تقليد از علىعليهالسلام
كرد يكى از پادشاهان
مسخره اى داشت كه با تقليد از اشخاصى باعث انبساط شاه مى گرديد. شاه خود مذهب سنت را داشت ولى وزيرش مردى ناصبى و دشمن خاندان نبوت بود. زمانى پادشاه را مسافرتى پيش آمد وزير را به جاى خود نشاند. وزير مى دانست مقلد از دوستان علىعليهالسلام
و شيعه مذهب است روزى او را خواسته گفت بايد براى من تقليد على ابن ابيطالبعليهالسلام
را در بياورى مقلد هر چه پوزش خواست و طلب عفو نمود پذيرفته نشد عاقبت از روى ناچارى يك روز مهلت خواست
روز بعد با لباس اعراب در حالى كه شمشيرى بران در كمر داشت وارد شد جلو وزير آمد با لحنى جدى و آمرانه گفت ايمان به خدا و پيغمبر و خلافت بلافصل من بياور والا گردنت را مى زنم وزير به خيال اينكه شوخى و مسخرگى مى كند سخت در خنده شد.
مقلد جلوتر آمد با لحنى جدى تر سخنان خود را تكرار كرد و مقدارى شمشير را از نيام خارج نمود. خنده وزير شديدتر شد. بالاخره در مرتبه سوم با كمال نيرو پيش آمد و تمام شمشير را از نيام كشيد سخنان خود را براى آخرين بار گفت وزير در حالى كه غرق در خنده بود ناگاه متوجه شد شمشيرى بران بر فرقش فرود آمد. با همان ضربت به زندگيش خاتمه داد.
جريان به پادشاه رسيد. مقلد فرارى شد دستور داد او را پيدا كنند وقتى حاضر شد واقع جريان را مشروحا نقل كرد. پادشاه از عمل بجايش خنديد و او را بخشيد.
بايد خدمتكارى چنين خانواده اى را كرد صاحب خزائن مرحوم نراقى مى گويد: شيخ محمد كليددار روضه مقدسه كاظمين كه خود، او را ملاقات كردم و مرد متدينى بود گفت هنگامى كه حسن پاشا بعد از سلطنت نادرشاه افشار در ايران ؛ پادشاه عراق بود و در بغداد تمكن داشت روزى در ايام جمادى الثانى كه بعضى از امراء و افنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حضور داشتند پرسيد چيست كه اول ماه رجب را نورباران مى گويند؟!
يكى از ايشان جواب داد چون در آن شب بر قبور ائمه دين نور مى بارد. گفت در اين مملكت قبور ائمه بسيار است البته مجاورين اين قبور آن نور را مشاهده خواهند نمود خوب است كليددار ابو حنيفه كه امام اعظم ايشان است و كليددار شيخ عبدالقادر را طلب نمائيم و از آنها استفسار كنيم وقتى آنها را احضار كرد گفتند ما چنين چيزى مشاهده نكرده ايم
حسن پاشا گفت حضرت موسى بن جعفرعليهالسلام
و حضرت جوادعليهالسلام
نيز از اكابر دينند بلكه جماعت رافض آنها را واجب الاطاعه مى دانند شايسته است كه از كليددار روضه ايشان نيز بپرسيم همان ساعت ملازمى كه به عرف اهل عرف بغداد چوخار گويند در پى كليددار فرستاد. شيخ محمد مى گويد كليددار آنوقت پدرم بود من تقريبا در سن بيست سالگى بودم ؛ با پدرم در كاظمين بوديم كه چوخاردار به احضار پدرم آمد. خود چوخاردار هم نمى دانست با پدرم چه كار دارند. پدرم به بغداد رفت من نيز با او رفتم بر در خانه پاشا ايستادم پدرم را به حضور بردند.
پاشا از پدرم سوال كرده بود كه مى گويند شب اول رجب شب نورباران است و اين رسم به واسطه باريدن نور بر قبور ائمه دين است تو آن را در كاظمين مشاهده كرده اى ؟ پدرم بدون تاءمل گفت بلى همين طور است من مكرر ديده ام پاشا گفت امر غريبى است اول ماه رجب نزديك است آماده باش من شب اول رجب را در روضه مقدسه كاظمينعليهالسلام
بسر خواهم برد. پدرم از شنيدن اين سخن در فكر شد كه اين چه جراءتى بود من كردم و چه سخنى بود از من صادر شد با خود گفت احتمال دارد مراد نور ظاهرى نباشد من نور محسوسى نديده ام متحير و غمناك بيرون آمد.
من همين كه او را ديدم آثار تغيير و ملال در صورتش آشكارا مشاهده كردم سبب گرفتگى را پرسيدم گفت فرزند! خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين شديم
در بقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امور خود را انجام مى داد، خورد و خواب او تمام شد، روز و شب را به گريه و زارى مى گذرانيد، شبها در روضه مقدسه تضرع مى كرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست ، خدمتكارى خود را شفيع قرار داد، بالاخره روز آخر ماه جمادى آلاخر رسيد. نزديك غروب كوكبه پاشا ظاهر شد چيزى نگذشت كه وارد گرديد، پدر مرا طلبيده گفت بعد از غروب روضه را خلوت كن و زوار را بيرون نما.
حسب الامر چنان كرد كه دستور داده بود، هنگام نماز شام پاشا داخل روضه شد امر كرد شمعها را خاموش كنند، روضه مقدسه تاريك شد. پاشا چنانچه رسم سنّيان است فاتحه اى خواند و در طرف عقب ضريح مقدس مشغول ادعيه و نماز شد، پدرم در سمت پيش روى مبارك ، ضريح را گرفته بود و محاسن خود را بر زمين مى ماليد و صورت را بر زمين مى سائيد، تضرع و زارى مى كرد مانند ابر بهار اشك مى ريخت من نيز از سوز و گداز او به گريه افتادم بر اين حال تقريبا دو ساعت گذشت ، نزديك بود پدرم قالب تهى كند، ناگاه سقف مجازى بالاى ضريح مقدس شق شد چنان نور درخشيد كه گويا صدهزار خورشيد و ماه مشعل بر ضريح مقدس و روضه منوره مى تابد، هزار مرتبه از روز روشن تر در اين هنگام صداى حسن پاشا بلند گرديد كه به آواز بلند مكرر مى گفت صلى الله على النبى محمد و آله آنگاه پاشا برخواست ضريح مقدس را بوسيد و پدرم را طلبيد. محاسن او را گرفت به طرف خود كشيد، ميان دو چشمش را بوسيد گفت (بزرگ مخدومى دارى ) خادم چنين مولائى بايد بود؛ بر پدرم و ساير خدام انعام بسيار نمود و در همان شب به بغداد مراجعت كرد.