قلمرو دین

قلمرو دین0%

قلمرو دین نویسنده:
گروه: اصول دین

قلمرو دین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالحسین خسرو پناه
گروه: مشاهدات: 17226
دانلود: 2690

توضیحات:

قلمرو دین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17226 / دانلود: 2690
اندازه اندازه اندازه
قلمرو دین

قلمرو دین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

صفات فعليه

صفات فعليه، صفاتى هستند كه از ملاحظه ى ذات و فعل الهى انتزاع مى شوند. اين صفات عين ذات خداوند نيستند و با صدور فعل به او نسبت داده مى شوند; صفاتى مانند خالق، فاطر، بارى، بديع، مصور، مالك، حاكم، رب، ولى، رقيب، رازق، كريم، كافى، شفيع، غفّار، سلام، مؤمن، هادى، توّاب، عفوّ، لطيف و از صفات فعلى شمرده مى شوند كه در قرآن به كار رفته اند. در اين قسمت به آيات مربوط به صفات فعليه مى پردازيم.

١ - خالقيت الهى:

( قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْء ) ;[١٥٠] بگو خدا خالق همه چيز است.

( إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ ) ;[١٥١] به يقين پروردگار تو آفرينندهى آگاه است.

٢ - بارى، (آفريننده اى بى سابقه):

( هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ) [١٥٢] اوست خداوندى خالق، آفريننده اى بى سابقه و صورتگرى (بى نظير).

٣ - فالق:

( فالِقُ الاِصْباحِ ) ;[١٥٣] او شكافندهى صبح است.

٤ - - بديع:

( بَدِيعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ ) ;[١٥٤] ابداع كنندهى آسمان ها و زمين است.

٥ - مالك:

( قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ) ;[١٥٥] بگو، اى خداوندى كه مالك همهى ملك ها تويى.

٦ - حاكم:

( وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ ) ;[١٥٦] او بهترين حاكمان است.

٧ - رب:

( وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْء ) ;[١٥٧] او پروردگار همه چيز است.

٨ - عزير و حكيم:

( فَآعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ) ;[١٥٨] بدانيد خداوند قدرتمند و حكيم است.

٩ - ولى:

( اَمْ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِه اَوْلِياءَ فَآللهُ هُوَ الْوَلىُّ ) ; [١٥٩] آيا آنها جز او براى خود ولى انتخاب كرده اند; در حالى كه ولى فقط خداست.

١٠ - حافظ:

( فَاللهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ ) ;[١٦٠] خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است.

١١ - رقيب:

( وَ كانَ اللهُ عَلى كُلِّ شَىْء رَقيباً ) ;[١٦١] و خداوند مراقب (ناظر) همه چيز است.

١٢ - ملك، قدوس، سلام، مؤمن و مهيمن:

( هُوَ اللهُ الَّذى لا اِلهَ الّا هُوَ المَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ ) ;[١٦٢] او خدايى است كه معبودى جز او نيست، حكم ران منزه از هر عيب، سلامت بخش، آرام بخش يا تصديق كننده و بر همه مهيمن است (احاطه دارد).

١٣ - رازق:

( أَنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتينُ ) ; [١٦٣] خداوند تنها روزى دهنده اى است كه صاحب قدرت و قوت است.

١٤ - غنى و حميد:

( وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهُ غَنىٌ حَميدٌ ) ;[١٦٤] بدانيد كه خداوند، بى نياز و شايستهى ستايش است.

١٥ - فتاح و عليم:

( وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَليمُ ) ;[١٦٥] او گشايندهى آگاه است.

١٦ - رئوف و رحيم:

( اِنَّ اللهَ بِالنّاسِ لَرَئُوفٌ رَحيمٌ );[١٦٦] خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است.

١٧ - غفور و ودود:

( وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ ) ;[١٦٧] و او آمرزنده و دوست دار بندگان است.

١٨ - لطيف و خبير:

( وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ ) ;[١٦٨] و او صاحب لطف، و آگاه است.

١٩ - حفّى:

( إِنَّهُ كانَ بى حَفيّاً ) ;[١٦٩] خداوند نسبت به من، مهربان و با محبت و آگاه است.

٢٠. شكور:

( إِنَّ اللهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ) ;[١٧٠] خداوند بسيار آمرزنده و شكرگزار است.

٢١ - شفيع و ولى:

( لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِه وَلىٌ وَلا شَفيعٌ ) ;[١٧١] براى آنها غير از خدا هيچ سرپرست و شفاعت كننده اى نيست.

٢٢ - وكيل:

( وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْء وَكيلٌ ) ;[١٧٢] و او حافظ و نگهبان هر چيزى است.

٢٣ - كافى:

( اَلَيْسَ اللهُ بِكاف عَبْدَهُ ) ;[١٧٣] آيا خداوند بر بندهى خود كفايت نمى كند.

٢٤ - حسيب، سريع الحساب، اسرع الحاسبين و سريع العقاب:

( وَ كَفى بِاللهِ حَسيباً ) ;[١٧٤] همين بس كه خداوند حسابگر است.

( وَاللهُ سَريعُ الْحِسابِ ) ;[١٧٥] خداوند، به سرعت حساب بندگان خويش را رسيدگى مى كند.

( وَ هُوَ اَسْرَعُ الْحاسِبينَ ) ;[١٧٦] و او از همهى حساب كنندگان سريع تر است.

( أِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ أِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ ) ;[١٧٧] پروردگار تو مجازاتش سريع، و او غفور و رحيم است.

٢٥ - قاهر و قهار:

( وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ ) ;[١٧٨] او بر تمام بندگان خود قاهر و مسلط است.

( أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ اَمِ اللهُ الواحِدُ القَهّارُ ) ;[١٧٩] آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند واحد قهار.

٢٦ - محيى:

( اِنَّ اللهَ لَمُحيى الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ ) ; [١٨٠] خداوندى كه مردگان (زمين هاى مرده يا مردگان در قيامت) را حيات مى بخشد و بر هر چيزى تواناست.

٢٧ - شهيد:

( وَ اللهُ شَهيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ ) ;[١٨١] خداوند بر اعمالى كه انجام مى دهيد گواه است.

٢٨ - هادى، نصير:

( وَ كَفى بِرَبِّكَ هادياً وَ نَصيراً ) ;[١٨٢] پروردگار براى هدايت و نصر كافى است.

٢٩ - خير:

( وَ اَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ ) ;[١٨٣] و تو بهترين رحم كنندگانى.

( وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ ) ;[١٨٤] و او بهترين دوران است.

( وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ ) ;[١٨٥] و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است.

( وَ اَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ ) ;[١٨٦] و تو بهترين داورانى.

( وَ اللهُ خَيْرُ الرّازِقينَ ) ;[١٨٧] و خداوند بهترين روزى دهندگان است.

٣٠ - متكلم:

( وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكْليماً ) ;[١٨٨] خداوند با موسى سخن گفت.

مقصود از كلام الهى، حروف و اصواتى است كه به صورت خاصى، در برخى حقايق حادث مى شود; پس كلام از صفات ذاتى الهى يا حادث و قايم به ذات الهى نيست; بلكه در زمره ى مخلوقات الهى است; مانند كلامى كه در درخت ظاهر مى شود، يا به صورت كتاب آسمانى در مى آيد. اشاعره معتقدند كه كلام خداوند از سنخ اصوات و حروف نيست; بلكه مفاهيمى است قايم به ذات خداوند; و آن را كلام نفسى مى نامند و به قديم بودن آن اعتقاد دارند، نتيجه ى بحث آن است كه سخن گفتن با زبان از عوارض جسم است و از صفات سلبيه ى خداوند به شمار مى آيد; اما به معناى خلقت اصوات، از صفات فعليه محسوب مى شود.

٣١ - صادق:

(وَ مَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللهِ حَديثاً ) ;[١٨٩] و كيست كه از خداوند راست گوتر باشد.

( وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللهُ وَعْدَهُ ) ;[١٩٠] خداوند وعدهى خود را به شما راست گفت.

شايان ذكر است كسانى كه به حسن و قبح عقلى اعتقاد دارند، توان اثبات عقلانى صدق كلام الهى را نيز دارند; ولى اگر همانند اشاعره، به اين قاعده ى كلامى باور نداشته باشند، تنها از راه نقل كلام خداوند مى توانند صدق كلام او را اثبات كنند; و اين طريقه نيز گرفتار دور مصرّح است.

٣٢ - عدل الهى: يكى از مهم ترين و پرجنجال ترين بحث هاى كلامى در صدر اسلام، مسئله ى عدل الهى بوده است. گروهى به «عدليه» معروف شدند و به حسن و قبح ذاتى و عقلى قايل بودند. اين گروه كه عبارت اند از شيعه ى اماميه، و معتزله، بر اين باور بودند كه افعال، به لحاظ ذات يا صفتى خاص، و يا به وجوه و اعتبارات، مشتمل بر حسن و قبح اند; براى مثال، عدالت، ذاتاً، و نيكو كارى به وصف عدالت، و كتك زدن يتيم به اعتبار ادب كردن، به حسن و نيكويى متصف مى شوند; و اين حسن و قبح هايى كه ذاتى افعال است، معيار و مقياسى است كه حق تعالى، براساس آنها، افعال خود را صادر مى كند; و اين همان معناى عدالت است. نكته ى ديگر اين كه عقل و شرع حُسن و قبح افعال را كشف مى كنند.

اشاعره در مقابل اين روى كرد قرار دارند و مى گويند: هيچ معيار و مقياسى براى افعال الهى وجود ندارد و عدالت الهى به معناى انطباق افعال الهى بر قوانين عدل نيست; بلكه آنچه او انجام مى دهد، عين عدل و عدالت است; پس فعل الهى ملاك و مقياس است، نه اين كه عدل و قوانين حسن و قبح در افعال، مقياس عدل الهى باشد; و اين بحث جدى سبب شده است تا اين صفت به عنوان اصل مستقلى در كتب كلامى طرح بشود.

عدليه براى اثبات مدعاى خود به دلايل متعددى تمسك جسته اند. يكى از مهم ترين دلايل آنان اين است كه اگر حسن و قبح ذاتى و عقلى پذيرفته نشود، حسن و قبح شرعى نيز ثابت نمى گردد; زيرا در اين صورت، علم به حسنِ متعلقِ اوامر و قبح متعلقِ نواهى الهى، متوقّف بر قبح كذب است; يعنى اگر حسن و قبح، شرعى باشد، پس هر گاه فعلى متعلق امر الهى قرار گرفت، فعل حسن مى گردد و اگر متعلق نهى الهى واقع شد قبيح مى شود; و قبل از امر و نهى هيچ حسن و قبحى نداشته است. حال سؤال مى كنيم، آيا اين امر و نهى صادر شده از خداوند صادق اند يا كاذب؟ اگر در جواب گفته شود: صادق است، زيرا صدور كذب از خداوند قبيح است، در مقابل اشكال مى گوييم: چرا قبيح است و صدور كذب از خداوند محال است؟ اگر به آيات الهى و گفته ى خداوند تمسك شود، مستلزم دور و تسلسل است; زيرا همين سؤال درباره ى اين آيات نيز مطرح مى شود; پس اشاعره به ناچار بايد قبح كذب را عقلى و ذاتى بدانند.[١٩١] ا گر اشكال شود كه حسن و قبح الهى انشايى است و انشائات قابليت صدق و كذب را ندارد، در جواب مى گوييم: اخبار از انشا، قابل صدق و كذب است; زيرا جملات انشايى و اِخبارى فراوانى در قرآن وجود دارد كه صدق آنها، توسط اخبار از صدق، تحقق پذير است.

اينك نوبت به تعريف عدل مى رسد. موجودات در نظام هستى، قابليت ها و امكاناتى خاص، و استعداد استفاضه ى مشخصى دارند; و خداوند به لحاظ اين كه خير و فياضيّت على الاطلاق دارد، به هر موجودى اعطاى كمال ممكن را مى نمايد و هر چيزى را در جاى خويش قرار مى دهد; از اين رو، عدل الهى در بستر تكوين و تشريع دنيا و آخرت گسترده است.

دليل عقلى عدليه بر عدل الهى اين است كه اگر حق تعالى عادل نباشد، گرفتار جهل، عجز، نيازمندى، حسادت، هواپرستى و صفات نقص ديگر، به عنوان منشأ ظلم است; و چون خداوند عالم و قادر و بى نياز مطلق است و از هر گونه نقصى مبراست، در نتيجه، هيچ ظلمى از او صادر نمى شود. در قرآن آيات فراوانى بر اثبات عدل و نفى هر گونه ظلم از خداوند وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١ - نفى ظلم از خداوند:

( وَلا يَظْلِمُ رَبُّكَ اَحَداً ) ;[١٩٢] و پرودگارت به احدى ستم نمى كند.

از اين آيه استفاده مى شود كه ظلم و ستم، با ربوبيت خداوند جمع نمى شود. ربوبيت، اقتضاى تربيت و تكامل موجودات را دارد نه ظلم، كه مستلزم نقصان آنهاست.[١٩٣]

٢ - ظلم مردم به خويشتن:

( إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ) ;[١٩٤] خداوند به مردم هيچ ظلمى نمى كند; و اما مردم اند كه به خويشتن ستم مى نمايند. [١٩٥]

٣ - نفى ظلم در قيامت:

( فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) ;[١٩٦] امروز (قيامت) به هيچ كس ظلم نمى شود و جز آنچه را عمل مى كرديد، جزا داده نمى شويد.

٤ - نفى ظلم از بندگان:

( وَ ما ربُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ ) ;[١٩٧] و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند.

٥ - عدل الهى:

( شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) ;[١٩٨] خداوند گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست; ملائكه و صاحبان دانش نيز گواهى مى دهند; در حالى كه خداوند به قسط و عدالت قيام مى كند.

٦ - عدالت در قيامت:

( وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً ) ;[١٩٩] و ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم; پس به هيچ كس ستمى نمى شود.

٧ - عدالت در داورى:

( أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ) ;[٢٠٠] آيا كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، همانند مفسدان در زمين قرار مى دهيم؟ آيا پارسايان را همانند فاجران قرار مى دهيم؟

٨ - حسن و قبح عقلى:

( إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى ) ;[٢٠١] خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى دهد.

( وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً ) ;[٢٠٢] تمام شد كلمهى پروردگارت از روى راستى و عدالت.

( اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اَتَّقوُ اللهَ ) ;[٢٠٣] عدالت كنيد كه به پرهيزگارى نزديك تر است و از معصيت خدا بپرهيزيد.

اين آيات بر حسن و قبح ذاتى و عقلى ظهور دارند; يعنى افعال ذاتاً حسن و قبح دارند و امر و نهى خداوند براساس حسن و قبح و مصالح ذاتى افعال است.

پاورقي ها

[٨٥] نحل ٣٦.

[٨٦] انبيا: ٢٥.

[٨٧] آل عمران: ٦٤.

[٨٨] يس: ٦١و٦٢.

[٨٩] حجر: ٩٩.

[٩٠] بيّنه: ٥.

[٩١] عنكبوت: ٥٦.

[٩٢] اعراف: ٥٩.

[٩٣] آل عمران: ٥١.

[٩٤] نجم: ٢٦.

[٩٥] يوسف: ٤٠.

[٩٦] آل عمران: ٢٦.

[٩٧] بقره: ٢٤٧.

[٩٨] فاطر: ١٣.

[٩٩] ص: ٢٦.

[١٠٠] مائده: ٤٤.

[١٠١] مائده: ٤٧.

[١٠٢] انعام: ١١٤.

[١٠٣] مائده: ٤٥.

[١٠٤] نهج البلاغة، خطبه ى ٣٩.

[١٠٥] شورى: ١٠.

[١٠٦] نساء: ٦٤.

[١٠٧] نساء: ٨٠.

[١٠٨] نساء: ٥٩.

[١٠٩] آل عمران: ٣٣.

[١١٠] بقره: ٢٣.

[١١١] انعام: ٣.

[١١٢] انعام: ٥٩.

[١١٣] آل عمران: ٢٩.

[١١٤] توبه: ٧٨.

[١١٥] ق: ١٦.

[١١٦] فاطر: ٣١.

[١١٧] شورى: ١١.

[١١٨] بقره: ٢٤٤.

[١١٩] آل عمران: ٣٨.

[١٢٠] اصول كافى، ج ١، ص ٨٣، ح ٦.

[١٢١] توبه: ٧١.

[١٢٢] هود: ١.

[١٢٣] نساء: ١٣٠.

[١٢٤] ر.ك: آموزش فلسفه، ج ٢، ص ٩٠ـ٩١.

[١٢٥] نحل: ٤٠.

[١٢٦] فتح: ١١.

[١٢٧] قصص: ٥.

[١٢٨] بقره: ١٨٥.

[١٢٩] نور: ٤٥.

[١٣٠] طلاق: ١٢.

[١٣١] فاطر: ٤٤.

[١٣٢] احقاف ٣٣.

[١٣٣] روم: ٥٤.

[١٣٤] اسراء: ٩٩.

[١٣٥] معارج: ٤٠.

[١٣٦] ، خطبه ى ١٦٣.

[١٣٧] طه: ٧٣.

[١٣٨] قصص: ٨٨.

[١٣٩] حديد: ٣.

[١٤٠] رحمان: ٢٦و٢٧.

[١٤١] بقره: ٢٥٥ و آل عمران: ٢.

[١٤٢] طه: ١١١.

[١٤٣] انعام: ١٠٣.

[١٤٤] فرقان: ٢١.

[١٤٥] اعراف: ١٤٣.

[١٤٦] قيامت: ٢٢ و ٢٣.

[١٤٧] مطفّفين: ١٥.

[١٤٨] بقره: ١١٥.

[١٤٩] حديد: ٤.

[١٥٠] رعد: ١٦.

[١٥١] حجر: ٨٦.

[١٥٢] حشر: ٢٤.

[١٥٣] انعام: ٩٦.

[١٥٤] انعام: ١٠١.

[١٥٥] آل عمران ٢٦.

[١٥٦] اعراف: ٨٧.

[١٥٧] انعام: ١٦٤.

[١٥٨] بقره: ٢٠٩.

[١٥٩] شورى: ٩.

[١٦٠] يوسف: ٦٤.

[١٦١] احزاب: ٥٢.

[١٦٢] حشر: ٢٣.

[١٦٣] ذاريات: ٥٨.

[١٦٤] بقره: ٢٦٧.

[١٦٥] سباء: ٢٦.

[١٦٦] بقره: ١٦٣.

[١٦٧] بروج: ١٤.

[١٦٨] انعام: ١٠٣.

[١٦٩] مريم: ٤٧.

[١٧٠] شورى: ٢٣.

[١٧١] انعام: ٥١.

[١٧٢] انعام: ١٠٢.

[١٧٣] زمر: ٣٦.

[١٧٤] نساء: ٦.

[١٧٥] بقره: ٢٠٢.

[١٧٦] انعام: ٦٢.

[١٧٧] انعام: ١٦٥.

[١٧٨] انعام: ١٨.

[١٧٩] يوسف: ٣٩.

[١٨٠] روم: ٥٠.

[١٨١] آل عمران: ٩٨.

[١٨٢] فرقان: ٣١.

[١٨٣] مؤمنون: ١٠٩.

[١٨٤] اعراف: ٨٧.

[١٨٥] انعام ٥٨.

[١٨٦] اعراف: ٨٩.

[١٨٧] جمعه: ١١.

[١٨٨] نساء: ١٦٤.

[١٨٩] نساء: ٨٧.

[١٩٠] آل عمران: ١٥٢.

[١٩١] قوشجى، شرح تجريد الاعتقاد، ص ٣٣٨.

[١٩٢] كهف: ٤٩.

[١٩٣] ر.ك: نساء: ٤٩ و آل عمران ١٠٨.

[١٩٤] يونس: ٤٤.

[١٩٥] ر.ك: توبه: ٧ و روم: ٩.

[١٩٦] يس: ٥٤.

[١٩٧] فصّلت: ٤٦.

[١٩٨] آل عمران: ١٨.

[١٩٩] انبياء: ٤٧.

[٢٠٠] ص: ٢٨.

[٢٠١] نحل: ٩٠.

[٢٠٢] انعام: ١١٥.

[٢٠٣] مائده: ٨.