اول ماه صفر سال ۳۷ هجرى قمرى
آغاز نبرد خونين در جنگ صفين ميان سپاهيان امام على بن ابى طالبعليهالسلام
و سپاهيان معاوية بن ابى سفيان.
حضرت علىعليهالسلام
پس از پايان فتنه اصحاب جمل و گروه ناكثان و بازپس گيرى بصره از دست فتنه جويان، در ۱۲ رجب سال ۳۶ قمرى وارد شهر كوفه گرديد و آن را مقر حكومت خويش قرارداد.
آن حضرت براى اصلاح امور مسلمانان و برگرداندن سيره و سنت هاى نبوىصلىاللهعليهوآله
و ايجاد عدالت اجتماعى، اقدامات فراوانى به عمل آورد. در راءس همه آن ها، عزل حاكمان و واليان ستم گر و نالايق، و جانشينى فرمانداران شايسته و خداجوى را شيوه خويش قرار داد.
در اين راستا، تصميم به عزل معاوية بن ابى سفيان از حكومت شام گرفت. به همين جهت جريربن عبدالله بجلى را كه حكومت همدان را بر عهده داشت و براى بيعت با آن حضرت و تقويت سپاه وى به كوفه آمده بود و ميان او و معاوية بن ابى سفيان از پيش، دوستى و رفاقتى بود، مأموريت داد كه به شام رود و پيام آن حضرت را به معاويه برساند.
حضرت علىعليهالسلام
در هنگام اعزام جريربن عبدالله، به وى فرمود: ايتِ معاوية بكتابى، فان دخل فيما دخل فيه المسلمون و الّا فانبذ اليه، و اءعلِمه اءنّى لا اءرضى به اءميرا، و اءنّ العامة لا ترضى به خليفة.
اى جرير! نامه ام را به معاويه برسان، پس اگر همانند ساير مسلمانان پذيرفت (بايد تابع دستورات امام خود باشد) و الّا هشدارش بده و به او اعلام كن كه من به امارت او بر شام، راضى نيستم و عموم مردم نيز او را به خلافت نخواهند پذيرفت.
معاويه، پس از دريافت نامه امام علىعليهالسلام
، به جاى فرمان برى، گردن كشى و ياغى گرى نمود و با بهانه قراردادن خون عثمان، درصدد تجهيز سپاه و مهمات جنگى برآمد. وى از ناراضيان خلافت امام علىعليهالسلام
و آن هايى كه طعم شكست جنگ جمل را چشيده و به او پناهنده شده بودند، يارى جست و آنان را همانند اهالى شام، وادار به نبرد با سپاهيان امام علىعليهالسلام
نمود.
معاويه، براى هدف هاى شوم خود از عمروبن عاص كه در حيله گرى و فريب كارى در ميان عرب ها، بى همتا بود دعوت كرد و با وعده هاى فريبنده، وى را با خود همراه كرد.
از آن پس ميان امام على بن ابى طالبعليهالسلام
به عنوان خليفه برگزيده مسلمانان و معاوية بن ابى سفيان، به عنوان سردسته مخالفان و حاكم خودخوانده شام، نامه هاى چندى رد و بدل شد و جز آمادگى طرفين براى حل مخاصمه از راه نظامى، فايده اى در بر نداشت.
سرانجام دو سپاه، از دو سو آماده حركت شدند؛ سپاهى به فرماندهى اميرمؤمنانعليهالسلام
از كوفه و شهرهاى تابعه، و سپاهى به سردمدارى معاويه از دمشق.
حضرت علىعليهالسلام
پس از مشورت با بزرگان صحابه خويش، اعلان بسيج عمومى نمود و براى دفع شرارت ها و فتنه جويى هاى معاويه و سپاهيان شام، مردم كوفه را ترغيب به مبارزه با شاميان نمود.
آن حضرت، ضمن خطبه اى فرمود: سيروا الى اءعداء (الله، سيروا الى اءعداء) السنن و القرآن، سيروا الى بقية الا حزاب، قتلة المهاجرين و الا نصار؛
اى مبارزان مهاجر و انصار! به پيش براى نبرد با دشمنان خدا، دشمنان سنّت ها دشمنان قرآن! به پيش براى نبرد با بازماندگان جنگ احزاب!
پس از سخنرانى مهيج اميرمؤمنانعليهالسلام
و ياران باوفاى وى، جنبش بزرگى در كوفه پديد آمد و سپاه گرانى به حركت درآمد.
حضرت علىعليهالسلام
براى مشاركت عمومى مردم در امر حكومت و حل تنگناهاى پديد آمده، نامه هايى به فرمانداران خود در شهرهاى مختلف و سران قبايل و بزرگان عرب ارسال نمود و همگان را ترغيب به شركت در اين امر عظيم كرد.
معاوية بن ابى سفيان نيز در شام سپاه بزرگى را به حركت درآورد و آنان را به سوى عراق گسيل داشت. پيش تاز سپاه امام علىعليهالسلام
، مالك اشترنخعى بود كه با چهارهزار مرد جنگى به سوى شام اعزام شد. و پيش تاز سپاه معاويه، سفيان بن عمرو، معروف به ابوالا عورسلمى بود كه پيش از ورود مالك اشتر، وارد سرزمين صفين شد و راه هاى هموار برداشت آب از رود فرات را به تصرف خويش درآورد و از برداشت آب، از سوى سپاهيان مالك اشتر، جلوگيرى به عمل آورد. مالك اشتر و سپاهيان او، با اين كه بسيار خسته و تشنه بودند، بنابر سفارش اميرمؤمنانعليهالسلام
، بردبارى پيشه كرده و از اقدام به نبرد خوددارى نمودند.
ولى ابوالا عور و سپاهيان شام، بردبارى مالك اشتر را، حمل بر ترس و رعب آنان نموده و بر آنان حمله ور شدند.
مالك اشتر كه حجت را تمام شده يافته بود، دستور مبارزه و دفاع را صادر كرد و براى نخستين بار، دو سپاه در برابر يك ديگر قرارگرفتند. ولى دليرى مالك اشتر و هدف دار بودن مبارزات سپاهيان او، صحنه را بر ابوالاعور و شاميان تنگ كرد و در نتيجه، نه تنها تهاجم بى حاصل آنان را دفع كرده، بلكه آنان را از اطراف رود فرات نيز به عقب راندند و خود بر آب فرات تسلط كامل يافتند. در اين نبرد تعداد زيادى از شاميان كشته و زخمى شدند و بازماندگان شكست خورده، از آب فرات محروم شدند.
يكى از قهرمانان شامى به نام عبدالله بن منذرتنوخى به دست يك نوجوان رزمنده از سپاه مالك اشتر به نام ظبيان بن عماره تميمى كشته شد و رسوايى بزرگى براى شاميان به بارآورد.
سپاهيان شامى براى جبران شكست فضاحت بار خويش، بارها اقدام به حمله و تهاجم نمودند ولى با هشيارى و مديريت رزمى مالك اشتر و ديگر فرماندهان حضرت علىعليهالسلام
، كارى از پيش نبرده و برعكس، متحمل شكست ديگر شدند.
پس از ورود طلايه داران دو سپاه به صفين، حضرت علىعليهالسلام
نيز در راءس سپاهى به استعداد يكصدهزار نفر، در ۲۲ محرم سال ۳۷ قمرى وارد صفين شد و به مالك اشتر پيوست. هم چنين در همين ماه، معاوية بن ابى سفيان وارد صفين شد و به سپاه شكست خورده ابوالاعورسلمى ملحق گرديد و عملا دو سپاه بزرگ در كنار يك ديگر قرار گرفتند.
حضرت علىعليهالسلام
پس از تصرف رود فرات از سوى سپاهيان رزمنده اش، دستور داد كه برداشت آب، براى دو سپاه آزاد باشد و كسى حق منع از ديگران را نداشته باشد.
دو سپاه در ماه محرم، به حرمت اين ماه از جنگ و نبرد خوددارى كرده و چشم اميد به صلح و سازش دوختند. اميرمؤمنانعليهالسلام
با ارسال نمايندگانى چند به نزد معاويه، تلاش زيادى به عمل آورد كه رويارويى دو سپاه، بدون خون ريزى به پايان رسد. ولى معاوية بن ابى سفيان كه از تعداد لشكريان خود مغرور بود، به تمام درخواست هاى حضرت علىعليهالسلام
پاسخ منفى داد و بر مجازات قاتلان عثمان مقتول، پافشارى نمود و زمينه نبرد خونين را فراهم كرد.
سرانجام پس از پايان ماه محرم و هلول ماه صفر، سپاهيان عراق و سپاهيان شام در دسته هاى چند منظم شده و به صف آرايى پرداختند.
حضرت علىعليهالسلام
، فرماندهى سواره نظام را بر عهده عماربن ياسر، فرماندهى پياده نظام را بر عهده عبدالله بن بديل خزاعى، و پرچم سپاه را بر عهده هاشم بن عتبة ابى وقاص گزارد.
هم چنين آن حضرت، فرماندهى ميمنه (سمت راست) را بر عهده اشعث بن قيس، فرماندهى ميسره (سمت چپ) را بر عهده عبدالله بن عباس، و سرگُردانى پيادگان ميمنه را بر عهده سليمان بن صرد خزاعى، و سرگُردانى پيادگان ميسره را بر عهده حارث بن مرّه عبدى گزارد. هم چنين آن حضرت، افراد قبيله «مُضَر» كوفه و بصره را در قلب سپاه، رزمندگان يمنى را در سمت راست و افراد قبيله «ربيعه» را در سمت چپ قرارداد و براى هر طايفه اى، پرچم ويژه اى بست و به دست بزرگان و اميران آنان قرارداد.
آن حضرت، امارت افراد قبايل قريش، بنى اسد و كنانه را بر عهده عبدالله بن عباس، قبيله كنده را بر عهده حجربن عدى، قبيله بكر بصره را بر عهده حضين بن منذر، قبيله تميم بصره را بر عهده احنف بن قيس، قبيله خزاعه را بر عهده عمروبن حمق، قبيله بكر كوفه را بر عهده نعيم بن هبيره، قبيله سعد و رباب بصره را بر عهده جارية بن قدامه، قبيله بجيله را بر عهده رفاعة بن شداد، قبيله ذهل كوفه را بر عهده يزيد بن رويم شيبانى، قبيله هاى عمرو و حنظله بصره را بر عهده اعين بن ضبيعه، طايفه هاى قظاعه و طى را بر عهده عدى بن حاتم، طايفه هاى لهازم كوفه را بر عهده عبدالله بن حجل عجلى، طايفه تميم كوفه را بر عهده عمير بن عطارد، طايفه هاى ازد و يمن را بر عهده جندب بن زهير، طايفه ذهل بصره را بر عهده خالدبن معمّرسدوسى، طايفه هاى عمرو و حنظله كوفه را بر عهده شبث بن رِبعى، طايفه همدان را بر عهده سعيدبن قيس، طايفه لهازم بصره را بر عهده حريث بن جابرحنفى، طايفه هاى سعد و رباب كوفه را بر عهده طفيل اءباصريمه، طايفه مذحج را بر عهده اشتربن حارث نخعى، طايفه عبدالقيس كوفه را بر عهده صعصعة بن صوحان، طايفه قيس كوفه را بر عهده عبدالله بن طفيل بكّايى، طايفه عبدالقيس بصره را بر عهده عمروبن حنظله، قبيله قريش بصره را بر عهده حارث بن نوفل هاشمى، طايفه قيس بصره را بر عهده قبيصة بن شدادهلالى، و فرماندهى گروه قواصان را بر عهده قاسم بن حنظله جهنى قرارداد.
به روايت ديگر: آن حضرت، فرماندهى سواره نظام كوفى را بر عهده مالك اشتر، فرماندهى سواره نظام بصرى را بر عهده سهل بن حنيف، فرماندهى پياده نظام كوفى را بر عهده عماربن ياسر و فرماندهى پياده نظام بصرى را بر عهده قيس بن سعد گزارد
و سايران را در دسته هاى ديگر منظم نمود.
معاوية بن ابى سفيان نيز سپاه خود را در دسته ها و گروه هايى چند آراست و افرادى چون عبيدالله بن عمر بن خطاب، مسلم بن عقبه مُرّى، عبدالله بن عمرو بن عاص، حبيب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد، ضحاك بن قيس، ذوالكلاع حميرى، زفر بن حارث، سفيان بن عمرو، مسلمة بن مخلد، حوشب ذوظليم، طريف بن حابس، عبدالرحمن بن قيس، حارث بن خالد ازدى، همّام بن قبيصه، بلال بن ابى هبيره، حاتم بن معتمر، حابس بن سعد، حسان بن بحدل، حبيش بن دلجه و... را بر اميرى آنان منصوب كرد.
از آن روز نبرد بى امان آغاز گرديد و هر روز دسته هايى از طرفين به مبارزه برخاسته و يك ديگر را آماج تير و تيغ قرارمى دادند.
مالك اشتر نخعى كه از مشاوران و ياران نزديك حضرت علىعليهالسلام
بود، در بسيارى از اين عمليات ها شركت مى كرد و با فتح و ظفر برمى گشت.
در اكثر درگيرى ها، پيروزى با سپاهيان امام علىعليهالسلام
بود. افرادى چون مالك اشترنخعى، عماربن ياسر، امام حسن مجتبىعليهالسلام
، امام حسينعليهالسلام
، محمدحنفيه، عبدالله بن عباس، هاشم بن عتبه و بسيارى ديگر از سپاهيان امام علىعليهالسلام
در اين درگيرى ها، دلاورى هاى فراموش نشدنى از خود بر جاى گذاشتند و سپاهيان دشمن را به شكست و عقب نشينى واداركردند.
خود امام علىعليهالسلام
نيز در بسيارى از عمليات هاى فردى و گروهى شركت نمود و دلاورى هاى آن حضرت، مايه دلگرمى ساير سپاهيان اسلام مى گرديد. در اين نبرد تعدادى از ياران نزديك حضرت علىعليهالسلام
مانند: عماربن ياسر، هاشم بن عتبة (معروف به هاشم مرقال)، اويس بن قرنى، صفوان و سعد از پسران حذيفة اليمان، عبدالله بن حارث (برادر مالك اشتر)، خزيمة بن ثابت (معروف به ذوالشهادتين)، و عبدالله بن كعب به شهادت رسيدند.
هم چنين از سرداران معاويه، افرادى چون: ذوالكلاع حميرى، عبيدالله بن عمر بن خطاب، كريب بن صباح، عبدالله بن ذى الكلاع، حوشب ذاظليم، عوف بن مجزئه كوفى، عروة بن داود دمشقى كشته شدند.
مهم ترين عمليات اين جنگ بزرگ، واقعه «ليلة الهرير» بود. در اين واقعه كه سپاهيان امام علىعليهالسلام
پس از نماز عشا، اقدام به حمله سراسرى نمودند، ضربه مهلكى بر سپاهيان شام وارد آمد. اين عمليات تا شب بعد ادامه يافت و از طرفين تعداد زيادى كشته و زخمى گرديدند. بنا به روايت نصربن مزاحم، در حدود هفتادهزار تن از طرفين كشته شدند كه بيشتر آنان از لشكريان معاويه بودند.
سپاهيان امام علىعليهالسلام
در اين واقعه بزرگ، به سه دسته تقسيم شدند. دسته اى به فرماندهى مالك اشتر در سمت راست جبهه، دسته اى به فرماندهى ابن عباس در سمت چپ جبهه، و دسته اى به فرماندهى اميرمؤمنانعليهالسلام
درقلب و ميان نيروها.
ساير رزمندگان نيز در دسته هاى كوچكتر با ارتباط به يكى از اين سه بخش، اقدام به عمليات هماهنگ نمودند و كمر سپاه معاويه را شكستند. سپاهيان شام را دهشت بزرگى فراگرفت و گريزى جز در خاك غلطيدن و جان باختن در راه هدف هاى پليد و شيطانى معاويه براى خويش نمى يافتند. همگان را ترس گرفته بود كه مبادا نسل عرب در اين واقعه، منقرض گردد.
چيزى به پيروزى سپاهيان امام علىعليهالسلام
نمانده بود و ياران فداكار او، ساعت به ساعت، به خيمه گاه معاويه نزديك تر مى شدند.
اما معاويه، با اشاره و دسيسه عمروبن عاص، پانصد جلد قرآن مجيد را بالاى نيزه كرد و در ميان دو سپاه به اهتزاز در آورد و همگان را به حكميت قرآن فراخواند. امام علىعليهالسلام
و ياران نزديك او، چون مالك اشتر، عبدالله بن عباس، عدى بن حاتم و بسيارى از فرماندهان جنگى، دست معاويه را خوانده و اقدام وى را چيزى جز يك نيرنگ جنگى نمى ديدند. به همين جهت، دستور ادامه عمليات را صادر نمودند. ولى برخى از فرماندهان و سپاهيان امام علىعليهالسلام
، مانند اشعث بن قيس، مِسعر بن فدكى و زيدبن حصين، فريب نيرنگ هاى معاويه و عمرو بن عاص را خورده و بر پايان يافتن عمليات، اصرار نمودند. آنان چون حضرت علىعليهالسلام
را مصمم به ادامه عمليات مى ديدند، وى را تهديد به جنگ داخلى و قتل آن حضرت كردند.
اميرمؤمنانعليهالسلام
براى جلوگيرى از جنگ داخلى، به فرماندهان و ساير رزمندگان دستور عقب نشينى داد. سپاهيان عراق به فرمان آتش بس اميرمومنانعليهالسلام
گردن نهاده و با ناباورى تمام، به پادگان برگشتند. مالك اشتر كه خود را پيروز ميدان مى ديد و تا فتح خيمه گاه معاويه، چندگامى فاصله نداشت، ناچار شد به خاطر نفاق و دودستگى گروهى از سپاهيان امام علىعليهالسلام
و به دستور آن حضرت به خيمه گاه برگردد. وى از اين بابت بسيار ناراحت و خشمگين بود و بر آنان فرياد زد و آنان را به خاطر نيرنگ و خيانت و بى وفايى سرزنش و ملامت كرد.
معاويه و عمروبن عاص كه با اين نيرنگ، از هلاكت رهايى يافته بودند، با ارسال نامه هايى چند براى امام علىعليهالسلام
از وى خواستند كه براى پايان جنگ از قرآن مدد گيرند و آن را حَكَم و داور خويش قراردهند. حضرت علىعليهالسلام
كه نيرنگ آنان را مى دانست و آنها را اساسا پيرو قرآن نمى ديد، چندان به پيام هايشان اهميتى نمى داد ولى ناچار شد با اصرار برخى فرماندهان فريب خورده و قاريان سپاه خويش پيشنهاد آنان را بپذيرد. اشعث بن قيس كه در ظاهر از فرماندهان حضرت علىعليهالسلام
ولى در باطن نسبت به آن حضرت دلِ خوشى نداشت و تمايل به معاويه و حكومت هاى اشرافى داشت، خود پيش قدم شده و از حضرت علىعليهالسلام
درخواست كرد كه به نمايندگى از آن حضرت با معاويه سخن گويد. اميرمؤمنانعليهالسلام
، به وى اجازه ديدار با معاويه داد.
وى به لشكرگاه شاميان رفت و پس از گفت وگو با معاويه، تصميم گرفتند يك تن از سوى سپاه شام و يك تن از سوى سپاه عراق به عنوان حَكَم و داور انتخاب شده و با بررسى آيات قرآن، حق را از ناحق تشخيص داده و خليفه شايسته را معرفى نمايند.
از سوى شاميان، عمروبن عاص كه مبتكر اصلى عمليات هاى شاميان و نيرنگ هاى جنگى آنان بود، انتخاب شد و از سوى حضرت علىعليهالسلام
، مالك اشتر معرفى گرديد. ولى منافقان داخلى اعتراض كرده و مالك اشتر را جنگ طلب خوانده و راضى به انتخاب وى نشدند. آنان بر انتخاب ابوموسى اشعرى كه در كوفه عزلت گزيده و از كمك به طرفين جنگ امتناع ورزيده بود، اصرار كردند. ولى امام علىعليهالسلام
، وى را شايسته اين امر مهم ندانست و عبدالله بن عباس را معرفى كرد.
اشعث بن قيس و ساير طرفداران حكميت، اصرار بر انتخاب ابوموسى نمودند و حضرت علىعليهالسلام
را با اكراه، وادار به پذيرش او كردند.
بدين ترتيب با نوشتن قراردادنامه حكميت و تعهد طرفين بر اجراى آن، در روز چهارشنبه ۱۷ صفر سال ۳۷ قمرى آتش بس برقرارگرديد و از آن پس به تدريج نيروهاى دو طرف، به سوى شهرهاى خويش بازگشت نمودند.
حضرت علىعليهالسلام
تمامى اسيران شامى را، غير از آنانى كه مرتكب قتل سپاه او شده بودند، آزاد كرد و معاويه نيز ناچار شد اسيران عراقى را آزاد گرداند.
ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص، مدتى در دومة الجندل (شهرى در ميان عراق و شام) به گفت وگو نشسته و جوانب قضايا را بررسى كردند. سرانجام با پيشنهاد عمروبن عاص، تصميم گرفتند كه در مجمع عمومى مسلمانان، هم حضرت علىعليهالسلام
و هم معاوية بن ابى سفيان را از خلافت بركناركرده و انتخاب خليفه را بر عهده شوراى مسلمين بگذارند تا آنان هركسى را برگزيدند، خلافت اسلامى را بر عهده گيرد.
روز موعود فرارسيد و ابوموسى و عمروبن عاص با دلهره و وسواس ويژه، وظيفه مهمى را بر گردن گرفته و آن را مى بايست در جمع مسلمانان بيان كنند و زمينه انتخاب خليفه منتخب را فراهم كنند.
ولى عمروبن عاص با نيرنگ تمام، ابوموسى را به اظهار نظر وادار كرد و او را پيش از خود، به منبر فرستاد. ابوموسى كه از جانب عمرو بن عاص، اطمينان داشت، پس از بيان مقدمه، گفت: ما بعد از بررسى جوانب مختلف، به اين نتيجه رسيديم كه هر دو خليفه را عزل و انتخاب خليفه بعدى را بر عهده شوراى مسلمانان بگذاريم. به اين جهت، من از سوى سپاهيان عراق، على بن ابى طالبعليهالسلام
را از خلافت مسلمانان عزل مى نمايم!
از منبر به زير آمد و نوبت به عمروبن عاص رسيد. او نيز پس از مقدمه اى گفت: حال كه ابوموسى، علىعليهالسلام
را از خلافت عزل كرد، من معاوية بن ابى سفيان را به خلافت مسلمانان برمى گزينم و همگان را به بيعت وى فرامى خوانم!
ابوموسى كه انتظار چنين خيانتى را از عمروبن عاص نداشت، بر او برآشفت و ميان آنان مشاجره لفظى بالا گرفت.
شيعيان و هواداران امام علىعليهالسلام
اعتراض كرده و اين تصميم را باطل، اعلام كردند و ابوموسى را خائن به دين و امت دانستند و او را از خود طردكردند. شاميان با خوشحالى به شام برگشته و به جشن و سرور پرداختند و سرانجام نبرد بزرگ صفين، بدون اين كه طرف پيروزى در ميدان داشته باشد و نتيجه قطعى به دست آورده باشد، با نيرنگ عمرو بن عاص و خيانت افرادى چون اشعث بن قيس و ابوموسى اشعرى به پايان رسيد.