داستانهای بحار الانوار جلد ۵

داستانهای بحار الانوار0%

داستانهای بحار الانوار نویسنده:
گروه: کتابخانه حدیث و علوم حدیث

داستانهای بحار الانوار

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمود ناصرى
گروه: مشاهدات: 9590
دانلود: 2330


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 100 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9590 / دانلود: 2330
اندازه اندازه اندازه
داستانهای بحار الانوار

داستانهای بحار الانوار جلد 5

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

(٥٤) تلاش در راه زندگى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم عمربن مسلم يكى از ياران امام صادقعليه‌السلام بود. مدتى گذشت ، خدمت حضرت نيامد، امام جوياى حال او شد، عرض كردند:

او تجارت را ترك كرده و مشغول عبادت است

حضرت فرمود:

واى بر او آيا نمى داند كسى كه در طلب روزى كوشش نكند دعايش ‍ مستجاب نمى شود؟ سپس فرمود:

گروهى از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه آيه( وَمَن يَتَّقِ اللَّـهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ﴿ ٢ ﴾ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّـهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا ) (٦٢) نازل شد درها را به روى خود بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: خداوند روزى ما را عهده دار شده !

اين قضيه به گوش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد حضرت فرمود:

هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود، لذا شما بايد در راه زندگى سعى و تلاش كنيد.(٦٣)

(٥٥) عمل بدون تقوا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم مفضل مى گويد:

در محضر امام صادقعليه‌السلام بودم ، سخن از چگونگى اعمال به ميان آمد.

من گفتم :

عمل من چه مقدار كم است ؟

حضرت فرمود:

ساكت باش ! از خداوند آمرزش بخواه !

آنگاه فرمود:

عمل كم با پرهيزگارى ، بهتر از عمل بسيار بدون پرهيزگارى است

گفتم :

عمل بسيار بدون پرهيزگارى چگونه مى شود؟

فرمود:

مانند عمل كسى كه به مردم غذا مى دهد، به همسايگانش محبت مى كند و در خانه اش به روى مردم باز است ، ولى هنگامى كه در معرض كار حرام قرار مى گيرد از آن خوددارى نمى كند و مرتكب حرام و گناه مى شود.

بلى ! اين است نمونه عمل بدون تقوا.

اما شخص ديگرى نيز هست كه كارهاى نيك (غذا دادن ، مهربانى به همسايه و...) انجام نمى دهد، ولى اگر كار حرامى برايش پيش آمد، خويشتن دارى نموده ، مرتكب كار حرام و گناه نمى گردد، البته شخص دومى بهتر از اولى است(٦٤)

(٥٦) پندهاى حكمت آميز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم عنوان بصرى مى گويد:

از امام صادقعليه‌السلام خواستم به من پند و اندرز بدهند. فرمود:

- تو را به انجام نه چيز سفارش مى كنم ، آن سفارش ها نه تنها براى شما بلكه به همه كسانى است كه مى خواهند در راه خداوند قدم بردارند و از خداوند مى خواهم تو را نيز در انجام آنها يارى فرمايد.

سه تاى آنها در تهذيب اخلاق و تربيت نفس است

و سه تاى ديگر در صبر و شكيبايى است

و سه تاى هم در علم و دانش است

به آنها مواظب باش هرگز آنها را سبك مشمار!

عنوان بصرى مى گويد:

خود را براى ياد گرفتن آنها آماده كردم

آنگاه امامعليه‌السلام فرمود:

اما آن سه چيز كه در رياضت و تهذيب نفس است ، عبارتند از:

١ - بپرهيز! از خوردن چيزى كه به آن ميل ندارى زيرا باعث نادانى و كودنى مى گردد.

٢ - هرگز غذا نخور! مگر وقتى كه گرسنه هستى

٣ - همواره غذاى حلال بخور! و هنگام خوردن نام خدا را ببر! (بسم الله بگو!)

همواره فرمايش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در نظر داشته باش ! كه درباره مذمت پرخورى فرمود:

انسان هيچ ظرفى را پر نكرده كه بدتر از شكم باشد.

چنانچه به ميل غذا ناگزيرى ، شكم را سه قسمت كن ! يك قسمت آن را به خوراك و يك قسمت ديگرش را به نوشيدنى و قسمت سومش را براى نفس كشيدن اختصاص بده !

اما آن سه چيز كه در حلم و بردبارى است ، عبارتند از:

١ - هرگاه كسى به تو گفت :

اگر يك حرف دشنام و ناسزا بگويى در مقابل ده تا مى شنوى ، تو در جواب بگو:

اگر ده تا سخن زشت بگويى يك حرف از من نخواهى شنيد.

٢ - هرگاه كسى تو را فحش داد و بد گفت ، در پاسخ بگو:

اگر آنچه را كه گفتى راست است از خداوند مى خواهم مرا ببخشد و از تقصيراتم بگذرد و اگر آنچه را كه گفتى دروغ است و ابدا در من نيست از خداوند مى خواهم تو را ببخشد.

٣ - هر كس تو را وعده فحش و دشنام داد، تو به او وعده پند و اندرز و احترام بده !

و اما آن سه چيز كه در علم و دانش است ، عبارتند از:

١ - آنچه را كه نمى دانى از دانشمندان بپرس و بپرهيز از اين كه پرسش تو به قصد اذيت و يا امتحان آنان باشد.

٢ - در هيچ چيز تنها را راءى و عقيده خود عمل نكن (با مشورت كارها را انجام بده ) و در تمام كارها اجانب احتياط را رعايت كن !

٣ - از فتوى دادن فرار كن همانندى كه از شير فرار مى كنى و خودت را پلى براى سود و زيان مردم قرار نده !

امام صادقعليه‌السلام پس از بيان اين پند و موعظه هاى حكمت آميز، به عنوان بصرى فرمود:

حقا تو را نصيحت كردم ، بلند شو برو! وقت عبادت من است ، وقتم را بيشتر از اين نگير! زيرا من بر نفس خود تنگ نظرم و حاضر نيستم وقت خود را تلف كرده و بيهوده بگذرانم و سلام و رحمت خداوند بر كسى باد كه از ارشاد و راهنمايى پيروى مى كند.(٦٥)

(٥٧) يكصد رحمت ميان دو انگشتان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم اسحاق بن عمار مى گويد:

من در كوفه ثروتمند شده بودم از برادران دينى بسيار نزد من مى آمدند ترسيدم در ميان مردم شرمنده شوم به غلام خود دستور دادم هرگاه يكى از برادران دينى آمد و مرا خواست بگو ايشان اينجا نيست

در همان سال به مكه رفتم خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيدم و سلام كردم حضرت با سنگينى و گرفته خاطر، جواب سلام داد.

گفتم :

فدايت شوم ! چرا از من روى گردانى و به من كم لطف هستيد؟

فرمود:

به خاطر اين كه شما روش خود را نسبت به مؤمنان تغيير داده ايد.

گفتم :

فدايت گردم ! از اين كه زياد مشهور شوم ، ترسيدم و چنين كارى كردم خدا مى داند به آنها شديدا علاقمندم

حضرت فرمود:

اى اسحاق ! از زيادى مؤمنان هرگز ناراحت نباش ! زيرا هرگاه دو نفر مؤمن با يكديگر ملاقات كرده و دست بدهند. خداوند يكصد رحمت در ميان دو انگشتانشان قرار مى دهد كه نود و نه رحمت از آن مخصوص كسى است كه برادر دينى خود را بيشتر دوست مى دارد و هر كدام نسبت به رفيقش بيشتر محبت كند او بيشتر مورد توجه الهى قرار مى گيرد.

هرگاه براى رضاى خدا همديگر را به آغوش گيرند رحمت خداوند آنان را مى پوشاند و به آنان گفته مى شود:

شما آمرزيده شديد، بار ديگر همديگر را به آغوش بگيريد.

هرگاه خواستند صحبت كنند، فرشتگان به يكديگر گويند از اين دو نفر دور شويم شايد راز دلى دارند و خداوند نمى خواهد از راز دل آنها باخبر شويم

اسحاق مى گويد:

عرض كردم ممكن است آن دو فرشته نويسنده اعمال فاصله بگيرند و در نتيجه سخنان ما را نشنوند و ننويسند. با اين كه خداوند مى فرمايد:

(مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ )(٦٦) :

انسان سخن نمى گويد مگر اين كه دو ملك رقيب و عتيد براى ضبط گفتارشان آماده هستند.

حضرت صادقعليه‌السلام با شنيدن اين سخن آهى كشيد و به شدت گريست به طورى كه اشك ديدگانش محاسن آن حضرت را تر نمود و فرمود:

اى اسحاق ! اگر آن دو فرشته نشنوند و ننويسند، خداوند آگاه بر گفتار ماست

اى اسحاق ! از خدا بترس ! آنچنان كه او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى ، او تو را مى بيند و اگر شك كنى در اينكه او تو را نمى بيند كافر شده اى و اگر يقين داشته باشى خداوند تو را مى بيند باز مرتكب گناه شوى در چنين صورت او را پست ترين بينندگان قرار داده اى كه حيا نمى كنى(٦٧)

(٥٨) تولد و شهادت امام كاظمعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام فرزند اما صادقعليه‌السلام در سال ١٢٨ هجرى در ابواء(٦٨) ، هفتم به دنيا آمد.

و در سال ١٨٣، بيست و پنجم رجب به شهادت رسيد.

بعضى پنجم رجب سال ١٨٣ را گفته اند.

هنگام شهادت ٥٥ سال داشت

مادرش كنيزى به نام حميده بربريه بود(٦٩) او را حميده پاك نهاد مى گفتند. مدت امامت آن حضرت ٣٥ سال بود.

و در بيست سالگى به امامت رسيد.

حضرت در اواخر خلافت منصور دوانقى ، به امامت رسيد پس از او پسرش ‍ مهدى ده سال حكومت كرد بعد از مهدى پسرش هادى (بنام موسى بن محمد) يك سال و يك ماه زمامدار بود.

سپس حكومت در اختيار هارون پسر محمد كه مشهور به رشيد بود قرار گرفت

پانزده سال از حكومت هارون مى گذشت امام موسى بن جعفرعليه‌السلام در زندان سندى بن شاهك (به دستور هارون ) مسموم شد و به شهادت رسيد. و در مدينة السلام (بغداد) (كه اكنون كاظمين گفته مى شود) در قبرستان معروف به قبرستان قريش دفن گرديد.(٧٠)

(٥٩) نشانه هاى رسالت و امامت در تولد نور

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم ابو بصير مى گويد:

در آن سالى كه موسى بن جعفرعليه‌السلام چشم به جهان گشود، من همراه امام صادقعليه‌السلام براى انجام مراسم حج به سوى مكه حركت كرديم ، به ابواء كه رسيديم امام صادقعليه‌السلام براى ما صبحانه آورد، هنگامى كه آن حضرت به اصحابش غذا مى داد هميشه سفره اى عالى و غذاى فراوان تهيه مى كرد. ما مشغول خوردن صبحانه بوديم كه فرستاده حميده (همسر امام صادق ) آمد و گفت : حميده مى گويد:

حالت زايمان به من رخ داده و شما فرموده ايد هنگام تولد اين فرزندم بدون اطلاع من كارى انجام نده (اينك جريان را به اطلاع مى رسانم ).

امام صادقعليه‌السلام بى درنگ از جا برخواست و همراه فرستاده حميده رفت ، طولى نكشيد حضرت برگشت

اصحاب گفتند:

خدا تو را خوشحال كند و ما را فدايت نمايد، قضيه حميده چه شد؟

امام فرمود:

خداوند حميده را سلامت نگه داشت و به من فرزندى عنايت فرمود، كه بهترين مخلوق روى زمين است ، و حميده درباره آن نوزاد جريانى را نقل نمود كه گمان مى كرد من آن را نمى دانم و حال آنكه من به آن از او آگاهتر بودم

گفتم : فدايت شوم حميده چه گفت ؟

امام صادقعليه‌السلام فرمود: حميده گفت :

وقتى كه آن نوزاد به دنيا آمد دستهايش را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد.

من به حميده گفتم :

اين كار نشانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نشانه جانشين بعد از او است (همه امامان هنگام تولد اين نشانه ها را دارند)....(٧١)

(٦٠) خطر همكارى با ستمگران

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم زياد بن ابى سلمه كه با دستگاه هارون الرشيد ارتباط داشت ، مى گويد:

روزى خدمت امام كاظمعليه‌السلام رسيدم ، فرمود:

زياد! شنيده ام تو براى سلطان (هارون الرشيد) كار مى كنى و با آنان همكارى دارى ؟

گفتم : آرى !

فرمود:چرا؟

گفتم :

من آدم آبرودار هستم و نيز عيالمند و تهى دست مى باشم جهت تاءمين مخارج زندگى براى آنها كار مى كنم

امام فرمود:

زياد! اگر من از بلندى بيفتم و قطعه قطعه شوم ، برايم بهتر از آن است كه عهده دار كارى از كارهاى آنها (ظالمان ) باشم و يا قدمى روى فرش آنها بگذارم مگر در يك صورت ، مى دانى آن چه صورت است ؟

گفتم : فدايت شوم نمى دانم

فرمود: با آنان همكارى نمى كنم ، مگر در چند مورد:

١ - غم از دل مؤمنى بردارم

٢ - يا ناراحتى او را برطرف كنم

٣ - يا قرضش را ادا نمايم

زياد! كمترين كارى كه خداوند با ياوران ستمگران انجام مى دهد، اين است كه آنها را در خيمه آتشين قرار مى دهد تا از حساب اهل محشر فارغ گردد.

اى زياد! هرگاه متصدى شغلى از شغلهاى آنها شدى به برادرانت نيكى كن ! تا جبران گناهانت را بكند...

وقتى كه خود را صاحب قدرت بر مردم مشاهده كردى بدان ! خداوند نيز فرداى قيامت بر تو قدرت دارد و توجه داشته باش نيكى هاى تو مى گذرد و ممكن است آنها نيكى هايت را فراموش كنند ولى براى فرداى قيامت تو، همان نيكى ها خواهد ماند.(٧٢)

(٦١) راه شناخت امامان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم حميرى مى گويد:

روزى خدمت امام موسى كاظمعليه‌السلام رفتم ، گفتم :

فدايت شوم امام را چگونه مى توان شناخت ؟

فرمود:

با چند صفت :

١ - پدر او مردم را به امامت او خبر دهد.

٢ - او را به مقام امامت نصب كند و معرفى كند مردم او را بشناسند و حجت بر آنان تمام شود، چنانچه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علىعليه‌السلام را به امامت نصب كرد و او را به مردم معرفى نمود.

٣ - هر چه از او بپرسند جواب بگويد، عاجز نشود.

٤ - اگر نپرسند، خودش بيان كند.

٥ - مردم را از آينده خبر دهد.

٦ - همه زبانها را بداند و با هر زبانى بخواهد با مردم سخن بگويد.

سپس فرمود:

بنشين تا از علامت امامت خود به تو نشان دهم تا خاطر جمع شوى

در اين حال مرد خراسانى وارد شد و به عربى از حضرت سؤالى كرد، حضرت به فارسى پاسخ سخنش را داد.

خراسانى گفت :

من خواسته ام را به فارسى نگفتم ، به گمانم تو نمى دانى !

فرمود:

سبحان الله ! اگر من نتوانم به زبان تو جواب دهم زيادتى بر تو خواهم داشت ؟

آنگاه به من فرمود:

زبان هيچ يك از مردم و زبان مرغان و حيوانات و هر صاحب روحى بر امام مخفى نيست ، همه را مى داند و با اين علامتها مى توان امام را شناخت ، چنانچه اين صفتها در او نباشد او امام نيست.(٧٣)

(٦٢) مناظره امام رضاعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم امام رضاعليه‌السلام به ابن رامين (فقيه )فرمود:

ابن رامين ! آن وقت كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مدينه خارج شد، كسى را جاى خود نگذاشت ؟

ابن رامين : چرا على را جاى خود گذاشت

امام رضاعليه‌السلام : پس چرا به اهل مدينه نفرمود خودتان كسى را انتخاب كنيد، چون انتخاب شما خطا نمى شود.

ابن رامين : حضرت پيامبر چون نگران بود اختلاف و درگيرى در ميان مردم بيفتد.

امام : خوب چه عيبى داشت ، اگر هم اختلافى رخ مى داد، هنگامى كه از مسافرت به مدينه بر مى گشت آن را اصلاح مى نمود.

ابن رامين : البته عمل آن حضرت كه خود جانشين تعيين فرمود، با محكم كارى مناسب تر و منطقى تر بود.

امام : بنابراين براى پس از مرگ خود نيز حتما كسى را جاى خود قرار داده است ؟

ابن رامين : نه !

امام : آيا مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مسافرتش مهم تر نبود؟

سفر دنيا كوتاه است و سفر مرگ طولانى و ابدى پس چگونه شد كه هنگام مرگ از اختلاف امت خاطر جمع بود - جانشين تعيين نكرد - اما در مسافرت چند روزه دنيا خاطر جمع نبود - جانشين تعيين كرد - با اين كه خود آن حضرت زنده بود و مى توانست اختلافات را اصلاح نمايد.

ابن رامين در مقابل سخنان منطقى امامعليه‌السلام نتوانست حرفى بگويد و ساكت شد.(٧٤)

(٦٣) آنان كه خويشتن را مسخره مى كنند

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد:

هفت چيز بدون هفت چيز ديگر، مسخره است :

١ - هر كس با زبان استغفار كند ولى در قلب استغفار نكند، خود را مسخره كرده

٢ - هر كس از خدا توفيق بخواهد و كوشش ننمايد، خود را مسخره كرده

٣ - هر كس هوشيارى و احتياط در زندگى بطلبد ولى بى مبالاتى كند، خود را مسخره نموده

٤ - هر كس از خدا بهشت بخواهد و بر مشكلات عبادت صبر نكند، خود را مسخره كرده

٥ - هر كس از آتش جهنم به خدا پناه برد ولى خواسته هاى نا مشروع دنيا را ترك ننمايد، خود را مسخره نموده

٦ - و هر كس به ياد خدا باشد ولى سرعت براى ديدارش نگيرد خود را مسخره كرده.(٧٥)

(در بحارالانوار هفتمى ذكر نشده است .)

(٦٤) امام رضاعليه‌السلام و مبارزه با عقيده فاسد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم شخصى به امام رضاعليه‌السلام عرض كرد:

صفات خدا را براى ما بيان كن !

حضرت رضاعليه‌السلام تعدادى از صفات جلال و جمال الهى را بيان نمود و فرمود:

ذات پاك الهى در اين اوصاف يكتا و بى همتا است

آن مرد عرض كرد:

پدر و مادرم به فدايت ! در نزد ما شخصى هست كه ادعاى دوستى با شما را دارد و معتقد است كه همه اين صفات الهى در وجود علىعليه‌السلام هست و او آفريدگار جهانيان است

امام رضاعليه‌السلام تا اين سخن را شنيد لرزه اندام او را فرا گرفت و عرق از بدنش فرو ريخت و فرمود:

سبحان الله ! ذات پاك الهى از همه اين گفتار ظالمان و كافران پاك و پاكيزه است ، مگر علىعليه‌السلام مانند غذا خواران ، غذا نمى خورد و مانند نوشندگان ، آب نمى نوشد و مانند ازدواج كنندگان ، ازدواج نمى كند و...با آن همه در محضر خدا نماز مى خواند و نهايت تواضع و خشوع را از خود نشان مى داد و در پيشگاه او راز و نياز و گريه مى نمود، آيا كسى كه داراى چنين اوصافى باشد مى توان او را خدا ناميد؟

اگر علىعليه‌السلام خدا باشد پس همه شما كه در اين اوصاف با او شريك هستيد، خدا مى باشيد.(٧٦)

(٦٥) معجزه اى از امام جوادعليه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم على بن خالد (كه زيدى مذهب بود) مى گويد:

من در شهر سامرا بودم شنيدم مردى را كه در شامات ادعاى پيامبرى مى كرده دولت وقت دستگير نموده و در اينجا زندانى كرده اند. به ديدن او رفتم تا از حال او آگاه شوم ، ديدم آدم فهميده اى است

گفتم :

فلانى ! سرگذشت تو چه بود و چرا زندانى شده اى ؟

گفت :

من از اهالى شام هستم ، در محلى كه سر مبارك امام حسينعليه‌السلام در آنجا نهاده شده ، پيوسته مشغول عبادت بودم يك شب ، ناگهان شخصى در پيش رويم نمايان شد، فرمود:

برخيز! برويم بى اختيار برخواستم و با او به راه افتادم اندكى گذشت ديدم در مسجد كوفه هستم

فرمود:

اين مسجد را مى شناسى ؟

گفتم : آرى ! مسجد كوفه است

ايشان نماز خواند من نيز نماز خواندم آنگاه دوباره به راه افتاديم چيزى نگذشت كه خود را در مسجد مدينه ديدم !

باز هم نماز خوانديم و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درود فرستاد و زيارتش نمود سپس خارج شديم لحظه اى بعد ديدم كه در مكه هستيم و تمام مراسم و زيارت خانه خدا را با آن آقا انجام دادم پس از آن به راه افتاديم چند قدمى برداشتيم يك مرتبه متوجه شدم كه در محل قبلى ، در شام هستم و آن شخص از نظرم ناپديد شد.

يك سال از اين ماجرا گذشت - من در همان مكان مشغول عبادت بودم - كه ايام حج رسيد همان شخص آمد و مرا همراه خود به آن سفرها برد و مانند مرحله نخستين همه آن مكانهاى مقدس را با هم زيارت كرديم و كارهاى سال گذشته را انجام داديم ، سرانجام مرا به شام بازگردانيد. وقتى كه خواست از من جدا شود، گفتم :

تو را سوگند مى دهم به خدايى كه تو را چنين قدرتى كرامت فرموده بگو! تو كيستى ؟

مدتى سر به زير انداخت سپس نگاهى به من كرد و فرمود:

من محمدبن على بن موسى بن جعفرعليه‌السلام هستم

و من اين قضيه را به چند نفر از دوستان نزديك خود گفتم ، خبر به محمدبن عبدالملك زيات (وزير معتصم ) رسيد او دستور داد مرا دستگير كردند و تهمت زدند كه مدعى پيامبرى هستم اكنون مى بينى كه در زندانم به او گفتم :

خوب است اصل قضيه خود را به محمدبن عبدالملك بنويسى ، شايد تو را آزاد كند، او هم ماجراى خود را نوشت

محمدبن عبدالملك در زير همان نامه نوشته بود، بگو همان كسى كه تو را در يك شب از شام به كوفه و از آنجا به مدينه و از مدينه به مكه برده سپس ‍ به شام برگردانده ، از اين زندان نيز نجات دهد.

على بن خالد مى گويد:

چون جواب عبدالملك را خواندم ناراحت شدم و دلم به حال او سوخت به او گفتم :

صبر كن ! تا ببين عاقبت كار چه مى شود و از زندان بيرون آمدم

صبح روز ديگر به زندان رفتم كه احوال او را بپرسم ، ديدم نگهبانان زندان و ماءمورين بسيار و عده اى از مردم در اطراف زندان رفت و آمد مى كنند، پرسيدم :

چه شده است ؟

گفتند: همان زندانى كه ادعاى پيامبرى داشت از زندان ناپديد گشته با اينكه درها همه بسته بود، نمى دانيم به زمين رفته يا چون پرنده به آسمان پر كشيده است (بدين گونه امام جوادعليه‌السلام او را از زندان نجات داد.)

على بن خالد پس از ديدن اين واقعه دست از مذهب خود (زيدى ) كشيد و از شيعيان امام نهم حضرت جواد شد.(٧٧)

(٦٦) يك مناظره خواندنى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم ماءمون پس از آنكه دخترش ام الفضل را به امام جوادعليه‌السلام تزويج كرد، در يكى از روزها مجلس بزرگى تشكيل يافته بود، خود ماءمون و حضرت جوادعليه‌السلام و يحيى بن اكثم و عده بسيارى از اهل تسنن در آنجا حضور داشتند، يحيى بن اكثم مساءله حساسى را پيش آورد و به امام جوادعليه‌السلام گفت :

يابن رسول الله ! روايت شده است كه جبرئيل امين بر پيامبر خدا نازل شده و گفت :

يا محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى گويد:

من از ابوبكر راضى هستم از ابوبكر سؤال كن ببين آيا او هم از من راضى هست يا نه ؟

آيا نظر شما درباره اين روايت مشهور چيست و چه مى گوييد؟

امام جوادعليه‌السلام فرمود:

من فضيلت ابوبكر را انكار نمى كنم ولى كسى كه اين خبر را نقل مى كند بايد خبر ديگرى را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجة الوداع بيان نمود در نظر داشته باشد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

كسانى كه بر من دروغ مى بندند زياد شده اند و بعد از من نيز زياد خواهند شد و هر كس عمدا بر من دروغ بندد جايگاه او در آتش خواهد بود. بنابراين هرگاه حديثى از من نقل شد آن را با كتاب خدا (قرآن ) و سنت (دستورات ) من مقايسه كنيد، هر كدام كه موافق كتاب خدا و سنت من بود قبولش ‍ كنيد.

هر كدام مخالف كتاب خدا و سنت من بود ردش نماييد.

سپس امام جوادعليه‌السلام فرمود:

اين روايت (درباره ابوبكر) موافق كتاب خدا نيست زيرا خداوند مى فرمايد:

ما انسان را آفريديم و از رازهاى درون او آگاهيم و ما از رگ گردن به او نزديكتريم.(٧٨)

آيا خداوند نمى دانست ابوبكر از او راضى است يا راضى نيست تا آن را به وسيله جبرئيل از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بپرسد؟ اين عقلا محال است

باز يحيى بن اكثم گفت :

روايت كرده اند كه ابوبكر و عمر در زمين ، همانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان است آيا اين سخن درست است ؟

امام جوادعليه‌السلام فرمود: اين خبر نيز محل تاءمل است ، بايد درباره آن دقت نمود، زيرا جبرئيل و ميكائيل دو ملك مقرب درگاه خداوند هستند، كه هرگز گناه نكرده اند و لحظه اى از طاعت پروردگار خارج نشده اند، و حال آنكه ابوبكر و عمر مشرك بودند اگر چه پس از ظهور اسلام مسلمان شدند اما بيشتر عمرشان را در شرك و بت پرستى سپرى كرده اند، بنابراين محال است خداوند ابوبكر و عمر را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند! و آنها را با دو ملك مقرب برابر و همسان بداند.

يحيى گفت :

روايت شده است كه ابوبكر و عمر، سروران پيران بهشتند. نظر شما در اين باره چيست ؟ آيا اين روايت درست است ؟

امام جوادعليه‌السلام فرمود:

اين روايت نيز محال است درست باشد. زيرا بهشتيان همگى جوانند و در ميان آنها پيرى وجود ندارد (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشد) اين خبر را بنى اميه ، در مقابل روايتى كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره حسن و حسين فرمود: (حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند) جعل كرده اند.

يحيى بن اكثم گفت :

روايت شده است كه عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است

امامعليه‌السلام فرمود:

اين خبر نيز از محالات است زيرا در بهشت فرشتگان مقرب خدا، حضرت آدم و حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همه انبيا و فرستادگان حضور دارند، بهشت با نور آنان روشن نمى شود تا با نور عمر روشن گردد. (بهشت تاريك نيست تا نيازى به چراغ داشته باشد، هميشه روشن است .)

يحيى گفت :

روايت شده است سكينه از زبان عمر سخن مى گويد.

حضرت فرمود:

من منكر فضل ابوبكر نيستم با اينكه ابوبكر بهتر از عمر بود بالاى منبر مى گفت :

من شيطانى دارم كه گه گاهى بر من مسلط مى شود و هر وقت ديديد از راه راست منحرف شدم مرا به راه راست بياوريد.

يحيى گفت :

روايت شده است كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اگر من پيامبر نمى شدم حتما عمر پيامبر مى شد.

امامعليه‌السلام فرمود:

قرآن كريم از اين حديث ، راست تر است ، خداوند در قرآن مى فرمايد: به ياد آور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و نوح(٧٩)

از اين آيه به روشنى معلوم مى شود كه خداوند از پيغمبران پيمان گرفته است ، چگونه ممكن است پيمان خود را تغيير دهد؟ (به جاى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمر را پيغمبر كند) افزون بر اين هيچكدام از پيامبران به قدر يك چشم بر هم زدن به خدا شريك قايل نشده اند. چگونه خداوند كسى را به رسالت مبعوث مى كند كه بيشترين عمر خود را در شرك و كفر سپرى كرده است ؟ و نيز پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان روح و جسم بود.(٨٠) (آفريده نشده بود.)

يحيى بن اكثم گفت :

روايت شده است كه پيغمبر فرمود:

هيچوقت وحى از من قطع نشد مگر اينكه خيال كردم كه بر خاندان خطاب (پدر عمر) نازل گشته است (مقام رسالت از من به آنها منتقل شده است .)

امام جوادعليه‌السلام فرمود:

اين هم محال است ، زيرا ممكن نيست پيغمبر در رسالت خود شك كند. خداوند مى فرمايد:

خداوند از فرشتگان و انسانها پيغمبرانى انتخاب مى كند.(٨١) لذا چگونه ممكن است نبوت از كسى كه خدا او را برگزيده ، به كسى كه به خدا مشرك بوده ، منتقل شود (تا پيغمبر در نبوت خود شك و ترديد داشته باشد.)

يحيى گفت :

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است :

اگر عذاب نازل مى شد، كسى جز عمر از آن نجات نمى يافت

امام جوادعليه‌السلام فرمود:

اين هم محال است ، زيرا پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

خداوند آنان را (ملتى را) عذاب نمى كند مادامى كه تو در ميان آنها هستى و نيز مادامى كه استغفار مى كنند خدا عذابشان نمى كند.(٨٢)

در اينجا يحيى بن اكثم كاملا در برابر امام درمانده و ناتوان شد و همه بزرگان اهل سنت آشكارا ديدند كه چگونه امام جوادعليه‌السلام با همه خرد سالى(٨٣) به پرسشهاى قاضى بزرگ شهر بغداد جواب داد و شگفت تر اينكه قاضى از پاسخ به سؤالات امام فرو ماند.(٨٤)

(٦٧) توطئه اى كه خنثى شد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم يعقوب پسر ياسر مى گويد: متوكل عباسى بارها مى گفت :

كار ابن الرضا (امام هادى ) مرا عاجز كرده ، هر چه كوشش كردم شراب بنوشد و در مجلس شراب من بنشيند، نپذيرفت ديگر فرصتى هم ندارم او را به اين كار بكشانم گفتند: اگر درباره او چنين فرصتى ندارى مهم نيست در عوض برادرش موسى شراب خوار و اهل ساز و آواز است ، مى خورد و مى نوشد و عشقبازى مى كند. خوب است بفرستيد او را از مدينه بياورند ما كار را بر مردم مشتبه مى كنيم او را فرزند رضا معرفى كرده و مشهورش مى نماييم (و مى خواستند از اين راه بر موقعيت امام هادىعليه‌السلام لطمه وارد كنند.)

متوكل كسى را با نامه پى موسى فرستاد، او را با تعظيم و احترام وارد بغداد كردند و همه بنى هاشم و سران لشكرى و كشورى به استقبالش ‍ رفتند.

متوكل تصميم داشت وقتى موسى وارد بغداد شد املاكى به وى واگذار كند و ساختمان عالى برايش بسازد. ساقيان شراب و زنان نوازنده نزد او بفرستد، پس از تكميل وسايل عيش و نوش ، خود نيز در آنجا به ديدنش ‍ برود.

موسى كه وارد شد، امام هادىعليه‌السلام در سر پل وصيف كه معمولا در آن محل از واردين استقبال مى شد با موسى ملاقات كرد و بر وى سلام گفت و احترامش نمود و به او گوشزد كرد و فرمود:

متوكل تو را خواسته تا حرمتت را بشكند و قدر و منزلت تو را پايين آورد و تو را بى ارزش كند. مبادا به او بگويى كه من اهل شراب هستم و شراب مى خورم

موسى گفت :

اگر او مرا براى اين غرض خواسته باشد، چاره ام چيست ؟

فرمود:

احترام خود را نگهدار و چنين كارى مكن ! منظور او رسوا كردن شما است هر چه امامعليه‌السلام او را موعظه و نصيحت كرد، موسى نپذيرفت وقتى امامعليه‌السلام ديد موسى زير بار نمى رود، فرمود:

اين را بدان مجلسى را كه متوكل در نظر گرفته ، هرگز آن مجلس را نخواهى ديد و به آرزويت نخواهى رسيد.

سه سال موسى كه در بغداد بود، هر روز صبح به ملاقات متوكل مى رفت ، مى گفتند:

امروز كار دارد برو فردا بيا. فردا صبح كه مى رفت ، مى گفتند: حالا شراب خورده و مست است برو فردا بيا! فردا كه مى رفت ، مى گفتند:

امروز مريض است و دارو خورده ، حال ملاقات ندارد. روزها به همين منوال گذشت تا متوكل كشته شد و در نتيجه آنها حتى يكبار با هم در يك مجلس ‍ شراب ، ننشستند.(٨٥)