ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58112
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58112 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الداء و الدواء (درد و درمان)

٣١١٢ ١- ربّ دواء جلب داء. ٤ ٦٥ چه بسا دارويى كه دردى را به بار آورد.

٣١١٣ ٢- ربّ داء انقلب دواء. ٤ ٦٥

چه بسا دارويى كه به درد باز گردد.

٣١١٤ ٣- ربّما كان الدّواء داء. ٤ ٨٠ چه بسا دارويى كه درد زاست.

٣١١٥ ٤- امش بدائك ما مشى بك. ٢ ١٨٥ راه برو با بيمارى خود تا زمانى كه با تو راه آيد. ٣١١٦ ٥- ربّما كان الدّاء شفاء. ٤ ٨٠ چه بسا كه بيمارى كه شفا و درمان است.

٣١١٧ ٦- قد يعيى اندمال الجرح. ٤ ٤٧٢ گاهى است كه به هم آمدن زخم و بسته شدن آن زيان رساند.

٣١١٨ ٧- لكلّ حىّ داء. ٥ ١٢ براى هر زنده‏اى بيمارى و دردى است.

٣١١٩ ٨- لكلّ علّة دواء. ٥ ١٢ براى هر بيمارى دارويى است.

٣١٢٠ ٩- من كثرت ادواؤه لم يعرف شفاؤه. ٥ ٢٣٥ كسى كه بيمارى‏اش زياد شد بهبود او شناخته نشود.

٣١٢١ ١٠- من كتم وجعا أصابه ثلاثة ايّام و شكى الى اللَّه سبحانه كان اللَّه سبحانه معافيه. ٥ ٢٦٤ كسى كه بيمارى و دردى را كه به او رسيده سه روز پنهان دارد، و در آن (سه روز تنها) به درگاه خداى سبحان شكوه خويش برد، خداى سبحان او را عافيت خواهد داد.

باب الدهر (روزگار)

٣١٢٢ ١١- من كتم مكنون دائه عجز طبيبه عن شفائه. ٥ ٢٣٢ كسى كه پنهان كند درد نهان خود را عاجز و ناتوان گردد طبيب از درمان او.

٣١٢٣ ١٢- من كنت سببا له فى بلائه وجب عليك التّلطّف فى علاج دائه.

٥ ٤٥٨ كسى كه تو سبب افتادن او در بلايى‏

گشته‏اى، بر تو واجب است لطف كردن در علاج درد او.

٣١٢٤ ١٣- من لم يحتمل مرارة الدّواء دام المه. ٥ ٤٦٧ كسى كه تحمل تلخى دارو را نكند درد او ادامه يابد.

٣١٢٥ ١٤- لكلّ كبد حرقة. ٥ ١٥ هر جگرى را سوزشى است.

٣١٢٦ ١٥- لا دواء لمشغوف بدائه. ٦ ٣٥٩ درمانى نيست براى كسى كه به درد خود دلبستگى پيدا كرده، و در دلش جايگيرى شده است.

٣١٢٧ ١٦- لا شفاء لمن كتم طبيبه داءه.

٦ ٣٥٩ درمانى نيست براى بيمارى كه دردش را از طبيب خود پنهان كند.

باب الدهر (روزگار)

٣١٢٨ ١- الدّهر يخلق الابدان و يجدّد الآمال و يدنى المنيّة و يباعد الامنيّة.

٢ ٥٥ روزگار بدنها را كهنه كند و آرزوها را تازه گرداند، و مرگ را نزديك، و آرزوها را دور سازد.

٣١٢٩ ٢- الدّهر يومان : يوم لك و يوم عليك فاذا كان لك فلا تبطر و اذا كان عليك فاصطبر. ٢ ٨٠ روزگار دو روز است : روزى به سود تو، و روزى به زيان تو، روزى كه به سود تو است سرمست مشو، و روزى كه به زيان تو است بردبارى پيشه ساز.

٣١٣٠ ٣- الدّهر ذو حالتين ابادة و افادة فما أباده فلا رجعة له و ما افاده فلا بقاء له. ٢ ١٦٣ روزگار دو حالت دارد : نابود كردن، و بخشيدن، آنچه را نابود كند بازگشت ندارد، و آنچه را ببخشايد پايدار نيست.

٣١٣١ ٤- انّ الدّهر لخصم غير مخصوم و محتكم غير ظلوم، و محارب غير محروب. ٢ ٥٩٨ به راستى كه روزگار دشمنى است كه با او دشمنى نشده، و حكمرانى است كه ستم نكند، و جنگجويى است كه با او جنگ‏ نتوان كرد.

٣١٣٢ ٥- انّ الدّهر موتر قوسه لا تخطى سهامه و لا تؤسى جراحه، يرمى الصّحيح بالسّقم و النّاجى بالعطب.

٢ ٦٥٨ به راستى كه روزگار كمانش را زه كرده تيرش به خطا نرود، زخمى‏اش بهبود نيابد، تندرست را به بيمارى بزند، و نجات يافته را به نابودى.

٣١٣٣ ٦- انّ الدّهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين ما يعود ما قد ولّى و لا يبقى سرمدا ما فيه، آخر فعاله كاوّله متسابقة اموره، متظاهرة اعلامه لا ينفكّ مصاحبه من عناء و فناء و سلب و حرب. ٢ ٦٥٧ به راستى كه روزگار بر باقيماندگان همانسان بگذرد كه بر پيشينيان گذشته، آنچه را كه پشت كرده و رفته باز نگردد، آنچه در آن است جاويدان نمى‏ماند، پايان كار او همچون آغاز آن است، كارهاى آن بر يكديگر پيشى گرفته، نشانه‏هايش روشن و آشكار، كسى كه مصاحب و همراهش باشد از رنج و نابودى و ربودن و غارت جدا نباشد.

٣١٣٤ ٧- كم من ذى ثروة خطير صيّره الدّهر فقيرا حقيرا. ٤ ٥٤٦ چه بسيار ثروتمند عظيمى كه روزگار او را درويشى بى‏مقدار گردانيده است.

٣١٣٥ ٨- كيف تبقى على حالتك و الدّهر فى احالتك ٤ ٥٦٢ چگونه ممكن است بر يك حالت بمانى در صورتى كه روزگار در حال دگرگونى وضع تو است.

٣١٣٦ ٩- من عتب على الدّهر طال معتبه. ٥ ٣٢٣ هر كس روزگار را ملامت و سرزنش كند ملامت او به درازا كشد. ٣١٣٧ ١٠- ما قال النّاس لشي‏ء طوبى الّا و قد خبا له الدّهر يوم سوء. ٦ ٨٤ نگويند مردم به چيزى «خوشا به حالش...» جز آنكه روزگار براى او روز بدى را پنهان كرده است.

- ٣١٣٨ ١١- لن تنقطع سلسلة الهذيان حتّى يدرك الثّار من الزّمان. ٥ ٦٥ سلسله دروغ و هذيان بريده نشود تا خونخواه روزگار آن را دريابد.

باب الدّين (قرض، وام)

٣١٣٩ ١- الدّين رقّ، القضاء عتق. ١ ٢٩ قرض كردن بندگى، و اداى آن آزادى است.

٣١٤٠ ٢- الدّين احد الرّقّين. ٢ ٢٧ قرض كردن يكى از دو بخش بردگى است.

٣١٤١ ٣- بئس القلادة قلادة الدّين.

٣ ٢٥٦ بد گردن بندى است گردن بند قرض.

٣١٤٢ ٤- كثرة الدّين تصيّر الصّادق كاذبا و المنجز مخلفا. ٤ ٥٩٢ قرض بسيار راستگو را دروغگو كند، و وفا كننده به وعده را خلافكار سازد.

باب الدّين (كيش و آيين)

٣١٤٣ ١- الدّين يعصم. ١ ٩ دين و آيين انسان را نگه دارد.

٣١٤٤ ٢- الدّين يجلّ، الدّنيا تذلّ. ١ ١٠ دين بزرگى دهد، و دنيا خوارى.

٣١٤٥ ٣- الدّين حبور. ١ ٢٦ ديندارى شادمانى است.

٣١٤٦ ٤- الدّين نور، اليقين حبور. ١ ٥٧ دين و آيين نور و روشنايى است، و يقين سبب شادمانى.

٣١٤٧ ٥- الدّين أفضل مطلوب. ١ ٨٥ دين، برترين خواسته‏هاست.

٣١٤٨ ٦- الدّين شجرة أصلها التّسليم و الرّضا. ١ ٣٢٩ دين، درختى است كه ريشه‏اش تسليم و رضاست.

٣١٤٩ ٧- الدّين يصدّ عن المحارم.

١ ٣٤٢ دين، انسان را از محرّمات باز دارد.

٣١٥٠ ٨- الدّين اقوى عماد. ١ ١٣٢ دين، قوى‏ترين ستونها و تكيه‏گاههاست.

٣١٥١ ٩- المغبون من فسد دينه. ١ ٣٤٠ زيان كرده و مغبون كسى است كه دينش تباه شده است.

٣١٥٢ ١٠- الدّين لا يصلحه الّا العقل.

١ ٣٥٣ دين را اصلاح نكند جز عقل.

٣١٥٣ ١١- المصيبة بالدّين أعظم المصائب. ١ ٣٦٤ مصيبت در دين بزرگترين مصيبتها است. ٣١٥٤ ١٢- الدّين أشرف النّسبين. ٢ ١٦ دين، شريف‏ترين نسبهاست.

٣١٥٥ ١٣- الدّين و الأدب نتيجة العقل.

٢ ٢٨ دين و ادب نتيجه و محصول عقل است.

٣١٥٦ ١٤- أصل الدّين اداء الامانة و الوفاء بالعهود. ٢ ٤٢ اساس و ريشه دين ادارى امانت و وفاى به عهد و پيمانهاست.

٣١٥٧ ١٥- السّيف فاتق و الدّين راتق فالدّين يأمر بالمعروف و السّيف ينهى عن المنكر، قال اللَّه تعالى : و لكم فى القصاص حيوة. ٢ ١٤٧ شمشير شكافنده است، و دين به هم آورنده، پس دين امر مى‏كند به نيكويى، و شمشير نهى مى‏كند از بدى، خداى تعالى فرموده : «و شما را در قصاص زندگى است». ٣١٥٨ ١٦- اجعل الدّين كهفك و العدل سيفك، تنج من كلّ سوء و تظفر على كلّ عدوّ. ٢ ٢٢١ دين را پناهگاه خود قرار ده، و عدل و داد را شمشير خود، تا از هر بدى رهايى يابى و بر هر دشمنى پيروز شوى.

٣١٥٩ ١٧- اعلم انّ اوّل الدّين التّسليم.

و آخره الاخلاص. ٢ ١٩٠ بدانكه آغاز دين تسليم و پايان آن اخلاص است.

ص ٤١٦

٣١٦٠ ١٨- أحسن الصّنائع ما وافق الشّرائع. ٢ ٣٨٩ بهترين كارها آن است كه مطابق شريعتها و آيينها باشد.

٣١٦١ ١٩- ألا و أنّ شرائع الدّين واحدة و سبله قاصدة، فمن أخذ بها لحق و غنم و من وقف عنها ضلّ و ندم.

٢ ٣٤٠ آگاه باشيد كه آيينهاى دين يكى است و راههاى آن رسا و كوتاه است، كسى كه آن راه را پيش گيرد به مقصد رسيده و غنيمت برده، و كسى كه بدان راه نرود گمراه شده و پشيمان گردد.

٣١٦٢ ٢٠- انّ اللَّه سبحانه يعطى الدّنيا من يحبّ و من لا يحبّ، و لا يعطى الدّين الّا من يحبّ. ٢ ٥٣٤ به راستى كه خداى سبحان دنيا را به هر كه دوست مى‏دارد و به هر كه دوست نمى‏دارد مى‏دهد، ولى دين را جز به كسى كه او را دوست مى‏دارد، نمى‏دهد.

٣١٦٣ ٢١- انّ اللَّه تعالى لا يعطى الدّين الّا لخاصّته و صفوته من خلقه. ٢ ٥٣٥ به راستى كه خداى تعالى دين را نمى‏دهد مگر به خاصان درگاهش و برگزيدگان از خلقش.

٣١٦٤ ٢٢- انّ افضل الدّين الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه و الاخذ فى اللَّه و العطاء فى اللَّه سبحانه. ٢ ٥٤١ به راستى كه برترين دينها دوستى در راه خدا، و دشمنى در راه خدا، و دريافت در راه خدا، و بخشش در راه خداست.

٣١٦٥ ٢٣- ادين النّاس من لم تفسد الشّهوة دينه. ٢ ٤٣٩ ديندارترين مردم كسى است كه شهوت و خواسته‏هاى دل، دينش را تباه نكند.

٣١٦٦ ٢٤- أشقى النّاس من باع دينه بدنيا غيره. ٢ ٤٣٠ بدبخت‏ترين مردم كسى است كه دين خود را به دنياى ديگرى بفروشد.

٣١٦٧ ٢٥- ان جعلت دينك تبعا لدنياك أهلكت دينك و دنياك و كنت فى الآخرة من الخاسرين. ٣ ٢٣ اگر دين خود را پيرو دنياى خود قرار

دادى هم دين خود را نابود كرده‏اى و هم دنياى خود را، و در آخرت نيز از زيانكاران خواهى بود.

٣١٦٨ ٢٦- ان جعلت دنياك تبعا لدينك احرزت دينك و دنياك، و كنت فى الآخرة من الفائزين. ٣ ٢٤ اگر دنياى خود را پيرو دين خود قرار دادى هم به دين رسيده‏اى و هم به دنيا، و در آخرت نيز از رستگاران خواهى بود.

٣١٦٩ ٢٧- انّى اذا استحكمت فى الرّجل خصلة من خصال الخير احتملته لها و اغتفرت له فقد ما سواها، و لا اغتفر له فقد عقل و لا عدم دين، لانّ مفارقة الدّين مفارقة الامن، و لا تهنأ حياة مع مخافة، و عدم العقل عدم الحيوة و لا تعاشر الاموات. ٣ ٤٨ به راستى كه من هر گاه در مردى خصلتى از خصلتهاى نيك را قوى و محكم ديدم برگيرم او را به خاطر همان خصلت، و خصلتهاى ديگرى را كه ندارد ناديده مى‏گيرم، و او را براى خود برگزينم و تربيتش را به عهده گيرم، اما نداشتن عقل و نداشتن دين را ناديده نمى‏گيرم. براى اين كه جدا شدن از دين جدا گشتن از امنيت است و زندگى با ترس (و ناامنى) گوارا نيست، و نداشتن عقل يعنى نداشتن زندگى و حيات، و كسى با مردگان زيست نكند.

٣١٧٠ ٢٨- انّما المستحفظون لدين اللَّه هم الّذين اقاموا الدّين و نصروه و حاطوه من جميع جوانبه و حفظوه على عباد اللَّه و رعوه. ٣ ٩٥ به راستى كه نگهبانان دين خدا، كسانى هستند كه دين را بر پا داشته و يارى‏اش كردند، و از هر طرف آن را حفظ كرده و براى بندگان خدا نگهبانى‏اش نموده و رعايت آن را كردند.

٣١٧١ ٢٩- اذا استخلص اللَّه عبدا ألهمه الدّيانة. ٣ ١٤٠ هر گاه خداوند بنده‏اى را برگزيند ديانت را به او الهام كند.

٣١٧٢ ٣٠- اذا اتّقيت المحرّمات و تورّعت عن الشّبهات و ادّيت‏

المفروضات و تنفّلت بالنّوافل فقد اكملت فى الدّين الفضائل. ٣ ١٨٠ هر گاه از محرّمات پرهيز كردى و از شبهه ناكها پارسايى نمودى و واجبات را به جاى آوردى و نافله‏ها را انجام دادى، در اين صورت در دين خود فضائل را به كمال رسانده‏اى.

٣١٧٣ ٣١- بئس الرّجل من باع دينه بدنيا غيره. ٣ ٢٥٤ بد مردى است كسى كه دين خود را به دنياى ديگرى بفروشد.

٣١٧٤ ٣٢- ثمرة الدّين الامانة. ٣ ٣٢٣ ميوه دين امانت (و امانتدارى) است.

٣١٧٥ ٣٣- ثلاث هنّ جماع الدّين : العفّة و الورع و الحياء. ٣ ٣٤٢ سه چيز است كه اينها گرد آورنده دين هستند : پاكدامنى، پارسايى شرم.

٣١٧٦ ٣٤- ثلاث هنّ كمال الدّين : الاخلاص و اليقين و التّقنّع. ٣ ٣٤٥ سه چيز است كه اينها كمال دين هستند : اخلاص، يقين، و قناعت پيشگى.

٣١٧٧ ٣٥- جاز بالحسنة و تجاوز عن السّيّئة ما لم يكن ثلما فى الدّين او وهنا فى سلطان الاسلام. ٣ ٣٧٣ نيكى را پاداش ده و از بدى بگذر در جايى كه شكست و رخنه‏اى در دين، يا سستى و وهنى در نظام حكومت اسلام، به وجود نيايد.

٣١٧٨ ٣٦- حسب الرّجل ماله و كرمه دينه. ٣ ٤٠١ حسب مرد مال او است، و كرم و بزرگوارى او دين او است.

٣١٧٩ ٣٧- حفظ الدّين ثمرة المعرفة و رأس الحكمة. ٣ ٤٠٥ حفظ و نگهدارى دين، ميوه معرفت و شناخت و اساس حكمت است.

٣١٨٠ ٣٨- حصّنوا الدّين بالدّنيا و لا تحصّنوا الدّنيا بالدّين. ٣ ٤٠٦ دين را به وسيله دنيا نگهبانى كنيد، ولى دنيا را به وسيله دين نگهبانى نكنيد.

٣١٨١ ٣٩- سبب الورع صحّة الدّين.

٤ ١٢٥سبب پارسايى سلامتى دين است.

٣١٨٢ ٤٠- ستّة يختبر بها دين الرّجل : قوّة الدّين و صدق اليقين و شدّة التّقوى و مغالبة الهوى و قلّة الرّغب و الاجمال فى الطّلب. ٤ ١٤٧ شش چيز است كه آزمايش شود بدان دين و آيين مرد : قوت دين، راستى يقين، شدّت تقواى الهى، چيرگى بر هواى نفس، كمى رغبت و خواهش، ميانه روى در طلب روزى.

٣١٨٣ ٤١- سنام الدّين الصّبر و اليقين و مجاهدة الهوى. ٤ ١٤٨ قلّه مرتفع دين، شكيبايى و يقين و پيكار با هوا و هوس مى‏باشد.

٣١٨٤ ٤٢- ستّ من قواعد الدّين اخلاص اليقين، و نصح المسلمين، و اقامة الصّلوة، و ايتاء الزّكوة، و حجّ البيت و الزّهد فى الدّنيا. ٤ ١٥٠ شش چيز است كه از پايه‏هاى دين است : اخلاص در يقين، خير خواهى مسلمين، بر پا داشتن نماز، دادن زكات است، حج بيت اللَّه الحرام، زهد و بى‏رغبتى در دنيا.

٣١٨٥ ٤٣- صيّر الدّين حصن دولتك و الشّكر حرز نعمتك، فكلّ دولة يحوطها الدّين لا تغلب، و كلّ نعمة يحرزها الشّكر لا تسلب. ٤ ٢٠٣ دين و ديندارى را دژ محكم دولت خود قرار ده، و شكر و سپاسگزارى حق را حصار نعمت خود گردان، زيرا هر دولتى را كه دين نگهبانى كند مغلوب نشود، و هر نعمتى را كه شكر پاسدارى كند ربوده نشود.

٣١٨٦ ٤٤- صيّر الدّين جنّة حياتك و التّقوى عدّة وفاتك. ٤ ٢١١ دين را سپر زندگى خود گردان و تقواى الهى را ذخيره وفات خويش.

٣١٨٧ ٤٥- صيانة المرء على قدر ديانته.

٤ ٢١١ نگهدارى مرد به مقدار ديانت و ديندارى او است.

٣١٨٨ ٤٦- صن دينك بدنياك تربحهما، و لا تصن دنياك بدينك فتخسرهما.

٤ ٢١١دين خود را به وسيله دنياى خويش نگهبانى كن تا از هر دو سودبرى، ولى دنياى خود را به وسيله دين نگهبانى مكن كه از هر دو زيان خواهى برد.

٣١٨٩ ٤٧- صنّ الدّين بالدّنيا ينجك، و لا تصن الدّنيا بالدّين فترديك. ٤ ٢١٢ دين را به وسيله دنيا پاسدارى كن تا نجاتت دهد، و دنيا را به وسيله دين پاسدارى نكن كه نابودت كند.

٣١٩٠ ٤٨- عليكم بلزوم الدّين و التّقوى و اليقين، فهنّ احسن الحسنات و بهنّ ينال رفيع الدّرجات. ٤ ٣٠٢ بر شما باد به ملازمت دين و تقوا و يقين، كه اينها بهترين خوبيهاست و به وسيله آنهاست كه انسان به درجات و الا نائل شود.

٣١٩١ ٤٩- على قدر العقل يكون الدّين.

٤ ٣١٣ دين و آيين به اندازه عقل، خواهد بود.

٣١٩٢ ٥٠- عامل الدّين للدّنيا جزاؤه عند اللَّه النّار. ٤ ٣٦٥ كسى كه دين را در راه دنيا به كار گيرد كيفرش در پيشگاه خدا دوزخ است.

٣١٩٣ ٥١- غاية الدّين الايمان. ٤ ٣٦٨ نهايت دين ايمان به خداست.

٣١٩٤ ٥٢- غاية الدّين الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر و اقامة الحدود.

٤ ٣٧٤ نهايت آيين الهى امر به معروف و نهى از منكر و بر پا داشتن حدود و مقرّرات الهى است.

٣١٩٥ ٥٣- فاقد الدّين متردّ فى الكفر و الضّلال. ٤ ٤١٦ كسى كه دين ندارد در كفر و گمراهى در افتد.

٣١٩٦ ٥٤- قد صار دين أحدكم لعقة على لسانه، صنيع من فرغ من عمله و احرز رضى سيّده. ٤ ٤٨٢ دين شما همچون چيزى ليسيدنى است كه بر زبان داريد، بسان كارگرى كه از كار خود فراغت يافته و رضايت آقاى خويش را فراهم ساخته (و چنان پندارد كه ديگر تكليفى ندارد).

٣١٩٧ ٥٥- قلّة الخلطة تصون الدّين و تريح من مقاربة الأشرار. ٤ ٥٠٦ آميزش كم (با مردم) دين انسان را نگه دارد و حفظ كند، و انسان را از نزديك شدن با اشرار و بدان آسوده سازد.

٣١٩٨ ٥٦- كلّ عزّ لا يؤيّده دين مذلّة.

٤ ٥٣٣ هر عزّتى كه به ديندارى تقويت نشود خوارى است.

٣١٩٩ ٥٧- كن عاقلا فى امر دينك جاهلا فى امر دنياك. ٤ ٦٠٦ در امر دين خود عاقل و زيرك باش، و در امر دنياى خود جاهل و بى‏خبر.

٣٢٠٠ ٥٨- من صحّت ديانته قويت أمانته. ٥ ٢١٠ كسى كه- ديانتش صحيح و سالم باشد امانتدارى‏اش قوى و محكم است.

٣٢٠١ ٥٩- من دان تحصّن. ٥ ١٤٨ كسى كه ديندار شد خود را در پناهگاه در آورده است.

٣٢٠٢ ٦٠- من لا دين له لا مروّة له. ٥ ١٩١ كسى كه دين ندارد جوانمردى ندارد.

٣٢٠٣ ٦١- من أفسد دينه أفسد معاده.

٥ ٢٧٤ كسى كه دين خود را تباه كند آخرت خود را تباه كرده است.

٣٢٠٤ ٦٢- من رزق الدّين فقد رزق خير الدّنيا و الآخرة. ٥ ٣١٢ كسى كه دين روزيش شده خير دنيا و آخرت روزيش گرديده است.

٣٢٠٥ ٦٣- من كرم دينه عنده هانت الدّنيا عليه. ٥ ٣٣٠ كسى كه دينش نزد وى گرامى باشد دنيا بر او آسان باشد.

٣٢٠٦ ٦٤- من قوى دينه أيقن بالجزاء و رضى بمواقع القضاء. ٥ ٣٤٨ كسى كه دينش قوى و محكم باشد يقين به كيفر دارد، و به جايگاه قضا و قدر راضى و خوشنود است.

٣٢٠٧ ٦٥- من لا دين له لا نجاة له. ٥ ٣٦٣ كسى كه دين ندارد نجات و رستگارى‏ ندارد.

٣٢٠٨ ٦٦- من دقّ فى الدّين نظره، جلّ يوم القيامة خطره. ٥ ٣٧٣ كسى كه نظرش در دين دقيق و باريك باشد، شرف او در قيامت بزرگ باشد.

٣٢٠٩ ٦٧- من لم يستغن باللَّه عن الدّنيا فلا دين له. ٥ ٤٠٩ كسى كه به وسيله خداوند از دنيا بى‏نيازى نجويد دين ندارد.

٣٢١٠ ٦٨- من جعل ملكه خادما لدينه انقاد له كلّ سلطان. ٥ ٤٢١ كسى كه پادشاهى خود را در خدمت دين قرار دهد هر پادشاهى فرمانبردار او گردد.

٣٢١١ ٦٩- من جعل دينه خادما لملكه طمع فيه كلّ انسان. ٥ ٤٢١ كسى كه دين خود را در خدمت پادشاهى قرار دهد هر انسانى در او طمع ورزد.

٣٢١٢ ٧٠- من اتّخذ دين اللَّه لهوا و لعبا أدخله اللَّه سبحانه النّار مخلّدا فيها.

٥ ٤٢٥ كسى كه دين خدا را به بازيچه گيرد خداى سبحان او را براى هميشه در دوزخ جاى دهد.

٣٢١٣ ٧١- من أشفق على دينه سلم من الرّدى. ٥ ٤٣٩ كسى كه بترسد بر دين خود (و آن را نگهبانى كند) از نابودى سالم ماند.

٣٢١٤ ٧٢- من تهاون بالدّين هان، و من غالب الحقّ لان. ٥ ٤٢٢ كسى كه دين را خوار كند خوار گردد و كسى كه در صدد پيروزى بر حق بر آيد كوبيده و نرم شود.

٣٢١٥ ٧٣- من الدّين التّجاوز عن الجرم.

٦ ٣٧ گذشتن از جرم و گناه از دين است.

٣٢١٦ ٧٤- نظام الدّين خصلتان إنصافك من نفسك، و مواساة إخوانك. ٦ ١٧٩ نظام دين (و آنچه دين را به هم پيوند دهد) دو خصلت است : انصاف تو از خويش، و مواسات با برادران ايمانى.

٣٢١٧ ٧٥- مروّة العاقل دينه و حسبه أدبه. ٦ ١٢٨ جوانمردى انسان عاقل- دين او است، و حسب او ادب او است.

٣٢١٨ ٧٦- مودّة ذوى الدّين بطيئة الانقطاع، دائمة الثّبات و البقاء. ٦ ١٣٢ دوستى اشخاص دين دار به سختى بريده شود و هميشه پا بر جا و ماندنى است.

٣٢١٩ ٧٧- ما أوهن الدّين كترك اقامة دين اللَّه و تضييع الفرائض. ٦ ١١٢ چيزى دين را خوار نكرده همانند اين كه اقامه دين را واگذارند، و فرائض و واجبات الهى را ضايع كنند.

٣٢٢٠ ٧٨- نعم القرين الدّين. ٦ ١٥٨ دين، قرين و همدم خوبى است.

٣٢٢١ ٧٩- هدى من تجلبب جلباب الدّين. ٦ ١٩٢ هدايت شده كسى كه پيراهن دين را به تن كرده است.

٣٢٢٢ ٨٠- وفور الدّين و العرض بابتذال الاموال موهبة سنيّة. ٦ ٢٢٦ بسيارى دين و آبرو به وسيله بذل و بخشش اموال، موهبتى بلند مرتبه است.

٣٢٢٣ ٨١- لا تثقنّ بعهد من لا دين له.

٦ ٢٦٢ زنهار به عهد و پيمان كسى كه دين ندارد اطمينان مكن.

٣٢٢٤ ٨٢- لا تحارب من يعتصم بالدّين فانّ مغالب الدّين محروب. ٦ ٣٠٢ با كسى كه به دين چنگ زند پيكار مكن كه پيكار كننده با دين شكست خورده است.

٣٢٢٥ ٨٣- لا تمهر الدّنيا دينك، فانّ من مهر الدّنيا دينه زفّت اليه بالشّقاء و العناء و المحنة و البلاء. ٦ ٣٠٣ دين خود را مهريّة و كابين دنيا مكن (كه بخواهى با خرج كردن دين عروس دنيا را به خانه آورى) زيرا هر كس دين را مهريه دنيا كند، عروس دنيا همراه با بدبختى و رنج و محنت و گرفتارى به خانه‏اش آيد.

٣٢٢٦ ٨٤- لا تكن غافلا عن دينك حريصا على دنياك، مستكثرا ممّا لا يبقى عليك، مستقلّا ممّا يبقى لك‏

فيوردك ذلك العذاب الشّديد. ٦ ٣٣٤ از دين خود غافل مباش، و حريص و آزمند دنيا مباش، بدانگونه كه بخواهى آنچه را براى تو به جاى نماند زياد كرده، و آنچه را برايت مى‏ماند كم كنى، كه اين كار تو را به عذاب سختى الهى دچار سازد.

٣٢٢٧ ٨٥- لا دين لمرتاب و لا مروّة لمغتاب. ٦ ٣٤٧ كسى كه در دين شك دارد دين ندارد، و شخص غيبت كننده جوانمردى ندارد.

٣٢٢٨ ٨٦- لا يسلم الدّين من تحصّن به.

٦ ٣٨٩ كسى كه دين را حصار و پناهگاه خود كرده، دين او را وا نمى‏گذارد.

٣٢٢٩ ٨٧- لا يترك النّاس شيئا من دينهم لاصلاح دنياهم، الّا فتح اللَّه عليهم ما هو اضرّ منه. ٦ ٤١٣ وانمى‏گذارند مردم چيزى از دين خود را به خاطر دنياشان، جز آنكه خداوند بگشايد بر آنها آنچه را كه زيانش بر ايشان بيشتر باشد.

٣٢٣٠ ٨٨- لا يغتبط بمودّة من لا دين له.

٦ ٤٠٦ شادمانى نبايد كرد به دوستى با كسى كه دين ندارد.

٣٢٣١ ٨٩- لا أمانة لمن لا دين له. ٦ ٤٠٣ امانت ندارد (و امانتدار نيست) كسى كه دين ندارد.

٣٢٣٢ ٩٠- يسير الدّين خير من كثير الدّنيا.

٦ ٤٥٦ داشتن اندكى دين بهتر است از دنياى بسيار.

٣٢٣٣ ٩١- ما أصلح الدّين كالتّقوى. ٦ ٧٢ چيزى همانند تقواى الهى دين را اصلاح نكند.

حرف «الذال»

باب الذكر (ياد آورى، ياد)

٣٢٣٤ ١- الذّكر مجالسة المحبوب. ١ ٨٥ ذكر، هم نشينى با محبوب است.

٣٢٣٥ ٢- الذّكر الجميل احدى الحياتين. ٢ ١٣ ياد و نام نيك براى انسان يكى از دو بخش زندگى است.

٣٢٣٦ ٣- احقّ من ذكرت من لا ينساك.

٢ ٤١٢ شايسته‏ترين كسى كه يادش كنى آن كسى است كه تو را فراموش نكند.

٣٢٣٧ ٤- الذّكر الجميل أحد العمرين. ٢ ١٧ ياد و نام نيك يكى از دو بخش عمر انسانى است.

٣٢٣٨ ٥- قد ذهب منكم الذّاكرون و المتذكّرون، و بقى النّاسون و المتناسون. ٤ ٤٨١ از ميان شما رفته‏اند آنها كه ياد مى‏كردند و به ياد مى‏آوردند، و به جاى مانده‏اند فراموشكاران و آنها كه خود را به فراموشى زده‏اند.

٣٢٣٩ ٦- لسان البرّ مستهتر بدوام الذّكر. ٥ ١٢٤ زبان نيكوكار، شيفته است به ذكر دائم.

٣٢٤٠ ٧- الذّكر مفتاح الانس. ١ ١٤٤ ياد آورى، كليد انس و الفت است.

باب ذكر اللَّه (ياد خدا)

٣٢٤١ ١- الذّكر نور و رشد. ١ ١٥٩ ذكر و ياد خدا، روشنايى و آگاهى است.

٣٢٤٢ ٢- الذّكر لذّة المحبّين. ١ ١٧٦ ذكر خدا، لذّت محبّان و دوستداران الهى است.

٣٢٤٣ ٣- الذّكر يشرح الصّدر. ١ ٢١٠

ذكر و ياد خدا، سينه و دل را (براى درك فيوضات الهى) مى‏گشايد.

٣٢٤٤ ٤- الذّكر جلاء البصائر و نور السّرائر. ١ ٣٦٢ ذكر خدا زنگ بيناييها و بصيرتها را بزدايد و درونها را روشن كند.

٣٢٤٥ ٥- الذّكر هداية العقول و تبصرة النّفوس. ١ ٣٦٩ ذكر و ياد خدا وسيله هدايت خردها و بينايى جانهاست.

٣٢٤٦ ٦- أهل الذّكر أهل اللَّه و حامّته.

١ ٣٨٢ كسانى كه اهل ذكر هستند از خداييان و خاصّان درگاه اويند.

٣٢٤٧ ٧- الذّكر أفضل الغنيمتين. ٢ ٢٥ ذكر و ياد خدا برترين بخش از دو غنيمت زندگى است.

٣٢٤٨ ٨- العاقل من عقل لسانه الّا عن ذكر اللَّه. ٢ ٣٧ عاقل كسى است كه زبانش را جز از ذكر خدا دربند كند.

٣٢٤٩ ٩- المؤمن دائم الذّكر، كثير الفكر، على النّعماء شاكر، و فى البلاء صابر. ٢ ٨٤ انسان مؤمن پيوسته در حال ذكر، و بسيار در حال انديشه و فكر است، بر نعمتهاى خدا سپاسگزار و شاكر، و بر بلاها شكيبا و صابر است.

٣٢٥٠ ١٠- الذّكر يؤنس اللّبّ و ينير القلب و يستنزل الرّحمة. ٢ ٦٦ ذكر الهى آرام بخش جان، و روشنى دهنده دل است، و رحمت و مهر خداى را فرو ريزد.

٣٢٥١ ١١- الذّكر نور العقل و حياة النّفوس و جلاء الصّدور. ٢ ١٠٨ ذكر، نور دل، و زندگى جانها، و جلا دهنده سينه‏هاست.

٣٢٥٢ ١٢- الذّكر ليس من مراسم اللّسان و لا من مناسم الفكر، و لكنّه اوّل من المذكور و ثان من الذّاكر. ٢ ١٣٤ ياد و ذكر خدا از وظائف زبان نيست و نه از راههاى فكر و انديشه، بلكه نخست از خدايى است كه يادش كنند، و سپس از آنكه ياد كند و ذكر خدا بنمايد.

٣٢٥٣ ١٣- افيضوا فى ذكر اللَّه فانّه أحسن الذّكر. ٢ ٢٤٧ بسيار به ياد خدا باشيد كه ياد خدا بهترين ذكرهاست.

٣٢٥٤ ١٤- استديموا الذّكر فانّه ينير القلب و هو أفضل العبادة. ٢ ٢٥٥ پيوسته ياد و ذكر خدا كنيد كه دل را نورانى كند، و برترين عبادتهاست.

٣٢٥٥ ١٥- اشحن الخلوة بالذّكر، و اصحب النّعم بالشّكر. ٢ ٢٠١ تنهايى و خلوت خود را با ذكر و ياد خدا پر كن، و نعمتهاى الهى را با شكر و سپاس خدا همراه گردان.

٣٢٥٦ ١٦- انّ للذّكر أهلا أخذوه من الدّنيا بدلا، فلا تشغلهم تجارة و لا بيع عن ذكر يقطعون به ايّام الحيوة، و يهتفون به فى آذان الغافلين. ٢ ٥٥٩ به راستى كه براى ذكر و ياد خدا انسانهاى شايسته‏اى است كه آن را به جاى دنيا برگرفته‏اند، و هيچ تجارت و خريد و فروشى آنان را از ذكر سرگرم نسازد، دوران زندگى خود را با آن مى‏گذرانند، و در گوش بى‏خبران چون هاتفى آن را آواز دهند.

٣٢٥٧ ١٧- انّ اللَّه سبحانه جعل الذّكر جلاء القلوب تبصر به بعد العشوة، و تسمع به بعد الوقرة، و تنقاد به بعد المعاندة. ٢ ٥٥٨ به راستى كه خداى سبحان ذكر را جلا دهنده دلها قرار داده كه پس از كورى به وسيله آن بينا شوند، و پس از ناشنوايى بدان شنوا گردند، و پس از ستيزه جويى بدان رام شوند.

٣٢٥٨ ١٨- اذا رأيت اللَّه سبحانه يؤنسك بذكره فقد أحبّك. ٣ ١٣١ هر گاه ديدى خداى سبحان تو را با ذكر خود مانوس كرده بدانكه تو را دوست مى‏دارد.

٣٢٥٩ ١٩- بذكر اللَّه تستنزل الرّحمة.

٣ ٢٠٤ به وسيله ذكر خداست كه رحمت حق نازل گردد.

٣٢٦٠ ٢٠- بدوام ذكر اللَّه تنجاب الغفلة.

٣ ٢٢٠ با پيوسته به ياد خدا بودن غفلت دلها زائل شود.

٣٢٦١ ٢١- ثمرة الذّكر استنارة القلوب.

٣ ٣٣٠ ميوه ذكر و ياد خدا روشن شدن دلها است.

٣٢٦٢ ٢٢- خير ما استنجحت به الامور ذكر اللَّه سبحانه. ٣ ٤٢٧ بهترين چيزى كه كارها بدان انجام شود ذكر خداى سبحان است.

٣٢٦٣ ٢٣- دوام الذّكر ينير القلب و الفكر. ٤ ٢١ ادامه ذكر خدا و پيوستگى آن دل و انديشه را روشن مى‏كند.

٣٢٦٤ ٢٤- ذكر اللَّه نور الايمان. ٤ ٢٨ ذكر خدا، نور ايمان است.

٣٢٦٥ ٢٥- ذكر اللَّه مطردة الشّيطان. ٤ ٢٨ ذكر خدا وسيله راندن شيطان است.

٣٢٦٦ ٢٦- ذكر اللَّه شيمة المتّقين. ٤ ٢٩ ياد خدا، خوى پرهيزكاران است.

٣٢٦٧ ٢٧- ذاكر اللَّه من الفائزين. ٤ ٢٩ ياد كننده خدا از رستگاران است.

٣٢٦٨ ٢٨- ذكر اللَّه جلاء الصّدور و طمأنينة القلوب. ٤ ٢٩ ياد خدا، جلا دهنده سينه‏ها و آرام بخش دلها است.

٣٢٦٩ ٢٩- ذاكر اللَّه سبحانه مجالسه.

٤ ٢٨ ياد كننده خدا هم نشين او است.

٣٢٧٠ ٣٠- ذاكر اللَّه مؤانسه. ٤ ٢٨ ياد كننده خدا انس گيرنده با او است.

٣٢٧١ ٣١- ذكر اللَّه قوت النّفوس و مجالسة المحبوب. ٤ ٢٩ ياد خدا، قوت و روزى جانها، و هم نشينى با محبوب است.

٣٢٧٢ ٣٢- ذكر اللَّه ينير البصائر و يونس الضّمائر. ٤ ٢٩ ذكر و ياد خدا روشنى بخش بيناييها، و الفت دهنده جانهاست.

٣٢٧٣ ٣٣- ذكر اللَّه تستنجح به الامور و تستنير به السّرائر. ٤ ٣٠ به وسيله ياد خدا كارها به پيروزى رسد، و درونها روشن شود.

٣٢٧٤ ٣٤- ذكر اللَّه دواء اعلال النّفوس.

٤ ٣٠ ياد خدا داروى بيماريهاى جانهاست.

٣٢٧٥ ٣٥- ذكر اللَّه طارد اللأواء و البؤس. ٤ ٣٠ ياد خدا دور كننده سختى و بدحالى است.

٣٢٧٦ ٣٦- ذكر اللَّه رأس مال كلّ مؤمن و ربحه السّلامة من الشّيطان. ٤ ٣٠ ياد خدا سرمايه هر انسان با ايمان است، و سود و بهره آن نيز سلامتى از شيطان است.

٣٢٧٧ ٣٧- ذكر اللَّه سجيّة كلّ محسن و شيمة كلّ مؤمن. ٤ ٣٠ ياد خدا خوى هر نيكوكار و خصلت هر مؤمنى است.

٣٢٧٨ ٣٨- ذكر اللَّه مسرّة كلّ متّق و لذّة كلّ موقن. ٤ ٣٠ ياد خدا خوشحالى و شادمانى هر پرهيزكار، و لذّت هر انسان با يقينى است.

٣٢٧٩ ٣٩- ذكر اللَّه دعامة الايمان و عصمة من الشّيطان. ٤ ٣٠ ياد خدا ستون ايمان و نگه دارنده از شيطان است.

٣٢٨٠ ٤٠- عليك بذكر اللَّه فانّه نور القلب.

٤ ٢٨٨ بر تو باد به ياد خدا، كه به راستى ياد خدا روشنى دل است.

٣٢٨١ ٤١- عوّد نفسك الاستهتار بالذّكر و الاستغفار فانّه يمحو عنك الحوبة و يعظّم لك المثوبة. ٤ ٣٢٨ عادت ده نفس خود را به شيفتگى ياد خدا و آمرزش خواهى، كه به راستى اين كار گناهت را محو كند، و پاداش و اجر تو را

بزرگ گرداند.

٣٢٨٢ ٤٢- فى الذّكر حيوة القلوب.

٤ ٣٩٤ زندگى دل و جان، با ياد خداست.

٣٢٨٣ ٤٣- من ذكر اللَّه ذكره. ٥ ١٥٥ كسى كه ياد خدا كند خدا يادش كند.

٣٢٨٤ ٤٤- من ذكر اللَّه استبصر. ٥ ١٦٦ كسى كه ياد خدا كند بينا گردد.

٣٢٨٥ ٤٥- من اشتغل بذكر النّاس قطعه اللَّه سبحانه عن ذكره. ٥ ٢٥٧ كسى كه به ذكر و ياد مردم سرگرم شود، خداى سبحان از ذكر خود او را جدا كند.

٣٢٨٦ ٤٦- من اشتغل بذكر اللَّه طيّب اللَّه ذكره. ٥ ٢٥٧ كسى كه به ذكر خدا و ياد او سرگرم شود، خداوند ياد و ذكر او را پاكيزه گرداند.

٣٢٨٧ ٤٧- من عمر قلبه بدوام الذّكر حسنت افعاله فى السّرّ و الجهر. ٥ ٣٨٧ كسى كه دلش را پيوسته به ذكر خدا آباد كند، كارهايش در نهان و آشكار نيكو گردد.

٣٢٨٨ ٤٨- من ذكر اللَّه سبحانه أحيى اللَّه قلبه و نوّر عقله و لبّه. ٥ ٣٨٧ كسى كه به ياد خداى سبحان باشد، خداوند دلش را زنده كند و عقل و خردش را نورانى گرداند.

٣٢٨٩ ٤٩- من كثر ذكره استنار لبّه.

٥ ٤٤٩ كسى كه ذكرش بسيار باشد عقلش نورانى گردد.

٣٢٩٠ ٥٠- مداومة الذّكر خلصان الأولياء. ٦ ١٢٤ ذكر پيوسته خدا، دوست مخلص و بى‏رياى اولياء خداست.

٣٢٩١ ٥١- مداومة الذّكر قوت الارواح و مفتاح الصّلاح. ٦ ١٣٧ ياد پيوسته خداوند روزى و قوت جانها، و كليد صلاح و شايستگى است.

٣٢٩٢ ٥٢- لا تذكر اللَّه سبحانه ساهيا و لا تنسه لاهيا، و اذكره كاملا يوافق فيه‏ قلبك لسانك، و يطابق إضمارك اعلانك، و لن تذكره حقيقة الذّكر حتّى تنسى نفسك فى ذكرك، و تفقدها فى أمرك. ٦ ٣١٣ ياد مكن خداى سبحان را از روى بى‏خبرى، و فراموشش نكن از روى بازيچه و بازى، و به طور كامل او را ياد كن چنانچه دلت با زبان، و درونت با برون همراه باشد، و هرگز او را به صورت حقيقتى و واقعى ياد نخواهى كرد تا آن گاه كه در هنگام ذكر و ياد او خود را فراموش كنى، و نيابى او را در كار خود. ٣٢٩٣ ٥٣- لا هداية كالذّكر. ٦ ٣٥٠ هيچ هدايت و راه يابى همچون ذكر و ياد خدا نيست.