ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58117
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58117 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الحدّة (تندى، خشم)

١٥٠٦ ١- الحدّة ضرب من الجنون لانّ صاحبها يندم، فان لم يندم فجنونه مستحكم. ٢ ١١٧ تند خويى نوعى ديوانگى است زيرا شخص تندخو پشيمان شود، و اگر پشيمان نشود ديوانگى او محكم و استوار شده است.

١٥٠٧ ٢- دع الحدّة و تفكّر فى الحجّة و تحفّظ من الخطل تأمن الزّلل. ٤ ١٩ تندخويى را واگذار و در دليل و برهان انديشه كن، و از شتابكارى و بيهوده گويى خود دارى كن تا از لغزش ايمن گردى.

باب الحدود (مرزهاى الهى)

١٥٠٨ ١- ان كنتم لا محالة متسابقين فتسابقوا الى اقامة حدود اللَّه و الامر بالمعروف. ٣ ٢٠ شما كه به ناچار در صدد پيشى جستن (در كارها) به يكديگر هستيد، بياييد و در برپا داشتن حدود الهى و امر به معروف از همديگر پيشى گيريد. ١٥٠٩ ٢- لو حفظتم حدود اللَّه سبحانه لعجّل لكم من فضله الموعود. ٥ ١١٥ اگر حدود خداى سبحان را نگهدارى (و مراعات) كنيد خداوند در فضل موجود خود براى شما شتاب كند.

١٥١٠ ٤- لا يسعد احد الّا باقامة حدود اللَّه و لا يشقى احد الّا باضاعتها. ٦ ٤١٩ هيچ كس به سعادت و نيكبختى نرسد جز به وسيله بر پا داشتن حدود الهى، و كسى بدبخت نگردد جز به خاطر تباه كردن آنها.

باب الحذر (ترس، پرهيز، محافظه كارى)

١٥١١ ١- اواخر مصادر التوقّى اوائل موارد الحذر. ٢ ٥٥ پايانه‏هاى خويشتن دارى اوائل ورودگاههاى بيم و پرهيز است. ١٥١٢ ٢- اولى النّاس بالحذر اسلمهم عن الغير. ٢ ٤١٧ شايسته‏ترين مردم به پرهيز (از گناه و نافرمانى) آن كسى است كه از دگرگونيهاى روزگار و پيش آمدهاى ناگوار سالمتر است.

١٥١٣ ٣- احقّ النّاس أن يحذر : السّلطان الجائر و العدوّ القادر و الصّديق الغادر. ٢ ٤٥٤ سزاوارترين كسى كه بايد از او پرهيز كرد (يكى) سلطان ستمكار و زورگو است، و (ديگرى) دشمن توانا و (سوّمى) دوست بى‏وفا و پيمان شكن.

١٥١٤ ٤- لا نصح كالتّحذير. ٦ ٣٤٨ هيچ خير خواهى و نصيحتى چون بيم دادن (از ارتكاب گناه و معصيت) نيست.

١٥١٥ ٥- ينبغي لمن عرف نفسه ان لا يفارقه الحذر و النّدم، خوفا ان تزلّ به القدم. ٦ ٤٤٦ براى كسى كه خود را شناخته شايسته است كه هراس و پشيمانى از او جدا نگردد از ترس آنكه مبادا پايش بلغزد. ١٥١٦ ٦- احذر كلّ قول و فعل يؤدّى الى فساد الاخرة و الدّين. ٢ ٢٧٥ پرهيز كن از هر گفتار و كردارى كه به تباهى آخرت و دين بيانجامد.

١٥١٧ ٧- احذر كلّ عمل يرضاه عامله لنفسه، و يكرهه لعامّة المسلمين.

٢ ٢٧٥ بپرهيز از هر كارى كه كننده آن براى خود آن كار را مى‏پسندد، و براى عموم مسلمانان نمى‏پسندد.

١٥١٨ ٨- احذر كلّ امر يفسد الآجلة و يصلح الدّانية. ٢ ٢٧٥ بپرهيز از هر كارى كه آخرت را تباه و دنيا را اصلاح كند.

١٥١٩ ٩- احذر من كلّ عمل يعمل فى السّرّ و يستحيى منه فى العلانية.

٢ ٢٧٥ بر حذر باش از هر عملى كه در پنهانى انجام شود ولى در آشكار از آن شرم شود.

١٥٢٠ ١٠- احذر كلّ امر اذا هر ازرى بفاعله و حقّره. ٢ ٢٧٣

بپرهيز از هر كارى كه چون آشكار شود انجام دهنده آن كار را پست و حقير سازد.

١٥٢١ ١١- احذر كلّ عمل اذا سئل عنه صاحبه استحيى منه و أنكره. ٢ ٢٧٣ بر حذر باش از هر عملى كه چون از انجام دهنده‏اش بپرسند شرم كرده و انكار كند.

١٥٢٢ ١٢- قد يعطب المتحذّر. ٤ ٤٦٧ آن كس كه بسيار پرهيز كند به هلاكت افتد. ١٥٢٣ ١٣- من كثر احتراسه سلم غيبه.

٥ ٢٩٠ كسى كه نگهدارى او زياد باشد غيب او (كه عالم برزخ و آخرت باشد) سالم ماند.

١٥٢٤ ١٤- المحترس ملقى. ١ ٤٧ كسى كه خود را حراست و نگهبانى كند (از اين كه به جهاد رود و تكاليف الهى را انجام دهد) در افتاده است.

١٥٢٥ ١٥- من لم يتحرّز من المكايد قبل وقوعها، لم ينفعه الاسف بعد هجومها. ٥ ٤١٣ كسى كه از حيله و فريبها پيش از رسيدنش احتراز نكرده، افسوس او پس از هجوم آنها سودش ندهد.

١٥٢٦ ١٦- ربّ متحرّز من شي‏ء فيه آفته.

٤ ٧٢ چه بسا پرهيز كننده از چيزى كه آفت و بلاى او در همان پرهيز از آن است (نه در خود آن).

١٥٢٧ ١٧- ينبغي لمن عرف نفسه ان لا يفارقه الحزن و الحذر. ٦ ٤٤٣ به راستى كسى كه خود را شناخته، شايسته است كه اندوه و احتياط از او جدا نشود.

باب الحريّة (آزاد مردى)

١٥٢٨ ١- التّقلّل و لا التّذلّل. ١ ٩٨ كم شدن و نه خوار شدن.

١٥٢٩ ٢- المنيّة و لا الدّنيّة. ١ ٩٨ مرگ و نه خوارى.

١٥٣٠ ٣- الموت و لا ابتذال الخزية. ١ ٩٨ مرگ و نه خوارى رسوايى.

١٥٣١ ٤- الحرّ حرّ و ان مسّه الضّرّ، العبد عبد و ان ساعده القدر. ١ ٣٤٩ آزاد آزاد است اگر چه به او سختى و زيان برسد، و بنده بنده است، اگر چه مقدرات الهى با او همراهى كند. ١٥٣٢ ٥- جمال الحرّ تجنّب العار. ٣ ٣٦٢ زيبايى انسان آزاده، دورى از ننگ و عار است.

١٥٣٣ ٦- الحرّيّة منزّهة من الغلّ و المكر.

١ ٣٨٥ آزادگى از كينه و فريب پاك است (يعنى انسان آزاده از علائق دنيوى، خود را آلوده به كينه و فريب نكند).

١٥٣٤ ٧- خير البرّ ما وصل الى الاحرار.

٣ ٤٢١ بهترين نيكوكاريها آن است كه به مردمان آزاده برسد.

١٥٣٥ ٨- حسن البشر شيمة كلّ حرّ. ٣ ٣٩٣ خوشرويى خوى هر آزاده‏اى است.

١٥٣٦ ٩- قد يضام الحرّ. ٤ ٤٦٨ گاه است كه انسان آزاده (نيز) مورد ظلم و ستم واقع شود (اين هم از بى‏اعتبارى و بى‏ضابطگى دنياست).

١٥٣٧ ١٠- لن يتعبّد الحرّ حتّى يزال عنه الضّرّ. ٥ ٦٣ انسان آزاده، بنده كسى نشود تا وقتى كه سختى و زيان از او بر طرف گردد. ١٥٣٨ ١١- ليس للاحرار جزاء الّا الاكرام.

٥ ٨١ براى مردمان آزاده پاداشى جز اكرام و احترام نيست (چون پاى بند به ماديّات دنيا نيستند كه ماديّات پاداششان باشد).

١٥٣٩ ١٢- من قصّر عن احكام الحرّيّة اعيد الى الرّقّ. ٥ ٣١٤

كسى كه كوتاهى كند از احكام و لوازم بندگى، به بردگى باز گردد.

باب الحرص (شره، آز)

١٥٤٠ ١- الرّزق مقسوم، الحريص محروم. ١ ٣٤ روزى (مردمان) قسمت شده است و حريص محروم (و بى‏بهره) است. (و تلاشش بى فايده است).

١٥٤١ ٢- الحريص تعب. ١ ٦٣ انسان حريص و آزمند، در رنج است.

١٥٤٢ ٣- الشّره مذلّة. ١ ٥٦ آز و حرص خوار كننده است.

١٥٤٣ ٤- الحرص لا يزيد في الرّزق و لكن يذلّ القدر. ٢ ٧٠ حرص بر روزى نيفزايد ولى قدر و مرتبه انسان را خوار و پست گرداند.

١٥٤٤ ٥- الحرص مطيّة التّعب. ١ ٧٥ حرص مركب رنج آورى است.

١٥٤٥ ٦- الحرص علامة الفقر. ١ ٩٦ حرص نشانه فقر و نياز است (و حريص هر چه هم ثروت داشته باشد فقير است). ١٥٤٦ ٧- الشّره داعية الشّرّ. ١ ٩٦ "شره" و آز، انسان را به شرّ و بدى مى‏خواند.

١٥٤٧ ٨- الحريص لا يكتفى. ١ ٩٩ شخص حريص و آزمند به چيزى بسنده نكند (و پيوسته زياده طلب است).

١٥٤٨ ٩- الحرص ذميم المغبّة. ١ ١١٧ حرص سر انجام نكوهيده‏اى دارد.

١٥٤٩ ١٠- الحريص عبد المطامع. ١ ١٦٥ شخص آزمند برده مطامع (و چيزهايى كه مورد طمع و آز است) خواهد بود.

١٥٥٠ ١١- الحرص علامة الأشقياء. ١ ١٦٥ حرص، نشانه بدبختان است.

١٥٥١ ١٢- الشّره أوّل الطّمع. ١ ١٧٤ آز، سر آغاز طمع است.

١٥٥٢ ١٣- الحريص متعوب فيما يضرّه.

١ ١٧٧ آزمند، خود را به رنج افكنده در چيزى كه به او زيان رساند.

١٥٥٣ ١٤- الحرص ذلّ و عناء. ١ ١٨٢ حرص، خوارى و رنج است.

١٥٥٤ ١٥- الحرص يفسد الإيقان. ١ ١٨٩ حرص، يقين انسان را (به خدا و روز جزا) تباه سازد.

١٥٥٥ ١٦- الشّره سجيّة الأرجاس. ١ ١٩٠ آز، خوى پليدان است.

١٥٥٦ ١٧- الشّره يكثر الغضب. ١ ٢٠٢ آز، خشم را زياد گرداند.

١٥٥٧ ١٨- الحرص يذلّ و يشقى، ١ ٢١٨ حرص، انسان را خوار و بدبخت كند.

١٥٥٨ ١٩- الشّره لا يرضى. ١ ٢٢٣ شخص آزمند به چيزى راضى و خوشنود نشود.

١٥٥٩ ٢٠- الحرص عناء مؤبّد. ١ ٢٤١ حرص، رنجى است هميشگى.

١٥٦٠ ٢١- الحرص يزرى بالمروّة. ١ ٢٧٩ حرص، جوانمردى را سست گرداند.

١٥٦١ ٢٢- الشّره جامع لمساوى العيوب. ١ ٢٩٤ آز و حرص بسيار، در برگيرنده همه عيبهاى زشت است.

١٥٦٢ ٢٣- الحرص موقع فى كثير العيوب. ١ ٢٩٤ حرص، آدمى را در بسيارى از خطاها در اندازد.

١٥٦٣ ٢٤- الشّره اسّ كلّ شرّ. ١ ٣٠٦ آز و حرص بسيار، اساس هر بدى است.

١٥٦٤ ٢٥- الشّره من مساوى الأخلاق.

١ ٣١٠ آز و حرص زياد، از زشتيهاى اخلاق است.

١٥٦٥ ٢٦- الحرص و الشّره يكسبان الشّقاء و الذّلّة. ١ ٣٦١ حرص و آز زياد، بدبختى و خوارى آورند.

١٥٦٦ ٢٧- الحريص اسير مهانة لا يفكّ أسره. ١ ٣٦١ شخص آزمند، برده و اسير خوارى و پستى است و از اسارت رها نشود.

١٥٦٧ ٢٨- الأرزاق لا تنال بالحرص و المطالبة. ١ ٣٧١ روزيها با حرص و زياده خواهى به دست كسى نرسد (جز آنكه خود را خسته مى‏كند).

١٥٦٨ ٢٩- الحرص ينقص قدر الرّجل و لا يزيد فى رزقه. ١ ٤٠٠ حرص، از قدر و ارزش مرد بكاهد و در روزيش را نيفزايد.

١٥٦٩ ٣٠- الحرص ذلّ و مهانة لمن يستشعره. ٢ ٣ حرص، خوارى و پستى است براى هر كس كه آن را شعار خود گرداند.

١٥٧٠ ٣١- الحرص رأس الفقر و اسّ الشّرّ. ٢ ٥ حرص، سر فقر و نيازمندى و اساس شرّ و بدى است.

١٥٧١ ٣٢- الحرص أحد الشّقائين. ٢ ١٧ حرص، يكى از دو بخش بدبختى است (و بدبختيهاى ديگر آن بخش ديگر).

١٥٧٢ ٣٣- الحريص فقير و لو ملك الدّنيا بحذافيرها. ٢ ٣٩ شخص آزمند، فقير و ندار است اگر چه تمامى دنيا را دارا شود.

١٥٧٣ ٣٤- الشّره يشين النّفس و يفسد الدّين و يزرى بالفتوّة. ٢ ٦٨ آز و حرص بسيار، نفس انسانى را زشت و دين را تباه و جوانمردى را سست گرداند.

١٥٧٤ ٣٥- احذر الشّره فكم اكلة منعت أكلات. ٢ ٢٧٧ از آز و حرص زياد پرهيز كن كه چه بسا لقمه‏اى كه لقمه‏ها را باز دارد.

١٥٧٥ ٣٦- احذروا الشّره فانّه خلق مردى. ٢ ٢٧١ از آز بپرهيزيد كه خلق و خوى نابود كننده‏اى است.

١٥٧٦ ٣٧- الاجل محتوم و الرّزق مقسوم فلا يغمّنّ احدكم إبطاءه، فإنّ الحرص لا يقدّمه، و العفاف لا يؤخّره، و المؤمن بالتّحمّل خليق. ٢ ١٣١ مرگ حتمى است، و روزى قسمت شده است، و دير رسيدن آن شما را غمگين نكند، زيرا نه حرص آن را پيش اندازد، و نه عفاف و خويشتن دارى آن را به تأخير اندازد، و انسان مؤمن به خويشتن دارى و تحمل سزاوار و شايسته است.

١٥٧٧ ٣٨- اتّقوا الحرص فإنّ صاحبه رهين ذلّ و عناء. ٢ ٢٥٣ از حرص بپرهيزيد كه انسان حريص اسير خوارى و رنج است.

١٥٧٨ ٣٩- ايّاك و الحرص فانّه شين الدّين و بئس القرين. ٢ ٢٨٧ بپرهيز از حرص، كه به راستى حرص سبب زشتى دين و قرين و همراه بدى است.

١٥٧٩ ٤٠- إيّاك و الشّره فانّه يفسد الورع و يدخل النّار. ٢ ٢٩٥ از حرص زياد بپرهيز كه پارسايى را تباه كرده و به دوزخ در آورد.

١٥٨٠ ٤١- ايّاك و الشّره فانّه رأس كلّ دنيّة و أسّ كلّ رذيلة. ٢ ٢٩٧ از آز و حرص بپرهيز كه اساس هر پستى و ريشه هر فرومايگى است.

١٥٨١ ٤٢- أشقاكم أحرصكم. ٢ ٣٦٩ بدبخت‏ترين شما حريص‏ترين شماست.

١٥٨٢ ٤٣- انّ فى الحرص لعناء. ٢ ٤٨٧ به راستى كه رنج و تعب در حرص و آز است.

١٥٨٣ ٤٤- أغنى الاغنياء من لم يكن للحرص اسيرا. ٢ ٤٣٨ توانگرترين توانگران، كسى است كه اسير حرص نباشد.

١٥٨٤ ٤٥- انّك مدرك قسمك و مضمون رزقك و مستوف ما كتب لك فأرح نفسك من شقاء الحرص و مذلّة الطّلب وثق باللَّه و خفّض في المكتسب. ٣ ٥٠ به راستى كه تو قسمت خود را دريابى و روزى تو مورد ضمانت (خدا) است، و آنچه را براى تو مقدّر شده بى‏كم و كاست دريافت خواهى كرد، در اين صورت نفس خويش را از بدبختى حرص و خوارى طلب آسوده كن، و به خدا اعتماد كن، و در كسب مال آسان بگير (و سخت نگير).

١٥٨٥ ٤٦- انّك لست بسابق اجلك و لا بمرزوق ما ليس لك فلما ذا تشقى نفسك يا شقىّ. ٣ ٥١ به راستى كه تو مرگ خود را به جلو نيندازى، و آنچه روزى تو نيست به تو نخواهد رسيد، پس چرا خود را بدبخت مى‏كنى اى بدبخت ١٥٨٦ ٤٧- بالشّره تشان الأخلاق. ٣ ٢٠٨ به وسيله آز و حرص زياد است كه خلق و خوها زشت گردد.

١٥٨٧ ٤٨- بالحرص يكون العناء. ٣ ٢١٥ به خاطر حرص است كه انسان به رنج و تعب افتد.

١٥٨٨ ٤٩- بئس الرّفيق الحرص. ٣ ٢٥٠ حرص بد، رفيق و همراهى است.

١٥٨٩ ٥٠- بئس الطّبع الشّره. ٣ ٢٥١ آز و حرص بد خصلتى است.

١٥٩٠ ٥١- ثمرة الحرص العناء. ٣ ٣٢٤ ميوه و ثمره حرص، رنج و تعب است.

١٥٩١ ٥٢- ثمرة الشّره التّهجّم على العيوب. ٣ ٣٢٩ ميوه آز و حرص بسيار، يورش بردن به سوى عيبها و زشتيها است.

١٥٩٢ ٥٣- ثمرة الحرص النّصب. ٣ ٣٣٣ ميوه حرص، بيمارى و رنج است.

١٥٩٣ ٥٤- خير النّاس من اخرج الحرص من قلبه، و عصى هواه فى طاعة ربّه.

٣ ٤٣٥ بهترين مردم كسى است كه حرص را از دل خود بيرون كرده، و در راه اطاعت‏

پروردگار خويش از هوا و هوس نافرمانى كند.

١٥٩٤ ٥٥- رأس المعائب الشّره. ٤ ٤٨ اساس عيبها، حرص بسيار است.

١٥٩٥ ٥٦- ربّ حريص قتله حرصه. ٤ ٦٤ چه بسا حريص و آزمندى كه آز و حرصش او را كشته است.

١٥٩٦ ٥٧- ردّ الحرص يحسم الشّره و المطامع. ٤ ٨٦ باز گرداندن حرص، رغبت بسيار و طمعها را ريشه كن سازد. ١٥٩٧ ٥٨- سلاح الحرص الشّره. ٤ ١٢٨ اسلحه "حرص"، شره است. ١٥٩٨ ٥٩- كفى بالشّره هلكا. ٤ ٥٧٠ براى نابودى انسان همان حرص كافى است.

١٥٩٩ ٦٠- شدّة الحرص من قوّة الشّره و ضعف الدّين. ٤ ١٨٥ شدت حرص از شدت شره و سستى دين است.

١٦٠٠ ٦١- ضادّوا الشّره بالعفّة. ٤ ٢٣١ به وسيله عفت و خويشتن دارى به جنگ "شره" برويد و آن را از ميان برداريد.

١٦٠١ ٦٢- طاعة الحرص تفسد اليقين.

٤ ٢٤٩ پيروى كردن حرص، يقين را تباه كند.

١٦٠٢ ٦٣- على الشّكّ، و قلّة الثّقة باللَّه مبنى الحرص و الشّحّ. ٤ ٣١٦ بر روى شك و ترديد، و كم اعتمادى بر خداى بزرگ، حرص و بخل پى ريزى شده است.

١٦٠٣ ٦٤- عبد الحرص مخلّد الشّقاء.

٤ ٣٥٣برده حرص و آز، هميشه بدبخت است.

١٦٠٤ ٦٥- فى الحرص العناء. ٤ ٣٩٨ رنج و تعب در حرص است.

١٦٠٥ ٦٦- فى الحرص الشّقاء و النّصب.

٤ ٤٠٦ بدبختى و گرفتارى در حرص است.

١٦٠٦ ٦٧- قرن الحرص بالعناء. ٤ ٤٩٥ حرص و رنج و تعب، با هم مقرون و پيوسته‏اند.

١٦٠٧ ٦٨- قصّر من حرصك، و وقف عند المقدور لك من رزقك تحرز دينك.

٤ ٥١٠ از حرص خود بكاه، و به همان مقدار از روزى كه براى تو مقدّر شده قناعت كن تا دين خود را نگاه دارى.

١٦٠٨ ٦٩- قتل الحرص راكبه. ٤ ٥٢٠ كسى كه بر مركب حرص سوار شود او را خواهد كشت.

١٦٠٩ ٧٠- كلّ حريص فقير. ٤ ٥٢٥ هر آزمند و حريصى فقير و نيازمند است.

١٦١٠ ٧١- كلّ شرّه معنّى. ٤ ٥٢٥ هر حريص و آزمندى در رنج و تعب به سر مى‏برد.

١١٦١ ٧٢- كثرة الحرص تشقى صاحبه و تذلّ جانبه. ٤ ٥٩٢ حرص بسيار صاحب خود را بدبخت، و كرانه او را خوار سازد.

١٦١٢ ٧٣- كم من حريص خائب و مجمل لم يخب. ٤ ٥٥٤ چه بسا حريص و آزمندى كه نوميد گشت، و انسان ميانه روى كه نوميد نگشت.

١٦١٣ ٧٤- ليس مع الشّره عفاف. ٥ ٨٦ با حرص و آز، عفاف و پاكدامنى نخواهد بود.

١٦١٤ ٧٥- من غلب عليه الحرص عظمت ذلّته. ٥ ٢١٠

كسى كه حرص بر او چيره شود خوارى‏اش بزرگ گردد.

١٦١٥ ٧٦- من ادّرع الحرص افتقر. ٥ ١٩٨ كسى كه زره حرص بر تن كند نيازمند و فقير گردد.

١٦١٦ ٧٧- من كثر حرصه ذلّ قدره. ٥ ١٧٧ كسى كه حرص و آزش بسيار شود قدر و مرتبه‏اش پست و خوار شود.

١٦١٧ ٧٨- من شرهت نفسه ذلّ موسرا.

٥ ٢٩٤ كسى كه دچار حرص بسيار گردد، در حال توانگرى خوار مى‏گردد.

١٦١٨ ٧٩- من حرص شقى و تعنّى. ٥ ١٥٠ كسى كه حرص ورزد بدبخت و گرفتار شود.

١٦١٩ ٨٠- من كثر حرصه قلّ يقينه. ٥ ٢٠٥ كسى كه حرصش زياد باشد يقين او اندك است.

١٦٢٠ ٨١- من كان حريصا لم يعدم الإهانة. ٥ ٢٣٣ كسى كه آزمند و حريص باشد از اهانت و خوار كردن (ديگران يا نفس خود) در امان نيست.

١٦٢١ ٨٢- من حرص على الدّنيا هلك.

٥ ٢٩٤. كسى كه بر دنيا حرص ورزد نابود گردد.

١٦٢٢ ٨٣- لكلّ شي‏ء بذر و بذر الشّرّ الشّره. ٥ ٢١ هر چيزى بذر و دانه‏اى دارد، و بذر شرّ و بدى، حرص بسيار است.

١٦٢٣ ٨٤- لن يلقى الشّره راضيا. ٥ ٦٢ هيچگاه شخص آزمند را خوشنود نخواهى ديد.

١٦٢٤ ٨٥- ليس لحريص غناء. ٥ ٧٢ آدم حريص و آزمند توانگرى و بى‏نيازى ندارد.

١٦٢٥ ٨٦- من كثر حرصه كثر شقاؤه.

٥ ٣٣٠ كسى كه حرص و آزش زياد شد بدبختى و شقاوتش زياد گردد.

١٦٢٦ ٨٧- ما اذلّ النّفس كالحرص، و لا شان العرض كالبخل. ٦ ٦٩ نفس انسانى را چيزى همچون حرص خوار نگرداند، و عرض و آبرو را چيزى مانند بخل زشت و معيوب نسازد.

١٦٢٧ ٨٨- ما أجلب الحرص للنّصب.

٦ ٨٦ چه وسيله مؤثر است حرص براى جلب گرفتارى و رنج.

١٦٢٨ ٨٩- مستعمل الحرص شقىّ مذموم. ٦ ١٤٩ كسى كه حرص را به كار بندد بدبخت و نكوهيده است.

١٦٢٩ ٩٠- لا يغلب الحرص صبركم. ٦ ٢٧٦ مبادا حرص بر شكيبايى و صبر شما چيره شود.

١٦٣٠ ٩١- لا قناعة مع شره. ٦ ٣٦١ با حرص بسيار، قناعت به جاى نماند.

١٦٣١ ٩٢- لا حياء لحريص. ٦ ٣٥٦ آدم حريص و آزمند، شرم و حياء ندارد.

١٦٣٢ ٩٣- لا يلقى الحريص مستريحا.

٦ ٣٦٨ حريص را راحت و آسوده نخواهى ديد.

١٦٣٣ ٩٤- لا يجمع المال الّا الحرص و الحريص شقىّ مذموم. ٦ ٤١٦ مال را جز حرص نيندوزد، و آدم حريص بدبخت و نكوهيده است.

١٦٣٤ ٩٥- يستدلّ على شرّ الرّجل بكثرة شرهه و شدّة طمعه. ٦ ٤٤٩ نمايانگر بدى مرد، حرص بسيار و طمع سخت و زياد او است.

١٦٣٥ ٩٦- يسير الحرص يحمل على كثير الطّمع. ٦ ٤٥٦ اندكى از حرص (كه در انسان باشد) آدمى را بر طمع بسيار وادار مى‏كند.

باب الحرام

١٦٣٦ ١- الحرام سحت. ١ ٦٣ چيز حرام، پليدى است.

١٦٣٧ ٢- الانقباض عن المحارم من شيم العقلاء و سجيّة الأكارم. ٢ ١٠٨

خود دارى از محرّمات الهى از اخلاق خردمندان و خوى مردمان گرامى است.

١٦٣٨ ٣- احفظ بطنك و فرجك من الحرام. ٢ ١٧٨ شكم و عورت خود را از حرام نگه دار.

١٦٣٩ ٤- أحسن رعاية الحرمات و اقبل على أهل المروءات، فانّ رعاية الحرمات تدلّ على كرم الشّيمة و الإقبال على ذوي المروءات يعرب عن شرف الهمّة. ٢ ٢١٤ حرمتها را نيكو رعايت كن و بر جوانمردان روى آور، كه رعايت حرمتها نشانه خوى بزرگوارانه است، و روى آوردن بر جوانمردان همّت بلند را آشكار كند.

١٦٤٠ ٥- ايّاك و انتهاك المحارم فإنّها شيمة الفسّاق و اولى الفجور و الغواية. ٢ ٢٩٥ بپرهيز از دريدن پرده حرامها كه اين كار خوى فاسقان و گنهكاران و گمراهان است.

١٦٤١ ٦- احسن الآداب ما كفّك عن المحارم. ٢ ٤٦٢ بهترين ادبها آن است كه تو را از ارتكاب محرمات الهى باز دارد.

١٦٤٢ ٧- إذا رغبت فى المكارم فاجتنب المحارم. ٣ ١٣٨ هر گاه به مكارم اخلاق (و صفات نيكوى انسانى) مايل گشتى (و خواستى آنها را تحصيل كنى) از محرمات الهى اجتناب و دورى كنى.

١٦٤٣ ٨- اذا اتّقيت فاتّق محارم اللَّه.

٣ ١٤١ هر گاه خواستى به جامه تقوا آراسته گردى از محرّمات الهى پرهيز كن.

١٦٤٤ ٩- بئس الطّعام الحرام. ٣ ٢٥١ غذاى حرام، بد غذايى است.

١٦٤٥ ١٠- بئس الكسب الحرام. ٣ ٢٥٥ كسب و كار حرام، بد كسبى است.

١٦٤٦ ١١- رحم اللَّه امرء تورّع عن المحارم، و تحمّل المغارم و نافس فى مبادرة جزيل المغانم. ٤ ٤٦

خدا رحمت كند كسى را كه از محرمات الهى پرهيز كند و بر عهده گيرد غرامتها را (قرضها و بدهيهاى نيازمندانى كه توان اداى آن را ندارند) و براى رسيدن به غنيمتهاى بزرگ (كارهاى بزرگ خير و عام المنفعة) با ديگران به رقابت پردازد.

١٦٤٧ ١٢- لو لم ينه اللَّه سبحانه عن محارمه، لوجب ان يجتنبها العاقل.

٥ ١١٧ اگر (فرضا) خداى سبحان از كارهاى حرام نهى نمى‏فرمود (باز هم) بر شخص عاقل و خردمند لازم بود از آنها اجتناب ورزد (چون عقل حكم بر زشتى آنها مى‏كند).

١٦٤٨ ١٣- من اكتسب حراما احتقب آثاما. ٥ ٣٢١ كسى كه از كسب خود حرامى به دست آورد، براى خود گناهانى را ذخيره كرده است. ١٦٤٩ ١٤- من اشفق من النّار اجتنب المحرّمات. ٥ ٣٢٨ كسى كه از آتش دوزخ بترسد از محرمات اجتناب ورزد.

١٦٥٠ ١٥- من الشّقاء احتقاب الحرام.

٦ ١٤ ذخيره كردن چيز حرام از بدبختى است.

١٦٥١ ١٦- من أفضل الورع اجتناب المحرّمات. ٦ ٣٣ از برترين پارسايى‏ها پرهيز از محرمات الهى است.

١٦٥٢ ١٧- من احسن المكارم تجنّب المحارم. ٦ ٣٤ از بهترين مكارم اخلاق اجتناب از محرمات الهى است.

١٦٥٣ ١٨- ملاك الورع الكفّ عن المحارم. ٦ ١١٩ ملاك و اساس ورع و پارسايى خويشتن دارى از محرمات است.

١٦٥٤ ١٩- من شرائط المروّة التّنزّه عن الحرام. ٦ ٢٥

از شرايط جوانمردى دورى كردن از حرام است.

١٦٥٥ ٢٠- ما نهى اللَّه سبحانه عن شي‏ء الّا و أغنى عنه. ٦ ٧٤ خداى سبحان از چيزى نهى نفرموده جز آنكه مردم را از آن بى‏نياز فرموده است.

١٦٥٦ ٢١- نال الجنّة من اتّقى عن المحارم. ٦ ١٧٠ كسى به بهشت نائل گردد كه از محارم الهى بپرهيزد.

١٦٥٧ ٢٢- لا زهد كالكفّ عن الحرام.

٦ ٣٦٥ زهدى همچون خويشتن دارى از حرام نيست.

١٦٥٨ ٢٣- لا تقوى كالكفّ عن المحارم.

٦ ٣٧٧ تقوا و پرهيزكارى همچون خويشتن دارى از محرمات الهى نيست.

١٦٥٩ ٢٤- لا ورع أنفع من تجنّب المحارم. ٦ ٤١٥ هيچ پارسايى سودمندتر از دورى جستن از محرمات نيست.

باب الحزم (دور انديشى)

١٦٦٠ ١- آفة الحزم فوت الامر. ٣ ١١٠ آفت دور انديشى از دست رفتن كار است.

(كه ممكن است براى دور انديشى كردن فرصت انجام كار از دست برود).

١٦٦١ ٢- الحزم بضاعة. ١ ١٢ دور انديشى سرمايه است.

١٦٦٢ ٣- الحازم يقظان، الغافل و سنان.

١ ٣٦ دور انديش بيدار است و غافل در حال چرت زدن و خواب.

١٦٦٣ ٤- التّأيّد حزم. ١ ٤٦ نيرو گرفتن (و قوى كردن خويش در حال كارها) دور انديشى است.

١٦٦٤ ٥- الحزم صناعة. ١ ٤٠ دور انديشى هنر و صنعتى (نيكو) است.

١٦٦٥ ٦- الحزم اسدّ الآراء. ١ ١٢٨ دور انديشى محكمترين رأي هاست.

١٦٦٦ ٧- الحزم باجالة الرّأى. ١ ٢٦٩ دور انديشى به جولان دادن رأى و انديشه (و تفكّر و تأمّل) در كارهاست.

١٦٦٧ ٨- الحزم شدّة الاستظهار. ١ ٢٧٧ دور انديشى، در كارها پشت خود را به سختى محكم كردن (و به شدت احتياط نمودن) است.

١٦٦٨ ٩- الحزم و الفضيلة فى الصّبر.

١ ٣٢٨ دور انديشى و فضيلت انسان، در صبر و بردبارى است.

١٦٦٩ ١٠- الحازم من كفّ أذاه. ١ ٣٣١ دور انديش كسى است كه آزار خود را نگه دارد (و مردم آزارى نكند).

١٦٧٠ ١١- الحزم حفظ ما كلّفت و ترك ما كفيت. ١ ٣٨٦ دور انديشى آن است كه آنچه را بدان مكلف گشته‏اى نگهدارى، و آنچه را كفايت شده‏اى واگذارى. ١٦٧١ ١٢- الحازم من ترك الدّنيا للآخرة.

١ ٣٨٥ دور انديش كسى است كه دنيا را به خاطر آخرت واگذارد.

١٦٧٢ ١٣- الحازم من تجنّب التّبذير و عاف السّرف. ١ ٣٨٩ دور انديش كسى است كه از ولخرجى و تبذير بپرهيزد، و اسرافكارى را خوش ندارد.

١٦٧٣ ١٤- الطّمأنينة قبل الخبرة خلاف الحزم. ١ ٣٩١ اطمينان پيدا كردن پيش از آزمايش، بر خلاف دور انديشى است.

١٦٧٤ ١٥- الحازم من دارى زمانه. ٢ ٨ دور انديشى كسى است كه مدارا كند با

روزگار خود (و مردم آن) ١٦٧٥ ١٦- الحزم تجرّع الغصّة حتّى تمكن الفرصة. ٢ ٤١ دور انديشى فرو خوردن اندوه گلوگير و غصه است، تا آن گاه كه فرصت به دست آيد. ١٦٧٦ ١٧- الحازم من لا يشغله النّعمة عن العمل للعاقبة. ٢ ٧٠ دور انديش كسى است كه نعمت خداوند او را از عمل براى آخرت سرگرم نسازد.

١٦٧٧ ١٨- الحزم النّظر فى العواقب و مشاورة ذوى العقول. ٢ ٨٠ دور انديشى نظر افكندن به عاقبت و سرانجام كارها، و مشاوره (و رايزنى) با خردمندان است.

١٦٧٨ ١٩- الحازم من جاد بما فى يده و لم يؤخّر عمل يومه الى غده. ٢ ٨١ دور انديش كسى است كه بخشش كند بدانچه در دست او است، و كار امروز را به فردا نيندازد.

١٦٧٩ ٢٠- الحازم من تخيّر لخلّته فإنّ المرء يوزن بخليله. ٢ ١١٤ دور انديش كسى است كه براى دوستى خود، انتخاب كند (و بدون تأمّل و دقت كسى را به دوستى نگيرد) زيرا انسان به دوست خود سنجيده شود.

١٦٨٠ ٢١- الحازم من شكر النّعمة مقبلة و صبر عنها و سلاها مولّية مدبرة.

٢ ١٤٢ دور انديش كسى است كه چون نعمت رو آورد، شكر آن را به جاى آرد، و چون برگردد و پشت كند صبر كند و آن را فراموش كند (و فكر خود را بيهوده به نعمت از دست رفته مشغول نكند).

١٦٨١ ٢٢- الحازم من يؤخّر العقوبة فى سلطان الغضب، و يعجّل مكافاة الإحسان اغتناما لفرصة الإمكان.

٢ ١٥٨ دور انديش كسى است كه در مورد

عقوبت و كيفر دادن به هنگام تسلّط خشم آن را به تأخير اندازد، ولى در مورد پاداش احسان و نيكى، شتاب كند به خاطر آنكه فرصت توانايى را غنيمت بشمارد.

١٦٨٢ ٢٣- احزم النّاس رأيا من انجز وعده و لم يؤخّر عمل يومه لغده.

٢ ٤٧٢ دور انديش‏ترين مردم كسى است كه به وعده خود عمل كند، و كار امروز را به فردا نيندازد.

١٦٨٣ ٢٤- احزم النّاس من استهان بأمر دنياه. ٢ ٤١٦ دور انديش‏ترين مردم كسى است كه كار دنياى خود را آسان بگيرد.

١٦٨٤ ٢٥- احزم النّاس من توهّم العجز لفرط استظهاره. ٢ ٤٥٥ دور انديش‏ترين مردم كسى است كه با داشتن پشتيبان و مدد كار بسيار، باز هم احتمال و توهّم ناتوانى را مدّ نظر داشته باشد.

١٦٨٥ ٢٦- احزم النّاس من كان الصّبر و النّظر فى العواقب شعاره و دثاره.

٢ ٤٥٥ دور انديش‏ترين مردم كسى است كه بردبارى و عاقبت نگرى در كارها، جامه زيرين و رويين او (يعنى ملازم او) باشد.

١٦٨٦ ٢٧- انّما الحزم طاعة اللَّه و معصية النّفس. ٣ ٧٤ به راستى كه دور انديشى همانا پيروى و اطاعت خدا و نافرمانى نفس (سركش است) ١٦٨٧ ٢٨- انّما الحازم من كان بنفسه كلّ شغله، و لدينه كلّ همّه، و لآخرته كلّ جدّه. ٣ ٨٧ به راستى دور انديش كسى است كه همه سرگرمى‏اش به خودش باشد (و به ديگران نپردازد) و همه اندوهش براى دين و آيينش باشد، و همه تلاش و

كوشش را براى آخرتش به كار برد.

١٦٨٨ ٢٩- اذا اقترن العزم بالحزم كملت السّعادة. ٣ ١٣٨ هنگامى كه عزم و اراده، با دور انديشى همراه شد سعادت و نيكبختى كامل گردد.

١٦٨٩ ٣٠- آفة الشّجاع اضاعة الحزم.

٣ ١٠٥ آفت انسان شجاع و دلير آن است كه دور انديشى را ضايع كند (و در نظر نگيرد).

١٦٩٠ ٣١- ثمرة الحزم السّلامة. ٣ ٣٢٢ ميوه دور انديشى سلامت (و تندرستى) است.

١٦٩١ ٣٢- خذ بالحزم و الزم العلم تحمد عواقبك. ٣ ٤٤١ دور انديشى و احتياط كار را بگير، و با علم و دانش ملازم باشد تا سرانجام كارهايت ستوده باشد.

١٦٩٢ ٣٣- ربّ صغير أحزم من كبير. ٤ ٧٥ چه بسا انسان كوچك (و كم سنّ و سالى) كه از انسان بزرگى، دور انديش‏تر باشد.

١٦٩٣ ٣٤- سلاح الحازم الاستظهار.

٤ ١٣٠ اسلحه دور انديش پشت گرم كردن (و پشت قوى كردن) است. ١٦٩٤ ٣٥- ضادّوا التّفريط بالحزم. ٤ ٢٣٣ مخالفت كنيد با تقصير كردن در كارها به دور انديشى.

١٦٩٥ ٣٦- غاية الحزم الاستظهار. ٤ ٣٧١ نهايت دور انديشى پشت گرم كردن است.

١٦٩٦ ٣٧- كمال الحزم استصلاح الأضداد و مداراة الأعداء. ٤ ٦٢٨ كمال دور انديشى به اصلاح در آوردن مخالفان و مدارا كردن با دشمنان است. ١٦٩٧ ٣٨- من خالف الحزم هلك. ٥ ١٨٨ كسى كه با دور انديشى مخالفت كند نابود شود.

١٦٩٨ ٣٩- من اخذ بالحزم استظهر.

٥ ١٨٨ هر كه فرا گيرد دور انديشى را پشت گرم شود.

١٦٩٩ ٤٠- من اضاع الحزم تهوّر. ٥ ١٨٨ كسى كه دور انديشى را از دست دهد بى‏باك و متهوّر شود (و تهوّر او را به هلاكت اندازد).

١٧٠٠ ٤١- من أظهر عزمه بطل حزمه.

٥ ٢٠٢ كسى كه تصميم خود را اظهار كند دور انديشى خود را باطل كرده و از بين برده است. ١٧٠١ ٤٢- من قلّ حزمه ضعف عزمه.

٥ ٢٠٢ كسى كه دور انديشى او اندك باشد تصميم و عزمش سست و ضعيف خواهد بود.

١٧٠٢ ٤٣- من لم يقدّمه الحزم أخّره العجز. ٥ ٢٥١ كسى كه دور انديشى او را مقدّم ندارد (و به آقايى و سيادت نرساند) عجز و ناتوانى او را به عقب اندازد.

١٧٠٣ ٤٤- للحازم فى كلّ فعل فضل. ٥ ٣٠ آدم دور انديش در هر كارى برترى خاصى دارد.

١٧٠٤ ٤٥- للحازم من عقله عن كلّ دنيّة زاجر. ٥ ٣٥ عقل انسان دور انديش، در هر كار پستى او را نهيب زند.

١٧٠٥ ٤٦- من افضل المروّة صيانة الحزم. ٦ ٣٦ از برترين جوانمردى است نگه‏دارى كردن و حفاظت از دور انديشى.

١٧٠٦ ٤٧- من الحزم الوقوف عند الشّبهة. ٦ ٣٧ از دور انديشى است توقف در برابر (عمل يا هر چيز) شبهه ناك.

١٧٠٧ ٤٨- من كمال الحزم الاستعداد للنّقلة و التّأهّب للرّحلة. ٦ ٣٩ از كمال دور انديشى است آماده شدن براى جابجا شدن، و مهيّا شدن براى كوچ‏

كردن.

١٧٠٨ ٤٩- لا خير فى عزم بلا حزم. ٦ ٣٨٧ عزم و تصميمى كه دور انديشى در آن نباشد خيرى در آن نيست.

١٧٠٩ ٥٠- لا يصبر على الحقّ الّا الحازم الأريب. ٦ ٣٧٧ شكيبايى بر حق نكند جز دور انديش خردمند.

١٧١٠ ٥١- لا يدهش عند البلاء الحازم.

٦ ٣٨٩ شخص دور انديش در هنگام نزول بلا و گرفتارى حيرت زده و سر در گم نمى‏شود.

١٧١١ ٥٢- لا يكون حازما من لا يجود بما فى يده و لا يؤخّر عمل يومه الى غده.

٦ ٤١٨ دور انديش نيست كسى كه بخشش نكند بدانچه در دست او است، و عمل امروز را به فردا نيندازد.

١٧١٢ ٥٣- لا يستغنى الحازم ابدا عن رأى سديد راجح. ٦ ٤٢٦ دور انديش هيچگاه از نظر شخصى كه صاحب رأيى محكم و صائب است بى‏نياز نخواهد بود. (و هميشه در كارها از نظر چنين افرادى استفاده مى‏كند).

١٧١٣ ٥٤- لا تكن فيما تورد كحاطب ليل و غثاء سيل. ٦ ٣٣٨ چنان نباش كه آنچه را به ديگران منتقل مى‏سازى، همچون هيمه جمع كن شب و آمدن سيل باشى.

باب الحزن (اندوه)

١٧١٤ ١- الحزن يهدم الجسد. ١ ١٦١ اندوه، بدن را ويران كند.

١٧١٥ ٢- الأحزان سقم القلوب. ١ ١٨٥ اندوهها، بيمارى دلهاست.

١٧١٦ ٣- الحزن و الجزع لا يردّان الفائت. ١ ٣٨٢

اندوه و بى‏تابى، چيز از دست رفته را باز نگردانند.

١٧١٧ ٤- اذا فاتك من الدّنيا شي‏ء فلا تحزن و إذا أحسنت فلا تمنن. ٣ ١٧٤ هر گاه چيزى از دنيا از دستت رفت غمگين مشو، و هر گاه به كسى احسان كردى منّت مگذار.

١٧١٨ ٥- كم من حزين وفد به حزنه على سرور الأبد. ٤ ٥٥٤ بسا اندوهگينى كه اندوهش او را به شادمانى هميشگى در آورد (مانند كسى كه اندوهش براى آخرتش باشد و به دنبال آن عمل كند).

١٧١٩ ٦- من طال حزنه على نفسه فى الدّنيا اقرّ اللَّه عينه يوم القيامة و أحلّه دار المقامه. ٥ ٤٢٤ كسى كه اندوهش در دنيا براى خويشتن طولانى باشد خداى تعالى ديده‏اش را در قيامت روشن كرده و در سراى ماندنى (بهشت) او را در آورد.

١ ١٧١٩ ٧- الحزن شعار المؤمنين. ١ ٢١٤ اندوه (براى آخرت)، شعار مردمان با ايمان است.

باب الحسب

١٧٢٠ ١- لا جمال كالحسب. ٦ ٣٥٣ هيچ زيبايى همچون حسب (نيكو) نيست.

باب الحسد (رشك)

١٧٢١ ١- الحسد يضنى. ١ ١٧ حسد آدمى را رنجور مى‏كند.

١٧٢٢ ٢- الحسد شرّ الأمراض. ١ ٩١ حسد بدترين بيماريهاست.

١٧٢٣ ٣- الحسد حبس الرّوح. ١ ١٠٠ حسد گرفتار كردن و در بند كردن روح و جان است.

١٧٢٤ ٤- الحقد شيمة الحسدة. ١ ١١٥ كينه، خوى حسودان است (چون حسود وقتى نتواند نعمتى را از محسود سلب كند كينه‏اش را به دل گيرد).

١٧٢٥ ٥- الحسد رأس العيوب. ١ ١٤٩ حسد، اساس همه عيبهاست.

١٧٢٦ ٦- الإيمان برى‏ء من الحسد. ١ ١٦٠ ايمان از حسد بيزار است (و هر جا كه حسد باشد از آنجا بگريزد).

١٧٢٧ ٧- الحسود أبدا عليل. ١ ١٩٩ آدم حسود، هميشه بيمار است. ١٧٢٨ ٨- الحسد ينكدّ العيش. ١ ٢٠٣ حسد، زندگى را بر انسان سخت و دشوار كند.

كسانى كه از دستور او سر پيچى كنند كه برسد بر آنها آشوبى، يا عذابى دردناك".

١٥٠١ ٥- قد يستظهر المحتجّ. ٤ ٤٦٤ گاه است كه (بر خلاف عادت) مغلوب پشت گرم شود.

١٥٠٢ ٦- لم يخل اللَّه سبحانه عباده من حجّة لازمة او محجّة قائمة. ٥ ٩٩ خداى سبحان بندگان خود را وانگذارده است از حجّتى لازم (كه اطاعتش لازم باشد) يا راهى ثابت و آشكار.