ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58111
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58111 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الجهاد (جنگ با دشمن)

١٣٠٠ ١- المجاهدون تفتح لهم ابواب السّماء. ١ ٣٥٥ درهاى آسمان به روى مجاهدان باز شود.

١٣٠١ ٢- الجهاد عماد الدّين و منهاج السّعداء. ١ ٣٥٤ جهاد، ستون دين و راه روشن نيكبختان است. ١٣٠٢ ٣- الا و قد امرنى اللَّه بقتال اهل النّكث و البغى و الفساد فى الارض فامّا النّاكثون فقد قاتلت، و امّا القاسطون فقد جاهدت، و امّا المارقة فقد دوّخت، و امّا الشيطان الرّدهة فانّى كفيته بصعقة سمعت لها و جيب قلبه و رجّة صدره. ٢ ٣٤٣ هان بدانيد كه خداوند مرا مأمور كرد به پيكار با پيمان شكنان و سركشان و فساد گران در زمين، اما پيمان شكنان را كه با آنان پيكار كردم، و اما سركشان را كه با ايشان جهاد كردم و اما "مارقين"- و از دين بيرون روندگان- را نيز به خاك خوارى و مذلّت نشاندم، و امّا "شيطان ردهه" را با نعره‏اى كه طپش قلبش و لرزه سينه‏اش را از آن نعره شنيدم كارش را- تمام كردم.

١٣٠٣ ٤- ثواب الجهاد اعظم الثّواب.

٣ ٣٤٨ پاداش جهاد بزرگترين پاداشهاست.

١٣٠٤ ٥- بقيّة السّيف انمى عددا و أكثر ولدا. ٣ ٢٦٣ باقيمانده شمشير از نظر عدد فزاينده‏تر و از نظر فرزند بيشتر خواهد بود. ١٣٠٥ ٦- زكاة البدن الجهاد و الصّيام. ٤ ١٠٦ زكات بدن، جهاد و روزه است.

١٣٠٦ ٧- زكاة الشّجاعة الجهاد فى سبيل اللَّه. ٤ ١٠٦ زكات شجاعت، جهاد در راه خداست.

١٣٠٧ ٨- و ايم اللَّه لئن فررتم من سيف العاجلة لا تسلموا من سيوف الآخرة، و أنتم لها ميم العرب و السّنام الأعظم فاستحيوا من الفرار فانّ فيه ادّراع العار و ولوج النّار. ٦ ٢٥٥ سوگند به خدا اگر از شمشير دنيا فرار كنيد از شمشير آخرت سالم نمى‏مانيد.

شما بزرگان عرب و سركردگان برجسته‏ايد، از گريختن شرم كنيد كه در آن پيراهن عار به تن كرده و به دوزخ در آييد.

باب الجهل (نادانى)

١٣٠٨ ١- الجهل موت. ١ ٢٢ نادانى، مرگ است.

١٣٠٩ ٢- الجهل وبال. ١ ٦٣ نادانى، وبال و گرفتارى است.

١٣١٠ ٣- النّاس اعداء ما جهلوا. ١ ٧٦ مردم آنچه را نمى‏دانند با آن دشمنند.

١٣١١ ٤- المرء عدوّ ما جهل. ١ ١١٦

آدمى دشمن چيزى است كه آن را نمى‏داند. ١٣١٢ ٥- الجهل أنكى عدوّ. ١ ١٢٩ نادانى، نابود كننده‏ترين دشمن است.

١٣١٣ ٦- الجهل يزلّ القدم. ١ ١٣١ نادانى، گامها را بلغزاند.

١٣١٤ ٧- الجهل داء و عياء. ١ ١٨٢ نادانى، بيمارى و درماندگى است.

١٣١٥ ٨- الجهل معدن الشّرّ. ١ ١٧٣ نادانى، كانون شر و بدى است.

١٣١٦ ٩- الجهل يجلب الغرر. ١ ٢٠٥ نادانى، نابودى به دنبال دارد.

١٣١٧ ١٠- الجهل اصل كلّ شرّ. ١ ٢٠٥ نادانى، ريشه و اساس هر بدى است.

١٣١٨ ١١- الجهل ادواء الدّاء. ١ ٢٠٥ نادانى، بدترين بيماريهاست.

١٣١٩ ١٢- الجهل يفسد المعاد. ١ ٢١٣ نادانى، معاد انسان را تباه سازد.

١٣٢٠ ١٣- الجهل فساد كلّ امر. ١ ٢٣١ نادانى، موجب فساد هر كارى است.

١٣٢١ ١٤- الجاهل حيران. ١ ٥٤ نادان، سرگردان است.

١٣٢٢ ١٥- الجاهل يميل الى شكله. ١ ٨٦ نادان، به شخص نادانى همانند خود متمايل باشد.

١٣٢٣ ١٦- الجاهل لا يرتدع. ١ ١١٧ نادان، از راهى كه مى‏رود باز نايستد.

١٣٢٤ ١٧- الجاهل لا يرعوى. ١ ١٦٨ نادان، از راه رفته باز نگردد.

١٣٢٥ ١٨- الجاهل يرفع نفسه فيتّضع. ١ ١٧٨ نادان (از روى جهالتى كه دارد) خود را بلند گرداند و (همين سبب شود كه) پست گردد.

١٣٢٦ ١٩- الجاهل من جهل قدره. ١ ٢٨١ نادان، كسى است كه قدر خود را نداند.

١٣٢٧ ٢٠- الجاهل ميّت و ان كان حيّا.

١ ٢٩٣ نادان، مرده است اگر چه به صورت زنده باشد. ١٣٢٨ ٢١- الجاهل كزلّة العالم صوابه.

١ ٣٠٤ جاهل، درستى نظر و انديشه‏اش همانند لغزش عالم و داناست. ١٣٢٩ ٢٢- الجاهل من خدعته المطالب.

١ ٣١٢ نادان، كسى است كه مطالب (دنيا) فريبش داده است. ١٣٣٠ ٢٣- الجاهل من جهل أمره. ١ ٣٢٤ نادان، كسى است كه در كار خود نادان (و سرگردان) است.

١٣٣١ ٢٤- الجاهل من انخدع لهواه و غروره. ١ ٣٣٩ نادان، كسى است كه فريفته هوا و هوس و فريبهاى آن گشته است.

١٣٣٢ ٢٥- الجاهل اذا جمد وجد و اذا وجد ألحد. ١ ٣٩٦ شخص نادان، هنگامى كه كم خير باشد و بخل ورزد مال و ثروت بيابد، و چون بيابد سر از الحاد و بى‏دينى در آورد.

١٣٣٣ ٢٦- الحرص و الشّره و البخل نتيجة الجهل. ٢ ٢٨ حرص و آز و بخل، نتيجه و محصول نادانى است.

١٣٣٤ ٢٧- الجهل و البخل مساءة، و مضرّة. ٢ ٧ نادانى و بخل، بدى و زيان است.

١٣٣٥ ٢٨- الجاهل لن يلقى ابدا الّا مفرّطا او مفرطا. ٢ ٣٢ نادان، ديدار نشود (يا ديده نشود) مگر اين كه يا كار را از حدّ بگذراند، و يا به حدّ

خود نرساند. ١٣٣٦ ٢٩- الجاهل يستوحش ممّا يأنس به الحكيم. ٢ ٤٤ نادان، وحشت كند از آنچه حكيم و فرزانه بدان انس گيرد.

١٣٣٧ ٣٠- الجاهل لا يعرف العالم لانّه لم يكن قبل عالما. ٢ ٤٥ جاهل، عالم را نمى‏شناسد زيرا او پيش از آن عالم نبوده (و اين دوره را نگذرانده ولى عالم به عكس او است) ١٣٣٨ ٣١- الجاهل لا يعرف تقصيره و لا يقبل من النّصيح له. ٢ ٥٤ نادان، تقصير و خطاى خود را نشناسد و نصيحت خير خواه خود را نپذيرد.

١٣٣٩ ٣٢- الجهل مطيّة شموس من ركبها زلّ و من صحبها ضلّ. ٢ ٩٣ نادانى، مركب چموشى است كه هر كس سوار آن شود بلغزد، و هر كس همراهش رود گمراه شود.

١٣٤٠ ٣٣- الجهل بالفضائل من اقبح الرّذائل. ٢ ١٢١ نادان بودن به فضيلتها و كمالات، از زشت‏ترين پستى‏ها و فرومايگى‏هاست.

١٣٤١ ٣٤- الجاهل صخرة لا ينفجر ماؤها و شجرة لا يخضرّ عودها، و ارض لا يظهر عشبها. ٢ ١٢٩ نادان "صخرة" و سنگ سختى است كه آبى از آن نجوشد، و درختى است كه چوب آن سبز نشود، و شوره‏زارى است كه گياهى در آن نرويد.

١٣٤٢ ٣٥- الجاهل ميّت بين الاحياء.

٢ ١٤٣ نادان مرده‏اى در ميان زندگان است.

١٣٤٣ ٣٦- اعص الجاهل تسلم. ٢ ١٧٥ از نادان نافرمانى كن تا سالم بمانى.

١٣٤٤ ٣٧- العامل بجهل كالسّائر على غير طريق، فلا يزيده جدّه في السّير الّا بعدا عن حاجته. ٢ ٦٣ كسى كه از روى جهل و نادانى كار كند همچون كسى است كه به بيراهه مى‏رود هر چه در رفتن بيشتر تلاش كند از هدف دورتر شود.

١٣٤٥ ٣٨- الجهل في الانسان اضرّ من الآكلة في البدن. ٢ ٥٩ نادانى در انسان، از خوره در بدن زيانبارتر است.

١٣٤٦ ٣٩- الجهل مميت الاحياء و مخلّد الشّقاء. ١ ٣٨١ نادانى زندگان را بميراند و بدبختى ابدى آرد.

١٣٤٧ ٤٠- الجهل يزلّ القدم و يورث النّدم. ١ ٣٥٣ نادانى گام را بلغزاند و پشيمانى به بار آرد.

١٣٤٨ ٤١- اعظم المصائب الجهل. ٢ ٣٧١ بزرگترين مصيبتها نادانى است.

١٣٤٩ ٤٢- اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه. ٢ ٣٨٧ بزرگترين نادانى‏ها آن است كه انسان نسبت به وضع خويش نادان باشد.

١٣٥٠ ٤٣- اسوء السّقم الجهل. ٢ ٣٧٧ بدترين بيمارى‏ها نادانى است.

١٣٥١ ٤٤- اشقى النّاس الجاهل. ٢ ٣٧٩ بدبخت‏ترين مردم شخص نادان است.

١٣٥٢ ٤٥- اهون شي‏ء لائمة الجهّال.

٢ ٤٥٨ آسان‏ترين (و هموارترين) چيز بر انسان سرزنش جاهلان است. ١٣٥٣ ٤٦- انّ الجاهل من جهله في اغواء و من هواه في اغراء فقوله سقيم و فعله ذميم. ٢ ٥٤٤

به راستى كه شخص جاهل از روى نادانى خود در صدد گمراه كردن ديگران است و به خاطر هوا و هوس خود در حال فريفتن مردم است، سخنش بيمارى آورد و كارش نكوهيده است. ١٣٥٤ ٤٧- اعظم الجهل معاداة القادر و مصادقة الفاجر و الثّقة بالغادر. ٢ ٤٧٨ بزرگترين نادانى دشمنى كردن با توانا، و دوستى كردن با گنهكار و فاجر، و اعتماد كردن بر آدم بى‏وفاست.

هوا و هوس خود در حال فريفتن مردم است، سخنش بيمارى آورد و كارش نكوهيده است. ١٣٥٤ ٤٧- اعظم الجهل معاداة القادر و مصادقة الفاجر و الثّقة بالغادر. ٢ ٤٧٨ بزرگترين نادانى دشمنى كردن با توانا، و دوستى كردن با گنهكار و فاجر، و اعتماد كردن بر آدم بى‏وفاست.

١٣٥٥ ٤٨- ابغض الخلائق الى اللَّه تعالى الجاهل لانّه حرمه ما منّ به على خلقه و هو العقل. ٢ ٤٧٨ دشمن‏ترين بندگان در پيشگاه خداى تعالى انسان نادان است، زيرا خداوند او را محروم ساخته از آنچه بر خلق خويش منّت نهاده و آن عقل است.

١٣٥٦ ٤٩- انّما الجاهل من استعبدته المطالب. ٣ ٧٥ به راستى جاهل و نادان كسى است كه مطالب (دنيوى) او را برده خويش ساخته است.

١٣٥٧ ٥٠- انّكم لن تحصّلوا بالجهل اربا و لن تبلغوا به من الخير سببا و لن تدركوا به من الآخرة مطلبا. ٣ ٦٩ به راستى شما از نادانى به نيازى نرسيد، و از كار خير در نادانى به سبب و وسيله‏اى دست نيابيد، و از آخرت با نادانى مطلبى را درك نكنيد.

١٣٥٨ ٥١- بالجهل يستثار كلّ شرّ. ٣ ٢٣٤ به وسيله نادانى است كه هر شرّى بر پا شود.

١٣٥٩ ٥٢- ثروة الجاهل في ماله و أمله.

٣ ٣٥١ دارايى نادان در مال و آرزوى او است.

١٣٦٠ ٥٣- جهل الغنىّ يضعه و علم الفقير يرفعه. ٣ ٣٦٧ نادانى شخص ثروتمند، او را پست گرداند، و علم و دانش فقير و نيازمند، او را برافرازد.

١٣٦١ ٥٤- ربّ جاهل نجاته جهله. ٤ ٦٤ بسا نادانى كه نجاتش به خاطر نادانى‏اش باشد. ١٣٦٢ ٥٥- دولة الجاهل كالغريب المتحرّك الى النّقلة. ٤ ٩ دولت شخص نادان مانند بيگانه‏اى است كه به سوى انتقال حركت مى‏كند. (دوام ندارد) ١٣٦٣ ٥٦- ربّ جهل أنفع من علم. ٤ ٦٨ بسا جهل و نادانى كه سودمندتر از علم و دانش باشد.

١٣٦٤ ٥٧- رغبتك في المستحيل جهل.

٤ ٨٤ رغبت تو در كار محال و نشدنى، نادانى است (يعنى منشأ آن نادانى تو است).

١٣٦٥ ٥٨- رأى الجاهل يردى. ٤ ٩٥ رأى و انديشه نادان، به هلاكت اندازد.

١٣٦٦ ٥٩- زلّة الجاهل معذورة. ٤ ١١١ لغزش جاهل بخشوده است.

١٣٦٧ ٦٠- زيادة الجهل تردى. ٤ ١١٢ فزونى جهل آدمى را به نابودى كشاند.

١٣٦٨ ٦١- شرّ المصائب الجهل. ٤ ١٦٥ بدترين مصيبتها نادانى است.

١٣٦٩ ٦٢- شرّ من صاحب- الجاهل.

٤ ١٦٦ بدترين كسى كه با او مصاحبت مى‏كنى شخص نادان و جاهل است.

١٣٧٠ ٦٣- شرّ الاصحاب الجاهل. ٤ ١٧٠ بدترين مصاحبان براى انسان، افراد نادان هستند.

١٣٧١ ٦٤- صواب الجاهل كالزّلّة من العاقل. ٤ ٢٠٠ كار درست نادان، همچون لغزش عاقل است. ١٣٧٢ ٦٥- صديق الجاهل متعوب منكوب. ٤ ٢٠٣ دوست آدم نادان، دچار رنج و سرشكستگى است.

١٣٧٣ ٦٦- صديق الجاهل معرض للعطب.

٤ ٢١٠ دوست شخص نادان در معرض هلاكت است. ١٣٧٤ ٦٧- ضالّة الجاهل غير موجودة.

٤ ٢٢٧ گمشده جاهل و نادان، يافت شدنى نيست. ١٣٧٥ ٦٨- طاعة الجهول تدلّ على الجهل.

٤ ٢٥٠ فرمانبردارى نادان خود پسند، دليل بر نادانى است.

١٣٧٦ ٦٩- طلب المراتب و الدّرجات بغير عمل جهل. ٤ ٢٥١ طلب مرتبه‏ها و درجه‏هاى والا بدون عمل و كار، از نادانى است. ١٣٧٧ ٧٠- عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربّه. ٤ ٣٤١ در شگفتم از كسى كه در باره خويش نادان است چگونه پروردگار خود را شناخته است ١٣٧٨ ٧١- عاش ركّاب عشوات، جاهل ركّاب جهالات، عاد على نفسه، مزّيّن لها سلوك المحالات و باطل التّرّهات.

٤ ٣٥٨ كورى است كه بر تاريكى‏هاى زياد سوار گشته، نادانى است كه بر نادانى‏هاى بسيار ديگر سوار شده، بر خويش ستم كند، و براى نفس خود پيمودن محالات (ناشدنى‏ها) و سخنان باطل بى‏فايده را آراسته است.

١٣٧٩ ٧٢- عمل الجاهل وبال، و علمه ضلال. ٤ ٣٦٢ كار جاهل (كم عقل) وبال (عذاب و سختى) و دانش او گمراهى است.

١٣٨٠ ٧٣- عقبى الجهل مضرّة و الحسود لا تدوم له مسرّة. ٤ ٣٦٣ سرانجام جهل و نادانى زيانبار است، و براى حسود هيچ مسرّت و خوشى پايدار نماند.

١٣٨١ ٧٤- غنى الجاهل بماله. ٤ ٣٧٦ بى‏نيازى و توانگرى نادان به مال اوست.

١٣٨٢ ٧٥- فكر الجاهل غواية. ٤ ٤١٣ فكر و انديشه نادان گمراهى است.

١٣٨٣ ٧٦- عقوبة الجهلاء التّصريح. ٤ ٣٦٢ زجر و منع نادانان (از كار زشت) به گفتن آشكار است. ١٣٨٤ ٧٧- قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل. ٤ ٥٠٩ بريدن از نادان برابر است با پيوند با دانا و خردمند.

١٣٨٥ ٧٨- كلّ جاهل مفتون. ٤ ٥٢٧ هر نادانى فريفته است. ١٣٨٦ ٧٩- غاية الجهل تبجّح المرء بجهله. ٤ ٣٧٣ نهايت نادانى اين است كه آدمى به نادانى خود شادمان باشد.

١٣٨٧ ٨٠- غرور الجاهل بمحالات الباطل. ٤ ٣٧٨ فريب جاهل به مكر و حيله‏هاى باطل است (كه شيطان و يا ديگران براى او ترتيب دهند).

١٣٨٨ ٨١- كفي بالمرء جهلا أن ينكر على النّاس ما يأتي مثله. ٤ ٥٨٤ در نادانى انسان همين بس است كه بد شمارد از مردم آنچه را خود مانند آن را انجام دهد.

١٣٨٩ ٨٢- كلّما حسنت نعمة الجاهل ازداد قبحا فيها. ٤ ٦١٩ به هر اندازه كه نعمت بر جاهل نيكو شود

بر زشتى آن بيفزايد. ١٣٩٠ ٨٣- كن زاهدا فيما يرغب فيه الجهول. ٤ ٦٠٢ در آنچه شخص بسيار نادان رغبت دارد تو زاهد و پارسا باش. ١٣٩١ ٨٤- كم من عزيز اذلّه جهله. ٤ ٥٤٦ چه بسا عزيزى كه نادانى‏اش او را خوار گردانيده است.

١٣٩٢ ٨٥- كفي بالجهل ضعة. ٤ ٥٦٩ نادانى براى پستى (انسان) كافي است.

١٣٩٣ ٨٦- كثرة الخطأ تنذر بوفور الجهل.

٤ ٥٨٩ خطا و لغزش بسيار، از نادانى‏هاى بسيار خبر مى‏دهد.

١٣٩٤ ٨٧- ليس في البرق اللّامع مستمتع لمن يخوض الظّلمة. ٥ ٨٧ در برق درخشنده بهره‏اى نيست براى كسى كه فرو مى‏رود در تاريكى. ١٣٩٥ ٨٨- الجاهل في كلّ حالة خسران.

٥ ٢٨ شخص نادان هر حالتى و هر وضعى كه دارد در زيان و خسران است.

١٣٩٦ ٨٩- من جهل النّاس استنام إليهم.

٥ ٢٥٦ كسى كه در مورد وضع مردم نادان باشد و آنها را نشناسد بدانها اعتماد كند.

١٣٩٧ ٩٠- من اصطنع جاهلا برهن عن وفور جهله. ٥ ٢٥٧ كسى كه به شخص نادانى احسان و كمك كند نمايانگر جهل بسيار خود او است.

١٣٩٨ ٩١- من جهل كثر عثاره. ٥ ٢٨٥ كسى كه نادان شد، لغزشش بسيار شود.

١٣٩٩ ٩٢- من جهل موضع قدمه عثر بدواعى ندمه. ٥ ٣٤٨ كسى كه جاى پاى خود را نداند (و پا از حدّ خود فراتر نهد)، بلغزد بدانچه موجب‏

پشيمانى او گردد.

١٤٠٠ ٩٣- من استطاره الجهل فقد عصى العقل. ٥ ٣٠٧ كسى كه نادانى او را به بلند پروازى وا داشته است، نافرمانى عقل كرده است.

١٤٠١ ٩٤- من جهل اهمل. ٥ ١٤٤ كسى كه نادانى كند واگذاشته شود (و مردم او را واگذارند).

١٤٠٢ ٩٥- من جهل موضع قدمه زلّ.

٥ ١٨٩ كسى كه جاى پاى خود را نداند بلغزد.

١٤٠٣ ٩٦- من اشدّ المصائب غلبة الجهل. ٦ ١٩ از سخت‏ترين مصيبتها چيره شدن نادانى است.

١٤٠٤ ٩٧- ما اوقح الجاهل. ٦ ٧٦ چه بى‏شرم است انسان نادان.

١٤٠٥ ٩٨- ما ضادّ العلماء كالجهّال. ٦ ٨٣ كسى مانند نادانان، به دشمنى دانشمندان بر نخواسته است.

١٤٠٦ ٩٩- نعم الجهّال كروضة على مزبلة. ٦ ١٧٠ نعمتهاى نادانان همانند بوستانى در كنار مزبله است.

١٤٠٧ ١٠٠- لا تركنوا الى جهّالكم و لا تنقادوا لاهوائكم فانّ النّازل بهذا المنزل على شفا جرف هار. ٦ ٣٢٥ اى مردم به نادانهاى خود تكيه نكنيد و اسير هواهاى خويش نشويد كه هر كسى در چنين جايگاهى در آيد بر لب پرتگاه قرار گيرد.

١٤٠٨ ١٠١- ويل لمن تمادى في جهله و طوبى لمن عقل و اهتدى. ٦ ٢٢٧ واى بر كسى كه در نادانى خود فرو رفته و خوشا به حال كسى كه خرد ورزى كرده و به راه راست در آمده است.

١٤٠٩ ١٠٢- لا تعادوا ما تجهلون فانّ اكثر العلم فيما لا تعرفون. ٦ ٢٧٨ دشمنى نكنيد با آنچه نمى‏دانيد كه بيشترين دانش در همان است كه شما

نمى‏دانيد. ١٤١٠ ١٠٣- لا فقر كالجهل. ٦ ٣٥٢ فقر و نيازى همچون جهل و نادانى نيست.

١٤١١ ١٠٤- لا يزكو مع الجهل مذهب.

٦ ٣٦٣ هيچ طريقه و مذهبى با نادانى، پاكيزه و پاك نشود.

١٤١٢ ١٠٥- لا غنى لجاهل. ٦ ٣٤٨ جاهل و نادان، توانگرى ندارد.

١٤١٣ ١٠٦- لا مصيبة اشدّ من جهل. ٦ ٣٨٥ مصيبتى سخت‏تر از نادانى نيست.

١٤١٤ ١٠٧- لا فقر اشدّ من الجهل. ٦ ٣٧٨ نياز و فقرى، سخت‏تر از نادانى نيست.

١٤١٥ ١٠٨- لا سوأة اشين من الجهل.

٦ ٣٨١ هيچ پليدى، زشت‏تر از نادانى نيست.

١٤١٦ ١٠٩- لا يرى الجاهل الّا مفرّطا.

٦ ٣٨٩ نادان هيچگاه ديده نشود جز آن كه از حدّ بگذراند (و هيچ گاه اعتدال ندارد).

١٤١٧ ١١٠- لا يردع الجهول الّا حدّ الحسام. ٦ ٤٠٩ شخص بسيار نادان را جز دم شمشير (از نادانى و كجروى) باز ندارد.

باب جهنم (دوزخ)

١٤١٨ ١- النّار غاية المفرطين. ١ ١٢٩ دوزخ سرانجام افراط كنندگان (و از حدّ گذرندگان) است.

١٤١٩ ٢- احذروا نارا حرّها شديد و قعرها بعيد و حليّها حديد. ٢ ٢٨٢ بپرهيزيد از آتشى كه گرمى آن سخت، و گودى آن دور، و زيورهاى آن آهن است.

١٤٢٠ ٣- احذروا نارا لجبنها عتيد و لهبها شديد، و عذابها ابدا جديد. ٢ ٢٨٣ بپرهيزيد از آتشى كه خروشش آماده. زبانه‏اش سخت، و عذابش هميشه تازه است.

١٤٢١ ٤- كفي بجهنّم نكالا. ٦ ٥٧١ همان دوزخ براى كيفر كافي است.

١٤٢٢ ٥- غاية الكافر النّار. ٤ ٣٧١ سرانجام كافر، دوزخ است.

١٤٢٣ ٦- غمر قرارها، مظلمة اقطارها حامية قدورها، فظيعة امورها. ٤ ٣٨٥ سخت است جايگاهش، اطراف و جوانبش تاريك و ظلمانى، ديگهايش جوشان، اوضاع و احوالش سخت وحشتناك است.

١٤٢٤ ٧- لن ينجو من النّار الّا التّارك عملها. ٥ ٦١ از دوزخ رهايى نيابد مگر آن كس كه عمل آن را واگذارد. ١٤٢٥ ٨- ليس لهذا الجلد الرّقيق صبر على النّار. ٥ ٧٤ اين پوست نازك را شكيبايى بر آتش دوزخ نيست.

١٤٢٦ ٩- ما خير بعده النّار بخير. ٦ ٥٨ خيرى كه پس از آن دوزخ باشد خير نيست.

١٤٢٧ ١٠- نار شديد كلبها، عال لجبها ساطع لهبها، متاجّج سعيرا، متغيّظ زفيرها، بعيد خمودها، ذاك وقودها متخوّف وعيدها. ٦ ١٨٣ آتشى است كه صداى زبانه‏هايش وحشت‏زا، و شراره‏اش تا دل آسمان بالا رود، زبانه‏اش برافراشته و روشن، شعله‏هايش فروزنده، خروشش خشمناك، خموشى‏اش بسيار دور از انتظار، آتشگيره‏اش شعله‏ور، بيم آن ترساننده است.

١٤٢٨ ١١- وارد النّار مؤبّد الشّقاء. ٦ ٢٣٨ كسى كه به دوزخ در آيد بدبختى او هميشگى است.

١٤٢٩ ١٢- وفد النّار ابدا معذّبون. ٦ ٢٣٧ اعزاميان به دوزخ براى هميشه در عذاب‏ و شكنجه‏اند. ١٤٣٠ ١٣- لا يظعن مقيمها، و لا يفادى اسيرها، و لا تقسم كبولها، لا مدّة للدّار فتفنى و لا اجل للقوم فيقضى.

٦ ٤٢٩ آنها كه در آتشند از آن خارج نشوند، و براى آزاد ساختن اسيرانش فديه نپذيرند، زنجيرهايش گسسته نگردد، مدتى براى آن تعيين نشده تا سر رود، و نه سر آمدى تا فرار رسد.

حرف "الحاء"

باب الحبّ (دوستى)

١٤٣١ ١- المودّة رحم. ١ ١٢ دوستى با مردم (نوعى رابطه) خويشاوندى است. ١٤٣٢ ٢- التّودّة يمن. ١ ٢٤ دوستى ميمنت و مباركى آرد.

١٤٣٣ ٣- المودّة نسب. ١ ٣١ دوستى كردن (نوعى) نسب و خويشى است.

١٤٣٤ ٤- المودّة أقرب رحم. ١ ١٠٣

دوستى كردن (به نوعى) نزديك‏ترين خويشاوندى است.

١٤٣٥ ٥- المودّة نسب مستفاد. ١ ١٧١ دوستى كردن خويشى است كه به دست آمده و كسب شده است.

١٤٣٦ ٦- التّودّد الى النّاس رأس العقل.

١ ٣٥٤ دوستى با مردم اساس عقل و خرد است.

١٤٣٧ ٧- المودّة فى اللَّه اقرب نسب.

١ ٣٦٩ دوستى در راه خدا نزديك‏ترين خويشى است.

١٤٣٨ ٨- المودّة فى اللَّه آكد من وشيج الرّحم. ١ ٣٩٧ دوستى در راه خدا از پيوند خويشاوندى محكم‏تر است.

١٤٣٩ ٩- المودّة احدى القرابتين. ٢ ١٧ دوستى يكى از دو خويشاوندى است.

١٤٤٠ ١٠- المودّة اقرب نسب. ١ ٧٦ دوستى نزديك‏ترين خويشى و قرابت است.

١٤٤١ ١١- المودّة فى اللَّه اكمل النّسبين.

٢ ٢١ دوستى در راه خدا كامل‏ترين نسب است.

١٤٤٢ ١٢- المودّة تعاطف القلوب فى ايتلاف الارواح. ٢ ١٢٢ دوستى و مهرورزى نسبت به يكديگر در الفت و آرامش روحهاست. ١٤٤٣ ١٣- اكرم ودّك و احفظ عهدك.

٢ ١٧٥ دوستى خود را گرامى دار و پيمان خود را حفظ كن.

١٤٤٤ ١٤- احبب فى اللَّه من يجاهدك على صلاح دين و يكسبك حسن يقين.

٢ ١٩٦ دوست بدار در راه خدا آن كس را كه در راه اصلاح دين با تو مى‏ستيزد، و براى تو يقين نيكو كسب كند. ١٤٤٥ ١٥- ايّاك ان تحبّ اعداء اللَّه او تصفى ودّك لغير اولياء اللَّه فانّ من احبّ قوما حشر معهم. ٢ ٣٠٦ بپرهيز از اين كه دشمنان خدا را دوست بدارى يا دوستى خود را براى كسانى جز اولياى خدا خالص گردانى، كه به راستى هر كس مردمى را دوست بدارد با آنها محشور گردد.

١٤٤٦ ١٦- اوّل العقل التّودّد. ٢ ٣٨٤ سر آغاز عقل و دانايى، دوستى كردن با مردم است.

١٤٤٧ ١٧- انفع الكنوز محبّة القلوب.

٢ ٣٩٣ سودمندترين گنجها محبّت و دوستى دلهاست.

١٤٤٨ ١٨- اولى من احببت من لا يقلاك.

٢ ٤١٢ شايسته‏ترين كس براى دوست داشتن تو كسى است كه تو را دشمن نداشته باشد.

١٤٤٩ ١٩- انّ المودّة يعبّر عنها اللّسان و عن المحبّة العينان. ٢ ٥١١ به راستى كه دوستى را زبان اظهار كند، ولى محبت را چشمان. ١٤٥٠ ٢٠- احقّ من احببته من نفعه لك و ضرّه لغيرك. ٢ ٤٨٦ سزاوارترين كسى كه بايد دوستش بدارى كسى است كه سودش به تو رسد و زيانش به ديگران.

١٤٥١ ٢١- افضل النّاس منّة من بدء بالمودّة. ٢ ٤٢١ برترين مردم از نظر منّت گذارى كسى است كه آغاز به دوستى كند.

١٤٥٢ ٢٢- اشرف الشّيم رعاية الودّ و أحسن الهمم انجاز الوعد. ٢ ٤٦٨ شريف‏ترين خلق و خوى، رعايت كردن دوستى است، و بهترين همّتها و تصميمها انجام وعده است.

١٤٥٣ ٢٣- اسرع المودّات انقطاعا مودّات الاشرار. ٢ ٤٢٤ دوستى مردمان بدكار از هر دوستى ديگرى زودتر بريده و منقطع گردد.

١٤٥٤ ٢٤- ان استنمت الى ودودك فأحرز له من امرك، و استبق له من سرّك ما لعلّك ان تندم عليه وقتامّا.

٣ ٧ اگر نسبت به دوست خود قرار و آرامش پيدا كردى (همه اسرار و احوال خود را در اختيار او مگذار) و جنبه احتياط را در كار او نگه دار، و از اسرار خود نگه دار آنچه را كه ممكن است هنگامى از فاش كردن آن پشيمان شوى.

١٤٥٥ ٢٥- اذا أحببت فلا تكثر. ٣ ١١٥ وقتى كسى (يا چيزى) را دوست داشتى زياده روى نكن (كه هر چيزى را حدّى و اندازه‏اى است).

١٤٥٦ ٢٦- بالتّودّد تتأكّد المحبّة. ٣ ٢٣٧ با دوستى كردن و احسان رشته‏هاى محبت محكم و استوار شود.

١٤٥٧ ٢٧- ثلاثة يوجبن المحبّة : الدّين و التّواضع و السّخاء. ٣ ٣٤٢ سه چيز است كه دوستى آورد : دين، فروتنى، بخشندگى.

١٤٥٨ ٢٨- اذا نبت الودّ وجب التّرافد.

و التّعاضد. ٣ ١٧٣ وقتى دوستى ثابت و پا بر جا شد تعاون و كمك دادن به يكديگر لازم شود.

١٤٥٩ ٢٩- ثلاث يوجبن المحبّة : حسن الخلق و حسن الرّفق و التّواضع. ٣ ٣٤٤ سه چيز است كه محبت و دوستى مردم را در پى دارد : خوش خلقى، خوش رفاقتى، فروتنى.

١٤٦٠ ٣٠- بالتّودّد تكون المحبّة. ٣ ٢٠٠ با دوستى كردن محبت (قلبى) خواهد بود.

١٤٦١ ٣١- رأس العقل التّودّد الى النّاس.

٤ ٥١ اساس عقل و خرد دوستى كردن با مردم است.

١٤٦٢ ٣٢- ربّ متودّد متصنّع. ٤ ٥٧ بسا دوستى‏ها كه ساختگى است (و حقيقت ندارد).

١٤٦٣ ٣٣- سلوا القلوب عن المودّات فانّها شواهد لا تقبل الرّشا. ٤ ١٥١ دوستى‏ها را از دلها بپرسيد كه آنها گواهانى هستند كه رشوه نگيرند.

١٤٦٤ ٣٤- صحّة الودّ من كرم العهد. ٤ ١٩٩ درستى دوستى از گرامى داشتن عهد و پيمان است (چون دوستى نيز پيمانى است و بايد آن را گرامى داشت).

١٤٦٥ ٣٥- عين المحبّ عمية عن معايب المحبوب، و اذنه صمّاء عن قبح مساويه. ٤ ٣٥٦ ديده دوست كور است از (مشاهده) عيبهاى دوست، و گوشش كر است از زشتى بدى‏ها او. ١٤٦٦ ٣٦- فى الضّيق و الشّدّة يظهر حسن المودّة. ٤ ٤٠٧ در تنگى و سختى، درستى و نيكويى دوستى آشكار گردد.

١٤٦٧ ٣٧- فقد الاحبّة غربة. ٤ ٤١٣ از دست دادن دوستان، غربت و تنهايى است.

١٤٦٨ ٣٨- كلّ مودّة مبنيّة على غير ذات اللَّه ضلال، و الاعتماد عليها محال.

٤ ٥٤٣ هر دوستى و محبتى كه پايه‏اش بر چيزى غير از ذات مبارك خداى متعال پى ريزى شده باشد گمراهى است و تكيه بر آن محال است.

١٤٦٩ ٣٩- كن للودّ حافظا و ان لم تجد محافظا. ٤ ٦٠٤ دوستى را نگه دار اگر چه نگهبانى براى‏ آن نيابى.

١٤٧٠ ٤٠- من احبّ شيئا لهج بذكره. ٥ ١٧٧ كسى كه چيزى را دوست بدارد به ياد و ذكر آن شيفته شود (پيوسته به ياد او است). ١٤٧١ ٤١- من خلصت مودّته احتملت دالّته. ٥ ٢٠٧ هر كه دوستى‏اش پاك و خالص باشد كرشمه و ناز او را بخرند (و بپذيرند).

١٤٧٢ ٤٢- من احبّك نهاك. ٥ ١٤٩ كسى كه تو را دوست دارد (از كارهاى نا پسند) بازت دارد.

١٤٧٣ ٤٣- من لم يتعاهد موادده فقد ضيّع الصّديق. ٥ ٣١٩ كسى كه از دوست خود بررسى (تفقّد و احوالپرسى) نكند دوست را تباه كند (و او را از دست خواهد داد).

١٤٧٤ ٤٤- من وادّك لامر ولّى عند انقضائه. ٥ ٣١٩ كسى كه به خاطر كارى با تو دوستى كند.

با انجام شدن آن كار، از تو روى بگرداند.

١٤٧٥ ٤٥- من لم تكن مودّته فى اللَّه فاحذره فانّ مودّته لئيمة و صحبته مشومة. ٥ ٤١٢ كسى كه مبناى دوستى‏اش در راه خدا نباشد از او پرهيز كن كه دوستى او پستى است و مصاحبت با او شوم است.

١٤٧٦ ٤٦- من احبّنا فليعدّ للبلاء جلبابا.

٥ ٤٢٧ كسى كه ما را دوست مى‏دارد بايد جامه بلاء و گرفتارى را آماده و مهيّا سازد.

١٤٧٧ ٤٧- مودّة الآباء نسب بين الابناء.

٦ ١٣٢ دوستى پدران خويشاوندى است ميان پسران.

١٤٧٨ ٤٨- مودّة أبناء الدّنيا تزول لادنى عارض يعرض. ٦ ١٣٦ دوستى فرزندان دنيا (و دنيا پرستان) با كوچكترين عارضه‏اى (و اندك چيزى كه پيش آيد) از بين مى‏رود.

١٤٧٩ ٤٩- مودّة الجهّال متغيّرة الاحوال وشيكة الانتقال. ٦ ١٣٨ دوستى نادانان، دستخوش دگرگونى شود و سريع الانتقال است (و به زودى از بين مى‏رود).

١٤٨٠ ٥٠- مودّة العوامّ تنقطع كانقطاع السّحاب، و تنقشع كما ينقشع السّراب. ٦ ١٤٩ دوستى با مردم عامى بريده شود همانند بريده شدن ابرها، و باز شود همانند باز شدن سراب.

١٤٨١ ٥١- وادّوا من توادّونه فى اللَّه، و أبغضوا من تبغضونه فى اللَّه سبحانه.

٦ ٢٣٨ دوست بداريد هر كه را دوست مى‏داريد در راه خدا، و مبغوض داريد هر كه را مبغوض داريد در راه خداى سبحان.

١٤٨٢ ٥٢- تحبّب إلى خليلك يحببك و أكرمه يكرمك، و آثره على نفسك يؤثرك على نفسه و أهله. ٣ ٢٩٨ دوستى كن با دوست خود تا تو را دوست بدارد، و به او اكرام كن تا تو را اكرام كند، و او را بر خويش مقدم دار تا او نيز تو را بر خود و خاندانش مقدّم دارد.

١٤٨٣ ٥٣- ودّ أبناء الدّنيا ينقطع لانقطاع اسبابه. ٦ ٢٣٨ دوستى فرزندان دنيا (و دنيا پرستان) با بريده شدن اسباب آن بريده شود. ١٤٨٤ ٥٤- ودّ أبناء الآخرة يدوم لدوام سببه. ٦ ٢٣٨ دوستى فرزندان آخرت، دوام دارد چون سبب آن دوام دارد.

١٤٨٥ ٥٥- لا تمنحنّ ودّك من لا وفاء له.

٦ ٢٦٢زنهار گوهر دوستى خود را به كسى كه وفا ندارد نبخش. (و با او دوستى مكن).

١٤٨٦ ٥٦- لا توادّو الكافر و لا تصاحبوا الجاهل. ٦ ٢٧٦ با كافر دوستى نكنيد و با نادان مصاحبت و همراهى ننماييد.

١٤٨٧ ٥٧- لا تبذلنّ ودّك اذا لم تجد موضعا. ٦ ٢٨٦ واگذار مكن دوستى خود را به كسى، هر گاه جايگاهى براى آن نيافتى. ١٤٨٨ ٥٨- لا ينتقل الودود الوفىّ عن حفاظه و ان اقصى. ٦ ٤١٢ دوست صميمى باوفا از دوستى خود باز نگردد اگر چه (زمانهاى بسيارى) دور شود.

باب فنون الحرب (دستورات جنگى)

١٤٨٩ ١- التووا فى اطراف الرّماح فانّه امور للاسنّة. ٢ ٢٥٢ در پيرامون نيزه‏ها به اين سو و آن سو بپيچيد كه سبب مى‏شود پيكان نيزه به اين سو و آن سو رود (و به شما آسيبى نرساند). ١٤٩٠ ٢- ضاربوا عن دينكم بالظّبى و صلوا السّيوف بالخطا، و انتصروا باللَّه تظفروا و تنصروا. ٤ ٢٣٤ با لبه تيز شمشيرها در راه دفاع از دين خود شمشير زنيد، و از گامهاى خويش در زدن شمشيرها يارى گيريد، و از خداوند نصرت طلبيد تا پيروز شده و يارى شويد.

١٤٩١ ٣- عاودوا الكرّ و استحيوا من الفرّ فانّه عار فى الاعقاب و نار يوم الحساب. ٤ ٣٥٨ يورش را پى در پى كنيد و از فرار و گريز شرم كنيد، كه آن لكه ننگى است در نسلهاى شما و آتشى است در روز رستاخيز.

١٤٩٢ ٤- عضّوا على النّواجذ فانّه انبا

للسّيوف عن الهام. ٤ ٣٦١ دندانها را سخت بر هم بفشاريد كه اين كار، شمشيرهاى دشمن را از رسيدن به كاسه سر، كندتر سازد.

١٤٩٣ ٥- غضّوا الابصار فى الحروب فانّه اربط للجاش و اسكن للقلوب.

٤ ٣٩٠ ديده‏ها را در جنگها فرو خوابانيد كه دل را قوى‏تر و قلب را آرامش بيشترى بخشد.

١٤٩٤ ٦- قدّموا الدّارع و أخّروا الحاسر و عضّوا على الاضراس فانّه انبا للسّيوف عن الهام. ٤ ٥١٥ زره دارها را پيشاپيش لشكر قرار دهيد و آنها را كه زره ندارند پشت سر آنها، دندانها را سخت به هم بفشاريد كه اين كار شمشيرهاى دشمن را از رسيدن به كاسه سر كندتر سازد.

١٤٩٥ ٧- نافحوا بالظّبى و صلوا السّيوف بالخطى، و طيّبوا عن انفسكم نفسا و امشوا الى الموت مشيا سجحا.

٦ ١٧٨ با تيزى شمشير بزنيد و از گامهاى خويش در زدن شمشير يارى گيريد، خود را خرّم و سرخوش داريد و با آسانى و سبك جانى به سوى مرگ گام برداريد.

١٤٩٦ ٨- لا تشتدّنّ عليكم فرّة بعدها كرّة و لا جولة بعدها صولة، و اعطوا السّيوف حقوقها، و قصّوا للحرب مصارعها، و اذمروا انفسكم على الطّعن الدّعسىّ و الضّرب الطّلخفى و اميتوا الأصوات فانّه اطرد للفشل.

٦ ٣٤٢ سخت مشماريد گريزى را كه پس از آن حمله و يورش باشد و نه از جولانى كه حمله پشت سر دارد، حق شمشيرها را ادا كنيد، و بررسى كنيد در ميدان جنگ جايگاه سقوط و افتادن را، و خود را براى فرود آوردن سخت‏ترين نيزه‏ها و محكم‏ترين ضربه‏ها آماده سازيد، صداها را در سينه حبس كنيد كه براى دور كردن سستى مؤثرتر است.

باب الحج (زيارت كعبه)

١٤٩٧ ١- زيارة بيت اللَّه أمن من عذاب جهنّم. ٤ ١١٠ زيارت خانه خدا امان دهنده است از عذاب دوزخ.

باب الحجّة (دليل و برهان)

١٤٩٨ ١- قوّة سلطان الحجّة اعظم من قوّة سلطان القدرة. ٤ ٥٠٨ نيروى تسلّط و چيرگى كه از برهان و دليل روشن پيدا شود، بزرگتر است از نيروى تسلّطى كه از قدرت به دست آيد. ١٤٩٩ ٢- لا تخلوا الارض من قائم للَّه بحججه امّا ظاهرا مشهورا و امّا باطنا مغمورا، لئلّا تبطل حجج اللَّه و بيّناته.

٦ ٤١٠ زمين خالى نماند از كسى كه به حجتهاى الهى قيام كند، خواه ظاهر باشد و آشكار، يا پنهان و پوشيده، تا دليلها و نشانه‏هاى روشن خدا باطل نگردد.

١٥٠٠ ٤- يا أيّها النّاس إنّه لم يكن للَّه سبحانه حجّة فى أرضه أوكد من نبيّنا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، و لا حكمة أبلغ من كتابه القرآن العظيم، و لا مدح اللَّه تعالى منكم إلّا من اعتصم بحبله، و اقتدى بنبيّه، و انّما هلك من هلك عند ما عصاه و خالفه و اتّبع هواه، فلذلك يقول عزّ من قائل : "فليحذر الّذين يخالفون عن أمره أن تصيبهم فتنة أو يصيبهم عذاب أليم". ٦ ٤٦٨ هان اى مردم براى خداى سبحان حجّتى در روى زمين محكمتر و نيرومندتر از پيامبر ما محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست، و نه حكمت و فرزانگى رساتر از قرآن عظيم، و نه اين كه خداى تعالى مدح و ستايش كرده كسى از شما را جز آن كس كه به ريسمان او چنگ زند و پيروى از پيامبر او كند، و جز اين نيست كه هر كس هلاك و نابود گشته در مورد نافرمانى و مخالفت با او و پيروى از هواى نفس هلاك شده، و به همين خاطر است كه خدا فرموده : "بايد بترسند

باب الحد (قدر و اندازه)

كسانى كه از دستور او سر پيچى كنند كه برسد بر آنها آشوبى، يا عذابى دردناك".

١٥٠١ ٥- قد يستظهر المحتجّ. ٤ ٤٦٤ گاه است كه (بر خلاف عادت) مغلوب پشت گرم شود.

١٥٠٢ ٦- لم يخل اللَّه سبحانه عباده من حجّة لازمة او محجّة قائمة. ٥ ٩٩ خداى سبحان بندگان خود را وانگذارده است از حجّتى لازم (كه اطاعتش لازم باشد) يا راهى ثابت و آشكار.

١٥٠٣ ١- ما عقل من عدا طوره. ٦ ٦٢ خرد را دريافت نكرده كسى كه از حدّ و مرز خود تجاوز كند.

١٥٠٤ ٢- من تعدّى حدّه أهانه النّاس.

٥ ٣٣٣ كسى كه از حدّ خود تجاوز كند مردم خوارش كنند.

١٥٠٥ ٣- لا عقل لمن يتجاوز حدّه و قدره. ٦ ٣٨٦ عقل و خرد ندارد كسى كه از حدّ و مرز و اندازه خود تجاوز كند.