بخش دوم: خوراكى همانند خوراك محرومان
نمك، خورش علىعليهالسلام
شبى امير مؤ منان علىعليهالسلام
در افطار، مهمان دخترش ام كلثوم بود، ام كلثوم سفره را آورد و پهن كرد. سپس نان جو و شير و نمك در آن گذاشت، امام علىعليهالسلام
بعد از نماز، نظرش به سفره افتاد، سرش را تكان داد و فرمود: «دخترم، ام كلثوم!چه وقت پدرت نان را با دو خورش خورده است؟!»
ام كلثوم، شير را برداشت و علىعليهالسلام
با نان جو و نمك افطار كرد.
تزكيه اخلاق و مجاهده نفس
امير المؤ منينعليهالسلام
به هنگام خلافت بيت المال به طور فراوان در اختيارش بود، در مسجد كوفه در حال اعتكاف (نماز و روزه و عبادت) به سر مى برد، در چنين زمانى يك نفر بيابانى وارد مسجد شد، نزديك افطار بود؛ رفت نزد پيرمردى كه از افطارش استفاده كند.
وقت افطار ديد آن پيرمرد، شيشه اى از «قاووت» آرد جو بيرون آورد و مقدارى هم به او داد، ليكن نتوانست بخورد. آن را در پارچه اى گذاشت و برخاست و از مسجد بيرون رفت؛ كوچه به كوچه گردش مى كرد تا به خانه اى برسد كه غذاى خوبى داشته باشد و خود را سير كند، تا اين كه به خانه اى برسد كه غذاى خوبى داشته باشد و خود را سير كند، تا اين كه به خانه امام حسنعليهالسلام
و حسينعليهالسلام
رسيد، وارد منزل شد و از غذاى آنان سير خورد و سپس «قاووت» آن پيرمرد را به امام حسنعليهالسلام
و حسينعليهالسلام
نشان داد و عرض كرد: در مسجد، پيرمرد غريبى را ديدم كه از اين قاووت مى خورد، به من هم داد. دلم به حالش سوخت، مى خواهم از اين غذاى شما براى او ببرم.
امام حسنعليهالسلام
و حسينعليهالسلام
به گريه افتادند و فرمودند: «آن پيرمرد، حضرت علىعليهالسلام
پدرمان است، او بدين طريق، تزكيه اخلاق و مجاهده مى نمايد.»
ذلت نفس
سويد بن غفله گويد: روزى خدمت علىعليهالسلام
آن زمانى كه براى خلافت با ايشان بيعت كرده بودند، شرفياب شدم.ديدم روى حصير كوچكى نشسته است و در آن خانه جز آن حصير چيز ديگرى نبود.
عرض كردم: يا على! بيت المال در اختيار شما است. در اين خانه جز اين حصير چيزى ديگر از لوازم يافت نمى شود!
فرمود: «سويد! عاقل در مسافرخانه و خانه اى كه بايد از آن جا نقل مكان كند تهيه وسايل نمى كند. ما خانه امن و راحتى داريم كه بهترين اسباب خود را به آن جا نقل مى دهيم، به زودى من به سوى آن خانه رهسپار خواهم شد.»
اسود و علقمه گفتند: بر علىعليهالسلام
وارد شديم، در پيش آن حضرت طبقى بافته شده از ليف خرما بود. در ميان طبق دو گرده نان جوين مشاهده كرديم، نخاله آرد جو بر روى نان ها آشكارا ديده مى شد. علىعليهالسلام
نان را برداشت و بر روى زانوى خود گذاشت تا آن را بشكند، آن گاه با نمك ميل فرمود. به كنيزى كه نامش فضه بود، گفتم: چه مى شد اگر نخاله اين آرد را براى علىعليهالسلام
مى گرفتى؟
فضه گفت: نان گوارا را علىعليهالسلام
بخورد، گناهش گردن من باشد.
در اين هنگام اميرالمؤ منينعليهالسلام
تبسم نموده، فرمود: «من خودم دستور داده ام نخاله اش را نگيرد.»
گفتم: براى چه يا على!
فرمود: «زيرا اين گونه نفس بهتر ذليل مى شود و مؤ منان از من پيروى خواهند كرد تا وقتى كه به اصحابم ملحق شوم.»
والى عُكبرا حضور علىعليهالسلام
امير المؤ منينعليهالسلام
شخصى از «ثقيف» را والى «عُكبرا» نمود، وقتى به حضور امام آمده بود، حضرت به او فرمودند: «بعد از نماز ظهر به نزدم بيا.»
گويد: من سر وقت معين شده نزد امام رفتم، هيچ دربانى نداشت تا مرا از آمدن منع كند، ديدم نشسته و نزدش پياله و كوزه آبى نهاده است؛ دستور داد تا ظرفى بسته و مهر كرده را آوردند.به خود گفتم: امام مرا امين مى داند كه پيش من اين بسته را مى گشايد كه درون آن جواهر است؛ امام مهر بر ظرف را شكسته و ظرف را باز كرد، ديدم درونش سويق (نانى كه با آرد الك نكرده درست شده بود) است، مقدارى از آن را بيرون آورد و در پياله ريخت و مقدارى آب بر آن افزود، مقدارى خودش خورد و مقدارى به من خورانيد؛ نتوانستم صبر كنم، عرض كردم: اى اميرالمؤ منين! با اين كه در عراق، غذا و طعام زياد است شما اين چنين غذايى مى خوريد؟!
فرمود: «قسم به خدا، به خاطر بخل مهر نكردم، بلكه فقط به قدر احتياج خريدم؛چون مى ترسم چيزى از آن كم شود و به جايش چيز ديگر بگذارند و من دوست ندارم كه به شكمم غير از غذاى پاك برسد، به همين علت چنين كرده ام، ولى تو چيزى را كه نمى دانى حلال است نخور.»
علىعليهالسلام
به دنبال كارگرى
روزى شرايط زندگى بر علىعليهالسلام
به قدرى تنگ شد كه گرسنگى شديدى علىعليهالسلام
را فرا گرفت.
امام علىعليهالسلام
از خانه بيرون آمد و در جستجوى آن بود تا كارى پيدا شود و كارگرى كند و با مزد آن گرسنگى خود را رفع نمايد. در مدينه كار پيدا نكرد، تصميم گرفت به عوالى مدينه (مزرعه اى به فاصله يك فرسخ و نيمى مدينه) برود؛ بلكه آن جا كار پيدا شود، به آن جا رفت، ناگاه ديد زنى خاك الك كرده و جمع نموده است، با خود گفت: «لابد اين زن منتظر كارگرى است تا آب بياورد و آن خاك را براى ساختن ساختمان گِل نمايد.»
نزد آن زن رفت و معلوم شد كه او منتظر كارگر است.
پس از صحبت با او، قرار بر اين شد كه علىعليهالسلام
آب از درون چاه بيرون بكشد و براى هر دلوى، يك خرما اجرت بگيرد، شانزده دلو از چاه (عميق آن جا) آب بيرون كشيد به طورى كه دستش تاول زد، آن آب ها را طبق قرار داد بر سر آن خاك ريخت.
زن شانزده خرما به امام علىعليهالسلام
داد، و آن حضرت به مدينه بازگشت و جريان را به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت، با هم نشستند و آن خرماها را خوردند و گرسنگى آن روزشان برطرف گرديد.
ياد قيامت
علىعليهالسلام
ميل به جگر پخته پيدا كرد كه با نان نرم بخورد. تا يك سال ترتيب اثر به ميلش نداد، پس از يك سال به فرزندش امام حسنعليهالسلام
تذكر داد، امام حسنعليهالسلام
رفت، جگرى تهيه كرد و آن را پخت. علىعليهالسلام
آن روز روزه بود، هنگام افطار، وقتى خواست از آن جگر بخورد، آن را نزديك خود آورد. در همين هنگام فقيرى در خانه را زد، علىعليهالسلام
همه جگر را به امام حسنعليهالسلام
داد و فرمود: پسرم!اين جگر را به آن فقير بده، مبادا در روز قيامت در نامه اعمال ما (اين آيه را) بخوانى:
(
أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا
)
؛
«شما در زندگى دنيا، خوشى هاى خود را برديد و از آن ها بهره مند شديد و امروز شما را عذاب خوارى دهند.»
زهد شكم
علىعليهالسلام
خرمايى از بدترين خرماها را ميل كرد و روى آن مقدارى آب نوشيد، بعد با دست روى شكم خود زد و فرمود: «هر كس آتش ميان شكمش جاى دهد، خداوند او را از رحمتش دور سازد.»
غذاى لذيذ براى علىعليهالسلام
براى امام علىعليهالسلام
غذايى به نام (خبيص) (كه از خرما و كشمش و روغن، مانند حلوا درست مى شد) آوردند، حضرت آن را نخورد، پرسيدند: آيا آن را حرام مى دانى؟
فرمود: «نه؛ولى مى ترسم تمايلات نفسانى من به آن غذاى لذيذ، مشتاق و بى كنترل گردد.» سپس اين آيه را خواند كه در روز قيامت به آنان كه طيّبات خود را در دنيا گرفتند گفته مى شود:
(
أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا
...)
؛
از طيّبات و لذايذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد و ديگر براى آخرت چيزى نگذاشتيد.»
تسلط بر نفس
روزى علىعليهالسلام
از در مغازه قصابى مى گذاشت، قصاب گفت: اى اميرمؤ منان! (ظاهراً در دوران خلافت ايشان بوده است) گوشت هاى بسيار خوبى آورده ام، اگر مى خواهيد ببريد.
علىعليهالسلام
فرمود: «اكنون پول ندارم كه ببرم.»
قصاب گفت: من صبر مى كنم.
حضرت فرمود: «من به شكم خود مى گويم كه صبر كند، اگر من نمى توانستم به شكم خود بگويم كه صبر كند، از تو مى خواستم كه صبر كنى؛ ولى من به شكم خود مى گويم كه صبر كند.»
صدقه امام
ابونَيزَر گويد:
من در دو زمين زراعى امام على بن ابى طالبعليهالسلام
به نام «عين ابى نيزر» و «بغيبغه» مشغول كار بودم كه امامعليهالسلام
به آن جا آمد و به من فرمود: «آيا غذايى دارى؟»
گفتم: غذايى است كه براى اميرمؤ منان نمى پسندم، كدويى است كه از همين جا كنده و با روغن پيه نامطبوعى سرخ كرده ام.
فرمود: «همان را بياور.»
سپس برخاست بر لب جوى رفت، دست خود را شست و اندكى از آن غذا را ميل فرمود و باز بر لب جوى رفت و دست هاى خود را با خاك و شن كاملاً تميز شست، آن گاه دست ها را مشت كرد و مشتى آب از همان جوى نوشيد و فرمود: «اى ابانيزر! كف دست ها پاكيزه ترين ظرف هاست.» آن گاه با همان ترى دست بر شكم كشيد و فرمود: «هر كه (با خوردن حرام) آتش در شكم خود كند از رحمت حق به دور باد.»
سپس كلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و مشغول كندن شد؛ ولى آب در نيامد، از آن جا بيرون آمد در حالى كه پيشانى مباركش خيس برق بود، عرق از پيشانى پاك كرد و باز كلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و پيوسته كلنگ مى زد به حدى كه صداى نفس مباركش به گوش مى رسيد، ناگاه آب فوران كرد و مانند گردن شتر از زمين بيرون جست.
امام به سرعت از چاه بيرون آمد و فرمود: «خدا را گواه مى گيرم كه اين چشمه آب صدقه است؛ كاغذ و قلم برايم بياور.» من به سرعت كاغذ و قلم آوردم، حضرت نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. اين چيزى است كه بنده خدا على امير مؤ منان صدقه داده است، اين دو زمين به نام هاى «عين ابى نيزر» و «بُغَيْبَغه » را بر فقراى مدينه و در راه ماندگان صدقه نمود تا بدين وسيله در روز قيامت چهره خود را از آتش دوزخ مصون دارد؛ كسى حق فروش و بخشش آن ها را ندارد تا آن گاه (يعنى قيامت) كه خدا وارث آن ها شود و خدا بهترين وارثان است، مگر آن كه حسن و حسين بدان ها محتاج شوند كه ملك خالص آن ها خواهد بود و هيچ كس ديگر حقّى در آن ها ندارد.»
ابو محلم محمد بن هشام گويد: زمانى امام حسينعليهالسلام
بدهكار شد، معاويه دويست هزار دينام براى خريد «عين ابى نيزر» نزد امام فرستاد و ايشان از فروش آن خوددارى نموده فرمود:
»پدرم آن ها را صدقه داد تا چهره خود را از آتش دوزخ مصون دارد و من آن ها را به هيچ قيمتى نخواهم فروخت.»
رسم على در خانه
زيد بن حسن گويد: شنيدم امام صادقعليهالسلام
فرمود:
«علىعليهالسلام
در خوراك و روش از همه مردم به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شبيه تر بود. شيوه او چنان بود كه خود نان و روغن مى خورد و به مردم نان و گوشت مى خوراند.»
فرمود: «رسم اين بود كه علىعليهالسلام
آب و هيزم را به خانه مى آورد و فاطمه (س) آسيا مى كرد و آن را خمير مى نمود و نان مى پخت و جامه وصله مى زد. فاطمه (س) از همه مردم زيباروتر بود و گويى بر دو گونه اش دو گل شكفته بود.» «صلّى اللّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها».
خوراكى در سطح پايين ترين افراد
نوشته اند: وقتى سفير روم به كوفه آمده بود، برنامه پذيرايى كسانى كه از خارج مى آمدند به عهده حضرت امام حسن مجتبىعليهالسلام
بود، يعنى تا مدتى كه مى ماندند براى كارشان، مهمان ايشان بودند. موقعى كه سفره را پهن كردند و خواستند خوراك بخورند، يك دفعه سفير اظهار غصه و حسرتى كرد و گفت: من چيزى نمى خورم.
امام حسن مجتبىعليهالسلام
فرمود: «چرا نمى خورى؟»
گفت: آقا، فقيرى را ديده ام به ياد او افتادم، دلم برايش سوخت. دلم گرفته و نمى توانم چيزى بخورم، مگر اين كه شما از اين خوراك براى او ببريد.
فرمود: «فقير كجا و كيست؟»
گفت: من شبى به مسجد رفتم، بعد از فارغ شدن از نماز(از اين جا بفهميد كه اميرالمؤ منين وضعش با بقيه مردم يكى بوده، تميز داده نمى شد) ديدم عربى مى خواست افطار كند، سفره اى داشت باز كرد، آرد جو مشت كرد در دهان ريخت، كوزه اى آب جلويش بود به من تعارف كرد گفت: «تو هم بخور.»
من ديدم نمى توانم اين خوراك را بخورم دلم برايش سوخت.حالا آقا شما اگر بشود از اين خوراك برايش بفرستيد.
صداى گريه امام مجتبىعليهالسلام
بلند شد و فرمود: «او پدرم علىعليهالسلام
است، امير المؤ منين است، خليفه مسلمين است، اين است خوراك او.»