او خواهد آمد

او خواهد آمد0%

او خواهد آمد نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

او خواهد آمد

نویسنده: على اکبر مهدى پور
گروه:

مشاهدات: 8462
دانلود: 2838

توضیحات:

او خواهد آمد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 42 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8462 / دانلود: 2838
اندازه اندازه اندازه
او خواهد آمد

او خواهد آمد

نویسنده:
فارسی

اجتماعى نافرجام

چون برادر زاده اش بر فراز آن تخت قرار گرفت و صليبها را در گرداگدر او بگردانيدند، و اسقفها به حال تعظيم بر خاستند و اوراق اناجيل را بگشودند، و مهيا شدند، كه مراسم ازدواج را به جاى آورند، ناگهان همه صليبها سرنگون شدند، پايه هاى تخت به لرزه در آمد و فرو ريخت، آن جوان كه بر فراز تخت قرار داشت مدهوش بر زمين افتاد.

رنگ كشيشان پريد و لرزه براندامشان افتاد، و اسقف اعظمشان به پدر بزرگم گفت:

پادشاها: ما را در مورد اين حوادث نافرجام و نحوست بار كه پيش در آمد نابودى آئين مسيحيت و شيوه امپراطورى است معذور بدار.

پدر بزرگم كه شديدا از اين پيشامد ناگوار افسرده بود و آن را به فال بد زده بود، به كشيشان گفت:

اين پايه را استوار سازيد و اين صليبها را يكبار ديگر بر پا داريد، آنگاه ديگر برادر اين داماد نگون بخت را فرا خوانيد، تا اين دختر را به ازدواج او درآورم، تا اين نحوست با فرخندگى او بر طرف شود.

بار ديگر كه مجلس بياراستند و فرمان او را به كار بستند نظير همان حوادث وحشتناك به وقوع پيوست، همه وحشت زده پراكنده شدند، و پدر بزرگم افسرده و دل مرده برخاست و به حرمسرا رفت و پرده هارا بياويخت.

رويائى سرنوشت ساز

در آن شب خوابى شگفت ديدم كه سرنوشت مرا تغيير داد:

در خواب ديدم كه حضرت مسيح و شمعون و گروهى از حواريون در كاخ پدر بزرگم گرد آمده اند و منبرى از نور در آن نصب شده است كه در شكوه و عظمت سر بر آسمان مى سايد.

اين منبر را درست در نقطه اى گذاشته بودند كه پدربزرگم تختش را در آنجا قرار داده بود.

در آن هنگام حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با وصى و داماد خود - اميرمؤ منان - و گروهى از فرزندانش وارد شدند.

حضرت مسيح پيش رفت و حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در آغوش كشيد.

آنگاه رسول اكرم به حضرت مسيح فرمود: اى روح الله! من آمده ام كه از وصى تو شمعون دخترش مليكه را خوستگارى كنم. و با دست خود به سوى: ابو محمد پسر نويسنده اين نامه اشاره فرمود.

حضرت عيسعليه‌السلام به سوى شمعون نگريست و فرمود: اى شمعون، شرف و فضيلت به سوى تو روى آورده است، خاندان خود را با خاندان آل محمد پيوند برن. شمعون گفت: اطاعت مى كنم.

در آن هنگام رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فراز منبر تشريف بردند، خطبه اى ايراد فرمودند و مرا به همسرى فرزند خويش در آوردند.

حضرت عيسى، حواريون و فرزندان رسولخداگواهان عقد بودند.

هنگامى كه از اين رؤ ياى طلائى بيدار شدم، ترسيدم كه اگر خواب را با پدر و پدربزرگم در ميان بگذارم مرا بكشند، و لذا آن را پوشيده داشتم و براى آنان بازگو نكردم. ولى سينه ام چنان از محبت ابو محمد آكنده شد كه ديگر ميل خوراك را از دست دادم، و به همين سبب سخت بيمار و رنجور شدم.

در شهرهاى روم هيچ پزشكى باقى نماند جز اينكه پدربزرگم براى معالجه من فرا خواند ولى نتيجه نداشت.

چون پدربزرگم از معالجه من مأيوس شد، از روى شفقت به من گفت: اى نور ديده ام، آيا خواهش و آرزوئى در دل دارى؟ كه در اين دنيا براى تو فراهم كنم؟.

گفتم: پدر جان! درهاى گشايش را به روى خود بسته مى بينم، ولى اگر فرمان دهى كه از دست و پاى اسيران مسلمان كه در زندان تو هستند بند و زنجير بردارند و از شكنجه آنان دست نگهدارند و بر آنان منت نهاده فرمان آزادى آنها را صادر كنى، اميدوارم كه حضرت مسيح و مادرش حضرت مريم سلامتى را به من ارزانى دارند.

چون پدربزرگم خواسته ام را برآورد تلاش كردم كه خود را سالم تر نشان دهم، و اندكى خوراك تناول كردم، پدربزرگم خوشحال شد و محبت بيشترى در مورد اسيران مبذول داشت.

دومين رؤيا

پس از گذشت چهارده شب از خواب نخستين، در عالم رؤ يا ديدم كه سرور زنان دو جهان حضرت فاطمهعليه‌السلام در حالى كه حضرت مريم و هزار تن از خدمتكاران بهشتى ايشان را همراهى مى كردند، به ديدار من تشريف فرما شدند.

حضرت مريم به من فرمود: اين بانوى دو جهان، و مادر شوهرت ابو محمد است.

من به دامن حضرت فاطمهعليه‌السلام آويختم و گريستم، و از اين كه ابو محمد به ديدار من نمى آيد شكوه كردم.

حضرت فاطمهعليه‌السلام فرمود: تا هنگامى كه تو مشرك هستى پسرم ابو محمد به ديدار تو نخواهد آمد، اين خواهرم مريم دخت عمران است كه از آئين تو به پيشگاه حضرت احديت بيزارى مى جويد. اكنون اگر خواهان خشنودى خدا و مسيح و مريم هستى، و اشتياق ديدار ابو محمد را دارى، بگو:

«اشهد ان لا اله الاالله ، و اشهد ان محمدا رسول الله

چون اين دو گواهى را بر زبان راندم، حضرت فاطمهعليه‌السلام مرا به سينه خود چسبانيد و مرادلشاد ساخت و فرمود: از حالا انتظار ديدار ابو محمد را داشته باش، من او را به نزد تو خواهم فرستاد.

بيدار شدم و در انتظار ديدار ابو محمد ثانيه شمارى مى كردم و با خود مى گفتم: وه چقدر اشتياق ديدار ابو محمد را دارم.(۷۰)

شب بعد او را در خواب ديدم و به محضرشان عرض كردم: اى حبيب من، پس از آنكه در دلم جاى گرفتى و دلم آكنده از مهر تو شد و در اين راه جانم در معرض تلف قرار گرفت، بر من جفا كردى و اين مدت به ديدار من نيامدى.

فرمود: تأخير من در ديدار تو به سبب شرك تو بود و اكنون كه به راستى اسلام آوردى، همه شب به ديدار تو خواهم آمد، تا روزى كه خداوند در بيدارى ما را به يكديگر برساند

از آن شب تا كنون هيچ شبى مرا از ديدار خود محروم نساخته است.

شاهزاده و اسارت!

بشر مى گويد: به او گفتم: پس چگونه اسير شدى؟!گفت:

در يكى از شبها ابو محمد در خواب به من فرمود: در همين ايام - فلان روز - پدربزرگت لشكرى به جنگ مسلمانان گسيل مى دارد، خود نيز از پى لشكريان روان مى شود، تو هم به طور ناشناس و در لباس خدمتكاران همراه ديگر زنها از فلان راه به آنها بپيوند.

من فرمان او را اطاعت كردم، ناگاه پيشتازان مسلمان بر ما تاختند، من هم اسير شدم، بدون اينكه كسى تا كنون متوجه شده باشد كه من نوه قيصر امپراطور روم هستم. جز تو، كه اكنون خودم برايت بازگو كردم.

كسى كه من در سهم او قرار گرفتم، چون از نام من پرسيد، نام خود را از او مكتوم داشتم و گفتم: نرگس، گفت: آرى از نامهاى كنيزان است.

بشر مى گويد: به او گفتم: عجب است كه شما رومى هستيد و اين چنين به لهجه عربى سخن مى گوئيد!

گفت: آرى پدربزرگم از شدت علاقه اى كه به تعليم و تربيت من داشت، و مايل بود كه آداب ملل و اقوام را ياد بگيرم، به يكى از بانوانى كه مترجم او بود دستور داد كه هر روز بامدان و شامگاهان به پيش من بيايد و به من عربى بياموزد. و بدين گونه زبان عربى را فراگرفتم و زبانم به آن گويا شد.

دختر قيصر در دودمان پيمبر

بشر مى گويد: چون او را به سامرا و حضور مولايم ابوالحسن امام هادىعليه‌السلام بردم، آن حضرت به او فرمود: عزت اسلام، ذلت مسيحيت، و شرف خاندان عصمت و طهارت را چگونه يافتى؟ عرض كرد: اى پسر رسولخدا، چيزى را كه شما از من به آن آگاهتر هستيد چگونه براى شما وصف كنم؟.

امام هادىعليه‌السلام فرمود: مى خواهم به تو پاداشى بدهم، آيا ده هزار دينار طلا براى تو خوشتر است يا مژده اى كه در آن شرف جاودانه است؟.

عرضه داشت: مژده فرزند براى من.

فرمود: «ابشرى بولد يملك الدنيا شرقا و غربا، و يملاء الاءرض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا »

مژده باد تورا به فرزندى كه خاور و باختر گيتى را به ملك خويش در آورد و جهان را از عدل و داد آكنده سازد، پس از آنكه از ظلم و ستم آكنده باشد.(۷۱)

نرجس خاتون پرسيد: پدر اين مولود فرخنده كيست؟.

فرمود: همان كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فلان شب از فلان ماه از فلان سال - رومى - تو را براى او خواستگارى كرد.

پرسيد: از حضرت مسيح و وصى او؟

فرمود: آرى، حضرت مسيح و وصى او ترا به عقد چه كسى درآورند؟

عرضه داشت فرزند گرامى شما ابو محمدعليه‌السلام .

فرمود: او را مى شناسى؟

گفت: چگونه نشناسم در حالى كه از شبى كه به دست بانوى بانوان جهان (حضرت زهراعليه‌السلام ) به شرف اسلام مشرف شده ام، شبى نگذشته كه به ديدار من نيامده باشد.

مليكه در مكتب حكيمه

در آن هنگام حضرت هادىعليه‌السلام به خدمتكار خود كافور فرمودند: خواهرم حكيمه را فراخوان.

هنگامى كه حكيمه به محضر امام هادىعليه‌السلام شرفياب شد به او فرمود: هاهيه: يعنى اين همان بانوى معهود است.

حكيمه خاتون مدتى بس طولانى او را در آغوش كشيد و ابزار. شادمانى فرمود.

آنگاه امام هادىعليه‌السلام فرمود: اى دخنر رسولخدا، او را به خانه خود ببر، فرائض دينى و سنن اسلامى را به او بياموز، كه او همسر ابو محمد، و مادر حضرت قائم - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مى باشد(۷۲)

چند نكته

در پايان بخش گزارش نور يادآورى چند نكته را در اين زمينه لازم مى دانم:

۱- گزارشگر اين گزارش شگفت انگيز بشر بن سليمان نخاس از شيعيان خالص امام هادى و امام عسكرىعليه‌السلام و مورد وثوق و اعتماد آن دو امام همام مى باشد، كه امام هادىعليه‌السلام او را براى چنين ماءموريت حساسى بر گزيده است.

علامه ممقانى در رجال خود او را ستوده، و بر و ثاقتش تأكيد نموده است.(۷۳) شيخ طوسى و شيخ صدوق بر اين روايت اعتماد نموده، در كتابهاى خود آن را نقل كرده اند.(۷۴) محدثان و مورخان بعدى نيز به استناد روايت شيخ طوسى و شيخ صدوق، اين روايت را در كتابهاى خود آورده اند.(۷۵)

۲- در مورد نسب نرجس خاتون و اينكه او دختر يشوعا پسر امپراطور روم است، علاوه بر حديث فوق حديث ديگرى از امام عسكرىعليه‌السلام داريم، كه آن را فضل بن شاذان قبل از تولد حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - با يك واسطه از امام حسن عسكرىعليه‌السلام روايت كرده اند، و اينك متن حديث:

فضل بن شاذان از محمد بن عبد الجبار روايت مى كند كه گفت: به محضر سرورم امام حسن عسكرىعليه‌السلام عرض كردم: اى پسر رسول خدا، جانم به فدايت باد، من دوست دارم بدانم بعد از شما امام و حجت خدا بر بندگان كيست؟ فرمود:

«ان الامام و حجه الله من بعدى ابنى ، سمى رسول الله و كنيه الذى هو خاتم حجج الله و آخر خلفائه »

امام و حجت خدا بعد از من فرزند منست، كه همنام رسول خدا و هم كنيه آن حضرت است، او پايان بخش حجج الهى و آخرين خليفه از خلفاى پروردگار است.

پرسيدم: مادرش چه كسى خواهد بود، اى پسر رسول خدا؟ فرمود:

«من ابنه ابن قيصر ملك الروم ، الا انه سيولد، و يغيب عن الناس غيبه طويله ثم يظهر »

از دختر پسر قيصر، نوه امپراطور روم، آگاه باش كه او در آينده اى نزديك متولد مى شود، مدتى بس طولانى در پشت پرده غيبت از مردم عزلت مى گزيند، سپس ظاهر مى شود.(۷۶)

اين حديث قبل از تولد حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - از امام حسن عسكرىعليه‌السلام صادر شده و شخصيت مورد اعتماد و استنادى چون فضل بن شاذان آن را در كتاب گرانقدر اثبات الرجعه درج كرده، و ميان فضل بن شاذان و امام حسن عسكرى، فقط يك واسطه است، و او محمد بن عبدالجبار است، كه شيخ طوسى بر وثاقتش تأكيد نموده است.(۷۷)

اين حديث در حد اعلاى صحت است و مى تواند بر استحكام حديث بشر بن سليمان بيفزايد و آن را بيش از پيش مورد اعتماد و استناد قرار دهد.

روى اين بيان هيچ ترديدى نيست كه حضرت نرجس خاتون دخت يشوعا، فرزند قيصر، و نوه امپراطور روم هستند.

۳- نام پدر نرجس خاتون در اكثر منابع حديثى: يشوعا ذكر شده، ولى طبرى آن را يشوعا ثبت كرده است.(۷۸) يسوع در عبرى به معناى نجات دهنده است و در انجيل پنجاه مرتبه يسوع به كار رفته و منظور از آن حضرت عيسىعليه‌السلام است، و در زبان عبرانى بين يسوع و يشوع و يوشع فرقى نيست و هر سه به يك معنا مى باشند.(۷۹) بنابر اين يشوعا يك نام مسيحى، بر گرفته از يشوع به معناى نجات دهنده و معادل يوشع مى باشد.

اما يسوعان فرقه اى از مسيحان هستند كه به سه اصل: تقوى، فقر و اطاعت از پاپ معتقدند.(۸۰)

۴- اكنون نوبت آن رسيده ببينم قيصرى كه پدر يشوعا مى باشد، كيست؟

و نام او چيست؟

با نگاهى گذرا به تاريخ امپراطورى روم جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه امپراطور روم در آن روزگار ميخائيل بن تئوفيل مشهور به: ميخائيل سوم بود.

ميخائيل سوم، سى و ششمين امپراطور روم است كه از سال ۸۴۲ تا ۸۶۷ ميلادى برابر ۲۲۷ تا ۲۵۳ هجرى بر سرزمين پهناور روم حكومت مى كرد.

قلمرو بيزانس در زمان ميخائيل سوم شبه جزيره بالكان، ايتاليا، آسياى صغير و قسمتهائى از سوريه و مصر و ليبى بود.

بعد كه با عربها درگير شدند سوريه و مصر و ليبى را از آنها پس گرفتند، آسياى صغير و شبه جزيره بالكان براى آنها باقى ماند.(۸۱) در همان سالى كه الواثق بالله عباسى به خلافت رسيد، تئوفيل در روم در گذشت، و تاج و تخت بيزانس به پسرش ميخائيل رسيد.(۸۲) ميخائيل سوم ۲۵ سال بر سرزمين روم و جهان پهناور بيزانس سلطنت كرد، و در دوران امپراطورى ۲۵ ساله اش با پنج خليفه عباسى معاصر بود: واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز.

ميخائيل به اداره كشور تمايل نداشت، او همواره سعى مى كرد كه اداره مملكت را به ديگرى واگذار كند و خود فقط سلطنت نمايد.

از اين رو نخست اداره كشور را به مادرش تئودوره سپرد، هنگامى كه مادرش به سال ۸۵۶ م. از دنيا رفت، حكومت را به دائى اش: بارداس واگذار نمود.

در عهد بارداس، برزگرزاده اى از اهل مقدونيه به نام باسيليوس سرپرستى اسب ميخائيل را به عهده داشت. او اگر چه بيسواد محض بود ولى در اثر كاردانى از مهترى به رياست تشريفات دربار ارتقا يافت. كم كم در صدد اشغال امپراطورى بر آمد.

او نخست ميخائيل را متقاعد نمود كه بارداس براى خلع كردن ميخائيل توطئه مى كند، سپس او را در سال ۸۶۶ م. خفه كرد.

ميخائيل كه ساليان درازى عادت كرده بود سلطنت كند نه حكومت، اينك با سيليوس را در امپراطورى خود شريك نمود، و تمامى امور مملكت را به دست او سپرد.

باسيل، كم كم نقشه قتل ميخائيل را نيز طرح كرد، و با كشتن ميخائيل وارث تاج و تخت وى شد.

و بدين گونه ميخائيل به سال ۸۶۷ ميلادى، اندكى پيش از شهادت حضرت هادىعليه‌السلام به دست با سيليوس به قتل رسيد.(۸۳)

۵- در عهد امپراطورى ميخائيل در ميان سپاهيان اسلام و روم جنگهاى شديدى روى داد و اسيران بيشمارى از طرفين به دست يكديگر افتاد.

در عاشوراى ۲۳۱ ه (برابر با سپتامبر ۸۴۵ ميلادى )اسيران جنگى ميان مسلمانان و روميان مبادله شد.

تعداد اسيران مسلمان را كه در آن روز باز خريد كردند ۴۴۶۰ نفر نوشته اند.(۸۴) و در اين زمان بود كه نواحى آدانا به دست مسلمانان فتح شد.(۸۵) مسعودى به هنگام بررسى مبادله و بازخريد اسيران در خلافت الواثق بالله در محرم ۲۳۱ ه بود، كه امپراطور در آن زمان ميخائيل بن تئوفيل بود، و سرپرست اين بازخريد از طرف خليفه، خاقان - غلام ترك خليفه - بود. در اين تاريخ ۴۳۶۲ نفر اسير مسلمان در ظرف ده روز بازخريد شدند.(۸۹) به هنگام فتح عموريه روميان ۳۰۰۰۰ نفر كشته دادند و ۳۰۰۰۰ نفرشان به اسارت رفت.(۹۰) ياقوت مى نويسد: در واقعه يرموك قيصر روم تا انطاكيه آمده بود كه جنگ را از نزديك رهبرى كند. هنگامى مطلع شد كه روميان شكست خورده اند، انطاكيه را به قصد قسطنطنيه ترك كرد.

قيصر به هنگام ترك انطاكيه خطاب به تپه هاى سوريه گفت: اى سوريه! خداحافظ، ديگر اميد ندارم كه به سوى تو بازگردم.(۹۱) شكيب ارسلان در گزارش ارزشمند خود مى نويسد. به سال ۲۴۴ه سپاه اسلام به فرماندهى عباس بن فضل از راه دريا با روميان جنگيدند، چهل كشتى جنگى روميان براى مقابله با سپاه اسلام وارد معركه شد. پيكار سختى در گرفت.روميان شكست خوردند و مسلمانان ده كشتى را با سرنشينان آنها از آنان به غنيمت بردند.

سپس عباس به جنگ قصريانه رفت، در آنجا مردى را اسير كرد. او نقطه اى از حصار شهر را به عباس نشان داد. عباس از همان نقطه به شهر رخنه كرد و وارد نبرد شد. مردم شهر درهاى شهر را گشودند و تسليم سپاه اسلامى شدند و غنائم فراوانى نصيب مسلمانان گرديد.

متعاقب آن پادشاه قسطنطنيه سيصد كشتى جنگى پر از سرباز به جنگ مسلمانان فرستاد، همين كه به سرقسوسه رسيدند، عباس با سپاهيانش به جنگ آنها رفت و روميان را شكست داد، و يكصد كشتى را از آنها به غنيمت گرفت.(۹۲) هنگامى كه هر قل پيشرفت سريع مسلمانان را مشاهده كرد خطاب به روميان گفت: اى سپاه روم مطمئن باشيد كه مسلمانان به شهرهائى كه فتح كرده اند بسنده نمى كنند، تا آخرين شهر شما را فتح كنند، زنان و كودكان شما را اسير بگيرند و شاهزادگان شما را برده خود سازند. بيائيد از حريم خود و امپراطور خويش دفاع كنيد.(۹۳)

۶- مسعودى در ضمن شرح حال ميخائيل بن تئوفيل مى نويسد: شخصى به نام ابن بقراط از شاهزادگان پيشين از اهل عموريه در امپراطورى ميخائيل با وى به منازعه پرداخت، ميخائيل در برابر او صف آرائى كرد و همه زندانيهاى مسلمان را براى نبرد با او از زندان آزاد كرد با ساز و برگ نظامى آنها رامجهز كرده به نبرد ابن بقراط فرستاد. بدين وسيله بر او پيروز شد.(۹۴)

در اينجا اگر چه موضوع آزادى زندانيان به عنوان نبرد با دشمن امپراطورى مطرح شد، ولى جمله: وقد اءخرج من فى سجونه من المسلمين حائز اهميت است، زيرا در متن گزارش آمده بود كه قيصر همه زندانيان مسلمان را به خواهش نرجس خاتون آزاد كرد و با آنها خوشرفتارى نمود.

۷- مرجع فقيد شيعه، مرحوم آيت الله ميلادى (متوفاى ۱۳۹۵ ه ) پس از نقل گزارش نرجس خاتون به نكات ارزشمندى از متن گزارش اشاره نموده، مى فرمايد:

برخى از دشمنان اهلبيت در اين مسائل ابراز ترديد مى كنند و مى گويند: در ايام ولادت حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - در ميان مسلمانان و مشركان جنگى روى نداده است.

سپس سبب تشكيك و ترديد آنان را دو چيز بيان مى فرمايد:

۱- بى خبرى آنان از تاريخ

۲- دشمنى آنان با حق و حقيقت.(۹۵) آنگاه فرازى از تاريخ كامل ابن اثير را يادآور مى شود كه بر اساس آن گزارش، در سال ۲۵۱ هجرى جنگ سختى بين سپاه اسلام و اردوى شرك در بلاد بيزانس در گرفته و مشركان كشته هاى فراوانى بر جاى گذاشته اند، و تعداد زيادى از آنها به اسارت رفته اند.

سپس نتيجه مى گيرد كه: بر طبق گزارش بشر بن سليمان حضرت نرجس خاتون دختر يشوعا در عهد امام هادىعليه‌السلام اسير شده، و مى دانيم كه حضرت هادىعليه‌السلام به سال ۲۵۴ ه به شهادت رسيده اند، پس ميان گزارش بشر بن سليمان و حادثه اى كه از ابن اثير نقل شد دقيقا هماهنگى زمانى موجود است. ابن اثير اين گزارش را در ضمن حوادث ۲۵۱ هجرى آورده است.(۹۶)

۸- برخى از خوانندگان گرامى ممكن است به مسئله خواب حساسيت داشته باشند و از جهت شامل بودن اين گزارش به چند رؤ يا، سؤالاتى برايشان مطرح باشد، كه در اينجا نمى توانيم وارد اين بحث بشويم، علاقمندان را به مطالعه كتاب ارزشمند: دارالسلام توصيه مى كنيم كه مرحوم محدث نورى آن را در اين رابطه تأليف كرده، و در ضمن چهار مجلد تمام ابعاد مسئله را بررسى نموده است.

در اينجا فقط يادآور مى شويم كه رؤ ياهاى نرجس خاتون يقينا رؤ ياى صادقه، بلكه در حد مكاشفه مى باشد. و در قرآن كريم رؤ ياى حضرت ابراهيم خليل الرحمان.(۹۷) رؤ ياى حضرت يوسف، رؤ ياى عزيز مصر، رؤ ياى دو زندانى ديگر كه با حضرت يوسف در زندان بودند، آمده است.(۹۸)

۹- جد مادرى نرجس خاتون، جناب شمعون وصى حضرت عيسىعليه‌السلام است، چنانكه در احاديث فراوانى آمده است هنگامى كه خداوند متعال خواست حضرت عيسىعليه‌السلام را به آسمانها ببرد، به او فرمان داد كه نور و حكمت و علم كتاب را به شمعون بن حمون صفا تعليم كند، و او را جانشين خود در ميان اهل ايمان قرار دهد.(۹۹)

شمعون صفا سومين سفير حضرت عيسىعليه‌السلام به انطاكيه است كه در سوره يس آيه ۱۴ بيان شده است.(۱۰۰)

شمعون در ميان مسيحيان به پطرس معروف است، چنانكه در متن انجيل آمده است: و نامهاى دوازده رسول اينست: اول شمعون، معروف به: پطرس. اين دوازده را عيسى فرستاده، به ايشان وصيت كرده گفت:. بيماران را شفا دهيد، ابرصان را طاهر سازيد، مردگان را زنده كنيد(۱۰۱) مفسران انجيل نيز اتفاق نظر دارند كه اسم پطرس شمعون مى باشد.(۱۰۲) شمعون در زبان عبرى به معناى: شنونده است و در انجيل ده نفر به عنوان شمعون آمده است كه يكى از آنها پطرس وصى حضرت عيسىعليه‌السلام مى باشد.(۱۰۳) طبق روايات، شمعون پسر عمه حضرت مريمعليه‌السلام مى باشد.(۱۰۴)

۱۰- از نكات ياد شده در ذيل گزارش نور به اين نتيجه رسيديم كه:

۱- حضرت نرجس خاتون اهل قسطنطنيه، پايتخت بيزانس، استانبول كنونى است.

۲ - نام شريفش: مليكه است و به هنگام اسارت خود را نرجس معرفى كرده، و به نامهاى مختلف در خانه ا مام حسن عسكرىعليه‌السلام خوانده شده است.

۳ - پدرش: يشوعا پسر قيصر روم است.

۴ - قيصرى كه در آن روزگار بر اريكه امپراطورى تكيه كرده بود ميخائيل سوم بود.

۵ - ميخائيل سوم از سال ۲۷۷ تا ۲۵۳ هجرى در اين مسند بود.

۶ - به احتمال قوى يشوعا پسر ميخائيل بن تئوفيل است، ولى احتمال آن نيز مى رود كه وى پسر تئوفيل باشد كه قبل از ميخائيل دوازده سال بر سمند امپراطورى تكيه داشت.

۷ - در عهد ميخائيل برخوردهاى نظامى بين قواى مسلمين و رومى ها مكرر به وقوع پيوسته، و در اين درگيريها هزاران نفر از طرفين به اسارت رفته اند.

۸ - يكبار ميخائيل همه زندانيان مسلمان را آزاد كرده است.

۹ - روايت بشر بن سليمان مورد اعتماد و استناد بزرگان علما در طول يازده قرن مى باشد.

۱۰ - علاوه بر روايت بشر، به طريق صحيح از امام حسن عسكرىعليه‌السلام روايت شده كه مادر حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - دختر پسر قيصر روم مى باشد.

و در نتيجه از پذيرش گزارش بشر بن سليمان هيچ مانعى وجود ندارد.

ميلاد نور

گزارش دقيق ميلاد نور يزدان، مهرتابان، فروغ جاودان، خورشيد فروزان، حضرت مهدى صاحب الزمان - (عليه سلام الله الملك المنان ) - در منابع حديثى شيعيان، از شاهدان عينى به دور از حدس و گمان، آمده است كه در راءس همه آنها گزارش لحظه به لحظه حكيمه خاتون مى باشد.

حكيمه دختر امام جواد، خواهر امام هادى، و عمه امام حسن عسكرىعليه‌السلام مى باشد كه به دو فضيلت بس والا اختصاص يافته است:

۱ - شرف تعليم و تربيت حضرت نرجس خاتون به امر امام هادىعليه‌السلام ، كه شرح آن در گزارش نور بيان شد.

۲- افتخار حضور در مجلس تولد نور يزدان به امر امام حسن عسكرىعليه‌السلام ، كه اكنون در صدد بيان آن هستيم.

از ديگر فضائل اين بانوى مجلله اين است كه دعاى معروف به حرز امام جوادعليه‌السلام از طريق ايشان روايت شده است.(۱۰۵)

و اينك متن گزارش تولد نور:

شيخ صدوق با سلسله اسناد خود از حكيمه خاتون روايت مى كند كه فرمود:

امام حسن عسكرىعليه‌السلام كسى را نزد من فرستاد و پيغام فرستاد:

«يا عمه اجعلى افطارك هذه الليله عندنا، فانها ليله النصف من شعبان ، فان الله تبارك و تعالى سيظهر فى هذه الليله الحجه ، و هو حجته فى ارضه »

عمه جان امشب براى افطار به نزد ما بيا، زيرا امشب شب نيمه شعبان است، و آن شبى است كه خداى تبارك و تعالى حجتش را كه حجت خدا در روى زمين است، در آن پديد خواهد آورد.

حكيمه مى گويد: پرسيدم: مادرش كيست؟

فرمود: نرجس.

عرضه داشتم: جانم به فدايت، هيچ اثر حمل در او نمى بينم.

فرمود: آرى، ولى حقيقت همان است كه به تو گفتم.

حكيمه مى گويد: چون بر نرجس خاتون وارد شدم سلام كردم نشستم.

نرجس خاتون در برابرم نشست كه كفشهايم را در آورد، به عنوان: اى سرور من به من عصر به خير گفت.

گفتم: بلكه شما سرور من و سرور خاندان من هستيد.

نرجس خاتون سخنم را قطع كرد و گفت: اين چه حرفى است عمه جان؟!.

گفتم: دخترم خداوند امشب به تو فرزندى عطا خواهد كرد كه آقاى دو جهان و سرور دو سراى مى باشد.

نرجس خاتون اظهار شرمسارى كرد.

چون از نماز عشا پرداختم افطار كردم و خوابيدم، در نيمه هاى شب برخاستم و نماز شب را به جاى آوردم، او هنوز خواب بود و هيچگونه ناراحتى نداشت. هنگامى كه از تعقيبات فارغ شدم باز هم خوابيدم، يكبار ديگر بيدار شدم، ديدم او هنوز خواب است.

بعدا او نيز برخاست، نماز شب را ادا كرد و مشغول استراحت شد.

من به صحن خانه رفتم تا از فرا رسيدن اذان صبح آگاه شوم، ديدم سپيده نخستين همچون دم گرگ پديدار گشته، ولى نرجس خاتون همچنين خفته بود.

اينجا بود كه دچار شك و ترديد شدم، كه ناگاه امام حسن عسكرىعليه‌السلام ، از همانجا كه نشسته بود به من بانگ زد:

«لا تعجلى يا عمه فهاك الأمر قد قرب »

عمه شتاب نكن، آگاه باش كه وعده الهى نزديك است.

من نشستم و مشغول تلاوت سوره هاى الم سجده و يس شدم پس ناگهان نرجس خاتون مضطرب و هراسان برخاست.

پس به سويش دويدم و گفتم: در امان خدا و در پناه نام خدا باشى.

سپس پرسيدم: آيا چيزى حس مى كنى؟ گفت: آرى، عمه جان.

گفتم: بر اعصاب خود مسلط باش و آرامش خود راحفظ كن، كه اين همان وعده الهى است كه به تو نويد داده بودم.

حكيمه مى گويد: يك لحظه من و نرجس را حالت رخوت و بى خبرى فرا گرفت، ناگهان متوجه شدم كه نور يزدان قدم در عرصه گيتى نهاده است.

جامه را كنار زدم ديدم كه حجت خدا اعضاى سجده را بر زمين نهاده، پيشانى بندگى بر آستان معبود گذاشته است.

او را در آغوش كشيدم و ديدم بسيار پاك و پاكيزه است.

در همان لحظه صداى امام عسكرى را شنيدم كه خطاب به من مى فرمود: هلمى الى ابنى يا عمه: عمه جان پسرم را پيش من بياور.

حجت خدا را پيش پدر بردم، يك دست خود را پشت و يك دست ديگر را زير تهيه گاه كودك قرار داد و پاهاى نو رسيده را بر روى سينه اش چسبانيد.

زبان مباركش را در دهان نوزاد قرار داد، دست مباركش را بر چشمها، گوشها و مفاصل او كشيد. سپس فرمود: پسرم سخن بگو.

حجت خدا بر يكتائى خداوند و رسالت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهى داد، آنگاه بر يكايك امامان، از اميرمؤ منان تا پدر بزرگوارش درود فرستاد، و ساكت شد.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود: عمه جان او را ببر كه به مادرش سلام كند، بعدا به نزد من بياور.

او را به نزد نرجس خاتون بردم، بر او سلام كرد، آنگاه به خدمت امامعليه‌السلام برگردانيدم و در كنارش نهادم.

فرمود: عمه جان روز هفتم به نزد ما بيا.

حكيمه مى گويد: فرداى آن روز كه براى تقديم سلام به حضور امام حسن عسكرىعليه‌السلام رفته بودم، جامه را از روى گهواره كنار زدم كه مولايم را زيارت كنم، او را نديدم. عرض كردم: فدايت شوم، سرورم كجاست؟ فرمود: يا عمه استود عناه الذى استودعته ام موسى موسى:

عمه جان او را به كسى سپرديم كه مادر موسى فرزندش را به او سپرد.

روز هفتم به خدمت امامعليه‌السلام رفتم و سلام كردم، فرمود: پسرم را به پيش من بياور.

رفتم و سرورم را در پارچه اى كه پيچيده شده بود به خدمتش آوردم.

امام حسن عسكرىعليه‌السلام همانند دفعه پيشين زبان در دهان او نهاد. گوئى شير يا عسل به او مى داد. سپس فرمود: پسرم سخن بگو.

لبان نازكتر از گلش باز شد و بر يكتائى خداوند و رسالت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهى داد، و بر پيامبر و ا ئمهعليه‌السلام درود فرستاد، تا به پدر بزرگوارش رسيد، آنگاه اين آيه را تلاوت نمود:

( بسم الله الرحمن الرحيم ، وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ )

به نام خداى بخشايشگر مهربان، ما اراده كرده ايم به كسانى كه در روى زمين به ضعف و زبونى كشيده شده اند منت بگذاريم، آنان را پيشوايان خلق و وارثان زمين قرار دهيم. در روى زمين به آنها قدرت و سيطره دهيم، به فرعون و هامان و لشكريانش، آنچه را كه از آن بيمناك بودند بنمائيم(۱۰۶) موسى - راوى حديث - مى گويد: از عقبه خادم نيز پرسيدم، گفت: آنچه حكيمه گفته، همه راست و درست است.(۱۰۷)

اين حديث را با اندك تفاوتى شيخ طوسى، طبرى، خواند مير و قندوزى با اسناد جداگانه روايت كرده اند.(۱۰۸)