آنچه من در آمریکا نیافتم

آنچه من در آمریکا نیافتم0%

آنچه من در آمریکا نیافتم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ
صفحات: 4

آنچه من در آمریکا نیافتم

نویسنده: سيد ابوالحسن ندوى نام مترجم : زاهد ويسى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 4
مشاهدات: 1748
دانلود: 245

توضیحات:

آنچه من در آمریکا نیافتم
  • با كه گويم كه در اين پرده چه ها مى بينم ؟

  • پيشگفتار

  • بدون اسلام هيچ اعتبارى نداريم

  • وضعيت عرب ها در بامداد اسلام

  • نگاه اعراب به ماوراء الطبيعه

  • قرآن ، ايمان و اطمينان را ارزانى مى كند

  • ما به اين افتخار سزاوارتريم

  • سيماى انسان پيش از بعثت پيامبر (ص )

  • جهشى سريع و برق آسا

  • دعوت اسلامى ميان مدنيتهاى سراب گونه

  • خلا سرسام آور

  • تمدنهايى بى هدف

  • تاريكى تودرتو

  • قرآن و مبارزه با وضعيت جهانى آن زمان

  • پيام پيامبر به امپراتور روم

  • تمدنى ملوث و كهنه

  • نگاه ما به زندگى آمريكايى و چگونگى برخورد با آن

  • بدبختى و خوشبختى همزمان

  • مسلمانان و مسئوليت آنان در برابر اين بدبختى

  • تمدن اضطراب و روح فرسايى

  • عظمت و بزرگى شما

  • پاسدار شخصيت خود باشيد

  • تمدن سراب و فريب

  • تمدنهاى معاصر در آينه قرآن

  • آنچه در آمريكا نيافتم

  • سروران و برادران من !

  • موج ماشين ها

  • اسير قفس طلايى

  • وحدت نور و كثرت ظلمات

  • عدم همخوانى مسيحيت با جامعه اروپايى

  • بنده ماشين آلات

  • مزاياى جمادات و طبيعت آنها

  • خود را نبازيد

  • بنده بتهاى خود ساخته

  • مسلمانان كجا هستند؟

  • در جستجوى انسان

  • ترس و دلسوزى

  • امكان زندگى اسلامى در اين محيط

  • اسلام آمريكايى ؛ هرگز

  • ستيز اسلام با ولايات متحده

  • نياز اسلام به فضايى خاص

  • اسلام ؛ به مثانه نقش و نگار الهى

  • ماهيت اسلام

  • مسئوليتى بزرگ و سنگين

  • پيش به سوى اسلام زنده

  • مسئوليت ما در برابر تشكيل يك جامعه اسلامى نمونه

  • اسلام منطقه اى ؛ هرگز!

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 4 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1748 / دانلود: 245
اندازه اندازه اندازه
آنچه من در آمریکا نیافتم

آنچه من در آمریکا نیافتم

نویسنده:
فارسی
آنچه در آمريكا نيافتم آنچه در آمريكا نيافتم
نام مولف : سيد ابوالحسن ندوى
نام مترجم : زاهد ويسى



با كه گويم كه در اين پرده چه ها مى بينم ؟ كارخانه حيات گرم است ، جريان زندگى پيش مى رود، انسانها در جنب و جوشند و امور آنها در غوغا و جنجال عجيبى به انجام مى رسد.
جوش و خروش سرسام آورى بر گستره حيات سايه افكنده و چنان مى نمايد كه حقيقت زندگى ، مانند سيماى آراسته و مزين ظاهرى اش ، مستقيم و متعادل است و همه چيز به كام و بر وفق مراد است .
دستاوردهاى بشر در علوم زيستى ، پزشكى ، فيزيك ، شيمى ، علوم رياضى ، محاسبات كامپيوترى و ساير حوزه هاى علم (١)، به نحو عجيبى باور نكردنى است . زيرا بسيارى از مجهولات و مشكلات گذشتگان ، در اين زمانه براى بشر حل و فصل شده و راههاى نارفته بيشمارى ، هموار گشته است . هر كس ديگرى هم كه باشد بشر اين عصر را سعادتمند و كامروا مى داند. مگر مى شود با داشتن اين همه فن (٢) و دانش و برخوردارى از اين همه تسهيلات و امكانات ، باز هم زانوى غم در بغل گرفت و اظهار نارضايتى كرد؟ آيا مى توان تصور كرد كه امورى فراتر از مقبولات علم موجود باشد؟ و...
واقعيت اين است كه حاكميت همين روحيه علم باورى (٣) و اعتقاد به صدق بى چون و چراى دستاوردهاى علوم طبيعى ، دايره معلومات بشرى را به حد علوم و معارف مادى تقليل داده و پاره اى از حقايق (٤) موجود را به صرف غيرمادى بودن يا عدم سنخيت آنها با مناسبات و قواعد مادى (٥) انكار كرده است .
به همين خاطر با آنكه در نگاه اول انتظار مى رود كه علم بشرى پاسخگوى تمام نيازهاى او باشد، بسيارى از خواسته ها و سوالات اصيل و همواره او را بى جواب مى گذارد. زيرا اين گونه امور يا علمى (٦) محسوب نمى شوند و يا اگر پاسخى به آنها داده شود، خواه ناخواه ريشه در تعليلات مادى دارد؛ چرا كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست و يا حداكثر انسان را به گونه اى معنا مى كند كه در قالبهاى علمى - به معناى مورد نظر آنان - بگنجد تا بتواند با قوانين و روشهاى علمى آن را تبيين نمايد.
درست است كه جهان معاصر از لحاظ علم و تكنولوژى ، گامهاى عظيمى برداشته و تا حد زيادى در فراهم آوردن خوراك و پوشاك و نوشاك انسان ، توفيق حاصل نموده است ، بايد ديد كه براى سوالاتى نظير از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ كه هستم ؟ چه خواهم شد؟ چه سرنوشتى در انتظار من است و... چه تدبيرى انديشيده است . زيرا اين گونه سوالات و پرسشهاى ارجمند ديگرى از اين قبيل ، بسى فربه تر از نيازمنديهاى نوزاد گونه اى است كه از بدو تولد همزاد انسان بوده و هنوز هم كه هنوز است رشد نكرده و در همان حالت طفوليت و نابالغى باقى مانده اند.
بدين ترتيب زمزمه هاى استيضاح علم مدرن از درون انسان به صدا در مى آيد و انسانها با طرح سوالات مواندام و تيغ صفتى نظير آنچه گذشت ، كالبد پولادنما و چند جداره آن را فرو مى كاوند و از خود مى پرسند كه :
اگر آدمى به چشم است و دهان و گوش و بينى چه ميان نقش ‍ ديوار و ميان آدميت ؟ (سعدى )
ديده مى شود كه با نگاهى ژرف تر و نظرى به آن سوى ظواهر موجود زندگى كنونى ، سيماى ديگرى نهان است كه با اين چهره همخوانى ندارد و اگر قرار باشد تبيينهاى علمى (٧) كنونى را بر آن تحميل نماييم ، يكباره تمام خوشيها و شيرينى هاى ظاهرى تلختر از زهر مى شود.
فراموش كردن خواسته هاى روحانى انسان ، مسكوت گذاشتن شور و شوقهاى درونى او، تحميل باورهاى برآمده از علم تجربى بر افراد، ناتوان بودن نظامهاى معرفتى موجود، ادعاهاى بلند پروازانه مدعيان حل و فصل مشكلات بشرى ، به بن بست رسيدن طرحهاى بشر ساخته اى نظير انسان مدارى (٨)، عقلانيت (٩) و مكاتب و راهكارهاى ديگرى از اين قبيل ، افزايش مستمر بيماريهاى عجيب و غريب و از جمله رشد فزاينده امراض روانى ، پرخاشهاى كلان در سطح ملى و بين المللى ، تجاوز به حريم و حرمت ديگران و ... هر يك به نوعى ، انسان مدرن امروزى را از جهان و هر چه در آن است دلزده و دلسرد كرده و او را به وادى پرابهام حيرت و سرگردانى سوق داده است .
طغيان قواى بد فرماى وجود افراد، طبع مكدر و نفس مهذب ناشده آنها، بسيارى از قدرتهاى ازلى و آراستگيهاى ذاتى انسان را فرو بلعيده ، او را در راه عملى ساختن انديشه هاى نابكارانه خود جسور ساخته و راه فراموش ‍ كردن فضيلتها و ارجمنديهاى راستين بشرى را براى او هموار نموده است .
نداى الهى فراموش شده ، دستاوردهاى قدسى بشر بر باد رفته و زمين محكوم نفرين عميقى شده است . انسانهاى فلك زده ، وظيفه مقدس خود را فراموش كرده و به آواى وحش و نغمه هاى حزن آفرينى از اين قبيل دل داده اند. هدف خود را گم كرده اند، در سراشيبى سقوط افتاده اند و نمى دانند در كدام سرزمين به دنبال سرمشق گمشده خود بگردند ... و اين هشدارى است به زندگان .
پيش از بعثت پيامبر اسلام (ص ) نيز عالمى آكنده از ماتم و نامرادى ، بشر بى پناه را در بر گرفته بود و بندگان خداوند، در چنان مصيبت مهيبى گرفتار آمده بودند كه اهداف و مقاصد اصلى وجود خويش را نيز فراموش كرده بودند. جهان سرد و زمستان زده بود و تمامى اركان آن در چنگال سوز و سرمايى بى امان گرفتار آمده بود.
بشر در بيابان و راه بى نهايتى گير افتاده بود و از هر طرف كه مى رفت جز وحشت و هراس نصيبى نداشت . شب سياهى بر عالم خيمه افكنده بود. سوسوى نورى هم كه گاه گاهى در اين ظلمتكده درخشيدن مى گرفت ، چندان نبود كه بتواند پرده تاريك اين شب سياه را بر درد و مردمان را به سوى اقليم روشنايى رهنمون شود.
انسانها راه مقصود خود را گم كرده بودند و از صميم قلب آرزومند برون آمدن((كوكب هدايت))بودند تا آسمان تاريك و ظلمانى حيات آنان را با پرتوى نورانى روشن كند و آنها را از اين برهوت سرگردانى نجات دهد.
مدتها بود كه جهان ، عقايد و باورهاى كهنه و فرسوده را به صورت مكرر دوباره خوانى مى كرد. با اين حال از كشف هر گونه مفهوم تازه و نوينى در آن كاملا ناتوان بود و حتى مقدس جلوه دادن و قدسى معرفى كردن آنها نيز كارى از پيش نمى برد. از هر گونه جذابيتى تهى شده بود و هيچ اميدى به استخراج مفاهيم نوين از اين مصالح كهنه و فرسوده وجود نداشت .
اصرار فراوان پيروان افكار و عقايد رايج در ميان مردم بر لزوم حفظ بى قيد و شرط آن عقايد و حتى حواشى و پيوستهايى نيز كه حقيقتا ربطى به آن عقايد نداشتند از يك طرف ، و ناتوان بودن كارگزاران آن عقايد از فهم و حل نيازهاى اصيل بشرى از سوى ديگر، به گونه اى عجيب ، انسان را با شك و سرگردانى رو به رو كرده بود.
ولى ناگاه لطف فراگير خداوند و كرم بى پايان او به فرياد انسان رسيد و كوكب هدايت را در ميان خود آنها برافروخت و بار ديگر در اوج ضعف و ناكامى بشر، روح اميد به زندگى و رحمت خود را در دل آنان زنده كرد و آيين بازگشت به راه اصلى حيات و ماندن بر اين صراط مستقيم را به آنان آموخت .
بعثت محمد رسول الله (ص ) يعنى همان ستاره اى كه درخشيد و ماه مجلس بشريت شد، تنها يك انتخاب ساده پارلمانى براى اداره نظام سياسى و حاكميت امور اجتماعى و مدنى انسان نبود. محمد (ص ) نماد حقيقى شكست تئوريها و طرحهاى بشر ساخته اى بود كه مى كوشيد با نظرهاى محدود و مختصر خود، انسان را به سرمنزل مقصود برساند؛ غافل از اينكه به علت عدم صلاحيتى كه در ذات اين فرضيه ها نهفته بود، كارى جز تحريف و انحراف انجام نمى داد.
اسلام به عنوان يك دين و روشى براى زندگى ، از همان روزهاى آغازين پيدايش خود در قالب دعوت پيامبر اكرم (ص )، مدعى داشتن حرفهاى تازه اى براى ديگران و به صور و اشكال گوناگون مى كوشيد وجود، هويت و كيستى آنها را در برخوردى كاملا منطقى و معقول به نقد و بررسى بكشاند. ارائه صورت واقعى رويكردها، نظرگاهها و رهيافتهاى مخاطبان دعوت پيامبر (ص ) و به طور كلى به مناقشه كشاندن باورهاى حاكم بر جامعه آن زمان ، نمونه بارزى از نوآورى و ابداع اين دين در عرصه جهان بينى و جهان شناسى است .
گويى با اين كار، كهنگى و فرسودگى عقايد و باورهاى حاكم بر ذهن و زبان مردمان آن زمان را به رخشان مى كشيد و مى كوشيد با ارائه كراهت و زشتى نهفته در بطن جنب و جوشهاى آراسته و فريبنده آنان ، آنها را با نور حقيقت آشتى دهد و از ظلمت و تاريكى بطلان برهاند. به همين خاطر بارها و به طرق مختلف عقايد و باورهاى اصيل و ريشه دار آنها را به باد انتقاد مى گرفت و چنان محكم و با صلابت آنها را به نقد مى كشيد كه جايى را براى هيچ حرف و حديث ديگرى خالى نمى گذاشت .
از همين رهگذر زمينه يك نوع بحران هويت و درهم شكستن برج و با روى ارزشهاى چندين و چند ساله آنها فراهم شد تا جايى كه در برابر اين دعوت ، ناچار به((انتخاب))شدند. به طورى كه بناچار بايد تكليف خود را در برابر اين رويكرد نوين و روشن تازه روشن مى كردند؛ چرا كه اين عقيده و نظرگاه نوين ، چنان فربه و آكنده بود كه جايى را براى عرض اندام ديگر عقايد و باورها باقى نمى گذاشت و آنها را چنان كم رنگ و بى رونق مى ساخت ، كه پس از چندى جز نام و خاطره اى مبهم چيزى از آنها باقى نمى ماند.
از سوى ديگر آنهايى كه به اين دعوت لبيك گفتند و در مسير رو به ترقى و تعالى آن گام برداشتند، در زمانى اندك ، جزئى از اين اقيانوس بيكران شدند و به سلسله درخشان جاودانگان تاريخ پيوستند. آنها در سايه ايمان به اصول اين دين و اجراى عملى مقتضيات اين عقيده ، عملا ضعف و عجز ديگران را مجسم ساخته و از اين راه هويت آنها را بحرانى ساختند. اين بود كه به صورتى برق آسا، راه صد ساله را در يك شب پيمودند و در مدتى واقعا كم ، تحولى چنان شگرف ايجاد كردند كه شايد هرگز در تاريخ تكرار نشود همچنان كه قبلا نيز نشده بوده است .
به هر حال نوسازى و ابداعى همزاد با اين دين در عالم آن زمان پديد آمد. چنان كه در سايه اين ابداع ، گرد و غبار غفلت از دل و جان توده هاى عظيمى از مردم زدوده شد و با فروغ اين جلا و درخشش ، در مسير تكامل و تعالى مواهب وجودى خود گام برداشتند و با حركتى رو به سوى روشنايى ، گامى فرا پيش نهادند و با دميدن روحى تازه در كالبد مرده مردم و دنياى آنان ، هواى تازه اى را در فضاى سنگين و خسته كننده جهان آن روزگاران پراكندند و در سايه چنين اعجازى به احياى بسيارى از ارزشهاى فراموش شده و اصلاح پاره اى از ارزشمنديهاى مخدوش شده برخاستند و در يك كلام به((تعمير جهان))پرداختند و كاملا واضح و آشكار است كه به جز در سايه ابداع و نوسازى كه نياز مبرم آن زمان بوده چنين امرى امكان نداشته است .
امروز نيز مثل همان دوران است و گويى حوادث آن روزگار فرصت تكرار يافته اند، اما در حقيقت تكرار نيست ، بلكه تجلى مشابهى است كه از روح واحدى برآمده است ! چرا كه جانمايه تمام انحرافها و تحريفها يكى است ؛ و آن عدم شناخت صحيح الوهيت و عدم انجام درست وظيفه عبوديت است . از اين روست كه معتقديم ، مسئله جاهليت ، زمانى نيست .
بلكه جوهر و روحى است كه هرگاه شرايط كافى ظهور يابد، تجلى مى كند.
اسلام نيز همين گونه است و به همين خاطر هرگز در قيد و بندهاى زمان و مكان نمى گنجد. روح جان آفرينى است كه هرگاه بستر مناسبى بيابد، پرتو افشانى مى كند و به مثابه فيض روح القدس ، به افراد لايق و قابلى كه حامل پيام آن باشند، قدرتى مى دهد كه مانند مسيحاى جوانمرد، مردگان را به زندگى برگردانند و بار ديگر سرود((بودن))و نغمه((ماندن))را زمزمه كنند.
تعادل ناموزون حاكم بر جهان پايدار نمى ماند و شكى نيست كه اين اوضاع و احوال تلختر از زهر مى گذرد و بار ديگر روزگار چون شكر مى آيد.
شيطان به قتل مى رسد، ديو از خانه جان انسان بيرون مى رود و فرشته رحمت به آن سرا در مى آيد. اشكهاى خفته بشرى بيدار مى شوند و احساسهاى والاتبار انسانى قدرت مى گيرند. نسيم تحول ورزيدن گرفته است و صداى پاى دگرگونى به گوش مى رسد.
و اكنون بوضوح ديده مى شود كه انسان در جستجوى معنى است و به دنبال خويشتن مقدس خود مى گردد. بشر در حال گذار از تحميل به انتخاب است . از يقين جزم انديشانه (١٠) حاصل از دستاوردهاى علمى دست برداشته و پا به وادى شك و ترديد در صدق بى چون و چراى آنها نهاده است .
اكنون بسيارى از امورى كه پيشتر براى انسان پوچ و بى بها بود، قابل عنايت شده اند. اخبار ناقابل قبلى تا حد بسيار زيادى((انگيزاننده))شده اند.
بشر نيازمند((ايمان))و محتاج((اعتقاد))است و نيك مى داند كه بدون برخوردارى از موهبت نيايش و پرستش ، به پاسخ درست بسيارى از پرسشهاى خود نمى رسد.
اكنون زمان آن رسيده كه بسيارى از نهانيها آشكار شوند. بسيارى از ناگفته ها بر زبان آيند و حقايق پنهان مانده اى كه تاكنون زمينه ظهور نيافته اند تابيدن بگيرند و قدرتهاى ازلى را در روح انسان زنده كنند.
زمان آن رسيده كه((موسا))يى از ميان پيروان محمد كبير (ص ) قد علم كند و با عصايى چوبين عصيانهاى آهنين را درهم شكند. آرى ، هنگام آن رسيده كه پيروان پيامبر با حضور فربه و غنى خود بار ديگر به((تعمير جهان))برخيزند و با اصلاحى اصيل و بنيادين ، تكليف مقدس مصلحى را دوباره پيشه كنند.
هنگام آن رسيده كه كاروان خوش خيال بديها و ناراستيهايى كه راه ناكجاآباد را پيش گرفته اند متوقف شود، نمايش تكرارى حيات زيستى خاتمه يابد، نداى كرامت ازلى انسان بار ديگر از مناره مساجد محمد (ص )، به جاى يك سرزمين در تمام زمين سر داده شود و انسان را به زندگى لايق و درخورى كه خداوند به او عطا فرموده برگرداند.
وقت آن است كه پيام پيامبر به گوش همگان برسد، حقيقت برملا شود، و درد شناسان بكوشند مردمان مريض را به طريقى دلسوزانه مداوا كنند. ترش ‍ و تلخ روزگار آنان را هراسان نكند و درد و رنج بيشمار آنها را پريشان نسازد؛ چرا كه اين ، راه محمد (ص ) است و دوستداران صديق آن بزرگوار در هميشه تاريخ اين گونه بوده اند.
با اين حال بايد دانست كه هر زمان اقتضاى خاصى دارد و بايد حرمت آن را نگه داشت صيادان موفق ، موقعيت شكارگرى را هرگز فراموش نمى كنند. درست است كه ما آمده ايم تا بندگان خداوند را از بندگى بندگان به بندگى خداوند، از تنگى دنيا به فراخى آن و از جور اديان به عدل اسلام رهنمون شويم ، اما توفيق در اين كار، مائده مجردى نيست كه از آسمان فرود آيد. اين كار، امر عظيمى است و مانند هر امر عظيمى ، نيازمند تهيه مقدمات است .
پى افكندن نظام روشمند و دقيق براى دعوت انسان به دين خداوند، امرى لازم و ضرورى است . زيرا بناكردن رويكرد مكتبى بر امور متغير و بى ثبات ، جز هرج و مرج و بى ثمرى بهره اى ندارد. براى كارآمدتر كردن نظام دعوت نيز، پيش از هر چيز نيازمند((مصلحين صالح))و اصلاح انديشى هستيم كه با فهم دقيق ، اصولى و عزيزانه اهداف و مقاصد اين دين و در پيش گرفتن رويكردهاى مبتنى بر دو اصل((دلسوزى))و((دردشناسى))، از سطح آه و سوزهاى عاطفى و دردمنديهاى غيركاربردى فراتر روند و با اين رهيافت ، به مداواى حكيمانه دردهاى نهفته در بطن خانواده بزرگ بشرى بپردازند.
حضور فربه و غنى دعوتگرانى از اين تبار در عرصه هاى گوناگون حيات انسانى ، برگ زرين و برهان محكمى است كه آرمانهاى كلان اين امت را به صورت عينى و مجسم نمايان مى سازد و از اين راه الگوى عملى پرورش ‍ يافتگان اين دين را نشان مى دهد. بدين ترتيب مردم مى توانند از طريق اين((اسوه))ها اسلام را به صورت مجسم و عينى در حيات روزانه خود حس و لمس كنند و بدانند كه نتيجه گام برداشتن در مسير اسلام ، چگونه است .
در اينجا به اجمال بايد گفت كه اسلام ، مخالف علم ، تكنيك و توسعه (١١) نيست و هرگز نفى آمريكا، غرب و هر كدام از ديگر جلوه هاى استكبار و اتراف ، به معنى نفى پيشرفت و مدنيت نيست و چه بسا امتها و سرزمينهايى بدون اذعان به حقانيت آمريكا و اعوان و انصارش ، در مسير پيشرفت و ترقى گام نهاده اند و آثار درخشانى هم داشته اند. پس نبايد نوسازى (١٢) يك جامعه را با غربى سازى (١٣) آن يكى گرفت . زيرا چنان كه گذشت غرب ناتوان تر از آن است كه بتواند همه دردها و آلام ما را درمان كند. غرب ، طبيب درمانگرى است كه خود از انواع دردها رنج مى برد.
پس متوليان دعوت و اصلاح اسلامى ، بايد بكوشند به جاى بهره گيرى از مصلحين بى صلاحيت و انتقام جويى كه مى كوشند انتقام سيئات و بديهاى گذشتگان را از اكنونيان بگيرند، از مصلحين صالح و باصلاحيتى يارى بخواهند كه از نظرگاه هم پذيرى ، هم گرايى و هم انديشى به جهان مى نگرند و مى كوشند امكان و زمينه عملى ساختن آرمانهاى شيرين خود را فراهم سازند و به جاى انتقام ، مقابله به مثل و روياروييهاى خشن ، بى عاطفه و بى انعطاف ،((درمان مدارى))را در راس برنامه هاى دعوت و اصلاح خود قرار دهند و قادرند به عنوان پيروان محمد (ص )، سليمان وار با هر موجودى به زبان خاص خود سخن بگويند و چون سواران روز و عابدان شب ، براى تعمير جهان به هم ريخته كنونى ، تدبيرى مدبرانه بينديشند، ملك دين و دنيا را در دست بگيرند و بار ديگر بر روى زمين با قانون آسمان زندگى كنند.
در اينجا بهتر است با مولف دعوتگر اين كتاب نيز به صورتى مختصر آشنا شويم (١٤). ايشان ابوالحسن على بن عبدالحى بن فخرالدين حسنى است كه از طريق عبدالله الاشتر بن محمد ذى النفس الزكيه ، به امام حسن مجتبى و حضرت اميرالمومنين على بن ابى طالب عليهما السلام مى رسد. پدر او سيد عبدالحى ، پزشك و دانشمند بزرگى بود كه به خاطر تاليف كتاب عظيم((نزهه الخواطر))درباره شخصيتهاى نامدار مسلمان در هند، به((ابن خلكان هند))معروف شد.
ندوى در ششم ماه محرم سال ١٣٣٣ هجرى (١٩١٤ م .) در روستاى((تكيه كلان))در ايالت شمالى اتراپراديش هند متولد شد. تحصيلات مقدماتى قرآنى را در خانه آغاز كرد. سپس به مكتب خانه رفت و در آنجا زبانهاى اردو و فارسى را ياد گرفت .
پس از آن دروس دينى را با جديت و تلاش خستگى ناپذيرى پيگيرى كرد تا اينكه در سال ١٩٣٤ م . به عنوان استاد((دارالعلوم ندوه العلما))منصوب شد. در سال ١٩٤٣ م . مركزى را براى تنظيم مجالس درسى قرآن و سنت نبوى تاسيس نمود. در سال ١٩٥١ م . نيز حركت((پيام انسانى ميان مسلمانان و هندوها))را بنيان گذاشت و در سال ١٩٦١ م . نيز به عنوان رئيس دارالعلوم ندوه العلما منصوب شد و ...
از آثار تاليفى او مى توان به مختارات من ادب العرب ١٩٤٠ م ، قصص ‍ النبيين للاطفال و القراءه الراشده ، ١٩٤٤ م ، ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمين ، ١٩٤٤ م . رجال الفكر و الدعوه ، القاديانى و القاديانيه ، السيره النبويه ، العقيده و العباده و السلوك ، و زندگينامه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب تحت عنوان المرتضى كه در سال ١٩٨٨ م . منتشر شد و ... اشاره كرد.
ايشان در راستاى اهداف و تلاشهاى دعوتگرانه خود به نقاط مختلف جهان اسلامى و غيراسلامى سفر كرده است . در يك سفر بزرگ ، به همراه چند تن از بزرگان اسلامى به ايران سر زده و با علما و بزرگان حوزه علميه قم نيز ديدار و گفتگو داشته است . چندين بار جايزه هاى ملى و بين المللى اسلامى را از آن خود كرده و به چندين درجه و نشان علمى نيز مفتخر شده است . عضو هيات علمى بسيارى از دانشگاههاى اسلامى و غيراسلامى نظير رياست مركز تحقيقات اسلامى ، اكسفورد، بوده است (١٥) و ...
جناب ندوى چند سال پيش در مراسم نماز جمعه ، در ماه مبارك رمضان ، هنگامى كه مشغول تلاوت سوره كهف بودند، دار فانى را وداع گفتند و در روزنامه هاى ايران نيز در باب ايشان مطالبى چاب و منتشر شد.
در پايان اميدوارم خداوند متعال اين تلاش عاجزانه را با لطف و كرم خود بپذيرد و به من ناقابل نيز پرتوى از فيض رحمانى خود را عطا فرمايد تا در سايه آن فيض الهى بتوانم حقيقت پاره اى از امور را دريابم و به جاى مهره اى كارگشا براى بشر، سم كشنده اى نباشم و دعايى جز اين ندارم كه :
بضاعت نياوردم الا اميد خدايا ز عفوم مكن نااميد (سعدى )
و ما ذلك على الله بعزيز
زاهد ويسى
تهران ؛ زمستان ١٣٨٠ پيشگفتار مطالب كتاب حاضر در برگيرنده سخنرانيهايى است كه در اماكن مختلف ايالات متحده آمريكا و كانادا ايراد كرده ام . بنده بنا به دعوت سازمان دانشجويان مسلمان در آمريكا و كانادا(١٦) در تابستان سال ١٩٧٧ م . براى حضور در كنگره سالانه آن سازمان كه در بلومينگتون (١٧) انديانا(١٨) برگزار شد، به انجام اين سفر پرداختم كه از تاريخ ٢٧ ژوئيه ١٩٧٧ م . تا ششم آگوست ١٩٧٧ م . به طول انجاميد.
گردانندگان و مجريان كنگره پس از مراسم اختتاميه آن ، يك سفر ٢٠ روزه را براى ديدار از آمريكاى شمالى و كانادا - كه در آنها اقليت چشمگير مهاجران مسلمان ، دانشجويان ، تحصيلكردگان و تعداد كثير ديگرى از مسلمانان عرب ، هندى ، پاكستانى و ...، زندگى مى كنند و در زمينه هاى مختلف زندگى مشغول كار و فعاليت هستند - ترتيب داده بودند.
سفر از شهر نيويورك (١٩) شروع شد و به شيكاگو(٢٠) خاتمه يافت . شهرهاى آمريكاى شمالى كه از آنها ديدار كردم عبارت بودند از: نيويورك ، جرسى ، فلادلفيا، بالتى مور، بوستن ، شيكاگو، ديتريت ، سالت ليك سيتى ، سان فرانسيسكو، سان جوزى ، لس آنجلس (كاليفرنيا) و از ميان شهرهاى كانادا نيز از مونتريال ، تورنتو، به اضافه شهر واشنگتن كه در انتهاى اين سفر به آنجا رفتم .
توفيق الهى با من يار بود و توانستم در اين سفرها ٢٠ سخنرانى ايراد كنم كه ١٠ مورد از آنها به زبان عربى و ١٠ سخنرانى ديگر به زبان اردو بود.
همچنين موفق شدم كه در پنج دانشگاه از دانشگاههاى بزرگ و مشهور آمريكا، يعنى دانشگاه كلمبيا (نيويورك )، دانشگاه هاروارد، دانشگاه ديتريت (آن آربور)، دانشگاه كاليفرنياى جنوبى (لوس آنجلس ) و دانشگاه اوتا (سالت ليك سيتى ) سخنرانى كنم . علاوه بر آن توانستم در محل نمازخانه ساختمان سازمان ملل متحد در نيويورك و دانشگاههاى تورنتو و ديتريت ، به ايراد خطبه نماز جمعه بپردازم .
شايان ذكر است كه تحصيلكردگان مسلمان - كه اكثريت مسلمانان مقيم آمريكا را تشكيل مى دهند - و تعداد زيادى از جوانان اسلامى عرب ، هندى و پاكستانى ، با شور و اشتياق فراوانى به اين خطبه ها گوش مى دادند و در پايان ، همچون رسم معمول امروزى ، سوالاتى را از سخنران مى پرسيدند و در مورد مسائل و مشكلاتى كه برايشان مهم بود، از او نظرخواهى كردند.
نكته ديگر اينكه آنها در ضبط سخنرانيها و اهداى آنها به عنوان يك هديه باارزش به برادران ، بستگان ، رفقا و همكاران خود، با يكديگر مسابقه مى دادند. بنده هم توانستم برخى از نوارهاى ضبط شده را به دست آورم (البته نتوانستم به همه آنها دسترسى پيدا كنم . چون بعضى از آنها در گيرودار سفر از بين رفته بود) و وقتى كه به هند برگشتم ، برادران گرامى((سيد سعيد حسن))،((سيد سليمان الحسينى))و((علاءالدين))بيشتر اين سخنرانيها را از روى نوار پياده كردند. مطالب حاضر بخشى از سخنرانيهاى عربى است كه تقديم خوانندگان عرب زبان مى گردد. سخنرانيهاى پياده شده غير عربى نيز در يك مجموعه مستقل تقديم خوانندگان اردو زبان مى شود.
اكنون كه اين مطالب را به خوانندگان گرامى تقديم مى دارم ، آرزومند و اميدوارم كه با استقبال گرم آنها رو به رو شده و خوانندگان بتوانند با اين سخنان همراه و همنوا شوند و اين مطالب بتواند آنها را در بازگرداندن اعتماد به رسالتى كه حامل آن هستند و نقشى كه مسئوليت آن را بر عهده دارند و نيز در زمينه اعتلاى معنويت و از ميان برداشتن خود كم بينى و استحقارى كه بيشتر جوانان ما در مقابل تمدن غربى ، ارزشها و الگوهاى آن ، از آن رنج مى برند يارى دهد. اين سخنرانيها را به عنوان هديه سفر آمريكا تقديم خوانندگان جهان عرب و جهان اسلام مى كنم . علاوه بر اين به عنوان پاسخى متواضعانه در برابر اخلاص و محبتى است كه سخنران به وسيله آن با دوستان ، دوستداران و ميزبانان مخلص در آمريكا رو به رو شده است .
اگر اين سخنرانيهاى تواضع آميز، ويژگى برجسته اى داشته باشد كه بتواند انتشار آنها را موجه كند، چيزى جز صراحت نيست . به طورى كه سخنران در مورد فرهنگ غربى و تمدن مادى آمريكايى ، از سطح عالى اى كه اسلام و قرآن ، پيروان حق جو و دانش جويان مخلص علم و دين را به سوى آن فرا مى خوانند، حرف زده است : قله اى كه عالم قديم و جديد را به مانند يك سراب فريبنده به ناظر نشان مى دهد، آرايه هاى فريبنده را ظاهر مى كند و شادابى و درخشندگى آن را مانند درخشش نگينهاى فريبنده و تقلبى نمايان مى سازد.
البته ناگفته نماند كه فضل هيچ كدام از اينها به هوش خطيب ، قدرت تحقيق و بررسى ، زيركى ، صحت نظريات و يا بديهى بودن يافته هاى او بر نمى گردد، بلكه فضل همه آنها به تعاليم و رسالتى بر مى گردد كه پيروان خود را به چنين سطحى مى رساند كه از آن بلندا مى تواند عالم را در پايين ترين سطوح و درجات ، ببيند: مرتبه اى كه در آن تمام غبارها از جلوى چشم زدوده مى شود و شخص مى تواند حقيقت اشيا و واقعيتها را چنان كه هست ببيند.(٢١)
مولف بر خود واجب مى داند از همه كسانى كه زحمت ترتيب دادن اين سفر، تهيه امكانات و وسايل لازم ، فراهم نمودن تسهيلات مربوط به آن و تنظيم اجتماعات گسترده را بر خود هموار نمودند تشكر نمايد؛ بويژه برادران مخلصى كه زمينه اين ديدار را فراهم نموده و در تنظيم و اتخاذ تدابير مناسب و مربوط به آن تلاش كردند. از جمله جناب سيد ناظرالدين على الحيدرآبادى نايب رئيس M.S.A و مسئول بخش برنامه ها و دوست با اخلاص ، جناب((انيس احمد))مدير بخش آموزش ، نشر، تبليغ و اخبار آن سازمان تشكر كند.
همچنين لازم است از جناب دكتر((محمد رشدان))دبير كل و((يعقوب مرزا))رئيس سازمان كه اين ديدار را سازماندهى كرده و جهت گسترش ديدار و ملاقات ها و تعميم نفع و تاثير آن و فراهم نمودن هر چه بيشتر امكانات رفاهى و آسايش براى بنده ، تلاش بى وقفه اى را بر خود هموار نمودند، سپاسگزارى نمايم .
همچنين مديون دوستان مخلص و دوستداران اسلام و مسلمينى هستم كه از روى محبت ، اخوت و ميهمان نوازى ، كريمانه در شهرها و اماكن محل سكونت خود از بنده استقبال نموده و با شور، نشاط و عنايت فراوانى ، در گردهمايى ها و جلسات شركت نمودند كه اگر بخواهيم همه آنها را يكى يكى نام ببريم به طول مى انجامد.
در پايان از خداوند مى خواهم كه به همه آنها پاداش خير داده و آنان را براى آنچه خود دوست دارد و مى پسندد، موفق و مويد گرداند.
ابوالحسن على الحسنى الندوى
دايره شيخ علم الله الحسنى
رائى بريلى هند
سوم ربيع الاول ١٣٩٨ ه
يازدهم فوريه ١٩٧٨ م . بدون اسلام هيچ اعتبارى نداريم دفتر اداره((رابطه العالم الاسلامى))سازمان ملل متحد در نيويورك ، از جناب سيد ابوالحسن ندوى به عنوان عضو مجلس بنيانگذارى آن اداره و به مناسبت ديدار ايشان از آمريكاى شمالى ، دعوت كرد تا ضمن بازديد از آن اداره و ايراد خطبه نماز در نمازخانه ساختمان((سازمان ملل متحد))، براى نمايندگان حاضر كشورهاى اسلامى و اعضاى ادارات دولتهاى اسلامى در تاريخ پانزدهم جمادى الاخر سال ١٣٩٧ ه برابر با سوم ژوئن ١٩٧٧ م . سخنرانى نمايد. ايشان هم اين دعوت را پذيرفتند و نماز جمعه نيز با امامت آن بزرگوار برگزار گرديد. اينك مشروح سخنرانى و خطبه آن بزرگوار:
الحمدلله نحمده و نستعينه و نستغفره و نؤ من به و نتوكل عليه و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا، من يهده الله فلا مضل له و من يضلله فلا هادى له و نشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و نشهد ان سيدنا و نبينا و مولانا محمدا عبده و رسوله ، و صلى الله على محمد و على آله و اصحابه و ازواجه و ذرياته و بارك و سلم تسليما كثيرا.
وضعيت عرب ها در بامداد اسلام ... ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (٢٢)
((... و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
برادران من ! اين آيه زمانى نازل شد كه اسلام در دوران طفوليت و كودكى خود به سر مى برد. دولتى نداشت ، به جزيره العرب محدود و در ميان عربها منحصر بود. عربها هم در يك زندگى ابتدايى و امكانات محدود و نارسا زندگى مى كردند. غذاى غالب و همگانى آنها خرما، گوشت شتر و جو بود. لباس غالب آنها هم لباسهاى خشن بود. خانه هايشان از گل و لاى و موى شتر و خودشان چون گوسفندان باران زده در يك شب سرد و زمستانى بودند و فرموده خداوند متعال در اين باره ، دقيق ترين و شيواترين تصوير موجود در اين زمينه است كه مى فرمايد:
... و اذكروا اذ اءنتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون اءن يتخطفكم الناس ...(٢٣)
...(((اى مومنان ،) به ياد آوريد هنگامى را كه شما گروه اندك و ضعيفى در سرزمين (مكه ) بوديد و مى ترسيديد كه مردم شما را بربايند ...))
برعكس روميها و ايرانيها حكمرانان جهان و پيشروان مدنيت و بشريت بودند كه در شرق و غرب آن زمان پراكنده شده بودند. به طورى كه شرق در دست ايرانيها و غرب در دست روميها بود. زندگى به آنها روى خوش نشان مى داد. دنياى آنها گسترده و وسيع بود. رزق و روزى بر سر آنها باريده بود. طبيعت هم با ملايمت و سخاوت با آنها برخورد مى كرد و كشورها و ملت هاى مختلف تسليم امر و گوش به فرمان آنها بودند. بهره و سهم آنها از زندگى ، انبوه و بسيار شده بود و پرچم تفوق و اقتدارشان در شرق و غرب عالم در اهتزاز بود.
در اين فضاى تيره و تار، در اين تاريكى ظلمانى كه هيچ اميدى را بر نمى انگيخت ، قرآن بطور همزمان با اين دو قدرت حاكم به مبارزه برخاست و اعتماد به نفس ، احساس عزت و افتخار را در دل عربهاى مسلمان برانگيخت و فرمود:
...ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان كنتم مومنين (٢٤)
((... و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
قرآن با قريش ، امپراتورى روم و امپراتورى ايران به مبارزه برخاست .
خداوند هم سوره يوسف را براى تسلى خاطر رسول پيام آور و فرمانده اين پيش آهنگان مومن نازل كرد و فرمود:
لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين (٢٥)
((در (سرگذشت ) يوسف و برادرانش دلايل و نشانه هايى (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان با ايمانش ) است براى كسانى كه (مشتاقان آگاهى ) از آن مى باشند و درباره آن سوال مى كنند ...))
سوره مباركه را با اين آيه مباركه ختم مى كند كه مى فرمايد:
حتى اذا استيئس الرسل و ظنوا اءنهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باءسنا عن القوم المجرمين # لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمه لقوم يومنون (٢٦)
(((اى پيغمبر، يارى ما را از خويشتن دور مدان . يارى ما به شما نزديك و پيروزيتان حتمى است . پيش از اين پيغمبران متعددى آمده اند و به دعوت خود ادامه داده اند و دشمنان حق و حقيقت هم به مبارزه برخاسته و مخالفت نموده اند) تا آنجا كه پيغمبران (از ايمان آوردن كافران و پيروزى خود) نااميد گشته و گمان برده اند كه (از سوى پيروان اندك خويش هم ) تكذيب شده اند (و تنهاى تنها مانده اند). در اين هنگام يارى ما به سراغ ايشان آمده است (و لطف و فضل ما آنان را در برگرفته است ) و هر كس را كه خواسته ايم نجات داده ايم . (بلى ! در هيچ زمان و هيچ مكانى ) عذاب ما از سر مردمان گناهكار دور و دفع نمى گردد # به حقيقت در سرگذشت آنان (يعنى يوسف و برادران او و ديگر پيغمبران و اقوام مومن و با ايمان ، درسهاى بزرگ ) عبرت براى همه انديشمندان است (آنچه گفته شد) يك افسانه ساختگى (و داستان خيالى و دروغين ) نبوده است ، بلكه (يك وحى بزرگ آسمانى است كه ) كتابهاى (اصيل انبياى ) پيش را تصديق و پيغمبران (راستين ) را تاييد مى كند و (به علاوه ) بيانگر همه چيزهايى است كه (انسانها در سعادت و تكامل خود بدانها نياز دارند و به همين دليل مايه ) هدايت و رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند ...))
اين صداى باشكوه و پرطنين ، در سوره قصص نيز پيچيد. خداوند اين سوره را در اين فضاى ظلمانى و جو كشنده ، به اين صورت آغاز مى كند كه :
طسم # تلك ءايات الكتاب المبين # نتلوا عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يومنون # ان فرعون علا فى الارض و جعل اءهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح اءبناءهم و يستحى نساءهم انه كان من المفسدين # و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم اءپئمه و نجعلهم الوارثين (٢٧)
((طا. سين . ميم # اينها آيات كتاب روشن و روشنگرند # ما راست و درست بر تو گوشه اى از داستان واقعى موسى و فرعون را مى خوانيم ، (براى استفاده ) كسانى كه مومنند (و مى خواهند در ميان انبوه مشكلات ، راه خود را به سوى هدف بگشايند) # فرعون در سرزمين (مصر، شروع به ) استكبار و سلطه گرى كرد، و (در ميان ) مردمان آنجا (تفرقه انداخت و آنان ) را به گروهها و دسته هاى مختلفى تبديل نمود. (هر گروهى و دسته اى به دفاع از افراد خود و جنگ و دشمنى با سايرين مى پرداخت ، فرعون مخصوصا مردمان مصر را به دو گروه مشخص قبطيان و سبطيان تقسيم كرد) گروهى از ايشان را (كه سبطيان يعنى بنى اسرائيل بودند، در برابر قبطيان ) ضعيف و ناتوان مى كرد، پسرانشان را سر مى بريد و دخترانشان را (براى خدمتگذارى ) زنده نگاه مى داشت . او مسلما از زمره تباهكاران (و جنايتكاران تاريخ ) بود # ما مى خواستيم كه به ضعيفان و ناتوانان تفضل نماييم و ايشان را پيشوايان و وارثان (حكومت و قدرت ) سازيم ...))
آيا درست است كه فالگير يا كاهنى - اگر تعبير كاهن درست باشد - مى تواند در مورد آينده اين گروه مومن ضعيف و مستضعف ، مظلوم ، ستمديده ، كم تعداد و بى امكانات پيش بينى كند؟ آيا در دنيا كسى ، حتى با داشتن هوش سرشار، دورانديشى ، فراست ، جرات ، شايستگى ، ماجراجويى و بى باكى مى تواند وضعيت اين گروه كوچك مومن ، اين مجموعه ضعيف و مستضعف انسانى را، پيشگويى كند و به آنها بگويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (٢٨)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد و (برايمان دوام داشته باشيد) ...))
عربها در نتيجه اين اطمينان و اعتمادى كه سراسر وجودشان را در برگرفته و جان و روح آنها را پر و لبريز كرده بود، حالتى پيدا كردند كه به آن همه نيرو و قدرت ، به چشم عروسكى نگاه مى كردند كه لباسهاى گران بها و فاخر بر تن دارد و آنها را به چشم پايه ها و بنيانهاى فرسوده و مجسمه هاى ساخته شده اى مى نگريستند. همچنان كه خداوند با رساترين و دقيق ترين بيان حالت آنها را تصوير نموده و فرموده است :
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (٢٩)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (برايمان دوام داشته باشيد) ...))
لذا وقتى كه عربها از شبه جزيره خود سرازير شدند و حامل اين اعتماد، اين عزت و اين ايمان عميق بودند، حالتى داشتند كه تمام قدرتهاى موجودى كه تمام جهان را مملو از هراس و وحشت كرده بودند بدين صورت مى نگريستند. در حالى كه عربها و ساير انسانها تحت امر و اراده دو ابر قدرت زمان ، يعنى روم و ايران بودند، ولى اينها حامل قدرت ديگرى بودند: قدرتى خارق العاده ، قدرتى آسمانى ، قدرتى الهى ، قدرتى كه اسلام به آنها داده بود. در نتيجه امتى بودند غير از ديگر امتها، بشرى جدا از ديگران و انسانى غير از ساير انسانها شده بودند. آنها چيزى نداشتند و بر اينكه به خداوند تبارك و تعالى ايمان آوردند و حقايق جاويد آسمانى برايشان متجلى شد و به فرق ميان انسان با انسان ، و كفر باايمان پى بردند و تفاوت سرسام آور فاصله زمين تا آسمان ، ميان حقيقت و سايه ، آب و سراب و روكش تقلبى فريبنده و حقيقت روشن و آشكار را دريافتند، به اين صورت تغيير پيدا كرده و از ديگران متمايز شدند.
نگاه اعراب به ماوراء الطبيعه هنگامى كه خداوند پرده غفلت و بى خبرى را از بصيرت و بينش آنها برداشت و چشمهايشان بينا شد، چنان حالى كه پيدا كردند كه اصل و حقيقت امور را مى ديدند و به حقيقت انسان مى نگريستند، اما راستى حقيقت انسان چيست ؟ حقيقت انسان از ديد آنها اين نيست كه بخورد و بياشامد يا بچرد و بازى كند. آنها وقتى كه حقيقت انسان را شناختند و حقيقت ايمان را درك نمودند حالى پيدا كردند كه به مراتبى فراتر از زمين و فراتر از اين عالم ظاهر محدود نگاه مى كردند. چنان شدند كه اين مظاهر فريبنده و جلوه هاى گول زننده را مسخره مى كردند و آنها را در برابر مقام حقيقى انسان كم و ناچيز مى شمردند و چنان شدند كه به اينها به چشم يك سگ رام و آرام ، يا پرندگان غزل خوان خوش آوازى كه در قفسهاى طلايين زندانى هستند، مى نگريستند: قفسى كه سيم ها، نرده ها، سقف ، كف و ظرفهايى كه با آن آب و غذا مى خورند و خلاصه همه چيز آن از طلا ساخته شده است ، اما هر چه باشد قفس است و قفس هم هر چه باشد، حتى طلايين يا حتى بزرگ و جادار، باز قفس است . زندان هم هر قدر بزرگ باشد و در آن باغها، پاركهاى فراوان و خوش آب و هوا و ساختمانهاى بلند و آسمانخراش وجود داشته باشد، باز زندان است . آنها به پادشاهان و كسانى كه خود را وزير، امير، فرمانده ، فيلسوف ، خردورز، مردان حكومتى و ...، مى ناميدند به چشم بازيگرانى كه در نمايشنامه اى كه براى آنها در نظر گرفته شده و به آنها امر شده كه در آن بازى كنند، مى نگريستند، نه كمتر و نه بيشتر.
اينها را با چشم موجوداتى نگاه مى كردند كه داراى قلبهايى خالى و متروك ، ارواحى پژمرده و عقلهايى تهى بودند و تنها چيزى كه آنها اين خلا را با آن پر مى كردند، ثروت ، دارايى ، رفاه مادى ، لذات زودگذر و احترام و تكريم موجود ميان آنها بود. ولى آنها مردمانى بودند كه به حركت واداشته مى شدند و صورتهايى بودند كه توسط ديگران به جنبش در مى آمدند، نه اينكه به اراده خودشان يا توسط نيرويى از درون خود آنها يا براى يك هدف عالى حركت كنند، آنها تنها براى خوردن ، لذت بردن و كام برگرفتن مى جنبيدند. در اين كار آنها، هيچ رحمتى براى بشريت و هيچ شفقت و مهر و محبتى براى انسانيت وجود نداشت . برعكس آنها انسانيت را در راه لذت ، كرامت و احترام ساختگى و رنگارنگ خود به كار مى گرفتند.
عزت آنها، تاجهايى بود بر سرهايى خالى از عقل و انديشه ، لباسهايى بود براندامهاى مسخره لاغر و مردنى ، روكشى درخشان بود بر ظرفهايى زيبا اما خالى و تهى .
قرآن ، ايمان و اطمينان را ارزانى مى كند عربها وقتى كه از شبه جزيره خود (عربستان ) خارج شدند و به فتح سرزمينهاى ديگر پرداختند با چنين چيزهايى مواجه شدند، البته آنها سرزمينهاى ديگر را براى اين فتح نكردند كه قلمرو خود را گسترش دهند و سرزمينهاى بيشترى را به تصرف درآورند. آنها مى خواستند، بشريت را از دست دشمنانش رهايى بخشند و آنها را از چنگال درندگان وحشى نجات دهند و آنان را از ظلمى كه بر آنها سايه افكنده و ملازم زندگيشان شده و قرنها زندگى خود را با آن گذرانده اند نجات دهند.
وقتى عربها از سرزمين خود بيرون آمدند تا مردم را از عبادت انسانها به عبادت خداى يكتا، از محدوديت دنيا به وسعت و گستردگى آن و از جور اديان به عدل اسلام دعوت كنند، تمامى اين مظاهر، دولتها، پرچمهاى ذليل كنند، كاخهاى مجلل و ساختمانهاى آسمانخراش و سر به فلك كشيده ، سپاهيان ، لشكريان ، خدم و حشم ، در نظرشان كوچك و بى ارزش جلوه مى نمود و به آنها به چشم حيوانى بى درك و بى شعور نگاه مى كردند كه نه حامل رحمتى بود و نه داراى عطوفتى .
قرآن بدين صورت اين عربهاى امى - به معناى دقيق كلمه - را فربه كرد.
عربهايى كه در آخر كاروان مدنيت و پيشرفت بودند، اما قرآن باتريهاى آنها دوباره با ايمان ، افتخار، اطمينان ، تعالى ، بلندنظرى و توانى كه آنها را قادر مى سازد كه بتوانند اشيا و حقايق آن را بشناسند، شارژ كرد. به همين خاطر از وطن خود خارج شدند و راهى ديگر سرزمينها شدند و بسيارى از كشورهاى آن زمان را به تسخير خود درآوردند، ولى نه براى به تملك درآوردن و حكومت بر آنها و نه به خاطر مقاصدى كه خود اينها (امراى سرزمينهاى مفتوحه ) در تسخير سرزمينهاى ديگر مدنظر داشتند، بلكه به اين خاطر كه تنها در برابر خداى واحد بى همتا سجده كنند و سر و پيشانى خود را بر خاك نسايند. به اين خاطر كه آنها را به دايره اسلام ، يعنى دايره عدل آسمانى ، عقيده يكتاپرستى و رحمت بر انسانيت وارد نمايند.
ما به اين افتخار سزاوارتريم ما در اينجا در فضاى سازمان ملل متحد هستيم و نقش نمايندگى ٤٠ دولت را بر عهده داريم و البته به اين افتخار و اطمينان سزاوارتريم و شايسته است با همان صداى جاويد آسمانى ما را مخاطب قرار دهند و بگويند:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (٣٠)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و بر ايمان دوام داشته باشيد) ...))
بله ! ما به اين خطاب سزاوارتريم . عربهاى زمان نزول اين آيات دولت و حكومتى - حتى در جزيره العرب - نداشتند. اين در حالى است كه بيش از ده سال از ظهور اسلام گذشته بود. با اين حال هنوز اسلام به كودك شيرخواره اى مى ماند كه چهار دست و پا راه مى رفت . ولى خداوند آنها را شايسته اين خطاب دانست .(٣١) آيا ما شايسته و سزاوار اين خطاب نيستيم ، حال آنكه نماينده ٤٠ دولت و داراى پرچم هايى هستيم كه در اين سازمان به اهتزاز درآمده اند؟ هر چند ما داراى نيرو و توان ساير كشورها نيستيم و به خاطر عقب ماندن از كاروان پيشرفت و تمدن ، و كم كارى خود در دورى از علم و تمدن ، تنبلى و سستى و پاره پاره شدگى و تقسيم شدن به قسمتهاى گوناگون و بى ارزش كردن تعاليم اسلامى و ناسپاسى در برابر نعمت اسلام ، در سطح ديگر كشورها نيستم . با اين حال ما اكنون نسبت به عربهاى زمان نزول اين آيات كه حتى يك دولت هم نداشتند، در وضع بهترى هستيم . آيا نسبت به اين خطاب قرآنى سزاوارتر نيستيم ؟
ولى خداوند متعال در همان آيه مى فرمايد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (٣٢)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
اين ايمان تنها عامل و معيار ارزش فرد مومن است . اين ايمان مخزن اين باترى است . لذا اگر مخزنى نباشد، ارزشى ندارد. اين ايمان وزنه سنگينى است كه اگر در كفه ترازو گذاشته شود آن را سنگين مى كند. اين وزنه همان است كه پيامبر (ص ) در روز غزوه بدر آن را در ترازو گذاشته و فرموده است كه :
اللهم ان تهلك هذه العصابه لن تعبد(٣٣)
((خدايا اگر اين جماعت نابود شوند، هرگز پرستيده نمى شوى .))
پيامبر با توجه به عقل سليم و شايستگى رويارويى صحيح با موقعيتهاى گوناگونى كه خدا به او داده بود، دانست كه اگر پيروزى و به دست آوردن اداره امور تنها با قدرت و توان نظامى و امكانات و نظرات باشد، اسلام و مسلمين آينده اى ندارند(٣٤) و روى زمين هم وجودى نخواهند داشت . نيروهاى مسلمان ٣١٣ نفر بودند كه در برابر آنها هزار نفر با سلاح و مهمات فراوان قرار داشتند. اصلا چگونه اين مقدار نيروى كم بر آن ارتش پيروز مى شد؟ اينجا بود كه پيامبر (ص ) به خدا پناه برد و با خضوع تمام به او گفت : بار الها! اگر اين دسته و جماعت نابود شوند ديگر هرگز كسى تو را عبادت نمى كند.
اين است ارزش ما اى مسلمانان ! اين است ارزش اين دولتها و ملتهاى فراوان مسلمان كه در جهان پراكنده شده اند و امروزه در سازمان ملل متحد - كه ما امروز توفيق نمايندگى آنها را در اينجا داريم - مى توانند حرف خود را بزنند اين دولتها و ملتها اگر حامل اين ايمان عميق ، فروزان و شعله ورى باشند كه بر احساسات انسان چيره مى شود و احساسات و عواطف انسان را در كنترل مى گيرد، شخص مومن ، عزت پيدا مى كند و در جهان جايگاه شايسته خود را مى يابد، پس شرط اصلى اين است كه مومن باشيم .
از طرف ديگر هرگاه از ايمان خالى شديم ، همانند دولتها و ملتهايى مى شويم كه از ايمان خود كه زمانى بدان باور داشتند، ولى پس از مدتى از آن خالى شدند و به صورت اجسامى پوسيده و چوبهايى خشكيده درآمدند، پس مواظب باشيم و نگذاريم كه مانند چوب خشك و بى فايده شويم و نگذاريم اسمهاى قشنگ و درخشان داشته باشيم و در ليست كشورهاى جهان نامهاى فراوانى را به خود اختصاص دهيم ، اما در ميزان سنجش الهى - كه ميزان حقيقى دنيا و آخرت است - وزن و اعتبارى نداشته باشيم . بايد بدانيم كه ما در اين ميزان هم وزنى نخواهيم داشت ، مگر با انصاف ما به ايمان و حمل شعله هاى فروزان آن و حمل رسالت اسلام و افتخار ما به آن .
اينجا در آمريكا و در اين پايتخت بزرگ و در قلب اروپا و در كشورهاى خودمان و پايتخت ها و شهرهاى آن به اسلام افتخار مى كنيم و مى گوييم در يك كلام ما مسلمانيم و خداوند تعالى ما را با بزرگترين نعمت خود يعنى اسلام مورد تكريم و احترام قرار داده است . لذا اگر به اسلام افتخار كرديم و با آن مباهات نموديم ، خداوند تعالى هم ياريگر و مويد ما خواهد بود و به ما شرافت و عزت مى بخشد. اين هم وعده الهى است كه مى فرمايد:
ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اءقدامكم (٣٥)
((اگر (دين ) خدا را يارى كنيد، خدا شما را يارى مى كند (و شما را بر دشمنانتان پيروز مى گرداند) و گامهايتان را استوار مى دارد (و كار و بارتان را استقرار مى بخشد) ...))


۱
آنچه در آمريكا نيافتم
اما اگر ما اسماى توخالى و بى مسمايى شديم و چنان كه امير شكيب ارسلان (٣٦) در بعضى از نوشته هايش در مورد سازمان ملل متحد مى گويد:((سازمان ملل مانند بحر عروضى است ؛ بحر است اما آب ندارد)). ما هم اگر بحر بى آب ديديم ، متاسفانه نبايد ديگر منتظر نصر الهى باشيم ؛ چرا كه تنها ايمان وزن و ارزش دارد و شان و اعتبار نيز تنها براى ايمان است و سنجش و ارزيابى نيز تنها با ايمان است .
از خداوند متعال خواستاريم كه دوباره مانند نياكان نيكوكار خود به اسلام برگرديم و خداوند تعالى را عبادت كنيم . از غير خدا نترسيم و نسبت به دين او وفادار باشيم و به رسالت وى افتخار كنيم . از خدا مى خواهيم كه زندگى ما را با رسالت اسلام ، اسم اسلام و ايمان اسلامى قرين نمايد. از خداوند عزوجل مى خواهيم كه با قبول اين خواسته ها بر ما منت نهد چرا كه او بر همه چيز قادر و تواناست .
سيماى انسان پيش از بعثت پيامبر (ص ) اين سخنرانى با زبان عربى در شهر سالت ليك سيتى با حضور جمعى از تحصيلكردگان مقيم ، كارگران و كارمندان آن شهر آمريكايى در تاريخ ٢٧ جمادى الاخر سال ١٣٩٧ هجرى برابر با ١٥ ژوئن ١٩٧٧ م . ايراد شده است .
سپاس و ستايش شايسته و لايق مقام حضرت رب العالمين است و سلام و درود بر سيد المرسلين و خاتم پيامبران حضرت محمد (ص ) و تمام ياران ايشان و همه پيروانى كه به نحو احسن از آن بزرگواران پيروى مى كنند، تا روز قيامت ! من از برادرانى كه زبان عربى نمى دانند، معذرت مى خواهم چون مى خواهم با زبان عربى حرف بزنم كه اين هم البته از معجزات قرآن و دعوت اسلامى است كه يك غير عرب هندى بتواند خواسته هاى درونى و اهداف خود را با زبان عربى بيان كند.
مى خواهم كه همه ما دوباره اين معجزه را يادآورى كنيم و بدان ايمان داشته باشيم . بنده افتخار دارم كه مى خواهم اين حقيقت را در اين سرزمين كه از مركز اسلام و مسلمانان دور است ، مجسم نمايم . از برادران و خواهران جوان هندى تبار و وارد به زبان خودم معذرت مى خواهم كه نمى توانم با زبان خودمان حرف بزنم ان شاء الله بعد از جلسه و در جلسات ديگر با زبان اردو با آنها نيز سخن خواهم گفت .
جهشى سريع و برق آسا برادران گرامى ! آيات قرآنى اى كه چند لحظه پيش تلاوت شد، مرا از جو آمريكاى برق زده با تمدن غربى و پيشرفت مدنى و اين فضاى كشنده و غبارگرفته ، به سيزده قرن پيش منتقل كرد (اين از لحاظ زمانى ) و از آمريكاى شمالى به جزيره العرب برد (اين هم از لحاظ مكانى ) كه هر دو با اينجا و اكنون خيلى فاصله دارند.
جهش سريع و برق آسايى بود و طى آن ، دوران زمانى و تاريخى اى كه در آن اين قرآن نازل شد براى من مجسم شد. قرآن در آن دوره با گوشهاى شنوا و مستمعى مواجه نشد بلكه آنچه ديد، طرد، انكار و عدم قبول بود.
عربها اين صداى گوش نواز خوش آهنگ را مى شنيدند و فكر مى كردند اين صدا هم مانند ديگر صداهايى كه براى مدتى در فضا مى پيچيدند، از بين مى رود و نامى از آن نمى ماند. آنها كاملا مطمئن بودند كه اين تلاش و كوشش شكست مى خورد و اين دعوت ، موقت و زودگذر است . درست مانند موجهاى روى آب ؛ وقتى كه يك فرد سنگى را در آب مى اندازد خطوط و دايره هايى درست مى شود، اما چيزى نمى گذرد كه همه از بين مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند.
آنها در اينكه اين قرآن و اين دعوت ، عمر كوتاهى دارد و از ساعات و روزهاى انگشت شمارى تجاوز نمى كند، شكى نداشتند. ولى بر خلاف ظن آنها خداوند خواست كه اين صدا و ندا جاويد باشد، و در قلب آمريكا هم بپيچد و افرادى كه توان شنيدن دارند، آن را بشنوند. من وقتى كه به آيات قرآن گوش مى دادم اين را حس مى كردم و با پرواز در آسمان خيال ، فضايى را كه اين آيات در آن نازل شدند به ياد خود مى آوردم .
دعوت اسلامى ميان مدنيتهاى سراب گونه اين دعوت از جزيره العرب و از مكه مكرمه جريان يافت ، سپس به خاطر آنكه طرد و با آن مقابله و مبارزه شد به شهر يثرب منتقل گرديد و در آنجا با استقبال رو به رو گشت . قرآن همچنان نازل مى شد و پيامبر (ص ) نيز به دعوت مردم مى پرداخت . در پيرامون ايشان و جزيره العرب دو تمدن وجود داشتند كه به اوج مدنيت ، پيشرفت آن روزگار، رفاه ، احساس لطيف ، ادبيات ، علوم ، فنون ، هنر معمارى ، نظم سياسى و قوانين منظم رسيده بودند. در روم ژوستين حاكم بود و در ايران انوشيروان بر تخت حكمروايى تكيه زده بود و توانسته بودند كه قوانين و مقررات دقيق و ظريفى را وضع نمايند. امپراتورى بيزانس ، نيمه غربى شمالى جهان متمدن و دولت ساسانى فارسى نيمه شرقى جهان آن روزگار را تحت حكم و فرمان داشتند. بدين ترتيب شبه جزيره عربستان را محصور خود كرده بودند و زمام اداره امور انسانها را به دست گرفته بودند و در مورد امور آينده ، عقل ، احساسات ، ارزشها و موازين آنها نيز اظهار نظر مى كردند (اين ها را نيز جزو قلمرو خود مى دانستند) چنانكه اين دو (امپراتورى )، اوج سعادت ، تعالى ، علم و پيشرفت شدند.
خلا سرسام آور در چنين جو و محيطى دعوت اسلامى به عرصه ظهور آمد. در حالى كه اين تمدن هاى روم و فارس همه چيز را در اختيار خود گرفته بودند، و وسايل و امكانات گوناگونى در اختيار داشتند و همه در برابر امر و اراده آنها رام و گوش به فرمان بودند. با اين همه يك نوع خلا اعتقادى و ايمانى ، اطمينان ، آرامش ، اعتماد به نفس ، اعتماد به انسان و آينده او و استحقاق و شايستگى اش براى زنده ماندن و ادامه حيات ، تمام درها را به روى آن دو تمدن بسته بود و هر دوى آنها سرگردان و پريشان در نقطه پيشرفت ، رفاه ، خوشگذرانى ، لعب و لهو و تمدن در جا مى زدند.
در پشت اين نقطه چه چيزى نهفته بود؟ اين چيزى بود كه كسى نمى دانست . نه فلاسفه ، نه حكما، نه ادبا، نه شعرا، نه قانون گذاران ، نه حقوقدانان برجسته و زبردست ، نه فرماندهان جنگ ، نه رهبران فكرى ، همه آنها ساكت و خاموش ، مضطرب و سرگردان ، مردد و دودل بودند و نمى دانستند كه در پشت اين نيروهاى بشرى اى كه آنها را استخدام نموده و عصاره آنها را چنان گرفته اند كه ديگر حتى يك قطره از آن باقى نمانده است ، چه چيزى نهفته است ؟ و بعد از آن مى خواهند چه كار كنند؟
جواب اين پرسش را كسى نمى دانست . خلا اعتقادى ، عقايدى كه حتى سزاوار نام عقيده و باور هم نبودند تمام دار و ندار اعتقادى آنها، تاريخ عقايد بود. به عبارت ديگر آنها به چيزى در يك زمان خاص اعتقاد داشتند. آنها در گذشته به خدا اعتقاد داشتند، ولى آيا هنوز هم بر آن عقيده بودند؟ نه . همه عقايد آنها ياد و خاطره اى تاريخى و آثار تاريخى اى بود كه در كتابهاى تاريخ و فلسفه جمع و تدوين شده بودند، ولى از عقيده حى و حاضرى كه احساسات آنها را زير سايه خود بگيرد و حركات و سكنات آنها را منضبط نمايد و بر آنها حكومت نمايد، خبرى نبود.
زمان ، گسيخته بود. (زمام امور از دست عقيده خارج شده بود) و اين گونه عقايد از هرگونه قوه و قدرت كنترل و حكمى عارى و تهى بودند و چيزى بيش از عقايد تقليدى و موروثى نبودند. عقايدى كه تنها بر زبان جارى مى شدند، ولى هيچ گونه نفوذ و تاثيرى در اخلاق و اعمال نداشتند.
تمدنهايى بى هدف پس هدف از حيات و زندگى چيست ؟ پاسخ اين پرسش را هم نمى دانستند. هدف پادشاهان ، تسلط بر بزرگترين نقاط جهان بود، ولى سروران ! اين هدف ، يك هدف قابل احترام و اهتمام نيست . هدف وزرا هم اين بود كه پادشاهان را راضى نگه دارند و در برابر آنها دست به سينه و خاضع باشند و اميال و آرزوهاى آنها را محقق و عملى نمايند.
هدف فرماندهان جنگى هم سوق دادن مردم به سوى جهنم جنگ و خونريزى بود. ولى راستى اينجا چرا مى جنگيدند؟ و چرا مردم را به ميادين جنگ و جدل مى كشاندند؟ نمى دانستند. آنها چيزى نمى دانستند و درست مانند گله هاى گوسفندى بودند كه بدون رحم و نرمشى به پيش رانده مى شدند. مردم خراج و ماليات مى پرداختند و موظف به پرداخت مبالغ سنگين و كمرشكنى بودند، ولى براى چه ؟ براى آنكه پادشاهان ، قصرنشينان و كنيزكان حرم سراها اميال و آرزوهاى خود را برآورده سازند. آنها ماليات مى دادند تا گروه اندكى (خفته ) از مردم در رفاه و راحتى باشند و اينها براى خوشى و راحتى آنها زحمت مى كشيدند و حتى براى زندگى و زنده ماندن آنها جان مى دادند.
اين جو حاكم در آن زمان بود. تمدن ، حكومت ها و قوانين هيچ هدفى نداشتند. زندگى بدون لذت بود. جسم ، روحى نداشت . الفاظ و كلمات بى معنى و خطوط، درهم و برهم بود و كلا ظلمت اندر ظلمت بود. به فرموده قرآن :
اءو كظلمات فى بحر لجى يغشه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمت بعضها فوق بعض اذا اءخرج يده لم يكد يرئها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور(٣٧)
((يا (اعمال آنان ) بسان تاريكيهايى در درياى ژرف مواجى است كه امواج عظيمى آن را فراگرفته باشد و بر فراز آن امواج عظيم ، امواج عظيم ديگرى قرار گرفته باشد (و موجهاى كوه پيكر بر يكديگر قرار گيرند) و بر فراز امواج (خوفناك دريا) ابرهاى تيره خيمه زده باشند. تاريكيها يكى بر فراز ديگرى جاى گرفته (و آن چنان ظلمت و وحشتى پديد آمده باشد كه مسافر دريا) هرگاه دست خود را به در آورد (و بدان بنگرد، به سبب تاريكى وحشتزاى بيرون و هراس دل از جاى كنده درون ) ممكن نيست كه آن را ببيند. (آرى ! نور حقيقى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تاريك و ظلمانى است . نور ايمان هم تنها از سوى خدا عطاء مى گردد) و كسى كه خدا نورى بهره او نكرده باشد، او نورى ندارد (تا وى را به راه راست رهنمود كند و بر راستاى راه بدارد.) ...)).
تاريكى تودرتو سراسر جهان در يك تاريكى مطلق به سر مى برد و در جهالت ها و فرومايگى هاى خود سردرگم و حيران بود. اسير بندهايى بود كه خود ساخته بود و در خون خودش - كه آن را ريخته بود - مى غلتيد. بين طبقات مختلف هيچ رابطه اى نبود. حاكم و زيردست هيچ پيوندى با هم نداشتند، دانش آموز و استاد كاملا بى ارتباط بودند، بين علم ، ادب ، فلسفه و حكمت پيوندى نبود. مردم و ملت بى ارتباط بودند. تمام روابط از هم گسسته بود. وضعيتى شده بود كه هر طبقه اى براى خودش زندگى مى كرد و تمام روابط، پيوندها و ... براى خودش بود و به خودش منتهى مى شد.
قرآن و مبارزه با وضعيت جهانى آن زمان اين نمايى از وضعيت جهان در زمان ظهور دعوت اسلامى بود. به همين خاطر وقتى كه قرآن نازل شد. همه اين اوضاع ، احوال و تمدنها را به مبارزه طلبيد و با تمام وضوح و صراحت به آنها گوشزد كرد كه آنها در جهل كامل ، ظلمت كشنده ، ظلم و ستم آشكار، حيرت و سرگشتگى بى پايان ، وحشت زشت و كريه و پستى و رذالتى مطلق به سر مى برند.
راستى چه كسى مى توانست با اين ابر قدرتهاى جبار به مبارزه برخيزد؟ چه كسى مى توانست صداى ضديت خود را با اين امواج سركش و طغيانگر بلند كند؟ همين پيامبر كه با فقر و ندارى زندگى كرد و ناچار شد وطن محبوب و دوست داشتنى خود يعنى سرزمين كعبه و بيت الحرام را ترك كند. همين پيامبر آزار كشيده و رنجديده اى كه ناچار تن به هجرت داد و افرادى كه بر اساس ايمان ، عقيده ، محبت ، دوستى و تعليم انسانيت گرد پيامبر جمع شده بودند، توانستند با تمام جهان وارد جنگ و مبارزه شوند.
در چنين فضاى ذلت بار و حقارت آلودى قرآن ندا بر مى آورد و مى گويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان كنتم مومنين (٣٨)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهرورزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
در حالى كه نه دولتى هست نه جامعه اى ، نه سپاهى ، نه اسلحه اى نه نفتى و نه چيزهاى ديگرى از اين قبيل ! در چنين وضعيتى قرآن عربهاى فرودست ، فقير، ضعيف ، نادان و بيسواد را مخاطب قرار مى دهد و به آنها مى گويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان كنتم مومنين (٣٩)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
پيام پيامبر به امپراتور روم كدام يك از سردمداران ، رئيس جمهورها و پادشاهان كشورهاى اسلامى ما مى توانند به يكى از رئيس جمهورهاى ديگر نامه بنويسد و به او بگويد:
ايمان بياور در امان خواهى بود و خداوند به تو دو راه ارزانى خواهد كرد.
در حالى كه محمد بن عبدالله با وجود فقر و كمبودهاى فراوانى كه داشت ، به امپراتور روم و به عبارتى به قدرتمندترين و ثروتمندترين انسان زمان خودش مى نويسد:((از محمد رسول الله به هرقل امپراتور روم))و ديگر از اينكه او را قيصر بنامد امتناع مى ورزد و حتى نام خود را بر نام امپراتور مقدم مى كند. از طرف ديگر به جاى محمد بن عبدالله ، محمد رسول الله را به كار مى برد؛ چرا كه اين نامه ، نامه دعوت است نه نامه سياسى يا معاهده يا پيمان . اين است كه مى نويسد:
از محمد رسول الله به هرقل امپراتور روم : من تو را به دعوت اسلامى فرا مى خوانم . اسلام بياور در امان خواهى بود و خداوند به خاطر اين كار اجر تو را دو برابر خواهد ساخت و اگر از اين دعوت سرباز زنى گناه مردم روم (كشاورزان ) نيز بر گردن تو خواهد بود((بگو اى اهل كتاب ! به سوى سخن دادگرانه اى بياييد كه ميان ما و شما مشترك است (و همه آنها را بر زبان مى رانيم . بياييد بدان عمل كنيم))و آن اينكه جز خداى يگانه را نپرستيم و چيزى را شريك او نكنيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خداوند يگانه ، به خدايى نپذيرد. پس (هرگاه از اين دعوت ) سر برتابند، بگوييد:
گواه باشيد كه ما منقاد (اوامر و نواهى ) خدا هستيم ...(٤٠)))
برخورد پيامبر با امپراتور ايران نيز كه نامه پيامبر (ص ) را پاره كرد، همين گونه بود و فرمود: خداوند تخت و تاج او را درهم مى شكند. و چنين هم شد. به طورى كه خداوند حكم و سيطره اش را كاملا از هم پاشيد و به صدق نبوت خود با گفتن اين جمله :
اذا هلك كسرى فلا كسرى بعده
((اگر تاج و تخت اين كسرى ، نيست و نابود شود ديگر كسرايى وجود نخواهد داشت .))
بار ديگر تحقق بخشيد. به طورى كه حتى رضاشاه پهلوى با همه بلندپروازى و غرورى كه داشت باز از جمله منتسبان دين اسلام به شمار مى رفت نه از حلقه به گوشان كسرى و ...
تمدنى ملوث و كهنه برادران من ! اين تمدن غربى ، يك تمدن ماشينى و مادى محض است . به طورى كه هيچ روح ، جان و معنويتى در آن يافت نمى شود. اين تمدن ديگر هدفى ندارد و درست مانند نشخواركننده اى مى ماند كه انباشته هاى شكمش را نشخوار مى كند و چيز تازه اى در اطراف آن پيدا نمى شود.
اين تمدن خيلى پيش تر از اينها حرف آخرش را زده است و اكنون در امتداد همان پيروزيها و پيشرفتهايى كه در زمينه تمدن ، صنعت و تكنولوژى به دست آورده ، به زندگى خود ادامه مى دهد و ديگر چيز تازه اى ندارد و عارى از هرگونه رسالتى براى انسانيت است . اين تمدن در حقيقت ، به آينده انسانيت نمى انديشد و فقط به فكر زندگى كنونى خود است و بس ، و چنان حالتى پيدا كرده است كه مرحوم دكتر محود اقبال لاهورى مى فرمايد:
((چگونه مى توانيم در فضاى تمدن خوبى ، در جستجوى ذوق لطيف ، افكار متعالى و نگاه معصومانه و پاك برآييم . حال آنكه اين تمدن ، عفت خود را از دست داده و از مدتها پيش ، آلوده و مسخ شده است)).
من شما را بيش از يك دانشجو به حساب مى آورم .
عربها! جوانان مسلمان ! دانشجويان دختر و پسر! شما فقط دانشجو نيستيد، جايگاه شما بسى فراتر از يك دانشجو است . ما هنديها و بسيارى از كشورهاى عربى و اسلامى از سلطه سياسى نجات يافته ايم . اين رهايى بدون شك يك امر لازم و ضرورى بوده ، ولى هنوز از بندگى و بردگى فكرى رها نشده ايم . ما در برابر اين تمدن دچار خودباختگى و استحقار (خود كم بينى ) شده ايم . به همين خاطر مسئوليت شما اين است كه به كشورهايتان برگرديد و به هموطنان خود بگوييد: برادران و خواهران ، ما دل و درون تمدن غربى را نيز دريافتيم و آن را تجربه نموديم و در آخر ديديم كه تمدن غربى يك تمدن پوشالى و توخالى است . تمدن كامپيوتر(٤١) و بيمه (٤٢) است . چرا كه تمام مشكلات مدنى آنها مبتنى بر بيمه و نظام صنعتى آنها مبتنى بر كامپيوتر است ، ولى دل ، روح و رسالت اين تمدن معلوم نيست كه كجاست و اصلا خبرى از آنها نيست .
من دوست دارم به كشورهاى خود برگرديد و روح سرشكسته و خود كم بين آنها را از وجودشان دور كنيد و پرده را از جلوى چشم آنها كنار زنيد و به آنها بگوييد: جوانان عزيز، شما از اين تمدن دور هستيد ولى ما در درياى مواج و متلاطم آن شنا كرديم ، تا اعماق آن فرو رفتيم و حقيقت آن دريافتيم . اين است كه دور از هرگونه تقليدى با اطلاع و آگاهى كامل به شما مى گوييم كه تمدن غرب ، يك تمدن پوشالى ، توخالى ، پرزرق و برق و فريبنده است .
كارخانه ها و كارگاههاى غول پيكر، ايمان سازى نمى كنند. بعد از اينها اگر خداوند به شما توفيقى عنايت نمود، به زمامداران و گردانندگان اين تمدن بگوييد كه شما همه چيز داريد، ولى بى عقيده هستيد. شما صاحب همه چيز هستيد، اما در مورد ايمان و آرامش فقير و محتاج هستيد و در ميان اين همه ثروت و دارايى ، چيزى نداريد كه به شما ايمان ببخشد.
كارخانه هاى عظيم و غول پيكر شام هر چيز ديگرى به غير از ايمان را توليد مى كنند ولى اين كارخانه ها هرگز نمى توانند ايمان ساز باشند.
حال كه چنين است ، سرچشمه ايمان كجاست ؟ از كجا به دست مى آيد؟ از قرآن ، سيره نبوى و مسلمانانى كه بر اساس ايمان خود زندگى مى كنند و با وجود فقر، خداوند را سپاس مى گويند و با كمال رضايت ، اطمينان و آرامش ‍ زندگى مى كنند. آنها هيچ گونه اضطراب و تشويشى ندارند. يعنى درست آنچه كه شما را در چنگال خود گرفته ، بر شما سايه افكنده و شما را تا سر حد تنفر و انزجار، عكس العمل هاى احمقانه ، خودكشى و نااميدى كشنده كشانده است .
شما نمى توانيد اين ايمان را در مكاتب فلسفى گوناگون خود و دانشگاههاى بزرگ به دست آوريد. برعكس تنها از سيره پيامبر و تاريخ صحابه گرانقدر ايشان - رضى الله عنهم - مى توانيد آن را كسب نماييد؛ چرا كه اگر شما از پوست و قشر زندگى بهره مى بريد، آنها از گوهر، روح و لذت اصلى آن برخوردار و بهره مند بودند. در هر جايى كه باشيم موضع ما بايد در برابر چنين تمدنى اينگونه باشد؛ چه در اينجا باشيم و چه به كشورهاى خود برگرديم .
نگاه ما به زندگى آمريكايى و چگونگى برخورد با آن اين سخنرانى در گردهمايى خاصى كه با حضور دسته اى از جوانان مسلمان در شهر لوس آنجلس در بيست و چهارم جمادى الاخر سال ١٣٩٧ هجرى قمرى / دوازدهم ژوئن سال ١٩٧٧ م . كه از سوى اتحاديه جهانى دانشجويان آمريكا و كانادا ترتيب داده شده بود، برگزار شد. نوشتار حاضر متن پياده شده سخنرانى ايشان از روى نوار است .
برادران من ! كشورهايى كه ما هم اكنون در آن ها به سر مى بريم ، هم خوشبختند، هم بدبخت ! شايد اين سخن متناقض به نظر برسد؛ چون يك شى ء در آن واحد نمى تواند هم خوشبخت باشد، هم بدبخت ، ولى اگر اجازه بدهيد آن را توضيح دهم ، واقعيت اين مساله ، روشن مى شود.
بدبختى و خوشبختى همزمان اين سرزمين ها از آن جايى كه خداوند به آنها نعمت هاى فراوانى ارزانى داشته است ، خوشبخت هستند. از جمله اينكه خداوند رزق و روزى ، انواع خيرات ، ذكاوت و هوشيارى ، قدرت اراده ، شايستگى تنظيم و سازماندهى ، اداره امور زندگى ، حاصلخيزى زمين و شكوفايى عقل را در اين سرزمين ها فراوان ساخته است و همه اين ها نشان سعادت و خوشبختى آنهاست . به طورى كه امروزه در سايه چنين ويژگى هايى ، رهبرى مدنيت مدرن را در دست گرفته است و در حقيقت مى توان آنچه را كه در حال حاضر به نام مدنيت غربى معروف است ، مدنيت آمريكايى ناميد؛ چرا كه مدنيت آمريكايى در حال حاضر بر سراسر جهان سيطره پيدا كرده است و چه بخواهيم و چه نخواهيم (حتى اگر برايمان هم ناخوشايند باشد) در قلب جهان اسلامى و با كمال تاسف در جزيره العرب نيز تاثير و نفوذ پيدا كرده است و حالتى پديد آمده كه جهان اسلامى رو به سوى اين سرزمين ها نهاده است و جزيره العرب پاره هاى جگر خود را به سوى اين سرزمين ها گسيل داشته است و اگر بخواهيد تنها جوانان عربستانى اى را كه به اين سرزمين ها رو آورده اند، شمارش كنيد ده ها هزار تن از آنها را مى يابيد؛ تازه اين غير از هندى ها، پاكستانى ها، ايرانى ها و افراد ساير كشورهاى اسلامى است .
با اين همه اين سرزمين در عين حال بدبخت هم هست . برادران ! اين گونه عجيب و غريب به من نگاه نكنيد. اينكه مى گويم بدبختند به اين خاطر است كه نصيب آنها از دين تنها آيين مسيحيت ، و بهره آنها از حوزه هاى مختلفى كه براى فعاليت هاى انسانى موجود است ، صرفا عرصه صنعت و تكنولوژى است .
علت اينكه آن ها از لحاظ دينى و اعتقادى بدبختند اين است كه ، آيين مسيحيت از روح اين سرزمين ها و نقشى كه در اين سرزمين ها بر عهده گرفته و آن را در تاريخ انسانى به اجرا مى گذارد دورتر از هر دين و آيين ديگرى است . به طورى كه هرگاه سوال شد كه ناهمخوان ترين و دورترين دين از روح حاكم بر اين سرزمين ها و ناسازگارترين آيين با طبيعت اين ممالك ، نقش راهبرى ، روح پريشان و عقل پرتب و تاب آن كدام است ؟ تنها جواب موجود، آيين مسيحيت است ؛ چرا كه اين آيين ، ديانتى است كه انسان را وا مى دارد تا اعتقاد پيدا كند به اينكه از همان روز اول گناهكار و عاصى به دنيا آمده و فطرتا مجرم و سزاوار بازخواست خلق شده است . لذا ناگزير بايد خود را فدا كند و حضرت مسيح (عليه السلام ) فداى اين انسان خطاكار و مجرم شده است .
چنين اعتقادى انسان را چنان بار مى آورد كه اعتماد و اطمينان به صلاحيت و فطرت پاك انسانى را از او سلب مى كند. از طرف ديگر رهبانيت و گريز از امور زندگى را براى او دوست داشتنى مى كند و گوشه گيرى و فرار از مبارزه در عرصه زندگى را در چشم او مى آرايد و كناره گيرى از رقابت و مسابقه اى كه بزرگترين عامل هدايت در پيشرفت و ترقى انسان است را براى او محبوب مى نمايد. به همين خاطر ديانت مسيحى در اين سرزمين يك آيين غريب و بيگانه است . ديانتى است كه ، بر اين سرزمين ها تحميل شده و ادوار مختلفى كه اين سرزمينها و تاريخ انسانى پشت سر گذاشته آن را بر اين ممالك تحميل نموده است .
مسلمانان و مسئوليت آنان در برابر اين بدبختى مسلمانان در برابر اين بدبختى مسئوليت بزرگى دارند؛ چرا كه مسلمانان در انتقال مبادى رسالت ايده آل اسلام و تبليغ عقيده اسلامى كوتاهى و كم كارى كردند. عقيده واضح و شفافى كه براى هر انسانى پذيرفتنى است .
عقيده اى كه انسان را براى حركت و فعاليت تشويق مى نمايد و موجب شكوفايى ذوق و قريحه هاى مختلف و به جنب و جوش در آمدن غرايز گوناگون انسانى مى گردد.
آرى ! مسلمانان در حمل اين رسالت بزرگ و ايده آل به اين سرزمين ها كم كارى كردند. خداوند تبارك و تعالى فرصت حكومت و اداره امور را در پاره اى از خاك اروپا در اختيار مسلمانان قرار داد و آن ها چندين قرن بر گوشه اى از خاك اروپا حكومت كردند. اما به راستى در اداى رسالت خود كوتاهى كردند و در انتقال اسلام به سرزمين هاى دوردست اروپايى و وارد شدن آب گواراى اسلام به عروق داخلى اروپا كوتاهى مجرمانه اى به خرج دادند.
آن ها در همين گوشه اروپا ماندگار شدند و به ساختن مجسمه ها و ساختمان هاى عظيم پرداختند و به ساختن چشم اندازهاى مدنى زيبا و دلربا اكتفا كردند، به گسترش دامنه علوم و فرهنگ پرداختند، به ادبيات ، شعر و هنرهاى زيبا توجه نمودند، اما در انتقال اسلام و انتشار آن در اروپا كوتاهى به خرج دادند و نتيجه هم اين شد، كه اين سرزمين ها با اسلام ناآشنا و بيگانه بمانند و همچنان از اسلام دور باشند.
نكته دوم اينكه ، دايره فعاليت و جنب و جوش اصلى اين سرزمين ها، فعاليت مادى تكنولوژيكى و مكانيكى است . از طرف ديگر از جمله سنت ها و قوانين الهى حاكم بر هستى اين است كه خداوند هر فرد، ملت ، اجتماع بشرى و موسسه انسانى را در زمينه اى كه براى تلاش و فعاليت خود بر مى گزيند يارى و كمك مى نمايد. اين است كه خداوند مى فرمايد:
كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا # انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخره اءكبر درجات و اءكبر تفضيلا(٤٣)
((و ما هر يك از اينان (را كه آخرت طلبند) و از آنان (كه دنيا پرستند، در اين جهان ) از بخشايش پروردگارت (بهره مند مى گردانيم و به آنها) كمك مى رسانيم (و كافر و مومن را براى خوان يغما مى نشانيم ؛ چرا كه در صورت رعايت اسباب و علل ،) بخشش پروردگارت هرگز از كسى ممنوع نشده است # ببين چگونه برخى (از مردمان ) را بر برخى ديگر (در همين دنياى ناچيز به سبب تفاوت تلاش و كوشش شان ) برترى داده ايم و (يكى را شاه ، دارا، دانا و ... و يكى را گدا، ندار، نادان و ...) قرار داده ايم ، اما بدان در دنياى مهم و ارزشمند آخرت ، درجات بزرگتر و برتريهاى سترگ تر است (و تفاوتها و فاصله ها بيشتر است ؛ چرا كه آنجا سراى جاويدان است و بهشت و درجات عظيم آن در ميان است . پس اى انسان ! براى آن به مسابقه بپرداز و شبانه روز بكوش .))
اين است كه وقتى اين سرزمين حوزه مادى را براى تلاش ها و نشان دادن هوشيارى ، نبوغ و توليدكنندگى خود انتخاب كرد به فتوحات عظيم و پيشرفت هاى چشمگيرى دست يافت و پيروزى هاى سرسام آورى را كسب نمود، به طورى كه توانست انرژى هاى مختلف را به خدمت بگيرد، رازهاى نهفته و اسرار ناگفته اى را برملا سازد و وسايل گوناگونى را براى رفاه زندگى ، گسترش و آسان نمودن آن به خدمت خود در آورد، اما از آرامش ، آسايش ، ايمان عميق ، هدف صالح ، غايات ايده آل و از همه مهمتر از ايجاد وفاق و سازگارى ميان دين و دنيا محروم و بى بهره ماند. حال آنكه خداوند از زبان مومنين مى فرمايد:
و منهم من يقول ربنا ءاتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار(٤٤)
((و برخى از آنان مى گويند: پروردگارا! هم در دنيا به ما نيكى رسان و هم در آخرت به ما نيكى عطا فرما (و سراى آجل و عاجل ما را خوش و خرم گردان ) و ما را از عذاب آتش (دوزخ ) محفوظ نگاه دار.))
تمدن اضطراب و روح فرسايى همچنانكه گفته شد اين سرزمين ها تنها حوزه مادى و صنعتى را براى فعاليت هاى خود برگزيدند و در نتيجه به پيشرفتهاى باشكوهى نايل آمدند و در اين راه واقعا شكوفا شدند، اما هنگامى كه براى جنبه روحى و دنياى قلب و نفس اهميتى قايل نشدند و نسبت به شناخت هدف صالح زندگى بى توجهى به خرج دادند و جانب اخلاقى ، ايجاد سازگارى ، همخوانى ميان اخلاق فاضله و دستاوردهاى صنعتى بشر را از نظر دور داشتند. (چرا كه هيچ كدام از اين صنايع ، اختراعات و پيشرفت ها، بدون اخلاقى كه حرص و اشتهاى مهار گسيخته انسان ، حب مال ، تسلط بر ديگران و ظلم نسبت به ساير ملل را كنترل مى كند، به درد نمى خورد؛ زيرا تنها اخلاق است كه مى تواند زمام اين امور را به دست بگيرد و اين علوم را به درستى به سوى هدف نيك و خبر هدايت و راهبرى نمايد).
بله ! زمانى كه غرب و در پيشاپيش آنها آمريكايى كه در اين شب مبارك و زيبا در آن گردهم آمده ايم ، جانب اخلاقى ، اعتقادى و روحى را از نظر دور داشت نتيجه آن شد كه اين سرزمين ها از لحاظ روحى ، سركش ، مضطرب و سرگردان شوند و پريشانى ، نگرانى ، ملامت و روح فرسايى بر آن ها حكمفرما گردد.
اين جنب و جوش هاى ناشى از اضطراب و ملامت و سرخوردگى اى كه ملاحظه مى كنيد، چيزى جز بازتاب طبيعى و در عين حال بسيار سخت بر ضد طغيان ماده گرايى و ما ديگرى ، انباشت و تراكم پولى و مادى نيست ، به همين خاطر اين سرزمين ها همچنانكه گفتم در آن واحد خوشبخت و بدبخت هستند، اما اكنون در حال اضطراب و پريشانى به سر مى برند و فعلا از جان و وضع خودشان چندان آگاه نيستند و كنترل خودشان را در دست ندارند و درست مانند مركبى شده اند كه زندگى سوار آنها شده است نه اينكه ايشان سوار زندگى باشند، اين است كه زندگى نيز، بى رحمانه آن را به حركت در مى آورد و هنوز آمادگى آن را پيدا نكرده اند كه بتوانند ايام زندگى را به كام خود و به صورتى موزون و آرام بچرخانند.
عظمت و بزرگى شما جوانان مسلمان ! فرزندان امت هميشه جاويد ابراهيمى - محمدى ! شما مى توانيد به اين تمدن درس (صحيح زندگى ) بدهيد و هدايت و راهبرى آن را به دست بگيريد و به عنوان يك منتقد به آن نگاه كنيد، نه به صورت يك خوشه چين كه مى خواهد دامن خود را از خوشه هاى آن انباشته كند و نه نگاه يك دنباله رو يا يك دانش آموز كوچك و ناچيز.
با اين حال و با تاسف فراوان ملاحظه مى كنم جوانانى كه به اين سرزمين ها مى آيند، در حالى به اين كشورها قدم مى گذارند كه آمادگى چندانى ندارند و والدين ، اساتيد، مربيان و سردمداران كشورهايشان آن ها را چنان بار نياورده اند كه احساس شخصيت مستقل بكنند. اين است كه ما يك شخصيت اسلامى نداريم ما چنان به اين سرزمينها رو مى آوريم ، انگار كه خود ما در صحرا و بيابان زندگى مى كنيم و در خلا به سر مى بريم ، گويى هيچ گونه تاريخ ، تمدن ، دين و فرهنگى نداريم . ما به شكل آدم هاى كوتوله به اين كشورها قدم مى گذاريم . گويى ما بسيار حقير و ناچيز و آن ها كاملا عظيم و غول پيكرند.
برادران من ! در حالى كه چنين نيست ، شما بسيار باهيبت و عظمت هستيد و آنها بسيار ريز و ناچيز مى باشند. شما استاد هستيد و آنها شاگردان شما هستند. شما هدايتگر و جهت دهنده ، و آنها خوشه چين هستند. در گذشته هم چنين بود، اما ما شخصيت خود و اعتماد به جاودانگى اسلام را از دست داديم تا جايى كه حتى اطمينان خود به صلاحيت اسلام نه تنها براى همراهى با جهان معاصر، بلكه براى رهبرى دنياى كنونى را نيز از دست داديم .
ما در سرزمينهاى اسلامى خود، نظير هند، پاكستان ، ايران ، افغانستان و حتى در مصر و سوريه با طبيعت و سرشت تمدن غربى و حقيقت آن آشنايى نداريم و اساتيد ما در دانشگاهها و مدارس موجود در آن كشورها نتوانسته اند وجود ما را با اطمينان و اعتماد به نفس شارژ كنند و چشم ما را به روى اين تمدن و آسيب ها، نقطه ضعف ها، پرتگاه ها، اضطراب ها و ورشكستگى هاى آن بگشايند. اين است كه مسئوليت اين عدم اعتماد به نفس موجود در ما، بيش از خود ما بر گردن اساتيد ماست .
با اين همه مادامى كه شما به اين سرزمين ها آمده ايد، ناگزير بايد روح اين تمدن مادى را به خوبى بشناسيد: وحى اى كه بر اين تمدن سيطره پيدا كرده و آن را به صورت مركب مادى درآورده است از هرگونه عقل و روحى محروم و بى بهره است .
شما بايد در بررسى اين تمدن تعمق و دقت نظر به خرج بدهيد و ميان محاسن و بدى هاى آن ، و نيز بين دستاوردها و آسيب هاى زيانبار آن موازنه نماييد. شما بايد در مورد زمينه هايى كه ما مى توانيم از آنها استفاده كنيم ، به خوبى تحقيق كنيد و نيز چشم خود را باز كنيد و ببينيد بايد از طريق چه حوزه هايى از اين تمدن دورى كنيم و به صورتى سالم و صحيح از آن فرار نماييم ؛ درست همان طور كه از يك فرد جذامى فرار مى كنيم .
بايد حوزه ها و زمينه هايى را كه ضرورت دارد ما در آن ها نقش يك دانش آموز را اجرا كنيم مشخص كنيم ؛ چرا كه :
الحكمه ضالة المومن من حيث وجدها فهو اءحق بها
حكمت گمشده مومن است . هرجا آن را بيابد، نسبت به آن سزاوارتر است .
پس از تعيين اين زمينه ها بايد به شاگردى اين تمدن در اين حوزه ها و اساتيد دانشگاههايى كه در اين زمينه فعاليت دارند، بپردازيم .
حال سوال اينجاست حوزه هايى كه بايد از آنها دورى گزينيم ، از آنها فرار كنيم ، از غرق شدن در ورطه آنها برحذر باشيم و همواره آنها را حقير و خوار بشماريم ، كدامند؟ اين حوزه ها عبارتند از: حوزه عقيده ، ايمان ، روح ، اخلاق ، شخصيت ، شناخت ارزش انسان ، هدف درست ، ارزش ها و آرمان هاى فاضله ، ايمان به غيب و شعاير اسلامى .
پاسدار شخصيت خود باشيد برادران من ! در اينجا مقدارى محافظه كار و محتاط باشيد در اينجا در موقعيت و سطح بالايى قرار گيريد، نه در سطح پايين و نازل . به طورى كه به تمجيد و تحسين اين تمدن بپردازيد و در دل انگيزى و طراوت و خرمى آن مبالغه نماييد. اين كار شما نسبت به عنوان مسلمانى كه به دين خودش ‍ احساس عزت مى كند، به قرآن ايمان دارد، حامل تاريخ درخشان و فروزانى چون تاريخ اسلام است ، مسلمانى كه پيشوا و رهبرى براى انسانيت است و همواره اين نقش را تا قيام قيامت ايفا خواهد كرد، نيست .
به نظر من آمدن به اين كشورها هيچ منعى ندارد. من از جمله كسانى نيستم كه معتقدند درست نيست فرد مسلمان حتى براى تعليم و تعلم هم كه شده به اين كشورها بيايد، نه من در اين زمينه از اين افراد اهل غلو و تندرو نيستم .
بنده شخصا به عنوان يك جستجوگر در زمينه فلسفه ، تمدن و تاريخ كه در اين زمينه ها جنب و جوش هايى داشته و در امر كتاب و نوشتن معاصر نيز سهم ناچيزى داشته ام به شما مى گويم : شخصيت و هويت خود را از دست ندهيد و خود را بى ارزش قلمداد نكنيد برعكس ، شما نيز مثل حضرت ابراهيم (عليه السلام ) كه او نيز مانند شما در ميان مردمى مشرك ، بت پرست و خرافى زندگى مى كرد، بگوييد:
كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوه البغضاء اءبدا حتى تومنوا بالله وحده...(٤٥)
شما را قبول نداريم و در حق شما بى اعتناييم و دشمنى و كينه توزى هميشگى ميان ما و شما پديدار آمده است تا زمانى كه به خداى يگانه ايمان مى آوريد و او را به يگانگى مى پرستيد ...
شما نيز بايد اينگونه باشيد و به اين مدنيت كفر بورزيد؛ البته نه بطور كلى ، بلكه به عنوان تمدن باستانى ايده آل و تمدنى كه در اوج تعالى و شكوه است . ما براى اين تمدن ارزش قائل هستيم و گاه گاهى در زمينه تعظيم و سازماندهى امور زندگى ، ايجاد رفاه در عرصه حيات ، علوم صنعتى ، تجربى ، رياضى و فن آورى (٤٦) از آن بهره مى گيريم . با اين حال ، همواره جانب احتياط را رعايت مى كنيم و آن را در حوزه ايمان ، عقيده و اخلاق ، الگو قرار نمى دهيم .
اين خلا روحى اى كه غرب و تمدن غربى از آن رنج مى برد و آن را به لبه پرتگاه سقوط و فروريختگى رسانده و به مسير خودكشى كشانده است . در نتيجه تمدن كنونى غرب به سوى خودكشى مى رود و چنانكه دكتر محمد اقبال مى گويد:
هر امتى كه از هدايت ربانى محروم و از جهت دهى آسمانى بى بهره شد، سرانجام كمال و ترقى آن ، برق و بخار است .
فرنگ يا غرب در اثر دود كارگاهها و كارخانجات ، به يك ظلمت تاريك و كشنده تبديل شده است و اين وادى ايمن براى تجلى الهى قابليت خود را از دست داده و شايسته چنين تجلى اى نيست .
با اين حال با كمال تاسف بايد گفت كه بهره اين سرزمين ها از دين آيين نصرانيت و شگرد آن ها، تاكيد فراوان و تمركز فوق العاده بر جنبه صنعتى و مادى بوده و همين امر نيز سر بدبختى انسانيت است . به همين خاطر هم جهان كنونى يك عالم حيران و سرگردان است و سرنوشت خود را به صورت اضطراب و پريشانى ، فساد اخلاقى ، فقر روحى و سرگردانى ميان ماده گرايى افسارگسيخته و رهبانيت افراطى غير معقول رقم زده است .
تمدن سراب و فريب شما بايد به سرزمين خودتان برگرديد و به مردم و بويژه جوانان و تحصيلكردگان آن بگوييد: ما در جوانب گوناگون اين تمدن غور كرديم و آن را آزموديم و خود را با آتش آن سوزانديم . در قلب آن زندگى كرديم و دست آخر، به پوشالى و توخالى بودن آن به خوبى پى برديم .
شما بايد به ميان آن ها برگرديد و سر اين تمدن را براى آنان فاش كنيد تا ابر تاريكى كه ديدگان آنها را از ديدن حقيقت اين تمدن ناتوان كرده ، كنار برود و اين اعتماد و اطمينان غيرواقعى و بيش از اندازه اى كه به غرب دارند و اين همه تقديس و تنزيهى كه براى اين تمدن قائلند فروكش كند.
شما بايد اين كار را انجام دهيد و زمام امور سرزمين هاى خود را به دست بگيريد و آن را به سوى اسلام هدايت و رهبرى نماييد.
شما بايد بار ديگر اعتماد آنها را نسبت به شايستگى و صلاحيت اسلام ، علوم اسلامى و جاودانگى رسالت اسلام بازگردانيد و به آنها بگوييد ما بيشتر از شما غرب را شناختيم . در بستر آن نشو و نما كرديم و ساليان سال در آن فضا عمر خود را سپرى نموديم و فهميديم كه آن تمدن ، يك تمدن توخالى و يك سراب فريبنده است .
كسراب بقيعه يحسبه الظماءن ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجدالله عنده فوفاه حسابه (٤٧)
به سرابى مى ماند كه در بيابان بى آب و علفى شخص تشنه اى آن را آب پندارد، اما هنگامى كه به سراغ آن برود، اصلا چيزى نيابد، مگر خدا را كه (او را بميراند و) به حساب او برسد و سزاى (عمل ) او را به تمام و كمال بدهد ... .
به دانش آموزان ، دانشجويان و ساير دست اندر كاران امور تعليم و آموزش و آنجا كه به غرب طورى نگاه مى كنند كه گويى غرب الگوى تمام عيار است ، غرب در آسمان و آنها در زمين هستند و يا اينكه غرب قله بلندى است كه آنها مانند بچه هايى كه در دامنه كوه ايستاده اند و به آن قله به عنوان آسمان بلند مى نگرند، بگوييد: برادران ما! اينگونه نيست كه شما فكر مى كنيد و اتفاقا قضيه ، برعكس تصور شماست .
اين پيام من به شماست و شايد اين حرفها توانسته باشد ساكنى را در ميان شما به تحرك درآورد، يا امر ناپيدا و قدرت پوشيده شما را به جنب و جوش درآورد و شما را وادار كند به تقدير و سپاسگزارى نعمت خداوند متعال بپردازيد كه شما را با نعمت اسلام ، مكرم و گرامى داشت .
از خداوند متعال مسالت مى نمايم كه من و شما را موفق بدارد و از او مى خواهم كه شما را در اين سرزمين ها همچنان بر صراط مستقيم نگه دارد و پايدار نمايد و بتوانيد به تمام معنى كلمه مسلمان باشيد.
نمازهايتان را به صورت دقيق و درست ادا نماييد، واجبات دينى را انجام بدهيد و مواظب شخصيت اسلامى و آداب و رسوم زيبا و گرانبهاى برگرفته از قرآن و سنت باشيد و در اينجا نقش هدايتگرانه ، امامت ، جهت دهنده و مرشد را به خود بگيريد نه بچه دانش آموزهايى دنباله رو.
از خداوند مى خواهم كه به من و شما توفيق عنايت فرمايد و گام هاى ما را در اين لغزشگاه كه در آن نه تنها قدم ها، بلكه كوههاى عظيم و سر به فلك كشيده نيز مى لغزند، استوار بگرداند. دست شما را بگيرد و قلوب شما را به يكديگر پيوند بدهد و مشعل ايمان را در دل شما برافروزد كه در پرتو آن تا هر زمانى كه در اينجا مى مانيد، به عنوان يك مسلمان زندگى كنيد و هرگاه در پناه خدا به سرزمين هاى خود برگشتيد، به عنوان يك مسلمان برگرديد و در آنجا بيش از اينجا دعوتگران غيور و ثابت قدمى باشيد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
تمدنهاى معاصر در آينه قرآن اين سخنرانى ، خطبه نماز جمعه اى است كه در دانشگاه تورنتو(٤٨) در كانادا كه در تاريخ بيست و دوم جمادى الاخر سال ١٣٩٧ هجرى قمرى / دهم ژوئن ١٩٧٧ م . به هنگام آخرين ديدار مولف از آمريكا ايراد شده است .
اما بعد!اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه و العشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينه الحيوه الدنيا ولا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان اءمره فرطا(٤٩)
با كسانى باش كه صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فرياد مى خوانند، (و تنها رضاى ) ذات او را مى طلبند و چشمانت از ايشان (به سوى ثروتمندان و قدرتمندان مستكبر) براى جستن زينت حيات دنيوى برنگردد و از كسى فرمان مبر كه (به خاطر دنيادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از ياد خود غافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان يزدان را ترك گفته است ) و كار و بارش (همه ) افراط و تفريط بوده است .
همچنان كه همه مى دانند و ما نيز ايمان داريم ، قرآن كتاب خداوند و كتاب معجزه آميز جاويدى است كه سر زندگى و طراوت آن كهنگى نمى پذيرد و شگفتيهاى آن پايانى ندارد و در هر عصر و زمانى جديدترين راه به شمار مى رود و براى هر عصر و هر مرحله از مراحل زندگى و همچنين تمام نسل ها تازه ترين روش مى باشد. قرآن آينه درخشان ، صاف و روشنى است كه تمام افراد، امت ها و نسل هاى بشرى سيماى خود را به صورت صاف و روشن در آن مى بينند.
خداوند متعال هم با مخاطب قراردادن بنى آدم ، كه در حقيقت همه نسل هاى گذشته و آينده اى هستند كه پس از نزول قرآن و بعثت محمدى (ص ) پا به عرصه وجود مى گذراند فرموده است :
لقد اءنزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم اءفلا تعقلون (٥٠)
((ما برايتان كتابى (به نام قرآن ) نازل كرده ايم كه وسيله بيدارى و آوازه و بزرگوارى شما است . آيا نمى فهميد كه سود و عظمتتان در چيست ؟ ...))
بدين ترتيب قرآن كتابى است كه در آن از هر مرحله از مراحل زندگى و همه نسلهاى بشرى سخن به ميان آمده است ، و در آن امور مربوط به جهت بخشى ، ارشاد و راهبرى نسل هاى گوناگون انسانى بيان شده است و مجموعه سوره هاى آن ناطق ، زنده و هميشه جاويد است .
اگر سوال شود كه در چه سوره اى از سوره هاى قرآن ، عصر و تمدن حاضر به صورت دقيق توصيف شده است ؛ تمدنى كه علامت بارز آن در اثر توجه بيش از حد به امور محسوس و قابل رويت و انكار حقايق غيبى و ماوراى اين زندگى ، تمدن ماده گرايى است . تمدنى كه ماديت و پيشرفت مادى را به صورت بتى درآورده است كه مورد عبادت و پرستش قرار گيرد و آن را الگوى برترى قلمداد نموده كه از آن تقليد و پيروى مى شود و آن را غايت قصوى ، هدف نهايى ، مدل كامل و مقصد برتر قرار داده است ؟ در پاسخ مى گويم : سوره كهف (٥١) است .
خداوند متعال اين سوره مباركه را با اين عبارت آغاز كرده است كه :
انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم اءيهم اءحسن عملا # و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا(٥٢)
ما همه چيزهاى روى زمين را زينت آن كرده ايم (و جهان پر زرق و برق و پرنعمتى را براى انسانها آراسته ايم ) تا ايشان را بيازماييم (و ببينيم از آنان ) كدام يك كار نيكوتر مى كند # و ما (عاقبت اين جهان پر زرق و برق مردمان را درهم مى پيچيم و) آنچه را روى زمين است (صاف مى كنيم و) به خاك مسطح و بى گياهى تبديل مى نماييم (و اين سرزمين پرجوش و خروش را بيابان برهوت خشك و خاموش مى گردانيم و نيكان را به بهشت و بدان را به دوزخ مى رسانيم ).
نشانه بارز اين زندگى (مادى ) و تمدنى كه ما امروز در قلب آن زندگى مى كنيم (خوب ) به معناى وسيع كلمه ، تكيه فوق العاده ، تمركز كامل ، شيفتگى و علاقه بى حد و مرز به تزئينات و تجملات زينت بخش فريبا و مظاهر توخالى ، و تحقير و دست كم گرفتن ساير امور ديگر و پست قلمداد نمودن حقيقت است . اين است كه خداوند متعال اين سوره را با اين عبارت آغاز مى كند كه :
و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا(٥٣)
و ما (عاقبت اين جهان پرزرق و برق مردمان را درهم مى پيچيم و) آنچه را روى زمين است (صاف مى كنيم و) به خاك مسطح و بى گياهى تبديل مى نماييم (و اين سرزمين پرجوش و خروش را بيابان برهوت خشك و خاموش مى گردانيم و نيكان را به بهشت و بدان را به دوزخ مى رسانيم .
پس با مخاطب قراردادن پيامبر خود (ص ) در اين سوره مباركه مى فرمايد:
و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه و العشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينه الحيوه الدنيا ولا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا(٥٤)
با كسانى باش كه صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فرياد مى خوانند، (و تنها رضاى ) ذات او را مى طلبند و چشمانت از ايشان (به سوى ثروتمندان و قدرتمندان مستكبر) براى جستن زينت حيات دنيوى برنگردد و از كسى فرمان مبر كه (به خاطر دنيادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از ياد خود غافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان يزدان را ترك گفته است ) و كار و بارش (همه ) افراط و تفريط بوده است .
نسلى كه ما با آنها زندگى مى كنيم و از جمله آنها هستيم ، نسلى كه معاصر آنها هستيم و در اينجا با آنها رو به رو شده ايم ، نسلى است كه يا غفلت كرده و يا خود را از ذكر خداوند به غفلت و بى خبرى زده است . اين است كه خداوند مى فرمايد:
ولا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه ...(٥٥)
از كسى فرمان مبر كه (به خاطر دنيادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از ياد خود غافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان يزدان را ترك گفته است ) ...
چنين شخصى پيرو (هوا) است و به همين خاطر:
و كان امره فرطا...(٥٦)
و (همه ) كار و بارش افراط و تفريط بوده است ...
مشخصه ممتاز چنين نسلى افراط و تفريط در همه امور است . اين است كه دوستدار نهايت ، تازگى ، لطافت و رسيدن به اوج (در همه چيز) است . اين است كه :
و كان اءمره فرطا(٥٧)
و (همه ) كار و بارش افراط و تفريط بوده است .
سپس در ادامه مى فرمايد:
و اضرب لهم مثل الحيوه الدنيا كماء اءنزلناه من السماء فاختلط به نبات الاءرض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شى ء مقتدرا # المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير اءملا(٥٨)
اى پيغمبر! براى آنان (كه به دارايى دنيا مى نازند و به اولاد و اموال مى بالند) مثال زندگى دنيا را بيان كن كه همچون آبى است كه از (ابر) آسمان فرو مى فرستيم . سپس گياهان زمين از آن (سيراب مى گردند و سبب آن رشد و نمو مى كنند و) تنگاتنگ و تودرتو مى شوند (... ولى اين صحنه دل انگيز ديرى نمى يابد و باد خزان وزان مى گردد و گياهان سرسبز، زردرنگ و) سپس خشك و پرپر مى شوند و بادها آنها را (در اينجا و آنجا) پخش و پراكنده مى سازند و ... خدا بر هر چيزى توانا بوده (و هست ) # دارايى و فرزندان ، زينت زندگى دنيايند (و زوال پذير و گذرايند) و اما اعمال شايسته اى كه نتايج آنها جاودانه است ، بهترين پاداش را در پيشگاه پروردگارت دارد و بهترين اميد و آرزو است ...
پس از آن ، خداوند اين سوره را با اين عبارت به پايان مى برد كه :
قل هل ننبئكم بالاخرين اءعمالا # الذين ضل سعيهم فى الحيوه الدنيا و هم يحسبون اءنهم يحسنون صنعا # اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اءعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمه وزنا(٥٩)
اى پيغمبر! به كافران بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه سازم ؟ # آنان كسانى هستند كه تلاش و تكاپوى آنها (به سبب تباهى عقيده و باورشان ) در زندگى دنيا هدر مى رود (و بى فايده مى شود) و خود گمان مى برند كه به بهترين وجه كار نيك مى كنند (و طاعت و عبادت شرك آلودشان موجب رستگاريشان مى شود # آنان كسانى هستند كه به آيات (قرآنى و دلايل قدرت ) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان ديگر، براى حساب و كتاب ) بى باور و كافرند و در نتيجه اعمالشان باطل بوده و به هدر مى رود و در روز رستاخيز ارزشى براى ايشان قايل نمى شويم (و قدر و منزلتى در پيشگاه ما نخواهند داشت ).
اين نكته مهم و بارز كه توجه و نظر ما را به خود جلب مى كند و بايد توجه همه اهل نظر در قرآن را به خود جلب كند، اين فرمايش خداوند است كه مى فرمايد:
و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا(٦٠)
و خود گمان مى برند كه به بهترين وجه كار نيك مى كنند (و طاعت و عبادت شرك آلودشان موجب رستگاريشان مى شود).


۲
آنچه در آمريكا نيافتم
بدين ترتيب خداوند پيشاهنگان اين تمدن و كسانى كه در حال حاضر زمام آن را در دست دارند و كسانى كه براى آن نقشه و برنامه طراحى مى نمايند از اين لحاظ جدا مى كند كه نسبت به كارهاى خود بسيار حسن ظن دارند و فكر مى كنند بر راه درست و خير حركت مى كنند. البته آنها معتقدند كه در تمام مراحل پيشرفت و ترقى اين تمدن ، كار درست و صحيح را انجام داده اند.
آنان كارهاى ناروا و نادرست انجام مى دهند و مى پندارند كه كار درست و شايسته اى را به انجام رسانده اند، به منهدم كردن امور مى پردازند و به زعم خود به سازندگى آنها دست يازيده اند، تخريب مى كنند و چنين مى پندارند كه امور تازه را پديد آورده و پروژه هاى جديدى را ابداع مى كنند. فساد مى كنند و به زعم خود نسبت به انسانيت نيكى مى كنند. اين يك حقيقت است .
اين همان نكته اى است كه ما را به چالش مى كشاند و ما نيز تمام زمامداران اين سرزمين ها و قلمروى را كه در سرنوشت ساير امت ها و ملل دخالت و قلدرى مى كنند و در اوضاع مدنى ساير نقاط، و برنامه ها و طرح هاى آنها دست اندازى مى نمايند و با اين حال فكر مى كنند كه كار خوبى انجام مى دهند، به محاكمه مى كشانيم .
به همين خاطر دجال بزرگى كه پيامبر (ص ) از آن خبر داده و امت خود را از آن برحذر داشته است همان پيشواى اين تمدن برتر بزرگ است .
پيشوايى كه زمام آن را بر عهده دارد و متولى كبر و خود برتر بينى است . اين دجال نمادى از اين ماديت و ماده گرايى لجام گسيخته و گسترده است ، اين است كه در احاديث صحيحى كه محدثين بزرگ اسلامى آنها را روايت كرده اند پيامبر (ص ) همواره امت خود را به قرائت اين سوره تشويق كرده و فرموده است كه قرائت اين سوره فرد را از فتنه دجال در امان مى دارد؛ چرا كه اين سوره ، نقطه حساس را هدف مى گيرد و بر محل درد، انگشت مى گذارد و خطرهايى را كه از طريق اين تمدن افسونگر، فريبنده ، تندرو و افراطى دور سر بشريت مى چرخند، به صورت درست و دقيق مجسم مى نمايد.
اين است كه اين سوره به صورت ويژه ، سوره عصر ماست . هر چند كه در برگيرنده معانى فراوان عميق و فراگيرى است و هر جوينده هدايت و طالب نور و هر كسى كه به خداى متعال رو آورده است مى تواند بهره خاص خود را از آن ببرد. با اين همه اين سوره به صورتى خاص بر نقطه اى تاكيد مى كند كه عصر ما با آن دست به گريبان است .
تمام امثال و داستان هايى كه در اين سوره آمده است بر حول اين محور و نقطه اصلى مى چرخد؛ چرا كه اصحاب كهف نيز دقيقا كسانى بودند كه از حكم مدنيتى كه در عهد آنها داراى سيطره و غلبه بود، سرباز زدند و گفتند:
فقالوا ربنا رب السموات و الاءرض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا # هولاء قومنا اتخذوا من دونه آلهه لولا ياءتون عليهم بسلطان بين ...(٦١)
و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است . ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم . (اگر چنين بگوييم و كسى جز او را معبود بدانيم ) در اين صورت سخنى (گزاف و) دور از حق گفته ايم # (سپس برخى از آنان به برخى ديگر گفتند:) اينان ، يعنى قوم ما، به جز الله ، معبودهايى را به خدايى گرفته اند (چه مردمان حقيرى ! چرا بايد بتهاى ساخته دست خويش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟) اى كاش ! دليل روشنى بر (خدايى ) آنها ارائه مى دادند ...
بعد از آن داستان دو مردى را كه يكى از آنها به حيات دنيوى روى مى آورد و به پرستش آن مى پردازد و از فرط دنيازدگى مجنون آسا به تقديس آن مى پردازد و ماوراء اين حيات را انكار مى نمايد بيان مى گردد.
سپس داستان موسى و خضر بيان مى شود كه در آن خضر به انجام امور شگفت انگيز و حيرت آورى مى پردازد كه امور محسوس را به مبارزه مى طلبد و منطق و رويكرد فردى را به ميدان مى طلبد كه به چيزى غير از امور محسوس و قابل رويت ايمان ندارد، ولى ناگهان مى بيند كه در پس پرده اين امور حقايق غيبى ديگرى نهان است كه با كنار رفتن پرده و حجاب براى موسى (عليه السلام ) واضح و آشكار مى شوند.
پس از آن داستان ذوالقرنين مطرح مى شود كه خداوند براى او نيز نيروى ويژه اى را مسخر فرموده و وسايل فراوانى را در اختيار او قرار داده بود كه آنها را در خدمت خير و صلاح انسان ها و مدنيت به كار مى گرفت و نه خود فريفته آنها مى شد و نه آنها را عامل فريب ديگران قرار مى داد و بر خلاف تمدن غربى كه ما اكنون در آن و در همه جاهاى ديگر با آن زندگى مى كنيم و زمام انسان را در دست گرفته ، او زمام تمدن و وسايلى را كه در اختيار گرفته بود، در دست داشت .
از خداوند مى خواهيم كه ما را موفق و هدايت بفرمايد:
و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به اءزواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و اءبقى # و اءمر اهلك بالصلاه واصطبر عليها لا نسئلك رزقا نحن نرزقك و العاقبه للتقوى (٦٢)
چشم خود را به نعمتهايى كه به گروههايى از كافران داده ايم ، مدوز. اين نعمتهاى مادى كه زينت زندگى دنياست ، بديشان داده ايم ، تا آنان را بدان بيازماييم . داده (اخروى جاويدان و سرمدى ) پروردگارت ، بهتر و پايدارتر (از اين نعمتهاى موقت و زودگذر جهان فانى ) است # خانواده خود را به گزاردن نماز، دستور بده (چرا كه نماز مايه ياد خدا و پاكى و صفاى دل و تقويت روح است ) و خود نيز بر اقامه آن ثابت و ماندگار باش . ما از تو روزى نمى خواهيم ، بلكه ما به تو روزى مى دهيم . سرانجام (نيك و ستوده ) از آن (اهل تقوا و) و پرهيزگارى است .
صدق الله العلى العظيم و صدق رسوله الكريم
آنچه در آمريكا نيافتم اين سخنرانى در مركز جامعه مسلمانان مقيم شيكاگو(٦٣) در يكم ماه رجب سال ١٣٩٧ هجرى قمرى / نوزدهم ژوئن ١٩٧٧ م . به زبان اردو بيان شده و استاد نور عالم الامينى الندوى آن را به عربى ترجمه كرده است .
سروران و برادران من ! شيخ جلال الدين رومى در يك قطعه اثر - كه شاعر اسلام دكتر محمد اقبال لاهورى نيز كتاب اسرار خودى خود را با آن آغاز كرده و صدر آن را با آن قطعه شعر آراسته است - مى گويد: دوش ديدم كه شيخى مشعل به دست دور شهر مى چرخيد، به او گفتم :
- سرورم ! دنبال چه مى گردى ؟
گفت : از همزيستى با درندگان و چهارپايان خسته شده ام و تاب و تحملم به پايان رسيده است . اين است كه در اين عالم به دنبال انسان مى گردم . از اين افراد تنبل و ناقابل كه دور و بر خودم مى بينم به ستوه آمده ام . اين است كه به دنبال يك توانا و پهلوان مى گردم كه چشمم را از مردانگى و شخصيت خود روشن و جانم را آرام كند.
گفتم : فلانى ! نفس و جانت تو را فريفته است . به خدا تو دنبال عنقا مى گردى . خودت را خسته نكن به همان جاى قبلى خودت برگرد. من در اين راه تلاش بسيارى كردم و به جاهاى گوناگونى سرزدم ، ولى از چنين موجودى كه تو دنبال آن مى گردى هيچ اثرى نيافتم .
شيخ گفت : اى مرد! من نيز دنبال چنين چيزى مى گردم . دوست داشتنى ترين چيز در نظر من گرانبهاترين و دشوارياب ترين آنهاست (٦٤).
شما مى دانيد كه من به دعوت دانشجويان مسلمان A.S.M به ديدار از آمريكا آمده ام . اين سرزمين ها براى من مانند دنياى جديدى بود. من نمى گويم كه اكتشاف جديدى مانند كار((كلمب))براى كشف دنياى جديدى بود.
از A.S.M تشكر مى كنم كه اين فرصت را براى من مهيا ساختند تا از نقاط مختلف آمريكا و كانادا ديدن كنم و بسيارى از جاهاى اين سرزمين را ملاقات نمايم و با چشم خودم آنها را مشاهده كنم .
با ملت آنها رابطه داشته باشم و با افراد آن اجتماع پيدا كنم ، با آنها حرف بزنم ، آشنا شوم و تا جايى كه اين اقامت كوتاه اجازه مى دهد، از اوضاع و احوال آنها باخبر شوم .
به نيويورك ، كانادا و آمريكاى شمالى رفتم و براى اين منظور مسافت طولانى اى در حدود پنج هزار مايل يا بيشتر را پيمودم و اكنون در پايان اين ديدار در خدمت شما هستم . اين شهر آخرين منزل من در طول اين مسافرت است و فكر مى كنم شما مشتاق شنيدن برداشت ها و خاطرات من از اين ديدار و ملاقات باشيد.
بارها اتفاق افتاده است كه به عنوان يكى از ساكنان سرزمينهاى در حال توسعه (عقب افتاده ) از كاروان پيشرفت به مسافتى به طول قرن ها، از حقيقت نهضت علمى ، و پيشرفت و داستان ترقى اين سرزمينها كه اكنون در دامن آن هستم سخن گفته ام . اكنون اين مساله را به حال خود مى گذارم ؛ چرا كه شما نسبت به اين مساله علم و اطلاع بيشترى داريد.
قطعه شعرى از مولانا جلال الدين رومى را براى شما خواندم و شايد آن شعر بر خلاف توقع بيشتر برادران و خواهران باشد. مولانا از افراد سرزمين عقب مانده در كاروان پيشرفت بشرى نبود. برعكس سرزمين او از جمله سرزمينهاى مترقى دنياى متمدن و آباد عصر خود بود. مدت ها بود كه در آن تمدن تاسيس شده بود و آمادگى تاسيس دولت عظيمى مانند دولت سلجوقى را پيدا كرده بود. نوابغ و متفكران بزرگى را در شعر، ادبيات و فلسفه پديد آورده بود و جهت تمدن و زمام امور بخش شرقى جهان را در دست گرفته بود و آثار جاويدان و چشم اندازهاى ماندگارى را در زمين به يادگار گذاشته بود. مولوى اهل شهر قونيه و در اصل اهل ايران بود. ايرانى كه در حقيقت مى توانيم آن را((يونان شرق))بناميم .
با اين همه ، شاعرى چون مولانا در آن قطعه شعر از احساسات جريحه دار و قلب مجروح خود سخن مى گويد. او ظاهرا داستان شيخ حقيقت جويى را تعريف مى كند، ولى در حقيقت داستان خودش را بيان مى كند و مى گويد: من انسان بينوا و بيچاره اى هستم . در اين شهر پرجمعيت ، آباد، باشكوه و خوش سيما زندگى مى كنم و در اين منطقه متمدن و مترقى بسر مى برم . با اين حال از شهر و ديار خود بيرون آمده و در سراسر زمين دنبال يك انسان مى گردم .
من همه چيز را پيدا مى كنم ، ولى از ايشان خبرى نمى يابم ، مگر جاى بلند سربرافراشته ؟ شهرهاى دلربا، باغ هاى خوش و خرم و گردشگاههاى فريبا، كوههاى آسمانخراش ، غذاهاى متنوع ، لباسهاى گوناگون ، مظاهر رنگارنگ مدنيت و ...، را مى بينيم ، ولى چيزى به نام انسان را نمى يابم .
انسانى كه ما مى بينيم شبه انسان است نه انسان .
در بيت آخر مى گويد:((كسانى را كه مى بينيم شبه انسانند نه انسان ؛ چون آنها شكم چران و اسير ديوانه وار شهوات هستند.))
موج ماشين ها من شرق و غرب ، شمال و جنوب آمريكا را گشتم و در آن پيشرفت ماشين ها را ديدم . دقت اصلى همه فعاليت ها و سر و سامانى كه شما در اين سرزمينها مى بينيد به علوم رياضى ، تكنولوژى ، هندسه ، صنعت و فن بر مى گردد. اين گونه فنون در اين سرزمينها به اوج خود رسيده اند و انسان به هر وسيله اى كه مى توانسته افراط و تندروى نمايد، كار خود را به انجام رسانده است و اين امر از وسايل و تسهيلات رفاه و آرامش گرفته تا امكانات زندگى ، راحتى ، پرمصرفى ، ترقى و شكوفايى به وضوح مشاهده مى شود. در اينجا مى پرسيم : آيا در اين سرزمين پرجمعيت و آباد كه شهرهاى آن از فرط پرجمعيتى و ازدحام مردم چنان شده كه امكان دارد انسان راه خود را در خيابان پيدا نكند، انسانى پيدا مى شود كه در سينه خود قلب سوزناك و حزينى داشته باشد كه براى دردمندى به خاطر انسان تباه شده ، بسوزد؟ و چشمى براى اشك ريختن بر انسانيت سرگردان و بدبخت داشته باشد؟ و خود را از دست شهوات برهاند و از پذيرش امر و فرمان اهوا و خواسته هاى خود سرباز زند و تسليم اين تمدن نشود و به لوازم آن گردن ننهد و حتى بتواند آن را به زير لگام خود بكشد و آن را تسخير نمايد و بر سر و سينه آن سوار شود و بتواند زمام زندگى را به دست بگيرد و نگذارد زندگى با او قساوت به خرج دهد و از كنترل او خارج شود و او را به اين سو و آن سو پرتاب كند بلكه او زندگى را به كنترل خود درآورد و آن را در اختيار بگيرد و چنانكه خودش مى خواهد بدان جهت بدهد؟
چنين كسى كجا پيدا مى شود كه خالق خود را بشناسد، پروردگارش را پرستش كند و در گسترده محبت او و به خاطر دوست داشتن انسانيت و احترام به شان انسان زنده باشد. زمام نفس اماره خود را در دست داشته باشد و زندگى زاهدانه ، ساده و نزديك به فطرت را در پيش بگيرد و از اين رهگذر لذت حقيقى را مزه كند و به خاطر انسانيت بدبخت و بيچاره ، آب شود و پاره پاره شدن امت ها و برخورد افراد و دولت ها و خودخواهى و خودپسندى و منفعت طلبى و مصلحت جويى او را آزار دهد و هرگاه نكبتى دامن گير يكى از دولت ها شد او دردمند و خسته شود و براى پيشرفت تمام بندگان و سرزمينها بكوشد و خالصانه در خدمت تمام انسانها باشد.
بخشش را دوست داشته باشد و به بذل و سخاوت دست يازد و به خاطر گريه بر بدبختى و بيچارگى امتها و ملتهاى مختلف ، خواب به چشمش نرود و به اين فلسفه :((بخور، زندگى كن و لذت ببر))ايمان نداشته باشد، بلكه با وجود گرسنگى خود از سير شدن برادر انسان خود، احساس بهترين لذت ها به او دست بدهد و چنان احساس راحتى كند كه راحتى ديگرى فراتر از آن متصور نباشد و معتقد باشد كه انسانيت گرانبهاترين ، گرامى ترين و شريف ترين امر موجود در زندگى است .
كسى كه تنها در آباد كردن جان و سرزمين خود تعمق نمى كند، بلكه براى آبادانى و سازندگى انسانيت مى كوشد و دلش مى خواهد جهان را با چشم يك خانواده واحد از لحاظ تضامن و اتحاد ببيند و اين امر را نه تنها در سطح سازمان ملل متحد و منشور آن ، بلكه در سطح انسانيت حقيقى و طبيعى تحقق ببخشد.
كسى كه مبدا و معاد خود را مى شناسد و تمام سعى و تلاش او در اين راه خلاصه مى شود و بر اين باور است كه او مانند خاك و خاشاكى نيست كه پس از مرگ دوباره به خاك تبديل شود، بلكه اعتقاد دارد كه مقصدى دارد كه در آينده اى نه چندان دور بدانجا مى رود و در آنجا درباره توانمنديها و استعدادهايى كه خداوند او را به آنها مجهز و آراسته كرده بود، سوال مى شود.
انسان توانسته است روح زندگى را در آهن و جمادات بدمد و فضاهاى گسترده ميان آسمان و زمين را به تسخير خود درآورد، در اعماق زمين غواصى كند و از مدار ماه و ستارگان ديگر سر درآورد و در اين اواخر به ماه هم برسد، ولى عملا سقوط كرده است .
با اين حال هيچ يك از اين امور دال بر كمال حقيقى انسان نيستند.
اينكه انسان روح را در جمادات بدمد و آن را ناطق و زنده كند، كمال نيست . كمال حقيقى آن است كه روح را در نفس خود بدمد و آن را زنده و گويا گرداند. انسان جانشين خدا در زمين و نماينده او در هستى است ، لذا جايگاه او بلندتر، متعالى تر و بزرگتر از آن است كه بنده جمادات باشد.
برعكس بايد آنها را، به خدمت بگيرد؛ البته نه تنها براى خودش ، بلكه براى خداوندى كه خالق و پروردگار اوست و آنها را در راه تحقق بخشيدن به آنچه كه خداوند از اين انسان و هستى مى خواهد به خدمت بگيرد.
اسير قفس طلايى اكنون دوباره همان سوال را مى پرسيم كه چند نفر وجود دارند كه پيشرفت خود را در تاسيس دولت و حكومت و به خدمت گرفتن مردمان و سرزمين ها و گسترش نفوذ و حكومت خود بر نفوس و ديگران تحت كنترل درآوردن ملت ها نمى بينند، بلكه مى خواهند با تمام اخلاص و ايثار و فارغ از هرگونه اغراض و منافعى براى انسانيت كار كنند؛ چرا كه آينده خود را با انسانيت پيوند داده و با تمام قدرت ، عبادت حكومت يا حزب خاصى را رد مى كنند و مى كوشند تمام ملل و مردمان از بندگى نفس ، خواسته ها، شهوات ، قدرت ، ماده ، مال ، ثروت ، علم و عقل رها شوند. انسانى كه مى تواند با تمام قدرت و عزت رو به عالم كند و جملات عرب باديه نشينى را باز گويد كه ، اسلام او را از زمين به آسمان برده بود و در فضاى بى كران آسمان ندا برآورد كه :
((خداوند ما را برانگيخت تا هر كدام از بندگان خود را كه بخواهد از بندگى بندگان خدا، از تنگناى دنيا به گستردگى آن و از جور اديان به عدل انسان ، رهنمون شويم . بدين منظور ما را با دين اسلام به سوى بندگانش ‍ فرستاد تا آنها را به اين دين دعوت نماييم .(٦٥)))
يك عرب باديه نشين در كاخ رستم ، امير فرماندهان فارس و وزير جنگ ايران ، كه نام او دل و جان شنونده را به لرزه در مى آورد و سربازان را به وحشت مى انداخت ، مى گويد: خداوند ما را برانگيخت تا مردم را از تنگناى دنيا به گستردگى آن رهنمون شويم . دنيايى كه شما آن را امپراطورى ايران و دولت ساسانى ناميده ايد از ديد ما قفسى بيش نيست . قفس هم قفس است هر چند كه تمام نرده ، سيم و شبكه هاى آن از طلا ساخته شده باشد.
ما آمده ايم تا به حال و وضع شما گريه كنيم . چيزى كه ما را از صحراهاى عربستان به اينجا كشاند تنها دلسوزى ، رحم و عاطفه بود.
بدبخت هاى نكبت زده ! آمده ايم تا شما را از اين قفس زرينى كه شما در آن چهچهه و هورا مى كشيد و مانند عندليبى به سرزمين گسترده الهى و فضاهاى آزاد و بى كران لبخند مى زنيد، آزاد سازيم .
عادات و قيود مختلف ، اسباب و تسهيلات ، فزون طلبى ، رفاه ، آسايش ، آوازخوانان ، نوكران ، آشپزها، ساقيها، كاخها و ساختمانها شما را بنده خويش كرده اند، ولى ما تنها بنده خداى واحديم و بس . اين است كه آمده ايم تا شما را از اين بندگيهايى كه كسى جز خدا شمار آنها را نمى داند آزاد نماييم . (چرا كه دستگاههاى شمارش الكترونيكى كامپيوتر يا ... چيزى جز امور محسوس و ظاهرى را شمارش نمى كند و نمى تواند امور غير محسوس و باطنى را محاسبه كند.)
اين است كه اگر عبوديت با قلب مخلوط شد و با خون و گوشت آميخته گشت و به عنوان طبيعتى درآمد كه انسان را در ظاهر و باطن رها نكرد و چنان شد كه انسان به خاطر اشتياق بيش از حد نتوانست بدون آن زندگى كند، دوستدار و عاشق آن شد و آن را بر آزادى برترى داد. دستگاه شمارشگر الكترونيكى چگونه مى تواند آن را بشمارد، عمق آن را شناسايى كند و به ژرفا و گستره آن پى ببرد. اين است كه آن عرب باديه نشين مى گويد: آمده ايم تا شما را از اين گونه بندگيهاى غيرقابل شمارش رها كرده و به آزادى يگانه و يكتا رهنمون شويم .
وحدت نور و كثرت ظلمات آزادى ، تنها يكى است ، ولى بندگيها نهايت و پايانى ندارند. همچنان كه نور، واحد و ظلمات و تاريكيها فوق العاده فراوانند. اين است كه مى بينيم قرآن هرگاه نور را به كار مى برد آن را به صورت مفرد استعمال مى كند و مثلا مى گويد:
يخرجهم من الظلمات الى النور ...(٦٦)
آنها را از تاريكيها (ى زمخت گمراهى شك و حيرت ) بيرون مى آورد و به سوى نور (حق و اطمينان ) رهنمون مى شود ...
آيا اين كار به اين خاطر است كه كلمه نور در زبان عربى جمع بسته نمى شود و نمى توان مانند ظلمت كه با كلمه ظلمات جمع بسته مى شود، كلمه نور را با واژه انوار جمع بست ؟ آيا قرآن نمى تواند كلمه نور را جمع ببندد؟ هرگز! اين مساله صرفا به اين دليل است كه نور در عالم واقعى تنها يكى است و اين ظلمات و تاريكيهاست كه حد و حصرى ندارد.
مصدر نور، واحد و همان معرفت خداوند متعال است و از اين معرفت الهى نور و هدايت سرچشمه مى گيرد. ديدار و ملاقات اين سرزمينها بيتى از دكتر محمد اقبال را به ياد ما مى آورد. او كه تمدن غربى را به صورت عميق و تحليلى مورد بررسى قرار داد و بر جوانب مختلف آن احاطه پيدا كرد و بر اسرار، ابعاد و نقاط ضعف آن اطلاع حاصل نمود، چنين مى گويد:
امتى كه از جهت دهى آسمانى و تنزيل الهى بى نصيب است ، سرانجام نبوغ و فراست آن تسخير برق و بخار است .
در بيت ديگرى مى گويد:
((علم و پيشرفت صنعتى در اروپا به حد انبوه است . با اين حال وضعيت آنها شبيه بحرى است كه ذره اى آب حيات در آن يافت نمى شود.))
در يك افسانه قديمى نيز آمده است كه :((آب حيات در درياى تاريكى و ظلمات يافت مى شود و گفته مى شود كه اسكندر، خضر را راهنماى خود قرار داده بود تا او را به كنار سرچشمه آب حيات در درياى تاريكيها برساند، ولى خضر از انجام چنين كارى عاجز ماند و نتوانست در اين باره كارى انجام دهد.))
اقبال نيز در شعر خود به اين مساله اشاره مى نمايد و مى گويد:
((اروپا دريا و دنياى ظلمات و تاريكيهاست ، ولى ذره اى آب حيات در آن يافت نمى شود.))
سرنوشت و آينده امتى كه بهره اى از جهت بخشى آسمان ندارد و از نور هدايت ، رسالت و نبوت محروم است و تنها بر علم و عقل خود تكيه زده و تمام همت و هوش خود را به آهن ، جمادات ، فولاد و ابزار آلات اختصاص ‍ داده و تمام توان ، استعداد و شايستگى خود را با سپر بلا قرار دادن عالم روح و روان ، بر هستى مادى و آفاق دنيوى متمركز نموده است ، چيست ؟
اين است كه عبادات را به تسخير درآورد، ولى از كنترل نفس و جان خود ناتوان است و فقط توانسته هستى مادى را تسخير كند و از كنترل روح هستى عاجز مانده است .
اروپا پيشرفت مادى را هدف برتر و متعالى خود در زندگى قلمداد نمود و آن را وجهه همت خود قرار داد. اين است كه خداوند او را در اين راه موفق كرد و توانست در اين زمينه پيروزيهايى را كسب كند كه در آنها جاى هيچ حرف و سخنى نيست . اروپا در اين راه توانست راه طولانى و مسافت بعيدى را بپيمايد و به اندازه چشمگيرى در اين راه سهيم شود. درست مانند سنت الهى حاكم بر زمين ، سنت الهى در زمين به اين صورت است كه بشر را يارى كند و در هر زمينه و بستر كارى ، اسباب و زمينه هاى پيروزى و موفقيت او را فراهم آورد. تنها چيزى كه بايد مورد توجه قرار داد، انتخاب زمينه عمل ، تلاش و فعاليت است .
عدم همخوانى مسيحيت با جامعه اروپايى اروپا به خاطر علل و عوامل مختلفى كه در اينجا مد نظر ما نيست ، مسيحى شد و هر كس كه به تاريخ اروپا، تغيير و تحولات تمدن اروپايى و مدنيت غربى بپردازد و مطالبى را كه مورخ آمريكايى درابر در كتاب كشمكش دين و علم نوشته مطالعه نموده باشد و داستان كليسا، قيصر و جنگهاى خونبارى را كه مدت هاى مديدى در اروپا ميان علم و دين وجود داشته دنبال كند، به خوبى مى داند كه مسيحيت چگونه وارد اروپا شد و اروپاييان با چه زحمت و كشت و كشتارى كه توسط مبشرين و دعوتگران مسيحى به راه انداخته شد به آيين مسيحيت گردن نهادند.
همچنين مى داند كه پس از درگيريهاى مستمرى كه بين علم و دين برپا بود، چه عواملى به صورت خودكار اروپا را ما ديگرى فريبنده سوق داد؛ چرا كه غرب از دين بيزار شده بود و اين هم به اين خاطر بود كه دين ، آن را زمين گير و ناتوان كرده بود و آن را به عقب مى راند. در حالى كه طبيعت غيرتمند، آگاه و مشتاقى كه داشت ، با قدرت و عاطفه هر چه تمامتر او را به جلو مى راند و قواى طبيعى پرده از روى مخفى گاههاى قدرت الهى و توانمندى ها و امكانات سرسام آور پيشرفت و ترقى بر مى داشتند و ملل مختلف در مسابقه پيشرفت با هم رقابت مى كردند و براى رسيدن به خط پايان از هم پيشى مى گرفتند.
همه اين عوامل اروپا را واداشت تا با سرعت هر چه بيشتر و شتاب تند و تيز به پيش برود و موجب شد يكى از ذرات هستى (اتم ) را به خدمت بگيرد و از مواد، ذخاير، قوا و انرژيهايى كه خداوند در آنها به وديعت گذاشته بهره بردارى نمايد و كارى كند كه خاك را به كيميا تبديل كند و جمادات را ناطق و زنده و متحرك گرداند.
به هر حال طبيعت اروپايى ، تحولات ، تطورات و انقلابهايى كه در سطح جهان به وقوع مى پيوست ، زمينه اى را فراهم ساخت كه اروپا به انتخاب زمينه فعاليت و تلاشهاى خود كه در آن بستر بتواند نعمتهاى خدادادى ، ذكاوت و شايستگى هاى خود را بدون هيچ حد و مرز، و يا نياز به حيا از كتاب مقدس يا استفتا از شخصيت هاى مذهبى در امور مربوط به حلال و حرام به كار گيرد.
بنابراين از نشانه بدشانسى اروپا و به تبع آن بداقبالى انسانيت اين بود كه اروپا مسيحيت را به عنوان دين و عقيده انتخاب كرد و اگر از كسى در مورد تاريخ عقايد، اديان و دينى كه با جامعه اروپا همخوانى و سازگارى ندارد و با طبيعت و عادت حاكم بر آن همنوايى نمى كند، سوال شود، بى درنگ با تمام اطمينان و اعتماد به نفس پاسخ مى دهد كه ديانت مسيحى .
اگر هم بپرسيم دينى كه مى تواند آرامش و اطمينان را به طبيعت و روح پريشان ، آزرده و بى مهار اروپا بازگرداند و آن را در مسير صحيح ، جهت دهد و از زياده روى و بى مهارى آن فرو كاهد، و دينى كه مى تواند ميان وسايل و اهداف ، توفيقى برقرار كند و ميان اسباب و مقاصد وفاقى برقرار سازد و برنامه جديدى را براى انسانيت طراحى نمايد و خون جديدى را در رگهاى آن به جريان اندازد و بشريت را به راه راست و مستقيم رهنمون شود كدام است ؟ بى شك تنها جوابى كه هر حق جو، حقيقت طلب و دوستدار عدل و انصاف به اين پرسش خواهد داد، اسلام است و بس .
البته جاى هيچ تعجبى نيست كه انسان از نظرگاه مسيحيت ، از همان بدو تولد و به صورت فطرى گناهكار است . لذا چگونه مى تواند با بار سنگين گناهان و خطاهاى فطرى اى كه در زير آنها كمرش خم شده يا كاروان مدنيت و پيشرفت همراهى كند؟ انسانى كه تنها به خاطر اينكه مسيحى است ، همواره بايد معتقد باشد كه فطرتا گناهكار است ، چگونه مى تواند اعتماد به نفس داشته باشد و به توانمندى هاى خود اعتماد كند و هستى را به تسخير خود درآورد؟ چنين انسانى كه گناهكار و تا فرق سر غرق در گل و لاى معصيت و گناه است و از آفرينش خود نادم و پشيمان است ، چگونه مى تواند به نداى هستى گوش دهد و نيروهاى طبيعى نهفته در اعماق زمين را استخراج نمايد، درياها را مسخر كند، امواج آنها را درنوردد و حتى رسيدن به ماه و ساير ستارگان و سيارات را هم در خواب ببيند؟
زمانى كه فرد معتقد باشد از همان بدو تولد گناهكار است و گناه و معصيت براى او مقدر است و او نيازمند دادن كفاره گناهان خود است ، چگونه مى تواند با جرات ، قدرت ، شجاعت و اعتماد، به سفر اكتشافات هستى بپردازد و يا حتى خواب جنگيدن با هستى يا كشفهاى علمى را هم ببيند؟
در حقيقت چنين امرى ، تلاش در راه ايجاد وفاق و سازگارى ميان دو امر ضد و نقيض و تلاش براى سازگار كردن دو امر ناهمخوان است كه در عدم سازگارى و توافق نظيرى ندارد. چنين كارى در حقيقت مانند كسى است كه درشكه اى را به دو اسب بسته باشد، به طورى كه يكى از اين اسب ها در جلو و ديگرى در پشت درشكه باشد. اين دو اسب كاملا مخالف هم هستند؛ چرا كه يكى از آنها درشكه را به جلو و ديگرى آن را به عقب مى كشد.
اروپا نيز با توجه به روحيه پر جنب و جوشى كه داشت با شدت و حدت هر چه تمامتر به جلو مى رفت و مسيحيت نيز با همان شدت و حدت آن را به عقب مى كشاند و آن را به رهبانيت و فرار از دنيا سوق مى داد. به طورى كه سران كليسا، ندا بر مى آوردند كه سر پيشرفت انسانيت در كناره گيرى از زندگى و هياهوى جامعه بشرى است و اگر انسان خواستار ترقى روحى است بايد به كوهها و غارها پناه ببرد و زندگى خود را وقف كليسا نمايد. به زندگى خانوادگى پشت پا بزند و از زن كناره گيرد، حتى از سايه او نيز دورى كند و از نگاه كردن به او بپرهيزد.
براى نمونه اگر كتاب ليكى را مطالعه كرده باشيد به شما مى گويد كه يك فرد اروپايى از سايه يك زن فرار مى كرد؛ حتى اگر مادرش هم بود! مادر زحمت مسافرت طولانى و پيمودن مسافت دور و درازى را بر خود هموار مى كرد تا چشمش به ديدار فرزند دلبند و جگرگوشه اش روشن شود. در حالى كه او همين كه وجود مادرش را حس مى كرد خود را از مادرش پنهان مى نمود و چنان از او فرار مى كرد كه گويى جن يا عفريتى را ديده است . مادر هم از همان راهى كه آمده بود با دلى شكسته و مملو از حزن و حسرت باز مى گشت ! آيا كسى نمونه چنين قساوت و شقاوتى را در عالم ديده است ؟
اين مسيحيتى است كه اروپا و آمريكا اسير و گرفتار آن شدند. نتيجه آن هم اين شد كه وقتى سيل تمدن و پيشرفت و ترقى جارى شد بر ضد كليسا قيام نمود تا از بندگى كليسا و هرگونه دينى رها شود؛ چرا كه به نظر آنها دين و كليسا چون صخره بزرگى مانع رشد و شكوفايى آنها بود. اين بود كه هر آنچه را كه به نوعى به دين ارتباط داشت رد كرد و آخرين حلقه اتصال خود با آن را از طريق قطع رابطه با كليسا، پاره كرد.
اين مساله در مورد آمريكا صادق است . با اين حال انحطاط جهان اسلامى از زمانى شروع شد كه رابطه خود را با دين قطع كرد! اين دو مساله حقيقت مسلم و آشكارى است و جاى هيچ گونه شك و انكارى در آن نيست . اروپا تنها زمانى به پيشرفت چشمگيرى نايل آمد كه مسيحيت را كنار گذاشت و جهان اسلامى نيز زمانى پاره پاره ، متلاشى و منحط شد كه از تعاليم اسلامى روى گردان شد و از آن دست كشيد و آن را به كنارى نهاد.
بنده ماشين آلات بر اين اساس آمريكا به پرستش ماشين و فروتنى در برابر ابزارآلات پرداخته است و نفوذ و سيطره خود را بر شرق و غرب بسط داده است .
چنان كه در اين اواخر كار به جايى كشيده است كه خواست و اراده خود را به ديگر كشورها ديكته مى كند و در امور سياسى ديگر كشورها دخالت مى كند و آنها را آنچنان كه خودش مى خواهد، اداره مى نمايد.
سروران من ! اكنون كه در قلب آمريكا هستم با صراحت تمام به شما مى گويم : تمام كشورهاى جهان بدون استثناء اعم از اسلامى و غيراسلامى تسليم اوامر آمريكا(٦٧) هستند و بنده وار با ارباب خود در ارتباط هستند و به طريق خاصى ، مستقيم يا غيرمستقيم ، تسليم دستورات او هستند و از اوامر او تبعيت مى نمايند. در اينجا نقشه ها و طرح هايى كه در كشورها و سرزمين هاى ما و به دست رهبران و پيشوايان ما اجرا مى شود، طراحى و تنظيم مى شوند.(٦٨)
حال اگر آمريكا همه جهان را به بندگى گرفته است خود او بنده دستگاهها و ماشين آلات شده و به پرستش اين محيط و اين سطح زندگى (٦٩)، ماشينها و ابزارهايى كه بدون آنها زندگى را از دست مى دهد، مى پردازد.
مزاياى جمادات و طبيعت آنها تنها چيز نادر، كمياب و گمشده اى كه آن را در اينجا نمى يابم انسان است : انسان حقيقى اى كه به جاى ماشين متحرك در سينه خود قلب زنده ، تپنده و پر جنب و جوشى داشته باشد. انسان در اينجا در برابر زندگى ماشينى به زانو در آمده و چنان بلايى به سرش آمده است كه نمى تواند به چيزى غير از ماشين بينديشد و تمام فكر و ذكر حتى خاطرات و احساساتش هم ماشين شده است و خصلت و خصوصيت جمادات و آهن آلات را به خود گرفته است . بطورى كه هيچ گونه رقت ، لطافت ، نرمى و صفايى در او پيدا نمى شود. چشمها ديگر اشك را از ياد برده و قلبها خشوع را فراموش ‍ كرده اند. اين حقيقتى است كه من آن را در آمريكا با تمام وجود حس ‍ كردم .
خود را نبازيد پيش از آنكه آمريكا را ترك كنم به شما سفارش مى كنم كه برق درخشش اين تمدن چشم شما را خيره نكند از اين سرزمين و زندگى بهره بگيريد، ولى بنده اين تمدن و مظاهر پوشالى آن نشويد.
من فتوا نمى دهم كه مصنوعات و اقامت شما در اين سرزمين حرام است . من مى گويم اين ما ديگرى شما را به وحشت نيندازد، بلكه همچنان پاسدار رسالت خود باشيد و به شخصيت خود افتخار نماييد و آن را ذوب شدن و انحلال دور نگه داريد و سعى كنيد اين درخشش وزرق و برق مكار و مدنيت قلابى ، شما را نفريبد و دين ، عقيده ، آرمان ، ارزشها، تمدن و جامعه يى شما را تحقير نكند.
شما فكر نكنيد كه حيوان و چهارپا هستيد و اينها انسانند. همواره فرمايش ‍ دكتر محمد اقبال را به ياد داشته باشيد كه مى گفت :((هواى پايتخت كشورهاى اروپايى در اثر دودهاى متراكم و انبوه كارخانه ها تاريك و ظلمانى شد و محيط آن با وجود نورهاى فراوانى كه دارد، براى فتح نوينى در انديشه و اشراق جديدى از عالم غيب غير مهياست .))
بنده بتهاى خود ساخته افراد اين كشورها آداب و رسوم و ابزار آلاتى را مى پرستند كه با داستان خود مى سازند. خداوند متعال در قر آن خود و از زبان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) با يك بيان ساده و روشن مى فرمايد:
...اءتعبدون ما تنحتون ...(٧٠)
((...آيا چيزهايى را مى پرستيد، كه خودتان مى تراشيد...؟))
در اينجا چيزى ساخته مى شود، مقياسى وضع مى شود، اصلى مقرر مى شود، ماشينى طراحى مى شود و تمام سرزمين در برابر آن تعظيم مى كنند، آن را مى پرستند و ماوراى آن را تكفير مى نمايند. اين كشورها همان سرزمين((آزر))بت ساز معروف و پرده دار و دربان آنهاست . به همين خاطر كاملا نيازمند بر آمدن ندايى ابراهيمى است و كسى جز شما اين ندا را برنخواهد آورد؛ چرا كه شما در واقع پيروان ابراهيم هستند نه يهود. آنها از راه او منحرف شدند. نصارى هم پيروان ابراهيم نيستند؛ زيرا آنها نيز پيروان مسيحيت پولس راهب هستند و هيچ ربطى به مسيحيت حضرت عيسى و مريم (عليه السلام ) ندارند. توطئه اى كه براى مسيحيت طراحى شده بود كه شايد هيچ توطئه اى ضد هيچ دينى تا اين حد آشكارا موفق نشده باشد موفق شد و آن را از سيرى كه حضرت عيسى (عليه السلام ) پيموده و مردم را به آن دعوت كرده بود منحرف ساخت و آن را به مسيحيت پولس تبديل نمود. بدين ترتيب مسيحيت كنونى اعم از كاتوليكى و پروتستانى ، همان مسيحيت پولسى است .
بنابراين مسيحيون جانشينان ابراهيم (عليه السلام ) نيستند. برعكسى ، شما جانشينان و پيروان او هستيد. اين است كه از زبان دكتر محمد اقبال به شما مى گويم :
((اى بانى حرم ! اى جانشين ابراهيم ! دوباره عالم را تجديد بنا كن . از خواب گران برخيز: خوابى كه به طول انجاميده و خسته كننده شده (٧١)
است .))
شما معماران حرم هستيد. پس دوباره به تعمير جهان دست بزنيد، چرا كه تنها معماران حرم مى توانند اين جهان در هم و برهم را بازسازى نمايند. آنچه كه امروزه در جهان در جريان است ، تلاشهاى تخريب گرانه است و هر چه كه در ظاهر تلاش براى سازندگى و تعمير است در واقع تلاش در راه تحريب و ويرانگرى است .
از طرف ديگر شما حامل پيام و رسالتى هستيد و به يك كتاب زنده ايمان داريد و از پيامبرى پيروى مى كنيد كه در هدايت مردم و رهايى آنها از هرگونه بندگى و عبوديتى به سوى بندگى خداى واحد، تخصص داشت . لذا شما در اينجا صرفا انسانى نيستيد كه فقط مى خورد و مى نوشد. شما حتى مانند هنديها و پاكستانيها و مصريها و سوريها هم نيستيد. شما مسلمان و جزو امت اسلامى هستيد و شاعر اسلامى شما دكتر محمد اقبال مى گويد:
((بتهاى رنگ و نژاد و مليت را درهم شكنيد و در گرماى اسلام ذوب شويد تا ديگر نمايى از تورانى و ايرانى و افغانى باقى نماند.))
ناگزير بايد شخصيت و جايگاه خود را بشناسيد و به قدر و قيمت خود پى ببريد. شما مانند ابزارى نيستيد كه وقتى در يك دستگاه به كار گرفته شد، ديگر وجود و شخصيت خود را از دست بدهد. همچنين مثل چهار پايانى نيستيد كه همچون آنها بخوريد و سير شويد، بلكه بايد رسالت خود را به آمريكاييها و غرب برسانيد و آنها را از غفلت و بى خبريشان بيدار كنيد و آنان را نيست به خطاهايشان آگاه سازيد و به آنها بفهمانيد كه از مسير صحيح زندگى منحرف شده اند و لذت زندگى حقيقى را نشاخته اند و در مورد شناخت راه درست زندگى در جهل مركب به سر مى برند.
گاهى هم كه اين احساس در آنها زنده مى شود راه را به خطا مى روند و همان روش هيپى گرى (٧٢) ادامه مى دهند و به خودكشى ، رهاشدن و فرار از زندگى رو مى آورند يا اينكه به روش يوگا و برهمنى رو مى نمايند.
هندوها در شهر((اله آباد))جشن دينى بزرگى را برپا مى كنند كه اگر آن را ديده باشيد مى بينيد كه چگونه بسيارى از تحصيلكردگان آمريكايى نيز در ميان آنها ديوانه وار اين سو و آن سو مى روند و در برابر هندوها و بتها زانو مى زنند. يعنى چيزى كه نشان مى دهد آنها دل درد تمدن گرفته و تا حد استفراغ ، شراب مدنيت نوشيده اند و اكنون به پزشكانى رو آورده اند تا آنها را علاج كنند و شفا دهند، ولى نه آنها را شفا مى دهند و نه عطش آنها را فرو مى نشانند.
اى كاش جامعه اسلامى اى وجود داشت كه دست آمريكاييها را مى گرفت و آنها را به راه راست هدايت مى نمود و آنها را استادوار و بزرگوارانه مخاطب قرار مى داد، ولى از بدشانسى ما چنين جامعه الگو و نمونه اى وجود ندارد تا آمريكاييها را مانند يك جامعه هم سطح مخاطب قرار دهد و آنها را به راه راست و درست و درست رهنمونى كند.
اين است كه وقتى به آمريكايى از تمدن خود دورى مى كند و از جامعه خود ملول و دلسرد مى شود به هند و نپال رو مى كند تا شايد در آنجا به آرامش ‍ قلبى و آسايش روحى دست يابد يا مى خواهد به قلبه هاى هيماليا برود. به انواع مسكرات ، مخدرات و ساير شراب هاى روح فزاى ديگر رو مى آورد هيپى گرى را انتخاب مى نمايد. اى كاش ما مسلمانان مى توانستيم به داد آن ها برسيم . دستشان را برگيريم و آنها را به ساحل حق و راستى رهنمود شويم .
مسلمانان كجا هستند؟ برادران من ! نبايد كار شما در اين سرزمين فقط كاركردن و خوردن باشد. اين كارى است كه همه مردم جهان انجام مى دهند و هنديهاى همسايه ما بهتر از شما اين كارها را انجام مى دهند. بيشتر از حد نياز خود به كار و كاسبى و غذا و لباس توجه نكنيد(٧٣) بقيه وقت و توان خود را در راه هدف و مقصد خود به كار بگيريد. جايگاه خود را بشناسيد و الگويى را براى زندگى به آنها پيشنهاد كنيد.
اذان را سر دهيد تا عقل و فكر آنها را تكان دهد. نماز را به پا داريد تا بصيرت پيدا كنيد و به فكر بييفتند و زندگى كثيف و آلوده منزجر شوند. در زندگى خود ميانه رو و معتدل باشيد تا آنها ميزان افراط و اسراف و ريخت و پاش ‍ خود را با چشم خود ببينند. زندگى پر از آرامش و آسايش و رها از سلطه ماشين و كارخانه را در پيش بگيريد تا به سرچشمه آرامش و آسايش پى ببرند. دل خود را به وسيله امور روحى و با قدرت ايمان و يقيين شارژ كنيد تا هنگام نشستن در كنار شما احساس نيرو و قدرت جديدى به آنها دست بدهد. اى كاش در اينجا انسانهاى ربانى ، اهل دل و يقينى وجود داشتند و اين سرگشتگان سرگردان را كه از زندگى خود متنفرند وحتى مى خواهند لباسهايشان را از تن خود در آوردند و از شهر و ديار خود فرار كنند، زير پر و بال خود بگيرند و آنها را تحت رعايت و عنايت خود قرار دهند. دست آنها را بگيرند و به آنها بگويند:
...اءلا بذكر الله تطمئن القلوب (٧٤)
((... هان ! دلها با ياد خدا آرام مى شوند.))
و كسى جز مسلمانان نيز به تبليغ اين رسالت نمى پردازد، ولى به من بگوييد مسلمانان كجا هستند؟ آيا كشورى اسلامى يا ملتى مسلمان وجود دارد كه دست آمريكاييها را بگيرد و به آنها بگويد:
...ااءلا بذكر الله تطمئن القلوب (٧٥)
((...هان ! دلها با ياد خدا آرام مى شوند.))
متاءسفانه امروز مسلمانان چنان شده اند كه به معنى دقيق كلمه اى كه در اين آيه آمده است ، بى اعتقادند. حال كه خودشان چنين وضعى دارند، چگونه مى توانند ديگران را به اين راه فرا بخوانند. اكنون به كسانى تبديل شده اند كه به عظمت نماز، اعجاز آن و حقانيت اسلام و صدق آن اعتمادى ندارند و به اينكه خير و شر و نفع و ضرر در دست خداوند است ايمان نداشته و به قضا و قدر اطمينان ندارند.
مسلمانانى كه آمريكاييها و كارخانه هاى آنها را رازق و روزى رسان خود مى دانند، چگونه مى توانند آمريكاييها را به توحيد پاك و خالص دعوت نمايند و آنها را به يگانگى خدا در عبوديت و عبادت فرا بخوانند و چگونه مى توانند به آنها بگويند كه تنها رازق و روزى رسان حقيقى خداوند يكتاست و بس .
برادران و خواهران من ! دلهاى خود را در مرحله اول با ايمان آباد نماييد. نمازها را ادا كنيد و در لحظات خلوص و تنهايى خدا را به ياد بياوريد و شور و حرارتى را كه در اثر دود كارخانه ها و كارگاهها از دست داده ايد دوباره به قلب خود برگرداندى . ديد خود را نسبت به غايت زندگى تصيح نماييد و بكوشيد مانند يك((انسان))زندگى كنيد. قرآن را تلاوت نماييد و سيره پيامبر (ص ) را مطالعه كنيد و با چراغ آن راه خود را روشن سازييد، آن را مشعل حيات خود قرار دهيد و بعد از آن آمريكاييها را به دين فطرت كه همان دين اسلام است فراخوانيد؛ چرا كه تنها اسلام دين فطرت است . فطرت را خوار و ذليل نمى كند و آن را سركوب نمى سازد و مانند مسيحيت و ديگر اديان عرصه را بر آن تنگ نمى كند. برعكس اسلام معتقد است :
ما من مولود الا يولد على الفطرة فابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه (٧٦)((تمام نوزادها بر فطرت پاك و معصوم به دنيا مى آيند و اين پدر و مادرهاى آنها هستند كه آنان را به سلك يهوديت و نصرانيت و مجوسيت در مى آوردند.))
پس فطرت ، از آنجايى كه فطرت است ، نيك و پاك است و به فرمايش ‍ قرآن :
...فطرت الله التى فطر الناس عليها...(٧٧)
((...اين سرشتى است كه خدا مردمان را به آن سرشته است ...))
خداوند فطرت را به صورت يك لوح صاف و پاك كه چيزى بر آن نوشته نشده ، قرار داده است و در آن تمايل فوق العاده ايى را بر خير و خوبى قرار داده است . لذا انسان فطرتا صالح ، نيكوكار و شايسته است و خيرو خوبى قرار داده است . لذا انسان فطرتا صالح ، نيكوكار و شايسته است و خير و صلاح را دوست دارم و از قبح و شر بيزار و متنفر است . لذا هرگاه به حال خود واگذاشته شود، در نتيجه وحى فطرى و درونى ، خود به راه راست و درست مى گرايد. پس بايد پيش از هر چيز از اين حقايق آگاهى پيدا كنيد و آن را با عقل و قلب خود دريابيد. پس آنها را به آمريكاييها برسانيد؛ چرا كه شما امت دعوت ، رسالت و هدف هستيد نه مانند چهارپايان رها شده اى كه كارتان چريدن و ارضاى شهوات جنسى باشد.
در جستجوى انسان خاطرات و دلواپسى هايم را با شما در ميان گذاشتم . در آمريكا همه چيز غير از انسان را ديدم و اگر انسانى را هم ديدم ، شايد آن را در ميان شما ديده باشم . البته علت اين امر هم اين نيست كه من با آنها معاشرت نداشته ام من آنها را از لابه لاى نوشته ها، سخنان ، برنامه هاى تلويزيونى و راديومى ديده ام . نسبت به آنها بى اطلاع نيستم . آنچه من مى خواهم ، انسانى است كه جانشين خدا در زمين و موجودى است كه خداوند به خاطر او هستى را آفريده است . موجودى كه در سينه خود قلب زنده اى دارد كه در زندگى از هر چيز ديگر گرانبهاتر و باارزش تر است . به طورى كه تمام گنجينه هاى زمين و توضيحاتى كه علم حاصل كرده در مقايسه با آن ارزشى ندارند. قلبى كه قلب صاحبدل است . چنين موجودى انسان نام دارد.
در جستجوى چنين انسانى باشيد و اين گونه انسانيتى را در وجود خود زنده نماييد. در اين صورت نه تنها حق داريد در اين سرزمين زندگى كنيد، بلكه مانده شما در اينجا عبادت ، خدمت به بندگان ، تبليغ دعوت و سعادت دنيا و قيامت شما است .
ترس و دلسوزى برادران و خواهران ! در غير اين صورت به من اجازه بدهيد تا با كمال صراحت به شما بگويم اگر زمينه ها و امكاناتى را كه حيات دينى شما، تعلييم فرزندان (دختر و پسر) و تربيت دينى آنها را ميسر مى سازد فراهم سازيد و نسبت به آينده دينى آنها و ماندن آنان بر پيمان ايمان و اسلام به خوبى مطمئن نباشيد، در مورد شما واقعا ترس و دلهره فراوانى دارم و مى ترسم ماندن شما در اينجا سرپيچى از فرامين خدا و رسول او باشد و در اين صورت شما در معرض خطر بزرگى قرار داريد:ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا اءلم تكن اءرض الله واسعة فتهاجروا فيها...(٧٨)
((بى گمان كسانى كه فرشتگان (براى قبض روح در واپسين لحظات زندگى ) به سراغشان مى روند (مى بينند كه به سبب ماندن با كفار در كفرستان و هجرت نكردن به سرزمين ايمان ) برخود ستم كرده اند، بديشان مى گويند: كجا بوده ايد (كه اينك چنين بى دين و توشه مرده ايد و بدبخت شده ايد؟ عذرخواهان ) مى گويند: ما بيچارگانى در سرزمين (كفر) بوديم (و چنانكه بايد به انجام دين نرسيده ايم ! فرشتگان به آنها مى گويند: مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن (بتوانيد بار سفر بنديد و به جاى ديگر) كوچ كنيد؟
جايگاه آنان دوزخ است و چه بد جايگاهى و چه بد سرانجامى ...))
لذا قطعا بايد در جايى زندگى كنيم كه دين بتواند از آزادى بهره مند باشد و ويژگيها و خصوصيات خود را زنده نگه دارد و متكفل فراهم كردن فرصت ادارى فرايض و واجبات ما باشد و اگر جامعه اى وجود دارد كه چنين امكانى را فراهم نمى سازد، يا احساس مى كنيم در چنين جامعه اى نمى توانيم فرايض الهى را ادا نماييم ، ماندن ما در آن درست نيست و حتما بايد آن را ترك كرده و به جاى ديگرى برويم .
شما بايد در اينجا جامعه اى را تشكيل دهيد كه با روحيات و ويژگيهاى شما سازگار باشد و ماندن شما بر اسلام ، دين ، ايمان و اداى اعمال دينى را امكانپذير نمايد و زمينه اى را فراهم سازد كه شما بتوانيد تمامى ويژگيها و خصوصيات دينى خود را زنده نگه داريد. علاوه بر آن از آينده فرزندانتان و اينكه آنها نيز بعد از شما ايمان و دين خود را همچنان محفوظ مى دارند مطمئن باشيد، يعنى همان كارى كه حضرت يعقوب (عليه السلام ) با فرزندان خود كردم خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:
اءم كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذقال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و له آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون (٧٩)
((آيا (شما يهوديان و مسيحيان كه محمد را تكذيب مى نماييد و ادعا داريد كه بر آيين يعقوب هستيد) هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد شما حاضر بوديد (تا آيينى را بشناسيد كه بر آن مرد؟) آن هنگامى كه به فرزندان خود گفت : پس از من چه چيزى را مى پرستيد؟ گفتند: خداى تو، خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه خداوند يگانه است و ما تسليم (فرمان ) او هستيم (و سر عبادت و بندگى بر آستانش مى ساييم )))
از همين رو بايد مطمئن شويم و تا جايى كه به فرزندان و جگر گوشه هاى ما مربوط مى شود خيالمان راحت باشد كه آيا پس از ما ملمان خواهند بود يا نه ؟ و اگر در اين باره هيچ تضمينى وجود نداشت و نتوانستيم مطمئن باشيم ، بايد انديشه كنيم و به دل و درون خود مراجعه نماييم كه آيا با اين حال باز هم مى خواهيم در اينجا بمانيم يا اينجا را به مقصد ديگرى ترك مى كنيم ؟
امكان زندگى اسلامى در اين محيط بنده صادقانه از زحمات A.S.M و خدماتى كه ساير و مؤ سسات و سازمان هايى كه دقيقا اسم و تعداد آنها را نمى دانمى تشكر مى كنم و از تلاش هايى كه افرادى در زمينه ناشر دين و تبليغ دعوت اسلامى انجام مى دهند، نشريات اسلامى را توزيع مى كنند، جلسات مختلفى را تشكيل مى دهند و جوانان عرب و غير عرب را جمع مى كنند سپاسگزارم . همه اين كارها مبارك و خير است خداوند كار و تلاش اين عزيزان را بپذيرد و درجات آنها را رفيع گرداند ! آمين
سخن آخرى كه در خدمت شما عرض مى كنم اين است كه شما اگر بخواهيد و اراده كنيد مى توانيد در اينجا مانند يك مسلمان زندگى كنيد و در برابر شعله هاى گدازنده تمدن مانند شبنمى در برابر خورشيد يا شمعى در برابر آتش ذوب نشويد. اگر شما از ذوب شدن مى ترسيد، بايد به همان سرزمين مادرى خود كه از آنجا آمده ايد برگرديد، حتى اگر يك چهارم يا يك دهم در آمد اينجا يا خيلى كمتر از اينها هم عايدتان مى شود، ولى اگر مى توانيد در اين گونه محيطها مانند يك مسلمان زندگى كنيد، بدانيد واقعا خوشبخت هستيد و اقامت شما در اينجا خوشايند و مبارك است ، چرا كه شايد خداوند به وسيله شما اهل اينجا را با نور جديدى هدايت كند و از طريق شما راه تازه اى را باز كند كه از رهگذر آن دسته دسته وارد دايره اسلام شوند و...
...يومئذ يفرح المومنون بنصر الله ...(٨٠)
((... در آن روز (كه روميان پيروز مى گردند))مؤ منان شادمان مى شوند (آرى خوشحال مى شوند) از يارى خدا...)).
اسلام آمريكايى ؛ هرگز اين سخنرانى در شهر نيوجرسى آمريكاى شمالى ايراد شده است و استاد محقق و دانشمند مصرى ، دكتر سليمان دنيا(٨١) سرپرست مركز اسلامى نيز در آن حضور داشت و طى سخنرانى ارزشمندى كه ايراد نمود بيان كرد كه اسلام و فرهنگ اسلامى منحصر به عرب و مختص به آنها نيست .


۳
آنچه در آمريكا نيافتم
در ادامه ، تلاش علماى غير عرب و به ويژه علما و دانشمندان شبه قاره هند و سهم گسترده آنها در تكوين ، گسترش و پالايش علوم و معارف اسلامى را ستود و به صورتى ويژه از علامه سيد مرتضى الزبيدى لغت شناس دانشمند و مؤ لف تاج العروس شرح القاموس متوفى سال ١٢٠٥ ه نام برد و اظهار داشت كه اسلام يك دين جهانى است و با هر گونه حد و مرز جغرافياى يا تفاوتهاى اقليمى و قومى بيگانه است .
عده فراوان و قابل توجهى از تحصيلكردگان عرب ، هندى و پاكستان مقيم آمريكا در اين سخنرانى شركت داشتند. سخنرانى مذكور در ظهر روز شانزدهم ژوئيه ١٩٧٧م ايراد شده و متن آن از نوار پياده شد و خود سخنرانى در آن حك و اصلاحاتى را انجام داده است .
الحمدالله رب العالمين و الصلاة و السلام على سيد المرسلين و خاتم النبيين محمد و آله و صحبه اجمعين و من تبعهم باحسان الى يوم الدين .
ستيز اسلام با ولايات متحده برادران و سروران من ! بنده از اين كه طى ديدارى مبارك و مناسبتى پاك و پر خيز و بركت با شما در اين مركز اسلامى ملاقات مى كنم . بسيار خوش وقت و خوش بخت هستم . اين اولين مسافرت من به ايالات متحده آمريكا در آمريكاى شمالى است . چيزهاى زيادى را درباره اين منطقه ، انتشار اسلام در آن ، توجه و عنايت برادران مسلمان ما كه در انديشه اين سرزمين بوده و با اسلام و محبت و شور اشتياقى كه نسبت به آن دارند به اين سرزمين ها مهاجرت كرده اند، مى شنيدم . با اين حال از شما چه پنهان اصلا تصور نمى كردم كه به اذان خدا روزى با اين تعداد از برادران و خواهران مسلمانم يك جا (در كشورى چون آمريكا) جمع مى شوم و اين همه شور و شوق دينى و اين همه احساس پاك اسلامى را در آنها مى بينيم .
البته مى دانستم كه اسلام با اين سرزمين ها كه در حال حاضر از طريق پيشرف صنعتى و علوم جديد و كاربردى ، مسابقه اكتشافات و سلطه بر حيات سياسى جهان بر امور جهان مسلط شده ، در ستيز است .
اسلام به اين منطقه وارد شده و راهى جلوى پاى آن باز شده است و انشاء الله در آينده نزديك روزى فرا خواهد رسيد كه در اين سرزمين دور از مركز عالم اسلامى جامعه اسلامى اى پديد خواهد آمد. من اميدوارم و از تحقق يافتن چنين امرى واقعا مسرور و خوشبختم . با اين همه در عين حال ، به خاطر تجارت و پژوهشهايى كه خداوند مرا به كسب آنها موفق كرده ، نوعى ترس و دلواپسى دارم . ترس من اين است كه پديد آمدن يك جامعه اسلامى در سرزمينى دور از مركز اسلامى و فرهنگ و حيات اسلامى امر خطيرى است .
نياز اسلام به فضايى خاص در اينكه اسلام دين خاصى براى يك سرزمين معين نيست . هيچ گونه شك و ترديدى وجود ندارد و همچنانكه((استاد دكتر سليمان دنيا))فرموده اسلام دين اقليمى يا جغرافيايى نيست و من نيز در اين مساله با ايشان كاملا موافقم .
با اين حال بر خلاف همه اينها از جمله چيزهايى كه هيچ گونه شك و ترديدى در آنها راه ندارد اين است كه دين اسلام نيازمند جو خاص و ذوق ويژه اى است كه بر انديشه ، احساس ، ميزان ارزيابى اشيا و ارزشهاى است كه بوى آن از دور دست هم به مشام مى رسد. اسلام نيازمند فضا و اگر بخواهيم صراحت و دقت بيشترى به خرج بدهيم بايد بگوييم نيازمند درجه حرارت (٨٢) معينى است ؛ چرا كه اسلام يك دين زنده انسانى است نه يك دين عقلى كه فقط در مغز يا فلسفه و يا كتابخانه زندگى كند. اسلام صرفا يك عقيده خشك و خالى يا ليست و فهرستى كوتاه يا بلند از عقايدى نيست كه انسان به آنها گردن بگذارد و بس .
اسلام در آن واحد شامل عقيده ، عمل ، رفتار، اخلاق ، عاطفه و احساس ‍ است . همچنين شامل ذوق هم مى شود؛ ذوقى كه انسان را به زير سلطه و سيطره كسى را براى پذيرش دين اسلام مشروح كند و آن شخص به اسلام به عنوان دين برگزيده خداوند و رسالت نهايى او ايمان بياورد و در كوره اسلام ذوب مى شود و به قالب و رنگ و روى ديگرى در مى آيد چنانكه گويى تازه متولد شده است ؛ چرا كه اسلام ميلاد مستقل و كامل و همه جانبه اى است و درون آن هر گونه انقلاب و كمالى جا مى گيرد. بدين ترتيب اسلام يك عقيده خشك و خالى و ربانى نيست . بر عكس دينى است كه در تمام اعضاى درونى فرد نفوذ مى كند و در تمام رگهاى او جريان مى يابد چنانكه جريان برق از يك جسم به جسم ديگر و از يك منبع به منبع ديگر جريان مى يابد.
اسلام ؛ به مثانه نقش و نگار الهى حال كه اسلام چنين دينى است بايد دانست كه اين دين چيزى نيست كه بتوان آن را فقط به صورت حرفى منتقل كرد.به طورى كه مثلا شخصى بگويد به خدا و پيامبر ايمان آوردم و ديگر مساءله تمام شود. بر عكس دين اسلام روش انديشه و ذوق خاصى است كه از طريق آن اشياء پاك و پليد از هم جدا مى شوند. پيامبر اسلام (ص ) اشيائى را نيك و اشيائى را بد مى دانست و در همه چيز حتى در كفش پوشيدن ، راه رفتن و ساير امور ديگر تيمن را دوست داشت ، از چيزهايى انبساط خاطر پيدا مى كرد و از ديدن پاره اى چيزهاى ديگر گرفته و بى حال مى شد. اين امور ذوق نبوى و يك ذوق آسمانى است كه وراى آسمانهاى هفت گانه نازل شده است .
انبياء (عليه السلام ) حامل اين ذوق بوده و پيامبر اسلام (ص ) نيز وارث آن شده است .
به همين خاطر مى بينيم كه خداوند متعال اسلام را به نقش و نگار، آرايش و پيرايش و رنگ و روى الهى توصيف فرموده است .حال اگر اسلام صرفا يك عقيده يا يك عمل صرف بود، شايسته اين توصيف نبود؛ چرا كه صبغه (رنگ آميزى ) يك رنگ فراگير، علامت مميزه ، شعار جدايى آفرين و يك خصلت ممتاز است .اسلام زمانى مى تواند نقش و نگار رنگ و روى الهى باشد كه ميان دو انسان ، دو نوع زندگى ، دو روش حيات ، دو ذوق گوناگون و دو نوع ارزش گذارى براى اشيا، ارزشها و ايده ها، جدايى افكند؛ چرا كه موازين اسلام با موازين كفر و جاهليت فرق دارد.به همين خاطر بارها در احاديث نبوى (ص ) و كتابهاى حديث به جاهليت و رسم و رسوم آن اشاره شده است و مثلا گفته مى شود فلان كار از خصال جاهليت يا از حميت جاهليت و...، است .در قرآن نيز چنين آمده است كه :
ولا تبرجن تبرج الجاهلة الاولى
((و همچون جاهليت پيشين در ميان مردم ظاهر نشويد و خودنمايى نكنيد (و اندام و وسايل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد))
حال آن كه دوران جاهليت به سر آمده و اصلا چيزى به نام جاهليت باقى نمانده است . قرآن از اين امور به صورت ، جاهليت ، تعبير مى كند؛ چرا كه جاهليت يك روش زندگى مستقل است . در آن حسن و قبح ، حلال و حرام ، فرض و واجب و ممنوع و موازين خاص اشياء مخصوصى وجود دارد بدين ترتيب جاهليت نوع خاصى از زندگى است كه خداوند آن را ناپسند داشته و آن را لعنت كرده و از آن متنفر است . اين است كه در احاديث آمده است .
ان الله نظر الى اءهل الارض فمقتهم عربهم و عجمهم الا بقايا من اهل الكتاب
((خداوند به اهل زمين نگريست و از عرب و غير عرب آن متنفر شد به غير از بقايايى از اهل كتاب))
پس به همين خاطر است كه خداوند متعال از جاهليت ناراحت است ، آن را لعن و بى ارزش نموده و براى بندگان خود نپسنديده و فرموده است ؛
و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى (٨٣)
و همچون جاهليت پيشين در ميان مردن ظاهر نشويد و خودنمايى نكنيد (و اندام و وسايل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد)...
اذا جعل الذين كفروا فى قلوبهم حمية الجاهلية (٨٤)
آنگاه كه كافران تعصب و نخوت جاهليت را در دلهايشان جاى داده اند...
پيامبر (ص ) نيز هر وقت در شخص مسلمانى چيزى از بقاياى جاهليت را مشاهده مى نمود مى فرمود.
انك امرء فيك جاهلية (٨٥)
((تو انسانى هستى كه هنوز مقدارى از روحيه جاهليت در تو وجود دارد))
همچنان كه وقتى ميان ابوذر و غلام او تفاوت عجيبى ديد و مشاهده كرد كه غلامش را مى زند و به او توهين مى كند، به او گفت .
انك امرء فيك جاهلية (٨٦)
((تو انسانى هستى كه (هنوز مقدارى از روحيه ) جاهليت در تو وجود دارد)
ابوذر نيز از اين فرمايش پيامبر (ص ) متاءثر شد و كارى كرد كه ديگر فرق ميان او و غلامش نباشد و از آنچه كه خود مى پوشيد و مى خورد به غلامش نيز مى داد.
اين است كه خداوند تبارك و تعالى اسلام را نوعى نقش و نگار الهى معرفى كرده است و اگر اسلام رنگ خاص و روش ويژه اى براى زندگى نبود، قطعا خداوند آن را با كلمه صبغه معرفى نمى كرد و نمى فرمود:
صبغة الله و من اءحسن من الله صيغة ...(٨٧)
((اين رنگ و زينت خداست و چه كسى مى تواند زيباتر از خدا بيارايد و بپيرايد...))
ماهيت اسلام خداوند پس از معرفى اسلام در اين صورت بندگان خودش را تشويق مى نمايد تا از پيامبران (عليه السلام ) پيروى نمايند. اين است كه پس از ذكر فهرست بلند بالا و درخشانى از سلسله جليل انبياء (عليه السلام ) مى فرمايد.
و وهبنا له اسحاق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داوود و سليمان و اءيوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجرى المحسنين # و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين # و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضلنا على العالمين # و من آبائهم و ذريتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم # ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده و لو اءشركو الحبط ما كانوا يعملون (٨٨)
((ما به ابراهيم ، اسحاق و يعقوب فرزند اسحاق را عطا نموديم و آن دو را به سوى حقيقت و خوبى رهنمود كرديم ، پيشتر نيز نوح را به سوى حقيقت و نيكى ارشاد نموديم و از نژاد نوح هم كسانى همچون داود، سليمان ، ايوب ، يوسف و هارون را قبلا هدايت و ارشاد كرديم و همان گونه كه ابراهيم و همه اين پيغمبران را پاداش داديم اينان را نيز بدانچه مستحق باشند پاداش مى دهيم # و زكريا، يحيى ، عيسى و الياس را نيز هدايت داديم و همه آنان را از زمره صالحان و بندگان شايسته ما بودند # و اسماعيل ، اليسع ، يونس ، لوط را نيز رهنمود كرديم و هر كدام از اينان را بر جهانيان زمان خود برترى داديم # و از ميان پسران ، فرزندن و برادرانشان گروه زيادى را رهنمود نموديم و آنان را برگزيديم و به راه راست ارشاد كرديم # اين توفيق بزرگى كه چنين شايستگان و برگزيدگانى بدان نايل آمدند توفيق خدايى است و خداوند هر كس از بندگانش را بخواهد بدان نايل مى سازد اگر چنين شايستگانى - چه رسد به ديگران - شرك مى ورزيدند هر آنچه مى كردند هدر مى رفت و اعمال خيرشان ضايع مى شد خرمن طاعتشان به آتش شرك مى سوخت .
پس از آن مى فرمايد:
اءولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده ...(٨٩)
آنان كسانى اند كه خداوند ايشان را هدايت داده است و توفيق رسيدن به راه حق و نيكى را اعطا نموده است پس از هدايت ايشان پيروى كن و به راه ايشان برو...
يعنى : راه آنها را دنبال كرده و از مسير آنان حركت كن . پس از آن پيامبر اسلام (ص ) را به عنوان يك قدوة و اسوه حسنه و هميشگى و الگوى كامل معرفى نموده و با مخاطب قرار دادن مؤ منين از زبان پيامبرش فرموده است .
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعون يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم ...(٩٠)
((بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد...))
بدين ترتيب اسلام نسبت به ساير اديان ديگر حساسيت و تاءثير بيشترى دارد.يك مسيحى همين كه بگويد من مسيحى هستم ، كافى است و پس از آن هر نوع تمدن ، فلسفه ، روش روشن ، متد فكر، الگو و ارزشى را كه بخواهد مى تواند انتخاب كند.
يكى از دوستان هندى من از يكى از هندوهاى با سواد و اهل علم سؤ ال كرده بود كه قربان ! وقتى از يك فرد مسلمان پرسيده شود كه اسلام چيست ؟ در پاسخ مى گويد: لااله الا الله محمد رسول الله يعنى دين اسلام در اين عبارت خلاصه مى شود. حال اگر از شما نيز به عنوان يك هندو همين سؤ ال شود كه جان مايه و جوهره آيين هندو چيست ، چه مى گوييد؟ البته به شما بگويم كه من نمى خواهم كتاب قطور و مفصلى را براى من بگوييد. من خودم كتابخانه بزرگى دارم كه اگر بخواهم فلسفه برهمايى يا((وانت))را بفهمم مى توانم به آن كتابها مراجعه كنم ، ولى اگر به شما بگويم كه من حداكثر دو دقيقه وقت دارم و از شما مى خواهم در اين مدت كوتاه جمله يا عبارتى را به من بگوييد كه در آن روح و جوهر هندوئيسم نهفته باشد شما چه مى گوييد؟
دوست من گفت : آن هندو چند لحظه اى مكث كرد و گفت : فلانى ! هندو به هيچ چيز ايمان ندارد و در عين حال به همه چيز ايمان دارد.به طورى كه اگر يك هندو گفت من هندو هستم ، ديگر به چيزى نياز ندارد. او ديگر هندوست حال هر نوع رفتار و عملگردى كه مى خواهد داشته باشد؛ به امورى ايمان داشته باشد يا نه ، هندوست .مادامى كه خودش اقرار كند يا خودش را هندو مى داند، هندوست .
حال آنكه اسلام اين گونه نيست .اسلام ، چنانكه عرض كردم از همه اديان حساسيت و تاءثير بيشترى دارد. حدود مشخص و معينى دارد، به طورى كه مى توان با آن حدود و علائم مرزهاى اسلام با كفر و جاهليت را تشخيص ‍ داد.حلال و حرام و پاك و پليد را از هم جدا كرد. اگر چنين حدود و مقرراتى رعايت شد فرد در دايره اسلام است وگرنه با مفهوم((رده))مواجه مى شويم .
رده يا ارتداد در هيچ آيين و مسلك ديگرى داراى اين معنى واضح و روشنى كه ما از آن مى فهميم و مى شناسيم نيست . در بيشتر آيين ها نمى توان براى اين مفهوم معادلى پيدا كرد. حال آنكه در ميان ما مسلمانان مفهوم ارتداد از بزرگترين گناهان كبيره و معصيتهايى است كه تن آدم را به لرزه در مى آورد و حتى در احاديث پيامبر چنين آمده است كه :
و يكره اءن يعود الى الكفر كما يكره اءن يقذف فى النار(٩١)
((... و بازگشت به كفر را چنان ناپسند بدارد كه افتادن به آتش را كريه و ناخوشايند مى داند.
مسئوليتى بزرگ و سنگين اكنون به شما مى گويم حال كه اسلام اين گونه دينى است ، مسئوليت ما مسلمانانى كه در آمريكا و اروپا اقامت داريم ، بسيار بزرگ و سنگين است .
اگر اسلام تنها عقيده ، اعمال يا عبادات صرفى بود كار چندان دشوار نبود، ولى اگر اسلام صبغه الهى و روش خاصى براى بزرگى است ، اگر اسلام احساس ، عاطفه و حساسيت خاصى است ، اگر اسلام بيشتر از ساير اديان تاءثير مى پذيرد، اگر اسلام انقلاب است و اگر اسلام يك تغيير بنيادين در ميزان ارزش گذاريها، ارزشها، آرمانها و نيك دانستن امور است ، بدين ترتيب كار اسلام و يك مسلمان يك كار فوق العاده دقيق و عميق و مسئوليت پذيرش اسلام به عنوان دين ، يك مسئوليت بزرگ و سنگين است .
اين است كه نمى توانيم فقط به مطالعه كتب يا گوش دادن به سخنرانى ها بسنده كنيم هر چند هم كه در اوج دقت و سطح تعالى باشيم .
علاوه بر اين نمى توانيم طعم و مزه اسلام راستين را تنها از خلال كتابها يا سخنرانيها بچشيم . هر چند كه ناگزير يابد به كتاب و سخنرانى نيز مراجعه كنيم و از فوايد غير قابل انكا آنها بهره مند شويم ، ولى نمى توانيم تنها به اين امور بسنده كنيم ، بلكه ما نيازمند يك فضا، آب و هوا و صبغه اسلامى هستيم ، ما نيازمند اين هستيم كه اسلام را با چشمان خود مشاهده كنيم ، با گوش خود بشنويم و با دستان خود حس كنيم و آن را با ذائقه خود مزه نماييم .
پيش به سوى اسلام زنده بنابراين پس از ديد و بازديد و گفتگو ناگزيريم و بايد كه به شيوه اسلامى زندگى كنيم . به سرزمينهايى برويم كه در آنجا زندگى اسلام برقرار است و در آنجا جامعه اسلامى نمونه ، شبه نمونه ، نيمه نمونه يا يك چهارم نمونه يافت مى شود.بله ، بايد اسلام زنده را ببينيم كه روى پاهايش راه مى رود و با شش هاى خود نفس مى كشد.
لذا چاره اى جز همنشينى و گفتگو با مؤ منين صادق و راستين نداريم .
به همين خاطر است كه مى بينيم خداوند پيامبر خود حضرت محمد مصطفى (ص ) را كه شما نيز مى دانيد معصوم بوده و الگو و نمونه برتر همه انسانها و تمامى نسلهاى بشرى بوده ، به همدمى و همنشينى با صالحان تشويق مى كند و به او مى فرمايد:
و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اءغفلنا عن ذكرنا و اتبع هواه و كان اءمره فرطا(٩٢)
((با كسانى باش كه صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فرياد مى خوانند، و تنها رضاى ذات او را مى طلبند و چشمانت از ايشان به سوى ثروتمندان و قدرتمندان مستكبر براى جستن زينت حيات دنيوى برنگردد و از كسى خود غافل ساخته ايم ، از همان ابتدا به دنبال آرزوى خود روان گشته است و همواره فرمان يزدان را ترك گفته است و كار و بارش همه افراط و تفريط بوده است .
حال كه وضعيت پيامبر معصوم خداوند چنين است مسلمانان چه حال و وضعى بايد داشته باشند، به اين فرموده خداوند توجه كنيد:
يا ايها الذين آمنو اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (٩٣)
((اى مؤ منان ! از خدا بترسيد و با راستان ، همگام باشيد))
اين است كه فقط كتاب و مطالعه و خواندن براى ما مسلمانان كافى نيست .
مسئوليت ما در برابر تشكيل يك جامعه اسلامى نمونه جامعه اسلامى اينجا هنوز در حال شكل گيرى است و فعلا دوران طفوليت خود را مى گذراند اين است كه بايد در برابر اين جامعه احساس مسئوليت نموده و هوشيار باشيم . اميدواريم كه اين جامعه كه به فضل و حول خداوند متعال متولد شده ، بر پا شود. شكل بگيرد، شكوفا شود و به سن بلوغ برسد تا در سايه چنين جامعه اى زمينه تربيت نسل جديد مسلمانان فراهم آيد.
حال بايد ديد اسباب و زمينه هاى تاربيتى اى كه از آن سخن مى گوييم چيست ؟ اين اسباب عبارتند از: عقيده ايمان ، تحقيق ، تحصيل ، همدمى ، همنشينى و مجاهدت ، خداوند متعال در اين باره مى فرمايد.
والذين جهدو فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (٩٤)
((كسانى كه براى رضايت ما به تلاش ايستند و در راه پيروزى دين ما جهاد كنند، آنان را در راههاى منتهى به خود رهنمود و مشمول حمايت و هدايت خويش مى گردانيم و قطعا خداوند با نيكوكاران است و كسانى كه خدا در صف ايشان باشد پيروز و بورزند.))
آنهايى كه در راه دين خدا مجاهدت مى ورزند، خداوند متعال نيز درهاى ايمان ، حكمت و بصيرت را چنان به روى آنها باز مى كند كه اصلا به تصور انسان نيز در نمى آيد.
اين مسئوليت چنين جامعه اى است كه شما اعضاء و بنيانگذاران آن هستيد. الحمدلله شما در ايجاد چنين جامعه اى فضل بزرگى داريد. به طورى كه اگر شما نبوديد، اگر به اين سرزمين مهاجرت نمى كرديد و اين سرزمين را به عنوان محل اقامت خود بر نمى گزيديد و آن را بر ديگر سرزمين ها ترجيح نمى داديد، چنين جامعه اى متولد نمى شد و اصلا پديد نمى آمد.
اكنون نيز با تمام جديت بكوشيد كه اين جامعه ، يك جامعه اسلامى ، ايده آل و الگو باشد، نه جامعه اى كه صرفا بر مبناى فلسفه و چون و چراهاى فلسفى بنا شده باشد؛ چرا كه اسلام تنها يك نظريه سياسى ، يك فلسفه عقلى ، اجتماعى و نظام حكومت گرى صرف نيست ، بلكه اسلام پيش از هر چيز عقيده اى است كه در تمام اعضاى درونى وجود فرد نفوذ مى كند و به روح و جان او سرايت كرده و ريشه مى دواند.پس از آن همچنان كه گفتم اجراى عملى و ذوق است .
اسلام صحابه (٩٥) رضى الله عنهم اجمعين ، همه اين جوانب را در بر مى گرفت . به طورى كه آنها از لحاظ اعتقادى ، اخلاقى و حتى ذوقى مسلمان بودند. آنها ميزان ارزش گذارى امور بودند. به همين خاطر صحابه گرانقدرى چون عبدالله بن مسعود رضى الله عنه به خود اين اجازه را مى داد كه بگويد:
((آنچه كه به نظر مسلمانان نيك و حسن بود در نزد خداوند چنين بود و آنچه كه به نظر مسلمانان بد و قبيح بود در نزد خداوند نيز همين گونه بود))(٩٦)
بنابر اعتقاد محققين ، منظور از مسلمانان در اين عبارت ، صحابه پيامبر است و آنها چنان وضعى پيدا كرده بودند كه آنچه را كه خود خوب و نيك تشخيص مى دادند، در نزد خداوند نيز خوف و نيك بود و به اين وسيله ميزان ارزش گذارى خوب و بد امور شدند، چنانكه هرگاه به اجتماع ، امرى را نيك مى دانستند، آن امر نيك و اگر اجماعا يا اكثرا آنها امرى را بد و زشت تشخيص مى دادند، آن امر بد و زشت بود.
اين خواسته اسلام و قرآن از فرد مسلمان است كه ميزان و سنجشگر امور دين باشد، و اسلام او همه جوانب را در بر بگيرد و اسلام را به صورت حقيقى مزه كند تا يك فرد آمريكايى تفاوت بزرگ و شكاف عظيمى را ميان جامعه خودش كه ماده آن را به صورتى وحشيانه ، بى رحمانه و بيهوده به حركت در مى آورد و جامعه اسلامى ، مشاهده كند و ببيند كه جامعه اسلامى يك جامعه هدايت يافته ، سنگين ، باوقار، مؤ دب ، عفيف و صالح بوده و جامعه اى است كه شب را با عبادت و روز را با تلاش و كوشش در راه امرار معاش پاك و كسب روزى حلال و خدمت انسانيت زنده نگه مى دارد.
خود جود چنين جامعه اى براى اسلام يك پيروزى و فتح به حساب مى آيد.يك آمريكايى با ديدن چنين جامعه اى با خود مى گويد كه طعم لذت زندگى در جامعه اسلامى يافت مى شود، نه در جامعه ما آرزو مى كند به چنين جامعه اسلامى اى كه آرامش و نور آن را فرا گرفته راه يابد و جامعه فاسد و متضمنى را كه در آن متولد شده و زندگى كرده است ، لعنت كند.
اسلام منطقه اى ؛ هرگز! در پايان مى خواهم بگويم كه من به راستى از اين مى ترسم كه ما مسلمانان آمريكا و هر كشور ديگرى اگر در لاك خود فرو رويم و مانند مارى كه پوست اندازى مى كند، گوشه عزلت پيشه كنيم و فقط به مطالعه كتب و تحقيقات علمى يا مباحث نظرى و فلسفى بسنده كنيم و پيوند خود را با سرچشمه هاى حقيقى اسلام و مراكزى كه زندگى اسلامى در آنها به مراتب فراتر از اينجاست و جو آرامى بر آنها حاكم است قطع كنيم و يا منابع احساسات و عواطف اسلام در وجود و قلب ما خشك شوند، يك نوع اسلام آمريكايى ، اروپايى ، ايرانى ، ژاپنى ، هندى ، پاكستانى و....، پديد مى آيد كه همه آنها هم يكديگر را رد مى كنند. به طورى كه اسلام آمريكايى با اسلام آسيايى ، اسلام ژاپنى با اسلام افغانى و...، اختلاف پيدا مى كند و از اين راه به جاى جامعه واحد اسلامى جامعه هاى اسلامى اى پديد مى آيد كه ذوق ، الگو، ارزش و موازين ارزش گذارى آنها در مورد امور مختلف با هم اختلاف دارد.
البته اين هم خطر بزرگى براى اسلام به حساب مى آيد و بايد قبل از آنكه حالت بحرانى پيدا كند و زمام امور را از دست رهبران اسلام بگيرد، علاج شود و همين مساءله حكمت اصلى و اساسى تشريع حج و گرد آوردن مسلمانان ، با وجود اختلاف اقليمى ، قومى ، زبانى و فرهنگى آنها در يك جا و يك زمان است تا از اين طريق امر دين بر كسى پوشيده نماند و زمينه ارائه اسلام در نقاط مختلف جهان اسلام فراهم مى آيد و مخالفت با بدعت ها و تحريفاتى كه مانند علفهاى هرز در عقول و مزارع انديشه مى رويند امكانپذير باشد و بتوان همگان را از خطر آنها آگاه كرد. چنان كه اگر حج نبود، دين اسلام و مسلمانان نيز مانند ساير اديان در معرض تحريف قرار مى گرفتند.
بنابراين برادران ! شما را با قاطعيت هر چه تمام تر از پديد آمدن يك اسلام منطقه اى مستقل ، برحذر مى دارم و از اينكه جامعه اى براى مسلمين پديد آيد كه با جوهر و اصول اسلامى كاملا مخالف باشد، به شما هشدار مى دهم .
اينها سخنانى بود كه در اين لحظه خداوند گفتن آنها را براى من امكانپذير ساخت و اگر شما در اين گفته ها تاءمل كنيد و اندكى با خودتان خلوت نماييد، ارزش و فايده اين سخنان و اثر آنها را در زندگى در اين كشور و ساير جاها احساس خواهيد كرد.
والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم
پاورقي ها ١- Science
٢- Technic
٣- Scientism
٤- Truthes
٥- Material
٦- Scientific
٧- Scientific Explanationes
٨- Humanism
٩- Rationalism
١٠- Dogmatic
١١- Development
١٢- Modernisatian
١٣- Westernisation
١٤- اقتباس از: ندوى ، ابوالحسن : المسلمون فى الهند، چاپ اول ، دارابن كثير، دمشق - سوريه ، ١٩٩٩ م . (مترجم )
١٥- سخنرانى ايشان در مراسم افتتاحيه اين مركز، تحت عنوان اسلام و غرب به همين قلم ترجمه و توسط نشر احسان در تهران چاپ و منتشر شده است .
١٦- Muslim Student Association Canada & American
١٧- Bloomingtan
١٨- Indiana
١٩- Newyork City
٢٠- Chicago
٢١- براى تصوير زيباى اين سخن حكيمانه ، ر -ك :
قطب ، سيد: فى ظلال القرآن ، ج ١، ص ١١، الطبعه الرابع و العشرون ، دارالشرق ، بيروت - لبنان ، ١٩٩٥ م . (مترجم )
٢٢- آل عمران (٣): ١٣٩.
٢٣- الانفال (٨): ٢٦.
٢٤- آل عمران (٣): ١٣٩.
٢٥- يوسف (١٢): ٧.
٢٦- يوسف (١٢): ١١٠ - ١١١.
٢٧- القصص (٢٨): ١ - ٥.
٢٨- آل عمران (٣): ١٣٩.
٢٩- همان .
٣٠- ١ آل عمران (٣): ١٣٩.
٣١- براى توضيح بيشتر و بهتر اين مطالب ر.ك به : قرضاوى ، دكتر يوسف : اين الخلل ؟ صص ٥ - ٢٦ و ... اين اثر نيز با همين قلم ترجمه و تحت عنوان كندوكاوى در احوال مسلمانان و عملكردهاى حركت اسلامى توسط نشر احسان چاپ و منتشر شده است . (مترجم )
٣٢- آل عمران ، ١٣٩.
٣٣- اين حديث در: مسلم ، ١٣٨٣ - ١٣٨٤؛ احمد بن حنبل ١/٣٣؛ اتحاف السنيه ٩/٢٢٨؛ قرطبى : تفسير ١٦/٢٦٣؛ عراقى : المغنى عن حمل الاسفار ٤/١٦٨؛ ابن حجر: فتح البارى ٧/٢٨٩؛ متقى هندى : كنزالعمال : ٢٩٩٠، ٢٩٩٣٩ و ٣٠٠١٢؛ على القارى : الاسرار المرفوعه ٤٤٤، آمده است . (مترجم )
٣٤- پيامبر ارجمند اسلام (ص ) به نيكى بر اين حقيقت واقف بود و يكى از مهم ترين چيزهايى كه به ايشان دلگرمى مى داد، اميد به آينده بود. چون آن بزرگوار به دو اصل اساسى كاملا يقين داشتند: يكى اينكه وضعيت موجود (جاهليت با تمام مظاهرش ) خواه ناخواه زوال مى يابد و فجر اسلام دميدن مى گيرد. ديگرى اينكه ، آينده موردنظر طبق سنن و قوانين الهى و بهره گيرى از امكانات و انجام كارهاى لازم و ... محقق خواهد شد. (مترجم )
٣٥- محمد (٤٧): ٧.
٣٦- شكيب ارسلان در ماه رمضان سال ١٢٨٦ هجرى قمرى در((شويفات))لبنان ديده به جهان گشود و پس از تحصيلات ابتدايى در روستاى خود، به مدرسه آمريكايى بيروت رفت و زبانهاى انگليسى ، فرانسه و تركى را ياد گرفت . با محمد عبده ، سعد زغلول ، رشيدرضا و ديگر بزرگان آشنايى ، مجالست و حتى مكاتبه داشته است و بعضى از آنها را در اشعار خود مى ستوده است . نخستين كسى كه او را((اميرالبيان))ناميد، رشيدرضا بود. شكيب پيشاهنگ وحدت عربى در پرتو تعاليم اسلام بود. در ژنو مجله((الامه العربيه))را منتشر ساخت و ... بالاخره در سال ١٩٤٦ م . به ديدار حق شتافت . چند روز قبل از مرگ در آخرين سخنان خود به استاد((عبدالله مشنوق))گفته بود كه من وصيتى دارم كه بايد آن را انجام دهى و به گوش مردم برسانى . پس از اطمينان از تعهد استاد مشنوق ، در حالى كه با دستان لرزان خود، استاد را در آغوش گرفته بود، گفت : وصيت من ، آزادى فلسطين است . ان شاء الله (مترجم )
٣٧- النور (٢٤): ٤٠.
٣٨- آل عمران (٣): ١٣٩.
٣٩- همان .
٤٠- اين حديث در: بخارى : ٤/١٠٤، ٢٤٦، ٢٤٧ و ٨/١٦٠؛ مسلم : كتاب فتن ٧٧؛ ترمذى : ٢٢١٦؛ احمد بن حنبل ؛ ٢/٢٣٣؛ بيهقى : ٩/١٧٧؛ طبرانى : ١/٢٤٥؛ بغوى : شرح السنه ١٣/٣٠٩؛ ابن عساكر: تهذيب تاريخ دمشق ٧/٣١٣؛ الساعاتى : منحه المعبود ٢٤٥٢؛ ساعاتى : بدائع المنن ١٨١٨؛ طحاوى : مشكل الاثار ١/٢١٣؛ كنزل العمال ٣١٨٠٢؛ بيهقى : دلائل النبوه ٤/٣٩٣؛ الشافعى : مسند ٢٠٨؛ ابن كثير: البدايه و النهايه ٤/٢١٤، ٧/١٥٩ و ٢٠١؛ حميرى : مسند ١٠٤٩ و ...، آمده است . (مترجم )
٤١- Computer
٤٢- Insurance ٤٣- الاسراء (١٧): ٢٠ - ٢١.
٤٤- البقره / ٢٠١.
٤٥- الممتحنه (٦٠): ٤.
٤٦- Technology
٤٧- النور (٢٤): ٣٩.
٤٨- Toronto
٤٩- الكهف (١٨): ٢٨.
٥٠- الانبياء (٢١): ١٠.
٥١- اين سوره مباركه ، هجدهمين سوره قرآن و داراى ١١٠ آيه است . (مترجم )
٥٢- الكهف (١٨): ٧ - ٨
٥٣- الكهف (١٨): ٨.
٥٤- الكهف (١٨): ٢٨.
٥٥- الكهف (١٨): ٢٨.
٥٦- همان .
٥٧- همان .
٥٨- الكهف (١٨): ٦٥ - ٦٤.
٥٩- الكهف (١٨): ١٠٣ - ١٠٥.
٦٠- الكهف (١٨): ١٠٤.
٦١- الكهف (١٨): ١٤ - ١٥.
٦٢- طه (٢٠): ١٣١ - ١٣٢.
٦٣- Muslim Community Center Chicago
٦٤- دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفتند: يافت مى نشود جسته ايم ما گفت : آنكه يافت مى نشود آنم آرزوست هرچند مفلسم نپذيرد عقيق خرد كان عقيق نادر ارزانم آرزوست مولوى ، جلال الدين : كليات شمس ، به كوشش م . درويش غزل شماره ٤٤١ .ر.ك .: لاهورى ، دكتر محمداقبال : كليات اشعار فارسى ، با مقدمه احمد سروش ، ص ٤، چاپ ششم ، انتشارات سنايى ،
تهران ١٣٧٣. (مترجم )
٦٥- ابن كثير: البداييه و النهايه ، ج ٧، بيروت - لبنان ، ١٩٩٦ م .
٦٦- البقره (٢): ٢٥٧.
٦٧- شايد يكى از بزرگترين افتخارات ايران پس از انقلاب عدم تسليم و تن دادن به خواسته هاى قلدرانه و قيم مابانه آمريكاست . البته اين امر تنها به يك اعتراض ساده و خشك و خالى خاتمه نمى يابد، بلكه اكنون پيكره ايستادگى در برابر زورگوييهاى آمريكا و نماد اعتراض به خواسته هاى زورگويانه آن كشور، ايران آزاد اسلامى است . بله ، اگر متاثر شدن اوضاع مملكت ايران در اثر تحريمهاى نامردانه قلدرهاى جهان و ... را نيز نوعى تبعيت به حساب بياوريم ، سخن مولف درست است و خواه ناخواه ما نيز از اين اوضاع متاثر شده ايم . (مترجم )
٦٨- در مورد شاهان و سلاطين عرب و بسيار كشورهاى جهان به ويژه هند و پاكستانى كه ندوى از شهروندان آنها بود، اين مساله تا حدى صدق مى كند. (مترجم )
٦٩- Living Standard
٧٠- الصافات (٣٧): ٩٥
٧١- بيت فارسى :
برون از ورطه بود وعدم شو فزونترزين جهان كيف و كم شو خودى تعمير كن در پيكر خويش چو ابراهيم معمار حرم شو به نقل از: بقايى ، محمد (ماكان ): پياله اى از ميكده لاهور، ص ١٩ چاپ اول ، انتشارات فرودس ،
٧٢- هيپى گرى يا هيپيسم (Hippeisim)، نام عمومى جوانانى كه در مخالفت با عادتها و رسمهاى موجود در جامعه غرب ، به پوشيدن جامعه هاى عجيب ، آرايشهاى غير عادى ، مصرف داروها و مواد مخدر و زندگى دسته جمعى با ديگر همفكرانش رو مى آوردند. آنها آنارشى (هرج و مرج ) را فلسفه اجتماعى مى پنداشتند. از دينهاى يهودى و مسيحى روگران مى شدند و به دينها و فلسفه اجتماعى مى پنداشتند. از دينهاى يهودى و ميسحى روگران مى شدند و به دينها و فلسفه هاى شرقى رو مى آوردند. به طور كلى هيپيها، مشتاق آزادى شخصى بيشتر بودند.و... اقتباس از: صدرى افشار، غلامحسين و حكمى ، نسرين و حكمى ، نسترن : فرهنگ زبان فارسى ارموز، ص ١٠٠٩ چاپ اول ، مؤ سسه نشر كلمه ، تهران ١٣٦٩؛ مصاحب ، غلامحسين : دايرة المعارف فارسى ، ج ٢، بخش دوم (م -ى ) ص ٣٣٣١. (مترجم )
٧٣- قرنها قبل ، غزالى بزرگوار ان مساءله را به عنوان روشى براى زندگى زاهدانه پيشنهاد كرده بود. (مترجم )
٧٤- الرعد (١٣): ٢٨
٧٥- الرعد (١٣): ٢٨
٧٦- متفق عليه ؛ ابوداود و ترمذى نيز آن را روايت كرده اند.
٧٧- الروم (٣٠): ٣٠
٧٨- النساء (٤) ٩٧
٧٩- البقره / ١٣٣.
٨٠- الروم (٣٠): ٤ - ٥
٨١- استاد دكتر سليمان دنيا: استاد فلسفه اسلامى در دانشكده اصول دين دانشگاه الازهر و مدير مركز اسلامى ايالات متحده در نيويورك و از جمله طرفداران تقريب مذاهب اسلامى است . ايشان داراى تاءليف و تحقيقات ارزنده اى نظير تحقيق((تهافة الفسلاسفة))((تهافة التهافة))((مقدمه تهافة الفلاسفة))،((منطق تهافة الفلاسفه))اشارات و تنبيهات و است . (مترجم )
٨٢- Temperature
٨٣- الاحزاب ٣٣؛ ٣٣
٨٤- الفتح ٤٨، ٢٦
٨٥- اين حديث در: بخارى : كتاب ايمان باب ٢٢، كتاب ادب باب ، ٤٤ مسلم : كتاب اءيمان ٣٨ و ٤٠، ابوداود: كتاب ادب باب ١٢٤؛ ترمذى ، كتاب تفسير، تفسير سوره المؤ منون ؛ احمد بن حنبل ٥/١٦١ و... آمده است مترجم .
٨٦- اين حديث در: بخارى ، كتاب ايمان باب ٢٢، كتاب ادب باب ٤٤، مسلم : كتاب اءيمان ٣٨ و ٤٠ ابوداود، كتاب ادب باب ١٢٤، تومذى ، كتاب تفسير، تفسير سوره المؤ منون ، احمد بن حنبل ٥/١٦١ و... آمده است (مترجم )
٨٧- البقره (٢) ١٣٨
٨٨- الانعام ٦، ٨٤-٨٨
٨٩- الانهام ٦، ٩٠.
٩٠- آل عمران ٣.٣١
٩١- به روايت بخارى و مسلم .
٩٢- الكهف ١٨: ٢٨
٩٣- التوبة ٩: ١١٩
٩٤- العنكبوت ٢٩، ٦٩
٩٥- بايد ديد در تركيباتى مانند اسلامنا، ديننا و ساير تركيبات اضافى نظير دين ما، آيين ما... منظور ابلاغ و تبيين اسلام جديدى نيست ، بلكه نشان از ديد و قرائت خاص فرد گوينده از اسلام است و در يك عبارت نشان از اين است كه گوينده مى گويد: ما چه مى گوييم ؟ مترجم .
٩٦- اين حديث را امام احمد در كتاب السنه از ابن مسعود روايت كرده است . اين حديث موقوف و حسن است . بزار، طياليسى ، طبرانى و بيهقى نيز اين حديث را روايت كرده اند.مؤ لف


۴