هدف افعال الهى
يكى ديگر از مسائل مهم كلامى و خداشناسى، بحث آفرينش است و اين كه آيا خداوند سبحان در افعال خويش هدف دار است يا خير؟ هدف، غرض و يا غايت عبارت است از فايده ى مترتب بر عمل، و از نظر فلسفى، علت غايى عبارت است از: علم و اراده نسبت به فايده و كمال مترتب بر عمل.
گفتنى است كه اولا، كارهاى ارادى و اختيارى داراى علت غايى و غايت اند; يعنى هم فاعل نسبت به فايده و كمال مترتب بر عمل علم و اراده دارد و هم آن عمل، در مقام تحقق، مشتمل بر غايت و ثمره است; خواه اين غايت و ثمره همان غرضى باشد كه در نيت فاعل وجود داشته است، يا چيز ديگرى باشد; و اعم از اين كه آن فايده و هدف در نيت فاعل، ارزشمند و عقل پسند باشد، يا عوام پسند.
ثانياً، اهداف از نظر طولى به اهداف ابتدايى، متوسط و نهايى قابل تقسيم اند; براى مثال، اگر هدف يك طلبه در تحصيل علم، اجتهاد باشد، بدون شك، طى كردن امور مقدماتى، مانند گذراندن سطوح اول تا چهارم، ضرورت دارد; در اين صورت، اجتهاد به عنوان هدف نهايى، و سطوح و دوره هاى گوناگون، اهداف ابتدايى و متوسط وى به شمار مى روند.
ثالثاً، آدميان عموماً در صدد تأمين نيازهاى قواى خود هستند; يعنى هر فاعل مختارى با تصور هدف به دنبال ارضاى يكى از غرايز شهوت، غضب، عقل، احساسات، عواطف و مى باشد.
با توضيحى كه داديم روشن شد كه هدف، بر نقص و كسب كمال فاعل دلالت مى كند و بدين معنا محال است كه براى خداوند هدف و غايتى فرض كرد; زيرا او كمال مطلق است:
(
وَاللَّـهُ هُوَ الْغَنِيُّ
)
; او بى نياز از همه چيز است.
از اين رو، افعال الهى معلل به اغراض نيستند; اما نداشتن هدف به اين معنى، مستلزم گزاف و بى حكمت بودن افعال الهى نيست; زيرا غرض به معناى انسانى اش كه تأمين كننده ى نياز ذات آدمى بود، از خداوند سلب شد; ولى به معناى ديگرى مى توان براى خداوند، هدف فرض كرد، كه توضيحش خواهد آمد برخى از متكلمان، در پاسخ به اين پرسش گفتند: هدف بر دو نوع است، هدف فاعلى و هدف فعلى. هدف فاعلى آن است كه فاعل براى بر طرف كردن نقص خود و تحول به مرتبه ى كمال در نظر مى گيرد; و هدف فعلى آن است كه فاعلى براى بر طرف كردن نقص فعل، دست به عمل مى زند و هيچ گونه منفعت طلبى شخصى را در نظر ندارد; مانند معلمى كه بدون هر گونه توقعى به متعلمان خود آموزش مى دهد و تنها غرضش رشد و تعالى آنهاست. گرچه خداوند سبحان هدف فاعلى به معناى مذكور را ندارد، ولى هدف فعلى براى او قابل تصور است. به قول سعدى:
من نكردم خلق تا سودى كنم
|
|
بلكه تا بر بندگان جودى كنم
|
نتيجه آن كه، هدف حق تعالى از آفرينش عالم، به كمال رساندن موجودات جهان است; ولى پاره اى از فلاسفه ى اسلامى به اين مقدار قانع نشدند و اين هدف را هدف متوسط دانستند و براى رساندن موجودات به كمال نيز، پرسش و علت غايى ديگرى را طلب كردند و در جواب گفتند: لازمه ى خدايى و ذات خداوند اين است كه به موجودات نفع برساند; يعنى رحمت مطلقه ى الهى، كه عين ذات خداست، اقتضا مى كند كه ديگران را به كمالشان راه نمايى كند; پس در نهايت، علت غايىِ خداوند به چيزى برگشت كه لازمه ى ذات الهى است.
حال كه تفسير غايت مدارى حق تعالى از منظر عقل روشن شد، به منظر وحى بر مى گرديم، تا چراغ محفل دل روشن تر گردد و به حريم عشق نزديك تر شويم. خداوند متعال در باب هدفمندى جهان آفرينش آيات گوناگونى را بيان كرده است كه به ترتيب عبارت اند از:
الف) آياتى كه به صفت حكمت اشاره دارند و حكيم را يكى از اسماى نيكوى الهى معرفى مى كنند:
(
إِنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ
)
; [٢٢٥] خداوند توانا و حكيم است.
(
وَ اللهُ عليمٌ حكيمٌ
)
; [٢٢٦] و خداوند دانا و حكيم است.
(
وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ
)
;
و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اين كه او توبه پذير و حكيم است (بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد).
(
لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَميد
)
;
هيچ گونه باطلى نه از پيش و نه از پشت سر به سراغ آن نمى آيد; چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ى ستايش نازل شده است.
ب) آياتى كه اهداف آفرينش جهان و موجودات را بيان مى كنند:
(
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّام وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً
)
;
و اوست كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد; و عرش با عظمت او بر آب قرار گرفت، تا شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است.
(
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً
)
ما آنچه را در زمين است زينت زمين قرار مى دهيم، تا مردم را به آن امتحان كنيم، كه كدام يك در عمل نيكوتر خواهد بود.
منظور اين آيه ى شريفه اين است كه، هدف آفرينش انسان رسيدن او به كمال است و اين هدف مشروط به وجود عالم طبيعت و آسمان و زمين و آزمايش و امتحان است; پس يك هدف نهايى در نظر حق تعالى بوده و اين هدف را از اين مجرا تحقق بخشيده است.
(
أِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى
)
;
محققاً انسان به سوى پروردگارت باز خواهد گشت.
(
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ
)
;
من جن و انس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا پرستش كنند.
(
وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ
)
;
تمام امور به سوى خدا رجوع مى كند.
(
هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الْأَرْضِ جَميعاً
)
;
خداوند تمام آنچه را كه در زمين است، براى شما آفريد.
(
وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلاَْنَامِ
)
;
و زمين را براى مخلوقات فراهم نمود.
(
وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَان إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ
)
;
ما شيطان را بر شما مسلط نكرديم، مگر بدان جهت كه بدانيم چه كسانى نسبت به آخرت ايمان دارند.
(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُـجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَا أَخْبَارَكُمْ
);
و شما را آزمايش مى كنيم، تا بدانيم از ميان شما، مجاهدان و صابران چه كسانى هستند.
دو آيه ى اخير، با توجه به مطالبى كه در باب علم ذاتى و نامحدود خداوند و قلمرو وسيع آن گفته شد، نيازمند به توضيح است.
هم چنان كه گذشت، صفات خداوند بر دو نوع است: ذاتى و فعلى. برخى از صفات خداوند، هم ذاتى اند و هم فعلى; براى نمونه، اگر اراده ى الهى را با در نظر گرفتن افعال حق تعالى تصور كنيم، صفت فعلى است، و اگر آن را به علم الهى، بدون در نظر گرفتن افعال، معنا كنيم، صفت ذاتى او شمرده مى شود; و علم به عنوان صفت فعلى، به معناى حضور عمل در نزد حق تعالى است; پس معناى آيات مذكور اين است كه خداوند، شيطان را آفريد تا ايمان و عمل شما در برابر خدا به صورت بالفعل حاضر شود; نه اين كه خداوند، قبل از تحقق فعل، علم به وجود و چگونگى فعل نداشته و براى رفع جهل به آزمودن و آزمايش محتاج باشد; بلكه تحقق بالفعل و حضور عمل انسان ها براى خداوند موضوعيت دارد.
ج) دسته ى سوم، آياتى هستند كه عبث و لهو و لعب در آفرينش را نفى و بر حقانيت جهان آفرينش تصريح مى كنند:
(
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً
)
;
آيا گمان مى كنيد شما را بيهوده آفريديم؟
(
وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ
);
ما آسمان ها و زمين و آنچه را در بين آنهاست، به بازيچه خلق نكرديم و آنها را نيافريديم، مگر به حق.
(
وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهواً لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِلِينَ
)
;
ما آسمان و زمين و آنچه بين آن دواست به بازيچه نيافريديم; و اگر ما مى خواستيم جهان را به بازى گرفته، كارى بيهوده انجام دهيم، چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم، اگر اين كار را انجام مى داديم.
(
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ
)
;
او خدايى است كه آسمان ها و زمين را به حق آفريد.
(
وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ
)
;
ما آسمان و زمين و آنچه بين آنهاست را باطل نيافريديم، اين گمان كافران است. واى بر كافران از عذاب آتش.
د) دسته ى چهارم آياتى هستند كه به هدف آفرينش انسان اشاره دارند، كه به ترتيبِ اهداف ابتدايى و متوسط و نهايى، عبارت اند از:
(
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ
)
;
من جن و انس را نيافريدم، مگر اين كه مرا عبادت كنند.
(
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
)
;
پس عبادت كن پروردگارت را، تا به يقين نايل آيى.
(
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ
)
;
تكاثر (فرزند و اموال) شما را غافل داشته است، تا آن جا كه به ملاقات قبور رفتيد; نه چنين است، كه به زودى خواهيد دانست; باز هم حقاً خواهيد دانست; حقاً اگر به طور يقين دانستيد، البته دوزخ را مشاهده خواهيد كرد.
(
يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيه
ِ)
;
اى انسان، البته با هر رنج و مشقت در راه طاعت عبادت حق بكوش، كه عاقبت به حضور پروردگار خود مى روى.
از اين آيات به دست مى آيد كه، عبادت، هدف ابتدايى; يقين، هدف متوسط و قرب و لقاى الهى، هدف نهايى آفرينش انسان است.
قضا و قدر الهى مسئله ى قضا و قدر الهى، يكى ديگر از مسائل بسيار مهم و از اعتقادات اساسى تمام اديان آسمانى است كه در افعال الهى مطرح مى شود و گرفتار بدفهمى ها و كج فهمى هاى فراوانى شده است. اين بحث در صدر اسلام نيز در معرض شبهات فراوانى قرار گرفت; برخى آن را خوراكِ مسلكِ جبرى خود قرار دادند و فرقه ى منحرفِ كلامىِ جبرگرايى را ابداع كردند; و پاره اى از سياست مداران، براى رسيدن به اهداف پليد خود، با تفسير غلط از قضا و قدر، سياست مدارى و حكومت مدارى نمودند و دسته ى ديگرى كه معتقد به وجود اختيار و اراده ى انسان بودند، دست از اعتقاد به قضا و قدر شستند، يا به تأويل هاى نادرست پرداختند. قبل از ورود به بحث قضا و قدر و تفسير صحيح آن، توجه به آيات قرآن ضرورت دارد:
الف) آيات مربوط به قدر الهى
١ - تقدير عموم مخلوقات:
(
وَخَلَقَ كُلَّ شَيْء فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً
)
;
و همهى موجودات را آفريد و اندازه ى هر چيز را معين فرمود.
٢ - تقدير خورشيد:
(
وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ
)
;
و خورشيد بر مدار معين خود حركت مى كند. اين اندازه گيرىِ خداوند داناى مقتدر است.
٣ - تقدير ماه:
(
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ
)
;
و گردش ماه را در منازل معين مقدر كرديم، تا مانند شاخه ى خرما باز گردد.
٤ - تقدير باران:
(
وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَر
)
;
ما از آسمان آب به اندازه نازل كرديم.
٥ - تقدير زمين:
(
وَقَدَّرَ فِيهَا اَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّام سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ
)
;
و قوت و ارزاق اهل زمين را در چهار روز مقدر فرمود.
٦ -(
إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ
)
;
مقرر كرديم كه همسر لوط از هلاك شدگان است.
اينك به نكات و مطالبى كه از اين آيات به دست مى آيد، مى پردازيم:
١ - تقدير، به معناى ايجاد قدر و اندازه در شىء است.
٢ - از آيه ى نخست به دست مى آيد كه همه چيز مشمول تقدير الهى است، گرچه از آيات ديگر برخى از مصاديق تقدير الهى نيز روشن گشت. علاوه بر آيه ى نخست، آيه ى اخير نيز بر شمول افعال اختيارى انسان در تقدير الهى دلالت دارد.
٤ - تقدير الهى بر دو نوع علمى و عينى تقسيم مى شود; تقدير علمى بدين معناست كه خداوند متعال مى داند كه هر چيزى در چه زمان و مكانى و به چه صورتى تحقق مى يابد. اين معناى تقدير، به علم الهى بر مى گردد; و تقدير عينى و خارجى آن است كه هر شىء در خارج داراى اندازه و حدود مشخصى است; يعنى در شرايط و ويژگى هاى خاصى تحقق مى يابد.
٥ - آيا تقديرِ موجودات مستلزم جبر آنهاست؟ روشن است كه تقدير علمى منافاتى با اختيار موجودات مختار ندارد; زيرا معناى تقدير علمى اين بود كه خداوند مى داند موجود مختار، با وصف اختيار خود، چه كارى را انجام مى دهد يا نمى دهد; و اما تقدير خارجى نيز مستلزم جبر نيست; زيرا تقدير خارجى يعنى هر چيزى در اين عالم داراى حدود و قيود و اندازه هايى است و اين نوع از تقدير، وجود اختيار را نفى نمى كند; زيرا اختيار نيز وصفى است كه در موجود مختار تحقق دارد، و آن هم داراى حدود و شرايطى است; براى نمونه، اگر موجود مختار قصد كند كه راه برود، براى تحقق اين قصد، سلامتى اعضا و جوارح و ده ها عامل خارجى و داخلى لازم است; به عبارت ديگر، تحقق هر معلول وابسته به يك سلسله شرايط و حدود و علل ناقصه است و تا تمام اجزاى علت جمع نشوند و علت تامّه تحقق نيابد، معلول تحقق نمى يابد و يكى از اجزاى علت در افعال اختيارى، اختيار و اراده ى فاعل آنهاست.
ب) آيات مربوط به قضاى الهى (وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ);
و چون ارادهى آفريدن چيزى كند، به محض آن كه بگويد باش، موجود خواهد شد.
(
اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَل مُسَمى
)
;
خداست آن كه وقت مرگ، ارواح خلق را مى گيرد و آن كس را كه هنوز مرگش فرا نرسيده است نيز، در حال خواب روحش را قبض مى كند; پس آن را كه حكم به مرگش كرده، جانش را نگاه مى دارد و آن ديگر]نفس ها را[تا هنگامى معين]به سوى زندگى دنيا[باز پس مى فرستد. (ليقضى الله امراً كان مفعولا);
تا خداوند آن را كه در قضاى حتمى خود مقرر نموده است، اجرا فرمايد.
(
وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً
)
;
پروردگارت حكم نمود كه جز او كسى را نپرستيد و به والدين خود احسان نماييد.
(
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً
)
;
هيچ مرد و زنى را، در كارى كه خدا و رسول حكم كنند، اراده و اختيار نيست.
(
وَ اللّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ
)
;
و خداوند عادلانه قضاوت مى كند.
(
وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ
)
;
و آب فرو نشست و كار پايان يافت.
(فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ
);
موسى مشتى به او زد و كارش را تمام كرد.
(
وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ
)
;
و نسبت به قرآن عجله نكن، قبل از آن كه وحى خداوند به سوى تو پايان پذيرد.
مطالبى كه از آيات مذكور در باب قضاى الهى به دست مى آيد به شرح ذيل است:
١. قضاى الهى، همانند تقدير، فراگير و شامل همه ى حوادث و موجودات، حتى امور اختيارى است.
٢. كلمه ى قضا در آيات ذكر شده، به معناى گوناگونى به كار رفته است كه عبارت اند از:
الف) قضا به معناى اراده ى الهى، مانند:(
وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
)
;
زيرا اين آيه شبيه آيهى(
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ
)
است.
ب) حكم تشريعى، مانند:(
وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ
)
ج) قضاوت و داورى، مانند:(
وَ اللّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ
)
د) به معناى تمام كردن و پايان دادن; مانند ساير آيات فوق.
٣ - قضا، به معناى اتمام كار، با افعال اختيارى منافاتى ندارد; زيرا اتمام كار به دست خداست، يعنى همه ى كارها به دست اوست; و همان گونه كه در توحيد افعالى گذشت، فاعليت ساير موجودات در طول فاعليت خداوند است و هيچ كدام از آنها استقلالى در وجود و افعال خود ندارند; پس همه چيز از آن خداست و اين تفسير به هيچ وجه به معناى سلب اختيار و اراده ى انسان ها نيست; به عبارت ديگر، هرگاه علت تامه محقق بشود، معلول، بالضروره تحقق مى يابد; و اتمام و ضرورت معلول، زمانى است كه علت تامه موجود گردد; و يكى از اجزاى علت تامه، كه آخرين جزء محسوب مى شود، اراده و اختيارِ موجود مختار در افعال اختيارى است; ولى بر اساس توحيد افعالى، كه همه ى موجودات عين الربط الى الله هستند و هيچ استقلالى از خود ندارند، قضا و اتمام نهايى كار به دست حق تعالى است.
____________________________