سيد حميرى در حال احتضار چه ديد
محدث قمىرحمهالله
در تتمة المنتهى مى نويسد سيد اسماعيل حميرى مردى جليل القدر و عظيم المنزله و از مادحين اهل بيتعليهمالسلام
است ، سابقه ندارد احدى از اصحاب ائمه حضرت باقرعليهالسلام
مانند سيد حميرى نشر فضائل امير المؤ منين و اهل بيت طاهرينعليهمالسلام
را نموده باشد.
علامه امينىقدسسره
در جلد دوم الغدير ص ٢٢٢ در فضيلت و مقام سيد روايتى نقل مى كند كه مضمونش اين است
حضرت رضاعليهالسلام
فرمود در خواب ديدم نردبانى داراى صد پله در محلى گذاشته شده از آن بالا رفتم وقتى به آخر نردبان رسيدم وارد قبه سبزى شدم كه خمسه طيبهعليهمالسلام
در آنجا نشسته بودند مردى در مقابل ايشان ايستاده بود و اين قصيده را مى خواند.
لام عمر و باللوى مربع
|
|
طامسة اعلامها بلقع
|
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
همين كه مرا مشاهده نمود فرمود: مرحبا پسر جان على ابن موسى الرضا بر پدرت على و مادرت فاطمه و بر حسن و حسينعليهمالسلام
سلام كن ، سلام كردم فرمود بر شاعر و مادح ما در دنيا سيد حميرى نيز سلام كن به او هم سلام كرده نشستم پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود قصيده را بخوان سيد شروع كرد به خواندن ، وقتى كه به اين شعر رسيد.
و راية يقدمها حيدر
|
|
و وجهه كالشمس اذ تطلع
|
پرچمى است بر دوش علىعليهالسلام
صورت آن آقا همچون خورشيد درخشان است در اين هنگام حضرت رسول و فاطمه زهرا و ديگران دانه هاى اشك از مژگان فرو ريختند به اين قسمت شعر كه رسيد.
قالوا له لو شئت اعلمتنا
|
|
الى من الغابة و المفزع
|
مردم گفتند خوبست براى ما تعيين كنى پس از تو پناهگاه و دادرس كيست ؟ پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستها را بلند كرده فرمود:
الهى انت الشاهد على و عليهم انى اعلمتهم ان الغاية و المفزع على ابن ابيطالب((خدايا تو بر من و آنها گواهى كه اعلام كردم به ايشان پناه و فريادرس على بن ابيطالب است))اشاره نمود به امير المؤ منينعليهالسلام
. چون سيد از خواندن قصيده فارغ شد حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من فرمود على ابن موسى اين قصيده را حفظ كند و به خواندنش مداومت داشته باشد بهشت را براى او در عهده مى گيرم برايم تكرار نمود تا حفظ كردم
عون مى گويد
در مرضى كه به همان مرض سيد فوت شد به عيادتش رفتم عده اى از همسايگانش كه عثمانى مذهب بودند حضور داشتند. سيد مردى خوش صورت و گشاده پيشانى بود. وقتى من وارد شدم در حال احتضار بود.
در اين موقع نقطه سياهى در پيشانيش هويدا گشت كم كم زياد شد تا تمام صورتش را فرا گرفت شيعيانى كه حاضر بودند از اين پيش آمد محزون شدند بر عكس ناصبى ها شادمان گرديده شروع به سرزنش كردند. چيزى نگذشت كه از همان محل نقطه سياه ، يك روشنى پديد آمد رفته رفته زياد شد و تمام صورت سيد نورانى گشت زبان او باز شده شروع به لبخند نمود و اين شعر را در همان حال گفت
كذب الزاعمون : ان عليا لن ينجى محبه من هنات قدور بى دخلت جنة عدن و عفى لى الاله عن سيآتى فابشرو اليوم اولياء على و تولوا عليا حتى الممات ثم من بعده تولوا بنيه واحدا بعد واحدا بالصفات
دروغ گفتند آنهائى كه خيال مى كنند علىعليهالسلام
دوستانش را از گرفتاريها نجات نمى دهد. سوگند به پروردگار داخل بهشت شدم و بخشيد خداوند گناهان مرا. اينك اى دوستان على شاد باشيد و آن آقا را تا هنگام مرگ دوست بداريد. پس از او فرزندانش را يكايك با صفاتى كه براى آنها معين شده تشخيص دهيد و نسبت به آن بزرگواران نيز ولايت پيدا كنيد.
همه بايد به اين خانواده متوسل شوند حضرت امام زين العابدينعليهالسلام
از پدر خود و آنجناب از علىعليهالسلام
و ايشان از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل كرد كه حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: آدمعليهالسلام
هنگامى كه مشاهده كرد انوارى از صلب او ساطع و درخشان است ، چون خداوند اشباح ما را از اعلاى عرش به پشت او انتقال داده بود در آن هنگام درخشش انوارى را مشاهده كرد پروردگارا اين نورها چيست ؟ خطاب رسيد شبح هاى نورى است كه از بهترين مكانهاى عرش به پشت تو انتقام داده امو لذلك امرت الملائكة بالسجود لك اذ كنت وعاء لتلك الاشباحبراى همين نورها بود كه دستور دادم ملائكه ترا سجده كنند زيرا حامل و ظرف اين اشباح بودى
عرض كرد خدايا كاش انوار را براى من آشكار مى كردى ؟ خطاب رسيد آدم به بالاى عرش نگاه كن صورت اشباح انوار ما از پشت آدم بر بالاى عرش منعكس شد. چشم آدم بر آنها افتاد. سئوال كرد خداوندا اين اشخاص كه نورهاى آنها منعكس شده كيانند؟ خداوند فرمود، آدم اينها اشباح بهترين مخلوق من و شريفترين مردمند. اين محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
است من محمودم در كارهايم نام او را از نام خود جدا كرده ام آن ديگرى على است و من على عظيم اسمش را از اسم خود جدا كرده ام و اين فاطمه است ، من فاطر السموات و الارضم انا فاطم اعدائى من رحمتى يوم القضاء و فاطم اوليائى مما يبيرهم و يشينهم دشمنان خود را روز قيامت از رحمت خويش قطع مى كنم و دوستانم را از چيزهائى كه باعث هلاكت و عار آنها شود جدا مى نمايم ، از براى فاطمه نيز اسمى از اسمهاى خود جدا كرده ام
اين دو حسن و حسين اند، منهم محسن و مجملهم و از من است احسان ، اسم آن دو را نيز از اسم خود جدا كرده امهولاء خيار خلقى و كرائم بريتى بهم آخذ و بهم اعطى و بهم اعاقب و بهم اثيب فتوسل بهم الى ياد آدم و اذا دهتك داهية فاجعلهم شفعاؤ ك فانى آليت على نفسى نفسا حقا لااخيب بهم آملا و لا اردلهم سائلا
ايشان بهترين مخلوق من و ارجمندترين خلائقند. ميزان ثواب به اندازه مهر و علاقه به آنهاست و عقاب به اندازه دورى و دشمنى با ايشان است به واسطه آنها مردم را مورد مؤ اخذه قرار مى دهم و هم به سبب آنها عطا مى نمايم و به واسطه ايشان كيفر مى كنم و پاداش مى دهم
آدم ! بوسيله ايشان به من متوسل شو، هرگاه ترا گرفتارى پيش آمد كرد آنها را واسطه قرار ده زيرا من سوگند به حق بر خود ياد كرده ام كه اميدوار به آنها را نااميد نكنم و سوال كننده به وسيله ايشان را رد ننمايم
آنگاه كه از آدم ترك اولى صادر شد و مورد عتاب قرار گرفت خداى را به همان اسماء خواند. خداوند او را بخشيد.
مفضل گفت از حضرت صادقعليهالسلام
سوال كردم تفسير اين آيه چيست(
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ
)
فرمود: اين كلمات همان كلماتى بود كه آدم تلقى كرد و خداى را به آنها خواند تا از او گذشت و او اين چنين بر زبان جارى كرد يا رب اساءلك بحق محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين الاتبت على خدايا به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليهمالسلام
ترا سوگند مى دهم كه از من درگذرى خداوند او را بخشيد او بخشاينده و مهربان است
مفضل مى گويد عرض كردم يابن رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
پس در اين آيه كه مى فرمايد(
فَأَتَمَّهُنَّ
)
منظور چيست ؟ فرمود:
يعنى خداوند آن كلمات را تمام و تكميل كرد تا حضرت مهدى عجل الله له الفرج دوازده امام كه نه نفر آنها از اولاد حسين بن علىعليهمالسلام
هستند.
گر منظر افلاك بود منزل تو
|
|
وز كوثر اگر سرشته باشد گل تو
|
چون مهر على نباشد اندر دل تو
|
|
مسكين تو و سعيهاى بى حاصل تو
|
با دوستان خود چگونه رفتار مى كنند صفوان بين يحيى مى گويد: عبدى
نقل كرد كه زنم به من گفت مدت مديدى است حضرت صادقعليهالسلام
را زيارت نكرده ايم ، خوب است به حج برويم و در ضمن خدمت آنجناب رسيده تجديد عهدى بنمائيم گفتم خدا شاهد است كه چيزى ندارم تا بتوانم به وسيله آن مخارج را تاءمين نمايم گفت من مقدارى لباس و زيور دارم همان ها را به فروش و زاد راه قرار داده همين كار را كردم
همين كه نزديك مدينه رسيديم زنم مريض شد. به طورى مرضش شدت يافت كه مشرف به مرگ گرديد. وارد مدينه شديم ؛ او را در منزل به حال احتضار گذاشتم با اينكه نااميد از بهبوديش بودم خدمت حضرت صادقعليهالسلام
رسيدم وقتى شرفياب شدم ديدم آن جناب دو جامه سرخ رنگ پوشيده است سلام كردم جواب داد. از زنم سوال كرد. جريان را به عرضش رساندم و اضافه كردم كه در موقع آمدن خدمت شما از زندگى او نااميد بودم
آنجناب سر به زير انداخته كمى تاءمل كرد. آنگاه سربرداشت فرموده به واسطه بيمارى زنت محزونى ؟ عرض كردم آرى فرمود غمگين مباش خوب مى شود من از خدا خواستم او را شفا دهد. اينك مراجعت كن خواهى ديد كنيز به او شكر طبرزد مى دهد. با عجله برگشتم ديدم به هوش آمده و نشسته است كنيز مشغول شكر دادن به او است پرسيدم حالت چطور است گفت خدا مرا سلامتى بخشيد اشتها به اين شكر پيدا كردم
گفتم وقتى از پيش تو رفتم ماءيوس بودم حضرت صادقعليهالسلام
از تو پرسيد حالت را شرح دادم فرمود خوب مى شود برگرد خواهى ديد شكر مى خورد. گفت وقتى تو رفتى من جان مى دادم ناگاه ديدم مردى كه دو جامه سرخ رنگ پوشيده بود وارد شد، به من گفت حالت چطور است گفتم مرده اى هستم هم اكنون ملك الموت براى قبض روحم آمده آن مرد رو به ملك الموت نموده به او فرمود ملك الموت ! عرض كرد لبيك ايهاالامام فرمود مگر تو ماءمور نيستى كه از ما اطاعت كنى و حرف ما را بشنوى ؟ عرض كرد آرى
فرمود؛ من امر مى كنم كه اجل او را تا بيست سال ديگر به تاءخير اندازى ملك الموت عرض كرد به ديده منت مطيع فرمان شمايم آن مرد با ملك الموت بيرون شد من به هوش آمد.
نتيجه ارتباط و توسل به اين خانوادهعليهمالسلام
داود رقى گفت دو برادرم به عنوان زيارت بيرون شدند، در بين راه يكى از آنها بسيار تشنه شد به طورى كه نتوانست بر روى الاغ خود را نگهدارد از مال سوارى بر زمين افتاد. برادر ديگر درباره او حيران گرديد كه چاره بينديشد. بالاخره به نماز ايستاد و خدا را به محمد و على و ائمهعليهمالسلام
قسم داد و به وجاهت و آبروى آنها درخواست كرد كه برادرش از تشنگى نجات دهد. يكايك ائمهعليهمالسلام
را نام برد تا به حضرت صادقعليهالسلام
رسيد، آنجناب را پيوسته مى خواند و به او پناه مى برد. در اين هنگام مردى را مشاهده كرد كه پيش آمده از حالش جويا شد. جريان تشنگى برادر خود را برايش شرح داد. آن مرد چوبى بدست او داده گفت اين چوب را بين دو لب برادرت بگذار. همين كه چوب را گذارد چيزى نگذشت كه چشمهايش باز شد از جا حركت كرده و نشست و اثرى از تشنگى در او نبود.
با يكديگر به راه افتادند زيارتى را كه قصد داشتند انجام دادند. در مراجعت وقتى به كوفه رسيدند آن برادرى كه متوسل شده و دعا مى كرد به مدينه رفت خدمت حضرت صادقعليهالسلام
رسيد. پس از شرفياب شدن حضرت فرمود بنشين حال برادرت چطور است ، چوب را چه كردى ؟
عرض كرد وقتى برادرم به آن حال در آمد من سخت اندوهگين شدم همين كه از تشنگى نجات يافت و زندگى از سرگرفت از خوشحالى چوب را فراموش كردم
فرمود: وقتى تو از گرفتارى برادرت غمناك شدى خضر پيش من آمد. آن چوب كه قطعه اى از شجره طوبى بود به وسيله او فرستادم غلامى را صدا زده فرمود آن كيسه چرمى را بياور. غلام آورد. حضرت آن را گشوده عينا همان چوب را بيرون آورد و به من نشان داد و دو مرتبه در ميان كيسه گذارد.
شرط نگهدارى ولايت ائمهعليهمالسلام
دقيق است امام زين العابدينعليهالسلام
فرمود: هنگامى كه جنازه براء بن معرور را آوردند تا حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر او نماز بخواند. فرمود على بن ابيطالبعليهالسلام
كجاست ؟ عرض كردند براى انجام درخواست يكى از مسلمين به قبا رفته ، فرمود: خداوند مرا امر كرده كه نماز خواندن بر جنازه براء را تاءخير بيندازم تا علىعليهالسلام
بيايد و از سخنى كه براء در حضور پيغمبر خدا به او گفته در گذرد و او را ببخشد و مرگ با، سم را خداوند كفاره همان سخن قرار دهد.
عرض كردند براء مردى شوخ بود، آن سخن را از روى مزاح گفت نه جدا تا خداوند بر گفته اش او را مواخذه نمايد.
فرمود اگر جدى گفته بود خداوند تمام اعمالش را تباه مى كرد اگر چه به مقدار فاصله بين زمين و عرش طلا و نقره صدقه داده باشد ولى چون مردى شوخ بود و آن سخن را به شوخى گفت من ميل دارم همه بدانيد كه علىعليهالسلام
از او در خشم نيست و در حضور شما دو مرتبه او را حلال نمايد و از برايش طلب آمرزش كند تا باعث قرب و بلندى درجه او در نزد خدا گردد.
چيزى نگذشت علىعليهالسلام
حاضر شد. جنازه براء را در پيش گرفته گفت خدا رحمتت كند براء! مردى بسيار با نماز و پيوسته روزه بودى و در راه خدا از دنيا رفتى پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود اگر شخصى از مرده گان شما از پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بى نياز باشد همانا آن مرد براء بن معرور است كه به واسطه دعاى علىعليهالسلام
از نماز پيغمبر بى نياز است از جاى حركت نموده بر او نماز خواند و دفنش كرد.
وقتى براى تعزيه نشست رو به بستگان براء نموده و فرمود: شما اى بستگان براء به تهنيت سزاوارتريد تا تسليت زيرا روح او كه به آسمانها صعود كرد از آسمان اول تا هفتم و از حجب تا كرسى و عرش برايش قبه هائى افراشتند. آنگاه به سوى بهشت رفت ، تمام خزان بهشت او را استقبال نمودند و همه حوريه ها او را مشاهده كردند همگى گفتندطوباك طوباك يا روح البراء! انتظر عليك رسول الله عليا صلوات الله عليهما و آلهما الكرام حتى ترحم عليك و استغفرلك
خوشا به حالت ، خوشا به حالت ، روح براء! پيغمبر انتظار كشيد تا علىعليهالسلام
بيايد و برايت طلب آمرزش و رحمت كند. حاملين عرش پروردگار به ما از طرف خداوند خبر دادند كه فرمود اى بنده اى كه در راه من جان دادى هر آينه اگر گناهانت به اندازه ريگها و شنها و دانه هاى باران و برگ درختان و به عدد مويهاى حيوانات و چشم برهم زدن و نفسها و حركات و سكنات آنها مى بود، به واسطه دعاى على بن ابيطالبعليهالسلام
بخشيده مى شد.
قال رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
فتعرضوا عبادالله لدعاء على لكم و لا نتعرضوا لدعاء عليكم فان من دعا عليه اهلكه الله و لو كانت حسناته بعدد ما خلق الله كما ان من دعا له اسعده الله و لو كانت سيئاته بعدد ما خلق الله
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: بندگان خدا! خويشتن را در معرض دعاى علىعليهالسلام
قرار دهيد مباد مورد نفرين او واقع شويد زيرا، بر هر كه نفرين كند خداوند او را هلاك خواهد نمود اگر چه كارهاى نيكش برابر با شماره تمام مخلوقات كند همانطور كه براى هر كس دعا كند سعادتمند مى شود اگر چه گناهانش به اندازه تمام مخلوقات باشد.
محبت با اين خاندان چه مى كند؟ حضرت صادقعليهالسلام
فرمود: مردى روغن فروش علاقه و محبت شديدى نسبت به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
داشت هرگاه مى خواست در پى كار خود برود تا يكبار پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نمى ديد نمى رفت
حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
توجه به اين قسمت داشت
هر وقت مى آمد آنجناب از جاى حركت مى كرد تا آن مرد او را ببيند.
روزى خدمت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد. حضرت از جا حركت كرد. آن مرد نگاهى كرده رفت و چيزى نگذشت كه دو مرتبه مراجعت نمود. آنجناب وقتى او را مشاهده كرد كه بازگشته فرمود بنشين نشست فرمود چه شد امروز كارى كردى كه سابقه نداشت (براى مرتبه دوم بازگشتى .) عرض كرد به آن خدائى كه شما را به حق مبعوث نموده وقتى رفتم در بين راه خطورى در قلبم پيدا شد كه نتوانستم بر سر كار خود بروم به طورى كه مجبور به بازگشت شدم پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
برايش دعا كرد.
چند روزى از اين جريان گذشت حضرت در آن مدت او را نديد چون ديده نمى شد از حالش سوال نمود. گفتند ما نيز چند روز است او را نديده ايم پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با عده اى از اصحاب به طرف بازار روغن فروشان رفت كسى در دكان او نيافت از همسايگان حالش را پرسيد عرض كردند يا رسول الله آن مرد از دنيا رفت در بين ما مردى امين و راستگو بود. فقط يك خصلت بد داشت فرمود چه خصلت گفتند تعقيب از زنان مى كرد.
فقال رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
رحمه الله و الله لقد كان يحبنى حبا لو كان نخاسا لغفرالله لهفرمود خدا رحمتش كند به خدا قسم آنچنان مرا دوست داشت كه اگر بنده فروش((كسى كه مردمان آزاد را به عنوان بردگى و بندگى بفروشد))بود خداوند او را مى بخشيد.
قبولى اعمال بستگى به ولايت دارد ابى شبل گفت حضرت صادقعليهالسلام
قبل از آنكه من چيزى بگويم ابتداءا فرمود: شما ما را دوست داريد و مردم دشمن مى دارند. شما ما را تصديق كرديد مردم تكذيب شما مراعات حق ما را نموديد سايرين جفا كردند. خداوند زندگى شما را از نظر توفيق و هدايت و رحمت مانند زندگى ما قرار داده و مردن شما را از لحاظ رسيدن به سعادت ابدى مانند مردن ما.
توجه داشته باش به خدا سوگند فاصله بين يكى از شماها و روشن شدن چشمش به ديدن بهشت و مشاهده حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
و ائمهعليهمالسلام
و شنيدن بشارت از آنها فقط به همين است كه جانش به اينجا برسد((با دست به طرف گلوى خود اشاره نموده پوست گلو را كشيد))اين سخن را تكرار فرمود باز تكرار فرمود قانع نشد تا به دين طريق قسم ياد كرد و الله الذى لا اله الا هو لحدثنى ابى محمد بن علىعليهالسلام
بذلك
سوگند به پروردگارى كه جز او خدائى نيست اين سخنان كه به تو گفتم پدرم محمد بن على امام باقرعليهالسلام
برايم حديث كرده
فرمود ابا شبل راضى نيستيد كه شما نماز بخوانيد آنها هم بخوانند خداوند از شما قبول كند ولى از آنها نكند، شما زكات بدهيد آنها هم بدهند از شما قبول شود، از آنها نشود راضى نيستيد شما حج آوريد، آنها هم بجا آورند از شما بپذيرند ولى از آنها پذيرفته نشود. نماز و زكات و حج قبول نمى شود مگر از شما. از خداى بپرهيزيد، اكنون در زمانى هستيد كه حكومت در دست مخالفين ما است ، اداى امانت كنيد آنگاه كه مردم از هم تميز داده شوند هر كسى در پى هواى خويش مى رود ولى شما بحق مى پيونديد اگر از ما فرمانبردارى كنيد.
اكنون مگر قضاوت و فرمانداران و صاحبان مسائل از آنها نيست ؟ عرض كردم چرا! فرمود از خداى بپرهيزيد شما را قدرت مقابله با تمام مردم نيست هر دست از مردم به طرفى رفتند ولى شما راهى را رفتيد كه خدا مى خواهد.
خداوند از بين بندگانش حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را اختيار كرد شما نيز برگزيده خدا را اختيار نموديد. از خداى بپرهيزيد، امانات را به صاحبانش برسانيد چه سياه باشند و چه سفيد. از خوارج و نهروان باشند يا از ناصبيهاى شام
راه واقعى براى نجات كدامست ؟ محمد بن مسلم از حضرت باقر يا صادقعليهالسلام
نقل مى كند كه به آنجناب عرض كردم بعضى از مردم را مشاهده مى كنيم جديت در عبادت دارند و با خشوع بندگى مى كنند ولى اقرار به ولاى ائمهعليهمالسلام
ندارند و حق را نمى شناسند آيا اين عبادت و خشوع آنها را نفعى مى بخشد؟!
فرمود محمد! مَثَل اهل بيت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مثل همان خانواده اى است كه در بنى اسرائيل بودند. هر يك از آن خانواده كه چهل شب عبادت و كوشش مى كرد پس از آن دعائى كه مى نمود مستجاب مى شد.
يك نفر از همان خانواده چهل شب را به عبادت گذرانيد، بعد از آن دعا كرد ولى مستجاب نشد. خدمت حضرت عيسىعليهالسلام
آمد از وضع خود شكايت كرد. عيسىعليهالسلام
تطهير نموده و نماز خواند آنگاه از خداوند راجع به آن مرد درخواست كرد. خطاب رسيد عيسى ! اين بنده من از راه و درى كه نبايد وارد شود وارد شده او مرا مى خواند با اينكه در قلبش نسبت به نبوت تو شك وجود دارد، اگر آنقدر دعا كند كه گردنش قطع شود و انگشتانش از هم بپاشد دعايش را مستجاب نخواهم كرد.
عيسىعليهالسلام
رو به او كرده فرمود خدا را مى خوانى با اينكه درباره نبوت پيغمبرش مشكوكى ؟! عرض كرد آنچه فرمودى واقعيت دارد، از خدا بخواه اين شك را از دل من بزدايد. عيسىعليهالسلام
دعا كرد خداوند او را بخشيد و به مقام ساير آن خانواده نائل شد (كه پس از چهل شب عبادت دعاشان مستجاب شد.)
ز پير عقل ، جوانى سوال كرد و چه گفت
|
|
كه اى ز نور تو روشن چراغ انسانى
|
بغير حب على طاعتى تواند بود
|
|
كه خلق را برهاند ز قيد نيرانى
|
جواب داد كه لا والله اين سخن غلط است
|
|
دو بيت بشنو از من اگر سخندانى
|
به حق قادر بيچون خداى سبحان
|
|
بحق جمله كر و بيان روحانى
|
كه دشمنان على را نماز نيست
|
|
درست اگر چه سينه اشتر كنند پيشانى
|
..