بخش اول: هم لباس محرومان
پيراهن كهنه خريد
حاتم بن اسماعيل مدنى، از جعفر بن محمد نقل مى كند كه علىعليهالسلام
به هنگام خلافت خويش پيراهن كهنه اى را به چهار درهم خريد، سپس خياط را خواست و آستين پيراهن را روى دست خود باز كرد و دستور داد آنچه را كه بلندتر از انگشتان است ببرد.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نانى خشك تر از اين مى خورد!
نصر بن منصور از عقبة بن علقمه نقل مى كند كه در كوفه به خانه علىعليهالسلام
رفتم و در برابر او ماست بسيار ترشيده اى كه بوى آن مرا آزار مى داد و چند قطعه نان خشك وجود داشت. گفتم: اى امير المؤ منين! آيا چنين خوراكى مى خورى؟
علىعليهالسلام
فرمود: «اى اباالجنوب! پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نانى خشك تر از اين مى خورد.» و سپس به جامه خود اشاره كرد و فرمود: «و جامه اى خشن تر از اين مى پوشيد و اگر من آن چنان كه او رفتار مى فرمود رفتار نكنم، بيم آن دارم كه به او ملحق نشوم.»
بى آلايشى علىعليهالسلام
ابو اسحاق سبيعى گويد: من در روز جمعه اى به روى دوش پدرم بودم و امير مؤ منان على بن ابى طالبعليهالسلام
خطبه مى خواند و خود را با آستين باد مى زد. گفتم: پدر جان! آيا امير مؤ منان گرمشان است؟
پدرم گفت: او گرما و سرما را احساس نمى كند؛ ولى لباس خود را شسته و هنوز تر است و چون لباس ديگرى ندارد همان را پوشيده و باد مى زند تا خشك شود.
تأثير لباس ساده
على را ديدند جامه اى خشن را به پنج درهم خريده است و ديدند كه جامه ى وصله كرده به تن دارد، در اين باره از آن جناب پرسيدند كه تو امام و پيشوايى، اين چه جامه اى است كه به تن دارى؟
فرمود: «تا اهل ايمان به من اقتدا كنند، (و از پوشيدن لباس هاى فاخر چشم پوشند) دل با چنين جامه اى به خشوع آيد، و نفس احساس ذلّت و خوارى كند، و نيز در پرداخت قيمت آن رعايت اقتصاد شده است.»
و در روايتى فرمود: «اين جامه به شعار و روش صالحان شبيه تر است.»
لباس وصله دار
هارون بن عنتره از پدرش نقل مى كند كه در زمستان، در خورنق بر علىعليهالسلام
وارد شدم، ديدم قطيفه اى كهنه و پاره بر دوش دارد و از سرما ناراحت است.
گفتم: خداوند از بيت المال براى تو و خاندانت نصيبى داده، چرا از آن بهره اى نمى گيرد؟
فرمود: «از بيت المال براى خود چيزى نمى گيرم و اين قطيفه را هم از مدينه با خود آورده ام.»
لباسش وصله دار بود و خود آن را وصله مى زد و خود در سخنى فرموده بود: «به خدا قسم، آن قدر بر اين لباسم (بالاپوشم) وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار مى شوم.»
ساده زيستى علىعليهالسلام
صالح گويد جدّه ام نقل مى كرد: هنگام عبور از راهى، علىعليهالسلام
را ديدم، بار خرما به دوش گرفته بود و به منزل مى برد، جلو رفتم و سلام كردم. جواب سلام مرا داد، عرض كردم: «بار خرما را به من بده، من به مقصد برسانم.»
(با توجه به اين مطلب كه زمان خلافت آن حضرت بود.)
در پاسخ فرمود: «ابو العيال احق بحمله»؛ »سرپرست خانواده و فرزندان، سزاوارتر به حمل آن است.«
سپس به من تعارف كرد و فرمود: «از اين خرماها بخور.»
عرض كردم: «خيلى ممنون، ميل ندارم.»
آن حضرت به منزل خود رفت، روز جمعه بود، منتظر بوديم براى امامت نماز جمعه (به مسجد) بيايد.
هنگامى كه آن حضرت به مسجد آمد، ديدم همان روپوشى كه خرما را در ميان آن ريخته بود و به منزل مى برد، مانند عبا، آن را به تن كرده و با همان لباس ساده كه مقدارى پوست خرما به آن چسبيده بود و ديده مى شد، نماز جمعه را خواند.
بخشيدن ثروت به مستمندان
حضرت علىعليهالسلام
روزى از كنار جمعى از قريش عبور كرد، آن ها پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند (به اصطلاح به او متلك گفتند و) اظهار داشتند كه علىعليهالسلام
فقير و تهى دست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است. هنگامى كه امام علىعليهالسلام
سخن آن ها را شنيد، به متصدى نخلستان هاى احداثى خودش فرمود: «امسال خرماها را به فقرا نده، بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آن ها را در همان انبارى كه خرماها را در آن جا جمع مى كردى بگذار.»
متصدى طبق دستور علىعليهالسلام
رفتار نمود، جُوالى يا (جوال هايى) پر از پول (درهم) تهيّه شد و آن را در انبار گذاشت.
سپس علىعليهالسلام
براى همان ها كه حضرتش را تهى دست خوانده بودند، پيام فرستاد و آن ها را دعوت كرد، آنان به حضور علىعليهالسلام
آمدند، سپس خرما طلبيد، متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا رفت، هنگام فرود آمدن پايش به جوال خورد و جوال پاره شد و پول هاى زياد آن بر روى زمين پخش گرديد.
آن افراد متلك گو از روى تعجب گفتند: ما هذا يا اباالحسن؛ «اى على!اين پول هاى زياد چيست؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود: «هذا مال مَن لا مال له»؛ «اين مال كسى است كه مال ندارد!»
سپس جلو چشم آنان آن پول ها را تقسيم كرد و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، ارسال كرد.
و به آن ياوه گوها نشان داد كه ساده زيستى و ساده پوشى علىعليهالسلام
به خاطر فقر او نيست.
رهيده از دنيا پرستى
آزادى و آزادگى و رهيدن از دنيا و مافيها براى علىعليهالسلام
چنان بود كه خود در سخنى كوتاه به روشنى بيان داشت، آن جا كه فرمود:
«إليك عنّى يا دنيا، فحبلك على غاربك قد اسللتُ من مخالبك و اءفلت من حبائلك
...؛»
«اى دنيا! دور شو از من، افسارت را بر دوشت انداختم، از چنگال هاى درنده تو خود را رها ساختم و از دام هاى تو رسته ام.»
علىعليهالسلام
روحى آزاد و رهيده از دنيا پرستى داشت و اين نيز در فكر و عملش تجلى كرده بود؛ زيرا غذاى كم و ساده مى خورد، لباس ارزان قيمت مى پوشيد و در زندگى بسيار كم خرج بود.
امام باقرعليهالسلام
درباره زهد علىعليهالسلام
فرمود:
«سوگند به خدا، همانا علىعليهالسلام
همچون غلامان غذا مى خورد و مانند غلامان مى نشست. اگر دو جامه مى خريد، غلامش را در انتخاب بهترين آن دو آزاد مى گذاشت و لباس پست تر را خود مى پوشيد و اگر آستين آن و يا دامنش بلند بود آن دو را قطع مى كرد، او پنج سال حكومت كرد؛ اما آجرى روى آجرى و خشتى روى خشتى قرار نداد و قطعه زمينى براى خود نخريد و بعد از شهادتش نه دينارى از خود به ارث گذاشته بود و نه درهمى، او نان گندم و گوشت را به مردم مى داد و خود به خانه بر مى گشت و نان جو و سركه و زيتون مى خورد، و هيچ گاه با دو كار خداپسندانه رو به رو نمى شد، مگر آن كه پر زحمت تر از انتخاب مى كرد، علىعليهالسلام
از زحمت بازو و عرق جبين خويش هزار بنده خريد و در راه خدا آزاد كرد، در آن روزگار هيچ كس طاقت كار كردن علىعليهالسلام
را نداشت؛ ولى در عين حال در شب و روز هزار ركعت نماز به جاى مى آورد.»
زندگى علىعليهالسلام
«علىعليهالسلام
آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى و چوبى روى چوبى ننهاد، حتى حاضر نشد در كاخ سفيد كوفه وارد شود، فقرا را بر خود ترجيح داد و آنها را در آنجا مسكن داد، و گاهى اوقات شمشيرش را مى فروخت تا عبا و طعام خود را تهيه كند.»
ترجيح غلام بر خود
احمد بن حنبل از ابى معده و او نيز از امام محمد باقرعليهالسلام
چنين روايت كرده است: اميرالمؤ منينعليهالسلام
بر در مغازه رفت و به فروشنده فرمود: «دو لباس به من بفروش.»
صاحب مغازه امامعليهالسلام
را شناخت و عرضه داشت: اى اميرمؤ منان! خواسته شما نزد من است؟
همين كه حضرت متوجه شد كه آن مرد او را شناخته است، از آن مغازه رد شد و به سراغ مغازه اى رفت كه نوجوانى در آن بود، دو لباس از او خريد يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم. سپس به قنبر فرمود: «آن سه درهمى مال تو باشد آن را بگير!»
قنبر عرض كرد: شما به اين سزاوارتريد تا من؛ چون شما منبر مى رويد و براى مردم خطبه مى خوانيد.
حضرت فرمود: تو جوانى و در تو نشاط جوانى است. از طرفى من از خدا حيا مى كنم كه بر تو برترى جويم؛ زيرا از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم كه فرمود: «به غلامانتان از آن چه خود مى پوشيد، بپوشانيد و از آن چه خود مى خوريد بخورانيد.»
راوى مى گويد: وقتى علىعليهالسلام
آن لباس را پوشيد، آستين آن بلند بود، دستور داد زيادى آستين را بريدند تا از آن شب كلاهى براى مستمندان درست كنند.
قنبر عرضه داشت: آستين را بياوريد تا او را بدوزم.
فرمود: "رها كن آن را همان طور باشد؛ زيرا فرمان خدا(مرگ) از اين نزديكتر است."
وقتى پدر آن نوجوان به مغازه آمد و از خريد امير مؤ منان آگاه شد، بى درنگ به محضر حضرت آمد و عرض كرد: اين دو درهم سودى را كه برده ام به شما برمى گردانم و پسرم شما را نشناخته است.
حضرت فرمود: «هرگز!اين دو درهم را نمى گيرم؛ زيرا من و او بر سر قيمت آن توافق كرديم و من به آن قيمت راضى شدم.»