ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58118
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58118 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الحلم (خويشتن دارى، بردبارى)

٢١٠٤ ١- الحلم عشيرة. ١ ٤٤ بردبارى و حلم، عشيرة و قبيله‏اى است. (يعنى در جاى خود كار قبيله‏اى را به‏

سود انسان انجام مى‏دهد) ٢١٠٥ ٢- الحلم زين الخلق. ١ ٧٤ بردبارى، زيور خلق و خوى انسانى است.

٢١٠٦ ٣- الحلم عنوان الفضل. ١ ١٣٤ بردبارى، سر آغاز فضيلت و برترى انسان است.

٢١٠٧ ٤- الحلم رأس الرّياسة. ١ ١٩٧ بردبارى، اساس رياست و آقايى است.

٢١٠٨ ٥- الحلم ثمرة العلم. ١ ٢١١ بردبارى، ميوه علم و دانش است.

٢١٠٩ ٦- السّلم ثمرة الحلم. ١ ٢٢٧ آشتى و مسالمت، ميوه حلم و بردبارى است.

٢١١٠ ٧- انّ افضل اخلاق الرّجال الحلم.

٢ ٤٨٨ به راستى كه بهترين اخلاق مردان، حلم و بردبارى است.

٢١١١ ٨- اشجع النّاس من غلب الجهل بالحلم. ٢ ٤٥٠ شجاع‏ترين مردم كسى است كه با كمك حلم و بردبارى، بر جهل و نادانى غالب و پيروز آيد.

٢١١٢ ٩- اقوى النّاس من قوى على غضبه بحلمه. ٢ ٤٣٥ نيرومندترين مردمان كسى است كه به وسيله بردبارى بر خشم خويش فائق آيد.

٢١١٣ ١٠- افضل الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس مع القدرة. ٢ ٤٣٥ برترين بردباريها فرو بردن خشم و در اختيار گرفتن نفس در هنگام قدرت (بر تلافى و انتقام) است.

٢١١٤ ١١- احلم تكرم. ٢ ١٦٩ بردبارى كن تا گرامى‏ات دارند.

٢١١٥ ١٢- الحلم فدام السّفيه. ١ ٢٤٥ بردبارى، دهان بند ابلهان است.

٢١١٦ ١٣- الحلم زينة العلم. ١ ٢٤٩ بردبارى، زيور علم و دانش است.

٢١١٧ ١٤- الحلم تمام العقل. ١ ٢٦٤

بردبارى، نشانه كمال عقل است.

٢١١٨ ١٥- الحلم نور جوهرة العقل. ١ ٣١١ بردبارى، نورى است كه گوهر آن عقل است.

٢١١٩ ١٦- الحليم الّذى لا يشقّ عليه مئونة الحلم. ١ ٣٤٤ بردبار كسى است كه دشوار نيست بر او به كار بردن حلم و بردبارى (و به خوبى مى‏تواند آن را در جاى خود به كار برد).

٢١٢٠ ١٧- الحلم حلية العلم و علّة السّلم.

١ ٣٥٣ بردبارى، زيور علم، و سبب مسالمت و سازش است.

٢١٢١ ١٨- الحلم نظام أمر المؤمن. ١ ٣٧٢ حلم و بردبارى نظام (و وسيله نظم و آراستگى) كار مؤمن است.

٢١٢٢ ١٩- اوّل عوض الحليم عن حلمه انّ النّاس كلّهم انصاره على خصمه. ٢ ٦٦ نخستين پاداشى كه بردبار از بردبارى‏اش مى‏گيرد آن است كه مردم همگى در برابر كسى كه با او به نزاع برخاسته يارى‏اش كنند.

٢١٢٣ ٢٠- الحلم يطفى‏ء نار الغضب، و الحدّة تؤجّج احراقه. ٢ ١٢٣ بردبارى، آتش خشم را خاموش سازد، و تندى كردن، آن را بر افروزد.

٢١٢٤ ٢١- احلم توقّر. ٢ ١٧١ بردبارى كن تا حرمت و وقارت بدارند.

٢١٢٥ ٢٢- احتجب عن الغضب بالحلم و غضّ عن الوهم بالفهم. ٢ ١٩٩ از خشم، به وسيله بردبارى، خود را در پرده گير و بپوشان، و از پندار و گمان بيهوده نيز به وسيله فهم، چشم پوشى كن.

٢١٢٦ ٢٣- احياكم احلمكم. ٢ ٣٦٩ هر كس از شما كه شرمش بيشتر باشد بردبارى‏اش بيشتر خواهد بود.

٢١٢٧ ٢٤- ازين الشّيم الحلم و العفاف.

٢ ٣٩٩ آراسته‏ترين خصلتها بردبارى و پاكدامنى است.

٢١٢٨ ٢٥- الحلم عند شدّة الغضب يؤمن غضب الجبّار. ٢ ٤٥ بردبارى در هنگام خشم سخت، ايمن سازد (انسان را) از خشم خداى جبّار.

٢١٢٩ ٢٦- الحلم احد المنقبتين. ٢ ٢٠ بردبارى يكى از دو بخش منقبت (و مباهات انسان) است.

٢١٣٠ ٢٧- انّ افضل النّاس من حلم عن قدرة، و زهد عن غنية، و أنصف عن قوّة. ٢ ٥١٣ به راستى كه برترين مردم كسى است كه در هنگام قدرت (بر انتقام) بردبارى كند، و در هنگام ثروتمندى و غنا زهد ورزد، و در هنگام داشتن نيرو و قوت به عدل و انصاف عمل كند.

٢١٣١ ٢٨- ان كان في الغضب الانتصار ففى الحلم ثواب الابرار. ٣ ٥ اگر در خشم، انتقامجويى و تسلّاى نفس است، ولى در حلم و بردبارى پاداش نيك نيكوكاران نهفته است.

٢١٣٢ ٢٩- ان لم تكن حليما فتحلّم، فانّه قلّ من تشبّه بقوم الّا اوشك أن يصير منهم. ٣ ١١ اگر بردبار نيستى، خود را همچون بردباران و به صورت آنان در آور، زيرا كم است كه كسى خود را به مردمى شبيه سازد جز آنكه نزديك شود كه در زمره آنان در آيد.

٢١٣٣ ٣٠- انّك مقوّم بادبك فزيّنه بالحلم. ٣ ٥٧ به راستى بها و ارزشى كه به تو مى‏دهند به خاطر ادب تو است پس آن را به بردبارى بياراى.

٢١٣٤ ٣١- انّما الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس. ٣ ٧٤ بردبارى جز فرو بردن خشم و زمام خويش به دست گرفتن نيست.

٢١٣٥ ٣٢- انّما الحليم من اذا اوذى صبر و اذا ظلم غفر. ٣ ٨٥ به راستى بردبار كسى است كه چون آزارش كنند صبر كند، و چون ستمى به او رسد بيامرزد و بگذرد.

٢١٣٦ ٣٣- اذا حلمت عن الجاهل فقد

أوسعته جوابا. ٣ ١٦٢ هنگامى كه از مقابله با نادان حلم ورزى و بردبارى كنى ميدان پاسخ او را باز گذارده‏اى.

٢١٣٧ ٣٤- اذا حلمت عن السّفيه غمّمته فزوده غمّا بحلمك عنه. ٣ ١٤٤ هنگامى كه در برابر آدم سبك مغز بردبارى كنى او را اندوهگين كرده، پس با بردبارى خود بر اندوهش بيفزا.

٢١٣٨ ٣٥- اذا احبّ اللَّه عبدا زيّنه بالسّكينة و الحلم. ٣ ١٦١ هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد او را به آرامش و بردبارى بيارايد.

٢١٣٩ ٣٦- اذا تسلّط عليك الغضب فاغلبه بالحلم و الوقار. ٣ ١٨٨ هر گاه خشم بر تو مسلّط شد، با بردبارى و وقار خود بر آن غلبه كن (و آن را تحت فرمان خود گير).

٢١٤٠ ٣٧- اذا كان الحلم مفسدة كان العفو معجزة. ٣ ١٩٥ هر گاه بردبارى تباهى به بار آرد (و موجب دليرى دشمن گردد) در اين صورت، گذشت عجز و ناتوانى به حساب آيد. ٢١٤١ ٣٨- بالحلم تكثر الانصار. ٣ ١٩٩ به وسيله حلم، ياران زياد گردند.

٢١٤٢ ٣٩- بوفور العقل يتوفّر الحلم.

٣ ٢٢١ با زيادى عقل بردبارى و حلم فراوان گردد.

٢١٤٣ ٤٠- جمال الرّجل حلمه. ٣ ٣٥٦ زيبايى و جمال انسانى به حلم و بردبارى است.

٢١٤٤ ٤١- حسن الحلم دليل وفور العلم.

٣ ٣٨٥ بردبارى نيكو، دليل و نشانه علم بسيار است.

٢١٤٥ ٤٢- خير الحلم التّحلّم. ٣ ٤٢٤ بهترين بردبارى‏ها خود را به بردبارى واداشتن است.

٢١٤٦ ٤٣- رأس العلم الحلم. ٤ ٤٩ اساس علم و دانش حلم و بردبارى است.

٢١٤٧ ٤٤- ردّوا البادرة بالحلم. ٤ ٨٩ شتاب زدگى را (در تصميم و انجام كار) با بردبارى باز گردانيد.

٢١٤٨ ٤٥- زين العلم الحلم. ٤ ١٠٨ زيور علم و دانش، حلم و بردبارى است.

٢١٤٩ ٤٦- سبب الوقار الحلم. ٤ ١٢٤ وسيله وقار و سنگينى بردبارى است.

٢١٥٠ ٤٧- ضادّوا الغضب بالحلم تحمدوا عواقبكم فى كلّ امر. ٤ ٢٢٦ خشم و تندى را با بردبارى پاسخ دهيد تا سر انجامتان را در هر كارى پسنديده گردانيد.

٢١٥١ ٤٨- عليك بالحلم فانّه ثمرة العلم.

٤ ٢٨٥ بر تو باد به حلم و بردبارى، زيرا حلم ثمره و ميوه علم و دانش است.

٢١٥٢ ٤٩- عليك بالحلم فانّه خلق مرضىّ. ٤ ٢٨٩ بر تو باد به بردبارى كه آن خلق و خويى پسنديده است.

٢١٥٣ ٥٠- قد يزهق الحليم. ٤ ٤٦٠ گاهى است كه حليم هلاك مى‏شود. ٢١٥٤ ٥١- قد يتزيّى بالحلم غير الحليم.

٤ ٤٧٠ گاهى است كه غير حليم (و شخصى كه بردبار نيست) جامه حلم به تن كند (و خود را حليم بنماياند). ٢١٥٥ ٥٢- كن حليما فى الغضب صبورا في الرّهب مجملا فى الطّلب. ٤ ٦٠٧ در هنگامه خشم بردبار باشد، و در ترس خويشتن دار و شكيبا، و در طلب (مال و ثروت و يا هر چيز) ميانه رو باش.

٢١٥٦ ٥٣- كمال العلم الحلم، و كمال‏

الحلم كثرة الاحتمال و الكظم. ٤ ٦٢٨ كمال علم و دانش به بردبارى است، و كمال بردبارى به بسيارى تحمّل و فرو بردن خشم است. ٢١٥٧ ٥٤- كفى بالحلم وقارا. ٤ ٥٧٣ بردبارى براى وقار و سنگينى انسان بس است.

٢١٥٨ ٥٥- من تحلّى بالحلم سكن طيشه. ٥ ٢٠٩ كسى كه خود را به حلم و بردبارى بيارايد سبكسرى و خشم او فرو نشيند.

٢١٥٩ ٥٦- من تحلّم حلم. ٥ ١٣٧ كسى كه خود را به بردبارى وادار كند، و يا جوياى آن باشد، بردبار شود.

٢١٦٠ ٥٧- من حلم اكرم. ٥ ١٤٢ كسى كه بردبارى كند گرامى شود.

٢١٦١ ٥٨- من لم يتحلّم لم يحلم. ٥ ٢٤٤ كسى كه خود را به بردبارى واندارد بردبار نگردد.

٢١٦٢ ٥٩- لن يثمر العلم حتّى يقارنه الحلم. ٥ ٦٣ درخت علم و دانش به بار ننشيند، تا آن گاه كه حلم با او مقرون گردد.

٢١٦٣ ٦٠- لن يزال العقل حتّى يوازره الحلم. ٥ ٧١ عقل آراسته نگردد تا آن گاه كه حلم كمك كار و وزيرش گردد.

٢١٦٤ ٦١- ليس الحليم من عجز فهجم و اذا قدر انتقم، انّما الحليم من إذا قدر عفا، و كان الحلم غالبا على كلّ أمره.

٥ ٩١ بردبار كسى نيست كه به خاطر عجز و ناتوانى خاموش شده و سر به زير گردد، و هر گاه قدرت و توان يافت انتقام بگيرد، بلكه حليم واقعى كسى است كه هر گاه توانا باشد در گذرد، و بردبارى بر همه كارهاى او غالب و چيره باشد.

٢١٦٥ ٦٢- من غاظك بقبح السّفه عليك فغظه بحسن الحلم عنه. ٥ ٣٣٣ كسى كه تو را به خاطر نادانى و سبك مغزى زشت خود به خشم آورد، تو نيز او را با بردبارى نيكوى خود خشمگين ساز.

٢١٦٦ ٦٣- من ارتوى من مشرب العلم تجلبب جلباب الحلم. ٥ ٣٥١ كسى كه از سر چشمه و آشاميدنگاه علم و دانش سيراب شده باشد، جامه حلم و بردبارى به تن كند.

٢١٦٧ ٦٤- من استعان بالحلم عليك غلبك و تفضّل عليك. ٥ ٤٥١ كسى كه از بردبارى در برابر تو كمك گرفت، بر تو غالب آمده و برترى نيز بر تو دارد. ٢١٦٨ ٦٥- من أشرف العلم التّحلّى بالحلم. ٦ ٤٣ از شريف‏ترين علمها و دانشها آراسته شدن آن به حلم و بردبارى است.

٢١٦٩ ٦٦- من أحسن افعال القادر أن يغضب فيحلم. ٦ ٢٣ از نيكوترين كارهاى قدرتمند آن است كه خشم كند ولى حلم ورزد.

٢١٧٠ ٦٧- من أحسن العقل التّحلّى بالحلم. ٦ ٢٦ از نيكوترين عقلها آراسته شدن به حلم و بردبارى است.

٢١٧١ ٦٨- نعم وزير العلم الحلم. ٦ ١٦٤ حلم و بردبارى براى علم و دانش وزير خوبى است.

٢١٧٢ ٦٩- وقار الحلم زينة العلم. ٦ ٢٢٤ سنگينى و وقار حلم، زينت بخش علم و دانش است.

٢١٧٣ ٧٠- وجدت الحلم و الاحتمال أنصر لى من شجعان الرّجال. ٦ ٢٤٤ يافتم بردبارى و تحمل را كه يارى و كمك آنها كارگرتر از مردان شجاع بود.

٢١٧٤ ٧١- لا ظهير كالحلم. ٦ ٣٥٤ پشتيبانى، همچون بردبارى و حلم نيست.

٢١٧٥ ٧٢- لا فضيلة كالحلم. ٦ ٣٥٠ فضيلت و برترى، همچون حلم نيست.

٢١٧٦ ٧٣- لا خير في خلق لا يزينه حلم.

٦ ٣٩١ در خلق و خوبى كه به زيور حلم آراسته نباشد خير و خوبى نيست.

٢١٧٧ ٧٤- لا شرف أعلى من الحلم. ٦ ٣٨٣ بزرگوارى و شرفى والاتر از بردبارى نيست.

٢١٧٨ ٧٥- لا يعرف السّفيه حقّ الحليم. ٦ ٣٩٥ شخص بى‏خرد و سبكسر، حق مرد حليم و بردبار را نشناسد.

٢١٧٩ ٧٦- لا خير في عقل لا يقارنه حلم.

٦ ٣٩٦ در عقلى كه مقرون به حلم نباشد خير و خوبى نيست.

٢١٨٠ ٧٧- لا عزّ ارفع من الحلم. ٦ ٣٨٠ عزّتى برتر از حلم نيست.

٢١٨١ ٧٨- لا علم لمن لا حلم له. ٦ ٤٠٣ كسى كه حلم ندارد علم ندارد.

٢١٨٢ ٧٩- يستدلّ على حلم الرّجل بكثرة احتماله، و على نبله بكثرة انعامه.

٦ ٤٥٢ راهنمايى شود بر بردبارى مرد به تحمل بسيارش، و بر جود و كرمش به انعام و نعمت بخشى بسيارش.

٢١٨٣ ٨٠- لا يكون المؤمن الّا حليما رحيما. ٦ ٤٢٥ مؤمن نيست مگر بردبار و مهربان.

باب النبي محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

٢١٨٤ ١- ارض بمحمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمرائدا و الى النّجاة قائدا. ٢ ٢١٩ خوشنود باش كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيام آور پيشرو تو باشد، و به سوى نجات و رستگارى پيشواى تو باشد.

٢١٨٥ ٢- بلّغ عن ربّه معذرا، و نصح لامّته منذرا، و دعا الى الجنّة مبشّرا.

٣ ٢٧٠ رسالت خويش را از طرف پروردگار براى قطع عذر مردم ابلاغ فرمود، و امّت‏

خود را به منظور بيم از عذاب الهى نصيحت كرد، و مردمان را با دعوت به سوى بهشت مژده داد.

٢١٨٦ ٣- خرج من الدّنيا خميصا و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر، حتّى مضى لسبيله و أجاب داعى ربّه. ٣ ٤٦٠ با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت جان و روح به آخرت وارد شد، سنگى روى سنگ نگذاشت، تا آنكه راه خود را پيمود، و دعوت پروردگارش را اجابت نمود.

٢١٨٧ ٤- داع دعا و راع رعا فاستجيبوا للدّاعى و اتّبعوا الرّاعى. ٤ ١٣ دعوت كننده‏اى كه دعوت خود را به پايان رسانيد، و سرپرست امّت به سرپرستى خود قيام نمود، در اين صورت دعوت كننده را اجابت كنيد، و از سرپرست پيروى نماييد.

٢١٨٨ ٥- سنّته القصد و فعله الرّشد و قوله الفضل و حكمه العدل، كلامه بيان و صمته أفصح لسان. ٤ ١٥٤ سيره و روش آن حضرت ميانه روى، و كار او راهنمايى به راه راست، و گفتارش جدا كننده حق از باطل، و حكمتش عادلانه، و سخنانش بيان كننده (مشكلات) و سكوتش رساترين زبانها بود.

٢١٨٩ ٦- طبيب دوّار بطبّه، قد أحكم مراهمه، و أحمى مواسمه، يضع ذلك حيث الحاجة اليه، من قلوب عمى و آذان صمّ و السنة بكم، يتتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة. ٤ ٢٦٠ طبيبى است سيّار كه با طبّ خود (براى درمان بيماران) به گردش مى‏پردازد، مرهم‏هايش را به خوبى آماده كرده و براى داغ كردن محل زخم ابزارش را گداخته است، و به اندازه نياز مرهم گذارد، براى دلهاى نابينا و گوشهاى كر، و زبانهاى گنگ، با داروى خود در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان مى‏گردد.

باب الحماقة (نادانى و بيخردى)

٢١٩٠ ١- الحمق غربة. ١ ٣٨ حماقت، غريبى و بيگانگى است (يعنى‏

سبب غربت شخص احمق مى‏شود).

٢١٩١ ٢- الحمق اضرّ الاصحاب. ١ ١٣٤ حماقت، زيانبارترين همراهان است.

٢١٩٢ ٣- الحمق من ثمار الجهل. ١ ٣١٣ حماقت، از ميوه‏هاى جهل و نادانى است.

٢١٩٣ ٤- الحمق شقاء. ١ ٥٦ حماقت، بدبختى است.

٢١٩٤ ٥- الحمق يوجب الفضول. ١ ٢٣٢ حماقت، فضولى (دخالتهاى بيجا در كار ديگران و سخنان نابجا) به بار آرد.

٢١٩٥ ٦- الحمق أدوء الدّاء. ١ ١٨٢ حماقت، بدترين بيمارى است.

٢١٩٦ ٧- الحمق فى الوطن غربة. ١ ٣٤١ حماقت (و آدم احمق) در وطن نيز در غربت است (زيرا رفتار احمق چنان است كه همه از او تنفّر دارند).

٢١٩٧ ٨- الاحمق لا يحسن بالهوان.

١ ٣٢٤ آدم احمق به خوار شدن نيز نيكو نگردد.

٢١٩٨ ٩- الاحمق غريب في بلدته، مهان بين اعزّته. ٢ ٣٥ آدم احمق در شهر خود نيز غريب، و ميان عزيزان نيز خوار است.

٢١٩٩ ١٠- احذر الاحمق فانّ مداراته تعنّيك، و موافقته ترديك، و مخالفته تؤذيك، و مصاحبته وبال عليك. ٢ ٢٧٤ از آدم احمق بپرهيز كه مدارا كردن تو را به رنج اندازد، و موافقت و همراهى با او تو را به هلاكت دچار سازد، مخالفت با او تو را بيازارد، همراهى و مصاحبتش براى تو وبال و عذابى به بار آورد.

٢٢٠٠ ١١- ايّاك و مودّة الاحمق فانّه يضرّك من حيث يرى انّه ينفعك و يسوءك و هو يرى أنّه يسرّك. ٢ ٣١٩ بپرهيز از دوستى با احمق كه به نظر خودش مى‏خواهد به تو سودى برساند ولى زيان مى‏زند، و تو را ناراحت مى‏كند و خودش مى‏پندارد كه خوشحال و شادمانت كرده است.

٢٢٠١ ١٢- ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد أن ينفعك فيضرّك. ٢ ٢٩٠

بپرهيز از دوستى با احمق، زيرا او مى‏خواهد به تو سود رساند ولى زيانت مى‏زند.

٢٢٠٢ ١٣- الحمق داء لا يداوى و مرض لا يبرأ. ٢ ٤٩ حماقت، دردى است بى‏درمان و بيمارى است درمان نشدنى.

٢٢٠٣ ١٤- الاحمق لا يحسن بالهوان و لا ينفكّ عن نقص و خسران. ٢ ٤٩ آدم احمق به خوار شدن نيز نيكو نگردد، و از نقصان و زيان نيز جدا نشود.

٢٢٠٤ ١٥- اضرّ شي‏ء الحمق. ٢ ٣٧٧ حماقت، زيانبارترين چيز است.

٢٢٠٥ ١٦- افقر الفقر الحمق. ٢ ٣٧١ فقيرترين فقرها حماقت است.

٢٢٠٦ ١٧- احمق النّاس من ظنّ أنّه أعقل النّاس. ٢ ٤١٦ احمق‏ترين مردم كسى است كه گمان دارد عاقل‏ترين مردم است.

٢٢٠٧ ١٨- احمق النّاس من أنكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها. ٢ ٤٧٤ احمق‏ترين مردم كسى است كه كار پستى را براى ديگران زشت بداند ولى خود بدان دچار باشد.

٢٢٠٨ ١٩- أحمق النّاس من يمنع البرّ و يطلب الشّكر و يفعل الشّرّ و يتوقّع ثواب الخير. ٢ ٤٥٨ احمق‏ترين مردم كسى است كه از كار نيك جلوگيرى مى‏كند و مى‏خواهد كه او را سپاس گويند، و كار بد مى‏كند و انتظار پاداش نيكو دارد.

٢٢٠٩ ٢٠- بئس الدّاء الحمق. ٣ ٢٥٠ حماقت، بد دردى است.

٢٢١٠ ٢١- بعد الاحمق خير من قربه و سكوته خير من نطقه. ٣ ٢٦٨ دورى احمق بهتر از نزديكى او است، و سكوتش بهتر از سخن گفتن است.

٢٢١١ ٢٢- تعرف حماقة الرّجل بالاشر فى النّعمة، و كثرة الذّلّ فى المحنة.

٣ ٢٩٥ حماقت و بى‏خردى مرد شناخته شود به اين كه در حال فراخى زندگى و نعمت سرمست گردد، و در حال رنج و محنت سخت به خوارى و ذلّت افتد (و دست نياز پيش ديگران برد).

٢٢١٢ ٢٣- تعرف حماقة الرّجل فى ثلاث : فى كلامه فى ما لا يعنيه، و جوابه عمّا لا يسئل عنه، و تهوّره فى الأمور. ٣ ٣٠٣ حماقت مرد در سه چيز شناخته شود : در سخن گفتنش در جايى كه به كار او نيايد (و به او مربوط نيست) و پاسخ دادنش از چيزى كه از او نپرسيده‏اند، و بى‏باكى و تهوّر او در كارها.

٢٢١٣ ٢٤- صديق الاحمق في تعب. ٤ ٢١٠ دوست احمق (پيوسته) در رنج است.

٢٢١٤ ٢٥- ركوب المعاطب عنوان الحماقة. ٤ ٩٤ ارتكاب چيزهايى كه موجب نابودى است، سر فصل حماقت و بى‏عقلى است.

٢٢١٥ ٢٦- فقر الحمق لا يغنيه المال.

٤ ٤١٦ نيازمندى و فقر حماقت را، ثروت و مال بر طرف نكند.

٢٢١٦ ٢٧- كلّ فقر يسدّ، الّا فقر الحمق.

٤ ٥٣٥ هر بيچارگى و هر فقرى را مى‏شود بست و برطرف كرد، جز بيچارگى و فقر حماقت و نادانى را.

٢٢١٧ ٢٨- قطيعة الاحمق حزم. ٤ ٤٩٨ بريدن و فاصله گرفتن از احمق دور انديشى است.

٢٢١٨ ٢٩- من دلائل الحمق دالّة بغير آلة و صلف بغير شرف. ٦ ٤٠ عشوه‏گرى و فخر بى‏جهت، و لاف زدن بدون داشتن شرف و كمال از نشانه‏هاى حماقت است.

٢٢١٩ ٣٠- من كمال الحماقة الاختيال فى الفاقة. ٦ ١٩ از كمال حماقت تكبر در حال ندارى و فقر است.

٢٢٢٠ ٣١- من أمارات الأحمق كثرة تلوّنه. ٦ ٤٦ از نشانه‏هاى احمق تلوّن زياد او در كارها است. ٢٢٢١ ٣٢- مداراة الأحمق من أشدّ العناء. ٦ ١٢٩ مدارا كردن با احمق از سخت‏ترين رنجها است.

٢٢٢٢ ٣٣- مودّة الأحمق كشجرة النّار يأكل بعضها بعضا. ٦ ١٣٦ دوستى كردن با احمق همچون درخت آتشى است كه هر قسمتى از آن قسمت ديگر را مى‏خورد.

٢٢٢٣ ٣٤- مودّة الحمقى تزول كما يزول السّراب و تقشع كما يقشع الضّباب. ٦ ١٣٦ دوستى با مردمان احمق از بين مى‏رود.

همان گونه كه سراب از بين مى‏رود، و بر طرف شود همان گونه كه مه (و ابرهاى نازك روى زمين) بر طرف گردد.

٢٢٢٤ ٣٥- مقاساة الاحمق عذاب الرّوح. ٦ ١٣٧ كشيدن رنج و سختى مصاحبت با احمق عذاب جان و روح است. ٢٢٢٥ ٣٦- لا تعظّمنّ الأحمق و ان كان كبيرا. ٦ ٢٨٨ احمق را تعظيم نكن اگر چه (در نظر مردمان) بزرگ باشد.

٢٢٢٦ ٣٧- لا يدرك مع الحمق مطلب.

٦ ٣٦٤ با حماقت هيچ مطلبى دريافت نشود.

٢٢٢٧ ٣٨- لا تردّ على النّاس كلّما حدّثوك‏

فكفى بذلك حمقا. ٦ ٢٨١ باز نگردان (و انكار نكن) از مردم هر چه را براى تو باز گو كردند (و نقل كردند) كه همين براى حماقت تو كافى است. ٢٢٢٨ ٣٩- لا فاقة أشدّ من الحمق. ٦ ٣٨٢ ندارى و فقرى سخت‏تر از حماقت نيست.

٢٢٢٩ ٤٠- لا داء أدوء من الحمق. ٦ ٣٨٠ هيچ دردى دردناك‏تر از حماقت نيست.

٢٢٣٠ ٤١- لا يستخفّ بالعلم و أهله الّا أحمق جاهل. ٦ ٤٠٧ سبك نشمارد علم و اهل علم را مگر احمق نادان.

٢٢٣١ ٤٢- ينبغي أن يهان مغتنم مودّة الحمقى. ٦ ٤٤٦ سزاوار خوارى است كسى كه دوستى احمقان را غنيمت داند.

٢٢٣٢ ٤٣- من الحمق الدّالّة على السّلطان. ٦ ٤٥ از حماقت است خراميدن و فخر كردن در برابر سلطان.

باب الاحتمال و التحمّل

(جور ديگران را كشيدن) ٢٢٣٣ ١- الاحتمال زين الرّفقا. ١ ١٩٤ بر دوش كشيدن بار و رنج ديگران (و يا تحمّل آنان) زيور رفاقت و دوستى است.

٢٢٣٤ ٢- الاحتمال زين السّياسة. ١ ١٩٧ تحمّل كردن ديگران (و يا بارشان را به دوش كشيدن)، زيور سياست است.

٢٢٣٥ ٣- الاحتمال يجلّ القدر. ١ ٢١٠ بر دوش گرفتن رنج ديگران و يا تحمّل، قدر و ارزش انسانى را بالا برد.

٢٢٣٦ ٤- الاحتمال خلق سجيح. ١ ٢٣٢ تحمل كردن ديگران، خوى نرم و نيكويى است.

٢٢٣٧ ٥- الحليم من احتمل اخوانه.

١ ٢٨٠ بردبار كسى است كه برادران خود را تحمل كند (و يا بارشان را بر دوش كشد).

٢٢٣٨ ٦- السّيّد من تحمّل المئونة و جاد بالمعونة. ١ ٣٨٩ بزرگ و آقا كسى است كه هزينه ديگران را متحمّل شود، و در كمك رسانى به مردم بخشش داشته باشد.

٢٢٣٩ ٧- الاحتمال برهان العقل.

و عنوان الفضل. ٢ ١٠ تحمل اخلاق و يا زندگى ديگران، نشانه عقل و سر آغاز فضيلت و برترى است.

٢٢٤٠ ٨- احتمل دالّة من ادلّ عليك و اقبل العذر ممّن اعتذر اليك، و اغتفر لمن جنى عليك. ٢ ٢٣٥ خراميدن و عشوه‏گرى كسى را كه بر تو مى‏خرامد تحمل كن، و عذر كسى را كه از تو عذر مى‏خواهد بپذير، و بيامرز و در گذر از كسى كه بر تو جنايت كرده است.

٢٢٤١ ٩- احتمل ما يمرّ عليك فانّ الاحتمال ستر العيوب، و إنّ العاقل نصفه احتمال و نصفه تغافل. ٢ ٢٠٢ تحمل كن آنچه را بر تو مى‏گذرد زيرا تحمل پوشاننده عيبهاست، و براى شخص عاقل نيمى از وجود او تحمل است و نيم ديگر تغافل (و خود را به بى‏خبرى زدن) ٢٢٤٢ ١٠- افضل المروءة احتمال جنايات الاخوان. ٢ ٤٢٢ برترين جوانمردى، تحمل جنايتهاى برادران است.

٢٢٤٣ ١١- ادمان تحمّل المغارم يوجب الجلالة. ٢ ٤٢٦ پيوسته تحمل كردن و برداشتن بار تاوانهاى مردم و جريمه‏هاى آنان موجب جلالت قدر و بزرگى انسان است.

٢٢٤٤ ١٢- احتمال الدّنيّة من كرم السّجيّة. ١ ٣٥٦ تحمل پستى‏ها و بى‏ادبى‏ها، از جمله خلق و خوى بزرگوارانه است.

٢٢٤٥ ١٣- بتحمّل المؤن تكثر المحامد.

٣ ٢١١ با بر دوش گرفتن خرجهاى مردم ستايش‏ها زياد گردد.

٢٢٤٦ ١٤- خير النّاس من تحمّل مئونة النّاس. ٣ ٤٣٠ بهترين مردم كسى است كه هزينه زندگى مردم را بر دوش كشد.

٢٢٤٧ ١٥- بكثرة الاحتمال يكثر الفضل.

٣ ٢٢٧ با تحمل بسيار (يا به دوش كشيدن مخارج ديگران) فضيلت انسان افزون شود.

٢٢٤٨ ١٦- بالاحتمال و الحلم يكون لك النّاس انصارا و أعوانا. ٣ ٢٣١ با تحمل و بردبارى، مردمان يار و ياور تو گردند.

٢٢٤٩ ١٧- بكثرة الاحتمال يعرف الحليم. ٣ ٢٣٥ به تحمل بسيار شخص حليم و بردبار شناخته شود.

٢٢٥٠ ١٨- تحمّل يجلّ قدرك. ٣ ٣١٥ ديگران را تحمل كن تا قدر و ارزشت بزرگ و والا گردد.

٢٢٥١ ١٩- زكاة الحلم الاحتمال. ٤ ١٠٤ زكات بردبارى، تحمل است.

٢٢٥٢ ٢٠- زين المصاحبة الاحتمال.

٤ ١٠٨ زيور مصاحبت و همدمى با مردم، تحمل است.

٢٢٥٣ ٢١- عليك بالاحتمال فانّه ستر العيوب. ٤ ٢٨٨ بر تو باد به تحمّل كه آن پوشش عيبها است.

٢٢٥٤ ٢٢- من كثر حمله نبل. ٥ ١٧٩ كسى كه تحمّلش زياد باشد به بزرگى رسد.

٢٢٥٥ ٢٣- من لم يحتمل مئونة النّاس‏

فقد اهّل قدرته لانتقالها. ٥ ٤١٣ كسى كه (قدرت تحمل هزينه زندگى مردم را دارد و) هزينه مردم را تحمل نكند، آماده كرده قدرت خود را براى انتقال به ديگران.

٢٢٥٦ ٢٤- من لم يحمل قيلا لم يسمع جميلا. ٥ ٤١٦ كسى كه تحمل گفته‏ها را نكند، سخن زيبا نشنود. ٢٢٥٧ ٢٥- من لم يحتمل زلل الصّديق مات وحيدا. ٥ ٤٤١ كسى كه لغزش دوست را تحمل نكند تنها و بى‏كس خواهد مرد. ٢٢٥٨ ٢٦- من الكرم احتمال جنايات الاخوان. ٦ ١٦ از بزرگوارى است تحمل جنايتهاى برادران.

٢٢٥٩ ٢٧- مروّة الرّجل فى احتمال عثرات اخوانه. ٦ ١٣٦ جوانمردى مرد، در تحمل لغزشهاى برادران نمودار گردد.

٢٢٦٠ ٢٨- لا يسود من لا يحتمل اخوانه.

٦ ٣٩٨ سيادت و آقايى نيابد كسى كه تحمل برادران را نتواند.

٢٢٦١ ٢٩- لا يقصّر المؤمن عن احتمال و لا يجزع للرّزيّة. ٦ ٤٠٦ كوتاهى نمى‏كند انسان مؤمن از تحمّل (برادران) و بى‏تابى نكند در برابر مصيبت.

باب الحمية (پرهيز از خوردن)

٢٢٦٢ ١- صلاح البدن الحميّة. ٤ ١٩٤

صلاح بدن در پرهيز است.

٢٢٦٣ ٢- لا تنال الصّحّة الّا بالحميّة.

٦ ٣٧٦ به سلامتى نرسد كسى جز از راه پرهيز.

باب الحاجة و الاحتياج

٢٢٦٤ ١- احتج الى من شئت و كن أسيره. ٢ ١٨٤ به هر كه خواهى روى نياز انداز و اسير او شو. ٢٢٦٥ ٢- انّ حوائج النّاس اليكم نعمة من اللَّه عليكم فاغتنموها و لا تملّموها فتحوّل نقما. ٢ ٥٧٣ به راستى كه نياز مردم به سوى شما نعمتى است از خداوند بر شما آن را غنيمت بشماريد، و از آن خسته و ملول نشويد كه تبديل به نقمت و عذاب و انتقام الهى گردد.

٢٢٦٦ ٣- اشدّ من الموت طلب الحاجة من غير أهلها. ٢ ٤٤٠ از مرگ سخت‏تر اين است كه انسان از نا اهل حاجت بخواهد.

٢٢٦٧ ٤- عجبت لرجل يأتيه اخوه المسلم في حاجة فيمتنع عن قضائها و لا يرى نفسه للخير اهلا، فهب أنّه لا ثواب يرجى و لا عقاب يتّقى، ا فتزهدون فى مكارم الاخلاق ٤ ٣٤٤ در شگفتم از مردى كه برادر مسلمانش براى حاجتى نزد او آيد، و او از بر آوردن حاجتش خود دارى كند، و خود را شايسته كار خير نبيند، گيرم كه نه ثوابى است كه اميد داشته باشد و نه عقابى كه از آن پرهيز شود، آيا شما در مكارم اخلاق نيز بى‏رغبت هستيد ٢٢٦٨ ٥- فوت الحاجة خير من طلبها من غير أهلها. ٤ ٤٢٩ از دست رفتن حاجت بهتر از خواستن آن از نا اهل است.

٢٢٦٩ ٦- من كثرت نعم اللَّه عليه كثرت حوائج النّاس اليه. ٥ ٣٢٩ كسى كه نعمتهاى خدا بر او زياد شود

حاجتهاى مردم نيز به سويش زياد گردد.

٢٢٧٠ ٧- من احتجت اليه هنت عليه.

٥ ٣٣١ كسى را كه نياز به سوى او پيدا كنى در نزد او خوار گردى. ٢٢٧١ ٨- من احتاج اليك كانت طاعته لك بقدر حاجته اليك. ٥ ٣٦٦ كسى كه به تو نيازمند شد فرمانبردارى و اطاعتش از تو نيز به اندازه احتياجى است كه به تو دارد.

٢٢٧٢ ٩- من كانت له الى اللّئام حاجة فقد خذل. ٥ ٤٦٢ كسى كه نياز به مردمان پست پيدا كند به حقيقت كه خوار گشته است.

٢٢٧٣ ١٠- من احتاج اليك وجب اسعافه عليك. ٥ ٤٦٨ كسى كه به تو نيازمند شد كمك به او بر تو واجب است.

٢٢٧٤ ١١- لا تخيّب المحتاج و ان ألحف.

٦ ٣٤١ شخص نيازمند را محروم و نوميد مكن اگر چه اصرار ورزد.

٢٢٧٥ ١٢- لا يستقيم قضاء الحوائج الّا بثلاث : بتصغيرها لتعظم، و سترها لتظهر، و تعجيلها لتهنا. ٦ ٤٢٢ راست و درست در نيايد بر آوردن حاجتها مگر به سه چيز : به كوچك شمردنش تا بزرگ شود، و به پنهان كردنش تا آشكار شود، و به شتاب كردنش تا گوارا باشد.

باب الحيلة (چاره جويى و مكر)

٢٢٧٦ ١- الحيلة فائدة الفكر. ١ ١٠٨ چاره جويى فايده و ثمره فكر است.

٢٢٧٧ ٢- امارات الدّول انشاء الحيل.

١ ٣٢٢ نشانه‏هاى تغيير دولتها، پديد آوردن حيله‏ها و مكرهاست. ٢٢٧٨ ٣- التّلطّف فى الحيلة أجدى من الوسيلة. ٢ ١١٤ مهربانى كردن در چاره جويى سودمند از وسيله تراشى است.

٢٢٧٩ ٤- ربّ محتال صرعته حيلته. ٤ ٧٣ چه بسا حيله‏گرى كه همان حيله‏اش او را بر زمين زند.

٢٢٨٠ ٥- من جهل وجوه الآراء أعيته الحيل. ٥ ١٧٩ كسى كه از راههاى رأى‏ها و نظرها نا آگاه باشد چاره‏ها او را ناتوان كند (و راه چاره بر او مسدود گردد).

٢٢٨١ ٦- من قعد عن حيلته اقامته الشّدائد. ٥ ٣٤٤ كسى كه از چاره انديشى كار خويش بنشيند (و براى آن حركتى انجام ندهد) سختى‏ها او را به پا دارند (و گرفتارش كنند) ٢٢٨٢ ٧- لكلّ شي‏ء حيلة. ٥ ١٥ هر چيزى را حيله و راه چاره‏اى است.