ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58115
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58115 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الحد (قدر و اندازه)

١٥٠٣ ١- ما عقل من عدا طوره. ٦ ٦٢ خرد را دريافت نكرده كسى كه از حدّ و مرز خود تجاوز كند.

١٥٠٤ ٢- من تعدّى حدّه أهانه النّاس.

٥ ٣٣٣ كسى كه از حدّ خود تجاوز كند مردم خوارش كنند.

١٥٠٥ ٣- لا عقل لمن يتجاوز حدّه و قدره. ٦ ٣٨٦ عقل و خرد ندارد كسى كه از حدّ و مرز و اندازه خود تجاوز كند.

باب الحدّة (تندى، خشم)

١٥٠٦ ١- الحدّة ضرب من الجنون لانّ صاحبها يندم، فان لم يندم فجنونه مستحكم. ٢ ١١٧ تند خويى نوعى ديوانگى است زيرا شخص تندخو پشيمان شود، و اگر پشيمان نشود ديوانگى او محكم و استوار شده است.

١٥٠٧ ٢- دع الحدّة و تفكّر فى الحجّة و تحفّظ من الخطل تأمن الزّلل. ٤ ١٩ تندخويى را واگذار و در دليل و برهان انديشه كن، و از شتابكارى و بيهوده گويى خود دارى كن تا از لغزش ايمن گردى.

باب الحدود (مرزهاى الهى)

١٥٠٨ ١- ان كنتم لا محالة متسابقين فتسابقوا الى اقامة حدود اللَّه و الامر بالمعروف. ٣ ٢٠ شما كه به ناچار در صدد پيشى جستن (در كارها) به يكديگر هستيد، بياييد و در برپا داشتن حدود الهى و امر به معروف از همديگر پيشى گيريد. ١٥٠٩ ٢- لو حفظتم حدود اللَّه سبحانه لعجّل لكم من فضله الموعود. ٥ ١١٥ اگر حدود خداى سبحان را نگهدارى (و مراعات) كنيد خداوند در فضل موجود خود براى شما شتاب كند.

١٥١٠ ٤- لا يسعد احد الّا باقامة حدود اللَّه و لا يشقى احد الّا باضاعتها. ٦ ٤١٩ هيچ كس به سعادت و نيكبختى نرسد جز به وسيله بر پا داشتن حدود الهى، و كسى بدبخت نگردد جز به خاطر تباه كردن آنها.

باب الحذر (ترس، پرهيز، محافظه كارى)

١٥١١ ١- اواخر مصادر التوقّى اوائل موارد الحذر. ٢ ٥٥ پايانه‏هاى خويشتن دارى اوائل ورودگاههاى بيم و پرهيز است. ١٥١٢ ٢- اولى النّاس بالحذر اسلمهم عن الغير. ٢ ٤١٧ شايسته‏ترين مردم به پرهيز (از گناه و نافرمانى) آن كسى است كه از دگرگونيهاى روزگار و پيش آمدهاى ناگوار سالمتر است.

١٥١٣ ٣- احقّ النّاس أن يحذر : السّلطان الجائر و العدوّ القادر و الصّديق الغادر. ٢ ٤٥٤ سزاوارترين كسى كه بايد از او پرهيز كرد (يكى) سلطان ستمكار و زورگو است، و (ديگرى) دشمن توانا و (سوّمى) دوست بى‏وفا و پيمان شكن.

١٥١٤ ٤- لا نصح كالتّحذير. ٦ ٣٤٨ هيچ خير خواهى و نصيحتى چون بيم دادن (از ارتكاب گناه و معصيت) نيست.

١٥١٥ ٥- ينبغي لمن عرف نفسه ان لا يفارقه الحذر و النّدم، خوفا ان تزلّ به القدم. ٦ ٤٤٦ براى كسى كه خود را شناخته شايسته است كه هراس و پشيمانى از او جدا نگردد از ترس آنكه مبادا پايش بلغزد. ١٥١٦ ٦- احذر كلّ قول و فعل يؤدّى الى فساد الاخرة و الدّين. ٢ ٢٧٥ پرهيز كن از هر گفتار و كردارى كه به تباهى آخرت و دين بيانجامد.

١٥١٧ ٧- احذر كلّ عمل يرضاه عامله لنفسه، و يكرهه لعامّة المسلمين.

٢ ٢٧٥ بپرهيز از هر كارى كه كننده آن براى خود آن كار را مى‏پسندد، و براى عموم مسلمانان نمى‏پسندد.

١٥١٨ ٨- احذر كلّ امر يفسد الآجلة و يصلح الدّانية. ٢ ٢٧٥ بپرهيز از هر كارى كه آخرت را تباه و دنيا را اصلاح كند.

١٥١٩ ٩- احذر من كلّ عمل يعمل فى السّرّ و يستحيى منه فى العلانية.

٢ ٢٧٥ بر حذر باش از هر عملى كه در پنهانى انجام شود ولى در آشكار از آن شرم شود.

١٥٢٠ ١٠- احذر كلّ امر اذا هر ازرى بفاعله و حقّره. ٢ ٢٧٣

بپرهيز از هر كارى كه چون آشكار شود انجام دهنده آن كار را پست و حقير سازد.

١٥٢١ ١١- احذر كلّ عمل اذا سئل عنه صاحبه استحيى منه و أنكره. ٢ ٢٧٣ بر حذر باش از هر عملى كه چون از انجام دهنده‏اش بپرسند شرم كرده و انكار كند.

١٥٢٢ ١٢- قد يعطب المتحذّر. ٤ ٤٦٧ آن كس كه بسيار پرهيز كند به هلاكت افتد. ١٥٢٣ ١٣- من كثر احتراسه سلم غيبه.

٥ ٢٩٠ كسى كه نگهدارى او زياد باشد غيب او (كه عالم برزخ و آخرت باشد) سالم ماند.

١٥٢٤ ١٤- المحترس ملقى. ١ ٤٧ كسى كه خود را حراست و نگهبانى كند (از اين كه به جهاد رود و تكاليف الهى را انجام دهد) در افتاده است.

١٥٢٥ ١٥- من لم يتحرّز من المكايد قبل وقوعها، لم ينفعه الاسف بعد هجومها. ٥ ٤١٣ كسى كه از حيله و فريبها پيش از رسيدنش احتراز نكرده، افسوس او پس از هجوم آنها سودش ندهد.

١٥٢٦ ١٦- ربّ متحرّز من شي‏ء فيه آفته.

٤ ٧٢ چه بسا پرهيز كننده از چيزى كه آفت و بلاى او در همان پرهيز از آن است (نه در خود آن).

١٥٢٧ ١٧- ينبغي لمن عرف نفسه ان لا يفارقه الحزن و الحذر. ٦ ٤٤٣ به راستى كسى كه خود را شناخته، شايسته است كه اندوه و احتياط از او جدا نشود.

باب الحريّة (آزاد مردى)

١٥٢٨ ١- التّقلّل و لا التّذلّل. ١ ٩٨ كم شدن و نه خوار شدن.

١٥٢٩ ٢- المنيّة و لا الدّنيّة. ١ ٩٨ مرگ و نه خوارى.

١٥٣٠ ٣- الموت و لا ابتذال الخزية. ١ ٩٨ مرگ و نه خوارى رسوايى.

١٥٣١ ٤- الحرّ حرّ و ان مسّه الضّرّ، العبد عبد و ان ساعده القدر. ١ ٣٤٩ آزاد آزاد است اگر چه به او سختى و زيان برسد، و بنده بنده است، اگر چه مقدرات الهى با او همراهى كند. ١٥٣٢ ٥- جمال الحرّ تجنّب العار. ٣ ٣٦٢ زيبايى انسان آزاده، دورى از ننگ و عار است.

١٥٣٣ ٦- الحرّيّة منزّهة من الغلّ و المكر.

١ ٣٨٥ آزادگى از كينه و فريب پاك است (يعنى انسان آزاده از علائق دنيوى، خود را آلوده به كينه و فريب نكند).

١٥٣٤ ٧- خير البرّ ما وصل الى الاحرار.

٣ ٤٢١ بهترين نيكوكاريها آن است كه به مردمان آزاده برسد.

١٥٣٥ ٨- حسن البشر شيمة كلّ حرّ. ٣ ٣٩٣ خوشرويى خوى هر آزاده‏اى است.

١٥٣٦ ٩- قد يضام الحرّ. ٤ ٤٦٨ گاه است كه انسان آزاده (نيز) مورد ظلم و ستم واقع شود (اين هم از بى‏اعتبارى و بى‏ضابطگى دنياست).

١٥٣٧ ١٠- لن يتعبّد الحرّ حتّى يزال عنه الضّرّ. ٥ ٦٣ انسان آزاده، بنده كسى نشود تا وقتى كه سختى و زيان از او بر طرف گردد. ١٥٣٨ ١١- ليس للاحرار جزاء الّا الاكرام.

٥ ٨١ براى مردمان آزاده پاداشى جز اكرام و احترام نيست (چون پاى بند به ماديّات دنيا نيستند كه ماديّات پاداششان باشد).

١٥٣٩ ١٢- من قصّر عن احكام الحرّيّة اعيد الى الرّقّ. ٥ ٣١٤

كسى كه كوتاهى كند از احكام و لوازم بندگى، به بردگى باز گردد.

باب الحزن (اندوه)

١٧١٤ ١- الحزن يهدم الجسد. ١ ١٦١ اندوه، بدن را ويران كند.

١٧١٥ ٢- الأحزان سقم القلوب. ١ ١٨٥ اندوهها، بيمارى دلهاست.

١٧١٦ ٣- الحزن و الجزع لا يردّان الفائت. ١ ٣٨٢

اندوه و بى‏تابى، چيز از دست رفته را باز نگردانند.

١٧١٧ ٤- اذا فاتك من الدّنيا شي‏ء فلا تحزن و إذا أحسنت فلا تمنن. ٣ ١٧٤ هر گاه چيزى از دنيا از دستت رفت غمگين مشو، و هر گاه به كسى احسان كردى منّت مگذار.

١٧١٨ ٥- كم من حزين وفد به حزنه على سرور الأبد. ٤ ٥٥٤ بسا اندوهگينى كه اندوهش او را به شادمانى هميشگى در آورد (مانند كسى كه اندوهش براى آخرتش باشد و به دنبال آن عمل كند).

١٧١٩ ٦- من طال حزنه على نفسه فى الدّنيا اقرّ اللَّه عينه يوم القيامة و أحلّه دار المقامه. ٥ ٤٢٤ كسى كه اندوهش در دنيا براى خويشتن طولانى باشد خداى تعالى ديده‏اش را در قيامت روشن كرده و در سراى ماندنى (بهشت) او را در آورد.

١ ١٧١٩ ٧- الحزن شعار المؤمنين. ١ ٢١٤ اندوه (براى آخرت)، شعار مردمان با ايمان است.

باب الحسرة (افسوس)

١٧٨٨ ١- انّ اعظم النّاس حسرة يوم القيامة رجل اكتسب مالا من غير طاعة اللَّه، فورّثه رجلا أنفقه فى طاعة اللَّه فدخل به الجنّة و دخل به الأوّل النّار. ٢ ٥٦٨ بزرگترين مردم از نظر حسرت و افسوس در روز قيامت آن مردى است كه مالى را از راه غير اطاعت و فرمانبردارى خدا به دست آورده و آن را براى مرد ديگرى ارث گذارده و او در راه فرمانبردارى خدا صرف و هزينه كند، كه در اين صورت اين شخص داخل بهشت شود، و آن مرد نخست به دوزخ رود.

باب الحسنة (كار نيك)

١٧٨٩ ١- اكتساب الحسنات من افضل المكاسب. ٢ ٥ بدست آوردن كارهاى نيك از بهترين كسبها و پيشه‏هاست.

١٧٩٠ ٢- اذا كانت محاسن الرّجل اكثر من مساويه فذلك الكامل، و إذا كان متساوى المحاسن و المساوى فذلك المتماسك، و إن زادت مساويه على محاسنه فذلك الهالك. ٣ ١٩٣ هر گاه نيكى‏هاى مردى بيشتر از بديهاى او بود چنين مردى كامل است، و هر گاه نيكى‏ها و بديهايش مساوى و يكسان بود، او خود را (از هلاكت و سقوط) نگاه داشته ولى اگر بدى‏هايش بر نيكيهايش چربيده و افزون شد اين آن كسى است كه نابود گشته است.

١٧٩١ ٣- رأس الدّين اكتساب الحسنات. ٤ ٥١ اساس دين، به دست آوردن نيكى‏ها و حسنات است.

١٧٩٢ ٤- فى كلّ حسنة مثوبة. ٤ ٣٩٧ در برابر هر كار نيكى پاداشى است.

١٧٩٣ ٥- قدر كلّ امرى‏ء ما يحسنه. ٤ ٥٠٤ قدر و ارزش هر انسانى به مقدار چيزى است كه آن را نيكو انجام دهد.

١٧٩٤ ٦- من زاغ ساءت عنده الحسنة و حسنت عنده السّيّئة و سكر سكر الضّلالة. ٥ ٣٩١ كسى كه از حق روى بگرداند كار نيك نزد او بد شود، و كار بد پيش او نيك گردد، و به مستى گمراهى سرمست شود.

١٧٩٥ ٧- لكلّ حسنة ثواب. ٥ ١٠ هر كار نيكى، پاداشى نيك دارد.

باب الإحسان (بخشش، نيكو كارى)

١٧٩٦ ١- الاحسان محبّة. ١ ٣٨ احسان سبب دوستى و محبت است.

١٧٩٧ ٢- الاحسان غنم. ١ ٤٦ احسان غنيمتى است. (و سودى است بى‏ضرر).

١٧٩٨ ٣- المحسن معان، المسى‏ء مهان.

١ ٥٣ انسان نيكو كار، يارى و كمك شده است.

و بد كار خوار و پست. ١٧٩٩ ٤- الانسان عبد الاحسان. ١ ٦٨ انسان بنده احسان است. ١٨٠٠ ٥- الاحسان رأس الفضل. ١ ١٩٣ احسان سر چشمه فضل و برترى است.

١٨٠١ ٦- الاحسان يستعبد الانسان.

١ ١٩٩ احسان، مردمان را به بندگى آرد.

١٨٠٢ ٧- الاساءة يمحاها الاحسان.

١ ٢١٦ احسان و نيكو كارى بدى را محو مى‏سازد. ١٨٠٣ ٨- الفضل مع الاحسان. ١ ٢٢٥ فضيلت و برترى با احسان و نيكو كارى‏

است.

١٨٠٤ ٩- الكريم من بدأ باحسانه. ١ ٢٤١ كريم آن كسى است كه آغاز به احسان كند (نه اين كه احسان ديگرى را به احسان پاداش دهد) ١٨٠٥ ١٠- الاحسان يسترقّ الإنسان.

١ ٢٦٤ احسان به بندگى در آورد انسان را.

١٨٠٦ ١١- الاحسان ذخر و الكريم من حازه. ١ ٢٩٥ احسان، اندوخته و ذخيره‏اى است، كه شخص كريم او را حيازت كند و به دست آورد.

١٨٠٧ ١٢- الجزاء على الاحسان بالاساءة كفران. ١ ٣٢٤ پاداش دادن احسان را به بدى، كفران و ناسپاسى است. ١٨٠٨ ١٣- الاحسان الى المسى‏ء أحسن الفضل. ١ ٣٥٤ بهترين فضيلت‏ها احسان به كسى است كه (نسبت به شما) بدى كرده. ١٨٠٩ ١٤- الاحسان الى المسى‏ء يستصلح العدوّ. ١ ٣٩٢ احسان به شخص بد كار، دشمن (و دشمنى) را اصلاح كند.

١٨١٠ ١٥- المحسن حيّ و ان نقل الى منازل الأموات. ١ ٣٩٣ انسان نيكو كار زنده است و گر چه به گورستان منتقل گشته، و از اين جهان رفته باشد.

١٨١١ ١٦- المحسن من عمّ النّاس بالاحسان. ٢ ٢٩ نيكو كار كسى است كه احسانش فرا گير باشد و به همه مردم احسان كند (نه به گروه خاص و روى غرض و هدف مخصوصى).

١٨١٢ ١٧- اتّباع الاحسان بالاحسان من كمال الجود. ٢ ١١٣ به دنبال آوردن احسان را به احسان ديگرى (پى در پى احسان كردن) از كمال جود و بخشندگى است.

١٨١٣ ١٨- الاحسان غريزة الاخيار و الاساءة غريزة الأشرار. ٢ ١١٥ نيكى كردن، سرشت و غريزه نيكان است، و بدى كردن سرشت بد كاران.

١٨١٤ ١٩- أحسن تسترقّ. ٢ ١٦٩ نيكى كن، و ديگران را برده گير.

١٨١٥ ٢٠- أحسن تشكر. ٢ ١٧٠ نيكى كن و سپاس مردم را بر گير.

١٨١٦ ٢١- أحسن الى من تملك رقّة يحسن اليك من تملّك رقّك. ٢ ٢٣٠ نيكى كن به كسى كه مالك او هستى تا نيكى كند به تو آن كس كه مالك تو است.

١٨١٧ ٢٢- اجعل جزاء النّعمة عليك الإحسان الى من اساء اليك. ٢ ٢٣٥ قرار ده پاداش نعمتى را كه خدا به تو داده، احسان به كسى كه به تو بدى كرده است.

١٨١٨ ٢٣- احسن الى من شئت و كن اميره. ٢ ١٨٤ احسان كن بر هر كه خواهى، و امير و فرمانرواى او باش.

١٨١٩ ٢٤- احسن يحسن اليك. ٢ ١٧٦ احسان كن تا به تو احسان كنند.

١٨٢٠ ٢٥- أحسن الى المسى‏ء تملكه. ٢ ١٧٦ به شخص بد كار نيكى كن و اختيار او را در دست گير.

١٨٢١ ٢٦- احسن الى من اساء اليك و اعف عمّن جنى عليك. ٢ ١٧٩

به كسى كه به تو بدى كرده نيكى كن، و از كسى كه بر تو جنايتى كرده در گذر.

١٨٢٢ ٢٧- اغتنم صنائع الاحسان و ارع ذمم الإخوان. ٢ ١٩٥ كارهاى نيكو كارانه را غنيمت شمار و عهد و پيمانهاى برادران دينى را رعايت كن.

١٨٢٣ ٢٨- افضل الإيمان الإحسان.

٢ ٣٧٥ برترين ايمان (يعنى عمل از روى ايمان) احسان و نيكو كارى است.

١٨٢٤ ٢٩- افضل الكنوز حرّ يدّخر. ٢ ٤٠١ برترين گنجها آزاد مردى است كه (در اثر احسان دوست شما شده و) اندوخته و ذخيره‏اى (براى شما) باشد.

١٨٢٥ ٣٠- انّ المؤمنين محسنون. ٢ ٥٤٠ به راستى كه مؤمنان نيكوكارانند (يعنى) يكى از نشانه‏هاى ايمان نيكوكارى است).

١٨٢٦ ٣١- احقّ النّاس بالاحسان من احسن اللَّه إليه و بسط بالقدرة يديه.

٢ ٤٨٤ شايسته‏ترين مردم به احسان كردن (به ديگران) كسى است كه خداى تعالى به او احسان كرده و دستهاى او را به توانايى گشوده (و او را در مال و ثروت توسعه داده است).

١٨٢٧ ٣٢- انّ احسانك الى من كادك من الاضداد و الحسّاد لأغيظ عليهم من مواقع اساءتك منهم، و هو داع إلى صلاحهم. ٢ ٦٠٥ به راستى كه نيكى كردن و احسان تو به كسانى كه با تو نيرنگ زنند و نسبت به تو حسد ورزند، بيشتر آنان را خشمگين كند از مشاهده كارهاى بدى كه در برابر عمل خود از تو ببينند، و از اين گذشته احسان تو ايشان را به صلاح نيز دعوت كند.

(و سبب اصلاح آنان گردد).

١٨٢٨ ٣٣- انا مخيّر فى الاحسان الى من لم احسن اليه، و مرتهن باتمام الإحسان إلى من احسنت اليه، لأنّي إذا أتممته فقد حفظته، و إذا قطعته، فقد أضعته، و اذا اضعته فلم فعلته. ٣ ٤٠ من در احسان كردن به كسى كه به او

احسان نكرده‏ام مخيّرم (و آزادم) اما نسبت به كسى كه به او احسان كرده‏ام (در ادامه آن) در گرو آن هستم كه احسان به او را به اتمام رسانم، زيرا اگر به اتمام رساندم، آن را نگهدارى نموده‏ام، و اگر احسان را قطع كنم آن را ضايع و تباه ساخته‏ام، و اگر تباه كنم پس چرا (از آغاز) انجام دادم ١٨٢٩ ٣٤- انّك ان احسنت فنفسك تكرم و اليها تحسن. ٣ ٥٦ به راستى كه تو اگر احسان كنى نفس خود را گرامى داشته‏اى و در حقيقت به نفس خود احسان كرده‏اى.

١٨٣٠ ٣٥- آفة القدرة منع الاحسان. ٣ ١٠٩ آفت (رسيدن به) قدرت احسان نكردن و منع آن است.

١٨٣١ ٣٦- إذا أردت أن تعظم محاسنك عند النّاس فلا تعظم في عينك. ٣ ١٦٠ هر گاه بخواهى نيكيهاى تو نزد مردم بزرگ باشد، بايد آنها در چشم تو بزرگ نباشد.

١٨٣٢ ٣٧- بالاحسان يستعبد الانسان.

٣ ١٩٩ به وسيله احسان به بردگى در آيد انسان.

١٨٣٣ ٣٨- بالاحسان تملك القلوب.

٣ ٢٢٨ با احسان دلها به اختيار در آيد.

١٨٣٤ ٣٩- بالاحسان يملك الأحرار.

٣ ٢٣٦ با احسان، آزادگان در اختيار در آيند.

١٨٣٥ ٤٠- بالاحسان و تغمّد الذّنوب بالغفران يعظم المجد. ٣ ٢٣٧ به وسيله احسان و به وسيله پوشاندن گناهان با گذشت از گنهكار، عظمت و مجد بزرگ گردد.

١٨٣٦ ٤١- بالاحسان تسترقّ الرّقاب.

٣ ٢٣٩به وسيله احسان، مردمان به بردگى در آيند.

١٨٣٧ ٤٢- جحود الاحسان يحدو على قبح الامتنان. ٣ ٣٧٦ انكار كردن احسان، انسان را بر زشتى منّت گذاردن مى‏خواند. ١٨٣٨ ٤٣- جحود الاحسان يوجب الحرمان. ٣ ٣٧٦ انكار كردن احسان، موجب حرمان و بى‏بهره ماندن از آن شود. ١٨٣٩ ٤٤- خير العباد من اذا أحسن استبشر و اذا أساء استغفر. ٣ ٤٣٣ بهترين بندگان كسى است كه هر گاه كار نيكى بكند شادمان گردد، و چون كار بدى انجام دهد آمرزشخواهى كند.

١٨٤٠ ٤٥- رأس الاحسان الاحسان الى المؤمنين. ٤ ٤٨ اساس احسان، احسان كردن به مؤمنان است.

١٨٤١ ٤٦- رأس الإيمان الاحسان الى النّاس. ٤ ٥٢ اساس ايمان احسان كردن به مردمان است.

١٨٤٢ ٤٧- زكاة الظّفر الاحسان. ٤ ١٠٥ زكات پيروزى، احسان و نيكو كارى است.

١٨٤٣ ٤٨- زينة الاسلام اعمال الاحسان. ٤ ١١٧ زيور اسلام، انجام دادن نيكو كارى است.

١٨٤٤ ٤٩- سبب المحبّة الاحسان. ٤ ١٢١ وسيله و ابزار محبّت احسان است.

١٨٤٥ ٥٠- صاحب الاخوان بالاحسان و تغمّد ذنوبهم بالغفران. ٤ ٢٠٤ با برادران ايمانى با احسان مصاحبت كن و گناهان و خطا كارهايشان را با گذشت و آمرزش بپوشان.

١٨٤٦ ٥١- صنائع الاحسان من فضائل‏

الانسان. ٤ ٢٠٤ نيكوكاريها از فضائل و برتريهاى انسان است.

١٨٤٧ ٥٢- ضادّوا الاساءة بالاحسان.

٤ ٢٣٢ كار بد را با احسان پاسخ دهيد.

١٨٤٨ ٥٣- طوبى لمن أحسن الى العباد و تزوّد للمعاد. ٤ ٢٤١ خوشا به حال كسى كه به بندگان خدا احسان كند، و براى معاد خود توشه برگيرد.

١٨٤٩ ٥٤- ظلم الاحسان وضعه فى غير موضعه. ٤ ٢٨٠ ستمكارى و ظلم به احسان است كه آن را در غير جايگاه آن بنهند. ١٨٥٠ ٥٥- عليك بالاحسان فانّه افضل زراعة و أربح بضاعة. ٤ ٢٩٠ بر تو باد به احسان كه برترين كشت و كار، و سودمندترين سرمايه است.

١٨٥١ ٥٦- عليكم بالاحسان الى العباد و العدل فى البلاد تأمنوا عند قيام الأشهاد. ٤ ٣٠٥ بر شما باد به احسان و نيكو كارى به بندگان خدا، و دادگسترى در ميان شهرها، تا هنگام قيام و بر پا ايستادن شاهدان (در روز قيامت) ايمن باشيد.

١٨٥٢ ٥٧- عليكم بصنائع الاحسان و حسن البرّ بذوى الرّحم و الجيران فإنّهما يزيدان فى الأعمار و يعمران الدّيار. ٤ ٣٠٦ بر شما باد به نيكو كارى و خوشرفتارى و احسان به خويشان و همسايگان كه اين هر دو، عمرها را طولانى و شهرها را آباد گرداند.

١٨٥٣ ٥٨- عند تواتر البرّ و الاحسان يتعبّد الحرّ. ٤ ٣٢٤ در هنگام پى در پى آمدن احسان و نيكى است كه آزادگان به بردگى در آيند.

١٨٥٤ ٥٩- عادة الاحسان مادّة الامكان.

٤ ٣٣٠ خو گرفتن به نيكو كارى، مايه و اساس توانايى انجام كارهاست.

١٨٥٥ ٦٠- عادة الاغمار قطع موادّ الاحسان. ٤ ٣٣١ خوى نادانان خام و بى‏تجربه، بريدن و قطع مادّه‏هاى احسان و نيكو كارى است.

١٨٥٦ ٦١- عجبت لمن يشترى العبيد بماله فيعتقهم كيف لا يشترى الأحرار باحسانه فيسترقّهم. ٤ ٣٤٣ در شگفتم از كسى كه برده‏ها را با مال خود مى‏خرد و آزاد مى‏كند، چگونه است كه آزادگان را با احسان خود نمى‏خرد تا برده خويش گرداند.

١٨٥٧ ٦٢- عنوان النّبل الاحسان الى النّاس. ٤ ٣٦٠ سر آغاز زيركى و نجابت، احسان به مردم است.

١٨٥٨ ٦٣- فضيلة الانسان بذل الاحسان.

٤ ٤٢٢ فضيلت و برترى انسان، بخشش و احسان است.

١٨٥٩ ٦٤- قدّم احسانك تغنم. ٤ ٥٠٣ احسان خود را (براى فرداى قيامت) از پيش فرست تا غنيمت يابى.

١٨٦٠ ٦٥- كلّ محسن مستأنس. ٤ ٥٢٧ هر شخص نيكوكارى، انس و آرامش برقرار كند (و ديگران را به خود مأنوس كند).

١٨٦١ ٦٦- كم من انسان استعبده احسان.

٤ ٥٤٧ چه بسا انسانها كه احسانى او را به بردگى در آورده است.

١٨٦٢ ٦٧- كافل دوام الغنى و الامكان اتباع الاحسان الاحسان. ٤ ٦٣٣ ضامن دوام و بر جا ماندن توانگرى و توانمندى، احسان پى در پى است.

١٨٦٣ ٦٨- من وثق باحسانك اشفق على سلطانك. ٥ ٢١٨ كسى كه به احسان تو اعتماد داشته باشد بيمناك باشد بر سلطنت تو (و در صدد استحكام آن بر آيد).

١٨٦٤ ٦٩- من أيقن بالجزاء أحسن.

٥ ٢١٠ كسى كه به روز جزا يقين داشته باشد احسان و نيكو كارى كند (نه ظلم و بيدادگرى).

١٨٦٥ ٧٠- من أيقن أحسن. ٥ ١٣٤ كسى كه يقين (به پاداش الهى و روز جزا) داشته باشد احسان كند.

١٨٦٦ ٧١- من أحسن اكتسب حسن الثّناء. ٥ ٢٨٠ كسى كه احسان كند ستايش و ثناى مردم را به دست آورد.

١٨٦٧ ٧٢- من قطع معهود احسانه قطع اللَّه موجود امكانه. ٥ ٢٣٤ كسى كه احسان معهودى را كه خود را بدان عادت داده قطع كند، خداوند توانمندى موجود او را (بر احسان كردن) قطع كند.

١٨٦٨ ٧٣- من كتم الاحسان عوقب بالحرمان. ٥ ٢٧٥ كسى كه احسان (ديگران) را كتمان كند (و بپوشاند) به حرمان (و محروميّت از احسان) كيفر شود.

١٨٦٩ ٧٤- من منع الاحسان سلب الامكان. ٥ ٢٧٥ كسى كه جلوگيرى كند از احسان (و به مردم نيكى نكند) امكان و توانايى (احسان) از او گرفته شود.

١٨٧٠ ٧٥- لن يسترقّ الانسان حتّى يغمره الاحسان. ٥ ٦٤ هيچگاه انسان به بندگى در نيايد تا آن گاه كه احسان او را فرا گيرد.

١٨٧١ ٧٦- لم يدرك المجد من عداه الحمد. ٥ ٩٣ به مجد و عظمت نرسد كسى كه ستايش مردم از او گذشته (و به سوى ديگران رفته) است. ١٨٧٢ ٧٧- لو رأيتم الاحسان شخصا لرأيتموه شكلا جميلا يفوق العالمين.

٥ ١١٩ اگر احسان به صورت شخصى‏

در مى‏آمد (و مجسم مى‏شد) او را به شكلى زيبا مشاهده مى‏كرديد كه زيبايى‏اش بر همه جهانيان فائق و برتر بود.

١٨٧٣ ٧٨- من كثر احسانه احبّه اخوانه.

٥ ٣٠١ كسى كه احسانش بسيار شد برادران ايمانى‏اش او را دوست دارند.

١٨٧٤ ٧٩- من كثر احسانه كثر خدمه و أعوانه. ٥ ٣٣٢ كسى كه احسانش بسيار شد خدمتكاران و كمك كارانش بسيار شوند.

١٨٧٥ ٨٠- من أحسن الى النّاس استدام منهم المحبّة. ٥ ٣٥٤ كسى كه به مردم احسان كند محبت و دوستى آنها نسبت به او پاينده خواهد بود.

١٨٧٦ ٨١- من قضى ما أسلف من الاحسان فهو كامل الحرّية. ٥ ٣٥٥ كسى كه احسان گذشته‏اى كه به او شده قضا كند (يعنى تلافى كند) آزادگى‏اش كامل است.

١٨٧٧ ٨٢- من احسن الى رعيّته نشر اللَّه عليه جناح رحمته و أدخله فى مغفرته. ٥ ٣٥٥ كسى كه به رعيّت خود احسان كند خداى تعالى بال رحمت خود بر او بگشايد، و او را در مغفرت و آمرزش خويش در آورد.

١٨٧٨ ٨٣- من أحسن الى النّاس حسنت عواقبه و سهلت له طرقه. ٥ ٣٧٧ كسى كه به مردم احسان كند سرانجام كارهايش نيكو شود و راههاى آن برايش آسان گردد.

١٨٧٩ ٨٤- من أحسن الى من أساء اليه فقد اخذ بجوامع الفضل. ٥ ٣٩٤ كسى كه احسان كند به آنكه به او بدى كرده، همه فضائل را برگرفته است.

١٨٨٠ ٨٥- من اتبع الاحسان بالاحسان و احتمل جنايات الاخوان و الجيران فقد أكمل البرّ. ٥ ٤٤٩ كسى كه احسان پى در پى كند، و جنايتهاى برادران و همسايگان را تحمل كند به راستى كه نيكى را به كمال رسانده است.

١٨٨١ ٨٦- من احسن الكرم الاحسان الى المسى‏ء. ٦ ١٨ از بهترين بزرگواريها، احسان به كسى است كه به انسان بدى كرده است.

١٨٨٢ ٨٧- من افضل الاحسان الاحسان الى الابرار. ٦ ٤٥ از برترين احسانها احسان به نيكان است.

١٨٨٣ ٨٨- ما استرقّت الاعناق بمثل الاحسان. ٦ ٥٩ گردنها در برابر چيزى همچون احسان فروتن و تسليم نشده است.

١٨٨٤ ٨٩- مع الاحسان تكون الرّفعة.

٦ ١٢٢ رفعت و بلندى مقام با احسان است.

١٨٨٥ ٩٠- ما توسّل احد الىّ بوسيلة اجلّ عندى من يد سبقت منّى اليه لاربيّها عنده باتباعها أختها، فانّ منع الأواخر يقطع شكر الأوائل. ٦ ١٠٠ هيچ كس نزد من به وسيله‏اى متوسّل نشده كه بزرگتر باشد از توسّل جستن به نعمتى كه پيشى گرفته از من به سوى او، تا بر آن بيفزايم و همتاى آن را به دنبال آن بياورم، زيرا جلوگيرى كردن از دنباله‏ها قطع كند سپاس آغازين‏ها را. ١٨٨٦ ٩١- ما استعبد الكرام بمثل الإكرام. ٦ ١١٣ چيزى همانند احسان، مردمان گرامى و والا مقام را به بردگى در نياورد.

١٨٨٧ ٩٢- نعم زاد المعاد الاحسان الى العباد. ٦ ١٦١ نيكو توشه‏اى است براى معاد، احسان به بندگان خدا.

١٨٨٨ ٩٣- لا يكن المحسن و المسى‏ء عندك سواء فانّ ذلك يزهّد المحسن فى الاحسان و يتابع المسى‏ء الى الاساءة. ٦ ٣١٩

نبايد نيكو كار و بدكار نزد تو يكسان باشند، كه اين كار سبب مى‏شود تا نيكو كار در احسان خود بى‏رغبت شود، و بد كار در عمل بد خود شتاب بگيرد.

١٨٨٩ ٩٤- لا يكوننّ اخوك على الاساءة اليك اقوى منك على الاحسان اليه. ٦ ٣١٦ حتما نبايد برادرت در مورد بدى كردن بر تو نيرومندتر باشد از تو در مورد احسان به او. ١٨٩٠ ٩٥- لا منقبة افضل من الاحسان.

٦ ٣٨٤ منقبتى (و چيزى كه مايه فخر و مباهات باشد) بهتر از احسان نيست.

١٨٩١ ٩٦- لا فضيلة اجلّ من الاحسان.

٦ ٣٧٩ برترى و فضيلتى بزرگتر از احسان نيست.

١٨٩٢ ٩٧- لا تذمّ أبدا عواقب الإحسان.

٦ ٣٩٢ هيچ گاه پى آمدهاى احسان و نيكى مورد نكوهش قرار نگيرد.

١٨٩٣ ٩٨- لا يحوز الغفران الّا من قابل الاساءة بالاحسان. ٦ ٣٩٨ غفران و مغفرت الهى را به دست نياورد جز آن كس كه بدى را به احسان پاداش دهد (و به جاى بدى احسان كند). ١٨٩٤ ٩٩- يستدلّ على المحسنين بما يجرى لهم على ألسن الاخيار و حسن الأفعال و جميل السّيرة. ٦ ٤٥٠ رهنمون گردد به افراد نيكوكار، آنچه كه بر زبان نيكان در باره آنان جارى شود، و نيز به كارهاى نيك و سيره و روش زيبا.

١٨٩٥ ١٠٠- النّاس أبناء ما يحسنون. ١ ٣٠٩

مردمان فرزند كارهاى نيكى هستند كه انجام دهند.

باب الحظ (بهره، بخت)

١٨٩٦ ١- الحظّ يسعى الى من لا يخطبه. ١ ٣٧٠ بهره مى‏شتابد به سوى كسى كه از او خواستگارى نكرده (و به دنبال آن نرفته است).

١٨٩٧ ٢- الحظّ للانسان فى الاذن لنفسه و فى اللّسان لغيره. ٢ ٣٨ بهره انسان، آنچه از راه گوش است براى خود او است، و آنچه در زبان است براى ديگران است.

باب الحفظ (نگهدارى )

١٨٩٨ ١- حفظ ما فى يدك خير لك من طلب ما فى يد غيرك. ٣ ٤١١ نگه داشتن آنچه در دست تو است (و قناعت كردن بدان، كه محتاج در خواست از ديگران نشوى) بهتر است براى تو از درخواست چيزى كه در دست ديگران است.

١٨٩٩ ٢- عليك بحفظ كلّ امر لا تعذر باضاعته. ٤ ٢٩٠ بر تو باد به نگهدارى كردن هر چيزى كه با از بين رفتن آن تو را معذور ندارند.

١٩٠٠ ٣- هلك من لم يحرز امره. ٦ ١٩٤ نابود گشت هر كس كه كار خود را نگهدارى نكرد.

باب الحقّ

١٩٢٨ ١- الحقّ سيف قاطع. ١ ١٤٦ حق، شمشيرى است برنده.

١٩٢٩ ٢- الحقّ افضل سبيل. ١ ١٥٥ حق، بهترين راههاست.

١٩٣٠ ٣- الحقّ أقوى ظهير. ١ ١٨٧ حق، نيرومندترين پشتيبان است. (يعنى همان حقانيّت صاحب حق نيرومندترين پشتيبان او است).

١٩٣١ ٤- الحقّ اوضح سبيل. ١ ١٩٣ حق آشكارترين راههاست.

١٩٣٢ ٥- المغلوب بالحقّ غالب. ١ ٢٦٧ كسى كه به خاطر حق مغلوب شده (در حقيقت) غالب است.

١٩٣٣ ٦- المحارب للحقّ محروب.

١ ٢٧٣ كسى كه به جنگ حق برود شكست خورده است.

١٩٣٤ ٧- الحقّ احقّ ان يتّبع. ١ ٣١٩ حق، براى پيروى شايسته‏تر است.

١٩٣٥ ٨- التّعاون على اقامة الحقّ امانة و ديانة. ١ ٣٥٠ يارى دادن و هميارى براى اقامه حق و بر پا داشتن آن، اداى امانت و ديندارى است.

١٩٣٦ ٩- الحقّ سيف على اهل الباطل.

١ ٣٧٧ حق، شمشيرى است در برابر اهل باطل.

١٩٣٧ ١٠- الحقّ منجاة لكلّ عامل. ١ ٣٧٨ حق، وسيله نجاتى است براى كسى كه بدان عمل كند.

١٩٣٨ ١١- الحقّ ابلج، منزّه عن المحاباة و المراياة. ٢ ٤٤ حق، آشكار و روشن است و از نياز داشتن به يارى دادن و انكار و جدال دور و منزّه است.

١٩٣٩ ١٢- اعرفوا الحقّ لمن عرفه لكم صغيرا كان او كبيرا، وضيعا كان أو رفيعا. ٢ ٢٦٥ بشناسيد حق كسى كه حق شما را مى‏شناسد، كوچك باشد يا بزرگ، از نظر رتبه پست باشد يا بلند.

١٩٤٠ ١٣- اصبر على مرارة الحقّ و ايّاك ان تنخدع لحلاوة الباطل. ٢ ٢٣٧ بر تلخى حق صبر كن، و بپرهيز از اين كه فريب شيرينى باطل را بخورى.

١٩٤١ ١٤- الزموا الحقّ تلزمكم النّجاة.

٢ ٢٤٠ ملازم حق باشيد تا رستگارى ملازم شما گردد.

١٩٤٢ ١٥- اركب الحقّ و ان خالف هواك و لا تبع آخرتك بدنياك. ٢ ١٨١ بر مركب حق سوار شو اگر چه با خواسته‏ات مخالف باشد و آخرتت را به دنيا مفروش.

١٩٤٣ ١٦- الزم الحقّ ينزّلك منازل اهل الحقّ يوم لا يقضى الّا بالحقّ. ٢ ١٩٦ ملازم حق باش تا تو را در منزلگاههاى طرفداران حق فرود آورد، در آن روزى كه جز به حق حكم نشود.

١٩٤٤ ١٧- الا و انّ من لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل، و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال الى الرّدى. ٢ ٣٣٢ آگاه باشيد كه به راستى هر كس كه حق سودش ندهد باطل زيانش رساند، و كسى كه هدايت او را به راه راست در نياورد، گمراهى او را به سوى هلاكت و نابودى كشاند.

١٩٤٥ ١٨- اصدق القول ما طابق الحقّ.

٢ ٤٠١ راست‏ترين گفتارها آن است كه با حق مطابق باشد.

١٩٤٦ ١٩- اعقل النّاس من ذلّ للحقّ فاعطاه من نفسه، و عزّ بالحقّ فلم يهن اقامته و حسن العمل به. ٢ ٤٧٧ خردمندترين مردم كسى است كه در برابر حق تسليم گردد، و از مقاومت خويش در برابر آن بگذرد، و به وسيله حق (و تسليم شدن در برابر آن) عزيز گردد، و اقامه حق و بر پا داشتن آن و نيكو انجام دادن آن را سبك نشمارد.