روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد ۲

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 15731
دانلود: 3450

توضیحات:

جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15731 / دانلود: 3450
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد 2

نویسنده:
فارسی

روز شمار تاریخ اسلام

ماه صفر

مؤلف: سید تقی واردی

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

پيش سخن

قال الا مام على بن ابى طالبعليه‌السلام : وَ احْذَروُا ما نَزَلَ بِالاُْمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَالْمَثُلاتِ بِسُوءِ الاْ فْعالِ، وَ ذَميمِ الاْ عمالِ، فَتَذَكَّروُا فِى الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ اَحْوالَهُمْ، وَ احْذَروُا اَنْ تَكوُنُوا اَمْثالَهُمْ.(۱)

 (هان، اى مردم!) به پرهيزيد از عذاب و سختى هايى كه پيش از شما، به خاطر زشت كارى و بدرفتارى هاى امت هاى پيشين، بر آنان فرود آمده است. شما، حالت هاى آنان را در نيكى و بدى و زشتى به ياد آوريد. (تا از اين طريق) خود را بپاييد كه مبادا همانند آنان قرار گيريد (و مبتلا به عذاب الهى گرديد).

اميرمؤمنان حضرت علىعليه‌السلام در بخشى از «خطبه قاصعه» كه فرازى از آن را در اين جا بيان كرده ايم، مردم را به سرگذشت پيشينينان و دستاوردهاى نيك و زشت آنان، يادآور شد و آنان را به مطالعه و بررسى حالات گذشتگان و علل و عوامل نيك فرجامى و بدفرجامى آنان ترغيب فرمود. تا از اين طريق، براى ادامه زندگى خود عبرت بگيرند. به ويژه، عبرت از آنانى كه غير از زشت كارى و بدرفتارى، از خود چيزى بر جاى نگذاشتند. همان هايى كه دنيا را در برابر آخرت خريدند، و آخرت را به زندگى كوتاه مدت دنيايى فروختند و بهاى آن را، جسم و جان خويش قرار دادند.

آنانى كه چگونه زيستن را نياموخته بودند، تا چگونه مردن را آموخته باشند.

به هر حال، با مرور بر احوال گذشتگان و تورّق در صفحات تاريخ، با دنيايى از دانستنى ها و شگفتى هاى زندگى هم نوعان خود آشنا مى شويم و اين، تجربه مناسى است براى آنانى كه دُرست زندگى كردن، درست مردن و درست برانگيخته شدن را خواهان باشند.

بى شك، مرور بر رويدادهاى تاريخى و اطلاع از سرنوشت ناموران مثبت و منفى پيشين، مى تواند انديشه و كردار و رفتار زندگان را تحت تاءثير خويش قرار دهد و آنان را در فراهم آورى زندگانى مطلوب و رسيدن به كمال انسانى يارى دهد. بدين لحاظ نقش تاريخ، در زندگى بشريت بسيار حايز اهميت است.

كتاب حاضر (ماه صفر در تاريخ اسلام) با انگيزه آشنايى نسل كنونى و نسل هاى آينده با رويدادهاى گذشتگان و عبرت آموختن از حالات آنان براى فراهم آورى محيط آرام بخش و فضاى سالم انسانى، به رشته تحرير درآمده است. گفتنى است كه پرداختن به تمام رويدادهاى بشرى از عهده يك نويسنده خارج است و امرى است ناممكن و غيرميسور.

تحقيق و تألیف در چنين گستره اى، نياز به كار گروهى در زمينه هاى گوناگون پژوهشى دارد، كه محصول آن مى تواند صدها جلد كتاب باشد.

به همين جهت در نوشتن اين كتاب، تنها تاريخ اسلام، آن هم از مقطع عام الفيل (سال تولد پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ) تا پايان غيبت صغراى امام زمان (عج)، كه مصادف با سال ۳۲۹ هجرى قمرى است (حدود ۳۸۲ سال) در نظر گرفته شده است.

تاريخ اسلام، خود داراى گستره عظيمى است كه در اين مجال مختصر نمى گنجد. اين كتاب، تنها «ماه صفر» را مورد پژوهش قرار داده است. همانند كه كتاب پيشين از سرى تاريخ اسلام، با نام «ماه محرم در تاريخ اسلام» كه در سال ۱۳۷۹، چاپ و منتشر شده است، تنها رويدادهاى ماه محرم را مورد بررسى قرار داده بود.

اگر توفيق بيشترى از خداى سبحان، نصيب گردد، ساير ماه هاى قمرى را در آينده، به همين شيوه، مورد بررسى و تألیف قرار خواهيم داد.

اين كتاب (ماه صفر در تاريخ اسلام) از سه بخش كلى تشكيل يافته است.

بخش اوّل: دانستنى هايى از ماه صفر

بخش دوّم: روزشمار رويدادهاى ماه صفر

بخش سوّم: سال شمار ماه صفر

در پايان، اميدوارم اين اءثر ناچيز، مورد استفاده و مطالعه مبلغان دينى، مدرسان تاريخ اسلام، مربيان، اطلاع رسانان و تمامى فرهنگيان جامعه اسلامى قرار گرفته و رضايت خداى سبحان و خرسندى پيشواى حقيقت گرايان و امام شيعيان، حضرت حجة بن الحسن (عج) را در پى داشته باشد.

زمستان ۱۳۷۹

حوزه علميه قم

سيد تقى واردى

بخش اوّل: دانستنى هايى از ماه صفر

ماه صفر در تاريخ قمرى

ماه صفر، دومين ماه سال قمرى است. تاريخ قمرى همانند ساير تاريخ ‌هاى رايج، از دوازده ماه تشكيل يافته و اسامى آن ها بدين ترتيب است: محرم، صفر، ربيع الاوّل، ربيع الثّانى، جمادى الاولى، جمادى الثّانيه، رجب، شعبان، رمضان، شوّال، ذوالقعده و ذوالحجّه.

اين تاريخ، پيش از اسلام، در ميان مردم جزيرة العرب رواج داشت و تاريخ رسمى آنان بود.

پس از ظهور دين مبين اسلام، تاريخ قمرى به عنوان يك تاريخ مذهبى و ملى، مورد پذيرش مسلمانان قرار گرفت.

در عصر خلافت عمر بن خطاب (دومين خليفه مسلمانان) با پيشنهاد حضرت علىعليه‌السلام و تصويب خليفه وقت، هجرت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از مكه معظمه به مدينه منوره، مبداء تاريخ قمرى اسلامى قرار گرفت. بدين جهت، اين تاريخ را، تاريخ هجرى قمرى ناميده اند.

گفتنى است كه تاريخ قمرى بر اساس گردش ماه (قمر) بر دور زمين محاسبه مى گردد. به اين صورت كه ماه، هنگامى گردش خود را از هلال آغاز مى كند تا به پايان رساند و به هلال بعدى وصل شود، يك ماه پديد مى آيد و با دوازده بار تكرار اين گردش، يك سال قمرى شكل مى گيرد.

هر ماه قمرى، مدتش ۲۹ روز و ۱۲ ساعت و ۴۳ دقيقه است و تعداد روزهاى يك سال قمرى، ۳۵۴ روز است.

اما تاريخ ‌هاى ديگر، مانند: هجرى شمسى، فرس قديم، ميلادى و غيره، بر اساس گردش زمين بر دور خورشيد محاسبه مى گردد و تعداد روزهاى آن ها، ۳۶۵ روز و ۶ ساعت است. به همين جهت ميان تاريخ قمرى و تاريخ شمسى، در حدود يازده روز در هر سال فاصله است.

علل نامگذارى ماه هاى قمرى

ابن عساكر در كتاب گرانسنگ «تاريخ دمشق» به نقل از ابوعمروبن علاء درباره علل نام گذارى ماه هاى قمرى گفته است: إ نّما سُمّى المحرّم لا ن القتال حرم فيه، و صفر لا ن العرب كانت تنزل فيه بلادا يقال لها صفر، و شهرا ربيع كانوا يربعون فيها، و جماديان كان يجمد فيها الماء، و رجب كانوا يرجبون فيه النّخل، و شعبان شعب فيه القبائل، و رمضان رمضت فيه الفصال من الحرّ، و شوّال شالت الا بل باءذنابها للضرب، و ذوالقعدة قعدوا فيه عن القتال، و ذوالحجّة كانوا يحجّون فيه، فامّا اوّل السّنة فالمحرّم.(۲)

يعنى: ماه محرم، بدين جهت ناميده شده است كه جنگ و درگيرى در آن حرام شده است، و ماه صفر بدين لحاظ ناميده شده است كه عرب ها در اين ماه بر زمين هايى، منزل مى گزيدند كه به آن ها صفر گفته مى شد، و دو ماه ربيع (اوّل و ثانى) بدين جهت ناميده شده اند كه عرب ها در اين دو ماه زندگى بهارى در پيش مى گرفتند، و دو ماه جمادى (اوّل و آخر) بدين جهت ناميده شده است كه عرب ها در اين ماه براى درختان خرما ستون هايى قرار مى دادند تا بر اثر زيادى محصول خرما، شاخه ها و درختان خرما نشكند، و شعبان از اين جهت ناميده شده است كه قبيله ها در آن از يكديگر پراكنده و جدا مى شدند، و رمضان از اين جهت ناميده شده است كه در آن، فصل هاى سال به شدت گرما مى رسند، و شوال بدين جهت ناميده شده است كه شتر، دم خود را براى زدن بالا مى برد (كنايه از آمادگى عرب ها براى ضربه زدن به يكديگر)، و ذى قعده به اين سبب ناميده شده است كه مردم در اين ماه به خاطر حرمت جنگ و خون ريزى، خانه نشين مى شوند، و ذى الحجّه بدين سبب ناميده شده است كه عرب ها در اين ماه، به حجّ خانه خدا مى پرداختند. و اما نخستين ماه سال، ماه محرم است.

صفر به معناى خالى نيز آمده است. ممكن است علت نامگذارى اين ماه بدين جهت باشد كه عرب ها پس از تحمل سه ماه حرام و خوددارى از قتل و غارت و خون ريزى، با آغاز ماه صفر به جنگ و غارتگرى مى پرداختند و روستانشينان و ساكنان كم جمعيت باديه ها از ترس هجوم غارتگران و جنايتكاران، اسباب و اثاث خويش را جمع كرده و به جاهاى امن كوچ مى نمودند و روستاها و باديه هاى خود را خالى مى كردند.

حرمت ماه صفر در نزد قريش 

اهالى حجاز، به ويژه قبيله معروف «قريش» پيش از ظهور اسلام، نسبت به زيارت خانه خدا و حرام دانستن چهار ماه از ايّام سال قمرى كه از سنت هاى بر جاى مانده از حضرت ابراهيمعليه‌السلام و فرزندش اسماعيلعليه‌السلام بود، مرتكب تحريف و تغيير در احكام الهى و عمل نمودن به هواهاى نفسانى خود مى شدند.

آنان چون مردمى جنگجوى، قبيله گرا و فاقد تشكيلات حكومتى و دولت بودند، در بيشتر سال به تاراج دارايى ها، جنگ و خون ريزى يكديگر و ساير ساكنان شبه جزيره مى پرداختند و امنيت جامعه را به كلى از ميان مى بردند.

از سوى ديگر ناچار بودند كه به خاطر پاى بندى به سنّت آبا و اجدادى خويش، چهار ماه حرام را تحمل كنند و در اين مدت از جنگ و خون ريزى و غارتگرى دست بردارند.

پس از مدتى، تحمل سه ماه حرام (يعنى: ذى قعده، ذى حجه و محرم) كه پشت سر هم بودند، بر آنان دشوار آمد و در صدد تغيير آن برآمدند.

آنان تصميم گرفتند كه حرمت ماه ذى قعده و ذى حجه را نگه دارند و اين دو ماه را جهت زيارت خانه خدا براى ساكنان شبه جزيره در امنيت نگه دارند، ولى بر خلاف سنت ابراهيمى، حرمت ماه محرم را شكسته و آن را براى خود مباح سازند و در اين ماه، بسان ماه هاى ديگر سال به جنگ و غارتگرى بپردازند و به جاى آن، ماه صفر را حرام نمايند.

بدين جهت، مدتى ماه صفر در نزد آنان، از جمله ماه هاى حرام بوده است.

هم چنين آنان دست كارى ديگرى در ماه هاى حرام كرده بودند و آن عبارت بود از اين كه هر ماه حرام را دو سال حرام مى دانستند و ماه هاى ديگر را حلال مى شمردند. به عنوان مثال، دو سال پشت سر هم، ماه محرم را ماه حرام و ماه زيارت مى دانستند و ماه هاى ديگر را براى خويش مباح مى نمودند و سپس دو سال بعد، ماه صفر را ماه زيارت و ماه حرام مى دانستند و ساير ماه ها را حلال و مباح مى شمردند. تا اين كه حج آنان در حجة الوداع كه آخرين سفر زيارتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به مكه معظمه بود، مصادف شد با ماه ذى الحجّه، و در اين ماه مسلمانان حج واجب و زيارت خانه خدا را به جاى آوردند و به دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اين ماه براى هميشه ماه زيارتى خانه خدا و حج واجب تعيين گرديد.(۳)

برخورد قرآن كريم با تحريف هاى مشركان قريش 

قرآن كريم كه كامل ترين كتاب آسمانى است، تحريف هاى پديد آمده از سوى مشركان قريش در تغيير و تبديل ماه حرام و دست كارى در احكام الهى را به رسميت نشناخت و آن را محكوم كرد.

در سوره مائده، خطاب به مؤمنان فرمود:يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا لا تُحِلّوُا شَعائِرَ اللّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ ... (۴)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شعائر الهى و ماه حرام را بر خود حلال و مباح نسازيد.

در سوره توبه، اين موضوع را به صورتى روشن تر بيان كرد و كردار مشركان و كافران را تقبيح نمود:إ نَّمَا النَّسيئىُ زِيادَةٌ فِى الْكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروُا يُحِلُّونَهُ عاما وَ يُحَرِّمُونَهُ عاما لِيوُا طِئوُا عِدَّةَ ما حرَّمَ اللّهُ ، فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ اَعْمالِهِمْ .(۵)

همانا فراموشى (نسبت به ماه هاى حرام) در كفر (عصرجاهليت) بسيار بود كه به واسطه آن گمراه مى شدند آنانى كه كفر را پيشه خود كرده بودند. به طورى كه (آن ها را) در سالى حلال و در سال ديگر حرام مى شمردند تا پايمال كنند شمار آن چه (از ماه ها) را كه خدا حرام كرده است. پس آنان، مباح مى كردند آن چه را كه خدا حرام كرده بود. (بدين ترتيب) كردار زشتشان برآنان آراسته مى گرديد.

قرآن كريم بسان سنّت ابراهيمى، تنها ماههاى ذى قعده، ذى حجّه، محرّم و رجب را حرام و ماه هاى زيارت دانسته است.

ماه صفر در نزد شيعيان

شيعيان إثنى عشرى و محبان اهل بيتعليهم‌السلام ، ماه صفر را از ايام سوگوارى سال مى دانند. زيرا در ابتداى اين ماه خانواده امام حسينعليه‌السلام و بازماندگان واقعه كربلا را به صورت اسيرى وارد شام نمودند و آنان را در فشار روحى و روانى و مورد تحقير و توهين قرار دادند، به طورى كه يكى از فرزندان خردسال امام حسينعليه‌السلام ، به نام رقيهعليها‌السلام ، بر اثر اين سختى هاى طاقت فرسا، در دمشق به لقاءاللّه پيوست. هم چنين، بيستم اين ماه، اربعين شهادت امام حسينعليه‌السلام و يارانش در كربلا است.

بنا به روايت علماى شيعه و برخى از علماى اهل سنت، در ۲۸ صفر، رحلت جانگداز رسول گرامى اسلام حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و شهادت سبط پيامبر، حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام و در آخر اين ماه، شهادت ثامن الحجج حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام واقع شده است. بدين جهت، شيعيان اين ماه را همانند ماه محرم، به سوگوارى مى پردازند. در بسيارى از مراسم ها و محافل مذهبى، دو ماه محرم و صفر را پشت سر هم گرامى مى دارند و در آن ها به عزادارى مشغول مى باشند.

وليكن، اكثر مورخان اهل سنت، رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را در ماه ربيع الاول مى دانند. بدين جهت براى اين ماه برنامه ويژه اى ندارند.

اعمال عبادى ماه صفر

هر يك از روزهاى سال، روز خداست و انسان مى تواند در آن روز براى موفقيت خويش، تلاش كند و براى نزديكى به خداى سبحان و فراهم آورى خرسندى وى، عبادت كند، تصدّق نمايد و خدمت به مردم كند.

ماه صفر نيز اين چنين است. اگر انسان، طالب رضاى الهى باشد و در اين راه بكوشد، به توفيقات الهى دست پيدا مى كند و درهاى رحمت، نعمت و سرافرازى را به روى خود مى گشايد. در مقابل، اگر از ياد خدا غافل بماند و در پى هوى و هوس هاى نفسانى باشد و از شيطان لعين پيروى كند، طبعا از توفيقات الهى دور مى گردد و درهاى نقمت، بدبختى و سياه روزى را به روى خود مى گشايد و زمينه عذاب الهى در روز قيامت را براى خويش فراهم مى كند.

با اين حال، در برخى از منابع آمده است كه ماه صفر، معروف به نحوست است.

محدث جليل القدر حضرت آيت الله شيخ عباس قمى (ره) هم در مفاتيح الجنان، در بخش اعمال ماه صفر، و هم در وقايع الايّام، به اين موضوع اشاره كرده است.

در اين جا، متن گفتار اين محدث بزرگ را از وقايع الا يّام بيان مى كنيم:

بدان كه اين ماه (صفر) معروف به نحوست است و شايد سبب آن، واقع شدن وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است در آن، هم چنان كه نحوست دوشنبه به اين سبب است. و يا به جهت آن است كه اين ماه، بعد از سه ماه حرام (ذى قعده، ذى حجّه و محرم الحرام) واقع شده كه در آن سه ماه، حرب و قتال نبوده و در اين ماه، شروع به قتال مى نمودند و خانه و منازل از اهلش خالى مى شد. و اين هم يك سبب است در وجه تسميه آن، به صفر.

به هر حال، از براى رفع نحوست، هيچ چيز بهتر از تصدقات و ادعيه و استعاذات وارده نيست. و اگر كسى خواهد محفوظ بماند از بلاهاى نازله در اين ماه، در هر روز ده مرتبه بخواند اين دعايى را كه «محدث فيض» روح الله روحه، در «خلاصة الاذكار» ذكر فرمود:

يا شديد القوى، و يا شديد المحال، يا عزيز، يا عزيز، ذلّت بعظمتك جميع خلقك، فاكفنى شَرّ خلقك، يا محسن، يا مجمل، يا منعم، يا مفضل، يا لا اِله الّا اءنت، سبحانك إ نّى كنتُ مِن الظّالمين، فاستجبناله و نجّيناهُ

من الغمّ، و كذلك ننجىِ المؤمنين، و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين.

سيّد، در «اقبال» دعايى براى هلال اين ماه روايت كرده است.(۶)

بخش دوّم: روز شمار رويدادهاى ماه صفر(۷)

اول صفرسال هشتم هجرى قمرى

مسلمان شدن چندتن از سران مشرك مكه

عمر و بن عاص، خالد بن وليد و عثمان بن اءبى طلحه كه از سران مشترك مكه و از دشمنان و مخالفان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند، پس از سالها دشمنى و مبارزه با آن حضرت و مسلمانان، سرانجام از مكه به مدينه رفته و در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به اسلام گرويدند.(۸)

اين واقعه، بنا به روايت واقدى در هلال صفر سال هشتم قمرى به وقوع پيوست.(۹)

بى ترديد مسلمان شدن اين عده از مشركان قريش، نه به خاطر باورهاى قلبى و اعتقاد واقعى آنان به مبانى و اهداف اسلام بود، بلكه چنين روى كردشان به خاطر حفظ موقعيت شخصى و ارضاى خواسته هاى نفسانى و شيطانى آنان در پناه اسلام بود.

زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از ميان آنان برخاسته و سيزده سال در مكه معظمه كه وطن آنان بود، مردم را به اسلام و يگانگى خدا دعوت كرده بود. اين عده نه تنها به او ايمان نياوردند، بلكه با شديدترين صورت با آن حضرت، مخالفت و دشمنى نمودند و پس از مهاجرت آن حضرت به مدينه منوره، چندين نبرد سرنوشت ساز و شكننده برضد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مسلمانان را پديد آوردند. پيداست اگر آنان قصد شناخت اسلام و پذيرش آن را داشتند، پيش از اين اقدام مى كردند.

اين عده، غير از چند سالى كه اسلام آورده و در زمره مسلمانان در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در زمره مسلمانان درآمده بودند، نه پيش از آن و نه پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كه بيشترين مدت عمرشان بود، نام نيكى از خود به جاى نگذاشتند. زيرا پيش از مسلمان شدن، با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و پس از رحلت آن حضرت، باخاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مقام ولايت و امامت، دشمنى كردند.

در اين جا لازم مى بينم روايت مسلمان شدن اين عده را از خود عمروبن عاص بيان كنم.

واقدى از عبدالحميدبن جعفر، او از پدرش، و پدرش از عمرو بن عاص نقل كرده است: من از ابتدا با اسلام مخالف و دشمن بودم. به همين جهت با مشركان همراه شده و در نبرد بدر حضور يافتم ولى از اين معركه جان سالم به دربردم. پس از آن در نبرد احد شركت نمودم و از آن نيز جان به سلامت بردم. در جنگ احزاب كه مشركان به مدينه هجوم آورده و نبرد خندق را به وجود آوردند، حضور داشتم و در آن نيز سالم ماندم. پس از آن با خود گفتم: اين روند (پيروزى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ) تا كى مى خواهد ادامه پيدا كند؟ به خدا سوگند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بر قريش پيروز خواهد شد.

از آن پس دارايى هايم را در كاروانهاى بازرگانى به چرخش درآوردم و از مسايل سياسى و نظامى خود را كنار كشيدم. به همين جهت در واقعه حديبيه كه منجربه صلح ميان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مشركان مكه گرديد، حضور نداشتم. بر اساس اين مصالحه، قرار شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مسلمانان در سال آينده براى انجام عمره به مكه آيند. در آن صورت نه مكه و نه طائف جاى ما نبود و هيچ چيز براى من بهتر از خارج شدن از مكه نبود. در آن زمان خود را از اسلام بسيار دور مى ديدم و با خود مى انديشيدم كه اگر تمامى قريش، مسلمان شوند، من مسلمان نخواهم شد. پس از مدتى به مكه آمدم و افراد قوم و قبيله خود و آنانى را كه از من شنوايى داشتند، گرد آوردم و به آن ها گفتم: من در ميان شما چگونه ام؟

آنان همگى گفتند: تو صاحب خرد و انديشه و بزرگ مايى، خوش يمن و بابركتى!

گفتم: به خدا سوگند، على رغم ميل ما، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بر قريش چيره خواهد شد و به هدف هايش خواهد رسيد. من در اين باره بسيار انديشيدم و فكرم به اين جا رسيد كه ما همگى به سوى كشور حبشه مهاجرت كنيم و در پناه حكومت نجاشى قرار گيريم. در آنجا منتظر بمانيم كه سرنوشت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله به كجا منجر مى گردد. به شكست يا پيروزى؟ اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله به پيروزى رسيد و بر قريش چيره شد، ما در پيش نجاشى مى مانيم. زيرا بودن ما در پناه نجاشى بهتر است از تحمل حكومت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله . اما اگر قريش پيروز شدند و از پيش روى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله جلوگيرى كرده و حكومت خود را پايدار نمودند، در آن صورت ما به عنوان مخالف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شناخته شده و به مكه باز مى گرديم. همگى راءى مرا پذيرفتند و تصميم به هجرت گرفتيم و با خود هدايايى برديم.

پس از ورود به حبشه و بار يافتن در كاخ نجاشى، با ناباورى مشاهده كرديم كه عمروبن اميه ضمرى، در نزد او بوده و با او گرم گفت وگو است.

عمروبن اميه، فرستاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود كه نامه اى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به نجاشى داد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در آن نامه از نجاشى خواسته بود كه امّحبيبه دختر ابوسفيان را كه از مهاجران مسلمان بود و در آن جا، شوهرش را از دست داده بود، به عقد ازدواج آن حضرت درآورد. من به ياران و همراهان خود گفتم: هنگامى كه به نزد نجاشى رفته و با او گفت وگو كنم، از او مى خواهم كه عمروبن اميه را به من تسليم كند تا من گردنش را بزنم و از اين راه، قريش را خوشحال نمايم.

به نزد نجاشى رفته و سجده ادب به جاى آوردم. نجاشى به من خيرمقدم و خوش آمد گفت و از من پرسيد: آيا از شهر خود براى من هديه اى نيز آورده ايد؟ پاسخ دادم: آرى، هديه فراوانى برايت آورديم.

با او به گفت وگو پرداخته و مجلس اُنسى به وجود آورديم. پس از آنكه دلش را به خوبى به دست آوردم به او گفتم: اى پادشاه بزرگ، در نزد تو مردى از اهالى حجاز را ديدم كه با تو گفت وگو مى كرد. او فرستاده دشمن ما محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است، كه در ميان مردم ما به اختلاف و تفرقه پرداخت و سران و بزرگان را به كشتن داده است. از تو مى خواهم كه فرستاده اش را به من تسليم كنى تا من گردنش را بزنم.

در اين هنگام نجاشى دست خود را بلند كرد و ضربتى محكم بر صورتم زد و احساس كردم كه بينى ام شكست. وى با تندى و خشونت تمام به خوار و كوچك كردنم پرداخت.

خون از بينى ام سرازير شد و لباسم را آغشته كرد. در اين هنگام، احساس ذلّت و خوارى نمودم و با خود گفتم: اى كاش زمين شكاف برمى داشت و مرا در خود دفن مى كرد!

سپس به نجاشى گفتم: اى پادشاه بزرگ، اگر تصور مى نمودم كه پيشنهادم تو را ناراحت مى كند، اساسا آن را مطرح نمى كردم.

نجاشى گفت: اى عمرو، آيا از من مى خواهى كه فرستاده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را به تو بدهم تا او را به قتل آورى؟ در حالى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ، پيامبرى است كه ناموس اكبر (جبرئيل امين) به نزدش مى آيد، همانطورى كه به نزد موسىعليه‌السلام و عيسى مسيحعليه‌السلام رفت وآمد مى كرد.

در اين هنگام، خداوند سبحان قلبم را تكان داد و با خود گفتم: اين حقيقت (يعنى پيامبرى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ) را عرب و عجم مى شناسند ولى تو اى نفس، مخالفت مى ورزى؟

آنگاه به نجاشى گفتم: اى پادشاه بزرگ، آيا گواهى به پيامبرى وى مى دهى؟

نجاشى گفت: آرى، من گواهى مى دهم به پيامبرى او در نزد پروردگار متعال و از تو نيز مى خواهم از من پيروى كرده و گواهى به پيامبرى وى بدهى و اطاعتش را بر گردن نهى. به خدا سوگند، او بر حق است و به زودى دين خود را پيروز خواهد كرد. همان طورى كه موسىعليه‌السلام بر فرعون و سپاهيان او پيروز شد و بنى اسرائيل را رهايى بخشيد.

به وى گفتم: آيا از من به اسلام بيعت مى گيرى؟

نجاشى گفت: آرى از تو بيعت مى گيرم.

نجاشى دست خود را درازكرد و من دست خود را در دست او گذاشته و به واسطه او با اسلام بيعت كردم.

نجاشى پس از بيعت گرفتن از من، آب و طشتى را طلبيد تا صورت و بينى ام را كه خون آلود شده بود، به شويم. همچنين لباسم را كه آغشته به خون شده بود، به دستور نجاشى عوض كردم و به جاى آن يك دست لباس تشريفاتى و دربارى پوشيدم.

هنگامى كه به سوى ياران و دوستان خود برگشتم و آنان لباس دربارى را در تن من ديدند، بسيار خوشحال شده و به سوى من آمدند و از من پرسيدند: آيا خواسته ات را با نجاشى مطرح كرده و به آرزويت رسيدى؟

به آنان پاسخ گفتم: در ملاقات نخست، زمينه مناسبى براى مطرح كردن خواسته ام پيش نيامد و آن را به ديدار ديگرى واگذار كردم.

من از ياران و دوستانم به بهانه اى دور شدم و آن ها را در حبشه گذاشته و خود به سوى درياى سرخ رهسپار شدم. در ساحل دريا، كشتى اى را ديدم كه با كالاهاى چوب و الوار آماده حركت به سوى يمن است، من نيز سوار بر آن كشتى شده و در ساحل شعيبه در كشور يمن پياده شدم و در آن جا، شترى خريدارى كرده و به سوى مدينه منوره حركت كردم. از مرّالظهران گذشته و به هَدَّه رسيدم و در آن جا دوتن از بزرگان قريش مكه را ديدم كه در حال مسافرت بودند. آن دو عبارت بودند از خالدبن وليد و عثمان بن طلحه.

از آن دو پرسيدم: به كجا مى رويد؟

پاسخ دادند: به مدينه مى رويم تا به نزد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيده و دين اسلام را بپذيريم. زيرا در اطراف ما كسى نمانده است، جز اين كه طمع به دين اش نموده است. به خدا سوگند، اگر ما بنشينيم و به سوى او نرويم همان طورى كه براى بيرون كشيدن كفتار از پناهگاهش، گردن اش را مى گيرند، گردن ما را خواهند گرفت.

گفتم: به خدا سوگند من نيز قصد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كرده تا در نزدش مسلمانى اختيار كنم.

به هر تقدير، سه نفرى از آنجا به سوى مدينه حركت كرديم و در حرّه كه در حوالى مدينه است فرود آمده و لباس هاى نيكو و پاكيزه پوشيديم و سپس به راه افتاده و عصر همان روز به محضر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شديم. هنگامى كه به نزدش رسيديم، صورت اش را چون هلال ماه نورانى ديديم و مسلمانانى را مشاهده كرديم كه گردش را گرفته بودند و از اسلام آوردن ما خوشحالى مى كردند.

در برابرش زانو زده و از شدت حيا، توان نگاه كردن به چهره اش را نداشتيم و از او درخواست كرديم كه از گناهان و كرده هاى ما چشم پوشى كند و ما را در زمره مسلمانان درآورد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اِنَّ الاسلام يَجُبّ ما كان قبله، والهجرة تَجُبّ ما كان قبلها.

از آن زمان كه در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم، هيچ گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در نزد ياران خود، از ما چيزى نگفت و ما را سرزنش نكرد. هم چنين در خلافت ابوبكر و عمربن خطاب نيز من چنين موقعيتى داشتم و از آنان هيچگونه سرزنشى نشنيدم وليكن عمربن خطاب، خالدبن وليد را به خاطر برخى از كردار و رفتارش سرزنش مى كرد.(۱۰)

به اين ترتيب سران شرك و كفر، به خاطر حفظ موقعيت سياسى و اجتماعى خود، در ظاهر مسلمان شده و اسلام را پذيرفتند. ولى چون در حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرصت كارشكنى و ارتكاب جرم و جنايت را نداشتند، از خود چهره اى آراسته و مقبول به نمايش درآوردند. اما پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، چه در حكومت ابوبكر، چه در حكومت عمر و حتى در زمان عثمان و معاوية بن ابى سفيان، در پوشش اسلام، اخلاقيات و جنايات عصر جاهليت را زنده كرده و در اين زمينه فتنه و فسادهاى زيادى را پديد آوردند كه جاى شرح آنها در اين مقال نيست.