن جعفر بيش از ده سال بود كه هر روز، پس از طلوع خورشيد تا وقت زوال به سجده مى افتاد. گاهى هارون الرشيد به بام مى رفت واز آنجا به محبسى مشرف مى شد كه ابوالحسن عليه السّلام را در آن زندانى كرده بود و او را در حال سجده مى ديد. روزى به ربيع گفت: اى ربيع! اينجامه اى كه همه روزه در آنجا مى بينم، چيست؟ ربيع گفت: يا امير المؤمنين! اين جامه نيست؛ موسى بن جعفر است كه همه روزه پس از طلوع خورشيد تا هنگام زوال، به سجده مى افتد. ربيع مى گويد: هارون به من گفت: اين مرد از راهبان بنى هاشم است. گفتم: پس چرا در زندان، بر او تنگ مى گيرى؟ گفت: هيهات! گريزى از اين كار نيست.
٢٩ ـ عبدالسّلام بن صالح هروى: در سرخس به درِ خانه اى رفتم كه امام رضاعليه السّلام را در آن محبوس كرده و به بندش كشيده بودند. از زندانبان اجازه ورود خواستم. او گفت: نمى توانى او را ديدار كنى. گفتم: چرا؟ گفت: زيرا او گاه، در شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارد. فقط در اوّل روز و قبل از زوال ظهر و هنگام زردى آفتاب، ساعتى از نماز دست مى كشد و در اين هنگام، در مصلّاى خود نشسته است و با خدايش مناجات مى كند. ٤ / ٣
نماز اهل بيت ٣٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : آرامِ ديده من، در نماز نهاده شده است.
٣١ ـ عبدالله بن مسعود: ذاكرانى نبودند، مگر آنكه پيامبرصلّى الله عليه و آله هم با آنها بود ونمازگزارانى نبودند، مگر آنكه پيامبرصلّى الله عليه و آله در ميان آنان بيش از همه نماز مى گزارْد.
٣٢ ـ فضالة بن عبيد: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله هرگاه در سفر به سرايى در مى آمد يا به خانه خود وارد مى شد، نمى نشست، مگر آنكه دو ركعت نماز مى گزارْد.
٣٣ ـ عايشه: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله با ما سخن مى گفت و ما نيز با او سخن مى گفتيم؛ ولى همين كه هنگام نماز مى رسيد، ديگر گويى نه او ما را مى شناخت و نه ما او را مى شناختيم.
٣٤ ـ مطرّف بن عبدالله به نقل از پدرش: خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله رسيدم، در حالى كه مشغول نماز بود و درونش چونان ديگى در جوش بود.
٣٥ ـ جعفر بن على قمىّ ـ در كتاب «زهد النبى صلّى الله عليه و آله » ـ : پيامبرصلّى الله عليه و آله هرگاه براى نماز برمى خاست، گويى جامه اى بود كه در گوشه اى افكنده بودند.
٣٦ ـ جابر بن عبدالله: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله نماز را نه براى غذا و نه براى چيز ديگرى به تأخير نمى انداخت.
٣٧ ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله هنگامى كه خورشيد غروب مى كرد، هيچ چيز را بر نماز مغرب ترجيح نمى داد تا آنكه آن را به جاى مى آورد.
٣٨ ـ مطرّف بن عبدالله بن شخير: من و عمران بن حصين ، پشت سر على بن ابى طالب در كوفه نماز گزارديم. حضرت عليه السّلام هنگام ركوع و سجود و همواره در طول نماز، چنان تكبيرهايى مى گفت كه چون بازگشتيم، عمران گفت: از مدّتها پيش [ يا گفت : از فلان وقت ] نمازى نخوانده بودم كه به نماز پيامبر چنين شباهتى داشته باشد ـ يعنى: نماز على عليه السّلام ـ .
٣٩ ـ روايت است امام على عليه السّلام در جنگ صفّين كه به جنگ و نبرد مشغول بود، در ميانه جنگ خورشيد را زير نظر داشت. ابن عبّاس به او عرض كرد: يا امير المؤمنين! چه مى كنى؟ حضرت عليه السّلام فرمود: «مى نگرم كه چه هنگام، زوال ظهر مى شود تا
نماز بگزاريم». ابن عبّاس به حضرت عليه السّلام عرض كرد: آيا حالا وقت نماز است؟! جنگ، ما را از نماز باز داشته است. حضرت عليه السّلام فرمود: «ما چرا با آنها مى جنگيم؟! ستيز ما با آنها فقط بر سر نماز است».
٤٠ ـ امام صادق عليه السّلام : على عليه السّلام آن قدر ركوع خود را ادامه مى داد كه عرقش روان مى شد تا جايى كه در عرق خود، گام مى نهاد.
٤١ ـ روايت شده است: هنگامى كه وقت نماز مى رسيد، رنگ على عليه السّلام دگرگون مى شد و به لرزه مى افتاد. به او عرض شد: تو را چه مى شود؟ فرمود: «هنگام [ اداى ] امانتى رسيده است كه خداوند متعال، آن را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرد و آنها از به دوش كشيدنش ابا ورزيدند و آدمى، آن را به دوش كشيد و من با ناتوانيَم نمى دانم كه آيا مى توانم اين بار را به خوبى حمل كنم يا نه».
٤٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : امّا دخترم فاطمه... در محرابش در برابر خداوند جليل خود مى ايستاد، در حالى كه نور او براى فرشتگان آسمان چنان پيدا بود كه درخشش اخترانْ براى زمينيان و خداوند، به فرشتگانش مى فرمود: اى فرشتگان من! به كنيز من، فاطمه، سَرور كنيزان من، بنگريد كه چگونه در برابر من ايستاده، گوشت تنش از بيم من، به لرزه افتاده و از صميم دل، به عبادت من روى آورده است.
٤٣ ـ ابن فهد حلّى در «عدة الداعى»: فاطمه عليها السّلام در نماز، از ترس خداى متعال، نفس نفس مى زد.
٤٤ ـ امام سجادعليه السّلام : حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام در زمان خود از همه عابدتر، زاهدتر و با فضليت تر بود و هرگاه حج مى رفت، پياده و چه بسا پابرهنه مى رفت و هرگاه مرگ و گور را به خاطر مى آورْد، مى گريست و هرگاه رستاخيز و زنده شدن را از نظر مى گذراند، اشك از ديده مى ريخت و هرگاه گذر از صراط را در انديشه مى آورد گريان مى شد و هرگاه عرضه [اعمال] را به خداى متعال به ياد مى آورد، فريادى مى كشيد كه از آن، بيهوش مى شد و هرگاه به
نماز برمى خاست، گوشت تنش در برابر خداوند ـ عزوجل ـ، به لرزه مى افتاد و هرگاه بهشت و دوزخ را به ياد مى آورْد، چونان مار گزيده بى تابى مى كرد و از خداوند، بهشت را طلب مى كرد و از آتش دوزخ به او پناه مى بُرد. او هرگاه عبارت: ىا اَيُّها الّذينَ آمَنُوا را از قرآن مى خوانْد، مى گفت: «لبّيك اللّهم لبّيك» و در هيچ حالى ديده نشد، مگر آنكه خداوند سبحان را ذكر مى گفت.
٤٥ ـ امام سجادعليه السّلام : حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام نماز مى گزارْد كه مردى از برابر او گذشت. يكى از همنشينانش او را از اين كار نهى كرد. چون حضرت عليه السّلام از نمازش فارغ شد، به آن مرد فرمود: «چرا او را باز داشتى؟» عرض كرد: يابن رسول الله! او ميان شما و محراب حايل شد . حضرت عليه السّلام فرمود: «واى بر تو! خداوند ـ عزوجل ـ به من نزديك تر از آن است كه كسى بتواند ميان من و او حايل شود».
٤٦ ـ سبزوارى در «جامع الاخبار»: حسين بن على عليه السّلام هرگاه وضو مى گرفت، رنگش تغيير مى كرد و بندهاى بدنش به لرزه مى افتاد. سبب را از ايشان جويا شدند. حضرت عليه السّلام فرمود: «حق است بر كسى كه در برابر خداوند جبّار مى ايستد، رنگش زرد شود و بندهايش به لرزه افتد».
٤٧ ـ امام باقرعليه السّلام : پدرم على بن الحسين عليه السّلام به هنگام نماز، پوست بدنش مى ترنجيد و رنگش زرد مى شد و گوشت تنش به لرزه مى افتاد و موى بر تنش راست مى شد و در حالى كه اشكش بر گونه روان بود، مى فرمود: «اگر بنده مى دانست با كه مناجات مى كند، از نماز دست نمى كشيد».
٤٨ ـ امام صادق عليه السّلام : على بن الحسين عليه السّلام هرگاه وضو مى گرفت، رنگش زرد مى گشت. به ايشان عرض شد: اين چه حالى است كه شما را در بر مى گيرد؟ فرمود: «آيا مى دانى آماده ايستادن در برابر چه كسى مى گردم؟».
٤٩ ـ امام صادق عليه السّلام : پدرم عليه السّلام مى فرمود: هرگاه على بن الحسين صلوات الله عليهما به نماز برمى خاست، گويى ساقه درختى است؛ چيزى از آن حركت نمى كرد، مگر آنچه كه باد آن را به حركت در آوَرد».
٥٠ ـ ابان بن تغلب: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: على بن الحسين عليه السّلام را ديدم كه هنگام ايستادن به نماز، رنگش دگرگونه مى گشت. امام صادق عليه السّلام به من فرمود:
«به خداسوگند، على بن الحسين عليه السّلام مى دانست در برابر چه كسى ايستاده است».
٥١ ـ ابو ايّوب: امام باقر و امام صادق عليهما السّلام هرگاه به نماز مى ايستادند، رنگشان گاهى سرخ مى شد و گاهى زرد و گويى با چيزى گفتگو مى كنند كه آن را مى بينند.
٥٢ ـ جابر جعفى به نقل از امام صادق عليه السّلام : روزى امام باقرعليه السّلام نماز مى گزارْد كه چيزى روى سرش افتاد. حضرت عليه السّلام آن را از سرش برنداشت تا آنكه امام صادق رفت و آن را از سر مبارك امام باقرعليه السّلام برداشت. اين (آرامش و بى توجهى به اطراف)، براى بزرگداشت مقام الهى و توجه به نمازش بود و اين همان سخن پروردگار است : «به دين حنيف روى آور».
٥٣ ـ سيد بن طاووس در «فلاح السائل»: روايت شده است كه سَرور ما جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام در نماز خود قرآن تلاوت مى كرد كه بيهوش شد و چون به هوش آمد، از ايشان پرسيده شد: چه چيز، حال شما را چنين كرد؟ حضرت عليه السّلام سخنى فرمود كه مفهومش چنين بود: «همچنان آيات قرآن را تكرار مى كردم كه به حالى رسيدم كه گويى به مكاشفه و بالعيان، آن را از زبان كسى مى شنيدم كه نازلش كرده است. پس قدرت بشرى توان تحمّل مكاشفه هيبت الهى را نيافت». ٤ / ٤
نماز شب اهل بيت ٥٤ ـ امام باقر و امام صادق عليهما السّلام ـ درباره اين فرموده الهى: «و تسبيح گوى در پاره اى از شب و به هنگام ناپديد شدن ستارگان» ـ : پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله شبانه سه بار برمى خاست و در افقهاى آسمان مى نگريست و پنج آيه از سوره آل عمران تلاوت مى كرد كه پايان آن، انك لا تخلف الميعاد است و سپس نماز شب را آغاز مى كرد.
٥٥ ـ عايشه: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله در آغاز شب مى خوابيد و پايان آن را شب زنده دارى مى كرد.
٥٦ ـ عايشه: پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله عبادت شبانه را رها نمى كرد و هرگاه بيمار يا سنگين مى شد، نشسته نماز مى گزارْد.
٥٧ ـ ابن عبّاس: پيامبرصلّى الله عليه و آله عبادت شبانه را ياد كرد و دو چشمش پر از اشك شد و اين آيه : «از بستر خواب، پهلو تهى مى كنند» را تلاوت كرد.
٥٨ ـ عبدالله بن عبّاس: شبى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله ماندم. پس چون از خواب بيدار شد، ظرف آبش را آورده، مسواكش را برداشت و مسواك كرد و اين آيه را تلاوت فرمود: «همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شدِ شب و روز، بى گمان نشانه هايى است براى خردمندان» تا تقريباً يا كاملاً سوره را به پايان بُرد. سپس وضو ساخت و به مصلّاى خود آمد و دو ركعت نماز گزارْد آن گاه به بسترش بازگشت و آن قدر كه خدا خواست، آرميد. سپس از خواب بيدار شد و همچون گذشته همان كرد. آن گاه به بسترش بازگشت و خوابيد. سپس بيدار شد و باز همان كارها را كرد. آن گاه به بسترش بازگشت و خوابيد و در پىِ آن بيدار شد و همان كرد كه پيشتر كرده بود. او هر بار مسواك مى كرد و دو ركعت نماز مى گزارْد و سپس [در پايان]، وتر[١] به جاى مى آورد.
٥٩ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در ذكر نماز پيامبرصلّى الله عليه و آله ـ : حضرت صلّى الله عليه و آله ظرف آبى مى آورد و روى آن را مى پوشاند و بالاى سر خود مى گذاشت و مسواكش را زير بسترش مى نهاد و قدرى مى آرميد سپس بيدار مى شد و مى نشست و در پىِ آن ديده در آسمان مى گردانْد و اين آيه را تلاوت مى فرمود: اِنَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلافِ الَّليْلِ وَالنَّهارِ. آن گاه دندانهايش را مسواك مى زد و وضو مى گرفت و به مسجد مى رفت و چهار ركعت نماز مى گزارْد كه هر ركوعش به قدر قيامش بود و هر سجودش به قدر ركوعش. ركوع او آن قدر طول مى كشيد كه گفته مى شد: كِى قامت راست مى كند؟ و سجده اش آن قدر طولانى مى گشت كه گفته مى شد: كِى سر از سجده برمى دارد؟ او سپس به بسترش باز مى گشت و قدرى مى آرميد آن گاه بيدار مى شد و مى نشست و آياتى از سوره آل عمران را قرائت مى كرد و ديده در آسمان مى گرداند. سپس مسواك مى زد و وضو مى گرفت و به مسجد مى رفت و همانند دفعه قبل، چهار
ركعت نماز مى گزارد. آن گاه به بستر برمى گشت و مقدارى مى خوابيد. سپس بيدار مى شد و مى نشست و آيات آل عمران را تلاوت مى كرد و به اطراف آسمان مى نگريست سپس مسواك مى زد و وضو مى گرفت و به مسجد مى رفت و وَتر به جاى مى آورْد و دو ركعت نماز مى گزارْد و آن گاه براى نماز (صبح) بيرون مى رفت.
٦٠ ـ امام على عليه السّلام : «از هنگامى كه اين سخن پيامبرصلّى الله عليه و آله : 'نماز شب، نور است` را شنيدم، ديگر آن را ترك نكردم». ابن كوّا گفت: حتّى در شب هرير؟ امام عليه السّلام فرمود: «حتّى در شب هرير».
٦١ ـ صدوق در «فقيه»: على بن الحسين عليه السّلام سَرور عابدان، در وَتر در سحرگاهانْ سيصد بار مى فرمود: «العفو! العفو!».
٦٢ ـ ابراهيم بن عبّاس: امام رضاعليه السّلام شب، كم مى خوابيد و بيشتر بيدار بود.
٦٣ ـ روايت شده كه امام هادى عليه السّلام شب، رو به قبله مى نشست و ساعتى نمى آرميد. بر او جبّه اى از پشم بود و سجّاده اش بر حصير قرار داشت. ٤ / ٥
روزه اهل بيت ٦٤ ـ حمّاد بن عثمان: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: «پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله آن قدر روزه مى گرفت كه گفته شد ديگر روزه را ترك نمى كند و آن قدر روزه گرفتنِ (مستحبى) را ترك كرد كه گفته شد ديگر روزه نمى گيرد. سپس همچون داوود يك روز در ميان روزه مى گرفت؛ ولى بعد از آن تا آخر عمر، سه روز از هر ماه را روزه مى گرفت. پيامبرصلّى الله عليه و آله مى فرمود: 'اين سه روز، همسنگ روزه يك ماه است و وسوسه هاى نفسانى را دور مى كند`».
به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: اين، كدام سه روز بود؟ امام عليه السّلام فرمود: «پنجشنبه آغازين هر ماه و چهارشنبه نخستِ پس از دهم ماه و آخرين پنجشنبه هر ماه». گفتم: چرا در اين روزها بايد روزه گرفت؟ امام عليه السّلام فرمود: «زيرا هرگاه بر يكى از امّتهاى پيشين، عذابى نازل مى شد، در يكى از
اين روزها اتفاق مى افتاد وپيامبرصلّى الله عليه و آله در اين روزهاى هراسناك، روزه مى گرفت».
٦٥ ـ ابو سلمه: از عايشه پرسيدم: پيامبرصلّى الله عليه و آله چگونه روزه مى گرفت؟ گفت: حضرت صلّى الله عليه و آله آن قدر روزه مى گرفت كه ما مى گفتيم ديگر روزه را ترك نخواهد كرد و آن قدر روزه نمى گرفت كه مى گفتيم ديگر روزه نخواهد گرفت و نديدم در ماهى بيش از ماه شعبان روزه بگيرد. او همه ماه شعبان، جز چند روزى از آن و بلكه همه شعبان را روزه مى گرفت.
٦٦ ـ امام على عليه السّلام : روزه در تابستان، نزد من محبوب است.
٦٧ ـ امام صادق عليه السّلام : اميرالمؤمنين عليه السّلام به خانه در مى آمد و مى فرمود: «آيا چيزى نزد شما هست، وگرنه، روزه بگيرم». اگر نزد آنها چيزى يافت مى شد، نزد امام عليه السّلام مى آوردند و در غير اين صورت، روزه مى گرفت.
٦٨ ـ امام صادق عليه السّلام : على بن الحسين عليه السّلام در آن روزى كه روزه مى گرفت، دستور مى داد گوسفندى را سر ببرند و تكّه تكّه كنند و بپزند. چون هنگام افطار مى رسيد، به ديگها سر مى كشيد تا در حالى كه روزه است، بوى آبگوشت را به مشام رسانَد. سپس مى فرمود: «كاسه ها را بياوريد وبراى خانواده فلانى و فلانى غذا بكشيد». سپس نان و خرمايى آورده مى شد و امام عليه السّلام افطار مى كرد . درود خدا بر او و پدرانش !
٦٩ ـ ابراهيم بن عبّاس: امام رضاعليه السّلام فراوان روزه مى گرفت و روزه سه روز در ماه را ترك نمى كرد و مى فرمود: «اين روزه روزگار است».
٧٠ ـ على بن ابى حمزه: پس از رحلت على بن الحسين عليه السّلام به يكى از كنيزكان او گفتم: كارهاى على بن الحسين عليه السّلام را براى من توصيف كن. او گفت: به تفصيل يا به اختصار؟ گفتم: به اختصار. گفت: هرگز در روز، براى او خوراكى نياوردم و در شب براى او بسترى نگستردم. ٤ / ٦
حجّ اهل بيت ٧١ ـ عبدالله بن عبيد بن عُمير: حسن بن على عليه السّلام ، بيست و پنج بار پياده به حج رفت، در حالى كه اسبان اصيل، همراه او بود.
٧٢ ـ مصعب بن عبدالله: حسين عليه السّلام بيست و پنج بار، پياده به حج رفت.
٧٣ ـ زمخشرى: حسين بن على عليه السّلام را ديدند كه خانه خدا را طواف مى كند و سپس به مقام مى رود و نماز مى گزارَد و آن گاه گونه اش را بر مقام مى نهد و مى گريد و مى گويد: «بنده ناچيز تو به درگاهت آمده است... .» گداى تو به درگاهت آمده است... مسكين تو به درگاهت آمده است و اين سخن را بارها تكرار مى كرد.
٧٤ ـ امام باقرعليه السّلام : على بن الحسين عليه السّلام شترى داشت كه با آن بيست و دو بار به حج رفته بود و هرگز آن را شلّاقى نزد. پس از رحلت امام على بن الحسين عليه السّلام آن شتر ، بى آنكه ما بفهميم، خارج شد. يكى از خادمان يا غلامان ما خبر آورد كه شتر بر گور على بن الحسين عليه السّلام رفته و گردن خود را به خاك مى مالد و مى نالد. من گفتم: «آن را دريابيد و پيش از آنكه آن را بشناسند و ببينند، نزد ما بياوريد». اين شتر، هرگز قبر را نديده بود.
٧٥ ـ سفيان بن عيينه: على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام حج گزارد و چون احرام بست و مركبش آماده گشت، رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست لبّيك گويد. عرض شد: چرا لبّيك نمى گويى؟ فرمود: «مى ترسم بگويم لبّيك و خداوند بفرمايد: لا لبّيك». عرض شد: ولى بايد لبّيكْ گويى. چون لبّيك گفت، بيهوش شد و از مركب به زير افتاد و پيوسته همين حال را داشت تا حجّش را گزارْد.
٧٦ ـ افلح، غلام امام باقرعليه السّلام : با سَرورم به سوى حج رفتيم. چون امام عليه السّلام به مسجد در آمد و به خانه خدا نگريست، گريست تا صدايش بالا گرفت. عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد! اگر ممكن است صداى خود را پايين بياور كه مردم به تو مى نگرند. حضرت گريست و فرمود: «عجب! چرا گريه نكنم؟ شايد كه خدا با رحمت خود به من بنگرد و نزد او رستگارى يابم». سپس خانه خدا را طواف كرد و نزد مقام نماز خواند و هنگامى كه سر از سجده برداشت، جايگاهش از اشك، خيس شده بود.
٧٧ ـ قاسم بن حسين نيشابورى: امام باقر را ديدم كه هنگام ايستادن در موقف، دو دستش را دراز كرد و همچنان دو دست او دراز بود تا از موقف بيرون آمد. من هيچ كس را در اين كار، از او تواناتر نديدم.
٧٨ ـ مالك بن انس: من بر امام صادق، جعفر بن محمّد وارد مى شدم و حضرت عليه السّلام براى من پشتى مى آورد و به من زياد احترام مى نهاد و مى فرمود: «اى مالك! من تو را دوست دارم». من شاد مى شدم و خداى را بر آن سپاس مى گزاردم. حضرت عليه السّلام از يكى از اين سه حالت بيرون نبود: يا روزه بود، يا به عبادت ايستاده بود و يا ذكر مى گفت. امام عليه السّلام از بزرگ ترين عابدان و زاهدانى بود كه از خداوند ـ عزوجل ـ مى هراسند. او فراوان حديث مى گفت و خوش مجلس بود و فايده بسيار مى رسانْد. هرگاه مى گفت: «پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود»، رنگ پوستش يك بار سبز و بار ديگر چنان زرد مى شد كه هر كه او را مى شناخت، ديگر چهره اش را به جا نمى آورْد. سالى در خدمت ايشان حج گزاردم. هنگام احرام چون بر مركبش سوار شد، هرگاه كه آهنگ گفتن لبّيك مى كرد، صدا از حلقومش بيرون نمى آمد و نزديك بود از مركب به زير افتد. عرض كردم: بگو اى فرزند رسول الله! تو ناگزير، بايد لبّيك بگويى. امام عليه السّلام فرمود: «اى فرزند ابى عامر! من چگونه جسارت كنم بگويم: لبّيك، اللّهم لبّيك، در حالى كه مى هراسم خداوند بفرمايد: نه لبّيك و نه سعديك».
٧٩ ـ على بن مهزيار: امام جوادعليه السّلام را در سال دويست و پانزده[٢] ديدم كه پس از بالا
آمدن آفتاب، از خانه خدا وداع كرد و به طواف خانه خدا پرداخت و در هر شوط، ركن يمانى را استلام مى كرد و چون شوط هفتم رسيد، آن را با حَجَر الاسود استلام كرد و با دستش آن را بسود و آن گاه دستش را به صورتش كشيد. سپس به مقام رفت و در پشت آن، دو ركعت نماز گزارد. آن گاه به ملتَزَم، در پشت كعبه رفت و به كعبه چسبيد و شكم خود را برهنه كرد و در همين حال، مدّتى طولانى به دعا پرداخت. سپس از درِ حنّاطين بيرون شد و رفت.
در سال دويست و هفده، امام عليه السّلام را ديدم كه شبانه بيت الله را وداع مى كند و در هر شوط، ركن يمانى و حجر الاسود را استلام مى كند و چون به شوط هفتم رسيد، در پشت كعبه، نزديك ركن يمانى و بالاى سنگ مستطيل، ملتَزِمِ بيت شد و شكمش را برهنه كرد. سپس به سوى سنگ آمد و آن را بوسيد و مسحش كرد و به سوى مقام رفت و در پشت آن، نماز گزارد آن گاه رفت و ديگر به بيت بازنگشت. ايستادن او در ملتَزَم، به قدر هفت شوط طوافِ برخى از اصحاب ما و يا هشت شوط بعضى ديگر بود.
٨٠ ـ محمّد بن عثمان عَمْرى: به خدا، صاحب اين امر [حضرت ولى عصر (عج)] هر ساله در موسمِ (حج) حضور مى يابد و مردم را مى بيند و آنها را مى شناسد و مردم هم او را مى بينند، ولى نمى شناسندش.


۸
اهل بيت در قرآن و حديث

شيوه اهل بيت در شكيبايى و خرسندى
١ ـ امام حسين عليه السّلام ـ در خطبه خود، هنگام آهنگ خروج به سوى عراق ـ : سپاس خداى را و همان خواهد شد كه خدا مى خواهد و حول و قوّه اى نيست، مگر از خدا. درود و سلام خدا بر پيامبر او باد! مرگْ بر فرزندان آدم، چونان گردنبندِ بر گردن دختركان نقش بسته است. چقدر شيفته ديدار گذشتگان خود هستم، چونان اشتياق يعقوب به يوسف! براى من قتلگاهى اختيار شده كه آن را خواهم ديد. گويى مى بينم كه گرگهاى بيابان، بندهاى پيكرم را ميان نواويس و كربلا پاره پاره مى كنند و از تن من، شكمهايى گرسنه و خالى پُر مى شود. از روزى كه با قلم [قضاى الهى نگاشته آمده، گريزى نيست. خشنودى خدا، خشنودى ما اهل بيت است. ما بر آزمون او شكيب مى ورزيم و او پاداش شكيبايان را به كمالْ به ما مى پردازد. پاره تن رسول الله صلّى الله عليه و آله از او دور نشود و اينان در فردوس برين، براى حضرتش صلّى الله عليه و آله گرد آمده اند و پيامبرصلّى الله عليه و آله ديدگانش از ديدن آنها ديدگانش آرام گيرد و وعده اش را براى آنها برآورَد. هر كه در راهِ ما خون مى دهد و براى ديدار ما (ديدار خدا ـ خ ل) آماده است، پس كوچ كند كه من ـ به خواست خدا ـ صبحْ كوچنده ام.
٢ ـ امام سجادعليه السّلام : چون كار بر حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام دشوار شد، همراهيان او بدو نگريستند و او را برخلاف خود يافتند؛ چه، هرگاه كار
دشوار مى شد، رنگ آنها تغيير مى يافت و گوشت تنشان به لرزه و دلهاشان به تپش مى افتاد، در حالى كه حسين عليه السّلام و برخى از نزديكان او رنگشان مى درخشيد و دل و جانشان آرام مى گرفت. آنها به يكديگر مى گفتند: ببينيد، از مرگ هيچ هراسى ندارد؛ وحسين عليه السّلام بديشان مى فرمود: «شكيبايى اى بزرگ زادگان! مرگ نيست، مگر پُلى كه شما را از بينوايى و سختى به بهشتهاى فراخ و نعمتهاى جاودان مى رسانَد. كدام يك از شما خوش نمى دارد كه از زندان به قصر درآيد؟! چنانكه مرگْ براى دشمنان شما نيست، مگر در آمدن از كاخ به زندان و شكنجه. پدرم به نقل از رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: 'دنيا زندان مؤمن و فردوس كافر است و مرگ، پُل اين جماعت است كه آنها را به بهشتشان و اينها را به دوزخشان مى رسانَد` و من نه دروغ مى گويم و نه به من دروغ گفته شده است».
٣ ـ ابو مِخنف: حسين عليه السّلام ، سه ساعت از روز را خون آلوده با گوشه چشم به آسمان مى نگريست و چنين نجوا مى كرد: «خدايا! بر قضاى تو شكيبايى مى ورزم و خدايى جز تو نيست، اى فريادرس فريادخواهان! پس چهل سوار، به سوى او شتافتند تا سَر شريف ارجمندِ مبارك و مقدّس و منوّر او را از تن جدا كنند و عمر بن سعد فرياد مى زد: واى بر شما! در كشتنش شتاب كنيد.
٤ ـ پرده دار عبيد الله بن زياد: ابن زياد دستور داد على بن الحسين عليه السّلام و زنان را بياورند. سر حسين عليه السّلام را نيز حاضر كردند. زينب دختر على عليه السّلام نيز در ميان ايشان بود.
ابن زياد گفت: سپاس خدايى را كه شما را رسوا كرد و نابودتان ساخت و پرده از دروغ بودن سخن شما برداشت. زينب عليها السّلام فرمود: سپاس مر خداى را كه ما را به بركت وجود محمّد، گرامى داشت و به كمال، پاكمان گرداند. خداوند، تبهكار را رسوا مى گردانَد و پرده از دروغِ بدكار برمى دارد. ابن زياد گفت: كار خدا با شما اهل بيت را چگونه يافتى؟ زينب عليها السّلام فرمود: خداوند، كشته شدن را بر آنها رقم زد و آنها در قتلگاه خود، حاضر شدند و خداوند، تو و ايشان را گِرد خواهد آورد و نزد او دادرسى مى شويد.
٥ ـ امام حسين عليه السّلام ـ در حالى كه فرزندش مرده بود و غمى در چهره اش ديده نمى شد
ولذا مورد نكوهش قرارگرفت ـ : ما خاندانى هستيم كه ازخداوند ـ عزوجل ـ مى خواهيم و او به ما عطا مى كند، پس هر گاه براى ما آن بخواهد كه خوش نمى داريم ولى او دوست مى دارد، ما نيز خشنود خواهيم بود.
٦ ـ ابراهيم بن سعد: على بن الحسين عليه السّلام ـ در حالى كه جماعتى نزد او بودند ـ صداى عزادارى از خانه خود شنيد. به منزل خود رفت و سپس به مجلس بازگشت. به ايشان عرض شد: آيا اين شيون، از خبر مرگ كسى بود؟ فرمود: «آرى». حاضران او را تسليت دادند و از شكيبايى او شگفت زده شدند. امام عليه السّلام فرمود: «ما خاندانى هستيم كه در آنچه دوست مى داريم، از خدا فرمان مى بريم و در آنچه ناخوش مى داريم، سپاسش مى نهيم».
٧ ـ امام باقرعليه السّلام : خدا را در آنچه مى خواهيم، مى خوانيم و اگر آن بر ما افتد كه خوش نمى داريم، در آنچه خداوند ـ عزوجل ـ خواسته است، به مخالفت برنمى خيزيم.
٨ ـ علاء بن كامل: در خدمت امام صادق عليه السّلام نشسته بودم كه زنى از خانه حضرت عليه السّلام فرياد زد. امام عليه السّلام برخاست و سپس نشست و استرجاع گفت و به سخن خود بازگشت تا آن را به پايان بُرد. سپس فرمود: «ما سلامت را در جان و مال و فرزند دوست داريم؛ امّا آن گاه كه قضا واقع شود، ديگرْ آنچه را خداوند براى ما دوست ندارد، دوست نخواهيم داشت».
٩ ـ قتيبة الاعشى: نزد امام صادق رفتم تا پسرش را عيادت كنم. حضرت عليه السّلام را بر درِ خانه غمگين و حزن آلود ديدم. عرض كردم: فدايت گردم! پسرك چگونه است؟ فرمود: «به خدا، حالش خوب نيست». آن گاه به درون خانه رفت و ساعتى درنگ كرد و سپس بيرون آمد، در حالى كه چهره اى گشاده داشت و رنگ پريدگى و حزن، از سيماى او رخت بر بسته بود.
خيال كردم كودكش بهبود يافته است. عرض كردم: قربانت گردم، كودك چگونه است؟ فرمود: «درگذشت». عرض كردم: قربانت گردم! چگونه است، آن گاه كه او زنده بود، تو غمگين و گرفته بودى و در اين لحظه كه او مرده است، جز آن وضع را در تو مى بينم؟! امام عليه السّلام فرمود: «ما اهل بيت پيش از رسيدن مصيبت، ناله مى كنيم و هرگاه امر الهى واقع شد، به قضاى او خشنوديم و در برابر امرش تسليم».
شيوه اهل بيت در طلب معاش
١ ـ امام صادق عليه السّلام : در طلب معاش خود كاهلى نكنيد كه پدران ما براى آن مى دويدند و آن را جستجو مى كردند.
٢ ـ جابر بن عبدالله: در مرّ الظّهران[١] با پيامبرصلّى الله عليه و آله ميوه هاى رسيده چوج[٢] را مى چيديم. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «سياهش را بچينيد كه گواراتر است». عرض شد: آيا تو گوسفند مى چراندى؟ فرمود: «آرى». پيامبرى هم هست كه گوسفند نچرانده باشد؟!».
٣ ـ عبدة بن حَزم: شترداران و گوسفندداران به يكديگر مى نازيدند. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله فرمود: «موسى برانگيخته شد در حالى كه گوسفندچران بود و داوود كه چوپان گوسفند بود و من نيز در حالى برانگيخته شدم كه براى خانواده ام در اجياد، گوسفند مى چراندم».
٤ ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله غنايم را تقسيم كرد و به على عليه السّلام قطعه زمينى رسيد. امام عليه السّلام در آن چاهى حفر كرد و از آن، آبى به قُطر گردن شتر به آسمان جهيد؛ امام عليه السّلام آن را «يَنبع» ناميد. پس مردى آمد و آن را بشارت داد. امام عليه السّلام فرمود: «به وارث من بشارت ده كه آن را صدقه اى حتمى و قطعى
قراردادم براى حاجيان بيت الله و عابران راه الهى. نه فروخته مى شود و نه بخشيده مى گردد و نه به ارث مى رسد. هر كه آن را بفروشد يا هبه كند، لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم بر او باد كه خداوند،نه بازگشت و توبه اش را بپذيرد و نه عوض و فديه اش را».
٥ ـ امام على عليه السّلام : يك بار، در مدينه به شدّت گرسنه شدم. براى پيدا كردن كارى، به بخشهاى بالاى مدينه رفتم. ناگاه زنى را ديدم كه كلوخ جمع كرده است فهميدم كه مى خواهد آنها را خيس كند. نزد آن زن رفتم و با او توافق كردم كه براى آوردن هر دلو آب، يك خرما بگيرم. شانزده دلو پُر، آب آوردم تا دستانم تاول زد. آن گاه آبى آوردم و بر دستم ريختم و نزد آن زن رفتم و گفتم: [ببين كف دستانم چنين شد[٣] و زن، براى من شانزده خرما شمرد. نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله آمدم و او را آگاه گردانيدم و حضرت صلّى الله عليه و آله هم از آن خرما با من خورد.
٦ ـ صدوق در «فقيه»: امام على عليه السّلام در گرماى روز براى برآوردن نيازى از خانه بيرون مى رفت كه برآورده شده بود. حضرت عليه السّلام مى خواست خدا، او را در حالى ببيند كه در طلب روزى حلال، خود را خسته مى كند.
٧ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در يادكرد على عليه السّلام ـ : به خدا سوگند، او هزار برده را در راه خداوند ـ عزوجل ـ آزاد كرد. دستان حضرت عليه السّلام به خاطر آزاد كردن اين برده ها زخم شده بود.
٨ ـ عبدالله بن الحسن [بن الحسن] بن على بن ابى طالب: على عليه السّلام هزار خانوار را با درآمدى كه با پينه دست و عرق جبين، به دست آورده بود، آزاد كرد.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : محمّدبن منكدر مى گفت: من گمان نمى كردم على بن الحسين عليه السّلام جانشينى برتر از خود بنهد تا آنكه پسرش محمّد بن على عليه السّلام را ديدم و خواستم بدو پند دهم؛ ولى او مرا پند داد. دوستانش به منكدر گفتند: امام عليه السّلام به چه چيزى تو را پند داد؟ گفت: در ساعات گرم روز به يكى از مناطق مدينه رفتم. ابو جعفر محمّد بن على ـ كه مردى جسيم و سنگين بود ـ مرا ديد. او به دو غلام سياه يا دو برده تكيه كرده بود. با خود گفتم: سبحان الله! در اين ساعت، بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعت، در طلب دنياست! خوب است او را اندرز دهم. به او نزديك شدم و سلام كردم. او در حالى كه عرق مى ريخت، به تندى جواب سلام مرا داد. گفتم: خدا حالت را نيكو گردانَد! بزرگى از بزرگان قريش، در اين ساعت در طلب دنياست! هيچ مى دانى اگر در اين وضعْ مرگ تو فرا رسد، چه مى كنى؟ فرمود: «اگر مرگ من در اين وضع فرا رسد، در حالى فرا رسيده است كه من در حال فرمانبرىِ از خدا هستم و با اين فرمانبرى و اطاعت، خود و خانواده ام را از نياز به تو و مردم باز مى دارم. من از اين مى هراسم كه اگر مرگ من، در حال معصيت خدا رسد، چه كنم». عرض كردم: خدا بر تو رحمت آورَد! راست مى گويى. من خواستم به تو پند دهم، ليكن تو به من پند دادى.
١٠ ـ ابو عمرو شيبانى: امام صادق عليه السّلام را ديدم كه بيلى در دست و جامه اى زبر بر تن دارد و در باغ خود مشغول كار است و عرق از پشتش مى ريزد. عرض كردم: قربانت گردم! اجازه بده من اين كار را برايَت انجام دهم. فرمود: «من دوست دارم انسان، در طلب معاش، خود را در گرماى آفتاب به رنج اندازد».
١١ ـ عبد الاعلى، وابسته آل سام: در روزى از روزهاى بسيار گرم تابستان، با امام صادق عليه السّلام روبرو شدم. عرض كردم: قربانت گردم! وضع تو در درگاه خداوندى و خويشاونديَت با رسول الله صلّى الله عليه و آله چنين است؛ ولى با اين حال، در چنين روزى خود را به سختى مى افكنى؟! امام عليه السّلام فرمود: «اى عبد الاعلى! در طلب روزى بيرون آمده ام تا از امثال تو بى نياز باشم».
١٢ ـ على بن ابى حمزه: حضرت ابو الحسن (كاظم)عليه السّلام را ديدم كه در زمينش كار مى كرد و دو پايش خيس عرق شده بود. عرض كردم: قربانت گردم! مَردانت كجا هستند؟ فرمود: «اى على! كسى با دستش در زمينِ خود كار كرده است كه از من و پدرم بهتر بود». عرض كردم: او چه كسى بود؟ فرمود: «پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ، امير المؤمنين عليه السّلام و پدران من همگى با دست خويش كار مى كرده اند. اين، كارِ پيامبران، فرستادگان، جانشينان و نيكان است». روش اهل بيت در بخشش و صله
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما از بيم آنكه مستحق را رد نكرده باشيم، به غير مستحق هم مى بخشيم.
٢ ـ محمّد بن حنفيه: پدرم، شبانه قنبر را مى خواند و آرد و خرما برمى داشت و بى آنكه كسى آگاهى يابد، به خانه هايى كه مى شناخت، مى رساند. به او گفتم: پدر جان! چرا آن را در روز بديشان نمى بخشى؟ فرمود: «فرزندم! صدقه پنهانى، آتش خشم خداوند ـ عزوجل ـ را خاموش مى كند».
٣ ـ امام صادق عليه السّلام : حسن بن على عليه السّلام سه بار، هر آنچه از كفش و جامه و دينار داشت ، با خدا تقسيم كرد.
٤ ـ حسن بصرى: حسين بن على سَرورى زاهد، پاكدامن، نيكوكار، خيرخواه و خوش اخلاق بود. روزى، امام عليه السّلام ، روزى با اطرافيانش به باغ خود رفت. در اين باغ غلامى كار مى كرد كه نامش «صافى» بود. چون حضرت عليه السّلام به باغ نزديك شد، غلام را ديد كه نشسته، نان مى خورد. حسين عليه السّلام بدو نگريست و زير درخت خرمايى كه او را مى پوشاندْ و غلام نمى توانست حضرت عليه السّلام را ببيند نشست.
غلام، يك گرده نان را بر مى داشت و نصف آن را به طرف سگش مى انداخت و نيم ديگر را خود مى خورد. حسين عليه السّلام از اين كار غلام در شگفت شد. چون غلام از خوردنْ آسوده گشت، گفت: سپاس، خداوند جهانيان را. خدايا! من و سَرورم را بيامرز و به او بركت بده، چنانكه به پدر و مادر او بركت دادى؛ به رحمت خودت، اى ارحم الراحمين!
در اين هنگام، حسين عليه السّلام برخاست و گفت: «اى صافى!» غلام، وحشت زده برخاست و گفت: سَرورم و سَرور همه مؤمنان! من شما را نديدم: مرا ببخش. حسين عليه السّلام گفت: «مرا حلال كن، اى صافى؛ زيرا من، بدون اجازه تو به باغت وارد شدم». صافى گفت: به سبب فضيلت و كرم و سَرورى خودت چنين سخنى را مى گويى سَرورم! حسين عليه السّلام فرمود: «ديدم كه نيمى از گرده نان را به سگَت مى دهى و نيم ديگر آن را خود مى خورى. اين كار چه معنا دارد؟». غلام گفت: سَرورم! هنگامى كه من نان مى خوردم، اين سگ به من مى نگريست. من از نگاه او شرم كردم؛ آخر، اين هم سگِ توست كه باغت را در برابر دشمنان حفظ مى كند. من برده توام و اين، سگ توست و هر دو با هم، رزقِ از تو رسيده را خورديم.
حسين عليه السّلام گريست و فرمود: «تو در راه خدا آزادى و با طيبِ خاطر، دو هزار دينار به تو مى بخشم». غلام گفت: اگر مرا آزاد مى كنى، من باز هم مى خواهم عهده دار باغ تو باشم. حسين عليه السّلام فرمود: «مرد هرگاه سخنى بر زبان مى آورد، شايسته است كه آن را با عمل خود تأييد كند؛ من گفتم: بدون اجازه تو به باغت وارد شدم و سخن خود را تأييد كردم و باغ را با هر آنچه در آن است، به تو بخشيدم؛ ولى اين گروه از اطرافيان من آمده اند تا ميوه و خرما بخورند. آنها را به خاطر من، ميهمان خود بدار و ارجشان نِه كه خداوند در روز رستاخيز، بر تو ارج نهد و به سبب خوش اخلاقى و ادبت، به تو بركت دهد». غلام گفت: اگر تو باغت را به من بخشيدى، من هم آن را وقف اطرافيان و شيعيان تو مى كنم.
حسن [بصرى مى گويد: بر مؤمن شايسته است كه همچون نوه پيامبر خدا باشد.
٥ ـ ابو حمزه ثمالى: شنيدم على بن الحسين عليه السّلام به كنيز خود مى فرمايد: «بر درِ خانه
من، فقيرى گذر نكند، مگر آنكه او را اطعام كنيد». آن روز، جمعه بود. به امام عليه السّلام عرض كردم: هر كه چيزى مى خواهد كه مستحق نيست. امام عليه السّلام فرمود: «مى ترسم يكى از كسانى كه گدايى مى كند، مستحق باشد و ما او را اطعام نكنيم و بازش گردانيم و آن گاه بر ما اهل بيت، آن نازل شود كه بر يعقوب نازل شد».
٦ ـ امام باقرعليه السّلام : ما اهل بيت، به هر كه از ما گسلد، مى پيونديم و به كسى كه به ما بدى كند، نيكى مى كنيم. به خدا سوگند، فرجام نيك را در اين مى بينيم.
٧ ـ امام صادق عليه السّلام : پدر من در ميان اهل بيتش، مالش از همه كمتر و مخارجش از همه بيشتر بود. او هر جمعه، يك دينار صدقه مى داد و مى فرمود: «صدقه در روز جمعه، به سبب فضيلت روز جمعه بر ديگر روزها دو چندان مى شود».
٨ ـ سلمى كنيز امام باقرعليه السّلام : برادران امام عليه السّلام بر او وارد مى شدند و از پيش او نمى رفتند، مگر آنكه حضرت عليه السّلام ايشان را خوراك نيكو مى داد و جامه فاخر بر تنشان مى كرد و چند درهم بديشان صله مى داد. من به ايشان عرض مى كردم تا از اين همه نيكى بكاهد امّا امام مى فرمود: «اى سلمى! نيكىِ دنيا نيست، مگر بخشش و احسان نسبت به برادران».
٩ ـ حسن بن كثير: نزد ابو جعفر محمّد بن على عليه السّلام از فقر و بريدن برادران شكوه كردم. امام عليه السّلام فرمود: «بدترين برادر، برادرى است كه تو را به وقت توانگرى در نظر داشته باشد و هنگام فقر، از تو ببُرد». سپس به غلامش دستور داد هميانى بياورد كه در آن هفتصد درهم بود. امام عليه السّلام فرمود: «اين را خرج كن و هرگاه تمام شد، مرا آگاه كن».
١٠ ـ هشام بن سالم: امام صادق عليه السّلام هرگاه تاريك مى شد و نيمى از شب سپرى مى گشت، كيسه اى پوستين بر مى گرفت كه در آن نان و گوشت و درهم بود و آن را بر گردن مى افكنْد و براى نيازمندان مدينه مى بُرد و در حالى كه او را نمى شناختند، ميانشان تقسيم مى كرد. چون امام عليه السّلام رحلت كرد و آنها اين كمكها را ازدست دادند، دانستند كه آن شخص، امام صادق عليه السّلام بوده است.
١١ ـ معلّى بن خنيس: امام صادق عليه السّلام در شبى كه نم نم باران مى آمد، آهنگ سقيفه بنى ساعده كرد. من هم او را تعقيب كردم. ناگهان چيزى از او افتاد. امام عليه السّلام فرمود: «بسم الله، خدايا! آن را به ما بازگردان». به خدمتش رسيدم و سلام كردم. فرمود: «معلّى! تو هستى؟». عرض كردم: بله، قربانت گردم! فرمود: «با دستت زمين را لمس كن و هر چه يافتى، به من بده». ناگهان ديدم مقدار زيادى نان ريخته است. آنچه را مى يافتم، به حضرت عليه السّلام مى دادم و اين چنين، كيسه اى چرمى از نان پر شد كه من نمى توانستم آن را حمل كنم. عرض كردم: قربانت گردم! آن را بر سر خود حمل بكنم؟ حضرت عليه السّلام فرمود: «نه. من به اين كار از تو شايسته ترم؛ ولى همراه من بيا». به سقيفه بنى ساعده رسيديم و به جماعتى برخورديم كه خواب بودند. حضرت عليه السّلام يك يا دو گرده نان، زير سر هر يك مى نهاد تا به آخرين آنها رسيد و آن گاه باز گشتيم. عرض كردم: قربانت گردم! اينها حق را مى شناسند [شيعه هستند]؟ فرمود: «اگر حق را مى شناختند، با نمك و خورش، از دل و جان بديشان يارى مى رسانديم».
١٢ ـ ابو جعفر خثعمى: امام صادق عليه السّلام ، پنجاه دينار را در هميانى به من داد و فرمود: «آن را به مردى از بنى هاشم بده و به او نگو كه من چيزى به تو داده ام». نزد آن مرد رفتم. او گفت: اين از كجاست؟ خدا به او جزاى خير دهاد او هر بار كه اين مال را مى فرستد، ما با آن تا دفعه بعد زندگى مى كنيم؛ ولى جعفر [امام صادق عليه السّلام ] با آن فراوانىِ مال، يك درهم هم براى ما نمى فرستد!
١٣ ـ هياج بن بسطام: امام صادق عليه السّلام آن قدر اطعام مى كرد كه ديگر براى خانواده اش چيزى باقى نمى ماند.
١٤ ـ امام كاظم عليه السّلام : ما همه در علم و شجاعت، يكسان ايم ولى در بخشش، به اندازه اى هستيم كه مأموريم.
١٥ ـ اليسع بن حمزه: در خدمت امام رضاعليه السّلام با ايشان سخن مى گفتم. گروه فراوانى در خدمت ايشان بودند و از حضرت عليه السّلام پيرامون حلال و حرام مى پرسيدند كه مردى بلند قامت وگندمگون وارد شد و عرض كرد: سلام بر تو اى فرزند رسول خدا! مردى هستم از دوستداران تو و دوستداران پدران و نياكان تو. از حج باز مى گردم. خرجى خود را گم كرده ام و چيزى ندارم تا خود را با آن به
جايى برسانم. اگر صلاح مى دانى، مرا به شهرم برسان. از فضل خدا توانگر هستم و هرگاه به شهر خود رسيدم، آن مقدار كه به من داده اى، به عوضِ تو صدقه مى دهم؛ چه، به من صدقه تعلّق نمى گيرد. امام عليه السّلام فرمود: «بنشين. رحمت خدا بر تو باد!».
امام عليه السّلام به مردم رو كرد و با آنها سخن گفت تا همه پراكنده شدند و آن مرد ماند به همراه سليمان جعفرى و خيثمه و من. امام عليه السّلام فرمود: «آيا به من اجازه مى دهيد به اندرونى روم؟» سليمان عرض كرد: خداوند، شما را مقدّم بدارد! امام عليه السّلام برخاست و داخل اتاق شد و اندكى باقى ماند و بيرون آمد و در را بست و دستش را از بالاى در بيرون آورد و فرمود: «آن خراسانى كجاست؟». عرض كرد: اينجا هستم. امام عليه السّلام فرمود: اين دويست دينار را بگير و آن را كمك خرج خود كن و با آن، بركت بجوى و از سوى من صدقه نده و برو تا نه من تو را ببينم و نه تو مرا ببينى». آن مرد رفت. سليمان به امام عليه السّلام عرض كرد: قربانت گردم! با نظر بلندى بخشيدى و رحم آوردى؛ امّا چرا چهره ات را از او پوشاندى؟ امام عليه السّلام فرمود: «از ترس اينكه خوارىِ خواهش را به سبب اينكه آن را برآوردم، در چهره اش ببينم. آيا اين سخن پيامبرصلّى الله عليه و آله را نشنيده اى كه: 'نيكويى كردن پنهانى، همسنگ هفتاد حج است و آنكه پرده از بدى بردارد، بى يار وا نهاده مى شود و آنكه بدى را بپوشاند، خدا او را مى آمرزد؟`. آيا اين سخن پيشينيان را نشنيده اى كه:
هرگاه من براى طلب نيازى نزد او آيم، به سوى خانواده ام باز مى گردم، در حالى كه آبرويم باقى است».
١٦ ـ محمّد بن عيسى بن زياد: در ديوان ابن عبّاد بودم و ديدم كه از نامه اى نسخه برمى دارند. درباره آن پرسش كردم. گفتند: نامه امام رضاست از خراسان به پسرش. از آنها خواستم آن را به من بدهند. آنها نامه را به من دادند. در آن چنين آمده بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند، عُمر تو را دراز گردانَد و از دشمنت پناهت دهد! فرزندم! پدرت فدايت باد! آنچه را لازم مى دانستم، براى تو بيان كردم، در حالى كه زنده و تندرست ام، به اميد آنكه خداوند، با صله دادنِ تو به نزديكانت و وابستگان موسى و جعفر ـ رضى الله عنهما ـ بر تو منّت نهد... . خداوند مى فرمايد: 'كيست كه در راه خدا وامى نيكو دهد تا براى او چندين و چند برابرش كند؛ و خداوند، تنگنا و گشايش [در معيشت مردم] پديد مى آورد و به سوى او بازگردانده مى شويد` و نيز فرمود: 'تا توانگر، بر وفقِ توان خود خرج كند و كسى كه روزيش تنگ شده است، در همان حد كه خداوند به او بخشيده است، تكليف نمى كند؛ زودا كه خداوند پس از تنگنا آسايش مقرر دارد` و خداوند، به تو گشايش فراوان [ در روزى ] داده است...».
١٧ ـ احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى: نامه امام رضاعليه السّلام به حضرت جوادعليه السّلام را خواندم. در آن چنين آمده بود: «اى ابو جعفر! به من خبر رسيده است كه هرگاه [براى خروج] به مركب خود سوار مى شوى، اطرافيان، تو را از در پشتى بيرون مى ببرند. اين از تنگ نظرى آنهاست تا مبادا كسى از تو به خير رسد. به حقّم بر تو، مى خواهم كه رفت و آمدت، از درِ اصلى باشد و هرگاه [براى خروج بر مركبْ سوار مى شوى با خود، طلا و نقره داشته باش و كسى از تو چيزى نخواهد، مگر آنكه بدو عطا كنى و اگر يكى از عموهايَت خواهان نيكىِ تو بدو شد، كمتر از پنجاه دينار به او نده و بيشتر از اين مبلغ را خود دانى و اگر يكى از عمّه هايت خواهان نيكى تو بدو شد، كمتر از بيست و پنج دينار به او نده. من مى خواهم با اين كار، خداوند تو را رفعت بخشد. انفاق كن و از پروردگار، بيم فقر نداشته باش».
١٨ ـ على بن عيسى : مردى خدمت امام جوادعليه السّلام رسيد و عرض كرد: به قدر مروّتِ خود به من بخششى كن. حضرت عليه السّلام فرمود: «توان آن را ندارم». آن مرد گفت: پس به قدر مروّت من، بخشش كن. امام فرمود: «اين شدنى است؛ اى غلام! صد دينار بدو بده».

رفتار اهل بيت با خدمتگزاران ١ ـ انس: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله بى هيچ خدمتگزارى به مدينه آمد. ابو طلحه دست مرا گرفت و نزد رسول الله صلّى الله عليه و آله برد و عرض كرد: يا رسول الله! انس، غلامى زيرك است كه مأمور خدمت توست .
در سفر و حضر، خدمت رسول الله كردم، و هيچ گاه براى كارى كه كردم نفرمود:« چرا چنين كردى؟»، يا اگر كارى را انجام ندادم، نفرمود: «چرا آن را انجام ندادى؟».
٢ ـ بكير: از مهاجرى كه غلام امّ سلمه، بود شنيدم كه مى گفت: ده ـ يا پنج ـ سال خدمتِ رسول الله صلّى الله عليه و آله كردم و هيچ گاه براى كارى كه كردم، نفرمود: «چرا چنين كردى؟»، و براى كارى كه انجام ندادم، نفرمود: «چرا آن را انجام ندادى؟».
٣ ـ اسحاق: انس گفت: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله از خوش اخلاق ترين مردم بود. روزى، مرا براى كار فرستاد. گفتم: به خدا نمى روم؛ ولى در نظر داشتم براى اجراى دستور پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله راهى شوم. بيرون آمدم تا به كودكانى برخوردم كه در بازار، بازى مى كردند. ناگهان پيامبر اكرم، مرا از پشت گرفت. پس به او نگريستم؛ ديدم مى خندد. پس فرمود: «انس كوچك! به آنجا كه گفتم رفتى؟». عرض كردم: آرى، مى روم يا رسول الله!
٤ ـ زياد بن ابى زياد به نقل از خادم پيامبرصلّى الله عليه و آله : از جمله هايى كه [پيامبرصلّى الله عليه و آله ] به خدمتگزار خود مى فرمود، اين بود: «آيا نيازى دارى؟».
٥ ـ ابو نوار كرباس فروش: على بن ابى طالب با غلامش نزد من آمد و پيراهنِ كرباسى خريد و به غلامش گفت: «هر كدام را كه مى خواهى، انتخاب كن». او يكى از آن دو را برداشت و على ديگرى را برداشت و پوشيد و سپس دستش را دراز كرد و فرمود: «آن مقدار از آستين را كه از دستم بلندتر است، ببُر». او هم آن را بريد و پس دوزيش كرد و على همان را پوشيد و رفت.
٦ ـ ابو مَطَر بصرى: [على بن ابى طالب عليه السّلام ] به بازار كرباس فروشها آمد و به مردى خوبرو برخورد كرد و فرمود: «فلانى! آيا دو پيراهن به قيمت پنج درهم دارى؟».مرد از جاى خود پريد و گفت: بلى اى امير المؤمنين! چون او حضرت عليه السّلام را شناخت، حضرتْ او را ترك كرد و رفت و نزد جوانى ايستاد و به او گفت: «اى جوان! آيا دو پيراهن به قيمت پنج درهم دارى؟». او گفت: آرى، دارم؛ يكى از آن دو بهتر از ديگرى است. قيمتِ يكى سه درهم و ديگرى دو درهم است. امام عليه السّلام فرمود: «هر دو را بياور». سپس فرمود: «اى قنبر! تو پيراهن سه درهمى را بردار». قنبر عرض كرد: اى امير المؤمنين! شما بدان سزاوارترى؛ شما به منبر مى روى و براى مردم خطبه مى خوانى. امام عليه السّلام فرمود: «اى قنبر! تو جوانى و شور جوانى دارى و من از خداى خود شرم دارم كه بر تو برترى يابم؛ چه، از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: 'آنها را از آنچه خود مى پوشيد، بپوشانيد و از آنچه خود مى خوريد، بخورانيد`».آن گاه امام عليه السّلام پيراهن را پوشيد و دستش را كه در آستين بود، دراز كرد و آستين از انگشتان او افزون بود. امام عليه السّلام به جوان فروشنده گفت: «اين اضافه را قطع كن» و او قطع كرد. جوان گفت: بگذار آن را پس دوزى كنم، اى شيخ! امام عليه السّلام فرمود: «بگذار همان طور باشد كه روزگارْ بسى شتابان تر مى گذرد».
٧ ـ ابو مَطَر مصرى: على عليه السّلام چند بار غلامش را صدا كرد و او پاسخش نداد. امام عليه السّلام بيرون آمد و او را كنارِ در يافت. حضرت عليه السّلام به او فرمود: «چه چيز موجب شد پاسخ مرا ندهى؟». گفت: سستى كردم و خود را از كيفرِ تو در امان مى ديدم. امام عليه السّلام فرمود: «سپاس خداى را كه مرا از كسانى قرار داد كه خَلقش از او در امان اند. برو كه در راه خدا آزادى».
٨ ـ اَنس: نزد حسين عليه السّلام بودم كه كنيزكى با دسته گلى به دست وارد شد و با آن به حضرت عليه السّلام درود فرستاد. امام عليه السّلام به او فرمود: «تو در راه خدا آزادى». من گفتم: او با يك دسته گل كه هيچ اهميّتى ندارد، به تو درود مى فرستد و تو او را آزاد مى كنى؟! امام عليه السّلام فرمود: «خداوند، ما را چنين تربيت كرده و فرموده است: 'چون شما را به درودى نواختند، به درودى بهتر از آن يا همانند آن پاسخ گوييد` و بهتر از آن دسته گل، آزاد كردن او بود».
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : در نامه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آمده است: «هرگاه خدمتگزارانتان را به كارى گمارديد كه بر آنها دشوار است، شما هم با آنها در آن كار شركت جوييد». پدرم هرگاه بديشان دستورى مى داد، به آنها مى فرمود: «چگونه ايد؟». پس مى آمد و بديشان مى نگريست و اگر كار سنگين بود، مى فرمود: «بسم الله» و همراه آنان كار مى كرد و اگر كار سبك بود، آنها را به حال خود مى گذاشت.
١٠ ـ حفص بن ابى عايشه: امام صادق عليه السّلام غلامش را براى انجام كارى فرستاد و غلام دير كرد. امام عليه السّلام چون تأخير او را ديد، در پِيش رفت و او را خوابيده يافت. امام عليه السّلام نزديكِ سر او نشست و او را باد زد تا غلام بيدار شد. امام عليه السّلام به او فرمود: «فلانى! به خدا قسم، تو را نرسد كه شب و روز بخوابى. شب، از آنِ توست و روز، ما از تو بهره مى بريم».
١١ ـ روايت شده كه سفيانِ ثورى بر امام صادق عليه السّلام وارد شد و رخسارِ ايشان را دگرگونه يافت. دليل آن را جويا شد. حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود: «آنها را از اينكه بالاى بام بروند، نهى كرده بودم؛ ولى هنگام ورود ديدم كنيزى از كنيزكان من كه يكى از فرزندان مرا پرورش مى دهد، از نردبان بالا مى رود؛ در حالى كه كودك را هم در آغوش دارد. همين كه مرا ديد، به لرزه افتاد و سرگشته شد و كودك به زمين سقوط كرد و مُرد.
دگرگونىِ رخسارم نه به سبب مرگ كودك بلكه به سبب رعبى است كه آن كنيز را فرا گرفت». امام عليه السّلام پيشتر دو بار به آن كنيز فرموده بود: «تو در راه خدا آزادى و هيچ باكى بر تو نيست».
١٢ ـ ياسر خادم: امام رضاعليه السّلام هرگاه تنها مى شد، اطرافيان و خدمتكارانِ خُرْد و كلان خود را گرد مى آورْد و با آنها سخن مى گفت و همدمشان مى شد و سرگرمشان مى كرد و هرگاه بر سر سفره مى نشست، هيچ كوچك و بزرگى، حتّى مهترِ اسبان و رگزن را فروگذار نمى كرد و او را بر سر سفره مى نشانْد.
١٣ ـ نادر خادم: هرگاه يكى از ما [خدمتگزاران] مشغول خوردن غذا بود، امام رضاعليه السّلام او را به كارى نمى خواند تا از خوردن آسوده گردد.
١٤ ـ ياسر خادم و نادر هر دو مى گويند: امام رضاعليه السّلام به ما فرمود: «هرگاه من، در حالى كه مشغول خوردن هستيد، بر سر شما در آمدم، برنخيزيد تا از خوردن آسوده شويد». و چه بسا جمعى از ما را احضار مى كرد و به حضرت عليه السّلام عرض مى شد كه ايشان مشغول خوردن هستند و امام عليه السّلام مى فرمود: «رهايشان كن تا از خوردن آسوده گردند».
١٥ ـ عبدالله بن صلت به نقل از مردى از اهل بلخ : در سفر امام رضاعليه السّلام به خراسان، همراه ايشان بودم. روزى دستور داد برايش سفره بگسترانند و همه غلامان خود را از سياه گرفته تا ديگران، بر سفره گرد آورد. عرض كردم: قربانت گردم! كاش، سفره ايشان را جدا مى كردى! امام عليه السّلام فرمود:« دست بردار. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ يكى است و پدرْ هم يكى و مادرْ هم يكى و پاداش، به اعمال است». كلّيات مكارم اخلاقى اهل بيت
١ ـ امام على عليه السّلام ـ در توصيف پيامبرصلّى الله عليه و آله ـ : پيامبرصلّى الله عليه و آله بخشنده ترين، باظرفيت ترين، راستگوترين، نرمخوترين و خوش مشرب ترين مردم بود . هر كس در آغازْ او را مى ديد، از او مى هراسيد و چون با او حشر و نشر مى يافت، محبّت حضرت صلّى الله عليه و آله به دل او رسوخ مى كرد.
٢ ـ امام حسن عليه السّلام : از دايى خود، هند بن ابى هاله تميمى ـ كه توصيفگر بود ـ درباره آراستگى هاى پيامبرصلّى الله عليه و آله پرسش كردم و گفتم: «سخن گفتن او را براى من توصيف كن». او گفت: پيامبرصلّى الله عليه و آله پيوسته غمگين بود وهماره در انديشه. آسودگى نداشت و بدون نياز، سخن نمى گفت. سكوتش طولانى بود. از آغاز تا پايان سخن، دهانش را كاملاً باز نمى كرد و سخنانى فراگير مى فرمود. كلامَش فصل بود كه در آن، نه فزونى ديده مى شد و نه كاستى. نرمخو بود و از خشكى و جسارتْ بركنار. نعمت را هر چند ناچيز، بزرگ مى داشت و چيزى از آن را نمى نكوهيد. تغيير ذائقه دهندگان را نه مى نكوهيد و نه مى ستود. دنيا و آنچه در آن است، او را به چشم نمى آورد. چون چيزى مانع حق مى گشت، هيچ چيزْ ياراى خشم او را نداشت تا آنكه حق را يارى كند. او براى خود خشمگين نمى شد و براى خود چيرگى نمى خواست. هرگاه اشاره مى كرد، با تمام كَفَش اشاره مى كرد و هرگاه شگفت زده مى شد، دست خود را مى گَرداند و هرگاه سخن مى گفت، دست خود را به يكديگر مى پيوست و شستِ دست چپش را به گودى كف دست راستش مى زد و هرگاه خشمگين مى شد، رويَش
را بر مى گرداند و چهره اش را بر مى تافت و هرگاه شاد مى شد، ديدگان خود را مى هليد. بيشتر خنده او لبخند بود و هرگاه لبخند مى زد، دندانهايش چونان دانه هاى تگرگ خودنمايى مى كرد.
٣ ـ امام حسين عليه السّلام : از پدرم عليه السّلام درباره نشستن او [رسول خدا صلّى الله عليه و آله ] پرسش كردم. پس فرمود: «پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله نمى نشست و بر نمى خاست، مگر آنكه ذكرْ بر لب داشت و جايى را به خود اختصاص نمى داد و از اين كار نهى مى داشت و هرگاه نزد جماعتى مى رفت، در پايين مجلس مى نشست و به اين كار فرمان مى داد. بهره هريك از همنشينانش را ادا مى كرد تا آنجا كه همنشين او فكر نمى كرد كسى نزد رسول خدا از او ارجمندتر است. هر كه با او همنشين مى شد يا پىِ كارى را با هم مى گرفتند، حضرت آن قدر شكيبايى مى ورزيد تا اينكه او خود مى رفت و كسى كه از ايشان [ برآوردنِ ] حاجتى را مى طلبيد، ايشان يا نيازش را برمى آورْد و يا كلامى خوش به او مى گفت. گشاده رويى و اخلاقش همه مردم را در بر مى گرفت و [ديگر] پدر آنها گشته بود و آنها در (دادن و گرفتن) حق، نزد او يكسان بودند. مجلس ايشان مجلس شكيبايى، شرم، صبر و امانتدارى بود و در آن، نه صدايى بلند مى شد و نه سخن زشتى بر زبان رانده مى شد و نه خطاهاى آن مجلس گفته مى شد. همه [در مجلس او] برابر بودند و با تقوا بر يكديگر برترى داده مى شدند و فروتن بودند و بزرگ را احترام مى نهادند و بر كوچك، رحم مى آوردند و نيازمند را بر خود ترجيح مى دادند و بيگانه را پاس مى داشتند».
[به پدرم] عرض كردم: شيوه حضرت صلّى الله عليه و آله با همنشينانش چگونه بود؟ فرمود: «پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله گشاده رو و خوش اخلاق و نرمخو بود و نه خشن و زمخت . نه فرياد مى كشيد و ناسزا مى گفت و نه عيبجويى مى كرد و نه بسيار شوخى مى كرد. خود را از آنچه دوست نمى داشت، به غفلت مى زد و ديگران را نه از آن نوميد مى ساخت و نه بدان ترغيب مى كرد. سه چيز را از خود دور كرده بود: لجاجت، پرگويى و بيهودگى و سه چيز را از مردم، كنار نهاده بود: هيچ كس را نه مى نكوهيد و نه عيب مى كرد و در پى جستن زشتى هاى او نبود. وسخنى نمى گفت، مگر در آنچه اميد ثوابش را مى بُرد. هرگاه سخن مى گفت، همنشينانش خاموشى مى گزيدند تا آنجا كه گويى پرنده بر سر ايشان نشسته است و هرگاه پيامبرصلّى الله عليه و آله سكوت مى كرد، آنها سخن مى گفتند و در خدمت حضرت صلّى الله عليه و آله كشمكش نمى كردند. اگر كسى سخن مى گفت، به او گوش مى دادند تا از سخن گفتن آسوده شود. سخن آنها نزدحضرت صلّى الله عليه و آله همان سخن نخستين نفر مجلس بود. از آنچه مى خنديدند، او هم مى خنديد و از آنچه تعجّب مى كردند، حضرت صلّى الله عليه و آله هم تعجّب مى كرد. حضرت صلّى الله عليه و آله بر خشك و زمخت سخن گفتنِ شخص غريب و تقاضاى او صبر مى كرد تا آنكه اصحابش آنها را گرد مى آوردند و مى فرمود: 'هرگاه كسى را ديديد كه حاجتى مى طلبد، او را يارى رسانيد`. حضرت صلّى الله عليه و آله ستايش را از كسى جز از مسلمان حقيقى نمى پذيرفت وسخن كسى را قطع نمى كرد تا آنكه از حد مى گذراند. پس با نهى يا برخاستن، كلام او را قطع مى كرد».
٤ ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر اكرم از آن هنگام كه خداوند ـ عزوجل ـ او را به پيامبرى برانگيخت تا آن هنگام كه او را به سوى خود برگرفت، براى فروتنى در پيشگاه الهى هرگز لميده چيزى نخورد و در هيچ مجلسى دو زانوى خود را در برابر همنشينش نشان نداد و هيچ گاه با مردى دست نداد كه دستش را از دست او بكشد تا آنكه آن مرد، دست خود را [عقب] كشد و هرگز كار كسى را با بدى جبران نكرد. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به او فرموده است: «سخن بدِ آنان را به هرچه نيكوترت مى آيد، پاسخ گوى» و او نيز چنين كرد و هرگز گدايى را پس نزد. اگر چيزى نزدش بود، مى بخشيد و گرنه مى فرمود: «خدا بدو بدهد!». پيامبرصلّى الله عليه و آله هرگز به حساب خداوند ـ عزوجل ـ چيزى را نبخشيد، مگر آنكه خداوند، آن را اجازه داد و اگر بهشت را هم [به حساب خدا به كسى مى بخشيد]، خداوند ـ عزوجل ـ آن را اجازه مى داد.
٥ ـ خارجة بن زيد: گروهى بر پدرش زيد بن ثابت وارد شدند و گفتند: براى ما پيرامون بخشى از اخلاق پيامبرصلّى الله عليه و آله سخن بگو. او گفت: من همسايه او بودم. هرگاه وحى نازل مى شد، دنبال من مى فرستاد و من نزد او مى آمدم و وحى را مى نگاشتم. هرگاه ياد دنيا در ميان بود، او هم با ما ياد دنيا مى كرد و هرگاه ياد آخرت در ميان بود، او هم با ما ياد آخرت مى كرد و هرگاه از خوراك، سخن به ميان مى آورديم، او هم با ما سخن از آن به ميان مى آورد. آيا مى خواهيد همه آنها را برايتان بگويم؟
٦ ـ ابن شهر آشوب در «مناقب» ـ درباره آداب رسول اكرم صلّى الله عليه و آله ـ : نمى شد كه در حال نماز، كسى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله بنشيند، مگر اينكه حضرت صلّى الله عليه و آله نمازش را كوتاه مى ساخت و به او روى مى كرد و مى فرمود: «آيا نيازى [كارى] دارى؟».
٧ ـ جابربن عبدالله: پيامبرصلّى الله عليه و آله : در راه، پشت سر همه حركت مى كرد و شخص ناتوان را يارى مى رساند وپشت سر خود سوار مى كرد و برايشان دعا مى كرد.
٨ ـ ابو اُمامه، سهل بن حنيف انصارى به نقل از يكى از اصحاب پيامبرصلّى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله مسلمانان مسكين و ضعيف را كه بيمار بودند، عيادت مى فرمود و جنازه شان را تشييع مى كرد و هيچ كس جز او بر آنها نماز نمى خواند. زنى درمانده از اهالىِ عوالى، بيماريش طولانى شد و پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله از همسايگانى كه به ديدار او مى رفتند، حال آن زن را جويا مى شد و به آنان فرمان داد اگر آن زن از دنيا رفت، به خاكش نسپرند تا اينكه حضرت صلّى الله عليه و آله بر او نماز بگزارد. شبى اين زن درگذشت و او را با جنازه ها [يا گفت: به مكان جنازه ها] به مسجد رسول الله صلّى الله عليه و آله آوردند تا پيامبرصلّى الله عليه و آله ، آن گونه كه از ايشان خواسته بود ـ بر او نماز بگزارد؛ امّا ديدند پيامبرصلّى الله عليه و آله پس از نماز عشا خوابيده است و خوش نداشتند پيامبر را از خواب بيدار كنند. لذا خود بر او نماز گزاردند و او را بردند. چون صبح شد، پيامبرصلّى الله عليه و آله از همسايگان آن زن كه نزد پيامبر بودند، حال آن زن را جويا شد و آنها خبر مرگ او را به پيامبرصلّى الله عليه و آله دادند و گفتند كه نخواستند پيامبرصلّى الله عليه و آله را براى او بيدار كنند. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به آنها فرمود: «چرا چنين كرديد؟ راه بيفتيد». آنها با پيامبرصلّى الله عليه و آله به راه افتادند تا به گور او رسيدند و چنانكه براى نماز ميّت مى ايستند، پشت سر پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به صف ايستادند و پيامبرصلّى الله عليه و آله بر آن زن نماز گزارد.
٩ ـ انس: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله مهربان ترين فرد با مردم بود. به خدا سوگند، اِبايى نداشت كه در بامدادى سرد، براى برده اى يا كنيزى يا كودكى آب بياورد تا آن شخص دست و رويش را بشويد و هيچ طالبى از او چيزى طلب نكرد، مگر اينكه به سخنان او گوش مى داد و از نزد وى نمى رفت تا آنكه او پيامبر را ترك كند و هيچ كس دست به طرف پيامبرصلّى الله عليه و آله دراز نمى كرد، مگر آنكه حضرت صلّى الله عليه و آله آن را مى گرفت و دستش را از دست او نمى كشيد تا وقتى كه وى دستش را (عقب) بكشد.
١٠ ـ امام على عليه السّلام : خداوند، بخشنده است و شكيبا و بزرگ و مهربان و ما را به اخلاق خود هدايت كرده است و دستور داده آنها را فرا ستانيم و مردم را به [ستاندنِ] آن وا داشته است. ما بدون كوتاهى و كاستى، آنها را ادا كرده ايم و بى هيچ نفاقى آنها را جارى ساخته ايم و بدون دروغگويى، آنها را تصديق كرده ايم و بى هيچ ترديدى آنها را پذيرفته ايم.
١١ ـ امام على عليه السّلام : پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ناسپاسى مى شد و از كار نيكش سپاسگزارى نمى شد. احسان حضرت صلّى الله عليه و آله هم قريشى را فرا مى گرفت و هم عرب و هم عجم را و چه كسى كار نيك و احسانش براى اين مردم، بيش از رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود؟! ما اهل بيت نيز ناسپاسى مى شويم و از ما تشكّر نمى كنند و مؤمنان برگزيده ناسپاسى مى شوند و احسانشان سپاسگزارى نمى شود.
١٢ ـ امام على عليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه فرمان يافته ايم خوراك اطعام كنيم و به مردم عطايا و صله دهيم و هنگامى كه مردم خوابند، نماز بگزاريم.
١٣ ـ امام حسن عليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه هرگاه حق را شناختيم، بدان چنگ در مى زنيم.
١٤ ـ مصعب بن عبدالله: آن گاه كه مردم، حسين عليه السّلام را احاطه كردند، حضرت عليه السّلام بر اسبش سوار شد و از مردم خواست بدو گوش فرا دهند. او خدا را حمد و ثنا كرد. سپس فرمود: «هان! اين حرامزاده فرزند حرامزاده مرا ميان درگيرى و خوارى مخيّر كرده است هيهات از من كه چنين كنم و هيهات از ما كه تن به خوارى سپاريم! خدا و رسول او و مؤمنان و مادران و پدران پاكمان اِبا دارند از اينكه ما فرمانبرىِ از پَستان را بر مرگى بزرگوارانه برگزينيم».
١٥ ـ امام سجادعليه السّلام : خداوند متعال به ما شكيبايى و دانش و دليرى و بخشش و مِهرِ در دل مؤمنان را ارمغان داده است.
١٦ ـ ابوبصير: به امام باقرعليه السّلام عرض كردم: آيا رسول خدا صلّى الله عليه و آله از تنگ چشمى، (به خدا) پناه مى بُرد؟ فرمود: «آرى، اى ابو محمّد! هر بام. شام و ما نيز از تنگ چشمى به خدا پناه مى بريم. خداوند مى فرمايد: 'و هر كه از بخل خويش در امان مانده باشد، هم آنان رستگاران اند`».
١٧ ـ امام صادق عليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه هرگاه خيرى در كسى سراغ داشته باشيم، گفته هاى مردم، اين خير را از نظر ما نمى بَرد.
١٨ ـ حريز يا ديگرى: جماعتى از جُهينه بر امام صادق عليه السّلام وارد شدند و حضرت عليه السّلام از آنها پذيرايى كرد و چون آهنگ رفتن كردند، حضرت عليه السّلام براى آنها توشه گذارد و صله و عطايشان داد و به غلامان خود فرمود: «از آنها كناره بگيريد و ياريشان نرسانيد». چون ميهمانان از كارشان آسوده شدند، براى خداحافظى خدمت امام رسيدند و به ايشان عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! پذيرايى كردى و نيكو ميهمان نواختى و بخشش فراوان كردى؛ آن گاه به غلامانت دستور دادى ما را در [آمادگى براى] رفتن، يارى نرسانند! حضرت عليه السّلام فرمود: «ما خاندانى هستيم كه ميهمانانمان را در رفتن از نزد خود، يارى نمى رسانيم».
١٩ ـ امام صادق عليه السّلام : به طور كلّى تكلّف و رنج پذيرىِ بيهوده، از اخلاق صالحان و شعار پرهيزگاران نيست، هر گونه كه باشد . خداوند به پيامبرش فرمود: «بگو: من از شما مزدى نمى طلبم و از متكلّفان نيستم». پيامبر نيز فرمود: «ما، پيامبران و امانتداران و پرهيزگاران، از تكلّف بيزاريم».
٢٠ ـ حمّاد بن عثمان: مردم مدينه به گرانى و قحطى گرفتار آمدند، تا جايى كه ثروتمندان نيز گندم را با جو در مى آميختند و مى خوردند و (تنها) پاره اى از مواد خوراكى را مى خريدند. امام صادق عليه السّلام گندم خوبى داشت كه آن را در آغاز سال خريده بود. حضرت عليه السّلام به يكى از غلامان خود فرمود: «براى ما قدرى جو بخر و با اين گندم درهم آميز يا آن را بفروش؛ زيرا ما خوش نداريم كه خوراك نيكو بخوريم و مردم، خوراك نامرغوب بخورند».
٢١ ـ امام كاظم عليه السّلام ـ به سِندى بن شاهك كه خواستار به عهده گرفتن تكفين ايشان بود ـ ما خاندانى هستيم كه [هزينه] نخستين حج و كابين زنان و [هزينه كفنمان، از پاك ترين اموال ماست.
٢٢ ـ امام رضاعليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه گذشت را از آل يعقوب و سپاسگزارى را از آل داوود به ارث برده ايم.
٢٣ ـ امام رضاعليه السّلام ـ در نامه اش به فضل بن سهل ـ : جزو دين ايشان [امامان عليه السّلام است پاكدامنى و عفّت، راستى و صلاح و سختكوشى، اداى امانت به نيكوكار و
تبهكار، سجده طولانى، عبادت شبانه، دورى از حرام، انتظار گشايش با شكيبايى، نيكو همنشينى نيك همسايگى، نيكى كردن، دست از آزار شستن، گشاده رويى، خيرخواهى و رحمت براى مؤمنان.
٢٤ ـ امام رضاعليه السّلام : ما خاندانى هستيم كه چونان رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيمان خود را بدهى خويش مى دانيم.
٢٥ ـ امام رضاعليه السّلام : ما اهل بيت، هنگام خوابْ ده خوى و خصلت داريم: طهارت، خوابيدن به طرف راست، سى و سه بار تسبيح خدا گفتن، سى و سه بار حمد خدا گفتن، سى و چهار بار تكبير گفتن، رو به قبله بودن چهره، خواندن سوره حمد و آية الكرسى وآيه: «شهد الله أنّه لا إله إلّا هو» تا پايان آن. هر كه چنين كند، بهره خود را از شَبَش بُرده است.
٢٦ ـ عبيد بن ابى عبدالله بغدادى از كسى كه به او خبر داده بود: ميهمانى بر امام رضاعليه السّلام وارد شد. شب، نزد حضرت عليه السّلام نشسته بود و حضرت عليه السّلام با او سخن مى گفت كه چراغ دگرگون شد و مَرد، دست خود را دراز كرد تا آن را درست كند. امام از او مانع شد و خود، در درست كردن آن پيشدستى كرد و سپس به او فرمود: «ما جماعتى هستيم كه از مهمانانمان كار نمى كشيم».
٢٧ ـ ابراهيم بن عبّاس: هرگز نديدم امام رضاعليه السّلام با سخنى بر كسى درشتى كند و نديدم سخن كسى را قطع كند تا كه گوينده از كلام فارغ گردد و هيچ كس را در نيازى كه توان برآوردنش را داشت، پس نمى زد و هرگز در حضور كسى پاى خود را دراز نمى كرد و در برابر همنشينش تكيه نمى داد و نديدم به يكى از وابستگان يا غلامانش دشنام دهد و نديدم آب دهان بيندازد و هرگز نديدم در خنده خود قهقهه كند و خنده اش لبخندى بيش نبود. هرگاه تنها مى شد و سفره گسترده مى گشت، وابستگان و غلامان، حتى دربان و مهترِ اسبان را نيز بر سر سفره مى نشاند. در شب، كم خواب بود و بيداريَش فراوان. بيشتر
شبها را تا صبحْ زنده مى داشت و فراوان روزه مى گرفت و در سه روز از ماه، روزه را از دست نمى داد و مى فرمود: «اين روزه روزگار است». فراوان احسان مى كرد و پنهانى صدقه مى داد و بيشتر آن در شبهاى تاريك بود. هر كه گمان كرد نظير ايشان را در فضيلت ديده است، باور مكن.
٢٨ ـ امام هادى عليه السّلام - در زيارت جامعه كه امامان را با آن زيارت مى كنند ـ : سخن شما نور و فرمان شما هدايت و سفارش شما تقوا و كار شما خير و عادت شما احسان و سرشت شما بخشندگى و شأن شما حق و راستى و نرمخويى است.

۹
اهل بيت در قرآن و حديث

سختكوشى در عمل نكته
قبل از ملاحظه روايات اين بخش، توجه به اين نكته ضرورى است كه سفارشهاى اهل بيت عليهم السّلام منحصر به آنچه در اينجا آمده، نيست، كه جمع آورى سفارشهاى آنان در زمينه هاى مختلف، نياز به تأليف كتابى جداگانه دارد. آنچه در اين بخشْ ملاحظه خواهيد كرد، برجسته ترين رهنمودهاى اخلاقى، سياسى و اجتماعى اهل بيت عليهم السّلام به امّت مسلمان، به ويژه پيروان خود و دانشمندان ـ با توجه به شرايط حاكم بر جهان اسلام ـ است. اين رهنمودها در چهار فصل آينده ارائه مى گردد:
سختكوشى در عمل
١ ـ امام على عليه السّلام : «اى گروه شيعيان من! بركارى كه از پاداش آن بى نياز نيستيد، شكيبا باشيد و در ترك كارى كه تاب كيفرش را نداريد، پايدارى ورزيد؛ (زيرا) ما شكيبايى بر طاعت خدا را آسان تر از شكيبايى بر عذاب خداى ـ عزوجل ـ يافته ايم. بدانيد كه شما عمرى محدود و آرزويى دراز و نَفَسى شماره شده داريد و لاجرم، عمر به سرآيد و بساط آرزو درهم پيچيده شود و نَفَسها به شماره افتد». سپس حضرت اشك ريخت و اين آيه را خواند: «همانا بر شما نگهبانانى گماشته شده اند، [فرشتگانِ] بزرگوارى كه نويسندگانِ [اعمال شما هستند. آنچه را مى كنيد، مى دانند».
٢ ـ امام سجادعليه السّلام : اى گروه اصحاب من! شما را به آخرت سفارش مى كنم و به دنيا سفارشتان نمى كنم؛ زيرا خود بدان سفارش شده ايد و بدان آزمنديد و به دامن آن چنگ افكنده ايد.
اى گروه اصحاب من! دنيا سراى گذر است و آخرت، سراى ماندن. پس از گذرگاه خود براى قرارگاهتان توشه برگيريد و پرده هاى خود را در پيشگاه كسى كه رازهايتان بر او پوشيده نيست، مَدَريد و دلهاى خود را از دنيا بيرون كنيد، پيش از آنكه كالبدهايتان از آن بيرون رود.
٣ ـ عمرو بن سعيد بن هلال: من و گروهى به خدمت حضرت باقرعليه السّلام رسيديم. آن حضرت فرمود: «شما تكيه گاه ميانه باشيد كه تندرونده، به سوى شما برگردد و واپس مانده، به شما بپيوندد. اى شيعه خاندان محمّد! عمل كنيد[١] كه به خدا سوگند، ميان ما وخدا هيچ خويشاوندى و ما را بر خداوند حجّتى نيست و جز با طاعت، به خداوندْ نزديك نتوان شد. كسى كه فرمانبردار (خدا) باشد، ولايت ما او را سود بخشد و كسى كه نافرمان باشد، ولايت ما او را سودى نبخشد». سپس حضرت رو به ما كرد و فرمود: «مغرور نشويد و (در كار و عمل)، سستى مورزيد». من عرض كردم: تكيه گاهِ ميانه چيست؟ فرمود: «نمى بينيد كه وقتى وارد اتاقى مى شويد كه متكاها وفرشهايى دارد، شما به طرف متكاى وسطى مى رويد وآن را بر ساير متكاها، ترجيح مى دهيد».
٤ ـ جابر: امام باقرعليه السّلام به من فرمود: «اى جابر! آيا كسى را كه ادعاى تشيّع مى كند، همين كافى است كه دَم از محبّت ما خاندان زَنَد؟! به خدا سوگند، شيعه ما نيست، مگر آن كسى كه از خدا پروا كند و او را فرمان برد. اى جابر! اينان شناخته نشوند، مگر با فروتنى و خشوع و امانتدارى و بسيار به ياد خدابودن و روزه و نماز و نيكى به پدر و مادر و رسيدگى به همسايگان تهيدست و مستمند و بدهكاران و يتيمان و راستگويى و تلاوت قرآن و درباره مردمْ چيزى جز خير و خوبى نگفتن و اينكه در همه چيز، امين و امانتدارِ معاشران خود باشند». عرض كردم: يابن رسول الله! امروزه ما احدى را با اين صفات سراغ نداريم. حضرت فرمود: «اى جابر! زنهار كه عقايد [باطله] گوناگون، تو را به بيراهه نكشاند! آيا همين بس است كه فردى بگويد: من على را دوست دارم و او را ولىّ خود مى دانم؛ اما، با اين حال، در كار و عمل (براى آخرت) كوشا نباشد؟! اگر بگويد: من رسول خدا صلّى الله عليه و آله را دوست دارم ـ رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه بهتر از على عليه السّلام است ـ امّا از روش او پيروى نكند و به سنّت وى رفتار ننمايد، محبّتش به پيامبر، او را هيچ سودى نرساند. پس، از [كيفرِ] خدا بترسيد و براى [رسيدن به] آنچه نزد خداست، كار كنيد. خدا با هيچ كس خويشاوندى ندارد.
محبوب ترين بندگان نزد خداى ـ عزوجل ـ (و گرامى ترين آنان در پيشگاه او) پرهيزگارترين و فرمانبردارترين آنان است. اى جابر! به خدا قسم كه جز با طاعت، به خداى تبارك و تعالى نزديك نتوان شد و ما بَراتِ آزادى [از دوزخ، براى كسى] نداريم و هيچ كس را بر خداوند، حجّتى نيست. هر كه فرمانبردار خدا باشد، همو دوست
ماست و هر كه نافرمانى خدا كند، همو دشمن ماست و ولايت و دوستى ما، جز با عمل و پارسايى به دست نيايد».
٥ ـ امام باقرعليه السّلام : ما را با پارسايىِ (خود) يارى رسانيد؛ زيرا هر كس از شما خداى ـ عزوجل ـ را با پارسايى ديدار كند، او را نزد خداوند، گشايش باشد و خداى ـ عزوجل ـ مى فرمايد: «و آنها كه از خدا و رسول فرمان برند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته است (يعنى:) با پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان اند و چه نيكو همدمانى هستند اينان». پيامبر از ماست و صدّيق و شهيدان و شايستگان (نيز) از ما هستند.
٦ ـ امام باقرعليه السّلام ـ به فضيل ـ : دوستان ما را كه ديدى، از جانب ما سلام برسان و به ايشان بگو: در نزد خدا از دست من براى شما كارى ساخته نيست، جز اينكه پارسايى پيشه كنيد. پس زبانهاى خود را حفظ كنيد و دستهايتان را باز داريد و بر شما باد شكيبايى و نماز كه خداوند، با شكيبايان است.
٧ ـ امام صادق عليه السّلام : اى پسر جندب! به گروه شيعيان ما [پيام] برسان و به آنان بگو: مبادا راههاى گوناگون، شما را به بيراهه كشاند؛ زيرا به خدا سوگند كه ولايت و دوستى ما، جز با پارسايى و سختكوشى در دنيا و هميارى و همدردى با برادران دينى به دست نيايد و كسى كه به مردم ستم كند، شيعه ما نيست.
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : بر تو باد پروا داشتن از خدا و پارسايى و سختكوشى [در كار و عمل] و راستگويى وامانتدارى وخوشخويى وحُسن همسايگى. مردم را [عملاً و] با غير زبان به (مذهب) خود دعوت كنيد و زيور ما باشيد و مايه زشتى و ننگ ما نباشيد. بر شما باد طول دادن ركوع و سجود؛ زيرا هرگاه فردى از شما ركوع و سجود را به درازا كشاند، شيطان از پشت سر او فرياد برآورد و بگويد: اى واى! او فرمان بُرد و من نافرمانى كردم؛ او سجده كرد و من سرپيچى .
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : اى گروه شيعيان! زيور ما باشيد و مايه ننگ و زشتى ما نباشيد. با مردم، نيكو سخن بگوييد. زبانهايتان را نگهداريد و آنها را از زياده گويى و زشتگويى باز داريد.
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : مردم را با غير زبانِ خود [به مذهب خويش] دعوت كنيد تا پارسايى و سختكوشى [در عمل و عبادت] و نماز و خوبى را از شما ببينند؛ زيرا اينها خود [بهترين] مبلّغ اند.
١١ ـ امام صادق عليه السّلام : اى مفضّل! به شيعيان ما بگو: با خويشتندارى از حرامهاى خدا و دورى از گناهان و در پىِ [جلبِ] خشنودى خدا بودن، دعوتگرِ (مردم) به سوى ما باشيد؛ زيرا اگر چنين باشند، مردمْ، خود به جانب ما مى شتابند.
١٢ ـ امام صادق عليه السّلام : مبادا كارى كنيد كه به سبب آن ما را سرزنش كنند؛ زيرا به سبب كردار فرزند بد، پدر او سرزنش مى شود. براى كسى كه به او دل سپرده ايد [امام خود]، مايه آراستگى باشيد و باعث ننگ و زشتيَش نباشيد.
حُسن معاشرت
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : با آن كس كه همنشين تو است، نيكو همنشينى كن تا مسلمان باشى.
٢ ـ امام على عليه السّلام ـ در وصيت به فرزندان خود، هنگام احتضار ـ : فرزندان من! با مردم چنان معاشرت كنيد كه هرگاه غايب شديد، مشتاق ديدار شما باشند و هرگاه از دست رفتيد، بر شما بگريند.
٣ ـ امام على عليه السّلام : جان و مالت را نثار برادرت كن و دادگرى و انصافت را به دشمنت و خوشرويى و احسانت را به عموم مردم.
٤ ـ امام على عليه السّلام : خيرخواهى [و اخلاصِ] خود را نثار دوستت كن و ياريَت را نثار آشنايانت و خوشروييَت را به همه مردم ارزانى دار.
٥ ـ امام صادق عليه السّلام : با منافق، به زبانت سازگارى كن و دوستيت را براى مؤمن، خالص گردان و اگر يهودى يى با تو همنشين شد، با او نيكو همنشينى كن.
٦ ـ امام صادق عليه السّلام ـ هنگام خداحافظى با گروهى از شيعيان خود كه از كوفه نزد وى آمده بودند ـ : «شما را سفارش مى كنم به پروا داشتن از خدا و به كار بستن فرمان او و دورى از نافرمانيَش و باز گرداندن امانت به كسى كه به شما امانتى سپرده است و حسن معاشرت با كسى كه با او همنشينى مى كنيد واينكه براى ما دعوتگرانى
خاموش باشيد». عرض كردند: يابن رسول الله! چگونه با خاموشى به سوى شما دعوت كنيم؟ فرمود: «اينكه به طاعت خدا ـ كه ما شما را بدان فرمان داده ايم ـ عمل كنيد و از ارتكاب حرامهاى خدا ـ كه ما شما را از آن باز داشته ايم ـ باز ايستيد و با مردم به راستى و دادگرى رفتار كنيد و امانت را ادا كنيد و به خوبى ها فرا خوانيد و از زشتى ها باز داريد و مردم، جز خوبىْ چيزى از شما نبينند؛ زيرا هر گاه اين صفات را در شما بيابند، گويند: اينان فلانى ها هستند. خدا رحمت كند فلان را! چه نيكو ياران خود را تربيت كرده است؛ وبه ارزش آنچه ما داريم، پى مى برند و در نتيجه به سوى ما بشتابند. گواهى مى دهم كه شنيدم پدرم محمّد بن على ـ رضوان و رحمت و بركات خداوند بر او باد! ـ مى فرمود: 'در گذشته دوستان و شيعيان ما بهترين افراد جامعه خود بودند؛ اگر در ميان تيره اى پيشنمازِ مسجدى بود، از آنها بود. اگر در قبيله اى مؤذّنى بود.، از آنان بود. اگر كسى بود كه به او وديعه اى مى سپردند، از آنان بود. اگر امانتدارى بود، از آنان بود. اگر عالِمى بود كه مردم، در مسائل دينى و مصلحت امورِ خود به او مراجعه مى كردند، از آنان بود. پس شما نيز چنين باشيد. ما را محبوب مردم گردانيد و ما را نزد آنان منفور نگردانيد`».
٧ ـ امام عسكرى عليه السّلام ـ به شيعيان خود ـ : شما را سفارش مى كنم به تقواى الهى و پارسايى در دينتان و كار و كوشش براى خدا و راستگويى و اداى امانت ـ به كسى كه امانتى به شما سپرده است، نيكوكار باشد يا تبهكار ـ و سجده طولانى و نيكو همسايه دارى؛ زيرا محمّدصلّى الله عليه و آله براى اين امور آمده است. در ميان عشيره هايشان نماز بخوانيد. در تشييع جنازه هايشان شركت ورزيد. از بيمارانشان عيادت كنيد. حقوق آنان را بگزاريد؛ زيرا هرگاه فردى از شما در دينَش پارسا و در گفتارش راستگو باشد و امانت را ادا كند و با مردم خوشخويى كند، گفته شود: اين شيعه است؛ و اين، مرا شاد مى سازد. از خدا پروا كنيد و مايه آراستگى ما باشيد، نه باعث ننگ و زشتى. هرگونه دوستى را براى ما جلب كنيد و هرگونه زشتى را از ما دور سازيد؛ زيرا هر خوبى كه در حقّ ما گفته شود، ما اهل آن هستيم و هر بدى كه درباره ما گفته آيد، نه چنان ايم. ما را در كتاب خدا حقّى است و با رسول خدا خويشاونديم
وخداوند، ما را پاك شمرده است و جز ما، هر كس چنين ادعايى كند، دروغگوست. خدا و مرگ را فراوان ياد كنيد و بسيار قرآن بخوانيد و فراوان بر پيامبرصلّى الله عليه و آله صلوات فرستيد؛ زيرا صلوات بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله ده ثواب دارد. آنچه را به شما سفارش كردم، پاس داريد. شما را به خدا مى سپارم و بدرودتان مى گويم.
مسئوليت عالمان
١ ـ امام على عليه السّلام : هان! سوگند به آن كسى كه دانه را شكافت و خلايق را آفريد، اگر حضور مردم نبود و اينكه با وجود يار و ياور، حجّت تمام است و اگر خدا از عالِمان پيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگىِ ستمگر و گرسنگىِ ستمديده آرام نگيرند، بى گمان، افسار آن [اشتر خلافت] را بر گردنش مى انداختم (و رهايش مى ساختم) و در پايان، آن را با همان جامى آب مى دادم كه در آغاز دادم و هر آينه مى ديديد كه اين دنياى شما در نظر من از باد معده (يا آب بينىِ) بزى هم پست تر است.
٢ ـ امام على عليه السّلام ـ در شرح ويژگى هاى پرهيزگاران و صفات نابكاران و توجه دادن به منزلت اهل بيت پاك و گمان نادرست برخى مردم ـ : بندگان خدا! همانا يكى از محبوب ترين بندگان خدا نزد او بنده اى است كه خداوند، او را در برابر نفْسش يارى رسانده است و از اين رو، اندوه را جامه زيرين خود ساخته است و ترسِ [از خدا و معاد]را بالاپوش خويش. چراغ هدايت در دلش فروزان است وبراى روز مرگ خود، توشه اى فراهم ساخته است... . او يكى از كانهاى دين خدا و كوههاى زمين اوست. خود را با عدالت پيوند زده و آغاز عدالتِ او دور ساختن هواى نفْس خويش است. حق مى گويد و بدان عمل مى كند. هيچ كار نيكى نمى يابد، مگر اينكه قصدِ آن مى كند و در هر چيزى سودى بيابد، آهنگِ آن مى نمايد. عنان خويش را به كتاب خدا سپرده است و آن، جلودار و پيشواى اوست؛ هر كجا بار اندازد، او نيز بار مى اندازد و هرجا
منزل كند، او نيز منزل كند.
ديگرى بنده اى است كه خود را دانشمند مى نامد، در حالى كه چنين نيست، بلكه مُشتى نادانى و گمراهى از عدّه اى نادان و گمراه به چنگ آورده و دامهايى از فريب و سخن دروغين، بر سر راه مردم گسترانيده است. كتابِ خدا را بر حسب انديشه هاى خود توجيه مى كند و حق و حقيقت را به خواهش هاى خويش متمايل مى گرداند. مردم را از خطرها[ى قيامت]، آسوده خاطر مى گرداند و گناهان بزرگ را كوچك جلوه مى دهد. مى گويد: به هنگام رو به رو شدن با شبهات درنگ مى كنم، حال آنكه در دام آنها گرفتار آمده است. مى گويد: از بدعتها كناره مى گيرم، در حالى كه ميان آنها غنوده است. چهره [او] چهره انسان است؛ امّا دلش، دل حيوان. نه راه راست را مى شناسد تا آن را بپويد و نه بيراهه را تا از آن، باز دارد. اين است آن مرده در ميان زندگان.
پس به كجا مى رويد؟! وبه كدام سو از حق منحرفتان مى كند؟! علامتها برپاست و نشانه ها آشكار و مناره ها برافراشته. پس اين سرگردانى تا چند؟! چرا سرگشته ايد، با آنكه خاندان پيامبرتان كه زمامداران حق و حقيقت اند و نشانه هاى دين و زبانهاى راستى در ميان شمايند؟! پس آنان را همچون قرآن حرمت نهيد و فرمان بريد و از چشمه فيض ايشان، چونان اشتران تشنه اى كه بر گِرد آب فراهم مى آيند، سيراب شويد.
اى مردم! اين سخن را از خاتم پيامبران صلّى الله عليه و آله فرا گيريد كه فرمود: «آنكه از ما مى ميرد، به ظاهر مرده است، ليك در حقيقت نمرده است و آنكه از ما پوسيده شود، به ظاهر پوسيده شود؛ امّا در حقيقت نپوسد. پس چيزى را كه نمى دانيد، نگوييد؛ زيرا بيشترِ حق و حقيقت در چيزى است كه انكار مى كنيد و معذور داريد كسى كه شما را بر او حجّتى نيست و آن كسْ من ام. آيا من در ميان شما ثقل اكبر (قرآن) را به كار نبستم؟! من پرچم ايمان را در ميان شما بر زمين فرو كردم و شما را با مرزهاى حلال و حرام آشنا ساختم و از عدالت خويش، جامه عافيت بر قامت شما پوشاندم و بساط معروف را با گفتار و كردارم در ميان شما گسترانيدم و خويهاى والا را با رفتار و منش خويش به شما نماياندم. پس در آنچه كه بصيرت به ژرفايش نمى رسد و انديشه را بدان راه نيست، رأى وانديشه خود را به كار نزنيد».
٣ ـ امام حسين عليه السّلام ـ درباره امر به معروف و نهى از منكر ـ : اى مردم! از بدگويى خداوند نسبت به ملّايان يهود پند گيريد كه خداوند بدين وسيله دوستان خويش را اندرز داده است ، آنجا كه مى فرمايد: «چرا عالمان ربّانى و ملّايان، آنان را از گفتار گناه آلودشان نهى نمى كنند؟» و فرمود: «كافران بنى اسرائيل لعنت شدند [تا آنجا كه فرمايد: ] چه بد بود آنچه انجام مى دادند». خداوند آنان را از اين رو نكوهش كرده است كه ايشان از ستمگرانى كه در ميانشان بودند، زشتكارى و تباهى مى ديدند؛ امّا به طمع بهره اى كه از آن ستمگران مى بردند و به سبب هراس از آنچه از آن مى ترسيدند، آنان را از كردارهايشان باز نمى داشتند، در حالى كه خداوند مى فرمايد: «از مردم نترسيد و از من بترسيد». و فرمود: «مردان و زنان مؤمن، دوستان يكديگرند؛ به نيكى فرمان مى دهند و از زشت كارى باز مى دارند». خداوند از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان فريضه اى از جانب خود آغاز كرده است؛ چون مى دانسته است كه هرگاه اين فريضه ادا گردد و بر پاى داشته شود، تمام فرايض ديگر از آسان و دشوارْ بر پاى داشته خواهند شد؛ چرا كه امر به معروف و نهى از منكر دعوتِ به اسلام ، همراه با ردّ مظالم و مخالفت با ستمكار و تقسيم بيت المال و غنايم و گرفتنِ بجاىِ صدقات [زكات] و هزينه كردنِ بجاى آنهااست.
بارى، شما اى جماعت! ـ گروهى هستيد كه به دانش شهره ايد و به نيكى ناموَر و به خيرخواهى معروف و به لطف خداوند، در دلهاى مردمان شكوه و هيبت داريد. بزرگان [و قدرتمندان] از شما پروا مى كنند و ناتوانان گراميتان مى دارند و آن كسى هم كه شما را بر او مزيتى نيست و وامدار احسانتان نمى باشد، شما را بر خويشتن ترجيح مى دهد. نيازمندان، هرگاه از رسيدن به نياز خود درمانند، شما را واسطه قرار مى دهند و در كوچه و خيابان با شوكت شهرياران و كرامت بزرگان گام برمى داريد. آيا اين همه از آن رو نيست كه شما به منزلتى رسيده ايد كه از شما انتظار مى رود به برپاداشتن حقّ خدا قيام كنيد، هرچند در برپاى داشتن بيشتر حقّ او كوتاهى مى ورزيد؟! شما حقّ امامان را خوار شمرديد و حقّ ناتوانان را تباه ساختيد؛ ولى آنچه را حقّ خود مى پنداشتيد، طلب كرديد. نه مالى را بخشيديد و نه جانى را در راه جان آفرين به خطر افكنديد و نه به خاطر خدا با عشيره اى دشمنى
ورزيديد و با اين حال از خداوندْ تمناى بهشت او و همجوارى با رسولانش و ايمنى از عذابش را داريد.
اى كسانى كه از خداوند اين گونه آرزوها داريد! بيم آن دارم كه كيفرى از كيفرهاى او بر شما فرود آيد؛ چرا كه شما از كرامت الهى به چنان پايگاهى رسيديد كه به واسطه آن بر ديگران برترى يافتيد. شما كسانى را كه به خداشناسى معروف اند، گرامى نمى داريد، حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگان او گرامى داشته مى شويد. شما پيمانهاى خدا را شكسته شده مى بينيد؛ امّا به هراس نمى افتيد، در حالى كه براى شكسته شدن برخى از پيمانهاى پدرانتان به وحشت مى افتيد و نگران مى شويد. عهد و زنهار رسول خدا٩ را تحقير شده و نابينايان و لالان و زمينگيران را در شهرها [ى جهان اسلام] وانهاده مى بينيد؛ امّا نه دل مى سوزانيد و نه در مقام و منزلتى كه داريد، كارى مى كنيد و نه بدان كس كه در اين باره كارى مى كند، يارى مى رسانيد و با تملق و چاپلوسى پيش ستمگران، خود را ايمن و آسوده خاطر مى سازيد. همه اينها از آن مواردى است كه خداوند به شما فرمان داده است تا هم خود از آن كناره گيريد و هم يكديگر را از آن باز داريد؛ امّا شما از آن [مأموريت] غفلت مى ورزيد. اگر شعور داشتيد، [در مى يافتيد كه] مصيبت شما از همه مردم بزرگ تر است ؛ چرا كه مقام و منزلت عالمان، از شما ستانده شده است و اين از آن روست كه مجارى امور و احكام به دست كسانى است كه خدا را مى شناسند و بر حلال و حرام او امين اند. امّا اين منزلت از شما گرفته شده است و اين از شما سلب نگشت، مگر به سبب پراكنده شدن شما از پيرامون حق و اختلافتان در سنّت [پيامبر] كه آشكار و روشن بود. اگر بر آزارها شكيبا بوديد و در راه خدا تحمّل رنج مى كرديد، در كارهاى خداوند، مرجع همگان مى شديد، ليكن شما خود، ستمگران را بر مقام و منزلت خويش مسلّط ساختيد و زمام امور خدا را به دست آنان سپرديد كه به شبهات عمل مى كنند و در راه خواهش هاى نفسانى گام بر مى دارند. گريز شما از مرگ و علاقه تان به اين زندگى كه به هر حال از شما جدا خواهد شد، آنان را بر اين مقامْ تسلّط بخشيده است. شما ناتوانان را به چنگال آنان سپرديد كه برخى بنده و مقهور و برخى ديگر در تأمين معاش خود، درمانده و مغلوب گشته اند. در كار كشوردارى خودسرانه عمل مى كنند و جامه رسوايى هوسرانى هايشان را [بى محابا] به تن كرده اند؛ چرا كه تبهكاران را الگوى خويش ساخته اند و بر خداوند جبّار گستاخ شده اند. در هريك از شهرهايشان خطيبى زبان آور بر منبر دارند پس ميدان برايشان خالى گشته
ودستهايشان در آنْ باز است و مردم، چاكران و غلامان آنها گشته اند و دست تعرضى را از خود دور نتوانند كرد. برخى زورگوى و سرسخت اند و بر ناتوانان مى تازند و سخت مى گيرند و برخى فرمانروايانى هستند كه آفريننده بازگرداننده را نمى شناسند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم، حال آنكه زمين در اختيار دغلكارىْ غاصب و سركش و باجگيرى ستم پيشه و حاكمى است كه به مؤمنان رحم نمى كند؟! در كشمكشى كه ما داريم و در مشاجره اى كه ميان ماست، خداوند، تنها حَكم و داور است.
بار خدايا! تو خود مى دانى كه آنچه از ما سرزده، نه از روى رقابت در قدرت بود و نه براى به دست آوردن حطام دنيايى، بلكه به خاطر آن بود كه نشانه هاى دين تو را نمايان سازيم و صلاح (و آبادانى) را در سرزمينت آشكار گردانيم و بندگان ستمديده ات آسايش و امنيّت يابند و فرايض و سنّتها و احكامت به كار بسته شود. پس اگر شما (مردم)، ما را يارى نرسانيد و به ما حق ندهيد، ستمگران بر شما زور شوند و در راه خاموش ساختن نور پيامبرتان بكوشند. خداوند، ما را بس است. به او توكل مى كنيم و به او روى مى آوريم و بازگشت، به سوى اوست.
٤ ـ امام سجادعليه السّلام ـ در اندرزنامه اش به محمّد بن مسلم زهرى ـ : خداوند، ما و تو را از فتنه ها نگهدارد و بر تو از آتش [دوزخ] رحم كند؛ زيرا تو اينك به حالى در افتاده اى كه هركس تو را بدين حال بيند، سزد كه بر تو رحم آورد؛ چه، نعمتهاى خداوند، تو را سنگين بار ساخته كه تنى سالم و عمرى دراز ارزانيَت داشته است. حجّتهاى او بر تو تمام گشته است، بدان سبب كه بار كتابش را بر دوش تو نهاده [قرآن را مى شناسى] و تو را در دينش فقيه و آگاه ساخته و سنّت پيامبرش محمّدصلّى الله عليه و آله را به تو شناسانده است. در هر نعمتى كه به تو ارزانى داشته و در هر حجّتى كه بدان وسيله برايت حجّت آورده، فريضه اى بر تو واجب گردانيده است و مُرادش جز اين نيست كه سپاسگزارى تو را در آن بيازمايد و تفضّلى را كه به تو نموده، آشكار گرداند و فرموده است: «اگر سپاس بگزاريد، بى گمان [نعمت] شما را افزون گردانم و اگر ناسپاسى كنيد، به راستى كه عذاب من بسى سخت است».
پس بنگر كه فرداى قيامت چگونه مَردى خواهى بود، آن گاه كه در پيشگاه خداوند بايستى و او از نعمتهايش بر تو بپرسد كه آنها را چگونه پاس داشتى؟! و از حجّتهايش بر تو بازخواستت كند كه آنها را چگونه به جاى آوردى؟! هرگز مپندار
كه خداوند، از تو عذر و بهانه اى خواهد پذيرفت و يا به كوتاهى كردنهاى تو رضايت خواهد داد. هيهات، هيهات! نه چنين است؛ او در كتاب خويش از علما پيمان گرفته، آنجا كه فرموده است: «بايد آن [حقايق قرآن] را براى مردم بيان كنيد و آن را كتمان مكنيد».
بدان كه كمترين حقيقتى را كه كتمان كرده اى و سبك ترين بارى را كه بر دوش دارى، اين است كه با نزديك شدنت به ستمگر و پذيرش دعوت او ـ آن گاه كه تو را دعوت كرد ـ مونس تنهايى ستمگر شدى و راه گمراهى را برايش سهل وهموار ساختى. وه! چه مى ترسم كه فردا[ى قيامت] همراه خيانتكاران به كيفر گناهت گرفتار آيى و از آنچه ـ در برابر يارى رساندنت به ستم ستمگران ـ گرفته اى، بازخواست شوى. تو چيزى را از كسى كه به تو بخشيده است، گرفته اى كه از آنِ تو نيست و به كسى نزديك شده اى كه حقّ احدى را نپرداخته است و تو نيز از زمانى كه به او نزديك گشته اى، از باطلى جلوگيرى نكرده اى. تو كسى را به دوستى گرفته اى كه با خدا به دشمنى و مخالفت برخاسته است. آيا نه اين است كه با دعوت او از تو ـ آن گاه كه تو را [به همكارى] دعوت كرد ـ تو را محورى براى به چرخش در آوردن آسياب ستمگرى هايشان و پلى براى عبور به سوى بلا آفرينى هايشان و نردبانى براى ضلالتشان و مبلّغ گمراهيشان و پوينده راهشان قرار دادند؟! به واسطه تو كارى كرده اند كه مسلمانان به علما[ى راستين نيز به ديده شكّ و بدگمانى بنگرند و به وسيله تو دلهاى نادانان را به دنبال خود مى كشانند. [حتّى] مقرّب ترين وزيران و نيرومندترين ياران آنها هم در درست جلوه دادن تباهكارى هاى آنان و كشاندن مردمْ از خاص و عام به سوى آنان به پاى تو نرسيدند. چه اندك است آنچه به تو دادند در مقايسه با آنچه از توگرفتند و چه ناچيز است آنچه [از دنيا] برايت آبادساختند و چه عظيم است آنچه از تو ويران ساختند [خانه ايمان و آخرتت را]؟! پس مراقب نفْس خود باش كه كسى جز تو آن را نپايد و چونان مردى مسئول، به حساب نفست رسيدگى كن.
بنگر كه چگونه از كسى كه تو را در خُردى و بزرگيت با نعمتهايش پرورانده، سپاس مى گزارى؟ وه! چه مى ترسم كه تو آن گونه باشى كه خداوند در كتابش فرموده است: «پس بعد از آنان جانشينانى وارثِ كتاب (آسمانى) شدند كه متاع اين دنياى پست را مى گيرند و مى گويند: بخشيده خواهيم شد». تو در سراى ماندگارى نيستى. تو در سرايى هستى كه بانگ رحيل سر داده است. مگر انسان پس از همگنانش (كه رفته اند)، چه اندازه مى زِيَد؟! خوشا به حال كسى كه در دنيا هراسناك به سر برد و بدا به حال آن كسى كه بميرد و پس از او گناهانش بماند!.
بر حذر باش؛ زيرا خبردار شده اى و بشتاب؛ زيرا مهلتت محدود است. تو با كسى معامله مى كنى كه نادان نيست و آنكه مراقب توست، [لحظه اى] غافل نمى شود. آماده شو؛ زيرا كه سفرى دور و دراز به تو نزديك شده است و [درد] گناهت را درمان كن؛ زيرا كه مرضى سخت به جانت راه يافته است.
گمان مبر كه قصدم توبيخ و سرزنش و نكوهش كردن توست، بلكه مى خواهم خداوند، انديشه از دست رفته ات را جان دهد و دين از كف رفته ات را به تو باز گرداند و اين سخن خداى متعال در كتابش را يادآور شوم كه فرموده است : «يادآورى كن كه يادآورى، مؤمنان را سود مى بخشد».
تو ياد آن عده از همسالان و همگنانت را كه رفته اند، به دست غفلت سپرده اى و پس از آنان چونان تك شاخ قوچى هستى كه شاخ ديگرش شكسته است [تنها و بى ياور مانده اى] . بنگر كه آيا آنان نيز به همان بلايى گرفتار شدند كه تو شده اى يا آنها هم در همان مهلكه اى افتادند كه تو افتاده اى؟ و يا آيا فكر مى كنى خيرى را يادآور شده اى كه آنان فروگذاشتند و چيزى را مى دانى كه آنان نمى دانستند؟ [نه چنين است] ، بلكه تو از مقام و منزلتى بهره مند گشته اى كه سبب شده است تا در دلهاى توده مردم جاى گيرى و به تو عشق ورزند؛ از انديشه ات پيروى مى كنند و فرمان تو را به كار مى بندند. اگر تو چيزى را روا شمارى، آنان نيز روايش مى شمارند و اگر چيزى را ناروا دانى، آنها نيز آن را ناروا مى دانند، حال آنكه تو از اين شايستگى برخوردار نيستى؛ امّا علاقه آنان به آنچه تو دارى [علم و دانش و از دست رفتن علمايشان و چيره آمدن جهل و نادانى بر تو و بر ايشان و رياست طلبى و دنياخواهى تو و آنان باعث شده است تا از تو پشتيبانى و پيروى كنند. آيا نمى بينى كه تو خود گرفتار چه جهل و غفلتى شده اى و مردم دچار چه بلا و فتنه اى گشته اند؟! بى گمان تو آنان را گرفتار كرده اى و به فتنه درافكنده اى و از كار و زندگى بازشان داشته اى؛ زيرا همه مشتاق آن اند كه در علم و دانشْ به پايه تو برسند يا به مانند آنچه تو دست يافته اى، دست يابند. از اين رو، به واسطه تو به دريايى كه ژرفايش ناپيداست و به بلايى كه اندازه اش نامعلوم است، در افتادند. خدا به داد ما و تو برسد و اوست كه دست مدد به سويش دراز مى شود.
پس اينك از اين وضعى كه دارى، روى بگردان تا بدان شايستگانى بپيوندى كه در جامه هاى ژنده و فرسوده خويش مدفون گشته اند و شكمهايشان [از شدّت گرسنگى و روزه دارى] به پشتهايشان چسبيده است. ميان آنان و خداوند حجابى نيست؛ دنيا فريبشان ندهد و آنها نيز فريفته دنيا نشوند. خواستند و طلبيدند و ديرى
نپاييد كه [به خواسته اخروى خود رسيدند. وقتى دنيا با چون تويى كه سالخورده و دانشمند و دم مرگ هستى، چنين كند، پس جوان نورسته اى كه از دانشْ بى بهره است و انديشه اى ناپخته و خردى ناقص دارد، چگونه ايمن ماند؟! انّا لله و انّا اليه راجعون. به كه بايد تكيه كرد و از چه كسى بايد عذر خواست؟ از اندوه خود و وضعى كه در تو مى بينيم، به خدا شِكوه مى كنيم و مصيبتى را كه به واسطه تو بر ما وارد شده است، به حساب خدا مى گذاريم.
پس بنگر كه سپاسگزارىِ تو از كسى كه در خُردى و بزرگيت تو را با نعمتهايش پرورده، چگونه است و كسى را كه به واسطه دينش تو را در ميان مردمْ خوشنام كرده است، چگونه بزرگ مى دارى و از خلعت كسى كه با پوشاندن آن بر قامت تو، تو را در ميان مردم پوشيده [و آبرومند] داشته است، چگونه نگهدارى مى كنى و نزديكى يا دورى تو از كسى كه به تو فرمان داده است كه خود را به او نزديك كنى و در برابرش خوار و فروتن باشى، تا چه حدّ است. تو را چه شده كه از خواب (غفلتِ) خود بيدار نمى شوى و از لغزشت توبه نمى كنى كه بگويى: به خدا سوگند كه من حتى يك بار هم براى خدا به زنده كردن [حكمى از احكام] دين او و ميراندن باطلى اقدام نكردم؛ زيرا همين خود، سپاسگزارى تو از كسى است كه اين بار [دانش] را بر دوش تو نهاده [به كارت گرفته]است! چقدر مى ترسم كه تو از آنانى باشى كه خداوند متعال، در كتابش فرموده است: «نماز را تباه ساختند واز خواهش هاى نفسانى پيروى نمودند. پس زودا كه كيفر گمراهى را بيابند». خداوند، كتابش را بر دوش تو نهاد و عملش را به امانتْ، نزد تو سپرد؛ امّا تو آن را تباه كردى. خداى را سپاس و ستايش مى گوييم كه ما را از آنچه تو را بدان گرفتار ساخت، به سلامت داشت. والسلام.
٥ ـ يزيدبن عبدالله از شخصى كه برايش حديث كرد: امام باقرعليه السّلام به سعد الخير نوشت: به نام خداوند بخشاينده مهربان. پس آن گاه من تو را به تقوا داشتن از خدا سفارش مى كنم. زيرا كه تقوا سبب ايمن ماندن از تباهى و سود بردن در آخرت است. خداوندـ عزوجل ـ به واسطه تقوا بنده را از چيزها [خطرات و مهلكه ها]يى حفظ مى كند كه از دسترس انديشه و خرد او به دورند و به واسطه تقوا كورى و نادانى او را مى زدايد. به واسطه تقوا بود كه نوح و آنها كه در كشتى با او بودند، [از مهلكه طوفان] رستند و صالح و پيروانش از [بلاى] صاعقه. به واسطه تقوا بود كه شكيبايان به رستگارى رسيدند و آن جماعت برگزيده و شريف [نوح و صالح و پيروان آنها و شكيبايان امتهاى پيشين] از مهلكه ها نجات يافتند. اينان را [هم اينك برادرانى است كه همان راه را مى پويند و همان فضيلت را مى جويند. به سبب [شنيدن كيفرهايى كه از طريق كتاب خدا [درباره گنهكاران و جنايتكاران
و شهوت پرستان به آنان ابلاغ شده است، جلوى طغيان شهوات خود را گرفتند و خداوندرا براى آنچه روزيشان فرموده، ستودند ـ كه اوست شايسته ستايش ـ و خويشتن را به خاطر كوتاهى كردنهايشان [در طاعت و عبادت نكوهيدند كه اينان خود را همواره شايسته نكوهش مى دانند، [هرچند در طاعت و عبادت خدا بكوشند، باز هم خود را مقصر مى دانند] و مى دانستند كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ كه بردبار و داناست، در حقيقتْ بر كسى خشم مى گيرد كه خشنودى او را پذيرا نگشته باشد و [رحمت و نعمت خود را] از كسى دريغ مى دارد كه عطاى او را نپذيرفته باشد و كسى را گمراه مى سازد كه هدايت او را قبول نكرده باشد. سپس به گنهكارانْ اين امكان را داد تا با جايگزين كردن خوبى ها به جاى بدى هايشان توبه كنند ودر قرآن با صدايى بلند و پيوسته بندگانش را به اين كار فراخواند و مانع دعاى بندگانش نشد. پس لعنت خدا بر كسانى كه آنچه را خدا فرو فرستاده است، كتمان مى كنند! خداوند رحمت را برخويشتن فرض نمود. پس رحمت او برخشمش پيشى گرفت وبدين سان راستى و عدل [او تحقق يافت. بنابراين، پيش از آنكه بندگان، او را به خشم آورند، او نسبت به آنان آغاز خشم نمى كند و اين [علم كه خداوند بر كسى خشم مى گيرد كه خشنودى او را پذيرا نگشته باشدو... برخاسته از دانش يقين و شناخت تقواست. خداوند، علم كتاب را زمانى از امّتى گرفت كه خود، آن را دور افكندند و دشمن آنان را زمانى بر آنها حاكميت داد كه خود، او را به حاكميّت پذيرفتند [يا از علم و معارف كتاب روى برتافتند].
يكى از نشانه هاى به دور افكندن كتاب اين است كه حروف (و كلمات و اِعراب و...) آن را پاس داشتند؛ امّا حدود [واحكام وقوانين] آن را تحريف و باژگونه ساختند. آن را روايت مى كنند، ليكن به كارش نمى بندند ونادانان از اينكه آن را براى روايت حفظ كنند، دلشادند و علما و دانايان از اينكه آن را به كار نبندند، اندوهگين اند.
ديگر از نشانه هاى به دور افكندن كتاب، اين است كه مشتى نادان را متولّى كتاب [خدا كردند و آنها هم، ايشان را به آبشخور هوى و هوس بردند و از آنجا به سوى هلاكت و نابودى درآوردند و دستگيره هاى دين را تغيير دادند و سپس آن را در ميان كم خِردان و كودكان نادان به ارث گذاشتند. در نتيجه امّت با وجود فرمان خداى ـ تبارك و تعالى ـ به فرمان انسانها مراجعه مى كنند و از آنها دستور مى گيرند. بدا به حال ستمگران كه ولايت انسانها را جايگزين ولايت خدا كردند و پاداش آدميان را جانشين پاداش خداوند نمودند و خشنودى مردم را جايگزين خشنودى خدا ساختند! وامّت به چنين حال و روزى گرفتار آمدند كه در ميان آنان كسانى هستند كه در كار عبادت كوشايند؛ امّا در آن گمراهى به سر مى برند. [به عبادت خود] دلشادند و فريفته [شيطان]. عبادتشان، هم براى خود آنان مايه فتنه و گمراهى است و هم براى كسى كه بدانها اقتدا كند.
براى عابدان، در ميان فرستادگان الهى پند و عبرتهاست. پيامبرى از پيامبران كار طاعت را به سرحد كمال مى رساند وسپس تنها در يك مورد خداى تبارك و تعالى را نافرمانى مى كند و خداوند، او را از بهشت بيرون مى راند و يا [پيامبرى ديگر را] در دل نهنگ مى افكند و چيزى جز اعتراف و توبه او را رهايى نمى بخشد. پس تو [اى سعد! ] اين عالِم نمايان و ترسانماها را بشناس، همانان كه كتاب [خدا] را كتمان و تحريف كردند و اين سوداگريشان سودى به بار نياورد و مردمانى رهيافته نبودند.
آن گاه امثال آنها را در ميان اين امّت بشناس، همانان كه حروف و كلمات قرآن را پاس داشتند؛ امّا حدود آن را تحريف و باژگونه ساختند. اينان بر گِرد بزرگان و سران [اكثريت] مى چرخند و هرگاه [اين] رهبرانِ هوى و هوس، دچار تفرقه و چند دستگى شوند، آنان در كنار آن يك قرار مى گيرند كه از دنياى بيشترى برخوردار باشد. نهايتِ دانش آنان همين است. اينان پيوسته در كوردلى و طمعكارى دست و پا مى زنند و هماره صداى ابليس از زبان آنان شنيده مى شود كه سخن باطل، فراوان مى گويند. علما[ى راستين و ربّانى] در برابر آزار رسانى ها و درشتى ها و سركوفت زدنهاى آنان شكيبايى مى ورزند. از اينكه علما آنان را به اداى تكليف الهى فرا مى خوانند، بر آنها خرده مى گيرند، در حالى كه علما از اينكه خيرخواهى و ارشاد را فرو گذارند، يا سرگشته گمراهى را ببينند و راهنماييش نكنند، يا مرده اى را ببينند و بدو زندگى نبخشند، خود را خيانتكار مى شمارند. پس چه بد مى كنند! زيرا كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ در قرآن از آنان پيمان گرفته است كه به معروف و به آنچه بدان فرمان داده شده اند، فرا خوانند و از آنچه از آن باز داشته شده اند،نهى كنند و در راه نيكى و پرهيزگارى همكارى نمايند و در كار گناه و تجاوز، به يكديگر كمك نرسانند. علما از دست اين نادانان به ستوه آمده اند؛ [چه]، اگر اندرز دهند، [آن جُهّال] مى گويند: ياغى شده است. اگر حق را ـ كه رهايش كرده اند ـ تعليم دهد [عمل كند]، مى گويند: [با حق] به مخالفت برخاسته است؛ [چرا كه فقط عقايد خودشان را بر حق مى دانند و سخنان علماى راستين را باطل مى شمارند]. اگر گوشه گيرى اختيار كنند، مى گويند: راه جدايى [از امّت] را در پيش گرفته اند. اگر بگويند: براى سخنان خود دليل و برهان بياوريد، مى گويند: منافق شده اند. اگر از آنها اطاعت كنند، مى گويند: از خداوندـ عزوجل ـ نافرمانى كرده اند. نابود باد اينان كه نمى دانند نادان اند و از آنچه [از كتاب خدا تلاوت مى كنند، درك و شناختى ندارند و به زبان، كتاب خدا را تصديق مى كنند؛ امّا با تحريف كردنش، آن را تكذيب مى كنند و اين عمل خود را زشت هم نمى دانند. اينان شبيه همان احبار ورهبان اند. پيشاهنگان در هوى و هوس اند و مهتران وادى هلاكت. گروه ديگرى از
آنان نيز هستند كه بر سر دو راهى گمراهى و هدايت نشسته اند و رهيافتگان را از گمراهان باز نمى شناسند؛ مى گويند: مردم [در عهد پيامبرصلّى الله عليه و آله ] با چنين چيزى [اختلاف و چند دستگى امّت در امر دين آشنايى نداشتند و نمى دانستند [اختلاف يعنى چه. راست هم مى گويند؛ [چون] زمانى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آنان [امت عصر خود] را ترك كرد و رفت، شريعتى آشكار برايشان باقى گذاشت كه شب و روزش از هم متمايز بود و نه بدعتى در ميان ايشان آشكار شده بود و نه سنّتى در بينشان تغيير يافته بود و نه با هم مخالفتى داشتند و نه اختلافى؛ امّا هنگامى كه ظلمت گناهان مردم، آنان را فرو پوشاند، دو امام [و جريان رهبرى] به وجود آمد: يكى دعوتگر به سوى خداى ـ تبارك و تعالى ـ و ديگر، دعوتگر به سوى آتش دوزخ. در اين هنگام شيطان به سخن آمد و صدايش را از زبان دوستان خود بلند كرد و شمار سواران و پيادگانش فزونى گرفت و در مال و فرزند هركس كه او را شريك خود ساخت، شريك گشت و از اين رو [آن كس بدعتها را به كار گرفت و كتاب و سنّت را فرو گذاشت. [از طرف ديگر]، دوستان خدا زبان به حجّت و برهان گشودند و به كتاب و حكمت [عقل چنگ در زدند. از همان روز ، پيروان حق و پيروان باطل از هم جدا شدند و رهيافتگان از هميارى دست شستند و در مدد رساندن به حق سستى ورزيدند؛ امّا گمراهان به يارى يكديگر برخاستند تا جايى كه جماعت، با فلانى و امثال او شد. بنابراين، اين گروه را نيك بشناس. گروه ديگرى هم هستند كه مردمانى نجيب و بزرگوارند. آنها را باديده خِرد بنگر و از آنان جدا مشو تا اينكه به اهل خود [بهشتيان و سعادتمندان] بپيوندى؛ زيرا «زيانكاران كسانى هستند كه باعث شدند خود و خانواده شان در روز قيامت زيان بينند. بدانيد كه اين، همان زيان آشكار است».
سفارشهاى جامع اهل بيت
١ ـ عبدالرحمن بن حجّاج: ابوالحسن موسى (الكاظم)عليه السّلام وصيّت اميرالمؤمنين عليه السّلام را براى من فرستاد و آن بدين شرح است: به نام خداوند بخشاينده مهربان. اين است آنچه على بن ابى طالب بدان سفارش مى كند: گواهى مى دهد كه معبودى جز خداى يگانه بى انباز نيست و محمّد، بنده و فرستاده اوست. او را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر همه اديان چيره اش گرداند، هرچند مشركان خوش نداشته باشند. درود خدا بر او و خاندانش باد! سپس نماز و عبادت و زندگى و مرگم همه براى خداوند است كه پروردگار جهانيان است و او را انبازى نيست؛ [چرا كه بدين كار فرمان يافته ام و من از تسليم شدگان [در برابر فرمان او] هستم.
از اينكه بگذريم، من تو را اى حسن و همه اعضاى خانواده ام و فرزندانم را و هركسى را كه نامه ام به او رسد، به پروا داشتن از پروردگارتان، الله، سفارش مى كنم و اينكه جز در حالت مسلمانى [و تسليم فرمان خدا بودن] از دنيا نرويد و همگى به ريسمان خدا چنگ در زنيد و پراكنده نشويد؛زيرا كه شنيدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد: «آشتى و سازگارى، از بيشتر نمازها و روزه ها برتر است». و راستى كه، آنچه دين را نابود و ريشه كن مى كند، همان اختلاف و پراكندگى است و نيرويى جز به واسطه خداوند والا و بزرگ نباشد. به خويشاوندان خود توجه كنيد و به آنان رسيدگى نماييد تا خداوند در كار حسابرسى، بر شما آسان گيرد.
خدا را، خدا را در حقّ يتيمان. مبادا خوراك آنان را دير به دير رسانيد و در برابر ديدگان شما تباه شوند؛ زيرا شنيدم كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد: «هركس يتيمى را سرپرستى كند تا اينكه بى نياز شود، خداوندـ عزوجل ـ به سبب اين كار، بهشت را بر او واجب سازد، همان گونه كه براى خوردن مال يتيم، دوزخ را واجب فرموده است».
خدا را، خدا را درباره قرآن. مبادا ديگران در عمل به آن بر شما سبقت جويند. خدا را، خدا را در حقّ همسايگانتان؛ چرا كه پيامبرصلّى الله عليه و آله درباره آنان سفارش كرده است. رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيوسته در حقّ آنها سفارش مى كرد تا جايى كه گمان برديم براى آنان ميراث قرار دهد.
خدا را، خدا را درباره خانه پروردگارتان. تا زنده ايد آن را از وجود خود خالى مگذاريد؛ زيرا اگر رها شود، مهلت داده نخواهيد شد [و به زودى انتقام و عذاب الهى بر شما فرود خواهد آمد] و كمترين دستاوردِ كسى كه آهنگ زيارت آن كند، اين است كه گناهان گذشته او آمرزيده شود.
خدا را، خدا را درباره نماز؛ زيرا كه آن بهترين عمل است و ستونِ دينِ شماست.
خدا را، خدا را درباره زكات؛ زيرا كه آن، خشم پروردگارتان را فرومى نشاند.
خدا را، خدا را درباره ماه رمضان؛ زيرا كه روزه، آن محافظى در برابر آتش است.
خدا را، خدا را درباره حقّ درويشان و مستمندان. پس آنان را در زندگى خود شريك گردانيد.
خدا را، خدا را درباره جهاد كردن با مال و جان و زبان خود؛ زيرا كه در حقيقت، دو كس جهاد كنند: پيشواى هدايت يا كسى كه از او فرمان بَرَد و از رهبرى او پيروى كند.
خدا را، خدا را درباره فرزندان پيامبرتان. مبادا با حضور شما و در ميان شما ستمى بينند، در حالى كه مى توانيد از آنان دفاع كنيد.
خدا را، خدا را درباره آن دسته از ياران پيامبرتان كه بدعتى ننهادند و بدعتگذارى را پناه ندادند؛ زيرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله در حقّ آنان سفارش فرمود و بدعتگذار ـ از آنها و جز آنها ـ را و نيز پناه دهنده بدعتگذار را لعنت كرد.
خدا را، خدا را درباره زنان و مملوكانتان؛ زيرا آخرين سخن پيامبرتان اين بودكه فرمود: «شما را در حقّ دو موجودِ ناتوان سفارش مى كنم: زنان ومملوكانتان».
نماز، نماز، نماز! در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگرى مهراسيد تا [در نتيجه خداوند، شما را از شرّ هر آن كس كه آزارتان دهد و بر شما ستم و تعدى كند، نگه دارد. با مردم همان گونه كه خداوند ـ عزوجل ـ فرمانتان داده است، نيكو سخن گوييد و امر به معروف و نهى از منكر را فرومگذاريد كه (اگر چنين كنيد)، خداوندْ بَدان شما را زمامدار امور شما مى گرداند و آن گاه هرچه در حقّ آنان نفرين كنيد، مستجاب نمى شود.
اى فرزندان من! بر شما باد كه به يكديگر بپيونديد و به يكديگر بذل و بخشش كنيد و نسبت به هم نيكى روا داريد و از قطع رابطه و پشت كردن به همديگر و پراكندگى بپرهيزيد. در راه نيكى و پرهيزگارى هميارى كنيد و در كار گناه و ستم همكارى نكنيد. از خدا بترسيد كه كيفر خدا سخت است. خداوند، شما خانواده را حفظ كند و [حرمت] پيامبرتان را در ميان شما نگهدارد! شما را به خدا مى سپارم و بدرود مى گويم و رحمت و بركات خدا را برايتان خواهانم.
٢ ـ امام باقرعليه السّلام ـ در سفارش خود به جابر بن يزيد جعفى ـ : بِدان كه تو دوستدار ما نخواهى بود، مگر آن گاه كه اگر همه همشهريانت عليه تو هم داستان شوند و [يك زبان] بگويند: «تو آدم بدى هستى»، اين اندوهگينت نسازد و اگر بگويند: «تو آدم خوبى هستى»، اين [نيز] شادمانت نكند، بلكه خود را با كتاب خدا بسنج؛ اگر ديدى پوينده راه آنان هستى و از آنچه قرآن به اِعراض از آن فرا خوانده روى گردانى و به آنچه ترغيب كرده، راغب اى و از آنچه بيم داده است، بيمناك اى، پس ثابت قدم باش و مژده ات باد كه آنچه درباره تو گفته شود، زيانت نرساند؛ امّا اگر ديدى از قرآن جدايى، پس چرا بايد خود را بفريبى؟!
٣ ـ امام باقرعليه السّلام ـ در سفارش به برخى شيعيان خود ـ : اى گروه شيعيان ما! توصيه ها و سفارش ما به دوستانمان را بشنويد و نيك دريابيد. راست گفتار باشيد. به سوگندتان با دوستان و دشمنانتان وفادار باشيد. با اموالتان به مدد يكديگر بشتابيد. قلباً يكديگر را دوست بداريد. به درويشانتان صدقه دهيد. در كار خود متحد باشيد به هيچ كسْ دغلى و خيانت روا مداريد بعد از يقين [در
عقيده به حقّانيت ما]، دچار شكّ و ترديد نشويد. بعد از پيشروى از ترسْ گام واپس ننهيد. هيچ يك از شما به دوستدار خود پشت نكند. زنهار! به دوستى با غير خود ميل نكنيد وبه اغيار، دست مودّت ندهيد و كارتان جز براى پروردگارتان نباشد و ايمان و عقيده تان به كسى جز پيامبرتان نباشد و از خدا يارى طلبيد و شكيبا باشيد كه «زمين، از آنِ خداست و آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد، به ارث مى دهد و فرجام، از آنِ پرهيزگاران است». زمين، از آنِ خداوند است و او آن را به بندگان شايسته اش به ارث مى دهد.
از شيعيان ما! آن كسى دوستدار خدا و دوستدار رسول اوست كه هرگاه سخن گويد، راست گويد و هرگاه وعده اى دهد، بدان وفا كند و هرگاه امانتى بدو سپرده شود، آن را برگرداند و هرگاه در راه حق بارى بر دوش او نهند، آن را به دوش كشد و هرگاه حقّ واجبى از او خواسته شود، عطا كند و هرگاه به كار حقّى فرمان داده شود، انجامش دهد. شيعه ما كسى است كه علم او از گوشش فراتر نرود [اسرار ما را كه مى شنود، حفظ كند]. شيعه ما كسى است كه عيبجوى ما را مدح نمى گويد؛ با كسى كه به ما بغض مى ورزد، پيوند برقرار نمى سازد؛ با كينه جوى ما همنشينى نمى كند؛ اگر به مؤمنى برسد، به او احترام مى گذارد؛ اگر به نادانى برخورَد، از او دورى مى كند. شيعه ما كسى است كه [از سختى ها و گرفتارى ها] چونان سگ زوزه نمى كشد و مانند كلاغ، طمّاع نيست و به سوى احدى جز برادران خود دست نياز دراز نمى كند، حتى اگر از گرسنگى بميرد. شيعه ما كسى است كه به عقيده ما معتقد باشد؛ به خاطر ما دوستان خود را ترك مى گويد و كسانى را كه از او دور و بيگانه اند، امّا دوستدار مايند، به خود نزديك مى كند و نزديكان خود را كه با ما دشمن اند. از خود دور مى گرداند.
٤ ـ عبدالله بن بكير از قول مردى نقل مى كند كه گفت: ما دستجمعى به خدمت امام باقرعليه السّلام رسيديم و عرض كرديم: يابن رسول الله! ما عازم عراق هستيم؛ ما را نصيحت و سفارشى بفرماييد. حضرت فرمود: «تواناى شما به ناتوانتان يارى رساند و توانگر شما به تهيدستتان كمك كند. راز ما را فاش نكنيد و امر [امامتِ] ما را بر ملا نسازيد و هرگاه حديثى از ما به شما رسيد، اگر يك يا دو گواه از كتاب خدا برايش پيدا كرديد، آن را بپذيريد و گرنه نسبت به آن درنگ كنيد و بعداً آن را به ما ارجاع دهيد تا (حقيقت) برايتان روشن شود».
٥ ـ خطّاب كوفى و مصعب بن عبدالله كوفى: سدير صيرفى خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد، در حالى كه گروهى از ياران آن حضرت در محضر او بودند. حضرت به سدير فرمود:
«اى سدير! شيعيان ما همواره [از جانب خداوندْ] تحت مراقبت، محفوظ، در پناه و مصون خواهند بود، به شرط آنكه كاملاً مراقب رابطه خود با آفريدگارشان باشند؛ نيّت آنان نسبت به امامانشان درست باشد؛ به برادرانشان نيكى كنند؛ با ناتوانان خود مهربان باشند و به نيازمندانشان كمك رسانند. ما هرگز به ستم كردن دستور نمى دهيم، بلكه ما شما را به پارسايى فرمان مى دهيم، پارسايى، پارسايى و به همدردى، همدردى با برادرانتان ؛ زيرا از زمانى كه خداوند آدم عليه السّلام را آفريد، دوستان خدا پيوسته ضعيف نگه داشته شده بوده و در اقليت به سر مى برده اند».
٦ ـ اسماعيل بن جابر: امام صادق عليه السّلام اين نامه را به ياران خود نوشت و به آنان دستور داد كه پيوسته آن را مطالعه كنند و در آن بينديشند و از آن مراقبت به عمل آورند و به كارش بندند. از اين رو، آنها اين نامه را در نمازخانه منازل خود مى گذاشتند و بعد از نماز، در آن تدبّر مى كردند:
به نام خداوند بخشنده مهربان
امّا بعد؛ از پروردگارتان عافيت بطلبيد و آرام و با وقار و سنگين باشيد. حيا را از دست ندهيد و از آنچه صُلحاى پيش از شما دورى كرده اند، دورى كنيد... . مبادا زبانهاى خود را به دروغ و بهتان و گناه و تجاوز بيالاييد؛ زيرا اگر زبانهاى خود را از آنچه خداوند ناخوش دارد و شما را از آن نهى كرده است، نگهداريد، براى شما نزد پروردگارتان بهتر است از اينكه زبانهايتان را به آنها بيالاييد؛ چه، آلودن زبان به آنچه كه خداوند آن را ناخوش مى دارد و از آن نهى فرموده است، موجب هلاكت بنده نزد خدا و خشم خداوند مى گردد و در روز قيامت، خداوندْ او را كر و كور و لال مى گرداند و در نتيجه مصداق اين سخن خداوند مى گرديد كه: «كرند، لال اند، كورند. بنابراين، به راه نمى آيند» يعنى: سخن نمى گويند «و به آنان رخصت داده نمى شود تا عذر و بهانه آورند».
مبادا مرتكب چيزهايى شويد كه خداوند، شما را از آن نهى فرموده است .بر شما باد خاموشى، مگر در آنچه به آخرتتان مربوط مى شود و خداوند به واسطه آنها به شما سود مى رساند و اجر و پاداشتان مى دهد. تا مى توانيد تهليل (گفتن جمله لا اله الاّ الله) و تقديس و تسبيح و ثناى خدا گوييد و به
درگاه او زارى كنيد و به خوبى هايى كه در نزد اوست و هيچ كس نمى تواند اندازه وكنه آنها را معلوم سازد، رغبت نشان دهيد وبا مشغول ساختن زبانهاى خود به اين امور، آنها را از سخنان باطلى بازداريد كه خداوند از آنها نهى فرموده است؛ و براى گويندگانش، اگر با چنين سخنانى از دنيا بروند وبه درگاه خدا توبه نكنند و از آنها دست برندارند، جاودانگى در آتش را به دنبال دارد.
بر شما باد دعا كردن؛ زيرا مسلمانان با وسيله اى بهتر از دعا و التماس و زارى به درگاه خدا و خواهش از او به خواستهاى خود از خداوند دست نيافتند. به آنچه خداوند شما را بدانها ترغيب كرده است، رغبت نشان دهيد وبه دعوت خدا در آنچه شما را بدان فرا خوانده است، پاسخ دهيد تا رستگار شويد و از عذاب خدا برهيد. زنهار كه نفْسهاى شما آزمند چيزهايى گردد كه خداوند آنها را بر شما حرام كرده است؛ چرا كه هركس آنچه را خداوندْ در اين دنيا بر او حرام ساخته است، زير پا نهد، خداوندْ او را از بهشت و نعمتها و خوشى ها و كرامتهاى آنكه تا ابد الآباد براى بهشتيان موجود و پايدار است، محروم گرداند.
بدانيد كه بد بهره اى است بهره كسى كه با فرو گذاشتن طاعت خدا و ارتكاب معصيت او، در برابر خدا خطر كند و به خاطر لذّتهاى دنياى ناپايدار و گذرا هتك حرمتهاى خدا را بر نعمتهاى جاويدان بهشت و لذّتهاى آن و كرامت بهشتيان ترجيح دهد. واى بر اينان! وه كه چه ناكام اند و چه بازگشت زيانبارى دارند و در روز رستاخيز، چه حال بدى نزد پروردگارشان دارند! به خدا پناه بريد از اينكه شما را به حال و روز اينان در آورد وبه بلايى گرفتارتان كند كه آنها را گرفتار كرده است كه ما و شما را نيرويى جز به واسطه خدا نباشد... .
خدا را بسيار بخوانيد؛ زيرا كه خداوند دعاى بندگان مؤمن خود را دوست مى دارد و به بندگان مؤمنش وعده اجابت داده است. خداوند، دعاى مؤمنان را در روز قيامت به عملى تبديل مى كند كه به سبب آن در بهشت بر نعمتهايشان مى افزايد. تا مى توانيد در هر ساعت از ساعات شب و روز خدا را فراوان ياد كنيد؛ زيرا كه خداوند دستور داده است كه او را بسيار ياد كنند و خدا به ياد مؤمنى است كه او را ياد كند. بدانيد كه هيچ يك از بندگان مؤمنِ
خدا او را ياد نكرد، مگر اينكه خداوند از او به نيكى ياد كرد. پس در طاعت خدا كوشا باشيد؛ زيرا به كمترين چيز از خير وخوبى هايى كه نزد خداست،نتوان رسيد، مگر با طاعت او و دورى كردن از حرامهايش كه خداوند در ظاهر و باطن قرآن، آنها را حرام ساخته است. خداوند ـ تبارك وتعالى ـ در كتاب خود گفته است و گفته او حق است كه: «ظاهر و باطن گناه را رها كنيد». بدانيد كه هر آنچه خداوند به اجتناب از آن فرمان داده، بى گمان آن را حرام كرده است. از شيوه و سنّت رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيروى كنيد و آن را فراچنگ داريد و از خواهش دل و آراى خود پيروى نكنيد كه گمراه مى شويد؛ زيرا گمراه ترين مردم از نظر خدا كسى است كه از دلخواه و رأى خويش پيروى كند، بى آنكه رهنمودى از جانب خدا داشته باشد. تا مى توانيد به خودتان خوبى كنيد؛ چرا كه «اگر نيكى كنيد، به خويشتن نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد، به زيان خود كرده ايد»... .
اى جماعتى كه خداوند، نگهبان امور شماست! بر شما باد تبعيّت از آثار [احاديث و روايات يا روش] و سنّت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و پيروى از آثار و سنّت پيشوايان هدايتگر از خاندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله ؛ زيرا هركس به اينها تمسّك جويد، بى گمان قدم در راه راست نهاده است و هركس اينها را فروگذارد و روى از آنها برتابد، گمراه شود؛ چه، اينان همان كسانى هستند كه خداوند به اطاعت و ولايتشان فرمان داده است. پدرمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرموده است: «مداومت بر عملْ همراه با پيروى از آثار و سنّتها، گرچه اندك باشد، خدا را خشنودتر مى سازد و در آخرت سودمندتر است تا كوشش در عبادتى كه توأم با بدعتها و پيروى از خواهشهاى نفسانى باشد». بدانيد كه پيروى از خواهشها و تبعيّت از بدعتها و نداشتن رهنمودى از جانب خدا گمراهى است و هر گمراهى بدعت است و هر بدعتى در آتش جاى دارد. هرگز به چيزى از خير و خوبى هايى كه نزد خداست، نتوان رسيد، مگر به واسطه طاعت او و شكيبايى و خرسندى؛ زيرا كه شكيبايى و خرسندى [نيز] در زمره طاعت از خداست.
بدانيد كه هرگز بنده اى از بندگان او ايمان نياورده باشد، مگر اينكه در آنچه خدا با او مى كند، چه خوشايند او باشد يا ناخوشايندش، از خدا خرسند باشد؛ و خداوند براى كسى كه شكيبا و از او خرسند باشد، كارى خوشايند يا ناخوشايند پيش نياورد مگر آنچه را كه شايسته و خير وصلاح اوست .
بر شما باد مواظبت بر نمازها [به ويژه] نماز ميانه [نماز عصر و به احتمالى نماز ظهر] ؛ و خاضعانه براى خدا به پا خيزيد كه خداوند در كتاب خود، مؤمنان پيش از شما و شما را به اين، فرمان داده است.
مسلمانان مستمند را دوست بداريد؛ چه، هركس آنان را تحقير كند و بر ايشان بزرگى فروشد، بى گمان از دين خدا منحرف شده است و خداوند، او را تحقير مى كند و او را منفور مى دارد. پدرمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرموده است: «پروردگارم مرا به دوست داشتن مسلمانان مستمند فرمان داده است. بدانيد كه هركس احدى از مسلمانان را حقير شمارد، خداوند، نفرت و تحقير خود را بر او بيفكند تا اينكه مردم از او كينه و نفرت به دل گيرند و البته كينه ونفرت خدا سخت تر است. درباره برادران مسلمان مستمند خود از خدا بترسيد؛ زيرا آنان اين حق را بر گردن شما دارند كه دوستشان بداريد». خداوند، رسول خود را به دوست داشتن ايشان فرمان داده است. بنابر اين،هركس كسى را كه خداوند به دوست داشتن او فرمان داده است، دوست ندارد، بى گمان خدا و رسول او را نافرمانى كرده است و هركس كه خدا و رسولش را نافرمانى كند و با اين نافرمانى از دنيا برود، در زمره گمراهان است.
از غرور و كبر بپرهيزيد؛ زيرا كه كبر رداى خداوندـ عزوجل ـ است و هركه بر سر اين ردا با خدا كشمكش كند، خداوند او را درهم شكند و روز قيامت خوارش گرداند. زنهار از زورگويى و تعدّى به يكديگر كه اين خصلت از خصلتهاى مردمان صالح نيست. هركه زورگويى و تعدّى كند، خداوندْ زورگويى و تعدّى او را به خودش برگرداند و يارى خدا نصيب كسى شود كه به او زورگويى و تعدّى شده است و هركس كه خدا ياريش رساند، چيره گردد و از جانب خدا به پيروزى دست يابد. زنهار از حسد ورزيدن به يكديگر كه كفر، ريشه اش حسادت است. زنهار از يارى رساندن بر ضد مسلمانى ستمديده كه اگر نفرينتان كند، نفرينش در حقّ شما مستجاب مى شود. پدرمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمود: «دعاى مسلمان ستمديده مستجاب مى شود». به يكديگر يارى رسانيد؛ زيرا پدرمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمود: «يارى رساندن به مسلمان از يك ماه روزه گرفتنِ همراه با اعتكاف در مسجدالحرام، بهتر و اجرش بيشتر است». مبادا بر احدى از برادران مسلمان تنگدست خود، در خصوص طلبى كه از او داريد و ازعهده پرداختنش بر نمى آيد، فشار وارد كنيد؛ زيرا پدرمان
رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمود: «مسلمان نبايد بر مسلمان بدهكار تنگدست [در ستاندن طلب خود سختگيرى كند و هركس بدهكار تنگدستى را مهلت دهد، خداوند، او را در آن روزى كه سايه اى جز سايه او نيست، در سايه اش پناه دهد...».
بدانيد كه اسلام همان تسليم [در برابر خدا و رسول او و اولوا الامر و اطاعت از فرامين آنها] و تسليم همان اسلام است. پس هركه تسليم باشد، مسلمان است و هركه تسليم نباشد، اسلامى ندارد. هركه دوست دارد كه در نيكى كردن به خود بكوشد، بايد از خدا اطاعت كند؛ زيرا كه هركس از خدا اطاعت كند، بى گمان در نيكى كردن به خويش كوشيده است.
زنهار از اينكه مرتكب معاصى خدا شويد؛ زيرا كه هركس معاصى خدا را هتكِ حرمت كند و مرتكب آنها شود، هر آينه در بدى كردن به خويشتن كوشيده است و ميان نيكى كردن و بدى كردن درجه اى نيست؛ چه، نكوكاران در نزد پروردگارشان بهشت دارند و بدكرداران را در نزد پروردگارشان دوزخ است. پس طاعت خدا را به كار بنديد و از معاصى او دورى كنيد.
بدانيد كه هيچ يك از آفريدگان خدا، نه فرشته اى مقرّب و نه پيامبرى مرسل و نه جز اينها نمى توانند براى شما در پيشگاه خدا كارى بكنند. پس هركه دوست دارد كه شفاعت شفاعت كنندگانِ نزد خدا او را سود بخشد، از خدا بخواهد كه از او خشنود گردد. بدانيد هيچ يك از آفريده هاى خدا به خشنودى او دست نيافت، مگر به واسطه اطاعت از خدا و اطاعت از رسول او و اطاعت از اولوا الامر از خاندان محمّد ـ صلوات الله عليهم ـ و نافرمانى از آنان را نافرمانى از خدا بداند و فضايل آنان را، از كوچك و بزرگْ انكار نكند.
از خدا عافيت طلب كنيد و آن را با التماس از او بخواهيد و هيچ جنبش و نيرويى نيست، مگر به مدد خدا. نفس را بر [تحمل] بلا [و آزمايش هاى الهى در دنيا شكيبا سازيد؛ زيرا كه بلاهاى پياپى در دنيا و سختى چشيدن در راه طاعت خدا و ولايت او و ولايت كسانى كه خداوند به [پذيرش] ولايتشان فرمان داده است، فرجامش نزد خداوند در آخرت، بهتر از مُلك دنيايى است كه نعمتها و لذتها و خرّمى عيش آن براى روزگارى دراز استمرار يابد؛ امّا در راه معصيت خدا و ولايت كسى كه خداوند از ولايت و ف مانبريش نهى فرموده است،گذرد. خداوند به [پذيرش ولايت پيشوايانى فرمان داده كه در كتاب خود به آنها اشاره كرده و فرموده است: «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما رهبرى مى كردند». اينان همان كسانى هستند كه خداوند به ولايت و فرمانبرى از آنان دستور داده است و كسانى كه خداوند از ولايت و فرمانبريشان نهى فرموده است، در واقع، همان پيشوايان گمراهى اند... .
بدانيد كه خداوند، هرگاه خير بنده اى را بخواهد، تاب تحمّل اسلام را بدو مى دهد و هرگاه اين [نعمت] را به او دهد، زبانش را به حق گويا سازد و دلش را بر آن گره زند و در نتيجه حق را به كار بندد. پس هرگاه كه خداوند، اين صفات را در او گرد آورد، اسلامش كامل باشد و اگر با چنين حالى از دنيا برود، نزد خدا از مسلمانان راستين به شمار آيد. و امّا هرگاه خداوند، خير بنده اى را نخواهد، او را به خودش وا نهد و سينه اش تنگ و تاب تحمل چيزى را نداشته باشد، به طورى كه اگر حقّى بر زبانش جارى شود، دلش با آن گره نخورد [و قلباً بِدان عقيده نداشته باشد] و هرگاه دلش با آن گره نخورد، خداوند، عمل بدان را به او عطا نكند. پس هرگاه چنين صفاتى در وجود او گرد آيد و با چنين حالى از دنيا برود، نزد خداوند از منافقان به شمار آيد و آنچه از حقيقت كه بر زبانش جارى گشته و خداوند [توفيق اعتقاد بدان و به كار بستنش را به او نداده است، در روز قيامتْ حجّتى به زيان وى گردد. بنابراين، از خدا بترسيد و از او بخواهيد كه سينه هاى شما را براى اسلام فراخ گرداند و زبانهايتان را تا زنده هستيد؛ به حق گويا سازد و آخرت شما را آخرت شايستگان پيش از شما قرار دهد. هيچ نيرويى جز به مدد خدا نباشد و سپاس و ستايش از آنِ خداوند پروردگار جهانيان است.
هركه خوش دارد كه بداند خداوند او را دوست مى دارد، پس بايد كه طاعت خدا را به كار بندد و از ما پيروى كند. مگر نشنيده است اين سخن خداى ـ عزوجل ـ به پيامبرش را كه: «بگو: اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد»؟ به خدا سوگند، هيچ بنده اى هرگز اطاعت خدا نكند، مگر اينكه خداوند پيروى از ما را در اين اطاعت او جاى دهد. به خدا قسم، هيچ بنده اى هرگز از ما پيروى نكند، مگر اينكه خداوند او را دوست بدارد. به خدا قسم، هيچ كس پيروى از ما را فرو نگذارد، مگر اينكه با ما دشمنى كرده باشد. به خدا قسم، هيچ كس نيست كه با ما دشمنى ورزد، مگر اينكه خدا را نافرمانى كرده است و هر كس با نافرمانى خدا از دنيا رود، خداوندْ رسوايش كند و او را در آتش سرنگون سازد. سپاس و ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان است.
٧ ـ عبدالسلام بن صالح هروى: از ابوالحسن الرضاعليه السّلام شنيدم كه مى فرمايد: «رحمت
خدا بر آن بنده اى كه قضيه ما را زنده گرداند». عرض كردم: چگونه قضيه شما را زنده مى كند؟ فرمود: «تعاليم ما را فرا مى گيرد و آنها را به مردم مى آموزد؛ زيرا مردم اگر زيبايى هاى سخن ما را بدانند، بى گمان از ما پيروى مى كنند».
٨ ـ امام رضاعليه السّلام ـ به عبدالعظيم حسنى ـ : اى عبدالعظيم! دوستانم را از جانب من سلام برسان و به آنان بگو كه شيطان را به خود راه ندهند و ايشان را به راستگويى و امانتدارى سفارش كن. به آنان توصيه كن كه خاموشى گزينند و بحث و جدلهاى بيهوده را رها كنند؛ به يكديگر روى آورند و به ديدن هم بروند؛ زيرا كه اين امور باعث نزديك شدن به من مى شوند. خود را سرگرم تكه پاره كردن يكديگر نكنند؛ زيرا من به جان خودم سوگند ياد كرده ام كه هركس چنين كند و دوستى از دوستان مرا خشمگين سازد، از خدا بخواهم كه در دنيا سخت ترين عذاب را به او بچشاند و در آخرت از زيانكاران باشد. به آنان بگو كه خداوند، نيكوكارِ ايشان را آمرزيده و از بدكارشان گذشت كرده است، مگر كسى كه بدو شرك آورد يا دوستى از دوستان مرا آزار دهد و يا نسبت به او قصد بدى داشته باشد؛ زيرا [در اين صورت ]، خداوندْ او را نمى بخشد تا زمانى كه از اين كارها [يا از اين بدانديشى] دست بردارد و اگر دست برنداشت، روح ايمان از دلش كنده شود و از ولايت و دوستى من خارج گردد و نصيبى در ولايت ما نداشته باشد. پناه مى برم به خدا از اين امر.


۱۰
اهل بيت در قرآن و حديث

شناخت حقوق اهل بيت
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : سوگند به آنكه جانم در دست اوست، هيچ بنده اى را كردارش سود نرساند، مگر در پرتو شناخت حقّ ما.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : چراغ مؤمن، شناخت حقّ ماست و بدترين كورى، [كورى كسى است كه برترى ما را نبيند.
٣ ـ امام على عليه السّلام : ما را حقّى است، اگر داده شديم [چه بهتر] و گرنه بر دنباله اُشتر مى نشينيم [تن به سختى ها مى دهيم]، هر اندازه هم [اين] سفر شبانه [حقّ كشى به درازا كشد.
٤ ـ امام على عليه السّلام : هركس در بستر خود بميرد، در حالى كه حقّ پروردگار خويش و رسول او و حقّ خاندان رسول او را شناخته باشد، شهيدْ مرده است و مزدش با خداى سبحان است و مستوجب ثواب كردار شايسته اى باشد كه نيّت انجام آن را داشته است و نيّت او به جاى شمشير كشيدنش باشد؛ زيرا هر چيزى را عُمرى و سررسيدى است كه از آن فراتر نمى رود.
٥ ـ جابربن يزيد جُعفى: از ابوجعفر محمّد بن على الباقرعليهما السّلام درباره اين سخن خداى ـ عزوجل ـ پرسيدم: «سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه (آنان را) برگزيده بوديم، به ميراث داديم. پس برخى از آنان بر خود ستمكارند
و برخى از ايشان ميانه رو و برخى از آنان در كارهاى نيك به ـ فرمان خدا ـ پيشگام اند».
فرمود: «ستمگرِ از ميان ما كسى است كه حقّ امام را نشناسد و ميانه رو، كسى است كه حقّ امام را مى شناسد و پيشى گيرنده در خوبى ها ـ به اذن خدا ـ همان امام است. جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها، يعنى پيشى گيرنده و ميانه رو (وارد بهشت مى شوند)».
٦ ـ امام صادق عليه السّلام : خداوندـ عزوجل ـ به وسيله پيشوايانِ هدايتِ از خاندان پيامبر ما دينش را آشكار ساخت و به وسيله ايشان راهش را روشن نمود و به واسطه آنان چشمه هاى پنهان دانش خود را گشود. پس از امّت محمّدصلّى الله عليه و آله هركس كه حقّ واجب امامش را بشناسد، مزه شيرين ايمانش را بچشد و به ارزش دلپذيرىِ اسلام خود پى برد. تشويق به پاسداشت حقوق اهل بيت
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : درباره خاندانم خدا را به ياد شما مى آورم. درباره خاندانم خدا را به ياد شما مى آورم .درباره خاندانم خدا را به ياد شما مى آورم.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : شما را به خدا درباره اهل بيتم [حقّ و حرمتشان را پاس داريد].
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : شما را درباره عترتم سفارش به نيكى مى كنم.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من و كتاب خدا و اهل بيتم نخستين كسانى هستيم كه در روز قيامت بر خداى عزيز جبّار وارد مى شويم و سپس امّتم وارد مى شوند. آن گاه از ايشان مى پرسم كه «با كتاب خدا و اهل بيت من چه كرديد؟».
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! خدا را، خدا را درباره اهل بيتم؛ چرا كه آنان پايه هاى دين و چراغهاى تاريكى ها و كان دانش اند.
٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خدايا! اهل بيتم، من آنان را نزد هر مؤمنى به امانت مى سپارم.
٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركس وجود مرا در ميان اهل بيتم حفظ كند [وجود مرا در ميان آنها جستجو كند]، در درگاه الهى به اَمانى دست يافته است.
٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : مرا در ميان اهل بيتم حفظ كنيد.
٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : در ميان اهل بيتم جانشين من باشيد.
١٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : مؤمنان امّت من اهل بيت مرا كه امانت من [در ميان ايشان] هستند تا روز قيامت پاس مى دارند.
١١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركه دوست دارد به عمرش بركت داده شود و خداوند، او را از آنچه عطايش فرموده است، بهره مند سازد، پس نسبت به خانواده ام جانشين خوبى براى من باشد.
١٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : شما پس از من در بابِ اهل بيتم آزموده خواهيد شد.
١٣ ـ ابن عباس: رسول خدا صلّى الله عليه و آله بر منبر رفت و خطبه خواند و مردم گرد او جمع شدند. پس فرمود: «اى گروه مؤمنان! خداوندـ عزوجل ـ به من وحى فرمود كه جانم ستانده خواهد شد [ تا آنجا كه فرمود: ] اى مردم! سخنم را بشنويد و حقّ خيرخواهى و اندرز مرا بشناسيد وپس از من، همچنان كه فرمان داده شده ايد، اهل بيت مرا حفظ كنيد؛ زيرا آنان بستگان و نزديكان و برادران و فرزندان من هستند و شما [در روز قيامت] گرد آمده، نسبت به رفتارتان با ثقلين، مورد سؤال قرار خواهيد گرفت. پس مواظب باشيد كه پس از من با اين دو چه مى كنيد. آنان اهل بيت من اند.
١٤ ـ ابن عباس: چون از حجة الوداع برگشتيم، با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در مسجد آن حضرت نشستيم. حضرت فرمود: « ... اى مردم! خدا را، خدا را درباره عترت و اهل بيت من؛ زيرا كه فاطمه پاره تن من است و دو پسر او دو بازوى من اند، ومن و شوهرش همچون نوريم. خدايا! رحم كن بر كسى كه به آنان رحم كند و نيامرز كسى را كه بر ايشان ستم كند!».
١٥ ـ امام على عليه السّلام ـ در وصيتش ـ : خدا را، خدا را در حقّ فرزندان پيامبرتان. مبادا در حضور شما و در ميان شما به آنان ستمى رود، در حالى كه شما مى توانيد آن ستم را از ايشان دور كنيد.
١٦ ـ امام على عليه السّلام ـ هنگامى كه محمّدبن ابى بكر را استاندار مصر كرد ـ : اى بندگان خدا! اگر پرهيزگار باشيد و اهل بيت پيامبرتان را پاسدارى كنيد، بى گمان خداوند را به بهترين وجهْ عبادت كرده ايد و به نيكوترين شكلْ يادش نموده ايد و به برترين وجهْ سپاسش گفته ايد و به عالى ترين نوع شكيبايى و
شكرگزارى دست يافته ايد و برترين كوشش [در عبادت] را به عمل آورده ايد، هرچند ديگران نمازشان را طولانى تر از شما به جاى آورند و بيشتر از شما روزه بگيرند؛ چرا كه [در اين صورت]، شما از آنان، خداپرواتريد و نسبت به زمامداران، خيرخواه تر.
١٧ ـ امام صادق عليه السّلام : درباره ما همان چيزى را نگهدارى كنيد كه آن بنده شايسته [خضرعليه السّلام ] براى آن دو كودك يتيم ـ كه پدرشان مردى صالح بود ـ نگهدارى كرد. عناوين حقوق اهل بيت ٣ / ١
دوستى قرآن
«بگو: من از شما به ازاى آن [رسالتْ] مزدى نمى خواهم، مگر دوستى كردن با خويشاوندان و هركس نيكى به جاى آورد، براى او در ثواب آن خواهيم افزود . قطعاً خدا آمرزنده و قدردان است».
«بگو: هر مزدى كه از شما خواستم، از آنِ خودتان. مزد من، جز بر خدا نيست و او بر هر چيزى گواه است».
«بگو: براى اين [رسالتْ] مزدى از شما نمى خواهم، مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش در پيش گيرد».
حديث
١ ـ امام صادق عليه السّلام : انصار نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا! ما مردمى گمراه بوديم و خداوند به واسطه تو ما را راهنمايى كرد و تنگدست بوديم و خدا به بركت وجود تو توانگرمان ساخت. بنابراين، از دارايى هاى ما هرچه مى خواهى، از ما بخواه تا به تو دهيم.
پس خداوند ـ عزوجل ـ اين آيه را فرو فرستاد: «بگو: من به ازاى آنْ از شما مزدى نمى خواهم، جز دوستى كردن با خويشاوندان». در اين هنگام امام صادق عليه السّلام دستش را به طرف آسمان بالا برد و چندان گريست كه محاسنش تر شد و فرمود: «سپاس و ستايشْ خداى را كه به ما برترى بخشيد».
٢ ـ ابن عباس ـ درباره آيه شريف : «جز دوستى كردن با خويشاوندان» ـ : سعيد بن جبير گفت: [مقصود]، خويشاوندان خاندان محمّدصلّى الله عليه و آله است.
٣ ـ ابن عباس: چون آيه: «بگو: من براى اين از شما مزدى نمى خواهم، جز دوستى كردن با خويشاوندان» نازل شد، عرض كردند: اى رسول خدا! اين خويشاوندان تو كه دوستى آنان بر ما واجب گشته است، چه كسانى هستند؟ حضرت فرمود: «على و فاطمه و دو پسر اوعليهم السّلام ».
٤ ـ ابن عباس: رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «'من به ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، جز دوستى كردن با خويشاوندان` به اين است كه حافظ من در ميان اهل بيتم باشيد و آنها را به خاطر من دوست بداريد».
٥ ـ جابر: باديه نشينى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله آمد و گفت: اى محمّد! اسلام را به من بشناسان. رسول خدا فرمود: «گواهى مى دهى كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست و محمّد، بنده و فرستاده اوست». باديه نشين گفت: براى اين كار مزدى هم از من مى خواهى؟ فرمود: «نه، به جز دوستى با خويشاوندان».عرض كرد: خويشاوندان خودم يا خويشاوندان تو؟ فرمود: «خويشاوندان من». باديه نشين عرض كرد: بيا تا با تو بيعت كنم. لعنت خدا بر كسى كه تو و خويشاوندانت را دوست نداشته باشد! پيامبرصلّى الله عليه و آله گفت: «آمين».
٦ ـ ابن عباس: پيامبرصلّى الله عليه و آله مرا در پى حاجتى فرستاد و فرمود: «اگر به حاجتت رسيدى،آن گاه على و نسل او را دوست بدار؛ زيرا كه خداوند ـ عزوجل ـ دوست داشتن آنان را بر بندگان واجب فرموده است».
٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كس دوست دارد كه به دستگيره محكم چنگ زند، به دوستى على و اهل بيت من چنگ در زند.
٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه مى خواهد به دستگيره محكم خداوند ـ كه خداى متعال در كتاب خود فرموده است ـ چنگ در زند، پس على بن ابى طالب و حسن و
حسين را دوست بدارد؛ زيرا كه خداوند عرش نشين، آنان را دوست مى دارد.
٩ ـ امام على عليه السّلام : بر شما باد دوست داشتن خاندان پيامبرتان؛ زيرا كه آن حقّ خداست بر گردن شما و موجب حقّ شما بر خدا مى شود. آيا نمى بينيد اين سخن خداى متعال را كه: «بگو: من در ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم مگر دوستى با خويشاوندانم».
١٠ ـ زاذان از على عليه السّلام : «آل حم، در ميان ماست. دوستىِ ما را پاس ندارد، مگر آنكه مؤمن است». سپس اين آيه را خواند: «بگو: من به ازاى اين از شما مزدى نمى طلبم، مگر دوستى با خويشاوندان».
١١ ـ امام على عليه السّلام : آن دستگيره محكم [عروة الوثقى]، دوستى آل محمّدصلّى الله عليه و آله است.
١٢ ـ امام سجادعليه السّلام : حسن بن على پس از كشته شدن على براى مردم سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: «... من از خانواده اى هستم كه خداوند، دوستى آنان را بر هر مسلمانى فرض كرده است. او ـ تبارك و تعالى ـ به پيامبرش فرمود: 'بگو: من به ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوستى با خويشاوندان و هر كس، نيكى به جاى آورد، براى او در ثواب آن خواهيم افزود`. انجام دادن نيكى همان دوستى ما اهل بيت است».
١٣ ـ امام حسين عليه السّلام ـ درباره آيه شريف : «بگو، من به ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوست داشتن خويشاوندانم» ـ : آن خويشاوندى يى كه خداوند به صله [ونگهداشت پيوند آن] فرمان داده و آن را حقّى بزرگ داشته و خير و خوبى را در آن قرار داده، خويشاوندى ما اهل بيت است كه خداوند، حقّ ما را بر هر مسلمانى واجب ساخته است.
١٤ ـ حكيم بن جُبير: از على بن حسين بن على درباره اين آيه: «بگو: من به ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوست داشتن خويشاوندانم» پرسيدم. فرمود: «مقصود، خويشاوندى ما اهل بيت محمّدصلّى الله عليه و آله است».
١٥ ـ ابو ديلم: هنگامى كه على بن الحسين را به اسيرى آوردند و بر روى پلكان (مسجد) دمشق نگهش داشتند، مردى از اهل شام برخاست و گفت: سپاس خدايى را كه شما را بكُشت و ريشه تان را بركَنْد و شاخِ فتنه را قطع كرد.
على بن الحسين عليهما السّلام به او فرمود: «آيا قرآن را خوانده اى؟» مرد گفت: آرى. فرمود: «آيا آل حم را خوانده اى؟» مرد گفت: قرآن خوانده ام؛ امّا آل حم نخوانده ام. حضرت فرمود: «نخوانده اى: 'بگو: من به ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوستى خويشاوندانم`؟». مرد گفت: شماييد آن خويشاوندان؟ فرمود: «آرى».
١٦ ـ سلام بن مستنير: از حضرت باقرعليه السّلام درباره اين سخن خداى متعال: «بگو: من به ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوستى با خويشاوندان» پرسيدم. فرمود: «به خدا سوگند كه اين (دوست داشتن)، فريضه اى است كه خداوند نسبت به اهل بيت محمّد بر عهده بندگان نهاده است».
١٧ ـ عبدالله بن عجلان: امام باقرعليه السّلام درباره آيه: «بگو: من به ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوستى خويشاوندانم» فرمود: «[مقصود]، خويشاوندان ائمّه عليهم السّلام هستند».
١٨ ـ امام باقرعليه السّلام ـ درباره آيه: «بگو: هر مزدى كه از شما خواستم، آن براى شماست» ـ : [يعنى:] اين مزد ـ ى كه عبارت از دوستى خويشاوندان است و من، جز آن چيزى از شما نمى خواهم ـ در حقيقت براى خود شماست؛ زيرا شما به واسطه آن هدايت مى شويد و به خوشبختى مى رسيد و در روز قيامت، از عذاب خدا رهايى مى يابيد.
١٩ ـ فضيل: امام باقرعليه السّلام به مردمى كه گرد كعبه طواف مى كردند، نگاه كرد و فرمود: «در زمان جاهليت (هم) اين گونه طواف مى كردند. در حقيقت، مردم مأمورند كه گِرد آن طواف كنند و سپس سوى ما بيايند و مراتب ولايت و دوستى خود را به اطلاع ما برسانند و يارى و حمايت خود را نسبت به ما اعلام كنند». آن گاه حضرت اين آيه: «دلهاى برخى مردم را به سوى آنان گرايش ده» را قرائت كرد.
٢٠ ـ امام باقرعليه السّلام : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله درگذشت، آل محمّدصلّى الله عليه و آله [از شدت تأثّر و اندوه] طولانى ترين شب را گذراندند [تا آنجا كه فرمود:] در يك چنان حال و هوايى ناگهان يكى بر آنان وارد شد كه خودش را نمى ديدند؛ امّا سخنش را مى شنيدند. او گفت: درود و رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد...! شماييد آن امانت سپرده شده. دوستى شما [بر مردم] واجب است و اطاعت از شما فريضه.
٢١ ـ اسماعيل بن عبدالخالق: شنيدم حضرت صادق عليه السّلام به ابو جعفرِ احول مى فرمايد ـ و من هم مى شنيدم ـ : «به بصره هم رفتى؟» عرض كرد: آرى. فرمود: «استقبال و پذيرش مردم از اين قضيه [امامت و ولايت] را چگونه ديدى؟» عرض كرد: به خدا سوگند كه شمارِ چنين كسانى اندك است. كارهايى كرده اند؛ امّا اندك است. حضرت فرمود: «بر تو باد نوجوانان؛ زيرا اين گروه، به سوى كارهاى خوب بيشتر مى شتابند». سپس فرمود: «مردم بصره درباره اين آيه: 'بگو: من به ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوستى خويشاوندانم`؟». عرض كردم: فدايت شوم! آنها مى گويند: اين آيه درباره نزديكان رسول خداست. فرمود: «اشتباه مى كنند. اين آيه در خصوص ما اهل بيت نازل شده است، درباره على و فاطمه و حسن و حسين، يعنى: اصحاب كساعليهم السّلام ».
٢٢ ـ امام صادق عليه السّلام : گاه انسان مردى را دوست دارد؛ امّا فرزند او را دشمن مى دارد، ليكن خداوند ـ عزوجل ـ جز اين نخواست كه دوستى و محبّت ما را واجب گرداند كه عده اى آن را گرفتند و عده اى رهايش كردند؛ فرموده است: «بگو: من در ازاى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوستى با خويشاوندانم».
٢٣ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه امامان را بدان زيارت مى كنند ـ : پدر و مادرم و جانم فداى شما! به واسطه ولايت و دوستى شماست كه خداوند، نشانه هاى دينمان را به ما آموخت و تباهى هاى دنياى ما را به سامان آورد و به واسطه ولايت و دوستى شماست كه كلمه (توحيد)، كامل گشت و نعمت، تمام شد و جدايى به اتحاد انجاميد و به واسطه ولايت و دوستى شماست كه طاعت [و عباداتِ] واجب پذيرفته مى شود و آن دوستى و محبّتى كه واجب گشته است مخصوص شماست.
٢٤ ـ در دعاى ندبه: آن گاه در كتاب خود، مُزد محمّد ـ صلواتك عليه و آله ـ را دوستى خاندان او قرار دادى و فرمودى: «بگو: من به ازاى اين، مزدى از شما نمى خواهم، جز دوستى خويشاوندان» و نيز فرمودى: «هر مزدى كه از شما مى خواهم، آن [در حقيقت] براى خود شماست». و باز فرمودى: «من براى اين از شما مزدى نمى خواهم، مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش در پيش گيرد». اينان همان راهى هستند كه به تو مى رسد و همان مسيرى هستند كه به خشنودى تو مى انجامد. ٣ / ٢
تمسّك ٢٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : من و اهل بيتم درختى هستيم كه در بهشت است و شاخه هاى آن در دنياست. پس هركه به ما چنگ آويزد، راهى به سوى پروردگارش در پيش گرفته است.
٢٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركه پس از من به عترتم تمسّك جويد، از رستگاران است.
٢٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : امامان پس از من، دوازده نفرند كه نُه نفر آنان از پشت حسين هستند و مهدى اين امّت از ماست. هركه پس از من به ايشان تمسك جويد، هر آينه به ريسمان خدا چنگ زده است و هر كه آنان را ترك گويد خدا را ترك گفته است.
٢٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : به (رشته) فرمانبردارى از امامانتان چنگ زنيد و از فرمانشان سرپيچى نكنيد؛ زيرا كه اطاعت از آنان اطاعت از خداست و نافرمانى كردن از آنها نافرمانى از خدا مى باشد.
٢٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركه دوست دارد كه بر كشتى نجات بنشيند و به دستگيره محكم چنگ آويزد و ريسمان استوار خدا را بگيرد، بايد پس از من على را دوست بدارد و با دشمن او دشمنى كند و امامانِ هدايتگر از نسل او را به پيشوايى بپذيرد ؛ زيرا كه آنان پس از من، جانشينان و اوصياى من و حجّت خدا بر خلق اند و سَروران امّت هستند و پرهيزگاران را به سوى بهشت مى برند. حزب آنان حزب من است و حزب من حزب خداست و حزب دشمنان آنان حزب شيطان است.
٣٠ ـ ابوذر: شنيدم پيامبرصلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام مى فرمايد: «اى على! هر كه شما را دوست بدارد و به دامن شما چنگ زند، هر آينه به دستگيره محكم چنگ زده است».
٣١ ـ امام على عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله به من فرمود: «اى على...! شما حجّت خدا بر خلق او و آن دستگيره محكم هستيد كه هركس بدان چنگ زند، هدايت شود و هركه رهايش كند، گمراه گردد».
٣٢ ـ امام على عليه السّلام : هركه به ما چنگ زند، به ساحل نجات رسد و هر كه رهايمان كند، غرق شود.
٣٣ ـ امام على عليه السّلام : به كجا مى رويد و به كدامين سو منحرفتان مى كنند، در حالى كه علامتها برپاست و نشانه ها آشكار ست و مناره ها بر افراشته است؟! از چه رو، اين چنين سرگشته و گمراه ايد با اينكه عترت پيامبرتان كه زمامداران حق اند و نشانه هاى دين و زبانهاى راستى در ميان شما هستند؟! پس آنان را همچون قرآن، حرمت نهيد و فرمان بريد و به سرچشمه فيض آنان درآييد، آن گونه كه اشتران تشنه كام به آبشخور هجوم مى برند.
٣٤ ـ امام على عليه السّلام : بر شما باد به تقواى الهى و فرمانبرىِ از كسى كه از خدا فرمان مى برد! يعنى: اهل بيت پيامبرتان، همانان كه به دليل اطاعتشان از خدا سزاوارترند كه فرمانشان بريد تا از كسانى كه به دروغ، خود را به حقّ منتسب مى كنند و دَم از آن مى زنند و رو در روى ما ايستاده اند ؛ فضايل ما را به خود مى بندند و همانها را در حقّ ما انكار مى كنند و بر سر غصب حقّ ما، با ما مى ستيزند و ما را از آن كنار مى زنند. البته اينان كيفر آنچه را مرتكب شدند،چشيدند و به زودى (در آخرت) به كيفر اين تبهكارى خود خواهند رسيد.
٣٥ ـ امام على عليه السّلام : به اهل بيت پيامبرتان بنگريد و راه و روش آنان را در پيش گيريد و پيرو ايشان باشيد؛ زيرا كه آنان هرگز شما را از راه راست بيرون نمى برند و هيچ گاه به نابودى نمى كشانند. اگر آنها نشستند، شما نيز بنشينيد و اگر برخاستند، برخيزيد و بر ايشان پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد و از آنها عقب نمانيد كه به هلاكت مى افتيد.
٣٦ ـ امام على عليه السّلام : رايت حقّ در دست ماست. هركه در سايه آن در آيد، او را پناه دهد و هركه به سوى آن بشتابد، رستگار شود و هر كه از آن واپس ماند، نابود شود و هركه از آن جدا گردد، [به وادى هلاكت وضلالت] فرو افتد وهركه بدان چنگ زن،د نجات يابد.
٣٧ ـ امام على عليه السّلام : هركه به دامن ما چنگ زند، به ساحل نجات رسد و هركه جز راه ما را بپيمايد، غرق گردد. براى دوستداران ما فوجهايى از رحمت خداست و براى دشمنان و كينه توزان ما فوجهايى از خشم خدا. راه ما مستقيم است و امر ما باعث هدايت و رستگارى است.
٣٨ ـ امام على عليه السّلام : ـ اميرمؤمنان در نخستين خطبه اى كه پس از بيعتِ مردم با او بر امر خلافت، ابراز فرمود : ـ بدانيد كه نيكانِ خاندان من و پاكانِ نژاد من، در خردسالى بردبارترين مردم اند و در بزرگى، داناترين مردم. بدانيد ما اهل بيتى هستيم كه علم ما برگرفته از علم خداست و به حُكم خدا حُكم مى كنيم و سخن راست را گرفته ايم. پس اگر از ما پيروى كنيد، به واسطه بينش هاى ما، راه را بيابيد
و اگر چنين نكنيد، خداوند با دستهاى ما شما را نابود خواهد كرد. رايتِ حق با ماست. هركه در پى آن حركت كند، به ساحل نجات رسد و هركه از آن عقب ماند، غرق شود. بدانيد كه به واسطه ما انتقام هر مؤمنى گرفته مى شود و به واسطه ما طوقِ خوارى از گردنهايشان باز مى گردد و به ما آغاز مى شود، نه به شما و به ما پايان مى پذيرد، نه به شما.
٣٩ ـ جابر از امام باقرعليه السّلام : آل محمّدعليهم السّلام همان ريسمان خدايند كه ما را به چنگ زدن بدان فرمان داده و فرموده است: «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده مشويد».
٤٠ ـ امام صادق عليه السّلام ـ درباره آيه: «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد» ـ : آن ريسمان، ما هستيم.
٤١ ـ امام صادق عليه السّلام : چه مانعى دارد كه هرگاه مردم با شما سخن گفتند، به آنها بگوييد: ما از همان راهى رفته ايم كه خدا رفته است و همان چيزى را برگزيده ايم كه خدا برگزيده است. خداوند سبحان محمّدصلّى الله عليه و آله را برگزيد و آل محمّد را براى ما گزينش فرمود. پس ما به برگزيدگان از جانب خداى ـ عزوجل ـ تمسّك جسته ايم.
٤٢ ـ امام صادق عليه السّلام : دروغ مى گويد كسى كه مدعى است ما را شناخته؛ امّا به دامن ديگران چنگ آويخته است.
٤٣ ـ يونس بن عبدالرحمن: به امام كاظم عليه السّلام عرض كردم: چگونه موحد باشم ؟ فرمود: «اى يونس! بدعتگذار مباش. كسى كه به رأى خود نظر دهد، هلاك شود و هركه اهل بيت پيامبرش را رها كند، گمراه گردد و كسى كه كتاب خدا و گفتار پيامبرش را فرو گذارد، كافر شود».
٤٤ ـ سويد سايى: امام كاظم عليه السّلام در نامه اى به من نوشت: «قبل از هر چيز لازم است به تو بگويم كه من در همين شبها از دنيا خواهم رفت و از اين بابت نه بى تابم و نه نادِم و نه در آنچه خداوند حُكم كرده و تحقق آن قطعى است، شكّ و ترديد دارم. پس به دستگيره دين، يعنى: آل محمّد ـ صلوات الله عليه و عليهم ـ و به دستگيره استوار، يعنى: اوصياى آنها يكى پس از ديگرى چنگ زن و در برابر آنچه گفتند، تسليم و راضى باش».
گفتنى است: احاديثى كه بر وجوب تمسّك به اهل بيت دلالت دارند، بيش از حدّ تواترند! از جمله حديث ثقلين كه در بخش سوم، فصل اول، عنوان «همسنگ قرآن» گذشت. ٣ / ٣
ولايت ٤٥ ـ زيدبن ارقم: چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله از حجة الوداع برگشت و در غدير خم فرود آمد، دستور داد زير درختها را از خار و خاشاك جارو كردند... . سپس فرمود: «همانا خداوند، مولاى من است و من ولىّ هر مؤمنى هستم». آن گاه دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود: «هركس كه من ولىّ او هستم، اين ولىّ اوست. بار خدايا! دوستدار او را دوست بدار و دشمنش را دشمن».
٤٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركه دوست دارد كه مثل من زندگى كند و مانند من بميرد و به بهشتى كه پروردگارم مرا وعده داده است، وارد شود، پس بايد ولايت على بن ابى طالب و وارثان پاك او را كه پس از من امامان هدايتگر و چراغهاى تاريكى ها هستند بپذيرد؛ چه، آنان هرگز شما را از راه راست به كجراهه گمراهى نمى كشانند.
٤٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركه مى خواهد چون من زندگى كند و مانند من بميرد و به بهشت برينى كه پروردگارم، خدا، با دست [قدرت] خود، آن را نشانده است درآيد، بايد ولايت على بن ابى طالب را بپذيرد و با دوست او دوستى كند و با دشمنش دشمنى و در برابر اوصياى پس از او گردن نهد؛ زيرا كه آنان عترت من و از گوشت و خون من هستند. خداوند فهم و دانش مرا به آنان عطا فرموده است. به خدا شِكوه مى كنم از دست آن امتم كه فضيلت ايشان را منكر شوند و حرمت خويشاوندى من با آنان را نگه ندارند. به خدا سوگند كه اينان فرزند مرا مى كشند، خدا شفاعتم را شامل حال آنان نكناد!
٤٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به على عليه السّلام ـ : هر كه خوشحال مى شود كه خداى ـ عزوجل ـ را ايمن و پاك ديدار كند و از آن وحشت بزرگ [قيامت] اندوهى به دل راه ندهد، بايد ولايت تو و ولايت دو فرزندت حسن و حسين و على بن الحسين و محمّدبن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد و على و
حسن و سرانجام، مهدى را كه آخرين آنهاست، بپذيرد.
٤٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ درباره ائمّه عليهم السّلام ـ : اى پسر عباس! ولايت آنان ولايت من است و ولايت من ولايت خداست. جنگ با آنان جنگ با من است وجنگ بامن جنگ با خدا. آشتى با آنان آشتى با من است و آشتى با من آشتى بودن با خداست.
٥٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ولايت من و ولايت اهل بيت من مايه ايمنى از آتش دوزخ است.
٥١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : عده اى را چه مى شود كه هرگاه در حضور آنان از خاندان ابراهيم ياد مى شود، خوشحال و شادمان مى شوند؛ امّا هر زمان كه نزد آنان از خاندان محمّدصلّى الله عليه و آله نام برده مى شود، ناراحت مى شوند؟! سوگند به آنكه جان محمّد در دست اوست، اگر در روز قيامت، بنده اى با عملِ هفتاد پيامبر حاضر شود، خداوند آنها را از او نپذيرد، مگر اينكه باولايت من و ولايت اهل بيتم خدا را ديدار كند.
٥٢ ـ امام على عليه السّلام : آنان (آل محمّد) بنياد دين و تكيه گاه يقين اند، تندرونده، به سوى ايشان بر مى گردد و واپس مانده، به آنان ملحق مى شود. ويژگى هاى حقّ ولايت (و امامت) در آنهاست و بس و وصيت و وراثت منحصر به آنان است.
٥٣ ـ امام على عليه السّلام : ما را بر عهده مردم، حقّ فرمانبرى و ولايت است و براى اين كار، از خداوند سبحان پاداش نيك خواهند گرفت.
٥٤ ـ امام باقرعليه السّلام : اسلام بر پنج پايه استوار شده است: نماز خواندن، زكات دادن، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا و (پذيرشِ) ولايت ما اهل بيت.
٥٥ ـ امام باقرعليه السّلام : خداوندـ عزوجل ـ اهل بيت پيامبر خود را پاك گردانيد و مزد رسالت را دوستى با ايشان قرار داد و ولايت را براى آنان مقرر داشت و ايشان را اوصيا و دوستان او قرار داد كه پس از وى در ميان امّتش پايدارند. پس اى مردم! در آنچه گفتم، بينديشيد كه خداوندـ عزوجل ـ ولايت و طاعت و دوستى خود را در او نهاده و وى را استنباط كننده علمش و دلايل و حجّتهايش گردانيده است. بنابراين، فقط او را بپذيريد و تنها به او تمسك جوييد تا به واسطه او نجات يابيد و در روز قيامت، حجّت داشته باشيد. راه پروردگارتان ـ عزوجل ـ، جز به واسطه آنان پيموده نمى شود و هيچ ولايتى جز به واسطه آنان به خداى ـ عزوجل ـ
نمى پيوندد. هركه چنين كند، بر خداوند است كه او را گرامى بدارد و عذابش نكند و هر كس كه با چيزى جز آنچه خداوندـ عزوجل ـ بدان فرمان داده، بر او وارد شود، بر خداى ـ عزوجل ـ است كه او را خوار گرداند و عذابش كند.
٥٦ ـ ابوحمزه: حضرت باقرعليه السّلام به من فرمود: « در حقيقت، خدا را كسى بندگى مى كند كه خداشناس باشد؛ امّا كسى كه خداشناس نيست، او را اين گونه [مانند عامه مردم]، گمراهانه مى پرستد». عرض كردم: فدايت شوم! شناخت خدا به چيست؟ فرمود: «باور داشتن خداى ـ عزوجل ـ و باور داشتن رسول او و پذيرش ولايت على عليه السّلام و پيروى از او و از ائمّه هدى عليهم السّلام و پناه بردن به خداى ـ عزوجل ـ از دشمنان آنان. اين است شناخت خداى ـ عزوجل ـ».
٥٧ ـ امام باقرعليه السّلام : هركه به ولايت آل محمّد درآيد، به بهشت رود و هر كه به ولايت دشمنان آنان درآيد، به دوزخ رود.
٥٨ ـ محمّد بن على حلبى: حضرت صادق عليه السّلام درباره آيه: 'پروردگارا!، مرا و پدر و مادرم را و هركس را كه با ايمان وارد خانه من شود بيامرز!` فرمود: «مقصود ولايت است. هركس به ولايت درآيد، به خانه پيامبران عليهم السّلام در آمده است و مقصود از آيه: 'در حقيقت، خدا مى خواهد كه آلودگى را از شما خانواده بزدايد و پاك و پاكيزه تان گرداند` ائمّه عليهم السّلام و ولايت آنان است. هر كه به اين ولايت درآيد، به خانه پيامبرصلّى الله عليه و آله در آمده است».
٥٩ ـ امام صادق عليه السّلام : خداوند، ولايت ما اهل بيت را محور قرآن و محور همه كتابها[ى آسمانى] قرار داد كه قرآنِ استوار، بر گِرد آن مى چرخد و به واسطه آن، همه كتابها ارج يافته اند و به واسطه آن، حقيقت ايمان روشن مى شود. رسول خدا صلّى الله عليه و آله دستور داد كه به قرآن و آل محمّد اقتدا شود، آن گاه كه در آخرين خطبه خود فرمود: «من در ميان شما دو شى ء گرانسنگ بر جاى مى نهم: يكى بزرگ تر و ديگرى كوچك تر؛ امّا بزرگ تر، كتاب پروردگار من است و كوچك تر، عترت يا همان اهل بيت من اند، پس با پاسداشت آن دو مرا پاس داريد؛ زيرا تا زمانى
كه به اين دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد».
٦٠ ـ امام كاظم عليه السّلام : هركه به سوى ولايت ما پيش رود، از دوزخ واپس ماند و هركه از ولايت ما عقب ماند، به سوى دوزخ پيش رود.
٦١ ـ عبدالسلام بن صالح هروى: زمانى كه حضرت رضاعليه السّلام وارد نيشابور شد، من با ايشان بودم. آن حضرت بر قاطر خاكسترى رنگى سوار بود. علماى نيشابور براى استقبال از او بيرون آمده بودند. چون به جانب مرتعه به راه افتاد، آنان لگام قاطرش را گرفتند و گفتند: يابن رسول الله! تو را به حقّ پدران پاكت براى ما حديثى بگو؛ از پدران خويش ـ كه درود خدا بر همه آنان باد!ـ برايمان حديثى بگو. در اين هنگام حضرت سرش را از كجاوه اى كه روى آن پارچه ابريشمى نگارين آويخته بود، بيرون آورد و فرمود: «پدرم موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن على از پدرش على بن الحسين از پدرش حسين، اين سَرور جوانان بهشتى، از پدرش اميرالمؤمنين از رسول خدا صلّى الله عليه و آله برايم حديث كرد كه فرمود: 'جبرئيل، روح الامين، از جانب خداوند پاك و بزرگ مرا خبر داد كه فرمود: اين من ام خدا. معبودى نيست، مگر تنها من. بندگان من! پس مرا بندگى كنيد و هريك از شما با شهادت دادن مخلصانه به اينكه معبودى جز الله نيست، مرا ديدار كند، به حصار من درآيد و هركس به حصار من درآيد، از عذابم ايمن باشد`». عرض كردند: يابن رسول الله! شهادت دادن مخلصانه به خدا چگونه است؟ فرمود: «به اطاعت از خدا و رسول او و ولايت اهل بيتش عليهم السّلام ».
٦٢ ـ امام رضاعليه السّلام : كمال دين، در ولايت ما و بيزارى جستن از دشمن ماست.
٦٣ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه بِدان امامان را زيارت مى كنند ـ : و زمين به نور شما روشن گشت و رستگاران، به واسطه ولايت شما رستگار شدند. به سبب وجود شماست كه راه رضوانِ (الهى) پيموده مى شود و خشم خدا بر كسى است كه ولايت شما را انكار كند. ٣ / ٤
مقدّم داشتن ٦٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! من جلوتر از شما مى روم و شما در كنار حوض [كوثر] بر من وارد مى شويد. آگاه باشيد كه من از شما درباره ثقلين خواهم پرسيد. پس بنگريد كه پس از من با آن دو چه مى كنيد؛ چه، خداوندِ لطيف خبير، مرا خبر داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا اينكه به ديدار من بيايند و من اين امر را از پروردگارم خواستم و او خواهش مرا برآورد. آگاه باشيد كه من در ميان شما اين دو را بر جاى گذاشته ام: كتاب خدا و عترت، يعنى: اهل بيتم را. پس، از آنان پيشى نگيريد كه دچار تفرقه و پراكندگى مى شويد و از آنان عقب نمانيد كه نابود مى شويد و به آنان چيز ياد ندهيد؛ زيرا كه ايشان از شما داناترند.
٦٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! من هشدار دهنده و پيشوا و راهنما و رهبر پس از خود را براى شما مشخص كردم و او برادرم على بن ابى طالب است. او در ميان شما به منزله من در ميان شماست. پس دين خود را از او تقليد كنيد و در همه كارهايتان از وى فرمان بريد؛ زيرا تمام آنچه را كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به من تعليم داده و حكمت الهى، در نزد اوست. بنابراين، از او و از اوصياى پس از او بپرسيد و تعليم گيريد و به آنان چيز ياد ندهيد و بر ايشان پيشى نگيريد و از آنان عقب نمانيد؛ چرا كه آنان با حق هستند و حق با آنان است. نه آنان از حق جدا مى شوند و نه حق از آنان.
٦٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداى متعال ذريّه هر پيامبرى را از پشت خود او قرار داده؛ امّا ذريّه مرا از پشت على بن ابى طالب عليه السّلام ... . پس آنان را پيشرو قرار دهيد و از ايشان جلو نيفتيد ؛ چه، آنان در خردسالى بردبارترين شما هستند و در بزرگى داناترينتان. بنابراين، از آنان پيروى كنيد؛ چرا كه ايشان شما را به گمراهى نمى كشانند و از راه راست بيرونتان نمى برند.
٦٧ ـ عثمان بن حنيف: شنيديم رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد: «اهل بيت من، ستارگان اهل زمين هستند. پس، از آنان جلو نيفتيد و ايشان را جلودار خود سازيد، چرا كه آنان واليانِ پس از من هستند». مردى برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا!كدام اهل بيتت؟ فرمود: «على و فرزندان پاك او».
٦٨ ـ امام على عليه السّلام ـ درخطبه اى راجع به رسول خدا واهل بيت او ـ : خداوند، او [محمّد] را فرستاد تا فرمانش را آشكار سازد و يادش را زنده گرداند و او رسالت خود را با امانت ادا كرد و رهيافته و رستگار، جهان را وداع گفت و پرچم حق را در ميان ما گذاشت. هركه از آن پيشى گيرد، از دين به در رَوَد وهر كه از آن واپس ماند، هلاك شود وهركه همراهىِ آن كند، [به ساحل رستگارى و نجات] برسد.
٦٩ ـ امام على عليه السّلام : هنگامى كه ابوبكر خطبه [خلافت] خواند ـ و آن روز، آدينه بود و مصادف با نخستين روز از ماه رمضان ـ اُبىّ بن كعب برخاست و به او گفت:... آيا نه اينكه مى دانيد رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «شما را درباره اهل بيتم سفارش به نيكى مى كنم. آنان را جلودار خود سازيد و بر ايشان پيشى نگيريد و آنان را فرمانروا سازيد و بر ايشان فرمانروايى و امارت نكنيد...».
در اين هنگام گروهى از مردان انصار برخاستند و به اُبىّ گفتند: رحمت خدا بر تو اى اُبىّ! بنشين؛ تو آنچه را شنيده بودى، گفتى و به پيمانت وفا كردى.
٧٠ ـ امام صادق عليه السّلام : هركس ولايت آل محمّد را بپذيرد وآنان را به سبب خويشاونديشان با رسول خدا صلّى الله عليه و آله بر همه مردم مقدّم دارد، چنين كسى از آل محمّد است؛ چون ولايت آل محمّد را دارد، نه به اين معنا كه در واقع، جزء اين خاندان است، بلكه از آنان است به سبب پذيرش ولايتشان وپيروى كردن از آنها. خداوند در كتاب خود اين گونه حُكم كرده، آنجا كه فرموده است: «و هركس از شما آنان را به ولايت گيرد، از آنان خواهد بود» و ابراهيم عليه السّلام فرمود: «پس هركه از من پيروى كند او از من است وهر كه نافرمانيم كند، بى گمان تو آمرزنده مهربانى». ٣ / ٥
پيـروى ٧١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركس كه خوشحال مى شود مانند من زندگى كند و مانند من از دنيا برود و در بهشت برينى كه پروردگارم آن را كاشته است، ساكن شود، بايد پس از من على را دوست بدارد و دوست او را نيز دوست دارد و به امامان پس از من اقتدا كند؛ زيرا آنان عترت من اند، از طينت من آفريده شده اند و فهم و دانشْ روزى شده اند. واى بر آن دسته از امّت من كه فضل و برترى ايشان را انكار كنند و حرمت خويشاوندى من با آنان رانگه ندارند! خدا شفاعتم را نصيب ايشان نكناد!
٧٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه دوست دارد مانند پيامبران زندگى كند و مرگى چون مرگ شهيدان داشته باشد و در بهشتى كه خداى رحمان كاشته است، ساكن شود، بايد از على پيروى كند و با دوست او دوستى كند و به امامانِ پس از او اقتدا نمايد؛ زيرا كه ايشان عترت من اند و از طينت من آفريده شده اند. بار خدايا! فهم و دانش مرا روزىِ ايشان فرما! واى بر آن دسته از امّت من كه مخالفت آنان كنند! بار خدايا! شفاعت مرا شامل حال اين مردمان مگردان!
٧٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اهل بيت من، حق را از باطل جدا مى كنند و هم ايشان اند آن امامانى كه بايد به آنها اقتدا كرد.
٧٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : آسايش و آسودگى و رحمت و يارى و توانگرى و آسانى و خشنودى و رضوان و گشايش و پيروزى و تقرّب و دوستى خدا و رسول او براى كسى است كه على را دوست بدارد و به جانشينان او اقتدا كند.
٧٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت را درك كند و پيش از قيامش به او اقتدا نمايد و از او و از امامان هدايتگرِ پيش از او پيروى كند و از دشمنان آنان به خداى ـ عزوجل ـ پناه و بيزارى جويد! اينان رفيقان من و گراميترين افراد امّت من در نزد من اند.
٧٦ ـ جابربن عبدالله انصارى: روزى رسول خدا صلّى الله عليه و آله نماز صبح را به جماعت با ما خواند و سپس به طرف ما برگشت و برايمان سخن گفت و فرمود: «اى مردم! هر كه خورشيد را از دست داد، به دامن ماه چنگ زَنَد و هر كه ماه را از دست داد، به فَرقَدان [دوستاره درخشان كه به آنها دو «برادران»نيز مى گويند] تمسّك جويد.
من و ابو ايوب انصارى و انس بن مالك برخاستيم و عرض كرديم: اى رسول خدا! چه كسى خورشيد است؟ فرمود: «من». در اين هنگام رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، براى ما مَثَلى زد و فرمود: «خداى متعال، ما را آفريد و چونان ستارگان آسمان قرارمان داد كه هرگاه ستاره اى غروب كند، ستاره اى ديگر طلوع مى كند. پس من خورشيد هستم و هرگاه بُرده شدم، به ماه چنگ زنيد». عرض كرديم: چه كسى ماه است؟ فرمود: «برادر و وصى و وزيرم و ادا كننده دِينَم و پدر فرزندانم و جانشين من در ميان خانواده ام، على بن ابى طالب».
عرض كرديم: فرقدان كيستند؟ فرمود: «حسن و حسين». سپس حضرت لختى درنگ كرد و آن گاه فرمود: «فاطمه هم (ستاره) زهره است و عترت من، اهل بيتم، با قرآن اند و قرآن با آنان. از هم جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض [كوثر] بر من در آيند».
٧٧ ـ امام رضاعليه السّلام : هر كه خوشحال مى شود كه خدا را بى پرده و حجابى ببيند و خدا نيز بى پرده به او بنگرد، پس ولايت آل محمّد را بپذيرد و از دشمنان آنان بيزارى جويد و از ايشان كه پيشواى مؤمنان هستند، پيروى كند. در اين صورت، چون روز قيامت شود، خداوند بى پرده به او بنگرد و او نيز خدا را بدون پرده و حجاب مشاهده كند. ٣ / ٦
گرامى داشت قرآن
«در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه (قدر و منزلتِ) آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود، در آن خانه ها هر بامداد و شامگاه، او را نيايش مى كنند».
حديث
٧٨ ـ انس بن مالك و بريده: رسول خدا صلّى الله عليه و آله آيه: فى بيوت اذن الله ان ترفع را قرائت كرد. مردى برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! اينها كدام خانه هاست؟ فرمود: «خانه هاى پيامبران». ابوبكر برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! اين خانه ـ خانه على و فاطمه ـ هم جزو آنهاست؟ فرمود: «آرى، از بهترين آنهاست».
٧٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : چهار نفرند كه روز قيامت، من شفيع آنها خواهم بود: كسى كه پس از من فرزندانم را گرامى و محترم بدارد؛ كسى كه نيازهاى آنان را بر آورده سازد؛ كسى كه وقتى آنان به او محتاج شدند، در رفع گرفتارى هايشان بكوشد و كسى كه با دل و زبان خويش آنان را دوست بدارد.
٨٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! اهل بيت مرا در زمان حياتم و پس از من بزرگ داريد و
به آنان احترام گذاريد و برتريشان دهيد.
٨١ ـ امام حسن عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله در پى انصار فرستاد و آنان نزدش آمدند. پيامبر به ايشان فرمود: «اى جماعت انصار! آيا شما را به چيزى راهنمايى نكنم كه اگر به دامنش چنگ زنيد، پس از آن هرگز گمراه نشويد؟». عرض كردند: چرا، اى رسول خدا! فرمود: «اين على، به دوستى من او را دوست بداريد و به احترام من به او احترام نهيد؛ زيرا جبرئيل، از جانب خداى ـ عزوجل ـ به من دستور داد كه اين مطلب را به شما بگويم».
٨٢ ـ ابن عباس: رسول خدا صلّى الله عليه و آله بر منبر رفت و برايمان سخنرانى كرد و مردم جمع شدند. آن حضرت فرمود: «اى مردم! شما [در روز قيامت] گرد آورده خواهيد شد و درباره ثقلين از شما خواهند پرسيد. پس مواظب باشيد كه پس از من با آنان چگونه عمل مى كنيد. آنان اهل بيت من هستند. هر كه ايشان را آزار دهد، مرا آزار داده و هر كه به ايشان ستم كند، به من ستم كرده است. هركه ايشان را خوار دارد، مرا خوار داشته و هر كه ايشان را عزيز شمارد، مرا عزيز شمرده است. هر كه ايشان را گرامى دارد، مرا گرامى داشته و هر كه ايشان را يارى دهد، مرا يارى داده و هر كه ايشان را تنها و بى ياور گذارد، مرا تنها و بى ياور گذاشته است».
٨٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : روز قيامت، هيچ امّتى به پيشگاه خدا وارد نشود كه نزد او گرامى تر از امّت من باشد و نه هيچ خانواده اى كه نزد او گرامى تر از خانواده من باشد. هان! پس درباره ايشان از خدا بترسيد.
٨٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداى متعال را سه حرمت است كه هركس آنها را نگهدارد خداوند، كار دين و دنياى او را حفظ كند و هر كه آنها را نگه ندارد، خداوند، هيچ چيز او را حفظ نكند: حرمت اسلام، حرمت من و حرمت عترتم.
٨٥ ـ امام باقرعليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله در مِنى، اصحاب خود را فرا خواند و فرمود:«... اى مردم! من حرمتهاى خدا را در ميان شما بر جاى مى گذارم: كتاب خدا، عترتم و كعبه، بيت الحرام».
٨٦ ـ امام صادق عليه السّلام : خداى ـ عزوجل ـ را در سرزمينش پنج حرمت است: حرمت رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، حرمت آل رسول خدا ـ صلى الله عليهم ـ حرمت كتاب خداى ـ عزوجل ـ، حرمت كعبه خدا و حرمت مؤمن.
٨٧ ـ امام صادق عليه السّلام : خداى ـ عزوجل ـ را سه حرمت است كه هيچ چيز [در حرمت] مانند آنها نيست: كتاب او كه آن حكمت و نور اوست، خانه او كه آن را قبله مردم قرار داده و روى كردن به غير آن را از هيچ كس نمى پذيرد و عترت پيامبرتان صلّى الله عليه و آله . ٣ / ٧
خُمس قرآن
«بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا و براى پيامبر و براى خويشاوندان [او] و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است».
حديث
٨٨ ـ ابن ديلمى: على بن الحسين عليها السّلام به مردى از اهل شام فرمود: «آيا در سوره انفال نخوانده اى كه: 'بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا و رسول و... است`؟». عرض كرد: چرا. پس شما همانان هستيد؟ فرمود: «آرى».
٨٩ ـ منهال بن عمرو: از عبدالله بن محمّد بن على و على بن الحسين درباره خمس پرسيدم. فرمود: «آن متعلق به ماست». به على عرض كردم: (امّا) خداوند مى فرمايد: «و براى يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان». گفت: «مقصود، يتيمان و بينوايان ماست».
٩٠ ـ امام باقرعليه السّلام ـ درباره آيه: «و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا و رسول و...است» ـ : مقصود، خويشاوندان رسول خداست. خمسْ از آنِ خدا و پيامبر و ماست.
٩١ ـ امام كاظم عليه السّلام : خداوندْ در حقيقت، اين خمس را مختصّ آنان قرار داد و نه براى بينوايان و در راه ماندگان ساير مردم و اين براى آنها به جاى صدقات مردم است [كه بر سادات حرام گرديده] و براى آن است كه خداوند خواسته است ايشان را به سبب خويشاونديشان با رسول خدا صلّى الله عليه و آله از چركهاى [اموال] مردم [يعنى: صدقات و زكات] پاك گرداند و بدين وسيله كرامتشان بخشد. لذا مال مخصوصى را از جانب خود براى آنان مقررّ داشت تا به واسطه آن، بى نياز
شوند و در معرض خوارى و درويشى قرار نگيرند. ٣ / ٨
صله دادن ٩٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركس به يكى از افراد خاندان من احسانى كند، در روز قيامتْ آن را جبران مى كنم.
٩٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه مى خواهد به من توسّل جويد و او را بر من منّتى باشد كه به واسطه آن، روز قيامت شفاعتش كنم، به خاندانم صله دهد و آنان را شاد سازد.
٩٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : در وصف امامان از نسل امام على عليه السّلام ـ : هركس به يكى از شما جفا كند، به من جفا كرده و هركس به شما صله اى دهد، به من صله داده است.
٩٥ ـ امام صادق عليه السّلام : صله دادنِ از اموال خود به آل محمّد را فرو مگذاريد. هر كه داراست به قدر داراييَش [صله دهد] و هر كه نادار است، به فراخور ناداريش. هر كه مى خواهد خداوند، مهم ترين حاجتهايى را كه از خدا مى خواهد، برآورده سازد، از مال خود، آنچه را بيشتر از همه مورد نياز اوست، به آل محمّد و شيعيان آنان صله دهد.
٩٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه قادر نباشد به ما صله دهد، به دوستان نيك ما صله دهد كه همان ثواب صله دادن به ما برايش نوشته مى شود و هر كه قادر نباشد به زيارت ما بيايد، به زيارت دوستان نيك ما برود كه همان ثواب زيارت ما برايش نوشته مى شود.
٩٧ ـ عمربن مريم: از حضرت صادق عليه السّلام درباره آيه: «و آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده است، مى پيوندانند» پرسيدم. فرمود: از آن جمله است صله رحِم و نهايت تأويل آن، صله دادن تو به ماست. ٣ / ٩
صلوات فرستادن ٩٨ ـ ابو سعيد خدرى: عرض كرديم: اى رسول خدا! نحوه سلام گفتنِ [ بر شما] را دانستيم. چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ فرمود: «بگوييد: اللّهم صلّ على محمّد عبدك و رسولك كما صلّيت على آل ابراهيم و بارك على محمّد و على آل محمّد كما باركت على ابراهيم».
٩٩ ـ عبدالرحمن بن ابى ليلى: كعب بن عجره به من برخورد و گفت: نمى خواهى به تو هديه اى دهم كه آن را از پيامبرصلّى الله عليه و آله شنيدم؟ گفتم: چرا، آن را به من بده. گفت: از رسول خدا صلّى الله عليه و آله پرسيديم: اى رسول خدا! بر شما اهل بيت چگونه صلوات فرستيم؟ چون نحوه سلام گفتن بر شما را خداوند به ما تعليم داده است. حضرت فرمود: «بگوييد: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمّد كما صلّيت على ابراهيم و على آل ابراهيم فإنّك حميد مجيد. اللّهم بارك على محمّد و على آل محمّد كما باركت على ابراهيم و على آل ابراهيم انّك حميد مجيد».
١٠٠ ـ امام صادق عليه السّلام : پدرم مردى را ديد كه به كعبه آويخته و مى گويد: اللّهم صلّ على محمّد. پدرم به او فرمود: «اى بنده خدا! آن را ناقص مگو. حقّ ما را ضايع مگردان. بگو: الّلهم صلّ على محمّد و اهل بيته».
١٠١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه نمازى بخواند و در آن بر من و اهل بيتم صلوات نفرستد، نمازش پذيرفته نمى شود.
١٠٢ ـ شافعى:
اى اهل بيت رسول خدا! خداوند، دوستى شما را در قرآنى كه فرو فرستاده واجب ساخته است
در عظمت مقام شما همين بس كه هر كس بر شما صلوات نفرستد، نمازش درست نيست. ٣ / ١٠
ياد كردن ١٠٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هيچ مردمى نيستند كه گرد هم آيند و از فضايل محمّد و آل محمّد ياد كنند، مگر اينكه فرشتگان از آسمان فرود آيند و به انجمن آنان ملحق شوند و با ايشان همسخن گردند و چون پراكنده شوند، فرشتگان به آسمان عروج كنند. پس فرشتگانِ ديگر به آنها گويند: ما از شما رايحه اى استشمام مى كنيم كه تاكنون خوشبوتر از آن نبوييده ايم. آن فرشتگان گويند: ما نزد جماعتى بوديم كه از فضايل محمّد و آل محمّد سخن مى گفتند و ما را از رايحه خود عطرآگين ساختند. آن فرشتگان ديگر گويند: ما را نيز نزد ايشان فرود بريد. آن فرشتگان گويند: آنان متفرق گشتند. آن فرشتگان ديگر گويند: ما را به آنجايى كه اجتماع كرده بودند، فرود بَريد.
١٠٤ ـ امام على عليه السّلام : ياد ما اهل بيت، شفابخش بيمارى ها و ناخوشى ها و درمانگر وسوسه شك است.
١٠٥ ـ امام باقرعليه السّلام : همانا ياد كردن از ما ياد كردن از خداست و ياد كردن از دشمن ما ياد كردن از شيطان است.
١٠٦ ـ امام صادق عليه السّلام : [همانا ياد كردن از ما ياد كردن از خداست]. هرگاه ما ياد شويم، خدا ياد شده است و هرگاه دشمن ما ياد شود، شيطان ياد شده است.
١٠٧ ـ امام صادق عليه السّلام ـ به داوود بن سرحان ـ : اى داوود! سلام مرا به دوستدارانم برسان و به آنان ابلاغ كن كه من مى گويم: رحمت خدا بر آن بنده اى كه با ديگرى گرد آيد و دو نفرى درباره قضيه ما گفتگو كنند كه در اين حال، سومين نفر آنان فرشته اى است كه براى آن دو آمرزش مى طلبد. هيچ دو نفرى گرد هم نيامدند و از ما ياد نكردند، مگر اينكه خداوند متعال، به وجود آنان بر فرشتگان باليد. پس هرگاه گرد هم آمديد، به ذكر مشغول شويد؛ زيرا گردهمايى و مذاكره شما با يكديگر باعث زنده شدن ما مى شود. بهترين مردم بعد از ما كسى است كه درباره كار ما مذاكره كند و به ياد و نام ما فرا خواند.
١٠٨ ـ امام صادق عليه السّلام : برخى از فرشتگان آسمان، يكى دو سه نفر [از اهل زمين] را مى بينند كه مشغول سخن گفتن از فضايل آل محمّد هستند. پس مى گويند: نمى بينيد اين عده را كه با تعداد اندكشان وداشتن دشمنان فراوان، از فضايل آل محمّدصلّى الله عليه و آله ياد مى كنند؟! گروه ديگرى از فرشتگان مى گويند: «اين فضل خداست كه آن را به هركه بخواهد عطا مى كند و خدا داراى فضل بسيار است». ٣ / ١١
ذكر مصايب ١٠٩ ـ احمد بن يحيى اَوْدى به سندش از مُنذِر از امام حسين عليه السّلام : «هيچ بنده اى نيست كه دو چشم او براى ما قطره اى بيفشاند يا دو ديده اش به خاطر ما اشكى بريزد، مگر اينكه خداوند به سبب آن او را يك حقب [هشتاد تا صد سال در بهشت جاى دهد».
احمدبن يحيى اودى گويد: من، حسين بن على عليه السّلام را در خواب ديدم و عرض كردم: مخوّل بن ابراهيم از ربيع بن منذر از پدرش برايم گفت كه شما فرموده ايد: «هيچ بنده اى نيست كه دو چشم او براى ما قطره اى بيفشاند يا دو ديده اش به خاطر ما اشكى بريزد، مگر اينكه خداوند به سبب آن او را يك حقب در بهشت جاى دهد؟». حضرت فرمود: «درست است». عرض كردم: اينك سند [اين حديث] ميان من و شما ساقط گشت [من آن را بى واسطه از شما شنيدم و از اين پس، بدون واسطه از شما روايت مى كنم].
١١٠ ـ حسين بن ابى فاخته: من و ابو سلمه سرّاج و يونس بن يعقوب و فضل بن يسار در خدمت ابو عبدالله جعفر بن محمّدعليهما السّلام بوديم. من عرض كردم: فدايت شوم! من در مجالس اين قوم حاضر مى شوم؛ امّا در دلم شما را ياد مى كنم. چه ذكرى بگويم؟ فرمود: «اى حسين! هرگاه در مجالس آنان حاضر شدى، بگو: 'خدايا! آسايش و شادمانى را نصيب ما فرما!` در اين صورت تو به آنچه بخواهى، مى رسى». عرض كردم: فدايت شوم! من ذكر حسين بن على عليه السّلام مى گويم. در هنگام ذكر او چه بگويم؟ فرمود: «بگو: 'صلى الله عليك يا ابا عبدالله`. اين ذكر را سه بار تكرار كن».
سپس حضرت رو به ما كرد و فرمود: «هنگامى كه ابو عبدالله الحسين عليه السّلام به قتل رسيد، هفت آسمان و هفت زمين و هر آنچه در آنها و در ميان آنهاست و همه بهشتيان و دوزخيان و همه موجودات مرئى و نامرئى براى او گريستند، مگر سه چيز كه برايش گريه نكردند». عرض كردم: فدايت شوم! اين سه چيزى كه بر او گريه نكردند، كدام اند؟ فرمود: «بصره، دمشق و خاندان حَكَم بن ابى العاص».
١١١ ـ امام صادق عليه السّلام : هركس به خاطر خونى كه از ما ريخته شده يا حقّى كه از ما گرفته شده ويا هتك حرمتى كه نسبت به ما يا يكى از شيعيان ما شده باشد، قطره اى اشك بريزد، خداوند متعال، به سبب آن او را يك حقب [هشتاد تا صد سال] در بهشت جاى دهد.
١١٢ ـ بكر بن محمّد اَزدى: امام صادق عليه السّلام فرمود: «آيا باهم مى نشينيد و گفتگو مى كنيد؟». عرض كردم: آرى، فدايت شوم! فرمود: «من اين گونه مجالس را دوست دارم. پس ياد ما را زنده كنيد كه هركس از ما ياد كند يا در حضور او از ما ياد شود و به اندازه پر مگسى اشك از ديدگانش بيرون آيد، خداوندْ گناهان او را بيامرزد، حتى اگَر بيشتر از كف دريا باشد».
١١٣ ـ امام صادق عليه السّلام : هركس در نزد او از ما ياد شود و او بگريد، خداوند، چهره اش را بر آتش حرام گرداند.
١١٤ ـ ابان بن تغلب از امام صادق عليه السّلام : «نفس كشيدن غمديده از براى ستمى كه بر ما رفته، تسبيح است و اندوه او به خاطر ما، عبادت است و پرده پوشى اسرار ما جهاد در راه خداست». سپس حضرت صادق عليه السّلام فرمود: «بايد اين حديث را با طلا نوشت».
١١٥ ـ مسمع بن عبدالملك: حضرت صادق عليه السّلام به من فرمود: «اى مسمع! از زمانى كه اميرالمؤمنين عليه السّلام كشته شد، آسمان و زمين دلسوزانه براى ما مى گريند و فرشتگانى كه براى ما گريه مى كنند، بيشترند [از آسمان و زمين] و از زمانى كه ما كشته شديم، اشك فرشتگان نخشكيده است و هيچ كس از روى دلسوزى، براى ما و به خاطر آنچه بر سر ما آمده است نگريد، مگر اينكه خداوند متعال، پيش از آنكه اشكْ از ديدگانش بيرون آيد، او را رحمت كند و چون اشكهايش بر گونه اش جارى گردد، اگر قطره اى از آن اشكها در جهنم افتد، حرارت آن را فرو نشاند، چندان كه ديگر حرارتى برايش نمانَد و كسى كه
به خاطر [مصائبِ] ما دلى دردمند داشته باشد، هنگام مرگش كه ما را مى بيند، چنان سُرورى به او دست دهد كه تا وقتى در كنار حوض [كوثر] بر ما وارد شود آن سُرور و شادمانى همچنان در قلبش باقى است».
١١٦ ـ امام رضاعليه السّلام : هركس مصيبت ما را به ياد آورد و به خاطر ستمهايى كه بر ما رفته است بگريد، روز قيامت، با ما در يك درجه باشد و هر كه ياد مصيبت ما كند و بگريد و بگرياند، در آن روزى كه چشمها مى گريند، چشم او نگريد و هركس در مجلسى بنشيند كه ياد و نام ما در آن زنده مى شود، در آن روزى كه دلها مى ميرند، دل او نميرد.
١١٧ ـ دعبل خزاعى: در يك چنين روزهايى به خدمت سَرور و مولايم على بن موسى الرضاعليه السّلام رسيدم. ديدم كه همچون شخص اندوهگين دل شكسته اى نشسته است و يارانش گرد او جمع اند. چون مرا ديد، فرمود: «خوش آمدى اى دعبل!خوش آمدى اى آنكه با دست و زبانَت ياريمان مى كنى». سپس برايم جا باز كرد و مرا پهلوى خود نشانيد و آن گاه فرمود: ا«ى دعبل! دوست دارم برايم شعرى بسرايى؛ زيرا اين روزها روزهاى غم و اندوه ما اهل بيت و ايام شادمانى دشمنان ما، به ويژه بنى اميّه بوده است. اى دعبل! هركس در مصيبت ما بگريد و ديگرى را ـ و لو يك نفر ـ بگرياند، پاداش او با خداست. اى دعبل! هركس ديدگانش براى مصيبت ما اشك ريزد و به خاطر آنچه از دشمنانمان به ما رسيده است بگريد، خداوندْ او را در زمره ما محشور فرمايد. اى دعبل! هركس براى مصيبت جدّم حسين گريه كند، خداوند قطعاً گناهان او را مى آمرزد».
١١٨ ـ ائمّه معصومين عليهم السّلام : هركس به خاطر ما بگريد و صد نفر را بگرياند، به بهشت رود. هركس بگريد و پنجاه نفر را بگرياند، به بهشت رود. هركس بگريد و سى نفر را بگرياند، به بهشت رود. هركس بگريد و بيست نفر را بگرياند، به بهشت رود. هركس بگريد و ده نفر را بگرياند، به بهشت رود. هركس بگريد و يك نفر را بگرياند، به بهشت رود و هركس وانمود به گريه كردن هم كند، به بهشت رود.

۱۱
اهل بيت در قرآن و حديث

فضيلت دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام ١ / ١
بنياد اسلام ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اسلام برهنه است وجامه آن حياست وزيورش، وقارومردانگى اش، كردار نيك و ستونش، پارسايى. هر چيزى بنيادى دارد و بنياد اسلام، دوست داشتن ما اهل بيت است.
٢ ـ امام على عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله به من فرمود: اى على، اسلام [به منزله پيكرى] برهنه است كه لباس آن، پرهيزگارى مى باشد و اثاث خانه اش، هدايت و زيورش، حيا و ستونش، پارسايى و قوامش، كردار نيك و بنياد اسلام، دوست داشتن من و دوست داشتن اهل بيت من است.
٣ ـ امام باقرعليه السّلام ـ از پدرش از جدش ـ : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله مناسك حجة الوداع را به پايان برد، بر اشتر خود سوار شد و شروع به گفتن اين جمله كرد: به بهشت
نرود مگر كسى كه مسلمان باشد. ابوذر غفارى رحمه الله برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا، اسلام چيست؟ حضرت فرمود: اسلام برهنه است و جامه اش، پرهيزگارى است و زيورش، حيا و قوامش، پارسايى و جمالش [كمالش] ديندارى و ميوه اش، كردار نيك است. هر چيزى بنيادى دارد و بنياد اسلام، دوست داشتن ما اهل بيت است.
٤ ـ امام على عليه السّلام ـ در خطبه اى كه طىّ آن از خاندان محمّد سخن مى گويد ـ : آنان تكيه گاه هاى اسلامند و پناهگاه هاى امن، به واسطه [پايمردى ايشان، حقّ به جايگاه خود بازگشت و باطل از جايش بركنده و دور شد و زبانش از بيخ قطع گرديد.
٥ ـ امام باقرعليه السّلام : دوست داشتن ما اهل بيت، نظام دين است.
٦ ـ امام باقرعليه السّلام : اسلام بر پنج چيز بنا شده است: بر نماز و زكات و روزه و حج و ولايت و به هيچ چيزى به اندازه ولايت فرا خوانده نشده است. رك : حقوق اهل بيت / عناوين حقوقهم / الولاية ١ / ٢
دوست داشتن اهل بيت، دوست داشتن خداست ٧ ـ امام على عليه السّلام : از رسول خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: من سَرور فرزندان آدم هستم و تو، اى على و امامان پس از تو، سَروران امّت من هستيد؛ هركس ما را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است و هركس ما را دشمن داشته باشد، خدا را دشمن داشته است، هركه با ما دوستى ورزد، با خدا دوستى ورزيده و هركس با ما دشمنى كند، با خدا دشمنى ورزيده است. هركس از ما اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده و هركه از ما نافرمانى كند، خدا را نافرمانى كرده است.
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : هركه حقّ (و مقام) ما را بشناسد و دوستمان بدارد بى گمان خداى تبارك و تعالى را دوست داشته است.
٩ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه كه بدان امامان را زيارت مى كنند ـ : هركه با شما
دوستى كند با خدا دوستى كرده است و هر كه با شما دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است، هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته است و هركه شما را دشمن داشته باشد خدا را دشمن داشته است. ١ / ٣
دوست داشتن اهل بيت، دوست داشتن رسول خداست ١٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خدا را به خاطر نعمتهايش كه به شما مى دهد دوست بداريد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد و اهل بيتم را به خاطر من دوست بداريد.
١١ ـ زيد بن ارقم: در خدمت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودم كه فاطمه عليها السّلام ، در حالى كه جامه اى پشمى به تن داشت و از خانه اش بيرون آمده به اتاق پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله مى رفت، از كنار ما گذشت. فرزندان او حسن و حسين نيز همراهش بودند و على عليه السّلام در پى آنان حركت مى كرد. پيامبرصلّى الله عليه و آله نگاهى به ايشان كرد و فرمود: هركس اينان را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هركس ايشان را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.
١٢ ـ امام باقرعليه السّلام : خدا را دوست بداريد و رسول خدا را به خاطر خدا دوست بداريد و ما را به خاطر رسول خدا صلّى الله عليه و آله دوست بداريد. ١ / ٤
هديه اى الهى ١٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند اسلام را آفريد و براى آن عرصه اى و نورى و حصارى و ياورى قرار داد. عرصه آن قرآن است و نورش، حكمت و حصارش، نيكى و ياورانش، من و اهل بيت من و شيعيان ما هستيم. پس اهل بيت من و شيعيان و ياوران آنان را دوست بداريد؛ زيرا شبى كه مرا به آسمان دنيا بالا بردند و جبرئيل مرا به اهل آسمان معرفى كرد، خداوند محبّت مرا و محبّت اهل بيت من و شيعيان آنها را در دلهاى فرشتگان به وديعت نهاد و اين
محبّت تا روز قيامت در دل هاى آنان سپرده است. سپس [جبرئيل] مرا به سوى زمينيان فرود آورد و مرا به اهل زمين معرفى كرد و خداوندـ عزوجل ـ محبّت من و محبّت اهل بيت من و شيعيان آنها را در دلهاى مؤمنان امّتم به وديعت نهاد. بنابراين، مؤمنان امّتم اين وديعه مرا درباره اهل بيتم تا روز قيامت حفظ مى كنند.
١٤ ـ امام باقرعليه السّلام : من مى دانم كه اين محبّت شما نسبت به ما چيزى نيست كه خود شما آن را ساخته باشيد، بلكه كار خداست.
١٥ ـ امام صادق عليه السّلام : محبّت به ما [اهل بيت] را خداوند از خزانه هايى كه زير عرش اوست و مانند خزانه هاى زر و سيم مى باشند، از آسمان فرو مى فرستد و آن را جز به اندازه نفرستد و جز به بهترين آفريدگان عطايش نكند. اين محبّت را ابرى است، همچون ابرهاى باران زا؛ پس هرگاه خداوند بخواهد آن را به بنده اى كه دوستش مى دارد اختصاص دهد به آن ابر فرمان مى دهد و باران محبّت فرو مى ريزد، همچنان كه ابرهاى باران زا مى بارند و اين باران به جنين در شكم مادرش مى رسد. ١ / ٥
برترين عبادت ١٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : يك روز محبّت ورزيدن به آل محمّد، بهتر از يك سال عبادت است و هركه با اين محبّت از دنيا رود، وارد بهشت شود.
١٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : در سفارش خود به ابوذر ـ : بدان كه نخستين گام عبادت خدا، شناخت اوست... سپس ايمان داشتن به من و اقرار به اينكه خداوندـ عزوجل ـ مرا به سوى همه مردم فرستاد تا آنان را به امر خدا نويد و هشدار دهم و به سوى خدا فرا خوانم وچراغى فروزان هستم؛ سپس دوست داشتن اهل بيت من، كه
خداوند ناپاكى را از ايشان زدود و پاك و پاكيزه شان گردانيد.
١٨ ـ امام على عليه السّلام : بهترينِ نيكيها، محبّت و علاقه به ماست و بدترينِ بديها، دشمن داشتن ماست.
١٩ ـ امام صادق عليه السّلام : بالا دست هر عبادتى عبادتى است و محبّت به ما اهل بيت بالاترين عبادت است.
٢٠ ـ فضيل: به ابوالحسن عليه السّلام عرض كردم: در ميان چيزهايى كه خداوند بر بندگان واجب كرده، برترين چيزى كه مايه تقرّب آنان به خدا مى شود چيست؟ فرمود: برترين چيزى كه بندگان به وسيله آن به خدانزديك مى شوند اطاعت از خدا و اطاعت از رسول او و دوست داشتن رسول خدا و اولوا الامر است. ١ / ٦
دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام از جمله باقيات الصالحات است ٢١ ـ محمّد بن اسماعيل بن عبدالرحمن جعفى: من وعمويم، حصين بن عبدالرحمن به حضور امام صادق عليه السّلام رسيديم. حضرت، عمويم را نزديك خود نشاند و فرمود: اينكه با توست، پسر كيست؟ عرض كرد: پسر برادرم، اسماعيل. فرمود: خدا اسماعيل را رحمت كند و از گناهانش درگذرد، چگونه جانشينى براى او بوده ايد؟ عرض كرد: بعد از او، بهترين چيزى را كه خداوند به ما عطا فرموده، يعنى محبّت به شما را، حفظ كرده ايم. حضرت فرمود: اى حصين، دوستى ما را دست كم نگيريد؛ چرا كه از جمله باقيات الصالحات است. عمويم عرض كرد: اى پسر پيامبر خدا، من آن را دست كم نگرفته ام، بلكه خدا را به خاطر آن سپاس مى گويم. ويژگيهاى دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام ٢ / ١
نشانه حلال زادگى ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! فرزندان خود را با محك محبّت على بيازماييد؛ زيرا على هرگز به گمراهى فرا نمى خواند و از راه راست دور نمى شود. پس، هريك از فرزندان شما على را دوست داشت از شماست وهر كدام او را دشمن داشت، از شما نيست.
٢ ـ امام على عليه السّلام : پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: اى اباذر! هركه ما اهل بيت را دوست دارد پس خدا را بر نخستين نعمت سپاس گويد. ابوذر پرسيد: اى رسول خدا، نخستين نعمت كدام است؟ فرمود: حلال زادگى. ما را دوست نمى دارد، مگر كسى كه حلال زاده باشد.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى على! هر كه مرا و تو را و امامان از نسل تو را دوست دارد پس خدا را برحلال زادگى خود سپاس گويد؛ زيرا ما را دوست ندارد، مگر حلال زاده و ما را دشمن ندارد، مگر حرام زاده.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به على عليه السّلام ـ : كسى از عرب تو را دشمن ندارد، مگر حرام زاده.
٥ ـ امام على عليه السّلام : كافر و زنازاده مرا دوست ندارند.
٦ ـ امام باقرعليه السّلام : هر كه صبح كند و خنكاى محبّت ما را در دلش احساس كند پس خداوند را بر نخستين نعمت سپاس گويد: عرض شد: نخستين نعمت كدام است؟ فرمود: حلال زادگى.
٧ ـ امام صادق عليه السّلام : هركه خنكاى محبّت ما را در دلش يافت، براى مادرش زياد دعا كند؛ زيرا [معلوم مى شود كه] به پدرش خيانت نكرده است.
٨ ـ ابن بكير از امام صادق عليه السّلام : هركس مارا دوست بدارد و در وضعى هم نباشد كه مايه عيب و ننگ او باشد، چنين كسى از مخلصان خداى تبارك و تعالى است. عرض كردم: فدايت شوم، يعنى چه در وضعى نباشد كه مايه عيب و ننگ او باشد؟ فرمود: در نسبش متهم نباشد.
در خبرى ديگر آمده است: زنازاده نباشد.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : به خدا سوگند كه از عرب و عجم ما را دوست ندارند مگر كسانى كه خانواده دار و شريف و اصيل هستند و از اين رو از اينان و آنان ما را دشمن ندارد، مگر كسى كه آلوده و بى نسب باشد.
١٠ ـ عبادة بن صامت: ما فرزندان خود را با محك دوستى على بن ابى طالب عليه السّلام مى آزموديم؛ اگر يكى از آنها را مى ديديم كه على بن ابى طالب را دوست ندارد، مى فهميديم كه از [نطفه] ما نيست و حرام زاده است.
١١ ـ محبوب بن ابى الزناد: انصار مى گفتند: ما حرامزاده بودن افراد را از طريق دشمنى با على بن ابى طالب مى شناختيم.
عيسى بن ابى دُلَف مى گويد برادرش دُلَف ـ كه به مناسبت نام او پدرش را ابودلف مى گفتند ـ از على بن ابى طالب بد مى گفت و او و پيروانش را تحقير مى كرد و آنان را به نادانى نسبت مى داد. يك روز كه در مجلس پدر خود نشسته بود و پدرش حضور نداشت، گفت: اينها مى گويند كه هركس از على
عيب جويى كند حرامزاده است و شما غيرت امير را ـ مقصود او پدرش بود ـ مى دانيد و امكان ندارد به احدى از اهل حرم او گمان بد برده شود، ولى با اين حال من على را دشمن مى دارم! عيسى مى گويد: هنوز اين سخن را تمام نكرده بود كه ابودلف وارد شد و ما با ديدن او به احترامش بلند شديم. او گفت: آنچه را دُلَف گفت، شنيدم. حديث، دروغ نيست و خبرى كه در اين باره وارد شده است، محل اختلاف نمى باشد. به خدا قسم، او (دُلَف) زنا زاده و نطفه حيض است؛ زيرا من بيمار بودم و خواهرم كنيزى را كه متعلق به او بود و من دل بسته اش بودم، نزد من فرستاد. طاقت نياوردم و با او كه حيض بود همبستر شدم و آن كنيز، دُلف را حامله شد و وقتى معلوم شد حامله است، خواهرم او را به من بخشيد.
پس، دشمنى دلف با پدرش و عداوت و مخالفتش با وى ـ كه اظهار تشيّع و علاقه به على مى كرد ـ به آنجا رسيد كه بعد از مرگ پدرش، از او بدگويى مى كرد. ٢ / ٢
شرط توحيد ١٢ ـ جابربن عبدالله انصارى: باديه نشينى نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، آيا بهشت، بهايى دارد؟ فرمود: آرى. عرض كرد: بهايش چيست؟ فرمود: كلمه لااله الاالله كه بنده صالح آن را از روى اخلاص بگويد: عرض كرد: اخلاص آن چيست؟ فرمود: عمل كردن به آنچه براى آن فرستاده شده ام و دوست داشتن اهل بيت من. عرض كرد: دوست داشتن اهل بيت شما، از حقوق اين كلمه است؟ فرمود: آرى، دوست داشتن آنان بزرگ ترين حقّ آن است.
١٣ ـ امام على عليه السّلام : «لا اله الا الله» شروطى دارد كه من و فرزندانم از جمله شروط آن هستيم.
١٤ ـ اسحق بن راهوَيه: هنگامى كه ابوالحسن الرضاعليه السّلام به نيشابور رسيد و خواست كه آنجا را به قصد رفتن نزد مأمون ترك گويد، راويان حديث، گردش را گرفتند و عرض كردند: اى پسر پيامبر خدا، از پيش ما مى روى و برايمان حديثى كه از محضرتان فيضى بريم، نمى گويى؟! حضرت كه در كجاوه نشسته بود سرش
را بيرون آورد و فرمود: از پدرم، موسى بن جعفر شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، جعفر بن محمّد شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، محمّد بن على شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، على بن الحسين شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، حسين بن على بن ابى طالب شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب شنيدم كه مى فرمايد: از رسول خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: از جبرئيل شنيدم كه مى فرمايد: از خداوند جلّ جلاله شنيدم كه مى فرمايد: (كلمه) لا اله الا الله حصار من است و هركس وارد حصار من شود از عذابم در امان است. اسحاق مى گويد: چون شتر به راه افتاد حضرت با صداى بلند به ما فرمود: امّا اين شرط هايى دارد و من از شرط هاى آن هستم. ٢ / ٣
نشانه ايمان ١٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : پروردگارم با من عهد بست كه ايمان هيچ بنده اى را نپذيرد، مگر آنكه با محبّت اهل بيت من همراه باشد.
١٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هيچ بنده اى ايمان نياورده باشد، مگر آن گاه كه مرا از خودش بيشتر دوست داشته باشد و كسان مرا بيشتر از كسان خودش و خاندان مرا بيشتر از خاندان خودش و مرا بيشتر از خودش.
١٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ايمان كامل نشود مگر با دوست داشتن ما اهل بيت.
١٨ ـ امام على عليه السّلام : هان! هيچ بنده اى از بندگان خدا نيست كه خداوند دلش را براى ايمان خالص كرده باشد مگر اينكه دوستى ما را در دلش مى يابد و لذا ما را دوست مى دارد و هيچ بنده اى از بندگان خدا نيست كه خداوند بر او خشم گرفته باشد مگر اينكه دشمنى با ما را در دلش مى يابد و از اين رو ما را دشمن مى دارد. بنابراين، دوستدار ما، چشم به راه رحمت است و گويى درهاى رحمت به رويش گشوده شده است و كينه توز ما، بر لبه پرتگاهى در حال ريزش است كه با آن، در آتش دوزخ فرو مى افتد. پس، گوارا بادا اهل رحمت را، رحمتشان و نابود بادا جايگاه دوزخيان .
١٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركه على را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است و هر كه مرا دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است؛ تو را (اى على) جز مؤمن، دوست ندارد و كسى جز كافر يا منافق، دشمنت نمى دارد.
٢٠ ـ امام على عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله به من فرمود كه مرا جز مؤمن، دوست ندارد و جز منافق، كسى دشمنم نمى دارد.
٢١ ـ امّ سلمة: شنيدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام مى فرمايد: مؤمن، تو را دشمن نمى دارد و منافق، دوستت نمى دارد.
٢٢ ـ ابوذر: شنيدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام مى فرمايد: خداوند از مؤمنان بر محبّت تو پيمان گرفته است و از منافقان بر بغض نسبت به تو. اگر بينى مؤمن را قطع كنى، باز تو را دشمن نخواهد داشت و اگر دينارها به پاى منافقان بريزى، باز هم دوستت نخواهند داشت. اى على، تو را دوست ندارد، مگر مؤمن و تو را دشمن نمى دارد، مگر منافق.
٢٣ ـ امام على عليه السّلام ـ در حكمتى از حكمت هايشان ـ : اگر با همين شمشيرم بر بينى مؤمن كوبم كه با من دشمن شود، دشمن نشود و اگر همه دنيا را به پاى منافق ريزم كه مرا دوست بدارد، باز هم دوست نخواهد داشت و اين از آن روست كه حكم خدا بر زبان پيامبر امّى صلّى الله عليه و آله گذشت كه فرمود: اى على، هيچ مؤمنى با تو دشمنى نكند و هيچ منافقى دوستدار تو نشود.
٢٤ ـ امام باقرعليه السّلام : دوست داشتن ما، ايمان است و دشمن داشتنمان، كفر.
٢٥ ـ امام باقرعليه السّلام : بدانيد ـ اى ابو ورد و اى جابر ـ كه اگر تا قيام قيامت دل هر مؤمنى رابشكافيد،در آن جزمحبّت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام را نخواهيد يافت و اگر تا قيام قيامت دل هر كافرى را بشكافيد، در آن جز اين نخواهيد يافت كه اميرالمؤمنين على را دشمن مى دارد؛ چرا كه خداى متعال از زبان محمّدصلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: هيچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هيچ كافر يا منافقى
دوستدار تو نمى شود «و آن كس كه ظلمى بر دوش كشد، نوميد ماند». امّا ما را به اعتدال دوست بداريد تا هدايت ورستگار شويد، ما را اسلامى دوست بداريد.
٢٦ ـ امام باقرعليه السّلام : هر كه مى خواهد بداند كه اهل بهشت است [يا نه]، دوستى و محبّت ما را به قلبش عرضه كند، اگر آن را پذيرفت، مؤمن است.
٢٧ ـ على بن محمّد بن بشر: در خدمت محمّد بن على نشسته بودم كه سواره اى از راه رسيد و شترش را خواباند و سپس جلو آمد و نامه اى به آن حضرت داد. چون حضرت نامه را خواند، فرمود: مهلّب از ما چه مى خواهد؟! به خدا سوگند كه امروز نه دنيايى در دست ماست و نه قدرتى داريم. او گفت: خدا مرا فداى شما كند، هر كه دنيا و آخرت را بخواهد، نزد شما خاندان است. حضرت فرمود: هر چه خدا بخواهد. بدانيد كه هركس به خاطر خدا، ما را دوست بدارد خداوند به واسطه اين محبّت به ما، او را سود بخشد و هر كه ما را براى غير خدا دوست بدارد، خداوند هر طور بخواهد، عمل خواهد كرد. دوست داشتن ما اهل بيت چيزى است كه خداوند آن را در (صفحه) دل بنده رقم مى زند، پس هركس كه خداوند اين محبّت را در دل او رقم زند، كسى نمى تواند آن را پاك كند. نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: «در دل اينهاست كه خدا ايمان را نوشته و آن را با روحى از جانب خود تأييد كرده است» تا آخر آيه. بنابراين، دوست داشتن ما اهل بيت [از بُن] ايمان است. ٢ / ٤
نخستين چيزى كه در روز قيامت از آن سؤال مى شود ٢٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : نخستين چيزى كه درباره آن از بنده سؤال مى شود، محبّت به ما اهل بيت است.
٢٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : در روز قيامت، هيچ بنده اى قدم از جاى خود برندارد، تا اينكه درباره چهار چيز از او سؤال شود: از عمرش كه در چه راه صرف كرده است، از بدنش كه در چه راه آن را فرسوده است، از مالش كه در چه راه خرج كرده و از كجا به دست آورده است و از محبّت به ما خاندان.
٣٠ ـ ابو برزه: رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: [در روز قيامت] هيچ بنده اى قدم از جاى خود بر ندارد تا اينكه درباره چهار چيز از او سؤال شود: از جسمش كه در چه راه آن را فرسوده است، از عمرش كه در چه راه صرف كرده است، از مالش كه از كجا آورده و در چه راه خرج كرده است و از محبّت نسبت به ما خاندان، عرض شد: اى رسول خدا! نشانه دوست داشتن شما چيست؟ حضرت دست خود را بر شانه على زد.
٣١ ـ حنان بن سدير: پدرم به من گفت: نزد جعفر بن محمّدعليهما السّلام بودم. آن حضرت غذايى در برابرم نهاد كه هرگز غذايى مانند آن نخورده بودم. پس به من فرمود: اى سدير! غذاى ما را چگونه يافتى؟ عرض كردم: پدر و مادرم فدايت اى پسر پيامبر خدا، تاكنون چنين غذايى نخورده ام و گمان هم نمى كنم كه ديگر غذايى مانند آن بخورم. آن گاه چشمانم پر از اشك شد و گريستم. فرمود: اى سدير! چرا گريه مى كنى؟ عرض كردم: يابن رسول الله، آيه اى از كتاب خدا را به ياد آوردم. فرمود: كدام آيه؟ عرض كردم: اين آيه «سپس در آن روز از نعمت بازخواست مى شويد». مى ترسم اين غذا جزو همان نعمتى باشد كه خداوند درباره آن بازخواست مى كند. حضرت خنده اى كرد به طورى كه دندانهاى عقلش نمايان شد، سپس فرمود: اى سدير، از تو، نه درباره خوراك لذيذ سؤال خواهد شد و نه درباره جامه نرم و نه درباره بوى خوش، بلكه اينها براى ما آفريده شده و ما براى استفاده از آنها خلق شده ايم و ما بايد در آنها به طاعت خدا عمل كنيم. عرض كردم: پدر و مادرم فدايت اى پسر پيامبر خدا، پس آن نعمت كدام است؟ فرمود: دوستى على و عترت او؛ در روز قيامت خداوند مى پرسد: در برابر نعمت دوستى على و عترت او كه آن را به شما عطا كردم چگونه شكر مرا به جا آورديد.
تربيت فرزندان بر دوستى اهل بيت عليهم السّلام ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : فرزندان خود را دوستدار من ودوستدار اهل بيتم وقرآن بار آوريد.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : فرزندان خود را با سه خصلت بار آوريد: دوست داشتن پيامبرتان، دوست داشتن اهل بيت او و قرآن خواندن؛ زيرا در آن روزى كه سايه اى جز سايه خدا نيست، حاملان قرآن به همراه پيامبران و برگزيدگان او در سايه خدا هستند.
٣ ـ ابو زبير مكّى: جابر را ديدم كه عصا زنان در كوى و برزن انصار و در انجمنهاى آنان مى گشت و مى گفت:... اى گروه انصار، فرزندان خود را دوستدار على بار آوريد و هريك نپذيرفت در حال مادر او بينديشيد.
٤ ـ ابو زبير و عطيّه عوفى و جوّاب: هريك جداگانه گفته اند: جابر را ديدم كه تكيه زنان بر عصاى خويش در كوچه هاى مدينه و محل تجمع مردم مدينه مى گردد و اين خبر را روايت مى كند[١] و سپس مى گويد: اى گروه انصار، فرزندان خود را دوستدار على بار آوريد و هر كدام آنها نپذيرفت بايد در حال مادر او انديشه كرد.
٥ ـ امام صادق عليه السّلام : اى گروه شيعيان، به فرزندانتان اشعار عبدى را بياموزيد؛ چه او بر دين خداست. اينك نمونه هايى از اشعار عبدى:
آيا پرسشت از نشان خانه ويران يار، درد ناخوش عشقت را درمان مى كند؟!
و يا سوز دلت را در آن روز كه فراق دوست نزديك مى شود قطره هاى ريزان اشكت، فرو مى نشاند؟!
هيهات ، عشق برانگيخته را پايان نمى بخشد دورى دوستى كه رفته و ديگر باز نمى گردد.
اى پيشاهنگ قبيله! چشمان اشكبار، قبيله را از آب وگياه بى نياز مى كند
تا آنجا كه مى گويد:
اى شترسوارى كه گامهاى مركب نيرومندت پهناى دشت را به تقريب و جنب [دو نوع از راه سپردن شتر تند و كند] در مى نوردد. و در فزار غزال خوش خط و خال را مى گيرد و در نشيب شاهين تيز بال را خسته مى كند.
و بادهاى سهمگين را چون اشتران خسته و رنجور بيابان پشت سر مى گذارد،
درود مرا به قبرى كه در نجف است و بهترين انسان از عرب و عجم را در بردارد برسان.
و در آنجا، شعار خدايى تو، فروتنى در برابرش باشد و بهترين وصّى و داماد بهترين پيامبر را ندا ده.
تا آنجا كه مى گويد:
تو كسى نيستى مگر برادر و ياور آن [پيامبر] راهنما و آشكار كننده حقّى و ستايش شده كتابها [ى آسمانى] .
تو همسر پاره تن پيغمبر، زهرايى و تنها نگهبان او و پدر فرزندان بزرگوار اويى.
فرزندانى كه در راه خدا سختكوشند و از او يارى مى جويند و بدو معتقدند و براى همو كار مى كنند.
و چنان راهنمايانى هستند كه اگر شب ديجور گمراهى همه جا را فرا گيرد شبروان را بهتر از هر كوكب و شهابى راهنمايى مى كنند.
از آن روز كه مهر خود را به پاى آنان ريختم مرا رافضى خواندند و اين بهترين لقبى است كه بدان خوانده مى شوم!
درود خداى عرش نشين، پيوسته و هماره، بر فرزند غمگسار فاطمه باد.
و آن دو فرزندى كه يكى به زهر ستم نابهنگام مرد و آن ديگرى كه با گونه خاك آلود به خاك رفت.
و پس از وى، بر آن عبادت پيشه پارسا، سجّاد و آن گاه بر شكافنده دانش كه به غايت طلب نزديك شد.
و سپس بر جعفر و فرزندش موسى و آن گاه بر امام نيكوكار حضرت رضا و جواد عابد كوشا.
و بر عسكريين و مهدى كه قائم آنان و صاحب امر است و جامه هاى پاك و سپيد هدايت به تن دارد، همو كه زمين آكنده شده از ظلم و بيداد را از عدل و داد مى آكند و گمراهان و شرآفرينان را سركوب مى كند.
پيشواى دليران بى باك و رزمنده اى است كه براى بركندن گياهان هرزه به پيكار سركشان مى روند.
نمونه ديگرى از اشعار عبدى:
اى سَروران من، اى فرزندان على، اى آل طه و اى آل «صاد».
كيست كه با شما برابرى كند، شمايانى كه نمايندگان خدا در زمين هستيد؟!
شما ستارگان راهنمايى هستيد كه خداوند هر رهجويى را به واسطه آن راه مى نمايد.
اگر رهبرى شما نبود ما گمراه مى شديم وراه از بيراهه بازشناخته نمى شد.
پيوسته عمر خويش را با مهر شما مى گذرانم و با دشمنان شما دشمنى مى ورزم.
توشه اى جز مهر شما ندارم و اين بهترين رهتوشه است.
مهر شما اندوخته من است كه در پهنه قيامت بدان تكيه مى كنم.
دوستى شما و بيزارى از آنكه دشمن شماست اعتقاد من است. تشويق به ايجاد محبّت اهل بيت در دلهاى مردم ١ ـ امام صادق عليه السّلام : رحمت خدا بر آن بنده اى كه ما را محبوب مردم گرداند وكارى نكند كه مبغوض مردم شويم.
٢ ـ امام صادق عليه السّلام : رحمت خدا بر آن بنده اى كه دوستى مردم را به سوى ما بكشاند؛ احاديثى را كه مى پذيرند، برايشان بگويد و آنچه را انكار مى كنند، وانهد.
٣ ـ علقمه: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: فدايت شوم، مرا نصيحت و سفارشى فرما. حضرت فرمود: سفارش مى كنم تو را به تقواى الهى و پارسايى و عبادت وطول دادن سجده واداى امانت و راستگويى وحسن همسايگى. با كسانشان رفت و آمد كنيد و از بيمارانشان عيادت كنيد و در تشييع جنازه هايشان حاضر شويد. براى ما زيور باشيد و مايه زشتى ما نباشيد؛ كارى كنيد كه مردم دوستمان بدارند و كارى نكنيد كه مبغوض آنها واقع شويم؛ همه محبتها را به سوى ما بكشانيد و هرگونه زشتى را از ما بگردانيد؛ هر خوبى كه در حقّ ما گفته شود ما اهل آن هستيم و هر بدى كه درباره ما گفته شود نه چنانيم. ما را در كتاب خدا حقّى است و با پيامبر خدا خويشاونديم و پاك زاده شده ايم. اين چنين بگوييد. نشانه هاى دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام ٥ / ١
سختكوشى در كار و عمل ١ ـ امام على عليه السّلام : من با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و خاندانم و دو فرزندم در كنار حوض (كوثر) هستيم؛ پس هر كه ما را مى خواهد بايد به سخن ما چنگ زند و به كردار ما عمل كند.
٢ ـ حمّاد بن لحّام از حضرت صادق عليه السّلام نقل مى كند كه پدرش فرمود: فرزندم! تو هم اگر بر خلاف عمل من رفتار كنى فردا [ى قيامت] با من در يك منزل فرود نخواهى آمد. سپس فرمود: خداوند ـ U ـ نپذيرفته است كه مردمى ولايت و دوستى عده اى را بپذيرند و بر خلاف كردار آنها عمل كنند و با اين حال، روز قيامت با آنها هم منزل [و درجه] شوند؛ به خداوند كعبه سوگند كه هرگز چنين نشود.
٣ ـ امام على عليه السّلام : هر كه ما را دوست دارد بايد به كردار ما عمل كند و رداى پارسايى در بركند.
٤ ـ امام على عليه السّلام : هر كه ما را دوست دارد، بايد به كردار ما عمل كند و از پارسايى
مدد گيرد ؛ چرا كه آن، بهترين مددكار در امر دنيا و آخرت است.
٥ ـ امام صادق عليه السّلام : من و پدرم عليه السّلام بيرون آمديم تا اينكه به ميان قبر و منبر [رسول خدا رسيديم. جمعى از شيعيان در آنجا بودند. پدرم به آنها سلام كرد و آنها جواب سلامش را دادند. آن گاه پدرم فرمود: به خدا سوگند كه من بوى شما و روح شما را دوست دارم؛ پس با پارسايى و كوشيدن در عمل خود مرا در اين محبّت يارى رسانيد و بدانيد كه ولايت (و دوستى) ما جز با پارسايى و كوشش به دست نمى آيد، هر كدام از شما بنده اى را به امامت گيرد بايد به كردار او عمل كند.
٦ ـ امام مهدى عليه السّلام ـ در نامه اى از آن حضرت به شيخ مفيد ـ : هريك از شما بايد كارى كند كه به محبّت ما نزديك شود و از كارى كه او را به نفرت و خشم ما نزديك مى سازد دورى كند؛ زيرا كه قضيه [ظهور] ما ناگهانى و بى خبر اتفاق مى افتد به طورى كه ديگر نه توبه اى به حالش سودمند مى افتد و نه پشيمانى از گناه، از كيفر ما مى رهاندش.
رك: بخش هفتم / سفارشهاى اهل بيت / سختكوشى در كار و عمل . ٥ / ٢
دوست داشتن دوستداران اهل بيت ٧ ـ حَنَش بن مُعتَمر: بر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام وارد شدم و عرض كردم: سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد اى اميرالمؤمنين، چگونه روز خود را به شب رساندى؟ فرمود: روز خود را به شب رساندم در حالى كه دوستدار خود را دوست مى دارم و دشمنم را دشمن و دوستدار ما در حالى روز خود را به شب مى رساند كه نسبت به رحمت خداوند كه در انتظار آن است، شادمان مى باشد و دشمن ما در حالى روز خود را به شب مى رساند كه بناى كار خود را بر لبه پرتگاهى در حال ريزش مى سازد و آن لبه، او را در آتش فرو مى افكند و درهاى رحمت به روى اهل آن گشوده شده است. پس اهل رحمت را رحمتشان گوارا باد و هلاكت و دوزخ، ارزانى دوزخيان باد.
اى حنش! هر كه خوشحال مى شود بداند كه آيا دوستدار ماست يا دشمن
ما دلش را بيازمايد، اگر دوست ما را دوست داشته باشد، دشمن ما نيست و اگر دوست ما را دشمن داشته باشد دوستدار ما نمى باشد. خداوند متعال از دوستدار ما بردوستى ما پيمان گرفته ودر لوح محفوظ نام دشمن ما را نوشته است. ماييم برگزيدگان[خدا] وپيشتازان ما [به سوى حوض كوثر پيشتازان پيامبرانند.
٨ ـ امام على عليه السّلام : هركه خدا را دوست داشته باشد، پيامبر را نيز دوست مى دارد و هركه پيامبر را دوست داشته باشد، ما را نيز دوست مى دارد و هركه ما را دوست داشته باشد، شيعيان ما را نيز دوست دارد.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : هركه دوستدار ما را دوست بدارد، هرآينه ما را دوست داشته است. ٥ / ٣
دشمن داشتنِ دشمن اهل بيت ١٠ ـ صالح بن ميثم تمّار (رحمه الله): در كتاب ميثم رضي الله عنه ديدم كه مى گويد: شبى را در خدمت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام بوديم. آن حضرت به ما فرمود: هيچ بنده اى نيست كه خداوند دلش را براى ايمان صاف و خالص كرده باشد مگر اينكه محبّت ما را در قلبش احساس مى كند وهيچ بنده اى نيست كه خداوند از او در خشم و ناخشنودى باشد مگر اينكه در قلبش نسبت به ما احساس بغض مى كند. بنابراين، ما از اينكه مؤمن دوستمان مى دارد شاد مى شويم و دشمنى كسى را كه با ما بغض مى ورزد مى دانيم. دوستدار ما از رحمت خداوند كه به واسطه محبّت ما هر روز انتظار آن را مى كشد شادمان است و دشمن ما بناى خود را در لبه پرتگاهى در حال ريزش پى ريزى مى كند كه اين لبه، او را در آتش دوزخ فرو مى افكند و درهاى رحمت به روى اهل رحمت گشوده شده است؛ پس گوارا باد اهل رحمت را، رحمتشان و نابود باد جايگاه اهل دوزخ. هر بنده اى كه خداوند در دل او خيرى قرار داده باشد هرگز در دوست داشتن ما كوتاهى نمى كند و كسى كه دشمن ما را دوست بدارد هيچ گاه ما را دوست نخواهد داشت. اين دو در يك قلب با هم جمع نمى شوند و «خدا براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهاده است» كه با اين يكى عده اى را دوست بدارد و با آن ديگرى دشمن آنها را. كسى كه ما را دوست مى دارد اين محبّت نسبت
به ما را، همچون زر نابى كه در آن ناخالصى نيست، خالص مى گرداند.
ماييم برگزيدگان [خدا] و پيشتازان ما (به سوى حوض كوثر) پيشتازان پيامبرانند؛ من وصى پيامبران هستم، من حزب خدا و رسول او هستم و آن گروه سركش و ياغى حزب شيطانند. پس هركه دوست دارد حال خود را درباره محبّت ما بداند دلش را بيازمايد، اگر در آن نسبت به كسى كه مردم را بر ضد ما مى شوراند احساس دوستى كرد، بداند كه خدا و جبرئيل و ميكائيل دشمن او هستند و خداوند دشمن كافران مى باشد.
١١ ـ ابوجارود از امام باقرعليه السّلام ـ درباره آيه «خدا براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهاده است» ـ : على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود: دوست داشتن ما و دوست داشتن دشمن ما، در دل يك انسان با هم جمع نمى شوند [زيرا خداوند براى هيچ مردى در درونش، دو دل ننهاده است كه با اين يكى دوست بدارد و با آن يكى دشمن بدارد. دوستدار ما دوستيش را نسبت به ما خالص مى گرداند همان گونه كه طلا با آتش خالص مى گردد و ناخالصيش گرفته مى شود. پس، هركه مى خواهد محبتش را نسبت به ما بداند دل خود را بيازمايد، اگر در كنار محبّت ما دشمن ما را نيز دوست داشت بداند كه نه او از ماست و نه ما از اوييم و خدا و جبرئيل و ميكائيل دشمن اوست و خداوند دشمن كافران مى باشد.
١٢ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در جواب كسى كه عرض كرد: فلانى شما را دوست مى دارد منتهى در برائت از دشمن شما ضعيف است ـ : هيهات؛ دروغ مى گويد كسى كه دم از محبّت ما مى زند، ولى از دشمن ما بيزارى نمى جويد. ٥ / ٤
آماده شدن براى بلا و گرفتارى ١٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به ابو سعيد خدرى كه از تهيدستى خود به آن حضرت شكايت كرد ـ : شكيبا باش اى ابو سعيد؛ زيرا فقر به جانب كسانى از شما كه مرا دوست دارند شتابنده تر مى آيد از حركت سيل بر بالاى درّه و از بالاى كوه به پايين آن.
١٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ در جواب ابوذر كه عرض كرد : من شما اهل بيت را دوست دارم ـ : خدا را، خدا را، پس پوششى در برابر فقر آماده كن؛ زيرا فقر به سوى كسى كه ما را دوست دارد، شتابنده تر حركت مى كند تا شتاب سيل از بالاى تپه به پايين آن.
١٥ ـ ابن عباس: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله نيازمند شد. اين خبر به گوش على عليه السّلام رسيد و از خانه بيرون رفت تا بلكه كارى پيدا كند و از طريق آن چيزى به دست آورد و براى پيامبرصلّى الله عليه و آله بفرستد. آن حضرت به باغ مردى يهودى رفت و در برابر دريافت هفده دانه خرما، هفده دلو آب برايش از چاه كشيد. مرد يهودى على عليه السّلام را در گرفتن هفده خرماى انباشته [در ظرف خرما] مخير كرد و على آنها را براى پيامبرخدا صلّى الله عليه و آله آورد. پيامبر فرمود: اينها از كجاست، اى ابو الحسن؟ عرض كرد: اى پيامبر خدا، مطّلع شدم كه شما نيازمند شده ايد و من در جستجوى كار بيرون رفتم تا برايتان غذايى فراهم آورم. رسول خدا فرمود: پس عشق و محبّت به خدا و رسول او تو را به اين كار وا داشت؟ على عرض كرد: آرى، اى پيامبر خدا. پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: به خدا سوگند، هيچ بنده اى نيست كه خدا و رسول او را دوست داشته باشد، مگر اينكه فقر به سوى او شتابنده تر مى رود تا سرعت حركت سيلاب به سمت جلو. هركه خدا و رسولش را دوست مى دارد بايد پوششى تهيه كند. مقصود صبر و شكيبايى است.
١٦ ـ عنمة الجهنى: روزى پيامبرصلّى الله عليه و آله بيرون آمد و در راه، مردى از انصار به آن حضرت برخورد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا، حالت ناراحت كننده اى در چهره شما مى بينم، علتش چيست؟ عنمه مى گويد: پيامبرصلّى الله عليه و آله لختى به صورت آن مرد نگاه كرد و سپس فرمود: گرسنگى.
آن مرد دوان دوان يا با حالتى شبيه دويدن به منزل خود رفت و در جستجوى غذايى برآمد، امّا چيزى نيافت. پس نزد بنى قريظه رفت و به كارگرى پرداخت و قرار گذاشت در قبال هر دلو آبى كه از چاه مى كشد يك دانه خرما بگيرد. او از اين طريق يك مشت يا يك كف دست خرما جمع كرد و آن گاه با خرماها برگشت و ديد پيامبرصلّى الله عليه و آله از همان جايى كه نشسته بود، تكان نخورده است. خرماها را در برابر پيامبر گذاشت. رسول خدا صلّى الله عليه و آله به او فرمود: اين خرماها را از كجا آوردى؟ مرد انصارى ماجرا را براى حضرت بازگو
كرد. رسول خدا صلّى الله عليه و آله به او فرمود: من گمان مى كنم كه تو، خدا و رسول او را دوست دارى؟ عرض كرد: آرى، سوگند به آنكه تو را به حقّ برانگيخت، تو را از خودم وفرزندانم وعيالم وداراييم بيشتر دوست دارم. رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: پس در اين صورت براى فقر، تمرين شكيبايى كن وبراى بلا پوششى فراهم آر؛ زيرا سوگند به آنكه مرا به حقّ برانگيخت فقر وبلا به سوى كسى كه دوستدار من است شتابنده تر مى آيد تا فرود آمدن آب از فراز كوه به پايين آن.
١٧ ـ امام على عليه السّلام : هر كه ما را دوست دارد، پس بالاپوشى براى بلا آماده كند.
١٨ ـ امام على عليه السّلام : هر كه ولايت ما را پذيرفت، بايد كه براى رنج و گرفتاريها لباسى پوستى در پوشد.
١٩ ـ امام على عليه السّلام : هر كه ما اهل بيت را دوست دارد، پس ساز و برگى براى بلا فراهم آورد.
٢٠ ـ امام على عليه السّلام : هر كه ما اهل بيت را دوست دارد، بايد كه جامه اى براى فقر آماده سازد.
٢١ ـ اصبغ بن نباته: در خدمت اميرالمؤمنين عليه السّلام نشسته بودم كه مردى آمد و عرض كرد: اى اميرالمؤمنين! به خدا قسم كه من تو را [به خاطر خدا دوست مى دارم. حضرت فرمود: راست گفتى، همانا طينت ما در خزانه الهى بود و خداوند از پشت آدم براى آن پيمان گرفت؛ پس تن پوشى براى فقر برگير؛ زيرا كه شنيدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد: اى على، به خدا سوگند كه فقر به سوى دوستداران تو، شتابنده تر مى آيد تا شتاب سيل به درون درّه.
٢٢ ـ اصبغ بن نباته: در خدمت اميرالمؤمنين عليه السّلام نشسته بودم كه مردى آمد و عرض كرد: اى اميرالمؤمنين! من تو را در باطن همان قدر دوست دارم كه در ظاهر دوستت مى دارم. اصبغ مى گويد: اميرالمؤمنين عليه السّلام با نوك چوبى كه در دست داشت مدتى متفكرانه به زمين زد و آن گاه سر برداشت و فرمود: به خدا كه دروغ مى گويى، من نه چهره تو را در ميان چهره ها (ى دوستدارانم) مى بينم و نه نامت را در ميان نامها.
من از اين سخن سخت تعجب كردم. چندى نگذشت كه مرد ديگرى آمد و عرض كرد: به خدا قسم اى اميرالمؤمنين من تو را در باطن همان گونه دوست دارم كه در ظاهر دوستت مى دارم. حضرت اين بار نيز با نوك همان چوبش مدت طولانى به زمين زد و سپس سرش را بلند كرد و فرمود: راست
مى گويى، به راستى كه طينت ما طينتى رحمت شده است، خداوند در روز پيمان گيرى پيمانش را گرفت، بنابراين، تا روز قيامت نه عضوى از آن جدا شود و نه بيگانه اى وارد آن گردد. هان! پس، بالاپوشى براى فقر برگير؛ زيرا كه شنيدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد: حركت فقر به سوى دوستداران تو، شتابنده تر است از حركت سيل از بالاى دره به پايين آن.
٢٣ ـ محمّد بن مسلم: با جسمى دردمند و سنگين به مدينه رفتم. به ايشان (حضرت باقرعليه السّلام ) گفته شد: محمّد بن مسلم، دردمند و عليل است. حضرت به وسيله خدمتكار خود ظرف شربتى كه روى آن با دستمالى پوشيده شده بود برايم فرستاد. خدمتكار ظرف را به دست من داد و گفت: بنوش؛ زيرا حضرت به من دستور داده است كه تا آن را ننوشى برنگردم. من ظرف را گرفتم، ديدم بوى مشك از آن بلند است و شربت خوشمزه و خنكى است، چون آن را نوشيدم خدمتكار به من گفت: حضرت به تو مى فرمايد كه وقتى نوشيدى بيا.
من درباره آنچه به من گفت انديشيدم حال آنكه پيش از آن قادر نبودم بر پاى خود بايستم. امّا همين كه آن شربت در معده ام جا گرفت، گويى بند از پايم گشوده شد. به در خانه حضرت رفتم و اجازه ورود خواستم. حضرت با صداى بلند به من فرمود: تندرست باشى، داخل شو، داخل شو. من گريه كنان داخل شدم و به حضرت سلام گفتم و دست و سرش را بوسيدم. فرمود: اى محمّد، چرا گريه مى كنى؟ عرض كردم: فدايت شوم، براى غربتم و دورى سفر [آخرت و تنگدستى و از اينكه نمى توانم پيش شما بمانم و ببينمتان مى گريم. حضرت فرمود: امّا تنگدستى، خداوند دوستان و محبّان ما را اين گونه قرار داده و بلا و سختى را به سوى آنان شتابانده است. وآنچه از غربت گفتى، اباعبدالله را كه در سرزمينى دور از ما، در كنار فرات است، سرمشق خود قرار ده. و امّا آنچه از دورى سفر گفتى، بدان كه مؤمن در اين دنيا و در ميان اين مردم باژگونه و غريب است تا آنكه از اين سراى به رحمت خدا رود. و امّا اينكه گفتى دوست دارى نزديك ما باشى و ما را ببينى ولى نمى توانى اين كار را بكنى، بدان كه خداوند از آنچه در قلبت مى گذرد آگاه است و تو را پاداش خواهد داد. آثار دوست داشتن اهل بيت عليهم السّلام ٦ / ١
پاك كردن گناهان ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : دوست داشتن ما اهل بيت، گناهان را پاك مى كند و حسنات را دو چندان مى سازد.
٢ ـ امام حسن عليه السّلام : به خدا قسم، هيچ بنده اى نيست كه ما را دوست بدارد، حتى اگر در ديلم اسير باشد، مگر اينكه خداوند به واسطه اين محبّت ما، او را سود بخشد. همانا دوست داشتن ما، گناهان را از آدمى فرو مى ريزاند، همچنان كه باد، برگهاى درختان را مى ريزد.
٣ ـ امام سجادعليه السّلام : هر كه ما را به خاطر خدا دوست بدارد، اين محبّت او نسبت به ما، وى را سود بخشد حتى اگر در كوه ديلم باشد و هر كه ما را به خاطر چيزى غير از خدا دوست بدارد، خداوند هر گونه كه بخواهد عمل خواهد كرد. همانا دوست داشتن ما اهل بيت، گناهان را از بندگان فرو مى ريزاند همان گونه كه باد، برگهاى درخت را مى ريزد.
٤ ـ امام باقرعليه السّلام : به واسطه دوست داشتن ما، گناهان شما آمرزيده مى شود.
٥ ـ امام صادق عليه السّلام : دوست داشتن ما اهل بيت، گناهان بندگان را مى ريزد، همان گونه كه باد شديد، برگهاى درختان را مى ريزد.
٦ ـ امام صادق عليه السّلام : هر كس ما را و دوستدار ما را به خاطر خدا دوست بدارد، نه براى دست يافتن به غرضى دنيايى و دشمن ما را نيز دشمن بدارد، امّا نه به خاطر كينه اى شخصى كه ميان آنهاست، اگر در روز قيامت با گناهانى به اندازه ريگهاى ريگستان و كف دريا بيايد، خداوند متعال او را بيامرزد.
٦ / ٢
پاكى دل
٧ ـ امام باقرعليه السّلام : هيچ بنده اى نيست كه ما را دوست بدارد و ولايت ما را بپذيرد، مگر اينكه خداوند دل او را پاك گرداند و خداوند دل هيچ بنده اى را پاك نكرد، مگر اينكه تسليم ما شد و از ما فرمان بردارى كرد و چون فرمان بردار ما شد، خداوند او را از سختى حساب به سلامت دارد و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش گرداند.
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : هيچ بنده اى ما را دوست ندارد مگر اينكه روز قيامت با ما باشد و در سايه ما پناه گيرد و در منازل ما، همراه ما باشد. به خدا قسم، به خدا قسم، هيچ بنده اى نيست كه ما را دوست بدارد مگر اينكه خداوند دلش را پاك گرداند و دلش را پاك نكرد، مگر اينكه تسليم ما شد و چون تسليم ما شود، خداوند او را از سختى حساب روز قيامت به سلامت دارد و از هراس بزرگ (آن روز) ايمنش سازد. بى گمان اهل اين موضوع، هنگامى شادمان مى شوند كه نفس هريك از آنان به اينجا رسد ـ و با دست خود به گلويش اشاره كرد ـ .
٦ / ٣
آرامش دل ٩ ـ امام على عليه السّلام : هنگامى كه آيه «هان، با ياد خداست كه دلها آرام مى گيرد» نازل شد،
رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: اين درباره كسى است كه خدا و رسول او را دوست بدارد و اهل بيت مرا صادقانه و نه به دروغ دوست بدارد و مؤمنان را در پيشِ رو و پشت سر آنان دوست بدارد. هان، با ياد خداست كه هم ديگر را دوست مى دارند.
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام ـ درباره آيه « كسانى كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا آرام مى گيرد؛ هان با ياد خداست كه دلها آرام مى گيرد» ـ فرمود: رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: مى دانى درباره چه كسى نازل شده است؟ عرض كرد: خدا و رسول او بهتر مى دانند. پيامبر فرمود: درباره كسى كه مرا تصديق كند و به من ايمان آورد و تو و عترت تو را دوست بدارد و كار را به تو و امامان پس از تو واگذارد و تسليم فرمان شما باشد.
١١ ـ انس بن مالك: رسول خدا صلّى الله عليه و آله آيه « كسانى كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا آرام مى گيرد، هان، با ياد خداست كه دلها آرام مى گيرد» را تلاوت كرد و فرمود: اى پسر اُمّ سليم، آيا مى دانى اينها چه كسانى هستند؟ عرض كردم: چه كسانى هستند اى رسول خدا؟ فرمود: ما اهل بيت و شيعيان ما.
رك : ص ٦٧٣ / ح ١٠٦٠
٦ / ٤
حكمت ١٢ ـ امام صادق عليه السّلام : هر كه ما اهل بيت را دوست بدارد و دوستى ما را در قلبش تحقق بخشد، چشمه هاى حكمت بر زبانش جارى گردد و ايمان در دلش نو شود.
٦ / ٥
كامل شدن دين ١٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : دوست داشتن اهل بيت من و فرزندانم، كمال دين است.
١٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : برترى خاندان و اهل بيت و ذريّه من، مانند برترى آب بر
چيزهاى ديگر است. با آب است كه همه چيز باقى و زنده مى ماند، چنانكه خداى تبارك و تعالى فرموده: «و هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم. آيا ايمان نمى آورند؟». با محبّت اهل بيت و خاندان و ذريّه من است كه دين كامل مى شود.
٦ / ٦
خوشحالى هنگام مرگ ١٥ ـ عبدالله بن وليد: در زمان مروان به خدمت ابوعبدالله (حضرت صادق عليه السّلام ) رسيديم. پرسيد: شما كيستيد؟ عرض كرديم: از مردم كوفه هستيم. فرمود: مردم هيچ شهرى، به اندازه كوفه دوستدار ما نيستند، به ويژه اين گروه. خداوندـ عزوجل ـ شما را به موضوعى رهنمون شد كه ديگر مردم آن را نمى دانند، شما ما را دوست داريد و مردم دشمنمان مى دارند، شما از ما پيروى مى كنيد و مردم از ما سرپيچى مى كنند، شما ما را قبول داريد و مردم ما را قبول ندارند. خداوند، زندگى و مرگ شما را چون زندگى و مرگ ما قرار دهد. گواهى مى دهم كه پدرم مى فرمود: هريك از شما زمانى كه نفسش به اينجا رسد ـ و با دست خود به گلويش اشاره فرمود ـ چيزى را مشاهده خواهد كرد كه خداوند به واسطه آن، چشمش را روشن كند و شاد و خوشحال شود. خداى ـ عزوجل ـ در كتاب خود فرموده است: «و قطعاً پيش از تو نيز رسولانى فرستاديم و براى آنان زنان و فرزندانى قرار داديم». ما فرزندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله هستيم.
٦ / ٧
شفاعت اهل بيت عليهم السّلام ١٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : شفاعت من از امتم شامل كسانى مى شود كه اهل بيت مرا دوست داشته باشند و آنان شيعيان من هستند.
١٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : به دوستى ما اهل بيت چنگ زنيد؛ زيرا هر كس در روز قيامت
خدا را ديدار كند در حالى كه ما را دوست داشته باشد، با شفاعت ما به بهشت رود.
١٨ ـ امام على عليه السّلام : با كارهايى كه مى كنيد ما را مانع از آن نشويد كه در روز قيامت برايتان خواهش و شفاعت كنيم... ما حقّ شفاعت داريم و دوستداران ما نيز حقّ شفاعت دارند. پس براى ديدار ما در كنار حوض كوثر با يكديگر رقابت كنيد؛ زيرا ما دشمنان خود را از حوض دور مى كنيم و دوستان و علاقه مندان خود را از آن آب مى دهيم.
٦ / ٨
روشنايى در روز قيامت ١٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : پرنورترين شما در روز قيامت كسى است كه آل محمّدصلّى الله عليه و آله را بيشتر دوست بدارد.
٢٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هان، به خدا قسم، هيچ بنده اى اهل بيت مرا دوست ندارد، مگر اينكه خداوند ـ عزوجل ـ به او نورى عطا فرمايد تا اينكه در كنار حوض بر من در آيد و هيچ بنده اى اهل بيت مرا دشمن ندارد، مگر اينكه در روز قيامت، خداوند از او محجوب شود.
٦ / ٩
امان روز قيامت ٢١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه ما اهل بيت را دوست بدارد، خداوند متعال روز قيامت، او را در امن و امان محشور فرمايد.
٢٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بدانيد كه هركس آل محمّد را دوست داشته باشد، از حساب و ميزان و صراط در امان خواهد بود.
٢٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : دوست داشتن من و دوست داشتن اهل بيت من، در هفت جاى بسيار وحشتناك سود مى بخشد: هنگام مردن، در قبر، روز محشر، هنگام دادن نامه اعمال ، هنگام حساب، نزد ميزان و در عبور از صراط.
٢٤ ـ امام صادق عليه السّلام : دوست داشتن ما اهل بيت، در هفت جا مفيد واقع مى شود: در
پيشگاه خدا، هنگام مردن، در قبر، روز محشر، در كنار حوض كوثر، نزد ميزان و در عبور از صراط.
٦ / ١٠
استوارى بر صراط ٢٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : استوارترين شما بر صراط، كسى است كه علاقه اش نسبت به من و اهل بيتم بيشتر باشد.
٢٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : پابرجاترين شما بر صراط، كسى است كه محبتش به اهل بيت من بيشتر باشد.
٢٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هيچ كس نيست كه ما اهل بيت را دوست داشته باشد مگر اينكه هرگاه يك گامش بلغزد، گام ديگرش او را استوار گرداند، تا اينكه خداوند در روز قيامت نجاتش بخشد.
٢٨ ـ امام صادق عليه السّلام : هيچ يك از دوستان ما را نخواهى يافت كه هر دو پايش بلغزد، بلكه هرگاه يك پايش بلغزد، به پاى ديگر خود تكيه كند تا اينكه پاى لغزيده اش به حال اوّل برگردد.
٦ / ١١
رهايى از آتش دوزخ ٢٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ در بيان فضيلت و مقام فاطمه عليها السّلام در روز قيامت ـ : خداوندـ عزوجل ـ به او وحى مى فرمايد كه: اى فاطمه! از من بخواه تا به تو عطا كنم و از من تمنّا كن تا راضيت گردانم. پس، فاطمه گويد: خداى من، تو خود آرزويى و فوق آرزو هستى، از تو مى خواهم كه دوستدار من و دوستدار عترتم را به آتش، عذاب نكنى. خداوند به او وحى مى فرمايد كه: اى فاطمه! به عزت و جلال و عظمت مقامم سوگند كه من دو هزار سال پيش از آنكه آسمانها و زمين را بيافرينم، به خود سوگند خورده ام كه دوستداران تو و دوستداران عترتت را به آتش، عذاب نكنم.
٣٠ ـ بلال بن حمامه: روزى رسول خدا صلّى الله عليه و آله خندان وشادان به سوى ما آمد، عبدالرحمان بن عوف عرض كرد: اى رسول خدا! براى چه مى خنديد؟ فرمود: بشارتى ازجانب پروردگارم به من رسيد، هنگامى كه خدا خواست فاطمه را به همسرى على در آورد به فرشته اى دستور داد درخت طوبى را تكان دهد و او آن را تكان داد واوراق مكتوبى پراكنده شدند. خداوند فرشتگانى را ايجاد كرد كه آنها را جمع كردند. پس چون قيامت شود آن فرشتگان در ميان خلايق بگردند و هريك از دوستداران مخلص ما اهل بيت را ببينند، يكى از آن نوشته ها را به او دهند كه در آن نوشته شده است: اين امان نامه اى از آتش است، از جانب برادرم و پسر عمويم و دخترم، براى رهايى مردان و زنانى از امّتم از آتش دوزخ.
٣١ ـ امام صادق عليه السّلام : به خدا سوگند، هر بنده اى كه خدا و رسولش را دوست داشته و ولايت ائمّه عليهم السّلام را پذيرفته باشد و از دنيا برود، آتش دوزخ به او نمى رسد.
٦ / ١٢
محشور شدن با اهل بيت عليهم السّلام ٣٢ ـ امام على عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله دست حسن و حسين را گرفت و فرمود: هر كه مرا و اين دو و پدر و مادر اين دو را دوست داشته باشد، روز قيامت در كنارم هم درجه من خواهد بود.
٣٣ ـ امام على عليه السّلام : از قول پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: من و فاطمه و حسن و حسين و دوستداران ما در روز قيامت، گرد هم مى آييم و مى خوريم و مى آشاميم، تا زمانى كه حساب رسى بندگان تمام شود. اين خبر به گوش يكى از مردم رسيد و درباره آن سؤال كرد و من خبر را براى او گفتم. او گفت: پس عرضه اعمال و حساب رسى چه مى شود؟ من به او گفتم: اين امر براى صاحب ياسين[١] چگونه بود، حال آنكه در دم به بهشت مى رفت؟
٣٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اهل بيت من و كسانى از امّت من كه آنان را دوست دارند مانند اين دو ـ يعنى دو انگشت اشاره كه در پهلوى هم قرار گرفته باشند ـ در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شوند.
٣٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه من و اهل بيتم را دوست داشته باشد، ما و او مانند اين دو ـ حضرت انگشت اشاره و ميانه خود را نشان داد ـ خواهيم بود.
٣٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه ما اهل بيت را به خاطر خدا دوست داشته باشد، با ما محشور شود و او را با خود به بهشت بريم.
٣٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه ما را دوست بدارد، روز قيامت با ما خواهد بود. انسان حتى اگر سنگى را دوست بدارد، خداوند او را با همان سنگ محشور مى كند.
٣٨ ـ ابوذر: عرض كردم: اى پيامبر خدا، من مردى را دوست دارم، امّا در اعمالشان به پاى آنها نمى رسم. حضرت فرمود: اى ابوذر، آدمى با كسى محشور مى شود كه دوستش مى دارد و نتيجه عمل خود را مى بيند. عرض كردم: من خدا و رسول خدا و اهل بيت پيامبرش را دوست دارم. فرمود: پس تو با همان كسى محشور مى شوى كه دوست دارى.
٣٩ ـ امام حسين عليه السّلام : هر كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد، [بايد بداند كه دنيادار را خوب وبد دوست دارند و هركس ما را براى خدا دوست بدارد، ما و او در روز قيامت مانند اين دو خواهيم بود ـ وانگشت اشاره وميانه خود را نشان داد ـ .
٤٠ ـ امام حسين عليه السّلام : هر كه ما را به خاطر خدا دوست بدارد، من و او اين چنين ـ حضرت دو انگشت خود را به هم چسباند ـ بر پيامبرمان صلّى الله عليه و آله وارد خواهيم شد و هر كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد (بداند كه) دنيا، نيكوكار و بدكار را در بر مى گيرد.
٤١ ـ امام حسين عليه السّلام : هر كه ما را دوست بدارد و اين محبّت او جز به خاطر خدا نباشد [در روز قيامت] ما و او مانند اين دو ـ حضرت دو انگشت اشاره اش را به موازات هم قرار داد ـ وارد مى شويم و هر كه ما را دوست بدارد و اين محبّت او جز براى دنيا نباشد [بايد بداند كه] هرگاه برپا كننده عدالت قيام كند، عدالت و دادگرى او شامل نيكوكار و بدكار خواهد شد.
٤٢ ـ امام سجادعليه السّلام : سخن كوتاه : هركس ما را دوست بدارد، امّا نه به خاطر آنكه از قِبَل ما به دنيايى برسد و دشمن ما را دشمن بدارد، ليكن نه به سبب كينه اى كه ميان آن دو است، روز قيامت به همراه محمّدصلّى الله عليه و آله و ابراهيم و على عليهما السّلام به پيشگاه خدا در آيد.
٤٣ ـ بُريد بن معاويه عجلى: در خدمت حضرت باقرعليه السّلام بودم كه مردى بر او وارد شد كه با پاى پياده از خراسان آمده بود. او دو پاى خود را كه پوست انداخته بودند، نشان داد و عرض كرد: به خدا قسم كه مرا چيزى جز محبّت شما اهل بيت از خراسان به اينجا نكشاند. حضرت باقرعليه السّلام فرمود: به خدا قسم، اگر حتى سنگى ما را دوست داشته باشد، خداوند او را با ما محشور مى كند. مگر دين چيزى جز محبّت است.
٤٤ ـ امام صادق عليه السّلام : هركس ما را دوست بدارد، نه به خاطر قرابتى كه ميان ما و اوست و يا به خاطر خوبى و احسانى كه به او كرده ايم، بلكه فقط به خاطر خدا و رسول او ما را دوست بدارد، در روز قيامت با ما مانند اين دو ـ حضرت دو انگشت اشاره خود را به هم نزديك كرد ـ وارد خواهد شد.
٤٥ ـ يوسف بن ثابت بن ابى سعيدة: آنان هنگامى كه بر حضرت صادق عليه السّلام وارد شدند عرض كردند: ما شما را فقط به خاطر خويشاوندى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و به خاطر حقى كه خداوندـ عزوجل ـ برايتان واجب فرموده است، دوست مى داريم. ما شما را براى اين دوست نمى داريم كه از قِبَلتان به دنيايى برسيم، بلكه فقط به خاطر خدا و قيامت و براى اينكه هريك از ما دينش را درست كرده باشد، دوست داريم. حضرت فرمود: راست مى گوييد، راست مى گوييد. سپس فرمود: هركه ما را دوست داشته باشد در روز قيامت اين چنين ـ دو انگشت اشاره اش را در كنار هم گذاشت ـ با ما خواهد بود.
٤٦ ـ حكم بن عتيبة: من در خدمت حضرت باقرعليه السّلام بودم و اتاق از جمعيت پر بود. ناگاه پيرمردى تكيه زنان بر عصاى خود آمد و جلو در اتاق ايستاد و گفت: السلام عليك يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته و ساكت شد. حضرت باقرعليه السّلام جواب داد: وعليك السلام و رحمة الله و بركاته .
پيرمرد سپس رو به جمعيت داخل اتاق كرد و گفت: السلام عليكم و خاموش شد. تا اينكه آن جمعيت همگى جواب سلام او را دادند. او آن گاه رو به حضرت باقرعليه السّلام كرد و گفت: يابن رسول الله، خدا مرا فدايت كند، مرا
نزديك خود بنشان؛ زيرا كه به خدا سوگند، من، شما و دوستداران شما را دوست دارم. به خدا قسم، من، شما و دوستداران شما را براى طمع در دنيا دوست ندارم. به خدا قسم من از دشمن شما نفرت دارم و از او بيزارم. به خدا قسم، نفرت و بيزارى من از او به خاطر اين نيست كه ميان من و او كينه و عداوتى باشد. به خدا قسم من آنچه را شما حلال شماريد، حلال مى شمارم و آنچه را شما حرام دانيد، حرام مى دانم و منتظر امر (حكومت) شما هستم. فدايت شوم، آيا با چنين وضعى براى من اميد (رستگارى و نجات) دارى؟
حضرت باقرعليه السّلام فرمود: جلوتر بيا، جلوتر بيا. تا اينكه حضرت، او راپهلوى خود نشاند، سپس فرمود: اى شيخ، مردى نزد پدرم على بن الحسين عليه السّلام آمد و از او همين سؤالى را كرد كه تو از من پرسيدى و پدرم به او فرمود: تو اگر از دنيا بروى بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و بر على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد خواهى شد و قلبت شاد و دلت خنك و ديدگانت روشن خواهد شد و آن گاه كه نفست به اينجا ـ حضرت با دست خود به گلويش اشاره فرمود ـ رسد، كرام الكاتبين با شور و شادى به استقبالت خواهند آمد و اگر زنده بمانى، شاهد چيزى خواهى بود [قيام قائم و حكومت اهل بيت] كه خداوند با آن، ديدگانت را روشن گرداند و با ما در عالى ترين مراتب خواهى بود.
پيرمرد گفت: چه فرمودى اى ابوجعفر؟ حضرت سخن خود را برايش تكرار كرد. پيرمرد گفت: الله اكبر، اى ابو جعفر، اگر از دنيا بروم بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و بر على و حسن و حسين و على بن الحسين عليه السّلام وارد خواهم شد و ديدگانم روشن و قلبم شاد و دلم خنك خواهد گشت و آن گاه كه نفسم به اينجا رسد، كرام الكاتبين با شور و شادى به استقبالم خواهند آمد و اگر زنده بمانم شاهد چيزى خواهم بود كه خداوند به سبب آن چشم مرا روشن گرداند و با شما در عاليترين مراتب باشم؟! پيرمرد سپس با آواى بلند گريست و هق هق كنان اشك ريخت تا جايى كه به زمين چسبيد. حاضران در خانه نيز، با ديدن حال پيرمرد، بلند بلند گريستند و هق هق كنان اشك ريختند. حضرت باقرعليه السّلام پيش آمد و با انگشت خود اشكهاى او را از پلكهايش پاك مى كرد و به زمين مى ريخت.
پيرمرد سپس سرش را بلند كرد و به حضرت باقرعليه السّلام عرض كرد: يابن رسول الله، فدايت شوم، دستت را به من بده. حضرت دست خود را به او داد.
پيرمرد آن را بوسيد و بر ديده و گونه خود نهاد؛ سپس پيراهن خود را از روى شكم و سينه اش كنار زد و دست حضرت را بر شكم و سينه خود نهاد و آن گاه برخاست و خداحافظى كرد و رفت.
حضرت باقرعليه السّلام به پشت سر او نگاه مى كرد. سپس رو به جمعيت كرد و فرمود: هركه دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببيند به اين مرد بنگرد.
حكم بن عيينه گويد: من در عمرم مجلس عزايى مانند آن مجلس نديدم.
٦ / ١٣
بهشت ٤٧ ـ حديفة: ديدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله دست حسين بن على را گرفت و فرمود: اى مردم! جد حسين نزد خداوند، گرامى تر از جد يوسف بن يعقوب است. حسين، اهل بهشت است و پدر او، اهل بهشت است و مادرش، اهل بهشت است و برادرش، اهل بهشت است و دوستدار آنان، اهل بهشت است و دوستدار دوستدار آنان، نيز اهل بهشت است.
٤٨ ـ امام صادق عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله در سفرى از مركب خود پياده شد و پنج سجده به جاى آورد. چون بر مركب نشست، يكى از اصحابش عرض كرد: اى رسول خدا، ما كارى از شما ديديم كه قبلاً نكرده بوديد! حضرت فرمود: آرى، جبرئيل عليه السّلام نزد من آمد و بشارتم داد كه على، اهل بهشت است و من به شكرانه آن در پيشگاه خداى متعال سجده كردم. چون سر برداشتم گفت: فاطمه هم اهل بهشت است و من به شكرانه آن نيز خداى متعال را سجده كردم. چون سربرداشتم گفت: حسن و حسين، سَرور جوانان بهشتى اند و من باز به شكرانه آن خداى متعال را سجده كردم، چون سربرداشتم گفت: دوستدار آنان نيز اهل بهشت است و من براى خداى متعال، سجده شكر به جاى آوردم. چون سربرداشتم گفت: و هركس دوستدار ايشان را دوست بدارد، او نيز اهل بهشت است و من باز به شكرانه آن، در پيشگاه خداى متعال سجده كردم.
٤٩ ـ جابربن عبدالله انصارى: ما در مسجد رسول خدا، در مدينه، نزد آن حضرت
بوديم كه يكى از صحابه، سخن از بهشت به ميان آورد. رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: خداوند بيرقى از نور دارد كه دسته اش از زبرجد است. خداوند متعال دو هزار سال پيش از آنكه آسمان را بيافريند، اين بيرق را آفريد و بر آن نوشته شده است: معبودى جز الله نيست، محمّد فرستاده خداست و آل محمّد بهترين مردمند و تو اى على، گرامى ترين خلق هستى.
در اين هنگام على عليه السّلام گفت: سپاس و ستايش خداى را كه ما را بدين رهنمون شد. و به واسطه تو ما را كرامت و شرافت بخشيد. رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: اى على، آيا نمى دانى كه هركس ما را دوست بدارد و دوستى ما را به دل گيرد، خداوند متعال او را با ما سكونت مى دهد. و اين آيه را تلاوت فرمود: «در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانا».
٥٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى على، هركس فرزندان تو را دوست بدارد، تو را دوست داشته است وهركس تو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هركس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته است و هركس خدا را دوست بدارد، خداوند او را به بهشت برد. و هركس فرزندان تو را دشمن بدارد، تو را دشمن داشته است و هركس تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است وهركس مرا دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است و هركس خدا را دشمن بدارد، بر خداوند سزاوار است كه او را به دوزخ برد.
٥١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركس ما را در دل دوست بدارد و با دست و زبانش ياريمان رساند، من و او در عليّين خواهيم بود وهركس ما را در دل دوست بدارد وبا زبانش ياريمان رساند، امّا با دست خود ما را يارى نرساند در درجه پايين تر آن خواهدبود وهركس ما را در دل دوست بدارد،دست و زبانش را از ما دريغ كند، در درجه فروتر قرار خواهد گرفت.
٥٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بهشت، سه درجه دارد و دوزخ سه دَرَك [درجه نزولى يا طبقه زيرين]، بالاترين درجه بهشت براى كسى است كه در دل ما را دوست بدارد و با زبان و دستش ياريمان كند؛ در درجه دوم كسى جاى مى گيرد كه در دل ما را دوست بدارد و با زبانش ياريمان رساند و در درجه سوم كسى قرار مى گيرد كه در دل ما را دوست بدارد.
٥٣ ـ امام على عليه السّلام : هر كه در دل ما را دوست بدارد و با زبانش ياريمان رساند و در كنار ما عملاً با دشمنانمان بجنگد، در بهشت با ما همدرجه خواهد بود و هر كه در دل ما را دوست بدارد و با زبانش ياريمان رساند، ولى در كنار ما با دشمنانمان نجنگد، دو درجه پايين تر از آن قرار خواهد گرفت و هر كه در دل ما را دوست بدارد، امّا با زبان و دست خود ياريمان نرساند، او نيز در بهشت خواهد بود.
٥٤ ـ روايت مى شود كه امام سجّادعليه السّلام بيمار شد. جماعتى از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله به عيادت آن حضرت آمدند و عرض كردند: فدايت شويم، يابن رسول الله، حالتان چگونه است؟ فرمود: بحمدالله خوبم. شما در چه حاليد؟ عرض كردند: به خدا قسم يابن رسول الله كه همگى دوستدار و علاقه مند شما هستيم. حضرت فرمود: هر كه ما را به خاطر خدا دوست بدارد، خداوند در روز قيامت كه سايه اى جز سايه او نيست، وى را در سايه اى پايدار جاى دهد و هركس ما را به خاطر پاداش ما دوست بدارد، خداوند از جانب ما به او بهشت را پاداش خواهد داد و هركس ما را به خاطر مقصودى دنيايى دوست بدارد، خداوند روزى او را از جايى كه گمانش را نمى برد، برساند.
٥٥ ـ يونس: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: علاقه مندى من به شما و شناختى كه خداوند درباره حقّ شما به من داده، مرا خوشتر از ملك سراسر دنياست، پس آثار خشم را در چهره امام مشاهده كردم. حضرت سپس فرمود: اى يونس، مقايسه اى نادرست كردى. دنيا و آنچه در آن است چيست؟ آيا آن چيزى جز سير شدن شكمى و پوشاندن عورتى است؟ در حالى كه تو با دوستدارى ما، به زندگى جاويد دست مى يابى.
٦ / ١٤
خير دنيا و آخرت ٥٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه خواهان توكل كردن به خداست، اهل بيت مرا دوست بدارد و هركه خواهان رستن از عذاب قبر است، اهل بيت مرا دوست بدارد و هركه خواهان حكمت است، اهل بيت مرا دوست بدارد و هر كه مى خواهد بى حساب به بهشت رود، اهل بيت مرا دوست بدارد؛ زيرا به خدا سوگند، هيچ كس دوستدار آنان نشد مگر اينكه دنيا و آخرت را بُرد. رك : / ١٠٦١ .
كليّات آثار دوستى اهل بيت عليهم السّلام ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه خداوند، محبّت اهل بيت مرا روزيش كند، بى گمان به خير دنيا و آخرت رسيده است و در اينكه او اهل بهشت است، احدى نبايد شكّ كند؛ زيرا دوست داشتن اهل بيت من، بيست نتيجه به بار مى آورد: ده تا در دنيا و ده تا در آخرت:
اما نتايج آن در دنيا عبارتند از: زهد، شوق به كار و عمل، پارسايى در دين، رغبت به عبادت، توبه پيش از مرگ، نشاط در شب زنده دارى، چشم بركندن از آنچه مردم دارند، حفظ اوامر و نواهى خداوندـ عزوجل ـ، نهم: دشمن داشتن دنيا و دهم: سخاوت و بخشندگى .
و امّا نتايج آن در آخرت: نامه اعمالى برايش گشوده نمى شود، ميزانى برايش برپا نمى شود، نامه اعمالش به دست راست او داده مى شود، برات آزادى از آتش دوزخ برايش نوشته مى شود، رو سفيد مى شود، از جامه هاى بهشت بر قامت او پوشيده مى شود، شفاعت او درباره صدنفر از خانواده اش پذيرفته مى گردد، خداوندـ عزوجل ـ به او با مهر و رحمت مى نگرد، از تاجهاى بهشت بر سرش مى نهند و دهم اينكه بدون حساب رسى به بهشت مى رود.
پس خوشا به حال دوستداران اهل بيت من.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه با دوستى آل محمّد بميرد، شهيد از دنيا رفته است.
بدانيد كه هركس با دوستى آل محمّد بميرد، آمرزيده از دنيا رفته است.
بدانيد كه هركس با دوستى آل محمّد بميرد، توبه گر از دنيا رفته است.
بدانيد كه هركس با دوستى آل محمّد بميرد، مؤمن و با ايمان كامل از دنيا رفته است.
بدانيد كه هركس با دوستى آل محمّد بميرد، ابتدا فرشته مرگ و سپس منكر و نكير، مژده بهشت به او دهند.
بدانيد كه هركس با دوستى آل محمّد بميرد، همان گونه كه عروس را به خانه شوهرش مى فرستند،او را به سوى بهشت روانه كنند.
بدانيد كه هركس با دوستى آل محمّد بميرد، دو در در قبر وى به سوى بهشت برايش باز شود.
بدانيد كه هركس با دوستى آل محمّد بميرد، خداوند، گور وى را مزار فرشتگان رحمت قرار دهد.
بدانيد كه هركس با دوستى آل محمّد بميرد، بر طريق سنت و جماعت از دنيا رفته است.
٣ ـ امام على عليه السّلام ـ به حارث اعور ـ : علاقه و محبّت به ما بى گمان در سه جا، تو را سود خواهد بخشيد: هنگام فرود آمدن فرشته مرگ، هنگام سؤال قبر و آن گاه كه در پيشگاه خداوند بايستى.
٤ ـ امام على عليه السّلام : هر كه ما اهل بيت را دوست بدارد، نيكوكارى او زياد شود و در ترازوى اعمالش، كفه حسناتش سنگين تر شود و عملش پذيرفته (درگاه حقّ) گردد ولغزشهايش بخشوده شود و كسى كه ما را دشمن بدارد، اسلامش او را سودى نبخشد. برحذر داشتن از دشمنى با اهل بيت عليهم السّلام ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : امامانِ پس از من، دوازده نفرند كه نُه تن آنان از صلب حسين مى باشند و نهمين آنان قائمشان است. پس خوشا به حال كسى كه آنان را دوست بدارد و بدا به حال كسى كه ايشان را دشمن بدارد.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : امامانِ پس از من، به تعداد نقيبان بنى اسرائيلند كه دوازده نفر بودند ـ حضرت سپس دست خود را بر پشت حسين عليه السّلام نهاد و فرمود: ـ از پشت اين، نُه امام پاك پا به عرصه هستى مى گذارند كه نهمين نفر، مهدى آنان است، او زمين را از عدل و داد پر مى كند همان گونه كه از جور و ستم پر شده است. پس، واى بر كسانى كه آنان را دشمن بدارند.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اگر بنده اى هزار سال در ميان صفا و مروه، خدا را عبادت كند و هزار سال ديگر و هزار سال ديگر، امّا محبّت ما را نداشته باشد، خداوند او را در آتش دوزخ سرنگون سازد. حضرت سپس اين آيه را تلاوت كرد: «بگو: من براى آن (رسالت) از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوست داشتن خويشاوندان را».
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اگر بنده اى هزار سال خدا را عبادت كند وسپس چون قوچ قربانى شود،با بغض نسبت به ما اهل بيت، نزد خداوند آيد، خدا عملش را به خودش برمى گرداند.
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند نفرت دارد از كسى كه از روى سيرى چيزى بخورد و از
كسى كه از طاعت پروردگارش غافل گردد و از كسى كه سنّت پيامبر او را فرو گذارد و از كسى كه پيمان او را بشكند و از كسى كه عترت پيامبر او را دشمن دارد و از كسى كه همسايگانش را بيازارد.
٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما را دشمن ندارد مگر كسى كه ناپاكزاده باشد.
٧ ـ امام على عليه السّلام : بدترين كورى، كورى كسى است كه از ديدن برترى ما كور باشد و بى آنكه از ما نسبت به او خطايى سر زده باشد، در برابرمان به دشمنى برخيزد، جز اينكه [تنها گناه ما اين است كه] ما او را به سوى حقّ فرا خوانده ايم و ديگران وى را به سوى فتنه و دنيا و او فتنه و دنيا را برگزيد و پرچم بيزارى و دشمنى در برابر ما برافراشت.
٨ ـ امام على عليه السّلام : هيچ بنده اى نيست، مگر اينكه براى او چهل پرده كشيده شده است، تا اينكه چهل گناه كبيره مرتكب شود. و چون چهل كبيره مرتكب شود، پرده ها از او برداشته شود. پس خداوند به آن [فرشته]ها وحى فرمايد كه بنده ام را با بالهاى خود بپوشانيد و فرشتگان با بالهايشان او را بپوشانند. سپس هيچ كار زشتى نباشد، مگر اينكه آن را انجام دهد، تا جايى كه به واسطه كردار زشت خود بر مردم فخر فروشد. آن گاه فرشتگان گويند: پروردگارا، اين بنده تو هر كار زشتى را مرتكب مى شود و ما از آنچه او مى كند، خجالت مى كشيم. پس خداوندـ ـ به آنها وحى فرمايد كه بالهاى خود را از روى او برداريد و چون كارش بدين جا كشد، دشمنى با ما اهل بيت را در پيش گيرد و در اين هنگام است كه پرده او در آسمان و زمين دريده شود و فرشتگان گويند: پروردگارا! اين بنده تو بى پرده شده است. خداوندـ عزوجل ـ به آنان وحى فرمايد كه: اگر خدا به او نيازى (و توجهى) داشت به شما دستور نمى داد كه بالهاى خود را از او برداريد.
٩ ـ جميل بن ميسّر از پدرش نخعى: حضرت صادق عليه السّلام به من فرمود: اى ميسّر، حرمت كدام يك از شهرها بيشتر است؟ ميسّر مى گويد: هيچ يك از ما پاسخى نداشت كه بگويد تا اينكه خود حضرت جواب سؤالش را داد و فرمود: مكّه. سپس فرمود: حرمت كدام نقطه مكه بيشتر است؟ ميسر گويد: اين بار نيز هيچ يك از ما پاسخى نداشت كه بگويد و آن حضرت خود جواب داد: فاصله ميان ركن تا حجر. به خدا سوگند اگر بنده اى هزار سال خدا را عبادت كند، چندان كه از پيرى و فرتوتى، رگ گردنش قطع شود و با اين حال با دشمنى نسبت به ما اهل بيت بر خدا درآيد، خداوند عملش را به او برگرداند.

۱۲
اهل بيت در قرآن و حديث

آثار دشمن داشتن اهل بيت عليهم السّلام ٢ / ١
ناخشنودى خداوند ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : شبى كه مرا به معراج بردند، ديدم كه بر در بهشت نوشته شده است: معبودى جز الله نيست، محمّد رسول خداست، على حبيب خداست، حسن وحسين برگزيده خدايند، فاطمه منتخب خداست، لعنت خدا بر دشمن آنان باد.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : شبى كه مرا به آسمان بردند ديدم كه بر در بهشت با زر نوشته شده است: معبودى جز الله نيست، محمّد حبيب خداست، على ولىّ خداست، فاطمه كنيز خداست، حسن و حسين برگزيده خدايند؛ لعنت خدا بر دشمنان آنان باد.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : فرزندان هر پدرى براى خود، قوم و طايفه اى دارند كه خود را به او نسبت مى دهند، مگر فرزندان فاطمه كه من ولّى و قوم آنها هستم و آنان عترت منند و از طينت من آفريده شده اند. واى بر كسانى كه فضيلت آنان را تكذيب كنند؛ هر كه آنها را دوست بدارد، خداوند دوستش بدارد و هركه
ايشان را دشمن بدارد خداوند او را دشمن بدارد.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بدانيد كه هر كس آل محمّد را دشمن بدارد، روز قيامت در حالى بيايد كه بر پيشانيش نوشته شده است: محروم از رحمت خدا.
٥ ـ امام على عليه السّلام : براى كينه توزان ما فوجهايى از خشم و ناخشنودى خداست. ٢ / ٢
درآمدن به جرگه منافقان ٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه ما اهل بيت را دشمن بدارد، او منافق است.
٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : ما اهل بيت را، جز مؤمن پرهيزگار دوست ندارد و كسى جز منافق بدبخت دشمنمان نمى دارد.
٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : سوگند به آنكه جانم در دست اوست، هر روحى از پيكر خود جدا شود بى گمان از ميوه بهشت يا از درخت زقوم خواهد خورد و ملك الموت را خواهد ديد و من و على و فاطمه و حسن و حسين را مشاهده خواهد كرد. اگر دوستدار ما باشد، من خواهم گفت: اى ملك الموت! با او مدارا كن؛ زيرا كه وى دوستدار من و اهل بيت من بوده است و اگر با من و اهل بيتم دشمنى مى ورزيده است، خواهم گفت: اى ملك الموت! بر او سخت گير؛ زيرا كه وى من و اهل بيتم را دشمن مى داشته است. ما را جز مؤمن دوست نمى دارد و كسى جز منافق شوربخت، با ما بغض نمى ورزد.
٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه عترت مرا دشمن بدارد، او ملعون و منافقى زيانكار است.
١٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : آگاه باشيد كه اگر مردى از امّت من در همه روزهاى عمرش، خداى ـ عزوجل ـ را عبادت كند، ولى با بغض و دشمنى نسبت به اهل بيت من وشيعيانم، خداى ـ عزوجل ـ را ديدار كند، خداوند سينه او را جز با نفاق نگشايد [يعنى چون خداوند باطنش را آشكار سازد مردم دريابند كه او منافق بوده است].
١١ ـ ابو سعيد خدرى: رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: امامانِ پس از من دوازده نفرند كه نه نفرشان از صلب حسين هستند و نهمين آنان قائمشان است. سپس فرمود: ما را كسى جز منافق دشمن نمى دارد.
١٢ ـ ابو سعيد خدرى: ما ـ جماعت انصار ـ منافقان را از بغض و دشمنيشان با على بن ابى طالب مى شناختيم. ٢ / ٣
ملحق شدن به جرگه كفّار ١٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بدانيد كه هركس با بغض و دشمنى نسبت به آل محمّد بميرد، كافر مرده است؛ بدانيد كه هركس با بغض و دشمنى نسبت به آل محمّد بميرد، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.
١٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : سه چيز است كه در هركس باشد نه او از من است و نه من از اويم: دشمن داشتن على بن ابى طالب، كينه توزى با اهل بيت من و هركه بگويد ايمان در گفتار خلاصه مى شود. ٢ / ٤
ملحق شدن به جرگه يهود و نصارى ١٥ ـ جابربن عبدالله از رسول خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! هر كه ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند در روز قيامت او را يهودى محشور مى كند. عرض كردم: اى رسول خدا، هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند؟ فرمود: هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند.
١٦ ـ امام باقرعليه السّلام ـ به نقل از جابربن عبدالله انصارى ـ : رسول خدا صلّى الله عليه و آله تشريف آورد و منبر رفت و مهاجران و انصار براى نماز جمع شدند. حضرت فرمود: اى مردم! هر كه ما اهل بيت را دشمن بدارد، خداوند او را يهودى محشور كند. جابر مى گويد: من برخاستم و عرض كردم: اى رسول خدا، اگر چه شهادت به
لا اله الا الله و به پيامبرى شما دهد؟ فرمود: آرى، اگر چه شهادت دهد. او با شهادت دادن [به يگانگى خدا و رسالت من] فقط سبب مى شود كه خونش ريخته نشود و يا با دست خود و ذليلانه، جزيه ندهد.
سپس فرمود: اى مردم، هركس ما اهل بيت را دشمن بدارد خداوند در روز قيامت او را يهودى محشور كند و اگر به زمان دجّال برسد به او ايمان آورد و اگر آن زمان را درك نكند، از گورش برانگيخته گردد، تا به او ايمان بياورد. همانا پروردگارم ـ عزوجل ـ، در ابتداى خلقت كه گل آدميان را مى سرشتند، امّت مرا برايم مجسّم نمود و نامهاى همه افراد امّت مرا به من آموخت، همان گونه كه تمام اسماء را به آدم تعليم داد. پس پرچمداران از برابر من گذشتند و من براى على و شيعيان او آمرزش طلبيدم.
حنان (بن سدير راوى اين خبر) گويد: پدرم به من گفت: اين حديث را بنويس و من نوشتم. فردا به جانب مدينه حركت كرديم و وارد آن شديم و خدمت ابى عبدالله (الصادق)عليه السّلام رسيديم. من به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم، مردى از مكّيان به نام سديف، حديثى از پدرتان به من گفته است، حضرت فرمود: آن را حفظ دارى؟ عرض كردم: مكتوبش كرده ام. فرمود: بده ببينم. من آن را به حضرت نشان دادم. چون به جمله «در آن هنگام كه گل آدميان را مى سرشتند خداوند امّت مرا برايم مجسم نمود و نامهاى همه افراد امّتم را به من آموخت، همان گونه كه تمام اسماء را به آدم تعليم داد» رسيد فرمود: اى سدير، چه هنگام اين حديث را از قول پدرم برايت نقل كرد؟ عرض كردم: هفت روز است كه روايت او را از پدرتان شنيده ام. فرمود: من فكر مى كردم كه اين حديث، از دهان پدرم براى احدى خارج نخواهد شد.
١٧ ـ امام باقرعليه السّلام : مردى خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! آيا هر كس بگويد: لا اله الا الله، مؤمن است؟ فرمود: دشمنى با ما، باعث ملحق شدن به جرگه يهود و نصارى مى شود. شما به بهشت نخواهيد رفت مگر اينكه مرا دوست بداريد؛ و دروغ مى گويد، كسى كه گمان مى كند مرا دوست دارد امّا اين ـ يعنى على عليه السّلام ـ را دشمن مى دارد. ٢ / ٥
محروم شدن از ديدن پيامبرصلّى الله عليه و آله در قيامت ١٨ ـ عبدالسلام بن صالح هروى از حضرت رضاعليه السّلام ـ در حديثى ـ : عرض كردم: يابن رسول الله، اين خبرى كه روايت كرده اند: «ثواب لا اله الا الله [گفتن نگاه كردن به چهره خداى متعال است». به چه معناست؟ حضرت فرمود: اى اباصلت، هر كه براى خداى متعال چهره اى مانند اين چهره ها قائل باشد كافر است، بلكه چهره خداى متعال، همان پيامبران و فرستادگان و حجّتهاى اويند، صلوات الله عليهم. به واسطه اينان است كه به جانب خداى ـ عزوجل ـ وبه دين او ومعرفت او، روى آورده مى شود. خداى متعال فرموده است «هرچه بر روى زمين است، فانى شونده است. و وجه [ذات با شكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند». و نيز فرموده است: «جز وجه او، همه چيز نابود شونده است». پس، نظر كردن به پيامبران خداى متعال و فرستادگان و حجّتهاى او، با درجاتى كه دارند، در روز قيامت ثواب بزرگى براى مؤمنان در بردارد. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرموده است: هركه اهل بيت و عترت مرا دشمن دارد، در روز قيامت نه او مرا ببيند و نه من او را مى بينم. ٢ / ٦
دست بريدگى در روز قيامت ١٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هيچ كس ما اهل بيت را دشمن ندارد مگر اينكه خداوند در روز قيامت او را دست بريده برانگيزد. ٢ / ٧
محروم شدن از شفاعت ٢٠ ـ انس بن مالك: روزى رسول خدا صلّى الله عليه و آله را ديدم كه به طرف على بن ابى طالب عليه السّلام ِ مى رود و اين آيه را تلاوت مى كند: «و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو، به منزله نافله اى باشد. اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند». آن گاه فرمود: «اى على! پروردگارم ـ عزوجل ـ به من درباره يكتاپرستان امتم حقّ شفاعت بخشيد؛ ولى اين شفاعت را بر كسى كه نسبت به تو و فرزندانِ پس از تو دشمنى ورزد، حرام گردانيد».
٢١ ـ امام صادق عليه السّلام : مؤمن براى خويشاوند خود شفاعت مى كند، مگر اينكه ناصبى باشد. در حقّ ناصبى، حتى اگر پيامبرى مرسل يا فرشته اى مقرّب هم شفاعت كند، شفاعتْ پذيرفته نمى شود. ٢ / ٨
دوزخى شدن ٢٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : سوگند به آنكه جانم در دست اوست، هيچ كس ما اهل بيت را دشمن ندارد، مگر اينكه خداوند، او را به دوزخ برد.
٢٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : سوگند به آنكه جانم در دست اوست، هيچ كس ما اهل بيت را دشمن ندارد، مگر اينكه خداوندْ او را در آتش، سرنگون كند.
٢٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى پسران عبدالمطلب! من از خداوند، سه چيز براى شما خواسته ام: اينكه ايستاده شما را ثابت قدم بدارد؛ اينكه گمراه شما را هدايت كند و اينكه نادان شما را دانا گرداند و نيز از خدا مسئلت كرده ام كه شما را بخشنده و دلير و مهربان قرار دهد. پس اگر مردى از شما در ميان ركن و مقام، راست بايستد و نماز بخواند و روزه بگيرد، امّا با بغض و كينه نسبت به اهل بيت محمّد، خدا را ديدار كند، به دوزخ خواهد رفت.
٢٥ ـ معاوية بن حُديج: معاوية بن ابو سفيان، مرا نزد حسن بن على فرستاد تا دخترى يا خواهرى از او را براى يزيد خواستگارى كنم. من نزد حسن آمدم و موضوع خواستگارى براى يزيد را به اطلاعش رساندم. «او گفت: ما مردمى هستيم كه زنانمان ازدواج نمى كنند، مگر اينكه نظر خود آنها را جويا شويم.
پس خودت پيش او برو». من پيش او رفتم و موضوع خواستگارىِ يزيد را برايش گفتم. او جواب داد: به خدا قسم، اين كار نشود تا هنگامى كه فرمانرواى تو با ما همان مى كند كه فرعون با بنى اسرائيل كرد؛ پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را زنده نگه مى داشت. من نزد حسن برگشتم و گفتم: مرا پيش آتش پاره اى فرستاده اى كه اميرالمؤمنين را فرعون مى نامد! حسن عليه السّلام فرمود: «اى معاويه! از بغض و دشمنى با ما بپرهيز؛ زيرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: "هيچ كس نسبت به ما بغض و حسد نورزد، مگر اينكه در روز قيامت با تازيانه هايى از آتش رانده شود".» .
٢٦ ـ امام باقرعليه السّلام : اگر حتّى همه فرشتگانى كه خداوند ـ عزوجل ـ آفريده و همه پيامبرانى كه خدا برانگيخته و همه صدّيقان و شهيدان، در حقّ دشمنِ كينه توزِ ما اهل بيت، شفاعت كنند كه خداى ـ عزوجل ـ او را از آتش دوزخ بيرون آورد، هرگز خداوند او را بيرون نخواهد آورد. خداوند ـ عزوجل ـ در كتاب خود مى فرمايد: «براى هميشه در آن، ماندگارند».
٢٧ ـ امام صادق عليه السّلام : هركس خوشحال مى شود كه بداند خداوند او را دوست مى دارد، طاعت خدا را به كار بندد و از ما پيروى كند. مگر اين سخن خداى ـ ـ را به پيامبرش نشنيده است كه: «بگو: اگر خدا را دوست داريد، پس، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد»؟! به خدا قسم، هيچ بنده اى نيست كه خدا را اطاعت كند، مگر اينكه خداوند در اطاعت او پيروى از ما را وارد كند و به خدا قسم، هيچ بنده اى نيست كه از ما پيروى كند، مگر اينكه خداوند دوستش بدارد و به خدا قسم، هيچ بنده اى نيست كه پيروى از ما را فرو گذارد، مگر اينكه دشمن ما شود و به خدا قسم، هيچ بنده اى نيست كه ما را دشمن بدارد، مگر اينكه خدا را نافرمانى كند و هركه با معصيت خدا از دنيا رود، خداوندْ او را خوار سازد و در آتش سرنگون كند و سپاس و ستايش، خداى را كه پروردگار جهانيان است.
٢٨ ـ امام كاظم عليه السّلام : هر كس ما را دشمن بدارد، محمّد را دشمن داشته است و هركس محمّد را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است و هركه خداى ـ عزوجل ـ را دشمن بدارد، بر خداوندْ حق است كه او را در آتش افكند و وى را هيچ ياورى نباشد.
هشدار پيامبر درباره ستم به اهل بيت
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : واى بر دشمنان و اختصاص دهندگان حقوق اهل بيت من به خود! شفاعتم نصيب آنان مباد و بهشت پروردگارم را نبينند!
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خشم خداوند بر كسى كه مرا با آزردن عترت من بيازارد، سخت است.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خشم خدا و خشم من بر كسى كه با ريختن خون عترت من و [يا] آزردن آنان خون مرا بريزد و مرا بيازارد، سخت است.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! نكند فرداى قيامت با دنيايى آراسته نزد من بياييد، در حالى كه اهل بيت من، آشفته و خاك آلودگان و ستم كشيدگانى باشند كه خونشان روان است.
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركس اهل بيت مرا ناسزا گويد، من از او بيزارم.
٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر كه مرا با آزردن اهل بيتم بيازارد، هر آينه خدا را آزرده است.
٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : شش نفرند كه من و خداوند و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى آنان را لعنت كرده ايم: كسى كه به كتاب خدا چيزى بيفزايد؛ كسى كه تقدير خدا را دروغ شمارد؛ كسى كه با قهر و زور، مسلط شود براى اينكه كسى را كه خدا عزت بخشيده، ذليل گرداند وكسى را كه خدا ذليل كرده است، بر سرير عزّت (وقدرت) نشاند؛ كسى كه سنّت مرا فرو گذارد؛ كسى كه آنچه را خداوند درباره عترتم
حرام كرده است، حلال شمارد و كسى كه حرامهاى خدا را روا گرداند.
٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : پنج نفرند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى آنان را لعنت كرده ايم: كسى كه به كتاب خدا چيزى بيفزايد؛ كسى كه سنّت مرا فروگذارد؛ كسى كه تقدير خدا را باور نداشته باشد؛ كسى كه آنچه را خدا درباره عترتم حرام كرده، حلال شمارد و كسى كه غنايم را [كه حقّ همه مسلمانان است] به خود اختصاص دهد و آن را براى خود روا شمارد.
٩ ـ زيد بن على از پدرش: عمربن خطاب در روز جمعه بر بالاى منبر، خطبه مى خواند كه حسين بن على نزديك او رفت و گفت: «از منبرِ پدرم فرود آى». عمر گريست و سپس گفت: راست گفتى فرزندم! اين منبر پدر توست، نه منبر پدر من. در اين هنگام على عليه السّلام گفت: «به خدا قسم، اين حرف را من به او ياد نداده بودم». عمر گفت: درست است؛ به خدا قسم كه من هم تو را متهم نكردم، اى ابوالحسن!
سپس از منبر پايين آمد و حسين را برداشت و بالاى منبر در كنار خود نشاند وآن گاه، در حالى كه حسين عليه السّلام در كنار او روى منبر نشسته بود، شروع به خطبه خواندن براى مردم كرد و سپس گفت: «اى مردم! از پيامبرتان شنيدم كه مى فرمود: "با حفظ عترت و ذريّه ام مرا حفظ كنيد؛ زيرا كه هركس با حفظ آنان مرا حفظ كند، خداوندْ او را محفوظ بدارد. هان! لعنت خدا بر كسى كه با آزردن آنان مرا بيازارد! و اين جمله را سه بار فرمود» .
١٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوندـ عزوجل ـ بر يهود به شدت خشم گرفت؛ چون گفتند: عزير، پسر خداست و بر نصارى به شدت خشم گرفت؛ چون گفتند: مسيح، پسر خداست و خشم خدا سخت باشد بر كسى كه با ريختن خون و آزردن عترت من [در واقع]، خون مرا بريزد و مرا بيازارد.
١١ ـ ابو سعيد خدرى: در جنگ اُحد، هنگامى كه چهره پيامبرصلّى الله عليه و آله شكاف برداشت و دندان پيشين آن حضرت شكست، دستهايش را به آسمان برداشت و فرمود: «خشم خدا، سخت است بر يهود كه گفتند: عزير، پسر خداست و خشم خدا سخت است بر نصارى كه گفتند: مسيح، پسر خداست و خشم خدا سخت است بر كسى كه خون مرا بريزد و با آزردن عترتم مرا بيازارد» . حرمت بهشت بر ستمكار به اهل بيت ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند، بهشت را بر كسى كه به اهل بيت من ستم كند يا با آنان بجنگد يا ايشان را مورد تاخت و تاز قرار دهد يا ناسزايشان گويد، حرام كرده است.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بهشت بر كسى كه به اهل بيت من ستم كند و با آزردن عترتم مرا بيازارد، حرام گرديده است.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بهشت بر كسى كه به اهل بيت من ستم كند و بر كسى كه با آنان بجنگد و بر كسى كه عليه آنان يارى و كمك رساند و بر كسى كه ناسزايشان گويد، حرام شده است «اينان را در آخرت بهره اى نيست و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى گويد و به ايشان نمى نگرد و پاكشان نمى گرداند و عذابى دردناك خواهند داشت».
٤ ـ امام على عليه السّلام : به خدا قسم كه من با همين دو دست كوتاه خود، دشمنانمان را از رسيدن به حوض (كوثرِ) رسول خدا صلّى الله عليه و آله دور مى كنم و دوستدارانمان را به كنار آن مى آورم.
٥ ـ امام على عليه السّلام : من با رسول خدا ـ صلوات الله عليه ـ و عترم، در كنار حوض [كوثر]
هستيم وما دشمنان خود را از آن دور مى كنيم و دوستانمان را از آن، آب مى دهيم. هر كه شربتى آب از آن بنوشد، ديگر هرگز تشنه نمى شود.
٦ ـ انس بن مالك: بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله وارد شدم. آن حضرت فرمود: «كوثر به من داده شد». عرض كردم: اى رسول خدا! كوثر چيست؟ فرمود: «نهرى است در بهشت كه طول و عرض آن از مشرق تا مغرب است. هركس از آن بياشامد، ديگر هرگز تشنه نمى شود و هركس با آب آن، خود را بشويد، ديگر هرگز خاك آلود نمى شود. هر انسانى كه پيمان مرا بشكند يا اهل بيت مرا به قتل رساند، از آن نخواهد آشاميد».
٧ ـ على بن ابى طلحه، وابسته بنى اميّه: معاوية بن ابى سفيان با معاوية بن حديج به حج رفتند. اين معاويه يكى از ناسزاگوترين مردمان به على بود. وى در مدينه از ميان مسجد پيامبرصلّى الله عليه و آله گذشت. حسن بن على، در ميان جمعى از يارانش نشسته بودند. به آن حضرت عرض شد: اين معاويه بن حديج است كه پيوسته به على عليه السّلام ناسزا مى گويد. حضرت فرمود: «اين مرد را نزد من آوريد». يك نفر نزد معاوية رفت و گفت: تو را خواسته است. معاويه پرسيد: چه كسى؟ گفت: حسن بن على. معاويه بن حديج نزد ايشان آمد و سلام كرد. حسن بن على عليه السّلام گفت: «تو معاوية بن حديج هستى؟» او سه بار گفت: آرى. حسن عليه السّلام به او گفت: «همان كه به على ناسزا مى گويد؟» . گويى معاويه خجالت كشيد. حسن به او گفت: «هان! به خدا قسم، اگر در كنار حوض [كوثر بر او در آيى ـ كه البته گمان نمى كنم به كنار آن وارد شوى ـ خواهى ديدش كه دامن به كمر زده است و منافقان را همچون شترى بيگانه دور مى سازد . اين فرموده آن راستگوى راستين است كه: "و ناكام گشت، هركه دروغ بست"». رك : ص ٦٥٧ / ١٠٢٢ و ص ٧٠١ / ١١٠٢
عذاب ستم كنندگان به اهل بيت ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : واى بر ستمگرانِ به اهل بيت من! آنان به همراه منافقانْ در پايين ترين طبقه دوزخ عذاب مى شوند.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بهشت سه درجه دارد و دوزخ سه درك... . در پايين ترين دَرَك دوزخ، كسى جاى مى گيرد كه ما را در دلش دشمن بدارد و با زبان و دستش عليه ما يارى رساند. در درك دوم دوزخ، كسى جاى مى گيرد كه ما را در دلش دشمن بدارد و با زبانش به زيان ما كار كند و در درك سوم دوزخ، كسى جاى مى گيرد كه در دلش ما را دشمن بدارد.
٣ ـ امام على عليه السّلام : هر آن كس كه در دلش ما را دشمن بدارد و با زبان و دستش عليه ما يارى رساند، او به همراه دشمن ما در آتش باشد و هر آن كس كه در دلش ما را دشمن بدارد و با زبانش بر ضد ما يارى رساند، او نيز در آتش باشد و هر آن كس كه در دلش ما را دشمن بدارد، ولى با دست و زبانش عليه ما كارى نكند، جاى او هم در آتش است.
٤ ـ امام سجادعليه السّلام ـ در فضيلت كربلا و زيارت حسين عليه السّلام ـ : خداوند به آسمانها و زمين و كوهها و درياها و هر موجودى كه در آنهاست، وحى مى فرمايد... . سوگند به
عزّت و جلالم كه هركس به رسول و برگزيده ام ستم كند و حرمت او را بشكند و عترتش را بكشد و پيمانش را زير پا نهد و به اهل بيت او ستم كند، وى را عذابى دهم كه هيچ يك از جهانيان را چنان عذابى نچشانم. پيشگويى پيامبر از ستم بر اهل بيت ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : آه و اندوه ها از ستمهايى كه از جانب خليفه اى مسلط و عيّاش به
جوجه هاى آل محمّد مى رسد.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : روز قيامت، قرآن و مسجد و عترت مى آيند . قرآن مى گويد: پروردگارا! مرا سوزاندند و تكه پاره كردند. مسجد مى گويد: پروردگارا! مرا ويران كردند و خاليَم گذاشتند و تباهم ساختند. عترت مى گويند: پروردگارا! ما را راندند و كشتند و آواره ساختند. من براى دادخواهى زانو مى زنم؛ ولى خداوند مى فرمايد: اينها به من مربوط مى شود و من به آنها سزاوارترم.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : به زودى پس از من، اهل بيتم توسط امّتم با كشتار وآوارگى مواجه خواهند شد . همانا كينه توزترين قوم ما نسبت به ما، بنى اميّه وبنى مغيره وبنى مخزوم اند.
٤ ـ امام باقرعليه السّلام : وقتى آيه: «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم» نازل شد، مسلمانان عرض كردند: اى رسول خدا! مگر شما، پيشواى همه مردم نيستيد؟ رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «من فرستاده خدا به سوى همه مردم هستم؛ ولى بعد از من پيشوايانى الهى از اهل بيتم براى مردم خواهد بود كه در ميان مردم (به رهبرى) بر مى خيزند، ليكن [از سوى آنان تكذيب مى شوند و پيشوايان كفر و ضلالت و پيروانشان بر ايشان ستم روا مى دارند. هر كه آنان
را دوست بدارد و از ايشان پيروى كند و تصديقشان نمايد، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد كرد و آگاه باشيد هر كه به ايشان ستم روا دارد و تكذيبشان كند، از من نيست و با من نيست و من از او بيزارم».
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : حسن و حسين، بعد از پدرشان امامان امّت من و سَرور جوانان اهل بهشت اند و مادر آن دو، بانوى زنان جهان است و پدرشان سَرور اوصيا است. از نسل حسين، نُه امام پديد آيد كه نهمين ايشان، قائم از نسل من است. اطاعت از ايشان اطاعت از من است و نافرمانى آنان نافرمانى من است. به خدا شكايت مى برم از كسانى كه فضل ايشان را انكار كنند و پس از من، حرمت آنان را بشكنند و كافى است كه خدا پشتيبان و ياور عترت و امامان امّت من باشد و انتقام گيرنده از منكران حقّ آنان «و كسانى كه ستم كرده اند، به زودى خواهند دانست كه چه فرجامى در انتظار آنان است».
٦ ـ جنادة بن ابى اميّه: هنگامى كه حسن بن على عليهما السّلام در بستر بيمارى كه به درگذشت او انجاميد، افتاده بود، بر ايشان وارد شدم . ديدم در برابرش تشتى است و آن حضرت بر اثر زهرى كه معاويه ـ خدايش لعنت كند ـ به او خورانده بود، در آن تشت، خون استفراغ مى كرد. عرض كردم: مولاى من! چرا خودتان را معالجه نمى كنيد؟ فرمود: «اى عبدالله! مرگ را با چه علاج كنم؟!». گفتم: انا لله و انّا اليه راجعون. سپس حضرت رو به من كرد و فرمود: «به خدا قسم، رسول خدا صلّى الله عليه و آله به ما سفارش فرمود كه اين امر [پيشوايى امّت] را دوازده امام از نسل على و فاطمه عليهما السّلام به عهده خواهند گرفت و هيچ يك از ما نيست مگر اينكه يا زهر خورانده مى شود و يا به قتل مى رسد». در اين هنگام، من تشت را برداشتم و آن حضرت ـ صلوات الله عليه ـ تكيه داد.
٧ ـ امام صادق عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على و حسن و حسين عليهم السّلام نگاه كرد و سپس گريست و فرمود: «پس از من شما را تضعيف خواهند كرد».
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله هنگام احتضار از هوش رفت و فاطمه عليها السّلام شروع به گريه كرد. پيامبر به هوش آمد. [شنيد] فاطمه مى گويد: اى رسول خدا! بعد از تو چه بر سر ما خواهد آمد؟! پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «به خدا قسم كه شما را بعد از من تضعيف خواهند كرد».
٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به بنى هاشم ـ : بعد از من شما به استضعاف كشانده مى شويد.
١٠ ـ ابن عباس: على عليه السّلام به رسول خدا صلّى الله عليه و آله عرض كرد: اى رسول خدا! شما عقيل را دوست داريد؟ پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «آرى به خدا او را به دو سبب دوست دارم:يكى به خاطر خودش و ديگرى به خاطر آنكه ابوطالب، او را دوست مى داشت. همانا فرزند او در راه محبّت و دوستىِ فرزند تو كشته خواهد شد و ديدگان مؤمنان برايش خواهند گريست و فرشتگان مقرّب، بر او درود مى فرستند» . سپس رسول خدا صلّى الله عليه و آله چندان گريه كرد كه اشكهايش بر سينه اش جارى گشت . آن گاه فرمود: «به خدا شِكوه مى كنم از ستمهايى كه پس از من به عترتم مى رسد».
١١ ـ انس بن مالك: با پيامبرصلّى الله عليه و آله به عيادت على بن ابى طالب كه بيمار بود، رفتيم. ابوبكر و عمر نيز نزد على عليه السّلام بودند. آن دو كنار رفتند تا رسول خدا صلّى الله عليه و آله نشست. يكى از آنها به ديگرى گفت: حتماً مى ميرد. رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «او جز با كشته شدن، از دنيا نخواهد رفت؛ او زمانى خواهد مُرد كه از غيظ و خشم، لبريز شده باشد».
١٢ ـ جابر: رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: «تو كسى هستى كه خلافتت را مى گيرند، كشته مى شوى و اين (محاسنت) از اين (خون سرت) رنگين خواهد شد».
١٣ ـ عايشه: پيامبرصلّى الله عليه و آله را ديدم كه على را در آغوش كشيد و بوسيد و فرمود: «پدرم فداى تو شهيد تنها! پدرم فداى تو شهيد تنها!» .
١٤ ـ امام على عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله دستم را گرفته بود و با هم در يكى از كوچه هاى مدينه راه مى رفتيم تا اينكه به باغى رسيديم. من گفتم: اى رسول خدا! چه باغ زيبايى! فرمود: «از اين زيباتر در بهشت براى توست» . سپس از باغ ديگرى گذشتيم و من دوباره عرض كردم: اى رسول خدا! عجب باغ زيبايى! فرمود: «از اين زيباتر در بهشت براى توست» . ما از هفت باغ گذشتيم و هر بار من مى گفتم: عجب باغ زيبايى! و پيامبر مى فرمود: «از اين زيباتر در بهشت براى توست» .
چون رسول خدا به جاى خلوتى رسيد، مرا در آغوش گرفت و ناگهان گريست. [من عرض كردم: اى رسول خدا! چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: «به خاطر كينه هاى نهفته در دلهاى گروهى از مردم كه پس از من، آنها را نسبت به تو آشكار خواهند كرد]. عرض كردم: اى رسول خدا! آيا دينم سالم خواهد ماند؟ فرمود: «دينت سالم خواهد ماند».
١٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : فرزندم حسن عليه السّلام با زهر كشته خواهد شد.
١٦ ـ امّ سلمه: شبى رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى خواب به بستر رفت؛ ولى حيرت زده بيدار شد. بار ديگر به بستر رفت و خوابيد و باز بيدار شد؛ امّا اين بار از دفعه قبل كه ديده بودم، كمتر متحير بود. سپس به بستر رفت و بعد از مدتى مجدداً بيدار شد، در حالى كه مُشتى خاك سرخ رنگ در دست داشت و آن را مى بوسيد. من عرض كردم: اين خاك چيست، اى رسول خدا؟ فرمود: «جبرئيل ـ عليه الصلاة و السلام ـ به من خبر داد كه اين ـ يعنى: حسين ـ در خاك عراق كشته خواهد شد. من به جبرئيل گفتم: خاك آن سرزمينى را كه او در آن كُشته خواهد شد، به من نشان بده . اين خاك آنجاست».
١٧ ـ سُحيم از انس بن حارث: شنيدم كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمود: «اين فرزندم در خاك عراق كشته خواهد شد. پس هريك از شما او را درك كرد، ياريش رساند».
سحيم مى گويد: انس به همراه حسين عليه السّلام كشته شد.
١٨ ـ انس بن مالك: فرشته باران از پروردگارش اجازه خواست كه نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله رود و خدا به او اجازه داد. پيامبر به امّ سلمه فرمود: «بيرون، مواظب در باش كه كسى بر ما وارد نشود». حسين آمد و خواست وارد اتاق شود؛ امّا ام سلمه مانع او شد. حسين، جستى زد و داخل شد و شروع كرد به سوار شدن بر پشت پيامبر و بر روى شانه و گردن آن حضرت. آن فرشته به پيامبرصلّى الله عليه و آله گفت: او را دوست دارى؟ فرمود: «آرى». فرشته گفت: بدان كه امّت تو او را خواهند كشت و اگر بخواهى، مكانى را كه در آن كشته مى شود، به تو نشان مى دهم. سپس دستش را زد و مقدارى گِل سرخ رنگ آورد. ام سلمه آن را گرفت و در گوشه چارقد خود بست.
ثابت ـ يكى از راويان حديث ـ
مى گويد: اطلاع يافتيم كه آن سرزمين، كربلاست.
١٩ ـ امّ سلمه: روزى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در اتاق من نشسته بود و فرمود: «كسى بر من وارد نشود». من، [بيرون اتاق] منتظر ماندم. در اين هنگام، حسين عليه السّلام وارد اتاق شد. صداى هق هق رسول خدا صلّى الله عليه و آله را شنيدم كه مى گريست. به داخل اتاق نگاهى افكندم. ديدم حسين در بغل پيامبرصلّى الله عليه و آله است و آن حضرت به پيشانى او دست مى كشد و مى گريد. عرض كردم: به خدا! متوجه نشدم كه او وارد شد. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «جبرئيل در اتاق با ما بود و گفت: او را دوست دارى؟ گفتم: از دنيا آرى [همينها را دوست دارم] . جبرئيل گفت: بدان كه امّت تو اين را در سرزمينى به نام كربلا خواهند كشت». جبرئيل، از خاك آنجا مقدارى برداشت و به پيامبرصلّى الله عليه و آله نشان داد.
زمانى كه حسين را محاصره كردند تا او را به قتل رسانند، فرمود: «نام اين سرزمين چيست؟». عرض كردند: كربلا. فرمود: «خدا و رسول او راست فرمود. اينجا سرزمين كرب [اندوه] و بلاست».
٢٠ ـ عبدالله بن نُجىّ از قول پدرش : زمانى كه على عليه السّلام به صفين مى رفت، او ابريقِ دار آن حضرت بود و همراه ايشان حركت مى كرد. چون برابر نينوا رسيد، صدا زد: «صبر كن، ابوعبدالله! در كنار شط فرات صبر كن، ابوعبدالله!». عرض كردم: چه شده است؟ فرمود: «روزى خدمت پيامبرصلّى الله عليه و آله رسيدم. ديدم چشمانش گريان است. عرض كردم: اى پيامبر خدا! كسى شما را ناراحت كرده است؟ چرا ديدگانتان گريان است؟ فرمود: "نه. اندكى پيش، جبرئيل از پيش من رفت. او به من گفت كه حسين در نزديك شط فرات به قتل خواهد رسيد. جبرئيل به من گفت: آيا مى خواهى از شميم تربتش به تو ببويانم؟ گفتم: آرى. پس جبرئيل دستش را دراز كرد و مشتى خاك برداشت و آن را به من داد و لذا بى اختيار گريه ام گرفت"».
٢١ ـ محمّدبن عمرو بن حسن: مابه همراه حسين عليه السّلام در كنار نهر كربلا بوديم. حضرت به شمر بن ذى الجوشن نگاهى كرد و فرمود: «خدا و رسول او راست فرمود. رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود:"گويى سگِ پيسه اى را مى بينم كه در خون اهل بيت من دهان مى زند"». شمر، پيس بود.
٢٢ ـ امام على عليه السّلام : رسول خدا صلّى الله عليه و آله به ديدن ما آمد. براى آن حضرت، حريره اى تهيه كرديم و امّ اَيمن، قدحى شير و كره و طبقى خرما آورد. پيامبر، شروع به خوردن كرد و ما نيز با آن حضرت خورديم. سپس رسول خدا را وضو دادم و آن حضرت برخاست و رو به قبله ايستاد و مقدارى دعا كرد. سپس چشمانش را به زمين دوخت و مانند بارانْ اشك ريخت. ما جرأت نكرديم علت را از رسول خدا صلّى الله عليه و آله جويا شويم. حسين از جا پريد و عرض كرد: پدرجان! عملى از شما ديدم كه قبلاً نديده بودم چنان كارى انجام دهيد! پيامبر فرمود: «فرزند عزيزم! من امروز از ملاقات شما چنان شاد و خوشحال شدم كه سابقه نداشته است و دوستم جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد و هر كدامتان در جايى دفن خواهيد شد. لذا من براى شما دعا كردم و اين خبر باعث غم و اندوه من گشت». حسين عرض كرد: اى رسول خدا! با اين پراكندگى چه كسى به زيارت ما خواهد آمد و چه كسى از قبرهاى ما مواظبت خواهد نمود؟ پيامبر فرمود: «گروهى از امّتم كه خواهان نيكى و ارتباط با من هستند. پس چون روز قيامت شود، من اين عدّه را در موقف مى بينم و بازوانشان را مى گيرم و به خدا قسم، آنان را از هول و هراسها و سختى هاى موقفْ نجات مى دهم. ستمهاى رفته بر اهل بيت ١ ـ امام حسن عليه السّلام ـ در خطبه اى كه پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السّلام ايراد فرمود ـ : جدّم رسول خدا صلّى الله عليه و آله به من فرمود كه امر امامت را دوازده امام از اهل بيت و برگزيدگان او به عهده مى گيرند و هيچ يك از ما نيست، مگر اينكه يا به قتل مى رسد و يا با زهر كشته مى شود.
٢ ـ امام على عليه السّلام : ... تا اينكه چون خداوند، جان رسول خود را گرفت، قومى به عقب برگشتند و در راههاى گوناگون هلاكتبار قدم نهادند و بر انديشه هاى نادرست خويش تكيه كردند و با غير خويشاوند [پيامبر] پيوند برقرار كردند و از وسيله اى كه به دوستى آن مأمور شده بودند (اهل بيت) دور گشتند و بنا [ى دين و امامت] را از روى بنيادِ استوارش حركت دادند و آن را در غير جايش بنا كردند. اينان معدن هر خطا و دروازه هايى گشوده به روى هركسى كه خواهان گام نهادن در باطل و گمراهى بود، بودند.
٣ ـ منهال بن عمرو: معاويه از حسن عليه السّلام خواست كه منبر رود و نسب خود را بيان كند. حسن عليه السّلام بر منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جا آورد... . سپس فرمود: «قريش بر عربها فخر مى فروشد كه محمّد از آنهاست و عربها بر عجمها فخر مى فروشند كه محمّد از آنهاست و عجمها اين حق را براى عربها معترف اند كه محمّد از آنان است. حقّ ما را [از غاصبانِ حقّ ما مى طلبند و حقّمان را به
ما بر نمى گردانند.
٤ ـ حبيب بن يسار: چون حسين بن على عليهما السّلام كشته شد، زيدبن ارقمْ به كنار در مسجد رفت وگفت: شمايان اين كار را كرديد؟! گواهى مى دهم كه شنيدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد: «بار خدايا! من اين دو (حسن و حسين) و مؤمنان شايسته را به تو مى سپارم». به عبيدالله بن زياد خبر دادند كه: زيد بن ارقم چنين و چنان گفته است. ابن زياد گفت: او پيرمردى است كه عقلش را از دست داده است.
٥ ـ يعقوبى ـ در بيان رحلت فاطمه عليها السّلام ـ : هنگامى كه فاطمه در بستر بيمارى افتاده بود، همسران رسول خدا و ديگر زنان قريش به عيادت او رفتند و گفتند: چگونه اى؟ فرمود: «به خدا قسم، از دنياى شما بيزارم و از جدايىِ شما شادمان . خدا و رسول او را با دردِ دلهايى كه از شما دارم، ملاقات مى كنم؛ زيرا نه حقّ من حفظ شد و نه عهدم رعايت شد و نه وصيت به گوش گرفته شد و نه حرمتم پاس داشته شد».
٦ ـ امام حسين عليه السّلام : چون فاطمه عليها السّلام از دنيا رفت، اميرالمؤمنين عليه السّلام او را مخفيانه به خاك سپرد و محل قبرش را ناپديد ساخت و سپس برخاست و رو به سوى قبر رسول خدا صلّى الله عليه و آله كرد و گفت: «سلام من بر تو اى رسول خدا و سلام بر تو از جانب دخترت، همو كه اينكْ به ديدار تو آمد و از من جدا گشت و در آرامگاه تو در خاك خُفت و خدا خواست كه زودتر به تو ملحق شود. يا رسول الله! از فراق دختِ برگزيده ات صبرم كم شده است و از جدايى سَرور زنان عالم، شكيباييم را از كف داده ام؛ امّا تأسى به سنّت تو و غم و دردى كه از فراقت كشيدم، باعث تسليت من (در مصيبت دخترت فاطمه) است؛ زيرا من خود، تو را در لحدِ آرامگاهت نهادم و در حالى جان دادى كه سَرت به سينه من چسبيده بود. آرى، در كتاب خدا براى من بهترين عامل پذيرش [و تحمل اين مصيبتها] وجود دارد: "ما همه از آنِ خداييم و همه به سوى او باز مى گرديم". هر آينه امانتْ پس گرفته شد و گروگان دريافت گرديد و زهرا از كفم ربوده شد. يا رسول الله! اينك اين آسمان نيلگون و اين زمين تيره چه زشت در نظرم جلوه مى كند! اندوهم هميشگى است و شبهايم به بيدارى مى گذرد و غم و اندوه، هرگز از دلم رخت برنبندد تا آن گاه كه خداوند، خانه اى را كه تو در آنجاى گرفته اى، برايم برگزيند [بميرم و به تو ملحق
شوم]. مرا غصّه اى است بس دلخراش و اندوهى كه آرام و قرار نمى گذارد . چه زود ميان ما جدايى افتاد. شكايت خود پيشِ خدا مى برم.
دخترت از همدست شدن امّتت در ستم بر او به تو گزارش خواهد داد . همه ماجرا را از او بپرس و اوضاع و احوال را از او جويا شو؛ زيرا چه بسا غمهاى سوزانى در سينه اش داشت كه راهى براى شرح و بيان آنها نمى يافت؛ ولى اكنون [به تو]خواهد گفت وخدا هم داورى مى كند و اوبهترين داوران است.
اينك با تو بدرود مى گويم، بدرودِ وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه خسته و بيزار؛ زيرا اگر از اينجا بروم از روى ملال و خستگى نيست و اگر بمانم، به واسطه بدگمانى به وعده اى كه خداوند به شكيبايان داده است، نباشد» .
٧ ـ عبدالرحمن بن ابى نُعم: مردى عراقى از ابن عمر پرسيد: اگر لباس، به خونِ پشه آلوده شود، چه حكمى دارد؟ ابن عمر گفت: اين مرد را ببينيد كه از [حُكمِ] خون پشه مى پرسد، در حالى كه فرزند رسول خدا صلّى الله عليه و آله را كشتند، با اينكه من از رسول خدا صلّى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: حسن و حسين، دو گل خوشبوى من از دنيا هستند.
٨ ـ منهال بن عمرو: خدمت على بن الحسين رسيدم و گفتم: سلام بر شما! رحمت خدا بر شما باد! حالتان چگونه است؟ فرمود: «تو مى گويى شيعه ما هستى و با اين حال نمى دانى كه روز و شب ما چگونه مى گذرد!! ما در ميان قوم خود، چونان بنى اسرائيل در ميان آل فرعون هستيم؛ پسرانمان را مى كشند و زنانمان را زنده نگه مى دارند و بهترين افرادِ امّت پس از پيامبرش بر روى منبرها لعن مى شود و مال و منال مى دهند تا او را دشنام گويند و دوستداران ما به واسطه علاقه شان به ما حق و حقوقشان ضايع مى گردد . قريش به اين دستاويز كه محمّد از آنهاست، خود را بر همه عربها برترى مى دهد؛ حقّ ما را مى ستانند و كمترين حقّى براى ما قائل نيستند. وارد شو. روز و شبِ ما در اين حال مى گذرد.
٩ ـ امام باقرعليه السّلام : هركس به بد و ناروا بودن ستمها و حقّ كشى ها و رنجهايى كه به ما رسيده معترف نباشد، با كسى كه اين كارها را در حقّ ما كرده، شريك است.
١٠ ـ منهال بن عمرو: با محمّد بن على الباقرعليهما السّلام نشسته بودم كه مردى وارد شد و به
آن حضرت سلام كرد. حضرت جواب سلامش را داد. آن مرد گفت: حالتان چگونه است؟ محمّدعليه السّلام به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده است كه بدانيد ما چه حالى داريم؟! حكايت ما در ميان اين امّت، همچون حكايت بنى اسرائيل است كه پسرانشان را سر مى بريدند و زنانشان را زنده نگه مى داشتند. بدانيد كه اينان نيز پسران ما را مى كشند و زنانمان را زنده مى گذارند. عربها مى گويند كه بر عجمها برترى دارند و عجمها مى پرسند: به چه علت؟ و آنها مى گويند: چون محمّد عرب بود. عجمها پاسخ مى دهند: درست مى گوييد. قريش مى گويند كه بر ديگر عربها برترند و آن ديگر عربها مى گويند: به چه دليل؟ قريش جواب مى دهند: چون محمّدصلّى الله عليه و آله از قريش بود. عربها مى گويند: درست مى گوييد.
اگر اين قومْ راست مى گويند، پس ما بر همه مردم برترى داريم؛ چرا كه ما ذريّه محمّدصلّى الله عليه و آله و اهل بيت خاص او و عترتش هستيم و جز ما، كسى اين ويژگى را ندارد». آن مرد به حضرت عرض كرد: به خدا سوگند كه من شما اهل بيت را دوست دارم. حضرت فرمود: «پس تن پوشى براى بلا آماده كن؛ زيرا به خدا قسم كه رنج و بلا به سوى ما و شيعيانمان شتابنده تر حركت مى كند تا سرعت حركت سيل در درّه. بَلا، نخست به ما مى رسد و سپس به شما و آسايش نيز نخست به ما مى رسد و آن گاه به شما».
١١ ـ ابن ابى الحديد: روايت شده است كه ابوجعفر محمّدبن على الباقرعليه السّلام به يكى از يارانش فرمود: «فلانى! ما چه ستمها و دشمنى ها از قريش ديديم و چه ستمها كه شيعيان و دوستداران ما از مردم ديدند! رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيش از آنكه از دنيا برود، فرموده بود كه ما از خود مردم به آنان سزاوارتريم؛ امّا قريش، عليه ما همداستان شدند و كار [امامت و خلافت] را از جايگاهش خارج ساختند و آنچه را كه حقّ و حجّت ما بود، در اختيار خويش گرفتند و با آن در برابرِ انصار حجّت آوردند. سپس قريش، آن [پيشوايى و خلافت را در ميان خود دست به دست كردند تا اينكه سرانجامْ اين حق به خود ما برگشت؛ امّا بيعت ما را شكستند ودر برابرمان پرچم جنگ برافراشتند واميرالمؤمنين عليه السّلام پيوسته با رنج و مشقّت، دست به گريبان بود تا آنكه به قتل رسيد.
پس از او، با فرزندش حسن، بيعت و پيمان بسته شد؛ امّا به وى خيانت
شد و [در برابر دشمن] تنهايش گذاشتند و عراقيان بر وى شوريدند تا جايى كه به پهلويش خنجر زدند و اردوگاهش غارت شد و خلخال از پاهاى مادران فرزندانش در آوردند. از اين رو، (ناچار) با معاويه صلح كرد و خون خود و خون خانواده اش را كه در اقليّتِ تمام به سر مى بردند، حفظ كرد.
سپس دوازده هزار نفر از مردم عراق با حسين عليه السّلام بيعت كردند؛ امّا پيمان او را نيز شكستند و در برابرش برخاستند و در حالى كه بيعت او را به گردن داشتند، او را به قتل رساندند.
زان پس، ما ـ اهل بيت ـ همچنان مورد قهر و ستم واقع مى شويم؛ از حقِّ خود دورمان مى كنند ومورد خوارى قرار مى گيريم. محروم مى شويم وبه قتل مى رسيم. در رعب ووحشت به سر مى بريم وجان ما و جان شيعيانمان در امان نيست؛ امّا دروغ گويان و منكرانِ [حقّ ما]، به سبب دروغ گويى و انكارشان موقعيتى يافته اند كه به واسطه آن، مقرّب درگاه حكم رانان خود و قاضيان جور و كارگزاران نابكار در هر شهرى هستند؛ چرا كه آنان [دروغ گويان و منكران]، براى اينان روايت هاى جعلى و دروغ مى گويند و از قول ما سخنان و كردارى نقل مى كنند كه ما آنها را نگفته ايم و انجام نداده ايم و هدفشان (از نقل اين روايت ها و سخنان و كردار) اين است كه ما را منفور مردم گردانند.
بيشترين وبدترين اين اعمال، در زمان معاويه پس از درگذشت حسن عليه السّلام اتفاق افتاد؛ زيرا در آن زمان شيعيان ما در هر شهر و نقطه اى به قتل رسيدند وهركس به صِرف اينكه مظنونِ [به شيعه بودن] واقع مى شد، دست وپاهايش قطع مى گرديد و اگر معلوم مى شد كسى دوستدار و علاقه مند به ماست يا زندانى مى شد، يا اموالش به غارت مى رفت و يا خانه اش ويران مى گشت.
در زمان عبيدالله بن زياد، قاتل حسين عليه السّلام ، رنج و مصيبتْ هر لحظه شديدتر و بيشتر مى شد. سپس حجّاج آمد و همه آنها [دوستداران و شيعيان على و اهل بيت] را از دَم تيغ گذراند و با كمترين سوء ظن و تهمتى ايشان را دستگير و مجازات مى كرد تا جايى كه اگر به كسى مى گفتند: «زنديق يا كافر» اين را خوش تر از آن داشت كه به او گفته شود: «شيعه على» .
١٢ ـ حمزة بن حُمران: خدمت جعفر بن محمّد الصادق عليهما السّلام رسيدم به من فرمود: «اى حمزه! از كجا مى آيى؟». عرض كردم: از كوفه. حضرت آن قدر گريست كه محاسن او از اشكش تر شد. عرض كردم: يابن رسول الله! چه شده است كه
اين قدر گريه مى كنيد؟! فرمود: «به ياد عمويم زيد و آنچه با او كردند، افتادم و گريه ام گرفت». عرض كردم: به ياد چه چيز از او افتاديد؟ فرمود: «به ياد كشته شدنش افتادم كه تيرى به پيشانيش خورد و پسرش يحيى آمد و خودش را بر روى او انداخت و گفت: بشارت بادا تو را اى پدر كه بر رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين ـ صلوات الله عليهم ـ وارد مى شوى! زيد گفت: آرى، فرزندم!سپس يحيى، آهنگرى را آورد و آن تير را از پيشانيش بيرون كشيد و زيد جان سپرد. پيكر او را نزد نهر آبى كه از كنار باغى مى گذشت، بردند و برايش در بستر آن نهر گورى كندند و پيكرش را در آن دفن كردند و سپس آب را بر آن بستند. يكى از آنان غلامى سِندى داشت كه او نيز همراهشان بود. فردايَش آن غلام، نزد يوسف بن عمر رفت و محل دفن زيد را به او خبر داد. يوسف بن عمر، جسد زيد را بيرون آورد و در كُناسه [محله اى در كوفه به دار آويخت كه مدت چهار سال، همچنان بالاى دار بود. سپس دستور داد جسدش را سوختند و خاكسترش را به باد دادند. لعنت خدا بر قاتل او و بر كسانى كه او را تنها و بى ياور گذاشتند! و به خداى بلند نام شكايت مى برم از آنچه كه پس از مرگ پيامبرش به ما اهل بيت رسيد و در برابر دشمنمان از او يارى مى خواهم كه او بهترين يار است».
١٣ ـ محمّدبن حسن از محمّدبن ابراهيم: يكى از فرزندان حسن عليه السّلام را نزد ابوجعفر [منصور دوانيقى] آوردند. او به محمّد بن ابراهيم بن حسن نگاهى كرد و گفت: ديباجِ اصفر، تويى؟ گفت: آرى. منصور گفت: به خدا قسم، تو را به چنان وضعى بكشم كه تاكنون هيچ يك از افراد خاندانت را چنان نكشته باشم. سپس دستور داد ستونى را شكاف دادند و او را زنده زنده داخل آن كردند و رويش را بستند.
١٤ ـ محمّدبن اسماعيل: از جدّم موسى بن عبدالله شنيدم كه مى گفت: «در سياه چالى زندانى شديم، به طورى كه وقت هاى نماز را تنها از طريق جزء هايى كه على بن حسن بن حسن بن حسن قرائت مى كرد، تشخيص مى داديم».
١٥ ـ موسى بن عبدالله بن موسى: على بن حسن در زندانِ ابوجعفر [منصور] در حال
سجده از دنيا رفت. عبدالله گفت: برادرزاده ام را بيدار كنيد؛ چون فكر مى كنم در حال سجده خوابش برده است. امّا چون او را تكان دادند، ديدند از دنيا رفته است. عبدالله گفت: خدا از تو خشنود بادا! من مى دانستم تو بيم آن دارى كه در اينجا بميرى.
١٦ ـ محمّدبن منصور مرادى: يحيى بن حسين بن زيد گفت: به پدرم گفتم: پدرجان! من دوست دارم عمويم عيسى بن زيد را ببينم؛ زيرا براى فردى چون من زشت است كه چنان پيرى از پيران و بزرگان خود را ملاقات نكند. پدرم مدتى مرا از اين كار باز مى داشت و مى گفت: چنين ملاقاتى بر او سنگين مى آيد و مى ترسم چون دوست ندارد تو او را ديدار كنى، منزل خود را به جاى ديگر منتقل كند و تو با اين كار، باعث ناراحتى و زحمت او شوى.
امّا من همچنان از پدرم خواهش و تمنا مى كردم تا اينكه بالاخره به اين كار رضايت داد و اسباب سفر مرا به كوفه فراهم كرد و به من گفت: چون به كوفه رسيدى، سراغ محله «بنى حىّ» را بگير و وقتى آنجا را به تو نشان دادند، به فلان كوچه برو. در ميانه كوچه، منزلى خواهى ديد كه درِ آن، چنين و چنان است. آن در را نشانى كن و دور از آن منزل، در ابتداى كوچه بنشين. هنگام غروب آفتاب، مردى به طرف تو خواهد آمد ميان سال و بلند قامت و داراى چهره اى باريك و كشيده. بر پيشانيش اثر سجده است و جبّه اى پشمى به تن دارد و با شتر خود، سقّايى مى كند. او از سقّايى برگشته و شترش را مى راند و با هر قدمى كه بر مى دارد و مى گذارد، ذكر خداى ـ عزوجل ـ مى گويد و اشكهايش جارى است. برخيز و به او سلام كن و با وى معانقه نما. او همچون يك جانور صحرايى از تو خواهد رميد؛ امّا تو خودت را به او معرفى كن و نسبتت را برايش بازگو. در اين صورت آرام مى گيرد و مدتها با تو سخن مى گويد و درباره همه ما از تو مى پرسد و تو را از اوضاع و احوالِ خودش آگاه مى سازد. از نشستن با تو خسته نمى شود؛ امّا تو زياد مزاحمش نشو و با او خداحافظى كن. از تو خواهش خواهد كرد كه ديگر به سراغش نروى و تو به اين دستور او عمل كن؛ زيرا اگر دوباره نزدش بروى، خودش را از تو پنهان مى كند و از تو مى گريزد و محل سكونت خود را تغيير مى دهد و اين كار، باعث رنج و زحمت او مى شود.
من گفتم: دستور شما را به كار مى بندم. آن گاه پدرم مرا عازم كوفه كرد و من خداحافظى كردم و به راه افتادم.
چون وارد كوفه شدم، نزديك غروب به كوچه بنى حىّ رفتم و ابتدا درِ منزلى را كه پدرم برايم توصيف كرده بود، شناسايى كردم و بيرون از كوچه نشستم. آفتاب كه غروب كرد، ديدم شتر خود را مى راند و مى آيد. او همان گونه بود كه پدرم براى من توصيف كرده بود. هر قدمى كه بر مى داشت و مى گذاشت، لبانش به ذكر خدا مى جنبيد واشكهاى او در ديدگانش مى گشت وگاهى قطراتى از آن به زمين مى ريخت. من برخاستم واو را در آغوش كشيدم؛ امّا او مانند يك جانور صحرايى كه از انسان وحشت مى كند، از من وحشت كرد. گفتم: عمو جان! من يحيى بن حسين بن زيد، برادرزاده شما هستم.
در اين وقت، مرا بغل كرد و آن قدر گريست كه گفتم مُرد. سپس شترش را خواباند و در كنار من نشست و درباره يكايك مردان و زنان و كودكان خانواده اش پرسيد و من اوضاع و احوال آنها را برايش شرح مى دادم و او مى گريست. سپس گفت: فرزندم! من با اين شتر آب مى كشم و از درآمد آن، مزد شتر را به صاحبش مى دهم و با بقيه آن امرار معاش مى كنم. گاهى اوقات، مانعى پيش مى آيد كه نمى توانم آب كشى كنم. لذا به صحرا ـ يعنى: پشت كوفه ـ مى روم و از سبزى هايى كه مردم دور مى ريزند، بر مى دارم و سدِّ جوع مى كنم. من با دختر اين مرد ازدواج كردم و او هنوز هم نمى داند من كيستم. همسرم دخترى به دنيا آورد و آن دختر بزرگ شد و به سن بلوغ رسيد و او هم مرا نمى شناخت و نمى دانست كيستم. مادرش به من گفت: پسر فلان سقا ـ كه مردى از همسايگان ماست و آب كشى مى كند ـ به خواستگارى دخترت آمده است و وضع زندگيشان از ما بهتر است؛ دخترت را به همسرى او در آور . همسرم اصرار مى كرد؛ امّا من نمى توانستم به او بگويم كه اين كارْ درست نيست و پسر او مناسب دختر ما نمى باشد و وضعيت من لو مى رود. او همچنان اصرار مى كرد و من پيوسته از خدا مى خواستم كه خودش كارسازى كند تا اينكه بعد از چند روز دخترم مُرد. فكر نمى كنم براى هيچ چيز دنيا اين قدر اندوهگين شده باشم كه براى مرگ دخترم شدم؛ زيرا او مُرد و از نسبت خود با رسول خدا صلّى الله عليه و آله آگاه نشد.
او سپس مرا سوگند داد كه بروم و ديگر پيش او برنگردم و با من خداحافظى
كرد. بعد از اين ملاقات، بار ديگر به همان جايى كه منتظرش نشسته بودم برگشتم تا مجدداً او را ببينم؛ امّا نديدمش و اين، آخرين ديدار من با او بود.
١٧ ـ منذر بن جعفر عبدى از پدرش نقل مى كند كه گفت: بعد از كشته شدن ابراهيم، من و حسن و على، فرزندان صالح بن حىّ و عبد ربّه بن علقمه و جَناب بن نسطاس با عيسى بن زيد به حج رفتيم. عيسى براى آنكه شناخته نشود، در بين ما خود را به هيئت ساربانان درآورده بود. شبى در مسجدالحرام، دور هم جمع شديم و باب گفتگو درباره مطالبى از سيره (رسول خدا)، ميان عيسى بن زيد و حسن بن صالح باز شد و او و عيسى پيرامون يكى از مسائل آن اختلاف نظر پيدا كردند . فرداى آن روز، عبد ربّه بن علقمه نزد ما آمد و گفت: موضوع مورد اختلاف شما حل شد؛ اين سفيان ثورى است آمده است.
همگى برخاستند و نزد سفيان كه در مسجد نشسته بود، رفتند و به او سلام كردند. عيسى بن زيد درباره آن مسئله از سفيان سؤال كرد. سفيان گفت: اين سؤالى است كه من نمى توانم جوابش را بدهم؛ چون به حكومت برخورد مى كند. حسن گفت: اين عيسى بن زيد است. سفيان براى گرفتن تأييد به جَناب بن نسطاس نگاه كرد. جناب گفت: آرى، او عيسى بن زيد است. سفيان از جا پريد و رو به روى عيسى نشست و با او معانقه كرد و به شدت گريست و از جواب ردّى كه به او داده بود، پوزش خواست . سپس در همان حال كه مى گريست، جواب سؤال او را داد و آن گاه رو به ما كرد و گفت: علاقه به فرزندان فاطمه وناراحتى از رعب و وحشت وكشتار و آوارگى يي كه بر سر آنان آمده است، هر كس را كه ذره اى ايمان در قلبش باشد، به گريه مى اندازد. سپس به عيسى گفت: پدرم فدايت باد! برخيز و خودت را مخفى كن تا از اينها گزندى به تو نرسد. ما برخاستيم و پراكنده شديم.
١٨ ـ على بن جعفر احمر: پدرم برايم نقل كرد كه: من و عيسى بن زيد و حسن و على، فرزندان صالح بن حىّ و اسرائيل بن يونس بن ابى اسحاق و جَناب بن
نسطاس با گروهى از زيديّه در يكى از خانه هاى كوفه جمع مى شديم. يك نفر سخن چين، موضوع گردهمايى ما را به «مهدى» گزارش داد و نشانى هاى آن منزل را برايش ذكر كرد. مهدى به كارگزار خود در كوفه نوشت كه براى ما كمين بگذارد و همين كه خبردار شد ما جمع شده ايم، خانه را محاصره و ما را دستگير كند و نزد او بفرستد.
شبى در آن خانه جمع شديم. خبر به كارگزار كوفه رسيد. به ما حمله كرد. افرادى كه بر بام خانه بودند، اعلام خطر كردند. افراد پراكنده شدند و همه آنها نجات يافتند، به جز من. كارگزار، مرا دستگير كرد و نزد مهدى فرستاد. وقتى مرا به حضور او بردند و چشمش به من افتاد، مرا فحش مادر داد و گفت: اى مادر به خطا! تو با عيسى بن زيد جلسه تشكيل مى دهى و او را به قيام عليه من تشويق مى كنى و مردم را به سوى او فرا مى خوانى؟!
گفتم: اى مرد! از خدا شرم نمى كنى . از خدا پروا نمى كنى و از او نمى ترسى كه به زنان پاكدامن دشنام مى دهى و آنها را به فاحشگى متهم مى سازى، در حالى كه دين تو و مقام و منصبى كه دارى، اقتضا مى كند كه اگر شنيدى شخصِ نادانى چنين ناسزاهايى به زبان مى آورد، بر او حدّ جارى كنى؟! امّا مهدى، دوباره مرا دشنام داد و سپس به طرف من پريد و مرا زير ضربه هاى مشت و لگدش گرفت و مرتّب ناسزا مى گفت. گفتم: تو به راستى كه خيلى شجاع و پر زور و نيرومندى كه پيرمردى را مانند من كه قدرت انتقام و دفاع از خود ندارد، مى زنى.
او دستور داد مرا زندانى كنند و بر من سخت گيرند. با زنجيرى گران، مرا بستند و دو سال زندانى شدم. چون خبر درگذشتِ عيسى بن زيد را شنيد مرا احضار كرد و گفت: تو از چه مردمى هستى؟ گفتم: از مسلمانان. گفت: تو اعرابى هستى؟ گفتم: نه. گفت: پس از چه طايفه و مردمى هستى؟ گفتم: پدرم برده يكى از كوفيان بود و آن كوفى او را آزاد كرد . بنابراين، او پدر من است . گفت: عيسى بن زيد مرده است. گفتم: مصيبت بزرگى است، خدايش رحمت كند! مردى عابد و پارسا و در طاعت خدا كوشا بود و از سرزنش
احدى نمى هراسيد. گفت: مى دانستى مرده است؟ گفتم: آرى. گفت: پس چرا بشارت مرگ او را به من ندادى؟ گفتم: دوست نداشتم تو را به چيزى بشارت دهم كه اگر رسول خدا صلّى الله عليه و آله زنده بود و آن را مى شنيد، ناراحت مى شد.
مهدى مدّتى دراز، سر به زير افكند و آن گاه گفت: فكر نمى كنم بدن تو بيش از اين طاقت مجازات داشته باشد و مى ترسم اگر كيفر بيشترى درباره تو به كار گيرم، از دنيا بروى. از شرّ دشمنِ [اصلىِ] خود خلاص شدم. اينك برخيز و گورت را گم كن. به خدا قسم، اگر بشنوم كه بار ديگر چنين كارهايى بكنى، گردنت را مى زنم.
جعفراحمرگويد: من به كوفه برگشتم ومهدى به ربيع گفت: مى بينى چقدر بى باك و قوى دل است؟! به خدا قسم كه اهل بصيرت، همگى اين گونه اند.
١٩ ـ امام كاظم عليه السّلام : بارخدايا! بر اهل بيت او (محمّدصلّى الله عليه و آله ) صلوات فرست! همانان كه پيشوايان هدايت اند وچراغهاى فروزان در تاريكى ها و اُمناى تو در ميان خلقت وبندگان برگزيده ات وحجّتهاى تو در روى زمينت ومناره هاى تو در شهرهايت، شكيبايان بر بلايت، جويندگان خشنوديت، وفاكنندگان به وعده ات، آنان كه در تو شكّ ندارند و منكر عبادت تو نيستند، دوستان تواند و از نسل دوستان تو و خزانه داران دانش تو، همانان كه كليدهاى هدايتْ قرارشان دادى و پرتو چراغهاى تاريكى ها . درود و رحمت و رضوان تو بر آنان باد!
بارخدايا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و نيز بر او كه چراغ راهنماى تو در ميان بندگان توست، همو كه به اذن تو به سوى تو دعوت مى كند و فرمان تو را بر پا مى دارد و پيام رسول تو را ـ كه بر او و خاندانش سلام باد! ـ مى رساند.
بارخدايا! آن گاه كه او را آشكار ساختى، وعده اى را كه به او داده اى، به كار بَنْد و يارانش را به سوى او روان كن و ياريَش رسان و يارانش را نيرو ده و او را به بهترين آرزويش برسان و خواسته اش را برآور و به واسطه او محمّد و اهل بيتش را كه بعد از پيامبرت آن بلاها و ستمها بر سرشان آمد، قدرتى تازه بخش، همانان كه دستخوش كشتار و طرد و آوارگى و رعب و وحشت و ناامنى شدند و به خاطر آنكه جوياى خشنودى و طاعت تو بودند، آزارها ديدند و تكذيب شدند؛ ولى بر آنچه [از رنج و سختى و محنت كه در راه
تو به آنان رسيد، شكيبايى كردند و آنها را به جان خريدند و در تمام آنچه كه بر سرشان آمد و مى آيد، تسليمِ (خواستِ) تو شدند.
بار خدايا! در فرج قائم آنان كه فرمان تو را برپا مى دارد، تعجيل فرما و او را يارى رسان و به واسطه او دينت را كه دستخوش تغيير و تبديل شده است، نصرت عطا فرما و به وسيله او آنچه را از دينت كه بعد از پيامبر تو نابود و تحريف گشته، تجديد فرما!
٢٠ ـ اباصلت عبدالسلام بن صالح هروى: از حضرت رضاعليه السّلام شنيدم كه مى فرمايد: «به خدا سوگند، هيچ فردى از ما نيست، مگر اينكه كشته و شهيد مى شود». عرض شد: يابن رسول الله! چه كسى شما را خواهد كشت؟ فرمود: «بدترين خَلقِ خدا در زمان من. او مرا با زهر مى كشد و سپس در خانه اى محقّر و سرزمين غربت به خاك مى سپارد».
٢١ ـ امام رضاعليه السّلام : سپاس و ستايش خدايى را كه آنچه را مردم، نسبت به ما تباه كردند، او حفظ كرد و آنچه را آنان نسبت به ما پَست كردند، او رفعت بخشيد تا جايى كه ما، هشتاد سال بر روى منبرهاى كفر لعنت شديم و فضايل ما كتمان گرديد و در راه دروغ بستن به ما پولها خرج شد؛ امّا خداوند متعال براى ما جز اين نخواست كه نام ما را بلند آوازه گرداند و فضيلت ما را آشكار سازد. به خدا قسم، اين نه به خاطر شخص ما، بلكه به واسطه وجود رسول خدا صلّى الله عليه و آله و خويشاوندى ما با اوست تا جايى كه قضيّه ما و آنچه از او روايت مى كنيم، به زودى، پس از ما از بزرگ ترين آيات و نشانه هاى نبوت او خواهد شد.
٢٢ ـ امام عسكرى عليه السّلام : بنى اميّه و بنى عباس به دو دليل به قتل و كشتار ما پرداختند: يكى اينكه آنها خود مى دانستند كه خلافت، حقّ آنان نيست . لذا مى ترسيدند كه ما ادعاى خلافت كنيم و خلافت در جايگاه [اصلى خود استقرار يابد. دوم اينكه آنها از طريق اخبار متواتر فهميده بودند كه حكومت جباران و ستمگران به دست قائم ما نابود خواهد شد و از طرفى در اينكه آنان از جباران و ستمگران هستند، شك نداشتند. از اين رو، در كشتار اهل بيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و نابود كردن نسل او كوشيدند تا بلكه با اين كار، مانع تولّد قائم ـ عجل الله تعالى فرجه ـ شوند يا او را به قتل رسانده باشند؛
امّا خداوند نخواست كه قضيّه او [قائم]، حتى براى يك نفر از ايشان (خلفاى اموى و عباسى) معلوم شود تا آن گاه كه نور خويش را كامل گرداند، هرچند كافران خوش نداشته باشند.
٢٣ ـ در دعاى ندبه: پس كشته شد آنكه كشته شد و به اسيرى رفت آنكه به اسيرى رفت و قضاى الهى بر آنان چنان رفت كه اميد نيك فرجامى آن مى رود. پس بر پاكان اهل بيت پيامبر و على ـ درود خدا بر آن دو ـ بايد كه گريه كنندگان گريه كنند و ندبه گران، بر آنان ندبه و فغان كنند و براى همچون ايشان بايد اشك از ديدگان ببارند و ناله و زارى و ضجّه و شيون از دل بر آرند. (خداوندا!) كجاست حسن؟ كجاست حسين؟ كجايند فرزندان حسين، آن شايستگان و راستگويانى كه پس از يكديگر آمدند؟ كجايند آن راهها(ى هدايت) كه در پى هم آمدند و رفتند؟ كجايند آن برگزيدگان كه يكى از پى ديگرى آمدند؟ كجايند آن خورشيدهاى درخشان؟ كجايند آن ماههاى تابناك؟ كجايند آن ستارگان فروزان؟ كجايند آن نشانه هاى دين و اركان علم و معرفت؟ ر ك :بحارالانوار، ج ٢٧، ص ٢٠٨، باب ٩ «شدة محنتهم وانهم اظعم الناس مصيبة لا يموتون إلّا بالشهادة»، و المناقب، ابن شهر آشوب، ج ٢، ص ٢٠١، فصل «في ظلامة أهل البيت عليهم السّلام ».
بشارتها درباره دولت اهل بيت قرآن
«و در حقيقت، در زبورْ پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث مى برند».
«و مى خواهيم بر كسانى كه در زمينْ فرودست نگه داشته شده اند، منّت نهيم و آنان را پيشوايانِ (مردم) قرار دهيم و ايشان را وارثِ (زمين) كنيم».
«اوست كسى كه پيامبرِ خود را به (قصدِ) هدايت و با آيين حق فرستاد تا آن را بر همه دينها پيروز گرداند و گواه بودنِ خدا كفايت مى كند».
«اوست كسى كه پيامبر خود را به (قصدِ) هدايت و با آيين حق فرستاد تا آن را بر همه دينها پيروز گرداند، هرچند مشركان را ناخوش آيد».
«خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين، جانشين قرار دهد، همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند، جانشين قرار داد و آن دينى را كه برايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند و ترسشان را به آرامش و امنيّت مبدّل گردانَد تا مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و هركس پس از آن به كفر گرايد، آنان همان نافرمانان اند».
حديث
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : قيامت برپا نشود تا آنكه مردى از اهل بيتم كه همنام من است، حكومت يابد.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : دنيا به آخر نرسد تا آنكه مردى از اهل بيتم كه همنام من است، بر عربها فرمانروايى يابد.
٣ ـ ابو ليلى: رسول خدا صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: «تو با من در بهشت خواهى بود و نخستين كسانى كه وارد بهشت مى شوند، من هستم و تو و حسن و حسين و فاطمه...» . سپس فرمود: «اى على! هشدار از كينه هايى كه (نسبت به تو) در سينه هاى برخى نهفته است و بعد از مرگ من آنها را آشكار مى كنند. اينان را خدا و لعنت گران، لعنت مى كنند. پيامبرصلّى الله عليه و آله سپس گريست و فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه پس از من، اين عده به او (على) ستم مى كنند و اين ستم همچنان ادامه مى يابد تا آنكه قائم آنان (اهل بيت) قيام كند و كارشان بالا گيرد و امّتْ بر محبّت و دوستى ايشان همداستان شوند و دشمنانشان اندك شود و كسانى كه آنان را ناخوش دارند، به ذلّت افتند و ستايندگانشان زياد شوند و اين زمانى است كه شهرها ديگرگون شود و بندگان ناتوان گردند و اميدى به فرج و گشايش باقى نَماند. در اين زمان، مهدى قائم از نسل من به همراه عده اى ظهور كند كه خداوند به واسطه آنان حق را رو مى آورد و با شمشيرهاى ايشان باطل را درهم مى شكند و مردم، داوطلبانه يا از ترس، پيروى مى كنند». سپس فرمود: «اى مردم! بشارت بادا شما را به فرج و گشايش؛ زيرا كه وعده خدا راست و تخلّف ناپذير است و حكم و قضاى او برگشت ندارد و اوست حكيم و آگاه. فتح خدا نزديك است. بار خدايا! آنان خانواده من هستند. پس پليدى را از آنان بزداى و كاملاً پاك و مطهّرشان گردان! بارخدايا! آنان را حفظ و نگهدارى كن و با آنان باش و ياريشان ده و عزّتشان بخش و خوارشان مگردان و به جاى من، براى آنان باش! همانا تو بر آنچه بخواهى، توانايى».
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : بشارت! بشارت! [ سه بار فرمود ]. حكايت امّت من در حقيقت، حكايت بارانى است كه معلوم نيست آغازش بهتر است يا فرجامش. حكايت امّت من در حقيقت، حكايت باغى است كه يك سالْ گروهى را ميوه مى دهد و سال بعد، گروهى ديگر را. و شايد در آخر آن باغ عدّه اى باشند كه
آنجا داراى نهرى گسترده تر وطول وعرضى پهناورتر وميوه هايى [دوستى] نيكوترباشد. چگونه هلاك شود امّتى كه آغازش من هستم و بعد از من، دوازده نفر انسان سعادتمند و خردمند هستند و مسيح، عيسى بن مريم، در آخر آن قرار دارد؟! امّا از بين اين امّت، كسانى كه دست به فتنه و كشتار زنند، نابود مى شوند. اينان از من نيستند و من از آنان نمى باشم.
٥ ـ حذيفه: شنيدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد: «دردا و دريغا بر اين امّتْ از دست فرمانروايانى جبّار و ستمگر كه اطاعت كنندگان را مى كُشند و دچار رعب و وحشت مى سازند، مگر كسانى را كه در برابر آنان اظهار اطاعت كنند. مؤمن پرهيزگار، به زبانْ با ايشان سازش مى كند و به دل از آنان مى گريزد. پس هرگاه خداوند ـ عزوجل ـ بخواهد عزّت را به اسلام بازگرداند، هر ستمگر جبّارى را در هم شكند و او بر هر چه بخواهد، قادر است و مى تواند امتى را كه تباه شده است، اصلاح گرداند».
سپس فرمود: «اى حذيفه! اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد، خداوند، آن روز را چندان طولانى مى سازد تا اينكه مردى از اهل بيت من حكومت را به دست گيرد. حماسه ها به دست او صورت مى پذيرد و اسلام پيروز مى شود. خداوند، خُلف وعده نمى كند و او حسابرسى سريع است».
٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : قيامت برپا نشود تا اينكه قائمِ بر حقّ ما قيام كند و اين قيام زمانى رخ دهد كه خداوندـ عزوجل ـ به او اجازه دهد. هركه از او پيروى كند، نجات يابد و هركه از وى تخلّف نمايد، نابود شود. خدا را، خدا را اى بندگان خدا! نزد او رَويد، اگرچه ناچار شويد از روى يخ عبور كنيد؛ زيرا كه او جانشين خداى ـ عزوجل ـ و جانشين من است.
٧ ـ سلمان: چون بيمارى رسول خدا صلّى الله عليه و آله سخت شد، خدمت آن حضرت رسيديم. پيامبرصلّى الله عليه و آله به مردم [عيادت كنندگان] فرمود: «مرا با اهل بيت، تنها گذاريد». مردم برخاستند و من هم به همراه آنان برخاستم. پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «بنشين (اى سلمان!) تو از ما اهل بيت هستى». پس حمد و ثناى الهى را به جا آورد و آن گاه فرمود:«... درباره عترت و اهل بيتم از خدا بترسيد؛ زيرا دنيا براى احدى پيش از ما دوام نياورْد و براى ما نيز باقى نمى ماند و براى هيچ كس پس از ما هم نمى پايد».
سپس به على فرمود: «دولت حق، پُر خير و بركت ترينِ دولتهاست. بدانيد
كه شما بعد از آنان به ازاى هر روز (كه آنان حكومت كرده اند)، دو روز و به ازاى هر ماه، دو ماه و به ازاى هر سال، دو سال حكومت خواهيد كرد».
٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداى متعال فرمود: «همانا زمين را بندگان شايسته من به ارث مى برند». آن شايستگان، ما هستيم.
٩ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : خداوند، زمين را براى من فشرد و درهم پيچاند و من شرق و غرب آن را ديدم وبه زودى حاكميت امّت من، به سراسر جهان خواهد رسيد.
١٠ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هنگامى كه به آسمان هفتم و از آنجا به «سدرة المنتهى» و از سِدره به حجابهاى نور برده شدم، پروردگارم ـ عزوجل ـ مرا ندا فرمود كه: «اى محمّد! به وسيله قائم شما... زمين را از دشمنان خود پاك مى كنم و دوستانم را وارث آن مى گردانم».
١١ ـ امام باقرعليه السّلام ـ درباره آيه شريف : «و در حقيقت، در زبورْ پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد» ـ : آن بندگان شايسته ما هستيم.
١٢ ـ امام باقرعليه السّلام ـ در تفسير همين آيه ـ : آن بندگان شايسته خاندان محمّد ـ صلوات الله عليهم ـ هستند.
١٣ ـ امام باقرعليه السّلام ـ در تفسير همين آيه ـ : آنان ياران مهدى عليه السّلام در آخر الزمان هستند.
١٤ ـ امام باقرعليه السّلام ـ در تفسير همين آيه ـ : اين وعده اى است به مؤمنان كه وارثِ سراسر زمين خواهند شد.
١٥ ـ امام على عليه السّلام ـ در خطبه اى كه طى آن از آل محمّدصلّى الله عليه و آله ياد مى كند ـ : به واسطه (پايمردىِ) ايشان حق به محلّ خود بازگشت و باطل از جايگاهش رانده شد.
١٦ ـ امام صادق عليه السّلام : اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: «دنيا پس از چموشى هايش دوباره به ما روى خواهد كرد و مهربان خواهد شد، آن گونه كه ماده شتر بدخوى، با بچه خود مهربان مى شود». سپس اين آيه را قرائت كرد: «و مى خواهيم بر كسانى كه در زمين، فرودست نگه داشته شده اند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان (مردم) قرار دهيم و ايشان را وارثِ (زمين) كنيم».
١٧ ـ امام على عليه السّلام ـ درباره آيه: «و مى خواهيم بر كسانى كه در زمين، فرودست نگه داشته
شده اند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان گردانيم و وارثان قرارشان دهيم» ـ : آنان (مستضعفان)، آل محمّد هستند. پس از آنكه رنجها و سختى ها كشيدند، خداوندْ مهدى آنان را مى فرستد و ايشان را عزّت مى بخشد و دشمنشان را ذليل و خوار مى گرداند.
١٨ ـ محمّدبن سيرين: از چندين نفر از مشايخ بصره شنيدم كه گفتند: على بن ابى طالب عليه السّلام پس از جنگ جمل ناخوش گرديد و نتوانست در نماز جمعه شركت كند. لذا به فرزندش حسن عليه السّلام فرمود: «فرزندم! تو برو و نماز جمعه را با مردم بخوان». حسن عليه السّلام به مسجد آمد و منبر رفت و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و شهادتين گفت و بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله درود و صلوات فرستاد و فرمود: «اى مردم! خداوند، نبوّت را در ميان ما قرار داد و ما را بر خَلق خويش برگزيد و مقدّم داشت و كتاب و وحى خود را بر ما فرو فرستاد. به خدا قسم كه هركس چيزى از حقّ ما را كم گزارد، خداوندْ در دنيا و آخرت از حقّ او بكاهد و هيچ دولتى ضد ما نباشد، مگر اينكه عاقبْت از آنِ ما باشد "و قطعاً پس از چندى خبر آن را خواهيد دانست".
سپس نماز جمعه را با مردم خواند. سخنان او به گوش پدرش رسيد. چون نزد پدر خود برگشت، على به او نگاهى كرد و بى اختيار، اشكهايش بر گونه هايش جارى شد و از حسن خواست كه به او نزديك شود و ميان چشمانش را بوسيد و فرمود: «پدر و مادرم فدايت! "فرزندانى كه بعضى از آنان از نسل برخى ديگرند و خداوند، شنوا و داناست"».
١٩ ـ امام حسن عليه السّلام ـ در سخنى با سفيان بن ابى ليلى ـ : بشارتت باد اى سفيان؛ زيرا دنيا نيكوكار و بدكار را در خود جاى مى دهد تا اينكه خداوند، پيشواى حق از آل محمّدصلّى الله عليه و آله را بفرستد.
٢٠ ـ امام حسن عليه السّلام ـ در خطبه روز جمعه ـ : خداوند، هيچ پيامبرى نفرستاد، مگر اينكه براى او نقيبى و قومى و خانواده اى برگزيد. سوگند به آنكه محمّد را به حق پيامبر كرد ، هيچ كس نيست كه حقّ ما اهل بيت را كم گزارد، مگر اينكه خداوند، به همان مقدارْ از عمل او بكاهد و هيچ دولتى بر ضد ما نباشد، مگر اينكه عاقبت، از آنِ ما باشد "وقطعاً پس از چندى خبر آن را خواهيد دانست".
٢١ ـ امام باقرعليه السّلام : در كتاب على ـ كه به املاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و خط على عليه السّلام است ـ آمده است: "همانا زمين از آنِ خداست و آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد، به ارث مى دهد و عاقبت، از آنِ پرهيزگاران است". من و اهل بيتم همان كسانى هستيم كه خداوند، زمين را به ما به ارث مى دهد و ماييم پرهيزگاران و زمين، تماماً از آنِ ماست. پس هريك از مسلمانان زمينى را احيا كند، بايد آبادش سازد و ماليات آن را به امامِ از اهل بيت من بپردازد و هرچه از آن زمين استفاده كند و بخورد، حقّ اوست و اگر زمين را رها سازد يا خرابش كند و بعد از او مَرد ديگرى از مسلمانان آن را بگيرد و آباد و احيايش كند، او نسبت به آن زمين از كسى كه آن را رها كرده، سزاوارتر است و بايد مالياتش را به امامِ از خاندان من بپردازد و هرچه از آن زمين استفاده كند، حقّ اوست تا زمانى كه قائمِ از خاندان من با شمشير ظهور كند. در اين زمان، او آن اراضى را تصرف كند و جلوى آنها را بگيرد و تصرف كنندگانشان را از آنها اخراج كند ـ همان گونه كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله زمينها را تصرف كرد و آنها را حفظ كرد ـ مگر زمينهايى كه در دست شيعيان ما باشد كه حضرت قائم، نسبت به آن اراضى با آنان مقاطعه مى بندد و زمين را در دست ايشان باقى مى گذارد».
٢٢ ـ ابوبكر حضرمى: هنگامى كه ابوجعفر (امام باقر)عليه السّلام را به شام نزد هشام بن عبدالملك بردند و به دربارش رسيد، هشام به ياران خود و امويان حاضر در مجلس گفت: وقتى ديديد من، محمّد بن على را توبيخ كردم و سپس خاموش شدم، هريك از شما نيز رو به او كنيد و توبيخ و سرزنشش نماييد. سپس دستور داد كه به حضرت اجازه ورود دهند. چون ابو جعفرعليه السّلام وارد شد، با دست به همگان اشاره كرد كه: سلام بر شما. و بدين ترتيب به همه سلام كرد و سپس نشست. از آنجا كه به هشام به عنوان «خليفه» سلام نكرد و بى اجازه نشست، هشام شروع به توبيخ و سرزنش حضرت كرد و از جمله گفت: اى محمّد بن على! هميشه يك نفر از شما خاندان، ميان مسلمانان اختلاف انداخته و آنها را به سوى خود دعوت كرده و از روى بى خردى و نادانى، خود را امام دانسته است.
هشام تا جايى كه توانست آن حضرت را توبيخ و نكوهش كرد و چون خاموش شد، حاضران، يكى پس از ديگرى تا آخرين نفر به توبيخ و نكوهش امام پرداختند. وقتى همه آنها ساكت شدند، حضرت برخاست و فرمود: «اى مردم! به كجا مى رويد و مى خواهند شما را به كجا برند؟! به وسيله ما (خانواده) بود كه
خداوند، پيشينيان شما را هدايت كرد و (كار هدايتِ) آيندگانِ شما نيز به وسيله ما انجام مى پذيرد. اگر شما را سلطنتى زودگذر است، ما را سلطنتى درآينده خواهد بود و بعد از حكومت ما حكومتى نباشد؛ زيرا عاقبت كار، از آنِ ماست و خداى ـ عزوجل ـ مى فرمايد: «و عاقبت از آنِ پرهيزگاران است».
٢٣ ـ امام باقرعليه السّلام : بدان كه براى بنى اميّه سلطنتى است كه مردم نمى توانند مانع آن شوند و براى اهل حق دولتى است كه چون (زمانش) فرا رسد، خداوندْ آن را به هريك از ما اهل بيت كه بخواهد، مى سپارد. پس هريك از شما آن دولت را درك كند، نزد ما مقامى بالا و رفيع داشته باشد و هر كه پيش از آن، خداوندْ جانش را بستاند، اجرش با خدا باشد.
٢٤ ـ امام باقرعليه السّلام : درباره آيه: «و بگو: حق آمد و باطل نابود شد» ـ : هرگاه قائم عليه السّلام قيام كند، دولت باطل از بين برود.
٢٥ ـ امام صادق عليه السّلام : ما را ايّام و دولتى است كه هر زمان خداوند بخواهد، آن را خواهد آورد.
٢٦ ـ امام صادق عليه السّلام : بلا و گرفتارى ها از ما آغاز مى شود و سپس به شما مى رسد و آسايش و رفاه نيز از ما آغاز مى گردد و آن گاه به شما مى رسد. سوگند به آن كس كه بدو سوگند ياد مى شود، بى گمان، خداوند به دست شما پيروزى حاصل مى كند، همان گونه كه با سنگريزه (در واقعه اصحاب فيل)، پيروزى به بار آورد.
٢٧ ـ امام صادق عليه السّلام : از پدرم درباره آيه: «و همگى با مشركان بجنگيد، همان گونه كه آنان همگى با شما مى جنگند» و آيه: «تا فتنه اى بر جاى نماند و دين، يكسره از آنِ خدا گردد» سؤال شد. فرمود: «زمان تأويل (و تحقّقِ) اين آيه هنوز نرسيده است. بعد از قيام قائم ما كسانى كه او را درك مى كنند، خواهند ديد كه تأويل (و تحقّقِ) اين آيه چگونه است. دين محمّد تا به هرجا كه شب مى رسد، گسترش مى يابد تا اينكه ـ همچنان كه خداوند مى گويد ـ اثرى از شرك [مشرك]، بر روى زمين باقى نمانَد».
٢٨ ـ امام صادق عليه السّلام : درباره معناى آيه: «خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين جانشين قرار دهد، همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند، جانشين قرار داد و آن دينى را كه برايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمنى مبدّل گرداند تا مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نسازند» ، فرمود: «اين آيه درباره قائم و ياران او نازل شده است».
٢٩ ـ در دعاى ندبه: قضاى الهى براى آنان درباره آنچه از پاداش نيكْ اميد مى رود، جارى گشت و زمين، از آنِ خداست و آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد، به ارث مى دهد و عاقبت، از آنِ پرهيزگاران است. پاك و منزّه است پروردگار ما همانا وعده پروردگار ما بى گمان تحقّق مى پذيرد و خداوند، خُلف وعده نمى كند و او عزيز و حكيم است. زمينه سازان دولت اهل بيت ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : از مشرق زمين، مردمى قيام مى كنند و زمينه را براى (ظهورِ) مهدى آماده مى سازند.
٢ ـ عبدالله: در خدمت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بوديم كه تعدادى از جوانان بنى هاشم آمدند. چون پيامبرصلّى الله عليه و آله آنان را ديد، آب ديدگانش سرازير گشت و رنگش تغيير كرد. عرض كردم : ما هميشه در چهره شما حالتى مى بينيم كه ناراحتمان مى كند! پيامبر فرمود: «ما خاندانى هستيم كه خداوند براى ما آخرت را بر دنيا برگزيد و اهل بيتم پس از من، بلا و آوارگى و دربه درى خواهند ديد تا اينكه از جانب مشرق زمين، مردمى با پرچمهاى سياه مى آيند و خواهانِ خير [حكومت] مى شوند؛ امّا به آنها داده نمى شود. پس مى جنگند و پيروز مى شوند و آنچه خواسته اند، به آنها داده مى شود؛ امّا آن را نمى پذيرند تا اينكه حكومت را به مردى از اهل بيت من مى سپارند و او آن را پر از عدل و داد مى كند، همان گونه كه پُر از ستم و بيدادش كرده اند. پس هريك از شما آن زمان را درك كرد، به آنها بپيوندد، حتى اگر ناچار شود روىِ يخْ سينه خيز رود.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : پرچمهايى سياه از جانب مشرق زمين خواهد آمد كه دلهاى صاحبان آنها به استوارى تكه هاى آهن است. پس هركسْ نداى آنان را شنيد، به ايشان بپيوندد و با آنها بيعت كند، حتى اگر ناچار باشد از روى يخ، سينه خيز بگذرد.
٤ ـ امام باقرعليه السّلام : گويى مردمى را مى بينم كه در مشرق زمين قيام كرده اند و حقّ را مطالبه مى كنند؛ امّا به آنان داده نمى شود و باز مطالبه مى كنند؛ ولى باز هم به آنان نمى دهند و چون وضع را اين گونه ديدند، شمشيرهاى خود را از نيام مى كشند و در اين زمان، آنچه را طلب كرده اند، به آنان مى دهند؛ امّا آن را نمى پذيرند تا اينكه برخيزند و آن را به صاحب (و امام زمانِ) شما دهند. كشتگانِ آنان شهيدند. بدانيد كه اگر من آن زمان را درك كنم، جانم را براى صاحب اين امر نگه مى دارم.
٥ ـ امام على عليه السّلام : زهى بر تو اى طالقان! خداى ـ عزوجل ـ در آنجا گنجهايى دارد كه از زر و سيم نيستند، بلكه در آن، مردان مؤمنى هستند كه خداوند را چنان كه بايد، شناخته اند. اينان، ياران مهدى عليه السّلام در آخر الزمان هستند.
٦ ـ امام حسن عليه السّلام : پيامبر از رنج و بلاهايى ياد كرد كه اهل بيتش عليهم السّلام تا زمانى كه خداوند، پرچمهاى سياهى را از مشرق مى فرستد، مى بينند. هركس، آنها را يارى دهد، خداوند ياريش رساند و هركس تنهايشان گذارد، خداوندْ او را تنها و بى ياور گذارد. صاحبان اين پرچمها، نزد مردى كه همنام من است مى روند و زمام امور خود را به دست او مى سپارند و خداوند، او را پشتيبانى مى كند و نصرتش مى دهد.
٧ ـ محمّد بن حنفيّه: در خدمت على عليه السّلام بوديم كه مردى درباره مهدى از ايشان سؤال كرد. على عليه السّلام فرمود: «هيهات!». آن گاه هفت انگشت خود را بست و فرمود: «او در آخر الزمان ظهور مى كند، زمانى كه هركس به خدا دعوت كند، كشته مى شود. خداوند متعال براى او مردمى را گرد مى آورد كه همانند تكه هاى پراكنده ابر هستند. پس خداوند، دلهاى آنان را به هم الفت مى دهد، به طورى كه از هيچ كس نمى هراسند و از اينكه فردى به آنان بپيوندد، شادمان نمى شوند. به تعداد جنگجويان بدر هستند. پيشينيان، از آنان [در چيزى از فضايل] سبقت نجسته اند و آيندگان به پاى آنان نمى رسند. شمارشان به تعداد ياران طالوت است كه همراه او از نهر گذشتند».
٨ ـ عفّان بصرى: امام صادق عليه السّلام به من فرمود: «آيا مى دانى چرا قم را "قم" ناميده اند؟» عرض كردم: خدا و رسول او و شما بهتر مى دانيد. فرمود: «از آن جهت، قم ناميده شد كه مردم آن، بر گِرد قائم آل محمّد ـ صلوات الله عليه ـ جمع مى شوند
و همراه او قيام مى كنند و در راه او پايدارى مى ورزند و ياريش مى رسانند».
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : «خاك قم، مقدّس است و مردم آن، از ما هستند و ما از آنهاييم. هر جبّارى كه بخواهد به آنان بدى و گزندى برساند، زود كيفر بيند و اين تا زمانى است كه آنان [اهل قم]، به برادران خود خيانت نكنند. اگر اين كار را بكنند، خداوندْ پادشاهانى نابكار بر ايشان مسلّط گرداند. بدانيد كه مردم قم، ياران قائم ما و دعوتگران به حقّ ما هستند». سپس، حضرت سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «بار خدايا! آنان را از هر فتنه اى نگه دار و از هر نابودى و هلاكتى نجاتشان بخش».
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : به زودى كوفه از مؤمنان خالى گردد و بساط علم از آن برچيده شود، همان گونه كه مار در سوراخش مى خزد. سپس علم و دانش در شهرى به نام «قم» آشكار گردد و اين شهر به كانون علم و فضل تبديل شود تا جايى كه در روى زمين، مستضعفِ دينى باقى نماند، حتى زنان پرده نشين. اينها همه در زمانى اتفاق افتد كه ظهور قائم ما نزديك است. خداوند، قم و اهل آن را به منزله حجّت قرار مى دهد. اگر نه چنين بود، بى گمان زمين، مردم را در كام خود فرو مى برد و در زمين، حجّتى باقى نمى ماند. علم و دانش از قم به ساير نقاط شرق و غرب عالَم سرازير مى شود و بدين سان، حجّت خدا بر خَلق تمام مى شود تا جايى كه در روى زمين، كسى باقى نمى ماند كه دين و علم به او نرسيده باشد. پس از آن، قائم عليه السّلام ظهور مى كند.
١١ ـ امام صادق عليه السّلام : خداوند، كوفه را براى ساير شهرها حجّت قرار داد و مردمِ مؤمنِ آن را براى مؤمنان ديگر شهرها و شهر قم را براى ديگر شهرها حجّت قرار داد و مردمِ آن را براى همه مردمِ شرق و غرب عالم از جنّ و انس. خداوند، قم و مردم آن را مستضعف [در دين و معارف دينى ] رها نكرد، بلكه به آنان توفيق داد... و زمانى خواهد رسيد كه شهر قم و مردم آن، حجّت بر مردمان باشند و اين، در زمان غيبت قائم عليه السّلام ما تا هنگام ظهور او باشد. اگر چنين نبود، بى گمان زمين، اهلش را در كام خود فرو مى بُرد. فرشتگان، بلايا را از قم و اهل آن دور مى كنند و هيچ جبّارى نسبت به آنان قصد سوء نكند، مگر
اينكه [خداوندِ] درهم شكننده جبّاران، او را درهم شكند.
١٢ ـ امام صادق عليه السّلام ـ درباره آيه: «بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند، بر شما مى گماريم تا در ميان خانه ها [يتان براى قتل و كشتار شما] به جستجو درآيند» ـ : اينان مردمى هستند كه خداوند، قبل از ظهور قائم عليه السّلام ، آنان را مى فرستد و هركس را كه در حقّ آل محمّد ستم كرده باشد، مى كُشند.
١٣ ـ امام كاظم عليه السّلام : مردى از اهالى قم، مردم را به سوى حقّ فرا مى خوانَد و عده اى بر گِردَش جمع مى شوند كه چونان قطعات آهن، سخت و استوارند، بادهاى توفنده، آنان را از جاى نمى جنباند و از جنگ، خسته نمى شوند و از آن، نمى هراسند، به خدا توكّل دارند و عاقبت، از آنِ پرهيزگاران است.


۱۳
اهل بيت در قرآن و حديث

دولت اهل بيت آخرين دولتست ١ ـ امام باقرعليه السّلام : دولت ما، آخرين دولت است و هيچ خاندان داراى حكومتى باقى نمى ماند، مگر اينكه قبل از ما، به حكومت مى رسد تا اينكه وقتى شيوه (حكومتِ) ما را ديدند، نگويند: اگر ما به حكومت مى رسيديم، به شيوه اينان رفتار مى كرديم؛ و اين فرموده خداى ـ عزوجل ـ است كه: «و عاقبت، از آنِ پرهيزگاران است».
٢ ـ امام صادق عليه السّلام : هر مردمى را دولتى است كه منتظر فرا رسيدن آن هستند و دولت ما، در پايان روزگارْ آشكار مى شود.
٣ ـ امام صادق عليه السّلام : اين امر (حكومت ما اهل بيت) فرا نرسد تا اينكه هيچ گروهى از مردم باقى نماند، مگر اينكه بر مردم، حكومت كرده باشد تا كسى نگويد: اگر ما به حكومت مى رسيديم، به عدل و داد رفتار مى كرديم. پس از آن، قائم عليه السّلام قيام مى كند و حقّ و عدالت را برپا مى دارد. انتظار دولت اهل بيت ١ ـ اسماعيل جعفى: مردى خدمت امام باقرعليه السّلام رسيد و كتابى با خود داشت. امام باقرعليه السّلام به او فرمود: «اين، كتاب مناظره كننده اى است كه در جستجوى دينى است كه در آن، عملْ پذيرفته [درگاه حقّ] مى شود». مرد عرض كرد: خدايت رحمت كند! اين همان چيزى است كه من مى خواهم. امام باقرعليه السّلام فرمود: «گواهى دادن به اينكه معبودى جز خداى يگانه و بى نياز نيست و محمّدصلّى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست و اقرار به آنچه از جانب خدا آمده است و ولايت و دوستى ما خاندان و بيزارى از دشمن ما و گردن نهادن به فرمان ما و پارسايى و فروتنى و انتظار (ظهور) قائم ما؛ زيرا براى او دولت و حكومتى است كه هر زمانْ خدا بخواهد، آن را (روى كار) مى آورد».
٢ ـ امام على عليه السّلام : آنكه منتظر امر ما (دولت و حكومت اهل بيت) باشد، همچون كسى است كه در راه خدا، به خون خود درغلتد.
٣ ـ زيد بن صوحان ـ به اميرالمؤمنين عليه السّلام ـ چه عملى نزد خداى ـ عزوجل ـ محبوب تر است؟ حضرت فرمود: «انتظار فَرَج».
٤ ـ امام باقرعليه السّلام : آن كس از شما كه اين امر را بشناسد [و بدان معتقد باشد] و منتظر آن باشد و خير و خوبى را در آن بداند، به خدا قسم، همچون كسى است كه در كنار قائم آل محمّدصلّى الله عليه و آله ، با شمشير او جهاد كند.
٥ ـ امام باقرعليه السّلام : تواناى شما به ناتوانتان يارى رساند و داراى شما به نادارتان كمك كند و راز ما را فاش نسازيد و امر [امامت] ما را آشكار نكنيد و هرگاه حديثى از ما به شما رسيد و يك يا دو دليل از كتاب خدا برايش پيدا كرديد، آن را بپذيريد و گرنه، درباره آن درنگ كنيد و سپس آن را به ما ارجاع دهيد (و از ما بپرسيد) تا [حقيقت امر برايتان روشن شود.
بدانيد كه انتظار كِشنده اين امر [ ظهور قائم عليه السّلام ] پاداشى همانند شخص روزه دار شب زنده دار دارد و هركس قائم ما را درك كند و همراهيش كند و دشمن ما را بكُشد، اجر بيست شهيد دارد و هركس در ركاب قائم ما كشته شود، اجر بيست و پنج شهيد دارد.
٦ ـ امام باقرعليه السّلام : كسى كه در انتظار امر (فَرَج و ظهور ما) از دنيا رود، او را چه زيان كه در ميان خيمه مهدى و سپاه او نميرد؟!
٧ ـ امام صادق عليه السّلام : هركس، منتظر امر (حكومت و دولت) ما باشد و بر آزارها و رعب و وحشتى كه به او مى رسد، شكيبايى كند، فردا در زمره ما باشد.
٨ ـ امام صادق عليه السّلام : كسى كه در انتظار دوازدهمين آنان (امام مهدى عليه السّلام ) باشد، همانندكسى است كه پيشاپيش رسول خدا صلّى الله عليه و آله شمشير بكشد واز او دفاع كند.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : كسى كه در حال انتظار اين امر [ظهور قائم] از دنيا برود، همانند كسى است كه با قائم، در خيمه او باشد، نه، بلكه همانند كسى است كه پيشاپيش رسول خدا صلّى الله عليه و آله شمشير زند.
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : هركه دوست دارد از ياران قائم باشد، پس بايد انتظار كشد و در حالى كه منتظر است، پارسايى و اخلاق نيك را در پيش گيرد. اگر (با چنين حالتى) از دنيا برود و بعد از مرگ او، قائم قيام كند، همانند اجر كسى را دارد كه قائم را درك كند. پس (در كار و عمل) بكوشيد و منتظر باشيد؛ گوارايتان باد اى جماعتِ مشمول رحمت!
١١ ـ امام جوادعليه السّلام ـ در قنوت خود ـ : بار خدايا! دوستانت را بر دشمنان ستمگرت
پيروز گردان!... همانان كه... اموال تو را در ميان خود، دست به دست چرخاندند و بندگانت را به بردگى گرفتند و جهان سرزمين تو را ـ بار خدايا! ـ در كرى و كورى و تاريكى شديد رها كردند. چشمانشان باز است و دلهايشان كور و براى آنان ـ بار خدايا! ـ بر تو حجّتى نمانده است . بار خدايا! تو آنان را از عذاب خود، برحذر داشتى و كيفرت را برايشان روشن ساختى و به فرمانبرداران، وعده احسانت را دادى و پيشاپيش به آنان هشدار دادى؛ پس طايفه اى ايمان آوردند . بار خدايا! كسانى را كه ايمان آوردند، در برابر دشمن خود و دشمن دوستانت تأييد فرما! و آشكار (و پيروز) گرديدند و دعوتگر به سوى حقّ شدند و پيروى از امام منتظر عدالت گستر را پيشه كردند.
١٢ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت جامعه ـ : خدا را و شما را گواه مى گيرم كه من... به باز آمدن شما ايمان دارم و رجعت شما را تصديق مى كنم؛ منتظر امر (حكومتِ) شما هستم و در آرزوى دولت شما مى باشم. دعا براى دولت اهل بيت ١ ـ امام سجادعليه السّلام : اى پروردگار من! بر پاك تران اهل بيت او درود و صلوات فرست، همانان كه ايشان را براى امر خود (راهنمايى و هدايت مردم) برگزيدى و خزانه داران دانشت و نگهبانان دينت و جانشينان خود در زمينت و حجّتهاى خويش بر بندگانت قرار دادى و به خواست و اراده خود، آنان را از پليدى و ناپاكى پاك ساختى و ايشان را وسيله واصل شدن به مقام قرب خود و راه رسيدن به بهشتت قرار دادى... . بار خدايا! به ولىّ خود، شُكر و سپاس نعمتى را كه به او ارزانى داشته اى، الهام فرما و به ما نيز همانندِ او چنين سپاسى را الهام ده و به او سلطنت و قدرتى ياريگر عطايش فرما و به او پيروزى و فتحى آسان ارزانى دار و با نيرومندترين ركن قدرت خود ياريش ده و پشتش را محكم و بازوانش را توانا گردان و تحت مراقبت خويش قرارش ده و در سايه حفظ خود نگاهش دار و با فرشتگانت ياريش نما و به وسيله لشگر پيروزمند خود، مددش رسان و كتاب خود و حدود و شرايعت و سنتهاى پيامبرت را ـ كه درود تو اى پروردگار بر او و خاندانش باد! ـ به وسيله او برپا دار و آنچه را از نشانه هاى دينت كه ستمگران از بين برده اند، به واسطه او زنده گردان و به وسيله او، زنگار ستمِ (ستمگران) را از آيين خود بزداى و به وسيله او، سختى و دشوارى ها را از راه خود دور گردان و به نيروى او، منحرفان از راه خود را از ميان بردار و به وسيله او، كسانى را كه
خواهان كج ساختن راه راست تو هستند، نيست و نابود كن و او را نسبت به دوستان خود، نرمخو ومهربان ساز و دست قدرت وى را بر دشمنانت بگشاى و رأفت ومهربانى و عطوفت و محبّتش را نصيب ما گردان و ما را گوش به فرمان و مطيع او قرار ده و چنان كن كه در راه خشنودى او بكوشيم و در حمايت و دفاع از او جِدّيت كنيم و بدين سبب، به تو و رسول تو ـ كه درود تو اى پروردگار بر او و خاندانش! ـ تقرّب جوييم.
٢ ـ امام باقرعليه السّلام ـ در بيان كيفيت خطبه دوم نماز جمعه ـ : بار خدايا! ملتمسانه از تو مى خواهيم دولت با شكوهى را برپا دارى كه به وسيله آن، اسلام و مسلمانان را عزّت بخشى ونفاق ومنافقان را به ذلّت كشانى و در آن، ما را از دعوتگران به سوى طاعتت و پيش آهنگان راهت قرار دهى و به واسطه آن، كرامت دنيا و آخرت را نصيبمان فرمايى.
٣ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در يكى از دعاهاى خود ـ : بار خدايا! بر محمّد و آل محمّد و بر امام مسلمانان، درود و صلوات فرست و او را از پيش رو و از پشت سرش و از جانب راست و از جانب چپش و از بالاى سر و از زير پايش (از همه جهت) محافظت فرما و پيروزى و فتحى آسان (و بى رنج) نصيبش گردان و نصرتى عزت بخش عطايش كن و از جانب خود براى او تسلطى (و قدرتى) ياريگر قرار ده! بار خدايا! فرج آل محمّد را شتاب بخش و دشمنان آنان را، از جنّ و انس، نيست و نابود گردان!
٤ ـ امام كاظم عليه السّلام ـ در بيان ذكر سجده شكر ـ : بار خدايا! تو را ـ به حقِّ وعده اى كه به دوستانت داده اى و متعهد شده اى آنان را بر دشمن خودت و دشمن آنان پيروز گردانى ـ قسم مى دهم كه بر محمّد و آل محمّد كه حافظانِ (دين و شريعت تو و امانتدارانت) هستند، درود فرستى. بار خدايا! آسانى پس از دشوارى (و فَرَج بعد از شدت) را از تو مسئلت مى كنم.
٥ ـ امام رضاعليه السّلام ـ به خواندن اين دعا براى حضرت صاحب الامر دستور مى داد ـ : بار خدايا! دور گردان (بلاها را) از ولىّ خودت و جانشينت و حجّت تو بر خَلقت و آنكه زبان گوياى توست و سخنگوى حُكم تو و ديده توست كه به اِذن و اجازه تو مى نگرد و گواه تو بر بندگانت مى باشد؛ سَرور است و مجاهد، پناه برنده به توست و عبادت كننده تو. او را از شرّ هر آنچه آفريده اى و ساخته اى و پديد آورده اى و صورت بخشيده اى، در پناه خود بدار و با نگهداشت خود، او را از پيش رو و راست و چپ و بالاى سر و زير پايش نگه
دار، نگهداشتى كه هركس را با آن حفظ كنى، از بين نرود و با حفظ او [راه و رسم رسول خودت و پدران او را كه امامان تو و اركان تو هستند، حفظ فرما و او را در وديعه خود گير، وديعه اى كه [چون تو امانتدار آن هستى]، هرگز تباه نمى شود و او را در امان و زنهار ناشكستنى خويش و در پناه حمايت و قدرت مقهور ناشدنى خود، قرار ده و با امان استوارت او را امان ده، امانى كه هركس را بدان امان دهى، هرگز تنها و بى ياور نماند و اورا در سايه حمايت و رحمت خويش نگه دار، سايه حمايتى كه هركس در آن باشد، گزندى نبيند. با يارى عزّتمند خويش، او را يارى رسان و با سپاهِ همواره چيره ات تأييدش فرما و بانيروى خويشْ او را نيرو بخش و [شكر فرشتگانت را پشت سر او قرار ده و دوستدار او را دوست بدار و با دشمن او دشمن باش و زره محكم خويش را بر قامت او بپوشان و او را در حلقه اى از انبوه فرشتگان، محفوظ بدار!
بار خدايا! به وسيله او، از هم گسيختگىِ [ما] را به پيوستگى و تفرقه و جدايى را به همبستگى مبدل گردان و ستم را نابود كن و عدل و داد را آشكار گردان و زمين را به طول عمر او، آراسته گردان و او را نصرت عطا فرما و از طريق ايجاد رعب [در دل دشمنانش] او را يارى و پيروزى ده و يارانش را قدرت بخش و كسانى را كه تنها و بى ياورش گذارند، تنها گذار و هركه را كمر به دشمنى او بندد، نابود كن و هر كه را با او دغلى و ناراستى كند، واژگون ساز و سران و استوانه ها و اركان كفر را با دست او، از ميان بردار و سردمداران گمراهى و بدعتگزاران و از بين برندگان سنّتِ [پيامبر] و تقويت كنندگان باطل را به وسيله او دَرهم شكن و جبّاران را به دست او خوار گردان و كافران و همه ملحدان را در شرق و غرب عالَم و خشكى و دريا و دشت و كوه، به دست او هلاك گردان تا جايى كه احدى از آنان نگذارى و نشانى از آنها برجاى ننهى!
بار خدايا! شهرهايت را از (لوث وجود) آنان پاك گردان و انتقام بندگانت را از ايشان بگير و به وسيله او (امام زمان)، مؤمنان را بر سرير عزّت (و قدرت) بنشان و سنّتهاى فرستادگان را به دست او زنده بگردان و حكمتها (و تعاليم) پيامبران را آموزش ده و از دين و احكامت، آنچه را كه محو و تحريف گشته است، به دست او تجديد گردان تا اينكه دينت را به وسيله او و با دست او، دوباره نو و تازه و ناب و درست و عارى از كژى و بدعت
سازى و ظلمت ستم را به نور عدالتش روشن گردانى و آتشهاى كفر را به دست او فرو نشانى و حقّ را كه پيچيده و مبهم گشته و عدالت را كه ناشناخته مانده است، روشن سازى؛ زيرا او، بنده توست كه وى را براى خودت برگزيده اى و بر عالَم غيب خويش، ترجيحش داده اى و از گناهان، مصونش داشته اى و از هر گونه عيبى، مبرّايش ساخته اى و از پليدى، پاكش كرده اى و از آلودگى، سالم نگهش داشته اى.
بار خدايا! در روز قيامت و در روز فرا رسيدن آن هنگامه بزرگ، ما براى او گواهى مى دهيم كه هيچ گناهى نكرد و هيچ معصيتى مرتكب نشد و كمترين طاعتى از طاعت تو را فرو نگذاشت و حرمت تو را زير پا ننهاد و هيچ فريضه اى از فرايض تو را تغيير ندارد و هيچ شريعتى از شرايع تو را عوض نكرد و او هدايتگر و هدايت شده و پاك و پرهيزگار و پاكيزه و پسنديده و وارسته است.
بار خدايا! به او و همسر و فرزندان و ذريّه و امّت و همه رعيتش، آن عطا فرما كه مايه روشنىِ ديدگان او و شادمانى جانش گردد و سراسر گيتى از نزديك و دور و قدرتمند و ضعيف را در قلمرو او در آور تا فرمان او بر هر فرمانى جارى گردد و با حقّ خود، بر هر باطلى چيره آيد.
بار خدايا! ما را به دست او، سالك طريق هدايت و شاهراه [رستگارى و راه ميانه ـ كه تندرونده پيش افتاده، بدان بر مى گردد و واپس مانده، به آن ملحق مى شود ـ قرار ده و قدرت فرمانبرىِ از او عطايمان فرما و در پيروى از او استوارمان بدار ونعمت پيروى از او را به ما ارزانى دار! ما را در حزب او در آور و از آنان قرارمان ده كه فرمان او را برپا مى دارند و در ركاب او شكيبايى مى ورزند و با خيرخواهى و خلوص نسبت به او، خشنودى تو را مى جويند تا اينكه روز قيامت، ما را در زمره ياران و مددكاران و تقويت كنندگان قدرت و سلطنت او محشور فرمايى.
بارخدايا! ما را در اين امر، از هر گونه شكّ و شبهه و ريا و شهرت طلبى خالص گردان تا در آن، جز به تو تكيه نكنيم و چيزى جز رضاى تو نطلبيم تا اينكه ما را در جايگاه او قرار دهى و در بهشت، ما را در كنار او جاى دهى. ما را از بى حوصلگى و تنبلى و سستى نگهدار و از كسانى قرارمان ده
كه به واسطه آنان دينت را يارى مى دهى و يارى دادن به ولىّ خود را تقويت مى كنى! (بار خدايا!) ديگران را جايگزين ما مگردان؛ زيرا كه قرار دادن ديگران به جاى ما براى تو آسان است؛ امّا براى ما بسى گران باشد.
بار خدايا! بر وليعهدان وى و پيشوايان پس از او، درود فرست و آنان را به آرمانهايشان برسان و بر عمرشان بيفزاى و يارى و نصرت خود را به آنان افزون گردان و فرمان خود را كه به دست آنان سپرده اى، برايشان به اتمام رسان و پايه هايشان را استوار بدار و ما را يار آنان و ياور دينت قرار بده؛ زيرا ايشان معدنهاى كلمات تو و خزانه داران دانش تو و اركان توحيد تو و تكيه گاه هاى دين تو و زمامداران امر تو و بندگان منتخب تو و برگزيدگان از خَلق تو و اولياى تو و سلاله اولياى تو و برگزيدگان فرزندان پيامبران تو هستند. سلام و رحمت و بركات خدا بر او و آنان باد!
٦ ـ امام هادى عليه السّلام ـ در زيارت مهدى عليه السّلام ـ : بار خدايا! همان گونه كه مرا توفيق دادى تا به پيامبر تو ايمان آورم و دعوت او را تصديق كنم و بر من منّت نهادى كه از او فرمان برم و از آيينش پيروى كنم و مرا به شناخت او و شناخت امامانِ از نسل او هدايت فرمودى و شناخت آنان را شرط كمال ايمان قرار دادى و پذيرش اعمال را در گرو دوستى و فرمانبرىِ از ايشان نهادى و درود فرستادن بندگانت بر آنان را عبادت شمردى و آنها را كليد دعا و وسيله اجابت قرار دادى، پس بر همه آنان درود فرست و مرا در دنيا و آخرت نزد آنان آبرومند و مقرّب گردان!... . بار خدايا! وعده اى را كه به آنان داده اى تحقّق بخش و زمين خود را با شمشير قائمِ آنان پاك گردان و به وسيله او، حدود تعطيل شده و احكام فرو نهاده و تغيير يافته ات را برپا دار و به بركت وجود او، دلهاى مرده را زنده ساز و خواستهاى پراكنده را يكپارچه گردان و زنگار ستم را از راه خود بزداى تا اينكه حقّ، با دست او، در زيباترين چهره اش آشكار شود و در پرتو نور دولت او، باطل و باطل گرايان نابود شوند و چيزى از حقّ و حقيقت به واسطه ترس از هيچ انسانى، پوشيده نماند.
٧ ـ امام عسكرى عليه السّلام ـ در درود فرستادن بر ولى امر منتظرعليه السّلام ـ : بار خدايا! بر ولىّ خود و فرزند اوليايت درود فرست، همانان كه اطاعتِ از ايشان را فرض دانستى و حقّ آنان را واجب شمردى و پليدى را از وجودشان زدودى و به كلّى پاك و پاكيزه شان گردانيدى.
بار خدايا! به واسطه او دينت را مدد و حمايت كن و به وسيله او دوستان خود و دوستان او و شيعيان و يارانش را يارى رسان و ما را از آنان قرار ده!
بار خدايا! او را از گزند هر بيدادگر و سركشى و از گزند همه آفريدگانت محفوظ بدار و از پيش رو و پشت سر و از راست و چپش، او را نگهدار و از اينكه بدى و آسيبى به او برسد، پاسدارى و حراستش فرما و با حفظ او، رسول و خاندان رسول خود را حفظ كن . عدالت را با دست او آشكار ساز و او را نصرت عطا فرما و يارانش را يارى رسان و كسانى را كه تنها و بى ياورش گذارند، تنها و بى ياور گذار و به دست او، جبّاران كفر پيشه را درهم شكن و كافران و منافقان و ملحدان را، هرچه باشند و هر كجا باشند، در شرق عالَم و غرب آن، در خشكى ودر دريا، همگى را نابود كن و به وسيله او زمين را آكنده از عدل و داد گردان و دين پيامبرت ـ درود بر او و خاندانش! ـ را رونق بخش و ما را ـ بار خدايا! ـ از ياران و مددكاران و پيروان و شيعيان او قرار ده و مرا زنده بدار تا ببينم كه خاندان محمّد به آرمانها و آرزوهايشان رسيده اند و دشمنان آنان به آنچه از آن مى ترسيدند، گرفتار آمده اند. آمين، اى معبود راستين!
٨ ـ ابو على بن همّام : شيخ عَمرى، اين دعا را كه در غيبت قائم عليه السّلام خوانده مى شود، بر من املا كرد و فرمان داد آن را بخوانم: بار خدايا! خود را به من بشناسان؛ زيرا كه اگر تو خودت را به من نشناسانى، پيامبرت را نخواهم شناخت . بار خدايا! پيامبرت را به من بشناسان؛ زيرا كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجّت تو را نخواهم شناخت. بار خدايا! حجّت خود را به من بشناسان ؛ چه، اگر حجّتت را به من نشناسانى، از [صراطِ] دينم منحرف خواهم شد. بار خدايا! مرا به مرگ جاهلى نميران و پس از آنكه هدايتم
فرمودى، دلم را دستخوش انحراف مگردان! بار خدايا! همان گونه كه مرا به ولايت و دوستىِ كسى كه اطاعتش را بر من واجب فرمودى، يعنى: زمامداران امر تو پس از رسولت ـ صلوات تو بر او و خاندانش! ـ رهنمون شدى تا آنكه پيروى كردم از زمامداران امر تو، يعنى: امير المؤمنين و حسن و حسين و على و محمّد و جعفر و موسى و على و محمّد و على و حسن و حجّت قائم، مهدى ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ ...
بار خدايا! در فَرَج او تعجيل فرما و او را يارى و تأييد فرما و يارانش را يارى رسان و كسانى را كه تنها و بى ياورش گذارند، تنها و بى ياور گذار و هر كه را كمر به دشمنى او بندد و تكذيبش كند، نابود كن و به وسيله او حق را آشكار ساز و باطل را بميران و با دست او بندگان مؤمنت را از ذلّت و خوارى برهان و سرزمينت را به بركت وجود او، آباد گردان و سران كفر را به دست او نابود كن و سردمداران گمراهى را درهم شكن و به وسيله او جبّاران و كافران را به خاك ذلّت نشان و منافقان و عهد شكنان و همه مخالفان و ملحدان (و كجروان) را در شرق و غرب عالَم و در خشكى و دريا و در دشت و كوه ازميان بردار تا اينكه احدى از آنان نگذارى و نشانى از ايشان بر جاى ننهى و سرزمينت را از لوث وجودشان پاك سازى انتقام بندگانت را از آنان بگير و آنچه را كه از دينَت محو و فرسوده شده است، به دست او تجديد كن و احكام ديگرگون گشته و قوانين تغيير يافته ات را به وسيله او درست گردان تا اينكه دين تو به واسطه او و با دست او، دوباره تازه و نو و سالم و به دور از هر گونه كجى و بدعت شود و تا اينكه با عدالت او، آتشهاى كافران خاموش گردد؛ زيرا كه او، بنده توست كه وى را براى خود برگزيده اى و براى يارى رساندن به پيامبرت، انتخابش كرده اى و با علم خود، گزينشش نموده اى و او را از گناهان مصون داشته اى و از عيبها پاكش ساخته اى و بر اَسرار عالم غيب آگاهش كرده اى و به او نعمت عطا فرموده اى و از پليدى پاكش ساخته اى و از آلودگى پاكيزه اش گردانيده اى...
بار خدايا! از فقدان پيامبرمان و غيبت اماممان و سختگيرى روزگار بر ما و پيش آمدن فتنه ها در ميان ما و اتّحاد دشمنانمان بر ضد ما و فراوانى دشمنانمان و اندك بودن تعدادمان، به تو شكايت مى كنيم.
بار خدايا! با فتحى شتابان و نصرتى با عزّت و قدرت و آشكار ساختن امامى عادل، در كار ما گشايشى فرما! اى معبود راستين و اى پروردگار جهانيان!... .
بار خدايا! به وسيله ولىّ خود، قرآن را زنده گردان و نور جاويدان او را كه با كمترين تاريكى آميخته نيست، به ما نشان ده و به واسطه او دلهاى مرده را زنده ساز و به دست او انتقام سينه هاى پر خشم و كينه را بگير و انديشه ها و خواستهاى پراكنده را، بر محور حقّ متحد گردان و به دست او حدود تعطيل شده و احكام فرو گذاشته شده را برپادار تا آنكه هرچه حقّ و حقيقتى است، آشكار شود و هرچه عدل و دادى است، درخشيدن گيرد. پروردگارا! ما را از ياوران او و تقويت كنندگان سلطنت او و فرمانبرداران امر او و رضايت دهندگان به كردار او و گردن نهادگان در برابر احكام او و از كسانى كه با وجود او ديگر از خَلق ترسى به دل راه نمى دهند و تقيّه نمى كنند، قرار بده! خداوندا! تويى كه بدى ها و ناراحتى ها را مى زدايى و دعاى شخص درمانده بيچاره را اجابت مى كنى و از اندوه بزرگ مى رهانى. پس اى خداوند! رنج و دشوارى را از ولىّ خود برطرف گردان و او را همان گونه كه برايش ضمانت داده اى، در زمين خود جانشين گردان!
بار خدايا! مرا خصم آل محمّد و از دشمنان خاندان محمّد و از كسانى كه نسبت به آل محمّد خشم و كين دارند، قرار مده! من از اين امور به تو پناه مى برم، پس مرا پناه ده!
بار خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و به واسطه آنان مرا در دنيا و آخرت از رستگاران و مقرّبان گردان!
٩ ـ در دعاى افتتاح : بار خدايا! ملتمسانه از تو مى خواهيم حكومتى ارجمند [حكومت امام زمان عليه السّلام ] را كه با آن، اسلام و مسلمانان را عزّت مى بخشى و نفاق و منافقان را خوار مى گردانى، برقرار سازى و ما را در آن حكومت، از كسانى قرار دهى كه به طاعت تو فرا مى خوانند و به راه تو هدايت مى كنند و به بركت آن حكومت، كرامت دنيا و آخرت را روزى ما فرمايى . خداوندا! آنچه از حق را به ما شناسانده اى، به اداى آن وادارمان كن و آنچه را از حقّ كه نشناخته ايم، ما را از آن آگاهى بخش!
بار خدايا! در سايه وجود او، پراكندگى ما را به اتّحاد، جدايى ما را به وصل و از هم گسيختگى ما را به پيوستگى تبديل كن و شمار اندك ما را فزونى بخش و خوارى و ضعف ما را به عزّت و قدرت مبدّل فرما و نياز ما را به بى نيازى و بدهكارى هاى ما را به بركت وجود او ادا فرما و فقر ما را بزداى و درويشىِ ما را برطرف ساز و دشوارى ما را به آسانى مبدل كن و به واسطه او، ما را روسپيد گردان و اسيريمان را آزادى بخش و خواستهايمان را برآور و وعده هايى را كه به ما داده اى، تحقق بخش و دعاى ما را اجابت فرما و ما را به آمال و آرزوهايمان برسان و بيشتر از آنچه مى خواهيم عطايمان فرما!
اى بهترين كسى كه دست سؤال، به سويش دراز مى شود و اى گشاده دست ترين بخشندگان! سينه هاى ما را به وسيله او شفا بخش و خشم دلهايمان را بزداى و با اذن و عنايت خويش، ما را به آنچه از حق و حقيقت كه در آن اختلاف است (و بر ما مبهم گشته)، رهنمون شو؛ زيرا كه تو هركس را بخواهى، به راه راست رهنمون مى شوى و به وسيله او ما را بر دشمن خودت و دشمن ما پيروز گردان! آمين اى معبود راستين!
بار خدايا! از فقدان پيامبر خود ـ كه درود تو بر او و خاندانش باد! ـ و غيبت اماممان و فراوانى دشمنانمان و سختى و شدّت فتنه هايى كه ما را در ميان گرفته است و دشمنى زمانه با ما، از درگاه تو دادخواهى مى كنيم. بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و تو را به رحمتت سوگند، اى مهربانترينِ مهربانان كه با فتحى شتابان از سوى خود و برطرف ساختن رنجها و گرفتارى ها و نصرى عزّتمند و شكست ناپذير و آشكار ساختن سلطان حقيقى و فروفرستادن رحمتت بر ما و پوشاندن جامه عافيت بر قامتمان ما را يارى و مدد رسان! برحذر داشتن از غلوّ ١ ـ امام على عليه السّلام : از تندرَوى درباره ما بپرهيزيد. ما را بنده و دست پرورده خداوند بدانيد و آن گاه هرچه خواستيد، در فضيلت ما بگوييد.
٢ ـ امام حسين عليه السّلام : ما را به عشق اسلام دوست بداريد؛ زيرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «مرا بيش از آنچه سزاوارم، معرفى نكنيد؛ چرا كه خداوند متعال، پيش از آنكه مرا به رسالت برگزيند، به بندگى برگزيد».
٣ ـ امام صادق عليه السّلام : هر كه بگويد ما پيامبر هستيم، لعنت خدا بر او باد و لعنت خدا بر كسى كه در اين باره (كه ما پيامبر نيستيم)، شكّ كند!
٤ ـ امام صادق عليه السّلام ـ در وصف گزاف گويان ـ : بعضى از آنها دروغهايى مى گويند كه حتى شيطان به دروغ آنها احتياج دارد [و بايد نزد آنها درس دروغگويى بخواند].
٥ ـ مفضّل بن عمر: من و شريكم قاسم و نجم بن حطيم و صالح بن سهل در مدينه بوديم وميان ما درباره ربوبيّت (امام صادق عليه السّلام ) مناظره اى درگرفت. به يكديگر گفتيم: چطور است نزد خودش برويم؟ ما اينك، نزديك او هستيم و از ما هم تقيّه نمى كند. برخيزيد نزد وى برويم. همگى به راه افتاديم.
به خداقسم، هنوز به در خانه نرسيده بوديم كه ديديم پاى برهنه وبدون ردا بيرون آمد و در حالى كه موهاى سرش راست شده بود، مى فرمود: «نه، نه، اى مفضّل و قاسم و نجم! نه، نه، [چنين نيست كه شما مى گوييد]، بلكه بندگانى ارجمندند كه در سخنْ بر او پيشى نمى گيرند و خود به فرمان او كار مى كنند».
٦ ـ امام صادق عليه السّلام : بعد از نكوهش يكى از غاليان ـ : به خدا قسم، ما نيستيم، مگر بندگانى كه خداوند، ما را آفريد و برگزيدمان. نه مى توانيم سودى برسانيم و نه زيانى وارد كنيم. اگر به ما رحم كند، از رحمت و مهربانى اوست و اگر عذابمان كند، به واسطه گناهانمان مى باشد. به خدا سوگند، ما را بر خدا حجّتى نيست و از او با خود براتى [براى آزادى از دوزخ] نداريم. ما نيز مى ميريم و دفن مى شويم و در روز قيامت، محشور و برانگيخته مى شويم و براى حسابرسى نگهمان مى دارند و بازخواست مى شويم.
٧ ـ صالح بن سهل: من به ربوبيّت حضرت صادق عليه السّلام قائل بودم. روزى خدمت ايشان رسيدم و همين كه چشمش به من افتاد، فرمود: «اى صالح! به خدا سوگند، ما بندگانى مخلوق هستيم. ما را پروردگارى است كه عبادتش مى كنيم و اگر عبادتش نكنيم، عذابمان خواهد كرد».
٨ ـ اسماعيل بن عبدالعزيز: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: «اى اسماعيل! در وضوخانه برايم آب بگذار». من برخاستم و آب گذاشتم. حضرت رفت وضو بگيرد. با خودم گفتم: من درباره او چنين و چنان مى گويم و او به وضوخانه مى رود و وضو مى گيرد! لختى بعد، حضرت بيرون آمد و فرمود: «اى اسماعيل! ساختمان را بيش از طاقتش بالا مبر كه ويران مى شود. ما را مخلوق بدانيد و آن گاه هرچه خواستيد، درباره ما بگوييد».
٩ ـ كامل تمّار: روزى نزد حضرت صادق عليه السّلام بودم. به من فرمود: «اى كامل! براى ما پروردگارى بگذاريد كه به سويش رو كنيم؛ آن گاه هرچه خواستيد، درباره ما بگوييد». عرض كردم: براى شما پروردگارى بگذاريم كه به سويش رو كنيد و آن گاه هرچه خواستيم، درباره شما بگوييم! حضرت راست نشست وفرمود: «مثلاً چه خواهيدگفت؟! به خدا قسم كه از دانش ما، جز اَلِفى به شما نرسيده است».
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : پشت سر غالى مذهب نماز مخوان، اگر چه به ظاهرِ عقيده تو
[تشيع] را داشته باشد. همچنين پشت سركسى كه مذهب وعقيده اش معلوم نيست و كسى كه آشكارا گناه مى كند، نماز مخوان، اگر چه ميانه رو باشد.
١١ ـ امام صادق عليه السّلام : مواظب باشيد غاليان، جوانانتان را فاسد نكنند؛ زيرا غاليان بدترين خَلق خدايند؛ عظمت خدا را پايين مى آورند و براى بندگان خدا ادعاى ربوبيّت مى كنند. به خدا قسم كه غاليان از يهود و نصارى و مجوس و مشركان بدترند.
١٢ ـ امام رضاعليه السّلام : ما خاندان محمّد، تكيه گاه ميانه ايم كه تندرونده [غالى]، به ما نمى رسد، [مگر اينكه به سوى ما باز گردد] و كند رونده از ما پيشى نمى گيرد. بيزارى اهل بيت از غاليان ١ ـ امام على عليه السّلام : بار خدايا! من از غاليان بيزارم، همان گونه كه عيسى بن مريم از نصارى بيزار بود. بار خدايا! براى هميشه آنان را تنها و بى ياور گذار و احدى از ايشان را يارى نرسان!
٢ ـ امام على عليه السّلام : ما را از مرز بندگى فراتر نبريد، آن گاه هرچه خواستيد، [در فضيلت ما] بگوييد كه باز هم كم گفته ايد [و حقّ مطلب را ادا نكرده ايد]. مبادا همچون نصارى غلوّ كنيد كه من از غلوّ كنندگانْ بيزارم.
٣ ـ امام سجادعليه السّلام : يهود، عزير را چندان دوست داشتند كه درباره او گفتند آنچه گفتند [و با اين حرفها كار را به جايى رساندند كه] نه عزير از آنان است و نه آنان از عزير. نصارى نيز عيسى را چندان دوست داشتند كه درباره او گفتند آنچه گفتند. پس نه عيسى از آنان است و نه آنان از عيسى.
درباره ما نيز همين شيوه پيموده خواهد شد. گروهى از شيعيان ما، آن قدر ما را دوست خواهند داشت كه راجع به ما همان چيزى را بگويند كه يهود، درباره عزير گفتند و نصارى درباره عيسى بن مريم. اين گروه، از ما نيستند و ما نيز از آنان نمى باشيم.
٤ ـ عبد السلام هروى: به حضرت رضاعليه السّلام عرض كردم: يابن رسول الله! اين چه مطالبى است كه مردم از قول شما نقل مى كنند؟ فرمود: «چه مى گويند؟». عرض كردم: مى گويند شما ادعا مى كنيد كه مردم بندگان شما هستند. فرمود: «اى خداى آفريننده آسمانها و زمين و اى داناى نهان و آشكار! تو گواهى كه من هرگز چنين سخنى نگفته ام و هيچ گاه از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيده ام كه چنين حرفهايى بزنند و [خدايا!] تو مى دانى كه اين امّت چه ستمها به ما كرده اند و اين [نسبت دروغ] نيز يكى از آنهاست». سپس حضرت رو به من كرد و فرمود: «اى عبدالسلام! اگر مردم، آن گونه كه از قول ما نقل مى كنند، بنده ما هستند، پس آنان را از چه كسى مى خريم؟» عرض كردم: يابن رسول الله! راست مى فرماييد. سپس فرمود: «اى عبدالسلام! آيا تو هم مانند ديگران منكرى كه خداوند متعال ولايت ما را واجب ساخته است؟». عرض كردم: پناه به خدا! من به ولايت شما اقرار دارم.
٥ ـ حسن بن جهم: روزى در انجمن مأمون حاضر بودم و على بن موسى الرضاعليه السّلام نيز نزد او بود و فقيهان و متكلمان فِرقه هاى مختلف، جمع بودند. ... مأمون به آن بزرگوار عرض كرد: شنيده ام كه گروهى درباره شما غُلو مى كنند و نسبت به شما پا را از حد فراتر مى گذارند. حضرت رضاعليه السّلام فرمود: «پدرم، موسى بن جعفر از پدرش، جعفر بن محمّد از پدرش، محمّد بن على از پدرش، على بن الحسين از پدرش، حسين بن على از پدرش، على بن ابى طالب عليهم السّلام حديث كرد كه آن جناب فرمود: رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: "مرا از آنچه سزاوارم، فراتر نبريد؛ زيرا خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پيش از آنكه مرا پيامبر قرار دهد، بنده خود قرار داد". خداى ـ تبارك و تعالى ـ فرموده است: "هيچ بشرى را نسزد كه خدا، به او كتاب و حُكم و پيامبرى بدهد، سپس او به مردم بگويد: به جاى خدا، بنده من باشيد، بلكه [بايد بگويد:] به سبب آنكه كتاب (آسمانى) تعليم مى داديد و از آن رو كه درس مى خوانديد، علماى دين باشيد. و (نيز) شما را فرمان نخواهد داد كه فرشتگان و پيامبران را به خدايى گيريد. آيا پس از آنكه سر به فرمان (خدا) نهاده ايد، (باز) شما را به كفر وا مى دارد؟!"».
على عليه السّلام فرمود: درباره من دو گروه به هلاكت رسند، در حالى كه تقصير من نيست: دوست افراطى و دشمن افراطى و من به پيشگاه خداى ـ تبارك و تعالى ـ اعلام بيزارى مى كنم از كسى كه درباره ما غلوّ كند و ما را از حدّمان فراتر برد، همان گونه كه عيسى بن مريم عليه السّلام از نصارى بيزارى جست. خداوند متعال فرموده است: «و (ياد كن) هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى بن مريم! آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟ گفت: منزّهى تو، مرا نزيبد كه [درباره خويشتن]، چيزى را كه حقّ من نيست، بگويم. اگر آن را گفته بودم، قطعاً آن را مى دانستى. آنچه در نفْس من است، تو مى دانى و آنچه در ذات توست، من نمى دانم، چرا كه تو خود داناى رازهاى نهانى. من جز آنچه را بدان فرمانم دادى، به آنان نگفتم؛ (گفته ام:) كه خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد و تا وقتى در ميانشان بودم، بر آنان گواه بودم. پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان، نگهبان بودى و تو بر همه چيز، گواهى". و فرموده است: "مسيح از اينكه بنده خدا باشد، هرگز امتناع نمى ورزد و فرشتگان مقرّب نيز [امتناع ندارند]" و فرموده است: "مسيح پسر مريم، جز پيامبرى نبود كه پيش از او نيز پيامبرانى آمده بودند و مادرش زنى بسيار راستگو بود. هر دو غذا مى خوردند"؛ يعنى: هر دو قضاى حاجت مى كردند. پس هركه براى پيامبران ادّعاى ربوبيّت و براى امامان ادّعاى ربوبيّت يا نبوّت و براى غير امامان ادّعاى امامت كند، ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم».
٦ ـ امام رضاعليه السّلام در دعاى خود مى گفت: بار خدايا! من (به خودىِ خود) فاقد حركت و نيرويم؛ زيرا كه هيچ حركت و نيرويى جز به مدد تو نيست. بار خدايا! من از كسانى كه در حقّ ما چيزى را ادعا مى كنند كه سزاوار ما نيست، به درگاه تو بيزارى مى جويم. بار خدايا! من از كسانى كه درباره ما مطالبى مى گويند كه ما خود در حقّ خويش نگفته ايم، به درگاه تو اعلام بيزارى مى كنم. بار خدايا! آفريدگار، تويى و فرمانروا تو. تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم. بار خدايا! تويى آفريدگار ما و آفريدگار پدران نخستين و پدران آخرين ما. بار خدايا! ربوبيّت، سزاوار كسى جز تو نيست و اُلوهيّت، شايسته كسى جز تو نباشد. پس لعن و نفرين خود را نثار نصارى كن كه عظمت تو را
پايين آوردند و لعن و نفرين خود را نثار ديگر مردمانى كن كه اعتقادى همچون آنان دارند.
بار خدايا! ما بندگان تو و زاده بندگان تو هستيم. نه مالك سود و زيانى در حقّ خود هستيم و نه اختيار مرگ و زندگى و حشر و نشر خود را داريم. بار خدايا! هركس بگويد ما خدا هستيم، به پيشگاه تو از او بيزارى مى جوييم و هركس معتقد باشد كه كار آفريدن و روزى دادن، در دست ماست، به پيشگاه تو از او اعلام بيزارى مى كنيم، همان گونه كه عيسى عليه السّلام از نصارى بيزارى جست. بار خدايا! ما آنان را به چنين عقايدى فرا نخوانده ايم. پس به واسطه عقايد و گفته هاى آنان، ما را مؤاخذه مفرما و آنچه را درباره ما مى گويند، بر ما ببخش و «پروردگارا! هيچ كس از كافران را بر روى زمين مگذار؛ زيرا اگر آنان را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى سازند و جز پليدكارِ ناسپاس نزايند». كافر بودن غالى ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : دو گروه از امّت من هستند كه بهره اى از اسلام ندارند: كسانى كه در برابر اهل بيتم پرچم دشمنى برافرازند و كسانى كه در دين غلوّ كنند و پا از مرز آن بيرون گذارند.
٢ ـ امام صادق عليه السّلام : كمترين چيزى كه آدمى را از ايمان خارج مى سازد، اين است كه نزد غالى مذهب بنشيند و به سخنانش گوش دهد و گفته اش را تأييد كند. پدرم، از پدرش، از جدش عليهم السّلام برايم روايت كرد كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: دو گروه از امّت من هستند كه بهره اى از اسلام ندارند: غالى مذهبان و قَدَريّه.
٣ ـ امام صادق عليه السّلام ـ به مفضّل بن مزيد كه از پيروان ابوخطاب و غالى مذهبان، سخن به ميان آورد ـ : اى مفضّل! با آنان همنشينى نكن و در سر يك سفره با آنان غذا مخور و با آنها دست نده و با آنان به هم سخنى و مبادله اخبار مپرداز.
٤ ـ امام صادق عليه السّلام : خدا، مغيرة بن سعيد را لعنت كند! او به پدرم دروغ مى بست و خداوند، داغىِ آهن (طعم شمشير) را به او چشاند. لعنت خدا بر كسى كه
درباره ما چيزهايى بگويد كه ما خود نمى گوييم [و چنان اعتقادى نداريم]. لعنت خدا بر كسى كه ما را بنده خدا نداند، خدايى كه ما را آفريده و بازگشت و معاد ما به سوى اوست و زمام اختيار ما، در كف اوست.
٥ ـ ابو هاشم جعفرى: از حضرت رضاعليه السّلام درباره غاليان و مفوّضه (معتقدان به تفويض، در مقابل جبريّه) پرسيدم، فرمود: «غاليان كافرند و مفوّضه مشرك. هركس با آنان همنشينى يا آميزش كند يا بر سر يك سفره بنشيند يا رابطه برقرار كند يا زن دهد يا زن بگيرد يا امانتدارشان شود يا به آنان امانت سپارد يا سخنشان را تصديق كند يا با نيم كلمه ياريشان رساند، از ولايت خداى ـ عزوجل ـ و ولايت رسول خدا و ولايت ما اهل بيت خارج شود».
٦ ـ حسين بن خالد از حضرت رضاعليه السّلام : هر كه معتقد به تشبيه و جبر باشد، كافر و مشرك است و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم. اى پسر خالد! غاليان، اخبار مربوط به تشبيه و جبر را از قول ما جعل كرده اند، همانان كه عظمت خداى بزرگ را پايين آورده اند. پس هر كه دوستدار آنان باشد، دشمن ماست و هركه دشمن آنان باشد، دوستدار ماست. هر كه به آنان محبّت ورزد، با ما دشمنى كرده است و هر كه با آنان دشمنى كند، به ما محبّت ورزيده است. هر كه با آنان پيوند برقرار كند، از ما بريده است و هركه از آنان ببُرد، با ما پيوند برقرار كرده است. هر كه از آنان دورى كند، با ما دوستى كرده و هر كه با آنان دوستى كند، از ما دورى كرده است. هر كه به آنان احترام گذارد، به ما بى احترامى كرده است و هركه به آنان بى احترامى كند، به ما احترام گذاشته است. هركه آنان را بپذيرد، دستِ رد به سينه ما زده است و هركه دست رد به سينه آنان زند، ما را پذيرفته است. هركه به آنان خوبى كند، به ما بدى كرده است و هركه به آنان بدى كند، به ما خوبى كرده است. هركه آنان را تصديق كند، ما را تكذيب كرده است و هركه آنان را تكذيب كند، ما را تصديق كرده است. هر كه به آنان عطا كند، ما را محروم كرده است و هركه آنان را محروم كند، به ما عطا كرده است. اى پسر خالد! كسى كه شيعه ماست، هرگز از اين جماعت، دوست و ياورى براى خود نگيرد. هلاكت غالى ١ ـ امام على عليه السّلام : دو گروه درباره ما اهل بيت تباه مى شوند: دوستدارى كه در مدح و ستايش ما زياده روى كند و دشمنى كه به ما تهمت و افترا بندد.
٢ ـ امام على عليه السّلام : دو كس درباره منْ تباه مى شوند: يكى [دوست] افراطى غالى مذهب و ديگرى دشمن كينه توز.
٣ ـ امام على عليه السّلام ـ در يكى از خطبه هايش ـ : به زودى دو گروه درباره منْ تباه شوند: يكى دوستدار افراطى كه دوستى و محبتش [نسبت به من]، او را از راه حقّ دور سازد و ديگرى دشمن افراطى كه دشمنيش (با من)، او را به ناحقّ كشاند. بهترين حالت را نسبت به من مردمى دارند كه راه ميانه را برگزينند. با اينان همراهى كنيد.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى على! تو در يك مورد، همانند عيسى بن مريم خواهى شد: عده اى دوستدار او شدند و در اين دوستى، چندان زياده روى كردند كه تباه شدند و گروهى با او دشمنى كردند و در اين دشمنى، راه افراط پيمودند و در نتيجه تباه گشتند و جماعتى هم درباره او راه اعتدال در پيش گرفتند ورَستند.
٥ ـ ربيعة بن ناجذ از امام على عليه السّلام : پيامبرصلّى الله عليه و آله به من فرمود: «تو در يك مورد حكايت عيسى را خواهى داشت: يهود تا بدانجا با او دشمنى ورزيدند كه به مادرش تهمت زدند و نصارى چندان دوستش داشتند كه او را به مقامى كه سزاوارش نبود، رساندند».
درباره من دو كس تباه و نابود مى شوند: دوستدار افراطى كه از من ستايش هاى بى جا كُند و دشمنى كه عداوتش با من، او را وادارد كه به من بهتان زند. ساختگى بودن اخبار علوّ آميز ١ ـ ابراهيم بن ابى محمود: به حضرت رضاعليه السّلام عرض كردم: يابن رسول الله! نزد ما اخبارى در فضايل اميرالمؤمنين و فضيلت شما اهل بيت هست كه مخالفان شما روايت كرده اند و امثال اين اخبار را ما از شما نشنيده ايم. آيا آنها را بپذيريم؟ فرمود: «اى پسر ابو محمود! پدرم از قول پدرش از جدّش عليهم السّلام به من خبر داد كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: "هركس به گوينده اى گوش سپارد، بى گمان، او را عبادت كرده است. پس اگر آن گوينده، از خداى ـ عزوجل ـ بگويد، شنونده، خدا را عبادت كرده است و اگر گوينده، از شيطان بگويد، شنونده شيطان را عبادت كرده باشد"».
سپس حضرت رضاعليه السّلام فرمود: «اى پسر ابو محمود! مخالفان ما اخبارى در فضايل ما ساخته اند كه به سه دسته تقسيم مى شوند: يكى اخبار غلوآميز، ديگرى اخبارى كه در حقّ ما كوتاه آمده اند و سوم، اخبارى كه از دشمنان ما به صراحت اسم مى برند و عيبهايشان را بازگو مى كنند. چون مردم، اخبارى را كه درباره ما غلوّ كرده اند، بشنوند، شيعيان را تكفير كنند و اعتقاد به خدا بودنِ ما را، به آنان نسبت دهند و هرگاه اخبارى را كه در حقّ ما تفريط و كوتاهى كرده اند، بشنوند، آنها را در حقّ ما باور كنند و هرگاه اخبارى را كه از
دشمنان ما به صراحت اسم مى برند و بدگويى مى كنند، بشنوند، به ما بى حرمتى كنند. خداوند ـ عزوجل ـ مى فرمايد: "و آنها كه جز خدا را مى خوانند، دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى و به نادانى، خدا را دشنام خواهند داد".
اى پسر ابو محمود! هرگاه مردم به چپ و راست رفتند، تو راه ما را در پيش گير؛ زيرا هركه با ما باشد، ما با او هستيم و هركس از ما جدا شود، از او جدا مى شويم. كمترين چيزى كه آدمى به سبب آن از ايمان خارج مى شود اين است كه به سنگريزه بگويد اين يك هسته [ميوه] است و بدان معتقد شود و از هر كسى كه با اين نظر او مخالفت كند، بيزارى جويد. اى پسر ابو محمود! اين حديث را كه به تو گفتم، حفظ و مراقبت كن؛ زيرا كه در آن، خير دنيا و آخرت را برايت جمع كردم». ويژگى كسانى كه از اهل بيت هستند قرآن
«پسْ هركه از من پيروى كند، او از من است».
حديث
١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هر پرهيزگارى، از خاندان محمّد است.
٢ ـ اَنس: از رسول خدا صلّى الله عليه و آله سؤال شد: آل محمّد كيستند؟ فرمود: «هر پرهيزگارى». سپس رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين آيه را : «چرا كه جز پارسايان، كسى متولّى آن [مسجد الحرام] نمى تواند باشد» تلاوت كرد.
٣ ـ ابو عبيده از امام باقرعليه السّلام : «هر كه ما را دوست بدارد، او از ما اهل بيت است». به ايشان عرض شد: يابن رسول الله! از شماست؟! فرمود: «به خدا قسم، از ماست. آيا نشنيده اى اين سخن ابراهيم را كه: "پس هركه از من پيروى كند، او از من است"؟!».
٤ ـ امام صادق عليه السّلام : «هريك از شما كه پرهيزگار و درستكار باشد، او از ما اهل بيت است». راوى عرض كرد: يا بن رسول الله! از شماست؟! فرمود: «آرى، از ماست. آيا نشنيده اى اين سخن خداى ـ عزوجل ـ را كه: "و هركس از شما آنها را به دوستى گيرد، از آنان خواهد بود" و اين سخن ابراهيم را كه: "پس هر كه از من پيروى كند، او از من است"؟!».
٥ ـ حسن بن موسى وشّاى بغدادى: من در خراسان در مجلس على بن موسى
الرضاعليهما السّلام بودم و زيد بن موسى (برادر حضرت) نيز حضور داشت و رو به عده اى از مجلسيان كرده بود و بر آنان فخر مى فروخت و مى گفت: ما چنين و چنان ايم. حضرت رضاعليه السّلام كه مشغول سخن گفتن براى عده اى ديگر بود، سخنان زيد را شنيد و رو به او كرده، فرمود: «اى زيد! آيا اين سخن سبزى فروشانِ كوفه تو را مغرور ساخته است كه مى گويند: فاطمه، دامن خود را پاك نگهداشت و از اين رو، خداوندْ آتش را بر ذريّه او حرام كرد؟! به خدا قسم كه اين، فقط اختصاص به حسن و حسين و فرزندى دارد كه از شكم او زاييده شده باشد؛ امّا اينكه موسى بن جعفر، خدا را اطاعت كند و روزها روزه بگيرد و شبها را به عبادت گذرانَد و تو معصيت خدا كنى و سپس در روز قيامتْ يكسان باشيد، در اين صورت، تو نزد خداى ـ عزوجل ـ عزيزتر از او خواهى بود! على بن الحسين عليهما السّلام مى فرمود: «براى نيكوكار ما، دو بهره از پاداش است و براى بدكردار ما، دو برابر عذاب».
سپس آن حضرت رو به من كرد و فرمود: «اى حسن! اين آيه : قالَ ىا نُوحُ اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ را چگونه قرائت مى كنيد». عرض كردم: بعضى ها آن را اِنَّه عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ (به وصف «غير» براى «عمل») قرائت مى كنند و برخى ديگر، انَّهُ عَمَلُ غَيْرِ صالحٍ (به اضافه «عمل» به «غير») مى خوانند. پس كسى كه اِنَّه عَمَلُ غَيْرِ صالحٍ (به اضافه) قرائت مى كند، او را از فرزندى نوح نفى مى كند. حضرت فرمود: «هرگز! او فرزند نوح بود؛ امّا چون خداى ـ عزوجل ـ را نافرمانى كرد، خداوند او را از پدرش نفى كرد. همين طور، هريك از ما اهل بيت كه خداى ـ عزوجل ـ را نافرمانى كند، از ما نيست و تو نيز چنانچه خداوند را فرمان برى، از ما اهل بيت هستى». رك: مذهب اهل بيت / ويژگى شيعيان آنان، ص ٣٥٥ .
ويژگى كسانى كه از اهل بيت نيستند ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركس با ميل و اختيارْ تن به ذلّت دهد، از ما اهل بيت نيست.
٢ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : از ما نيست كسى كه به سالخوردگان ما احترام نگذارد و با خردسالانمان مهربانى نكند و فضل و برترى ما اهل بيت را (به رسميت) نشناسد.
٣ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : از ما نيست كسى كه به بزرگ ترها احترام نگذارد و با كوچك ترها مهربان نباشد و امر به معروف و نهى از منكر نكند.
٤ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى مردم! خداوند، ما اهل بيت را از اينكه فريب خوريم يا فريب دهيم يا فتنه انگيزى كنيم يا دروغگو باشيم يا پيشگويى كنيم يا جادوگرى كنيم يا مانع تراشى كنيم يا خيانتكار باشيم يا با پرندگان فال گيريم يا بدعتگذار باشيم يا دستخوش شكّ و ترديد شويم يا از خَلقِ [خدا روى برتابيم و منافق باشيم، مصون داشته است. بنابراين، هركس چيزى از اين صفات را دارا باشد، از ما نيست و من از او نيستم و خدا از او بيزار است و ما از او بيزاريم و هركس كه خدا از او بيزار باشد، وى را به دوزخ
بَرَد و چه بد جايگاهى است.
٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : از ما نيست كسى كه همسايه اش، از بدى هاى او در امان نباشد.
٦ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : از ما نيست كسى كه با ما، از درِ دغلى و خيانت درآيد.
٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : از ما نيست كسى كه با مسلمانى تقلّب و دغلى كند.
٨ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : از ما نيست كسى كه در امانتْ خيانت كند.
٩ ـ امام صادق عليه السّلام : بدانيد از ما نيست كسى كه براى همسايه خود، همسايه خوبى نباشد.
١٠ ـ امام صادق عليه السّلام : از ما نيست كسى كه نماز شب نخواند.
١١ ـ امام صادق عليه السّلام : از ما نيست ـ و ارزشى ندارد ـ كسى كه در شهرى صد هزار نفرى زندگى كند و در آن شهر، پارساتر از او وجود داشته باشد.
١٢ ـ امام صادق عليه السّلام : از ما نيست كسى كه دنياى خود را به خاطر آخرتش و يا آخرت خود را به خاطر دنيايش رها كند.
١٣ ـ امام صادق عليه السّلام : شيعه ما نيست كسى كه به زبان، دَم از ما زند؛ ولى برخلاف كردار و رفتار ما عمل كند.
١٤ ـ ابو ربيع شامى: بر حضرت صادق عليه السّلام وارد شدم. ديدم اتاق، پر از جمعيت است و از خراسانى و شامى تا ديگر نقاط، در آنجا حضور دارند و من جايى براى نشستن نيافتم. حضرت كه تكيه داده بود، [راست] نشست و آن گاه فرمود: «اى شيعيان آل محمّد! بدانيد كه از ما نيست كسى كه در هنگام خشم خويشتندارى نكند و با همنشين خود خوش ننشيند و با كسى كه با او خوش خلقى مى كند، خوش خُلق نباشد و با رفيق خود، نيكو رفاقت نكند و براى همسايه اش همسايه خوبى نباشد و نمكِ هم نمك خود را پاس ندارد. اى شيعيان آل محمّد! تا مى توانيد، پرهيزگار باشيد. و لا حول و لا قوة الّا بالله».
١٥ ـ امام صادق عليه السّلام : خداوند ـ تبارك و تعالى ـ دوستى و ولايت ما را بر شما واجب فرمود
و اطاعت از ما را بر شما فرض كرده است. پس آگاه باشيد كه هركسْ از ماست، بايد به ما اقتدا كند و از جمله صفات ماست: پارسايى و كوشش در عمل و بازگرداندن امانتْ به نيكوكار و بدكار، به جاى آوردن صله رحم و مهماندارى و گذشت كردن از كسى كه (به ما) بدى كند. هركه به ما اقتدا نكند، از ما نيست.
١٦ ـ امام كاظم عليه السّلام : از ما نيست كسى كه هر روز به حساب اعمال خود رسيدگى نكند تا اگر ديدْ كار نيك كرده است، از خداوند بيشتر بخواهد و اگر كار بد كرده، براى آن از خداوند آمرزش بخواهد و به درگاه او توبه كند.
١٧ ـ امام رضاعليه السّلام : هركس با كسى كه از ما بريده است، پيوند برقرار كند يا از كسى كه با ما پيوند و رابطه دارد، ببُرد يا نكوهش گر ما را ستايش كند يا مخالف ما را گرامى دارد، از ما نيست و ما از او نيستيم.
١٨ ـ هروى: به على بن موسى الرضاعليه السّلام عرض كردم: يابن رسول الله! بفرماييد كه آيا بهشت و دوزخ، هم اكنون آفريده شده و موجودند؟ فرمود: «آرى. رسول خدا صلّى الله عليه و آله زمانى كه به معراج برده شد، وارد بهشت گرديد و دوزخ را هم مشاهده كرد». عرض كردم: عدّه اى مى گويند: بهشت و دوزخ فعلاً مقدّر هستند و هنوز آفريده نشده اند. «فرمود: اين عدّه از ما نيستند و ما از آنها نيستيم. هركس آفريده شدن بهشت و دوزخ را منكر شود، پيامبرصلّى الله عليه و آله و ما را تكذيب كرده است و از ولايت ما بهره اى ندارد و در آتش دوزخ، جاودانه خواهد شد. خداوند ـ عزوجل ـ فرموده است: "اين است همان دوزخى كه گنهكاران، آن را دروغ مى شمردند. ميان آن و ميان آب جوشان، سرگردان باشند"».
گروهى كه در زمره اهل بيت به شمار آمده اند
٣ / ١
ابوذر ١ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى ابوذر تو از ما اهل بيت هستى. ٣ / ٢
ابو عبيده ٢ ـ ابوالحسن: همسر ابو عبيده پس از مرگ او به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و عرض كرد: من براى اين گريه مى كنم كه او غريب مُرد. حضرت فرمود: «او غريب نيست. ابوعبيده از ما اهل بيت است». ٣ / ٣
راهب بَليخ ٣ ـ حبّه عُرَنى: هنگامى كه على عليه السّلام در محلّى به نام بَليخ ـ واقع در حاشيه فرات ـ بار افكند، راهبى از صومعه خود آمد و به على عليه السّلام عرض كرد: نزد ما كتابى است كه از پدرانمان به ارث برده ايم و آن را ياران عيسى بن مريم عليه السّلام نوشته اند. آيا آن را بر شما عرضه بدارم؟ على عليه السّلام فرمود: «آرى. آن چيست؟». راهب گفت:
به نام خداوند بخشاينده مهربان
خداوندى كه حُكم كرد و نوشت كه در ميان درس ناخواندگان، پيامبرى از خود آنان برخواهد انگيخت تا ايشان را كتاب و حكمت بياموزد و به راه خدا رهنمون گردد، رسولى كه نه درشت خوى است و نه خشن، در كوچه و بازار، هياهو به راه نمى اندازد و بدى را با بدى، پاسخ نمى دهد، بلكه مى بخشد و گذشت مى كند. امّت او ستايندگانى هستند كه خدا را در هر بلندى و در هر فراز و نشيبى مى ستايند و زبانشان به تهليل و تكبير، گوياست و خداوند، آن رسول را بر هر كه با او به دشمنى برخيزد، پيروز مى گرداند. پس از درگذشت او امّتش [براى مدتى دچار اختلاف و پراكندگى شوند و سپس دوباره متّحد گردند و تا زمانى كه خدا بخواهد، اين اتّحاد بپايد. آن گاه مردى از امّت او از كرانه اين رود مى گذرد، در حالى كه به نيكى و معروف فرا مى خواند و از منكر و زشتى باز مى دارد؛ مطابق حق داورى مى كند و در حُكم، كوتاه نمى آيد، دنيا در نظر او بى ارزش تر از خاكسترى است كه در يك روز طوفانى، بادْ آن را پراكنده مى سازد و مرگ برايش گواراتر از آبى است كه تشنه كامان نوشند، در خلوت، از خدا مى ترسد و در آشكار، به خاطر او خيرخواهى مى كند و اندرز مى دهد و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگرى نمى هراسد پس هر فردى از مردم اين شهرها آن پيامبر را درك كند و به او ايمان آورد، پاداشش خشنودى من و بهشت باشد و هركه آن بنده صالح را ببيند، بايد ياريش كند؛ زيرا كشته شدن در ركاب او، شهادت است.
آن گاه راهب به على عليه السّلام گفت: من نيز همراه تو مى آيم و از تو جدا نمى شوم تا هر آنچه براى تو پيش مى آيد، براى من
نيز پيش آيد. على عليه السّلام گريست و فرمود: «سپاس، خدايى را كه مرا فراموش نكرد سپاس، پروردگارى را كه مرا نزد خود در شمار نيكان قرار داد». راهب، همراه على عليه السّلام به راه افتاد. گفته اند كه: وى چاشت و شام خود را با اميرالمؤمنين مى خورد تا اينكه در صفين كشته شد. هنگامى كه مردم در صدد برآمدند كشتگان خود را دفن كنند، اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: «او را پيدا كنيد». چون جسدش را يافتند، على عليه السّلام بر وى نماز خواند و به خاكش سپرد و فرمود: «اين مرد از ما خاندان است» و چندين بار برايش آمرزش طلبيد. ٣ / ٤
سعد الخير ٤ ـ ابو حمزه : سعدبن عبدالملك ـ همو كه از فرزندان عبدالعزيز بن مروان بود و حضرت باقرعليه السّلام وى را «سعد الخير» مى ناميد ـ بر امام باقرعليه السّلام وارد شد، در حالى كه مانند زنان مى گريست و اشك مى ريخت. حضرت فرمود: «اى سعد! چرا گريه مى كنى؟». عرض كرد: چگونه گريه نكنم، حال آنكه من از شجره (و تبارى) هستم كه در قرآن لعنت شده است؟! حضرت به او فرمود: «تو از اين شجره نيستى. تو اموى يى هستى كه از ما خاندان مى باشى. مگر نشنيده اى اين سخن خداى ـ عزوجل ـ را كه از قول ابراهيم نقل مى كند: "پس، هر كه از من پيروى كند، او از من است"؟». ٣ / ٥
سلمان ٥ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله ـ به على عليه السّلام ـ : سلمان، از ما اهل بيت است. او آدم خيرخواهى است. پس وى را براى خودت برگزين.
٦ ـ ابن شهر آشوب: مسلمانان همگى مشغول كندن خندق بودند و هر يك شعرى
مى سرود، به جز سلمان. پيامبرصلّى الله عليه و آله عرضه داشت: «بار خدايا! زبان سلمان را حتى اگر شده به دو بيت شعر، گويا كن». در اين زمان، سلمان شروع به خواندن اين ابيات كرد:
مرا زبانى نيست كه شعرى بگويم. از پروردگارم نيرو و نصرتى همى خواهم
بر دشمنم و دشمن آن مرد پاك، محمّد برگزيده كه به افتخار نايل آمد
تا اينكه در بهشت به قصرى رسم، با سيه چشمانى چون ماه شب چهارده.
مسلمانان، فرياد شادى برآوردند و هر قبيله اى مى گفت: سلمان از ماست؛ امّا پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «سلمان، از ما خاندان است».
٧ ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : اى سلمان! تو از ما خاندان هستى. خداوند، دانش اول و آخر و كتاب اول و كتاب آخر را به تو ارزانى داشته است.
٨ ـ امام على عليه السّلام ـ در وصف سلمان فارسى ـ : به دانش اول و آخر رسيده است. دريايى است كه ژرفايش ناپيداست. او از ما خاندان است.
٩ ـ ابن كوّاء: اى اميرالمؤمنين! از سلمان فارسى برايم بگو. حضرت فرمود: «بَه بَه! سلمان، از ما خاندان است. چه كسى از شما مانند لقمان حكيم است كه علم اول و آخر را دارا باشد؟!».
١٠ ـ امام باقرعليه السّلام : ابوذر بر سلمان وارد شد. ديد ديگى را بر روى آتش گذاشته و چيزى مى پزد. با هم مشغول صحبت شدند كه ناگهان ديگ بر روى زمين واژگون شد امّا چيزى از خورشت و چربى آن بر زمين نريخت. ابوذر سخت تعجّب كرد. سلمان ديگ را برداشت و دوباره به حالت اول برگرداند و به صحبتهاى خود ادامه دادند كه بار ديگر ديگ چپّه شد و اين بار نيز چيزى از خورشت و چربى آن به زمين نريخت.
ابوذر، وحشت زده از نزد سلمان خارج شد و در حال فكر كردن بود كه به اميرالمؤمنين عليه السّلام برخورد. حضرت فرمود: «اى ابوذر! چه شد كه از خانه سلمان بيرون آمدى؟ و چرا هراسان هستى؟». ابوذر عرض كرد: اى اميرالمؤمنين! سلمان را ديدم كه چنين و چنان كرد و من از كارهاى او شگفت زده شدم. اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: «اى ابوذر! اگر سلمان از چيزهايى كه مى داند، برايت بگويد، خواهى گفت: خدا رحمت كند قاتل سلمان را... . براستى كه سلمان، از ما اهل بيت است».
١١ ـ حسن بن صهيب: در حضور امام باقرعليه السّلام از سلمان فارسى سخن به ميان آمد. حضرت فرمود: «نه، نگوييد سلمان فارسى؛ بگوييد سلمان محمّدى. او فردى از ما اهل بيت است». ٣ / ٦
عمربن يزيد ١٢ ـ عمربن يزيد: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: «اى پسر يزيد! به خدا قسم، تو از ما خاندان هستى». عرض كردم: فدايت شوم! از خاندان محمّد؟! فرمود: «آرى، به خدا از خود آنان». عرض كردم: قربانت گردم! از خود آنان؟! فرمود: "آرى، به خدا از خود آنان. اى عمر! مگر كتاب خداى ـ عزوجل ـ را نخوانده اى كه مى فرمايد: "همانا نزديك ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كرده اند و نيز اين پيامبر و كسانى كه (به آيين او) ايمان آورده اند و خدا سَرور مؤمنان است "و مگر نخوانده اى اين سخن خداى بلند نام را كه: "پس هركه از من پيروى كند، او از من است و هر كه از من نافرمانى كند، همانا تو آمرزنده مهربانى"؟». ٣ / ٧
عيسى بن عبدالله قمىّ ١٣ ـ يونس: من در مدينه بودم كه در يكى از كوچه هاى آن، حضرت صادق عليه السّلام به من برخورد و فرمود: «يونس! برو كه مردى از ما خاندان، جلوى درِ خانه است». من به در خانه آمدم. ديدم عيسى بن عبدالله نشسته است. گفتم: تو كيستى؟ گفت: من مردى از اهل قم هستم. ديدم خيلى زود، امام صادق عليه السّلام سوار بر الاغى خود را رسانْد و همان طور سواره داخل منزل شد و سپس رو به ما كرد و فرمود: «داخل شويد». آن گاه فرمود: «اى يونس! گمان مى كنم تو اين سخن مرا كه گفتم: "عيسى بن عبدالله، از ما خاندان است" باور ندارى؟». عرض كردم: آرى به خدا ـ فدايت شوم! ـ به خاطر اينكه عيسى بن عبدالله مردى از اهالى قم است. پس چگونه از شما خاندان مى باشد؟ فرمود: «اى يونس! عيسى بن عبدالله، فردى از ما خاندان است، زنده باشد يا مرده».
١٤ ـ يونس بن يعقوب: عيسى بن عبدالله قمى خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيد و چون از نزد آن حضرت خارج شد. امام به خادم خود فرمود: «او را صدا بزن». عيسى نزد حضرت بازگشت و امام سفارشهايى به او كرد و آن گاه فرمود: «اى عيسى بن عبدالله! خداوند مى فرمايد: "و خانواده ات را به نماز خواندن فرمان ده". تو هم از ما خانواده هستى. پس هرگاه اندازه آفتاب در عصر، از اينجا به آنجا رسيد، شش ركعت نماز بخوان». سپس حضرت پيشانى عيسى را بوسيد و با او خداحافظى كرد و عيسى رفت. ٣ / ٨
فُضَيل بن يَسار ١٥ ـ امام صادق عليه السّلام : خدا فضيل بن يسار را رحمت كند! او از ما اهل بيت بود. ٣ / ٩
يونس بن يعقوب ١٦ ـ يونس بن يعقوب: حضرت صادق عليه السّلام ـ يا حضرت كاظم عليه السّلام ـ به من مطلبى فرمود كه مايه شادمانى من است. حضرت فرمود: «به خدا قسم، ما به تو اعتماد داريم. تو مردى از ما خاندان هستى. خداوند، تو را با رسول خود و اهل بيتش قرار دهد و خدا ـ ان شاء الله ـ اين كار را خواهد كرد».
رك : ص ٨٧٢ زندگى نامه كسانى كه در زمره اهل بيت شمرده شده اند
پروردگارا! بدانچه فرود آوردى، ايمان آورديم. پس ما را از شاهدان بنويس .
پروردگارا! پس از آنكه ما را هدايت كردى، دلهاى ما را منحرف مساز و از سوى خودت به ما رحمتى بخش كه تويى بخشايشگر.
پروردگارا! از ما بپذير كه تويى شنواى دانا.
بارالها! اگر من شفيعانى به تو نزديك تر از محمّد و خاندان پاكش و امامان نيك مى يافتم، آنان را شفيعان خود قرار مى دادم. پس به آن حقى كه خود بدانان بخشيده و بر خود ساخته اى، از تو مى خواهم كه مرا از عارفان حقيقت و حقشان و از جمله كسانى كه بر اثر شفاعتشان مورد رحمت واقع شده اند، قرار دهى.
كه تو بخشنده ترين بخشندگانى.
محمّدى رى شهرى
١٠ محرم الحرام ١٤١٩
چكيده زندگى نامه راويان احاديث تبيين معناى اهل بيت اُمّ سلمه (همسر پيامبر) نامش هند ـ و به قولى رمله ـ دختر ابى اميّه است. نام پدرش حذيفه و به قولى سهيل بن مغيرة بن عبدالله است. او يكى از سخاوتمندان قريش بود كه به سخاوت و كرمْ شهره بودند.
پيامبرصلّى الله عليه و آله در سال دوم يا سوم و يا چهارم هجرى با او ازدواج كرد. امّ سلمه قبلاً همسر ابوسلمة بن عبد الاسد مخزومى بود. او وشوهرش نخستين كسانى بودند كه به حبشه هجرت كردند وگفته مى شود وى نخستين زنى بود كه به مدينه هجرت كرد.
امّ سلمه از پيامبرصلّى الله عليه و آله و فاطمه عليها السّلام و همسرش ابوسلمة بن عبدالله حديث روايت كرده و گروهى هم از او روايت كرده اند.
حدود نود سال عمر كرد و بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام در آخر سال ٦١ هجرى از دنيا رفت. در ميان همسران پيامبرصلّى الله عليه و آله او آخرين نفرى بود كه دار فانى را وداع كرد. عايشه (همسر پيامبر) نامش عايشه دختر ابوبكر عبدالله بن ابى قحافه قرشى تميمى است و كنيه اش امّ عبدالله بود. پيامبر دو سال يا ده ماه و اندى قبل از هجرت، با او ازدواج كرد. از پيامبرصلّى الله عليه و آله حديثْ روايت كرد و عده اى نيز از او روايت نقل كرده اند.
در سال ٥٨ هجرى از دنيا رفت. ابو سعيد خُدرى نامش سعد فرزند مالك بن سنان بن ثعلبه خزرجى انصارى است. از صحابه نامدار رسول خدا صلّى الله عليه و آله و از بزرگان و عالمان و فاضلان انصار بود.
پدرش مالك در جنگ اُحد به شهادت رسيد. ابو سعيد، در جنگ خندق و بيعت رضوان حضور داشت و از پيامبرصلّى الله عليه و آله احاديث فراوان و صحيحى نقل كرده است.
به گفته فضل بن شاذان، حضرت رضاعليه السّلام او را از كسانى به شمار آورد كه راه و روش پيامبرشان را پيمودند و هيچ گونه تغيير و تبديلى در آن ايجاد نكردند.
وى در سال ٧٤ هجرى و به قولى در سال ٦٣ هجرى و به قولى يك سال پس از واقعه حرّه درگذشت. ابو برزه اَسلمى نامش فضلة بن عبيد است. به صورت فضلة بن عمرو، فضلة بن عائذ، ابن عبدالله و خالد بن فضله نيز از او نام برده شده است.
وى خيلى زود مسلمان شد و در فتح مكه و خيبر و نيز در جنگ حروريه (خوارج) در كنار على عليه السّلام حضور داشت. ابو نعيم مى گويد: او كسى است كه عبدالعزّى بن خطل را با اجازه پيامبرصلّى الله عليه و آله در زير پرده هاى كعبه به قتل رساند. چندين حديث از پيامبرصلّى الله عليه و آله روايت كرده است و فرزندش مغيره و نوه او منيه دختر عبيد وابوعثمان هندى وابو منهال سيار وديگران، از وى روايت كرده اند.
در سال ٦٠ هجرى ، پيش از مرگ معاويه و به قولى در سال ٦٤ هجرى از دنيا رفت. ابوالحمرا نامش هلال بن حارث و به قولى هلال بن ظفر است و گفته مى شود كه كنيه اش ابوالجمل بوده است.
او آزاد شده پيامبرصلّى الله عليه و آله بود و از آن حضرت و نيز از اميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كرده است. ابو ليلى انصارى (پدر عبدالرحمن بن ابى ليلى)
اقوال مختلفى درباره نام او نقل شده است: يسار بن نمير، اُوس بن خولى، داود بن بلال، بلال بن بليل، يسر، ابوليلى، بليل. بعضى هم گفته اند كه نامش معلوم نيست.
صحابى پيامبرصلّى الله عليه و آله بود و در جنگ اُحد و ديگر غزوات، همراه پيامبر حضور داشت. او و فرزندش در كلّيه جنگهاى اميرالمؤمنين عليه السّلام ، با آن حضرت همراهى مى كردند. از پيامبرصلّى الله عليه و آله روايت كرده و فرزندش عبدالرحمن از وى حديث نقل كرده است.
گفته مى شود كه وى در صفين كشته شد. انس بن مالك نامش انس پسر مالك بن نضربن ضمضم انصارى خزرجى نجارى و كنيه اش ابو حمزه بود. ده سال و به قولى هشت و يا هفت سال، خدمتگزار رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود و از آن حضرت روايت كرده است.
در سال ٩١ هجرى و به قولى ٩٢ يا ٩٣ و يا ٩٠ هجرى درگذشت و ١٠٣ سال و به قولى ١١٠ و يا ١٠٧ سال و به قولى نود و اندى سال عمر كرد.
انس، آخرين صحابى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود كه در بصره از دنيا رفت. براء بن عازب او براء بن عازب بن حارث بن عدى انصارى اوسى، مكنّى به ابوعامر و به قولى ابو عماره است.
از اصحاب پيامبرصلّى الله عليه و آله و ياران اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام بود و در پانزده غزوه از غزوات پيامبر حضور داشت و نخستين جنگى كه شركت كرد، جنگ احد و به قولى خندق بود. در جنگهاى جمل و صفين و نهروان نيز در ركاب اميرالمؤمنين على عليه السّلام جنگيد.
از او عدى بن ثابت و ابو اسحاق و عده اى ديگر روايت نقل كرده اند. در دوران مصعب بن زبير، در كوفه چشم از جهان فرو بست. ثوبان (آزاد شده رسول خدا) نامش ثوبان بن بجدد و به قولى ثوبان بن جحدر بود و ابو عبدالله كنيه داشت. بعضى هم كنيه او را ابوعبدالرحمن ذكر كرده اند.
ثوبان، در يكى از جنگها به اسارت در آمد و رسول خدا صلّى الله عليه و آله او را خريد و آزاد كرد و به وى فرمود: «اگر بخواهى، مى توانى به كسان خود ملحق شوى و اگر هم بخواهى مى توانى بمانى و از ما خاندان باشى». ثوبان، وابستگى و وفادارى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله را ترجيح داد و تا زمانى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله زنده بود، آن حضرت را در سفر و حضر همراهى كرد.
از پيامبرصلّى الله عليه و آله حديث روايت كرده است و شداد بن اوس و جبير از قول او روايت كرده اند. وى به سال ٥٤ هجرى در حمص از دنيا رفت. جابر بن عبدالله انصارى جابربن عبدالله بن عمروبن حزام بن ثعلبه انصارى عقبى، مكنّى به ابو عبدالله و به قولى ابوعبدالرحمن، از صحابه نامدار و عظيم الشأن و بلند پايه رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود و در عقيده و عمل، از هر گونه انحراف و كجروى به دور بود و به اهل بيت عليهم السّلام خالصانه عشق مى ورزيد.
در جنگهاى بدر و احد و خندق و ديگر غزوات، رسول خدا صلّى الله عليه و آله را همراهى كرد. او نخستين فرد انصارى بود كه پيش از عقبه نخست، اسلام آورد. او را در زمره اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السّلام وامام حسن وامام حسين و حضرت سجاد و باقرعليهم السّلام به شمار آورده اند. ابن عباس، از او روايت كرده است.
وى به سال ٧٨ هجرى در نود و چند سالگى از دنيا رفت. زيد بن ارقم زيد بن ارقم بن زيدبن قيس بن نعمان انصارى خزرجى، مكنّى به ابو عمر است. كنيه او را به صورتهاى: ابو عامر، ابو سعد، ابو سعيد و ابو انيسه نيز ذكر كرده اند.
زيد، در جنگ موته و جز آن شركت داشت و همو بود كه نفاق منافقان بنى خزرج را بر ملا ساخت.
شيخ طوسى او را در شمار كسانى كه از پيامبرصلّى الله عليه و آله روايت كرده اند و نيز در شمار اصحاب اميرالمؤمنين و حسن و حسين عليهم السّلام نام برده است.
زيد، در سال ٦٨ هجرى وبه قولى در سال٦٦ هجرى ، ديده از جهان فروبست. زينب، دختر ابوسلمه مخزومى نامش زينب دختر ابو سلمة بن عبدالاسد بن هلال است. نادخترىِ رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود و مادرش امّ سلمه، دختر ابواُميّة بن مغيره، همسر آن حضرت. پدر و مادر او به سرزمين حبشه هجرت كردند و زينب در آنجا متولد شد و نامش را برّه گذاشتند؛ امّا هنگامى كه به مدينه برگشتند، رسول خدا صلّى الله عليه و آله نام «زينب» را بر او نهاد.
مى گويند: روزى پيامبرصلّى الله عليه و آله مشغول غسل كردن بود كه زينب وارد شد. حضرت، مقدارى آب به صورت او پاشيد، از اين رو لذا تا زمانى كه پير و فرتوت شد، شادابى جوانى، همچنان در چهره زينب وجود داشت. گفته شده كه وى از فقيه ترين زنان روزگار خود بود. از مادر خود روايت كرده و عروة بن زبير كه زينب، خواهر شيرى او بود و نيز پسر زينب ـ يعنى: ابوعبيدة بن عبدالله بن زمعه ـ و محمّد بن عطا و ديگران از وى روايت كرده اند.
زينب در زمان فرمانروايى طارق بر مدينه، در اين شهر درگذشت و جنازه او را بعد از نماز صبح، در بقيع به خاك سپردند. سعدبن ابى وقّاص سعد بن ابى وقاص، مالك بن اُهيب بن عبدمناف، مكنّى به ابواسحاق و ملقّب به زهرى است.
وى در بدر و حديبيّه حضور داشت و يكى از شش عضو شورا بود. از كسانى است كه نه جانب على عليه السّلام را گرفت و نه طرف معاويه را و در هيچ يك از جنگهاى اميرالمؤمنين عليه السّلام ، با آن حضرت همراهى نكرد. روايت شده است كه على عليه السّلام به والى مدينه نوشت: «به سعد و ابن عمر چيزى از غنيمت مده». اين سخن حضرت، حاكى از نكوهش و مذمّت سعد است.
شيخ طوسى، او را از اصحاب پيامبرصلّى الله عليه و آله به شمار آورده است. فرزندانش عامر و مصعب و ابراهيم و عمر و محمّد و عايشه و نيز بسربن سعيد و سعيد بن مسيّب و عده اى ديگر، از او روايت نقل كرده اند.
وى به سال ٥٥ هجرى و به قولى به سال ٥٨ و يا ٥٧ هجرى، در هفتاد و چهار سالگى از دنيا رفت. صُبَيْح (وابسته اُمّ سلمه) در كتاب «الاصابة» آمده است: طبرانى، در كتاب «الاوسط» از طريق ابراهيم بن عبدالرحمن بن صبيح، وابسته ام سلمه، از جدّش صُبيح روايت كرده است كه گفت: من جلوى در خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودم كه على و فاطمه و حسن و حسين آمدند و نشستند. پيامبرصلّى الله عليه و آله آمد و كساى خيبرى خود را بر روى آنان انداخت [تا آخر حديث]. طبرانى گويد: از صبيح، جز با اين سند روايت نمى شود، در حالى كه اين حديث را سدّى نيز از صبيح از زيدبن ارقم روايت كرده است.
مى گويم: اين صبيح را كه شيخ و استادِ سدّى بوده، با عبارات وابسته زيدبن ارقم وتابعى وصف كرده اند، بنابراين، اگر روايت ابراهيم درست باشد، بايد گفت كه اين صبيح، غير از آن صبيح است؛ امّا سخن ابوحامد حاكى است كه هر دو يك نفرند. عبدالله بن جعفر او ابوجعفر هاشمى، عبدالله بن جعفربن ابى طالب بن هاشم است. زادگاهش حبشه و محل سكونتش مدينه بود.
پدرش جعفربن ابى طالب، ذوالجناحين و مادرش اسماء بنت عميس بود. نخستين مسلمان زاده اى بود كه در خاك حبشه ديده به جهان گشود.
شخصيتى موثّق، بزرگوار، كريم النفس، بخشنده و بردبار بود و به او درياى بخشندگى مى گفتند. داستانهاى او در باب كرم و بخشندگى شهره است.
در جنگ صفين، عموى خود، اميرالمؤمنين عليه السّلام را همراهى كرد و در عاشوراى حسينى، گرچه خود از شركت در جنگ معذور بود، امّا فرزندانش عون و محمّد و عبدالله را فداى حسين عليه السّلام كرد.
برخوردهاى او با معاويه مشهور است.
شيخ طوسى، همچون ديگر عالمان رجال، او را در شمار اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اصحاب على عليه السّلام ذكر كرده و گفته : «كم روايت است». همچنين او را در زمره اصحاب امام حسن عليه السّلام به شمار آورده است و شكى نيست كه از اصحاب امام حسين عليه السّلام نيز بوده است.
عبدالله از عموى خود، على عليه السّلام و از مادرش اسما روايت كرده است و فرزندانش اسماعيل و اسحاق و معاويه و نيز حضرت باقرعليه السّلام و عبدالله بن محمّد بن عقيل و عده اى ديگر از قول او روايت كرده اند.
در سال ٨٠ هجرى و به قولى در سال ٨٤ و يا ٨٥، در زمان حضرت سجّاد از دنيا رفت و ٩٠ سال، يا به قولى ٩١ و يا ٩٢ سال عمر كرد. او آخرين فرد از بنى هاشم بود كه پيامبرصلّى الله عليه و آله را ديده بودند. عبدالله بن عباس عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف، مكنّى به ابوالعباس قرشى هاشمى، پسرعموى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود. زمانى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله و خاندانش در شعب ابى طالب به سر مى بردند، عبدالله به دنيا آمد. او را نزد پيامبرصلّى الله عليه و آله بردند و آن حضرت با آب دهان خود، كام او را برداشت.
عبدالله را به دليل دانش گسترده اى كه داشت، «دريا» و «حبرالاُمّة (دانشمند امّت)» مى گفتند. على بن ابى طالب عليه السّلام او را به امارت بصره گماشت و همچنان عهده دار اين منصب بود؛ ولى پيش از به شهادت رسيدن على بن ابى طالب عليه السّلام ايشان را رها كرد وبه حجاز برگشت. او در جنگ صفّين، يكى از سرداران على عليه السّلام بود.
او از پيامبرصلّى الله عليه و آله و از على عليه السّلام و ابوذر و معاذ بن جبل و عمر روايت كرده است و عبدالله بن عمر، انس بن مالك، ابوطفيل، ابو امامة بن سهل بن حنيف، برادرش كثير بن عباس، فرزندش على بن عبدالله بن عباس و عده اى ديگر از او روايت كرده اند.
وى در سال ٨٠ هجرى در گذشت. سال وفات او را در سالهاى ٧٠، ٧٣ و ٦٥، ٦٧ و ٦٨ نيز ذكر كرده اند. در هنگام وفات، ٧٠ سال و به قولى ٧٢ يا ٧٤ سال عمر داشت. محل درگذشت او را به اتفاق آرا طائف دانسته اند. عمربن ابى سلمه نامش عمر بن ابى سلمة بن عبدالاسد قرشى مخزومى است . ناپسرى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود؛ چون پيامبرصلّى الله عليه و آله با مادر او امّ سلمه ازدواج كرد. كنيه اش ابوحفص است. در سال دوم هجرى در حبشه به دنيا آمد. بنا به قولى وى در زمانى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله از دنيا رفت، نُه سال داشت. در جنگ جمل، على عليه السّلام را همراهى كرد و حضرت او را به امارت بحرين و فارس گماشت. او احاديثى را از پيامبرصلّى الله عليه و آله روايت كرده است.
عمر به سال هشتاد و سه هجرى، در روزگار فرمانروايى عبدالملك بن مروان، در مدينه از دنيا رفت. عمر بن خطّاب عمر بن خطّاب بن نُفَيل بن عبدالعزّى قرشى عدوىّ، مكنّى به ابوحفص، سيزده سال بعد از عام الفيل متولد شد.
ابن اثير مى گويد: هنگامى كه خداوند، محمّدصلّى الله عليه و آله را به نبوّت مبعوث كرد، عمر با آن حضرت و مسلمانان به شدّت مخالفت مى كرد؛ امّا بعداً مسلمان شد. در اين باره كه او چندمين نفرى بود كه اسلام آورد، اختلاف نظر است. محمّدبن سعد گفته است كه وى در سال ششم به اسلام گرويد.
هنگامى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله تصميم گرفت او را در روز حديبيه به سوى مكّيان بفرستد، عمر گفت: «اى رسول خدا! قريش مى دانند كه من چقدر با آنان دشمن هستم. لذا اگر به من دست پيدا كنند، مرا مى كشند». و پيامبرصلّى الله عليه و آله از فرستادن او صرف نظر كرد.
ابوبكر، او را به عنوان خليفه پس از خود تعيين كرد. عمر در سال بيست و سوم هجرى به قتل رسيد. وى ده سال و شش ماه و پنج شب خلافت كرد و در شصت و سه سالگى از دنيا رفت. واثلة بن اَسقع نامش واثلة بن اسقع بن كعب بن عامر بن ليث است و به قولى واثلة بن اسقع بن عبيدالله و به قولى ديگر، ابن عبدالعزّى بن عبد ياليل بن ناشب. كنيه او نيز به اختلاف ذكر شده است: ابو الاسقع، ابو قرصافه، ابو محمّد، ابوالخطّاب، ابوشدّاد ليثى.
واثله زمانى به اسلام درآمد كه پيامبرصلّى الله عليه و آله براى جنگ تبوك آماده مى شد و او در اين جنگ، پيامبرصلّى الله عليه و آله را همراهى كرد. واثله از اهل صُفّه بود.
پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله ، در بصره ساكن شد و سپس به شام رفت و محل سكونت خود را به روستاى «بَلاط» واقع در سه فرسنگى دمشق منتقل كرد. او در فتح دمشق شركت كرد و در جنگهاى دمشق و حِمص حضور داشت. سپس به فلسطين رفت و در بيت المقدس مقيم شد و در همان جا و به قولى در دمشق از دنيا رفت.
ابومسهر مى گويد: وى در سال ٨٥ هجرى، در نود و هشت سالگى درگذشت؛ امّا به گفته سعيد بن خالد، وى به سال ٨٣ هجرى، در سن يكصد و پنج سالگى در حالى كه بينايى خود را از دست داده بود، وفات يافت.
چكيده زندگى نامه كسانى كه در زمره اهل بيت به شمار آمده اند
ابوذر غفارى درباره نام ابوذر، اختلاف زيادى وجود دارد؛ امّا بيشتر به نام جندب بن جناده از او ياد شده است كه به نظر مى رسد از ساير نامها درست تر باشد. نامهاى ديگرى كه براى ابوذر گفته شده است، عبارت اند از: برير بن عبدالله، برير بن جناده، برير بن عشرقه، جندب بن عبدالله و جندب بن سكن، ليكن آنچه بدان شهرت يافته، همان جندب بن جنادة بن قيس غفارى است.
ابوذر از بزرگان و فضلاى صحابه بود. خيلى زود به اسلام گرويد؛ يعنى: زمانى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله هنوز در مكّه بود و اسلام، روزهاى آغازين خود را سپرى مى كرد. او چهارمين و به قولى پنجمين نفرى بود كه اسلام آورد و نخستين كسى بود كه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله سلام و تحيّت اسلامى گفت. ابوذر پس از آنكه مسلمان شد، به ميان قوم و قبيله خود برگشت و تا زمان هجرت پيامبرصلّى الله عليه و آله در سرزمين مردم خود باقى ماند و بعد از جنگ بدر و اُحد و خندق به مدينه نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله آمد و تا زمان رحلت پيامبرصلّى الله عليه و آله همراه آن حضرت بود. ابوذر، سه سال قبل از مبعوث شدن پيامبرصلّى الله عليه و آله به پرستش خداى يگانه روى آورده بود. او با پيامبرصلّى الله عليه و آله بر سر اين نكته بيعت كرد و قول داد كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش گرى نهراسد و همواره حقيقت را بگويد، اگر چه تلخ باشد.
درباره ابوذر، فضايل بسيارى نقل و روايت شده است. از جمله عبدالله بن عمرو از پيامبرصلّى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «آسمان نيلگون بر كسى سايه نيفكنده و زمينِ تيره كسى را بر روى خود حمل نكرده است كه راستگوتر از ابوذر باشد». همچنين پيامبرصلّى الله عليه و آله فرمود: «ابوذر در روى زمين به پارسايىِ عيسى بن مريم زندگى مى كند». على عليه السّلام نيز فرمود: «ابوذر، دانشى را فراگرفت كه مردم از فراگرفتن آن ناتوان اند». شيخ طوسى، او را در زمره اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام بر شمرده است.
انتقادات شديد ابوذر از عملكردهاى عثمان سبب شد كه عثمان، او را به شام تبعيد كند. او در شام نيز به انتقاد از خلافكارى هاى معاويه پرداخت. لذا معاويه از وى به خليفه شكايت كرد و عثمان، او را از شام فرا خواند و به ربذه تبعيدش كرد كه تا آخر عمر در آنجا باقى ماند و در سال سى و يك يا سى و دو هجرى دارفانى را وداع كرد. ابوعبيده حذّا نام او به صورتهاى: زياد بن عيسى، زياد بن رجا و زياد بن ابى رجا و زياد بن أحزم (يا احرم) ذكر شده است. نام ابو رجا نيز منذر است.
ابوعبيده راوى ثقه و صحيح است. از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السّلام بود و خواهرش حمادة بن بنت رجا و به قولى بنت الحسن از امام صادق عليه السّلام حديث روايت كرده است. ابو عبيده در نزد خاندان محمّدصلّى الله عليه و آله از منزلت والايى برخوردار بود. وى در سفر امام باقرعليه السّلام به مكه عديل آن حضرت در كجاوه بود. او كتابى دارد كه على بن رئاب آن را روايت مى كند.
از جمله سخنانى كه در شأن ومنزلت او روايت شده، اين است كه حضرت صادق عليه السّلام پس از خاك سپارى ابوعبيده بر سر قبر او رفت و گفت: «بار خدايا! بر ابو عبيده آسان گير! بار خدايا! قبر او را نورانى گردان! بار خدايا! او را به پيامبرش ملحق كن!».
حذّا در لغت به معناى كفّاش است. وى از امام باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده است و فضيل بن عثمان، جميل بن صالح، ابو ايّوب ابراهيم بن عثمان، على بن زيد، هشام بن حكم، حمّاد بن عيسى، هشام بن سالم و شمارى ديگر از قول او روايت كرده اند.
ابوعبيده در زمان حيات امام صادق عليه السّلام ديده از جهان فرو بست. سعد الخير نامش سعد بن عبدالملك است. شمارى از اخبار حاكى از آن است كه وى نزد امام باقرعليه السّلام مقام و منزلت بالايى داشته است. مثلاً مفيد به سند خود از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت: سعد ـ كه از فرزندان عبدالعزيز بن مروان بود و حضرت باقرعليه السّلام او را "سعد الخير" مى ناميد ـ بر امام باقرعليه السّلام وارد شد و مانند زنان گريه و ناله مى كرد. امام عليه السّلام به او فرمود: «چرا گريه مى كنى، سعد؟». عرض كرد : چرا گريه نكنم در حالى كه من از شجره اى هستم كه در قرآن لعنت شده اند!! حضرت فرمود: «تو از آنها نيستى؛ تو از ما خاندان هستى...».
امام باقرعليه السّلام دو نامه مفصّل به او نوشته كه در يكى از آنها اين تعبيرات به كار رفته است: «رحمت خدا بر تو! بدان كه... اى برادر من! خداى عزوجل ...». طلب رحمت براى او نشانگر بزرگى مقام و شدّت ديندارى و پرهيزگارى بسيار سعد است و خطاب «اى برادر من!» نشان مى دهد كه وى در نظر امام باقرعليه السّلام قدر و منزلتى عظيم داشته است. سلمان فارسى پيش از آنكه مسلمان شود، نامش روزبه پورخشنودان يا ماهويه و يا بهبود پور بدخشان بود و رسول خدا صلّى الله عليه و آله نام سلمان بر او نهاد و با لقب سلمان الخير و سلمان محمّدى از او ياد مى شد. كنيه اش ابوعبدالله، ابوالبيّنات و ابوالمرشد بود.
سلمان اصلاً اهل شيراز يا رامهرمز يا اهواز يا شوشتر و يا از روستاى ناجى اصفهان بود. او وصىّ عيسى عليه السّلام بود و شايد راز اينكه اميرالمؤمنين عليه السّلام شخصاً او را غسل داده است، همين باشد؛ چرا كه وصىّ را كسى جز پيامبر يا وصى پيامبر، حق ندارد غسل دهد. روايت شده كه وى مجوسى نبوده، بلكه به ظاهر، اظهار مجوسيّت مى كرده، امّا باطناً به خداى يگانه ايمان داشته و آن را پنهان نگه مى داشته است.
بلند پايگى و جلالت قدر و بزرگوارى و والامقامى و دانش فراوان سلمان و پرهيزگارى و پارسايى و خردمندى او پرآوازه تر از آن است كه نياز به شرح و توضيح داشته باشد. همه مسلمانان بر بلندپايگى او همداستان اند. روايات فراوانى درباره مقام و فضيلت او رسيده است. از جمله اينكه نقل شده است كه در حضور امام باقرعليه السّلام از سلمان فارسى سخن به ميان آمد. حضرت فرمود: «نه، نگوييد سلمان فارسى؛ بگوييد سلمان محمّدى. او مردى است از ما اهل بيت». نيز روايت شده است كه آن حضرت فرمود: «سلمان از متوسّمين بود». از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است كه فرمود: «سلمان، اسم اعظم را مى دانست».
در نخستين غزوه اى كه شركت كرد، جنگ خندق بود. از آن پس، در بقيه غزوات و نيز در فتوحات عراق حضور داشت و استاندارى مداين را عهده دار شد.
سلمان از پيامبرصلّى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين، على عليه السّلام ، روايت كرده و ابو وقّاص و سليم بن قيس هلالى از قول وى روايت كرده اند.
سلمان در سال ٣٦ يا ٣٧ هجرى از دنيا رفت. عمربن يزيد در كتابهاى رجالى، از وى با نامهاى: ابو موسى عمربن يزيد بن ذبيان صيقل، ابو الاسود بيّاع سابرى، عمربن محمّد بن يزيد و عمربن يزيد (ملقّب به) بيّاع سابرى ياد شده كه مراد از همه اينها يك شخص است.
عمر، راوى يى ثقه بود و كتابى در مناسك و واجبات و مستحبّات حج دارد كه همه آن را از امام صادق عليه السّلام شنيده است.
وى از امام صادق و امام كاظم عليهما السّلام روايت مى كند و ابوسعيد قماط و صفوان بن يحيى و محمّدبن عباس و محمّدبن عذافر و عده اى ديگر از قول او روايت كرده اند. عيسى بن عبدالله نجاشى مى نويسد: او عيسى بن عبدالله بن سعد بن مالك اشعرى است. شيخ طوسى مى نويسد: او عيسى بن عبدالله قمى است. مراد از هر دو عنوان يكى است و مقصود، همان عيسى بن عبدالله بن مالك اشعرى قمى مى باشد كه جدّ احمدبن محمّد بن عيسى است.
كشّى از يونس بن يعقوب روايت كرده كه گفت: من در مدينه بودم كه جعفر بن محمّد (حضرت صادق عليه السّلام ) در يكى از كوچه هاى آن به من برخورد و فرمود: «يونس! زود برو كه مردى از ما خاندان بر دَر خانه منتظر است». يونس گفت: من رفتم. ديدم عيسى بن عبدالله قمى جلوى در ايستاده است[بقيه روايت در نص كتاب گذشت]. اين روايت، نشانگر ارجمندى و بلندپايگى عيسى بن عبدالله است. وى كتابى به نام مسائل دارد كه در آن از امام رضاعليه السّلام نقل كرده است.
عيسى از امام صادق و كاظم عليهما السّلام روايت كرده و فرزندش محمّد بن عيسى و محمّدبن حسن بن ابى خالد و ابان از او روايت كرده اند. فضيل بن يسار فضيل بن يسار نهدى مكنّى به ابوالقاسم يا به قولى ابو مسدر.
راويى ثقه و جليل القدر است. كشّى، او را در زمره كسانى شمرده است كه علماى اماميّه به اتّفاق آرا، آنان را تصديق كرده اند.
شيخ مفيد در «رساله عدديّه» خود مى نويسد: او از جمله فقهاى برجسته و سرآمدى است كه حلال و حرام و فتوا و احكام از آنان گرفته مى شود و به هيچ يك از آنان نمى توان عيب و ايرادى گرفت.
در فضيلت او رواياتى وارد شده است، از جمله روايتى از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «خدا رحمت كند فضيل بن يسار را! او از ما اهل بيت بود».
وى از امام باقر و صادق عليهما السّلام و از على بن حسن و زكريا نقاض و عبدالواحد بن مختار انصارى روايت كرده است و ابن بكير، ابن رئاب، أبان بن عثمان، جميل بن دراج و ديگران نيز از او روايت كرده اند.
فضيل، در زمان حيات امام صادق عليه السّلام از دنيا رفت. يونس بن يعقوب يونس بن يعقوب بن قيس، ابو على جلّاب بجلى دُهنى كوفى، مادرش منيه، دختر عمار و خواهر معاويه بن عمار بود.
راوى يى ثقه و جليل القدر است. شيخ مفيد در «رساله عدديه» خود، او را از شمار فقهاى برجسته و سرآمدى دانسته كه حلال و حرام و فتوا و احكام از آنان گرفته مى شود و به هيچ يك از آنان نمى توان كمترين عيب و ايرادى گرفت.
نجاشى مى گويد: او از ياران خاص امام صادق و امام كاظم عليهما السّلام بود ونمايندگى حضرت كاظم عليه السّلام را به عهده داشت.
از امام صادق و كاظم عليهما السّلام و از ابوبصير و ابوعبيده و عبداله على بن اعين و ديگران روايت كرده است و ابن ابى عمير، ابن ابى نصر، ابن محبوب، ابن فضال، احمدبن ابى عبدالله و عده اى ديگر از او روايت كرده اند.
يونس، در ايام حيات امام رضاعليه السّلام در مدينه از دنيا رفت و حضرت، هزينه كفن و دفن او را به عهده گرفت.

۱۴