ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58116
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58116 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب السخاوة (جود، بخشش)

٣٩٣٣ ١- السّخاء سجيّة، الشّرف مزيّة.

١ ١١ سخاوت خلق و خوى است و شرافت، برترى و مزيتى است.

٣٩٣٤ ٢- السّخاء خلق. ١ ٢٥ سخاوت، خلق و خوى است.

٣٩٣٥ ٣- السّخاء زين الانسان. ١ ٦٧ سخاوت، زيور انسان است.

٣٩٣٦ ٤- السّخاء يزرع المحبّة. ١ ٨٢ سخاوت، محبّت انسان را در دلها مى‏كارد.

٣٩٣٧ ٥- السّخاء اشرف عادة. ١ ١٠٥ سخاوت، شريف‏ترين عادت است.

٣٩٣٨ ٦- السّخاء خلق الانبياء. ١ ١٩٨ سخاوت، خوى پيامبران است.

٣٩٣٩ ٧- السّخاء يثمر الصّفاء. ١ ١٩٨ سخاوت، صفا و صميميت به بار آورد.

٣٩٤٠ ٨- السّخاء ستر العيوب. ١ ٢٢٨ سخاوت، پوشش عيبهاست.

٣٩٤١ ٩- السّخاء يكسب الحمد. ١ ٢٧٤ سخاوت، ستايش مردم را به دست آورد.

٣٩٤٢ ١٠- السّخاء عنوان المروّة و النّبل. ١ ٣١١ سخاوت، سر آغاز مردانگى و نجابت است.

٣٩٤٣ ١١- السّخاء حبّ السّائل و بذل النّائل. ١ ٣٨٦ سخاوت، دوست داشتن سائل و بذل عطا و بخشش است.

٣٩٤٤ ١٢- السّخاء يكسب المحبّة و يزين الاخلاق. ٢ ١٠ سخاوت، دوستى و محبت به بار آرد و اخلاق را زيور بخشد.

٣٩٤٥ ١٣- السّخاء احدى السّعادتين.

٢ ٢٠ سخاوت، يكى از دو بخش سعادت انسانى است.

٣٩٤٦ ١٤- السّخاء يمحّص الذّنوب و يجلب محبّة القلوب. ٢ ٣٧ سخاوت، گناهان را پاك نموده و دوستى دلها را جلب كند.

٣٩٤٧ ١٥- السّخاء و الشّجاعة غرائز شريفة يضعها اللّه سبحانه فيمن احبّه و امتحنه. ٢ ٥٦ سخاوت و شجاعت خصلتهاى شريفى هستند كه خداى سبحان در وجود هر كس كه او را دوست دارد و آزمايش كرده است آنها را مى‏نهد.

٣٩٤٨ ١٦- السّخاء ان تكون بمالك متبرّعا و عن مال غيرك متورّعا. ٢ ٨٢ سخاوت آن است كه نسبت به مال خود بخشنده باشى، و از مال ديگران پرهيز كار و پارسا.

٣٩٤٩ ١٧- السّخاء ما كان ابتداء فان كان عن مسئلة فحياء و تذمّم. ٢ ١١٧ سخاوت آن است كه ابتدايى باشد، و گرنه اگر پس از سؤال و درخواست باشد، آن شرم و ننگ است (نه سخاوت). ٣٩٥٠ ١٨- السّخاء ثمرة العقل، و القناعة برهان النّبل. ٢ ١٥١ سخاوت، ميوه عقل است، و قناعت، نشان دهنده نجابت و بزرگوارى.

٣٩٥١ ١٩- اسمح تكرم. ٢ ١٦٨ جود و بخشش كن تا بزرگوار شوى.

٣٩٥٢ ٢٠- اسمحكم اربحكم. ٢ ٣٧٠ هر يك از شما كه جود و بخشش او بيشتر باشد سودمندتر است.

٣٩٥٣ ٢١- اشجع النّاس اسخاهم. ٢ ٣٨٠ شجاع‏ترين مردم سخاوتمندترين آنها است. ٣٩٥٤ ٢٢- افضل النّاس السّخىّ الموقن.

٢ ٣٩٧ برترين مردم سخاوتمندى است كه يقين دارد (به فضيلت سخاوت و يا به مبدأ و معاد).

٣٩٥٥ ٢٣- افضل النّاس فى الدّنيا الاسخياء و فى الآخرة الاتقياء. ٢ ٤٤٠ برترين مردم در دنيا سخاوتمندان، و در آخرت پرهيزكاران هستند.

٣٩٥٦ ٢٤- اكرم الاخلاق السّخاء و اعمّها نفعا العدل. ٢ ٤٤١ گرامى‏ترين خوى‏ها سخاوت است، و سودمندترين آنها عدالت و دادگسترى است.

٣٩٥٧ ٢٥- افضل الشّيم السّخاء و العفّة و السّكينة. ٢ ٤٥٤ برترين خصلتها سخاوت و پاكدامنى و آرامش داشتن (در برابر ناملايمات) است.

٣٩٥٨ ٢٦- انّ اللّه سبحانه يحبّ كلّ سمح اليدين حريز الدّين. ٢ ٥٠١ به راستى كه خداى سبحان دوست دارد هر انسان دست باز (سخاوتمند) سخت دين را.

٣٩٥٩ ٢٧- انّ سخاء النّفس عمّا فى ايدى النّاس لافضل من سخاء البذل. ٢ ٥٤٠ به راستى كه سخاوت و گذشت نفس انسان از آنچه در دست مردم است (و در خواست نكردن و طمع نداشتن به آنها) برتر است از سخاوت بذل و بخشش.

٣٩٦٠ ٢٨- انّ افضل ما استجلب به الثّناء السّخاء، و انّ اجزل ما استدرّت به الارباح الباقية الصّدقة. ٢ ٦١٨ به راستى كه بزرگترين چيزى كه مدح و ثناى مردم به وسيله آن جلب شود سخاوت است، و بزرگترين چيزى كه به وسيله آن روان شود سودهاى پايدار صدقه است.

٣٩٦١ ٢٩- بالسّخاء تزان الافعال. ٣ ٢١٧ به وسيله سخاوت كارها سنجيده شود.

٣٩٦٢ ٣٠- بالسّخاء تستر العيوب. ٣ ٢٢٨ با سخاوت عيبها پوشيده شود.

٣٩٦٣ ٣١- تحلّ بالسّخاء و الورع فهما حلية الايمان و اشرف خلالك. ٣ ٢٩٠ خود را به سخاوت و پارسايى بياراى كه اين دو زيور ايمان، و شريف‏ترين خصلتهاى تو است.

٣٩٦٤ ٣٢- خير النّاس من كان فى يسره سخيّا شكورا. ٣ ٤٣٥ بهترين مردم كسى است كه در زمان توانگرى خود سخاوتمند و سپاسگزار باشد.

٣٩٦٥ ٣٣- خير السّخاء ما صادف موضع الحاجة. ٣ ٤٢٦ بهترين سخاوتها آن است كه به جايگاه نياز برخورد كند.

٣٩٦٦ ٣٤- سبب المحبّة السّخاء. ٤ ١٢٠ وسيله دوستى، سخاوت است.

٣٩٦٧ ٣٥- سبب السّيادة السّخاء. ٤ ١٢٢ وسيله آقايى و سيادت، سخاوت است.

٣٩٦٨ ٣٦- سادة اهل الجنّة الاسخياء و المتّقون. ٤ ١٣٤ آقايان و مهتران اهل بهشت، سخاوتمندان و پرهيزكارانند.

٣٩٦٩ ٣٧- سادة النّاس فى الدّنيا الاسخياء، و فى الآخرة الاتقياء. ٤ ١٣٨ آقاى مردم در دنيا، سخاوتمندان و در آخرت پرهيزكارانند.

٣٩٧٠ ٣٨- عليك بالسّخاء فانّه ثمرة العقل. ٤ ٢٨٤ بر تو باد به سخاوت كه آن ميوه عقل است.

٣٩٧١ ٣٩- عليكم بالسّخاء و حسن الخلق فانّهما يزيدان الرّزق و يوجبان المحبّة. ٤ ٣٠٤ بر شما باد به سخاوت و خوش خلقى كه اين دو، روزى را زياده كنند و موجب محبت مردم گردند.

٣٩٧٢ ٤٠- عادة النّبلاء السّخاء و الكظم و العفو و الحلم. ٤ ٣٥٤ عادت و خوى بزرگان : سخاوت و فرو بردن خشم، و گذشت و بردبارى است.

٣٩٧٣ ٤١- غطاء العيوب السّخاء و العفاف. ٤ ٣٨١ پوشاننده عيبها سخاوت و پاكدامنى است.

٣٩٧٤ ٤٢- غطّوا معايبكم بالسّخاء فانّه ستر العيوب. ٤ ٣٩١

عيبهاى خود را با سخاوت بپوشانيد كه پوشش عيبهاست.

٣٩٧٥ ٤٣- فى السّخاء المحبّة. ٤ ٤٠٠ در سخاوت محبت مردم نهفته است.

٣٩٧٦ ٤٤- كثرة السّخاء تكثر الاولياء و تستصلح الاعداء. ٤ ٥٩٢ سخاوت بسيار، دوستان را زياد و دشمنان را اصلاح كند.

٣٩٧٧ ٤٥- كن سمحا و لا تكن مبذّرا. ٤ ٦٠٠ سخاوتمند باش ولى اسرافگر مباش.

٣٩٧٨ ٤٦- ليكن سجيّتك السّخاء و الاحسان. ٥ ٥٢ بايد خوى تو سخاوت و بخشش باشد.

٣٩٧٩ ٤٧- لو رأيتم السّخاء رجلا لرأيتموه حسنا يسرّ النّاظرين. ٥ ١١٨ اگر سخاوت را به صورت مردى ببينيد مردى را خواهيد ديد زيبا كه بينندگان را شادمان كند.

٣٩٨٠ ٤٨- من عقل سمح. ٥ ١٤٥ كسى كه عاقل باشد جود و بخشش كند.

٣٩٨١ ٤٩- من لم يسمح و هو محمود سمح و هو ملوم. ٥ ٢٥٠ كسى كه بخشش نكند در حالى كه مورد ستايش است، بخشش كند در حالى كه مورد نكوهش باشد.

٣٩٨٢ ٥٠- من لم يسمح لم يسد. ٥ ٢٥٣ كسى كه بخشش نكند به آقايى و سيادت نرسد.

٣٩٨٣ ٥١- من لم يكن له سخاء و لا حياء فالموت خير له من الحياة. ٥ ٤١٠ كسى كه نه سخاوت دارد و نه حيا و شرم، مرگ براى او بهتر از زندگى است.

٣٩٨٤ ٥٢- من كمال النّعمة التّحلّى بالسّخاء و التّعفّف. ٦ ٢١ از كمال نعمت الهى است كه انسان به زيور سخاوت و پاكدامنى آراسته باشد.

٣٩٨٥ ٥٣- ما استجلبت المحبّة بمثل السّخاء و الرّفق و حسن الخلق. ٦ ٧٢

چيزى براى جلب محبت مانند سخاوت و نرمخويى و خوش خلقى نيست.

٣٩٨٦ ٥٤- نعم السّجيّة السّخاء. ٦ ١٦٠ چه خصلت خوبى است سخاوت.

٣٩٨٧ ٥٥- لا سخاء مع عدم. ٦ ٣٦٠ با ندارى سخاوتى نيست. ٣٩٨٨ ٥٦- لا فضيلة كالسّخاء. ٦ ٣٥٤ فضيلتى همچون سخاوت نيست.

٣٩٨٩ ٥٧- لا سيادة لمن لا سخاء له. ٦ ٤٠٣ كسى كه سخاوت و جود و بخشش ندارد سيادت و آقايى ندارد.

باب السداد (راستى، درستى، محكمى)

٣٩٩٠ ١- احسن القول السّداد. ٢ ٣٧٤ بهترين گفتار آن است كه راست و درست باشد.

٣٩٩١ ٢- من عمل بالسّداد ملك. ٥ ١٨٨ كسى كه به درستى عمل كند مالك پيروزى و سعادت گردد.

باب السرور (شادمانى)

٣٩٩٢ ١- اوقات السّرور خلسة. ١ ٢٧٢ زمانهاى شادى به زودى ربوده شود.

٣٩٩٣ ٢- السّرور يبسط النّفس و يثير النّشاط. ٢ ١١٣ شادى، نفس انسان را مى‏گشايد و نشاط را بر مى‏انگيزد.

٣٩٩٤ ٣- إنّ المرء قد يسرّه درك ما لم يكن ليفوته و يسوءه فوت ما لم يكن ليدركه، فليكن سرورك بما نلت من آخرتك، و ليكن اسفك على ما فاتك منها، و ليكن همّك لما بعد الموت.

٢ ٥٦٦ به راستى كه انسان گاه است كه شاد ی مى‏كند او را دريافت چيزى كه مقرر نبود كه از او فوت شود، و گاه است كه بدحال و ناراحت كند او را از دست رفتن چيزى كه قرار نبود به او برسد، در اين صورت بايد شادى تو در آن چيزى از آخرت باشد كه آن را بيابى، و تأسف تو در باره چيزى از آخرت باشد كه از دست تو بيرون رفته، و اندوه تو بايد در باره زندگى پس از مرگ باشد (نه براى دنياى فانى).

٣٩٩٥ ٤- بقدر السّرور يكون التّنغيص.

٣ ٢١٦ به اندازه شادى، كدورت و بد حالى است.

٣٩٩٦ ٥- بالفجائع يتنغّص السّرور.

٣ ٢٢٩ با رسيدن مصيبتها شادى‏ها مكدّر شود.

٣٩٩٧ ٦- ربّما تنغّص السّرور. ٤ ٨٣ چه بسا شادى‏ها كه مكدّر و تيره گردد.

٣٩٩٨ ٧- سرور المؤمن بطاعة ربّه و حزنه على ذنبه. ٤ ١٣٦ شادى مؤمن به اطاعت پروردگار است و اندوهش در باره گناه او است.

٣٩٩٩ ٨- قد يتنغّص السّرور. ٤ ٤٦٦ گاهى است كه شاديها مكدّر و تيره شود.

٤٠٠٠ ٩- كلّ سرور متنغّص. ٤ ٥٢٨ هر شادمانى مكدّر شود.

٤٠٠١ ١٠- كم من فرح افضى به فرحه الى حزن مخلّد. ٤ ٥٥٤ چه بسا خوشحالى و سرورى كه انسان را به اندوه ابدى بكشاند.

٤٠٠٢ ١١- ما أودع احد قلبا سرورا الّا خلق اللّه من ذلك السّرور لطفا، فاذا نزلت به نائبة جرى اليها كالماء فى انحداره حتّى يطردها عنه كما تطرد الغريبة من الابل. ٦ ١٠٨ كسى نيست كه در دلى شادمانى بنهد جز آنكه خداوند از اين شادمانى لطفى را خلق كند كه هر گاه مصيبتى به آن شخص برسد، اين لطف به سوى آن مصيبت روان شود همانند آبى كه در سراشيبى روان شود تا آن مصيبت را از او دور گرداند، همان گونه كه شتر غريبه را شتران خودى از خود دور كنند.

٤٠٠٣ ١٢- لا تفرح بما هو آت. ٦ ٢٦١ فرحناك نباش به آنچه مى‏آيد (زيرا چه بسا موانعى پيش آيد و از آمدنش جلوگيرى كند).

باب السرّ (راز)

٤٠٠٤ ١- المرء احفظ لسرّه.

١ ١٧٧انسان خودش رازش را بهتر از ديگران نگه دارد.

٤٠٠٥ ٢- الرّأى بتحصين الاسرار. ١ ٢٧١ رأى صحيح به اين است كه رازها محكم نگهدارى شود.

٤٠٠٦ ٣- احفظ امرك و لا تنكح خاطبا سرّك. ٢ ١٨٢ راز خود را نگاه دار و به هيچ خواستگارى شوهرش مده. ٤٠٠٧ ٤- انفرد بسرّك و لا تودعه حازما فيزلّ و لا جاهلا فيخون. ٢ ١٨٣ سرّ خود را فقط خودت نگه دار، و به انسان دور انديشى مسپار كه بلغزد (و اظهار كند) و به آدم نادانى مسپار كه خيانت كند.

٤٠٠٨ ٥- ثلاث لا يستودعن سرّا : المرأة و النّمّام و الاحمق. ٣ ٣٣٦ سه كس هستند كه نبايد به آنها رازى را سپرد : زن، سخن چين، احمق (كم عقل).

٤٠٠٩ ٦- سرّك سرورك ان كتمته، و ان اذعته كان ثبورك. ٤ ١٤١ راز تو شادمانى تو است به شرط آنكه آن را بپوشانى، و اگر آن را فاش كردى هلاكت و نابودى تو است.

٤٠١٠ ٧- سرّك اسيرك فان افشيته صرت اسيره. ٤ ١٤٦ راز تو اسير دست تو است، ولى اگر آن را افشا كردى تو اسير آن خواهى شد.

٤٠١١ ٨- صدر العاقل صندوق سرّه.

٤ ٢١٥ سينه شخص عاقل صندوق راز او است.

٤٠١٢ ٩- كن باسرارك بخيلا و لا تذع سرّا اودعته فانّ الاذاعة خيانة. ٤ ٦١٠ نسبت به رازهاى خويش بخيل باش، و رازى را نيز كه به تو سپرده‏اند فاش مكن كه افشاگرى خيانت است.

٤٠١٣ ١٠- كاتم السّرّ وفىّ امين. ٤ ٦٣٣ كتمان كننده راز با وفا و امين است.

٤٠١٤ ١١- كلّما كثر خزّان الاسرار كثر

ضياعها. ٤ ٦١٨ به هر اندازه خزينه‏دارهاى رازها زياد شد تباهى آن زياد شود. ٤٠١٥ ١٢- لو عقل المرء عقله لاحرز سرّه عمّن افشاه اليه و لم يطلع احدا عليه.

٥ ١٢٢ اگر انسان عقل خود را در مى‏يافت نگه مى‏داشت رازش را از كسى كه به سوى او افشا كرده و احدى را بر آن آگاه نمى‏ساخت.

٤٠١٦ ١٣- من افشى سرّك ضيّع امرك.

٥ ٢٢٦ كسى كه راز تو را فاش كند كارت را تباه سازد.

٤٠١٧ ١٤- من كتم سرّه كانت الخيرة بيده. ٥ ٢٤٠ كسى كه راز خود را كتمان كند اختيار در دست خود او است. ٤٠١٨ ١٥- من اسرّ الى غير ثقة ضيّع سرّه. ٥ ٢٥٧ كسى كه راز خود را به شخصى كه مورد اطمينان نيست بسپارد، راز خود را تباه كرده است.

٤٠١٩ ١٦- من افشى سرّا استودعه فقد خان. ٥ ٢٦٨ كسى كه رازى را به او سپرده‏اند اگر افشا كند خيانت كرده است.

٤٠٢٠ ١٧- من بحث عن اسرار غيره اظهر اللّه اسراره. ٥ ٣٧١ كسى كه تفحص و جستجو كند از اسرار ديگران، خداوند اسرارش را آشكار كند.

٤٠٢١ ١٨- من ضعف عن حفظ سرّه لم يقو لسّرّ غيره. ٥ ٤٠٣ كسى كه از نگهداشتن راز خود ناتوان باشد، از نگهداشتن راز ديگرى ناتوان‏تر است. ٤٠٢٢ ١٩- من ضعف عن سرّه فهو عن سرّ غيره اضعف. ٥ ٣٦٢

كسى كه از نگهداشتن راز خود ناتوان است نيروى نگهداشتن راز ديگرى را ندارد.

٤٠٢٣ ٢٠- من حصّن سرّه منك فقد اتّهمك. ٥ ٤٥٢ كسى كه راز خود را از تو پنهان دارد تو را متهم دارد (به افشاگرى، و اعتماد كامل بر تو ندارد).

٤٠٢٤ ٢١- من توفيق الرّجل وضع سرّه عند من يستره و احسانه عند من ينشره. ٦ ٤٧ از توفيق مرد است كه راز خود را نزد كسى بنهد كه پنهان دارد، و احسان و بخشش خود را نزد كسى بدارد كه باز گويد.

٤٠٢٥ ٢٢- ملاك السّرّ ستره. ٦ ١١٧ ملاك راز، پوشاندن آن است (و گرنه راز نيست).

٤٠٢٦ ٢٣- ما لمت احدا على اذاعة سرّى اذا كنت به أضيق منه. ٦ ١١٤ سرزنش نكنم هيچكس را بر آشكار كردن رازم، وقتى كه سينه خودم به نگهدارى آن تنگ‏تر باشد. ٤٠٢٧ ٢٤- لا تودعنّ سرّك من لا امانة له. ٦ ٢٦٢ راز خود را نزد كسى كه امانتدار نيست نسپار.

٤٠٢٨ ٢٥- لا تطلع زوجك و عبدك على سرّك فيسترقّاك. ٦ ٢٧١ همسر و بنده‏ات را بر راز خود آگاه مكن كه تو را به بردگى در آورند (و رازت را فاش كنند).

٤٠٢٩ ٢٦- لا تسرّ الى الجاهل شيئا لا يطيق كتمانه. ٦ ٢٨٤ به شخص نادان مسپار رازى را كه طاقت نگهدارى آن را ندارد.

٤٠٣٠ ٢٧- لا حرز لمن لا يسع سرّه صدره. ٦ ٣٨٦ نگه دار نيست كسى كه سينه‏اش گنجايش نگهداشتن راز خود را ندارد.

٤٠٣١ ٢٨- لا يسلم من اذاع سرّه. ٦ ٣٨٨ سالم نماند كسى كه راز خود را فاش نمايد.

باب السرعة (شتاب)

٤٠٣٢ ١- اغبط النّاس المسارع الى الخيرات. ٢ ٤٢٣ بيشترين غبطه‏ها را مردم به كسى مى‏خورند كه نسبت به كار خير شتاب بيشترى دارد و پيشقدم است.

٤٠٣٣ ٢- من اسرع المسير ادرك المقيل. ٥ ١٩٦ كسى كه شتاب در رفتن كند استراحتگاه را دريابد. ٤٠٣٤ ٣- من فضيلة النّفس المسارعة الى الطّاعة. ٦ ٤٨ از فضيلت و برترى نفس شتاب كردن به سوى اطاعت خداوند است.

٤٠٣٥ ٤- ما أسرع صرعة الطّاغي. ٦ ٦٤ چه شتاب مى‏كند و چه زود در مى‏رسد افتادن سركش و طغيان‏گر.

٤٠٣٦ ٥- لا تسرعنّ الى بادرة وجدت عنها مندوحة. ٦ ٣٠٠ شتاب نكن به كار شتاب‏زده‏اى كه توسعه‏اى در آن يافته‏اى (و نيازى به شتاب ندارد).

٤٠٣٧ ٦- لا تسرعنّ الى بادرة و لا تعجّلنّ بعقوبة وجدت عنها مندوحة، فانّ ذلك منهكة للدّين مقرّب من الغير. ٦ ٣٠٧ شتاب زده كارى را مكن، و در كيفر دادن تا جايى كه توسعه و راه فرارى از آن دارى عجله مكن، كه اين كار (يعنى عجله در كيفر) دين را ناتوان و ضعيف گرداند، و دگرگونى‏ها را نزديك كند.

٤٠٣٨ ٧- ملاك الخير مبادرته. ٦ ١١٧ ملاك كار خير، پيشى گرفتن به آن است.

باب الاسراف (ولخرجى، زياده‏روى در خرج)

٤٠٣٩ ١- الاسراف يفنى الجزيل. ١ ٩٢ اسراف كارى، مال بسيار را نابود مى‏كند.

٤٠٤٠ ٢- الاسراف يفنى الكثير. ١ ١٣٩

اسراف، مال زياد را نيست و نابود مى‏كند.

٤٠٤١ ٣- اقبح البذل السّرف. ٢ ٣٧٢ زشت‏ترين بذل و بخششها، اسرافكارى است.

٤٠٤٢ ٤- ذر الاسراف مقتصدا و اذكر فى اليوم غدا. ٤ ٣٣ اسراف را به صورت ميانه روى در آور، و در امروز زندگى، فردا را نيز به ياد آور.

٤٠٤٣ ٥- سبب الفقر الاسراف. ٤ ١٢٢ سبب فقر و ندارى، اسرافكارى است.

٤٠٤٤ ٦- ذر السّرف فانّ المسرف لا يحمد جوده و لا يرحم فقره. ٤ ٣٤ اسراف را واگذار، زيرا شخص اسرافكار نه جود و بخشش او ستايش شود، و نه هنگام فقر و ندارى مورد مهر ديگران قرار گيرد.

٤٠٤٥ ٧- شين السّخاء السّرف. ٤ ١٩٠ زشتى سخاوت، اسراف است (كه اگر از حدّ گذشت ديگر زيور نيست بلكه زشتى است).

٤٠٤٦ ٨- فدع الاسراف مقتصدا و اذكر فى اليوم غدا، و امسك من المال بقدر ضرورتك و قدّم الفضل ليوم حاجتك.

٤ ٤٣٦ اسراف را واگذار و ميانه روى كن، و در امروز، فردا را ياد كن، و از مال خويش به مقدار ضرورت نگه دار، و زياده بر آن را براى روز نياز و حاجتت (روز قيامت) از پيش فرست.

٤٠٤٧ ٩- كثرة السّرف تدمّر. ٤ ٥٩٧ اسراف كارى بسيار، نابود مى‏كند.

٤٠٤٨ ١٠- كفى بالتّبذير سرفا. ٤ ٥٧٢ بيهوده خرج كردن براى اسرافكارى كافى است. ٤٠٤٩ ١١- ليس فى سرف شرف. ٥ ٨٦ در اسرافكارى شرافتى نيست.

٤٠٥٠ ١٢- ما فوق الكفاف اسراف. ٦ ٥٢

بيش از كفاف خرج كردن، اسرافكارى است.

٤٠٥١ ١٣- ويح المسرف ما أبعده عن صلاح نفسه و استدراك امره. ٦ ٢٢٨ واى بر اسرافكار چه چيز او را دور كرده از اصلاح خويش و بازيافت و تدارك كارش.

٤٠٥٢ ١٤- لا غنى مع اسراف. ٦ ٣٦٣ با اسرافكارى توانگرى و بى‏نيازى نيست.

٤٠٥٣ ١٥- انّ امساك الحافظ اجمل من بذل المضيّع. ٢ ٤٩٣ به راستى كه نگه داشتن خسيس بهتر است از بخشش اسرافكار.

باب السعادة (نيكبختى)

٤٠٥٤ ١- السّعادة ما افضت الى الفوز.

١ ٢٩١ سعادت آن است كه انسان را به رستگارى برساند.

٤٠٥٥ ٢- السّعيد من اخلص الطّاعة.

١ ٣٤١ نيكبخت كسى است كه اخلاص در اطاعت داشته باشد.

٤٠٥٦ ٣- السّعيد من استهان بالمفقود.

٢ ٤ نيكبخت كسى است كه آنچه را ندارد خوار بشمارد و در صدد تحصيل آن برنيايد.

٤٠٥٧ ٤- السّعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثّواب فاحسن. ٢ ٥٩ نيكبخت كسى است كه از عقاب بترسد و همين سبب ايمنى او در قيامت گردد، و اميد به ثواب داشته باشد و سبب شود كه نيكو عمل كند.

٤٠٥٨ ٥- اسعد النّاس العاقل المؤمن.

٢ ٣٩٧ نيكبخت‏ترين مردم، خردمند با ايمان است.

٤٠٥٩ ٦- سعادة المرء القناعة و الرّضا.

٤ ١٣٠ سعادت انسان به قناعت و خوشنودى از خداى تعالى است.

٤٠٦٠ ٧- سعادة الرّجل فى احراز دينه و العمل لآخرته. ٤ ١٤٤ سعادت مرد در نگهدارى از دين و عمل براى آخرت او است.

٤٠٦١ ٨- عند العرض على اللّه سبحانه تتحقّق السّعادة من الشّقاء. ٤ ٣٢٥ در هنگام عرضه اعمال به درگاه خداى سبحان، نيكبختى و سعادت از بدبختى و شقاوت مشخص شود.

٤٠٦٢ ٩- كفى بالمرء سعادة ان يوثق به فى امور الدّين و الدّنيا. ٤ ٥٨١ در سعادت انسان همين بس كه در امور دين و دنيا مورد وثوق و اعتماد مردم باشد.

٤٠٦٣ ١٠- لن تعرف حلاوة السّعادة حتّى تذاق مرارة النّحس. ٥ ٦٦ شيرينى نيكبختى و سعادت شناخته نشود تا تلخى نحوست چشيده شود.

٤٠٦٤ ١١- من السّعادة التّوفيق لصالح الاعمال. ٦ ١٩ از سعادت و نيكبختى انسان توفيق يافتن به كارهاى شايسته و عمل صالح است.

٤٠٦٥ ١٢- من سعادة المرء ان تكون صنائعه عند من يشكره و معروفه عند من لا يكفره. ٦ ٤٦ از سعادت انسان است كه بخششهايش نزد كسانى باشد كه سپاسگزارى‏اش كنند، و كارهاى نيكش نزد كسانى باشد كه ناسپاسى‏اش نكنند.

٤٠٦٦ ١٣- ما أقرب السّعود من النّحوس. ٦ ٨٦ چه نزديك است سعادتها به نحوستها (يعنى انسان بايد قدر سعادتها را بداند و شكرانه آن را بجاى آورد كه زود از دست مى‏رود).

باب السعي (كوشش، تلاش)

٤٠٦٧ ١- اسع فى كدحك و لا تكن خازنا لغيرك. ٢ ٢٠٩ تلاش كن در كارها براى خودت، و خزينه‏دار ديگران نباش.

٤٠٦٨ ٢- ربّ ساع لقاعد. ٤ ٥٥ چه بسا تلاشگرى كه براى نشسته كار مى‏كند. ٤٠٦٩ ٣- ربّ ساع فيما يضرّه. ٤ ٥٩ چه بسا تلاشگرى كه در آنچه به زيان او است تلاش مى‏كند.

٤٠٧٠ ٤- عليك بالسّعى و ليس عليك بالنّجح. ٤ ٢٩٨ تلاش و كوشش بر تو است، ولى پيروز شدن در كار بر تو نيست.

٤٠٧١ ٥- من حسنت مساعيه طابت مراعيه. ٥ ٢٧٠ كسى كه مساعى و تلاشهاى او نيكو باشد، چراگاههاى او در بهشت نيكو است.

٤٠٧٢ ٦- ليكن احبّ النّاس اليك و احظاهم لديك اكثرهم سعيا فى منافع النّاس. ٥ ٤٩ بايد محبوب‏ترين مردم و بهره‏مندترين آنان نزد تو كسى باشد كه تلاش و كوشش او در منافع مردم و رساندن سود به آنها بيشتر از ديگران باشد.

٤٠٧٣ ٧- لن يفوز بالجنّة الّا السّاعى لها. ٥ ٦١ هرگز به رستگارى بهشت نرسد جز كسى كه براى آن تلاش كند.

٤٠٧٤ ٩- لن يضيع من سعيك ما اصلحك و اكسبك الاجر. ٥ ٦٨ هر تلاش و كوششى كه تو را اصلاح كرده باشد و پاداشى براى تو كسب كرده باشد ضايع نشده و هدر نرفته است.

٤٠٧٥ ١٠- ساع سريع نجا و طالب بطى‏ء رجا. ٤ ١٤٣ بسا شتابانى كه نجات يابد و خواهنده كند روى كه اميدوار ماند.

باب السعاية (سخن چينى)

٤٠٧٦ ١- السّاعى كاذب لمن سعى اليه، ظالم لمن سعى عليه. ٢ ٥٩

انسان سخن چين نسبت به كسى كه براى او سخن ديگرى را گفته دروغگو است، و نسبت به كسى كه به زيان او سخن برده است و سخن او را به ديگرى گفته ستمگر است.

٤٠٧٧ ٢- اكذب السّعاية و النّميمة باطلة كانت او صحيحة. ٢ ٢٢٤ سعايت و سخن چينى را تكذيب كن، چه نادرست باشد چه درست.

٤٠٧٨ ٣- شرّ النّاس من سعى بالاخوان و نسى الاحسان. ٤ ١٧١ بدترين مردم كسى است كه در باره برادران سعايت و بد گويى كند و احسان و نيكى را فراموش كند.

باب السفر

٤٠٧٩ ١- السّفر احد العذابين. ٢ ١٦ سفر، يكى از دو بخش عذاب و شكنجه است. (و ما بقى بخش ديگر)

باب السّفل (مردمان پست و فرومايه)

٤٠٨٠ ١- اذا ساد السّفل خاب الامل.

٣ ١٢٩ هر گاه مردمان پست و فرومايه به سيادت و آقايى رسند اميد قطع گردد (و نبايد اميد به آنها داشت).

٤٠٨١ ٢- زوال الدّول باصطناع السّفل.

٤ ١١٢ زوال دولتها با به كار گماردن مردمان پست و فرومايه صورت گيرد.

٤٠٨٢ ٣- فقدان الرّؤساء اهون من رياسة السّفل. ٤ ٤٢٤ نداشتن رئيس، و فقدان او بهتر است از رياست مردمان پست.

٤٠٨٣ ٤- مجالسة السّفل تضنى القلوب. ٦ ١٢٦ هم نشينى با فرومايگان دل را بيمار كند.

٤٠٨٤ ٥- منازعة السّفل تشين السّادة.

٦ ١٣٤ ستيزه كردن و درگيرى با فرومايگان سيادت و بزرگى را لكّه دار و عيبناك كند.

باب السفه (نابخردى، ابلهى)

٤٠٨٥ ١- السّفه خرق. ١ ٢٥ سفاهت، نابخردى و ابلهى است.

٤٠٨٦ ٢- السّفه جريرة. ١ ٤٥ ابلهى، سبب جنايت و گناه گردد.

٤٠٨٧ ٣- السّفه مفتاح السّباب. ١ ٨٣ ابلهى و نابخردى، كليد دشنامگرى است.

٤٠٨٨ ٤- السّفه يجلب الشّرّ. ١ ٢١٠ ابلهى و نابخردى، شرّ و بدى به بار آورد.

باب السكوت

٤٠٨٩ ٥- ايّاك و السّفه فانّه يوحش الرّفاق. ٢ ٢٩٤ سخت بپرهيز از نابخردى كردن كه رفيقان را از اطراف انسان مى‏راند.

٤٠٩٠ ٦- اعيى ما يكون الحكيم اذا خاطب سفيها. ٢ ٤٣٧ ناتوان‏ترين جايى كه شخص حكيم و فرزانه گرفتار مى‏شود جايى است كه با سفيه و نادانى هم سخن شود.

٤٠٩١ ٧- ترك جواب السّفيه ابلغ جوابه.

٣ ٢٨٦ جواب ندادن به شخص سفيه و ابله رساترين و بهترين پاسخ است. ٤٠٩٢ ٨- دع السّفه فانّه يزرى بالمرء و يشينه. ٤ ١٩ سفاهت را واگذار كه آدمى را خوار و عيبناك گرداند.

٤٠٩٣ ٩- سلاح الجهل السّفه. ٤ ١٢٧ اسلحه نادانى، سفاهت و نابخردى است. ٤٠٩٤ ١٠- سفهك على من فوقك جهل مرد. ٤ ١٥٢ سفاهت تو نسبت به كسى كه برتر از تو است، نادانى كشنده و نابود كننده‏اى است.

٤٠٩٥ ١١- سفهك على من دونك جهل مزر. ٤ ١٥٢ سفاهت تو نسبت به كسى كه پست‏تر از تو است نادانى خوار كننده‏اى است.

٤٠٩٦ ١٢- سفهك على من فى درجتك نقار كنقار الدّيكين، و هراش كهراش الكلبين، و لن يفترقا الّا مجروحين او مفضوحين، و ليس ذلك فعل الحكماء و لا سنّة العقلاء، و لعلّه ان يحلم عنك فيكون اوزن منك و اكرم، و انت انقص منه و الام. ٤ ١٥٣ سفاهت تو نسبت به كسى كه در رتبه و مرتبه تو است منقار زدنى است همچون منقار زدن دو خروس، و به هم پريدنى است همچون پريدن دو سگ به يكديگر، كه از هم جدا نشوند مگر اين كه هر دو زخمى شده يا هر دو رسوا گردند، و اين كار حكيمان و شيوه عاقلان نيست، و شايد در اين ميان آن ديگرى حلم ورزيد، كه در اين صورت او از تو سنگين‏تر و گرامى‏تر شود، و تو از او كم بهاتر و پست‏تر خواهى بود. ٤٠٩٧ ١٣- فى السّفه و كثرة المزاح الخرق. ٤ ٤١٠ در سبكسرى و شوخى بسيار حماقت و نادانى است.

٤٠٩٨ ١٤- كفى بالسّفه عارا. ٤ ٥٧٣ سفاهت، براى عار و ننگ انسان كافى است.

٤٠٩٩ ١٥- كثرة السّفه توجب الشّنأن و تجلب البغضاء. ٤ ٥٩٨ سفاهت كردن بسيار موجب دشمنى مردم گردد، و دشمنى و عداوت به بار آورد.

٤١٠٠ ١٦- من كثر سفهه استرذل. ٥ ١٧٩ كسى كه سفاهتش بسيار باشد نزد مردمان، پست شمرده شود.

٤١٠١ ١٧- من داخل السّفهاء حقّر. ٥ ١٨١ كسى كه در جمع سفيهان در آيد كوچك و پست شود.

٤١٠٢ ١٨- ليس السّفه كالحلم. ٥ ٧٩ سفاهت هيچگاه همانند حلم و بردبارى نيست.

٤١٠٣ ١٩- من مارى السّفيه فلا عقل له.

٥ ٤٣٩ كسى كه با سفيه جدال كند عقل ندارد.

٤١٠٤ ٢٠- من عذل سفيها فقد عرّض للسّبّ نفسه. ٥ ٤٥٩ هر كس سفيهى را نكوهش كند خود را در معرض دشنام قرار دهد.

٤١٠٥ ٢١- مقارنة السّفهاء تفسد الخلق.

٦ ١٢٧ نزديك شدن با سفيهان اخلاق را فاسد كند.

٤١٠٦ ٢٢- ما تلاحى اثنان فظهر الّا اسفههما. ٦ ٨٠ كشمكش و منازعه نكنند دو نفر جز آنكه سفيه‏ترينشان پيروز شود. ٤١٠٧ ٢٣- لا يقوّم السّفيه الّا مرّ الكلام.

٦ ٤٠٩ سفيه را راست نگرداند جز سخن تلخ. ٤١٠٨ ٢٤- لا ينتصف من سفيه قطّ الّا بالحلم عنه. ٦ ٤٢٦ استيفاى حقى از سفينه نشود مگر با بردبارى در برابر او.

باب السكوت

٤١٠٩ ١- الزم السّكوت و اصبر على القناعة بايسر القوت تعزّ فى دنياك و تعزّ فى اخراك. ٢ ٢٣٧ ملازم خموشى باش، و به كمترين قوت بر قناعت صبر كن تا در دنيا و آخرت عزيز گردى.

٤١١٠ ٢- ربّ كلام جوابه السّكوت. ٤ ٦٤ چه بسيار سخنى كه پاسخش سكوت است.

٤١١١ ٣- ربّ سكوت ابلغ من كلام.

٤ ٦٩ چه بسيار خموشى كه از سخن گفتن رساتر و گوياتر است.

٤١١٢ ٤- السّكوت على الاحمق افضل جوابه. ١ ٣٠٣ خموشى در برابر آدم احمق، بهترين پاسخ او است.

٤١١٣ ٦- اذا غلبت على الكلام فايّاك ان تغلب على السّكوت. ٣ ١٣٦ هر گاه مغلوب سخن شدى بپرهيز از اين كه مغلوب خموشى گردى. ٤١١٤ ٧- من سكت فسلم كمن تكلّم فغنم. ٥ ٤٧٣ كسى كه سكوت كند و سالم بماند مانند كسى است كه سخن گفته و غنيمت برده.