ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58137
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58137 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الدنيا

٢٧٦٩ ١- الدّنيا تسلم. ١ ١٠ دنيا (آدمى را) به خوارى كشاند.

٢٧٧٠ ٢- الدّنيا امد، الآخرة أبد. ١ ١٠ دنيا زمانى است كوتاه، و آخرت ابدى است و جاويدان.

٢٧٧١ ٣- الدّنيا تغوى. ١ ١٦ دنيا، گمراه مى‏كند.

٢٧٧٢ ٤- الدّنيا تضرّ، الآخرة تسرّ. ١ ٤٥ دنيا زيان رساند، و آخرت شادمان گرداند.

٢٧٧٣ ٥- الدّنيا خسران. ١ ٥٥ دنيا، زيان و خسران است.

٢٧٧٤ ٦- الدّنيا فانية. ١ ٦٤

دنيا، فانى و نابود شدنى است.

٢٧٧٥ ٧- الدّنيا بالاتّفاق، الآخرة بالاستحقاق. ١ ٥٩ دنيا، به تصادف و اتفاق داده شده ولى آخرت از روى استحقاق و شايستگى است. ٢٧٧٦ ٨- الدّنيا ظلّ زائل. ١ ٨٤ دنيا، سايه‏اى است رفتنى.

٢٧٧٧ ٩- الكمال فى الدّنيا مفقود. ١ ٩١ كمال در دنيا (و رسيدن به دلخواه و تمامى خواسته‏ها) ناياب است.

٢٧٧٨ ١٠- الدّنيا سوق الخسران. ١ ١٠٦ دنيا، بازار زيان و خسران است.

٢٧٧٩ ١١- الدّنيا مزرعة الشّرّ. ١ ١٠٨ دنيا، كشتزار بديهاست (و غالبا تخم بدى در آن بكارند).

٢٧٨٠ ١٢- الدّنيا ضحكة مستعبر. ١ ١٠٨ دنيا، وسيله خنده كسانى است كه چشم گريان دارند. ٢٧٨١ ١٣- الدّنيا دار المحن. ١ ١١٢ دنيا خانه محنتها و رنجهاست.

٢٧٨٢ ١٤- الدّنيا معبرة الآخرة. ١ ١٢٠ دنيا گذرگاه آخرت است.

٢٧٨٣ ١٥- الدّنيا مطلّقة الاكياس. ١ ١٢٠ دنيا مطلّقة (و همسر طلاق داده) زيركان است.

٢٧٨٤ ١٦- العاجلة منية الارجاس. ١ ١٢٠ سراى زود گذر دنيا آرمان پليدان است.

٢٧٨٥ ١٧- الفرح بالدّنيا حمق. ١ ١٢٤ خوشحالى و شادمان شدن به دنيا حماقت و كم عقلى است.

٢٧٨٦ ١٨- الدّنيا تغرّ و تضرّ و تمرّ. ١ ١٣٩ دنيا فريب دهد و زيان زند و بگذرد.

٢٧٨٧ ١٩- الدّنيا محلّ الآفات. ١ ١٥٣

دنيا، جايگاه آفتهاست.

٢٧٨٨ ٢٠- المواصل للدّنيا مقطوع. ١ ١٦٥ كسى كه به دنيا بپيوندد از آخرت و كمالات بريده شده است.

٢٧٨٩ ٢١- الدّنيا منية الاشقياء. ١ ١٨٣ دنيا آرمان بدبختان است.

٢٧٩٠ ٢٢- العاجلة غرور الحمقى. ١ ٢٢٥ دنياى زود گذر فريب (يا فريب دهنده) احمقان است.

٢٧٩١ ٢٣- الدّنيا مصرع العقول. ١ ٢٣٠ دنيا لغزشگاه و جاى افتادن عقلها و خردهاست.

٢٧٩٢ ٢٤- الدّنيا محلّ الغير. ١ ٢٥٧ دنيا جايگاه دگرگونى‏هاست.

٢٧٩٣ ٢٥- الدّنيا دار المحنة. ١ ٢٧٦ دنيا سراى محنت و اندوه است.

٢٧٩٤ ٢٦- الدّنيا غنيمة الحمقى. ١ ٢٨٠ دنيا غنيمت مردمان احمق و كم خرد است.

٢٧٩٥ ٢٧- الرّغبة فى الدّنيا توجب المقت. ١ ٣١٥ رغبت در دنيا دشمنى آرد. ٢٧٩٦ ٢٨- الدّنيا كيوم مضى و شهر انقضى. ١ ٣١٦ دنيا همچون روزى است گذشته و ماهى است كه به سر آمده.

٢٧٩٧ ٢٩- الدّنيا دار الغرباء و موطن الاشقياء. ١ ٣١٦ دنيا سراى غريبان و وطن مردمان بخت برگشته است.

٢٧٩٨ ٣٠- الوله بالدّنيا أعظم فتنة. ١ ٣١٧ شيفته شدن به دنيا بزرگترين فتنه است. ٢٧٩٩ ٣١- الدّنيا كما تجبر تكسر. ١ ٣٢١ دنيا همان گونه كه جبران شكستگى‏

مى‏كند، مى‏شكند. ٢٨٠٠ ٣٢- أسباب الدّنيا منقطعة و عواريها مرتجعة. ١ ٣٥٩ اسباب و وسايل دنيا بريدنى، و عاريتهاى آن بازگشتنى است. ٢٨٠١ ٣٣- الدّنيا سمّ آكله من لا يعرفه.

١ ٣٧١ دنيا زهرى است و خورنده آن كسى است كه آن را نمى‏شناسد. ٢٨٠٢ ٣٤- الدّنيا معدن الشّرّ و محلّ الغرور. ١ ٣٨٣ دنيا مركز بدى و جايگاه فريب است.

٢٨٠٣ ٣٥- الدّنيا لا تصفوا لشارب و لا تفى لصاحب. ٢ ٣٣ دنيا نوشيدنى صاف و بى‏آلايشى نيست براى كسى كه بخواهد بنوشد، و به دنيا دار، وفا نكند.

٢٨٠٤ ٣٦- الدّنيا مليئة بالمصائب طارقة بالفجائع و النّوائب. ٢ ٣٤ دنيا آكنده و مالامال به مصيبتها است، و كوبنده درهاست در شب، كه دردها و حادثه‏هاى ناگوار بياورد.

٢٨٠٥ ٣٧- الدّنيا منتقلة فانية ان بقيت لك لم تبق لها. ٢ ٥٢ دنيا جابجا شونده و نابود شدنى است كه اگر فرضا براى تو پايدار بماند، تو براى آن پايدار نخواهى ماند.

٢٨٠٦ ٣٨- النّاس أبناء الدّنيا و الولد مطبوع على حبّ امّه. ٢ ٦٤ مردم فرزندان دنيا هستند، و فرزند بر دوستى مادرش سرشته شده است.

٢٨٠٧ ٣٩- الدّنيا ان انجلت انجلت، و اذا جلت ارتحلت. ٢ ٧٨ دنيا اگر باز شود (و رو آورد) باز شود، و اگر پراكنده شود برود (و به ديگرى منتقل شود).

٢٨٠٨ ٤٠- الدّنيا صفقة مغبون و الانسان مغبون بها. ٢ ٧١ دنيا معامله و داد و ستدى است زيان دار، و اين انسان است كه در اين معامله زيان مى‏كند.

٢٨٠٩ ٤١- الدّنيا عرض حاضر، يأكل منه البرّ و الفاجر، و الآخرة دار حقّ يحكم فيها ملك قادر. ٢ ٨٤ دنيا بهره‏اى است حاضر كه مى‏خورند از آن نيكو كار و بد كار، و آخرت سرايى است پا بر جا و با حقيقت كه حكومت كند در آن پادشاهى توانا.

٢٨١٠ ٤٢- الدّنيا ظلّ الغمام و حلم المنام. ٢ ٩١ دنيا سايه ابر، و رؤيايى است كه در خواب بينند.

٢٨١١ ٤٣- الرّكون الى الدّنيا مع ما يعاين من غيرها جهل. ٢ ١٠٢ دلبستگى به دنيا با مشاهده دگرگونيهاى آن، نادانى است.

٢٨١٢ ٤٤- المغبون من شغل بالدّنيا وفاته حظّه من الآخرة. ٢ ١١٠ فريب خورده كسى است كه به دنيا سرگرم شود و بهره آخرت از دستش برود.

٢٨١٣ ٤٥- الرّكون الى الدّنيا مع ما يعاين من سوء تقلّبها جهل. ٢ ١١٦ دلبستگى به دنيا با مشاهده گردش و چرخش آن، نادانى است.

٢٨١٤ ٤٦- الدّنيا مصائب مفجعة و منايا موجعة و عبر مقطّعة. ٢ ١١٨ مجموعه دنيا مصيبتهايى است فجيع و مرگ‏هايى است دردناك، و عبرتهايى است قاطع و برنده.

٢٨١٥ ٤٧- الدّنيا غرور حائل و سراب زائل و سناد مائل. ٢ ١٢١ دنيا فريبنده‏اى است كه دوام ندارد، و

سرابى است كه زوال پذيرد، و تكيه گاهى است متمايل به كجى كه فرو ريزد.

٢٨١٦ ٤٨- الدّنيا شرك النّفوس و قراره كلّ ضرّ و بؤس. ٢ ١١٩ دنيا دام و كمند جانها و قرارگاه هر زيان و سختى است.

٢٨١٧ ٤٩- أوقات الدّنيا و ان طالت قصيرة، و المتعة بها و ان كثرت يسيرة. ٢ ١٦٠ اوقات دنيا اگر چه به درازا كشد كوتاه است، و بهره‏مندى از آن اگر چه بسيار باشد اندك خواهد بود.

٢٨١٨ ٥٠- اعزف عن دنياك تسعد بمنقلبك و تصلح مثواك. ٢ ١٨١ خويشتن را از دنيا باز دار تا نسبت به بازگشتگاه خود (سراى آخرت) نيكبخت گردى و جايگاه خود را اصلاح كنى.

٢٨١٩ ٥١- انظر الى الدّنيا نظر الزّاهد المفارق، و لا تنظر اليها نظر العاشق الوامق. ٢ ٢٠٥ به دنيا بنگر نگريستن كسى كه بدان رغبتى ندارد و از آن جدا گردد، و منگر بدان نگريستن عاشقى شيدا ٢٨٢٠ ٥٢- ارفضوا هذه الدّنيا ذميمة فقد رفضت من كان اشعف بها منكم.

٢ ٢٤٢ واگذاريد و رها كنيد اين دنياى مذموم و نكوهيده را كه واگذارده است آنهايى را كه علاقه‏شان از شما به دنيا بيشتر بوده (و به آنها وفا نكرده تا چه رسد به شما).

٢٨٢١ ٥٣- اهربوا من الدّنيا و اصرفوا قلوبكم- عنها، فانّها سجن المؤمن حظّه منها قليل، و عقله بها عليل و ناظره فيها كليل. ٢ ٢٦٠ بگريزيد از دنيا و دلهاتان را از آن باز گردانيد، كه دنيا زندان مؤمن است، بهره‏اش از دنيا اندك، و خرد و عقل او نسبت به دنيا بيمار، و ديده او در باره آن كند است. ٢٨٢٢ ٥٤- ارفضوا هذه الدّنيا التّاركة.

لكم و ان لم تحبّوا تركها، و المبيلة اجسادكم على محبّتكم لتجديدها.

٢ ٢٧٠ رها كنيد اين دنيايى كه شما را رها كرده اگر چه رهايى آن را دوست نمى‏داريد، و اين بى‏وفايى كه بدنهاتان را كهنه كرده با اين كه شما نو كردن آن را دوست مى‏داريد.

٢٨٢٣ ٥٥- احذر الدّنيا فانّها شبكة الشّيطان و مفسدة الايمان. ٢ ٢٧٩ بپرهيز از دنيا كه كمند شيطان، و تباه كننده ايمان است.

٢٨٢٤ ٥٦- ايّاك و حبّ الدّنيا فانّها أصل كلّ خطيئة و معدن كلّ بليّة. ٢ ٢٩٧ بر تو باد كه پرهيز كنى از دوستى دنيا كه اين دوستى ريشه هر خطا و معدن هر بلا و گرفتارى است.

٢٨٢٥ ٥٧- ايّاك أن تبيع حظّك من ربّك و زلفتك لديه بحقير من حطام الدّنيا.

٢ ٣٠٥ بر تو باد كه بپرهيزى از اين كه بهره خويش را از پروردگار خود، و منزلتت را در پيشگاه او، به اندكى از علف خشكيده دنيا بفروشى.

٢٨٢٦ ٥٨- ايّاك ان ينزل بك الموت و انت آبق عن ربّك فى طلب الدّنيا.

٢ ٣٠٥ بر تو باد كه بپرهيزى از اين كه مرگ بر تو فرود آيد در حالى كه به صورت برده‏اى فرارى به دنبال دنيا باشى.

٢٨٢٧ ٥٩- ايّاك و الوله بالدّنيا فانّها تورثك الشّقاء و البلاء، و تحدوك على بيع البقاء بالفناء. ٢ ٣٠٧ بر تو باد كه پرهيز كنى از اين كه شيفته و شيداى دنيا گردى كه براى تو بدبختى و گرفتارى به بار آورد، و وادار كند تو را به اين كه سراى پايدار و ماندنى را به دنيا ناپايدار و فانى بفروشى.

٢٨٢٨ ٦٠- ألا و انّ الدّنيا دار لا يسلم منها الّا بالزّهد فيها، و لا ينجى منها بشى‏ء كان لها. ٢ ٣٣١ هان بدانيد كه دنيا سرايى است كه كسى در آن سالم نماند جز به وسيله بى‏رغبتى در آن، و رهايى نيابد كسى به وسيله‏

چيزهايى كه مربوط است بدان.

٢٨٢٩ ٦١- ايّاكم و غلبة الدّنيا على أنفسكم فانّ عاجلها نغصة و آجلها غصّة. ٢ ٣٢٥ بپرهيزيد از چيره شدن دنيا بر شما كه حاضر و موجود آن ناپاك و آلوده، و آينده‏اش اندوه و غصّه است.

٢٨٣٠ ٦٢- ألا حرّ يدع هذه اللّماظة لاهلها. ٢ ٣٣١ آيا آزاد مردى هست كه اين ته مانده دنيا را به اهلش وا گذارد ٢٨٣١ ٦٣- ألا و انّ الدّنيا قد تصرّمت و آذنت بانقضاء و تنكّر معروفها و صار جديدها رثّا و سمينها غثّا.

٢ ٣٣٢ آگاه باشيد كه دنيا گويا پايان يافته و وداع خويش را اعلام داشته، معروف آن منكر گشته و تازه آن كهنه شده، و فربه آن لاغر گرديده است.

٢٨٣٢ ٦٤- ألا و ما يصنع بالدّنيا من خلق للآخرة و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يسلبه و يبقى عليه حسابه و تبعته ٢ ٣٣٣ هان بدانيد كسى كه براى آخرت آفريده شده او را با دنيا چه كار و با مال و ثروت چه كند كسى كه بزودى آن را از وى بگيرند و حسابرسى و وبالش به گردن او بماند ٢٨٣٣ ٦٥- الا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق، و السّبقة الجنّة و الغاية النّار.

٢ ٣٣٤ هان بدانيد كه امروز روز تمرين و آمادگى، و فردا روز مسابقه است، جايزه برندگان بهشت، و سر انجام عقب ماندگان دوزخ است.

٢٨٣٤ ٦٦- ألا و انّه قد ادبر من الدّنيا ما كان مقبلا و اقبل منها ما كان مدبرا.

٢ ٣٣٨ هان به راستى آنچه از دنيا روى آورده بود پشت كرده، و آنچه پشت كرده بود روى آورده است.

٢٨٣٥ ٦٧- و ازمع التّرحال عباد اللَّه الاخيار و باعوا قليلا من الدّنيا لا يبقى بكثير من الآخرة لا يفنى. ٢ ٣٣٩ بندگان برگزيده خدا آماده كوچ و رحيل شده، و اين اندك دنياى ناپايدار را به آخرت بسيارى كه پايدار است فروخته‏اند.

٢٨٣٦ ٦٨- أ و لستم ترون أهل الدّنيا يمسون و يصبحون على احوال شتّى فميّت يبكى و حىّ يعزّى و صريع مبتلى و عائد يعود و آخر بنفسه يجود، و طالب للدّنيا و الموت يطلبه و غافل ليس بمغفول عنه و على اثر الماضين ما يمضى الباقون. ٢ ٣٦٧ آيا نمى‏بينيد مردم دنيا را كه روز را به شب، و شب را به روز آوردند و هر كدام حالتى دارند، يكى مرده‏اى است كه بر او مى‏گريند، و ديگرى زنده‏اى كه به او تسليت گويند، يكى در بستر بيمارى افتاده و ديگرى به عيادتش مى‏آيد، و آن ديگرى در حال جان دادن است، يكى به دنبال دنيا مى‏رود در حالى كه مرگ در جستجوى او است، آن ديگرى غافل و بى‏خبر از همه جا در صورتى كه مرگ و حوادث روزگار فراموشش نكرده‏اند، و به همين ترتيب بازماندگانند كه به دنبال گذشتگان مى‏روند ٢٨٣٧ ٦٩- أعظم الخطايا حبّ الدّنيا.

٢ ٣٩٨ بزرگترين خطاها دوستى دنياست.

٢٨٣٨ ٧٠- أحسن من ملابسة الدّنيا رفضها. ٢ ٤٠٧ بهتر از پوشيدن دنيا به دور انداختن آن است.

٢٨٣٩ ٧١- أكيس النّاس من رفض دنياه.

٢ ٤١٣ زيرك‏ترين مردم كسى است كه دنيا را واگذارده است.

٢٨٤٠ ٧٢- أعظم المصائب و الشّقاء الوله بالدّنيا. ٢ ٤١٤ بزرگترين مصيبتها و بدبختيها شيفتگى به دنياست.

٢٨٤١ ٧٣- أخسر النّاس من رضى الدّنيا عوضا عن الآخرة. ٢ ٤١٤ زيانكارترين مردم كسى است كه به جاى آخرت به دنيا راضى و خشنود گشته است.

٢٨٤٢ ٧٤- أهل الدّنيا غرض النّوائب و ذريّة المصائب و نهب الرّزايا. ٢ ٤٣٧ دنيا داران هدف آماج حوادث ناگوار، و باده برده مصيبتها، و غارت شده اندوهها و رنجها هستند.

٢٨٤٣ ٧٥- اسعد النّاس بالدّنيا التّارك لها و اسعدهم بالآخرة العامل لها.

٢ ٤٦٤ نيكبخت‏ترين مردم نسبت به دنيا كسى است كه آن را واگذارد، و نيكبخت‏ترين مردم نسبت به آخرت كسى است كه براى آن كار كند.

٢٨٤٤ ٧٦- أبلغ ناصح لك الدّنيا لو انتصحت بما تريك من تغاير الحالات و تؤذنك به من البين و الشّتات. ٢ ٤٨٠ رساترين نصيحت كننده براى تو دنيا است اگر از آن پند گيرى، بدانچه تو را نشان دهد از دگرگونى حالات، و آگاه كند تو را از دورى‏ها و پراكندگى‏ها.

٢٨٤٥ ٧٧- انّ بطن الارض ميّت و ظهرها سقيم. ٢ ٤٩٤ به راستى كه درون زمين مرده و ظاهر آن بيمار است. ٢٨٤٦ ٧٨- انّ جدّ الدّنيا هزل و عزّها ذلّ و علوها سفل. ٢ ٥٠٣ به راستى كه مسائل جدّى دنيا شوخى، و عزّتش خوارى، و بلندى‏اش پستى است.

٢٨٤٧ ٧٩- انّ الدّنيا دار خبال و وبال و زوال و انتقال، لا تساوى لذّاتها تنغيصها، و لا تفى سعودها بنحو سها و لا يقوم صعودها بهبوطها. ٢ ٥١٥ به راستى كه دنيا خانه نابودى و سختى و

زوال و جابه‏جايى است، برابرى نكند لذتهاى آن به كدورتهايش، و وفا نكند نيكبختى‏هايش به نكبتها و ناكامى‏هايش، و مقاومت نكند بالا رفتنش به فرود آمدنش.

٢٨٤٨ ٨٠- انّ النّفس الّتى تطلب الرّغائب الفانية، لتهلك فى طلبها و تشقى فى منقلبها. ٢ ٥٣٧ به راستى هر آن كس در طلب خواستهاى مرغوب ناپايدار دنياست در اين راه نابود شود و در مورد بازگشتگاه خود نيز بدبخت گردد.

٢٨٤٩ ٨١- انّ السّعداء بالدّنيا غدا هم الهاربون منها اليوم. ٢ ٥٥٣ به راستى كه نيكبختان دنيا در فرداى قيامت همان كسانى هستند كه امروز از آن گريزانند.

٢٨٥٠ ٨٢- انّ الدّنيا لمفسدة الدّين مسلبة اليقين، و انّها لرأس الفتن و اصل المحن. ٢ ٥٣٢ به راستى كه دنيا تباه كننده دين و زائل كننده يقين، اساس هر فتنه و ريشه هر رنج و محنت است.

٢٨٥١ ٨٣- انّ من باع جنّة المأوى لعاجلة الدّنيا، تعس جدّه و خسرت صفقته. ٢ ٥١٩ كسى كه بهشت برين را به اين دنياى حاضر بفروشد تلاش و كوشش او تباه شود، و در سوداى خويش زيان كند.

٢٨٥٢ ٨٤- انّ مثل الدّنيا و الآخرة كرجل له امرأتان اذا ارضى احداهما أسخط الاخرى. ٢ ٥٣٨ به راستى كه حكايت دنيا و آخرت حكايت مردى است كه دو زن دارد كه هر گاه يكى را راضى كند ديگرى را خشمگين كرده است.

٢٨٥٣ ٨٥- انّ من كانت العاجلة أملك به من الآجلة، و امور الدّنيا اغلب عليه من امور الآخرة، فقد باع الباقى بالفانى، و تعوّض البائد عن الخالد و اهلك نفسه و رضى لها بالحائل الزّائل، و نكب بها عن نهج السّبيل.

٢ ٥٨٤كسى كه دنياى حاضر، بيشتر از آخرت، او را در اختيار گيرد، و كارهاى دنيا بيشتر از كارهاى آخرت بر او چيره گردد، به راستى كه سراى پايدار را به دنياى فانى و ناپايدار فروخته، و خانه جاويدان را به سراى نابودى معاوضه كرده و خود را به هلاكت افكنده، و بهره متغيّر و زوال پذير را براى خود پسنديده و خود را از راه راست باز داشته است.

٢٨٥٤ ٨٦- انّ الدّنيا دار عناء و فناء و غير و عبر و محلّ فتنة و محنة.

٢ ٦٢٣ به راستى كه- دنيا خانه رنج و نابودى و دگرگونى و پند آموزى، و جايگاه فتنه و محنت است.

٢٨٥٥ ٨٧- انّ الدّنيا دار فجائع من عوجل فيها فجع بنفسه، و من امهل فيها فجع باحبّته. ٢ ٦٢٣ به راستى كه دنيا سراى مصيبتهاى بزرگ است، هر آن كس كه در رفتنش شتاب شود (و عمرش كوتاه گردد) دچار مصيبت خويش گردد، و هر كسى را كه مهلتش دهند (و عمر طولانى كند) دچار مصيبت دوستان خود گردد.

٢٨٥٦ ٨٨- انّ الدّنيا قد ادبرت و آذنت بوداع، و انّ الآخرة قد أقبلت و أشرفت باطّلاع. ٢ ٦٢٤ به راستى كه دنيا روى گردانده و وداع خويش را اعلام داشته، و آخرت روى آورده و طلايه آن آشكار گرديده است.

٢٨٥٧ ٨٩- انّ الدّنيا معكوسة منكوسة لذّاتها تنغيص، و مواهبها تغصيص و عيشها عناء و بقائها فناء، تجمح بطالبها و تردى راكبها، و تخون الواثق بها، و تزعج المطمئنّ اليها، و انّ جمعها الى انصداع و وصلها الى انقطاع. ٢ ٦٢٤ به راستى كه دنيا وارونه و واژگون شده، لذتهايش تيره كننده، بخششهايش اندوه‏زا، زندگى آن رنج و تعب، ماندنش ناپايدار، براى جوينده‏اش چموشى و سركشى كند، و سوار خود را به هلاكت افكند، و به كسى كه بدان اطمينان كند خيانت ورزد، و آنكه را به او اعتماد كند از جاى بركند، جمع آن به پراكندگى گرايد، و

پيوندش بريده شود.

٢٨٥٨ ٩٠- انّ من هوان الدّنيا على اللَّه ان لا يعصى الّا فيها، و لا ينال ما عنده الّا بتركها. ٢ ٦٢٥ به راستى كه از پستى دنيا در پيشگاه‏خدا همين بس كه نافرمانى خدا نشود جز در آن، و نرسد كسى بدانچه نزد خداست جز به واگذاردن و ترك آن.

٢٨٥٩ ٩١- انّ دنياكم هذه لاهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم، و احقر من ورقة فى جرادة، ما لعلىّ و نعيم يفنى و لذّة لا تبقى ٢ ٦٢٦ به راستى كه اين دنياى شما در ديده من پست‏تر است از تكّه استخوان خوكى كه در دست جذامى ‏باشد، و كوچك‏تر است از برگ گياهى كه در دهان ملخى باشد، على را با نعمتهاى فانى و لذتهاى ناپايدار چه كار ٢٨٦٠ ٩٢- انّ الدّنيا كالحيّة ليّن مسّها قاتل سمّها، فاعرض عمّا يعجبك فيها لقلّة ما يصحبك منها، و كن آنس ما تكون بها احذر ما تكون منها.

٢ ٦٢٦ به راستى كه دنيا همچون مارى است كه دستمالى‏اش نرم و زهرش كشنده است، در گذر از آنچه خوش آيد تو را از اين دنيا به خاطر آنكه مصاحبتش با تو اندك است، و در حالى كه انس تو به آن بيشتر است در همان حال پرهيز تو از آن سخت‏تر باشد.

٢٨٦١ ٩٣- انّ الدّنيا كالغول تغوى من اطاعها، و تهلك من اجابها، و انّها لسريعة الزّوال و شيكة الانتقال.

٢ ٦٢٧ به راستى كه دنيا همچون غول است گمراه كند كسى را كه فرمانش برد، و نابود گرداند كسى را كه پاسخش دهد، و به راستى زوالش سريع، و انتقال و جابه‏جايى آن شتابان است.

٢٨٦٢ ٩٤- انّ الدّنيا تقبل اقبال الطّالب و تدبر ادبار الهارب، و تصل مواصلة الملوك، و تفارق مفارقة العجول.

٢ ٦٢٩به راستى كه دنيا رو آورد بسان رو آوردن جوينده، و پشت كند بسان پشت كردن گريزنده، بپيوندد همچون پادشاهان، و جدا شود جدا شدن آدمهاى شتابان.

٢٨٦٣ ٩٥- انّ الدّنيا لهى الكنود العنود و الصّدود الجحود، و الحيود الميود، حالها انتقال و سكونها زلزال، و عزّها ذلّ و جدّها هزل و كثرتها قلّ و علوّها سفل، أهلها على ساق و سياق و لحاق و فراق، و هى دار حرب و سلب و نهب و عطب. ٢ ٦٣٠ به راستى كه دنيا مركبى است سركش و كج رفتار، باز دارنده و انكار كننده است، از راه حق به يكسو رود، و منحرف گردد، حالتش جابه‏جا كردن و آرامشش لرزان، عزتش خوارى، و جدّى بودنش شوخى، زيادى‏اش اندك و بلندى‏اش پايين، مردم آن در حال سختى و جان كندن، و پيوستن و جدا شدن هستند، و دنيا سراى ربودن و غارت و هلاكت است.

٢٨٦٤ ٩٦- انّ الدّنيا منزل قلعة و ليست بدار نجعة، خيرها زهيد و شرّها عتيد و ملكها يسلب و عامرها يخرب.

٢ ٦٣٠ به راستى كه دنيا خانه‏اى است عاريتى و جاى ماندن نيست، خير و خوبى آن اندك، و شرّ و بدى آن آماده، و دارايى آن ربوده شود، و آبادش ويران گردد.

٢٨٦٥ ٩٧- انّ الدّنيا غرور حائل و ظلّ زائل و سناد مائل، تصل العطيّة بالرّزيّة و الامنيّة بالمنيّة. ٢ ٦٣٤ به راستى كه دنيا فريب دهنده‏اى است دگرگون شونده، سايه‏اى است رفتنى، تكيه گاهى است كج، بخشش را به مصيبت و آرزو را به مرگ پيوند زند.

٢٨٦٦ ٩٨- انّ الدّنيا عيشها قصير و خيرها يسير و اقبالها خديعة و ادبارها فجيعة و لذّاتها فانية، و تبعاتها باقية. ٢ ٦٣٥ به راستى كه دنيا زندگى‏اش كوتاه و خير و خوبى‏اش اندك، اقبالش نيرنگ، و ادبارش مصيبت، لذتهايش نابود شدنى و فانى، ولى پى آمدهايش به جاى ماندنى است.

٢٨٦٧ ٩٩- انّ الدّنيا دار اوّلها عناء و آخرها فناء، فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب، من استغنى فيها فتن و من افتقر فيها حزن. ٢ ٦٣٥ دنيا سرايى است كه آغازش رنج و سختى، و انجامش فنا و نيستى، در حلال آن حساب و در حرامش عقاب است، هر كه در دنيا توانگر شود به فتنه افتد، و هر كه فقير و نيازمند گردد اندوهناك شود.

٢٨٦٨ ١٠٠- انّ الدّنيا تخلق الابدان و تجدّد الآمال و تقرّب المنيّة و تباعد الامنيّة كلّما اطمئنّ صاحبها منها الى سرور اشخصته منها الى محذور. ٢ ٦٣٩ به راستى كه دنيا بدنها را كهنه و اميدها را نو و تازه كند، مرگ را نزديك و آرزوها را دور گرداند، هر گاه آرام گيرد دنيا دار به شادمانى و سرورى، او را بركند از آن سرور و شادمانى به سوى گرفتارى و محذورى.

٢٨٦٩ ١٠١- انّ الدّنيا دار شخوص و محلّة تنغيص، ساكنها ظاعن و قاطنها بائن و برقها خالب و نطقها كاذب و اموالها محروبة و اعلاقها مسلوبة، الا و هي المتصدّية العتون و الجامحة الحرون و المانية الخئون. ٢ ٦٣٦ به راستى كه دنيا سراى ناپايدار و گذرا، و جايگاه سختى و مشقت است، ساكنانش مسافر و مقيمانش مجبور به ترك آن هستند، زرق و برقش نيرنگ، و گفتارش دروغ، اموال و ثروتش يغماى غارتگران، متاع گرانبهايش غنيمت دزدان، آگاه باشيد كه دنيا همچون زنى است روسپى هوس انگيز كه خود را نشان دهد و سپس با نفرت پشت كند، و همچون مركبى است سركش كه از رفتار باز ايستد، و دروغگويى است خيانت پيشه.

٢٨٧٠ ١٠٢- انّ الدّنيا دار محن و محلّ فتن من ساعاها فاتته، و من قعد عنها واتته و من ابصر اليها اعمته، و من بصر بها بصّرته. ٢ ٦٣٧ به راستى كه دنيا خانه محنتها و جايگاه فتنه‏هاست، كسى كه در راهش تلاش كند، از دستش برود، و كسى به دنبالش نرود به سراغش آيد، كسى كه به سويش نظر

افكند كورش كند، و كسى كه بينايى و بصيرت از آن بجويد بينايش گرداند.

٢٨٧١ ١٠٣- انّ الدّنيا تدنى الآجال و تباعد الآمال و تبيد الرّجال و تغيّر الاحوال من غالبها غلبته و من صارعها صرعته و من عصاها اطاعته و من تركها اتته. ٢ ٦٣٨ به راستى كه دنيا اجلها را نزديك و آرزوها را دور گرداند، مردان را نابود و احوال را دگرگون كند، هر كس بر او غلبه جويد مغلوبش كند، و هر كه با او كشتى بگيرد بر زمينش زند، و كسى كه نافرمانى‏اش كند فرمانش ببرد، و كسى كه آن را واگذارد به نزدش آيد.

٢٨٧٢ ١٠٤- انّ الدّنيا كالشّبكة تلتّف على من رغب فيها و تتحرّز عمّن اعرض عنها فلا تمل اليها بقلبك، و لا تقبل عليها بوجهك، فتوقعك فى شبكتها و تلقيك فى هلكتها. ٢ ٦٤١ به راستى كه دنيا همچون دام است، فرا گيرد كسى را كه بدان رغبت كند، و بپرهيزد از كسى كه از آن روى بگرداند، در اين صورت با دل خود بدان متمايل نشو، و به روى خود بدان رو آور مشو، كه تو را در دام خود اندازد، و به نابودى‏ات كشاند.

٢٨٧٣ ١٠٥- انّ الدّنيا غرّراة خدوع معطية منوع ملبسة نزوع، لا يدوم رخاؤها و لا ينقضي عناؤها و لا يركد بلاؤها.

٢ ٦٤١ به راستى كه دنيا پر فريب و پر نيرنگ است، در عين بخشندگى جلوگير، و در عين پوشانندگى برهنه كننده است، فراخى زندگى‏اش پايدار نيست، و رنج و دردش به سر آمدنى نبوده، و گرفتارى و بلايش ايستادنى نيست.

٢٨٧٤ ١٠٦- انّ الدّنيا تعطى و ترتجع و تنقاد و تمتنع و توحش و تؤنس و تطمع و تؤيس، يعرض عنها السّعداء و يرغب فيها الاشقياء. ٢ ٦٤٢ به راستى كه دنيا مى‏دهد و دوباره باز پس گيرد، مطيع مى‏گردد و گردن كشى مى‏كند، وحشت مى‏آورد و انس، به طمع اندازد و نا اميد كند، نيكبختان از آن روى بگردانند و بدبختان در آن رغبت كنند.

٢٨٧٥ ١٠٧- انّ الدّنيا خيرها زهيد و شرّها عتيد و لذّتها قليلة و حسرتها طويلة تشوب نعيمها ببؤس و تقرن سعودها بنحوس و تصل نفعها بضرّ و تمزج حلوها بمرّ. ٢ ٦٤٠ به راستى كه دنيا خير و خوبى آن كم و شرّ و بدى‏اش آماده، لذّتش اندك، و حسرت و افوس ن ش دراز و طولانى، نعمتهاى خود را به سختى و دشوارى آميخته است، و خجستگى خود را به شوم و نحس همراه كرده، سودش را به زيان پيوند زند، و شيرينش را به تلخى آميخته است.

٢٨٧٦ ١٠٨- انّ من نكند الدّنيا انّها لا تبقى على حالة و لا تخلو من استحالة تصلح جانبا بفساد جانب، و تسرّ صاحبا بمساءة صاحب، فالكون فيها خطر و الثّقة بها غرر، و الاخلاد اليها محال و الاعتماد عليها ضلال. ٢ ٦٤٨ به راستى از بى‏خيرى و بى‏ارزشى دنيا است كه بر هيچ حالتى پايدار نيست و پيوسته در حال دگرگونى است، يك طرف را اصلح كند به فساد و تباهى طرف ديگر، يكى را خوشحال كند با اندوه آن ديگر، بودن در آن خطرناك و اعتماد بدان خطرناك‏تر، جاويد ماندن در آن محال، و اعتماد بر آن گمراهى است.

٢٨٧٧ ١٠٩- انّ الدّنيا ظلّ الغمام و حلم المنام و الفرح الموصول بالغمّ و العسل المشوب بالسّمّ سلّابة النّعم اكّالة الامم جلّابة النّقم. ٢ ٦٤٤ به راستى كه دنيا سايه ابر، و مجرّد خواب و خيالى است، شادى بسته به اندوه، عسل آلوده به زهر، رباينده نعمتها، خورنده امّتها، جذب كننده عقوبتهاست.

٢٨٧٨ ١١٠- انّ الدّنيا لا تفى لصاحب و لا تصفو لشارب، نعيمها ينتقل و احوالها تتبدّل و لذّاتها تفنى و تبعاتها تبقى، فاعرض عنها قبل ان تعرض عنك، و استبدل بها قبل ان تستبدل بك.

٢ ٦٤٥ به راستى كه دنيا به كسى وفا نكند، و براى هيچ آشامنده‏اى پاك نگردد، نعمتهايش دست به دست شود، و حالاتش تبدّل پذيرد، لذتهايش فانى شود، و پى‏آمدهايش بماند، پس از اين دنيا روى‏

بگردان پيش از آنكه دنيا از تو روى بگرداند، و جايگزين كن آن را پيش از آنكه دنيا برايت ديگرى را جايگزين كند.

٢٨٧٩ ١١١- انّ الدّنيا سريعة التّحوّل كثيرة التّنقّل شديدة الغدر دائمة المكر فاحوالها تتزلزل و نعيمها يتبدّل و رخاؤها يتنقّص و لذّاتها تتنغّص و طالبها يذلّ و راكبها يزلّ. ٢ ٦٤٨ به راستى كه دنيا دگرگونى‏اش سريع، جابجايى‏اش بسيار، بى وفايى‏اش سخت، فريبش هميشگى، احوالش متزلزل، نعمتهايش متبدّل، فراخى زندگى در آن رو به نقصان، لذتهايش تيره و ناخالص، خوانده‏اش خوار، و سوار شونده بر آن بلغزد.

٢٨٨٠ ١١٢- انّ الدّنيا ربّما اقبلت على الجاهل بالاتّفاق و ادبرت عن العاقل بالاستحقاق، فان اتتك منها سهمة مع جهل او فاتتك منها بغية مع عقل فايّاك ان يحملك ذلك على الرّغبة فى الجهل و الزّهد فى العقل فانّ ذلك يزرى بك و يرديك. ٢ ٦٤٥ به راستى كه دنيا بسا باشد كه رو آورد به شخص نادان به صورت اتفاق، و برگردد از عاقل از روى استحقاق در اين صورت اگر در حال نادانى بخشى از آن به نزدت آمد، و يا با داشتن عقل خواسته‏اى از آن از دستت رفت، مبادا تو را وادارد كه به نادانى ميل كنى و نسبت به عقل و دانايى بى‏رغبت شوى كه اين كار تو را به عيب و نابودى كشاند.

٢٨٨١ ١١٣- انّ الدّنيا دار بالبلاء معروفة و بالغدر موصوفة، لا تدوم احوالها و لا يسلم نزّالها العيش فيها مذموم و الامان فيها معدوم. ٢ ٦٤٣ به راستى كه دنيا سرايى است به بلا و گرفتارى شناخته شده، و به بى وفايى موصوف، حالاتش پايدار نيست، آنها كه‏ در آن فرود آيند سلامت ندارند، زندگى در آن نكوهيده، و امنيّت در آن ناياب است.

٢٨٨٢ ١٤- انّ الدّنيا حلوة نضرة حفّت بالشّهوات و راقت بالقليل و تحلّت بالآمال و تزيّنت بالغرور، لا تدوم حبرتها و لا تؤمن فجعتها، غرّارة ضرّارة حائلة زائلة نافذة بائدة اكّالة غوّالة. ٢ ٦٤٩ به راستى كه دنيا شيرين و زيبا و درخشنده است، شهوتها احاطه‏اش كرده اندكى باران زلال بخشش باريده و به آرزوها آراسته، و به فريب زينت يافته، شادمانيش پايدار نيست، از مصيبتش كسى ايمن نيست، پر فريب، پر زيان در حال تغيير، زوال پذير، فنا پذير، نابود كننده، خورنده، هلاك كننده است.

٢٨٨٣ ١١٥- انّ الدّنيا يونق منظرها و يوبق مخبرها قد تزيّنت بالغرور و غرّت بزينتها، دار هانت على ربّها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشّرها و حلولها بمرّها، لم يصفها اللَّه لاوليائه و لم يضنّ بها على اعدائه. ٢ ٦٥٠ به راستى كه دنيا ديدنش ديدار كننده را خوش آيد، ولى سرانجامى نابود كننده دارد، به فريب آراسته شده، و به زيور خود مردم را فريفته، سرايى كه نزد پروردگارش خوار است، حلال آن به حرام، و خير آن به شرّ، و شيرين آن به تلخى آميخته، خداوند براى اولياء خود آن را پاك نكرده و بر دشمنانش به آن بخل نورزيده است.

٢٨٨٤ ١١٦- انّ للدّنيا مع كلّ شربة شرقا و مع كلّ اكلة غصصا، لا تنال منها نعمة الّا بفراق اخرى، و لا يستقبل فيها المرء يوما من عمره الّا بفراق آخر من اجله، و لا يحيى له فيها اثر الّا مات له اثر. ٢ ٦٥١ به راستى كه دنيا را با هر نوشيدنى شكستنى در گلو، و با هر لقمه‏اى گلوگيرى است، به نعمتى از آن نرسند جز با فراق از ديگرى، آدمى در اين دنيا به استقبال روزى از عمر خود نرود جز با جدا شدن روزى ديگر از اجل خويش، زنده نگردد براى او در اين دنيا اثرى جز اين كه اثر ديگرى از او خواهد مرد.

٢٨٨٥ ١١٧- انّ للدّنيا رجالا لديهم كنوز مذخورة مذمومة عندكم مدحورة يكشف بهم الدّين ككشف احدكم رأس قدره، يلوذون كالجراد فيهلكون جبابرة البلاد. ٢ ٦٥٥ به راستى كه دنيا را مردانى است كه نزدشان گنج‏هايى است اندوخته، و در نزد شما آنها نكوهيده و رانده‏اند، گشوده شود به وسيله آنها دين خدا همان گونه كه شما سر ديگ خود را بگشاييد، همانند ملخ همه جا را بگيرند و گردنكشان شهرها را نابود كنند.

٢٨٨٦ ١١٨- انّ اللَّه تعالى جعل الدّنيا لما بعدها و ابتلى فيها اهلها ليعلم ايّهم احسن عملا، و لسنا للدّنيا خلقنا و لا بالسّعى لها امرنا، و انّما وضعنا فيها لنبتلى بها و نعمل فيها لما بعدها.

٢ ٦٥٩ به راستى كه خداى تعالى دنيا را براى جهان پس از آن آفريده است، و مردم را در آن گرفتار بلا و آزمايش كرده تا بداند كدام يك، عملش نيكوتر است، و ما براى دنيا آفريده نشده‏ايم و نه براى تلاش در آن مأموريم، تنها به دنيا آمده‏ايم تا بدان آزمايش شويم و كارى براى جهان پس از آن انجام دهيم.

٢٨٨٧ ١١٩- انّ الدّنيا لمشغلة عن الآخرة لم يصب صاحبها منها سيبا الّا فتحت عليه حرصا عليها و لهجا بها.

٢ ٦٥٨ به راستى كه دنيا وسيله سرگرم شدن از آخرت است، آنكه در دنياست به عطايى نرسد جز آنكه دنيا برايش درى از حرص و اشتياق به آن را گشوده است.

٢٨٨٨ ١٢٠- انّ الدّنيا لم تخلق لكم دار مقام و لا محلّ قرار، و انّما جعلت لكم مجازا لتزوّدوا منها الاعمال الصّالحة لدار القرار، فكونوا منها على اوفاز و لا تخدعنّكم منها العاجلة و لا تغرّنّكم فيها الفتنة. ٢ ٦٠٢ به راستى دنيا آفريده نشده كه خانه ماندنى شما و نه جايگاه قرار شما باشد، بلكه گذرگاهى است تا كارهاى نيك و اعمال صالح را براى سراى پايدار از اين رهگذر توشه گيريد، پس با شتاب آماده‏

كوچ باشيد، و نعمتهاى حاضر، شما را فريب ندهد و فتنه‏ها شما را مغرور نگرداند.

٢٨٨٩ ١٢١- انّ الدّنيا لا يسلم منها الّا بالزّهد فيها ابتلى النّاس بها فتنة فما اخذوا منها لها، اخرجوا منه و حوسبوا عليه، و ما اخذوا منها لغيرها، قدموا عليه و اقاموا فيه، و انّها عند ذوى العقول كالظّلّ، بينا تراه سائغا حتّى قلص و زائدا حتّى نقص، و قد اعذر اللَّه سبحانه اليكم فى النّهى عنها و انذركم و حذّركم منها فابلغ. ٢ ٦٦١ به راستى كه در دنيا كسى سالم نماند مگر به زهد و بى‏رغبتى در آن، مردم در آن گرفتار فتنه و آزمايشند، آنچه را كه از اين دنيا براى خود آن برگيرند از آن بيرون بروند و بدان حسابرسى شوند، و آنچه را براى سراى ديگر گيرند بر آن در آيند و در آن بمانند، و جز اين نيست كه دنيا نزد خردمندان همچون سايه‏اى است كه هنوز گسترده نشده كوتاه شود، و هنوز فزونى نيافته نقصان پذيرد، و به راستى خداوند عذر خود را برطرف كرده در اين كه شما را از آن نهى فرموده و بيمتان داده و ترسانده و ابلاغ فرموده است.

٢٨٩٠ ١٢٢- انّ الدّنيا دار منهالها الفناء و لاهلها منها الجلاء، و هى حلوة خضرة قد عجلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر، فارتحلوا عنها باحسن ما يحضركم من الزّاد و لا تسألوا فيها الّا الكفاف، و لا تطلبوا منها اكثر من البلاغ. ٢ ٦٦٠ دنيا خانه‏اى است كه پايان بخشش آن فنا و نابودى است، و براى اهل آن جلاى وطن مقدر شده، شيرين و سرسبز است، به سرعت به سوى خواهان خود مى‏رود، و با دل آن كس كه بدان نظر افكند آميخته، تلاش كنيد كه با بهترين توشه‏اى كه در اختيار شماست از آن كوچ كنيد، و بيش از كفاف و نياز خود از آن نخواهيد، و بيش از آنچه شما را به آخرت برساند از آن درخواست نكنيد.

٢٨٩١ ١٢٣- انّ الدّنيا دار صدق لمن‏

صدّقها، و دار عافية لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزوّد منها، و دار موعظة لمن اتّعظ بها، قد آذنت ببينها، و نادت فراقها و نعت نفسها و اهلها، فمثّلت لهم ببلائها البلاء، و شوّقتهم بسرورها الى السّرور راحت بعافية و تبكّرت بفجيعة، ترغيبا و ترهيبا و تخويفا و تحذيرا، فذمّها رجال غداة النّدامة، و حمدها آخرون ذكّرتهم فذكروا، و حدّثتهم فصدّقوا و وعظتهم فاتّعظوا منها الغير و العبر. ٢ ٦٥٢ به راستى كه دنيا خانه صدق و راستى است براى آن كس كه با آن به راستى رفتار كند، و خانه تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى‏نيازى است براى آن كس كه از آن توشه بر گيرد، و جاى اندرز است براى كسى كه از آن اندرز گيرد، جدايى خود را اعلام داشته، و از فراق خود خبر داده و مرگ خود و اهلش را بيان كرده، پس دنيا با نمونه‏هايى از بلا، گرفتارى را به آنها نشان داد، و با سرور و خوشحالى‏اش دلها را به خوشحالى متوجه ساخت، گاه به هنگام عصر در عافيت است، و به هنگام صبح در مصيبت، تا ترغيب كند و بترساند، و بيم دهد و بر حذر دارد، مردمى در بامداد پشيمانى، بدگوى او بودند، و مردمى ديگر (در روز قيامت) آن را ستودند، به يادشان آورد و ياد آور شدند، با آنان سخن گفت و تصديقش كردند، و اندرزشان داد و آنها از آن دگرگونيها و عبرتها پذيرا شدند.

٢٨٩٢ ١٢٤- انّ الدّنيا منتهى بصر الاعمى لا يبصر ممّا ورائها شيئا و البصير ينفذها بصره، و يعلم أنّ الدّار ورائها فالبصير منها شاخص و الاعمى اليها شاخص و البصير منها متزوّد و الاعمى لها متزوّد. ٢ ٦٥٥ به راستى كه دنيا پايان ديده نابيناست كه پشت سر آن را هيچ نمى‏بيند، ولى انسانهاى بينا ديده‏شان از اين دنيا بگذرد، و مى‏داند كه سراى پايدار در پشت آن است، پس انسان بينا از دنيا مى‏رود، ولى نابينا به سوى دنيا مى‏رود، و شخص بينا از آن توشه بردارد، ولى نابينا براى دنيا توشه گيرد.

٢٨٩٣ ١٢٥- ان كنتم تحبّون اللَّه فاخرجوا من قلوبكم حبّ الدّنيا. ٣ ٢٢ اگر به راستى خدا را دوست مى‏داريد دوستى و محبت دنيا را از دلهاى خود بيرون كنيد.

٢٨٩٤ ١٢٦- انّى طلّقت الدّنيا ثلاثا بتاتا لا رجعة لى فيها و ألقيت حبلها على غاربها. ٣ ٤٦ به راستى كه من دنيا را سه طلاقه قطعى كرده‏ام كه رجوعى در آن نيست، و افسار آن را به گردنش انداختم.

٢٨٩٥ ١٢٧- انّك ان اقبلت على الدّنيا ادبرت. ٣ ٥٤ به راستى تو اگر به دنيا رو آورى دنيا به تو پشت گرداند.

٢٨٩٦ ١٢٨- انّك ان ادبرت عن الدّنيا اقبلت. ٣ ٥٤ به راستى تو اگر به دنيا پشت كنى دنيا به تو روى آورد.

٢٨٩٧ ١٢٩- انّك ان عملت للدّنيا خسرت صفقتك. ٣ ٥٨ به راستى تو اگر براى دنيا كار كنى در سوداگرى خود زيان كرده‏اى.

٢٨٩٨ ١٣٠- انّك لن تلقى اللَّه سبحانه بعمل اضرّ عليك من حبّ الدّنيا. ٣ ٥٨ به راستى تو خداى سبحان را ديدار نكنى به كارى كه زيانبارتر باشد براى تو از دوستى دنيا.

٢٨٩٩ ١٣١- انّكم ان رغبتم فى الدّنيا افنيتم أعمالكم فى ما لا تبقون له و لا يبقى لكم. ٣ ٦٧ به راستى شما اگر در دنيا رغبت كنيد، عمر خود را در چيزى سپرى كرده‏ايد كه براى شما باقى نماند و شما نيز براى او باقى نخواهيد ماند.

٢٩٠٠ ١٣٢- انّما الدّنيا شرك وقع فيه من لا يعرفه. ٣ ٧٦ به راستى كه دنيا دامى است كه در آن در افتد كسى كه آن را نمى‏شناسد.

٢٩٠١ ١٣٣- انّما الدّنيا أحوال مختلفة و تارات متصرّفة و أغراض به مستهدفة. ٣ ٧٦

به راستى كه دنيا حالاتى است مختلف و احوالى است گذرا، و نشانه‏هاى آماج بلا است.

٢٩٠٢ ١٣٤- انّما الدّنيا جيفة و المتواخون عليها اشباه الكلاب فلا تمنعهم اخوّتهم لها من التّهارش عليها. ٣ ٨٠ به راستى كه دنيا مردارى است و آنها كه برادروار بر سر آن گرد آمده‏اند مانند سگانى هستند كه برادرى آنها از دريدن و پريدن به يكديگر بازشان نمى‏دارد. ٢٩٠٣ ١٣٥- انّما اهل الدّنيا كلاب عاوية و سباع ضارية، يهرّ بعضها بعضا و يأكل عزيزها ذليلها، و يقهر كبيرها صغيرها، نعم معقّلة و اخرى مهملة قد اضلّت عقولها و ركبت مجهولها. ٣ ٨١ به راستى اهل دنيا سگانى هستند كه بر روى هم بانگ زنند، و درندگانى هستند كه طعمه يكديگر بدرند، و بر سر همديگر فرياد كشند، توانمند ناتوان را بخورد، و بزرگ بر كوچك زور گويد (همانند) اشترانى بسته و رها هستند، كه خرد و عقل خود را گم كرده و به بيراهه مى‏روند.

٢٩٠٤ ١٣٦- انّما الدّنيا متاع ايّام قلائل ثمّ تزول كما يزول السّراب و تقشع كما يقشع السّحاب. ٣ ٨٤ به راستى كه دنيا بهره روزهاى اندكى است كه زائل گردد همان گونه كه سراب زائل شود، و بر طرف شود همان گونه كه ابرها بر طرف شوند.

٢٩٠٥ ١٣٧- انّما مثل من خبر الدّنيا كمثل قوم سفر نبا بهم منزل جديب، فامّوا منزلا خصيبا و جنابا مريعا، فاحتملوا و عثاء الطّريق و خشونة السّفر و جشوبة المطعم ليأتوا سعة دارهم و محلّ قرارهم. ٣ ٨٨ به راستى حكايت آن كس كه دنيا را آزموده حكايت مسافرانى است كه از منزلى تنگ و خشك، آهنگ منزلى فراخ و سر سبز و خرّم كنند، و در اين باره سختى راه و دشوارى سفر و ناگوارى خوراك را بر خود هموار كنند تا به منزل فراخ و

جايگاه اصلى خويش برسند.

٢٩٠٦ ١٣٨- آفة النّفس الوله بالدّنيا. ٣ ١٠٢ آفت جان انسانى، شيدايى و شيفتگى به دنياست.

٢٩٠٧ ١٣٩- بايثار حبّ العاجلة صار من صار الى سوء الآجلة. ٣ ٢٣٢ به خاطر برگزيدن دوستى دنياى حاضر رفته است آنكه رفته به سوى آخرت بدى كه به دنبال دارد.

٢٩٠٨ ١٤٠- بئست الدّار الدّنيا. ٣ ٢٥٨ بد خانه‏اى است دنيا.

٢٩٠٩ ١٤١- ثمرة الوله بالدّنيا عظيم المحنة. ٢ ٣٢٦ ميوه شيدايى و شيفتگى به دنيا اندوه بزرگ است.

٢٩١٠ ١٤٢- ثروة الدّنيا فقر الآخرة. ٣ ٣٥١ دارايى و ثروت دنيا، فقر و ندارى آخرت است.

٢٩١١ ١٤٣- جار الدّنيا محروب و موفورها منكوب. ٣ ٣٦١ پناهنده به دنيا هستى‏اش ربوده شده، و آنكه بهره وافرى از دنيا برده منكوب و مصيبت زده است.

٢٩١٢ ١٤٤- جود الدّنيا فناء و راحتها عناء و سلامتها عطب و مواهبها سلب.

٣ ٣٦١ بخشندگى دنيا نيستى است و آسايشش رنج، و سلامتى‏اش نابودى، و موهبتها و بخششهايش غارت شده است.

٢٩١٣ ١٤٥- ثمرة العقل مقت الدّنيا و قمع الهوى. ٣ ٣٣٤ ميوه عقل و خرد دشمنى با دنيا، و سركوب كردن هوا و هوس است.

٢٩١٤ ١٤٦- حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة.

٣ ٣٩٥ محبّت دنيا سر هر خطايى است.

٢٩١٥ ١٤٧- حبّ الدّنيا رأس الفتن و أصل المحن. ٣ ٣٩٥ محبت و دوستى دنيا سر فتنه‏ها و ريشه محنتهاست.

٢٩١٦ ١٤٨- خلطة أبناء الدّنيا رأس‏

البلوى و فساد التّقوى. ٣ ٤٤٨ آميزش با فرزندان دنيا اساس گرفتارى و موجب تباه شدن تقواى الهى است.

٢٩١٧ ١٤٩- خاب رجاؤه و مطلبه من كانت الدّنيا أمله و اربه. ٣ ٤٦٠ نوميد گشته آرمان و خواسته كسى كه دنيا اميد و نيازش باشد.

٢٩١٨ ١٥٠- خطر الدّنيا يسير و حاصلها حقير و بهجتها زور و مواهبها غرور.

٣ ٤٥٤ قدر دنيا اندك، و حاصل آن حقير، و شادمانيش ناحق، و بخششهايش فريب و نيرنگ است.

٢٩١٩ ١٥١- خير الدّنيا زهيد و شرّها عتيد. ٣ ٤٣١ خير دنيا اندك و ناچيز، و شرّش آماده است.

٢٩٢٠ ١٥٢- حبّ الدّنيا يوجب الطّمع.

٣ ٣٩٦ دوستى و محبت دنيا طمع به بار آورد.

٢٩٢١ ١٥٣- حبّ الدّنيا يفسد العقل و يهمّ القلب عن سماع الحكمة و يوجب اليم العقاب. ٣ ٣٩٧ محبت دنيا عقل را تباه و دل را از شنيدن حكمت كر كند، و كيفر دردناكى را به دنبال دارد.

٢٩٢٢ ١٥٤- حلاوة الدّنيا توجب مرارة الآخرة و سوء العقبى. ٣ ٣٩٨ شيرينى دنيا، تلخى آخرت و سرانجام بدى را به دنبال دارد.

٢٩٢٣ ١٥٥- حلو الدّنيا صبر و غذاؤها سمام و أسبابها رمام. ٣ ٣٩٩ شيرينى دنيا صبر (دارويى است بسيار تلخ) و غذاى آن زهر، و اسباب و وسايل آن ريسمان پوسيده‏اى است.

٢٩٢٤ ١٥٦- حىّ الدّنيا بعرض موت و صحيحها عرض الاسقام و دريئة الحمام. ٣ ٤٠٠ زنده دنيا در معرض مرگ، و- تندرست آن هدف بيمارى‏ها، و نشانه آماج مرگ و بلاها است.

٢٩٢٥ ١٥٧- حكم على أهل الدّنيا بالشّقاء

و الفناء و الدّمار و البوار. ٣ ٤١٣ بر اهل دنيا فرمان و حكم الهى رفته است به بدبختى و نابودى و تباهى و نيستى.

٢٩٢٦ ١٥٨- حفّت الدّنيا بالشّهوات و تحبّبت بالعاجلة و تزيّنت بالغرور و تحلّت بالآمال. ٣ ٤١٤ دنيا، پيچيده شده است به شهوتها (خواسته‏هاى دل) با لذتهاى حاضر خود محبّت دلها را به خود جلب كرده، و با فريب‏ها خود را آراسته، و با آرزوها زيور كرده است.

٢٩٢٧ ١٥٩- خير الدّنيا حسرة و شرّها ندم.

٣ ٤٢٣ خير دنيا حسرت و افسوس، و شرّ آن پشيمانى است.

٢٩٢٨ ١٦٠- رأس الآفات الوله بالدّنيا.

٤ ٥٤ اساس آفتها شيفتگى به دنيا است.

٢٩٢٩ ١٦١- دار بالبلاء محفوفة و بالغدر موصوفة لا تدوم أحوالها و لا يسلم نزّالها. ٤ ١٤ دنيا سرايى است كه گردا گردش را بلا و گرفتارى پوشانيده، و به بى‏وفايى موصوف گشته، احوالش پايدار نماند، و فرود آيندگانش تندرستى نيابند.

٢٩٣٠ ١٦٢- دار هات على ربّها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرّها و حلوها بمرّها. ٤ ١٤ دنيا خانه‏اى است كه بر صاحب خود خوار است، حلالش به حرام، و خير آن به شرّش و شيرينى آن به تلخى‏اش آميخته و مخلوط گشته است.

٢٩٣١ ١٦٣- دار الفناء مقيل العاصين و محلّ الاشقياء و المعتدين. ٤ ١٥ خانه فانى و نابود شدنى (دنيا) خوابگاه نا فرمانان و عاصيان، و محل بخت برگشتگان و متجاوزان است.

٢٩٣٢ ١٦٤- ذكر الدّنيا ادوء الادواء.

٤ ٣١ ياد دنيا دردمندترين دردها است.

٢٩٣٣ ١٦٥- ذلّ الدّنيا عزّ الآخرة. ٤ ٣٢ خوارى دنيا سربلندى آخرت است.

٢٩٣٤ ١٦٦- ربّ محذور من الدّنيا عندك غير محتسب. ٤ ٧٧ چه بسا محذور دنيا (چيزهايى كه بايد از آن حذر كرد) كه پيش تو به حساب و شمار در نيايد.