ديباچه مى خواست گل كه دم زند از رنگ و بوى تو / از غيرت صبا، نفسش در دهان گرفت حافظ يكى از منابع شناخت اسلام ، سيره و روش زندگانى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ؛ چون خداوند، ايشان را اسوه و الگوى كامل زيستن مادى و معنوى براى انسان معرفى مى كند. يكى از افتخارهاى مسلمانان اين است كه تمام دقايق زندگانى آن حضرت از زمان تولد تا وفات ايشان در زمينه گفتار و رفتار و ويژگيهاى جسمى و معنوى ثبت و ضبط شده است . افزون بر آن ، پژوهشگران اسلامى كه شيفته پيامبر محبوب خويش بوده اند، با تحليل و بررسى سرتاسر زندگى ايشان ، اصول زندگى انسانى را از لابه لاى آن استنباط كرده اند كه مجموع اين پرداخته ها، سيره رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) را تشكيل مى دهد. بدون شك ، هر پيامبرى ، خليفه خداوند در روى زمين است و چه كسى بدين مقام ، سزاوارتر از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)؛ كه او برترين مردم و پيامبران است . محمد (صلى الله عليه و آله)، نمونه عقل و كمال ، سر چشمه حكمت و جلال ، مظهر دانش ، اسوه شجاعت و پرهيزگارى و انسان كامل و برخوردار همه مقامها و ارزشهاى بلند انسانى است . در هيچ يك از رفتارهايش ، نشانى از ضعف و ناپسندى نمى توان يافت و رفتارش از هر گونه پراكندگى و تناقض تهى است . خلاصه كلام اينكه او انسانى معصوم و مصون از خطا و مبرا از لغزش و افضل مخلوقات جهان هستى است . به همين دليل ، خداوند، محمد (صلى الله عليه و آله) را الگوى بنى آدم ، در طول همه قرن ها قرار داده و اطاعت از وى را حتى در كوچك ترين كارها امرى شايسته شمرده است . خداوند مى فرمايد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه .(احزاب : ٢١) براى شما در رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نمونه و سرمشق نيكويى براى پيروى است . رخ زيبا، يد بيضا، دم عيسى دارى آنچه خوبان همه دارند، تو تنها دارى و اينك كه ناخداى دشت سرسبز سيادت ، جان زمان را به زيور زيباى نام نبى مكرم آراسته ، پسنديده است كه سيرت آن حضرت را دريابيم و اين گوهرهاى درخشان را چون هديه اى گرانبها، فراروى همكاران خويش قرار دهيم . پژوهش پيش رو توسط جناب آقاى سيد حسين اسحاقى و ويرايش جناب آقاى محمد صادق دهقان به برنامه سازان رسانه ملى پيش كش مى شود. باشد كه همت والايشان ، پيروى از سيره نبوى را در جامعه اسلامى بيش از پيش نهادينه سازد.
انه ولى التوفيق اداره كل پژوهش مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما پيش گفتار سيره پيشوايان دين اسلام به ويژه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) يكى از منابع شناخت معارف اسلامى به شمار مى رود. "آنچه ما موظفيم از وجود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) استفاده بكنيم ، هم در گفتار است و هم در رفتار، هم در قول است و هم در فعل ؛ يعنى سخنان پيغمبر براى ما راهنما و سند است و بايد از آن بهره بگيريم و همچنين فعل و رفتار پيغمبر(١). همين طور كه سخن پيغمبر معنا دارد و براى يك معنا ادا شده است ، رفتارهاى پيغمبر هم همه معنا و تفسير دارد و بايد در آنها تعمق كرد(٢). رفتار پيغمبر ما همانند سخنش ، آن قدر عميق است كه از جزئى ترين كار پيغمبر مى شود قوانين استخراج كرد. يك كار كوچك پيغمبر، يك چراغ است ، يك شعله است [و] يك نورافكن است براى انسان كه تا مسافتهاى بسيار دور را نشان مى دهد. سيره در زبان عربى از ماده "سير" است . "سير" يعنى حركت ، رفتن ، راه رفتن . "سيره " يعنى نوع راه رفتن . سيره بر وزن فعله است و فعله در زبان عربى بر نوع دلالت دارد. مثلا جلسه يعنى نشستن و جلسه يعنى سبك و نوع نشستن و اين نكته دقيقى است . سير يعنى رفتن ، رفتار، ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار. آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است . آنها كه سيره نوشته اند، رفتار پيغمبر را نوشته اند. اين كتاب هايى كه ما به نام سيره داريم ، سير است نه سيره . مثلا سيره حلبيه ، سير است و نه سيره . اسمش سيره هست ، ولى واقعش سير است . رفتار پيغمبر نوشته شده است ، نه سبك پيغمبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پيغمبر، نه قدر پيغمبر(٣). سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر و روشى كه پيغمبر در عمل و در روش براى مقاصد خودش به كار مى برد. بحث ما در مقاصد پيغمبر نيست . مقاصد پيغمبر عجالتا براى ما محرز است . بحث ما در سبك پيغمبر است ؛ در روشى كه پيغمبر براى هدف و مقصد خودش به كار مى برد. مثلا پيغمبر تبليغ مى كرد. روش تبليغى پيغمبر چه بود؟ چه سبكى داشت ... سبك پيغمبر در معاشرت با اصحاب و ياران چگونه بود(٤). پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مردى بود كه در عمل سيره داشت [و] روش و اسلوب داشت . منطق داشت و ما مسلمانان موظفيم كه سيره ايشان را بشناسيم [و] منطق عملى ايشان را كشف كنيم براى اينكه از آن منطق در عمل استفاده بكنيم . حال آيا يك انسان مى تواند از اول تا آخر عمر يك منطق داشته باشد كه آن منطق براى او اصل باشد و اصالت داشته باشد(٥)؟" خداى متعال به همه مسلمانان فرمان مى دهد كه پيامبر ارجمند اسلام را مقتدا و سرمشق خود قرار دهند و در همه امور از او پيروى كنند: لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.(احزاب ٢١) براى شما در رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، نمونه و سرمشق نيكويى براى پيروى است براى آن كسى كه به خدا و آخرت اميدوار است و بسيار خدا را ياد مى كند. و نيز مى فرمايد: و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا... .(حشر: ٧) آنچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به شما مى فرمايد، بگيريد و از آنچه شما را باز مى دارد، دورى كنيد. امير مؤمنان على (عليه السلام) در فرازى از نهج البلاغه مى فرمايد: همانا رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كافى است كه نمونه و سرمشق تو قرار گيرد و راهنماى تو بر نكوهيدگى و عيبناكى دنيا و خوارى ها و زشتى هاى فراوان آن شود؛ چون هر سوى آن از او گرفته و براى غير او گسترده شد و برخوردارى از آن از او بريده و زينت هايش از او دور كرده شد. پس به پيامبر پاك و مطهر خود اقتدا كن كه روش او نمودار و سرمشقى است براى كسى كه اقتدا جويد و تسلايى براى كسى كه تسليت خواهد و محبوب ترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبرش را سرمشق خود سازد و به دنبال او رود. از دنيا اندكى به قدر ضرورت و با سختى و مشقت مى خورد و به آن با گوشه چشم نيز نگاه و توجه نمى كرد. پهلوى او از همه مردم تهى تر و شكم او از همه خالى تر بود. دنيا به او عرضه شد و او از پذيرفتن آن سر برتافت . دانست كه خداى سبحان چيزى را دشمن مى دارد، او نيز آن را دشمن داشت و چيزى را خوار شمرده ، او نيز آن را خوار انگاشت و چيزى را كوچك ساخته ، او نيز آن را كوچك دانست و اگر جز اين نبود كه آنچه خدا و رسول او دشمن داشته اند، دوست مى داريم و آنچه خدا و رسول او حقير و ناچيز دانسته اند، بزرگ و عظيم مى پنداريم ، همين براى نشان دادن مخالفت ها با خدا و سرپيچى ما از فرمان الهى كافى بود. همانا آن بزرگوار بر روى زمين غذا مى خورد و همچون بردگان مى نشست و كفشش را با دست خود پينه مى زد و لباس خود را وصله مى كرد و بر الاغ بى پالان خود سوار مى شد و ديگرى را بر ترك خود سوار مى كرد. پرده اى بر در خانه او آويختند كه نقش هايى داشت . به يكى از زنان خود فرمود: "اين پرده را از جلوى چشم من دور كن كه هر گاه به آن مى نگرم ، دنيا و زيورهاى آن را به ياد مى آورم ." با دل خود از دنيا روى گرداند و ياد آن را در دل خود ميراند و دوست داشت زينت دنيا از چشم او پنهان بماند تا زيورى از آن برنگيرد. دنيا را پايدار نمى دانست و اميد ماندن در آن نداشت و آن را از خود بيرون راند و دل از آن بركند و ديده از آن فرو پوشاند. چنين است هر كس چيزى را دشمن دارد، خوش ندارد به آن بنگرد يا نزد وى آن را ياد كنند. در روش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نشانه هايى است كه تو را به زشتى ها و عيب هاى دنيا راهنمايى مى كند؛ چون او همراه با بستگان نزديك خود در دنيا گرسنه به سر مى برد و با منزلت بزرگى كه داشت ، زينت هاى دنيا از او دور مانده بود. پس بيننده با خرد خويش بنگرد كه آيا خدا، محمد (صلى الله عليه و آله) را به اين ترتيب (كه از عيش و نوش دنيا به دور داشته بود) اكرام فرموده يا او را خوار و خفيف ساخته است . اگر بگويد او را خوار ساخته ، به خداى عظيم سوگند، دروغ گفته است و اگر بگويد او را اكرام كرده ، پس بايد دريابد كه خداوند غير او را خوار داشته كه دنيا را برايش گسترانده و آن را از كسى كه از همه به او نزديك تر و مقرب تر است ، دور داشته است . پس بايد اقتدا كننده ، به پيامبر خود اقتدا كند و از او پيروى كند و پا جاى پاى او گذارد، وگرنه از بدبختى و هلاكت ايمن نخواهد بود؛ كه خداى متعال ، محمد (صلى الله عليه و آله) را نشانه اى براى قيامت و بشارت دهنده به بهشت و بيم دهنده از كيفر و عذاب قرار داده است . از دنيا، گرسنه بيرون رفت و به آخرت ، سالم و بى عيب وارد شد. تا آنگاه كه از جهان رحلت كرد، سنگى بر سنگى ننهاد و خدا بر ما منتى بزرگ دارد كه به احسان خود، او را براى ما پيشرو نهاد كه از او پيروى كنيم و پا جاى پاى او گذاريم (٦). خداوند به پيامبرش مى فرمايد: فبما رحمه من الله لنت لهم ؛ "اى پيامبر! در پرتو لطف خداوند، نسبت به مسلمانان نرم خوى شدى ." همچنين فرموده است : و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك ؛ "اگر به جاى اخلاق نرم و ملايم ، اخلاقى خشن داشتى ، مسلمانان از اطرافت پراكنده مى شدند".(آل عمران : ١٥٩). اين كتاب در دو بخش سامان يافته است : بخش نخست به روز شمار زندگى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) اختصاص دارد كه به صورت فشرده ، رويدادهاى مربوط به زندگى پيامبر گرامى اسلام را بازگو مى كند. در بخش دوم ، به تعداد سوره هاى قرآن ، ١١٤ جلوه رفتارى و گفتارى آن حضرت در زمينه اخلاق فردى ، خانوادگى و اجتماعى گلچين شده و در سه فصل گرد آمده است . واپسين كلام نيز تصويرگر رفتار رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) از زبان دو سيد جوانان اهل بهشت ، امام حسن و امام حسين (عليه السلام) و همچنين تبيين كننده مقصد پيامبران از نگاه معمار بزرگ انقلاب ، امام خمينى (ره) است . اميدواريم در سالى كه به نام مبارك پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) آراسته شده است ، اين پژوهش مورد استفاده خوانندگان و مخاطبان قرار گيرد.
غنچه اى از شاخسار مصطفى / گل شو از ياد بهار مصطفى از بهارش ، رنگ و بو بايد گرفت / بهره اى از خلق او بايد گرفت مرشد رومى چه خوش فرموده است / آن كه يم در قطره اش آسوده است مگسل از ختم رسل ، ايام خويش / تكيه كم كن بر فن و بر گام خويش فطرت مسلم سراپا شفقت است / در جهان ، دست و زبانش رحمت است آن كه مهتاب از سر انگشتش ، دونيم / رحمت او عام و اخلاقش عظيم از مقام او اگر دور ايستى / از ميان معشر ما نيستى (٧) بخش اول : مرواريد نبوت در يك نگاه روز شمار زندگى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) چون هدف از اين نوشتار، بررسى جلوه هاى اخلاقى و رفتارى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) و پيروى از آنهاست ، بيش و پيش از هر چيز، آشنايى مختصر با زندگى اين در درخشان عالم هستى ضرورى مى نمايد. حضرت محمد بن عبدالله (ص) هنگام طلوع فجر روز جمعه ١٧ ربيع الاول عام الفيل برابر با سال ٥٧٠ ميلادى (٨) در مكه به دنيا آمد(٩). پيش از تولد آن حضرت ، پدرش ، عبدالله در ٢٥ سالگى در مدينه از دنيا رفته بود(١٠) و مادرش ، آمنه ، دختر وهب تا يك هفته او را شير داد. سپس ثوبيه ، به مدت چهار ماه شير دادن او را به عهده گرفت . پس از آن ، حليمه از طايفه بنى سعد كه به مكه آمده بود تا براى گذراندن زندگى اش ، كودكى را براى شير دادن بپذيرد، عهده دار شير دادن محمد شد و او را به ميان قبيله خود (بنى سعد) برد. حليمه پس از دو سال ، او را به آمنه باز گرداند، ولى به اين دليل كه از وجود اين كودك ، بركتها ديده بود، با رضايت مادرش ، دوباره به محل سكونت خود بازگرداند(١١). سرانجام حليمه ، محمد را در پنج سالگى به آمنه تحويل داد(١٢). هنگامى كه محمد شش ساله شد، آمنه بدرود حيات گفت و جدش ، عبدالمطلب سرپرستى او را به عهده گرفت (١٣). هنگامى كه هشت ساله شد، عبدالمطلب نيز درگذشت و عمويش ، ابوطالب سرپرست وى شد(١٤). محمد در سيزده سالگى ، ابوطالب را در مسافرت به شام كه به منظور تجارت انجام گرفت ، همراهى كرد. در بين راه ، راهبى به نام بحيرا، او را ديد و به پيامبرى وى بشارت داد و از آينده اش خبر داد(١٥). محمد در ٢٥ سالگى با خديجه ، دختر خويلد كه از اشراف قريش و صاحب سرمايه بود، آشنا شد. سپس با سرمايه او و به همراهى غلامش ، ميسره براى تجارت به شام رفت و پس از بازگشت ، با وى ازدواج كرد(١٦). در ٤٠ سالگى ، در بيست و هفتم ماه رجب (١٧) به پيامبرى برانگيخته شد. هنگامى كه در غار حرا سرگرم عبادت بود، جبرئيل نخستين آيات (سوره علق) را بر او نازل كرد(١٨). از آن پس وضو و نماز واجب شد و جبرئيل كيفيت آنها را به پيامبر ابلاغ كرد(١٩). نخستين مرد و زنى كه به پيامبر ايمان آوردند على بن ابيطالب (عليه السلام) و خديجه (عليها السلام) بودند(٢٠). سپس چند نفر ديگر نيز اسلام را پذيرفتند. پيامبر با اين عده كم تا سه سال مخفيانه در دره هاى مكه عبادت مى كرد و نماز به جا مى آورد(٢١). حمزه بن عبدالمطلب ، عموى پيامبر در سال دوم بعثت ايمان آورد و به جانب دارى از ايشان همت گماشت (٢٢). سه سال پس از بعثت ، پيامبر ماءمور شد كه آشكارا به تبليغ دين اسلام بپردازد. آيات زير در اين زمينه نازل شد: و اءنذر عشيرتك الاءقربين .(شعراء: ٢١٤) خويشاوندان نزديك خود را انذار كن . فاصدع بما تؤ مر و اءعرض عن المشركين .(حجر: ٩٤) آنچه را ماءموريت دارى ، آشكارا بيان كن و از مشركان روى گردان . و قل انى اءنا النذير المبين .(حجر: ٨٩) بگو: من انذار كننده آشكارم . وقتى پيامبر دعوت خود را آشكار كرد، با مخالفت شديد اشراف مكه روبه رو شد. فقط گروه هايى از طبقه هاى محروم مردم بودند كه كم كم به دعوت پيامبر پاسخ مثبت دادند. ابوطالب ، عموى پيامبر در اين ميان نقش مؤ ثر و اساسى داشت و با تمام نيرو و نفوذ اجتماعى خويش ، از برادر زاده اش حمايت مى كرد. به همين دليل ، قريش نمى توانستند معترض پيامبر شوند و در نتيجه ، آزار و ستم خود را متوجه پيروان ضعيف و بى پناه ايشان مى كردند. محمد (ص) براى اينكه پيروان بى ياور خويش را از زير شكنجه قريش آزاد كند، به آنها اجازه داد كه به حبشه مهاجرت كنند و در پناه نجاشى ، پادشاه آن كشور كه مردى عادل بود، زندگى را از سر گيرند. به گفته برخى تاريخ نگاران ، نزديك به هشتاد نفر از مسلمانان در ماه رجب سال پنجم پس از بعثت ، به حبشه مهاجرت كردند(٢٣). در اواخر سال ششم ، كافران قريش با هم پيمان بستند كه با خانواده بنى هاشم و بنى عبدالمطلب قطع رابطه كنند و از ازدواج و خريد و فروش با آنها خوددارى ورزند. آنان اين پيمان نامه را بر صحيفه اى نوشتند و در خانه كعبه آويختند. ماه اول سال هفتم پس از بعثت ، بنى هاشم و بنى عبدالمطلب به جز ابوطالب گرد هم آمدند و از ترس جان خود، با محمد و خديجه در شعب ابوطالب اقامت گزيدند. آنان نزديك سه سال در محاصره اقتصادى قريش ، به سختى زندگى كردند. اين وضع ادامه داشت تا اينكه محمد به ابوطالب خبر داد تمام صحيفه به جزجمله "بسمك اللهم " را موريانه خورده است . ابوطالب نيز نزد مخالفان پيامبر رفت و پيام برادرزاده خود را رساند. وى از آنها خواست چنانچه اين سخن درست باشد، از پيمان خويش دست بردارند و اگر نادرست بود، او برادرزاده خود را تسليم آنان خواهد كرد. مخالفان پس از بررسى صحيفه و مشاهده درستى گفتار پيامبر، محاصره را شكستند. بدين ترتيب ، در آغاز سال دهم بعثت ، بنى هاشم و بنى عبدالمطلب از شعب ابوطالب خارج شدند(٢٤). دو ماه پس از خروج از شعب در سال دهم بعثت ، در حالى كه ٤٩ سال ٨ ماه از عمر شريف پيامبر گذشته بود، ابوطالب از دنيا رفت . سه روز يا ٦ ماه بعد نيز خديجه ، همسر پيامبر وفات كرد كه به همين دليل ، آن سال را "عام الحزن " ناميدند(٢٥). ابوطالب هنگام مرگ ، ٨٥ سال داشت و حضرت خديجه ، ٦٥ سال كه ٢٥ سال آن را در خانه پيامبر به سر آورده بود(٢٦). با مرگ ابوطالب ، كافران مكه بيش از پيش به آزار پيامبر پرداختند؛ زيرا مطمئن بودند كه پيامبر، پشتيبان خود را از دست داده است (٢٧). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در ٥٠ سالگى به اتفاق زيد بن حارثه به طائف سفر كرد تا مردم را به اسلام دعوت كند، ولى مردم آن سامان ايمان نياوردند(٢٨). در سال يازدهم بعثت ، شش نفر از اهالى يثرب از طايفه خزرج پس از ديدار با پيامبر و شنيدن آياتى چند از قرآن در منا، دين مقدس اسلام را پذيرفتند و هنگامى كه به آنجا بازگشتند، خبر بعثت پيامبر و نزول قرآن كريم را به مردم رساندند. بدين ترتيب ، زمينه نشر اسلام در يثرب فراهم شد(٢٩). يك سال بعد، دوازده تن از طايفه اوس و خزرج از يثرب به مكه آمدند و با پذيرفتن دين اسلام ، در محلى به نام عقبه با پيامبر بيعت كردند كه به آن بيعت عقبه اول مى گويند. پيامبر پس از اين بيعت ، مصعب بن عمير را براى آموزش احكام دين و قرآن و اقامه نماز جماعت به يثرب فرستاد(٣٠). سال دوازدهم بعثت ؛ يعنى هنگامى كه ٥١ سال از عمر مبارك پيامبر مى گذشت ، واقعه معراج پيش آمد(٣١). سال سيزدهم بعثت ، دين اسلام در يثرب رواج يافت ، به گونه اى كه در موسم حج ، ٧٣ مرد و زن از بزرگان يثرب در عقبه حاضر شدند و با پيامبر بيعت كردند. اين بيعت ، بيعت عقبه دوم نام گرفت . يثربيان در اين بيعت متعهد شدند همان گونه كه از زن و فرزند خود حمايت مى كنند، از پيامبر پشتيبانى كنند(٣٢). خبر اين بيعت ، قريش راسخت نگران كرد، به گونه اى كه با شدت بيشترى به آزار مسلمانان پرداختند. مسلمانان نيز كه پناه گاه محكم ترى همچون يثرب يافته بودند، به دستور پيامبر به اين شهر روى آوردند(٣٣). در آغاز سال چهاردهم بعثت ، قريش تصميم گرفت در يك نقشه دسته جمعى ، حضرت محمد (ص) را به قتل برسانند تا شخص معينى گرفتار مجازات نشود. ايشان كه از قصد آنها آگاه شده بود، على بن ابيطالب را در بستر خويش خوابانيد و خود به قصد مهاجرت به يثرب از مكه خارج شد. ايشان به همراه ابوبكر كه در بين راه به آن حضرت پيوسته بود سه روز در غار ثور پنهان شدند و از بيراهه به يثرب رفتند(٣٤). مهاجرت پيامبر از مكه به يثرب ، مبناى تاريخ مسلمانان قرار گرفت كه "تاريخ هجرى " ناميده مى شود(٣٥). همچنين به يمن ورود حضرت محمد (ص) به يثرب ، اين شهر را "مدينه النبى " ناميدند. اكنون تنها به مهم ترين رويدادهاى ديگر سال هاى زندگى پيامبر اسلام مى پردازيم .
سال اول هجرى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در ٥٣ سالگى ، در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد يثرب شد. نخست در محله قبا كه بيرون شهر بود، منزل گزيد و مسجدى در آن محل ساخت . اين نخستين مسجدى بود كه در اسلام ساخته شد. سپس به اتفاق همراهان به سوى شهر حركت كرد. بين راه در قبيله بنى سالم ، نخستين نماز جمعه را با مردم خواند. بعد وارد شهر شد و خانه ابوايوب انصارى را محل اسقرار خود قرار داد(٣٦). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) براى نخستين بار بين اصحاب خود "عقد اخوت " (برادرى) بست و آنان دو به دو با هم برادر شدند. خود پيامبر نيز على بن ابيطالب را به برادرى خويش برگزيد(٣٧). سپس از جانب خداوند ماءمور شد براى آگاه ساختن مردم براى حضور در مسجد و اداى نماز جماعت ، اذان بگويند كه بلال حبشى از سوى پيامبر عهده دار اين منصب شد(٣٨).
سال دوم هجرى در اين سال ، روزه در ماه رمضان بر مسلمانان واجب شد(٣٩). سپس قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت . در همين سال ، على (عليه السلام) با دختر پيامبر، حضرت فاطمه (عليها السلام) ازدواج كرد(٤٠). نخستين آيه در مورد جهاد نيز در اين سال بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نازل شد: اءذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير.(حج : ٣٩) به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده ، اجازه جهاد داده شده است ؛ زيرا به آنان ستم شده و خداوند بر يارى آنان تواناست . پيامبر پس از نزول اين آيه ، در زمان هاى مختلفى با مشركان جنگيد. گاهى خود آن حضرت ، لشكريان اسلام را در جنگ همراهى مى كرد و گاه نماينده خويش را با آنان گسيل مى داشت . جنگ هايى كه خود پيامبر در آنها شركت داشت ، "غزوه " و جنگهايى كه نماينده آن حضرت در آنها شركت داشت ، "سريه " ناميده مى شوند(٤١). برخى تاريخ نگاران ، شمار غزوه هاى پيامبر را ٢٦ غزوه و بعضى ديگر ٢٧ غزوه دانسته اند؛ زيرا جنگ وادى القرن در بازگشت از جنگ خيبر اتفاق افتاد كه عده اى آن را با جنگ خيبر يكى حساب مى كنند(٤٢). البته سريه ها را ٣٦ سريه به شمار آورده اند(٤٣). در بعضى جنگها، برخوردى به صورت جنگ پيش نيامده ، ولى هدف حركت از مركز اسلام (مدينه) در صورتى كه دشمن تسليم نشود، جنگ بوده است . در نتيجه ، اين اقدام ، جنگ به شمار آمده است . از مهمترين جنگهاى اين سال ، جنگ بدر بزرگ بود كه پيامبر با ٣١١ تن از مهاجران و انصار، به بدر رفتند. آنان صبح روز جمعه نوزدهم ماه رمضان با قريش كه ٩٥٠ نفر بودند و يكصد اسب نيز به همراه داشتند، پيكار كردند. در اين جنگ ، هفتاد تن از قريش كشتته و هفتاد تن ديگر اسير شدند. از مسلمانان فقط چهار نفر شهيد شدند و جنگ با پيروزى مسلمانان به پايان رسيد. اين كارزار تا وقتى كه پيامبر به مدينه بازگشت ، ١٩ روز طول كشيد(٤٤). بنى قينقاع ، طايفه اى از يهوديان مدينه بودند كه شمارشان به ٤٠٠ نفر مى رسيد. پيامبر در جنگ بنى قينقاع ، قلعه هايشان را محاصره كرد كه پس از ١٥ روز تسليم شدند. پيامبر نيز آنان را به اذرعات (محلى در شام) تبعيد كرد و اموالشان را به غنيمت گرفت (٤٥).
سال سوم هجرى در اين سال ، رويدادهاى مهمى پيش آمد. از جمله جنگ قرقره الكدر كه پيامبر با ٢٠٠ تن از ياران خود براى پيكار با سليم و غطفان از مدينه حركت كرد. آنان به آبى بين مكه و مدينه به نام قرقره الكدر رسيدند كه محل استقرار دشمن بود، ولى اثرى از آنان نيافتند. فقط مقدارى از اموالشان را به غنيمت گرفتند و به مدينه بازگشتند(٤٦). جنگ ديگرى نيز بين مسلمانان و كافران قريش در كنار كوه احد (نزديك مدينه) رخ داد كه هفتاد تن از مسلمانان در آن كارزار شهيد شدند. بعضى گفته اند تعداد شهيدان جنگ احد ٦٥ نفر بوده است كه چهار نفر از آنان مهاجر بودند. يكى از آن چهار تن ، حمزه ، عموى پيامبر بود. از مشركان هم ٢٣ نفر كشته شدند. پيامبر پس از جنگ احد به مدينه بازگشت (٤٧).
سال چهارم هجرى هيئتى از قاره به مدينه آمده و از پيامبر درخواست كرده بودند افرادى را براى آموزش دستورهاى دين اسلام به آنجا بفرستد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز نه تن از يارانش را به سرپرستى عاصم انصارى همراه هيئت ياد شده به آن سرزمين فرستاد. هنگامى كه اين كاروان به رجيع رسيد، هيئت قاره به مسلمانان خيانت كردند. آنان هفت نفر از مسلمانان را به شهادت رساندند و دو نفر ديگر را با اسارت گرفتند كه سرانجام آن دو را شهيد كردند(٤٨). رويداد ديگر، جنگ با يهوديان بنى نضير بود. پيامبر، ابن ام مكتوم را در مدينه به جانشينى خود گمارد. آن گاه با مسلمانان از مدينه خارج شد و به سوى قلعه بنى نضير شتافت . آنها را ١٥ روز محاصره و بعد از تسليم شدن ، به فدك و خيبر تبعيد كرد(٤٩). در ماه شعبان اين سال ، امام حسين (عليه السلام) متولد شد(٥٠). همچنين با نزول آيه زير، شراب حرام گرديد: يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الاءنصاب و الاءزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون .(مائده : ٩٠) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب ، قمار، بت ها و چوبه هاى تير (كه براى برد و باخت به كار مى روند) پليدند و از كارهاى شيطانند. از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد. در اين سال ، فاطمه بنت اسد، مادر حضرت على (عليه السلام) درگذشت . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به احترام او پيراهن خود را كفن وى كرد، بر او نماز گزارد و وى را در بقيع به خاك سپرد(٥١).
سال پنجم هجرى در اين سال جنگ ذات الرقاع رخ داد. پيامبر در اين جنگ با همراهان خود، نماز را به طريق خوف به جا آورد. اين نماز نخستين نماز خوفى بود كه در اسلام برگزار مى شد(٥٢). در همين سال ، آيه مربوط به تيمم نازل شد و جنگ خندق يا احزاب پيش آمد. چند گروه مخالف از قريش ، عظفان ، سليم ، اسد، اشجع ، قريظه ، نضير و جمعى از يهود كه به ٢٤ هزار نفر مى رسيدند، براى جنگ با پيامبر به سوى مدينه حركت كردند. تنها قريشيان چهار هزار نفر بودند، كه ٣٠٠ اسب و ١٤٠٠ شتر داشتند و فرماندهى آنها با ابوسفيان بود. در مقابل ، مسلمانان در حدود سه هزار نفر بودند. در اين ميان ، سلمان فارسى پيشنهاد كندن خندق را به دور مدينه داد كه پيامبر نظر او را پذيرفت . اين جنگ با رشادتها و دلاورى هاى على (عليه السلام) همراه بود و با كشتن عمرو بن عبدود، پيروزى را براى اسلام و مسلمانان به ارمغان آورد.
سال ششم هجرى در اين سال پيامبر به قصد انجام دادن عمره در ماه ذى قعده با ١٦٠٠ نفر از مسلمانان به سوى مكه حركت كرد. وقتى به حديبيه رسيدند، مشركان از ورود آنان به مكه جلوگيرى كردند. پيامبر از همراهان خويش بيعت گرفت تا پاى جان از آن حضرت حمايت كنند كه به بيعت رضوان معروف شد. سپس به مشركان اعلام كرد كه قصد جنگ ندارند، بلكه براى انجام عمره آمده اند، ولى نتيجه اى نگرفت . سرانجام بين پيامبر و مشركان پيمان صلحى به نام صلح حديبيه بسته شد. بر اساس اين پيمان نامه ، مسلمانان آن سال به مكه نرفتند و قرار شد سال آينده به مكه بروند(٥٣). در اين سال ، مردم از شدت خشكسالى و بى آبى ، دچار قحطى شدند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) با اصحاب به صحرا رفتند و دو ركعت نماز استسقاء (طلب باران) به جا آوردند و دعا كردند. از همان لحظه تا هفت شبانه روز باران فراوان باريد(٥٤).
سال هفتم هجرى در ماه محرم ، جنگ خيبر پيش آمد. پيامبر در اين جنگ با ١٤٠٠ سرباز و ٢٠٠ اسب به سوى خيبر حركت كرد. يهوديان به قلعه هاى خود پناه بردند، ولى با دلاورى هاى مسلمانان ، قلعه هايشان يكى پس از ديگر سقوط كرد و سرانجام مسلمانان پيروز شدند. بعضى از يهوديان با ديدن شكست خود، پيشنهاد صلح دادند كه پيامبر نپذيرفت . سپس از پيامبر درخواست كردند زمين هايى در اختيارشان باشد تا در آنها كشاورزى كنند و از محصول خود سهمى هم به مسلمانان بدهند. پيامبر اين درخواست را پذيرفت و هر سال عبدالله بن رواحه انصارى را براى جمع آورى محصول نزد آنان مى فرستاد. وقتى عبدالله در جنگ موته شهيد شد، پيامبر، جبار پسر صخر را به جاى او روانه كرد و اين برنامه تا زمان خلافت عمر بن الخطاب ادامه داشت . هنگامى كه عمر به خلافت رسيد، همه يهوديان را از حجاز بيرون راند(٥٥). پيامبر در ماه محرم همان سال براى خود مهرى درست كرد كه روى آن "محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله "- حك شده بود(٥٦). آن گاه در ماه ربيع الاول به پادشاهان و اميران سرزمين هاى گوناگون نامه نوشت و آنان را به اسلام فراخواند. ايشان نامه هايش را با "بسم الله الرحمن الرحيم " آغاز مى كرد و با مهر مخصوص خود پايان مى داد(٥٧). در اين سال ، پيامبر براى انجام دادن عمره كه مشركان در سال گذشته در حديبيه مانع از انجام دادن آن شده بودند، در ماه ذى قعده از مدينه خارج شد. وقتى كه به مكه رسيد، مشركان بر اساس قرار قبلى از مكه بيرون رفته بودند. پيامبر با همراهان خود سه روز در مكه توقف كردند و اعمال عمره را به جا آوردند(٥٨).
سال هشتم هجرى در اين سال ، جعفر بن ابيطالب ، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه هنگام جنگ با روميان در سرزمين موته شهيد شدند(٥٩). فتح مكه نيز در اين سال صورت گرفت و پيامبر با كمك على (عليه السلام)، بت هايى را كه اطراف كعبه بودند، شكست . همچنين با اينكه قريش دشمنى و آزار بسيارى به مسلمانان روا داشته بودند، آنان را عفو كرد. جنگ حنين از رويدادهاى ديگر اين سال است . مسلمانان در اين جنگ ، قبيله هوازن را شكست دادند و عده بسيارى از زنان و مردان دشمن را اسير و اموالشان را به غنيمت گرفتند. جنگ طائف از ديگر حوادث مهم اين سال است كه مسلمانان پس از محاصره شهر و نبرد با دشمنان ، شهر را آزاد كردند(٦٠).
سال نهم هجرى جنگ تبوك در ماه رجب اين سال پيش آمد. در اين جنگ ، طرف مقابل مسلمانان ، امپراتور روم بود. پيامبر با اصحاب از جان گذشته خود به تبوك رفتند، ولى كار به صلح انجاميد و دشمن پذيرفت كه جزيه پرداخت كند. پيامبر هم براى آنان امان نامه نوشت (٦١). در همين سال ، منافقان ، مسجد ضرار را براى رسيدن به اهداف شومشان بنا كردند كه به دستور پيامبر ويران شد. همچنين "سوره برائت " بر پيامبر نازل شد و آن حضرت ، على (عليه السلام) را ماءمور كرد كه به مكه برود و هفت آيه اول اين سوره را هنگامى بخواند كه مردم در منا اجتماع كرده اند.
سال دهم هجرى در اين سال ، على (عليه السلام) ماءمور شد به يمن برود و نامه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را براى مردم آنجا بخواند و آنان را به اسلام دعوت كند. طايفه همدان همگى در يك روز مسلمان شدند و ديگر قبيله ها به تدريج به اسلام گرويدند. در همين سال ، پيامبر براى آخرين بار با مسلمانان حج به جا آورد. به همين سبب ، آن حج را حجه الوداع مى گويند. برخى آن حج را حجه البلاغ نيز ناميده اند؛ زيرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در پايان سخنرانى ها و مناسك حج ، رو به جمعيت مسلمانان كرد و فرمود: اللهم هل بلغت ؛ خدايا پيام تو را به مردم ابلاغ كردم ؟ همه مردم گفتند: آرى . آن گاه پيامبر گفت : "اللهم اءشهد؛ خدايا شاهد باش ." در همين سفر، على بن ابيطالب (عليه السلام) از يمن بازگشت و در ايام حج در خدمت پيامبر رسيد. پيامبر نيز او را در قربانى خويش شريك ساخت (٦٢). حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در بازگشت از "حجه الوداع " در ميان راه مكه و مدينه در محلى به نام غدير خم ، على (عليه السلام) را جانشين خود معرفى كرد(٦٣).
سال يازدهم هجرى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در بازگشت از حج بيت الله الحرام به مدينه ، در ماه صفر بيمار شد و در خانه بسترى گرديد. آن حضرت در طول بيمارى خويش ، سه بار ميان مردم ظاهر شد و با آنان از فتنه هاى روزگار و خداحافظى ، وفاى به وعده و حلاليت طلبى سخن گفت . آن حضرت پس از تحمل مدتى بيمارى ، سرانجام روز دوشنه بيست و هشتم ماه صفر در ٦٣ سالگى ديده از جهان فرو بست . بدن مطهر وى را در اتاق مسكونى خودش به خاك سپردند(٦٤).
۱
ملكوت اخلاق
بخش دوم : ١١٤ جلوه رفتارى و گفتارى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) فصل اول : اخلاق فردى درآمد لقد كان لكم فى رسول الله اءسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.(احزاب : ٢١) به يقين ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى شما نمونه نيكويى است براى هر كس كه به خدا و روز جزا اميد دارد و بسيار ياد خدا مى كند. پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) الگوى جاودان مسلمانان است كه مى توانند گفتار و كردار خود را در آينه وجودش به تماشا بنشينند. حضرت على (عليه السلام)، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را الگوى كامل معرفى مى كند : و لقد كان فى رسول الله (صلى الله عليه و آله) كاف لك فى الاسوه (٦٥). پيروى كردن و الگوگيرى از رفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى تو كافى است . بنابرين : فتاءس بنبيك الاطيب الاطهر (صلى الله عليه و آله) فاءن فيه اسوه لمن تاءسى و عزاء لمن تعزى و احب العباد الى الله المتاءسى بنبيه و المقتص لاءثره (٦٦). از پيامبر پاك و پاكيزه ات پيروى كن ؛ زيرا راه و رسمش ، سرمشقى است براى آن كسى كه بخواهد پيروى كند و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواهان بزرگوارى است و محبوب ترين بندگان نزد خداوند، كسى است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و گام در جاى قدم او گذارد. هر كسى اسوه حسنه را بشناسد و از او پيروى نكند، بى ترديد، به بيراهه ره مى سپارد و در دنياى زر و زور و تزوير و در تاريكستان نادانى و دنياگرايى غوطه ور خواهد شد. آنكه بدون اسوه حسنه سير مى كند، البته راه به جايى نمى برد. به درستى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، ميزان اكبر است و همه چيز را بايد با خلق و سيره و روش و راه و رسم او سنجيد و بدان عرضه كرد؛ كه اگر با آن موافق بود، حق است و چنانچه با آن مخالف بود، باطل است . خداوند، پيامبر را فرستاد تا همگان را به سوى حق دعوت كند : و سيرته القصد و سنته الرشد و كلامه الفضل و حكمه العدل (٦٧). سيره و راه و رسم او معتدل و روش او صحيح و متين و سخنانش روشنگر حق از باطل و حكمش عادلانه است . خداوند، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) را فرستاد تا به سوى حق دعوت كند و گواه رفتار خلق باشد. پس : و اقتدوا بهدى نبيكم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن (٦٨). و به راه و رسم (سيره) پيامبرتان اقتدا كنيد كه بهترين راه و رسم هاست و رفتارتان را با روش پيامبر تطبيق دهيد كه هدايت كننده ترين روش هاست . دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد به زير آن درختى رو كه او گل هاى تر دارد در اين بازار عطاران ، مرو هر سو چو بى كاران به دكان كسى بنشين كه در دكان شكر دارد ترازو گر ندارى ، پس تو را زو ره زند هر كس يكى قلبى بيارايد، تو پندارى كه زر دارد تو را بر در نشاند او به طرارى كه مى آيم تو منشين منتظر بر در كه آن خانه دو در دارد به هر ديگى كه مى جوشد، مياور كاسه و منشين كه هر ديگى كه مى جوشد، درون چيز دگر دارد نه هر كلكى ، شكر دارد؛ نه هر زيرى ، زبر دارد نه هر چشمى ، نظر دارد؛ نه هر بحرى ، گهر دارد (٦٩) مردى از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) درخواست كرد اخلاق پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را برايش بشمارد. آن حضرت فرمود : تو نعمت هاى دنيا را بشمار تا من نيز اخلاق آن جناب را برايت بشمارم . عرض كرد : چگونه ممكن است نعمتهاى دنيا را احصا كرد، با اينكه خداوند در قرآن مى فرمايد : و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها؛ "اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، نمى توانيد به پايان رسانيد". على (عليه السلام) فرمود : خداوند تمام نعمتهاى دنيا را كم مى داند در اين آيه كه مى فرمايد : قل متاع الدنيا قليل ؛ "گو متاع دنيا اندك است" و اخلاق پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) را در اين آيه عظيم شمرده است ، چنان كه مى فرمايد : انك لعلى خلق عظيم ؛ "تو را خوبى بسيار بزرگ است". اينك تو چيزى را كه اندك است ، نمى توانى بشمارى ، من چگونه چيزى را كه بزرگ است ، احصا كنم . با اين حال ، همين قدر بدان كه اخلاق نيكوى تمام پيامبران به وسيله رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) تمام شد. هر يك از پيامبران ، مظهر يكى از اخلاق پسنديده بودند. چون نوبت به پيامبر رسيد، تمام اخلاق پسنديده را جمع كرد. از اين رو، فرمود : انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ؛ "من برانگيخته شدم تا اخلاق نيكو را تمام كنم (٧٠").
آينه نبى (صلى الله عليه و آله) "نه درازى باريك بود و نه كوتاهى خرد، بلكه ميانه اين هر دو بود : راست اندام تمام پشت . رويى داشت نه گرد و برآمده چون روى فربهان و نه خشك و نزار چون روى نحيفان ، بلكه روى گرد به قاعده بود، سپيد و روشن و لطيف . چشمى داشت سپيده ها سپيد و سياهه سياه . مژگانى راست به هم در رسته ، دراز و بسيار. انگشتانش ، هم از آن دست و هم از آن پاى ، درشت و بزرگ . كف هاى وى نرم چون حرير بود و چون از جاى خود برخاستى و مى رفتى ، از چستى همانا كه مرغ بود كه مى پريد و ميان دو كتفش ، مهر نبوت بودى . و او خود خاتم پيغامبران و مهتر عالميان بود و در سخا از همه بهتر بود و در شجاعت از همه بيشتر بود و در فصاحت از همه نيكوتر و تمام تر بود و در عهد و پيمان از همه درست تر بود و در خوى و خلق از همه نيكوتر بود و در تعيش با مردم ، از همه بزرگتر. بر بديهه ، چون وى را بديدندى ، از وى هيبت داشتندى و چون با وى مخالطت كردندى ، وى را چون جان و دل دوست گرفتندى . نه پيش از وى ، مثل وى كسى توانستندى ديدن و نه بعد از وى ، كسى مثل وى تواند يافتن (٧١").
١ - لباس و پوشش بيان نمونه هايى از سيره پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) در مورد پوشيدن جامه ، جنس لباس ، رنگ و اندازه آن و شيوه پوشيدن پيراهن و كفش و مانند آن مى تواند الگويى مناسب براى همگان باشد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هم به سلامت و عافيت جسمى ، هم به سادگى و هم به نوع سالم تر پارچه لباس توجه داشت . لباس پنبه اى مورد علاقه آن حضرت بود. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : البسوا الثياب القطن فانها لباس رسول الله (٧٢). لباسهاى پنبه اى بپوشيد؛ چرا كه آن ، لباس پيامبر خداست . رنگ سبز، رنگ مورد پسند پيامبر براى لباس بود : كان يعجبه الثياب الخضر(٧٣). از سوى ديگر، رنگ سرخ ، رنگى بود كه آن را براى لباس نمى پسنديد : انه كره الحمره فى اللباس (٧٤). در پوشيدن لباس همواره به پاكيزگى آن توجه مى كرد، به گونه اى كه مى فرمود : هر كس لباسى را مى پوشد، بايد در آراستگى و پاكيزگى آن بكوشد : من اتخذ ثوبا فلينظفه (٧٥). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هر گاه لباس تازه مى پوشيد، خدا را شكر و سپاس مى گفت : كان من فعله اذا لبس الثوب الجديد حمد الله (٧٦). در روايت ديگرى آمده است ايشان وقتى جامه نو بر تن مى كرد، چنين دعا مى فرمود : خدايى را سپاس كه بر تن من چيز پوشاند تا پوشش من باشد و ميان مردم آراسته باشم (٧٧). از نشانه هاى وارستگى آن حضرت در پوشيدن جامه آن بود كه ايشان فخر خويش را به جامه و نوع آن نمى دانست . اين است كه نقل شده هر نوع لباسى كه فراهم مى شد، مى پوشيد؛ از لنگ و پيراهن يا جبه يا هر چيز ديگر(٧٨). ايشان هر چه كه فراهم بود، مى پوشيد؛ چه قطيفه اى باشد كه به بر كند يا برد عالى كه بپوشد، چه جبه پشمين : ما وجد من المباح لبس ؛ "هر چه از حلال مى يافت ، مى پوشيد". پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به ابوذر غفارى فرمود : اى ابوذر! من لباس خشن و سخت مى پوشم ، روى زمين مى نشينم ؛ انگشتانم را بعد از غذا مى ليسم ؛ بر چهار پاى بى زين سوار مى شوم و كسى را همراه خود سوار مى كنم . اينها از سنتهاى من است . هر كس از سنتهاى من روى گردان شود، از من نيست (٧٩). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در بيشتر موارد، عمامه بر سر مى نهاد. هنگام نماز و خطبه و جهاد به تناسب شرايط، سر را با چيزى مى پوشاند و گاهى هم سر برهنه بود. به روايت امام صادق (عليه السلام)، پيامبر اسلام عرقچين و كلاه سفيد و راه راه مى پوشيد و هنگام جنگ ، عرقچين بر سر مى گذاشت (٨٠). در روايت ديگرى است كه آن حضرت دستمال و حوله اى داشت كه پس از وضو، چهره خود را با آن خشك مى كرد و اگر حوله و دستمالى همراه نمى داشت ، با گوشه لباس خود، صورت را خشك مى كرد(٨١). پيامبر هر گاه لباس و پيراهن مى پوشيد، ابتدا سمت راست را بر تن مى كرد و از سمت چپ جامه را از تن در مى آورد(٨٢). آن حضرت انجام كار را با دست راست و شروع از سمت راست را در همه كارهايش دوست مى داشت ، حتى در پوشيدن جامه و كفش يا شانه كردن مو(٨٣). امام صادق (عليه السلام) از پدران خويش روايت مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مردان را از اينكه در لباس پوشيدن ، خود را شبيه زنان سازند، باز مى داشت و زنان را نهى مى كرد كه در لباس پوشيدن شبيه مردان شوند(٨٤).
٢ - خوردن و آشاميدن اولياى الهى همواره از اسارت شكم آزاد بودند. به فرموده امام صادق (عليه السلام) : نزد پيامبر خدا، هيچ چيز محبوب تر از اين نبود كه پيوسته گرسنه و از خدا ترسان باشد(٨٥). كسى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد : آيا اين روايت صحيح است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از نان گندم ، سير نخورد؟ فرمود : نه . "اصلا نان گندم نمى خورد، بلكه نان جو مصرف مى كرد(٨٦"). مقيد نبودن آن حضرت به نوع خاصى از غذا، نشان دهنده اين وارستگى است : كان رسول الله ياءكل الاصناف من الطعام ؛ "پيامبر خدا هر نوع غذايى را مى خورد(٨٧"). بدگويى از غذا، نوعى ناسپاسى در برابر نعمت الهى است كه اين رويه هرگز در زندگى پيامبر ديده نشد : ما ذم طعاما قط، كان اذا اعجبه اكله و اذا كرهه تركه و لا يحرمه على غيره (٨٨). هرگز از طعامى بدگويى نكرد. اگر از غذايى خوشش مى آمد، مى خورد و اگر دوست نداشت ، نمى خورد و براى ديگران هم ممنوع نمى ساخت . ايشان ظرف غذا را با انگشتانش پاك مى كرد و مى فرمود : "بركت غذاى آخر ظرف بيشتر است (٨٩)." هر گاه طعام و سفره را در مقابل حضرت مى نهادند، چنين دعا مى كرد : اللهم اجعلها نعمه مشكوره تصل بها نعمه الجنه (٩٠). خدايا، اين را نعمتى سپاس گزارى شده قرار بده ؛ نعمتى كه آن را به نعمت بهشت پيوند دهى . امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : "آن حضرت از آغاز بعثت تا دم مرگ ، هرگز در حال تكيه دادن غذا نخورد(٩١"). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در آغاز و پايان غذا خوردن و آب نوشيدن "بسم الله" و "الحمد الله" مى گفت . هر گاه آب مى نوشيد، آب را به صورت مكيدن مى نوشيد، نه با يك نفس و به صورت بلعيدن و مى فرمود : "درد كبد، از بلعيدن آب به يك نفس پديد مى آيد". ابن مسعود مى گويد : "حضرت رسول ، آب را با سه نفس مى نوشيد، نه يك سره و پيوسته و در هر بار "بسم الله" مى گفت و در پايانش خدا را شكر مى كرد." ابن عباس نيز روايت كرده كه آن حضرت را ديده كه با دو نفس آب مى خورد(٩٢). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گاه در ظرفهاى بلورى كه از شام مى آوردند، آب مى نوشيد. گاهى نيز در كاسه هاى چوبى يا سفالى و زمانى در مشتهاى خويش آب مى نوشيد و مى فرمود : "هيچ ظرفى به گوارايى دست نيست". گاهى هم از دهانه مشك آب مى نوشيد. گاهى ايستاده ، گاهى سواره و در هر ظرفى كه پيش مى آمد. شربت خنك هم دوست داشت ، ولى مى فرمود : سيد الاشربه فى الدنيا و الاخره الماء(٩٣). آب ، سرور و سالار همه نوشيدنى ها در دنيا و آخرت است . امام حسين (عليه السلام) فرموده است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى غذايى مى خورد، مى گفت : بار خدايا! در آن به ما بركت عطا كن و بهتر از آن را روزى ما گردان . هنگامى كه شير يا شربتى مى نوشيد، مى گفت : بار خدايا! در آن به ما بركت عطا كن و از آن روزى ما گردان (٩٤). حضرت امام رضا (عليه السلام) فرمود : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : برترين خوردنى اهل دنيا و آخرت ، گوشت است و پس از آن ، برنج . و فرمود : شربت عسل را هر كس به شما تعارف كرد، رد نكنيد. فرمود : انار بخوريد كه هر دانه آن در معده قرار مى گيرد، دل را روشن مى سازد و شيطان را چهل روز بيرون مى راند. و فرمود : سركه ، نان خورش نيكويى است . خانواده اى كه سركه داشته باشند، فقير نمى شوند. و فرمود : بر شما باد به روغن زيتون كه آن تلخى صفرا و سودا را مى گشايد و بلغم را مى برد و عصب را قوى مى سازد و بيمارى را برطرف مى كند و اخلاق را نيكو و وجود (يا نفس) را پاكيزه و غم را برطرف مى سازد. و فرمود : برترين خوراك دنيا و آخرت ، گوشت است و برترين نوشيدنى دنيا و آخرت ، آب است و من سرور فرزندان آدمم و فخر نمى كنم (٩٥). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) سركه و روغن زيتون را بيشتر از نان خورش ها دوست مى داشت . يك بار بر ام سلمه وارد شد و آن بانو پاره نانى خدمت پيامبر آورد. پيامبر فرمود : خورشى دارى ؟ عرض كرد : نه اى رسول خدا، جز سركه چيزى ندارم . فرمود : "سركه ، خورش خوبى است . خانه اى كه در آن سركه باشد، بى چيز نيست (٩٦"). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله)، خربزه را با شكر و خرما مى خورد و خوردن هندوانه را نيز با خرما دوست مى داشت و از سبزى ها، ريحان را دوست داشت و از نگاه كردن به ترنج سبز و سيب سرخ خوشش مى آمد(٩٧). روزى غذاى بسيار گرم براى پيامبر آوردند. حضرت فرمود : خداوند آتش را طعام ما نساخته است . بگذاريد خنك و قابل خوردن شود كه غذاى داغ ، بى بركت است و شيطان در آن بهره اى دارد(٩٨). گفته اند : پيامبر شامگاه پنج شنبه در مسجد قبا روزه اش را گشود و فرمود : آيا چيزى براى نوشيدن هست ؟ اوس بن خولى الانصارى قدح بزرگى از شربت شير و عسل براى ايشان آورد. پيامبر آن را چشيد و از دهان دور كرد و فرمود : اين دو نوشيدنى است ؛ يكى از آنها كافى است . من آن را نمى خورم و بر ديگران حرام هم نمى كنم ، ولى خودم براى خدا فروتنى مى ورزم و هر كس براى خدا فروتنى كند، خدا او را بالا مى برد و هر كس تكبر كند، خداوند او را پايين مى كشد و هر كس در معاش به اقتصاد و ميانه روى عمل كند، خدا به او روزى مى بخشد و هر كس تبذير و زياده روى كند، خدا او را محروم مى سازد و هر كس از مرگ بسيار ياد كند، خدا او را دوست مى دارد(٩٩).
٣ - بهداشت دين اسلام ، همگان را به رعايت بهداشت و سلامت جسم فرا خوانده است . پيامبر گرامى اسلام نيز كه رفتارش همواره الگوى مسلمانان است ، در مورد بهداشت تن و جان ، سيره پسنديده اى داشت . در اين باره آمده است : كان رسول الله لا يتنفس فى الاناء اذا شرب فاذا اراد اءن يتنفس ابعد الاناء عن فيه ، حتى يتنفس (١٠٠). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى آب مى نوشيد، در ظرف آب ، نفس نمى كشيد، (بازگشت نفس را در آب داخل نمى كرد) بلكه هر وقت مى خواست نفس بكشد، آن را از دهان دور نگه مى داشت . ايشان در پاسخ به اين پرسش كه چرا مسلمانان كمتر بيمار مى شوند، فرمود : نحن قوم لا ناءكل حتى نجوع و اذا اكلنا لا نشبع (١٠١). ما جمعيتى هستيم كه تا وقتى كاملا گرسنه نشويم ، غذا نمى خوريم و چون غذا مى خوريم ، خود را كاملا سير نمى كنيم . ايشان به مسواك دهان و دندان بسيار توجه مى كرد، به گونه اى كه : لم ير رسول الله (صلى الله عليه و آله) قط خارجا من الغائط الا توضاء و يبتدى ء بالسواك (١٠٢). ديده نشد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) قضاى حاجت كند، مگر اينكه پس از آن وضو مى ساخت و وضو را با مسواك زدن آغاز مى كرد. رسول گرامى اسلام با گرفتن ناخن ، ماليدن روغن به بدن ، سرمه كشيدن ، زدودن موهاى زايد و كوتاه كردن شارب ، مسلمانان را به اهميت دادن به بهداشت فرا مى خواند. ايشان درباره كوتاه كردن ناخن مى فرمايد : من قلم اظفاره يوم الجمعه اخرج الله من انامله داء و ادخل فيه شفاء(١٠٣). هر كس ناخنش را روز جمعه بگيرد، خداوند درد را از انگشتانش بيرون كند و شفا را در آن وارد سازد. ايشان همواره بوى خوش به كار مى برد؛ موهايش را شانه مى زد و لباسش هميشه تميز و زيبا بود. هنگام خروج از خانه ، در آينه نگاه مى كرد و هر وقت وضو مى ساخت ، مسواك مى زد. رنگ كفش و لباس آن حضرت نيز با هم متناسب بود. عمامه اى كه بر سر مى نهاد، به قامتش برازندگى ويژه اى مى داد و بر جذبه و ابهتش مى افزود. ايشان مى فرمود : ان الله جميل و يحب الجمال (١٠٤). همانا خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. محمد بن جرير طبرى در اين باره مى نويسد : كان ينظر فى المرآة و يرجل جمته و يمتشط و ربما نظر فى الماء و سوى جمته فيه و لقد كان يتجمل لاصحابه فضلا على تجمله لاهله و قال : ان الله يحب من عبده اذا خرج الى اخوانه ان يتهياء لهم و يتجمل (١٠٥). عادت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) اين بود كه به آينه نگاه مى كرد و موى سرش را صاف مى كرد و شانه مى زد و چه بسا در برابر آب ، موى سر خود را منظم مى كرد و خود را نه تنها براى خاندانش ، بلكه براى اصحاب خويش مى آراست و مى فرمود : خدا دوست دارد كه بنده اش وقتى براى ديدن برادران از خانه بيرون مى رود، خود را آماده كند و بيارايد. پيامبر گرامى اسلام همواره از بوى خوش استفاده مى كرد، چنان كه در اين باره آمده است : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) ينفق على الطيب اكثر مما ينفق على الطعام (١٠٦). رسول الله (صلى الله عليه و آله) براى عطر و بوى خوش ، بيش از غذا پول خرج مى كرد. وارد شده است مردى ژوليده و با ريش بلند و نامنظم خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد. حضرت فرمود : اين مرد روغن پيدا نكرده است ، تا موهايش را صاف و منظم كند؟ بعضى از شما نزد من مى آييد، در حالى كه قيافه شيطان را داريد(١٠٧). امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : پيامبر خدا از هيچ راهى نمى گذشت مگر آنكه هر كس پس از ساعتها از آنجا گذر مى كرد، از بوى خوشى كه از ايشان مانده بود، مى فهميد كه آن حضرت از آنجا گذشته است . هيچ نوع عطرى برايش نمى آوردند، مگر آنكه از آن به خود مى ماليد و مى فرمود : بوى عطر، مطبوع و خوب و حمل آن ، آسان است (١٠٨).
٤ - آراستگى آراستگى و زيبايى ظاهرى در سنت رسول الله (صلى الله عليه و آله) جايگاه ويژه اى داشت . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : ان الله يبغض الوسخ و الشعث (١٠٩). پروردگار، چرك و ژوليدگى را دشمن مى دارد. در سيره رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمده است : و كان ينظر فى المرآه و يرجل جمته يمتشط و ربما نظر فى الماء و سوى جمته فيه و لقد كان يتجمل لاصحابه فضلا على تجمله لاهله (١١٠). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در آينه نگاه مى كرد و موى سر خود را شانه مى زد. گاهى هم به جاى آينه ، در ظرف آب نگاه مى كرد و موى سر خود را مرتب مى ساخت . علاوه بر اينكه خود را براى خانواده آراسته و مهيا مى كرد، خود را براى برادران دينى اش هم مى آراست . آن حضرت با شانه ، سر خود را شانه مى كرد. همسرانش مراقب و منتظر بودند كه وقتى از موهاى سر و صورت او مى ريخت ، آنها را جمع كنند. تار موهايى كه گاهى نزد مردم به عنوان تبرك مانده بود، از همان موها بود. وى گاهى روزى دو بار، محاسن خود را شانه مى زد و پس از شانه زدن ، شانه را زير تشك و بالش خود مى گذاشت (١١١). پيامبر خدا به بوى خوش اهميت فراوانى مى داد و خود را معطر مى ساخت . هرگاه از كوچه و گذرگاهى مى گذشت ، آنان كه از آن مسير مى گذشتند، از رايحه خوش بر جاى مانده ، مى دانستند كه پيامبر از اين كوچه گذشته است . هر گاه عطرى به او عرضه مى شد، از آن استفاده مى كرد و مى فرمود : "بوى آن خوش است . سنگينى هم ندارد." استفاده از بوى خوش را هميشه دوست داشت و از آن لذت مى برد(١١٢). حضرت به سنت مسواك زدن دندان نيز اهميت مى داد، به گونه اى كه دندانهايش پيوسته براق و سفيد است . ايشان در خواص و آثار مسواك زدن مى فرمود : السواك مطهره للفم و مرضاه للرب و جعلها من السنه المؤ كده (١١٣). مسواك هم پاكيزه كننده دهان است ، هم موجب رضاى الهى است و از سنتهاى مؤ كدى است كه خداوند قرار داده است . ايشان به گل و هديه دادن آن اهميت مى داد، چنان كه امير مؤمنان على (عليه السلام) فرموده است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گلى را با هر دو دست به من عطا كرد. وقتى آن را به بينى نزديك ساختم ، فرمود : "همانا اين گل پس از آس (١١٤)، سرور گياهان بهشت است (١١٥").
٥ - خواب و استراحت رسول الله (صلى الله عليه و آله) براى خواب و استراحت خويش نيز برنامه خاصى داشت و از اصول و ضوابط ويژه اى پيروى مى كرد. پيامبر گرامى اسلام به پهلوى راست مى خوابيد و دست راست خويش را زير گونه راست خويش مى نهاد و مى فرمود : "آفريدگارا! مرا روزى كه بندگانت را بر مى انگيزانى ، از عذابت (در امان) نگه دار(١١٦"). به طور معمول در آغاز شب مى خفت و در فرجام آن بر مى خواست . گاه براى انجام دادن كار مردم ، شب زود نمى خوابيد. چون مى خفت ، بيدارش نمى كردند تا خود بيدار مى شد. هنگام خفتن ، دست راست را زير گونه راست مى نهاد(١١٧) و هر گاه از خواب بر مى خاست ، پروردگار را سجده مى كرد(١١٨). مردمان را از خوابيدن بر پشت بام بدون نرده يا ديواره باز مى داشت (١١٩). ارتفاع مناسب ديوار را يك ذراع و يك وجب مى دانست و مى فرمود : كسى كه بر پشت بام بى ديواره بخوابد و ناگوارى بر او رخ دهد، تنها خودش را سرزنش كند(١٢٠). توجه به بهداشت فردى ، جايگاهى بس مهم در زندگى حضرت داشت . ايشان به درستى آموزه هاى دينى را در زندگى فردى به كار مى بست و بدين گونه ديگران را به اجراى اين توصيه ها فرا مى خواند. پيامبر وقت خواب ، مسواك را بر بالين خود مى نهاد و چون بر مى خاست ، اول مسواك مى كرد و مى فرمود : چنان به مسواك كردن ماءمور شدم كه بيم داشتم بر من واجب شده باشد(١٢١). امير مؤمنان على (عليه السلام) درباره بستر خواب ايشان ، فرمود : بستر رسول خدا يك عبا بود و بالش او چرمى پر شده از برگ خرما(١٢٢). پيامبر گاهى روى بوريايى بدون هيچ زيرانداز ديگرى مى خفت و پيش از خواب مسواك مى كرد. چون به بستر مى رفت ، بر پهلوى راست مى خوابيد. دست راست را زير گونه راست قرار مى داد و آيه الكرسى و دعا مى خواند. از جمله اين دعاها اين بود : بسم الله اموت و احيى و الى الله المصير اللهم آمن روعتى و استر عورتى و اد عنى اءمانتى (١٢٣). به نام خدا مى ميرم و زنده مى شوم و بازگشت به سوى خداست . بار خدايا! هراسم را تسكين ده و امنيتم بخش و عورتم را پوشيده بدار و امانتم را بپرداز. حضرت على (عليه السلام) درباره نوع رخت خواب ايشان مى فرمايد : كان له فراش من اءدم حشوه ليف و كانت له عباءة تفرش له حيثما انتقل و تثنى ثنتين و كان كثيرا ما يتوسد و ساده له من اءدم حشوها ليف و يجلس عليها... و كان ينام على الحصير ليس تحته شى ء غيره (١٢٤). رختخواب ايشان پوستى بود كه در داخل آن از ليفه و پوشال خرما پر شده بود. بالش او نيز چنين بود. زيرانداز او يك عبا بود كه گاهى هم آن را دولا مى كرد و بر آن مى نشست . بيشتر موارد بر حصيرى مى خوابيد كه زيرش چيزى جز آن نبود.
٦ - توكل پيامبر گرامى با تربيت قرآنى دريافته بود كه سپردن كارها به خداوند و اتكال به ذات الهى ، عامل پيروزى و نجات است . آيات وحى در تار و پود جان او جاى گرفته بود كه : اى رسول ما، خدا تو را كفايت مى كند و مؤمنانى كه پيروان تواند.(انفال : ٦٤) پس اى رسول خدا، هر گاه مردم از تو روى گردانيدند، بگو خدا مرا كافى است كه جز او خدايى نيست . من به او توكل كرده ام كه (خداى جهان) و رب عرش بزرگ اوست .(توبه : ١٢٩) يكى از گفتنى هاى شيرين فتح مكه اين بود كه وقتى ابوسفيان آن همه شكوه و عظمت سپاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را ديد، در حيرت و تعجب فرو رفت . وى كنار نيروها قدم مى زد و مى گفت : "اى كاش مى دانستم كه چرا محمد بر من پيروز شد؟ با اينكه او همچون ما داراى سازمان دهى و تشكيلات رزمى نبود و گروندگان به محمد از هر نظر از ما ناتوان تر بودند. چگونه آنها اين چنين نيرومند شدند و بر ما پيروز گشتند." رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) سخن او را شنيد. پس دست مباركش را روى شانه ابوسفيان گذاشت و فرمود : الله غلبتك ؛ "ما به كمك الله بر شما پيروز شديم (١٢٥"). اين سخن همان است كه ما از آن به "امداد غيبى" ياد مى كنيم ؛ زيرا هر كس به خدا توكل كند و از روى ايمان خالص ، در خط الله گام بردارد، پيروز مى شود. خداوند در قرآن مى فرمايد : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .(عنكبوت : ٦٩) همانا آنانى را كه در راه ما جهاد كنند، هدايت خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است . و اى رسول خدا، هرگز مگو كه من اين كار را فردا خواهم كرد. مگر آنكه بگويى "ان شاءالله" (اگر خدا بخواهد) و خدا را لحظه اى فراموش مكن و بگو اميد است خداى من ، مرا به حقايقى نزديك تر از اين هدايت فرمايد.(كهف : ٢٣ و ٢٤) درباره نفى اتكا به خود و غفلت از اثر گذار واقعى در كارها آمده است كه يكى از اصحاب ، اذن تشرف به محضر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را گرفت . حضرت فرمود : "كيستى ؟" عرض كرد : "منم اى رسول خدا." رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) خشمگين شد و فرمود : "من ! من ! آيا رواست بر مخلوقى كه بگويد من !" آن شخص از كرده خود پشيمان شد و گفت : "پناه مى برم به خدا از خشم خدا و رسولش . پس علت خشم آن حضرت را پرسيد." رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : "آيا نمى دانى كه اين لفظ (من) شايسته مخلوق نيست ؟ آيا نمى دانى كه ابليس در برابر فرمان خدا بر اينكه آدم را سجده كند، گفت : انا خير منه . "من بهتر از او هستم . در نتيجه از درگاه رحمت حق رانده شد." در اين وقت ، آن صحابى دوباره اظهار پشيمانى كرد و متعهد شد كه ديگر هرگز (من) نگويد(١٢٦). البته توكل به معناى خانه نشينى و واگذارى مطلق كارها به دست خداوند نيست كه اين با آموزه هاى دينى ناسازگار است . انسان متوكل ، در انجام دادن كارها، تاءثير خدا را بيش از هر چيز احساس مى كند و خود را وجودى رابط و وابسته به يك موجود مستقل مى يابد. با اين حال ، به دقت ، عوامل طبيعى كار را در نظر دارد و به علل كارها توجه مى كند. در حكايتى آمده است : روزى شتر پيامبر گم شد. پس از جستجوى فراوان آن را پيدا كردند و نزد پيامبر آوردند. حضرت رو به غلامش كرد و فرمود : مگر هنگام خواباندن شتر، زانوانش را نبسته بودى ؟ غلام عرض كرد : كسى كه به قادر متعال توكل داشته باشد، احتياجى ندارد كه زانوان شتر را ببندد. حضرت فرمود : اعقل و توكل ؛ "اول زانوى شتر را ببند و بعد توكل كن"؛ زيرا قبول مشيت الهى به چيزى تعلق مى گيرد كه همراه با كسب و كار و تلاش باشد. نه آن گونه باش كه كارى نكنى و همه چيز را به خدا واگذار كنى و نه چنان باش كه بدون توكل و يارى بارى تعالى ، كسب و كار را منشاء خير و بركت بدانى (١٢٧).
٧ - خداترسى و ذكر مداوم حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) پيوسته به ياد خدا بود، هم در دل و هم در زبان . هر گاه از مجلسى بر مى خاست ، مى گفت : سبحانك اللهم و بحمدك (١٢٨). هنگام خوابيدن ، بيدار شدن ، آماده شدن براى نماز، استراحت ، غذا خوردن و به طور كلى در سفر و حضر، دعا مى خواند و ياد خدا مى كرد. هنگام دعا، مانند مسكينى كه غذا مى خواهد، متضرعانه دست به سوى درگاه خدا بلند مى كرد. روزى هفتاد بار "استغفر الله" مى گفت ؛ با آنكه معصوم بود و گناهى از حضرتش سر نزده بود. هنگام خواب به توصيه جبرئيل امين ، "آيه الكرسى" مى خواند(١٢٩). حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرموده است : جد من ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با آنكه خداوند، گذشته و آينده او را بخشوده و آمرزيده بود، كوشش و بندگى خدا را رها نمى كرد تا آنجا كه ساق و قدمش (از كثرت عبادت) ورم كرد. پدر و مادرم فداى او، برخى به او گفتند : آيا اين گونه عمل مى كنى ، در حالى كه خدا گناه گذشته و آينده ات را آمرزيده است ؟ فرمود : آيا بنده شاكر و سپاس گزار نباشم (١٣٠). امام صادق (عليه السلام) فرمود : پيامبر هر روز هفتاد مرتبه "استغفر الله" و هفتاد مرتبه "اتوب الى الله" مى فرمود. (هفتاد مرتبه از خدا طلب آمرزش و هفتاد مرتبه به سوى خدا توبه مى كرد(١٣١). اين نشانه راه و رسم بندگى و توجه كامل و پيوسته به معبود است . حضرت امام باقر (عليه السلام) از قول عايشه مى فرمايد : عايشه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرض كرد : چرا خود را (در عبادت) به رنج و مشقت مى اندازى ، در حالى كه خداوند، گناه گذشته و آينده تو را آمرزيده است . پيامبر فرمود : اى عايشه ، آيا بنده سپاس گزار نباشم (١٣٢)؟ در روايتى ديگر عطاء بن زياد مى گويد : "روزى به عايشه گفتم عجيب ترين چيزى كه از پيامبر ديدى ، چه بود؟ عايشه گفت : همه كارهاى پيامبر عجيب است ، ولى از همه عجيب تر اينكه شبى از شبها پيامبر در خانه من بود. اندكى استراحت كرد. هنوز آرام نگرفته بود كه برخاست و وضو گرفت و به نماز ايستاد و آنقدر در حال نماز گريه كرد كه جلو لباسش از اشك چشمش تر شد. پس سر به سجده نهاد و آنقدر گريست كه زمين تر شد. همچنان تا طلوع صبح ، پريشان و گريان بود. وقتى بلال حبشى آمد و پيامبر را براى نماز صبح طلبيد، آن حضرت را گريان ديد. پرسيد : شما كه مشمول لطف خدا هستيد، پس براى چه گريه مى كنيد؟ پيامبر فرمود : آيا نبايد بنده سپاس گزار خدا باشم ؟ چرا نگريم ، خداوند در شبى كه گذشت آيات تكان دهنده اى بر من نازل كرده است . پس شروع به خواندن آيات ١٩٠ تا ١٩٤ سوره آل عمران كرد و در پايان فرمود : واى به حال كسى كه اين آيات را بخواند و در آن نينديشد(١٣٣"). پيامبر هميشه نگران و در انديشه جهان آخرت بود. ابوذر نقل مى كند كه پيامبر شب را به نماز مى ايستاد و اين آيه را تكرار مى كرد : ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك اءنت العزيز الحكيم .(مائده : ١١٨) پروردگارا! اگر آنان را مجازات كنى ، بندگان تواند و اگر آنان را ببخشى ، تو عزيزى و كارهايت از روى حكمت است (١٣٤). ابن مسعود مى گويد : "روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به من فرمود : برايم قرآن بخوان . شروع به خواندن سوره نساء كردم . وقتى به اين آيه رسيدم : فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا.(نساء : ٤١) (حال مردم) چگونه است ، آن هنگام كه براى هر امتى گواهى (بر اعمالشان) حاضر سازيم و تو را (اى پيامبر) گواه آنان بياوريم . متوجه شدم كه ديدگان پيامبر پر از اشك شد و به من فرمود : همين مقدار كه خواندى ، كافى است (١٣٥"). امام موسى كاظم (عليه السلام) به نقل از پيامبر فرمود : وقتى موسى بن عمران با خداى خود راز و نياز مى كرد، مى گفت : يا رب اءبعيد انت منى فاءناديك ام قريب فاءناجيك ؛ "پروردگارا! آيا تو از من دورى تا ندا كنم تو را يا نزديكى تا با تو آهسته راز و نياز كنم ؟" به حضرت موسى (عليه السلام) وحى شد : اى موسى ! من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند. موسى عرض كرد : پروردگارا! من در حالى هستم كه تو را بزرگ تر از آن مى شمارم تا يادت كنم . خداوند فرمود : اى موسى ! در هر حال مرا ياد كن (١٣٦).
٨ - قرآن خواندن آورنده قرآن مجيد، براى خواندن آن ، ارج و اهميت ويژه اى قائل بود و در سيره عملى خود نيز اجرا مى كرد. شب ها، تا سوره هاى حديد، حشر، صف ، جمعه و تغابن را نمى خواند، نمى خفت (١٣٧). جابر گفته است : "شبها تا سوره هاى تبارك و الم تنزيل را نمى خواند، نمى خوابيد(١٣٨"). رسول گرامى ، سوره اعلى را دوست مى داشت (١٣٩). هنگام خواندن قرآن ، صدايش را مى كشيد(١٤٠) و با آوايى زيبا قرآن مى خواند(١٤١) و مى فرمود : هر چيز آرايه اى دارد و زينت قرآن ، آواى خوش است (١٤٢) و نغمه زيبا بر زيبايى قرآن مى افزايد(١٤٣). همچنين آورده اند پيامبر نمى خوابيد، مگر آنكه مسبحات را تلاوت مى كرد و مى فرمود : "در اين سوره ها آيه اى هست كه از هزار آيه بالاتر است ." عرض كردند : مسبحات كدام سوره ها هستند؟ فرمود : "حديد، حشر، صف ، جمعه و تغابن مسبحات هستند(١٤٤"). شيخ طبرسى مى گويد : از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر وقتى سبح اسم ربك الاءعلى را مى خواند، مى فرمود : سبحان ربى الاءعلى . اين روايت از حضرت على (عليه السلام) نيز نقل شده است (١٤٥). سيوطى از ابن امامه نقل مى كند : "پس از حج الوداع ، با پيامبر نماز مى خواندم . حضرت لا اقسم بيوم القيامه را زياد مى خواند. وقتى كه به اين آيه مى رسيد اليس الله بقادر على ان يحيى الموتى ، مى شنيدم كه مى فرمود : بلى و انا على ذلك من الشاهدين ؛ "آرى و من بر اين امر گواهم (١٤٦"). سيوطى همچنين مى گويد : "از ابن عباس روايت است كه پيامبر وقتى كه آيه و نفس و ما سواها فاءلهمها فجورها و تقواها را مى خواند، درنگ مى كرد و مى فرمود : اللهم آت نفسى تقويها و زكيها، انت خير من زكيها، انت وليها و موليها؛ "خدايا! به روح من تقوا و تزكيه آن را عنايت كن . تو بهترين كسى هستى كه آن را تزكيه مى كنى . تو سرپرست و مولاى روح من هستى". ابن عباس مى گويد : پيامبر اين دعا را در نماز مى گفت (١٤٧"). عبدالله بن مسعود يكى از نويسندگان وحى بود. آيات قرآن كه بر پيامبر نازل مى شد، به افرادى از جمله به عبدالله پسر مسعود مى گفت آن آيات را بنويسد. روزى پيامبر به عبدالله فرمود : آياتى از قرآن را بخوان تا من بشنوم . عبدالله آياتى را از سوره نساء خواند تا به آيه فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا.(نساء : ٤١) رسيد كه مى گويد : "پس چگونه است (حال بندگان) هنگامى كه از هر گروهى ، گواهى (بر كردار آنان) بياوريم و تو اى پيامبر گواه بر اين امت باشى ." پيامبر تا اين آيه را شنيد، منقلب شد و چشمهايش پر از اشك گرديد و فرمود : ديگر بس است . علامه طبرسى در تعبيرى زيبا ذيل اين آيه مى نويسد : وقتى كه شاهد و گواه (پيامبر) با شنيدن اين آيه ، اين چنين دگرگون و اندوهگين شود، پس امت او كه بر او شهادت داده مى شود، چه بايد بكنند(١٤٨)؟
٩ - عبادت رسول الله (صلى الله عليه و آله) رسول الله (صلى الله عليه و آله) اولين كسى است كه به حق ، معرفت كامل پيدا كرده و در درگاه الهى ، پيشانى فروتنى بر خاك بندگى ساييده است . ايشان فرموده است : كنت اول من اقر بربى جل جلاله و اول من اجاب (١٤٩). من اولين كسى بودم كه مبداء را شناختم و به توحيد اقرار كردم و اولين كسى بودم كه دعوت معبود را اجابت كردم . نماز كه كمال خضوع بندگان در برابر پروردگار است ، نور چشم رسول الله (صلى الله عليه و آله) است . هم ايشان مى فرمايد : قرة عينى فى الصلوة ؛ "نماز نور چشم من است (١٥٠"). رسول الله (صلى الله عليه و آله) شب تا صبح را به طور متناوب به عبادت و شب زنده دارى مشغول بود و چنين نبود كه تمام شب را استراحت كند. امام صادق (عليه السلام) درباره اين سيره نبوى مى فرمايد : رسول الله (صلى الله عليه و آله) هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواك را بالاى سرش مى نهاد. روى آن را مى پوشاند. قدرى مى خوابيد، سپس بيدار مى شد و مسواك مى كرد و وضو مى گرفت . چهار ركعت نماز مى خواند و آن گاه مى خوابيد. دوباره بر مى خاست و مسواك مى كرد و وضو مى گرفت . چهار ركعت ديگر نماز مى خواند. باز مى خوابيد و آن گاه نماز"وتر"را مى خواند(١٥١). آن وجود نازنين چه نيكو به اين كريمه قرآنى عمل مى كرد : و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا.(انسان : ٢٦) خداوند از بندگان خاص مى خواهد كه بخشى از شب را به تسبيح معشوق بپردازند و پاسى از شب طولانى را سر بر سجده تواضع نهند و براى معبود خود نيايش كنند. حضرت در نماز چنان خلوصى داشت كه هنگام نماز از همه تعلق ها مى بريد و تنها توجهش به سوى خداوند بود : كان اذا حضر الصلوه فكانه لم يعرفنا و لم نعرفه اشتغالا بعظمه الله (١٥٢). هنگامى كه وقتى نماز مى رسيد، آن قدر متوجه خدا بود، مثل اينكه او ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناسيم . دگرگونى حالت حضرت هنگام راز و نياز، نشان دهنده اوج بندگى و خاكسارى ايشان در برابر پروردگار بود : اذا قام الى الصلوه تربد وجهه خوفا من الله (١٥٣). هنگامى كه به نماز مى ايستاد، صورت حضرت از بيم خدا دگرگون مى شد. ايشان از نظر ادب نيز آنقدر مؤ دب و خاضعانه در برابر حق قرار مى گرفت كه گويى مانند لباسى است كه كنارى افتاده باشد : اذا قام الى الصلوه كانه ثوب ملقى (١٥٤). پيامبر گرامى اسلام ، لذت بخش ترين كارها را ارتباط با معبود و راز و نياز با خدا مى دانست . بى شك ، اظهار بندگى و راز و نياز با خداوند، چنان شوقى در دلها پديد مى آورد كه محبت غير خدا در آن جاى ندارد. با بندگى خدا، آدمى در خود احساس آرامش مى كند. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) لا يؤ ثر على الصلوه عشاء و لا غيره و كان اذا دخل وقتها كانه لا يعرف اهلا و لا حميما(١٥٥). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هيچ چيز را (از شام و غير آن) بر نماز مقدم نمى داشت و چون وقت نماز مى شد، گويا هيچ يك از اهل و عيال ، قوم و خويش و دوست خود را نمى شناخت . همچنين وارد شده است كه شبى پيامبر در خانه يكى از همسرانش (ام سلمه) بود. اندكى از شب نگذشته بود كه ام سلمه ديد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در بستر نيست . برخاست و دنبال او گشت . ناگهان متوجه شد كه حضرت كنار اتاق ايستاده ، دست ها را بلند كرده و اشك از ديدگانش جارى است و چنين با خدا راز و نياز مى كند : خدايا! نيكى هايى كه به من عطا فرموده اى از من مگير. خدايا! دشمنان و حسودان مرا شاد مگردان . خدايا! مرا به بدى هايى كه از آنها نجاتم دادى ، باز مگردان . خدايا! يك لحظه مرا به خودم وا مگذار. در اين هنگام ، ام سلمه گريست . پيامبر فرمود : ام سلمه ! چرا مى گريى ؟ گفت : پدر و مادرم فدايت چرا گريه نكنم ؟ تو با آن مقام بلندى كه دارى و با آنكه خداوند گناه گذشته و آينده ات را بخشيده است ، چنين با خدا راز و نياز مى كنى (ما به ترس از خدا و گريه سزاوارتريم). پيامبر فرمود : چگونه در امان باشم ، حال آنكه خداوند يك لحظه ، يونس پيامبر را به خودش واگذاشت و بر سرش آمد، آنچه آمد(١٥٦). در حديثى از پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) آمده است : افضل الناس من عشق العباده فعانقها و اءحبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لا يبالى على ما اءصبح من الدنيا : على عسر اءم على يسر(١٥٧). برترين مردم كسى است كه عاشق عبادت شود. پس دست در گردن آن آويزد و از صميم دل دوستش بدارد و با پيكر خود با آن درآميزد و خويشتن را وقف آن گرداند و او را باكى نباشد كه دنيايش به سختى بگذرد يا به آسانى .
۲
ملكوت اخلاق
١٠ - نيايش روح بندگى خدا در سراسر زندگى پيامبر ديده مى شود. او پيش از هر چيز، بنده خالص خدا بود. آنقدر براى نماز و مناجات با خدا مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد و چهره اش زرد مى شد. يكى از اصحاب به آن حضرت عرض كرد : مگر نه اين است كه خداوند در گذشته و آينده ، تو را از گناه دور نگه داشته است . پس چرا خود را اين گونه به زحمت مى افكنى ؟ پيامبر در پاسخ او فرمود : افلا اكون عبدا شكورا؛ آيا بنده سپاس گزار خدا نباشم (١٥٨). پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) معمولا پس از نماز اين دعا را مى خواند : اللهم اغفرلى خطائى و ذنوبى كلها، اللهم اءنعمى و احينى و ارزقنى و اهدنى لصالح الاعمال و الاخلاق فانه لا يهدى لصالحها الا انت و لا يصرف عن سيئها الا انت (١٥٩). خدايا! همه خطاها و گناهانم را بيامرز. خدايا! به من نعمت بخش و مرا زنده بدار و روزى ده و مرا براى انجام كارهاى نيك و رعايت اخلاق پسنديده ، هدايت فرما؛ چون جز تو كسى انسانها را به كارهاى نيك ، هدايت نكند و از كارهاى زشت باز ندارد. هنگامى كه صداى اذان را مى شنيد، با بازگو كردن جمله هاى آن ، در پايان اذان مى فرمود : اللهم رب هذه الدعوه التامه و الصلوه القائمه اعط محمدا سؤ له يوم القيامه و بلغه الدرجه الوسيله من الجنه و تقبل شفاعته فى امته (١٦٠). اى خدايى كه پروردگار اين دعوت تام و نماز برپا شده هستى ، خواهش هاى محمد را در روز قيامت برآور و او را به درجه اى كه وسيله آمرزش بهشتى است ، برسان و شفاعت او را درباره امتش بپذير. هنگامى كه بر سر سفره حاضر مى شد، مى فرمود : سبحانك اللهم ما احسن ما تبتلينا سبحانك ما اكثر ما تعطينا، سبحانك ما اكثر ما تعافينا اللهم اوسع علينا و على فقراء المؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات (١٦١). خدايا منزهى تو. چه نيكوست آنچه ما را به آن آزموده اى و چه بسيار است آنچه به ما بخشيده اى و چه فراوان است سلامتى هايى كه به ما داده اى . خدايا! بر ما و بر فقيران اهل ايمان ، گشايش در روزى كرامت فرما. هنگام خواب نيز بدين گونه از خداوند يارى مى جست : بسم الله اموت و احيى و الى الله المصير، اللهم آمن روعتى و استر عورتى و اد عنى امانتى (١٦٢). به نام خدا مى ميرم و زنده مى شوم و بازگشت همه خلايق به سوى اوست . خدايا! ترسم را به امن و آرامش تبديل فرما و عيبم را بپوشان و خودت امانتى را كه به من سپرده اى ، ادا فرما. هنگام ديدن هلال ماه نو، دست ها را بلند مى كرد و مى گفت : اللهم اءهله علينا بالامن والايمان و السلامه و الاسلام (١٦٣). خدايا! هلال اين ماه را براى ما همراه امنيت و داشتن ايمان و سلامتى و بهره مند شدن از اسلام قرار بده . ايشان در ابتداى سال نو چنين دعا مى فرمود : اللهم انت الاله القديم و هذه سنه جديده فاسئلك فيها العصمه من الشيطان و القوه على هذه النفس الاماره بالسوء و الاشتغال بما يقربنى اليك يا كريم ، يا ذالجلال و الاكرام ، يا عماد من لا عماد له ، يا ذخيره من لا ذخيره له ، يا حرز من لا حرز له ، يا غياث من لا غياث له (١٦٤). خدايا! معبود ازلى تو هستى و اين ، سال نو است . از تو مى خواهم كه در اين سال مرا از شر شيطان نگه دارى و بر اين نفس اماره ام پيروز گردانى و به آنچه مرا به تو نزديك مى كند، مشغول سازى . اى كريم ، اى صاحب جلال و كرم ، اى تكيه گاه كسى كه تكيه گاهى ندارد، اى مايه اميد كسى كه ذخيره اى ندارد، اى نگهدار كسى كه نگه دارنده اى ندارد، اى فريادرس آن كسى كه فريادرسى ندارد. آن طور كه نمايان است ، روحيه دعا و استعانت از خدا در تمام كارهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) وجود دارد و ايشان به راحتى از سلاح دعا براى ارتباط با مبداء آفرينش و شكرگزارى به پاس نعمتهاى خداوندى بهره مى گيرد.
١١ - نماز گزارى حذيفه مى گويد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) اذا حزنه امر فزع الى الصلاه (١٦٥). شيوه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چنان بود كه چون مشكلى براى او پيش مى آمد، به نماز پناه مى برد و از آن يارى مى جست . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : كانوا يعنى الانبياء يفزعون اذا فزعوا الى الصلاه (١٦٦). پيامبران خدا چنان بودند كه چون دچار نگرانى مى شدند، به نماز پناه مى بردند. و ابى الدرداء نيز مى گويد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) اذا كانت ليله ريح كان مفزعه الى المسجد حتى يسكن و اذا حدث فى السماء حدث فى كسوف شمس او قمر كان مفزعه الى الصلاه (١٦٧). رسم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چنان بود كه چون شبى باد سهمگينى مى آمد، به مسجد پناه مى برد تا آرام گيرد و چون در آسمان ، كسوف يا خسوفى اتفاق مى افتاد، به نماز پناه مى برد. جابر بن عبدالله انصارى مى گويد : پيامبر گرامى اسلام در خطبه اى فرمود : ايها الناس عليكم بالصلوه فانها عمود دينكم كابدوا الليل بالصلوه و اذكروا الله كثيرا يكفر عنكم سيئاتكم (١٦٨). اى مردم ! نمازتان را رعايت كنيد. نمازتان را به پا داريد كه ستون دين شما است . شب را با نماز آغاز كنيد و خدا را زياد ياد كنيد كه آن پوشاننده گناهانتان است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرموده است : ما فى صلاه يحضر وقتها الا نادى ملك بين يدى الناس : ايها الناس قوموا الى نيرانكم التى اوقدتموها على ظهوركم فاطفئوها بصلاتكم (١٦٩). هيچ نمازى نيست كه وقت به جا آوردن آن فرا رسد، مگر آنكه فرشته اى مى آيد و در برابر مردم فرياد مى كند : اى مردم ! برخيزيد و به آتش هايى كه (به سبب ارتكاب گناهان) بر پشت هاى خود افروخته ايد، بنگريد. پس شعله آن آتش ها را به يارى نمازهايتان فرو نشانيد. اين سخن كنايه است از اينكه سيئات خود را به وسيله نماز محو سازيد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در كلامى ديگر مى فرمايد : اگر نهرى در كنار خانه شما باشد و در آن هر روز پنج نوبت خود را شست وشو دهيد، آيا در بدن شما چيزى از آلودگى مى ماند؟ هرگز! نماز نيز نهر جارى و روانى است كه هر گاه برپا مى شود، گناهان را مى شويد و از بين مى برد(١٧٠). همچنين ايشان فرموده است : اقبلت صلوته من احب ان يعلم اقبلت صلوته ام لم تقبل فلينظر هل منعت صلوته عن الفحشاء و المنكر فبقدر ما منعته قبلت منه (١٧١). هر كس مى خواهد بداند كه نمازش پذيرفته شده است يا خير، بايد بنگرد اگر نماز، او را از زشتى ها باز داشت ، پس بداند به ميزان باز دارندگى ، نمازش پذيرفته شده است . عايشه مى گويد : اوقاتى پيش مى آمد كه پيامبر خدا با ما و ما با حضرتش سخن مى گفتيم . چون هنگام نماز مى رسيد، به خاطر توجه به عظمت حق تعالى ، چنان بود كه گويى ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناسيم و از جمع ما بلند مى شد و خود را براى نماز اول وقت آماده مى كرد(١٧٢). حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در سخنى به اباذر، شيفتگى اش به نماز را به شيفتگى انسان گرسنه به غذا و انسان تشنه به آب همانند كرد و فرمود : گرسنه هر گاه بخورد، سير مى شود و تشنه اگر بنوشد، سيراب مى شود، ولى من از نماز سير نمى شوم (١٧٣). آمده است كه نمايندگان طائف به حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) رسيدند و براى پذيرش اسلام چنين شرطى تعيين كردند : ما را از خواندن نماز معاف بدار؛ زيرا ما ركوع را عيب مى دانيم . پيامبر فرمود : لا خير فى دين ليس فيه ركوع و لا سجود. دينى كه در آن ركوع و سجده نباشد، خيرى در آن نيست . بعضى از مفسران مى گويند آيه ٤٨ سوره مرسلات در رد پيشنهاد آنها نازل شده است : و اذا قيل لهم اركعوا لا يركعون (١٧٤). و چون به آنان گويند ركوع كنيد، ركوع نكنند.
١٢ - روزه در مكتب تربيتى رسول الله (صلى الله عليه و آله)، روزه ، بسيار انسان ساز است . سيره عملى ايشان نشان دهنده عشق و علاقه شديد ايشان نسبت به روزه است چه اينكه سه روز در ماه روزه مى گرفت ؛ اولين و آخرين پنج شنبه هر ماه و چهارشنبه نيمه هر ماه (١٧٥). تمامى ماه شعبان را روزه مى گرفت . با حلوا افطار مى كرد و اگر حلوا نبود، روزه اش را با آب ولرم مى گشود و مى فرمود : اين كار سبب مى شود كه كبد و معده ، پاكيزه ، دهان خوشبو و لثه ها محكم شوند و سر درد برطرف شود... دعاى روزه دار به هنگام افطار پذيرفته شده است (١٧٦). بر اين باور بود كه روزه ، تنها لب بستن از خوردن و آشاميدن نيست ، بلكه دست ، پا، چشم ، گوش و زبان روزه دار نيز بايد روزه بدارد؛ چنان كه فرمود : "چه بسيار كسان كه از روزه خويش جز گرسنگى و تشنگى سودى نمى برند(١٧٧"). شيخ كلينى از غبسه العابد نقل مى كند : "پيامبر تا زمانى كه از دنيا رفت ، ماه شعبان و ماه مبارك رمضان و سه روز هر ماه را روزه مى گرفت (١٧٨"). شيخ صدوق نقل مى كند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : روزه سه روز در هر ماه ؛ يعنى پنج شنبه اول و چهارشنبه وسط و پنج شنبه آخر ماه و روزه ماه شعبان وسوسه و غم دل را از بين مى برد و ما خاندان پيامبر در هر ماه ، اين سه روز را روزه مى گيريم (١٧٩). امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : پيامبر يك روز به اصحاب خود فرمود : چه كسى هميشه روزگار روزه مى گيرد؟ سلمان گفت : من ، اى پيامبر. شخصى به سلمان گفت : من در بيشتر روزها مى ديدم كه تو غذا مى خورى . سلمان گفت : آن گونه كه تو گمان مى كنى ، نيست . من سه روز در هر ماه روزه مى گيرم . خداوند مى فرمايد : من جاء بالحسنه فله عشر امثالها؛ كسى كه يك حسنه انجام مى دهد، ده برابر پاداش مى گيرد". و از طرفى روزه شعبان را هم به ماه مبارك رمضان وصل مى كنم و هر كس چنين كند، ثواب روزه تمام روزگار را دارد. پيامبر به آن مرد فرمود : تو كجا و لقمان حكيم كجا كه به سلمان كه مانند لقمان حكيم است ؛ اعتراض مى كنى ؟ از او بپرس تا به تو پاسخ دهد(١٨٠). شيخ كلينى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند : پيامبر در فصل رطب ، اولين چيزى كه با آن افطار مى كرد، رطب بود و در زمانى كه خرما بود، با خرما افطار مى كرد(١٨١). در برخى روايت ها آمده است : "پيامبر گاهى با كشمش افطار مى كرد(١٨٢)." شيخ مفيد مى فرمايد : روايت است كه سحرى خوردن مستحب است ، هر چند با يك ليوان آب باشد و بهتر آن است كه با خرما و قاووت سحرى بخورند، چون پيامبر به عنوان سحرى از اينها مى خورد(١٨٣). پيامبر وقت افطار مى گفت : اللهم لك صمنا و على رزقك افطرنا، فتقبله منا. بار خدايا! براى تو روزه داشتيم و از روزى تو افطار كرديم . پس آن را از ما بپذير. و در پى آن مى فرمود : "تشنگى به سر آمد و رگ و پى آب گرفت و پاداش آن باقى است (١٨٤"). امير مؤمنان على (عليه السلام) فرمود : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى نزد ديگران افطار مى كرد و غذا مى خورد، مى فرمود : روزه داران نزد شما افطار كردند و نيكان از طعام شما خوردند و فرشتگان نيكوكار بر شما درود فرستادند(١٨٥). پيامبر خدا به جابر بن عبدالله انصارى فرمود : اى جابر : اين ماه رمضان است ، هر كس روز آن را روزه بدارد و قسمتى از شب آن را به عبادت بايستد و شكم و فرج خود را از حرام باز دارد و زبان خود را نگه دارد، از گناهان خود مثل بيرون رفتن از اين ماه بيرون مى رود. جابر عرض كرد : اى رسول خدا، چه نيكوست اين سخن كه گفتى ! فرمود : "و چه سخت است شرطهايى كه كردم (١٨٦"). همچنين آورده اند : "پيامبر زنى را ديد كه با زبان روزه به كنيز خود دشنام مى داد. پيامبر غذايى طلبيد و به آن زن گفت : بخور. عرض كرد : روزه هستم ! فرمود : چگونه روزه اى در حالى كه به كنيز خود دشنام دادى ؟ روزه فقط خوددارى كردن از خوردن و نوشيدن نيست ، بلكه خداوند، روزه را حجاب همه امور زشت و ناروا ساخته است . چه كم هستند روزه داران و چه بسيارند گرسنگى كشندگان (١٨٧").
١٣ - هم رنگى و دورى از تكلف پيامبر به تمام معنا از تكلف دور بود و اين حقيقت در همه امور زندگى شخصى و اجتماعى آن حضرت مشهود است . بى تكلفى پيامبر در لباس و آراستگى و نشست و برخاستش ، به تمام معنا وجود داشت . مانند پادشاهان و اشراف لباس نمى پوشيد و از حركت هاى پر طمطراق بيزار بود. چنان نبود كه در رفت و آمد، خيل مريدان و ملتزمان ركاب همراهى اش كنند. چشم ها را با كبكبه و دبدبه پر نمى ساخت كه اين سيره "ملاء" است . سادگى ، راحتى و بى آلايشى او، همه را مجذوب خود مى كرد. چون راه مى رفت ، قدمهايش را سبك بر مى داشت و تند مى رفت (١٨٨). اين ويژگى بندگان حقيقى خداست كه سبك بار و بى پيرايه و فروتن هستند : و عباد الرحمن الذين يمشون على الاءرض هونا.(فرقان : ٦٣) و بندگان خداى رحمان ، آنان هستند كه بر روى زمين سبك بال و فروتنانه روند. ابن عباس مى گويد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) اذا مشى مشيا يعرف انه ليس بمشى عاجز و لا بكسلان (١٨٩). چنان با نشاط راه مى رفت كه به نظر ناتوان و كسل نمى رسيد. آن چنان بى تكلف بود كه وقتى وارد مجلسى مى شد، در نزديكترين جا به محل ورود خود مى نشست : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) اذا دخل منزلا قعد فى ادنى المجلس حين يدخل (١٩٠). همچنين كراهت داشت كسى براى وى به پا خيزد و مردم نيز از اين جهت پيش پاى آن حضرت بلند نمى شدند(١٩١). ابو امامه نقل مى كند : "روزى پيامبر در حالى كه به عصا تكيه داده بود، بر ما گذشت و ما به احترام او از جا برخاستيم ، به ما گفت : آن سان كه ايرانيان براى بزرگ داشتن يكديگر در پيش پاى هم بر مى خيزند، برنخيزيد(١٩٢)." همين بى پيرايگى او سبب شده بود همه شيفته او شوند. مردمش ، او را سخت دوست داشتند و به او عشق مى ورزيدند(١٩٣). ايشان مى فرمود : مرا بالاتر از آنچه هستم ، قرار مدهيد و آن سان كه نصارا درباره مسيح سخن گفتند، درباره من سخن مگوييد. همانا خداوند پيش از آنكه مرا رسول گيرد، بنده گرفته است (١٩٤). در سيره حضرت آمده است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله) احترام ديگران را براى خود نمى پسنديد : انه كان يكره اءن يقام له فكانوا اذا قدم لا يقومون لعلمهم كراهه ذلك فاذا قام قاموا معه حتى يدخل منزله (١٩٥). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كراهت داشت كسى براى وى به پا خيزد و مردم نيز از اين جهت پيش پاى آن حضرت بلند نمى شدند، ولى هنگام رفتن ، آنان با حضرت بر مى خاستند و همراهش تا در خانه مى آمدند. ابوذر غفارى مى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در ميان اصحابش مى نشست . اگر ناشناسى مى آمد، نمى دانست پيامبر كدام است تا آنكه مى پرسيد. پس از پيامبر درخواست كرديم تا جايگاهى اختيار كند كه اگر ناشناسى وارد شد، حضرت را بشناسد. آن گاه سكويى از گل بنا كرديم ، حضرت بر آن مى نشست و ما نيز گرد او مى نشستيم . در حديث آمده است : كان من خلقه ان يبداء من لقيه بالسلام (١٩٦). از خلق و خوى حضرت آن بود كه با هر كس برخورد مى كرد، پيش از او سلام مى كرد. همچنين اول از همه دست مى داد و مصافحه مى كرد : اذا لقى مسلما بداء بالمصافحه (١٩٧). هر گاه با مسلمانى ديدار مى كرد، ابتدا با او دست مى داد. خدمت كاران شهر مدينه كه با ظرفهاى مخصوص ، آب را براى اربابان خود مى آوردند، پس از نماز صبح ، ظرف هاى آب را خدمت پيامبر مى بردند تا آن حضرت ، دست خود را در آنها قرار دهد و به اين صورت متبرك شوند. چه بسا روزهاى سرد كه اين كار انجام مى شد و پيامبر بدون اينكه اظهار ناراحتى كند، دست خود را در آن آب هاى سرد مى گذاشت (١٩٨).
١٤ - انجام كارهاى شخصى پيامبر در روش و منش خويش استقلال را مى آموخت . آن حضرت در برخوردها و رفتار، مسلمانان را متوجه اين اصل باارزش در حيات انسانها مى كرد و شخصيت مستقل را در آنها احيا مى فرمود. لقمان حكيم در وصاياى خود به فرزندش ، راز رشد و تعالى پيامبران و راست كرداران را چشم پوشى از غير خدا مى دانست : فانما بلغ الانبياء و الصديقون ما بلغوا بقطع طمعهم (١٩٩). همانا پيامبران و راست كرداران به آنچه دست يافتند، جز به قطع طمعشان نبود. آن حضرت كارهاى شخصى خود را به ديگران نمى سپرد و آنچه را خود مى توانست انجام دهد، به ديگران واگذار نمى كرد. در وصف پيامبر اكرم (ص) آمده است : كان يخيط ثوبه و يخصف نعله و كان اكثر عمله فى بيته الخياطه (٢٠٠). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) لباس خود را مى دوخت و كفشش را پينه مى كرد و بيشترين كارى را كه در خانه انجام مى داد، دوزندگى بود. پيامبر خدا كفش خويش را پينه مى زد و لباس خود را مى دوخت و در خانه را خود باز مى كرد. شير گوسفندان را مى دوشيد و شتر را مى بست و سپس آن را مى دوشيد. چون خادمش در دستاس كردن خسته مى شد، به او كمك مى كرد(٢٠١). نوشته اند آن حضرت در سفرى با اصحاب و ياران خود در جايى كه آب بود، توقف كردند تا آماده نماز شوند. پيامبر كه به سوى آب مى رفت ، بدون آنكه با كسى چيزى بگويد، به سوى شتر خويش برگشت . اصحاب متوجه برگشت وى شدند و پرسيدند : چه مى خواهيد؟ فرمود : مى خواهم زانوى شتر خويش را ببندم . گفتند : اجازه دهيد ما اين كار را برايتان انجام دهيم . فرمود : هرگز در كارهاى خود از ديگران ولو به اندازه يك قطعه چوب مسواك كمك نخواهيد و كارهاى خود را خودتان انجام دهيد(٢٠٢). آن حضرت فرمود : كلوا من كد ايديكم ؛ از دست رنج خود بخوريد(٢٠٣). رسول عزتمند اسلام در روايتى ديگر مژده داده است : من اكل من كد يده مر على الصراط كالبرق الخاطف (٢٠٤). كسى كه از دسترنج خويش بخورد، از صراط چون برق درخشان بگذرد. همچنين فرمود : من اكل من كد يده حلالا فتح له اءبواب الجنه يدخل من اءيها شاء(٢٠٥). هر كس معاش خود را از دسترنج حلال خويش تاءمين كند، درهاى بهشت بر او گشوده شود تا از هر يك كه خواست ، داخل شود.
١٥ - حفظ زبان حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) همواره مراقب زبان خويش بود و در سخنانش نيز نقش بسيار مهم زبان را يادآورى مى فرمود : زبان چنان عذابى مى بيند كه هيچ يك از اعضاى بدن چنان رنجى نمى بيند. زبان مى گويد : خداوندگارا : مرا چنان شكنجه اى دادى كه هيچ عضوى را چنان رنجى ندادى ؟ آفريدگار پاسخ مى دهد : از تو سخنى برآمد كه به خاور و باختر رسيد و در نتيجه آن خون بى گناهان ريخت ؛ فال هايى به ناحق گرفته شد و حرمت هايى هتك شد. پس سوگند به ارجمندى خودم تو را چنان عذاب خواهم كرد كه هيچ عضوى از اعضا را چنين عذابى نكرده باشم (٢٠٦). همچنين فرمود : من ضامن خانه اى در بالاى بهشت ، خانه اى در ميان بهشت و خانه اى در ورودى بهشت براى كسى هستم كه ستيزه جويى در گفتار را رها كند؛ گر چه بر حق باشد. بنده به اوج ايمان نمى رسد، جز آنكه زبان خويش را نگه دارد(٢٠٧). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : در قيامت ، اهل سخريه و استهزا را مى آورند و براى يكى از آنها، يك در بهشت باز مى شود و به او گفته مى شود كه بيا داخل بهشت شو. او با غم و اندوه مى آيد، ولى همين كه مى خواهد داخل بهشت شود، در به رويش بسته مى شود. بعد در ديگرى باز مى شود و مى گويد بيا از اين در داخل شو. تا نزديك در بهشت مى رسد، در به رويش بسته مى شود و به همين ترتيب در سوم و چهارم و... تا اينكه بالاخره در بهشت به رويش گشوده مى شود، به او مى گويند بيا بيا از اين در داخل شو. او كه چندين دفعه مسخره شده است ، ديگر باور نمى كند و به طرف در بهشت نمى رود(٢٠٨). نقل است : "شخصى به حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) رسيد و عرض كرد : من بيشتر گناهان را مرتكب مى شوم ، ولى تصميم گرفته ام كه خود را اصلاح كنم ، ولى نمى دانم كه چگونه ؟ حضرت فرمود : راست بگو و دروغ نگو و هر گناهى را كه مى خواهى ، انجام بده . او در محضر پيامبر تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد. پس از مدت كوتاهى ، شيطان او را وسوسه كرد تا كار خلافى انجام دهد. بى درنگ به فكر فرو رفت كه اگر من مرتكب چنين عملى شوم و فردا رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از من در اين باره بپرسد، چه بگويم . اگر راست بگويم ، حد بر من جارى مى كند و اگر دروغ بگويم ، كه خلاف تعهد است . به همين ترتيب ، هر گاه مى خواست مرتكب گناهى شود، قدرى انديشه مى كرد و به اين ترتيب ، ترك دروغ سبب شد ديگر گناهان را نيز ترك كند(٢٠٩").
١٦ - شوخ طبعى اسلام ، شوخى را تا زمانى تاءييد كرده است كه با گناه ديگرى مانند تحقير و تمسخر و افترا و غيبت و مانند آن همراه نباشد. رسول گرامى اسلام با سفارش ياران خود به شوخ طبعى ، به مقدار ضرورت ، خود نيز با آنان شوخى مى كرد. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ليسر الرجل من اصحابه اذا راءه مغموما بالمداعبه و كان يقول ان الله يبغض المعبس فى وجه اخيه (٢١٠). رسول الله (صلى الله عليه و آله) هر گاه مردى از اصحابش را غمگين مى يافت ، او را با شوخى ، خرسند مى ساخت و مى فرمود : خداوند دشمن دارد كسى را كه به روى برادرش چهره در هم كشد. نمونه هاى ديگرى از مزاح هاى پيامبر در كتاب هاى احاديث و سيره ذكر شده است . از آن جمله : ١. انجشه ، خادم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى شتر همسر آن حضرت "حدى (٢١١") مى خواند. پيامبر فرمود : "اى انجشه ! با شيشه ها مدارا كن (٢١٢"). (كنايه از اين كه زنان ، لطيف و ضعيفند ممكن است با شتابان رفتن شتر بترسند و بيفتند). ٢. زنى خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد و نام شوهرش را برد. حضرت فرمود : شوهرت همان است كه در چشمانش سفيدى است ؟ گفت : نه در چشمانش سفيدى نيست . آن زن به خانه آمد و جريان را براى شوهرش تعريف كرد. مرد گفت : آيا نمى بينى كه سفيدى چشم من از سياهى آن بيشتر است .(٢١٣) ٣. پيامبر به پيرزنى از قبيله اشجع فرمود : پيرزنان وارد بهشت نشوند. بلال حبشى كه سياه چهره بود، آن پيرزن را ناراحت ديد و جريان را به رسول الله (صلى الله عليه و آله) باز گفت . پيامبر فرمود : سياه هم به بهشت نمى رود. بلال و پيرزن هر دو ناراحت بودند كه ناگهان عباس ، عموى پيامبر كه پيرمرد بود، آن دو را ديد و حال آن دو را براى پيامبر بازگو كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : پيرمرد هم به بهشت نمى رود. همه غمگين شده بودند. پيامبر كه چنين ديد، همه آنان را فراخواند، دلشان را نرم كرد و فرمود : "خداوند، پيرزنان ، پيرمردان و سياهان را به نيكوترين شكل بر مى انگيزاند و آنان جوان و نورانى شده به بهشت مى روند(٢١٤"). ٤. سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله) به گونه اى بود كه به يارانش اجازه مى داد تا در حضور مباركش ، گفته هاى طنز آميز ادا كنند. آنان نيز به پيروى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از شوخى هاى ناپسند پرهيز داشتند، ولى از شوخى هاى پسنديده دريغ نمى كردند. از جمله ، نعيمان ، مرد شوخ طبعى بود. روزى عربى را با يك خيك عسل ديد. آن را خريد و به خانه عايشه برد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پنداشت كه به عنوان هديه آورده است . نعيمان رفت و اعرابى بر در خانه پيامبر ايستاده بود. چون انتظارش طولانى شد، صدا زد : اى صاحب خانه ! اگر پول نداريد، عسل را برگردانيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) جريان را دريافت و قيمت عسل را به آن شخص پرداخت . پيامبر چون زمانى ديگر، نعميان را ديد، فرمود : چرا چنين كردى ؟ گفت : ديدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عسل را دوست دارد و اعرابى هم يك خيك عسل داشت . پيامبر خدا از كار نعيمان خنديد و به او هيچ گونه درشتى نكرد(٢١٥). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هم كلام خويش را با تبسم مى آميخت و هم چهره اى خندان داشت و هم به چهره ديگران لبخند مى زد. در حديث است : كان اكثر الناس تبسما و ضحكا فى وجوه اصحابه (٢١٦). بيش از همه ، لبخند داشت و بر روى يارانش لبخند مى زد. ٥. امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايد : "عربى بدوى نزد پيامبر مى آمد و هديه و سوغاتى به پيامبر اهدا مى كرد. بعد همان ساعت مى گفت : پول هديه و سوغات ما را بدهيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز مى خنديد. پس از آن جريان هر وقت غمگين مى شد، مى فرمود : آن اعرابى كجاست . كاش پيش ما مى آمد(٢١٧"). ٦. پيامبر از پشت سر كسى آمد و بازوى او را گرفت و فرمود : "چه كسى اين (بنده) را مى خرد؟" (و منظور حضرت ، بنده خدا بود). ٧. شوخى و مزاح ظريف و زيباى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره خوردن خرما نيز معروف است . گفته اند روزى آن دو گرامى با هم خرما مى خوردند كه پيامبر، هسته ها را جلوى على (عليه السلام) مى گذاشت و در پايان فرمود : هر كه هسته اش بيشتر باشد، پر خور بوده است ! امير مؤمنان در پاسخ گفت : هر كه با هسته خورده باشد، پرخورتر بوده است (٢١٨). ٨. همچنين از شوخ طبعى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل مى كنند كه حضرت برخى از ياران را از پشت سر بغل مى گرفت و دو دستش را بر چشمان آنان مى گذارد تا آنان را بيازمايد كه آيا مى توانند با چشم بسته ، طرف مقابل را تشخيص دهند يا نه (٢١٩). ٩. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نه تنها خود، شوخى را آغاز مى كرد، بلكه زمينه فرح را براى ياران خود فراهم مى آورد. روزى مرد عربى بر آن حضرت - كه بسيار اندوهگين مى نمود - وارد شد. وى مى خواست چيزى بپرسد. اصحاب گفتند : نپرس ! چهره پيامبر چنان گرفته است كه جرئت پرسيدن نداريم . چهره پيامبر هرگز گرفته نبود، مگر هنگام نزول آيات موعظه يا آيات قيامت . او گفت : مرا به حال خود واگذاريد. سوگند به خدايى كه او را به پيامبرى برانگيخت ، هرگز رهايش نمى كنم تا خنده بر لبانش ظاهر شود. آن گاه به پيامبر گفت : اى رسول خدا! شنيده ام دجال با نان و غذا نزد مردم گرسنه مى آيد. پدر و مادرم به فدايت . آيا بايد غذا نخورم تا از لاغرى بميرم يا بهتر است نزد دجال غذاى كافى بخورم و چون سير شدم ، به خدا ايمان آورم ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آنقدر خنديد كه دندانهاى مباركش نمايان شد. سپس فرمود : خير! خداوند تو را به وسيله آنچه ديگر مؤمنان را بى نياز مى كند، بى نياز مى سازد(٢٢٠). ١٠. نقل است روزى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) به صهيب بن سنان فرمود : در حالى كه از چشم درد رنج مى برى ، خرما مى خورى ؟ صهيب گفت : اين چشم من درد مى كند و من خرما را با طرف ديگر مى خورم (٢٢١). ١١. روزى ابو هريره كفش حضرت را ربود و آن را نزد خرما فروشى گرو گذاشت و خرما گرفت . مشغول خوردن بود كه پيامبر سر رسيد و از او پرسيد : اى اباهريره ! چه مى خورى ؟ پاسخ داد : كفش پيامبر را(٢٢٢). در مكتب رسول الله (صلى الله عليه و آله) شوخى بايد به اندازه اى باشد كه مايه تخريب شخصيت گوينده آن نشود. قيس بن سعد، يار جوان پيامبر پس از توصيف شوخ طبعى پيامبر مى گويد : "به خدا سوگند! آن حضرت با آن شگفتى و خنده ، هيبتش از همه افزون تر بود(٢٢٣"). زياده روى در شوخى ، ابهت انسان را در هم مى شكند و اسلام هم براى شخصيت پيروان خود ارزش والايى قائل شده است . بنابرين ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) افراط در شوخى را نكوهش مى كرد : لا تمزح فيذهب بهاؤ ك ؛ از شوخى [زياد] بپرهيز؛ زيرا ارزش و قداستت شكسته مى شود(٢٢٤"). در شوخى نبايد از وسايل نامشروعى چون دروغ ، براى خنداندن ديگران بهره گرفت . رسول گرامى اسلام در هشدارى مى فرمايد : ويل للذى يحدث فكذب ليضحك به القوم ويل له ، ويل له (٢٢٥). واى بر كسى كه كلام دروغى را نقل كند تا ديگران بخندند. واى بر او، واى بر او. مزاح بايد از زشتى گفتار و نادرستى عارى باشد. پيامبر مى فرمود : انى لاامزح و لااءقول الا حقا(٢٢٦). من شوخى نمى كنم و سخنى نمى گويم ، مگر آنكه در چارچوب حق باشد. يكى از ياران پيامبر از ايشان پرسيد : آيا در اينكه با دوستان خود شوخى مى كنيم و مى خنديم ، اشكالى هست ؟ پيامبر در پاسخ فرمود : "اگر سخنى ناشايست در ميان نباشد، اشكالى ندارد(٢٢٧"). از سوى ديگر، خنده زياد و قهقهه نيز عظمت و متانت آدمى را از بين مى برد. از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : اياك و كثره الضحك فانه يميت القلب (٢٢٨). از خنده بسيار بر حذر باش كه دل را مى ميراند. تبسم ، بهترين نشانه شادى و نشاط است . چهره رسول الله (صلى الله عليه و آله) نيز هنگام ديدار ياران بيش از ديگران شاداب و خندان مى نمود و گاه چنان مى خنديد كه دندانهاى مباركش نمايان مى شد(٢٢٩). ابوالدرداء مى گويد : "رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هر گاه سخنى مى فرمود، سخنش با لبخند همراه بود(٢٣٠").
١٧ - استقامت و پايدارى مهم تر از كسب پيروزى ، نگهدارى دستاوردهاى آن است كه تنها در سايه استقامت و پايدارى امكان پذير خواهد بود. در همين زمينه ، وقتى آيه شريفه سوره هود نازل شد، اين حقيقت كه بقاى پيروزى به استقامت مردم بستگى كامل دارد، پيامبر را به سختى ، به تفكر واداشت : فاستقم كما اءمرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير. (هود : ١١١) پس چنان كه ماءمور شده اى ، استقامت كن و كسانى نيز كه همراه تو رو به خدا كرده اند، استقامت بكنند و از حد مگذريد كه خداوند به آنچه مى كنيد، بيناست . از ابن عباس نقل است كه هيچ آيه اى شديدتر و مشكل تر از اين آيه بر پيامبر نازل نشد. به همين دليل ، هنگامى كه اصحاب آن حضرت از وى پرسيدند كه چرا به اين زودى موهاى شما سپيد شده و آثار پيرى در شما نمايان گشته است ، فرمود : "سوره هود و واقعه مرا پير كرد(٢٣١"). به راستى چرا اين آيه اين قدر بر پيامبر گران و سنگين بود؟ آيا امر به استقامت به آن بزرگوار اين شدت و سنگينى را سبب گشته بود؟ او كه خود اسوه استقامت بود؛ سيزده سال استقامت در مكه و ده سال استقامت در مدينه . بنابراين ، چه چيز اين آيه ، آن همه سنگينى و فشار بر حضرت وارد آورده بود كه موجب سپيد شدن موها و فرا رسيدن پيرى وى شده بود؟ آيا امر به استقامت موجب شده بود؛ حال آنكه خطاب و استقم كما اءمرت (شورا : ١٥) پيش تر نازل گشته بود. اين بار سخن از "من تاب معك " بود. براى آنكه پيروزى بماند، امت تو بايد استقامت كند و پيامبر نگران اين امر بود. هنگامى كه آيه شريفه نازل شد، پيامبر فرمود : "شمروا شمروا(٢٣٢")؛ دامن به كمر بزنيد! دامن به كمر بزنيد (يعنى وقت كار و تلاش است)." از آن پس ايشان هرگز خندان ديده نشد. پيامبر نگران آينده امت بود؛ چون صلاح و خير و سعادت شان در گرو استقامت آنها بود(٢٣٣). پيامبر، الگوى تمام عيار ثبات نفس و استقامت به شمار مى رفت (٢٣٤). ياران مقاوم و پر تلاش ايشان نيز استقامت و پايدارى را از رسول الله (صلى الله عليه و آله) آموخته بودند. در آن هنگام كه مشركان ، محمد (صلى الله عليه و آله) و على (عليه السلام) را محاصره كرده بودند، ناگاه چشم پيامبر به ابودجانه افتاد. فرمود : ابودجانه ! من بيعت خود را از تو برگرفتم و به سلامت بيرون شو و به هر جا خواهى برو، ولى على ، او از من و من از اويم . ابودجانه گريه كرد و گفت : به خدا سوگند، هرگز خود را از بيعت تو رها نمى كنم . به كجا بروم ؛ به سوى زنم بروم كه خواهد مرد. به خانه خود بروم كه خراب خواهد شد يا به طرف مال خود برگردم كه فانى مى شود يا به سوى اجل بگريزم كه زود مى رسد؟ حضرت رسول از مشاهده قطرهاى درشت اشك كه از ديدگان ابودجانه مى ريخت ، بر او رقت كرد و اجازه مبارزه داد. از يك طرف ، على (عليه السلام) و از طرف ديگر، ابودجانه با كفار جنگيدند. در اين هنگام ، ابودجانه از كثرت جراحت بر زمين افتاد. على (عليه السلام) او را برداشت و خدمت پيامبر آورد. ابودجانه عرض كرد : يا رسول الله ! آيا بيعت خويش را به انجام رسانيده ام ؟ آن حضرت فرمود : آرى و در حق او دعاى خير گفت . باز على (عليه السلام) يك تنه به جنگ در آمد. آن قدر در رزم كوشيد كه بدن مباركش نود زخم برداشت و شانزده مرتبه هنگام حمله آوردن بر زمين افتاد كه در چهار مرتبه از آن ، جبرئيل به صورت مردى نيكو صورت ، آن حضرت را از زمين بلند كرد. ناگاه پيامبر ديد كه پاهاى على (عليه السلام) از فشار درگيرى لرزان شده است . پس سيلاب اشك از ديده فرو ريخت و عرض كرد : پروردگارا! مرا وعده دادى كه دين خود را قوى و غالب كنى و البته اگر بخواهى ، بر تو دشوار نيست (٢٣٥). اين الگوهاى استقامت چنان مطيع حق بودند كه از هر گونه سختى و مشكلى در راه اطاعت او استقبال مى كردند. آنها با يقين به راه خود و ايمان به مقصد، هرگز از درگاه اطاعت حق خارج نشدند. وقتى دعوت علنى پيامبر آغاز شد و ايشان مردم را به اطاعت از خدا فراخواند و بت ها را نفى كرد، سران قريش سراغ ابوطالب رفتند كه از مرام پيامبر دفاع مى كرد. آنان با او اتمام حجت كردند و گفتند كه برادر زاده ات به خدايان ما عيب مى گيرد و پدران ما را گمراه مى داند. يا خودت جلوى او را بگير يا ما با تو كارزار مى كنيم . ابوطالب سخنان قريش را با پيامبر در ميان گذاشت . آن حضرت در پاسخ فرمود : اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست بر نمى دارم تا اينكه آن را انتشار دهم يا در راه آن كشته شوم . پس از اين موضع گيرى صريح و محكم پيامبر، ابوطالب كه خود نمونه استقامت بود، خطاب به او گفت : به راه خود ادامه بده و هر چه مى خواهى بگو. به خدا سوگند! هرگز از يارى تو دست بر نخواهم داشت (٢٣٦). در دوران سخت گيرى قريش ، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) از اينكه آشكارا به نماز و عبادت بپردازد، باكى نداشت . گاهى آن حضرت به همراه على (عليه السلام) و همسرش ، خديجه در كنار خانه كعبه به نماز مى ايستاد. روزى عفيف كندى آنها را در آن حالت ديد. از عباس بن عبدالمطلب پرسيد : اينها چه كسانى هستند و اين چه آيينى است ؟ گفت اين آيين برادر زاده من محمد است كه خدا، او را به نبوت برگزيده است و اين زن ، همسر او و اين جوان ، برادر زاده من ، على بن ابيطالب است (٢٣٧). كفار قريش در برخورد با شخص رسول الله (صلى الله عليه و آله) به ناسزاگويى و توهين مى پرداختند تا او دست از دعوت خويش بكشد، ولى استقامت رسول الله (صلى الله عليه و آله) ستودنى بود. روزى پيامبر در مسجدالحرام در حال سجده بود. عقبه بن ابى معيط مقدارى خون و فضولات شكم شترى را كه در گوشه اى ريخته بودند، برداشت بر سر و گردن رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) نهاد. دخترش ، فاطمه آنها را از سر و گردن رسول الله (صلى الله عليه و آله) برداشت و ايشان بار ديگر به نماز ايستاد. اين بار عقبه ، بالاپوش خود را به گردن پيامبر پيچيد و به سختى فشار داد و نزديك بود ايشان را خفه كند كه ابوبكر فرا رسيد، دست عقبه را گرفت و او را به كنارى كشيد. روزى ديگر به ديوار كعبه تكيه داده و در سايه آن آرميده بود كه خباب بن ارت از ستم هاى قريش شكايت كرد و گفت ، آيا وقت آن نرسيده است كه براى ما از خدا فرج و گشايش بخواهى . پيامبر برخاست و نشست و در حالتى كه رنگ رخسارش بر افروخته بود، گفت : "هنوز به پاى خداپرستان پيشين نرسيده ايد. بدن آنها را با شانه هاى آهنين چنان مى خراشيدند تا به استخوان مى رسيد. با اره به دو پاره شان مى كردند و آنان همچنان در راه دين و عقيده شان استقامت مى كردند. سوگند مى خورم كه خداوند، دين خود را سرانجام پيروز خواهد ساخت (٢٣٨"). آرى ، محاصره سه ساله در شعب ابوطالب ، گرسنگى ، محروميت و آوارگى نتوانست استقامت پيامبر و يارانش را در هم شكند. ايشان پس از بيست و سه سال مبارزه ، هدف خويش را پيش برد و دين اسلام را گسترش داد.
١٨ - نظم و انضباط پيامبر اسوه نظم وانضباط بود. نظمى دقيق و الهى بر همه شئون رفتارى وى سايه افكنده بود. وى صف هاى نماز را منظم مى داشت و سخت بر آن تاءكيد مى كرد و مى فرمود : سووا بين صفوفكم و حاذوا بين مناكبكم لا يستحوذ عليكم الشيطان (٢٣٩). ميان صف ها را پر كنيد و دوش به دوش يكديگر بايستيد تا شيطان بر شما چيره نشود. پيامبر آن قدر نسبت به نظم حساس بود كه در سخن ديگرى با شدت بيشترى ، رعايت اين هماهنگى را از نماز گزاران مى طلبد : اقيموا صفوفكم فانى اءراكم من خلفى كما اراكم من قدامى و من بين يدى و لا تخالفوا فيخالف الله بين قلوبكم (٢٤٠). صفهايتان را به پا داريد (و بدانيد) كه من شما را از پس سر مى بينم ، همان گونه كه از جلو مى بينم . نامرتب نباشيد؛ كه خداوند دلهاى شما را از يكديگر دور مى گرداند. نعمان مى گويد : حضرت همواره صفهاى نماز ما را منظم مى كرد؛ آن چنان كه تيرهاى كشيده و صاف را رديف مى كنند. روزى براى آغاز نماز ايستاد و چيزى نمانده بود كه تكبيره الاحرام را نيز بگويد كه ديد مردى سينه اش را جلو داده است . سپس فرمود : بندگان خدا يا صفهايتان را منظم كنيد يا (همين بى نظمى در شما تاءثير مى گذارد و) ميانتان اختلاف خواهد افتاد(٢٤١). از ابوذر غفارى نقل شده است كه پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) فرمود : بر عاقل واجب است كه براى خود ساعت هايى را داشته باشد. ساعتى براى مناجات با پروردگار؛ ساعتى براى رسيدگى به كردار خود؛ ساعتى براى انديشه در آنچه خداوند نسبت به او انجام داده است و ساعتى براى خلوت خويش و بهره گرفتن از حلال (٢٤٢). بنابرين ، شاءن انسان عاقل ، برنامه ريزى و نظم است و سيره انبياى الهى نيز بر نظم استوار بوده است . رسول الله (صلى الله عليه و آله) در ساعت معينى از شبانه روز به همسرانش سر مى زد(٢٤٣). چون به خانه مى رفت ، وقتش را سه قسمت مى كرد : بخشى براى پروردگار والا (و راز و نياز با او)؛ قسمتى براى خانواده اش و پاره اى براى خودش . همچنين گاه آن ساعت را كه به خود اختصاص داده بود، بين خود و مردم تقسيم مى كرد(٢٤٤). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در آرايش نظامى و نظم دادن به صف هاى سربازان اسلام چنان دقيق بود كه هر گاه شانه سربازى جلوتر بود، او را به عقب مى برد و پس از منظم ساختن صفها، براى آنان خطبه مى خواند(٢٤٥). در جنگ موته ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) لشكرى سه هزار نفرى فراهم ساخت و براى اين لشكر، سه فرمانده برگزيد كه در صورت شهادت هر كدام ، ديگرى فرماندهى را بر عهده گيرد : جعفر بن ابيطالب ؛ زيد بن حارثه ؛ عبدالله بن رواحه . همچنين دستور داد در صورت به شهادت رسيدن نفر سوم ، لشكريان ، خود، يك نفر را به فرماندهى برگزينند(٢٤٦). همچنين نقل است كه ايشان گروهى ده نفرى را كه طلحه نيز در ميان آنان بود، براى جهاد به منطقه اى فرستاد و به آنان فرمود : اسم رمز شما "يا عشره " (= اى ده نفر) باشد. اسم رمز رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در يكى از جنگها "يا كل خير" و در جنگى ديگر "امت امت " (= بمير، بمير) بوده است . همچنين كسى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيد كه آن حضرت مى فرمايد : "هر گاه دشمن به منطقه شما وارد شد، اسم رمزتان "طم لا ينصرون " باشد(٢٤٧"). پس از جنگ بدر، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) دستور داد شهيدان مسلمان را در قبر گذارند و فرمود : قبرها را در يك رديف قرار دهيد و دقت كنيد كه ظاهر قبرها خوب و زيبا باشد. يكى از مسلمانان گفت : اى رسول خدا! اگر ظاهر قبرها خوب و زيبا نباشد، تصور مى كنيد كه شهيدان را ناراحت كند؟ پيامبر در پاسخ فرمود : آنها را ناراحت نمى كند، بلكه زندگان را ناراحت و اندهگين مى كند؛ زيرا مشاهده يك قبر زشت و ناهمگون يكى از مناظر غم انگيز است (٢٤٨). نظم و ترتيت و مانور نظامى سپاه اسلام براى فتح مكه به فرماندهى رسول گرامى اسلام نيز نشان دهنده اهميت دادن رسول اعظم (صلى الله عليه و آله) به نظم و انضباط نظامى است . هنگام فتح مكه ، عباس در مورد ابوسفيان پيشنهادى به پيامبر اسلام داد. وى گفت : ابوسفيان مرد نيرنگ بازى است . اينك همه اميدهاى او به نااميدى تبديل شده است ، ولى در مورد اينكه بين مسلمانان اختلاف ايجاد شود و در نتيجه شكست بخورند، اميدوار است . از اين رو، بجاست كه او در اين زمينه نيز نااميد گردد. پيامبر به عباس فرمود : اين ماءموريت با توست كه ابوسفيان را به كنار بيابان در تنگناى محل عبور لشكر بياورى تا صلابت لشكر اسلام و اتحاد و استوارى و به هم پيوستگى آنها را بنگرد و ديگر اميدى براى او در مورد اختلاف افكندن بين مسلمانان نماند. عباس ماءموريت خود را به خوبى انجام داد. پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) لشكر ده هزار نفرى اسلام را به چند گردان تقسيم كرد. آن گاه سپاه اسلام ، گردان به گردان در برابر چشم ابوسفيان حركت كردند. ابوسفيان كه سخت تحت تاءثير لشكر اسلام قرار گرفته بود و گردان هاى رزمى سپاه اسلام را تماشا مى كرد، وقتى كه يك گردان از سپاه اسلام نزديك او رسيد، مضطربانه گفت : اين محمد است كه پيشاپيش مى آيد؟ عباس گفت : نه ، اين خالد بن وليد است . گردان ديگر نزديك آمد، ابوسفيان گفت : اين (اشاره به فرمانده) محمد (صلى الله عليه و آله) است ؟ عباس گفت : نه ، اين زبير است . گردان ها يكى پس از ديگرى با كمال صلابت و شكوه ، رژه مى رفتند. پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) نيز در ميان گردان انصار بود و سعد بن عباده در آخر اين گردان ، پرچم اسلام را حمل مى كرد. وقتى اين گردان به ابوسفيان رسيد، سعد با خشم فرياد زد : امروز روز انتقام است . امروز روز اسير گرفتن زنان و كودكان است . اى گروه اوس و خزرج ! امروز روزى است كه بايد شما خون پاك عزيزان جنگ احد را از اين كافران بخواهيد و انتقام بگيريد. وقتى ابوسفيان اين سخن را شنيد، عباس را رها ساخت و با شتاب زدگى خاصى در ميان ازدحام جمعيت به سوى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) رفت و عاجزانه ركاب اسب آن حضرت را بوسيد و سخن سعد را به آن حضرت بازگو كرد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : سخن سعد درست نيست . آن گاه به على (عليه السلام) فرمود : نزد سعد بن عباده برو و پرچم را از او بگير و با همراهان با كمال رفاقت و مدارا، وارد مكه شويد. ابوسفيان كمى آرام گرفت ، ولى با شتاب زدگى و هيجان ناشى از ترس به سوى مكه رفت . قريش به استقبال او شتافتند، ولى او را ژوليده و غبار آلود ديدند و پرسيدند : چه خبر است ؟ در پاسخ گفت : سپاه بزرگ اسلام به سوى مكه مى آيد، ولى هر كس داخل خانه من شود، در امان است . (چون رسول الله (صلى الله عليه و آله) اين گونه فرموده بود). همسرش ، هند وقتى اين سخن را شنيد، ناراحت شد و كافران را از ورود به خانه خود باز داشت و گفت : اين پير ناپاك (ابوسفيان) را بكشيد كه ديگر چنين سخنى نگويد. ابوسفيان به هند گفت : واى بر تو، من گردان هاى نيرومند و پر صلابتشان را ديدم و يكه سواران چابكى را مشاهده كردم كه از فرزندان دلير مردان بزرگ هستند و سيماى شاهان كنده و جوانان حمير را در آنها ديدم . واى بر تو، خاموش باش ، كه حق فرارسيد و بلا و گرقتارى نزديك شد(٢٤٩).
١٩ - قناعت و ساده زيستى ساده زيستى براى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) يك اصل بود. روش او در خوراك ، پوشاك ، مسكن و برخورد با افراد، سادگى بود و در تمام رفتارهايش اصل سادگى و سبك بودن مئونه به چشم مى خورد(٢٥٠). على (عليه السلام) در نهج البلاغه جمله اى دارد كه سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را تفسير مى كند. در قسمتى از آن مى فرمايد : لكن الله جعل رسله مع قناعه تملاء القلوب و العيون غنى (٢٥١). خدا به آنها در درونشان نيروى عزم و تصميم و اراده داد، با قناعتى كه دلها و چشم ها را از نظر بى نيازى پر مى كند(٢٥٢). به فرموده امام على (عليه السلام)، پيامبران در زى قناعت و سادگى بودند و اين سياستشان بود. سياست الهى آنها، علاوه بر چشمها، دلها را هم پر مى كرد، ولى نه با جلال و شكوه ظاهرى ، بلكه با جلال معنوى كه با سادگى همراه بود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به قدرى از جلال و حشمت هاى ظاهرى تنفر داشت كه سراسر زندگى او از اين قضيه پر است . اگر سواره بود و يك پياده مى خواست با او بيايد، مى گفت : برادر! يكى از كارها را بايد انتخاب بكنى : يا تو جلو برو تا من از پشت سرت بيايم يا من مى روم و تو بعد بيا. يا اگر هم ممكن بود كه دو نفرى سوار بشوند، مى فرمود : بيا دو نفرى با همديگر سوار مى شويم . در مجلس كه مى نشست ، مى گفت : [به شكل ] حلقه بنشينيم كه مجلس ما بالا و پايين نداشته باشد. حضرت تا زنده بود، از اين اصل تجاوز نكرد و اين شيوه را براى رهبر جامعه ، ضرورى و لازم مى دانست . على (عليه السلام) نيز در زمان خلافت خويش ، اين اصل را رعايت مى كرد؛ چون اسلام هرگز به رهبر اجازه نمى دهد كه براى خودش ، جلال و جبروت قائل شود. جلال و جبروت ، در معنويت ، قناعت و روح فرد است ، نه در جسم و تشكيلات ظاهرى اش (٢٥٣). منطق عملى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) چنين بود : ساده و بى پيرايه ، مردمى ، به دور از تجمل و رفت و آمدهاى تشريفاتى . سيره نويسان درباره اش نوشته اند : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) خفيف المؤ ونه ؛ پيامبر (در زندگى) كم خرج بود(٢٥٤). امام على (عليه السلام) مى فرمايد : و كافى است روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهى . همچنين او سرمشق توست در بى ارزش بودن دنيا و رسوايى ها و بدى هايش ؛ چه اينكه دنيا از او گرفته شده ، ولى براى ديگران مهيا گرديد(٢٥٥). ايشان در بيانى ديگر مى فرمايد : در زندگى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) امورى است كه تو را به عيب هاى دنيا آگاه مى سازد، چه اينكه او و نزديكانش در آن گرسنه بودند و با اينكه مقام بزرگى در پيشگاه خداوند داشت ، زينت هاى دنيا را از او دريغ داشت . بنابرين ، هر كس با عقل خويش بايد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار، پيامبرش را گرامى داشته يا به او اهانت كرده است ؟ اگر كسى بگويد او را تحقير كرده است كه - به خدا سوگند - اين دروغ محض است و اگر گويد او را گرامى داشته است ، بايد بداند خداوند، ديگران را (كه زينت هاى دنيا را به آنها داده) گرامى نداشته است ؛ چه اينكه دنيا را براى آنها گسترده و از نزديك ترين افراد به او دريغ داشته است . بنابراين ، (كسى كه بخواهد خوشبختى واقعى پيدا كند) بايد به اين فرستاده خداوند اقتدا كند، گام در جاى گام هايش بگذارد و از هر درى كه او داخل شده است ، وارد شود و اگر چنين نكند، از هلاكت ايمن نشود(٢٥٦). ابن ابى الحديد نيز در شرح قول امام على (عليه السلام) درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) كه فرمود : لم يضع حجرا على حجر مى نويسد : "رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از دنيا رفت ، بدون اينكه سنگى را بر سنگى نهاده باشد(٢٥٧"). عمر بن خطاب مى گويد : با اجازه قبلى به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيدم و آن حضرت را در حجره (ام ابراهيم) ملاقات كردم . ديدم بر فرشى بسيار ساده آرميده كه قسمتى از بدنش روى خاك زمين و قسمتى ديگر روى فرش است . زير سرش هم متكايى از ليف خرما قرار دارد. بر او سلام كردم و در محضرش نشستم . عرض كردم : اى پيامبر خدا! تو برگزيده خداوند در ميان همه مخلوقات هستى . در حالى كه قيصر و كسرى (شاهان روم و ايران) بر فرشهاى طلا بافت و ديبا و ابريشم مى آرمند، ولى تو كه مقامت از آنها بالاتر است ، چنينى ؟ پيامبر در پاسخ فرمود : آنها در عيش و نوش و بهره مندى از لذت ها و شادى ها در همين دنيا شتاب كردند، در حالى كه دنيا محل گذر و ناپايدار است و بهره هاى آن نابود مى شود، ولى زندگى خوش ما براى آخرت ، تاءخير افتاده است و من سراى جاويد آخرت را برگزيده ام (٢٥٨).
۳
ملكوت اخلاق
٢٠ - دل سوزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت به بندگان خدا بسيار دلسوز بود و در اين راه از هيچ كوششى فروگذار نمى كرد. ايشان تمام تلاش خويش را به كار مى بست تا گشايش دنيوى و سعادت اخروى نصيب همگان شود. حضرت باقر (عليه السلام) فرمود : مردى از پيروان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به نام سعد بسيار مستمند بود و جزو اصحاب صفه به شمار مى رفت . وى تمام نمازهاى شبانه روزى را پشت سر پيامبر به جا مى آورد. آن جناب از تنگدستى سعد متاءثر بود. روزى به او وعده داد كه اگر مالى به دستم بيايد، تو را بى نياز مى كنم . مدتى گذشت و چيزى به دست ايشان نيامد. افسردگى پيامبر از وضع او بيشتر شد. در اين هنگام ، جبرئيل نازل گرديد و دو درهم با خود آورد و عرض كرد : خداوند مى فرمايد ما از اندوه تو به واسطه تنگدستى سعد آگاهيم . اگر مى خواهى از اين حال خارج شود، دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند. حضرت رسول دو درهم را گرفت . وقتى براى نماز ظهر از خانه خارج مى شد، سعد را ديد كه بر در يكى از حجره هاى مقدسه به انتظار ايشان ايستاده است . فرمود : آيا مى توانى تجارت كنى ؟ عرض كرد : سوگند به خدا كه سرمايه ندارم . پيامبر دو درهم را به او داد و فرمود : با همين سرمايه خريد و فروش كن . سعد پول را گرفت و براى انجام فريضه در خدمت حضرت به مسجد رفت . نماز ظهر و عصر را به جا آورد و پس از پايان نماز عصر، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : برخيز و در طلب روزى جستجو كن . سعد بيرون رفت و شروع به معامله كرد. خداوند بركتى به او داد كه هر چه را به يك درهم مى خريد، دو درهم مى فروخت . خلاصه معاملات او هميشه سودى برابر با اصل سرمايه داشت . كم كم وضع مالى او رو به افزايش گذاشت ، به گونه اى كه در مسجد دكانى گرفت و اموال و كالاى خود را در آنجا جمع مى كرد و مى فروخت . رفته رفته اشتغال تجارى اش چنان زياد شد كه وقتى بلال اذان مى گفت و حضرت براى نماز بيرون مى آمد، سعد را مى ديد كه هنوز خود را آماده نماز نكرده و وضو نگرفته است ، در حالى كه پيش از اين جريان ، زودتر از اذان ، مهياى نماز بود. روزى پيامبر فرمود : سعد! دنيا تو را مشغول كرده و از نماز باز داشته است . عرض كرد : چه كنم ، اموال خود را بگذارم تا ضايع شود؟ به اين شخص جنسى فروخته ام ، مى خواهم قيمتش را دريافت كنم و از آن ديگرى كالايى خريده ام ، بايستى جنس را تحويل بگيرم و قيمتش را بپردازم . حضرت از مشاهده اشتغال سعد به مال دنيا و ثروت اندوزى و باز ماندنش از عبادت ، دوباره افسرده گشت ، حتى بيشتر از مقدارى كه هنگام تنگدستى اش متاءثر بود. روزى جبرئيل نازل شد و عرض كرد : خداوند مى فرمايد از افسردگى تو اطلاع يافتيم . اينك كدام حال را براى سعد مى پسندى ، وضع پيشين را يا گرفتارى و اشتغال كنونى اش را به دنيا و افزايش ثروت ؟ پيامبر فرمود : همان تنگدستى سابقش را بهتر مى دانم ؛ زيرا دنياگرايى او، آخرتش را بر باد داده است . جبرئيل گفت : آرى ، علاقه به دنيا و ثروت ، انسان را از ياد آخرت غافل مى كند. اگر بازگشت وضع گذشته او را مى خواهى ، دو درهمى را كه به او داده اى ، پس بگير. آن جناب از خانه بيرون آمد. پيش سعد رفت و فرمود : دو درهمى را كه به تو داده ام ، بر نمى گردانى ؟ عرض كرد : چنانچه دويست درهم خواسته باشيد، مى دهم . فرمود : نه همان دو درهمى را كه گرفتى ، پس بده . سعد پول را تقديم كرد. چيزى نگذشت كه دنيا از او گريزان شد و سعد دوباره به حال اولش بازگشت (٢٥٩).
٢١ - محكم كارى محكم كارى يكى از جلوه هاى روشن سيره پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) است . سعد مقبرى در اين باره مى گويد : چون پيامبر گرامى اسلام كارى را آغاز مى كرد، آن را به انجام مى رساند و چنين نبود كه بخشى از آن را انجام دهد و بخشى ديگر را واگذارد(٢٦٠). پيشواى گرامى اسلام در سخنى نورانى مى فرمايد : ان الله تعالى يحب اذا عمل اءحدكم عملا اءن يتقنه (٢٦١). به درستى كه خداوند دوست دارد وقتى يكى از شما كارى را انجام مى دهد، آن را محكم و استوار كند. داستان تدفين سعد بن معاذ، نمونه اى از محكم كارى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) است . از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه چون نزد پيامبر آمدند و خبر دادند كه سعد بن معاذ در گذشته است ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برخاست . اصحاب نيز همراه آن حضرت برخاستند. سپس حضرت دستور داد سعد را بشويند. چون سعد را شستند و حنوط كردند و كفن پوشاندند، در تابوت نهادند. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پاى برهنه و بدون ردا، در پى تابوت به راه افتاد و گاه سوى راست تابوت و گاه سوى چپ تابوت را مى گرفت تا به قبرستان رسيدند. پس از كندن قبر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داخل قبر شد و لحد را چيد و آن را با گل محكم كرد و پيوسته مى فرمود : سنگ بدهيد، گل بدهيد! و به وسيله آن ، ميان خشت ها را محكم مى كرد. چون از محكم ساختن لحد فارغ شد و بر آن خاك ريخت و قبر آماده شد، فرمود : و انى لاءعلم انه سيبلى و يصل اليه البلاء و لكن الله يحب عبدا اذا عمل عملا اءحكمه (٢٦٢). به درستى كه من مى دانم اين قبر به زودى فرسوده مى شود و بلا به سوى آن سرازير مى شود، ولى خدا دوست مى دارد وقتى بنده اى ، كارى را انجام مى دهد، آن را محكم و استوار كند. در حديثى ديگر از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه چون ابراهيم ، فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از دنيا رفت ، پيامبر پس از دفن او دريافت كه در قبر وى شكافى هست . با دست خود آن را پر كرد و محكم ساخت . آنگاه فرمود : اذا عمل اءحدكم عملا فليتقن ؛ وقتى يكى از شما كارى انجام مى دهد، پس آن را محكم و استوار سازد(٢٦٣). پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : بهترين مردمان كسى است كه (هنگام انجام دادن كارى) همه كوشش خود را به كار گيرد(٢٦٤).
٢٢ - خوش رويى يكى از نمودهاى حسن خلق ، آميختن سخن با لبخند است . هم جاذبه مى آفريند و هم سخن را دلنشين تر مى سازد. سخن گفتن پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) به تبسمى مليح و دلنشين آميخته بود : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) اذا حدث بحديث تبسم فى حديثه (٢٦٥). گاهى هم با ديگران ، با گفتار خوش ، مزاح و شوخى مى كرد، با اين هدف و قصد كه آنان را مسرور و خرسند سازد(٢٦٦). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) درباره گشاده رويى مى فرمود : همانا آفريدگار از كسى كه با چهره اى اخم آلوده با دوستانش رو به رو شود، نفرت دارد(٢٦٧). مردى نزد ايشان آمد و پندى خواست . ايشان در يكى از اندرزهايش به او فرمود : "با دوستت با سيماى گشاده رو به رو شو(٢٦٨)." همچنين مى فرمود : "گشاده رويى ، كينه را مى برد(٢٦٩"). اين گشاده رويى سبب شده بود كه اصحاب از برخورد تند رسول الله (صلى الله عليه و آله) خود را ايمن دانند. ابن عبدالبر در استيعاب مى نويسد : "نعيمان بن عمرو انصارى از قدماى صحابه و از جمله انصار و اهل بدر و مردى خوش مجلس و مزاح بود. گفته اند مرد عربى از باديه نشينان خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد و شتر خود را پشت مسجد خوابانيد و به مسجد وارد شد. بعضى از اصحاب به نعيمان گفتند كه اگر اين شتر را بكشى ، گوشت آن را تقسيم مى كنيم . رسول الله (صلى الله عليه و آله) نيز قيمتش را به اعرابى خواهد داد و اين كار، او را خشنود خواهد كرد. نعيمان شتر را كشت . در اين ميانه ، اعرابى بيرون آمد و شتر خود را كشته ديد. پس فرياد كشيد و پيامبر را به دادخواهى خواست . نعيمان فرار كرد. رسول الله (صلى الله عليه و آله) آن فرياد را كه شنيد، از مسجد خارج شد. ناقه اعرابى را كشته ديد. پرسيد اين كار از چه كسى سر زده است ؟ گفتند : از نعيمان . آن جناب يك نفر را فرستاد تا او را بياورد. فرستاده رفت . پس از جستجو فهميد در خانه ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب همسر مقداد بن اسود پنهان شده است . خانه وى نزديك مسجد بود. نعيمان خود را در حفره اى پنهان كرده و با مقدارى علف سبز جلو حفره را پوشانيده بود. فرستاده رسول الله (صلى الله عليه و آله) او را نيافت . نزد پيامبر بازگشت و عرض كرد : يا رسول الله ! من او را نديدم . حضرت با دسته اى از اصحاب به خانه ضباعه آمدند و آن مرد، مخفى گاه نعيمان را نشان داد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) دستور داد علف ها را برداشتند و نعيمان را بيرون آوردند كه ديدند پيشانى و رخسارش از علف هاى تازه رنگين شده است . حضرت رسول فرمود : نعيمان ! اين چه كارى بود كه انجام دادى ؟ گفت : يا رسول الله ! همان كسانى كه شما را به محل من راهنمايى كرده اند، مرا به اين كار وادار كردند! پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) تبسم كنان ، رنگ علف را با دست مبارك خويش از پيشانى و رخسار او زدود، بهاى شتر را نيز به صاحبش داد و او را راضى كرد(٢٧٠"). همچنين آورده اند كه دسته اى از بچه ها دامن پيامبر را در راه گرفته بودند و مى گفتند ما را بر شانه خود سوار كن . همان گونه كه براى حسن و حسين ، خود را شتر مى كنى ! آن جناب به بلال فرمود : به خانه برو و هر چه پيدا كردى بياور تا خود را از اين بچه ها بخرم ! بلال هشت دانه گردو آورد. حضرت گردوها را تقسيم كرد و خود را از آنها خريد. سپس فرمود : رحم الله اخى يوسف باعوه بثمن بخس دراهم معدوده و باعونى بثمان جوزات (٢٧١). خدا، برادرم ، يوسف صديق را مورد رحمت خويش قرار دهد. او را به پول بى ارزش فروختند و مرا به هشت دانه گردو معامله كردند. او براى پروردگارش غضب مى كرد، ولى به خاطر خودش خشمگين نمى شد. هميشه خوش رو، نيك خو و فروتن بود. تندى و خشونت نداشت . صدايش را بلند نمى كرد، ناسزا نمى گفت و عيب جويى نمى كرد(٢٧٢). خداوند متعال هم در مورد اخلاق پيامبر فرموده است : به سبب رحمت الهى ، با مردم نرم شدى و اگر سنگدل بودى ، مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس آنان را عفو كن و براى آنان آمرزش بخواه . (آل عمران : ١٥٩) ايشان مى فرمود : در ترازوى عمل كسى در روز قيامت ، چيزى بهتر از خوش خلقى گذاشته نمى شود(٢٧٣). اى فرزندان عبدالمطلب ! شما با ثروت خود نمى توانيد همه مردم را راضى كنيد. پس با آنان با چهره اى گشاده و خوش خلقى رو به رو مى شويد(٢٧٤). نزديك ترين همنشين من در رستاخيز، خوش اخلاق ترين شما است (٢٧٥).
٢٣ - خويشتن دارى حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله) بسيار بردبار بود. اين ويژگى سبب مى شد كه ديگران روز به روز بر گرد وجود او حلقه زنند و بر محبتشان به ايشان افزوده شود. كمتر كسى را مى توان يافت كه مانند رسول الله (صلى الله عليه و آله) تحمل داشته باشد. انس بن مالك مى گويد : "روزى عربى باديه نشين سراغ پيامبر آمد و به شدت رداى آن بزرگوار را كشيد به گونه اى كه ردا، بر گردن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خط انداخت و اثر گذاشت . آنگاه به آن پيامبر رئوف خطاب كرد و پرسيد : يا محمد! از آن اموال خدا كه در اختيار توست ، دستور بده كه به من بدهند! حضرت لبخندى زد و دستور داد كه چيزى به او بدهند(٢٧٦"). حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : پيامبر خدا در برابر جفا و تندى غريبان در حرف زدن و سؤ ال كردن و خواستشان ، آنقدر صبر و تحمل از خود نشان مى داد كه اصحاب تصميم مى گرفتند آن غريبان را جلب و بازخواست كنند و نگذارند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مورد آزار قرار گيرد(٢٧٧). در خبرى وارد شده است كه روزى مردى اعرابى حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد و از حضرت چيزى طلب كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به او عطا كرد و فرمود : آيا به تو احسان كردم ؟ آن مرد گفت : نه ، هرگز به من احسان و نيكى نكردى . اصحاب از ناسپاسى اين مرد خشمگين شدند و قصد آزار او را داشتند، ولى پيامبر آنان را از تعرض به وى بازداشت . آنگاه حضرت به خانه رفت و مقدار بيشترى به او عطا كرد و فرمود : آيا اكنون به تو احسان كردم ؟ آن مرد گفت : بلى ، خداوند به تو پاداشى خير دهد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : بر اثر سخنى كه نزد اصحاب من گفتى ، ممكن است نسبت به تو بدبينى پيدا كرده باشند. اگر دوست دارى نزد آنان حاضر شو و رضايت خود را اعلان كن تا آن فكر از سرشان بيرون رود. آن مرد به حضور اصحاب آمد و پيامبر فرمود : اين مرد از ما راضى شده است ؛ آيا چنين است ؟ او گفت : بلى ، خدا به تو و خانواده ات جزاى خير دهد. آنگاه پيامبر فرمود : مثل من و اين مرد مانند كسى است كه ناقه اش فرارى شده است و هر چه مردم آن را تعقيب مى كنند، او بيشتر فرار مى كند، ولى صاحبش مى گويد رهايش كنيد؛ من خودم مى دانم چگونه او را رام كنم . مى آيد و دستى بر سر و روى او مى كشد و خاك و غبار از تن و چهره اش پاك مى كند و افسار او را به دست مى گيرد. من اگر در روز گذشته شما را آزاد مى گذاشتم ، آن مرد را بر اثر بد زبانى اش به قتل مى رسانديد و او در آن حال به دوزخ مى رفت (٢٧٨).
٢٤ - محبت نبوى دايره عطوفت و مهربانى آنچنان در رسول گرامى اسلام گسترده بود كه از نزديك ترين فرد خانواده اش گرفته تا اصحاب و ياران و نيز كودكان و يتيمان و حتى گمراهان و اسيران را در بر مى گرفت . در حقيقت ، اين رفتار، شعاعى تابناك از انوار الهى در سرزمين وجود پاك پيامبر گرامى اسلام بود كه : فبما رحمه من الله لنت لهم ؛ رحمت خدا، تو را با ايشان مهربان گردانيد".(آل عمران : ١٥٩) بيان نمونه هايى از راءفت و مهربانى رسول مكرم اسلام خالى از لطف نيست : ١. پيامبر گرامى اسلام به مؤمنان و دوستداران رسالتش محبت و عاطفه اى خاص داشت . آن حضرت پيوسته جوياى حال اصحاب خود بود و از آنان دلجويى مى كرد. اگر سه روز يكى از آنها را نمى ديد، احوال او را مى پرسيد. اگر مى گفتند به سفر رفته است ، براى او دعا مى كرد و اگر حاضر بود، به ديدن او مى رفت و چنانچه مريض بود، از وى عيادت مى كرد(٢٧٩). ٢. هنگامى كه در جنگ احد، دندان پيامبر را شكستند و چهره مبارك آن حضرت ، مجروح و خون آلود شد، بر اصحاب بسيار سخت و گران آمد. پس درخواست كردند كه به كافران و دشمنان نفرين كند. حضرت در پاسخ فرمود : "من براى لعن و نفرين مبعوث نشده ام ، بلكه پيامبر رحمت هستم و براى آنها دعا مى كنم كه خدايا قوم مرا هدايت كن ؛ زيرا آنها نادان هستند(٢٨٠"). ٣. روش آن حضرت در جنگ و برخورد با دشمن و سفارش كردن فرماندهان و سپاهيان به خوش رفتارى ، نشان دهنده روح بلند و پر مهر آن سفير الهى بوده است . امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هر گاه مى خواست لشكرى را به جنگ اعزام كند، آنان را به حضور مى طلبيد و مى فرمود : به نام خداى متعال حركت كنيد و به او استقامت جوييد و براى الله جهاد كنيد. از غنايم دزدى نكنيد و كافران را مثله نكنيد. پير مردان و اطفال و زنان را نكشيد. رهبانان را كه در غارها و بيغوله ها جاى دارند، به قتل نرسانيد و درختان را از بيخ نزنيد، مگر ناچار باشيد. نخلستان را نسوزانيد و به آب غرق نكنيد. هرگز آب مشركان را با زهر آلوده نسازيد. حيله و خيانت نكنيد. هر كدام از مسلمانان اگر به مردى از مشركان پناه داد، او در پناه است تا كلام خدا را بشنود و اسلام را بر او عرضه كنيد. اگر پذيرفت ، او هم برادر دينى شماست و اگر قبول نكرد، او را به ماءمن خويش برسانيد(٢٨١).
٢٥ - حياى رسول الله (صلى الله عليه و آله) از آنجا كه مردان الهى بايد الگوى فضيلت و كمال باشند، الگوى كامل بشر يعنى پيامبر اسلام نيز در حد اعلا به زيور حيا و عفت آراسته بود. ايشان مظهر حيا و عفت بود و چنان اين حالت در او قوى بود كه از كارهاى مباحى هم كه تا اندازه كمى شايبه كم عفتى در آن مى رفت ، دورى مى جست . امام صادق (عليه السلام) در مورد اين خصلت پسنديده حضرت مى فرمايد : اذا جلس لم يحل ثوبه حتى يقوم جليسه (٢٨٢). وقتى پيامبر با كسى مى نشست ، تا او حضور داشت ، حضرت لباسش را از تن در نمى آورد. همچنين از ابى سعيد خدرى نقل شده است كه : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) اشد حياء من العذراء فى خدرها و كان اذا كره شيئا عرفناه فى وجهه (٢٨٣). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از دختران پس پرده با حياتر بود و چنان بود كه چيزى را كه دوست نمى داشت ، از قيافه آن حضرت مى فهميديم . به درستى كه حيا و پاك دامنى از ويژگى هاى اخلاقى اهل ايمان و خوى آزادگان است . حيا از ايمان است و كسى كه حيا ندارد، خيرى در او نيست و ايمانى ندارد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمود : الاسلام عريان فلباسه الحياء؛ اسلام برهنه است و لباس آن حياست (٢٨٤"). پيوند حيا با ايمان چنان است كه در زبان پيشوايان حق ، قرين يكديگر تعبير شده اند كه با رفتن يكى از آن دو، ديگرى نيز مى رود. حيا، از بهترين ويژگيهاى انسانى و نهايت كرم به شمار مى رود و عاقل ترين انسانها با حياترين آنهاست و كثرت حيا نشانه ايمان انسان است . انسانى كه حيا ندارد، خيرى ندارد؛ چون همه حيا، خير و نيكى است . آنگاه كه حيا نباشد، هر كارى مجاز مى شود. از پيامبر نقل شده است كه اگر حيا نمى كنى ، پس هر كارى براى تو مجاز است و آنچه خواستى ، انجام مى دهى (٢٨٥)؛ زيرا انسان آزاد از خدا و اباحى مذهب ، هيچ قيد و بندى بر خود نمى بيند، مگر آنچه حافظ منافع و تعلق هاى نفسانى اوست . آن را كه حيا نيست ، دارويى براى دردش نيست ؛ چون بى حيايى ، درد بى درمان است . حيا نسبت به خدا، زمينه هاى بسيارى از گناهان را از بين مى برد و انسان را از زشت كارى باز مى دارد و آدمى را از عذاب و آتش نگه مى دارد. از سوى ديگر، حيا و عفت چنان با يكديگر پيوند دارند كه گويا دو روى يك سكه اند. به بيان اميرمؤمنان على (عليه السلام)، حيا و عفت دوشادوش يكديگرند(٢٨٦). رابطه حيا و عفت دو سويه و تنگاتنگ است و ثمره حيا، عفت است . پس حيا عامل پاكدامنى است (٢٨٧).
٢٦ - شرح صدر و گذشت پيامبر گرامى اسلام افزون بر اينكه خود اهل عفو و گذشت بود، ديگران را نيز متوجه اين ارزش والاى الهى و انسانى مى كرد و مى فرمود : عليكم بالعفو فان العفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم الله (٢٨٨). عفو و گذشت را پيشه كنيد؛ زيرا گذشت جز بر عزت انسان نمى افزايد. پس گذشت داشته باشيد تا خدا شما را عزيز سازد. در فضايل پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) آمده است : ان رسول الله (صلى الله عليه و آله) لم ينتقم لنفسه من احد قط بل كان يعفو و يصفح (٢٨٩). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى خود از كسى انتقام نگرفت ، بلكه از آنان كه آزارش مى دادند، گذشت مى كرد. همچنين ايشان در كلام ارزشمند ديگرى مى فرمايد : الا اخبركم بخير خلائق الدنيا و الاخره العفو عمن ظلمك و تصل من قطعك و الاحسان الى من اساء اليك و اعطاء من حرمك (٢٩٠). آيا شما را آگاه نكنم از بهترين خصلت هايى كه براى دنيا و آخرت نافع باشد : گذشت كردن از كسى كه به تو ستم كرده ؛ پيوستن به كسى كه از تو بريده ؛ نيكى كردن به كسى كه در حق تو بدى روا داشته و بخشيدن به كسى كه تو را محروم كرده است . پذيرش مسئوليت هاى بزرگ ، ظرفيت روحى والا مى خواهد. از آنجا كه رسول الله (صلى الله عليه و آله)، رهبرى جامعه دينى را بر عهده داشت ، بايد از ظرفيت و بلند نظرى والايى برخوردار مى بود تا بتواند از عهده اين مسئوليت سنگين برآيد. در اين راه ، برخوردارى از سعه صدر بسيار ضرورى است . به همين دليل ، خداى سبحان كه مسئوليت تدبير جامعه را به رسول الله (صلى الله عليه و آله) واگذاشته بود، از ظرفيت بالا و شرح صدر وى سخن مى گويد؛ شرح صدر و ظرفيت بالايى كه توان تحمل معارف وحى را داشته باشد : الم نشرح لك صدرك ؛ آيا به تو شرح صدر عطا نكرديم".(انشراح : ١) رسول الله (صلى الله عليه و آله) چون از شرح صدر و ظرفيت كامل بهره مند بود، توانست در مديريت جامعه ، موضع گيرى هاى متناسب داشته باشد. سيره ايشان در همه ابعاد آموزنده است . وى بر اساس رهنمودهاى خداوند سبحان ، عفو و گذشت را در راءس كار خود قرار داد؛ چون خداوند فرموده بود : خذ العفو و اءمر بالمعروف ؛ عفو و گذشت را پيشه كن و به كارهاى پسنديده ترغيب كن".(اعراف : ١٩٩) يا اينكه فرمود : فاعف عنهم و اصفح ان الله يحب المحسنين ؛ از لغزش هاى آنان درگذر و گشاده رو و با ظرفيت باش ؛ كه خدا، انسانهاى با گذشت و نيكوكار را دوست دارد".(مائده : ١٣) ايشان در مقابل حقوق فردى خود، كسانى را كه حقش را تضييع كرده يا ايشان را آزار داده بودند، عتاب و تنبيه نكرد. گفته اند كه هيچ گاه از كسى به خاطر حق شخصى انتقام نگرفت . او خطاكاران را همواره عفو مى كرد(٢٩١). خوب است به ياد آوريم كه ابوسفيان از آغاز آشكار شدن دعوت پيامبر خدا به اسلام ، با رسول الله (صلى الله عليه و آله) ستيزه كرد و جنگ هاى خونينى چون احد و احزاب را در كنار ديگر توطئه هاى روزانه اش به راه انداخت . بى گمان ، بيست سال توطئه و ترفند و جنگ عليه مسلمانان ، كار كمى نيست . با اين حال ، وقتى مكه در سال هشتم هجرى فتح شد و شوكت بت پرستان در هم شكست ، مسلمانان همه منتظر انتقام گرفتن از سران كفر و الحاد و به ويژه ابوسفيان بودند. از همين رو، شعار "اليوم يوم الملحمه (٢٩٢") (امروز روز جنگ و انتقام است) سر مى دادند. در اين ميان ، بر خلاف باور تمام آنان ، رسول الله (صلى الله عليه و آله) فرمان عفو عمومى را صادر كرد و شعار "اليوم يوم الرحمه" (امروز روز رحمت است) را جايگزين شعار پيشين ساخت و فرمود : اذهبوا فانتم الطلقاء؛ برويد همه آزاد هستيد(٢٩٣"). رسول الله (صلى الله عليه و آله) در شرايطى اين عفو را صادر كرد كه از جانب ابوسفيان ديگر خطرى اسلام را تهديد نمى كرد و اين عفو و گذشت مايه تاءليف قلوب و جذب عده بسيارى به سوى توحيد و ارزشهاى الهى مى گرديد. هوشمندى پيامبر مى طلبيد كه در اين شرايط بخشاينده باشد : ان العفو لا يزيد العبد الا عزا؛ عفو همواره بر عزت انسان مى افزايد(٢٩٤"). رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، وحشى ، قاتل حمزه سيدالشهدا را پس از مدتى از فتح مكه بخشيد و به او فرمود خويشتن را از من پنهان كن كه تو را نبينم (٢٩٥). همچنين ايشان شش هزار نفر از اسيران جنگ طائف را يك باره عفو كرد. اين گذشت هاى بهنگام ، همواره موجب تاءليف قلوب و جذب انسانهاى پاك به اسلام و پيامبر مى شد و اين رويه مى تواند الگوى مناسبى براى مديران سياسى و اجتماعى ما باشد. همسر يكى از اشراف يهود به نام زينب ، دختر حارث ، به تحريك يهوديان تصميم گرفت با زهر، پيامبر را به قتل برساند. او مى دانست كه پيامبر به خوردن دست گوسفند علاقه مند است . پس دست گوسفندى را تهيه كرد و پخت و به زهر آغشت و به عنوان هديه به حضور پيامبر آورد. پيامبر رد احسان نكرد و هديه را پذيرفت . تا لقمه اول از آن غذا را به دهان گذاشت ، احساس مسموميت كرد و آن را از دهان بيرون ريخت . آن گاه دستور داد آن زن را احضار كردند. پس از گفتگويى ، پيامبر با كمال بزرگوارى ، آن زن را بخشيد(٢٩٦). پس از فتح خيبر، جمعى از يهوديان كه تسليم شده بودند، غذايى مسموم براى پيامبر فرستادند. پيامبر از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، ولى آنان را به حال خودشان رها كرد(٢٩٧). بار ديگر، زنى از يهود دست به چنين كارى زد و خواست كه زهر در كامش كند كه او را نيز عفو كرد(٢٩٨). عبدالله بن ابى ، سردسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيت يافته بود، با هجرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به مدينه ، بساط رياست او برچيده شد. دشمنى حضرت را در دل مى پرورانيد؛ چون وى با يهوديان مخالف نيز سر و سرى داشت و از كار شكنى و كينه توزى و شايعه سازى بر ضد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) دست بر نمى داشت . او در غزوه بنى المصطلق مى گفت : "چنانچه به مدينه برگشتيم ، اين طفيلى هاى زبون را (مقصودش مهاجران بود) از خانه بيرون مى رانيم". ياران رسول الله (صلى الله عليه و آله) كه دل پر خونى از او داشتند، بارها اجازه خواستند تا او را به سزايش برسانند. آن حضرت نه تنها اجازه نمى داد، بلكه با كمال مدارا با او رفتار مى كرد و در حال بيمارى به عيادتش رفت و بر سر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز گزارد(٢٩٩). در بازگشت از غزوه تبوك نيز جمعى از منافقان توطئه كردند تا هنگام عبور از گردنه ، مركب پيامبر را رم دهند تا در پرتگاه سقوط كند. با اينكه همگى صورت خود را پوشانده بودند، پيامبر آنها را شناخت و با وجود اصرار فراوان يارانش ، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف نظر كرد(٣٠٠).
٢٧ - صلابت و قاطعيت رسول الله (صلى الله عليه و آله) رسول الله (ص) مظهر آيه كريمه اءشداء على الكفار رحماء بينهم . (فتح : ٢٩) است . حضرت محمد (ص) همچنان كه از شرح صدر و عفو و گذشت برخوردار بود، صلابت و قاطعيت مثال زدنى نيز داشت . ايشان به اين آيه كريمه قرآن به درستى جامه عمل مى پوشاند كه : يا اءيها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم ؛ اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد و مبارزه كن و با آنها شديد و غليظ برخورد كن". (تحريم : ٩) پيامبر در جايى سخت گيرى مى كرد كه شايسته سخت گيرى بود. ايشان در جنگ بدر، عباس ، عقيل و ابوالعاص (به ترتيب عمو، پسر عمو و داماد خويش) را كه در صف مشركان بودند، همانند ديگر كافران به اسارت گرفت و همچون ديگر اسيران و بر اساس مقررات با آنان رفتار كرد(٣٠١). رسول الله (صلى الله عليه و آله) در فتح مكه ، شمارى از سر كردگان فساد مانند : عبدالله بن سعد، عبدالله بن حنظل ، فرتنا، قرينه ، حويرث بن نقيذ، عكرمه و وحشى (قاتل حمزه) را به مرگ محكوم كرد، در حالى كه عفو عمومى را صادر كرده بود. در جنگ بنى قريظه نيز ششصد يا هفتصد نفر از اسيران بنى قريظه را در ميدان شهر گردن زد(٣٠٢). اين همان پيامبرى است كه شش هزار اسير هوازن را يك باره آزاد كرده بود. در زمانى كه در شدت گرماى تابستان حجاز و نيز تنگناهاى اقتصادى ، رسول الله (صلى الله عليه و آله)، امت اسلامى را براى مقابله با روميان تبوك آماده مى كرد، عده اى منافق كار شكن ، با توطئه افكنى و شايعه سازى براى تضعيف روحيه مردم ، مى خواستند آنان را به بهانه گرمى هوا از رفتن به جبهه باز دارند : و قالوا لا تنفروا فى الحر قل نار جهنم اءشد حرا لو كانوا يفقهون . (توبه : ٨١) مى گفتند در گرماى تابستان به سوى جبهه حركت نكنيد! بگو آتش دوزخ سوزان تر است ، اگر آنها مى فهميدند. برخى منافقان نيز در خانه سويلم يهودى ، انجمن تشكيل دادند و راه هاى دل سرد كردن مسلمانان از شركت در جبهه و مقابله و توطئه بر ضد مسلمانان را بررسى مى كردند. وقتى رسول الله (صلى الله عليه و آله) از توطئه آنان با خبر شد، طلحه بن عبيدالله را به همراه عده اى به سوى آنها فرستاد و دستور داد خانه گروهى آنان را آتش بزنند(٣٠٣). همچنين هنگامى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله) در تدارك جنگ تبوك بود، عده اى از منافقان براى كار شكنى و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان ، در محله اى از مدينه ، مسجدى بنا كردند. چند نفر به نمايندگى از آنان به حضور حضرت آمدند و از ايشان خواستند براى افتتاح مسجد در مراسم آنها شركت كند. رسول الله (صلى الله عليه و آله) عذر مى آورد كه اكنون عازم جنگ هستم . پس از رفتن لشكر اسلام به سوى تبوك ، در ميانه راه ، خداى سبحان ، رسول الله (صلى الله عليه و آله) را از نيت شوم منافقان آگاه ساخت كه آنان قصد ساختن مركز عبادى و پايگاه دينى را ندارند، بلكه مى خواهند از دين عليه دين بهره گيرند و از عنوان مسجد سوءاستفاده كنند : و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤمنين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اءردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون .(توبه : ١٠٧) آنان كه مسجد انتخاب مى كنند، مسجد ضرار و كفر و جايگاه تفرقه ميان مسلمانان و محل جنگ با خدا و رسول ، از پيش سوگند ياد مى كنند كه ما در ساختن مسجد حسن نيت داريم ، ولى خداى سبحان گواهى مى دهد كه آنها دروغ مى گويند. پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) هنگامى كه از نيت پليد منافقان آگاه شد، عده اى از اصحاب را انتخاب كرد و دستور داد مسجد را ويران كنند و بسوزانند. در نامه رسول الله (صلى الله عليه و آله) به هرقل ، امپراتور روم آمده است : "اسلم تسلم (٣٠٤)." از اين نمونه ها به خوبى روشن مى شود كه اگر اسلام ، دين رحمت است ، هيچ گاه در مقابل فساد سهل انگار نيست تا مبادا معاندان و منافقان بر كيان مسلمانان مسلط شوند و هويت اسلامى آنان را تهديد كنند. پس از جنگ احد، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) براى ترساندن كافران ، فرمان بسيج عمومى داد. مسلمانان براى سركوبى كافران حركت كردند تا به حمراء الاسد - كه حدود دو فرسخ و نيمى مدينه قرار داشت - رسيدند. دشمن كه از حمله دوباره مسلمانان آگاهى يافته بود، به سوى مكه گريخت . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) همراه مسلمانان روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه در آنجا ماند. سپس به مدينه بازگشت . آن گاه در راه به دو نفر فرارى دست يافت . اولى معاويه بن مغيره بود كه در جنگ احد، بينى حضرت حمزه را بريده بود و ديگرى ، ابو عزه حمجى بود. ابو عزه حمجى كسى بود كه در جنگ بدر، به اسارت مسلمانان درآمد و از فقر و عيالمندى خود به پيامبر شكايت كرد. حضرت او را آزاد كرد، به شرطى كه ديگر بار، به جنگ مسلمانان نيايد. او نقض عهد كرد و در جنگ احد در صف دشمن ، به نبرد به مسلمانان پرداخت و كافران را بر ضد مسلمانان تحريك كرد. حضرت ، فرمان قتل اين دو نفر را صادر كرد. ابو عزه پيش از اعدام ، به پيامبر عرض كرد : بر من منت بگذار و مرا آزاد كن كه پيامبر فرمود : لا يلدغ المؤمن من حجر مرتين ؛ مؤمن از يك سوراخ دو بار گزيده نمى شود(٣٠٥).
٢٨ - زهد پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) علاقه و وابستگى به دنيا، فضيلت آدمى را تهديد مى كند. زندگى و متاع دنيا كه تنها شكوفه زيبا و فريبايى است كه هيچ گاه به ثمر نمى نشيند، بسيارى از آدميان سطحى نگر را به سوى خود جلب مى كند. چنان كه خداوند مى فرمايد : و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به اءزواجا منهم زهره الحياه الدنيا.(طه : ١٣١) چشمان خويش را به آنچه متاع دنيا به شمار مى آيد و ما برخى را از آن بهره داده ايم ، خيره مكن كه اينها شكوفه اى بيش نيستند. علاقه مندى به دنيا منشاء هر خط و گناهى است . انسان زاهد كسى است كه وقتى متاع دنيا را از دست داد، متاءسف نشود و هنگامى كه متاع دنيا را به دست آورد، فرحناك نگردد : لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم .(حديد : ٢٣) تا بر آنچه از دست شما رفته است ، اندوهگين نشويد و به آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد. انسان زاهد را مى توان به راحتى از رفتار و كردارش در زندگى شناخت . آنانكه به متاع دنيا توجه ندارند و از خداى خود رزق حلال مى طلبند، با كسانى كه براى به دست آوردن كالاى دنيا شب و روز نمى شناسند، متفاوتند. درباره رسول الله (صلى الله عليه و آله) آمده است كه ايشان زندگى بى آلايشى داشت . در مورد مسكنشان آمده است : توفى رسول الله (صلى الله عليه و آله) ما وضع لبنه على لبنه (٣٠٦). رسول الله (صلى الله عليه و آله) در حالى درگذشت كه خشتى روى خشتى ننهاده بود. در مورد غذاى ايشان آمده است : ما اكل خبز بر قط و لا شبع من خبز شعير قط(٣٠٧). هيچ گاه نان گندم نخورد و هيچ گاه از خوردن نان جو، خود را سير نساخت . مردان الهى كه از زندگى در عالم خاك ، مقصدى عالى را مى جويند، هرگز خود را به آرايه هاى دنيايى وابسته نمى كنند. حضرت على (عليه السلام) در وصف رسول گرامى اسلام مى فرمايد : از دنيا به قدر حاجت بسنده كرد و چشم ها را به آن خيره نساخت . از نظر پهلو، لاغرترين و از نظر شكم ، گرسنه ترين آنها بود. همانا رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر روى زمين غذا مى خورد و همانند بردگان مى نشست و كفش خويش را به دست خويش پينه مى زد و لباسش را وصله مى كرد و بر الاغ بى جهاز سوار مى شد و ديگرى را همرديف خود سوار مى كرد. چون ديد پرده اى در خانه اش تصوير دارد، به يكى از زنان خود فرمود : اين پرده را از من پنهان كن ؛ زيرا هر وقت به آن نگاه مى كنم ، به ياد دنيا و زخارف آن مى افتم (٣٠٨). امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : مقدارى حلوا خدمت رسول الله (صلى الله عليه و آله) آوردند، ولى آن حضرت ميل نفرمود. عرض شد : آيا خوردن آن حرام است ؟ فرمود : خير، ولى دوست ندارم خود را به اين گونه غذاها عادت بدهم . سپس فرمود : نعمت هاى پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان (خود خواهانه) صرف كرديد(٣٠٩). در روايتى وارد شده است : مازال طعامه الشعير حتى قبضه الله اليه (٣١٠). تا هنگام رحلت ، نان سفره وى ، نان جو بود. در مورد زيرانداز پيامبر روايت شده است : و كان فراش رسول الله (صلى الله عليه و آله عبائه ؛ عبا، فرش حضرت بود". زهد واقعى را در روى گردانى وى از دنيا به خوبى مى ديدند : قد حقر الدنيا و صغرها... و اعرض عن الدنيا بقلبه و امات ذكرها عن نفسه (٣١١). دنيا را كوچك و حقير شمرد و با تمام وجود از آن روى گرداند و ياد و نام دنيا را از صفحه وجود خويش محو كرد. اين ويژگى ارزشمند رسول الله (صلى الله عليه و آله) در شرايطى تبلور يافته است كه تمام امكانات عمومى در اختيار ايشان بود. بايد دانست زهد به معناى سستى و گوشه گيرى و فرار از مسئوليت ها نيست . انسان زاهد آن نيست كه گوشه گيرى كند و به عبادت صرف روى آورد. اين مفهوم انحرافى از زهد است . زهد، بى علاقه بودن به متاع دنيا و وابسته نبودن به مال و مقام دنيوى است و اين معنا با تلاش و سازندگى هم ساز است . انسان مى تواند پر تلاش باشد و در عين حال ، زاهد هم باشد. تلاش و سازندگى دستور الهى است : هو الذى جعل لكم الاءرض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه .(ملك : ١٥) او آن خدايى است كه زمين را رام شما قرار داده است ، ولى براى به دست آوردن روزى حلال بايد بر دوش هاى آن سوار شويد تا روزى حلال به كف آيد. رسول گرامى اسلام با اينكه زاهدترين انسانها بود، پر تلاش هم بود. قرآن محيد به خوبى ، تلاش ايشان را بازتاب مى دهد : ان لك فى النهار سبحا طويلا؛ تو در روز آمد و شد فراوان دارى .(مزمل : ٧) تلاش روزانه ، آرامش را از حضرت گرفته بود، به گونه اى كه زمانى براى استراحت نداشت : و ليست له راحه (٣١٢). با بررسى زندگى رسول الله (صلى الله عليه و آله)، در مى يابيم كه حضرت به جز عبادت و پرداختن به كارهاى شخصى ، به مديريت و رهبرى و انجام دادن كارهاى ادارى و رسيدگى به وضعيت مردم مشغول بود. حضرت امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : فرشته اى نزد من آمد و گفت : اى محمد، پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى بيابان مكه را براى تو پر از طلا سازم ! پيامبر سر به آسمان برداشت و گفت : پروردگارا مى خواهم يك روز سير باشم و شكر و سپاس تو گويم و روز ديگر گرسنه باشم و از تو روزى بخواهم (٣١٣). اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : ما همراه پيامبر (پيش از نبرد خندق) مشغول حفر خندق بوديم . فاطمه (عليها السلام) با پاره نانى نزد پيامبر آمد و آن را به او داد. پيامبر پرسيد : اين پاره نان چيست ؟ فاطمه (عليها السلام) گفت : يك قرص نان براى حسن و حسين تهيه كردم و اين تكه از آن را براى شما آوردم ! پيامبر فرمود : از سه روز پيش تا كنون اين اولين غذايى است كه پدرت به دهان مى گذارد(٣١٤). ابن عباس مى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر بوريايى خفته بود و بر دو پهلوى او اثر گذاشته بود. عمر بن خطاب بر او وارد شد و گفت : اى پيامبر خدا! چرا براى خود بستر و زيراندازى فراهم نمى كنيد؟ پيامبر فرمود : مرا با دنيا چه كار! مثل من و دنيا، همانند سوارى است كه در روزى گرم به راهى برود. آن گاه ساعتى در سايه درختى پناه بگيرد. پس آن درخت و سايبان را واگذارد و برود! ابن عباس در ادامه مى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى از دنيا رفت ، زره او بابت سى من جو كه براى نان عائله اش به وام گرفته بود، نزد مردى يهودى گرو بود(٣١٥). امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : مردى از انصار يك من خرما به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هديه كرد. پيامبر به خدمتكارى كه خرما را آورده بود، فرمود : برو داخل خانه و ببين ظرفى يا طبقى مى يابى برايم بياورى ؟ وقتى خدمتكار برگشت ، عرض كرد : ظرف يا طبقى نيافتم ! پيامبر با عباى خود گوشه اى را روفت و فرمود : خرما را اينجا روى زمين بريز. آنگاه فرمود : سوگند به آنكه جانم به دست اوست ، اگر دنيا پيش خدا به قدر بال پشه اى ارزش داشت ، به هيچ كافر و منافقى چيزى از دنيا نمى داد(٣١٦). روزى پيامبر از خانه بيرون آمد، در حالى كه اندوهگين بود. فرشته اى از جانب خدا به سوى او آمد و عرض كرد : اى رسول خدا! تمام كليدهاى خزينه ها و ثروت هاى دنيا نزد ماست . خداوند مى فرمايد : اين كليدها همه مال تو باشد. به وسيله اينها درهاى خزينه ها و ثروت ها را باز كن و آنچه خواستى بردار، بى آنكه كم شود. پيامبر فرمود : دنيا خانه كسى است كه جز آن ، خانه ديگرى ندارد و براى آن جمع و انباشته مى كند، كسى كه عقل ندارد. فرشته گفت : سوگند به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخت ، همين سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم - وقتى كه كليدها را به او دادم - شنيدم (٣١٧). زهد و پارسايى پيامبر از همه پيامبران كه همگى زاهد بودند، بيشتر بود. ديوار خانه پيامبر از تنه درخت خرما بود(٣١٨). عايشه نقل مى كند كه چهل شب بر ما گذشت و در خانه رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، آتش و چراغى برافروخته نشد. از او پرسيدند : پس خوراك شما در اين مدت چه بود؟ عايشه گفت : خرما و آب (٣١٩). على (عليه السلام) فرمود : به پيامبر بزرگوار خويش تاءسى كن و از روش ستوده وى درس بياموز. پيامبرى كه زر و زيور جهان را ترك كرد، حتى از پرده اى كه روى آن تصويرهايى نقش شده بود، خوشش نمى آمد. به غذاى ساده و كم قناعت كرد و بسيار گرسنگى كشيد(٣٢٠). ابن عباس مى گويد : پيامبر در روز فتح مكه در حالى كه گرسنه بود، وارد خانه ام هانى ، خواهر على (عليه السلام) شد. پيامبر به ام هانى فرمود : غذايى نزد تو يافت مى شود كه بخوريم ؟ ام هانى گفت : جز يك تكه نان خشك ندارم و خجالت مى كشم به شما تقديم كنم . پيامبر فرمود : آن را بياور. ام هانى آن را آورد و پيامبر آن را خرد كرد و در آب و نمك ريخت . پس فرمود : آيا خورشى نزد تو هست ؟ ام هانى گفت : كمى سركه دارم . پيامبر فرمود : آن را بياور. آن گاه پيامبر سركه را روى نان ريخت و از آن ميل كرد. بعد هم شكر خدا را به جا آورد و فرمود : سركه خوب خورشى است (٣٢١).
٢٩ - خشوع رسول الله (صلى الله عليه و آله) با اينكه از مقام و قرب والايى نزد خداوند برخوردار بود و اشرف مخلوقات به شمار مى آمد، بيش از ديگران به مقام ربوبى ، از خويش خشيت نشان مى داد : كان النبى (صلى الله عليه و آله) اذا خطب و ذكر الساعه رفع صوته و احمرت وجناته كانه منذر جيش (٣٢٢). وقتى خبر از قيامت مى داد، صداى خود را بلند مى كرد و صورتش گلگون مى شد، همانند اينكه از هجوم يك لشكر مهاجم خطرناك خبر مى داد. آن بزرگوار از خوف الهى آن قدر گريه مى كرد كه غش به او دست مى داد : كان يبكى حتى يغشى عليه (٣٢٣). از سوى ديگر، ايشان آن قدر از خوف خدا اشك مى ريخت كه مصلاى او تر مى شد : و كان يبكى حتى تبتل مصلاه خشيه عزوجل (٣٢٤). با اينكه ايشان از مقام عصمت برخوردار بود، همواره از خداوند مى خواست كه نظر لطفش را لحظه اى از او بر نگيرد : لا تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا(٣٢٥). خدايا! مرا يك لحظه و يك چشم بر هم زدن ، به حال خويش وا مگذار. خداى بزرگ هم از خشيت اين بنده خوبش پرده بر مى دارد كه مى فرمود : انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم .(انعام : ١٥) من ترس دارم كه اگر گناه كنم ، دچار عذاب روز بزرگ شوم .
٣٠ - فروتنى انسان موحد كه خداى سبحان را سرچشمه كمال مى داند و باور دارد هر نعمتى از جانب خداوند است ، در برابر انسانهاى ديگر فروتن خواهد بود و هيچ گاه خود را برتر از ديگران نخواهد آورد. رسول الله (صلى الله عليه و آله)، الگوى فروتنى است ؛ چون ايشان به واقع ، مظهر كمال الهى بود و تمام ارزش هاى انسانى در او تبلور يافته بود. ايشان بر اساس رهنمود قرآنى و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين ؛ بال تواضع را همواره زير پاى پيروان خويش بگستران".(شعراء : ٢١٥) با بندگان خدا از هر طبقه و موقعيتى كه بودند، معاشرت متواضعانه داشت . تواضع او در برابر خلق الله براى جلب رضايت خدا بود : ياءكل اكله العبيد و يجلس جلسه العبيد تواضعا لله عزوجل (٣٢٦). براى رضاى خدا همانند بردگان بى آلايش مى نشست و غذا ميل مى كرد. شيوه نشستن حضرت در مجلس نيز نشان دهنده فروتنى اش بود : و كان ياكل على الحضيض و ينام على الحضيض (٣٢٧). به هنگام خوردن غذا در پايين مجلس مى نشست و در همان جا هم مى خوابيد. همچنين وارد شده است : ما اكل متكئا قط؛ هيچ گاه در حالى كه تكيه داده باشد، غذا نمى خورد(٣٢٨). نيز گفته اند : ما عاب رسول الله (صلى الله عليه و آله) مضجعا ان فرشوا له اضطجع و ان لم يفرش له اضطجع على الارض (٣٢٩). هيچ گاه به بسترى كه براى او در نظر مى گرفتند تا بنشيند يا بخوابد، خرده نمى گرفت . اگر چيزى پهن مى كردند، بر روى آن مى خوابيد و اگر پهن نمى كردند، روى زمين مى خوابيد. از فروتنى ايشان همين بس كه در سلام كردن ، كسى نمى توانست از ايشان پيشى بگيرد. درباره نهايت فروتنى ايشان آمده است : با بردگان بر روى زمين غذا خوردن ؛ سوار شدن بر چهار پا كه تنها پلاسى بر پشت آن قرار داشت ؛ دوشيدن گوسفند با دست مبارك ؛ پوشيدن لباس پشمى زبر و سلام كردن بر كودكان ، روش ايشان بود(٣٣٠). همين روش زندگى بود كه قلب هاى جهانيان از هر سو مجذوب ايشان گرديد و به راستى كه اسوه حسنه اى براى جهانيان بود. از تشريفات و رفتار خودپسندانه پادشاهان بيزار بود. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : كان تكره ان يتشبه بالملوك ؛ هيچ دوست نداشت به پادشاهان شبيه شود(٣٣١"). عبدالله بن مسعود مى گويد : مردى خدمت پيامبر آمد و از هيبت پيامبر بر خود لرزيد. پيامبر به او فرمود : آرام باش ، من پادشاه نيستم . من فرزند زنى هستم كه غذايى ساده و خشن مى خورد(٣٣٢). همچنين رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرموده است : هر كس دوست داشته باشد كه ديگران جلوى او بر پا بايستند، جايگاه خود را در آتش دوزخ در نظر بگيرد(٣٣٣).
٣١ - صبر و تحمل پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) در همه مناسبات خويش ، صبرى شگرف داشت و اين در حالى بود كه خود فرمود : ما اوذى احد ما اوذيت فى الله ؛ هيچ كس آنچنان كه من در راه خدا آزار ديدم ، آزار نديد(٣٣٤"). آن حضرت در برابر آن آزارها صبر كرد و در مقابل زياده روى هاى جاهلان جز بردبارى روا نداشت . وقتى در جنگ احد، دندان هاى حضرت را شكستند و پيشانى ايشان شكاف برداشت ، اين صحنه بر بسيارى از اصحاب گران آمد و برخى عرض كردند : اى رسول خدا! نفرينشان كن تا به لعنت الهى دچار شوند. آن حضرت در پاسخ گفت : من برانگيخته نشده ام تا انسانها را لعنت كنم . من مبعوث شده ام تا آنها را به سوى خدا دعوت كنم و به سوى رحمت رهنمون گردم و براى آنان رحمت باشم ، نه لعنت . خدايا! اين قوم مرا هدايت فرما؛ زيرا نمى فهمند(٣٣٥). در نتيجه همين صبر و بردبارى بود كه توانست انسان ها را متحول سازد و آنان را از تاريكى جاهليت رهايى بخشد. نقل شده است كه روزى شخصى يهودى در ميانه راهى جلو پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) را گرفت و مدعى شد كه از پيامبر طلبكار است . وى اظهار كرد كه هم اكنون و در همين كوچه بايد طلب مرا بدهى ! پيامبر فرمود : شما از من طلبى نداريد. بعد هم اجازه بدهيد بروم خانه و پول بياورم . يهودى گفت : يك قدم نمى گذارم عقب بروى ! پيامبر بردباى نشان داد، ولى مرد عبا و رداى پيامبر را گرفت و شروع به كشيدن كرد، به گونه اى كه گردن آن حضرت قرمز شد. از آنجا كه پيامبر قرار بود براى اداى فريضه نماز به مسجد برود و دير كرده بود، مردم نگران شدند و به دنبال ايشان آمدند و ديدند مردى يهودى آن حضرت را گرفته است و توهين مى كند. خواستند او را بزنند. پيامبر فرمود : هيچ كارى با او نداشته باشيد. من خودم مى دانم كه با اين رفيقم چگونه معامله كنم . پس با ملايمت و حوصله با او صحبت كرد و آن قدر صبر نشان داد كه مرد يهودى همان جا شهادتين گفت و مسلمان شد. مرد گفت : چنين صبر و تحملى را انسان عادى نمى تواند داشته باشد و به يقين ، تو از جانب خدا مبعوث شده اى و پيامبرى . اين صبر، صبر انبياست .(٣٣٦) آن حضرت نشانه هاى صابر را چنين بر مى شمارد : علامه الصابر فى ثلاث : اءولها اءن لا يكسل و الثانيه اءن لا يضجر و الثالثه اءن لا يشكو من ربه عزوجل . لانه اذا كسل فقد ضيع الحق و اذا ضجر لم يؤ د الشكر و اذا شكا من ربه عزوجل فقد عصى (٣٣٧). نشانه هاى انسان صابر سه چيز است : اول آنكه تنبلى و سستى نمى كند. دوم آنكه دل تنگى نمى كند و سوم آنكه از پروردگارش شكوه نمى كند؛ زيرا اگر سستى و تنبلى كند، حق را ضايع مى سازد و اگر دل تنگى كند، شكر او را ادا نكند و چنانچه شكوه كند، به يقين ، در برابر پروردگارش عصيان كرده است . در آيات الهى ، نصرت و پيروزى از پى آمدهاى صبر عنوان شده است .(٣٣٨) حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله) نيز در كلامى متين به اين امر اشاره مى كند : ان النصر مع الصبر؛ به درستى كه پيروزى با صبر است".(٣٣٩) در نبرد احد، پس از آنكه سواران دشمن به سركردگى خالد بن وليد از پشت سر به مسلمانان حمله كردند، نظام سپاه مسلمانان به هم ريخت . مسلمانان سرآسيمه از ميدان نبرد گريختند و به كوه پناه بردند و فقط على بن ابيطالب (عليه السلام) در كنار پيامبر باقى ماند. كار بسيار سخت شد و سپاه ابوسفيان از هر سو به جانبى كه پيامبر ايستاده بود، حمله ور شدند. تمام تلاش دشمن بر آن بود كه پيامبر را از ميان بردارند. در اين گير و دار، سنگى به پيشانى پيامبر خورد و ضربتى بر دهان مبارك . خون بر چهره مطهر او جارى شد و دندان او شكست . ايشان در همه اين امور تحمل فرمود و به كسى نفرين نكرد و مى گفت : "خدايا! از اين گروه درگذر كه نادانند(٣٤٠"). هنگام تقسيم غنايم حنين ، شخصى با كمال تندى گفت : اين چگونه تقسيمى است ؟ خدا چنين تقسيمى را نخواسته است ! بعضى از مسلمانان ، با تندى جلو او را گرفتند و به او گفتند : اى دشمن خدا، آيا اين گونه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سخن مى گويى ؟ پس آن مسلمان به حضور پيامبر آمد و جريان را به عرض آن حضرت رساند. پيامبر فرمود : برادرم ، موسى (عليه السلام) را قومش بيشتر از اين آزار دادند و او تحمل كرد.(٣٤١) پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) در گفتارى ديگر فرمود : هنگامى كه روز قيامت مى شود، منادى ندا مى كند، به گونه اى كه همه صداى او را مى شنوند و مى گويند : كجايند صاحبان فضل ! گروهى از مردم بر مى خيزند، فرشتگان از آنها استقبال مى كنند و مى گويند : فضيلت شما چه بود كه به عنوان "صاحب فضل" شما را صدا زده اند؟ آنها در پاسخ گويند : در دنيا وقتى كه از ناحيه ناآگاهان به ما آسيب مى رسيد، تحمل مى كرديم و اگر از ناحيه آنها به ما بدى مى شد، عفو مى كرديم . منادى از طرف خداوند اعلام مى كند : اين بندگانم راست مى گويند. آنها را آزاد بگذاريد تا بدون حساب وارد بهشت شوند(٣٤٢).
۴
ملكوت اخلاق
٣٢ - وقت شناسى فرصت و ابر همانندند و به سرعت مى گذرند و بازگشتى ندارند. هنر در بهره بردارى نيك از وقت است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : ان لربكم فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها(٣٤٣). در ايام زندگى تان نسيم هاى رحمتى مى وزد. مراقب باشيد خود را در معرض آن قرار دهيد. ايشان در سخنى ديگر مى فرمايد : من فتح له باب من الخير فلينتهزه فانه لا يدرى متى يغلق عنه (٣٤٤). هر كس كه براى او در خير و نيكويى گشوده شد، آن را غنيمت شمارد؛ چون او نمى داند كى آن را بر او مى بندد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) بيشتر مردم را در استفاده درست از اوقات ، غافل مى داند و آنان را به قدر شناسى از اوقات گرانبها و بهره بردارى از آن در شرايط گوناگون فرا مى خواند : اى مردم ! حقا كه راه هاى روشنى داريد. پس به سوى راه هاى روشن خويش روى آوريد و حقا كه حد و حدودى داريد. پس سوى حد و حدود خويش روى نهيد. بدانيد كه مؤمن بين دو حذر در عمل است ؛ بين اجلى كه گذشته است و نمى داند كه خداوند در آن چه مى كند و بين اجلى كه باقى مانده است و نمى داند كه خداوند در آن چه حكم مى كند. پس بايد بنده مؤمن از نفس خود براى دنياى خويش و از دنياى خود براى آخرت خويش و در جوانى اش از پيرى و در زندگانى اش از مرگ بهره گيرد(٣٤٥). به راستى كه زندگى كوتاه است و فرصت ها زودگذر و تنها سرمايه گرانبهاى آدمى براى دست يابى به كمال و خودسازى ، وقت است . اگر آن را قدر نداند و در راه خدمت به همنوعان و رضايت خداوند به كار نگيرد، جز حسرت و پشيمانى چيزى براى او به همراه ندارد. حضرت رسول مى فرمايد : اغتنم خمسا قبل خمس شبابك قبل هرمك و صحتك قبل سقمك و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك و غناك قبل فقرك (٣٤٦). پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شمر : جوانى را پيش از پيرى ؛ سلامتى را پيش از بيمارى ؛ فراغت را پيش از مشغول شدن به كار؛ زندگى را پيش از مرگ و دارايى را پيش از فقر و ندارى . رسول گرامى اسلام ، اوقات خود را به سه بخش تفسيم كرده بود : بخشى براى خدا كه در اين بخش به عبادت و نماز و نيايش و تهجد مى پرداخت . بخشى براى خانواده و گفتگو و انس گرفتن با آنان و تاءمين نيازهاى روحى و عاطفى آنان و بخش ديگر را براى خود و مردم گذاشته بود. چون در اوقات حضور آن حضرت در خانه نيز مراجعه كنندگان با ايشان كار داشتند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بخشى از وقت درون خانه را براى رسيدگى به امور مردم و برآوردن نيازهاى آنان اختصاص داده بود(٣٤٧). از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل شده است كه فرمود : كن على عمرك اءشح منك على درهمك و دينارك (٣٤٨). بر عمر خود، بخيل تر از درهم و دينارت باش .
٣٣ - عزت نفس پيشوايان حق در سخت ترين شرايط از خود ضعف نشان ندادند و جز در مقابل خداوند، از كسى ترحم (استرحام) نخواستند. آنان به پيروان خود آموختند كه عزت مؤمن در بى نيازى از مردم است . نبى مكرم اسلام مى فرمايد : عز المؤمن استغناؤ ه عن الناس (٣٤٩). عزت مؤمن در بى نيازى او از مردم است . البته اين سخن به معناى بى نيازى انسانها از يكديگر نيست ، بلكه نشان دهنده آن است كه آدمى در روابط اجتماعى و رفع نيازها، همواره بايد حفظ عزت نفس خود را در نظر داشته باشد، همان گونه كه پيامبر عزتمند اسلام در سخنى ديگر مى فرمايد : اطلبوا الحوائج بعزه النفس (٣٥٠). خواسته هاى خود را با حفظ عزت نفس بخواهيد. شاءن مؤمن چنين مى طلبد و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در برخورد با مردم چنين رفتار مى كرد كه جلوه بى نيازى از ديگران در آنها شكوفا شود. در اين زمينه ، از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه مردى از اصحاب پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) دچار تنگدستى و سختى شد. همسرش گفت : كاش خدمت پيامبر مى رسيدى و از او چيزى مى خواستى . مرد خدمت پيامبر آمد و چون حضرت ، او را ديد، فرمود : هر كس از ما تقاضا كند، به او عطا كنيم و هر كس بى نيازى جويد، خداوند بى نيازش كند. مرد با خود گفت : منظور پيامبر جز من نيست . پس به سوى همسرش بازگشت و او را از اين ماجرا آگاه ساخت . زن گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز بشر است و از حال تو آگاه نيست . او را آگاه ساز. مرد دوباره نزد پيامبر آمد و چون حضرت ، او را ديد، همان جمله را فرمود و اين كار سه بار تكرار شد. در نتيجه ، مرد رفت و كلنگى عاريه گرفت و راهى صحرا شد. قدرى هيزم بريد و آورد و به نيم چارك آرد فروخت و آن را به خانه برد و خوردند. فرداى آن روز همين كار را كرد و هيزم بيشترى آورد و فروخت . او پيوسته كار مى كرد و مى اندوخت تا كلنگى خريد. باز هم اندوخت تا دو شتر و غلامى خريد و توانگر شد و حال او نيكو گشت . روزى خدمت پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) آمد و گزارش داد كه چگونه براى درخواست آمده بود و از پيامبر چه شنيد. حضرت فرمود : من كه گفتم : "هر كس از ما تقاضا كند، به او عطا كنيم و هر كس بى نيازى جويد، خداوند بى نيازش كند(٣٥١"). آنجا كه پاى عزت و كرامت در ميان است ، بايد روحيه عزت مدارى را پاس داشت و به تكاپو پرداخت . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : استغنوا عن الناس ولو بشوص السواك (٣٥٢). از مردم بى نياز باشيد، هر چند با ترك خواستن چوب مسواك . پيامبر كرامت و عزت در همين باره براى پرهيز از درخواست كردن مى فرمايد : لو يعلمون ما فى المساءله ما هشى احد يساءله شيئا(٣٥٣). اگر مردم مى دانستند در تقاضا چه (زشتى و آبروريزى هايى) نهفته است ، هرگز كسى از كسى چيزى درخواست نمى كرد. پيامبران در كمال مناعت طبع و استغنا از مردم قرار داشتند و مى كوشيدند تا ديگران را به ساده زيستى همراه با عزت دعوت كنند. پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) در سفارش به ابوذر غفارى (رحمه الله) مى فرمايد : يا اباذر اياك و السؤ ال فانه ذل حاضر و فقر تتعجله و فيه حساب طويل يوم القيامه (٣٥٤). اى ابوذر! از تقاضا كردن (اظهار نياز و ندارى) بپرهيز؛ چون اين كار، ذلت نقد است و فقرى است كه خود به استقبال آن رفته اى و اين كار در روز قيامت ، حساب طولانى خواهد داشت . حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : اين سخن پيامبر را بپذيريد كه فرمود : هر كس در درخواست بر خود بگشايد، خداوند در نياز را بر او باز كند(٣٥٥).
٣٤ - توبه و استغفار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) طلب آمرزش از خدا را وسيله رهايى از آسيب هاى نافرمانى و رنجهاى گناه مى داند و مى فرمايد : عليك بالاستغفار فانه المنجاه (٣٥٦). بر شما باد به آمرزش خواهى ؛ چون نجات دهنده است . ايشان در جايى ديگر فرمود : ان للقلوب صداء كمصدا النحاس فاجلوها بالاستغفار(٣٥٧). دل ها نيز مانند مس زنگ مى گيرد. آن را به استغفار جلا دهيد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله)، چاره گناه را توبه و پشيمانى از گناه مى داند و مى فرمايد : لكل شى ء حيله و حيله الذنوب التوبه (٣٥٨). هر چيزى چاره اى دارد و چاره گناه ، توبه و بازگشت است . زيباترين توبه ، توبه خالص ، راستين و بدون بازگشت دوباره به گناه است . چنين پشيمانى ، توبه نصوح است ؛ همان كه پروردگار، آدميان را به آن فرا مى خواند : يا اءيها الذين آمنو توبوا الى الله توبه نصوحا.(تحريم : ٨) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به درگاه خدا توبه راستين كنيد. خاتم الانبيا نيز همگان را به چنين توبه اى فرا مى خواند و مى فرمايد : باب التوبه مفتوح لمن اءرادها فتوبوا الى الله توبه نصوحا(٣٥٩). هر كه بخواهد توبه كند، در توبه به روى او باز است . بنابراين ، پيش خداوند همانند توبه نصوح ، توبه كنيد. معاذ بن جبل از رسول الله (صلى الله عليه و آله) از چيستى توبه نصوح پرسيد. حضرت فرمود : ان يتوب التائب ثم لا يرجع فى ذنب كما لا يعود اللبن الى الضرع (٣٦٠). توبه كننده آنچنان به خدا روى آورد كه ديگر به گناه باز نگردد، بدان سان كه شير دوشيده هرگز به پستان باز نمى گردد. جوانى خوش سيما با صورتى گريان و حالتى پريشان نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمد. حضرت از حال او جويا شد و فرمود : جوان ! چرا گريه مى كنى ؟ جوان گفت : چرا نگريم در حالى كه گناهان زيادى انجام داده ام و هر آينه ، خداوند به سبب بعضى از آنها مرا دوزخى خواهد كرد و بى شك مرا نخواهد بخشيد. پيامبر فرمود : آيا به خدا شرك ورزيدى ؟ جوان گفت : خير! پناه بر خدا اگر براى او شريك قرار داده باشم ! پيامبر پرسيد : آيا كسى را كشته اى ؟ جوان گفت : هرگز! پيامبر فرمود : خداوند گناهان تو را خواهد بخشيد. در مقابل ، جوان گناهان خود را بسيار سنگين مى شمرد و نگران بود. پيامبر با نگاهى تند به او خطاب كرد و فرمود : جوان ! واى بر تو! آيا گناهان تو بزرگ است يا خداوند؟ جوان گفت : هيچ چيز از پروردگارم بزرگ تر نيست و خداوند از هر چيز بزرگى بزرگ تر است . پيامبر فرمود : آيا جز خداوند عظيم ، كسى گناهان بزرگ را مى بخشايد؟ جوان گفت : خير، اى رسول خدا! پيامبر فرمود : جوان ! آيا يك گناه از گناهان خود را بازگو مى كنى ؟ آن گاه جوان پس از اشاره به پيشه قبركنى خود، از يك گناه جنسى كه بدان آلوده شده بود، ياد كرد. زشتى گناه ، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) را به خشم آورد و آن حضرت براى بيدارى دل خفته و گسست هميشگى جوان از گناه بر او نهيب زد و فرمود : از من دور شو! چقدر دوزخ به تو نزديك است ! مى ترسم از آنكه با آتش تو بسوزم . جوان خطاكار پريشان شد و به سرعت از نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) رفت . پس از برداشتن توشه اندك ، در دل يكى از كوه هاى اطراف مدينه پناه گرفت و دستان خود را به گردن خود بست و براى طلب آمرزش به عبادت پرداخت . او اين گونه با خداى خود نجوا مى كرد : الها! اين بنده خطاكار و گريان تو است كه دست بسته در پيشگاه تو زانو زده است . خدايا! تو مرا به خوبى مى شناسى ! معبودا! پشيمانم ! نزد نبى تو آمدم ، ولى او مرا از خود راند و بر ترسم افزود. به نام و جايگاه و عظمتت سوگند مى دهم كه نااميدم مكن ! آقاى من ! مرا از رحمت خود محروم نساز! جوان چهل شبانه روز با خداى خود نجوا كرد و از پروردگار بخشش خواست . در روز چهلم ، دست هاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا! با درخواستم چه كردى ؟ اگر دعايم را برآورده اى و از گناهانم درگذشته اى ، به نبى خود وحى فرست و اگر درخواستم را اجابت نكرده اى و مرا نبخشيده اى و مجازاتى برايم در نظر گرفته اى ، پس آتشى برايم بفرست و آتشم زن يا مرا با گرفتارى دنيا هلاك ساز و از رسوايى روز رستاخيز نجاتم ده ! در همان روز، اين آيه فرح بخش بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نازل شد : و الذين اذا فعلوا فاحشه اءو ظلموا اءنفسهم . ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون . اءولئك جزاؤ هم مغفره من ربهم و جنات تجرى من تحتها الاءنهار خالدين فيها و نعم اءجر العاملين .(آل عمران : ١٣٥ و ١٣٦) و آنان كه چون كار زشتى كنند و يا بر خود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى آوردند و براى گناهانشان آمرزش مى خواهند و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟ و بر آنچه مرتكب شده اند، با آنكه مى دانند (كه گناه است) پافشارى نمى كنند. آنان ، پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستانهايى است كه از زير (درختان) آن جويبارها روان است . جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نيكوست . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) پس از نزول آيات از خانه خود خارج شد و در حالى كه با تبسم ، آن آيات را زمزمه مى كرد، رو به يارانش فرمود : چه كسى مرا به محل آن جوان توبه كار راهنمايى مى كند؟ معاذ بن جبل چون از محل اقامت جوان آگاهى داشت ، قدم پيش نهاد و همراه پيامبر روانه شد. همگى به سوى آن كوه رفتند و آن جوان را يافتند. در حالى كه دستانش را به گردن بسته و در ميان دو صخره ايستاده بود. صورتش از شدت تابش آفتاب سياه گشته و به دليل فزونى گريه ، مژه هايش افتاده بود. در همين حال ديدند چنين دعا مى كرد : خدايا! به نيكويى خلقم كردى و سيماى مرا زيبا آفريدى ، ولى اى كاش مى دانستم كه با من چه خواهى كرد؟ آيا مرا در آتش خواهى سوزاند يا در جوار خود، منزل خواهى داد. خدايا! بسيار به من احسان كردى و مرا غرق نعمت خود ساختى ... اى كاش مى دانستم سرانجامم چگونه است ؟ آيا مرا به بهشت مى برى يا به دوزخ مى كشانى ؟ خديا! گناهانم از آسمان و زمين و كرسى گسترده و عرش عظيم تو بزرگتر است ؟ آيا مرا مى بخشايى يا در قيامت رسوايم مى سازى ؟ جوان در حالى كه اين سخنان را تكرار مى كرد، مى گريست و خاك بر سر و روى خود مى ريخت . در آن هنگام ، پيامبر رحمت به او نزديك شد و دستان او را از گردنش گشود و خاكها را از صورتش پاك كرد و چنين گفت : بشارت ! همانا كه رها شده خدا از دوزخ هستى ! رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پس از مژده دادن به جوان ، رو به ياران خود كرد و با معرفى اين جوان به عنوان بهترين الگوى پشيمانى از گناه فرمود : مانند او گناهان خود را جبران كنيد. آنگاه آياتى را كه نازل شده بود، خواند و جوان را به بهشت مژده داد(٣٦١).
٣٥ - سخاوت رسول اعظم (صلى الله عليه و آله) سخاوت و بخشندگى در سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله) و فرزندانشان نمود ويژه اى داشت . آنان با گشاده دستى به نيازهاى ديگران پاسخ مى دادند. البته ايثار و بخشندگى در سيره نبوى نمود آشكارترى دارد. امام صادق (عليه السلام) در اين باره فرموده است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هيچ خواهنده و سائلى را منع و رد نمى كرد. اگر داشت ، به او عطا مى كرد و اگر نداشت ، مى فرمود : خدا مى دهد(٣٦٢). نيز فرمود : هرگز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چيزى درخواست نكردند كه جواب رد بدهد. اگر داشت ، عطا مى كرد و اگر نداشت ، مى فرمود : ان شاءالله مى رسد و هرگز با بدى و رفتار زشت كسى مقابله به مثل نكرد(٣٦٣). همچنين فرمود : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پس از نبرد حنين كه غنايم زيادى به دست آمده بود، به جعرانه (محلى بين مكه و طائف) آمد تا در آنجا غنايم را تقسيم كند. مردمان پياپى از او درخواست غنيمت مى كردند و پيامبر به آنان عطا مى فرمود. فشار و ازدحام جمعيت ، او را به بن درختى كشاند. پيامبر به آن درخت تكيه كرد و ردايش برداشته شد و پشت او خراشيده گشت . از آن درخت نيز او را گذراندند و همچنان از او درخواست مى كردند. پيامبر فرمود : اى مردم ، رداى مرا به من برگردانيد. به خدا سوگند! اگر نزد من به تعداد درختان سرزمين تهامه ، شتر باشد، همه را ميان شما تقسيم مى كنم و مرا ترسو و بخيل نخواهيد يافت . آنگاه در ذى قعده از جعرانه بيرون رفت . پس از آن ، مردم آن درخت را همواره سرسبز و شاداب مى ديدند چنان كه گويى بر آن آب زده اند(٣٦٤). على (عليه السلام) فرمود : پيامبر خدا، بخشنده ترين و خوش معاشرت ترين مردم بود. هر كسى كه با او همنشينى مى كرد و به اخلاق نيك او آشنا مى شد، به او علاقه مند مى گشت (٣٦٥).
٣٦ - شجاعت پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) از شجاع ترين شخصيت ها در تاريخ بشر است . او به تنهايى در برابر جهانى از شرك و كفر قد برافراشت . همچنين با عقايد خرافى اعرابى كه از خشن ترين مردم روى زمين بودند، به مباره برخواست . وى مدت پانزده سال بدون هيچ اقدام نظامى و تنها با اعتماد و توكل به خداوند، در برابر كافران ايستادگى و مقاومت كرد. اين در حالى بود كه مشركان از به كار گرفتن شديدترين شكنجه ها براى دوستان ايشان و بدترين سخت گيرى ها در حق ايشان كوتاهى نكردند. پس از هجرت به مدينه نيز كه فرمان جهاد بر ايشان نازل شد، در نبردهاى بسيارى كه روى مى داد، شركت مى كرد. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در همين زمينه مى فرمايد : ما مسلمانان در جنگ ها آنگاه كه جنگ شعله مى كشيد و كار سخت مى شد، به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پناه مى جستيم و هيچ كس از او به دشمن نزدكتر نبود(٣٦٦). امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : از وقتى آيه : فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك ؛ در راه خدا جنگ و جهاد كن و جز خود را به آن تكليف مكن ."(نساء : ٨٤) بر پيامبر نازل شد، به هر جنگ و جهادى ، خود اقدام مى كرد و فرماندهى آن را بر عهده مى گرفت و ديگرى را به اين كار ماءمور نمى ساخت . از وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، شجاع ترين فرد كسى بود كه به پيامبر مى پيوست و به او پناه مى جست (؛ زيرا پيامبر از همه بى باك تر و به دشمن و خطر، نزديك تر بود(٣٦٧).) گفته اند ياران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از آن وجود گرامى پاسدارى مى كردند. روزى اين آيه نازل شد : يا اءيها الرسول بلغ ما اءنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين .(مائده : ٦٧) اى پيامبر، آنچه از سوى پروردگارت در مورد جانشينى و ولايت اميرمؤمنان على (عليه السلام) بر تو نازل شده است ، ابلاغ كن و گرنه رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى و خدا، تو را از خطر مردم حفظ مى كند. وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، آن حضرت ، پاسدارى اصحاب را از خود نپذيرفت ؛ زيرا خداى متعال فرموده بود : "تو را از مردم حفظ مى كنم (٣٦٨"). در جنگ حنين ، مالك بن عوف ، فرمانده سپاه دشمن بود كه افراد قبيله هوازن را براى جنگ با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تحريك كرده بود. البته وى سرانجام شكست خورد و اموال و خاندان او به عنوان غنيمت به دست مسلمانان افتاد. پس خود را به پيامبر رسانيد و تسليم شد. پيامبر براى به دست آوردن دل او، اموال و خانواده اش را به او برگردانيد و علاوه بر آنها صد شتر نيز به او بخشيد. مالك مسلمان شد و در اسلام خويش استوتر ماند و خدمات شايانى كرد. مالك در ستايش پيامبر اشعارى دارد كه ترجمه پاره اى از آنها چنين است : من ميان مردم ، كسى به پايه و عظمت محمد نديده و نشنيده ام . هنگام جود و بخشش ، عطايش بسيار بود و هر وقت مصلحت مى ديد، از آينده خبر مى داد. در ميدان كارزار كه جنگجويان با شدت هر چه تمام تر مشغول جنگ و شمشير زدن بودند، پيامبر مانند شير با توان و نيروى فوق العاده اى آماده حمله بود(٣٦٩). در نبرد، كسى شجاع به شمار مى آمد كه در كنار او باشد؛ زيرا در مصاف ها، پيامبر به دشمن نزديك بود. عثمان بن حصين مى گويد : "هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با سپاه دشمن برخورد مى كرد، او نخستين كسى بود كه مى جنگيد(٣٧٠)." در نبرد خندق ، دليرى بى نظيرى از خود نشان داد؛ زيرا هنگامى كه قبيله هوازن با تيراندازى ، مسلمانان را پراكندند، او يك تنه در برابر دشمن ايستاد. از استرش پياده شد و با اشعار حماسى ، خود را حتى به كسانى كه او را نمى شناختند، معرفى كرد : "من پيامبرى بى دروغ هستم . من پسر عبدالمطلب هستم ." تاريخ نويسان نوشته اند كه در آن روز كسى ثابت قدم تر و نزديك تر از او به دشمن نبود(٣٧١).
٣٧ - تكبر گريزى براى مقابله با خوى استكبارى ، لازم است نگاه آدمى اصلاح شود. بايد چون مستضعفان زيست تا وارسته شد. پيام آور آزادى از همه اسارت ها، در اين باره به ابوذر فرمود : اى ابوذر! بيشتر كسانى كه در آتش دوزخ مى روند، مستكبرانند. فردى عرض كرد : اى رسول خدا! آيا كسى را از كبر نجات است ؟ فرمود : آرى ، هر كه لباس درشت پوشد و چارپا سوار شود و بز بدوشد و با مسكينان نشيند(٣٧٢). همچنين آن حضرت خطاب به ابوذر گفت : اى ابوذر! آنكه به بازار رود و نيازهاى خود را بخرد و خودش آن را حمل كند، از كبر دور گردد(٣٧٣). اى ابوذر! هر كه لباس خود را وصله كند و كفش خود را پينه زند و چهره بر خاك سايد، از كبر دور شود(٣٧٤). آن حضرت ، نمونه وارستگى و خاكسارى بود. ايشان مى فرمود : من بنده اى هستم كه بر زمين غذا مى خورم و لباس درشت مى پوشم و شتر را مى بندم و انگشتان خود را مى ليسم . چون بنده مملوكى مرا دعوت كند، اجابتش مى كنم . پس هر كه سنت و روش مرا ترك كند، از من نيست (٣٧٥). آن حضرت در رفتار خود، با همه جلوه هاى تكبر برخورد مى كرد. وقتى با اصحاب خود راه مى رفت ، آنان را پيش مى انداخت و خود در ميان آنان راه مى رفت . در روايت است كه آدمى وقتى كسى در عقب او راه مى رود، از خدا دور مى شود(٣٧٦). ابو سعيد خدرى روايت كرده است : آن حضرت ، خود شتر را علف مى داد و آن را مى بست . خانه را مى روفت و گوسفند را مى دوشيد. نعلين خود را پينه مى كرد و جامه خود را وصله مى زد. با خدمتكار خويش غذا مى خورد و چون خادم از دستاس كردن خسته مى شد، او را يارى مى كرد. از بازار چيزى مى خريد و به دست يا به گوشه جامه خويش مى گرفت و به خانه مى آورد. با توانگر و فقير و خرد و بزرگ دست مى داد. به هر كسى از نماز گزاران كه مى رسيد - كوچك و بزرگ و سياه و سفيد و آزاد و بنده - ابتدا سلام مى كرد. جامه خانه و بيرون او يكى بود. هر ژوليده و غبار آلوده كه او را دعوت مى كرد، از اجابت آن شرمگين نبود و آنچه را به آن دعوت مى كردند، حقير نمى شمرد؛ اگر چه به جز خرماى پوسيده چيزى نبود. صبح از براى شام چيزى نگاه نمى داشت و شام از براى صبح چيزى ذخيره نمى گذاشت . كم خرج ، خوش خلق و نرم خو و كريم الطبع و نيكو معاشرت و گشاده رو بود. متبسم بود، بى خنده و اندوهناك بود، بى ترش رويى . در امر دين محكم و استوار بود، بى درشتى . فروتن بود، بى خوارى . بخشنده بود، بى اسراف . به همه خويشان ، مهربان و با همه مسلمانان و اهل ذمه نزديك بود. دل او رقيق و نازك بود. پيوسته سر به پيش افكنده بود. پر خور نبود و هيچ گاه دست طمع به چيزى دراز نمى كرد(٣٧٧). از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده است : لا يدخل الجنه من كان فى قلبه مثقال حبه من خردل من كبر(٣٧٨). هر كس به اندازه يك دانه خردل در دلش كبر باشد، به بهشت نمى رود. همچنين از ايشان رسيده است : "بپرهيزيد از همنشينى با مردگان ." عرض شد : اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود : "هر توانگرى كه ثروتش او را به سركشى وا دارد(٣٧٩"). از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل شده است : آيا شما را از بدترين بندگان خدا آگاه نسازم ؟ درشت خوى متكبر. آيا شما را از بهترين بندگان خدا آگاه نسازم ؟ ناتوان مستضعف (٣٨٠).
٣٨ - علم پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) پيامبر گرامى اسلام ، جامع علوم اولين و آخرين است . هر گاه درى از علوم خدادادى خود را به روى ديگران مى گشود، آنان را به حيرت و شگفتى وا مى داشت . حضرت اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره جامعيت علوم نبوى فرمود : به پيامبر، علم پيامبران و علم اوصياى آنان و علم هر چه تا قيامت رخ مى دهد، داده شد. (آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود كه) خداوند به پيامبرش مى فرمايد : هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى ؛ اين ذكر آنان است كه با منند و ذكر آنان كه پيش از من بوده اند".(انبياء : ٢٤(٣٨١" امام صادق (عليه السلام) نيز در روايتى فرمود : خداى متعال چيزى به پيامبران عطا نكرده ، مگر آنكه آن را به محمد (صلى الله عليه و آله) نيز عطا فرموده و به محمد (صلى الله عليه و آله) همه آنچه را به پيامبران داده ، عطا فرموده است (٣٨٢). ار حضرت على (عليه السلام) در مورد علم پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) پرسيدند كه فرمود : پيامبر داراى علم همه پيامبران است و علم آنچه در گذشته بوده و علم آنچه در آينده تا قيامت خواهد بود(٣٨٣). حضرت امام باقر (عليه السلام) در روايتى ديگر مى فرمايد : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى به معراج برده شد، خداى متعال ، علم گذشته و آينده را به او آموخت و بسيارى از اين علم ، مجمل و غير مشروح است و تفسير آن در شب قدر مى آيد. پيامبر اجمال و تفسير اين علم را دارا بود(٣٨٤). همچنين ايشان در مورد آيه و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم ؛ و حقيقت آن را جز خدا نمى داند و راسخان در علم ."(آل عمران : ٧) فرمود : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برترين راسخان در علم است و خداى متعال همه آنچه از تنزيل و تاءويل بر او نازل كرده ، به او آموخته است (٣٨٥). امام موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود : "خداوند پيامبرى نفرستاده است ، مگر آنكه محمد (صلى الله عليه و آله)، از او داناتر است (٣٨٦"). ابو حمزه ثمالى از حضرت زين العابدين (عليه السلام) پرسيد : آيا امامان نيز مى توانند مردگان را زنده كنند و كور و بيمار به برص و پيسى را شفا بخشند و بر روى آب راه بروند؟ امام فرمود : خداى متعال هر چه به هر پيامبرى عطا كرده ، به محمد (صلى الله عليه و آله) نيز عطا فرموده و اضافه بر آن ، به او چيزهايى عطا كرده است كه پيامبران نداشتند؛ يعنى امامان وارث پيامبر هستند و پيامبر به عطا و عنايت الهى بر هر معجزه اى كه پيامبران گذشته داشتند، مثل زنده كردن مردگان ، توانا بود و امامان نيز به وراثت از او، اين مقام را دارا هستند(٣٨٧).
٣٩ - گناه گريزى زشتى گناه ، خانه دل آدمى را سياه و تاريك و آن را محل آمد و شد شيطان مى سازد. خنجر گناه ، چشم دل را كور مى كند و اين كور دلى ، به ناپاكى جسم مى انجامد. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : اذا خبث القلب خبث الجسد(٣٨٨). هر گاه دل آدمى ناپاك شد، جسم نيز ناپاك مى شود. مراقبت از كردارها و رفتارها و محاسبه و دقت در آن ، شرط باز دارندگى از گناه است . بزرگترين زيان گناه ، نافرمانى خدايى است كه هيچ خطايى در محضر او زيبنده نيست . رسول الله (صلى الله عليه و آله) خطاب به ابوذر مى فرمايد : يا اباذر! لا تنظر الى صغر الخطيئه و لكن اءنظر الى من عصيت (٣٨٩). اباذر! به كوچكى گناه نگاه مكن ، بلكه به آن كسى بنگر كه او را نافرمانى كرده اى . بنابراين ، حساب رسى كردار، در باز دارندگى و پيشگيرى از گناه مؤ ثر است . رسول گرامى اسلام مى فرمايد : حاسبو انفسكم قبل ان تحاسبوا وزنوها قبل اءن توزنوا و تجهزوا للعرص الاءكبر(٣٩٠). پيش از آنكه به حساب شما برسند، خود، به حساب خويش برسيد و پيش از آنكه مورد سنجش قرار گيريد، خويشتن را بسنجيد و خود را براى بزرگترين امتحان آماده سازيد. خويشتن دارى ، براى انسان به ويژه در دوران جوانى اهميت بسيارى دارد. پيامبر اسلام مى فرمايد : يقول الله اءيها الشباب التارك شهوته فى المبتذل شبابه ! انت عندى كبعض ملائكتى (٣٩١). اى جوانى كه شهوتهاى خود را در راه من ترك گفته اى ، آن شهوت هايى كه جوان را به ابتذال مى كشاند، بدان تو در پيشگاه من همانند بعضى از فرشتگانم هستى . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) با زشت انگاشتن گناه ، به تمثيل آن پرداخته و فرموده است : عجبت لمن يحتمى من الطعام مخافه الداء كيف لا يحتمى من الذنوب مخافه النار(٣٩٢). در شگفتم از كسى كه از بيم درد، از غذا پرهيز مى كند؛ چگونه از ترس آتش از گناهان پرهيز نمى كند؟ آورده اند كه مرد بيمارى از مقابل پيامبر و اصحابش گذشت . بعضى از ياران ، آن مرد را ديوانه خطاب كردند. رسول گرامى اسلام با اشاره به بيمار بودن آن رهگذر فرمود : "ديوانه آن مرد و زنى است كه جوانى خويش را در غير فرمان بردارى خدا هدر داده باشد(٣٩٣)." آن حضرت مى فرمايد : هر كسى كار زشت يا چيزى كه به آن تمايل دارد، براى او پيش بيايد و از ترس خدا از آن دورى گزيند، خداوند، آتش را بر او حرام مى گرداند و او را از ترس بزرگ ايمن مى دارد و به وعده اى كه كتاب خدا به او داده است ، عمل خواهد كرد، آنجا كه فرموده است : و لمن خاف مقام ربه جنتان ؛ كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو بهشت دارد".(الرحمن : ٤٦)
٤٠ - انس با خدا ياد خدا، حيات جان و جلاى سينه هاست و كليد انس ، در گنجينه ياد خدا نهفته است . هر محب عاشقى با ذكر او آرامش مى يابد و شناخت و معرفت خدا، شرط نخست بندگى و طاعت است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در اين باره مى فرمايد : خداوند را چنان عبادت كن كه گويى او را مى بينى . اگر نمى توانى تصور كنى كه او را مى بينى ، چنان به عبادت بپرداز كه او تو را مى بيند. بدان كه نخستين عبادت خداوند، شناخت اوست . خداوند "اول " است و پيش از همه چيز است و هيچ چيز پيش از او نيست . يگانه اى است كه دومى ندارد و پايدار و بى نهايت است . او آسمانها و زمين و آنچه را در آن هست ، آفريده است . او همان خداوند لطيف و خبير است و بر همه چيز تواناست (٣٩٤). حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در توصيه به انس با خداوند، از آرزوى داوود حكايت مى كند كه مى فرمود : خداوندا! من از تو، دوستى تو را و دوستى كسى كه تو را دوست دارد و كارى كه مرا به دوستى تو مى رساند، مى خواهم . خداوندا! دوستى خودت را براى من از وجودم ، خانواده ام و از (نعمت هايى چون) آب خنك محبوب تر قرار ده (٣٩٥). پيامبر در هر نشست و برخاست ، خدا را ياد مى كرد(٣٩٦). به يقين ، اگر باب دوستى گشوده شود، خداوند نيز به آدمى توجه خاص مى كند. در همين باره پيامبر اسلام مى فرمايد : چون بنده اى ، ديدار مرا دوست بدارد، ديدارش را دوست مى دارم . اگر در خلوت يادم كند، در خلوت يادش مى كنم و چون در ميان گروهى يادم كند، در ميان گروهى بهتر يادش مى كنم (٣٩٧). نشانه دوستى و محبت به خدا، ياد اوست . پيشواى راستين اسلام مى فرمايد : علامه حب الله تعالى حب ذكر الله (٣٩٨). نشانه دوستى خداى متعال ، دوستى ياد خداست . جوانى از انصار با عبدالله بن عباس رفت و آمد صميمانه داشت . روزى فردى ، ابن عباس را به دليل تكريم بسيار اين جوان نكوهش كرد و گفت كه او شبها به قبرستان مى رود و نبش قبر مى كند. ابن عباس شبى در تعقيب جوان ، راهى قبرستان شد و از دور او را نظاره مى كرد تا اينكه ديد جوان وارد قبرى شد. سپس به ضجه و ناله پرداخت و با خداى خود نجوا مى كرد. وى با صداى بلند از حوادث پس از مرگ ، همچون تنهايى در قبر، رسوايى قيامت و عذاب دوزخ مى گفت و به شدت مى گريست . جوان پس از مناجات از قبر خارج شد. ابن عباس بى درنگ به سويش رفت و او را در آغوش كشيد و گفت : چه قبركن خوبى هستى ! گناهان خود را به خوبى نبش كردى و در پيشگاه خدا بدان اعتراف كردى (٣٩٩). از نگاه پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله)، افزون بر دعا، تلاوت قرآن مجيد نيز يكى از راه هاى ارتباط و انس با خداوند است . رسول رحمت (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : اذا احب احدكم ان يحدث ربه فليقرء القرآن (٤٠٠). چون كسى از شما دوست دارد كه با پروردگارش سخن بگويد، قرآن بخواند.
٤١ - تكريم ديگران سيره پيامبر در برخورد با انسان ، كريمانه بوده است . آنان بزرگوار بودند و در تكريم مردم مى كوشيدند. پيامبر اسلام افزون بر اينكه نيكوترين اخلاق را داشت ، بيشترين تكريم را در رفتارش نسبت به خلق خدا روا مى داشت . او كه مزين به وصف لولاك لما خلقت الافلاك بود، در روابط اجتماعى خود آنقدر بى پيرايه و خالى از تكلف بود كه گويا بشرى است مثل ديگر آدميان ، بى هيچ گونه مزيتى . او همواره در سيره اجتماعى اش به مردم احترام مى گذاشت . حضرت امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد : از پدرم درباره مجلس رسول الله (صلى الله عليه و آله) پرسيدم . ايشان فرمود : پيامبر در مجلسش بهره هر كس را عطا مى كرد. هيچ كس گمان نمى برد از او گرامى تر هم كسى باشد... مجلس او مجلس گذشت ، حيا، راستى و امانت بود. در آن صداها بلند نمى شد. انسان ها در مجلس رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، فروتن بودند و بزرگ را گرامى مى داشتند و با كوچك ترها مهربان بودند. حاجت انسان حاجتمند را بر خويش مقدم مى داشتند و روا مى كردند و غريب و بى كس را نگهدارى و رسيدگى مى كردند. امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد كه به پدرم گفتم : سيره آن حضرت با همنشينان چگونه بود؟ ايشان فرمود : هميشه خوش رو و خوش خوى و نرم بود. خشن و درشت خو و سبك سر و ناسزاگو و عيبجو نبود و كسى را مدح نمى كرد. هرگز كسى را سرزنش نمى كرد و از او عيب نمى گرفت و لغزش و عيبهاى مردم را جستجو نمى كرد. بر بى ادبى شخص غريب در پرسش و گفتار شكيبا بود تا آنجا كه اصحاب درصدد برخورد بر مى آمدند، ولى ايشان مى فرمود : وقتى حاجتمندى را ديديد، يارى اش كنيد. هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت ، مگر آنكه به عنوان تشكر باشد. سخن هيچ كس را قطع نمى كرد، مگر آنكه از حد گذشته باشد. در آن صورت ، با نهى يا برخاستن ، كلام او را مى بريد(٤٠١). ايشان مى فرمود : من اءكرم اءخاه المسلم فانما يكرم الله عزوجل (٤٠٢). اگر كسى برادر مسلمانش را تكريم كند، خداى عزوجل را تكريم كرده است . آن حضرت هرگز به كسى اجازه نمى داد ديگران را تحقير كند و مى فرمود : لا تحقرن اءحدا من المسلمين فان صغيرهم عند الله كبير(٤٠٣). مبادا فردى از مسلمانان را كوچك شماريد و تحقير كنيد؛ كه كوچك آنان نزد خدا بزرگ است . ايشان دوست داشت كه با او بدون تكلف و به راحتى برخورد كنند، ولى خود از سر تكريم ، آنان را چنان احترام مى كرد كه موجب شگفتى است . نقل كرده اند كه مردى وارد مسجد شد، در حالى كه پيامبر به تنهايى نشسته بود. با ورود آن مرد، حضرت بلند شد و جا باز كرد. مرد با تعجب گفت : اى رسول خدا! جا كه بسيار است . فرمود : حق مسلمان بر مسلمان است كه اگر ديد برادرش مى خواهد بنشيند، بلند شود و برايش جا باز كند(٤٠٤). همه اينها نمونه هاى روشنى از كرامت و بزرگ منشى رسول الله (صلى الله عليه و آله) و بزرگداشت مقام انسان ها نزد ايشان است . ايشان حتى نسبت به كودكان كرامت ويژه اى داشت . در رفتار آن حضرت نوشته اند : هنگامى كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) از سفرى باز مى گشت ، در راه با كودكان مردم برخورد مى كرد و به احترام آنها مى ايستاد. سپس امر مى فرمود كودكان را مى آوردند و از زمين بلند مى كردند و به آن حضرت مى دادند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بعضى را در آغوش مى گرفت و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مى كرد و به اصحاب خود نيز مى فرمود كودكان را در آغوش بگيريد و بر دوش خود بنشانيد. كودكان از اين كار بى اندازه خوشحال مى شدند و اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمى كردند(٤٠٥). انس بن مالك گويد : "ما كودك بوديم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر ما گذشت و فرمود : سلام بر شما كودكان (٤٠٦").
٤٢ - مدارا پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) با ملايمت و مدارا توانست دنيا و آخرت مردم را اصلاح كند. اين منش به عنوان يك سيره جارى درباره همه پيامبران وجود داشته است . چنان كه خاتم آنان فرمود : انا امرنا معاشر الاءنبياء بمداراه الناس كما امرنا باءداء الفرائض (٤٠٧). ما جمعيت پيامبران ، همان گونه كه به انجام واجبات امر شده ايم ، به مدارا با مردم امر شده ايم . آن بزرگوار در كنار تبليغ رسالت خويش ، به مدارا با خلق خدا ماءمور بود. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : جاء جبرئيل الى النبى (صلى الله عليه و آله) فقال يا محمد! ربك يقرئك السلام و يقول لك دار خلقى (٤٠٨). جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت : اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد : با خلق من مدارا كن . رسول الله (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : ان الله تعالى امرنى بمداراه الناس ، كما اءمرنى باقامه الفرائض (٤٠٩). خداوند تعالى ، همان گونه كه مرا به برپايى واجبات دستور داده ، به مدارا با مردم امر كرده است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با ملايمت و مدارا، دلها را متحول و جان ها را به حق متمايل كرد. نقل شده است كه عربى بيابانى نزد حضرت آمد و از وى چيزى خواست . پيامبر چيزى به او داد، ولى آن مرد راضى نشد و ناسپاسى و جسارت كرد. اصحاب پيامبر از رفتار آن مرد خشمگين شدند و برخاستند تا با او برخورد كنند، ولى پيامبر به آنان اشاره كرد كه آرام بگيرند. سپس اعرابى را با خود به خانه برد و مقدارى ديگر به او داد و پرسيد : آيا راضى شدى ؟ مرد عرب كه وضع زندگى پيامبر و گذشت و بزرگوارى او را ديد، گفت : آرى ، خدا خيرت دهد. آنگاه پيامبر به او گفت : آنچه تو در مقابل اصحاب من بر زبان راندى ، موجب خشم آنها شد. مايلم اين اظهار رضايت و تشكرت را در مقابل آنها بگويى تا ناراحتى و خشم آنها نسبت به تو از بين برود. اعرابى پذيرفت و روز بعد به مسجد آمد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رو به اصحاب خويش كرد و فرمود : اين مرد اظهار مى كند كه از ما راضى شده است ؛ اين طور نيست ؟ اعرابى گفت : چنين است . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) رو به اصحاب كرد و گفت : مثل من و اين مرد، مثل همان مردى است كه شترش رم كرده بود و مى گريخت . مردم براى كمك به او دنبال شتر مى دويدند و فرياد مى كردند و اين كار باعث مى شد شتر بيشتر فرارى شود. صاحب شتر مردم را بانگ زد كه مرا با او بگذاريد كه من نسبت به او ملايم تر از شما هستم و خود مى دانم با او چگونه رفتار كنم . پس مشتى علف برداشت و آرام آرام بدون آنكه فريادى كند، به سوى شتر رفت و به راحتى مهار آن را در دست گرفت و در پى كار خويش رفت . اگر ديروز زمانى كه آن اعرابى جسارت كرد، شما را به حال خود گذاشته بودم ، به يقين اين بيچاره را مى كشتيد، در حالى كه در كفر به سر مى برد و اهل آتش بود(٤١٠). خاتم فرستادگان خدا، معدن و مركز حلم ، مدارا، گذشت و رحمت بود. او رحمتى براى همه عالميان بود : و ما اءرسلناك الا رحمه للعالمين .(انبياء : ١٠٧) ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم . حضرت رسول مى فرمود : بعثت للحلم مركزا(٤١١). برانگيخته شده ام كه مركز حلم و بردبارى باشم . انس بن مالك از يارانش مى گويد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) من اءشد الناس لطفا بالناس (٤١٢). رسول الله (صلى الله عليه و آله) بيشترين لطف و محبت را به مردم داشت .
٤٣ - خاموشى در زمينه تاءثير سكوت بر استوارى عقل ، از رسول خدا( صلى الله عليه و آله) نقل شده است كه فرمود : اذا راءيتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه يلقى الحكمه (٤١٣). هر گاه مؤمن را خاموش ديديد، به او نزديك شويد؛ زيرا حكمت القا مى كند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در سفارشى به ابوذر مى فرمايد : اءربع لا يصيبهن الا مؤمن : الصمت و هو اءول العباده ...(٤١٤). چهار چيز است كه جز مؤمن به آنها دست نمى يابد : خاموشى كه گام نخست عبادت است ... . مردى خدمت رسول الله (صلى الله عليه و آله) آمد. حضرت به او فرمود : آيا تو را به كارى راهنمايى كنم كه خداوند بدان وسيله تو را به بهشت ببرد؟ عرض كرد : آرى ، اى رسول خدا! حضرت فرمود : از آنچه خداوند به تو ارزانى داشته است ، بخشش كن ، عرض كرد : اگر خودم از كسى كه بدو بخشش مى كنم ، نيازمندتر بودم ؛ چه ؟ حضرت فرمود : ستم ديده را يارى كن . عرض كرد : اگر خودم از كسى كه يارى اش مى كنم ، ناتوان تر بودم ؛ چه ؟ فرمود : براى آدم نادان كار سازى كن (او را راهنمايى كن). عرض كرد : اگر خودم از او نادان تر بودم ؛ چه ؟ حضرت فرمود : زبانت را جز از خير، خاموش نگه دار. آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين خصلت ها در تو باشد و تو را به بهشت رهنمون سازد(٤١٥). معاذ بن جبل از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) درباره آنچه او را به بهشت مى برد و از آتش دور مى گرداند، پرسيد. حضرت پاسخ او را داد تا آنجا كه فرمود : آيا بنياد همه اينها را به تو خبر ندهم ؟ عرض كرد : چرا، اى رسول خدا. پيامبر به زبان خود اشاره كرد و فرمود : اين را نگه دار. عرض كرد : اى پيامبر خدا! آيا ما درباره آنچه مى گوييم ، بازخواست مى شويم ؟ حضرت فرمود : مادرت به عزايت بنشيند. مگر مردم را چيزى جز درويده هاى زبانشان ، به رو يا فرمود : به بينى در آتش مى افكند؟(٤١٦) مرد عربى نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد و عرض كرد : يا رسول الله ! عملى به من بياموز كه سبب شود به بهشت روم . حضرت فرمود : "گرسنه را سير و تشنه را سيراب و امر به معروف و نهى از منكر كن ! و اگر توانستى جز در راه خير، زبانت را نگه دار؛ زيرا تو بدين وسيله بر شيطان چيره مى شوى (٤١٧)." حضرت در كلام زيباى ديگرى مى فرمايد : "بنده به اوج ايمان نمى رسد، جز آنكه زبان خويش را نگه دارد(٤١٨"). سكوتش به درازا مى كشيد و بى ضرورت لب به سخن نمى گشود. خاموشى اش به خاطر خودخواهى نبود. نكو گفتن را بهتر از سكوت و خاموشى را بهتر از بد گفتن مى دانست (٤١٩). همچنين مى فرمود : خاموشى ، خردمندى است و خاموشى گزينان اندكند(٤٢٠). خداوند بنده اى را بيامرزد كه سخن نيكو گويد و بهره اى برد يا خاموش ماند و سلامت ماند(٤٢١). خاموشى او بسيار بود و جز به وقت نياز سخن نمى گفت . سخن زشت از او شنيده نشد. هنگام خشم و خشنودى ، جز حق بر زبان جارى نمى كرد. از كسى كه سخن ناروا مى گفت ، روى مى گردانيد(٤٢٢).
٤٤ - دورانديشى سيره و منطق عملى آن حضرت بر تفكر و تدبر استوار شده بود : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) متواصل الاءحزان ، دائم الفكره و لا يتكلم فى غير حاجه طويل السكوت (٤٢٣). پيامبر پيوسته اندوهگين بود و هماره مى انديشيد و جز به نياز سخن نمى گفت و بسيار سكوت مى كرد. آن حضرت هميشه در حال انديشيدن بود و هيچ كارى را بدون فكر انجام نمى داد. زبان خود را از سخنان بى مورد باز مى داشت و بجا سخن مى گفت . خود را از پرحرفى و گفتن مطالب بى فايده دور مى داشت . سخن نمى گفت ، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن داشت (٤٢٤). انسانى كه اهل تفكر باشد، اهل سخنان بى فايده نيست و پيامبر چنين بود. حضرت امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد از پدرم ، اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره سكوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پرسيدم . فرمود : سكوت آن حضرت بر چهار چيز بود : بردبارى ، دورانديشى ، اندازه نگاه دارى و تفكر. سكوتش در اندازه نگاه دارى از آن رو بود كه همه مردم را به يك چشم ببيند و يكسان به گفتار هم گوش دهد، ولى سكوتش در تفكر آن بود كه در چيزهاى باقى و فانى فكر مى كرد. بردبارى و شكيبايى اش براى او با هم جمع شده بود. به همين جهت ، هيچ چيز او را به خشم نمى آورد و بر نمى انگيخت . دورانديشى براى او در چهار چيز فراهم آمده بود. به كارهاى نيك چنگ مى زد تا ديگران به او اقتدا كنند. از كارهاى زشت دورى مى كرد تا مردم از آن بپرهيزند. در انتخاب راءى صحيح براى اصلاح كارهاى امت ، مى كوشيد و به آنچه خير دنيا و آخرت در آن بود، قيام مى كرد(٤٢٥). از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه مردى خدمت پيامبر آمد و عرض كرد : اى رسول خدا، مرا نصيحت كن و به من اندرزى ده ! حضرت فرمود : اگر نصيحت كنم ، عمل مى كنى ؟ مرد گفت : آرى . باز پيامبر سخن خويش را تكرار كرد و مرد پاسخ مثبت داد. بدين ترتيب ، حضرت سخن خود را سه بار تكرار كرد و مرد نيز اعلام آمادگى كرد. گويا پيامبر با اين كار مى خواست به وى بفهماند كه آنچه مى خواهد بگويد، بسيار مهم است و نصيحت با ارزشى است . پس حضرت در ادامه فرمود : فانى اوصيك اذا اءنت هممت باءمر فتدبر عاقبته ، فان يك رشدا فامضه و ان يك غيا فانته عنه (٤٢٦). من تو را سفارش مى كنم به اين كه هر زمان تصميم به انجام كارى گرفتى ، در عاقبت آن كار بينديشى . پس چنانچه عاقبت آن رشد بود (و كار درست و صحيحى بود)، انجامش بدهى و اگر عاقبت آن كار گمراهى و تباهى بود، از آن دست بكشى و آن را رها كنى . در حديث ديگرى ، امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند : مردى خدمت پيامبر رسيد و تقاضاى آموختن چيزى كرد. حضرت او را به قطع اميد از آنچه در دست مردمان است ، نصيحت كرد كه اين روحيه بى نيازى نقد است . مرد از حضرت خواست افزون بر آن نيز مطلبى به او بياموزد. حضرت او را به پرهيز از طمع كه فقر نقد است ، سفارش كرد. مرد چيزى بالاتر خواست . حضرت فرمود : هر زمان كه تصميم به انجام كارى گرفتى ، در عاقبت آن بينديش . پس اگر خير و رشد بود، آن را پى بگير و اگر گمراهى و تباهى بود، از آن دورى كن (٤٢٧).
٤٥ - فصاحت و بلاغت فصاحت و بلاغت رسول الله (صلى الله عليه و آله) مثال زدنى است . ايشان متناسب با زمان و حال مخاطبان سخن مى گفت . ميان ايشان و شنوندگان ، تفاهم كامل برقرار مى شد. پيامبر بزرگ ما در شيوايى سخن ، مقامى والا داشت . گفتارش ، نغز و سخنانش ، حكيمانه بود. با هر طايفه اى از عرب ، با زبان ويژه اش سخن مى گفت و اصول بلاغت آن را به خوبى رعايت مى كرد(٤٢٨). اصحاب به او گفتند : ما فصيح تر از شما نديده ايم . حضرت فرمود : چرا چنين نباشم ؟ (آنگاه دلايل اين امر را بر شمرد) از طايفه قريش به وجود آمده ام ؛ در قبيله بنى سعد پرورش يافته ام و قرآن به زبان من نازل شده است (٤٢٩). ام معبد در وصف پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) مى گويد : سخنانش شيرين و خالى از هر نوع ناهنجارى است . كلمات او گويى دانه هاى درى است كه به رشته اى چيده و مرتب كرده باشند(٤٣٠). ابن عباس هم مى گويد : پيامبر هنگامى كه سخن مى گفت يا پرسشى را پاسخ مى داد، سه مرتبه آن را تكرار مى كرد تا مردم خوب آن را بفهمند(٤٣١). درباره پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) نقل كرده اند : سخن او از همه مردم فصيح تر و بيان او از همه بالاتر بود. كلام او دلنشين و ساده بود. از پرگويى دورى مى جست و كلماتش مانند دانه هاى مرواريد، چيده و منظم بود. سخن او با آنكه مختصر بود، منظور او را كاملا مى رسانيد و از كلمه هاى بيهوده و بى مورد به كار نمى برد. سخن او پشت سر هم و بدون وقفه بود، ولى براى اينكه شنونده آن را به ذهن بسپارد و كاملا متوجه شود، ميان جمله هايش درنگ مى كرد. آواز آن حضرت بلند و رسا بود(٤٣٢). از فشرده گوترين انسانها بود، ولى در عين ايجاز، تمامى آنچه را كه مى خواست بگويد، بيان مى كرد. نه زياده گويى داشت و نه ناقص گويى . جمله هايش پى در پى بود و ميان آنها لحظه اى خاموش مى ماند تا شنونده ، سخنانش را دريابد و به خاطر بسپارد(٤٣٣). شيرين سخن ترين و شيواگوترين مردمان بود و مى فرمود : من فصيح ترين عربم و بهشتيان به زبان محمد (صلى الله عليه و آله) سخن مى گويند و مى فرمود من زبان آورترين فرد عربم (٤٣٤). وى چنان شمرده سخن مى گفت كه شنونده مى توانست واژگان را بشمارد(٤٣٥).
۵
ملكوت اخلاق
٤٦ - علاقه به زادگاه نمونه هايى از وطن دوستى و علاقه به زادگاه در سيره نبوى مشاهده مى شود. دورى از زادگاه ، سبب رنجش خاطر رسول الله مى شد و اشتياق به ديدار زادگاه به خوبى در رفتار ايشان نمايان بود. هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از مكه هجرت كرد، مشركان تصميم داشتند آن حضرت را بكشند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مخفيانه از مكه به سوى مدينه هجرت كرد. وقتى به سرزمين جحفه (كه فاصله چندانى با مكه ندارد) رسيد، به ياد زادگاهش مكه افتاد. آثار اين شوق كه با تاءثر و اندوه عميق آميخته بود، در چهره مباركش ديده مى شد. در همين زمان ، جبرئيل (امين وحى) نازل شد و به پيامبر عرض كرد : به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى ؟ پيامبر فرمود : آرى . جبرئيل عرض كرد : خداوند اين پيام را براى تو فرستاد : ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد.(قصص : ٨٥) آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جايگاهت (زادگاهت) باز مى گرداند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) هنگامى كه از مكه به سوى مدينه هجرت كرد، رو به مكه فرمود : الله يعلم اءنى احبك و لولا ان اهلك اخرجونى عنك ، لما آثرت عليك بلدا و لا ابتغيت بك بدلا و انى لمغتم على مفارقتك . خداوند مى داند كه من تو را دوست دارم و اگر ساكنان تو مرا از تو بيرون نمى راندند؛ جز تو را بر نمى گزيدم و به جاى تو، شهرى را نمى طلبيدم و همانا از جدايى تو غمگين هستم و دلم پر از اندوه است . سرانجام پس از گذشت هفت سال از اين وعده ، پيامبر با سپاه نيرومند اسلام ، مكه را فتح كرد و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز درآورد و وعده خداوند تحقق يافت . ايشان سوار بر شتر، با شكوه و عزت بسيار همراه مسلمانان وارد مكه شد و اين شهر مقدس را فتح كرد. وقتى حضور مسلمانان و عظمت اسلام را ديد، همان جا پيشانى اش را بر فراز جهاز شتر نهاد و سجده شكر به جا آورد(٤٣٦). در تاريخ آمده است هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد مكه شد، عمامه سياه بر سر داشت . كنار كعبه آمد و روبروى در كعبه ايستاد و گفت : نيست معبودى جز خداى يكتا و بى همتا كه "وعده اش را تحقق بخشيد." بنده اش را يارى كرد و گروه هاى مشرك را شكست داد. آگاه باشيد : هر خون و خون بها و ادعاهاى ديگر كه در زمان جاهليت بود، تمام آنها را زير اين دو پايم مى گذارم ؛ جز توليت كعبه و آبرسانى به حاجيان كه اين دو بايد به صاحبان شايسته اش واگذار شود(٤٣٧).
٤٧ - بزرگوارى و چشم پوشى چشم پوشى از خطاى ديگران ، در سيره بزرگان به خوبى نمايان است . رسول الله (صلى الله عليه و آله) كه مظهر راءفت و رحمت بود، با بزرگوارى و خطاپوشى با اشتباه ديگران برخورد مى كرد و با همين شيوه تربيتى ، وسيله تنبه و تحول روحى و روانى را در ديگران فراهم مى كرد. ١. انس بن مالك مى گويد : در خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بودم . آن حضرت لباسى بر تن داشت كه حاشيه اش زبر بود. عربى باديه نشين از راه رسيد و از ايشان كمك خواست ، ولى به اين صورت كه نخست لباس پيامبر را به شدت كشيد، به گونه اى كه بر گردن آن حضرت اثر گذارد. سپس گفت : اى محمد! دو شتر مرا از مال خدا كه نزد تو است ، بار كن كه اگر چنين كنى ، از مال خود يا پدرت چيزى به من نداده اى . پيامبر ابتدا سكوت اختيار كرد. سپس فرمود : مال ، مال خداست و من بنده خدايم . اى مرد در برابر رفتار خشنى كه با من كردى ، معامله به مثل خواهى شد؟ آن شخص گفت : نه . پيامبر فرمود : به چه علت ؟ آن مرد گفت : زيرا تو بدى را با بدى پاداش نمى دهى . پيامبر شاد شد و دستور داد بر يك شتر او جو و بر شتر ديگرش خرما بار كردند و او را خشنود روانه ساخت (٤٣٨). ٢. همچنين آورده اند هبار به زينب ، دختر رسول الله (صلى الله عليه و آله)، در راه مكه به مدينه حمله كرد، به گونه اى كه زينب از اين حمله ناگهانى وحشت زده شد و بچه اش را سقط كرد. پيامبر با شنيدن خبر اين واقعه فرمود : هر كس هبار را ديد، او را بكشد. مدتى از اين قضيه گذشت . هبار از كردار خود پشيمان شد و تصميم گرفت نزد پيامبر برود و توبه كند. به اين منظور، خدمت پيامبر رسيد و گفت : اى پيامبر خدا! ما مشرك و بت پرست بوديم . خداوند به وسيله تو، ما را هدايت كرد و از هلاكت نجات بخشيد. اى پيامبر خدا، از كار من كه به خاطر نادانى بود، بگذر. او با اقرار به زشتى كار خود، مسلمان شد. پيامبر فرمود : "تو را عفو كردم . خداوند به تو احسان كرد؛ زيرا تو را به اسلام هدايت فرمود و اسلام ، انسان را از گذشته جدا مى سازد(٤٣٩"). ٣. عبدالله سهمى در مكه به پيامبر ناسزا گفت و درباره آن حضرت سخنان ناروايى بر زبان راند. روزى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و مسلمانان ، پيروزمندانه وارد مكه شدند و دشمنان اسلام خوار گشتند، عبدالله فرار كرد. پس از مدتى خدمت پيامبر آمد. مسلمان شد و از گذشته نادرست خويش عذرخواهى كرد. پيامبر، عذرش را پذيرفت و او را بخشيد. عبدالله سهمى در اين هنگام ابياتى سرود كه ترجمه آن چنين است : اى پيامبر بزرگ ، زبان من بسته و هلاكت ، مرا در بر گرفته است . من با شيطان در روش هاى گمراهانه مسابقه دادم . واى بر كسى كه خواسته هاى شيطانى در او پديد آيد. گوشت و استخوان و دلم ، با ايمان كامل گواهى مى دهد كه خدايى هست و تو ماءمورى كه مردم را از عذاب او بترسانى . عبدالله سهمى در جايى ديگر سرود : اى پيامبر، من از كارهايى كه انجام داده ام ، پوزش مى خواهم ؛ زيرا در گمراهى ، سرگردان بودم . مرا ببخش كه بى توجهى پدر و مادرم ، مرا به لغزش و زشتى ها كشانيد. تو پيامبر بخشنده و مهربان هستى . گواهى مى دهم كه دين تو راست و حق است و تو ميان مردم شخصيت برجسته اى دارى (٤٤٠). ٤. كافران قريش در مكه تا توانستند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را آزار دادند و كار را بر او و پيروانش سخت گرفتند. پيامبر در برابر آن همه آسيبها، شكيبايى به خرج داد تا هنگامى كه مكه را فتح كرد و بر دشمنان خويش چيره گشت . با آن همه بدكردارى مشركان كه همگان مى دانستند، گمان مى رفت پيامبر از آن مردم لجوج و ستيزه گر، سخت انتقام بگيرد و آن افراد بى رحم را كه از شكنجه و كشتار مسلمانان فروگذار نبودند، از دم تيغ بگذراند. با اين حال ، چنين نشد و رسول رحمت در سخنرانى تاريخى خود در مسجدالحرام به مكيان فرمود : بگوييد چگونه با شما رفتار كنم ؟ آنان در پاسخ گفتند : ما جز نيكى ، گمانى به شما نمى بريم . شما برادرى بزرگوار و فرزند پدرى بزرگوار هستيد. پيامبر فرمود : "همان گونه كه برادرم يوسف به برادرانش فرمود كه سرزنشى براى شما نيست ، من نيز به شما مى گويم كه برويد، همه شما را آزاد كردم (٤٤١"). ٥. روزى چند نفر از يهوديان بر او وارد شدند و با لحن خاصى كه دو پهلو بود، سلام كردند. پيامبر نيز در پاسخ گفت : "و عليكم ." عايشه قصد آنها را دريافت و با عصبانيت ، پرخاش كرد و ناسزا گفت . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : "عايشه آرام بگير و بد زبانى نكن . مگر نمى دانى خدا، مدارا با همه كس را دوست دارد(٤٤٢").
٤٨ - امانت دارى رسول الله (صلى الله عليه و آله) نسبت به اداى امانت به صاحبانش بسيار پايبند بود. ايشان حتى در مورد كفار و مشركان نيز اين رويه پسنديده را به جا مى آورد. از اين رو، دشمنان حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در مكه ، حتى پس از اعلام پيامبرى اش همچنان نفيس ترين اشياى خود را نزد وى به امانت مى گذاشتند و ترديدى به خود راه نمى دادند كه مبادا او اموالشان را مصادره و به نفع آيين خود خرج كند. به همين دليل ، پس از آماده شدن براى هجرت به سوى يثرب ، از امام على (عليه السلام) خواست چند روز در مكه بماند و امانت ها را به صاحبانشان پس بدهد. رسول گرامى اسلام مى فرمايد : امانت را به كسى كه تو را امين قرار داد، باز پس بده و به كسى كه به تو خيانت كرد، خيانت مكن (٤٤٣). ايشان حتى نخ و سوزن را به صاحبش بر مى گرداند(٤٤٤) و مى فرمود : وقتى كسى سخنى گفت و به اطراف خود نگريست ، آن سخن نزد شما امانت است (٤٤٥). در نبرد خيبر، مسلمانان دچار كم غذايى شديدى شدند، به گونه اى كه براى رفع گرسنگى ، از گوشت برخى حيوانات كه خوردن آنها مكروه است ، استفاده مى كردند. مسلمانان چند دژ از دژهاى خيبر را گشوده بودند، ولى دژى كه مواد غذايى فراوانى در آن انبار كرده بودند، به دست مسلمانان نيفتاده بود. در اين هنگام ، چوپان سيه چرده اى كه براى يهوديان خيبر گله دارى مى كرد، به حضور حضرت شرفياب شد و درخواست كرد كه حقيقت اسلام را بر او عرضه كند. وى در همان نخستين جلسه ها، بر اثر گفتار مستدل و منطقى آن فرستاده خدا ايمان آورد. سپس گفت : همه اين گوسفندان ، امانت يهوديان خيبر در دست من است . اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفند قطع شده است ، تكليف من چيست ؟ حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه ، با كمال صراحت فرمود : در آيين ما، خيانت به امانت ، يكى از بزرگترين گناهان است . بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببرى و همه را به دست صاحبانشان برسانى . او نيز از دستور پيامبر پيروى كرد و بى درنگ در جنگ عليه يهود به جهاد پرداخت و در راه اسلام به شهادت رسيد(٤٤٦). پيامبر هنگام ورود به مسجدالحرام ، عثمان بن طلحه را كه كليددار كعبه بود، نزد خود طلبيد تا در كعبه را باز كند و درون كعبه را از وجود بت ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر پس از انجام اين مقصود، از پيامبر خواست كه كليد خانه خدا را به او تحويل دهد و مقام كليددارى بيت الله را كه در ميان عرب ، مقامى برجسته و شامخ بود، به او بسپرد. پيامبر بر خلاف اين تقاضا، پس از تطهير خانه كعبه از لوث بت ها، در كعبه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد، در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد : ان الله ياءمركم اءن تؤ دوا الاءمانات الى اءهلها... .(نساء : ٥٨) خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آن برسانيد...(٤٤٧). بر اساس روايتهاى ديگر، پيامبر داخل خانه خدا دو ركعت نماز خواند. سپس از كعبه بيرون آمد. عباس در حالى كه تقاضاى كليددارى كعبه را براى خود مى كرد، آيه ٥٨ سوره نساء نازل شد. پيامبر نيز به على (عليه السلام) دستور داد كه كليد كعبه را به عثمان بن طلحه بدهند و از او پوزش بخواهند. عثمان به على (عليه السلام) گفت : در آغاز، كليد را با خشونت از من گرفتى ، ولى اكنون با كمال مهر و محبت به من دادى ؟ على (عليه السلام) جريان نزول آيه قرآن را براى او بيان كرد و گفت : به علت احترام فرمان خدا، چنين كردم . عثمان بن طلحه با شنيدن اين مطلب ، اسلام آورد(٤٤٨). پيش از نبوت ، لقب "امين" به حضرت دادند. ابوجهل در يكى از سخنانش گفته است كه محمد بن عبدالله در اجتماع ما نشو و نما كرد و ما او را امين ناميديم ؛ زيرا شخصى درستكار، آرام و راستگو بود. او را احترام كرديم تا اينكه مقام والايى يافت . آنگاه ادعا كرد كه پيامبر خداست (٤٤٩). پس از بعثت كه قريش به دشمنى با او برخاستند، باز هم اموال خود را نزد او به امانت مى سپردند. در راستگويى و درستكارى آنچنان شهرت يافت كه همگى به امانت دارى او اذعان داشتند و او را "محمد امين" مى خواندند(٤٥٠).
٤٩ - راستگويى صداقت و راستگويى به روشنى در گفتار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نمايان است . هيچ چيز مثل دروغگويى وجود مبارك حضرت را نمى آزرد. توصيه جدى ايشان براى تهذيب نفس به ديگران در پيش گرفتن راستى و صداقت بود. امام على (عليه السلام)، او را راستگوترين مردمان معرفى مى كند(٤٥١). ابن عباس نيز مى گويد : چون آيه "و خويشاوندان نزديكت را هشدار بده" نازل شد، آن بزرگوار بر فراز كوه صفا رفت و فرياد برآورد : به ما حمله كرده اند! مردمان گفتند : او كيست ؟ اطرافش گرد آمدند. حضرت فرمود : اگر بگويم اسبانى (با سواران خويش) در دره آهنگ هجوم به شما را دارند، حرفم را مى پذيريد؟ گفتند : آرى ، ما جز راستگويى از تو نشنيديم . فرمود : پس همانا من هشدار دهنده شمايم در برابر عذابى سخت (٤٥٢). حتى روزى ابوجهل به پيامبر گفت : ما تو را تكذيب نمى كنيم ، بلكه دستورهايى كه آورده اى ، تكذيب مى كنيم . آنگاه اين آيه نازل شد : فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون .(انعام : ٣٣) آنان تو را تكذيب نمى كنند، ولى ستمكاران ، آيات خدا را انكار مى كنند. اخنس در جنگ بدر، ابوجهل را ديد و به او گفت : اى ابوحكم ! در اينجا جز من و تو كسى نيست كه سخن ما را بشنود. به من بگو آيا محمد در ادعايى كه مى كند، راست مى گويد يا دروغ ؟ ابوجهل گفت : به خدا سوگند، محمد راستگو است و هرگز دروغ نگفته است (٤٥٣). هرقل ، پادشاه روم ، وضع پيامبر را از ابوسفيان پرسيد و گفت : آيا پيش از ادعاى نبوت ، به او تهمت دروغگويى زده ايد؟ابوسفيان پاسخ داد : نه (٤٥٤).
٥٠ - يكسان نگرى در مكتب رسول الله (صلى الله عليه و آله) انسانها برادر و برابرند و كسى را بر ديگرى هيچ برترى نيست جز به سبب تقوا. ايشان با همان كيفيت و كميت به توانگران مى پرداخت كه به فقيران توجه مى كرد و هر دو طبقه نزد ايشان از ارج و قرب يكسانى برخوردار بودند. "نه بينوايى را به خاطر فقرش تحقير مى كرد و نه دولتمردى را به خاطر ثروتش بزرگ مى شمرد. براى هر دو به درگاه خداوند يكسان دعا مى كرد(٤٥٥"). همچنين مى فرمود : بدترين غذا، سورى است كه ثروتمندان را بدان دعوت مى كنند، نه بينوايان را. كسى كه ثروتمند را گرامى بدارد و بينوا را تحقير كند، در آسمانها دشمن خداوند است ...(٤٥٦) كسى كه ثروتمندى نزدش بيايد و او را به خاطر اينكه از دنيا (و ثروتش) بهره مند شود، برايش فروتنى كند، دو سوم دينش را از دست داده است (٤٥٧). همچنين از مردم مى خواست آنچه را خودشان (به خاطر كيفيت بد غذا) نمى خورند، به مستمندان ندهند(٤٥٨). امام صادق (عليه السلام) فرمود : فقيرى با لباس مندرس به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيد و كنار آن حضرت نزد شخص ثروتمندى نشست . ثروتمند لباس خود را از زير پاى آن فقير كشيد. پيامبر به ثروتمند فرمود : ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟ گفت : نه . فرمود : ترسيدى از دارايى تو چيزى به او برسد؟ گفت : نه . فرمود : ترسيدى لباست چرك شود؟ گفت : نه . فرمود : پس چه چيز تو را بر اين كار (كنار كشيدن از فقير) وا داشت ؟ گفت : اى رسول خدا! من همدمى (شيطانى) دارم كه هر كار زشتى را در نظرم خوب جلوه مى دهد و هر كار خوبى را در نظرم زشت مى نماياند. من (به جبران اين كار) نصف مالم را به اين فقير مى دهم . پيامبر به آن مرد تهى دست فرمود : تو مى پذيرى ؟ او گفت : نه . ثروتمند گفت : چرا؟ گفت : مى ترسم در دل من آيد آنچه به دل تو آمده است (كه نتيجه آن گمراهى ، تكبر، تحقير و توهين تهى دستان است (٤٥٩".
٥١ - احسان و نيكى به سائل محرومان و مستمندان نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله) از احترام خاصى برخوردار بودند و رسيدگى مالى به آنان جزو برنامه اصلى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود. ايشان همواره و در همه جا، در پى برآوردن نياز فقيران بود و ديگران را نيز به اين امر خداپسندانه فرا مى خواند. ابى سعيد خدرى مى گويد : در جمع گروهى از مهاجران نشسته بودم . برخى از آنها (به خاطر بينوايى) عريان بودند و در ميان ديگران مى نشستند تا عريانى خود را پنهان كنند. يكى از ما قرآن مى خواند و ديگران گوش سپرده بودند. پيامبر آمد و فرمود : سپاس خدايى را كه از امت من كسانى را قرار داد كه به من فرمان داد تا با آنان (همدل و همدرد باشم و) شكيبايى ورزم . سپس براى رعايت عدالت ميان ما نشست و ادامه داد : اى گروه تهى دستان مهاجر! شما را به نور كامل در رستاخيز مژده مى دهم . نصف روز زودتر از ثروتمندان وارد بهشت مى شويد و آن نيمه از روز، پانصد سال است (٤٦٠). رسول گرامى اسلام مى فرمايد : "خدايم فرمان داد تا بينوايان مسلمان را دوست بدارم (٤٦١"). آورده اند هيچ كس از پيامبر چيزى نخواست كه پاسخ منفى بشنود و آن حضرت هيچ سائلى را جواب رد نمى داد. اگر مى توانست حاجت او را بر مى آورد و اگر نمى توانست ، با زبان خوش او را قانع مى ساخت (٤٦٢). عجلان مى گويد : خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم كه سائلى آمد. حضرت برخاست و از زنبيلى كه در آن خرما بود، مشتى برداشت و به او داد. سائل ديگرى آمد و حضرت يك مشت ديگر به او داد تا سه نفر فقير آمدند، ولى حضرت به فقير چهارم فرمود : خدا ما و تو را روزى بدهد. سپس فرمود : پيامبر چنين بود كه هيچ سائلى را از مال دنيا محروم نمى كرد. روزى زنى به پسرش گفت : نزد پيامبر برو و اگر هيچ نداشت ، پيراهن او را بخواه . وى نزد حضرت آمد و چيزى خواست . حضرت فرمود : هيچ چيز نزد ما نيست . عرض كرد : پيراهنت را به من بده . حضرت پيراهن خود را بيرون آورد و به او بخشيد(٤٦٣). پس خداوند فرمان ميانه روى به او داد و فرمود : و لا تجعل يدك مغلوله الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا.(اسراء : ٢٩) دست خود را به گردن خود بسته مدار و به طور كامل آن را باز مكن كه در نتيجه ، ملامت شده و حسرت زده مى شوى . برقى مى گويد : در وصيت پيامبر به على (عليه السلام) آمده است كه عمل به سنت من ، در نماز و روزه و صدقه است (٤٦٤). شيخ كلينى از زيد شحام از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود : هرگز پيامبر، نيازمندى را محروم نساخت . اگر چيزى داشت ، به او مى داد و گرنه مى فرمود : خدا برساند(٤٦٥). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : هر كه مايل است خداوند از نحوست روزش جلوگيرى كند، صبحگاه آن روز را صدقه بدهد. اگر مى خواهد نحوست شبش از بين برود، سر شب صدقه بدهد. من ابتداى حركت و خارج شدن خود را با صدقه شروع كردم . اين صدقه دادن برايت بهتر از علم نجوم است (٤٦٦). حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : مردى يهودى از محلى كه پيامبر با اصحابش تشريف داشتند، گذشت و گفت "السام عليك ." آن جناب پاسخ داد : "عليك" (بر تو باد). اصحاب عرض كردند : اين مرد گفت مرگ بر شما باد. فرمود : من هم گفتم بر تو باد. پشت اين شخص را مارى سياه خواهد گزيد و مى ميرد. يهودى به راه خود رفت و پشته بزرگى هيزم گرد آورد. طولى نكشيد كه بازگشت . وقتى خواست از محل حضور پيامبر بگذرد، به او فرمود : پشته ات را زمين بگذار. هيزم را بر زمين نهاد كه ديدند مار سياهى ، چوبى را به دندان گرفته است . از او پرسيد : امروز چه كار كردى ؟ گفت : كارى نكردم . هيزم را كه جمع كردم ، دو گرده نان داشتم . يكى را خوردم و ديگرى را به مستمندى صدقه دادم . فرمود : با همان صدقه از مرگش جلوگيرى شد؛ چون صدقه ، مرگ ناگهانى و ناروا را از انسان بر مى گرداند(٤٦٧).
٥٢ - غيبت گريزى غيبت از گناهان كبيره است كه شعله هاى آن ، كردار نيك آدمى را مى سوزاند و قرآن مجيد از آن به خوردن گوشت برادر مرده تعبير كرده است . رسول گرامى اسلام نيز در آموزه هاى تربيتى خويش ، آسيب هاى غيبت كردن از ديگران را بر شمرده است . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به اصحابش فرمود : آيا مى دانيد غيبت چيست ؟ عرض كردند : خدا و رسولش بهتر مى دانند. فرمود : ذكرك اءخاك بما يكره (٤٦٨). اينكه از برادرت چيزى بگويى كه خوش ندارد. ابوذر در حديثى از رسول گرامى اسلام آورده است كه فرمود : اى اباذر! از غيبت بپرهيز كه غيبت بدتر از زناست . عرض كردم : اى پيامبر خدا، غيبت چيست ؟ فرمود : غيبت اين است كه از برادرت چيزى بگويى كه خوش ندارد. عرض كردم : اى پيامبر خدا! اگر آنچه در مورد او گفته مى شود، در او باشد؛ چه ؟ فرمود : بدان كه اگر آنچه در او هست ، بگويى ، غيبتش كرده اى و اگر آنچه در او نيست ، بگويى ، به او بهتان زده اى . در حديث است كه زنى براى مسئله اى به حضور پيامبر مشرف شد. وى مقدارى كوتاه قد بود. پس از رفتنش ، عايشه كوتاهى قد وى را با دست خويش تقليد كرد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به وى فرمود : خلال كن . عايشه خلال كرد و پاره گوشتى از دهانش بيرون افتاد(٤٦٩). انس بن مالك مى گويد : روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به روزه امر فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه حضرتش افطار نكند. مردم همگى روزه گرفتند و چون غروب شد، هر روزه دارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب مى آمد و آن حضرت اجازه افطار مى داد. در آن وقت ، مردى آمد و گفت : دو دختر دارم كه هنوز افطار نكرده اند و از آمدن در محضر شما حيا مى كنند. اجازه دهيد هر دو افطار كنند. حضرت پاسخى نداد. آن مرد گفته اش را تكرار كرد و باز حضرت چيزى نفرمود. چون براى بار سوم تكرار كرد، حضرت فرمود : روزه نبوده اند. چگونه روزه بوده اند، در حالى كه گوشت مردم را خورده اند. به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ كنند. آن مرد به خانه رفت و از آنان خواست كه استفراغ كنند. آن دو چنين كردند، در حالى كه از دهان هر يك قطعه اى از خون بسته بيرون آمد. آن مرد با شگفتى به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمد و داستان را براى آن حضرت بيان كرد. حضرت فرمود : به آن كسى كه جانم در دست اوست ، اگر اين گناه غيبت بر آنان باقى مانده بود، اهل آتش بودند(٤٧٠). در حديث معروفى ، جابر و ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل كرده اند كه فرمود : الغيبه اءشد من الزنا(٤٧١). غيبت از زنا بدتر است . اين سخن به بيان ديگر نيز آمده است : الرجل يزنى ثم يتوب فيتوب الله عليه و ان صاحب الغيبه لا يغفر حتى يغفر له صاحبه (٤٧٢). مرد زنا مى كند و سپس توبه مى كند و خدا توبه اش را مى پذيرد، ولى غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا زمانى كه غيبت شونده او را ببخشد.
٥٣ - وفاى به عهد پيامبر گرامى اسلام پيش و پس از بعثت ، براى وفاى به عهد اهميت بسيارى قائل بود. ايشان در حالى به پيمانى كه با دوست و دشمن برقرار مى كرد، پايبند بود و تا زمانى كه طرف مقابل نقض عهد نمى كرد، بر تعهد خويش استوار بود. نمونه هايى از وفاى پيامبر اسلام به پيمان ها گوياى اين مدعاست : ١. در زمان جاهليت ، جمعى از جوانمردان قريش براى دفاع از حقوق مظلومان ، پيمانى به نام "حلف الفضول" بستند. يكى از شركت كنندگان در اين پيمان ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود. او نه تنها پيش از بعثت ، با تمام وجود به اين پيمان وفادار بود، بلكه پس از آن نيز هر گاه از آن ياد مى كرد، مى فرمود : من حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم ؛ اگر چه در مقابل آن ، گرانبهاترين نعمت را در اختيار من قرار دهند(٤٧٣). ٢. عمار ياسر مى گويد : من گوسفندان خودمان را مى چرانيدم و محمد (صلى الله عليه و آله) نيز شبانى مى كرد. روزى به وى گفتم : من در "فج" چراگاه خوبى سراغ دارم ؛ حاضرى فردا به آنجا برويم ؟ فرمود : بله . صبح كه آمدم ، ديدم محمد (صلى الله عليه و آله) پيش از من آمده ، ولى گوسفندانش را به چراگاه نبرده است . پرسيدم : پس چرا ايستاده اى ؟ فرمود : من با تو عهد كردم كه گوسفندانمان را با هم بچرانيم . دوست نداشتم خلاف وعده عمل كنم و گوسفندانم را پيش از تو بچرانم (٤٧٤). ٣. ماه ذى قعده بود كه پيامبر تصميم گرفت به قصد عمره راهى مكه شود. از ديگر مسلمانان نيز دعوت كرد تا همراه او باشند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با جمعى كه همراه او بودند، به سوى مكه حركت كرد. در ميانه راه به آن حضرت خبر دادند قريشيان كه از حركت شما خبردار شده اند، خود را براى جنگ آماده كرده و در ذى طوى مستقر شده اند. آنان سوگند ياد كرده اند كه نگذارند شما وارد مكه شويد. از آنجا كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) براى جنگ حركت نكرده بود و قصد عمره داشت ، با آنها مذاكره كرد و بين آنها و پيامبر معاهده اى بسته شد كه به "صلح حديبيه" معروف گشت . در اين معاهده ، پيامبر متعهد امورى شد از جمله : هر فردى از افراد قريش اگر بدون اذن بزرگتر خود از مكه فرار كند و اسلام بياورد و به مسلمانان بپيوندد، محمد بايد او را به سوى قريش باز گرداند، ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قريش بگريزد، قريش موظف نيست او را به مسلمانان تحويل دهد. در همان وقت كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) با سهيل ، نماينده قريش پيمان مى بست ، ابوجندل ، فرزند سهيل كه مسلمان شده بود، ولى در زنجير پدر مشركش اسير بود، از مكه فرار كرد و به مسلمانان پيوست . سهيل گفت : اى محمد! اين اولين مورد وفاى به پيمان است . اگر مى خواهى صلح برقرار باشد، بايد او را به ما برگردانى . پيامبر هم پذيرفت . سهيل گريبان فرزندش را گرفت و به طرف مكه برد. ابوجندل با لحنى تضرع آميز فرياد زد : اى مسلمانان ! آيا شما اجازه مى دهيد مرا به سوى مشركان برگردانند و دوباره گرفتار چنگال آنها گردم ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : اى ابوجندل ! صبر كن . خداوند براى تو و امثال تو گشايشى خواهد كرد. ما با آنها پيمانى بسته ايم و نمى توانيم عهد و پيمان خود را بشكنيم (٤٧٥). ٤. فردى با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) خريد و فروش كرد. پيامبر نيز با او قرار گذاشت در جاى معينى ، يكديگر را ببينند و معامله را تمام كنند. او فراموش كرد آن روز و فرداى آن روز در وعده گاه حاضر شود. پس روز سوم به آنجا رفت و ديد پيامبر همچنان منتظر او مانده است . پيامبر چون او را ديد، فرمود : اى جوان ! مرا به زحمت افكندى . سه روز است (براى وفاى به عهد) من همين جا مانده ام و انتظار مى كشم (٤٧٦). ٥. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) پس از بازگشت از حجه الوداع ، بيمار شد. با اين حال ، ميان مردم حاضر مى شد. روزى ايشان در حالى كه دستارى به سر بسته بود و از سمت راست به على (عليه السلام) و از سمت چپ به فضل تكيه داده بود، به مسجد آمد و بالاى منبر نشست . رسول الله (صلى الله عليه و آله) نخست زبان به حمد و ثناى الهى گشود و پس از آن فرمود : اى مردم ! نزديك است كه از ميان شما بروم . به هر كس كه وعده اى داده ام و وفا نكرده ام ، بيايد و يادآورى كند تا به آن عمل كنم و هر كس از من طلبى دارد، مرا آگاه سازد. مردى از ميان جمعيت برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! من ازدواج كرده ام . به من وعده داده بودى كه يكصد و بيست درهم به من بدهى . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به فضل اشاره كرد كه اين وجه را بپردازد و از منبر پايين آمد(٤٧٧).
٥٤ - گريستن بر فراق خويشاوندان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بسيار رقيق القلب و عطوف و مهربان بود. در سال ششم هجرت وقتى از ابواء (محلى بين مكه و مدينه) مى گذشت ، قبر مادر خود را زيارت و بازسازى كرد و كنار قبر او غمگنانه گريست (٤٧٨). وقتى پيامبر پس از نبرد احد، بالاى سر شهيدان حاضر شد، با ديدن پيكر جناب حمزه بن عبدالمطلب كه پس از شهادت ، هند (مادر معاويه بن ابى سفيان)، آن را مثله كرده بود، دردمندانه گريست (٤٧٩). پس از تولد امام حسين (عليه السلام)، وقتى نوزاد را براى نام گذارى خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بردند، پيامبر او را در آغوش گرفت و با تاءثر شديد گريه كرد. چون از آن گرامى پرسيدند كه براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود : "براى اين فرزند دلبند خود گريه مى كنم كه گروهى از كافران ستمگر بنى اميه ، او را مى كشند. خداوند آنها را مشمول شفاعت من نفرمايد(٤٨٠"). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در وفات فرزندش ابراهيم ، نيز اشك مى ريخت و مى فرمود : "چشم اشك مى ريزد و دل اندوهمند است ، ولى سخنى كه خلاف رضاى الهى باشد، نمى گويم و ما براى تو اى ابراهيم غمگين هستيم (٤٨١"). در سال دهم پس از بعثت ، اندكى پس از نجات مسلمانان از محاصره اقتصادى قريش در شعب ابوطالب ، به فاصله اندكى ، دو يار و حامى صميمى و وفادار پيامبر؛ يعنى حضرت ابوطالب ، عموى ارجمند و بزرگوار او و حضرت خديجه ، همسر مهربان و ايثارگرش درگذشتند. وفات آن دو براى پيامبر بسيار اندوه بار بود. پيامبر در سوگ هر يك از آن دو سخت گريست و بعدها نيز از آنها هميشه ياد مى كرد. بسيار اتفاق مى افتاد كه با زنده شدن خاطره خديجه ، به ياد او و نيكى ها و مهربانى هايش مى گريست (٤٨٢). به روايت حضرت صادق (عليه السلام)، هنگامى كه فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) از دنيا رفت ، على (عليه السلام) (با حالتى كه غم و اندوه كاملا در رخسارش ديده مى شد) خدمت پيامبر آمد. آن جناب فرمود : چه شده ؟ عرض كرد : مادرم از دنيا رفت . پيامبر فرمود : مادر من از دنيا رفته است و شروع به گريه كرد و مى گفت : مادر جان ! سپس پيراهن و رداى خود را به على (عليه السلام) داد و فرمود با اينها او را كفن كنيد. وقتى فارغ شديد، مرا نيز خبر دهيد. جنازه را كه به مدفن آوردند، پيامبر بر او نماز گزارد كه بر هيچ كس پيش و پس از او چنين نمازى نخوانده بود. آنگاه داخل قبر فاطمه شد و در آنجا خوابيد. پس از دفن . فرمود : فاطمه . پاسخ داد : لبيك يا رسول الله . پرسيد : آنچه پروردگارت وعده داده بود، درست يافتى ؟ پاسخ داد : بلى ، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند. آنگاه پيامبر در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتى طولانى كرد. همين كه از قبر خارج شد، پرسيدند عملى كه با جنازه فاطمه كرديد، از خوابيدن در قبر و كفن كردن با لباس خود و نماز خواندن طولانى و راز و نياز طولانى ، با هيچ كس چنين نكرديد؟ فرمود : آرى ، اينكه لباس خودم را كفنش قرار دادم ، براى آن بود كه روزى كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت برايش شرح مى دادم كه بسيار متاءثر شد و گفت : آه واى بر من . به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه نشوند تا همان گونه در قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود. خداوند نيز پذيرفت . اينكه داخل قبرش شدم ، به واسطه آن بود كه روزى به او گفتم وقتى ميت را در قبر مى گذارند، دو ملك (نكير و منكر) از او خواهند پرسيد. گفت : آه به خدا پناه مى برم از چنين روزى . در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا درى از بهشت براى او باز شد و به باغستانى از باغ هاى بهشت وارد گرديد(٤٨٣). "ابوبصير نيز مى گويد : از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود : وقتى رقيه ، دختر پيامبر از دنيا رفت ، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاد و دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گريست . عرض كردند : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله)! براى چه به سوى آسمان دست بلند كرديد و گريستيد؟ فرمود : از خدا خواستم دخترم ، رقيه را از فشار قبر، به من ببخشد. همچنين انس مى گويد : كسى با زن و فرزندش مهربان تر از رسول گرامى نبود. حضرت پسرى شيرخوار در حومه شهر داشت كه به سوى آنجا رهسپار مى شد و ما نيز با او مى رفتيم . داخل خانه مى شد، آتش مى افروخت و بر آن مى دميد. پسرش ابراهيم را مى گرفت ، مى بوسيد و مى بوييد و سپس بر مى گشت . هنگامى كه پسر چشم از جهان فرو بست ، فرمود : او را در كفن نپوشانيد تا بدو بنگرم . كودك را آوردند. خويش را بر وى افكند و گريست (٤٨٤).
٥٥ - بخل گريزى رسول الله (صلى الله عليه و آله) نه تنها خود سخى و كريم بود، بلكه مى كوشيد اين صفت نيكو در يارانش نيز نهادينه شود. اگر كوچكترين شايبه اى از بخل و سخت دستى در آنان مشاهده مى كرد، ناراحت مى شد و نارضايتى خود را بيان مى داشت . پيامبر گرامى اسلام مى فرمود : تربيت من از خدا و تربيت على از من است . پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى امر و از بخل و ستم نهى فرمود. نزد خداوند بزرگ چيزى بدتر از بخل و اخلاق ناپسند نيست . اين دو خوى زشت ، هر عبادت و عملى را كه انسان براى انجام آن كوشيده است ، تباه مى سازد(٤٨٥). مردى نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد و از آن حضرت كمك مالى خواست . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به او فرمود : اكنون چيزى نزد من نيست ، ولى با ما بيا. هنگامى كه چيزى رسيد، به تو خواهيم داد. يكى از اصحاب عرض كرد : يا رسول الله ! خداوند آنچه از قدرت شما خارج است ، وظيفه شما قرار نداده است (منظورش اين بود حال كه شما چيزى نداريد، به اين سائل جواب منفى بدهيد و او را رد كنيد). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از اين سخن خوشش نيامد. آن مرد سائل گفت : انفاق كن و به لطف خدا از كم شدن و كاستن مال ، ترسى به خود راه مده . پيامبر از گفتار آن مرد متبسم شد و آثار شادى در صورتش هويدا گشت . نظر به اينكه سخن مرد سائل ، تحسين پيامبر را برانگيخت ، امام رضا (عليه السلام) در نامه اى به پسرش ، امام محمد تقى (عليه السلام) مى نويسد : شنيده ام هنگامى كه مى خواهى سواره از خانه بيرون بروى ، خادمان ، تو را از در كوچك بيرون مى برند و اين كار به سبب بخل آنهاست كه مبادا كسى تو را ملاقات كند و از تو خيرى به او برسد. از تو مى خواهم به پاس حقى كه بر تو دارم ، ورود و خروجت جز از در بزرگ نباشد و هنگامى كه سوار مى شوى ، سكه هاى طلا و نقره همراه تو باشد كه هر كس چيزى از تو خواست ، به او عطا كنى . هر كدام از عموهايت درخواستى داشت ، كمتر از پنجاه دينار طلا به او مده و اگر خواستى بيشتر به او عطا كنى ، خود مى دانى . هر يك از عمه هاى تو چيزى درخواست كرد، كمتر از بيست و پنج دينار طلا به او عطا مكن و بيش از آن بسته به همت تو است . مى خواهم خداوند با انفاق و بخشش ، تو را بلندمرتبه گرداند. پس انفاق كن و به لطف خدا از تنگدستى ترسى به خود راه مده (٤٨٦). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) سال هشتم هجرى در پايان جنگ حنين در محلى به نام جعرانه توقف فرمود تا غنايمى كه از جنگ به دست آمده بود، ميان مسلمانان تقسيم كند. مسلمانان براى گرفتن سهميه خود ازدحام كردند و حق خود را از پيامبر مى خواستند. پيامبر به آنان فرمود : به خدا سوگند، اگر به اندازه درختان تهامه ، شتر نزد من باشد، آنها را ميان شما تقسيم مى كنم و مرا مردى ترسو و بخيل نخواهيد يافت . آنگاه همه شتران و اموال را ميان مسلمانان قسمت و حق هر كسى را ادا كرد(٤٨٧).
٥٦ - مسافرت سير و سفر براى كسب تجربه و دست يابى به معرفت و ارضاى حس كنجكاوى بسيار كارساز است . پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد : سافروا فانكم ان لم تغنموا مالا اءفدتم عقلا(٤٨٨). مسافرت كنيد! چه اگر در سفر نفع مالى عايدتان نشود، از فوايد عقلى آن بهره مند مى شويد. در حقيقت ، بهره گيرى از امكانات طبيعى و هم نوايى با طبيعت هميشه سرشار از زيبايى ، روح و روان آدمى را شاداب مى سازد و در پى سلامت روح ، جسم آدمى نيز با طراوت مى شود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : سافروا تصحوا(٤٨٩)؛ سفر كنيد تا سلامت باشيد". از سوى ديگر، اهداف سفر كردن چنين ترسيم شده است . سزاوار نيست انسان به سفر برود، مگر براى سه چيز : يا براى تجارت ، تحصيل درآمد و اصلاح معاش ؛ يا براى دست يابى به كمال معنوى و تعالى روح و يا براى تفريح و تفرج و جلب لذتهاى مباح (٤٩٠). البته اسلام در آموزه هاى خود بر جماعت و روح جمعى ، تاءكيد ويژه اى دارد. در مسافرت نيز به سير جمعى تمايل نشان مى دهد، ولى پيش از همه چيز، به گزينش همسفر و پذيرش مسئوليت براى پيشبرد كارها توجه مى كند. رسول گرامى اسلام مى فرمايد : الرفيق ثم الطريق ؛ "اول رفيق راه ، آنگاه سفر كردن (٤٩١"). ايشان همچنين مى فرمايد : اذا كان ثلاثه فى سفر، فليومروا احدهم (٤٩٢) هر گاه سه نفر در سفرى بيرون رفتند، بايد كسى از خود را امير گردانند. حس تفاهم و تعامل با همنوعان ، سازگارى با اطرافيان و هم زيستى و انس گرفتن با دوستان از بايسته هاى سفر است . پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : اما التى فى السفر فبذل الزاد و حسن الخلق و المزاح فى غير المعاصى (٤٩٣). بذل و بخشش توشه ، خوش اخلاقى و شوخى كردن در چارچوب دورى از گناه ، از آداب سفر است . همكارى ، هميارى و تقسيم كار، سفر را به كام آدمى گوارا و خاطره هاى خوشى از آن به يادگار مى گذارد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در سفرى كه با دوستان خود داشت ، براى مهيا كردن غذا، دستور كشتن گوسفندى را داد. فردى ذبح گوسفند را پذيرفت . شخصى ديگر سلاخى آن را بر عهده گرفت . ديگرى تقسيم و قطعه كردن آن را عهده دار شد و فرد ديگر متصدى پختن گوشتها شد. پيامبر نيز براى برپا كردن آتش هيزم جمع كرد. ياران گفتند : اى رسول خدا! تو را به پدر و مادرمان سوگند! خودت را به سختى ميفكن . ما تو را كفايت مى كنيم . پيامبر فرمود : مى دانم كه شما همه كارها را به خوبى انجام مى دهيد، ولى خداوند از بنده اى كه از همسفران خود كناره گيرد، ناخرسند است . آنگاه رسول الله (صلى الله عليه و آله) برخاست و به جمع آورى هيزم پرداخت (٤٩٤). عده اى كه پياده سفر مى كردند، از حضرت خواستند بر ايشان دعا كند. پيامبر برايشان دعا كرد. سپس فرمود : "بر شما باد به سرعت (حركت كردن)، سحرخيزى و ساعتى پيش از طلوع آفتاب حركت كردن ؛ زيرا عمر سفر در شب كوتاه است". براى پيشگيرى از گزيدگى و هجوم درندگان مى فرمود : "در پشت جاده ها و دل دره ها اتراق نكنيد(٤٩٥"). همچنين فرمود : حق مسلمان (بر مسلمان) آن است كه هرگاه آهنگ سفر دارد، دوستانش را از مسافرت آگاه كند و حق او بر دوستانش آن است كه وقتى برگشت ، به ديدنش بيايند(٤٩٦). نيز با توجه به تاءثير مثبت سفر بر شادابى روحى و تجديد قوا مى فرمود : "مسافرت كنيد تا تندرست بمانيد(٤٩٧"). همچنين فرموده است : هر گاه كسى از شما از سفر بر مى گردد، بايد براى خانواده اش هديه اى بياورد، گرچه قطعه سنگى باشد(٤٩٨). روش صحيح آن است كه هرگاه گروهى براى سفر مى روند، مخارج خود را تفكيك كنند. اين كار برايشان بهتر و براى اخلاقشان نيكوتر است (٤٩٩). وقتى كه از مسافرت بر مى گشت ، ابتدا به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز به جاى مى آورد. سپس به حضرت زهرا (عليها السلام) سر مى زد و آنگاه نزد همسرانش مى رفت (٥٠٠). سفر طولانى را خوش نمى داشت و مى فرمود : رفتن ، پاره اى از رنج است . هرگاه يكى از شما كارش در سفر تمام شد، هر چه زودتر نزد خانواده اش برگردد(٥٠١). همچنين فرمود : شش چيز از جوانمردى است . سه تاى آن در غير سفر است و سه تا در مسافرت ، ولى آنهايى كه در سفر است : خوراك و توشه بخشيدن ، خوش خلقى و شوخى در غير گناه (٥٠٢). در سفرى كه براى حج مى رفت ، اعلام كرده بود : "كسى كه بداخلاق و بد همنشين است ، همراه ما نيايد(٥٠٣").
٥٧ - شبانى آرامش دشت و باديه براى محمد (صلى الله عليه و آله)، از ماندن در ميان مشركان و بت پرستان مكه پسنديده تر بود و او بهترين پيشه را در چوپانى مى دانست . پس بخش زيادى از سال هاى جوانى را با شبانى سپرى كرد و گوسفندان را نگه مى داشت . خلوت و تنهايى صحرا افزون بر اينكه برايش دست مايه شكيبايى و بردبارى بود، سبب مى شد به درستى در طبيعت بنگرد و به راستى بينديشد؛ در تاريكى شب نجوا كند و سختى روز را به جان بخرد. روزگارى كه در كفالت حليمه به سر مى برد، روزى از حليمه پرسيد : برادرانم (فرزندان حليمه) روزها به كجا مى روند؟ حليمه گفت : گوسفندان ما را به چراگاه مى برند. گفت : من هم از امروز با آنها خواهم بود(٥٠٤). در هفت سالگى ، او را ديدند كه خاك و كلوخ بر دامن ريخته است و در خانه سازى به عبدالله بن جرعان كمك مى كند. در طول زندگى اش ديده نشد روزى را به بيهودگى گذراند. در مقام نيايش هميشه مى گفت : "خدايا! از بيكاره بودن و تنبلى و زبونى به تو پناه مى برم (٥٠٥)." شايد به واسطه همين علاقه به كار و نيز براى اينكه خوش نداشت در ميان خانواده زندگى كند، بى آنكه گوشه اى از امور زندگانى آنها را بر عهده گيرد، به شبانى گوسفندان ابوطالب پرداخت (٥٠٦). افزون بر آن ، از اوان كودكى ، با فضاى آزاد و دامن صحرا انس داشت و فكر عزلت و انزوا در خاطرش قوت مى يافت . گويى به او الهام شده بود كه از هم اكنون ، دور از تنگنا و جنجال شهر، با ديده بصيرت به مطالعه كتاب آفرينش بپردازد و صفحه هاى آن را با دقت ورق بزند. از سوى ديگر، سر و كار داشتن با جانوران زبان بسته و نگهدارى ايشان از آسيب درندگان و از خطر پرتگاه ها و بازداشتن آنها از هجوم به يكديگر، نوعى تمرين براى آينده اش بود. مگر نه اينكه بايد عمرى با مردم گمراه ، سرسخت و جاهل روبرو شود و آنها را از مهلكه گمراهى برهاند. پيش از او نيز برادرانش ، موسى و داوود، روزگارى به شغل شبانى مى پرداختند(٥٠٧). خلاصه اينكه شبانى كار است و كار، آدمى را از نياز به ديگران در امان نگه مى دارد. محمد (صلى الله عليه و آله) درباره اينكه پيامبران الهى با سپرى كردن اين دوران ، بر مسند راهنمايى امت تكيه مى زنند، فرمود : خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده ، مگر اينكه چوپان گوسفندان بوده است (٥٠٨). از ايشان پرسيدند كه آيا شما نيز شبانى كرده ايد؟ فرمود : آرى ! من مدتى شبان گوسفندان اهل مكه در (سرزمين) قراريط بوده ام (٥٠٩). آن حضرت همچنين از شبانى گوسفندان خانواده خود در اجياد ياد مى كرد : خداوند، موسى را مبعوث فرمود، در حالى كه گوسفند چرانى مى كرد. داوود را مبعوث فرمود و او هم چوپان بود و من هم هنگامى كه به پيامبرى مبعوث شدم ، چوپان گوسفندان خانواده خود در اجياد بودم (٥١٠).
٥٨ - تجارت به بركت كار و تلاش ، درخت زندگى آدمى از ميوه هاى شادابى و سرسبزى بارور مى شود و در نتيجه ، روح و جسم او از ضعف و ناراحتى پيراسته مى گردد. از نظر رسول الله (صلى الله عليه و آله)، كار امرى مبارك و مقدس است و آن كه به حرفه و كارى مى پردازد، محبوب خداست . يكى از جلوه هاى كار و تلاش ، تجارت است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در تجارت و انجام درست معاملات ، توانا و امين بود و تدليس و سخت گيرى در روش تجارى ايشان ديده نمى شود. در آستانه حركت كاروان بازرگانى قريش به سوى شام ، خديجه ، بانوى پر آوازه ، شرافتمند و ثروتمند مكه در پى مرد امينى مى گشت تا سرمايه خود را براى تجارت بدو سپارد و در برابر تلاش او مزدى پرداخت كند. ابوطالب از اين فرصت بهره جست و به محمد، برادر زاده بيست و پنج ساله خود، پيشنهاد سفر تجارتى را داد و وى را تشويق كرد(٥١١). خديجه از گفتگو و پيشنهاد ابوطالب آگاه شد و به سرعت ، كسى را پى محمد (صلى الله عليه و آله) فرستاد و به او گفت : چيزى كه مرا شيفته تو كرده است ، همان راستگويى ، امانت دارى و اخلاق پسنديده تو است . من حاضرم دو برابر آنچه به ديگران مى دهم ، به تو بدهم (٥١٢). محمد (صلى الله عليه و آله) پيشنهاد سفر تجارتى را پذيرفت و با ميسره - غلام خديجه - به سمت شام رهسپار شد و در اين سفر، چند برابر ديگران سود برد. فرزند عبدالله چون به بصرى رسيد، نسطور راهب ، او را ديد و ميسره را به پيامبرى وى مژده داد و گفت : اين مرد كه زير سايه درخت نشسته ، همان پيامبرى است كه در تورات و انجيل درباره او بشارتهاى فراوانى خوانده ام (٥١٣). غلام خديجه نيز كرامت ها و ويژگى هاى خاصى را در طول اين سفر از محمد (صلى الله عليه و آله) ديده بود. از جمله اينكه محمد امين بر سر موضوعى با تاجرى اختلاف پيدا كرد. آن مرد به او گفت : به "لات" و "عزى" قسم بخور تا من سخن تو را بپذيرم . محمد در پاسخ او چنين گفت : "پست ترين و مبغوض ترين موجودات پيش من همان لات و عزى است كه تو آنها را مى پرستى (٥١٤"). ميسره پس از بازگشت به مكه تمام رخدادها را به خديجه گزارش داد(٥١٥). آنگاه خديجه آنچه را از غلام خود شنيده بود و موارد و ويژگى هايى را كه خودش از محمد امين ديده بود، نزد ورقه بن نوفل - داناى عرب - بازگو كرد. او به خديجه گفت : اگر اينها درست باشد، او پيامبر اين امت است (٥١٦). ناگفته نماند كه محمد (صلى الله عليه و آله) پيش از اين سفر، سفرهاى بازرگانى به شام و يمن داشت و اين سفر، اولين سفرش به همراهى ابوطالب به شهر بصرى بود. او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مى كرد. دروغ و تدليس كه روش بيشتر بازرگانان است ، هيچگاه در كارش نبود و هيچگاه در معامله سخت گيرى نمى كرد. سائب بن ابى السائب مى گويد : در دوران جاهليت ، در كار تجارت با او شريك بودم و او را از هر جهت بهترين شريكان يافتم . نه با كسى مجادله مى كرد و نه لجاجت مى ورزيد و نه كار خود را به گردن شريك خود مى انداخت (٥١٧). در راستگويى و درستكارى آنچنان شهرت يافت كه همگى به امانت او اذعان داشتند و او را محمد امين مى خواندند(٥١٨). به گفته امام صادق (عليه السلام)، در عصر پيامبر، زنى بود كه عطر مى فروخت و زينب نام داشت . او خودش نيز به خاطر همراه داشتن عطر، خوشبو بود. روزى به حضور همسران پيامبر اسلام آمد. پس از ساعتى ، پيامبر به خانه آمد و بوى خوش به مشامش رسيد. دانست كه زينب عطر فروش آنجا است . به او فرمود : وقتى به خانه ما مى آيى ، خانه هاى ما را خوشبو مى كنى ؟ زينب در پاسخ گفت : خانه هاى شما به خاطر وجود تو (اى پيامبر) پاكيزه تر و خوشبوتر است (نه به خاطر عطر همراه من). آنگاه پيامبر در اين سفارش به او كه سفارش به همه فروشندگان كالا نيز هست ، فرمود : اذا بعت فاءحسنى و لا تغشى فانه اءتقى لله و اءبقى للمال (٥١٩). وقتى كه چيزى مى فروشى ، آن را نيكو بفروش و در فروختن ، كسى را فريب مده ؛ زيرا اگر چنين كنى ، به پاكى و پرهيزگارى در پيشگاه خداوند بهتر است و براى بقا و دوام ثروتت نيكوتر است .
٥٩ - مهربانى با حيوانات رحمت و راءفت ، يكى ديگر از صفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود. او نه تنها نسبت به انسانها، بلكه در حق حيوانات نيز عطوفت و مهربانى مى كرد تا جايى كه خداوند به او "رحمه للعالمين" لقب داد : و ما اءرسلناك الا رحمه للعالمين . ايشان مسلمانان را به مهربانى نسبت به حيوانات تشويق مى فرمود و با رفتار راءفت آميز خود به شتر و اسب سوارى اش ، به آنان مى آموخت كه با حيوان بايد مهربان بود. روزى براى اصحاب تعريف كرد كه مردى تشنه كام در حالى كه عطش ، او را سخت كلافه كرده بود، به چاه آبى رسيد. به درون چاه رفت و از آب آن نوشيد. سپس بالا آمد. ناگهان سگى را ديد كه زبان خود را بيرون آورده است و از شدت عطش خاك مى خورد. مرد گفت : اين سگ نيز تشنه شده است . بار ديگر به درون چاه رفت و كلاه خود را پر آب كرد. آن را با دهان گرفت و بالا آمد و سگ را آب داد. خداوند به پاس اين محبت ، وى را مورد مغفرت قرار داد. اصحاب گفتند : اى پيامبر خدا! يعنى ما در برابر كمك به حيوانات نيز پاداش داريم ؟ پيامبر فرمود : آرى ، كمك به هر جاندارى پاداش دارد(٥٢٠). دايره رحمت و عطوفت پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) به اندازه اى وسيع بود كه حتى پرندگان را شكار نمى كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از گوشت پرنده شكار شده ميل مى كرد، ولى خودش آن را شكار نمى كرد. از على (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود : روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) وضو مى گرفت . در زمان وضو، گربه اى كه در خانه بود، جلو آمد و به آن حضرت پناه آورد. پيامبر متوجه شد كه آن حيوان تشنه است . ظرف آب را جلويش گذارد و آن گربه آب آشاميد و پيامبر با بقيه آن آب ، وضوى خود را تمام كرد(٥٢١). ايشان مى فرمود : "كسى كه (به مردم و جانداران) رحم نكند، به او رحم نخواهند كرد(٥٢٢"). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) درباره كسانى كه به حيوان ترحم و مهربانى نمى كنند، مى فرمايد : زنى بر اثر زندانى كردن گربه اى كه به او خوراك و آب نداد و آن را رها نساخت تا از حشرات بيابان بخورد، مورد عذاب قرار گرفت (٥٢٣).
۶
ملكوت اخلاق
فصل دوم : اخلاق خانوادگى خانواده ، اجتماع كوچكى است كه اجتماعات بزرگ تر در آن نهفته است . اسلام اهميت خاصى براى خانواده قائل شده و با تعيين حقوقى همه جانبه ، در پاسدارى از آن كوشيده و حس مسئوليت را در آن برانگيخته است . در اين نهاد مقدس ، سه نوع مسئوليت وجود دارد : مسئوليت همسران در برابر يكديگر؛ مسئوليت والدين در برابر فرزندان و مسئوليت فرزندان در برابر والدين . اين سخن رسول الله (صلى الله عليه و آله) به درستى گوياى مسئوليت والدين در برابر فرزندان است كه : لاءن يؤ دب احدكم ولده خير له من اءن يتصدق بنصف صالح كل يوم (٥٢٤). اگر هر يك از شما به تربيت فرزند خود بپردازد، براى او نيكوتر از آن است كه هر روز نيمى از درآمد خود را در راه خدا صدقه بدهد. همچنين از حقوقى كه فرزند بر والدين دارد، در روايتى زيبا از رسول رحمت آمده است : از حقوقى كه فرزند بر پدر دارد، سه چيز است : نام نيكى براى او انتخاب كند؛ خواندن و نوشتن يادش دهد و چون به سن بلوغ برسد، همسرى برايش برگزيند(٥٢٥). ابورافع از پيامبر خدا پرسيد : مگر فرزندان بر ما حقى دارند، همان گونه كه ما بر آنها حق داريم ؟ فرمود : آرى و آنگاه حقوقى را برشمرد(٥٢٦). آن حضرت درباره مسئوليت همسران نسبت به يكديگر فرموده است : عليكم بالعفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم الله (٥٢٧). بر شما باد كه عفو و گذشت داشته باشيد؛ زيرا عفو موجب عزت بنده است . يكديگر را عفو كنيد تا خدا، شما را عزيز كند. آنچه در پى مى آيد، اندكى است از سيره و رفتار رسول الله (صلى الله عليه و آله) در گسترده خانواده .
٦٠ - كودكى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام ، در مدينه درگذشت ، به همين دليل ، جدش ، عبدالمطلب سرپرستى او را بر عهده گرفت . از كودكى ، آثار بزرگى در رفتار و گفتارش هويدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده درخشانى خواهد داشت . هشت ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت . بنابر وصيت عبدالمطلب ، ابوطالب ، عموى بزرگ محمد (صلى الله عليه و آله) عهده دار سرپرستى او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ديگر كودكان شباهت نداشت ، در شگفت مى ماند. هرگز ديده نشد مانند كودكان هم سالش نسبت به غذا، حرص و علاقه نشان بدهد. به غذاى اندك بسنده مى كرد و زياده روى نمى كرد. بر خلاف كودكان هم سالش و بر خلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت . روزى ابوطالب از محمد خواست كه در حضور او جامه هايش را درآورد و به بستر برود. او اين دستور را با كراهت پذيرفت و چون نمى خواست از دستور عموى خود سرپيچى كند، به عمو گفت : روى خويش را بازگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم ! ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد؛ زيرا آن روز، حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمت هاى بدن خود پرهيز نداشتند. ابوطالب مى گويد : من هرگز از او دروغ نشنيدم . كار ناشايسته و خنده بى جا نديدم . به بازى هاى بچه ها رغبت نمى كرد. تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال فروتن بود(٥٢٨). درباره كودكى پيامبر آورده اند كه روزى ياران و همگنانش به جستجويش پرداختند. پس از تلاش بسيار، او را در سايه ديوارى بيرون شهر مكه يافتند. آنگاه بسيار كوشيدند تا او را همراه خود به يك شب نشينى ببرند كه ساز و طبل در آن مترنم و انواع بازى ها فراهم بود. كودك خردسال به نشانه عذرخواهى گفت : انا لم اءخلق لهذا؛ "من براى اين كار آفريده نشده ام (٥٢٩"). محمد (صلى الله عليه و آله) چهار ساله شد. در يكى از روزها كه ضمره ، برادر هم شيرش ، مثل هميشه گوسفندان را به جلو انداخت كه به صحرا ببرد، محمد به سوى حليمه دويد و دست هايش را به گردن او آويخت و گفت : من مى خواهم با برادرم بروم . حليمه همانطور كه خم شده بود و صورتش را به صورت كودك محبوبش مى ماليد، پاسخ داد : تو دوست دارى با او باشى ؟ محمد گفت : آرى ، خيلى دوست دارم با گله در صحرا باشم . حليمه او را به طرف چادر برد. سرمه به چشمش كشيد و روغنى به صورتش ماليد. كودك مى خواست بدود و به سوى ضمره برود، ولى حليمه سخت او را نگاه داشت ، در آغوش گرفت و گفت : صبر كن ! آنگاه بندى كه عقيق يمانى در وسطش آويزان بود، از بقچه بيرون كشيد و به گردن محمد آويزان كرد. محمد چانه خود را در گردنش فرو برد، به گونه اى كه غبغبى پيدا كرد. سپس كوشيد عقيق را كه زير چانه اش بود، ببيند و گفت : اين چيست ؟ حليمه با مهربانى گفت : حرز است ! محمد دوباره گفت : براى چه خوب است ؟ حليمه پاسخ داد : براى اينكه تو را از چشم بد حفظ كند، اى نور چشم من ! محمد بند را با يك تكان پاره كرد و گفت : مادر! من كسى را دارم كه حفظم كند! اين را گفت و عقيق را به چابكى در دست حليمه گذارد و به سوى گوسفندان دويد. باد با گيسوان بلندش بازى مى كرد(٥٣٠).
٦١ - پاسداشت مقام مادر مادر نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله) از اهميت خاصى برخوردار بود. ايشان هم خود به والدين سببى و نسبى احترام مى نهاد و هم ديگران را به اين كار تشويق مى كرد. روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) به بالين جوانى رفت كه در حال جان دادن بود، ولى جان دادن بر او بسيار سخت و دشوار مى نمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. پيامبر فرمود : چه مى بينى ؟ عرض كرد : دو نفر سياه چهره را مى بينم كه روبروى من ايستاده اند و از آنها مى ترسم . آن جناب پرسيد : آيا اين جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض كرد : بلى يا رسول الله ! من مادر او هستم . حضرت پرسيد : آيا از او راضى هستى ؟ عرض كرد : راضى نبودم ، ولى اكنون به واسطه شما راضى شدم . آنگاه جوان بيهوش شد. وقتى به هوش آمد، باز او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود : چه مى بينى ؟ عرض كرد : آن دو سياه چهره رفتند و اكنون دو نفر سفيدرو و نورانى آمدند كه از ديدن آنها من خشنود مى شوم . سپس از دنيا رفت (٥٣١). كسانى كه به مادر خود خدمت مى كردند، نزد پيامبر خدا ارزش والايى داشتند. داستان اويس قرنى در اين ميان جذابيت ويژه اى دارد. گويند اويس شتربانى مى كرد و از مزد آن ، مخارج مادر خود را مى داد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيامبر به مدينه رود. مادرش گفت : اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى . اويس حركت كرد. وقتى به خانه حضرت رسيد، پيامبر نبود. به ناچار اويس پس از يكى دو ساعت توقف ، بدون ديدن پيامبر به يمن بازگشت . چون حضرت به خانه برگشت ، پرسيد : اين نور كيست كه در اين خانه تابيده است ؟ گفتند : شتربانى كه اويس نام داشت ، به اينجا رسيد. هر چه منتظر ماند، شما نيامديد و بازگشت . پيامبر فرمود : آرى ، اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت . آنگاه درباره او فرمود : يفوح روائح الجنه من قبل القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن (٥٣٢). نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مى وزد. چه بسيار مشتاقم به ديدارت ، اى اويس قرنى ! همچنين آورده اند كه مردى مادر سالخورده اش را به دوش گرفته بود و او را در اطراف كعبه ، طواف مى داد. هنگام طواف ، پيامبر را ديد. از آن حضرت پرسيد : آيا حق مادرم را ادا كردم ؟ پيامبر فرمود : نه ، حتى يك نفس او را جبران نكرده اى (٥٣٣). پيامبر گرامى اسلام خيلى زود از نعمت پدر و مادر محروم شد. پدر ارجمند وى در دوران باردارى همسر خود آمنه ، از سفر تجارتى شام بازنگشت و به ديار باقى شتافت . آمنه نيز در سفرى به يثرب كه براى زيارت قبر شوهر خود و ديدار با خويشاوندان انجام گرفت ، بيمار شد و در ميانه راه درگذشت . در اين سفر، محمد (صلى الله عليه و آله) كه شش سال از عمرش مى گذشت ، همراه مادر بود(٥٣٤). يك ماه كه به همراه مادر در مدينه به سر مى برد، همه روزه كنار قبر عبدالله مى نشستند و اشك مى ريختند. اين منظره جان فرسا در خاطر كودك نقش بسته بود. هنگام هجرت وقتى از كوچه هاى مدينه مى گذشت ، همين كه چشمش به آن خانه افتاد، آن را شناخت و گفت : با مادرم در اين خانه منزل كرديم و اينجا قبر پدر من است (٥٣٥). پيامبر همواره خاطره رحلت مادر مهربان را با خود داشت ، به گونه اى كه پس از گذشت پنجاه و پنج سال ، در سفر عمره القضاء همين كه گذارش به مزار مادر افتاد، چنان اشك از ديدگانش فرو ريخت كه همه حاضران را به گريه انداخت . ايشان مى گفت : مهر و محبت مادرم را به خاطر آوردم (٥٣٦).
٦٢ - همسر گزينى ازدواج يك كمال است و در دين مبين اسلام ارزش و جايگاه والايى دارد. اسلام اين بناى ارزشمند را از بهترين بنيادها معرفى مى كند، به گونه اى كه پيامبر اسلام مى فرمايد : ما بنى بناء فى الاسلام احب الى الله عزوجل من التزويج (٥٣٧). هيچ بنيادى در اسلام نزد خداوند محبوب تر از ازدواج نيست . رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، اين زيباترين پيوند را يك سنت محمدى مى داند و ديگران را نيز به انجام آن تشويق مى كند : من احب فطرتى فليستن بسنتى و من سنتى النكاح (٥٣٨). هر كس كه مرا دوست دارد، از سنت من پيروى كند و ازدواج از سنت من است . تمايل مرد و زن براى ازدواج ، واقعيتى خدادادى است كه آثار فراوانى در پى دارد. از آن جمله ، پيامبر اسلام ، فزونى مروت و نيكى سيرت را نتيجه ازدواج مى داند و مى فرمايد : زوجوا ايامكم ، فان الله يحسن لهم فى اخلاقهم ... و يزيدهم فى مروآتهم (٥٣٩). پسران و دختران مجرد خود را همسر دهيد كه خداوند مروتشان را افزون و سيرتشان را نيكو كند. از سوى ديگر، ازدواج وسيله پاكدامنى شمرده شده است . پيامبر رحمت در سخنى ديگر مى فرمايد : هو اغض للبصر اعف للفرج و الف و اشرف (٥٤٠). ازدواج بهترين وسيله براى نفى نگاه شهوانى ، برخوردارى از عفت جنسى ، پاكدامنى و شرافت انسانى است . پيامبر به مجردانى كه توانايى ازدواج دارند، هشدار مى داد و خود نيز به شيوه حسنه ، آنان را به تزويج وامى داشت . براى نمونه ، روزى عكاف يكى از جوانان مدينه خدمت پيامبر رسيد، آن حضرت از او پرسيد : آيا زنى دارى ؟ گفت خير. فرمود : در اين باره مشكل دارى ؟ گفت : خير. فرمود : سالم و توانگرى ؟ گفت : آرى بحمدلله . حضرت فرمود : در اين صورت ، تو از برادران شيطانى ! يا بايد از راهبان مسيحى باشى - و اگر مسلمانى - مانند همه مسلمانان رفتار كن . زن گرفتن از سنت هاى من است . بدترين افراد شما بى زنان هستند و بدترين مردگان ، مردگان مجردند. واى بر تو اى عكاف ! زن بگير كه خطاكارى ! گفت : يا رسول الله ! پيش از آنكه از جاى خود برخيزم ، مرا زن بده ! فرمود : كريمه ، دختر كلثوم حميرى را به ازدواج تو درآوردم (٥٤١). ايشان در رفع نگرانى بعضى از افراد براى اداره زندگى مشترك مى فرمايد : اتخذوا الاهل ، فانه ارزق لكم (٥٤٢). خانواده تشكيل دهيد كه براى شما روزى آور است . ايشان در كلام شيرين ديگرى مى فرمايد : تزوجوا النساء، فانهن ياءتين بالمال (٥٤٣). با زنان ازدواج كنيد! آنان ثروت و روزى مى آورند. جوانى خدمت پيامبر آمد و در محضر ايشان ، اضهار نياز كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به او پيشنهاد داد كه ازدواج كند. آن جوان از آنكه دوباره نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله) برود و درخواست خويش را مطرح كند، شرم داشت . در آن حال ، مردى از انصار او را ديد و گفت : دختر خوش چهره اى دارم ، مى خواهم او را به ازدواج تو درآورم ! آنگاه آن جوان با دختر مرد انصارى ازدواج كرد و در پرتو اين پيوند، رحمت و فضل الهى بر زندگى شان سايه افكند و در زندگى زناشويى شان گشايش فراهم آمد. روزى آن جوان خدمت پيامبر خدا آمد و ايشان را از ماجراى خويش آگاه كرد. پيامبر پس از شنيدن ماجراى شيرين اين جوان فرمود : "جوانان بر شما باد كه ازدواج كنيد(٥٤٤"). جوانى نزد پيامبر آمد و از ايشان درباره ازدواج رهنمود خواست . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : نعم انكح ! و عليك بذوات الدين (٥٤٥). آرى ازدواج كن و بر تو باد كه همسر ديندار برگزينى . ايشان همسر گزينى بر محور ثروت يا زيبايى منهاى ديندارى را نهى كرده است و مى فرمايد : هر كه با زنى براى مالش ازدواج كند، خداوند او را به مال وى واگذار خواهد كرد. هر كه با او براى زيبايى اش ازدواج كند، در او چيزى كه خوشايند نيست ، خواهد ديد و هر كه با وى براى دينش ازدواج كند، خداوند تمام اين مزايا را براى او جمع خواهد كرد(٥٤٦). رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، مؤمنان را هم شاءن و همتاى هم مى دانست . از نگاه او، ايمان ، بهترين شرافت آدمى است و داستان ازدواج جويبر و ذلفا ترجمان ديگرى از اين انديشه نبوى است . جويبر مردى سياه پوست و فقير از اهل يمامه بود كه به حضور پيامبر شتافت و با اشتياق اسلام آورد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) او را مورد تفقد قرار مى داد و لباس و غذاى او و اصحاب صفه را فراهم مى كرد. روزى پيامبر نگاهى به جويبر كرد و فرمود : جويبر! چه خوب بود كه همسرى اختيار مى كردى تا هم شهوت خود را كنترل كنى و هم در امور دنيا و آخرت شريكى داشته باشى . جويبر گفت : اى پيامبر خدا! پدرم و مادرم فدايت ! كدام زن حاضر است به همسرى من تن در دهد؟ نه حسب و نسبى و نه مال و جمالى . پيامبر فرمود : اى جويبر! خداوند جهان به بركت دين اسلام ، آن كسى را كه در جاهليت شرافت داشت ، پست كرد و كسانى را كه پست بودند، شرافت داد. امروز همه مردم ، سفيد، سياه ، قريش ، عرب و عجم برابرند و همه فرزندان آدم هستند و آدم هم از خاك آفريده شده است . جويبر! من براى هيچ كدام از مسلمانان ، امروز نسبت به ديگرى فضيلتى نمى بينم ، جز براى آنكه تقوا و فرمانبردارى اش در پيشگاه خدا بيشتر باشد. جويبر! هم اكنون نزد زياد بن لبيد كه شريف مردم قبيله بنى بياضه است ، مى روى و به او مى گويى : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مرا فرستاده و دستور داده است كه دخترت ذلفا را به عقد جويبر درآورى ! جويبر نيز با خوشحالى به سوى خانه زياد روانه شد. وقتى وارد خانه او شد، گروه زيادى از بستگان وى پيرامونش نشسته بودند و گفتگو مى كردند. جويبر اجازه ورود خواست و پيام پيامبر را اين گونه به زياد بن لبيد ابلاغ كرد : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پيغام داده است كه ذلفا را به عقد من درآورى ! پدر ذلفا گفت : آيا پيامبر خدا تو را براى ابلاغ اين پيام فرستاده است . جويبر گفت : آرى ! من سخن دروغ به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نسبت نمى دهم . پدر دختر گفت : ما دختران خود را به اشخاصى كه هم شاءن ما نيستند، تزويج نمى كنيم ! برگرد تا خودم نزد پيامبر بيايم و عذر خود را بگويم . جويبر ناراحت شد و بازگشت . در آن حال ، ذلفا نزد پدر آمد و پرسيد : پدر جان ! چه گفتگويى با جويبر داشتى ؟ پدر گفت : او مى گويد پيامبر مرا فرستاده است كه ذلفا را به همسرى من درآورى . ذلفا گفت : به خدا سوگند، جويبر دروغ نمى گويد! كسى را بفرست تا پيش از آنكه جويبر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رود، او را برگرداند. زياد، بى درنگ ، جويبر را از ميان راه برگردانيد و مورد احترام قرار داد و گفت : اينجا باش تا من برگردم . آنگاه خود به محضر رسول الله (صلى الله عليه و آله) رسيد و گفت : پدر و مادرم فدايتان ! جويبر حامل پيامى از سوى شما بود. ما طايفه انصار، دختران خود را جز به افراد هم شاءن خود تزويج نمى كنيم . پيامبر فرمود : اى زياد! جويبر، مردى با ايمان است . مرد مؤمن هم شاءن زن مسلمان است . دخترت را به همسرى جويبر درآور و از دامادى او ننگ مدار! زياد به خانه برگشت و گفته هاى پيامبر را به دختر رسانيد، ذلفا نيز با خرسندى از نظر رسول الله (صلى الله عليه و آله)، به پدر چنين گفت : پدر جان ! اين را بدان كه اگر از فرمان پيامبر خدا سرپيچى كنى ، كافر خواهى شد. پس زياد بن لبيد دست جويبر را گرفت و او را به ميان بزرگان قوم خود آورد و ذلفا را به ازدواج او درآورد. مهريه و جهيزيه عروس را نيز بر عهده گرفت و به دليل تنگدستى داماد، خودش ، خانه اى با وسايل زندگى تهيه كرد و به وى اختصاص داد. بدين گونه ذلفا به همسرى جويبر درآمد(٥٤٧).
٦٣ - مهريه (مادى و معنوى) مهريه از نوع مادى و معنوى آن مورد تاءكيد پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) بود و به اندازه شاءن زنان برايشان مهريه قرار داد. ايشان اصرار داشت براى پايدارى اين حق زنان ، مردان حتى در صورت نداشتن امكانات مادى ، عهده دار امور معنوى شوند. آن حضرت ، مهريه را حق مسلم زنان مى دانست و مى فرمود كه در صورت درخواست زن ، بايد به وى برگردانده شود. پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد : مردى كه مهر همسرش را ندهد (در صورت توانايى و درخواست همسر)، در روز رستاخيز، خداوند والا مى گويد : بنده من ! كنيزم را به عهد خودم به عقدت درآوردم . تو (با نپرداختن مهريه) به عهدم وفا نكردى و به كنيزم ستم كردى . پس از نيكى هاى مرد مى گيرند و به اندازه حق زن بدو مى دهند. اگر مرد نيكى نداشته باشد، فرمان مى رسد او را به خاطر شكستن پيمان ، در دوزخ افكنيد(٥٤٨). كسى كه زنى بگيرد و در انديشه اش ، قصد پرداخت مهريه نداشته باشد، هنگام مرگ بسان زناكاران مى ميرد(٥٤٩). از سوى ديگر، خطاب به افرادى كه با سخت گيرى ، زنان را به چشم پوشى از مهريه وادار مى كنند، مى فرمايد : كسى كه به زنى زيان رساند تا بدان جا كه زن بگويد : مهرم حلال ، جانم آزاد، پروردگار براى آن مرد، به مجازاتى كمتر از دوزخ راضى نخواهد شد(٥٥٠). البته در مكتب رسول اسلام ، فزونى مهريه مورد نظر نبود، بلكه به تناسب شاءن و توانايى مردان ، مهريه براى زنان در نظر مى گرفت . در روايتى آمده است : محمد بن مسلم از امام محمد باقر (عليه السلام) نقل كرده است كه زنى خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) شرف ياب شد و عرضه داشت : يا رسول الله ! مرا به ازدواج كسى درآوريد. پيامبر روى به اصحاب كرد و فرمود : چه كسى آماده است با اين زن ازدواج كند؟ مردى برخاست و آمادگى خود را اعلام كرد. پيامبر پرسيد : مهريه او را چه قرار مى دهى ؟ عرضه داشت : چيزى ندارم . پيامبر نپذيرفت . آن زن بار دوم خواسته اش را تكرار كرد، پيامبر نيز فرمايش خود را تكرار كرد، ولى هيچ كس جز همان مرد اعلام آمادگى نكرد. اين كار سه بار تكرار شد تا پيامبر از آن مرد پرسيد : آيا چيزى از قرآن آموخته اى ؟ عرضه داشت : آرى . پيامبر فرمود : من اين زن را به ازدواج تو درآوردم ، مشروط بر اينكه آنچه را از قرآن آموخته اى ، به عنوان مهريه به او بياموزى و آن مرد پذيرفت . در روايتى ديگر آمده است كه آن مرد عرضه داشت : يا رسول الله ! تنها يك سوره از قرآن را مى دانم . پيامبر فرمود : به اين زن به عنوان مهريه ، بيست آيه قرآنى بياموز. سهل ساعدى روايت كرده است كه زنى خدمت پيامبر بزرگ اسلام شرف ياب شد و عرضه داشت : يا رسول الله ! من خودم را به شما بخشيدم . پيامبر فرمود : من چشم داشتى به زنان ندارم . آن زن عرض كرد : پس مرا براى هر كه خواهى از اصحاب خودت ، عقد كن . مردى برخاست و عرضه داشت : يا رسول الله ! به ازدواج من درآورش . پيامبر فرمود : آيا چيزى دارى كه مهريه اش قرار بدهى ؟ مرد گفت : به خدا سوگند، جز اين رداى خود چيزى ندارم . پيامبر فرمود : اگر آن را به همسرت بدهى ، خود بدون ردا مى مانى . حال بگو آيا چيزى از قرآن آموخته اى ؟ مرد گفت : آرى يا رسول الله ، سوره فلان و سوره فلان . پيامبر فرمود : حال من اين زن را به ازدواجت درآوردم ، به شرط آنكه آنچه را از قرآن مى دانى ، به عنوان مهريه به او بياموزى (٥٥١).
٦٤ - ازدواج هاى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) هر يك از ازدواج هاى رسول الله (صلى الله عليه و آله) حكمتى داشته است . اين انگيزه هاى الهى ، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) را بر آن مى داشت تا همسرانى انتخاب كند. نگاهى به فلسفه ازدواج هاى حضرت ، نشان دهنده انگيزه ايشان است . ام سلمه ، همسر پيامبر مى گويد : روزى شوهر سابقم ، ابو سلمه ، از نزد پيامبر آمد و گفت : سخنى از پيامبر شنيدم كه شادمان شدم . پيامبر فرمود : كسى كه پس از وارد آمدن مصيبت ، استرجاع انا لله و انا اليه راجعون بر زبان جارى كند و بگويد اللهم اجرنى فى مصيبتى و اخلف لى خيرا؛ "خدايا در اين مصيبت مرا پاداش كرامت فرما و به جاى فوت شده ام ، بهتر از او عنايت كن "، خداوند او را اجر مى دهد و بهتر از فوت شده به او مرحمت مى كند. ام سلمه گفت : من اين كلمات را حفظ كردم . هنگامى كه ابو سلمه از دنيا رفت ، همان ها را با خود گفتم . بعد فكر كردم چگونه بهتر از ابو سلمه نصيب من خواهد شد. عده ام سپرى شد. روزى حضرت رسول اجازه ورود به خانه ام را خواست . من مشغول دباغى پوستى بودم . برخاستم و دست خود را شستم . تشكى از چرم كه داخلش ليف خرما بود، براى آن حضرت انداختم . بر روى آن نشست و مرا براى خود خواستگارى كرد. عرض كردم : يا رسول الله ! آيا ممكن است مرا به مثل شما رغبت و ميل نباشد؟ ولى چون زنى غيورم ، مى ترسم عملى از من سر زند كه خداوند عذابم كند. از اين گذشته ، عيالمند و مسنم . حضرت فرمود : عيال و بچه هايت بچه منند، ولى مسن بودنت ؛ من هم همانند تو مسنم . آنگاه اظهار رضايت كردم و مرا تزويج كرد و خداوند به جاى ابو سلمه ، بهتر از او؛ فردى چون پيامبر خدا به من عنايت فرمود(٥٥٢). حضرت در سن كهولت ، همسران متعدد اختيار كرد كه هر يك براى رعايت مصلحتى بوده است ، وگرنه لازم نبود به سراغ پيرزنان سالخورده برود. بعضى از ازدواج ها براى تاءليف قلوب بود و جنبه سياسى داشت و بعضى ديگر نيز مصلحت اخلاقى داشت . براى نمونه ، پيامبر در مراسم عمره قضاء كه يك سال پيش از فتح مكه صورت گرفت ، با شكوه خاصى وارد مكه شد. ايشان شتران فراوانى همراه داشت و با نهايت محبت با مردم مكه برخورد مى كرد و خلاصه آنچه را موجب جذب قلوب مى شد، انجام داد. حتى زن بيوه اى از زنان مكه را كه با بعضى از سران قريش ، خويشاوندى داشت ، به ازدواج خود درآورد تا به رسم عرب ، پيوند خويشاوندى خود را با آنها محكم كند. اين پيوند نقش بسزايى در جلب عواطف طايفه آن زن داشت . حتى پيامبر مى خواست براى ايجاد ارتباط بيشتر، براى آن ازدواج ، وليمه و غذايى تهيه و جمعى را دعوت كند كه مشركان نپذيرفتند. اين زن ، ميمونه دختر حارث از قبيله عامريه و نيز خواهر ام الفضل ، همسر عباس (عموى پيامبر) بود(٥٥٣).
٦٥ - پذيرش شفاعت همسر رسول الله (صلى الله عليه و آله) به درخواست هاى مشروع و قابل انجام همسران خويش ، پاسخ مثبت مى داد، چنان كه در مورد عبدالله بن ابى اميه (برادر ام سلمه يكى از همسران رسول الله (صلى الله عليه و آله " آمده است كه او به استقبال پيامبر، از مكه خارج شد و به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيد و سلام كرد. آن حضرت پاسخ سلام او را نداد و به او اعتنا نفرمود. او نزد خواهرش ، ام سلمه ، همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه آنجا بود، رفت و گفت : خواهرم ! رسول خدا( صلى الله عليه و آله) اسلام همه مردم را پذيرفته ، ولى اسلام مرا قبول نكرده است . وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نزد ام سلمه آمد، ام سلمه به آن حضرت عرض كرد : پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا، همه مردم به وسيله تو به سعادت اسلام رسيدند، جز برادرم كه اسلام او را در بين قريش و عرب ، رد كردى و اسلام ديگران را پذيرفته اى . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) در پاسخ فرمود : اى ام سلمه ! برادر تو به گونه اى مرا تكذيب كرد كه هيچ كسى از مردم اين گونه مرا تكذيب نكردند. او پيش از هجرت به من گفت : "و گفتند ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه از زمين براى ما از زمين چشمه اى خارج سازى يا اينكه به آسمان بالا روى ، باز هم با به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم ! مگر اينكه نامه اى براى ما نازل كنى كه آن را بخوانيم ".(اسراء : ٩٠ - ٩٣) ام سلمه عرض كرد : پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا! آيا شما نفرموديد كه : ان الاسلام يجب ما كان قبله ؛ "با آمدن اسلام ، آنچه پيش از اسلام كفر و [از] گناهان بود، قطع و محو مى شود"؟ در اين هنگام ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شفاعت ام سلمه را در مورد برادرش پذيرفت و اسلام او را قبول كرد(٥٥٤).
٦٦ - همسردارى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) با وجود همه نيرو و نشاط جوانى ، به خاطر عفت و علو همت ، هرگز تمايلات جوانى به دلش راه نيافت . پيش از ازدواج با خديجه هيچ گاه ديده يا شنيده نشد كه با زنان انس و الفت داشته باشد. چنان كه پس از هجرت به مدينه در سن پيرى ، همسران متعددى اختيار كرد كه هر يك به خاطر مصلحتى بود. اگر قصد كام جويى داشت ، به سراغ پيرزنان سالخورده نمى رفت . آن حضرت كسانى را كه ازدواج را فقط وسيله لذت جويى قرار مى دهند، محكوم كرده است (٥٥٥). اولين همسرش ، خديجه دختر خويلد اسدى است كه از خاندان سرشناس بود و خود، بانوى اول قريش به شمار مى رفت . خديجه به عفت و شرافت آراسته بود و بدين امتياز او را طاهره مى ناميدند(٥٥٦). خديجه يكى از ثروتمندان مكه بود و بارها بزرگان قريش از او خواستگارى كرده بودند، ولى او چون مى دانست كه آنها به طمع ثروت به سراغش مى آيند، به همه جواب رد مى داد. حسن شهرت و فضايل اخلاقى محمد امين ، توجه خديجه را جلب كرد. خديجه گم گشته خود را در وجود او يافت و به همسرى محمد درآمد. وصلت آنان به هوس جاه و مال و جمال يا به عنوان معامله و تفاخر كه در بيشتر پيوندهاى آن عصر متعارف بود، صورت نگرفت ، بلكه بر شالوده تجانس اخلاقى و حب فضيلت و ائتلاف روحى و محبت متبادل استوار شده بود و پايدار ماند. اين پيوند در پيشبرد دعوت اسلام و دلگرمى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) بسيار سودمند افتاد. اين زن با فضيلت و فداكار، همه جا شريك رنج و راحت و در تحمل سختى ها، يار و مددكار همسر خود بود. همه ثروت و دارايى خود را در راه اعتلاى كلمه توحيد و كمك به مستمندان بخشيد. خديجه ، اولين كسى است كه به دين اسلام گرويد و پشت سر همسر خود به نماز ايستاد. تا او در قيد حيات بود، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) زن ديگرى اختيار نكرد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) با همسران خود با عطوفت و عدل رفتار مى كرد، كسى را بر كسى ديگر ترجيح نمى داد. در مسافرت ها به نام هر كدام از آنها قرعه مى افتاد، او را همراه مى برد(٥٥٧). ايشان هيچگاه خشونت اخلاقى نداشت . به ويژه در مورد زنان نهايت رفق ومدارا را به كار مى برد و تندخويى و بدزبانى همسران خود را تحمل مى كرد. چنان كه بعضى از آنها گستاخى را به جايى رساندند كه اسرار داخلى او را فاش مى ساختند و با توطئه چينى و تبانى ، آزارش مى دادند. به همين دليل ، آياتى از قرآن مجيد در تهديد و توبيخ آنها نازل شد.(تحريم : ٣ - ٥) پس از جنگ با بنى نصير و بنى قريظه ، بعضى از همسرانش به تصور اينكه حالا ديگر گنجينه هاى يهود به تصرف رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) در آمده است ، به فكر زندگى اشرافى و تجملى افتادند و تقاضاى زر و زيور كردند. او كه نمى خواست عدل اجتماعى و بيت المال عمومى را فداى درخواست شخصى زنان خود كند، از پذيرش درخواست آنان خوددارى ورزيد و سخنان درشت آنها را ناشنيده گرفت . ابوبكر و عمر كه از ماجرا خبر يافتند، درصدد تنبيه و تاءديب دختران خود، عايشه و حفصه برآمدند، ولى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) آنها را از اين كار بازداشت (٥٥٨). در اين ميان رسول الله (صلى الله عليه و آله) تنها به كناره گيرى از همسران خود بسنده كرد. پس از گذشت يك ماه ، با نزول آيات قرآن ، دستور رسيد كه زنان خود را مخير كن تا يكى از اين دو راه را انتخاب كنند : هر كدام از آنها كه به ادامه همسرى تو علاقه مند است ، بايد افزون طلبى را ترك كنند و به همين زندگى ساده و قناعت آميز بسازد و به ثواب بيشترى اميدوار باشد. هر يك از آنها نيز كه مال دنيا و زندگى پر تجمل را بر تو ترجيح بدهد، او را با تجهيزات كافى و شايسته رها كن .(احزاب : ٢٨ و ٢٩) رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) در دورانى كه زن را داراى روح انسانى و حقوق بشرى نمى دانستند، مقام و مرتبه زن را به پايه يك انسان داراى حق استقلال و تصرف در جان و مال خود بالا برد. حتى در لحظه هاى آخر حياتش نيز مدارا با زنان و رعايت مقتضيات فطرت زن را يادآور شد. در مقام توضيح و تمثيل فرمود : زن به استخوان خميده دنده ها مى ماند و در همان وضعى كه هست ، سودمند است و اگر بخواهند آن را راست كنند، مى شكند و ضايع مى شود(٥٥٩). نقشه خلقت و مرزهاى فطرت را نمى توان تغيير داد و آنچه در صلاحيت مردان است ، از زنان ساخته نيست و در دستگاه آفرينش ، هر كدام موقعيت و مواهب ويژه خود را دارد. ايشان بر حسن معاشرت با زنان تاءكيد فرمود و مى گفت : همه مردمان داراى خصلت هاى نيك و بد هستند و مرد نبايد تنها جنبه هاى ناپسند را در نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند؛ چون هر گاه از يك خصلت او ناراضى مى شود، خلق ديگرش مايه خشنودى اوست و اين دو را بايد روى هم به شمار آورد(٥٦٠). كسانى را كه از تلاش براى آسايش خانواده خودشان كوتاهى مى كنند، لعن و نفرين مى كرد و مى فرمود : از رحمت خدا دور باد كسى كه خانواده خود را ضايع كند و آنها را به حال خود واگذارد(٥٦١). رسول الله (صلى الله عليه و آله) به مردان سفارش مى كرد : كسى كه همسرى گرفته است ، بايد او را گرامى بدارد(٥٦٢). اگر مرد به زنش بگويد "تو را دوست دارم "، هرگز از دل زن بيرون نمى رود(٥٦٣). پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله)، محبت به زنان و چشم پوشى از اشتباه هاى آنها را مستحب مى شمرد(٥٦٤) و مى فرمود : بهترين شما كسانى هستند كه براى زنان خود بهترين باشند و من از همه شما براى خانواده ام بهترم (٥٦٥). همچنين مى فرمود : هر مردى كه به همسرش سيلى بزند، آفريدگار بلندپايه به كليددار دوزخ فرمان مى دهد كه هفتاد سيلى داغ از آتش دوزخ به او بزند(٥٦٦). نيز مى فرمايد : "همسرانتان را با چوب كتك نزنيد كه قصاص دارد(٥٦٧"). حضرت براى پاسدارى از حريم خانواده مى فرمود : مردى كه با زنى نامحرم شوخى كند، پروردگار به خاطر هر واژه ، هزار سال زندانى اش مى كند(٥٦٨).
٦٧ - كار در خانه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) با وجود بر دوش داشتن مسئوليت هاى اجتماعى ، از پذيرش مسئوليت در خانواده نيز دريغ نمى ورزيد و با نشاط ويژه اى به امور خانوادگى همت مى گماشت . رسول الله (صلى الله عليه و آله) به مردان مى فرمود : "خدمت شما به همسرانتان صدقه به شمار مى آيد(٥٦٩)." ايشان در كلامى به حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : اى على ! از من بشنو و من جز آنچه خدايم فرمان داده است ، نمى گويم . هر مردى كه همسرش را در (كار) خانه كمك كند، به تعداد موهاى اندامش ، يك سال عبادت برايش به شمار مى آورند؛ سالى كه روزهايش روزه بوده و شب هايش را به پاخاسته باشد. اى على ! كسى كه در خدمت خانواده اش در خانه باشد و خودخواهى نورزد، آفريدگار، نامش را در ديوان شهيدان مى نگارد و براى هر قدمش ، يك حج و يك عمره پاداش مى دهد. اى على ! ساعتى را در اختيار همسر بودن ، برتر است از هزار سال پرستش و هزار حج و هزار عمره و آزاد كردن هزار برده و شركت در هزار جهاد و عيادت هزار بيمار و حضور در هزار نماز جمعه و شركت در هزار تشييع جنازه و سير كردن هزار گرسنه و آزاد كردن هزار اسير. چنين كسى چشم از جهان فرو نخواهد بست ، جز آنكه جايگاهش را در بهشت خواهد ديد. اى على ! خدمت به همسر، كفاره گناهان بزرگ است و خشم پروردگار را فرو مى نشاند(٥٧٠). در سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله)، كار مرد در خانه با ارزش تلقى شده است و خود ايشان در خانه به همسرانش كمك مى كرد. نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در خانه كار مى كرد و بيشتر كارش دوزندگى بود. همچنين جامه خود را مى شست و گوسفندان را مى دوشيد و كارهاى شخصى اش را خود انجام مى داد(٥٧١).
٦٨ - احترام به زنان در پرتو وحى الهى ، بسترهاى رشد و بالندگى در زندگى زنان گسترده شد و آنان از ذلت بى هويتى ، تحقير، محدوديت و بردگى نجات يافتند. زنان عصر رسول الله (صلى الله عليه و آله) در عرصه هاى اجتماعى ، سياسى و حتى نظامى فرصت حضور پيدا كردند. در جنگ ها زنانى همراه سپاه اسلام بودند كه در امداد رسانى و حتى دفاع شركت مى كردند. رسول الله (صلى الله عليه و آله) به زنان ، آزادى همراه با كرامت بخشيد و اين در حالى بود كه زنان پيش از بعثت ، ارزش و منزلتى در جامعه عرب نداشتند. پيامبر اسلام همواره به اداى حقوق زنان و بزرگداشت شخصيت آنها سفارش مى كرد و در عمل نيز احترام خاصى براى بانوان قائل بود. سراسر زندگى آن حضرت حكايتگر اين واقعيت است . از جمله امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) يسلم على النساء و يردون عليه السلام و كان اميرالمؤمنين (عليه السلام) يسلم على النساء و كان يكره ان يسلم على الشابه منهن و يقول : اءخاف ان يعجبنى صوتها فيدخل على اكثر مما اطلب من الاءجر(٥٧٢). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به زنها سلام مى كرد. آنها نيز پاسخ سلامش را مى دادند. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به زن ها سلام مى كرد، ولى كراهت داشت به زن هاى جوان سلام كند و مى فرمود : مى ترسم آهنگ صداى آنها در من اثر كند. آن وقت ، زيان اين كار از پاداشى كه در نظر دارم ، بيشتر شود. سلام گفتن رسول الله (صلى الله عليه و آله) به زنان ، نشان دهنده ارزش و كرامت زنان پيش ايشان و توصيه پيروانش به چنين احترام گذاشتنى است . نمونه ديگر اقدام پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) به بانوان ، يارى رساندن به همسران خويش در محيط خانواده بود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در خانه ، لباس خود را مى دوخت ، در را باز مى كرد و گوسفند و شتر را مى دوشيد. هر گاه خدمتكارش خسته مى شد، گندم يا جو دستاس مى كرد. گوشت را قطعه قطعه مى كرد و در گرفتارى هاى خانواده اش به آنان يارى مى رساند. به هنگام خواب ، آب وضوى خود را آماده مى ساخت (٥٧٣). پيامبر اسلام در مورد احترام به زنان مى فرمود : الا خيركم خيركم لنسائه (لاهله) و انا خيركم لنسائى (لاهلى)(٥٧٤). آگاه باشد كه بهترين شما كسانى هستند كه با زنهاى خود مهربانتر باشند و من از اين نظر بهترين شمايم .
٦٩ - فرزند دارى پيامبر گرامى اسلام مى فرمود : "هر درختى ميوه اى دارد و ميوه دل ، فرزند است (٥٧٥"). "چون صبح مى شد، بر سر فرزندان و نوه هايش دست (مهر) مى كشيد. بوى فرزند را از بوى بهشت مى دانست و مى فرمود : فرزندانتان را زياد ببوسيد. روزى يكى از فرزندان را روى زانوى خود نشانده بود و مى بوسيد و به او محبت مى كرد. در اين هنگام ، مردى از اشراف خدمت حضرت رسيد و با ديدن اين صحنه به حضرت عرض كرد : من ده پسر دارم و تا به حال هيچكدامشان را براى يك بار نبوسيده ام . پيامبر از اين سخن چنان عصبانى شد كه رنگ صورتش برافروخته و سرخ شد. آنگاه فرمود : كسى كه به ديگران رحم نكند، خدا نيز به او رحم نخواهد كرد(٥٧٦"). آن حضرت مى فرمود : "كودكان ، گل هاى خوشبوى خداوندند." به همين دليل ، آنها را در دامن خويش مى نشانيد و مى بوسيد. بسيار ديده مى شد كه بر دهانشان بوسه مى زد و مى فرمود : "فرزندانتان را بسيار ببوسيد. براى هر بوسه تان در بهشت ، مقامى است . حتى فرشتگانى مى آيند و مرتبه هايى برايتان به تعداد بوسه هايتان مى نويسند." ايشان بوى بچه ها را بويى بهشتى مى دانست (٥٧٧). مى فرمود : كسى كه پسرش را شاد كند، گويا برده اى از تبار اسماعيل را آزاد كرده است و كسى كه (با كارى يا هديه اى) پسرش را خوشحال كند، گويا از هراس خداوند گريسته است و هر گاه يكى از شما به پسرش وعده اى مى دهد، بايد آن را انجام بدهد(٥٧٨). همچنين مى فرمود : بهترين فرزندان شما، دختران هستند(٥٧٩). هيچ خانه اى نيست كه در آن دختران باشند، جز اينكه هر روز دوازده بركت و رحمت از آسمان بر آن فرود مى آيد و ديدار فرشتگان از خانه قطع نمى شود و هر روز و شب براى پدر آنان عبادت يك سال نوشته مى شود(٥٨٠). دادن هديه بايد از دختران آغاز شود، همانا پروردگار والا مرتبه با دختران و زنان مهربان است و كسى كه با آنان مهربانتر باشد، بسان كسى است كه از بيم خداوند والا مرتبه گريسته است (٥٨١). كسى كه دخترى داشته باشد و او را نيازارد و تحقير نكند و پسرانش را بر او برترى ندهد، خداوند او را وارد بهشت مى كند(٥٨٢). آن كس كه سه دختر داشته باشد و آنان را تربيت كند و شوهر دهد و با آنان به نيكى رفتار كند، پاداش وى بهشت است (٥٨٣). پيامبر اسلام به والدين سفارش مى كرد : با فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد، همان گونه كه دوست داريد با شما به نيكى و مهربانى و عدالت رفتار شود(٥٨٤). روزى مردى را ديد كه يكى از دو فرزندش را مى بوسد و ديگرى را نمى بوسد. فرمود : چرا با آنها به عدالت رفتار نمى كنى (٥٨٥)؟ در حديثى مى فرمايد : "زمانى كه به خردسالان وعده اى داديد، بدان وفا كنيد؛ چون آنان شما را روزى ده خود مى پندارند(٥٨٦"). عبدالله بن عامر مى گويد : من كودك بودم كه حضرت به خانه ما آمد. رفتم كه بازى كنم ، مادرم صدايم زد و گفت : عبدالله ، بيا تا چيزى به تو بدهم . پيامبر فرمود : چه مى خواهى به او بدهى ؟ مادرم گفت : خرما. رسول گرامى فرمود : اگر به او نمى دادى ، دروغگو به شمار مى آمدى (٥٨٧). ايشان مى فرمود : "فردى كه كودك دارد، بايد با او كودكى كند(٥٨٨)." اصولا احترام و محبت به كوچكترها، عامل مهمى در جلوگيرى از آشفتگى روحى و عقده اى بار آمدن آنهاست . تجربه نشان داده است كودكانى كه در خانه و مدرسه و به طور كلى در محيط زندگى و جامعه مورد بى محبتى قرار مى گيرند، روح پاك و لطيفشان جريحه دار مى شود. در نتيجه ، وقتى بزرگ مى شوند، به انسانى بى تحرك و منحرف تبديل مى شوند. آن حضرت مى فرمود : اكرموا اولادكم و اءحسنوا آدابهم ؛ "فرزندان خود را كرامت كنيد و با آداب نيكو با آنها معاشرت كنيد(٥٨٩"). پيامبر كرامت مى فرمايد : اذا سميتم الولد فاءكرموه و اءوسعوا له فى المجالس و لا تقبحوا له وجها(٥٩٠). وقتى نام فرزندتان را مى بريد، او را گرامى داريد و جاى نشستن را براى او توسعه دهيد (احترامش كنيد) و نسبت به او ترش رو نباشيد. در خبر ديگرى وارد شده است كه پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) مردم را به نماز دعوت كرد. حسن ، نوه خردسالش نيز با آن حضرت بود. پيامبر كودك را كنار خود نشاند و به نماز ايستاد. در ميانه نماز، يكى از سجده ها را خيلى طول داد. راوى حديث گويد : من سر از سجده برداشتم و ديدم كه حسن از جاى خود برخاسته و روى دوش پيامبر نشسته است . وقتى نماز تمام شد، مردم گفتند : اى رسول خدا! چنين سجده اى از شما نديده بوديم . گمان كرديم وحى به شما رسيده است . فرمود : وحى نرسيده بود. فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد. نخواستم شتاب كنم و كودك را بر زمين گذارم . آنقدر صبر كردم تا خود از شانه ام پايين آمد(٥٩١). يعلى عامرى از محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خارج شد تا در مجلسى كه دعوت داشت ، شركت كند. جلو خانه ، حسين (عليه السلام) را ديد كه با كودكان سرگرم بازى است . چيزى نگذشت كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز همراه اصحاب از خانه بيرون آمد. وقتى حسين را ديد، دست هايش را باز كرد و از ياران خود جدا شد. به طرف كودك رفت تا او را بگيرد. كودك ، خنده كنان از اين طرف به آن طرف مى گريخت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از پى او روان بود. بچه را گرفت . دستى زير چانه كودك و دست دگرش پشت گردن او گذاشت ، لب بر لبش نهاد و او را بوسيد(٥٩٢). پيشواى بزرگ اسلام در حضور مردم با فرزندش چنين برخورد مى كرد تا علاوه بر انجام وظيفه ، آنان را در راه تربيت فرزندان ، به شاد كردن كودكان و بازى با آنها توجه دهد.
٧٠ - رعايت عدالت ميان فرزندان پيامبر عدالت به تمام معنا در تحقق اين ارزش اساسى مى كوشيد و آن را در گستره اجتماعى و خانوادگى پاس مى داشت . در گفتار و كردار پيامبر رحمت ، نشانه هاى فراوانى از اين پاسداشت ديده مى شود. ايشان حساسيت خاصى به رعايت عدالت ميان فرزندان نشان مى داد و تبعيض و نابرابرى را ويرانگر روح و روان فرزند مى دانست . روزى مردى با دو فرزند خود به محضر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) شرف ياب شد. پيامبر ديد كه آن مرد، يكى از فرزندان خود را بوسيد و به فرزند ديگر اعتنايى نكرد. حضرت وقتى اين رفتار نادرست را ديد، به او فرمود : چرا با فرزندان خود به طور مساوى برخورد نمى كنى ؟ و فرمود : بين فرزندان خود به عدالت رفتار كنيد، همان طور كه مايليد فرزندان شما و مردم ، بين شما به عدل و داد رفتار كنند(٥٩٣). نيز آورده اند كه زنى با دو فرزند كوچكش بر عايشه همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد شد. عايشه ، سه دانه خرما به زن داد. مادر به هر يك از بچه هايش ، يك دانه خرما داد و خرماى ديگر را نيز نصف كرد و باز به هر يك از بچه ها نيمى از آن را داد. وقتى پيامبر به خانه بازگشت ، عايشه جريان را براى آن حضرت تعريف كرد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : آيا از عمل آن زن تعجب كردى ؟ خدا به خاطر رعايت عدالت و مساوات ، آن زن را به بهشت خواهد برد(٥٩٤). همچنين نعمان بن بشير مى گويد : روزى پدرم به من هديه اى داد و به ديگر برادران و خواهرانم چيزى نداد. مادرم ، عمره بن رواحه به پدرم گفت : من به اين تبعيض راضى نمى شوم ، مگر آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) درستى عمل تو را گواهى كند! پس پدرم به محضر پيامبر شرف ياب شد و عرض كرد : اى رسول خدا! من به فرزندم هديه اى داده ام و همسرم مرا واداشته است كه شما را بر صحت آن گواه گيرم . پيامبر پرسيد : آيا به همه فرزندانت چنين هديه اى داده اى ؟ گفت : نه . حضرت فرمود : پس از خدا بترسيد و بين فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد. من بر كار ظالمانه گواهى نمى دهم (٥٩٥). امام صادق (عليه السلام) از پدران بزرگوارش روايت كرده است كه شبى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در حالى كه امام حسن و امام حسين (عليه السلام) با او بودند، به خانه فاطمه (عليها السلام) وارد شد و به آنان فرمود : برخيزيد و با يكديگر كشتى بگيريد! آنان به كشتى گرفتن پرداختند. فاطمه زهرا (عليها السلام) براى بعضى از كارهاى خود بيرون رفته بود. چون بازگشت ، شنيد كه پيامبر مى فرمود : جانم حسن ! حسين را سخت بگير و به زمين بزن ! فاطمه (عليها السلام) عرض كرد : پدر جان ! عجيب است كه اين را بر آن جرئت مى دهى ، آيا بزرگتر را بر كوچكتر دلير مى كنى ؟ پيامبر فرمود : دخترم ! آيا راضى نيستى كه من به حسن ، چنين مى گويم و اين دوستم جبرئيل است كه مى گويد : جانم حسين ! حسن را محكم بگير و بر زمين بيفكن (يعنى من حسن را تشويق مى كنم و جبرئيل ، حسين را(٥٩٦".
فصل سوم : اخلاق اجتماعى روابط اجتماعى در پرتو اخلاق اسلامى معنا و مفهومى ديگر مى يابد. هم زيستى يكى از ويژگى هاى پسنديده اخلاقى است كه روابط جوامع بشرى را مستحكم مى كند و زندگى را براى همه انسان ها دلنشين و رضايت بخش مى سازد. پيامبر گرامى اسلام نيز آن را يكى از عوامل خوشبختى و بهزيستى همه انسانها مى دانست . در پرتو احساس مسئوليت در برابر جامعه ، رعايت حقوق ديگران معنا مى يابد. انسان ، آزاد نيست كه هر گونه بخواهد زندگى كند و هر رفتارى را انجام دهد. در اين ميان ، سيره اجتماعى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) الگوى مناسبى براى همگان است . منش رسول الله (صلى الله عليه و آله) در ارتباط اجتماعى با مردم نكته هاى بسيار آموزنده دارد كه به پاره اى از آنان اشاره خواهد شد.
٧١ - احترام به ديگران پيامبر گرامى اسلام به حفظ حرمت و شخصيت افراد، بى نهايت توجه داشت . براى نمونه ، در روايات آمد است كه : ما قعد الى رسول الله (صلى الله عليه و آله) رجل قط فقام حتى يقوم (٥٩٧). اگر مردى وارد مى شد و در خدمت پيامبر مى نشست ، هرگز حضرت از مجلس بلند نمى شد تا وقتى كه خود آن شخص بلند مى شد. همچنين در روايتى ديگر نقل است : پيامبر براى احترام به شخصيت اصحاب و به دست آوردن دلهايشان ، آنان را به كنيه صدا مى زد و كسانى كه كنيه نداشتند، برايشان كنيه قرار مى داد و مردم نيز به همان كنيه صدايشان مى كردند و براى زنان اولاددار و بى اولاد و حتى بچه ها كنيه تعيين مى كرد(٥٩٨). نوع نشست و برخاست رسول الله (صلى الله عليه و آله) در برابر ديگران ، از منظر امام على (عليه السلام) چنين ترسيم شده است : "ديده نشد كه پيامبر خدا پيش روى كسى پايش را دراز كند(٥٩٩"). رسول الله (صلى الله عليه و آله) در تمام ابعاد زندگى ، اسوه و الگوى ديگران است . وارد شده است كه خداى سبحان ، نيكوترين ادب ها را به رسول و نبى خود آموخته است : ان الله عزوجل ادب نبيه فاءحسن اءدبه ؛ "خداى سبحان ، پيامبرش را نيكو ادب كرده است (٦٠٠"). او با انسانها يكسان برخورد مى كرد و خارج از معيارها و ارزش ها تفاوت ايجاد نمى كرد. ميان تهى دستان و ثروتمندان فرق نمى گذاشت : يصافح الفقير و الغنى (٦٠١). پيامبر اسلام حتى با خدمت گزار خويش نيز به ادب و احترام رفتار مى كرد. از انس بن مالك نقل است : به آن خدايى كه او را به حق مبعوث كرد، هيچگاه نشد كارى كه خوشايند آن جناب نبود، به من فرموده باشد كه چرا چنين كردى و هر گاه زنان آن حضرت ، مرا ملامت مى كردند، مى فرمود : "كارى نداشته باشيد، مقدر چنين بوده است (٦٠٢"). حضرت وقتى با كسى دست مى داد، دست خود را نمى كشيد تا آن طرف دستش را بكشد(٦٠٣). ايشان احترام فوق العاده اى به ميهمان مى گذاشت ، به گونه اى كه مشايعت ميهمان تا دم خانه از سنت پيامبر بود. همچنين هنگامى كه براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ميهمان مى رسيد، حضرت با او غذا ميل مى فرمود و تا ميهمان از غذا خوردن دست نمى كشيد، رسول الله (صلى الله عليه و آله) همچنان به خوردن ادامه مى داد(٦٠٤). اگر كسى خدمت پيامبر مى رسيد و آن حضرت مشغول نماز بود، نمازش را مختصر مى كرد و به پايان مى رسانيد. پس از نماز، درخواست آن شخص را مى پرسيد و پس از برآوردن خواسته او، بار ديگر به نماز مى ايستاد(٦٠٥). پيامبر هر كس را مى ديد، نخست سلام مى كرد. هنگام دست دادن با اصحاب خويش ، نخست دست خود را پيش مى آورد. هر كس كه نزد پيامبر مى آمد، مورد احترام پيامبر قرار مى گرفت . چه بسا عباى خويش را براى او مى گسترد و تشكچه مخصوص خود را براى او پهن مى كرد و اگر آن شخص نمى پذيرفت ، با اصرار او را بر آن مى نشانيد(٦٠٦). روزى شخصى وارد مسجد شد. پيامبر نيز تنها در مسجد نشسته بود. وقتى متوجه شد شخصى تازه وارد به سوى او مى آيد، از جاى خود حركت كرد و اندكى جاى خود را تغيير داد. آن مرد عرض كرد : در جايى به اين بزرگى ، چرا جاى خود را عوض كرديد؟ پيامبر فرمود : حق هر مسلمانى بر مسلمانان ديگر آن است كه هر وقت ببيند شخصى مى خواهد نزد او بنشيند، به احترام او جاى خود را به او بدهد و كمى آن طرف تر برود(٦٠٧).
۷
ملكوت اخلاق
٧٢ - همسايه دارى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده است : كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، همسايه اش را آزار نمى دهد(٦٠٨). همسايه خوب آن نيست كه همسايه اش را آزار ندهد، بلكه همسايه خوب آن است كه آزار همسايه را هم تحمل كند(٦٠٩). شخصى به محضر پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) آمد و از همسايه مردم آزار خود شكايت كرد. پيامبر به او فرمود : صبور و شكيبا باش . او رفت و پس از مدتى دوباره نزد پيامبر آمد و شكايت خود را تكرار كرد. پيامبر نيز همان پاسخ را داد. او براى بار سوم نزد پيامبر آمد و از همسايه اش شكايت كرد. اين بار پيامبر به او فرمود : روز جمعه كه مردم براى نماز جمعه حركت مى كنند، اثاث خانه ات را بر سر راه مردم بگذار. مردم از تو مى پرسند، چرا وسايل خانه ات را بيرون ريخته اى ؟ تو ماجراى آزار همسايه را به آنها بگو. آن مرد دستور پيامبر را اجرا كرد. همسايه اش براى حفظ آبروى خود، از او خواهش كرد : اثاث هايت را به خانه ات بازگردان و من با خدا عهد مى كنم كه ديگر به تو آزار نرسانم (٦١٠). مولاى متقيان ، على (عليه السلام) نيز در آخرين لحظه هاى عمر، فرزندان را به رعايت حقوق همسايگان سفارش فرمود : الله الله فى جيرانكم فانه وصيه نبيكم (٦١١). خدا را خدا را در مورد همسايگانتان (در نظر داشته باشيد و به آنها نيكى كنيد)؛ كه اين سفارش پيامبرتان است . حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : مردى از انصار خدمت پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) آمد و عرض كرد : من خانه اى در فلان محله خريده ام . نزديك ترين همسايه ام كسى است كه نه از شر او ايمنم و نه به نيكى او اميدوارم . پيامبر به على (عليه السلام) و سلمان و اباذر (راوى مى گويد چهارمى را فراموش كرده ام گمان مى كنم مقداد باشد) دستور داد در ميان مسجد با صداى بلند بگويند : لا ايمان لمن لم ياءمن جاره بوائقه ؛ ايمان ندارد كسى كه همسايه خويش را ايمن نگرداند از آزار و شر خود." پس از آن فرمود : "اعلام كنيد تا چهل خانه از چهار طرف چپ و راست ، جلو و عقب ، همسايه به شمار مى روند(٦١٢"). رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) در تفسير آيه و يمنعون الماعون (ماعون : ٤) مى فرمايد : كسى كه همسايه اش را از ماعون (يعنى نيازهاى ضرورى زندگى) منع كند، خداوند در قيامت او را از خير خود منع مى كند و او را به خودش وامى گذارد و كسى كه خدا او را به حال خود واگذار كند، در بدترين حالت خواهد بود(٦١٣). حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله) مى فرمود : همواره جبرئيل درباره همسايه سفارش مى كرد، تا بدان جا كه گمان كردم همسايه به زودى ميراث بر خواهد شد. كسى كه به پروردگار و روز رستاخيز باور دارد، همسايه اش را نيازارد. ايشان نيازردن همسايه را تا بدان جا گسترش داد كه فرمود : "اگر سگ همسايه ات را بزنى ، همسايه ات را آزرده اى (٦١٤"). در نبرد تبوك نيز فرمود : كسى كه همسايه اش را مى آزارد، همراه ما نيايد. به ايشان گفتند : فلان زن روزها روزه مى گيرد و شب ها عبادت مى كند و در راه خدا انفاق مى كند، ولى همسايه اش را با زبانش مى آزارد. فرمود : خيرى در او نيست و از دوزخيان است . گفتند : بانوى ديگرى است كه تنها نمازهاى واجبش را مى خواند و تنها ماه مبارك رمضان روزه مى گيرد، ولى همسايه اش را نمى آزارد. حضرت فرمود : او از بهشتيان است (٦١٥). پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) مى فرمود : حق همسايه بر آدمى اين است : اگر همسايه اش از او پول طلبيد، به او وام دهد. اگر به همسايه اش نيكى رسيد، به او تبريك بگويد. اگر به همسايه اش گزندى رسد، دلدارى اش دهد، اگر ميوه اى مى خرد، به او هديه دهد. اگر به رايگان چيزى نمى بخشد، پس آن را پنهانى به خانه خويش برد. خانه اش را چنان بلند نسازد كه مانع عبور باد و نسيم شود، مگر با اجازه او. به فرزندش چيزى ندهد كه بچه هاى همسايه خشمگين شوند. همسايه ها سه دسته اند : دسته اول سه حق دارند : حق مسلمان بودن ؛ حق همسايگى و حق خويشاوندى . دسته دوم دو حق دارد : حق اسلامى و حق همسايگى . گروه سوم نيز همسايگان كافرند كه تنها از حق همسايگى برخوردارند(٦١٦).
٧٣ - رفتار با كودكان رسول الله (صلى الله عليه و آله) با شخصيت و كرامتى كه داشت ، در برابر كودكان ، خود را همسان آنان قرار مى داد. با آنها بازى مى كرد، انس مى گرفت و به ديگران هم سفارش مى كرد : "كسى كه كودك نزد وى است ، بايد كودكانه رفتار كند(٦١٧"). رسول الله (صلى الله عليه و آله) مى كوشيد با بازى كردن و هديه دادن به كودكان ، آنان را خوشحال كند. پس در اين باره سفارش مى كرد : كسى كه دختربچه خويش را خوشحال كند، مانند اين است كه برده اى از فرزندان اسماعيل (عليه السلام) را آزاد كرده باشد و كسى كه پسربچه خود را خوشحال كند، همانند اين است كه از خوف خدا، اشك ريخته باشد(٦١٨). حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) بر آن بود تا كودكان آزرده خاطر نشوند. ايشان براى رشد و شكوفايى كودك به آنان شخصيت مى داد و به ديگران سفارش مى كرد كه به كودكان خود احترام بگذارند(٦١٩). خود ايشان با همه عظمتى كه داشت ، در كوچه و بازار به كودكان سلام مى كرد و مى فرمود : اين كار را مى كنم تا پس از من نيز سنت گردد(٦٢٠). بايد توجه داشت همان گونه كه شخصيت دادن به كودكان سبب عزتمندى آنان مى گردد، تخريب شخصيت ، آنان را سست و زبون بار مى آورد. در اهميت دادن رسول الله (صلى الله عليه و آله) به كودكان موارد زير شنيدنى است : ١. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چون در نماز مى شنيد كه كودكى گريه مى كند، نمازش را طول نمى داد تا مادرش به او رسيدگى كند(٦٢١). ٢. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چون كودكان انصار را مى ديد، دست بر سر ايشان مى كشيد و به آنها سلام مى داد و بر ايشان دعا مى كرد(٦٢٢). ٣. چون حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله) از سفر برمى گشت ، كودكان به استقبال وى مى آمدند. پيامبر مى ايستاد و مى فرمود تا آنها را با خود سوار كنند. خود، بعضى را بر پيش چهارپا مى نشاند و بعضى را در پس و بعضى را مى فرمود تا اصحاب سوار كنند(٦٢٣). ٤. چون نوزاد كوچكى را براى دعا يا نامگذارى به حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى آوردند، حضرت براى احترام صاحبش ، او را در دامن خود مى گذارد. گاهى اتفاق مى افتاد كه كودكى در دامن پيامبر ادرار مى كرد. كسى كه بول كردن كودك را مى ديد، بر سر او فرياد مى كشيد، ولى نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمود : با تندى ، از ادرار كودك جلوگيرى نكنيد تا اينكه ادرارش تمام شود. هنگامى كه دعا يا نامگذارى تمام مى شد، والدين كودك با خوشحالى ، كودك خويش را مى گرفتند و آزردگى و ملالت خاطرى در پيامبر احساس نمى كردند. هنگامى كه آنان مى رفتند، حضرت ، لباس خود را تطهير مى كرد(٦٢٤).
٧٤ - درك جوانان رسول گرامى اسلام ، جوانان را قدر مى نهاد و به خواسته هاى آنان توجه داشت . ايشان به آرمان خواهى و خواسته هاى دوران جوانى ، به ويژه به تمايل جنسى آنان توجه مى كرد. و براى تاءمين اين خواسته ها مى كوشيد. در جامعه مورد نظر رسول الله (صلى الله عليه و آله)، پيوند ازدواج ، ساده ترين و بى آلايش ترين و در عين حال ، استوارترين پيوندها بود كه به سادگى انجام مى گرفت . اين جامعه گرفتار چشم و هم چشمى ها، سخت گيرى ها و انتظارهاى بى جا از همسران نبود. رسول الله (صلى الله عليه و آله) با درك صحيح موقعيت ، احساسات ، عواطف و تمايلات جوانان ، به عزتمندى اين قشر آينده ساز توجه داشت و در ابعاد گوناگون بر آموزش جوانان تاءكيد مى كرد : علموا اءولادكم السباحه و الرمايه ؛ "به فرزندان خويش تيراندازى و شنا بياموزيد(٦٢٥)." رسول گرامى حتى مسئوليت هاى بزرگ را به جوانان واگذار مى كرد. اين برخوردها چنان جوانان حجاز را مجذوب ايشان ساخت كه دست از خانه و كاشانه كشيدند و در سخت ترين شرايط در كنار ايشان ماندند. رسول الله (صلى الله عليه و آله)، مسئوليت هاى بزرگ فرهنگى ، اجتماعى و نظامى را به جوانان واگذار مى كرد. پيش از هجرت حضرت به مدينه ، مصعب بن عمير را كه نوجوانى بيش نبود، براى انجام رسالت فرهنگى و تبليغى به مدينه فرستاد. وى در جنگ هاى بدر و احد، فرمانده و پرچمدار سپاه حق بود كه با حماسه آفرينى در جنگ احد به شهادت رسيد. پس از فتح مكه نيز عتاب بن اسيد را به عنوان والى مكه برگزيد، در حالى كه بيست و يك سال بيشتر نداشت و افراد بزرگتر از وى در بين صحابه هم فراوان بود. وقتى به اين كار حضرت اعتراض كردند، حضرت با متانت پاسخ داد كه بزرگى سن ، ملاك مسئوليت نيست . ملاك ، شايستگى و فضيلت است و شايستگى و فضيلت به سن و سال نيست . به تعبير ديگر، سن سبب بزرگى نيست . فضيلت و شايستگى مايه بزرگى است : فليس الاكبر هو الافضل بل الاءفضل هو الاكبر(٦٢٦). همين مطالب در مورد معاذ بن جبل كه ٢٦ سال داشت ، مطرح شد. پيامبر، ايشان را به عنوان مبلغ دينى در مكه منصوب كرده بود(٦٢٧). همچنين اسامه بن زيد را در سمت فرماندهى لشكرى به جنگ روميان فرستاد، در حالى كه تنها ١٨ سال داشت . پيامبر در پاسخ معترضان فرمود : اسامه همانند پدرش زيد شايسته اين مقام است (٦٢٨). فراهم آوردن وسيله ارتباطى جوانان با خداوند و خدامحورى در كارها، در سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) جايگاهى بس رفيع داشت ، به گونه اى كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در توصيه اى به يكى از جوانان عصر خويش مى فرمايد : اى جوان ! كلماتى به تو مى آموزم : حق خداوند متعال را رعايت كن ؛ خداوند نيز تو را حفظ مى كند. حق خداوند را رعايت كن كه آن را فراروى خويش مى يابى . هر گاه چيزى بخواهى ، از خداوند بخواه . هر گاه يارى جستى ، از خداوند يارى جوى . بدان اگر همه مردمان گرد آيند تا بهره اى به تو رسانند، نخواهند توانست نفعى به تو برسانند، مگر آنچه خداوند متعال براى تو مقرر كرده است و اگر گرد آيند تا زيانى به تو برسانند، نخواهند توانست زيانى به تو برسانند، مگر آنچه خداوند به زيان تو مقرر كرده است (٦٢٩). باز ايشان در كلام زيبايى مى فرمايد : من احب ان يعلم ما له عند الله فليعلم ما لله عنده (٦٣٠). هر كه دوست دارد بداند نزد خدا چه دارد، بايد بداند خدا نزد او چه دارد. به فرموده ايشان ، اگر ياد خدا فزونى يابد، محبت خدا هم فراهم مى آيد : من اكثر ذكر الله احبه ؛ هر كس بسيار خدا را ياد كند، خدا هم او را دوست خواهد داشت (٦٣١"). مشورت ، از نگاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) جايگاه ويژه اى داشت تا جايى كه مى فرمود : لا مظاهره اوثق من المشاوره ؛ "هيچ پشتيبانى قابل اعتمادتر از مشورت نيست (٦٣٢"). ايشان پيوسته ياران و پيروان خويش را به مشاوره توصيه مى فرمود(٦٣٣). رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) هفت سال سوم زندگى را دوران مشورت و وزارت جوان دانسته است (٦٣٤). او به جوانان اهميت مى داد و در صحنه هاى مختلف ، ديدگاه هاى آنان را جويا مى شد. در سال سوم هجرت كه قريش با سه هزار مرد جنگى با مسلمانان وارد جنگ شد و زمينه نبرد احد را فراهم آورد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) پس از آگاهى از تصميم قريش ، در پى مقابله با هجوم مشركان برآمد. ايشان خوش نداشت كه جنگجويان مسلمان در بيرون شهر مدينه با دشمن روبرو شوند، بلكه برخورد با مشركان را در مدينه ترجيح مى داد(٦٣٥). از اين رو، نظر خود را با اصحاب در ميان گذاشت و آنان را به مشورت فراخواند. بزرگان مهاجر و انصار نيز ديدگاه پيامبر را پسنديدند و با ايشان هم عقيده شدند، ولى جوانان كه بسيارى از آنان به دليل كوچكى ، در نبرد بدر شركت نكرده بودند، به شوق شهادت ، با اين راءى مخالفت كردند و گفتند : اى رسول خدا! ما را بر سر دشمن ببر تا گمان نكنند كه ترسيده ايم و از ناتوانى و زبونى در شهر مانده ايم (٦٣٦). در نتيجه اصرار آنان ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، نظر جوانان را مقدم داشت و تصميم به حركت گرفت . پس به خانه رفت ، سلاح پوشيد و آماده حركت شد. ايشان در پاسخ به ياران جوانش كه در پى توبيخ صحابى بزرگ سعد بن معاذ و اسيد بن حضير، از اصرار خويش معذرت خواستند، فرمود : پيامبرى را سزاوار نيست كه لباس جنگ بپوشد و بى آنكه جنگ كند، آن را از تن در آورد. اكنون بنگريد به آنچه انجام مى دهيد و به نام خدا رهسپار شويد كه اگر شكيبا باشيد، پيروز خواهيد شد(٦٣٧). نيكويى مشاوره و شخصيت دادن به ياران جوان ، نزول اين آيات را به همراه داشت : فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين .(آل عمران : ١٥٩) به (بركت) رحمت الهى ، در برابر آنان نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب و در كارها با آنان مشورت كن ، ولى هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باشى)، بر خدا توكل كن ؛ زيرا خداوند، متوكلان را دوست دارد. نگاه مهربان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به جوانان ، همراه با بزرگداشت شخصيت و تكريم احساسات آنان ، بسيار ارزشمند است . ايشان به ديگران نيز توصيه مى فرمايد : اءوصيكم بالشبان خيرا فانهم ارق اءفئده (٦٣٨). شما را سفارش مى كنم كه با جوانان به خوبى و نيكى رفتار كنيد؛ چون آنان نازك دل ترند.
٧٥ - پاسداشت كهن سالان پيامبر اسلام مى فرمود : "احترام به پيرمرد [و پيرزن ] مسلمان ، بزرگداشت خداوند است (٦٣٩)." جوانان را به احترام نهادن به كهن سالان تشويق مى كرد و مى فرمود : هيچ جوانى ، كهن سالى را به خاطر پيرى اش گرامى نمى دارد، جز آنكه هنگام پيرى خودش ، خداوند كسى را برايش فراهم مى كند كه احترامش گذارد(٦٤٠). امام صادق (عليه السلام) فرمود : "روزى دو مرد نزد حضرت آمدند. يكى پير و ديگرى جوان . مرد جوان پيش از همراه كهن سالش لب به سخن گشود. پيامبر فرمود : (ابتدا) بزرگ (تر) و بزرگ (تر)(٦٤١"). رسول رحمت همواره خانواده ها را به احترام پيران فرا مى خواند و مى فرمود : كهن سال در ميان خاندانش بسان پيامبر در ميان امتش است (٦٤٢). از ما نيست كسى كه كهن سالان ما را احترام نكند(٦٤٣)؛ (زيرا) بركت با بزرگان شماست (٦٤٤). عبدالرحمان بن عبدالله مى گويد : از پدرم شنيدم كه مى گفت پدرم ، بديل بن ورقاء برايم تعريف كرد وقتى مكه فتح شد، عباس عموى پيامبر، مرا در برابر رسول الله (صلى الله عليه و آله) متوقف ساخت و عرضه كرد : اى رسول خدا! امروز، روزى است كه هر قومى (از مسلمانان) به شرافت كارى دست يافتند. در مورد دايى خودتان ، بديل بن ورقاء كه از ريش سفيدان قبيله خود بوده و اكنون خانه نشين شده و كارى به او سپرده نشده است ، فكرى كنيد! پيامبر به بديل فرمود : ابروان خود را كنار بزن . بديل ابروانش را بالا زد و نقاب از صورت برگرفت و محاسن سياهش پيدا شد. پيامبر پرسيد : چند سال دارى ؟ او در پاسخ گفت : اى رسول خدا، من نود و هفت سال دارم . پيامبر لبخندى زد و فرمود : خداوند بر جمال و سياهى (ريش) تو بيفزايد و تو و فرزندانت را از مواهبش بهره مند سازد.
٧٦ - يتيم نوازى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) درباره يتيم نوازى و رسيدگى به آنان مى فرمايد : محبوب ترين خانه هاى شما در نظر خداوند، خانه اى است كه در آن به يتيمى احترام نهاده شود(٦٤٥). حضرت در روايت ديگرى مى فرمايد : در بهشت خانه اى به نام خانه شادمانى هست . تنها و تنها كسى به اين خانه مى رود كه يتيمان دين باور را شاد سازد(٦٤٦). ماه مبارك رمضان به پايان رسيده بود و مراسم جشن روز عيد فطر، به شكل مخصوصى برگزار مى شد. مردم به فقيران و بينوايان انفاق مى كردند و صدقه و فطريه بين آنان تقسيم مى گشت . نماز عيد و دعا و خطبه نماز عيد نيز مثل هميشه برگزار شد. جشن روز عيد فرا رسيد و خوراكى ها و شيرينى ها را ميان مسلمانان پخش كردند. اسباب بازى هايى در دسترس بچه ها گذاشته شده بود و كوچك و بزرگ سرگرم تفريح بودند. كودكان ، در اطراف ميدان به بازى و جست و خيز مشغول بودند. آنها لباس هاى نو بر تن داشتند و همراه پدر و مادرشان ، در گردش و حركت بودند. همه جا صداى خنده و شادى به گوش مى رسيد. در چنين هنگامه اى ، چشم كنجكاو و پر مهر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به كودكى افتاد كه جامه كهنه و پاره اى پوشيده و با قيافه اى اندوهگين و دلى پر از آرزو ايستاده بود و به بچه هايى كه به مجلس جشن آمده بودند، نگاه مى كرد. همين كه پيامبر او را ديد، دانست كه كودكى يتيم است . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به طرف آن كودك رفت و با لبخند شيرينى فرمود : امروز من مى خواهم پدر شما باشم ! پس كودك را از زمين بلند كرد و در آغوش گرفت و او را بسيار نوازش كرد. كودك از اين محبت پدرانه خوشحال شد، تبسمى بر لبانش نقش بست و همراه پيامبر، وارد ميدان جشن عمومى شد(٦٤٧). همچنين آورده اند : زمانى كه خبر شهادت جعفر بن ابيطالب به مدينه رسيد، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به خانه جعفر آمد و به همسر او اسماء بنت عميس فرمود : كودكان جعفر را بياور. وقتى اسماء كودكان يتيم جعفر را نزد پيامبر آورد، حضرت آنان را در آغوش گرفت و به آنها بسيار محبت كرد. عبدالله پسر جعفر مى گويد : خوب به خاطر دارم روزى را كه پيامبر نزد مادر آمد و خبر مرگ پدرم را به او داد و دست محبت بر سر من و برادرم كشيد(٦٤٨). در خبر ديگرى نيز آمده است : كودك يتيمى نزد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد و عرض كرد : پدرم از دنيا رفته و مادرم تنگدست و فقير است . خواهرم شوهر و سرپرستى ندارد. از چيزهايى كه خدا به تو عنايت فرموده است ، به من اطعام كن تا خداى تعالى خشنود گردد(٦٤٩). پيامبر تحت تاءثير سخنان كودك قرار گرفت و به او فرمود : چقدر نيكو سخن مى گويى ! پس به بلال حبشى فرمود : با شتاب به حجره هاى همسران من برو و ببين اگر غذايى هست ، با خود بياور. بلال رفت و به جستجو پرداخت و ٢١ دانه خرما يافت و به خدمت پيامبر آورد. حضرت خرماها را به سه قسمت تقسيم كرد. هفت عدد آن را به كودك يتيم داد و فرمود : بقيه را بگير. نصف آن را به مادرت بده و نصف ديگر را به خواهرت . كودك يتيم در حالى كه خوشحال و خندان بود، به طرف خانه خود حركت كرد. در اين هنگام ، يكى از ياران پيامبر به نام معاذ از جا برخاست و دست نوازش و محبت بر سر آن كودك يتيم كشيد و با سخنان مهرانگيز، وى را تسلى خاطر داد و گفت : خداوند يتيمى تو را جبران كند و تو را جانشين پدرت قرار دهد. پيامبر به معاذ فرمود : اى معاذ! كار تو را ديدم . بدان كه هر كس يتيمى را سرپرستى كند و دست نوازش بر سر او بكشد، خداوند به هر تار مويى كه از زير دستش مى گذرد، پاداش نيكويى به او مى دهد و گناهى از گناهان او را محو مى كند و بر درجه و مقام او مى افزايد. ايشان در سخن ديگرى مى فرمايد : آيا دوست دارى دلت نرم شود و به حاجت خود برسى ؟ به يتيم مهرورزى كن ، او را نوازش كن و از غذاى خويش به او بخوران تا دلت نرم شود و به حاجت خود برسى (٦٥٠).
٧٧ - ميهمان دوستى ميهمان دوستى و ميهمان نوازى از ويژگى هاى سخاوتمندان است . اين كار در سيره رسول گرامى اسلام بسيار ديده مى شود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) همراه خانواده و خدمتكار و همزمان با آنان غذا مى خورد. اگر مسلمانى هم به ميهمانى دعوت شده بود، همراه آنان ، نشسته بر زمين و بر روى هر چه كه ديگران طعام مى خوردند، غذا مى خورد و از هر چه خانواده اش مى خوردند، با آنان مى خورد. مگر آنكه ميهمان داشته باشد كه تنها در اين صورت ، ترجيح مى داد با ميهمانش غذا بخورد. محبوب ترين غذا و سفره در نظر پيامبر، غذايى بود كه شركت كنندگان بيشترى بر سر طعام باشند(٦٥١). در سفره هاى جمعى ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، زودتر از همه دست به غذا مى برد و ديرتر از همه دست از غذا مى كشيد تا ديگران بدون حجب و حيا و خجالت كشيدن ، غذا بخورند(٦٥٢). مى فرمود تا هر كس از جلوى خودش غذا بخورد. آن حضرت غذا خوردن به تنهايى را دوست نداشت و تنها غذا نمى خورد(٦٥٣). هر گاه با جمعى به ميهمانى مى رفت ، اگر كسى كه دعوت نبود، با او و يارانش همراه مى شد، نزديك خانه ميزبان كه مى رسيدند، مى فرمود : تو را كه دعوت نكرده اند، همين جا باش تا براى تو از ميزبان ، اجازه بگيريم (٦٥٤). هر گاه ميهمان به خانه وى مى آمد، با ميهمان غذا مى خورد و از سر سفره دست نمى كشيد تا آنكه ميهمان از طعام دست بكشد(٦٥٥). غذاى داغ نيز نمى خورد(٦٥٦). سلمان فارسى مى گويد : بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد شدم و ديدم آن بزرگوار به پشتى تكيه داده است . آن پشتى را براى من گذاشت و فرمود : اى سلمان هر مسلمانى كه برادر مسلمانش بر او وارد شود و جهت احترام و بزرگداشت براى او پشتى بگذارد، خداوند او را مى آمرزد(٦٥٧). از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل شده است : هر مسلمانى كه به مسلمانان ديگر خدمت كند، خداوند به تعداد آنها در بهشت برايش خدمت گزار قرار مى دهد(٦٥٨). معاذ بن جبل مى گويد : روزى ميهمانى بر من وارد شد و من چيزى در خانه نداشتم ، مگر مقدارى نان خشك و آبگوشت كه با خجالت آنها را نزد او گذاشتم . بعدها از پيامبر پرسيدم : آيا اين كار اجرى هم داشته است ؟ حضرت فرمود : اگر تمام فرشتگان آسمان ها جمع شوند، قادر نخواهند بود كه ثواب اين اطعام و اكرام را ذكر كنند(٦٥٩). از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) روايت شده است : هنگام ملاقات و اولين برخورد، سلام كنيد و مصافحه كنيد (يعنى دست يكديگر را بفشاريد) تا گناهانتان ريخته شود(٦٦٠). بنابراين ، پيشوازى از ميهمان و مصافحه كردن با او از وظايف ميزبان است . باز از آن حضرت روايت است : كسى كه ميهمان خود را غذا بدهد، خداوند از طعام ها و ميوه هاى بهشتى به او مى خوراند(٦٦١).
٧٨ - صله رحم پيامبر گرامى اسلام مى فرمود : كسى كه پيوند خويشاوندى را گسسته است ، با ما همنشين نمى شود؛ چون لطف خداوند بر گروهى كه ميان آنان قطع رحم شده است ، فرود نمى آيد(٦٦٢). به گفته جابر بن عبدالله ، روزى رسول گرامى خطاب به مسلمانان فرمود : اى مسلمانان ! از خداوند پروا كنيد و با خويشان پيوند برقرار سازيد. همانا بوى بهشت از فاصله هزار سال راه استشمام مى شود، ولى كسى كه پيوند خويشى بگسلد، آن را استشمام نمى كند(٦٦٣). همچنين نقل است كه فردى خدمت حضرت رسيد و گفت : خويشاوندى دارم كه با آنها رابطه دارم ، ولى آنان آزارم مى دهند. تصميم گرفته ام آنان را ترك كنم . رسول الله (صلى الله عليه و آله) فرمود : آنگاه خدا هم تو را ترك مى كند! گفت : پس چه كنم ؟ رسول الله (صلى الله عليه و آله) فرمود : به كسى كه محرومت كرده است ، عطا كن . با كسى كه از تو بريده است ، رابطه برقرار كن . كسى كه بر تو ستم روا داشته ، از او درگذر. هر گاه چنين كردى ، خداوند پشتيبان تو خواهد بود(٦٦٤). با خويشاوندان خود مى پيوست ، بى آنكه آنان را بى جهت بر ديگران برترى دهد. ايشان مى فرمود : نيكوكارى و پيوند، عمرها را طولانى ؛ شهرها را آباد و دارايى را زياد مى كند، گرچه انجام دهندگان آن بدكاران باشند. كسى كه به سوى خويشاوندى مى رود تا با مال و جانش با او پيوند برقرار كند، آفريدگار والا، پاداش صد شهيد را به وى عطا مى فرمايد و براى هر گامش چهل هزار پاداش مى نويسد و چهل هزار گناه از وى مى زدايد و به همين مقدار بر درجه اش بيفزايد و گويا صد سال صبورانه خداوند را عبادت كرده است (٦٦٥). آورده اند هنگامى كه خواهر رضاعى پيامبر، شيماء را ميان اسيران هوازن خدمت پيامبر آوردند و آن حضرت او را شناخت ، رداى خويش را گسترد و به او فرمود : اگر دوست دارى نزد ما باش . ما تو را محترم مى داريم و محبت خواهيم كرد و اگر بخواهى نزد قوم خود بازگردى ، تو را به سوى آنان باز مى گردانيم . شيماء خواست كه نزد قوم خويش بازگردد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز او را با هدايايى به سوى قومش روانه كرد(٦٦٦). ثويبه ، كنيز ابولهب ، پيامبر را در كودكى شير داده بود. پيامبر به منظور حق شناسى ، هدايايى از پول و لباس ، براى او فرستاد. هنگامى كه ثويبه از دنيا رفت ، آن حضرت تحقيق كرد كه خويشان و بازماندگانش چه كسانى هستند كه به آنان احسان كند. به آن حضرت اطلاع دادند كه ثويبه خويشاوند و بازمانده اى ندارد(٦٦٧). با همه احترامى كه براى خويشان خود قائل بود، هيچ گاه مرز ارزشها را نمى شكست . در تاريخ بسيار ديده شده است اگر فردى زمامدار كشورى گردد، خويشاوندان و اقوام و اطرافيان او سوءاستفاده ها و چپاولگرى هاى بسيار مى كنند، ولى پيامبر در همان آغاز به طور قاطع جلوى بستگان خود را گرفت تا از مرز حق خود تجاوز نكنند. ابوعبيده مى گويد : شنيدم امام صادق (عليه السلام) فرمود : پس از فتح مكه ، پيامبر، بنى هاشم را به دور خود جمع كرد و خود بر بالاى صفا ايستاد و به آنها رو كرد و فرمود : اى فرزندان هاشم ! و اى فرزندان عبدالمطلب ! من رسول و فرستاده خدا به سوى شما هستم و همه شما را دوست دارم . نگوييد محمد (صلى الله عليه و آله) از ماست . به خدا سوگند، كه دوست من از ميان شما و غير شما نيست ، جز پرهيزگاران . پس مى بينم شما را در حالى كه روز قيامت ، دنيا را بر گردن هاى خود حمل مى كنيد و ديگران (غير بستگان) را كه آخرت را با خود حمل مى كنند. آگاه باشيد كه من عذر خود را بين خود و شما، با خداوند متعال بيان كردم . و به درستى كه عمل من از آن من است و عمل شما براى شماست (٦٦٨). به اين ترتيب ، آنها را مثل ديگران در رفتار و كردارشان مسئول خود دانست و از غرور خويشى با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله)، بيرون آورد و از هر گونه سوءاستفاده احتمالى پيش گيرى كرد.
٧٩ - مسكين نوازى پيامبر رحمت و هدايت ، وسيله نزديك شدن به خداوند را دوست داشتن مسكينان و نزديك شدن به آنان اعلام كرد. رسول گرامى اسلام ، بينوايان را سخت دوست مى داشت و مى فرمود : امرنى ربى اءحب المساكين المسلمين (٦٦٩). پروردگارم به من فرمان داده است كه مسلمانان بى چيز را دوست بدارم . از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) روايت شده كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل كرده است خداوند در شب معراج به او فرمود : اى احمد! دوست داشتن خدا؛ دوست داشتن فقيران و نزديك شدن به ايشان است . گفت : آنها چه كسانى هستند؟ فرمود : كسانى كه به اندك خشنودند و بر گرسنگى شكيبايند و بر زندگى گوارا سپاس گزارند و از گرسنگى و تشنگى شكايت نمى كنند و با زبانشان دروغ نمى گويند و بر پروردگارشان خشمناك نباشند و بر آنچه از دست داده اند، افسرده خاطر نمى شوند و به آنچه به دست مى آورند، شادمان نمى شوند. اى احمد! دوست داشتن من ، دوست داشتن فقيران است . به فقيران و مجلسشان نزديك شو تا تو را به خود نزديك كنم و از ثروتمندان و مجلسشان دور شو كه فقيران ، دوستان من هستند(٦٧٠). پيامبر خدا، ياران خود را به نزديك شدن به مستضعفان و دوستى ايشان سفارش مى كرد. سلمان فارسى مى گويد : حبيبم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مرا به هفت خصلت سفارش فرمود : اينكه در هيچ حالى آنها را ترك نكنم . اينكه به پايين تر از خود بنگرم و به آنكه برتر از من است ، ننگرم و اينكه مستمندان را دوست بدارم و به آنان نزديك شوم (٦٧١). آنان كه محبوب خدا هستند، وسيله رحمت هاى الهى اند. واقدى مى نويسد : "از عكرمه برايم نقل كرده اند كه مى گفت : مردم درباره كيفيت تقسيم غنيمت هاى جنگ بدر دچار اختلاف شدند. پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله) دستور داد تا همه غنيمت ها را به بيت المال برگردانند و همه برگردانده شد. شجاعان گمان مى كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) غنيمت ها را به آنها اختصاص خواهد داد، بدون اينكه به ناتوانان چيزى داده شود، ولى پيامبر دستور داد، تا غنيمت ها به طور مساوى ميان مردم تقسيم شود. سعد بن ابى وقاص گفت : اى رسول خدا! آيا سواركارى كه قوم را حمايت كرده است ، بايد با ضعيف و ناتوان مساوى باشد؟ پيامبر فرمود : مادرت به عزايت بنشيند! مگر شما جز به واسطه ضعيفانتان يارى شديد؟(٦٧٢") آن حضرت فرموده است : انما ينصر الله هذه الامه بضعيفها، بدعوتهم و صلاتهم و اخلاصهم (٦٧٣). خداوند اين امت را به واسطه ناتوانانش و دعاى ايشان و نماز و اخلاصشان يارى مى كند. همچنين رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمود : اللهم اءحينى مسكينا و اءمتنى مسكينا و احشرنى فى زمره المساكين (٦٧٤). خدايا! مرا مسكين زنده بدار و مسكين بميران و با مسكينان مشحور كن . خاتم پيامبران الهى ، خود را از مسكينان و مستضعفان مى دانست و هرگز از اين شاءن و روحيه دور نگشت . قاضى عياض مى نويسد : كان اءحب الاءسامى اليه اءن يقال له مسكين (٦٧٥). محبوب ترين نامها براى آن حضرت ، آن بود كه وى را مسكين بنامند. پيامبر خدا هرگز اجازه كوچك شمردن مستضعفان را نمى داد و مى فرمود : بدانيد كه هر كس فقير مسلمانى را تحقير كند، همچون كسى است كه حق خدا را تحقير كرده باشد و خداوند در روز قيامت او را تحقير كند، مگر اينكه توبه كند. كسى كه فقير مسلمانى را گرامى بدارد، در روز قيامت ، خدا را در حالى ديدار كند كه از وى راضى است (٦٧٦).
٨٠ - پاداش نيكى ها پاسخ به نيكى هاى ديگران ، خصلت نيك مردان است . آنها بر اساس تربيت قرآنى ، هر هديه و خدمتى را با چيزى بزرگتر از آن پاسخ مى دهند. اساسا از انسان هاى بزرگ ، جز اين هم نمى توان انتظار داشت و پيامبر گرامى اسلام كه اشرف مخلوقات است ، در اين ميان ، سرآمدترين آنهاست . حليمه سعديه ، مادر رضاعى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از طايفه بنى سعد، تيره اى از قبيله هوازن بود. اين طايفه در جنگ جزو سپاه شرك بودند و افراد بسيارى از آنها به اسارت سپاه اسلام درآمده بودند. از جمله خواهران رضاعى ، عمه ها و خاله هاى رضاعى پيامبر و خدمت كاران دوران كودكى آن حضرت در ميان اسيران بودند. يكى از صفات برجسته پيامبر آن بود كه خدمات افراد را هر چند كوچك بوده و ده ها سال از آن گذشته باشد، ناديده نمى گرفت . در ميان مسلمانان ، چهارده تن از طايفه بنى سعد مسلمان شده بودند و در ميانشان زهير بن صرد و عموى رضاعى پيامبر حضور داشتند. اين دو نفر از حضرت آزادى اسيران بنى سعد را درخواست كردند و يادآور شدند كه آنها از خاندان حليمه سعديه (مادر رضاعى شما) هستند. پيامبر فرمود : من سهميه خود و فرزندان عبدالمطلب را حاضرم ببخشم ، ولى سهميه ديگر مسلمانان از مهاجر و انصار به خودشان مربوط است و بايد آنها تصميم بگيرند. پس از آنكه من نماز ظهر را خواندم ، شما در ميان مردم برخيزيد و از آنها تقاضا كنيد كه سهم خود را ببخشند. طايفه بنى سعد بنابر راهنمايى پيامبر، پس از نماز ظهر، از مردم تقاضاى بخشودگى سهم خود را كردند. آنها به پيروى از پيامبر حاضر شدند كه سهم خود را ببخشند. تنها چند نفر مانند حابس و عينيه سهميه خود را نبخشيدند. پيامبر، اسيران آنها را در برابر هر يك ، با شش اسير ديگر عوض كرد و در نتيجه ، همه اسيران هوازن جز يك پيرزن كه عينيه از بخشيدن او خوددارى ورزيد، آزاد شدند(٦٧٧). اين كار نشان دهنده اوج وفادارى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) به خدمات حليمه سعديه و خواهران و برادران رضاعى خود بود. نكته جالب توجه اينكه يكى از افرادى كه در ميان اسيران جنگى وجود داشت ، شيماء، خواهر رضاعى پيامبر بود. وقتى وى به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيد و عرض كرد من خواهر رضاعى تو (دختر حليمه سعديه) هستم كه اسير شده ام ، پيامبر عباى خود را روى زمين پهن كرد و او را روى آن نشاند. پس با احترام خاص به او نگريست و با محبت سرشارى از او احوالپرسى كرد و فرمود : من وقتى كه كودك بودم ، تو از من نگهدارى كردى و مدتى كه مادرت به من شير داد، با هم بوديم . اينك اگر مى خواهى ، نزد ما بمان كه با كمال احترام شما را حفظ مى كنيم و اگر مى خواهى ، به سوى قومت برگرد(٦٧٨). شيماء با تشكر از محبت هاى پيامبر، درخواست آزادى اسيران طايفه خود را مطرح و بازگشت به وطن را انتخاب كرد. رسول الله (صلى الله عليه و آله) در حق خواهر رضاعى خود احترام فراوان كرد و در مورد سهم مسلمانان نيز كارى كرد كه آنها با خشنودى و رضايت خاطر، سهمشان را بخشيدند. اين بخشش بزرگوارانه ، موجب برانگيختن انگيزه هاى انسانى آنها گشت و فطرت خفته آنها را بيدار كرد، به گونه اى كه همگى از صميم دل مسلمان شدند و راه گشاى اسلام آوردن تيره هاى ديگرى از قبيله هوازن گرديدند. روزى هيئتى از طرف نجاشى ، پادشاه حبشه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) وارد شد. آن حضرت بلند شد و از آنان پذيرايى كرد. اصحاب عرض كردند كه يا رسول الله (صلى الله عليه و آله) شما بفرماييد، ما از آنان پذيرايى مى كنيم . پيامبر فرمود : اين جماعت به اصحاب ما در حبشه احترام گذاشته اند و من دوست دارم كه محبت آنان را تلافى كنم (٦٧٩). پيامبر خواست در چاهى غسل كند. حذيفه كه همراه حضرت بود، پيراهنى را جلوى او گرفت تا پوشيده باشد. بعد از پيامبر، حذيفه خواست غسل كند. حضرت نيز مانند حذيفه پيراهن را جلوى او گرفت . حذيفه نپذيرفت و گفت : اى پيامبر خدا، پدر و مادرم فداى شما باد، اين كار را نكنيد. پيامبر اصرار كرد و تا پايان غسل ، پيراهن را جلو حذيفه گرفت و فرمود : از دو نفرى كه با يكديگر همراهند، هر كدامشان كه با رفيقش مهربان تر باشد، نزد خداوند محبوب تر است (٦٨٠).
٨١ - مردم دارى يكى از موفقيت هاى بزرگ پيامبران الهى به ويژه رسول الله (صلى الله عليه و آله)، برقرارى ارتباط صميمى و نزديك آنان با مردم است . آنان به دليل فروتنى در برابر مردم ، مردمى ترين رهبران جامعه بودند و بيشترين موفقيت را در اجراى رسالت خويش به دست آوردند كه خداى سبحان نيز بر حسن رسالت و موفقيتشان درود مى فرستد : و سلام على المرسلين .(صافات : ١٨١) در اين ميان ، روش رسول الله (صلى الله عليه و آله) بين پيامبران ، مثال زدنى است . وى در همسانى با مردم آنقدر فروتنى نشان مى داد كه آيه : و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين ؛ "بال عطوفت خويش را زير پاى پيروانت بگستران". به خوبى بيانگر اين معناست و پيامبر در همسانى با مردم و مردمى بودن ، آنقدر پيش رفت كه مردم وى را از خود مى دانستند و رازهاى زندگى خويش را با وى در ميان مى گذاشتند. در اين راه ، برخى از مردم به علت سهولت دسترسى به رسول الله (صلى الله عليه و آله) آن مقدار زياده روى كردند كه خداى سبحان به آنها سفارش فرمود : يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا اءن يؤ ذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستاءنسين لحديث ان ذلكم كان يؤ ذى النبى فيستحيى منكم .(احزاب : ٥٣) اى مؤمنان ! بدون دعوت و اجازه پيامبر وارد خانه وى نشويد. هنگامى كه دعوت شديد، پيش از موعد وارد نشويد تا منتظر طعام بمانيد و هنگامى كه طعام صرف شد، پس از پذيرايى در خانه پيامبر به سخن گفتن با هم انس نگيريد؛ زيرا حضور طولانى شما موجب آزار وى مى شود و حضرت شرم دارد كه به رو آورد. اساسا جاذبه شخصيتى هر كس ، تا حد زيادى مرهون رفتار محبت آميز او با مردم و رعايت ارزش و كرامت انسان هاست . كسى كه در غم و شادى در كنار مردم باشد، در دل مردم جاى مى گيرد و اين شيوه در جذب دل ها و عواطف مردمى اثر فراوانى دارد. از امام على (عليه السلام) روايت شده است : اذا تفقد الرجل من اخوانه ثلاثه ايام ساءل عنه ، فان كان غائبا دعا له و ان كان شاهدا زاره و ان كان مريضا عاده (٦٨١). هر گاه يكى از برادران دينى اش را سه روز نمى يافت ، سراغ او را مى گرفت . پس اگر غايب و در سفر بود، برايش دعا مى كرد. اگر شاهد و حاضر در شهر بود، به ديدارش مى شتافت و اگر بيمار بود، به عيادتش مى رفت . چنين رفتارى ، نشان دهنده رابطه صميمى و نزديك پيامبر با ياران و اصحابشان بود. با اينكه ايشان پيامبر برگزيده خدا بود و از نظر معنوى در جايگاه بسيار بالايى قرار داشت ، معاشرت و برخورد وى بسيار مردمى بود. در سخن گفتن هم سطح مردم حرف مى زد و با فقيران همنشين مى گشت : يجالس الفقراء و يؤ اكل المساكين ؛ "با تهيدستان ، همنشين و با بينوايان هم غذا مى شد(٦٨٢"). حضرت مى كوشيد خود را همراه مردم سازد، به گونه اى كه حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : يضحك مما يضحكون و يتعجب مما يتعجبون فيه (٦٨٣). از آنچه مردم مى خنديدند يا از آن تعجب مى كردند، او نيز به خنده يا تعجب مى افتاد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در مجالس ، جاى خاصى براى خويش تعيين نمى كرد و در قيد و بند صدرنشينى در مجالس نبود. هر جا كه بود، مى نشست و يارانش را نيز به همين مسئله فرمان مى داد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) يجلس على الاءرض و ياءكل على الاءرض (٦٨٤). رسول الله (صلى الله عليه و آله) روى زمين مى نشست و روى زمين غذا مى خورد. به همه يكسان نگاه مى كرد تا كسى در نگاه و توجه به مخاطب احساس تبعيض نكند(٦٨٥). مردى وارد مسجد شد و به حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) رسيد. رسول الله (صلى الله عليه و آله) تنها نشسته بود، ولى در عين حال ، جا به جا شد و براى مرد تازه وارد جا باز كرد. آن مرد گفت : يا رسول الله ! جا كه وسيع است . حضرت فرمود : حق مسلمان بر مسلمان ديگر آن است كه وقتى ديد مى خواهد نزديك او بنشيند، برايش جا باز كند و جا به جا شود(٦٨٦).
٨٢ - رعايت حقوق ديگران رعايت حقوق ديگران در تحقق عدالت اجتماعى ، در سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله) جايگاه ويژه اى دارد. ايشان حتى در نگاه كردن به حاضران نيز تفاوت نمى گذاشت : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) يقسم لحظاته بين اءصحابه ينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسويه (٦٨٧). رسول الله (صلى الله عليه و آله) لحظه هاى خود را ميان اصحاب تقسيم مى كرد و به همه يكسان مى نگريست . با اين حال ، در مواردى كه پاى استحقاق افراد به ميان مى آمد، رعايت استحقاق ها را معيار عدل قرار مى داد. چنان كه وقتى طعامى خدمت حضرت آوردند، وى خواست بين همه اهل صفه تقسيم كند، ولى چون طعام به مقدارى نبود كه به همه برسد، آن را به آنانى داد كه نياز بيشتر داشتند و پس از ديگران عذرخواهى كرد(٦٨٨). حضرت منتظر نبود تا نيازمند به او مراجعه كند، بلكه خود در پى رفع حاجت نيازمندان بر مى آمد. اگر چيزى اضافه مى آمد كه مورد هزينه اش پيدا نمى شد و شب فرا مى رسيد، به خانه بر نمى گشت تا مستحق آن را پيدا كند و مسئوليت را انجام دهد و آسوده خاطر به خانه برگردد(٦٨٩). اين گونه تلاش براى تاءمين حقوق مردم و استقرار عدالت اجتماعى ، الگويى است تا رهبرى جامعه چنان خود را متعهد ببيند كه به داد مستمندانى برسد كه قدرت فرياد كشيدن و دادخواهى ندارند. رسول الله (صلى الله عليه و آله) به مردم سفارش مى كرد، خواسته هاى مستحقان را به ايشان برسانند تا حقى از آنان پايمال نشود : ابلغونى حاجه من لا يقدر على ابلاغ حاجته (٦٩٠). خواسته هاى كسانى را كه قادر نيستند نيازهاى خود را مطرح كنند، به من برسانيد. ايشان در جايى ديگر سفارش مى كند : من اءصبح و لا يهتم بامور المسلمين فليس منهم (٦٩١). آنكه در انديشه سامان دادن به زندگى مسلمانان نباشد، مسلمان نيست . وى در تفسيم غنايم ميان مسلمانان به شدت احتياط مى كرد. در جنگ حنين غنايم فراوانى نصيب مسلمانان شد (بيست و چهار هزار شتر، چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقيه نقره از جمله آنهاست (٦٩٢". عقيل بن ابيطالب سوزنى را بدون اجازه با خود برد. ناگهان شنيد منادى ندا مى دهد هر كس از غنايم چيزى برده است حتى سوزن و نخ ، برگرداند. وى سوزن را برگرداند. حضرت گرفت و كنار ديگر غنايم گذاشت . آنگاه در كنار شترى ايستاد و از كرك شتر اندكى كند. آن را بين دو انگشت خود قرار داد و به مردم اعلان كرد : من از غنايم حتى از اين كرك تنها يك پنجم سهم دارم . خيانت بر خائن ، عار و ننگ و آتش است (٦٩٣). در آن بيمارى كه به رحلت حضرت انجاميد، با خبر شد كه چند درهم از بيت المال نزد وى مانده و آن را تقسيم نكرده است . فرستاد آن را از نزد يكى از همسران حضرت آوردند و در مورد خاصش تقسيم كرد. آنگاه خطاب به خود فرمود : تو چه فكر مى كردى اگر خدا را ملاقات مى كردى ، در حالى كه اين درهم ها نزد تو بودند(٦٩٤)؟ شخصى از آن حضرت طلب داشت و در مطالبه خود درشتى مى كرد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) همچنان ساكت بود، ولى اصحاب برآشفتند و در صدد تاءديب او برآمدند. ايشان فرمود : متعرض او نشويد. بگذاريد صاحب حق ، حرف خود را بزند. آنگاه دستور داد شترى هم سال شتر او بخرند و به او بدهند. گفتند : هم سال آن پيدا نمى شود و هر چه هست ، بهتر از مال اوست . فرمود : همان بهتر را به او بدهيد(٦٩٥). رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) با اين روش خود، عدل و رحمت را به هم آميخته بود و راه و رسم حكومت را به فرمانروايان دنيا مى آموخت تا بدانند كه منزلت آنها در جوامع بشرى ، مقام و مرتبه پدر مهربان و خردمند است ، نه مرتبه آقا و سرور. بايد همه جا مصلحت و صلاح زيردستان را در نظر بگيرند، نه اينكه هوس هاى خود را بر آنان تحميل كنند. پس مى فرمود : من به رعايت مصلحت مردم ، از خود آنان نسبت به خودشان ، اولى تر و شايسته ترم ؛ كه قرآن مجيد مى فرمايد : النبى اءولى بالمؤمنين من اءنفسهم .(احزاب : ٧) پس هر كس از شما از دنيا برود، چنانچه مالى از خود به جا گذاشته باشد، متعلق به ورثه اوست و هرگاه وامى داشته باشد يا خانواده مستمند و بى پناهى از او باز مانده است ، دين او بر ذمه من و سرپرستى خانواده اش بر عهده من است (٦٩٦).
٨٣ - وفاق و هم گرايى جامعه هم گرا، جامعه اى است كه مردمى متعهد، متشكل و صميمى دارد. پيامبر اسلام با بهره گيرى از رهنمودهاى قرآنى چنان جامعه متشكلى را سامان داد كه تاريخ مانند آن را به ياد ندارد. رسول الله (صلى الله عليه و آله) انسان ها را از انزوا و فردگرايى به هم گرايى فراخواند و با شعار و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا(آل عمران : ١٠٣) از آنان خواست كه همه با هم به ريسمان الهى چنگ بزنند و از جدايى و تفرقه بپرهيزند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، مسلمانان را به مهرورزى ، راستگويى ، امانت دارى ، امنيت و وفاق فراخواند. خداوند در اين زمينه مى فرمايد : يا اءيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون .(آل عمران : ٢٠٠) مؤمنان پايدارى كنيد و با هم مقاومت كنيد و با هم رفت و آمد داشته باشيد و تقوا پيشه كنيد تا شايد به رستگارى برسيد. رسول الله (صلى الله عليه و آله) از جامعه اى خودمحور، قوم گرا، برترى جو و انحصار طلب ، جامعه اى با گذشت و ايثارگر ساخت كه ديگران را همواره بر خويش ترجيح مى دادند. حضرت محمد (صلى الله عليه و آله)، آن جامعه ديندار را به مانند اعضاى يك جسم ، يك دست و متشكل كرد : و هم يد على من سواهم (٦٩٧). ايشان وحدت و هم گرايى مسلمانان را وظيفه دينى اعلام كرد : و اللزوم لجماعتهم (٦٩٨). همچنين ميان مهاجر و انصار و همه مسلمانان پيوند برادرى برقرار كرد. امتى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله) تشكيل داد، هر چند از نظر تعداد كم بود، ولى از نظر تشكل و هم سويى در اوج كمال قرار داشت و با همين اتحاد و يك رنگى بر سخت ترين مشكلات و تنگناها چيره شدند.
٨٤ - ارزش مدارى ارزشهاى اخلاقى مانند راستى ، گذشت ، انصاف ، عزت نفس ، استقامت ، پايدارى و مانند آن مورد احترام همه انسان هاست . پيامبر گرامى اسلام كه براى تعالى اين ارزش ها مبعوث شده بود، مى فرمود : انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق (٦٩٩). به همين دليل ، براى نهادينه كردن اين ارزشها تمام هم و غم خود را به كار مى بست . اكنون نمونه هايى از توجه پيامبر به ارزش مدارى را بيان مى كنيم . ١. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : اسيرانى را نزد پيامبر آوردند و حضرت دستور قتل همه آنان جز يك نفر را صادر كرد. آن مرد گفت : چگونه است كه فقط مرا از ميان آنان آزاد كردى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : جبرئيل از قول خداوند متعال به من خبر داد پنج خصلت در تو وجود دارد كه خدا و رسول ، آنها را دوست دارند : اول ، غيرت بسيار در مورد خانواده و محارم ؛ دوم ، سخاوت و بخشندگى ؛ سوم ، حسن خلق ؛ چهارم ، راست گويى ؛ پنجم ، شجاعت (٧٠٠). ٢. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد : وقتى اسيران قبيله طى را آوردند، زنى در ميان اسيران به پيامبر عرض كرد : به مردم بگو مزاحم من نشوند و با من خوش رفتارى كنند؛ زيرا من دختر رئيس قبيله هستم و پدرم كسى بود كه به عهد و پيمان ها وفادار مى ماند. اسيران را آزاد و گرسنگان را سير مى كرد. همواره آشكارا سلام مى كرد و هرگز نيازمندى را از خود نمى راند. من دختر حاتم طايى هستم . آنگاه پيامبر فرمود : اين صفاتى كه گفتى ، نشانه هاى مؤمنان حقيقى است . اگر پدر تو مسلمان بود، بر او رحمت مى فرستادم . سپس فرمود : او را رها كنيد و كسى مزاحم او نشود؛ زيرا پدرش كسى بوده كه مكارم اخلاق را دوست داشت و خدا مكارم اخلاق را دوست دارد(٧٠١). ٣. نمونه ديگر از توجه پيامبر به ارزش ها، تجليل از شهيد و خانواده شهيد بود. در سال هشتم هجرت در جريان جنگ موته هنگامى كه فرماندهى لشكر به عهده جعفر بن ابيطالب بود، نبرد سختى در برابر دشمن كرد تا آنكه دست راست و چپ او قطع شد. وى در حالى كه زخم هاى بسيار بر بدنش وارد شده بود، به شهادت رسيد. پيامبر در توصيف مقام او فرمود : ان الله ابدل جعفرا بيديه جناحين يطير بهما فى الجنه حيث شاء. خداوند در عوض دو دست جعفر كه قطع شد، دو بال به او عطا كرد كه با آنها در بهشت پرواز مى كند، به هر كجا كه بخواهد. پس از اين جنگ ، هنگامى كه لشكر اسلام به طرف مدينه مى آمد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) همراه مسلمانان به استقبال آنان رفتند و گروهى از كودكان در حالى كه سرود مى خواندند، در ميان آنان بودند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه سوار بر مركبى بود، فرمود : كودكان را سوار كنيد و فرزند جعفر را به من بدهيد. آنگاه عبدالله بن جعفر را كه پدرش به شهادت رسيده بود، جلو خود سوار كرد. عبدالله مى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به من فرمود من به تو تبريك مى گويم كه پدرت همراه با فرشتگان در آسمان پرواز مى كند(٧٠٢).
۸
ملكوت اخلاق
٨٥ - تعاون و هميارى پيامبر اسلام ، مسلمانان را به همكارى و تعاون سفارش مى كرد و خود نيز مروج اين فرهنگ بود. با آنكه اصحاب آن حضرت همواره آماده بودند تا به جاى ايشان كارها را انجام دهند، ولى وى نمى پذيرفت . اين روحيه حتى پيش از بعثت رسول الله (صلى الله عليه و آله) هم در وجود ايشان ديده مى شد. پيش از بعثت ، مردم مكه فقر و فشار اقتصادى شديدى را تحمل مى كردند. ابوطالب ، بزرگ طايفه بنى هاشم به جهت پرتعداد بودن خانواده اش زير فشار مالى بود. حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) با ديدن اين وضع آرام نگرفت تا آنكه سراغ عموى ديگرش عباس كه وضع بهترى داشت ، رفت و گفت : اى عباس ، عائله برادرت ابوطالب زياد است و مى بينى كه مردم در فشار هستند. بيا با هم برويم و عائله اش را كم كنيم . يكى از بچه هايش را من تحويل مى گيرم و يكى را هم تو تحويل بگير. عباس هم پذيرفت و رفتند. محمد (صلى الله عليه و آله)، على را همراه خود برد و عباس ، جعفر را. با اين كار خداپسندانه ، دو نفر از عائله ابوطالب كم شد(٧٠٣). در روايتى ديگر آمده است كه با ورود پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) به مدينه ، وجود مسجد براى انجام امور عبادى و كارها و گرفتارى هاى سياسى و اجتماعى مسلمانان ضرورى جلوه مى كرد. پيشنهاد ساختن مسجد از جانب رسول الله (صلى الله عليه و آله) مطرح و با استقبال مسلمانان روبه رو شد. پس از اينكه زمين مسجد را خريدند، شور و شوق ساختن مسجد ميان مردم فزونى گرفت . همه دست به كار ساختن مسجد شدند و پيامبر هم در اين امر خير كمك و همكارى مى كرد. اسيد بن حقير مى گويد : پيامبر سنگى را در بغل گرفته بود و مى آورد. گفتم : يا رسول الله ! سنگ را بدهيد من مى برم . آن حضرت فرمود : نه ، برو سنگ ديگرى را بياور(٧٠٤). در يكى از مسافرت ها، همين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و يارانش از مركب هاى خويش فرود آمدند و بارها را بر زمين نهادند، تصميم جمعيت بر اين شد كه براى غذا، گوسفندى را بكشند و بپزند. يكى از اصحاب گفت : من گوسفند را ذبح مى كنم . ديگرى گفت : كندن پوست آن با من . سومى گفت : پختن گوشت گوسفند با من . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هم فرمود : جمع كردن هيزم از صحرا با من . جمعيت گفتند : يا رسول الله ! شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد. ما خودمان با كمال افتخار همه اين كارها را انجام مى دهيم . پيامبر فرمود : مى دانم شما انجام مى دهيد، ولى خداوند دوست ندارد بنده اش را در ميان يارانش با وضعى ممتاز ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قائل شده باشد. سپس به صحرا رفت و مقدارى خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد(٧٠٥). پيامبر گرامى اسلام در تمام مشكلات و سختى ها در كنار ديگر مسلمانان بود. در آخرين روزهاى حيات خويش كه در بستر بيمارى بود، به بلال فرمود تا مردم را فرا بخواند. آنگاه به مسجد آمد و به منبر رفت و فرمود : اى گروه اصحابم ، چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟ آيا همراه شما به جهاد نپرداختم ؟ آيا دندانم نشكست ؟ آيا چهره ام غبارآلود نشد؟ آيا خون بر صورتم جارى نشد تا آنجا كه محاسنم را فرا گرفت . آيا از گرسنگى سنگ بر شكم نبستم ؟ اصحاب گفتند : آرى يا رسول الله (صلى الله عليه و آله)، همانا تو صابر بودى و از كارهاى زشت در آزمايش الهى نهى مى كردى . خدا برترين جزا را به تو عنايت كند. حضرت نيز فرمود : خداوند هم به شما جزاى خير عنايت كند(٧٠٦).
٨٦ - حفظ حريم ها در معاشرت نشانه هاى فراوانى از اخلاق كريمانه و بزرگوارانه ، در رسول الله (صلى الله عليه و آله) وجود دارد. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد : كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) اجود الناس كفا و اكرمهم عشره (٧٠٧). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از همه مردم بخشنده تر و از همه مردم در معاشرت بزرگوارتر بود. در بزرگوارى ايشان همين بس كه يقبل معذره المعتذر اليه ؛ "عذرخواهى كسى را كه از او معذرت مى خواست ، مى پذيرفت (٧٠٨"). ايشان هرگز بدى را با بدى پاسخ نمى داد، بلكه از بدى هاى مردم در مى گذشت و آنان را مى بخشيد. هيچ گاه نيز دوست نداشت در حضور وى از يارانش بدگويى كنند. ايشان مى فرمود : لا يبلغنى احد منكم عن احد من اصحابى شيئا فانى احب ان اخرج اليكم و انا سليم الصدر(٧٠٩). هيچ كدام از شما، درباره يكى از اصحابم چيزى به من نگوييد و به گوشم نرسانيد؛ چون دوست دارم هر گاه از نزد شما بيرون مى روم ، سينه و دلم نسبت به يارانم ، سليم و بى غل و غش باشد. به روايت اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، مجلس پيامبر، مجلس بردبارى ، شرم و حيا، صدق و امانت بود. سر و صدا و فرياد در آن مجلس شنيده نمى شد. حرمت افراد هتك نمى شد و هيچ كدام در پى لغزش ديگران و عيب جويى از آنان نبودند. همه اهل پيوند و صفا و ارتباط بر محور تقوا بودند. بزرگان و سالخوردگان مورد تكريم و احترام قرار مى گرفتند. به خردسالان ترحم و شفقت مى شد و افراد نيازمند و مراجعانى را كه كار داشتند، مراعات مى كردند و پناهگاه غريبان بودند(٧١٠). در محضر آن حضرت ، وقتى سخن گفته مى شد، همه گوش مى كردند و سخن يكديگر را قطع نمى كردند. هنگام سخنرانى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، سراپا گوش بودند، چنان كه گويى مرغى بر سرشان نشسته است . چون كلام پيامبر تمام مى شد، آنان آغاز به سخن مى كردند. هنگام سخن گفتن ديگرى نيز تا پايان كلامش صبر مى كردند و به ميان سخنان او نمى دويدند(٧١١). محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) همواره پربار بود؛ هم در جهت شناخت معارف دينى و هم الهام گيرى از اخلاق و سلوك اجتماعى و گرايش و عنايت به عبادت و تكليف . سخنان پيامبر، روشن و گويا بود، چنان كه هر شنونده اى آن را مى فهميد : كان كلامه فضلا يتبينه كل من سمعه (٧١٢). امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : ما كلم رسول الله (صلى الله عليه و آله) العباد بكنه عقله قط قال رسول الله (صلى الله عليه و آله) انا معشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم (٧١٣). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هرگز با مردم ، با عمق عقل و درك خود سخن نگفت و مى فرمود : ما پيامبران ماءموريم كه با مردم به اندازه عقل آنان حرف بزنيم ، نه به قدر فهم خودمان . جابر بن عبدالله انصارى مى گويد : و كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) فى اخريات الناس يزجى الضعيف و يردفه و يدلهم (٧١٤). پيامبر خدا آخر مردم راه مى رفت . به ناتوانان يارى مى رساند و بر مركب خويش سوار مى كرد و آنان را راهنمايى مى كرد.
٨٧ - خطاپوشى با مهربانى و حوصله بسيار، اشتباه ديگران را اصلاح مى كرد. معاويه پسر حكم سلمى مى گويد : "هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در نماز بود، مردى عطسه كرد. گفتم : خدايت بيامرزد! ديگر نمازگزاران با نگاهشان برايم خط و نشان كشيدند. گفتم : [گويا] مادرم مرده است ! چرا مرا اين گونه نگاه مى كنيد؟ ماءمومان ، دستانشان را بر ران هايشان زدند. چون ديدم [با اين كارشان ] مرا به سكوت دعوت مى كنند، ساكت شدم . هنگامى كه نماز به پايان رسيد، پيامبر مرا خواست . پدر و مادرم فدايش باد! چنين آموزگارى كه به خوبى آموزش دهد، نه پيش از آن ديدم نه پس از آن . سوگند به خداوند، نه بر سرم فرياد كشيد و نه كتكم زد و نه دشنامم داد و فرمود : در نماز نبايد حرف زد. نماز، نيايش كردن ، تكبير گفتن و قرآن خواندن است (٧١٥"). مردم را از كارهاى ناپسند بر حذر مى داشت و خود نيز از اخلاق ناپسندشان دورى مى جست . در عين حال ، اخلاق نيك و خوشرويى را از آنان باز نمى داشت . همنشينان خود را مورد تفقد قرار مى داد و به هر يك از آنان به اندازه اى كه مى بايست ، احترام مى گزارد(٧١٦). در غزوه حنين كه سهمى از غنايم را به اقتضاى مصلحت به تازه مسلمانان اختصاص داد، سعد بن عباده و جمعى از انصار كه از پيش قدمان و مجاهدان بودند، زبان به اعتراض گشودند كه چرا آنها را بر ما ترجيح دادى ؟ ايشان فرمود تا همگى معترضان در يك جا گرد آيند. آنگاه با بيانى شيوا و دلنشين ، آنان را از فلسفه اين كار و پندار اشتباهشان آگاه ساخت . چنان كه همگى به گريه افتادند و پوزش خواستند(٧١٧). در همين واقعه ، مردى از قبيله بنى تميم به نام حرقوص (كه بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض كرد و با لحن تندى گفت : با عدالت رفتار كن . عمر بن خطاب از گستاخى او برآشفت و گفت : اجازه بدهيد او را مجازات كنم . فرمود : نه او را به حال خودش بگذار. پس رو به سوى او كرد و با خونسردى فرمود : اگر من به عدالت رفتار نكنم ، پس چه كسى رفتار خواهد كرد(٧١٨)!؟ در صلح حديبيه ، عمر بن خطاب از معاهده آن حضرت با قريش انتقاد مى كرد كه چرا با شرايط نابرابر پيمان مى بندد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) با منطق و دليل ، نه با خشونت و تندى ، او را قانع كرد(٧١٩).
٨٨ - اداى حقوق دوستان حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در پاسخ دوستان و غير دوستان و هر كس كه صدايش مى كرد، مى گفت : لبيك (٧٢٠). بيشتر از هر كس ديگرى به دوستانش لبخند مى زد و از آنچه نقل مى كردند، اظهار شگفتى مى كرد. جابر مى گويد : "رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را ديدم . به او سلام كردم . پس از پاسخ سلام ، با من دست داد و دستم را فشرد و فرمود : وقتى مردى دست دوستش را مى فشارد، گويا بر او بوسه مى زند(٧٢١"). مى فرمود : سه چيز است كه دوستى آدمى را با برادر مسلمانش زلال و محكم مى كند : هنگام ديدار، با چهره اى گشاده با دوستش روبه رو شود؛ زمان نشستن در مجلس ، برايش جا باز كند و او را با محبوب ترين نامش بخواند. چون با دوستانش برخورد مى كرد، دستانشان را مى گرفت و مى فشرد(٧٢٢). براى احترام و دلجويى از دوستانش ، آنان را به كنيه شان صدا مى زد(٧٢٣). حتى نگاه هايش را ميان دوستانش تقسيم مى كرد؛ گاهى به اين و گاهى به آن ، به گونه اى مساوى مى نگريست (٧٢٤). اگر سه روز يكى از دوستانش را نمى ديد، به جستجو بر مى آمد. اگر مى گفتند نيست ، برايش دعا مى كرد. اگر دوستش در مسافرت نبود، به ديدنش مى شتافت و اگر بيمار بود، عيادتش مى كرد.(٧٢٥) پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) مى فرمود : حكايت همنشين خوب بسان عطرفروش است كه اگر عطر خويش به تو ندهد، بوى خوش آن در تو خواهد ماند...(٧٢٦). هم نشينى با آن كس سودى ندارد كه آنچه را براى خود مى خواهد، براى تو نخواهد(٧٢٧). بدى هاى همديگر را نزد من بازگو نكنيد؛ زيرا من دوست دارم با دلى آرام و خالى از كدورت نزد شما بيايم .(٧٢٨)
٨٩ - رعايت حال نمازگزاران رعايت حال ناتوانان و سالمندان در سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله) جايگاه ويژه اى دارد. ايشان سخت گيرى را بر آنان روا نمى شمرد و به اندازه تاب و توان آنان رفتار مى كرد و ديگران را نيز به اين شيوه پسنديده فرا مى خواند. مردى نزد پيامبر آمد و گفت : اى فرستاده خدا! به خاطر اينكه فلانى نماز (جماعت) را خيلى طول مى دهد، (توفيق) نماز (جماعت) را از دست مى دهم . راوى كه ابو مسعود انصارى است ، مى گويد : هيچ روزى پيامبر را بسان آن روز نديدم كه با خشم موعظه كند. حضرت فرمود : اى مردم ! شما (ديگران را از خود) مى رانيد. كسى كه براى مردم نماز مى خواند، بايد نمازش را سبك گيرد و كوتاه كند، چرا كه ميان آنان بيمار، ضعيف و نيازمند هم وجود دارد(٧٢٩). در خلوت و در حالت انفرادى ، ساعت هاى طولانى در تهجد و شب زنده دارى به سر مى برد و به نماز و مناجات قيام مى كرد، ولى وقتى به نماز جماعت مى ايستاد، براى رعايت حال نمازگزاران به اختصار مى كوشيد و مى فرمود : دلم مى خواهد بيشتر در نماز بايستم ، ولى همين كه صداى گريه كودك يكى از زنان را كه در صف جماعت ايستاده است ، مى شنوم ، از قصد خود منصرف مى شوم و نمازم را كوتاه ادا مى كنم .(٧٣٠) روزى مرد مسلمانى كه همه روز را آبيارى كرده بود، پشت سر معاذ بن جبل به نماز ايستاد. معاذ به خواندن سوره بقره آغاز كرد. آن مرد طاقت ايستادن نداشت و نماز خود را فرادا به پايان رسانيد. معاذ به او گفت : تو نفاق كردى و از صف ما جدا شدى . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از اين ماجرا آگاه و چنان خشمگين شد كه نظير آن حالت را از او نديده بودند. پس به معاذ فرمود : "شما مسلمانان را فرارى مى دهيد و از دين اسلام بيزارشان مى كنيد. مگر نمى دانيد كه در صف جماعت ، بيماران و ناتوانان و سالخوردگان و كاركنان نيز ايستاده اند. در كارهاى دسته جمعى بايد طاقت ضعيف ترين افراد را در نظر گرفت . چرا از سوره هاى كوتاه نخواندى (٧٣١)؟". هنگام سرما، نماز جماعت (ظهر) را اول وقت مى خواند و هنگام گرما، نماز (ظهر) را تا خنك شدن هوا به تاءخير مى انداخت (٧٣٢). در شب هاى بارانى ، نماز مغرب و عشا را با هم مى خواند و مى فرمود : "كسى كه رحم نكند، به او رحم نخواهند كرد(٧٣٣)." در سفر و هنگام كار ضرورى نيز نمازهاى ظهر و عصر يا مغرب و عشا را با هم مى خواند(٧٣٤).
٩٠ - عيادت و پرستارى از بيمار عيادت از بيمار در سيره پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) جايگاه ويژه اى داشت ؛ چون عيادت از بيمار عامل تذكر و بيدارى است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : عودوا المريض و اتبعوا الجنازه يذكركم الاخره (٧٣٥). به عيادت بيمار برويد و در تشييع جنازه شركت كنيد كه شما را به ياد آخرت مى اندازد. پيامبر، عيادت كننده را در رحمت الهى غوطه ور مى بيند و مى فرمايد : عائد المريض يخوض فى الرحمه (٧٣٦). عيادت كننده از بيمار در رحمت الهى غوطه ور مى شود. ايشان از بيمار در دورترين بخش شهر عيادت مى كرد، حتى اگر بيمارى اش چشم درد بود(٧٣٧). رسول رحمت درباره آداب عيادت از بيمار مى فرمايد : تمام عياده المريض اءن يضع اءحدكم يده عليه و يساءله كيف انت ؟ كيف اصبحت ؟ و كيف اءمسيت (٧٣٨)؟ كمال عيادت بيمار در آن است كه دست بر (سر) او بنهى ، حالش را بپرسى و از اينكه شب و روز خود را چگونه مى گذراند، بپرسى . خوب است عيادت از بيمار سبك و كوتاه باشد تا مايه ناراحتى بيمار نگردد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : خير العياده اءخفها(٧٣٩)؛ "بهترين عيادت آن است كه سبك تر برگزار شود". در روايتى آمده است كه مسلمانان ديدند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) سر به آسمان برداشت و لبخندى زد. علتش را پرسيدند. فرمود : از دو فرشته اى تعجب كردم كه از آسمان به زمين فرود آمدند و به سراغ بنده مؤمن و درستكارى در مصلايش كه در آن نماز مى خواند، رفتند تا عمل روز و شب او را بنويسند. وى را در نمازگاهش نيافتند. پس به آسمان رفتند و عرض كردند : اى پروردگار ما! به سراغ فلان بنده مؤمنت در مصلايش رفتيم تا عمل شبانه روز او را بنويسيم ، ولى پيدايش نكرديم ، بلكه او را در دام بيمارى يافتيم . خداى عزوجل فرمود : براى بنده ما تا زمانى كه در دامن من است ، مانند خير و ثوابى را بنويسيد كه در زمان سلامتى اش در شب و روز انجام مى داد؛ زيرا بر من است كه وقتى سلامتى را از او باز مى گيرم ، پاداش كارى را كه در زمان تندرستى اش مى كرد، برايش بنويسم (٧٤٠). اين سخن نشان دهنده ارزش بيمار نزد پروردگار است . "حتى آفريدگار در روز رستاخيز مى فرمايد : آدمى زاد! بيمار شدم ، مرا عيادت نكردى . آدمى گويد : خدايا، چگونه تو را كه پروردگار جهانيانى ، عيادت كنم ؟ يزدان پاسخ مى دهد : مگر نمى دانستى كه فلان بنده ام بيمار بود و او را عيادت نكردى ؟ مگر نمى دانستى كه اگر او را عيادت مى كردى ، مرا نزد او مى يافتى (٧٤١"). رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با تاءكيد بر عيادت بيمار، پاداش آن را در پيشگاه خداى متعال ، چنين يادآور مى شود : من عاد مريضا فجلس عنده ساعه اءجرى الله له عمل اءلف سنه لا يعصى الله فيها طرفه عين (٧٤٢). كسى كه بيمارى را عيادت كند و ساعتى نزد او بنشيند، خداوند، پاداش عمل هزار سال را كه لحظه اى در آن معصيت نكرده باشد، به او ارزانى مى دارد. پيامبر مهربان كه همواره جوياى احوال مسلمانان مى شد، شنيد يكى از يارانش بيمار شده است . پس به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و احوال پرسى كرد. بيمار گفت : در نماز مغرب كه با شما به جماعت خواندم ، شما سوره "قارعه " را خواندى . تحت تاءثير قرار گرفتم و عرض كردم : خدايا اگر من در پيشگاه تو گناهكار هستم و مى خواهى مرا عذاب كنى ، در همين دنيا مرا عذاب كن . اينك مى بينى كه گرفتار بيمارى هستم . پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) فرمود : درست نگفتى . بايد بگويى : ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار.(بقره : ٢٠١) پروردگارا! هم در دنيا و هم در آخرت به من پاداش بده و مرا از عذاب دوزخ حفظ كن . آنگاه پيامبر براى وى دعا كرد و او بهبود يافت (٧٤٣). پيامبر گرامى اسلام در آخرين روزهاى عمر خود، در آخرين خطبه اى كه در مدينه ايراد كرد، پس از دعوت همه مردم به مسجد، بر فراز منبر قرار گرفت . ايشان در موعظه و پيامى رسا كه اشك ها را جارى ساخت ، فرمود : من قام على مريض يوما و ليله بعثه الله مع ابراهيم الخليل (عليه السلام) فجاز على الصراط كالبرق اللامع و من سعى لمريض فى حاجه فقضاها خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه (٧٤٤). كسى كه يك روز و يك شب پرستارى بيمارى را به عهده بگيرد، خداوند، او را با ابراهيم خليل (عليه السلام) محشور مى كند. پس همچون درخشش برقى از صراط مى گذرد و كسى كه در برطرف كردن نيازهاى بيمار تلاش كند و نياز او را برآورد، همانند روزى كه از مادر متولد شده است ، از گناهان پاك مى شود. برپا كردن خيمه پرستارى در مسجد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به دستور آن حضرت در نخستين روزهاى حكومت اسلام در مدينه ، از ديگر امورى است كه اهميت پرستارى را در نگاه ايشان نشان مى دهد. در سيره ابن هشام آمده است : "يكى از اصحاب خاص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به نام سعد بن معاذ را كه جراحت سختى در جنگ خندق برداشته بود، به دستور حضرت در مسجد در خيمه زنى از قبيله اسلم كه به او رفيده مى گفتند، قرار دادند. رفيده در اين خيمه مجروحان جنگ را درمان مى كرد و به پرستارى و مراقبت از آنان مى پرداخت (٧٤٥"). ايشان علاوه بر يادآورى پاداش ها و آثار معنوى پرستارى ، خود نيز به اين عمل ارزشمند اقدام مى كرد. علامه مجلسى از حضرت على (عليه السلام) نقل كرده است : "شبى تب وجودم را فرا گرفت و خواب را از من ربود. بدين جهت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز تا صبح بيدار بود و شب را بين من و نماز تقسيم مى كرد. پس از نماز نزد من مى آمد و جوياى حال من مى شد و با نگاه كردن به من از وضعيت بيمارى ام اطلاع مى يافت . و شيوه پيامبر تا طلوع صبح چنين بود. پس از آنكه حضرت با اصحاب نماز گزارد، در حق من دعا كرد كه : خدايا على را شفا ده و سلامتى بخش كه به خاطر بيمارى اش تا صبح نخوابيدم (٧٤٦"). در كتابهاى تاريخ و روايات آمده است كه پيامبر اسلام در جنگ ها با دلجويى از پرستاران و پرداخت غنيمت به ايشان ، از تلاش آنان قدردانى مى كرد. براى نمونه ، علامه مجلسى نقل مى كند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) براى درمان مجروحان ، بعضى از زنان را با خود به جبهه جنگ مى برد و از انفال (اموال عمومى كه در اختيار حاكم اسلامى است) به آنان مى بخشيد(٧٤٧). از ابن عباس نيز نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) زنان پرستار را به جنگ مى برد تا مجروحان را درمان كنند و از غنيمت به آنان عطا مى كرد(٧٤٨). نكته ارزشمند ديگر اين است كه پرستارى و كمك به كسانى كه از نظر جسمى ناتوانند، پاداش فراوانى دارد. رسول رحمت در اين باره مى فرمايد : من اعان ضعيفا فى بدنه على امره ، اعانه الله على امره و نصب له فى القيامه ملائكه يعينونه على امره و نصب له فى القيامه ملائكه يعينونه على قطع تلك الاءهوال و عبور تلك الخنادق من النار، حتى لا يصيبه من دخانها و على سمومها و على عبور الصراط الى الجنه سالما امنا(٧٤٩). هر كس انسانى را كه ناتوانى جسمى دارد، يارى كند، خداوند، او را در كارهايش يارى مى دهد و در قيامت ، فرشتگانى را مى گمارد تا او را در پيمودن مسير هولناك قيامت و گذر از گودال هاى آتش به گونه اى كه از سموم آنها آسيب نبيند نيز در گذر از صراط به سوى بهشت ، با سلامت و امنيت كامل يارى دهند.
٩١ - دانش پرورى پيامبر خدا فرمود : اذا جاء الموت بطالب العلم مات و هو شهيد؛ كسى كه در حال دانش اندوزى بميرد، شهيد است (٧٥٠"). مردى از انصار نزد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد و عرض كرد : اى رسول خدا! جنازه شخصى در ميان است و بايد تشييع و سپس دفن شود. مجلسى علمى هم هست كه از شركت در آن بهره مند مى شوم . وقت و فرصت هم نيست كه در هر دو شركت كنم . در هر كدام از اين دو كار شركت كنم ، از ديگرى محروم مى مانم . شما كدام يك از اين دو را بيشتر دوست داريد تا من در آن شركت كنم ؟ رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : اگر افراد ديگرى هستند كه همراه جنازه بروند و آن را دفن كنند، در مجلس علم شركت كن ؛ چون شركت در يك مجلس علمى از حضور در هزار تشييع جنازه و هزار عيادت بيمار و هزار شب عبادت و هر روز روزه گرفتن و هزار درهم تصدق و هزار حج غير واجب و هزار جهاد غير واجب بهتر است . اينها كجا! و حضور در محضر عالم كجا. مگر نمى دانى به وسيله علم است كه خدا اطاعت و عبادت مى شود. خير دنيا و آخرت با علم همراه است ، همان گونه كه شر دنيا و آخرت با جهل همراه است .(٧٥١) روزى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) وارد مسجد شد. دو گروه در مسجد بودند. دسته اى قرآن مى خواندند و نيايش مى كردند و جمعى مى آموختند و مى آموزاندند. حضرت فرمود : هر دو كار نيك مى كنند. اينان قرآن و خدا را مى خوانند. اگر خدا بخواهد به آنان مى بخشد يا باز مى دارد و آنان فرامى گيرند و مى آموزانند. همانا من آموزگار برانگيخته شدم و در جمع آنان نشست (٧٥٢). پيامبر بزرگوار اسلام مى فرمود : دانش را بجوييد، گرچه در (سرزمينى دور دست) چين باشد. همانا دانش جويى براى هر مسلمان ضرورى است . فرشتگان بال خويش را براى او مى گسترانند؛ زيرا از آنچه او در جستجوى آن است ، خشنودند(٧٥٣). ساعتى كه دانشور بر بستر خويش تكيه زده است و به دانش خويش مى انديشد، از هفتاد سال عبادت نيايشگر بهتر است (٧٥٤). دانش ابزار حلال و حرام است و جوينده اش را به جاده هاى بهشت مى كشاند. از هراس تنهايى مى رهاند و در غربت هم صحبت است . راهنماى امور نهان است و سلاحى در برابر دشمنان و زيورى براى دوستان . دانش ، حيات دل ها و روشنى چشم ها از كورى (جهل) است . با دانش است كه آفريدگار اطاعت و پرستش مى شود. با دانش است كه خداوند شناخته مى شود. دانش ، پيشواى خرد است (٧٥٥).
٩٢ - موعظه و پند دهى پند دهى و موعظه از ديگر سيره هاى هميشگى پيامبر اسلام بود. آن حضرت در طول حيات خويش بارها به اصحاب و يارانش در مناسبت هاى مختلف و در زمينه ها و موضوع هاى گوناگون پندهايى مى داد. در اين جا به گوشه هايى از پندهاى پيامبر اسلام خطاب به اصحاب اشاره مى كنيم . پيامبر خدا خطاب به ابن مسعود مى گويد : اى ابن مسعود! كسى كه مشتاق بهشت است ، به سوى انجام كارهاى نيك مى شتابد و اگر كسى از دوزخ بترسد، شهوت ها را ترك مى كند و كسى كه منتظر مرگ باشد، از لذت ها روى مى گرداند و اگر كسى در دنيا پارسايى ورزد، مصيبت ها در نظرش ناچيز جلوه مى كنند. اى ابن مسعود! اين فرموده الهى را بخوان : ملاحضه كن كه اگر سال ها برخوردارشان سازيم ، سپس از آنچه بيمشان داده ايم به سراغ آنان آمد، آن برخوردارى شان به كار آنان نيايد.(شعراء : ٢٠٥) اى ابن مسعود! بايد هم نشينانت ، نيكان و برادرانت ، پرهيزگاران و پارسايان باشند؛ چون خداوند متعال در كتابش فرموده است : دوستان در چنين روزى ، با همديگر دشمنند، مگر پرهيزگاران .(زخرف : ٦٧) اى ابن مسعود! نيكوكاران را دوست بدار؛ چون شخص همراه كسى خواهد بود كه او را دوست مى دارد و اگر بر نيكوكارى توانا نباشى ، عالمان را دوست بدار؛ چون خداوند مى فرمايد : و كسانى كه از خداوند و پيامبر اطاعت كنند، در شمار كسانى هستند كه خداوند بر آنان انعام فرموده است ، اعم از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان و اينان نيك رفيقانى هستند.(نساء : ٦٩) اى ابن مسعود! از آنان مباش كه مردم را به نيكى راهنمايى مى كنند و به نيكى فرمان مى دهند و خود از آن غافل مى مانند. خداوند متعال مى فرمايد : آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد.(بقره : ٤٤) اى ابن مسعود! زبانت را حفظ كن ؛ چون خداوند متعال مى فرمايد : آن روز بر زبانهايشان مهر مى زنيم و دستانشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان به آنچه عمل مى كردند، گواهى مى دهند.(يس : ٦٥) سفارش ديگر اينكه تلاش كن كه باطن خود را اصلاح كنى (٧٥٦)؛ چون خداوند متعال مى فرمايد : روزى كه نهفته ها آشكار مى شوند، توان و ياورى نخواهند داشت .(طارق : ٩) همچنين رسول الله (صلى الله عليه و آله) به ابن عباس مى فرمود : هيچ چيز را با خداوند شريك قرار مده ، حتى اگر كشته يا به آتش انداخته شوى . از پدر و مادرت نافرمانى مكن ، اگر چه به تو فرمان دهند كه از اهل و مال خود كناره گيرى . نمازهاى واجب را به عمد ترك مگوى ؛ زيرا كسى كه نماز واجب را به عمد ترك كند، عهد (امان) الهى از او برداشته مى شود. شراب منوش ؛ چون سرچشمه هر شرى است . از گناه كردن بپرهيز؛ زيرا خشم خداوند با ارتكاب گناه نازل مى شود(٧٥٧). پندهاى برادرانه رسول الله (صلى الله عليه و آله) به على (عليه السلام) نيز شنيدنى است : اى على ! چهار كار است كه مرتكب آنها زودتر كيفر مى بيند : شخصى كه به او نيكى كنى و در برابر نيكى به تو بدى كند؛ كسى كه بر او ستم نكنى و او به تو ستم كند؛ شخصى كه با او بر انجام دادن كارى پيمان ببندى و تو به عهد خود وفا كنى و او خيانت كند و كسى كه پيوند خويشاوندى را با او نگاه دارى و او اين پيوند را قطع كند. اى على ! خردمند را روا نيست كه عمر خود، جز در سه مورد بگذراند : تحصيل معاش ، ره توشه برگرفتن براى روز قيامت و لذت بردن از امور حلال . اى على ! تو را از سه خصلت باز مى دارم : حسد، حرص و كبر. اى على ! چون بنده اى بميرد، مردم مى گويند چه بر جاى گذاشت و فرشتگان مى گويند : چه از پيش فرستاد. اى على ! كسى كه صلوات فرستادن بر من را فراموش كند، راه بهشت را گم كرده است (٧٥٨).
٩٣ - مشورت و نظرسنجى مشورت در اسلام و در منطق عملى پيشوايان حق از اهميت بسيارى برخوردار است . نوشته اند كه آن حضرت با اصحاب خود بسيار مشورت مى كرد. سلامت تصميم گيرى ها در گرو مشورت است . اصولا مردمى كه امور مهم خود را با مشورت يكديگر انجام مى دهند، كمتر گرفتار لغزش و پشيمانى مى شوند و آنان كه گرفتار خودراءيى و استبدادند، هر چند افراد فوق العاده اى باشند، در اشتباه به سر مى برند. در حديث نبوى آمده است : هنگامى كه زمامداران شما، نيكانتان و توانگران شما، سخاوتمندانتان باشند و كارهايتان به مشورت انجام شود، در اين هنگام ، روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است (شايسته زندگى و بقا هستيد)، ولى اگر زمامدارانتان ، بدان و توانگرانتان ، افراد بخيل باشند و كارها به مشورت برگزار نشود، در اين صورت ، زير زمين از روى آن براى شما بهتر است (٧٥٩). رسول الله (صلى الله عليه و آله) پيوسته با ياران خود مشورت مى كرد. در جنگ احد پس از آنكه نيروهاى اطلاعاتى پيامبر به آن حضرت گزارش دادند كه قريش در تدارك حمله به مدينه است ، آن حضرت براى رويارويى با لشكر قريش ، شوراى نظامى تشكيل داد و فرمود : نظر مشورتى خود را بيان كنيد. عبدالله ابن ابى (سركرده منافقان مدينه) پيشنهاد كرد كه در شهر بمانند و با دشمن روبه رو شوند و گفت : اى رسول خدا! ما در جاهليت داخل شهر مى جنگيديم و زنان و كودكان را در اين حصارها جاى مى داديم و به ايشان مقدارى سنگ مى داديم ، به گونه اى كه به خدا سوگند، گاهى يك ماه بچه ها مى توانستند ما را با آوردن سنگ در مبارزه با دشمن يارى كنند. خانه هاى مدينه هم به گونه اى به هم متصل مى كرديم كه از هر سو چون دژى بود كه زن ها و بچه ها از بالاى حصارها سنگ مى زدند و ما در كوچه ها با شمشيرهايمان نبرد مى كرديم . نوجوانانى كه در بدر حضور نداشتند، خواهان بيرون رفتن و رويارويى با دشمن بودند. برخى از مردان كامل و خيرخواه و خبير چون حمزه بن عبدالمطلب ، سعد بن عباده ، نعمان بن ثعلبه و گروهى ديگر از اوس و خزرج هم نظرشان بر پيكار رويارويى در خارج از شهر بود. آنها مى گفتند : اى رسول خدا! مى ترسيم دشمن گمان كند كه ما از ترس مقابله با آنها از شهر خارج نشده ايم و اين امر موجب گستاخى و جسور شدن آنها نسبت به ما شود. آنگاه نبرد بدر را يادآور شدند و خود را خواهان يكى از دو نيكوترين ، شهادت يا پيروزى معرفى كردند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) پس از شنيدن سخنان دو گروه ، نظر مقابله با دشمن در خارج از شهر را پذيرفت . پس به خانه رفت و لباس رزم پوشيد(٧٦٠). نقل شده است كه پيامبر خدا در زمينه فرستادن افراد براى اداره امور يك منطقه و فرماندارى و حكومت بخشى از مناطق تحت اداره مسلمانان مشورت مى كرد(٧٦١). پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) مى فرمود : با پرهيزكاران مشورت كنيد؛ چون آنها كسانى هستند كه آخرت را بر دنيا ترجيح مى دهند و كارهاى شما را بر امور خويش مقدم مى دارند...(٧٦٢) با انسان عاقل مشورت كنيد و از او نافرمانى نكنيد؛ كه پشيمان مى شويد(٧٦٣). و در كلامى ديگر فرمود : مشورت با انسان عاقل خيرخواه ، رشد و بركت و توفيقى از جانب خداست . پس هرگاه خيرخواه عاقلى نظر مشورتى داد، از مخالفت با آن بپرهيز كه سختى به دنبال خواهد داشت (٧٦٤). هر كس با صاحبان خرد مشورت كند، به آنچه ثواب و درست است ، رهنمون مى شود(٧٦٥).
٩٤ - عدالت ورزى عدل چنان جايگاهى در زندگى انسانى دارد كه همه چيز با آن سنجيده مى شود. عدالت ، اصلى اساسى است كه هدف از فرستادن پيامبران و كتابهاى آسمانى نيز دست يابى به آن است . عدالت ارزش ذاتى دارد و سلامت همه چيز به آن است . از اين رو، خداوند دستور مى دهد كه برپا كننده قسط و عدالت اجتماعى باشيد : يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين بالقسط.(نساء : ١٣٥) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! برپادارندگان پيوسته عدالت باشيد. براساس همين اصل است كه پيام آور عدالت و رسول هدايت مى فرمايد : عدل ساعه خير من عباده سبعين سنه قيام ليلها و صيام نهارها(٧٦٦). ساعتى عدالت ، از هفتاد سال عبادتى كه شب هايش به نماز شب و روزهايش به روزه بگذرد، بهتر است . اگر عدالت برقرار نشود، جامعه ، جولان گاه زورمندان ، ستمگران و غارتگران مى شود. در چنين ميدانى ، فضلت ها و ارزش ها به دست فراموشى سپرده خواهد شد. ارزش يك جامعه به ميزان دادگرى و دادخواهى است . على (عليه السلام) مى فرمايد : فانى سمعت رسول الله (صلى الله عليه و آله) يقول فى غير موطن : لن تقدس امه لا يؤ خذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع (٧٦٧). من بارها از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) اين سخن را شنيدم : ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد، هرگز پاك و پاكيزه نمى شود و روى سعادت را نمى بيند. آن حضرت ماءمور برپايى قسط بود : قل امر ربى بالقسط؛ "بگو پروردگارم به قسط فرمان داد".(اعراف : ٢٩) رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، مظهر كامل عدالت بود. ايشان مى فرمود : خداوند مرا به نه چيز سفارش كرده است : ... و عدالت در خشنودى و خشم (٧٦٨). از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه در يكى از روزها پيامبر سرگرم تقسيم مالى ميان ما بود. ذو الخويصره كه مردى از بنى تميم بود، گفت : يا رسول الله ! با عدالت تقسيم كن . حضرت فرمود : واى بر تو! اگر من عدالت نداشته باشم ، چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟ اگر من عادل نباشم ، تو زيان كرده اى (٧٦٩). آن حضرت عادل ترين مردم بود و ٢٣ سال رسالت براى آن بود كه عدالت در همه ابعادش آشكار شود. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در توصيف آن حضرت مى فرمايد : دين حق را به حق آشكار كرد. از نادرستى ها و باطل هايى كه سر و صدا به راه انداخته بودند، جلوگيرى كرد و صولت گمراهى ها را در هم شكست . همان گونه كه با تمام قدرت ، سنگينى بار رسالت را تحمل كرد، به فرمان حق قيام كرد و به سرعت در راه رضا و خشنودى او گام برداشت . حتى يك قدم هم عقب ننشست . اراده محكمش سست نگشت و در پذيرش وحى نيرومند بود. نگهبان پيمان رسالت بود. آنچنان در اجراى فرمان خدا كوشش كرد كه شعله فروزان حق را آشكار و راه را براى جاهلان روشن ساخت . دل هايى كه در فتنه و گناه فرو رفته بودند، به واسطه او هدايت شدند و پرچم هاى حق را برافراشت . او داراى منطق عادلانه و طريقى جداكننده حق از باطل بود(٧٧٠). با اجراى عدالت ، مردم بى نياز مى شوند و فقر و ندارى از ميانشان رخت بر مى بندد. به اعتقاد پيامبر عدالت ، وجود فقر و مسكنت نشانه بى عدالتى اقتصادى است . از همين رو مى فرمود : بى گمان ، خداوند روزى بينوايان را در اموال و دارايى توانگران قرار داده است . پس اگر گرسنه و برهنه ماندند، بر اثر گناه توانگران است و حقى است بر خدا كه آنان را در آتش دوزخ سرنگون سازد(٧٧١).
٩٥ - مسئوليت پذيرى پيامبران الهى چون از ظرفيت وجودى بالايى برخوردار بودند، در پذيرش مسئوليت هاى فردى ، خانوادگى و اجتماعى ، بر ديگران پيشى مى گرفتند كه سيره رسول الله (صلى الله عليه و آله) در اين زمينه از همه درخشنده تر است . قرآن هم اين روحيه را به زيبايى ترسيم مى كند كه ايشان چگونه براى راهنمايى به مردم روز و شب نمى شناخت : حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم .(توبه : ١٢٨) و نسبت به هدايت و سعادت شما حريص است و نسبت به مؤمنان ، رئوف مهربان است . او حتى نسبت به كسانى كه زمينه هدايت را از كف داده بودند و در برابر حق سركشى مى كردند و دشمن سرسخت آرمان هاى رسول الله (صلى الله عليه و آله) به شمار مى رفتند، خود را مسئول مى دانست . ايشان مى كوشيد آنان را از آتش دوزخ رهايى بخشد. در اين راه تا بدانجا پيش مى رفت كه خداى سبحان از ايشان مى خواست خويشتن دارى كند و خود را به زحمت نيندازد : طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى .(طه : ١) قرآن را بر تو نازل نكرديم كه اين مقدار خود را به زحمت اندازى . انسان به بركت تكليف و حس مسئولت مى تواند نردبان تعالى را بپيمايد. اساسا آدمى در برابر خود، ديگران و خداى خود مسئول است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در اين باره مى فرمايد : همه شما نسبت به زيردستان خود مسئول هستيد. پس حاكم نسبت به رعيت خود مسئوليت دارد. مرد، سرپرست خانواده است و نسبت به آنها وظيفه دارد. زن ، نگهبان خانه شوهر و فرزندان اوست و نسبت به آنها مسئوليت دارد. بنده هم نگهبان اموال مولاى خود است و در اين باره مسئول است . آگاه باشيد كه همه شما بندگان هستيد و نسبت به رعيت خود مسئوليت داريد(٧٧٢). تنها در پرتو احساس مسئوليت در برابر جامعه است كه رعايت حقوق ديگران معنا مى يابد. مسلمان بودن ، حقوق و تكاليف ويژه اى را براى فرد به بار مى آورد كه مسئوليت در برابر هم كيشان يكى از آنهاست . هر كس صداى آنها را بشنود و به فريادشان نشتابد، مسلمان نيست . اين مسئوليت پذيرى به طور كامل در پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) نمودار بود، به گونه اى كه خداوند متعال در آيه كريمه مى فرمايد : فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اءسفا. (كهف : ٦) گويى تو مى خواهى به خاطر رفتار آنان ، خود را از غم و اندوه هلاك كنى ؛ اگر به اين گفتار ايمان نمى آورند. تلاش خستگى ناپذير و بى منت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در ارشاد و رهبرى مردم كه با تدبير و آينده نگرى ، براى سعادت مندى همه بشريت و هميشه تاريخ همراه بود، بر كسى پوشيده نيست .
٩٦ - ميانه روى در زندگى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) همگان را به ميانه روى و اعتدال فرا مى خواند : "بر شما باد ميانه روى ، بر شما باد ميانه روى ، بر شما باد ميانه روى (٧٧٣)." عايشه مى گويد : پيامبر نزد من آمد و زنى از قبيله بنى اسد با من بود. حضرت پرسيد : او كيست ؟ گفتم : فلانى است كه شب ها (به خاطر عبادت) نمى خوابد. حضرت فرمود : بس كن . به اندازه توانتان كار كنيد. محبوب ترين (كارها) نزد خداوند آن است كه كننده آن بر آن عمل مداومت داشته باشد. (نه اينكه بسيار انجام دهد و خود را خسته كند(٧٧٤". پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به يكى از ياران خود فرمود : اى ابادرداء! پيكرت بر تو حقى دارند. پس گاهى روز (مستحبى) بگير و گاهى روزه (مستحبى) نگير. نماز بخوان و بخواب . حق هر كسى را به او بده (٧٧٥). چه نيك است ميانه روى در عبادت (٧٧٦). رسول الله (صلى الله عليه و آله) حفظ توازن را در امور معاش و معاد و نيازهاى روح و بدن لازم مى ديد و اجازه نمى داد كسى راه افراط و تفريط بپيمايد. ايشان ، رهبانيت و غوطه ور شدن در شهوت هاى حيوانى را به يك نسبت محكوم مى ساخت و حد وسط اين دو را با گفتار و رفتار خود نشان مى داد. همچنين آنها را كه همه وقت خود را در نماز و روزه صرف مى كردند و به كارهاى زندگى بى اعتنا بودند، از انحراف باز مى داشت . پس مى فرمود : "بدن شما و زن و فرزند و يارانتان همگى حقوقى بر شما دارند و بايد آنها را رعايت كنيد(٧٧٧)." در يكى از سفرها، بعضى از اصحاب به دليل كج فهمى ، روزه گرفته و از شدت گرما، هر يك به گوشه اى افتاده و از حال رفته بودند. ديگران نيز در نصب چادرها و سيراب كردن چارپايان و خدمات ديگر مى كوشيدند. ايشان فرمود : "همه ثواب متعلق به كسانى است كه اين كارها را انجام مى دهند(٧٧٨)." حضرت على (عليه السلام) درباره سيره پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد : "سيرته القصد؛ سيره آن حضرت ، ميانه روى بود(٧٧٩)." از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل است : البسوا و كلوا و اشربوا فى انصاف البطون ؛ فانه جزء من النبوه (٧٨٠). بپوشيد و بخوريد و بياشاميد، ولى با ميانه روى . ميانه روى ، از ويژگى هاى نبوت است . نيز مى فرمايد : لا تميتوا القلوب بكثره الطعام و الشراب ، فان القلب يموت كالزرع اذا كثر عليه الماء(٧٨١). با زياده روى در خوردن و آشاميدن ، قلب ها را نميرانيد. همانا قلب مى ميرد، همانند زراعت كه بر اثر آب فراوان مى ميرد.
٩٧ - كار و تلاش پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) از روح سخاوتمندى بهره مند بود، ولى آن حضرت دوست نداشت كسى بدون عذر موجه ، به تن پرورى و تنبلى روى آورد و دست نياز به سوى اين و آن دراز كند. بنابراين ، كسانى را كه با اين حالت به ايشان مراجعه مى كردند، به كار و تلاش دعوت مى كرد. هرگاه كسى را مى ديد كه توجه او را جلب مى كرد و از وى خوشش مى آمد، مى پرسيد : آيا شغل و حرفه اى هم دارد؟ اگر گفته مى شد كه حرفه اى ندارد، حضرت مى فرمود : از چشم من افتاد. پرسيدند : چرا اى رسول خدا؟ فرمود : چون اگر مؤمن ، حرفه اى نداشته باشد، دين خود را وسيله معاش قرار مى دهد(٧٨٢). مردى نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آمد و گفت : دو روز است غذا نخورده ام . حضرت فرمود : برو از بازار براى خودت روزى طلب كن . روز ديگر آمد و گفت : يا رسول الله ! ديروز به بازار رفتم ، ولى چيزى پيدا نكردم و ديشب بدون غذا خوابيدم . حضرت باز هم فرمود : "عليك بالسوق "؛ به بازار برو." روز سوم نيز كه همان پاسخ را شنيد، حركت كرد و به سوى بازار روانه شد. كاروانى آمده بود. او در فروش اجناس به افراد آن كاروان يارى داد و در پايان سهمى از سود متاع خويش به او دادند. بار ديگر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمد و گفت : چيزى پيدا نكردم . حضرت فرمود : چرا به تو دادند. گفت : بلى . فرمود : پس چرا دروغ گفتى ؟ آن مرد گفت : شما راستگويى . مى خواستم ببينم آيا شما از عمل مردم باخبريد. همچنين خواستم از شما هم چيزى بگيرم . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : راست گفتى ، هر كس بى نيازى بورزد، خدا او را بى نياز كند و هر كس درى از درخواست به روى خود باز كند، خداوند هفتاد در از فقر را به روى او بگشايد كه قابل بسته شدن نيست . صدقه بر كسى كه بى نياز است و كسى كه با سلامتى اعضا مى تواند نياز خود را برطرف كند، حلال نيست (٧٨٣). آن حضرت مى فرمود : كلوا من كد اءيديكم ؛ "از دسترنج خود بخوريد(٧٨٤"). رسول عزتمند اسلام در روايتى ديگر مژده داده است : من اكل من كد يده مر على الصراط كالبرق الخاطف (٧٨٥). كسى كه از دسترنج خويش بخورد، از صراط چون برق درخشان بگذرد. همچنين فرمود : من اكل من كد يده حلالا فتح له اءبواب الجنه يدخل من اءيها شاء(٧٨٦). هر كس معاش خود را از دسترنج حلال خويش تامين كند، درهاى بهشت بر او گشوده شود تا از هر يك كه خواست ، داخل شود. پيامبر رحمت همگان را به كار فرا خوانده است و با تاءكيد بر ارتباط استعداد فرد با نوع كار، مى فرمايد : همه شما كار كنيد و كوشش كنيد، ولى متوجه باشيد كه هر كس براى كارى آفريده شده است و آن را به سهولت انجام مى دهد(٧٨٧). در شرافت و عزت كارگران همين بس كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) بر دستشان بوسه زد. روزى آن حضرت با كارگرى از انصار برخورد كرد كه آثار پينه بر دستش هويدا بود. پرسيد : اين آثار چيست ؟ گفت : من كارگر هستم و اين آثار بيل زدن است كه به وسيله آن خانواده خود را اداره مى كنم . حضرت دست او را در دست هاى مهربان خويش گرفت . بنا به روايتى آن دست را بوسيد و به ياران خود نشان داد و فرمود : هذا يد يحبها الله ؛ "اين دستى است كه خدا آن را دوست مى دارد". نگاه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به جوانان پر تلاش ، سرشار از محبت بود و همواره جايگاه آنان را پاس مى داشت . روزى آن حضرت با ياران خود نشسته بود. جوان توانا و نيرومندى را ديد كه اول صبح به كار و تلاش مشغول شده است . كسانى كه در محضر پيامبر بودند، سخن به كنايه گشودند و گفتند : اين جوان اگر نيرومندى و توان خود را در راه خدا به كار مى انداخت ، شايسته ستايش بود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در پاسخ اصحاب فرمود : اين سخن را نگوييد. اگر اين جوان براى معاش خود كا مى كند كه در زندگى به ديگران نيازمند نباشد، با اين عمل در راه خدا قدم بر مى دارد. همچنين اگر كار مى كند تا زندگى والدين ضعيف يا كودكان ناتوان را تاءمين كند و از مردم بى نيازشان گرداند، باز هم در راه خدا مى رود. اگر كار مى كند تا با درآمد خود بر تهى دستان مباهات كند و بر ثروت و دارايى خود بيفزايد، او به راه شيطان رفته و از صراط حق منحرف شده است (٧٨٨). تنبلى و تن پرورى همواره مورد نكوهش پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) و مايه غضب الهى است . رسول مكرم اسلام فرمود : ان الله يبغض الشاب الفارغ (٧٨٩). خداوند، جوان بى كار را دوست نمى دارد.
٩٨ - ورزش و پرورش جسم سلامت جسم ، نشاط روان ، حفظ شادابى و تجديد قواى جسمانى با ورزش به دست مى آيد. برخى از گونه هاى ورزش مانند كشتى ، روحيه جوانمردى ، شجاعت ، حق طلبى و ستم ستيزى را پرورش مى دهد. برخى نيز همچون شنا، تيراندازى و سواركارى ، مقاومت جسمى و روحى آدم را در برابر شرايط سخت زندگى و آسيب ها اجتماعى افزايش مى دهد. همچنين جوان را سالم و بدن را چابك و قوى و براى رزم و دفاع آماده مى سازد. رسول گرامى اسلام مى فرمايد : عليكم بالرمى فانه من خير لهو لكم (٧٩٠). به تيراندازى پايبند باشيد؛ چون از بهترين بازى هاى شما است . در سخنى ديگر فرمود : اللهو فى ثلاث : تاءديب فرسك و رميك بقوسك (٧٩١). سرگرمى در چند چيز است : تربيت اسب و تيراندازى . همچنين ايشان مى فرمود : علموا اولادكم السباحه و الرمايه (٧٩٢). به فرزندان خود تيراندازى و شنا ياد دهيد. حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) براى تقويت روحيه حميت و غيرت جوانان مسابقه برپا مى كرد. از جمله هنگامى كه سپاه اسلام از تبوك باز مى گشت ، پيامبر ميان ياران مسابقه سواركارى برگزار كرد و شتر خود را به اسامه داد. اسامه بن زيد كه بر شتر معروف پيامبر به نام غضباء سوار بود، از همه پيشى گرفت . مردم به خاطر اينكه شتر از آن پيامبر بود، صدا مى زدند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برنده شد. از آن سو، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) بانگ مى زد كه اسامه پيشى گرفت و برنده شد(٧٩٣). (يعنى سواركار مهم است ، نه مركب). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به قهرمان پرورى مثبت عنايت داشت و حتى در داورى مسابقات ، ياران را به قهرمانى در مسابقات روحى تشويق مى كرد. روزى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) از محله اى در شهر مدينه مى گذشت . گروهى از جوانان سرگرم زورآزمايى بودند. به اين ترتيب كه سنگ بزرگى را بلند مى كردند تا ببينند چه كسى بهتر مى تواند آن را بلند كند. اين مسابقه به داور نياز داشت . جوانان تا نگاهشان به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) افتاد، گفتند : هيچ داورى بهتر از پيامبر نيست . يا رسول الله ! شما اينجا بايستيد و براى ما داورى كنيد كه كدام يك از ما بهتر وزنه را بلند مى كند. پيامبر پذيرفت و در آخر فرمود : مى خواهيد بگويم كه از همه شما نيرومندتر كيست ؟ گفتند : آرى يا رسول الله ! پيامبر فرمود : از همه نيرومندتر كسى است كه وقتى به خشم آيد، خشم بر او چيره نشود، بلكه او بر خشمش چيره شود. خشم ، او را در راهى كه رضاى خدا نيست ، نيندازد و بر خشم خودش مسلط شود. آنگاه كه از چيزى خوشش مى آيد، آن خوش آمدن ، او را به غير رضاى خدا نيندازد و بتواند بر رضا و ميل و رغبت خودش مسلط شود(٧٩٤).
٩٩ - قانون گرايى احترام و رعايت قانون مايه استحكام و جاودانگى پايه هاى اجتماعى مى شود. گردن نهادن به قانون در شرايط سخت و دشوار نشان دهنده ميزان اعتقاد و پايبندى او به قانون است . مشى و منش قانون گذاران و بزرگان دين و اجتماع ، الگوى عملى مردم به شمار مى رود. ايجاد هر گونه استثنا در اين مسير، اجراى درست قانون را به مخاطره مى اندازد. رسول گرامى اسلام نيز با رفتار قاطعانه خود هميشه راه هر گونه استثناپذيرى را در قوانين مى بست . در آخرين روزهاى زندگى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، مردم شاهد صحنه اى شگفت بودند تا همگان براى هميشه بدانند كه در برابر قانون يكسانند. پيامبر خدا در آن روز در حالى كه بيمارى اش شدت يافته بود و فضل بن عباس و على بن ابيطالب زير بغلش را گرفته بودند، به سختى راه مى رفت . با اين حالت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرين سخنانش را با مردم چنين بيان كرد : مردم ! من خدايى را كه جز او خدايى نيست ، در برابر شما مى ستايم . هر كه در ميان شما حقى بر من دارد، اينك من اگر بر پشت كسى تازيانه اى زده ام ، اين پشت من است ، بيايد و بر آن تازيانه بزند. اگر كسى را دشنام داده ام ، بيايد دشنامم دهد. زنهار كه دشمنى در سرشت من نيست و در شاءن من نيست . بدانيد كه محبوب ترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد، از من بستاند يا مرا حلال كند تا خدا را كه ديدار مى كنم ، پاك و پاكيزه باشم . چنين مى بينم كه اين درخواست ، مرا كافى نيست و لازم است چند بار در ميان شما برخيزم و آن را تكرار كنم . سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبر بازگشت و همان سخن را تكرار كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) جلوه تام رحمت الهى بود. هرگز كسى را نيازرده و حقى را پايمال نكرده بود. برخلاف مساوات و عدالت عمل نكرده بود. در اجراى قانون ، ملاحظه اين و آن را نكرده و جز براى خدا خشمگين نشده بود. با اين حال ، اكنون به گاه پيوستن به رفيق اعلى ، اصرار داشت كوچك ترين حقى از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترين درجه اش تحقق بخشد. مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا! من سه درهم نزد تو دارم ! پيامبر فرمود : فضل ! به او بده . فضل آن را پرداخت و مرد نشست . آنگاه فرمود : ايها الناس من كان عنده شى ء فليؤ ده و لا يقل فضوح الدنيا، اءلا و ان فضوح الدنيا اءيسر من فضوح الاخره (٧٩٥). مردم ! هر كس مالى از كسى نزدش هست ، بايد آن را بپردازد و نگويد رسوايى دنياست . بدانيد كه بى شك ، رسوايى هاى دنيا آسان تر از رسوايى هاى آخرت است . مردى ديگر برخاست و گفت : اى رسول خدا! سه درهم نزد من است كه در راه خدا به كار زده ام . پيامبر فرمود : چرا به كار زدى ؟ گفت : بدان محتاج بودم . فرمود : فضل ! آن را از وى بستان . مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا! در فلان جنگ بر شكم من تازيانه اى زدى ! پيامبر پيراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بيايد و قصاص كند. مرد پيش آمد و خود را به سينه و شكم برهنه پيامبر افكند و جاى قصاص را بوسيد(٧٩٦). آن حضرت بدين وسيله نشان داد كه پيامبر خدا در برابر قانون هيچ امتيازى بر مردم عادى ندارد.
۹
ملكوت اخلاق
١٠٠ - پيش گيرى از تبعيض پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) در مسائل فردى و شخصى ، نرم و ملايم بود، ولى در مسائل اصولى و كلى و مسئوليت هاى اجتماعى ، نهايت درجه صلابت را داشت ؛ زيرا آن موضوع به قانون اسلام مربوط مى شد، نه خودش . در فتح مكه ، زنى از اشراف قريش از قبيله بنى مخزوم دزدى كرده بود كه به حكم قانون اسلام ، بايد دست دزد بريده مى شد. وقتى قضيه ثابت گرديد و قرار شد حكم درباره او اجرا شود، وساطت هاى افراد گوناگون آغاز شد كه مى گفتند : يا رسول الله ! اگر مى شود از مجازات صرف نظر كنيد. اين زن دختر فلان شخص است كه مى دانيد چقدر محترم است . آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود. هر چه گفتند، پيامبر فرمود : محال و ممتنع است . آيا مى گوييد من قانون اسلام را معطل كنم ؟ اگر همين زن يك زن بى كس بود و به فاميل اشرافى وابسته نبود، همه شما مى گفتيد : دزد است و بايد مجازات شود(٧٩٧). ايشان همان روز هنگام عصر در ميان مردم سخنرانى كرد و فرمود : اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند. هر گاه يكى از توانگران مرتكب جرم مى شد، معاف مى گشت و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد، به مجازاتش مى رسيد. سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، در اجراى "عدل" درباره هيچ كس سستى نمى كنم ، هر چند از نزديك ترين خويشاوندان خودم باشد. حتى اگر فاطمه دختر محمد نيز دست به دزدى بزند، محمد دستش را قطع خواهد كرد. بدين ترتيب ، دست زن مخزومى بريده شد(٧٩٨).
١٠١ - برخورد با حيف و ميل بيت المال هر چند رسول الله (صلى الله عليه و آله) در اموال شخصى خويش سخت گير نبود و با سخاوت و بزرگ منشى از حقوق مالى خويش گذشت مى كرد، ولى نسبت به حيف و ميل بيت المال به شدت واكنش نشان مى داد و هيچ مسامحه اى را حتى به اندازه سر سوزن بر نمى تابيد. ايشان در اين مسائل ، نسبت به دوستان و اصحاب خويش شدت عمل بيشترى داشت . مدعم از خدمت گزاران پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) بود كه در يكى از جنگ ها همراه پيامبر به جبهه رفت و به شهادت رسيد. مسلمانان كنار پيكر به خون تپيده او آمدند و با احساسات پاك به او مى گفتند : بهشت بر تو گوارا باد. در اين ميان ، پيامبر نه تنها سخنى نفرمود، بلكه خشمناك به نظر مى رسيد. حاضران علت خشم پيامبر را نمى دانستند. ناگهان پيامبر فرمود : نه هرگز، سوگند به خداوندى كه جان محمد در دست اوست ، روپوش وى هم اكنون او را در ميان آتش شعله ور خود مى سوزد؛ چون او آن روپوش را از بيت المال مسلمانان (بدون مقررات و اجازه موازين نظامى و رهبرى) از روى خيانت برداشته و آن لباس را هم اكنون پوشيده است . يكى از مسلمانان ، هنگامى كه اين سخن را شنيد و فهميد كه خيانت به بيت المال ، كيفر سختى دارد، به شدت تحت تاءثير قرار گرفت و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرض كرد : من دو عدد بند كفش را برخلاف مقررات از بيت المال برداشته ام ، آيا همين مقدار نيز بازخواست و كيفر دارد؟ پيامبر در پاسخ فرمود : آرى ، به اندازه همين مقدار براى تو آتش دوزخ فراهم شده است (٧٩٩). حادثه عجيب بالا كه كشف گوشه اى از عالم برزخ در برابر چشم پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) است ، نشان مى دهد هر گونه حيف و ميل بيت المال و استفاده نابه جا از آن ، گناه بزرگ به شمار مى آيد و كيفر سختى دارد. بنابراين ، مى توان گفت استفاده شخصى از امكانات دولتى و ادارى و آنچه برخلاف مقررات قانونى باشد، خيانت به بيت المال است . اين روايت ، هشدارى كوبنده در مورد افرادى است كه در حفظ بيت المال دقت نمى كنند. در سال نهم هجرى ، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله)، ابن الليثيه را براى گرفتن زكات به ميان طايفه اى از مسلمانان فرستاد. او پس از گرفتن زكات نزد پيامبر آمد و گفت : اين زكات اموال است و اين هم هديه اى است كه به من داده اند. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) پس از شنيدن اين جمله ، بالاى منبر رفت و فرمود : من گروهى را براى كارى كه خداوند مرا والى آن كرده است ، مى فرستم ، ولى يك مى آيد و مى گويد اين زكات است و اين هم هديه اى كه به من داده اند. چرا در خانه پدر و مادر خود نمى نشينيد تا ببينيد كه هيچ هديه اى براى شما نمى آورند. به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست ، هيچ كس چيزى از زكات برنگيرد مگر آنكه در روز قيامت ، آن را بر گردن خود برداشته باشد. اگر شتر باشد، شتر است و اگر گاو و گوسفند باشد، گاو و گوسفند است . (آنگاه دو مرتبه فرمود) : خدايا من رسالتم را ابلاغ كردم (٨٠٠). پس از جنگ حنين ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سوار بر مركب خود شد و به راه افتاد، ولى بعضى از تازه مسلمانان به دنبال آن حضرت رفتند و خواستند هر چه زودتر غنايم تقسيم شود، به گونه اى كه عباى آن حضرت را مى گرفتند. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به آنها فرمود : سوگند به آن كسى كه جانم در دست قدرت او است ، اگر نزد من متاع بى حساب بود، آن را بين شما تقسيم مى كردم . پس مرا به عنوان بخيل يا ترسو ملاقات نمى كرديد. پس برخاست و كنار شترى رفت و از كوهان آن اندكى پشم گرفت و بين دو انگشتانش قرار داد و فرمود : اى مردم ! سوگند به خدا كه از سهميه شما چيزى ، جز خمس آن ، براى من به اندازه اين "پشم" ارزش ندارد. خمس آن را نيز به شما برگرداندم . بنابراين ، هر كس از هر نوع از غنايم هر چند به اندازه نخ و سوزن باشد، از روى خيانت برداشته است ، برگرداند؛ زيرا در قيامت ، خيانت كار به بيت المال در ننگ و آتش و زشتى است . مردى از انصار تحت تاءثير قرار گرفت . مقدار ناچيزى از نخ مويى به حضور آن حضرت آورد و عرض كرد : اين مقدار نخ مو را از غنايم بدون اجازه برداشتم تا جهاز شترم را با آن بدوزم . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود : من به مقدار حقم از آن را به تو بخشيدم . آن شخص گفت : حال كه كار به اينجا رسيده و حساب بيت المال دقيق است ، من به همين مقدار هم نياز ندارم و آن را دور انداخت (٨٠١).
١٠٢ - ستم ناپذيرى نه تنها پس از بعثت ، بلكه پيش از آن نيز پيامبر گرامى اسلام هيچ گاه زير بار ستمى نرفت ، بلكه همواره كوشيد تا از مظلوم دفاع كند و حق او را بستاند. نمونه برجسته دوران پيش از بعثت ، واقعه مشهور حلف الفضول است . حضرت بيست سال بيشتر از عمرش نمى گذشت كه در حركت جوانمردانه و ستم ناپذيرى به نام حلف الفضول شركت كرد. گفته اند مردى از بنى زبيد در ماه ذى قعده وارد مكه شد و كالايى داشت . عاص بن وائل سهمى آن كالا را خريد، ولى از پرداخت بهاى آن خوددارى كرد. كار به مشاجره كشيد و مرد زبيدى نمى توانست حق خود را بگيرد. پس به ناچار بالاى كوه ابوقبيس رفت و دادخواهى كرد و آزادگان قريش را به دفاع از مظلوم و جلوگيرى از ستم فراخواند. وى گفت : اى مردان قريش ! به داد ستم ديده اى برسيد كه كالايش را در مكه به ستم گرفته اند و دور از طايفه و كسان خويش است . حرمت ، خاص كسى است كه حرمت نگه دارد و كسى كه جامه خيانت پوشيده است ، حرمت ندارد. بنى هاشم ، بنى مطلب بن عبد مناف ، بنى زهره بن كلاب ، بنى يتم بن مره و بنى حارث بن فهد در خانه عبدالله بن جدعان يتمى گرد آمدند و پيمان بستند كه هر ستم ديده اى را يارى كنند و در گرفتن حق مظلوم هم داستان باشند و اجازه ندهند در مكه بر هيچ كس ستم رود(٨٠٢). از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده است كه پس از مهاجرت به مدينه فرمود : لقد شهدت حلفا فى دار عبدالله بن جدعان لو دعيت الى مثله لاءجبت و مازاده الاسلام الا تشديدا(٨٠٣). در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانى حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت كنند، اجابت مى كنم و اسلام جز استحكام چيزى به آن نيفزوده است . حسين بن على (عليه السلام) كه با خون خويش ، پرچم عدالت و دادخواهى را بر فراز گيتى جاودانه كرده است ، مى فرمايد : اى مردم ! رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام هاى خداوند را حلال ساخته ، عهد و پيمان الهى را شكسته ، با سنت پيامبر مخالفت ورزيده است و با بندگان خدا با دشمنى و از سر گناه رفتار مى كند و بر او با زبان و عمل نشورد و قيام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در يك جايگاه عذاب كند(٨٠٤). رسول الله (صلى الله عليه و آله) در سخنى ظريف و هشدار دهنده ، مردم را از يارى ستمگران باز مى دارد و مى فرمايد : من مشى الى ظالم ليعينه و هو يعلم اءنه ظالم فقد خرج من الاسلام (٨٠٥). هر كه به سوى ستمگرى رود تا يارى اش كند و بداند كه او ستمگر است ، بى گمان ، از اسلام بيرون رفته است . همچنين در نكوهش اين گروه كه آسياب ستم ظالمان به كمك آنان مى گردد، فرمود : هر كه در محكمه اى ، متصدى دفاع از ستمگرى شود يا او را بر ستمش يارى كند، پس فرشته مرگ بر او فرود آيد و به او گويد : بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش دوزخ و آن ، بد جايگاهى است (٨٠٦).
١٠٣ - سازش ناپذيرى حق گرايى و سازش ناپذيرى در برهه هاى حساس زندگى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله)، نمود ويژه اى دارد. مشركان نيز به شيوه هاى گوناگون ، اين ويژگى را در وجود ايشان دريافته بودند. آنان از هر راهى كه تصور مى كردند، وارد شدند تا مقاومت رسول الله (صلى الله عليه و آله) را در هم شكنند، ولى هر چه تلاش كردند، نتيجه اى براى آنان نداشت و قريش شكنجه و آزارهاى خود را به آخرين حد رسانده و راه هاى گوناگون تسليم شدن مسلمانان را آزموده بودند. با اين حال ، اين روش ها كوچك ترين تاءثيرى در اراده پولادين مسلمانان نگذاشت . آنان وقتى از روش هاى مستقيم و غير مستقيم خود نااميد شدند، در صدد تطميع و تهديد پيامبر برآمدند. ابو وليد عقبه بن ربيعه از طرف قريش ماءمور شد تا با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) گفتگو كند. او به حضور آن حضرت رسيد و پيشنهادهايى به آن حضرت كرد و گفت : اى پسر برادر! آن چنان كه مى دانى ، تو در ميان ما از موقعيت و منزلتى در اصل و نسب برخوردارى و در اين خاندان جايگاه والايى دارى . اينك تو براى قبيله و قوم خود مسئله اى خطير به وجود آورده اى و بدان وسيله ، اجتماع آنان را پراكنده ساخته اى . انديشه هاى آنان را به سبكى و پوچى خوانده اى و از خدايان و دين مردم بدگويى مى كنى . اكنون از من بشنو تا امورى را بر تو عرضه دارم كه در آن بنگرى . شايد برخى از آنها را بپذيرى . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : بگو گوش فرا مى دهم . گفت : اگر بدانچه بر مردم آورده اى ، در پى ثروت هستى ، ما آنقدر از اموال و دارايى خود براى تو جمع مى كنيم و كنار مى نهيم كه اگر آنها را بپذيرى ، ثروتمندترين ما خواهى بود و اگر جوياى رياست هستى ، ما تو را پيشواى خود مى سازيم تا در مورد هيچ كارى مگر با اجازه تو تصميمى نگيريم . اگر نيز در پى سلطنتى ، تو را سلطان خود مى سازيم و گوش به فرمان تو خواهيم بود. وقتى عقبه سخنان خود را به پايان رساند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : اى ابو وليد! آيا سخنت را تمام كردى ؟ گفت : آرى . فرمود : اينك از من بشنو و سپس آيات زير را بر او خواند : كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون بشيرا و نذيرا فاءعرض اءكثرهم فهم لا يسمعون و قالوا قلوبنا فى اءكنه مما تدعونا اليه و فى آذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل اننا عاملون قل انما اءنا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين .(فصلت : ٣ - ٦) كتابى است كه آيات جامع اش را بر زبان عربى فصيح براى دانشمندان مبين ساخته است . قرآنى است كه نيكان را بشارت مى دهد و بدان را مى ترساند، ولى بيشتر مردم اندرزهايش را نمى شنوند و مشركان مى گفتند : دل هاى ما از قبول دعوتت ، سخت محجوب و گوش ما از شنيدن سخنت ، سنگين و ميان ما و تو حجاب است . تو به كار دين خود بپرداز و ما هم البته به كيش خويش عمل مى كنيم . اى رسول ما! به امتت بگو كه من هم مانند شما بشرى هستم ، جز آنكه مرا وحى مى رسد كه پروردگار شما خداى يكتاى بى همتاست . پس همه مستقيم به راه دين او بشتابيد و از او آمرزش بخواهيد و واى به حال مشركان (٨٠٧). قريش براى آنكه كيش و آيين بت پرستى خود را حفظ كند و مانع نابودى آن شود، عده اى از سران و بزرگان خود را به نام هاى اسود بن مطلب ، وليد بن مغيره ، اميه بن خلف و عاص بن وائل نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله) فرستادند. آنها گفتند : اى محمد! بيا با هم خداى تو را پرستش كنيم و سپس با هم خداى ما را بپرستيم و در يك امر مشترك باشيم . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) اين پيشنهاد باطل آنها را مثل پيشنهادهاى ديگرشان نپذيرفت .
١٠٤ - مبارزه با تبعيض نژادى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) با عقل رشيد و وجدان سليم دريافته بود كه افراد بشر در اصل طينت و مواهب فطرى نظير يكديگرند و همه آنها داراى روح و اراده و عواطف و احساسات انسانى هستند. بنابراين ، تفاوت در نژاد، رنگ ، زبان و زادبوم و حتى امتياز در دانش نيز نمى تواند منشاء تبعيض در حقوق باشد. پس چرا بعضى از افراد بشر، بعضى ديگر را به بردگى مى گيرند و علاوه بر سلب آزادى ، آنها را از تمام حقوق بشرى ، محروم مى كنند؟ او نيك مى دانست كه زدودن يك فكر هزاران ساله كه در ذهن هر دو دسته اربابان و بردگان رسوخ كرده است ، جز با فرهنگ سازى ميسر نمى شود. با وضع ماده قانونى ، بدون ضمانت اجرا از درون آدمى ، يك نظام طبقاتى ريشه دار را نمى توان از ميان برداشت ؛ چون اربابان ، اين ستم فاحش را جزو حقوق اساسى خود مى پنداشتند. بردگان نيز به حكم عادت و مرور زمان ، نيروى اراده شان از كار افتاده و قدرت استقلال و حس آزادگى و آزاد زيستن در وجودشان تخدير شده بود و باور كرده بودند كه حق حياتشان در همين وضعيت مرگ آور است . پس بايد اين مشكل اجتماعى را به تدريج و با تدبيرى حكيمانه حل مى كردند. رسول الله (صلى الله عليه و آله) ابتدا به هر مناسبتى به گوش هر دو طبقه مى خواند كه اربابان و بردگان برادر يكديگرند و همه آنها از يك نژاد هستند و خاستگاه اصلى همگى از همين خاك است (٨٠٨). ايشان مى فرمود : سفيدپوستان را بر سياه پوستان هيچ گونه مزيت طبيعى نيست و بدترين مردم نزد خدا همانا آدم فروشانند(٨٠٩). بردگان ، برادران شمايند كه زيردست شما قرار گرفته اند و داراى حقوق هستند. شما بايد از هر نوع غذا كه مى خوريد، به آنها بخورانيد و از هر آنچه به تن خودتان مى پوشيد، به آنها بپوشانيد و به كار طاقت فرسا وادارشان نكنيد و در كارهاى خودتان هم به آنها كمك كنيد(٨١٠). هرگاه آنها را صدا مى زنيد، ادب را رعايت كنيد و نگوييد "بنده من"، "كنيز من". همه مردان ، بندگان خدا و همه زنان ، كنيزان خدايند و مالك همگى اوست ، بلكه بگوييد "پسرك من" "جوانك من"(٨١١). اين منطق رسا و دلنشين كه از اعماق قلب يك انسان دوست واقعى به عنوان پيام الهى تراوش مى كرد، در شكستن كبرياى اربابان و از بين بردن عقده حقارت و زبونى از دل بردگان و در تحول فكرى و ايجاد ترديد در آنچه قرن ها آن را اصل مسلم مى پنداشتند، اثر فراوانى داشت . پس آنها را به تجديد نظر در گفتار و رفتارشان فرا مى خواند و كم كم به اين نتيجه مى رسيدند كه چرا بايد برادر، برادر خود و خواهر، خواهر خود را به اسارت و بندگى بگيرد. سپس رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) با تدبيرهاى عملى ، مردم را به آزاد كردن برده ها فرا مى خواند؛ چه به وسيله تشويق و وعده ثواب ؛ چه به عنوان كفاره گناهان و گروگان قبول توبه يا به صورت بازخريد؛ بدين معنا كه بردگان مبلغ معينى به اقساط از دستمزد عمل خود به صاحبان خويش پرداخت مى كردند يا اين مبلغ از بيت المال عمومى به آنها داده مى شد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) با اين روش ها، راه آزاد ساختن بردگان را گشود و از سوى ديگر، سرچشمه وارداتى آن را نيز بست تا به مرور زمان اين زشتى جامعه بشرى ريشه كن شود. خود ايشان پيش قدم شد و زيد بن حارثه ، غلام خود را كه همسرش خديجه به او بخشيده بود، آزاد كرد. همچنين براى اينكه حس حقارت و زبونى و زيردستى را از فكر او بيرون كند، در ميان جمع قريش ، او را پسرخوانده خود معرفى كرد. همين كه زيد به سن رشد رسيد، براى الغاى برترى نژادى كه دنياى آن روز به ويژه قبايل عرب به آن توجه خاصى داشتند، دختر عمه خود، زينب را به همسرى او درآورد تا قانون مساوات را پايه گذارى و براى ديگران الگو سازى كند. در دوران جاهليت ، تبعيض نژادى رواج بسيارى داشت . پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) در خطبه اى كه پس از فتح مكه در كنار كعبه خواند، هر گونه تبعيض از جمله تبعيض نژادى را باطل اعلام كرد و فرمود : ملاك فضيلت تنها پرهيزگارى است ، نه عرب بر عجم برترى دارد، نه سفيد بر سياه و نه پولدار و فاميل دار بر بى پول و بى فاميل و... . هنگام ظهر فرا رسيد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به بلال حبشى فرمود : بر بام كعبه برو و اذان بگو. بلال ، فردى غريب ، سياه چهره و بى پول و بى فاميل بود و پيامبر با اين دستور، بر تبعيض نژادى خط بطلان كشيد. بلال بر بام كعبه رفت و با صداى بلند اذان گفت . مشركان هر كدام در مورد بلال سخنى گفتند. بعضى گفتند : اگر زمين دهان باز كند و انسان در آن فرو رود، بهتر از اين است كه اين صدا را بشنود. ديگرى گفت : حمد و سپاس خداوندى را كه پدرم را تا امروز زنده نگذاشت تا اين صدا را بشنود. سهيل كه معتدل ترين فرد آنها بود، گفت : اين كعبه خانه خدا است و خدا اين منظره را مى بيند. اگر خدا بخواهد، اين منظره را (مثلا با هلاكت بلال) دگرگون مى سازد. ابوسفيان گفت : من در اين باره چيزى نمى گويم ؛ چرا كه اگر سخنى بگويم ، گمان آن دارم كه اين ديواره ها سخن مرا به محمد خبر دهند. پيامبر همه افراد معترض را احضار كرد و به يك يك آنها فرمود كه شما چنين گفته ايد. عتاب عرض كرد : يا رسول الله ! سوگند به خدا كه ما اين سخنان را گفته ايم ، ولى به درگاه خدا استغفار و توبه مى كنيم . عتاب همان دم آيين اسلام را قبول كرد و در راه اسلام همچنان استوار ماند تا اينكه پيامبر او را حاكم مكه كرد. به نقلى ، حارث بن هشام نيز اسلام اختيار كرد. ابوسفيان به پيامبر عرض كرد : تو مى دانى كه من سخنى نگفته ام . پيامبر فرمود : خداوندا! قوم مرا هدايت كن . اينها نادان هستند(٨١٢). بدين ترتيب ، پيامبر، ارزش هاى اسلامى را كه بر محور توحيد و تقوا است ، معرفى كرد : يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و اءنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عند الله اءتقاكم ان الله عليم خبير.(حجرات : ١٣) اى مردم ! بى گمان ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را به تيره ها و قبايل گوناگون قرار داديم ، تا يكديگر را بشناسيد. بى گمان گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند، پرهيزگارترين شما است و بى گمان خداوند، دانا و آگاه است .
١٠٥ - رفتار با اسيران پيامبر اسلام با اسيران با مدارا و نرمى رفتار مى كرد و پيوسته به ياران خود درباره اسيران دشمن سفارش مى كرد. در تاريخ آمده است اسيرانى كه در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمده بودند و در خانه هاى انصار نگه دارى مى شدند، گويا در ميهمانى به سر مى بردند، نه اسارت . البته اين گونه برخوردها در جوانمردى و بزرگوارى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ريشه داشت . پس از جنگ بدر، رسول الله (صلى الله عليه و آله) درباره اسيران با اصحاب خود مشورت كرد. يكى از ميان برخاست و گفت : گردنشان را بزنيد. حضرت از او رو برگردانيد. ديگرى گفت : بهتر است آنان را عفو كنيد. پيامبر خدا كه منتظر چنين پيشنهادى بود، آن را پذيرفت و با قبول فديه ، اسيران را آزاد كرد(٨١٣). اگر اسيرى فديه اى نداشت كه در برابر آن آزاد شود، فرموده بود اگر به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن بياموزد، آزاد است (٨١٤). رسول رحمت هيچ گاه با زنان و كودكان دشمن وارد جنگ نمى شد و همواره به افرادش سفارش مى فرمود كه به زنان و بچه ها كارى نداشته باشند و آنان را نكشند، چنان كه در سريه اى ، عبدالله بن عتيك را از كشتن زنان و كودكان نهى كرد(٨١٥). در ميان مسلمانان نهادينه شده بود كه حتى در گرماگرم جنگ اگر زنى از دشمن را در مقابل خود مى ديدند، هرگز به جنگ او نمى رفتند. ابودجانه كه در جنگ احد با شمشير پيامبر مى جنگيد، مى گويد : متوجه كسى شدم كه مردم را به شدت عليه ما تحريك مى كرد. به طرف او رفتم و چون شمشير كشيدم ، او فريادى كشيد كه فهميدم زن است و شمشير رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را گرامى تر از آن دانستم كه زنى را با آن بكشم (٨١٦). عمير بن وهب يكى از مشركان قريش و دشمن سرسخت و كينه توز پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) و اصحاب او بود. اندكى بعد از واقعه بدر همراه صفوان بن اميه در حجر اسماعيل نشسته بود و درباره مصيبت بزرگ بدر با هم صبحت مى كردند. صفوان گفت : به خدا سوگند، پس از يارانمان زندگى فايده اى ندارد. عمير گفت : به خدا سوگند، راست مى گويى . اگر نه اين بود كه وام دارم و چيزى ندارم كه وام خود را بپردازم و اگر نه اين بود كه مى ترسم پس از خودم ، اهل و عيالم از گرسنگى هلاك شوند، سوار مى شدم و مى رفتم محمد را مى كشتم . براى رفتن من بهانه اى هم موجود است ؛ چون پسرم در دست آنها اسير است . صفوان گفت : پرداخت وام تو بر عهده من . آن را از سوى تو مى پردازم . زن و فرزند تو هم با زن و فرزند من خواهند بود و تا زنده باشند، با آنها به برابرى رفتار خواهم كرد و هر چه داشته باشم از آنها دريغ نخواهم كرد. عمير گفت : پس اين موضوع را پوشيده نگه دار. آنگاه دستور داد شمشيرش را تيز و مسموم كردند. سپس حركت كرد تا به مدينه رسيد. شتر خود را بر در مسجد خواباند و در حالى كه شمشير بر كمر داشت ، آنجا ايستاد تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از در مسجد بيرون آيد. اصحاب وقتى او را ديدند، شناختند و دستگيرش كردند و نزد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) بردند. آن حضرت همين كه او را ديد، فرمود : نزديك بيا. او جلو آمد و گفت : روزتان خوش باد. (اين سلام جاهلى بود) حضرت فرمود : خداوند ما را به سلامى كه بهتر از سلام تو است ، گرامى داشته و آن سلام و تحيت اهل بهشت است . آنگاه پرسيد : براى چه آمده اى ؟ گفت : در مورد اين اسيرى كه در دست شماست ، آمده ام كه بخواهم به او نيكى كنيد. پيامبر پرسيد : چرا شمشير همراه دارى ؟ گفت : خداوند آن را نابود كند. مگر اين شمشير كارى هم انجام داده است . حضرت فرمود : راست بگو، براى چه آمده اى ؟ گفت : فقط براى همين مسئله آمده ام . فرمود : چنين نيست ، بلكه تو و صفوان بن اميه در حجر اسماعيل نشستيد و چنين و چنان گفتيد و تو تصميم گرفتى كه مرا بكشى . عمير پس از شنيدن سخنان حضرت بى درنگ گفت : گواهى مى دهم كه تو رسول خدايى ؛ چون از اين مسئله جز من و صفوان كسى با خبر نبود. آنگاه شهادتين گفت و مسلمان شد. پيامبر به يارانش فرمود : اين برادرتان را فقه بياموزيد و قرآن برايش بخوانيد و اسيرش را هم رها سازيد(٨١٧). اساسا حكومت اسلامى بر اساس رحمت و عطوفت شكل گرفته است و مى خواهد همگان را در گستره رحمت فراگير خود قرار دهد. در جريان پيمان نامه صلح حديبيه آمده است كه سى نفر از جوانان مكه در حالى كه مسلح بودند، مخفيانه و به طور چريكى نزديك حديبيه آمدند تا به مسلمانان و شخص پيامبر حمله كنند و آنها را بكشند. اين توطئه به صورت معجزه آسايى خنثى شد و همه آن سى نفر دستگير شدند، ولى پيامبر آنها را آزاد كرد. جريان دستگيرى آنها به اين صورت انجام گرفت كه پيامبر آنها را نفرين كرد. چشم آنها گرفته شد و در نتيجه اسير شدند(٨١٨). پس از پيروزى مسلمانان ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در راه رفتن به سوى طائف ، چشمشان به جنازه زنى افتاد كه روى زمين قرار داشت و سخت متاءثر شد. از همراهان پرسيدند : چه كسى اين زن را كشته است ؟ گفتند : خالد بن وليد او را كشته است . پيامبر به بعضى از اصحاب فرمود : خالد را ببينيد و از طرف من به او بگوييد : ان رسول الله ينهاك ان تقتل امراءه او وليدا او عسيفا؛ "رسول خدا تو را نهى مى كند : كه زنى يا كودكى يا اجيرى را بكشى (٨١٩"). اسير ديگرى به نام جميل بن معمر را كشتند. پيامبر چون فهميد، خشمگين شد و به قاتلان فرمود : چرا او را كشتيد، با اينكه رسولى به سوى شما فرستاده شده است كه از كشتن اسير نهى مى كند(٨٢٠)؟ ابوذر مى گويد : مردى را اسير گرفتم (به خاطر كارى كه كرده بود)، به مادرش دشنام دادم . پيامبر فرمود : اى اباذر! او را به مادر نكوهش مى كنى ؟ تو كسى هستى كه (هنوز) جاهليت در توست . برادرانتان (= اسيران) غلامان و كنيزان شمايند كه آفريدگار اكنون زيردست شما قرار داده است . پس كسى كه برادرش زيردست اوست بايد آنچه خود مى خورد، به او بخوراند و آنچه خود مى پوشد، به او بپوشاند. بيش از توانشان آنان را به كار نگيريد و اگر چنين كرديد، يارى شان كنيد(٨٢١).
١٠٦ - داورى خردمندانه درايت و تدبير رسول الله (ص) در حل و فصل مشكلات در نوع خود بى نظير بود. معضلات را چنان با سرانگشت تدبير و داورى حكيمانه خود برطرف مى كرد كه همه را به شگفتى وامى داشت . اگر چنين داورى حكيمانه اى نبود گاهى ممكن بود جنگ و درگيرى خونينى ميان قبيله ها و افراد رخ دهد. ده سال از ازدواج محمد امين (ص) با خديجه مى گذشت و او اكنون سى و پنج ساله بود. طايفه هاى قريش براى تجديد بناى كعبه گرد هم آمدند و كار ساختمان را ميان خود تقسيم كردند تا آنكه بر سر نهادن حجرالاسود در جايگاهش كشمكش پيش آمد؛ چون هر طايفه اى مى خواست افتخار نصب حجرالاسود نصيبش گردد. آنان پيمان خون بستند كه تا پاى مرگ بايستند. طايفه بنى عبدالدار، تشتى پر از خون آوردند و با طايفه بنى عدى بن كعب هم پيمان شدند تا پاى مرگ ايستادگى كنند و دست خود را در آن خون فرو بردند و به علقه الدم معروف شدند(٨٢٢). اين نزاع ، چهار يا پنج روز به طول انجاميد تا آنكه فردى پيشنهاد كرد قريش هر كه را نخست از در مسجد درآيد، ميان خود حكم قرار دهند و هر چه گفت ، بپذيرند. همه اين پيشنهاد را پذيرفتند. نخستين كسى كه از مسجد در آمد، محمد امين بود. چون او را ديدند، ناگهان همه هم صدا، خشنودى خويش را ابراز داشتند و گفتند : هذا الامين رضينا هذا محمد؛ "اين امين است ، به داورى او تن مى دهيم ، اين محمد است". چون محمد از ماجرا آگاه شد، پارچه اى را درخواست كرد. سپس خود، حجرالاسود را در ميان آن نهاد و فرمود هر طايفه اى يك گوشه آن را بگيرد و بلند كند. پس نمايندگان طايفه ها پيش آمدند و آن را بلند كردند و به پاى كار رسانيدند. آنگاه محمد امين ، با دست خود، سنگ را برداشت و در جايگاه خاص آن نهاد. بدين سان ، ماجرايى را كه ممكن بود به خونريزى بينجامد، به خوبى پايان داد(٨٢٣).
١٠٧ - نفى قوم گرايى امام صادق (عليه السلام) به نقل از پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد : كسى كه در قلبش يك دانه خردل از عصبيت باشد، خداوند متعال در روز قيامت ، او را با اعراب جاهليت محشور مى فرمايد... كسى كه نسبت به مليت خويش تعصب به خرج دهد يا اينكه ديگران برايش تعصب قوم گرايانه به خرج بدهند و او راضى باشد، همانا ريسمان ايمان را از گردنش باز كرده است (٨٢٤). در سال سوم هجرت ، جنگ احد ميان سپاه اسلام و سپاه شرك در كنار كوه احد نزديك مدينه رخ داد. در ميان سپاه اسلام ، شخص غريبى بود كه به او قزمان مى گفتند. او قهرمانانه به سپاه دشمن حمله مى كرد، خوب مى جنگيد و به تنهايى هفت يا هشت نفر را مى كشت . در بين اين افراد، شجاعانى مانند هشام بن اميه ، وليد بن عاص و خالد بن اعلم نيز وجود داشتند، ولى هر گاه از دلاورى ها و فداكارى هاى قزمان در محضر پيامبر سخن به ميان مى آمد، آن حضرت مى فرمود : قزمان اهل دوزخ است . قزمان در جنگ احد بر اثر زخم هاى بسيارى كه از جانب دشمن به او رسيد، بسترى شد. مسلمانان كنار بستر او مى آمدند و به او مى گفتند : اى قزمان ! آفرين بر تو، نيكو جنگيدى و نيكو فداكارى كردى ، بهشت را به تو مژده مى دهيم . قزمان كه به بهشت و دوزخ اعتقاد نداشت ، به آنها گفت : بهشت چيست ؟ به خدا سوگند، من به خاطر قبيله ام و براى حفظ حسب و نسبم مى جنگيدم . اگر جز اين بود، هرگز نمى جنگيدم . قزمان سرانجام وقتى كه زخم هاى بدنش بيشتر شد، خودكشى كرد(٨٢٥). در اين هنگام ، مسلمانان به راز سخن پيامبر پى بردند كه مى فرمود : قزمان اهل دوزخ است . بنابراين ، يكى از سنت هاى مهم پيامبر گرامى اسلام اين بود كه قوم گرايى را بى اعتبار سازد و همه مسلمانان را در پناه اسلام ، يكسان و برادر بداند. در زمان آن بزرگوار، تمام مسلمانان با مليت هاى مختلف از قبيل بلال حبشى (اهل اتيوپى)، صهيب رومى (اهل روم) ابوذر غفارى (عرب) و سلمان فارسى (ايران) و ديگران همه با هم برابر و برادر شدند و زنان مسلمان نيز با مليت هاى مختلف ، خواهران دينى يكديگر بودند. قرآن مجيد ارزش انسان را در پرهيزگارى مى داند و مى فرمايد : يا اءيها الناس انا خلقناكم من ذكر و اءنثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عند الله اءتقاكم .(حجرات : ١٣) اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و به صورت ملت ها و قبيله هاى مختلف درآورديم تا با يكديگر آشنا شويد. همانا گرامى ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست .
١٠٨ - پيمان برادرى از كارهاى بسيار مهمى كه رسول خدا (ص) پس از تصميم هجرت به مدينه انجام داد، بستن پيمان برادرى ميان مهاجران بود. ايشان هر دو نفر از آنها را به دليل ارتباط و سنخيتى كه از نظر ظاهرى يا اخلاقى با هم داشتند، در مراسمى كه انجام شد، با يكديگر برادر ساخت . اين كار، در آن زمان كه تصميم مهاجرت دسته جمعى به مدينه داشتند و خواه و ناخواه با سختى ها و خطرهايى روبه رو مى شدند كه به تعاون و همكارى در بالاترين سطح و با عالى ترين انگيزه نياز بود، بهترين وسيله ايجاد صفا و صميميت به شمار مى رفت . پس از ورود به مدينه نيز پيمان برادرى ديگرى ميان مهاجر و انصار بسته شد كه آن نيز در راستاى ايجاد ارتباط و پيوستگى محكم ميان مهاجران از يك سو (كه براى سكونت و ادامه زندگى نياز شديدى به كمك مردم مدينه داشتند) و مسلمانان مدينه از سوى ديگر بود. مطلب قابل توجهى كه در هر دو پيمان به چشم مى خورد، اين است كه رسول خدا (ص) نيز خود را در اين پيمان ها شريك ساخت و على بن ابيطالب (عليه السلام) را برادر خود دانست . در پيمان برادرى اول كه ميان مهاجران برقرار شد، رسول خدا (ص) افرادى را با هم برادر ساخت كه بعضى از آنها عبارت بودند از : حمزه بن عبدالمطلب با زيد بن حارثه ، عثمان بن عفان با عبدالرحمان بن عوف (٨٢٦)، زبير با ابن مسعود، عباده بن حارث با بلال حبشى ، مصعب بن عمير با سعد بن ابى وقاص ، ابوعبيده جراح با سالم مولى ابى حذيفه ، سعيد بن زيد با طلحه و...(٨٢٧).
١٠٩ - بت زدايى سال نهم هجرت از هر سو، مردم به سوى اسلام جذب مى شدند و سال گسترش اسلام و پيروزى هاى پى درپى بود. قبيله ثقيف و ديگران كه در درون قلعه طائف بودند، دريافتند كه همه مردمان اطراف قلعه ، آيين توحيد را پذيرفته اند. بنابراين ، تشكيل جلسه دادند و پس از گفتگو، شش نفر را به نمايندگى از خود به سوى مدينه به محضر رسول خدا (ص) فرستادند تا در مورد اسلام با پيامبر اعظم (ص) مذاكره كنند. اين شش نفر به حضور رسول اكرم (ص) شرف ياب شدند و در مذاكره خود، شرايطى را براى پذيرفتن اسلام عنوان كردند. نخست گفتند : ما حاضريم مسلمان شويم به شرطى كه بت لات همراه با بت خانه بزرگ طائف تا سه سال به همان حال باقى بماند. پيامبر اعظم (ص) كه اساس دعوتش بر يكتاپرستى بود، از اين پيشنهاد جاهلانه سخت ناراحت شد. نمايندگان وقتى چنين ديدند، از پيشنهاد خود پايين آمدند و گفتند : يك ماه بت خانه و بت لات به همين صورت باقى باشد. باز هم پيامبر روى خوش به آنها نشان نداد. آنها عذرخواهى كردند و گفتند : ما براى بستن زبان زنان و افراد جاهل قبيله ثقيف چنان تقاضايى كرديم ، ولى اكنون با اصل شكستن بت ها موافقيم . البته دستور بدهيد كه شكستن آنها به دست خودمان باشد. پيامبر اين شرط را پذيرفت ؛ زيرا هدف بت زدايى بود. به اين ترتيب ، قلعه طائف بدون خونريزى به دست سپاه اسلام افتاد(٨٢٨). از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه در مسجدالحرام ، ٣٦٠ بت وجود داشت كه بعضى از آنها را به بعضى ديگر بسته بودند. رسول خدا (ص) كفى از ريگ از زمين برداشت و بر روى آنها پاشيد و سپس اين آيه را خواند : جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا؛ "حق آمد و باطل از بين رفت . همانا باطل ، نابود شدنى است".(اسراء : ٨١) پس همه آن بت ها از ناحيه صورت به زمين افتادند. آنگاه پيامبر اكرم (ص) دستور داد آنها را از مسجد بيرون ببرند و به دور اندازند(٨٢٩). واقدى در تاريخ خود مى نويسد : "پيامبر و يارانش با شكوه هر چه تمام تر مشغول طواف بودند. آن حضرت در نخستين دور طواف ، متوجه بت هاى بزرگى به نام هبل ، اساف و نائله گرديد كه بالاى در كعبه نصب كرده بودند. پيامبر با چوب بلند يا نيزه اى كه در دست داشت ، ضربه محكمى به آنها زد و آنها را به روى زمينى افكند. آنگاه آيه و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا را خواند. بت بزرگ هبل در برابر چشم مشركان به دستور پيامبر شكسته شد. اين بت بزرگى كه ساليان دراز بر افكار مردم بت پرست ، حكومت مى كرد، در برابر ديدگانشان ، چنين زبونانه ، قطعه قطعه گرديد. زبير به عنوان مسخره رو به ابوسفيان كرد و گفت : بت بزرگ "هبل" شكسته شد. ابوسفيان با كمال ناراحتى به زبير گفت : دست بردار. اگر از بت (هبل) كارى ساخته بود، سرانجام كار ما اين نبود. ابوسفيان نيز دريافته بود كه مقدرات مردم به دست هبل و بت هاى ديگر نيست (٨٣٠").
١١٠ - خرافه زدايى اسلام ، دين دانش ، آگاهى و معرفت است و واقع گرايى در ذات آن نهفته است . از اين رو، نمى تواند با اوهام و خرافات هماهنگ باشد يا در برابر آن سكوت كند، بلكه اصولا اين مكتب ، مبارزه با افكار خرافى و باطل را در راءس كار خود قرار مى دهد. بر اين اساس ، پيامبر اسلام ، آگاهى دادن به مردم و جذب آنان به سوى واقعيت ها را در دستور كار خويش قرار داده بود. در آن هنگام كه محمد (صلى الله عليه و آله) دوران كودكى خود را نزد حليمه سعديه ، مادر رضاعى خود مى گذراند، كمتر از پنج سال داشت . روزى به حليمه سعديه فرمود : اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حليمه بودند) در روز نمى بينم ؟ حليمه گفت : آنها روزها گوسفندها را به چراگاه مى برند و اكنون در دشت هستند. محمد گفت : چرا مرا همراه آنها نمى فرستيد؟ حليمه پاسخ داد : آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟ پيامبر گفت : آرى . بامداد روز بعد، حليمه موى سر محمد (ص) را شانه زد و خوشبو كرد و سرمه بر چشمانش كشيد. يك عدد مهره يمانى نيز براى محافظت به گردنش آويخت . محمد (ص) بى درنگ آن مهره را از گردن بيرون آورد و به كنار انداخت و به حليمه فرمود : "مادر جان آرام باش اين چيست ؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند (نه مهر يمانى !)(٨٣١"). پيش از بعثت ، خرافات بر سرزمين حجاز سايه افكنده بود. پيامبر گرامى اسلام تلاش كرد تا اين اوهام و تاريكى ها را از دل و ذهن مردم پاك كند. براى نمونه ، ايشان پسرى از ماريه قبطيه به نام ابراهيم داشت . وى اين پسر را بسيار دوست داشت تا اينكه در هجده ماهگى از دنيا رفت . حضرت متاءثر شد و گريست و فرمود : دل مى سوزد و اشك مى ريزد. اى ابراهيم ، ما به خاطر تو محزونيم ، ولى هرگز چيزى برخلاف رضاى پروردگار نمى گوييم . تمام مسلمانان نيز به خاطر اينكه غبارى از حزن بر دل مبارك آن حضرت نشسته بود، ناراحت بودند. به طور اتفاقى ، همان روز خورشيد گرفت . مسلمانان نيز پنداشتند كه عالم بالا هم در غم حضرت رسول سوگمند است . اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يك زبان شدند و گفتند خورشيد به سبب اندوهى كه به پيامبر رسيده ، گرفته است . گرچه اين كار سبب شد كه عقيده وايمان مردم به پيامبر افزوده شود، ولى پيامبر كه نمى خواست از نادانى مردم استفاده كند، بالاى منبر رفت و فرمود : اينكه خورشيد گرفت ، به خاطر فرزند من نبود. خورشيد و ماه گرفتگى دو نشانه از نشانه هاى الهى است (٨٣٢).
١١١ - امان دادن به دشمن امان دادن به دشمنان از نكته هاى قابل توجه در سيره عملى رسول الله (ص) است . ايشان با نشان دادن جلوه هاى اخلاق اسلامى ، وسيله رشد و هدايت دشمنان را فراهم مى كرد. در پرتو اين اخلاق كريمانه ، بسيارى از دشمنان از كرده خود پشيمان شدند و به دامن اسلام بازگشتند. عبدالله بن زبير مى گويد : وقتى كه مكه فتح شد، عكرمه (با توجه به اينكه رسول خدا (ص) اعلام كرده بود او را هر جا يافتيد، بكشيد) به سوى يمن فرار كرد. همسر او ام حكيم ، دختر حارث بن هشام ، زن هوشيار و كاردانى بود. وى به حضور رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد : پسر عمويم عكرمه ، از ترس جانش به سوى يمن فرار كرده است . از شما مى خواهم به او امان بدهيد. پيامبر مهربان درخواست او را پذيرفت و فرمود : عكرمه را به امان خدا امان دادم . هر كس او را ديد، به او آسيبى نرساند. همسرش خوشحال شد و براى جستجوى شوهرش ، از مكه خارج شد. سرانجام او را در كرانه درياى تهامه پيدا كرد كه مى خواست از راه دريا فرار كند. همسرش او را طلبيد و به او گفت : اى پسر عموى من ! از نزد كسى كه نيكوترين و بهترين مردم است و از همه بيشتر رعايت پيوند خويشاوندى مى كند، آمده ام . خود را به هلاكت نرسان . براى تو امان گرفته ام و او به تو امان داده است . عكرمه با تعجب گفت : تو اين كار مهم را انجام داده اى ؟ او گفت : آرى . با پيامبر صحبت كردم و او به تو امان داد. عكرمه آرامش يافت و همراه همسرش به سوى مكه روانه شد. رسول خدا (ص) به اصحاب خود فرمود : عكرمه در حالى كه مؤمن و مهاجر است ، به سوى شما مى آيد. پدرش را فحش ندهيد؛ زيرا فحش دادن به مرده ، موجب ناراحتى زنده مى شود. عكرمه همراه همسرش به مكه وارد شد و همسرش در حالى كه نقاب بر صورت افكنده بود، به در خانه پيامبر اعظم (ص) آمد واجازه طلبيد. پس به حضور رسول خدا (ص) شرف ياب شد و آمدن عكرمه را به آگاهى ايشان رساند. پيامبر فرمود : به او بگوييد بيايد. عكرمه به خدمت پيامبر آمد و عرض كرد : همسرم به من خبر داد كه شما به من امان داده ايد. پيامبر فرمود : او راست مى گويد، تو در امان هستى . عكرمه همان دم گفت : گواهى مى دهم به يكتايى و بى همتايى خدا و اينكه تو بنده و رسول خدا (ص) هستى . با كمال شرمندگى مى گويم كه تو نيكوترين و با وفاترين مردم هستى و از شما مى خواهم براى هر دشمنى كه در گذشته بر تو روا داشتم ، از درگاه خدا برايم آمرزش بخواهى . رسول خدا (ص) براى آمرزش گناهان عكرمه دعا كرد. آنگاه عكرمه به پيامبر عرض كرد : اى رسول خدا! هر فرمانى كه دارى به من بياموز تا آن را انجام دهم . پيامبر فرمود : بگو گواهى به يكتايى خدا مى دهم و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول خداست و عهد ببندى كه در راه خدا جهاد كنى . عكرمه گواهى داد و تصميم گرفت كه در راه اسلام جهاد كند. پس گفت : اى رسول خدا! هر گونه انفاقى كه در راه شرك كرده يا در راه شرك جنگيده ام ، دو برابر آن را در راه پيشرفت اسلام انجام خواهم داد. عكرمه از آن پس يك مسلمان واقعى شد و در جهاد با دشمن كوشش فراوان داشت تا اينكه در زمان خلافت ابوبكر در درگيرى با دشمن به شهادت رسيد(٨٣٣). از سوى ديگر نوشته اند در جريان فتح مكه ، عده اى از مشركان به خانه ام هانى ، خواهر على (عليه السلام) پناهنده شدند. او نيز به آنها پناه داد. از جمله پناهندگان ، دو نفر از آن ده نفر جنايت كارانى بودند كه پيامبر دستور قتل آنها را صادر كرده و گفته بود هر جا آنها را يافتيد، به قتل رسانيد. حضرت على (عليه السلام) از پناهندگى آن دو نفر آگاه شد. پس در حالى كه كاملا مسلح بود و فقط چشمانش ديده مى شد، به سوى خانه ام هانى رفت و فرياد زد : آنها را كه پناه داده ايد، بيرون كنيد. جنايت كاران از ترس ، لرزه بر اندامشان افتاد. ام هانى از خانه بيرون آمد، ولى على (عليه السلام) را كه همه بدنش را پوشيده بود، نشناخت و گفت : اى بنده خدا! دختر عموى پيامبر و خواهر على بن ابيطالب به چند نفر پناه و امان داده است . از خانه من درگذر. على (عليه السلام) در اين لحظه ، كلاه خود را از سر برداشت . چشان ام هانى به چهره برادرش افتاد كه سال ها، حوادث روزگار ميان آنها فاصله انداخته بود. قطره هاى اشك از چشمان ام هانى سرازير شد و دست در گردن برادرش افكند. سپس گفت : من (پيش از آنكه تو را بشناسم) سوگند خورده بودم كه نزد رسول الله (ص) از تو شكايت كنم . على (عليه السلام) فرمود : برو نزد پيامبر كه در "اعلى الوادى" است و خود را از ذمه سوگند، آزاد كن . ام هانى مى گويد : به حضور رسول خدا (ص) رفتم . آن حضرت در خيمه اى غسل مى كرد و فاطمه زهرا (عليها السلام) لباسش را حاضر مى كرد. وقتى رسول خدا (ص) سخن مرا شنيد فرمود : خوش آمدى اى ام هانى . جريان ملاقاتم را با على (عليه السلام) به آن حضرت عرض كردم و پيامبر فرمود : آنان را كه پناه دادى ، مانعى ندارد. فاطمه زهرا (عليها السلام) به او فرمود : اى ام هانى ! آمده اى از على (عليه السلام) شكايت كنى كه دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا (ص) را ترسانده است . پيامبر با قدردانى از تلاش على (عليه السلام) براى او دعا كرد و امان ام هانى را نيز به خاطر مقامى كه نزد على (عليه السلام) داشت ، محترم شمرد(٨٣٤). يكى ديگر از فراريان و جنايت كاران ، عمير بن وهب بود كه به حضور پيامبر اعظم (ص) آمد و درخواست عفو كرد. پيامبر او را بخشيد و عمامه خود را به عنوان نشانه امان به او داد. عمير با همان عمامه به شهر جده رفت و صفوان را كه يكى ديگر از فراريان بود، با خود نزد پيامبر آورد. وقتى چشم پيامبر به صفوان افتاد، با كمال بزرگوارى گفت : جان و مال تو محترم است ، در صورتى كه اسلام بياورى . او دو ماه مهلت خواست . پيامبر چهار ماه به او مهلت داد و فرمود : اين چهار ماه را به تو مهلت مى دهم تا با كمال بصيرت ، آيين اسلام را بپذيرى . هنوز چهار ماه نشده بود كه او اسلام آورد(٨٣٥).
١١٢ - تاءليف قلوب سيره رسول خدا (ص) بر اين بود كه سران قومى كه تازه مسلمان شده بودند، از مال شخصى خود (خمس غنايم) بيشتر مى داد تا دل هاى آنها را به سوى اسلام جلب كند كه از آن افراد به عنوان المؤلفه قلوبهم (براى پيوند قلب هاى آنها با اسلام) ياد مى شود. زراره مى گويد : از امام باقر (عليه السلام) درباره المؤلفه قلوبهم (توبه : ٦١) پرسيدم . فرمود : آنها يكتاپرست بودند و رسالت محمد (ص) را قبول داشتند، ولى در مورد احكامى كه بر آن حضرت وارد شده است ، در شك و ترديد بودند. خداوند به پيامبرش فرمان داد تا با مال و عطايا، دل هاى آنها را جلب كند تا در راه اسلام نيرومند باشند و رسول خدا (ص) در جنگ حنين ، فرمان خدا را در اين مورد اجرا كرد(٨٣٦). هنگام تقسيم غنايم يكى از اصحاب عرض كرد : اى رسول خدا! به عيينه و اقرع غنايم جنگى زيادى عطا كردى ، ولى به جعيل بن سراقه چيزى نداديد؟ رسول خدا (ص) در پاسخ فرمود : سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست ، اگر زمين پر از افرادى مثل عيينه و اقرع باشد، من جعيل را از همه آنها محبوب تر و بهتر مى دانم . اعطاى غنايم به افرادى چون عيينه و اقرع براى جذب دل هاى آنها به سوى اسلام است ، ولى جعيل را به اسلام خودش نگريستم و بر اين اساس با او رفتار كردم (٨٣٧).
۱۰
ملكوت اخلاق
١١٣ - مهربانى با اقليت هاى مذهبى مهرورزى پيامبر اعظم (ص) به تمامى انسان ها، چه مسلمان و چه كافر مى رسيد. با اينكه رهبر جامعه اسلامى بود، در برابر اقليت هاى دينى ، بسيار كوتاه مى آمد. روزى شخص يهودى كه از پيامبر اكرم (ص) طلبكار بود، طلبش را درخواست كرد. پيامبر فرمود : ندارم تا به تو بدهم . يهودى گفت : تا طلبم را ندهى ، رهايت نمى كنم . پيامبر فرمود : در اين صورت ، من با تو (همين جا) مى نشينم . پس همان جا نشست ، چندان كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز فردا را همان جا خواند، اصحاب آمدند و يهودى را تهديد كردند. پيامبر به آنان نگريست و فرمود : به او چه كار داريد؟ گفتند : اى رسول خدا! او تو را زندانى كرده است . فرمود : خداوند والا مرتبه مرا نفرستاده تا بر غير مسلمانى كه با من پيمان بسته يا نبسته است ، ستم روا دارم . چون آفتاب بالا آمد، يهودى گفت : مى خواستم شما را بيازمايم . گواهى مى دهم خدايى جز الله نيست و محمد، بنده و فرستاده اوست . من نيمى از ثروت خويش را در راه خدا مى دهم . حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) مى فرمود : كسى كه غير مسلمانى را كه با دولت اسلامى پيمان بسته است ، بيازارد، من دشمن اويم و كسى را كه من دشمنش باشم ، در رستاخيز بر وى پيروز خواهم شد. از نفرين ستم ديده بپرهيزيد، گرچه كافر باشد؛ زيرا در برابر (رسيدن اين نفرين به خداوند) مانعى نيست (٨٣٨). همچنين به همه مسلمانان هشدار مى داد : كسى كه فردى از اقليت هاى دينى را - كه با دولت اسلامى پيمان بسته است - بكشد، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد(٨٣٩). پيامبر اكرم (ص) همسايه اى يهودى داشت كه بيمار شد. پس خود به عيادتش رفت (٨٤٠). همچنين روزى يهوديان به ديدارش شتافتند و از دخترش فاطمه (عليها السلام) براى شركت در عروسى خود دعوت كردند و گفتند : ما حق همسايگى داريم . از تو درخواست مى كنيم دخترت را به خانه ما بفرستى تا عروسى ما با آمدن ايشان رونق بگيرد. يهوديان بر اين درخواست پاى فشردند. پيامبر نيز با خواست آنها موافقت كرد و دخترش را به عروسى شان فرستاد(٨٤١). آورده اند روزى زيد پسر سعنه ، يكى از دانشمندان يهود مدينه براى گرفتن طلبى كه از حضرت داشت ، نزد ايشان آمد. پس عباى حضرت را گرفت و با تندى به او گفت : شما فرزندان عبدالمطلب ، همواره در پرداخت وام خود تاءخير مى كنيد. عمر بر او بانگ زد. پيامبر لبخندى زد و فرمود : اى عمر! من و او به چيز ديگرى نيازمنديم . به من بگو خوش حساب باش و به او بگو با مهربانى طلبش را بخواهد. سپس فرمود : هنوز سه روز از مهلتى كه بين ما بوده ، باقى است . بعد به عمر فرمود تا طلب وى را بدهد و چون او را ترسانده است ، اندكى هم افزون بر طلب بپردازد. همين رفتار سبب شد اين دانشمند يهودى مسلمان شود(٨٤٢). يكى از بزرگان قبيله كنده هم مى گويد : نزد على (عليه السلام) بوديم . اسقف نجران نزد حضرت آمد. امام خود را جابه جا كرد و جايى براى نشستن وى آماده ساخت . يكى از حاضران گفت : آيا براى مرد مسيحى چنين مى كنى ؟ امام فرمود : در زمان رسول خدا (ص) وقتى كه آنان خدمت حضرت مى رسيدند، او با آنها چنين رفتار مى كرد(٨٤٣).
١١٤ - مشكل گشايى كارگشايى و برطرف كردن مشكلات ديگران مايه شادمانى آدمى است . پيامبر اعظم (ص) غم ديگران را اندوه خود و شادى آنان را سرور خود مى دانست و در راه زدودن غم ها از هيچ تلاشى فروگذار نمى كرد. نمونه زير يكى از عملكردهاى رسول خداست . على بن ابيطالب (عليه السلام) از طرف پيامبر اكرم (ص) ماءمور شد به بازار برود و پيراهن براى ايشان بخرد. رفت و پيراهنى به دوازده درهم خريد و آورد. رسول اكرم (ص) پرسيد : اين را به چه مبلغ خريدى ؟ حضرت فرمود : دوازده درهم . پيامبر فرمود : اين را چندان دوست ندارم . پيراهنى ارزانتر از اين مى خواهم . آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟ على (عليه السلام) گفت : نمى دانم يا رسول الله ! پيامبر فرمود : برو ببين حاضر مى شود پس بگيرد. على (عليه السلام) پيراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت و به فروشنده فرمود : پيامبر خدا پيراهنى ارزان تر از اين مى خواهد. آيا حاضرى پول ما را بدهى و اين پيراهن را پس بگيرى ؟ فروشنده قبول كرد. على (عليه السلام) نيز پول را گرفت و نزد حضرت آورد. آنگاه رسول اكرم (ص) و على (عليه السلام) با هم به طرف بازار راه افتادند. در ميانه راه چشم پيامبر به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد. نزديك رفت و از كنيزك پرسيد : چرا گريه مى كنى ؟ او گفت : اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا براى خريد به بازار فرستادند. نمى دانم چطور شد پول ها گم شد. اكنون جرئت نمى كنم به خانه برگردم . رسول اكرم (ص) چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود : هر چه مى خواستى بخرى بخر و به خانه برگرد. خودش به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خريد. در بازگشت ، برهنه اى را ديد. پس جامه را به او بخشيد. دگر باره به بازار رفت و جامه اى ديگر خريد و به سوى خانه به راه افتاد. در بين راه همان كنيزك را ديد كه حيران و نگران و اندوهگين نشسته است . فرمود : چرا به خانه نرفتى ؟ گفت : يا رسول الله ! خيلى دير شده است . مى ترسم مرا بزنند كه چرا اين قدر دير كردى ! پيامبر فرمود : بيا با هم برويم . خانه تان را به من نشان بده . من وساطت مى كنم كه مزاحم تو نشوند. رسول اكرم (ص) به اتفاق كنيزك به راه افتاد. همين كه به پشت در خانه رسيدند، كنيزك گفت : همين خانه است . رسول اكرم (ص) از پشت در با آواز بلند گفت : اى اهل خانه سلام عليكم . جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد، جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد. جواب دادند. السلام عليك يا رسول الله و رحمه الله و بركاته . پيامبر فرمود : چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا نمى شنيديد؟ گفتند : چرا، همان بار اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد! پيامبر فرمود : پس علت تاءخير چه بود؟ گفتند : يا رسول الله ! خوشمان مى آمد سلام شما را مكرر بشنويم . سلام شما براى خانه ما فيض و بركت و سلامت است . رسول الله (ص) فرمود : اين كنيزك شما دير كرده ، من اينجا آمده ام از شما خواهش كنم او را بازخواست نكنيد. آنان گفتند : يا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيز از همين ساعت آزاد است . پيامبر فرمود : خدا را شكر، چه دوازده درهم پر بركتى بود؛ برهنه را پوشاند و يك برده را آزاد كرد(٨٤٤). پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد : ان الله خلق عبيدا من خلقه لحوائج الناس يرغبون فى المعروف و يعدون الجود مجدا و الله يحب مكارم الاخلاق (٨٤٥). خداوند از بندگان خويش مردمى را بيافريند كه نياز ديگر مردم را برآورند، ايشان شيفته احسانند و گشاده دستى را بزرگوارى مى شمارند و خدا خوى هاى نيك را دوست دارد. در جايى ديگر مى فرمايد : ان لله عبادا يفزع اليهم الناس فى حوائجهم اولئك هم الامنون من عذاب الله يوم القيامه (٨٤٦). خداوند بندگانى را دارد كه مردم براى رفع نيازمندى هاى خود بدانان پناه برند. آنان همان كسانى هستند كه روز رستاخيز از عذاب خدا در امانند.
واپسين كلام رفتار رسول اعظم (ص) به توصيف امام حسن و امام حسين (عليه السلام) شيخ صدوق (رحمه الله) در معانى الاخبار از امام حسن و امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه رفتار و اخلاق رسول خدا (ص) چنين بود : O با غصه ها، قرين بود و همواره متفكر به نظر مى رسيد. O بيشتر اوقات ساكت بود و جز به هنگام ضرورت سخن نمى گفت . O هنگام سخن گفتن در آغاز و پايان ، به آرامى ، لب به سخن مى گشود. O كلامش ، كوتاه و جامع و خالى از تفصيل بى جا و رساننده مقصود بود. O در راه رفتن ، قدم هايش را از زمين بلند مى كرد و به آرامى و باوقار راه مى رفت . O تند مى رفت مانند كسى كه بر زمين سراشيب راه مى رود. O چون به جانبى نگاه مى كرد، با تمام بدن متوجه مى شد. O چشم ها افتاده بود و به سوى زمين بيشتر نگاه مى كرد تا به آسمان . O به كسى خيره نمى شد، بلكه نگاه كردنش ، لحظه اى بيش نبود. O هر كه را مى ديد، ابتدا سلام مى كرد. O نعمت در نظرش بزرگ مى نمود، اگر چه ناچيز باشد. O هيچ نعمتى را نكوهش نمى كرد. O دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم نمى آورد. O اگر حقى پايمال مى شد، از شدت خشم ، كسى را نمى شناخت و از هيچ چيز پروا نداشت تا آنكه حق را يارى كند. O هنگام اشاره ، به تمام دست اشاره مى كرد. O چون از مطلبى تعجب مى كرد، دست ها را پشت و رو مى كرد. O هنگام صحبت كردن ، دست ها را به هم وصل مى كرد و انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى زد. O بيشتر خنده هاى آن حضرت ، لبخند بود. O با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود دور نمى كرد و حالشان را جويا مى شد. O بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر قومش حاكم مى كرد. O هميشه از مردم حذر مى كرد و خود را مى پاييد، بدون آنكه صورت از آنان بگرداند و بدخلقى كند. O هر كار نيكى را تحسين و تقويت مى كرد. O از ياران خود تفقد مى كرد. O از كار مردم غفلت نمى كرد، مبادا آنان منحرف شوند. O درباره حق كوتاهى نداشت و از آن هم تجاوز نمى كرد. O اطرافيان آن حضرت ، نيكان مردم بودند. برترين آنان نزد ايشان ، كسانى بودند كه مردم را بيشتر نصيحت كنند و بزرگترينشان كسانى بودند كه درباره برادر دينى بيشتر مواسات و خيرخواهى داشت . O در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست ، مگر به ياد خدا. O در مجالس ، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد و از اين كار نهى مى فرمود. O وقتى به جمعيتى مى پيوست ، هر جا كه خالى بود، مى نشست و اصحاب را به اين كار دستور مى داد. O حق هر يك از اهل مجلس را ادا مى كرد و كسى احساس نمى كرد كه ديگرى پيش آن حضرت از او محترم تر است . O با هر كس كه مى نشست ، آنقدر صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد. O مجلس ايشان ، مجلس حلم و حيا و صداقت و امانت بود و در آن آوازها بلند نمى شد و حرمت مردم هتك نمى شد. اگر لغزشى سر مى زد، جاى ديگر گفته نمى شد. O كسى را زياد مدح نمى كرد و از چيزى كه به آن رغبت و ميل نداشت ، غفلت مى ورزيد. O از سه چيز پرهيز مى كرد : جدال ، پرحرفى و گفتن مطالب بى فايده . O نسبت به مردم از سه چيز پرهيز مى كرد : هرگز كسى را سرزنش نمى كرد؛ از او عيب نمى گرفت ؛ لغزش و عيب هاى مردم را جستجو نمى كرد. O سخن نمى گفت ، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن داشت . O اگر اهل مجلس از چيزى به خنده مى افتادند، وى نيز مى خنديد واز آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد. O بر بى ادبى شخص غريب در پرسش و گفتار صبر مى كرد. O هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت ، مگر اينكه ثنايش به عنوان تشكر از آن حضرت باشد. O سخن هيچ كس را نمى بريد، مگر آنكه از حد مشروع تجاوز كند. در آن صورت ، با نهى كردن يا با برخاستن ، سخن او را قطع مى كرد(٨٤٧).
رفتار رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به توصيف امام خمينى (ره) در پايان ، نوشتار را با مقصد پيامبران از منظر امام خمينى (ره) مى بنديم ؛ همان كه نمونه اى روشن از اخلاق نبوى در جهان معاصر بود و در انتها نيز با ديدگاه دانشمندان غربى ، شيرازه كار را مى بنديم .
تزكيه نفس توجه كنيد كه بعثت براى چه بوده است ، انگيزه بعثت چه بوده است و اگر كسى تخلف كند از انگيزه بعثت ، چه خواهد شد. انگيزه بعثت ، تزكيه نفس بوده است و تزكيه نفس به اين است كه خودخواهى ها برود، دنياطلبى ها برود و جاى همه ، خدا بنشيند. انگيزه بعثت اين است كه حكومت خدا در دل هاى بشر حكومت كند. تا اينكه در جامعه هاى بشرى هم حكومت كند(٨٤٨).
مكارم اخلاق و تقوا بايد مردم را آشنا كرد با آن چيزى كه انبيا براى آن آمده اند. براى مكارم اخلاق ، همه انبيا آمده اند : بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ؛ "انبيا براى تقوا و آدم سازى آمده اند(٨٤٩").
انسان سازى آن چيزى كه مطرح است پيش انبيا، انسان است . آن چيز، چيز ديگرى نيست . انسان مطرح است پيش انبيا. همه چيز بايد به صورت انسان درآيد. مى خواهند انسان درست كنند. انسان كه درست شد، همه چيز درست مى شود(٨٥٠).
نشان دادن راه ، از ظلمت به نور خودتان را تبع تعليمات انبيا كنيد. مبداء اين است . از اينجا بايد رفت . راه را نشان داده اند. ماها راه را نمى دانيم ، آنها راه را مى دانند. طبيبند و راه سلامت را مى دانند و راه سلامت را گفته اند. بخواهيد سالم باشيد، بايد از اين راه برويد. انبيا آمده اند مردم را از اين دنيا و اين ظلمت ها بيرون بكشند و به مبداء نور برسانند. مبداء نور، نه انوار. از اين طرف ، ظلمت است و از آن طرف ، نور. نور مطلق . مى خواهند آن را فانى كنند در نور مطلق . اين قطره ها را در دريا فانى كنند. تمام انبيا براى همين آمده اند(٨٥١). قرآن كريم يك سفره اى است كه خداى تبارك و تعالى به وسيله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در بين بشر گسترده است كه تمام بشر از آن هر يك به مقدار استعداد خودش استفاده كنند. پس انگيزه بعثت ، نزول وحى است و نزول قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا كنند و نفوس مصفا بشوند، از اين ظلماتى كه در آنها موجود است (٨٥٢).
پيامبر (صلى الله عليه و آله) از نگاه چند تن از انديشمندان غربى زندگى درخشان رسول گرامى اسلام از آغاز تا پايان به ويژه در عصر ٢٣ ساله نبوت ، گنجينه ارزشمند اخلاق فرهنگى ، سياسى و اجتماعى است كه در تاريخ بشر، مثل و مانندى ندارد. اكنون گفتار چند تن از انديشمندان جهان را درباره زندگانى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) مى آوريم ؛ چون به گفته حضرت مولانا : خوش تر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در حديث ديگران ولتر (١٦٩٤ - ١٧٧٩ م .) دانشمند و نويسنده مشهور فرانسوى مى نويسد : محمد بى گمان مردى بسيار بزرگ بود و مردانى بزرگ را نيز در دامن فضل و كمال خويش پرورش داد. او قانون گذارى خردمند، جهان گشايى توانا، رهبرى دادگستر، پيامبرى پاك و پارسا بود و بزرگترين انقلاب هاى روى زمين را پديد آورد... . دين محمد هرگز تمايلات شهوانى را رواج نداد. محمد قانون گذارى خردمند بود كه مى خواست بشريت را از بدبختى و جهل و فساد رهايى بخشد. او تاءمين منافع همه مردم روى زمين از زن و مرد، كوچك و بزرگ ، خردمند و بى خرد، سياه و سفيد، زرد و سرخ را در نظر گرفت (٨٥٣). جرج برنارد شاو (١٨٥٦ - ١٩٥٠ م .) نويسنده و انديشمند مشهور انگليسى مى نويسد : آيين محمد به خاطر خصلت حيات بخشش ، تنها آيينى است كه استعداد آن را دارد تا تمام دگرگونى هاى عالم وجود را در خود جذب و با مقتضيات هر عصر و زمانى تطبيق كند. من زندگى محمد را بررسى كرده ام . او مرد عجيبى است . وضع و مقام او بالاتر از آن است كه ضد مسيح باشد. او بايد به عنوان نجات دهنده بشريت ، شناخته شود. به عقيده من ، اگر مردى مانند او، زمام رهبرى سراسر جهان جديد را به دست بگيرد، توفيق آن را مى يابد كه مسائل و حوادث جهان جديد را با شيوه جامعى كه موجب تاءمين صلح و سلم و سعادت جهان است ، حل كند. به نظر من ، آيين محمد براى فرداى اروپا قابل قبول است ؛ چنان كه براى امروز آن نيز قابل قبول است (٨٥٤). توماس كارلايل (١٧٩٥ - ١٨٨١ م .) فيلسوف و دانشمند مشهور انگليسى در كتاب قهرمانان مى نويسد : زندگى محمد بر مبناى اصول حكيمانه اى بود كه هر انديشمند بايد از آن پيروى كند و در اين صورت ، به صراط مستقيم هدايت گام نهاده است . او پيامبر بر حق است و از سوى خداوند توانا و دانا آمده است . بعضى از مسيحيان با وارد كردن اين اتهام كه محمد، آيين خود را با شمشير و سرنيزه رواج داد، مى خواهند به آيين محمد ضربه بزنند. اين اتهام ، نسبتى بسيار دور از حقيقت است ؛ زيرا صاحبان اين اتهام بايد درست بينديشند نيرويى كه اين شمشير را از نيام بيرون كشيد و برق آن را بر فراز قله كوه هاى فرانسه ، اسپانيا و كنگره هاى تاق مداين تا سمرقند و روى اهرام مصر در دست كسانى مانند موسى بن نصير و طارق بن زياد، يعنى فاتحان بزرگ ، آشكار ساخت ، كدام نيرو بود! بدون شك ، آن نيرو، آيين (پر محتوا و سازنده) محمد بود، نه زور شمشير. به نظر من ، حق ، وجود خود را به هر وسيله كه باشد، آشكار خواهد ساخت (٨٥٥).
۱۱
ملكوت اخلاق
پي نوشت ها : ١- مرتضى مطهرى ، سيرى در سيره نبوى ، ص ٤٠. ٢- همان ، ص ٤٤. ٣- همان ، صص ٤٧ و ٤٨. ٤- همان ، صص ٤٨ و ٥٣. ٥- همان ، ص ٦٤. ٦- نهج البلاغه ، خطبه ١٦٠. ٧- محمد اقبال لاهورى ، كليات اشعار فارسى ، ص ٨٩. ٨- الموسوعه العربيه الميسره ، ص ١٦٥٧. ٩- حبيب السير، ج ١، ص ٢٩٥. ١٠- التنبيه و الاشراف ، ص ١٩٦. ١١- السيره النبويه ، ج ١، ص ١٧٣. ١٢- مروج الذهب ، ج ٢، ص ٢٨١. ١٣- حبيب السير، ج ١، ص ٣٠١. ١٤- التنبيه و الاشراف ، ص ١٩٧. ١٥- همان . ١٦- همان . ١٧- الموسوعه العربيه الميسره ، ص ١٦٥٨. ١٨- مروج الذهب ، ج ٢، ص ٢٨٢. ١٩- السيره النبويه ، ج ١، ص ٢٦٠. ٢٠- التنبيه و الاشراف ، ص ١٩٨. ٢١- السيره النبويه ، ج ١، ص ٢٨٠. ٢٢- الاستيعاب ، ج ١، ص ٣٦٩. ٢٣- السيره النبويه ، ج ١، ص ٣٣٩ و ٣٥٣؛ حبيب السير، ج ١، ص ٣١١. ٢٤- حبيب السير، ج ١، ص ٣١١. ٢٥- مناقب آل ابى طالب ، ج ١، ص ١٥٠. ٢٦- التنبيه و الاشراف ، ص ١٩٩. ٢٧- اليره النبويه ، ج ٢، ص ٥٧. ٢٨- حبيب السير، ج ١، ص ٣١٦. ٢٩- همان ، ص ٣٢٠. ٣٠- السيره النبويه ، ج ٢، صص ٧٣ - ٧٧. ٣١- التنبيه و الاشراف ، ص ٢٠٠. ٣٢- السيره النبويه ، ج ٢، صص ٨١ - ٨٥. ٣٣- همان ، ص ١١٠. ٣٤- حبيبت السير، ج ١، ص ٣٢٠. ٣٥- سيد محمد تقى حكيم ،، پيام پيامبر، ص ٢٠. ٣٦- حبيب السير، ج ١، صص ٣٢٥ - ٣٢٩. ٣٧- همان . ٣٨- همان ، ص ٣٢٩. ٣٩- مروج الذهب ، ج ٢، ص ٢٩٥. ٤٠- همان . ٤١- حبيب السير، ج ١، ص ٣٣٤. ٤٢- مروج الذهب ، ج ٣، ص ٢٨٧. ٤٣- مناقب آل ابى طالب ، ج ١، ص ١٦١. ٤٤- التنبيه و الاشراف ، صص ٢٠٢ - ٢٠٦. ٤٥- همان ، صص ٢٠٦ و ٢٠٧. ٤٦- همان ، ص ٢٠٩. ٤٧- التنبيه و الاشراف ، صص ٢١٠ - ٢٢٢. ٤٨- همان ، ج ٢، ص ٢١٢. ٤٩- همان ، ص ٢١٣. ٥٠- همان . ٥١- حبيب السير، ج ١، ص ٣٥٦. ٥٢- همان ، ص ٣٥٧. ٥٣- التنبيه و الاشراف ، ص ٢٢١. ٥٤- حبيب السير، ج ١، ص ٢٦٨. ٥٥- التنبيه والاشراف ، ص ٢٢٢. ٥٦- همان ، ص ٢٢٤. ٥٧- همان ، ص ٢٢٥. ٥٨- حبيب السير، ج ١، صص ٣٨١ و ٣٨٢. ٥٩- مروج الذهب ، ج ٢، ص ٢٩٦. ٦٠- مناقب آل ابى طالب ، ج ١، صص ١٨٠ و ١٨١؛ السيره النبويه ، ج ٤، صص ١٢١ - ١٢٩. ٦١- السيره النبويه ، ج ٢ - صص ١٢١ - ١٢٩. ٦٢- التنبيه و الاشرف ، صص ٢٣٩ - ٢٤٠. ٦٣- الارشاد، صص ٨٩ و ٩٠. ٦٤- همان ، صص ٨٢ و ٨٣. ٦٥- نهج البلاغه ، خطبه ١٦٠. ٦٦- همان . ٦٧- همان ، خطبه ٩٤. ٦٨- همان ، خطبه ١١٠. ٦٩- كليات ديوان شمس تبريزى ، ج ١، صص ٢٢٧ - ٢٢٨. ٧٠- مصطفى زمانى ، داستانها و پندها، ص ١٠٠، به نقل از: وقايع الايام ، ج ٣. ٧١- رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى ، سيرت رسول الله (صلى الله عليه و آله )، ويرايش : مهندس صادقى ، ص ٣٤. ٧٢- سنن النبى ، ص ١٢٦. ٧٣- همان ، ص ١٢٠. ٧٤- همان ، ص ١٣٣. ٧٥- مكارم الاخلاق ، ص ١٠٣. ٧٦- بحارالانوار، ج ١٦، ص ٢٥١. ٧٧- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٤٥. ٧٨- سنن النبى ، ص ١٢٥. ٧٩- سنن النبى ، ص ١٣١. ٨٠- مكارم الاخلاق ، ص ١٢٠. ٨١- مكارم الاخلاق ، ص ٣٦. ٨٢- سنن النبى ، ص ١٢٣. ٨٣- بحارالانوار، ج ١٦، ص ٢٣٧. ٨٤- مكارم الاخلاق ، ص ١١٨. ٨٥- سنن النبى ، ١٦٠. ٨٦- همان ، ١٦٢.(با تغيير و تصرف ) ٨٧- مكارم الاخلاق ، ص ٢٦. ٨٨- سنن النبى ، ص ١٧٧. ٨٩- همان . ٩٠- مكارم الاخلاق ، ص ١٤٣. ٩١- سنن النبى ، ١٦٢. ٩٢- همان ، ص ١٦٩. ٩٣- مكارم الاخلاق ، ص ٣١. ٩٤- عيون الاخبار الرضا (عليه السلام)، ج ٢، ص ٣٩. ٩٥- همان ، ج ١، ص ٣٤ - ٣٦. ٩٦- فروغ كافى ، ج ٢، ص ١٧٢. ٩٧- همان ، ص ١٨١. ٩٨- همان ، ج ٢، صص ١٧٠ و ١٧١. ٩٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٢٢. ١٠٠- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٣٢. ١٠١- سنن النبى ، ص ١٨١. ١٠٢- محجه البيضاء، ج ١، ص ٢٩٦. ١٠٣- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ١٢٣. ١٠٤- نهج الفصاحه ، ص ١٥٩. ١٠٥- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٣٦. ١٠٦- همان ، ص ٦٦. ١٠٧- محجه البيضاء، ج ١، ص ٣٠٩. ١٠٨- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٦٦. ١٠٩- نهج الفصاعه ، ح ٧٤١. ١١٠- بحارالانوار، ج ١٦، ص ٢٤٩. ١١١- مكارم الاخلاق ، ص ٣٣. ١١٢- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٤٩. ١١٣- محدث قمى ، سفينه البحار، ج ١، ص ٦٧٤. ١١٤- آس ، درختى است شبيه به درخت انار كه برگهايش سبز و خوشبو و گلش سفيد و معطر است . ١١٥- عيون الاخبار رضا (عليه السلام )، ج ٢، صص ٤٠ و ٤١. ١١٦- اصول كافى ، ج ٣، ص ٣٢٣. ١١٧- جامع الصغير، ج ٢، ص ٣١٢. ١١٨- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٥٣. ١١٩- اصول كافى ، ج ٦، ص ٥٣. ١٢٠- همان ، ص ٥٢٠. ١٢١- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٢٩. ١٢٢- صدوق ، امالى ، ص ٢٩٧. ١٢٣- موسوى گرمارودى ، سيماى آفتاب ، ص ٤٠. ١٢٤- مكارم الاخلاق ، ص ٣٨. ١٢٥- محمد محمدى اشتهاردى ، داستانهاى شنيدنى از فتح مكه و جنگ حنين ، ص ٥٣. ١٢٦- داستانها و پندها، ج ٨، ص ١٥٥؛ به نقل از: جامع النورين ، ص ١٨٥. ١٢٧- مهدى پرتو آملى ، امثال و حكم ، ص ١٢٩. ١٢٨- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٣٢. ١٢٩- مكارم الاخلاق ، ص ٣٨. ١٣٠- شيخ طوسى ، امالى ، صص ٤٧ و ٤٨. ١٣١- اصول كافى ، ج ٢، ص ٥٠٤. ١٣٢- اشاره به آيه ليغفر الله لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.(فتح : ٢) ١٣٣- تفسير نمونه ، ج ٣، ص ٢١٣. ١٣٤- سفينه البحار، ج ١، ص ٤٢. ١٣٥- همان ، ص ٤٢٠. ١٣٦- منهج الصادقين ، ج ٤، ص ١١٥. ١٣٧- سنن النبى ، ص ٣٤١. ١٣٨- همان . ١٣٩- همان ، ص ٣٤٢. ١٤٠- همان ، ص ٣٤٦. ١٤١- سيدنا محمد، ص ٥٥. ١٤٢- صحيح مسلم ، ج ٦، ص ١١١. ١٤٣- بحارالانوار، ج ٧٦، ص ٢٥٥. ١٤٤- مجمع البيان ، ج ٩، ص ٢٢٩. ١٤٥- همان ، ج ١٠، ص ٤٧٣. ١٤٦- الدر المنثور، ج ٦، ص ٢٩٦. ١٤٧- همان ، ص ٣٥٦. ١٤٨- مجمخع البيان ، ج ٣، ص ٤٩. ١٤٩- بحار الانوار، ج ١٦، ص ١٢. ١٥٠- محجه البيضاء، ج ٣، ص ٦٨. ١٥١- وسائل الشيعه ، ج ٣، ص ١٩٦. ١٥٢- محجه البيضا ى ، ج ١، ص ٣٥١. ١٥٣- ميرزا حسين نورى ، مستدرك المسائل ، مؤ سسه آل البيت ، ج ٤، ص ٩٣. ١٥٤- همان . ١٥٥- مجموعه ورام ، ج ٢، ص ٧٨. ١٥٦- بحارالانوار، ج ٦، ص ٢١٨. ١٥٧- ابن شعب حرانى ، تحف العقول ، ص ٣٥. ١٥٨- بحار الانوار، ج ١٧، ص ٢٥٧ و ٢٥٨. ١٥٩- علامه سيد محسن امين ، اعيان الشيعه ، ج ٦، ص ٢٨٧. ١٦٠- نعمان بن محمد اليتمى ، دعائم الاسلام ، ج ١، ص ١٤٦. ١٦١- سنن النبى ، ص ٣٢٣. ١٦٢- همان ، ص ٣٢٢. ١٦٣- على بن طاهر ابى احمد الحسينى ، امالى ، ج ٢، ص ١٠٩. ١٦٤- سنن النبى ، ص ٣٣٩. ١٦٥- تفسير الدر المنثور، ج ١، ص ٦٧. ١٦٦- همان . ١٦٧- همان . ١٦٨- شيخ مفيد، امالى ، ص ١٨٩. ١٦٩- من لا يحضر الفقيه ، ج ١، ص ١٣٣. ١٧٠- وسائل الشيعه ، ج ٣، ص ٧. ١٧١- مجمع البيان ، ج ٢، ص ٢٨٥. ١٧٢- محجه البيضاء، ج ١، ص ٣٥٠. ١٧٣- علل الشرايع ، ج ٢، ص ٣٦٣. ١٧٤- مجمع البيان ، ج ١٠، ص ٤١٩. ١٧٥- اقبال الاعمال ، ج ١، ص ٦٩. ١٧٦- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٦٩. ١٧٧- مسند الشهاب ، ج ٢، ص ٣٠٩. ١٧٨- اصول كافى ، ج ٤، ص ٩١. ١٧٩- سنن النبى ، ص ٧١. ١٨٠- معانى الاخبار، ص ٦٩. ١٨١- اصول كافى ، ج ٤، ص ١٥٣. ١٨٢- تهذيب الاحكام ، ج ٤، ص ١٩٨. ١٨٣- مقنعه ، ص ٥٠. ١٨٤- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٤٢. ١٨٥- همان ، ص ٢٩٣. ١٨٦- تهذيب الاحكام ، ج ٤، ص ٢٦٠. ١٨٧- همان ، ص ٢٥٨. ١٨٨- الشفاء بتعريف حقوق المصطفى ، ج ١، ص ٩٥. ١٨٩- مكام الاخلاق ، ص ٢٢. ١٩٠- كافى ، ج ٢، ص ٦٦٢. ١٩١- مكارم الاخلاق ، ص ١٦. ١٩٢- الشفاء بتعريف حقوق المصطفى ، ج ١، ص ١٦٨. ١٩٣- مكارم الاخلاق ، ص ١٦. ١٩٤- الكامل فى اللغه و الادب ، ج ١، ص ٢٠٣. ١٩٥- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ١١٣. ١٩٦- المحجه البيضاء، ج ٤، ص ١٣٤. ١٩٧- سنن النبى ، ص ٦٢. ١٩٨- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٦. ١٩٩- بحار الانوار، ج ١٣، ص ١٢٠. ٢٠٠- الجامع الصغير، ج ٢، ص ١١٦. ٢٠١- اسد الغابه ، ج ١، ص ٢٩. ٢٠٢- كحل البصر، صص ٦٨ - ٦٩. ٢٠٣- بحار الانوار، ج ٦٦، ص ٣١٤. ٢٠٤- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ٤١٧. ٢٠٥- همان . ٢٠٦- كنز الاعمال ، ج ٣. ص ٥٧٧. ٢٠٧- بحار الانوار، ج ٢، ص ١٢٨. ٢٠٨- محجه البيضاء، ج ٥، ص ٢٣٦. ٢٠٩- امالى ، ص ٤١٩. ٢١٠- سنن النبى ، ص ٦٠. ٢١١- نوعى از خواندن كه باعث حركت بيشتر شتر مى شود. ٢١٢- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٩٤. ٢١٣- همان . ٢١٤- همان ، ص ٢٩٥. ٢١٥- همان ص ٢٩٦. ٢١٦- المحجه البيضاء، ج ٤، ص ١٣٤. ٢١٧- اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٦٣. ٢١٨- ملا محسن فيض كاشانى ، التحفه السنيه ، ص ٣٢٣. ٢١٩- سيد نعمت الله جزايرى ، زهر الربيع ، ص ٧. ٢٢٠- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٣٤. ٢٢١- زهر الربيع ، ص ٧. ٢٢٢- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٩٦. ٢٢٣- منتهى الامال ، ج ١، ص ١٥١. ٢٢٤- بحار الانوار، ج ٧٤، ص ٤٨. ٢٢٥- همان ، ص ٨٨. ٢٢٦- همان ، ج ٦٦، ص ٧. ٢٢٧- كافى ، ج ٢، ص ١٩٢. ٢٢٨- بحار الانوار، ج ٧٤، ص ٢٨٥. ٢٢٩- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٣٤. ٢٣٠- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٥٨. ٢٣١- صدوق ، امالى ، ص ١٩٤. ٢٣٢- الدر المنثور، ج ٣، ص ٣٥١. ٢٣٣- سيره نبوى ، دفتر اول ، ص ٤٦٩. ٢٣٤- بحار الانوار، ج ١٦، ص ١٧٥. ٢٣٥- ناسخ التواريخ ، ج ١، ص ٣٥٧. ٢٣٦- سيره ابن هشام ، ج ١، ص ٢٧٨. ٢٣٧- سيره حلبى ، ج ١، ص ٣٠٦. ٢٣٨- صحيح بخارى ، ج ٥، صص ٤٥ و ٤٦. ٢٣٩- وسائل الشيعه ، ج ٥، ص ٤٧٢. ٢٤٠- من لايحضره فقيه ، ج ١، ص ٣٨٥. ٢٤١- فيض القدير، ج ٤، ص ٣٩٦. ٢٤٢- بحار الانوار، ج ٧١، ص ٣٢٣. ٢٤٣- صحيح بخارى ، ج ١، ص ٧١. ٢٤٤- بحار الانوار، ج ١٦ ، ص ١٥٠؛ حليه الابرار، ج ١، ص ١٧٤. ٢٤٥- فروغ ابديت ، ج ٢، ص ٣٨٠. ٢٤٦- همان ، ص ٢٨٩. ٢٤٧- جعفر بن حيان اصفهانى ، اخلاق النبى ، ص ١٣٥. ٢٤٨- محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت ، ص ٢٣٣؛ داستان ها و پندها، ج ٦، ص ٦٧. ٢٤٩- اعلام الورى ، ص ١١٦. ٢٥٠- همان ، صص ١٠١ و ١٠٣. ٢٥١- نهج البلاغه ، شهيدى ، قسمتى از خطبه ١٩٢ (قاصعه )، ص ٢١٥. ٢٥٢- سيرى در سيره نبوى ، صص ١٠٧ و ١٠٨. ٢٥٣- همان ، صص ١١٠ و ١١١. ٢٥٤- ارشاد القلوب ، ص ١١٥. ٢٥٥- نهج البلاغه ، خطبه ١٦٠. ٢٥٦- همان . ٢٥٧- شرح ابن ابى الحديد، ج ٩، ص ٢٣٥. ٢٥٨- مجمع البيان ، ج ٩، ص ٨٨. ٢٥٩- حيوه القلوب ، ج ١، ص ٥٧٨. ٢٦٠- الطبفات الكبرى ، ج ١، ص ٣٧٩. ٢٦١- جامع الصغير، ج ١، ص ٣٨٤. ٢٦٢- الامالى صدوق ، ص ٣١٤. ٢٦٣- اصول كافى ، ج ٣، ص ٢٦٣. ٢٦٤- جامع الصغير، ج ١، ص ١٩٤. ٢٦٥- سنن النبى ، ص ٤٨. ٢٦٦- همان . ٢٦٧- جامع الصغير، ج ١، ص ٢٨٣. ٢٦٨- شرح اصول كافى ، ج ٨، ص ٢٩٥. ٢٦٩- جامع الصغير، ج ٢، ص ٦٠٣؛ به نقل از: همنام گل بهارى ، ص ١٧٥. ٢٧٠- داستانها و پندها، ج ٢، صص ١٠١ و ١٠٣؛ به نقل از: لطائف الطوائف ، ص ٢٧. ٢٧١- همان ، ص ١٠١؛ به نقل از: وقايع الايام ، ج ٣. ٢٧٢- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٥. ٢٧٣- اصول كافى ، ج ٢، ص ٩٩. ٢٧٤- همان ، ص ١٠٣. ٢٧٥- عيون اخبار الرضا، ج ١، ص ٤١. ٢٧٦- مكارم الاخلاق ، ص ١٧. ٢٧٧- همان ، ص ١٥. ٢٧٨- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٦. ٢٧٩- سنن النبى ، ص ٥١. ٢٨٠- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٢٩. ٢٨١- بحار الانوار، ج ١٩، ص ١٧٧. ٢٨٢- تفسير عياشى ، ج ١، ص ٢٠٣. ٢٨٣- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ١٧. ٢٨٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٦. ٢٨٥- عيون الاخبار، ج ١، ص ٢٧٩. ٢٨٦- غرر الحكم ، ج ١، ص ٣٢. ٢٨٧- سيره نبوى ، دفتر اول ، ص ٣٢٢. ٢٨٨- محمد باقر مجلسى ، مرآه العقول ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، ج ٨، ص ١٩٤. ٢٨٩- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ٨٧. ٢٩٠- همان ، ص ١٩٢. ٢٩١- بحار الانوار، ج ٦٦، ص ٢٩٥. ٢٩٢- سيره ابن هشام ، ج ٥، ص ٦٥. ٢٩٣- بحار الانوار، ج ٢١، ص ١٠٩. البته در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ١٧، ص ٢٧٢ بل اليوم يوم المرحمه نيز آمده است . ٢٩٤- اصول كافى ، ج ١، ص ٨٨. ٢٩٥- همان ، ج ٤، ص ٢٠. ٢٩٦- همان ، ج ٣، ص ٣٥٢. ٢٩٧- صحيح بخارى ، ج ٤، ص ١٠٠. ٢٩٨- صحيح مسلم ، ج ٧، ص ١٤. ٢٩٩- مقريزى ، امتاع الاسماع ، ج ١، ص ٤٩٦. ٣٠٠- همان ، ص ٤٧٩. ٣٠١- حبيب السير، ج ١، ص ٣٤٠؛ به نقل از: سيد محمد تقى حكيم ، پيام پيامبر، بيروت ، دارالجيل ، ص ٨٢. ٣٠٢- سيره ابن هشام ، ج ٤، ص ٢٠١. ٣٠٣- همان ، ج ٥، ص ١٩٦. ٣٠٤- مكاتيب الرسول ، ج ١، ص ١٠٥. ٣٠٥- كحل البصر، ص ٩٦. ٣٠٦- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٣٢١. ٣٠٧- همان ، ص ٢٤٣. ٣٠٨- نهج البلاغه فيض الاسلام ، ح ١٥٩. ٣٠٩- احمد بن محمد خالد برقى ، محاسن ، دارالكتب الاسلاميه ، ص ٣٤٣. ٣١٠- همان ، ص ٢٤٤. ٣١١- صبحى صالح ، نه البلاغه ،، بيروت ، خطبه ١٠٩، ص ١٦٢. ٣١٢- بحارالانوار، ج ١٦، ص ١٥٠. ٣١٣- شيخ صدوق ، امالى ، صص ٧٢ و ٧٣. ٣١٤- شيخ صدوق ، امالى ، صص ٧٢ و ٧٣. ٣١٥- مكارم الاخلاق ، ص ٢٥. ٣١٦- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٨٤. ٣١٧- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٢٩. ٣١٨- سفينه البحار، ج ١، ص ٥٧٠. ٣١٩- همان . ٣٢٠- نهج البلاغه ، ص ٢٢٧. ٣٢١- سفينه البحار، ج ١، ص ٤٢٥. ٣٢٢- محجه البيضاء، ج ٨، ص ٢٥١. ٣٢٣- بحار الانوار، ج ١٠، ص ٤٠. ٣٢٤- همان ، ص ٤٥. ٣٢٥- همان ، ج ١٤، ص ٣٨٤. ٣٢٦- همان ، ج ١٦، ص ٢٦١. ٣٢٧- همان ، ص ٢٦٢. ٣٢٨- همان ، ص ٢٣٧. ٣٢٩- محجه البيضاء، ج ٤، ص ٢١٥. ٣٣٠- همان ، ص ٩٨. ٣٣١- مكارم الاخلاق ، ص ٢٦. ٣٣٢- كنزالعمال ، ج ٦، ص ٨٨. ٣٣٣- مكارم الاخلاق ، ص ١٤ و ١٥. ٣٣٤- الجامع الصغير، ج ٢، ص ١٢٥. ٣٣٥- الشفاء بتعريف حقوق المصطفى ، ج ١، ص ١٣٥. ٣٣٦- سيره نبوى ، ص ١٣٩. ٣٣٧- بحار الانوار، ج ٧١، ص ٨٦. ٣٣٨- نك : انفال : ٦٤ و ٦٥؛ آل عمران ١٢٠. ٣٣٩- مكارم الاخلاق ، ص ٤٦٩. ٣٤٠- مجمع البيان ، ج ٢، ص ٥٠. ٣٤١- بحار الانوار، ج ٢١، ص ١٧٨. ٣٤٢- داستانها و پندها، ج ٦، ص ١٤٢؛ به نقل از: مجالس ابن الشيخ ، ص ٦٣. ٣٤٣- بحارالانوار، ج ٦٨، ص ٢٢١. ٣٤٤- متقى هندى ، كنز العمال ، ج ١٥، ص ٧٩١. ٣٤٥- كافى ، ج ٨، ص ١٥٢. ٣٤٦- مشكوه الانوار، ص ٢٩٨. ٣٤٧- مكارم الاخلاق ، ص ١٣. ٣٤٨- مكارم الاخلاق ، ص ٤٦٠. ٣٤٩- شيخ عباس قمى ، انوار البهيه ، ص ٢٢١. ٣٥٠- نهج السعاده ، ج ٨، ص ٢٧٦. ٣٥١- مشكاه الانوار، صص ١٨٤ و ١٨٥. ٣٥٢- من لا يحضره الفقيه ، ج ٤، ص ٧١. ٣٥٣- الجامع الصغير، ج ٢، ص ٤٣١. ٣٥٤- وسائل الشيعه ، ج ٦، ص ٣٠٨. ٣٥٥- كافى ، ج ٤، ص ١٩. ٣٥٦- بحار الانوار، ج ٩٠، ص ٢٤٩. ٣٥٧- ابن فؤ اد حلى ، عده الداعى ، ص ٢٤٩. ٣٥٨- حسن بن على يزدى ، انوار الهدايه ، ص ٢٤٦. ٣٥٩- بحار الانوار، ج ٧٧، ص ١٦٩. ٣٦٠- مجمع البيان ، ج ١٠، ص ٣١٨. ٣٦١- بحار الانوار، ج ٦، صص ٢٣ و ٢٦. ٣٦٢- فروع كافى ، ج ٢، ص ١٨٣. ٣٦٣- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٣٤٠. ٣٦٤- همان ، ص ٢٢٦. ٣٦٥- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٤٩. ٣٦٦- بحار الانوار، ج ١٦، صص ٢٣٢ و ٢٤٠. ٣٦٧- همان . ٣٦٨- همان ، ص ٢٥٧. ٣٦٩- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٤. ٣٧٠- فيض القدير، ج ٥، ص ٢١٩. ٣٧١- اخلاق النبى فى القرآن ، ج ٣، ص ١٣٤٠. ٣٧٢- طوسى ، امالى ، ج ٢، ص ١٥١. ٣٧٣- همان ، ص ١٥٢. ٣٧٤- همان . ٣٧٥- محمد مهدى نراقى ، جامع السعادات ، ج ١، ص ٣٥٦. ٣٧٦- همان ، ص ٣٥٧. ٣٧٧- همان ، صص ٣٥٧ و ٣٥٨. ٣٧٨- كافى ، ج ٢، ص ٣١٠. ٣٧٩- تنبيه الخواطر، ج ٢، ص ٣٢. ٣٨٠- كنزالعمال ، ج ٣، ص ١٥٥. ٣٨١- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٣٥٢. ٣٨٢- اصول كافى ، ج ١، ص ٢٢٥. ٣٨٣- بحار الانوار، ج ١٧، ص ١٤٤. ٣٨٤- اصول كافى ، ج ١، صص ٢٤٢، ٢٥١، ٢٥٢. ٣٨٥- همان ، ص ٢١٣. ٣٨٦- بحار الانوار، ج ١٧، ص ١٣٤. ٣٨٧- همان ، ص ١٣٦. ٣٨٨- همان ، ج ٦٧، ص ٥١. ٣٨٩- مجموعه ورام ، ج ٢، ص ٥٣. ٣٩٠- بحار الانوار، ج ٧٠، ص ٧٣. ٣٩١- صادق احسان بخش ، آثار الصادقين ، ج ٩، ص ٢٥٣؛ كنز العمال ، ج ١٥، ص ٧٧٥. ٣٩٢- بحار الانوار، ج ٦٩، ص ٣٤٧. ٣٩٣- مشكاه الانوار، ص ١٦٩. ٣٩٤- مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٣٦٣. ٣٩٥- پيام پيامبر، ص ٦٤٤. ٣٩٦- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٨. ٣٩٧- همان ، ص ٢٦٣. ٣٩٨- بحار الانوار، ج ٦٣، ص ٢٥٢. ٣٩٩- همان ، ج ٦، ص ١٣٠. ٤٠٠- پيام پيامبر، ص ٧٠٧. ٤٠١- بحار الانوار، ج ١٦، ص ١٥٢. ٤٠٢- الجامع الصغير، ج ٢ ص ٥٨٠. ٤٠٣- تنبيه الخواطر، ج ١ ص ٣١. ٤٠٤- مكارم الاخلاق ، ص ٢٥. ٤٠٥- محجه البيضاء، ج ٣، صص ٣٦٦ و ٣٦٧. ٤٠٦- عمل اليوم و الليله ، سلوك النبى مع ربه ، ص ٨٧. ٤٠٧- بحار الانوار، ج ٧٥، ص ٥٣. ٤٠٨- كافى ، ج ٢، ص ١١٧. ٤٠٩- الجامع الصغير، ج ١، ص ٢٥٩. ٤١٠- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٤٩؛ كحل البصر، ص ٧٠. ٤١١- مصباح الشريعه ، ص ١٥٥. ٤١٢- كافى ، ج ٢، ص ١١٩. ٤١٣- بحار الانوار، ج ٧٨، ص ٣١٢. ٤١٤- مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٣٧٧. ٤١٥- كافى ، ج ٢، ص ١١٣. ٤١٦- الترغيب و الترهيب ، ج ٣، ص ٥٢٨. ٤١٧- مجموعه ورام ، ج ١، ص ٢٠٦. ٤١٨- مستدرك الوسائل ، ج ٩ ص ٣٠. ٤١٩- مستدرك حاكم ، ج ٣، ص ٣٤٤. ٤٢٠- كنزالعمال ، ج ٣، ص ٣٥٠. ٤٢١- علل الشرايع ، ج ٢، ص ٦٠٦. ٤٢٢- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٣٣. ٤٢٣- مكارم الاخلاق ، ص ١٢. ٤٢٤- همان ، صص ١٢ ١٥. ٤٢٥- همان ، ص ١٥. ٤٢٦- وسائل الشيعه ، ج ١١، ص ٢٢٤. ٤٢٧- من لا يحضره الفقيه ، ج ٤، صص ٤٠٩ و ٤١٠. ٤٢٨- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٨. ٤٢٩- همان . ٤٣٠- همان ، ص ٤١٩. ٤٣١- همان . ٤٣٢- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٣٣. ٤٣٣- سنن النبى ، ص ١٠٦. ٤٣٤- عوالى اللئالى ، ج ٤، ص ١٢٠. ٤٣٥- جامع الصغير، ج ٢، ص ٣٧٥. ٤٣٦- منتهى الآمال ، ج ١، ص ٦٣. ٤٣٧- كامل ابن اثير، ج ٢، ص ٣٥٢. ٤٣٨- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٢. ٤٣٩- همان . ٤٤٠- همان ، ص ٤١٣. ٤٤١- همان . ٤٤٢- صحيح مسلم ، ج ١، ص ٩٧. ٤٤٣- بحار الانوار، ج ٧٢، ص ١٧١. ٤٤٤- سنن النبى ، ص ١٣٠. ٤٤٥- جامع الصغير، ج ١، ص ٨٧. ٤٤٦- حسين سيدى ، همنام گلهاى بهارى ، صص ٦٤ - ٦٥. ٤٤٧- داستانهاى شنيدنى از فتح مكه و جنگ حنين ، ص ٥٧؛ به نقل از: مجمع البيان ، ج ٣، ذيل آيه ٥٨ نساء. ٤٤٨- بحار الانوار، ج ٢١، ص ١١٧. ٤٤٩- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٨. ٤٥٠- سيره حلبى ، ج ١، ص ١٧٢. ٤٥١- ذخاير العقبى ، ص ٤٤. ٤٥٢- بحار الانوار، ج ١٨، ص ١٦٤. ٤٥٣- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٨. ٤٥٤- همان . ٤٥٥- سنن النبى ، ص ١١٤. ٤٥٦- همنام گلهاى بهارى ، ص ١٩٠. ٤٥٧- بحار الانوار، ج ١٣، ص ٣٤٨. ٤٥٨- همنام گلهاى بهارى ، ص ١٩١. ٤٥٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٦٢. ٤٦٠- كنز العمال ، ج ٦، ص ٤٦٧. ٤٦١- اصو كافى ، ج ٨، ص ٨. ٤٦٢- سنن النبى ، صص ٩٩ و ١٠٠. ٤٦٣- اصول كافى ، ج ٤، ص ٥٥. ٤٦٤- محاسن ، ص ١٣. ٤٦٥- اصول كافى ، ج ٤، ص ١٥. ٤٦٦- همان ، ص ٧. ٤٦٧- فروع كافى ، ج ٤، ص ٥. ٤٦٨- بحار الانوار، ج ٧٧، ص ٨٩. ٤٦٩- مرتضى مطهرى ، عدل الهى ، ص ٢٤٧. ٤٧٠- انصاريان ، عرفان اسلامى ، ج ١، ص ١٣١. ٤٧١- بحار الانوار، ج ٧٥، ص ٢٢٢. ٤٧٢- الترغيب و الترهيب ، ج ٣، ص ٥١١. ٤٧٣- سيره حلبى ، ج ١، ص ١٣١. ٤٧٤- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٢٤. ٤٧٥- سيره ابن هشام ، ج ٣، ص ٢٣٢. ٤٧٦- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٣٥. ٤٧٧- مناقب آل ابى طالب ، ج ١، ص ٢٠١. ٤٧٨- فروع كافى ، ج ١، ص ٣٠١. ٤٧٩- طبقات الكبرى ، ج ١، ص ١١٦. ٤٨٠- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٣٩. ٤٨١- فروع كافى ، ج ١، ص ٧٢. ٤٨٢- كشف الغمه ، صص ١٥١ - ١٥٣. ٤٨٣- بحار الانوار، ج ٦، ص ٢٣٢. ٤٨٤- صحيح مسلم ، ج ٧، ص ٧٦. ٤٨٥- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٢. ٤٨٦- همان ، ص ٤١٣. ٤٨٧- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٣. ٤٨٨- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٥١٣. ٤٨٩- بحار الانوار، ج ٥٩، ص ٢٦٧. ٤٩٠- همان . ٤٩١- بحار الانوار، ج ٧٣، ص ٢٢١. ٤٩٢- كنز العمال ، ج ٦، ص ٧١٧. ٤٩٣- بحار الانوار، ج ٧٦، ص ٢٦٦. ٤٩٤- همان ، ص ٢٧٣. ٤٩٥- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٢٧٧. ٤٩٦- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٧٤. ٤٩٧- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٢٤٠. ٤٩٨- بحار الانوار، ج ٧٣، ص ٢٨٣. ٤٩٩- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٥٣٤. ٥٠٠- جامع الصغير، ج ٢، ص ٣٤٥. ٥٠١- محاسن ، ج ٢، ص ٣٧٧. ٥٠٢- عيون اخبار الرضا، ج ١، ص ٣٠. ٥٠٣- بحار الانوار، ج ٧٦، ص ٢٧٣. ٥٠٤- سيره حلبى ، ج ١، ص ١١١. ٥٠٥- صحيح بخارى ، ج ٨، ص ٧٩. ٥٠٦- صحيح حلبى ، ج ١، ص ١٥٠. ٥٠٧- همان . ٥٠٨- سفينه البحار، ج ٢، ص ٥٦٥. ٥٠٩- سيره حلبى ، ج ١، ص ١٣٩. ٥١٠- طبقات الكبرى ، ج ١، ص ١٠١. ٥١١- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٢. ٥١٢- سيره حلبى ، ج ١، ص ١٤٧. ٥١٣- بحار الانوار، ج ١٦، ص ١٨. ٥١٤- طبقات الكبرى ، ج ١، ص ١٠٤. ٥١٥- التنبيه و الاشراف ، ص ١٩٧. ٥١٦- البدايه و النهايه ، ج ٢، ص ٣٦٢. ٥١٧- سيره حلبى ، ج ١، ص ١٥٠. ٥١٨- همان ، ص ١٦٢. ٥١٩- وسائل الشيعه ، ج ١٢، ص ٢٨٧. ٥٢٠- عبدالكريم بى آزار شيرازى ، اخلاق پيامبر، ص ٨. ٥٢١- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٧. ٥٢٢- سنن النبى ، ص ٢٩٣. ٥٢٣- همراه با پيامبر در قرآن ، ص ٥٢٩. ٥٢٤- مستدرك الوسائل ، ج ١٥، ص ١٦٦. ٥٢٥- وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ٢١٠. ٥٢٦- كنز العمال ، ج ١٦، ص ٤٤٤. ٥٢٧- اصول كافى ، ج ٣، ص ١٦٧. ٥٢٨- مرتضى مطهرى ، وحى و نبوت ، ص ١٦٩. ٥٢٩- صدر بلاغى ، پيامبر رحمت ، ص ١٥٧. ٥٣٠- زين العابدين رهنما، پيامبر، ص ١١٩. ٥٣١- داستان ها و پندها، ج ١، ص ١٤٠. ٥٣٢- منتهى الآمال ، ج ١، ص ١٤٢. ٥٣٣- تفسير فى ظلال القرآن ، ج ٧، ص ٤١٥. ٥٣٤- محمد بن جرير طبرى ، تارخ طبرى ، ج ٢، ص ١٦٥. ٥٣٥- سيره حلبى ، ج ١، ص ٩٥. ٥٣٦- همان ، ص ١٢٥. ٥٣٧- وسائل الشيعه ، ج ١٤، ص ٣. ٥٣٨- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٤٢٩. ٥٣٩- بحار الانوار، ج ١٠٠، ص ٢٢٢. ٥٤٠- مستدرك الوسائل ، ج ١٤، ص ١٥٣. ٥٤١- همان ، ج ١٤، صص ١٥٥ و ١٥٦.ظاهر روايت نشان مى دهد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) پيش تر از جانب اين دختر وكيل بوده است . ٥٤٢- بحار الانوار، ج ١٠٣، ص ٢١٧. ٥٤٣- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٣٤. ٥٤٤- وسائل الشيعه ، ج ١٤، ص ٢٥. ٥٤٥- كافى ، ج ٥، ص ٣٣٢. ٥٤٦- وسائل الشيعه ، ج ١٤، ص ٣١. ٥٤٧- كافى ، ج ٥، ص ٣٣٩. ٥٤٨- بحار الانوار، ج ٧٣، ص ٣٣٣. ٥٤٩- جامع الصغير، ج ١، ص ٤٥٥. ٥٥٠- بحار الانوار، ج ٧٦، ص ٣٦٥. ٥٥١- پرتويى از مكتب پيامبر و اميرمؤمنان ، صص ٦٨ و ٦٩. ٥٥٢- بحار الانوار، ج ٦، ص ٧٢٦. ٥٥٣- تاريخ طبرى ، ج ٣، ص ١٥٩٥؛ مجمع البيان ، ج ٩، ص ١٢٧. ٥٥٤- بحار الانوار، ج ٢١، ص ١١٤. ٥٥٥- الاسلام روح المدينه ، ص ١٨٢. ٥٥٦- سيره حلبى ، ج ١، ص ١٦٣. ٥٥٧- صحيح بخارى ، ج ٤، ص ٣٤. ٥٥٨- صحيح مسلم ، ج ٤، ص ١٨٧. ٥٥٩- صحيح بخارى ، ج ٧، ص ٢٦. ٥٦٠- صحيح مسلم ، ج ٤، ص ١٧٨. ٥٦١- گوشه اى از اخلاق محمد (صلى الله عليه و آله )، ص ١٧؛ برگرفته از: وسائل الشيعه ، باب العفو عن الزوجه . ٥٦٢- سنن ابى داوود، ج ٢، ص ٢١٤. ٥٦٣- اصول كافى ، ج ٥، ص ٥٦٩. ٥٦٤- وسائل الشيعه ، ج ١٤، ص ١٢١. ٥٦٥- من لا يحضره الفقيه ، ج ٣، ص ٤٤٣. ٥٦٦- مستدرك الوسائل ، ج ١٤، ص ٢٥٠. ٥٦٧- مستدرك سفينه البحار، ج ١٠، ص ٤٧. ٥٦٨- وسائل الشيعه ، ج ١٤، ص ١٤٣. ٥٦٩- كنز العمال ، ج ١٦، ص ٤٠٨. ٥٧٠- بحار الانوار، ج ١٠١، ص ١٢٣؛ برگرفته از: همنام گلهاى بهارى ، ص ٢٠١. ٥٧١- معارف و معاريف ، ج ٤، ص ١٨٣١. ٥٧٢- اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٤٨. ٥٧٣- سنن النبى ، ص ٧٣. ٥٧٤- وسائل الشيعه ، ج ١٤، ص ١٢٢. ٥٧٥- جامع الصغير، ج ١، ص ٣٦٩. ٥٧٦- همنام گلهاى بهارى ، صص ١١٢ و ١١٣. ٥٧٧- روضه الواعظين ، ص ٣٦٩. ٥٧٨- مستدرك الوسائل ، ج ١٥، ص ١٧٠. ٥٧٩- من لا يحضره الفقيه ، ج ٢، ص ٢٨٣. ٥٨٠- صحيح مسلم ، ج ٨، ص ٩٢. ٥٨١- بحار الانوار، ج ٩، ص ٢١٢. ٥٨٢- همان ، ص ٣٢١. ٥٨٣- جامع الصغير، ج ٢، ص ٦٢٢. ٥٨٤- بحار الانوار، ج ١٠١، ص ٩٢. ٥٨٥- همان ، ج ٧١، ص ٨٤. ٥٨٦- همان ، ج ١٠١، ص ٧٣. ٥٨٧- سنن ابى داوود، ج ٢، ص ٤٧٥. ٥٨٨- كنز العمال ، ج ١٦، ص ٤٧٥. ٥٨٩- همان ، ص ٤٥٦. ٥٩٠- جامع الاخبار، ص ١٢٤. ٥٩١- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٢٩٤. ٥٩٢- مكارم الاخلاق ، ص ١١٤. ٥٩٣- بحار الانوار، ح ٢٣، ص ١١٣. ٥٩٤- سنن ابن ماجه ، ج ٢، ص ١٢١٠. ٥٩٥- ميزان الحكمه ، ج ١٠، ص ٧٠٧. ٥٩٦- بحار الانوار، ج ١٠٣، ص ١٨٩. ٥٩٧- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ١٥. ٥٩٨- امام محمد غزالى ، احياء العلوم ، ج ٢، ص ٣٦٣. ٥٩٩- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٢٢. ٦٠٠- كافى ، ج ٣، باب التفريض ال رسول الله (صلى الله عليه و آله )، ح ٤. ٦٠١- بحار الانوار، ج ٧، ص ٢٠٨. ٦٠٢- احياء العلوم ، ج ٢، ص ٢٠٨. ٦٠٣- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٣٦. ٦٠٤- سنن النبى ، ص ٦٧. ٦٠٥- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٣٥. ٦٠٦- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٥. ٦٠٧- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٤٠. ٦٠٨- همان ، ج ٤٣، ص ٦٢. ٦٠٩- همان ، ج ٧٧، ص ٣٢٠. ٦١٠- اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٦٨. ٦١١- بحار الانوار، ج ٧٤، ص ١٥٣. ٦١٢- همان ، ج ١٦، ص ٤٣. ٦١٣- نور الثقلين ، ج ٥، ص ٦٧٩. ٦١٤- مستدرك الوسائل ، ج ٨، ص ٤٢٣. ٦١٥- بحار الانوار، ج ٦٨، ص ٣٩٤. ٦١٦- مستدرك الوسائل ، ج ٨، ص ٤٢٤. ٦١٧- وسائل الشيعه ، ج ٥، ص ١٢١. ٦١٨- بحار الانوار، ج ١٠١، ص ٦٩، ص ٩٤. ٦١٩- وسائل الشيعه ، ج ١٥، ص ١٩٥. ٦٢٠- همان ، ج ٣، ص ٢٠٩. ٦٢١- علل الشرايع ، ج ٢، ص ٣٣. ٦٢٢- شرف النبى ، ص ٦٥. ٦٢٣- همان ، ص ٨٥. ٦٢٤- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٢٥. ٦٢٥- وسائل الشيعه ، ج ١٢، ص ٢٤٧. ٦٢٦- اسد الغابه ، ج ٣، ص ٥٥٦؛ سيره حلبى ، ح ٣، ص ٥٥٦. ٦٢٧- سيره حلبى ، ج ٣، ص ٥٩. ٦٢٨- طبقات الكبرى ، ج ٢، ص ٣٧٤. ٦٢٩- محمد بن عيسى ، سنن الترئدى ، ج ٤، ص ٦٦٧. ٦٣٠- برقى ، المحاسن ، ج ١، ص ٢٥٢؛ نور الثقلين حويزى ، ج ٤، ص ٥٨٣. ٦٣١- بحارالانوار، ج ٩، ص ١٦٠. ٦٣٢- المحاسن ، ج ٢، ص ٤٣٥. ٦٣٣- بيهقى ، السنن الكبرى ، ج ١٠، ص ١٠٩. ٦٣٤- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٤٧٨. ٦٣٥- تاريخ يعقوبى ، ج ١، ص ٤٠٦. ٦٣٦- جعفر مرتضى عاملى ، الصحيح فى السيره النبى الاعظم ، ج ٦، ص ٨٧. ٦٣٧- تاريخ يعقوبى ، ج ١، ص ٤٠٦. ٦٣٨- سفينه البحار، ج ٢، ص ١٧٦. ٦٣٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٥. ٦٤٠- مشكاه الانوار، ص ٢٩٣. ٦٤١- مستدرك الوسائل ، ج ٨، ص ٣٩٣. ٦٤٢- جامع الصغير، ج ٢، ص ٩٠. ٦٤٣- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٥. ٦٤٤- بحار الانوار، ج ٧٢، ص ١٣٧؛ برگرفته از: همنام گلهاى بهارى ، ص ٢١٨. ٦٤٥- همان . ٦٤٦- همان ، ج ٢، ص ٤٣٣. ٦٤٧- سعيدى ، داستان هايى از زندگى پيامبر، ص ١٢٣. ٦٤٨- بحار الانوار، ج ١٨، ص ٢١٢. ٦٤٩- ترجمه تفسير مجمع البيان ، ج ٢٧، ص ١٤٧. ٦٥٠- جامع الصغير، ج ١، ص ٣٩. ٦٥١- سنن النبى ، ص ١٦٦. ٦٥٢- محاسن ، ص ٤٤٨. ٦٥٣- سنن النبى ، ص ١٧٧. ٦٥٤- مكارم الاخلاق ، ص ٢٢. ٦٥٥- سنن النبى ، ص ٦٧. ٦٥٦- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٤٦. ٦٥٧- مكارم الاخلاق ، ص ٢٠. ٦٥٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٠٠. ٦٥٩- بحر المحبه ، ص ١١٨؛ برگرفته از: سيد مهدى شمس الدين ، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى ، ص ٩٧. ٦٦٠- بحار الانوار، ج ٧٤، ص ١٥٣. ٦٦١- اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٠٤. ٦٦٢- مازندانى ، شرح اصول كافى ، ج ٩، ص ٢٠٢. ٦٦٣- مستدرك الوسائل ، ج ٩، ص ٢٠٦. ٦٦٤- بحار الانوار، ج ٧، ص ٩٢. ٦٦٥- همان ، ج ٧١، ص ٨٩. ٦٦٦- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٧. ٦٦٧- همان . ٦٦٨- بحار الانوار، ج ٢١، ص ١١١. ٦٦٩- كافى ، ج ٨، ص ٤٩. ٦٧٠- بحار الانوار، ج ٧٧، ص ٢٣. ٦٧١- الخصال ، ج ٢، ص ٣٤٥. ٦٧٢- بحار الانوار، ج ٩٦، ص ٢١٤. ٦٧٣- الدر المنثور، ج ١، ص ٢٣٧. ٦٧٤- سفينه البحار، ج ٢، ص ٣٧٨. ٦٧٥- الشفاء بتعريف حقوق المصطفى ، ج ١، ص ١٩٦. ٦٧٦- مكارم الاخلاق ، ص ٤٢٩. ٦٧٧- سيره ابن هشام ، ج ٢، ص ٤٩. ٦٧٨- كامل ابن اثير، ج ٢، ص ٢٦٦. ٦٧٩- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٧. ٦٨٠- همان ، ص ٤١٦. ٦٨١- مكارم الاخلاق ، ص ١٩. ٦٨٢- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٢٨. ٦٨٣- مكارم الاخلاق ، ص ٥. ٦٨٤- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٢٢. ٦٨٥- مكارم الاخلاق ، ص ١٤. ٦٨٦- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٤٠. ٦٨٧- روضه كافى ، ص ٢٦٨. ٦٨٨- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٦٩. ٦٨٩- همان ، ص ٢٢٧. ٦٩٠- همان ، ص ١٥١. ٦٩١- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦٣. ٦٩٢- طبقات الكبرى ، ج ٢، ص ٣٢٦. ٦٩٣- سيره ابن هشام ، ج ٥، ص ١٦٨. ٦٩٤- طبقات الكبرى ، ج ٢، ص ٣٦٨. ٦٩٥- صحيح بخارى ، ج ٣، ص ١١٦. ٦٩٦- همان ، ص ١١٨. ٦٩٧- بحار الانوار، ج ٢٧، ص ٦٩. ٦٩٨- همان . ٦٩٩- ميزان الحكمه ، ج ٣، ص ١٤٩. ٧٠٠- بحار الانوار، ج ١٨، ص ١٠٨. ٧٠١- محجه البيضاء، ج ٤، ص ١٢٢. ٧٠٢- سيره حلبى ، ج ٣، صص ٦٨ و ٦٩. ٧٠٣- سيره ابن هشام ، ج ٢، ص ٢٦٣. ٧٠٤- بحار الانوار، ج ٩، ص ١١١. ٧٠٥- كحل البصر، ص ٦٨؛ برگرفته از: همت سهراب پور، الگوى كامل (نگاهى به سيره اخلاقى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )، صص ٩١ - ٩٣. ٧٠٦- بحار الانوار، ج ٢، ص ٥٠٨. ٧٠٧- مكارم الاخلاق ، ص ١٧. ٧٠٨- سنن النبى ، ص ٧٥. ٧٠٩- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٣٠. ٧١٠- سنن النبى ، ص ١٧. ٧١١- همان . ٧١٢- مكارم الاخلاق ، ص ٢٣. ٧١٣- بحار الانوار، ج ١٦، ص ٢٨٠. ٧١٤- مكارم الاخلاق ، ص ٢٢. ٧١٥- شرح مسلم (نورى )، ج ٥، ص ٢٠. ٧١٦- سفينه البحار، ج ١، ص ٤١٥. ٧١٧- امتاع الاسماع ، ج ١، ص ٤٣١. ٧١٨- صحيح بخارى ، ج ٤، ص ٢٠٠. ٧١٩- امتاع الاسماع ، ج ١، ص ٢٩٦. ٧٢٠- سنن النبى ، ص ١٢٣. ٧٢١- بحار الانوار، ج ٧٣، ص ٢٣. ٧٢٢- فيض القدير، ج ٥، ص ٢٠٤. ٧٢٣- سنن النبى ، ص ١٢٣. ٧٢٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٧١. ٧٢٥- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٥٥. ٧٢٦- مسند الشهاب ، ج ٢، ص ٢٨٧. ٧٢٧- بحارالانوار، ج ٧١، ص ١٩٨. ٧٢٨- بحارالانوار، ج ٥٩، ص ١٤٣. ٧٢٩- جامع الصغير، ج ٢، ص ٣٦٠. ٧٣٠- صحيح بخارى ، ج ١، ص ١٣٩. ٧٣١- صحيح مسلم ، ج ٢، ص ٤٢. ٧٣٢- مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٤٥. ٧٣٣- همان . ٧٣٤- جامع الصغير، ج ١، ص ٣٨١. ٧٣٥- ميزان الحكمه ، ج ١١، ص ٥٥٣. ٧٣٦- ميزان الحكمه . ٧٣٧- فيض القدير، ج ٥، ص ١٤٣. ٧٣٨- مكارم الاخلاق ، ص ٣٥٩. ٧٣٩- ميزان الحكمه ، ج ١١، ص ٥٥٣٠. ٧٤٠- ميزان الحكمه ، ج ١١، ص ٥٥٢٥. ٧٤١- بحار الانوار، ج ٦٤، ص ١٥٦. ٧٤٢- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ٧٩. ٧٤٣- سفينه البحار، ج ١، ص ٢٠٨. ٧٤٤- بحار الانوار، ج ٧٦، ص ٣٦٨. ٧٤٥- سيره ابن هشام ، ج ٣، ص ٢٥٠. ٧٤٦- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٧٣. ٧٤٧- بحار الانوار، ج ١٩، ص ١٨٤. ٧٤٨- صحيح مسلم ، ج ٢، ص ١٧٩. ٧٤٩- بحارالانوار، ج ٧٥، ص ٢١. ٧٥٠- نهج الفصاصحه ، ص ٣٧. ٧٥١- مرتضى مطهرى ، داستان راستان ، ج ٢، ص ٢١٥. ٧٥٢- سنن درمى ، ج ١، ص ٩٩. ٧٥٣- جامع الصفير، ج ١، ص ١٦٨. ٧٥٤- همان ، ج ٢، ص ٣٩. ٧٥٥- تحف المقول ، ص ٢٨؛ برگرفته از: همنام گل هاى بهاى ، ص ٧٥. ٧٥٦- مكارم الاخلاق ، ج ٢، صص ٣٣٨ - ٣٦١؛ جوان در چشم و دل پيامبر، صص ٢٠٣ - ٢٠٦. ٧٥٧- جوان در چشم و دل پيامبر، صص ٢٠٧ و ٢٠٨. ٧٥٨- مكارم الاخلاق ، ج ٢، صص ٣١٩ و ٣٣٧. ٧٥٩- تحف العقول ،، ص ٢٦. ٧٦٠- سيره ابن هشام ، ج ٣، ص ٧. ٧٦١- اسدالغابه ، ج ٣، ص ٢٥٨. ٧٦٢- سيره نبوى (دفتر دوم )، ص ٢٥٩؛ برگرفته از: تفسير تسترى ، ص ٢٨. ٧٦٣- بحارالانوار، ج ٧٥، ص ١٠٠. ٧٦٤- وسائل الشيعه ، ج ٨، ص ٤٢٦. ٧٦٥- الارشاد، ص ١٥٨. ٧٦٦- مستدرك الوسائل ، ج ١١، ص ٣١٧. ٧٦٧- نه البلاغه ، نامه ٥٣. ٧٦٨- تحف العقول ، ص ٢٥. ٧٦٩- سيره ابن هشام ، ج ٤، ص ١٤٤. ٧٧٠- نهج البلاغه ، خطبه ٧٢. ٧٧١- مستدرك الوسائل ، ج ٧، ص ٢٤. ٧٧٢- ميزان الحكمه ، ج ٤، ص ٣٢٧. ٧٧٣- خصال ، ص ٦٨. ٧٧٤- صحيح بخارى ، ج ١، ص ١٦ ٧٧٥- بارالانوار، ج ٦٧، ص ١٢٨. ٧٧٦- جامع الصغير، ج ٢، ص ٤٨٠. ٧٧٧- صحيح مسلم ، ج ٣، ص ١٦٣م ٧٧٨- همان ، ص ١٤٤. ٧٧٩- نهج البلاغه ، خطبه ٩٤. ٧٨٠- ميزان الحكمه ، ج ١، ص ١١٦. ٧٨١- همان ، ص ١١٧. ٧٨٢- بحارالانوار، ج ١٠٣، ص ١٠٩. ٧٨٣- همان ، ج ١٨، ص ١١٥. ٧٨٤- همان ، ج ٦٦، ص ٣١٤. ٧٨٥- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ٤١٧. ٧٨٦- همان . ٧٨٧- سفينه البحار، ج ٢، ص ٧٣٢. ٧٨٨- محجه البضاء، ج ٣، ص ١٤٠. ٧٨٩- سفينه البحار، ج ٢، ص ٦٢٤. ٧٩٠- بحارالانوار، ج ١٥، ص ٢٣٦. ٧٩١- پيام پيامبر، تدوين و ترجمه : بهاء الدين خرمشاهى و مسعود انصارى ، ص ٧٩٣. ٧٩٢- همان ، ص ٨١٨. ٧٩٣- سفينه البحار، ج ١، ص ٥٩٦. ٧٩٤- مرتضى مطهرى ، گفتارهاى معنوى ، ص ٢٢٠. ٧٩٥- تاريخ طبرى ، ج ٣، صص ١٨٩ و ١٩٠. ٧٩٦- جمعى از نويسندگان ، محمد خاتم پيامبران ، صص ٣٦٢ و ٣٦٣. ٧٩٧- صحيح مسلم ، ج ٥، ص ١٢٤. ٧٩٨- سنن ابن ماجه ، ج ٢، ص ٨٥١. ٧٩٩- سيره ابن هشام ، ج ٣، ص ٣٥٤. ٨٠٠- ناسخ التواريخ ، ج ٢، ص ١٥٩. ٨٠١- اعلام الورى ، ص ١٧٤. ٨٠٢- تاريخ يعقوبى ، ج ٢، ص ١٨. ٨٠٣- سيره ابن هشام ، ج ١، ص ١٤٥. ٨٠٤- تاريخ طبرى ، ج ٥، ص ٤٠٣. ٨٠٥- كافى ، ج ٥، ص ٦٣. ٨٠٦- عقاب الاعمال ، ص ٣٣١؛ وسائل الشيعه ، ج ١٢، صص ١٣١ و ١٣٣. ٨٠٧- خاتم پيامبران ، ج ١، ص ٦٧١. ٨٠٨- من لا يحضره الفقيه ، ج ٢، ص ٥٧٥. ٨٠٩- من لا بحضره الفقيه ، ص ٣٥٤. ٨١٠- صحيح بخارى ، ج ٣، ص ١٤٩. ٨١١- صحيح مسلم ، ج ٧، ص ٤٨. ٨١٢- كحل البصر، ص ١٢؛ بحار الانوار، ج ٢١، ص ١١٨. ٨١٣- سيره النبويه ، ج ٢، ص ٤٥٧. ٨١٤- نهايه الادب ، ج ٢، ص ٥٦. ٨١٥- سيره النبويه ، ج ٣، ص ٢٦١. ٨١٦- نهايه الادب ، ج ٢، ص ٨٥. ٨١٧- همان ، ص ٦١. ٨١٨- مجمع البيان ، ج ٩، ص ١٢٣. ٨١٩- كامل ابن اثير، ج ٢، ص ٢٦٥. ٨٢٠- بحار الانوار، ج ٢١، ص ١٥٨. ٨٢١- صحيح بخارى ، ج ٣، ص ١٢٣. ٨٢٢- محمد ابراهيم آيتى ، تاريخ پيامبر اسلام ، ص ٨٠. ٨٢٣- سيره النبويه ، ج ١، ص ٢٠٩. ٨٢٤- پرتويى از مكتب پيامبر و اميرمؤمنان ، ص ٦٥. ٨٢٥- سيره ابن هشام ، ج ٣، ص ٣٥٤. ٨٢٦- البته عثمان آن روز در حبشه بود و رسول خدا (ص) به طور غيابى ، او را با عبدالحمان بن عوف برارد ساخت . ٨٢٧- سيره حلبى ، ج ٢، ص ٢٠. ٨٢٨- سيره ابن هشام ، ج ٢ ٨٢٩- الارشاد، ص ٦٣. ٨٣٠- المغازى ، ج ٢، ص ٨٣٣؛ برگرفته از: فوغ ابديت ، ج ٢، ص ٧٢٨. ٨٣١- بحار الانوار، ج ١٥، ص ٣٩٢. ٨٣٢- سيرى در سيره نبوى ، ص ١٣٦. ٨٣٣- بحار الانوار، ج ٢١، ص ١٤٣. ٨٣٤- اعلام الورى ، ص ١١٧. ٨٣٥- كشف الغمه ، ج ١، ص ٢٩١. ٨٣٦- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤١١. ٨٣٧- كامل ابن اثير، ج ٢، ص ٢٧٠. ٨٣٨- كنز العمال ، ج ٣، ص ٥٠٠. ٨٣٩- جامع الصغير، ج ٢، ص ٨٩٦. ٨٤٠- همنام گل هاى بهارى ، ص ١٨٤؛ برگرفته از: المصنف ، ج ٦، ص ٣١٤. ٨٤١- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ٣٠. ٨٤٢- سنن كبرى ، ج ٦، ص ٥٢. ٨٤٣- همنام گلهاى بهارى ، ص ١٨٥. ٨٤٤- مرتضى مطهرى ، مجموعه آثار، ج ١٨، ٨٤٥- تحف العقول ، ص ٥٢. ٨٤٦- همان . ٨٤٧- معانى الاخبار، ص ٨٣. ٨٤٨- صحيفه نور، سخنرانى ١١ / ٤ / ١٣٦٠. ٨٤٩- صحيفه نور، ٥ / ١٠ / ١٣٦١. ٨٥٠- صحيفه نور، ١٦ / ٣ / ١٣٥٨. ٨٥١- تفسير سوره حمد، امام خمينى (ره )، جلسه دوم . ٨٥٢- صحيفه نور، ١١ / ٣ / ١٣٦٠. ٨٥٣- كليات ولتر، ج ٢٤، ٥٣٤ - ٥٥٥. ٨٥٤- على دوانى ، پيامبر اسلام از نظر دانسمندان شرق و غرب ، ص ١٥٦. ٨٥٥- همان ، صص ٧٢، ٧٣ و ٧٤.