روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد ۲

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 15738
دانلود: 3450

توضیحات:

جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15738 / دانلود: 3450
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد 2

نویسنده:
فارسی

۲۸ صفر سال ۱۱ هجرى قمرى

رحلت پيامبراسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در مدينه منوّره

حضرت محّمد بن عبداللّه بن عبدالمطلبصلى‌الله‌عليه‌وآله آخرين پيامبرالهى است كه مردم را به يگانگى خداوند متعال و عدالت اجتماعى در دنيا و زندگى در سراى ديگر دعوت كرد و اديان آسمانى را با رسالت و تبليغ خويش به اتمام و اكمال رسانيد.(۱۵۵)

آن حضرت، بنا به روايت شيعه، در بامداد روز جمعه ۱۷ ربيع الاوّل، نخستين سال عام الفيل در مكّه معظمه از مادرى پارسا و موحّد به نام «آمنه بنت وهب » ديده به جهان گشود و جهان تيره و ظلمانى آن عصر را با اءنوار خويش جلوه گر ساخت.

پيروان اهل سنت نيز، معتقدند كه آن حضرت در ماه ربيع الاوّل، ولى در روز دوشنبه ديده به جهان گشود. امّا از اين كه چه روزى از روزهاى اين ماه بوده است، اتفاق نظر ندارند. روز دوّم، روز هشتم، روز دهم، روز دوازدهم و روز بيست و دوم، از جمله اقوالى است كه از آن ها درباره ميلاد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده است. آنان معتقدند كه تولد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، معراج آن حضرت، هجرتش به مدينه و وفاتش در چنين روزى اتفاق افتاده است.(۱۵۶)

عمر شريف آن حضرت در هنگام رحلتش، ۶۳ سال بود كه ۲۳ سال آخر آن را در امر رسالت و پيامبرى گذرانيد.

آن حضرت در چهل سالگى به رسالت مبعوث گرديد. در آغاز به مدت سه سال به طور پنهان وسپس به مدت ده سال به طور آشكار در مكه معظمه، مردم را به توحيد و دين اسلام دعوت كرد. در اين راه، آزارهاى فراوان روحى و جسمى از معاندان و مشركان قريش تحمل كرد و سرآخر كه با توطئه آنان در قتل خود مواجه گرديد، به ناچار سوى مدينه (يثرب) مهاجرت نمود و اين شهر را پايگاه دعوت اسلام و تمركز مسلمانان قرار داد و نخستين پايه هاى حكومت اسلامى را در آن بنا نهاد.

از آن پس به مدت ده سال در اين شهر مقدس اقامت گزيد و با انواع دشمنى ها و دسيسه هاى مشركان مكه و ساير طوايف و قبايل عربستان، مقابله كرد و بسيارى از آنان را به دين اسلام و راه روشن الهى هدايت گر شد و مناطق مهمى از سرزمين عربستان، همانند مكه معظمه، طائف، يمن و نواحى مسكونى شبه جزيره عربستان را در پوشش نظام حكومتى اسلامى قرار داد.

سرانجام در ۶۳ سالگى پس از انجام مراسم حجة الوداع و معرفى حضرت علىعليه‌السلام به جانشينى خويش در غديرخم، آثار بيمارى در آن حضرت هويدا شد و پس از تحمل چندين روز بيمارى روح ملكوتى اش به اعلى عليين پيوست و در جوار رحمت الهى قرار گرفت.

در تاريخ رحلت پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ميان شيعه و اهل سنّت، اتفاق نظر نيست. زيرا تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان شيعه به پيروى از اهل بيتعليهم‌السلام ، تاريخ رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را روز دوشنبه ۲۸ صفر سال يازدهم هجرى قمرى دانسته اند، وليكن علماى اهل سنّت تاريخ آن را در ماه ربيع الاوّل ذكر كرده اند و در اين كه چه روزى از ربيع الاوّل بوده است، اختلاف دارند. برخى روز اوّل، برخى روز دوّم و برخى روز دوازدهم و عده اى روز ديگرى از اين ماه را دانسته اند.(۱۵۷)

واقدى از جمله كسانى است كه رحلت آن حضرت را در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاوّل مى داند.(۱۵۸)

به هر تقدير، علّت وفات آن حضرت، تناول كردن غذاى مسمومى بود كه يك زن يهودى به نام «زينب» در جريان جنگ خيبر به آن حضرت خورانيده بود.

معرف است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در بيمارى وفاتش مى فرمود: اين بيمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن يهودى پس از فتح خيبر براى من آورده بود.

احاديث معتبرى وارد شده است كه آن حضرت، نه به مرگ طبيعى، بلكه به شهادت از دنيا رفت. چنان كه صفّار به سند معتبر از امام صادقعليه‌السلام روايت كرد: در روز خيبر آن حضرت را از طريق گوشت بزغاله زهر دادند. چون حضرت، لقمه اى تناول كرد، آن گوشت به سخن آمد و گفت: اى رسول خدا مرا به زهر، آلوده كرده اند!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در بيمارى وفاتش مى فرمود: امروز پشت مرا آن لقمه اى را كه در خيبر تناول كرده ام، درهم شكست. هيچ پيامبر و وصى پيامبرى نيست مگر به شهادت از دنيا برود.(۱۵۹)

پس از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در حالى كه عده اى از سران و سياستمداران مهاجر و انصار در سقيفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشينى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت علىعليه‌السلام به اتفاق برخى از عموزادگان خويش به غسل دادن و كفن كردن بدن مطهر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پرداخت. آن گاه بدن شريف آن حضرت به مدت دو روز جهت وداع واپسين امت و سوگوارى اهل بيتعليهم‌السلام و نمازگزاردن اهالى مدينه بر بدن مطهر آن حضرت، با احترام ويژه اى نگهدارى شد و سپس در روز چهارشنبه، به خاك سپرده شد.

اهل بيتعليهم‌السلام و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مكان تدفين بدن مطهر آن حضرت به گفت وگو پرداختند و هر كدام پيشنهاد خاصى ارائه كردند. حضرت علىعليه‌السلام كه متكفل تجهيز بدن آن حضرت و از نزديكترين مردان به آن حضرت بود، فرمود: إ نّ اللّه لم يقبض روح نبيّه إ لّا فى اءطهر البقاع و ينبغى اءن يدفن حيث قبض؛(۱۶۰) به درستى كه خداى سبحان، جان پيامبرى را نمى گيرد مگر در پاكيزه ترين مكان، و سزاوار است در همان مكانى كه قبض روح شد، در همان جا دفن گردد.

گفتار مستدل و روح نواز اميرمؤمنان على ابن اءبى طالبعليه‌السلام مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در همان مكانى كه جان به جان آفرينان تسليم كرده بود، دفن نمودند.

طبرى، پيشنهاد دفن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را، در همان مكانى كه وفات يافت، به ابوبكر منتسب كرد و از او نقل كرد: ما قبض نبىُّ إ لّا يدفن حيث قبض؛ هيچ پيامبرى از دنيا نخواهد رفت، مگر اين كه در همان مكانى كه قبض روح شد دفن گردد.(۱۶۱)

هم اكنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار دارد و زيارت گاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است.

۲۸ صفر سال ۱۱ هجرى قمرى

آغاز خلافت ابوبكربن ابى قحافه

همان طورى كه در بخش رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفته شد، مورخان و سيره نگاران مسلمان درباره تاريخ رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، اتفاق نظر ندارند. شيعيان به پيروى از اهل بيتعليهم‌السلام ، تاريخ رحلت را، ۲۸ صفر دانسته ولى اهل سنت، آن را در ماه ربيع الاول ذكر كرده اند.

همين ديدگاه هاى تاريخى درباره آغاز خلافت ابوبكربن ابى قحافه، به عنوان نخستين خليفه از خلفاى راشدين، نيز سارى و جارى است. ولى تمامى تاريخ ‌نگاران، اتفاق دارند بر اين كه در همان روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رحلت نمود، ابوبكر به خلافت رسيد.

خلافت ابوبكر، نخستين سنگ بناى عملى و تفرقه مسلمانان در صدر اسلام است. زيرا خلافت وى، نه به وصايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و نه به صورت انتخابات آزاد و دموكراتيك برگزار شد. بلكه نتيجه منازعه و مناظره گفتارى برخى از افراد دو گروه مهاجر و انصار بود كه در سقيفه بنى ساعده، در تجمع چند ده نفرى مسلمانان، بدون حضور بزرگان بنى هاشم (كه نزديكترين افراد به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند) و بدون اطلاع بسيارى از سران صحابه كبار، با طرفندهاى چند تن از مهاجران، به اين مقام برگزيده شد و سپس با فضاسازى ويژه، از سايرين نيز به رضايت و يا با اجبار بيعت گرفتند.

مخالفان خلافت ابوبكر، دو دسته از صاحب نفوذان مدينه و اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند.

دسته اول: آنانى كه شخصيت ابوبكر را به دلايلى براى اين مقام مناسب نمى دانستند. معروف ترين شخصيت هاى اين دسته، افرادى چون سعدبن عباده، قيس بن سعد، ابوسفيان و بسيارى از طايفه هاى انصار و گروهى از مهاجران بودند.

دسته دوم: آنانى كه نه شخص ابوبكر، بلكه مخالف انتخاب خليفه بدون در نظر گرفتن وصايت بودند. اين ها، معتقدان به امامت بودند كه اعتقاد داشتند بر اين كه خليفه، بايد از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به وصايت تعيين شده باشد و به شواهد غيرقابل انكار، استناد مى كردند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در واپسين ماه هاى زندگى خود، در بازگشت از مراسم حجة الوداع، در سرزمين غديرخم، حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام را به اين مقام منصوب كرد و از حاجيان حاضر، براى آن حضرت، بيعت گرفت.

بدين لحاظ، معتقد بودند كه خلافت، همانند امامت، از آن امام على بن ابى طالبعليه‌السلام است و هر فردى و يا شخصيتى كه به خواهد اين مقام را غصب كند، آن را مشروع ندانسته و با او مبارزه خواهند كرد.

اين دسته از مسلمانان، پس از آگهى از بيعت گروهى از مسلمانان با ابوبكر، اعتراض كرده و با تجمع در خانه فاطمه زهراعليها‌السلام كه پايگاه اهل بيت عصمت و طهارت بود، خواهان بيعت با امام علىعليه‌السلام شدند.

بزرگانى از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، حذيفه، عباس، زبير و بسيارى از مهاجران و انصار و طايفه بنى هاشم از همين دسته بودند.

ولى اعتراض آنان، خليفه و گروه حمايت گر او را از كرده خويش باز نداشت. قدرت به دست گرفتگان، به جاى دلجويى از دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام در رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و غصب خلافت، با اين گونه اعتراضات مخالفان به شدت برخورد كرده و حتى بدون اجازه، وارد خانه دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شدند و معترضان را مورد ضرب و شتم قرار داده و علىعليه‌السلام را به اجبار و اكراه به مسجد بردند. در اين ارتباط، فاطمه زهراعليها‌السلام نيز مورد ضرب و شتم ستم كارانه قرار گرفت و جنين او به نام محسن كه نزديك وضع حملش بود، سِقط شد و بر اثر همان صدمات، آن حضرت پس از هفتادوپنج، يا نودوپنج روز از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به شهادت رسيد.

در اين جا مناسب است واقعه سقيفه بنى ساعده و انتخاب ابوبكر به خلافت را از زبان يكى از مورخان اهل سنت، يعنى يعقوبى، بيان كنيم.

وى در اين باره نوشت: در همان روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رحلت نمود، انصار در سقيفه بنى ساعده گرد آمده تا درباره جانشينى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رايزنى كنند.

سعدبن عباده خزرجى كه از بزرگان انصار بود، در آن گردهمايى، حضور فعال داشت. اين خبر به ابوبكر، عمر و مهاجران رسيد. آنان، شتاب زده به سوى سقيفه بنى ساعده حركت كردند و در آن جا با انصار به مشاجره و مناظره پرداخته و به آنان گفتند: اى گروه انصار، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از ما مهاجران بود، پس ما به جانشينى او سزاوارتريم.

انصار گفتند: از ما اميرى و از شما نيز اميرى جداگانه باشد.

ابوبكر گفت: امير، از ما باشد و وزيران از شما.

در اين هنگام، ثابت بن قيس كه از سخن سرايان انصار بود، در وصف انصار سخنانى بيان كرد.

ابوبكر گفت: آن چه در وصف انصار گفتيد، ما منكر آن نيستيم و آن چه از فضايل آنان بگوييد، آنان سزاوارش هستند وليكن ما قريش از شما به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نزديكتريم.

وى، عمربن خطاب و ابوعبيده جراح را كانديداى خلافت كرد و از آنان درخواست نمود كه قيام كنند تا مردم با يكى از آن دو بيعت كنند.

آن دو امتناع كرده و خود ابوبكر را براى اين مقام پيشنهاد كردند و با او بيعت نمودند. ابوعبيده جراح، تمامى انصار را به بيعت با ابوبكر فراخواند و عبدالرحمن بن عوف نيز آنان را به اين عمل تشويق كرد و گفت: اى گروه انصار، شما گرچه داراى فضل و برترى هايى هستيد، اما در ميان شما افرادى چون ابوبكر، عمر و على نيستند.

در اين هنگام منذربن اءرقم برخاست و گفت: آن چه درباره فضايل مهاجران بيان كنيد، ما منكر آن ها نيستيم وليكن در ميان خود مهاجران، مردى است كه اگر اين مقام را خواهان باشد، هيچ فردى نمى تواند با او مخالفت ورزد، و آن شخص، على بن ابى طالبعليه‌السلام است.

به هر تقدير، گروهى از مهاجر و گروهى از انصار با ابوبكر در سقيفه بنى ساعده بيعت كردند. ولى بنى هاشم با اين تصميم مخالفت ورزيدند.

علىعليه‌السلام از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيد و به پيروى او گروهى از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، اعم از مهاجر و انصار مانند: عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمّار بن ياسر، براء بن عازب و اُبىّبن كعب نيز از بيعت امتناع كردند و گفتند، اين مقام، از آن علىعليه‌السلام است.

هنگامى كه ابوبكر با مخالفت آنان مواجه گرديد به سراغ عمربن خطاب، ابوعبيده جراح و مغيره بن شعبه فرستاد و با حضور آنان، جلسه اى برقرار كرد و درباره پايان مخالفت هاى اين دسته از صحابه، به مشورت پرداخت.

آنان به ابوبكر پيشنهاد كردند كه براى عباس بن عبدالمطلب (كه مسن ترين فرد بنى هاشم و مورد احترام آنان است) سهمى در امر خلافت و حكومت قرار دهد تا از طريق او، برادرزاده اش علىعليه‌السلام از مخالفت با ابوبكر بازايستد. هنگامى كه علىعليه‌السلام از مخالفت دست بردارد، سايرين نيز كوتاه خواهند آمد و در نتيجه، اين جنبش به پايان مى رسد.

در پى اين تصميم، چهارنفرى در شبى به خانه عباس بن عبدالمطلب رفته و با او در اين باره به درازا سخن گفتند و هر كدام از آنان براى به سازش كشاندن عباس تلاش نمودند.

عباس در پاسخ آنان، سخنانى بيان كرد؛ از جمله اين كه: اگر مؤمنان، ابوبكر را براى اين كار برگزيدند، اين حقى است براى مؤمنان. ابوبكر نمى تواند كسى را در آن شريك كند و يا به فرد ديگرى بسپارد و اگر اين منصب، حق ما (نزديكان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ) است، ابوبكر حق تصرف آن را نداشت و ما به آن رضايت نمى دهيم. در اين صورت، درست نيست كه ما برخى از حق خويش را از دست بدهيم و به برخى ديگر دست يابيم. زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از درختى است كه ما از شاخه هاى آن هستيم و شما همسايگان آن.

اين چهار تن با شنيدن سخنان عباس، پاسخ خود را گرفته و بدون اين كه به مقصود خود رسيده باشند، از نزد او بيرون رفتند.

هم چنين ابوسفيان بن حرب نيز از بيعت با ابوبكر امتناع كرد و از علىعليه‌السلام درخواست كرد كه اين مقام را برعهده گيرد. در آن صورت او نخستين كسى باشد كه با علىعليه‌السلام بيعت كند. ولى علىعليه‌السلام به گفتار او اعتنايى نكرد.

به هر تقدير، گروهى از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، اعم از مهاجر و انصار در خانه فاطمه دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اجتماع كرده و خواهان بيعت با علىعليه‌السلام شدند و نسبت به خلافت ابوبكر اعتراض نمودند. عمربن خطاب، گروهى از افراد خود را به خانه فاطمهعليها‌السلام فرستاد تا اجتماع معترضان را پراكنده و سران آنان را دستگير نمايند.

هنگامى كه مأموران به در خانه فاطمهعليها‌السلام رسيدند، آن حضرت فرمود: به خدا سوگند، يا از خانه من بيرون مى رويد، يا اين كه موهاى خويش را پريشان كرده و با صداى بلند به پيشگاه خداى سبحان، إ نابه كرده و شما را رسوا خواهم ساخت.

مأموران خلافت به ناچار از خانه فاطمهعليها‌السلام بيرون آمدند.

معترضان نيز يكى پس از ديگرى در روزهاى بعد، با ابوبكر بيعت كردند و تنها علىعليه‌السلام باقى ماند و او نيز پس از شش ماه و به گفته برخى، پس از چهل روز با ابوبكر بيعت كرد.

آغاز بيعت با ابوبكر، همان روزى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وفات يافته بود. بنا به گفته بسيارى از علما (اهل سنت) آن روز، مصادف بود با دوشنبه دوّم ماه ربيع الاوّل سال ۱۱ قمرى.(۱۶۲)

اءبوجعفرمحمدبن جريرطبرى كه از دانشمندان و تاريخ ‌نگاران اهل سنت است، درباره بيعت مردم با ابوبكر و مخالفت گروهى از صحابه با آن، گفت: فقالت الا نصار، او بعض الا نصار: لا نبايع إ لّا عليّا؛ طايفه انصار، يا برخى از انصار (در بيعت با ابوبكر مخالفت ورزيده و) گفتند: ما جز با على، با كس ديگرى بيعت نمى كنيم.(۱۶۳)

هم چنين وى، از زيادبن كليب روايت كرده است: عمربن خطاب به خانه علىعليه‌السلام رفت. در آن خانه، طلحه، زبير و گروهى از مهاجران اجتماع كرده بودند. عمر به آنان گفت: به خدا سوگند، يا اين خانه را بر سر شما به آتش خواهم كشانيد و يا اين كه از آن بيرون رفته و با ابوبكر بيعت كنيد.(۱۶۴)

وى در جاى ديگر درباره مخالفت زبيربن عوام، روايت كرده است: على و زبير از بيعت با ابوبكر مخالفت ورزيدند. زبير، شمشيرش را برهنه كرد و گفت: شمشيرم را در غلاف نخواهم كرد، تا اين كه با علىعليه‌السلام بيعت شود.

اين خبر به ابوبكر و عمر رسيد. عمر فرمان داد تا شمشيرش را بگيرند و بر سنگ به كوبند و از آن دو، به اجبار يا به اختيار بيعت گيرند.(۱۶۵)

همان طورى كه از گفتار اين دو مورخ اهل سنت و بسيارى ديگر از مورخان واقع نگار به دست مى آيد، خلافت ابوبكر با اجبار و اكراه، پايه گرفت و براى ايجاد فضاى مطلوب، از سلاح رعب و وحشت استفاده كرده و با رفتار خشونت آميز، حتى با نزديكترين افراد به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و يا نزديكترين صحابه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، وصايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را ناديده گرفتند و در نخستين روز رحلت آن حضرت، بر خلاف سفارش او اقدام كردند. از آن جا مسير اسلام ناب را منحرف و موجب دودستگى مسلمانان شدند.

۲۸ صفر سال ۵۰ هجرى قمرى

شهادت امام حسن مجتبىعليه‌السلام در مدينه منوّره

امام حسنعليه‌السلام نخستين فرزند امام علىعليه‌السلام و فاطمه زهراعليها‌السلام است كه در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى قمرى در مدينه منوره ديده به جهان گشود و با تولد خويش، در جدش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ساير اهل بيتعليهم‌السلام شادى و نشاط ويژه اى پديد آورد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در گوش راست حسن، اذان و در گوش چپ او اقامه خواند و او را در دامن مهرانگيز خويش قرار داد و دستور داد كه در روز هفتم تولدش، گوسفندى را ذبح كرده و براى وى عقيقه كنند و موى سرش را تراشيده و به وزن او، نقره صدقه كردند.(۱۶۶)

امام حسنعليه‌السلام بنا به روايت شيعه و اهل سنت، شبيه ترين انسان ها به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و در اين باره گفته شده است: و كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله خلقا و هَديا وَ سؤ ددا؛ حسن از جهت سيما، روش و رهبرى از همه بيشتر به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شباهت داشت.(۱۶۷)

امام حسنعليه‌السلام به همراه برادرش امام حسينعليه‌السلام عزيزترين انسان ها در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند و از آن حضرت، مهربانى هاى فراوانى ديدند و در مكتب توحيدى وى، رشد و تربيت يافتند.

لطف بى كران الهى در عالم وجود نصيب اين دو بزرگوار گرديد و آن دو را از تربيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و دخترش فاطمه زهراعليها‌السلام و اميرمؤمنانعليه‌السلام برخوردار گردانيد و از آن دو به عنوان دو انسان كامل و اسوه به جامعه بشريت ارزانى داشت و در روز قيامت، آن دو را دو سيّد جوانان اهل بهشت قرار داد.

امام حسنعليه‌السلام پس از شهادت پدرش اميرمؤمنان على بن اءبى طالبعليه‌السلام در كوفه، با درخواست و بيعت ياران آن حضرت و اهالى كوفه، خلافت را پذيرفت و راه و روش عدالت پرور پدرش را تداوم بخشيد.(۱۶۸)

وليكن با فتنه انگيزى هاى معاوية بن ابى سفيان و شرارت هاى سران سفاك سپاه او از يك سو و نفاق و خيانت برخى از سران سپاه امامعليه‌السلام و ايجاد چند دستگى در ميان مردم و خستگى آنان از جنگ و خون ريزى، از سوى ديگر، آن حضرت را واداشت كه براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاويه صلح كند و حكومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد.

از آن پس، امامعليه‌السلام از كوفه به وطنش مدينه بازگشت و بقيه عمر شريف خود را در مدينه گذرانيد. آن حضرت گرچه از حكومت كناره گيرى كرده بود ولى با رفتار و كردار خود، امت اسلام را به جنايت هاى معاويه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مى كرد و روحيه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مى كرد.

وجود آن حضرت براى معاويه و عامل او در مدينه، بسيار گران مى آمد و مانع ترك تازى آنان مى گرديد و دستگاه غاصب خلافت را با مشكلاتى مواجه مى كرد. از جمله اين كه معاويه تصميم گرفته بود كه فرزند خود يزيد را جانشين خويش ‍ گرداند و در اين راه تلاش زيادى به عمل آورد وليكن در آغاز توفيق چندانى به دست نياورد. چون اين فكر شيطانى مخالف با صلحنامه امام حسنعليه‌السلام بود و از سوى ديگر وجود شخصيت امام حسنعليه‌السلام مانع تحقق هدفهاى معاويه بود. بدين جهت در صدد از ميان برداشتن اين اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در اين راه از منافقان و كسانى كه به خاطر وابستگى فاميلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست.

معاويه از طريق اشعث بن قيس، دخترش جعده را كه همسر امام حسنعليه‌السلام بود وسوسه كرد و او را به شهادت آن حضرت ترغيب و تطميع نمود. وى به جعده گفت كه اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر اين كه يكصدهزار درهم پول نقد دريافت مى كنى، وى را به عقد فرزندش يزيد درمى آورد و او را ملكه عالم اسلام قرار مى دهد.

جعده كه نفاق و دوچهرگى را از پدرش به ارث برده بود، هر چه بيشتر خود را به آن حضرت نزديك گردانيد و پس از جلب توجه امامعليه‌السلام ، ناجوانمردانه به آن حضرت، خيانت كرد و به وى زهر خورانيد.

امام حسنعليه‌السلام به خاطر نوشيدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بيمارى افتاد و روز به روز، حالش وخيم تر گرديد، تا اين كه در ۲۸ صفر سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى ودومين سال رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در مدينه به شهادت رسيد و محبان اهل بيتعليهم‌السلام را در سوگ بزرگى فرو برد. امام حسينعليه‌السلام به تجهيز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفين آن در كنار مرقد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، اقدام به تشييع جنازه نمود. عده زيادى از اهالى مدينه، اهل بيتعليهم‌السلام و تمامى بنى هاشم در تشييع جنازه امام شهيد خود همراهى كردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حركت دادند. ولى بنى اميه و مخالفان اهل بيتعليهم‌السلام با تحريك عائشه بنت ابى بكر مانع تدفين بدن آن حضرت در جوار مرقد پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله شدند و در اين راه بسيار پافشارى كردند و آماده هرگونه فتنه و فساد گرديدند. جوانان بنى هاشم و پيروان ولايت آماده دفاع از حريم امامت و ولايت شدند. امام حسينعليه‌السلام كه در شهادت برادرش امام حسنعليه‌السلام ، از همه سوگوارتر و غمگين تر بود، در برابر حرمت شكنى هاى بنى اميه و مخالفان اهل بيتعليهم‌السلام فرمود: واللّه لولا عهد الحسنعليه‌السلام إ لىّ بحقن الدّماء، و اءن لااُهريق فى امره مِحجمة دم، لعلمتم كيف تاءخذ سيوف اللّه منكم مآخذها، و قدنقضتم العهد بيننا و بينكم، و اءبطلتم ما اشترطنا عليكم لا نفسنا؛(۱۶۹) سوگند به خدا اگر برادرم با من پيمان نبسته بود كه در پاى جنازه او به اندازه حجامت خونى ريخته نشود، مى ديديد كه چگونه شمشيرهاى الهى از نيام بيرون مى آمدند و دمار از روزگار شما برمى آوردند. شما همان بيچارگان روسياه ايد كه عهد ميان ما و خود را شكستيد و شرائط فيمابين را باطل ساختيد.

امام حسينعليه‌السلام و ساير بنى هاشم كه به خاطر سفارش امام حسنعليه‌السلام ، كظم غيض كرده و بردبارى و جوان مردى را پيشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسنعليه‌السلام را به سوى قبرستان بقيع حمل نموده و در جوار جده اش فاطمه بنت اسد (رض) تدفين نمودند.(۱۷۰)

هم اكنون مزار امام حسن مجتبىعليه‌السلام به همراه سه تن از امامان معصوم (يعنى امام زين العابدين، امام محمدباقر و امام جعفرصادقعليهم‌السلام ) بدون هيچ گونه گنبد و بارگاهى در اين قبرستان قرار دارد و محل بسيارى از شيعيان و دوستداران اهل بيتعليهم‌السلام مى باشد.

در تاريخ شهادت امام حسن مجتبىعليه‌السلام ، علما و مورخان شيعه اتفاق نظر دارند كه آن حضرت در ۲۸ صفر سال ۵۰ قمرى در سن ۴۷ سالگى به علت مسموميت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاءاللّه پيوست.(۱۷۱) وليكن علماى اهل سنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، ربيع الاول سال ۴۹ قمرى،(۱۷۲) برخى ربيع الاول سال ۵۰ قمرى و برخى آخر ماه صفر سال ۵۰ قمرى را ذكر كرده اند. هم چنين در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند.(۱۷۳) ولى اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه همسرش وى را مسموم كرد و پس از تشييع جنازه، سعيدبن عاص (عامل معاويه در مدينه) بر بدن او نماز گذاشت.(۱۷۴)

۲۸ صفر سال ۲۶۴ هجرى قمرى

درگذشت موسى بن بغا، در عصر خلافت معتمدعباسى

موسى بن بغاى كبير، يكى از فرماندهان نظامى و ترك نژاد متوكل (دهمين خليفه عباسى) بود و از سوى او، جهت سركوبى قيام ها و شورش هاى مردمى به مناطق مختلف اسلامى اعزام گرديد و با شدت و خشونت، اعتراضات مردمى را سركوب كرد.

از جمله كردارهاى نارواى او، هجوم به حمص، در منطقه شام بود. در اين شهر مردم بر ضد خليفه وقت عباسى قيام كرده بودند. وى به اين شهر حمله كرد. براى تسلط بر شهر، تيرهاى آتشين بر آن پرتاب كرد و بيشترين بخش هاى اين شهر مهم و تاريخى را به آتش كشيد و تعداد زيادى از اهالى اين شهر را به قتل آورد.

پس از ماجراى حمص، به سوى قزوين هجوم آورد. وى در اين شهر با هواداران حسن بن احمدبن اسماعيل كوكبى كه اين منطقه را از قلمرو خليفه عباسى خارج كرده بود، به نبرد پرداخت و آنان را شكست داد و تعداد زيادى را به قتل آورد و شهرهاى قزوين، زنجان و ابهر را دوباره در تسلط سپاهيان خليفه درآورد.

موسى بن بغا، در عصر خلافت معتزعباسى (سيزدهمين خليفه عباسى)، مأموريت يافت براى از ميان بردن نخستين حكومت شيعى در شمال ايران، با داعى كبير (حسن بن زيدعلوى) حاكم طبرستان، به نبرد پردازد.

وى در آغاز باجستان بن وهسودان، عامل داعى كبير در قزوين، برخورد كرد و با وى جنگ سختى نمود و بر سپاهيان علوى پيروز شد و شهرهاى قزوين، زنجان و ابهر را بار ديگر از دست مخالفان خليفه بيرون آورد و در سيطره سپاهيان خليفه درآورد.

وى، آن گاه به «رى» رفت و پس از تصرف آن، در آن جا اقامت گزيد و سپاهيان خود را به فرماندهى «مفلح» به جنگ داعى كبير در طبرستان فرستاد.(۱۷۵)

مفلح، در آغاز به سمنان لشكر كشيد و آن را از تسلط علويان خارج ساخت. در همين هنگام، احمدبن محمدسكنى كه از سوى طاهريان، حاكم منطقه بود، به سپاه خليفه پيوست و به همراه مفلح به طبرستان هجوم آوردند.

آنان، پس از سمنان و مناطق جنوبى سلسله جبال البرز، به گرگان هجوم آوردند و آن را تصرف كردند. سپس به شهرهاى سارى، آمل، چالوس و سراسر مازندران هجوم آوردند و آن ها را از دست داعى كبير بيرون آوردند. داعى كبير، به ناچار، در اطراف كلاردشت، در غرب مازندران پناه گرفت و از ديلميان استمداد جست. ولى ديلميان، وى را يارى نكردند. تا اين كه در سال ۲۵۵ قمرى، پس از خلع معتزعباسى از خلافت و مردن او، سپاهيان خليفه، طبرستان و مناطق ديگر ايران را ترك كرده و به سوى بغداد روان شدند. پس از خروج سربازان مفلح و موسى بن بغا از طبرستان، داعى كبير، دوباره اين مناطق سرسبز را به تصرف خود درآورد.(۱۷۶)

موسى بن بغا، در عصر خلافت مهتدى (چهاردهمين خليفه عباسى) به يكى از قدرتمندترين فرماندهان نظامى و سياسى تبديل شد. وى، خليفه را وادار به پذيرش شرايط خود كرد و با دسيسه هايى چند، صالح بن وصيف را كه از نزديكان و فرماندهان عالى رتبه مهتدى بود، كشت و از اين طريق، رقيب خود را از ميان برداشت.(۱۷۷)

وى در عصر معتمدعباسى (پانزدهمين خليفه عباسى) نيز از اقتدار كافى برخوردار بود.

موسى بن بغا در سال ۲۵۹ قمرى، از سوى معتمدعباسى مأموريت يافت كه با جنبش زنگيان در جنوب عراق مبارزه كند. ولى تلاش وى، سودى در بر نداشت.

وى در سال ۲۶۰ قمرى، از سوى معتمدعباسى، مأمور لشكركشى به «رى» شد و در اين شهر با هواداران حسن بن زيدطالبى كه بر اين شهر تسلط يافته بود، مبارزه كرد و آنان را شكست داد و شهر را به تصرف خود درآورد. هم چنين در سال ۲۶۱ قمرى، حكومت مناطق جنوبى ايران و عراق، همانند اهواز، بصره، بحرين و يمامه را از معتمدعباسى دريافت كرد و پس از مدتى، از منصب خود بركنار گرديد.(۱۷۸)

سرانجام، پس از سال ها خدمت به خلفاى عباسى و خيانت به مردم، و جنايت هاى بيشمار به مسلمانان، در ۲۸ صفر سال ۲۶۴ قمرى، در عصر معتمدعباسى، به هلاكت رسيد. جنازه اش به سامرا منتقل شد و در آن جا به خاك سپرده شد.(۱۷۹)