ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58132
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58132 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الرّضا (خورسندى)

٣٦١٧ ١- الرّضاء غناء و السّخط عناء.

١ ٢٦ خوشنودى (به آنچه خدا داده) توانگرى است، و ناخوشنودى رنج و تعب.

٣٦١٨ ٢- الرّضاء ينفى الحزن. ١ ١١٢ خوشنودى اندوه را بر طرف سازد.

٣٦١٩ ٣- الرّضاء ثمرة اليقين. ١ ١٩٠ خوشنودى، ميوه يقين است.

٣٦٢٠ ٤- الرّضاء بالكفاف يؤدّى الى العفاف. ١ ٣٩٠ خشنودى به كفاف زندگى انسان را به عفاف و پاكدامنى مى‏كشاند.

٣٦٢١ ٥- الرّضا بقضاء اللَّه يهوّن عظيم الرّزايا. ١ ٣٩٩ خوشنودى به قضا و قدر الهى مصيبتهاى بزرگ انسان را آسان كند.

٣٦٢٢ ٦- الرّضاء بالكفاف خير من السّعى فى الاسراف. ٢ ١٠١ خوشنودى به كفاف زندگى بهتر است از تلاش و كوشش در اسراف و زياده روى.

٣٦٢٣ ٧- ارض تسترح. ٢ ١٧١ راضى و خوشنود باش (به هر چه دارى) تا راحت و آسوده شوى.

٣٦٢٤ ٨- انّ أهنأ النّاس عيشا من كان بما قسم اللَّه له راضيا. ٢ ٤٩١ به راستى گواراترين زندگيهاى مردم را كسى دارد كه بدانچه خدا بهره و قسمت او كرده راضى باشد.

٣٦٢٥ ٩- ارض بما قسم لك تكن مؤمنا.

٢ ١٨٨ خوشنود باش بدانچه خدا بهره‏ات كرده تا مؤمن باشى.

٣٦٢٦ ١٠- انّ اللَّه سبحانه يجرى الامور

على ما يقضيه لا على ما ترتضيه.

٢ ٥٠٠ به راستى كه خداى سبحان كارها را بر طبق آنچه مقدر فرموده جارى سازد نه بر آنچه تو مى‏خواهى.

٣٦٢٧ ١١- أعلم النّاس باللَّه أرضاهم بقضائه. ٢ ٤٢٥ داناترين مردم نسبت به خداوند كسى است كه به قضا و قدر او راضى‏تر از ديگران باشد.

٣٦٢٨ ١٢- أغنى النّاس الرّاضى بقسم اللَّه.

٢ ٤٤٣ بى‏نيازترين مردم كسى است كه به قسمت و بهره خداوند راضى باشد.

٣٦٢٩ ١٣- اجدر الاشياء بصدق الايمان الرّضاء و التّسليم. ٢ ٤٤٨ سزاوارترين چيزها به درستى و راستى ايمان، خوشنودى و تسليم است.

٣٦٣٠ ١٤- ان عقدت ايمانك فارض بالمقضىّ عليك و لك، و لا ترج احدا الّا اللَّه سبحانه و انتظر ما اتاك به القدر. ٣ ٨ اگر خواهى كه ايمانت محكم باشد راضى و خوشنود باش بدانچه در باره‏ات مقدر شده چه به زيانت باشد و چه به سودت، و به هيچكس جز خداى سبحان اميد نداشته باش، و چشم به راه مقدرات الهى باش.

٣٦٣١ ١٥- انّكم ان رضيتم بالقضاء طابت عيشتكم و فزتم بالغناء. ٣ ٦٦ به راستى شما اگر به قضاى الهى راضى باشيد زندگيتان نيكو و به بى‏نيازى و توانگرى دست يافته‏ايد.

٣٦٣٢ ١٦- انّكم ان صبرتم على البلاء و شكرتم فى الرّخاء و رضيتم بالقضاء كان لكم من اللَّه سبحانه الرّضاء. ٣ ٦٦ به راستى شما اگر بر بلا شكيبا بوده و در فراخى و وسعت زندگى شاكر و سپاسگزار باشيد، و به قضا و قدر الهى راضى شديد، خوشنودى خداى سبحان را براى خويش اندوخته‏ايد.

٣٦٣٣ ١٧- بالرّضاء بقضاء اللَّه يستدلّ على حسن اليقين. ٣ ٢٢٤ خوشنودى به قضا و قدر الهى، نشانه‏ يقين نيكو است.

٣٦٣٤ ١٨- توخّ رضى اللَّه و توقّ سخطه و زعزع قلبك بخوفه. ٣ ٢٨٧ خوشنودى خدا را بجوى، و از خشم او پرهيز كن، و دل خود را به ترس از خدا بلرزان.

٣٦٣٥ ١٩- تحرّ رضا اللَّه برضاك بقدره. ٣ ٢٨٧ خوشنودى خدا را با خوشنودى خودت به قضا و قدر الهى بجوى.

٣٦٣٦ ٢٠- تحرّ رضى اللَّه و تجنّب سخطه فانّه لا يد لك بنقمته و لا غنى بك عن مغفرته و لا ملجأ لك منه الّا اليه. ٣ ٣١٠ خوشنودى خدا را بجوى، و از خشم او بپرهيز، زيرا تو نيرويى ندارى براى دفع و جلوگيرى انتقام خدا، و از آمرزش او بى‏نياز نخواهى بود، و پناهى براى تو از او نيست جز به سوى خود او.

٣٦٣٧ ٢١- ثلاث من كنّ فيه فقد رزق خير الدّنيا و الآخرة، هنّ الرّضاء بالقضاء و الصّبر على البلاء و الشّكر فى الرّخاء. ٣ ٣٣٩ سه چيز است كه در هر كس بود خير دنيا و آخرت روزى او شده و آنها عبارت است از خوشنودى به قضا و قدر الهى، شكيبايى بر بلا و گرفتارى، و سپاسگزارى در فراخى و فراوانى.

٣٦٣٨ ٢٢- ثمرة الرّضاء الغناء. ٣ ٣٢٦ ميوه خوشنودى، بى‏نيازى است.

٣٦٣٩ ٢٣- رأس الطّاعة الرّضاء. ٤ ٥٣ اساس طاعت خداوند رضايت و خوشنودى است.

٣٦٤٠ ٢٤- رأس القناعة الرّضاء. ٤ ٥٤ اساس قناعت همان خوشنودى است.

٣٦٤١ ٢٥- شغل من كانت النّجاة و مرضاة اللَّه مرامه. ٤ ١٨٦ مشغول است كسى كه رستگارى و خوشنودى خداوند هدف و آرمان او باشد. ٣٦٤٢ ٢٦- عليك بالرّضا فى الشّدّة.

و الرّخاء. ٤ ٢٨٥ بر تو باد به رضايت و خوشنودى از خداوند در سختى و آسانى.

٣٦٤٣ ٢٧- رضى اللَّه سبحانه أقرب غاية تدرك. ٤ ٩١ خوشنودى خداى سبحان نزديكترين غايت و سرانجامى است كه مى‏توان بدان رسيد.

٣٦٤٤ ٢٨- رضى اللَّه سبحانه مقرون بطاعته. ٤ ٩٢ خوشنودى خداى سبحان همراه و مقرون به طاعت او است.

٣٦٤٥ ٢٩- عجبت لمن يوصف بالخير الّذي يعلم أنّه ليس فيه كيف يرضى.

٤ ٣٤٧ در شگفتم از كسى كه او را به خير و نيكى توصيف كنند و خود مى‏داند كه خيرى در او نيست چگونه راضى و خوشنود شود (و آن را تكذيب نكند و شرمسار نگردد) ٣٦٤٦ ٣٠- غاية الدّين الرّضاء. ٤ ٣٦٩ نهايت دين، خوشنودى است.

٣٦٤٧ ٣١- فى رضى اللَّه غاية المطلوب.

٤ ٣٩٤ در خوشنودى خدا نهايت مطلوب و آرمان انسانى است.

٣٦٤٨ ٣٢- كلّ راض مستريح. ٤ ٥٢٦ هر كه خوشنود است آسوده است.

٣٣٤٩ ٣٣- كن أبدا راضيا بما يأتي به القدر. ٤ ٦٠١ پيوسته خوشنود باش بدانچه مقدرات الهى براى تو مى‏آورد.

٣٦٥٠ ٣٤- كفى بالرّضى غنى. ٤ ٥٨٣ خوشنودى براى توانگرى كافى است.

٣٦٥١ ٣٥- كن راضيا تكن مرضيّا. ٤ ٥٩٩ تو خوشنود باش (به داده‏هاى خدا) تا خداوند نيز از تو خوشنود باشد.

٣٦٥٢ ٣٦- من رضى بالقضاء طاب عيشه. ٥ ٢٠٩ كسى كه به قضا و قدر خداوند خوشنود باشد زندگى‏اش نيكو باشد

٣٦٥٣ ٣٧- من رضى بالمقدور اكتفى بالميسور. ٥ ٢٢٥ كسى كه به مقدرات الهى خوشنود باشد به ميسور (يعنى آنچه به آسانى به دست آمده) اكتفا كند.

٣٦٥٤ ٣٨- من رضى بقسمه استراح.

٥ ١٥٢ كسى كه به قسمت و بهره خود راضى باشد آسوده است.

٣٦٥٥ ٣٩- من رضى بقسمه لم يسخطه أحد. ٥ ٢٤٤ كسى كه به قسمت و بهره خود راضى باشد هيچكس از او ناخورسند نيست.

٣٦٥٦ ٤٠- من رضى بحاله لم يعتوره الحسد. ٥ ٢٤٤ كسى كه به وضع و حال خود خوشنود باشد هر لحظه حسد به سراغش نيايد.

٣٦٥٧ ٤١- من رضى بالقضاء استراح.

٥ ١٥٢ كسى كه به قضا و قدر خدا راضى باشد راحت و آسوده است.

٣٦٥٨ ٤٢- من رضى بالقدر استخفّ بالغير. ٥ ٢٩٧ كسى كه به مقدرات الهى راضى شد دگرگونى‏ها را آسان و سبك بشمارد.

٣٦٥٩ ٤٣- من رضى بالمقدور قوى يقينه. ٥ ٣٠٠ كسى كه خوشنود باشد به مقدرات يقينش قوى گردد.

٣٦٦٠ ٤٤- من حسن رضاه بالقضاء حسن صبره على البلاء. ٥ ٣٧٥ كسى كه خوشنودى او به قضا و قدر الهى نيكو باشد، صبر و شكيبايى‏اش بر بلا و گرفتارى نيكو شود.

٣٦٦١ ٤٥- من رضى بقسم اللَّه لم يحزن على ما فاته. ٥ ٤٠٠ كسى كه راضى باشد به قسمت و نصيب الهى، به خاطر آنچه از دستش رفته اندوهگين نشود.

٣٦٦٢ ٤٦- من رضى بما قسم اللَّه له لم يحزن على ما فى يد غيره. ٥ ٤٠٣ كسى كه راضى باشد بدانچه خدا براى اوقسمت كرده، اندوهگين نشود براى آنچه در دست ديگران است.

٣٦٦٣ ٤٧- من أفضل الايمان الرّضاء بما يأتي به القدر. ٦ ١٢ از برترين مرتبه ايمان است خوشنود بودن بدانچه قضا و قدر الهى براى انسان آورده است.

٣٦٦٤ ٤٨- ملاك الخواتم ما أسفر عن رضى اللَّه سبحانه. ٦ ١١٩ ملاك سر انجام ها و عاقبتهاى حال مردم آن است كه از خوشنودى خدا سبحان پرده بگشايد. ٣٦٦٥ ٤٩- ما أقبح السّخط و أحسن الرّضى. ٦ ٦٠ چه زشت است ناخورسندى، و چه نيكو است خورسندى (از خدا و مقدرات الهى).

٣٦٦٦ ٥٠- ما قضى اللَّه سبحانه على عبد قضاء فرضى به الّا كانت الخيرة له فيه. ٦ ٩٩ خداوند سبحان حكم نفرموده براى بنده‏اى كه بدان حكم خوشنود باشد جز آنكه خير او را در آن قرار داده است.

٣٦٦٧ ٥١- ما دفع اللَّه سبحانه عن المؤمن شيئا من بلاء الدّنيا و عذاب الآخرة الّا برضاه بقضائه و حسن صبره على بلائه. ٦ ٩٩ باز نداشته خداوند سبحان از مؤمن چيزى را از گرفتارى دنيا و عذاب آخرت، جز به خاطر خوشنودى‏اش به قضاى الهى و صبر نيكويش بر بلا و گرفتارى.

٣٦٦٨ ٥٢- نال الغنى من رضى بالقضاء.

٦ ١٦٩ به بى‏نيازى و توانگرى دست يافته كسى كه به قضا و قدر الهى راضى شده است.

٣٦٦٩ ٥٣- نعم قرين الايمان الرّضاء.

٦ ١٦٠ چه قرين و همراه خوبى است براى ايمان، خوشنودى از خدا.

٣٦٧٠ ٥٤- نعم الطّارد للهمّ‏

الرّضاء بالقضاء. ٦ ١٦١ چه خوب دور كننده اندوهى است، راضى بودن به قضا و قدر الهى.

٣٦٧١ ٥٥- هبّ اللّهمّ لنا رضاك و أغننا عن مدّ الايدى الى سواك. ٦ ٢١٢ بار الها خوشنودى خودت را بر ما ببخشاى و بى‏نياز گردان ما را از دراز كردن دستانمان به سوى غير از خودت.

٣٦٧٢ ٥٦- لا اسلام كالرّضاء. ٦ ٣٥٤ اسلامى همچون رضا و خوشنودى به مقدرات الهى نيست. ٣٦٧٣ ٥٧- لا يذهب الفاقة مثل الرّضاء و القنوع. ٦ ٤٢٨ نياز و احتياج را چيزى همانند خوشنودى به مقدرات الهى و قناعت از بين نمى‏برد.

الرّغبة (ميل و اشتياق)

٣٦٧٤ ١- الرّغبة مفتاح النّصب. ١ ٧٥ ميل و خواستن كليد رنج و دشوارى است.

٣٦٧٥ ٢- أقم الرّغبة إليك مقام الحرمة بك. ٢ ١٧٩ به پاى دار رغبت و اشتياق مردم را به سوى خود به جاى محروميّت و نوميدى به تو.

٣٦٧٦ ٣- الخطوة عند الخالق بالرّغبة فيما لديه. الحظوة عند المخلوق بالرّغبة عمّا فى يديه. ٢ ١٢٢ بهره‏مند شدن در پيشگاه خداوند به رغبت كردن در آنچه نزد اوست حاصل شود، و بهره‏مندى نزد مردم با بى‏رغبتى نسبت به آنچه در دست آنها است بدست آيد.

باب الرّفق (نرمخويى)

٣٦٧٧ ١- الرّفق مفتاح النّجاح. ١ ٧٩ نرمخويى و ملاطفت با مردم كليد پيروزى است.

٣٦٧٨ ٢- الرّفق مفتاح الصّواب. ١ ٨٣ نرمخويى و مهربانى كليد رسيدن به صواب و راه درست است.

٣٦٧٩ ٣- الرّفق يفلّ حدّ المخالفة. ١ ١٥٠

نرمخويى كند مى‏كند تندى و تيزى (شمشير) مخالفت و ناسازگارى را.

٣٦٨٠ ٤- الرّفق عنوان النّبل. ١ ١٩٢ نرمخويى و مهربانى سر آغاز بزرگى و زيركى است.

٣٦٨١ ٥- الرّفق عنوان سداد. ١ ٢٠١ نرمخويى سر آغاز سلوك راه درست است.

٣٦٨٢ ٦- اليمن مع الرّفق. ١ ٢٠١ ميمنت و فرخندگى با نرمخويى و مهربانى است.

٣٦٨٣ ٧- الرّفق يؤدّى الى السّلم. ١ ٢٢٧ نرمخويى و مهربانى به آشتى و دوستى منتهى مى‏شود.

٣٦٨٤ ٨- الرّفق اخو المؤمن. ١ ٢٤٠ نرمخويى و مهربانى برادر مؤمن است.

٣٦٨٥ ٩- الرّفق بالاتباع من كرم الطّباع.

١ ٣٨٨ نرمخويى و ملاطفت با بستگان و همراهان از بزرگوارى سرشتهاست.

٣٦٨٦ ١٠- الرّفق مفتاح الصّواب و شيمة ذوى الالباب. ٢ ٣٨ نرمخويى، كليد رسيدن به درستى و خوى خردمندان است.

٣٦٨٧ ١١- الرّفق ييسّر الصّعاب و يسهّل شديد الاسباب. ٢ ٤٥ نرمخويى و مهربانى دشواريها را آسان كند و اسباب دشوار را نرم و سهل سازد.

٣٦٨٨ ١٢- ارفق توفّق. ٢ ١٦٩ نرمخويى كن تا موفق شوى.

٣٦٨٩ ١٣- الرّفق لقاح الصّلاح و عنوان النّجاح. ٢ ١٦٠ نرمخويى خير و نيكى بزايد، و سر آغاز پيروزى است.

٣٦٩٠ ١٤- ارفق باخوانك و اكفهم غرب لسانك و اجر عليهم سيب احسانك.

٢ ٢٠٣ نرمخويى كن با برادران خود، و نگه دار از ايشان تندى زبانت را، و روان گردان بر ايشان بخشش احسان خود را.

٣٦٩١ ١٥- اخلط الشّدّة برفق و ارفق ما كان الرّفق اوفق. ٢ ٢٠٤

ص ٤٨٠

بياميز سختى را به نرمخويى، و نرمخويى كن در جايى كه نرمخويى سازگارتر باشد.

٣٦٩٢ ١٦- افضل شي‏ء الرّفق. ٢ ٣٧١ برترين چيزها نرمخويى و ملاطفت است.

٣٦٩٣ ١٧- اكبر البرّ الرّفق. ٢ ٣٧٤ بزرگترين نيكى‏ها نرمخويى است.

٣٦٩٤ ١٨- افضل النّاس اعملهم بالرّفق و اكيسهم اصبرهم على الحقّ. ٢ ٤٦٨ برترين مردم داناترين آنهاست به نرمخويى، و زيرك‏ترين‏شان كسى است كه در برابر حق، بردبارتر و پا برجاتر باشد.

٣٦٩٥ ١٩- اذا عاقبت فارفق. ٣ ١١٥ هنگامى كه عقوبت كنى نرمخويى كن.

٣٦٩٦ ٢٠- اذا ملكت فارفق. ٣ ١١٤ هنگامى كه مالك شوى و به قدرت رسى نرمخويى كن.

٣٦٩٧ ٢١- اذا كان الرّفق خرقا كان الخرق رفقا. ٣ ١٦٩ هر گاه نرمخويى با كسى، به بدخويى است (و چاره‏اى جز بدخويى نباشد) بدخويى (در اين صورت) نرمى است.

٣٦٩٨ ٢٢- بالرّفق تتمّ المروءة. ٣ ٢٠٢ با نرمخويى جوانمردى كامل شود.

٣٦٩٩ ٢٣- بالرّفق تدرك المقاصد.

٣ ٢١١ با نرمخويى به هدفها رسند.

٣٧٠٠ ٢٤- بالرّفق تهون الصّعاب.

٣ ٢٣١ با نرمخويى سختى‏ها آسان شود.

٣٧٠١ ٢٥- بالرّفق تدوم الصّحبة. ٣ ٢٣٧ با نرمخويى مصاحبت و رفاقت پايدار بماند.

٣٧٠٢ ٢٦- جمال الحكمة الرّفق و حسن المداراة. ٣ ٣٧٥ زيبايى حكمت و فرزانگى نرمخويى و خوب مدارا كردن است.

٣٧٠٣ ٢٧- ثمرة الحلم الرّفق. ٣ ٣٣٣ ميوه بردبارى نرمخويى است.

٣٧٠٤ ٢٨- خير الاعمال ما زانه الرّفق.

٣ ٤٢٨ بهترين كارها آن است كه نرمخويى آن را بيارايد.

٣٧٠٥ ٢٩- خير الخلائق الرّفق. ٣ ٤٢٩ بهترين خوى‏ها نرمخويى است.

٣٧٠٦ ٣٠- رأس العلم الرّفق. ٤ ٤٧ اساس علم و دانش نرمخويى و ملاطفت است.

٣٧٠٧ ٣١- رفق المرء و سخاؤه يحببه الى اعدائه. ٤ ٩٦ نرمخويى و سخاوت، آدمى را نزد دشمنانش محبوب گرداند.

٣٧٠٨ ٣٢- عليك بالرّفق فانّه مفتاح الصّواب و سجيّة اولى الالباب. ٤ ٢٩١ بر تو باد به نرمخويى و ملاطفت كه آن كليد درستى و خوى خردمندان است.

٣٧٠٩ ٣٣- عليك بالرّفق فمن رفق فى افعاله تمّ امره. ٤ ٢٩٦ بر تو باد به نرمخويى كه هر كس در كارهاى خود نرمخويى را پيشه كرد كارش به انجام رسيد.

٣٧١٠ ٣٤- كم من صعب تسهّل بالرّفق.

٤ ٥٥١ چه بسيار سختى كه با نرمخويى آسان شود.

٣٧١١ ٣٥- من عامل بالرّفق وفّق. ٥ ١٧٥ كسى كه با نرمخويى عمل كند موفق گردد.

٣٧١٢ ٣٦- من استعمل الرّفق غنم. ٥ ١٨٩ كسى كه نرمخويى را به كار بندد، غنيمت يابد.

٣٧١٣ ٣٧- من عامل بالرّفق غنم. ٥ ١٥٣ كسى كه با نرمخويى عمل كند غنيمت برد.

٣٧١٤ ٣٨- من استعمل الرّفق لان له الشّديد. ٥ ٢٨٧ كسى كه نرمخويى را به كار بندد كار سخت بر او نرم شود.

٣٧١٥ ٣٩- لكلّ دين خلق و خلق الايمان الرّفق. ٥ ١٧ هر دين و آيينى را خلق و خويى است و خوى ايمان نرمخويى و ملاطفت است.

٣٧١٦ ٤٠- ليكن احظى النّاس عندك اعملهم بالرّفق. ٥ ٤٩ بايد بهره‏مندترين مردم نزد تو كسى باشد كه نرمخويى را بيشتر به كار بندد.

٣٧١٧ ٤١- من ترفّق فى الامور ادرك اربه منها. ٥ ٣٢١

كسى كه در كارها نرمخويى كند حاجت و منظور خود را از آن كارها دريابد.

٣٧١٨ ٤٢- من استعمل الرّفق استدرّ الرّزق. ٥ ٣٣٨ كسى كه نرمخويى را به كار بندد روزيش ريزان و فراوان گردد.

٣٧١٩ ٤٣- من رفق بمصاحبه وافقه، و من اعنف به اخرجه و فارقه. ٥ ٣٩٩ هر كه نرمخويى كند با همراه خود با او موافقت و همراهى كرده، و هر كه درشتى كند او را از رفاقت با خود بيرون كرده و از او جدا شده است.

٣٧٢٠ ٤٤- ما كان الرّفق فى شي‏ء الّا زانه. ٦ ٦٢ نرمخويى در چيزى نيامده جز آن كه آن را آراسته است.

٣٧٢١ ٤٥- نعم السّياسة الرّفق. ٦ ١٦٧ سياست و تدبير خوبى است نرمخويى و ملاطفت.

٣٧٢٢ ٤٦- نعم الخليقة استعمال الرّفق.

٦ ١٦٥ خلق و خوى خوبى است نرمخويى و ملاطفت.

٣٧٢٣ ٤٧- نعم الرّفيق الرّفق. ٦ ١٥٦ رفيق و همراه خوبى است نرمخويى.

٣٧٢٤ ٤٨- لا ندم الكثير الرّفق. ٦ ٣٥٨ كسى كه در كارها نرمخويى بسيار دارد پشيمانى ندارد.

٣٧٢٥ ٤٩- لا سجيّة أشرف من الرّفق.

٦ ٣٨٢ خصلتى شريف‏تر از نرمخويى نيست.

٣٧٢٦ ٥٠- لا يجتمع العنف و الرّفق.

٦ ٣٧٢ درشتى با نرمخويى جمع نمى‏شود.

باب المركب

٣٧٢٧ ١- المركب الهني‏ء احد الرّاحتين.

٢ ٢٥ مركب راهوار يكى از دو بخش راحتى و آسايش است.

باب الراحة (آسايش)

٣٧٢٨ ١- إيثار الدّعة يقطع اسباب المنفعة. ١ ٣٦٠ برگزيدن آسايش و راحتى قطع مى‏كند وسائل منفعت و سود را (زيرا وسائل سود و منفعت در دنيا و آخرت همگى تعب و رنج دارد).

٣٧٢٩ ٢- ما أقرب الرّاحة من التّعب.

٦ ٨٦ چه نزديك است آسايش به تعب و رنج.

باب الرياضة (رياضت نفس و رام كردن آن)

٣٧٣٠ ١- الشّريعة رياضة النّفس. ١ ١٤٥ شريعت و دين، رياضت و رام كردن نفس است. (براى فرمانبردارى خداوند) ٣٧٣١ ٢- لقاح الرّياضة دراسة الحكمة و غلبة العادة. ٥ ١٢٦ بارور كردن رياضت به خواندن حكمت و غلبه كردن بر عادتهاى ناپسند است.

٣٧٣٢ ٣- من استدام رياضة نفسه انتفع. ٥ ٢٧٠ كسى كه ادامه دهد رياضت نفس خود را سود برد.

باب الريبة (شك و گمان، تهمت، نگرانى)

٣٧٣٣ ١- الرّيبة توجب الظّنّة. ١ ٩٥ اضطراب و نگرانى موجب تهمت شود.

٣٧٣٤ ٢- الارتياب يوجب الشّرك. ١ ٢٠٧ شك و ترديد (در باره خداوند، و يا اضطراب و نگرانى در سختى‏ها) موجب شرك گردد.

٣٧٣٥ ٣- المريب ابدا عليل. ١ ٢١١

آدم شكّاك و بد گمان پيوسته بيمار است.

٣٧٣٦ ٤- المرتاب لا دين له. ١ ٢٥٢ آدم شكّاك (يا كسى كه داراى نگرانى و اضطراب در عبادتهاست) دين ندارد.

٣٧٣٧ ٥- اذلّ النّاس المرتاب. ٢ ٣٨١ خوارترين مردم انسان شكّاك (يا نگران) است.

٣٧٣٨ ٦- دع ما يريبك الى ما لا يريبك.

٤ ١٧ واگذار راهى را كه ايجاد شك و ترديد براى تو مى‏كند، به سوى راهى كه براى تو شك و ترديد ندارد.

٣٧٣٩ ٧- صلاح التّقوى تجنّب الرّيب.

٤ ١٩٥ اصلاح تقوا به دورى گزيدن از چيزهاى مشكوك است. ٣٧٤٠ ٨- لكلّ انسان ارب فابعدوا عن الرّيب. ٥ ١٩ هر انسانى را نيازى است، پس دورى كنيد از نگرانى و اضطراب. ٣٧٤١ ٩- من كثرت ريبته كثرت غيبته.

٥ ٢٢٦ كسى كه خود را زياد در معرض تهمت قرار دهد غيبت او را زياد كنند.

٣٧٤٢ ١٠- ما ارتاب مخلص و لا شكّ موقن. ٦ ٦٦ انسان با اخلاص ترديد نكند، و شخصى كه يقين دارند شكّ به خود راه ندهد.

٣٧٤٣ ١١- مجانبة الرّيب من احسن الفتوّة. ٦ ١٢٧ دورى كردن از بدگمانى‏ها از بهترين جوانمردى است.

٣٧٤٤ ١٢- لا أجبن من مريب. ٦ ٣٧٣ كسى از شكّ زده (كه به خود اطمينان ندارد) ترسناك‏تر نيست.

٣٧٤٥ ١٣- لا يلفى المريب صحيحا. ٦ ٣٦٧ آدم شكّاك هيچگاه سالم ديدار نشود.

حرف «الزاء»

باب الزرع (كشت كردن)

٣٧٤٦ ١- كلّ يحصد ما زرع و يجزى بما صنع. ٤ ٥٤١ هر كس درو كند آنچه را كشت كرده و كيفر شود بدانچه انجام داده است.

٣٧٤٧ ٢- كما تزرع تحصد. ٤ ٦٢٣ همان گونه كه كشت كنى درو خواهى كرد.

٣٧٤٨ ٣- من زرع خيرا حصد أجرا. ٥ ٢٧٦ كسى كه كار نيكى بكارد پاداش نيكى درو كند.

٣٧٤٩ ٤- من زرع شيئا حصده. ٥ ٤٦٨ كسى كه چيزى بكارد همان را درو كند.

باب الزكاة

٣٧٥٠ ١- حصّنوا اموالكم بالزّكوة. ٣ ٤٠٥ مالهاى خود را با زكات بيمه كنيد.

٣٧٥١ ٢- من ادّى زكاة ماله وقى شحّ نفسه. ٥ ٢٦٦ كسى كه زكات مالش را بپردازد از بخل نفس خود در امان مانده است.

باب الزلل (لغزش)

٣٧٥٢ ١- الزّلل مندمة. ١ ٤٤ لغزيدن (به گناه) سبب پشيمانى است.

٣٧٥٣ ٢- زلّة المتوقّى اشدّ زلّة و علّة اللّوم اقبح علّة. ٤ ١١٦ لغزش خويشتن دار سخت‏ترين لغزش است، و رنج سرزنش زشت‏ترين رنجها است. ٣٧٥٤ ٣- زلّة القدم اهون استدراك.

٤ ١١٧ لغزش قدم از نظر تلافى و جبران آسان‏ترين لغزشها است.

٣٧٥٥ ٤- عند كثرة العثار و الزّلل تكثر الملامة. ٤ ٣٢٤ هنگامى كه افتادن و لغزش بسيار شد سرزنش و ملامت بسيار شود.

٣٧٥٦ ٥- قد يزلّ الحكيم. ٤ ٤٦٠ گاهى است كه حكيم و فرزانه بلغزد.

٣٧٥٧ ٦- من ابصر زلّته صغرت عنده زلّة غيره. ٥ ٣٦٢ كسى كه لغزش خود را ببيند، لغزش ديگران نزدش كوچك آيد.

٣٧٥٨ ٧- لا زلّة اشدّ من زلّة عالم. ٦ ٣٨٥ لغزشى سخت‏تر از لغزش عالم نيست. ٣٧٥٩ ٨- قد يكبو الجواد. ٤ ٤٦٠ گاه است كه اسب راهوار نيكو بسر در افتد.

باب الزمان

٣٧٦٠ ١- المرء ابن ساعته. ١ ١٢٢ مردم فرزند زمان خود هستند. ٣٧٦١ ٢- الحازم من دارى زمانه. ١ ١٣٥ دور انديش كسى است كه با زمان خود مدارا كند.

٣٧٦٢ ٣- السّاعات تنهب الآجال. ١ ١٨٦ ساعتها غارتگر عمرها است. ٣٧٦٣ ٤- الزّمان يخون صاحبه و لا يستعتب لمن عاتبه. ٢ ١٣٥ زمانه خيانت كند با صاحب خود (و اهل زمان) و خوشنود نگرداند كسى را كه سرزنش و ملامت آن كند.

٣٧٦٤ ٥- اعرف النّاس بالزّمان من لم يتعجّب من احداثه. ٢ ٤٤٩ آشناترين مردم به وضع زمانه كسى است كه از پيش آمدهاى آن شگفت زده نشود.

٣٧٦٥ ٦- انّكم فى زمان، القائل فيه بالحقّ قليل، و اللّسان فيه عن الصّدق كليل، و الّلازم فيه للحقّ ذليل، أهله متعكّفون على العصيان، مصطلحون على الادهان، فتاهم عارم و شيخهم آثم و عالمهم منافق و قاريهم ممارق، لا يعظّم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيّهم فقيرهم. ٣ ٦٩ به راستى شما در زمانه‏اى هستيد كه گوينده حق در آن اندك و زبان در اين زمانه از راستگويى كند و عاجز است، آن كس كه ملازم حق باشد خوار و ذليل است، اهل اين زمانه گرفتار گناه و بر دو رويى با يكديگر كنار آمده‏اند، جوانانشان بدخو و پيرانشان گنه كار، دانشمندشان دو رو، و قارى و خواننده‏شان از دين بيرون رفته‏اند، كوچك حرمت بزرگ را ندارد، و توانگرشان به نيازمندان كمك‏ نمى‏دهد.

٣٧٦٦ ٧- اذا فسد الزّمان ساد اللّئام.

٣ ١٢٩ هنگامى كه زمان فاسد شود افراد پست و لئيمان آقايى و سيادت كنند.

٣٧٦٧ ٨- صار الفسوق فى الدّنيا نسبا و العفاف عجبا، و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. ٤ ٢١١ گناه در دنيا موجب افتخار و نسب مردم گرديده، و از پاكدامنى و عفاف در شگفت شوند، و اسلام را همچون پوستينى وارونه به تن كنند. ٣٧٦٨ ٩- غاض الصّدق فى النّاس و فاض الكذب و استعملت المودّة باللّسان و تشاحنوا بالقلوب. ٤ ٣٩٠ راستگويى در مردم بسيار كم شده و دروغ فراوان، دوستى تنها با زبان به كار رود، و با دلها به دشمنى پردازند.

٣٧٦٩ ١٠- فى الزّمان الغير. ٤ ٣٩٧ در زمانه دگرگونى‏ها است.

٣٧٧٠ ١١- قد اصبحنا فى زمان عنود و دهر كنود، يعدّ فيه المحسن مسيئا و يزداد الظّالم فيه عتوّا. ٤ ٤٨٨ ما به زمانى در آمده‏ايم كينه توز و روزگارى ناسپاس كه نيكوكار در آن بدكار به شمار آيد، و تبهكار بر سركشى خود بيفزايد.

٣٧٧١ ١٢- قد استدار الزّمان كهيئته يوم خلق السّماوات و الارض. ٤ ٤٩١ به راستى كه روزگار برگشته همانند روزى كه آسمانها و زمين آفريده شده است.

٣٧٧٢ ١٣- قد تواخى النّاس على الفجور و تهاجروا على الدّين و تحاببوا على الكذب و تباغضوا على الصّدق. ٤ ٤٩٠ به راستى كه مردم بر گناهكارى برادر گشته، و در مورد ديندارى از هم دورى گزيده‏اند، در باره دروغ با هم دوست گشته، و در مورد راستگويى با يكديگر به دشمنى برخاسته‏اند.

٣٧٧٣ ١٤- قد ظهر اهل الشّرّ و بطن اهل الخير و فاض الكذب و غاض الصّدق.

٤ ٤٩٠ به راستى كه بدان و اشرار آشكار و نيكان و نيكوكاران پنهان‏اند، و راستى و راستگويى بسيار كم شده است.

٣٧٧٤ ١٥- من امن الزّمان خانه و من اعظمه اهانه. ٥ ٢١٢ كسى كه از روزگار ايمن شود به او خيانت كند، و كسى كه آن را بزرگ بداند خوارش گرداند.

٣٧٧٥ ١٦- و الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة ليظهرنّ عليكم قوم يضربون الهام على تأويل القرآن كما بدأكم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على تنزيله، ذلكم حكم من الرّحمن عليكم فى آخر الزّمان. ٦ ٢٣٢ سوگند بدانكه دانه را شكافت و انسان را آفريد، حتما مردمى بر شما آشكار شوند، كه سرها را بزنند بر تأويل قرآن همان گونه كه حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز كرد شما را بر تنزيل (و فرود آمدن) آن، اين حكمى است قطعى از خداى رحمان بر شما در آخر زمان (و پايان دنيا).

٣٧٧٦ ١٧- لا ضمان على الزّمان. ٦ ٣٧٩ ضمانتى بر روزگار نيست.

٣٧٧٧ ١٨- لا يأمن احد صروف الزّمان و لا يسلم من نوائب الايّام. ٦ ٤٢٠ هيچ كس از دگرگونيهاى زمانه ايمن نيست، و أحدى از مصيبتهاى روزگار سالم نمى‏ماند.

٣٧٧٨ ١٩- ينبغي لمن عرف الزّمان ان لا يأمن الصّروف و الغير. ٦ ٤٤٣ شايسته و سزاوار است براى كسى كه بشناسد روزگار را كه ايمن نباشد از تغييرات و حوادث آن.

٣٧٧٩ ٢٠- يأتي على النّاس زمان لا يبقى من القرآن الّا رسمه، و لا من الاسلام إلّا اسمه، مساجدهم يومئذ عامرة من البنى، خالية عن الهدى. ٦ ٤٩١ بيايد بر مردم روزگارى كه از قرآن جز نشان آن به جاى نماند، و از اسلام جز نامش، مسجدهاشان از نظر ساختمان آباد، ولى از هدايت و راهنمايى به حق‏

خالى است.

٣٧٨٠ ٢١- يأتي على النّاس زمان لا يقرّب فيه إلّا الماحل، و لا يستظرف فيه إلّا الفاجر، و لا يضعّف فيه إلّا المنصف، يعدّون الصّدقة غرما، و صلة الرّحم منّا، و العبادة استطالة على النّاس، و يظهر عليهم الهوى، و يخفى بينهم الهدى. ٦ ٤٩١ بيايد بر مردم روزگارى كه مقرّب نزد مردم نشود مگر حيله گران، و زيرك شمرده نشود مگر گنهكار، و ناتوان شمرده نشود در آن زمان مگر آدم با انصاف، در آن زمان صدقه را غرامت و تاوان بشمارند، و صله رحم را منّت گذارند، عبادت را سربلندى بر مردم دانند، هوا و هوس بر آنها غالب شود، و هدايت در ميان آنها پنهان گردد.

باب الزنا

٣٧٨١ ١- الفجور من شيم الكفّار. ١ ١٥٣ زناكارى از خصلتهاى كافران است.

٣٧٨٢ ٢- ابغض الخلائق الى اللَّه الشّيخ الزّان. ٢ ٤٢٣ مبغوض‏ترين مخلوق نزد خداى تعالى پيرمرد زناكار است.

٣٧٨٣ ٣- ما زنى عفيف. ٦ ٧٥ انسان پاكدامن و عفيف زنا نكند.

باب الزاد (توشه)

٣٧٨٤ ١- بئس الزّاد الى المعاد العدوان على العباد. ٣ ٢٥٧ بد توشه‏اى است براى آخرت، ستم كردن بر بندگان.

٣٧٨٥ ٢- من العقل التّزوّد ليوم المعاد.

٦ ٣٣ از نشانه‏هاى عقل است توشه بر گرفتن براى معاد و روز رستاخيز.

٣٧٨٦ ٣- ينبغي للعاقل ان يعمل للمعاد و يستكثر من الزّاد قبل زهوق نفسه و حلول رمسه. ٦ ٤٤٠ براى انسان عاقل شايسته و سزاوار است كه براى معاد خويش كار كند و توشه بسيار برگيرد پيش از اين كه جانش بيرون رود و به آرامگاه ابدى خود درآيد.

٣٧٨٧ ٤- لا غنى باحد من الارتياد و قدر بلاغه من الزّاد. ٦ ٤١٦ هيچ كس نيست كه از طلب و درخواست، و از مقدار كفاف خويش از توشه (براى فرداى قيامت و سفر آخرت) بى‏نياز باشد.

٣٧٨٨ ٥- إذا وجدت من أهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامة فيوفّيك به غدا حيث تحتاج اليه فاغتنمه و حمّله ايّاه و اكثر من تزويده و انت قادر عليه فلعلّك ان تطلبه فلا تجده. ٣ ١٨٤ اگر از نيازمندان كسى را يافتى كه مى‏تواند توشه تو را براى روز قيامت بر دوش كشد و در فرداى قيامت در آنجا كه بدان توشه نيازمندى به تو باز پس دهد، اين نعمت را غنيمت شمار و توشه خود را بر دوش او بنه، و هر چه بيشتر (و تا مى‏توانى) توشه بيشترى بر او بنه (و بيشتر به آن نيازمند كمك كن) كه شايد روزى (روز تنگدستى) بجويى ولى نيابى.

باب الزيارة (ديدار)

٣٧٨٩ ١- اغباب الزّيارة امان من الملالة. ٢ ٤٢٧ ديدار دوستان يك در ميان (نه هر روز) ايمنى است از ملال و آزردگى خاطر.

٣٧٩٠ ٢- من كثرت زيارته قلّت بشاشته. ٥ ٢٠٨ كسى كه ديدارش زياد شد گشاده‏رويى و شادمانى او كم شود.