علم الهى
علم الهى يكى از صفات بارز خداوندى است. او داناى مطلق است و هيچ گونه جهل و نادانى دامن او را آلوده نمى سازد. دانشى كه هم به ذات و هم به تمام افعال و هم به تمام عالم از ريزترين تا درشت ترين موجودات، در تمام زمان ها تعلق دارد، علم نامحدود و عين ذات اوست كه قبل از تحقق عالم نيز، به صورت تفصيلى، وجود داشته است. حال به نكات دقيقى كه درباره ى علم الهى از آيات قرآن به دست مى آوريم، مى پردازيم:
١ - همه ى امور متعلق علم الهى است. اين مطلب به اجمال و تفصيل، در قرآن بيان شده است; مثلا مى فرمايد:
(
وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ
)
;
بدانيد كه خداوند از همه چيز آگاه است.
اين آيه، به طور اجمال، عموميت علم الهى را بيان مى كند و آيات ذيل، مصاديق متعلق علم حق تعالى را توضيح مى دهند:
(
وَهُوَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ
)
;
اوست خداوند در آسمان و زمين، كه پنهان و آشكار شما را مى داند و از آنچه انجام مى دهيد با خبر است.
(
وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَة إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّة فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْب وَلاَ يَابِس إِلاَّ فِي كِتَاب مُبِين
)
;
و كليدهاى غيب، تنها در نزد اوست و جز او كسى آن را نمى داند. آنچه را در خشكى و درياست مى داند. هيچ برگى نمى افتد، مگر اين كه از آن آگاه است و هيچ دانه اى در مخفيگاه زمين و هيچ تر و خشكى وجود ندارد، جز اين كه در كتابِ آشكار ثبت است.
(
قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّماواتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ واللهُ على كلِّ شىء قَديرٌ
)
;
بگو آنچه در سينه هاى شماست، پنهان داريد يا آشكار كنيد، خداوند آن را مى داند و از آنچه در آسمان و زمين است آگاه است و خداوند بر هر چيزى تواناست.
(
أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوب
)
;
آيا نمى دانستند كه خداوند اسرار و سخنانِ در گوشى آنها را مى داند و خداوند از همه ى غيوب آگاه است؟
(
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد
)
;
ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم; و ما به او از رگ قلبش نزديك تريم.
برخى از آيات قرآن در صدد اثبات علم الهى هستند; براى نمونه، آيه ى ١٤ سوره ى ملك مى فرمايد:
(
أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
)
; آيا آن كسى كه موجودات را آفريده است از حال آنها آگاه نيست؟ در حالى كه او لطيف و آگاه است؟
نتيجه ى اين استدلال اين است كه، وقتى خالقيت و شمول آن براى حق تعالى ثابت شد، بدون شك، چون داراى اختيار و اراده است، نسبت به كارى كه انجام مى دهد آگاهى نيز دارد. علاوه بر اين استدلال، مى توان از طريق برهان نظم و هماهنگى و اعجاب هاى پيچيده ى عالم و نيز نامتناهى بودن ذات واجب الوجود و علت العلل و احاطه ى كامل او به جهان، به علم نامحدود او پى برد; زيرا علم خداوند از سنخ تصورات و مفاهيم ذهنى و از نوع علم حصولى نيست; بلكه خداوند بدون وساطت مفاهيم با حقايق خارجى ارتباط دارد; لذا علم او از نوع علم حضورى است. شايان ذكر است كه خداوند، هم قبل از آفرينش موجودات و هم بعد از آنها به همه ى آنها داناست; بعد از تحقق آنها به علت احاطه ى تام به آنها عالم است; و قبل از تحققشان از آن جهت كه خداوند واجد تمام كمالات موجودات است، به تمام آنها احاطه دارد; پس در آن مقام نيز علم به تمام كمالات و موجودات را داراست.
حال كه مفهوم علم الهى تا حدودى روشن شد، اينك به مراتب و لوازم علم الهى، كه عبارت اند از سمع، بصر، حكمت، اراده و مشيت، مى پردازيم:
متكلمان اسلامى عموماً حق تعالى را به اوصاف سميع و بصير ستوده اند و شايد بدان جهت باشد كه از اين دو صفت در قرآن به طور فراوان ياد شده است. اشاعره صفات سمع و بصر را همانند علم و قدرت و اراده و حيات و تكلم، صفات زايد برذات و قديم دانسته اند، كه مستلزم تعدد قديم و شرك در ذات واجب الوجود است; ولى ساير متكلمان اسلامى، سمع و بصر را به علم الهى به مسموعات و مبصرات تفسير كرده اند كه در اين صورت، سميع و بصير دو مرتبه از مراتب و درجات علم حق تعالى به شمار مى آيند. برخى از آيات اين باب عبارت اند از:
(
إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ
)
;
خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست.
(
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْبَصِيرُ
)
;
همانند او چيزى نيست و او شنوا و بيناست.
(
وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَلِيمٌ
)
;
و بدانيد كه خداوند شنوا و داناست.
(
هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
)
;
در آن هنگام كه زكريا پروردگارش را خواند و گفت: خدايا، از سوى خود، فرزند پاكيزه اى بر من عطا فرما، كه تو شنونده ى دعا هستى.
در حديثى از امام صادقعليهالسلام
آمده است كه فرموده اند:
خداوند سميع و بصير است، ولى بدون نياز به عضو بينايى و شنوايى; بلكه بذاته شنوا و بيناست.
نگارنده ى اين سطور در باب اين كه چرا خداوند علاوه بر آيات علم، به آيات مربوط به سمع و بصر نيز اشاره كرده است، چنين احتمال مى دهد كه، شايد كسانى گمان كنند خداوند فقط به امور كلى علم دارد و نسبت به جزئيات و امور محسوس احاطه و علمى ندارد; در اين صورت، آيات مربوط به سمع و بصر اين احتمال را دفع مى كنند.
سومين صفتى كه از لوازم علم الهى شمرده مى شود، صفت حكمت است كه در آيات(
إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
)
و(
كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيم خَبِير
)
و(
وَكَانَ اللّهُ وَاسِعَاً حَكِيماً
)
بيان شده است.
حكمت در كتاب هاى لغت، مانند: العين خليل بن احمد، مفردات راغب، لسان العرب و صحاح اللغة، به معناى علم و دانش و داورىِ به حق و انجام عمل صحيح و حساب شده و شناخت بهترين اشيا با كيفيت برتر به كار رفته است; و به هر حال، كار حكيمانه و داراى غرض و هدف و از روى مصلحت، بدون علم و آگاهى تحقق پذير نيست; و از آن رو كه علم خداوند به تمام امور تعلق مى گيرد، پس تمام افعالش با حكمت آميخته است. شايان ذكر است كه هدف دارى خداوند به فعل الهى تعلق دارد، نه به ذات او; يعنى خداوند داراى هدف فاعلى نيست; زيرا اين هدف مستلزم نقص و استكمال است، بلكه هدف او فعلى است; يعنى براى رفع نواقص از فعل به چنين اقدامى دست مى زند; گرچه در نهايت، اين اهداف به حبّ ذات فاعل بر مى گردد.
چهارمين صفتى كه از لوازم علم الهى شمرده ميشود، اراده و مشيت حق تعالى است. بدون شك، خداوند افعالش را از روى اراده و اختيار انجام مى دهد و اراده ى او به دو نوع اراده ى تكوينى و اراده ى تشريعى ظهور مى كند. اراده ى تكوينى به صورت ظهور افعال او در عالم تكوين تحقق مى يابد; و ارادهى تشريعى توسط اوامر و نواهى موجود در شريعت كشف مى شود. اراده به معناى دوست داشتن و پسنديدن، تصميم گرفتن و قصد كردن و تصميم برخاسته از ترجيح عقلانى، و اختيار به معناى خواست و گزينشِ يكى از دو گرايش متضاد، بدون اكراه و اضطرار به كار رفته است و اراده و اختيار در حق تعالى به معناى دوست داشتن و نفى اكراه و اضطرار است.
به عبارت ديگر، اراده ى خداوند به دو قسم ذاتى و فعلى قابل تقسيم است. اراده ى ذاتى، همان علم به نظام اصلح در جهان آفرينش، يا حب به كمالات; و اراده ى فعلى، عين ايجاد مى باشد; در اين صورت، اراده ى ذاتى عين علم، و اراده ى فعل جزء صفات فعلى به شمار مى روند.
و اما آيات مربوط به اراده ى الهى عبارت اند از:
(
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْء إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ
)
;
هنگامى كه چيزى را اراده مى كنيم، فقط به آن ميگوييم موجود باش، پس موجود مى شود.
اين آيه بر اين نكته دلالت دارد كه بين اراده ى الهى و تحقق فعل، هيچ فاصله ى زمانى اى وجود ندارد.
(
قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً
)
;
بگو چه كسى در برابر خداوند مى تواند از شما دفاع كند، اگر زيانى براى شما بخواهد و يا اگر نفعى را اراده كند؟ بلكه خداوند به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد، آگاه است.
آياتى از قرآن، مرادهاى الهى را توضيح و تبيين مى كند; همانند:
(
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ
)
;
اراده ى ما بر اين است كه به مستضعفان نعمت بخشيم و آنان را وارثان و پيشوايان زمين قرار دهيم.
(
يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ
)
;
خداوند راحتى شما را اراده مى كند و زحمت شما را اراده نمى كند.
و آيه ى زير بر مشيت الهى و عموميت آن دلالت دارد:(
يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ
)
;
خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند; چرا كه خدا بر همه چيز تواناست.
قدرت الهى دومين صفت از صفات ثبوتيه ى ذاتيه ى حق تعالى، صفت قدرت است. قدرت يعنى فاعل به گونه اى باشد كه هرگاه بخواهد، فعل را انجام دهد و هرگاه نخواهد، انجام ندهد; بنابراين، هر قادرى، هم داراى اراده و مشيت است، و هم دامنه ى قدرتش فعل و ترك را در بر مى گيرد. علت العلل و واجب الوجود دانستن خداوند، بيانگر و اثبات كننده ى قدرت الهى است; علاوه بر اين كه از طريق برهان نظم نيز، مى توان به قدرت حق تعالى علم پيدا كرد.
فيلسوفان اسلامى معتقدند كه قدرت الهى فقط بر ممكنات بالذات تعلق دارد و امورى كه ممتنع بالذات هستند، متعلق قدرت خداوند واقع نمى شوند; زيرا محال ذاتى آن است كه فرض آن متضمن تناقض است و چيزى كه فرض آن متضمن تناقض باشد، تحقق و وقوعش هم مستلزم تناقض است.
به آياتى از قرآن در باب قدرت و متعلق آن توجه مى كنيم:
(
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَات وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيء قَدِيرٌ
)
;
خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن. فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل مى شود، تا بدانيد كه خداوند بر همه چيز تواناست.
از اين آيه و آيات فراوان ديگر، عموميت قدرت الهى استفاده مى شود و اين كه هدف از آفرينش جهان اين است كه به عموميت قدرت الهى شناخت حاصل شود.
(
وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْء فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيرا
ً)
;
هيچ چيزى در آسمان ها و در زمين او را عاجز و ناتوان نمى سازد. او دانا و توناست.
اين آيه نفى هرگونه عجز و ناتوانى از خداوند را بيان مى كند، كه باملازمه ى عموميت قدرت الهى، قدرت الهى نيز، استفاده مى شود.
در برخى از آيات به نمونه هايى از قدرت حق تعالى بر مى خوريم كه كاملا از دست بشر خارج است; مانند قدرت بر آفرينش آسمان و زمين، احياى اموات، مراحل تطوّر و تغيير انسان، قدرت بر معاد و غيره
(
أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِر عَلَى أَن يُحْيِيَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ
)
;
آيا نديدند خداوندى كه آسمان ها و زمين را آفريده و از آفرينش آنها ناتوان نشده است قادر است مردگان را زنده كند؟ آرى او بر هر چيزى تواناست.
(
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْف ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّة ضَعْفاً وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ
)
;
خدا همان كسى است كه شما را از حالت ضعفى آفريد و بعد از اين ضعف قوت بخشيد و بار ديگر از قوت و ضعف و پيرى قرار داد. او هر چيزى را بخواهد مى آفريند و او دانا و تواناست.
(
أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ..
.)
;
مگر نمى دانند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده است، توانايى دارد كه همانند آن را بيافريند؟
(
فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ عَلى اَنْ نُبَدِّلَ خيراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ
)
;
قسم به پروردگار مشرق ها و مغرب ها كه ما قادريم كه جاى آنها (كفار) را به كسانى دهيم كه از آنها بهترند; و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد.ازليت و ابديت الهى متكلمان اسلامى از بركت قرآن كريم، دو وصف ديگر، يعنى ازليت و ابديت را به خداوند استناد داده اند و معتقدند كه واجب الوجود بالذات با قديم بالذات تلازم دارد; پس نفى حدوث و نيازمندى به علت، از خداوند، اثبات كننده ى ازليت الهى است; و هرگاه ازليت او پذيرفته شود، ابديت او نيز قابل اثبات است. وجود واجب الوجود بالذات، عين ذاتِ اوست، پس، از او جدا شدنى نيست; در نتيجه ازليت او اثبات مى شود. پس حق تعالى آغاز و انجامى ندارد. به تعبير امام علىعليهالسلام
:
لَيْسَ لاِوَّلِيَّتِهِ اِبْتِداءٌ و لا لاَِزَليَّتِهِ انْقِضاءٌ;
براى اوّليت او آغاز، و براى ازليتش پايانى نيست.
اما آيات ذيل به صراحت بر ابديت و ازليت خداوند دلالت دارد:
(
وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى
)
;
و خداوند بهتر و باقى تر است.
(
كُلُّ شَىْء هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ
)
;
همه چيز جز ذاتش هلاك مى گردند.
(
هُوَ الْأَوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيء عَلِيمٌ
)
;
او اول و آخر و ظاهر و باطن است و به همه چيز داناست.
(
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ
)
;
تمام كسانى كه روى آن (زمين) هستند، فانى مى شوند و تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگار باقى است.