نهم صفر سال ۳۷ هجرى قمرى
شهادت عمّاربن ياسر در جنگ صفين.
عمّار بن ياسر، مكنّى به اءبى يقظان، از صحابه نزديك رسول خداصلىاللهعليهوآله
و از ياران باوفاى اميرمؤمنانعليهالسلام
است. وى حدودا ۵۴ سال پيش از هجرت پيامبرصلىاللهعليهوآله
، در مكه معظمه ديده به جهان گشود.
هنگامى كه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
به رسالت برانگيخته شد، عمّار از نخستين افرادى بود كه به آن حضرت ايمان آورد. پس از او، برادرش عبدالله، پدرش ياسر، و مادرش سميه نيز ايمان آورده و از اسلام آورندگان نخستين مكه شدند.
اين خانواده به خاطر اظهار ايمان و علاقه به رسول خداصلىاللهعليهوآله
مورد فشار روانى و آزار جسمى قرار گرفتند. مشركان قريش آنان را به همراه ايمان آورندگان ديگر، شكنجه هاى سخت و توان فرسا مى دادند. پدر و مادرش به دست مشركان مكه به شهادت رسيدند. مادرش نخستين زنى بود كه در راه اسلام، شربت شهادت نوشيد و با خون خويش نهال اسلام را بارور كرد.
عمّار، از مهاجران به حبشه و از نمازگذاران به دو قبله بود. وى در جنگ بدر و تمامى جنگ هاى پيامبرصلىاللهعليهوآله
حضور يافت و در ركاب آن حضرت، با دشمنان اسلام با تمام توان مبارزه كرد. عمّار، به هنگام ساختن مسجدالنّبىصلىاللهعليهوآله
، علاوه بر انجام كارهايش، كار پيامبرصلىاللهعليهوآله
را نيز بر عهده مى گرفت و دو برابر ديگران تلاش مى كرد.
پيامبرصلىاللهعليهوآله
نيز به وى علاقه ويژه اى داشت و او را يكى از خواص خود مى دانست. آن حضرت درباره عمّار، سخنان فراوانى دارد. از جمله، آن هنگامى كه مشركان قريش، عمّار را براى شكنجه دادن در آتشى انداخته بودند، پيامبرصلىاللهعليهوآله
درباره اش فرمود: يا نارُ كُونى بَردا وَ سَلاما عَلى عَمّار كَما كُنتِ بَردا و سَلاما عَلى اِبراهيم؛ اى آتش! براى عمّار، خنك و مايه سلامت باش، همان طورى كه براى ابراهيمعليهالسلام
، خنك و مايه سلامت بودى.
پس از دعاى پيامبرصلىاللهعليهوآله
، آتش سوزان، بر بدن عمار اثر نمى گذاشت.
عمّار، پس از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآله
از معتقدان به ولايت و خلافت امام على بن ابى طالبعليهالسلام
بود و در اين راه به مانند ساير اصحاب باوفاى آن حضرت، تلاش بليغى به عمل آورد. وى پيوسته در كنار اميرمؤمنانعليهالسلام
و از علاقه مندان به آن حضرت بود و مقام و حق آن حضرت را به نيكى مى شناخت. به همين جهت هيچ گاه از او فاصله نگرفت و او را در عرصه هاى مهم سياسى و اجتماعى، تنها نگذاشت.
وى در زمان عمربن خطاب، حدود دو سال (از سال ۲۱ تا ۲۲ قمرى) حكومت كوفه را بر عهده داشت
و با راهنمايى هاى حضرت علىعليهالسلام
تلاش زيادى به عمل آورد تا سنت هاى نبوىصلىاللهعليهوآله
در جامعه برقرار ماند و روحيه عدل پرورى و ستم ستيزى در ميان مسلمانان حكم فرما باشد.
عمّار پس از بركنارى از حكومت كوفه، به مدينه برگشت و در جبهه امام على بن ابى طالبعليهالسلام
قرار گرفت و در برابر رفتارها و كردارهاى ناروا و غير اسلامى زمامداران وقت، واكنش نشان داده و آنان را اندرز مى داد.
وى در زمان عثمان بن عفان به خاطر اندرز دادن خليفه در برابر رفتار ناشايست و تبعيض آميز او و كردار غيراسلامى فرمانروايانش در شهرها، مورد ضرب و شتم مجلس نشينان و قراولان خليفه قرار گرفت و به سختى بيمار گرديد.
عمّار در قيام سراسرى مسلمانان انقلابى شهرها بر ضد عثمان، با آنان همفكرى و هميارى مى كرد و در انتخاب اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليهالسلام
به خلافت اسلامى، نقش به سزايى داشت.
حضرت علىعليهالسلام
پس از انتخاب به خلافت، با اين كه بسيارى از ياران وفادار و شايسته خويش را براى حكمرانى به شهرها اعزام كرده بود، ولى عمّار را به عنوان يك مشاور و همراز ديرين در نزد خود نگه داشت و در تمامى امور سياسى، اجتماعى و نظامى با او مشورت مى كرد و احترامش را به نيكى نگه مى داشت. عمّار نيز با اين كه در حدود ۹۰ سال از عمرش گذشته بود، هم چون يك سرباز فداكار و پا در ركاب، در خدمت امام على بن ابى طالبعليهالسلام
قرار داشت و تمام مأموريت ها و دستورات آن حضرت را به مانند مأموريت ها و دستورات پيامبرصلىاللهعليهوآله
، به خوبى و نيكى انجام مى داد.
عمّار در دو جنگ جمل و صفين از عناصر اصلى ياران حضرت علىعليهالسلام
بود و كارهاى مهمى در اين دو جنگ بر عهده داشت.
وى پيش از جنگ جمل، از سوى حضرت علىعليهالسلام
مأموريت يافت به همراه امام حسنعليهالسلام
و چند تن از ياران حضرت علىعليهالسلام
به كوفه اعزام شده و مردم را براى نبرد با اصحاب جمل آماده سازند.
وجود عمّار در سپاه امام علىعليهالسلام
، خنثى كننده دسيسه هاى صحابى نماهايى بود كه كه مى گفتند حضرت علىعليهالسلام
با بزرگان صحابه رسول خداصلىاللهعليهوآله
به نبرد پرداخته است.
عمّار در جنگ صفين نيز از آغاز، در ركاب حضرت علىعليهالسلام
حاضر بود.
وى در يكى از روزهاى صفين در جمع مبارزان ايستاد و خطبه اى خواند و در اين خطبه، پاسخ روشن به بهانه جويى هاى فتنه جويان در مورد انتقام خون عثمان مقتول داد.
در بخشى از خطبه خود گفت: اى بندگان خدا، بپاخيزيد و با من بياييد براى مبارزه با گروهى كه انتقام خون كسى را درخواست دارند - بر آن چه گمان دارند - كه بر خودش ستم كرده است. همان كسى كه بر بندگان خدا به غير آن چه در كتاب خدا است، حكومت مى كرد. همانا او را صالحان و شايستگان كه منكران دشمن و آمران به احسان بوده اند كشته اند.
پس از آن، گروه هايى پيدا شده اند كه اگر دنياى آن ها سالم بماند و به عافيت دنيوى دست پيدا كنند و دين آنان مندرس شده و به تباهى افتد، هيچ باكى ندارند. چنين كسانى مى گويند: چرا او (عثمان) را كشتند؟
آنان مى گويند: او چه بدعتى را ايجاد كرد؟
در حالى كه او آن قدر به آنان تمكن داد و ثروت و دارايى بخشيد كه هر چه مى خورند و مصرف مى كنند، باز هم كم نمى آيد. حتى اگر كوهى بر سر آنان خراب شود، باز باكى ندارند.
به خدا سوگند، من گمان نمى كنم كه اين ها، خون او را طلب داشته باشند. زيرا خودشان مى دانند كه ستم گر بود، ولى اين ها به دنيا دل بسته اند و طعم آن را چشيده اند و براى آنان بسيار خوش گوار آمد و مى خواهند همين را ادامه بدهند.
اين ها دانسته اند كه صاحب حق (اميرمؤمنانعليهالسلام
) ميان اين ها و خوش گذرانى ها و دنياطلبى شان مانعى ايجاد مى كند و نمى گذارد همانند سابق به شيوه خويش ادامه دهند.
براى اين قوم (خون خواهان عثمان)، پيشينه اى در اسلام نيست، تا با بازگشت به آن در برابر ولايت سر فرودآورند. پس پيروان خود را فريب داده و به آنان گفته اند: پيشواى ما مظلوم كشته شد! تا از اين راه به ستمگرى و فرمانروايى رسند. اين دسيسه اى است كه فراگير شده است و شما آن را مى بينيد. اگر اين بهانه براى آنها نبود، حتى دو نفر نيز با آنان بيعت نمى كردند.
عمّارياسر در جنگ صفين، مبارزات زيادى به عمل آورد و به سپاه معاويه مى گفت: ولوددتُ اءنّكم خلق واحد فذبحتكم؛
(به خدا سوگند) دوست داشتم كه شما همه يك خلق بوديد و تمامى شما را ذبح مى كردم!
سرانجام در يك عمليات بزرگ، سپاهيان امام علىعليهالسلام
ضربه هاى سهمگين و مهمى بر سپاه معاويه وارد كرده و شيرازه صفوف لشكريان شامى را در هم ريختند.
در معركه جنگ، از دو طرف، زنانى بودند كه پرستارى زخميان و مددرسانى رزمندگان را بر عهده داشتند. در اين ميان، يكى از پرستاران به عمّار رسيد و از وى پرسيد: آيا چيزى مى خواهيد؟
عمّار كه بسيار تشنه بود، از وى تقاضاى آب كرد.
زن پرستار، مقدارى شير براى عمّار آورد. عمّار هنگامى كه شير را مى نوشيد، مى گفت: بهشت در زير گام هاى پيران است. امروز دوستان خود را ملاقات مى كنم. امروز حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
و حزبش را ديدار مى نمايم. به خدا سوگند، اگر دشمنانمان آن قدر بر ما شمشير مى زدند كه ما را به حد ناتوانى مى رساندند، باز هم يقين داشتيم كه ما بر حقيم و آنان بر باطل.
پس از نوشيدن شير، دوباره به رزم بى امانش ادامه داد و صفوف دشمن را از هم گسست و بسيارى از آن سياه بختان را به خاك مذلت انداخت. ولى در گرماگرم نبرد، فردى به نام ابوعاديه، از سپاهيان دشمن، بدن عمّار را نشانه گرفت و نيزه اى بر او فرود آورد و فرمانده عالى مقام حضرت علىعليهالسلام
را از زين به زمين انداخت. فردى ديگر از سپاه دشمن به نام ابن جون، سرش را از بدن جدا كرد.
اين دو نفر، در حالى كه سر بريده عمّار را به نزد معاويه بردند، از او تقاضاى پاداش و جايزه كردند و هر كدام از آن دو تلاش مى كرد كه ثابت كند، او عمّار را كشته است و در اين باره به نزاع برخاسته بودند.
عبدالله بن عمروبن عاص كه در نزد معاويه بود و آن دو را مشاهده مى كرد، گفت: درباره سر عمّار شتاب زدگى نكنيد و به آن خوشحال نباشيد. زيرا از پيامبرصلىاللهعليهوآله
شنيدم كه مى فرمود: عمّار را گروه سركشان و ستم كاران مى كشند. معاويه كه سخنان وى را شنيد، بسيار ناراحت و خشمگين شد و به عمروبن عاص گفت: آيا نمى شود اين ديوانه را از پيش چشمان ما دور كنى!
سپس به عبدالله بن عمروبن عاص گفت: تو به جاى اين حرف ها، چرا جنگ نمى كنى؟
عبدالله گفت: پيامبرصلىاللهعليهوآله
روزى مرا امر به فرمانبردارى از پدرم كرد. من نيز به خاطر فرمان پيامبرصلىاللهعليهوآله
از پدرم اطاعت مى كنم و به اصرار او به اين نبرد آمده ام و با شما هستم ولى با كسى مبارزه نمى كنم.
هم چنين، پيش از شهادت عمّار، بارها عمربن عاص گفته بود كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: عمّار را گروه ستم كاران مى كشند.
از وى پرسيدند: پس چرا او با ما مى جنگد؟ آيا ما ستم كاريم؟
عمروبن عاص براى فريب آنان گفت: نه، بلكه عمّار سرانجام به ما خواهد پيوست و به دست ياران علىعليهالسلام
كشته خواهد شد.
شهادت عمّار، ضربه سهمگين و تزلزل آورى بر سپاهيان معاويه وارد كرد و بسيارى از آنان را به ترديد و دودلى انداخت. ولى معاويه براى سرپوش گذاشتن بر اين فضاحت آشكار، در ميان سپاهيان خود شايع كرد كه عمّار را علىعليهالسلام
كشت. زيرا عمّار به دستور علىعليهالسلام
به جنگ شاميان آمد و به دست شاميان كشته شده است. پس قاتل او، علىعليهالسلام
است!
ادعاى واهى و بى ارزش معاويه شايد برخى از دودلان شامى را ساكت مى كرد و تسكينى بر التيام آنان بود، ولى در ياران امام علىعليهالسلام
تاءثيرى نداشت. بلكه موجب تقويت ايمان و تثبيت بيشتر اعتقادات آنان گرديد.
عمّارة بن خزيمه گفت: پدرم خزيمه بن ثابت (كه از ياران رسول خداصلىاللهعليهوآله
و اميرمؤمنانعليهالسلام
بود) در جنگ جمل، حضور يافت و در ركاب حضرت علىعليهالسلام
بود وليكن شمشيرش را از غلاف بيرون نياورد و با كسى نبرد نكرد. هم چنين در جنگ صفين حضور يافت و مى گفت: من با كسى نبرد نمى كنم تا اين كه عمّاربن ياسر كشته شود. آن گاه نگاه مى كنم كه چه كسى او را كشته است. زيرا از رسول خداصلىاللهعليهوآله
شنيده ام كه فرمود: تقتله الفئة الباغية؛ او را گروه سركش و ستم كار مى كشند.
پس از آن كه عمّار به دست سپاهيان معاويه كشته شد، خزيمه بن ثابت گفت: هم اكنون برايم آشكار شد كه گمراه كيست؟
آن گاه لباس رزم پوشيد و به صفوف سپاهيان ستم پيشه معاويه حمله كرد، آن قدر با آنان جنگيد، تا اين كه او نيز به مانند عمّار در آوردگاه صفين به دست فريب خوردگان معاويه، شربت شهادت نوشيد.
عمّارياسر به هنگام شهادت، ۹۱ سال، و به روايتى ۹۳ سال و به روايتى ديگر ۹۴ سال از عمرش گذشته بود.
علاوه بر ابوالعاديه، افراد ديگرى نيز به عنوان قاتل عمّار، در منابع تاريخى بيان شده اند، مانند: عقبة بن عامرجهنى، عمرو بن حارث خولانى، شريك بن سلمه مرادى و ابوحراءسكسكى.
پس از فروكش كردن جنگ، حضرت علىعليهالسلام
بدن عمّار و هاشم مرقال را كه در يك نبرد به شهادت رسيده بودند، در كنار هم قرار داد و بر آنان نماز گزارد و در همان جا دفن نمود. آن حضرت در غم از دست دادن عمّار، بسيار ناراحت بود و مى فرمود: هر كس از وفات عمّار، دلتنگ نشود، او را از مسلمانى نصيبى نباشد.