ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 55987
دانلود: 9905


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 55987 / دانلود: 9905
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٩٤٧ ٢٠- افضل الاعمال لزوم الحقّ.

٢ ٤٦٧ برترين عملها ملازم بودن با حقّ است.

١٩٤٨ ٢١- اشبه النّاس بأنبياء اللَّه اقولهم للحقّ، و اصبرهم على العمل به. ٢ ٤٣٣ شبيه‏ترين مردم به پيامبران كسى است كه به حق گوياتر، و در عمل به آن بردبارتر باشد.

١٩٤٩ ٢٢- اقرب العباد الى اللَّه تعالى اقولهم للحقّ و ان كان عليه، و أعملهم بالحقّ و ان كان فيه كرهه. ٢ ٤٤٧ نزديكترين بندگان به خداى تعالى كسى است كه به حق گوياتر باشد اگر چه به زيان او باشد، و عمل او به حق از همه بهتر باشد اگر چه آن را خوش ندارد.

١٩٥٠ ٢٣- اذا اكرم اللَّه عبدا اعانه على اقامة الحقّ. ٣ ١٦٢ هر گاه خداوند بنده‏اى را گرامى بدارد او را در راه بر پا داشتن حق كمك دهد.

١٩٥١ ٢٤- بالحقّ يستظهر المحتجّ.

٣ ٢١٠ كسى كه حجّت و دليل آورد به وسيله حق پشت خود محكم و قوى كند (و اگر دليل او حق نباشد قوى پشت نباشد).

١٩٥٢ ٢٥- بالعدول عن الحقّ تكون الضّلالة. ٣ ٢١٩ با روى گردندان از حق گمراهى آيد.

١٩٥٣ ٢٦- بلزوم الحقّ يحصل الاستظهار. ٣ ٢٣٩ با ملازم بودن حق پشت گرمى به دست آيد.

١٩٥٤ ٢٧- ثلاث فيهنّ النّجاة : لزوم الحقّ و تجنّب الباطل و ركوب الجدّ. ٣ ٣٣٦ سه چيز است كه نجات و رستگارى در آنهاست : ملازمت با حق، دورى كردن از باطل، و بر نشستن بر مركب تلاش و كوشش.

١٩٥٥ ٢٨- خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل. ٣ ٤٥٦ از يارى كردن حق دست برداشته و باطل را نيز يارى نكردند. ١٩٥٦ ٢٩- خض الغمرات الى الحقّ حيث كان. ٣ ٤٥١ در راه رسيدن به حق هر جا كه باشد در درياى شدايد خود را فرو بر.

١٩٥٧ ٣٠- خالف من خالف الحقّ الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه. ٣ ٤٤٦ مخالفت كن با كسى كه با رفتن به سوى نا حق، با حق مخالفت كرده، و او را با آنچه براى خود پسنديده واگذار.

١٩٥٨ ٣١- حقّ و باطل و لكلّ أهل. ٣ ٤٠٧ حقى است و باطلى، و هر كدام اهلى دارد.

١٩٥٩ ٣٢- خير الامور ما اسفر عن الحقّ.

٣ ٤٢٨ بهترين كارها آن است كه از حق پرده بر دارد.

١٩٦٠ ٣٣- حقّ يضرّ خير من باطل يسرّ.

٣ ٤٠٨ حقى كه زيان به بار آورد بهتر است از باطلى كه شادمانى آرد.

١٩٦١ ٣٤- رحم اللَّه امرء احيى حقّا و أمات باطلا و ادحض الجور و اقام العدل. ٤ ٤٥ خدا رحمت كند هر كس كه حق را زنده كند و باطل را بميراند، ستم را سركوب و عدل و داد را بر پا دارد.

١٩٦٢ ٣٥- رأس الحكمة لزوم الحقّ و طاعة المحقّ. ٤ ٥٣ اساس حكمت ملازم بودن با حق و فرمانبردارى از حق دارنده است.

١٩٦٣ ٣٦- شافع الخلق العمل بالحقّ و لزوم الصّدق. ٤ ١٩٢ شافع مردمان (در روز جزا) عمل كردن به حق، و ملازمت با صداقت و راستى است.

١٩٦٤ ٣٧- عليكم بموجبات الحقّ فالزموها و ايّاكم و محالات التّرّهات.

٤ ٣٠١ بر شما باد به ملازمت انگيزه‏هاى حق و حقيقت، و بپرهيزيد از باطلهاى محال.

١٩٦٥ ٣٨- عودك الى الحقّ خير من تماديك فى الباطل. ٤ ٣٤٩ بازگشت تو به حق بهتر از ادامه دادن راه باطل است.

١٩٦٦ ٣٩- عودك الى الحقّ و ان تعبت خير من راحتك مع لزوم الباطل. ٤ ٣٤٩ بازگشت تو به سوى حق اگر چه موجب رنج و تعب تو گردد، بهتر از راحتى و آسايش تو با ملازمت باطل است.

١٩٦٧ ٤٠- غرض المحقّ الرّشاد. ٤ ٣٨٧ غرض و هدف كسى كه بر حق است رفتن به راه راست است.

١٩٦٨ ٤١- فى لزوم الحقّ تكون السّعادة. ٤ ٤٠٢ نيكبختى در ملازمت با حق است.

١٩٦٩ ٤٢- فارق من فارق الحقّ الى غيره و دعه و ما رضى لنفسه. ٤ ٤٢٨ جدا شو از كسى كه از حق جدا شده و به راه ديگرى رفته است، و او را با آنچه براى خود انتخاب كرده و بدان راضى گشته است واگذار.

١٩٧٠ ٤٣- قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلا، و لكلّ قائم مائلا، و لكلّ حىّ قاتلا، و لكلّ باب مفتاحا، و لكلّ ليل صباحا.

٤ ٤٨٣ (در باره جمعى از منافقان فرموده : ) به راستى كه اينان در برابر هر حقى باطلى آماده كرده‏اند و در مقابل هر راستى كجى، و براى هر انسان زنده‏اى كشنده‏اى، و براى هر درى كليدى، و براى هر شبى بامدادى.

١٩٧١ ٤٤- قولوا الحقّ تغنموا، و استكتوا عن الباطل تسلموا. ٤ ٥٠٨ حق را بگوييد تا غنيمت يابيد، و از باطل خموش باشيد تا سالم بمانيد.

١٩٧٢ ٤٥- قليل الحقّ يدفع كثير الباطل كما انّ القليل من النّار يحرق كثير الحطب. ٤ ٤٩٨ اندكى از حق، باطل بسيار را دفع كند، همان گونه كه كمى از آتش، هيزم بسيار را بسوزاند.

١٩٧٣ ٤٦- كيف يجد حلاوة الايمان من يسخط الحقّ. ٤ ٥٦٦ چگونه شيرينى ايمان را دريابد كسى كه حق را دشمن مى‏دارد.

١٩٧٤ ٤٧- كيف ينفصل عن الباطل من لم يتّصل بالحقّ. ٤ ٥٦٦ چگونه جدا گردد از باطل كسى كه به حق نپيوسته است. ١٩٧٥ ٤٨- كن عالما بالحقّ عاملا به ينجك اللَّه سبحانه. ٤ ٦١٦ آشنا و دانا به حق باش و بدان عمل كن تا خداى سبحان نجات و رستگارى‏ات دهد.

١٩٧٦ ٤٩- كن جوادا بالحقّ بخيلا بالباطل. ٤ ٦٠٢ نسبت به حق سخاوتمند و در مورد باطل بخيل باش.

١٩٧٧ ٥٠- من صارع الحقّ صرع. ٥ ١٦٨ كسى كه با حق (دست و پنجه نرم كند و) كشتى بگيرد به زمين خواهد خورد.

١٩٧٨ ٥١- من عاند الحقّ صرعه. ٥ ٢٠٥ كسى كه با حق دشمنى كند حق بر زمينش زند.

١٩٧٩ ٥٢- من حارب الحقّ حرب. ٥ ١٨٢ كسى كه با حق بجنگد هر چه دارد از او گرفته شود.

١٩٨٠ ٥٣- من عاند الحقّ قتله. ٥ ١٨٣ كسى كه با حق دشمنى كند او را به قتل رساند.

١٩٨١ ٥٤- من عاند الحقّ لزمه الوهن.

٥ ٢٢١ كسى كه با حق دشمنى كند ضعف و سستى ملازم او گردد.

١٩٨٢ ٥٥- من عمل بالحقّ ربح. ٥ ١٤٥ كسى كه به حق عمل كند رستگار شود.

١٩٨٣ ٥٦- من نصر الحقّ أفلح. ٥ ١٤٥ كسى كه حق را يارى دهد رستگار گردد.

١٩٨٤ ٥٧- من عمل بالحقّ غنم. ٥ ١٣٦ كسى كه به حق عمل كند بهره و غنيمت يابد.

١٩٨٥ ٥٨- من احتجّ بالحقّ فلج. ٥ ١٥١ كسى كه به حق احتجاج كند و دليل بياورد غالب آيد.

١٩٨٦ ٥٩- من عمل بالحقّ افلح. ٥ ١٦٨ كسى كه به حق عمل كند نجات يابد.

١٩٨٧ ٦٠- من غالب الحقّ غلب. ٥ ١٨٢ كسى كه بخواهد بر حق غالب گردد مغلوب شود.

١٩٨٨ ٦١- من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه.

٥ ٢٥٤ كسى كه از حق بگذرد راهش تنگ (و سخت) باشد.

١٩٨٩ ٦٢- من عاند الحقّ كان اللَّه خصمه. ٥ ٢٢٩ كسى كه با حق دشمنى كند خداى تعالى خصم (و طرف نزاع) او باشد.

١٩٩٠ ٦٣- من لم ينجه الحقّ أهلكه الباطل. ٥ ٢٤٦ كسى كه حق او را نجات ندهد باطل نابودش سازد.

١٩٩١ ٦٤- من اعتزّ بالحقّ اعزّه الحقّ.

٥ ٢٩٣ كسى كه به حق عزّت جويد عزيزش گرداند.

١٩٩٢ ٦٥- من كثر باطله لم يتّبع حقّه.

٥ ٢٣٥ كسى كه (سخن و يا هر عمل) باطل او بسيار باشد از (سخن) حق او نيز پيروى نشود.

١٩٩٣ ٦٦- للحقّ دولة. ٥ ٢٥

حق، را دولتى است.

١٩٩٤ ٦٧- لئن امر الباطل لقديما فعل لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ، لقلّما أدبر شي‏ء فاقبل. ٥ ٤٧ اگر باطل حكومت كند (شگفت نيست) از دير زمان چنين بوده، و اگر حق (پيروان آن اندكند) چه بسا و شايد كه افزوده گردد، ولى كمتر مى‏شود چيزى از دست برود و دوباره باز گردد.

١٩٩٥ ٦٨- ليكن موئلك الى الحقّ فانّ الحقّ اقوى معين. ٥ ٥٠ بايد بازگشتگاه تو به سوى حق باشد، زيرا كه حق، قوى‏ترين كمك كار است.

١٩٩٦ ٦٩- ليكن مرجعك الى الحقّ فمن فارق الحقّ هلك. ٥ ٥٣ بايد بازگشت تو به سوى حق باشد كه هر كس از حق جدا شد به هلاكت رسيد.

١٩٩٧ ٧٠- لن يدرك النّجاة من لم يعمل بالحقّ. ٥ ٦٧ هرگز به نجات و رستگارى نرسد كسى كه به حق عمل نكند.

١٩٩٨ ٧١- لو لم تتخاذلوا عن نصرة الحقّ لم تهنوا عن توهين الباطل. ٥ ١١٧ اگر از يارى كردن حق روى نگردانيد (و در يارى كردن حق استوار باشيد) در خوار كردن باطل سست و ناتوان نشويد (و با قدرت و توان باطل را خوار خواهيد كرد).

١٩٩٩ ٧٢- من أبدى صفحته للحقّ هلك.

٥ ٣٠٤ هر كس براى كارزار با حق رو در روى آن قرار گيرد نابود گردد.

٢٠٠٠ ٧٣- من اعتزّ بغير الحقّ أذلّه اللَّه بالحقّ. ٥ ٣٢٠ كسى كه از راه نا حقّ عزّت يابد خداوند او را به وسيله حق خوار گرداند.

٢٠٠١ ٧٤- من اتّخذ الحقّ لجاما اتّخذه النّاس اماما. ٥ ٣٢١ كسى كه حق را لگام (دهان بند) خود گيرد مردم او را به امامت و پيشوايى خود برگيرند.

٢٠٠٢ ٧٥- من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه.

٥ ٣٢٣ كسى كه از حق تعدّى كند و بگذرد راه كار بر او تنگ شود.

٢٠٠٣ ٧٦- من عمل بالحقّ مال اليه الخلق. ٥ ٣٣٨ كسى كه به حق عمل كند مردم به سوى او ميل كنند.

٢٠٠٤ ٧٧- من جاهد على اقامة الحقّ وفّق. ٥ ٣٣٩ كسى كه در راه بر پا داشتن حق جهاد (مبارزه يا تلاش) كند موفّق گردد.

٢٠٠٥ ٧٨- من نكب عن الحقّ ذمّ عاقبته.

٥ ٣٤٠ كسى كه از حق روى بگرداند سرانجامش نكوهيده شود.

٢٠٠٦ ٧٩- من استسلم للحقّ و اطاع المحقّ كان من المحسنين. ٥ ٣٨١ كسى كه در برابر حق تسليم شود، و از حق دار پيروى كند از نيكوكاران است.

٢٠٠٧ ٨٠- لا يدرك من اعتزّ بالحق. ٦ ٣٩٠ گرفتار نشود كسى كه به حق عزّت يافته است.

٢٠٠٨ ٨١- من جعل الحقّ مطلبه لان له الشّديد و قرب عليه البعيد. ٥ ٣٩٢ هر كس حق را هدف خود قرار دهد سختى‏ها براى او نرم، و دور برايش نزديك گردد.

٢٠٠٩ ٨٢- من اضعف الحقّ و خذله اهلكه الباطل و قتله. ٥ ٣٩٥ كسى كه حق را ناتوان و خوار نمايد باطل او را نابود كرده و به قتل رساند.

٢٠١٠ ٨٣- من كان مقصده الحقّ ادركه و لو كان كثير اللّبس. ٥ ٤٢٣ كسى كه مقصدش حق باشد بدان مى‏رسد اگر چه در پوششهاى بسيار باشد.

٢٠١١ ٨٤- من عاند الحقّ قتله و من تعزّز عليه ذلّله. ٥ ٤٥٩ كسى كه با حق دشمنى كند حقّ او را بكشد، و هر كه در صدد غلبه بر حق باشد خوارش كند.

٢٠١٢ ٨٥- من نصر الحقّ غنم. ٥ ٤٦٦

كسى كه حق را يارى كند غنيمت مى‏برد.

٢٠١٣ ٨٦- صمدا صمدا حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ و أنتم الاعلون و اللَّه معكم و لن يتركم أعمالكم. ٤ ٢١٦ استوار باشيد و پايدار تا حق براى شما آشكار و پديدار شود، و خدا با شماست و از پاداش كردارتان نخواهد كاست. ٢٠١٤ ٨٧- منازع الحقّ مخصوم. ٦ ١٢٣ كسى كه به نزاع با حق برخيزيد شكست خورده است.

٢٠١٥ ٨٨- ما اكثر من يعترف بالحقّ و لا يطيعه. ٦ ٦٣ چه بسيارند كسانى كه به حق اعتراف كنند ولى پيرويش نكنند.

٢٠١٦ ٨٩- ما ذا بعد الحقّ الّا الضّلال. ٦ ٨٣ چيست پس از حق جز گمراهى.

٢٠١٧ ٩٠- نعم الدّليل الحقّ. ٦ ١٥٦ حقّ، راهنماى خوبى است.

٢٠١٨ ٩١- و اللَّه ما منع الامن أهله و ازاح الحقّ عن مستحقّه، الّا كلّ كافر جاحد و منافق ملحد. ٦ ٢٤٢ به خدا سوگند مانع نشود ايمنى و امنيت را از مردمى كه شايسته آنند و كنار نزند حق را از مستحق آن، مگر هر كافر منكر و منافق بى‏دينى. ٢٠١٩ ٩٢- لا تمسك عن اظهار الحقّ اذا وجدت له اهلا. ٦ ٢٦٦ خوددارى نكن از آشكار كردن و بيان كردن حق، هنگامى كه اهلى براى آن يافتى.

٢٠٢٠ ٩٣- لا تغالب من يستظهر بالحقّ فانّ مغالب الحقّ مغلوب. ٦ ٣٠٢ در صدد پيروزى مباش بر كسى كه پشت گرمى به حق دارد، زيرا كسى كه چنين كند مغلوب و شكست خورده است.

٢٠٢١ ٩٤- لا يؤنسنّك الّا الحقّ و لا يوحشنّك الّا الباطل. ٦ ٢٩٤

زنهار كه انس ندهد تو را چيزى مگر حقّ، و به وحشت نيندازد تو را چيزى جز باطل.

٢٠٢٢ ٩٥- لا تمنعنّكم رعاية الحقّ لاحد عن اقامة الحقّ عليه. ٦ ٣٠١ زنهار كه رعايت حق كسى (كه به گردن شما حقى دارد) باز ندارد شما را از اقامه حق بر او.

٢٠٢٣ ٩٦- لا حقّ لمحجوج. ٦ ٣٥٦ كسى كه به حقّ محكوم شده حقى ندارد.

٢٠٢٤ ٩٧- لا ناصح أنصح من الحقّ. ٦ ٣٨١ خير خواهى خير خواه‏تر از حق نيست.

٢٠٢٥ ٩٨- لا يذلّ من اعتزّ بالحقّ. ٦ ٣٩٠ خوار نشود كسى كه به واسطه حق عزيز گشته است.

٢٠٢٦ ٩٩- لا يجتمع الباطل و الحقّ. ٦ ٣٧٢ حق و باطل با هم جمع نشوند.

٢٠٢٧ ١٠٠- لا صاحب اعزّ من الحقّ. ٦ ٣٨٤ مصاحب و همراهى، عزيزتر از حق نيست.

٢٠٢٨ ١٠١- لا يغلب من يستظهر بالحقّ.

٦ ٣٨٧ مغلوب نگردد كسى كه پشت خود را به وسيله حقّ قوى كرده است.

٢٠٢٩ ١٠٢- لا يخصم من يحتجّ بالحقّ.

٦ ٣٨٧ محكوم نشود كسى كه به حق دليل آورد.

٢٠٣٠ ١٠٣- لا رسول ابلغ من الحقّ. ٦ ٣٧٩ پيام رسانى رساننده‏تر از حق نيست.

٢٠٣١ ١٠٤- لا يصبر للحقّ الّا من يعرف فضله. ٦ ٣٩٧ در راه حق، بردبارى و صبر نكند جز كسى كه فضيلت آن را بشناسد.

٢٠٣٢ ١٠٥- لا خير في السّكوت عن الحقّ كما انّه لا خير في القول بالجهل. ٦ ٤١٥ خيرى در خموشى از بيان حق نيست، چنانچه خيرى در سخن گفتن به باطل نيست.

٢٠٣٣ ١٠٦- لا يصبر على مرّ الحقّ الّا من أيقن بحلاوة عاقبته. ٦ ٤٢٣.

بر تلخى حق بردبارى و صبر نكند جز آن كس كه به شيرينى و حلاوت عاقبت و سرانجامش يقين دارد.

٢٠٣٤ ١٠٧- لا يعاب الرّجل باخذ حقّه و انّما يعاب باخذ ما ليس له. ٦ ٤١٠ كسى را به گرفتن حق خود عيب نكنند، بلكه به گرفتن چيزى كه حق او نيست عيب كنند.

٢٠٣٥ ١٠٨- يسير الحقّ يدفع كثير الباطل.

٦ ٤٥٧ اندكى از حق، برطرف سازد باطل بسيار را.

٢٠٣٦ ١٠٩- يا أباذرّ انّك إن غضبت للَّه فارج من غضبت له، إنّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك، فاترك في أيديهم ما خافوك عليه، و اهرب منهم بما خفتهم عليه، فما أحوجهم الى ما منعتهم، و ما أغناك عمّا منعوك، و لو أنّ السّماوات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللَّه لجعل له منهما مخرجا، فلا يونسنّك الّا الحقّ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل، فلو قبلت دنياهم لأحبّوك، و لو قرضت منها لأمنوك. ٤ ٤٦٤ اى ابوذر تو به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب كردى پس به همان كس كه برايش غضب نمودى اميدوار باشد. اين مردم از تو بر دنيايشان ترسيدند، و تو از آنها بر دينت پس آنچه را كه آنها برايش در وحشتند به خودشان واگذار، و از آنچه مى‏ترسى گرفتارش شوند (كيفر الهى) فرار كن، چه محتاجند به آنچه از آن منعشان مى‏كردى، و چه بى‏نيازى تو از آنچه تو را منع مى‏كردند.

اگر درهاى آسمانها و زمين به روى بنده‏اى بسته شده باشد اما او از خداى بترسد، خداوند، راهى براى او خواهد گشود. آرامش خويش را تنها در حق جستجو كن و غير از باطل چيزى تو را به وحشت نياندازد، اگر دنيايشان را مى‏پذيرفتى دوستت مى‏داشتند و اگر سهمى از آن را به خود اختصاص مى‏دادى (و با آنها كنار مى‏آمدى) دست از تو بر مى‏داشتند

٢٠٣٧ ١١٠- عليكم بالمحجّة البيضاء فاسلكوها و الّا استبدل اللَّه بكم غيركم. ٤ ٣٠٠ بر شما باد به راه روشن و سلوك در آن، و گر نه خداوند ديگران را به جاى شما بر آن وادارد.

٢٠٣٨ ١١١- قد وضحت محجّة الحقّ لطلّابها. ٤ ٤٧٦ به راستى كه راه حق براى جويندگانش آشكار گشته است.

٢٠٣٩ ١١٢- من عمل بالحقّ نجا. ٥ ١٥٣ كسى كه به حق عمل كند رستگارى و نجات يابد.

٢٠٤٠ ١١٣- من عدل عن واضح المحجّة غرق في اللّجّة. ٥ ٤٧٤ كسى كه از راه روشن و آشكار، روى بگرداند در درياى گمراهى غرق شود.

٢٠٤١ ١١٤- انّ اللَّه سبحانه قد انار سبيل الحقّ و أوضح طرقه فشقوه لازمة او سعادة دائمة. ٢ ٥٦٤ به راستى كه خداى سبحان راه حق را روشن نموده و جاده‏هاى آن را آشكار كرده، و در نتيجه يا شقاوت و بدبختى ملازم انسانها است و يا سعادت و نيكبختى دائمى.

باب التحقيق (كنجكاوى)

٢٠٤٢ ١- لا عمل كالتّحقيق. ٦ ٣٥٣ كارى همچون تحقيق و كنجكاوى نيست.

٢٠٤٣ ٢- لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق. ٦ ٣٨٧ اجتهادى بدون تحقيق سود نبخشد.

٢٠٤٤ ٣- لا سنّة افضل من التّحقيق. ٦ ٣٨١ روش و شيوه‏اى برتر از تحقيق نيست.

باب الحقوق (حقوق خدا و مردم)

٢٠٤٥ ١- جعل اللَّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه، فمن قام بحقوق عباد اللَّه كان ذلك مؤدّيا الى القيام بحقوق اللَّه. ٣ ٣٧٠ خداى سبحان حقوق بندگانش را مقدمه حقوق خود قرار داده، پس آن كس كه به پا خواست براى اداى حقوق بندگان خدا،

اين كار مى‏كشاند او را به سوى قيام به اداى حقوق خداوند.

٢٠٤٦ ٢- من قضى حقّ من لا يقضي حقّه فقد عبّده. ٥ ٣٦٦ كسى كه به جاى آورد حق كسى را كه او حقّش را به جاى نياورده، او را بنده خويش گردانده است.

٢٠٤٧ ٣- من العقوق اضاعة الحقوق. ٦ ٩ از جمله عقوق (نافرمانى و آزار پدر و مادر) ضايع كردن و تباه ساختن حقوق آنهاست.

٢٠٤٨ ٤- فى حمل عباد اللَّه على احكام اللَّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق. ٤ ٤١٠ در وادار كردن مردم بر انجام احكام الهى فرا گرفتن تمام حقوق و همه لطف نهفته است.

باب الاحتكار

(حبس مال به طمع گران شدن) ٢٠٤٩ ١- الاحتكار رذيلة. ١ ٣٩ احتكار پستى آورد.

٢٠٥٠ ٢- الاحتكار داعية الحرمان. ١ ٦٦ احتكار به حرمان و بى‏بهره ماندن (محتكر) انجامد.

٢٠٥١ ٣- المحتكر محروم من نعمته.

١ ١٢٧ احتكار كننده از نعمت خود محروم و بى‏بهره خواهد ماند.

٢٠٥٢ ٤- الاحتكار شيمة الفجّار. ١ ١٦٠ احتكار شيوه و طريقه بدكاران و گنهكاران است.

٢٠٥٣ ٥- كن مقتدرا و لا تكن محتكرا.

٤ ٦٠١ توانا و توانگر باش ولى محتكر (احتكار كننده) نباش.

٢٠٥٤ ٦- من طبائع الاغمار اتعاب النّفوس فى الاحتكار. ٦ ٢٨ از خلق و خوى افراد نادان و بى‏تجربه‏

است كه خود يا ديگران را براى احتكار به رنج و تعب وادارند.

باب الحكمة (فرزانگى، علم صحيح)

٢٠٥٥ ١- الحكمة ترشد. ١ ١١ حكمت، انسان را به راه راست راهنمايى كند.

٢٠٥٦ ٢- الحكمة عصمة، العصمة نعمة.

١ ١٢ حكمت، نگهبان و نگهدارنده انسان (از انحراف و زشتى) است و عصمت نعمت (الهى) است.

٢٠٥٧ ٣- الحكم رياض النّبلاء. ١ ٢٤٥ حكمتها (و دانشهاى درست) بوستانهاى مردمان دانا و هوشيار است.

٢٠٥٨ ٤- الحكيم يشفى السّائل و يجود بالفضائل. ١ ٣٩٤ شخص حكيم درخواست كننده سائل را درمان نمايد، و به فضائل و كمالات، جود و بخشش كند.

٢٠٥٩ ٥- الحكيم من جازى الاساءة بالاحسان. ٢ ٢٩ حكيم كسى است كه بدى را به نيكى پاداش دهد. ٢٠٦٠ ٦- الحكمة روضة العقلاء و نزهة النّبلاء. ٢ ٣٢ حكمت بوستان و خردمندان و گردشگاه مردمان دانا و هوشيار است.

٢٠٦١ ٧- العلم ثمرة الحكمة و الصّواب من فروعها. ٢ ٣٩ علم و دانايى ثمرة و ميوه حكمت است، و درستى و حقيقت شاخه‏هاى آن.

٢٠٦٢ ٨- الحكمة ضالّة كلّ مؤمن فخذوها و لو من افواه المنافقين. ٢ ٥٨ حكمت گمشده هر انسان با ايمانى است، آن را فرا گيريد اگر چه از دهان منافقان باشد.

٢٠٦٣ ٩- القلب ينبوع الحكمة و الاذن مغيضها. ٢ ١١٩ دل، چشمه حكمت است و گوش، محلّ ورود آن.

٢٠٦٤ ١٠- الحكمة شجرة تنبت فى القلب و تثمر على اللّسان. ٢ ١٠٦ حكمت درختى است كه در دل برويد و بر زبان ميوه و ثمر دهد.

٢٠٦٥ ١١- الحكماء اشرف النّاس انفسا و اكثرهم صبرا و أسرعهم عفوا و أوسعهم اخلاقا. ٢ ١٤٠ فرزانگان نفسشان از ديگران شريف‏تر، و صبر و بردباريشان از ديگران زيادتر، و گذشتشان از مردمان سريع‏تر، و خلق ايشان از ديگران گشاده‏تر مى‏باشد.

٢٠٦٦ ١٢- استشعر الحكمة و تجلبب السّكينة، فانّهما حلية الابرار. ٢ ١٨٧ حكمت را شعار خود گردان، و آرامش و وقار را پيراهن خود كه اين دو زيور نيكان است.

٢٠٦٧ ١٣- اوّل الحكمة ترك اللّذّات و آخرها مقت الفانيات. ٢ ٤٠٨ آغاز حكمت ترك لذتها است، و انجام آن بيزارى جستن از آنچه نابود شدنى است.

٢٠٦٨ ١٤- اذا ضللت عن حكمة اللَّه فقف عند قدرته، فانّك ان فاتك من حكمته ما يشفيك، فلن يفوتك من قدرته ما يكفيك. ٣ ١٤٣ هر گاه از حكمت خدا درمانده و سر در گم شدى (و پى به آن نبردى) در برابر قدرت خدا بايست و توقف كن (و پناه بدان ببر) كه اگر براى درمان در خود از حكمت چيزى به دست نياوردى، قدرت خداوند را به اندازه‏اى كه تو را كفايت كند از دست نخواهى داد. ٢٠٦٩ ١٥- بالحكمة يكشف غطاء العلم.

٣ ٢٢١ به وسيله حكمت، پرده از چهره علم و دانش برداشته شود.

٢٠٧٠ ١٦- ثمرة الحكمة الفوز. ٣ ٣٣٣ ميوه حكمت، رستگارى است.

٢٠٧١ ١٧- ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا و الوله بجنّة المأوى. ٣ ٣٣٤ ميوه حكمت، دورى كردن از دنيا و شيفته‏ شدن به بهشت برين "جنّة المأوى" است.

٢٠٧٢ ١٨- خذ الحكمة انّى كانت، فانّ الحكمة، ضالّة كلّ مؤمن. ٣ ٤٤٠ حكمت را هر جا كه هست فراگير، كه به راستى حكمت گمشده هر مؤمنى است.

٢٠٧٣ ١٩- حدّ الحكمة الاعراض عن دار افناء و التّولّه بدار البقاء. ٣ ٤٠٤ حدّ و مرز حكمت، رو گرداندن از دنياى فانى و شيفته شدن به سراى جاودانى است.

٢٠٧٤ ٢٠- حرام على كلّ عقل مغلول بالشّهوة ان ينتفع بالحكمة. ٣ ٤٠٤ بر هر عقلى كه اسير شهوت باشد حرام است كه به حكمت سودمند گردد. ٢٠٧٥ ٢١- حكمة الدّنىّ ترفعه، و جهل الشّريف يضعه. ٣ ٤١١ حكمت و فرزانگى، شخص پست و حقير را بلند گرداند، و نادانى شخص شريف، او را پست گرداند.

٢٠٧٦ ٢٢- رأس الحكمة لزوم الحقّ. ٤ ٤٧ اساس حكمت و فرزانگى ملازمت با حق است.

٢٠٧٧ ٢٣- رغبة العاقل فى الحكمة، و همّة الجاهل في الحماقة. ٤ ٩٤ شوق و رغبت شخص عاقل در حكمت است، و رغبت و شوق جاهل در حماقت و كم عقلى است.

٢٠٧٨ ٢٤- الحكمة لا تحلّ قلب المنافق الّا و هي على ارتحال. ٢ ٨١ حكمت در دل منافق در نيايد جز آنكه همان گونه بيرون رود (و در آن جايگير نشود).

٢٠٧٩ ٢٥- ضالّة العاقل الحكمة فهو احقّ بها حيث كانت. ٤ ٢٢٧ گمشده خردمند حكمت است و او شايسته‏تر است به آن در هر جا كه باشد.

٢٠٨٠ ٢٦- ضالّة الحكيم الحكمة فهو يطلبها حيث كانت. ٤ ٢٢٧ گمشده حكيم حكمت است، و او جستجو كند آن را هر جا كه باشد.

٢٠٨١ ٢٧- عليك بالحكمة فانّها الحلية الفاخرة. ٤ ٢٨٤ بر تو باد به تحصيل حكمت كه آن جامه گرانبهايى است.

٢٠٨٢ ٢٨- غنى العاقل بحكمته و عزّه بقناعته. ٤ ٣٨٦ توانگرى عاقل و خردمند به حكمت او است، و عزّت و ارجمندى‏اش به قناعت است.

٢٠٨٣ ٢٩- غنيمة الاكياس مدارسة الحكمة. ٤ ٣٩١ غنيمت زيركان گفتگو و مذاكره حكمت است.

٢٠٨٤ ٣٠- قد يقول الحكمة غير الحكيم.

٤ ٤٧٠ گاهى است كه سخن حكيمانه‏اى را غير از شخص حكيم بر زبان آرد.

٢٠٨٥ ٣١- قرنت الحكمة بالعصمة. ٤ ٤٩٣ مقرون و همراه گشته حكمت با پاكدامنى. ٢٠٨٦ ٣٢- كلّ شي‏ء يملّ ما خلا طرائف الحكم. ٤ ٥٣٩ هر چيزى ملول آور و خسته كننده است، جز سخنان حكمت آميز نو و جديد.

٢٠٨٧ ٣٣- كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة. ٤ ٦٢٢ هر چه حكمت و فرزانگى در انسان نيرومند شود، شهوت و خواهشهاى نفسانى ضعيف و ناتوان گردد.

٢٠٨٨ ٣٤- كيف يصبر على مباينة الاضداد من لم تعنه الحكمة. ٤ ٥٦٣ كسى كه حكمت و فرزانگى او را يارى ندهد، چگونه مى‏تواند خود را در برابر دشمنان (سعادت و كمال انسانى) نگه دارد. ٢٠٨٩ ٣٥- من تفكّه بالحكم لم يعدم اللّذة. ٥ ٢٣٣ كسى كه از حكمتها بهره‏مند شود هيچگاه‏

كاميابى و لذّت را از دست نخواهد داد (و پيوسته با بهره گيرى از هر حكمتى لذّتى را به دست خواهد آورد).

٢٠٩٠ ٣٦- من لهج بالحكمة فقد شرّف نفسه. ٥ ٢٦٥ كسى كه شوق و رغبت به حكمت داشته باشد، نفس خويش را شريف و ارجمند داشته است.

٢٠٩١ ٣٧- للنّفوس طبائع سوء و الحكمة تنهى عنها. ٥ ٣٢ نفوس انسانها خويها و خصلتهاى زشت و بدى دارند و حكمت است كه از آنها نهى كند و باز دارد.

٢٠٩٢ ٣٨- ليس بحكيم من قصد بحاجته غير حكيم. ٥ ٨٤ حكيم و فرزانه نيست كسى كه نياز خود را نزد كسى غير از حكيم ببرد.

٢٠٩٣ ٣٩- ليس بحكيم من ابتذل بانبساطه الى غير حميم. ٥ ٨٤ حكيم نيست كسى كه شكفته رويى خود را از غير دوست صميمى (يا خويشاوند) نگاه ندارد. ٢٠٩٤ ٤٠- من عرف بالحكمة لا حظته العيون بالوقار. ٥ ٣١١ كسى كه به حكمت شناخته و معروف شد مردمان به ديده وقار و سنگينى به او بنگرند.

٢٠٩٥ ٤١- من ثبتت له الحكمة عرف العبرة. ٥ ٣٥٢ كسى كه حكمت براى او ثابت گشت (و حكيم شد) عبرت و پند آموزى را بشناسد.

٢٠٩٦ ٤٢- من كشف مقالات الحكماء انتفع بحقائقها. ٥ ٤٧٤ هر كه از سخنان حكيمان پرده بردارد از حقائق (و معارف پنهان) آنها سودمند گردد.

٢٠٩٧ ٤٣- من خزائن الغيب تظهر الحكمة. ٦ ١٠ حكمت و فرزانگى از خزينه‏هاى غيب ‏ظهور و بروز يابد.

٢٠٩٨ ٤٤- مجلس الحكمة غرس الفضلاء. ٦ ١٢٤ مجلس و محفل حكمت (و گفتگوهاى حكمت آميز) محل غرس نهالهاى فكرى فضلا و برگزيدگان علم و دانش است. ٢٠٩٩ ٤٥- مجالسة الحكماء حياة العقول و شفاء النّفوس. ٦ ١٥١ مجالست و هم نشينى با حكيمان حيات بخش عقلها و انديشه‏ها، و شفا بخش جانها است.

٢١٠٠ ٤٦- لا خير فى الصّمت عن الحكمة كما انّه لا خير في القول بالباطل.

٦ ٤١٤ خيرى نيست در سكوت در جاى بيان حكمت (سخنان راست و درست) چنانچه خيرى نيست در سخن باطل.

باب الحلال (جايز، روا)

٢١٠١ ١- عليك بلزوم الحلال و حسن البرّ بالعيال و ذكر اللَّه فى كلّ حال. ٤ ٢٩٤ بر تو باد به ملازمت و جدا نشدن از حلال، و نيكو كارى نسبت به عيال (و نانخوران خود) و ياد خدا بودن در هر حال.

٢١٠٢ ٢- من توفيق الحرّ اكتسابه المال من حلّه. ٦ ٣٦ از توفيقات آزاد مردان، به دست آوردن مال از راه حلال آن است.

٢١٠٣ ٣- ازكى المكاسب كسب الحلال.

٢ ٤٢٧ پاك‏ترين كسبها (و در آمدها) كسب حلال است.