آگاه شویم پیروی یا مخالفت با نفس چرا؟ جلد ۱۱

آگاه شویم پیروی یا مخالفت با نفس چرا؟0%

آگاه شویم پیروی یا مخالفت با نفس چرا؟ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

آگاه شویم پیروی یا مخالفت با نفس چرا؟

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن امیدوار
گروه: مشاهدات: 3754
دانلود: 2121


توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 25 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 3754 / دانلود: 2121
اندازه اندازه اندازه
آگاه شویم پیروی یا مخالفت با نفس چرا؟

آگاه شویم پیروی یا مخالفت با نفس چرا؟ جلد 11

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مخالفت عابد بنی اسرائیل با نفس

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود در میان بنی اسرائیل عابدی زیبا و خوش سیما بود. زندگی خود را به وسیله درست کردن زنبیل از برگ خرما می گذرانید. روزی از در خانه پادشاه می گذشت کنیز خانم پادشاه او را دید. وارد قصر شد و حکایتی از زیبائی و جمال عابد برای خانم تعریف کرد. گفت به وسیله ای او را داخل قصر کن.

همین که عابد داخل شد چشم همسر سلطان که به او افتاد از حسن و جمالش در شگفت شد درخواست نزدیکی کرد. عابد امتناع ورزید. زن دستور داد درهای قصر را ببندند.

به او گفت غیر ممکن است باید من از تو کام بگیرم و تو نیز از من بهره بری. عابد چون راه چاره را مسدود دید پرسید بالای قصر شما محلی نیست که در آن جا وضو بگیرم. زن به کنیز گفت ظرف آبی بالای قصر ببر تا هر چه می خواهد انجام دهد. عابد بر فراز قصر شد در آنجا با خود گفت ای نفس مدت چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودی به یک عمل ناچیز می خواهی تباه کنی. اکنون خود را از این بام به زیر انداز، بمیری بهتر از آن است که این کار را انجام دهی. نزدیک بام رفت، دید قصر مرتفعی است و هیچ دست آویزی نیست که خود را به آن بیاویزد تا به زمین رسد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود همین که خود را آماده انداختن نمود امر به جبرئیل شد که فورا به زمین برو بنده ما می خواهد خود را به کشتن دهد از ترس معصیت، او را به بال خود دریاب تا آزرده نشود. عابد را در راه چون پدری مهربان گفت و به زمین گذاشت. از قصر که فرود آمد به منزل خود برگشت زنبیل هایش در همان خانه ماند. زنش پرسید پول زنبیل ها را چه کردی؟ گفت امروز چیزی عاید نشد. گفت امشب با چه افطار کنیم. جواب داد باید به گرسنگی صبر کنیم ولی تو تنور را بیافروز تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکرده ایم زیرا ایشان به فکر ما خواهند افتاد. زن تنور را روشن کرده با مرد خود شروع به صحبت نمود. در این بین یکی از زنان همسایه برای بردن آتش وارد شد. گفت از تنور آتش بگیر. آن زن به مقدار لازم آتش برداشت در موقع رفتن گفت شما گرم صحبت نشسته اید نان هایتان در تنور نزدیک است بسوزد.

زن نزدیک تنور آمده دید نان بسیار خوب و مرتبی بر اطراف تنور است نانها را جدا کرده پیش شوهر آورده به او گفت تو در پیش خدا منزلتی داری که برایت نان آماده می شود از خداوند به خواه بقیه عمر، ما را از بدبختی و ذلت نجات دهد عابد گفت صبر بر همین زندگانی بهتر است(۲۰) الی آخر روایت.

قدرت تسلط بر نفس را ببین!

مرحوم شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام متوفی در سنه ۱۲۶۶ه ق وقتی که از دنیا رفت علماء آن عصر مرحوم شیخ مرتضی انصاری را برای تقلید معین کردند. شیخ فرمود سعید العلماء مازندرانی اعلم از من بود باید به او مراجعه شود. چون شیخ مرتضی در حوزه درس شریف العلماء متوفی در سنه ۱۲۴۶ همدرس با سعید العلماء بود و سعیدالعلماء بعد از درس تقریر ثانی می نمود گاهی شیخ هم پای تکرار و تقریر او می نشسته از این رو کاملا مقام علمی او را می دانست به همین واسطه او را به اعلمیت معرفی کرد.

از نجف یک نفر را خدمت سعید العلماء به مازندران فرستادند درخواست کردند تکلیف را معین کند. سعید العلماء فرمود اگر چه من در آن عصر بر شیخ مرتضی مقدم بودم لکن اشتغال شیخ در نجف و ابتلاء من در مازندران رتبه ما را عکس سابق نموده حالا شیخ حائز مقام اعلمیت است.

بعد از تصریح سعیدالعلماء به اعلمیت ایشان، شیخ حاشیه ای بر نجاةالعباد زده اظهار فتوی نمود. مقام زهد و پرهیزکاری شیخ اعلی الله مقامه مقبول و مسلم در نزد شیعه و سنی بود حتی از والی بغداد یا یکی از شخصیتهای برجسته دولت عثمانی که از اهل تسنن بود نقل کرده اند که درباره شیخ گفت (ان زهده کزهد سیدنا عمر) زهد شیخ مانند زهد عمر است. زندگی بسیار ساده و بی پیرایه ای می کرد که شباهت تامی با فقیرترین مردم داشت، با اینکه هر سال متجاوز از بیست هزار تومان به دستش می آمد (بیست هزار تومان آن زمان بیش از نیم ملیون تومان فعلی است) حتی می گویند پس از فوتش دو دختر از او مانده بود به طوری در مضیقه بودند که قدرت مالی نداشتند مجلس ترحیمی برای پدر خود تشکیل دهند.(۲۱)

اگر لذت ترک لذت بدانی

دگر لذت نفس لذت نخوانی

هزاران در از خلق بر خود ببندی

أحــــــــــــ گرت باز باشد دری آسمانی ــــب

سفرهای علوی کند مرغ جانت

گر از چنبر آز بازش رهانی

ولیکن ترا صبر عنقا نباشد

که در دام شهوت به گنجشک مانی

چنان می روی ساکن و خواب در سر

که می ترسم از کاروان بازمانی

نصیحت همین است جان برادر

که اوقات ضایع مکن تا توانی

همه عمر سختی کشیده است سعدی

که نامش برآمد به شیرین زبانی

نیابت ولی عصرعليه‌السلام به چنین مردانی می رسد

آقا سید محمد فشارکی متوفی در سنه ۱۳۱۶ ه ق که استاد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بود گفت بعد از وفات مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی (میرزای بزرگ) پدرم توسط من به مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی (میرزا کوچک) پیغام داد اگر ایشان خودشان را اعلم از من می دانند تقلید زن و بچه خود را به ایشان رجوع دهم. چنانچه مرا اعلم می دانند تقلید زن و بچه خود را به من ارجاع دهند. فرمود من این پیغام را که بردم میرزا تأملی کرده گفت خدمت آقا عرض کن خودش چگونه می دانند. من این سوال را که هم جواب بود خدمت آقا عرض کردم. ایشان فرمود به جناب میرزا عرض کن شما در اعلمیت چه چیز را میزان قرار می دهید؟ اگر دقت نظر میزان باشد شما اعلمید، اگر فهم عرفی میزان باشد من اعلمم. پیغام را آوردم فرمود خودشان کدام یک از اینها را میزان قرار می دهند. من برگشته این جواب را که سوال بود به پدرم عرض کردم. آقا تأملی کرده گفت دور نیست دقت نظر میزان باشد. آنگاه فرمود عموما از میرزا تقلید کنیم.(۲۲)

این غلام بر خواسته نفس چیره شد

حضرت صادقعليه‌السلام غلامی داشت که هرگاه سواره به مسجد تشریف می برد، غلام درب مسجد استر ایشان را نگه می داشت تا مراجعت فرماید. اتفاقا یک روز خارج مسجد افسار استر را به دست گرفته بود، چند نفر مسافر از خراسان آمدند، یکی از آنها پیش غلام آمده گفت میل داری من به جای تو غلامی حضرت صادقعليه‌السلام را بکنم و تو به جای من صاحب اموال و ثروت زیادی که دارم بشوی. غلام گفت از حضرت صادقعليه‌السلام تقاضا کنم و اجازه بگیرم شاید موافقت بفرماید. خدمت آنجناب رفته عرض کرد شما سابقه خدمتکاری مرا نسبت به خود می دانید. مدت زیادی است که پیش شما هستم. اگر خداوند از نظر مالی پیش آمد خوبی برای من ایجاد کند آیا جلوگیری می فرمائید؟ حضرت فرمود من از خودم می دهم چه رسد که دیگری را منع کنم. غلام داستان مرد خراسانی و خواهش او را به عرض رسانید. حضرت فرمود اگر تو نسبت به خدمت ما بی میل شده ای و آن خراسانی راغب گردیده مانعی نیست او به جای تو و تو به جای او. غلام رو برگردانید که برود. حضرت او را صدا زده فرمود. غلام چون مدتی است که در پیش ما هستی از نظر طول خدمت، تو را یک نصیحت می کنم آنگاه خواستی بروی مختاری.

فرمود روز قیامت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنگ به نور جلال خدا می زند. علیعليه‌السلام نیز به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمسک دارد ائمه عليهم‌السلام به امیر المؤمنینعليه‌السلام متمسکند. شیعیان ما نیز بستگی به ما خواهند داشت هر کجا ما داخل شویم آنها هم وارد می شوند. غلام تأملی کرده گفت پس من از خدمت شما جائی نمی روم در همین خدمتگذاری هستم آخر را بر دنیا مقدم می دارم. بیرون شد تا تصمیم خود را به خراسانی بگوید. همین که چشم خراسانی به او افتاد گفت از قیافه تو آشکار است که انقلابی پیدا کردی با آن وضعی که رفتی و برگشتی. غلام سخن حضرت را نقل نمود او را خدمت آنجناب برد دوستی و ولای خراسانی قبول فرمودند به غلام نیز هزار اشرفی دادند.(۲۳)

آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند

از تلخی جان کندنم از عاشقی وا سوختند

ی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله

و امروز اهل میکده رندی ز من آموختند

چون رشته ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر

یک رشته از زنار خود در خرقه من دوختند

یا رب چه فرخ طالعند آنانکه در بازار عشق

دردی خریدند و غم دنیا و دین بفروختند

ر گوش اهل مدرسه یا رب بهائی شب چه گفت

کامروز آن بیچارگان اوراق دفتر سوختند(۲۴)

در مبارزه ثروت و ایمان کدام چیره شد؟

عبدالله ذوالبجادین پسر یتیمی بود از نظر ثروت دنیا به طور کلی چیزی نداشت. در کودکی تحت تکفل عموی خود بسر می برد تا اینکه بزرگ گردید از توجه عمویش دارای ثروت زیادی شد. مقداری گوسفند و شتر، غلام و کنیز به هم رسانید. او را در جاهلیت عبدالعزی می نامیدند. مدتی بود تمایل وافری داشت که اسلام بیاورد ولی از ترس عموی خود هیچ اظهار نمی نمود چون او مردی خشن و متعصب و مخالف با اسلام بود. این خاطره از قلب عبدالله بیرون نمی شد راهی نیز برای رسیدن به آن پیدا نمی کرد. بالاخره آنقدر گذشت تا این که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جنگ حنین برگشته به جانب مدینه رهسپار شد. عبدالعزی دیگر نتوانست صبر بکند. پیش عموی خود رفت گفت مدتها بود من مایل به اسلام آوردن بودم، انتظار داشتم ما هم اسلام قبول کنید اکنون که از مشا خبری نشد من تصمیم گرفته ام به مسلمین پیوسته ایمان بیاورم.

عمویش گفت اگر چنین کاری بکنی آنچه به تو داده ام پس می گیرم حتی لباس و تمام زندگیت را خواهم گرفت. برهنه ات می کنم. عبدالعزی گفت اسلام آوردن را بر تمام ثروت دنیا ترجیح می دهم. عمویش گفت پس حالا که مصممی دست از تمام اموال من بردار. به اندازه ای به او سخت گرفت که لباسهایش را نیز از تنش خارج کرد. عبدالعزی با پیکری عریان که شاید به مقدار پوشش بعضی از بدن خود بیشتر نداشت پیش مادر رفت.

جریان اسلام آوردن خود را به مادر گفت و تقاضای لباسی کرد تا پوشیده شرفیاب خدمت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شود. مادر مهربان چون لباسی نداشت که به فرزند دلبند خود دهد به ناچار گلیمی راه راه که عرب آن را بجاد می گوید به او داد. عبدالله گلیم را از وسط پاره کرد نیمی را بر شانه انداخت و نیم دیگر را همانند ازار (لنگ) به کمر بست از مادر جدا گردید با صدق و صفا به طرف مدینه آمد.

هنگام سحر به مدینه رسید، داخل مسجد شد. پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همیشه صبحگاه پس از نماز در مسجد جستجو می کرد و از حال اصحاب صفه (کسانی که در مدینه غریب بودند و از خود خانه ای نداشتند) خبر می گرفت. آن روز چشم پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تازه واردی افتاد که با وضع مخصوصی خود را پوشانیده، جلو آمد پرسید تو کیستی. گفت نام من عبدالعزی است و از فلان قبیله ام. فرمود تو را عبدالله ذوالبجادین نام می گذارم، میهمان من باش. عبدالله در جمله میهمانان آنجناب بسر می برد و به تعلیم قرآن اشتغال داشت.

در آن هنگام که مردم آماده جنگ تبوک بودند عبدالله خدمت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده درخواست کرد دعا فرمایند خداوند او را در راه دین شهادت روزی نماید. فرمود پوست درختی بیاور. عبدالله پاره ای از پوست درخت سمره آورد. آن حضرت پوست را بر بازوی او بسته فرمود خداوندا خون عبدالله را بر کافران حرام گردان. عرض کرد یا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غرض من این نبود میل داشتم جزء جانبازان و شهدای دین باشم. در جوابش فرمود هر کس جزء لشکریان برای جنگ خارج شود چنانچه در بین راه بیمار گردید و به همان بیماری از دنیا رفت او نیز در زمره شهداء است.

عبدالله در رکاب آنجناب عازم تبوک شد چون سپاهیان اسلام در آنجا منزل گرفتند او مریض گردید و تب کرد، بعد از چند روز به همان بیماری از دنیا رفت. در شب دفن عبدالله بلال موذن چراغی به دست گرفته حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل قبر او شد بدنش را در میان قبر گذاشت. فرمود خدایا من از عبدالله راضیم تو نیز از او راضی باش. عبدالله بن مسعود این سخن را شنید گفت ای کاش من صاحب این قبر بودم.(۲۵)

قدرت یک زن آلوده

حضرت باقرعليه‌السلام فرمود زنی هرزه گرد با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل مصادف شد. با قیافه به ظاهر آراسته خود آنها را فریفت. یکی از جوانان به دیگری گفت اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش خواهد شد. زن آلوده این سخن را شنید، گفت به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمی گردم.

هنگام شب به محل عابد رفت در را کوبید گفت زنی بی پناهم امشب مرا در خانه خود جای ده. عابد امتناع ورزید. زن گفت چند نفر جوان مرا تعقیب می کنند اگر راهم ندهی، آنها برسند از چنگشان خلاصی نخواهم داشت. عابد این حرف را که شنید او را اجازه ورود داد همین که داخل خانه شد لباس از تن خود بیرون کرد و قامت دلارای خویش را در مقابل او جلوه داد.

چشم عابد به پیکر زیبا و اندام دلفریب او افتاد. چنان تحت تأثیر غریزه جنسی واقع شد که بی اختیار دست خود را بر اندامش نهاد.

در این موقع ناگاه به خود آمده متوجه شد چه از او سرزده دیگی بر سر بار داشت، برای تهیه غذا زیر آن آتشی افروخته بود. جلو رفت دست خود را بر آتش نهاد. زن پرسید چه کاریست که از تو سر می زند؟ جواب داد دست من خود سرانه کاری کرد او را کیفر می دهم. از دیدن این وضع زن طاقت نیاورده، از خانه او خارج شد در بین راه به عده ای از بنی اسرائیل برخورد، گفت فلان عابد را در خانه یابید که خود را آتش داد. وقتی آمدند مقداری از دست او را سوخته یافتند.(۲۶)

آهن تافته هم نمی سوزاند

در کتاب مدهش ابن جوزی می نویسد، مردی از پرهیزگاران وارد مصر شد. آهنگری را دید که آهن تافته را با دست از کوره بیرون می آورد و حرارت آن به دست او هیچ تأثیری ندارد. با خود گفت این شخص یکی از بزرگان و اوتاد است. پیش رفت سلام کرده، گفت تو را به حق آن خدائی که در دست تو این کرامت را جاری کرده، دعائی درباره من بکن. آهنگر این حرف را که شنید شروع به گریستن نمود. گفت گمانی که درباره من کردی صحیح می شود با این که انجام چنین کاری جز بدست بندگان صالح خدا نیست؟! پاسخ داد صحیح است ولی از دست من هم سببی دارد. آن مرد اصرار ورزید تا از علت امر مطلع شود.

آهنگر گفت روزی بر در همین دکان مشغول کار بودم زنی بسیار زیبا و خوش اندام که کمتر مانند او دیده بودم جلو آمده اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد. من دل به رخسار او بستم و شیفته جمالش شده گفتم اگر راضی شوی کام از تو بگیرم هر چه احتیاج داشته باشی برمی آورم. با حالتی که حاکی از تأثر فوق العاده بود گفت: از خدا بترس من اهل چنین کاری نیستم. گفتم در این صورت برخیز و دنبال کار خود برو. برخاسته رفت، طولی نکشید دو مرتبه بازگشت گفت همانقدر بدان، تنگدستی طاقت فرسا مرا وادار کرد به خواسته تو پاسخ دهم. من دکان را بسته به خانه او رفتم. وقتی وارد اطاق شدیم در راه قفل کردم پرسید چرا قفل می کنی اینجا کسی نیست؟ گفتم می ترسم یک نفر اطلاع پیدا کند و باعث رسوائی شود. در این هنگام چون برگ بید به لرزه افتاد، قطرات اشک چون ژاله از دیده می بارید گفت پس چرا از خدا نمی ترسی؟ پرسیدم تو از چه می ترسی که این قدر به لرزه افتادی. گفت هم اکنون خدا شاهد و ناظر ما است چگونه واگذاری به عهده می گیرم خداوند پیکر تو را به آتش دنیا و آخرت نسوزاند. دانه های اشک او با التماس عجیبش در من تأثیر بسزائی کرد. از تصمیم خود منصرف شدم احتیاجاتش را بر آوردم. با شادی و سرور زیادی به منزل خود برگشت.

همان شب در خواب دیدم بانوئی بزرگوار که تاجی از یاقوت بر سر داشت به من فرمود (یا هذا جزاک الله عنا خیرا) خدا پاداش نیکوئی به تو عنایت کند. پرسیدم شما کیستید؟ قالت ام الصبیة التی اتتک و ترکتها خوفا من الله عزوجل لا احرقک الله بالنار لا فی الدنیا و لا فی الاخرة من مادر همان دخترکم که نیازمندی او را به سوی تو کشانید ولی از ترس خدا رهایش کردی اینک از خداوند می خواهم که در آتش دنیا و آخرت تو را نسوزاند. پرسیدم آن زن از کدام خانواده بوده گفت از بستگان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپاس و شکر فراوانی کردم، به همین جهت حرارت آتش در من تأثیر ندارد.(۲۷)

در آغوش نوعروس یا میدان نبرد

حنظلة ابن ابی عامر جوانی بود از قبیله خزرج در آن شبی که فردایش مبارزه احد اتفاق افتاد با دخترک عبدالله بن ابی سلول ازدواج کرد. آن شب، زفاف این دو عروس و داماد بود. حنظله خدمت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده اجازه خواست برای انجام مراسم زفاف همان شب را به او مهلت دهند. این آیه در آن حال بر پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گردید( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَىٰ أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّىٰ يَسْتَأْذِنُوهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ ۚ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ) .(۲۸)

پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را اجازه داد صبحگاه این جوان برومند به اندازه ای برای رسانیدن خود به لشکرگاه عجله داشت که غسل نکرده با حال جنابت خواست از منزل خارج شود. در این هنگام نوعروس پی چهار نفر از مردان انصار فرستاد. وقتی آمدند آنها را در حضور حنظله گواه گرفت که بین او و شوهرش عمل آمیزش انجام شده.

حنظله خارج شد از آن زن پرسیدند این عمل را از چه رو انجام دادی؟ گفت دیشب در خواب دیدم آسمان شکافته شد حنظله داخل آن شکاف گردید پس از آن شکاف به هم آمد؛ دانستم شوهرم شهید می شود از این رو خواستم گواهی بر وقوع عمل زناشوئی داشته باشم.

حنظله داخل سپاه مسلمانان شد ابو سفیان را دید سوار بر اسبی شده میان دو سپاه جولان می دهد، حمله ای جوانمردانه کرد، شمشیری بر پشت اسبش فرود آورد در نتیجه ابو سفیان بر زمین افتاد. در این هنگام فریاد کرد: قریش به دادم برسید اینک حنظله مرا کشت و شروع به فرار کرد. حنظله او را تعقیب نمود. یکی از سپاهیان با او روبرو گردید نیزه ای به حنظله وارد نمود. آن جوان دلیر با همان زخم کاری که منجر به شهادتش گردید صاحب نیزه را تعقیب کرد و او را به وسیله شمشیر از پا در آورد. آنگاه در بین عده ای سپاهیان اسلام بر زمین افتاد. در پایان جنگ پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود ملائکه را مشاهده کردم بین آسمان و زمین با ظرفهای زرین حنظله را غسل می دادند، به همین جهت مشهور به حنظله غسیل الملائکه گردید.(۲۹)

چند روایت در پیروی با مخالفت با نفس

۱ - خطب علیعليه‌السلام فقال انما اهلک الناس خصلتان هما اهلکتا من کان قبلکم و هما مهلکتان من یکون بعدکم. امل ینسی الاخرة و هوی یضل عن السبیل ثم نزل.(۳۰)

روزی امیر المؤمنینعليه‌السلام به منبر رفت و شروع به خطبه کرد. فرمود: دو چیز باعث نابودی مردم شده. همان دو، ملل پیشین را هلاک کرده و آیندگان را نیز هلاک می کند. یکی آرزوئی که مردم را از یاد آخرت بیاندازد. دوم هوی پرستی ای که باعث گمراهی شود. همین اندازه فرمود و از منبر به زیر آمد.

۲. - عن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فی خطبة له و من قدر علی امرأة او جاریة فترکها مخالفة الله حرم الله علیه النار و آمنه من الفزع الاکبر و ادخله الجنة فان اصابها حراما حرم الله علیه الجنة و ادخله النار و قال (صلی الله علیه و آله و سلم) فی موضع آخر. اکثر ما تلج به امتی النار البطن و الفرج.(۳۱)

پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خطبه ای فرمود: هر کس به زن یا دختری تسلط پیدا کرد (از نظر اطفاء شهوت) ولی از ترس خدا او را واگذاشت خداوند پیکرش را بر آتش جهنم حرام می کند و از وحشت و هراس روز قیامت ایمن ساخته به بهشت واردش می کند. اگر انجام داد خواسته نفس خود را و از روی حرمت با او جمع شد بهشت را بر چنین کسی حرام کرده و به آتش سوزان جهنم واردش می نماید. در جای دیگر فرمود آنچه بیشتر اسباب داخل شدن امت مرا به جهنم فراهم می کند شکم پرستی و شهوترانی است.

۳ - قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یقول الله تبارک و تعالی لابن آدم ان نازعک بصرک الی بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقین فاطبق و لا تنظر و ان نازعک لسانک الی بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقین فاطبق و لا تتکلم و ان نازعک فرجک الی بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقین فاطبق و لاتأت حراما.(۳۲)

پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود خداوند به بشر می فرماید اگر چشمت با تو در ستیز شد برای دیدن چیزی که نگاه به آن را بر تو حرام کرده ام در اختیارم دو روپوش گذارده ام آنها را بر هم گذار، چشم را ببند و نگاه مکن. هرگاه زبانت خواست تو را وادار به سخنی که حرام است بنماید. باز برای او نیز دو روپوش در اختیار داری لب بر هم گذار، سخن مگو. اگر فرج و آلت شهوت نیز تو را به کاری حرام واداشت او را هم با دو روپوش مغلوب تو کرده ام پای بر هم پیچ و کاری که حرام است انجام مده.

۴ - عن ابی جعفرعليه‌السلام قال، قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یقول الله عزوجل و عزتی و جلالی و کبریائی و نوری و علوی و ارتفاع مکانی لا یوثر عبد هواه علی هوای الا شتتت علیه امره و لبست علیه دنیاهو شغلت قلبه بها و لم اته منها الا ما قدرت. له و عزتی و جلالی و کبریائی و نوری و علوی و ارتفاع مکانی لا یوثر عبد هوای علی هواه الا استحفظته ملائکتی و کفلت السموات و الارضین رزقه و کنت له من وراء تجارة کل تاجروا تته الدنیا و هی راغمة.(۳۳)

حضرت باقرعليه‌السلام نقل از پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود که خداوند می فرماید سوگند به عزت و جلال و کبریا و نور و برتریم و بلندی مکانم هر بنده ای که خواسته دل خود را مقدم دارد بر آنچه من می خواهم کارش را آشفته می کنم و دنیایش را در هم می پاشم. مشغول می کنم قلب او را به دنیا و بیش از آنچه مقدر کرده ام به او نخواهم داد. به عزت و جلال و کبریا و نور و برتریم و بلندی مکانم هر بنده ای که خواسته مرا بر خواهش نفس خود مقدم داشت ملائکه را به نگهداریش می گمارم. آسمان و زمین را کفیل روزیش می نمایم، پشتیبانم او را در هر تجارت سرمایه داری که با او بکند، دنیا با بی میلیش به او روی می آورد.

۵ - قال ابو عبدالله عليه‌السلام احذروا اهوائکم کما تحذرون اعدائکم فلیس شی ء اعدی للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم.(۳۴)

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود بترسید از خواهشهای دل همانطوری که از دشمنانتان می ترسید زیرا دشمنی برای مردان بدتر از پیروی نفس و گفتار بیهوده درباره دیگران نیست.

۶ - عن علیعليه‌السلام قال لو صمت الدهر کله و قمت اللیل کل و قتلت بین الرکن و المقام بعثک الله مع هواک بالغا ما بلغ ان فی جنة ففی جنة، ان فی نار ففی نار.(۳۵)

علیعليه‌السلام فرمود اگر تمام زندگیت را روزه بگیری و شبها تا به صبح شب زنده داری کنی. بین رکن و مقام نیز کشته شوی خداوند روز قیامت تو را با هوای نفس و خواهش دلت محشور می کند به هر چه که باشد. اگر خواسته های تو تقاضای بهشت کند (مطیع خدا و پیغمبر اکرم باشی) در آنجا خواهی بود و اگر شیطانی و جهنمی باشد در جهنم داخل می شوی.

۷ - عن امیر المؤمنینعليه‌السلام قال ان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بعث سریة فلما رجعوا قال مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر قیل یا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ما الجهاد الاکبر فقال جهاد النفس و قال ان افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه.(۳۶)

امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپاهی را برای جنگ فرستاد پس از مراجعت به آنها فرمود مرحبا به مردمی که پیکار کوچک را انجام دادند ولی باقیمانده برای آنها مبارزه بزرگتر. عرض کردند جهاد بزرگتر کدامست؟ فرمود مبارزه با نفس نیکوترین مبارزه جهاد با نفسی است که در داخل پیکر و بین دو پهلو است.

۸ - عن ابی عبداللهعليه‌السلام قال اشد ما فرض الله علی خلقه ذکر الله کثیرا ثم قال ما لااعنی سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و ان کان منه و لکن ذکر الله عندما احل و حرم فان کان طاعة عمل بها و ان کان معصیة ترکها.(۳۷)

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود دشوارترین چیزی که خدای واجب کرده بر بندگانش ذکر و یادآوری پروردگار است. سپس فرمود منظورم از ذکر، گفتن سبحان الله و الحمد لله الخ، نیست گرچه آن نیز ذکر خداست ولی یادآوری از خدا در مورد چیزهای حلال و هنگام چیزهای حرام. اگر با واجبی از واجبات روبرو شد خدای را بیاد آورد، آن عمل را انجام دهد. اگر به کار معصیتی دچار گردید باز نیز با ذکر خدا آن عمل را ترک کند.

۹ - عن الصادقعليه‌السلام قال من ملک نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهی و اذا غضب و اذا رضی حرام الله جسده علی النار.(۳۸)

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود هر کس نفس خویش را در اختیار داشته باشد هنگام میل به معصیت یا ترس از یک اطاعت و بندگی یا هنگامی که خواستار چیز نامشروع از خوراکی شد و هرگاه خشمگین یا خشنود گردید، در تمام این موارد نفس را در اختیار بگیرد خداوند کالبد چنین شخصی را بر جهنم حرام می گرداند. منظور از خشمگینی و خشنودی این است در حال غضب لجام نفس را بتواند بگیرد و در حال رضایت از شخصی این خشنود بودن از او وادارش به کار خلاف رضای خدا نکند.

پاورقی

۱) روضات الجنات.

۲) مصابیح الانوار نظام العلماء تبریزی، ص ۲۷۲.

۳) در جزء ۱۲ بحارالانوار چاپ جدید ص ۲۸۲ روایتی از حضرت صادقعليه‌السلام نقل می کند که یوسف پرسید زلیخا چه تو را به این عق واداشت. گفت زیبائی تو. یوسف گفت پس چه خواهی کرد اگر پیغمبر اکرم آخرالزمان را ببینی که از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است نامش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. زلیخا گفت راست می گوئی.

پرسید تو که ندیده ای از کجا تصدیق می کنی. گفت همین که نامش را بردی محبتش در قلب من واقع شد. خداوند به یوسف وحی کرد زلیخا راست می گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتی که به پیغمبر ما محمد داردصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوست می داریم. خداوند به یوسف امر کرد با زلیخا ازدواج کند.

۴) کشکول بحرانی، ص ۱۵۰ و نفحة الیمن، ص ۵۰.

۵) کشکول بحرانی، ص ۱۵۰ و نفخة الیمن، ص ۵۴.

۶) حیوان درنده مطلقا.

۷) تتمة المنتهی، ص ۲۳۱.

۸) عبدالله بن مروان ولیعهد پدر بود بعد از آنکه مروان کشته شد عبدالله ابتدا به مصر و پس از آن به نوبه پناهنده شد.

۹) الکلام یجر الکلام، ج ۲، ص ۷.

۱۰) چه شد آن زنی که خسته شده بود و می گفت حمام منجاب در کجاست.

۱۱) کشکول شیخ بهائی، ج ۱، ص ۲۴۸.

۱۲) سنائی غزنوی.

۱۳) اعلام الناس اتلیدی، ص ۱۲، و نزهة الابصار، ص ۳۱.

۱۴) جلد دهم بحارالانوار احوال امام حسنعليه‌السلام .

۱۵) بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۴۸۷.

۱۶) انوار نعمانیه، ص ۱۱۹، بحارالانوار، ج ۱۱، احوال حضرت صادقعليه‌السلام .

۱۷) روضات الجنات، ص ۱۳۲.

۱۸) در روایت دیگر است که موسی بن جعفرعليه‌السلام تخم حیوانی را در دست خود می گیرند پس از آن سوال می کنند. نصرانی می گوید در تمام عالم نظر انداختم فقط آشیانه مرغی که و تخم در آن بود تغییر کرده یک دانه اش نیست.

۱۹) کشکول بحرانی، ص ۳۵۸.

۲۰) انوار نعمانیه، ص ۱۱۷.

۲۱) الکلام یجرالکلام، ج ۱، ص ۱۲۷.

۲۲) الکلام یجرالکلام، ج ۱، ۲۶۲.

۲۳) منتهی الامال، ج ۲، ص ۱۲۰.

۲۴) شیخ بهاء.

۲۵) روضة الصفا، غزوه تبوک.

۲۶) جزء ۱۴ بحارالانوار، ص ۴۹۲ چاپ آخوندی.

۲۷) ریاحین الشریعه، ج ۲، ص ۱۳۵.

۲۸) همانا مومنین، آنهایند که به خدا و پیغمبرش گرویده اند هرگاه در کاری با او گرد آمده باشند تا اجازه نگیرند نمی روند. کسانی که اجازه می گیرند آنها به خدا و رسولش ایمان آورده اند هر وقت ایشان برای بعضی از کارهایشان رخصت طلبیدند به هر کس که خواستی اجازه بده.

۲۹) سفیة البحار لفظ حنظل.

۳۰) ج ۱۵ بحار، ص ۱۰۷.

۳۱) وسائل جهاد نفس، ص ۵۰۲.

۳۲) وسائل جهاد نفس، ص ۵۰۲.

۳۳) وسائل جهاد نفس، ص ۵۰۵.

۳۴) سفینة البحار لفظ هوی.

۳۵) سفینة، ج ۲، ص ۷۲۸.

۳۶) وسائل کتاب جهاد ۵۰۲.

۳۷) مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۳۰۲.

۳۸) قسمت دوم از ج ۱۵ بحار، ص ۲۰۲.