ماه صفر سال ۳۶ هجرى قمرى
اعزام قيس بن سعد انصارى به مصر از سوى حضرت علىعليهالسلام
حكومت مصر پيش از خلافت امام على بن ابى طالبعليهالسلام
در اختيار عبداللّه بن سعدبن اءبى سرح بود كه از سوى عثمان بن عفان (سومين خليفه مسلمانان) در آن ديار حكمفرمايى مى كرد.
در اواخر سال ۳۵ قمرى كه گروه هايى از مسلمانان معترض در مدينه منور اجتماع كرده و خواهان خلع عثمان شدند، تعدادى از آنان از اهالى مصر بوده كه رهبرى آن ها را محمدبن ابى بكر بر عهده داشت. محمدبن ابى بكر و محمدبن ابى حذيفه، دو تن از جوانان معروف مدينه و از فرزندان صحابه پيامبرصلىاللهعليهوآله
بودند كه در سپاه مسلمانان، مستقر در مصر خدمت مى كردند و فرماندهى دسته هايى از آنان را بر عهده داشتند. اين دو به همراه ياران و سپاهيان خود، در اعتراض بر ضد خليفه و عاملان ستم كار و نالايق او مشاركت داشتند و خواهان بركنارى خليفه و عزل عاملان او بودند.
محمدبن ابى بكر، رهبرى گروه معترضان مصرى مهاجر به مدينه را و محمّد بن ابى حذيفه رهبرى معترضان مقيم مصر را بر عهده داشتند.
اين دو، صحنه را بر عامل خليفه در مصر تنگ كردند. تا اين كه عثمان به دست معترضان كشته شد. محمدبن ابى حذيفه پس از آگهى از كشته شدن عثمان، قيام خود را آشكار ساخت و ابن ابى سرح، عامل خليفه را از مصر اخراج كرد و خود زمامدارى موقت مصر را بر عهده گرفت. پس از آن كه حضرت علىعليهالسلام
با راءى همگانى صحابه و مردم مدينه و معترضان به خلافت عثمان، به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند، محمدبن ابى حذيفه نيز از اهالى مصر براى حضرت علىعليهالسلام
بيعت گرفت. وى از واپسين روزهاى سال ۳۵ قمرى تا صفر سال ۳۶ قمرى، قريب دو ماه در اين ديار حكمرانى كرد، تا اين كه امام على بن ابى طالبعليهالسلام
، قيس بن سعد را به حكومت مصر منصوب كرد. آن حضرت از قيس خواست كه به خاطر اهميت مصر، سپاهى از رزمندگان مدينه را به همراه خود ببرد. ولى قيس بن سعد گفت: اين سپاه را در مدينه براى تو باقى مى گذارم تا كارهاى خويش را به راحتى انجام دهى. آن گاه با هفت تن از ياران خود به سوى مصر روان شد.
قيس، پس از ورود به مصر، مردم را گرد آورد و نامه حضرت علىعليهالسلام
را براى آنان خواند.
حضرت علىعليهالسلام
در نامه اش نوشته بود: از بنده خدا، على اميرمؤمنان به مسلمانانى كه پيامم را دريافت مى كنند. درود بر شما. همانا در نزد شما، خداى را كه جز او خدايى نيست، سپاس مى گويم. اما بعد، خداى سبحان به نيكويى آفرينش و تقدير و تدبيرش، اسلام را به عنوان دينى پسنديده براى خود فرشتگان و پيامبرشان برگزيد و براساس آن پيامبرانش را به سوى بندگانش برانگيخت.
از جمله اكرام و لطفى كه خداوند متعال به امت اسلام نمود و آنان را بر ديگران برترى داد، اين است كه محمدصلىاللهعليهوآله
را به سوى آنان برانگيخت و او، مردم را به كتاب، حكمت، سنت و فرائض آشنا گردانيد و به آنان طورى ادب آموخت كه هدايت يابند، و طورى آنان را گرد آورد كه پراكنده نگردند. از آنان زكات ستاند تا پاكيزه شوند. اين پيامبر در ميان امتش زندگى مى كرد، تا اين كه خداوند متعال وى را قبض روح كرد. پس صلوات، سلام، رحمت و رضوان الهى بر روان پاكش باد.
پس از رحلت وى، مسلمانان دو تن از صالحان (يكى پس از ديگرى) را براى زنده نگه داشتن سنت او بر خود امير كردند. آن دو پس از مدتى وفات يافتند و پس از آنان، شخص سومى زمام امور را به دست گرفت. وى، كارهايى انجام داد و در ميان امت براى خويش گفتارهايى پديد آورد. در آغاز مردم با وى گفت وگو (و اعتراض) نمودند، سپس بر او خورده گرفتند و سرانجام تغييرش داده (و به قتلش آوردند). پس از آن به سوى من آمدند و با من بيعت كردند.
من از خدا مى خواهم كه مرا به راه هدايت، رهنمون گرداند و در رسيدن به تقوا يارى ام نمايد. اين، حق شما است كه به كتاب خدا و سنت رسولش، رفتار كنيد و قيام به حق نماييد و در برابر ناروايى ها نصيحت كنيد. خدا، يارى كننده است و او ما را بس است و بهترين وكيل است.
همانا قيس فرزند سعدانصارى را براى اميرى شما برگزيدم. پس او را يارى اش كرده و در برپايى حق، كمكش كنيد. او را نيز فرمان دادم كه به نيكوكاران شما نيكى كرده و بر كج انديشان فاسد سخت گيرد و بر عوام و خواص شما مدارا نمايد. او از كسانى است كه به هدايتش خرسندم و اميد به صلاح و نصيحت پذيرى اش دارم.
(در پايان) كردار پاكيزه، ثواب جزيل و رحمت گسترده الهى را از خداوند سبحان براى خود و شما مسئلت مى كنم. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
اين نامه را عبيدالله بن ابى رافع در ماه صفر سال ۳۶ قمرى كتابت نمود.
قيس بن سعد پس از قرائت نامه اميرمؤمنانعليهالسلام
برخاست و خطبه اى ايراد كرد و در اين خطبه پس از حمد و ثناى الهى، گفت: سپاس، ويژه خدايى است كه حق را زنده و باطل را از بين برد و ستم كاران را سركوب كرد. اى گروه مردم، همانا ما با كسى بيعت مى كنيم كه مى دانيم پس از پيامبرصلىاللهعليهوآله
، از همه بهتر است. پس برخيزيد و بيعت كنيد به كتاب خدا و سنت پيامبرشصلىاللهعليهوآله
، و اگر ما در ميان شما به كتاب خدا و سنت پيامبرشصلىاللهعليهوآله
رفتار نكرديم، پس بيعتى از ما بر شما نخواهد بود.
آن گاه مردم مصر به وجد آمده و به دست قيس بن سعد، با مولايش اميرمؤمنانعليهالسلام
بيعت تازه كردند. از آن روز، قيس بر مصر و شهرها و مناطقش حكمرانى كرد و مردم را در عمل به راستى و درستى، رهنمون گرديد.
وى براى تمامى مناطق مصر، عاملانى فرستاد و از طريق آنان براى حضرت علىعليهالسلام
بيعت ستاند. مردم مصر با رغبت و اشتياق با او بيعت كردند. مگر قريه اى از آن ديار كه به خاطر نفوذ برخى از هواداران عثمان مقتول در ميان آنان، مانند مسلمة بن مخلد انصارى و يزيد بن حارث كنانى، از بيعت امتناع ورزيدند و خواهان انتقام خون عثمان شدند.
ولى قيس بن سعد با درايت و تدبير خويش آنان را از ياغى گرى و خروج بر ضد حكومت اسلامى، بازداشت و با آنان مصالحه كرد.
هنگامى كه حضرت علىعليهالسلام
از مدينه براى سركوبى اصحاب جمل عازم عراق گرديد و در بصره با آنان به نبرد پرداخت و غائله آنان را با پيروزى به پايان رسانيد، قيس بن سعد در مصر بود و اين منطقه حساس را به خوبى نگه داشت و محلى براى تاخت و تاز مخالفان حكومت اسلامى باقى نمى گذاشت.
معاوية بن ابى سفيان كه پيش از خلافت حضرت علىعليهالسلام
در شام حكومت مى كرد و پس از خلافت آن حضرت، پرچم مخالفت برداشت و ياغى گرى پيشه كرد، در همسايگى قيس بن سعد، حكومت مى راند. وى از اين كه شنيده بود قيس بن سعد با مخالفان حكومت اسلامى مماشات كرده و با آنان مصالحه نموده است، تطميع شد و دست نياز به سوى قيس دراز كرد و براى فريب دادنش و برانگيختن او بر ضد حضرت علىعليهالسلام
، نامه اى به او نوشت و او را به خون خواهى عثمان و همراهى با خود فراخواند و به وى وعده داد كه حكومت عراقين (ايران و عراق) را به وى و حكومت حجاز را به يكى از خاندانش خواهد سپرد و هر چه او بخواهد، به وى مى پردازد.
قيس بن سعد پس از دريافت نامه معاويه، براى وقت كشى و سردرگمى معاويه، نامه اى براى وى ارسال كرد و در آن، با گفتار ملايم و سخن هاى دوپهلو، تلاش در فريب دادنش كرد. وليكن معاويه، پس از دريافت نامه قيس، به قصد وى پى برد و از او قطع اميد كرد و براى وى نامه ديگرى نوشت و وى را تهديد كرد. معاويه در بخشى از نامه اش گفت: و ليس مثلى من يصانع بالخدائع و لايخدع بالمكائد و معه عدد الرجال و اعنه الخيل، فان قبلت الذى عرضت عليك فلك ما اعطيتك و ان لم تفعل، ملاءتُ مصر عليك خيلا و رجالا.
يعنى: فردى مثل من در فريب كارى، گرفتار نمى آيد و گول نيرنگ ها را نمى خورد، در حالى كه مردان رزمنده و اسبان تيزرو با من هستند. اى قيس، اگر آن چه را بر تو عرضه كردم گردن نهى، من نيز آن چه را وعده دادم عمل مى كنم؛ اما اگر آن را نپذيرى، مصر را بر ضد تو از مردان جنگى و اسبان تيزرو انباشته مى كنم!
قيس پس از دريافت نامه دوم معاويه، اطمينان پيدا كرد كه با او نمى توان از راه وقت گذرانى و سردرگمى رفتار كرد و ناچار است كه عقايد واقعى خويش را برايش بازگو كند. بدين جهت نامه شديداللحنى به وى نوشت و او را نسبت به رفتار و كردارش سرزنش كرد. وى در بخشى از نامه خود به معاويه گفت: جاى شگفتى است كه فردى چون تو، مرا در اعتقاداتم به لغزش اندازى و در تباهى و انحراف من طمع نمايى!
اى معاويه، تو را پدر مباد. آيا از من مى خواهى كه از پيروى كسى كه سزاوارترين مردم به خلافت و حكومت و گوياترين آنان به حق و حقانيت و هدايت يافته ترين آنان به راه هدايت و نزديك ترين آنان به رسول خداصلىاللهعليهوآله
است خارج گردم و بر ضد او شورش كنم و پيروى تو را بر عهده گيرم، در حالى كه تو نالايق ترين مردم به حكومت، گوياترين آنان به دروغ و باطل و گمراه ترين آنان هستى و هيچ گونه شناختى از رسول خداصلىاللهعليهوآله
ندارى و در اطراف تو قومى گردآمدند كه خود گمراهند و ديگران را به گمراهى مى كشانند. اطرافيان تو، از طاغوت هاى ابليس اند.
اما از اين كه گفته اى مصر را با سواركاران و رزم جويانت انباشته مى كنى، من بيش از اين وقت تو را نمى گيرم و مى خواهم به بينم گفتارت چقدر با كردارت تطابق دارد؟
يعنى: اگر راست مى گويى و مرد جنگ و نبردى، بيا من منتظرت هستم.
معاويه چون با پايمردى و استقامت قيس روبرو گرديد و نه از راه تطميع و نه از راه تهديد نتوانست وى را به سازش كشانده و مصر را از دست او بربايد، دست به نيرنگ شيطانى زد و در صدد خدشه وارد كردن شخصيت قيس برآمد.
وى در ميان مردم شام، شايع كرد كه قيس آماده صلح و سازش است و مى خواهد با معاويه بيعت كند و مصر را در اختيار او بگذارد.
در اين راستا، نامه اى دروغين تحرير كرد و آن را به قيس نسبت داد و در ميان مردم، بارها خواندند كه قيس، اظهار اطاعت و فرمان برى از معاويه كرده است.
نيروهاى اطلاعاتى و جاسوسان حضرت علىعليهالسلام
اين خبر ناگوار را ناباورانه به آن حضرت رسانيده و وى را از اين موضوع باخبر گردانيدند.
خبر دروغين در ميان سپاه امام علىعليهالسلام
نيز پخش شد و در اندك مدتى، قيس بن سعد متهم به همكارى با معاوية بن ابى سفيان گرديد.
حضرت علىعليهالسلام
با اين كه در صداقت و پاى مردى قيس بن سعد ايمان داشت و اين گونه خبرها را ساخته و پرداخته دشمنان مى دانست، با اين حال در برابر درخواست هاى مكرر نزديكان و ياران خود مبنى بر عزل قيس از مصر و جايگزينى فردى ديگر قرار گرفت.
در همين هنگام، قيس بن سعد نامه اى به حضرت علىعليهالسلام
نوشت و آن حضرت را از عدم بيعت گروهى از مصريان و كناره جويى آنان و مصالحه كردن با آنان، باخبر گردانيد.
با توجه به اين كه مصر در همسايگى شام قرار داشت و فاصله آن تا كوفه، بسيار دورتر از دمشق، مركز حكومت معاويه بود. بدين جهت يك دست نگه داشتن آن در اولويت حكومت حضرت علىعليهالسلام
بود و وجود گروهى ناراضى و معترض در آن منطقه، مى توانست آرزوهاى معاويه بر دست يابى به مصر را هموار كند. به اين خاطر حضرت علىعليهالسلام
نامه اى به به قيس نوشت و وى را فرمان داد كه با معترضان و فتنه جويان كه مى توانند ستون پنجم سپاه معاويه باشند، برخورد جدى كرده و آنان را بر گردن نهادن به خلافت حكومت مسلمانان وادار كند.
گفتنى است، اين نامه حضرت علىعليهالسلام
يك محكى براى مقدار تبعيت و وفادارى قيس بن سعد به حضرت علىعليهالسلام
، در آن برهه از ترور شخصيت وى نيز بود.
ولى قيس بن سعد به بهانه اين كه صلحى ميان آنان برقرار شده و اين عده، خطرى براى حكومت اسلامى ندارند، از جنگيدن با آنان طفره رفت و طى نامه اى به حضرت علىعليهالسلام
از وى خواست كه آنان را به حال خود واگذارد و جنگ و درگيرى ميان طرفين به وجو نيايد.
نامه وى، ياران و نزديكان حضرت علىعليهالسلام
را بيشتر به شك و ترديد انداخت و با اصرار از آن حضرت درخواست عزل قيس بن سعد رانمودند.
بيش از همه، عبدالله بن جعفرعليهالسلام
نسبت به اين ماجرا دل واپس بود و از نيرنگ و فريب كارى هاى معاويه در ايجاد تفرقه ميان امت اسلامى نگرانى مى كرد.
وى شايعاتى را كه درباره قيس بن سعد شنيده بود، براى حضرت علىعليهالسلام
بازگو كرد.
به هر حال، ادامه حكومت قيس بن سعد بر مصر با مشكل اجتماعى و سياسى مواجه شده بود و حضرت علىعليهالسلام
على رغم ميل باطنى خويش، تصميم به عزل وى گرفت.
آن حضرت طى نامه اى، محمدبن ابى بكر را به جاى وى بر مصر حكومت داد و از قيس بن سعد خواست كه به آن حضرت به پيوندد.
پس از رسيدن محمدبن ابى بكر به مصر و تحويل گرفتن حكومت آن منطقه، قيس بن سعد به سوى زادگاهش مدينه رهسپار شد.
وى هنگامى كه وارد مدينه شد با شماتت ها و سركوفت هاى هواداران عثمان روبرو گرديد. در آن زمان حضرت علىعليهالسلام
مقر حكومت خويش را به كوفه منتقل كرده و آماده نبرد با معاوية بن ابى سفيان بود.
قيس بن سعد پس از چند روز استراحت در مدينه، به همراهى سهل بن حنيف راهى كوفه گرديد و به حضرت علىعليهالسلام
پيوست و ماجراى مصر و آن چه را وى بر آن تصميم داشت، براى آن حضرت بيان كرد.
امام علىعليهالسلام
، سخنان وى را پذيرفت و از او دلجويى كرد و در نبرد صفين، وى را از فرماندهان سپاه خويش نمود.
وى در نبرد صفين و ديگر درگيرى ها، در ركاب حضرت علىعليهالسلام
و از مصمم ترين ياران آن حضرت بود و پاى مردى ها و فداكارى هاى او در جنگ صفين بر كسى پوشيده نمانده است. قيس بن سعد، پس از شهادت حضرت علىعليهالسلام
از شيعيان و هواداران جدى امام حسنعليهالسلام
و امام حسينعليهالسلام
بود و سكان دارى خردمند و ركنى ركين در سپاه امام حسنعليهالسلام
به شمار مى آمد و تا حيات داشت از حضرت علىعليهالسلام
و فرزندان او پشتيبانى و طرفدارى مى كرد. به همين جهت مغضوب معاويه و عاملان وى در مدينه بود.